جشنواره بینالمللی شعر و ادب «همسه» برای سومین سال متوالی در بخشهای مختلف و با حضور نمایندگان کشورمان چندی پیش در مصر برگزار شد. «الهام لطیفی» و «مریم کعبی» از جمله شرکتکنندگان بخش شعر سپید عربی (القصیده النثریه) بودند که مقامهای اول و دوم این جشنواره را کسب کردند. روزنامه همشهری برای آشنایی بیشتر با این ۲ شاعر به گفتوگو با آنها پرداخته است.
«الهام لطیفی»، پژوهشگر جامعه شناسی و حوزه «هویت فرهنگی خوزستان» و یکی از چهرههایی است که توانسته با وجود بسیاری از مشکلات و سختیها در عرصههای جهانی حضور پیدا کند و شهر و کشور خود را به دیگران بشناساند.
دوست دارید خود را چگونه برای خوانندگان معرفی کنید؟
دانشجوی دکترای جامعه شناسی در بلژیک و متولد اهواز هستم. اصالت اصلی من به روستایی به نام «خزرج راضی الحمد» واقع میان اهواز و شوش برمیگردد.
دوران تحصیل شما به چه شکل بود؟
چند سال متوالی با رتبه بسیار خوب در دانشگاه قبول میشدم اما به دلایلی همچون ممانعت اطرافیان نتوانستم خارج از اهواز تحصیل کنم. من نیز همچون دختران دیگر اهوازی در خانواده بسیار سنتی بزرگ شدم؛ باتوجه به اینکه امروزه جامعه ما از جمله جوامعی است که مرحله گذار از سنت به مدرنیته را پشت سر میگذارد.
نسل دختران امروز توانسته میان سنتهای دیرینه و مدرنیته جهانی راه تفاهمی پیدا کند. بعد از ۲سال پشت کنکوری بودن در دانشگاه اهواز پذیرفته به تحصیل مشغول شدم و لیسانس خود را گرفتم. بعدها توانستم با کسب رتبه اول در آزمون سراسری کارشناسی ارشد تحصیلاتم را در تهران ادامه دهم. در دانشگاه تربیت مدرس مقطع کارشناسی ارشد را به پایان رساندم و اکنون در بلژیک دانشجوی دکترای جامعهشناسی هستم.
با توجه به دغدغههای شما نسبت به امور زنان، نظرتان نسبت به وضعیت زنان در خوزستان چیست؟
معضلات جامعه در زمینه با حوزه زنان فراوان است و سخن از آن زمان زیادی میطلبد که در این مجال نمی گنجد؛ از جمله مشکلاتی که با آنها روبهرو هستیم ازدواج زودهنگام و ترک تحصیل دختران است که نشان میدهد جا برای کار همچنان وجود دارد. ساختار سنتی زندگی و نبود فرصت برای شکوفایی آنان از مشکلاتی است که زنان خوزستان با آن مواجه هستند. تغییر دید خانوادهها نسبت به زنان و همچنین تقویت اعتماد به نفس آنان برای شکوفایی خود نقش بسیار مهمی در رفع بسیاری از مشکلات موجود دارد.
چه شد که به عرصه ادب و فرهنگ وارد شدید؟
بعد از سال ۷۴ که دیپلم علوم انسانی گرفتم، علاقه فراوانی به ادبیات داشتم. در همان سال توانایی خود را در سرودن شعر کشف کردم و ادبیات فارسی را خواندم و توانستم با آن رابطه برقرار کنم. در آن زمان کتابخانههای اهواز از فقر فرهنگی و کمبود کتاب به ویژه در حوزه ادبیات رنج میبردند. اما در تهران با توجه به برگزاری نمایشگاه سالانه کتاب، به کتابهای ادبیات و شعر عربی آسانتر بود و توانستم مطالعاتم را در آن حوزه گسترش دهم. سپس سال ۷۹ اولین قصیدهام را سرودم که استقبال از آن و درخواست نشریههای برای چاپ مرا تشویق به پیگیری و استمرار کرد.
آشنایی با فرهنگهای مختلف چگونه حاصل میشود؟
قبل از هر چیز اجازه بدهید نکاتی را در اینجا متذکر شوم؛ به طور کلی زبان مادری هر فرد یا زبانی را که اول فراگرفته است زبان اول میگوینـد. در جوامعی که کودک همزمان ۲ زبان را فرا میگیرد، زبان اول به زبانی اطلاق میشود که کودک بیشتر ترجیح میدهد از آن اسـتفاده کنـد و ما عربها، زبان مادریمان باعث شده تا سفیر موفقی در جهان عرب برای کشورمان باشیم و موفقیتهای اخیر شاعران اهوازی در جشنواره بینالملی مصر و ابوظبی نیز مدیون این امر بود. زبـان دوم زبانی است که همچون ابزاری ارتباطی به طور گسترده در جامعه از آن استفاده میشود و در آن میتوانیم ویژگیهای فرهنگی و بافت اجتماعی ایران که از گویشهای فراوانی تشکیل میشود را کشف کنیم. بنابراین آشنایی به چند زبان فرد را با فرهنگهای مختلف آشنا میسازد و در نتیجه به غنای فکری و فرهنگی انسان میانجامد. آشنایی من به زبان فرانسه، عربی و فارسی علاوه بر زمینههای تحصیلی و علمی به غنای افقهای فکری و دایره لغات ادبیام نیز کمک کرد.
در فکر انتشار کتاب شعر خود نیستید؟
در حال حاضر ۲ دیوان شعر دارم که هر ۲ آماده چاپ است. در زمینه علمی نیز ۴ کتاب با موضوعهای «فلسفه تعلیم و تربیت»، «مشاوره و راهنمایی»، «مدیریت آموزشی» و «تعلیم و تربیت اسلامی» با هدف کمک به داوطلبان آزمون ورودی دانشگاه سراسری کارشناسی ارشد به چاپ رساندهام. چندین مقاله علمی نیز به زبانهای فارسی، انگلیسی، عربی و فرانسوی در مجلات علمی داخل و خارج از ایران منتشر کردهام.
از دیگر سو «مریم کعبی» که در این جشنواره شرکت کرده و مقام اول را کسب کرده، تاکنون شعرهایی در سبک سپید عربی سروده و داستان کوتاه نیز به این زبان مینویسد. وی ساکن اهواز و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد مهندسی ارتباطات از دانشگاه تربیت مدرس است که قرار است شهریورماه امسال به مصر سفر کند تا از او تقدیر شود، همشهری با او نیز گفتوگویی در این باره انجام داده که از نظرتان میگذرد.
سطح مسابقه و برگزاری آن به چه صورت بود؟
مسابقات ادبی فرهنگی مجله و مرکز نشر همسه به مدیریت فتحی حصری در کشور مصر هر ساله در ۱۰ محور شعر کلاسیک، عامیانه، شعر تفعیلی، شعر سپید، نثر، خاطره، داستان کوتاه، رمان، سناریو، نقاشی و عکاسی با نام یکی از بزرگان فرهنگ و ادب برگزار میشود. این مسابقه امسال با نام نویسنده فقید مصری سعدالدین هبه برگزار شد و شرکتکنندگان زیادی از کشورهای مختلف در آن شرکت کردند. آثار ارسالی به مجله برای منتقدان و اساتید شناخته شده از کشورهای مصر، فلسطین و تونس در هر بخش فرستاده شد. براساس معیارهای نقد ادبی، آثار برگزیده انتخاب شدند و در جشنواره شهریورماه همسه در کشور مصر از آنها تقدیر به عمل خواهد آمد.
چگونه از برگزاری این جشنواره مطلع شدید؟ و چه رتبهای در آن کسب کردید؟
از طریق سایتهای ادبی مطلع شدم و تصمیم گرفتم در آن شرکت کنم. من رتبه اول بخش شعر سپید را کسب کردم، امیدوار بودم که جز آثار برگزیده باشم.
چه انتظاری از نهادهای ادبی و مسئولان فرهنگی دارید؟
امیدوارم با حمایت و همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خوزستان همچنین با پشتکار همه نویسندگان و شاعران هماستانی شاهد رونق و نشاط فعالیتهای ادبی و چاپ و نشر بیشتر آثار ادبی عربی باشیم.
و سخن آخر؟
باید با مطالعه و تلاش، بر امکانات شگرف لغوی و دستوری زبان عربی مسلط شویم. باید جریان نقد سازنده که متاسفانه در ادبیات عربی ما غایب است را فعال کنیم. بدون وجود یک جریان نقد قوی و علمی تجربههای شعری همانند حرکت در تاریکی است. ممکن است شاعر به مقصدی برسد ولی این مقصد مورد نظر نیست، زیرا چاله و زیباییهای مسیر را درک نکرده است.
مکث
یک شاعر آبادانی در مصر تجلیل میشود.
در سومین جشنواره فرهنگی – هنری همسه قرار است از جمال نصاری شاعر و منتقد آبادانی تجلیل شود.
موسیقی از دیرباز به ارتباط بی واسطهاش با مخاطب شهره بوده است. سوای این ارتباط لاجرم و بی قید؛ زیر و بم کردن احساسات آدمی در کوتاه ترین زمان ممکن نیز از جمله ی دیگرخصوصیاتی ست که به این هنر نسبت داده شده.
همین است که موسیقی در درازای عمر کهنش، در همه حال همراه سختی ها و دشواری هایی شده است که به گونه ای گریبان آزادی انسانی را گرفته اند. حوادث خونین سال هشتاد و هشت ایران نیز باعث شد تا موج گسترده ای از صدا و ترانه به مقصود همراهی و همدردی با مردم ایران روانهی حافظهی تاریخ موسیقی مبارز ایران شوند…
برخی از منابع خبری در فهرستشان شمار این ترانه ها را تا سیصد هم رسانده اند؛ درست به همین دلیل است که شرح جملگی این ترانه ها در یک مطلب مطبوعاتی غیر ممکن جلوه می کند و رسیدگی همه ی ایشان؛ ساز و کار و حوصله ای دانشگاهی می طلبد. در این مجال کوتاه و در پرونده ای که بنا کرده تا آن حوادث را مروری دوباره کند، تنها به ذکر برخی از این ترانه ها می پردازیم تا هم خاطرات آن روزها را مروری دوباره کرده باشیم و هم از موسیقیای گفته باشیم که از زمان تصنیف ” مرغ سحر ” و ” زمستان ” تا هم امروز همراه و همگام مردم آزادی خواه ایران بوده.
ماجرای وحدت عمومی مردم و هنرمندان موسیقی در دوران جنبش سبز اما، شاید از زمانی آغاز شد که ” محموداحمدی نژاد” ، رئیسجمهور انتصابی حکومت، در سخنرانی جشن پیروزیاش، معترضین میلیونی به نتایج انتخابات را عده ای خس و خاشاک نام کرد. این موضوع باعث شد تا خشم عمومی گسترده ای در میان مردم شکل بگیرد. در همان روزها بود که ذهن موزون ایرانی، این گفتهی احمدی نژاد را با عشق به وطن آمیخت تا بدین طریق ترانهی ” آن خس و خاشاک تویی پست تر از خاک تویی … ” متولد شود. پس آنگاه حامد نیک پی، آهنگساز و خواننده ساکن آمریکا آهنگ مالک این خاک منم را براساس این شعر ساخت و اجرا کرد…
پخش این ترانه بر روی سایت یو تیوب و دیگر سایت های ارتباط جمعی، مقارن تظاهرات میلیونی مردم و خشونت بیش از حد رژیم شد. در همان روزها بود که محمد رضا شجریان، استاد آواز ایران، طی گفت و گو با رسانه ها، خود را جزئی از آن خس و خاشاک دانست و از تلویزیون ضرغامی خواست تا دیگر ترانههای میهن پرستانهی او را از این رسانه پخش نکنند.
اما در گیر و دار روزهای پر التهاب ایران، فیلم کوتاهی که توسط دوربین موبایل ضبط شده بود، بازتاب جهانی گستردهای در اینترنت و فضای رسانه ای دنیا داشت. آنجا بود که نگاه آخرین ندا آقا سلطان، که زان پس به ندای آزادی ایران شهرت یافت و به گونهای بدل به سمبل مقاومت مدنی ایرانیان شد، همه گیر شد و صدای مظلومیت مردم ایران را از مرزهای جغرفیایی آن خاک فراتر برد. همین امر باعث شد تا هنرمندان زیادی از چهارگوشه ی دنیا برای جنبش سبز ایران ترانه بسازند.
در نخستین گام، ” جون بائز ” خوانندهی شهیر آمریکایی که در میان اهالی موسیقی به ملکه موسیقی فولک شهرت دارد، ترانهی معروف ” we shall over come” را برای جنبش سبز ایران اجرا و به مردم ایران تقدیم ش کرد. کرد. در قسمت هایی از این ترانه، بائز به زبان فارسی قابل فهم می گوید: ” ما پیروز می شیم یه روز “. .. همزمان با ترانه ی بائز، گروه مشهور یو تو(u2) نیز کنسرت بارسلون و آمستردام خود را به رنگ سبز در آورد. پس از این کنسرت، مدونای آمریکایی نیز کنسرت لندن خود را با تصاویری از ندا و اعتراضات سبز ایرانیان همراه کرد تا حمایت موسیقی دنیا از جنبش سبز ایران روندی فراگیر پیدا کند.
همزمان با حمایت های بین المللی، دو استاد موسیقی ایران نیز برای جنبش سبز ایران آواز خواندند… محمد رضا شجریان، چندی پس از شکایتش از صدا و سیمای جمهوری اسلامی، تصنیف “تفنگت را زمین بگذار” را در سایتهای ارتباط اجتماعی منتشر کرد و در پی او نیز شهرام ناظری دیگر استاد موسیقی عرفانی ایران با دو آهنگ “ایران کهن” و ” خس و خاشاک” به صف هنرمندان حامی جنبش سبز پیوست.
پس از این دو استاد آواز ایرانی، چهره های موسیقی پاپ ایران که سالهاست جلای وطن کرده اند نیز هریک به گونه ای برای همراهی با مردم سبز ایران دست به ساز شدند و ترانه ای اجرا کردند. گوگوش، سیاوش قمیشی، ابی، داریوش، ستار، مرتضی، فرامرز اصلانی و … هر کدام به نوعی با آهنگ هایشان ابراز همبستگی خود با معترضان ایرانی را اعلام کردند…
موسقی رپ ایران که طی چند سال اخیر، همواره به سیاست های دولت اعتراض کرده نیز از دیگر حامیان جنبش سبز بود. شاهین نجفی و سروش لشکری از جمله ی خوانندگان جوانی بودند که برای ندا و جنبش سبز ایران آهنگ هایی جداگانه خواندند. ” وقتی خدا خوابه ” ترانهی اعتراض آمیزی بود که توسط شاهین نجفی اجرا شد. این ترانه مضمونی اعتراضی داشت و با محوریت مرگ ندا ساخته شده بود. گروه کیوسک در کانادا نیز با اجرای کاری تازه با عنوان “عصر یخبندان” از جملهی نمایندگان موسیقی رپ در میان ترانههای سبز بود.
دیگر از اینها، موسیقی جاز و آلترناتیو ایران نیز در فهرست موسیقی سبز ایران نمایندگانی داشت. رعنا فرحان خواننده ی موسیقی جاز ایران که در آمریکا اقامت دارد و چند سالی است که اشعار عرفانی ایران در قالب موسیقی جاز اجرا می کند، با آهنگی اختصاصی برای جنبش سبز به صف دراز اهالی موسیقی سبز پیوست. همچنین محسن نامجو که به قولی برترین خواننده ی موسیقی آلترناتیو ایران است نیز با سری آهنگ هایی که برای جنبش سبز خواند به حامیان خیزش مردمی ایران پیوست. نامجو در همان ایام، بنا بر روایت خودش، قفل سکوت چندین ساله اش را شکست و با خواندن قسمت هایی از یادداشتهای سالهای قبلش، تند ترین انتقادان ممکن را متوجه رهبر جمهوری اسلامی ایران کرد…
به فهرست فوق می توان گروه های ناشناس ایرانی را هم اضافه کرد. موسیقی زیرزمینی ایران که در تمام سالهای اخیر هیچگاه مجال فعالیت بر روی صحنه را نداشته، از جملهی فعال ترین بخش های موسیقیایی حنبش سبز مردمی بوده است. نگاهی گذرا به سایت یو تیوب مشخص می کند که گروههای بسیاری با استفاده از ماسک ندا و به صورت ناشناس به اجرای موسیقی پرداخته اند. قطعات ” رای من کو ” و ” سبز شد” از جمله ی این ترانه ها هستند که نخستین بار توسط سایت موج سبز آزادی در اختیار مخاطبین قرار گرفتند.
در زمانهی پرهیاهو و پرشتاب امروز و در هنگامهای که مطالعه، جزیی نگری و تعمق، جایش را به تیترخوانی و کلیکزنی دادهاست، شاید شاهکارهای کوتاه حوزهی ادبیات داستانی بیش از هر زمان دیگری بتوانند راهگشا و مددرسان باشند. آثاری که از طرفی به سبب سویههای داستانیشان، برای مخاطب جذاباند و از طرف دیگر بی آنکه به ورطهی گزافهگویی بیفتند، با درنظر گرفتن وقت خواننده، نمایههای تازهای از هستی را هویدا میکنند.
هر چند شکل این آثارادبی، تاکنون تعریف مشخص و واحدی در میان صاحبنظران نیافتهاست، اما به لحاظ ایجاز کلام همچون زنجیرهای میان دوگونهی داستان کوتاه و رمان بلند قرار گرفتهاند و در همان حال به لحاظ ماهیت از هردوی آنها سوا هستند. رمانهای کوتاه، عموما تکرویدادیاند و روایتی داستانیاند از ماجرایی که به تفصیل و با خردهروایتهای متعدد تشریح میشود. در این گونهی رمان، جزییات پراکنده، فشرده میشوند و شخصیتها و رویدادها با لحاظ کردن محدودیت زمانی پرورده و توصیف میشوند .
نویسندگان پرآوازهی بسیاری این سبک داستانی را پسندیده و آثار جاودانی را در این قالب پدید آوردهاند، با هم نگاهی میاندازیم به برخی از این آثار نامدار. شاهکارهایی که شاید آگاهی از کوتاهیشان، شوق شما را در خواندن آنها برانگیزد:
۱- بیگانه اثر آلبر کامو (۱۲۳ صفحه):
بیگانه اثر آلبر کامو
این کتاب دربارهی مردی منزوی و سرخورده است که در قبال رویدادهای زندگیاش منفعل و بی تفاوت است. از دیدگاه او نه مرگ و زندگی بیگانهها مهم است و نه خویشان نزدیکش. «مورسو» ی مخلوق کامو حتی مرگ خودش را هم با آغوش باز پذیراست و زندگی را هم به قدر مرگ پوچ میپندارد.
رمان کوتاه بیگانه اغلب به عنوان نمونهای از اندیشهی اگزیستانسیالستها مطرح میشود، با وجود آن که کامو همواره، بستگی اش به این تفکر را رد میکرد.
۲- مرگ ایوان ایلیچ نوشتهی لئوتولستوی (۶۰ صفحه)
تولستوی در این شاهکار کوتاه تقابل آدمی با مرگ، وحشت برآمده از آن و رویاروییاش با هستی را به تصویر کشیدهاست. تولستوی این داستان را اندکی پس از تغییر مسلک و روی آوردنش به رهبانیت نوشتهاست.
نویسندهی بزرگ روس با گستردن بستر مرگ، این فلج کننده ترین پدیدهی عالم، جامعهی بورژوازی را به تهی کردن معنای زندگی متهم میکند و آمیختن و همبستگی ابنا بشر با یکدیگر را تنها راه رهیدن از فنا و زوال میانگارد و میگوید: « مرگ تمام شد. دیگر خبری از او نیست!»
۳- پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی )۱۲۸ صفحه)
همینگوی در این داستان، با زبانی ساده حماسهای دلچسب از امید و نبرد را برای رهایی از پوچی خلق کردهاست، حماسهای که شکست ناپذیری و ابدیت را بر جای احساس حقارت و درماندگی مینشاند و این جمله را بر ذهن خواننده حک می کند: «آدم برای شکست آفریده نشده، ممکن است نابود شود اما هرگز شکست نخواهد خورد.»
۴- مسخ نوشته فرانس کافکا (۵۵ صفحه)
مسخ نوشته فرانس کافکا
مسخ با یکی از وهمآلود ترین و اعجابانگیزترین سرآغازهای ادبیات داستانی شروع می شود: «یک روز که گرگور سامسا از خوابی تلخ بیدار شد متوجه شد که در رختخوابش به یک حشرهی غولآسا بدل شدهاست.»
کافکا دراین کتاب قصهگوی از خودبیگانگی مردمان قرن بیستم شده است، او که معتقد بود «نوشتن، بیرون جهیدن از صفِ مردگان است»، در این کتاب از زوال انسانیت میگوید و تصویری کابوسگونه از اسارت آدمی در پیچ و خمهای ساختار اداری و جامعهی سرمایهداری ارائه میدهد.
۵- گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتز جرالد ( ۱۸۰ صفحه)
فیتز جرالد در شاهکار کوتاهش، دنیای آزادی را تصویر میکند که در آن ارزشهای سنتی و اخلاقی زیر سوال میروند، رویهای که در حقیقت انقلاب فرهنگی دهه ۱۹۶۰ در آمریکا را پیشبینی میکند. این کتاب به خاطر دستمایه قرار دادن زندگی طبقه مرفه آمریکا در دهه ۱۹۲۰ و نگاهی دگرگونه به معنای زندگی ؛ همواره مورد توجه صاحب نظران بوده است.
رمان در انتها مفهوم خود را به تاریخ آمریکا پیوند می دهد و در پاراگرافهای آخر رویای آمریکایی را به زبانی مکرر بیان می کند، همان پیامی که این سرزمین جدید به نخستین ساکنان اروپاییاش میداد:«آخرین و بزرگترین رویا درتمام رویاهای انسانی»، اما با این تفاوت که لحن فیتزجرالد برای به یادآوردن این رویا مرثیهگون است، او از سرزمینی میگوید که اگرچه تصویرگر آرزوهای آدمیست اما دیباچهی شکستها و نومیدیها و تهیشدنهای او هم هست
۶- مرگ در ونیز نوشتهی توماس مان (۸۰ صفحه)
این اثر مشهور، با وجود حجم کم، تصویرگر شرایط و احوال برههای بحرانی از تاریخ معاصر است. قهرمان این داستان گوستاو آشنباخ نویسنده و هنرمند آلمانیست که عمری را به قاعده و شهرت و آبروی اجتماعی زیسته است، او به یکباره و با جرقهای جنونآمیز، برای فرار از ملال، به ونیز سفر میکند و در آنجا عاشق یک پسر نوجوان لهستانی میشود. این عشق سودایی که در تقابل تام با اعتبار و انضباط اجتماعی اوست، تناقضهای زندگی و سرکشیهای درونیاش را عیان میکند و منادی رهایی او میشود.
قلعهی حیوانات اثر جورج اورول
۷- قلعهی حیوانات اثر جورج اورول ( ۱۴۰ صفحه)
اورول در این شاهکار جاودانه، با خروشی نومیدانه روند دگردیسی انقلابها را به نمایش می کشد. انقلابهایی که از دل آرمانهای عدالتخواهی و آزادی و برابریشان، شعلهی فساد و ابتذال و برتریجویی سرمیکشد. استحالهای غریب که گویی با سرشت همه ی انقلابها عجین شده است. هر چند قلعهی حیوانات به طور خاص وقوع انقلاب کمونیستی روسیه و بر سرکار آمدن لنین و استالین را مورد انتقاد قرار دادهاست، اما این کتاب ضد اتوپیایی با جلوههای نمادینش سایهی خود را بر همهی اعصار گستراندهاست. این کتاب کم حجم که تا کنون میلیونها نسخه از آن به فروش رفته است جملهی معروف و کنایه آمیز «همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابر ترند.» را پس از گذشت دههها در اذهان مردمان حک کرده است.
۸- بیلی باد نوشتهی هرمان ملویل (۱۱۶ صفحه)
این کتاب موجز و پربار، حکایت ملوان جوان پاکسیرتیست که در جریان جنگ میان بریتانیا و فرانسه در نیروی دریایی خدمت میکند، ملویل در این کتاب همانند اثر دیگرش«موبی دیک» بستر داستان را بر امواج خروشان دریا پهن کرده و حدیث نبرد میان خیر و شر را با مضامینی چون ریاکاری، طغیان، قتل و تقاص روایت میکند.
۹- دل تاریکی نوشتهی جوزف کنراد ( ۷۸ صفحه)
کنراد در این رمان کوتاه با دستمایه قرار دادن یک ملوان تاجر عاج در آفریقا، نهایت قدرت آدمی در خیر و شر را تصویر میکند، قدرتی معجزهوار که یک سوی آن آبادانی و تعالیست و سوی دیگرش زوال و انحطاط.
برتراند راسل، اندیشمند و فیلسوف انگلیسی این کتاب را روایتی از «آنتی تز» روسو دانسته که گفته بود: «انسان در بند زاده میشود، اما میتواند آزاد شود.»
۱۰- سرود کریسمس اثر چارلز دیکنز (۶۴ صفحه)
این داستان، روایت دگرگون شدن روحیات، احساسات و جهانبینی “ابنزر اسکروج” مرد خسیس، سنگدل و مردمگریز قصه در یک شب کریسمس است. ارواح زمانهای گذشته، حال و آینده به سراغ او میآیند و حقیقت اعمال و خصایل او را برایش نمایان میکنند. دیکنز با تصویرکردن داستانی امیدبخش، به ثروتمندان جامعه نهیب میزند، بیتفاوتیشان نسبت به غم و رنج مستمندان را نکوهش میکند و بر ضرورت بیدار شدن و هویتیابی آنها تاکید می کند.
داستان، آمیزهای از واقعیت و تخیل است؛ از سویی صحنههای سادهی زندگی مردم کوچه و بازار تصویر می شود و از سوی دیگر درنوردیدن زمان و مکان به همراه ارواح، فضایی حیرت انگیز میآفریند.
اظهارات اخیر مسئولان جمهوری اسلامی مبنی بر مخالفت با انجام بازرسی از مراکز نظامی ایران نشانه نارضایتی دیرهنگام حاکمیت اسلامی از توافقهای صورت گرفته در لوزان و نگرانی آنها از عواقب ادامه وضع موجود در منطقه است.
بالاخره یک دولتمرد از میان حکومتگران اسلامی پیدا شد که حداقل در حد حرف آنهم با زبان بی زبانی اعلام کند که هیچکس (یعنی در واقع حکومت اسلامی ) اجازه ندارد بدون رضایت مردم منافع ملی را به تاراج دهد. حجت الاسلام حسن روحانی رئیس جمهور حکومت اسلامی ایران در سخنرانی اخیر خود در تبریز عنوان کرده است : « آیا کسی اجازه دارد، دست در جیب مردم کند، اموال آنها را بردارد و با طرح سخنان درشت و شعارهای تند و بیخاصیت، زندگی مردم را از هم بپاشاند؟» روی سخن روحانی قطعا مردم ایران نبوده است . چون از اموال مردم سخن میگوید که نمیتواند چیزی جز منافع ملی در کنترل حکومتگران اسلامی باشد .
البته اینکه تصور شود که روحانی واقعا دغدغه منافع ملی را دارد یک خیال واهی و در واقع یک شوخی است ، چون او نیز مهره ای است از میان مهره های دست چین شده نظام و یکی مسببین دانه درشت وضع موجود. به قول معروف باید دم خروس را باور کرد یا قسم حضرت عباس ، قسم خوران حرفه ای را. همین چند روز پیش بود که بنا به تصویب دولت و تایید شخص روحانی یک اعتبار یک میلیارد دلاری در اختیار سوریه ورشکسته قرارداده شد و ولایتی هم در سفر چند روز پیش خود به سوریه آنرا تایید کرد ، اعتباری که بازپرداخت آن با کرام الکاتبین است . با این وجود نمیتوان تایید نکرد که تفاوت است بین موجودی فاسد و عقب افتاده ای مانند احمدی نژاد که منافع ملی را به تاراج داد و حسن روحانی که به هرحال تلاش میکند که در چارچوب بی نظمی اقتصادی حاکم نظمی برقرار سازد. ضمن آنکه او بهرحال به عنوان رئیس دولت تا حدودی احساس مسئولیت میکند و نمیخواهد در پایان دوره اش قضاوت جامعه درباره وی مانند احمدی نژاد باشد. از اینرو است که از ابتدای تشکیل دولت توجه ویژه بر روی اقتصاد کشور داشته و تلاش میکند تا در حد مقدورات آنرا اصلاح کند. اگر به سخنرانیهای چند ماه اخیر وی توجه شود ، با وجود همه ملاحظات و خود سانسوریها ، معهذا نگرانی وی از اوضاع متشنج اقتصادی کشور کاملا مشهود است .
برای شناخت از عمق فاجعه اقتصادی حاکم برکشور نیاز به داشتن دانش اقتصادی و مدرک کارشناسی نیست و کافی است نگاهی اجمالی به متغیرها و شاخصهای اقتصادی کشور در سه دهه گذشته انداخته شود و مروری گردد. این متغیرها و شاخصها به روشنی نشان میدهند که خرابیهای اقتصادی مبتلابه مربوط به دیروز و امروز نیست و سابقه آن به اوایل انقلاب باز میگردد که انقلابیون کلنگ بدست بنام اسلام شروع به شخم زدن اقتصاد کشور کردند. بنا براین اقتصاد ایران ۳۶ سال است که درحال تخریب است . خرابکاریها چنان سیستماتیک بود که گویی از قبل برنامه ریزی شده بود . چون قبل از هر چیز اولین ضربه کلنگ اسلامی بر نظام اقتصادی کشور وارد آمد و بدینوسیله ورود به فاز هرج و مرج اقتصادی کلید خورد.
در رژیم گذشته نظام اقتصادی کشور بر پایه اقتصاد آزاد و رقابتی استوار بود . دولت هم با وجود آنکه در تولید و تجارت دخالت فعال داشت ، معهذا ملزم به رعایت مکانیسم اقتصاد رقابتی بر پایه عرضه و تقاضا بود و آنرا رعایت میکرد. در واقع حفظ اصول اقتصاد آزاد بود که سبب گشت تا بخش خصوصی در زمانی کوتاه به گونه ای فعال و قدرتمند درعرصه اقتصاد کشور حضور پیدا کند و بدون نگرانی، ریسک سرمایه گذاریهای عظیم و گسترده را بپذیرد. در بعد از انقلاب این مکانیسم جاافتاده و قابل قبول و موفق برهم زده شد و نوعی اقتصاد مختلط حکومتی – دولتی – خصوصی و شبه خصوصی جایگزین آن گردید . در دهه اول انقلاب به علت حضور قدرتمند نیروهای چپ در دولت و نظر نسبتا مثبت آیت الله خمینی به دولت موسوی نوعی اقتصاد نیمه دولتی جریان پیدا کرد.
ولی با شروع رهبری آیت الله خامنه ای اقتصاد کشور وارد فاز جدیدی شد که که حاصل آن وضع موجود است که مشاهده میشود. در همین دوره است که عدم اعتقاد به اقتصاد آزاد و رقابتی شکل کلاسیک حکومتی بخود میگیرد و آیت الله خامنه ای با تصاحب کردن بیش از ۴۰% از اقتصاد کشور موجب میشود تا قشر جدید سرمایه داری اسلامی از درون نظام زاییده شود. قشری که هیچگونه اعتقادی به منافع ملی ندارد و تنها یک هدف را دنبال مبکند ” مال اندوزی با استفاده از رانتهای حکومتی”. اولین هدف این قشر ضعیف نگهداشتن بخش خصوصی واقعی است که تاکنون هم موفق عمل کرده است و ریسک سرمایه گذاری را چنان بالا برده که هیچکس مایل به سرمایه گذاری از محل سرمایه شخصی خود نیست.
از جمله آثار دیگر “نظام اقتصاد ولایی” گسترش سیاستهای اقتصادی پوپولیستی و عوامفریبانه و سیستم گدا پروری همراه با ریخت و پاشها و حیف و میلها و بذل و بخشش های مالی دستگاه ولی فقیه است . اقتصاد کشور سالانه میلیاردها دلار در خارج از کشور هزینه میکند تا حزب الله لبنان و حماس و سوریه چند کشور و گروه ریز و درشت دیگر آقای خامنه ای را بعنوان رهبر شیعیان جهان به رسمیت شناسند. همچنین حضورو دخالت گسترده دولت در تولید و تجارت حجم دولت را به گونه ای نا متعادل افزایش داده که سبب گردیده تا فساد مالی و عدم تحرک و ناکارآمدی دولت به حد اعلای خود برسد. ناکارآمدی دولت در اجرای ابتدایی ترین سیاستهای اقتصادی هم، سبب بالارفتن تورم در شکل مزمن آن و اغتشاش و گسترش بیکاری در فضای کسبوکار شده است. در این میان تضعیف دائمی بانک مرکزی مزید بر علت شده که با نا کارامدی خود و عدم قابلیت در اجرای سیاستهای پولی در حفظ ارزش پول ملی ناتوانی خود را به اثبات رسانده است . البته عدم وجود سیاستهای مشخص و سازنده در بازرگانی خارجی با رقم ناچیز صادرات غیر نفتی و کسری تراز بازرگانی نماد دیگری بیماری مزمن اقتصادی است. در اینجا نبایستی رقم ۲۵ میلیارد دلار واردات کالای قاچاق به کشور از قلم افتد که در واقع سمبل حکومت اسلامی به شمار میرود .
ناگفته نماند که بخش اعظم این گرفتاریهای اقتصادی ناشی از درآمد نفت است که حکومت اسلامی از روز اول چشم طمع بر روی آن دوخته بود و در نهایت کم عقلی ابتدا به تخریب این دومین سازمان عظیم و سالم و پویای نفتی در جهان پرداخت و به اخراج کارشناسان و متخصصین و نشاندن انقلابیون بیسواد و کم تجربه بجای آنها پرداخت تا به خیال خود بتواند بر این سازمان پولساز کشور تسلط پیدا کند.
اکنون روحانی و تیم اقتصادی او با چنین وضعیت اقتصادی مواجه میباشتد. این افراد که شاهد فروپاشی اقتصاد کشور هستند با وجود وابستگی شان به حکومت که مقام و شخصیت خود را وابسته به آن میدانند، معهذا به علت دانش و شناختشان از اقتصاد نمیتوانند نسبت به قانونمندیها و مکانیسم حاکم بر اقتصاد آزاد بی تفاوت باشند. آنها میدانند که برای نجات کشور بایستی نظام اقتصاد آزاد نه بصورت من درآوردی بلکه به معنای واقعی کلمه بر اقتصاد کشور حاکم گردد و اولین قدم در این راه خلع ید اقتصادی از بیت رهبری و دولت و انتقال مالکیت داراییهای تصاحب شده توسط ولی فقیه و دولت به بخش خصوصی واقعی یعنی مردم است . تا بخش خصوصی واقعی بطور مستقل قدرت نگیرد رفرم اقتصادی هیچ شانسی نخواهد داشت. کنایه گوشه های روحانی و انتقادات در لفافه او به نظام اسلامی در همین رابطه است ولی آیا با گوشه و کنایه میشود اقتصاد از هم پاشیده ایرا سامان داد ! دادن امیدواری به جامعه که با رفع تحریمها اقتصاد بهبود خواهد یافت یک فریب بزرگ است . خانه از پایبند ویران است ، خواجه در فکر رنگ ایوان است .
فرزند شاه ایران بـه «الشرق الأوسط» : بدون از بین رفتن رژیم ایران، ثبات در منطقه نخواهد بود.
شاهزاده رضا پهلوی تأکید کرد که او «حاضر است از کشورهای جهان عرب دیدن کند، چون منافع واهداف مشترکی که ما را با هم پیوند می زند، بیش از آن است که ما را از هم جدا کند».
روزنامه «الشرق الأوسط» یکشنبه ۱۷ مه ۲۰۱۵
لندن: هدی الحسینی
در اوایل جوانی بود که کشورش را ترک گفت تا پرواز در آسمان را بیاموزد. بعد از شش ماه از پرواز با هواپیما، ایران تغییر کرد، وبهمراه او منطقه خاورمیانه. همانند یک خانواده در مصر، گردهم آمدند، محمدرضا شاه پهلوی، ملکه فرح دیبا (پهلوی) و فرزندان. سپس سایه مرگ بر این خانواده فرا گرفت. پادشاه درگذشت، سپس کوچکترین خواهر شاهزاده، لیلا. بعد از ده سال برادر حوان او، شاهزاده علیرضا. خانواده به مادر و دختر او شاهزاده فرحناز، و ولیعهد رضا پهلوی، کوچک شد. در خارج از ایران بزرگ شد و در علوم سیاسی تخصص پیدا کرد، و به عنوان یک خلبان فارغ التحصیل شد. در سال ۲۰۱۱ به عنوان محبوب ترین شخصیت در ایران انتخاب شد، چون بسیاری از ایرانیان در داخل او را «شاهنشاه» میدانند. چه کسی گفت امید می میرد؟
استادی تمام در نواختن گیتار و معنا و هویت دادن به موسیقی بلوز؛ سربرآوردن از فرودست ترین طبقات اجتماعی و رسیدن به نشان فخر ملی؛ اینها و بسیار بیشتر از اینها در زندگی بی بی کینگ، پادشاه موسیقی بلوز.
رایلی بی کینگ؛ که بعدها با نام هنری بی بی کینگ به قلل شهرت و محبوبیت رسید، شانزدهمین روز ماه سپتامبر سال ۱۹۲۵ و در روستای ایتا بنا در ایالت میسیسیپی آمریکا دیده به جهان گشود، در میان طبقات کارگر و زحمتکش جامعه که با دستمزد ناچیز پنبهچینی روزگار میگذراندند.
کودکی رایلی به همان زمین ها سنجاق شده. او بعد ها در کتاب خاطراتش عنوان کرد که برای چیدن چهل و پنج کیلو پنبه، سی و پنج پنی دستمزد میگرفته و آن را هم با والدینش شریک میشده… در میان این روزهای سخت اما، مذهب که در بیشتر نقاط دنیا با اهل زحمت الفت بیشتری دارد؛ اسباب آشنایی او با موسیقی شد و جوری آینده اش را به آیین دیگری سوق داد.
رایلی که از چهارسالگی و پس از جدایی پدر و مادرش؛ نزد اجداد مادریاش زندگی میکرد به واسطهی اعتقادهای مذهبی شدید مادربزگ از همان روزگار کودکی هر هفته به کلیسا رفت و در همان مجال هم با ساز و ادعیهی مذهبی آشنایی پیدا کرد و نزد کشیش کلیسای آبادیشان، مقدمات نواختن پیانو را آموخت.
بی بی کینگ
بستگی فامیلی با بوکا وایت نوازندهی شهرهی گیتار هم دیگر از خوشبختیهای از آسمان رسیدهی زندگی او بود. این طور که در کتب تذکره آمده، رایلی اولین گیتار زندگی اش را در دوازده سالگی از او هدیه گرفته و خیلی زود هم با استعداد ذاتی اش، در نواختن این ساز به شیوه و روشی اختصاصی رسیده.
او در ادامهی سالهای نوجوانی، با عنوان رانندهی تراکتور کار تازهای پیدا کرد و راهی آبادی دیگری از ایالت می سی سی پی شد. رایلی در همان مجال هم به نواختن گیتار در یک گروه محلی موسیقی گاسپل پرداخت و رفته رفته موسیقی را به سطح اول زندگیاش آورد.
چند سالی آنسوتر، او راه بی مقصد جادهها را در پیش گرفت و نوازندهای دوره گرد شد. او خود این تجربه را گران سنگ ترین کار زندگیاش دانسته و گفته که با نکات فراوانی که از این سفرها و اجراها آموخت هم زندگی و هم حرفه اش را دیگرگون کرد.
سرانجام نخستین قرارداد حرفه ای او در سال آغازین دهه ی پنجاه و با شرکت نه چندان نام آشنای پی آر ام رکوردز منعقد شد تا او پس از تجربه ی سالهای فراوان زندگی آماتوری رسما به جمع حرفهای های این کار بپیوندد و موسیقی را از یک علاقه و سرگرمی بدل به شغل و درآمدش کند.
شهرت گسترده تر او اما در دهه ی بعدی به دست آمد. هم آن وقت که فرانک سیناترا درهای سالن های وگاس را به روی او و بسیاری دیگر از نوازندگان سیاه پوست باز کرد و اسباب آشنایی مخاطبان پر شمار با آثار ایشان شد. بی بی کینگ درست به همین خاطر سیناترا را هنرمند محبوب زندگی اش معرفی می کند و در بیشینه ی مصاحبه هایش هم از این لطف او به نیکی یاد می کند.
سالهای دههی شصت علاوه بر مرزهای آمریکا با شهرت بین المللی او هم همراه شد. کنسرت های او در آلمان و دیگر ممالک اروپایی و همین طور کنسرت او در ژاپن، نام بی بی کینگ را از مرزهای ایالات متحده فراتر برد و بدل به چهرهای جهانیاش کرد.
در ادامه، سبک یگانهی گیتار نوازی او باعث شد تا بی بی کینگ علاوه بر مردمان کوچه و بازار در میان حرفه ای های موسیقی هم طرفداران بسیاری کسب کند. اریک کلاپتون، نوازنده های گروه رولینگ استون و بسیاری دیگر از بزرگان موسیقی، بی بی گینگ را بزرگترین الهام بخش آثارشان دانسته اند.
او از باب کمیت اجراهای زنده هم به جایگاهی یگانه دست یافته، اجرای متوسط ۲۵۰ کنسرت در سال برای سالهای متمادی، که قوت تن و جان بالایی می طلبد باعث شده تا او از این منظر زبانزد اهلی موسیقی شود. جالب اینکه او به خاطر ابتلا به بیماری هپاتیت، توان ایستادن بر روی صحنه را نداشت و غالب کنسرت هایش را نشسته اجرا می کرد.
بی بی کینگ
او از جانب بسیاری از مجامع موسیقی هم ستوده شده، هفده جایزه ی گرمی، و راهیابی به تالار مشاهیر موسیقی راکاندرول، ایستادن در ردیف ششمین گیتاریست تمامی ادوار در فهرست مجلهی معتبر رولینگاستون و دریافت لقب پادشاه موسیقی بلوز، تنها گوشهای از دستاوردهای بزرگ موسیقیایی او به حساب می آیند.
او همچین روابط بسیار نزدیکی هم با کاخ سفید داشت و جایزهی نشان ملی هنر را هم از پریزیدنت بوش دریافت کرد. کنسرت صمیمی او در کاخ سفید در دوره ی ریاست جمهوری باراک اوباما هم دیگر از رخدادهای ماندگار زندگی هنری او به حساب می آید…
بی بی کینگ به خاطر حمایت از جنبش های مدنی سیاه پوست ها هم به نام و آوازه ی نیک دست یافته. از جمله فعالیت های ماندگار او در این زمینه یکی کنسرت بزرگ او در شب قتل مارتین لوترکینگ است و سری اجراهای او در زندان های آمریکا به نفع زندانیان. علاوه بر اینها او یک انجمن خیریهی حمایت از زندانیان را هم بنیان گذاشت و در راه آزادی بسیاری از انسان های در حصر کوشش کرد…
این مرد بزرگ که از جملهی معدود بازماندگان نسل طلایی موسیقی بلوز در دهه های پجاه و شصت بود، از پس یک دوره ی طولانی مبارزه با بیماری هپاتیت و کم آبی بدن؛ سرانجام در پانزدهمین روز ماه می سال ۲۰۱۵ و در بیمارستانی در لاس وگاس آمریکا دیده از جهان فرو بست و به جمع دیگر اسطوره های موسیقی خفته در خاک پیوست.
پانویس: مجله ی موسیقیایی چمتا از بی بی کینگ و آثار و احوال او برنامهای تهیه کرده که این برنامه به زودی به روی آنتن تلویزیون جهانی ایران فردا خواهد رفت.
چند روز پیش مجلس یاد بودی برای بزرگداشت از مرحوم دکتر حسین عظیمی اقتصاددان که سهمی بزرگ و تعیین کننده در تهیه برنامه های پنجساله توسعه در حکومت اسلامی ایران دارد برگزار شد. دراین مجلس چند شخصیت اقتصادی کشور از خدمات و زحمات دکترعظیمی یاد کردند و نقش موثر وی در تهیه چهار برنامه توسعه را ستودند که الحق ستودنی هم هست. ولی نکته بسیار قابل تعمق و حائز اهمیت در اینجاست که این برنامه ها تماما بدون استثنا با شکست مواجه شدند بنا براین تجلیل از دست اندرکاران آن چه معنی دارد که حرفی منطقی است. منتهی بایستی به این نکته توجه کرد که تهیه برنامه یک مسئله است و اجرای موفقیت آمیز آن مسئله دیگر.
تاکنون در حکومت اسلامی پنج برنامه توسعه پنجساله به اجرا گذارده شده و برنامه ششم هم در دست تهیه است که درسال آینده به اجرا گذارده میشود. یک برنامه هم تحت عنوان ” چشم انداز بیست ساله” تهیه و در سال ۱۳۸۴ همزمان با اجرای برنامه چهارم توسعه و با شروع دولت احمدی نژاد به اجرا گذارده شد که اکنون دهساله شده است . تیم اقتصادی دکتر عظیمی که در تهیه این برنامه ها نقش کلیدی داشتند بدون تردید کار خود را با وجود همه مشگلات ، کمبودها، کارشکنیها، ولی کارخود را در حد مقدورات خوب انجام داد و برنامه هایی منطبق با اصول اقتصادی تهیه کرد که اگر به درستی اجرا میشد میتوانست نقش آفرین باشد و اقتصاد کشور را به گونه ای دیگر رقم میزد. ولی این برنامه ها در حین اجرا آنچنان با انواع دستکاریها ، دخالتهای بیجا از سوی استاندار و فرماندار و فرمانده سپاه گرفته تا امامان جماعت مساجد که عمدتا بدنبال منافع شخصی و گروهی بود قرار میگرفت که از ترکیب اصلی خود بکلی خارج شده و شکل تازه ای مییافت، بطوریکه بعضا نه تنها توجیح اقتصادی نداشتند که مضر بودند . نمونه بارز آن تغییرات در اجرای برنامه های سدسازی بود که بعلت انواع دسیسه ها ، زدوبندها و دزدیها و لفت و لیسها ساخت سدها دستخوش تغییرات گسترده شد که ارتباطی با تهیه کنندگان برنامه نداشت و در نهایت هم کار به بحران آبی موجود کشیده شد. اینکه هر پنج برنامه توسعه با شکست کامل مواجه شده یک نظریه تبلیفاتی بر علیه حکومت اسلامی نیست، بلکه این نظر و عقیده بسیاری از کارشناسان اقتصادی کشور اعم از موافق و مخالف است که معتقدند علت اصلی شکست برنامه ها غرض ورزیها، سوء مدیریتها، حیف و میلهای گسترده و اعمال نفوذها روحانیون و قدرتهای محلی بوده است.
در پی مجلس یادبود دکتر عظیمی میز گردی هم با شرکت چند کارشناس اقتصادی تحت عنوان ” رهیافتهایی از اندیشه دکتر حسین عظیمی برای برنامه ششم توسعه” در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار گردید که محسن رنانی و فرشاد مومنی نقطه نظرهای خود را نحت این مضامین: “برنامهریزی در شرایط کنونی شبیه شوخی است”، «چشمانداز ٢٠ ساله را رها کنید»، «در سال صفر برنامه توسعه هستیم»، مطرح کردند.
دومین همایش نیز به ” چالشها و چشم اندازهای اقتصاد ایران در آستانه برنامه ششم” تخصیص داده شده بود که بایزید مردوخی و هادی زنور سخن گفتند. این دو به مسائل و چالشهای پیشروی برنامه ششم و همچنین به موضوعات مختلف از جمله «دستگاه برنامهریزی بحرانزده»، «نبود برنامه برای افزایش جمعیت» و «بیتوجهی به واقعیتها در برنامهریزی» پرداختند. خلاصهای از این میزگرد در پیمیآید.
بایزید مردوخی: درحالحاضر همه افراد جامعه در سطح پایین گرفتار هستند و در این موقعیت همه از تغییر شرایط وحشت دارند و هیچ فردی برای تغییر وضع موجود ریسک نمیکند، که چنین وضعیتی را در وزرای دولت کنونی مشاهده میکنیم. با انحلال سازمان برنامه و بودجه ، مشکلاتی ایجاد شده که نخستین مورد آن ایجاد ناهماهنگی در نظام برنامهریزی است که بهطور عملی دولت نهم اعلام کرد که قانون برنامه چهارم را قبول ندارد. اکنون گرفتار گروههای متعدد رانتجو و رانتبری هستیم که هر نوع برنامهریزی را به شکست میکشانند؛ افرادی که در نظام و سیستم، سهم و رانت دارند و این افراد اجازه بهثمررسیدن برنامهای را نمیدهند.
امروز در ایران بازی متوقف است و هیچکدام از بازیگران اصلی، انگیزه شروع بازی در حوزههای مختلف را ندارند و هیچ فردی حاضر به گفتوگو نیست و سکوت اختیار میکند و فردی حاضر به دادن هزینه نیست. در چنین شرایطی میتوانیم صحبت از برنامه ششم کنیم. در این شرایط برنامهریزی شبیه شوخی است. هیچ هماهنگیای در حرکت قطار وجود ندارد و قطار توسعه ما در سال ٨۴ متوقف شد. درحالحاضر نیازمند اجماع در نظام سیاسی و عزم ملی هستیم و باید مردم را در تصمیمات سهیم کرده و آنها را وارد بازی کنیم.
بعد از تفاهم لوزان، به تفاهم در تهران نیاز داریم. در تهران بیش از لوزان اختلاف داریم و گفتوگوهای تهران نیازمند عزم جدی در نظام سیاسی است. نیازمند تدوین قاعده بازی در میان قوا هستیم. درحالحاضر آرمانهای ملیمان چیست که بخواهیم برای آن قاعده بازی تعریف کنیم. آرمانبندی ما مخدوش است. چگونه میخواهیم آرمانبندی کنیم، بنابراین نیازمند آرمانبندی جدید هستیم. اکنون نمیدانیم که کدام موضوع از جمله یمن، عراق، اشتغال، مناقشه اتمی، تهاجم فرهنگی موضوع اول ماست یا هنوز نمیدانیم چگونه رتبهبندی و اولویتبندی کنیم.
دولت باید در طرحهای کوتاهمدت یکساله و طرحهای میانمدت تا پایان عمر دولت چند مسئله و موضوع را با جدیت ساماندهی کند. چشمانداز ٢٠ساله را رها کنید، خاورمیانه در سالهای آینده به زمین سوخته تبدیل میشود و ما قدرت اول منطقه خواهیم شد و فقط ما باید وضع موجود را ثابت نگه داریم و دولت باید در شرایط کنونی چند مسئله مهم را با جدیت پیگیری کند؛ برنامه پنجساله پیشکش . هنوز در نظام سیاسی، عزمی برای روشنکردن موتور اقتصادی و توسعه مشاهده نمیکنیم. در چنین شرایطی دولت باید طرح یکساله و دوساله و بیانیه بدهد که شرایط و اهداف دولت را تحت شرایط خاص مشخص کند. اگر این داستان و فرایند را طی کنیم، آنگاه میتوانیم بگوییم در سال صفر برنامه توسعه هستیم.
مرحوم عظیمی در گذشته برآوردهایی از جمعیت کشور داشتهاند که نقشه راهی پیشروی برنامهریزان قرار میداد. بهطورکلی امروزه برنامهریزی مسئله مهمی است و اگر در این راستا تلاش اساسی برای یافتن راهی بهمنظور خروج از مشکلات نداشته باشیم، به روزگاری برمیگردیم که علم اقتصاد را علم شوم میدانستند. البته شوم از آن جهت که جمعیت در حال افزایش و تقاضا برای مواد غذایی نیز افزایش مییابد. در شرایط فعلی احتمالا با مسئله افزایش جمعیت روبهرو خواهیم بود و سرشماری در این سالها نشان میدهد که با کاهش شدید نرخ رشد روبهرو بودهایم. اگر خواهان افزایش جمعیت هستیم باید به فکر کار، سرپناه، شغل و معیشت این جمعیت نیز باشیم؛ اما درحالحاضر توانایی فعلی ما در ایجاد شغل بسیارمحدود است و هنوز در شرایط کنونی این ظرفیت اشتغالزایی ایجاد نشده یا اگر هم ظرفیتی ایجاد شده بسیارمحدود و کم است. این شرایط در حالی است که افراد جویای کار رو به افزایش هستند و از سوی دیگر شاهد افزایش فارغالتحصیلان دانشگاهی هستیم که این افراد نیازمند شغل و کار هستند. برای تأمین دیگر نیازهای افراد جامعه در طول تاریخ به درآمدهای نفتی وابسته بودیم؛ درحالحاضر نیز قیمت پایین نفت را تجربه میکنیم که امکان افزایش ظرفیت تولید نفت نیز به صورت جزئی در دستور کار قرار دارد و متخصصان میگویند توانایی رسیدن به تولید ۶ میلیون بشکه نفت در روز را نداریم.
فرشاد مؤمنی: مناسبت شکلگیری جدی و عالمانه حس ملی در مورد مسائل کشور و موضوعیت یافتن برنامهریزی میانمدت باید مورد توجه قرار گیرد. کشور ما در چنین شرایطی به چنین حسی شدیدا نیازمند است. نکتهای که همه باید به آن توجه داشته باشیم این است که در دل همه ابراز نگرانیها، یک احساس امید و آرامش وجود دارد، مسائل و مشکلات ایران در تسخیر علم قرار دارد. اکنون ظرفیتهای انسانی قابلی داریم، اما ساختار نهادی، برای علم ارزشی قائل نیست و همه باید تلاش کنیم که علم را محور کاروحل مشکلات کشور قرار دهیم. تحلیل کارشناسان کشور و پیشبینیها از چشماندازها، با ضریب بالای ٩۵% تحقق پیدا کرده، اما پیچیدگی مسائل ایران هنوز در حدی نیست که احساس یأس کنیم و بگوییم توانایی ارائه راهکار برای برونرفت از آن را نداریم. نظام تدبیری میتواند جامعه را از دور باطل نجات دهد، اما نظام و سیستم باید فهم عالمانه و مرتبهبندیشده از مهمترین دورههای باطل داشته باشد.
برخی از افراد از زمان رویکارآمدن دولت جدید، دائما این را گفتهاند که ما باید ساختار نهادی که بهشدت علیه تولید و بهنفع غیرمولدها سامان پیدا کرده را بازآرایی کنیم. بنابراین رویکردهای مقطعی و جزئی برای چنین شرایطی، کارایی و ثمربخشی ندارد. واقعیت این است که پول و قدرت گروههای غیرمولد در شرایط کنونی از افراد توسعهخواه بیشتر است. درحالحاضر سند لایحه بودجه و لایحه خروج از رکود مشاهدهشده، فاصله بسیار زیادی با واقعیتها و شرایط کنونی دارد. دولت کنونی علاوه بر عدم هتاکی، از کارشناسان درخواست مشارکت و مشورت کرده است. از سوی دیگر سیاستهای تنشزدایانه دولت را گرامی میداریم. خدا را شکر میکنیم که دولت هتاک قبل، دیگر بر سر کار نیست، اما در کنار این امر باید کارهای کارشناسی و متخصصان وارد اجرا شوند یا دولت به شکل مدنی پاسخ معقول و منطقی برای آن پیدا کند که اقدامات دولت در این زمینه تاکنون صفر بوده و اقدامی انجام نداده است.
بیش از ۶٠درصد جمعیت فعال کشور، هیچ نقشی در اقتصاد ندارند. به همان اندازه که موضوعیت ظرفیتهای انسانی بلااستفاده مهم است، ظرفیتهای مادی هم مهم است و تخصیص منابع ارزی و ریالی تحت عنوان سرمایهگذاری تولیدی و در غیاب یک برنامه، چیزی جز توزیع رانت نیست و مشکلات و پیچیدگیهای کشور را افزایش میدهد. اکنون با یک مشکل بسیار بزرگتر در سازههای ذهنی با نام تخصیص منابع روبهرو هستیم که در کنار آن ترس و ناتوانی از چرایی روبهروشدن کشور با مشکلات نیز وجود دارد. آن چیزی که در شرایط کنونی میتواند بهعنوان هدیه ما به این دولت در نظر گرفته شود، این است که به بدیهیات اولیه عقلی در اداره جامعه بازگردیم و در این مسیر محور توجهها را به انسانها قرار دهیم. اکنون مشارکت انسانها بهعنوان مهمترین ابزار و هدف برنامههای توسعه فلج شده و از سوی دیگر مشارکت سیاسی آنها در سطح صوری و مقطعی در نظر گرفته شده است.
در بخش صنعت ظرفیتی برای تولید جدید در این سالها ایجاد نشده است و در بخش کشاورزی نیز به صورت اشرافی کار دنبال میشود؛ بهعنوان مثال قیمت میوههای نوبرانه ٢٠ تا ٣٠ هزار تومان شده است، البته در کنار این امر موضوع آب نیز مهمترین عامل محدودکننده کشاورزی است، این در حالی است که سیاستها بهگونهای اتخاذ شده است که قرار است ۵۵٠ هزار هکتار زمین جدید زیر کشت رود اما انتظار موفقیت در این زمینه را نداریم. ازسویدیگر، با توجه به افزایش جمعیت، کلانشهرها نیازمند اصلاحات و تجدید ساختار هستند و باید برنامهای اصلاحی در دستور کار داشته باشیم و فضای کسبوکار و نظام تدبیر کشور بهگونهای است که زیاد تسهیلکننده فعالیتهای اقتصادی نیست.
علاوه بر اینها مسائل بینالمللی ایران را نیز نمیتوان نادیده گرفت و بهنوعی بر اقدامات فعالان اقتصادی و توسعه ایران تأثیرگذار است، اما در کنار مسائل بینالمللی مسائل داخلی نیز مهم است و تاکنون نوآوری و راهکارهای ایجاد اشتغال زیاد موردتوجه قرار نگرفته است. ظرفیتهای اشتغال زیادی در بخشهای مختلف وجود دارد اما توانایی استفاده از این ظرفیتها را نداریم و حتی آن را هم مطرح نمیکنیم که اقدامی در راستای حل آن صورت گیرد. بهعنوان مثال برای کنترل و تأمین گوشت کشور، نیازمند پنج هزار کارشناس دامپزشکی هستیم که ساختار و نیروی کار دامپزشکی توان انجام این کار را ندارد.
زنوز: دستگاه برنامهریزی ما دچار بحران شده و اصولا برنامهریزی در کشور ما دچار بحران است. مرحوم عظیمی اصلاح نظام برنامهریزی کشور را در دستور کار داشتند تا به سرانجام برسد که در این راستا در سال ٨٢ همایش بزرگی برپا کردند و سعی داشتند برنامهریزی core planning را دنبال کنند، ضمن اینکه وی همواره روی عدالت اجتماعی تاکید فراوانی داشتند. اگر خواهان آسیبشناسی وضع موجود هستیم، باید گفت که وضع موجود محصول این چند سال گذشته یا تحریمها نیست بلکه خروجی سیاستهای چنددهه گذشته کشور است. تولید ناخالص داخلی سال ٩٠ به قیمت ثابت در مقایسه با سال ۵۵ کمتر بوده است، یا به عبارتی دیگر در سال ٩٠ سرانه داخلی کمتر از سال ۵۵ بوده و عملکرد نظام داخلی منفی بوده و در تمام این دوره شاهد رشد بیرویه جمعیت و افزایش نرخ بیکاری بودهایم که در آمارهای رسمی منعکس نمیشود. بر اساس پیشبینیها ١۵ میلیون نفر در ١٠ سال آینده به جمعیت ایران افزوده میشود، این در حالی است که ظرفیتی برای پاسخگویی نسبت به آن وجود ندارد.
فقر گسترده و توزیع نابرابری درآمد یکی دیگر از چالشهاست؛ سازمان برنامهریزی تحلیلی کلی از وضعیت کنونی ندارد و تصورها بر این است که تحریمها برداشته شود و قطار اقتصادی کشور به ریل توسعه برگردد و دولت به درآمدهای نفتی برسد و مشکلات حل شود؛ اما این تفکر بسیار غلط است. در دهههای آینده با دولتی ضعیف از نظر مالی یا به عبارتی دیگر با دولتی ضعیف از نظر ظرفیتهای سیاستگذاری و ناتوان در اجرا و دستگاههایی فاسد و بیانگیزه طرف خواهیم بود. در برنامه ششم رشدهایی زیر چهاردرصد خواهیم داشت که این پیشبینی خوشبینانه است، این در حالی است که دستگاه برنامهریزی به کمتر از ٨ و ١٢ درصد رضایت نمیدهد
دستگاه برنامهریزی کشور رابطه خود را با واقعیتها قطع کرده و نمیخواهد بر اساس واقعیتها برنامهریزی کند. در سالهای گذشته اقتصاد ایران از نظر محیطی، ساختاری و نهادی تحت تاثیر عوامل مختلف قرار گرفته که از نظر عوامل محیطی، تاثیرات کوتاهمدت و بلندمدت بر ایران داشته است. نمونهای از آن کاهش قیمت نفت است که پیشبینیها بر این است، کاهش قیمت نفت و پایینماندن آن ادامهدار باشد و قیمت نفت تا پنجسال آینده به ٧۶دلار برسد؛ بنابراین دوران وفور منابع نفتی برای دولت سپری شده است. موضوع دیگر، بیثباتی سیاسی منطقه خاورمیانه است. پنتاگون گزارشی منتشر کرده است که نشان میدهد تا سال ٢٠٣٠ مشکلات ادامهدار خواهد بود؛ مشکلاتی که اکنون در یمن، سوریه و لبنان است همه حاکی از تنش و محصول خاص وضعیت منطقه است. به نظر نمیآید چشمانداز روشنی در سالهای آتی وجود داشته باشد که این امر بر مناسبات تجاری و اقتصادی منطقه تاثیرگذار است. عامل محیطی و موضوع دیگر خشکسالی است که منطقه را تحتتاثیر قرار داده است؛ متوسط دمای جهان در سالهای آینده دو درجه اما در ایران چهاردرجه افزایش مییابد و ایران به واحد و کشوری بیجمعیت تبدیل میشود. در حال حاضر دشتهای ما با مشکلات جدی روبهرو هستند. به گفته کلانتری، وزیر اسبق جهاد کشاورزی ایران، ٧٠ میلیارد مترمکعب آب اضافه برداشت شده است؛ بنابراین دههها طول میکشد که صدمات را جبران کنیم. ۵۴٠ شهر امسال دچار تنش آبی هستند و بارندگی سالجاری نسبت به ۴٠ سال گذشته کمتر شده است و این وضع ادامه خواهد داشت که اینها عوامل محیطی است. اگر عوامل محیطی در کار نبود، کار ما در جهت توسعه پایدار ادامه پیدا میکرد؛ اما باید گفت از ماست که بر ماست. خودمان سیاستهایی را اتخاذ کردهایم که مانع رشد درازمدت ما شده است.
هرچند که این کارشناسان اقتصادی صاحبنظردر تجزیه تحلیل های خود بسیار ملایم و به دور از مناقشات جدی به مسائل اقتصادی پرداخته اند. ولی اگر آنها مطمئن بودند که در صورت بیان واقعیات با تهدیدهای امنیتی و شغلی مواجه نمیشوند قطعا با زبان دیگری سخن میگفتند و روشنگری میکردند.
این کارشناسان به خوبی میدانند که زنجیره اقتصادی کشور بعلت مافیابازیها ، حیف و میلها و در راس همه فقدان یک نظام اقتصادی مشخص پاره پاره شده و بهم پیوستن این زنجیر که لازمه حرکت چرخه اقتصادی کشور است با کارشکنی مراکز قدرت و گروه های مافیایی که منافع خود را در پاره گی این زنجیر می بینند تقریبا غیر ممکن است. بنابراین برنامه ششم هم تهیه میشود و به اجرا در میاید و بعد از پنج سال باز با اقتصاد کشور با شکست برنامه ای دیگر مواجه خواهد بود.
صبح روز پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت، پیکر محمد علی سپانلو؛ با همراهی بخشی از دوستان و آشنایان و طرفداران اشعارش، تا منزلگاه دیگرش تشییع و به در قطعه ی هنرمندان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
محمد علی سپانلو که از جانب بسیاری از نزدیکانش به خوش مشربی و شاد زیستن زندگی شهره بوده؛ و به واسطه ی همین طبیعت هم دوستان و یاران فراوان داشته؛ به واسطه ی انقلاب اسلامی پنجاه و هفت و کوچ دسته جمعی اهالی فرهنگ و هنر ایران، از بسیاری از یاران و رفقایش جدا شد تا سرنوشت غریب بسیاری از دوستی های از هم گسسته شده در سالهای گذشته، دامان او و دوستانش را هم بگیرد.
این طور که خبرگزاری های داخلی گزارش داده اند، آیین خاک سپاری او بر خلاف روال مرسوم مراسمی اینچنینی، و از بیم نیروهای امنیتی و گفته شدن حرف های مگو، بی سخنرانی دوستان ش انجام گرفته؛ با این وجود، در سوی دیگر دنیا و فرسنگ ها دورتر از قطعه ی هنرمندان اما، بسیاری از اهالی قلم ایران در سوگ او یادداشت های کوتاه و بلندی قلمی کردند و در این میان سه نوشته از علی رضا نوری زاده، اسماعیل نوری اعلا و هادی خرسندی، برای چاپ در اختیار خبرنامه ی ” خلیج فارس ” قرار گرفته. یادداشت هایی که در عیت سادگی و صمیمیت شان، هر کدام جلوه هایی از شخصیت و زندگی سپانلو را برای نسل جوان ایران معلوم و هویدا می کنند.
باشد که تا این نسل جوان با بهره گیری از تجربیات پیشینیان راهی به آزادی و برابری بجویند. با هم این سه دل نوشته را می خوانیم…
پیاده رو ها یتیم شدند…
علی رضا نوری زاده
دکتر علی رضا نوریزاده
رفیق دیرو دورم م . ع . سپانلو یا آنطور که صدایش میزدیم ” سپان ” خاموش شد . این أخریها که با درد و رنج دوگانه سپری میکرد هر از گاه با رعایت احوالش و در نظر گرفتن موشهای ولایت با گوشهای بزرگ ، سراغش را میگرفتم . اشاره ای به او در تلویزیون ” ایران فردا ” و به ویژه در “پنجره ای رو به خانه پدری ” باعث میشد که او خود بی احتیاطی کند، تلفن را بردارد و مستقیما بگوید علیرضا یاد درویشان کردی.
دو ماه پیش سپان داروئی را میجست که در تهران نبود دست به دامان محمد سفریان شدم که ایتالیا بود و دوستان داروساز بسیار دارد . دوا رسید و فرستادم . سپان برایم نوشت ، هرگز مباد برایت حتی، نوشدارو بفرستم که اگر دیر برسد حکایت سهراب است و … اگر دیدمت یکبار دیگر میرویم راه آهن از پس امیریه تو به همانجا که شبی با عمران صلاحی رفتیم . و بعد اضافه کرده بود راستی عمران چه زود رفت مثل اینکه نوبت منهم دارد میرسد .
هزار سال با سپان در همان چند سال ۴۶ تا ۵۷ منهای ۴ سالی که لندن بودم و به تناوب میدیدمش ، زندگی کردم . او و پرتو زیباترین یارانم بودند . وقتی چریکهای عرب را در فردای نبرد کرامه در اردن سرود و من آن را به عربی ترجمه کردم و در مجله شعر بیروت چاپ شد رفاقتمان أغاز شد . بعد از انقلاب وقتی هانی حسن سفیر فلسطین شد او را به سفارت فلسطین در خیابان کاخ بردم و به هانی الحسن معرفی کردم هردو شادمان شدند . و بعد رنجهای سپان بود و حسرت دیدارش که دوبار کوتاه فراهم شد . حالا چه بنویسم جز آنکه پرتو ، شهرزاد ، سندباد با شما میگریم . پیاده روها یتیم شدند .
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
سفرت خوش باد رفیق…
اسماعیل نوری اعلا
اسماعیل نوری اعلا
من الان نه حال خوبی دارم و نه حوصله ای برای خاطره پردازی. آدم اغلب در برابر مرگ بیشتر به فلسفه و خیال و اوهام پناه می برد تا به عکس های دقیقی که در ذهن دارد.
مثلاً امروز که بیدار شدم و بیاد آوردم که سپانلو دیگر در میان ما نیست ذهنم اسیر فکرهائی خیالاتی شد. مثلاً فکر کردم که آدم وقتی دارد کوه نوردی می کند کوه را در تمامیت اش نمی بیند اما سنگلاخ و دره و گل و شُل اش، همراه با گیاهان و مناظرش، بیشتر به چشم نزدیک بین ما می خورند. اما وقتی که بر می گردیم و از دور کوه را تماشا می کنیم چیزی را می بینیم که در آن کوهنوردی قابل مشاهده نبود.
ما شاعران و هنرمندانی را که ندیده ایم اینگونه از دور می شناسیم. نمی دانیم حافظ خسیس بود یا دست و دل باز؟ سعدی پرخاشگر بود یا افتاده و سر به زیر؟ در این موارد هیچ نمی دانیم. اما آنها را تنها از روی یادگاری های بجا مانده شان قضاوت می کنیم. حکایت ما آدم هائی که با هم بزرگ شده ایم نیز این چنین است. ما سنگلاخ و گل و شُل همدیگر را دیده ایم، گل ها و قلهء نشسته در میان ابر و برف را هم. اما آنقدر از هم دور نیستیم که بتوانیم تمامیت اما قضاوت ما قضاوت فردائی نیست. فردا انتخاب خودش را می کند. خیلی چیزها را می گوید به من مربوط نیست و خیلی چیزها را هم برجسته می کند.
در عین حال، ما با همهء تلاش برای آینده نگری در گذشته ها و تجربه هامان زندگی می کنیم. از دیروز که سپانلو رفته است تلفن من مرتب زنگ زده است. از خود می پرسم چرا با مرگ او همه به یاد من افتاده اند؟ و می بینم که بخاطر همان گذشته است. آن سال آفتابی ۱۳۴۰؛ آن ۵۴ سال پیش، که او ۲۱ سال داشت و من ۱۹ ساله بودم و با هم آشنا شدیم. در میان تظاهرات دانشگاه. خودش همیشه می گفت که این تظاهرات مرا شاعر کرد. اما از دید من او پیرمرد ۲۱ ساله ای بود که از میان هزار و یکشب و ده نفر قزلباش بیرون پریده بود و می خواست با زبان آن دوران ها از امروز ما بگوید.
از آن پس، بهم گره خوردیم. در دریای شعر و زبان مان غوطه زدیم. ناممان را بر دفترچه ای که تاریخنویسان در جیب دارند نوشتیم؛ به این امید که امروز و فردا که نخواهیم بود شاید کسی آن دفترچه را بگشاید و از ما یاد کند. فروغ می گفت ما علیه مرگ زندگی می کنیم و اسلحه مان شعرها و نوشته های ما است.
من به آن روز ۵۳ سال پیش فکر می کنم که دوستان در خانهء پدری من جمع شدیم و گروه ادبی طرفه را براه انداختیم. از آن ده دوازده نفر کسانی رفته اند. گروه طرفه مثل شانه ای شده که دندانه هایش یکی یکی بیافتد. نادر ابراهیمی، اکبر رادی، مهرداد صمدی، غفار حسینی، و سپانلو دیگر در میان ما نیستند.
سپانلو شعری دارد به نام قایق سواری در تهران. دوست دیگرمان منوچهر نیستانی شاعر هم دو پسر دارد که هر دو نقاش و کارتون سازان هنرمندی هستند. امروز دیدم مانا نیستانی در سایت «ایران وایر» طرحی کشیده است از سپانلو که دارد از قایقی که بر سیلاب هاای تهران جاری بوده پیاده می شود و در پیاده روها (که نام شعر بلند دیگری از سپانلو است) شاملو و سیمین بهبهانی و گلشیری و ساعدی و حمید مصدق و غزاله علیزاده ایستاده اند تا از او استقبال کنند. مانا بچه های رفتهء گروه طرفه را از قلم انداخته بود.
حالا سپانلو در برابر قاضی تاریخ ادبیات ما ایستاده است و دلواپس است که رأی او چه خواهد بود. من آن قاضی نیستم. تنها خودش و شعرش دوستان من بودند؛ هرچند که انقلاب نکبت بار اسلامی این هر دو شان را از من گرفته است.
او دیگر مال همه است. بر قایق دوش های دوستارانی که ۵۰ سال پیش بدنیا نیامده بودند، بر رودخانه های خشکیدهء تهران که به کویر می ریزند، می رود تا به تاریخ می پیوندد. من به چه می توانم بگویم جز این که می گویم: سفرت خوش باد! رفیق!
هادی خرسندی
سوگ سپانلو…
هادی خرسندی
در سوگ تو
گریه میکند قلم.
مچاله میشود کاغذ
بغض میشود کلام
صبح سه شنبه گلویم درد گرفت
گونه هایم خیس شد
نفسم تنگ شد
همیشه میدیدم
که بالاتر از غم نشسته ای
ناله نبودی
شاعر بودی اما کز نمیکردی
حتی سرطان را
جدی نمیگرفتی
شادی هایت را تقسیم میکردی
دردهایت را پنهان میکردی
و میگفتی:
الفبا را نمیتوانند از ما بگیرند
میگفتی:
خدا هم از الفبا بی نیاز نیست.
خصوصاَ از همین سه حرف
صبح سه شنبه گلویم درد گرفت
در سوگ تو
گریه میکند قلم
مچاله میشود کاغذ
و کتاب
خود را از قفسه پایین می اندازد.
اردیبهشت امسال مصادف شد با خاموشی «شاعر تهران»، در سن هفتاد و پنج سالگی.
سپانلو در زمره ی معدود نویسندگان معاصرشناخته شده ی ادب فارسی در ادبیات غرب بود، او با شرکت در بسیاری از گردهمایی های بین المللی ادبیات ایران را نمایندگی کرد. از او آثار فراوانی به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، هلندی، عربی و سوئدی ترجمه شد و او را مستحق دریافت نشان شوالیه ی نخل آکادمی فرانسه کرد.
او که نخستین مجموعه شعرش با نام ” آه … بیابان” را در سال ۱۳۴۲ منتشر کرد، تا پایان عمرش بیش از شصت کتاب شعر، نقد و ترجمه منتشر کرد، اما مدتهاست که آثاری از او از جمله کتاب “زمستان بلاتکلیف ما” – کتابی که اشعارش در بستر بیماری شاعر سروده شدند-، در تعلیق و انتظار برای اجازه ی چاپ به سر می برند.
تو گویی شعر “تبعید در وطن” را برای این روزهایش سروده بوده است:
“تلخ رود/ تلخ رودی که از اعماق ایران راه میجوید/ در بلندیهای ناپیدا/ صخره سنگ و علف را نیز میشوید/ از گدار تنگهها و بازپرسیها/ تا گلوگاه سیاه شهرهای ما/ مرزها را, در خطی هموار, میپوید/ رو به ماندابی که از ما بود و شاید نه /.سرزمینی یادگار از مرده ریگی دور/ نامدار از خاک بیرحم است و آب شور/ … ”
سپانلو که جایزه ی “ماکس ژاکوب” ( بزرگترین جایزه ی شعر فرانسه ) را دریافت کرده بود، در میهن خود از انتشار خاطرات خود باز داشته شد، مجموعه ای با نام “تاریخ شفاهی” که به گفته ی خود او “این کتاب سالهای کودکی و جوانی و دانشگاه، سالهای شعر و ترجمه و تاسیس کانون نویسندگان، سالهای مجلات مختلف، رویایی، اخوان، شاملو و بسیاری دیگر را دربرمی گرفت … و میتوانست مرجعی از تاریخ شفاهی شعر مدرن ایران باشد”. او آنقدر از عدم انتشار این کتاب آزرده بود، که با تلخی میگفت: “اگر وضعیت کتابهایم به همین روال ادامه یابد، دیگر روحیهای برایم باقی نخواهد ماند و دست از نوشتن خواهم کشید”
سپانلو، شاعری بود که بر تن اسطوره ها و افسانه های کهن، جامه ی عصر نو را می پوشاند تا روایتی نوین از آنچه ادب پیشین حکایت کرده است را بازگو کند. از همین رو آنچه در میان همه ی دل نگرانی ها و حسرتهای سپانلو، مشهود است، تاسف او از فراموشی ادب و فرهنگ سرزمینش است، چه آن گاه که از انتشار تاریخ ادبیات معاصر جلوگیری کردند و چه آن زمان که دیوان اشعار رودکی با تصحیح او اجازه ی نشر نیافت.
وصف حال روزهای پایانی زندگی شاعر “قایق سوار تهران”، چون “سندباد غایب” بود که با پارو زدن در این غرقاب مرداب گون و با یاد آوری خاطره و بیدار کردن حس نوستالژی در صدد بود دشواری این سنگلاخ را با امید و شور فراموش کند:
قایقسوار بودیم
در ایستگاه آب
بالای نهرها
در کوچهباغ تجریش
از شیب جویبار
رفتیم
رو به پایین
همراه آبشار
رگهای شهر تهران
جاری
فصل بهار و آبسواری
از چشم باغ فردوس
در سایهی چناران
تا قلب پارک ملت
راندیم
زیر ونک گذشتیم
تا رود یوسفآباد
و از فراز جنگل ساعی
تا آبراه بلور…
بالای برجها
ماه
در نیلی روان
رخت عروس میشست
آواز نهرهایش را
تهران به هم میآویخت
ارکستر آب، در سرِ ما، مینواخت
در “بندر نمایش”
بعد از تئاتر شهر
نیروی آب کاهید
پارو زدیم
لغزان
تا حوضهی امیریه
تا موزهی نگارستان
در ایستگاه گمرک
نور چراغها کم شد
انگارههای فصل به هم ریخت
فیروزه با غبار درآمیخت
پاییز بود و آب
شهر و طلا و خواب
و یک صدا، که میدانستیم
هر لحظه ممکن است بگوید:
“برگشت نیست
آخر این خط!”
قایق رسیده بود به راهآهن
به واگن عتیقهی میدان
بین جزیرههای گیاهی
و صخرههای سرگردان
که دور زد
پهلو گرفت
و ایستاد،
آن جا که روح تندیس
در زیر آبراه
نفس میکشید..
“خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا” نویسنده ی پرویی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبی در سال ۲۰۱۰، از برجسته ترین رمان نویسان، مقاله نویسان و روزنامه نگاران معاصر امریکای جنوبی و هم چنین از مطرح ترین نویسندگان نسل خود در سطح جهانی است. او که متولد ۲۸ مارس ۱۹۳۶ است، درحالی در هفتاد و چهار سالگی به کسب جایزه ی نوبل نائل شد، که حدود بیست سال، نامزد دریافت این جایزه ی پرافتخار بود. یوسا، در کنار “گابریل گارسیا مارکز” و “ کارلوس فوئنتس” از جمله نویسندگانی ست که ادبیات امریکای لاتین را در مسیر دگرگونه ای هدایت کرد؛ مسیری که به جهت فرم و شیوه ی داستان سرایی با آنچه پیش از آن نویسندگان این ناحیه خلق کرده بودند، تقاوتی بارز داشت و شاید همین تفاوت بود که ادبیات آمریکای لاتین را در زمره ی پر خواننده ترین آثار جهانی قرار داد.
با این وجود سبک نوشتار یوسا منحصر به خود اوست. او برای بازگویی داستانهایش، از روایتهای تو در تویی بهره می برد که در وجوه زمانی و مکانی متفاوتی در یکدیگر گره می خورند . او در پس همین درهم تنیدگی هاست که روال داستانی رمانهایش را پیش می برد و خواننده را مجذوب و شیدای قلم خود می کند. یوسا بر خلاف مارکز حقیقت را بر بستر جادو نمی کشاند و حتی بر تخیلات خود هم نقش حقیقت می زند؛ تا آنجا که حتی در نوشتن داستان هایش هم از شخصیتهای حقیقی الهام می گیرد و در واقع قریحه ی قصه نویسی خود را با بیوگرافی نویسی ترکیب می کند. او به رمان به چشم یک تحقیق می نگرد، که در آن، به مدد نیروی خلاقیت نویسنده و جبر راستین حقیقت، تاریخ و تخیل با یکدیگر آمیخته می شوند و اثری خلق می شود که در آن مرزی میان واقعیت و رویا مشهود نیست. یوسا آنقدر واقع گراست که هر آنچه در رویای نویسنده می گذرد را نیز بر خاسته از تاملات ذهن ناخودآگاهش می پندارد، شاید به همین دلیل است که او در کتاب “عیش مدام” مصرانه در صدد جستن منشأ حقیقی آفرینش رمان “مادام بواری” بر آمده است.
یوسا نام این کتاب را ازیکی از عبارات نامه ی “گوستاو فلوبر” – نویسنده ی رمان “مادام بواری” – به دوشیزه “لوروایه دشانتپی” برداشت کرده است: “تنها راه تحمل هستی این است که در ادبیات غرقه شوی، همچنان که در عیشی مدام.” و سپس در متن کتاب به بررسی رمان مادام بواری و جراحی زندگی و اندیشه های “اما بواری” و خالقش، فلوبر، به هنگام نگارش این اثر می پردازد. یوسا با این اعتراف که خواندن مادام بواری و غرق شدن در یک یک سطرهایش وی را به وادی نویسندگی رهنمون ساخته، دست به کند و کاو در لایه های مختلف این رمان زده و در سه فصل و از سه زاویه ی متفاوت این اثر ادبی را مورد بررسی قرار داده است.
یوسا در بخش نخست کتاب عیش مدام، از احساس شخصی خود نسبت به “اما بواری ” و “فلوبر” و از میزان تاثیری که بر زندگی وی گذارده اند سخن می گوید، این فصل از کتاب که تحت عنوان ” عشق یکسره” نامگذاری شده، با وصفی شور انگیز و پر تب و تاب از اما و عواطفش سخن می گوید، یوسا خود را دلبسته ی “اما” می نامد و در حقیقت در این بخش، قرائت شخصی خود از این رمان را بیان می کند:
چیزی که مرا به ستایش این موجود هیچ کاره ی فریبنده وا می دارد، صرفا این واقعیت نیست که “اما” محیط خود را به چالش می خواند، علل این چالش هم برای من اهمیت دارد. این علت ها بسیار ساده اند و از چیزی سرچشمه می گیرند که من و او در آن مشترک هستیم، یعنی ماده گرایی درمان ناپذیر ما، اولویت دادن به لذات جسم در مقابل لذات روح […]” اما” خواستار لذت جنسی ست، حاضر نیست این نیاز جسمانی ژرف را که شارل قادر به ارضای آن نیست از آن روی که اصولا از وجود آن خبر ندارد، در وجود خود سرکوب کند …
او سپس در بخش دوم کتاب، به نحوه ی نگارش این رمان و چگونگی آفرینش این اثر، اشاره کرده و با تفحص در زندگی، افکار و دغدغه های فلوبر، انگیزه ی او را از نوشتن این کتاب و خلق شخصیتی چون “اما بواری” مورد بررسی قرار داده است. و نهایتا در بخش پایانی این پژوهش مبسوط، “مادام بواری” را به عنوان سردمدار شکل گیری ادبیات مدرن معرفی می کند.
یوسا در ” عیش مدام” با زیباترین شکل ممکن ” اما بواری” را ترسیم می کند، زنی که گویی این بار معشوقه ی یوساست و یوسا نه تنها زندگی که نجات خود از خودکشی را مدیون این زن می داند. او دوگانگی، وهم پروری و عصیان این زن را می ستاید و با وسواسی کم نظیر همه ی وجوه شخصیت او را هویدا می سازد:
“فراتر از هرچیز، آنچه مرا افسون می کند، دوگانگی وجود ” اما بواری” ست، زنی که با خونسردی تمام نقشه ی شجاعانه و افراطی خود را طرح می کند و در عین حال مثل بچه ها از کتابهای مبتذلی که می خواند بر انگیخته می شود، خواب کشورهای عجیب و غریبی رامی بیند که در کارت پستالهای رایج آن روزگار دیده است، زنی که به مرد محبوبش انگشتری می دهد و […] به او می گوید نیمه شب به فکر من باش و گاه حرفهایی پر طمطراق بر زبان می آورد […] و طبیعی ست که تحت تاثیر صحنه ی کالسکه سواری باشم که در آخر آن دست برهنه ی زنی تکه پاره های نامه ای را که خبر جدا شدن از مرد عاشق است و قصد داشته به او بدهد، به دست باد می سپرد. “( صفحه ی ۳۰)
“هیچ کس – جز خود اما و خواننده- آگاه نیست که زیر این ظاهر نماینده ی کمال و شادمانی و این همسر خانواده دوست، زنی آکنده از آز و خشم و نفرت پنهان است. از این زمان به بعد سراسر زندگی اما یکسره در دورویی می گذرد و تا زمانی که می میرد، همواره دو “اما” وجود دارد، یکی “اما” یی که شارل و مردم شهر می شناسند و دیگری آن که فقط خود او و گاه به گاه “لئون”، “رودولف” و “لورو” می شناسند.” (صفحه ی ۱۷۶)
نویسنده هم چنین ازتضادهای جنسیتی “اما” هم پرده بر می دارد و او را زنی توصیف می کند که در پشت زنانگی تمام عیارش نرینه ای مصمم و با اراده پنهان شده است، او “اما” را “فمنیستی تراژیک” خطاب می کند که در جامعه ای مردسالار اسیر شده و خود را درقیاس با مردان حتی از رویا پردازی هم ناتوان می بیند، او خطاب به رودلف که از سرزمین عجایب و سفرهای رویایی خود سخن می گوید با لحنی حسرت آلود می گوید: ” بیچاره ما زنها حتی این سرگرمی را هم نداریم” و یوسا این گفت و گو را به مثابه ی تبعیض جنسیتی حاکم در همه ی دوران ها می داند، تبعیضی که زن را در تناقض و تعارضی دیگر درگیر می کند، تعارضی درونی و جدالی تلخ بین ذات زنانگی و آرزوی مرد بودن. “اما” درگیر این نبرد می شود، او که در مقام زن همواره با سرخوردگی و ناکامی دست به گریبان بوده است، به جست و جوی هویت مردانه ی خود بر می آید، اواز مسند نیاز برمی خیزد و خود به دیدار معشوق هایش روان می شود، در همه ی این روابط این “اما” ست که عنان را در دست می گیرد، اوست که از لئون می خواهد تا برایش شعر عاشقانه بسراید و یا کرایه ی هتلی که درآن دیدار می کنند، را پرداخت می کند. ولی همه ی این مردها – شارل، لئون و رودلف- پس از چندی با استیصال وضعف و زبونی شان، “اما” را دلزده و سرخورده می سازند. مردانی که نه تنها آن مردانگی مطلوب “اما” را بروز نمی دهند، بلکه با حالات برده صفتشان “اما” را مبدل به قهرمانی شکست خورده، دردمند و رنجور می کنند. “اما” ی جست و جو گر که در شکاف میان تمنا و برآورده شدن آن گام بر می دارد، بر این باور است که رابطه ی نا مشروع می تواند آن حیات باشکوه مطلوب را به او هدیه دهد، اما آنچه از این روابط عاید او می شود چیزی نیست جز ناکامی و سرگشتگی دوباره و تعلیق در میان ” آلودگی زندگی زناشویی و سرخوردگی از روابط نامشروع “. یوسا هم چنین سلطه ی بی چون و چرای “اما” در زندگی زناشویی اش را تشریح می کند، تسلطی که حتی پس از مرگ هم گریبان آن پزشک روستایی را رها نکرد و او را به تباهی کشاند. نویسنده ی کتاب ” عیش مدام” پس از تشریح این کشمکش ها، ” اما” را با دیگر زنان مادر سالار داستان که نقشهایی مردانه را برعهده دارند مقایسه می کند، زنانی که به علت بی کفایتی شوهرانشان نقش مرد را در خانواده بازی می کنند ولی به نومیدی و درماندگی “اما ” مبتلا نمی شوند. یوسا نقش مردانه ی این زنان را نشانه ی عصیان آنها نمی داند و می گوید:
آنها نقش مرد را برعهده میگیرند چون کار دیگری نمیتوانند بکنند، چراکه شوهرانشان این نقش را انکار کردهاند و باید کسی باشد که در خانه تصمیم بگیرد. در مورد “اِما” مردانگی چیزی نیست که برای پر کرن جایی خالی به خود بسته باشد، بلکه در عینحال تلاشی است برای آزادی، راهی برای جنگیدن با نکبت و درماندگی نهفته در وضع زن.
یوسا، رمان مادام بواری را به سبب در هم فشردن مسائلی چون طغیان، خشونت، ملودارم، مسائل جنسی و حتی شی بارگی غوطه ور در آن تحسین می کند و آن را بر رمانهایی چون ” مسخ” کافکا و یا آثار فاکنر ترجیح می دهد. چرا که به عقیده ی او پایان بسته ی مادام بواری از تعلیق و پرسشی که آن رمان ها برای خواننده ایجاد می کنند، مبرا ست و یوسا این امر را مزیتی برای این رمان بر می شمرد. این نویسنده بر خلاف دیگرانی چون ” جیمز جویس”، ” ویرجینیا وولف” و ” ویلیام فاکنر” معتقد است که باید ابتدا طعم حقیقت را چشید و بعد به داستان سرایی پرداخت؛ در واقع او پرداختن به عینیت را بر ذهنیت مقدم می داند.
یوسا، با آن که عصیان مادام بواری را عصیانی شخصی می نامد ولی از قدمت و عمر وسوسه ها و دغدغه های “اما” هم سخن می گوید دغدغه هایی که هنوز هم بر زندگی بشر امروز و به خصوص زنان سایه افکنده و به خانه ی پر ملال و سرد “شارل بواری” محدود نمانده اند و وسوسه هایی که تنها منحصر به همسر سودایی و عاصی آن پزشک دل مرده و کسالت آور نبوده و نیستند:
عصیان ” اما” از ابعاد حماسی که در عصیان قهرمانان مذکر رمان قرن نوزدهم می بینیم بی بهره است […] این عصیان یک فرد است و چنین می نماید که عصیانی خود بینانه است. این زن قوانین محیط پیرامون خود را زیر پا می گذارد، زیرا مشکلاتی که فقط مشکل اوست به این کار می کشاندنش، این عصیانی به نام کل انسانیت یا به نام فلان اصل اخلاقی یا فلان ایدئولوژی نیست، ” اما” از آن روی که احساس می کند، جامعه، تخیل او، جسم او، رویاهای او و تمناهای او را به زنجیر کشیده، رنج می برد، روابط نامشروع برقرار می کند، دروغ می گوید، می دزدد و در پایان خود را می کشد، شکست “اما” به معنای این نیست که او بر خطاست […] باری، شکست اما صرفا اثبات این نکته است که این نبرد نابرابر بوده، “اما” تنها بود و از آنجا که موجودی غریزی و احساساتی بود و پیوسته در معرض این خطر که راه را گم کند و بیش از پیش در وضعیتی غرقه شود که سرانجام دشمن را بر او چیره کرد.
یوسا، شیفته ی فلوبر نیز هست، او می گوید: ” من به معنای دقیق کلمه شیءباره هستم. خوش دارم خانه و گور و کتابخانهی نویسندگان محبوبم را ببینم و اگر میتوانستم استخوانهاشان را محض تبرک نگه دارم، یعنی همان کاری که مؤمنان با استخوانهای قدیسان میکنند” او که کتاب را بارها و بارها موبه مو خوانده، بر روی صحنه های زندگی فلوبر ذره بین می گذارد و خواننده را از ریزترین اطلاعاتی که درباره ی شرایط خانوادگی و زندگی فلوبر به دست آورده است، آگاه می کند، از حالات روحی او و اعضای خانواده و دوستان نزدیک و مکاتبه ایش گرفته تا شکل اتاق و ساعات کار وی. در این میان مطالعه ی چهارده جلد از نامه نگاری های ” فلوبر” و به خصوص نامه هایی که به معشوقه اش، “لوییز کوله” نوشته است، از اهمیت بسیاری برخوردارند.
برخی از منتقدین، توجه بیش از اندازه ی یوسا، به این ظرایف و نکات، را مورد نقد قرار داده و افراط او را نپسندیده اند، اما آنچه مسلم است این است که یوسا این اصرار و اهتمام را بیهوده انجام نداده است. او در صدد اثبات این قضیه است که “مادام بواری” نه تنها بر اساس وهم، الهام، غریزه و یا نیروهای پنهانی خلق نشده بلکه بهره گیری از حقایق و پیشامدهای روزمره و پیرامون نویسنده است که او را در آفرینش یک اثر ادبی یاری رسانده است. در حقیقت نویسنده نقش راوی هنرمندی را برعهده می گیرد که از جادوی ورود به ذهن و آگاهی ازتفکرات شخصیتها برخوردار است، یوسا معتقد است که فلوبر در “مادام بواری” در عین حال که به امور شهودی توجه دارد از پرداختن به تفکرات و تک گویی های جریان سیال ذهن نیز غافل نیست. او به نویسنده ی محبوبش هرگز جلوه ای آسمانی نمی دهد و او را از هرگونه کشف و شهودی مبرا می داند، هم چنان که “اما” قهرمان همیشه اش را نیز زمینی می خواند و این شاید همان نکته ای باشد که “عبدالله کوثری” را بر آن داشته است تا این کتاب را به فارسی برگرداند. باشد تا نویسندگان، منتقدان و خوانندگان ادبیات فارسی نیز تکیه ی صرف بر عنصر عاطفه و آسمانی کردن شاهکارهای کلاسیک ادب فارسی را به فراموشی سپرند و جایگاه تفکر و پژوهش را جایگزین آن نمایند.
فلات ایران معادن بسیاری را در درون خود جای داده است. ذخائر قطعی معادن ایران حدود ۴۰ میلیارد تن برآورد میشود و به لحاظ تنوع آنها صحبت از ۶۰ نوع ماده معدنی در میان است. از اینرو است که ایران در رتبه بندی معادن مقام هشتم جهانی قرار گرفته و این در حالی است که عملیات اکتشافی فقط در ۷ % یعنی حدود ۱۰۰ هزار کیلومتر مربع از مساحت کشور صورت گرفته است که در صورت ادامه اکتشافات افزایش حجم ذخائر قطعی خواهد بود. متاسفانه درحکومت اسلامی هیچگونه برنامه مدونی برای استفاده بهینه از این ثروت خداداد دردسترس نیست و آنچه تاکنون شده بهره برداری از معادنی مانند مس سرچشمه ، سنگ آهن گل گوهر ، معادن قلع و روی انگوران در زنجان و سنگهای تزیینی است که پایه های آن در رژیم گدشته گذارده شده است. سهم این بخش در حال حاضر در اقتصاد کشور که در رژیم گذشته میرفت تا جایگاه ویژه ای به خود اختصاص دهد چنان ناچیزاست که به کمتر از ۱% یعنی حدود ۵% با محاسبه ارزش افزوده تولیدات دنبال آن میرسد. این ناکامی در گسترش بخش معادن کشور نتیجه عدم برنامهریزی، بی سیاستی حکومتگران اسلامی، درک نادرست مسئولین و در واقع عدم شناخت از این بخش مهم اقتصادی است.
توسعه معادن کشور نه تنها استعداد تبدیل شدن به یک منبع صادراتی مهم را دارد، بلکه ظرفیت بالایی در ایجاد اشتغال را نیز میتواند به خود اختصاص دهد. اهمیت دیگر توسعه معادن در زمینه اشتغال در آنجاست که این معادن عمدتا در استانهای محروم کشور که درصد بیکاری هم در آنجا از سایر استانها بیشتراست قرار دارند که در صورت گسترش فعالیت میتواند وسیله بسیار موثری در جهت محرومیتزدایی از این مناطق به شمار آید. این در حالی است که در حال حاضر باوجوداینکه حداقل ۳۵% اشتغال کشور و بیش از ۳۸% از تولید ناخالص ملی تحت پوشش وزارت صنعت، معدن و تجارت قرار دارد، معهذا سهم بخش معدن از این میزان اشتغال بسیار اندک است ، بطوریکه میزان اشتغال در سال جاری نزدیک به ۱۳۰ هزار نفر در بخش معدن و ۲۰۰ هزار نفر در بخشهای تولیدی وابسته بوده است.
نکته بسیار حائز اهمیت دیگر اینکه محصولات دو معدن بسیار مهم کشور یعنی سنگ آهن و مس که نقش صادراتی برجسته ای دارند بیشتر به صورت ماده خام صادر میشود . این در حالی است که ارزش افزوده این دو کالا در مراحل بعد از استخراج حاصل میشود . به عنوان مثال ارزش واقعی سنگآهن بعد از استخراج از معدن حاصل میشود که شامل، تغلیظ و پرعیارسازی، کنسانتره، گندله، آهن اسفنجی، فولاد خام و درنهایت مقاطع مختلف و همچنین فولادهای آلیاژی است. ارزشافزوده قیمت یک تن سنگآهن خام با عیار ۶۰% در بازارهای جهانی درحال حاضر حدود ۶۰ دلار، در حالیکه قیمت یک تن گندله سنگآهن ۱۲۰ دلار، قیمت یک تن شمش فولاد خام بین حدود ۵۰۰ دلار و قیمت یکتن فولاد آلیاژی برحسب نوع آلیاژ و خواص مکانیکی آن تا ۳۰۰۰ دلار میباشد.
دررابطه با اشتغال نیز بخش معدن یک وسیله بسیار موثردر کاهش بیکاری به شمار میرود . استخراج از معادن نیاز بالایی به نیروی انسانی دارد . به عنوان مثال برای استخراج یک میلیون تن سنگ آهن و ادامه پروسه تکمیلی تا رسیدن به فولاد و کنسانتره حدود دو هزار واحد شغلی ایجاد خواهد شد. البته میزان اشتغال غیرمستقیم این صنعت پایه و زیربنایی درتوسعه صنایع مختلف بسیار بیشتر از اشتغال مستقیم آن است.
با این تفاسیر متأسفانه، زنجیره بهره برداری و فراوری در حکومت اسلامی از هم گسیخته شده است بطوریکه سال گذشته بیش از ۲۰ میلیون تن سنگآهن صادر شد درحالیکه درهمین سال واردات گندله و فولاد ادامه داشته است. رشد نامتوازن حلقه های ارزش سنگ آهن به گونهای است که، اکنون اگر واحدهای تولید فولاد موجود بخواهند با ظرفیت قابل قبول کار کنند با کمبود ۸٫۵ میلیون تن گندله مواجه خواهند بود. در چنین شرایطی که معادن بهطور مستقیم و غیرمستقیم اشتغالزا هستند، تکمیل زنجیره فولاد میتوانست سهم قابل ملاحظه ای در ایجاد فرصتهای شغلی جدید داشته باشد که متاسفانه فرصت سوزی شده است. قرارگرفتن بخش معدن در جایگاه واقعی خود در اقتصاد کشور و بهرهگیری از تمامی ظرفیتهای ان، نگاه ویژه به مقوله تکمیل زنجیره ارزش معدن و صنایع معدنی را میطلبد. در این میان، برنامهریزی در خصوص مدیریت صادرات در بخش معدن باهدف صادرات محصولات باارزش افزوده بالا بهعنوان راهبردی کلیدی برای تحقق این مهم امری اجتناب ناپذیر است که حکومت اسلامی تاکنون نسبت به آن بی اعتنا بوده است.
بنا بر گزارشات رسمی وزارت صنعت تعداد معادن غیر فعال از مرز ۲۲۰۰ واحد فراتر رفته است . بسیاری از آنها به علت کمبود سرمایه و نقدینگی و تعدادی هم به علت اختلافات با مراجع قانونی مانند محیط زیست و سازمان مالیاتی و بعضا هم باج خواهیها ناچار به توقف شده اند. به عنوان مثال قیمت سنگآهن در سطح جهانی کاهش یافته و صادرات آن فعلا مقرون به صرفه نیست . در مقابل بجای اینکه سازمان مالیاتی به کمک آید ، برعگس مالیات را آنقدر بالا برده که بهرهبرداران توان پرداخت مالیات را ندارند . به همین علت بسیاری از معادن کوچک سنگآهن نیمه شمالی ایران در یکی دو سال اخیر تعطیلی شده است
معدن داری هم کاری تخصصی است و هم اینکه بر حسب وسعت کار نیاز به سرمایه گذاری نسبتا قابل توجه اولیه دارد. اگر این دو فاکتور فراهم باشد و از معدن استفاده بهینه گردد ، درآنصورت معدن داری میتواند یک تجارت سودآوری باشد . در این رابطه مسوولان سازمان صنعت و معدن میگویند که هزینه بالای استخراج، نبود تسهیلات یا کمبود منابع اعتباری بسیاری از معادن را به متروکه شدن کشانده که دلیل آن سرمایهگذاری در مسکن و بورس و بازار ارز و طلا و غیره است که نمیگذارد برای معدن سرمایهگذار جدید جذب شود. از طرفی هم کارشناسان میگویند بسیاری از بهره برداران توانایی فنی و علمی برای استخراج ندارند از اینرو در بازار معدن هنوز بستر مطمئن سرمایهگذاری برای فعالان اقتصادی به وجود نیامده است.
نکته دیگر اینکه توقف بیش از ۲۲۰۰ معدن به معنای متروکه بودن نیست ودلائل دیگری هم میتواند داشته باشد . علی الاصول معدن کاران زمانی اصطلاح متروکه را بکار میبرند که معدن خالی شده باشد ، در حالی که معادن ایران عمدتا به این دلیل متروکه نام نگرفتند ، بلکه بر اساس عوامل دیگری مانند نبود تجهیزات لازم، ضعف در تکنولوژیهای بروز، شرایط اقتصادی، مسائل فرهنگی و تنگناهای مالی چرخه اقتصادیشان به پایان می رسد. همچنین برخی از بهرهبرداران به دلیل بیاطلاعی از جوانب آلودگی فعالیت معدن در حین بهرهبرداری رعایت مسائل زیستمحیطی را نادیده میگیرند که اجبارا سازمان محیط زیست از ادامه کار معدن آنها جلوگیری میکند. اخیرا وزارت صنعت طرحی در دست تهیه دارد که بعضی از معادن متروکه را حتی تبدیل به فضای گردشگری مانند موزه نماید که در شرائط بحرانی موجود بسیار بعید به نظر میرسد.
اخیرا کرباسیان معاون وزیر صنعت و مسئول معادن کشور از پیشنهادهای جدید شرکتهای اروپایی برای همکاری در معادن و صنایع معدنی ایران خبر داد ، ولی با ادامه توضیحات او که گفت : ” ایران در سالهای تحریم ارتباطات گستردهای نداشته و بسیار محدود روابط بینالمللی خود را پیش برده است و همین باعث شده اکثر شرکتهای خارجی اطلاعاتشان از ایران محدود بماند. از سویی برخی شبکههای خبری اطلاعرسانیشان درباره بخشهای اقتصادی ایران درست نبوده و همین شرکتهای خارجی را برای سرمایهگذاری در ایران گمراه کرده است.” ورود خارجیان چندان جدی به نظر نمیرسد.
وی همچنین افزود : ” متاسفانه تمامی برخوردهایی که رسانههای خارجی با جمهوری اسلامی داشتند برخوردهای سیاسی و امنیتی نیست و حوزه اقتصادی ایران را تحت تاثیر قرار داده است. آنها ایران را به عنوان کشوری با مشکلات خاص در زمنیه اقتصاد به خارجیها معرفی کردهاند و سرمایهگذاران خارجی میخواهند شرح این مشکلات را از زبان مسوولان و مدیران واحدهای دولتی متوجه شوند. مخصوصا این توقع را از سازمان توسعه و نوسازی معادن دارند که به آنها چقدر اطمینان برای سرمایهگذاری میدهیم و چقدر جدی هست
یم. بهرحال بخش معدن ایران که در قبل از انقلاب با برنامه ریزیهای دقیق و اجرایی میرفت تا تحولی زیر بنایی را میسر سازد ، به ویژه در زمینه مس، سنگ آهن ، قلع و روی، سنگهای تزیینی و شن و ماسه قدمهای بلندی برداشته شده بود متاسفانه در بعد از انقلاب شرکتهایی مانند قلع و روی انگوران در زنجان ، شرکت شن و ماسه خلیج مرکزی و سنگهای تزیینی به تاراج رفتند و امروز هم شرائط بهتر از اوائل انقلاب نیست ، بطوریکه معادن نان آب دار نصیب از ما بهتران رژیم میشود و بیشترمعادن کم ظرفیت و مسئله دار هشتند که به بازار عرضه میشوند که طبیعتا علاقمندان کمی دارد. از اینرو انتظار اینکه بخش معدن تبدیل به یک بخش فعال اقتصادی کردد بسیار بعید است.
آخرین نامه ی فرزاد کمانگر به دانش آموزانش
مینا استربادی
خطاب به پسران طبیعت آفتاب می نویسد: ” … ، بعد از « مصیبت مرد شدن » تازه « غم نان » گریبان شما را گرفته ، اما یادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهایتان پشت نکنید؛ و به دختران سرزمینش می گوید: ” …، اگر در این گوشه از « خاک فراموش شده خدا » به دنیا نمی آمدید ، مجبور نبودید در سن سیزده سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت « زیر تور سفید زن شدن » برای آخرین بار با مدرسه وداع کنید” … پر است از احساس و شعور، این نامه ی آخرین او؛ و مگر می شود کسی که این طور می نویسد و این طور به زندگی نگاه می کند، کسی که شاگردانش را به فراموش نکردن شعر و آواز توصیه می کند؛ اهل جنگ باشد و برای مردمی خطرناک؟
امروز، خاطره ی این مرگ غمگنانه یکی از اهل معرفت و آن توحش بی آخر اهل قدرت، چهارساله شد. در حال و هوای مرگ این مرد بزرگ اما، سودمند تر و نکو تر از نامه ی آخرینش یادداشتی سراغ نکردیم. باشد که تا دخترکان و پسرکانی که چهارسال قبل کمتر از این دنیای نامرد دانسته بودند، بخوانند و بدانند که روزگار نامروت چه بر سر پاک ترین و اهورایی ترین فرزندان آن خاک آورده؛ بخوانند و بدانند که آقای معلم به شعر و آوازشان سپرده و برایشان از صداقت و ترنم گفته … با هم این آخرین نامه که به وصیت و نصیحتی هوشمندانه می ماند را بخوانیم و به سطر به سطرش دقیق شویم…
آخرین یادداشت فرزاد کمانگر از زندان رجایی شهر…
بچه ها سلام،
دلم برای همه شما تنگ شده ، اینجا شب و روز با خیال و خاطرات شیرینتان شعر زندگی میسرایم ، هر روز به جای شما به خورشید روزبخیر میگویم ، از لای این دیوارهای بلند با شما بیدار میشوم ، با شما میخندم و با شما میخوابم . گاهی « چیزی شبیه دلتنگی » همه وجودم را میگیرد .
کاش میشد مانند گذشته خسته از بازدید که آن را گردش علمی مینامیدیم ، و خسته از همه هیاهوها ، گرد و غبار خستگیهایمان را همراه زلالی چشمه روستا به دست فراموشی میسپردیم ، کاش میشد مثل گذشته گوشمان را به «صدای پای آب » و تنمان را به نوازش گل و گیاه میسپردیم و همراه با سمفونی زیبای طبیعت کلاس درسمان را تشکیل میدادیم و کتاب ریاضی را با همه مجهولات زیر سنگی میگذاشتیم چون وقتی بابا نانی برای تقدیم کردن در سفره ندارد چه فرقی میکند ، پی سه ممیز چهارده باشید با صد ممیز چهارده ، درس علوم را با همه تغییرات شیمیایی و فیزیکی دنیا به کناری میگذاشتیم و به امید تغییری از جنس «عشق و معجزه» لکه های ابر را در آسمان همراه با نسیم بدرقه میکردیم و منتظر تغییری میمانیدم که کورش همان همکلاسی پرشورتان را از سر کلاس راهی کارگری نکند و در نوجوانی از بلندای ساختمان به دنبال نان برای همیشه سقوط ننماید و ترکمان نکند ، منتظر تغییری که برای عید نوروز یک جفت کفش نو و یک دست لباس خوب و یک سفره پر از نقل و شیرینی برای همه به همراه داشته باشد .
کاش میشد دوباره و دزدکی دور از چشمان ناظم اخموی مدرسه الفبای کردیمان را دوره میکردیم و برای هم با زبان مادری شعر می سرودیم و آواز میخواندیم و بعد دست در دست هم میرقصیدیم و میرقصیدیم و میرقصیدیم .
کاش میشد باز در بین پسران کلاس اولی همان دروازه بان میشدم و شما در رویای رونالدو شدن به آقا معلمتان گل میزدید و همدیگر را در آغوش میکشیدید ، اما افسوس نمیدانید که در سرزمین ما رویاها و آرزوها قبل از قاب عکسمان غبار فراموشی به خود میگیرد ، کاش میشد باز پای ثابت حلقه عمو زنجیرباف دختران کلاس اول میشدم ، همان دخترانی که میدانم سالها بعد در گوشه دفتر خاطراتتان دزدکی مینویسید کاش دختر به دنیا نمیامدید.
میدانم بزرگ شده اید ، شوهر میکنید ولی برای من همان فرشتگان پاک و بی آلایشی هستید که هنوز « جای بوسه اهورا مزدا» بین چشمان زیبایتان دیده میشود ،راستی چه کسی میداند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبودید ، کاغذ به دست برای کمپین زنان امضاء جمع نمیکردید و یا اگر در این گوشه از « خاک فراموش شده خدا » به دنیا نمی آمدید ، مجبور نبودید در سن سیزده سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت « زیر تور سفید زن شدن » برای آخرین بار با مدرسه وداع کنید و « قصه تلخ جنس دوم بودن » را با تمام وجود تجربه کنید . دختران سرزمین اهورا ، فردا که در دامن طبیعت خواستید برای فرزندانتان پونه بچینید یا برایشان از بنفشه تاجی از گل بسازید حتماً از تمام پاکی ها و شادی های دوران کودکیتان یاد کنید .
پسران طبیعت آفتاب میدانم دیگر نمیتوانید با همکلاسیهایتان بنشینید ، بخوانید و بخندید چون بعد از « مصیبت مرد شدن » تازه « غم نان » گریبان شما را گرفته ، اما یادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهایتان پشت نکنید ، به فرزندانتان یاد بدهید برای سرزمینشان برای امروز و فرداها فرزندی از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب میسپارمتان تا فردایی نه چندان دور درس عشق و صداقت را برای سرزمینمان مترنم شوید .
رفیق ، همبازی و معلم دوران کودکیتان
فرزاد کمانگر – زندان رجایی شهر کرج
۹/۱۲/۱۳۸۶
ناصر سراج رییس سازمان بازرسی کل کشور با اشاره به بیش از ١٠٠ هزار میلیارد تومان معوقه بانکی بدون ضمانت و وثایق لازم گفت: قوه قضاییه آماده برخورد با مقصران است و بانک مرکزی نیز کمیتههایی را برای رسیدگی به معوقات بانکی تشکیل داده است و باید تمام این معوقات را پس بگیریم. طبق قانون، سازمان بازرسی بر تمام دستگاهها، سازمانها و مراکز دولتی و همچنین مراکز غیردولتی که به نحوی دولت بر آنها نظارت دارد یا کمک دریافت میکنند، میتواند نظارت داشته باشد واضافه کرد: بانکها و موسسات مالی خصوصی تحت نظارت شورای پول و اعتبار و بانک مرکزی هستند لذا تا حدودی که دولت و بانک مرکزی بر آنها نظارت میکند، سازمان بازرسی نیز میتواند ورود کند. وی با اشاره به رسیدگی به شکایات و گزارشهای مردمی در سازمان بازرسی، این گزارشها را تا حد زیادی مقرون به واقع خواند و اظهار کرد: پارسال بیش از ۶٠ هزار گزارش مردمی داشتیم که نتیجه بررسی این گزارشها در اصلاح امور کشور بسیار موثر بود. سراج با اشاره به سخنان رییس کل دادگستری استان اصفهان مبنی بر خلع ید از چهار هزار و ٨۵٠ هکتار از اراضی تصرف شده در این استان، تاکید کرد: باید فکری برای این مساله کرد تا از زمینخواریها جلوگیری شود.
ماراتن نفسگیر حذف شش میلیون یارانه بگیر تا پایان امسال
دولت برای حذف یارانه شش میلیون افراد پردرآمد هدفگذاری کرده است ولی روندی که تاکنون برای حذف یارانه بگیران ثروتمند طی شده تحقق اهداف دولت برای امسال را سخت کرده است. با درز کردن خبر حذف یارانه پنج گروه درآمدی از جمع یارانه بگیران اگرچه در ابتدا بین مقامات مسئول تمایلی برای شفاف سازی در این مورد وجود نداشت و اغلب به طور سربسته به آن پاسخ دادند اما سرانجام سکوت شکسته شد و توضیحات بیشتری برای حذف یارانه پردرآمدها توسط وزارت کار و رفاه اجتماعی ارایه شد. اخیرا فیروزآبادی، قائم مقام وزیر کار و رفاه اجتماعی با اشاره به اینکه یارانه برای همه نیست و سهم اقشاری است که از نعمتهای طبیعی محرومند، اعلام کرد که در سال جاری یارانه ثروتمندان قطع میشود و حدود شش میلیون یارانهبگیری که نیازی به این پول ندارند از چرخه دریافت یارانه خارج خواهند شد. این اعلام از این جهت که تعداد حدود شش میلیون یارانه بگیر پردرآمد را هدفگذاری کرده کاملا منطقی است، چراکه با کاهش رقم ۴٢ هزار میلیارد تومانی پیشنهادی در لایحه بودجه امسال برای توزیع نقدی به ٣٩ هزار میلیارد تومان، دولت باید برای جبران کسری حداقل ٣٠٠٠ میلیارد تومانی که در پیش دارد بیش از پنج میلیون نفر از دریافت کنندگان یارانه نقدی را از بار هزینهای خود خارج کند؛ از این رو تعداد شش میلیون مورد توجه میتواند در صورت تحقق تا حدودی گره کسری منابع را باز کند. در سوی دیگر این شش میلیون، توان حذف آنها و مدت زمان لازم برای آن قرار دارد. این در حالی است که اگر دولت بخواهد با کسری حداقل ٣٠٠٠ میلیارد تومانی منابع در پرداخت یارانه نقدی تا پایان سال مواجه نباشد باید حدود شش میلیون نفر را از اولینماه امسال از لیست خود خارج میکرد که البته اینگونه نشده و در این حالت حتی اگر فرض را بر این بگیریم که تا پایان سال این تعداد حذف میشوند، بازهم در هر شرایطی کسری منابع در هدفمندی در سال ١٣٩۴ قطعی خواهد بود. زمانی که اظهارات ربیعی، وزیر کار و رفاه اجتماعی در کنار گفتههای معاونش قرار میگیرد موضوع مطرح شده را بیشتر تایید میکند. ربیعی اخیرا از حذف حدود ٢٠٠ هزار یارانه بگیر پردرآمد خبر داده و توضیح داد که بنا بر مصوبه هیات دولت باید ساماندهی یارانه ثروتمندان به گونهای که این اقدام در جامعه اثر بدی به جای نگذارد در دستور کار قرار میگرفت؛ بنابراین ما این ساماندهی را از ٣٠ هزار نفر شروع و تا ۵٠هزار نفر و سپس ١٠٠هزار و ٢٠٠هزار نفر نیز پیش رفتیم.
بورس تهران همچنان در تلاطم است
شاخص کل بورس به کانال ۶۵ هزار واحدی سقوط کرد. سقوط آزاد بازار سرمایه در حالی شدت گرفته که به نظر میرسد راهکارهای مدیران سازمان بورس برای تزریق رونق به بازار سهام جواب نداده است. بررسی روند بازار در دومین سال ١٣٩۴ نشان میدهد که مشکلات سال ٩٣ همچنان در بازار خودنمایی میکنند. مشکلاتی که در صدر آنها مدیریت ناکارآمد، نبودن اعتماد نزد اهالی بورس و کمبود نقدینگی چشمک میزنند. این در حالی است که در هفته اول بعد از بیانیه لوزان مشکل دوم تا حدودی مرتفع شده بود ولی شیوع شایعات درباره احتمال برهم خوردن توافق هستهای و عرضههای اولیه کارشناسی نشده سبب شد بازار راکد و معاملات منفی شود. این در حالی است که در ٢٠ روز اخیر روند بازار سهام نگرانکننده شده است و حتی خبر افزایش قیمت محصولات سیمانی، کاهش نرخ سود بانکی و… نیز نتوانسته بازار را تحت تاثیر قرار دهد. روز گذشته روند منفی حاکم بر بازار تشدید شد و در همه گروهها صفهای فروش تشکیل شد. در معاملات اخیر سهام «حکشتی»، «وپاسار»، «تاپیکو»، «وبملت» و «شپنا» بیشترین تاثیر منفی را بر شاخص گذاشتند. در مقابل اوراق تسهیلات مسکن دوباره رونق گرفتهاند و فعلا تنها گروه مثبت بازار هستند. اما در سایر گروهها نمادها با صفهای عرضه همراه بودند و رونق معاملات در فروش سهام بود. شدت ریزش بازار سهام تا جایی پیش رفته که آن دسته از فعالان خوشبین که هر روز به سهامداران امید میدادند گردنشان زیر بار فشار بازار خم شده است. به این ترتیب بورس تهران که پیشبینی میشد در سه ماه بعد از توافق لوزان رکوردشکنیهای پیاپی را به نام خود به ثبت برساند، از نفس افتاده تا نشان دهد پتانسیل واقعی بازار سهام چقدر است. در واقع بحث بورس تهران با هیجانهای گذرا، کاهش نرخ سود بانکها و… حل نمیشود بلکه نیاز به اصلاح و بازسازی زیر ساخت دارد.
بیش از ۵٠میلیارد دلار بدهی شرکت نفت
منصور معظمی معاون وزیر نفت با انتقاد از پرداخت حجم عظیم یارانهها از سوی وزارت نفت گفت: شرکت ملی نفت ایران هم اکنون بیش از ۵٠ میلیارد دلار بدهی دارد. وی با اشاره به اینکه برنامه ششم توسعه در حالی تدوین میشود که شرکت ملی نفت ایران بدهی هنگفتی دارد، گفت: این شرکت هم اکنون بیش از ۵٠ میلیارد دلار بدهی دارد. وی با انتقاد از پرداخت حجم عظیم یارانهها از سوی وزارت نفت و اینکه هنوز تصمیم جدی درباره قطع یارانه دهکهای پردرآمد گرفته نشده است، تصریح کرد: وزارت نفت پارسال ٣٣ هزار و ٧٠٠ میلیارد تومان یارانه پرداخت کرده است که سهم شرکت پالایش و پخش ٢۴ هزار و ٣٠٠ میلیارد تومان و سهم شرکت ملی گاز ایران ٩ هزار و ۴٠٠ میلیارد تومان بوده است. معاون برنامهریزی و نظارت بر منابع هیدروکربوری وزارت نفت با اشاره به اینکه امسال با رایزنی گسترده که البته هنوز بر سر عدد و رقم آن به نتیجه نرسیدیم این رقم به ٣٢ هزار میلیارد تومان رسیده است، اظهار کرد: سهم شرکت ملی گاز از این رقم ٩ هزار میلیارد و سهم شرکت ملی پالایش و پخش ٢٣ هزار میلیارد تومان تعیین شده است؛ اختلاف ما با سازمان هدفمندی یارانهها حدود پنج هزار میلیارد تومان است. معظمی با بیان اینکه اگر این رقم یارانه با ارز سه هزار تومانی محاسبه شود حدود ١١ میلیارد دلار میشود، افزود: با این رقم میتوان بخشی از منابع مالی طرحهای زخمی صنعت نفت را تامین کرد.
سرانجام نرخ سود برپایه ۲۰% و سود تسهیلات ۲۱% تصویب شد
شورای پول و اعتبار سرانجام به انتظار فعالان اقتصادی و بانکیها پایان داد و به تصمیم گیری در خصوص نرخ سود بانکی پرداخت. براساس آنچه در این جلسه مصوب شد از این پس نرخ سود سپردههای کوتاهمدت حداکثر ۲۰ درصد و نرخ سود تسهیلات مبادلهای نیز حداکثر ۲۱ درصد خواهد بود. اعضای شورای پول و اعتبار همچنین نرخ سود تسهیلات مشارکتی را از ۲۸ درصد به ۲۴ درصد کاهش دادند. آنطور که از مصوبات شورا مشخص است نرخ سپرده قانونی نیم واحد درصد کم شده و به ۱۱ درصد رسیده است . طبق اعلام ولی الله سیف رئیس شورای پول و اعتبار مصوبات این شورا یک روز بعد از تصویب به نظام بانکی ابلاغ شده است؛ سیف زمان اجرای دستورالعمل بانک مرکزی بر اساس مصوبه شورای پول و اعتبار را ۱۵ اردیبهشت ماه جاری اعلام کرد. برهمین اساس نرخ های جدید سود بانکی میبایست از سه شنبه هفته جاری (پانزدهم اردیبهشت ماه) در نظام بانکی اعمال شود ضمن آنکه طبق اعلام رئیس کل بانک مرکزی قراردادهای ۲۲ درصدی تا اتمام زمان سررسید اعتبار خواهند داشت.
تراز بازرگانی ایران مثبت شد
گمرکات کشور میگوید تراز بازرگانی مثبت شد و در فروردین ماه واردات ایران به حدود ۲ میلیلارد دلار رسید که این میزان واردات ٢٣ کمتر از مدت مشابه سال قبل بوده است. در همین مدت میزان صادرات غیر نفتی کشور به ٢ میلیارد و ٧٣١ میلیون دلار رسید که در مقایسه با مدت مشابه پارسال ٧ و ٧٧ صدم درصد کاهش داشت . بنابراین گزارش، آمار تجارت خارجی کشورمان نشان میدهد که در فروردین ماه امسال فعالان اقتصادی به میزان ٧۶٠ میلیون دلار بیشتر از واردات انواع کالا صادر کردهاند . اقلام عمده صادرات غیرنفتی در مدت یاد شده شامل پلیاتیلن، پروپان و قیر نفت بوده وعمدهترین خریداران کالاهای صادراتی کشورمان هم به ترتیب چین، عراق، امارات متحده عربی، افغانستان و هند بودهاند. عمده واردات ایران هم به ترتیب به ذرت دامی با سهم ۵ و ٢٨ صدم درصدی از کل ارزش واردات، جو با ٢و٧۵ صدم درصد، برنج با ٢ و۴١ صدم درصد، ماشینها و دستگاههای مکانیکی با ١و٩٣صدم درصد و موز با ١ و ۶۵ صدم درصد اختصاص دارد و عمده کشورهای صادرکننده کالا به ایران هم در فروردین ماه امسال به ترتیب شامل چین، امارات متحده عربی، کره جنوبی، ترکیه و هند بوده است.
سید ابریشمی مدیرعامل سازمان صنایع کوچک و شهرکهای صنعتی ایران معضل ٧٠ درصد واحدهایی را که دچار مشکل هستند کمبود نقدینگی اعلام کرد و گفت: تصمیم اخیر شورای پول و اعتبار در کاهش نرخ سود تسهیلات بانکی، نقطه عطفی برای رفع نیازهای صنایع کوچک است. بر اساس مصوبه شورای پول و اعتبار کارمزد تسهیلات بانکی مبادلهای ٢١ درصد و تسهیلات مشارکتی ٢۴ درصد تعیین شده است. نرخ سود سپرده بانکی نیز برای یک سال ٢٠ درصد تعیین شد. این اقدام با هدف بهبود وضعیت اقتصادی کشور و ایجاد توازن با تورم ریشه یافته اقتصادی ایران صورت گرفت . معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت در مراسم تجلیل از کارآفرینان برتر خوشههای کسب و کار قم با اشاره به تاکیدات مقام معظم رهبری در حمایت از صنایع کوچک گفت: رهبرمعظم انقلاب در سخنان خود اهمیت و جایگاه صنایع کوچک و لزوم حمایت بانکها را متذکر شدند و این فرازها در حمایت از صنعت باید توسط ما و بانکها غنیمت شمرده شود. سید ابریشمی اضافه کرد: خوشههای کسب و کار نوعی تفکر است که از خارج کشور وارد شد و با بومیسازی، امروز به الگویی برای پیشرفت صنعت کشور تبدیل شده است که با اقدامات خود زمینه و مقدمات لازم برای تولید، صادرات و رقابت در داخل و خارج را برای واحدهای صنعتی فراهم میکند.
دکتر شاداب وجدی و لطفعلی خنجی را خیلی ها می شناسند، خاصه ساکنین لندن. زوجی فرهنگی که بیشینه ی عمرشان را در راه فرهنگ و زبان فارسی صرف کرده اند. دکتر وجدی از جمله اساتید ادب فارسی ست که از پس از مهاجرت به بریتانیا هم به آموزش این زبان ادامه داده و لطفعلی خنجی هم روزنامه نگار و گوینده ی کهنه کار بی بی سی ست که سالها با صدای آشنایش، ایرانیان را در جریان اخبار و احوال دنیا قرار می داد.
در روزهای بهاری لندن به سراغ این دو نازنین رفتیم تا ضمن گپی دوستانه، بیشتر از احوال این روزها و فعالیت های گذشته شان جویا شویم. خاطرات این دو، خاصه گفته های آقای خنجی درباره حال و هوای انقلاب پنجاه و هفت و نقش بی بی سی در تحولات ایران، به غایت شنیدنی و دوست داشتنی ست و صد البته چونان چون سندی از برگه های تاریخ معاصر. شرح این گفت و گو را در ادامه ی این مطلب از ی بگیرید….
احوال زبان فارسی در غربت…
خانم وجدی، شما سالها در ایران به عنوان یک ” مدرس ” ادبیات مشغول بودید، اگر موافق اید، گفت و گو را با همین موضوع و بحث زبان فارسی در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران شروع کنیم، شما در زمینه ی تدریس زبان، چه فعالیت هایی در خارج از ایران داشتید؟
پاسخ: من سالها عضو هیأت تدوین سؤالات امتحانی “جی -سی – اس – ای” فارسی دانشگاه کیمبریج بودم و بعلاوه بیش از ده سال در در دانشکده مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن زبان و ادبیات فارسی تدریس می کردم.
اساسا، فعالیت هایی که در این باب شده رو چطور ارزیابی می کنید؟ و به گمان تون برای بچه های نسل دوم مهاجرت، دونستن زبان فارسی چه منفعتی می تونه داشته باشه؟
پاسخ: چندین مدرسه آموزش زبان فارسی در لندن فعالیت دارند که بازده کارشان چشمگیر است. امّا در باره منفعت یادگیری زبان فارسی باید بگویم که دانستن هر زبانی راهی است برای آشنایی با فرهنگ آن زبان که وسعت بیشتری به سیّالی ذهن انسان می دهد (و اگر ان زبان زبان مادری باشد چه بهتر).
جامعه ی ادبی ایران، شما رو به عنوان یک شاعر می شناسه، لطفا کمی هم از فعالیت های شعری تون برای ما بگید… و همین طور از مخاطبین تون…
پاسخ: از وقتی که به خارج آمده ام چهار مجموعه از اشعار من چاپ شده است که یکی از آنها در ایران انتشار یافته است. علاوه بر ان دو مجموعه به زبان انگلیسی یکی در لندن و توسط ناشر انگلیسی “فارست بوکز” و دیگری در آمریکا انتشار یافته است که ترجمه این شعرها را مدیون همسرم هستم. ترجمه آلمانی مجموعه ای از اشعار من در آلمان انتشار یافته است و مترجم این اشعار خانم اینگرید اشتول است که خودش شاعر است و با ادبیات فارسی هم اشنایی دارد. ترجمه سوئدی منتخبی از اشعار من هم در سوئد انتشار یافته است. مترجم این مجموعه آقای یان میلوش است که رومانیایی است ولی به زبان سوئدی هم شعر می گوید.
و ارزش ادبی آثاری که در این سی و پنج سال و در غربت خلق شدند، شما چه جایگاهی برای این آثار قائل هستید؟ ( گمان نمی کنید که عصبانیت و دل تنگ نویسنده و شاعر از ارزش ادبی این آثار کاسته باشه ؟ )
پاسخ: خوب است بگویم که انگیزه شاعر در سرودن شعر بیشتر دلتنگی و ناخوشنودی از زندگی اجتماعی و گاه خصوصی است. مثلاً هنگامی که حافظ می گوید”عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت / که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت / من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش / هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت، پیداست که از زهد فروشی و عیب جویی دیگران به تنگ آمده است و می خواهد افق های بازتری را پیش روی خواننده شعرش بگذارد.
در این سالها که بخشی از جامعه ی فرهنگی ایران از خاستگاهش بریده شده، همه ی غربت نشین ها از نبود ( یا کمبود ) مخاطب شکوه می کنن، شما با این موضوع چطور کنار اومدید؟
پاسخ: فکر می کنم با بسط وسایل ارتباط جمعی این کاستی تا حدّ زیادی بر طرف می شود و نگران آن نیستم.
راهی هم برای ارتباط با بچه های داخل ایران سراغ کردید؟ اشعارتون به دست اونها هم می رسه؟
پاسخ: همان طور که گفتم سه مجموعه از شعرهای من در ایران انتشار یافته است (“خم کوچه”، “سرودی برای دستهایی کوچک” و “یک روز دیگر”). یک مجموعه دیگر هم پنج سالی است که منتظر اجازه نشر است که امیدوارم با اندکی بازتر شدن فضا این اجازه صادر شود. البته ناگفته پیداست که مجموعه ای که اجازه نشر بگیرد در برگیرنده همه شعرها نخواهد بود و با در نظرگرفتن ملاحظاتی چاپ خواهد شد.
سوال بعدی من، راجع به آقای خنجیه… زندگی با او چه تاثیری در فعالیت های فرهنگی شما گذاشته؟ در چه مواردی از ایشون تاثیر گرفتید و …
پاسخ: خوب … دو نفر که با هم زندگی می کنند روی طرز تفکر یکدیگر اثر می گذارند. ترجمه انگلسی بعضی از اشعار من توسط همسرم بر نقش فرهنگی و فعالیتهای فرهنگی من اثربخش بوده است. در موارد دیگر، از نظر تفکّر سیاسی و نگاه به جریانهای تاریخی تحت تأثیر یکدیگر بوده ایم.
آقای خنجی، شما رو حافظه ی ایرانی بیشتر به عنوان ژورنالیست سابق بی بی سی به خاطر می آره، اگر از مرور خاطرات قدیم، محزون نمی شید کمی از اون روزهای اول براموون بگید و آغاز همکاری تون با بی بی سی…
پاسخ: چرا محزون بشوم؟ بنده از سال ۱۹۶۸ میلادی به بی بی سی پیوستم و این کار من تا سال ۲۰۰۰ میلادی ادامه یافت. تحصیلات من در رشته ای نبود که به کار ژورنالیسم یا ترجمه و نگارش و سخن پراکنی بخورد امّا علایقم چرا. خوشبختانه شما اصطلاح ژورنالیسم را به کار برده اید که در این مورد اصطلاح درستی است. در اغلب موارد ما را “گوینده” خوانده اند و چاره ای هم نبوده است زیرا در زبان فارسی اصطلاحی که دقیقاً معادل کلمه “برودکاستر” انگلیسی باشد نداریم. امّا در بساط بخش فارسی بی بی سی (و سایر دوایر خارجی آن) کسی صرفاً گوینده نبود بلکه در عین حال نویسنده و مترجم و تهیه کننده و اداره کننده بود. به عبارت دیگر هر کس دستپخت خودش را تحویل می داد. اخبار ابتدا عمدهً ترجمه بود اما در سالهای آخری که من در بی بی سی بودم و امور کامپیوتری شده بود کسی که مسؤول اخبار بود به جای آن که به خبرخانه بی بی سی برود در پشت کامپیوتر خودش می نشست و تا حدی در انتخاب اخبار مناسب آزادی عمل داشت.همانها را ترجمه می کرد و در پشت میکرفن، بولتن فارسی را عرضه می داشت. مهمترین خبرهای بین المللی به خواست خبرخانه بی بی سی در هر بولتنی گنجانده می شد، امّا در وراء آن آزادی عمل زیاد بود. برنامه روزمره دیگر برنامه جام جهان نما بود که گزارشها و تفسیرهای سیاسی جاری و گاه بررسی های مطبوعاتی را در بر می گرفت (و همچنین مصاحبه هایی را- با شخصیتهای سیاسی یا با صاحب نظران). این برنامه ی روزمرّه اختصاصی نبود بلکه همه ماها بنوبت مسؤولیت “تولید” آن را به عهده می گرفتیم. از اینها که بگذریم به برنامه های کم و بیش اختصاصی هفتگی می رسیم در زمینه های گوناگون: از شعر و ادب گرفته الی برنامه علمی هفته و برنامه پاسخ به نامه های شنوندگان. این آخری که گاه “پیک شامگاهی” و گاه “پیگ شبانگاهی” یا “پیک بامدادی” عنوان داشت سالیان دراز از برنامه های اختصاصی این بنده بود و از آن طریق رشته های الفتی بین بنده و شنوندگان ایرانی و شنوندگان افغان برقرار شده بود که حتی هنوز هم که بنده به فسیلهای باستانی پیوسته ام تا حدّی پابرجاست. رشته های الفت با شنوندگان افغان به حدّی نیرومند بود که بعضی از شنوندگان مرا افغان می پنداشتند.
راستی، حالا که حرف بی بی سی شد، این رو هم بپرسم، خب یه نظریه ای در بخشی از ذهنیت ایرانی رخنه کرده که بی بی سی اسباب انقلاب ۵۷ شد، شما که از درون با این شبکه ی خبری کار می کردید تا چه اندازه با این فرضیه موافق اید؟
تا این حد موافقم که با توجه بی این که بی بی سی ماجرای انقلاب را بازگو می کرد خواه نا خواه بر جریان انقلاب تا حدّی اثر می گذاشت و این به سود جریان انقلابی و به زیان نظام پادشاهی بود. اما این را نباید به طرفگیری تعبیر کرد. قضیه را می توان به جنگی بین دو کشور تشبیه کرد. رادیویی که اخبار جبهه های جنگ را عیناً همانگونه که هست بازگو کند محصولش بی شک به نفع طرف برنده تمام خواهد شد (بی آن که به نفع طرف برنده موضعگیری یا پارتی بازی کرده باشد). انقلاب اسلامی هم چنین حالتی را داشت، بویژه با توجه به این که رادیو و تلویزیون خود ایران مّدتی در اعتصاب و تعطیل بود. با این حال در ابعاد قضیه نباید اغراق کرد (رادیوی بی بی سی فقط یکی دو ساعت در شبانه روز برنامه فارسی داشت). شاید ایرادهایی وارد باشد. مثلاً در یک مورد، آیت الله خمینی بیانیه ای یا فراخوانی برای گردهم آییی در فردای آن روز صادر کرده بود و این بیانیه بازگو شد. ایرادی که در این خصوص می تواند وارد باشد آن است که فراخوان خبر نیست و باید صبر کرد تا آن تظاهرات برگزار بشود و سپس خبری در آن خصوص داده شود. اما باید توجه کرد که در آن مرحله آیت الله خمینی به شخصیتی کم و بیش دارای اهمیت بین المللی بدل شده بود و صرف جملاتش (بدون توجه به محتوا) خبر محسوب می شد. در جریان انقلاب، بخش فارسی بی بی سی یک بار با آیت الله خمینی مصاحبه کرد. اما باید توجه کرد که چهار بار با دکتر شاپور بختیار مصاحبه کرد و یک بار با دکتر کریم سنجابی. مهندس بازرگان در آن مرحله حاضر به محاسبه نشد و همچنین مقامات نظام پادشاهی به هیچ وجه حاضر به مصاحبه نمی شدند. گاه در فحوای کلام بعضی از همکاران می شد نوعی همدلی با انقلاب را کشف کرد. اما نباید از کاهی کوهی ساخت و این را از موجبات کمک به انقلاب دانست. مفهوم این گونه رویکرد صرفاً چیزی است از این گونه: “اینجانب علی فرزند نقی هم قلبم با شماست”. کاهی را کوهی نگنیم و احساسات علی فرزند نقی را از موجبات انقلاب نپنداریم. بزرگترین انقلابهای تاریخ در زمانهایی رخ داده اند که نه رادیویی در میان بوده است و نه تلویزیونی: انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب مشرو طیت ایران و قس علیهذا. اصولا چشم دوختن به خارج و جست و جو کردن سرنوشت ایران در محصول رادیوها و تلویزیونهای خارجی پدیده ای ناسالم است. چند سال پیش بنده پیر و پاتال در مقام یک فسیل بازنشسته در برنامه نوروزی تلویزیون فارسی بی بی سی شرکت داشتم. در پایان از من پرسیده شد آیا پیامی هم برای مردم ایران دارم؟ پاسخ دادم که آری؛ پیام من آن است که به ما و سایر رادیوها و تلویزیونهای خارجی گوش ندهند بلکه درون نگری پیشه کنند و سرنوشت خود را در درون ایران بجویند. چشم دوختن به خارج و جست و جوی سرنوشت ایران در سیاستهای خارجی بیراهه است. البته در جهان به هم پیوسته ای زنگی می کنیم و منزوی نیستیم اما در بیشتر موارد سرنوشت یک ملت را در درجه نخست خود آحاد آن ملت رقم می زنند. در مورد انقلاب اسلامی سخنم را با این نکته به پایان می برم که از درون ایران سرلشگری علیه نظام پادشاهی کودتا نکرد و از بیرون ایران لشگری به ایران شاهنشاهی حمله نبرد. هرچه بود از مردم بود و از ماست که بر ماست. فراموش نکنیم که شخص پادشاه ایران در پیامی خطاب به مردم ایران گفتند: “ندای انقلاب شما را شنیدم”.
حالا که بحث داغه، بذارید در همین باب ادامه بدیم، به نظر شما بی بی سی ( فارسی ) طی این سالها چه تغییرات عمده ای کرده؟ شما به عنوان یه ژورنالیست کهنه کار تا چه حد سیستم کاری این مجموعه رو قبول دارید و گمان می کنید این شبکه ی خبری چه نقشی در ایران امروز بازی می کنه؟
سؤال نیکویی مطرح کرده اید زیرا هر پدیده ای را باید نه به گونه ی ایستا بلکه به گونه ی پویا (یا به قول اهل فرنگ به گونه ی “دینامیک”) بررسی کرد. بی بی سی همواره یکسان نبوده است و رابطه اش با دولت بریتانیا نیز همواره یکسان نبوده است. در مورد دوایر خارجی و بویژه بخش فارسی به یاد آوریم که بخش فارسی بی بی سی در دسامبر ۱۹۴۰ همچون پاسخی یا واکنشی دربرابر صدای فارسی رادیوی برلین (در زمان حاکمیت هیتلر و آلمان نازی) تأسیس شد و در ابتدا “رادیوی جنگ” بود و قرار بود که برنامه هایش در خدمت هدفهای جنگ باشند. از همین رو بود که بخش نوبنیاد فارسی هم همان خط را دنبال می کرد، مثلا از جمله برنامه ای فکاهی ارائه می داد که یکی از پرسوناژهایش یک افسر آلمانی به نام سرلشکر “فون شارتن شورت” بود. در مورد ایران نکاتی منفی علیه شخص رضاشاه پخش می کرد که از دیدگاه دولت بریتانیا عامل آلمان یا متحد آلمان شمرده می شد. اما درباره اثربخشی آن برنامه ها بسیار اغراق شده است. در آن زمان کمتر کسی در ایران رادیو داشت و رادیو بساطی بود غول پیکر و یک کالای تجملی شمرده می شد. و به هر حال دیدیم که کسی علیه رضاشاه قیام نکرد بلکه او در دنبال اشغال نظامی ایران وادار به کناره گیری شد. در زمان نخست وزیری زنده یاد دکتر محمّد مصدق من برنامه های فارسی رادیوی بی بی سی را گاه و بیگاه می شنیدم و تا آنجا که بتوان به قضاوت کودک اعتماد کرد آنها را تا حدّی مغرضانه می یافتم. ولی عیب او جمله بگفتی هنرش نیز بگوی. در آن زمان کارکنان بخش فارسی بی بی سی به نشانه اعتراض به فحوای کلام سیاسی برنامه ها به مدت یکی دو هفته دست به اعتصاب زدند و حرف خود را تا حدّی از پیش بردند. به آنان وعده داده شد که مطالب و بررسی های مطبوعاتی به نفع موضع دولت ایران و شخص مصدّق هم در برنامه ها گنجانده خواهد شد و آنان به سر کار بازگشتند. تصور کنید که اگر در همان زمان (عصر استالین) اعتراضی از این قبیل در بخش فارسی رادیوی مسکو عنوان می شد چه بلایی بر سر کارکنان ایرانی آن رادیو نازل می گشت. نقطه عطف روابط یا سوء روابط بی بی سی با دولت بریتانیا ماجرای سوئز در سال ۱۹۵۶ است، یعنی هنگامی که دولتهای اسرائیل و فرانسه و بریتانیا دست به تبانی زدند و به مصر حمله بردند. دولت انتونی ایدن می خواست با زرنگی این را به بی بی سی بقبولاند که همان گونه که بی بی بی سی در زمان جنگ علیه آلمان نازی در خدمت هدفهای جنگ بود اکنون هم باید چنین باشد. امّا بی بی سی سخت بر موضع مستقل خود پافشاری کرد و خاطرنشان ساخت که این جنگ به هیچ وجه یک جنگ میهنی نیست، دست کم نیمی از مردم بریتانیا با آن مخلفند و آنرا یک تجاوز می دانند، و در کوچه ها و خیابانها علیه آن دست به تظاهرات می زنند. بعلاوه حزب اقلیت (اپوزیسیون) که حزب کارگر باشد قویا با آن مخالف است و خلاصه کلام آن که بی بی سی حاضر نیست در این ماجرا بلندگوی دولت باشد یلکه باید به نظرات مخالف هم به همان اندازه پوشش بدهد. دولت ایدن که از این بابت طرفی نبست جدا از بی بی سی رادیویی به زبان عربی در شهر لیماسول قبرس به راه انداخت تا تبلیغات خودش را عرضه بدارد. نظیر همین رویارویی در زمان نخست وزیری مارگارت تاچر و در جریان جنگ با آرژانتین بر سر جزایر فالکلند بروز کرد. دولت تاچر بناچار رادیویی جدا از بی بی سی به زبان اسپانیولی در جزیره آسانسیون در اقیانوس اطلس بپا کرد تا نظرات خودش را در مورد جنگ فالکلند عرضه بدارد. در دنبال اشغال کویت توسط عراق و حمله نظامی دول غربی به عراق هم همین ماجرا تکرار شد و یکی از وزیران دولت تاچر بی بی سی را بنگاه سخن پراکنی بغداد نامید. می بینیم که رابطه بی بی سی با دولت همواره یکسان نبوده است. این درست است که بودجه دوایر خارجی بی بی سی مستقیماً توسط دولت تأمین می شود و از این رو وزارت خارجه بریتنایا این حق را برای خود محفوظ داشته است که بگوید بی بی سی به چه زبانهایی برنامه پخش کند و چند ساعت در هفته. در وراء این حق قرار نیست دولت حق دیگری داشته باشد بلکه قرار است که بی بی سی به صورت یک دستگاه ژورنالیستی مستقل عمل کند. اگر از بنده پرسیده شود که آیا دولت اعمال نفوذ نمی کند پاسخ بنده این خواهد بود که هرگاه بخواهد اعمال نفوذ کند این کار را من غیر مستقیم و از طریق این فرد و آن فرد صورت می دهد. اما این کار را ما کارکنان بخش فارسی بی بی سی و سایر دوایر خارجی بی بی سی هم انجام می دادیم و هرکس به اندازه خودش نفوذ و اختیار داشت. پیش تر به برنامه پیک شبانگاهی اشاره کردم. گاه و بیگاه شنونده ای در باب زنده یاد دکتر محمد مصدق و جنبش تحت رهبری او پرسشی مطرح می کرد. پاسخ من همواره به نفع او و جنبش او بود ولی هیچگاه نه خلاف واقع بود و نه شعارگونه. در حال حاضر هم با مشاهده برنامه های تلویزیون فارسی بی بی سی می توان دید که خط خاصی عرضه نمی شود بلکه نظرات گوناگون و چند وجهی است. مقداری از عیب کار در خود ماست که به چندگونگی و پلورالیسم عادت نکرده ایم بلکه می خواهیم “واقعیت” را بشنویم (و معمولاً “واقعیت” از نظر ما به معنای نظرات خود ماست و لا غیر). بساط بی بی سی تنها یکی از رسانه های خبری و تفسیری در جهان است. توصیه بنده آن است که هموطنان همه چیز را بخوانند، به همه چیز گوش بدهند، و همه چیز را ببینند ولی سرنوشت خود را در این قبیل چیزها نجویند بلکه خودشان تصمیم بگیرند.
خانم وجدی، نظر شما درمورد بی بی سی و اساسا رسانه های خارج از کشور چیه؟ چقدر روال کاری این رسانه ها رو در این برهه ی تاریخی و برای گذار به سمت دموکراسی مفید می دونید؟
پاسخ: بطور کلی در مورد رسانه های خارج از ایران فکر می کنم حتماً مفید هستند زیرا کم و بیش اخبار نسبتاً درست را پخش می کنند و بعلاوه باب بحث و گفت و گو را باز می کنند و نشان می دهند که بازگوکردن نظرگاههای متفاوت گناه نیست بلکه راهگشای رسیدن به حقیقت است
( سوال از هر دو ) خب، برسیم به دوران بازنشستگی… روزگار بازنشستگی تون رو چطور می گذرونید؟ ( راجع به پختگی اندیشه ی آدمی در این دوران چه نظری دارید؟ )
پاسخ: چندی پیش در پاسخ دوستی که پرسید بازنشستگی چگونه می گذرد پاسخ دادیم که بازنشستگی شغل وقت بگیری است. در زمان اشتغال رسمی به همه ی کارهایمان می رسیدیم اما در حال حاضر گاه از کارهایمان عقب می افتیم زیرا دائماً مشغول کاری بوده ایم، از ترجمه یا نگارش گرفته الی امور دیگر. در خصوص پختگی اندیشه نظرمان این است که اندیشه در سنین کهنسالی الزاماً بارورتر نیست امّا پشتوانه وزین تری از تجربه و آزمون در پس خود دارد. جامعه آینده از آن نسل جوان و نسل میانه سال است و تصمیم گیری هم باید در حیطه صلاحیت آنان باشد. امّا البته می توانند از تجربیات نسل ماقبل درس و پند بگیرند. هرگاه در این خصوص سؤالی از ما پرسیده می شود می گوییم: “آن کار که ما کردیم تو مکن. ما خراب کردیم. بر شماست که درستش کنید”
آقای خنجی، من پیشتر باب ترجمه ها تون و ترجمه ی ” شرق شناسی ” باهاتون گفت و گو کردم که حالا اون گفت و گو رو هم در این پرونده تجدید چاپ می کنیم، از اون وقت به بعد چه آثار تازه ای رو ترجمه کردید و چه کارهایی رو در دست دارید؟
پاسخ: از میان آثار ناقابلی که ارائه داده ام می توانم به دو اثر در باب زبان لارستانی اشاره کنم که زبان مادری من است: “دستور زبان لارستانی بر مبنای گویش خنجی” (ناشر: بنیاد دانشنامه فارس، شیراز) و “نگرشی تفصیلی بر زبان لارستانی و گویش خنجی” (ناشر: نشر ایلاف، شیراز). به ترجمه هایم از اشعار استاد اسماعیل خویی و همسرم شاداب در جای دیگری اشاره کرده ام. آثار ناقابل دیگری در دست انتشار است (از جمله ترجمه انگلیسی رمان “از هرات تا تهران” به قلم آقای محسن نکومنش فرد و ترجمه انگلیسی رمان “چه کسی باور می کند، رستم؟” به قلم خانم روح انگیز شریفیان. کتاب اخیرالذّکر در ایران برنده جایزه “هوشنگ گلشیری” شد – اصل فارسی کتاب را عرض می کنم نه ترجمه ناقابل انگلیسی آن را که هنوز انتشار نیافته است). خود را به کارهاا و خرده ریزهای دیگری هم سرگرم کرده ام (طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد). ترجمه این بنده از کتاب “شرق شناسی” ادوارد سعید که در جای دیگری از آن نام بردید توسط “امیر کبیر” انتشار یافت و ضمناً جایزه “کتاب فصل” به عنوان بهترین ترجمه به آن تعلق گرفت. از میان آثار ناقابل دیگری که از بنده انتشاریافته است می توان به ترجمه فارسی “انگیسی هادر میان ایرانیان” به قلم دنیس رایت اشاره کرد و به ترجمه انگلیسی “سمفونی مردگان” به قلم آقای عبّاس معروفی. ترجمه هایی هم هست که هنوز انتشار نیافته است، مثلا در همکاری با آقای دکتر محمد نفیسی کتاب “تنبیه الامّه و تنزیه الملّه” را که از قلم آیت الله حاج آقا حسین نایینی است به انگلیسی ترجمه کرده ایم. نایینی از روحانیون نسبتاً روشن بین دوره انقلاب مشروطیت بود. از جمله عقیده داشت که دمکراسی پارلمانی اروپایی بسیار هم خوب است و در اصل مأخوذ از اسلام است. درست بودن یا غلط بودن حرفش مطرح نیست؛ مهم آن است که او در برابر ارتجاع مذهبی بعضی از روحانیون دوره انقلاب مشروطیت قد علم می کرد.
من این سوال رو از خانم وجدی پرسیدم، دوست دارم این سوال رو از شما هم بپرسم آقای خنجی که زندگی با یه شاعر و آموزگار ادبیات، چه تاثیری در حرفه ی شما داشته؟ چقدر از او تاثیر گرفتید و تاثیر پذیری در چه زمینه هایی بوده …
پاسخ: مسلما زندگی با شاداب از بسیاری جهات بر من اثربخش بوده است، از بینش اجتماعی و سیاسی گرفته الی آشنایی بیشتر با جهان شعر و ادب. از دیگاه سیاسی و اجتماعی من تا حدی از صورت یک موجود “ایدئولوژیک” به در امده ام و تا حدی به پراگماتیسم یا واقعیت گرایی روی آورده ام. از نظر فرهنگی، البته همه ما ایرانیها تا حدی به شعر و ادب علاقمند هستیم اما در مورد من این علاقمندی بر اثر هم نشینی تا حد قابل ملاحظه ای گسترش یافته است. من که اهل علوم دقیق بوده ام یعنی تحصیلاتم در عرصه ریاضیات و سایر علوم دقیق بوده است پایم به ورطه شعر هم کشانده شده است. شاعر از آب در نیامده ام اما مترجم شعر چرا. از جمله اشعار استاد اسماعیل خویی و اشعار خود شاداب را به انگلیسی ترجمه کرده ام.