خانه » هنر و ادبیات (برگ 6)

هنر و ادبیات

تنها صداست که می ماند،بازخوانی شعر کهن / رضا اغنمی


نویسنده : جمشید چالنگی

چاپ سوم: ۲۰۱۸میلادی–۱۳۹۷خورشیدی

 – ۲۵۷۷ ایرانی خورشیدی  

ناشر: نشرکتاب

طراح جلد: هومن وفائی 

در فهرست مندرجات، پس از  “مقدمه ای برچاپ سوم” و “سرآغاز” که هر دو روایتی از مراحل علاقمندی به شعر کهن وشکل گیری این دفتر تا انتشارآن، با چنین پیامی که در پایان آمده است:
«برای من درآن سال ها  وهنوزهم، بازخوانی شعر متقدمان سفری بوده وهست به لامکان هستی به جغرافیای بی نام و نشانی که «جان جهان» پرتوائی ازآنست. این کتاب گزارشی است ازاین سفر»

درسرآغاز نیز از صدایی یاد می کند که خاطره ی خوش وماندگاری ست ازدوران بچگی، روزهایی که زیرباران به مدرسه دررفت وآمد بوده: 

«درشهری که هنوز پس از باران ها، می توان گل های شقایق را دید که چگونه دربرابر چشمانت قد می کشد . . . من این صدارا می شناسم. گاه برمن نهیب می زند و گاه آرامم می سازد». 

از حضور همیشگی صدا و طنین آن در «من خود» می گوید :

«یک بار وقتی از جاده یی گذشتم  به تماشای سبزه زار، گوش که دادم توانستم دریابم که این صدا صدای همه ی آنهاست که زمانی باخواندن شعرهایشان به وجد می آمدم. صدای فردوسی، فرخی، سنایی، مولوی، رودکی، نظامی، ابوسعید، حافظ، منوچهری،سعدی خیام و  . . .  

 سپس با آوردن متن گفتارها، البته با ذکرعناوین هریک ازسروده های: 

«فرخی سیستانی – منوچهری دامغانی – وحشی بافقی – هاتف اصفهانی –  رودکی سمرقندی – سلمان ساوجی – فخرالدین عراقی – خواجوی کرمانی – سعدی شیرازی– حافظ – ناصرخسرو قبادیانی– هلالی جغتائی – عطار نیشابوری – کلیم کاشانی را دراختیار مخاطبانش قرار می دهد.  

با سرودۀ :

*فرخی سیستانی که عنوان «خوشا عاشقی، خاصه» شروع می شود. نویسنده، با خاطره ای از دوران مدرسه، انگیزۀ علاقمندی خود را به شاعر که: «باکاروان حله که ازسیستان به درامد»  را سروده، پس ازسال ها توانسته، وصف عشق خود را درکلام شعری او دریابد.

 دراین بررسی و معرفی، بیت اول و آخر هرقطعه از سروه ها آورده ام :

خوشا عاشقی خاصه  وقت جوانی/ خوشا با پریچهرگان زندگانی   . . . . . . درشادمانی بود عشق خوبان / بباید گشادن  درِ شادمانی» 

: با سروده ی زیر فصل فرخی سیستانی به پایان می رسد

ای دل من ترا بشارت باد/ که ترا من به دوست خواهم داد/  . . . . . زلف اوحاجب لبست و لبش/ نپسندد به هیچکس بیداد».  

منوچهری دامغانی. گنجی همه از مروارید*

پس از معرفی شاعر و روایت این که «می گویند اهل عیش بوده آنچنانکه جوانی اش راهدرنداده»:

«شبی گیسو فرو هشته به دامن/ پلاسین معجر و قیرینه گر زن/ . . . . . . شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک/ چو بیژن در میان چاه او من».

نویسنده ازعلاقۀ ویژۀ خود به این شاعر همیشه خوشگذران که جوانی راهدرنداده و: «از مِی  بسیار گفته است و نیز از عشق جوانی همین است که صدای او همیشه جوان درگوشم به موسیقی زیبائی می ماند. آنگونه که مرا در خواب هایم یاری می دهد تا رنگ ها را بهتر ببینم و آرامشی بیابم ملکوتی»:

«ای باده فدای تو هم جان و تن من/ کز بیخ بکندی زدل  من حزن من . . . . . . / با تست همه انس دل و کام حیاتم/ با تست همه عیش تن و زیستن من».

 وحشی بافقی تلالؤهای عاشقانه*  

ازسرگردانی بسیار او می گوید و سفرهای بسیارش تا عراق وهند و دراین میان از کرمان تا کاشان: «شعر اورا بر حاکمی خواندند اورا طلبید. چون اورابدبد گفت این وحشی چگونه شعر می گوید؟ و او ازآن به بعد تخلص به این صفت کرد  . . . وقتی با او روبرو می شوم گوئی درشعرش سحری نهفته است، چون هندوئی که ماری را به رقص می آورد و مرا به وجد وا می دارد»:

خوشاعشق و بلای عشقبازی/ دل ما و جفای عشقبازی/ . . . . .  ./ نهان در هربلایش صد تنعم / به هر اندوه او صد خُرمی کم».

بازهم از گستره ی تآثیر شعر وحشی که بر ذهن وروان نویسنده نشسته می گوید وبا این قطعه زیبا

فصل وحشی را پایان می دهد:
«چاره این است و ندارم به ازاین رآی دگر/ که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر/  . . . . . . نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش/ سازم از تازه جوانان چمن ممتازش».

* هاتف اصفهانی از گلشنی عبیرآمیز

نویسنده، ازکودکی اش می گوید و شعرخوانی های شبانه ی برادربزرگ  ش دربین خانواده :

«هیچ سر در نمی آوردم و تنها آهنگ موزونش  مرا جلب می کردشب هنگام که به رختخواب می رفتم  هنوز صدای برادرم درگوشم بود و آهنگ شعرهاتف بی آنکه از این دو مفهومی دریابم. بزرگ تر که شدم خواندن شعر را آغاز کردم، . . .   این صدای هاتف بود که مرا یافت و خود روزها وشب های بسیاربا من ازشعر گفت واز« … یکی هست و هیچ نیست جز او»:

« چو رعنا شاهدان سیم بردامن کشان بگذر/ به طرف جویبار و صحن باغ و ساحت گلشن/ . . . . .  / به کف برگیر آن گل دسته هارا پس خرامان شو/ ببر آن دسته های گل برسم ارمغان از من».

جمشبد، گام به گام درکوچه پس کوچه های اصفهان درسایۀ شاعر «ازکوچه یی به کوچه یی دیگر سفر می کند خوش.»  از خشم دلنشین ش می گوید که «همه شعر است وچون به سوی من می آید درمی یابم که شعر چه قدرتی دارد . . . . . و دیگر در خود نیستم .  درشعری نفس می کشم که مرا به پرواز در می آورد»:

«دوش رفتم به کوی باده فروش/ زآتش عشق دل بجوش وخروش . . . . . ./ که یکی هست وهیچ نیست جز او /  وحده الا اله الا هو».

سرمست ازبادۀ شعر ناب، لبریز ازجادوی سحر آمیزکلام شاعرانه، به خواب می رود. همه جا سراسر  نور است و نغمه سرایی. ازخواب بر می خیزد و گوید:

«حیاتی دیگر یافته ام. جاودانه چون شعر او . . .». 

 رودکی سمرقندی صدای جویبار بهشتی*

جمشسد، با زبانی بس شاعرانه و سرمست از ترنم صدای جویباران بهشتی، احساس خود را ازشعرو جایگاه ش می گوید وسپس، ازقدرت سخنوری ومقام ومنزلت رودکی، کوتاه وفشرده بخشی ازآنچه درهستی، براورفته را توضیح می دهد : 

«هرچه درباره اش خوانده ام، مرا نسبت به چگونگی احوالش چندان آشنانساخت مگر این که دانستم در زمان سامانیان، به جلال می زیست و کورشده بود. صدایی خوش داشت و چنگ به استادی می زد. بسیار شعر گفته است اما ازاو اندکی از این بسیار نمانده است. همین اندک شعر، آنچنان غنی وپرقدرت  است که انگیزه ی نوشتن کتاب های بسیاری درباره ی او شده است».

 «با غاشقان نشین و همه عاشقی گزین/ با هرکه نیست عاشق کم کن قرینیا/ . . . . ./تا اندرآن میانه که بینند روی او/ تو نیز درمیانه ایشان  نشینیا» 

همو، با حس تخیل زیباشناسی که بیشتراز طبیعت زادگاه ش دارد، با شنیدن صدای شاعر، به نزد او می شتابد. کنارش می نشیند. می بیند که شاعر، چنگ  به دست کنار جویبار و می خواند:

«شاد زی با سیاه چشمان شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

 . . .         . . . .  . .  

باد وابراست این جهان افسوس

باده  پیش آر  هرچه بادا  باد»

درکنار رودکی به شادی وشادمانه زیستن ادامه می دهد: 

« می پندارم اگر رهگذری برمن بگذرد مرا چون دیوانه ای خواهد یافت که زیرلب می گوید: «مرا بود و فرو ریخت هرچه دندان بود/ نبود دندان  لابل چراغ تابان بود / . . . . . جهان همیشه چو چشمی ست گرد و گردانست/ همیشه تا بود آئین گرد و گردان بود»

*سلمان ساوجی   سلیمانی در پی صبا … 

نویسنده ی شوریده حال، غرقه درفضای همیشگی، برای رهائی از پریشانی های زمان، شعررا پناه خود می سازد، تا “منِ خود” را دریابد. به درستی دریافته که سرانجام این خویشتن یابی  منتهی به مرگ است ونیستی و:
«دراین کاوش بسیارند شاعرانی که مرا یاری می دهند و «سلمان» یکی ازآنهاست»

 با چنین باور واعتقاد پیش می رود، هرچه بیشتر باآوآشنا می شود بریافته ی خودش اهمیت می دهد و حرمتش برشاعر و کلامش فزون تر می شود :

« هنگامی شعراورا  می خوانیم در می یابیم که او مقامی داشته است درخور اعتناء. شعرش در رهایی انسان حرفی دارد که قلبم را می فشارد. آنگونه که شادمان دل به کلام او می دهم ومی خوانم :

ز شراب لعل نوشین من رند بینوارا / مددی که  چشم مستت به خمار کشت ما را . . . . . دل من به یارب آمد به شکنج بند زلفت/ مشکن که در دل شب   اثری بود دعارا».

نویسنده، این بخش را با سروده های شاعروفضای شوروعشق “منِ خود”، مخاطبین را بامکتب فکری شاعر آشنا می کند و سرانجام، با سخن نغزخواجه  که درباره سلمان گفته، این فصل را می بندد:
«سرآمد فضلای زمانه دانی کیست/ زروی صدق و یقین، نه زروی کذب وگمان/ شهنشه فضلاء پادشاه ملک سخن/ جمال ملت و دین خواجه ی سلمان».

* فخرالدین عراقی   سیمرغ را پری ست هزار رنگ      

نویسنده، با عزم قوی از جواهر بسیار می گوید که درانبان دارد: 

«با انبانی امین می گذرم بادیه بادیه تا به صاحبش برسانم».

نویسنده، شوق دیدن شاعر را دارد، اما اوست، که اورا می خواند تا خلوت کند. گوشه ی دنجی نشسته وگوش دل می سپارد به آواز درختان درلای لای نسیم بادها،  به “بیداری امید” طولی نمی کشد که در “هیئتی فرشته گون” براو ظاهر می شود. “جانم را لبالب از کلام خود” می سازد. بریده بریده سخن گفتن اما جاندار و زیبا. 

سخن، باعشق آغاز می کنند آن: 

«هنگام که لب در پهنه ی آن می گشاییم گویی درپی یافتن رنگی ازآن خویش هستیم. رنگی که چهره به آن بیاراییم و دل به آن شاد کنیم»:

عشق شوری در نهاد ما نهاد / جان ما  در بوته ی سودا نهاد . . . . . . / تا تماشای وصال خود کند/ نور خود در دیده ی بینا کند».

در رهگذرسخن، ازشوریدگی معشوق می گوید. اصالت کلام با غوغای مستانه و سر زندگی عشاق صدای این سرودۀ تکان دهنده را می شنود:  

ناگه بُت من مست به بازار برآمد/ شور ازسربازار به یکباره برآمد/ بس دل که به کوی غم اوشاد فرو شد/بس جان که زعشق رخ او زار برآمد/ در صومعه و بتکده عشقش گذری کرد/ مؤمن زدل و گبر ز زنار برآمد/ درکوی خرابات جمالش نظر افکند/ شور وشعفی از در خمار برآمد/ دروقت مناجات خیال رخش افروخت/ فریاد و فغان از دل ابرار برآمد».

گفتارپایانی فصل ترجیع بندی ست ، که نویسنده : 

 «توان آن ندارم که زبانم را درجهت خویش بگردانم پس آن را به پریانی عاریه می دهم که سرود خوانان آن باشند:

درجام جهان نمای اول/ شد نقش همه جهان مشکل/  . . . . . / می بین رخ جانفزای ساقی/ درجام جهان نمای باقی».

*خواجوی کرمانی   شعری به زیبائی سپیده دمان

نویسنده، ازخواب بیدارشده، چهره ی  خود را چون مرغی می پندارد که درخواب دیده بود. مستانه رخ درآئینه دارد. اما توان ایستادن روی پای خود را ندارد :

«به خویش می نگرم شوریده یی بازآمده به خویش غمگین به حال خویش باسری پرشور که می خواهد بخواند و با کسی ازرازهایش بگوید».

ازگذشته می گوید و صداهایی که از بچگی به یاد دارد، وبه ناگهان، درمیان موج صداها وخاطره ها، صدای خواجو را می شنود: 

«او که شعربه زیبایی سپیده دمان گفته، آنگونه که حالاپس ازاینهمه سال می تواند مرا و ترا شیفته کند، به زیبائی کلام که چون آیینه ایست در روبرو»:
«طفل بود درنظر پیر عشق/ هرکه نگردد سپر تیر عشق/ . . . . . . /نرگس جادوی تو دیدن به خواب / فتنه بود خاصه به تعبیرعشق».

نویسنده ی آلوده به ذوق، ستایشگر شعروعشق دروادی بی در و پیکرشاعران وعشق پرستان می گردد و می چرخد، ازهرچمن گلی می چیند و بااشتیاق درملکوت اعلا به پرواز درمی آید برای کسب معانی ومفاهیم درپدیده ها و بدایع ونا گفتنی ها درباره سروده های عشق شاعران. دراین  گشت و گذارهای دایم، از می و میخانه و ساقی هرگزغافل نیست پنداری همه وقت درمحافل عشاق و شاعران، باده به دست است و گهگاهی باد:  

«ای لبت باده فروش و دل من باده پرست/ جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست/ همه را کارشرابست و مرا کار خراب/ همه را باده به دستست ومرا باد به دست».  

نویسنده، باسروده ی زیر این فصل را به پایان می رساند: 

«چه خوش باشد میان لاله زاران / برغم دشمنان با دوستداران/ . . . . . ./ ز زلف بی قرار و چشم مستش / نمی ماند قرار هوشیاران». 

ازسعدی شیرازی .حافظ. ناصرخسرو قبادیانی زیاد گفته شده وکم و بیشّ آثارآنها دربیشترین خانه های هموطنان دردسترس می باشد.

هلالی جغتائی   چون بنگرد، همه یار می بیند *

با گفتن ازخود شروع می کند. درحالی که ایستاده زیرباران به تماشا، گوش خوابانده به صدای ریزش ولغزش دانه های باران روی برگ درختان.  درآسمان ابری و بارانی پرنده ای نمی بیند. فرورفته در خیال پرمی کشد به بیشه زاران و زایمان آهوها:
«چشمانش را می بندد وپری زیبای خود را خرامان می یابد، درپی پروانه ها. بارش باران را شعر می یابد و زبان خویش را گم می کند تا بخواند:

«بس که خلقی سخن عاشقی من کردند/ دوست را با من دل سوخته  دشمن کردند/ سوختم زآتش این چرب زبانان چون شمع/سوز پنهان مرا بر همه روشن کردند».

عمر، می گذرد ومی گذرد. آن چهره ی گلکون را که زمانی داشته، به رخ زرد تبدیل شده است. 

«حالا ازنفس عشق دست به سینه می ساید وازیاد می برد مردی ایستاده را  درکنار خیابانی که می نگرد تراوش مهتا ب را بر درختان. توری سپید برچهره دارد معشوق. دوان می گذرد ازبرابرش، انگار که نه رویایی ست این درپی او می دود وگویی پرنده یی، درآسمان می خواند:

«خواهم فکندن خویش را پیش قد رعنای او/ تا برسر من پا نهد یا سرنهم برپای او/ سرو قدش نوخاسته ماه رخش ناکاسته/ خوش صورتی آراسته  حسن جهان آرای او/ گردررهت افتد کسی کمترنماید از خسی/ از احتیاج ما بسی بیشست استغنای او».

 *خیام نیشابوری  ازهفت اقلیم درپی عشق
نویسنده، این بار به سراغ خیام رفته، دانشمردی که آوازۀ علم وفضیلت اوباصدای ماندگارش، نزدیک به هزاره ای تا حال، زنده مانده ودرسراسر گیتی پیچیده است. همو دربارۀ عشق براین باور است که می گوید: 

«عشق چیست از خود بیرون آمدن؟ غرقه در دریای پرخون آمدن/   . . . . . / لازمت باشد اگر عاشق شوی/ ترک کردن عقل و مجنون آمدن».

جمشید، از خواندن سروده های فیلسوف، عنان ازدست رفته به باده و ساقی پناه می برد. صدایش همراه با “صدای بال پروانه یی برگل درجام می پیچد” سرمست و گیج می خواند: 

« اشک ریزآمدم چو ابر بهار/ ساقیا هین بیا و باده بیار/ . . . . . / تاکه جامی تهی کنم درعشق/  پر برآرم زخون دیده کنار». با این پیام که : 

 «عشق را بدایتی نباشد. همانگونه که غایتی ندارد»

 این فصل را با سرودۀ زیر به پایان می رساند:

«عشق آن باشد که غایت نبودش / هم نهایت هم بدایت نبودش / تا بکی گویی که آنجا کی رسم/ کی بود کی چون نهایت نبودش/  گر هزاران سال بر سر می روی/ هم چنان می رو که عایت نبودش»

*کلیم کاشانی   هردو به یک سهم از عشق می گوییم  

نویسنده، با همان سرپُرشور وعاشقانه، درگذر ازگذرگاهی «تصویرخودش» را درمیان نقوش کاشی ها می جوید و رازدل می گشاید:

«بوی قدیم می پیچد درگذرگاه، مست می شوم و برمی جهم از خویش گویی که می یابم عاشقی را گام زن و همراه خویش هردو می گذریم درسکوت انگار که یارقدیم رایافته ام . . .». 

سکوت را همراه می شکند و می خواند:

«یاد تو از ضمیر به نسیان نمی رود/ نقش رخت زدیده به طوفان نمی رود . . . . . / شمع قلم  ز نامه ی گرمم به ته رسید/ شوقم هنوز بر سر عنوان نمی رود». 

سرمست  از تماشای رقص درختان . موجی که بوی عشق می دهد به تماشای طبیعت درگل وگیاه ورفتار پرندگان:

«شعله ی آتش حُسن توچو بالا گیرد / فلک انگشت به دندان ثریا گیرد/ کاهش عشق زبس جسم نزارم بگداخت/ رنگ درچهره ی من پرده به سیما گیرد/  خلوت وصل ترا محرم محروم دلت/ چند از بزم تو بیرون رود و جا گیرد».

وسرانجام نویسنده را می بینی که درکوچه های خلوت کاشان، چون دوعاشق خموش. کلام و زبان هم را دریافته، تک وتنها درسودای شعردیگری و به قصد دیدن:
«درخواب خود پری شعر را بنگرم پس چشم برهم می نهم به این سودا».

کتاب به پایان می رسد. 

  •  

زخم های بی التیام


نام کتاب: زخم های بی التیام

خاطرات فرشته خلج هدایتی

چاپ اول:۱۳۹۷

ناشر: نشر مهری. لندن 

کتاب در ۹ فصل شامل ۲۲۲ برگ است، شرح حال نویسنده ازنوجوانی، با ورود به سازمان مجاهدین خلق وهرآنچه که درآن سه دهه، ازسرگذرانده یا براورفته را توضیح می دهد.     

نویسنده، درمقدمه بخشی ازاندیشه ورفتارهای سازمان مجاهدین را یادآورشده که برای هر خوانندۀ عادی دردآوراست. اما همو، نهیب حافظ را به یاد می آورد که: 

«بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر…».

گفتن ازامید و امید واربودن، یادآور باورهای دیرینه وآرزوهای ملت کهنسالی ست که  در سراب اندیشه ها چشم به راه آمدن آن “اسب سوار” موعود اند، که ازقرن های دور و دراز برذهنیت ها تکیه زده؛ تا جایی که درعبادت های  روزانه، آمدن ان را به جد، از بارگاه خداوندی خواستاراند؛ اما کو گوش شنوا برای اجابت؟! . . . بگذریم!

نخست کار نیک نویسنده را بگویم که درکنارعناوین هرفصل باحروف ریز، سرنخی از موضوع را آورده که خواننده با مطالعۀ آن، متن روایت را دریافته تاهمدل با او، از کُنه سیاست وادبیات برده داری ی سازمان مجاهدین خلق آگاه شود!   

سخنانی که درمقدمه آمده، فاشگویی ازکمبودها و ضعف های سازمان یافته ی سازمان، و گژاندیشی های رایج است و قابل تآمل درگسترۀ جهل و فریب حاکم درسراب اندیشه ها:
«درتشکیلات مجاهدین ما نفهمیدیم زندگی چیست، زنانگی چیست، زیبایی چیست . . .همه ی این ها برای ما زغنبوت بود زغنبوت،  و به قول جناب رهبر«جیم» بود وازجنس شیطان رجیم ها . . . بی سواد بودیم . . . دانسته های ما مربوط بود به عهد بوق . . . آیا تاریخ جهان را می شناختیم؟ نه. آیا با تاریخ ایران آشنا بودیم؟ نه. . . .  به طور کاملا آگاهانه و سیستماتیک مراقبت می شد وهمچنان به وجود آمده بود که کسی بیش ازهمان اولیات و ابتدائیات ضروری چیزی نداند و نفهمد».

اشاره های عریان وصراحت کلام، انگیزۀ مطالعه درخواننده را فراهم می سازد وسرگرم مطالعه می شود. 

فضل اول باعنوان: چرا و درچه شرایطی وارد سازمان مجاهدین شدم.  

درابتدا می نویسد:

«درگیرو دارشرایط سیاسی آن دوران که آمیخته ای از صداقت انقلابی و بی سوادی  بی تجربگی سیاسی ناشی از جوانی بود، من هم قاطی موضوعات مختلفی شدم».

سپس ازهؤیت خود و والدینش می گوید. پدر باهمسر دوم درایران با خانواده ای دارای  9 اولاد.«من و چهارخواهر و چهاربرادر».

نویسنده درحال حاضر دراروپاست.

درمدت سه دهه ای که به طورحرفه ی درسازمان تلاش کرده، عملکرد و تجربه های خود را شرح می دهد. داوری اثرش را به خواننده وا می گذارد. روایت هایش صادقانه است.  

از خستگی و زندگی بیمارگونه، وبه حق، ازهدررفتن آرزوهای وپوچی عمرش شاکی ست.  وبیشترین تکیه اودر این کتاب، افشاگری، درباره نقش سارمان مجاهدین درگمراهی هاست، که هدف نهائی آن سازمان در ویرانی افکار و بهمریختن بنیادهای فکری وتباهی نسلی نوپا، درآن یحران سیاسی کشور، درحال تحول بود.  

حس این که: نویسنده با نهایت صبر و حوصله درتشریح حال خود وتجربه هایش، روایتگر اهداف آن سازمان ویرانگرشده است، قوت می گیرد.

ازآشنایی خود بانام مسعود رجوی می گوید:
« نخستین بار برای شنیدن سخنرانی او به محل ترمینال خزانه در جنوب تهران رفتم . این سخنرانی در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ قرار بود به  مناسبت روز کارگر برگزار شود که به دلیل حضور هواداران وابسته به حاکمیت ارتجاع برگزار نشد». 

با شروع سخنرانی رجوی، ازجوانانی می گوید که درنقش گارد محافظ دوراو را گرفته بودند، شور و هیجان، ودرگیری حزب الهی های وابسته به رژیم ومجاهدین : 

«صدای رجوی که از بلند گوها پخش می شد با صدای رگبار گلوله ها درهم می آمیخت . شنیدم که رجوی فریاد می زد:

«اگردین محمد جز با عبورما ازجاده ی خون، استوارومستقیم وراست نمیشه، پس ای گلوله ها بگیریدم». 

نویسنده، در اردیبهشت سال ۶۰ به عضویت سازمان می پیوندد. در برخورد بااوضاع سیاسی حکومت نوپا:

 «مدت ها بود که شاهد دفن آزادی های به دست آمده بودم . . . اختناق زودرسی را برای مان به ارمفان آورد ».

 بادرک درست پیشامدها، ازسرگردانی وتناقض ها وتضادهای فکری خود می گوید. اشاره ای دارد به یک خبر: 

«خبراین بود که مسعود رجوی به همراه بنی صدر، رئیس جمهوروقت ازایران فرارکردند».  

فرارآن دو ازدست حکومت نوپا، موج خفقان  ودستگیری اعضای سازمان وسایر مخالفان را فراهم آورد وگسترش داد.

با شروع جنگ ایران وعراق با آذین بندی حجله شهدای جنگ، سرتاسرکشوردرسیاهی ماتم فرو رفت. 

دل های پراندوه درکنارحجله های عزیزان، بامشاهدۀ نعمت های جنگ، عظمت  فرمایشات الهی گونۀ امام را در می یافتند و با نعمت های تازه آشنا می شدند وازآن ها بود:

«درگیری های خیابانی و عملیات کورعلیه وابستگان ریز و درشت وبی گناه و گناهکار حکومتی جریان داشت . . . ایرانی مقابل ایرانی، برادر درمقابل برادر، فرزند درمقابل پدر و مادرها قرارگرفته بودند. جالب این که سازمان، این تقابل ناصواب را نشانه ی حقانیت خط و خطوط سیاسی و حالا نظامی می دانست. همه چیز طعم خون داشت».   

از کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی همسررجوی در یک خانه تیمی می گوید و از هدف حاکمیت درپاکسازی کامل. اضافه می کند که اگر، حسین رابط او با سازمان:

«کمی زودتر اطلاع نداده بود من هم  دراین تهاجم گسترده دستگیر وکشته می شدم».

رجوی اندک زمانی از قتل همسر اول نگذشته، با فیروزه بنی صدر ازدواج می کند. آن هم دوران شوم وخفتباری که مخالفین، به ویژه نابودی واعدام مجاهدین هدف حکومت بود.   

نویسنده،ازخبرکشته شدن شهره شانه چی وشدت فشارها برمجاهدین، درپائیز ۱۳۶۲کشور را ترک می کند.  

فصل دوم

نویسنده، همراه برادرش به آلمان می رود. با ازدواج مصلحتی موفق می شود جوازاقامت در آن کشوررا بگیرد. باسارمان ارتیاط برقرار کرده، صادق نامی:

«بدون حضورهمسرم دراطاق دربسته مرا مورد حسابرسی قرارداد». 

پرسش ها شنیدن دارد! حرف می زند.هی حرف می زند. مجالی نمی دهد به شنیدن پاسخ! 

چرا درایران ازسازمان قطع رابطه کردی. چرا ازدواج کردی مگربرای ازدواج آمده بودی.

نویسنده وهمسرش سرانجام برای رهائی ازفشارهای سخنگو:

« تضمین می دهند که هردوآماده ایم هرنوع کاری برای سازمان انجام دهیم».

هردو وارد پایگاهی درآلمان می شوند. بهمن سال ۱۳۶۳ خبرهمردیف شدن مریم و رجوی اعلام می شود. کمی بعد مریم ازشوهرش جداشده با مسعود رجوی ازدواج می کند:

«گیج شده بودم. من درحد خودم همه ی زندگی ام را به خاطرمبارزه رها کرده بودم وحالا توی اروپا نه تنها ازمبارزه وکارمبارزاتی خبری نبود بلکه برعکس اتفاقاتی رخ می داد که خلاف تصورات قبلی من بود».

نفوذ وگسترش شیوه و روش زندگی آخوندی ی گردانندگان درسازمان، اعضا وطرفداران آگاه سازمان را، دچارسرگیجه کرده، همانکونه که نویسنده توضیح می دهد.  درست دربحران درگیری ها ودرشدید ترین روزهای خفقان و سرکوب وکشتارخونین سازمانی ها، رهبران مبارزسرگرم مبادله همسروازدواج می شوند، شاید به نیت کاهش اندوه ازدست رفتن قرباینان ازدل های سوگواران! 

اینگونه ریشخندهای ننگین وخفتبار دربیشترروایت های کتاب چشمگیراست که نویسنده بارها یادآورشده است.

ازنشست های انقلاب مجاهدین می گوید:

«همه – تک به تک باید به اصطلاح انقلاب می کردند وهرحائل، بسیارجدی درزندگی خود که مانع کار ومبارزاتی او می شد ازسازمان دورمی کرد.  . . . به روز۳۰ خرداد رسیدیم . رجوی سخنرانی کرد که قصددارد فعالیت سازمان را ازیک کوره گدازان ! عبور بدهد واز آبشارنیاگارا پرتاب کند . . . تا مابتوانیم درنوک قله حق با رژیم درقعر دره ی باطل بجنگیم»     

 ازمراسم دیگر نیزیاد شده که درتمجید وکف زدن به مبالغه وگزافه گوئی های رجوی ست.     

فضل سوم:

«اواخربهمن ۱۳۶۴ به عراق اعزام شدم فرودگاه بغداد برایم دلنشین بود».

 از مشاهدات خود می گوید وشکایت ها ازروابط بنده پروری سازمان.

«هیچ کس هیچ چیزازخود ندارد، اینکه خون ونفس همه متعلق به رهبری است».

ازسختگیری ها، اوامرتوهین آمیزودخالت در روابط زن وشوهر دل بسیار پردرد ورنجی دارد.     

تصمیم به برگشت به وطن گرفته می خواهد طلاق بگیرد. که می گویند «درسازمان طلاق نداریم». به آلمان می فرستند.درپایگاهی سکونت می کند. «مسئولیت هامبورک» را نیز عهده دار می شود خبرمسافرت رجوی به کربلا برای زیارت امام حسین می رود. به تقلید از حضرت سیدالشهدا «فریاد می زد آیا یاری کننده ای هست؟».

«درمهرماه ۱۳۶۵ دوباره راهی منطقه شدم واین بار فقط خدا حافظی کوتاهی باهمسرم داشتم اورا درآلمان نگاه داشتند. به این بهانه که حوزه ی مسئولیتش آنجا بود و من به تنهائی به منطقه رفتم».

فصل چهارم قرارگاه اشرف

آمدن رجوی ومریم وسکونتشان رادرپایگاه شرح می دهد و«تشکیل آرتش آزادیبخش» را. تمرین مانورهای جنگی روزانه، وسان دیدن رجوی واینکه می خواست باتک تک زن ها بدون حضور مردی، حرف بزند ازمسائلی که درصحنه ی جنگ، زنی با آن ها مواجه شود: « تا آن زمان هیچ گاه ازهیچ مردی حتی از همسرم نشنیده بودم وگمان نمی کنم هیچ رهبر درست ودرمون [مقام] سیاسی به خودش اجازه داده باشد که درجمعی با حضور شماری از زنان وارد این گونه مسائل اخص زنانه شده باشد».  

در اسفند۱۳۶۶زمانی که جنگ ایران وعراق ادامه داشت، زنان مجاهدین برای نخستین بار، درکنارارتش عراق برعلیه ایران واردجنگ می شوند، که نویسنده، درمقام فرماندهی بوده شرح آن حمله ها را یادآورشده است: 

«خیلی ازخواهران ازترس می گریستند و زار می زدند تمام تلاش من این بود که نفراتم را جمع کنم و به مرز برگردیم».

پس ازخاتمه ی جنگ ایران وعراق، عملیات فروغ جاویدان درروز دوشنبه سوم مرداد۶۷ آغاز می شود که: 

«پس از سه روزباشکست فاجعه بارسازمان به پایان رسید . . . یک کشتار بیرحمانه، یک برادرکشی بیهوده، ونمایش نفرت عمیق و بی دلیل دوهم وطن درمقابل هم».

وحیرت آوراین که رجوی درنشستی عملیات فروغ را یک پیروزی می خواند. حال آن که  قریب یکهزار وپانصد مجاهد ازپای افتاده و صدها نفر مجروح شده اند.

 پس ازمرگ خمینی وعده های پوچ سازمان ازسر گرفته می شود که البته به جایی نمی رسد.

فصل پنجم  انقلاب مریم، طلاق اجباری و همگانی

درمهرماه سال ۱۳۶۸ خبرتفویض مسئولیت سازمان به مریم خانم منتشر می شود. شکست حمله به وطن درعملیات فروغ فراموش می شود: 

«اعم ازمرگ ها وجراحت های به یک باره فراموش شد! گویی این عملیات را بیشتر به همین خاطر به مریم سپرده بودند تا پیامدهای مآیوس کننده ی همین صدمات را وعوارض شکست را به نحوی تحت الشعاع قراردهند»..

ازطلاق های اجباری می گوید وجداشدن همسران ازهمدیگر برحسب دستورسازمانی!. زنانی که شوهرانشان را طلاق دادند به رده های بالاتری رسیدند. ازهم پاشیدن خانواده ها وتشکیل شورای رهبری شامل دوازده زن. می گوید: 

«رجوی می گفت هرکس بیشتر با رهبری وصل (!) باشد جایگاه بالاتری خواهد داشت».

ازپیوستن بانو مرضیه خواننده ی مشهورسخن رفته واین که:
«مرضیه تا آخرعمرش یعنی تا آواخرمهرماه ۱۳۸۹ نتوانست خود را ازشرایطی که درآن گیر افتاده بود نجات دهد». 

فصل ششم: دیگ وحوض:

«ما مشکل جنسیت داشتیم. می گفتند که جنسیت غولی است که دردرون ما لانه کرده، باید با این غول بجنگیم وگام به گام آن راازدرون خود بزداییم».

درنشستی باحضور زنان و مردان، رجوی صحبت می کند و پس ازمقدمه ای همه ما را اعم از زن ومرد مشتی: 

«نرینه وحشی» و«مادینه ی وحشی». خواند! . . . . . .با پوزخندی چندش آوری می گفت: آخر خواهر مجاهد انقلاب کرده که خودارضائی نمی کند».

ازگونی پول ها می گوید که صدام به سازمان می داد:

«چندافسرارتش عراق باخودروهای حفاظت شده وارد محوطه قرارگاه بغداد شدند و چندین گونی بزرگ را که شبیه گونی های ۵۰ کیلوئی برنج بود تحویل دادند.  

فصل هفتم: تفکیک جنسیتی، تابوی و خودکشی ها  

فصل هشتم: فرار. طرح فرار از اشرف

فصل نهم  : سقوط صدام و حضور آمریکانی ها.

هریک از این فصل های خواندنی، بخشی ازتاریخ اجتماعی معاصراست که بایستی به دقت مطالعه کرد. 

فصل نهم که فصل پایانی ودربرگیرنده بیشترین برگ های کتاب است، جنگ ارتش آمریکا درعراق وسقوط صدام وگرفتاری وپراکندگی اعضای سازمان، دیدارچند نفراز پنتاگون با اعضای سازمان در پایگاه اشرف، همچنین ازنوحه خوانی رجوی در روزعاشورا وغیبت ناگهانی اش، رفتن مریم به فرانسه وبازداشت او توسط پلیس سخن می گوید: 

«به هنگام یورش پلیس به خانه ی مریم درپاریس ودرجریان دستگیری اومبالغی قریب ۱۰ میلیون دلار انواع ارزخارجی ازجاسازی خانه اوکشف و ضبط کردند». 

ازتحویل سلاح های جنگی مجاهدین به ارتش آمریکا، فراروپناهنده شدن اعضا به کمپ ان ها   می گوید وخودسوزی جوانی ازاعضای سازمان به نام :

«یاسراکبری نسب جوان خوش چهره ای که دراین دوران باابتکارات هنری اش یک گروه رقص راه اندازی کرده بود».

  نویسنده درچنین روزهای بحرانی دراثرفشاربیمارشده دربیمارستان بستری می شود. پس از بهبودی با برادرش درالمان تماس گرفته شاید نزد برادرش برود اما سرانجام ازتیرانا پایتخت کشورآلبانی سر درمی آورد. آنجاست که بعد ازسه دهه زیستن درناکامی وتلخی وامیدهای برباد رفته را با این پیام درآیینۀ ذهنش تاخت می زند:
«به این ترتیب پس از۳۰ سال به روز جدایی قطعی من از مجاهدین رسیدیم و حالا من بودم وسرنوشت نامعلوم پیش رو . . .».

کتاب خواندنی و پرمحتوا بسته می شود.

سپاس ازبانوفرشته هدایتی، با آرزوی موفقیت شان.

بازارچه کتاب/ از ناتورالیسم فرانسوی تا فلسفه آلمانی/بهارک عرفان


بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

A person standing in front of a sign

Description automatically generated

مرد کوچک

نویسنده: آلفونس دوده

مترجم: محمود گودرزی

ناشر: نشر بیدگل

قیمت: ۳۶ هزار تومان

تعداد صفحات: ۳۱۲ صفحه

آلفونس دوده نویسنده فرانسوی برای نوشتن رمان «مرد کوچک» از تجربه‌های زندگی خود وام گرفت. او از خاطراتی استفاده کرد که مربوط به آغاز جوانی‌اش و سفرش به شهر پاریس برای تأمین زندگی خانواده‌اش می‌شد. گودرزی این رمان را از زبان فرانسوی به فارسی برگردانده است.

دوده متولد سال ۱۸۴۰ و درگذشته به سال ۱۸۹۷ است. او پدر دو نویسنده از نویسندگان ادبیات فرانسه است و آثار زیادی در کارنامه دارد. آلفونس دوده در ۱۵ سالگی به پاریس رفت و به نوشتن داستان، نمایشنامه و شعر پرداخت. او که در سبک جزء طبیعت‌گرایان شمرده می‌شود، با نگاهی احساسی‌تر به موضوع‌ها نزدیک می‌شود و معتقد است که نویسندگانی که دقت خود را بر زشتی‌ها متمرکز ساخته‌اند، جهان را بد شناخته و بد تعبیر کرده‌اند. دوده با کتاب «داستان‌نامه‌های آسیای من» مشهور شد. «قصه‌های دوشنبه»، «همسران هنرمند»، «شاهان در تبعید»، «کشیش»، «سافو»، «تارتارن بر جبال آلپ» و «بندرگاه تاراسکون» از دیگر آثار دوده هستند.

در رمان «مرد کوچک» مرد جوانی به نام دانیل که قهرمان داستان است، رؤیای احیای خانه پدری‌اش را در سر می‌پروراند. به همین‌دلیل باید در شهر رنگارنگی چون پاریس، بین دو راهی عشق و هوس دست به انتخاب بزند. او در پی پایان دادن به درد و رنج‌هایش است.«مرد کوچک» یکی از رمان‌های بزرگ ادبیات فرانسه است که درباره احساسات و عواطف انسان در جامعه‌ای شلوغ و پرآشوب است. این رمان دو بخش اصلی دارد که فصول مختلفی را در بر گرفته‌اند.

A person that is standing in the snow

Description automatically generated

زنبورهای خاکستری

نویسنده: آندری کورکوف

مترجم: آبتین گلکار

ناشر:   افق

تعداد صفحات:  ۴۶۴ صفحه

قیمت:  ۶۰ هزار تومان

«زنبورهای خاکستری» (۲۰۱۸) جدیدترین رمان آندری کورکوف، نویسنده‌ سرشناس اوکراینی ماجرای نزاع داخلی اوکراین بر سر شبه‌جزیره‌ کریمه را روایت می‌کند. داستان کورکوف سرگذشت انسانیت از دست رفته است و مردی که از همه چیز ناامید شده جز زنبورهایی که باید سربلند از این جنگ بیرون بیایند.

از این نویسنده پیش‌تر رمان «مرا به کنگاراکس نبر!» در سال ۹۵ با بازگردانی همین مترجم توسط همین ناشر چاپ شده بود. آندری کورکوف نویسنده اوکراینی و متولد سال ۱۹۶۱ است. این نویسنده در رمان‌هایش به اتفاقات و واقعیت‌های بلوک شرق پس از فروپاشی شوروی می‌پردازد. «مرا به کنگاراکس نبر!» در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و در آن تصویر تکان دهنده‌ای از دوران مذکور ارائه می‌شد.

A sign in front of a tree

Description automatically generated

شعر جهان عرب

مترجم: فیروز شیروانلو

ناشر:  روزبهان

قیمت: بیست و نه هزار تومان

تعداد صفحات: ۸۰ صفحه

این کتاب با یادداشت‌هایی از غلامرضا امامی، محمدرضا اصلانی، م.آزاد و احمدرضا احمدی درباره فیروز شیروانلو آغاز می‌شود.

در این کتاب شعرهای از آنا گرکی از کشور الجزایر، ابوالقاسم شابی از کشور تونس، ادونیس، ولید اخلاصی، محمد ماغوط و نزار قبانی از کشور سوریه، عبدالوهاب بیاتی، بلند حیدری و بدر شاکرالسیاب از کشور عراق، جبرا ابراهیم جبرا، سمیح القاسم، محمود درویش و هارون هام رشید از کشور فلسطین، جبران خلیل جبران، انسی حاج، خلیلی حاوی و یوسف الخال از کشور لبنان و احمد عبدالمعطی حجازی، صلاح عبدالصبور و محمد فیتوری از مصر به چاپ رسیده.  

همچنین برای آشنایی مخاطبان با این شاعران زندگی‌نامه آن‌ها در کتاب منتشر شده است.  

در بخشی از یادداشت م.آزاد، آمده است: «در این زمانه فراموش‌کارانه، فیروز شیروانلو را که می‌شناسد؟ این هنرشناس، طراح، گرافیست، نقاش، نویسنده اندیشه‌ورز، شورش‌گر، پوینده راه‌های دشوار و ناشناخته را، انسانی که با دست‌های خالی فرهنگ‌آفرین بود و در کار هنر هم سرمایه اصلی را نیروی کار می‌دانست. او سرشار از نیرویی سازنده با تخیلی غنی بود. این چهره عمیق رمانتیک که در کار، سخت جدی می‌نمود و سخت‌گیر، در زندگی خصوصی‌اش، مهربان بود و باگذشت»

A picture containing text

Description automatically generated

فلسفه هانا آرنت

نویسنده: پاتریشیا آلتنبرند جانسون

مترجم: خشایار دیهیمی

ناشر:  نشر نو

تعداد صفحات: ۱۵۲ صفحه

قیمت: ۲۲ هزار تومان

به‌طور کلی آثار مجموعه فلسفه انتشارات وادزورد بناست شوق خواندن، فکر کردن و آموختن را در خواننده برانگیزند. این کتاب‌ها با نگاه تحلیلی نوشته شده‌اند و آثار فلاسفه غیرتحلیلی یا اندیشمندانی را هم که به عنوان فیلسوف شناخته نمی‌شوند، مورد بررسی قرار می‌دهد. نویسندگان کتاب‌های این مجموعه نظر و تفسیر خودشان را هم ارائه کرده‌اند.

هانا آرنت یکی از فلاسفه معاصر آلمانی است که به‌خاطر یهودی‌بودنش در زندگی دچار مشکلاتی از قبیل فرار و مهاجرت شد. او متولد ۱۹۰۶ است و با وجود عشق و محبت در خانواده‌اش، از همان سنین کودکی با اندوه و پریشانی عمیقی همراه شد. آرنت در فلسفه‌اش روی تاریخ و تفسیرش تمرکز داشت و همچنین در پی کار روی مفهوم توتالیتاریسم بود. او در سال ۱۹۷۵ در نیویورک درگذشت.

کتاب «فلسفه هانا آرنت» ۸ فصل اصلی دارد که به‌ترتیب عبارت‌اند از: «از تولد تا مرگ»، «توتالیتاریسم»، «وضع بشری»، «آیشمان»، «رویارویی با اعصار ظلمانی»، «تاملاتی درباره تجربه آمریکایی»، «اهمیت تفکر» و «آرنت و تفکر امروزی».

در فصل اول کتاب، زندگینامه اجمالی آرنت از زمان تولد تا پایان زندگی‌اش مرور می‌شود. در فصول بعدی کتاب هم درباره یهودستیزی، روان‌شناسی توده‌ای، حقوق بشر، زحمت و مصرف‌گرایی، عصر مدرن، جهان مدرن و اهمیت تفکر، محاکمه آدولف آیشمان، حیات ذهن، کارل یاسپرس، بحران‌های جمهوری، انقلاب، رویارویی با پایان جهان، جماعات اروپایی، تفکر و دانستن، سقراط، والتر بنیامین، امر اجتماعی، مسائل اخلاقی و … مطالبی درج شده است.

«سلطه» مطلقه بر ادبیات

لیلا سامانی

A person wearing a suit and tie

Description automatically generated

آیت الله علی خامنه‌‌ای رهبر کنونی ایران که حالا سی سال است بر کرسی ولایت فقیه تکیه زده‌‌است، علاوه بر احاطه‌‌ی تمام و کمال بر رفتارها و تصمیمات سیاسی داخلی و خارجی، همواره مشتاق بوده‌‌است در زمینه ادبیات و شعر و داستان از خود شمایلی خبره و کاربلد برسازد، آنقدر که حالا شیفتگی او نسبت به شعر و شاعری و کتاب‌‌خوانی زبانزد و «احاطه‌‌ بر رمان»، «شعرشناسی» و«تاریخدانی» او بارها و بارها در متن و حاشیه‌‌ی خبرگزاری‌‌های داخلی منعکس شده‌‌است.

خود او بارها گفته‌‌است که شور خواندن از کودکی و نوجوانی همراهش بوده و این انس با کتاب و کتابخوانی هرگز از او زایل نشده‌‌است. علی خامنه‌‌ای چندین بار درباره‌‌ی رمانهای معروف و نویسندگان مطرح دنیا نظیر ویکتور هوگو، جین آستن، رومن رولان، میخائیل شولوخوف، جان اشتاین بک و …. سخن گفته و در یکی از سخنرانی‌‌هایش باب اهمیت کتابخوانی اظهار کرده‌‌است که اگر چه در مقوله‌های سینمایی و هنرهای تجسمی و تصویری، یک مستمع عام محسوب می‌‌شود، اما مدعی شده‌‌ که در مورد شعر و رمان نه تنها عامی نیست که صاحب‌‌نظر و متبحر هم هست.

البته برساختن تمثال شاعر از «رهبر انقلاب» در نظام جمهوری اسلامی بی سابقه نیست، سی سال پیش و پس از درگذشت آیت الله خمینی از وجهه‌‌ی شاعری او پرده برداشته‌‌شد. شاید مدت کوتاه زمامداری یا شاید عدم نیاز او به بهره‌‌برداری از چنین سویه‌‌ای دلیل پنهان ماندن شمایل شاعرانه‌‌ی آیت الله خمینی از دید مردم بود. هر چند شایعات و شبهاتی اثبات نشده دال بر عدم اصالت غزلیات منتسب به او همیشه مطرح بوده‌‌است.

انجمن‌‌های ادبی

علی خامنه‌‌ای  به گواه هم‌‌نسلانش در سالهای دهه چهل خورشیدی به حلقه ادبی کوچک فردوسی پیوست که جلساتش هفته‌‌ای یک بار در منزل عبدالعلی نگارنده برگزار می‌‌شد. عضویت در این حلقه و همینطور رفت و آمدش به انجمن ادبی فرخ او را مجذوب  صائب تبریزی و اشعار سبک عراقی و هندی کرد. او که شعرهایش را عموما با تخلص امین می‌‌سرود به رویه همین گروه‌‌ها با بهره‌‌گیری از بازی‌‌های زبانی و استعارات ادبی سبک هندی مضامین عرفانی را به قالب نظم در می‌‌آورد. اما معاشرت در همین محافل ادبی بود که سبب‌‌ساز آشنایی و دوستی‌‌اش با نویسندگان و به ویژه شاعران اهل خراسان شد: علی شریعتی، مهدی اخوان ثالث، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمدرضا حکیمی و….

در آن ایام کمتر کسی تصور می‌‌کرد که این جوان علاقه‌‌مند به ادبیات فارسی که از قضا خطیب برجسته‌‌ای هم بود، روزی  در کسوت «رهبر فرزانه» و «مقام معظم» درباره ادبیات و هنر و خط‌‌کشی‌‌های نظام تحت امرش تصمیم بگیرد. امروز او علاوه بر نشست‌‌های هر چند وقت یکبارش با «شاعران برگزیده» یا دیدارهای سالانه‌‌اش از نمایشگاه کتاب، به بهانه‌‌های گوناگون، گاه کلیاتی درباره «ادبیات متعهد» و اهمیت مطالعه «کتاب‌‌های انسان‌‌ساز» مطرح می‌‌کند و گاه جزییاتی از تجارب خود باب کتاب‌‌خوانی و نویسندگان مورد علاقه‌‌اش را متذکر می‌‌شود.

ادبیات معاصر ایران

او در اسفند سال ۱۳۷۰ یعنی دو سال پس از جلوس بر صندلی ولایت فقیه و در دیدار با اعضای گروه ادب و هنر رادیو گفت: «شما باید آدم‌هایی داشته باشید که بنشینند مثلا کار جمالزاده، هدایت، چوبک و … را واقعا نقد کنند و نقاط قوت و ضعفش را بگویند، این کار نباید همه برنامه شما را فرابگیرد، باید بخشی از برنامه را بگیرد… یک روز در کشور چیزی مد می‌شود و هرکس سعی می‌کند مطابق آن رفتار کند، مثلا یک روز صادق هدایت در این کشور مد بود- البته حالا این طور نیست، این مربوط به حدود بیست سال پیش است- هرکس می‌خواست راجع به قصه حرف بزند، حتما باید اسم صادق هدایت را می‌آورد. البته صادق هدایت نقاط قوتی دارد، اما نقاط ضعفی هم دارد. صادق هدایت که جزو نویسندگان بزرگ دنیا نیست.»

در همین جلسه بود که درباره محمود دولت آبادی و رمان «کلیدر» هم گفت: « آقایی برداشته ده جلد رمان نوشته، که علی‌الظاهر کار قشنگی است؛ اما – به قول ما مشهدیها – توی بحر کار که می‌روید، می‌بینید کار پوکی است؛ این را نقد کنید. حالا مُد شده است که بردارند مرتب تعریف بنویسند؛ فلان کس یک رمان ده جلدی نوشته و چنین و چنان کرده؛ خیلی خوب، یک آدم نقادِ واردِ دارای چشم بصیر این را بخواند و عیوبش را پیدا کند؛ عیوبی که در زبانش هست؛ عیوبی که در محتوایش هست؛ عیوبی که در تاریخش هست؛ عیوبی که در انسجام داستانیش هست. داستان که فقط گزارش نیست؛ چفت و بند داستانی هم مهم است. اهمیت «جنگ و صلح» تولستوی، یا «دُن آرام» شولوخف، به خاطر این است که چفت و بند داستانی اینها خیلی محکم است؛ یعنی همه جای این داستان، صحیح پیش آمده است.» او این نقد را سال بعد و در جلسه‌‌ای دیگر به این شکل مطرح کرد: « من می‌بینم آن آقا برداشته داستانی نوشته. همین آقایی که «جای خالی سلوچ» یا «کلیدر» را نوشته! این، دروغ است. یعنی تصویری که او از روستای ایران ارائه کرده، این نیست!آمده کتابهای «امیل زولا» ی فرانسوی را خوانده. مال صد سال قبل است امیل زولا، آن هم روستاهای فرانسه. این برمی‌دارد آن را بر روستای سبزوار ایران، منطبق می‌کند! خوب؛ این دروغ نیست؟ این گزارش غلط نیست؟ کدام روستا را سراغ دارید که در آن، فاحشه خانه هست و مسجد نیست!؟ چنین روستایی شما سراغ دارید؟ جایی را سراغ دارید که مردم آن‌جا به همه چیز توجه دارند، اما به نماز و روضه امام حسین و شبیه‌خوانی توجه ندارند!؟ چنین روستایی شما دارید!؟ آن هم سی سال پیش!»

فصل‌‌الخطاب ادبی

اما آنچه در این میان بر اظهارنظرهای ادبی آیت الله خامنه‌‌ای، رنگ شبهه و بی انصافی می‌‌زند، قابل تفکیک نبودن این نظرات است با موقعیت ویژه‌‌ی سیاسی او. آنقدر که عقاید و نظراتش درباره شعر و داستان هم‌‌ردیف دیگر آرا و احکام سیاسی و اجتماعی داخلی و خارجی‌‌اش از سوی پیروان و هوادارن «گوش‌‌به‌‌فرمانش»، «فصل‌‌الخطاب» تلقی می‌‌شود و در حقیقت تکلیف نهایی آنها را در مواجهه با نویسندگان و آثارشان تعیین می‌‌کند. حالا گاهی این نظرات صلب و ایستاست و گاه با «نرمش قهرمانانه» بنا به احوال روزگار رنگ تغیر می‌‌پذیرند. مثلا نظر تلطیف‌‌شده‌‌ی او درباره فروغ فرخزاد موجب آرام شدن نگاه غضب‌‌آلود رایج در حکومت نسبت به فروغ و اشعارش شد.

او که پیشترشعر فروغ فرخزاد را شعر باز و عریانی خوانده بود که حتی «روشنفکرهای آن زمان» هم – که  به تعبیر او دائم‌‌الخمر بودند – قبولش نداشتند، در نشست سالانه‌‌اش با شاعران در شهریور ۸۹ با کنایه به سیمین بهبهانی گفت:« من اسمی از بعضی شعرای زنِ دیگر نمی‌آورم؛ چون فروغ فرّخزاد اولاً مُرد، ثانیاً به اعتقاد من عاقبت بخیر هم شد. بعضی‌های دیگر نه، عاقبت به‌خیر نشدند و نخواهند شد؛ لذا به آن‌ها اشاره‌ای نمی‌کنم و از آن‌ها اسم نمی‌آورم.»

رابطه و نظرات او درباره احمد شاملو هم از جمله روابط پر افت و خیز او با یک شاعر است. او سال گذشته و بار دیگر در جلسه‌‌اش با «شعرای برگزیده» ضمن برشمردن خصایص شعر «عفیف و محجوب» و ذکر اینکه «هرزه‌گویی و پرده‌دری در شعر فارسی هیچ‌وقت رایج نبوده»، اینطور از شعر احمد شاملو یاد کرد: «[درشعر فارسی] تغزّل و تعشّق هست امّا مطلقاً یک شخص خاصّی را با اسم هدف قرار نمی‌دهند که نسبت به او اظهار عاشقی کنند. البتّه در این آخر، شاملو از آیدا اسم می‌آورد، امّا او زنش است، او عیال خودش است، او یک آدم بیگانه‌ای نیست؛ نسبت به او در شعرهای خودش اظهار تعشّق می‌کند. بنابراین شعر فارسی یک شعر عفیف است.» یا مثلا در نمایشگاه کتاب امسال تهران عکسی از رهبر جهموری اسلامی حین تورق دفتر شعری از احمد شاملو منتشر شد که  فعالان فرهنگی را امیدوار به «آشتی نظام» کرد با این شاعر همیشه مغضوب گرفتار سانسور. اما چند هفته پس از انتشار این عکس و زمزمه‌‌ی این گمانه‌‌ها، در سی و یکم اردیبهشت امسال، در جلسه «رمضانیه» که به دیدار جمعی از «شاعران برگزیده» با آیت الله خامنه‌‌ای اختصاص داشت، طعن دوپهلوی او به شاملو بار دیگر بر این نگاه متناقض صحه گذاشت. آیت‌‌الله خامنه‌‌ای که در این جلسات نقش مصحح، منتقد و مفسر را هم برعهده دارد، خطاب به شاعری که شعری در قالب سپید اما با مضمون مذهبی سروده‌‌بود، گفت: « البتّه تن احمد شاملو در قبر می‌لرزد که شما شعر سپید را در این راه مصرف کردید. مُبدع شعر سپید شاملو بود و به‌کلی مخالف این حرف‌ها بود.»

اخوان ثالث و سند «مرجعیت ادبی»

A close up of text on a white background

Description automatically generated

برگردیم به آشنایی و دوستی دیرین علی خامنه‌‌ای با مهدی اخوان ثالث که در سالهای پس از انقلاب  مکدر شد دلیلش به گواه گفته‌‌ها و شنفته‌‌ها رد درخواست خامنه‌‌ای از سوی اخوان ثالث برای همراهی با نظام مستقر پس از انقلاب ۵۷ و قصه‌‌اش از زبان خود او به این شرح: « به آن آشنای معروف تلفن زدم که آقا، چطوری؟ رفیق، کجایی؟ انقلاب شده. خبر داری، نداری؟ نظام شاه رفته و اوضاع عوض شده. و از این حرف‌ها. ناگهان با لحنِ خیلی بدی شروع کرد به حرف زدن و گفت: بنای ما بر این است که همیشه بر سلطه باشیم نه با سلطه! گفتم: «اوّلاً بنای بسیار غلطی است! مگر سلطه همیشه بد است که شما می‌خواهید «بر سلطه» باشید؟ نه؛ اگر سلطه خوب است، بیایید نوکر سلطه بشوید و با سلطه باشید. ثانیاً شما می‌خواهید بر سلطه باشید؟ خیلی خوب؛ سلطه‌ی امریکا دارد پدر ما را درمی‌آورد. [سال ۵۸ بود.] می‌بینید سلطه‌ی امریکا که بالاتر از همه است، چه کار می‌کند!؟ بر این سلطه باش و هر چه دلت می‌خواهد، بگو! اِن و اون کرد؛ گوشی را گذاشتم و تا آخر هم سراغ او نرفتیم. البته او بعدها – یعنی این سال‌های اخیر – آمد که دیگر اجلِ محتومْ مهلتش نداد و به آن دنیا رفت.»

این دلزدگی و سرخوردگی اما در گذر روزگاران و بسته به اقتضای حال جامعه و فرهنگ جایش را به تجدید خاطره از مراودات ادبی اخوان ثالث با خامنه‌‌ای داد، تا جایی که رسانه‌‌های داخلی با انتشار دست‌‌نوشته‌‌‌‌ای از مهدی اخوان ثالث تلاش کردند تا آن را نشانه‌‌ای بر «رابطه عمیق» این دو و همینطور «سندی» بر اثبات «مرجعیت ادبی» رهبر جمهوری اسلامی قلمداد کنند. این یادداشت را مهدی اخوان ثالث در دردفترچه علی خامنه‌‌ای و  بر حاشیه‌‌ی شعری به نام «صبوحی» نوشته و چنین شرح داده است: «در سِفینه‌‌ها و دفترهایی ازین قبیل که دوستان و آشنایان یا دوستداران شعر من‌جمله نزد من هم می‌فرستند تا یادگاری در آن‌ها بنگارم، غالباً اگر اهل شعر نو و اسالیب جدید باشند، غزل و رباعی می‌نویسم و از این قبیل، اما اگر اهل شعر کهن باشند از این‌گونه شعرهای جدید می‌نویسم.» اخوان سپس در ادامه هدفش را از نوشتن چنین شرح مفصلی بر وزن نیمایی توضیح می‌دهد و به برخی «ناآشنایان با این شیوه» اشاره می‌کند و می‌نویسد قصدش این است که اگر «این دفتر به دستشان بیفتد به توضیحی نیاز نداشته باشند و دانسته باشند که شعر نو هم پر بی‌قاعده نیست و دشنام لایق بعضی “آثار خزعبل موسوم به نو” را بر آشنایان اهل نثار نکنند.»

اما انتشار این یادداشت که «سند مهم تاریخی» خوانده‌‌شده‌‌بود، با تفاسیر شاعران نزدیک به بیت رهبری همراه شد، یکی آن را دلالتی بر «صلاحیت ادبی» علی خامنه‌‌ای دانست، دیگری «ارتباط صمیمانه» او و اخوان ثالث را گویای مستدل بودن «نقدهای صریح و اشارات راهبردی آیت‌الله خامنه‌ای به موضوع روشنفکری و نقد عملکرد تاریخی» خواند و آن دیگری که بر مسند تفکر اخوان نشست و نوشت: «اخوان به نیکی دریافته بود که شعر نیمایی در جامعه تثبیت نخواهد شد مگر آنکه همراهی و حمایت بزرگان شعر‌شناسی چون مقام معظم رهبری را به همراه داشته باشد.»

خط‌‌کشی‌‌های دوگانه، باید و نبایدهای متناقض

علی خامنه‌‌ای حالا سالهاست که دست‌‌کم سالی محفلی از «شاعران برگزیده» را ترتیب می‌‌دهد. مجالسی که به سنت تاریخی هزار ساله درباری ایران برگزار می‌‌شوند و تنها شاعران مدیحه‌‌سرا و «حامی نظام» در آنها حضور دارند. در همین مجالس او ضمن تحسین شاعرانی که کلام خوشایند او را سروده‌‌اند، گاهی ناصح جمع می‌‌شود و گاه مصحح فنی اشعار. این تصحیح و آموزش اما نه به شکل پیشنهاد و راهنمایی که در قالب حکم و یک «باید» بیان می‌‌شود. آنقدر که گویی احاطه‌‌اش به شعر و ادب «مطلق» است و آنچه او می‌‌پسندد مرغوب و ماناست و هرچیزی جز آن میرا و مبتذل. و درست همینجاست که گاهی آرا و نظراتش متناقض  جلوه می‌‌کنند. به عنوان مثال او بارها از نویسندگان غیرایرانی با گرایشات چپ مثل روژه مارتن دو گار، میخائیل شولوخف، الکسی تولستوی و … به نیکی یاد می‌‌کند و با اشاره به محتوای انسانی آثارشان قدرت نویسندگی آنها را می‌‌ستاید اما از آن سو نویسندگان ایرانی چپ همواره مورد غضب او بوده‌‌اند و آثارشان در محاق سانسور. او در سال ۱۳۹۰ در نشستی که با شاعران فارسی‌‌گو داشت به آنها توصیه کرد در اشعار اعتراضی دنباله روی مخالفان انقلاب نباشند. او معرفت دینی و اسلامی را برای شاعران ضروری توصیف کرد و ارزش آثار فردوسی و سعدی و دیگر بزرگان را وامدار همین معرفت دینی دانست. او گفت: « بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برخی شعرای وابسته به دربار و دارای تفکرات چپ با انقلاب ملت ایران قهر کردند که البته همین موضوع، زمینه‌ساز جوشش زیبا و پرفیض شعر جوانان انقلابی شد.»

علی خامنه‌‌ای بارها با نمونه آوردن از برخورد قهرآمیز با نویسندگان چپ آمریکایی مثل جان اشتاین بک و هوارد فاست از وجود «خط قرمز» در تمام دنیا صحبت کرده‌‌است تا شاید اینطور توجیهی بیابد برای سانسور، حذف و مقید کردن آثار هنری و ادبی به رعایت مکتب رسمی. همین است که حالا سالهاست مواضع روشنفکرانه و سیاسی بسیاری از نویسندگان و شاعران نامدار ایرانی باعث حذف شخصیت آنها و مکتوم ماندن آثارشان در فضای ادبی و فرهنگی رسمی ایران شده‌‌است آن هم در حکومتی که داعیه‌‌ی سردمدار «مطلقه»اش اشراف بر جهان ادبیات است و «موانست دیرینه با شاعران و اهل فرهنگ» اسباب مباهاتش. در احاطه‌‌ی این دوگانه‌‌های حیرت‌‌انگیز به چه چیز می‌‌توان یقین داشت؟ وقتی آن سوی این همه ادب‌‌نوازی و شعرستایی، سنگ قبر احمد شاملو و محمدعلی سپانلو هرچند وقت یک بار شکسته می‌‌شوند و هنوز برای نویسندگان و شاعران منتقد نظام حکم زندان صادر می‌‌شود.


استفاده ابزاری حکومت‌رانان از شعرا، نویسندگان و اهل قلم


A close up of a person wearing a hat

Description automatically generated

اشاره: پرونده‌‌ی نه چندان قطوری که این هفته و با نظر به ماهیت سلطه‌‌جویی آیت الله خامنه‌‌ای بر امور فرهنگی و ادبی گشوده‌‌ایم و با توجه به جلسات سالیانه‌‌ی او با شعرا که به رسم محافل مداحی درباری در تاریخ ایران برگزار می‌‌شود را با نگاهی به تاریخ مدیحه‌‌سرایی در طول تاریخ ایران و حاکمان مختلفش از پی می‌‌گیریم. از آنجایی که مدح از جمله درونمایه‌‌های  تکرار شونده در شعر فارسی یست و هم از جهت ادبی و هم به لحاظ ارزشمندیها‌‌ی جامع‌‌شناسی، روانشناسی و حتی ادبی قابل ملاحظه است، این اشعار حالا دیگر به یک مولفه فرهنگی،ادبی، اجتماعی و سیاسی بدل شده‌‌اند.

دکتر حسن گلمحمدی


حکومت‌رانان، سلاطین و درباریان در ایران همواره در طول تاریخ از شعرا، نویسندگان، روشنفکران و اهل قلم بعنوان ابزارهای تبلیغات، معروفیت و ماندگاری در تاریخ استفاده کرده‌اند. به عبارت دیگر حاکمیت حاکمان و عوامل آنها بر مردم از طریق تمجید و تعریف شاعران تثبیت و تحکیم شده است. بدیهی است در دوران‌های مختلف که تعداد افراد باسواد اندک بودند، شاعران و نویسندگان جزو طبقه باسواد و با‌نفوذ جامعه به حساب می‌آمدند و کالای آنها یعنی شعر و نثر در دربار، طرفداران فراوانی داشت. سلاطین و حکومت‌رانان هم کالایی را می‌خریدند و بابت آن صله می‌دادند که مورد نیاز و دلخواهشان باشد. بنابراین هر شاعری که بیشتر از دیگران در اشعارش سلطان را مدح می‌کرد، بزرگتر و با نفوذتر بود و صله و انعام بیشتری می‌گرفت. این‌گونه اشعار که به آنها مدح یا مدیحه می‌گویند در اغلب دیوان شاعران پارسی‌گو موجود است. شاید به علت رواج این‌گونه شعر و سخن در دربار بوده است که زبان پارسی را زبان دری یعنی زبان دربار می‌گفتند.
برای مقایسه نقش این‌گونه شاعران و نویسندگان با وضعیت امروز می‌توان گفت کاری که روزنامه‌های دولتی، تلویزیون و مجموعه رسانه‌های حکومتی در عصر ما انجام می‌دهند، در گذشته به عهده شعرا و نویسندگان درباری بود. اصولا شاعران حکومتی دو وظیفه عمده داشتند، اول تبلیغات برای حاکمان و حکومت‌رانان، دوم همنشینی با افراد مختلف به منظور سخن‌چینی برای سیستم حکومت. دیوان اغلب شاعران درباری سرشار از اشعاری است که هدفشان از یک سو تبلیغ برای حفظ حکومت است و از سوی دیگر ترساندن مخالفان و برحذر داشتن مردم از ستیز با نظام با بیان قدرت‌نمایی آنها است. در تداوم چنین فعالیت‌هایی، بین حکومت‌رانان و سلاطین با شاعران و نویسندگان همواره رابطه‌ای تنگاتنگ و نزدیک وجود داشت. چون بدون حمایت دربار زندگی معمولی و حرفه‌ای بسیاری از سرایندگان و اهل قلم مختل می‌شد و از طرف دیگر، صله دادن و دست به جیب کردن حاکمان و عمال آنها باعث می‌گردید که شعرا از زندگی مرفه و راحتی برخوردار باشند و در ارائه مدیحه و چاپلوسی‌ گوی سبقت را از یکدیگر بربایند. این شعرای درباری گاهی اوقات برای رقابت از روی جهل و نادانی، حتی یکدیگر را هجو یا تحقیر می‌کردند. بعضی اوقات هم سلاطین و عوامل آنها موضوع سروده‌ها را تعیین می‌کردند و برای شاعران محتوا و مطالب خاصی در نظر می‌گرفتند که آنها با توجه به آن نقطه نظرها، اشعار خود را می‌سرودند. مانند کاری که شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی در جهت سوق دادن مدح و تعریف از درباریان به سوی مراثی و نوحه برای بزرگان دین و مذهب، انجام دادند.
بنابراین در بررسی محتوایی از آثار باقی مانده از شعرا و نویسندگان به این نتیجه می‌رسیم که بخش بزرگی از ادبیات پارسی را مدایح تشکیل می‌دهند. مدح گفتن بیشتر شامل شاهان و ملازمان با‌نفوذ دربار یا حکومت‌رانان بلاد می‌شد. شاعران و سرایندگان درباری بویژه در دوران سامانیان، غزنویان و قاجاریه برای امرار معاش و کسب درآمد در دربار شاهان حضور دائم داشتند و در مواقع ضروری به خواندن مدایح خود می‌پرداختند. قالب شعری که شاعران برای سرودن مدح از آن استفاده می‌کردند معمولا قصیده بود، ولی برای این‌کار از قالب‌های دیگر هم استفاده می‌شد. قصاید مدحی شامل چهار قسمت بود. تغزل یا تشبیب‌، گریز به مدح، مدح، دعا و شریطه و اعتذار.
بزرگترین مداحان تاریخ ادبیات کشورمان در دوره غزنویان بویژه عصر سلطان محمود و سلطان مسعود می‌زیستند. پادشاهانی که نه ایرانی بودند و نه برای زبان و ادب پارسی ارزش چندانی قائل می‌شدند. آنها فقط برای ماندگاری نامشان و استفاده ابزاری از شاعران، به مدیحه‌سرایان توجه خاص نشان می‌دادند. دوران حکومت غزنویان یک دوره سخت برای مردم و جامعه ایران بود. در این زمان حکومت از افراد جامعه بویژه شاعران، نویسندگان و حتی دانشمندان بعنوان نوکر سرسپرده دستگاه، استفاده ابزاری می‌کرد. اگر اهل قلم و سراینده‌ای به این‌گونه زیستن در دربار رو نمی‌آورد، می‌بایست در بدبختی و محنت عمر خود را سپری کند، چون شعر متاعی بود که فقط در دربار خریدار داشت. بنابراین محمود غزنوی در کنار خود دهها شاعر، نویسنده و اهل قلم گرد آورده بود. که از مهمترین آنها می‌توان به فرخی سیستانی، منوچهری، انوری و ظهیر فاریابی اشاره کرد. اگر شاعری آزاد و مستقل مثل حکیم فردوسی حاضر به این‌گونه سرسپردگی نمی‌شد، با او برخورد سنگین می‌کردند، کما اینکه با فردوسی کردند. سلطان محمود نه تنها با شاعران این‌گونه بود بلکه با نویسندگان و دانشمندان عصر خود نیز رفتاری ناشایست داشت. برخورد او با ابن‌سینا و ابوریحان بیرونی از این‌گونه رفتارها است.
استفاده ابزاری حکومت‌رانان از شعرا و نویسندگان فقط در دوره غزنویان نبوده است. در هر دوره‌ای سلاطین و پادشاهان از فرهیختگان فرهنگی این‌گونه بهره برداری می‌کرده‌اند. تعداد شاعران و سرایندگانی که در دربارها جمع بودند به حدی می‌رسید که آنها دارای پیشکسوت و استادی بودند که عنوان”ملک‌الشعرایی” دربار را داشت و یکی از وظایف او تشکیل مجالس شعرخوانی و اظهار نظر درباره شعر شاعران و تربیت و آموزش افراد جدید برای سرودن قصاید در مدح سلاطین بود که آنها می‌بایست در ایام خاص مانند اعیاد و مراسم گوناگون در حضور شاه و درباریان مدیحه‌های سروده شده خود را بخوانند و مورد تایید و مرحمت ملوکانه قرار گیرند. به همین دلیل دامنه تعریف و تمجید از حکومت‌رانان در ادبیات پارسی به حدی است که کمتر شاعری می‌توان پیدا کرد که در دیوان او مدح وجود نداشته باشد، حتی سعدی، حافظ و نظامی هم به این‌کار پرداخته اند. نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله انجام این کار ناپسند و نادرست را این‌گونه توجیه می‌کند:”پس پادشاه را از شاعر نیک، چاره نیست که بقای اسم او را ترتیب کند و ذکر او را در دواوین و دفاتر ثبت کند. زیرا که چون پادشاه به امری که ناگزیر است مامور شود از لشکر و گنج و خزانه او آثار نماند و نام او به سبب شعر شاعران جاوید بماند.”
با توجه به مطالبی که عنوان شد، مدیحه‌سرایی در تاریخ کشورمان آنچنان در نزد سلاطین رواج پیدا کرد که شعر به صورت کاملا رسمی به دربار راه یافت و شاعران از ابزار لازم حکومت به شمار آمدند. نه تنها شاهان بلکه شاهزادگان و امرای سپاه و حکام بلاد، هر یک تعدادی شاعر در دستگاه حکومت خود داشتند و به آنها وظیفه، حقوق و رتبه می‌دادند و زندگیشان را تامین می‌کردند و در مقابل شاعران موظف بودند در اعیاد و ایام رسمی و لشکرکشی‌ها، قصایدی در تهنیت، مدح و گاه در رثا بسازند و در حضور سلطان قرائت کنند و صله دریافت نمایند.
شاعران درباری در مدایح و قصاید خود اغلب از وصف سجایای اخلاقی، بذل و بخشش و دلاوریهای سلاطین در جنگ‌ها و فتح و پیروزیهای آنها سخن می‌گفتند و به صورت اغراق‌آمیز این خصوصیات را در شعر خود می‌گنجاندند. گاهی نیز در برگزاری مراسم شادی و شعف یا آغاز بهار و نوروز شعر می‌سرودند و در بزم و سرور و شادخواری سلطان آنها را می‌خواندند. در یک جمع‌بندی کلی شاعران زبان پارسی را می‌توان به چند دسته به شرح زیر تقسیم کرد:
– عده‌ای که به کار مدح مبادرت نورزیده‌اند و از این‌کار استقبال نکرده‌اند، مانند ناصر‌خسرو، عطار و بابا‌طاهر. در این رابطه ناصر‌خسرو می‌گوید:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره‌سری را
بری دار از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
اگر تو ز آموختن سر بتابی
نجوید سر تو همی سروری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
صفت چند گوئی به شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه است مرجهل و بدگوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را
دروغ است سرمایه مرکافری را
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظِ دَری را
– دسته دیگر شاعرانی که همواره در دربار بوده و پیوسته به مدح و ستایش شاهان، امیران و دستگاه حکومتی پرداخته‌اند. مانند فرخی سیستانی که در مدح سلطان محمودغزنوی به اغراق سروده است:
همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد
جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد
جنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد
ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد
نباید جست جز مهرش کسی را کش خرد باشد
نباید خواند جز مدحش کسی را کش زبان باشد
مدیحش گوهرست و طبع مداحان مر آن را کان
گرامی گوهر آن باشد که آن را طبع کان باشد
ملک باید که چون محمود باشد تا گه دعوی
همه کردار او برهان و معنی و بیان باشد
همی تا در جهان از دولت عالی اثر باشد
یمین دولت عالی خداوند جهان باشد
– برخی دیگر شاعرانی که دائم در دربار نبودند ولی اشعاری در مدح سلاطین سروده و آن را عرضه داشته‌اند. مانند مدحی که سعدی در ستایش ملکه ترکان‌خاتون زن اتابک سعد‌بن‌ابوبکر که به جرم رابطه نامشروع همسر بعدیش او را کشت، سروده است:
ای بیش از آن که در قلم آید ثنای تو
واجب بر اهل شرق و غرب دعای تو
نوشین روان و حاتم طایی که بوده‌اند
هرگز نبوده‌اند به عدل و سخای تو
گر آسمان بداند قدر تو بر زمین
در چشم آفتاب کشد خاک پای تو
تیغ مبارزان نکند در دیار خصم
چندان اثر که همت کشور‌گشای تو
آن چیست در جهان که نداری تو آن مراد
تا”سعدی” از خدای بخواهد برای تو
– بعضی دیگر شاعرانی هستند که در نیمه راه مدح از مدیحه‌سرایی و شعر فروشی دست کشیده‌اند و از این‌کار اجتناب کرده‌اند. اغلب این شاعران با بالا رفتن آگاهیشان یا دیدن برخورد بد و ظلم و ستم پادشاهان از نزدیک، مدیحه‌سرایی را کار درستی ندانستند و از آن دوری ‌جستند. مانند کسایی مروزی، سنایی غرنوی و انوری ابیوردی. چند بیت از شعر سنایی در تغییر احوال مردم و دگرگونی روزگار که زبان حال خودش نیز هست به شرح زیر است:
ای مسلمانان خلایق حال دیگر کرده‌اند
از سر بی‌حرمتی معروف منکر کرده‌اند
در سماع و پند اندر دین آیات حق        
چشم عبرت کور و گوش زیرکی کر کرده‌اند
کار و جاه سروران شرع در پای اوفتاد
زان که اهل فسق از هر گوشه سر بر کرده‌اند
پادشاهان قوی بردار خواهان ضعیف
مرکز درگاه را سد سکندر کرده‌اند
عالمان بی‌عمل از غایت حرص و امل
خویشتن را سخره اصحاب لشکر کرده‌اند
از برای حرص سیم و طمع در مال یتیم
حاکمان حکم شریعت را مبتر کرده‌اند
در مناسک از گدایی حاجیان حج‌فروش
خیمه‌های ظالمان را رکن و مشعر کرده‌اند
ای مسلمانان دگر گشته‌ست حال روزگار
زان که اهل روزگار احوال دیگر کرده‌اند
ای”سنایی” پند کم ده کاندرین آخر زمان
در زمین مشتی خر و گاو سر و بر کرده‌اند
متاسفانه در آثار شاعران درباری وضعیت محیط اجتماعی بسیار خوب و خالی از هرگونه عیب نشان داده شده است. اثری از فقر، ظلم و جهل وجود ندارد.بنابراین از روی این آثار نمی‌توان به واقعیت درستی که در جامعه زمان این شعرا جاری بود، پی برد. به عبارت دیگر، این آثار ارزش تحقیقی، اجتماعی و روشنگری ندارند. جالب است بدانید بسیاری از محققان و اساتید دانشگاهی در سنوات اخیر چسبیده‌اند به این‌گونه دیوان‌ها و هر چند مدت یکبار آنها را دوباره تصحیح و چاپ و منتشر می‌کنند. کسی نیست سوال کند، رفع گره‌ها و ناشناخته‌های قصاید خاقانی چه مشکلی از کار و زندگی امروز نسل ادبیات‌دان یا ادبیات پژوه را حل می‌کند که اینقدر روی آن وقت و انرژی گذاشته می‌شود. درست است که خاقانی شاعری بزرگ و سخت زبان است ولی او هم مدیحه‌سرای پادشاهانی همچون شروانشاه بود و حتی تخلصش را از این شاهان گرفت. او در قالب قصیده، ترکیب‌بند و ترجیع‌بند به مدیحه‌سرایی پرداخته و اگر در بعضی از قصایدش به هجو و ستیز و دشنام با شاعران و رقیبان خود برخاسته به علت رقابت با هم عصرانش برای کسب مقام ملک‌الشعرایی و دریافت پول و صله فراوان بوده است. سنگینی و ثقل گفتارش هم به این علت است که او پدرش را که نجار بود از دست داد و زیر دست عمویش که طبیب و فیلسوف بود بزرگ شد ولی رقبایش به او می‌گفتند بچه نجار و او برای اینکه ثابت کند از دیگران برتر است سخت به مطالعه پرداخت و با بکار‌گیری واژگان مشکل در اشعارش، شاعری را جلوه‌گاه معلومات خویش کرد و قصایدی متفاوت از گذشته سرود تا برتری خود را اینگونه نسبت به هم عصرانش نشان دهد. همین صلابت گفتار و سنگینی اشعار موجب گردیده است که مراکز دانشگاهی و اساتید ادبیات پارسی نیز میزان سواد و تسلط خود در ادبیات پارسی را با شرح و بست قصاید خاقانی به یکدیگر نشان دهند و این در حالی است که بررسی ادبیات معاصر ایران و جهان در برنامه‌های دانشگاهی و تحقیقات این‌گونه اساتید که یکی از واجبات و نیازهای روز جامعه آموزشی، فرهنگی و ادبی ما است، جایگاهی ندارد. خاقانی در فضل‌نمایی خود می‌گوید:
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
مریم بکر معانی را منم روح‌القدس
عالم ذکر معالی را منم فرمان‌روا
شه طَغان عقل را نایب منم، نعم‌الوکیل
نو عروس فضل را صاحب منم نعم‌الفتا
عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه
قلب ضرّابان شعر از من پذیرد کیمیا
رشک نظم من خورد حسان ثابت را جگر
دست نثر من زند سبحان وائل را قفا
این از آن پرسان که آخر نام این فرزانه چیست؟
وان بدین گویان که آخر جای این ساحر کجا؟
دشمنند این عقل و فطنت را حریفان حسد       
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک
من سهیلم کامدم برموت اولاد‌الزنا
جرعه‌نوشِ ساغرِ فکر منند از تشنگی
ریزه‌خوار سفره راز منند از ناشتا
خویشتن هم جنس”خاقانی” شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسد از سخا
در سنوات اخیر بویژه پس از انقلاب مشروطه که ادبیات دگرگونی زیادی به خود دید، شاعران این‌ دوره نه تنها از مدح و ثنای حاکمان اغلب دوری جستند بلکه بر علیه سیاست‌ها و حاکمان دوران قاجار و مداخله بیگانگان و ضعف پادشاهان و بی‌لیاقتی آنان نیز سخن گفتند. میرزاده عشقی، مدیحه‌سرایی را در قضاوتگاه تاریخ منجر به شکست می‌داند و می‌گوید:
تاریخ اگر چه زین عمل آرد به من شکست
خواند مرا مدیحه‌سرا همچو انوری
قا‌آنی‌ام نه من، که زنم خامه بهر آز
نه چامه‌ساز بهر درم، همچو عنصری
حاشا گمان مدار که من کرده‌ام شعار
لاشه‌خوری طریقتم از راه شاعری
فرخی یزدی، نمونه‌ای دیگر از شاعران این دوره است که حکومت را زیر سوال می‌برد و بر حاکمان می‌تازد و می‌گوید:
هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله، که فریاد‌رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می‌طلبی، غرقه به خون باش
کاین گلبن نوخاسته بی‌خار و خسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل به جز آزادی ایران هوسی نیست
در راه طلب”فرخی” ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
***
این ستمکاران که می‌خواهند سلطانی کنند       
عالمی را کشته تا یکدم هوسرانی کنند
تا بکی با پول این یک مشت خلق گرسنه
صبح عید و عصر، جشن و چراغانی کنند
اگر چه با آغاز مشروطیت جامعه ادبی ایران دستخوش تغییرات و تحول عمیق شد و فضای باز سیاسی و اجتماعی به شاعران و روزنامه‌نگاران فرصت داد تا اندیشه‌های خود را دگرگون کنند و روحیه اعتراضی و حق‌طلبی به خود بگیرند و آن را در شعر خود انعکاس دهند، ولی چندی بعد، هرچند نه به اندازه گذشته، ولی تا حدودی، روحیه تملق‌گویی درباری، حزبی و گرایش‌های سیاسی باز رواج پیدا کرد.
پس از انقلاب اسلامی، توجه حکومت به شاعران بیشتر شد ولی اغلب شعرای بزرگ گرایشی به نزدیکی نشان ندادند ولی هنگامیکه یک غزل از رهبر انقلاب به مطلع:
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
در جراید و در میان جامعه انتشار یافت، اغلب مردم شاعر شدند و به آن جواب دادند. در اوایل انقلاب حتی شاعران مارکسیست، توده‌ای و چپ هم به تعریف و تمجید از حکومت پرداختند ولی وقتی دیدند از این گذر برای آنها منافعی نیست، عقب‌نشینی کردند. بعنوان مثال هوشنگ ابتهاج(سایه) که در خرداد ۱۳۵۷ در بحبوحه آغاز انقلاب در ایران در شعر”حصار”-در حالیکه خود او با رژیم پهلوی همکاری داشت(در رادیو و تلویزیون)- سروده بود:
ای عاشقان، ای عاشقان، پیمانه‌ها پر خون کنید
وز خون دل لاله‌ها رخساره‌ها گلگون کنید
زین تخت و تاج سرنگون تا کی رود سیلاب خون
این تخت را ویران کنید، این تاج را وارون کنید
هنگامی که در سال ۱۳۶۱ سران حزب توده به خیانت و توطئه گسترده برای براندازی نظام جمهوری اسلامی اقرار کردند و این حزب منحل شد و سایه به جرم عضویت و فعالیت در حزب توده به زندان افتاد، این‌گونه سرود:
دل شکسته ما همچو آئینه پاک
بهای دُرّ نشود گم اگر چه در خاک است
سحر به باغ درا کز زبان بلبل مست
بگویمت که گریبان گل چرا چاک است
ز دوست آنچه کشیدم سزای دشمن بود
فغان ز دوست که در دشمنی چه بی‌باک است
غروب و گوشه زندان و بانگ مرغ غریب
بنال(سایه) که هنگام شعر غمناک است
بدیهی است هر خطاکاری که به زندان می‌افتد، خود را بی‌گناه می‌داند و در صدد توبه بر می‌آید.
در یک بررسی کلی در رابطه با استفاده ابزاری حاکمان از شعرا و نویسندگان وابسته به خود، می‌توان چنین بیان داشت که ادبیات هر کشوری آئینه تمام نمای فرهنگ و هویت ملی آن کشور است. حال اگر این ادبیات فرمایشی، وابسته و تحت امر حاکمان خودکامه و دیکتاتور باشد، بدیهی است که از روی آن نمی‌توان به فرهنگ و هویت واقعی آن کشور پی برد. در بررسی اجمالی به این فرایند در کشور ما به‌طور غالب نمی‌توان گفت که همه ادبیات و آثار باقی مانده از شعرا، نویسندگان و اهل قلم در قالب افکار و ذهنیت‌های حاکمان است. در این میان هم ادبیات وابسته داریم و هم ادبیات مستقل و متعهد. برای تفکیک و ارزیابی این نوع آثار، تحقیق و پژوهش گسترده با توان و دانش بالا نیاز است تا بتوان درست و نادرست را از هم جدا کرد و هویت ملی را در آثار باقی‌مانده جستجو نمود. بعنوان نمونه اگر بخواهیم به هویت ملی ایران در دوره غزنویان پی ببریم، می‌توانیم از روی اثر سترگ حکیم فردوسی یعنی شاهنامه به این موضوع بسیار مهم، دسترسی پیدا کنیم. بدیهی است این کار مطلقا از روی آثار شعرای مدیحه‌سرای این دوره مانند فرخی سیستانی و منوچهری امکان‌پذیر نیست.
ادبیات متعهد هر دوره‌ای، بازتاب اوضاع و احوال آن دوره است. برای پژوهش در تاریخ، جامعه و طرز تفکر و اندیشه مردم، مراجعه و استناد به ادبیات از ضروری‌ترین کارهای اولیه است که باید صورت بگیرد. به عبارت دیگر اطلاع و تحقیق درباره پیشینه کشورمان بدون توجه و بررسی روی ادبیات و آثار باقی مانده از بزرگان اهل قلم، کامل و جامع نخواهد بود. اینجاست که موضوع پیوند و نزدیکی میان سیاست و ادبیات مطرح می‌شود و این دو مقوله رویهم تاثیر بسزایی دارند. در موازنه بین آنها گاهی و در دورانی، سیاست بر ادبیات مسلط می‌شود و آثار ادبی تحت‌تاثیر سیاست بوجود می‌آید و در بعضی از موارد ادبیات بر سیاست اثر می‌گذارد و راه و روش حاکمان و سیاست‌مداران را تغییر می‌دهد.
از موضوع تفوق و سیطره سیاست بر ادبیات نمونه‌های فراوانی می‌توان در آثار ادبی باقی‌مانده از گذشته تاکنون در کشورمان پیدا کرد. اغلب آثار مربوط به دوره غزنویان و قاجاریه، از این‌گونه ادبیات هستند. در دیوان قاآنی شیرازی که در زمان فتحلیشاه، محمد شاه و ناصرالدین شاه قاجار می‌زیست، اثری جز مدح و ستایش سلاطین، درباریان و عمال حکومت چیز دیگری پیدا نمی‌شود. در این رابطه برخورد امیرکبیر با او یکی از موارد مهمی است که به عنوان نمونه آن را در اینجا ذکر می‌کنیم.
قاآنی که در مدح و ثنای حاج میرزا آقاسی وزیر بی‌تدبیر محمدشاه قاجار، قصیده‌ها سروده و او را مدح گفته و این آدم بی‌لیاقت را انسان کامل با‌قدرت و توانایی خارق‌العاده، مانند آنچه که در شعر زیر آمده نامیده بود:
ازین سان کابر نیسانی دمادم گوهر افشاند
اگر ترک ادب نبود به دست خواجه می‌ماند
درختان را چه شد کامروز می‌رقصند از شادی
مگر بر شاخ گل بلبل مدیح خواجه می‌خواند
جناب حاجی آقاسی که ریزد طرح صد گردون
اگر شخص جلالش گردی از دامن برافشاند
اگر با عتاب او زند یک لطمه بر هستی
چه جای هفت گردون کافرینش را بجنباند
وگر برق خلاف او کشد یک شعله در گیتی        
چه جای خار صحرا کاب دریا را بسوزاند
خداوندا بدان ذات خداوندی که گر خواهد
به قدرت چرخ را در دیده موری بگنجاند
به قهاری که قهرش پشه‌یی را گر دهد فرمان
به زخم نیش او خرطوم پیلان را بپیچاند
که تا امروز جز مدحت زبانم حرفی ار گفته        
مرآن را چون زبان لاله ایزد لال بگرداند
هنگامی که امیرکبیر به صدارت رسید و در حقیقت جانشین حاج‌میرزا‌آقاسی شد، قاآنی در قصیده‌ای غرا که برای امیر سرود، عنوان کرد:
نسیم خلد می‌رود مگر‌ به جویبارها
که بوی مشک می‌دهد هوای مرغزارها
فراز خاک و خشت‌ها دمیده سبز کشت‌ها
چه کشتها بهشتها نه ده نه صد هزارها
خوش است کامشب ای صنم خوریم می به یاد جم
که گشته دولت عجم قوی چو کوهسارها
به جای ظالمی شقی نشسته عادلی تقی
که مومنان متقی کنند افتخارها
امیر شه، امین شه یسار شه یمین شه
که سر ز آفرین شه به عرش سوده بارها
امیر مملکت‌گشا، امین ملک پادشا
معین دین مصطفی، ضمین رزق‌خوارها
شعر‌خوانی قاآنی که به اینجا رسید، امیرکبیر اجازه نداد که او قصیده‌اش را تمام کند، دستور داد مقرری‌اش را قطع کردند و به زندانش افکندند و گفت: تو که تا دیروز مدح حاج‌میرزا‌آقاسی را می‌گفتی و او را قلب گیتی و انسان کامل می‌نامیدی، حال چه شده است که اکنون به او نسبت ظالم شقی می‌دهی. قاآنی در زندان ماند تا آنکه اعتضادالسلطنه واسطه شد تا آزاد شود. ولی امیر برقراری حقوق قاآنی را که مقداری زبان فرانسه می‌دانست منوط به ترجمه کتابی از زبان فرانسه به پارسی درباره اصول کشاورزی کرد.
اگر در طول تاریخ با شعرا و نویسندگان تملق‌گو این‌گونه برخورد می‌شد، اکنون مسیر ادبیات فارسی راه دیگری رفته و در رشد و تعالی فرهنگی جامعه ایران نقش درستی ایفا کرده بود. همین شاعر درباری، هنگامی که امیرکبیر از صدارت عزل شد، او را خصم دربار و اهریمن بدخواه نامید و در وصف ناصرالدین شاه سرود:
من ازین پس می خورم می گر حلالست ار حرام
نه ز منع مفتیان ترسم نه از غوغای عام
ناصرالدین شاه غازی کز بداندیشان ملک
خنجر خونریز او پیوسته گیرد انتقام
بنده صادق خیانت کی کند با پادشه
شیعه خالص جسارت کی نماید با امام
از نمونه اشعاری که در آن شاعران و شعر آنها در سیاست نفوذ و برتری داشته‌اند، می‌توان به اشعار دوره مشروطیت اشاره کرد. سرآمد این‌گونه شعرا، فرخی‌ یزدی، عارف قزوینی و میرزاده عشقی هستند. اصولا پس از انقلاب مشروطیت، شعر از دربار فاصله گرفت و بسیاری از شعرا بر اساس تعهد و رسالتی که در خود دیدند، به سرودن شهر پرداختند. ولی این دلیلی نبود که شعرا، مدیحه و تملق‌گویی را ترک کنند. حتی در دوره رضاشاه و محمدرضا شاه که آنها به شعرا مثل گذشته توجه چندانی نداشتند، افرادی نظیر وحید دستگردی و صادق سرمد، به مدیحه‌سرایی ادامه می‌دادند، بطوریکه وحید هر ساله قصیده‌ای می‌ساخت و به پیشگاه رضا شاه تقدیم می‌کرد و مقرری سالیانه می‌گرفت. صادق سرمد نیز که وابسته به دربار محمدرضا شاه و وکیل حقوقی آنها بود و خودش را شاعر ملی می‌نامید، همواره در مدح محمدرضاشاه و فرح و درباریان شعر می‌سرود و صله می‌گرفت.
از جمله سروده‌هایی که ادبیات و شاعر سیطره‌اش را بر سیاست و حکومت نشان داده است در دوران محمدرضا شاه می‌توان به شعر خلیل سامانی(موج) اشاره کرد که در آن شاعر به حکومت پهلوی‌ها و عملکرد آنها اعتراض داشته و از جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و پنجاه سال سلطنت پهلوی انتقاد کرده است.
چند بیت از این قصیده بلند را در اینجا می‌آوریم:
کسی که روز و شبان در پی چراغان بود
مدیر عامل بنگاه برق تهران بود
به نیم قرن که ظلمت به ما حکومت داشت
چه روزها و چه شبها عبث چراغان بود
چه بزم‌های طرب‌زای آریا مهری
ز شام تا به سحرگاه در شمیران بود
همه پیاله‌ها به هم می‌زدند کاندر بزم
جناب کارتر آن شب عزیز مهمان بود
سپیده دم که ز تیری تنی به خون می‌خفت
فرح به چهره مهمان شاه خندان بود
به جان ملت ما سلطه داشت استعمار
به نیم قرن که ما را به ملک سلطان بود
دو پادشاه پدر جانی و پسر جلاد
تباهکارتر آن یک ازین، وزین آن بود
هر آنچه نعمت و سرمایه بود ملت را
به کام ایدن و اسمیت و موشه دایان بود
به لرزه خلق ز سرما ولی به خارج شاه
به کار اسکی، سرگرم در زمستان بود
در آن زمان که جهان بود رو به آبادی
دریغ و درد که این مرز و بوم ویران بود
ز قتلخانه ساواک تا به اوج سپهر
خروش و شیون و فریاد و بانگ و افغان بود
این مطلب را با ذکر چند بیت از اشعار”خوشدل تهرانی” که مدح این و آن را وصله‌ای ناجور بر دامان شاعر مدیحه‌سرا می‌داند، به پایان می‌بریم:
از بصیرت بهره باشد مردم مغرور را
گر که باشد لذت از دیدار خوبان کور را
نیست شاعر آنکه بهر سیم و زر گوید مدیح
فرق بسیار است با اهل ادب مزدور را
مدح و ذم این و آن را از کتاب دل بشوی
برکن از دامان جان این وصله ناجور را
می‌نکاهد، شان ما روشندلان از حبس و بند       
کم نگردد قدر، از زندان خم انگور را
شعله اول دامن آتش‌زنه گیرد که هست
این سزای آنکه بوسد آستان زور را
فکر صائب ساخت”خوشدل” را کلیم طور نظم
یافت از طبع غنی این نعمت موفور را

منبع: سایت ایران استار

رویاهای آبی/مصاحبه با یک شاعر دیوانه/رضا اغنمی


نام کتاب: رویاهای آبی

مصاحبه با یک شاعر دیوانه                             

نام نویسنده: مسعود نقره کار

صفحه آرائی: پانته آ شهرزاد

طرح جلد: امین اشکان

ناشر: انتشارات فروغ

چاپ اول: زمستان ۱۳۹۷

دراین گفت وگو  نویسنده، که واقعا دکتر [طبیب] است، درنقش روانکاو و هیلاری ، درنقش شاعردیوانه نفش افرینان  و روایتگر داستان این اثر هستند. محل گفتگو تیمارستان رویاهای آبی .

شاعر، رو به کاردینال [مرغی قرمز رنگ و خوش آواز درآمریکای شمالی] که روی درخت چنار نشسته را، مخاطب قرار داده با سخنانی جاندار اما نیشدار، پاره ای از درماندگی ها وعارضه های فلاکتبار بشری را  با او درمیان می گذارد:

«از آن روزی که زندگی ات را به بال خیال آراستی و به تماشای من نشستی و برایم آواز خواندی تا دیوانه ای را شاد کنی انسان شدی کاردینال زیبای من .  . .»

پس از پوزش از پرخاشگری هایی که هرازگاهی نسبت به پرنده ی آوازخوانش داشته، ازهمنامی او با «کاردینال های نوحه سرا ومدیحه خوان کلیساها»، انگیزه ی خشم وعصبانیت خودش می گوید:   

«ازدست خالق ابلهی عصبانی می شوم که می تواند دوموجود هم نام اما با جهانی متفاوت خلق کند».

پرنده سرگرم آوازخوانی ست درحال و هوای خودش وشاعر دربازخوانی دردهای ایمانی به عزم دریدن پرده جهالت های بنیادی و پوچی باورهای شریعت و طریقت.  

با کاردینال، ازمسیح وانسان خدایی او گفتگو می کند و از رنج و دردهایش. درپاسخ  به پرسش های شاعر، هرحرکت بال و پر و نگاه پرنده را، پاسخ او می پندارد و ثبت می کند.

بیچاره مسیح، گفته بود برای پادشاهی بر زمین نیامده، اما نگفت برای چی آن همه رنج و زحمت کشیده وآن همه راه را آمده، چی گفتی؟ برای برقراری دوستی وصلح؟ اوانسان خدایی بود که جنگ نمی خواست؟»

با اشاره به باور پیروان مسیح که درپس قرن ها آمدن ورفتن ش او را زنده می پندارند می گوید:

«شوخی نکن کاردینال جان . . . این که او انسان –  خدا بوده حرف مزخرف است باید بگوئی انسان خدائی است که شق القمر کرده وجنگ افروزی برای پیروان صلح دوست خودش هدیه آسمانی آورده است»

با نگاهی به دوروبرخود ومشاهدۀ تضادها وجنگ افروزی ها، پرسش های تازه ای را می پرسد:    

«چراخدای نادان ازهمان آغازبندگان اش را اهل صلح .دوستی خلق نکرد. خدای مردم آزار به چه دردی می خورد؟ جای چنین موجودی همین تیمارستان نیست؟ نه، نه،  او ارزش انسانی تیمارستان را خدشه دار خواهد کرد. برای بستری کردن او باید یک سلولی یکتا ویگانه برپا کرد.»

با گفتن: با من زیاد جدل نکن صحبت سر نجات انسان با حیوان است نه خدا. عنوان یکم به پایان می رسد.

درعنوان ۲ نویسنده، از دادن آدرس محل وبردن اسم مراجعین به تیمارستان پرهیز می کند. با اعتماد به نفس،  قاطعانه، اطمینان می دهد که هرآنچه می گوید:

«مطمئن باشید تیمارستان و شاعری که بامن به گفت و گو می نشیند، واقعی تر ازآدرس و نام ونشان تیمارستان،  نام ونشان بیماران است».

سپس سخنان رئیس تیمارستان و ضوابط داخلی و قوانین استخدام را توضیح می دهد. از ممنوعیت ها وپنهان کاری ها و مخفی نگهداشتن حال و هوای بیماران وعکس گرفتن ازآن ها می گوید:

«باز تآکید می کنم هرگونه اطلاعات درمورد بیماران از تیمارستان برده شود غیرقانونی ست».
خواننده با احساسی ناخوشایند، پنداری در حصار امنیتی ها به تله  افتاده! که میخواند:

پا که به  تیمارستان می گذارم درخت ها  وپرنده های رنگین محاصره ام می کنند».

آزآن سردنیای امریکا پرمی کشد به تیمارستان امین آباد درشهر ری تهران.

از فضای پرهیاهوی پرنده ها و بیماران پراکنده درگوشه و کنار باغ امین آباد  سخن می گوید و از

«بانوئی سبزپوش دردستی مجله تایم و دردست دیگر لیوانی بزرگ، لبریز قهوه دستی مهربانانه برایم تکان می دهد  وباصدایی بلند می گوید:

رفتم چُرتی زدم. خیلی چسبید. انگار درآغوش مورفئوس! [خدای خواب] چرتیدم.»

با نیشخند، از فضای تنگ تیمارستان، از مصاحبه می گوید وعکس خود را مقابل نویسنده می گیرد: «اینم عکس جوانی منه مال شما». به همدیگر معرفی می شوند. مسعود و هیلاری. مسعود می گوید قرار مصاحبه بااو نداشته. و هیلاری گله مند ازاین که پاسخ سئوال اورا  نداده :

ببخشید کدام سئوال؟

«اینکه تا حالا زن به این زیبائی دیده بودی رومیگم؟

مسعود از زیبائی وشادابی وخندانی اش می گوید. پاسخ می شنود که جواب من این نیست. هیلاری از گذشته خود می گوید:

«از ۱۸ سالگی شروع به سرودن شعر ونوشتن داستان کوتاه کردم. ۱۹ ساله بودم که تشخیص دادند به بییماری “اسکیزوفرنی” مبتلا هستم وازاون تاریخ تا حالا تو بیمارستان ها و مراکزدرمانی زندکی می کنم باور کنین دروغ نمی گویم. شما بگین چکاره اید؟»

کار اصلی منم نویسندگیه. من داستان نویسم»

چند ثانیه ای به من خیره می شود و بعد: هان ؟ نویسندگی؟ مثل چخوف، مثل سامرست موام، هه، هه . . . گفتی داستان نویسی؟ برای همین به من الهام شده بود که تومی خواهی با من مصاحبه کنی جناب داستان نویس؟

بانگاهی عصبی به نویسنده خیره به زمین این بار اززمین بانو می گوید:

«آهای زمین بانو؟ بانوئی که نخست تورا آرام و رام کردند وبعد درون تورودها قراردادند وبرروی  تو کوه ها قراردادند ومیان دو دریا دیوارقراردادند، زمین بانو آیا خدائی ظالم ترازآفرینندۀ تو وجود دارد؟  . . . سرفه امان نمی دهد حرفش را تمام کند. . . . باصدائی که مشکل شنیده می شود به تاخت علیه خدا ادامه می دهد.»

میل به دیدن آثار نویسنده را درمیان می گذارد و ازاو می خواهد آثارش را برای او بیاورد.

فردای همان روز با ورود هیلاری به دفتر نویسنده عنوان ۳ شروع می شود. هیلاری بخشی از آثار خودش را زیربغل دارد. نویسنده هم بخشی ازداستان های کوتاه ترجمه شده به انگلیسی را به او می دهد. درباره مصاحبه گفتگو می کنند . اما حواس هیلاری جای دیگری ست. می گوید برو به زن و بچه ات برس منوبا این عقاب جنایتکار تنها بگذار. می بیند :

«عقابی  که پرنده ای درچنگ دارد  به سوی لانه اش پرواز می کند . . . چشم درلانه عقاب : برتو چه  می گذرد ای قربانی پرواز؟»

هیلاری درعالم خود باسخنان گزنده، نویسنده را مخاطب قرارمی دهد که همو، نگران سلامتی اوشده سفارش می کند که برود استراحت کند.

هیلاری می گوید نگران من نباش . به ناگهان می پرسد:

« شما تُو زبان خودتان به بیماران روانی چی میگین، اونارو باچه اسم و صفتی صدا می زنین؟

می گوید روانی وبیشتر دیوانه. می پرسد دیوانه یعنی چه؟ دیوانه وصفاتش را شرح می دهد:

«دیو نماد نادرستی، زشتی وپلیدی وارونه کاری وکارهای عجیب وغریب است، دیوانه یعنی کسی که شبیه دیو است وکارهای نادرست وغیرعادی و خلاف دیگران می کند»

هیلاری به فکر رفته حیرت زده می گوید:

«اگرفرشته اونهایی هستن که بیرون ازاین دیوونه خونه زندگی می کنن، ترجیح میدم  نماد زشتی و پلیدی باشم. منو ازاین به بعد شاعر دیوانه صدا بزن ، باشه؟»

عنوان ۴ نویسنده به سراغ هیلاری رفته درمحاصره ی پرنده ها با رنگ های گوناگون وخوش آواز نشسته. سلام می کند و او بدون توجه به اوچشم در روزنامه ای کف زمین افتاده. درعالم خودشه و با خودش در گفتگوست:

« شما که می گفتید حکومت نباید موروثی باشد،   . . . آقای بوش؟ چی گفتید؟ پسرتان لیاقت داشت، شوخی نکن مرد، اگراسم ورسم وپول تو وپشتیبانی ارتش وسازمان سیا واف بی ای ومردم نادان نبود او رئیس جمهور نمی شد، پسرشما یک پیتزا فروشی را نمی تواند بچرخاند .. .»

نویسنده باز سلام می کند و بی پاسخ می ماند راه افتاده برود صداش می زنده : مگرندیدی که داشتم با بوش صحبت می کردم. ازسیاست ها، ازعدالت خررنگ کن ومبارزات زنان عدالت خواه می گوید واشاره ای به :

«بازی هائی که سرنیکسون وکلینتون وخیلی های دیگه درآوردن. سرنمایش قضائی درباره کلینتون میلیون دلاری توی جیب صاحبان برنامه های رادیوو تلویزیون ومطبوعات رفت و چند تا زن عدالت خواه ومبارزمیلیونرشدند . . . خودش را یک وری کرده می گوزد  . . . می خندد حتی یک دندان در دهان ندارد».

مصاحبه بین ان دو شروع می شود. انتقاد شدید ازسیاست های امریکا وسیاستمداران است:

«سیاست دوتا تعریف دارد، یکی یعنی دروغ و فریب، پول و سکس، آدم کشی،شارلاتانیزم وقدرت، یکی هم یعنی علم سازمان دادن ومدیریت حامعه، تو آمریکا مخلوطی ازهردوحکومت می کنن پشت سر همه اینام پولدارهای آمریکائی هستن . . .»

مصاحبه درعنوان ۵ ادامه دارد و گفتمان از حاکمیت ملایان.  هیلاری با تعحب می پرسد:

«مگه مُلا میتونه سیاستمدار بشه؟»

«می بینید که نه فقط سیاستمدار بلکه رهبر سیاسی نیز شده اند. رئیس جمهور، نخست وزیر و . . .»

«راست میگی این همه کشیش ابله سیاست مداری وسیاست بازی می کنن، مُلاها چرا نکنن، چی کمتر ازاینا دارن؟ همشون یه گُه ان. سئوال احمقانه ای کردم ببخشین»

درادامه، هیلاری یکی ازکسانی که کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا شده را، معرفی می کند:

«امسال دیدی؟ عالیجناب  تو ویتنام آدم کشته اما کاندید ریاست جمهوری شده، این جناب رو باید به دادگاه ببرن و محاکمه کنن، اما اونقدر شهر هرته که  طرف قهرمان ملی شده، ازاین سردنیا رفته که مثلا دموکراسی راه بیندازه، اونم با جنگ، اونم با جنگ و کشتار. آدم باید سیاستمدارباشه که بتونه این حد وقیح باشه . . .»

مردم ایران نیز ازاین گونه حوادث خونین خاطره های تلخی به یاد دارند.  رهبرانقلاب کمی قبل از درگذشت، دستورداد نزدیک به چهارهزارنفر جوان زن ومرد زندانی سیاسی که مسلمان هم بودند را یکسره در زندان بکشند. کشتد. به دست جلادان همگی اعدام شدند؛ وشگفتا که برای چنین آمر وعامل جنایت عریان آرامگاه ساختند با گنبد وبارگاه، زیارتگاهی شد برای پیروانش !

عنوان ۵  باسروده ای از لنگستون هیوزشاعر و نمایشنامه نویس امریکایی به پایان می رسد.

عنوان۱۲ روز شکرگزاری ست. تیمارستان خلوت ودلگیر و هیلاری با دیدن نویسنده بی آن که پاسخ سلام اورا بدهد ، شروع می کند به گفتن:

«امروزوامشب روزشکرگزازیه، باید خدارا شکرکنیم که به پدران دزد وقالتاق اما زیرک وهوشیارما قدرت داد تا کسانی که با بوقلمون . . . به پیشوازشان رفتند را بکشند و سرزمین شان را غصب کنند، باید شکرگزاربود. راستی جناب داستان نویس به نظر شما باید پیش کی شکرگزاری کرد؟ هان” پیش خدا؟ عجب، باید شکرگزارکسی باشیم که یک کثافت خانه ای به بزرگی دنیا خلق کرده است؟ حق و عدالت حکم می کند که اودردادگاهی محاکمه شود وبه این پرسش پاسخ دهد که چرامرتکب چنین جرم بزرگی شده  . . . دلم برای بوقلمون ها می سوزد، بیچاره ها . . . هرسال قتل عام می شوند»

 درعنوان ۱۳ هیلاری پنجاه ساله شده، روی چرخ درآمد ورفت است. خوابی که شب قبل دیده، برای نویسنده تعریف می کند، و ازسناتوری که با پدرش دوست بوده:

«بامن سکس بازی می کرد، حالم بهم می خورد آن موقع ۱۵ سالم بود . . . گفتم فلسفه یاد فیلسوف ها افتادم خیلی خنده دارن، مگه نه؟  من تا حالا گنده گوزتر و مگوزتر ازفیلسوف ها آدم ندیدم»

ازافلاطون وارسطو تا سارتر و راسل ودریدا وجامسکی نام می برد:

«حرف هایی که خودشونم نمی فهمن چی میگن . . . ماآدما همون گُهی هستیم که دوره ی افلاطون و ارسطو بودیم تازه گه تر هم شدیم. فیلسوفامونم همین طور. . . پدرم روزنامه نگار بودآدم های سیاسی وفیلسوف زیاد خونۀ ما رفت آمد می کردند نه یکیشون چند تائی ازاونا بامن می خواستن سکس داشته باشن. سیاسی وفیلسوفی که نتونه خودشوومعامله شو کنترل کنه، چطوری می خواد جامعه رو درست کنه»   

هیلاری، خیره به عروسکی دردست،  همه را کثافت می خواند:

«کثافت های عرب، کثافت های امریکایی، کثافت های مسلمان، کثافت های مسیحی، کثافت های یهودی، کثافت ها، صدایش را بلند می کند. ازفاجعه ۱۱ سپتامبروحمله به برج دوقلوها وجنگ غراق وامریکا، صدام و بوش «صدام می خواست پدربوش را بکشه، نشد».

می رود به اتاقش بخوابد. چراغ  را روشن می کند.

«از۴۴ اتاق تیمارستان تنها ۳ چراغ روشن است».

درعنوان۱۶ و۱۷ که برگ های پایانی کتاب است، هیلاری در فضای درهم وکثیف اتاقش با وضغ پریشان روی تخت دراز کشیده:

«چشم ها گود افتاده و بی فروغ، و لب های خشک و لرزان آب می طلبد.»

پس از گفتگویی جرعه ای آب می نوشد. و از زیرمتکایش به سختی دفترشعر ترجمه شده به انگلیسی  فروغ را درآورده می خواند. این دفتررا نویسنده، درروزهای آغازین آشنائی با هیلاری به او داده بود، می خواند:

«شاعر خوبیه ولی من خیلی با حرفاش موافق نیستم. اینکه میگه پرنده مردنی ست، پرواز رابخاطر بسپار، حرف مزخرفی ست. به نظر من با مرگ پرنده پرواز هم می میره. می خواند:

من ازنهایت شب حرف می زنم/ من ازنهایت تاریکی / وازنهایت شب حرف می زنم/اگر به خانه من آمدی، برای من،ای مهربان چراغ بیار/ ویک دریچه که ازآن / به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم»

قرارملاقات بعدی روز بیست وچهارم ژانویه است انگارناقوس عزاست که درذهن خواننده می پیچد:

«پرنده ها، چشم انتظار هیلاری ودانه، نا آرامی  می کنند. اواز کاردینال رساترین است. . . . بیماران پشت پنجره ایستاده اند. به برانکاردی که پلنگ[گربه] به دنبالش کشیده می شود. برانکارد آخرین شاهکار هیلاری را با خود می برد. چشم هائی آبی و سرد خیره از زیرآسمان آبی و نور خورشید می گذرد و کتاب به پایان می رسد.

داستانی ست خواندنی با زبان انتقادی.  ویران کردن اوهام و پوچی های نهادی شده، با سابقۀ  دیرینه ازگذشته های دور ودراز، چنگ انداخته برذهنیت عام، تفکر فردی واجتماعی را به بند کشیده است. بیم و هراس ازپاسخ گویی وسخن گفتن درمقابله باچنین معضل فرهنگی، درقالب فتوای ارتداد وکفر گویی، جهل وسیاه اندیشی را چنان گسترانده که بردگی و نابخردی وپرستش اوهام امان نامه زیستن شده است و باقی قضایا !

دشت اندوه/ آزار بهائیان در دوره جمهوری اسلامی/رضا اغنمی



نام کتاب: دشت اندوه

آزاربهائیان ایران دردوره جمهوری اسلامی

نام نویسنده: محسن سازگارا

چاپ اول: واشنگتن ۲۰۱۸

ناشر: ؟؟؟

کپی رایت: ۲۰۱۸ متعلق به مؤسسه تحقیقات ایران معاصر

نخست بگویم که وقتی کتاب به دستم رسید، با دیدن عنوان کتاب و اسم نویسنده حیرت زده شدم. شنیده ها وخاطره های ته نشین شده درذهنم بال و پر گشود:  برگشتن به وطن همراه با رهبر با دسته ای ازاسلامی های دگرگون خواه، یک جوان انقلابی، همنشین ابراهیم یزدی و بهزاد نبوی وحال، با چنین برخوردی صریح، در تقبیح آقای خمینی  وعملکرد هایش. و شگفتا بیداری به موقع از گرانخوابی ! چندی بعد در لندن برای نخستین بار از نزدیک دیدم. سرسجاده. در اطاقی روزنامه روی زمین پهن کرده به عبادت مشغول وچه زاهدانه دل سپرده بود به معبودش، دیدم و درحسرت خلوص نیت او و دلسپردگیِ رشک انگیزش به پروردگار؛ بار دیگر به خط دوم عنوان کتاب نگاهی کردم و نا خوانی عنوان  با چنان باور محکم دینی او! کدامین از یقین است و حقیقت !؟ با تورقی در خواندن پیشگفتار، خاطره های گذشته را از ذهنم زدودم. دلشاد ازتحول فکری، مهمتر، زیرپا گذاشتن فتاوی علمای گذشته و حاکم درباره بهائیان، دکرگونی باورها و رهیدن ازتعصبات پوچ. با احساس خوشی خواندن کتاب را آغاز کردم.

پیشگفتار با سروده ای یاد ماندنی از نیما یوشیج شروع می شود:

من دلم سخت گرفته است / میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک / که به جان هم نشناخته انداخته است/ چند تن خواب آلود/ چند تن ناهموار/ چند تن نا هشیار.

درپیشگفتارفشرده انگیزه ی تمایل به نگارش کتاب را توضیح می دهد :

مشاهده ی فیلم  “تابوی ایرانی” ساخت رضا علامه زاده و «چندی بعد محسن مخملباف،  فیلم ساز فکور و شجاع همراه با پسرش میثم ، دور بینش را برداشت و به حیفا رفت تا درفیلم “باغبان” سئوال های خود را ازآئین بهائیت و اصولا  کارکرد دین را در قلب یک مناظره دیدنی با پسرش به تصویربکشد».سالی بعد محمد نوری زاد، فیلم ساز ایرانی ساکن کشور به نشانه عذر خواهی به دیدن آرتین، کودک چهار ساله بهائی رفته و برپای او بوسه می زند به نشانه «عذرخواهی از تمام بهائیان ایران که پدر و مادر این کودک به جرم بهائی بودن و تدریس دردانشگاه علمی آزاد بهائی در زندان هستند».

در بستر این مشاهدات است که نویسنده تصمیم می گیرد بیشتر درباره ستمی که جمهوری اسلامی بربهائیان تحمیل کرده را دنبال کند. پیشاپیش برای پرهیز از هرگونه ساخت وباخت و توطئه کاری که درمیان ملت باستانی ما به صورت عادت در ذهنیت ها لانه کرده و رواج دارد، تا جایی که درفرآیند هرعمل خیرعمومی نیز طرف سازنده و پیشگام را سئوال پیچ می کنند، حضوری وغیابی.  همو، درآشنائی با چنین رفتارها و صفات نکوهیده است که می نویسد:

«منی که شاید به دلیل فعالیت سیاسی ازسن شانزده سالگی وغیرسیاسی بودن مؤمنان  به آئین بهائی درایران، به طرز عجیبی درتمام زندگیم، نه دوست وفامیلی ازبهائیان داشتم و نه حتی بامخالفان قسم خورده بهائیان، یعنی اعضای انجمن ضد بهائی حجتیه، آشنائی داشتم. به همین دلیل هم متآسفانه ازآن چه برسر این هموطنان صلح دوست ما رفته بود، بی اطلاع یا بهتراست بگویم کم اطلاع بودم».

با چنین سخنان شجاعانه و صریح کار پژوهشی خود را دنبال می کند. سال ۲۰۰۵درآمریکا با جامعه بهائی آشنا شده با یکی ازدوستان بهائی که ازطریق مصاحبه های تلویزیونی می شناخته، به جامعه راه پیدا می کند و موفق می شوند «حدود ۵۰۰ مصاحبه از ایرانیان بهائی را که در آمریکا وکانادا ساکن شده اند در مجموعه ای به نام “دیار جانان” به سینه  ضبط ویدیوئی بسپاریم ». ازهمیاری وکمک های بهائیان آزاردیده یاد می کند.

«اگرنبود مساعدت های پولی و پشتیبانی عزیزانی که همدلانه به یاری ما شتافتند، سفرهای متعدد یاران این پروژه ممکن نمی شد» درهمدلی یا آن ستم دیده های تاریخ “گاهی هم گریه می کردیم”

بنا براین تمام منبع روایت های که ازقول اشخاص آمده و دراین بررسی بازنویسی شده، از«دیارجانان» است.   

پیشگفتار با این پیام روشن وعریان به پایان می رسد :

«دراین نوشته من نه بهائی ام، نه مسلمان ونه طرفدار یا مخالف هیچ عقیده و دینی بلکه می کوشم تنها گزارشگری صادق . بی طرف باشم اگراین نوشته بتواند تنها اندکی به بیدارشدن وجدان اکثریت مسلمان جامعه ایران کمک کند تا از حقوق شهروندی هموطنان بهائی شان دفاع کنند، کلاه گوشه ی من به آسمان هفتم خواهد رسید».

سخنان صمیمانه ی نویسنده بردل می نشیند.

درآمد، از پدیدامدن بهائیت که دردورۀ قاجاردرولیعهدی ناصرالدین میرزا رخ داد. ازبنیانگزاران آن که سبد محمد شیرازی و میرزاحسینعلی یاد می کند و سرفصل های شش گانه کتاب  و برخی لغات و اصطلاحات رایج دربهائیت را توضیح می دهد.

کتاب شامل ۳۸۸ صفحه که درشش فصل تدوین شده است.

۱ :  اعدام و قتل

۲ : اخراج ازکار، بستن کسب وکار ومصادره اموال

۳ : محرومیت از تحصیل، دانشگاه بهائیان

۴ : زندان و محرومیت اجتماعی

۵ : حملات و قتل های جمعی

۶ :  اندوهِ دل  

فصل یک  اعدام و قتل

دراین فصل، مصاحبه وشرح حال ستم دیده ها و کشتار بهائیان است که ازشماره ۱ تا ۱۳ ادامه دارد. بعد پیوست های مربوط به همان فصل و مدارک مستدل آن فجایع که بسی غم انگیزاست. تا جائی که خواننده در بازخوانی خفتبار هر یک از سرگذشت ها، حکایت ننگین عقب ماندگی های ریشه دار اجتماعی – فرهنگی را درمی یابد.

روایت خانم فروزان درخشانی زن ۵۰ ساله ای درشهرآستین درتگزاس آمریکا ماجرای قتل مادرش را شرح می دهد.

قاتل همسایه است وبی کمترین شرم و حیا می گوید: «اصلا وارد خانه شد برای کشتن مادرشما». محاکمه و دادگاه به جایی نمی رسد. قاضی رسما می گوید «یک زن مرده. یک زنی که مسلمان نبوده و بهائی و کافر بوده است. چه دیه ای دارد؟  ازاو خواستم که بنویسد مادرما مرده چون مسلمان هم نبوده اشکالی ندارد و کشتن بهائی ها اشکالی ندارد. بنویسید ما دیگر دادگاه نمیاییم . . . وکیل قاتل ازماشین پیاده نشد و به برادرم اشاره کرد وگفت این پرونده تمام شده، بسته است واصلا بیشتر ازاین دنبالش نباشید . . .  درواقع یک کشته ندارد و همه ما را کشتند».

نویسنده ازاعدام وناپدید شدن بیش ازسیصد نفر از بهائیان، وحدود همین تعداد هم توسط گروه های فشار خبر می دهد.

«قاضی دادگاه از دفتر آقای خامنه ای استفسارکرده دفتر نوشته که خون فرد بهائی هدر است و به این ترتیب نیازی به قصاص نیست. این مصاحبه در فصل چهار نقل شده است».

از دستگیری دستجمعی، یعنی هر۹ نفراعضای محفل درمرداد ۱۳۵۹سخن رفته.  که:

«توسط دادستانی انقلاب  تهران ربوده شده و دیگر هیچ نشانی از آن ها یافت نمی شود.» فرزندان و بازماندگان آن ها تمام گوشه و کنار هرجا را که ظن و گمان داشتند گشته اند  و هرگزاثری از آن ها نیافته اند:

«اعضای ملی محافل بعدی رسما دستگیر و اعدام شده اند». پس از آن بود که جامعه جهانی بهائیت تصمیم می گیرند که محفل ملی ۹ نفره تشکیل نشود.  گروه هفت نفره به نام یاران سرپرستی امور بهائیان را عهده دار می شوند. این هفت نفرهم همگی بازداشت و به حبس های طولانی، هرنفر تا بیست سال محکوم می شوند.

درمصاحبه ی دیگر با خانم گیتی وحید ازاعضای محفل تهران که قبل ازشروع انقلاب درشیراز بوده، ودرارتباط با وقایع سعدیه وگرفتاری بهائی ها دچارحادثه شده، ناچار برای حفظ جان خود ازشیراز به تهران فرار کرده بودند، در یک جلسه مشترک هیجده نفری درچاره اندیشی آسایش وتآمین جا برای آن فراریان آواره بودند که حادثه مرودشت پیش می اید:

«به ۱۳ ناحیه مختلف تهران رفتیم و اطلاع دادیم و گفتیم که باید بهائی ها آگاه باشند که الان بسیار مسافر داریم این ها هیچی ندارند و همه باید از هر طریقی که می توانند کمک کنند که ما این ها را دربهترین وضع درآسایش نگهداریم».

استقبال بیسابقه، خانم وحید را شگفت زده کرده می گوید بعداز ۲۴ ساعت تمام دفاتر حظیرۀ القدس ها مملو از اثاث منزل رختخواب، وسایل پخت و پز و انواع و اقسام خوراکی بود به طوری که مجبور شدیم بگوئیم دیگر لازم نیست  ومقدار بسیار زیادی پول نقد کمک شد آن پول های نقدرا ما درشرکت نونهالان” ذخیره می کردیم».

چندی نمی گذرد که شرکت ثروتمند نونهالان، به به دست چپاولگران حکومت اسلامی مصادره شود!

ار بیکاری فرهنگیان واخراج معلمان، کارمندان دولت و ارتشی های بهائی می گوید. از یک امیرارتش که پس  از اخراج از ارتش به میوه فروشی روی گاری مشغول به کار می شود:

«واقعا بهائی ها  این طور شروع کردند و این طور استقامت کردند. یعنی پایداری شان این طوری شروع شد.   . . . عمق فاجعه را کسی که نبوده نمی فهمد. . . . نمی توانید گمان کنید که، خوب کشتند دیگر! ولی تیر زدن و کشتن به راحتی به زبان آوردن کلمه نیست.  به هرحال این حادثه شروع شد و این وقایع گذشت».

با روایت قتل دکترسلیمان برجیس که سال ۱۳۲۸ درکاشان به قتل رسیده فصل اول به پایان می رسد. جالب اینکه در

توطئه قتل این دکترخوشنام درکاشان از دخالت آقایان بروجردی وکاشانی سخن رفته است.  

پیوست های مستند فصل اول ار۶۴تا ۱۱۳ گواه مستندی ست ازفرمایشی بودن دادگاه ها درکشتار بهائیان.

فصل دو با عنوان:  اخراج ازکار، بستن کسب و کار و مصادره اموال.

با سخن انسانیِ و سنجیدۀ ابوالحسن خرقانی عارف و صوفی نامدار قرن پنجم هجری آغارمی شود:

«هرکس دراین سرا درآید، نانش دهید و ازایمانش نپرسید».

ای کاش حکومتگران فاسد وغارتگر که باعبا وعمامه، برکرسی قدرت تکیه زده اند، اندک احساس انسانی می داشتند ودرمفهوم کلمات پیام شیخ خرقانی اندک تأملی می کردند و این همه ظلم وستم دوران بربریت را درحکم قانون فقهای امروزه بر ملت درمانده تحمیل نمی کردند!

این فصل شامل مصاحبه  با ۱۸ نفراز بهائیان هموطن است که هریک در بی پناهی،  جور و ستم وتبعیض های ضد بشری حکومتگران اسلامی را فریاد می کشند: باابزار قراردادن دین، کشوررا به زندانی هولناک تبدیل کرده اند.

نخستین مصاحبه با خانم فروزان درخشانی ست. زمانی که درکلاس ششم ابتدائی بوده و دریکی ازشهرهای قائم شهر زندکی می کردند. پدرش ازکار اخراج می شود. با بیکاری بابا :

«تمام بچگی من آن روز، اسباب بازی هایم همه آن موقع تمام شد».

از مدرسه اخراج می شود با مقاومت وسرسختی، با تهیه یک ماشین بافندکی به بافتن شلوارسرگرم شده و پدرش فروشنده آن ها امرار معاش می کنند. تا سرانجام با تصمیم به کوچیدن از وطن به خارج، به زندگی ادامه می دهند.

درمصاحبه با خانم بهجت صمیمی درشیکاگو پس از تمجید از اراده ومقاومت قوی او می نویسد:

«همسر من سرهنگ صمیمی اهل آباده بود تقاضای بازنشستگی کرد چون از شانزده سالگی داوطلبانه رفته بود به ارتش. بازنشسته شد. بعد ازانقلاب دوماه حقوق گرفت. بعدازمدتی نامه آمد که هرچه گرفته ای باید پس بدهی. حقوق و بیمه اش قطع شد».

درپرس وجو ازبانک که هرچه پس انداز داشته بلوکه شده بود، سبب قطع حقوق شوهرش می گویند: «برای بهائی بودنش است» ورقه ای را ازکشو کشیده نشانش می دهد اگر در روزنامه  بنویسد وبگوید که من بهائی نیستم حقوق که هیچ، سمت استانداری شهرکرد را می گیرد برای این که آخرین خدمتش درشهرکرد بود».

وسپس ار ازارواذیت ها و تعویض خانه و ریختن مردان مسلح به خانه، زیروروکردن وبرهم زدن اثاث. گرفتاری و فلاکت های گذشته را شرح می دهد.

هیجدمین مصاحبه با پرویزتوفیقیان است که کلاس های تقویتی اوبرای کنکوردانشجویان سراسری شهرت خاصی داشت. همچنین انتشار کتاب هایش درتقویت کنکوردانشجویان برسرزبان ها بود. درسی سالگی او انقلاب ایران رخ می دهد. زن و شوهر هردوممنوع الخروج می شوند. دراقدام به مسافرت خارج، به راحتی کشوررا ترک  می کنند بعدازبیست سال اقامت درخارج، دوران ریاست جمهوری خاتمی به ایران برمی گردند. بآ آمدن احمدی نژاد سرکارکه : «تعصب عجیبی به بهائی ها داشت وبرای من پرونده سنگینی درست کردند وجناب خانجانی آمدند پیش من و فرمودند اسمت درآمده و در رادیوهم اعلام شده که این جا باید بسته شود . . .».

سرانجام مجبورمی شود ایران را ترک کند.

ازصفحه ۱۶۰ تا۱۹۵ پیوست فصل دو مدارک واسنادی ست درتصاحب اموال وجرائم بهائی بودن ها وشدن ها!.

فصل سه

محرومیت از تحصیل، دانشگاه بهائیان

سروده ای از شادروان مهدی اخوان ثالث بر پیشانی این بخش نشسته :

«قاصدک/ در دل من همه کورند و کرند/  دست بردار ازاین دروطن خویش غریب/ قاصدک تجربه های همه تلخ».

وبعد مصاحبه  با ۱۴ نفر، هریک با دلی پُردرد از ظلم وستم وتهمت هایی که پیروان اسلام برآن ها روا داشتند. اولین مصاحبه با افای عباس بهرامی شروع می شود.

مشکلات زندگی اش را شرح می دهد.  سال۱۳۶۳ محل زندگی قزوین. پسرش امیردرکلاس سوم ایتدائی با گرفتاری ضعف بینائی، درمدرسه نابینایان قزوین دوسالی به تحصیل ادامه می دهد :

«مشکل آنجایی پیداشد که راهنمایی گفتند دیگر امکان نداریم وباید به مدرسه شبانه روزی درتهران ببرید. فرمی به من دادند درتهران دروزارت آموزش و پرورش که استثنائی پرسش نامه داشت  وپرسیده بود مذهب. من هم نوشتم بهائی. به ما زنگ زدند و گفتند که بیایید پسرتان را ببرید». ازنامه نویسی به ریاست جمهوری می گوید که آن زمان خاتمی بود وآزار واذیت فرزندش درمدرسه که باید نماز بخواند. نجس خواندن تا پرهیز ازصحبت تا نزدیک شدن همسالانش با او سحن می گوید. وسرانجام بنا به سفارش انجمن یاران بهائی، درمدرسه می ماند و آن همه توهین وتحقیررا تحمل می کند. شاید این هم یکی ازدستورات مماشات طلبی آئین بهائی است که باید اجرا شود.

آخرین مصاحبه این بخش با خانم زهرا محمد حسینی که با مطرح کردن مشکلات بهائیان، ازنامه وزارت اطلاعات می گوید: که اگرما مظلع شویم که شما با افراد بهائی بیزینس می کنید، یا آن ها را استخدام کرده اید، شرکت شما را تعطیل می کنیم. من خودم خواستم که بیرون بیایم».                 

وسپس پبوست های فصل سه تا پایان صفحه ۲۵۳ .

فصل چهار

زندان ومحرومیت های اجتماعی

با ۳ مصرع ارسروده های اخوان ثالث :

«رخسارۀ پُرغبارغم از سال های دور/ در گوشه ای زخلوت این دشت هولناک/ جوی غریب ماندۀ  بی آب تشنه کام»

مصاحبه با ۱۱ نفر ازآقای منوچهرقدسیان وهمسرش بصیرت صادقی درشیکاگو شروع وبا جمشید صمیمی درونکوور کانادا به پایان می رسد.

ازشیراز به بوشهر فرار می کنند. درآنجا به علت زیادی آواره ها، همراه عده ای شبانه به شیراز برمی گردند :

«چند نفرازدوستان بهائی بودند که درحوالی کارخانه پپسی کولا زندگی می کردند خانه هایشان را سوزانده وازبین برده بودند این هارا به منزل اقوام شان رساندیم و به اصفهان و تهران رفتیم. ماشین دوستان را تحویل دادیم یک هفته بعد به شیراز برگشتیم. مدت دوهفته درخانه شهید بهرام یلدایی وخانم نصرت یلدایی بودیم که نهایت محبت وکمک را به ما کردند». به علت بیکاری به فروش وسایل خانه درکنارخیابان می پردازند وازدواج مصادف با شروع جنگ. در

محلی به نام چناراباد که دوقلعه قدیمی داشت  وحدود ۲۵۰ نفر جمعیت سکونت می کنند باعده ای زیاد بهائی و گلستان جاوید. «ناگفته نماند بعدازانقلاب تمام بهائی های این منطقه را تحت فشارقرار دادند که مسلمان شوند». درباره مراسم دفن جوان بهائی که در جبهه جنگ شهید شده مدت ها بگومگوها ودرگیریها بین اهالی محل ومقامات حکومتی از یک طرف وپدر و خانواده بهائی ها ازطرف دیگردرگیر می شوند. آن که دراین بگومگوها جالب است و شنیدنی این که :

«گفتند ایشان یک آخوند نابینائی است و قبلا مقنی بوده والان جانشین  امام جمعه است می توانید با ایشان مشورت کنید» ص ۲۵۷ . وبالاخره پس ازمدتی جرو بحث وتهدید تا تجاوز ودرگیری های روانی، جنازه جوان بهائی،  به خاک سپرده می شود.

خواندن برخی ازاین سرگذشت ها خواننده را خجالت زده می کند وحیرت زده، از پستی و وحشیگری آدمیان به ظاهر  هموطن و مسلمان! بنگرید به روایت و رخدادهای این بخش تا عمق فاجعه جهل انسانی وملی روشن شود. در شماره های این بخش، انگار قشون مهاجم وحشی بیگانه ای برای غارت و کشتار یک منطقه ی آرام همسایه هجوم برده اند!                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                           

پیوست فصل چهارازص۲۹۶تا۳۱۷ حاوی اسناد دولتی و احکام صادره وهرانچه مربوط به این بخش بوده، آمده است

نویسنده در بیشتر مصاحبه ها دردهای مشترک آن ها را به دقت می شکافد ونشان می دهد که انگیزه گرفتاری ها و جلای وطن شدن اجباری بهائیان، سیستم حکمرانی ملایان است که درتلاش گسترش برده داری  و بنده پروری دوران جاهلیت، وتوسعه ی اوهام وخرافات درسطح جهانی هستند، درراه تداوم حکمرانی شان. برهمین مبناست که تاب تحمل هیچ گونه تحول یا آماده شدن زمینه های دگرگونی عقلانی و هماهنگ با رفتارهای امروزی جهانی، درجامعه را بر نمی تابند؛ جز  تحمیل سرکوب وخفقان ونابودی هرگونه فکر و اراده ی انسانی و انسانیتِ نواندیشان.

 فصل پنج

حملات و قتل های دسته جمعی

باسروده ای از احمد شاملوشروع شده است:

«قصه نیستم که بگوئی/ نغمه نیستم که بخوانی/ صدا نیستم که بشنوی/ یا چیزی چنان که ببینی/ یا چیزی چنان که بدانی . . . / من درد مشترکم/ مرا فریاد کن».  

یازده مصاحبه دراین فصل امده که از حادثه خونین دهکدۀ «سیسان»، درحوالی تبریز به سال ۱۳۴۵ یعنی دهه ای جلوتر ازانقلاب اسلامی رخ داده شروع می شود.  خانم کریمی قتل پدر۵۰ ساله اش درآن سال ها که خونش هم هدر رفته را شرح می دهد. یک هفته درزمستان ویخبندان جنازه پدررا درخانه می ماند تا پزشک قانونی ازشهرامده بعد از دبدن جنازه می گوید سکته کرده. اعتراض به اینکه :«عدۀ زیادی با بیل وکلنگ وچماق به سرشان ریخته و پدرم را زده اند». اثری نمی کند. جنازه را به تبریز می برند پزشک قانونی نظر می دهد که:

«دراثر ضربه مغزی  فوت کرده اند. فردا شبش توانستیم جنازه را دفن کنیم. خانمی که درمراسم پدرم صحبت می کردند که آمدند ایشان را هم گرفتند و بردند. . . . ازضاربین هم دونفررا گرفتند هشت ماه بعد دادگاه درسال ۱۳۴۶ تشکیل شد . . . خانمی آمد به مادرم گفت  خانم گریه نکن، رضایت بده واین بچه هارااسیرنکن امشب اهل بازار ده هزار تومان جمع کرده اند وبه قاضی داده اند و دیگرحرف شما را نمی زنند. بچه هارا اسیرنکن همانطور هم شد».

بعدازانقلاب خانه های بهائیان را درسیسان ویران کرده وتمام املاک وزمین های مشروع و قانونی آن کشاورزان ستمدیده و زحمتکش رامصادره می کنند. تا حقیقت ذات حکومت مستضعفان را درمنظردید وجدان جهانیان به نمایش بگذارند!  

مصاجبه ۲ و۳ هم با خانم بهناز محبتی و خانم منویه حقی که ازاهالی سیسان هستند با روایتی مانند همان ستمگری های سازمانی حکومت اسلامی، که هریک سرگذشت فلاکتبارخود را با خوانندگان درمیان گذاشته اند.

با مصاجبه شهناز طالعی این فصل به پایان می رسد.  دراین مصاجبه هم شرحی ازهمان تجاوزهای اسلامی دربازه بهائیان امده که بسی دردناک و شرم آورست . با شرح حوادث اتش زدن خانه ها وغارت وچپاول اثاث خانه و مصادره املاک بهائیان، و اشاره به حوادث وحملاتی که به بهائیان در شهر یاسوج شده این بخش به پایان می رسد. و سپس درپیوست های فصل پنج اسناد رسمی حکومت دراعدام، به اتهام جاسوس اسرائیل بودن وغصب اموال  وانگیزه های چپاول داروندار هموطنان بهائی، توضیح داده شده است.

فصل شش

اندوه دل

با سروده ای از سعدی

بگذار تابگریم چون ابر دربهاران/ کزسنگ ناله خیزد روز وداع باران/چندین که برشمردم ازماجرای عشقت/اندوه دل    نگفتم الا یک ازهزاران».

فصل پایانی کتاب شامل هشت مصاحبه با طاهره فروغی . روشن رحیمیان زمانی . هوشنگ موفق . ماهرخ محمود کلابی . فرهاد ممتاز . خانم ویولت اخوان .  خانم بهناز بهادری و جمشید القانیان است، که سخنان هریک دراین کتاب ثبت و ضبط شده است.

نویسنده، عنوان «پایان کلام» را به خود اختصاص داده وبه طور فشرده، اندوه و درددل خود را با مخاطبین درمیان گذاشته است.

بازخوانی آخرین پاراگراف، بسی عبرت آموزاست:

«بررسی مصاحبه های «دیارجانان» و مدارک واسنادی که دیده ام من را به این نتیجه گیری می رساند که آن چه بر هم وطنان بی آزاربهائی ما دردوره جمهوری اسلامی رفته است را یکی از ظالمانه ترین صفحات تاریخ کهنسال ایران زمین بنامم و پای فشردن بهائیان ایران بر حفظ  ایمان و عقیده شان را هم از صمیم قلب تحسین کنم.

جهان نور واحدی است که درآینه های گوناگون تابیده وهرانسانی آینه ای است.

یررسی کتاب مستند وخواندنی «دشت اندوه» به پایان می رسد با این یادآوری که نویسنده با سابقۀ تعصبات به شدت اسلامی، با درنظرگرفتن همکاری های اولیه ش با حکومت نوپای جمهوری اسلامی، حال که در دفاع  ازحقوق بشر و حاکمیت حقوق ملی سخن می گوید قابل تقدیر می باشد. با اعتماد، به این باورها ودگرگونی هاست، که هر آنچه که در این کتاب آورده، به یقین بخشی از تاریخ سراسر سرکوب و هولناک دوران جمهوری اسلامی است که با تدوین و انتشار آن خدمت بزرگی به نواندیشان وادیبات تبعید انجام داده است.

درگذرازبسترعُمر و بحران تجربۀ حوادث، تحول فکری و نقوذ صادقانۀ برتری عقلانیت، به آلودگی های سیاست را نیزنباید فراموش کرد.

.

دگرباشان جنسی در ادبیات تبعید ایران/رضا اغنمی

نام کتاب: دگرباشان جنسی

  در ادبیات تبعید ایران  

نام نویسنده: اسد سیف

ناشر: نشرمهری – لندن

چاپ اول : ۱۳۹۷

صفحه آرائی وطرح جلد: سیسنا ارتواستودیو

نگاره روی جلد: دوعاشق  رضا عباسی ۱۶۳۰

کتاب چهارصد واند برگی با این نام ونشان ومحتوا، نخستین اثرمستندی ست ازحضور دیرینه ِی دگرباشان جنسی درکشور، که مورد بررسی اجتماعی و فرهنگی نویسنده پرتلاش قرارگرفته و بدون تردید برای اولین باراست که همو، در پس قرون  متمادی، ازموضوع پنهان ماتده ی فرهنگ همجنسگرایان درجامعه ی کهنسال ایران پرده برداشته و منتشر کرده است.

فهرست کتاب شامل: دفتراول  در چیستی و کیستی یک پدیده، با گفتارهایی درباره اش

دفتر دوم: دگرباشان  جنسی درآثار نویسندگان غیر همجنسگرا، با گفتارهایی درباره اش

دفتر سوم: دگرباشان جنسی در ادبیات داستانی ایران درتبعید (نویسندگان دگرباش) و سپس نمایه نام ها و منابع.

نویسنده، در«چند نکته به جای پیشگفتار» انگیزه های مطالعه، نوشتن وانتشار کتاب را، توضیح داده

با اشاره به «تولیدات دگرباشان جنسی ایران درعرصه های ادبیات داستانی» ازآن به عنوان یک ژانر ادبی یا ادبیات اقلیت نام می برد و ازسرآغاز دوران نوزائی بحث این مقوله می گوید. همو، با توجه به فضای خفقان وسرکوب حاکم داخل کشور، در خارج ازکشور نیز نا امیدانه ازنداشتن امکان بازتاب عمومی گله مند است. بااین حال،  همان گونه که با ارادۀ قوی وارد معرکه شده، کار را به پایان می رساند. کاری کم نظیر درتاریخ ادبیات کشور با آن همۀ سخنوران نامداربرای نخستین بار: «ازپیشینه ی همجنسگرایی درایران، فرهنگ جنسی درایران، جامعه شناسی و روانشناسی بدن پرداخته است».

نویسنده سپس آثارنویسندگان غیرهمجنسگرا وبعد داستان هایی که دراین باره نوشته شده راجمع آوری و دریک مجموعۀ مستند منتشر کرده است.

همان گونه که دربالا اشاره شد:«درچیستی و کیستی یک پدیده» نخستین فصل این کتاب است.

عنوان: نخستین پله های تاریخ تا تبعید.

از تازه گی واژه همجنسگرایی درفرهنگ ایران می گوید وازپدید آمدن آن دردهه های اخیر. که جایگزین واژۀ بچه باز، کونی واصطلاحاتی مشابه، که به همجنسگرا، دگرجنسگرا، تغییر یافته. دو جنسگرا، دگرباش و دیگر واژگان نو که نشان ازدرک درست فرهنگ اجتماعی از واقعیت هاست:
«درتاریخ اجتماعی ما از همجنس خواهی،  گاه درکاخ شاهان واشعار شاعران وگاه نیز دربازار و قهوه خانه و گرمابه یاد شده است. گاه مخفی وگاه علنی، زمانی برای تفنن و زمانی نشانگر واقعیت زندگی».  

بنا به قول نویسنده ازهمجنسگرایان ایرانی آماری نیست.   

«همجنسگرایان زن ومرد را درسراسرجهان بالغ برچندصد میلیون یعنی پنج تا ده درصد کل جمعیت روی زمین تخمین می زنند».

از قوانین سخت خفتبارشکنجه حتا ازقانونی بودن مرگ برای این گروه دربرخی کشورها سخن رفته: « بستری کردن دربیمارستان های روانی یا اردوگاه های کیفری . . . عقیم کردن، تحقیر اجتماعی، و تبعیض [امری] روزمره [است] این امر حتی درکشورهای بازار مشترک که درآن هاهمجنسگرایی جرم محسوب نمی شود رایج است».

نویسنده ، دراین عنوان فصلی تازه ازتاریخ مخفی مانده ی همجنسگرایان را گشوده. باتحلیل درست ازرابطه ها درگذشته های دورودراز سخن می گوید:

«گذشته نشان داد که تحول جامعه و فرارویی به جامعه ای مدرن بدون ذهن مدرن امکان پذیرنیست.  گفتمان جنسیت درهمین رابطه ارزشمند وعمده می شود».

ازعشق وتفاوتهای بین دوفرهنگ ایران وغرب ورابطه ی زن ومرد ویا دوفرد همجنسگرا می گوید :

«برای نمونه آن چیزی که درغرب عشق می نامیم درایران شاید فحشا قلمداد گردد وآن چه را که در ایران در رابطه ی جنسی زوج ها می بینیم درغرب شاید فساد نامیده شود».

ازتفاوت نگاه والدین وجایگاه دختروپسردرتربیت فرزندان درخانواده هموطنان، به نکته جالبی اشاره کرده :

«آیا نگاه خانواده وحتا جامعه به جنس ها یکسان است؟ خانواده همان آزادی را که برای پسر خود می پذیرد، برای دختر نیز قبول می کند؟ . . .»

یاد رُمانی افتادم به نام «باران» ازیک دخترخانم نویسنده ایرانی به نام رُز آتشگاهی که درلندن منتشر کرده،  داستان هولناک و حیرت آوری ست ازهمین تبعیض وتحقیرهای والدین! وبرادرها. سه چهار برادر به خواهرشان تجاوز جنسی می کنند! سرانجام، خواهر همه خانواده و پدر ومادرش را با مرگ موش مسموم کرده می کشد و فرار می کند!

مرد کیست و زن کدام است

نویسنده،  گفتمان دوبدن را پیش می کشد.  ازبدن جهان پیشامدرن وبدنی که درپی جنبش رنسانس، تولدی دیگر را تجربه کرده. با چنین پیشدرآمدی دگرگونی های دوران رنسانس را یادآور می شود:

«ذهن وبدن  درتقابل ویا تکامل هم به طور جدی مطرح می شوند . . . انسان ازسرکوب بدن و دشمن انگاری آن فاصله گرفت . . .  درعلوم اجتماعی مفهوم جامعه شناسی بدن شکل گرفت. دشمن انگاری بدن که میراث مسیحیت بود، آشتی با آن انجامید . . .  که هیچ انسانی جدا از بدنش نیست وتنها مرگ است که بر وجود بدن نقطه ی پایان می گذارد».

جمله  معروف دکارت را آورده: «می اندیشم پس هستم» تا «دوسوگرایی درواقع درتقابل با دوسو بینی ی سنت مذهب» را که درآن روح دربرابر جسم قرار گرفته را توضیح دهد.

نویسنده، درعنوان : «مرد و زن، نر وماده » در ریشه یابی این عناوین با مراجعه به اسناد کهن، به زبان فارسی و پهلوی، و کتیبه های گوناگون براین باوراست که از«همسایه فلات ایران  که تمدنی پیشرفته تر و دیرین داشتند ، . . . ایرانیان با وام گیری ازآن ها غنا بخشیده اند. نریوسنگ مترادف “کبرائیل” یا “گابریل” در متون کهن عبری است درعربی و فارسی بر گردان جبرائیل یا جبرئیل یه خود گرفته است. گابر و گبر در زبان عبری همان نر و نرینه است».

درهماهنگی متون فقهی آیین زرتشتی با کتاب مقدس (عهد عتیق): «درهردوآیین زن برای مرد آفریده شده است. (سفر پیدایش ۲۰۱۸». واین همان زنی است که در فرهنگ زرتشتی دیو انگاشته شده فاقد شعور است . . . زود فریب می خورد وفریب می دهد. میل خیانت به مرد دراوقوی است . . . همین صفات برای زن دراسلام نیز یافت می شوند».

تحقیر زن درهرآیین دین ومذهبی که بوده، از دید انسانی درهردوره، بی کمترین شک وتردید،  در “انسان بودن” منادیان دینی را دراذهان تقویت می کند.

نویسنده، با پژوهش گسترده، ریشه های مردسالاری را دراین فصل توضیح داده است.همچنین :

جنس و جنسیت. سکسوالیته و لذت جنسی.جامعه شناسی بدن تن زن، تن مرد.هویت جنسی. جنسیت نامشخص وحق انسان بربدن خویش».  

باگام های تاریخ درلا به لای مطالعات جنسی

سحن آغازین را از: « توان گفتاری انسان ها را شصت هزار سال تخمین می زنند». شروع می کند و بعد مراحل اولیه ی زندگی  به طورغریزی را توضیح می دهد. که با اهلی کردن حیوانات وآغاز کشاورزی هزاران سال طول می کشد تا دوران مناسبات اجتماعی و فرهنگ سازی شکل می گیرد:  

«عقاید استوره ای و سپس مذهب دراین راستا، در نظم بیولوژیک او تغییراتی را موجب شد».

از«نهاد های قدرت» می گوید ودگرگونی ها:

«انسان به مقامی متفاوت تر از اجداد خویش دست یافت.  . . . در خروج از حیوانیت و رسیدن به انسانیت، فرهنگ و تمدن عامل تعیین کننده بوده است».

ازخوردن وآداب ورسوم آن، روابط جنسی تولید مثل، عشق ورزی واینکه:

«انسان ازجمله جانورانی است که سراسر سال از نظرجنسی فعال است. این خود موجب گشته تخیل و تنوع او دراین عرصه گسترش یابد. از باروری فراتر رود و به یکی از ارکان هستی بدل شود».

ار اهمیت آلت جنسی انسان که، مهمترین ” اُرگان جنسی”، وتفاوت عملکردعشق وسکس، همجنین از تاریخ مطالعه ی دراز رفتارهای جنسی در روم ویونان باستان وهند و یهود و مسیح به تفصیل سخن رفته است. جالب این که درآیین هندی “کاماسوترا” ست که به طبیعت جنسی انسان اهمیت قائل شده: «آن را نه تنها در دگرجنسگرایی، ودوجنسگرائی درهمجنسگرایی نیز می بیند. نخستین سندی است که درآن به رابطۀ “سادومازوخیسم” نیز پرداخته است».

ازمجازات های سنگین همجنسگرایان درادیان ابراهیمی دربرخی کشورها ازجمله ایران می گوید:  

«همجنسگرایی درایران نه تنها دشنام بل که ازگناهان است . . . مأموران حکومتی رآی برعدم وجود فیزیکی همجنسگرایان صادرکرده است . . . دگرباشان جنسی ازخانواده ها رانده می شوند . . .».

اشاره ای دارد شنیدنی:

«با کشف مقوله همجنسگرایی میان گونه های مختلف جانوران در ۱۹۵۱ طبیعی بودن همجنسگرایی بین انسان ها مورد توجه پژوهشگران قرارگرفت . . .».

دراثرادامه مبارزه همجنسگرایان دربرخی کشورها وهمدلی سازمان ها ، سازمان بهداشت جهانی در سال ۱۹۹۱ آن را ازسیاهه بیماری های روحی و روانی حذف کرده است.

درعنوان «فرهنگ همجنسگرایی» آمده که تا قرن بیستم فرهنگ همجنسگرایی  ممنوع بود. و درکنار روسپی گری قرار داشت. بااشاره به تاریخ شکل گیری آن، که درحاشیه مانده بود می نویسد:
«در فاصله سال های ۱۹۶۸/۱۸۶۸فرهنگ همجنسگرایی شکل می گیرد».

دررهگذربررسی های این پدیده طبیعی، یادی از سعدی وجلال الدین مولانا می کند. سعدی درگلستان بی هیچ پرده پوشی از رابطۀ خود باپسرکان می گوید ومولانا «بی هیچ پروایی آمیزش جنسی را حتا با چهارپایان توصیف می کند».

نویسنده با زبانی به شدت انتقادی درمقایسۀ فرهنگ خودی باغرب «دروغگویی وحقیقت گویی» را رو بروی هم قرارداده:

«غربی ها به دانش از”چیستی امور”رغبت نشان می دهند وما به چگونگی کاربُرد آن. ما درشرق با بدنی سرو کارداریم که دیده نمی شود ودرحجاب است . . . درفرهنگ امتناع رازگشایی ازبدن امکان پذیر نیست دراسلام اراده به ندانستن به مراتب قوی تراست تااراده به دانستن».     

همجنسگرایی دربنیاد آفرینش. همجنسگرایی  درجنبش مشروطه. انقلاب جنسی. فانتزی های جنسی.

و   . . .    همجنسگرایی درجامعه ای فالوسگرا، دفتر اول به  پایان می رسد که باید به دقت خواند و ازنوآوری های آن سود برد.

دفتر دوم «دگرباشان جنسی درآثار نویسندگان غیرهمجنسگرا»

شامل آثار نویسندگان وبررسی کتابهای آن هاست:

پسران عشق ازقاضی ربیحاوی. خانه تاریک است از فرشته مولوی.  آبی تر ازگناه از محمد حسینی. مردی درحاشیه ازشهرام رحیمیان. زن ومرد جوان ازشهلا شفیق .  عشق یعنی زندگی از مهرنوش مزارعی . تابستان تلخ از رضا علامه زاده . تو هم آرام می گیری ازمسعود کدخدایی . پیش از تردید ازفهیمه فرسایی.

هریک ازاین داستان ها  گذشته ازفضای جالب خود،  نوآوری هایی دارد که حتی تا دوسه دهه پیش گفتن ازآن ها  نفرت انگیز و خلاف عرف بود و اگر اصرارمی کردی برای کشف و پژوهش، متهم به بچه بازی واهل لواط محسوب می شدی وباقی قضایا! جای سپاس دارد ازیک یک نویسندگانی که دراین مسئلۀ مخفی مانده وغایبِ جاری در اجتماع، گام برداشته وپرده های چشم پوشی را دریده اند.

دفترسوم: دگرباشان جنسی درادبیات داستانی ایران درتبعید (نویسندگان دگرباش)

پس ازشرح ادبیات دگرباشان جنسی درایران ونام مستعاروسرگردان میان دوجنس که هریک پژوهشی مستقل است و خواندنی با اطلاعات مفید آثار نویسندگان دگرباش ایرانی شروع می شود:

قهوه خانه از خشایار خسته . بنفشه سفید  از یاسمن نسا . خیال های تکه تکه شده از  پیام فیلی .

فانتزی های یک ذهن مغشوش  از پیام فیلی . برهوت ارغوان  از پیام فیلی . پیرهن رنگرزان از جانان میرزاده . کتاب خور از الهام ملک پور . یوسف و فرهاد ازامیر سلطانی . فلاش های

زندگی یک لزبین از آذر .  بنگ خام از ابوالفضل خدام . چاهک از مژگان عیاری . درد را بریز تن من ازحمید پرنیان . دردِ گاو بودن ازساقی فهرمان . فقط یک روز از رضا پسر . من اینجا هستم ازچیترا .

در داستان های کوتاه در دنیای مجازی چند داستان ازص۲۹۱ تا۳۰۶ آمده که ازاینترنت و سایت و خاطرات زندان زنان نقل شده است. وسپس: داستان راه دراز مبارزه ازتنهایی تا سامان یابی از  شهرام کیانی . هومان از نشربه هومان سوئد بن بست از ب آ .. بن بست.هومان شماره ۵ . جهان تک بعدی یک همجنسگرا از قباد هومان۱۵. آن روزها از قباد هومان۱۳ . چراغ ازنامیا علی پور .                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                           در «نگاهی به داستان های چراغ» روزهای خاکستری از آرشام پارسی، کمی صبرکن از رسول هم آوا، کاهن و آب کمر کاهن از محمد کاهن چراغ ۷۶ . سیاهی چسبناک شب از محمود حسینی نژاد توفان درمرداب از مرسا و . . . ماها حرف های سردبیرازشماره اول . همجنس من . نگاهی به چند داستان در همجنس من. دلکده . اقلیت که در داستان راز به پایان می رسد.

این کتاب همانطور که ذکرش رفت نخستین کتاب مستند درتاریخ ادبیات کشور است که اسد سیف با علاقه و کوشش خود توانسته درتبعید وغربت اجباری جمع آوری و منتشر کند . با آرزوی موفقیت ایشان و دیگرکوشندگان فرهنگ.

بازارچه کتاب /چشم از تو بر نمی دارم/بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

نخستین دموکراسی

نویسنده: پال وودراف

مترجمان: سمانه فرهادی، بهزاد قادری

ناشر: نشر بیدگل

قیمت: ۳۲۰۰۰ تومان

تعداد صفحات: ۳۰۷ صفحه

وودراف در کتاب «نخستین دموکراسی» به یونان باستان سرک کشیده است تا با بررسی تاریخ، فرهنگ، ادبیات و سیاست یونانی فهم آنان از دموکراسی را بازسازی کند. او طرفدار پروپاقرص دموکراسی است و از بیان این، هیچ ابایی ندارد، اما به همان اندازه که دموکراسی را در قامت آرمانی سیاسی و اجتماعی می‌ستاید، نگران سوءتفاهم‌های رایج در عالم سیاست نیز هست که گاه دموکراسی را به مفهومی فراگیر اما گنگ بدل کرده‌اند. از همین رو وودراف در کنار شرح محورهای اصلی و دال‌های برسازنده گفتمان دموکراتیک، غیریت‌سازی و تبیین هر آنچه دموکراسی می‌نماید، اما دموکراسی نیست را نیز سرلوحه متن خواندنی خود کرده است و در همان فصل اول از سه بدل دموکراسی نام برده است که بسیاری از مستبدان و آزادی‌ستیزان با استناد به همین سه سکه تقلبی، دموکراسی را با انواع لطایف‌الحیل گزینه‌ای نامطلوب نشان داده‌اند؛ حکومتی که فروپاشی آتن یک‌بار برای همیشه نشان داد که می‌تواند چه آثار تلخی بر جای بگذارد یا آن را ایده‌ای زیبا و دل‌انگیز اما غیرکاربردی و ناممکن معرفی کرده‌اند که شر ذاتی آن بر خیرش می‌چربد. درعین‌حال برخی نیز بدون پایبندی به اصول دموکراسی، خود را مدعی و بانی برپایی نظام‌های دموکراتیک دانسته‌اند. دقت در توصیف وودراف در تشریح این سه بدل خواننده را با استدلال‌هایش به ‌منطقی رایج در ذم و طرد و تقلیل دموکراسی آشنا می‌کند و بر بصیرت نقادانه او در مواجهه با چنین شبهه‌پراکنی‌های رایج در بازار سیاستمی‌افزاید.

«نخستین دموکراسی» بیشتر از آنکه کتابی درباره دموکراسی آمریکایی باشد، دفاعیه‌ای جذاب از تجربه دموکراسی یونانی است و بخش عمده نوآوری و بداعت متن نیز در این بخش برخاسته از این ادعای محوری نویسنده است که دموکراسی یونانی نسبتی وثیق با آرمان‌های تراژیک در ادبیات و آیین‌های نمایشی یونان داشته است؛ امری که در آثار شاعران تراژدی‌نویسی چون سوفوکلس و برای نمونه در «آنتیگونه» انعکاس یافته است و آنان را ستایندگان سه فضیلت بنیادی در دموکراسی: رواداری، عدالت و قضاوتِ خوب کرده است.

در وجهی دیگر و البته به‌غایت مهم، بخشی از اهمیت کتاب برمی‌گردد به ارزیابی منصفانه‌ای که نسبت به سوفسطاییان و آرمان‌های دموکراتیک مندرج در آرای ایشان ابراز شده است. درواقع، ارزیابی نقادانه وودراف از فلاسفه‌ای چون افلاطون و نگاه تحقیرآمیزشان به دموکراسی و حامیان شاعر و سوفسطایی آن، همراه است با تأیید نسبی آرای ارسطو درباره اهمیت قانون و خرد جمعی و نظرات سوفیست‌هایی چون پروتاگوراس درباره فن بیان، پایدیا و توانایی شهروندان برای مشارکت در سیاست و وجوب این‌ها همه، به‌مثابه «مقدمه واجب» برای دوام و قوام دموکراسی به‌عنوان نظامی که «صادقانه‌تر از هر نظام سیاسی آرمانی محدودیت‌های انسانی را می‌پذیرد» و شاید یکی از بهترین تعریف‌های ممکن از آن، همانی است که آبراهام لینکلن تقریر کرده است: «حکومت مردم، از سوی مردم و برای مردم». چه‌بسا بتوان تلاش وودراف در این متن را نیز بسط و دفاع از همین سه گزاره دانست.

چشم از تو بر نمی دارم

نویسنده: ترزا دریسکل

مترجم: سعید کلاهی

ناشر:   فرهنگ نشر نو

تعداد صفحات:  ۳۴۷ صفحه

قیمت:  ۴۰,۰۰۰ تومان

ترزا دریسکل خبرنگاری با سابقه‌ای حدود ۲۵ سال است که ۱۵ سال از آن را به عنوان مجری شبکه خبری بی‌بی‌سی گذرانده است. او سال‌های زیادی در زمینه جرم و جنایت به مطالعه و بررسی پرداخته و داستان‌های تلخ زندگی افراد زیادی را پیگیری کرده است. دریسکل اغلب «شاهد تأثیر مخربی بوده است که [جرم و جنایت]تا ابد روی خانواده، دوستان و شاهدان آن جنایت‌ها بر جای می‌گذاشت. او در داستان‌های غم‌انگیزش به دنبال کشف این احساسات است». «چشم از تو برنمی‌دارم» را در واقع می‌توان داستانی جنایی دانست که بر محور روایتی زنانه استوار است. در پشت جلد کتاب در معرفی آن آمده: «اِلا لانگفیلد در قطار متوجه می‌شود ۲ مرد جوان جذاب، گرم خوش‌وبش با ۲ دختر نوجوان هستند. ماجرا از جایی برای الا مهم می‌شود که به هویت ۲ مرد پی می‌برد و می‌فهمد که تازه از زندان آزاد شده‌اند. غریزه مادری الا می‌جوشد و تصمیم می‌گیرد دنبال کمک برود اما یک اتفاق او را منصرف می‌کند. صبح روز بعد تصویر یکی از آن ۲ دختر را در قاب تلویزیون می‌بیند. دختر که آنا بالارد نام داشته، گم شده است! پس از یک سال، آنا هنوز مفقود است و الا درگیر این عذاب وجدان که چرا به او کمک نکرده است. به علاوه یک نفر برایش نامه‌های تهدیدآمیز می‌فرستد، نامه‌هایی که او را می‌ترسانند…». سعید کلاتی، مترجم این اثر، در ارتباط با ویژگی‌های مضمونی و روایی چشم از تو برنمی‌دارم، معتقد است «کتاب از ریتم بسیار تندی برخوردار است و خواننده را هرگز درگیر تکرار مکررات نمی‌کند و در هر فصل روزنه جدیدی می‌گشاید و در آخر خواننده را وادار به این اعتراف می‌کند که حدس‌هایش اشتباه بوده است. نکته شایان توجه دیگری که در این رمان برجسته می‌نماید، دغدغه‌های نویسنده درخصوص قشر به‌خصوصی از جامعه، یعنی زنان است. نویسنده که خود زن است، به زیبایی هرچه‌تمام‌تر توانسته است ظرافت‌های زنانه و لطافت‌های مادرانه ذاتی و درونی زنان را در سطرسطر داستانش بگنجاند و با انتخاب هوشمندانه کاراکترهای اصلی داستانش به‌عنوان زن در قالب داستان توانسته است به آن سوی ظاهر و روان ظریف زنانه نقب بزند».

زندگی واقعاً همین بود؟

نویسنده: راجر واترز

مترجم: ملیحه بهارلو

ناشر:  فانوس

قیمت: ۱۲ هزار تومان

تعداد صفحات: ۸۰ صفحه

این کتاب حاوی ترجمه ترانه‌های آخرین آلبوم راجرز واترز از مشاهیر موسیقی راک و از بنیان‌گذاران گروه پینک فلوید، با عنوان «Is this the life we really want» است. واترز از مشهورترین هنرمندان ضد جنگ در دنیاست. اعتراض‌های او به رژیم متجاوز و کودک کش اسرائیل نیز مشهور شد. محتوای ترانه‌های این آلبوم مانند دیگر آثار واترز همه اعتراضی است.

در ترانه «این واقعاً همون زندگی‌ایه که می‌خوایم؟» اعتراض واترز به مردم آمریکا به خاطر انتخاب دونالد ترامپ و همچنین اعتراض به شخص ترامپ و تمسخر او، مطرح می‌شود. در بخشی از ترجمه این ترانه که در صفحه ۳۶ کتاب منتشر شده می‌خوانیم:

«آدم‌های ابله چاق شدند،

با خوردن خاویار و رفتن به بارهای گرون‌قیمت

دادن وام‌هایی با سود بالا،

و خونواده‌های از هم پاشیده،

زندگی همینه؟ جام مقدس همینه؟

کافی نیست که ما پیروز بشیم،

شکست خوردن دیگران هم لازمه.

ترس، ترس انسان مدرن رو به حرکت در می‌آره،

ترس همه ما رو توی صف نگه می‌داره،

ترس از همه اون خارجی‌ها

ترس از جنایت‌هاشون،

این واقعاً همون زندگی‌ایه که می‌خوایم؟

حتماً باید همین باشه دیگه.

چون دموکراسی برقراره و هر چیزی که هرکسی می‌گه همه جا پخش میشه.

هر بار که تانکی دانشجویی رو زیر می‌گیره،

هربار که یه آدم بدبخت رو مجبور می‌کنن از کارش استعفا بده،

هر بار که روزنامه نگاری توی زندان رها میشه تا بپوسه،

هربار که زندگی دختر جوونی الکی می‌گذره

هربار که یه آدم احمق رئیس جمهور میشه،

هربار که کسی برای حل مشکلاتش جونش رو از دست می‌ده،

هربار که یخ‌های گرینلند آب میشه و می‌ریزه توی دریای لعنتی،

همه ما مقصریم، سیاه پوست و سفید پوست…»

همچنین در بخشی از شعر «استخوان‌های شکسته» منتشر شده در صفحه ۳۰ و ۳۲ کتاب می‌خوانیم:

«…وقتی جنگ جهانی دوم تموم شد،

درسته که پرونده‌ها هیچ وقت پاک پاک نشدن،

اما می‌تونستیم استخون‌های شکسته رو جمع کنیم،

می‌تونستیم آزاد باشیم،

ما ولی تصمیم گرفتیم به فراوونی بچسبیم،

ما رؤیای آمریکایی رو انتخاب کردیم.

بانوی بدکارِ آزادی

چطور تونستیم رهات کنیم؟

چطور رها کردیمت؟

بانوی بدکار آزادی

چطور تونستیم بی‌خیالت بشیم؟

می‌تونستیم توی شریوپورت به دنیا بیاییم

یا توی تهران.

خیلی فرق نمی‌کنه کجا به دنیا بیای،

بچه‌های کوچک آسیبی به ما نمی‌زنن..»

در مقدمه این کتاب نیز بخشی از گفت‌وگوی کاوه باسمنجی با راجرز واترز که در سال ۲۰۰۱ منتشر شده بود، ترجمه و درج شده است. واترز در بخشی از این مصاحبه چنین گفته است: «هنرمند وظیفه دارد چیزی را که حس می‌کند، بیان کند، چون کار درست همین است. هر کسی تا جایی که بتواند باید تلاش کند این شرایط را عوض کند و روی آدم‌های بیشتری در دنیا اثر بگذارد و زندگی را برای ما به گونه‌ای توصیف کند که ما را انسان‌تر از قبل کند»

اخلاق در سیاست

نویسنده: مایکل سندل 

مترجم: افشین خاکبار

ناشر:  نشر نو

تعداد صفحات: ۳۶۶ صفحه

قیمت: ۴۹ هزار تومان

کتاب پیش‌رو، مقالات و نوشته‌هایی دارد که خط واصل‌شان دیدگاه‌های مختلف درباره دخالت دولت در جنبه‌های اخلاقی بخش عمومی و میزان این دخالت است. آیا می‌توان بدون پرداختن به مسائل بحث‌برانگیز اخلاقی مانند سقط جنین، خودکشی با کمک دیگران، حد و مرز پژوهش‌های سلول‌های بنیادی و … و همچنین پاسخ‌دادن به این سوال که منظور از زندگی خوب چیست، به سیاست‌گذاری در حوزه عمومی پرداخت؟ سندل برای ارائه پاسخ به سوالاتی از این دست، مثال‌های مختلفی زده که بسیاری از آن‌ها از جمله نحوه رفتار با اقلیت‌های قومی و دینی یا مساله تبعیض مثبت، ازدلمشغولی‌های همیشگی جوامع متکثری است که از تنوع قومی و دینی چشمگیری برخوردارند ولی برخی دیگر بیشتر در بافت و شرایط فرهنگی جوامع غربی معنا دارند.

مایکل سندل می‌گوید بسیاری از مقاله‌هایی که در این کتاب آمده‌اند، مرز میان اظهارنظر سیاسی و فلسفه سیاسی را مبهم می‌سازند و از دو منظر می‌توان آن‌ها را تلاشی در حوزه فلسفه عمومی دانست؛ از یک سو در بحث و جدل‌های سیاسی و حقوقی زمانه جایی برای فلسفه باز می‌کنند و از سوی دیگر، تلاشی برای فلسفه‌ورزی در حوزه زندگی عمومی، یعنی وارد کردن فلسفه اخلاقی و سیاسی در گفتمان عمومی معاصر هستند. بیشتر نوشته‌های این کتاب، پیش از چاپ در قالب این کتاب، در نشریاتی چون ماهنامه آتلانتیک، نیو ریپابلیک، نیویورک تایمز و نیویورک ریویو او بوکز منتشر شدند. برخی دیگر از نوشته‌های سندل در این کتاب هم در بررسی‌های حقوقی یا نشریات دانشگاهی به چاپ رسیدند.

نویسنده کتاب در نوشته‌هایی که در این اثر به چاپ رسیده‌اند، علاوه بر پژوهشگران و اندیشمندان، مخاطبان عام و مردم عادی را هم مورد خطاب قرار داده است.

این کتاب ۳ بخش اصلی با عناوین «زندگی مدنی در آمریکا»، «استدلال‌های اخلاقی و سیاسی» و «لیبرالیسم، تکثرگرایی و جامعه» دارد که ۳۰ فصل را در خود جا داده‌اند. عناوین فصول بخش اول کتاب از اول تا هفتم به این ترتیب است: «جست‌وجوی امریکا برای فلسفه بخش عمومی»، «فراسوی فردگرایی: دموکرات‌ها و جامعه»، «سیاست فضیلتِ ساده»، «اندیشه‌های بزرگ»، «مشکل مدنیت»، «استیضاح: گذشته و اکنون» و «وعده رابرت اف کندی».

«علیه بخت‌آزمایی دولتی»، «آگهی‌های تجاری در کلاس درس»، «تبدیل حوزه عمومی به نشان تجاری»، «ورزش و هویت مدنی»، «حراجِ تاریخ»، «بازارِ شایستگی»، «آیا باید حق آلایندگی را خرید و فروش کنیم؟»، «افتخار و خشم»، «در دفاع از تبعیض مثبت»، «آیا باید در صدور حکم به حرفهای قربانیان نیز گوش داد؟»، «کلینتون و کانت در باب دروغ»، «آیا خودکشی با کمک دیگران در زمره حقوق است؟»، «مسائل اخلاقی مرتبط با جنین»، «استدلال اخلاقی و تساهل لیبرالی» هم عناوین فصل‌های درج‌شده در بخش دوم کتاب هستند که از ۸ تا ۲۱ ادامه دارند.

فصول ۲۲ تا ۳۰ کتاب هم در بخش سوم قرار دارند که عناوین‌شان به‌ترتیب عبارت است از: «اخلاق و آرمان لیبرال»، «جمهوری رویه‌گرا و خودِ سبکبار»، «عدالت به‌عنوان عضویت در جامعه»، «خطرِ انقراض»، «لیبرالیسم دیویی و لیبرالیسم ما»، «سیادت و غرور در یهودیت»، «لیبرالیسم سیاسی»، «به یاد رالز» و «محدودیت‌های جامعه‌گرایی».

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

یکی از نشانه‌های نبوغ فلسفی رورتی این است که از دل عمل‌گرایی دیویی، نظریه سیاسی‌ای را بیرون می‌کشد که به‌شدت با نظریه‌ای که دیویی تصدیق می‌کرد در تضاد است. دیویی نمی‌پذیرفت که دولت باید در میان درک‌های مختلف از زندگی خوب بی‌طرف باشد. او نداشتن تعلق خاطر اخلاقی و معنوی در زندگی عمومی را گرامی نمی‌داشت، بلکه از آن ابراز تأسف می‌کرد. او به تمایز شدید میان زندگی خصوصی و عمومی قائل نبود و از این دیدگاه (که در اندیشه‌های هگلو تی. اج. گرین فیلسوف آرمانگرای بریتانیایی ریشه داشت) دفاع می‌کرد که آزادی فردی تنها به عنوان بخشی از یک زندگی اجتماعی تحقق می‌یابد که شخصیت اخلاقی و مدنی شهروندان را پرورش می‌دهد و الهام‌بخش پایبندی به خیر عمومی است.

رورتی جنبه جامعه‌گرایانه اندیشه دیویی را کنار گذاشته و، در عوض، با توسل به عمل‌گرایی دیویی لیبرالیسمی را می‌سازد که بنیان‌های اخلاقی یا فلسفی را نفی می‌کند. رورتی می‌گوید که عمل‌گرایی به ما می‌آموزد که این اندیشه را کنار بگذاریم که فلسفه بنیان‌های معرفت را فراهم می‌سازد. همچنین لیبرالیسم به ما یاد می‌دهد که این اندیشه را کنار بگذاریم که آرمان‌های اخلاقی و دینی توجیه‌هایی را برای ترتیبات سیاسی فراهم می‌آورند. لیبرالیسم رورتی می‌گوید مردم‌سالاری بر فلسفه مقدم است. این بدان معناست که لزومی ندارد دفاع از مردم‌سالاری بر پیش‌فرض هیچ تصویر خاصی از زندگی خوب مبتنی باشد. بازنویسی خلاقانه (یا به قول برخی مصادره) لیبرالیسم دیویی به دست رورتی به روشن کردن تمایز میان لیبرالیسم جامعه‌گرایِ دیویی و لیبرالیسم حق‌محور و آشناترِ زمانه ما کمک می‌کند.

گفت و گو با اکبر عبدی/محمد سفریان


جمشید مشایخی در آینه آثار و زندگی


حالا چند سالی هست که ساکن لندن شده و به جامعه فرهنگی این سوی آب پیوسته تا شیوه خاص حکایت کردن و طنز هوشمندانه شفاهی‌‌اش نصیب بچه‌‌های به قول معروف بیرون شود.

حرف از حسین خسروجردی است هم او که به واسطه سالهای پرشمار فعالیت هنری‌‌اش در ایران و آمد و شدش با طیف‌‌های گونه به گونه‌‌ی فکری، همیشه برای ما حرفهایی تازه و جذاب دارد. از خاطرات روزهای آغازین حوزه هنری تا تغییر رویه دادن بچه‌‌های به اصطلاح انقلابی گرفته تا شیرینی روزهای ریاست جمهوری خاتمی و حوادث قبل از انتخابات ۸۸ ( که قصد کرده ام تمامشان را برای آگاه ماندن تاریخ هم که شده در کتابی گرد هم آورم، عمری اگر باشد و وقتی به فراغت…)

از این مقدمه که برای شرح مطلب لازم می‌‌نمود اگر بگذریم، می‌‌رسیم به یکی از شبهای غریب نوروز امسال. غریب که می‌‌گویم مرادم فرق میان حس و حال خانه و اخبار رسانه‌‌های ایرانی‌‌ست و خیابانهایی که نه نشان از عید دارند و نه حال و هوایی مشابه بهار. در لابلای یکی از همان ساعات رخوت‌‌زده بود که برای رهایی از این آشفتگی، بنا کردیم تا یک فیلم ایرانی تماشا کنیم.

فیلمی که تازه به صفحات اینترنتی راه پیدا کرده بود و از قرار پرفروش‌‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران هم شده‌‌بود.

فیلم اما به جای خنده ببیشتر حس تاسف و ترحم را برانگیخته می‌‌کرد- باز هم همان بن‌‌مایه‌‌ی همیشگی- قهرمانهایی کم‌‌هوش و خنگ و خلق موقعیت‌‌هایی که در تقابل با همان نادانی به وجود آمده‌‌اند. خواسته یا ناخواسته یاد طنزهای فاخز سینمای ایران افتادیم.  سینمایی با سابقه‌‌ی خلق طنزهایی همچون «دایی جان ناپلئون»، «اسرار گنج دره جنی»، «حاجی واشنگتن»، «آدم برفی» و …نامهای دیگری در همین مقام.

کمی از چرایی مسموم شدن ذائقه‌‌ی مخاطب گفتیم و سینمایی که با توجیه یک کلمه‌‌ای «صنعت» و به بهانه «درآمدزایی» بدل به تجارتی بازاری شده و محل رونق جیب دلالهای همیشه حاضر.

همین حرفها بود و خبر مرگ جمشید مشایخی هم، تا در همان حس و حال از حسین خسروجردی تقاضا کنم تا یک وقت گفت و گو با اکبر عبدی برایم هماهنگ کند تا با او از خاطرات جمشید مشایخی سراغ بگیرم و احوال سینمای امروز هم. حسین هم وعده داد و مثال همیشه به وعده‌‌اش باقی ماند. دیگر روز که برای تنظیم و ضبط گفت و گو تماس گرفتم، اکبر عبدی تازه از مراسم خاکسپاری جمشید مشایخی به خانه آمده بود تا اخبار و احوال آنجا را تازه‌‌تر از هر خبرگزاری دیگری در اختیار ما بگذارد.

اکبر عبدی که به رای بسیاری از اهل سینما یکی از بهترین‌‌های تاریخ سینمای ایران است و دامنه‌‌ی تغییر نقشهایش از بچه‌‌محصل تا «زن» شدن را شامل شده، گفته‌‌هایش را با سلام به تمام کسانی که در هر کجای جهان این مصاحبه را می‌‌خوانند، آغاز کرد و نوروز را هم به تمام ایرانیان این کره خاکی و به قول خودش «حتی به اون آبجی‌‌مون که رفته بود فضا و زمین نبود» هم تبریک گفت و در ادامه همراه و همدل ایرانیان سیل‌‌زده شد از ترکمن‌‌های اهل تسنن استان گلستان گفت که به روایت او، شاید هیچ نداشتند اما هر آنچه در سفره بود را عاشقانه با تو شریک می‌‌شدند و مردم نازنین غرب و جنوب کشور که هشت سال «دفاع مقدس» را «تحمل کردند». «بعد هم سالها آوارگی و دربدری و بعد هم برای مدت‌‌های مدید با هوای غبارآلود وریزگرد و درشت‌‌گرد کنار آمدند، بعد هم که زلزله و الان هم که این سیل…» «امیدوارم آنهایی که باید کمک کنند وظیفه کمک گکردن دارند، زودتر به داد این مردم برسند.

روزهای اول تئاتر و معرفی شدن به کارگردان‌‌های بزرگ

آن موقع سالهای اول انقلاب بود و من با موتور در بازار تهران به قول معروف ترانزیت بودم. پیش پسرعمویم کار می‌‌کردم تو حلب‌‌کوبی. عصرها هم به تمرین تئاتر می‌‌رفتم و یک نقش داشتم در یکی از کارهای آقای طهمورث، بازی می‌‌کردم که خانم تسلیمی هم در آن کار حاضر بود.

حالا شاید بپرسید این گفت و گو که درباره آقای مشایخی بود  و این حرف ها چه ارتباطی با موضوع گفت و گو دارد؟ در یکی از شبهای همان نمایش آقای مشایخی نشسته بود و کار ما را تماشا می‌‌کرد. بعد از نمایش آمد و به من گفت که بازی‌‌ات خیلی خوب بود. فردا بیا کاخ گلستان که با هم صحبت کنیم. یعنی جوری کاشف این استعداد بازیگری من، آقای مشایخی بود و من از اینکه مشایخی از کارم تعریف کرده، در پوست خودم نمی‌‌گنجیدم.

فردایش رفتم سر لوکیشن فیلم «کمال الملک» و آنجا برای اولین بار وارد دنیای حرفه‌‌ایها شدم. در همان فرصت بود که با عبدالله اسکندری هم آشنا شدم و برای اولین بار روی صورتم کار شد و من تجربه گریم را به دست آوردم. بعد از آن هم من همیشه در مهمانی‌‌های آقای مشایخی حضور داشتم. همسر نازنین ایشان از همان موقع تا حالا من را «پسرم» صدا می‌‌زند و در همان میهمانی‌‌ها من با بسیاری از اهالی سینما آشنا شدم. البته آن وقتها جوری تبدیل به یک اتفاق همیشگی شده‌‌بود و من وظیفه داشتم با تقلید صدا و جوک تعریف کردن و …. مهمان‌‌ها را بخندانم

جمشید مشایخی و هنر

من این جمله را از علی حاتمی نقل قول می‌‌کنم که جمشید مشایخی باری درآوردن یک نقش هیچ وقت زور نمی‌‌زد و به کارهای عجیب و غریب متوسل نمی‌‌شد. او در واقع نقش را با تمام ظرافت‌‌هایش زندگی می‌‌کرد و کارش همیشه درجه یک بود.

مشایخی و شخصیت اجتماعی

درباره شخصیت و رفتار و منش او هم،… در واقع همین الان داشتم می‌‌گفتم چون شدنی‌‌نیست که آدم خوبی نباشی اما هنرمند خوبی باشی. یک انسان برای هنرمند شدن باید بیشتر حرف زدن، گوش کند و حواسش به همه چیز باشد. وقتی هم که توجه می‌‌کنی خواه ناخواه حق و حقوق دیگران را رعایت می‌‌کنی و می‌‌شوی یک انسان خوب. مثلا همین آقای خسروجردی نمی‌‌شود گفت که آقای خسروجردی نقاش و گرافیست بزرگی‌‌ست اما نقاش خوبی نیست.

اینها همه با هم‌‌اند وقتی حسین نقاش بسیار بزرگی‌‌ست؛ دوست خوب، پدر خوب ، برادر خوب و همسر خوبی هم هست.

و البته حالا که وقت و شرایط گفتن هم هست، می‌‌خواهم از حیا و شرم او هم بگویم. حیا و احترام او به دیگران به حدی بود که مثلا در هفتاد سالگی جوری در برابر یک جوان بیست ساله خضوع می‌‌کرد که برای همه جالب بود و حیف که این شرم و حیا از بین رفته است. من خودم با اینکه با پدرم در یک خانه زندگی می‌‌کردیم حتی یک بار هم در برابر او مثلا پیژامه نپوشیدم و پایم را دراز نکردم و این خیلی خوب بود. قدیم‌‌ها اگر یک جوان می‌‌خواست ده دقیقه با دختر همسایه حرف بزند، هزار جور بالا و پایین می‌‌کرد و مراقب بود حالا پسر، پدر را می‌‌فرستند دنبال دوست‌‌دخترش و بعد هم از پدرش می‌‌خواهد که آنها را تنها بگذارد. این حیا که ریخت و شرمی که ازبین رفت، متاسفانه روابط اخلاقی جامعه را بر هم ریخت.

اکبر عبدی در انتهای گفته‌‌هایش خبر از نمایشی داد که روزهای آخر تمرینش را می‌‌گذراند و نمایش «شاپرک خانم» که از قرار بناست تا از بیست و پنجم فروردین ماه در سالن کانون فکری کودک و نوجوان به روی صحنه برود .

و عاقبت داستان همیشه برقرار بی توجهی مسوولین

عاقبت و در وقت و در زمان گپ و گفت دوستانه‌‌مان که به قول مطبوعاتی‌‌ها«آف دِ ریکورد» به حساب می‌‌آیند، از سینمای کمدی زرد و مبتذل این روزها گفت و برنامه‌‌های تلویزیونی که همه‌‌شان به ضرب و زور پیامک، کاسبی تازه‌‌ای ابداع کرده‌‌اند. همینطور از بی توجهی مسوولین به هنرمندان پا به سن گذاشته گفت و خانه‌‌نشینی تلخ بسیاری از آنها که هنوز هم توان کار کردن دارند و دیالوگ حفظ کردن. این بخش آخر را هم گفت که بنویسم تا به قول خودش شاید تلنگری شود برای مسوولین فرهنگ و هنر کشور که بسیاری از هنرمندان از پرداخت مخارج بیمارستان ناتوانند، مثالش هم حسین محب اهری بود که برای ترخیص از بیمارستان پول کافی نداشت.

«…. ما آخر بیمه طلایی داریم، یعنی باید اول تمام هزینه را خودمان بپردازیم بعد کاغذ را ببریم که هشتاد درصد پول را برگردانند، آن را هم به هرکس که دلشان بخواهد می‌‌دهند و هرکس که خوش نداشته باشند، نه! مثلا خود من تمام هزینه‌‌های عمل پیوند خودم و مخارج درمان پدرم را خودم پرداخت کردم. چرا که به باور مامور بیمه من حاجتی به آن کمک نداشتم. می‌‌گفت: “آقای عبدی شما دیگه چرا؟”»

ازقاب تاریکی ها تا باغ چراغ ها / رضا اغنمی

نام کتاب: ازقاب تاریکی ها تا باغ چراغ ها  

نام نویسنده: بهروز شیدا

ناشر: نشرباران – سوئد

چاپ اول : ۲۰۱۹ (۱۳۹۷)

طرح روی جلد و صفحه آرایی: جهانگیرسروری    

بهروز شیدا، این بارنیز برحسب سلیقه و روش خاص خود هفده موضوع، شامل هرآنچه پذیرای پوشش ادبیات است حتا (نشریه ی دنیای فوتبال درمورد پرویزقلیچ خانی) را برگزیده، با کالبد شکافی ماهرانۀ آن ها از زوایای گوناگون به بررسی و نقد البته با زبان همیشگی اش؛  پس ازجمع آوری آنها در کتابی مستقل منتشرکرده است.

درپس فهرست دوبرگی باعنوان چند نکته، با اشاره به نام هرکتاب و نویسنده ونشانی تارنماها و نشریات گوناگون که قبلا همین آثار دران ها چاپ و.منتشر شده را یک به یک توضیح داده؛ در بند دوم اضافه می کرده که:

«هفده جستاری که دراین کتاب می خوانید، به ترتیب تاریخ نگارش چیده شده اند؛ ازمرداد ۱۳۹۳ خورشیدی تا اسفند ماه ۱۳۹۶ خورشیدی؛ از جولای ۲۰۱۴ تا مارس ۲۰۱۸».

دربند ۴ «هفده جستاری که دراین کتاب می خوانید مجموعه ی چند خوانش است از متن هایی که در آن ها از تاریکی قاب ها تا چراغ باغ ها سخن رفته است».

پبشاپیش بگویم که هرفصل از هفده گانه، آن چنان گسترده و پُرمحتواست که بی اغرلق نوشتن درباره

آنها شامل کتاب پُرحجم دیگری می شود. با اندک تأمل درمتن هریک ازفصول وآثارمورد مطالعه  که نویسنده چکیده ای ازآن ها را روایت کرده، زحمات وعشق وعلاقه ی پژوهشگررا توضیح می دهد.

که تا بام تاریک حهان چه نردبان ها است      

عنوان نخستین  جستار این اثر: موضوع بررسی «پنج رمان که اول شخص وسه خاطرات سیاسی».

کتاب بیگانه اثر آلبرکامو–  پس بادهمه چیزرا باخود نخواهد برد. اثر ریچارد براتیگان–  سرزمین گوجه های سیز، اثرهرنا مولر–  تونل اثرارنستو ساباتو– خشم، اثر فیلیپ راٍث. و خاطرات سیاسی:    

مجرمین بیگناه، خاطرات امید محمودی – خوب نگاه کنید راستکی است. خاطرات پروانه علیزاده – سال های اول درکاخ سفید،ازجنگ تا صلح، خاطرات دوجلدی هنری کیسینجر، زیر ذره بین نقد و بررسی قرار گرفته و نخستین فصل کتاب در۳۰ عنوان به پایان رسیده است.

با توضیح دراضلاع اصلی چهارگانه: (متنِ، تاریخ، نویسنده، خواننده) ازتفاوت نگارش رمان اول شخص وخاطرات سیاسی می گوید:

«در رُمان اول شخص نیت نویسنده درسایه قرار می گیرد. می تواند محو شود. می تواند به یکی از معناهای رُمان تبدیل شود. یعنی متن می تواند خود را چندان بگسترد که به تعداد خواننده گان  خوانش های گوناگون ممکن باشد؛ نگاه های گوناگون به جهان هستی».
اما درنگارش: «خاطرات سیاسی نیت نویسنده چنان برجسته می نماید که همه ی خوانندگان متن را تنها به یک معنا بخوانند؛ که تاریخ  یک دوران تنها به یک چشم نگریسته شود».

از دیدهای گوناگون و نقش راویان و بازیگران دررُمان می گوید واز زوایای مختلف آن ها؛ درحالی که : «در خاطرات سیاسی بیش ازیک زاویه دید حضور ندارد؛ زاویه دید اول شخص ناظر».

بااین مقدمه ها، دست خواننده را گرفته به گستره ی آثاری که ازآن ها یاد شد، هدایت شان می کند. می نشاند پای سخن سخنورانی که برخی ازآن ها؛ ازپشت مهِ تیره وتارسنگین سکوت، فرو رفته در خواب ابدی! وتنها صداهای جامانده پیچیده درآرامش وسکون.

یادش خیرباد آن شاعر که زمانه ی حضورش، زود بود و هم نارس که گفت :
«تنها صداست که می ماند!».

نویسنده ازهریک نمونه ای می آورد. یکی ازاین هاست:

۸
«پس باد همه چیزرا باخود نخواهد برد»

سال ۱۹۷۹ است راوی مردی چهل و چهارساله از دوازده سیزده سالگی اش می گوید تنهاست و از تجربه آن سال ها، که: «تنهائی را تجربه کرده است. به سال خوردگان علاقه دارد. ماجراها ازسر می گذراند. ارهمسایه گی با یک مؤسسه ی کفن ودفن تادوستی با پیرمردی دانم الخمرکه سرایدار یک کارخانه ی چوب بری است . . . . . . .  روزی راوی به همراه یکی ازدوستان نزدیک اش دیوید به باغ سیبی می رود؛ به روز ۱۷ فوریه سال ۱۹۴۸ دران روز، درآن جا به تصادف به سوی دیوید گلوله ای شلیک می کند. دیوید می میرد. دادگاه اما راوی را تبرئه می کند».

در دریف ۹: راوی داستان درکل زندگی خود تنها خاطرات دوران کودکی اش را به یاد دارد وبس.

«انگار تکه ای از زمان را دور می ریزد تا شخصیت های هم سان وهم تقدیر یک دوران را به بازیگران حادثه هایی تبدیل کند که ازشدت تکرار حادثه نیستند».

چند مثال مشابه درهمین مایه ها، هریک ازمنظریا زاویه ای. سرانجام نتیجه نهائی، رُمان فوق:

«متنی چندصدائی است که درآن درون مایه ها پیداست».  

۱۱  

سرزمین گوجه های سبز

راوی، اول شخص رُمانی ست که هرنا مولر نوشته و حسین نوش آذربه فارسی ترجمه کرده است.  

بازیگران رُمان پنج دانشجواهل رومانی، در حکومت چائوشسکو. همگی دریک مجتمع دانشجوئی زندگی می کنند. یکی ازآن ها به علت رابطۀ جنسی با مربی ژیمناستیک خود کشی می کند. دو نفر شان پس از پایان تحصیلات به آلمان فرار می کنند که یکی آزان ها درآنجا خودکشی می کند. آن که در رومانی مانده خود را حلق آویز می کند. راوی مانده ویکی دیگربه نام ادکار:

«شب وروز به ترس و لرز درآلمان درهراس ازآن ها که بر رومانی حکومت می کنند».   

چگونگی وبرآیند متن داستان را شرح می دهد:

«راوی و لولا متنی هم صدا– چندصدائی نوشته اند تا درتکرارسرنوشت های گوناگون قربانیان، خوانندگان را به آه های گوناگون وادارندهرچند که هم صدایی های جاری در رُمان شاید جز حضور یک درونمایه را ممکن نکند».

اردفترخاطرات لولا حادثه ای روایت شده که دوران چائوشسکودراثراختناق:

«آنها شاخه ها را به زیر می کشیدند وجیب هاشان را پرازگوجه سبزمی کردند درچیدن گوجه ها خیلی مهارت داشتند   . . . خورۀ گوجه سبز وصف حالشان نبود. بلکه نوکیسه، فرصت طلب کاسه لیس و بی غمانی که راحت از روی جنازه هاعبورمی کنند بیشترمناسب حالشان بود. به دیکتاتورهم خورۀ گوجه سبز می گفتند».

دربستر روایت ها با شکافتن سخنان راوی، اندوه سوگوارانه ای ازدرون مایه ها دردل خواننده شکل می گیرد وابزارقدرت: درخفقان، سانسور، اعتصاب، زندان ودارطناب وانگیزه های خودکشی و فرار دانشجویان سرخورده ومآیوس از مبارزه، به همراهی با جنایت های دنباله دارحکومت های خودکامه درگوشه و کنارجهان به زندگی ادامه می دهند.

۱۴تا ۱۶

تونل، نوشته ی ارنستوساباتو  

تونل را بخوانیم:

تونل روایتی ست با راوی اول شخص شروع می شود:
«نقاشی سرانجام زنی را که سخت دوست دارد به بیرحمی می کشد».

و سپس خودرا معرفی کرده و اعتراف نامه می نویسد. دربستر روایت ها شیوه ای پیش گرفته :

«درجهت اثبات حقانیت معشوق مقتول». وهمچنین بخش های ازفاش گویی درباره ی خودش به قصد ساختن متنی چند صدایی تا :

«از پرسش های بی پاسخ درون مایه های گوناگون بسازد».

وسپس متن نوشته ی نقاش قاتل را آورده :

« بگویم که من خوان پابلوکاستا هستم  نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت. تصور می کنم جریان دادرسی را همه به یاد می آورند و توضیح اضافی دربارۀ خودم  ضرورتی ندارد».

سپس ازنفرت ها ومحبت های ذهن آشفتۀ خود با گفتن این که:

«به طورکلی نوع بشرهمیشه به نظرم نفرت انگیز رسیده است».

انگیزه ی قتل ماریا رااین گونه روایت می کند:

«باید تورا بکشم ماریا . تو مرا تنها گذاشتی».

۱۹ – ۱۷    

خشم نوشته ی فیلیپ راث

این اثر نیز با اول شخص شروع شده. مارکوس مِسنِر ازبازیگران داستان ودانشجوی حقوق است. اودردانشگاه با دختری به نام اولیویا آشنا وهم بستر می شوند. چندی بعد می شنود که اولیویا آبستن و مفقود شده است و مارکوس هم درجنگ کره کشته می شود.

درعنوان ۱۸ بهروز، مانند جراحی ماهر به کالبد شکافی اثر می پردازد:

«خشم از زاویه دید یک راوی ی مُرده روایت می شود».

سپس چند پرسش را با تآکید بر “شاید” ها مطرح می کند تا از راهی ساده و آسان تفهیم  همه جانبه موضوع به مخاطبین را سامان دهد:

روایتگرمُرده شاید صدای خودش را نفی می کند. شاید نفی تقابل مرگ وزندگی را. شاید مرگ نویسنده را نمادین می کند که متنی چند صدایی می سازد که تولد ومرگ را هم ارز می کند  شاید درون مایه هایی بی نهایت گوناگون می سازد». .

خشم را باز می کند. ورق می زند. تا سخنان برجسته وماندنی آن را یادآور شود.  

۲۲–۲۰

مجرمین بی گناه

خاطرات امید محمودی مرد جوان افغانی ست درفاصله ۲۰۱۱ – ۱۹۹۶ میلادی. سال ها پس از سقوط حکومت نجیب الله، از حمله ی سربازان حکومت افغان به منطقه ی هزاره نشین افشار. به زمانی که راوی داستان کودکی دو سه ساله بوده.  با وقوع جنگ داخلی شروع وسقوط حکومت طالبان، آن ها به پاکستان فرار می کنند. دراین بین مادرمی میرد و پدرتوسط طالبان اعدام می شود. راوی داستان ازطریق ایران به سوئد می رود و کتاب «مجرمین بی گناه» را منتشر می کند.

اثری تک صدایی که درآن صدای نویسنده برهمه ی صداهای دیگر چنان تسلط می یابد که درجهانی دو قطبی  به تنها درون مایه تبدیل می شود».

با اشاره به تقسیم بندی خیر و شر :

«نیروهای هزاره شیعیان هستند. نیروهای شر– قربانی کننده، حکومت مجاهدین وحکومت طالبان اند ؛ پناهگاه نیروی خیر– قربانی، جهان غرب».

تکه هایی از مجرمین بی گناه را شرح می دهد ازکشتار:
«همه ی هزاره هایی که دستگیرشدند اعدام شدند .حتا حیوانات زنده نماندند؛ زنان مورد تجاوز قرار گرفتند؛ آنگاه اعدام شدند».

ازآلونک زیستن  باخانواده اش می گوید و اعدام فوتبالیست ها وتماشاگران.

«زنی ازماشین بیرون کشیده شد وبه دستورخلیفه دروسط زمین خواباندند؛ سنگی برداشت ؛ آیه ای از قرآن خواند آن را به طرف زن پرتاب کرد. زن جیغ کشید و به زمین افتاد».

ازپاره کردن لباس بچه مدرسه ای ها وسنگسارزن ومردی به جرم داشتن رابطۀ نامشروع ورفتارهای   وحشیانه با تظاهر به دین اسلام .

۲۵ – ۲۳

خوب نگاه کُنید راستکی است

خاطرات پروانه علیزاده زندانی سیاسی درجمهوری اسلامی ست که درسال ۱۳۶۰دستگیر و سال ها دوران سخت دو زندان اوین و قزلحصار رادرشکنجه گاه ها، گذرانده است:

«درنده گی ها، مقاومت ها، تنهایی و اعدام ها دیده است».

به درستی، از دیدگاه نویسنده آزاد اندیش کتاب، خانم علیزاده، بنا به تجربه ها و حوادث زندگی اش:

« دراردوی خیر جهانی دوقطبی ایستاده است . . . نیروهای خیر– قربانی، زندانیان سیاسی هستند و نیروهای شر–  قربانی کننده، زندانبانان جمهوری اسلامی.

صحنۀ اعدام را شرح می دهد. توحش عریان قدرتمندان و منادیان مذهب، فضای خونین رگبار، واین زمانی ست که عده ای از زندانیان سیاسی را برای نمایش رعب و وحشت به میدان تیر برده اند تا با نشان دادن نحوۀ اعدام قربانیان، بیم و هراس مرگ، توحش و شقاوت خود را ثابت کنند:    

«گفتند چشم بندها را پائین بکشید وفقط به روبروی خود نگاه کنید. صحنه ای فجیع ناگهان دربرابر چشم ده ها زندانی پدیدارشد. یک لحظه بهت و سپس جیغ و نعره و ضجه […] پیکرجوانی درانتهای  طنابی که ازدرخت بلندی آویخته بود تاب می خورد. دست های جوان تا آرنج باندپیچی شده بود و پاهایش تا زانو ازضربات وحشیانۀ کابل دریده بود».

سپس از پاسداری می گوید که کنارجسد بالای میزی رفته انگارلاشه گوسفندی رابرای فروش گذاشته  با چوب دستی می چرخاند وپشت سرهم داد می کشید “خوب نگاه کنید، راستکی ست»!

ازروش اعتراف گیری وشکنجه می گوید زندانی رادرقبر خوابانده می گویند زنده به گورتان می کنیم

قسمتی ازلباس انها را بریده می گویند این تکه از لباس رابه خانواده تان می دهیم تا بدانند که به درک رفته اید. ساعتی درهمان حالت نگه می دارند و . . .

ازخواندن روایت های بالا خواننده می لرزد و جزلعن ونفرین بربانیان وحامیان این چنین وحشیگری های سازمان یافته، و این که درمقابله با آن ها چه باید کرد؟ درغم واندوه فرومی رود.

۲۸ – ۲۶

سال های اول درکاخ سفید و ازجنگ تاصلح

خاطرات هنری کیسینجروزیرخارجه دردولت نیکسون است دردوجلد. انتخاب ریچارد نیکسون به ریاست جمهوری، صلح ویتنام، دوران جنگ سرد، حضور گسترده ی اروپای شرقی، پیمان ورشو، کودتای فیدل کاسترو، انتخاب سالوادورآلنده درشیلی به ریاست جمهوری، درگیری هند وپاکستان. و سپس در عنوان ۲۷ از میان انبوه حادثه ها، سرشت قدرت را مطرح می کند. وزاویه دید نویسنده را : «نویسنده ای است  که جهان را برمبنای منافع یک ابرقدرت روایت می کند».

ازنظرگاه نویسنده، این اثرجهانی تک صدائی است که درآن صدای نویسنده یک قطب جهان سیاست را اردوی خیر می خواند؛ که آمریکاست ونیروهای شر، نیروهایی که مقابل آمریکا می ایستند؛ و «اتحاد جماهیرشوروی را پشتیبان دارند».

درعنوان ۳۰ نتیجۀ نهایی پژوهش این فصل را می بندد:
« راویان رمان های بیگانه، پس باد همه چیزرا باخود نخواهد برد، سرزمین گوجه های سبز، تونل، خشم، هیچ یک روایت دیگری را انکار نمی کنند».

خلاف راویان رمان، روایتگران خاطرات سیاسی  درکتاب مجرمین بی گناه، خوب نگاه کنید راستکی است، سال های اول کاخ سفید وازجنگ تا صلح، یا به قول نویسندۀ خوش ذوق «اردوی خیر و شر» هستند روایت یکدیگررا منکر می شوند تا حدی که «مسلمانان شیعه درمجرمین بی گناه که دراردوی خیر- قربانی ایستاده اند یا دراثر خانم علیزاده بازجویان و زندانبانان وجلادان دراردوی شراند.

فصل نخست کتاب به پایان می رسد.

بررسی کتاب را می بندم. با تاکید  براین که کتاب اثریست خواندنی، با گفتنی های بسیار: داستان و رمان وخاطرات و . . . که نویسنده  در زمینه های گوناگون با روش خاص خود کاویده، بانوآوری هایی بس جالب. پنداری روایت تاریخ سراسرجدال دانم خودست دررهائی ازظلم و ستم و آفت های ریشه دارفقرفرهنگی با خوانشی نو.

راه بهروز شیدا، با تلاش های فرهنگی ش مستدام باد.  

این جا برقص/سه دفتر شعر/رضا اغنمی



نام کتاب: این جا برقص

نام شاعر: حسن حسام

چاپ اول : ۱۳۹۷– لندن

نام ناشر: مهری –  لندن

کتاب مجموعه ایست ارسه دفترشعر  باعنوان : زخمه ها – شعرهای خیابانی وآن سوی پرچین. سپس (نکته ها) درهفت برگ، که شاعر باصبروحوصله، شآن نزول برخی سروده ها را توضیح داده ومستند کرده. مهمتر، ادای دین به اندیشمئدان  وسخنوران را یادآور شده است.

عنوان کتاب «این جا برقص» برداشت ازجمله گویا وزیبای مارکس است:

«گل همین جاست. این جا برقص»  بنگرید به نکته ها ص۱۳۸

برخی از سروده های این دفتر پُرمحتوا و خواندنی را جهت بررسی برگزیده ام

نخستین سروده دفتربا این عنوان:

آوای شب سنگین

.

شب دراز به حافظ دلا پیام رسان

که فال باز کند صبح را غزل خوانان

چه مرگزاست شب هول درسیه کاری

جوان کُش ست و جهانی زجور او گریان

شکنج گیسوی دل دار نیست این شب تار

شب است و رهزن فردا و قاتل انسان

زلال عاطفه را دشمن است این بی داد

بسیج کن همگان را، جهان بپا خیزان

بزن به  اهرمنان تیغ تر، سکوت مکن

مده مجال به دیوان و آدمیخواران

غریق شوکت عشقیم و پرده دار دلیم

شرار و شاعر و شوریده ایم  و شبسوزان

بزن به طبل سفر  ای رفیق راه سحر

که عطر باغ بهاری شود، زمین خندان.

عم.ان:

درشکارگاه

شاعر، با دیدن آهویی زیبا و خواب آلود، پنداری با تابلویی در دست روی صحنه ظاهر می شود با بغض گره خورده درگلو،  فاجعۀ بیرحمی وعاطفۀ کور انسانی را با اندوه می خواند:

«بیش ازآن که/ سرش/ تهی شود ازرؤیا/  با دوچشم خسته ی رعنا/ ازردیف درختان خیس/ می گذرد/ تا آخرین نگاه بی تابش،/ یله برغروب شعله ور شنگرف/ بنشیند، / برلاجورد آسمانی/دریاوار/ سگ و شکارچیان اما/ رهیاب شان،/ مسیرتازه خون/ و اشتیاق است . . . /

آبش بده / نکُش / نفس می کشد هنوز/ آهوی زیبای تنهای زخمی».

سومین سرودۀ این بخش باعنوان:

«باگالیا و پریا» ست درهمدلی با: «برای دل آتش گرفته ی فرزانه و بهرنگ»:
تا به دیدار گنجشک ها/ روشن شویم/ چشم هامان/ تاریک می شد/ و ما/ بادست های خود/ که عاجز بودند/ نگاه می کردیم/ خفته بودند آنان/ بازی گوشانه و معصوم/  . . . . . .

ای . . . ی/ شهاب الدین/  باغبان مهربان/ مرد تاجیک! / مهربانتر بکار این دو بوته ی نارس را/  آهاِی . . . / شهاب الدین/ مواظب بیل ات باش/ وقتی که خاک تشنه را خراش می دهی …   

دومین دفتر «شعرهای خیابانی» ست که با عنوان سودائیان شروع شده. سروده ای که به پژوهشگر خوشنام وامین آقای  باقرمؤمنی درنود و یکمین بهار زندگی اش پیشکش شده با چنین آغازی:
بافصل های درگذرباد/ پیرانه سر،/ ایام را ورق می زنند / در شب خوانی هاشان/ آوازهای بومی می خوانند/ و اسب بادپای زمان را/ مثل ستاره/ رصد می کنند/  ای جانِ جان/ جانِ جهان/ نمان درچله ی زمستان!/ میعادگاه/ سحرگاهی است/ شنگرفی وشکوفان/ درمرغزارِ بی افق خیس/ سرشارِ شیهه اسبان باردار/ ونم نم باران/

آن جا: / جهان/ جوان/ ونان و آزادی/  با آبادی/ در هفت خانِ شادی/ خان اول/ خواهد شد/ دراین گدار سخت سر/ اما، راه بهار/ چون داسِ ماه/ درشبِ ابری/ پنهان است! و راه پیمایان،/ دسته/ دسته/ گروه/ گروه/ باچشمانی خسته/ دریایی آرزو/ خورشیدی درسر/ بغضی درگلو/ بی خیال تاول پا /  برسنگلاخ سخت / پای می کشند/ و راه می بُرند/تا از شبانه ی خرافه وغارت،/ گذرکنند/ درفصل های برگ ریزان/ در فصل های سرد.

شاعر دراین سروده از نسل مؤمنی وهماندیشان اومی گوید. با اشاره به آمال و آرزوهای زخم خوردۀ آن ها از استفامت رهروان آزادی و جان سختی ومقاومت مبارزان، با منادیان خرافه وغارت، روایت تلخ زمانه را شرح می دهد..

گفتن دارد  که فجایع تاریخی حاکمیت ستمگران و گسترش سیاهی های خفقان ومرگ، پیوسته بالاسر مردم درپروازند، ملکۀ ذهن شاعر حساس را دراین دفتر عریان می کند.

عنوان  آوازخوان  را می خوانیم :

براین فلات کهن / باران مرگ/ در هرچهارفصل/ ماننده ی تگرگ/ می بارد/ ازکورش و انوشیروان / تا وارث امام زمان/ با تاج ها/ وعمامه ها/ و دشنه ها و تفنگ ها/ دردریای خون وجنون / می رقصند/

چشم / می کنند/ لب / می دوزند/ زبان / می بُرند / گردن / می زنند / پوست / می درند/ نشاء می کنند مردمان را/ هزار/ هزار/ براین خاک بی بهار/

دهان به آواز بازکنی/ گلویت را/ با طناب بافته از دُم اسبان/ یا الیاف گیاهان/ یا کابل برق/ یا سیم تلفن / چنان می فشرند،/ که آواز قناری/ در حنجره ی نازکت / خاموشی گیرد/ جرمت این است/ آوازخوان!/

در زمستان بلند این دیار/ نشسته برشاخ ساری  بی بار/ چهچه، می زنی / به شوق شکفتن گل/ درانتظار بهار/

شگفتا! / چه جانِ سختی داری/ آواز خوان! هنوز/  زنده ای!

عنوان :

این جا برقص.

«برای محمود صالحی و رضا شهابی و همه ی پرومته های درزنجیر» سروده شده است»:

ترا که شورشباب/ ونمک جهانی/ سهمت/ زنجیر است/ و سفره ی خالی/ پس آنک/ برقص/ دست  افشان و پای کوبان/ با گسستن رنجیر/ درمیانه ی مستان/ و آواز تهی دستان/ که سرنوشت خونبارت/ پیکاراست/ و تازه کردن این خاک دان پیر/

پیرما گفت. /سازسرنوشتت را/ تاریخ می نوازد/ نه دانائی ما./ تاریخ بی قراری ها / تاریخ داد و ستد /

تاریخ دهان های گرسنه/  تاریخ چشم های حسرت / درافقی گم / تاریخ آرزوهای له شده/  تاریخ رنج و کار/ وقتل گاه مردم هُشیار/

پیرما گفت:

ای یار/ گل همین جاست /این جا برقص / حلاج وار/ حتا / درپای دار.

دفترسوم با عنوان:

آن سوی پرچین   شامل سروده های:

ماهی شدی بچه – غریبه – کابوس ماه تاریک – دختر کوبائی ! و اندوه ماه خسته است.                 در پایان سروده ها «نکته ها» آمده درشش برگ، که انگیزه و مفهوم مستند برخی عناوین را توضیح داده است.

پژوهشی مورد ستایش که عشق وعلاقه ووابستگیِ  شاعر به تاریخ را به خواننده توضیح می دهد.

صراحت کلام در تمام سروده ها جلب توجه می کند. بنگرید به برگ ۱۵ عنوان «باگالیا وپریا» –

عنوان «آوازخوان» برگ ۵۳ – برگ ۷۱ در «سرزمین زندانی». و . . .

حسن حسام، دراین کتاب خواندنی وپُر بارش، بخشی از تاریخ سرکوب وخفقان و دار وطناب را با زبانی عریان به آثارفرهنگی تبعیدیان افزوده است که باید به دقت خواند و رگ و ریشۀ نهادی شدۀ «فقراندیشه» درجامعۀ باستانی را دریافت و با آسیب های فاجعه بارش آشنا شد و فلاکت هایش !

هفتسین هایی در آشیان داستان/مینا استرآبادی


اگر کمی‌ اهل ادبیات باشید می‌دانید که سهم مهمی ‌از دیوان‌های اشعار و کتاب‌های مشهور ادبی ما به توصیف بهار و وصف جشن‌های نوروزی اختصاص دارد، چیزی که ما آن را به عنوان بهاریه می‌شناسیم. نوروز با تمام آداب مفصلش، در شعر شاعران توصیف شده و شرح مراسم و آیین‌هایش در کتاب‌ها آمده و روایت‌ها و داستان‌های بسیار دارد. اما در ادبیات معاصر ما بخصوص در ادبیات داستانی، گویا نویسندگان با نوروز قهر کرده‌اند و با این‌که این آیین کهن می‌تواند بستر خلق‌های ادبی فراوانی باشد، در مورد آن دریغ شده است.

با این حال اشاره‌های مختصری هم به عید نوروز در بعضی از داستان‌های ما هست و اگر اهل خواندن داستان باشید حتما به آن ها برخورده‌اید. در این نوشته به آثار چند نویسنده مشهور معاصر می‌پردازیم که عید را دستمایه کارشان قرار داده‌اند. اگر اهل ادبیات هستید و دلتان می‌خواهد در نوروز کتابی با حال و هوای این روزها بخوانید، این داستان‌ها را به یاد داشته باشید.

دید و بازدید به رسم دهه ۳۰

معروف‌ترین داستانی که در آن از عید نوروز سخن گفته شده، داستان «دید و بازدید» جلال آل‌احمد است. این کتاب عنوان نخستین مجموعه داستان منتشر شده از این نویسنده هم هست که در سال۱۳۲۶ چاپ شد. داستان دید و بازدید به پایان‌بندی خوبش مشهور است و در آن از رفتار مردم آن دوران(که شاید هنوز هم ته مانده‌های آن وجود داشته باشد) در برگزاری مراسم نوروز و عادت‌های آن ها انتقاد شده است. این سبک، یعنی همین انتقادهای اجتماعی، سنتی بود که در آثار دیگر نویسندگان آن دوران هم وجود داشت. البته در این داستان به عادت‌های خوب مردم هم برمی‌خورید؛ بخصوص آن جا که خانم بزرگ به رسم عیدی، اسکناسی کف دست راوی می‌گذارد و جیب‌هایش را از نقل و شیرینی و گندم و شاهدانه پر می‌کند. البته در همین داستان به نویسندگانی هم برمی‌خورید که در روزهای آخر اسفند آگهی می‌کردند تعطیلات نوروز به سفر خواهند رفت و از دیدار دوستان محرومند: «تبریکات صمیمانه‌ام را در این نوروز ملی باستانی به خدمت تمام دوستانی که همه ساله سرافراز می‌فرمودند تقدیم داشته و در ضمن خبر مسافرت چند روزه خود را به نواحی جنوب اعلام می‌دارم.

از این جهت با هزار تاسف و پشیمانی از پذیرفتن و درک حضور دوستان در ایام نوروز معذور و امید است که….»

خانم نویسنده نوروز دوست

داستان کوتاه خوان‌ها، اگر آثار سیمین دانشور را خوانده باشند، داستان عید ایرانی‌ها را به یاد دارند. این داستان یکی از معدود داستان‌هایی است که به شکل خاص به یکی از آیین‌های نوروزی می‌پردازد. داستان عید ایرانی‌ها در کتاب «شهری چون بهشت» منتشر شده است که داستان‌های خواندنی دیگری هم دارد. اما عید ایرانی‌ها، به یک عنصر نوروزی که حالا دیگر رو به زوال است، یعنی ـ حاجی فیروز ـ می‌پردازد. در این داستان ۲ کودک آمریکایی، با یک حاجی فیروز مواجه شده‌اند و جنبه‌هایی از فرهنگ ایرانی در آن زمان و شرایط اجتماعی دوران در این داستان نمایانده می‌شود: «تد و جان با ماشین مدرسه به خانه برمی‌گشتند. ماشین سر دوراهی نرسیده به قلهک ترمز می‌کرد و آن ها پیاده می‌شدند و تا خانه‌شان چندان راهی نبود. یک روز نرسیده به دو راهی مرد سیاهی را دیدند که روی کنده درختی که شاخه هایش را زده بودند ایستاده. اگر وقتی ماشین بچه‌ها رد می‌شد مرد سیاه سلام نظامی نداده بود، هرگز به فکرشان نمی‌رسید که مجسمه نیست.

وقتی ماشین مدرسه ترمز کرد، تد و جان برگشتند و رفتند سر وقت حاجی فیروز… روی هم رفته از همه چیز حاجی فیروز خوششان آمد. از لباس قرمز، از کلاه بوقی، از صورت سیاه، از صدای دایره زنگی و از آوازش و بعد از کنجکاوی زیاد فهمیدند که حاجی فیروز پیش از عید ایرانی‌ها پیدایش می‌شود، اما هنوز زمستان بود و حاجی فیروز آمده بود. پس چرا آمده بود؟ و باز کنجکاوی…و به این نتیجه رسیدند که حاجی فیروز گاهی آب حوض می‌کشد، گاهی برف پارو می‌کند و پیش از عید حاجی فیروز می‌شود.شاید یک زمستان اصلا برف نیاید. شاید هیچ‌کس آب حوض خود را خالی نکند. مخصوصا زمستان و آب یخ زده حوض.»

البته سیمین دانشور در رمان جزیره سرگردانی هم یک فصل را اساسا به نوروز اختصاص می‌دهد. در آن فصل راوی به شرح و وصف آداب نوروزی برای خارجیانی می‌پردازد که در جشن نوروز حضور یافته‌اند.

«سر دلم هم غلط می کند به شور و جوش بیفتد. بی خود به بچه اکم هستی نق زدم. اما چه کنم دست خودم نیست. آدمیزاد هزار جور حالت دارد. دلم نمی خواست عیدم اینجور سوت و کور باشد. هر چند که هستی از قول گوته گفته باشد که تنهایی راز دانایی است. »

مجید و لباس عیدش

کم تر نسل سومی ‌اهل ادبیاتی است که قصه‌های مجید اثر هوشنگ مرادی ‌کرمانی را خوانده باشد و داستان لباس عید مجید را به یاد نداشته باشد مجید پسر ساده دل کرمانی با روحیه بذله گویش، در خانواده‌ای فقیر زندگی می‌کند و جز یک بی‌بی و یک خواهر کسی را ندارد، اما همین مجید هم برای لباس عیدش برنامه‌ها دارد. ماجراهای کت و شلوار عید مجید در داستان جذابی از این نویسنده آمده که خواندنش در عین این‌که خنده را به لب می‌نشاند، ته رنگی از اندوه هم دارد. خود مرادی‌کرمانی درباره این داستان می‌گوید: «من مدتی هم برای رادیو داستان می‌نوشتم. عید بود که گفته بودند داستانی بنویسم که مسائل نوروز در آن باشد. من یاد همان قصه افتادم. گفتم من داستانم در مورد بچه‌ای است که تنها و یتیم است و موقعیت خاصی دارد، مادربزرگش نمی‌تواند خواسته‌هایش را برآورده کند، در‌عین‌حال طنز هم هست. این داستان را می‌نویسم. اول مخالفت کردند که ما یتیم و یتیم‌بازی نمی‌خواهیم و برنامه برای عید است و این حرف‌ها. اما من سماجت کردم. داستان را نوشتم و توی اجرا هم خوب از آب درآمد.

«پرویز دوایی و بهاریه‌‌های تکرار نشدنی‌‌اش»

پرویز دوایی را مشتاقان عالم سینما بیشتر به عنوان منتقدی خوش‌‌قلم می‌‌شناسند، اما بهاریه‌‌های داستان‌‌گونه او همیشه برای اهالی قلم جذاب و خواندنی‌‌ست، همان بهاریه‌‌هایی که از دنیایی سخن می گویند، لبریز از زیبایی و شور زندگی.

او با این بهاریه ها در کوچه پس کوچه های تهران قدیم پرسه می زند و با کلام به ظاهر ساده اما عمیق و باورپذیرش اش خواننده را مسحور خود می کند و در همان حال در گوشش نجوا می کند که همه ی این زیبایی ها دیگر از کف رفته است. بهاریه های او به سادگی و با آرامش تمام از تضادهای زندگی روایت می کنند، از زیبایی و زشتی، از مکنت و فقر، از رهایی و اسارت و فرای همه ی اینها از سینما و حقیقت. دوایی در این بهاریه ها خواننده را در خواب خوشی فرو می برد که بیداریش دریغ آلود است، حس حسرت و غربتی که با وجود بغض آلود بودن، شیرین است و خواستنی :

«در لحظه ای که توپ تحویل سال در می رفت (هرچند که بچه ماهی در تنگ بلور در سر هفت سین و تخم مرغ روی آینه که قرار بود در لحظه ی تحویل بچرخند نمی چرخیدند)، ولی هوا آشکارا یک درجه روشن تر و زمانه چندین درجه شاداب تر می شد. آدم برای پوشیدن لباس نو و دویدن به کوچه و زدن به میان نور اولین روز آفرینش، برای جاری شدن در رویش جهان، در این ضیافت عظیم عمومی خلقت و مثل نسیم عطرآگینی به بساط هستی پیوستن، در پوست نمی گنجید…«کودک بودن، روز اول سال نو!» (یک آقای شاعر ژاپنی گفت)» پرویزدوایی – بازگشت یکه‌‌سوار

نوروز به روایت قصه‌ها

قدیمی‌ترین داستان‌نویسی که در آثار خود به نوروز توجه می‌کند، عبدالحسین صنعتی‌زاده‌کرمانی است. او که پدر رمان تاریخی ایران خوانده می‌شود از اولین رمان‌نویس‌های ایرانی و صاحب رمان‌های متعددی است که از آن میان ۳ رمان «دامگستران یا انتقام خواهان مزدک»، «مجمع دیوانگان» و «رستم در قرن بیست و دوم» در دهه اول قرن شمسی حاضر و تقریبا هم زمان با «یکی بود یکی نبود» جمال‌زاده نوشته شده‌اند. از این میان در رمان «مجمع دیوانگان» صنعتی‌زاده به آینده سفر می‌کند و نو شدن بشر را نوید می‌دهد که از قضا هم زمان است با نوروز ایرانیان و نو شدن طبیعت. پس از صنعتی‌زاده باید از علی دشتی نام برد که اگرچه یک رمان با عنوان «فتنه» نیز در کارنامه خود دارد، اما داستان‌نویس نبود. او را باید بیش تر روزنامه‌نگار و اهل تحقیق به حساب آورد. دشتی در «ایام محبس» خود که شرح دوره کوتاه زندان اوست، مراسم نوروز را میان زندانیان مطرح می‌کند. اما توجه فولکلوریک به نوروز را باید در داستان «دختر رعیت» به آذین جست. در این داستان، وقتی ماجراهای کودکی صغرا قهرمان داستان تعریف می‌شود، از نوروز و مراسم آن بسیار یاد می‌شود.

بازجوانی در بهار ادبیات/لیلا سامانی

بهار نقطه‌ی آغازین چرخه‌ی فصلهاست. زمان  شکوفایی و بازجوانی، موسم شادابی و امیدواری. هنگامه‌ای که طبیعت بر سرما و رخوت زمستانی چیره می‌شود و در تناسخی دگرباره حیاتی نو را آغاز می‌کند. گیاهان نورسته از دل خاک، بارانهای نوازشگر بهاری، درختان ملبس به شکوفه، پروانه‌های رهیده از پیله، پرندگان از کوچ برگشته و … از جمله مظاهر این فصل پرشوراند. اما  بهار برای بیشتر اهالی ادب نشانه‌ای‌ست از ابدیت زندگی. فصلی که شالوده‌ی بالندگی‌ست وحیات و میل بشر به بقا از آن نشات می‌گیرد. از همین روست که آثار ادبی بسیاری با دستمایه قرار دادن بهار و پدیده‌های آن خلق شده‌اند.این آثار گاه به وصف زیباییهای این فصل بسنده‌ می‌کنند و گاه آن را برای ترسیم دغدغه‌های بشری و بیان رویدادهای اجتماعی و تحولات روحی بر می‌گزینند.

یکی از آثار مشهور این چنینی رمانی ست با نام «آوریل افسون شده» اثر الیزابت فان آرنیم. داستان این رمان در دهه ی ۱۹۲۰ میلادی رخ می دهد و درباره ی چهار زن انگلیسی ست که نه همدیگر را می شناسند و نه به لحاظ خاستگاه های اجتماعی و فرهنگی به هم نزدیک اند، اما یک نقطه ی مشترک، آنها را برای گذران تعطیلات بهاری ماه آوریل، در ویلایی در ایتالیا گرد هم می آورد. همه‌ی این زنان از شیوه ی زندگی رخوت زده و ناخوشایندشان به ستوه آمده اند و راه بیداری دوبار‌ه‌ی شور و شادابی شان را در همراهی با تجدید حیات طبیعت باز می یابند. گلهای تازه شکفته، دریای درخشان از پرتو آفتاب بهاری و پروانه‌های خوش خط و خال، رموز افسونگری این فصل شورانگیزند.

کتاب «اتاقی با یک چشم‌انداز» نوشته‌ی ادوارد مورگان فورستر کتاب بهاره‌ی دیگری‌ست که در آن بهار به مثابه‌ی یک کاراکتر بستر داستانی عاشقانه و طنازانه شده‌است. داستان درباره‌ی تعطیلات بهاری دوشیزه لوسی هانی چرچ، یکی از اشراف‌زادگان بریتانیایی دوران شاه ادوارد در فلورانس است و قصه‌گوی رخدادهای جنون‌آسایی ست که زاییده‌ی شور  و سرمستی بهارند. رویدادهایی که لوسی را میان سودای عاشقی و حفظ وجهه‌ی اجتماعی – خانوادگی و در گیرو دار دلدادگی به یک عشق ناب یا سرسپردن قواعد شهری سرگردان می‌کند: « در معیت این مرد معمولی، دنیا زیبا و بی‌پیرایه بود. برای نخستین بار بود که او [لوسی] تاثیر بهار را احساس می‌کرد.»

«بهار رُمی خانم استون» نوشته‌ی تنسی ویلیامز شرح دیگری‌ست از تاثیر بهار برای از سرگیری جوانی و بالندگی. در این رمان «کارن استون» هنرپیشه‌ی میان‌سالی آمریکایی‌، خود را در پرتگاه سرآمدن دوران شهرت و زیبایی می‌یابد و در مواجهه با تن دگرگونه و اعتبار زایل‌شده‌ی اجتماعی‌اش دچار کشمکش روحی می‌شود. او حالا زنی یائسه است که شوهر ثروتمندش هم مرده‌است و نقشهای روی صحنه‌ی نمایش از صورت و تن و اندیشه‌ی او بسیار جوان‌ترند. ستاره‌ی رو به افول در سوگ شهرت و جوانی از کف رفته‌اش، به هیاتی زنی بیوه و تنها به رُم سفر می‌کندو آنجاست که خزان زندگی‌اش با آشنایی با جوانی ایتالیایی به بهار بدل می‌شود.


یکی از این ادیبانِ جان به بهار آغشته، «والت ویتمن» شاعر آمریکایی ست که ملقب به پدر شعر سپید آمریکاست. او ستایشگر طبیعت و تمام مظاهر آن است، همین علاقه ی بی حصر بود که انگیز‌ه‌ی سرایش مجموعه شعر معروف و جنجال برانگیز او با نام «برگ های علف» شد. اشعار بهارانه‌ی او در این کتاب آنقدر قوی و تاثیر گذارند که محال است با ورق زدن آن نوازش نسیم بهاری بر صورت خواننده ننشیند و علف‌های گرم نورسته بر زیر پایش احساس نشوند:
« ساده و شاداب و پاک از دل زمستانی کامل،
طوری که انگار هرگز در سَبک، تجارت و سیاست نیرنگی نبرده است.
سرزده از کنج آفتابی اش در پناه عاطفه ها- پاک و طلایی و آرام همچون پگاه
رخ ساده دلش را نمایان می کند این اولین قاصدک بهاری»

بازارچه کتاب/ ادبیات موزیکال/بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

مادام پیلینسکا و راز شوپن

نویسنده: اریک امانوئل اشمیت  

مترجم: عاطفه حبیبی

ناشر: چترنگ

قیمت: ۱۲,۵۰۰ تومان

اشمیت که در ایران بیش از داستان با نمایشنامه‌هایش شناخته شده است در این اثر داستانی با محوریت خودش روایت کرده است. داستانی که در آن اشمیت جوان در جست‌وجوی راز نهفته در جادوی موسیقی شوپن به کلاس‌های پیانوی مادای پیلینسکای بد خلق و سختگیر می‌رود. پیلینسکا استادی معمولی نیست و اریک را وادار می‌کند تا تمرین‌های عجیبی انجام دهد مثل اینکه به جای پیانو زدن صبح زود به باغ لوکزامبورگ برود و سعی کند بدون اینکه شبنم از روی گل بیفتد آن را بچیند یا با وزش باد در برگ‌ها خیره شود.

در بخشی از این داستان بلند می‌خوانیم:

هیچ‌وقت اینطور ننواخته بودم. با صداهای بم روان، قطره‌های ملودی و خطوط کف‌آلود جزر و مد به حاشیه قاره شوپن نزدیک می‌شدم. همه چیزهایی که مادام پیلینسکا به من آموخته بود: سکوت، حلقه‌های روی آب، شبنم، برگ‌هایی که روی شاخه نرم درخت تکان می‌خوردند، فکر کردن به چیزی دیگر، آوازهای ظریف در حد شکستن که تا بی‌نهایت ادامه داشتند.

اریک امانوئل اشمیت نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشته‌های او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامه‌های او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفته‌است.وی که دارای دکترای فلسفه نیز هست تا کنون چندین جایزه از جمله جایزه تئاتر مولیر فرانسه، جایزه بهترین مجموعه داستان گنکور، جایزه آکادمی بالزاک همراه بسیاری از جوایز فرانسوی و خارجی را به دست آورده است.نمایشنامه‌هایی از او نظیر «خرده جنایت‌های زَناشوهریی» و «مهمانسرای دو دنیا» و آثاری از مجموعه داستان «گل‌های معرفت» مانند «میلارپا»، «ابراهیم آقا و گل‌های قرآن»، «اسکار و خانم صورتی» و «سوموکاری که نمی‌توانست تنومند شود» همراه چندین رمان دیگر به فارسی ترجمه شده‌اند.

بلای کبوترها

نویسنده: لوییز اردریک

مترجم: افشین رضاپور

ناشر:   نشر ققنوس

تعداد صفحات:  ۳۸۴ صفحه

قیمت:  ۳۸ هزار تومان

داستان این رمان درباره زندگی چندنسل از سرخپوستانی است که در اردوگاهی در منطقه داکوتا زندگی می‌کنند. این سرخپوستان همه‌چیز زندگی خود را به‌غیر از خاطرات گذشته از دست داده‌اند. جامعه سفیدپوستان آمریکا و مذهب مسیحیت غلبه کرده و سرخپوستان ناچارند برای حفظ هویت قومی و باورهای خود تلاش کنند.

رمان پیش رو درباره تلاش مبلغان و کشیشان مسیحی برای جداکردن سرخپوستان از باورهای قدیمی‌شان و تلاش این قوم بومی آمریکا برای حفظ این گذشته که گاهی با شوخی و جدی سخنان کشیشان را به چالش می‌کشد.

لوییز اردریک متولد سال ۱۹۵۴ در آمریکاست و تا به حال ۱۲ رمان از او منتشر شده است. این کتاب او نامزد جایزه پولیتزر شده است. او بخشی از آثار اولیه خود را با همکاری مایکل دوریس، همسرش نوشت که در سال ۱۹۹۷ دست به خودکشی زد. لوییز اردریک در مینه‌سوتا زندگی می‌کند و علاوه بر نویسندگی یک کتابفروشی کوچک هم دارد. این نویسنده یکی از نمایندگان ادبیات سرخپوستان آمریکاست. او پدری آمریکای-آلمانی و مادری سرخ‌پوست داشته است. این نویسنده در آثارش، شیوه روایت سرخپوستی را با تکنیک‌های مدرن روایتگری تلفیق کرده است.

شخصیت‌های داستان‌های اردریک معمولاً سرخپوستان تبعیدی، مهاجران، آوارگان، غریبگان با خود و سرزمین، گرفتاران در دست سفیدپوستان حیله‌گر و دورگه‌هایی در جستجوی هویت هستند.

«بلای کبوترها» ۸ فصل دارد که توسط ۴ راوی مختلف روایت می‌شوند و به ترتیب این‌چنین‌اند: اِوِلینا، قاضی آنتون بازیل کوتس، مارن وُلده، اِوِلینا، قاضی آنتون باریل کوتس، اِوِلینا، قاضی آنتون بازیل کوتس، دکتر کوردیلیا لاکرِن.

از غربت، با عشق

ناشر:  نگاه

قیمت: ۱۷ هزار و ۵۰۰ تومان

تعداد صفحات: ۱۴۰ صفحه

محمد مفتاحی درباره انتشار نامه‌های هانیبال الخاص (نقاش فقید) به م. آزاد (شاعر فقید) که حالا رخساری کهنه و بعضا ناخوانا دارند، گفته است: این کتاب، نامه‌های هانیبال الخاص به محمود مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد) است که غیر از آن بخش خصوصی زندگی این دو هنرمند، حال و احوال جامعه ادبی و هنری کشور را در آن دوره منعکس می‌کند و این‌که ایده‌های این دو نفر نسبت‌ به هنر و ادبیات ایران چیست. البته بخش خصوصی و دوستانه زندگی‌شان هم در آن هست.به گفته او، این کتاب شامل ۲۷ نامه و همچنین یک گفت‌وگوی منتشرنشده از هانیبال الخاص است.

در یکی از این نامه‌ها می‌خوانیم:

آزاد عزیز!

نامه‌ات که روشن‌تر بود رسید و با خبر آن که شعرها را داری جمع می‌کنی و مرتب و منظم، تا برایم بفرستی. نمی‌دانم این شعرها دست‌خط خواهد بود و یا در کتاب‌ها. اگر اولی، پس واضح و نستعلیق بنویس…

درباره‌ی حال خودم بنویسم. حسابی گرفته‌ام و سخت متنفرم از این شهر و از این تندی حرکات سرعت ساعت و ساعت سریع. …

این‌جا یک خانم است که نصفه می‌فهمد. گات‌های ما را رومی می‌خواند و معنی شمایل را از لابه‌لای تیترها می‌خواهد پیدا کند. روی هم رفته پسندیده است. والسلام. و از طرفی هم از ترس گرسنگی شکم خود و زن و بچه مجبورم در این دکان کار کنم و تابلوهای دریا و کشتی‌شکسته بفروشم و خود این شده است مانع نمایشگاه‌های بعدی. هیچ نمی‌دانستم که در امریکا بپرسند: ” کجا کار می‌کنی. در مغازه‌ی آرت اینترناسیونال. پس با گالری ما چه کار داری!”

فرشته سیاه

نویسنده: آنتونیو تابوکی

مترجمان: اثمار موسوی‌نیا

ناشر:  ققنوس

تعداد صفحات: ۱۳۱ صفحه

قیمت: ۱۷ هزار تومان

آنتونیو تابوکی نویسنده ایتالیایی ضدفاشیسم متولد سال ۱۹۴۳ و درگذشته به سال ۲۰۱۲ است که این کتابش از ایتالیایی به فارسی برگردانده شده است. از این نویسنده، پیش‌تر رمان‌هایی چون «میدان ایتالیا» و «شب‌های هند» با ترجمه سروش حبیبی یا «سرِ برباد رفته داماشنو مونته‌یرو» و … چاپ شده است.

محور داستان‌های کتاب «فرشته سیاه» موضوع شر و بدی است و در آن‌ها کاستی‌های انسان به تصویر کشیده شده است. در این قصه‌ها همچنین می‌توان تاثیرپذیری تابوکی را از استاتید بزرگ نقاشی مشاهده کرد. نویسنده کتاب پیش رو می‌گوید: داستان‌های پیش رو، در دوره‌ای خاص از زندگی‌ام همراهی‌ام کردند و من هم مایلم به نوبه خود با یادداشتی همچون ره‌توشه یا وداع همراهی‌شان کنم. او همچنین نوشته است: فرشته‌ها موجوداتی هستند متعهد، به‌خصوص فرشته‌های این کتاب. برخلاف تصور همه پرهایی نرم و لطیف ندارند، برعکس موهایشان زبر است و نامطبوع. تابوکی می‌گوید عنوان این کتاب از از یکی از اشعار ائوجنیو مونتاله وام گرفته که پیش از او با یک فرشته با بال‌های سیاه روبرو شده بود است.

این نویسنده در سال‌های جنگ جهانی دوم به دنیا آمد و در خانواده‌ای با گرایش آنارشیسم، سوسیالیسم و ضدفاشیسم رشد کرد. به همین دلیل نویسنده‌ای است که شیدای آزادی و مبارزه است. تابوکی بر این باور بود که شاید هنرمند و نویسنده نتواند با اتکا به هنر خود باعث برکناری دیکتاتورهای خودکامه شود اما با تابیدن نور بر تاریکی باعث می‌شود مسیری که باید در تاریکی طی شود، بهتر دیده شود. او در داستان‌های کتاب «فرشته سیاه» قطعات مختلف تاریخی را ذکر کرده و البته توالی زمانی را به‌هم ریخته است.

عناوین داستان‌های این کتاب به‌ترتیب عبارت‌اند از: «صداهایی از جای دیگر، شاید از ناکجا»، «شب، دریا، فاصله»، «عروسک پوشالی»، «آیا بال زدن پروانه‌ای در نیویورک ممکن است توفانی در پکن به پا کند؟»، «آن ماهی قزل‌آلا که میان سنگ‌ها می‌جنبد، یاد زندگی تو می‌افتم» و «سال نو».

در قسمتی از داستان «عروسک پوشالی» از این کتاب می‌خوانیم:

در آن شهر بزرگ شمالی راحت‌تر بود و انتشار آن کتاب نتایج خوبی برایش داشت، حالا راحت‌تر می‌توانست به کارهایش سروسامان دهد. یک هفته‌نامه مدیریت معروف بخش گزارش کتابش را به او محول کرد. فکر کرد بهتر است بیش‌تر به کتاب‌هایی بپردازد که در تخصص او باشند، چون همه او را با آن تخصص می‌شناختند، یعنی شوخی و بازی. هر نوع شوخی: شوخی‌های زبانی، شوخی‌های نامتعارف، شوخی‌های گروتسک، رمان‌های اکسپرسیونیستی، ابداعات کلامی، خلاصه، در یک کلمه، باروکِ نو. و سرنوشت می‌خواست آن سال‌ها مملو از آزمون‌های ادبی مشابه باشند. باید کمی مطابق پسند روز می‌شد، به آن نیاز داشت چون تقریباً همه نویسنده‌ها به یکباره قریحه‌ای آوانگارد در خود کشف کرده و مشغول شکوفایی ابداعات فرمال، آزمون‌های ادبی یا آن‌چه «پژوهش» نامیده می‌شد بودند. یک دوره ماجراجوییِ ادبی را شروع کرد. چون مهم درست همین ماجراجویی بود و نه خود کتاب‌ها. مهم جست‌وجو و تجربه آن لحظه سرخوشانه و تقریباً هذیان‌آلود بود که همه‌چیز در آن منفجر می‌شد، دنیا، جامعه و قراردادها: کلمات هم در آن منفجر می‌شد، کلماتِ دیوانه‌وار و هذیان‌آلود. کشف سلین آن زمان یک اتفاق بود. آن کشف به تب و تاب انداختش. سلین از طریق نقدی تصادفی سر از گزارش کتاب‌هایش درآورد و از آن تاریخ همه‌چیز عوض شد. سلین که آمد کتاب‌ها دوباره اهمیت خودشان را پیدا کردند…