خانه » ضمیمه سیاسی هفته

ضمیمه سیاسی هفته

ملتی که به‌سوی ژاپن پرواز می‌کرد، امروز کجا است؟ / علیرضا نوری زاده

دیدار رئیسی از روسیه؛ سرشکستگی رژیم، آزردگی ملت

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۲۷ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۴۵

سه هفته پیش از زیارت حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدابراهیم رئیسی از قبله مربوطه در مسکو و برگزاری نماز عصر در کرملین (که به گفته امیرعبداللهیان، وزیر خارجه‌ ایشان، برنامه‌اش از قبل تدارک دیده شده بود)، من مقاله‌ای در همین باره داشتم با عنوان «پوتین و رئیسی؛ مسکوچای، ضمانتی برای مجتبی؟» در این مقاله، پیش‌بینی کرده بودم مردی با اعتبار رئیسی (که امضایش حداقل زیر پنج هزار حکم اعدام هست)، برای گرفتن یک ضمانت‌نامه دوقبضه برای آینده آقا مجتبی خامنه‌ای، سند بندگی و عبودیت را به نیابت از سرورش، به مهر خود ممهور خواهد کرد: «هست خادم در کرملین شما/ سید آبراهیم عبد مجتبی!»

همه مراحل و لحظات سفر یک‌طرف، آن لحظه اتصال به حضرت باری در سایه چند تفنگچی درباری، یک‌طرف. رئیس شورای مفتی‌های روسیه گفته بود که بانگ تکبیرش به هلسینکی رسید و لابد جناب صفراف، ایران‌شناس معروف، هم یادآور شده بود که انوار ایمان ساطع از چهره پرزیدنت رئیسی، شام سرد مسکو را حرارتی خورشیدگون بخشیده است.

رئیسی رفت و «مسکوچای» نیز شفاهی رسمیت یافت. پوتین حتی یک عکس یادگاری هم برایش امضا نکرد؛ فقط آن‌سوی میز ۲۰ متری نشست و آدامس جوید. مهمانش با یک دکترای افتخاری از یک دانشگاه بی‌اعتبار پولکی که البته با کمک‌های کریمانه رژیم برای برپایی دوره‌های دکترا در «خمینی شناسی» و «ابعاد اندیشه‌های امام خامنه‌ای» و…، که به او اهدا شد، به وطن بازگشت و مطمئن بود که بابت نماز در کرملین و رساندن سلام «امام خامنه‌ای» به بی‌خداترین موجود زمین، از مقام ولایت جایزه مخصوصی دریافت خواهد کرد؛ اما اصول‌گرا پیش از اصلاح‌طلب همراه با ملیون در داخل و خارج کشور همگی سفر حقارت‌بار او را برنتافتند و شاید فقط اجداد و پدران و بعضی فرزندان توده‌ و چپ‌های وابسته شرفیابی رئیسی به حضور پوتین را افتخاری برای او و خود بدانند.

ویروس دایی یوسف (ژوزف استالین)

سه شاید هم چهار نسل از چپ‌های ما به این ویروس مبتلا شدند؛ به‌گونه‌ای که در طول نزدیک به یک قرن (۱۹۲۲، سال سوار اسب قدرت شدن استالین؛ همان دایی یوسف!) هر جا پای مصالح دایی یوسف و جانشینانش پیش آمد، مصالح ملی را گاه جلو سفارت شوروی در تهران، زمانی در ساختمان کا.گ.ب. و در وقتی دیگر، در اتاق‌های پنهان، به زمین زدند و سر بریدند.

حالا ویروس مربوطه بار دیگر از خواب چندساله بیدار شده و این بار سرهنگ سابق و لاحق کا.گ.ب، رفیق ولادیمیر پوتین، که جای دایی یوسف را گرفته، کار نشر و پخش ویروس مورداشاره را عهده‌دار شده است. علاوه بر آن‌ها که از روزگار نوجوانی دچار این ویروس‌اند و حالا اغلب در روزگار پیری چه در خانه پدری و چه در تبعیدگاه‌های امپریالیستی و استکباری، روزی پنج بار رو به‌ قبله مسکو نماز می‌گزارند؛ البته نمازهای نافله و قضا را هم رو به‌ قبله هاوانا و پیونگ‌یانگ ادا می‌کنند و اگر بخت یار شد و پولی در بساط آمد، به زیارت کعبه در پکن هم می‌روند و حیرت‌زده از پیشرفت‌های محیرالعقول چین کمونیست، در بازگشت برای دوستان و آشنایان قصه سر می‌دهند؛ بی‌آنکه توجه کنند این پیشرفت‌ها با نظام اقتصاد آزاد و سرمایه‌گذاری امپریالیست‌ها و مک‌دونالد و کوکاکولا به دست آمده است و نه با نسخه‌های بیمارکش صدر مائو.

مشکل اساسی در این است که سیدعلی آقای نایب امام زمان و اصحاب و حواشی‌اش نیز به این ویروس گرفتار شده‌اند. سال‌ها پیش، سردبیر یکی از نشریات پایتخت برایم نوشته بود که اخیرا از دفتر «مقام معظم رهبری» با همه روزنامه‌ها تماس گرفته‌اند (نه از کانال وزارت ارشاد یا اطلاعات؛ بلکه اصغر آقا حجازی مستقیم به ارباب جراید هشدار داده است) که مبادا یک‌وقت کلمه‌ای در ذم برادر پوتین بنویسید یا با مسلمانان چچن اظهار همدردی کنید. در واقع در مکتب ولایت عظمی، مسلمانان چچن مستحق قتل و تجاوز و نابودی‌اند.

در دوره اول احمدی‌نژاد، دبیر سیاسی روزنامه اعتماد، و سردبیر اعتماد ملی، را کنار گذاشتند؛ چون مطالبی در ذم روس‌ها و عهدشکنی‌هایشان در قرارداد همکاری‌های هسته‌ای به چاپ رسانده بودند. حالا چین هم به روسیه اضافه شده است. رائفی پور، از بلبلان ولایت، بعد از سفری به چین، برای مائو و جانشینانش آبرو باقی نگذاشت و سه روز بعد، مداحی برای چین را آغاز و رهبر چین را با امیرالمومنین مقایسه کرد.

من به‌دفعات در مورد خطر حضور روبه‌گسترش روس‌ها در خانه پدری هشدار داده‌ام و اینک با دریافت گزارشی از برنامه خریدهای تازه نظامی رژیم از روسیه که بعد از دیدار سرلشگر باقری، رئیس ستاد کل ارتش، از مسکو، برگه‌های آن نوشته شد، یک‌بار دیگر یادآور می‌شوم که ولادیمیر پوتین، سرهنگ کا.گ.ب، با این قرارداد که بیش از ۱۲ میلیارد دلار برای ملت ما هزینه خواهد داشت، بر آن است تا شمار دیگری از بنجل‌های زمینی و هوایی روسی را به ایران قالب کند.

یادتان باشد که روس‌ها از دادن مثلا هواپیمای میگ۳۱ به جمهوری اسلامی ایران خودداری می‌کنند اما آن را به هند می‌دهند و در مورد تانک‌ها، از تی۷۲ بالاتر نمی‌روند. به عبارت دیگر، ما در سال ۲۰۲۲ دلار می‌دهیم و جنس‌های دهه ۷۰ قرن بیستمی تحویل می‌گیریم.

درباره منظومه‌های دفاع هوایی مدرن (موشک‌های ضدموشک اس۳۰۰ تور ام۱) که بابت خرید و آموزش کادر و قطعات یدکی آن نزدیک یک میلیارد دلار پرداخت شد، باید بگویم که روس‌ها از دادن نوع جدید و پیشرفته آن به ما خودداری کردند و هم‌اکنون نیز حاضر نیستند موشک‌های دفاعی اس۴۰۰ را به ما بدهند؛ در حالی که به ترک‌ها و سوری‌ها داده‌اند.

روس‌ها حتی از فروش یک اسکادران هواپیمای سوخو۳۰ به ما هم امتناع کرده‌اند. با این همه عشق روسیه چنان صغیر و کبیر اهل ولایت فقیه را به جنون کشانده است که حاضرند برای گل‌ روی جانشین دایی جان یوسف ایران را یکجا قربانی کنند.

درباره ویروس و ابتلای بعضی از ما حتی در خارج از کشور در سال‌های اخیر به آن، اضافه می‌کنم وقتی سخنان بعضی از دوستان چپ‌زده (من برای سوسیالیست‌های آرمان‌خواه حرمت بسیار قائلم و همان‌طور که عملکرد رهبری حزب توده را پیش و پس انقلاب به هیچ روی به حساب آرمان‌خواهانی چون مرحوم علی خاوری نمی‌گذارم و اقرار می‌کنم در جمع بسیاری از چپ‌های دیروز و آرمان‌خواهان امروز همچون دوست آزاده‌ام مهدی خانبابا تهرانی، انسان‌هایی را دیده‌ام آزادی‌خواه، مردم‌دوست، دل‌نگران میهن و مستقل و قائم بر خود، چپ‌های واقعی را با چپ‌زدگان و مبتلایان به ویروس دایی یوسف یکی نمی‌دانم) وقتی اظهارات کسانی را که اسلام ناب را با مارکسیسم ناب پیوند زده‌اند، می‌شنوم یا می‌خوانم یا افاضات آن‌هایی را که به‌ظاهر از سکولاریسم سخن می‌گویند اما با خرده عشوه‌ای از اهل ولایت فقیه در مسیر چپ‌زدگی ناگهان غش‌وضعف می‌کنند و آب از بندبند وجودشان به راه می‌افتد، دنبال می‌کنم، کاملا درمی‌یابم که ویروس مربوطه علاج‌ناپذیر است و با شیر اندرون شده، با جان به در شود.

مهم نیست عمامه بر سر داشته باشند یا کلاه، شیعه باشند یا سنی، اهل تبریز باشند یا متولد زاهدان، کنار اروند زندگی کنند یا در جوار آلاداغ، برای این‌ها، صدام حسین چون به دست آمریکایی‌ها اسیر شد و بعد حکومت برآمده از حضور آمریکا و انگلستان در عراق، به دارش کشید، می‌شود «قائد اعظم» و قهرمان اسلام و سیدالشهدا مرحوم صدام حسین مجید تکریتی!!

آن‌ها در خلوت، با دیدن احمدی‌نژادهایی که سر بر شانه هوگو چاوز گذاشته و مشغول ناسزاگویی به آمریکا بودند و هستند، به وجد می‌آیند و بعضی‌هایشان که در خارج گرفتار شرم حضورند و نمی‌توانند وسط میدان بپرند و رقصی خوش در برابر اهل ولایت فقیه آغاز کنند، ناچار شیفتگی خود به آقا و نوکرش را در پرده ابهام همراه با ارسال بوسه‌ای از راه دور برای ولادیمیر پوتین- بیان می‌کنند.

یکی از این‌ها کلمه‌ای در باب سفر حقارت‌آمیز رئیسی به مسکو بر زبان و قلم نیاورد. چند هفته پیش نوشتم که روس‌ها آمده‌اند و جا خوش کرده‌اند. هم پایگاه هوایی و دریایی دارند، هم پلاژ خوش‌منظر برای زن و مرد و پیر و جوان در بوشهر. صدها کارشناس روسی در صنایع نظامی و دستگاه‌های امنیتِی و اتمی کشور مشغول به کارند و از جزیی‌ترین مسائل امنیتی، نظامی، اقتصادی و سیاسی ایران باخبرند.

در چنین شرایطی، سند همکاری ۲۰ ساله با روسیه تنظیم کردن و یک ۲۵ ساله‌اش را هم به چینی‌ها واگذاشتن، سرنوشت ملتی است که ۴۳ سال پیش پر پرواز گشوده بود که تا به ژاپن پرواز کند اما اینک در پهن‌دشت خاورمیانه، در عزلت و منفور همسایگان، در چنگ خرس روسی و اژدهای چینی دست‌وپا می‌زند.

با مراجعه کوتاهی به گوگل، لحظاتی از استقبال همه بزرگان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از شاه فقید و ملکه را مشاهده کنید و بعد کلیپ ورود سید‌الأنام آبراهیم رئیسی به مسکو را تماشا کنید؛ آنگاه تفاوت دیروز و امروز بهتر آشکار خواهد شد.

اپوزیسیون در انتظار کیست؟ / علیرضا نوری زاده

مخالفان نظام نیازمند ظهور خلیل‌زاد دیگری نیستند

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ برابر با ۲۰ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۱۵

اعتراضات مردمی ایران در آبان ۱۳۹۸- AFP

چند ماه پیش از حمله آمریکا به عراق، بزرگترین نشست اپوزیسیون عراق به کارگردانی آقای خلیل‌زاد، فرستاده ویژه آمریکا در امور عراق و افغانستان، در لندن برپا شد. من به عنوان ناظر از سوی دوستان عراقی‌ام به آن نشست دعوت شدم. همه بودند، از عبدالعزیز حکیم مجلس الاعلی و سه جناح الدعوه تا بحرالعلوم و شاهزاده شریف‌علی وارث تاج و تخت عراق، بارزانی و طالبانی و محمودعثمان کرد و حمید موسای کمونیست و دکتر علاوی سکولار ملی …، دو روز نشستند و برخاستند و خطوط دولت پس از صدام را پی ریختند.(کنفرانس‌های دیگری نیز در پی لندن، در دمشق و اربیل برپا شد.)

بدون خلیل‌زاد، اپوزیسیون عراق حتی با داشتن بخشی از خاک عراق در کردستان، قادر نبودند اولا دورهم جمع شوند، و ثانیا پیروزی پشت قباله‌شان باشد. ۴۳ سال پس از به قدرت رسیدن ملایان، هنوز جمعی از ما چشم به راه خلیل‌زادها هستند، حال آن که وضع ما با عراق به‌کلی متفاوت است و در عین حال با بودن باراک اوباما و جو بایدن و دولتمردان تنگ‌چشم و بی‌مایه اروپایی، انتظار از بیگانه بی‌حاصل‌ترین گزینه‌ای است که بعضی‌ها چشم به آن دارند. برخلاف عراق، ما نه الدعوه داریم نه اخوان‌المسلمین. وحدت ملی، نظام سکولار، برابری مرد و زن و همه اقوام و مذاهب، ویژگی‌های اپوزیسیون ایران در داخل و خارج کشور است. امروز، جدا از مجاهدین خلق که ساز خود را می زند، شاهزاده رضا پهلوی و طرفدارانش، شورای گذار به دموکراسی که دبیرکل آن مهندس حسن شریعتمداری، یک آیت‌الله‌زاده سکولار ملی است، سکولار‌دموکرات‌ها، سوسیال‌دموکرات‌ها، و گروه‌های قومی مانند کومله به رهبری عبدالله مهتدی، دو شاخه حزب دموکرات کردستان به رهبری مصطفی هجری و خالد عزیزی، بلوچ‌ها در تشکل‌های متعدد، عرب‌های ایرانی در جنبش تضامن (همبستگی) و آذربایجانی‌های وطنم به همراه ترکمن‌ها و …، همه به این واقعیت رسیده‌اند که چاره درد وطن، جدایی دین از حکومت، و برابری نژادی و جنسی و مذهبی است. ما به خلیل‌زاد نیاز نداریم، اما به آن نشست همه‌گیر نیازمندیم. به معنای دیگر، چرا آنچه خود داریم، از بیگانه طلب می‌کنیم؟

دیوار جدایی

آقای خمینی از فردای به‌تخت‌نشستن، کار بالا بردن دیوار جدایی و خط فصل بین مردم ایران را در داخل کشور با توسل به ادبیات انقلابی و مذهبی آغاز کرد، و سپس پایوران نظامش دیوار دیگری را بین داخل و خارج برپا داشتند. آن روزها هنوز البته تعداد ایرانیان برون‌مرز به پنج میلیون (مطابق آمار نیمه‌رسمی وزارت خارجه رژیم) و هفت میلیون (بر پایه گزارش‌های نه‌چندان علمی جوامع ایرانی خارج کشور و بعضی از دولت‌های میزبان پناهندگان) نرسیده بود، بنابراین کار جدا کردن داخل از خارج آسان‌تر می‌نمود. در جریان جنبش ۱۸ تیر ۱۳۷۶ (خیزش بزرگ دانشجویی در تهران)، هم‌صدایی با داخل به صورت تظاهرات گسترده در چهارسوی جهان در همدلی با دانشجویان توفیق چندانی در فروانداختن دیوار جدایی نداشت، چرا که اولاً هزاران جوان و نوجوان ایرانی که در ایران طعم زیستن در چنگ یک رژیم سرکوبگر ارتجاعی را چشیده بودند، هنوز به خارج نیامده و صفوف معترضان را با حضور پرخروش خود رنگین و پرشور نکرده بودند، اینترنت هنوز به صورت گسترده امروز در زندگی‌ مردمان راه نیافته بود، و شبکه‌های ماهواره‌ای پرقدرت مثل صدای آمریکا و بی.بی.سی و رادیو فردا و چند شبکه خصوصی میدان‌دار صحنه آسمان وطن نشده بودند، و نیز چنین است نبودِ کانال‌های ارتباطی گسترده‌ای مثل اسکایپ، فیس‌بوک، توییتر و، … که در آن تاریخ اگر بعضاً هم وجود داشتند، استفاده عام پیدا نکرده بودند و در اختیار جمعی معدود با حضوری محدود بودند. «جنبش سبز» اما در زمانی کوتاه‌تر از چند روز، دیواری را که خمینی و جانشینان او با وزارت اطلاعات و سپاه و بسیج و امنیت خانه‌های مبارکه شخص رهبر و جاسوسان ریز و درشت و اهالی ولایت «لابی‌گری»، و نیز روایاتی که بعضی از خارجه‌نشینان دائم‌السفر به خانه پدری در بازگشت، از تحولات ایران و ساختن مترو و پل‌های هوایی و آسمانخراش‌های باشکوه و محافل شبانه عیش و عشرت نقل می‌کردند، بین داخل و خارج تا عرش اعلی بالا برده بودند، فروانداخت. برای نخستین بار در خارج کشور بی آن که ستاد رهبری و هماهنگی مشترکی وجود داشته باشد، ایرانیان هماهنگ و هم‌زمان با داخل به حرکت درآمدند و در مواردی تظاهرات باشکوهی برپا کردند که تنها تفاوتش با تظاهرات هموطنان در داخل کشور، نبود سپاه و بسیج و نوپو و لباس شخصی‌های ذوب شده در ولایت سیدعلی‌آقا بود. البته رژیم کوشید از طریق ستون پنجم خود با ایجاد اختلاف و معرکه‌گیری‌های کوچک و بزرگ در جوار صفوف همبسته ایرانیان در خارج شکاف بیندازد، اما این ترفند که سال‌ها مؤثر افتاده بود، به گونه‌ای که هیچگاه ما نتوانستیم به صورت همبسته و همدل ظاهر شویم، این بار به برکت هوشیاری و استحکام پیوند داخل با خارج، کارساز نشد. گفتم هوشیاری، و در این مورد به چند اشاره کوتاه نیاز است.

مقام پیشین شورای امنیت ملی آمریکا، خلیل‌زاد را به امتیازدهی به طالبان متهم کرد
۱- رژیم از همان نخستین روزهای اعتراض عمومی به تقلب بزرگ در انتخابات، با توجه به بازتاب گسترده آن اعتراض در سطح جهانی (در درجه نخست به علت تلاش‌ها و ارتباطات روزنامه‌نگاران، تحلیل‌گران، فعالان، و احزاب و شخصیت‌های اپوزیسیون در خارج کشور) کوشید تا موسوی و کروبی و مجموعه اصلاح‌طلبانی را که در کنار آن‌ها بود، به انفعال و در نهایت جدایی از بدنه جنبش وادارد. بزرگ کردن بعضی از شعارهای «ساختارشکن» و تاکیدهای بسیاری بر آتش زدن تصاویر خمینی و البته «سیدمظلوم نایب امام زمان» خامنه‌ای، توسط صدا و سیما و ارگان‌های ریز و درشت تبلیغاتی رژیم و پیغام و پسغام‌های خامنه‌ای برای رفسنجانی و موسوی و کروبی و خاتمی و…، مبنی بر این که «شماها از اهل بیت هستید و باید حساب‌تان را از ضدانقلاب ساختارشکن جدا کنید»، از همان نطق ۲۹ خرداد خامنه‌ای آغاز شد.

موسوی و کروبی و…، اگر تسلیم این شانتاژ سیاسی مذهبی شده بودند، مسلماً وضع فرق می‌کرد و ما شاهد موج‌های سبز ساختارشکن در ۱۳ آبان و عاشورا نمی‌شدیم. اما به علت تعلق نوستالژیک و احتمالاً عقیدتی به ویژه موسوی به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و خمینی، او حاضر نشد کلامی در تأیید ساختارشکنی از نگاه خودش به زبان آورد. بانویش، دکتر زهرا رهنورد، از او ساختارشکن‌تر بود و هست، به‌گونه‌ای که در سوگ آبتین شاعر مرثیه سر می‌دهد. هواداران جنبش به صورت عام در دو سوی مرز و با انتقاد از مسیری که جنبش در جهت آن حرکت می‌کند، اندک اندک دل از رهبری دوفاکتو (عملی) بریدند.

(البته این را هم بگویم که در دو مورد خاص می‌دانم که هم موسوی و هم کروبی زیر فشار شدید قرار گرفتند و حتی بعضی از همراهان‌شان در این امر مشارکت داشتند که در رابطه با چهره‌های مشخصی در خارج که از جنبش طرفداری سخت می‌کنند و با حضور رسانه‌ای گسترده‌ مخاطبان بسیاری در داخل کشور دارند، بیانیه‌ای و یا کلامی تند بر زبان آورند، ولی آن‌ها زیر بار نرفتند. مورد دیگر، مقاله‌ای بود که در تارنمای «کلمه» همراهان موسوی به چاپ رسید و در آن ادعا شده بود که با پخش سخنان من روزنامه‌نگارکه نقشی جز بازتاب رویدادهای سرزمینم نداشتم، و یا اظهارات ملکه فرح در حمایت از جنبش سبز، در تلویزیون رژیم ، گویا ما با حسین شریعتمداری، نماینده رهبر و مدیر کیهان، هم‌صدا شده‌ایم.)

نکته جالب آن که درست عکس آنچه رژیم در نظر داشت، به جای آن که قیدوبندهایی که رهبری دوفاکتوی جنبش در داخل را از بدنه جنبش به شکل عام، و از بال جنبش در خارج کشور جدا کند، این بدنه جنبش و بال بیرون از مرز جنبش بود که رهبری جنبش را گام به گام از حکومت دور کرد و افق‌های تازه‌ای در برابر موسوی و کروبی و…، گشود.

به‌رسمیت شناختن آحاد تشکیل دهنده جنبش به عنوان سخنگو و راهبر، پذیرش این واقعیت که قانون اساسی وحی مُنزَل نیست و می‌توان آن را تغییر داد، تاکید بر تساوی ایرانیان فارغ از نژاد و مذهب و جنسیت و باورهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، به‌رسمیت شناختن حقوق حقه اقوام ایرانی در چارچوب یک ایران دموکرات با نظام غیرمتمرکز و… محکوم کردن صریح سیاست‌ها و راه و روش هیئت حاکمه در تعامل با پرونده اتمی، عبور آرام از کنار مجازات‌های اخیر شورای امنیت و ایالات متحده در آن تاریخ، عبور از خطوط قرمز، به ویژه در مورد ولی فقیه را در سخنان کروبی به یاد بیاورید که گفت این ولایت را انبیاء و اولیاء هم نداشته‌اند و استغفرالله خود خدا هم دارای چنین ولایتی نبوده است، همه و همه گویای این واقعیت است که تأثیر خطاب و خواست‌های بدنه جنبش و بال جنبش در خارج بر رهبری دوفاکتو، که در عین حال هیچ‌گاه ادعای رهبری هم نداشته است، بسیار بیشتر و فراتر از انتظار ما بوده است.

با این همه، شعار موسوی به «بازگشت به عصر طلایی امام» و بعضی اظهارات نقل شده از کروبی پس از چندی، بیش از همه ترفندهای نظام در جدایی جنبش سبز از خیل حامیان خارج از کشور، و به مرور داخل کشور، موثر بود، ضمن آن که رهبری دوفاکتوی جنبش در داخل اندک اندک در خارج کشور صاحب سخنگویانی شد که به مرور حضور و کلام‌شان کمرنگ و سپس بی‌رنگ شد.

واسطه‌های بی‌جواز

واسطه‌های بی‌جوازی که بعضاً به‌رغم جدایی ناخواسته و تحمیلی از بدنه نظام جمهوری ولایت فقیه، هنوز هم زیر علم خمینی سینه می‌زدند و جمهوری ولایت فقیه را، گاه منهای خامنه‌ای، «نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم، پذیرا بودند، آستین بالا زدند و با مصالح ناکارآمدی که فساد و آلودگی‌اش بارها ثابت شده است، کوشیدند بار دیگر دیوار بین داخل و خارج را بالا ببرند.

هدف شعار آن‌ها که هنوز هم شنیده می‌شود، «جمهوری اسلامی با ولایت تعدیل شده»، یا حداکثر «بدون ولایت» است، چون گویا هرنوع براندازی ایران را سوریه خواهد کرد.

اکثریت مردم اما چند سال بعد خط سیاهی بر اصلاح‌طلبان و أصول‌گرایان کشیدند که قصه شماها به آخر رسیده است و ما خواستار نظامی از نوع دیگریم؛ یعنی نظامی که برابری انسان‌ها را فارغ از جنس و نژاد و زبان و مذهب و اعتقادات، به رسمیت بشناسد و عدالت اجتماعی در آن مصون از هر نوع مداخله‌ای باشد، و حاکمیت ملی را به‌رسمیت بشناسد. سوالی که در اینجا پیش می‌آمد، مسئله رهبری جنبشی بود و هست که قابلیت توان رهبری جنبش عبور از جمهوری ولایت فقیه را داشته باشد و در اندیشه «دوران طلایی خمینی» هم نباشد.

در عین حال، تجربه تاریخ به ما نشان داده است که سعدالدوله مستبد می‌تواند تحت تأثیر فضای جنبش آزادیخواهی و تأمین آتیه در نظامی دیگر، ابوالملّه شود. محمد‌ولی‌خان سپهداراعظم تنکابنی، مأموریت و ولایت حاکم مستبد را زمین می‌گذارد و جانب ملت را میگیرد.

معمولا آن که از درون حکومت پرچم آزادی‌خواهی برمی‌دارد، بخت بیشتری برای راهبری جنبش از درون تونل تنگ و تاریک استبداد، و این بار ارتجاع، به روشنایی آزادی دارد. مهم‌ترین امتیاز چنین شخصی، همانا پیوستن مستمر کادرها و قشرهای حکومتی به اوست که روزگاری از خودی‌ها بوده و پیوندهای دیرینه‌ای با او داشته‌اند. با این همه، اپوزیسیون باید معیارهایی برای پذیرش سعدالدوله و محمدولی‌خان‌های امروز تعیین کند.

برخلاف واسطه‌های بی‌مجوز که سخت تلاش می‌کنند رهبری دوفاکتو را ارثیه پدری خود قلمداد کنند، تلاش مخالفانی که توانسته‌اند با همدلی و هم‌سخنی با داخل دیوار جدایی را فرواندازند (به‌گونه‌ای که امروز به برکت حضور کانال‌های ماهواره‌ای پرقدرت، هر روز تعداد بیشتری از مبارزان و آزادیخواهان، در گفت‌وگو با این کانال‌ها «چهره» می‌شوند)، باید در شرایط امروز معطوف به این امر باشد که جنبش‌های داخل کشور (دی ۹۷ و آذر ۹۸) را به زمینه‌سازی برای یک جنبش مردمی مدنی ضدخشونت، در جهت رسیدن به یک نظام مردم‌سالار غیردینی یاری دهند. در اینجا باز مسئله رهبری پیش می‌آید. رهبری‌ای که می‌تواند در سایه تداوم، مقاومت و درک بهنگام خواست‌ها و آرزوهای بدنه جنبش ملی و بال جنبش در خارج، از حالت «دوفاکتو» به «دوژور» برسد. برای این امر، بدون حضور خلیل‌زادها، اپوزیسیون می‌تواند آن نشست بزرگ را برپا کند؛ نشستی که می‌تواند شورای موقت رهبری را برگزیند. رژیم اسلامی بیش از هر رویدادی، از چنین نشستی بیمناک است.

جلوگیری از وقوع جنگ با ایران دشوار است / ایندیپندنت فارسی

اصرار تهران بر ادامه عملیات نظامی فرامرزی، به‌رغم تحمل خسارت‌های ناشی از تداوم تحریم‌ها، راهی است که در فرجام به درگیری نظامی با جمهوری اسلامی ایران منتهی می‌شود

عبدالرحمن الراشد
سه شنبه ۲۸ دی ۱۴۰۰ برابر با ۱۸ ژانویه ۲۰۲۲ ۹:۳۰

سیاست نظامی‌گری جمهوری اسلامی ایران، استفاده از زور به‌منظور کنترل کشورهای منطقه است – SEPAH NEWS / AFP

شاید روزی برسد که جمهوری اسلامی ایران سرانجام واقعیت اوضاع را بپذیرد و به کشوری صلح‌آمیز تبدیل شود و به‌منظور پیشرفت و توسعه و خدمت به ملت ایران، پروژه‌های نظامی خود را رها کند، دست از تهدید کشورهای منطقه بردارد و به‌جای آن دست دوستی و همکاری به سوی همه کشورهای همسایه و منطقه دراز کند؛ اما متاسفانه رسیدن رژیم جمهوری اسلامی ایران به این آرمان دور از هرگونه توقع و احتمال است. جمهوری اسلامی ایران در آستانه هسته‌ای شدن، دستیابی به سلاح هسته‌ای، توسعه برنامه موشک‌های بالیستیک و گسترش روزافزون نفوذ خود در منطقه است و رویکرد تغییرناپذیر آن نشان می‌دهد که قصد دارد به عرصه جنگ‌های خطرناک‌تری وارد شود.

به همین دلیل و بنا به انگیزه‌های دیگر، من معتقدم که کشورهای منطقه سرانجام با اکراه و ناخواسته به جنگ مستقیم با جمهوری اسلامی ایران وارد خواهند شد؛ بنابراین باید برای رویارویی با چنین تهدید جدی آمادگی داشته باشیم و ابزارهای دفاعی موردنیاز را فراهم کنیم. البته این نتیجه‌گیری تنها یک برداشت شخصی نیست؛ بلکه برگرفته از اقدام‌هایی است که رژیم جمهوری اسلامی ایران در حال اجرای آن‌ها است. ادامه غنی‌سازی اورانیوم و اصرار تهران بر ادامه عملیات نظامی فرامرزی، به‌رغم تحمل خسارت‌های ناشی از تداوم تحریم‌ها، راهی است که در فرجام به درگیری نظامی با جمهوری اسلامی ایران منتهی می‌شود.

اتخاذ سیاست نظامی‌گری جمهوری اسلامی ایران در واقع از روی ترس یا برای مقابله با آمریکا و اسرائیل یا مسائل تحمیل شده بر این کشور نیست، بلکه برنامه روشنی برای استفاده از زور به‌منظور کنترل کشورهای منطقه است. درگیری‌های خشونت‌آمیزی که در سه کشور عربی ادامه دارد، مصداق این مدعا است.

هرچند همواره برای دستیابی به راه‌حل سیاسی با جمهوری اسلامی ایران و دستیابی به صلح همه‌جانبه که به جنگ‌ها پایان دهد و امنیت را به منطقه بازگرداند، امید وجود دارد، در عمل نمی‌توان روی این اندیشه و آرمان تکیه کرد؛ به‌ویژه اینکه برنامه‌های نظامی و رفتار تغییرناپذیر جمهوری اسلامی ایران ما را وادار می‌کند که از آنچه اتفاق می‌افتد، برداشتی واقع‌بینانه‌ داشته باشیم.

آیا ممکن است رژیم جمهوری اسلامی ایران به حمله مستقیم نظامی دست بزند؟ البته در گذشته وقوع چنین اتفاقی کاملا بعید بود، زیرا بیشتر آگاهان امور منطقه بر این باورند که تهران خود را مستقیم درگیر جنگ نمی‌کند و ترجیح می‌دهد برای تحقق اهدافش از نیروهای نیابتی استفاده کند. این راهبرد از زمان پایان جنگ ویرانگر با عراق که درس سختی برای جمهوری اسلامی ایران بود، همچنان ادامه دارد. با توجه به همین تصور، سیاست‌ کشورهای منطقه می‌توانست برای مقابله با گروه‌های وابسته به رژیم ایران بسنده تلقی شود.

در گذشته و قبل از پیشرفت در برنامه هسته‌ای، رژیم جمهوری اسلامی ایران بنا به دلایل متعددی از راه‌اندازی جنگ مستقیم خودداری می‌کرد، زیرا در کنارش کشور قدرتمندی وجود داشت که می‌توانست آن را به‌سرعت نابود کند؛ علاوه بر اینکه رژیم ایران توان مقابله با طرف‌هایی مانند اسرائیل و کشورهای حوزه خلیج فارس را نداشت؛ اما به دنبال تغییر و تحولاتی که در چند سال گذشته رخ داد، این تصور دیگر صدق نمی‌کند؛ به‌ویژه اینکه بلندپروازهای رژیم جمهوری اسلامی ایران همراه با اوج‌گیری قدرت آن پیوسته در حال افزایش است و همه شاهد این واقعیتیم که تهران چگونه سعی دارد نفوذ خود در پهنه وسیعی از بندر طرطوس در دریای مدیترانه تا باب‌المندب در جنوب دریای سرخ را گسترش دهد.

اما سرمایه‌گذاری بیش از حد در پروژه سیاسی و نظامی خارجی، اقتصاد جمهوری اسلامی ایران را در آستانه فروپاشی قرار داد و دامنه اعتراض‌های مردمی در داخل این کشور را گسترش داد. ابراز نارضایتی از این رویکرد تنها به نیروهای تجزیه‌طلب محدود نماند، بلکه به عمق رژیم و هواداران آن در قم و تهران نیز سرایت کرد. به همین دلیل ممکن است که رژیم جمهوری اسلامی ایران پیروزی در خارج را تنها راه نجات از خطر داخلی بداند که موجودیتش را تهدید می‌کند و سعی کند راه برون‌رفت از بحران و کشمکشی که با ملت ایران دارد را از طریق تحقق اهداف برون‌مرزی جست‌وجو کند. تردیدی نیست که انتصاب ابراهیم رئیسی به سمت ریاست‌جمهوری موید این واقعیت است که اولویت اصلی و اساسی رژیم ایران جنگ است، نه تلاش برای ایجاد اصلاحات اقتصادی.

اکنون در حالی‌ که گرایش به جنگ و خصومت در تهران در حال افزایش است، ما در منطقه هیچ‌گونه تلاشی به‌منظور تشکیل یک ائتلاف نظامی متقابل که بتواند خلا پیش‌رو را پر کند و به توازن قوی منتهی شود، شاهد نیستیم. علاوه بر این‌، تاکنون هیچ رویکرد سیاسی مشخصی وجود ندارد که رژیم ایران را از ایده جنگ منصرف کند.

برگرفته از روزنامه الشرق الاوسط

از باندونگ تا باکو / علیرضا نوری‌زاده

از سازمان غیرمتعهدها چه به جا مانده است؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۰ برابر با ۱۳ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۴۵

اجلاس سران غیرمتعهدها در کاراکاس، پایتخت ونزوئلا، به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶- RONALDO SCHEMIDT / AFP

زمانی که آیت‌الله علی خامنه‌ای در مقام رئیس‌جمهوری در هشتمین اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در هراره، پایتخت زیمباوه، شرکت کرد، نه او و نه وزیر خارجه‌اش، علی‌اکبر ولایتی، باور نداشتند که در مهمانی رابرت موگابه، میزبانشان مجلس رقص برپا می‌کند و مهمانان گیلاس‌های شراب خود را به‌سلامتی موگابه و تازه‌عروسش بلند خواهند کرد و بعد زن و مرد در آغوش هم والس و تانگو و سامبا می‌رقصند.

آقا به محض ورود به سالن مهمانی روی ترش کرد و به گزارش علی‌اکبر ولایتی -که امروز در مقام حکیم‌الملک ولایت و مشاور سیاسی ارشد آقا از اصحاب خاصه ولی‌فقیه است- به‌اتفاق همراهان به‌سرعت سالن را ترک کرد و هیئت ایرانی شام را با بغض در اتاقشان نوش‌ جان کردند. ولایتی در یادداشتی می‌نویسد: «نکته‌ اینکه نوع حکومت‌هایی که در آنجا شرکت داشتند، اغلب حکومت‌هایی لائیک بودند؛ چه راست و چه چپ، اما حکومتی که سکولار نبود بلکه در این حکومت سیاست و دین به هم آمیخته، جمهوری اسلامی ایران بود.»

از باندونگ تا تهران

آن روز که سران و نمایندگان کشورهایی در شرق و غرب عالم در سال ۱۹۵۵ در باندونگ گرد هم آمدند و بر آن شدند تا سازمانی را پایه‌گذاری کنند که هدفش -لااقل در ظاهر- عملی کردن شعار «نه شرقی و نه غربی» بود، در باور ستارگان این نشست یعنی دکتر سوکارنو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، ژوزف بروز تیتو و قوام نکرومه هم نمی‌گنجید که این سازمان خیلی زود با حضور پررنگ چین و یک سری رژیم‌هایی که سردرآخور مسکو و اقمارش داشتند، شعار «نه شرقی» را فراموش خواهد کرد و بعد از نخستین نشست رسمی این سازمان در بلگراد به میزبانی ژوزف بروز تیتو در اوج جنگ سرد، عملا به ابزاری تبدیل خواهد شد که مسکو در بزنگاه‌های مهم از خط‌ و ربط آن به نفع خود و علیه سیاست‌های غرب، به‌ویژه ایالات متحده، بهره جوید.

به جز تیتو که همواره سیاست مستقلی داشت، ناصر و سوکارنو و نکرومه به مرور پیوندهایی راهبردی با شوروی پیدا کردند. سوکارنو سرنگون شد و جانشینان او به راست زدند و با آمریکا هم‌پیمان شدند؛ اما جانشینان نکرومه چپ‌زده‌تر شدند. هند در عین داشتن پیوندهای نظامی با شوروی، روابط با غرب را حفظ کرد و با اضافه شدن کشورهای تازه استقلال‌یافته آفریقایی که اغلب رهبرانشان دلبسته و گاه وابسته به اردوگاه شرق بودند، جنبش عدم تعهد به مرور از اهداف و آرزوهای بنیان‌گذارانش دور شد.

نخستین کنفرانس سران جنبش غیرمتعهدها در سپتامبر ۱۹۶۱ در بلگراد برگزار شد. ستارگان باندونگ همچنان در اوج شهرت و محبوبیت، در این نشست شرکت کردند و در همین نشست بود که جنبش در قالب یک سازمان بین‌المللی با حضور بیش از ۱۰۰ کشور جهان اعلام موجودیت کرد.

در دوران جنگ سرد، سازمان با برگزاری نشست‌های سالیانه، در عرصه روابط بین‌الملل حضوری چشمگیر داشت اما نگاه به شرق همواره مفهوم «غیرمتعهد» را که هدف بانیان جنبش بود، زیر سؤال می‌برد. جالب اینکه کشورهایی چون عربستان سعودی که روابط تنگاتنگی با غرب داشت یا الجزایر و گینه و اتیوپی (بعد از سرنگونی هایلاسلاسی به دست منگستو هایله ماریام مارکسیست) که در آغوش شوروی بودند، به‌عنوان اعضای جنبش پذیرفته شده بودند حال آنکه ایران به علت حضور در پیمان سنتو و بعد پیمان مرکزی، بعد از تشکیل رسمی آن در بلگراد، به جنبش راه نداشت و همین امر باعث شد که نگاه حکومت وقت ایران به جنبش پرسوءظن و منفی باشد؛ به گونه‌ای که رسانه‌های آن روزگار این جنبش را آلت دست شوروی می‌دانستند که البته در این زمینه چندان هم بیجا نمی‌گفتند.

در سال ۱۳۵۷، با وقوع انقلاب ایران و سقوط رژیم سلطنتی، دولت انقلابی هم‌زمان با پیوستن به جنبش غیرمتعهدها، بلافاصله خروج جمهوری اسلامی ایران از کلیه پیمان‌های نظامی و سیاسی و امنیتی با غرب را اعلام کرد و جالب اینکه نخستین حضور جمهوری اسلامی ایران با نمایندگی دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، در هاوانا، پایتخت کوبا، بود که دربست به اردوگاه شوروی وابسته بود و نظامی با باورهای مارکسیستی و ضد آمریکایی داشت.

نشست سران جنبش هر سه سال یک بار برگزار می‌شود و کشور میزبان سه سال ریاست سازمان را عهده‌دار است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جنبش غیرمتعهدها چون گربه‌ای که سبیلش را زده باشند، سرگشته و بی‌وزن و هم‌زمان بی‌اعتبار شد؛ به گونه‌ای که بزرگان جنبش دیگر برای حضور در نشست‌های سران چندان علاقه‌ای نداشتند.

نکته‌ای را یادآوری می‌کنم که در تاریخ جنبش جایگاه ویژه‌ای دارد؛ در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱)، بغداد به میزبانی کنفرانس سران انتخاب شد؛ یعنی اینکه صدام حسین متجاوز به خاک ایران، عضو دیگر جنبش، می‌توانست با برگزاری کنفرانس سران عملا اعتبار خود را بالا ببرد، توان خود را برای میزبانی رهبران کشورهای عضو جنبش و تامین امنیت آن‌ها در حین جنگ نشان دهد و لابد در پایان نشست هم زمینه صدور بیانیه‌ای در محکومیت ایران که به نداهای صلح‌طلبانه او پاسخ نمی‌داد، فراهم کند.

اینجا بود که نیروی هوایی زخم‌خورده ایران با پروازهای متعدد بر فراز بغداد و بمباران قصری که صدام با هزینه کردن میلیون‌ها دلار برای نشست سران جنبش برپا کرده بود، آشکار کرد که بغداد برای برگزاری نشست سران جای امنی نیست. همین امر باعث شد کنفرانس به تاخیر افتد و سرانجام در سال ۱۳۶۲ به‌ جای بغداد در دهلی برگزار شود.

در سال ۱۳۶۵ که کنفرانس سران جنبش در هراره، پایتخت زیمبابوه، برگزار می‌شد، علی خامنه‌ای که آن روزها رئیس‌جمهوری بود، در راس هیئتی بلندپایه راهی کشور دوست و برادر، زیمبابوه، شد. در روز افتتاح همه‌چیز به‌خوبی طی شد و فقط هیئت نمایندگی عراق به ریاست طه یاسین رمضان، معاون صدام حسین، و طارق عزیز که مدام در باب جنگ‌طلبی رژیم اسلامی داد سخن می‌دادند، موی دماغ هیئت ایرانی بودند؛ اما شباهنگام که موگابه برای میهمانانش مجلس رقص و نوش و حال آراسته بود (چنانکه ذکر شد)، خامنه‌ای و وزیر خارجه‌اش، علی‌اکبر ولایتی، با ورود به سالن میهمانی و مشاهده موگابه در حال رقصیدن با همسر جدیدش و شنیدن بانگ نوشانوش از هر سو، مثل برق‌گرفته‌ها به‌سرعت سالن را ترک کردند و به اتاق خود در هتل محل اقامت سران رفتند و به هیئت همراه نیز دستور دادند سالن را ترک کنند.

آن شب با سروصدای دیگر میهمانان و بانگ رقص و پایکوبی‌شان، خواب به چشمان سید علی آقا راه نیافت و شام را در اتاق با برادر ولایتی صرف کرد. این سفر بسیار نامیمون بود و رئیس‌جمهوری اسلامی دمق و پکر به ام القرای تهران بازگشت.

در سپتامبر ۲۰۰۶ (شهریور ۱۳۸۵) بار دیگر هاوانا محل برگزاری کنفرانس سران بود و این بار محمد خاتمی، رئیس‌جمهوری وقت جمهوری اسلامی ایران در ملاقاتی با طه یاسین رمضان، معاون صدام حسین، درباره شماری از مسائل حل نشده بین دو کشور بعد از آتش‌بس و قبول قطعنامه ۵۹۸ مذاکره کرد.

در سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) کنفرانس سران غیرمتعهدها در شرم‌الشیخ مصر برگزار شد و حضور زیبارویی که با ویلن خود میهمانان را به شگفتی و تحسین واداشت، اعتراض منوچهر متکی، وزیر خارجه احمدی‌نژاد، را در پی داشت که اقدام میزبان مصری در برپایی مجلس لهوولعب را سبب آزردگی خاطر نمایندگان کشورهای مسلمان می‌دانست.

البته عمر سلیمان، رئیس وقت دستگاه اطلاعات مصر، به نمایندگی از حسنی مبارک به متکی گفت که هیچ یک از سران کشورهای اسلامی شرکت‌کننده به حضور یک بانوی هنرمند موسیقی‌دان در مهمانی رئیس‌جمهوری مصر اعتراضی نکرده‌اند و موسیقی که در مهمانی نواخته شد، از زیباترین آثار کلاسیک و مدرن موسیقی جهانی است و آقای متکی بهتر است اگر مایل به شنیدن موسیقی نیست، به اتاقش برود و شبکه تلویزیونی قرآن و مسلمین را تماشا کند که البته آقای متکی و همراهانش ترجیح دادند با تسامح و تساهل و زیرچشمی هنرنمایی بانوی ویلون‌نواز را که از اهالی اروپای شرقی بود، تماشا کنند.

سه سال بعد دارالخلافه اسلامی «طهران» میزبان کنفرانس سران غیرمتعهدها بود و محمد مرسی ریاست جنبش را که بر عهده حسنی مبارک بود، به محمود احمدی‌نژاد تسلیم کرد. وزارت خارجه رژیم ایران در آستانه اجلاس تهران اعلام کرده بود چون بسیاری از رهبران کشورهای عضو جنبش از سوی استکبار تحت‌فشارند تا به ام‌القرای اسلامی نیایند، این وزارتخانه تا آخرین لحظه از اعلام اسامی سران شرکت‌کننده در نشست جنبش غیرمتعهدها خودداری خواهد کرد.

اجلاس کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها به مدت پنج روز از پنجم تا دهم شهریور در سه سطح کارشناسان، وزرای خارجه و رهبران در تهران برگزار شد. نشست تهران شانزدهمین دوره اجلاس رهبران کشورهای جنبش غیرمتعهدها بود که سه سال پیش از آن در زمان میزبانی مصر از این نشست، منوچهر متکی وزیر امور خارجه وقت رژیم، نامزدی جمهوری اسلامی ایران برای میزبانی دوره بعد (البته بدون رقص و شراب) را اعلام کرد و این موضوع به تصویب نهایی رهبران کشورهای عضو رسید.

در نشست تهران، ونزوئلا رئیس و میزبان دوره بعدی شد و میهمانان با انواع کباب‌ و خورشت‌ ایرانی و دوغ و سکنجبین پذیرایی شدند.

در اجلاس غیرمتعهدها به میزبانی مصر، بیش از ۱۴۰ کشور از جمله ۱۱۸ عضو جنبش و حدود ۱۰۰ تن از سران و رهبران کشورها حضور داشتند؛ اما در تهران کمترین تعداد سران و نمایندگان شرکت کردند. قبرس که روزگاری اسقف ماکاریوس، رهبر آن، از زعمای جنبش بود، کاردارش در تهران را به اجلاس فرستاد.

آیت‌الله علی خامنه‌ای با کوتاه‌ترین حضور در سالن اجلاس سران و محمد مرسی با کوتاه‌ترین زمان سفر به ایران از میان مهمانان اجلاس، نام خود را در فهرست کوتاه‌ترین‌ها از نظر زمان حضور در این نشست ثبت کردند.

در مجموع، ۸۵ کشور در سطح سران و رهبران در نشست تهران حاضر شدند و در حالی که سران همه کشورها به نشست تهران دعوت شده بودند و مقام‌های ایرانی پیش از آن گفته بودند که به‌عنوان میزبان نمی‌توانند رهبر کشوری را به ایران دعوت نکنند، جمعا ۲۴ رئیس‌جمهوری، سه پادشاه، هشت نخست‌وزیر و ۵۰ وزیر خارجه به تهران آمدند.

هزینه برگزاری نشست‌های بین‌المللی به عهده میزبان است. مقام‌های ایرانی چند روز پیش از برگزاری شانزدهمین اجلاس سران کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها هزینه آن را هزار میلیارد تومان اعلام کردند.

محمد مرسی، رئیس‌جمهوری اسلام‌گرای وقت مصر که خیلی زود سرنگون شد، رکورددار کوتاه‌ترین سفر مقام‌های شرکت‌کننده در اجلاس تهران بود. سفر مرسی به تهران به‌عنوان رئیس وقت جنبش غیرمتعهدها، چهار ساعت بود و بلافاصله پس از تحویل ریاست جنبش به تهران و گرفتن عکس یادگاری، ایران را ترک کرد.

در زمان رقابت‌های انتخابات ریاست‌جمهوری مصر، مقام‌های جمهوری اسلامی ایران علنا از مرسی حمایت کرده بودند اما او بدون دیدار با آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، به سفر خود به ایران خاتمه داد و در سخنانش با حمله شدید به بشارااسد و جنایتکار خواندن او، میزبانان یارویاور اسد را سخت آزرده کرد؛ به گونه‌ای که هنگام سرنگونی‌ او اشکی نریختند.

عمر البشیر، رئیس‌جمهوری سرنگون‌شده سودان که به دلیل ارتباطش با کشتار دارفور تحت تحریم بود و دیوان بین‌المللی کیفری مستقر در لاهه در اقدامی بی‌سابقه، حکم بازداشت او را به اتهام ارتکاب «جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت» صادر کرده بود، کیم یونگ نام، رهبر و صدر هیئت‌رئیسه مجمع عالی خلق کشور کره شمالی که کشورش به دلیل فعالیت‌های غیرصلح‌آمیز اتمی تحت تحریم قرار دارد و رابرت موگابه، رهبر زیمبابوه که به دلیل سیاست‌های اقتصادی و سرکوبی مخالفان سیاسی‌اش همواره هدف انتقاد محافل جهانی قرار داشت، به تهران آمدند. هر سه این رهبران با آیت‌الله‌ خامنه‌ای دیدار کردند و او از کره شمالی و شخصیت رابرت موگابه، رهبر زیمبابوه، تمجید کرد.

اعضای هیئت سوریه که به سرپرستی نخست‌وزیر این کشور در تهران حضور داشتند، در اعتراض به انتقاد محمد مرسی، رئیس‌جمهوری مصر، از خونریزی‌ها در سوریه به دست حکومت بشار اسد، در روز افتتاحیه سالن اجلاس را ترک کردند. این هیئت بعدا به محل استقرار خود بازگشت.

ترجمه معکوس سخنان مرسی

استفاده از واژه بحرین به‌جای سوریه و ترجمه معکوس سخنان محمد مرسی، رئیس‌جمهوری وقت مصر هم نتوانست مشکل محتوای اظهارات محمد مرسی در اجلاس تهران را حل کند. مرسی که در اجلاس تهران سخنان شدیداللحنی علیه سوریه بر زبان آورد، در حین سخنانش بارها بشار اسد را به سرکوب متهم و از «انقلابیون سوریه» حمایت کرد. این در حالی است که مترجم اجلاس که صدایش مستقیم از رادیو پخش می‌شد، بارها به‌جای سوریه از اسم بحرین استفاده کرد که اعتراض رسمی مصر، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس و دبیرخانه سازمان را به همراه داشت و به رژیم جمهوری اسلامی ایران به‌شدت لطمه زد. مرسی در اعتراض به این عمل غیردیپلماتیک، به دیدن خامنه‌ای نرفت و بلافاصله بعد از سخنرانی‌ خود تهران را ترک کرد.

مشکل فلسطین در تهران

در ابتدا اعلام‌ شد که محمود عباس، رهبر تشکیلات خودگردان فلسطین، و اسماعیل هنیه، نخست‌وزیر وقت غزه از حماس، به اجلاس تهران دعوت شده‌اند و به‌طور هم‌زمان در ایران حضور خواهند داشت اما ساعاتی پس از تایید سفر هم‌زمان این دو، با تهدید محمود عباس به حضور نیافتن در نشست در صورت بودن اسماعیل هنیه، رژیم ناچار شد دعوت از او را لغو کند.

محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، هم به دیدن خامنه‌ای نرفت.

بعد از تهران

بعد از اجلاس سران غیرمتعهدها در تهران، دو اجلاس دیگر یکی در کاراکاس به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶ با حضور جواد ظریف و یکی در باکو در تاریخ ۲۶ اکتبر ۲۰۱۹ با حضور حسن روحانی برگزار شد. این دو اجلاس در پرتو تجمع‌های منطقه‌ای و اوضاع جهان در دوران دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری پیشین آمریکا، رنگ و بویی نداشتند. آشکارتر بگویم؛ از باندونگ تا باکو دنیا دگرگون شده است. جنبش عدم تعهد زمانی معنا داشت که بلوک شرقی وجود داشت و بلوک غربی در کار بود؛ وقتی که آمریکا لولوخورخوره و شوروی فرشته‌خصال بود. حالا مافیای روس هیچ ابایی ندارد که دست در آغوش ملا برادر و ملا سیدعلی بیندازد و رئیس‌جمهوری آمریکا ستایشگر مستبدان عالم باشد. مردان بانکوک و بلگراد رفته‌اند و جای آن‌ها را کوتوله‌های فاسد گرفته‌اند.

مثلث بیق چگونه ساخته و پرداخته شد. دشمنی روسها و حزب توده با سه ضلع مثلث – علیرضا نوری زاده

به گمانم نخستین بار عنوان مثلث بیق بر ابوالحسن بنی صدرو ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده از سوی زنده یاد منوجهر محجوبی در نشریه أهنگراطلاق شد (محجوبی و دوستانش ، فردای انقلاب ، چلنگر را برپاداشتند اعتراض تولیت غیر مشروع روزنامه یعنی حزب توده و تحریک خانواده صاجب امتیازش ، محجوبی را ناچار کرد چلنگر را آهنگر کند)

از آنجا که هیچیک از ما روزنامه نگاران فعال در مقام نویسنده و دبیر و سردبیر روزنامه ها و مجلات آن روز ، جرأت برخورد و انتقاد از خمینی و قاطبه اهالی ولایتش را یا نداشتیم یا ملاحظه مردم و انقلاب را میکردیم و یا در چنبره حزب طراز نوین و دنباله چی هایش بودیم. گمان جمع اخیر این بود که خمینی قائد أعظم ضد امپریالیست و همدل و همراه طبقه کارگر و زحمتکشان جهان است ولی اطرافیانش مثل بنی صدر و یزدی و قطب زاده بد هستند و باید زیرآبشان را زد. کمتر کسی از ما به کراوات بازرگان و وزرایش ، صادق طباطبائی ، دریادار دکتر مدنی ،و بویژه ابراهیم یزدی ، صادق قطب زاده و بلوزهای مارکدار بنی صدر کمتر توجهی داشتیم . از خود نمی پرسیدیم که اینها اغلب فارغ التحصیلان دانشگاههای بزرگ آمریکا و اروپا هستند و در بستر نهضت آزادی و یا جبهه ملی رشد کرده اند و قلبا ضد کمونیستند و روی خوشی به اتحاد جماهیر شوروی آن روز نشان نمیدهند حال آنکه آخوندهای در حاشیه خمینی از نوع خوئینی ها ، محتشمی پور و ریشهری روبه قبله مسکو نماز میگزارند و ضد روسهاشان مثل بهشتی و مفتح و مطهری به لقاءالله فرستاده میشوند و رفسنجانی با مداخله خانم عفت مرعشی همسرش از نیمه راه بهشت بازگردانده میشود .
با اجرای سناریو اشغال سفارت آمریکا به کارگردانی خوئینی ها و بازی دانشجویان خط امام ، پرده های بعدی نمایش (حذف ملی ها ، بعضی از باصطلاح ملی مذهبی ها ، لیبرالهاد و مسلمانان ضد شوروی… ) به صحنه آمد.

در واقع از فردای انقلاب گروههائی که بعضاً از ارادتمندان قدیمی حزب توده بودند حملات خود را در اجتماعات، تظاهرات و نشریاتی که حداقل در شش ماهه اول حکومت آقای خمینی نظارت مستقیمی روی آن اعمال نمی‌شد، روی سه تن از همراهان آقای خمینی متمرکز کردند. مثلث بیق (بنی‌صدر، یزدی، قطب‌اده) سه یکه سوار انقلاب ـ چون هر کدام ساز خود را می‌زدند ـ اما در یک نقطه اتفاق نظر داشتند، ضدیت با شوروی و نگرانی از عملکرد وابستگان مسکو. البته همانطور که پیش از این آمد مرحوم مهندس بازرگان و یارانش در کنار جبهه ملی و حزب جمهوری خلق مسلمان نیز در نگاه حزب توده و ارباب روسی، وابسته به غرب و لیبرال مسلک و ضد شوروی محسوب می‌شدند. ماشین تبلیغاتی حزب توده و گروههای همسو ، به هرمیزان که ضدیت افرادی مثل قطب‌زاده و ابراهیم یزدی و بنی صدر و صادق طباطبائی و امیر انتظام با شوروی بیشتر می‌شد، با حدت و شدت بیشتری دشمنی با آنها را دنبال می‌کرد. بستن کنسولگری‌های شوروی در اصفهان و رشت توسط قطب‌زاده، و نامه تاریخی او به گرومیکو وزیر خارجه و عضو پولیت بورو، و پیش از آن پخش خبرهائی مبنی بر دیدارهای مقامات دولت با مسؤولان غربی از جمله ملاقات صادق طباطبائی برادر همسر احمد خمینی، و فرد مورد اعتماد مهندس بازرگان با مقامات فرانسوی و آلمانی، ملاقاتهای مهندس امیرانتظام در حوزه مأموریتش در اسکاندیناوی با دیپلماتهای غربی و خاصه آمریکائی با تأیید و مجوز از مهندس بازرگان و بعد از او وزیر خارجه صادق قطب‌زاده، در کنار شایعات و اخبار اغلب بی‌ پایه‌ای که در مورد تماسهای دکتر ابراهیم یزدی با آمریکائی‌ها منتشر می‌شد همه و همه برای آنکه این افراد هدف توپخانه شوروی آن روز و وابستگان ایرانی‌اش قرار گیرند کفایت می‌کرد. نقش حزب توده در حذف و قتل قطب‌زاده و کنار زدن دکتر یزدی و صادق طباطبائی و به زندان انداختن مهندس امیرانتظام وعزل بنی صدر… موضوعی است که خود کیانوری در چند جا از جمله مقاله پنجاه و دو صفحه‌ای منتشره در ۹ اردیبهشت ۷۸ به آن اقرار می‌کند.
نکته جالب اینکه وقتی حزب توده باخبر شد ممکن است صادق طباطبائی که پشت پرده مأموریت‌هائی را در سفرهایش به اروپا انجام می‌داد و می‌کوشید غرب را وادار به بی‌طرفی در جنگ ایران و عراق کند، به وزارت خارجه انتخاب شود، سخت نگران شد. اما این نگرانی به برکت طرحی که یک توده‌ای قدیمی ساکن پاریس از طریق دوست دختر آمریکائی‌اش در زوریخ هنگام سفر صادق طباطبائی به آلمان از راه زوریخ هشتم ژانویه ۱۹۸۳ به اجرا درآورد (گذاشتن بسته تریاک در ساک وی) برطرف شد. بعدها در جریان رسیدگی به پرونده دیگری مقامات سویسی با خانم آمریکائی گفتگو کردند و او فاش ساخت که طرح را با نظر دوست پسرش ایرانی اش به اجرا درآورده و هدف بی‌آبرو کردن و سوزاندن برگه شانس طباطبائی برای رسیدن دوباره به قدرت بوده است. به این ترتیب در فاصله سه سال و پیش از آنکه حزب توده با پناه بردن کوزیچکین رئیس KGB در تهران به سفارت انگلیس و اعترافات او که چندی بعد از طریق مأمور ویژه بریتانیا در پاکستان به دست دو تن از نمایندگان رژیم رسید (عسکراولادی تازه مسلمان یکی از آنها بود) ) KGB، تمام شخصیت‌هائی را که تمایلات ضد شوروی داشتند از مقامات عالیه کنار زد. سر یکی به دار رفت، آن دگری بنی صدر عزل شد و ره تبعید گرفت، یزدی و صادق طباطبائی خانه نشین شدند و مرحوم مهندس بازرگان و یارانش هزینه‌ای سنگین پرداختند، یاران مهندس هنوز هم هزینه می‌پردازند، دهها تن از افسران میهن پرست آزاده نیز به بهانه شرکت در طرح کودتاهای نوژه، قطب‌زاده و نیما اعدام شدند.
کیانوری در یادداشت پنجاه و دو صفحه‌ای خود صراحتاً می‌گوید از طریق کبیری کودتای قطب‌زاده را خنثی کرده است. در عزل بنی‌صدر و کنار زدن دکتر یزدی و گروگانگیری سفارت آمریکا و ماجرای صادق طباطبائی کشف گروه نیما نیز نقش حزب توده و در پشت سرش KGB انکارناپذیر است. اینها را گفتم تا به آقای خامنه‌ای برسم که وحشتزده در دوران ریاست جمهوری نزد آقای منتظری می‌رود که می‌خواهند صد نفر توده‌ای را اعدام کنند، اینها به ما خدمت کرده‌اند. همان روز مطابق گفته «ک…» از اعضای دفتر آقای خمینی، سیدعلی آقا به جماران می‌رود «آقای خامنه‌ای عمامه به زمین زد و گفت این بیچاره کیانوری کودتای نیما و نوژه و جریان قطب‌زاده را لو داد، صدها تن از نوکران و جاسوسان آمریکا و انگلیس و ضد انقلاب و منافقین را تحویل ما داد، جریان طبس را فاش کرد. او نواده شیخ فضل‌الله است، انصاف نیست اعدام شود.»
دیدارهای کیانوری با مرحوم سید هادی خسروشاهی نماینده وقت آقای خمینی در وزارت ارشاد علنی بود اما دیدارهای شبانه او با آقای خامنه‌ای پنهانی انجام می‌شد. آقای خامنه‌ای تقریباً از اواخر دوران ریاست جمهوری و سپس در دوران رهبریش همواره در محاصره مأموران KGB بوده است. این درست که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آغاز دوران ولایت ایشان فرو پاشید اما KGB عزیز سر جایش ماند. و حضرت ولادیمیر پوتین اعتبار و جایگاهش را را در فدراسیون روسیه تضمین کرد.
بگذارید از علاءالدین بروجردی، از به‌اصطلاح اصولگرایان مجلس و رئیس کمیسیون امنیت ملی و روابط خارجی مجلس گفته‌ای (به مضمون) را بیاورم. بروجردی در جمعی گفته بود در سفری که در رأس هیأتی از نمایندگان به روسیه داشتم سه نماینده مطبوعات از جمله حسین شریعتمداری نماینده ولی فقیه و مدیر کیهان با ما همراه بودند. در روسیه هرجا می‌‌رفتیم وضع شریعتمداری با همه فرق می‌کرد. همه درها به رویش باز بود. روزی که به دوما (پارلمان روسیه) رفتیم، شریعتمداری دیرتر از ما آمد با این بهانه که سر درد دارد و بعداً به ما ملحق می‌شود البته خبرنگار صدا و سیما به من گفت که صبح زود او را با یک اتومبیل لیموزین که پرده‌های سیاه داشته از جلوی هتل برده‌اند. با همان اتومبیل نیز او را به پارلمان آوردند. در سفارت ایران مترجم سفارتمان که پیرمردی از عشاق ایران بود به یکی از نمایندگان مجلس گفته بود این آقا و منظورش شریعتمداری بود کُد مخصوص دارد. ما هیچکدام نفهمیدیم مترجم از کجا این راز را می‌دانست… در بازگشت، بروجردی نخست به معاون حقوقی مجلس و وزارت اطلاعات موضوع را گفته بود. بعد هم در نامه‌ای جریان را برای آقای خامنه‌ای شرح داده بود. نه تنها اقدامی در رابطه با گزارش صورت نگرفت بلکه شریعتمداری از جریان باخبر شده بود و مدتی نیش و نوشهایش دامان بروجردی را گرفت منتها از بالا دستور رسید که فعلاً خفه و او هم خفه شد.

شاه ماند ، قطب زاده اما رفت

پایان کار مثلث بیق ، تراژدی تلخی است که در اغلب انقلابها تکرار شده و لابد میشود .
چهار دهه از آن روز که شاه خاموش شد،میگذرد . فرزندانم را به سینما برده بودم. فیلمی از سندباد در سینمای گلدیس در میدان پایانی خیابان یوسف آباد نمایش میدادند . از سینما که بیرون آمدم چراغهای روشن اتوبوسها که در ایستگاه پایانی پشت هم متوقف بودند، و تاکسی‌هائی که بعضاً بوق هم می‌زدند، خبر می‌داد که اتفاقی افتاده است. در ایستگاه اتوبوس چند زن میانسال و پیر مردی به انتظار سوار شدن بودند. چشمان همۀ آنها نم‌زده بود. و اندوه از سر و جانشان می‌بارید. به یکیشان نزدیک شدم؛ پرسیدم چه خبر شده؟ ملامت‌بار نگاهم کرد، شاید به این دلیل که ریش داشتم، بعد با صدای حزینی گفت؛ شاه مرد، حالا راحت شدید؟!
اینجا و آنجا چهره‌هائی حزین، ماشینهائی که نه چراغ روشن داشت ونه رانندگانش بوق می‌زدند، پاسبان سر چهار راه تقاطع عباس آباد ـ بخارست، حسابی تو بغض بود. با اینهمه در آن فضای انقلاب زده که دیگر تیتر بزرگ روزنامه‌ها جذابیتی نداشت، «شاه مرد» سلسله تیترهائی را که با «شاه رفت» آغاز و با «امام آمد» به نیمه رسیده بود، به پایان رساند. چند ماه پیش از آن، روزی با ایرج شهریار الملکی در دفتر صادق قطب زاده در وزارت خارجه بودیم. (ایرج صاحب نمایشگاه فی بال در تخت طاووس بود و طبقه بالای نمایشگاه را به قطب زاده داده بود با ۱۵۰ هزار تومان تا ستاد انتخاباتش را برپاکند . قطب زاده جیب خالی داشت و پز عالی ) ظاهراً آقای خمینی به او گفته بود اگر شاه را برگردانی حتماً رئیس جمهور می‌شوی. صادق سخنان او را باور داشت. در گیر و دار گفتگو، خانم خرّمی همسر فقید دوست و همکار آن روزها در رادیو تلویزیون ـ بهروز رضوی ـ خبر داد که تلفنی از پاریس است. صادق بی خیال از حضور ما گوشی را برداشت وبه انگلیسی مشغول صحبت شد. در همان دقایق نخست فهمیدیم که صحبت بر سر استرداد شاه است. وکیل آرژانتینی صادق با او سخن می‌گفت، بلا فاصله برخاستیم و با سر خدا حافظی کردیم. ایرج به هق هق افتاده بود. در طول راه به سوی خانه اش بر بام پایتخت در اتومبیل سپیدی که کاروان شادیهامان در روزهای پیش از فتنۀ بزرگ بود، مدام می‌پرسید؛ علی، چه خواهد شد؟ یعنی اینها شاه را می‌گیرند؟
آن روزها می‌گفتند قفسی می‌سازیم در زمین فوتبال امجدیه و شاه را در آن زنجیر می‌کنیم تا خلایق یکایک بیایند و نا سزائی به او بگویند و…
به ایرج دلداری دادم که چنین نخواهد شد. محال است دنیا اینگونه ناجوانمردی کند…
چند ماه بعد شاه در قاهره خاموش شد و سادات چنانش به احترام به خاک سپرد که شاید در وطن خویش نیز چنینش به گور نمی‌سپردند.
قطب‌زاده اما؛ در سحرگاهی خونین در اوین گلوله باران شد و گورش را نیز مدتها، حتی عزیزانش نمی‌دانستند در کدام گوشه است. با ایرج بر مرگ تلخش گریسته بودیم.چنانکه آن روز در دفتر قطب زاده الفکر دستگیری شاه و در قفس کردنش به وحشت و اشک افتادیم .
دکتر یزدی با تضمین و حمایت خمینی ، زنده ماند. چند نوبت به زندان افتاد اما حتی خامنه ای نیز ملاحظه اش را داشت . سرطان همه جانش را گرفته بود به لطف دامادش دکتر نوربخش گپی تلفنی با هم داشتیم . به گلایه پرسید چرا دوستان و همکارانت اینهمه با من دشمنند ؟
منظر مدرشسه رفاه و نیمه محاکمه تیمساران رحیمی و نصیری را به یادش آوردم گفتم مردم آن منظره را هرگز فراموش نکردند بخصوص که حزب توده غیر مستقیم شایع کرد دست رحیمی را از بازو با تبر بریده ای . … سکوت کرد حس کردم اشک میریزد .
بنی صدر به آرزویش رسید ، عنوان نخستین رئیس جمهوری ایران را در کنار نام خود ثبت کرد . در جنگ صادقانه بی تجربه نظامی با ارتشی های کاردان و دلیر، سر بلند ما ند . در روز خروج به اجبار از خانه پدری بر مرکوب مسعودی سوار شد و در پاریسی که او را با گشاده روئی پذیرابود زیر بال رجوی را گرفت که به علت متهم بودن به عمل تروریستی ، راه ورودش به فرانسه بسته بود .
شورای مقاومت برپاکرد و رئیسش شد ، بعد با معانقه رجوی و طارق عزیز پشب به رجوی کرد که با وصلت با فیروزه دخترش ، داماد پرزیدنت معزول شده بود . چهار دهه در غربت با جشم انداز گورستان مجاورش در میان خانواده و دو سه دوست صادق زندگی کرد ، شهادتش در دادگاه برلین در پرونده جنایت میکونوس همراه با ابوالقاسم مصباحی (شاهد سی ) زاویه ای را در تاریخ برویش گشود که ماندگارش کرد . مردم قطب را بخشیدند ، یزدی را تا پایان در هیأت بازجوی مدرسه رفاه دیدند و بنی صدر با همه نقاط مثبت در کارنامه اش ، پشت یک نقطه منفی ماندگارشد . حکایت به روزی برمیگشت که زنده یاد دکتر شاپور بختیار جهت دیدار و مذاکحره عازم پاریس بود من ، صالحیار ، رحمن هاتفی و فیروز گوران از اطلاعات و کیهان و آیندگان قرار بود همسفرش باشیم . سحرگاهان نازنین بانو کلانتری خبرم کرد سفر لغو شده ، به صالحیار بگویم . ساعتی بعد فهمیدیم به توصیه و اصرار مرحوم منتظری و آقای بنی صدر نظر خمینی تغییر کرده و خواستار استعفای بختیار و بعد سفر به پاریس شده است …
راستی اگر بختیار با عنوان نخست وزیری میرفت و موفق میشد ما و بنی صدر و یزدی و قطب زده و خود بنی صدر کجا بودیم .با دیدن تصاویر خاکسپاری اش مطمئن بودم بنی صدر که بارها پیش از انقلاب به ریاست جمهوری رسیدنش را پیش بینی کرده بود باور نمیکرد پایانش در گورستان ورسای رقم خواهد خورد .

ذوالقدر، از فعالیت زیرزمینی تا جایگاه ویژه در تیم مجتبی خامنه‌ای- علیرضا نوری‌زاده

سردار جا به جا می‌شود، روزی بود که نه سلیمانی در کار بود نه قاآنی، یک حاج مرتضی رضایی بود برای سربریدن مخالفان در داخل، یک احمد وحیدی بود برای مأموریت اعزام ضدانقلاب در خارج به لقاءالله، و یک رضایی بود برای شاخ و شانه کشیدن در مقابل ارتشی که سرفراز از جنگ بیرون آمده بود، اما آقازاده حاج آقا علایی نزد هاشمی رفسنجانی گلایه می‌کرد، حاج آقا به ارتشی‌ها درجه ندین پررو می‌شن!

سرگذشت فرزند علی کولو ـ زاغی

تا نیم قرن پیش در استان فارس و به‌خصوص در مناطقی مثل داراب و کازرون و فسا و اغلب در حاشیه شهرها، افرادی زندگی می‌کردند با چهره‌هایی تیره و بعضاً سیاه که به آنها «کولو» می‌گفتند. کولوها نیز هم چون کولی‌ها کارشان ساختن چکش و قیچی و الک و بوریا و در مواردی بافتن جاجیم و نوع ویژ‌های از گلیم بود که نقش‌های آن هیچ نوع هماهنگی با نقش گلیم‌ها و قالی‌‌های محلی نداشت بلکه بعدها که رسانه‌های ایران به چاپ گزارش‌‌هایی از هنر بومی آفریقایی اقدام کردند و تلویزیون نیز هر از گاه آثاری از دست ساخته‌های بومیان آفریقایی را به نمایش گذاشت آشکار شد که کار «کولو»ها شباهت‌های غریبی به کار بومیان مناطق زنگبار، جنوب سودان، تانزانیا، کنیا و… دارد. نخستین بار چهار دهه پیش، در یک تحقیق دانشگاهی در دانشگاه پهلوی شیراز آشکار شد که «کولو»ها بازماندگان آفریقایی‌‌هایی هستند که در دوران قاجار و یا پیش از آن از آفریقا به ایران آورده شده و بعضی از آنها به عنوان برده در خدمت حکومت و قدرتمندان محلی بوده اند. علی کولو (که به علت داشتن چشم‌های روشن با صورتی تیره و مسی رنگ، علی زاغی نیز خطاب ‌می‌شد) یکی از این برده زاده‌ها بود که در نوجوانی در مزارع خوانین و ثروتمندان به مزدوری کار می‌کرد اما پس از مرگ پدرش که او نیز در برابر دستمزد ناچیزی سخت‌ترین کارها را در مزارع و خانه‌های ثروتمندان انجام می‌داد، بخت یارش شد و به خدمت یکی از ثروتمندان سرشناس فسا در آمد. اما بعد از دو سه سال و به دنبال اتفاقی که در خانه ارباب افتاد و او مورد سوءظن قرار گرفت، به چوب و فلک ارباب دچار شد و نیمه شبی از خانه گریخت و به جهرم رفت که تنی چند از اقوام مادری اش در آنجا سکونت داشتند. در جهرم او با یکی از اقوام خود ازدواج کرد. سردار سرتیپ محمد باقر ذوالقدر(متولد ۱۹۵۴-۱۳۳۳ شمسی ) فرزند این کولوی زحمتکش است که دوران کودکی و نوجوانی بسیار سختی را در نهایت فقر و رنج پشت سر گذاشته است. او به مدرسه‌ای رفت که امروز نام «ذوالقدر» را بر پیشانی دارد. شرایط سخت زندگی و دشمنی با ثروتمندان و مالکین، محمدباقر را فردی کینه جو، عصبی و بسیار بی‌رحم بار آورد. در میان آشنایان پدرش که با آنها نسبت فامیلی نیز داشت «ناصر…» گروهبان شهربانی بود و به خانواده ذوالقدر در حدود امکاناتش کمک می‌کرد با این‌همه محمدباقر چنان با این پاسبان دشمنی داشت که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ترتیبی داد که ناصر دستگیر و اعدام شود. استشهادی در جهرم درست کردند که حکایت از جنایات ناصر در آخرین ماه‌های حکومت پیشین ایران می‌کرد. گفته بودند او به دختران مبارز شهر تعدّی کرده و مفسد فی‌الارض است.

مجاهدین انقلاب اسلامی

در آستانه انقلاب ذوالقدر نیز همچون بسیاری از جوانان محروم و فقیر به فعالیت‌های زیرزمینی رو آورده بود. در همین گستره او به مرور جذب گروه مسلح کوچکی شد که تعدادی از اسلامی‌های دانشگاه و هیئت‌‌های مذهبی آن را برپا کرده بودند و نام منصورون را بر آن گذاشته بودند. محسن رضایی، عبدالله‌زاده، علم الهدی از جمله افراد سرشناس این گروه بودند. این گروه به همراه شش گروه دیگر (سازمان بدر که از بچه‌های شهر ری و نازی آباد بود و چهره سرشناس آن علی عسگری نام داشت که بعدها از اطلاعاتی‌ها شد و چندی نیز در بدنه انصار حزب الله فعالیت می‌کرد، گروه فلق که بیشتر اعضایش از اعضای اتحادیه‌های اسلامی در خارج کشور بودند و مصطفی تاجزاده، بهروز ماکویی، حسن واعظی و طیرانی در آن عضویت داشتند. گروه توحیدی صف که مهمترین اعضایش محمد بروجردی، حسین صادقی، اکبر براتی و اباذر بودند، گروه امت واحده که از بچه‌های زندانی و شماری از بریده‌های مجاهدین خلق تشکیل ‌می‌شد و سرشناسترین آنها بهزاد نبوی، محمد سلامتی و پرویز قدیانی بودند، گروه‌های کوچک موحدین و فلاح با کسانی چون حسن منتظر قائم، حسین شیخ عطار، و محمد رضوی دیگر گروه‌‌هایی بودند که پس از مدت‌ها مذاکره تصمیم به پیوند گرفتند) سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را برپا کردند. مرتضی الویری از پایوران رژیم و شهردار اسبق که مدتی نیز سفیر ایران در اسپانیا بود و در برپایی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نقش ویژ‌ه‌ای داشت در خاطرات خود می‌نویسد: «هفت گروه بودیم که در کمیته استقبال از امام خمینی شرکت داشتیم»… در آغاز تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی این گروه روابط دوستانه و نزدیکی با احمد خمینی، ابوالحسن بنی صدر و هاشمی رفسنجانی داشت. در فروردین سال ۵۸ در جلس‌های که هانی الحسن سفیر فلسطین در تهران و ابوالحسن بنی صدر در آن حاضر بودند؛ بنی صدر سخنرانی مبسوطی درباره اوضاع کشور و جایگاه مجاهدین انقلاب ایراد کرد. از همان هفته‌های نخست انقلاب، سازمان مجاهدین انقلاب تلاش خود را معطوف به تشکیل کمیته‌های انقلاب، دست انداختن روی ساواک و اسنادش، برپایی یک سازمان اطلاعاتی جدید و در نهایت سپاه پاسداران کرد. با دستیابی گروه به قدرت، اسلحه و پول، اختلافها نیز بین اعضای اولیه و نیز شورای مرکزی آغاز شد که توضیح درباره آن و حضور آخوند مرتجعی از نوکران سابق شیخ محمود حلبی رهبرحجتیه به نام آیت الله راستی کاشانی در سازمان به عنوان نمایند‌ه آیت‌الله خمینی، خارج از بحث ما است، تنها این نکته را باید گفت که ذوالقدر و فلاح و رضایی از نخستین سران سازمان بودند که پس از درگیری شدید با بهزاد نبوی سازمان را ترک کردند و خیلی زود نیز صف دشمنان خونین سازمان را تشکیل دادند. ذوالقدر نیز هم چون محسن رضایی، و شمار دیگری از اعضای اولیه مجاهدین انقلاب به سپاه پیوست و خیلی زود قابلیت‌های خود را در عرصه مدیریت نظامی اطلاعاتی‌اشکار ساخت.

یکی از ویژگی‌های ذوالقدر که پیش از انقلاب و در درون گروه کوچک منصورون نیز آن را آشکار کرده بود بی‌رحمی و قساوت عجیب او بود. معمولاً ویژگی را با بار مثبت مورد استفاده قرار می‌دهند اما در باب ذوالقدر ویژگی بار منفی دارد. زمانی که گروه منصورون تصمیم به بمب‌گذاری در کاباره‌ها و رستوران‌ها و دیسکو‌های تهران گرفت، کسی که با خونسردی در چند رستوران از جمله خوانسالار بمب گذاشت همین سردار سرتیپ دکتر محمدباقر ذوالقدر بود. در جریان عملیات ترکمن صحرا به همراه محسن رضایی، و در کردستان به همراه مرتضی رضایی و خواهرزاده اش علیرضا افشار، ذوالقدر چنان قساوتی در کشتار از خود نشان داد که حتی دوستان نزدیکش از او وحشت‌زده بودند.

با چنین سابق‌های، ذوالقدر مدارج ترقی در سپاه را یک به یک پیمود تا آنکه بعد از منصوب شدن سردار یحیی رحیم صفوی آرام و محبوب در میان کادر‌های سپاه، ولی فقیه و فرمانده کل قوا، او ذوالقدر را به جانشینی فرمانده کل سپاه برگزید. در این مقام بود که ذوالقدر بر پایه سی‌دی معروف جلسه فرماندهان نظامی و امنیتی در فردای رویداد‌های دانشگاه، آن خط و نشان‌ها را کشید و زمینه‌های برپایی دولت پادگانی را فراهم آورد. انتقال او به وزارت کشور که در راس آن یکی از سیاهکارترین پایوران امنیت خانه ولی فقیه یعنی مصطفی پورمحمدی قرار گرفته بود کاملا طبیعی به نظر می‌رسید، بعد از ۱۸ تیر پیدا بود که رهبر رژیم، در صدد برقرار ساختن فضای گورستانی در کشور است، ذوالقدر بسیاری از دست پروردگان خود را در سپاه به استانداری و فرمانداری به استان‌ها و شهر‌های بزرگ فرستاد. گهگاه نیز با تهدید آمریکا و اسراییل نشان می‌داد گو اینکه در وزارت داخله است اما از امور خارجه نیز غافل نمانده است. زمانی که ذوالقدر خواهرزاده اش یعنی علیرضا افشار را به وزارت کشور آورد آش انتخابات چنان شور شد که حتی صدای مجتبی خامنه‌ای نیز درآمد. ذوالقدر از وزارت داخله نایب امام زمان به ستاد کل رفت. آن هم در مقام معاون حسن فیروزآبادی رییس پیشین ستاد کل.

نکته دیگری که در باب معاون جدید رییس ستاد کل نیرو‌های مسلح در امور بسیج (مقامی ساختگی که با بودن عزیز جعفری در فرماندهی سپاه و بسیج هیچ معنا و مفهومی نداشت) باید یادآور شوم نقش ذوالقدر در روابط پنهان و آشکار رژیم با گروه‌های تروریستی است. ذوالقدر در نیمه نخست دهه ۹۰ قرن پیش از زمانی که به سودان فرستاده شد تا نظارت بر تشکیل واحد‌های زبده و گارد‌های ریاست جمهوری داشته باشد، روابط نزدیکی با بن لادن و ایمن الظواهری که آن روزها در سودان بودند، برقرار ساخت. همچنان که در لبنان نیز موفق شد روابطی نزدیک با جهاد اسلامی و حماس و گروه‌های ضد صلح فلسطینی برقرار کند. در سودان ذوالقدر افرادی را مامور کرده بود تا در باب چگونگی انتقال برده ها از آفریقا و به ویژه زنگبار به ایران در زمان سلطنت محمدشاه و ناصرالدین شاه تحقیق کنند. ظاهراً سردار سرتیپ محمدباقر خان که حالا از عنوان دکتر نیز استفاده می‌کند همچنان در جستجوی ریشه خویش بود.

کنار گذاشتن ذوالقدر از وزارت کشور تنها چند هفته پیش از برپایی انتخابات دارالشورای اسلامی، یک انتقال ساده نبود، به ویژه آنکه این انتقال به اراده مجتبی ثمره هاشمی صورت گرفته، یعنی فردی که ذوالقدر در همین وزارت کشور زیرآبش را زد و مقامش را به خواهرزاده خود داد. با شناختی که از ذوالقدر داریم با دوران به لاک رفتن او در ستاد کل نباید با بی‌توجهی برخورد کنیم. کسی که نقشه پادگانی کردن جمهوری ولایت فقیه را به دقت و با توفیق به اجرا گذاشت، دوران ستاد کل و معاونت فیروزآبادی را با حوصله، طی کرد (زمانی که مدت چند ماه در پایان قرن بیستم، راهی سودان شد، چنان پیوند مستحکمی با بن لادن و الظواهری و سیف العدل و… برقرار کرد که تا امروز هم با اربابان ترور که در قید حیاتند، برقرار مانده است. دو نوبت ذوالقدر برای بن لادن توسط داماد حکمتیار دستگاه دیالیز کلیه از بیمارستان بقیه الله الأعظم فرستاد. ترتیب انتقال پسر بن لادن و عروس و نوادگانش به تهران را همراه با ده‌ها تن از سران و کادر‌های القاعده به ایران و اسکان آنها را در مشهد، زاهدان، منظریه، لواسان و نقاط دیگر را او داد).

ذوالقدر نیز مثل دوست صمیمی‌اش حسین امیر عبداللهیان یک‌چند، به ویژه در ریاست ۸ ساله روحانی در جایگاه خود نبود، میر عبداللهیان در مجلس شورا بعد از شیخ الاسلام مسئول امورخارجه علی لاریجانی و سپس قالیباف شد، و ذوالقدر با برادر علی، یعنی صادق به قوه قضاییه رفت و برکرسی محمد جواد لاریجانی نشست که رهبر گفته بود باید برود.

امروز ذوالقدر از عنایات ویژه مجتبی خامنه‌ای، ولیعهد نایب امام زمان، برخوردار است. اما به توجه به آنکه نامش در بین نام‌‌های ۱۵ سرداری که در فهرست سیاه شورای امنیت سازمان ملل قرار دارند، به چشم می‌خورد، عملا ممنوع‌السفر به خارج است و حساب‌ها و ضیاء و عقارش در خارج توقیف است. با این همه، اما در مقام جدیدش یعنی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، مأموریت ویژ‌ه‌ حامی صدیق و وفادارش مجتبی بر عهده او گذاشته شده است.

در جمع مردان مجتبی، او و رفیقش قالیباف در جایگاهی هستند که با مرگ رهبر متزلزل نخواهد شد.
دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مقاله، نظر نویسنده بوده و سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی‌کند.

حالا که دیگر مرغ توفان نیست … / علیرضا نوری زاده

1233613_586809444693983_2096218272_nحالا که دیگر مرغ توفان نیست
سردار فرداهای ایران کیست؟
شبکورها شادند و در پرواز
در شهرشان امشب چراغانی است…
حالا که دیگر نیست
انگار می‌دانیم؛
او چون عقابی پیر تنها بود
ما در حصار خویشتن بی او
او در گریز از خویش با ما بود
آن شب که ایران خسته از فریاد
در دستهای او رهائی یافت
رفتیم و تنهایش رها کردیم
او صبح صادق بود و ما مسحور
بر فجر کاذب اقتدا کردیم
حالا که دیگر نیست
حالا که جایش بین ما خالی است
انگار میدانیم
او روشنائی بود و بیداری
معنای بیداری و آزادی
در دستهایش زندگی جاری
یک لحظه بود اما ؛ چه بسیاری

تصویرش را از آن روز جلالیه که دستم در دستهای پدر گم شده بود و بعد، دیدارها در خانه جهانشاه خان و بعد عبدالرحمن خان برومند که نماد وفاداری و عزت و پایداری بود و در مرگ خونین نیز نه تنها بختیار را تنها نگذاشت که پیش مرگ او شد، و بعد در کتابخانه‌اش و اتاقی که بر دیوارهایش شعر حافظ نقش بسته بود و آن روز که واسطه شدم و اهل روزنامه را به دیدارش بردم و شاپور خان در برابر روزنامه‌نگارانی که حتی ساواکی‌شان، کمتر از مرگ بر شاه را تحمل نمی‌کرد، چنان راست قامت و صادق سخن گفت که بیرون از در، زنده یاد غلامحسین صالحیار گفت؛ کجا بودی آقای دکتر، ایکاش یک سال پیش آمده بودی… ۳۷ روز با او بودیم با دلهایمان، اما دهانها گند چاله فریاد اسلام ناب محمدی انقلابی ولایتی شده بود.

Untitled-155025995f4

در آن فضا که شعبده‌باز بزرگ همه چشم‌ها را با تصویر مار تسخیر کرده بود مقدّر چنین بود که شاپور خان تنها بماند و مرغ توفانی که از موج و توفان در هراس نبود بلکه خود موجی بود که آزادی را در گوش ما آواز می‌کرد، در خلوت خویش بر سرنوشت ملتش که آفتاب را انکار کرد و به شبکوران لبیک گفت، در دل بگرید اما خیلی زود بار دیگر، در تبعیدگاه، به پا خیزد و خار چشم اهالی ولایت فقیه از کوچک و بزرگ شود. به صلابت و بی‌هیچ تردیدی می‌گویم هرگز در تاریخ دو قرن اخیر میهنمان، دولتمردی چنان او، پس از مرگش جایگاهی را نیافته است که او اینک در دل ایرانی‌ها به شکل عام، و جوانان نسل انقلاب به وجه خاص، دارا شده است. حالا پانزده سالگان از پدرها و پدربزرگ‌ها می‌پرسند چه شد که بختیار را گذاشتید و خمینی را انتخاب کردید. جایگاه زنده یاد دکتر مصدق و محمدرضا شاه، هر یک در جمع هواداران بیشمارشان، البته جایگاه ویژه‌ای است که اولی بیش از نیم قرن در سیاست حضور داشته و مقامهای دولتی را از ولایت و وزارت تا ریاست وزرائی تجربه کرده است و دومی ۳۷ سال سلطنت را در کارنامه دارد بختیار اما فقط ۳۷ روز در قدرت بود آن هم در لحظه‌هائی که دیگر توانی برای کیان دولت باقی نمانده بود. امروز از هر نوجوان ایرانی سؤال کنید، بختیار را می‌شناسد در عین حال وقتی از او می‌گویند یا می‌پرسند، ملامت نسبت به بزرگترها چاشنی سخن آنهاست.

Untitled-199+69-96558

اغلب کسانی که با او همدلی کردند و در رسیدن به قاف آزادی و مردمسالاری و نظام سکولار همسفرش شدند از نوع برومند و رضا حاج مرزبان نبودند اما در میانشان بسیاری از فرزانگان را در عرصه سیاست و فرهنگ و ادب شناخته‌ایم. اوباش سیاسی از هر نوع، اسلامی و چپ و فاشیست و… با او سر عناد داشتند. چرا که او به میراث مشروطه پایبند بود و «اللّهی‌ها» را از هر جنس و پایگاه تحمل نمی‌کرد.
مرغ توفان حتی مرگی متفاوت از نامداران عصرش داشت. گلوی بریده، رگهای گشاده (میرزا تقی خان فقط دومی را تحمل کرد) ضرباتی بر سینه و گلو، با دستیاری که مثل فرزندش بود. «سروش کتیبه» به‌روایتی ۱۷ ضربه چاقو بر پیکر داشت با تیغه شکسته کارد آشپزخانه که فریدون بویراحمدی در شانه‌اش نشانده بود. حالا در سالروز مرگی که زندگان به دعا آرزو کنند، یاران و دوستدارانش در مونپارناس به یادش سخن گفته‌اند. در ایران اما بر شانه صفحات فیس بوک و توئیتر و در وبلاگ‌هائی که سایه‌های جوان بر تارکش در گردش است، هزاران واژه تحسین نثارش می‌شود. می‌دانم که در فردای آزادی ایران، نخستین تندیسی را که فراز می‌کنیم تندیس او خواهد بود. و آن شعر تاریخی جائی بر این تندیس، نقش خواهد زد که «من و دل گر فنا شدیم چه باک / غرض اندر میان، سلامت اوست
هر سال که به این روزها می‌رسم، دلی پر درد و چشمی پر آب دارم که سالروز به خون نشستن آزادمردی که در آستانه ورود ملتی بزرگ به سیاهچال اسلام ناب انقلابی محمدی ارتجاعی ولایتی، چراغ برگرفته بود و راهی را که نیایش و اهل و طایفه‌اش در صدر مشروطیت به سوی آزادی و حاکمیت ملی گشوده بودند با نیروی جانش، نشانمان می‌داد، برایم، اندوهی کمتر از سالروز خاموشی پدرم ندارد. با این تفاوت که بختیاری آزاده را به فرمان رهبر ارتجاع حاکم، دشنه آجین کردند و گلوی حق گویش را بریدند تا شئامت و جنایت خود را در تاریخ فراتر از هر جنایتی ثبت کنند.
برای آنکه جایگاه آن بزرگمرد را اگر می‌بود و فراتر از آن اگر آن ۳۷ روز تاریخی دوامی یافته بود تا او مسیر آزادی را هموار کند، روشنتر تماشا کنیم، کافی است فقط تصویری از او را در کنار چهره رهبر نظام همراه با تنی چند از وزیران و دولتمداران حکومت اسلام ناب، قرار دهید. و یا آنکه سخنان او را یک بار دیگر مرور کنید و بعد ترّهاتی را که بر زبان اهالی ولایت فقیه جاری است و یا لغویاتی را که ارباب عمائم در باب ملاقاتهایشان با مهدی موعود اینجا و آنجا به تلویح و یا به صراحت عنوان می‌کنند دوباره بخوانید و یا گوش کنید. حاصل این تأمل برای من همیشه حسرت و آهی طولانی بوده است همراه با سوالی که می‌دانم بر زبان میلیونها مثل من جاری شده است و خواهد شد: «راستی چرا ما ملت صبح صادق را گذاشتیم و رو به فجر کاذب نماز عشق خواندیم»؟
چرا درک نکردیم نهالی که با خون و نفرت آبیاری می‌شود ثمری به جز کشتارهای آغاز انقلاب و سال ۶۰ و ۶۷ و قتلهای زنجیره‌ای و… به بار نخواهد آورد. یک سو شاپور بختیار بود با حافظ و فردوسی، با نهضت مقاومت فرانسه و اسپانیا علیه نازیسم و فاشیسم، با مصدق و ملی شدن نفت و زندان و میدان جلالیه و اعتصاب دانشگاه و نامه سه امضائی در سال ۵۶ به شاه با دست و پای شکسته در کاروانسرا سنگی به دست انصار حزب‌الله روزگار پیش از ظهور حضرت نایب امام زمان، با ظاهری شیک و چشم‌نواز، آگاه به دو زبان زنده جهان فرانسه ـ در حد ادیبان فرانسوی ـ و انگلیسی، استاد در زبان و ادبیات فارسی، و آگاه و آشنا به زبان و ادبیات عرب، مردی که هفته‌ای سه روز راهی کوه می‌شد و حداقل یک بار در هفته تا کُلک چال می‌رفت. ساعات فراغت را، به خواندن کتاب، روزنامه‌های خارجی و فارسی و شنیدن موسیقی کلاسیک و اپرای غربی و آواز مرضیه و بنان و الهه و فاخته‌ای و… سر می‌کرد. مشروبخوار نبود، اما از نوشیدن «بوردو»ی ناب گاه به گاه و در مناسبتهائی لذت می‌برد. هفته‌ای یک بار به کلوپ فرانسه می‌رفت و در جمع دوستانش دکتر غلامحسین خان صدیقی، مهندس زیرک‌زاده، دکتر… ـ که در شیراز طبابت می‌کرد ـ رحیم خان شریفی و… جای ویژه‌ای داشتند. از دود و دم بیزار بود و بعضی از اقوامش را که دل به عصاره کوکنار بسته بودند عملاً طرد کرده بود.
در میان روحانیون به سید زنجانی قلباً علاقه داشت و آقای شریعتمداری را مردی وارسته و باخدا می‌دانست. تا مغز استخوان سکولار بود اما برای دینمداران صادق از جمله مهندس بازرگان و دکتر سحابی حرمت بسیار قائل بود. از شاه آزرده و عصبانی بود در محاورات گاهی نسبت به او تندی می‌کرد اما هرگز با ناسزا و تهمت زدن نسبت به وی، قصد تحقیرش را نمی‌کرد. در آن دو ملاقاتی که پیش از قبول پست نخست وزیری با شاه داشت، دست او را نبوسیده بود اما نهایت احترام را نسبت به وی به عمل آورده بود. روز معرفی وزیرانش لباس فُرم یا ملیله‌دوزی نپوشید اما همراه با وزیرانش بسیار شیک به حضور شاه رفت و هنگام دست دادن با او سر نیمه خم کرد. روز ۲۷ و ۲۶ مرداد سال ۳۲ که همه همکارانش در دولت حتی نظامی‌هاشان تصاویر شاه را پائین کشیده بودند، او در وزارت کار که تحت سرپرستی‌اش بود اجازه برکندن تصویر شاه را از دیوارها و راهروی ورودی و دفتر کارش نداد و با این توجیه که هنوز کشور ما مشروطه پادشاهی است و جناب نخست وزیر همچنان به نظام سلطنتی وفادار است هرگاه ایشان تغییر نظام را اعلام کرد، ما تصمیم خواهیم گرفت که با تصاویرش چه کنیم. (در روز خروج شاه از کشور در دوران کوتاه نخست‌وزیری وقتی مردم به فرو انداختن مجسمه‌های شاه مشغول شدند، تیمسار رحیمی لاریجانی معاون فرمانداری نظامی با ناراحتی به او گزارش این کار را داده و از او نظر خواسته بود که با مردم چه کنیم؟ و او پاسخ داده بود هیچ تصویر و مجسمه‌ای ارزش ریختن خون از دماغ هموطنی را ندارد. بگذارید مردم خشم خود را این گونه خالی کنند. کشور که آرام شد مجسمه‌های زیباتری می‌سازیم و به جای مجسمه‌های درهم شکسته می‌گذاریم.) تا لحظه‌ای که سرهنگ ضرغام و زنده یاد رضا حاج مرزبان آمدند و گفتند آقای دکتر، شورشیان تا ده دقیقه دیگر به نخست وزیری می‌‌رسند و شما باید بروید، با آرامش در دفترش بود و می‌خواست برای صرف ناهار به اتاق دیگری رود که الحاح مدیر دفترش کارساز شد و با تلفن مرزبان به دانشکده افسری قرار شد به سرعت با اتومبیل به آنجا و از آنجا با هلیکوپتر به سوی نقطه نامعلومی برود. خانم پری کلانتری منشی نخست وزیر که وفاداری و درایت خود را در وطن و سپس تبعیدگاه به وجه احسن نشان داد، روی راه‌پله‌های ساختمان قدیمی نخست وزیری از دکتر بختیار پرسید، جناب نخست وزیر بعد از ظهر باز می‌گردید؟ و او با چشمهائی که نم اشک در آن پیدا بود گفته بود؛ باز می‌گردم .
آری، یکسو مرغ توفان را داشتیم که از توفان هراسی نداشت و از آن موجهائی بود که هرگز از دریا نمی‌گریخت، و آن سوی دیگر؛ مردی سرشار از عناد و کینه که یکبار لبخندش را مردمان دیدند و این لبخند در حضور مردی بود که به جرم اندیشیدن و سخن در خلوت گفتن از یک طرح براندازی به اعدام محکوم شد و او حتی روا نداشت تا یک درجه تخفیف برایش قائل شوند. حتی تضرع فرزندش احمد آقا را که می‌گفت قطب‌زاده خطا کرده اما خدماتش آنچنان بوده که مشمول لطف و عفو شما شود نپذیرفت و به ریشهری که برای کشتن قطب‌زاده و سید مهدوی لحظه‌شماری می‌کرد گفته بود راحتش کنید و فیلمش را هم بگیرید. (یکی از کارکنان وقت زندان که امروز در خانقاهی در آمریکا شب و روز بانگ اتوب اتوب برداشته برایم گفت که فیلم کامل اعدام قطب‌زاده جزو اسناد انقلاب نزد خسرو خوبان ـ همان روح‌الله حسینیان ـ است.)
یکسو آزاده مردی را داشتیم که فردای روشن مردمسالاری و تطبیق حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی و تحقق استقلال واقعی و آرمانهای والای مشروطیت را تصویر می‌کرد، و چند خیابان آنسوتر، پیرمردی بود در حصار شاگردانی که نفرت و کین و سبعیت را از او به ارث برده بودند اما هیچکدام ابعاد بی‌مروتی و بی‌اعتقادی استادشان به ارزشهای اخلاقی و بیش از همه مروت، قدردانی، انصاف، تساهل و تسامح و گذشت و… را تا روزی که طرف بر تخت قدرت نشست در عمل تجربه نکرده بودند.
مطهری زودتر از همه به جوش آمد و زودتر از همه به تیر فرقان گرفتار شد. پس از او هر آنکس که ذره‌ای عاطفه داشت و اعتقادکی به مردمسالاری، زودتر کله‌پا شد. و اگر به تیر و بمب فرقه‌ای گرفتار نشد و راهش به محبس نیفتاد، تبعید ابدی نصیبش شد تا «بنی‌صدر»وار دور از وطن به پیری رسد، «مدنی»وار در حسرت دیدار خانه پدری خاموش شود و یا چون «حسن نزیه» که از همان روز نخست‌ زیر علم ملی گرائی زبان تطاول به اسلام ناب انقلابی اهالی ولایت فقیه گشود و فریاد زد من ایرانی مسلمانم نه مسلمان بی‌ وطن، با بغض فروشکسته در گلو، زوال آرزوهای دهه‌های رفته عمر را برای سرفرازی وطن در غربت شاهد شود. بختیار آمده بود تا ایرانی بسازد که رشک عالمیان شود و قطب مردمسالاری در خاورزمین، خمینی اما آمده بود تا به قیمت ویرانی وطن و نابودی نسلها، اسلام ناب انقلابی ولایتی‌اش را در دنیای اسلام مستقر کند.
فقط ۳۷ روز از ولایت سید روح‌الله را با همان فقط ۳۷ روز نخست وزیری بختیار مقایسه کنید. سی و هفت روزی که حتی لحظه‌ای در آن رنگ آرامش و صفا و همدلی نداشت با اینهمه هیچ سر سرفرازی در دولت کوتاه مدتش فرو نیامد، اما در هر ۳۷ سال ولایت آن جبّار و خلف جبارتر، دهها سر فروافتاد. از اعدامهای پشت بام مدرسه علوی و نیمه شبهای قصر، از ترور طباطبائی و شفیق و اویسی، تا صد صد کشتن خرداد ۶۰ و هزار هزار ۶۷، از دکتر عبدالرحمن قاسملو و کاک عبدالله قادری تا صادق شرفکندی و اردلان و نوری دهکردی و فلاح عبدلی، از قربانیان قتلهای زنجیره‌ای مجید شریف و پیروز دوانی و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده تا سعیدی سیرجانی و حسین برازنده و احمد تفضلی و غفار حسینی و ابراهیم زالزاده و حمید حاجی‌زاده و کودکش، از احمد میرعلائی و دکتر رضا مظلومان، ملا محمد ربیعی و دکتر صیاد و فاروق فرساد و کشیش دیباج و هوسپیان، از دکتر الهی و سروش کتیبه و فریدون فرخزاد تا ندا آقاسلطان و سهراب اعرابی و… از سعید سلطانپور شاعر تا کاظم رجوی، بیژن فاضلی و سرهنگ عزیز مرادی، مهندس توکلی و نوجوانش تا فاضل رسول و محمد حسین نقدی و غلام کشاورز، اکبر محمدی و فاطمه قائممقامی، خانم برقعی و شبنم و فرزین و سیامک و…اگر آن ۳۷ روز سه سال و هفت ماه شده بود هیچکدام از این سرهای نازنین فرو نمی‌افتاد و بسیاری‌شان هنوز هم، در خدمت خانه پدری و ساکنانش بودند. کار من البته ساختن خانه روی حباب نیست و نمی‌خواهم رؤیا پردازی کنم، امّا یادآوری این نکات را برای فرزندانم که بدون شک در زندگی سیاسی و اجتماعی‌شان در برابر گزینه‌هائی از آن نوع که ما داشتیم قرار می‌گیرند، ضروری می‌دانم.
تاریخ به ما فرصتی را عرضه کرد که شاید نسلهای پیش از ما هیچگاه نظیرش را نداشتند. اما اکثریت ما تو گوئی که مست و مدهوش جرعه‌ای اضافی از خوش‌بینی با چاشنی بلاهت و حماقت به سراغ گزینه‌ای رفتیم که داشتیم. بختیار کعبه آزادی را نشانمان می‌داد و ما به راه بتکده نمرود رفتیم.

از قادسیه تا منی | دکتر علیرضا نوری زاده

Kabe0202

آنچه دکتر صادق زیبا کلام ، با شجاعت و درایت همیشه اش درباره حادثه دردناک و خونین منی ، عنوان کرده است بدون تردید یکی از بهترین نوشته های او در سالهای اخیر است. نوشته ای که به پیام خطرناک تبلیغاتی می پردازد که از نخستین ساعات پس از حادثه خوین، علیه سعودیها و در نهایت عربها ،آغاز شده و با شدت هرچه تمامتر ادامه دارد. من در این نوشته نه قصد تبرئه اداره کنندگان شؤون حج را دارم ونه پایمال کردن خون شهدا را ، که جمع کثیری از آنها هموطنان بیگناه من بوده اند. بلکه قصد من آشکارکردن حقیقتی تلخ است که ادامه یافتن عمر نظام حاکم بر ایران ، هرروز برابعاد آن میافزاید .

دکتر علی رضا نوریزاده

دکتر علی رضا نوریزاده

پیش از حادثه منی ، مشاهده حاشیه هائی از مسابقه فوتبال بین دوتیم ایرانی و سعودی در تهران مرا در اندیشه نوشتن این مقاله برده بود . در مسابقه ، نوحه خوانی ، از پهلوی شکسته فاطمه زهرا میگفت و جماعتی اشک میریختند و به خلیفه دوم ناسزا میگفتند ، بعضی ترقه و نارنجک بر سر بازیکنان مهمان میریختند و عده ای نیز از موش و سوسمارخوری آنها یاد میکردند . نگاهی حتی سرسری بر نوشته های شماری از سایتهای وابسته به تشکیلات رهبری و سپاه و امنیت خانه مبارکه پس از حادثه مکه آشکار میکند که رژیم در تبلیغاتی هدایت شده ، برآن است تا با سیاسی کردن حادثه منی انتقام شکست خود را در یمن و بحرین ، با هدایت خشم عمومی به سوی عربستان و عربها ، بگیرد . آنهم رژیمی که نه تنها برای شهروندان خود ارزشی قائل نیست بلکه ناکارآمدی و فسادش در حمایت از حقوق شهروندانش بارها و بارها ثابت شده است به گفته محمد هاشمی برادر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام که نه وابسته به اپوزیسیون است و نه در خارج ایران زندگی میکند هشت میلی متر باران در تهران تعدادی کشته به همراه دارد و نمیشود از تهران بدون دانستن واقعیتها در باره حادثه منی قضاوت کرد ( نقل به مضمون ) .

رژیم گذشته ایران و سیاستمدارانی که دربینشان پان ایرانیستهای آرزومند برپائی ایران بزرگ تاریخی هم بودند ، هرگز ضد عرب نبود . با عبدالناصر و بعث و قوم گرایان عرب دشمن بود و این دشمنی را پنهان نمیکرد اما هرگز ، عربها را به عنوان یک قوم تحقیر نمیکرد بلکه برعکس میکوشید همسایگان حاشیه خلیج فارس و شمال افریقا را جذب و تحبیب کند . در کنار مصالح سیاسی و استراتژیک ایران که بالمآل سیاست نزدیکی با همسایگان عرب را ضروری کرده بود وجود ملیونها هموطن عرب ایرانی ( ونه عرب زبان چنانکه بعضی این روزها مدعی میشوند ) به عنوان شهروندان کشور ما ، عامل دیگری بود که دولتهای پیش از برپائی جمهوری ولایت فقیه را ، به تفاهم و گاه تحبیب عربها و نه تحقیر و دشمن تراشی ، وامیداشت .

2014-635479330463363172-336

رهبر رژیم إیران به هیچ روی بیشتر از رضاشاه عاشق ایران و فرهنگ و تمدن ایرانی و زبان ملی ما فارسی ، نیست . رضاشاه عربی نمیدانست ، از بیگانه متنفربود ، به تاریخ ایران پیش از ظهور اسلام سخت دلبسته بود با اینهمه حتی یک عبارت در ضدیت با عربها و دیگر اقوام ایرانی از او به جا نمانده است . أقای خامنه ای عربی میداند .پیش از انقلاب دشمنان شاه و ایران چون قذافی را ستایش میکرد ( در این زمینه و دلبستگی به عبدالناصر – که خود من نیز دلبسته اش بودم چون اورا مصدق دیگری میدانستم – از زبان خود ایشان و در جمع خاص و عام بسیار شنیده ام ) وقتی خطبه میخواند حتما بخشی را به زبان عربی ادا میکند . سالانه صدها ملیون دلار از کیسه ملت ایران خرج عربهای لبنان و فلسطین و عراق و سوریه و بحرین میکند . جوانان ایران را برای دفاع از یک رژیم بعثی که ادبیاتش ضد ایرانی است و خلیج همیشه فارس را عربی و سه جزیره تا ابد ایرانی را عربی و اماراتی میداند ، به مسلخ حلب و زبدانی و دمشق میفرستد اما همزمان ، ضدیت و دشمنی با عرب سنی را سرلوحه تبلیغات خود قرار داده است . تکلیف علمای جیره خوار ولی فقیه در قم هم معلوم است که هنوز شیپور رهبری به صدا در نیامده ، برای رقص صف کشیده اند .

بیشتر بخوانید »

سرنوشت ما ، بعد از توافق وین / دکتر علیرضا نوری زاده

به مبارکی و میمنت ، سرانجام “آقا” جام راسرکشید و امروز ما شاهد سکسکه های پس از شرب هستیم که میتواند به سردرد و بیحالی و خواب فردا صبح بینجامد و یا ، سرحالی و کیفوری و شوخ طبعی را بهمراه آورد ( درویش کرمی بود در طرقبه مشهد که با نوشیدن زهر مار چنان نشئه میشد که خودش میگفت انگاری ده سر نی دود زده ام . و اشاره اش به نگاری محلی بود که أهل شیره برچراغ میگیرند و دود شیره کوکنار را میمکند ) . از ماهها پیش از امضای قرارداد وین ، بین توده مردم از یکسو و نخبگان جامعه – در داخل و خارج کشور – دو محور اساسی ، محل اهتمام و بحث و گفتگو بوده است . رسانه های داخل و خارج کشور هریک از نگاه و باور خود ، بر این دو محور نور تابانده اند . محور نخست پیرامون فوائد اقتصادی توافق بوده و هست . و طبیعی است این محور بیش از محور دوم مورد توجه توده مردم و أهالی کسب و کار از دستفروش توی خیابان تا بازرگانان سرشناس و سران مجموعه های مافیائی تجارت ، بوده است . محور دوم که نخبگان را مشغول داشته ، پیامدهای سیاسی قرارداد وین است . چه سرنوشتی در انتظار ما است ؟ و قرار است کدامیک از پیش فرضهای زیر به اجرا در آید ؟

khamenei-jame-zaher

۱- بازگشت به مرحله پس از مرگ آیت الله خمینی ، گشایش اقتصادی ، شل کردن محدود قیدوبندهای فرهنگی و اجتماعی ، همراه با تشدید سختگیری های سیاسی ، سانسور و همزمان خروج از عزلت و بهبودی بخشیدن به روابط اقتصادی و فرهنگی وسیاسی درحد تعامل دولت با دولت ، با جامعه بین المللی به ویژه غرب ، و کشورهای منطقه . مجریان اصلی این طرح که مشغول زمینه سازی برای أن میباشند در درجه اول هاشمی رفسنجانی و در پی او حسن خمینی ، مهندس کرباسچی ، حسین موسویان و علی اکبر ناطق نوری ، حسین مرعشی و …هستند.

بیشتر بخوانید »

آیا نوروز ، ریشه پیوند ما ، درخطر است؟ دکتر علیرضا نوری زاده

asd-sofre-eid1

*رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی در آدیس آبابا پایتخت اتیوپی ، به مناسبت شب چهارشنبه سوری مراسم باشکوهی ( در چهارچوب امکانات و جایگاه و وسعت نمایندگی فرهنگی و سفارت ) برپاکرده بود که علاوه بر خانواده کارکنان ایرانی سفارت و کارکنان محلی ، شماری از دوستان خارجی سفیر (آقای بحرینی ) و رایزن فرهنگی (سید کاظم مهرنیا ) در آن شرکت داشتند . مراسم با پریدن از روی آتش ، آتشبازی ، در کنار سفره گسترده سفیر با آش رشته و انواع و اقسام اطعنه و اشربه ایرانی ، تا پاسی از شب گذشته ادامه یافت . این همان رایزنی است که سه سال پیش به نوشته سایت تابناک سردار دکتر محسن رضائی ، تدریس زبان فارسی را متوقف و به جای أن تدریس زبان عربی را آغاز کرده بود . و با آنکه کارشناس آگاه رایزنی آقای محمد رضا تارتار نسبت به این کار سخت به رایزن پیشین اعتراض کرده بود اما وی با این توجیه که وزیر اطلاعات حیدر مصلحی در این مورد بخشنامه مستقیم صادر کرده اند به اعتراض او پاسخ داده بود . همینجا بگویم که در میان وابستگان فرهنگی رژیم که اغلب نماد بی فرهنگی و تظاهر و تزویر هستند این کاظم خان مهرنیا و محمد رضا تارتار حقا از جنس دیگری هستند و از زمین تا آسمان با اراذل بیت علی محمد تسخیری معاود و آصفی الدعوه و الهاشمی ها و الموسوی ها … که رایزنی های بی فرهنگی را سی و شش سال است در تیول دارند خیلی فرق میکنند .محمد رضا تارتار در زمانی کوتاه دهها تحقیق در باره ایران و اتیوپی تهیه کرده که میتواند منبع بسیار مهمی برای پژوهشگران باشد . من چند نوشته اورا به دقت خواندم . و برایم تردیدی نماند که این یکی از ذوب شدگان نیست و دل فقط با دارا دارد و در دلش جائی برای سکندر نیست .
باری این یک نمونه را آوردم تا آشکارکنم در سرزمین عجایب ولایت فقیه ، “ألیس ” های مذکر و مؤنث بسیاری داریم که دلشان با دارای ایران است اما گاه مجبورند مدح سکندر فقیه کنند و به عتبه بوسی حضرتش ، سری به چها راه آذربایجان ولو شفاهی ، بزنند .

بیشتر بخوانید »

آیا حضور رژیم در بغداد و دمشق و صنعا یک پیروزی ملی است ؟ دکتر علیرضا نوری زاده

دکتر علیرضا نوریزاده

دکتر علیرضا نوریزاده


*دوست جوانی از رهروان مکتب پان ایرانیسم ، در پیامی تلفنی روی پیامگیر تلویزیون “ایران فردا ” به گلایه گفته بود ، شما که خود را رهرو راه بختیار و مصدق میدانید و با زنده یاد عاملی تهرانی و فروهر و پزشکپور دوستی و همدلی داشته اید چرا از گسترش نفوذ ایران در منطقه و حضور پررنگ سپاه در عراق و سوریه و لبنان و یمن شادمان نیستید؟ مگر بحرین مال ما نیست پس چرا به تلاشهای دولت ایران برای سرنگونی آل خلیفه و بازگرداندن بحرین به دامان وطن ، با تردید مینگرید و آن را خلاف مصالح ملی میدانید ؟

dsasssd4ret5

به گمانم موضوع آنقدر اهمیت دارد که نه تنها در یک نوشته بلکه در یک بحث و فحص عمیق باید به آن پرداخت . این سخنان که بعضا از دلهای پاک سرشار از عشق به وطن سرچشمه میگیرد ، حرفهای خطرناکی است . از آن دست که جوانان ألمانی را در دهه ۳۰ قرن بیستم میلادی به زیر پرچم هیتلر و بستر نازیسم کشاند . ما همه سرفرازی ، اقتدار و پیشرفت سرزمینمان را در پرتو برپائی مردمسالاری در یک حکومت ملی و سکولار که حقوق آحاد ملت ایران را بی توجه به جنس و نژاد و مذهب به رسمیت بشناسد و تنوع فرهنگی ایرانیان را ارج نهد ،در صلح و آرامش با همسایگان و عالمیان باشد ، آرزو میکنیم و شماری از ما ۳۶ سال است هریک بقدر کفایت و قابلیتهای خویش در راه تحقق این آرزو کوشیده ایم . اما هیچگاه راضی نمیشویم فراشدن پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی از ئوع ولائیش را در قتلگاه های سوریه و عراق و مزار دوطفلان مسلم در کوفه و پارک امام در جنوب لبنان و حالا در خیابانهای صعده و صنعا ، به عنوان پیروزیهای “ایران ” و گسترش نفوذ “تهران ” در منطقه ( آنگونه که کارشناسان بی بصیرت و نادان غربی به خورد جهان میدهند ) ، به ما قالب کنند. اگر تجاوزات داعش را محکوم میکنیم و با مردم عراق و سوریه همدردیم که در برابر آدمخوارانی از نوع داعش قرار گرفته اند باید این حقیقت را نیز برزبان آوریم که در نگاه سنی های عراق و سوریه و یمن ، وابستگان رژیم ولایت فقیع اعم از سپاه بدری و جیش المجاهدین عراقی و حزب الله لبنانی و انصار الله یمنی و اهل بیت ولایت سپاه ، داعشیان دیگری هستند که همان کارهای داعش را منتها با رندی و تزویر بیشتر میکنند .

بیشتر بخوانید »

درخت سیب نوفلوشاتو ، به بار نشسته است! دکتر علیرضا نوری زاده

drnourizadeh3452

دکتر نوری زاده

دکتر نوری زاده

تردیدی ندارم شما نیز مثل من در این چند روزه که فرانسه سراپا و جهان کم و بیش، سوگوار قتل وحشیانه نویسندگان و کاریکاتوریستهای “شارلی هبدو” و شماری انسان بیگناه از جمله احمد، مسلمان الجزایری الاصل که تازه کارش را به عنوان پلیس آغاز کرده بود، میباشد؛ با یک چرای بزرگ روبرو بوده اید.

آیا انتشار کاریکاتور و یا طرحی با قلمی سیاه از پیامبری که هیچ تصویری از او به جا نمانده است ویا شیخی که بر در بهشت به علت بسیاری انتخاری ها، شکوه از کمبود باکرگانی میکند که قرار است انتحاری ها به محض ارتکاب جنایاتشان تا روز “کن فیکون” در آغوش آنها به کامجوئی مشغول باشند، و در نهایت تصویر سیاه قلم ابوبکر بغدادی ، جنایتکاری که در موصل پرچم جهل و جنایت و فساد را به نام اسلام و پیامبر برافراشته است، میتواند توجیه گرجنایتی باشد که آتش به جان همه ما زده است؟

بیشتر بخوانید »

از قهرمان و شعار، تا بی قهرمانی و شعور / دکتر علیرضا نوری زاده

maghalejadidddd

دکتر نوری زاده

دکتر نوری زاده

در فرهنگ و همزمان عواطف ما ، شخصیت قهرمان که عادتا در هاله ای از رمز و راز پیچیده بود ، هرگز نمی باید به پیروزی برسد . قهرمان وقتی قهرمان بود که با کودتا اگر برسر قدرت بود سرنگون میشد ، باتب و لرز به میدان اعدامش میبردند یا پیشتر در باغشاه یا باغشمال ، سرش را میزدند ویا بردارش میکردند . کوروش فولادی و پرویز نیکخواه چون زنده مانده بودند تا آرمانهای روزگار قهرمانی شان را، ولو مختصر در زمان آشتی با واقعیت ، تحقق بخشند ؛ به ضدقهرمان و بدتر تبدیل میشدند اما رفیق ناکاممان خسروگلسرخی مارکسیست که در دادگاه ، عبارتی را نه چندان صواب از امام حسین برلب آورده و حتی یک مقاله یا شعر ماندگار از خود به جا نگذاشته بود قهرمان میکردیم چون بدار مرگ میرفت . برایش شعر و حماسه ساختیم و هنوز هم . شاید اگر مانده بود امروز مثل همکاران آن روزش در کیهان ، چند کتاب داشتشعر و مقاله منتشر کرده بود . به دامونش میبالید و در برابر رژیم جهل و جور و فساد ولائی با آن دل سرشار عشق و عاطفه ، چنان مینوشت که دل استبداد را میلرزاند چرا باید روحیه قهرمان جوئی و پروری ما همکلاسی باهوش و آزاده من در دانشکده حقوق ، شاگرد اول کنکور سال ۴۶ عبدالکریم حاجیان سه پله و کرامت دانشیان رفیقش را به قتلگاه راهی کند اما هنوز نمیتوانیم اعتراف کنیم که زنده ماندن طیفور بطحائی و ایرج جمشیدی و علامه زاده ، مهمتر از گزینش مرگ برای اینکه ما چند قهرمان اضافی داشته باشیم ، بود . متاسفیم که چرا مریم و شکوه ( اتحادیه و میرزادگی ) اعدام نشدند که جنس ما هنگام ذکر مصیبت عاشورای عهد شاه جور شود و ویدا حاجبی دیگری نداشته باشیم که برایش مرثیه سردهیم . گور پدر پاسارگارد و دخترانی که زیر سایه مادرشان بزرگ شدند.

بیشتر بخوانید »

روشنفکر گرفتار مذهب و روشنفکر آزاد / دکتر علیرضا نوری زاده

دکتر علیرضا نوریزاده

دکتر علیرضا نوریزاده

دکتر علی شریعتی به باور من ، نماد یک روشنفکر گرفتار مذهب بود که ذهن شکاک و پرسشگرش گاهی کلافه اش میکرد . از یکسو به خاطر تربیتی که داشت و یک سلسله علقه های عاطفی که اغلب اهالی مشهد نسبت به امام هشتم شیعیان دارند ( استاد شفیعی کدکنی ، عماد خراسانی ، و … بسیاری دیگر این تعلق عاطفی را داشته اند . من نیز با آنکه سالهای اندکی از عمر را در مشهد گذرانده ام اما هر بار که دلم میگیرد یاد چشمان پراشک مادرم در حرم امام رضا میافتم که ضامن آهورا صدا میزد تا غم دوری از پدرو مادرو خواهران و برادرانش را به شادی وصل، بدل کند ، پر میکشم و انگار در این آمد و شد خیالی ، اسباب آرامشی فراهم است .) اگر لحظه ای دچار شک میشد ؛ همان کاری را میکرد که ما در بچگی وقتی حرفی میزدیم که بوی کفر !! میداد میکردیم و بین دو انگشت شست و سبابه را گاز میگرفتیم ، منتها شریعتی لابد در دلش این گاز را میگرفت ؛ و از سوئی دیگر با شناختش از مکاتب فلسفی و مفاهیم انسانی سکولاریسم و تأمل در روسو و راسل و هگل و … نمیتوانست برای آن باورهای عاطفی محمل منطقی و عقلانی بتراشد . شاید بدلیل همین حیرت گناه را به گردن آخوندها مینداخت که همان عواطف او را با لعابی از نفاق و فریبکاری ، پاسداری میکردند . بارهائی که برای شنیدنش در روزگار نوجوانی به حسینیه ارشاد میرفتیم و گاهی با رضا امامی عزیز ، سایه این تردید و پرسش را حتی ما ج.جه های آن روز میدیدیم .

بیشتر بخوانید »

یک نیمه عراقی در راه رهبری / دکتر علیرضا نوری زاده

54d5d

fsd

دکتر علیرضا نوریزاده

باآنکه ماشین تبلیغات رژیم از لحظه ورود ولی فقیه به بیمارستان برای عمل جراحی پروستات ،موفق شده است با عرضه ی تصویرهای ایشان گاه در کوه و زمانی در مسجد؛ ساعتی با نوکر عراقی نوری المالکی و دقایقی با نوکران هموطن ، این پیام را جا بیندازد که حال “آقا” عالی است و حضرتش حالا حالا ها قصد عروج ملکوتی ندارد اما تأمل در احوالات ارکان نظام و نشست و برخاستهای پیش و پس پرده به اضافه اخباری که از بیت و دفتر مبارک میرسد همه وهمه ، حکایت از آن دارد که خواندن غزل خداحافظی آغاز شده است . در این میان تلاشهای دوتن ، نیاز به بررسی و نگرشی دقیق دارد که در پرتو آن میتوان به قول علما “قرائت عمیقه ” از متن داشت .

بیشتر بخوانید »