طی هفته های پیش و همزمان با روز جهانی رقص و در پی فراخوانی که “فارل ویلیامز” خواننده ی برجسته ی آمریکایی برای راه انداختن موج “شادی” در سراسر دنیا بر پا کرده بود، شبکه های اجتماعی شاهد نماهنگهایی ویدئویی از ایران بودند، کلیپهایی چند دقیقه ای که در آن جوانانی ایرانی تصاویر رقص و شادیشان را با ترانه ی “شاد” ویلیامز تدوین کرده و با این حرکت به این کمپین جهانی پیوسته بودند.
یکی از این ویدئوها با این پیام منتشر شده بود: ” مردم تهران شادند. شادی ما را ببینید و باهم قسمت کنید. اجازه بدهید که جهان صدای ما را بشنود؛ ما شاد هستیم و این حق ماست”
در این میان یکی از این کلیپها که شش دختر و پسر ایرانی زیر سی سال را در حال پایکوبی و شادی در کوچه های تهران، روی پشت بام و کنار کولرهای آبسال نشان می داد در مدت کوتاهی بیش از ۱۷۰ هزار بیننده داشت.
اما حالا و پس از گذشت یک ماه از انتشار این ویدئوها، پلیس ایران اعلام کرده که همه کسانی که در نسخه ایرانی موزیک ویدئوی آهنگ خوشحال (Happy) ساخته فرل ویلیامز در ایران نقش آفرینی کردند، را شناسایی و بازداشت کرده است.
حسین ساجدی نیا، فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ، در گزارشی تلویزیونی که در اخبار ساعت بیست و سی پخش شد،مقابل دوربین صدا و سیما ضمن “مبتذل” خواندن این ویدئو، که منجر به ” جریحه دار شدن عفت عمومی” شده است، تایید کرد که تمامی افراد مرتبط با این کمپین در دو ساعت شناسایی و ظرف شش ساعت همه دستگیر شدهاند. این گزارش که با جمله ی ” آبرویی که در سراب تست بازیگری ریخته شد” آغاز می شود، با اعتراف بازداشت شدگان پشت به دوربین مبنی بر “اغفال” توسط گروهی ادامه می یابد.
آنها می گویند که به آنها گفته شده قرار است برای فیلم سینمایی مجازی از آنها تست بازیگری گرفته شود و قرار نیست این ویدئو در جایی پخش شود.
ساعاتی پس از اعلام خبر بازداشت این عده، فرل ویلیامز خبر دستگیری جوانان ایرانی را روی صفحه طرفداران خود در فیسبوک منتشر کرد، او ضمن ابراز تاسف نسبت به این مساله نوشته است: ” اینکه این بچهها به خاطر تلاششان برای گسترش شادی بازداشت شدند، چیزی فراتر از غمانگیز است.”
در حال حاضر در شبکههای اجتماعی اینترنت هشتگی برای خواست آزادی این افراد در حال گردش است.
همزمان بسیاری از ویدئوهای «شاد در تهران» که در تارنمای یوتیوب منتشر شده بودند، حذف شدهاند.
پیشتر ندا، یکی از دست اندرکاران این ویدیو در گفتوگو با ” ایرانوایر” گفته بود: “ما میخواهیم کارمان را در ایران ادامه دهیم. در خارج از ایران هرکسی میتواند این کارها را بکند. ما قصد داریم صدای جوانان ایرانی را به دنیا برسانیم. ما میخواهیم فقط حرف بزنیم و به دنیا بگوییم ایران جای بهتری است، جوانان ایرانی با همه فشارها خوشحالند و با روحیه برای بهتر شدن وضعیت خود تلاش میکنند. آنها بلدند شادی کنند؛ مثل همه مردم دنیا.”
گفتنی ست چندی پیش ریحانه طراوتی یکی از بازداشت شدگان مذکور، در صفحه ی فیس بوکش برخی افراد چون “مانا نیستانی” و ” کامبیز حسینی ” را به سبب مرتبط کردن این ویدئو با مسائلی از قبیل نقد اجتماعی و کارتون انتقادی به سیاه نمایی از اوضاع ایران متهم کرده بود.
یکی از علایم ظهور حضرت مهدی (عج)، خروج سید حسنی است. امام صادق می فرماید: «سید حسنی آن جوان زیبا، از طرف سرزمین دیلم و یا خراسان خروج کرده و با صدای رسا صدا می زند: ای آل محمد! دعوت آنکس را که از غیبتش متأسف بودید اجابت کنید، این صدا از ناحیه ضریح پیغمبر (ص) بلند می شود پس گنجهای خدا از طالقان، او را پذیرا می شوند.
نویسنده مقاله: دکتر علیرضا نوریزاده
آنها گنجهایی هستند، اما چه گنجی که نه طلا و نه نقره است بلکه مردانی می باشند که ایمانی فولادین دارند و بر اسبهای چابک سوار و اسلحه به دست گرفته و پی در پی ستمگران را می کشتد، تا آنکه وارد کوفه می شوند. در آن موقع، بیشتر روی زمین را از لوث وجود بی دینان صاف کرده اند؛ آنها کوفه را محل اقامت خود قرار می دهند. در روایت دیگری آمده است : رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) می فرماید:
پرچمهای سیاهی از آنِ بنی عبّاس از مشرق خارج می شوند و آن مقدار که خدا بخواهد، دوام می آورند. سپس پرچمهای سیاه کوچکی از مشرق بیرون می آیند که با مردی از فرزندان ابوسفیان و یارانش کارزار می کنند و به اطاعت مهدی در می آیند. اَصبَغ بن نباتَه می گوید: از امیر مؤمنان(علیه السلام) شنیدم که فرمود: از مشرق زمین پرچمهایی بی نقش و نگار روی می آورند که از جنس پنبه، کتان و ابریشم نیستند. بر بالای نیزه مهر سرور بزرگ زده شده است. مردی از آل محمّد این پرچمها را به پیش می رانَد پرچمهایی که در مشرق ظاهر می شوند، بوی آنها، چون بوی مشک پُربو در مغرب به مشام و ترس یک ماه پیشاپیش آنها فرا می رسد تا اینکه آن سپاه وارد کوفه شوند در حالی که انتقام خون پدرانشان را می خواهند.
این روایات در اغلب مصادر مربوط به ظهور آمده است از جمله در بحار مجلسی ، الفتن ،مشارق الأنوار و ….
از زمان روی کارآمدن جمهوری ولایت فقیه و تبدیل شدن قصه ی غیبت و ظهور مهدی موعود به دکان پرسودی برای دکانداران مذهب تشییع و اهمیت یافتن مسجد جمکران تا آنجا که زیارت آن را از میزان ثوابی که به زائر میرسد برابر با زیارت کعبه دانسته اند ( از فرمایشات حجت الاسلام تکیه ای معاون فرهنگی مسجد جمکران ) ، در حالیکه بنیان گزار رژیم ، آیت الله خمینی حداقل در این مورد حاضر به قبول یک داستان جعلی نشد و اصلا به جمکران ولو برای یکبار هم نرفت ، موضوع سید خراسانی دستمایه ای برای اهالی ولایت فقیه از یکسو و رقبای در تبعید آنها از سوی دیگر شده است تا به دنبال جا انداختن این نظر بی پایه بیفتند که سید خراسانی ، امام سید علی بن جواد حسینی خامنه ای است . از نظر رقبا ی تبعیدی ولی فقیه ،سید حسنی کسی نیست بجز برادر مسعود رجوی الطبسی الخراسانی .
نگاهی به ادبیات مجاهدین ، در سالهای قدرت و مکنت در پناه مافوق ارتشبد ( المهیب ) صدام حسین التکریتی الحسینی ( در شجره نامه ای که بعد از جنگ ایران و عراق برای صدام حسین ساختند او نیز هم چون صدها بل هزاران مدعی سیادت در سرزمین خودمان ، وصل به اهل بیت شد و نسبش را به امام حسین رساندند ) آشکار میکند که برادر مسعود فقط یک رهبر فرهمند سیاسی و یک چریک سابقه دار نیست بلکه ، انوار قداست از سرو رویش میبارد . یکبار هنگام خواندن زیارت عاشورا در حرم امام حسین در کربلا تجلی نور حسینی چنان بود که شماری از بچه مجاهدها ، اشکریزان دست اورا میبوسیدند و استغاثه میکردند سلامشان را به آقا امام زمان برساند .
برادر مسعود اگرچه رسما ادعای سیادت نکرده است ولی ذوب شدگان در انوار مهرش ، اورا فراتر از هرسید صحیح النسبی نشاندند و در باب مکارم و ارتباطش با بالا قصه ها پرداختند .
در روایات متعدد شیعه از جمله در بحار مجلسی در باب ویژگیهای حضرت و مبشرانش سید خراسانی و سید یمانی مکرر تاکید شده که ایشان جوانند و با موهای مثل شبق و سبلت سیاه و روی خوش ، دل از عارف و عامی میبرند . برادر مسعود نیز ماشاءالله با کمک رنگ مو و رسیدگی دائم به بر و روی خود ، باوجود پشت سرگذاشتن ۶۶ سال از عمر شریفش ، تا روزی که دیده میشد و پس از آن در تصاویر چهاررنگ ، انگار کیلومتر شمار عمر را بسته اند .
و حالا در جریان غیبت صغری یا کبری ؟ این سئوال بر زبان خیلی ها جاری است که مسعود کی ظاهر میشود ؟
علائم ظهور بعضا مشهود است ، ایشان هم خراسانی است هم مدتها در قتال با سفیانی ( در ادبیات مجاهدین بارها رژیم ، اموی و رهبرش یزید زمانه نام گرفته است ) درگیر بوده است . در جوار وطن بارها از کوفه دیدار کرده است که به روایتی محل کارزارنیمه نهائی است . در نگاه پیروان ایشان هاله قدسی دارد و ارتباطش با عالم بالا قطعی است .
غمض عین بر خطاها
هیچ سازمان سیاسی و حزب و تجمعی ، حتی حزب بزرگی مثل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سابق و اقمارش ، از انتقاد از خویش پرهیز نکرده است . روزگار پس از استالین و سالها بعد دوران گورباچف را میتوان دوران بازنگری به خطاهای حزب دانست . در کشورهای غربی معمولاکارنامه احزاب در پی هر شکست انتخاباتی مورد نقد و بررسی قرار میگیرد و خیلی وقتها دبیرکل حزب و دستیارانش هزینه شکست را با کناره گیری می پردازند .
در ایران خودمان شاهد انتقادهای درون گروهی و جابجائی رهبران در احزاب چپ و انقلابی در سالهای پس از انقلاب بوده ایم که نمونه بارز آن سازمان چریکهای فدائی خلق و انشعابات متعدد و تغییر کادر رهبری سازمان و فروعش ، می باشد . حتی حزب توده نیز انتقاد از خود را پذیراشد تا آنجا که سرانجام ، یکی از پاکترین و وطنپرست ترین کادرهایش که دیر سالی قبل از انقلاب در زندان بود یعنی علی خاوری ، به دبیر کلی انتخاب شد .
تنها گروهها و سازمانهائی که ریشه در اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه غالب ( حاکمیت جمهوری اسلامی ) و مغلوب دارند (مجاهدین خلق ) از انتقاد مصونند . ۳۵ سال بعد از انقلاب هنوز کسی جرأت ندارد عملکرد پر از خطا و گاه ضدملی و مغایر با مصالح ایران و در تعارض با بدیهی ترین مبانی حاکمیت ملی و حقوق بشر و بعضا اسلام بنیان گذار جمهوری اسلامی را زیر سؤال برد . از این بدتر تبدیل شدن آیت الله خمینی به قدیس پاکنهادی است که همه اعمالش ، عین صواب و ملهم از قرآن و اسلام است . هیچکس جنایت ادامه دادن جنگ بعد از فتح خرمشهر که به آزاد سازی ۹۰ درصد از اراضی کشوربا مقاومت و ابتکارات حماسه آفرین ارتش و نیروهای مردمی از جمله سپاه ،منجرشد و عدم پذیرش پرداخت ۶۰ ملیارد دلار از سوی کشورهای حاشیه خلیج فارس برای بازسازی مناطق جنگ زده را به عنوان حداقل خطاهای امام و دستیارانش ، مطرح نکرد چه برسد به آنکه آن را مورد تحلیل قرار دهد و خواستار برکناری عاملان زنده و پاسخگوئی آنها شود .
ادامه جنگ و به قول ناخدا احمدی ، تغییر وجه جنگ از دفاع به ، هجوم به داخل خاک عراق ، فاجعه ای بود که نیم میلیون کشته و مجروح و معلول از جمله معلول شیمیائی ، ویرانی دهها شهر و روستا ، و مهمترین تاسیسات صنعتی و زیربنائی کشور ، محکومیت بین المللی ، انزوای جهانی ، محرومیتها و عقب ماندگی برای مردم ایران ، و هزار ملیارد دلار خسارت و… دستاورد آن بود . خمینی و دستیارانش پیروزی بزرگ ملت مارا در یک نبرد میهنی به شکست تبدیل کردند و اگرچه سرانجام با خوراندن جام زهر قطعنامه ۵۹۸ به نایب امام زمان ، او را که خود میدانست چه کرده است ، سالی بعد به لقاء الله فرستادند ، اما هیچیک شهامت اقرار به خطا را نداشتند و اگر در این میان صدائی مثل صدای عمادالدین باقی و یا اکبر گنجی به سؤالی برخاست ، چنانشان کوفتند که یکی خسته و شکسته در حصار وطن ماند و آن دگری ناچار به تبعید آمد . در دوران ولایت هزار بار بدتر جانشین آیت الله خمینی ، که سلطه مقام ولایت زمین و زمان و آسمان را هم در بر گرفت ، خطا که چه گویم صدها تصمیم ایران برانداز توسط رهبر گرفته شد بی هیچ پوزشی ، و البته دودش به چشم ملت رفت . کشتارها ، تصفیه های خارج کشور ، هزینه کردن ملیاردها دلار برای پروژه نظامی اتمی و درنهایت به اجبار دست شستن از آن ، میلیاردها دلار صرف ماجراجوئیهای خانمانسوز در لبنان و عراق وسوریه ، غزه و یمن و بحرین و افغانستان و جابلقا و جابلسا کردن ، بهترین مدیران و پایوران را خانه نشین کردن یا به گریز از وطن واداشتن و در مقابل مشتی دزد فاسد جاهل را در مقامات عالیه نشاندن ، مرجعیت شیعه را به مزدوری کشاندن و فاتحه آن را خواندن ، نظام آموزشی کشور را به نظام عقب مانده حوزه وصل کردن ، خرافات را در همه ی ابعاد زندگی مردمی که با انقلاب مشروطه ، قصد برپائی یک جامعه مدرن و مردمسالار و عدالت پرور داشتند ، جاری کردن و…از جمله اموری است که در دوران رهبری ولی فقیه ثانی به اجرا در آمد و جالب اینکه وقتی محمد خاتمی کوشید بدون اعتراف به سیاهکاریهای رژیم ، با رنگ اصلاحات ، گذشته را به ناسیه عام بسپارد ، مقام ولایت با توطئه های هر نه روز یکبار ، چنان کرد که گذشته به حال وصل شود و تدارکچی بعدی محمود احمدی نژاد ، نیز طی ۸ سال چنان پرونده جرائم و نابکاریها را سنگین کرد که حسن روحانی حتی از برداشتن زیر ابرو عاجز است . آیا تا امروز – که احمدی نژاد بار همه خرابیها را مطابق روایات دولتی ،بر دوش دارد – کسی نیست که بپرسد اگر احمدی نژاد مجرم است ، سهم آنکس که یک مداح اهل بیت متخصص فاضلاب را در کرسی ریاست نشاند و در دوره دوم ، با سرکوبی ملت و کشتار و شکنجه و زندان و… و تقلبی آشکار ابقایش کرد ، چقدر است ؟ از آغاز انقلاب تا احمدی نژاد چه ؟
ولایت مغلوب بعد از غالب
همین وضع را در وجه تبعیدی اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی یعنی سازمان مجاهدین خلق ، مشاهده میکنیم . در ولایت غالب هرکه در برابر سید خراسانی خرده انتقادی کرد ، حتی اگر در جایگاه مردی چون مرحوم آیت الله منتظری بود در معرض ناجوانمردانه ترین ، رفتار و کردار و گفتار قرار گرفت . ملکی وار به زندان افتاد و در سالهای پیری متحمل زجر و شکنجه شد . به انواع خیانتها و توطئه گری و ارتباط با بیگانگان متهم شد و حتی اگر ۸ سال در بدترین شرایط نخست وزیر کشور و یا رئیس بنیاد شهید و پارلمانش بود ، به حصر شد و آزار بسیار دید و نارواترین سخنان را از اوباش قلمدار و منبردار و شمشیردار شنید. در سازمان مجاهدین خلق – ولایت مغلوب – نیز هربانگی که به انتقاد از عملکرد رهبر فرهمند برخاست ، نتیجه اش اعزام به فروغ جاویدان با آگاهی به نابودی حتمی آنها ( همچون زرکش و ورداسبی و …) تحویل دادن به استخبارات صدام حسین به عنوان مأمور اطلاعت ، قتل در تصادف ساختگی ( جزایری ) ، متهم شدن به کثیف ترین اتهامات از معتاد خمینی گرفته تا جلاد رژیم و نوکر واواک و مزدور خامنه ای ، نفوذی اطلاعات و فاسد و فاجر و فاسق و … بود
(ابوالحسن بنی صدر ، دکتر قاسملو ، دکتر متین دفتری ، دکتر مسعود بنی صدر ، حسن صدر حاج سیدجوادی ، شاهسوندی ، کریم حقی ، شمس حائری ، مهدی خانبابا تهرانی ، دکتر کریم قصیم ، مهدی سامع ،ایرج مصداقی – که صادقانه دیرسالی از دل و جان در مسیر مبارزات ، همراه با مجاهدین بود – فریبا هشترودی و دهها بل صدها تن دیگر که یا از تشکیلات رجوی و شورای مقاومتش خارج شدند و یا اندک انتقادی به عملکرد رجوی و تصمیمات سراپا خطایش ابراز کردند، از جمله محکوم شدگان رهبری فرهمندند )
تصمیم آقای رجوی در امضای پیمان صلح با طارق عزیز ، که مورد اعتراض شدید دکتر ابوالحسن بنی صدر رئیس شورای ملی مقاومت قرار گرفت و بنی صدر شرافتمندانه از همه چیز بر سر این مخالفت گذشت و حتی دختر فرزانه اش فیروزه نیز ناچار به پرداخت هزینه ای شد که البته در نهایت به نفع اوشد – جدائی از رجوی و مدتی بعد پیوند با آقای دکتر علیرضا نوبری – ، نابخردانه و موجب ریزش شمار کثیری از هم پیمانان و طرفداران مجاهدین شد . رفتن به عراق و پیوند با صدام حسین در زمانی که جنگ با ایران ادامه داشت ، تصمیم سراپا غلط دیگری بود که آقای رجوی اتخاذ کرد و کسی را یارای پرسش از ایشان نبود که برادر مسعود چرا ؟
من به ازدواج ایدئولوژیک ایشان کاری ندارم که میتوانست یک امر خصوصی تلقی شود اما خود ایشان و مجذوبانشان با دادن بعد الهی اسلامی دادن به آن و حکایت دلبستگی پیامبر اسلام به همسر زید پسرخوانده اش را به میان کشیدن و مهدی ابریشمچی را جای زید نشاندن و خانم مریم عضدانلو را جای زینب بنت جحش قرار دادن و بالمآل برادر مسعود را در جایگاه حضرت محمد گذاشتن ، بعد مذهبی سیاسی به ازدواج فرخنده داد . آیا جدا کردن یک مادر از همسر و فرزندش ، به خاطر عواطف فردی و یا الزامات ایدئولوژیک ، حداقل از نظر انسانی قابل انتقاد نبود؟ با آنکه رهبری مجاهدین شماره مخصوص نشریه شان را اختصاص به چاپ مداحی ها و تبریکات اعضا و هواداران سرشناس خود بمناسبت وصلت فرخنده دادند ولی در میان پیام دهندگان بودند کسانی چون زنده یاد ابوذر ورداسبی و همسرش که ماهها تحت شدیدترین فشارهای روحی بودند و برایشان دلایل سازمان برای این جدائی و پیوند قابل درک نبود .
پیش از رفتن به عراق من با ابوذر که از سالهای پیش از انقلاب در دانشکده حقوق و مجله فردوسی ، اورا می شناختم ساعتی گفتگو کردم که بخشی از آن را به خواست خودش ضبط کردم .
مسئله دار شدن ابوذر و همسرش سرانجام به عملیات فروغ جاویدان – مرصاد از نظر رژیم – منتهی شد و این هردو نازنین در مقام راننده کامیون به قتل رسیدند ابوذر که از کاندیداهای مجاهدین در نخستین انتخابات مجلس بود ، یک تازه رسیده به سازمان نبود که به میدان قتال اعزام شود آنهم به عنوان راننده کامیون مهمات !
آقای رجوی با این گمان که بر اثر پیروزیهای ارتش عراق در ماههای پایانی جنگ ، خمینی سرنگون خواهد شد ،و ارتش بی تجربه و آموزش ندیده او هفتاد و دوساعته به تهران میرسد دست به کاری زد که در اشل بزرگتر رژیم در عملیات بعد از آزادی خرمشهر ( خیبر ، بدر و …) مرتکب شد . بعد از قلع و قمع مهاجمان که اغلب هیچ تجربه نظامی نداشتند و خیلی هاشان از پشت میز دانشگاه در اروپا و آمریکا با دوهفته آموزش به جبهه اعزام شده بودند ، در تنگه چزابه و مهران و قصرشیرین و جاده های بین راه ، رژیم سبعانه به جان زندانیان افتاد و حداقل چهار هزارتن را اعدام کرد . در واقع هفت هزار کشته ماجراجوئی آقای رجوی ، جان باختند تا رهبر فرهمند کتابچه شهدای سازمان را قطورتر کند . در میان این شهدای معصوم چه بسیار انسانهای با استعداد و دانش آموخته ای که میتوانستند امروز چراغ خانواده و میهنشان را با خدمت در جایگاههای معلم و استاد و پزشک و وکیل و متخصص و مهندس و هنرمند و نویسنده و محقق و … پر فروغ کنند و نه آنکه در فروغ کاذب بیابانها یا در زندانهای رژیم نایب امام زمان ، جان عزیز را برخی خود خواهیها و خطاهای فردی کنند که همیشه در بزنگاهها گریخته است .
بعد از فروغ جاویدان ، خطای بزرگ دیگر آقای رجوی ، شرکت در عملیات قلع و قمع کردها و انتفاضه جنوب عراق در کنار ارتش صدام بود . ( مام جلال طالبانی رئیس جمهوری عراق ، بعد از سرنگونی صدام حسین با جوانمردی و انسانیتی که همه گاه در او سراغ گرفته ام مانع از آن شد که کردها به انتقام عملیات انفال رژیم عراق و همیاری مجاهدین ، به اردوگاه اشرف حمله کنند و شهرک اشرف را با خاک یکسان سازند ) . خطاها ادامه پیدا کرد و زمانی که برای ساده ترین افراد نیز آشکار بود آمریکا و متحدانش به عراق حمله خواهند کرد ، آقای رجوی به همشهریانش در اشرف میگفت ، خیالتان راحت باشد آمریکا به عراق حمله نخواهد کرد و کار از نشان دادن عضلات تجاوز نمیکند . حمله اما آغاز شد و رژیم صدام به بادی سرنگون شد و صدام سوراخ موشی جست و چند ماهی پنهان بود . در خطای رجوی در ارزیابیهایش همین بس که هنگام حمله آمریکا معلوم شد شماری از شخصیتهای عضو شورا که در خارج اقامت دارند از جمله خانم رجوی و زنده یاد مرضیه ، بعد از حمله ، با کمک دوستان محلی مجاهدین به مرز اردن برده شده اند که مدتی پشت مرز در انتظار اجازه ورود ماندند .
از ذکر بقیه این داستان ملال آور و خونین میگذرم چون همگان از آن باخبرند . خلع سلاح مجاهدین، همزمان با غیبت صغرای آقای رجوی ، حملات مزدوران عراقی رژیم به اشرف ، فرار بعضی از کادرها به نزد آمریکائیها و فاش شدن بسیاری از اسرار دردناک قلعه الموت رجوی توسط آنها ، تخلیه خونین اشرف و انتقال اعضا به اردوگاه لیبرتی ، باقیماندن یکصدتن از کادرهای بالای سازمان در اشرف به امید بازگشت دوباره پس از سقوش نوری المالکی در انتخابات – ارزیابی پر از خطای آقای رجوی از نتایج انتخابات پیشین عراق را نیز باید به خطاهای ایشان افزود- با توجیه اینکه باقیماندگان در اشرف مشغول تسویه امور و فروش تجهیزات و وسائلی هستند که اقای جعفرزاده در مصاحبه با سیامک دهاقانپور در برنامه افق صدای آمریکا ، حجم آن را بالای چهارصد و پنجاه میلیون دولار برآورد کردند ، تلاش برای بهره برداری از اختلافات گروههای عراقی با دولت و برگزارکردن جلسات همبستگی با گروههای سنی و عشایر وابسته به حکومت صدام حسین ،کمکهای مالی حیرت آور به بعضی از شخصیتها و گروههای عراقی به امید ایجاد پوشش حمایتی محلی برای اشرف و جلوگیری از تصمیم دولت عراق به تخلیه آن و … رهاکردن دوهزار انسان یا بیشتر که جان و جوانی و آرزوهای خود را بر سر ماجراجوئیها و خطاهای آقای رجوی از دست داده اند ، به امان خدا در لیبرتی و بی مسئولیتی در برابر حملات مزدوران رژیم از نوع جیش المختاربه بقایای مجاهدین در لیبرتی را باید در صدر اعمال سیاه آقای رجوی قرار داد .
در طول سالهای بعد از سرنگونی صدام حسین ، به نوشته دانشنامه ویکی پدیا: “اطلاع دقیقی از وضعیت مسعود رجوی در دسترس نیست از آن زمان تاکنون هیچ عکس و فیلمی از مسعود رجوی منتشر نشده و وی در مکانهای عمومی ظاهر نشده و تنها مستندی که برای اثبات زنده بودن وی ارائه شده پیامهای صوتی مربوط به عاشورای سال ۱۳۸۸ بوده که متشکل از ده پیام در هر شب از شبهای ماه محرم است. برخی از کارشناسان در صحت و اصالت این پیامها تردیدهایی کردهاند”
رجوی کجاست ؟
سازمانی که مدعی است تنها سازمان واقعی مبارز علیه رژیم است ، تا امروز از انتشار هرنوع اطلاعی درباب رهبر به غیبت رفته اش خوداداری کرده و وقتی سیامک دهقانپور چند بار در همان برنامه افق از آقای جعفرزاده عضو سرشناس رهبری و مسئول سازمان در آمریکا می پرسد آقای رجوی کجاست ایشان انشا ء میخواند که البته واضح و مبرهن است که خانم مریم رجوی در فرمایشات خود گفته اند ماست سفید است و باز هم مبرهن است که در تظاهرات پاریس صدهزار تن شرکت داشتند ( نقل به مضمون )
من در همان سالهای نخست غیبت مسعود رجوی الطبسی الخراسانی ، از طریق دوستان فلسطینی ام دریافتم که ایشان در اردن در یک مقر حفاظت شده در نزدیکی فرودگاه امان و تحت مراقبت یک واحد نظامی آمریکائی مستقر در اردن ، اقامت دارد و هر از چندی همسر ایشان از فرانسه به دیدارشان میرود . مطابق شروطی که هنگان انتقال از عراق ، بر ایشان تحمیل شد آقای رجوی حق مصاحبه ، خروج از مقر ، تصویر برداری و سخنرانی تلویزیونی و ملاقات با مسئولان سازمان را ندارد . استفاده ایشان از اینترنت هم بسیار محدود است .
دوسال پیش که برای دیدار با رهبر فلسطین پرزیدنت محمود عباس به اردن رفتم ، فرصتی پیش آمد که یکی از مسئولان وزارت خارجه اردن دیدار کنم ایشان نیز تاکید کرد رجوی بیصدا در اردن است .
چندی قبل نیز خبر بودنش در اردن تأیید شد اما سه چهار ماه پیش خبری به دستم رسید که هنوز تأیید دومی برایش بدست نیاورده ام . این خبر میگفت آقای رجوی ، به سوئیس منتقل شده اند البته با همان شرایط اردن .
سئوال بزرگ اما همچنان بیجواب است ، غیبت صغری کی به پایان میرسد و سردار خراسانی کی ظهور میکند ؟ آیا این غیبت نیز مثل غیبت حضرت ، کبری خواهد شد ؟
از خانم رجوی که انتظار نمیرود اما در این سازمان عریض و طویل با صدها میلیون دلار دارائی و کادرهای قدیم و جدید و دستگاه تبلیغاتی قدرتمند ، هیچ انسان آزاد اندیش و خردمند و میهن دوستی نیست که بیاید و به ملت ایران و خانواده های هزاران عزیزی که قربانی خطاهای رجوی و جنایات رژیم شدند و هزاران انسانی که جوانی و زندگیشان در آتش خطاهای رجوی سوخت فقط بگویند مارا ببخشید خطا کردیم ؟ به آنهمه انسان مبارز و آزاده ای که بدترین اتهامها را وارد کردند بگویند پوزش میخواهیم مارا ببخشید ؟ آیا امثال آقای جعفرزاده ها که در دمکراسیهای غربی زندگی میکنند و میدانند رهبران خطاکار حتی اگر نیکسون و کلینتون باشند از ملتهایشان طلب بخشش میکنند و کنار میروند ، هنوز حاضر نیستند خطاهای آقای رجوی و تأیید کورکورانه این خطاها از سوی خود و کادرهای رهبری و مسئول سازمان را ، به زبان آورند . ؟
آیا وقت آن نرسیده آقای رجوی ، با انتشار بیانیه ای ، ضمن پذیرش خطاهایش ، از رهبری سازمانی که دوازده سال است از رهبر خود بیخبر است کنار رود؟ من البته تردید دارم که چنین بزرگواری را از آقای رجوی مشاهده کنیم .
مسعود رجوی الطبسی الخراسانی که استعفا نمیدهد بلکه در زمان مناسب با سبلت و موی مثل شبق ، کت و شلوار کریستین دیور و شاید چهره ای جوان از جراحی پلاستیک همچون دوریان گری ، ظاهر خواهد شد تا لشگر اسلام را به سوی نبرد با سفیانی رهبری کند و مژده ظهور حضرت را به جمع مشتاقان برساند .
لیلا حاتمی، بازیگر شهیر ایرانی، که در آخرین نوبت، در کسوت داور، در شصت و هفتمین دوره ی جشنواره ی کن حضور یافته است، این روزها آماج حملات تندروهای داخلی و مدیران سینمایی ست.
ماجرا از حضور لیلا حاتمی بر روی فرش قرمز افتتاحیه ی این جشنواره در کنار دیگر اعضای هیات داوران و روبوسی او با رئیس جشنواره کن، ژیل ژاکوب آغاز شد.
متعاقب این حرکت رسانه های محافظه کار با “غیر متعارف ” خواندن رفتار این بازیگر، خواستار برخورد با این قبیل رفتارها شدند.
در ادامه حسین نوشآبادی، معاون پارلمانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، ضمن انتقاد از حضور لیلا حاتمی در جشنواره ی کن گفت : ” حضور نامناسب زنان ایرانی در خارج از کشور، بهویژه هنرمندان، از طرف ایرانیان وطنپرست و علاقهمند به ایران مورد قبول نیست.”
روز پانزدهم می ۲۰۱۲ “فیلیپه کالدرون” رئیس جمهور مکزیک، از فقدان تاسف بار نویسنده ای سرشناس خبر داد که “جهان شمولی” بارزترین خصیصه ی او بود.
“کارلوس فوئنتس” در حالی در هشتاد و سه سالگی جهان را ترک گفت که به رغم خلق آثاری جهانی و شاهکارهایی جاودان، از دریافت جایزه ی نوبل بی نصیب مانده بود.
کارلوس فوئنتس
کارلوس فوئنتس، در یازدهم نوامبر ۱۹۲۸ در پاناما سیتی به دنیا آمد، اما به سبب تبار مکزیکی اش بعدها به تابعیت مکزیک در آمد، کودکی وی به واسطه ی حرفه ی سفارت پدرش، در کشورهایی مختلف و شهرهایی چون کوئیتو، مونتویدئو، ریودوژانیرو، واشنگتن، سانتیاگو، و بوینس آیرس گذشت. فوئنتس در سن شانزده سالگی برای گذراندن دوره ی کالج به مکزیک رفت و پس از آن، وارد دانشکده ی حقوق دانشگاه ملی مکزیک شد ، او در سال ۱۹۴۸ با کسب درجه ی کارشناسی از این دانشگاه فارغ التحصیل شد و سپس به ژنو رفت تا تحصیلاتش را در رشته ی اقتصاد تکمیل کند. فوئنتس، فعالیت ادبی خود را در سال ۱۹۵۴ و با انتشار یک مجموعه داستان کوتاه آغاز کرد و چهارسال بعد در سن سی سالگی با چاپ نخستین رمانش با نام ” یک جای روشن و تمیز” صاحب شهرت و اعتبار شد.
راوی این داستان فردی هندی با شخصیتی دو وجهی بود، شخصیتی که گاه به اسطوره ها می پیوست و گاه صورتی زمینی و فریب کار به خود می گرفت. همین کتاب بود که سبک نوشتاری فوئنتس را با شیوه ی رئالیسم جادویی تثبیت وعناصر اسطوره ای را به عنوان شالوده ی آثار او معرفی کرد.
مقاله ارزنده و ژرف نگر مهناز متین و ناصر مهاجر در آخرین شماره -۱۱۰- نشریه آرش به سردبیری پرویز قلیچخانی با عنوان “نگاههای گوناگون به سی و پنج سال کشتار ” مرا به نوشتن مقاله پیش رو واداشت . من از دیر باز نوشته های مهاجر را که بازتاب نگاه یک چپ انسانمدار و آزاد اندیش است با تأمل و علاقه بسیار دنبال کرده ام . اینبار همراهی مهناز متین با او ، به نوشته رنگ عاطفی نیز زده است که خواننده را بیشتر تحت تأثیر قرار میدهد . حکایت جور و جنایتی که با حضور جمهوری جهل و جور و فساد ولایت فقیه بر ملت ما رفته است ، اعدامها ، شکنجه ها ، زندانها ، فرار و آوارگیها ، و حسرت سوختن نسلهائی که میتوانستند در سازندگی ایران و بهروزی مردمش نقش مهمی داشته باشند ، محور مقاله است . در عین حال در این نوشته علاوه بر اهالی بیرونی ولایت فقیه ، و البته اندرونی ها ، آنهائیکه روزگاری اندرونی و بیرونی بوده اند و چندی به قهر ارباب گرفتار آمدند و به بیرون ، پرتاب و یا اخراج موقت و بعضا دائم ، شده اند از ملامت مصون نمانده اند . به عباراتی مجمع الجزایر جمهوری ولایت فقیه که بر اثر توفانها و جزر و مدهای سیاسی ، بینشان فاصله های عمیق افتاده است زیر ذره بین ژرف نگر قلم مهاجر و متین ،در رابطه با کشتارهای دهه ۶۰ خورشیدی مورد سوال و ملامت قرار گرفته اند . در دوسه جای مقاله به ۳۵ سال جنایت و اعدامهای نخستین سالهای انقلاب به اشاره ، نگاهی افتاده است . و نیز چند جا ، و اغلب از زبان اصلاح طلبان ، به جو خشونت در جامعه بعد از انقلاب
و گناه طرفین نزاع در گسترش بخشیدن به این جو وفضا، اشاراتی رفته است . در نهایت آنچه را ما از زبان “دزموند توتو” اسقف اعظم کلیسای انگلیکان و مبارز مسالمت جو در افریقای جنوبی در پایان دوران آپارتاید شنیدیم و در عمل در رفتار نلسون ماندلا تجربه کردیم یعنی ، ” می بخشم ولی فراموش نمیکنم ” گاه از زبان اصلاح طلبان و زمانی به صورت پرسش ودر مخالفت با آنان ، از زبان آسیب دیدگان میخوانیم . من اما بر این باورم که مسئولیتها فقط گرد اعدامهای دهه ۶۰ متوقف نمیشود و اینکه ما در آن سالها که بودیم و کجا و چه گفتیم و چه کردیم و امروز در رابطه با فجایع آن سالها ، چه موضعی داریم ؟ از توابانیم یا مفتخران – به مشارکت در جنایات آن سالها – ، کل رژیم را محکوم میکنیم یا غیر خودمان را،قائل به بخشش بزهکاران و عدم فراموشی بزه هستیم ؟ آواز را محکوم میکنیم یا آوازخوان را؟ همه صورت مسأله نیست. بلکه باید کمی به عقب باز گردیم . آن روزی را به یاد بیاوریم که مردی مردستان از صدا و سیمائی که هرگز کسانی چون او به آن راه نداشتند گفت :من مرغ توفانم نیندیشم ز توفان / موجم نه آن موجی که از دریا گریزد .
به یاد مردی باشیم که در دیدار با شاه برای قبول نخست وزیری شرطهائی گذاشت که تحققش دیر سالی ، آرزوی همه آزادیخواهان چپ وراست و لیبرال وحتی مذهبی بود .
( آزادی مطبوعات، انحلال ساواک، آزاد کردن زندانیان سیاسی، انتقال بنیاد پهلوی به دولت، حذف کمیسیون شاهنشاهی، خروج شاه از ایران و عدم دخالت وی در انتخاب وزیران ، برگزاری انتخاباتی آزاد بعد از شش ماه ، از جمله این شروط بود که شاه همه را پذیرفت . در مجلس شورای ملی ، بختیارضمن برنامه هایش قطع ارتباط سیاسی و اقتصادی با رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و اسرائیل را نیز اعلام کرد همچنانکه رسیدگی به پرونده های فساد دولتمردان در صدر کارهای او و قاضی آزاده و پاکدامن یحیی صادق وزیری وزیر دادگستری اش ، قرار داشت . )
این خاطره را نیز نقل کنم ، روزیکه دکتر بختیار در تونس ، با یاسر عرفات دیدار کرد من صفحه نخست روزنامه اطلاعات را در روز طرح برنامه های دولت بختیار در مجلس شورای ملی که قطع رابطه تجاری و نفتی با اسرائیل و تعطیل سفارت غیر رسمی اش در تهران از جمله برنامه های دولتش ، اعلام شده بود ، با ترجمه عربی اش به عرفات دادم . باشگفتی به دکتر گفت ایکاش شمارا می شناختم و آنطور مشتاقانه به دیدن خمینی نمیرفتم . یکی از دلائل احیاء دوباره پروژه قتل دکتر بختیار توسط فلاحیان ، وحشت رژیم از پیوند عرفات و بختیار و دکتر قاسملو بود که هم با بختیار گفتگوهای جدی برای همکاری داشت و هم با عرفات توسط ابوخالد اللحام نماینده ویژه اش در تماس بود و قرار سفرش به تونس گذاشته شده بود که قتلش همه برنامه ها را بر هم زد . عرفات هم در سوگ قاسملو و هم بعد از ذبح اسلامی دکتر بختیار ، پیامهائی رای خانواده شان ارسال کرد )
۱- من نیز مانند بسیاری از همنسلان و همکاران رسانه ای و دوستانم در کانون نویسندگان و شخصیتهائی که به آنان دلبسته بودم ، برپائی انقلاب را مبارک دانستم و به سهم خود کوشیدم در رساندن اخبار و رویدادهای مربوط به انقلاب و انعکاس نقطه نظرهای شخصیتهائی که با آنها در آمد و شد بودم ( آیت الله شریعتمداری، آیت الله سید رضا زنجانی ، علامه رضا صدر ، آیت الله سید هادی خسروشاهی ، علی حجتی کرمانی ، امام موسی صدر تا پیش از ربایشش در لیبی ، و این آخریها هاشمی رفسنجانی ، سید علی خامنه ای ، حجت الاسلام مفتح و حجت الاسلام احمد مولائی – هردو از دوستان پدرم – از ارباب عمائم ، و دکتر علی امینی ، شاپور بختیار ، عبدالکریم سنجابی ، اسدالله مبشری ، داریوش فروهر ، دکتر غلامحسین صدیقی ، مهندس زیرک زاده – که از اقوام پدریم بود – حسین بنی احمد ، محسن پزشکپور ، صادق قطب زاده ، حسن نزیه و دریادار احمد مدنی از سیاستمداران مجاز و غیر مجاز وقت ) با مصاحبه و گزارشهای اختصاصی و تیترهائی که بعضا بسیار جنجال برانگیز شد ، در مقام دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات با تیراژی که به یک ملیون نسخه در روز رسید ، انقلاب را همراهی کنم . سالها پیش با آنکه با روی کار آمدن دکتر بختیار با جان و دل با او بودم اما به علت آنکه کوتاه زمانی انقلاب را باور داشتم و با نگاهی مثبت به روحانیت مبارز می نگریستم از هموطنانم پوزش خواستم و از فردای اعدامهای پشت بام مدرسه رفاه ، در حد توان در رسوائی اهالی ولایت فقیه و مبارزه با رژیم جهل و جور و فساد کوشیده ام و لقب افتخار آفرین ” یکی از رئوس فتنه ” را دیرگاهی است از ولی فقیه و نوکرانش دریافت کرده ام .
زمانیکه آقای خمینی به پاریس رفت ، خبر گیری از او و انتشار مصاحبه ها و بیانیه هایش نیز در حوزه مسئولیت من بود و زنده یاد غلامحسین صالحیار سردبیر و علی باستانی معاون او که از او بسیار آموخته ام ،بعد از روی کار آمدن دکتر بختیار و پایان اعتصاب مطبوعات ، همه روزه تاکید داشتند فقط آنچه را من از پاریس منتقل میکنم چاپ شود چون از آشنائیم با صادق قطب زاده با خبر بودند و میدانستند آقای اسماعیل فردوسی پور ( که بعد از انقلاب نماینده مجلس اسلامی شد ولی نامزدیش برای اولین وزارت اطلاعات رژیم پذیرفته نشد ) هر بار که به پاریس زنگ میزنم آخرین خبرها از جمله ملاقاتهای خمینی را به من میدهد . به همین منوال بود که داستان باریابی مرحوم سنجابی و چگونگی انتشار بیانیه سه ماده ای به دستم رسید . و بلافاصله آن را به دکتر بختیار و مرحوم آیت الله شریعتمداری و دکتر علی امینی منتقل کردم . بعد از انتشار روزنامه ها ، روزی در بازنگری به رویدادهای پاریس از قول قطب زاده نوشتم آقای سنجابی دربست تسلیم بود حتی چانه نزد و آنچه را آقا خواستند انجام داد . روزبازگشت خمینی وقتی قطب زاده را دیدم بعد از دیدار از مادرش ، گله کرد که چرا سنجابی و جبهه ملی را به جانم انداختی من این حرفها را خصوصی گفته بودم . در پاسخش گفتم زمانی حرفی خصوصی است که بگوئی برای انتشار نیست و تو اینرابه من نگفتی .
باری روی کار آمدن دکتر بختیار ، رویائی که تحقق آن ، دیرسالی آرزوی نسل قبلی و نسل ما بود ( یک دولت ملی تحت ریاست یکی از یاران مصدق با وزرائی که در نهضت ملی شدن نفت و مبارزات پس از آن شرکت داشتند . و من چون دکتر بختیار را هم چون داریوش فروهراز طریق پدرم و حسنعلی خان صارم کلالی رفیق همه سالهای زندگیش شناخته بودم به او و دکتر صدیقی و فروهر دلبستگی خاصی داشتم ) خالصا مخلصا من با دکتر بختیار بودم . شاهد گفته هایم خانم پری کلانتری منشی نخست وزیر است که چه بسیار شبها و روزهازنگ میزد بیا علیرضا دکتر کارت دارد و یا تنهاست دلگرفته است ، سری به نخست وزیری بزن ! همچنانکه صفحات اطلاعات در آن ۳۷ روز شگفتی آور ، شاهد دیگری است بر اینکه تقریبا همه روزه از دکتر بختیار حرف و سخنی اختصاصی داشته ام و در کنار تیترهای امام زده ، همه گاه تیتری ازاو و حرفها و برنامه هایش ، برجسته کرده ام .
2- بختیار ، فرصتی بود در تب انقلابی که ، اکثریت حاضران در خیابان و علمداران انقلاب دچار آن شده بودند ، که آسان از کف ما رفت ( عجیب است که افغانها بختیارشان ، دکتر نجیب الله را به طالبان دادند و عراقی ها بختیارشان دکتر ایاد علاوی را به قاسم سلیمانی و نوکرش نوری المالکی فروختند ) چه شبهای بسیار که دکتر بعد از روز پرحادثه و دیدارهایش ، ساعتی از روزهای مصدق میگفت و دهه چهل و خطای جبهه ملی در نپذیرفتن پیشنهاد علم و امینی برای آمدن به صحنه – علم نزد صالح رفت که آقا بیا تربیت ولیعهد را بعهده بگیر ، آقای اللهیار خان گفته بود سرپیری بیام لله آقارضا بشم!- بختیار میگفت اگر شده بود، اگر ما تسلیم پوپولیسم بازی بعضی رفقا نشده بودیم به اینجا نمی رسیدیم که یک آخوند برای ما تعیین تکلیف کند .
و بعد از شرافت و آزادگی بازرگان میگفت که در دهه چهل موافق با شرکت در دولت و انتخابات بود و در حصر هم همان آزاده ای بود که در بیرون زندان . از نارفیقی ها میگفت و از آرزوهایش ، اگر فقط شش ماه فرصت داشته باشم ، همه آرزوهای دیر و دورمان را عملی میکنم . نگاه کن دیگر زندانی سیاسی نداریم ، روزنامه ها آزادند . اجتماعات ، تظاهرات ، احزاب و گروهها آزادند . رادیو تلویزیون آزاد است . یک انتخابات جانانه برگزار میکنیم و در باره آینده رژیم نیز فضا که آرامتر شد ازطریق همه پرسی ویا در صورت امکان تشکیل مجلس موسسان ، تصمیم میگیریم . شاه دیگر میل حکومت ندارد مریض است من در نگاهش نور زندگی ندیدم . پسرش هم با تربیت مادرش و زندگی در خارج ، نمیتواند دیکتاتور باشد حداکثر میشود یک احمدشاه با این توضیح که گندم احتکار نمیکند و حقوقش را از سفارت انگلیس نمیگیرد و هیکلش هم اسباب خجالت نیست . تازه اگر مردم جمهوری خواستند آنهم عملی است اما وای به حال ما اگر کار به دست خمینی و آخوندها و توده ای ها بیفتد . اینها ایران را نابود میکنند و فرهنگ ” آداب خلا ” – عین عبارت دکتر بختیار- جانشین فرهنگ فردوسی و حافظ و مولانا میشود . شبی دکتر – گمانم دوروز بعد از حادثه ژاندارمری بود – با حضوریکی از دوستان قدیمی اش که پژشک بود و آنشب ساقی شد . با ره آوردی از شهرش شیراز که خلار بود و رنگ محتسب ندیده ، که ازحادثه ژاندارمری و حرفهای بعضی رفقای دیرینش ، سخت افسرده بود با صدائی پر از اندوه و تحسر گفت : آقا اینها چه میگویند مگر میشود حتی در آمریکا و انگلیس به ژاندارمری حمله برد و انتظار داشت مدافعان دستها را بالا ببرند و سلاحشان را تسلیم کنند ؟ سخت از دست دکتر سنجابی و ابوالفضل قاسمی آزرده بود و در مورد دومی دلشکسته به نظر میرسید که ، مرا اخراج کرده اند ؟ من آبروی اینها بودم . در اعتصاب دانشجویان در حالیکه من اعتقاد به ادامه اعتصاب داشتم آقایان بعد از گفتگو با دولت ، تصمیم به ختم اعتصاب گرفتند و چون من ، مسئول ارتباط با دانشجویان بودم برخلاف میل و رغبتم رفتم و پایان اعتصاب را اعلام کردم . هزار ناروا به من گفتند به خیانتم متهم کردند اما تا امروز دم نزده ام .
بیش از پانزده سال سکوت کردم چون تصمیم شورای جبهه برایم به عنوان یک مسئول جبهه ، لازم و واجب الاجرا بود .آقای سنجابی بدون مشورت و موافقت من و رضا شایان و فروهر رفت پاریس و شد آلت دست آقای سلامتیان ، بعد هم آن اعلامیه افتضاح را داد و جبهه ملی را در سینی طلا تقدیم خمینی کرد . حزب ایران حزب تکنوکراتها و سکولارها بود ، سنجابی حالا عمامه سرش گذاشته ، من با این دوستان جاهل چه کنم ؟ دوست پزشک دکتر بختیار که از شیراز آمده بود و پس از اعلام نخست وزیری وی ، یکروز تمام تلاش کرد مانع از پذیرش نخست وزیری اش شود ، چرا که بسیار دوستش میداشت و به درایت و وطنپرستی و آزاد اندیش اش ایمان داشت و نمیخواست شکستش را ببیند ، یکباره گفت تو دل به دریا زده ای ، مرغ توفان شده ای ، پس از کلاغها و کرکسها گلایه مکن .
دکتر کریم سنجابی
ما مردم از عامی و عارف ، چپ و راست ، سکولار و دینمدار ، ملی و ملی مذهبی ، چریک و مجاهد ، در ترازوی عقلمان، حتی حاضر نشدیم کفه دکتر بختیار سکولار ملی آزاده تحصیل کرده فرانسه را که دیوان حافظ را در سینه داشت ، با کفه یک ملای مرتجع که بدعت نامبارک ولایت فقیه را علم کرده بود و میخواست حکومت دینی برپا کند و اسلام ناب را در یک جامعه نیمه مدرن با میلیونها تحصیلکرده زن و مرد ، جا بیندازد ، مساوی بینگاریم و شانس شش ماهه ای به او بدهیم ؟ کدامیک از ما در حالی که از پیش شرطهای او برای نخست وزیری آگاه بودیم ، پیشینه اش را میدانستیم و پایمردی او را بر سر اصول در همان زمان کوتاه مشاهده کرده بودیم در تقبیح شعار
” نوکر بی اختیار ” سخنی بر زبان راندیم ؟ او را که حتی سیگار نمیکشید تریاکی کردیم تا از منزلتش بکاهیم در حالیکه شیره کشها و خورهای بسیاری در حلقه ی یاران و مریدان سید روح الله مصطفوی دیده میشدند که یکیشان در روزهای نخست انقلاب که مجبور به ماندن در مدرسه علوی شده بود ، پوره تریاک را با توتون پیپش مخلوط میکرد و به عشق انقلاب دودش را در حیاط مدرسه به آسمان میفرستاد . حسین مکی مردیکه بعد از سی تیر بزرگترین ضربات را به دکتر مصدق زده بود اسناد خیانت از کیسه ی خانه سدان برایش ، در میآورد. رفیقش شمس الدین امیر علائی که هستی اش را مدیون دکتر بود این اسناد را به دست میگرفت و در کوی و برزن و بازار فریاد میکرد . و زمانیکه بعد از انقلاب به سفارت رژیم در پاریس منصوب شد ، ویوین دختر دکتر بختیار را که به او عمو میگفت و برای تمدید گذرنامه اش به دفتر او رفته بود از سفارت بیرون میکرد و میگفت بده آقاجانت نخست وزیر شاه
تمدیدش کنه !
عکس از آلفرد یعقوبزاده
نخست بپذیریم که پیش از برافراشته شدن علم اسلام ناب محمدی انقلابی ، به آنکه پرچم سه رنگ شیرو خورشید نشان ، تصویر زنده یاد دکتر مصدق ، قانون اساسی مشروطه ، اندیشه سکولار معاصر ، پاکدامنی سیاسی وکارنامه ای روشن از مبارزه و زندان و محرومیت و دست و پای شکسته در کاروانسرا سنگی ، بهمراه داشت نه تنها پشت کردیم بلکه برای فروکشیدنش از هیچ ناروائی دریغ نکردیم . بپذیریم که فرصت تاریخی مان را با وهم حکومت خلقی –اسلامی- ضد امپریالیستی ، مستقل دمکرات ، در هم شکستیم تا سی و پنج سال بعد مرثیه خوان جوانانی شویم که میتوانستند امروز در یک ایران آزاد و آباد دمکراتیک سکولار ، مدیران و معلمان و پایوران صالح جامعه ما باشند . ( مقوله مضحک استقلال را با مشاهده ۵ هزاریا بیشتر کارشناس روسی و چینی و کره شمالی که در همه ی دستگاههای نظامی و امنیتی پراکنده اند و رنگ پیژامای حضرات را هم میدانند ، چنان مفاهیم دمکراسی اسلامی و آزادی اندیشه و مطبوعات و قلم و بیان و … دیرگاهی است با پوست و گوشتمان ، درک کرده ایم .)
۳-از پنجشبه بعد از پیروزی انقلاب – منهای روزهائی که یاسر عرفات در ایران بود و از خمینی خواهش کرده بود اعدامها را متوقف کند – تا اردیبهشت ۶۰ رژیم نزدیک به سه هزارتن از دولتمردان ، نظامیان ، روزنامه نگاران ، تجار ، افراد پلیس ، کارمندان ، کشاورزان و ماموران ساواک را اعدام کرد . موج اول اعدامها که شادی و شور بسیار در میان انقلابیهای چپ ، توده ای ها ، مجاهدین ، بخشی از اسلامی ها و البته توده خیابانی ، ایجاد کرد نشان داد که جامعه متسامح ما نیز در یک جنون فصلی ، خشونت را برگزیده است تاعقده های سیاسی خود را بترکاند . روشنفکر سوسیالیست از امام میخواست رحم نکند ، شاعر توده ای شادمانه به جهنم واصل شدن مردان شاه را حماسه وار تبریک میگفت . رجوی و خیابانی دست مهندس میثمی نابینا شده ( به دست خویش و در حال بمب سازی برای قتل عده ای ، اغلب بیگناه چنانکه در موارد دیگر دیده شده بود ) را گرفتند و نزد خمینی بردند که به خاطر میثمی هم شده بیشتر بکشد . ( میثمی آن روز اما امرز پرچم ضدخشونت را بالا برده است )
تصاویر جنازه های سوراخ شده ژنرالها تیراژ روزنامه های عصر را از ملیون عبور داد ( روز بعد ازاعدام نصیری و خسروداد و ناجی و رحیمی ، من که شاهد این سبعیت بودم فوق العاده ۴ صفحه ای در روزنامه اطلاعات با شرح ماجرا با بیان ممکن آن روز ، آنهم جمعه که روزنامه منتشر نمیشد با کمک عکاس روزنامه که شب پیش همراه من بود و مرحوم مژده بخش و دو حروفچین منتشر کردیم که یک و نیم میلیون نسخه چاپ شد . کیهان هم بعد از ما با چند ساعت تأخیر فوق العاده ای بیرون داد با تیراژی کم و بیش مثل ما . این فوق العاده ها با تصاویر تکان دهنده اجساد ژنرالها بروی بام مدرسه رفاه و در پزشکی قانونی پرشده بود )
چه بیگناهانی که به شکلی وحشیانه توسط رژیم و در مواردی با مباشرت حزب توده و بعضی واحدهای چپ خلیده در رگ و ریشه نظام به قتل رسیدند ( در اینکه زنده یاد پرویز نیکخواه ، دکتر محمود جعفریان ، دکتر محمد رضا عاملی تهرانی و کمی بعد صادق قطب زاده و البته شمار زیادی از افسران میهن پرست کاردان ، با توطئه و طراحی و پرونده سازی حزب توده و عواملش که در دادستانی نظامی به عنوان دستیاران ریشهری مشغول به کار بودند به قتل رسیده اند ، تردیدی وجود ندارد )
به عبارت دیگر حزب فقط نوژه را و گروه نیما و قطب زاده را لو نداد بلکه تا زمان گرفتاری اش ، بر راه بسیاری دام نهاد و به چاهشان کشید . کدام صدائی (نمیگویم در محکومیت) حداقل در همدردی با خانواده های اعدام شدگان سه سال نخست ، و انتقاد از سبعیت رژیم در رویاروئی با مردانی که بعضا از افتخار آفرین ترین ئظامیان و پاکترین دولتمردان خدمتگزار ایران بودند ، شنیده شد و حتی امروز شنیده میشود ؟. آیا میتوان امروز از اعدام نیکخواه ها ، عاملی تهرانی ها ، فرخ رو پارساها ، نادر جهانبانی ها ، جواد سعید ها ، مهندس ریاضی ها ، عباسعلی خلعتبری ها ، امیر عباس هویداها ، سیمون فرزامی و امیرانی ها ،امینی افشارها ، تیمسار پاکروان ها ، منصور روحانی ها و … صدها بلکه هزاران انسان خدمتگزار و پاکدامن ، به راحتی عبور کرد و بعد از جنایات رژیم در دهه ۶۰ گلایه کرد؟ اگر آن مقاله جانانه ای که دکتر محمودی بختیاری استاد دانشکده علوم ارتباطات در رثای دکتر عاملی تهرانی نوشت و من آن را در مجله امید ایران منتشر کردم و خود نیز یادداشتی در این باب داشتم ، همصدائی در دیگر نشریات پیدا میکرد ، آیا رژیم میتوانست به راحتی سلاخی خود را ادامه دهد ؟
اگر روشنفکران و اهالی قلم و هنرمندان و فعالان سیاسی ، در اجتماع زنان ایران در برابر نخست وزیری در اعتراض به حجاب اجباری ، حاضر میشدند آیا رژیم قادر بود گونی بر سر زنان ما بیندازد؟
اگر زمانی که شماری از ما روزنامه نگاران با توطئه توده ایهای سابق و ساواکی های بعدی ( و بعضا ساوامائی های بعد تر ) در روزنامه های اطلاعات و کیهان تصفیه شدیم ، روزنامه ها و نشریات چپی ، با ما همصدا میشدند و روزنامه سپید ، مثل آیندگان ( و زمانی بعد خود کیهان ) برای یکروز هم شده در میآوردند آیا خمینی میتوانست در مرداد ۵۸ ریشه همه ما را بکند و امید ایران و تهرانمصور و فردوسی و سپید و سیاه و خواندنیها و … دهها نشریه پر تیراژ را تعطیل کند ؟
فریدون فرخزاد
4-اگر قرار است اعدامهای دهه ۶۰ را ریشه یابی کنیم فقط نمیتوان گریبان جناحهای نظام از جمله اصلاح طلبان را گرفت ( شیخی در خواب دید شیطان ریشش را گرفته و رها نمیکند . چون از خواب پرید ریش خویش را در چنگ خود دید ). این نکته را یاد آور شوم که بارها در بحثها و گفتگوهای رادیو تلویزیونی و ایضا جلسات خصوصی ( چنانکه ناصر مهاجر در زمینه اعدامهای ۶۰ و اصلاح طلبان بدرستی یادآور شده ) به محض آنکه من سخنی از روزهائی گفته ام که طرف یا طرفهای گفتگویم در آن تاریخ هنوز از مدیران و پایوران نظام بوده و یا همچنان رشته ای ولو باریک با نظام داشته اند، رندانه از پاسخگوئی اعراض کرده اند. حتی زمانی که بحث در باره قتل فجیع زنده یادان دکتر عبدالرحمن برومند ، دکتر شاپور بختیار ، دکتر عبدالرحمن قاسملو ، دکتر صادق شرفکندی و یارانش ، فریدون فرخزاد و … دور میزده است ، آنها طوری سکوت میکنند که انگار این عزیزان مستحق دشنه و گلوله ممد عفریت ها و علی سگ ننه و کاظم دیلاق و اکبر گاوکش ها ( القاب محمد آزادی ، علی وکیلی راد و کاظم دارابی و اکبر خوشکوش قاتلان بختیار و شرفکندی و فریدون فرخزاد در دستگاه اطلاعات) بوده اند .
فقط اصلاح طلبان به ویژه آنهایشان که مثل خواهرزاده آقای محمد خاتمی ، محمدرضا تابش ،از دوره ششم مجلس زیر علم اصلاح طلب به مجلس رفته و سه دوره است در مجلس خوابش برده است و زبانش را موش ولایت خورده است ، مستوجب سرزنش و ملامت نیستند . اعتراف به گناه باید همه آنها را دربر بگیرد که سکوت کردند و یا توده ای وار برای اعدامهای نخستین کف زدند و رجوی وار خواستار توسعه اش شدند تا اعدامها همه رجال پهلوی از سرهنگ به بالا در نظامی ها و معاون مدیر کل به بالا در شخصی ها را شامل شود . باید پوزش خواهی و محکوم کردن رفتار گذشته تمام گروهها و شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و هنری که دست اندکار انقلاب بودند و اعدامهای سه سال نخستین انقلاب را یا تأیید کردند و یا هنوز هم با لکنت زبان اگر خیلی مجبور شوند از آن یاد میکنند ، را شامل شود .
تنها در این صورت است که بخشش معنا پیدا میکند ، چون با روایت اینها و پوزش خواهی شان ، فاجعه اعدامها و جنایات عاملانش هرگز از خاطره ملت ما پاک نخواهد شد . و در آینده اگر بخششی ضرورت پیدا کند که گرفتار اوضاع سوریه در صورت به پا خاستن مردم نشویم ، شماری از جوانترهایشان را نبینیم که طلبکارانه خواستار سهمند و معتقدند با حافظه ی تاریخی کمرنگ ملت ما ، کسی یادش نیست آنها تیر خلاص زده اند یا اعدامها را تأیید کرده اند و یا دست کم ، با دیدن تصاویر سوراخ سوراخ و گردن شکسته رجال عصر پهلوی ها ، قند در دل آب کرده اند . ( ایرج مطبوعی و علامه وحیدی و علی دشتی – با مرگ مرموزش – از رجال عصر دو پهلوی بودند که عمرشان بالای نود سال بود )
نوزدهمین نمایشگاه بینالمللی نفت، گاز، پالایش، پتروشیمی تهران با حضور بیژن نامدارزنگنه و مدیرانش و نمایندگانی از بیش از ۳۳ شرکت نفتی و سرمایه گذاری از اقصی نقاط جهان افتتاح شد . دراین همایش وی حدود ۳۵ دقیقه سخنرانی کرد ودر طول این مدت سعی کرد تا به اتهاماتیکه منتقدانش طی هشت ماه مدیریتش بر مسند نفت بر وی وارد کرده اند پاسخ دهد. وی از تحریمها بعنوان شر بزرگ داد سخن کرد و از پایداری مدیرانش و بخش خصوصی در مقابل این تحریمها گفت. درعین حال در پاسخ به منتقدانش مبنی بر تلاش دولت بر ایجاد جادهای صاف و راحت با برداشتن تحریمها پاسخ داد. «در صورتیکه میتوان تحریمها را برداشت و از جاده سنگلاخی بیرون رفت چرا باید مردم را آزار داد در حالیکه میتوان در راه صاف قدم برداشت.» زنگنه در حالی از قدرت ایران و ایرانی سخن گفت که گویی نفت ایران به خارجیها نیازی ندارد. این درحالیست که وی در آخرین سخنرانی خود در نشست اوپک، در جمع خبرنگاران خارجی رسما از شرکتهای بزرگ نفتی جهان با ذکر نام، ازآنها دعوت کرد تا همکاری کنند. زنگنه در حالی بر باور خود مبنی بر حضور خارجیها در نفت ایران طی چند ماه گذشته اصرار داشت که روز گذشته در جمع نمایندگان و خبرنگاران کشورهای خارجی از نبود مشکل مالی در بدنه نفت گفت و بدون هیچگونه اشارهای به نیاز کشور به سرمایه خارجیها خطاب خود را ایرانیهای فعال در بخش خصوصی نفت قرار داد و به نوعی از ایرانیها خواست تا با ایجاد اتحاد و شکلگیری شرکتهای بزرگ با حمایت مستقیم وزارت نفت به دنبال رفع مشکلات نفت باشند. براساس اظهارات وی، نقص مدیریتی در نفت ایران را میتوان قبول کرد اما نبود منابع مالی چیزی است که به هیچوجه قابل پذیرش نیست. وی با ارایه پروژههای سرمایهگذاری صنعت نفت کشور از تمام فعالان بخش خصوصی دعوت کرد تا با جمعشدن در کنار هم مشکلات این صنعت را برطرف کنند. این وزیر بظاهر مقتدر در دولت روحانی برای اولین بار در طول تاریخ صنعت نفت کشور از کمبودهای این صنعت در بخش تجهیزات گفت و خواستار فعالیت صنعتگران در این بخشها شد. وزیر نفت لولههای تیوبینگ و کیسینگ، لولههای جریانی، لوازم درونچاهی، تجهیزات سر چاهی، شیرآلات، پمپها، مواد شیمیایی و ماشینهای دوار را از جمله این تجهیزات برشمرد و اعلام آمادگی کرد تا برای تکتک این تجهیزات مستقیما با خصوصیها وارد امضای قرارداد شود.
اردیبهشت امسال دهمین سال جدایی “حسین منزوی” از زمین و اهالی آن است. شاعری که گرچه برخی وی را پدر غزل معاصر ایران خوانده اند، اما اشعارآمیخته به موسیقی و عشق او هرگز آنگونه که باید قدر ندید و روحیه ی تغزلی او که در آن قداست و صفای روح و جان موج می زد، نزد مخاطب عام شناخته نشد و “منزوی” ماند؛ تا آنجا که پر فروش ترین کتاب وی، تنها چهار بار تجدید چاپ شده است.
حسین منزوی شاعری ست که در وانفسای انفعال و سکون شعر کهن و تحول تک بعدی شعر نو، غزل معاصر را جلوه ای دگرگونه بخشید و در عین پایبندی به ساختار سنتی غزل، در کاربرد واژگان و ترکیبات شیوه ای نوین را ابداع کرد، چنانکه “م.آزاد” گفته است : “حسین منزوی غزل را به شیوه ای شبیه به شعرنو می سرود و نظم فاخری را دنبال می کرد.”
وی در بحبوحه ی سالهای پر تنش دهه ی ۴۰ و ۵۰ – که شعر شاعران نوپردازی چون شاملو به سلاحی برای مبارزه ی سیاسی و ابراز انتقادهای تند و تیز سیاسی بدل شده بود – عاشقانه سرودن و رهایی از تعلقات این چنینی را سرلوحه ی قلم شاعرانه اش ساخت،هرچند که این غزل های عاشقانه از مضامین اجتماعی هم بی بهره نمانده اند.
”منوچهر آتشی” در توصیف حسین منزوی گفته است که او “شاعر عشق همیشه” است. با این حال، خودش می گفت: “هرچند پایگاه تغزل را عشق و عاشقی دانسته اند، ولی به گمان من، تغزل می تواند هر نوع حدیث نفسی را دربربگیرد حتی اگر اجتماعی و عرفانی باشد”.
درادامه ، سه غزل عاشقانه ازاین شاعر شیرین سخن، را زمزمه می کنیم:
شمیم شمالی
شهر – منهای وقتی که هستی – حاصلش برزخ خشک وخالی
جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی
می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار
می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی
چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟
ای که هر ناگهان از نگاهت یک غزل می شود ارتجالی
هر چه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت
می کند بر سبیل کنایت مشق آن چشم های مثالی
ای طلسم عدد ها به نامت! حاصل جزر و مد ها به کامت!
وی ورق خورده ی احتشامت هر چه تقویم فرخنده فالی!
چشم وا کن که دنیا بشورد! موج در موج دریا بشورد!
گیسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شمیم شمالی
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی
خیال خام پلنگم
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زاغاز به یکدگر نرسیدن بود
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود
راز بزرگ تنهایی
بسر افکنده مرا سایه ای از تنهائی
چتر نیلوفر این باغچه بودائی
بین تنهائی و من راز بزرگی ست بزرگ .
هم از آنگونه که دربین تو زیبائی
بارَش از غیرو خودی هر چه سبکتر؛ خوشتر
تا به ساحل برسد رهسپُر در یائی
آفتابا تو و آن کهنه درنگت در روز
من شهابم من و این شیوه ی شب پیمائی
بوسه ای داد ی و تا بوسه ی دیگر مستم
کس شرابی نچشیداست بدین گیرائی
تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
می گذارم که قلم پر شود از شیدائی
احمدی نژاد در برنامه ریزی و اجرای برنامه هدفمندی یارانه ها چنان گندکاری ببار آورده که پاک کردن آن به آسانی نه تنها ممکن نیست بلکه به معضلی تبدیل شده که خواب را از چشمان دولت روحانی گرفته است.
تیم اقتصادی دولت روحانی در هشت ماه گذشته تمام تلاش خود را بکار برده تا راه حلی قابل قبول که موجب افزایش تورم و فشارمالی بر جامعه نباشد پیدا کرده و بعنوان فاز دوم هدفمندی به اجرا گذارد. ولی شواهد و قراین نشان میدهد که در کارخود موفق نبوده و نتوانسته به راه حلی معقول و منطقی دست یابد، دلیل آنهم پاس دادن موضوع به مردم است که درخواست شده تا دارندگان درآمد های بالا خود از دریافت یارانه انصراف دهند.
روز اول آوریل ، به سبک و سیاق ولایت غربت ( و یکروز پیش از ۱۳ نوروز در ولایت خانه پدری ) به سراغ دروغ آوریل و سیزده رفتم . آنجه را دیرگاهی در دل داشتم برزبان آوردم آنهم به نقل از مردی که پیش از انقلاب می شناختمش و حرمت بسیار برایش قائل بودم . مردی که با مرحوم پدرم بارها به خانه کوچک و فقیرانه اما پر از عشق و مهر پدریش ، رفته بودم . و آن سال که از مشهد به تهران میأمدیم تا پدر به جای دفتر اسناد رسمی ۳ مشهد که میراث جدم بود ، دفتر اسنادرسمی ۱۳۶ تهران را بخرد و از آن پس سید نورالدین نوری زاده بشود سردفتر ۱۳۶ تهران ،به گاراژ ت ث ث مشهد آمده بود تا قاب چوبینی با عبارت منمشتعلعشقعلیمچکنم ( من مشتعل عشق علیم چه کنم ) را به عنوان هدیه ای از پدرش ( مرحوم میرزای تبریزی ) به پدرم بدهد . و من میدانستم که هدیه برای من است که مدرسه نرفته با الفبائی که در کودکستان مستوفی آموخته بودم ، بعد از چند روز تلاش ، خوانده بودمش .
شام آخر…
چند صباحی پیش تر از نوروز بود که ویدئویی در فضای مجازی دست به دست می شد و آخرین لحظات زندگی یک محکوم به اعدام در ملا عام در شهر کرج به در صفحات خبری روزنامه ها و کامپیوترهای شخصی به نمایش در می آمد. آن طور که در توضیح ویدئو آمده بود، جوان محکوم به اعدام، در واپسین لحظات زندگی اش خواستار دیدار با مادرش شده، که به خاطر سرباز زدن مامورین و تقلاهای او برای رسیدن به خواسته اش به ضرب و شتم او در لحظات پایان هستی اش انجامیده. مطلب این صفحه هم در ارتباط با آن اتقاق تلخ و آخرین خواسته ی انسان سوار بر قطار مرگ است.
رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالکی بسیار ثروتمند و خواهر مظفّرالدین شاه و مادرمرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد. یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: چرا مغازه ات را بسته ای؟ مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آنوقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
“در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنهم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است …
اخم همیشگی و چشمانی که در آن هرگز شعله ی مهر ، پیدا نبود و لبانی که جز آن هیچی بزرگ ، هنگام ورود به وطن پس از ۱۵ سال دوری ، هیچگاه به حقگوئی باز نشد ، تکلیف مارا روشن کرده بود . در عصر امامی که از عرش ماه به فرش جماران نزول کرد ، مردم ایران یا مجذوب بودند و بعضا ماندند ، یا مقهور که بعضا جان دادند و بیشترشان خان و مان گذاردند و به تبعید رفتند ، آنها که ماندند نیز یا به سکوت ، بازی تقدیر را پذیرفتند و جمعی نیز که از اهل بیت بودند اما از دایره قدرت رانده شده بودند در کمین نشستند که روزی دوباره قدرت خانم نظری از سر لطف به آنها اندازد .
فرارسیدن نوروز ایرانی ، و سال نو خورشیدی را به همه هموطنان عزیزم و همه آنها که در پرتو شعله های فرهنگ ایرانی ، جان و جهانشان گرما میگیرد ، تبریک میگویم .باشد که سال تازه ، رویش شکوفه های نهال آزادی و حاکمیت ملی را در خانه پدری شاهد باشیم.علیرضا نوری زاده ، نوروز ۱۳۹۳
چنین پیدا است که آیتالله خامنه ای موضوع ” اقتصاد مقاومتی ” را خیلی جدی گرفته و تبلیعات گسترده رژیم دراین رابطه نیز گواه این جدیت و علاقمندی است. وی در سخنرانی اخیر خود درجمع صدها نفرازمسئولان در دستگاههای مختلف، فعالان اقتصادی و مدیران مراکز «علمی، رسانه ای، نظارتی»، با تبیین «مؤلفه های سیاستهای اقتصاد مقاومتی، عوامل و انگیزه های تدوین این سیاستها و الزامات و انتظاراتی که دراین زمینه ازمسئولین دارد رابیان کرد، تأکید نمود که باید با : «عزم جدی مسئولان»، «تبدیل سیاستها به برنامه های زمان بندی شده اجرایی»، «نظارت دقیق»، «رفع موانع حضور فعالان و مردم درعرصه اقتصادی» و «گفتمان سازی»، این امکان را فراهم ساخت تا که ثمرات شیرین و ملموس این الگوی بومی وعلمی، در مدت مناسب در زندگی مردم جلوه گر شود.
قضاوت عمومی در باره اعمال و رفتار دولتها درجوامع از بدیهیات وحق مسلم مردم است . درجوامع پیشرفته که رعایت اصول دمکراسی بعنوان یک اصل پذیرفته شده ، اظهار نظرنسبت به عملکرد دولتها چنان نهادینه گردیده که آحاد مردم استفاده از این حق را وظیفه خود در قبال جامعه میدانند. این حساسیت عمومی سبب گردیده تا شفافیت دراقدامات دولت و دوری جستن از هرنوع پنهانکاری به مهمترین عامل و شاخص قضاوت عمومی تبدیل شود. جوامع پیشرفته از این حق خود در مواقع لزوم بدرستی استفاده میکنند، که نتیجه آن معمولا در انتخابات و آمدن رفتن دولتها مشاهده میشود. قضاوت عمومی نسبت یه دولتها دراین جوامع گاه چنان قاطع و برنده است که به سقوط فوری دولت منجر میشود.