خانه » هنر و ادبیات (برگ 4)

هنر و ادبیات

وانسان خدارا آفرید/رضا اغنمی

وانسان خدارا آفرید

تألیف و تدوین دکتر الف – ب
چاپ ؟
تاریخ ؟
۶۳۸ صفحه

چند سال پیش مقارن با فتوای آقای خمینی درباره قتل سلمان رشدی، کتاب پژوهشی با ارزشی در لندن پخش شد که درآن فضای رعب و وحشت درمیان ایرانیان کتابخوان مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. چاپ اول کتاب دراندک مدت نایاب شد. چاپ دوم نیز به بازارآمد و فروش رفت. چاپ سوم با تغییرات تکمیلی درشرف چاپ بود که خبررسید دو ناشر خیلی خیلی محترم! و با شرف البته هموطن، درشهر اسن )آلمان( واستکهلم، کتاب را مخفیانه چاپ کرده اند. تحقیقات نشان داد که ناشران شریف! یکی با ماشین زیراکس صدها جلد از کتاب فوق را کپی کرده و به فروش رسانده وناشراستکهلم نشین نیز پانصد جلدی چاپ کرده و فروخته است. مؤلف کتاب وقتی ازسرقت سارقان خبردارشد بارفتاری بزرگوارانه برای حفظ آبروی ایرانی، درنزد بیگانگان، تنها به نوشتن اعلامیه ای با تیتر «آقایان ناشران دزدی چرا؟» در روزنامه نیمروز لندن، هموطنان را درجریان کار شرم آور و ننگین دو ناشر قرارداد.
غرض از این مقدمه، این بود که کتاب « وانسان خدارا آفرید» با چنین سرنوشت توسط دو ناشر روشنگر!! ایرانی درمحاق افتاد وباعث دلسردی نویسنده کتاب شد و تصمیم گرفت چاپ بعدی را درموقعیت مناسب درایران منتشر کند. تا از گزند ناشران تبهکار درامان باشد.

اما درمعرفی این اثر: تلاش درجستجوی حقیقت و گشودن دریچه های تازه ایست، ازسیر تکامل ادیان. با این یادآوری که انسان نوپا از همان سرآغاز شکل گیری در دشت و دمن و غار، به دنبال پشتیبانی بوده قوی، تا با قدرت پنهانش ازاوحمایت کند. با ذهنیتی پا به بلوغ میخواهد از نیروئی آویزان شود، درخلوت وجلوت با او به درد دل بنشیند. درکناراین جستجو، از کشف هویت خود نیزغافل نمی مانّد. انگار پی برده که بی ستایش وپرستش، زیستن برایش مقدورنیست. بالاخره پیدامی کند. خدایش را پیدا می کند درهرلون و طیفی که پسندیده یا بزرگان برگزیده اند. اینجاست که نقش جادوگران قوم و قبیله در کشف ومعرفی خدایان، معنی پیدا می کند. در گشت و گذار این گستره هستی ست که خواننده درهرگوشه کره خاکی با خدایان گوناگون آشنا می شود . نور، باران، آفتاب، مهتاب، ستاره، آذرخش، گیاه، انس و جن و پری و مار و مور، خزنده و چرنده انسان و جماد؛ با جماعتی که هریک خود خدا هستند و نمی دانند یا دوست دارند که نباشند و می باید خدایی داشته باشند و با او عاشقانه به راز و نیاز بپردازند و در حمایتش بزیند. کتاب حاضر در تبیین این نیازهاست با اطلاعات تازه از مراحل رشد و بالا آمدن و نوسانات باورهای ایمانی مردم، در نقاط مختلف جهان؛ که نویسنده با پژوهشی فاضلانه درباره هریک سخن می گوید.

کتاب با پیشگفتاری کوتاه آغاز می شود و بعد :
کتاب اول شامل : خدا درماقبل تاریخ و تمدن های باستانی.(دین در دوران های ماقبل تاریخ – دین درتمدن های باستانی – خدایان مرده و فراموش شده)
کتاب دوم: دین درهندوستان و جنوب و شرق آسیا شامل (بخش اول دین درهندوستان – بخش دوم دین درچین و ژاپون)
کتاب سوم دین در خاورمیانه شامل (بخش اول: زرتشت و مزدیستا – بخش دوم : موسی و دین یهود – بخش سوم: عیسی و مسیحیت – بخش چهارم : محمد و اسلام – بخش پنجم بهائیگری – بخش ششم : پایان و نتیجه )
در پیشگفتار آمده است : « … هدف از نوشتن این کتاب، طرح یکی از پیچیده ترین مسائل حیاتی و تاریخی بشر به طور همگانی، و یافتن پاسخی منطقی به سئوالی است که تمام افراد بشر در طول عمر خود به آن می اندیشند و آن را جستجو می کنند. بگذارید تا عقاید ونظرات مختلف مردم آزادانه گفته شود تا درپرتو جرقه ها و درخشش های حاصل از تصادم عقاید و اندیشه ها، جوهر حقیقت پدیدارشود. بیائید تا با بازکردن پنجره های بسته، راه را برای ورود هوای تازه علمی و اندیشه های ناسفته به درون این محوطه مسدود، که به شدت بوی کهنگی به خود گرفته است، هموار کنیم. افکارنو با معتقدات کهنه موروثی به بحث و گفتگو بنشینند، عقل و خرد جانشین تعصبات کورکورانه دینی و معتقدات تحمیلی اجدادی گردند. همگان حاکمیت عقل را پذیرا شویم. از تعصب و لجاج بپرهیزیم. با تفکر و مطالعه بیشتر به کمک دانش و تجربه، آنچه را که عقل و منطق روا نمی دارند، دور افکنیم و طرحی نو دراندازیم» ص ب
سرآغاز کتاب با چنین سخنان پخته ومنطقی، از محتوای متن و هرآنچه در پی آمده است گواه می دهد و خواننده با اشتیاق، وارد گستره ای از تاریخ می شود که نخستین پدیده های فکری بشر اولیه درحال شکل گیری ست. جهانی اعجاب انگیز و تماشائی و صحنه های پرشکوه، رو به تکامل بشریت، که نویسنده با اشراف به مکتب داروینیسم، بحث را ازآنجا آغاز می کند. که تئوری داروین که دراواسط قرن نوزدهم وارد محافل علمی شد، اعتراض گسترده جهان مسحیت را برانگیخت. بدون شک اگر داروین دوقرن پیش در جهان حضور می داشت و از کشفیات خود بحث به میان می آورد، یه حکم کلیسا در تنوره های آتش، تبدیل به خاکستر می شد. ولی زمانه او عقلانیت بیشتر برذهنیت های مردم چیرگی داشت تا اوهام کلیسا. دکتر الفبا با نظمی سنجیده مراحل تکامل را با بیانی ساده و قابل هضم برای خواننده فارسی زبان نقل می کند. نثر روان او کمک می کند که کتاب برای هرنوع خواننده ولو با دانش و سوادی متوسط قابل مطالعه و درک باشد و این از مزایای کتاب است، کتابی که در کلیت، از پیچیده ترین واساسی ترین اطلاعات ادیان جهان؛ درقالب پژوهشی علمی خواننده را درگذشته های دور و دراز می غلتاند.
« … ازچگونگی و نحوه زندگانی انسان های اولیه اطلاعاتی در دست نیست. … هزاران سال از حیات انسان ماقبل تاریخ گذشت تا به عصر حجر قدیم و سپس به حجر جدید رسید و توانست اندک اندک از قوهء تفکری که طبیعت در وجود او نهاده بود، استفاده نماید. … آثار باقیمانده از دو گروه از انسان های متعلق به بعد از یکصدهزار سال قبل از میلاد مسیح، مثلا آثار نئاندرتال ها Neanderthales … وجود تحولاتی را از نقطه نظر باورهای دینی انسان ثابت می کند. نحوه آراستن قبور … نئاندرتال ها مردگان خود را با تشریفات خاص به خاک می سپردند …» ص ۳ – ۴
به روایت کتاب « در حدود سی هزارسال قبل از میلاد مسیح، نئاندرتال ها به تدریج جای خود را به دسته دیگری از انسان ها به نام ” انسان عاقل” اجداد انسان های امروزی واگذار کردند. » ص ۴
انسان عاقل با نقاشی و صورت نگاری واشکال حیوانات که درغارها به یادگار گذاشته این زمینه را فراهم ساخته که دانشمندان در کاوش ها «به این نتیجه رسیده اند که باورهای مردم این دوران به نحوی با سحر و جادو ارتباط داشته است.» و شاید کاربرد سحر و جادو و باور به اثرات آن ها از این دوران، در ذهنیت انسان پا به رشد نطفه می بندد. ترس و وحشت از عوامل و بلایای طبیعی آن ها را به سوی پرستش ناشناخته ها می کشاند. پرستش ارواح و تقدیم قربانی درزندگی مردم شکل می کیرد. ساحران و شمنان هدایت فکری مردم را به دست می گیرند. « همین دستورات و اعمال ساحران و جادوگران پایه ریشه اعتقادات اولیه مذهبی بشر را تشکیل دادند. … طبقه روحانیون قبایل، که بعدها به نام های برهمن، کشیش، و آخوند و القاب گوناگون دیگر درادیان و مذاهب پیدا شدند، مدعی بوده و هستند که راه دسترسی به خدا و اجابت درخواست بندگان دراختیار و انحصار آنان می باشد … اعتقاد به وجود جن، همزاد، دیو و فرشته نیز از همین اعتقادات انسان پایان دوره حجر جدید و باورهای مربوط به ارواح سرچشمه گرفته است.» ص ۹
ترس و وحشت ازعوامل و بلایای طبیعی آن ها را به سوی پرستش ناشناخته ها می کشاند.
اعتقاد به روح غیبی و قوای فوق طبیعت یادمانده هایی ازدوران های بشر اولیه است که امروزه نیز در بین مردم جهان نفوذ دیرینه خود را حفظ کرده است.

دکتر الفبا در فصل اول زیر عنوان «خدا دربین النهرین» با شرح جغرافیائی و طبیعی این سرزمین کهن، در تبیین تمدن ها و ادیان دراین منطقه، دست خواننده را می گیرد و با خود به کناره دجله و فرات و خلیج فارس می برد ودر کلبه های چوبی و نئی پای صحبت ماهیگیران می نشاند و ازشهرهای اور و اما و نیپور و ارک و لاگاش و بابل عبور می دهد و درگشت و گداری فکری، تصویرِ تاریخ گذشته و حوادث آن سال های دور ودراز را در ذهن خواننده زنده می کند.
«خاورمیانه سرزمینی است که بزرگترین ادیان امروزی بشر از قبیل یهود و مسحیت و اسلام را در دامان خود پرورش داده و بزرگ کرده است.» ص ۱۴
پرستش خدایان با نغمات ساز و آواز توام بود و برای نرم کردن دل خدایان، آهنگ های دلپذیر می سرودند. هرگاه دعا و نماز و ساز و آواز نظر لطف خدارا جلب نمی کرد، به کاهنان متوسل می شدند. مبالغ هنگفتی به آنان می پرداختند تا کاهنان با افسون و سحر و جادو نظر موافق خدایان را جلب نمایند.» ص ۱۶
سازماندهی و اقتدار کاهنان با وجود خدایان متعدد درتمدن سومر، و هوشمندی آن طبقه که خود را نمایندگان خدا معرفی می کردند، خواننده ایرانی مسلمان را به قلب حوادث گذشته می کشاند. و در مطالعه ای گذرا متوجه می شود که روحانیت امروزی از همه نوعش – یهودی و مسیحی و اسلامی – مرده ریگ کاهنان سومر هستند عینا با همان نیرنگبازی ها و رذالت ها. اگر به این روحانی ها هم کم برسد به بهانه ارضای خاطر مبارک خدای متعال، بندگان خدا را بیشتر تیغ می زنند. تا دل معبود خود ساخته را به دست بیاورند. طمع و رشد زیاده طلبی به جنگ های بین شهری می انجامد.
«کاهنان پس از تثبیت اقتدار خود درشهر، به خیال بسط قدرت افتادند. جنگ بین شهرها آغاز شد. این جنگ در حقیقت جنگ بین خدایان بود. هر شهری که مغلوب میشد خدای آن شهر اقتدار خود را از دست میداد. و مردم آن شهر مجبور به پرستش خدای شهر فاتح بودند. ص ۱۷ – ۱۸
از فحوای این نقل قول چنین استنباط می شود که نخستین جنگ های بشری توسط کاهنان آغاز می شود. یعنی اولین پایه گزاران تجاوز و ویرانگری را روحانیان و منادیان خدا برعهده داشتند.
«تا زمانی که سمت کاهنی به مقام شاهی ملحق نشده بود شاهان با دادن رشوه، آسایش و زندگانی مرفه و مجلل کاهنان را تأمین می کردند و کاهنان نیز متقابلا با تأیید اعمال شاه دراستفاده از اختیارات مطلق و مستبدانه، از او حمایت می نمودند … کم کم عبارت «شاه – کاهن نماینده خدا در روی زمین» دراساطیر سومری – آکادی راه یافت … » ص ۱۸
این روایت ها تاریخچهء جفت و جور شدن تاج و عمامه را که درتاریخ ایران با سابقه کهنی جا خشک کرده و ماندگار است ، روشن می کند. همچنین ادعای الوهیت کاهن را. که به دنبال لقب شاه یدک می کشد و میشود خدا. خدا شدن شاه و یا شاه شدن خدا را قرن هاست که ملت ایران با گوشت و استخوان تجربه کرده و با تاریخش عجین اند با زخمه های کهنهء قدرتِ خدائی شاهی کونه بسته درذهن و روانش؛ تا به امروز که ربع قرنیست زیر چتر شوم سلطنت فقها – یا خدا ملائی – در زندانی به وسعت ایران؛ بالاسر نعش عزیزانش مویه می کند.
درفصل سوم: نویسنده از خدایان متعدد یونانی ها حکایت های تاریخی و مستند فراوان دارد که خواننده را با دنیای فکر و اندیشه و اساطیر آشنا می کند. از یک یک خدایان مقیم کوه آلپ اسم می برد و درمعرفی هریک که دوازده تن بوده اند ازخواص و کیفیت وکاربرد خدائی شان اطلاعات تازه ای را در اختیار خوانندگان می گذارد. درافسانه خدایان یونان می گوید: « پرومته سازنده و پدیده آورنده انسان است هم او بود که با کمک دریا و زمین، گل نخستین انسان را بسرشت و قالب زد و بعدا آتنا، روح دختر زئوس در آن گِل دمید و آدم به وجود آمد. پرومته به آدم کشاورزی، صنعت و علوم دیگر آموخت.» ص ۳۹ . درزیرنویس توضیح می دهد که « شرح مفصل این بخش از اسطوره ء خدایان یونان را بعدا از زبان افلاطون خواهیم شنید.»
این بخش از کتاب، سرشار از فکر و اندیشه است و خواننده را در دگرگونی های جهان اسطوره غلت می دهد همچنان در فصل چهارم «خدایان در روم باستان» که نویسنده بعد از بررسی اجتماعی رومیها، شمه ای از علاقه آن ها را به امور کشاورزی شرح می دهد. می نویسد: « … چون رومی ها قومی زراعت پیشه بودند، توالد و تناسل، تکثیر درختان و بارورشدن نباتات و گیاهان، کانون فکری آنان را تشکیل می داد. بهمین مناسبت خدایان اولیه روم تماما در ارتباظ با امور زراعی و باروری درختان بودند … رومیها برای هریک از امور کشاورزی مورد علاقه خود روحی قائل بودند» ص ۵۱ – ۵۰
میترا پرستی که در آئین زرتشتی ریشه عمیقی دارد و بنا به روایت تاریخ ، رومیان از ایرانیان کسب کرده اند، به گفته دکتر الفبا در بخش «میترا پرستی»، «مقام ارجمندی دربین رومیها و تمام مستملکات روم، دراروپا و آسیا پیدا کرد. آثار میترا پرستی دراشعار استاتیوس (Statius) که به سال ۹۶ قبل از میلاد در رم درگذشت دیده می شود. … نفوذ میترا پرستی تا آنجا پیش میرود که روز ۲۵ دسامبر، یعنی روز جشن تولد میترا، به عنوان روز تولد عیسی پذیرفته شد وهنوز نیز درکلیه کشورهای کاتولیک و پروتستان، این مراسم با تشریفات خاص رواج دارد. ۵۶- ۵۵

*******

کتاب دوم : دین درهندوستان و جنوب و شرق آسیا. نویسنده در این بخش از چهار دین زنده جهان: هندوئیسم – بودیسم – جنیسم و سیکیهیزم بحث را آغاز میکند و اطلاعات زیادی از پیدایش و سیر تحولی این ادیان در اختیار خوانندگان می گذارد.
در هندوئیسم آمده است : «درآغاز نه هستی بود و نه نیستی. نه هوا بود و نه دربالای آن آسمان. هیچ چیز از هیچ نوع، حرکتی نمی کرد و کسی نبود که چیزی را به حرکت درآورد. نه مرگ بود و نه زندگی. نه روشنائی نه تاریکی تنها یک چیز بود و دم میزد. اما دم از او بیگانه نبود. آری یکتا بود. از من مپرس که یکتا که هست؟ وچه کرد؟ و چگونه این جهان را به وجود آورد؟ اگر بگویم دراو تمایلی پیدا شد و روح و حرکت را به وجود آورد، او را با خودهمانند کرده ام. کیست که بگوید جهان چگونه بوجود آمد؟ تنها یکتا می داند که جهان چگونه بوجود آمد. او که دربالای آسمان براین جهان حکمفرماست، این راز را می داند، یا که شاید او هم نمی داند.» ص ۶۳
هندوان نیز با داشتن خدایان متعدد (دراین کتاب حداقل پانزده خدا باهویت و مشخصات و مراسم عبادی اش معرفی می شود) بنا به اظهار دکتر الفبا: «آنچه امروزه به نام دین دربین هندوان رواج دارد، ترکیبی است از همه گونه باورهای درهم آمیخته و اوهام و خرافات گوناگون، اعتقاد به ارواح خیر و شر و بت پرستی، حیوان پرستی، طبیعت پرستی و غیره. هندوئیسم اعتقادات مختلف و گاه ضد و نقیض را دربرمی گیرد.» ص ۷۴
نویسنده دردنباله این بحث ازاعتقادات اکثریت مردم به وجود خدای واحد بحث می کند ولی کتمان نمی کند که همان بنده خدا ممکن است به خدایان دیگری نیز ایمان داشته و « دربرابر خدایان دیگر، بعنوان جلوه ای از همان خدای مورد اعتقاد خود، زانو بزند.» ص ۷۵
قبل ازمطالعه این بخش، هرگز تصور نمی کردم که هندوها از چنین آزادگی و تسامح عقیدتی برخوردار باشند. در مقایسه با تعصب و خشک اندیشی یهود واسلام این قبیل آزادی و آزادگی برایم تازگی داشت. به احتمال قوی اینگونه خصلت های تسامح و تساهل، دربستر فرهنگی والا، به فرزانگی و تعالی انسان متمدن یاری می رساند.
اطلاعات جالبی درباره دین جنیسم (Jainism) و مناسک مذهبی و همچنین پیدایش بودیسم و شرح حال بنیانگزارش از خواندنی ترین بخش های این فصل از کتاب است. به عقیده نویسنده کتاب سیکیهیزم پلی است بین دو دین اسلام و هندو. « بنیانگزارش نانک (Nanak) نخستین کسی نبود که در راه تلفیق وهماهنگ نمودن دو دین اسلام وهندو قدم برداشت. قبل ازاوکسان دیگری مانند راماناندا و شاگردش کبیر پنتیس همین راه را پیموده بودند و مقدمات کار را برای نانک فراهم آوردند.» ص ۱۱۱
بخش های خواندنی از ادیان چین و ژاپن و کنفوسیونیسم با اطلاعاتی تازه، خواننده را چنان غرق مطالعه می کند که لحظه ای کتاب را نمی تواند از خود دور کند. درباره چگونگی خلقت جهان، اساطیر چینی می گویند:
«درابتدا گیتی آشفته و درهم بود. نظم و ترتیبی وجود نداشت. زمین و آسمان معلوم نبود. همه آشفته و مغشوش بود. در حدود چهار میلیون سال قبل، نخستین آدم به نام پان کو (Pan Ku) به وجود آمد. او به تدریج رشد کرد و چندین برابر انسان امروزی شد. سپس به کار نظم جهان پرداخت. با قلم و چکش آهنین خود هیجده هزار سال کار کرد و کار کرد تا توانست زمین و آسمان را ازهم جدا کند. خورشید وماه و ستارگان را در آسمان، در محل های خود مستقر سازد. بعد به کار زمین پرداخت. دریاهارا به وجود آورد و کوه هارا برافراشت و اراضی مزروعی را ایجاد کرد. وقتی که مرد هر قسمت از بدن او یکی از کوه های مقدس چین شد. از نفس او بادها، از صوت او رعد، از استخوان های او فلزات، از قطرات عرق او باران و از حشرات و کرم هائی که از بدن او تولید شده بودند، آدم ها به وجود آمدند.» ص ۱۲۵
نویسنده با شمردن مزایای اخلاقی دین کنفوسیوس که دربین مردم چین از احترام والائی برخوردار است، اشاره جالبی دارد به موقعیت زنان در چین. می نویسد: «دین کنفوسیوس با تمام مزایای اخلاقی و کوششی که برای ایجاد جامعه ای سالم می نماید، زنان را در سطحی به مراتب پائین تر از مردان قرار داده است و عقیده دارد که اگر بین زن و مرد تمایزی قائل نشویم، بی نظمی به وجود خواهد آمد.» ص ۱۴۶
دین در ژاپون : با این شعر زیبای هیتو مارو (Hitomaro) شاعر قرن ششم میلادی آغاز می شود.
«ژاپون سرزمینی نیست که مردم آن نیازی به نیایش داشته باشند. زیرا که خود یک موجود الهی است.» ص ۱۴۷
دکتر الفبا در یررسی دین ژاپون اشارات بسیار زیبائی دارد که خواننده را با مظاهر طبیعی و زیبائیهای جهان آفرینش در سیر و سفری خوش می غلتاند . به این پیام توجه کنید: «در معبد درونی (Naiku) یک آئینه مدور که سمبل قرص خورشید است، و بنا بر نوشته های مذهبی شینتو از طرف الهه آفتاب، به اولین امپراطور هدیه شده است، وجود دارد : ” فرزند من، تو به این آئینه نگاه میکنی تصور کن که به من نگاه میکنی. امیدوارم برای تو یک آئینه مقدس باشد”.» ص ۱۵۰ .
لطافت کلمات، مهر سرریزِ و گوهر پاک نور وآفتاب را، به جان خواننده تزریق می کند.

کتاب سوم: دین در خاورمیانه:
نویسنده بعد از شرح کوتاه و مفیدی درباره محل تولد زرتشت از بلوغ فکری این پیامبر بزرگ و اندیشمند ایرانی بحث می کند. می نویسد: «در بیست سالگی بدون موافقت والدین، ترک خانه پدری گفت و درجستجوی نور حقیقت برآمد. در سی سالگی بحران فکری او به حد کمال رسید. مکاشفاتی بر او دست داد و به پیشگاه اهورا مزدا باریافت.” ناگهان شبحی که بلندی قامت او ۹ برابر انسان بود بر او ظاهر شد.” پس فرشته به او گفت تا روان پاک خود را آماده صعود به آسمان ها در پیشگاه اهورا مزدا نماید. زرتشت اطاعت کرد و به آسمان ها رفت. پیرامون خدای بزرگ، فرشتگان بسیار بودند. پرتو تابش فرشتگان به حدی بود که سایه زرتشت محو گردید. اهورا مزدا به زرتشت نظر افکند و به او تعلیم داد و او را به پیغمبری برگزید و امر به تعلیم حقایق و آئین بهی داد.» ص ۱۶۲

داستان صعود زرتشت به آسمان و ملاقات با اهورا مزدا، به همان ترتیبی است که قرن ها بعد در داستان معراج پیامبر اسلام به آسمان و ملاقات با خدا به همراه جبرئیل تکرار می شود. زرتشت را هم فرشته به آسمان می برد. پس، فرشته، مولود فکر و فرهنگ عرب نیست. دربین ایرانیان نیزاین توهمات رایج بوده است. با این حال این نکته را نباید فراموش کرد که زرتشت وقتی صحبت از شبحی بلند می کند، «وهومنه ” بهمن – پندار نیک”» را نیز به دنبالش می آورد. زیرنویس ص ۱۶۲. درحالی که مورخان اسلامی معراج حضرت محمد را یک امر قطعی و مسلم میدانند و کاری هم به این ندارند که این مدعا با عقل و منطق هستی در تضاد است. حتا با فرمایشات آن حضرت نیز ناخواناست. وقتی خود رسول الله می فرمایند :
«” انا بشرا مثلکم” من هم انسانی هستم مثل شما». چه نیازی به این گونه پیرانه بستن هاست. اگر دیگرانی بودند که به آسمانها رفته و با خدای متعال ملاقات کرده بودند، چه جای بحث و جدل؟ ولی، وقتی این دروغها نهادینه می شود؛ این فکر قوت می گیرد که در راه بی اعتبار کردن اسلام، چه دستهای قوی و خودی درکار بوده و هست!
در آئین زرتشت، برخلاف ادیان الهی، رابطه ها زمینی ست. از جهنم و عذاب و مکافات های آتش سوزان خبری نیست.
«زرتشت رابطه انسان با اهورا مزدا را، برپایه دوستی و رفاقت بنا می کند نه براساس ترس از عذاب دوزخ و اطاعت محض. او از خداوند به همانگونه که از دوست خود طلب یاری می کند، استمداد می طلبد. اطاعت از اهورا مزدا توام با عشق و احترام است.» ص ۱۷۱. فروهر سوشیان از باورهای زرتشت است « سوشیانت نجات دهنده موعود است که پس از آن آخرالزمان خواهد شد.» ص ۱۷۵
در سراسر آئین زرتشت، از آدم و حوا و داستان های آفرینش انسان که در مجموع بی اساس و موهومند، کوچکترین نشانی نیست. اساس تفکر زرتشت بر زندگی زمینی و برپایه «گفتار نیک . پندار نیک. کردار نیک» استوار است. زرتشت سعادت جامعه انسانی را در مهر و محبت و آزادگی واحترام به همنوعان خود میداند. در سروده ای می گوید: «ای خداوند جان و خرد تو به بندگان خود نیروی اختیار راه نیک و بد بخشیدی تا راهی را برگزینند که راهنما به آن گرویده . انسان آزاده و راست دین، با اراده کامل و آگاهانه راستی را برمی گزیند.» ص ۱۷۰
در باره اعیاد و جشن ها و بزرگداشت ماه ها که درهریک مراسم خاصی برگزار می شد؛ در باره فروردینگاه آمده است «درآن روز فره وش ها یا ارواح از آسمان به دیدار بازماندگان خود به زمین می آیند ازاین رو برای شادباش و خیر مقدم آنان بر سر کوه ها آتـش می افروزند و مراسم خاصی برپا می دارند.» در زیرنویس همان صفحه آمده است که «شب قدر و آیه ۴ سوره قدر تحت تآثیر افکار و باورهای فروردینگاه در قرآن آمده.» ص ۱۷۹.
این جا خاطره ای به نظرم رسید که سال ها پیش در قره داغ آذربایجان در روستایی حوالی ورزقان شاهد بودم. شب چارشنبه سوری بود که اهالی روستا در پشت بام ها آتش روش کردند. پرسیدم چرا توی حیاط خانه ها این کاررا نمی کنید؟ حاجی خان نامی که در ورزقان قهوه خانه داشت پاسخ داد قدیم ها اهالی روستا می رفتند بالای کوه یا بلندترین تپه وبا بر افروختن آتش نذرونیاز می کردند و درمیان هلهله وشادی به پایکوبی و رقص می پرداختند. ولی سالهاست که آن مراسم به تبعیت از شهریها به خانه ها منتقل شده است. من که از شنیدن این قصه به فکر بودم آن روزها نتوانستم رابطه چارشنبه سوری را با نذر و نیاز آن هم بالای کوه بفهمم تا کتاب «وانسان خدا را آفرید» را خواندم یاد آن خاطره افتادم. شاید مراسم آن روز روستائیان، یاد مانده هایی از روزگاران کهن است.
دین زرتشتی، اولین دین توحیدی است که درآن از بهشت و دوزخ و دنیای دیگر و روز رستاخیز سخن گفته و همین عقاید منشاء باورهای متشابهی درادیانی که بعدها با این دین در تماس بوده اند، گردیده است.» ص ۱۸۱

از صفحه ۱۹۲ تا صفحه ۴۳۹ با شروع بخش دوم درباره موسی و دین یهود و دردنباله آن عیسا و مسحیت مطالب خواندنی بسیار با ارزشی آمده است که برای خواننده فارسی زبان، جلوه های خاصی دارد. نویسنده، روایت های زیادی از تاریخ و سرگذشت آن دو دین را روشن می کند؛ به خصوص بااشاره به ویژگی هائی در سیر تکامل مسحیت ؛ پژوهش های تازه ای در اختیار مخاطبین می گذارد. با چنین صداقت و امانتداریست که تعمق در متن حوادث تاریخی، توانائی و لیاقت نویسنده را برجسته می کند.

از صفحه ۴۴۰ به بعد بخش چهارم «محمد و دین اسلام» شروع می شود با شرحی موجز از وضع جغرافیائی و اقتصادی و اجتماعی شبه جزیره عربستان. این بخش از کتاب اطلاعاتی درباره بت های مورد پرستش قبایل عرب و تاریخچه خانه کعبه با بت های موجود درآن . و حوادث تاریخی «جامعه عرب مقارن ظهور اسلام» همچنین رشد و بلوغ پیامبراسلام و رسیدن به مرحله نبوت ومدعای پیامبری و از میان برداشتن موانع سرراه قدرت که در بستر حوادث آن روزگاران گذشته چگونه با فکر و تدبیری ژرف موفق می شود رسالت خود را به اشراف و سران قبایل بت پرست عربستان تحمیل کند وآن همه گردنکشان را به زیر بکشد و انبوهی از مدعیان ریز و درشت را زیر یوغ فرمانش درآورد! و داستان هایی از جنگ ها پیروزی ها و شکست ها. و سرانجام با موفقیتی استثنائی، و شگفتا که خواننده درکوران مطالعهء حوادث آن روزگاران، بذر خشونت های امروزیِ پیروان اسلام را درشکل گیری نهادهای نوپای گذشته به شفافیت می بیند. خونریزی ها، نهب وغارت ها و کشورگشائیها، در گستره خیال بال و پر می گیرد و نیروی غالب غلیان قدرت؛ که معنویت را از اصالت و پاکیزگی تهی می سازد.
با گذر از حوادث طوفانی ست که سرانجام، پیامبراسلام با تدوین قرآن به زبان عربی، شاهکاری آفرید که بی تردید به خلع دشمنان و مدعیانش انجامید. در واقع با عربی کردن زبان خدا، برای عرب، یک هویت جاودانه بخشید و این بزرگترین راز موفقیش بود که از هوش و تدبیر و کفایت خارق العاده رسول خدا گفتنی ها دارد. جمع آوری مردم و روسای قبایل پراکنده زیر یک چادر و قدرتنمائی در مقابل گردنکشان وازبین بردن دشمنان و به ویژه استفاده از نام خدا و نزول آیه درهرحرکتی که خود تشخیص می داد، و ده ها روش های بنیادی و سیاستمدارانه، با تغییرات موضعی، منزلت ایشان را درموقعیتی قرارداد که توانست در کنارهویت بخشیدن به عرب؛ رسالت خود واسلام را در تاریخ جهان تثبیت کند.
کتاب بحث کوتاه و معرفی جالبی دارد درباره «فرق مختلف اسلامی» درباره معتزله – مکاتب حنفی – مالکی – شافعی – حنبلی و مکتب شیعه و بهائیگری و فرقه احمدیه درهندوستان.
دکتر الفبا در برگ های پایانی کتاب می نویسد:
«ایمان به یک سلسله افکار پیش ساخته و اصولی که درگذشته دور به اقتضای زمان و مکان وضع گردیده، موجب عقب ماندگی فکری و محروم شدن از واقع بینی و دانش پژوهی بشر شده و او را به وادی تعصبات کورکورانه کشانده که به نوبه خود باعث رودرروئی انسان ها و خشونت وکشت و کشتار و تخریب بی حساب گردیده است» همچنین اضافه کند:
«آنچه مسلم است اگر ما هزاران بار ازاین افسانه ها بسازیم و هزاران کتاب مقدس بنویسیم، هیچگاه به عظمت و قدرت خداوند پی نخواهیم برد. هیچ کوزه ای قادر به شناخت صفات و خصوصیات کوزه گر خود نیست. ما وقتی می توانیم گوشه ای از جلال کبریائی خداوندی را دروهم خود متصورکنیم که به کوچکی خود دربرابر جهان هستی پی ببریم.» ص ۶۳۴
نویسنده قبل از بسته شدن کتاب و پایان دادن به پژوهش، از یک راز علمی بزرگ که شاید از دیدگاه خیلی ها و نه تنها ازمتدینین جهان، به خصوص پیروان دین مبین اسلام بلکه از نطر بخش عمده ای از آگاهان نیز پنهان مانده است، پرده برمی دارد. این جا بخش های کوتاهی از آن را انتخاب کرده به اطلاع خوانندگان میرسانم :
« … کهکشان ” اندرومه ” که از سایر کهکشان ها به کهکشان راه شیری نزدیک تر است، دارای صدها میلیون ستاره است که بزرگی خورشید ما نسبت به هریک از آن ها چون یک ستاره کوچک معمولی است. در سایر کهکشان ها، ستارگان نورانی وجود دارند که دو هزار میلیون بار از خورشید ما بزرگترند و سیاره های بزرگ دیگری نیز موجودند که هنوز دوران یخبندان و انجماد شدید را طی می کنند … به موجب نظرات ” مارتین بل ” ستاره شناس معروف رصدخانه کمبریج، و ” لومتر ” کشیش و دانشمند بزرگ بلژِکی، جهان در ۱۰ تا ۱۵ میلیارد سال پیش، دراثر انفجار بزرگی که قدرت آن خارج از تصور آدمی است به وجود آمد وکهکشان ها به اعماق فضای لایتناهی از هر طرف پرتاب شدند. نیمی از نیروی عظیمی که موجب انفجار شد، آزاد و برای پرتاب ستارگان به کار رفت. … میلیون هاسال گذشت تا دراثر سرد شدن جهان هستی، پیدایش اتم های پایدار امکان پذیر شد. وقتی الکترون ها دراتم ها پایدار شدند و نور توانست آزادانه از آن ها عبور کند جهان ناگهان شفاف شد. ماده از پروتون ها و نوترون ها و الکترون ها به وجود آمد و حیات شکل گرفت … ص ۶۳۶ – ۶۳۵

این نوشته برگزیده کوتاهی ست از بررسی های دکتر الفبا که با سعه صدر در یک اثر قابل تقدیر جمع آوری و به فرهنگمداران ایران هدیه شده است.
امید است که شرایطی فراهم آید و این کتاب سودمند پژوهشی درایران چاپ و در دسترس عموم قرار گیرد.

نویسنده کتاب: «دکتر اکبر بهرامی» که سال ها پیش درلندن درگذشت. به آرزوی نشرکتاب درایران نرسید، اما از انتشار کتاب درخارج بسیار خوشحال بود و درنهایت آرامش از هستی رهید .
روانش شاد بادا.

رنگ قایق ها مال شما/رضا اغنمی

نام کتاب: رنگ قایق ها مال شما
نویسنده: اورهان ولی.
مترجم: شهرام شیدایی
ناشر: تهران کلاغ سفید. ۱۳۸۲

این کتاب دویست و شصت برگی که چندسال پیش به دستم رسیده بود، به تازگی ها دراثر خانه نشینی «کرنای نکبتی»، وخانه تکانی کتاب ها پیدا شد.متاسفم که چند سالی ازچشم پیرانه ام پنهان مانده بود!
دفترسروده های شاعری ست ازاهالی ترکیه که درعمرکوتاهش «۱۹۵۰ – ۱۹۱۴» آثارخوبی به یادگار گذاشته است.
اورهان [ اورخان] ولی، شاعری پُرکارواندیشمند که با اندک تأملی در مفهوم سروده ها، وسعت اندیشه در زمان، شناخت طبیعت و مهمتر، اشنایی اوبا فضای خفقان برای خوانندگان اثرش آشکار می شود. همو، فرآیند پنهان ماندۀ «سرحوردگی اجتماعی» را با زیان ملایم و پخته، درسروده ها و داستان ها یادآور می شود.
دفتر شامل ۱۱۷ سروده تا ص ۱۶۵ و ازان پس داستان های کوتاه ومتنوع وسپس با نظرات برخی نویسندگان به پایان می رسد.

پیشاپیش بگویم که اورهان ولی از پیشگامان «شعر نو» درادبیات تِرک بوده و براین اعتقاد نیزتلاش او دردگرگونی های ادبی«کهنه و نو» جایگاه ویژه ای دارد ومورد توجه نوپسندگان وشاعران وهنرمندان نوگرا بوده است.
مقدمه کتاب باعنوان «غریب» شروع شده است. تقریبا درهیجده صفحه. باچنین آغاری:
«شعر یعنی سخن گفتن [هنر زبانی]، درطول قرن های گذشته. دست خوش تفسیر و تحولات زیادی شده و درنهایت، به نقطۀ امروزی رسیده است»
ازسنت شعر ونظم و قافیه می گوید وزیبایی های کلام و تکامل آن ومهارت سرودن با سابقۀ کهن. غافل از زمان و زمانه نیست، و سپس اضافه می کند:
«گمان نمی کنم انسان امروزی در به کار بردن وزن و قافبه، دست وپایش را گم کند و خود را چندان به زحمت و اذیت بیندازد. با این که برای دست یابی به زیبایی، متوسل به جوش وخروش هایی عظیم شود؛ چرا که آنانی که این حقیقت آزار دهنده را دریافته اند به وزن و قافیه «آهنگ» می گویند و آن را عنصر جدید پدر ومادر شعر می دانند و دودستی به این نعمت جدید چنگ انداخته اند»
از صنایع لفظی و معانی می گوید و از خصیصه های متغیر وعادت های عادت شدۀ نویسندگان. پیداست که بیششر، نویسندگان و شاعران سنتی را مخاطب قرار داده ونکات مهم و همگام با دنیای روز و اندیشۀ نو سخن می گوید :
« برای انسانی که دانش اش را تعالیم اش را مدیون اعصار گذشته می داند چیزی طبیعی تر ازاین نمی توان یافت تشبیه. تلاش و اجباری ست برای این که بتوان اشیاء را متفاوت ازآن چه هستند دید. کسی که این کاررا می کند احساس نمی کند که دارد کاری عجیب و غریب و غیرطبیعی می کند و نمی تواند تهمت هیچ گونه غیرطبیعی بودن به خود بزند . . . . . . امیدوارم که غنای تخیل حاصل از تشبیه و استعاره ومبالغه و این جور چیزها، چشمان گرسنۀ تاریخ را دیگر سیر کرده باشد.»

اورهان ولی، شاعر نوگرای تُرک زبان، درپایان این مقدمه با سخنان سنجیده وچه بسا بنیادی، با پیامی از “ذهنیت مصرع گرا” می نویسد این ذهنیت:
«علاوه برخودمصرع ها، امکان بررسی وتحلیل قسمت هایی ازآن، یعنی کلمه ها، را هم به مامی دهد. فکر کردن به کلمه، سعی دراثبات زیبایی یا زشتی آن، برای شعر، دروضعیت کلمه، یک تلقی مطلقِ «عنصر شعری» به بارآورده. کسانی هستند که درشعر صد کلمه ای به دنبال صد زیبایی می گردند»
مقدمه به پایان می رسد.

سرآغاز سروده ها از صفحه ی۲۹ شروع ودر ص۱۶۴تمام می شود. پس ازآن داستان ها و مقاله هایی در بارۀ حوادث زمانه امده است.
برخی ازاشعاراین دفترپُرباررا برای معرفی برگزیدم.

«به طزف کشتی سازی که می روی!
دریا را خواهی دید
دست وپایت را گم نکن»

«هوی لو – لو
دلم می خواهد من هم دوستان سیاه پوستی داشته باشم
با اسم های عجیب و غریبی که کسی نشنیده باشد
دلم می خواهد ازبنادر ماداگاسگار
تا چین با آن ها سفر کنم
دلم می خواهد ازبین آن ها یکی شان
روی عرشۀ کشتی هرشب رو به ستارگان
ترانۀ «هوی لو — لو» را بخواند

و یک روز ناگهان
به یکی بربخورم
درپاریس . . .»

«بیهوده مشغول کردن دیگران

تمام زن های زیبا فکر کرده بودند
که هرشعرعاشقانه ای که نوشته ام
برای آن ها نوشته شده
ومن دائما اذیت می شدم
ازاین که نوشته هایم
آن ها را بیهوده به خود مشغول کرده»

«مثل ما
«آیا یک تانک
دررؤیاهایش، آرزوی چیزی را دارد
و طیاره به چه فکر می کند
وقتی که تنها و بی کس می ماند؟
آیا ماسک های گاز
درمهتاب
دوست ندارند هم صدا با هم ترانه ای بخوانند؟
وتفنگ ها به اندازۀ ما انسان ها
رحم ومروت ندارند»

«مجانی
مجانی داریم زندگی می کنیم؛
هوا مجانی. ابرمجانی؛
دره وتپه مجانی،
باران و گِل مجانی،
بیرونِ اتوموبیل ها،
درسینماها ،
ویترین ها مجانی ،
نان وپنیر اما نه،
آب خالی مجانی،
آزادی به قیمت سر.
اسارت مجانی،
مجانی داریم زندگی می کنیم، مجانی»

«پیش به سوی آزادی

آفتاب نزده
لحظاتی که دریا سفید سفید است راه خواهی افتاد،
شهوتِ گرفتن پاروها درکف دست هایت،
و دردرونت خوشبخی این که کاری خواهی کرد،
پیش خواهی رفت،
باموج برداشتن تورهای ماهی گیری پیش خواهی رفت،
ماهی ها در راه به ااستقبالت خواهندآمد،
. . . . . .
. . . . . .
زمانی که روح مرغان دریایی، درمزارهاشان
درمیان صخره ها، ساکت و خاموش است،
ناگهان،
قیامتی درافق ها به پا خواهد شد.
حدس می زنی چه اتفاقی دارد می افتد
این پری های دریایی، این پرنده ها؟
این جشن و سرور و شادی وبزن وبکوب؟
. . . . . .
. . . . . .
پس چرا وایستادی پسر! بندار خودترا تودریا،
کسی چشم انتظازته، اهمیت نده،
مگه نمی بینی، همه جا آزادی یه،
بادبان شو، پاروشو، سکان شو، ماهی شو، آب شو،
برو تا هرجایی که می تونی

«زندگی
tمی دانم زندگی کردن آسان نیست
اما
رخت خواب یک مُرده هنوز گرم است
ساعت مُرده ای دیگر روی مُچش کار می کند»

عنوان “زندگی” آخرین سروده های این دفتراست. درپس یک گفتگوی صمیمانه با مخاطبان، عنوان
«برای غریب» است و سپس اولین داستان را با عنوان «کبابی خوشبین بین » ادامه می دهد.
شش داستان از اورهان دراین دفتر آمده با این عناوین :
«کبابی خوش بین. خون. کارهایی که بهار می کرد. بعدازظهر. آب و تشنه گی. به سوی دریا»
هریک ازاین داستان های زیبا و پُربار، نشانگر فضای واقعیت و خیال زمانۀ هستی نویسنده است، که درگسترۀ قلم خاطره های خود را با مخاطبین درمیان گذاشته است.
آخرکتاب شامل نظرات گوناگون دوستان و نویسندگان درمقام ادبی اورهان ولی ست، که با این یاد آوری مترجم فاضل به پایان می رسد :
«حیفم آمد نقل قول عزیزنسین را دربارۀ اورهان ولی نیاورم. عزیزنسین می گفت:
اورهان ولی می خواست شعرهایش را تکثیر کند وباهواپیما برفرازاستانبول پخش کند» ش ش»
با سپاس ازمترجم آگاه با آرزوی موفقیت شان.

از آنجا و از اینجا/ رضا اغنمی

نویسنده: شهلا شفیق
ناشر: انتشارات خاوران. پاریس
چاپ اول: تابستان ۱۳۸۹– ۲۰۱۰
روی جلذ: یکی ازنقاشی های محبوبه در۴سالگی

این کتاب خواندنی شامل ۱۳ قصه و یک نمایشنامه است که در۲۲۵ صفحه تدوین و به چاپ رسیده است. نویسندۀ آگاه و بسی مهربان آن را درفوریه سال گذشته برایم فرستاده بود که، از برکت خانه نشینی «کورنا” ی نکبت بار، درایام حصرخانگی جهانی، ازلابلای کتاب ها پیدا کردم و با خوشحالی شروع به مطالعه کردم.
دراین بررسی برخی از داستان ها را برای معرفی برگزیدم .

بوته های تمشک” نخستین داستان:
پدر خانواده ای، دوانگلیسی رهگذرو ناشناش زن و شوهر را به خانه اش دعوت می کند. صاحبخانه دارای همسرو دودخترنوجوان است که دخترها کم وبیش با زبان انگلیسی آشنایند. باهم به حاشیۀ شهر می روند برای تفریح. پس از غذا خوری، زن ها سرگرم ورق بازی می شوند وپدر برای استراحت به خواب (قیلولۀ) بعدازغذا. مرد انگلیسی و آن دودختر برای تمشک چینی به جنگل می روند. مردانگلیسی با تجاوزی آزاردهنده، دنائت وپستی خودرا نشان می دهد:
«آنقدربه من نزدیک شد، خیلی به نظرم عحیب آمد ازجا پریدم غافلگیرم کرده بود خجالت می کشیدم . . . چند دانه تمشک ازتوی سبدش برداشت. دستش را به طرف دهانم درازکرد: پیلیز!. . . . دستش را دور کمرم حلقه کرد وصدای قلبم را می شنیدم. مثل پرنده ای مضطرب خودرا به دیوارۀ سینه ام می کوبید . . . دستهایش مثل چنگال توی دماغم فرو می رفتند دردم می آمد . . . دندان هایم را روی بازویش گذاشتم و فشردم صورتش ازدرد منقبض شد . . .» شب هنگام درخانه که دخترها، دراتاق خواب پاها را به هم دیگر نشان می دهند یکی می گوید “آقای جونز. باتوهم؟!” خواهرش می گوید چه خوب شد که پدر نفهمید!
روایتی عبرت آموز از باور و اعتماد عوامانه به رهگذران ناشناس.

دومین داستان “اولین عشق”
این گونه آغاز می شود:
«مریم برخاست و ماسه هارا ازخود تکاند. مرغابی ها روی دریا پر کشیدند. آسمان آنقدر آبی بود که بال مرغان لاجوردی شد. هُرم آفتاب چشم هایش را بست»
چوانی درآن نزیکی ها روی ماسه خوابیده، با نگاهی به آن دلش می خواهد برود نزداو. یاد دختر همسایه می افتد که او هم درچنین هوس ها شکمش بالا امده ورسوایی ها!. برای جلوگیری از آبستنی های “بدون آمیزش” وترس از پیامدها و بی آبرویی ها :
«هربارکه حمام نمره می رود همه جا را با پرمنگنات می شوید . . . ازمادربزرگ چیزهای زیادی درباره دخترهایی که بی هیج گناهی ابستن شده اند» شنیده و همان شنیده و گفته ها کابوسی شده درذهنش، تا جایی که شب ها وقتی خوابیده احساس می کند موجود زنده ای درشکم دارد ونبض ش می زند. صبح به وقت بیداری ازفکروخیال شب گذشته خنده اش می گیرد.
ازبچه کوچک های معصوم ولخت و پاپتی می گوید که دراکثر جاده های شمال نزدیک دریا جلو ماسین ها را گرفته و با فریاد خانه واطاق کرایه ای و فروش بلال :«همه شان به یک شکل و شمایل وفتی می دوند حلو ماشین ها، انگار دارند بازی می کنند ازهم جلو می زنند همدیگررا هُل می دهند جیغ و ویغ کنان دورماشین می دوند» دراین شلوغی یکی ازهمان ها زیر ماشین می رود. مریم که شاهد ماجرا بوده، زخمی را روی صندلی ماشین عقب دراز می کنند:
«مادرش ضجه کنان خودرا داخل ماشین انداخت: آقا همین یک پسررا دارم اقا قربانت بروم . . . دستمون خالیه پدر نداری بسوزه»
تا به بیمارستان می رسانند.
مریم به خانه برگشته، مراتی، پسرعمۀ مادرش را می بیند که چشم های هیزش :«نوک سینه هایش را می سوزاند» مادرمی گوید قوزنکن برولباس عوض کن حافظی به مهمانی دعوتمان کرده. توی حمام درتماشای پستان های نو شکفته ش، فریاد پدر را می شنود: حاضرمیشین یانه؟ پدربا نگاهی به زن و دخترش :
«چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را باچشمکی به مراتی : تازه خوشگل ترین شون فقط پنج دقیه به درد می خورد»
مراتی پاسخ می دهد:
« اختیاردارین … اقلا بفرمایین یه ربع! می زنند زیرخنده»
شوخی های دل بهمزن عوامانه درتحقیر زن، درگستره ی فرهنگ مردسالاری!
سرمیزشام مریم غذایی کشیده گوشه ای نشسته مادرمی گوید پاشوبرو پیش دختر حافظی وقاطی آن ها غذا بخورو صحبت کن. پسرودخترقاطی همند و می رفصند:
«چشم های مادر دنبال پاهای به هم چسبیدۀ پدر و خانم صیادی می چرخد»
درگفتگویی تند بین پدرومادرمریم، پدر روبه مادر می گوید:«کتک دلت میخواد ادامه بده!»
مادراشک می ریزد ومریم آرام بغلش می کند. .اربیوفایی نفهمی مردها می گوید
مریم درختخوابش اشک می ریزد.. و روی دیوارسایۀ پدرش را می بیند. کنارتخت خوابش نشسته: می گوید:
«گریه می کنی دخترم این زنا دیونن .. . فکر وذکروشون همین مزخرفاته و. . .»
مریم درخود فرورفته، با دورشدن صدای پدر، آرام آرام به خواب رفته، حوادث روز در رؤیا بال وپرمی گشاید. دخترحافظی را می بیند با پسرکاکل خروسی که به کفل های دخترزده می گوید:
«زنا فقط واسه ده دقیقه خوبن!». ازخواب می پرد.
نگران، با بیم وهراس درسکوت مطلق، خیره به سایه های سرگردان که دردرودیوارتاب می خورد، بلند شده به اتاق خواب پدر و مادرسرک می کشد. می بیند:
«روی تختخواب، تنگ هم خوابیده اند.سبیل های پدر باخُروپُف خفیف وآسوده ای بالاپایین می رود. دست درکمرمامان دارد. لب های مامان نیمه باز است سایه های شب این تابلوی زنده را عجیب و غریب کرده است»

مریم درساحل نگران و سرگردان دنبال همان پسرمی گردد که امروزسرجایش نیست. «چقدرپشیمان است که این همه روز راهدرداد،به طرفش نرفت» به سوی صدای موسیقی کشیده می شود جوانانی سرخوش می زنند ومی رقصند. دخترزیبایی با پسری می رقصد.
«مریم پسرجوان رامی بیند که دوردختر می چرخد . .. نگاه شادمانه اش یک لحظه روی صورت مریم می چرخد . . . مریم باچشم های اشک آلود سکوت می کند. دخترحافظی خدا حافظی می گوید می خواستیم شب بیاییم پیش شما، برای خداحافظی] ما فردا برمی گردیم.
داستان تمام می شود..
وصف حال بازیگران، نمایش طبیعی حوادث وفضای روایت ها با زبانی نرم وساده بردل می نشیند و خواننده را تا پایان کتاب، با رفتارهای سنتی، اخلاقی و روانی بازیگران گوناگون جامعه، بیشتر آشنا می کند.

دیوار
پایان تظاهراتی ست، دورازچشم حزب اللهی ها: بلندگو اعلام می کند:
«رفقا تظاهرات را با شعارمرگ برارتجاع، زنده باد انقلاب پایان می دهیم و پراکنده می شویم»
راوی، دوستش فرزانه را بین جمعیت پیدا کرده وباهم راه می افتند که ناگهان خود را درحلقۀ عده ای ازحزب اللهی هایی می بینند که آن روزها با فتوای خمینی، قتل هرمخالف مجازو بهشتی شدن قاتل را آیۀ قرانی می خواند. همین
فتوا، لات ولوت ها و چاقوکشان را که باتغییررژیم بیشترآن ها را اززندان آزاد و وارد معرکه کرده بودند، با تظاهر به رعایت احکام دینی، از اذیت وآزار گرفته تا ضرب وشتم و قتل هرمخالف کوتاه نمی آمدند!
راوی می گویذ روسریم ازعقب کشیده شد:
«جنده خانوما، این چه طور روسری سر کردنه! مارو سیاه می کنین؟»
فرزانه آهسته تو گوشم گفت من حامله ام».
— «دست های عرق کردۀ فرزانه محکم مچ دستم را چسبید ومرا باخود کشید.
دری پشت سرمان بازشد توی مغازه بودیم. . . .کرکره را ازجا می کندند وشعار می دادند».
فرزانه به محسن تلفن می کند بیاد عفبشان. زود می رسد .
کرکرۀ مغازه بالا می رود . جماعت هجوم می برند توی مغازه . یکی داد می زند دست نزنین کمیته میاد!
درآن ازدحام، راوی بهروز هم دانشکده ای خود را می بیند.
با رسیدن کمیته چی ها، حزب اللهی ها را آرام می کنند. محسن به کمیته چی ها می گوید که همسرش باردار است ونجات پیدا می کنند.
محسن وفرزانه ازاتوبوس پیاده شده می روند. راوی با دل پُردرد ازتحقیر وتوهین آن جماعت اوباش می گوید:
«تازه وحشت ودرد و تمام تنم را به هم پیچید. . . . تمام خشم وتحقیرشان را توی صورتم تف می کردند . . . باآن دست های بی آزرم روی پیکرم می گشتند و درد و خفّتم می دادند . . . کسی پهلویم نشست بهروز بود».
با درک مهربانی او، محکم دستش را می گیرد، بی پروا، احساس خود را صمیمانه می گوید:
« دلم می خواست درآغوشم بگیرد»
داستان به پایان می رسد.
خواننده، درسیاهی خشونت، وآفریده های ملموس نویسندۀ تیزبین به مطالعۀ اثر ادامه می دهد.

«هتل چاقلایان” آخرین دا ستان این بخش است.
این هتل مسافرخانه ای ست درشهروان ومنزلگاهی ست که قاچاقچیان، مسافران ایرانی اسب سواروپیاده را با گذر
از گردنه های صعب العبور وخطرناک پس ازچند شبانه روز راهیمایی دربیم وهراس، به شهرمرزی وان می رسانند. هتل مرکز ایرانی هایی است که مسافران آنجا زیرنظر پلیس ترکیه اجازه اقامت می گیرند تا اخذ ورقۀ خروج به شهر استانبول. نویسنده دراین داستان، چهره های گوناگون هموطنان را معرفی کرده که بسی شرم آوراست ومایۀ ننگ! رفتارها و بگومگوهایی که درپشت چهره های پنهان، انبوهی ازبدگویی ولودادن های همدیگر:
«پریشب تومهمونی رئیس پلیس، همه ازیک دخترکمونیست حرف می زدن که با پاسپورت جعلی توهتل چاقلایان منتطراجازۀ عبوره.. . . مسئول امنیت ترکیه هم اونجا بود زد توی دهن همشون. می گفت: چرا این قدر برای هم می زنین. بالاخره همه تون ازیک جهنم فرار کردین. این دختر هم مثل خواهرتونه» صص ۶- ۷۵ .
بی گمان، این داستان به درستی، روایت تلخی ازجامعه شناسی فرهنگ خودی را عریان کرده است!
سرانجام بیشترین فراریان ازوطن که دراین داستان آمده دراندک مدت ازوان خارج هریک به گوشه ای ازجهان پناه می برند.

خانۀ خانم ژیرار
نخستین داستان بخش «ازآنجا» :
هماخانم، زن ایرانی مستآجرمادام ژیرار است. درگفتکویین آن دو، هما مسافرت سخت خود ار ایران به ترکیه همراه پسر بچۀ کوچکش وسیلۀ قاچاقچی را شرح می دهد. مادام با اظهارهمدردی نظر هما را به خود جلب می کند. ژیرار مسئول یکی اربانک های درترکیه است. وضع مالی خوبی دارند. مادام در معرفی دو مستآجر دیگر که نزدیک اطاق هماست با رضایت ازآنها یاد می کند. دراندک مدت آن دوخانم بیشتتر بهم نزدیک می شوند. هما ازنیازهای مالی خود می گوید و ازفروش طلا وجواهراتی که با خود ازایرا ن آورده را بامادام ژیرار درمیان می گذارد. مادام با دیدن آن ها خوشش میاید وتمام آن ها را به قیمت بالاتر از قیمت روز می خرد و پول همه را می پردازد. روابط دوستانۀ ان دو روز به روز محکمتر می شود. مادام برای کمک به هما خانم کار تمیزکردن اتاق ها و دیگر کارهای خانه را به او وا می گذارد و هما ازپرداخت اجاره خانه معاف می شود.
روزی ازروزها، هما به شنیدن صدایی از درون اتاق خواب پشت درگوش می خواباند ببیند چه خبره.
«مقابل درنیمه باز ایستاد و اول موهای مجعد وبوررا دید که کف موکت کشیده بود. چشم های خانم ژیرار بسته بود و گردن بندهای رنگی تمام بالا تنۀ حجیمش را که ازتخت آویزان بود پوشانیده بودند. بعد واینه را دید وعضلات نیرومند ش را میان ران های مادام ژیرار. واینه کمربندی از پرهای رنگارنگ دور کمرش بسته بود» [نوش جانشان!] واینه هما را می بیند وانگشتش را آهسته روی دهانش می گذارد.
مارتین همسایۀ دیگرهما، که نقاش سرشناس و معروفی است درسرپله ها باهم برخورد می کنند.همو، هما را برای
مشاهدۀ تابلویی که همان روز تمام کرده اورا به اتاقش دعوت می کند. هما سرگرم تماشای تابلو، نقاش می گوید:
«سه ماهه دارم روش کار می کنم. امروزتمام شد. دلم می خواست یه نفر نگاهش کنه»
با انگشت به پیکره ی ابری اشاره کرد«این لهستانه مادرمن که ترکش کرده ام . . . با سرلرزانش روی شانه های افتاده و دست های دراز که در دوسوی بالا تنه قوزدارش آویخته بودند به یک درخت آخر پائیزی می ماند»
شب در اتاق هما، مارتین و واینه به خاطر تمام شدن تابلوی نقاش جشن گرفتند.
داستان تمام می شود.

طعم قهوه
داستان ازبیمارستانی شروع می شود و گفتگو بین دختری که کلی قرص خورده به قصد . .. پرستار می پرسد:
«چرا می خواستی بمیری؟ حتما تو عشق شکست خوردی!»
رو به بیماری که در تخت کناری خوابیده، از زیبایی دختر می گوید و بی عقلی زنا و بی ارزشی مردها!

زن ومرد ایرانی درکافه ای نشسته اند. زن بعد ازخوردن قهوه یاد خاطره ای ازهیجده سالگی وفکرخودکشی خودافتاده می خواهد مردرا ببوسد که مرد می گوید:
«این جا مناسب نیست: بعضی وقتا میشی یه بچه، زمان ومکان رو فراموش می کنی!»
زن درگذشته ها فرو می رود وآغوش گرم مادروسختگیری های پدر.دودلی ها وشک وتردیدهای خود. دوست پسرش که فکروکیل گرفتن برای “زناشویی بدون اجازه پدر” با او. «خجالت می کشید به پسربگوید که دیگردوستش ندارد». هرزه خواندن خواهربزرگش که به اوگفته بود آبروی خانواده را بردی. مشتی قرص می خورد نه به خاطرعشق، برای رهایی ازدست همه شان. همچنین ازدست پسرکه فکروذکرش: «درتاریکی سینما زیربلوزش بچرخند» ازدست پدرکه مادرسیلی زده وفریاد کشیده بود ببرید پیش دکتر تاببینم دسته گلی به آب داده یانه؟
دختردرمقابله با بدگویی ها وکنایه ها می نالید و اشک می ریخت. مادررا می دیدهرروزپس ازرفتن پدرازخانه، پشت تلفن با خاله ها درگفتگو:
«مرداهمشون سرو ته یه کرباسن!»
مادر،هرروزقبل ازآمدن پدر خودش را تروتمیزکرده وماتیک می زند
«از لبخد ماتیک زدۀ مادرخجالت می کشید. وازصدای تختخواب پشت دربسته دلش آشوب می شد. صبح دلش نمی خواست به صورت هیج کدامشان نگاه کند به صبحانه دست نمی زد»
سال ها بعد، شب هنگام در قطار سرگرم خواندن کتاب، مردکنار دستی به کتاب دست او سرک کشیده می پرسد به کدام زبانه؟ همو با شنیدن نام ایران از وحشتی تصنعی و پرازتمسخر کج و کوله می شده «خمینی! او لالالا» همدیگررا می بوسند و قرار دیگری برای دیدار بعدی می گذارند.پایان داستان با زبانی پخته و زیبا نمایشی از درد تنهایی وغریبی ست که درآینۀ ذهنش شکل می گیرد:
« درآسمان پائیزی، مثل پرکاه سبک و سرگردانی روی جوی روان ته آب چهرۀ مادرش مثل سنگ ریزه ای آرام و بی حرکت، بی هیچ حسی اورا می نگریست».
تنها زن، مادر و دردکشیده وداغدیده، چون نویسندۀ آگاه، با حس ودرک درست می تواند چنین صحنه های درخشانی را در داستان های تبعید به نمایش بگذارد.

مه
در فضای مه گرفتۀ پاریس مردی به نام رحمت درکافه نشسته قهوه می خورد که زن جوانی وارد شده دنیال جا می گردد گیرش نمیاد با دیدن صندلی خالی روبه روی رحمت ازاو خواهش می کند وکنارش می نشیند. می گوید که دنیال آدرس می گردد وپیدا نکرده اهل مراکش است، آمده پاریس سراغ شوهرش! آدرس منزل اورا می گوید ورحمت پاسخ می دهد نزدیکی های خانه منه. قهوه تان را که خوردید من شما را راهنمایی می کنم. ادرس خانه را پیدا کرده درمی زنند اما کسی نیست. زن می گوید حتما رفته بیرون برمی گردد. و سرانجام سرارخانۀ رحمت و توی رختخواب درهم می لولند:
«رحمت کمرگاه زن رافشرد و گره خوردن عصلات پیکر اورا حس کرد . . . زن دست هایش را بالای تخت گره زد ونالید. رحمت مورمور سردی را در مهره های پشت خود احساس کرد . . . زن دست هایش را گذاشت روی پستان هایش نگاه رحمت باز افتاد به مچ باند پیچی شده اش . . . زن نگاه رحمت را گرفت:
«پریروز رگم را زدم نشد! . . . تصمیم گرفتم بیام دنبالش . . . ازترن که پیاده شدم فکر می کنم دیدمش توی همین اولین خیابون پیچید تو یک کوچه گمش کردم . . . هرچند تو مه آدم ها شبیه هم می شن!»
داستان تمام می شود با اندوهی سنگین کمین کرده بردل خواننده ، فریاد بگومگوها و اختلاف ها چه بسا ندای فقر و آواره گی های ویرانگر، پنهان ازانظار، فرو رفته در هیاهوهای زندگی گسترده تر می شود!

آخرین داستان کتاب باعنوان : مایلم دلایل شما را بشنوم.
کتاب با نمایشنامه «کافه استانبول» به پایان می رسد.
داستان های خواندنی کتاب را باید به دقت مطالعه کرد. براین باورم که هریک، روایتگر گوشه هایی ازفرهنگ جاری و دردهای مرسوم جامعۀ ماست که نویسنده، با مهارت قلم خود دردها را عریان کرده است.
آثار فرهنگی خانم شفیق را باید ارج نهاد که بدون شک درادبیات تبعید جایگاه ویژه ای دارد.
با آرزوی موفقیت وشادی این بانوی فاضل و آگاه.

روزی که من ایرانی– آمریکایی شدم/رضا اغنمی

نویسنده: مسعود نقره کار
ناشر: انتشارات فروغ. کلن. آلمان
چاپ اول: زمستان ۱۳۹۸(۲۰۲۰ میلادی)

نویسنده، ازروزمرّه گیری های خود شروع می کند. درسحرگاه روز پائیزی درحال دویدن با دختری موطلائی صبح بخیری گفته ضمن صحبت ازلهجه ش می پرسد می گوید ایرانی هستم . موطلائی ازدوست پسرایرانیش می گوید و از دلتنگی هاش چون به ایران برگشته است. چند روزپس ازغیبت کوتاه مدت، درحال دو سحرگاهی بهم می رسند. علت غیبتش را می پرسد می گوید بیمارستان بودم . همسرم وپسرم کمکم می کنند. طرف می گوید پس تنها نیستید. اما هر کمکی خواستین به من بگین. ازدوستان ش می پرسد. «چیزی به این غریبه نگفتم». ازپسرش امید می گوید که چند روزی آمده پیش پدر ودرکارهای روزانه خانه به او کمک می کند.
داستانی از پیرمرد: «مات چشم ها بود. چشم هایی که زیرپلک ها بازی می کردند»
زن، ازدکتر ماریا می گوید که پس ازمرگ بیمارش: «بعد تو آمدی ومن را درون کیسه ی سیاه گذاشتی» و سپس از
کفن و دفن خود. حتا «صدای آواز پرندگان و قارقارکلاغ ها را» یادآور می شود . داستانی پس ازمرگ!

ازغضنفرخان، رفتگر محله وسگ کشی های وحشیانه شهرداری که با:
«تکه گوشتی، که در دل آن سوزن و شیشه خرده و سیانور ریخته شده بود، جلویش پرت کرد و گوشه ای به تماشا ایستاد. گرسنه بود وباولع گوشت را خورد. بچه ها که می دانستند چه اتفاقی خواهد افتاد دورش جمع شدند. چشم از بچه ها برنمی داشت. نفس ها تند، کف های دوردهان ورگه های بُزاق خون رنگ می شدند. چشم ها هنوز به دنبال بچه ها بود. دیگر ازبچه ها نمی ترسید».
نویسنده، چون بزرگ شدۀ شهباز جنوبی تهران است، این ها را خوب به یاد دارد، بچه های نایب السلطنه و ورزشگاه شهباز وبیشترین محلات فرودستان تهران، سگ آزاری ازسرگرمی بچه ها بود! درسگ کشی نیز بزرگ وکوچک به تماشا می ایستادند! در خیابان مختاری خودم شاهد بودم که ازبعضی خانه ها برای مآموران سگ کش شهرداری چای و شیرینی می دادند! ودعایشان می کردند: که نجس ها را ازبین می برند!
نویسنده که درنقش پیرمرد روایتگراین بخش داستان است، پس ازخوردن قهوه درحالی که جلو تلویزیون نشسته، با دیدن فیلمی :
«قلبم تیر کشید ترس برم داشت. فقط یک قطره بود. راه افتاد رگه شد و درمیانۀ صفحه سرهای بریده گذشت. هنوز اشک برگونه، ولبخند بر گوشۀ لب داشتند. زنی جوان سری بریده برسینه نشاند، موهایش را بوئید . . . مردی میان لاشۀ هواپیما دنبال چشم هایش می گشت. . . کودکی سیاهپوست، پوست و استخوان درون جام طلائی می شاشید. مردی نورانی آنسوی صفحه نشسته بود . با کشکولی میان زانوانش، لبریز ازخون وغثیان و مدفوع آبکی وادرار».
آفرینش چنین فضای ماهرانه از واقعه ای هولناک با ابزار، بازیگران وقربانیان گوناگون، با نثر پخته و زیبا، خواننده را چنان مجذوب می کند که برای درک درست مفاهیم روایت ها بیشر تآمل کند.
از خواندن خبری به شدت ناراخت می شود و اشک می ریزد وبا گفتن :
«رؤیای من، تو را به خاطر چی کشتن؟ چرا؟».

فصل دوم

ازسینما رفتن دستجمعی با بچه محله ای ها ولذت بردن از تماشای فیلم های بزن بزن آمریکایی می گوید ولقب های هریک ازبچه ها و دراین میان سخنان مادر و پدر ومادربزرگ شنیدنی ست:
«والله من نفهمیدم این سینماچی داره که ازشام شبم براتون واجب تره شده». پدرمی گوید:
«امریکا همه چی ش درست وحسابیه، فقط سینماش نیست. البته فیلم های اشغالی بد اموز هم کم نداره».
مادربزرگ به روایت ازفتحعلیشاه وناصرالذینشاه: «باید دویست ذرع زمین روکند تا به امریکا یا به قول قجربه ینگه دنیا رسید» می خندد..پدر، ازفرستادن سفیر به آمریکا ملقب به (حاجی واشنگتن)، می گوید. مادربزرگ حرف پدررا قطع کرده می گوید:
«مرتیکه آبروی مملکت رو بُرد، بارسفرش آفتابه ولگن و کیسه ولیف و واجبی وحنا و شاهدونه بود. می گن نیویورک را با کاراش به گند کشید»
درمقابل اعتراض پدر، مادربزرک باصدای بلندتر از او اضافه می کند که:
«این مرتیکه روزعید قربان تو پشت بام سفارتحونۀ مملکت گوسفند قربونی می کنه وخون گوسفند ازناودونی میریزه توخیانون پلیس ومردمو وحشت زده میکنه . . . مگه این اقای اهل سیاست آخوند بود؟ . . . آخه این آخوندای قرمساق هستن که بهشت هم بخوان برن آفتابه و واجبی شونم می برن»
ازانتقال خانه ازبی سیم نجف آباد به نظام آباد کوچه اسلامی می گوید. درآن محل تازه است که :«نم نمک چپ و ضد امپریالیسم شدم». همچنین ازبچه محل های نظام آباد، درآن شب های بیداری درکوچۀ اسلامی درس خوانی « بچۀ پُر شرّوشور» را یادآور می شود در بحث وجدل های فوتبالی” ممد “پیتراوتول”ازصف های طولانی جماعتی که «جلو سفارت آمریکا صف کشیده بودن اولش خیال کردم توسفارت آمریکا قیممه پلو نذری می دن. بعد فهمیدم ازشب قبل، جماعت جمع می شن جلوسفارت می خوابن که صبح نوبت شون بشه برن توسفارت ویزا بگیرن میخوان برن آمریکا . . . اسمال کمونیست را دیدم با پتو وفلاسک چایی و یه پاکت تخمه ژاپنی . . . . . اسم کوچه اسلامی اما پُر ازچپی و عاشق امریکاست ».
محل درس خوانی درشب ها را به پارک شهرمنتقل می کنند.نزدیک باشگاه شعبان بی مُخ. بابحث ازحزب توده و توده ای ها با یادی ازشادروان غلامرضا تختی که«چن دفه “مدوید” را خوابوندش» فصل به پایان می رسد.

فصل سوم

ازجادثۀ جنبش سیاهکل شروع می شود که آنروزها هرجا پا می گذاشتی برسرزبان ها بود. «دوروبرمان همه جنگلی و چریک شده بودند . . . . دانشگاه ها هم حال وهوا عوض کردند و ریخت ولباس بهم ریخت . . . . . . صمد بهرنگی و جه گوارا تو بورس بودند. . . .روزهای بهم ریختن کافه تریا دردانشگاه ها بود»
تظاهرات دانشجویان حملۀ نظامیان ومآموران انتظامی و ساواکی ها به دانشگاه ها ضرب وشتم ودستگیری ها، رواج سرکوب وخفقان امنیتی. سازماندهی کوه نوردی جوانان، برای تمرین های چریکی:
«ساعت چهارصبح سرکوچۀ اسلامی، همۀ بچه های کوه آمده بودند و راه افتادیم».
«سرود خوانی «دایه دایه، وقت جنگه» وامریکایی جاکشه غیرت نداره همه دم گرفتیم. . . . . . شادخواری هایمان به سلامتی چریک هایی بود که مستشار آمریکایی ومآموران ساواک وپاسبان و دیگران را ترور کرده بودند».
انتشارات «چکیده» را که بخشی با سرمایۀ شب کاری توی اُرژآنس واتاق عمل بیمارستان ها، فراهم شده بود، راه می اندازند که درفضای زمانه بین اهل کتاب وقلم به ویژه چپ اندیشان، مؤثربود.
ازمحمد علی بهمنی. جلال سرفراز. عمران صلاحی.عباس پدران و صادق نوجوکی ودیکرهمکاران «چکیده» یادشده است. از فرآیند شب های شعر انستیتو گوته، وبحث وجدل ها و شب های کانون نویسندگان واعتصابات دانشگاه ها و مراکز کارگری، و ازروزهایی که پشت سرهم اعلامیه های مخفی خمینی مردم را به شورش وهرج و مرج دعوت میکرد و شعار «شاه باید برود» پدر می پرسد چرا باید برود؟ سخن سنجیدۀ مادر بسی آینده نگرانه ومادرانه است :
«مادر درحال پهن کردن سفره گفت: لابد یه مُشت آخوند شپشو، جیب گشاد و ماتحت گُشاد بیاد سرکار».

از کوه «گنو» بندرعباس می گوید که ازبلندترین و دیدنی ترین کوه های آن منطقه است. بین جاده کشی های سرسخت کوهستانی با سی وچهارکیلومتر، ازجاده اصلی تا بالای آن کوه جالب وتماشایی. درآن ارتفاع، انگار دشتی سرسبز با انواع گیاهان، و جانداران شبگرد. زمانی که مسئولیت ساختمان ونصب برج های مخابراتی را درآن منطقه داشتم. قبل از شروع کارنگهبان نظامی آنجا گفت شب ها نگذارید کارگران از ساختمان ها بیرون بیایند»” گنو” پایگاه مخابراتی
ونظامی مستشاران امریکایی بود. زمان اجرای طرح ارتباطات «ماکرویوی» که شرکت “نورتروپ پیج آمریکایی” پیمانکار اصلی بود. ایران نخستین کشوری درمنطقه بود که آن طرح عظیم مخابراتی را درسراسر کشوراجرا کرد..
نویسنده، که پائین میدان حسن آباد در دبیرستان فرهمند واقع درکوچه حمام شازده تحصیل کرده، در خاطراتش ازشیخ حسین آفتابه دارآبریزگاه عمومی پشت پارک شهر می گوید که ناهارهرروزش چلوبا کباب کوبیده بود. درمطالعۀ این فصل کتاب، یا خاطرات نوینسده درآمیختم. یاد سال هایی که درآن کوچه بودیم. دوبرادرم درهمان دبیرستان فرهمند تحصیل می کردند. خوشحال شدم که، درپیرانه سر، پس ازعبدالکریم لاهیجی، با نویسنده ای آگاه، یادمانده های مشترکی ازیک کوچه ومحل داریم.

فصل چهارم

با سخن مُدبرانۀ مادر: که «هنوزتن وبدنتون گرمه، دردشکستگی را بعدها می فهمین» شروع می شود. روایتگرازبرآمدن جمهوری اسلامی ورفتن آمریکائی ها و«همافرها، فرمانده وقهرمانان پایگاه شده بودند». رفقای عرقخورشان همه حزب الهی وکمیته چی، آمدند وبا زبان خوش گفتند که: « بساط [انتشارات کتاب] را ببند اتتشارات چکیده ازنظام آباد به جلودانشگاه منتقل شد». نویسنده، شبی خسته ازاورژانس بیمارستان تا وارد انتشارات می شود ازبوی کاعذ سوخته می فهمد که برادران حزب الهی انتشارات چکیده را آتش زده اند:
«بوی دود بود و بوی عفونت زخمی چرکین . بوی خون می آمد»
سخن مادر درذهنش فریاد می کشد! «درد شکستگی ها را بعدها می فهمین!»
با شیده به شمال می روند و به ناگهان حس می کند که دارند تعقیب شان می کنند: «از توی آیته دیدمشان» درکوچه پس کوچه ها ماشین را رها کرده و هریک از سویی می گریزند. شیده آرام می گوید:
«بیا برو. اینجا نمون. لجبازی نکن، می کشنت. لااقل به خاطرمامان خورشید ومن، برو»
با دنیایی غم واندوه، می گوید:
« دل کندم.قلبم را می گویم. کندم وگذاشتمش پیش شیده گریختم. تاباورنکردنی تر ازآنچه روزهای انقلاب دیده بودم را ببینم. دلخوش می کردم خواب وکابوسند، و بیدارخواهم شد»

فصل پنجم

نویسنده،با قطار به آلمان برلن غربی می رسد. درایستگاه قطارزیرزمینی، ازحملۀ جوانان شرور آلمانی :
« به سوی جوان سیه چرده شرقی هجوم بردند. درچشم بهم زدنی با زنجیرو پنجه بوکس و میلۀ آهنی ومشت و لگد به جان اوافتادند . . . فریادهای رعب آورشان همه را میخکوب کرده بود»
با سیری درگذشته ها یاد حاج آقا ناطق نوری آخوند هیئت می افتد که گفته بود :
«این سیک ها نجس هستن، این مملکت رو به نجاست وکفرآلوده می کنن»
جوان های هیئت تحریک شده و رفته بودند خیابان چراغ برق تهران شیشه مغازه سیک های هندی که وسایل یدکی بنز می فروختند خرد کرده بودند!
ازآپارتمان فرانکفورت ودرب شکسته اش: «که به وقت تحویل دادن هنوز درورودی اش چفت وبست درست خوبی نداشت» اشاره ای دارد به دیدارش با نویسنده ای که :«برخی ازکارهای کوتاهش و صحنه هایی از “کلیدر” . “جای خالی سلوچ” اسمی از دولت آبادی نمی برد. میزبان او و رضا مقصدی [شاعر ] می شود. شبی پس ازگشت وگذاری درشهر، با صرف اندکی هم نوشیدنی، بعد ازنیمه شب به خانه برمی گردند. صاحبخانه، یادش می آفتد که کلیدرا توی آپارتمان جا گذاشته می رود ازسرایدارکلید را گرفته برمی گردد:
«پنج دقیقه بیشتر طول نکشید که برگشتم در آپارتمان چارطاق بازبود چهارچوب درشکسته بود ودرشکسته شده بر دیوار راهروی کوچک آپارتمان تکیه داده شده. حیران وهراسان پای به آپارتمان گذاشتم … … رضا خودش را با کتابی مشغول کرده بود[همراهش] با خنده گفت با یک دورخیز، یاعلی گویان و ضربۀ شانه، زحمت تورا کم کرد»

شیده، پس ازهفت سال به فرانکفورت می رود. چهارسال زندان و سه سال دویدن برای اجازه خروج از کشور: «زیبای ۲۸ ساله یک موی سیاه برسرنداشت» از آنجا به امریکا می روند اول شیده و بعد نویسنده.

فضل ششم

پس ازگفتگویی کوتاه با پدر، درباره کشتارسرخپوستان و پیشرفت های آمریکا :
«صدای گریه اش، صدایم زد که پدرشدی» امید پسرشان پا به عرصۀ هستی می گذارد که حالا باید بیست وهفت ساله باشد عمرش مستدام باد. می گوید : «نتجۀ سال ها مبارزه با آمریکا، پسرمون امریکایی شد».ازهمسایه ها و پرنده ها، سگ وگربه ها که درخانه نگهداری می کند و یادی ازجوان آمریکایی «هُوارد کانکلین باسکرویل» معلم مدرسۀ “میموریال” تبریزکه درجنبش مشروطه توسط سربازان محمدعلیشاه درآن شهرکشته شد وجنازۀ اوبا حضور ستارخان با احترام تمام به خاک سپرده شد می گوید وبا شرحی ازجنایت های خانوادگی وغیری درایران وامریکا فصل به آخرمی رسد.

فصل هفتم

شرکت درمراسنم آمریکایی شدن وقسم خوردن است. کسی که ازشانزده هفده سالگی با شعار”مرگ برآمریکا” باکمک هم اندیشان، با بیزاری ونفرت ازآن دولت وکشور، بزرگ شده تا سی سالگی، ودرطول آن سال ها، باانتساب فلاکت ها وبدبختی های جهان به آمریکا را نه تنها درذهن خود، بلکه دراذهان دیگران نیز ثبت و ضبط کرده اند؛ در حال، که از خانه و کاشانه در رفته به سر زمین جهانخواران رو آورده، با مشاهدۀ خلاف آن پندارها، ازگرایش های شعاری و یکسونگرانه فاصله می گیرد.
این که نویسنده، درگفتارها، سبک داستان درداستان را برگزیده، نشانی از درگیری او با گذشته هاست. لحظه ای از آن ها غافل نبوده. با رهیدن ازآن آموخته های گذشته، ودرک واقعیت های عینی ست که دگرگون می شود.
ازروزی می گوید که برای آمریکایی شدن به صف ایستاده اند و چشم دررقص زن ومردی که دربین آمریکایی شده ها هستند .شادمانه می رقصند: «بیش از ۵۰۰ نفراز۷۳ ملیت».
بایادی ازهیاهوهای حملۀ خط امامی ها به سفارت امریکا درتهران، که:
«لانه جاسوسی رو تسخیرکردن. کک انداختن تو تمبون رفقای توده ای . . . جمعیت موج می زد، پرچم امریکا را می سوزاندند، زیرپا لگد کوب می کردند و گوشه ای که زن ها نبودند چند مرد ریشو روی پرچم سوخته شاشیدند»
مسئول اداره مهاجرت شهر خوشامد گفت ازهمه خواست بایستند و دربرابر پرچم آمریکا سوگند یاد کنند. قبلا به هریک از متقاضیان سوگند نامه را داده بودند.
«سوگند یاد می کنم که به قانون اساسی امریکا وفادارباشم و به آن عمل کنم…سوگند یاد می کنم که به قوانین کشور احترام بگذارم. درموقع خطرو تهاجم دشمنان به امریکا ازاین سرزمین دفاع کنم»
مراسم سوگند و آمریکایی شدن به پایان می رسد.

به صدای جغد سفید گوش می دهد. پاورچین وآرام می رود.آن پرنده را ببیند روی درخت بلوط پیربود به ناگهان پر کشیده و می رود.
«شفق و صدای دلنشین جغدی سفید، آغاز نخستین شب ایرانی آمریکایی شدن من بود»
کتاب خواندنی، که بخشی از خاطرات نویسنده است، و مطالعۀ آن دراین غوغای نکبت بار(کرونا) وخانه نشینی اجباری به پایان می رسد. با ابراز خوشحالی با مطالعۀ کتاب، ردپای گذشته های فراموش شده ام را، درپس سال های طولانی زنده وبیدار تماشا کردم ولذت بردم.
این بررسی را می بندم.

با آرزوی موفقیت نویسنده.

زندگی، جشن بیکران /لیلا سامانی

نیمه بهار امسال مصادف شد با نشر خبر نجف دریابندری یکی از کهنه‌کارترین مترجمان ایرانی و معرف آثار نویسندگان مطرح جهان به خوانندگان فارسی‌زبان. او تباری بوشهری داشت ، زاده آبادان بود و در طول زندگی نود و یک ساله‌اش فراز و فرودهای سیاسی و اجتماعی و حرفه‌ای بسیاری را پشت سر گذاشت از ترک تحصیل و یادگیری خودآموز زبان انگلیسی به واسطه درآمیختن با کارکنان بریتانیایی تاسیسات نفتی آبادان گرفته تا عضویت در حزب توده و پای چوبه دار رفتن بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
این گفتار اما قصد ندارد به رسم تمام یادنامه‌ها فهرستی از ترجمه‌ها، تالیفات و فعالیتهای فرهنگی این مترجم بسازد و و زندگی‌نامه‌ای ژورنالیستی شرح دهد، این یادداشت کوتاه تنها برجسته کردن سویه‌ای از نگاه شوخ‌چشمانه و ستایشگرانه‌ی دریابندری به زندگی‌ست که از قضا نقطه‌ی اشتراک اوست با ارنست همینگوی نویسنده آمریکایی: علاقه بی حصر به آشپزی و شوق بی حد به آزمودن مزه و رنگ و بوی اطعمه و اشربه‌های رنگارنگ.
دریابندری پیش از تجربه زندان و زمانی که ۲۵ سال بیشتر نداشت ، با ترجمه «وداع با اسلحه» همینگوی این اثر درخشان را با ترجمه‌ای مرغوب به خوانندگان فارسی‌زبان معرفی کرد و با وجود سیاهه طویل ترجمه‌های به جا مانده از او نظیر «بیگانه‌ای در دهکده» و «هاکلبری فین» (مارک تواین)، «پیامبر و دیوانه» (جبران خلیل جبران)، «یک گل سرخ برای امیلی» و «گور به گور» (ویلیام فاکنر)، «تاریخ فلسفه غرب» (برتراند راسل)، «بازماندهٔ روز» (کازو ایشی‌گورو)؛ «رگتایم» و «بیلی باتگیت» (ادگار لورنس دکتروف) و نمایشنامه‌های ساموئل بکت، نام او بیش از همه یادآور ارنست همینگوی و آثار اوست.
مهارت دریابندری در انعکاس سبک و لحن روان همینگوی و واژه‌گزینی و معادل‌یابی‌های به‌قاعده، از ویژگیهای بی‌رقیب ترجمه‌های اوست.
اما نجف دریابندری مولف جامع‌ترین و شعورمندترین کتاب آشپزی به زبان فارسی‌ هم هست. «کتاب مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز»، نخستین بار در سال ۱۳۷۸ خورشیدی به چاپ رسید و انتشارات کارنامه تاکنون بیش از ۳۰ بارآن را تجدید چاپ کرده است. او این کتاب را که حاصل هشت سال تحقیق میدانی بود، با همکاری همسرش فهیمه راستکار دوبلور و بازیگر ایرانی تالیف کرد.
در بخشی از کتاب، اطلاعات جالبی درباره‌ مکتب‌های آشپزی ایرانی، چینی، رومی، هندی، ترکی، عربی، اسپانیایی، ژاپنی، ایتالیایی، فرانسوی و روسی عرضه شده و همینطور بطور جداگانه، طرز پخت غذاهای مکتب‌های یادشده در اختیار خواننده قرار گرفته است. اطلاعاتی هم درباره پیشینه خوراکی‌ها و سبک‌های مختلف پخت هر غذا ارائه شده است. به خاطر تالیف همین کتاب بود که در مرداد ماه ۱۳۹۶ نام نجف دریابندری به‌عنوان «گنجینه زنده بشری در میراث خوراک» در فهرست حاملان میراث ناملموس (نادره‌کاران) ثبت شد.
دقت، ظرافت و هیجان دریابندری در توصیف خوردنی‎‌ها و چشیدنی‌ها با لحنی صمیمی و همراه با چاشنی طنز به دستورات غذایی برجای مانده از ارنست همینگوی که در کتابی گردآوری شده‌اند پهلو می‌زند. نگاه کردن به آشپزی به منزله مقوله‌ای فرهنگی و چیدن سفره و تقدیس آشپزخانه به مثابه عملی عبادی در ستایش زندگی چیزی‌ست که این کتاب را از سایر «کتاب‌های آشپزی» مجزا می‌کند.
نجف دریابندری در کتابش می‌نویسد: «اولین نکته‌ای که خواننده‌ی گرامی باید بداند این است که هیچ کس با خواندن کتاب آشپزی آشپز نمی‌شود؛ اما نکته‌ی دوم این است که هیچ آشپزی، و نیز هیچ‌کسی که خیال آشپز شدن داشته باشد از کتاب آشپزی بی‌نیاز نیست.»
از ارنست همینگوی نویسنده خوشگذران و کلبی‌مسلک آمریکایی بیش از ۱۲۵ دستور غذا به جا مانده‌است. یادداشتهای پراکنده‌ای که بیشترشان بعد از مرگ او گردآوری شدند. او در کتاب «پاریس، جشن بیکران» توصیفاتی اشتها برانگیز از آشپزی و نحوه تهیه خوردنی ها و نوشیدنی ها ارائه می‌دهد و با چنان شور و حرارتی لحظه خوردن صدف همراه با شراب خنک را توصیف می کند که انگار لذتی بیش از این در زندگی وجود ندارد. این کتاب همانند «از سیر تا پیاز» بندری پرستش صمیمانه و بی‌غشی‌ست از موهبت زندگی و طباخی. از توصیف شرابی حاصل از تقطیر «جنیتان کوهی» گرفته تا سرو گوشت آهو با سس شاه‌بلوط.
مری همسر چهارم و آخر ارنست همینگوی در حاشیه دستور پخت همبرگر مورد علاقه آن ها می نویسد که قبل از پیاده روی های طولانی و جستجو برای شکار پرندگان در دشت های آیداهو و یا وایومینگ، آنها این همبرگرها را می خوردند تا توان پیاده روی های طولانی را داشته باشند.
کمپینگهای دراز مدت همینگوی در میشیگان ماهیگیری و خوراکهای دریایی را به تفریح و غذای ایده‌آلش بدل کرده‌بود با این همه تخطی او از رویه متداول سرخ کردن ماهی که منجر به خشک شدن آن می‌شد، با خلاقیت همینگوی تبدیل به خلق خوراکی لذیذ و آبدار شد. قزل‌آلا صید محبوب ماهیگیران میشیگان که با کمی سرخ شدن خشک و زمخت می‌شود به پیشنهاد همینگوی در لایه‌ای از بیکن پیچیده می‌شود تا چربی‌اش حین طبخ ماهی آن را مرطوب نگه دارد.

طرز تهیه قزل‌آلای بیکن‌پیچ:
ماهی قزل‌آلا: دو عدد تمیز شده و بدون احشا
آرد ذرت: یک دوم پیمانه
آویشن تازه: ۸ شاخه
لیمو: ۱ عدد ورقه شده
بیکن: شش باریکه
جعفری تازه برای تزیین
نمک و فلفل برای مزه دار کردن
اجاق را از قبل گرم کنید. با یک حوله تمیز به آرامی داخل و بیرون ماهی‌ها را خشک کنید. سطح بیرون هر ماهی را به آرد ذرت آغشته کنید و چاشنی نمک و فلفل را به داخلش بیفزایید. در هرکدام چهار شاخه آویشن و دو برش لیمو قرار دهید.
سه رشته بیکن را دو هر ماهی بچرخانید به شکلی که لبه‌هایشان با هم همپوشانی داشته‌باشند. ماهی‌ها را در سینی فر بگذارید و رویش را با کاغذ آلومینیوم بپوشانید. به مدت پنج دقیقه در فر و یا روی آتش کباب کنید تا وقتی که بیکنها برشته شوند. با کفگیر به آرامی ماهی ها را پشت و رو کنید و پنج دقیقه دیگر بپزید.

اما طرز تهیه خوراکی با همین ماهی لذیذ در کتاب «از سیر تا پیاز» نجف دریابندری که این بار برای جلوگیری از خشک شدن ماهی حین کباب شدن، شکمش به سبک مردمان جنوب ایران با سبزیجات و خشکبار پر می شود:
۲ ماهی قزل‌آلا
۱ پیاز، رندید
۱ پر سیر، کوبیده
۴-۵ قاشق جعفری، ساطوری
نیم پیمانه مغز گردو، نیم کوب
۲-۳ قاشق سس مایونز
۲ تخم مرغ سفت، ساطوری
۳ قاشق، گرد نان
۲ گرو کره، نرم
۱ لیمو
نمک و فلفل
فر را روی ۱۹۰ درجه سانتیگراد داغ کنید. ماهی را از گرده بشکافید و پاک کنید. با نوک کارد تیر پشت ماهی را از گوشت آزاد کنید و بردارید. خارهایی را که دیده می شوند، بکشید؛ اندکی نمک بپاشید و ۱۰ تا ۱۵ دقیقه در جای خنک بخوابانید. سپس زیر آب سرد بشویید و لای حوله خشک کنید و اندکی فلفل بپاشید.
پیاز و سیر و تخم مرغ و گرد نان و مغز گردو و نیمی از جعفری را با هم مخلوط کنید و نمک و فلفل و سس مایونز بزنید، ماهی را روی تخته بخوابانید، مایه را در شکم آن بریزید. لای آن را برگردانید و با چند خلال دندان بدوزید.
یک ظرف نسوز را با نیمی از کره چرب کنید. ماهی ها را سر و ته در ظرف جا بدهید. باقی کره را آب کنید و روی آنها بدهید و ظرف را ۳۰- ۳۵ دقیقه در فر بگذارید. بردارید، باقی جعفری را روی ماهی بپاشید و یک نیمه لیمو کنار هرکدام بگذارید.

طعم کلمه/ رهیار شریف

نویسنده‌ها معمولا صاحب ذائقه‌هایی شگفت‌آورند و این گزیده‌ها تنها گوشه‌ای از تمایلات اپیکوری آنهاست که آثارشان را تغذیه می‌کرده و گاه جزیی از همان نوشته‌ها می‌شده‌اند.

نوشته‌های آشپزی جورج اورول به شهرت داستانها و رساله‌های سیاسی‌اش نیستند. اما اورول سرشار بود از ایده‌های آشپزی و از ابرازشان هم خجالت نمی‌کشید. در یک مقاله منتشر نشده در سال ۱۹۴۶ با عنوان «آشپزی بریتانیایی» می‌نویسد: «غذای بریتانیایی، ساده، سنگین و شاید قدری بدوی باشد. غذای دریایی به ندرت خوب پخته می‌شود و پودینگ‌های با پایه شیر هم که بهتر است ازشان چشم پوشید.»
اما اورول اعتقاد داشت انگلیسیها یک چیز را خیلی خوب می‌پزند: پودینگ آلو، دسر سنتی مخصوص کریسمس. او به این خوراک لقب «باشکوه‌ترین جنبه آشپزی بریتانیایی» داده‌بود. طرفه اینکه در تهیه پودینگ آلو، آلو به کار نمی‌رود و در عوض میوه‌های خشک، آجیل و ادویه‌های استفاده می‌شود.

حتی یک گوشه‌نشین افسانه‌ای هم نیازمند خوردن است و بوی کباب گاو چیزی بود که مدام از خانه جی دی سالینجر به مشام می‌رسید. او همراه این غذا با هرچه که می‌توانست از خودش پذیرایی می‌کرد مثل پوره سیب زمینی و پای. حتی وقتی به خاطر ناخوشی جسمی از رفتن به قصابی محبوبش عاجز شده بود هم از خوردن کباب گاو دست نکشید و همسرش کالین، مسوولیت تهیه گوشت موردنظر او را بر عهده داشت.

نامه‌های ژان پل سارتر به سیمون دوبوار از شیفتگی او نسبت به شیرینی جات و علاقه ویژه‌اش به حلوا پرده بر می‌دارند. سارتر پس از اعزام به جبهه جنگ جهانی دوم، چند جعبه آجیل و حلوا سفارش داد و وقتی تنها کتابهایش به دستش رسیدند مضطرب و نگران شد. سارتر عاقبت حلوایی بسته‌بندی شده‌اش را در بسته دیگری دریافت کرد که بادام خرد شده رویش پاشیده‌شده‌بود. او نتوانسته جلوی هیجان خودش را بگیرد و گفته‌است که تمام بسته را در یک وعده ناهار تمام کردیم.

سیلویا پلات شیفته آشپزی بود و بنا به گفته خودش کتاب مشهور «لذت آشپزی» اثر ایرما رامباور را همچون یک رمان نادر مطالعه می‌کرده‌است. او بیش از همه عاشق شیرینی پزی بود و اغلب کیکهایی از روی دستورات این کتاب می‌پخت: کیک لیمو، کیک سیب، کیک موز و … اما یکی از نامعمولترین آنها کیک سوپ گوجه‌فرنگی‌ست، ترکیبی از شیرینی و عطر که بدل به امضای شخصی پلات شده‌است.

ویلا کاتر بیشتر دید آشپزی‌اش را مرهون کودکی‌اش در رد کلاود نبراسکا بود. او نه ساله بود که همراه خانواده‌اش به رد کلاود مهاجرت کرد، جایی که جمعیت زیادی از اهالی چک و آلمان ساکنش بودند. کاتر همصحبت و همنشین یکی از همسایه‌هایش با نام آنی پاولکا شد، مهاجری بوهمی‌تبار که منبع الهام رمان «آنتونیای من» هم شد.
آنی یک کدبانوی تمام عیار بود و دستورات آشپزی را به نسلهای آینده پاولکا و همینطور کاتر انتقال داد. آنی هم مثل آنتونیا کلوچه‌های بسیار خوشمزه‌ای می‌پخت، خمیرها را با زبردستی ورز می‌داد و کلوچه‌هایی با شکمی پر از آلوی ادویه اندود طبخ می‌کرد.

میلاد رم /محمد سفریان و محمد صادقی

آثار متعدد فرهنگی و جاذبه‌های بی‌شمار معماری که در مقیاس بالایی از دیروزها تا امروز سالم و حتا دست‌نخورده باقی مانده‌اند، باعث شده تا شهر رم بیش از هر شهر دیگری در قارۀ اروپا، نمادی از تاریخ باشد و نشانه‌ای از کهولت دوران.
آمفی‌تئاتر کلوسئوم، کلیسای واتیکان، تئاتر مارچلو، کلیسای پنتئون، میدان اسپانیا، چشمۀ آرزوها و ده‌ها اثر دیگر معماری، هر یک به گونه‌ای بازگوکنندۀ لایه‌های مهم معماری و راوی تاریخ کهن‌سال این شهر هستند.
در اساطیر رومی، پیدایش رم را به دو برادر افسانهای به نام های رومولوس و روموس نسبت می‌دهند. حکایت اسطورۀ مذکور این‌گونه است که پادشاه نومیتر، فرمانروای سرزمین افسانه‌ای آلبالانگا (در جنوب شرقی رم کنونی) به نیرنگِ برادر از حکومت خلع می‌شود و زان پس، امولیوس تازه‌ به قدرت‌رسیده، “رئاسیلویا”، دختر شاه پیشین را از همخوابگی با مردان منع می‌کند، تا مبادا به فرداها رقیبی برای سلطنت و فرمانروایی‌اش پیدا شود.
ادامۀ قصه این‌گونه پیش می‌رود که حیلت امولیوس در منع کردن دوشیزه از مردان، کارگر نمی‌شود و رئاسیلویا با نَفَس مارس (الهۀ جنگ در روایات اسطوره‌ای رم)، باردار می‌شود و در نهایت دو برادر دوقلوی روموس و رومولوس از نطفۀ او و مارس، متولد می‌شوند و پا به دنیای خاکی می‌گذارند.
این دو برادر به فرمان شاه در بیابان رها می‌شوند، اما سرانجام مشیت روزگار بر زنده ماندن این دو برقرار می‌ماند. ماده‌گرگی آن ها را در بیابان پیدا می‌کند و از پستان خویش شیرشان می‌دهد تا از مرگ رهایی پیدا کنند و به روزگار فرداها به یاد سرزمینی که روزی از مرگ نجات‌شان داده بود، شهری بنا کنند و “رم” اش نام نهند.
این‌گونه است که رم، لااقل در لابلای صفحات و دنیای پر پیچ و خم اسطوره، زندگی آغاز می‌کند تا شهری برای اهل فضل و هنر پیدا شود و در همه حال در صدر باقی بماند.
این روایت البته آنچنان مورد پذیرش عمومی شهروندان رمی قرار گرفته که کمتر کسی در رم پیدا می‌کنی که این قصه را به حافظه نسپرده باشد و مجسمه‌های پرشمار گرگ در حال شیر دادن به دو نوزاد، که در جای جای شهر به وفور پیدا می‌شود، او را به یاد منشأ تاریخی این قصه نیندازد.
اما رها از قصص اسطوره‌ای که گاه کمتر نشانی از واقعیت دارند، مورخان روزگار امروز، آغاز پیدایش رم را به حوالی سال ۷۳۵ پیش از میلاد بر می‌گردانند. زمانی که رم، چنان دیگر تمدن‌های مهم بشری در کنار رودخانه‌ای پرآب، اشکال نخستین تمدن را تجربه کرد و نرم نرمک شکل و شمایل شهری به خود گرفت. این شهر در کنارۀ غربی رود “تِوِره” بنیان نهاده شد تا در آغاز سرزمینی برای پادشاهی رومولوس باشد و در پی آن پایتختی برای امپراتوری کبیر روم.
این شهر پس از طی دوره‌های مهم و پر فراز و نشیب “امپراتوری”، “جمهوری” و روزهای افول و انزوای امپراتوری، به دست کلیسای کاتولیک افتاد و برای سده‌های متمادی توسط کشیشان کلیسا اداره شد. سرانجام پس از طی دوره‌های مختلف تاریخی، این شهر به عنوان پایتخت فرهنگی و سیاسی جمهوری متحد ایتالیا شناخته شد و از سال ۱۸۶۱ که گاریبالدی بزرگ ایتالیا را به کشوری متحد بدل کرد، هماره به عنوان شهر نخست جمهوری ایتالیا شناخته شد.
سالیان دراز تاریخ شهر، گونه‌های متفاوت حکومتداری، مراودات فرهنگی با دیگر تمدن‌های همسایه ، نزدیکی و حضور مستقیم فرهنگ مدیترانه‌ای که خاستگاه تمدن‌های مهم و تأثیرگذار فراوانی بوده‌است، همه و همه در کنار هم باعث شده‌اند تا شهر رم به عنوان یکی از اعجاب‌انگیزترین دست‌آوردهای بشری برای تاریخ و آیندگان باقی بماند.
هر چند که شناخت درست از تاریخ سیاسی و فرهنگی و آشنایی با سبک‌های گونه‌گون معماری، در راه لذت بردن از زیبایی‌های بی‌پایان رم مدد فراوان به بیینده می‌رسانند، اما لذت بردن از رم و همنشینی با تاریخ در این شهر، بی همراهی دانش و فلسفه نیز میسر است.
سنگ‌فرش خیابان‌های پیر و ستون‌های عظیم معماری باستان، در کنار نقاشی‌های بی‌بدیل امثال میکل‌آنژ و کاراوجو بر سقف و دیواره‌های کلیساها، ارتفاع یکسان ساختمان‌ها در خیابان‌های اصلی و پیچ و خم کوچه‌های تنگ، همه عین زیبایی و تاریخند و حتا اگر بیننده، تاریخ گذشتۀ رم را به خوبی نشناسد، باز هم این تاریخ از لابلای آثار معماری و ادبی رم خود را بر ذهن میهمانانش تحمیل می‌کند.
در گزارش مصور این صفحه که عکس‌هایش را محمد صادقی برداشته‌است، گشت‌وگذاری داریم در کوچه پس‌کوچه‌های پر از بار تاریخ ِ شهر رم. شهری که حالا به حکم اجبار بلا کوچه‌ها و میدانهایش تهی‌ست.

میدانهایی برای مشق زیستن/ محمد سفریان

پرحرفی و لذت بردن از گفت و شنید، از جملۀ بارزترین صفات عمومی فرهنگ خیابانی ایتالیاست. تا جایی که حتا هر نگاه غیرحرفه‌ای و توریستی‌ای هم می‌تواند به‌سادگی این مشخصۀ متمایزکننده را در میان ایتالیایی‌ها سراغ کند.
ایتالیایی‌ها به تأثیر از هوای گرم و مناسب مدیترانه و میراث‌داری از فرهنگ گفتگوی یونان باستان، از جملۀ مردمانی هستند که به صحبت کردن و گپ زدن روی بسیار خوشی نشان می‌دهند و ساعات متمادی از وقتشان را صرف حرف زدن با دوستان و آشنایان و هم محلی‌ها در کوچه پس کوچه‌ها و میدان‌های شهر می‌کنند. در این میان معماری شهر و وجود میدان‌های وسیع و فوروم‌های جامع نیز به گسترش این فرهنگ دامن زده‌ است. فوروم‌ها، همان بازار و میعادگاه‌هایی اند که از قدیم در ایتالیا مرسوم بوده‌اند. میدان در ایتالیا به مثابه مکانی است که در آن بیشترین استفاده از کلام و زبان جریان دارد.
در تمام شهرهای ایتالیا، چه بزرگ و چه کوچک، قسمتی مرکزی به نام “چنترو استوریکو” وجود دارد که مرکز تاریخی و هستۀ نخستین شهردر آنجا شکل گرفته‌ است. بعدها شهرها لایه‌های جدیدتر و تازه‌تری پیدا کرده‌اند و رشد جمعیت شهر، لایه‌های فراوانی بر قسمت اصلی افزوده‌ است. اما از پس گذر سالیان، همچنان هستۀ اصلی زندگی سنتی اجتماعی در همان قسمت کوچک تاریخی شهر جریان می‌یابد.
روال مرسوم شهرسازی در ایتالیا از دیرباز این‌گونه بوده‌ است: قسمت تاریخی شهر، از کلیسای جامع، شهرداری و میدان‌هایی تشکیل می‌شود که زمینۀ اجتماع مردم را فراهم می‌کند. در ایتالیای امروزین و به تبعیت از سنت دیرین زندگی در این کشور، مردم پس از ساعت کاری به میدان‌های اصلی شهر می‌روند و از نخستین ساعات بعد از ظهر تا پاسی از شب را به گپ‌وگفت سر می‌کنند.
همین استفادۀ فراوان از زبان و کلام در فرهنگ ایتالیایی باعث شده‌ است که زبان ایتالیایی علی‌رغم نفوذ امپراطوری‌های پرشمار دیگر در نقاط و دوره‌های مختلف تاریخی در این کشور، ثابت و از گزند تغییر و استحاله در امان بماند.
میدان‌ها البته از جوانب دیگری نیز به شکل‌گیری فرهنگ اجتماعی ایتالیا، مدد رسانیده‌اند. علاوه بر حضور کلیسای جامع و شهرداری که نیازهای اولیۀ روزمره را مرتفع می‌کنند، قهوه‌خانه‌ها و رستوران‌ها و مغازه‌های شناخته‌شدۀ شهر نیز در همین میدان‌های اصلی واقع شده‌اند. وجود همین مکان‌های تجمع، میدان‌ها را از یک جلوۀ هنر معماری به یک نمونۀ مهم برای درک بهتر از جامعه سوق داده‌اند و باعث شده‌اند تا این میدان‌ها بیشتر به‌سان فورومی برای گردهم‌آیی مردم و بستری برای رواج زندگی باشند.
نکتۀ دیگری که شهروندان را به سوی میدان‌ها می‌کشاند، باور و اعتقاد به دین و مسیحیت است که هنوز هم در بسیاری از لایه‌های فکری شهری (خصوصاً شهرهای کوچک‌تر) رسوخ دارد. می‌توان این‌گونه گفت که علاوه بر جلوه‌های پرشکوه معماری کلیساهای جامع که از دورۀ حاکمیت کلیسا بر شهر به یادگار باقی مانده‌اند و حالا نمادی از زیبایی شهر شده‌اند، این مکان‌های مقدس برای نیایش و راز و نیاز با پروردگار هم مورد استفادۀ مردم قرار می‌گیرند و بسیاری از آن‌ها روزشان را با نیایش پروردگار در کلیساهای مرکزی شهر آغاز می‌کنند.
ایجاد فضایی برای عرضۀ کالا توسط فروشندگان دوره‌گرد و مکانی برای ارائۀ هنرهای گونه‌گون توسط هنرمندان ناشناخته نیز از جملۀ دیگر موارد استفاده از میدان‌ها در فرهنگ و زندگی ایتالیایی به حساب می‌آیند. در بسیاری از شهرهای ایتالیا، بازار روزانۀ میوه و تربار در همین میدان‌ها برپا می‌شوند و هنرمندان ناشناخته نیز از فضای میدان برای ارائۀ هنر و توانایی‌هاشان استفاده می‌کنند. تا جایی که حضور همین هنرمندان خیابانی در برخی میدان‌ها به گونه‌ای بدل به ویژگی فرهنگی شهر شده‌ است. میدان‌های “نوونا” در رم، “سن مارکو” در ونیز و “مجوره” در بولونیا از جملۀ میدان‌هایی هستند که به واسطۀ حضور همین هنرمندان خیابانی، در میان مردم و گردشگران کنجکاو، شهرت عمومی پیدا کرده‌اند.
عکس از : محمد صادقی

رم در آینه ادبیات/ لیلا سامانی

رم با تاریخچه دستاوردهای فرهنگی برجسته و تاثیرگذاری فرهنگی و هنری درازدامنش نه تنها طی قرنها پرورشگاه آثار خلاقه‌ای از دامان خودش بوده که الهام بخش هنرمندان و ادیبان بسیاری هم بوده‌است که مسحور شگفتی‌های این شهر شده‌ و جای ردپاهایشان در رم را بر روی آثارشان حک کرده‌اند. نقوشی ماندنی جوشیده از کوچه‌پس‌کوچه‌های این شهر اساطیری.

«سفرنامه ایتالیا» – گوته
گوته سی و هفت ساله بود، که عزم سفر به ایتالیا کرد و شرح این سفر را می‌توان در «نامه‌هایی از ایتالیا» که او برای دوستانش می‌فرستاد پی گرفت. نامه‌هایی حاوی شادابی زندگی ایتالیایی. خودش گفته با ورود به ایتالیا فریاد برآورده: «من بار دیگر به خداوند اعتقاد دارم.» او آن قدر علاقه مند رسیدن به رم بود که بسرعت از ونتسیا، لومباردی، و توسکان گذشت و مبهوت شکوه و عظمت کولوسئوم، تماشاخانه روم باستان شد: «هوا گرگ و میش بود که به کولوسئوم رسیدیم. به محض اینکه آن را ببینی همه چیز در نظرت خرد و کوچک خواهد شد. بسیار بزرگتر از آن است که بتوان تصویرش را در حافظه حفظ کرد.»

الزا مورانته – تاریخ
رمان درخشان «تاریخ» نخستین بار در سال ۱۹۷۴ منتشر شد یعنی سی سال پس از زمانی که او و همسر نویسنده‌ و ضد فاشیست‌اش یک سال در روستاهای دوردست کوهستانهای جنوب رم در خفا زیستند. او در این کتاب از رهگذار روایت زندگی زنی معلم با نام آیدا راموندو، احوال رفته بر شهر رم را در زمان جنگ جهانی دوم تشریح می‌کند. «تاریخ» نمونه‌ای مثالی‌ست از قدرت ادبیات در گشودن کلاف‌های پیچیده شده تاریخی آن هم با نشان دادن تاثیرات قوانین نژادپرستانه و فاشیستی آن دوران بر زندگی روزمره مردم رم.

«زن رمی» – آلبرتو مواریو
آلبرتو مواریو، قصه‌پرداز تیزبین اهل رم، انگیزه رم‌نویسی‌اش را بلّی غزل‌سرا و طنزپرداز رمی می‌داند و می‌گوید: «او رم و مردمان سده نوزدهمی‌اش را به نظم درآورد و من رم و مردمان سده بیستمی‌اش ــ به‌ویژه بعد از جنگ جهانی دوم ــ را به نثر» او در داستانهای رمی‌اش راوی زندگی مردمی تیره‌روز، ناکام و مجبور به جبر سرنوشت می‌شود که قربانی فروپاشی نظامهای اخلاقی و اجتماعی‌اند. کتاب مشهور او با نام «زن رمی» قصه جست و جوی ناکام زنی فاحشه است در پی عشق در ایتالیای پس از جنگ.

«پسران زندگی» و «زندگی خشن» – پیر پائولو پازولینی
پازولینی متولد بولونیا بود و بیست و پنج ساله بود که مقیم شهر رم شد. زمانی که جنجالهای ایدئولوژیکی را پشت سرگذاشته بود و اخراجش از حزب کمونیست سرخورده‌اش کرده‌بود. در رم بود که باز هم توجهش به محلات فقیر نشین جلب شد و با برگزیدن زبان خشن محلات حومه رم، اشعارو رمان‌هایی درباره زندگی طبقه کارگر این شهر به نگارش درآورد از جمله دو قسمت اول سه‌گانه پازولینی که اولین قسمت آن به نام «پسران زندگی» (۱۹۵۵) با ترکیبی از گویش ایتالیایی و رمی نوشته شد و دومین آن به نام «زندگی خشن» (۱۹۵۹) برایش شهرت و اعتبار به همراه آورد. در این آثار با استفاده از شیوه‌های نئورئالیسم، زندگی محلات فقیر نشین رم و خیزش هشیاری اجتماعی را شرح داده است. تصاویری روشن از مردم بیغوله‌های رم و تلاشها آنها برای گذران زندگی و بقا.

«بهار رُمی خانم استون» نوشته‌ی تنسی ویلیامز شرحی‌ست از تاثیر بهار افسونگر رم برای از سرگیری جوانی و بالندگی. در این رمان «کارن استون» هنرپیشه‌ی میان‌سالی آمریکایی‌، خود را در پرتگاه سرآمدن دوران شهرت و زیبایی می‌یابد و در مواجهه با تن دگرگونه و اعتبار زایل‌شده‌ی اجتماعی‌اش دچار کشمکش روحی می‌شود. او حالا زنی یائسه است که شوهر ثروتمندش هم مرده‌است و نقشهای روی صحنه‌ی نمایش از صورت و تن و اندیشه‌ی او بسیار جوان‌ترند. ستاره‌ی رو به افول در سوگ شهرت و جوانی از کف رفته‌اش، به هیاتی زنی بیوه و تنها به رُم سفر می‌کندو آنجاست که خزان زندگی‌اش با آشنایی با جوانی ایتالیایی به بهار بدل می‌شود.

رُم، اکران شکوه و افول زندگی/ لیلا سامانی

آقای عبدی موضوع این گفت و گو بناست که راجع به ” رم در سینما ” باشد؛ همین است که برای ورود به بحث، اگر موافقید از خود ” رم ” شروع کنیم… همین طور که می دانید این شهر بستر بسیاری از فیلم ها بوده و با دانش اندک من بسیار بیشتر از باقی شهر های مهم دنیا سوژه ی سینما شده؛ سوال اول من هم در همین مورد است، به نظر شما این ادعا اساسا درست است که رم مثلا نسبت به پاریس یا برلین بیشتر سوژه ی فیلم ها شده؟
به دلیل گستردگی سینما، آمار مشخصی ندیده ام که چه شهری چند بار مورد توجه مستقیم فیلمسازها قرار گرفته و با تار و پود قصه آمیخته. اما اگر به حافظه رجوع کنیم، تعداد فیلم هایی که مثلاً پاریس در آنها نقش بسیار اساسی ای دارد اصلاً کم نیست؛ مثلاً از همان دهه سی در شاهکار رنه کلر،” زیر بام های پاریس”. برلین البته کمتر از پاریس، اما نمونه های درخشانی هست مثل “زیر آسمان برلین”( یا بال های اشتیاق) ساخته ویم وندرس که فراموش نشدنی است. نیویورک و فضای شگفت انگیزش هم بارها و بارها سوژه فیلم ها شده. اما به هر حال رم بسیار مورد توجه فیلمسازان بزرگ ایتالیایی قرار گرفته و به جزء غیر قابل تفکیکی از برخی از شاهکارهای تاریخ سینما بدل شده، شاید به همین دلیل در نگاه اول به نظر برسد که بیشتر از بقیه در سینما نقش داشته.
به صورت اجمالی چه عواملی در این بیشتر به چشم آمدن رم دخیل بوده اند؟
این که سینمای ایتالیا بخصوص در دهه شصت یکی از بهترین سینماهای دنیا بوده و بسیاری از فیلم های بزرگ تاریخ سینما در این شهر ساخته شده، بخصوص فیلم های فدریکو فلینی که برخی شان به شدت با این شهر گره خورده.
جایگاه سیاست و نقش حکومت ها در پررنگ شدن رم تا کجا بوده؟ یعنی چه میزان از این آثار هنری را در خدمت سیاست و وسیله ی تبلیغ می دانید؟
سیاست ها و حکومت ها به نظرم تاثیر چندانی در سینما نداشته اند. آنهایی هم که خواسته اند داشته باشند، فیلم ساخته شده ماندگار نشده و خیلی زود فراموش شده. فکر می کنم عشق فلینی به رم است که این شهر را در فیلم هایش جاودانه کرده. البته در سال های اخیر شهرداری های چند شهر در سینما فعال شده اند و مثلاً همین شهر رم بودجه فیلم وودی آلن را تامین کرده تا فیلمی داستانی آمیخته با فضای این شهر بسازد که فکر می کنم به اندازه دو فیلم دیگر وودی آلن درباره شهرها- درباره پاریس و بارسلون- موفق نیست.

برویم سراغ چند فیلمی که برای این گفت و گو در نظر گرفته ایم و از ” رم، شهر بی دفاع ” روسلینی شروع کنیم، جایگاه رم در این فیلم از نگاه شما تا چه اندازه بود؟
حواشی و داستان مخفی ساخته شدن این فیلم در دوران جنگ خیلی شنیدنی است و در عین حال فضای شهر نقش اساسی ای در آن دارد. نئورئالیست ها بسیار به رم پرداخته اند و پس از جنگ فیلم های بسیاری داریم که فقر حاکم بر این شهر و مصائب جنگ را نمایش می دهند. رم شهر بی دفاع کمی قبل تر از آنهاست، از سردمداران نئورئالیسم که دوره اشغال را نمایش می دهد، جایی که شهر واقعاً بی دفاع مانده و فضای خفقان را می شود حس کرد. بعدتر خود روسلینی هم باز به رم برگشت و چهره های دیگری را از آن نشان داد و مثلا در اروپای ۵۱ یک زن و شوهر ثروتمند را در این شهر پس از جنگ تصویر کرد که به نظرم به همراه دو قسمت دیگر سه گانه اش فیلم های قدرتمندتری هستند از رم شهر بی دفاع و همان فیلم ها هستند که فیلمسازان موج نوی سینمای فرانسه را شیفته روسلینی کردند.

و “زندگی شیرین”؟
آن داستان دیگری است…. میان فیلمسازان خوب ایتالیایی- که کم هم نیستند- فلینی محبوب ترینم است. کاری که او با فیلم هایش بخصوص در دهه شصت می کند شگفت انگیز است. زندگی شیرین آغاز این راه است، هرچند کامل نیست و فلینی فیلم های بهتری دارد؛ از جمله هشت و نیم و جولیتای ارواح. اما زندگی شیرین در تاریخ سینمای ایتالیا – و دنیا- فیلم بسیار مهم است. حواشی جنجالی زیادی دارد که بسیاری از آنها برمی گردد به همین شهر رم. همین سر و صداها و عکاس پاپاراتزی باعث فروش شگفت انگیز فیلم شد که مثلاً شد پرفروش ترین فیلم خارجی در آمریکا تا آن زمان. فکر می کنم زندگی شیرین با جان رم آمیخته و برخی میدان ها و مراکز توریستی شهر با خاطره این فیلم برای مردم دنیا زنده شده است؛ از جمله آن میدان معروف و فواره ها و در آب رفتن آنیتا اکبرگ که می دانید…

برسیم به ” رم ” فلینی که اساسا در مورد رم ساخته شده، شهری که از نظر او سکوی پرواز رویاها نامیده شده بود، ” رم ” در این فیلم کجای قصه است؟ جایگاه مستندات را در این فیلم چطور عرض یابی می کنید؟
فیلم رم به گمانم دنباله ای است بر زندگی شیرین. اگر در آنجا رم به طور مستقیم به عنوان داستان فیلم مطرح نمی شد، این بار فلینی می خواهد به شهر مورد علاقه اش به طور مستقیم ادای دین کند. حق هم دارد؛ این شهر واقعاً شگفت انگیز است و بی شک یکی از دو سه تا زیباترین شهرهای دنیاست؛ یک موزه سرباز. حالا فلینی در یک شیوه بسیار شخصی به شهر نزدیک می شود. از در و دیوار تا آدم ها، از فاحشه خانه ها تا آنیا مانیانی که فلینی می گوید سنبل شهر رم است. همه این ها خیلی شخصی هستند. فلینی علاقه ای به وفادار ماندن به واقعیت و آوردن سند و مدرک و حتی اطلاعات دادن ندارد. او یک شهر را به شکل بسیار شخصی و دلی روایت می کند؛ همان طور که هشت و نیم را شاید بتوان شخصی ترین شاهکار تاریخ سینما نامید.

و سر آخر هم فیلم ” زیبایی بزرگ “؛ که بسیاری از منتقدین این فیلم را نسخه ی امروزین زندگی شیرین نامیده اند؛ نظر شما در این باره چیست؟
البته فیلم به زندگی شیرین شباهت دارد و وجه شباهت شان در ارتباط شان با شهر رم است، اما از لحاظ تماتیک و موضوع به شدت شبیه هشت و نیم است. من واقعاً تعجب می کنم که منتقدان غربی چطور متوجه شباهت این فیلم به هشت و نیم نیستند و همه بدون استثناء به زندگی شیرین اشاره می کنند؛ شاید هم از روی دست هم کپی می کنند. اما فیلم برای من یک ادای دین تمام عیار به هشت و نیم است؛هر دو فیلم درباره هنرمندی هستند که به بن بست فکری رسیده و هر دو فیلم پایان مشابهی دارند.

اتفاقا مورد سوال دقیقا هم این است؛ این طور که پیداست ( شاید حتی به دلیل عنوان فیلم، که شرحی بر رم است ) خود موضوع ” رم امروز ” بیشتر برای اهالی سینما جالب آمده تا نویسنده ی سرگشته ای که نمی داند چه بنویسد؛ (نویسنده ای که در هر کجای دیگر هم می توانست باشد)… یعنی به نظر شما این داستان را می شد در هر شهر دیگری هم جلوی دوربین برد؟
با این که زیبایی بزرگ به شدت با رم آمیخته، اما به نظرم بحث اش درونی تر است؛ درباره مفهوم زیستن و خلق و به بن بست رسیدن. اگر سورنتینو این شخصیت را در شهر دیگری می گذاشت، قطعاً با فیلم کاملاً متفاوتی روبرو بودیم، اما او در عین ستایش از شهر، به هشت و نیم فلینی و جهان شخصی او ادای دین می کند. جالب است که من در جشنواره کن و بعدتر در اکران عمومی فیلم ندیدم که حتی یک منتقد انگلیسی یا آمریکایی به هشت و نیم اشاره کند، در حالی که چند دوست سینمادوست ایتالیایی من در فیس بوک شان به ادای دین این فیلم به هشت و نیم اشاره داشتند و نه زندگی شیرین. نمی دانم اما شاید خیلی ها هشت و نیم را ندیده باشند، حتی همان منتقدان شناخته شده! زندگی شیرین در دنیا بسیار بیشتر دیده شده.

ممنون، تنها در آخر می خواهم تا از حال و هوای این روزهای رم هم بپرسم، پس از دوران اوج سینمای ایتالیا در دهه های شصت و هفتاد و فیلم های فراوانی که در این شهر ساخته می شدند، اوضاع و احوال رم را در روزهای اخیر چطور پیش بینی می کنید؟
خب به هر حال دوران رونق رم همان سال ها بود با استودیوی چینه چیتا و انبوهی فیلمساز طراز اول که نامشان با تاریخ سینمای جهان گره خورده. حالا اوضاع تغییر کرده. این روزها البته در سینمای ایتالیا فیلم خوب هم ساخته می شود و اتفاقاً برخی از آنها با رم گره خورده اند، اما اغراق نیست که بگوئیم که خیلی ها در جهان با یاد و خاطره فیلم زندگی شیرین به دیدن شهر رم می آیند.

پرسه درسپهر اندیشه با سلاح نقد/ رضا اغنمی

نام کتاب: پرسه – درسپهر اندیشه
نام نویسنده: هوشنگ گلاب دژ
ناشر: انتشارات ارزان – هلسینکی
چاپ نخست: ۱۳۹۸ – ۲۰۱۹

کتاب توسط دوستی کتابخوان به دستم رسید. با تورقی گذرا دریافتم که نویسنده کارجالب و قابل اعتمادی درمورد نقد وبررسی انجام داده. عناوین و محتوای گفتارها گیراست. نقد آثارنویسنده ها و سنجش آرای آن ها دربارۀ متن مشترک یاهمگون، درکنارآگاهی مخاطبین کنجکاو ازنظردیگرنویسنده ها، هشداری ست جدی دردقت و حس و درک اهل قلم در”تنظیم متن” و رابطه با خوانندگان .
نویسنده، آثار: شجاع الدین شفا. دکتر مجتهدی. ابوالحسن ابتهاج . صمد بهرنگی. سعیدی سیرجانی . خانم منصوره اتحادیه. ماکس وبر و نظام الملک . کریم خان زند وحاج ابراهیم خان کلانتر را مورد پژوهش قرارداده که در فهرست چهار و نیم برگی، عناوین بحث هریک را آورده است.
با عنوان:« چرائی و انگیزه ی چاپ وپخش این کتاب» درباره اینکه هرکتاب مقدمه داشته باشد یانه به نکته ای اشاره می کند که درفرهنگ اجتماعی رواج دیرینه دارد. به درستی شاکی و گله مند است از یک عادت ناروا با سابقه از حضوروفعالیت قلم به دستانِ مزدور که :
« برای خودکامه گانی ازقماش شاه وشیخ رقم می خورد که با پشتگرمی مشتی مزدور نادان برای حفظ و بقای نظام حاکم به سرکوب بی امان اقشار و طبقات زیردست و تهیدست دست یازیده اند . . . و به تحریف تاریخ و بازنویسی رخدادها برای تآمین خدایگان قدرت» میدان داده اند .

همان گونه که دربالا اشاره شد نخستین بررسی دربارۀ اثرشجاع الدین شفاست با عنوان :
«آزموده را، آزمودن خطاست! بازخوانی ونقد کتاب تولدی دیگر نوشته ی آقای شجاع الدین شفا»
شفا سرآغاز سخن را با کلام نیچه شروع کرده است:
«برای اینکه بت پرست نباشی، کافی نیست که بت ها را شکسته باشی باید خوی بت پرستی را ترک گفته باشی» .
پژوهشگر براین باورکه «دوستون پایه ای کتاب دین و سیاست است» باتقسیم بندی عناوین کتاب ۶۱۹ صفحه ای شفا، منهای صفحات فهرست منابع غربی وشرقی و راهنما و . . . رویهمرفته ۵۵۰ صفحه شده که متن نوشته ها را می شکافد ونتیجه می گیرد که :
«درمجموع ۱۶۲ صفحه، دربرگیرنده ی ساختمان فکری نویسنده و به گمان من انگیزه هایی است که اورا به نگارش این کار تحقیقاتی خود واداشته است».
ازشادروان محمودعنایت سردبیر نگین یاد کرده که دربارۀ نقد نویسنده براین اثر وپاسخ «منفی و خصمانه ی آقای شفا درنشریۀ میراث» چاپ شده از قول آقای عنایت آمده است که دست آخردیدم چاپ دنباله مقاله حضرتعالی فی نفسه بهترین جواب مدعی است». ۱

درعنوان : «مردم ما، نسلی صغیر و راه گم کرده نیستند» با نقل نوشته های شفا آمده است که:
«امروز، دربیستمین سالگردانقلاب ولایت فقیه، درآستانۀ قرنی تازه وهزاره ای تازه، برمبنای همه این سوابق و تجارب و همه این مطالعات خودم را عمیقا مسئول آن می دانم که اطلاعاتی کلی دربارۀ آن واقعیت هائی که بخصوص درراستای مذهبی ازمدت ها پیش درجهان مترقی شناخته شده ولی غالب انها همچنان برای دنیای اسلامی، منجمله ایران مسلمان ناشناخته مانده است . . . دراختیارنسل نو خاسته ای بگذارم که اگربخواهد به صورت نسلی بالغ ونه صغیر شرعی و صغیرسیاسی پا به هزارۀ سرنوشت ساز تازه ای بگذارد به آشنائی با آن ها نیازی حیاتی دارد . ..»
پژوهشگر، به درستی. پاسخ می دهد :
«خود نظام مطلقه ی شاهنشاهی بود که با سرکوب هر وهمه گونه نظرو ایده ی مخالف خود مانع از شکل گیری هرگونه تشکل و سازمان سیاسی وحتی صنفی مستقل و غیروابسته و مردمی درکشور می شد. و تنها مکانی که بسته نشد مسجد بود . . . خمینی توانست با نشان دادن چراغ سبز ازسوی غرب – که رژیم شاه کاربری وسودمندی خود را برای آن ازدست داده بود، برامواج این جنبش سواربشود و ازآن برای خزیدن به قدرت سود بحوید».
سپس اهداف انقلاب بهمن ۵۷ را به درستی توضیح می دهد:
« شرکت میلیونی مردم ما درانقلاب سال های ۵۷ – ۵۶باهدف تعویض نظام سلطنت مطلقه شاهنشاهی خاندان پهلوی با نظام اسلامی ولایت فقیه نبود آزادی و دموکراسی- مردم سالاری (درتداوم انقلاب مشروطه ومبارزات استعماری – ضد دیکتاتوری دوران جنبش ملی کردن صنعت نفت) خواست مردم ما بود که درطی ۵۸ سال سلطنت این خاندان ازآن ها ربوده شده بود».
وهمو، درسیمای یک قلم به دست ناصح و دلسوز اضافه می کند که :
«آزادی گوهرگرانبهائی است که نیاز به آن برای انسان، کمتر ازنیاز به چیزهای ضروری دیگر، نیست. اما هنگامی که دریک جامعه، افراد یا گروه ها وطبقاتی پیدا بشوند که این آزادی را برنتابند وبه ربودن آن ازدست مردم بپردازند ودراین کار موفق هم بشوند آیا این درست و عادلانه است که گناه این کاررا تنها به گردن مردم بیندازیم و به سرزنش آن ها بپردازیم وآنها را صغیر و راه گم کرده بنامیم».

این مشکل جهانی، تا به امروز ادامه دارد ولاینحل مورد بحث دانشمندان وجامعه شناسان متفکرجهانی ست. درآلمان هیتلری، مردم آن کشورپیشرفتۀ علم وصنعت، باحضورآن همه متفکران، درپیروزی و موفقیت آدولف هیتلرتا تآسیس کوره های آتش سوزی یهودیان تاختند و انبوهی ازآن جماعت را زنده زنده در کوره ها سوزاندند. درهوس کشورگشایی وغلیان تجاوزکاری هیتلربود که جنگ خونین دوم جهانی راه افتاد، و بیش ازبیست میلیون تلفات انسانی ویرانی و فلاکت شهرها گردید.
بیجانیست که موحد می نویسد:
«مردم نوکرحاکم وقت اند وهرکی به روزباشد طرف اورا می گیرند». ۲
پنداری “نیندیشیدن” وافتادن دربند “احساسات”، میراث شومی که ازقرون باستان روایت شده است!
سخن گفتن ازطبقاتی”افراد ویاگروه ها و …” ، باید تآمل کرد: دین مسلط ما نه آزادی می شناسد ونه فکر کردن درآن باره را جایزمی داند . سراسراحکام ومناسک دینی طاعت و بندگی ست.
دردوران ناصرالدینشاه بود وسروصدای «آزادی» خواهی مردم که ملاعلی کنی به ناصرالدینشاه نوشت:
«این کلمۀ قبیحه آزادی را موقوف فرمائید». ۳ :
این کلمه قبیحه آزادی درپس بیش ازقرنی، امروزه درسلطنت فقها کفرگویی و معادل انکارخدا ونفی دین ومذهب شده و زندان ها پُراز طرفداران وسخنگویان راه آزادی ست!

پژوهشگردیدگاه شفارا درعنوان:« کند و کاوی دربرخورد کتاب به «مذاهب توحیدی» می شکافد :
«حجم بزرگی ازکتاب «تولدی دیگر» (بیش ازسه چهارم) به مسآله ی مذهب و تفکر مذهبی، به ویژه سه آئین «توحیدی» یهود ، مسیحیت اسلام، اختصاص دارد. این کار ازپرداختن به خدا و پیامبران و کتاب های « آسمانی» وابسته به این ادیان آغاز می شود و پس ازغوردراین کتابها، به بررسی مسائلی ازجمله معجزات، اسطورۀ آفرینش، قوانین فرائض، جهان پس ازمرگ آیه های ناسخ ومنسوخ و . . . می انجامد».
شفا اسطوره هایی که درتورات آمده وبه کتب دینی مسیحیان ومسلمین راه پیدا کرده را شرح می دهد : «دراسطوره ها وافسانه ها وگذشته ی فرهنگ ها وآئین های پیشین، مانند: میترائیسم، آئین زرتشتی و مانوی و … ودرمیان تمدن های باستانی کهن نظیر: بابل وآشور وکلده وحتی یونان، پی می گیرد.» بعد همو، منکرموسا پیامبر وعیسای مسیح می شود:
«اوبه ویژه برستیزوبیگانگی آموزه های این سه آئین «توحیدی» باعلم و دانش انگشت می گذارد».
نام خدای یهود، یهوه : « خودش نیزخدایی صد درصد یهودی است … با پیغمبرخودش قرارداد می بندد که اگر پسران اسرائیل ختنه شوند او درعوض سرزمین کنعان را برای همیشه به آنها ببخشد وبعدا نیز شهرهای متعدد این سرزمین را یکی پس ازدیگری تسلیم آنها می کند با این شرط که درهیچکدام از آن
ها نه تنها مرد و زن وکودک بلکه گاو وگوسفند وبزغاله وسگ و گربه ای را نیززنده نگذارند».
ازآبگوشت خوردن خدا باپیغمبر! وکشتی گرفتنش بااو و گُه مالیدن روی نان وخوردن آن،غضب کردن با دختران نازپروردۀ اورشلیم :«مو برفرج آنها نروید. روده های کسانی را که به اوبی احترامی کرده اند ازمقعدشان بیرون می اورد …» و ده ها رفتارغیرانسانی و دل بهمزن دیگر!
انجیل مسیحیان خدا با شخصیت دوگانه البته درانجیل های چهارگانه، درهریک با رفتارو کردار ویژه معرفی می شود. درقران، نه خدای تورات یهود است و نه انجیل چهارگانه مسیحیان:
« خدایی درحد اعلی مطلق و خودکامه است که بیرون از او هیچ قانونی . . .نیست».
ازکشتارمتفکران به فرمان مسیحیان ودرآتش سوزاندن«جوردانو برونو وگالیله» می گوید ودرجهان اسلام نمونه هایی از«قربانیان جنایات تاریک اندیشان، اززکریای رازی، ابوعلی سینا، ابن مقفع پارسی (زنده زنده درآتش سوزانده شد، کندی (فیلسوف عرب)، ابوالعلای معری ابن
رشد، ابن خلدون» سخن رفته است.

پژوهشگرگریبان شفا را محکم چسبیده وپرسش های اساسی رامطرح می کند که قابل تآمل است. از
حوادت سال های ۱۳۲۰ تا۱۳۵۶ و چرائی سکوت مطلق او درطول نزدیک به چهار دهه! که : «به صورت یک «سیاهچال» مسکوت وناگفته باقی می گذارد» وهیچ نمی گوید علت چیست. چرا این حرف ها را آن زمان که درمسند کار بودی نگفتی و ننوشتی؟
بگمانم اگر زنده بود می گفت “امکانات نبود!» وچون انسان مؤدب وبا تربیتی هم بود معذرتخواهی می کرد که زمانش نبود! بگذریم. اما داوری سنجیدۀ پژوهشگرشنیدنی ست که بلافاصله قلم در دست پاسخ ناگفتۀ شفا را با مخاطبین درمیان می گذارد:
«اوخود یکی ازبازیگران و کارگزاران این «دوران» بوده است. تقلب درتاریخ ازسوی او ادای دین به خداوندگاران گذشته، درتدارک خدمتگزاری به این خدایگان درآینده است . . .».
اشاره ای «بی رمق» دازد به اصلاحات دورۀ پهلوی ها:
«دردوره ی سلطنت هردو، جدا از تعدادی کارخانه و کارگاه ه بزرگ صنعتی که درچارچوب تفسیم جهانی کار درکشوردائر شد، که درمجموع صادرکننده مواد خام (عمدتا نفت) ووارد کننده ی کالاهای مصرفی کم دوام باقی ماند.» ۴
[مثل اتومبیل. کامیون. هواپیما وتیراهن و کارخانه های سیمان و …. !]
سپس سرآغاز نوخواهی ها را یادآور می شود:
« سال ها پیش ازظهور «سلسلۀ تازه»، از زمان قائم مقام وامیرکبیر، توسط خود ایرانی،اندیشیده، برنامه ریزی شده وبرای پیاده کردن آنها تلاش شده بود. . . . . به یاری جانشین بنیان گذاراین «سلسلۀ تازه»، شتافتند». ۵
این «خود ایرانی،اندیشیده، وجانشین های مجری کیستند؟، پژوهشگرکنجکاو اسمی ازآنها نمی برد!

بررسی پژوهشکر درطول صفحات۹۹ – ۱۱را باید به دقت خواند. نکات مثبت زیادی رامطرح کرده که ازسالم ترین بررسی هاست، البته باتآمل دریکسونگری نقادانۀ پژوهشگراندکی بی انصاف!
متآسفانه به خدمات بنیادی آن دوران بطورجدی ودقیق اشاره ای نشده. درآینده یادآورخواهم شد.
جالب این که پژوهشگر باهمۀ شناخت رگ وریشۀ عقب ماندگی ها و فلاکت های ملی در تقابل با آن آفات ویرانگر کوتاه میآید! وخواننده، شگفتزده و درمانده از تمیزایشان دررویدادها؛ از خواندن این سخنان پُربار وبنیادی و مستند که آورده :
«باید به راه و روش وسازگار بهتری برای رهائی میهن دربندمان ازچنگال شب پرستان، به اندیشیم».
آیا این آخرین پیام کوتاه، نادانی های ریشه دار وغفلت های تاریخی ملت را توضیح نمی دهد ؟!

فصل دوم باعنوان :
«خیال بافی درمقابله با واقع گرائی . . . برخوردی به نوشته ای ازخانم شهرنوش پارسی پور».
ازصفحۀ ۱۳۱– ۱۰۰ کتاب، نگاه نقادانۀ پژوهشگربا نظرات وباورهای شهرنوش پارسی پور، دربارۀ کتاب تولدی دیگر اثر شجاع الدین شفا ست با بیتی ازسروده ی مولوی:
«نه شبم، نه شب پرستم،. که حدیث خواب گویم!
چو غلام آفتابم، همه زآفتاب گویم».
پس ازیادآوری کوتاه دربارۀ این نقد، باعنوان «سرآغاز» ادامه می دهد که :
«برداشت ایشان از این که «شجاع الدین شفا ادیب و محقق دراین اثر می کوشد کتاب های مذهبی “تورات وانجیل ها وقرآن” را مورد نقد وبررسی قرار دهد تنها به بخشی ازاین کتاب بوده و همه محتوای آن را دربر نمی گیرد».
پژوهشگر، ازاینکه پارسی پور نوشته:
«ازآنجائی که من به خدا اعتقاد دارم و درعین حال حتی این آمادگی رادارم که داستان: «آدم وحوا» را حتی بعنوان یک واقعیت بپذیرم ودرنتیجه بخودم اجازه دادم که چند خطی درپاسخ به کتاب آقای شفا بنویسم».
پژوهشگرپاسخ درستی داده که اعتقاد شخصی مربوط به خودتان است ولی وقتی آن راتبلیغ می کنید :
« پدیده [پیامد]های ناسالم، روابط ناسالم وناهنجاری های و بی عدالتی های موجود درجامعه بپردازد! باید به آن برخورد شود. درواقع این نفی گرائی وعلم ستیزی ازسوی ایشان، . . . درخدمت به یک جریان فکری اجتماعی معین می باشد».
باعنوان «بن بست علم، وبی آینده بودن بشر؟ ، اندیشه وگفتارهای پارسی پوررا دنبال می کند. تا به افسانۀ : «داستان آدم وحوا وخلقت جهان در هفت روز» می رسد.
پژوهشگر شمه ای ازعقاید پارسی پوررا، که ازاسطوره های کهن در«کلام آسمانی و کتاب مقدس» فراوان سخن رفته را یادآورشده می نویسد که :
«زمانی دانش انسان دراین حد بوده که زمین را مسطح، ثابت ومرکز عالم می پنداشت . . . وباور به این که زمین روی شاخ گاو قرار گرفته وگاو روی پشت ماهی ایستاده، وسال تحویل زمانی است که گاو «اندیشمند» ما خسته می شده وزمین را ازیک شاخ به شاخ دیگرش منتقل می کرده است»
همو،ازدادگاه های تفتیش عقاید [انگیزاسیون] قرون وسطا، زنده زنده سوزاندن «جیوردانو برونو» ووادارکردن «گالیله» به زانو زدن وتوبه کردن او می گوید، ازدادگاه های “سفارشی ی” دگراندیشان وپیشاپیش حکم داروطناب تعیین شدۀ جمهوری اسلامی!
اندوهگین، چشم در قلم، می پرسد:
«نمی دانم خانم پارسی پور ازپوزش خواهی پاپ[شاید بعد از هفتصد سال] ازدانشمندان جهان به خاطر رفتاری که کلیسا درگذشته با گالیله و سایر دانشمندان کرده است آگاهی دارند یا خیر؟!».

درعنوان :«تغییر مذهب صحیح نیست،» چرا؟
پژوهشگر، ازنگاه پارسی پور، باتوجه به احساس صمیمیت آقای شفا، نسبت به آئین “میترائیسم”، با اشاره بنوشته های پارسی پورازنوعی «خداشناسی جهانی وخصوصی بودن دین» واظهارات بعدی ایشان برمیآید که به گونه ای خواستار حکومت لائیک به سبک ترکیه هستند. دین جدا از حکومت ودولت:
«به این شکل که آخوندها ماست خودرا بخورند ودرکارحکومت فضولی نکنند نه نفی وحذف این قشر مفتخوارچرا که بهرحال بوجود«آخوند» دردستگاه حکومتی موردنطرایشان برای تحمیق مردم نیاز هست»
با عنوان : مشاطه گری ارتجاع .خواب کردن مردم، بایادی از زنان تحصیل کرده، حقوقدان، نویسنده، شاعر، کارگردان و روزنامه نگار :
« در این شب سیاهی که برمیهن ما سایه افکنده است! در صف اول این مبارزه قرارگرفته وپنجه در پنجۀ جهل گستران درقدرت افکنده اند. آنان، زندان وشکنجه وهزارویک محرومیت را تحمل کرده وازمبارزه ی عادلانۀ خود دردفاع ازشآن وموقع خود به عنوان یک زن باز نمی ایستند»
همو پارسی پور را، مخاطب قرارداده می گوید:
«که به جای مبارزه با نیروهای تباهی و انجام روشنگری و افشای سیستم ونظام فکری ارتجاعی هدایت کننده ی این برآمدگان ازتاریکی های اعصار وهزاره های گذشته؛ کاردفاع ازخرافه و اوهامی که مبانی فکری این سیستم را تشکیل می دهد به عهده گرفته اند . . . نقش بزرگی در تخدیر وخواب کردن مردم و دورکردن آنان ازصفوف مبارزۀ عادلانۀ جاری با ستمبارگان خرافه پرور حاکم، بازی می کنند»
فصل دوم نیز به پایان می رسد.

فصل های بعدی، ازدکتر مجهتدی گرفته تا ماقبل پایانی، اشخاصی هستند از نام آوران وشناخته شده ها که کم وبیش درباره شان نوشته شده است، جز فصل پایانی باعنوان :
«کدام یک، «وکیل الرعایا» بوده، کریم خان زند، یا حاچ ابراهیم خان کلانتر؟
۱ – حاج ابراهیم خان کلانتر: خادم یا خائن؟
به کدام یک ازروایت های تاریخی، میتوان اعتماد کرد؟ »
درعنوان «یک روایت» دربارۀ هریک، شمه ای از آنچه که دربارۀ آن دو برسرزبانها بوده ونوشته شده، ومستند است، با چاپ کردن اسناد، میزان خدمت و خیانت هریک را یا مخاطبین مطرح کرده. با آوردن روایت های مستند تاریخی اختلاف هارا یادآور شده وداوری تاریخ نویسان دروغ پرداز را به خاطر «منافع» خصوصی شان به شدت ملامت می کند. از قول تاریخ نویسان یونان دردوران هخامنشیان می گوید:
« چون یونانی ها دشمن هخامنشیان بودند وهمیشه درجنگ، تاریخی که نوشته اند ازاین دشمنی تآثیرگرفته است» .
ازگره خوردگی نام لطفعلی خان زند وحاج کلانترمی گویدواینکه سرانجام، او به ولی نعمتش لطفعلی خان خیانت کرده اورا به دشمن ش آغامحمدخان قاجارتسلیم می کند!
پژوهشگر، باآوردن شواهدی ازحوادث درنسل های حاضر، ثابت می کند که به وقایع گذشته ها نباید خیلی اعتماد کرد وهمه را دربست درست و واقعیت پنداشت :
«وقایعی که همین الان شاهدش هستیم را ببینید چقدر تحریف کرده و دوباره به خوردمان می دهند . . . چه توقعی ازتاریخ داریم . . . به بحث پیرامون «هولوکاست» می نشینیم اما ازکنار کشتاردسته جمعی زندانیان سیاسی درشهریورماه۱۳۶۸– ۱۳۶۷ زیرکانه رد می شویم. ازقتل مرموز خانم «زهرا کاظمی» چه می دانیم وباقی قضایا!» .
گواه درستیِ این پدیدۀ ویرانگر، گسترش دروغ را درطول چهاردهه ظهورشوم جمهوری اسلامی همگان حیّ وحاضر شاهد و ناطرهستند.از رهبرخود ساختۀ عمامه داربا لقب آیت الهی گرفته تا پا منبری مساجد معتاد دروغ وفساد شده اند.
بررسی این اثر یادماندنی درتاریخ ادبیات تبعید را همین جا پایان می دهم و بادردلی اندک دردناک!

********

برخی سخنان یکسونگرانۀ پژوهشگر، قابل تآمل است ونشان ازبی انصافی دارد که منتقد آگاه را نسزد. پنداری درکشورما قبل ازبرآمدن آن خاندان، دموکراسی وآزادی بود و مردم سالاری! در همان استبداد رضا شاهی، با وجود خفقان و زندان ودار وطناب بود که تحولات بنیادی وهمه جانبه آغاز شد: آموزش وپرورش ودستگاه قضائی از اسارت چند قرنی مُنادیان مسجد ومنبر رهید. ثبت احوال وسجل، نظام وظیفه، وزارتخانه های فرهنگ، بهداشت دارائی، راهسازی، امنیت کشور وغیره شکل گرفت. سال ها بود که خودآزاری های جنون آمیز دوران برده داری مانند: قمه زنی، عزاداری برای کشته مُرده های بیگانه ممنوع شده بود.

اضافه کنم که قدرت، نقش بزرگی دردگرگونی انسان ها دارد با عارضه هایی عجیب تا بدنامی و به همریختن شخصیت ها! قدرتمندان و سیاستمداران جهان بیشتر آلودۀ این صفات هستند. قدرت، سابقه های تاریخی دیرینه دارد با روایت های شنیدنی. بنگرید به : «صحابه پولدار می شوند». ۶
بی ارزش نشان دادن خدمات آن دوپادشاه، باتاخت وتازعصبی، ناسپاسی ارخادمان وطن وبقول عوام نمک نشناسی ست ومهمتر، برازندۀ منقد تاریخ مانند پژوهشگرآگاه وسخندان نیست.
در پایان بگویم که دراواخرسلطنت قاجاراعزام محصلین به اروپا، وتوسعۀ سفارت خانه ها وروابط دیپلوماسی و . . . پیش زمینه های پیشرفت کشور را فراهم ساخت، اما در داخل کشور، مکتب خانه های سیاه و نمور! به پشتیبانی ملایان سال ها برقراربود. داستان فراری شدن مدیرمدرسه و ریختن طلاب با بیل وکلنگ به پشت بام «مدرسۀ رشدیّه»، به قصد کشتن بچه ها درتبریز را به یاد دارند و باقی قضایا که دراین مقال نمی گنجد.
_____________________________________________________________
زیرنویس ها
۱ – پرسه ص ۱۲
۲ – درکشاکش دین ودولت. اثر محمدعلی موحد چاپ سوم تهران نشرماهی ص۱۰۳
۳ – ادیشۀ ترقی و حکومت قانون اثر فریدون آدمیت ص ۱۵۹
۴ – پرسه صص ۴۳ – ۴۲
۵ – پرسه ص ۴۳
۶ – در کشاکش دین دولت ص ۳۳. صحابه پولدار می شوند آمده است:
«جریان روزافزون هجوم مال وثروت به تدریج چهرۀ جامعۀ اسلامی را عوض کرد بسیاری از زاهدان وشب زنده دارِ دوران پیامبر به افرادی مرفه وپولدارتبدیل شدند ومزۀ عیش و کامرانی وشادخواری را چشیدند ازآن ده تن صحابۀ بزرگوار که درزیر درخت (تحت الشجرۀ). باپیامبر بیعت کردند وبشارت بهشت یافتند— به همین مناسبت «عشرۀ مبشره» نامیده می شوند یکی زبیربن عوّام بود که پس ازمرگ ثروتی نزدیک به شصت میلون درهم و هزار برده و هزار اسب وچندین خانه دربصره و کوفه و اسکندریه ومدینه برجای گذاست» اسامی تنی چند از صجابه آمده است که باید مطالعه کرد و اثرات قدرت مادی را دریافت!

انسان درشعر معاصر / رضا اغنمی

آذرماه ۱۳۷۷درقتل های زنجبره ای، “محمد مختاری” جزو ترورهای حکومت اسلامی بود که بعد ازشش روزجنازه اش درحوالی کارخانه سیمان تهران پیدا شد. حکومت اسلامی با زندانی کردن وکیل خانواده مقتولان، ازعدالت اسلامی خود ساخته پرده برداشت! و :
«ناصرزرافشان وکیل خانواده های مقتولان قتل های زنجیره ای، دراواخز آذرماه ۷۹ نزدیک به ۱۰ روز قبل ازبرگزاری دادگاه متهمان این پرونده به اتهام “افشای اسرار پرونده” و تشویق اذهان عمومی بازداشت شد».
بنگرید به “ویکی پدیا دانشنامه آزاد: «بازخوانی پرونده قتل های زنجیره ای. شهاب نیکزاد روزنامه نگار».
تروریست ها که ازمزدوران وعوامل حکومت بودند، این جنایت وحشیانه را برعهده داشتند!
این نوشته نگاهی ست به اثر آن شاد روان.

انسان درشعر معاصر
(درک حضور دیگری)
با تحلیل شعرنیما – شاملو – اخوان – فروغ فرخزاد

محمد مختاری
چاپ دوم ۱۳۷۸
انتشارات طوس .تهران

کتاب ششصد وچهل و پنج صفحه ای، با درآمدی انتقادی، واشاره مستقیم به اخراج پنج تن ازاعضای کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۵۸، آغاز می شود؛ که هنوز خاطره ناخوشایند و آزار دهنده اش از ذهن ها زدوده نشده است.
مختاری، با بازکردن این مسئله، ناهنجاری های فرهنگی را پیش می کشد و بحث حقوق فردی و پایمال شدن آن، روشنفکران را به چالش می طلبد. فضیلت کارمختاری ازاین نظرقابل توجه است که او انگشت اتهام را رو به کسانی دارد که حامل پیام آزاد اندیشی هستند و در کسوت روشنفکری هدایت جامعه را در آشنائی با مفاهیم دموکراسی برعهده گرفته اند. مختاری، دراین باره با فرودستان جامعه کاری ندارد. می داند که کاری ازآن ها ساخته نیست. یک راست می رود سراغ مدعیان که قراراست تحولِ فکری جامعه ازطریق آن ها تحقق پیدا کرده و راه آزادی اندیشه و بیان هموارگردد. با چنین دستمایه واذعان به کاستی ها واین که : «مسئله عدم پذیرش وتحمل دیگری یک عارضه فرهنگی دیرینه است … وقتی کسی می پندارد کل حقیقت مطلق تنها با اوست، پس دیگری را که با اومخالف است طبعا برباطل میانگارد … وازآن جا که تشخیص حق مطلبی صرفا توسط “من” و” گروه من” صورت می گیرد، پس وسیله برقراری حق، … صرفا به تشخیص و مصلحت من و گروه من مجاز است» ص ۱۲.
همو، روی ضعف ها انگشت می گذارد و با نگاهی نقادانه، دیدگاه های خود را در تبیین آزادی اندیشه و بیان باز می کند. روشن است که مختاری، دراین درآمد ۱۹ صفحه ای، بخشی ازعصارۀ اندیشه وافکارمدون خود را بیان می کند. اوبا ایمان قاطع، اثرات ویرانگرعدم شناسائی حقوق فردی را توضیح می دهد. با داوری سنجیده، فرهنگِ دیرپای جامعه ای را که تا خرخره درمُرداب استبداد و تعصب سنتی فرو رفته، به شدت نقد می کند. و اگر جز این بود هرگز به این صراحت نمی گفت :
«در چنین نظام فرهنگی مستبدانه ای است که ما حتا گاه ازآزادی نیز با استبداد رآی وبس مستبدانه حمایت می کرده ایم!» ص ۱۶
مختاری تناقض های فرهنگی را می شکافد ودر سنجش انتقادی، ناهنجاری هارا محک می زند و «ساخت استبدادی ذهن» را “یک مشخصه فرهنگی دیرینه” معرفی می کند، که چنین نیز بوده و هست. می نویسد:
«کم نبوده ایم و نیستیم کسانی که همیشه رفتار دموکراتیک را همان چیزی دانسته ایم که خودداشته ایم و رعایت دمکراسی رعایت شود. …» ص ۱۸
مختاری، با استناد به آثار ویرانگر استبداد ذهنی، در شناختِ بیماری های فرهنگی، حوزه بحث را گسترش می دهد، درست است که روی سخن با شاعران است و”عرصۀ شعر و اندیشه” را مد نظر دارد، اما هدف اصلی او، نقد فرهنگ انتقادی ست، که با فرهنگ سنتیِ سراسراستبدادی ما بیگانه است. تاجایی که تحولات عصرروشنگری نیزنتوانست ازجان سختی باستانی اش بکاهد. تنها تآثیرش به صورت منفی وسیله ای شد برای بد دهنی ها و دشمنی ها، بخصوص بین جماعتی از روشنفکرها. مختاری، درکتاب دیگرش “تمرین مدارا” درباره تعمیم این سنت واگیر می گوید:
« روشنفکر این جامعه نیز، مثل بقیه مردم، رفتارهای نهادی شده ای داشته است. از تأثیرات فرهنگی جامعه برکنار نبوده است.» همان ص ۱۶۸ وازآنجا که او، اندیشمند خردگرائی ست که تحول فکری جامعه را از راه مدارا جستجو می کند، به درستیِ اعتقادش تآکید دارد؛ نوید تحول را می دهد. باور دارد که :
« این پوسته باید ازهرجا که شده بشکند، و نقد اندیشه، چنان که شایسته حضور دموکراتیک انسان است، دراین سرزمین رایج شود. …»
ازطرفی چون به درستی، از سرسختی وسماجت این سنت دیرینه آگاه است و می داند که مثل زاییده ای بدخیم بر اندام این فرهنگ چسبیده، بلافاصله با زبانی ناصحانه که دنیایی دلسوزی و مهر انسانی؛ به رگ مخاطبش تزریق می شود؛ می گوید:
«اکنون فرهنگ انتقادی ما بس فراتر از آن خودبینی های کودکانه و تنگ نطری هائی ست که نقد وبررسی را به”مچ گیری ها” و”پنبه زدن ها” و”نفی کردن های کلیشه ای” مبتذل و بازاری، و به نرخ حقارت های روزمره تبدیل می کرده است، آنگونه برخوردها که ازشأن شعر و شاعران و انسان به دور است، واگر امروزه هم گاه دیده شود، ارزانی همان هائی باد که هنوز هم به رغم این همه تجربه، هیچ کس را قبول ندارند و اثبات حضور شان همواره درنفی حضور دیگری است و تعصبشان نیز نشانگر آن است که تا جنینی کار خون آشامی است.» ص ۲۳
این سخن مختاری، جوهراندیشۀ فرهنگی ست که بعد ازیکصد وپنجاه سال که از ورود روشنگری به وطن وآشنائی صوری جامعه با فرهنگ غرب می گذرد؛ هنوز؛ درتلاقیِ سنت و مدرنیته درگیراست و با الفبای آزادی معضلات بسیارحل ناشدنی پیش روی خود دارد حتا برای تعیین رنگ و شکل لباسش باید از حکومت وقت اجازه بگیرد. برای رسیدن به دموکراسی، سرگردان شده همه جا شکوه می کند؛ مُدام می نالد وفلاکتِ عقب ماندگی ها را گردن این و آن می اندازد. بی آنکه به خود آید و درآینه زمان لحظه ای بنگرد و عریانی خود را به دقت تماشا کند !
مختاری بعد از این مقدمه به سراغ چهار شاعر زمانه می رود وهمانگونه که روی جلد از آنها یاد کرده : نیما– شاملو – اخوان و فروغ فرخزاد؛ به تحلیل شعراین چهار شاعر معاصر می پردازد، که اولی و آخری از شگفتی ها بودند با آن همه نو آوری های تکان دهنده .
مختاری برای آماده سازی ذهنی مخاطبین، با توسل به افکار اروپائیان، شاخه های گوناگون فکری را از «رنسانس»، «عصر روشنگری و «نوزایی تا روشنگری» شرح می دهد:
«پس از رنسانس کوشش برآن شد که مفهوم وارزش گمشده انسان دریافت شود. رنسانس با زایش دوباره، دروهله نخست، بازگشت دوباره به میراث هنری وفرهنگی و ادبی دوران های باستانی یونان و روم بود … ازدرون آن گرایشی فرهنگی واجتماعی پدید آمد که انسانگرائی نامیده شد. . . . خِرد ازدوره رنسانس، به ویژه درعصر روشنگری، بزرگترین دارو وتنها معیار سنجش همه پدیده های طبیعی و انسانی بود و تا به امروز نیز قدرت و کار آیی خود را دررشد انسان حفظ کرده است. … … درآغاز یا دوران نوزایی، خرد و اندیشه اساس رهایی انسان است.» ص ۳۸- ۳۵
مختاری، گرایش های اساسی روشنگری را بعد از عبور ازکانت و هگل و دیگر متفکران برجسته غرب، می بندد و به سراغ تفکرانساندوستی سنتی درادبیات ایران می رود. این تذکر را باید داد که نگاه مختاری، به گرایش های غرب، چکیده ایست بسیار مفید ازافکار پخته نویسندگان اروپائی که شاید کمتر ارتباطی با موضوع کتاب دارد. ولی همانطوری که در پیش آمد برای تفهیم مطلب به خوانندۀ ایرانی، بخصوص شکافتن اندیشه های «نیما وفروغ» که به نظرش، محملی از نوآوری های کم نظیر تاریخ کشور است و بدون تردید، زایش تحولات دوران مشروطیت؛ در تضاد مستقیم با افکار سنتی جامعه؛ آوردن نظرات اندیشمندان غرب و توضیح مفاهیم گرایش ها را الزامی تشخیص داده نباید ازحق گذشت که تمیزش بجا و درست بوده به ویژه، به ضرورت شناخت وچیرگی او به روان اجتماعی زمان .
مختاری با اشاره به انسان دوستی سنتی درادبیات کهن می نویسد:
«ادبیات کهن ما سرشار از نمونه های ارزنده ایست که از اهمیت و ارزش آدمی حکایت می کند. هرگوشه ازاین گنجینه غنی، طرح و نشانی از چهره متعالی انسان، مطابق الگوهای ذهنی دوران گذشته ارائه می دهد». ص ۸۲. البته شواهدی نیز می آورد که بیشتر ازآثار خارجی ها ترجمه شده است. خواننده به تردید می افتد تا نظر روشن مختاری را دریابد که خوشبختانه دربرخی برگ های بعدی با چنین داوری آگاهانه برخورد می کند:
« … بسیاری از مفاهیم و ارزش ها درادب پارسی وجود دارد که وقتی به گونۀ مجرد به خود آن ها می نگریم، در شگفت می شویم … چگونه چنین تناقض یا نفی اختلافات و تضادی ممکن است؟! چگونه ممکن است که انسان هم به آفرینش برابرانسان ها باور داشته باشد وهم قرن ها قرن، نظام اجتماعی مبتنی بر “امتیاز” مقدررا برتابد … سرتاسر ادبیات ما ازاین دو گانگی ارزش ها، وتلاش درراه آشتی آن ها، حکایت می کند» صص ۵- ۸۴
مختاری، در نگاه به فرهنگ سنتی با نظام ارزشی جامعه درگیرمی شود. ازآلودگی فرهنگ، آگاه است. بیماری ودلپریشی آن را تشخیص داده ولی دلش نمیاید یا انگار نمی خواهد دمل چرکین را نشتربزند. با معصومیت ویژه ای می نویسد:
« ادبیات کهن ما درهرنوعش، تجلیگاه چرخش و گرایش حول چنین محوری است. به گونه ای که هم در دورشدن خود ازآن و هم درنزدیک شدنش بدان، همواره حرمت ” تابوئی” آن را حفظ و محافظت کرده است. ص ۹۲
درشبان رمگی، حاکمان زمانه را شبان و انبوه مردم را رمه می نامد که یادگاریست منحوس، از انبیای یهود. مختاری می گوید:
«ازاین نظرگاه، انسان دروجه عام خود، درحکم کودک صغیری است که به سبب نارسایی وعدم بلوغ ذهنی، به قیم نیازمند است. یا درکلیت اجتماعی خود، درحکم رمه ای است که بی شبان و چوبدستش، ازهم می پاشد وهدر می رود.» ص ۹۳.
مختاری درکلیت انسان کره خاکی را مخاطب قرارمی دهد، اما معلوم است که درباره چه کسانی وکدام مردم حرف می زند. مخاطب اصلی او ماییم. مای مردم ایران. مختاری این بخش را با خوانندگانش درلفافه درمیان می گذارد تا چیرگی این تفکر اقتدارگرایانه را گوشزد کند. علیرغم تغییرات شگرف جهانی ازقبیل رنسانس وانقلاب فرانسه و دگرگونی های شدیدی که عصرروشنگری افکارجهانیان را تکان داد وبا پدیده های علمی و فنی افق های تازه ای به روی انسان گشود. با این حال دردمندانه باید گفت که “شبان باچوبدستی” اش هنوز تا به امروز دربخش بزرگی ازجهان حاکم است و ازکشورهای اسلامی می توان به عنوان زبده ترین نمونه نام برد به خصوص ایران را که هشتاد میلیون ساکنان این کشورباستانی، با گوشت و پوست خود، ظلم و ستم خونبار وتحقیرهای خفتبار شبان را حس می کنند، خصوصا که این گروه شبانان فاسد وآدمکش با استفاده از تجربه های استالینی؛ با عقل شیعِی هم مجهزند.
مختاری، با ذکر شواهد مستند از بزرگان و مفاخرادبی – سیاسیِ گذشته ایران، معضل فرهنگی ما را در «ارزش و رابطه» دیده، که به ظن قوی نظرش درست است و باید پذیرفت. وقتی رابطه تابع ارزش هاست چاره ای جزتمکین وسکوت نیست. اما، نگاه کردن به گذشته ها ومحک زدن رابطه های گذشته با معیارهای امروزی هم کار درستی نیست.«رابطه و ارزش» که منحصر به مردم ایران نبوده. یونان باستان با آن تمدن درخشانش زیرهمین سلطه اداره می شد. و به طور قطع بین مردمان دیگر نیز حاکم بوده و ملت های دیگری هم درجهان با آن شرایط قرن ها زیسته اند. اما خیلی ازآن ها با دگرگونی های جهان آشنا شدند . پیام فرهنگ های تازه را دریافتند. تحت تأثیر نوآوری ها، تغییرات مثبت را پذیرفتند، با فاصله گیری ازگذشته ها پدیده های نو را به تدریج، جایگزین کهنه ها کردند و زندگی روزانه را سامان تازه ای دادند و درنهایت از سلطه ی جابرانه شبان وسنت های شبان رمگی رهیدند. مختاری، با اندوه، دردِ تلنبارشدۀ دل خود را این گونه به مخاطبین منتقل می کند:
«نه فردوسی و بیهقی و ابن سینا و غزالی و سعدی و نظامی و صائب و … در تعادل جویی خردمندانه شان ازاین ارزش وگرایش عدول کرده اند و نه سنائی و عطار و مولوی و عراقی و حافظ و … در فاصله گیری وارسته، و ترک دنیای عاشقانه و رندانه شان، از تأثیر آن مبرا یا برکنار مانده اند. » ص ۹۵
گفتنی ست که در فاصلۀ بیش از شش قرن بین دقیقی و صائب، کوچک ترین تکانی درسیر اندیشه و افکار این مردم فراهم نیامده، انگار که جهان زیستی ما به خواب بود یا پدران ما در گوشه ای از کرۀ خاکی به خواب بودنذ! پنداری عُمر نیاکان پرافتخارمان! درسکون و سکوت قبرستانی سپری می شده است!
به هرحال آن « انساندوستی سنتی» منتسب به ادبیات کهن که مورد نظر مختاری است در بیشترآثار بزرگان خیلی کمرنگ است و اگرهم کم و بیش گفته شده درحد حرفِ مکتوب مانده و زینت المجالس دربزم شبانه شاعران برای دلخوشی محرومان. وسخن سرایان گذشته این ملک را چاره ای جز مماشات نبود. صله و مرحمتی ارباب قدرت بیشتر نافذ بود درپایداری فرهنگی و باور به این قبیل اوهام فریبنده!:
« چگونه ممکن است که انسان هم به آفرینش برابر انسان ها باور داشته باشد، و هم قرن های قرن، نظام اجتماعی مبتنی بر : امتیاز” مقدر را برتابد ؟ » صص ۵ – ۸۴.
با چنین شیوه های متضاد، پذیرفتن این که اندرزها و توصیه های انسان دوستی بزرگان، درزندگی ملموس مردم نقشی نداشته عقلائی تر به نظر می رسد. چیرگی شرایط ارزش ورابطه نیز جز این نمی تواند تحلیل قانع کننده ای را ارائه دهد. فراموش نباید کرد که سراسر تاریخ ما با حضور شبان سپری شده، با انبوه رمه های پروار، مطیع و سر به زیر و لایتغیر .تنها شبان است که هرازگاهی عوض می شود ومیراث دار، صیانت و قداست چوبدستی را برعهده می گیرد. شبان چه نشان دارباشد و چه دستار بند، برای رمه بی تفاوت است. می داند که ذات هردو یکیست با خمیرمایه همگون. دراین فرهنگ، شبان با رمه همزاد است. تقدیر چنین بوده که از آغاز هستی همزادش باشد. بوده و هست. تاریخ سراسر دینی این مردم گواهی ست بر این مدعا : “طاعت و بندگی”
مختاری که روح پرتلاطم تاریخ گذشته را کاویده، خسته وملول از آن همه پند و اندرزملال آور، می گوید:
«درجامعه ای که ازراه قانون و تعلیم و تربیت اجتماعی نظام یافته باشد، نیازی به این همه ادبیات اندرزی نیست. چنان که درکشورهای پیشرفته چنین ادبیاتی وجود ندارد. …» ص ۱۳۰.
همو، با حس قوی در صفحات ۱۳۶ تا۱۴۱ و با گذر از مشاجرات فرقه های دینی، – ناگهان، متوجه می شود کدام قانون؟ کدام نظم اجتماعی؟ آن هم قرن های گذشته و سپری شده های پیشین! – نطرقبلی خود را به طور ضمنی لغو می کند. و با آوردن این بیت معروف حافظ: “جنگ هفتاد ودوملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زد ند»، وارد جهان پرتنش تصوف و عرفان می شود.

مختاری، بعد از بحث کوتاه دربارۀ آن دو، می نویسد :
«در معرفی انسانی که دراینگونه ادبیات تصویروتصور شود … غالبا در پی آنست که قدرت علو روح بشر را بنمایاند. و نشان دهد که آدمی چگونه قادراست از خویشتن برون آید، … هرچه این ذهنیت فلسفی یا بهتر است گفته شود، انتزاع عرفانی رشد کرده است، بیشتر و بیشتر خود را با ذات هستی روبه رو یا همسنگ تخیل کرده است. یاخودرا با آن سنجیده است. یا خود را با آن متبلور یافته است. یا که از سوی دیگر باب انکار گشوده است. … طبیعی بوده است که اهل ظاهر و وفاداران به وضع موجود ازاین گرایش به ارتداد یاد کنند … کم نبوده است شمار شهیدانی که قربانی این رابطه گیری و ذهنی کردن و درونی کردن هستی شده اند. صص۴۳ – ۱۴۰ ؛

با آوردن مثالی اشاره جالبی دارد به تداوم سیادت «شبان رمگی». البته نمونه واریست از صدها اثر مکتوب، آشفته و پر از لاف و گزاف، که با کمال تأسف خیلی ها حتا از دانشورزان زمانه ما، جوهر پیام گمراه کننده آن ادبیات را فدای فصاحت وبلاغت کلام کرده خواسته و ناخواسته، بر صیانت جهل و اوهام، با آرایش های عوام پرستانه همان ها راستوده اند. اندک بوده و هستند مثل مختاری که کنجکاو است و هوشمند. که فریب نمی خورد. فریبِ سخنان بسیار دلچسب! فصیح و بلیغ را! و با صبر وحوصله خزه ها را پس می زند. درعمقِ این باورها می غلتد. غوطه می خورد. با تمیزغُددِ بد خیم وعلنی کردن ریشه های فلاکت فرهنگی؛ رسالت انسانی خود را انجام می دهد بدون کمترین واهمه از گزمه های رسمی وغیر رسمی به خصوص، دستاربندان ادمکش و چپاولگر حاکم می نویسد :
«مثلا سراسر”اسرار التوحید” درعین حال که کوچکترین معارضه ای باحکومت ها ندارد، پُر است از اشارات زندقه آمیز شخص بوسعید ابوالخیر درتسهیل و امهال مذهبی ووسعت مشرب و سعه صدر و عمل آراء و اشخاص مختلف وجوال رفتن با پیشوایان قشری. اما همین کتاب پُرهم هست ازنیمچه معجزه ها – یعنی از کرامت شیخ – و دیگر شیوخ عرفا. به همین روال است تذکره الاولیا. و به همین روال است سراسر مثنوی.» ص ۱۴۵
نویسنده مبحث جالبی درباره «نفی» دارد که گوشه هائی از وضع نا به سامان فرهنگی ماست که در واقع ابزار دوری جستن و دشمنی هاست. نفی همدیگر، نفی شخصیت، نفی اندیشه، و خود حقیقت پنداری که درنهایت حضورهمیشگی کینه توزی ها وحاشیه رفتن وفراموش کردنِ تلاقی اندیشه ها و تکرار و تکرار و تکرار گذشته ها و تباهی عُمر گرانبها در سرشاخ شدن با این و آن و دامن زدن به جدل های مغشوش خود خواهانه و به رخ کشیدن کبر و غرور و نادانی ها.
«عشق به آدمی سراسر ادبیات جهان را سرشار کرده است. وچه کسانی سزاوارتر از شاعران که پیشروان این جذب باشند، و سلطه بیمار گونه “نفی دیگری” را برنتابند. ص ۱۶۹
با پایان بررسی این بخش از کتاب، که نویسنده به درستی عنوان «درک حضور دیگری» را در پیشانی اثرس حک کرده است باید یادآوری کنم که باهمه بینش ها ودیدگاه های انتقاد آمیزی که به درستی به معارف کلاسیک دارد ، اما نباید از حق گذشت که حرمت مختاری به ادبیات وآثارگذشته و مؤلفان، قابل احترام است. دور از انصاف خواهد بود که قدرشناسی وارج و سپاس ازاندیشمندی که به تیغ کین فقهای سوداگر وغارتگر گرفتار شد و دراوان شکوفائی و غنای اندیشه در مسلخ فقها به خون غلتید نادیده گرفته شود.
عشق وعلاقه مختاری به ادبیات وطبع بلند وبزرگواری اش،شایستۀ هرگونه تمجید و سپاس است.
مختاری بررسی افکار نیما را با تیتر «همه را با تن من ساخته اند» شروع می کند. او از همان برگ نخست تلنگری می زند به ذهن خواننده :
«همین جا بگویم که من در شعرمعاصر، کمتر شاعری چون نیما دیده ام که چنین پیگیرانه کوشیده باشد تا به طور نسبی سلامت دید، وسعت دید، و انسجام دید نسبت به انسان، جامعه، طبیعت وجهان را، همراه باهم به دست آورد. …» ص۱۷۱
بی تردید راز پایداری و ماندگاری نیما در تاریخ ادب ایران همین ممارست ها وبینش های فکری ست با ایمان به یگانگی انسان و طبیعت. و در بستر چنین حرکت های متفکرانه است که موفق می شود طرح نوی بیندازد وکاخ کهن سخنسرایان را زیر و رو کند. نیما با فاصله گرفتن از مسائل زودگذر احساسی و شعاری، به همبستگی ها ومعاشرت های خاص محفلی کمتر علاقه نشان می داد. دائم درجستجوی راهکارهایی بوده درتحول شعر و گسستن زواید دست و پاگیر از بدنه این درخت تناوروکهنسال ادب ایران. نیما، تحول فکری و اندیشیدن نو را که نیاز زمانه بود، زمانی آغاز می کند که فشار و خفقان سیاسی تازه راه افتاده بود. گروه های سنتی، پرچمداران کهنه اندیشی و حامیان شعر کهن خود نوعی عامل فشار بودند درکنترل و جلوگیری ازهرگونه نوآوری درپوشش وطنپرستی وشاهدوستی، تا جائی که تمامی آمال ملی را دربستر کهنه اندیشی ها ارزیابی می کردند و بنا به شواهد تاریخی، جوهرکلامشان عجین بود با ناسیونالیسم ناب ایرانی.
واما درباره تأثیر نیما برمعاصران، خواننده کتاب، جان کلام را درداوری فروغ می خواند. فروغ، این شاعر ژرف اندیش وفروتن زمانه ما که باعُمر اندکش چون چشمه جوشان و خروشانی سرریزشد برای سیراب کردن و بیداریِ مردم، و همو خود را مدیون نیما می داند :
« نیما شاعری بود که من درشعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم ویک جورکمال انسانی مثل حافط. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم. … ازجهت … داشتن فضای فکری خاص وآنچه در واقع جان شعراست می توانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم. … او حدی به من داد که یک حد انسانی است. انسانی را که درشعر او بود ستایش می کردم. من می خواستم آن انسان را دردنیای خودم بسازم.» ص۵۶۷ همان.
و سرانجام کلام مختاری را که تجلیگاه افکار نیماست باید به دقت خواند:
«انسان تنهائی برنمی تابد.و عشق چشم انداز اصلی اوست. عشق به انسان درکلیت خود این روح غنایی را سرشارکرده است. وایمان به پیروزی در جزء به جزء ذهن او نشان همین عشق است. … زبان شعرهمان زبان همبستگی میان انسان هاست. … زبان انسان درشعر به وحدت می رسد. همچنان که درعشق با انسان دیگر به وحدت می رسد. : من تورا بوده ام آن گونه که تو/ بوده ای نیز مرا.» ص۲۶۴
مختاری، بررسی درباره فروغ را با عنوان:«نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن» آغاز می کند با تحلیلی درباره رشد و کمال اندیشهِ شعری فروغ ، از«… درونی شدن، وذاتی بودن اندیشه شعری» اش بحث می کند. «خود او گفته است : من نمی گویم باید شعر متفکرانه باشد … می گویم شعرهم مثل هر کار هنری دیگرباید حاصل حس ها ودریافت هائی باشد که به وسیله تفکر، تربیت و رهبری شده اند.»
زندگی کوتاه فروغ، درچند دهه پس ازدرگذشت ش آنگونه که باید مورد تحلیل قرارگیرد وشفافیت و زلالی شاعرانگی با نوآوری های اندیشمندانه و شجاعانه اش درآن فضای متعصب و مرد سالار، بررسی شود، ممکن نبود. اما از یکی دودهه پیش، ازآن فضای تیره و تار پرده برداشته شد. میدان ریا کاری ها وبده و بستان های دلالان فرهنگی ومدعیان نتوانستند، مانع رشد آزاداندیشی نسلی نوپا، ازستمی که درزمانه اش به این زن رفت، صداها را خاموش کنند. آثارجدیدی مستند درشهامت وشجاعت و نواندیشی شاعرانۀ فروغ در داخل وخارج منتشرکردند تا معاصران و آیندگان بدانند که با این زن متفکر چه ها که نکردند! شاید هنوزهم زودباشد که رسوم ننگ آور«احترام به بزرگان» را کناری زد وکوتوله ها را معرفی نمود. هنوز زود است باحضور دستاربندان حاکم گوهر شاعرانۀ فروغ ومقام نوگرایانۀ حس فکری اورا در اجتماع همگانی کرد.
به یقین، آن عده ازستمی که درحق این شاعر زن پیشرو و شجاع کردند همان ننگینی و لعن تاریخ را دارند که قاتلان طاهره قره العین .
بگذریم که خودش درشناخت آن جماعت هیچ کم وکسری نداشت. باچهره ها آشنا بود:
« به یک چیز دیگر هم معتقدم، و آن “شاعر بودن” درتمام لحظه های زندگی است. شاعر بودن یعنی انسان بودن. بعضی ها را می شناسم که رفتار روزانه شان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر می گویند شاعر هستند. بعد تمام می شود. دومرتبه می شوند یک آدم حریص شکموی ظالم تنگ نظر بدبخت حسود فقیر. … من به زندگی بیشتر اهمیت می دهم. وقتی این آقایان مشت هاشان را گره می گیرد وباورم نمی شود که راست می گویند. می گویم نکند فقط برای یک بشقاب پلو است که دارند داد می زنند.» ص
۶۲۳ همان
فروغ تاریخ مردسالاری سنتی را درایران به لرزه درآورد. با تن نحیف و صراحتِ کلامِ استدلالی و سروده های پخته و انتقادی اش، فرهنگ تک انسانی رازیرتازیانه نقد کشید. با زبانی بی پرواتر ازمعاصران، نه، بی پرواتر ازتمامی زن های سخنور، در سرتاسرتاریخ این ملک به جدال اهریمنی رفت که زن ستیزی را نهادینه کرده است.
صراحت کلام و رک گویی فروغ، همانطوری که در شعرش جاریست، در رفتار و گفتارش نیز صادق است. با فروتنی ذاتی به زندگی وشعرش عشق می ورزد. ادا واصول باسمه ای خیلی ها را ندارد که با سرودن یکی دو شعر در بیراهه های سرگردانی با سخنان بی محتوا برای خود اسباب شهرت فراهم سازد. راحت است و بی تکلف. می گوید:
«من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن سن کمال است. اما محتوای شعر من سی ساله نیست. …. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همین طور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام. … دیر بیدار شده ام.» ص۵۶۹ . همان
وصدای زن هوشمندی که به زمانه نارس و فرهنگ آلوده ما زود بود، زود از بین رفت. جان و اندیشه خود را از چنگال درندگان نجات داد. بی خدا حافظی رفت. یادش گرامی باد که به یادگار گذاشت:
“صدا، صدا، صدا
تنها صداست که می ماند” . پایان

سیاست و سیاست گذاری اقتصادی درایران/رضا اغنمی

۱۳۴۰ – ۱۳۵۰
مصاحبه با علینقی عالیخانی
ویراستار: غلامرضا افخمی
از انتشارات بنیاد مطالعات ایران. امریکا
چاپ اول ۱۳۸۰/۲۰۰۱

به مناسبت زادروزنودمین سال علینقی عالیخانی، مردی که دررژیم گذشته نقش بزرگی در تحول اقتصاد کشورعهده داربود وحاصل پُربار فعالیت های یکدهه اش، ازراه اندازی کارخانه های تولیدی نوپای داخلی تا حجم صادرات کشور درتاریخ وطن کم نظیربود که متآسفانه به هردلیلی هیچ نهاد و مقام مسئولی از خدمات ارزشمنند وبنیادی این مرد خیّر ونیکخواه که شایستۀ خدماتش باشد یادی نکرده اند؛ تا جایی که می توان گفت عامۀ مردم ازنتیجه وحاصل تلاش ها و خدمات نهادی شدۀ تولیدی او کمترین اطلاعی ندارند.
به ضرورت قدردانی ویادآوری این رجل درگذشته و نیکنام، نگاه دوباره ای به بررسی آخرین مصاحبه ش می پردازم.

درپس پیشگفتار:
بخش یکم : سابقۀ آموزشی و آغارکار
بخش دوم : سازماندهی و ساماندهی اقتصاد ملی
بخش سوم : روابط اقتصادی خارجی
بخش چهارم : فضاهای تصمیم گیری
این بررسی با توجه به مندرجات فهرست بالا ست.

مقدمه نشان می دهد که این دفتر”هفتمین مجلد از مجموعه توسعه و عمران ایران” است. کاربا ارزشی که بنیاد مطالعات ایران انجام می دهد. اهمیت کارزمانی چشمگیر می شود که دستبردها و دستکاری های رژیم اسلامی به متون گذشته، درایران رایج شده، دستبرد وتغییرمتون تاریخی و ادبی و فرهنگی، وهرآنچه که امروزه روز خلاف نظر مسئولان حکومت فقهاست، به راحتی صورت می گیرد. اقدام ناصر پاکدامن در پاریس، برای تجدید چاپ کتاب های “وغ وغ ساهاب و بوف کور” صادق هدایت، در دنبالۀ دستبردهای جمهوری اسلامی بود که به موقع یادآوری کرد. شایعاتی برسرزبان هاست که درکتاب “تاریخ مشروطه کسروی ” نیز درچاپ های بعد ازانقلاب تغییراتی رخ داده است. غرض از این توضیح، یادآوری کار نیک “بنیاد مطالعات ایران” است و ازاین که خاطرات مردان سازندۀ ایران را مکتوب می کنند، می باید ارج نهاد. آن هم به زمانه ای که با برنامه های سامان یافته هر آنچه کار نیک و ماندنی در تاریخ کشوررخ داده، به حساب اسلامگرایان می گذارند وآنجا که به زشتکاری های پایوران دینی می رسد، آن ها را به کلی حذف می کنند و یا به حساب شاهان و دیگرمسئولان بلند پایه منظور می گردانند. درهمین اواخر گفتند که بانی وباعث ملی کردن صنعت نفت درایران، آسید مجتبا نواب صفوی بوده است. البته قبلا هم آسید ابوالقاسم کاشانی را رهبر کارزار ملی کردن نفت معرفی کرده بودند. اینکه کاشانی در خیزش ملی کردن صنعت نفت کنار دکتر مصدق بود، تردید نیست، اما آنجا که برای شکست نهضت ملی راه را برای کودتا هموارکرد و درقتل افشار طوس با مظفربقائی دستش آلوده به خون شد، آن پشتوانه های اعتباری را مخدوش کرد.

پیشگفتار :
پیشگفتار، شامل بیست و سه برگ است که ویراستار، روایتی ازاوضاع گذشته کشوررا درزمینه های گوناگون به دست می دهد و با گشتی درتاریک روشنای گذشتۀ تاریخ وطن با اشاره به دوران رضاشاه می نویسد:
«دوران رضاشاه آغاز خودآگاه جنبش نوسازی و توسعه است. از آنجا که آگاهی درمراحل اولیه بود. جنبش نوسازی نیزعمدتا براصلاحات اداری یا حقوق و آموزشی تآکید داشت. … طرح های زیربنائی و سرمایه گذاری صنعتی، از آن جمله ایجاد خط سرتاسری راه آهن و تآسیس کارخانه های نساجی – سیمان – دخانیات و قند … میان سال های ۱۳۰۵ و ۱۳۱۷ رقمی نزدیک ۳۵ درصد بودجه عمومی صرف ایجاد و توسعۀ صنایع نامبرده و نیز معادن درایران شد.» ص پانزده – شانزده .
اشاره ای دارد به نقش ابتهاج : “ابوالحسن ابتهاج و اندیشه برنامه ریزی عمرانی در دوران رضاشاه” که بنا به روایت ویراستار دردوران حیات رضاشاه برنامه های ابتهاج به جائی نمی رسد. اما دربعد ازواقعۀ شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران و تبعید رضاشاه به جزیرۀ موریس، ابتهاج ، طرح برنامه های عمرانی را دنبال می کند و بالاخره دردولت قوام به نتیجه می رساند ” . . . . . . اولین جلسه کمیسیون تهیه نقشه اقتصادی در هشتم فروردین ۱۳۲۵ دردفترسهام السلطان بیات وزیرمالیه تشکیل شد. … لایحه قانون برنامه هفت ساله براساس گزارش مشرف نفیسی در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۲۷ با تصویب اعتباری به مبلغ ۲۵ میلیون ریال … تآسیس شد … قانون اجازه اجرای مقررات مندرج درگزارش کمیسیون برنامه مجلس شورایملی به تصویب مجلس رسید و به صورت قانون درآمد. مبلغ کل هزینه برنامه عمرانی هفت ساله ۲۱ هزار میلیون ریال … تعیین شد.” ص هجده و نوزده.
خواننده در این برگها با افکارترقیخواهانه وسازندۀ ابتهاج آشنا می شود وبیشتراز صراحت کلام و شجاعت او:
“سه روز پس از مراجعتم به دیدار شاه رفتم و دلایل خود را برای بازگشت شرح دادم به او گفتم که من آمده ام موی دماغ کسانی باشم که قصد دارند درآمدِ نفت را تلف کنند و با همۀ قوا و در هر موقعیتی که باشم با آن ها خواهم جنگید … گفتم اعلیحضرت من هیچ وقت فراموش نکرده ام با چه طرز زننده ای از بانک ملی برکنار شدم. بامن بدتر از یک شاگردخانه رفتارکردید. من همان ابتهاج هستم و عوض نشده ام. می دانید که اوامرتان را کورکورانه اجرا نخواهم کرد. شاه تا پشت گوشش سرخ شد و من ادامه دادم … شاه گفت می خواهم پول نفت دست کسی باشد که تحت نفوذ احدی قرارنگیرد.”
خاطرات ابوالحسن ابتهاج به کوشش علیرضا عروضی، ج ۱ ص ۳۳۳ چاپ لندن. ۱۳۷۰ پکا پرینت.
ابتهاج، از عقوبت این صراحتِ لهجه، در امان نماند وطولی نکشید که به گزند خشم شاه گرفتار وعازم زندان شد. وجه الضمان سنگین ۱۸۰ میلیون دلاری درآن زمان که درتاریخ دادگستری ایران بیسابقه، بود، نشانی از سفارش ویژه و اتهامی غیرعقلائی داشت. حال بشنویم از زبان خود ابتهاج و خاطرات کنفرانس سانفرانسیسکو که درآنجا خطاب به امریکائی ها گفته بود :
” … این نوع کمک ها منابع قابل ملاحظه ای دراختیار حکومت های فاسد قرار می دهد و بدین ترتیب وضع آن ها راتحکیم می کند … تاچند سال قبل آمریکا، بدون اینکه یک شاهی به ایران کمک کند، بیش ازهرکشوری بین مردم ایران محبوبیت داشت. ولی امروزه پس از یک میلیارد دلارکمک های گوناگون به کشورما نه محبوبیتی دارد و نه احترامی. برعکس اغلب مردم ایران اعتمادی نسبت به امریکا ندارند و بسیاری ازآن ها از امریکا متنفرند.” همان جلد ص ۴۸۶.
ویراستار بعد از اشاره به کودتای ۲۸ مرداد، درباره محمدرضا شاه می نویسد:
«تنش های سیاسی دهه بیست از جمله دردوره احمد قوام و رزم آرا و به ویژه دکتر محمد مصدق درزمان ملی شدن نفت به شاه آموخت، به غلط، هردولتمردی که مستقلا به قدرت سیاسی برسد در صدد برکناری او و یا سرنگون کردن سلطنت خواهد بود. … وازاین رو برای حفظ خود وبقای سلطنت می بایستی زمام حکومت راخود به دست گیرد. …” ص ۲۰.
این نگرانی و دلواپسی شاه، حتا بعد ازکودتا نیز که به ایران برمی گردد ادامه دارد :
” شاه که به تهران رسید برای دیدن سفیر امریکا دقیقه شماری می کرد. می خواست بلاواسطه و رو در رو با نماینده دولتی که آن گردش باورنکردنی را دراوضاع پدید آورده بود به صحبت بنشیند. نگران بود که مبادا بند و بست های امریکا و بریتانیا با زاهدی برای وی جز نقشی تشریفاتی و سمبلیک باقی نگذاشته باشد» .
سفیر آمریکا در اولین ملاقات بعد ازبازگشت شاه به ایران درگزارش محرمانه اول شهریور می نویسد:
“آن شاه که تا یک هفته پیش همه از لاعلاجی و درماندگی می گفت وعبارت هائی چون چه کنم؟ چه چاره سازم؟ از دست من چه برمی آید ورد زبانش بود اینک محکم و سنجیده و تا حدی طلبکارانه سخن می گفت.

خواب آشفته نفت، اثر محمدعلی موحد، ج ۳ صص ۵۵ – ۵۴ . تهران . نشرکارنامه . نوروز ۱۳۸۴
اصولا بعد ازکودتای ۲۸ مرداد، فضای اجتماعی ایران زیاد تغییرکرد. محدود شدن فعالیت های سیاسی و تعطیلی روزنامه های مخالف، به ویژه پس از کشف سازمان نطامی حزب توده، شخص شاه با قدرت بیشتر ادارۀ همه جانبۀ امورکشوررا زیرنظرگرفت و سیطرۀ حکمرانی خود را با مراقبت کامل به تحکیم پایه های قدرت حکومت سلطنتی پرداخت. تجربۀ انفعال و سرگشتگیِ شهریور ۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد را پشت سرگذاشته بود. مهمتر این که بعد از کودتا وقتی به ایران برگشت، آن نبود که در ۲۵ مرداد، با شکست کودتا از ایران رفته بود.
قدرت بیشتر شاه زمانی نمایان شد که باطرح واجرای مسئله انقلاب سفید، مسائل تازه ای رامطرح کرد. انقلاب سفید ودستاوردهایش باهمۀ آمرانه بودنش نکات مثبت وآینده سازی را همراه داشت. دومعضل بزرگِ تاریخی را اگرچه صد درصد حل نکرد، اما توانست ذهنیت مردم را به سود یک تحولِ تازۀ ملی تغییردهد. آن دو عبارت بودند اژ: اصلاحات ارضی و اعطای حق رآی به زنان.
طرح اصلاحات ارضی ، با همه مشکلات و ناهموار بودن زمینه های اقلیمی، گام بلندی بود که در زمانۀ خود برداشته شد. کشاورزان و دهقانان صاحب زمین شدند. کلمۀ رعیت از روی دهقان برداشته شد. معضلات محلی روستائیان با تشکیل شرکت های تعاونی به کمک دولت درحال کاهش بود. اینکه وام های کشاورزی به روستائیان، صرف مسافرت به زیارت مشهد و یادیگرنیازهای زندگی هزینه شد، از زاویۀ دیگری باید وارسی شود و ربطی به برنامه دولت نداشت. روستائی، همیشه در حسرت ، با دریافت وام ازمراجع دولتی، برای ارضای آمالِ نهفته خود وخانواده اش قیدهمه چیزرا می زد وبادیدن پول، چند روزی جهت وصول آرزوهایش اززندگی لذت می برد. پولش که تمام می شد برای کاربه شهرهای دور ونزدیک هجوم می برد. فقر فرهنگیِ پیرانۀ روستائیان از عوامل این ندانم کاری ودوراندیشی ها بود و بنا به سنت “دم غنیمت است” وقتی که وام کشاورزی به دست ش می رسید، نه برای کشت و کار، بل که در رفع نیازها و تحققِ آرزوهای چندین سالۀ انسانی ش هزینه می شد.
دربارۀ رسمیت بخشیدن به حقوق طبیعی و قانونی زنان، کارنامۀ فعالیت زنان، در آن سال ها درعرصه های گوناگون، بهترین آزمونی بود دراثبات لیاقت وکاردانی چشمگیرشان: ” ازآن پس، زنان به سرعت درصحنه های اجتماعی، حقوقی، اقتصادی و سیاسی پیش رفتند … دربسیاری از تصمیمات بین المللی ، ازجمله در کنفرانس بین المللی حقوق زن در مکزیکوسیتی درسال ۱۹۷۵ … رهبری داشتند.” همان.ص ۲۴ قانوناصلاحات ارضی و اعطای حق رآی به زنان، از بهترین فصل هائی ست که در رژیم گذشته انجام گرفت. اجرای این دو ماده ازشاخص ترین انگیزه های طغیان محافل مذهبی و زمین داران کشور بر علیه رژِیم سلطنتی بود. اعلامیه های آیت الله خمینی بیشتر تکیه به حق رآی زنان داشت که ازنظراو به آلودگی و فساد جامعۀ اسلامی منجرمیشد. دراعلامیه های متعدد اسلامگرایان در روزهای قبل از انقلاب، آمده که می گفتند : شاه نمی تواند مال مردم را به دیگران ببخشد. شاه که به قرآن قسم خورده حافظ دین و منافع ملت ایران است زده زیر آن قسم. “الناس مسلطون علی اموالهم” آیۀ قرانی ست .شاه نمی تواند قانونی را توشیح کند که خلاف قول قرآن باشد. دولت حق ندارد زمین فلان مسلمان را بگیرد و بدهد به رعیت. و مهمتر اینکه حق رآی زنان و باز شدن پای آنها به مجلس شورای ملی وواگذاری مسئولیت های سنگین به زنان. اینها همه اش خلاف نص قرآن است.
ویراستار دربارۀ پیشرفت های صنعتی و اقتصادی کشور می نویسد:
” در پانزده سال میان ۱۳۴۱ و ۱۳۵۶ متوسط رشد صنعتی درسال از ۲۰ در صد گذشت و نیروی کار صنعتی دوبرابر شد. تولید ناخالص ملی سیزده برابرشد و از ۴ میلیارد دلار در ۱۳۴۱ به ۵/۵۳ میلیارد دلار در ۱۳۵۵ رسید. درآمد سرانه که درآغاز این دوره ۱۹۵ دلار بود درهمین مدت ۸ برابر بالا رفت و درسال انقلاب از ۲۳۰۰ دلار گذشت. در تصویری دراز مدت تر، از ۱۳۰۴، زمان تاجگذاری رضاشاه، تا ۱۳۵۵ تولید ناخالص ملی ۷۰۰ برابر، درآمد سرانه، ۲۰۰ برابر، تولید سرمایه داخلی ۳۴۰۰ برابر، و واردات ۱۰۰۰برابر افزایش یافت. همان ص۲۴ .
دراین بخش به یک نکته با اهمیت اشاره شده که درتبیین ضعف های رژِیم گذشته قابل ذکر است. حدس و گمان براین بود که پیشرفت های اقتصادی و صنعتی و رونق بازارکار، عقب ماندگی های بخش سیاسی را کم رنگ خواهد کرد و از انتظارات و تقاضاهای مردم در شکستن محدودیت های سیاسی خواهد کاست. عملا چنین نشد و آن تئوری ها درحد گمان باقی ماند. پیشرفت های مادی و رفاه نسبی جامعه، ازمیزان مطالبه و تقاضای عادلانۀ مردم که گسترش سیاسی بود نکاست. تئوریسین های حکومت نتوانستند، جهش های اقتصادی و صنعتی را با گشودن دریچه های توسعه سیاسی هماهنگ کنند. نادیده گرفتن این بخش، کاررا به جائی رسانده بود که از سوی مخالفان، هرپروژۀ تولیدی و صنعتی و عُمرانی به چیرگی استعمارغربی نسبت داده میشد. ویراستار، غفلت حکومت را در این باره به درستی دریافته است.
” … در دودهۀ چهل و پنجاه شمسی هجری، گروه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گوناگون دربستر جامعه رشد کرده و توانا شده بودند و اینک خواستار مشارکت درسیاستگزاری بودند، اما، نظام حکومتی درتبدیل توانمندی های اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی به تواتمندی سیاسی توفیق نیافته بود. ” ص ۳۱.

بخش یکم : سابقه آموزشی وآغاز کار
دراین بخش، عالیخانی به اختصار از تولد و تحصیلات ابتدائی تا اخذ دکترای اقتصاد ازفرانسه تا بازگشت به ایران را شرح می دهد:
درسال ۱۹۵۷، که می شود ۱۳۳۶، به ایران بازگشتم. پیش از آن که به ایران برگردم یکی ازدوستان من نامه ای نوشت و گفت درنخست وزیری مرکزی درست شده برای تحقیقات درباره مسائل مختلف سیاسی و اقتصادی بین المللی … بعد متوجه شدم آن دستگاهی که مرا قبول کرد اسمش سازمان اطلاعات و امنیت کشور است. ص ۹ – ۱۰
عالیخانی هیچ ایرادی نمی بیند سازمانی که اورا استخدام ش کرده معرفی کند. به صراحت ازسازمان اطلاعات و امنیت کشور نام می برد. که نام کوتاه شدۀ آن ساواک بود. می نویسد:
«آن دستگاهی که مرا قبول کرد اسمش سازمان اطلاعات و امنیت کشور است و اداره ای دارد به نام اطلاعات خارجی که درآن جا اطلاعات مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وغیره درباره کشورهای دیگر را گرد آورده و تجزیه و تحلیل می کنند و به اطلاع شاه و نخست وزیر می رسانند. … تماس با اسرائیل و شیخ نشین های خلیج فارس. مسئولیت من این بود که به مسائل اقتصادی مربوطه رسیدگی کنم» ص ۹
عالیخانی، با ذکرنام نخستین سازمان محل کارش، خوانندگانی را که ازمنظر سیاسی در طیف فکری او نیستند، خلع کرده است. ضرورتی هم نیست که در نقد یا بررسی هر اثرهنری، به عقاید وخلقیات خصوصی نویسنده پرداخت. متآسفانه این سنت فکری ِ ناهنجار درفرهنگ ما هنوز جاری ست.
تماس با شیخ نشین های خلیج فارس و مسافرت به آن منطقه و سفری به امریکا همراه با تیمور بختیار از دستاوردهای او در آن دوران است. اما طولی نمی کشد که به هرعلتی ازآن شغل استعفا داده و در شرکت نفت استخدام می شود.
همودرمقابل پرسش مصاحبه گر که می پرسد:
«چطورشد که این کاررا که به نظر خیلی جالب می آمد رها کردید پاسخ می دهد:
«پس از مدتی متوجه شدم که نه تصوری که مردم ازکار من درآنجا دارند خیلی تعریفی است، و نه اینکه خودم خیلی علاقه دارم که بیش ازآن ادامه به کاری دهم که به هرحال محدودیت هائی دارد». صص ۱۲ – ۱۳
منِ خواننده کتاب، در صفحه ۱۱ با خواندن این سطور: ” … مهمترین کاری که دراین زمینه انجام دادیم در سال ۱۹۵۸ توافق برای تحویل نفت به اسرائیل بود و ساختن لوله ۱۲ اینجی ای که از عیلات به حیفا نفت می برد. … بطوری که ما شریک شدیم درلوله خیلی بزرگتری که نفت را ازعیلات به اشکلون می برد … این یکی ازبهترین سرمایه گذاری هائی بود که ایران کرده. یعنی هربار ما سرمایه مان را درمدت کمتر از ۱۸ ماه مستهلک می کردیم” خوشحال می شوم که این آدم با این فکر پولسازش به شرکت نفت رفته و درآنجا نیز منشاء خدمات بهتری خواهد بود. با علاقه مطالعه کتاب را ادامه می دهم.
«وقتی قرارداد نفت با کنسرسیوم را در ۱۹۵۴ که می شود۱۳۳۳، بستند، درآنجا گفته می شد امور اساسی شرکت نفت را کنسرسیوم انجام می دهند: شرکت اکتشاف و تولید و تصفیه. این می شود اساسی. آن وقت به کارهائی که جنبی است و مستقیما مربوط به استخراج و یا تصفیه نیست به آن ها می گوئیم غیراساسی. ولی واژۀ غیراساسی، که واقعا هم برای کارهای غیراساسی بود ازنطر تبلیغاتی و روحیۀ مردم ایران که درتلاش ملی کردن صنعت شکست خورده بودند چنان زیبا نبود. بنابراین گفتند غیرصنعتی که هیچ معنائی نداشت. امورغیرصنعتی عبارت بود ازهمه کارهائی که مربوط به مسکن، بهداشت، آموزش، تربیت ومسائل کارمندی و کارگری می شد. این هارا شرکت ملی انجام می داد:. ص ۱۴
بعد از عقد قرارداد با کنسرسیوم، درهمان سال ها جسته و گریخته شایعاتی دربارۀ شکست پروژۀ ملی شدن نفت برسر زبان ها افتاد که بعد ازمدتی به فراموشی سپرده شد. درآن زمان نه درجراید چیزی دراین باره منعکس شد و نه دولت کودتا چیزی گفت فقط مسئلۀ پنجاه – پنجاه راگفتند وتمام شد. تا اینکه پس ازنزدیک به نیم قرن، معلوم می شود که در دوران قرارداد با کنسرسیوم، وظیفۀ شرکت ملی نفت ایران، در ادارۀ امور:
” مسکن، بهداشت، آموزش، تربیت و مسائل کارمندی و کارگری” خلاصه می شد ولاغیر.
این که پس از گذشت نیم قرن، یک دولتمرد رژیم گذشته از شکست پروژۀ ملی شدن صنعت نفت ایران، با مدرک و سند صحبت می کند وپرده ها را کنار می زند، چیرگی استبداد عریان می شود؛ به ظن قوی، بی اعتمادی و دولت ستیزی سنتی مردم را ازاین زاویه می توان به درستی فهمید.
عالیخانی، درآشنائی با اوضاع خوزستان در دوران خدمتش درشرکت نفت، اطلاعات مفیدی دارد. می گوید :
«البته باید گفت که درهمان زمان کارهای غول آسا درخوزستان انجام می شد، خوشبختانه به صورت برنامه منطقه ای که سازمان برنامه زیرنظرمرحوم ابوالحسن ابتهاج وبه دلیل سرسختی ابتهاج انجام می داد که اقتصاد خوزستان را دگرگون کرد». ص ۱۵ – ۱۶
در ادامۀ کارهایش، بعد ازطهرها در اطاق بازرگانی تهران به عنوان مشاور کارشناس اقتصادی استخدام می شود و این جاست که :
«نه فقط با تقریبا تمام صاحبان صنایع فعال و سرشناس آن روز آشنائی پیدا کردم، و با بعضی شان دوستی پیدا کرده بودم … این یک کارآموزی فوق العاده ای بود برای من که مسائل را از نقطۀ نظر کسانی که با دولت رو به رو هستند و هزار گرفتاری دارند ببینم.» ص ۱۷
در کابینه اول علم پست وزارت اقتصاد را برعهده دارد. اصلاحات ارضی که درکابینۀ امینی شروع شده بود در کابینۀ علم نیز ادامه دارد.
« یک چیزی را به شما بگویم. من فوق العاده تحت تآثیر رفتار خود شاه قرار گرفته بودم که ازنظر من، که از بیرون نگاه می کردم می دیدم با جان و دل دنبال جریان اصلاحات ارضی است … معتقد بودم که باید از او پشتیبانی کرد» “۱۸ – ۱۹
درباره نزدیکی با آمریکا می گوید :
«باید به شما صریح بگویم، که از روزی که پس از پایان تحصیلات به ایران برگشتم فوق العاده به من برمی خورد که می دیدم که حالت رابطۀ مسئولان آمریکا با مسئولان ایرانی حالت ارباب نوکری است. … مجیدیان که آن موقع قائم مقام بانک ملی ایران بود می گفت که من ترجیح می دهم که این چند میلیون دلار رااین ها به ما ندهند و ما یک مقدار دندان روی جگر بگذاریم و این قدر خفت گدائی از خارجی را نکشیم» ص ۱۹
عالیخانی درباره اصلاحات ارضی و برخوردهای منفی مخالفان آن طرح، نظری دارد که می توان گفت معطوف به بحثی ست که در پیش توسط ویراستار هم مطرح شده است :
«نظام حکومتی درتبدیل توانمندی های اقتصادی ،اجتماعی و فرهنگی به توانمندی سیاسی توفیق نیافته بود».
با چماق استبداد و قیم، هیچ ملتی به آزادی نرسیده است. تازه ، درک آزادی و اِشراف به حدود و ثغور آن نیز زمینه های مساعدی می طلبد که می باید فراهم شود. با حفط سنت های دست و پاگیر و تقدس جهل، نمی توان، ازچیرگیِ سیاه اندیشی و کهنه پرستی رها شد و ابزار فکریِ پیشرفت های دنیای معاصر را درک کرد. تجربۀ شکست تجددخواهی وخیزش مشروطه وحوادث بعدی، غفلت های ملی را ازپرده بیرون افکند. در همین انقلاب ۱۳۵۷ بیش ازآن که درپشت بام مدرسۀ علوی و مسجد فرماندهان تحصیل کردۀ ارتش و وزرای خادم را بدون محاکمه بکشند، می بایست، اندیشه های بدوی ما را بردار می کردند که برعکس شد. حاصل آنکه غفلت روی غفلت درهم تنید ومردم، دریک همبستگی حیرت انگیز احساساستی با ستایش تحجر، فلاکت تازه ای را به جان و دل خریدند!
شرایط تکانِ ملی و پرش به جلو، با فکر درست، زمانی فراهم می شود که فضای سیاسی جامعه، با گزینه های سالم، امنیت فرد وحقوق انسانی را قابل احترام بداند. این گونه مسئولیت های مهم درجهان مُدرن، با نهادهای پر و پا قرص مدنی ست که درحکومت ها یشان متجلی می شود.

بخش دوم: سازماندهی و ساماندهی اقتصاد ملی
دراین بخش، عالیخانی با اشاره به اختلاف وزیر بازرگانی و وزیرصنایع و معادن می گوید:
«این ها طرز فکر مطلقا متضاد همدیگر داشتند. طاهر ضیائی به عنوان وزیر صنایع به شدت می خواست از صنایع موجود آن روز حمایت بکند و جهانشاهی بیشتر توجهش به بازگانان و صادرکنندگان و وارد کننده ها بود … ایدۀ خیلی دقیقی هم نداشتند که چگونه اقتصاد کشوررا جلو ببرند و از رکود بیرون بیاورند … هرکدام فقط سعی می کرد که مشتری خودش را حفظ بکند. یکی طبقه صنعتگر و دیگری طبقۀ بازرگان. بنا براین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه را یکی بکنند» صص ۲۷- ۲۵
درکنار این اختلاف ها، عالیخانی با انتخاب همکاران جدید با سازماندهی تازه ای کارش را شروع می کند.
جالب این که، قبل از شروع کار وقتی به نزد علم می رود، علم می گوید :
«نه آقاجان ما می خواهیم شما به ما برنامه بدهید. با روش مخصوص خودش گفت ما می خواهیم شما دکتر شاخت ایران باشید. گفتم که اما شرط من این است که من هرکسی را بخواهم بیاورم وهرکسی را که بخواهم بتوانم بیرون کنم. اگر این شرط مرا قبول نکنید نمی توانم این کاررا قبول بکنم. … … علم گفت نه، هرکسی را بخواهی می توانی بیاوری و یا بیرون کنی. گفت دیگر چی؟ گفتم هیچی. ص ۲۹.
پندآموز این که هریک ازرجال با قدرت در دوران محمد رضاشاه، قبل از ورود به حوزۀ کار، با توجه به دخالت های شاه و ترس ازبدنامی و مخدوش شدن مسئولیت ها، روی استقلال عمل خود پافشاری می کنند. لایحۀ اختیارات دکتر مصدق و بعدها آن چنانکه درخاطرات ابوالحس ابتهاج آمده، همو و حالا با مطالعۀ خاطرات عالیخانی، همگی با ترس و بیمی مشترک، گرفتار دخالت های شاه هستند.
درباره حادثۀ ۱۵ خرداد و رفتار قاطعانه دولت توسط اسدالله علم، با آن پیشامد، عالیخانی، روایت های زیادی دارد که خواندنی ست . اما همو، روز اول با شنیدن تشنج وشلوغی ها شگفت زده می شود :
« برای من و طرز فکر من، این حوادث فوق العاده ناراحت کننده بود و فکر می کردم چطور درکشوری یک چنین اصلاحاتی می کنند یک عده درخیابان می ریزند و کار به این جا می رسد. این بود که درهیئت وزیران گفتم که من نمی دانم ریشۀ این امر درکجاست و خبرندارم» . ص ۴۱
عالیخانی دربدو شروع به کار، متوجه بی برنامگی بازرگانی و اقتصادی کشورمی شود و با طرح های اساسی وانتخاب مدیران آگاه اصلاحات و مسئولیت ها را تعیین می کند. می توان گفت با سازماندهی تازه، انگار که کارها از صفر شروع می شود.
«اصولا به شما بگویم کسانی که ناله می کنند که ما می خواستیم چنین و چنان بکنیم ولی نگذاشتند، علتش این است که خودشان هم نمی دانستند که چه می خواهند. اگر انسان برای خودش باشد که چه می خواهند و بتواند آن چیزی را که می خواهد به روشنی بیان بکند و به عبارت دیگر، صورت مسئله را درست بنویسد، خیلی آسان می تواند با دیگران راه بیاید. این را من همیشه درتجربۀ خودم دیده ام.” ص ۵۴
اعتماد به نفس و لیاقت کافی در مدیریت، و میزان بالای قدرت اجرائی را می توان از سخنان بالا تخمین زد. نا گفته نماند که سیستم ایران استبدادی تمامِ مسائل کشوررا تحت الشعاع افکار دلخواهِ شاه قرارمی دهد، عالیخانی، به طور قطع دارای لیاقت و کاردانی و مورد اعتماد شخص شاه باید بوده باشد که با دست باز بتواند با قدرت کامل وزارتخانۀ قدرتمندی را که پولسازترین نهاد دولتی وملی ست، با چنان نظم و انضباط و مدیریت سر و سامان بدهد.
اصولا شالودۀ بحثِ این کتاب، ضمن شرح حال عالیخانی، توصیف فعالیت های خود وهم اندیشانِ هم طبقه اوست که نه تنها ازمنظر تحولات اقتصاد ایران و برای پیشرفت کشورحائز اهمیت می باشد، بلکه دریچه ای ست با نگاه تازه دربازآفرینی سیاست های کلی آن دوران، در تبیینِ تلاش مدیران و مسئولان رژیم گذشته ، اگر چه امروزه در گرد وغبارتعصبات ویرانگر نادیده گرفته می شود، اما وجدانِ جامعه زمانی که به داوری نشست، با ادای سهم هریک از آنها، نیک و بد اعمالشان را به تاریخ واگذار می کند.
عالیخانی، روایت نوسازی ایران را با زبانی ساده به خواننده نقل می کند. اقتصاد دانی ست که استحکام و قدرت بیان زبانش روان است. خواننده، در همه صحنه های روایت، با جاذبه ای تازه روبه روست :
«به عنوان نمونه، وقتی که ما صحبت می کردیم که برای صنایع کارگر احتیاج داریم. می دیدیم که کارگرهای ما هیچ نوع کارآموزی درست نداشته اند و راندمان کارگرهای ما دررشته های صنعتی فوق العاده پائین است … … در اواخر دهۀ ۷۰، یعنی خیلی پس از آن دورانی که من به آن اشاره می کنم، ما در ایران ۹۰ هزار کارآموز فنی داشتیم درترکیه ۹۰۰ هزار داشتند. یعنی ده برابر و درکشورهای پیشرفته که اصلا قابل مقایسه نبود» . ص ۶۶
این که ما درایران فاقد صنعت بودیم. نباید تردید داشت. واقعیت این است که میراث شوم قاجاریان، جر فلاکت و ویرانی چیز دیگری نبود. جاده نبود. آمد و رفت بین شهرها سخت خطرناک بود. مسافرت از تبریز به مشهد باعبور از کشور روسیه صورت می گرفت. آن هم از طریق پیاده یا کالسکه ازتبریز به بندر انزلی و ازآنجا با کشتی به باکو – عشق آباد و سرخس تا می رسیدند به مشهد. تعلیم و تربیت بچه ها درفضای مکتب خانه های نمور وتاریک و درس ها نیزدرتعلیم قرآن وشرعیات خلاصه می شد. مشروطیت نیز دیری نپائید ، چون طفلی نوپا فلج شد. دراواسط مجلس دوم، با شروع جنگ اول جهانی، ایران میدان تاخت و تاز لشگریان روس و انگلیس و عثمانی و آلمان شد. قحطی و نا امنی، فقر و بیماری سراسر کشور را فرا گرفت. یحیا دولت آبادی در بخشی از کتاب «خاطرات یحیا»، سیه روزی و فلاکت روزافزون مردم کشوررا در آن سال های نکبت بار، روایت کرده است .
پیدایش رضاخان در صحنۀ سیاسی ایران با آن همه روایت ها که ” انگلیسی ها آوردندش” سیمای گورستانی ایران را تغییر داد. امنیت مردم تا حدودی تآمین شد و انگشت شمار صنایع بزرگ در گوشه و کنار کشور ایجاد گردید. چند کارخانه قند و یک کارخانه سیمان ری و چند نساجی راه افتاد کارخانه ذوب آهن که آثار ساختمان ناتمامش بعلت حملۀ متفقین به ایران، تاسال ها پیش درکرج به چشم می خورد و صنایع دستی وخرده پا مانند جوراب بافی وحوله بافی و شعربافی و سماورسازی و … که بعد از هجوم اجناس خارجی به کشور، به حیات بخور و نمیر خود ادامه می دادند. طرح نوسازی ایران که درزمان رضاشاه شروع شده بود در سلطنت محمدرضاشاه نیز دنبال شد و رسید به جائی که دراثر تربیت مدیران تحصیل کردۀ داخلی، سیر تحول صنعت با تجربه های تازه ای شکل گرفت.
نمونه ای از این تحول را عالیخانی به درستی توضیح می دهد:
« در واقع کارخانه خریدنی نیست، بلکه شما می باید طرح خودتان را بریزید و با وجه به ظرفیتی که برای تولید کالا روشن بکنید به چه ماشین ها و به چه نوع تجهیزاتی احتیاج دارید … طراحی بکنید … تمام اینها هنر صنعتی است و گرنه ماشین آلات سرهم کردن به آن اندازه سخت نیست. آن را به صورت کلی به نام دانش فنی می شناسند … یکبار متوجه شدم درکارخانه ای که خریداری شده و هزینه اش راهم سازمان برنامه، یعنی بهترین دستگاه کشور داده، جزء چیزهائی که وارد کرده بودند درهای بزرگ فلزی آهنی بود که درِ کارگاه را می بست. یعنی از پیش پا افتاده ترین چیزهائی که نه فقط درشهرهای بزرگ ایران درخیلی از روستا ها می توانستند بسازند». ص ۶۷ – ۶۸
همو، از تجربیات خود می گوید :
“تولید کنندگان سیمان جنس خودشان را نمی توانستند بفروشند. … با راه آهن هم صحبت کردیم. درآن موقع وزیر راه معینیان بود، مردی فوق العاده مثبت. او هم گرفتاری داشت به خاطر اینکه دربرابر هریک تن کالائی که از جنوب وارد کشور می شد یک سوم یا یک چهارم تن کالا از شمال به جنوب می رفت یرای صادرات. بنا براین واگن ها خالی برمی گشتند. با او صحبت کردم که برای اوهم صرف می کند که قیمت حمل کالارا ازشمال به جنوب بشکند. درنتیجه ما با بهای خیلی پائینی می توانستیم سیمان را به بندرهای خودمان در خلیج فارس … برسانیم.شروع کردیم به صادرات سیمان به منطقه خلیج فارس و سیمانی که از جاهای دیگر دنیا می آمد را کاملا شکست دادیم» . ص ۷۰
سامان دادن به این کارهای مثبت درمرحله اول نیاز به عشق و علاقه به پیشرفت و ترقی کشورورفاه جامعه دارد که متآسفانه اکثر رجال دوران پهلوی، فاقد آن روحیۀ بالا برای عرضۀ قدرت ذاتی خود بودند. سرنوشت فرجامین تیمورتاش و داور دو وزیر مقتدر و کاردان رضاشاه، در دل و جان هریک از مسئولان بلند پایۀ کشور لانه کرده بود و درتمام دوران پهلوی دوم ذهن ها را سوهان می زد. گلایه های اسدالله علم از محمدرضاشاه در سال های پایانی عمرش با آن همه خدمات وهمدلی باشاه، در تآیید چنین تردیدها قابل تآمل است. این که عالیخانی با سیاست ویژه ای توانسته درآن ده سال وزارت، لیاقت و کفایت خود را با پیشرفت ها و تحولات صنعتی و اقتصادی کشور هماهنگ کند، قابل احترام است. گو این که نشانه هائی درهمین کتاب به دست می دهد که علت کناره گیری اش از مسئولیت ها، دلخوری شاه از او بوده، آن هم به دلیل این که توصیه های شاه را زیاد جدی نگرفته است.
عالیخانی، خاطره ای از دو مبتکر ایرانی روایتی دارد که اززبان یک مسئول بلند پایه، شنید نی است :
« یک روزمن دیدم که دو جوان آمدند به دفترم و پروانه می خواهند برای ساختن اتوبوس. اسم این ها بود احمد و محمود خیامی. به این ها گفتم شما چه سابقه ای دارید که می خواهید اتوبوس بسازید. گفتند ما درمشهد گاراژ داشتیم و آنجا مکانیکی می کردیم و این کاررا یاد گرفتیم. این اطاق اتوبوس را آسان می شود ساخت. خوب من دیده بودم که اتوبوس معمولی و سنتی را به صورت زیبا می ساختند.. اما این ها می گفتند ما می خواهیم عین اتوبوس هائی که درخارج می سازند درست بکنیم» . ص ۱۰۷
کار دنبال می شود. یعنی: تسهیلات لازم از طرف عالیخانی هموار می شود :
«قبول کردم که این ها بروند کارخانه را راه بیاندازند. پروانه هم دادیم» ص ۱۰۸
همین تسهیلات و پشتیبانی وزیر دولت از این دو مبتکر به تآسیس چند شرکت بزرگ برای راه اندازی اتوبوس سازی و فعالیت های ایران ناسیونال و راه اندازی ده ها کارگاه های مستقل صنعتی جنبی منجر شد. وهمان گونه است تآسیس کارخانه شایستۀ مقام والا و مناسب رادیاتورسازی که باتوجه به اختلاف فاحش آب وهوای ایران درتابستان و زمستان، مقرون به صرفه بود که رادیاتورازانواع گوناگون یعنی کامیون و اتوبوس وسواری درایران ساخته شود :
«درنتیجه این ها رادیاتورهائی ساختند که کارکردش به مراتب بهتر از رادیاتورهای خارجی بود. چون برای شرایط اقلیمی ایران طرح شده بود» . ص ۱۰۹
اطلاعات مفید کتاب درباره ” مونتاژ، آن توهم را که سال ها برسر زبان ها بود و گفته می شد که مونتاژ یک صنعت انگلی و بی خودی ست ازبین می برد.
«مونثاژ عبارت از رویهم سوارکردن قطعات مختلف برای تولید کردن یک کالای معین؛ … مثلا وقتی که ما می خواهیم رادیو درست بکنیم، مقداری سیم و قطعات مختلف از جاهای مختلف می خریم و این هارا سرهم می کنیم و بعد درجعبه ای می گذاریم و به این می گوئیم رادیو. هیچ رادیوسازی همه این چیزهارا خودش نمی سازد … هرکدام این ها اشل تولید اقتصادی خودشان را دارند … آن کسی که ترانزیستور می سازد، رادیوساز نیست و وارونه. … کاری که درصنعت رخ می دهد به این صورت است. هرکارخانه ای یک چیز مشخصی را می سازد، باقی چیزهارا سوار می کند» ص ۱۰۳
همو گله مند ازصاحبان صنایع در کشورهای پیشرفته است ومی گوید که اصلا هیچ خوششان نمی آمد که ما این جنس هارا خودتان تولید بکنیم. از اشکالتراشی خارجی ها اطلاعات جالبی به خواننده می دهد. بنگرید به صفحات ۱۲۰ و۱۲۱.
درباره ارتباط ارگانیسم و گسترش صنایع در منطقه، و تربیت کادر فنی که از پایه های اصلی ایجاد مراکز صنعتی است می گوید:
«درتبریز ما یک کارخانه نسبتا بزرگ ماشین سازی درست کردیم. ولی این کارخانه تنها نبود همراه با یک منطقی بود برای توسعه کلی شمال غرب ایران و درضمن تربیت کادر فنی نه فقط احتیاجات منطقه ای بلکه احتیاجات ملی را در دسته های مشخصی تآمین بکند این بود که ار یک طرف کارخانه قند درخوی ایجاد شد، کارخانه سیمان در صوفیان، و بعد ما برای تربیت کادر فنی مدرسه حرفه ای که درست کردیم ظرفیتش ۶۰۰ نفربود. … معمولا دراین گونه برنامه ریزیها شما احتیاج به تربیت کادری حدود ده درصد یا کمتر کسانی که شاغل هستند احتیاج دارید … ما سه برابر ماکزیمم آن تعداد کادر تربیت می کردیم … متوجه بودیم … احتیاجات ما روز افزون می شود » ص۱۲۲
عالیخانی، با تمام حسن نیتی که دراین کتاب نشان می دهد، برخی جاها با پرهیز ازپاسخ صریح خواننده را دچار تردید می کند. آنجا که پرسشگر مسئلۀ پیشرفت کشاورزی را در مقایسه با وضع کشاورزی با قبل از انقلاب را مطرح می کند، همو ضمن پاسخ های سنجیده وآمارنسبتا درست، وقتی می رسد به جابجائی وزرای کشاورزی – رفتن سپهبد ریاحی و آمدن عبدالعظیم ولیان – می گوید :
« پس از رفتن سپهبد ریاحی متآسفانه وزارت کشاورزی را تجزیه کردند که به عقیده من از نقطه صرف اقتصادی کار خطائی بود. بیشتر دلیل سیاسی داشت که وارد بحثش نمی خواهم اینجا بشوم» . ص ۱۳۲.
پاسخ عالیخانی و آوردن اینجا، چنین استنباط می شود که “اینجا” نمی خواهد بگوید. امید این که حتما درجای دیگری دلیل سیاسی را روشن کنند. چه کسی صالح تر و امانتدار ازایشان خواهد بود که با یادآوری لغزش های آن دوران، گوشه هائی مستند تاریخ صحیح وسالم کشوررا روایت کند وبا این کارنیک از آشفتگی های تاریخ نگاری را بکاهد.
این گونه امساک ها دربارۀ معرفی برخی ازمقامات، که دستبرد به بیت المال راحق عرفی خود می پندارند، در دیگر موارد نیز تکرار شده. مثلا در صفحات ۲۵۲ و ۲۵۳، صحبت از یکی از بستگان پادشاه است که گویا کارخانه قندی را دولت “که درکادر اصلاحات ارضی” به بخش خصوصی فروخته است، می خواهند، از طریق اعمالِ نفوذ یا پارتی بازی از دستش دربیاورد، که عالیخانی با این کار مخالفت می کند. ومی گوید:
«کسی که آمده کارخانه را خریده کارخانه مال اوست». درادامه همین بحث آمده :
« بازهمان شخص، که به عنوان عضو خاندان سلطنتی از پرداخت حقوق گمرکی و سودبازگانی معاف بود، به عنوان این که برای ساختمانی که درکاخ خودش می کند احتیاج دارد فیبروارد کشوربکند. فیبر وارد کرده بود، ولی به جای هزار مترمربع، هزار متر مکعب وارد کرده بود ».
اینجا هم عالیخانی از معرفی شخص “بستگان پادشاه” پرهیز می کند.
این همان ایراد اساسی به حکومت اسلامی ست از سوی مخالفین پرده پوشی حکومت اسلامی در پروندۀ آمران و قاتلان قتل های زنجیره ای و لوث کردن پروندۀ زهرا کاظمی و ده ها پروندۀ جنایت دیگر و مخفی کردن نام غارتگران ثروت عمومی، که بدون تردید از سهامداران حکومت بودند و هستند، لکۀ ننگینی شد وبر پیشانی اسلامی اندیشان و حکومت فقیهان غارتگر نشست.
امروزه بخش عمده ای از مردم ایران، وقتی صحبت حیف و میل های کلان و یا از پورسانتاژهای چندین میلیون دلاری و زد وبندهای آقازاده ها درمعاملات نفت را می شنوند، از این که مجرمین اصلی و چپاولگران ان بیت المال، معرفی وتسلیم عدالت نمی شوند خشمگین هستند ودرنهایت به تنفرو انزجار خود بسنده می کنند. آما آنچه در اذهان مردم ته نشین می شود، بالاگرفتن موج این سنت فکری دیرینه است که فعالیتِ همۀ مسئولان درهرنوع حکومت دراین سرزمین، به نفع خود و جیب شرکا بوده و خواهند بود.
نظر عالیخانی درباره سنجش کیفیِ صنعت و کشاورزی در دورژِیم قابل توجه است. در حکومت اسلامی، کشاورزی وضع بهتری نسبت به گذشته پیدا کرده است برخلاف صنعت که دچاررکود شده وخیلی از کارخانه های بزرگ صنعتی به حداقل تولید رسیده یا به کل تعطیل شده است. وقتی گروهِ اسلامی مؤتلفه، بازار ایران را قبضه کرد از آنجایی آن مردان پولساز میانۀ خوبی با صنعت نداشتند و برحسب فکر و سازمان طبقاتی شان، بیشتر ازطریق تجارت و دلالی به رفاه و ثروت رسیدن را درمعاملات تجربه کرده بودند و کار پرسود دلالی را به تولید ترجیح دادند، با چنین شیوۀ ویرانگر، عایدات کلان نفت را برای واردات جنس از کشورهای خارجی، مخصوصا “چین” به جیب خارجی ها ریختند. هنوزمتوجه فاجعه ای که ازنابودی تولیدات صنعتی، به مردم خواب رفته تحمیل کرده اند نیستند و نمی دانند که با این شیوۀ دلالی چه جنایت بزرگی در راه نابودی اقتصاد کشور مرتکب می شوند و برای نسلهای آیندۀ ایران، چه روزگار فلاکتباری را به میراث می گذارند!
درهمین گذشتۀ نزدیک نمونۀ ورود بی رویۀ کفش از چین، باعث تعطیلی چندین کارخانۀ بزرگ شد. آیا همان رفتاری که تُرک ها درمقابل واردکنندگان وحکومت کردند نمی شد درایران پیاده کنند؟ کارخانه داران و کفش دوزان وکارگران صنعت کفش درترکیه، بعد ازتذکر چندباره به دولت، برای جلوگیری ازورود کفش، وقتی دیدند کسی به شکایت آنهاتوجه نمی کند، با آتش زدن کفشهای وارد شده ازچین درگمرک، مسئله را پایان دادند.
برگ هائی ازاین کتاب شامل اطلاعات مفید ازبهره برداری و مدیریت درست وسالم ازمنابع طبیعی کشور، درراهِ تولیدات صنعتی وفرآورده های آن است. جالب اینکه ارتباط تنگاتنگ کشاورزی با صنعت را با زبانی ساده به خواننده توصیح می دهد :
«ما اولین کارخانه پتروشیمی که درآبادان درست کردیم ازمواد اولیه پالایشگاه آبادان استفاده می کرد. به عبارت دیگرفرآورده های نفتی تبدیل شد به اجناس تولیذی مواد اولیه برای ساختن پودر رختشوئی، پلاستیک وهمچنین سودسوزآور . آن وقت خود سود سوزآور یکی ارمواد اولیه کارخانه کاغذ سازی ما بود درهفت تپه. وازاین گذشته مصرف بسیار بزرگی در صنایع نساجی و روغن نباتی و غیره ما داشت. … همین سود سوزآوری را که ما تولید می کردیم، قبلا از اروپا دربشگه های سنگینی وارد می کردند، چون اگر نشت کند جنس های دیگرراخراب می کند. به این ترتیب کرایه حمل و نقل و نگهداریش سنگین بود و انبارداریش گران تمام می شد. …… یعنی شما کشاورزی را درهفت تپه توسعه می دهید و نیشکر درست می کنید وبعد شکرها را که بیرون آوردید تفاله نی روی دستتان می ماند. بعد آن تفاله نی را برمی دارید خمیر می کنید مخلوط می کنید با مقداری خمیرکاغذ و این می شود مواد اولیه شما. بعد سود سوزآوررا ازآبادان می آورید. آن وقت یک مقداری هم خاک چینی از زنوز آذربایجان، که تا آن روز نمی دانستید این معدن زنوز چه معدن نازنینی است، به آن اضافه می کنید و این می شود کاغذ. صنعت یعنی همین.” ص۱۳۷ – ۱۳۸ .
ترویج صنایع کوچک و دستی نیز از مسائلی ست که دربرنامه های صنعتی کردن کشور، از نطرها دورنبوده و با پیگیری در چهارگوشه کشور ، صنعتگران کوچک دستی که اکثرا بینام و نشان بودند مورد حمایت قرار می گیرند.
عالیخانی دراین باره نیربا توضیحات کافی و مفید که دربخش پایانی بخش دوم کتاب آورده، نظر خواننده را در احیای منابع طبیعی گمنامان پراکنده در سطح کشور، جلب می کند.
درمقوله صنایع کوچک به مسئلۀ جالبی اشاره دارد که دورازچشم دولت ومسئولان بدون سر وصدا کمک بزرگی به صنایع حمل و نقل و دیگر تولید کنندگان گوناگون انجام می دادند :
«با بررسی این که چه درکشورداریم و چه می بایست داشته باشیم شروع کردیم و به نتایجی رسیدیم که برای خودمان تعجب آوربود. مثلا وقتی که خواستیم ببینیم درتهران چه صنایع کوچکی داریم، گروهی را فرستادیم که فقط درمنطقه دروازه قزوین، که می دانستیم درآنجا ازاین نوع کارگاه ها زیاد است، درآنجا بالای ۴۰۰ کارگاه صنعتی پیدا کردند. » ص ۱۴۲

بخش سوم روابط اقتصادی خارجی
عالیخانی از خدمات اصل ۴ یاد می کند. وجدان سالم صرفنطر ازتعصبات ملی وقومی ودینی می باید که در تمیزهریک از این برنامه ها، ارج وقرب خدمات انسانی را ذکرکند. نمی توان فواید بهداشتی اقدامات اصل ۴ را نا دیده گرفت ویاانکار کرد. به کمک همین اصل ۴ بود که مالاریا درایران ریشه کن شد. در تهیه آب سالم و حتا ساختن مستراح وحمام دردهات دور دست کشور کمک می کردند.
شخصا خاطره نفرت انگیزی دارم از نبودن مستراح در یک روستای خوش آب و هوائی درآذربایجان، در سال های ۱۳۴۵ یا ۴۶ بود که در راهسازی جاده “ورزقان علمدار” کارمی کردم. درسرراه آبادی خوبی بود دربلندترین نقطه که از آن طرف سرازیر می شد به سمت علمدار و جلفا. اسم روستا درست یادم نیست، ولی انگار، “مزرعه”بود رودخانه ای هم از کنار آبادی می گذشت که آب گوارائی داشت . وضع زندگی روستاییان هم بد و فقیرانه نبود. کشاورزی خوبی داشتند. صورت ها سرخ و سفید با اندام های متناسب. ولی دراین آبادی مستراح نبود. اهالی روستا در بیابان و پشت درخت ها هرجا که خلوت بود، شکم ها را خالی می کردند و با سنگ های آلوده خودشان را تمیز می کردند بوی گند وآزاردهنده همیشه ازمسافت دور به مشام می رسید. راه ماشین رو تا آن زمان به آن روستاها از “داش کَسَن ” به آن طرف وجود نداشت. تنها وسیلۀ رفت وآمد چهارپایان بودند. اما دردرو دیوارکوچه های روستا آثار رنگ باختۀ شعارهای “گرد ددت و ضد مالاریا ” به چشم می خورد. پرس وجوکردم که چرا خانه ها مستراح ندارند. گفتند زمانی مآموران اصل ۴ مبارزه با مالاریا آمدند و چند تا مستراح عمومی ساختند ولی کسی استفاده نکرد. با ملا جواد نامی که ملای چند روستا بود و دفتردار رسمی آن منطقه، صحبت کردم بعد ازمبالغی حرف و حدیث گفت تو درخانه ای که هستی برای خودت یک مستراج بساز واین مردم را رها کن. ازفحوای کلامش دستگیرم شد که ملا ازاینکه روستا در آیندۀ نزدیک توسط جاده به اهر ومشگین شهرو شمال ایران و ازسوی دیگر به جلفا و مرند و تبریز وصل می شود ناراحت است. اوبرای حفظ سلطۀ خود، بیشتر ازاین محیط آلوده، حق وحقوقی برای روستائیان قائل نیست.
به اظهار عالیخانی، اصل چهار، درصنایع کوچک هم به صنعتگران محلی کمک های لازم انجام داد. این نکته را باید تذکر داد که: کمک به یک کشور عقب مانده فرق می کند تا تسلط و تشکیل نوعی حکومت جنبی و آمرانه. عالیخانی این نکته را به درستی دریافته ازدخالت آنها درکلیۀ امورکشورمی گوید پس از ۲۸ مرداد که مقام های امریکائی یک غرور بی اندازه پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند چه برای ایران خوب است و چه برایش بد. تاجایی که :
«همان سال های اولی که به ایران برگشته بودم یک دفعه عکسی دیدم که واقعا زننده بود، و به من خیلی بر خورد، ولی مثل این که مقامات مسئول توجهی به آن نمی کردند. ان هم یک عکسی بود که یک عده سرباز ایرانی ایستاده بودند و شاه هم از آن ها بازدید می کرد. معلوم بود لباس ها را آمریکائی ها به عنوان کمک نظامی می داده اند و روی کمربندها علامت (US Army) به چشم می حورد … بهرحال یک مقداری حالت تبختر شاید درآمریکائی ها ایجاد شده بود، ولی این امر به موازات چیزهای دیگر و کارهای مثبتی بود که آنها می کردند.” ص ۱۴۹
قبلا اشاره کردم که عالیخانی در صفحه ۱۹ ، ازقول “مجیدیان که آن موقع قائممقام بانک ملی بود” می گوید:
« من ترجیح می دهم که این چند میلیون دلار را این ها به ما ندهند و ما یک مقدار دندان روی جگر بگذاریم و این قدر خفت گدائی از خارجی ها را نکشیم»
و امروزه، وقتی هرایرانی شرافتمند که پست سرش را نگاه می کند، از شنیدن این سخنان و افکار منطقی و غرور آفرین که درآن تنگناها وگرفتاری ها درسرداشتند وازخفت و خواری ها رنج می بردند، با حس احترام ازآنها یاد می کند، همچنانکه با دلی پرازنفرت، وقتی نشان (US Army ) در تن سرباز ایرانی می ببیند، به هادیان و بانیان این عمل شرم آور وننگین لعنت می فرستد. از این اعمال مداخله گرانه بود که نفرت از امریکا درابعاد گسترده درکشور اوج گرفت .
عالیخانی، دراین بخش نگاه همه جانبه ای دارد، به روابط ایران باکشورهای عربی وضمن اشاره به تحریکات عبدالناصر و دیگران، تحلیل واقع بینانه ای دارد از نزدیکی فرهنگ ها.
«طی سده ها نه ما ونه عربها هیچکدام سعی نکردیم فراتر ازبُغضهای بیربط وغیرمنطقی خودمان، به صورت گسترده تری به فرهنگ و تمدن خودمان نگاه بکنیم و ببینیم تا چه اندازه به هم آمیخته ایم.» ص ۱۶۶
ازروابط ایران و اسرائیل و توسعه صادرات و روابط با کشورهای خارجی و قرارداد فروش گاز به شوروی با اطلاعات تازه دراختیار خواننده قرار می گیرد.

بخش چهارم کتاب “فضاهای تصمیم گیری” ست
برکناری علم از نخست وزیری و آمدن حسنعلی منصور بالا بردن نرخ بنزین و به دنبال آن شروع نا آرامی ها درتهران و اعتصاب رانندگان تاکسی و تصویب”لایحه مربوط به حقوق دیپلوماتیک برای نظامیان امریکائی”
که درتاریخ از آن به نام “کاپیتولاسیون” نام برده شده و به روایتی همان لایحه باعث ترور منصور گردید، معرفی و انتخاب امیرعباس هویدا به نخست وزیری و تصویب لوایح انقلاب سفید شاه ومردم و مهمتر، ورود زنان به مجلس شورایملی آن هم برای نخستین بار درتاریخ مشروطیت ایران، جریان تآسیس کارخانه سیمان آبیک، درمحدوده ۱۲۰ کیلومتری تهران که حلاف قانون بوده و با دخالت شاه، باید اجرا می شد که شد. و لفت و لیس ها و سوء استفاده های مالی دکتر ایادی پزشک مخصوص شاه و دخالت های ناروای دیگر سوداگران مثل امیرهوشنگ دولو که تقاضاهای خلاف قانون اورا در صفحات ۲۵۴ – ۲۴۵ شرح می دهد.که درنهایت به رنجش و دلخوری شاه از عالیخانی منجر می شود، از روایت های این بخش از کتاب است.
کتاب با ارزش عالیخانی، سندی ست جالب وزنده بخشی از تاریخ معاصر کشور، درحال توسعه اقصادی و آبادانی بی نظبر درسراسر تاریخ که در بیست و هفت سالگی رژِیم جمهوری اسلامی به بازار آمده است.
این اثرقابل بحث، با وجود کمبودهای تحلیلی و نظری، از زنده ترین اسنادی ست که ایران، با پیشرفت های سریع ولو آمرانه، وارد مرحله ای از رشد اقتصادی و صنعتی شده و درنیمه راه با طوفان تغییررژِیم، از نفس می افتد. اما مهم، ساماندهی کارهای مثبت است که امروزه درسراسر کشور اثرات نیک آن پیداست.
سکوت در بارۀ دستاوردها و تنها، برجسته کردن فساد آن دوران ره به جائی نمی برد. وجدان های آگاه و در کنار آن، داوری تاریخ خط ومرزهای مسئولین راتعیین می کند. با جا به جائیِ ارزش های آرمانی، هرگز نمی توان حقیقت های تاریخی را پنهان و یا تحریف کرد. یادمان باشد که وجود فساد دراکثر جامعه ها، هرگز مانع رشد پیشرفت ها نبوده و نیست. امروزه در مدرن ترین کشورهای جهان، فسادهای کلانِ مالی صورت رواج دارد که هر ازگاهی، صدر نشین اخبار جهانی ست. توضیخات عالیخانی دربارۀ فساده و لغزش های مسئولان ردۀ بالائی کشور، که با زبانی نرم ودیپلوماسی به کار گرفته شده، مؤلفه های تازه ای را درپیوند با طغیان های احساسی مردم خشمگین، یادآورمی شود. درچنین چشم اندازاست که با دیدِ باز” زمان” با تمیزمداخلات بیگانه ها درتبیین برخی حقایق پشت پرده، ارزش نهائی اثرعالیخانی را باید سنجید ونقدش کرد: کارمهم و برجسته ای از دوران تضادها، در کارزاری سخت ، بین سنت و تجدد به داوری نشست .

بازنگری درتاریخ
دهم بهمن ۱۳۹۸ لندن

حکومت مستبد و جامعۀ خشونتگرا/رضا اغنمی

نام کتاب: حکومت مستبد ، جامعه خشونت گرا
نام نویسنده: کتایون آذرلی
نام ناشر” فروغ. کلن
تاریخ نشر: تابستان ۲۰۱۷

این کتاب، همانگونه که درعنوانش آمده درتبیین حکومت مستبد وجامعۀ خشونتگراست. خواننده در سیر مطالعۀ اثر و آشنا بودن حوادث فلاکتبار درمی یابد که کتاب، روایتی از تاریخ معاصرخودی ست که با شووع سلطنت فقهای فاسد و ریاکاردرحکمرانی کشور، نکبت وسیه روزی کم نظیرملی را فراهم آوردند!
کتاب شامل ۱۹۱ صفحه درچهار فصل:
اول : تحلیل خشونت ازدریچۀ روان شناسی
دوم : انواع صورت های خشونت
سوم : موقعیت اضطراب
چهارم : فاشیسم
بخش هایی ار فصول این کتاب مستند و خواندنی را مورد بررسی قرارداده ام.
نویسنده نخست، با شکافتن انگیزه های خشونت، که رفتارهای آدمی را دراشکال عصبی فیزیکی یا زورگویی به دیگران تحمیل می کند، را با پیامدها وآسیب های اجتماعی آن درجلوه های گوناگون با یادی ازخشونت گذشه های دور ودرازتاریخی دوران باستان شرح می دهد :
«خشونت یکی از نخستین مفاهیم و کنش های اجتماعی است که بشر با آن روبرو بوده است. اولین نمونه های اسطوره ای و داستانی تاریخ بشر مثل “گیل گمیش” ونخستین فرامین و احکام دینی، با موضوع ومفهوم “خشونت” درگیربوده اند. داستان هابیل و قابیل معرف نگرش دینی انسان به مسآلۀ خشونت است. بنا براین می توان گفت ازبدو پیدایش جامعۀ انسانی، خشونت با بشر همراه بوده است» سپس این پرسش را پیش می کشد :
«آیا این خشونت امری فطری است یا اجتماعی؟»
درتفکیک آن براین باور است که:
«خشونت برخلاف پرخاشگری امر طبیعی نیست، بل که واکنشی اجتماعی است»
ازحیواتات مثال آورده می گوید که پرخاشگر هستند و به طورغریزی طبیعت برآن حد ومرزی قائل شده، کشتن و خوردن برای بقا ودوام زندگی شان می باشد.
از انواع خشونت و خشونتی که انسان برعلیه خودش به کار می برد گفته. خودکشی فرد و کسی که خودش را می کشد. [ازبارگران هستی می رهد] یکی از آن هاست.
ازنوع دیگرخودکشی ازقول شوپنهاور مثال آورده می گوید: ارعشق مفرط به زندگی ونه طرد آن می آید. ازقتل کس یا کسان به دست دیگری ودیگران می گوید وعلل اصلی پیامدهای خونین ش.
اما آن که بیشترمورد نظرنویسنده را توضیح می دهد:
«ما بیشتر به این نوع سوم از خشونت ها توجه داریم. درحالی که بسیاری ازمذاهب آسیایی مثل بودایسم، هندویسم،جاپونیسم به انواع اول ودوم خشونت پرداخته اند وبه دنبال راه حلی برای آن ها بوده اند . . . »
با اشاره به همزیستی انسان ها وپیشرفت اخلاقی، به درستی، مهارخشونت را یکی ازالزامات مهم جوامع بشری تلقی کرده، نکتۀ جالبی را یادآورمی شود و مفهوم کلمه “مشروعیت” را می شکافد:
«حشونت هیچگاه مشروع نیست هرچند توجیه پذیرباشد. ولی بد نیست اینجا اشاره ای به ریشۀ کلمۀ “مشروع” بکنیم مشروعیت درزبان عربی و فارسی دارای بار دینی است (کلمات برابرفارسی به انگلیسی وفرانسه مشروعیت را آورده)… نگرش غیردینی و سکولار”مشروعیت” بیشتر باروند عقلائی کردن قانون درگیراست و نه الزاما با بُعد دینی آن».
بایادی از زیست حیوانات می گوید و توحش انسان ها!:
«حیوانات نه قربانی می کنند ونه قتل های زنجیره ای انجام می دهند. توحش حیوانات از نوع طبیعی است توحش انسان عقلانی و فکرشده است. آشویتس وکولاک نتیجۀ عقلانیت انسان است نتیجه جنون عقل است که متافیزیک را تبدیل به سلاحی خون آشام می کند. حیوانات ایمان ندارند و برای ایمان هم قتل عام نمی کنند. حیوانات ناسیونالیسم ندارند وبه نام خاک و پرچم و غیره جیوانات دیگری را راهی اردوگاه های مرگ نمی کنند».
ازجنگ تا نسل کشی ها که متآسفانه امروزه فراوان درگوشه و کنار جهان رخ می دهد سخن رفته.
با نگاهی به آثارعلماء ودانشمندان جهان باداشتن عقاید گوناگون، نظرات آن ها را با خوانندگان در میان می گذارد.

درعنوان “نهاد”
نویسنده ازحضور نهاد که ازتولد انسان با اوست توضیح می دهد که:
« نهاد به عنوان منشاء همه غرایز است . . . تنها عملکردش برطرف کردن فوری هیجان هایی ست که براثرتحریکات درونی یا بیرونی درارگانیسم بروزکرده اند. ناکامی ها وناراحتی هایی که آدمی در راه ازضای تنش ها باآن مواجه می شود عامل تحریک کننده ای برای نمو”نهاد”است»
سپش فرایندهای نهاد را می آورد. از”خود” و “فراخود” می گوید:
«خود به منزله قوه مجریۀ شخصیت است وبرنهاد وفراخود نظارت می کند . . . دراین میان اما” فراخود پا به عرصه می گذارد. براساس این نظریه “فروید”.باشروع سنین سه تاچهارسالگی، کودکان بدون درنظر گرفتن ترس یا پاداش، به ارزشیابی و قضاوت درباره رفتار خویش می پردازند». نویسنده، با توجه به آرای “میشل فوگو” این فصل را با گفتار قدرت ودانش و زمینه های رشد وفرایند های آن پایان می دهد.

فصل دوم
انواع صورت های خشونت
نویسنده، درمقام کارشناس و دکترای روانکاوی، انواع خشونت ها را شرح می دهد:
«خشونت آشکار(گرم) . خشونت نمایشی . خشونت واکنشی . خشونت ناشی از ناکامی . خشونت انتقام جویانه .خشونت جبرانی . خشونت های پنهان .». درهریک ازعناوین یادشده نوع و روش و کاربرد آن را توضیح می دهد. وسپس باعنوان قضاوت “روح” مجرمان، موصوع را مطرح می کند که قابل تآمل است:
« . . . دیگر پرسش صرفا این نیست که عملی انجام گرفته است یانه و آیا این عمل بزهکارانه و قابل تنبیه است یانه؟ بل که این است که این عمل خشونت باریا قتل چیست؟ وبه چه سطح یا حوزه ای از واقعیت تعلق دارد؟خیال است، واکنشی روانی است، مقطعی [اپیزودی] هذیان آوراست یا انحراف؟»
موضوع جنون مجرمان را یادآور می شود که دراصلاحات قوانین اروپا درسال ۱۸۳۲ :
«امکان داد که احکام بسته به درجات مفروض بیماری با شکل های نیمه جنون تغییر کند».
نویسنده در گذر پژؤهش ها به داوری های دستگاه قضایی وطن می رسد و می نویسد :
«قاضی روزگارما – چه درمقام رئیس دادگاه و چه در مقام عضو هیئت منصفه – کاری بیش از “قضاوت” می کند . . . مجموعه ای ازمراجع کمکی درطول دادرسی کیفری واجرای حکم درهم می لولند. حول قضاوت اصلی، خرده نظام های عدالت و قضاوت موازی تکثیر یافته اند».
ازجنون آشکاروپنهان دیکتاتورها ومستبدان که درجهان درحکومت وفرمانروایی هستند می نویسد :
«بی گمان دچار نوعی جنون بوده اند. اینان هیچ کدامشان درتعریف جنون جای ندارند»
[راستش من خواننده کتاب ازاین روایت مبهم اندکی سرگیجه گرفتم، نفهمیدم! بوده اند یانبوده اند؟!]. بگذریم
خانم آذرلی براین باوراست که :«انسان هایی با ویژگی های به شدت معضل داربوده اند» دیکتاتورها ومستبدان آدمکش جنایتکارمثل : «”خلخالی” و “لاجوردی” درجمهوری اسلامی ایران بعنوان اهرم های اتوریته دچارجنون نبودند اما انسان های معضل دار به شدت روحی بودند. “خمینی” یک مجنون تمام عیار نبود که ازقدرت اندیشمندی فاقد باشد، بل که برعکس بسیار زیرک و درمواردی به شدت هوشیار بود اما انسان معضل دار روحی بود».
نویسنده، بانقل بخشی ازبیوگرافی لاجوردی وخلخالی سابقۀ مخالفت با رژِیم سلطنتی ومسئولیت های حکومتی درجمهوری اسلامی، کشتار وحشیانه و ویرانگری های آن دو را شرح می دهد :
«لاجوردی ازاعضای شورای مرکزی مؤتلفه اسلامی بود که زندانیان سیاسی دهه ۶۰ خورشیدی و دگراندیشان اورا ازعاملان اصلی سرکوب ها و اعدام های آن دوران می دانند.»
دربارۀ خلخالی می نویسد: «۲۳ بهمن ۱۳۵۷ با حکم “خمینی” بعنوان حاکم شرع دادگاه های انقلاب منصوب شد. دراین دوره صدها نفر به حکم خلخالی اعدام شدند که بسیاری ازآنان وابستگان به حکومت پهلوی بودند».
ازکشتاروحشیانه ۹۴نفردرکردستان، ویرانی مقبره رضاشاه پهلوی، بردن ماشین آلات بُلدزر ولُدر برای تخریب “تخت جمشید” که به همت اهالی و بیشتر ایستادگی جانانۀ روستائیان محلی، کشتارهای بدون محاکمۀ زندانیان دران سال های بیم وهراس که مستقیما زیرنظر خمینی بود می گوید .
بخوانید تولد “داعش” و پا گرفتن این نهاد توحش و ویرانی درمنطقه!

سیاست تواب سازی
آخرین عنوان این فصل است
به روایت ازخانم منیره برادران که می نویسد: «درزندان، حاکمان اسلام گرا، که”ارشاد گناهکاران”
را وظیفۀ دینی خود می دانند بادست بازتری عمل می کنند . . . ازرنیس زندان وحکام شرع گرفته تا بازجوها ونگهبانان، برای وادارساختن زندانی به توبه وکاربست آن ضدانسانی ترین شیوه ها را حق مسلم خود می دانند»
خیلی ازتواب ها دراثرتبلیغات جانیان به آن حد از پستی سقوط کرده بودند که دراثبات خلوص شان، حتا وادارشدند که همکار وهمزبان بازجوها شلاق به دست گیرند و درمراسم اعدام نزدیکان و رفقای خود با آدمکشان همکاری کنند. سقوط انسانی تواب هارا گرفتار”شرمزدگی مسموم” می نامد:
«ازدست دادن حس”من هستم” ورشکستگی روحی و شرمزدگی مسموم درخدمت این ورشکستگی روحی است».
ازمصاحبه ها و”اعتراف های دیکته شده” وزندانیانی که دوران محکومیت شان تمام شده می گوید:
«همه روزه درزندان، برنامه های تلویزیون مداربسته، سخنرانی ها و برنامه های دعا و نوحه خوانی همه و همه وسیله ای بودند برای این که به زندانی القاء کنند که او انسانی پست و گناهکار وحکومت اسلامی مظهر قدرت وعطوفت است جنگ وشهادت همیشه بارسنگینی دراین تبلیغات داشت».
اشاره ای دارد به دورۀ زندانبانی لاجوردی جانی وخشونت های پنهان وآشکارکه به شستشوی مغزی زندانی می انجامید.
با توجه به تحقیقات “یرواند آبراهامیان” بیشتر بازجویان ازمیان طُلاب وروحانیون جوان که درحوزه ها تعلیم اسلامی دیده بودن ویاهنوز می دیدند انتخاب می شدند.
تلاش حکومت اسلامی درهویت زدایی که دربرنامه شکنجۀ زندانی بوده است:
«پس ازرساندن مجرم به این مرحله . . . یعنی احاطه بربدن مجرم، اکنون دستیابی به روح و روان اوبه وسیلۀ خشونت سرد میسرترخواهدبود».

فصل سوم موقعیت اضطراب .
با اشاره به مقدمۀ اثر “استانلی میلگرام” بحث “اتوریته” را مطرح می کند. براین عقیده است :
«شخصی که بنا براعتقاد درونی ازدزدی و قتل منزجراست اگراتوریته ای به او فرمان دهداین اعمال را با راحتی نسبی انجام خواهد داد . . . به فرمان مذهب و به حمایت به جرم بد حجابی وترویج آن». سخن گفته. همچنین ازقتل های ناموسی واسیدپاشی توصورت دختران وزنان دراصفهان وپیامدهایش! انکار وسکوت جنایتکاران با اشاره به جنایت های جهانی، ازکشتارهای ضدانسانی جمهوری اسلامی:
«یکی ازحقایق انکارشده توسط حکومت اسلامی به عنوان ذات وهستی ای ضدانسانی ومدنیت گریز، انکارجنایت بزرگی است که رهبراین حکومت”خمینی” درتابستان ۱۳۶۷ مرتکب شد… به دستوراین ولی فقیه دیکتاتورخو هزاران زندانی سیاسی درمرداد وشهریورماه در زندان های این حکومت اعدام شدند. این ولی فقیه، ۵ کشتاردیگر درپرونده دارد. کشتار۵۹ – ۵۷ وکشتارسال های ۶۲– ۶۰ در خارج کشور، قتل های زنجیره ای وکشتارفعالان وهواداران جنبش سبز… قتل عام ها به فتوای خمینی سند ارتکاب به این جنایت است» .
نویسنده، کشتارسال ۶۷ را یک “نسل کشی” تعربف می کند:
«قربانیان بعنوان گروه های اجتماعی مشخص وباهویت معین وبه خاطرنظرات سیاسی وعقیدتی شان اعدام و درگورهای دسته جمعی به خاک سپرده شدند».
ازفرمان خدایگانی خمینی درحمله به کردستان برای کشتار کُردها مورخ۲۷مرداد۱۳۵۸می گوید:
به دولت وارتش وژاندارمری اخطار می کنم اگربا توپ وتانک ها و قوای مسلح تا ۲۴ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود من همه را مسئول می دانم و درپیام دیگراو به مجلس خبرگان همان روز دررابطه بامردم کردستان این هاهمه خرابکارند بااین اشخاص نمی شود با ملایمت رفتارکرد. یک جمعیت خرابکار یک جمعیت فاسد هستند با این ها باید با شدت رفتارکرد و باشدت رفتار می کنیم».
پژوهشگر، ازدُگم اندیشی مذهبی به نفرت یاد می کند وبا ذکرجنایات عدیدۀ دردیگرنقاط جهان ازقول
“مارک تواین” نویسندۀ آمریکایی که صدسال پیش درباره نقش خشونتبارمذهب گفته :
«انسان تنها حیوان مذهبی است. تنها حیوانی که ازمذهب برحق برخورداراست .درآن واحد ازچندین مذهب برحق. اوتنها حیوانی است که همسایه اش را به اندازه خودش دوست دارد لیکن گلوی او را می بُرد … برای هموارکردن راه برادرش به سوی شادمان و بهشت ازاین کرۀ خاکی یک قبرستان ساخته است».
اضافه می کند که:«سیدعلی خامنه ای درخطبۀ روزجمعه۲۹ برابربا۱۹ خرداد ژوئن اعلام داشت که هرگونه اعتراض علیه«احمدی نژاد» را به خاک وخون خواهدکشید. این ژشتهای غیرانسانی چیزی نیست جز دعوت به شکنجه و بسیج صدها شکنجه گر برای ارتکاب جنایت».
ازورود خمینی به کشور می گویدکه خبرنگاری از”خمینی” درمسیر ورودش به ایران پرسید که چه احساسی دارد واو پاسخ داد : “هیچ” همین بی مایگی بود که اندکی بعد دست جلاد راازآستین بیرون آورد بی مایگی به صورتی آشکار درگروه سوم شکنجه گران مشاهده می شود.
باعنوان «اهرم بعدی، ایجاد فقر و تنگناهای اقتصادی» فصل سوم به پایان می رسد

فصل چهارم باعنوان “فاشیسم” شروع می شود.
پژوهشگر، با نگاهی عمیق به تاریخ، «شکست نهایی (آلمان، ایتالیا، ژاپن) درسال ۱۹۴۵ را یادآور شده ازادامه حرکت های فاشیستی دردیگرکشورهای جهان وچرایی رشد این مرام ویرانگر را می شکافد.
متآـسفانه بعلت پرهیز ازاطاله کلام، اوردن نظرات درست و مستند نویسنده، دراین مقال، نمی گنجد. با امید این که علاقمندان با مطالعۀ اثر، با انگیزه های اساسی و رواج وگسترش خشومت دوران شوم ونکبت بارجمهوری اسلامی آشنا شوند.
با سپاس فراوان ازنویسنده و پژوهشگر پرتلاش بررسی این کتاب مستند بسته می شود.

درهوای حق و عدالت، ازحقوق طبیعی تا حقوق بشر/رضا اغنمی

درهوای حق و عدالت،
ازحقوق طبیعی تا حقوق بشر
محمدعلی موحد
نشرکارنامه، چاپ اول ۱۳۸۱ تهران

گسترش فزاینده خشونت وتداوم نارضایی مردم از طلم وستم”جمهوری اسلامی” دربارۀ ادارۀ امور کشور که سال هاست گریبان دولتمردان راگرفته و ناکارآمدی ملایان را برملا کرده است. این حقیقت را نباید نادیده گرفت که درپس چهاردهه کشتاروچپاول وزندان، بیکفایتی های حکومتگران عریان شده است. تداوم اعتراض های خیابانی جوانان درشهرهای گوناگون درتقابل با خونریزی ها و زندان های جنایتکارانۀ رژِیم فقها نتوانسته “دشمن خیالی” رهبرتراشیده را خاموش کند. همو که ملت راهنوزامت می خواند، هنوزبا فرهنگ و زبان عرب جاهلیت سروکاردارد،غرقه درآن موریانه ها بی آنکه حس زمان را دریابد و حق و حقوق شهروندی را برای معترضان قائل باشد! پنداری رسالتی ازپیامبرگرامی اسلام دارد، که پانزده قرن پیش آورده اند، ماموریت دارد تا بندگی وطاعت را درجهان امروزه به زور چماق برمردم ایزان تحمیل کند!
ای کاش با اندک مهرانسانی یه ندای معترضان وجوانان گوش می دادند وبا دردها ومطالباتشان آشنا می شدند وبا حس مسئولیت “درقبای همان امت” رفع و رجوع می کردند.
اما با تفکرغالب برمسئولان که کشوررا ملک موروثی خود می پندارند ومردم را امت، بی اعتنا به تحولات جهانی، علم و دانش زمانه را کفر می پندارند وحقوق شهروندی را نمی شناسند وهرمعترض را وابسته به دشمن خیالی، پدیدۀ چنان فضای سالم ازمحالات است. . . . بگذریم!

آخرین کتابی که چند سال پیش از محمدعلی موحد منتشر شد «خواب آشفته نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران» بود که با استقبال کم نظیر پژوهشگران و کتاب خوانان که اهل درد بودند روبرو و به زودی نایاب شد وحالا صحبت چاپ دوم از گوشه و کنار به گوش می رسد که امید است به زودی چاپ وعرضه شود. این تذکر به این خاطر بود که مطالعه آثارجدی هنوزهم درداخل و خارج دوام دارد وجای خوشوقتی است.
درباره کتاب حاضر گفتنی زیاد است، و مجال بیشتر می خواهد که این اثر ارزشمند از دیدگاه های گوناگون مورد بحث و فحص قرار گیرد. آنچه دراین بررسی کوتاه مورد توجه می باشد، تأمل درنگاه تازه پژوهشگراست، به مقولاتی از قبیل حق و عدالت و حقوق و … که بنا به سابقه تاریخی، با مفهوم ذاتی آن ها بیگانه مانده ایم ولو که حداقل قرنیست که برسرزبان هاافتاده و تحقق آن ها ازمطالبات اساسی و اهداف حیاتی مردم بوده؛ و دراثرشکست ها بحث آن مقولات به خلوت رانده شده است تا دگرباره به ضرورت هائی مورد توجه قرار گیرد.

کتاب «درهوای حق و عدالت … » شامل ده فصل است و سه جستار. هرفصل و جستار دربرگیرنده بحثی درباره موضوعی خاص که مورد نظر پژوهشگر بوده. به طور مثال: در فصل اول و بخشی از فصل دوم صحبت از «حق» است که از دیدگاه های گوناگون دانشمندان جهان و علمای ایرانی واسلامی تبیین و، نطرات آن ها را یکایک توضیح می دهد. درتشریح وامتزاج نظران دانشمندان صاحب رآی ولو به اختصار، محتوای کتاب بُعد جهانی پیدا می کند. ازدایره تنگ جغرافیائی فراتر میرود. درحجم وسیعی گسترش مییابد.

خواننده بااحساس بسیار خوشی درمییابد که گشودن بحث «حق و عدالت» می تواند شامل مردمان کشورهای دیگر نیز باشد. کشورهائی که نه از حق انسانی درآن جا خبری هست و نه ازعدالت وسایر مفاهیم عصر روشنگری. وهمین طور است فصل های دیگر که هریک پنجرۀ تازه ای می گشاید رو به جهان اندیشه و خرد که ضامن آزادی و رهائی انسان از زنجیرطاعت و بندگیست و پناه گرفتن در پرتوقانون. وبی گمان در چنین فضاست که می شود با ذات شخصیت «فرد» آشنا شد وازحرمت «انسان» و «قانون»، از جامعه مدنی و حدود اختیارات دولت و … بحث کرد.

در پیشگفتار آمده است: « … آدمی زاد که دارای عقل و شعور است و خود را موجودی خرد ورز و صاحب اراده و مختار، و به همین جهت محترم و ممتاز، می داند نمی تواند قبول کند که زندگیِ مدنی او نسخه ای از زندگیِ گروهیِ جانوران باشد … می خواهد بگوید من زنبور و مورچه نیستم که کورکورانه از نظاماتی که درطرح ریزی آن ها دخیل نبوده ام تبعیت کنم.» ص ۲۸

از نگاه خواننده، عنوان ساده و تکان دهنده کتاب این فکر راتداعی می کند که پژوهش حاضر از سر نیکخواهی با درکِ درستِ فضای آلوده وبحرانی، به ویژه حضوربیگانگان درمنطقه هشداریست به آن عده که در وسوسه قدرت، غرق نعمت های بادآورده شده و با یکه تازی های قرون وسطائی همه تعهدات را زیر پا گذاشته اند. و دراین سودای فریبندۀ قدرت مباد آن روز که مردم به پیشواز بیگانه بشتابند و برای حل معضلات از دامن خصم آویزان شود.

حس مسئولیت از لای لای یرگ ها پیداست آن هم به زمانی که خطر پشت دیوار وطن لانه کرده و چشم انداز منطقه تیره و تاراست. هراس ونگرانی ازپیامد مداخله ها و بهمریختن مرزهای جغرافیائیِ؛ و این کمترین اثر نکبت بار برآیند رفتار های مسخ گونه مسئولان کنونی کشوراست.
بحث حق وعدالت وغلتیدن درآرای دانشمندان و متفکران جهان درباره حقوق طبیعی انسان و حقوق فرد و الزامی بودن «قانون» و ده ها مسائل مهم حیاتی دیگر از ضروریات جوامع مدنی است و تأکید برچون و چرائی فلسفۀ تشکیل دولت و حفظ حدود وظایف و تعهداتش درقبال حقوق ملت، اهم مباحث کتاب را تشکیل داده است.
نویسنده درادامه بحث عدالت طبیعی و عدالت قراردادی درنوشته فارابی و تعاریف دیگر از ابوعلی سینا ومسکویه و آرای دیگر متفکران در «نگرش دوگانه در دولت» با شرح عقاید افلاطون وارسطو و نقد نظرات آن ها، با نگرشی ژرف، به تحلیل می پردازد.
در«نظریه ابزاری» می نویسد:
«گفتیم که نظریه ابزاری، دولت را به مثابه سازمانی تلقی می کند که برحسبِ توافق مردم به وجود آمده است. دراین نگرش فرد یک موجود حقیقی است و دولت موجودی اعتباری است و ساخته وپرداختۀ افراد که برای کنترل واداره جامعه ایجاد شده است … قدرت دولت از سوی مردم دراختیار دولت گذاشته است … همانگونه که یک شرکت سهامی حق ندارد سرخود و درخارج ازمقررات اساسنامه عمل کند دولت نیز همان محدودیت را دارد … فردی که عضویت شرکت را قبول کرده استقلالِ رأی خود رااز دست نداده است و داوری میان بد و خوب را به شرکت واگذار ننموده است.

حال اگر دولت آمد و از حدودی که برای او تعیین شده بود تجاوز نمود، اگر ازقدرتی که دراختیار او گذاشته بود سوء استفاده کرد، فرد نه تنها وظیفه دارد که به مخالفت برخیزد، دولت نمی تواند پای از گلیم خود فراتر بکشد. آن دولت که حد خود را نمی شناسد به استبداد روی می کند. باید ساقط گردد. شهروند خوب به معنی رعیت و مطیع و منقاد نیست. … صص ۱۱۱ – ۱۱۰

تحلیل های مستند و مدلل این کتاب مرا به این فکر انداخت که آرزو کنم : ای کاش وسایلی فراهم می شد درداخل ایران فرازهائی کوتاه از هر فصل این کتاب چاپ و درحد گسترده ای پخش می شد ودردسترس خرده پایان شهری، کارگران وکشاورزان و طبقات گوناگون درشهرها و دهات قرار می گرفت و هموطنان مطالعه می کردند. وظایف دولت را می شناختند. از مقام و منزلت خود آگاه می شدند به هویت وحق و حقوق خود پی می بردند. ازخواب گران بیدارمی شدند. ازخفت وخواریِ بندگی می رهیدند.
توالیِ شکست های ملی یادمان داده :
آنچه دست ستمگران و متجاوزان را باز گذاشته است، جهل عمومی ست که جامعه را در سنت «بی فکری» به بند کشیده وهمه را علیل کرده. دیدن وحس کردن و نگاه تیزاز نخستین شرایط آگاهی ست. بیمار نمی تواند خوب وروشن ببیند، یا درست ببیند. درشکست وپریشانی، این اندیشه درذهن قوت می گیرد که «جهل عمومی» به مثابه اصلی از فصول فرهنگی ست باهمزادش سنت، هردومایۀ نکبت وفلاکت؛ فی المثل آن که خود را چوپان مردم خواند و به هر گونه ریا و تحمیق درحفظ و نگهداری کوشید و در هر دگرگونی اجتماعی با شگرد خاصی درون مردم شد وبارامانت را در پوششِ رنگی نو به آیندگان واگذاشت؛ وسبب شد که ذهنیت ها دست نخورده بماند خاموش و ساکت. باچنین تعهدات سنگین درامانتداری، طبیعی ست که درهرقدرت مسلط، درصیانت این شیوه هشیارباشد و با ترفند پدرسالاری ادامه راه گذشتگان را درونی کند و گهگاهی نیز با ظاهری ستیزگر و خصمانه به آن تعهدات؛ به پند و اندرز حکیمانه بپردازد!

وجوه مشترک حکومت ها درپاسداری این نیاز ویرانگرموروثی قابل تأمل است!
آقای موحد با آگاهی روی این معضلات کهن اجتماعی انگشت گذاشته. آشنا به سهل انگاریها و خلق و خوی مماشاتگر و رواج «باری به هرجهت گویان» جامعه است. او دمل کهنه را نشتر زده بااشراف به حقوق طبیعی و سیاسی ملل، با استمداد از آرای دانشمندان و متفکران جهان، مردم و حکومت را رودرروی آن عده قرار می دهد که تجربه آموختند. بعد ازقرن ها جنگ وستیزومبارزه، راهی برگزیدند خردمندانه. از طلمت و نکبت جهل و سنت پریدند به سوی روشنای زندگی؛ ولو که کورسوئی در دوردست ها دیدند و با فداکاری ها راه رستگاری را برای مردم گشودند.
فصل سوم «برخورد سیاست با دیانت» است. این بخش از کتاب که با عنوان «اندیشه سیاسی درمسیحیت» آغاز می شود، روایتگر حوادث جالب و تاریخی است که با ظهورعیسای مسیح و پیامدها و تحولات تکان دهندۀ آن، خواننده را درژرفای زمان های دور می غلتاند. وجالب است که پژوهشگر با امعان نظر گوشه چشمی دارد در «آشنائی مسلمانان با اندیشه های یونانی» . با اشاره به آرای متفکران ایران وعرب و اروپا وروی نکتۀ بسیار حساس و جالبی انگشت می گذارد که قابل تأمل است:
«اینک روشن شده است که مسلمانان تمام آثار ارسطو و نیز بسیاری از شروح و تفاسیر پیروان او و به ویژه نو افلاطونیان را به عربی ترجمه کرده بودند. درآن میان فقط کتاب سیاست ارسطو جایش خالی است. آیا ملاحظاتی درکار بوده است که مترجمان را از برگردانیدن این کتاب به عربی باز می داشت؟ …

پیشکسوتان مسلمان مانند کندی (۱۸۵ – ۲۵۲ ق) و فارابی (۲۵۷ – ۳۳۹ق) بحث درباره سیاست را شروع کرده اند ولی نسل های بعدی فیلسوفان بحث را پی نگرفته و علاقه ای به بسط و توسعه آن نشان نداده اند … چرا چنین شد … پرسشی است که پاسخ روشنی برای آن نداریم.» صص ۱۲۰ – ۱۱۹

از این جاست که تردید بر دل خواننده راه باز می کند. خصوصا که زمانه شاهد خشونت های عریان و خونخواهی های بلاوقفۀ وارثان اسلام هستند. امان ازدست این وسوسه های شیطانی که مدام گوش را خراش می دهد: چه بر سراسلام آمد مگراسلام طبقات را بهم نریخت؟ مگر اسلام علم و دانش را همگانی نکرد؟

مگراسلام درهمان قرون اولیه صدها الکندی و فارابی را درآغوش خود نپروراند؟ پس این جنایت ها را چه کسی پی ریخت؟ آیا از همان سرآغاز ظهورش خونخواه و بنده پرور بود وچندگونه؟ یا وقتی که روحانیت شکل گرفت کار را یکسره کرد و روش یهودیت را پیش گرفت گفت من چوپان و تو گوسفند.

اعتراض نسل بعد از انقلاب از اینجا شروع شده است که این شیوه های منسوخ و پوسیده را نمی پذیرد. می گوید نه روحانیت چوپان است نه مردم گوسفند . حالا این نسل که یک سوم جمعیت کشور را تشکیل می دهد، خیلی راحت می گوید: دراسلام طبقه ای به نام روحاتنیت نبود. هاشم آغاجری نماینده و سخنگوی این نسل است که جریان محکومیتش به اعدام، دانشگاه ها را به اعتصاب واداشت.

ولوله به جان حکومتگران انداخت. قاضی القضات عراقی درجمهوری اسلامی فکراین را نکرده بود که دوران با چندسال پیش که حکومت فرمان ربودن و خفه کردن فروهر و پروانه و مختاری و پوینده و شریف و …. را صادر میرکرد فرق کرده است. سایه آدمخوارانی مثل طالبان از منطقه دور شده. توحش عریانِ منادیانِ اسلام ناب محمدی مورد نفرت جهانیان قرارگرفته است. بدترازهمه، تأثیر ویرانگر وعکس العمل یأس و بی تفاوتی اجتماعیست ازطریق پناه بردن به افیون؛ و این آفت خانمان بربادده آن چنان ریشه دوانده که جبرانش به این آسانی ها میسر نخواهد شد.

آقای موحد، با اشاره به «محاکم تفتیش عقاید» کلیسا – کاری که جمهوری اسلامی با یک تأخیر هفت هشت قرنی آغاز کرده است – اشاره عبرت آموزی دارد که نقل می کند:
« … از یک تولوزی دیگرنقل شده است که گفت : اگر دستم برسد به آن خدا که از میان هزار نفر مخلوق خود یکی را نجات می بخشد و همه دیگران را معاقب می سازد، من دک و دندۀ چنان خدائی را خرد خواهم کرد و تف بر روی آن خیانت پیشۀ دغلکار خواهم انداخت.» ص ۱۲۶.

سخن کفرآمیزی آن تولوزی زبان حال امروزی مردم ایران است که بادلی آکنده ازخشم ونفرت، سخنان اورا درهر نماز زیرلب تکرار می کنند. به خصوص بین جوانان انتقاد که نه، بدگوئی از«عدل الهی» و مقدسات دینی رواج هراسناکی پیدا کرده است و ریشه می دواند. از نابخری دینمداران، میلیون ها مسلمان درایران شیوۀ«تولوزی» را پیش گرفته اند. وقتی که یک مفلوک آفتابه دزد را به اعدام محکوم و بعد ازاعدام و گرفتن جانش، جنازۀ او را ازدکل جرثقیل آویزان و در شهرها می گردانند، آن وقت بنا به نوشته روزنامه ها، آقازاده هایی که با چپاول ثروت های ملی با تبه کاریهای مالی واقتصادی درپرتوعبا وعمامۀابوی وهکذا با اغماض مزدوران قضائی ِ اسلامی؛ درامنیت کامل به ریش مردم می خندند؛ مردم خشمگین و تحقیر شده حق دارد که کفر بگوید. اجرش نصیب دستاربندان و دینمداران باد که به راحتی مقدسات را از مردم گرفتند؛ تابوها فرو پاشید.
درپایان این فصل، نویسنده پس ازاشاره به لوتر ومدعیات او آورده است که «لوتر پاپ را دجال و دستگاه او را ساختۀ دست شیطان می خواند … » ص ۱۴۳. و خواننده با اندوه احساس می کند که این « برخورد سیاست با دیانت در مسیحیت» بعد ازقرن ها عیناهمان است که درایران امروزه تحت حاکمیت جمهوری اسلامی رواج پیدا کرده و اصحاب مسجد و منبر، دنبالهء مظالم کلیسای قرون وسطا را در بُعد گسترده تری دراین کشور از سر گرفته اند. نکته هشدار دهنده این که درمقایسه با جهان متمدن، می توان میزان عقب ماندگی این ملت باستانِِیِ همیشه درانتظار موعود را تخمین زد.

فصل چهارم تحت عنوان : «ازحقوق طبیعی تا حقوق بشر سیصدسال پرماجرا» ست. پژوهشگر باز دست خواننده را می گیرد و با سیری در رواق های پرجار و جنجال حکما و سخنوران گذشته، پای بحث و جدلشان می نشاند. و دراین گشت و گذارِ معرفتی به هر خًمی سر می زند و از هر خًم پیاله ای برمی گیرد، پرمایه و سنگین، شیرۀ اندیشه و تفکر متفکران، هر آنچه را که بوده و هست، به خواننده اکرام می کند. در بررسی آرای ماکیاولی از قول او می نویسد:
« … شهریار باید شخصا آدم قابل و کارآمدی باشد … او باید به دغدغه های اخلاق عادی بی اعتنا باشد … برای حفظ وگسترش قدرت خود از هیچ چیز – حتا قتل و جنایت– ابا نورزد اما به ظاهر ننماید. خشونت و نرمش و زورگوئی و حیله گری را باهم داشته باشد … حکومت چیزی نیست جزوسیلۀ تحکم بر مردم. حکومت فن مطیع ساختن آدمیان است.» و بعد چکیدهء افکار او را نقل می کند :
« ماکیاولی با تعالیم اساسی مسیحیت به کلی بیگانه می نماید … دولت دراندیشۀ او کاملا سکولاریزه است. دولت نه تنها لائیک است بلکه دین را درخدمت خود گرفته است. دین صرفا به عنوان ابزاری برای قدرت و وسیله ای در راه همبستگی و تجانس اجتماعی نگریسته می شود … حاکم باید درندگی از شیر فرا گیرد و حیله گری از روباه بیاموزد و کاری کند که مردم هم از او بترسند و هم احترامش را داشته باشند.» صص ۱۵۱ – ۱۵۰

بیگانه بودن ماکیاولی از تعالیم مسیحیت، این فکر شوم واغوا کننده را به خواننده القاء می کند که جمهوری اسلامی، به تبعیت از ماکیاولی تعالیم اسلام را بکلی فراموش کرده و دین و مقدسات را با قدرت حکومتی تاخت زده است. شاید ساختن دنیای بهتر ازاین طریق در دراز مدت مفید واقع شود و خردستیزی مذهب، مقهور عقلانیت و اندیشۀ بشری قرار گیرد؛ که بنا برتجربه تاریخی که درغرب اتفاق افتاد. بعید نیست که دگرگونی بنیادی درحوزه اسلام نیز، راه نجات لوتر گونه ای باشد برای رنسانس اسلامی که مدت هاست دغدغه فکری عده ای ازآگاهان واندیشمندان ایران است؛ که درآن حالت پیامدهای خونین همانند درگیریهای کاتولیک و پروتستان مسیحیت در سرزمین های اسلامی اجتناب ناپذیر خواهد بود که بحث چنین مقوله را باید به فرصت دیگری واگذاشت. ولی آنچه مهم است احتمال بازنگری و قرائتی نو از اسلام یک ضرورت الزامی ست.

درفصول دیگر کتاب: گفتگو درباره حقوق طبیعی و قانون و اخلاق و درگیریهای حاکمیت با شهروندان وعارضه های قانون شکنی دولت ها وقدرتمندان متکی به حاکمیت وسوء استفاده ازحق قدرت و … دنبال می شود. عقاید ونظرات دانشمندان با فاکت های تاریخی – اجتماعی مورد بحث و نقادی قرار می گیرد. خواننده درکانون مباحث فلسفیِ سخنورانِ صاحبنظر، با مقوله های تازه آشنا می شود.
پژوهشگر درآخر بخش هشتم «سوء استفاده از حق و قدرت»، اشاره مستقیم دارد به جنایات امریکا و شوروی درویتنام وچکسلواکی و چچنیا، کودتای ۲۸ مرداد ایران، کودتای شیلی، کشتار دولت نژاد پرست افریقای جنوبی و کشتار خمر سرخ و جنایات پنجاه ساله اسرائیل و مصیبت های برآمده از جنگ ایران و عراق که آمریکا و دولت های اروپائی با پشتیبانی از صدام، دو کشور همسایه و مسلمان را در آتش و خون غرق کردند و سرانجام دستگیری و محاکمه جنایتکار بزرگ صربستان و توقیف پینوشه؛ که درنهایت سرگذشت این دو جنایتکاراخیر می تواند عبرت آموز رهبران لجام گسیخته اسرائیل و جمهوری اسلامی گردد و روزی فرا رسد که به حکم وجدان بشریت شارون ها و خامنه ای ها مانند میلوشویچ، از کرسی اتهام پاسخگوی کشتارها و قانون شکنی های ویرانگرانۀ خود باشند.

کتاب از جاذبه مطبوعی برخورداراست که دراین گونه متون کمتر دیده می شود. نثر روان کتاب از تسلط نویسنده به مفاهیم فلسفی و حقوقی که خود از پژوهشگران و صاحبنظران علم حقوق است تأثیر پذیرفته و مطالعه کتاب را سهلتر کرده است. به کارگیری زبان ساده و پرهیز از جملات و الفاظ گیج کننده فلسفی و حقوقی، درتبیین آرای فلاسفه و دانشمندان و روایت هریک از آن ها در فصل مربوطه، از مزایای عمده این کتاب پر محتواست.

درپایان کتاب ترجمه «اعلامیه جهانی حقوق بشر» با طرح های هنرمندانه اردشیررستمی کار بسیار ستودنیست که مؤلف کتاب این سند مهم تاریخی را دراختیار خوانندگان گذارده اند.
با آرزوی موفقیت برای مؤلف، مطالعه این اثر کم نظیر را توصیه می کنم.

بازبینی ۲۰۲۰/۱/۵ – لندن