خانه » بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ (برگ 16)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ

گفت و گو با سوسن فرخ‌نیا مدیر فستیوال تئاتر لندن | رهیار شریف

مصائب تمام نشدنی تئاتر دور از خانه

اشاره:
سومین دوره‌ی فستیوال تئاتر ایرانی لندن، ماه گذشته و با حضور بسیاری از گروه‌های تئاتری اروپا در سالن «ارت دپو»ی لندن برگزار شد و توجه بسیاری از اهل فن و دوست‌داران تئاتر را جلب کرد. به همین بهانه پای صحبت سوسن فرخ‌نیا مدیر و بنیان‌گذار این فستیوال نشسته ایم تا از مصائب کار بیشتر بدانیم و با چگونگی شکل گیری این جشنواره بیشتر آشنا شویم. شرح این گفت و گو در ادامه‌ی این صفحه پیش روی شماست؛ با هم بخوانیم…

2203+65d3erew

خانم فرخ‌نیا، پیش تر از همه سپاس من و همکارانم برای برپایی این جشنواره ی تئاتر رو بپذیرید و ممنون از اینکه تو خستگی تام و تمام این وقت گفت و گو رو به ما و خواننده های ما دادید؛ برای سوال اول می خواستم از ایده‌ی اولیه‌ی فستیوال بپرسم… چه شد که تصمیم به برپا کردن یک فستیوال تئاتر ایرانی گرفتید؟

من هم از شما متشکرم که با خبر رسانی به پیشرفت فعالیت های گروه تئاتر سام کمک می کنید.
در این سال های غربت دوستان و یاران تئاتری زحمات بسیاری برای پیش رفت و جا انداختن یک تئاتر بی سانسور برون‌مرزی کشیده اند، یکی از این فعالیت ها برگزاری جشنواره تئاتر بوده. در حال حاضر سه جشنواره در سه شهر مختلف وجود دارد که یکی از آنها در لندن برگزار می شود و خوب در کشور شکسپیر نمی شد که دست رو دست بگذاریم و جشنواره تئاتر به زبان مادری خودمان نداشته باشیم.

در ادامه لطفا کمی از تاریخچه‌ی این جشنواره برامون بگید… امسال چندمین دوره ی این جشنواره سپری می شد؟

امسال سال سوم بود .در سال ۲۰۱۳ من با سرمایه شخصی و کمک چند دوست بازرگان و عاشق هنر که مقیم لندن هستند این جشنواره را در سالن کوچکی شروع کردیم و از سال دوم خوشبختانه با پشتیبانی مالی شورای هنری انگلستان که خوب بعد از ۱۵ سال فعالیت بی وفقه گروه تئاتر سام با کیفیت کار گروه آشنا بودند و اعتماد کردند سال دوم را در سالن بزرگتر و معتبر تری ادامه دادیم.

چند نمایش در این دوره حضور داشتند و گروه های تئاتری از چه کشورهایی به انگلستان اومده بودند؟

۱۰ نمایش که ۶ تا ی آن در مسابقه بودند و ۴ نمایش و کارگردان به دعوت جشنواره برای قدردانی از سهم عظیمی که در پایداری تئاتر برون مرزی داشته اند بود ، ۲ روخوانی هم داشته ایم .

از جمله معضلات کار هنری در خارج از مرزهای ایران، یکی کمبود مخاطبه… و این موضوعیه که از تیراژ کم کتاب ها و یا تماشاگرهای قلیل سالن های نمایش به خوبی قابل تشخیصه… سوال من درباره‌ی استقبال مخاطبین از این فستیوال و توانایی ارتباط برقرار کردن با بچه های نسل دوم مهاجرت است… حضور تماشاگران در سالن های نمایش در این دوره ی فستیوال تا چه میزان بود؟

0,,17122003_303,00

استقبال بسیار مثبت و خوب بوده و هر سال بیشتر و بیشتر شده. مانند تمام تئاتر های جهان قسمت زیادی از این تماشاگران خود اشخاصی هستند که به نوعی در رابطه با تئاتر هستند و یا قبلا بوده اند و تئاتر را دوست دارند . خوشبختانه با بهتر شدن کیفیت اجراها و کوشش دست اندر کاران پای اشخاص دیگری هم به سالن های تئاتر دارد باز می شود و نسل جوانتر چون در واقع بخصوص در آغاز تمام سعی خودشان را می کنند که در تئاتر کشوری که مهمان هستند راه خودشان را باز کنند ،اما تجربه نشان داده که نیاز به فرهنگ خودشان که البته کمک اساسی حتی برای باز کردن راهشان در مسیر تئاتری و سینمائی کشور مهماندارشان است باعث می شود بطرف جامعه ایرانی برگشت کنند و تماس بگیرند و بی شک بجای فقط غر زدن و ایراد گرفتن وظیفه دارند در بهتر شدن کیفیت اجراها کمک کنند .

معمولا اضافه شدن بخش رقابتی کار یک جشنواره رو جذاب تر می کنه، شما در سالهای آینده بنا به اضافه کردن بخش رقابتی به این جشنواره دارید یا که خیر…

متاسفانه چون واقعا ما ایرانی‌ها هنوز به رقابت مثبت هنری نگاه پیچیده ای داریم، برخورد با عکس‌العمل ها ی هنرمندان بعد از انتخاب خیلی ساده نیست، چه جایزه‌ای برای کارشان برده باشند و چه نبرده باشند هزاران حرف و حدیث پیش می آید که واقعا بعضی وقت ها احساس می شود شاید وقت بیشتری لازم است که این موضوع تبدیل به یک حرکت شاد و مثبت بشود.

سوال بعدی من از گروه های نمایش داخل ایران می پرسه؛ در این سالها خیلی از جوان های ایران هم به هزار و یک دلیل از جمله سانسور و محدودیت های لاجرم مذهبی موفق به اجرای آثارشون در ایران نشدن، شما برنامه ای برای فضا دادن به اون جوان ها در اندیشه ندارید؟

گروه برگزار کننده جشنواره یعنی گروه تئاتر سام یک خیریه ی ثبت شده در انگلستان است و بر طبق قانون «موقعیت‌های مساوی» که شورای خیریه های این کشور بسیار هم به آن حساسیت دارد ، در های این جشنواره به روی هر هنرمندی از هر کشوری در جهان که نمایش آن به مسائل و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی می پردازد باز است، اما به‌علت مسائل مالی و امکانات خیلی از هنرمندان مقیم کشورهای دور به اروپا را متاسفانه هنوز نمی توانیم دعوت کنیم. در مورد ایران چون در واقع این جشنواره برای هنرمندان برون‌مرزی است و دعوت دوستان داخل کشور با مسائل سیاسی پیچیده ای همراه خواهد بود که استقلال این جشنواره را به‌خطر خواهد انداخت هنوز راه حلی پیدا نشده و ما همچنان در حال نظر خواهی از دست‌اندر‌کاران و شخصیت های با تجربه تر و حتی جوان‌ترها هستیم.

خود شما به عنوان یک بازیگر و کارگردان تئاتر که سالهاست از نزدیک در جریان امور تئاتری خارج از کشور هستید؛ به عنوان یک ناظر، سطح کیفی نمایش ها را چطور بررسی می کنید؟

اگر بخواهم با آنچه که من خودم شخصا ورای کار با جامعه ایرانی بعنوان یک تئاتری زندگی کرده ام مقایسه کنم مثل خیلی ها فقط بی خود باید ایراد بگیرم و بگویم اینچنین و آنچنان باید باشد که نیست ، می دانید نسخه پیچیدن و حر ف زدن خیلی آسان است. ولی چون من خودم با شور شوق از ۲۰ سال پیش انتخاب کرده ام که روی تئاتر به زبان مادریم و همکاری با هموطنانم تمرکز کنم و قاطی این کار بسیار مشکل اما لذت بخش یعنی پایداری و پیشرفت یک تئاتر بی سانسور در برون مرز باشم فقط می گویم اتفاقا روز به روز شاهد پیشرفت بوده ام و امید دارم حالا که زمینه کیفیت بالاتر آماده شده با همکاری جوانترها و تازه نفس تر ها بزودی شاهد اجرای نمایش هائی با کیفیت های بسیار بالاتری باشیم .

اگر از نظرتون مانعی نداره، از کمک هایی که به جشنواره می شه هم برای ما بگید… همه می دونیم که هنر، خاصه در خارج مرزهای ایران، به واقع مظلوم افتاده آیا این روند برای شما هم ادامه داشته یا اینکه این فستیوال در جلب کمک های مالی موفق بوده؟

گروه ما هم با مشکلات مالی بسیاری روبرو هست ولی از این نظر هم توانسته ایم کمک های از شورای هنر انگلستان بگیریم که البته مقدار آن کفاف خرج جشنواره را نمی دهد و ما هر سال که ضررمان کمتر می شود آن را به‌ حساب پیشرفت مالی می گذاریم مثلا سال گذشته حدودا ۳۰۰۰ پوند ضرر داده‌ایم ولی امسال ۲۰۰۰ پوند .

عاقبت اگر حرف خاص و یا توضیحی مانده ما با تموم لذت و حوصله گوش خواهیم کرد…

هنر برون مرزی و بی سانسور برای پیشرفت، به پشتیبانی و کمک هموطنان مقیم خارج از کشور نیاز دارد . اگر برای سالم نگه داشتن جسم به دوا و دکتر و ویتامین نیاز هست برای سالم نگهداشتن روح و روان به هنر نیاز است.

مراسم رونمایی ازکتاب تازه ی محمود کویر در لندن | محمد سفریان

یک میز کتاب تقدیم به پناهندگان

unnamed66+96

بهانه، رونمایی از کتاب تازه ی دکتر محمود کویر بود و اصل، فشردن دستی به دوستی و یاری رساندن به برخی از پناهندگان نیازمند که در جنگ های اخیر خاور میانه، آواره و حیران دنیا شده اند؛ آن هم در روزی که از دیرباز در فرهنگ و سنت ایرانی به جشنی با همین خصایص شهره بوده و یادگار گذشته های ما ایرانیان.
عصر روز جمعه، دوم اکتبر، سالن اجتماعات کلیسای سابق محله ی ایلینگ لندن، محلی شده بود برای گرد هم آمدن برخی از علاقه مندان به ادبیات و خیرین ایرانی تا در فضایی ساده و صمیمی که به میزبانی بنیاد فرهنگی کویر برگزار می شد، قدری دور هم شعر و ترانه و دوبیتی بخوانند و غم روزگار را به فراموشی بسپارند.
این برنامه که ” گلریزان و دیدار یاران ” نام گرفته بود، با معرفی بخش های متفاوت برنامه توسط گشاینده، آغاز شد و در ادامه به سخنان کوتاه دکتر کویر رسید باب کتاب تازه اش رسید.
آقای کویر که در چند سال اخیر تحقیق های فراوانی باب ادبیات کلاسیک ایران انجام داده و از جمله کتاب های مجزا باب شعر حافظ و فردوسی به دست چاپ سپرده در این کتاب آخر، به سراغ ” تاریخ اندیشه ” در ایران رفته بود و این طور می گفت که چنین تحقیقی در ایران سابقه ی قبلی ندارد.

آقای کویر اما سخنانش را پیش تر از کتاب و تاریخ اندیشه به آیینی دیگر برد و از اتفاق شومی گفت که در ماه ها و روزهای اخیر دنیای آدمیزاد را تحت تاثیر قرار داده. همان چه دلیل برگزاری این جمع شده بود و بنا بود تا عواید فروش کتاب ها را هم نصیب ببرد…
” … موج ها در سکوت خود غرق شده اند. آب از آب تکان نمی خورد. باد دیگر با شن ها بازی نمی کند. ستاره ها چشمک نمی زنند. بادبادکی بر اسمان بال نمی کشد. آیلان برای همیشه بر ساحل بی لالایی ها خفته است. ایلان دیگر بیدار نمی شود.
آیلان تصویر ِ جهان مااست. آیلان می‌میرد تا دیگران زنده بمانند. انگار فقط مرگ است که مردم را به هم می‌رساند. اما آیلان برای فرشته بودن به مرگ نیازی نداشت.
آنچه این روزها در پیش چشمان از حیرت گشاده ی ما می گذرد نه تنها یک اتفاق است و نه تنها یک تراژدی و نه مرزی می شناسد و نه نژادی و ایینی. زخمی است ناسور و کارا بر پیکر انسانیت و اخلاق. داروی این درد مشترک در دستان شفابخش انسان است و انسانیت و بس. ما. ما می توانیم و باید با تمام جان و جهانمان برخیزیم و دستی در دستی بگذاریم. نسل های آینده بر ما نخواهند بخشود اگر کاری نکنیم… ”

پس از این مقدمه ی شعر گونه حرف از کتاب تازه به میان آمد و زحمت رفته بر وی در راه به ثمر نشستن این کتاب. آقای کویر در این باره گفت :
” این کتاب جستجویی در فراز و فرود اندیشه در ایران است. جریان های اندیشگی در ایران را از روزگار کهن تا پایان عصر صفوی بررسی می کند . کوشیده ام تا روشن کنم که جایگاه ما در تارخ تفکر جهانی کجاست. ما در درازای تاریخ در باره آزادی، عدالت،قانون،مدارا، صلح، خشونت،جنگ چگونه اندیشیده این. اندیشمندان بزرگ ما چه کسانی بوده اند. موانع بر سر راه تحول اندیشه و استمرار آن در ایران کدام ها بوده است. من بر آن بوده ام تا بدانم که کجای این جهان ایستاده ام و چرا؟ کتاب تاریخ اندیشه در ایران حاصل ده ها سال رنج و تلاش و جستجو در صدها کتاب و منبع اصلی و ادبیات و فرهنگ و آداب و رسوم و هنرهای ایرانی است. جلوه های اندیشه در لالایی ها و ترانه ها و قالی ها و کاشی های ایرانی را جستجو کرده ام و اندیشه انسان ایرانی را زا روزگار گله وار زیستن تا آستان شهروندی بر رسیده ام. ”

photo (1)

در ادامه ی برنامه، مصطفی شمس و زرتشت صفری که از نوازندگان شهره ی دف و نی در لندن به حساب می آیند، با دو نوازی این دو ساز قطعاتی آشنا به حافظه را برای حاضرین اجرا کردند و به حال و هوای جمع جامه ای از جنس ” لطافت ” نشاندند.
قسمت بعدی برنامه اجرای برخی از سروده های هادی خرسندی بود که در کتاب شعر تازه منتشر شده ی او گردآمده بودند. آقای خرسندی که خود از جمله ی سخنران های جمع بود، در ادامه ی برنامه نوبت سخن را در اختیار گرفت و قطعاتی از کتاب ” شعرانه ” را برای حاضرین قرائت کرد.
سخنران بعدی خانم ” مهرنوش خرسند ” نویسنده ی داستان و فیلمنامه ی ساکن لندن بود. خانم خرسند در ادامه ی حال و هوای جمع یک داستان کوتاه را برای حاضرین قرائت کرد؛ داستانی در حال و هوای پناهندگی و کودکان چشم به راه آواره ی دنیا…
پس از داستان خانم خرسند نوبت به تنفسی کوتاه رسید تا حاضرین در جمع فرصتی برای تهیه کتاب ها هم داشته باشند. جالب اینکه بخشی از عواید فروش این کتاب ها از جانب نویسندگان حاضر در سالن، به کودکان پناهنده اختصاص یافت تا این طور جشن گلریزان معنا و مفهوم کامل تری پیدا کرده باشد.
بخش دوم برنامه هم به معرفی تاریخچه ی جشن گلریزان و ارائه ی سابقه ای از رادی و جوانمردی در گذشته ی ایرانیان اختصاص پیدا کرده بود.
آقای کویر در همین باب به تاریخچه ی جشن گلریزان اشاره کرد و در این باره گفت:
” مراسم گلریزان از آیین مهر. از نمونه های عیاری و مروت در میان ایرانیان است. مهریان برای برآوردن نیاز نیازمندان و درماندگان بدون یادکرد نامشان در کاروانسرا و زورخانه لنگ کرداندانده و هرچه جمع می شد به نیازمند می دادند. ”
عاقبت و در بخش انتهایی برنامه، جمشید رضایی خواننده ی موسیقی سنتی ایرانی، قطعاتی از موسیقی کلاسیک ایارن را اجرا کرد تا این برنامه هام با نوای ساز و صدای آواز آخر گرفته باشد.
گفتنی است که کتاب ” نگاهی تاریخ اندیشه در ایران ” توسط انتشارات اینترنتی ” اچ اند اس ” مدیا منتشر شده و از طریق بازارچه ی جهانی آمازون قابل دسترسی ست.

حکایت یک عمر مبارزه سیاسی با سلاح موسیقی | لیلا سامانی

به بهانه ی هشتاد و پنجمین سالروز تولد جان لنون

CSK_8690_0100225نهم اکتبر مصادف است با تولد ” جان وینستون لنون” خواننده، شاعر و آهنگساز انگلیسی. هنرمندی که در عمر کوتاه چهل ساله اش بدل به یکی از با نفوذ ترین و خلاق ترین چهره های موسیقی قرن بیستم شد.
جان لنون در سال ۱۹۴۰ در بندر کارگری لیورپول به دنیا آمد. او که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده بود، تحت سرپرستی خاله اش قرار گرفت اما نتوانست خود را با زندگی طبقه ی متوسط و محیط خشک آموزشی مدارس آن دوران وفق دهد. لنون همواره خود را از جمله افراد طبقه ی کارگر می دانست و از همین رو در دوران دبیرستان روزنامه ای را برای شرح وضعیت کارگران مدیریت می کرد و در دفاع از حقوق آنان مقاله می نوشت.
در اواسط دهه ی ۱۹۵۰ میلادی جان لنون با موسیقی راک اند رول – که آن روزها با سرعتی دیوانه وار آمریکا را تسخیر می کرد – آشنا شد. لنون این موسیقی را به مثابه ی چاره ای برای رهایی از مقررات پوسیده و سنتهای کهنه ی جامعه ی انگلستان می دانست، از همین رو خیلی زود و در سن شانزده سالگی نخستین گروه موسیقی اش را تشکیل داد.
در سال ۱۹۵۷ آشنایی لنون با موسیقی دان جوانی به نام “مک کارتنی” مقدمه ی تشکیل گروه افسانه ای آنان را فراهم آورد. گروهی که در سال ۱۹۶۲ متولد شد و “بیتلز” نام گرفت. این نام که با ایهامی دوگانه گاه به معنای سوسک ها و گاه یادآور لغت بازی با واژه ی “beat” به معنای “ضرب” در زبان انگلیسی ست، طی مدت دو سال در بخش وسیعی از دنیا مبدل به نامی آشنا شد. تا جایی که کمپانی های پخش و ضبط و شبکه های رادیو و تلویزیونی و بنگاه های برگذاری کنسرت، فرصت سر خاراندن و فکر کردن برای “بیتلز” باقی نمی گذاشتند.

ads99+-9asd

گروه بیتلز در عمر هشت ساله اش ۱۲ آلبوم منتتشر کرد که اولین آنها با نام ” Please, Please ,me” در مارس ۱۹۶۳ وارد بازار شد و آهنگ اصلی اش در صدر فروش بریتانیا و آمریکا قرار گرفت. موسیقی این گروه در دوره های مختلف بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی و هم چنین ویژگیهای شخصیتی اعضای گروه دستخوش تحولاتی ژرف بود. چنان که درسالهای پایانی حیات این گروه دیگر نه تنها خبری از اشعار سرخوشانه با مضامین عاشقانه نبود، بلکه ترانه ها مبدل به واژگانی برای اعتراض های سیاسی و انتقادهای اجتماعی گشته بودند. اما این واژگان لنون را اقناع نمی کرد، او این فریادها را از حد شعار فراتر نمی دانست و خود و گروهش را اسیر شهرت و امتیازاتی می دانست که جامعه ی سرمایه داری به آنها هدیه داده بود. او معتقد بود خواندن جمله ی ” It’s been a hard day’s night ” تنها به نمایش پایان دشوار یک روز کارگران می پردازد و هیچ نشانه ای از اعتراض و آرمان را هویدا نمی سازد. از همین رو روح جان لنون دچار تلاطم و ذهنش با آشفتگی دست به گریبان شد، او از سویی فریاد جهانی اعتراض و انقلابهای کمونیستی آن سالها را می شنید و از سویی موقعیت پر زرق و برقش او را وسوسه می کرد. این شکاف و اختلاف فکری از سال ۱۹۶۶ خود را نمایاند و فروپاشی بیتلز را رقم زد.
اما شاید جرقه ی این فروپاشی را بتوان به مصاحبه ی جنجال برانگیز لنون با روزنامه نگار انگلیسی ” مورین کلیو” مرتبط دانست، مصاحبه ای که به گفته ی خودش اتفاقی نبود و شروع تسویه حساب با افکار و توهمات گذشته اش به حساب مى آمد، او در این گفت و گو با صراحت لهجه و سادگی مخصوص به خودش گفت: ” مسیحیت کمرنگ و محو خواهد شد. نیازی به استدلال نیست. حق با من است و این به اثبات خواهد رسید. اینک ما بیشتر از عیسی مسیح طرفدار داریم.” این سخنان موجب برانگیخته شدن خشم مقامات واتیکان، تحریم محصولات بیتل‌ها، لغو کنسرت‌های‌شان و سوزانده‌شدن صفحه‌ها و عکس‌های‌شان به‌خصوص در ایالات متحده شد. تا جایی که شش ماه بعد از این مصاحبه، لنون و گروه “بیتلز” در سفر آمریکا، با حمله و فشار خصمانه شخصیت ها و محافل مرتجع روبرو شدند. با این حرف، جان لنون دشمنی ابدی بسیاری را به جان خرید به حدی که مقامات واتیکان در سال ۲۰۰۸ و پس از گذشت ۲۸ سال از مرگ لنون اعلام کردند او را به‌خاطر سخنان نسنجیده‌اش بخشیده‌اند.
اما همزمان با این حمله های سازمان یافته، افکار عمومی مترقی و پیشرو آن دوران به سمت لنون جلب شد. پیش از این، “بیتلز” آلبومی به نام Religion (دین) منتشر کرده بودند. قبلا جان حتی خود را “کمونیست مسیحی” معرفی کرده بود. اما بعدها به این جمع بندی رسید که این گرایش محصول دوران “فوق ستاره” شدن و اسطوره بیتلیسم بود. چنگ انداختن لنون به مذهب در حقیقت ابزاری بود برای ارضای روحی در برابر محدودیت ها و موانع پنهان و آشکاری که به او تحمیل می شد. جان لنون سال ها بعد، دین را “جنون قانونی” نام نهاد.

o-LENNON-570در همین اثنا دلدادگی لنون به “یوکو اونو”، هنرمند آوانگارد ژاپنی تبار نیز موجب تحول فکری عمیقی وی در زمینه های فکری و اجتماعی شد. بنا به گفته ی لنون این یوکو بود که افکار و ارزش های وی در مورد زنان را دگرگون کرد. جنبش رهائی زنان را به او شناساند و از شر دیدگاه های مردسالارانه و سنتی رهایش کرد. لنون در این رابطه گفت: “زنان خیلی مهم اند. ما نمی توانیم بدون مشارکت زنان و آزاد شدن آنها انقلابی داشته باشیم. برتری مردان به شیوه زیرکانه ای آموزش داده شده است. خیلی طول کشید که من متوجه شوم مرد بودن من چگونه میدان حرکت یوکو را محدود می کند. او زن سرخ و آزاده ای است که توانست به سرعت به من نشان دهد که کار من کجا غلط است. هر چند خودم تصور می کردم رفتار کاملا طبیعی دارم. به همین دلیل من همیشه علاقمندم بدانم رفتار کسانی که ادعای رادیکالیسم می کنند با زنان چگونه است. چگونه می توان از قدرت برای مردم دم زد بدون این که درکی از این داشته باشی که مردم شامل هر دو جنس است.”
آشنایی و ازدواج این دوهنرمند با یکدیگر ، دوره ی ” جان – یوکو” را برای جان لنون به ارمغان آورد، دوره ای که در آن لنون بیش از آنکه یک خواننده ی راک باشد یک لیدر سیاسی بود.
ازدواج جان و یوکو نیز ماجرای پر سروصدایی داشت. آن‌ها برای ماه عسل به هتل “الیزابت مونترال” رفتند و به نشانه اعتراض به جنگ در سراسر دنیا، یک هفته اعتصاب کردند و از اتاق خارج نشدند. آن‌ها تابلوی بزرگی با عنوان “Bed Peace” را بالای سر خود نصب کرده بودند و در این مدت خبرنگاران زیادی عکس‌ها و گزارش‌های مفصلی از اعتراضات این دو در ماه عسل منتشر کردند. جان برگه‌هایی به دیوار آویخته بود که از صلح می‌گفت و علیه نیکسون و هم‌کارانش خطابه‌سرایی می‌کرد.
در همین زمان لنون در مصاحبه ای در پاسخ به این پرسش که اگر ناگهان بمیری، دوست داری از تو چگونه یاد شود، گفت: “به عنوان یک صلح‌دوست بزرگ. ما امیدواریم به صلح دست پیدا کنیم. این هدف ماست، و دستاورد بزرگی هم هست. ما همه تلاشمان را برای دستیابی به صلح می‌کنیم. به طور نمادین، به جای شکستن شیشه مغازه‌ها برای صلح، مثلا می‌گذاریم موهایمان بلند شود. حتی اگر کارگری موهایش را نزند، به نحوی برای صلح مبارزه کرده است. برای همین می‌گوییم برای صلح موهایت را بلند کن، یا برای صلح از رختخواب بیرون نیا. می‌دانید، کارهایی از این قبیل که چیزی را هم خراب نمی‌کند.”
این‌چنین بود که فعالیت رادیکال سیاسی و ضد جنگ آن‌ها، شهرت مضاعفی را برای این زوج در پی داشت و جان لنون سردمدار هنرمندان در راه بیداری مردم، مبارزه علیه جنگ ویتنام و گسترش صلح در دنیا شد.
انتشار آلبوم مشترک لنون – اونو در سال ۱۹۷۰ به منزله ی مرگ “بیتلز” و تولد دوباره لنون بود. چرا که یک سال بعد، مشهورترین اثر جان لنون یعنی ترانه “تصور کن” در آلبومی به همین نام منتشر شد و جایگاه جدید و متفاوتی را برای جان لنون در سطحی گسترده به ثبت راسند. در همین دوره، لنون در افشای کشتار چهل و سه زندانی به دست گارد ملی آمریکا در جریان شورش زندان “آتتیکا” در نیویورک ترانه ای سرود و در مخالفت با جنگ های تجاوزکارانه امپریالیستی، ترانه “به صلح فرصتی بدهید” Give peace a chance را سرود که تا امروز هم در تظاهرات های ضد جنگ به گوش می رسد. جان لنون تفکراتش در مورد چهره های مشهور و قهرمانان دروغین که حاصل تجربه محبوبیت و شهرت “بیتلز” بود را در ترانه “قهرمان طبقه کارگر” Working class hero اعلام کرد. و بالاخره، جان لنون ترانه “زن برده ترین برده هاست” را خلق کرد که نقد صریح و موثری است از نقش فرودست زن در جامعه طبقاتی و فرهنگ و تفکر و عملکرد مردسالارانه. خودش می گفت که این آثار را در مقابل هنر تخدیر کننده ای که بورژوازی تبلیغ می کند ساخته است و به دنبال سرودن ترانه هایی است که مردم در جریان مبارزات خود آنها را بخوانند. در سال های ۱۹۷۰، لنون هر چه بیشتر در موسیقی راک کنکاش می کرد، به ریشه های قدرتمند موسیقی سلتیک و موسیقی عمیق و تکان دهنده سیاهان بیشتر نزدیک می شد.
سرانجام روز هشتم دسامبر سال ۱۹۸۰ روزى بود که نه تنها طرفداران این گروه اسطوره‌اى، که همه دوستداران عالم موسیقى در بهت فرو رفتند، روزی که جان لنون در حالیکه همراه با یوکو به منزل خود باز می گشت به ضرب گلوله یکى از طرفدارانش که جنون‌آمیز به وی عشق می ورزید، به قتل رسید.
چهار ترانه جان لنون که منتقدان فرهنگ پاپ آن را بزرگترین تبلیغ برای صلح در سراسر جهان توصیف می‌کنند، از این قرارند: “عشق همه چیزی است که به آن نیاز داریم” Love is All You Need، “کریسمس مبارک، اگر بخواهی جنگ تمام شده”، Imagine یا “تصور کن” و “به صلح یک شانس دیگر بدهیم” Give Peace A Chance.

در بخشی از ترانه “تصور کن” که امروزه به نوعی به امضای جان لنون بدل شده است چنین آمده است:

“تصور کن بهشتی وجود ندارد،
سخت نیست اگر تصورش را بکنی.
تصور کن جهنمی زیر پای ما نیست
و بالای سرمان هم فقط آسمان است.
تصور کن همه انسان‌ها فقط برای امروز زندگی می‌کنند…”

اتکای بودجه دولت از نفت به مالیات واقعیت یا فریب

یکی از مشگلات بزرگ کارشناسان اقتصادی کشور در تهیه و ارائه گزارشات وبررسی هایشان عدم دسترسی به آمار درست و مورد اعتماد است. سیستم آماری درحکومت اسلامی ایران به گونه ای شکل گرفته که گویی مسئولین وظیفه دارند آمارها را حتما دستکاری کنند. از اینرو در ارائه آمارها به قدری اغراق گویی و تقلب میشود و راست و دروغها با هم گره خورده اند که استخراج آمار درست از غلط تقریبا امری نا ممکن تبدیل شده است. متاسفانه این تقلب سازیهای آماری در همه موارد از جمله موضوعات بسیار مهم و حساس مملکتی مانند دستکاری آمارهای مالیاتی هم مشاهده میشود که بسیار زیانباراست.

asl0o

از زمان روی کارآمدن دولت روحانی و سپردن سکان مالیاتی کشور به دست علی طیب نیا وزیر امور اقتصاد و دارایی، موضوع مالیات درسرخط اخبار کشورقرار گرفته است. علت این امرنه به خاطر اهمیت آن، یا ارائه روشهای جدید اخذ مالیات و یا اصلاح قوانین مالیاتی است، بلکه موضوع درارتباط مستقیم با کاهش درآمد نفت است. درحکومت اسلامی این یک قاعده شده که هر وقت بحران نفتی پیش میاید و قیمت نفت سقوط میکند مقوله مالیات موضوع روز میشود و بحث ها در باره افزایش آن ، نحوه وصول و اینکه مالیات بایستی جای پول نفت را در بودجه دولت اشغال کند بالا میگیرد، که البته بین حرف تاعمل تفاوت بسیار است. زیرا که مالیاتی شدن بودجه کشور نشانه‌ها و آثاری علائمی دارد که هیچگاه در برنامه های اقتصادی دولتها در رژیم اسلامی مشاهده نشده است. بنابراین تا زمانیکه آثارآن در بودجه دولت مشهود نشود نمی‌توان ادعای مالیاتی شدن درآمدهای کشور را باور داشت.
در اینجاست که تقلب کاران آماری وارد عمل میشوند، مانند کاری که سازمان مالیاتی کشور برای اثبات افزایش درآمد مالیاتی انجام میدهد. این سازمان به بررسی درآمدهای کشور اشاره دارد که ظاهرا نشان میدهد مجموع درآمدهای مالیاتی از درآمدهای نفتی در سال ٩٣ وسه ماهه اول سال جاری بیشتر شده است، البته این یک واقعه غیر مترقبه در اقتصاد کشور به شمار نمیرود و در سالهای ٨۶ تا ٨٨ نیز چنین آماری که تحقق افزایش درآمدهای مالیاتی از نفت را نشان میداد ارائه شد که واقعی بودن آن هیچگاه اثبات نگردید.
یکی از دلائل دستکاری آماری در وصول مالیات را میتوان درعملکرد مالیاتی مشاهده کرد. به عنوان مثال درسه ماه نخست سال سال ۹۲ که تحریمها اثرگذار میشوند و درآمد نفت کاهش پیدا میکند، سازمان مالیاتی کشور افزایش وصول مالیات را اعلام میکند و بعد هم موضوع فراموش میشود. در بهار امسال هم طیب نیا از افزایش درآمد مالیاتی سخن میگوید که جای درآمد نفت در بودجه دولت را پر کرده است. در واقع صندوق مالیاتی را به قول معروف تبدیل به قوطی شامورتی کرده اند که در موقع لزوم دست به داخل آن کرده هرآماری را که بخواهند بیرون میاورند. تصادفا این آماربازیهای مالیاتی هم درست در زمانی رخ میدهد که بهای نفت سقوط میکند و به محض اینکه قیمت نفت بالا میرود شرائط باز به صورت قبل باز گشته و نفت جایگاه اول را در بخش درآمدی بودجه دولت به دست میاورد.
عدم وابستگی دولت به درآمد نفت که آرزوی ملت است سیاستی است که برای اولین بار در زمان ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۳۰ در دولت زنده یاد دکتر مصدق به اجرا گذارده شد و دولت موفق شد در سال اول با اصلاح قوانین مالیاتی بودجه کل کشور را بدون درآمد نفت و بدون کسری متوازن کند. درسالهای بعد تا وقوع انقلاب اسلامی، از آنجا که بخش اعظم درآمد نفت به توسعه و ساخت زیربنای اقتصادی کشور تخصیص داده میشد، لذا بودجه دولت نفت محور باقی ماند، که بسیارهم موفقیت آمیز بود و در طول سه برنامه توسعه سوم تا پنجم یک جهش اقتصادی عظیم تجربه گردید. در این سالها هرچند که درآمد نفت حرف اول را میزد ولی در عین حال، سیستم مالیاتی کشور هم به شدت فعال بود و سال به سال بر درآمد مالیاتی کشور افزوده میگردید. هدف نیز آن بود که تا پایان برنامه پنجم توسعه در سال ۱۳۵۷ درآمد نفت در خدمت توسعه کشور و در خارج از کشور هم اقدام به سرمایه گذاریهای سودآورنماید. در زمان وقوع انقلاب، ایران صاحب ۲۵% سهام مجتمع فولاد کروپ آلمان، ۱۰% سهم درارودیف فرانسه، پالاشگاه هایی در هند، سنگال و افریقای جنوبی، ده ها ساختمان تجاری و اداری در اروپا و مشارکت در بسیاری از شرکتهای دیگر امریکایی و اروپایی بود. همچنین دارای یک ذخیره ارزی بالای ۲۰ میلیارد دلار و چندین میلیارد دلار (جمهوری اسلامی رقم آنرا هیچگاه اعلام نکرد) نزد بانکهای امریکا برای خرید تجهیزات جنگی و ماشین آلات صنعتی داشت.
در بعد از انقلاب حکومت اسلامی مانند یک تاراجگر بیگانه به جان درآمد نفت افتاد و تا به امروز به گونه ای غارتگرانه به چپاول این ثروت ملی مشغول بوده است. در طول ۳۷ سال حکومت اسلامی رقمی حدود ۱۲۰۰ میلیارد دلار درآمد نفت نصیب دولت اسلامی شده که معلوم نیست چه بر سر آن آمده است ، چون آثار این درآمد عظیم دراقتصاد کشوربیش از حداگثر ۲۰% مشاهده نمیشود. نکته قابل توجه اینکه دولتهای گذشته همواره براین موضوع تاکید داشتند که برای رهایی بودجه از وابستگی به نفت و تامین هزینه های دولت از محل درآمدهای مالیاتی باید نسبت مالیات به تولید ناخالص داخلی را افزایش داد. این نسبت در بودجه امسال با وجودعرض اندامهای مالیاتی دولت ۷.۱% پیش بینی شده که رقمی حدود ۷۶هزارمیلیارد تومان را شامل میشود که مالیات باید دریافت شود که وصول همین مبلغ هم به اما و اگرهای زیادی بستگی دارد. درصد فوق از ابتدای تشکیل حکومت اسلامی تاکنون تقریبا ثابت مانده است. این در حالی است که متوسط مالیات پرداختی کشورهای منطقه مانند ترکیه بالای ۲۰% از تولید ناخالص داخلی را شامل میشود و دربسیاری از کشورهای پیشرفته این درصدهنوز بالاتر است. براساس گزارش صندوق بین المللی پول این در صد در سوئد به بالای ۳۰% ، آلمان ۲۳% و حتا پاکستان حدود ۱۰% است.
اینکه دستگاه مالیاتی کشور ادعا میکند که دریافت مالیات از درآمد نفت پیشی گرفته و وابستگی به درآمد نفت رو به کاهش است واقعیت ندارد و یک حقه تبلیغاتی است که در حکومت اسلامی هیچگاه نمیتواند تحقق یابد.
در دولت خاتمی برای کنترل درآمد نفت یک قدم مثبت برداشته شد و آن تشکیل حساب ذخیره ارزی بود که بعدا در سال ۱۳۸۹ به صندوق توسعه ملی تغییر نام یافت. اقدام دیگر جداکردن بودجه شرکت ملی نفت از بودجه عمومی بود. ولی هیچیک از این تدابیرمانع تاراج درآمد نفت توسط حکومتگران اسلامی نشده است . کشور نروژ با تولید ۲و۵ میلیون بشگه نفت روزانه خود بیش از یک تریلیون دلار ذخیره ارزی برای نسلهای آینده دارد، ذخیره ارزی عربستان نیز در همین حدود است. کویت و قطر و امارات و برونای نیز کما بیش ذخیره های ارزی صدها میلیارد دلاری دارند. در میان این کشورها تنها ایران است که نه تنها ذخیره ای ندارد و صندوق ارزی اش خالی است، بلکه دولت میلیاردها دلار هم مقروض است.
اکنون که درآمد دولت به ته دیگ خورده و نفت هم به لحاظ تولید و هم قیمت افت شدید داشته، دولت باز به فکر افزایش مالیات افتاده است. این درحالی است که بیش از ۵۰ درصد از مشمولین مالیات در بخش اقتصادی زیر نظر ولی فقیه قراردارند که مالیات نمیپردازند. دلیل عدم پرداخت مالیات توسط این بخش هم بیشتر به این خاطر است که دستگاه مالیاتی کشور وارد فعالیتهای تجاری و فعل و انفعالات مالی آنچنانی زیر مجموعه های اقتصادی ولی فقیه نشود. در این رابطه کافی است به چهار مورد اشاره شود آستان قدس رضوی، بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی فرمان امام و قرارگاه خاتم الانبیا که نیمی از فقتصاد کشور را در کنترل دارند، دستگاه مالیاتی کشور حتا اجازه سئوال کردن از آنها را هم ندارد. علاوه براین سالانه رقمی حدود بیست میلیارد دلار هم کالای قاچاق وارد کشور میشود که قاچاقچیان مالیاتی بابت آن نمبپردازند. بسیاری از مالیات دهندگان بزرگ هم با انواع حقه بازیهای قانونی و رشوه دهی از پرداخت مالیات فرار میکنند. در این میان فشار مالیاتی تنها بر دوش دارندگان پرونده مالیاتی مانند بخش تولید ، اصناف و حقوق بگیران سنگینی میکند که آنهم حدی دارد. بنابراین آمارهای مالیاتی دولت ، مانند بقیه آمارها نمیتواند واقعیت داشته باشد و تنها نقش تبلیغاتی داشته و وسیله ای است برای انحراف فکری جامعه .

بررسی کتاب شش داستان کوتاه اثر مسعود کدخدائی | رضا اغنمی

001هیچ اتفاقی برای من نمی افتد
شش داستان
مسعودکدخدائی
چاپ نخست : زمستان ۱۳۹۲( ۲۰۱۴)
انتشارات: دیارکتاب، کپنهاک و انتشارات فروغ ، کلن

شش داستان کوتاه اثر مسعود کدخدانی شامل :
کنارتنگه ی بُسفُر
بچه را چه کار کنیم؟
یادبودآن عزیز
عطرشب اول
خوش به حالم که دختر ندارم
هیچ اتفاقی برای من نمی افتد

همانگونه که درپشت جلد اشاره به متن داستان ها شده، هرشش داستان روایتی ازسرگذشت کوچنده های اجباری از وطن است و خاطره آوارگی آنها در سرزمین های ناشناخته و بیگانه؛ وگوشه هایی دردآور از آسیب های ناخواسته و تحمیلی مهاجرت.
روایتگر کنار تنگه ی بُسفر، شرح حال خود را درترکیه شرح می دهد. ازاوارگی ها و رفتارهای توهین آمیز و آزار دهنده کارمندان اداره پناهندگان و ماموران سازمان ملل ومجریان قانون انتظامی و پلیس رشوه خوارترکیه با دل پرخون سخن می گوید. البته آن عده ازهموطنان که پس ازانقلاب ازطریق ترکیه مجبور به ترک وطن شدند با این مسائل آشنائی داشته وتجربۀ برخوردهای اداری را ازسر گذرانده در وطن با فساد و رشوه خواری پلیس آشنا بودند مشکل زیادی نداشتند. کدخدائی باگشودن پرونده زخم دل این قبیل خواننده هارا تازه کرده با یادآوری دردهای گذشته هشداری داده تا قدرعافیتِ اکنون را درتبعید اجباری مغتنم شمارند. به روایت نویسنده سردوانیدن مآموران وتوهین وتحقیر پناهنده ها آن چنان وحشتناک رواج داشت که : «درکمترازیک سال، سه تا پناهنده خودشان را درجلو یو ان آتش زده اند. اگرهمین جوری پیش برود، ازکجا معلوم که من و محمد و نسرین هم این کاررا نکنیم». ازبی بند باری دستگاه های اداری واجرائی، وبی سامانی پناهندگان آواره گفتنی های زیادی دارد. از رقص هوشنگ نامی که ادای رقص های مایکل جکسون را درآورده “قرتی بازی” یاد شده : « کمترکسی می دانست اسم واقعی اش هوشنگ است. یک دلقکی بود که نگو! سربازی اش را تمام کرده بود با پاس قانونی سوار برهواپیمای ایران ایربه ترکیه آمده بود. بعد ازآن که خودش را معرفی کرده بود به یو ان، هنوز شش ماه نشده رفت هلند. اما فرخ که ازدانشگاه اخراج شده بود وبعد ازآنکه چند بار پاسدارها به خانه شان ریخته بودند ازایران فرار کرده بود وبا بدبختی ازمرز گذشته بود پس ازدوسال و نیم هنوز هم درهیچ هیئتی قرار نگرفته بود». و شکایت های فراوان دردناک ازدست مترجم ها. پایان این داستان با اقدام به خود کشی سیاوش یکی از هم اطاقی ها و دوست نزدیک ش درحمام خانه؛ درحالی که دوست دیگرش محمد ازمشاهده حال سیاوش سرخود را محکم به دیوارحمام می کوبد داستان به پایان می رسد.

بچه را چه کنیم

دومین داستان است. زوج جوانی با بچۀ خردسال پناهنده دانمارک شده اند. هردو دروطن شاغل بودند و زندگی آرام خانوادگی داشتند، وعاشق همدیگرتا اینکه نخست شوهربیکار می شود وشامل پاکسازی با این حال چون سپیده سرکاربود از تامین زندگی عادی هزینۀ معاش مشکلی نداشتند. تا اوهم به سرنوشت شوهردچار می شود و وطن را ترک می کنند. زندگی درغربت با آدم های غریبه و زبان بیگانه و نامانوس کم کم چهره کریه خود را نشان می دهد. بیزاری ازهستی و روزمرگی به جائی می رسد : «کاش می گویم خوشا به حال مهرداد و احمد و بقیه که نماندند واعدام شدند. گویا رفتن بهتربود دست کم نامی ازآنان خواهد ماند . . .» گاهی وقت ها هم در خلوت خود دراین فکرهاست که برود بین مردم و با انها صحبت کند اما به ناگهان ازخودش می پرسد «باکدام زبان؟». یاس و پشیمانی ازهمه چیز به خصوص، سردشدن رابطه بین زن و شوهر نفرت اززندگی را دامن زده است؛ تنها روزنۀ امید به ادامۀ زندگی وجود یک پسربچه معصوم است. شبی غرق هجوم خیالاتِ غربت وآوارگی با دست های لرزان وارد خانه می شود. بچه رو به روی تلویزیون، همان جورنشسته خوابش برده است. بوی سیگار درفضاست. «سپیده توی اتاق خواب، درتاریکی نشسته سیگار می کشد . . . کتم را در آوردم. بچه را بغل می کنم. ازخواب می پرد می گوید “بابا اومدی؟ می گویم آره عزیزم! چرا سرجات نخوابیدی؟ می گوید نشستم تا توبیای. می ترسیدم نیای». دلهرۀ پنهانی، ماسیده دردل بچه معصوم خوف و هراس غربت و بی پناهی را توضیح می دهد.

یادبود آن عزیز

مادر خانم روایتگر درایران فوت می کند و با رسیدن خبر برای برقراری مراسم تدارک دیده می شود. «دیروز صبح شنیدم که محمد مختاری را، یعنی جنازه اش را دریک کارخانه متروک سیمان درامین آباد ورامین پیدا کرده اند، با اثرسیم روی گردنش خوب یادم نیست گفت روی گردنش یا گفت روی گلویش». برای ترحیم مجلس مادر زن سالنی را درنظر گرفته و وسایل پذیرائی تهیه می شود. برای اطلاع رسانی به دوستان با هرکس که تماس می گیرند، هریک دچار درد و مرض و گرفتاری ست و بیشترآسیب های غربت. نمونه ای ازبهترین روایت ها درتوضیح شرح و بیان حال و هوای پناهنده ها. وقتی خبر مرگ مادر به سیما می رسد؛ همگی مواظب رفتارهای ناهنجار او هستند که مبادا کارغیر منتطره ای مرتکب شود: «من با پسرم دست هایش را گرفته بودیم. می خواست همه چیزرا به سرخودش بکوبد». «صبح شنیدم که محمد مختاری را کشته اند . وبعد ازظهرش درجشن کریسمس بودم. درجشن بودم بین آن همه آدم تنهایی یک شیشه شراب خوردم». عازم سالنی هستند که برای مجلس ترحیم مادرسیما برگزیده اند. خبرمی رسد که محمد جعفرپوینده راهم کشته اند. مهرداد پشت تلفن خبر قتل پوینده را می دهد. «جسد پوینده را دراطراف ریل راه آهن شهریار، درجنوب غربی تهران پیدا کرده اند. با اثرسیم روی گردنش». راوی با سیما در سالن خلوت که برای یادبود ترتیب داده اند به انتظار نشسته اند. سیما سیاهپوش دم در ایستاده است و صاحب عزا هرازگاهی به بیرون سرک می کشد و قطارشهری که ازمقابل سالن عبور می کند را می شمارد. «تاحالا باید چهل و هشت قطار ازاین جلو گذشته باشد». «کاغذ خبر مراسم را از روی دیوار می کنم» وسایل را جمع کرده عازم رفتن به خانه هستند که احسان می آید و نفس نفس می زند. کراوات سیاه زده است. یک دسته گل هم دستش گرفته است. می گوید دیرآمدم؟ باید ببخشی . . .». چهل و نهمین قطار با چراغ های روشن از مقابل آنها می گذرد.

عطر شب اول

– داستانی ست و روایتی ازخاطرات مردی با زن جوان که با هم زندگی می کنند. ظاهرا همدیگر را دوست دارند. اما درهم بستری زن مانع نزدیکی اوست. بیم و هراس زن ازبچه دارشدن است. مرد با همۀ رفتارهای عادی، درخلوت وتنهائی همیشه با خود درجدال است و جنگ و ستیز. پنداری درشناخت هویت خود گرفتار ابهام است و بریده ازهمه چیز و همه جا
« توکی هستی؟ تو پدری؟
نه!
یعنی تو پسر کسی هم نیستی؟
نه! دیگه نه! شانزده ساله که پدرو مادرم را ندیده ام
برادری که هستی؟
نه چه برادری؟ آخرین باری که خواهرم رودیدم فقط یه بچه ی شیش ساله بود وحالاخودش یه بچه داره.
شوهرچی؟
نه. ما فقط باهم زندگی می کنیم.
شغل؟
ندارم. ندارم! من نه شوهرم، نه داماد، نه برادر ونه پسرکسی. دیگر اسمم هم دارد یادم می رود»

در گفتگوئی بین آن دو، زن بشقابی را برزمین کوبیده می گوید: « می گم وقتش نیست! ناچاریم صبرکنیم! بچه پول می خواد! اعصاب راحت می خواد». هردو بیکار و بدون درآمد. دراین داستان، بیشتر مرد است که با سیگار کشی، میخوارگی و گیر دادن به رهگذران با حضور مستانۀ دائمی اش در صحنه های گوناگون رفتارهای غیرمسئولانۀ مردی خیره سر وعصیانی را به نمایش می گذارد.

خوش به حالم که دختر ندارم

راوی داستان مردیست بدخواب، و داستان را ازبدخوابی خود شروع کرده و از رویاهای خود می گوید. خواب دیده که دختر زیبائی دارد. روسری ازسرش افتاده و پاسدارها به جرم بدحجابی اورا گرفته اند خیس عرق وسرزنش خود که چرا برای رهائی دخترش ازهجوم انها کاری نکرده ناراحت از خواب پریده به یاد میآورد که اصلا دختری نداشته است، اما ساعت ها این خواب و بی توجهی او را آزار می دهد. درانتقال درد دل خود، خواننده درمییابد که راوی خواهر نداشته و حالا که برای خود مردی شده و با مرجان ازدواج کرده دارای فرزندی به نام نیما هستند: « بچه ی اولمان پسرشد تا آمدیم به فکربچه ی دوم بیفتیم ، یک دفعه دیدیم که سن خانم بالا رفته ودیگر بجه دارشدن درست نیست». وحالا پس از سال ها دوری و مفارقت از وطن، خواهر زنش مهتاب و دختر سیزده ساله اش شهرزاد برای دیدن این خانواده به دانمارک آمده اند. مهتاب می گوید: «این بچه همیشه نگران است». شوهرمهتاب مرحوم شده دوتا بچه یک پسرویک دخترهم دارد. راوی وقتی با مهر پدری دستی به موهای سیاه شهرزاد می کشد:« بازهم آرزویی که حالا به حسرت بدل شده بود دروجودم سر می کشد. . . . صورتش قشنگ است، اما چشم هایش انگار خالی است نگاهشان که می کنی انگارکشیده می شوی توی یک چاه بی انتها». نیما اشاره به شهرزاد به دانمارکی می گوید «چرا این دختراینقدرکدلی یعنی کسالت آوراست». شهرزاد از درس هایش می گوید وازحجاب و “هِدبند” و این که او«جزو شورای مدرسه است اینا باید واسه مدرسه الگوباشند». شهرزاد برای رفتن به دانشگاه الگوشده. آرزوی پدرش بوده که دخترش حتما به داتشگاه برود. میباید این سختی ها را تمرین کند تا خلوص نیت وهدفش برای مربیان حکومتی ثابت شود. نیما می گوید، پدرت مُرده میخواهی بروی دانشگاه. مادرش می گوید «من بهش می گویم تا زوده ازاون تو بیا بیرون» شهرزاد پاسخ می دهد «اون وقت زیرنطرمون می گیرن مشکوک تلقی می شیم»
با قیافه ای حرف میزند که انگار داشت گریه می کرد و گریه می کرد»»
شهرزاد درفکر و سکوت مکث می کند.
ازجایزه گرفتن او که مادرش تعریف کرده می پرسند: «برا مقاله نویسی. صد وبیست صفحه درباره ی توبه نوشتم» سپس توضیح می دهد کلمۀ توبه در قران هفتاد وچهاربارآمده. توبه دونوع است. توبه استجابت و توبه انابت. . . . ارمفاتیح خواندم تا نوشته های آیت الله مطهری. سپس آثار درک و فهمیدن این قبیل انشاء های دوران تحصیلی زمان را توضیح می دهد. راوی که بهت زده از آموزش های بی جهت وویرانگر فکر واندیشه نسل ها غرق حیرت شده می گوید: «تو زندگی آدم باید خودش بتواند تصمیم بگیرد. معنی اش اینه که یه چیزی را درقبالش حذف کرده». شهرزاد، انگار به خودآمده در موقعیتی رو به راوی می گوید: « شما درست گفتید.» و بعد باصدائی که سخت خشک و خراشنده بود ادامه داد: «من باید تصمیم رو بگیرم!»
راوی درپایان داستان، پنداری پس از تماشای یک گالری شاهکارهنری با خاطره ای شیرین ازمشاهدۀ تابلوی زیبا رو به مرجان می گوید: «یکی ازعقده هام به کلی ازبین رفت دیگه اصلا ناراحت نیستم که صاحب دختر نشدیم. تازه می خوام بگم خیلی هم خوش به حالمون که دخترنداریم».
خوش به حالم که دختر ندارم ازبهترین و هوشمندانه ترین داستان این دفتراست. که بخشی ازسیاست های سازمان یافتۀ حکومت دربارۀ گسترش آموزش های مذهبی، وخفه کردن فکرآزاد؛ وسرانجام برنامه بی اندیشگی نسل ها را به نمایش گذاشته است .
آخرین داستان همان است که برپیشانی کتاب نشسته است. مردی ازتبارجمعی هموطنان پناهده درخارج، دردانمارک با دوپسر وهمسرش زندگی می کند. در نخستین روزنوزدهمین سال اقامت درآن کشور. هر چه را درآن روز درخانه گذشته است شرح می دهد. از همسرش می شنود که پسرکوچکش که کلاس نهم است دوست دختر گرفته. موقع رفتن به سرکاربا تآخیرقطار مواجه می شود. درقطار یک مسافراهل پاکستان بعلت نداشتن بلیط با جریمه سنگین مواجه می شود. درسرکار روی تابلو می بنید که ماریا بانوی جوانی از همکاران فوت کرده. شب هنگام برای پختن غذا با ایرادهای گوناگون همسرش برخورد می کند و کتاب بسته می شود.

از قادسیه تا منی | دکتر علیرضا نوری زاده

Kabe0202

آنچه دکتر صادق زیبا کلام ، با شجاعت و درایت همیشه اش درباره حادثه دردناک و خونین منی ، عنوان کرده است بدون تردید یکی از بهترین نوشته های او در سالهای اخیر است. نوشته ای که به پیام خطرناک تبلیغاتی می پردازد که از نخستین ساعات پس از حادثه خوین، علیه سعودیها و در نهایت عربها ،آغاز شده و با شدت هرچه تمامتر ادامه دارد. من در این نوشته نه قصد تبرئه اداره کنندگان شؤون حج را دارم ونه پایمال کردن خون شهدا را ، که جمع کثیری از آنها هموطنان بیگناه من بوده اند. بلکه قصد من آشکارکردن حقیقتی تلخ است که ادامه یافتن عمر نظام حاکم بر ایران ، هرروز برابعاد آن میافزاید .

دکتر علی رضا نوریزاده

دکتر علی رضا نوریزاده

پیش از حادثه منی ، مشاهده حاشیه هائی از مسابقه فوتبال بین دوتیم ایرانی و سعودی در تهران مرا در اندیشه نوشتن این مقاله برده بود . در مسابقه ، نوحه خوانی ، از پهلوی شکسته فاطمه زهرا میگفت و جماعتی اشک میریختند و به خلیفه دوم ناسزا میگفتند ، بعضی ترقه و نارنجک بر سر بازیکنان مهمان میریختند و عده ای نیز از موش و سوسمارخوری آنها یاد میکردند . نگاهی حتی سرسری بر نوشته های شماری از سایتهای وابسته به تشکیلات رهبری و سپاه و امنیت خانه مبارکه پس از حادثه مکه آشکار میکند که رژیم در تبلیغاتی هدایت شده ، برآن است تا با سیاسی کردن حادثه منی انتقام شکست خود را در یمن و بحرین ، با هدایت خشم عمومی به سوی عربستان و عربها ، بگیرد . آنهم رژیمی که نه تنها برای شهروندان خود ارزشی قائل نیست بلکه ناکارآمدی و فسادش در حمایت از حقوق شهروندانش بارها و بارها ثابت شده است به گفته محمد هاشمی برادر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام که نه وابسته به اپوزیسیون است و نه در خارج ایران زندگی میکند هشت میلی متر باران در تهران تعدادی کشته به همراه دارد و نمیشود از تهران بدون دانستن واقعیتها در باره حادثه منی قضاوت کرد ( نقل به مضمون ) .

رژیم گذشته ایران و سیاستمدارانی که دربینشان پان ایرانیستهای آرزومند برپائی ایران بزرگ تاریخی هم بودند ، هرگز ضد عرب نبود . با عبدالناصر و بعث و قوم گرایان عرب دشمن بود و این دشمنی را پنهان نمیکرد اما هرگز ، عربها را به عنوان یک قوم تحقیر نمیکرد بلکه برعکس میکوشید همسایگان حاشیه خلیج فارس و شمال افریقا را جذب و تحبیب کند . در کنار مصالح سیاسی و استراتژیک ایران که بالمآل سیاست نزدیکی با همسایگان عرب را ضروری کرده بود وجود ملیونها هموطن عرب ایرانی ( ونه عرب زبان چنانکه بعضی این روزها مدعی میشوند ) به عنوان شهروندان کشور ما ، عامل دیگری بود که دولتهای پیش از برپائی جمهوری ولایت فقیه را ، به تفاهم و گاه تحبیب عربها و نه تحقیر و دشمن تراشی ، وامیداشت .

2014-635479330463363172-336

رهبر رژیم إیران به هیچ روی بیشتر از رضاشاه عاشق ایران و فرهنگ و تمدن ایرانی و زبان ملی ما فارسی ، نیست . رضاشاه عربی نمیدانست ، از بیگانه متنفربود ، به تاریخ ایران پیش از ظهور اسلام سخت دلبسته بود با اینهمه حتی یک عبارت در ضدیت با عربها و دیگر اقوام ایرانی از او به جا نمانده است . أقای خامنه ای عربی میداند .پیش از انقلاب دشمنان شاه و ایران چون قذافی را ستایش میکرد ( در این زمینه و دلبستگی به عبدالناصر – که خود من نیز دلبسته اش بودم چون اورا مصدق دیگری میدانستم – از زبان خود ایشان و در جمع خاص و عام بسیار شنیده ام ) وقتی خطبه میخواند حتما بخشی را به زبان عربی ادا میکند . سالانه صدها ملیون دلار از کیسه ملت ایران خرج عربهای لبنان و فلسطین و عراق و سوریه و بحرین میکند . جوانان ایران را برای دفاع از یک رژیم بعثی که ادبیاتش ضد ایرانی است و خلیج همیشه فارس را عربی و سه جزیره تا ابد ایرانی را عربی و اماراتی میداند ، به مسلخ حلب و زبدانی و دمشق میفرستد اما همزمان ، ضدیت و دشمنی با عرب سنی را سرلوحه تبلیغات خود قرار داده است . تکلیف علمای جیره خوار ولی فقیه در قم هم معلوم است که هنوز شیپور رهبری به صدا در نیامده ، برای رقص صف کشیده اند .

بیشتر بخوانید »

خندوانه از ناجی تا خائن ملی| مینا استرابادی

نگاهی به مباحث طرح شده پیرامون یک برنامه ی طنز

کار به روزنامه های خارجی هم کشید و العربیه هم گزارشی از این ماجرا را برای خواننده‌هایش تهیه کرد. اتفاق با سرعت بسیاری در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد و با تکثر فراوان میان مردم گوش به گوش چرخید. تا بسیاری به چشم ببینند که حوادث مربوط به جنبش سبز همچنان در لایه های زیرین جامعه زنده است و نومیدی حاصل از آن سرکوب همچنان چون آتشی زیر خاکستر در یاد جامعه باقی مانده.

,sdmf5+sds
این بار داستان به یک رای گیری در دنیای مجازی مربوط می شد و حکایت برنامه ی پر بیننده ای که در ماه‌های اخیر نگاه‌های بسیاری را به شبکه‌ی تلویزیونی نسیم معطوف کرده. این بار در برنامه ی خندوانه ابتکاری جالب به میان آمده بود و بنا بود تا برترین کمدین ایران با رای مردم انتخاب شود. در این میان و در میان رقابت های دو به دوی فراوان، میدان مسابقه به امیرمهدی ژوله و امین حیایی رسیده بود که از قضا هر کدام در حوادث بعد از انتخابات ۸۸ با خاطراتی متفاوت در یاد جامعه باقی مانده بودند؛ امین حیایی با پشت کردن به مردم و خواست عمومی جامعه و حضور در فیلم حکومتی قلاده های طلا و در مقابل امیر مهدی ژوله که در حلقه ی نزدیکان موسوی به شمار می رفت و همراهی فراوانی با چهره‌های اصلاح طلب داشت. همین موضوع از یک سو و روح ” انتخابات ” از سویی دیگر هم کافی بودند تا خاطرات گذشته دیگر بار زنده شود و برنامه ای که با شعار دوری از سیاست به روی آنتن می رفت، حال و هوایی بگیرد کاملا سیاسی.

در این میان برخی از چهره های مشهور دنیای مجازی هم دست به قلم شده و گزارش هایی داغ از حال و هوای ایران ارائه کردند. از همین جمله است؛ ” آیدین سیار سریع ” طنز نویس ایرانی که با نگارش مطلبی طنزگونه از ایران جوزده‌ی انتخاباتی حکایت کرده:

” تب و تاب مردم برای رای دادن به ژوله و حیایی در مسابقه استندآپ کمدی خندوانه واقعا دیدنی بود. این که مردم به طنز و کمدی اهمیت میدن جای خوشحالی داره ولی بعضی ها هم دیگه خیلی اهمیت می دادن. اصولا یکی از باگ های ما ایرانی ها اینه که شوخی و سرگرمی رو جدی می گیریم و جدی رو شوخی. مثلا ما بچه بودیم توی پیک نیک که گاهی گل کوچیک بازی می کردیم دایی مون جوری روی پای ما تکل می رفت که خود جنارو گاتوزو می اومد می گفت آقا طوری نشده که، بازیه، جدی نگیر. بعد از مسابقه استندآپ حیایی و ژوله هم همچین اتفاقی افتاد. می نشستیم توی ماشین استارت که می زدیم مثل این فیلم های ترسناک یکی از پشت می اومد می گفت به ژوله رای بده. می آمدیم بخوابیم، یهو یکی سرش رو از زیر لحاف می آورد بیرون می گفت برادر! فقط حیایی. توی هواپیما از شیشه به بیرون نگاه می کردیم یه سری معلق تو هوا می گفتن ژوله ژوله، یه بار هم توی خیابون یکی چاقو به دست نیم ساعت دنبالم دوید آخر تو یه کوچه بن بست گیرم انداخت گفتم چی میخوای از جون من؟ گفت داداش اگه زحمتی نیست یه رای به امین حیایی بده، دمت گرم. خلاصه مصیبت داشتیم تو این یکی دو روز. بحث سیاسی هم که حسابی داغ بود. تو همین مدت کوتاه کلی خائن و وطن فروش پیدا شد. یه سری هم واقعا فکر می کردن اگه امین حیایی رای بیاره احمدی نژاد بر می گرده، اگه ژوله رای بیاره الکسیس سانچز میاد تو رسانه ملی برامون روپایی می زنه و اگه بچه های خوبی باشیم استپ سینه هم می کنه. یه سری هم در روزهای اخیر به استناد رای به ژوله تونستن پناهندگی بگیرن که واقعا دست مریزاد میگیم به این عزیزان، گویا تو مصاحبه های استخدامی هم سوال «در مسابقه کمدین خندوانه به کدام گزینه رای دادید؟» اضافه شده، میگن هر کی بگه ژوله رد می کنن. دانشمندان تا این لحظه هنوز موفق به درمان بیماری اختلال «دوقطبی» در بسیاری از ما نشده اند. با این حال تلاش ها ادامه دارد … ”

dsa++-964re

محمود فرجامی، طنز پژوه هم از منظری دیگر به طنز ژوله پرداخته و بنا به دلایلی که برگزیده، این طنز را یک استند آپ کمدی کامل و درست معرفی کرده:
” این اجرای امیرمهدی ژوله به نظرم یک نقطه عطف در استندآپ کمدی ایرانی است. چرا؟ چون خیلی بامزه است یا ژوله خیلی کمدین خوبی است؟ نه؛ مساله فراتر از این حرفهاست. او دقیقا ماهیت استندآپ کمدی را ارائه می‌کند: خندیدن به خود. و در این خودخنده‌زنی نه چیزهایی مثل لهجه یا قومیت یا ملیت، که بیماری خودش و جمعِ حاضر را به طنز می‌کشد. پیش از هرچیز او با شجاعت تمام بیماری پنهانش را در برنامه‌ای پرمخاطب اعلام می‌کند و به استقبال عوارض ناراحت‌کننده‌ی آن (به‌ویژه دلسوزی‌های پیچیده در لفاف تحسین که هر معلول یا بیماری که بیماری‌اش قابل علاج قطعی نیست از آن گریزان است) می‌رود. و در مرحله‌ای بالاتر آن را و خود را به خنده می‌گیرد، خنده‌ای که در جامعه و فرهنگ ما همیشه وقتی “علیه او” است مورد قبول و تحسین است؛ جامعه و فرهنگی که در آن کسی که خودخنده‌زنی می‌کند را لوده و دلقک می‌دانند.
امیرمهدی ژوله با این اجرای تحسین‌برانگیز (و از نظر من تاریخی)اش فرهنگ ما در زمینه طنز و شوخ‌طبعی را یک گام بزرگ جلو می‌برد: به خودت بخند و با اعتماد به‌نفس بگذار دیگران به تو و حتی درد تو (البته سرخوشانه و با همدردی نه با تحقیر) بخندند…
زنده باد او و البته آفرین بر رامبد جوان که نه فقط جا برای اجرای استندآپ کمدی را در برنامه‌اش باز کرده بلکه با قهقهه‌های بلند و بجایش نشان داده است که بخوبی از اهمیت رابطه‌ی دوطرفه اجراکننده-مخاطب در استندآپ کمدی آگاه است ”
سهند ایرانمهر ، روزنامه نگار، هم پلی زده میان حوادث خندوانه و روزگار پر حادثه‌ی خندوانه:
دیشب جایی مهمون بودم، ملت که عمدتا اولین بار بود اسم خندوانه رو می شنیدن، همه موبایل بدست؛ نگران دست بردن تو آرای ژوله و “یاحسین میرحسین” گویان به بقیه خبر می دادن که یالله زود باشید به ژوله رای بدین، یکی دو تا اصولگرا هم تو جمع داشتیم که از هنر بی بدیل حیایی و تعهد هنریش می گفتن، این وسط یکی -راست یا دروغشو نمی دونم- گفت تو یه لینک تلگرامی خونده که سرور رو قطع کردن و آرای ژوله ثبت نمیشه(!)، اون یکی گفت تو آرا دست بردن، یکی گفت هر کی به حیایی رای بده بهش شارژ می دن، خبر یادداشت ابطحی هم به ماجرا اضافه شد، تسنیم تلویحا جواب ابطحی رو داد، جوک هایی که میزان آرای ژوله و حیایی و محسن رضایی و کروبی رو اعلام می کردن می اومد و انذاز می داد امشب نخوابید، یه پیرمردی هم تو مهمونی دیشبمون بود که هی تکرار می کرد:” اون وخ به اینا میشه انتخابات رو سپرد؟!”، و خلاصه وضعیتی که من یقین کردم فردا صبح ژوله تو حصره و مابقی ابنای ملت یا تو خیابون یا تو کهریزک. صبح که اخبار رو مرور می کردم دیدم بازار فحاشی دو طرف داغ شده و ژوله هم علیه این افراد موضع گرفته و فارس فیلم اجرای حیایی رو با آب و تاب زده و اون یکی سایت سبز عکس ژوله و خاتمی در کنار هم و دوباره نظام دو قطبی در فیس برقرار.
الان، میشه باز هم در مورد خلقیات ما ایرانی ها حرف زد، میشه قیافه دانای مطلق رو گرفت و ،،،و،،،،و اما :” حضرت مستطاب حاکمیت! به عنوان یک شهروند که دلم می خواد در این منطقه بی ثبات و مشوش خاورمیانه ثباتت حفظ شه و بخاطر آینده این مملکت پایه های مردمی ات تقویت، اوصیکم به اینکه فکری کنی برای این، به قول حافظ:” شراب خانگی ترس محتسب خوردهِ سال٨٨”و اگر نمی تونی فکر کنی لااقل بگو این سیاست حصر و تخریب وشلنگ و تخته و قپون و فتنه و ممنوعیت عکس و ،،،، رو بذارن کنار چون این عقده فروخورده که دامنه اش تا نظر سنجی فلان برنامه نود یا رقابت بین دو تا کمدین کشیده می شه با هیچکدوم از مولفه های امنیت و ثبات نمی خونه و یه حفره امنیتی تمام عیار تلقی می شه که ممکنه یه جایی مثل یه دمل چرکی سر بازکنه و این اتفاق در این منطقه سن و ملخ و داعش زده که بعد هشت سال، تازه داریم ، خودمون رو پیدا می کنیم، اصلا خوب نیست.
جلال سمیعی ، روزنامه نگار و طنز نویس هم خندوانه را به سیاست های تازه ی صدا سیما مرتبط کرده و در این باب این طور نوشته:
” تغییرات دوران جدید ریاست آقای سرافراز بر صداوسیما کم‌کم دارد آشکار می‌شود؛
۱. از یک سو برنامه‌هایی با رویکرد شادی‌آفرینی و طنز بی‌خطر و بی‌انتقاد به سیاست و جامعه، مثل «خندوانه» و «قندپهلو» دارند با موفقیت بال و پر می‌گیرند. سال‌ها به این فکر می‌کردم که اگر صداوسیما شبکه‌ای برای طنز و شادی در صدا یا سیما راه بیاندازد، با این همه ایام عزا چه خواهد کرد… اما با همه‌ی عقیم بودن‌های بسیاری از برنامه‌‌های شبکه‌ی صبا در رادیو و نسیم در تلویزیون، خندوانه دارد یک‌تنه بار همه را انصافا خوب به دوش می‌کشد. جای موسیقی و شادی آن‌قدر در رسانه‌های ما خالی‌ست که خندوانه اگر ضعیف هم بود، یکه‌تاز بود. شادی و سرگرمی حق جامعه است و ارزش‌گذاری خنده، چندان معنا ندارد.
۲. از سوی دیگر، این رویکرد یعنی تحقق آرمان همیشگی مدیران صداوسیما؛ طنز انتقادی در رادیو و تلویزیون کم‌کم دارد محو می‌شود؛ معاونت سیاسی که خودش اصلی‌ترین منتقد (و بیشتر!) در برابر برنامه‌های طنزآمیز بود، مدل‌هایی از «صرفا جهت اطلاع» و «حساس نشو» را در بخش‌های خبری رواج می‌دهد؛ مدل‌هایی که آفت صراحت و هجو و بی‌نمک بودن تعریف ذاتی‌شان است و نهایتا با مونتاژ دیالوگی طنزآمیز از یک سریال کمیک، اوج خلاقیت‌شان را به رخ مخاطب می‌کشند.
۳. شاید حمایت از دولت مهم‌ترین استدلال سازمان صداوسیما در این رویکرد تازه باشد؛ اما دو اتفاق مهم ثمره‌ی این رویکرد خواهد بود؛ اتفاق اول این که نسلی از طنز رادیو-تلویزیونی که در رادیو جوان و بعد تلویزیون با انتقاد به راه افتاد و مخاطبانی که آن را حرف و زبان‌شان می‌پنداشتند، پای‌ش می‌ایستادند…‌ این نسل دارد منقرض می‌شود. اتفاق دوم این است که فضای خالی انتقاد را رسانه‌های رقیب پر خواهند کرد؛ اینترنت و شبکه‌های ماهواره‌ای.
آیا صداوسیما ترجیح خواهد داد در میدان‌های مین قبلاخنثی‌شده ادامه‌ی مسیر بدهد؟

ابراهیم نبوی، طنز نویس مطبوعاتی ایران هم دیگر از طرفداران خندوانه بوده که محبوبیت این برنامه ار با برنامه ی کسل کننده ی مذهبی مقایسه کرده و این طور نتیجه گرفته که بودجه های کلان حکومتی در جلب مخاطب عام برای برنامه ای دخواه حکومت ناکام بوده اند :

” این گانگام استایل که موجش مثل توفان آمد و مثل نسیم رفت، جهانگیر شده بود، هر کشوری برای خودش یک نوع گانگام استایل درست کرده بود. یکی هم پرشین استایل بود، بالاخره در هر جای دنیا هر چیزی به یک شکل اتفاق می افتد. آقای احمد خاتمی، با شدت و حدت، با خشم و هیاهو و ویلیام فاکنر، با چشمانی ورقلنبیده در طول تاریخ و عرض جغرافیای جمعه های تهران، گفته که : « آنتن های ماهواره ای جهنمی است» و بعدش هم اضافه کرده که « آنتن های ماهواره می خواهند سبک زندگی مردم را تغییر دهند.» هر کسی چنین جمله ای را بخواند، فکر می کند که الآن تمام استکبار جهانی با سه تا ناو جنگی که توی هرکدامش ده میلیون بشقاب ماهواره و ریسیور و بقیه عناصر مزدور استکباری است، دارد حمله می کند به ام القرای اسلام و احتمال این خطر وجود دارد که تا هفته بعد تعدادی ماهواره به تهران وارد شود.
انگار نه انگار که از ۲۵ سال قبل ماهواره در ایران وجود دارد و هفتاد درصد مردم از آن استفاده می کنند، تازه آقای احمد خاتمی یادش افتاده که ماهواره ها از صهیونیسم هم خطرناک ترند، اصلا خطرناک و جهنمی باشد، اصلا بخواهند سبک زندگی ایرانیان را تغییر بدهند، بعد از ۲۵ سال حالا وقت گفتن این حرف است؟ فرض کنیم حرف آقای احمد خاتمی درست باشد و ماهواره سبک زندگی ایرانیان را تغییر بدهد، اگر این فرض درست باشد، پس در این ۲۵ سال این اتفاق افتاده است. اگر هم تا حالا با وجود سابقه ۲۵ ساله ماهواره در ایران، سبک زندگی ایرانیان تغییر نکرده و تازه می خواهد تغییر کند، پس ماهواره نمی تواند سبک زندگی را تغییر دهد.
در سال ۱۳۶۲ قیمت یک دستگاه ویدئوی بتاماکس صد هزار تومان بود و قیمت یک قرآن نفیس دویست تومان، ده سال بعدش قیمت ویدئوی بتاماکس شده بود ۲۵ هزار تومان و قیمت یک جلد قرآن شده بود هزار تومان. یعنی کلا هر چیزی را که دولت با آن مخالف باشد، قیمتش ثابت می ماند و هر چیزی که توسط دولت مورد حمایت قرار بگیرد، یا قیمتش ده برابر می شود یا بکلی از میان می رود.
از اینها گذشته، چطوری است که ماهواره ها می توانند سبک زندگی امت شهیدپرور را تغییر بدهند، ولی ده تا شبکه ۲۴ ساعته تلویزیونی جمهوری اسلامی ۳۷ سال است که نمی تواند روی مردم ایران تاثیر بگذارد؟ چطوری است که شصت تا شبکه ماهواره ای درپیتی لس آنجلس که بودجه شصت تا شبکه روی هم در یک سال به اندازه بودجه یک هفته صدا و سیمای جمهوری اسلامی نمی شود، می توانند سبک زندگی ملت ایران را تغییر بدهند، ولی تلویزیون جمهوری اسلامی که تعداد کارکنانش ده برابر کل تلویزیون های فارسی زبان است، نمی تواند سبک زندگی امت مسلمان را حفظ کند؟
چطوری می شود که یک جناب خان سروکله اش توی برنامه بامزه خندوانه پیدا می شود و در عرض دو ماه تبدیل به قهرمان ملی می شود و از کیم کارداشیان و پاریس هیلتون معروف تر می شود، ولی آقای قرائتی ۳۷ سال در تلویزیون جمهوری اسلامی درس هایی از قرآن می دهد، و همه مردم برنامه اش را به عنوان استندآپ کمدی نگاه می کنند. و بعید می دانم تعداد بینندگان برنامه قرائتی از سی سال قبل تا امروز یک پنجم نشده باشد، حتما کمتر از این هم شده است. یعنی بعد از ۳۷ سال رفتار بی نتیجه آدم کارش را همین جوری ادامه بدهد همین می شود، یک نقی معمولی این همه توی زندگی مردم تاثیر می گذارد، ولی این همه برنامه های خبری و سیاسی هیچ اثری در مردم نمی کند. بابا جمعش کن، یه جای دیگه پهنش کن. ”
عاقبت و مثال تمامی برنامه های موفق؛ پای تهمت و افترا و یا نگاه‌های جنون آمیز و وهم‌آلود هم به میان بوده، از همین جبهه، مصطفی کریمی، روزنامه نگار، رامبد جوان را ” ابن الوقت ” خوانده و درباره‌ی کار او این طور گفته:
یعنی زنده می مونیم و می بینم که ابن الوقت بزرگ، رامبد جوان رفیق صمیمی آقای حدادیان مداح چماق به دست اهل بیت که به ایشون هر چند شب یه بار زنگ می زنه، و یار غار رئیس شرکت بهره برداری راه آهن شهری تهران و حومه که از ایشون هم ۵۰۰ میلیون به بهونه فرهنگ سازی مترو گرفته، و دوست اتفاقی حداد جان عادل، و بازیچه پشت پرده جریان اصولگرا برای دعوت چند تا در میون کاندیداهای اصولگرا و پایداری چی به برنامه اش، و غلام حلقه به گوش رئیس صدا و سیما برای دعوت از سگ های طلایی مانند امین حیایی، از الهام چرخنده هم برای شرکت تو برنامه اش دعوت کنه؟

نگاهی به اجرای نمایش دوزخ اثر ژان پل ساتر در لندن | محمد سفریان

دوزخ در لندن

“بی در” یا “در اتاق” عنوان نمایشنامه ای از “ژان پل سارتر” فیلسوف و نویسنده‌ی بزگ فرانسوی‌ست که در حال و هوای روزهای آخر جنگ دوم جهانی و به سال ۱۹۴۴ به نگارش در آمده. در زمانه‌ای که بشر از پس زیستن سالیان دشوار پیاپی لختی آرامش داشته برای اندیشیدن و به اخلاق و مفاهیم اجتماعی تازه اندیشه کردن.

SDFDF4RT

این نمایش که در فارسی با عنوان “دوزخ” ترجمه شده و با تجربه‌ی ترجمه‌های مکرر به بازار کتاب آمده، عصر روز جمعه بیست و ششم سپتامبر در سالن “بول تیاتر” لندن به روی صحنه رفت و تنی چند از علاقه مندان تئاتر را در سالن کوچکی در شمال لندن به زیر یک سقف گرد هم آورد.

این نمایش کوتاه یک پرده ای همان گونه که از عنوانش بر می آید قصه‌ی مواجهه‌ی آدمی با عذابی بی آخر است. عذابی آمده از کردار انسان ها بر روی زمین که به نوبه‌ی خود بسیار جالب توجه است و انگیزاننده‌ی فکر. همین موضوع که بشر (آن هم از نوع روشنفکر فرانسوی اش) در هفتاد و پنج سال پیش چه اموری را نکوهیده می‌انگاشته و مستلزم عذاب (روانی)، خود می تواند نخستین نکته‌ی جالب توجه برای تعقیب این نمایش باشد.

این نمایش که از سه شخصیت اصلی به عنوان حاضرین در اتاق بی در و یک شخصیت فرعی به عنوان مسئول دوزخ بهره مند است بیشتر از همه بر پایه‌ی دیالوگ های میان آن سه فرد پیش می‌رود که هر یک درکی از “حق اجتماعی”؛ “مرگ” ؛ “عشق” و البته که شیوه‌ی مواجهه با “زمانی بی انتها ” دارند.

CSD33+63ds

این اجتماع سه نفری که از یک مرد و دو زن تشکیل شده اند؛ هر یک به روایت خودشان به خاطر گناهی به این عذاب گرفتار شده اند که در این میان خیانت های جنسی زن و شوهر به دو گونه‌ی متفاوت مشکل دو تن از ایشان است و نفر سوم هم به خاطر نپذیرفتن فرزند ناخواسته‌ی زنا زاده اش، به این دوزخ گرفتار آمده.

این طور که پیداست جامعه‌ی فرانسه که در دهه های شصت و هفتاد به عنوان پرچم‌دار آزادی‌های جنسی و نهادینه کردن اندیشه‌ی تمامیت حق هر انسان بر جان و تن خویش، نقشی برجسته در القای مفاهیم تازه به ذهن مردمان دنیا بازی کرد، خود در سالهای قبل تر درگیر چنین مسائلی بوده و این قبیل اعمال حتی اگر مستوجب سرزنش نمی‌بوده اند، لااقل مسائلی برای بحث کردن شمرده می شدند و نه اموری به اصطلاح جاافتاده و حل شده.

دیگر از نکات جالب توجه البته گنجاندن بسیاری از مسائل فکری اگزیستانسیالیسم در این نمایش است که بعدها به عنوان فلسفه‌ای فراگیر در میان روشنفکران غربی متداول شد. فلسفه ای که در کلی ترین حالت گفت، سعی در پرستش “بودن” دارد و تلاش می کند تا دنیا را بر پایه‌ی اصالت “حضور” معنا کند. علاوه براخلاق اجتماعی و مباحثی همچون احترام به حق و حقوق دیگران؛ مفاهیمی همچون “زمان” و “هستی” نیز به وفور و از قول آدمک های نمایشنامه تعریف شدند.

در اجرای جمعه شب اما “رضا بهرنگ” جای آقای گارسین بازی می کرد که یک روزنامه نویس مبلغ صلح بود، اما به روایت خودش در زندگی “آن بیرون” بارها و بارها همسرش را عذاب داده بود و حتی با آوردن معشوقش به داخل ساختمانی واحد، می گذاشته تا صدای خنده و شادی و عشق‌بازی آنها مستقیما به گوش همسرش برسد.

“اینس سرانو” با بازی سودابه فرخ نیا، ( که کارگردانی نمایش را هم به همراه داشت) دومین شخصیت حاضر در نمایش بود. زنی که به روایت خودش یک فرد از طبقه‌ی شریف کارگر بوده و سالها در اداره پست خدمت می کرده. این زن به واسطه‌ی علایق همجنسگرایانه اش عذاب وجدان داشت و پیش تر از همه دنیا را به هیات شکنجه ای مدام می دید که قبل‌تر از هر امری به شکنجه گر حاجت دارد.

سرآخر “استله ریگات” که فقیرزاده‌ی آمده از طبقات بسیار فرودستی بود که برای رهایی از فقر همسر مردی شده بود که سالها از خودش بزرگتر بود. عذاب ذهنی استله؛ از رها کردن فرزندش می آمد. فرزندی زنا زاده که او را از زندگی مرفه و آرامش دور می کرد و او چنین نمی خواست. خانم “ناهید نعیمی” رل استله رابازی می کرد.

دیگر از نکات جالب توجه باب این اجرا که از مسائلی همیشگی در تئاترهای خارج از کشور است؛ کمبود امکانات و نمایش بالجبر بسیار ساده ی صحنه است که باعث می شود تا یک نمایش سبک و سیاقی شبیه به ” نمایشنامه خوانی” پیدا کند و زحمت بسیار زیاد بازیگران در حفظ کردن دیالوگ های سخت و طولانی و بازی های به نسبت خوبشان را بی اجر بگذارد.

عاقبت، ذکر این نکته هم جالب توجه می نماید که این نمایش با همراهی برخی از چهره های فرهنگی و ادبی لندن مواجه شده بود و از جمله موفق شده بود تا آقای “رکن الدین خسروی” از بنیان گذاران تئاتر مدرن ایران را هم به سالن نمایش بکشاند و از این حیث فضایی نوستالژیک و تئاتری را رقم بزند.

وقتیکه آمارها سخن میگویند / دکتر منوچهر فرحبخش

در اقتصاد مدرن پایه واساس تصمیم گیریها برآمار گذارده شده است. در جوامع پیشرفته اتخاذ تصمیمات اقتصادی به ویژه در سطح ساختاری، بدون بررسیهای آماری تقریبا غیر ممکن است. از اینرو گزارشات و بررسیهای آماری و روش مقایسه آماری نقش بسیار پراهمیتی را در برنامه ریزیهای اقتصادی ایفا میکنند. با این تعریف اگر بخواهیم به وضعیت اقتصادی کشور درحال حاضر به پردازیم و براساس آن روند اقتصاد کشور در سال آینده و سالهای پس از آنرا که انتظار میرود با به اجرا گذاردن توافقنامه ژنو بین حکومت اسلامی و کشورهای ۱ + ۵ دستخوش تحولات جدی گردد را بررسی کرده و به تصویر کشیم، میبایستی حتما به بررسیهای آماری روی آوریم . تنها از طریق تجزیه و تحلیل های آماری وضع موجود است که میتوان به نقاط قوت و ضعف اقتصاد کشور پی برد و آنرا شناسایی کرده، سپس به دنبال راه حلها رفت و برنامه ریزی اقتصادی برای آینده ای را ممکن ساخت.

lsad0sa

آنچه که تاکنون از زبان مسئولین و بسیاری ازکارشناسان وابسته به حکومت اسلامی شنیده شده و میشود، ابراز امیدواری و پیش‏بینی های خوشبینانه نسبت به بهبود وضعیت اقتصادی کشور پس از خاتمه تحریم‌ها است که بشارت میدهند. آنها نه تنها انتظار دارند، بلکه به شدت بر این باورند که با رفع تحریم‌ها، شوک مثبتی به اقتصاد کشور وارد میشود. امیدواریهای این مسئولین حکومتی و کارشناسان وابسته نسبت به این شوک تا آن حد است که حتا در بعضی موارد آمارهای پیشرفت راهم تعیین کرده اند. یک نمونه آن در مورد صنعت نفت کشور است که گفته میشود، سرمایه های خارجی به سوی این صنعت سرازیر خواهد شد و تولید نفت ظرف کمتر از یک سال تا حدود یک‌میلیون بشکه در روز افزایش یافته و بدینوسیله سالانه رقمی بین ۱۵ تا ۲۰ میلیارد دلار بر درآمد ارزی کشور افزوده میشود.
همچنین است در مورد ذخیره ارزی در بانک های خارج ازکشورکه رقم آن بین ۳۰ تا ۱۵۰ میلیارد دلاراعلام شده است. براساس این ذخیره ارزی مجازی که صحت و سقم آن هیچگاه ثابت نشده و در پرده ابهام باقی مانده، برنامه ریزیها شده، از جمله اینکه میگویند، امکان خرید مستقیم و بدون واسطه مواد اولیه و کالاهای واسطه‌ای و سرمایه‌ای آسان میگردد، بازار ایران برای سرمایه‌ گذاری داخلی وجذب پولهای سرگردان به سمت فعالیت‌های اقتصادی و تجاری امن‌تر میگردد. سرمایه‌ گذاران خارجی برای فروش کالا، سرمایه‌گذاری در کشور به‌ ویژه در حوزه نفت، گاز، خودرو و پتروشیمی ترغیب میشوند و نهادهای بین‌المللی برای اعطای وام و تسهیلات به حکومت اسلامی علاقمندی بیشتری از خود نشان خواهند داد. این تحرکات گسترده وضعیت اقتصادی کشور را تغییر داده و آنرا بهبود می بخشد، تا آنجا که رشد اقتصادی تا پنج ‌درصد را در سال آینده محقق میسازد.
در این رابطه تنها منبع مورد اعتماد و وسیله سنجش واقعیت ها آمارها هستند که میتوانند اثبات کنند نظر این جماعت تا چه حد به واقعیت نزدیک است. متاسفانه حکومت اسلامی برای سرپوش گذاردن بر اعمال خلاف خود که سر به بی نهایت زده است، در اولین گام به تحریف های آماری پرداخت و آنرا آنگونه که دلخواهش است دست کاری کرده و میکند، بطوریکه در هیچ موردی نمیتوان به آمارهای موجود تکیه کرد. معهذا از درون همین آمار مخدوش و دستکاری شده حکومتی و همچنین به کمک آمارهای بین المللی میتوان به واقعیت هایی دست یافت که نشان از وخامت اوضاع اقتصادی کشور میدهد، وخامتی که با وعده و وعیدها و امیدواریهای کاذب حکومت قابل پوشش نیست.
آمارهای ارائه شده توسط دستگاه آمارگیری حکومت اسلامی نشان میدهند که متوسط رشد اقتصادی در حکومت اسلامی همواره زیر چهار در صد بوده. نرخ تورم همیشه دورقمی و در سالهایی هم حتا بالای ۴۰% تجربه شده است. متوسط نرخ بیکاری ۱۰% بوده، رشد سرمایه روند بسیار کندی داشته، تا آنجا که در سال ۱۳۹۱ به منفی ۲۲% رسید، نرخ بهره وری تولید بسیار پایین و در سالهای ۹۳ – ۱۳۹۰ با متوسط ۴% مواجه بوده است. این آمار دستکاری شده که ارقام واقعی آن بسیار پایین تر وغم انگیز ترهم خواهد بود در باره جامعه ای است که به لحاط منابع طبیعی و نیروی انسانی در منطقه سرآمد بوده و در طول حکمروایی ۳۷ ساله اسلامی از یک درآمد نفتی یک هزار میلیارد دلاری هم بهره برده است.
این پس رفت شدید اقتصادی همراه با تاراج منابع مالی توسط حکومتگران اسلامی سبب شده تا مرتبه آماری کشورتقریبا در همه شاخص‌های بین‌المللی توسعه در پایین ترین رده ها قرارگیرد. در این رابطه کافی است به چند مورد زیر اشاره شود: طبق آخرین گزارش‌های سازمانهای جهانی ، رتبه ایران در طی سالها، در رونق اقتصادی ۱۰۷، آزادی اقتصادی ۱۷۳، توسعه انسانی ۷۵، رقابت‌پذیری جهانی ۸۳، سهولت انجام کسب‌وکار ۱۳۰، رقابت‏پذیری صنعتی ۶۷ بوده است.
در پیگیری برای شناخت علل پس رفت و سقوط اقتصادی و ترویج فساد مالی درکشور با سه عامل برخورد میشود که دارای نقش اساسی هستند. عامل اول مالکیت حکومت اسلامی بر بخش اعظم از ثروت ملی وامکانات اقتصادی کشور است ، عامل دوم بسته بودن اقتصاد است که از عامل اول سرچشمه میگیرد و بالاخره درآمد نفت میباشد که به صورت غیر قابل کنترل در اختیار حکومتگران است. حال در مقابل آن گروه از حکومتگران اسلامی که ظاهرا خواهان اصلاح امور و تغییر وضع موجود، به ویژه به دنبال خروج از بحران اقتصادی و خلع ید از مافیای تجاری هستند، تنها یک راه قرار دارد و آن رعایت اصول و قانونمندیهای نظام اقتصاد آزاد است ، که حکومت اسلامی هم اجبارا بر آن گردن نهاده، میباشد. یعنی حکومت بایستی از خود سلب مالکیت کرده، اقتصاد و تجارت کشور را به بخش خصوصی واقعی و نه بخش خصوصی صوری و دست پرورده واگذار نموده، خود به انجام وظیفه اصلی اش که همانا کنترل و نظارت بر امور است به پردازد. در آنصورت است که با تقویت و سالم سازی نظام مالیاتی میتواند نظم اقتصادی برقرارکرده و عدالت اجتماعی و پیشرفت را توسعه دهد. تنها در چنین فضایی است که حکومت میتواند به رونق کسب‌وکار کمک کرده آنرا بهبود بخشد، محیط تجارت را برای گسترش سرمایه گذاری آماده کند. سطح فن آوری را ارتقا داده و از این طریق افزایش رشد تولید را ممکن سازد.
آقای خامنه ای که خود عامل اصلی در به هم ریختگی اوضاع اقتصادی کشور به شمار میرود و فساد مالی گسترده موجود از بیت او بیرون آمده، اگر واقعا دلسوز ملت و مصمم به اصلاح امور میبود، میتوانست با اختیارات ویژه ای که برای خود قاعل شده و با اهرم “حکم حکومتی” بازگشت دولت به وظیفه اصلی اش را ممکن سازد. ولی متاسفانه وی چنین قصد و نیتی را در ذهن خود نمی پروراند، بلکه بر عگس در صدد تثبیت مدل اقتصادی موجود است و شاهد عینی در این مورد هم ارائه دستور العمل ” اقتصاد مقاومتی” است تا بدینوسیله با انجام یک سری اصلاحات سطحی وضع موجود تثبیت گردد. آقای خامنه ای در سخنرانیهای اقتصادی تبلیغاتی خود صحبت از دستیابی به متوسط رشد سالانه اقتصادی ۸.۳ ‌درصد و رشد بهره‌وری ۲.۵ درصد، تشکیل سرمایه ۱۰.۸% و نرخ بیکاری زیر ۷% و کسب جایگاه اول اقتصادی در منطقه میکند، یعنی ارقامی خیالی که غیر ممکن بودن آن نیاز به کار کارشناسی ندارد و هر شاگرد دبیرستانی هم میتواند تشخیص دهد که هدف از این آماربازیها صرفا ایجاد خط انحرافی ودادن خوراک به دستگاه های تبلیفاتی است.

به بهانه ی چهل و دومین سالروز مرگ ویکتورخارا … لیلا سامانی

یک عمر جنگ برای زندگی در صلح

چهل و دو سال از قتل «ویکتور خارا» می گذرد، همان آوازه خوان کولی که آتش صدایش از زاغه های حومه ی سانتیاگو شعله کشید و در نهایت در استادیوم شیلی به خاموشی گرایید، به همین بهانه و به قصد مرور زندگی او نگاهی داشته ایم به مستند «ویکتور خارا: حق حیات در صلح» (El derecho a vivir en paz ) که شرحی بر آثار و نگاهی به زندگی وی است.

Víctor Jara

Víctor Jara

«ویکتور خارا: حق حیات در صلح» (El derecho a vivir en paz) محصول سال ۲۰۰۰عنوان مستندی است که آن را «کارمن لوز پاروت» تهیه و کارگردانی کرده است. این کارگردان شیلیایی که ازسالها پیش در مطبوعات و برنامه های مطرح تلویزیونی شیلی همچون «پلازا ایتالیا» مشغول به کار است؛ در این فیلم، تصاویری آرشیوی از اجراهای ویکتورخارا را با گفت و گوها و نقل و قول هایی فراوان در هم آمیخته است تا به روایتی روان، منصفانه و واقعی، از زندگی قهرمان فیلمش برسد.
فیلم روایتی ظریف و ریزبینانه از زندگی ویکتور خارا ارائه می دهد، روایتی که با وجود شمایل اسطوره گونه و مرگ تراژیک این هنرمند مردمی، با دوری جستن از تزریق ارزشهای دورغین، نه تنها به ورطه ی کلیشه و شعار زدگی نمی غلتد که مخاطب را از قضاوت و پیش داوری هم باز می دارد و با تنیدن زمان های مختلف در سطوح متفاوت روایت، او را به اندیشیدن و رها شدن از ایدئولوژی های محدود کننده اش دعوت می کند. تا آنجا که این فیلم که حالا سیزده سالی از زمان ساخت و پخشش عبور کرده است؛ همچنان از حیث صداقت و پرهیز از اغراق های ژورنالیستی در زمره ی بهترین زندگی نگاری هایی محسوب می شود که بر یکی از غریب ترین زندگی های تاریخ معاصر نگاشته شده است.
پاروت که به شکلی خلاقانه، از خود ِ خارا به عنوان راوی زندگی اش بهره گرفته است، می کوشد تا با استفاده ی تمام و کمال از گفت و گوها و به کار گرفتن تصاویر پویا، با نگاهی همه سویه، زندگی این هنرمند پرآوازه را واکاوی کند. نگاهی که بر خلاف نمونه های مشابه، تنها به جهت گیریهای سیاسی خارا محدود نمی ماند و زندگی شخصی و هنری او را هم شامل می شود.

2015724193422873737811_ویکتور-خارا

«حق حیات در صلح» از کودکی خارا و تولدش در خانواده ای فقیر و زحمتکش شروع می شود، زمانه ای که ویکتور خارا آن را با خواندن ترانه ی «لوچین کوچولو» آواز می کند تا این طور از رنج و مشقت سالهای کودکی اش سخن بگوید.
روایت فیلم پیش می رود و بیننده با قد کشیدن، بالیدن و پرسه زدن کولی وار خارا همراه می شود. فیلم از ویکتور نوجوان می گوید که در پی از دست دادن مادر سرگشته می شود و درمان حیرانی اش را در تمسک به مذهب جست و جو می کند، اما خیلی زود مسکن روح بیقرارش را در هنر می یابد و راهی دانشکده ی تئاتر سانتیاگو می شود؛ جایی که در مدت زمانی کوتاه پای ویکتور را به عرصه های اجتماعی باز می کند.
این فیلم تصاویر و ویدئوهایی از ویکتور خارا حین بازیگری و کارگردانی تئاتر ارائه می دهد و با نمایش مدارکی مستند، بر موفقیت و پر طرفدار بودن نمایشهای او صحه می گذارد. در این میان با گذر به هر مرحله شاهدان زنده ی او در هر برهه ی زمانی رخ می نمایند و ماجراهایی شنیدنی را نقل می کنند. به عنوان مثال از صدای خوش ویکتور خارا می گویند که با تکخوانی او بر صحنه ی نمایش راهش را به سوی خوانندگی در کافه ی «ویولتا پارا» ، خواننده ی معروف آن دوران شیلی، باز می کند و کمی بعد تر به تحصیل در مدرسه موسیقی فولکلوریک راغبش می کند.
فیلم همچنین با نمایش جزییاتی دلنشین همچون، نمرات بالای او در کارنامه ی دوران مدرسه و یا ازدواجش با «جون خارا» زنی مطلقه وبی پناه، وجه قهرمانانه ی او را جلوه ای زمینی و ملموس می دهد و راه را برای درک درست مخاطبین از این هنرمند، هموار می کند.

asd00+5asd2as

جون خارا علاوه بر آنکه دوست و همراه ویکتور خارا بوده، از منظری دیگر هم نقش بسزایی در تاریخ ایفا کرده است؛ او در کشاکش روزهای کودتا و در شرایطی دشوار، آثار هنری همسرش را به جایی امن می رساند تا برای تاریخ به یادگار بمانند. از قضا همین تصاویر و همین صداهای به جا مانده، از جمله نقاط قوت فیلم شده اند؛ چه آن گاه که آوازه خوان در ترانه ی «آماندا» یاد مادرش را زنده می کند و چه وقتی در ترانه ی “خیش” از مشقت کار بر روی زمین حکایت می کند.
پس از عبور از سالهای کودکی و نوجوانی، زمان به سالهای آغازین دهه ی شصت و هنگامه ی نارضایتی های اجتماعی از دولت «مونتالا فری» می رسد. در این دوره و همزمان با فقر کمر شکنِ عده ی بسیاری از کارگران شیلی، ویکتور خارا، ویولتا پارا و تنی چند از پیشکسوتان موسیقی شیلی، جنبش «نغمه ی نو» را بر پا می کنند تا صدای اعتراض طبقه ی زحمتکش و ستمدیده ی جامعه شوند و موسیقی پر جوش و خروششان را به ابزاری برای اعتراض به ظلم و جور حکومت وقت بدل کنند.
خارا در ادامه ی زندگی اش از حزب سوسیالیست «متحد مردم» به رهبری «سالوادور آلنده» سیساتمدار مردمی وقت حمایت می کند و به دعوت « پابلو نرودا » برای رهایی شیلی از فاشیسم و جنگهای داخلی پاسخ مثبت می گوید. در همین زمان است که او در مقام همراهی با برنامه های آلنده در زمینه ی فراهم کردن امکانات آموزشی، بهداشت و مسکن برای مردم عامه ی مردم، کنسرتهای فراوانی برگزار می کند و آرزو و مسلکش را در ترانه ی «مانیفست» این طور سندیت می دهد:
« نه برای تملق آواز می خوانم و نه برای جلب ترحم بیگانه ای
من برای سرزمین کوچک و دوردستم می خوانم
که گرچه باریکه ای بیش نیست؛ اما ژرفایش بی پایان است»
با وجود نگاه دقیق و موشکافانه ی فیلم به تمامی این حوادث، شرح پیروزی آلنده و سه سال استقرار دولتش بسیار گذرا و کوتاه است؛ چنان که بیننده ناگهان به روز کودتای « پینوشه» و بمباران کاخ ریاست جمهوری پرتاب می شود. روزی که ویکتور خارا به همراه ۱۲۰۰۰ نفر دیگر در شرایطی غیر انسانی در استادیوم سانتیاگو محبوس می شوند. در این بخش، کارگردان به سراغ جان به در بردگان آن روز رفته است؛ همان هایی که آخرین ساعات زندگی خارا را در کنارش بوده اند.
در میان این روایات اما هیچ نشانی از آن حکایت شورانگیز و تکان دهنده ی آواز خواندن و گیتار نواختن خارا در استادیوم و لحظات پیش از مرگش وجود ندارد، داستانی که اگر چه می توانست موجب بروزهیجان و جلب ترحم مخاطب شود، اما گویی کارگردان به علت نبود مستندات کافی، از ورود به آن حذر کرده است.
بنا بر روایت فیلم، ویکتور خارا از میان جمعیت جدا و به زیر زمین برده می شود و پس از آن دیگر کسی او را نمی بیند. تا آنکه چند روز بعد همسرش را برای شناسایی پیکرش، به سردخانه می خوانند. در ادامه، فیلم بر شکنجه شدن خارا و شکسته شدن دستهایش پیش از تیرباران تاکید می کند و شرحی از خاکسپاری مخفیانه ی او ارائه می دهد.
فیلم، سرانجام با اجرای ویکتور خارا از ترانه ی «حق حیات در صلح» به پایان می رسد، تا اینطور از تداوم آرمانهای مردی گفته شود که در تمام عمرش دغدغه ای جز دوستی مردمان نداشت و جز گیتارش سلاحی نمی شناخت. مردی که با تلاشش برای دست آزیدن بشر به حق زیستن در صلح، خالق نواهایی شد که از پس گذشت چندین دهه هنوز در هنگامه های سعی عمومی مردمان برای رسیدن به آزادی و صلح، کارگر و شورآفرین اند.

نگاهی به بهترین نقاشی های پاییزی تاریخ نقاشی | رهیار شریف

وقتی که هر برگ به زیبایی یک گل می شود

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست بادِ خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگِ رَزان بین که بر آن شاخ رَزانست گویی به مــَثـــَل، پیرهنِ رنگرَزانست
( منوچهری دامغانی- در وصف خزان)

اشاره:

آلبر کامو فیلسوف و نویسنده ی شهیر فرانسوی پاییز را بهاری دیگر توصیف کرده. بهاری که در آن هر برگ، مثال یک گل است. نگاه این چنینی به پاییز و همین طور رنگارنگ شدن طبیعت سبب شده که هنرمندان عرصه ی نقاشی هم نگاهی ویژه به این موسم سال داشته باشند. با هم نگاهی می‌کنیم به مشهورترین نقاشی های پاییزی ، نقاشی هایی سراسر اعجاب از این فصل باشکوه. فصلی که به تعبیر ویلیام براینت شاعر آمریکایی: آخرین لبخند زمین قبل از فرورفتن به خواب زمستانی ست.

«پاییز» – جوزپه آرچیمبولدو (۱۵۷۳):

Giuseppe_Arcimboldo_-_Autumn,_1573

«یک بعد از ظهر پاییزی انگلیسی» – فورد مادوکس براون (۱۸۵۴)

sfg00+630-+965dfdd34

«برگهای پاییزی» – سر جان اورت میلیاس (۱۸۵۶)

Millaisdddd+63+236d

«پاییز در ارژانتوی» – کلود مونه (۱۸۷۳)

vvv02v02vvv

«پاییز» – جان آتکینسون گریمشاو (۱۸۷۱)

sssd00d+30d2d

«در پرتو طلایی پاییز» – جان آتکینسون گریمشاو

l10133-6-lr-1665+63

«حسرتهای پاییزی» – جان آتکینسون گریمشاو

d3++3f20hnb021b3+h

“L’Allée des Alyscamps” – ونسان ون‌گوگ (۱۸۸۸)

vx0032xc02ghn021jh

«پریان پاییزی» – آرتور راکهام (۱۹۰۶)

fsdf6+6sdf2+-sdssd

«درخت پاییز» – لئو گستل (۱۹۰۹)

fffffff7uyi89o

گزیده خبرهای اقتصادی هفته بیست و یکم سال 94

بدهی ۳۰۰ هزار میلیارد تومانی دولت
وزیر مسکن و شهرسازی میگوید: «دولت ٣٠٠هزارمیلیارد تومان بدهی دارد و توان بازپرداخت آنرا نیزدارا نیست.» با احتساب رقم ٣۴٠٠ تومان برای هردلار متوسط بدهی‌های دولت رقمی بالغ بر ٨٨ میلیارد دلار خواهد شد. بسیاری از کارشناسان بدهی عظیم دولت را میراث به جا مانده از دولت یازدهم تلقی می‌کنند. بررسی‌ها نشان می‌دهد وزارت نیرو به تنهایی بیش از ٣٠ هزار میلیارد تومان به پیمانکاران بدهکار است. حجم بدهی وزارت نفت به سازندگان و پیمانکاران داخلی ٣٠‌هزار میلیارد تومان عنوان شده است. بدهی راه و شهرسازی به پیمانکاران نیز حدود پنج هزار میلیارد تومان برآورد می‌شود. این سه وزارتخانه بزرگ‌ترین وزارتخانه‌های بدهکار دولت را تشکیل می‌دهند. به این ترتیب از مجموع ٩۴ هزار میلیارد تومان بدهی دولت به پیمانکاران حدود ٧۵‌هزار میلیارد تومان بدهی سه وزارتخانه به پیمانکاران محسوب می‌شود. مجموع بدهی‌های دولت سبب شده است. بدهی دولت به سازمان تامین اجتماعی نیز به بیش از ٩٠ هزار میلیارد تومان رسیده که ۶۰ هزار میلیارد تومان آن به دولت احمدی نژاد مربوط میشود. بدهی دولت به بانک‌ها در پایان سال ١٣٩٣ در حدود ١٠٠ هزار و ۴٨٠ میلیارد تومان برآورد شده است. بر این اساس بخش مهمی از این رقم عظیم بدهی در دولت احمدی نژاد شکل گرفته است. بدهی دولت به بانک مرکزی در پایان سال ١٣٩٣ برابر با ٢۴ هزار میلیارد تومان برآورد شده است. بدهی‌های دولت به بانک مرکزی نیز در دوران دولت نهم و دهم روندی افزایشی را طی کرد. بر اساس این گزارش احمدی‌نژاد در حالی دولت نهم را تحویل گرفت که بدهی دولت به بانک مرکزی در حدود ١١ هزار میلیارد تومان بود اما این رقم در هشت سال به حدود ١٨ هزار میلیارد تومان بالغ شد.

das00a21gbh00+62gdf

ناگفته هایی از زیان وزیر صنعت و معدن و تجارت
نعمت زاده میگوید که شرایط کشور نسبت به آنچه در ابتدای دولت یازدهم تصور می‌کردیم پیچیده‌تر است. کل اسکناس و صکوک ما در اقتصاد کشور حدود ۴ درصد است .عمده نقدینگی کشور یا در حساب‌های درازمدت یا درحساب جاری است که درصد کمی را به خود اختصاص می‌دهد. بنابراین کل منابع ما اجازه ٨ درصد رشد را نمی‌دهد. درآمد سرانه ما چیزی حدود ۴ هزار دلار است در حالی که کشورهای صنعتی بالای ۴٠ هزار دلار است. بعضی از کشورهای همسایه ما در جنوب کشور بالای ١٠٠ هزار دلار درآمد سرانه دارند. به هرحال در مقایسه اینها با هم قطعا متوجه می‌شویم که نمی‌توانیم با ۴ هزار دلار شبیه ١٠٠ هزار دلار رفتار کنیم. معتقدیم یکی از چالش‌های جدی ما تامین منابع است. باید تا آنجا که ممکن است از داخل، منابع را تامین کنیم اما باید نگاهی هم به بیرون از کشورها و منابع خارجی برای تحقق اهداف‌مان داشته باشیم. ما تا همین چند سال اخیر مجبور بودیم برای کالاهای ایرانی بجای آرم ساخت ایران مارک خارجی بزنیم تا کالاهای خود را به فروش برسانیم ، قطعا وقتی ما با چنین شرایطی صادرات انجام دادیم، انتظار رشد بالایی هم در این بخش نمی‌توانیم داشته باشیم.

واگذاری مشکوک سهام شرکتهای دولتی
بنا برگزارشات ؛ از سال ۸۰ که سازمان خصوصی سازی تشکیل شد تاکنون ۱۳۶۳ هزار و ۸۰۴ میلیارد ریال سهم دولتی به روش های مختلف واگذار شده که ۶۶۶ هزار و ۴۲۱ میلیارد ریال معادل ۴۸.۹ درصد آن از طریق بورس اوراق بهادار، ۵۲۳ هزار و ۴۲۷ میلیارد ریال معادل ۳۸.۴ درصد از طریق مزایده، ۱۶۹ هزار و ۶۳۹ میلیارد ریال معادل ۱۲.۴ درصد از طریق فرابورس و ۴۳۱۸ میلیارد ریال معادل ۰.۳ درصد آن از طریق مذاکراه صورت گرفته است. همچنین از ۶۶۶ هزار و ۴۲۱ میلیارد ریال سهم دولتی فروخته شده از طریق بورس اوراق بهادار در ۱۵ سال گذشته ۲۰۱ میلیارد ریال سهم دولتی در سال ۸۰، بالغ بر ۲۰۷۱ میلیارد ریال سهم معادل ۰.۲ درصد کل واگذاریها در سال ۸۱، بالغ بر ۸۳۳۳ میلیار ریال سهم معادل ۰.۶ درصد کل واگذاریها در سال ۸۲، بالغ بر ۶۹۴۶ میلیار ریال سهم معادل ۰.۵ درصد کل واگذاریها در سال ۸۳ و بالغ بر ۴۷۰ میلیارد ریال سهم در سال ۸۴ به فروش رسیده است. همچنین در سال ۸۵ بالغ بر ۳۱۱۳۴ میلیارد ریال سهم معادل ۲.۳ درصد، سال ۸۶ بالغ بر ۸۹۱۹۱ میلیارد ریال معادل ۶.۵ درصد، سال ۸۷ بالغ بر ۴۰۳۱۸ میلیارد ریال معادل ۳ درصد، سال ۸۸ بالغ بر ۱۳۱۸۴۹ میلیارد ریال معادل ۹.۷ درصد، سال ۸۹ بالغ بر ۱۹۱۰۹ میلیارد ریال معادل ۱.۴ درصد و در سال ۹۰ بالغ بر ۵۰۰۳۰ میلیارد ریال معادل ۳.۷ درصد کل واگذاریهای دولت از طریق بورس به ثبت رسیده است. از سوی دیگر، در سال ۹۱ نیز بالغ بر ۴۴۶۱۲ میلیارد ریال معادل ۳.۳ درصد، در سال ۹۲ بالغ بر ۲۳۷۵۷۶ میلیارد ریال معادل ۱۷.۴ درصد، در سال ۹۳ بالغ بر ۲۹۹۷ میلیارد ریال معادل ۰.۲ درصد و از ابتدای امسال تاکنون ۱۵۸۴ میلیارد ریال سهم دولتی معادل ۰.۱ درصد کل واگذاریهای دولت در بورس اوراق بهادار انجام شده است

سودهای کلان واردکنندگان روغن‌خام

علیرضا مهاجرمشاور وزیر جهاد کشاورزی گفت: در زمینه دانه‌های روغنی، روغن خام و کنجاله حدود ۹۵ تا ۹۶ درصد به‌ ارزش حدود ۴ میلیارد دلار به واردات وابسته هستیم. واردات دانه‌های روغنی ربطی به جناح خاص و یا دولت خاصی ندارد، واردکننده ها کارخانجات روغن را در اختیار دارند و سود خود را بیشتر از طریق واردات به دست می‌آورند و در حقیقت برخی اوقات کارخانه‌های آنها تعطیل است. وی با اشاره به واردات ۴ میلیارد دلاری دانه‌های روغنی اضافه کرد: بسیاری در پی این سود هستند و این ربطی به دولت‌ها ندارد زیرا مصرف سرانه روغن در کشور از حدود ۲ کیلوگرم در سال ۱۳۴۰ به بیش از ۲۰ کیلوگرم رسیده است و همچنین تولید مرغ و تخم‌مرغ هم به تأمین کنجاله بستگی دارد . مهاجر ادامه داد: برای خودکفایی در زمینه روغن طرح ۱۰ساله را تدوین کردیم و این طرح جواب داد و طبق طرح تا سال ۸۶ جلو رفتیم و در کل ۳۲۰ هزار تن تولید داشتیم که اکنون به ۵۰ هزار تن رسید. مهاجر اضافه کرد: کسانی که دانه‌های روغنی را وارد می‌کنند صاحبان کارخانجات روغن نباتی و روغن‌کشی هستند و این ظاهر است و در باطن این است که واردکننده‌ها این کارخانجات را در اختیار دارند و سود خود را بیشتر از طریق واردات به دست می‌آورند و در حقیقت برخی اوقات کارخانه‌های آنها تعطیل است. وی افزود: در کشور روغنی که در اختیار مصرف کننده قرار می‌گیرد از کیفیت لازم برخوردار نیست، مثلاً روغن پالمی که وارد می‌شود ۱۲.۵% مخلوط روغن‌های دیگر می‌شود و گاهی اوقات این رقم تا ۷۵ درصد افزایش می‌یابد و این در حالی است که کیفیت اکثر محصولات کشاورزی تولید داخل از محصولات مشابه خارجی بهتر است.

قاچاق سالانه ۱.۹ میلیارد دلاری تلفن همراه
پدیده قاچاق کالا در کشورتبدیل به یک چالش اقتصادی و اجتماعی جدی شده است. این پدیده علاوه بر اینکه به عنوان یک تهدید بر سر راه تجارت آزاد ، هزینه زیادی نیز بر بدنه اقتصادی کشور تحمیل میکند. از یک سو درآمد های گمرکی و مالیاتی دولت را کاهش میدهد و از طرفی سبب خروج بیحاصل ارز، فرار گسترده سرمایه، افزایش بیکاری، کاهش تولیدات صنعتی داخلی و نظایر آن میشود. یکی از کالاهای داغ قاچاق تلفن موبایل است که به حدود ۸ میلیون دستگاه در سال میرسد و ۹۰ درصد آن از مبادی غیر قانونی وارد کشور میشود. به گفته مدیرکل حقوقی و بینالملل ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز رقم سالانه قاچاق موبایل به حدود ۹/۱ میلیارد دلار میرسد . او امیدوار است که با اجرای طرح کد گزاری (کدینگ) موبایل از مهرماه جلوی ورود غیرقانونی موبایل پس از هشت سال گرفته شود. هشت سالی که میلیاردها دلار نصیب قتچاقچیان کرده است. به گفته رییس اتحادیه لوازم صوتی و تصویری در حال حاضر واردکننده قانونی گوشی تلفن همراه شش درصد تعرفه گمرکی، ۹ درصد مالیات بر ارزش افزوده و حدود چهار درصد هزینه های دیگر پرداخت میکند و در مجموع حدود ۱۹ تا ۲۰ درصد برای واردات قانونی هزینه میشود و این درحالی است که برای واردات قاچاق برخی هزینه ها حذف میشود و به نفع قاچاقچیان است.

تقابل جدید حکومت با مردم
تقابل مردم با حکومت اسلامی وارد فضای جدیدی میشود که حکومتگران را نگران کرده است. این تقابل با تحریم خرید خودروهای داخلی شروع شده است. از آنجاییکه دو شرکت ایران خودرو و سایپا توسط دولت اداره میشوند، لذا مردم افزایش قیمت این دو خودرو را از چشم دولت می بینند. از اینرو برای نشان دادن اعتراض خود به تحریم روی آورده اند که مشاهده میشود موثر هم واقع شده است. در این میان اتفاق جدیدی هم رخ داده که این بار کل نظام را نگران کرده و آن هجوم مردم به بانکها برای پس گرفتن پیش پرداختهای خود به این دو شرکت است. نگرانی از آن جهت است که اگر این تحریم به پیروزی مردم بیانجامد نحوه مبارزه جدیدی را شکل میدهد که دیگر حکومت نمیتواند با توپ و تغنگ به سرکوب آن پردازد. بهرحال باید منتظر ماند و تماشا کرد که جنگ خود رو به کجا میانجامد.

فساد ۲۲۰ میلیون دلاری’ در قرارداد خط آهن ایران-ترکمنستان
رحیم زارع سخنگوی کمیسیون اقتصادی مجلس پرده از روی فساد مالی ۲۲۰ میلیون دلاری در قرار داد راه آهن ایران – ترکمنستان برداشت . او کفت ساخت این پروژه در سال ۱۳۸۸ “به دلایل نامعلوم” به شرکت پارس انرژی واگذار شده که تخصص و سابقه‌ای در این زمینه نداشت، ولی مالک و مدیر این شرکت “با حمایت همه جانبه مقامات دولت گذشته ۲۲۰ میلیون دلار برای احداث این خط ریلی دریافت و بدون انجام دادن کار مشخصی برای احداث این خط ریلی، متواری شد که این موضوع به لغو قرارداد پروژه بزرگ ۷۰۰ میلیون دلاری منجر گردید. موافقتنامه احداث این خط آهن در سال ۱۳۸۶ امضا شده بود. در سال ۱۳۹۱ ترکمنستان قرارداد خود با شرکت پارس انرژی را “بنا به برخی دلایل اقتصادی” لغو کرد. این پروژه سپس توسط قرارگاه خاتم الانبیا انجام و سال گذشته افتتاح شد. سخنگوی کمیسیون اقتصادی مجلس ایران گفته است دلیل لغو قرارداد در سال ۱۳۹۱ تخلفات مالی مدیر شرکت پارس انرژی بوده و او پس از گرفتن ۲۲۰ میلیون دلار از ترکمنستان متواری شده است. در سند محرمانه‌ای که در ویکی‌لیکس منتشر شده مدیر نمایندگی شرکت ایران ثامن در عشق آباد، پایتخت ترکمنستان، مدیر شرکت پارس انرژی را فردی نزدیک به سپاه پاسداران معرفی می‌کند. او در این سند مربوط به سال ۲۰۱۰ گفته است در حالی که شرکت ایران ثامن در آستانه گرفتن قرارداد بود شرکت پارس انرژی “از هوا پیدایش شد” و قرارداد را گرفت. زارع گفته اسفندیار رحیم مشایی برای واگذاری قرارداد به شرکت پارس انرژی اعمال نفوذ کرده بود و درخواست کرده: “باید بررسی شود که چرا و چگونه چنین پروژه عظیم تخصصی ۷۰۰ میلیون دلاری را به این فردی که در گذشته کارنامه شفافی ندارد واگذار کرده‌اند؟ چه دست‌های پیدا و پنهانی در کار بوده که تمامی وزارتخانه‌ها و دوایر دولتی اعم از ریاست جمهوری وقت سابق، وزارت امور خارجه، سفارت و سفیران ایران در کشور ترکمنستان، وزارت راه و شهرسازی، وزارت صنعت و معدن و تجارت، وزارت اقتصادی و دارایی، بانک مرکزی ایران، بانک توسعه صادرات ایران، و گمرک جمهوری اسلامی ایران، برای اجرای این کار بزرگ از او حمایت کردند؟”

بورس تهران همچنان در سراشیب سقوط
در حالی که انتظار می رفت بورس تهران با خبر رای کنگره آمریکا به برجام واکنش مثبت نشان دهد و روند صعودی خود را آغاز کند، ولی چنین اتفاقی نیافتاد و همچنان به روند نزولی خود ادامه میدهد. بطوریکه تحت تاثیر تصمیم جدید اقتصادی دولت در خصوص نرخ خوراک شرکت‌های پتروشیمی با کاهش شدید قیمت ها و افزایش فشار فروش مواجه شد. به این ترتیب انتشار خبر نرخ ۱۳ سنتی خوراک پتروشیمی و تغییر نرخ ۸ سنتی خوراک و بی ثباتی در تصمیم گیری ، تاثیر منفی در بازار داشت و موجب شد تا شرکت‌های پترویشیمی با افزایش فروش مواجه شوند، به طوری که نفت و گاز پارسیان، پالایشگاه بندرعباس، بانک ملت، غذیر، بانک پاسارگاد، مپنا، ایران خودرو و بانک صادرات بیشترین تاثیر را در ریزش ۵۰۰ واحدی شاخص گذاشتند. فولاد خراسان، پالایشگاه بندرعباس و پارس خودرو بیشترین تقاضای فروش را به خود اختصاص دادند.

بررسی دو شاهکار ادبی جهان با رضا اغنمی

Romeo and Juliet

Romeo and Juliet

دوشاهکار ادبیات جهان
رومئوژولیت – ویلیام شکسپیر
و
لیلی و مجنون – نظامی گنجوی
ترجمه، تحقیق و تطبیق از
علی اصغر حکمت
به اهتمام: هرمز همایون پور
چاپ یکم. ناشر: موسسۀ انتشارات آگاه – تهران

درفهرست: یادداشت ویراستار. سرآغاز ازعلی اصغر حکمت. مقاله نخستین: رومئوژولیت. مقالۀ دومین : لیلی ومجنون به گفتۀ نظامی. مقالۀ سومین: مقایسۀ منظومۀ دوشاعر. مقالۀ چهارمین : داستان لیلی و مجنون در آداب زبان فارسی، دنبالۀ همۀ عناوین با ذکر شماره برگ متن هر یک ازعناوین درکتاب آمده است .
یادداشت ویراستار درسپاس ازروانشاد ایرج افشاراست و تمجید ازخدمات این خادم پُرکارفرهنگ، همچنین یادی ازتلاشها دریکدست کردن و تکمیل سجاوندی نوشتارهای شادروان حکمت به منظورراحتی خواننده ها، کار پردردسری که ازآقای همایون پورباید تشکرنمود از صبر و تحمل و زحمات ایشان .
معرفی علی اصغرحکمت ( ۱۲۷۲ شیراز ۱۳۵۹ تهران) و سال شمار زندگی ایشان، خواننده را با افکار و اندیشه های سازندۀ و زحمات و خدمات حکمت آشنا می کند. معرفی اعضای خانوادۀ سرشناس حکمت و اینکه دردوران دیکتاتوری رضاشاه منشاء اثربوده و با آن همه خدماتش جان سالم بدربرده و به سرنوشت داور و تیمورتاش گرفتارنشده، سخن رفته است. نویسنده به صراحت می نویسد: «حکمت از معماران اصلی اصلاحات رضاشاه بود». بدون شک در اطراف شاه دیکتاتور انسان های شریف و دلسوز کم نبودند. وهمان ها بودند که با درک افکار خیرخواهانۀ او وآشنا با خلق و خوی تند نظامیگری ش راهی برگزیدند که با تسامح و بله بله گفتن ها اصلاحات کم نظیردرویرانه های میراث قاجاریان منفور پا گرفت. ساده تر اینکه آنها با حس ودرک موقعیت ها و نیازهای بنیادی اجتماع ، با گزینش چنین راه سازشکارانه، رضایت خاطر رضاشاه را با اجرای برنامه های عمران وآبادی فراهم ساختند. درآن زمانۀ فقر و فلاکت و ناامنی گسترده، زمینه های ترقی و پیشرفت کشور را فراهم ساختن، کارساده ای نبود. مشاوران رضاشاه توان مقابله با دیکتاتوررا نداشتند. در آشنائی وسازش با افکار وامیال او، هدف اصلی را که اصلاحات بود دنبال می کردند و برنامه های عمران و آبادی و نوخواهی ها در اولویت قرار می دادند. با سکوت درمقابل یکه تازی ها و قانون شکنی های او، درپیاده کردن اهداف خود بودند. سرنوشت داور و تیمورتاش آنها را بیشترآگاه و هشیار کرده بود. به ظن قوی پی برده بودند، که با میزان فهم او وبا زبان مآلوف دیکتاتورباید وارد کار شد. مماشات پیشه کردند وصبر و تحمل وسازش را برگزیدند. باچنین روش خیرخواهانه اجرای برنامه های اصلاحی هموار گردید و راه ترقی کشور پا گرفت .
نویسنده، در«تآسیس موزه درایران» اشارۀ بجایی دارد درهمین باره :«رضاشاه پهلوی نمی دانست موزه چیست» حکمت قبلا درباره ساختمان موزه مطالبی با شاه درمیان گذاشته بود ولی شاه اهمیت نداده بود. تا این که برحسب دعوت آتاتورک به ترکیه می رود و درآنجا با بازدید ازچند موزه اهمیت موزه را درمییابد. ازمسافرت که بر می گردد موزه ایران باستان ساخته می شود.

Rug # 203 Layla & Majnun 3'11'' x 5'9'' Master Weaver Hassan Nezamidoost Silk Foundation 002
تحمل حکمت و دیگر معماران در برابر دیکتاتوری رضاشاه، ازشگردهای بنیادی آن دلبستگان به نوسازی و ترقی کشور بود. زبانش را یاد گرفته بودند و باخلقیات ش مانوس شده بودند. شانزده سال دیکتاتوری رضاشاه، درکنار اصلاحات بنیادی و اقتصادی، آموزش فرهنگی و توسعۀ مدارس و دانشگاه، زمینه های عمران و آبادی آینده را فراهم ساخت. نباید آسیب ها وخرابیهای گستردۀ کشوررا در جنگ جهانی اول از یاد برد: «دهات بی سکنۀ عرض راه [ازراه تبریز تا زنجان] لاشۀ بسیارحیوانات بارکش که به واسطۀ قحطی سال پیش وناامنی وغیره درهرچند قدم دیده می شود قبرستانهای تازه احداث شده درنزدیک دهات و قصبات به ضمیمۀ احوال پریشان و رقت انگیز زن و مرد و بزرگ وکوچک مردم ستمدیده . . . همه جای مملکت بیطرف ما درسایۀ جنگ اروپا وبی لیاقتی حکومت خود به صورت راه تبریزدرآمده است» . بنگرید زیرنویس ص ۴۵ به نقل ازحیات یحیی. درکنارتجاوزهای نظامی بیگانه ها، میراث سیاه وسراسرظلمانی قاجاریان منفورفلاکت های خانگی را نیز باید درنظرگرفت. این درست که رضاخان دردوران مشروطیت به قدرت رسید، ولی زیربار فقر وحوادث ازهم گسیختۀ امور داخلی وتاخت وتازنظامیان بیگانه ، مشروطه و آزادیخواهی فراموش شده بود. مسئلۀ روز نان بود و امنیت. با اندک تآمل درزمانۀ حوادث باید داوری کرد وسخن گفت. درآن ویرانی وگرسنگی مشروطیت رنگباخته و قانون فراموش شده بود. در ناامنی گستردۀ خانخانی وملوک الطوایفی مردم دنبال لقمه نان بودند و امنیت. دزدان شهری و خانگی را نمی شد مهار کرد. با مطلق گرایی وفحش دادن به دیکتاتور و همکاران نه داوری تاریخ را می شود تغییر داد و نه خدمات اصلاحی را منکرشد. این نکته را نویسنده به هشیاری دریافته و با شکافتن رویدادهای زمانه، جا به جا به درستی توضیح داده است .
حکمت، شاید ازمعدود رجال دوران پهلوی هاست که با شهامت ازصفات ناشایست خود سخن گفته است: «درطول خدمت دولت مکرر درامانت خیانت کرده ام. هنوز با آنکه سنین عمر نزدیک به هفتاد است از فتنۀ نفس ایمن نیستم و اگر درمعرض فتنه و امتحان واقع شوم، اطمینان ندارم بدرستی ازعهدۀ امتحان برآیم. دیو نفس من جاه طلبی مفرط است که همیشه مرا به حُب ریاست تحریک کرده و می کند» . به روایت نویسنده حکمت در۱۴ قسمتی که درخاطرات خود درباره رضاشاه نوشته، هرجا که ازعیب وایراد و جباریت او سخن گفته منصفانه ازخدماتش نیز گفته است. «این مرد بزرگ که تقریبا از ۱۲۹۹ هجری شمسی تا [اواسط] ۱۳۲۰ هجری شمسی درصحنۀ سیاست ایران نقش های مهم بازی کرد منشاء آثارعظیم درتاریخ ایران گردید.» همو اضافه می کند :«عقیدۀ او قاطع بود. هیچکس دربرابر رآی دیکتاتور دم ازچون وچرا نمیتوانست زد … اعزام محصل به اروپا، (پائیز۱۳۰۷)،جشن مدرسۀ موسیقی واصلاح موسیقی (۱۳۱۲) وتشکیل ارتش ملی، بنای مدارس جدید ودانشگاه تهران و ورزشگاه امجدیه وموزه وتآسیسات دیگر، برانداختن خانخانی و ایلات وعشایر و که دربخش “مرد سازندگی” شرح داده شده است».
ازکارهای مفید حکمت تأسیس کتابخانه مجهز«خانه فرهنگی ایران درهند» باید یاد کرد که دردهلی نودرسال ۱۳۲۲ درمآموریت ریاست فرهنگی تآسیس نمود. « یک کتابخانۀ غنی دانشکدۀ ادبیات با گنجینۀ ارزشمند یک مرکز تحقیقات ایران پژوهی فعال درکتابخانۀ خانۀ فرهنگ ایران مشاهده می شود».
نویسنده، شکل گیری مقدماتی تآسیس دانشگاه تهران را ازقول شادروان حکمت زمانی که کفیل وزارت معارف بوده درجلسه هیأت دولت دراسفندماه ۱۳۱۲ باحضور رضاشاه شرح میدهد: « صحبت ازعمارات جدید و ساختمان های تازه که درشهر تهران برپا شده است درمیان آمد . . . من موقع را غنیمت شمرده گفتم ساختمانهایی که درشهرهای بزرگ امروزه دردرجه اول نمایان است، همه جا عمارت اونیورسیته می باشد. و این برای پایتخت دولت شاهنشاهی کمال نقص است که انیورسیته نداشته باشد. وشاه فوری گفت امسال شروع کنید و بسازید». شادروان داور وزیرمالیه مبلغ دویست وپنچاه هزارتومان بودجه منظور می کند و با خرید زمین دانشگاه اولین ساختمان طب درشمال غربی آن زمین ساخته می شود.
حکمت، خاطرۀ خوش خود دربارۀ تآسیس دانشکده های گوناگون وتوسعۀ دانشگاه تهران وسایرمراکزعلمی و فرهنگی را روایت می کند ونویسنده، با کلام سنجیده و درخورستایش می نویسد: «به راستی این همه خدمت و ساخت و ساز که دراین جا به ناچار به کوتاهی بیان شد، جای ستایش و تقدیر دارد بایسته است که حکمت را درصدر خادمان فرهنگ کشوردر دوران معاصرقرار دهد».
درباره تاسیس مدارس دخترانه و دبستان و دبیرستانهای عشایری با نخستین پیشگامان آن ها سخن رفته و با تمجید ازآنها یاد شده که جای قدردانی وسپاس دارد به زمانه ای که دگرگونی ها و تحول های رو به جهان شتابنده، مورد نکوهش قرارمی گیرد، یادآوری ازحاج میرزا حسن رشدیه که از زادگاهش نفی بلد شد و روانشاد محمد بهمن بیگی که راقم این بررسی درمنطقه فارس سال ها شاهد تلاش های کم نظیر این مرد خودساخته بودم وعشق صمیمانۀ ش به پیشرفت دانش دربین عشایر وچادرنشین های محروم کشور.
وتاسف ازمعوق ماندن نشر خاطرات حکمت که «این خاطرات مفصل که سال های ۱۲۸۵ تا۱۳۵۷ شمسی (دوسالی قبل ازدرگذشت نویسنده) یعنی حدود هفت دهه را دربر می گیرد.» با امید به این که باقی مجلدات این خاطرات ارزشمند تاریخی نیز منتشر گردد.
رومئوژولیت
حکمت، پس ازمقدمه کوتاهی که درباره ترجمه این اثربزرگ شکسپیر توضیح داده، متن ترجمۀ نمایشنامۀ کم نظیر رومئوژولیت را دراختیار مخاطبین قرار داده است. به روایت مقدمه این نمایشنامه برای نخستین بار در۱۵۹۷ مسیحی درلندن انتشار یافته و بعد ازآن تاسال ۱۶۰۹ یعنی مدت ۱۲ سال بقلم مولف اصلاحات وتغییرات مکررروی داده است». درباره منشاء آغازین داستان آمده است که: «شکسپیراین حکایت را ازخود ابداع و اختراع نکرده است بلکه ازمنابع ایتالیائی اتخاذ نموده است».
داستان می گوید دوخاندان قدیمی ومعروف با نام های کاپولت و مونتاگ که رقیب هم بودند درشهرورونای ایتالیا زندگی می کردند. هریک با خصلت های نیک وبد شخصی. ژولیت ازکاپولت ها ورومئو از مونتاگ ها. شبی رومئو درضیافت خانوادۀ ژولیت با روی بسته شرکت می کند و باترفندی با ژولیت رو به رو می شود و ازهمان دیدارنخست عاشق هم می شوند. ازآن پس دختر و پسر دورازچشم اغیار، درسوز و گدارعشق همدیگر گرفتار می شوند تا بنمایۀ داستان جان می گیرد. دراین میان : «تایبالت، برادرزاذه کاپولت جوانی بود غیور وشجاع دردشمنی بامونتاک ها راسخ» درآن ضیافت از حضوردشمن ، خشمگین شده و دست به شمشیرمی برد و درجدال با رومئوتوسط اوبه قتل می رسد. پدر ژولیت شوهرمناسبی برای دخترش پیشنهاد می کند و ژولیت به بهانه اینکه ازقتل تایبالت غمگین است پیشنهاد پدررا رد می کند. پدرنمی پذیرد. ازاومی خواهد: «روز بعد را که پنجمین روزازایام هفته بود، برای انجام مراسم ازدواج مقررداشت ودختررا گفت که خواه وناخواه باید خود را برای مناکحت وهمسری با پاری حاضرنماید». ژولیت درمانده به راهب لورانس پناه می برد. «راهب پس ازاندیشۀ بسیارشیشه ای ازمایع مجهولی مالامال بود به وی داد» وسفارش کرد که پس از آشامیدن این مایع مانند آدمی مرده دوشبانه روز بی حس و بی حرکت خواهی شد. وقتی داماد به سراغت آمد تو را مرده خواهد یافت. تورا به مقبره خواهند برد و اگرترس و واهمه تورا نگیرد در میان اجساد «همین که چهل و هشتمین ساعت بسرآمد دوباره خون درعروق و جنبش دربدن پدید گردد و مانند کسی که ازخوابی بس عمیق بیدار شود به این جهان خواهی آمد». ژولیت می پذیرد . وخنجری تیز زیرلباس خود پنهان کرده، آمادۀ نوشیدن مایع شیشه می شود ومایع شیشه را می نوشد.
از سوی دیگر، رومئو دست به دامن «پیرلارانس» راهب پیرصومعه شده وازاویاری میخواهد. راهب پس ازاطمینان از عشق آن دوعقد ازدواج بین آن دورا جاری می کند وآن ها رسما زن و شوهرمی شوند. دراین هنگام حکم امیر ورونا در محکومیت رومئو درقتل تایبالت صادر می شود که باید ازشهربرای مدتی تبعید شود به یک شهر مجاور.
راهب پیرلارانس به رومئو پیام می فرستد و ماجرای ژولیت و شیشه شربت خواب آور را که به اوداده برایش شرح می دهد. این پیام به رومئو نمی رسد. ولی «رسولی ازشهر ورونا دررسید و براو سلام داد . . . خبر مرگ ژولیت را برای او باز گفت». رومئو بی درنگ با تهیه سمی کشنده ازیک داروفروش عازم ورونا شده و درمقبره طایفه کاپولت سرخاک ژولیت با پاری داماد ناکام روبرو می شود. دردرگیری با هم، پاری کشته می شود. رومئو، با دیدن ژولیت درقبر بوسه ای براو زده و شیشۀ زهررا یک ضرب می نوشد و می میرد.
دقایقی دیگر دوای مخدر از دماغ ژولیت زایل گردید واندک اندک به جنبش آمد و چشم بازکرد و درآن «صدد بود که ازجای برخیزد و ازدیر آمدن رومئو شکایت کند. ولی افسوس نمی دانست که رومئو خیلی زود آمده بود»
راهب بانگرانی به مقبره می رود بادیدن اجساد رومئو و پاری وحشت زده می گریزد. صدای ژولیت را ازدرون قبر درگوش راهب می پیچد
ژولیت ازشنیدن سروصداها وحشت زده ازقبربیرون می آید با دیدن شیشه سم خالی که کناررومئو افتاده «دانست که امرازچه قراراست . . . مجال درنگ نبود. درحال با شتاب خنجری [را] که درپیراهن نهان کرده بود ازغلاف بیرون کشید و درسینۀ خود غلاف کرد ونفس آخرین برآورد و درآغوش محبوب جان سپرد».
شاهکار بی نظیر شکسپیر، درام جاودانه عشق به پایان می رسد.

لیلی مجنون به گفتۀ نظامی
این بخش که درمعرفی سرودۀ سخنور نامی ایران، نظامی گنجوی و مقایسه منظومۀ دوشاعر: نظامی و شکسپیر می باشد، از اهمیت خاصی برخوردار است تا جائی که بیشتر، دقت و کنجکاوی نویسنده و ویراستاررا توضیح می دهد. نویسنده، نخست برگی ازبنمایۀ داستان لیلی و مجنون را می گشاید تا جایگاه داستان را که درکشورعربستان رخ داده توضیح دهد: « درعربستان قبیلۀ بنی عامر امیری داشت به هنرمندی شهرۀ آفاق بود به مردی و مردمی طاق؛ درعرب به بزرگی و توانگری معروف و به درویش نوازی و میهمان دوستی نامبردار» مدت هابود که ازنداشتن اولاد رنج می برد تابالاخره صاحب فرزندی می شود که او را «قیس» نام نهادند. درمکتبخانه با دختری زیباروی نردعشق میبازند. قیس جوان در راه عشق دلداده چنان شوریده و بی پروا می شود که مردم لقب «مجنون» به او می دهند. «حال وی نیز براین سخن گواهی می داد» . دیوانگی قیس زمانی اوج می گیرد که کسان لیلی اورا از دید مجنون دور می کنند. مجنون شوریده وپا برهنه درکوچه و بازار راه می رفت و سروده های سوزناک عشقی سر می داد. پدر درمانده از رفتار وحرکت های جنون آمیزاو، به پند و اندرزش میپردازد اثر نمی بخشد. همچنین دیگر بزرگان قوم و قبیله و خانواذه هرکاری می کنند دررفتار جنون عشقی مجنون تعییری نمی بینند تا سرانجام مسافرت و زیارت خانۀ خدارا برمی گزینند و مجنون را به «مکه برند و درحریم حرم الهی آسایش وآرامش او را مسئلت کنند». پدر ازمجنون خواست که :« التماس کن که خداوند تورا از زنجیرعشق آزاد کند» و مجنون خلاف آن ازکعبه آویزان شده می گوید: «خداوندا عشق مرا برلیلی زیاد کن و عاشق ترازاینم کن که هستم» پدر با شنیدن این گفتۀ فرزندش به شدت مآیوس شده حکایت را برای یاران تعریف می کند که : «قیس حلقه درِکعبه به دست گرفت و برخود نفرین و برلیلی دعا کرد». با فاش شدن اسرار دل مجنون و برسرزبان ها افتادن داستان عشق و شوریدگی او، لیلی به شاه شکایت می برد که مجنون باعث بدنامی او شده است. سلطان خون مجنون را مباح اعلام می کند. مدت ها غارنشین شده درکوی وصحرا مجنونانه درگشت و گذار بود. تا به نجد میرود و درکوی و برزن به «غزلسرائی پرداخت».
لیلی نیز که درزیبائی به کمال رسیده «دلبستۀ عشق قیس عامری بود و دائما نهفته به سر بام می رفت و ازبام تاشام نظاره می کرد بدان امید که مجنون را لحظه ای ببیند و دمی با او بنشیند». لیلی را باجوانی از قبیله بنی اسد نامزد می کنند. نوفل محرمانه با مجنون تماس می گیرد. برحسب روایت نویسنده، دخالت «نوفل» ازامرای نامدارعرب ؛ «ظاهرا ازاختراعات نظامی است» ولی توضیح می دهد که همو درشغل والی صدقات درزمان عبدالملک اموی، بارها مجنون را درصحرا دیده و قول کمک به اوداده «ولی وفای بعهد ننموده». بنگرید زیرنویس ۱۵۱. اضافه کنم که نویسنده به دقت متن عربی لیلی مجنون را مطالعه و بررسی کرده است. یادآوری نکات افتراق مطالب را جابه جا توضیح داده است. هرجا که نظامی ازسوی خود چیزی به داستان اضافه کرده و سروده نوشته، و مستند کرده است. امانتداری نویسنده دراین باره قابل ستاش و تمجید است.
جنگ نوفل باقبیله لیلی به هواداری ازمجنون . پس ازجدال و خونریزی سختی که رخ داد: «پدرلیلی ماتمزده و غمناک دربرابر نوفل روی خاک نهاد و گفت ای امیر من پیرمرد مجروح دل شکسته ازاین واقعه در سرزنش عرب افتادم. ازشرمساری همی خواهم که مانند سیماب اجزاء وجود من متفرق گردد. اگردختررا به پدربخشی سپاس دارم واگر اورابکشی یادرچاهی افکنی راضی باشم . . . لیکن دختربه دیوانه ندهم . . . اگرنومید شوم اورا بکشم و درپیش سگ افکنم تا ازاین ننگ و بدنامی رهایی یابم» نوفل درجواب فروماند. جنگ بین آنها تمام شد . اختلاف بین نوفل و مجنون افتاد. وپدرلیلی رابه عقد ابن سلام آورد وبساط عروسی برقرار و عروس به خانه داماد رفته اما عروس تمکین نمی کند وچشم به راه مجنون است. شترسواری خبرعروسی لیلی را پس ازیک سال به مجنون می رساند. وچون دگرگونی و پریشانی اورا درمییابد پشیمان ازسخن خود برای تسلی خاطرمجنون می گوید مزاح کردم. لیلی «جزتو به دیگری دل نسپارد». پدر مجنون به سراغش می رود ودرکوه و هامون او را در حالت جنون پیدا می کند. «درگوشۀ مغاکی یافت به حالی تباه که ازاو پوست و استخوانی بیش نمانده و مانند مویی و خیالی ازپای رفته مانند مدهوشان» وپدر با دلی پر درد از دیدار قیس اورا ترک می کند. قیس هم خوی با وحشیان صحرا همدل وهمنشین می شود
مجنون بادریافت نامه ای ازلیلی به امید دل می بندد. روزی درصحرا، خاله خود موسوم به سلیم عامری را می بیند با مقداری غذا که در پی اوست. بعد ازشناختن ش کناراو می نشیند. قیس ازحال مادرش می پرسد و سلیم پند و اندرز که شاید اورا به خانه برگرداند که موفق نمی شود. فردا که به سراغ قیس می رود خبر فوت مادر را به اطلاع قیس می رساند. و «دوان دوان برسرتربت مادر می رود.
لیلی با دیدن «آن پیر . . . گوهری چند ازگوش بازکرد و بوسید و پیش پیرافکند و گفت این را به پایمزد بستان و به نزد مجنون برو اورا باخودآورده درفلان جایگاه بنشان تا من نیز آمده و پنهان براو نظری نمایم» لیلی موفق به دیدار مجنون می شود. مردن شوهرلیلی و سپس مردن لیلی ازتب ولرز و رسیدن خبرمرگ لیلی به مجنون رسید. : « سربرتربت دوست نهاد و خاک اورا دربرآورد و «ای دوست» بگفت و جان برآورد».
آوازۀ مرگ مجنون برتربت لیلی در کشورهای عرب مشتهر (مشهور) گردید».دوستداران عشق وعاشقی آن دو دلداده به سوگ نشستند.
مقایسه منظومه دوشاعر : نظامی گنجوی و ورومئوژولیت، پژوهش بسیار آگاهانه ایست که پرسش ها و مسائل تازه ای را مطرح می کند و مشکل لاینحل دخل و تصرف درآثار دیگران را. صاحب این قلم دراین باره نه صاحبنظراست ونه صلاحیت ورود به این بحث لاینحل را دارد. بهتراست که این معضل به اهل فن و صالحان رآی واگذارشود.
درپایان بگویم که ازاین اثرپژوهشی پُربار بسیار سود بردم. تذکراین نکته را نیز ضروری می دانم که درکنار زحمات پژوهشی شادروان حکمت، تلاش سخت وصمیمانه آقای همایون پور که درتوضیح جزئیات این متن کهن دربیشتر برگ ها به دقت لغات قدیمی و نامآنوس با امروزیان را شکافته باید صمیمانه قدر دانی کرد وسپاس بجای آورد. گفتن دارد که داستان تاریخی لیلی مجنون از«گنجوی نظامی» ازسال ۵۸۴ به نظم امده تا اوایل قرن یازدهم توسط «روح الامین اصفهانی» ، تنها به زبان فارسی، وهریک به گونه ای از قول چهل نفر ازشاعران و سخنوران فارسی زبان منتشر شده است همچنین توسط سیزده سخنور از «علیشیر نوائی» تا «لیلی مجنون سنان» به زبان ترکی منتشرشده است .

همین جا این بررسی را پایان دهم با سپاس فراوان از همایونپور گرامی با توجه و تدوین دقیق و هشیارلنۀ این اثر بیاد ماندنی درادبیات فارسی.

ایران و بن بست سوریه

یادداشتی از دکتر سید محمد صدر، معاون پیشین وزارت خارجه و تحلیل گر مسائل بین المللی

دکتر سید محمد صدر

دکتر سید محمد صدر

دیپلماسی ایرانی: در حالی که نزدیک به ۲۱ ماه از آغاز ناآرامی ها در سوریه می گذرد و در این مدت ده ها هزار نفر جان خود را از دست داده اند و صدها هزار نفر آواره گشته اند، اما هنوز این بحران پایان نیافته است، هرچند نشانه هایی از تغییر موضع روسیه دیده می شود. سوالی که برای بسیاری مطرح است این است که چرا این بحران اینقدر تداوم یافته است. در حال حاضر هم در سطح داخلی و هم در عرصه سیاسی و نظامی، هم در بین معارضین و هم در عرصه بین المللی بن بستی وجود دارد که موجب تداوم این بحران شده است.

پیش از پرداختن به بن بست داخلی سوریه ضروری است نگاهی به تنوعات قومی، مذهبی و زبانی موجود در سوریه انداخت که یکی از دلایل کشدار شدن این بحران و عدم توافق بر راه حلی برای برون رفت از بحران بوده است.

بیشتر بخوانید »

زبان فارسی شیرین است اما هر روز لاغر تر می شود / گپ و گفت دوستانه با هوشنگ مرادی کرمانی

تحریریه ی فرهنگی خلیج فارس

هوشنگ مرادی کرمانی؛ از جمله ی ” ساده ” نویس ترین نویسنه های معاصر است که به خاطر توجه به احوال کودکان معمول و گه گاه فرودست جامعه، مورد توجه بسیاری از نهادهای ادبی وابسته به کودکان قرار گرفته و با بیشترین میزان ترجمه ی آثارش به زبان های غربی مواجه شده.

هوشنگ مرادی کرمانی

هوشنگ مرادی کرمانی

وی که زاده ی روستای سیرچ از توابع کرمان است؛ با لمس و درک زندگی روستایی و فقر لابد بسیاری از روستاییان ایران؛ قصصی خلق کرده بسیار باورپذیر. به بهانه ی فرارسیدن شانزدهم شهریور که سالروز تولد اوست، خلاصه ی حرف های به میان آمده میان او و هوادانش در یکی از آخرین دیدارهای او با مردم که در بهمن ماه گذشته و در کتب فروشی آینده ممکن شده را برای چاپ در این صفحه آماده کرده ایم؛ تا اندکی بیشتر از حال و هوای مردی بدانیم که لااقل با قصه های مجید ش، خاطرانی همگانی برای نسل کودکان دیروز و جوان های امروز خلق کرد.
شرح این گفته ها در همین مجال در برابر شماست؛ با قید این توضیح که این گفت و گو توسط تحریریه ی خلیج فارس خلاصه و مهیای سلیقه ی چاپ های الکترونیکی شده. باهم بخوانیم…
در ابتدا از تجربه‌های آغازین نوشتن خود برایمان بگوئید…
واقعیت این است که فرایند نوشتن اول در وجود کسی که می‌نویسد شروع می‌شود و سپس به مخاطب می‌رسد. با این‌حال، همان‌طور که گفتم تنها بودم و تنهایی‌هایم خاص خودم بود. هنوز هم بازی‌های جمعی را بلد نیستم چون همواره با ذهنم بازی کرده‌ام. خاطرۀ دیگری که از آن زمان دارم این است که مسئول چراندن گاوی بودم. وقتی به چرا می‌رفتیم، روی زمین کنار نهر آب می‌خوابیدم، به صدای آب گوش می‌دادم و آسمان را نگاه می‌کردم. با ابرها شکل می‌ساختم، به کوه‌ها خیره‌ می‌شدم؛ خلاصه اینکه با طبیعت بزرگ شدم. انگار زمین برای من جای زندگی نبود؛ بنابراین، من آسمان را انتخاب کردم و این عادت همیشه با من ماند. هنوز هم صبح‌های زود به پارک می‌روم و آسمان را نگاه می‌کنم. کلاً اهل طبیعت هستم. چهل سال است که هر پنج‌شنبه کوه می‌روم که البته امروز استثنا شد!

ads552as0d+-9asd+6s

این‌ها را گفتم تا با ساختار ذهنی منِ نویسنده آشنا شوید، ولی واقعاً این قضاوت به عهدۀ شما مخاطبان است که بگویید من از چه زمانی نویسنده شدم؟ آیا از وقتی که در ذهنم قصه می‌ساختم نویسنده بودم یا از وقتی که برای ملخ‌ها و آسمان می‌نوشتم؟ یا بعدتر که به کرمان آمدم و نویسندۀ روزنامه شدم؟ (همین جا بگویم که مدتی در کرمان روزنامه‌نگاری کردم. به گویندگی در رادیو هم بسیار علاقه ‌داشتم، و‌لی چون در توانم نبود نویسندۀ داستان‌های رادیویی شدم)
شاید هم وقتی نویسنده شدم که به تهران آمدم. وقتی به مجلۀ خوشه که آن زمان در خیابان صفی‌علیشاه بود و شاملو هم سردبیرش بود، رفتم و داستانی به او دادم. او هم خواند و گفت: خوب است چاپ می‌شود. (نام این داستان کوچۀ ما خوشبخت است بود که در سال ۱۳۴۷ در مجلۀ خوشه و سپس در مجموعه داستان معصومه چاپ شد.)
شاید هم وقتی نویسنده شدم که اولین کتابم، معصومه، را آقای ملک‌زاده چاپ کردند. یا وقتی داستان‌هایم در مجلات فردوسی، سپید و سیاه و تهران مصور چاپ شد. جالب است بگویم اولین درآمدی که از نوشتن به دست آوردم ۳۰۰ تومان بود؛ از چاپ چند داستان در مجلۀ سپید و سیاه.
حالا شما بگویید که یک نویسنده از کجا شروع می‌شود؟

تصویرسازی داستان‌های شما همان‌گونه که اشاره کردید ریشه در کودکی‌تان دارد. جالب است که این تصاویر اغلب وجهی سینمایی دارند و مناسب فیلم شدن هستند مثل مربای شیرین یا قصه‌های مجید. لطفا کمی هم از تصویر سازی داستان هایتان بگویید…

جالب است بگویم که عباس کیارستمی در این زمینه به من می‌گوید روی کاغذ داستان می‌نویسی یا فیلم می‌سازی؟ تا حالا ۳۳ داستان من به فیلمنامه تبدیل شده است و با ۱۸ کارگردان کار کرده‌ام. بیشترین فیلم‌ها را هم آقایان فروزش و طالبی از آثار من ساخته‌اند. فیلم‌هایی مثل چکمه، تیک‌تاک، کیسه‌ برنج و …
در ادامه لطفا از سلیقه ی خودتان راجع به این فیلم ها بگویید؛ کدامشان را بیشتر می پسندید؟

در این باره باید مقدمه‌ای بگویم. وقتی در روستا زندگی می‌کردم عاشق تعزیه و نمایش‌های روستائیان بودم. اغلب هم با بچه‌ها تعزیه‌خوانی به راه می‌انداختیم و من نقش شمر را بازی می‌کردم؛ برخلاف پدرم که گویا هنگام جوانی و سلامتی علی اکبر خان تعزیه‌ها بوده. پس از آن به تئاتر و سینما بسیار علاقه‌مند شدم و به تشویق مجید محسنی که آن زمان به کرمان آمده بود راهی تهران شدم که تئاتر بخوانم و بازیگر شوم. به مدرسه هنرهای دراماتیک هم رفتم و در آنجا با سعید نیکپور و مرحوم علی حاتمی هم‌کلاس بودم. نقش‌های کوچک تئاتری هم بازی کردم.
منظورم این است که این علاقه همواره با من بوده است. یادم می‌آید که کرمان دو سینما داشت و من برای اینکه بدون پول دادن بتوانم هرچقدر دلم می‌خواهد فیلم ببینم کارمند سینما شدم. یعنی برنامه‌های سینما را با جمله‌های سادۀ تبلیغی روی کاغذ می‌نوشتم و با کمک پیرمردی شب تا صبح آن‌ها را به دیوارهای شهر می‌چسباندم. در عوض می‌توانستم ‌در سینما فیلم ببینم. دوست داشتم دیالوگ‌ها را حفظ کنم و برای خودم تکرار کنم.
این علاقه در فرم نوشتن من ظهور پیدا کرده است. اول دیوانه‌وار می‌نویسم و سپس مثل یک تدوین‌گر به سراغ نوشته‌هایم می‌روم. این است که اغلب نوشته‌هایم چیز زیادی برای حذف کردن ندارند و این چیزی است که من از سینما آموختم. البته ناگفته نماند که معتقدم بسیاری از چیزها مثل کلوزآپ (نمای نزدیک)، لانگ شات (نمای بزرگ یا دور)، فلش بک (بازگشت به گذشته)، فلش فور وارد و… از ادبیات به سینما راه یافته، ولی حالا نوبت ادبیات است که از سینما بیاموزد و یکی از مهم‌ترین این آموخته‌ها نشان دادن به جای تعریف کردن است. نکتۀ مهم بعدی این است که هر چیزی در داستان ذکر می‌شود باید جایی به کار بیاید وگرنه ذکر آن بیهوده است. علائم و نشانه‌هایی که من برای هر کدام از شخصیت‌های قصه‌هایم می گذارم از این قانون پیروی می‌کنند. مثلاً حتی نقص عضو شخصیت زن داستان ته خیار که اصطلاحاً می‌شلد هم با دلیل صورت گرفته است. خلاصه اینکه نمی‌خواهم فقط انشاء قشنگی بنویسم و شاید به همین دلیل هم کارهایم برای سینما مناسب هستند.
حالا به جواب سؤال شما برسیم. وقتی قرار می‌شود فیلمی از آثار من ساخته شود من دیگر آن را مال خودم نمی‌دانم. به کارگردان‌ها هم می‌گویم که کار من تا پشت ویترین کتابفروشی بوده و از این به بعد کار شماست. مثل این است که من خمیر مجسمه‌سازی را به دست شما داده باشم؛ ساختن آن با شماست. بنابراین هیچ حساسیتی ندارم که هنرمندی روایت خودش را از قصۀ من داشته باشد. شاید این نشانی از خودستایی باشد یا اعتماد به نفس. به هرحال او با طرفداران و علاقه‌مندان آثار من طرف است نه با من!
من سال‌هاست که داوری فیلم‌ها را در جشنواره‌های مختلف داخلی برعهده دارم و حتی این فیلم‌ها را هم به‌ عنوان یک داور می‌بینم. یا خوشم می‌آید یا نه. داستان‌ها را هم خودم تبدیل به فیلمنامه نمی‌کنم. می‌گویم من یک‌بار آن‌ها را نوشته‌ام دیگر نمی‌نویسم، ولی قبل از ساخته شدن آن‌ها را می‌خوانم. می‌خواهم بگویم نمی‌توانم فیلم یکی از آثارم را بهتر از بقیه بدانم. همان‌طور که هرکس ممکن است از یکی از آثار من خوشش بیاید؛ ممکن است که یک فیلم خاص را هم بپسندد. مثلاً من چند قصه از قصه‌های مجید را بیشتر دوست داشتم. مردم هم مهمان مامان را دوست داشتند. سال‌ها پیش هم خمره اولین جایزۀ لوکارنوی ایران را دریافت کرد و ۶۸ اکران بین‌المللی داشت. از فیلم چکمه هم استقبال خوبی شد. این‌ها همه البته زحمت کارگردان‌هاست من فقط قصه را به آن‌ها دادم.

شما ثابت کردید که انسان لازم نیست به گروه و دسته‌ای وابسته باشد تا آثارش با اقبال مواجه شود، بلکه مهم خود اثر است که با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند. ارتباط شما با مخاطبینتان از سراسر دنیا به چه شکل بوده و آیا خاطره‌ای هم در این خصوص دارید؟

بی‌اغراق بگویم روزی نیست که من با کسی مواجه نشوم که می‌گوید کودکی من با آثار شما سپری شده است. بزرگ‌ترین افتخار من لطف خوانندگان آثارم است. این خیلی بیشتر از جایزه و برندۀ کتاب سال شدن خوشحالم می‌کند. چون وقتی می‌نویسم نه به جایزه فکر می‌کنم، نه به پول، نه به فیلم شدن اثر و نه حتی به چاپ‌شدن آن. وقتی با کسی روبه‌رو می‌شوم که می‌گوید من کتاب نمی‌خواندم یا فرزندم کتاب نمی‌خواند ولی با خواندن فلان کتاب شما کتاب‌خوان شد؛ یا معلمی می‌گوید هر چه اصرار می‌کردم شاگردان کتاب نمی‌خواندند اما با خواندن آثار شما علاقه‌مند شدند برایم بسیار ارزشمند است. حتی کسانی را دیده‌ام که برخی از آثار مرا تا بزرگسالی نگاه داشته‌اند و با خود به خارج از کشور برده‌اند. بنابراین ارتباط با مخاطب مهم است نه وابستگی به گروه خاصی. من تنها به ملت ایران وابستگی عاطفی دارم و صداقت و سادگی خودم را در آثارم منتشر می‌کنم.

شاخص‌ترین ویژگی آثار شما نثر روان و سلیس و خوش‌خوان‌تان است. ارتباط شما با سرچشمه‌های زبان فارسی تا چه حد است و چگونه به این نثر رسیدید؟

خیلی خوانده‌ام و خیلی تأثیر گرفته‌ام. هم از پیشینیان و هم از آثاری مثل تنگسیر صادق چوبک و عصیان ابراهیم گلستان و آثار بسیار دیگری. مسئلۀ اصلی تسلط به واژه و روی کاغذ آوردن فکر است. اثری مثل قصه‌های مجید که تاکنون ۲۸ بار تجدید چاپ شده است موفقیتش را تا حدی وام‌دار زبانش است. فرهنگستان لغت زبان فارسی کاری پژوهشی بر روی واژه‌ها و تعبیرات این کتاب انجام داده و در آن مثلاً برای مفهوم سرعت و فرار حدود ۲۰ اصطلاح از کتاب پیدا کرده است. تعابیری چون: مثل فنر، مثل برق، مثل گلوله و … . من فکر می‌کنم بسیاری از واژه‌ها در زندگی امروز ما گم شده‌اند. این چیزی بود که حتی در سفری که به انگلستان داشتم هم به من گفته شد. تعابیری مثل «لباس پلوخوری» یا «شصتم خبردار شد» که من در قصه‌های مجید به کار برده بودم از نظر معنایی برای کودکان آنجا مبهم بود.
زبان فارسی شیرین و جذاب است، ولی متاسفانه به مرور زمان در حال لاغر و لاغرتر شدن است و ما کم‌کم لغات عامیانه را از دست می‌دهیم. مثلاً در گذشته برای مفهوم کادو چندین واژه داشتیم که هریک بر نوع خاصی از کادو دلالت می‌کرد مثل: سوغات، منزل‌نویی، تحفه، چشم‌روشنی، سرراهی، ره‌آورد و… حالا همه را حذف کرده‌ایم و فقط می‌گوییم کادو. یعنی در هر جمله‌ای اولین واژه‌ای که به ذهنمان می‌رسد را می‌گذاریم. این مسئله به ترجمه‌های ما هم راه پیدا کرده و نتیجه را همه شاهدیم. جمع‌بندی سخنم این می‌شود که اگر زبان داستان‌هایم روان و سلیس است از این‌روست که از ذهن و گوشم استفادۀ بهینه کرده‌ و از ادبیات عامیانه هم بهره ‌برده‌ام. فرهنگ شفاهی برای بالا بردن گنجینۀ واژگان بسیار مهم است. من در کودکی در بازار و کتابفروشی کار کرده‌ام؛ بنایی کرده‌ام و پای صحبت و داستان‌های پدربزرگم نشسته‌ام که مثل نقال‌ها حرف می‌زد و از همۀ این‌ها اثر گرفته‌ام. تسلط بر زبان و واژه‌های آن امر مهمی است.