به دنبال فهرست و سخن ناشر، نویسنده به بهانۀ سرنوشت پایانی هزاران قربانی، یکصد وسی وهفت تن را از آن میان نمونهوار برگزیده، با اشاره به جنایتها، و حضور وحشت و خفقان فزاینده با انباشت زندانها؛ با پریشانی و درماندگی مسئولان، درجامعهی ملتهب و جوشان، آثار آرمانهای انسانی و تاریخساز قربانیان ظاهرا خاموش، اما پرسروصدا را اعلام کند:
«آنها درآستانهی مرگی که تقدیرشان شد، مزامیر زندگی ساز کردند. بیش از آن که برای رفتن چمدان بربندند و چراغ خاموش کنند، در صبح تیرباران فانوس برگرفتند تا دریا را قرائت کنند».
وسپس، با یادی ازجنایتهای وحشتناک نازیهای هیتلری از: «داخائو» یکی ازمخوفترین قتلگاههای جهانی، که سوختگاه هزاران هزار یهودی بوده است. «یخ دیوارهای سربیی داخائو یکی از اردوگاههای کارِ اجباری و مرگ دوران فاشیسم، شهادت به سلاخی نزدیک به پنجاه هزار انسان میدهد».
ازپیرزن لهستانی به نام ماریا می گوید:
«بر روی صندلی چرخدار ویژه معلولین توسط پرستاری به این سو آنسوبرده میشود» تا هر آنچه که از گذشتهها و دنیای بیم و هراس خاطرات هولناکش را به یاد دارد با حرکات دست و کلمات نامفهوم ومکانهایی را که در حافظهاش مانده نشان دهد.
نویسنده، با نگاهی به فاجعهی کشتارهای دستهجمعی زندانیان سیاسی، پس از انقلاب را درشش دوره مورد بررسی قرارداده با تکیه به آمار ومدارک ازقربانیان گروهها و سازمانهای سیاسی نام برده است.
با علم و آگاهی به این که :
«ازشماری ا زاعدامشدگان به تقریب هیچ بر جای نمانده است»، دلسرد و مأیوس نمیشود. با عزم راسخ دنبال کار را میگیرد و با تلاشی پیگیر به ساماندهی کار میپردازد و موفق میشود، تا آنجا که درتوان دارد، بخش مهمی از دین خود را، هم به انبوه بازماندگان قربانیان انجام دهد و هم آزادگی و معصومیت قربانیان را مستند تاریخ سازد.
با چنین زمینهها، این بار با قلم و دفتری راه افتاده تا درشهرهای دور و نزدیک و گوناگون دنیا خانه به خانه ماتمکدهها را ، پیدا کند. موفق شده با بازماندگان و شاهدان، میراثداران آزادی این سر زمین نفرینشده به صحبت بنشیند. پای درد دل مادران و پدران، شوهران و یتیمان وخانوادههای داغدار قربانیان نشسته، تا برای چندمین بار در تاریخ، دفتر مستندی از سیاهکاریها وجنایتهای حکومت دینی را ثبت کند.
نویسنده با توجه به اسناد منتشرشده توسط نویسندهها و سازمانهای سیاسی و اشاره به آمار اعدامیها، جان سخن را با مخاطبین درمیان گذاشته است:
«مهمترین منبع برای ادامهی کار و دسترسی به واپسین نامهها وادامهی انتشار اسناد کشتار دگراندیشان، شبکهی خانوادههای قربانیان میباشند. برگ برگ این نامهها میتواند برقُطر کیفر خواست جانیان بیفزاید».
ازمشکلات کار در برخورد با موانع، گزمهها و امنیتیها نیز گفته شده، بنگرید به زیرنویس «سخن آخر».
بهروزشیدا، با عنوان «آهو به بوی گل می دود»، فضای نخستین برگهای دفتر را برای مدتی تغییر میدهد. خواننده را با خود به کوهساران سرسبز و مزارع گل وگیاه میبرد. گلۀ آهوان را که مستانه در دشت باز و پرنشاط ریاحین به دنبال «بوی گل میدود»، صحنه زیبائی درمنظر دید مخاطبین میگشاید.
بهروز، درگفتمانی دهگانه بانثری پخته، قربانیان را درسیمای «آهوان زخمی که به سوی تپهی رویاهای خویش میرمند، تا به آواز شورش بینیازی، بار تنهائی و آوار مرگ سبک کنند»، مخاطبین را با خود در صحنههایی که آفریده میچرخاند و با قربانیان آشنا میکند.
ازجهان آرمانی، صدای عشق، باور به خویشکاریی حماسی تا وصیتنامه ها و نامههای زندانیان سیاسی، میگذرد. میرسد به گردشگاهی دیگر! ودراین گردشگاه اندوهبار پر از عشق به آزادی است که «وصیتنامهها ونامهها، آهوانی زخمی درآخرین فرصت گل در خشکسالیی بیبدیل درنده گی در رویای رویش باغ میدوند، که آهو به بوی گل میدود».
وسپس گفتهای عبرت آموز و تاریخی از ابوالفضل بیهقی:
«جلادش رسن به گلو افکنده بود و خفه کرده».
ازقلمشکنان و کشتار قلم به دستان و اندیشمندان میگوید. سخن را دربارۀ «محمد مختاری شاعر اندیشمند» آغاز میکند. انتشار نامه مختاری به همسرش، که تقریبا بیش از دوسال و خرده ای جلوتر از واقعۀ ربایش و قتلش نوشته است، خواننده را بیشتر با وعدههای عدل و عدالت منادیان سوداگر حکومت دینی آشنا میکند! دربستر این روایت است که خواننده، ابعاد گوناگون اندیشههای اجتماعی، روانشاد محمد مختاری را درمییابد.
مختاری، که پنداری از سرنوشت آتیی خود آگاه است، با متنی که ادبیات وصیتنامه را دارد، با زبان نرم و لطیف دلآشوبه ها، بیم و هراس و نگرانیها را به همسرش مریم خانم روایت میکند:
« تحمل این سنگینی ناگزیریی من بود. پس سبک بگیرید نبودنام را. نشاط کنید که در زندگیام به اندازهی کافی اندوهگینتان داشتهام. چشم به آرامش شما دوختهام. مواظب هم باشید. بخندید اگرچه مثل من خندۀ این کشور را کم دیدهاید. افسوس جرعه فشانی برخاک هم از شما دریغ شده است . دوستتان دارم. برایتان غصه میخورم. میبوسمتان. دست همهی دوستانام را میفشارم. قربان همهتان. محمد مختاری، نیمه شب بیستم شهریور۷۵».
نویسنده کتاب، لیست قربانیان درکشتارهای دستهجمعی حکومت را با «پروین گلی آبکناری» از اعضای راه کارگر شروع می کند. تاریخ دستگیری: تیرماه ۱۳۶۱ و تاریخ خودکشی در زندان: ۱۵ تیرآذر ۱۳۶۶ است.
آخرین نفر «کمال یاسینی» از اعضای گروه فرقان، تاریخ تولد: ۲۸ مرداد۱۳۳۸ . تحصیلات دانشجوی فیزیک کاربردی. دانشگاه تربیت معلم. تاریخ دستگیری: ۴ دی ۱۳۵۸. تاریخ اعدام: ۱۳ اسفند ۱۳۵۸. اتهام اصلی: ترور دکترمحمد مفتح در۲۷ آذر ۱۳۵۸. دفنگاه بهشت زهرا قطعهی ۴۱
نگاهی کوتاه، درانتخاب نخستین و آخرین قربانی، با توجه به تفاوتهای آرمانی دوگروه، کمک می کند که هرخواننده بیشتر با آرمانهای گوناگون قربانیان و تلاشهای نویسنده آشنا شود. شیوۀ گزینشی او دربارۀ قربانیان قابل تأمل است. بدون توجه به حزب و سازمان و گروه خاصی، تا آنجا که توانسته ازهمه شان یاد کرده است. این اثر ماندگار اصلانی را که بر ادبیات تبعید افزوده است باید ارج نهاد.
مجله اکونومیست در شماره ویژه سال ۲۰۱۷ با گروهی از زنان گفت و گو کرده است که همه بعد از ۱۹۸۵ به دنیا آمده اند. و در یک زمینه کاری از شهرت جهانی برخوردار هستند. این گروه از زنان دورنمایی را شرح داده اند که از سال ۲۰۱۷ در سر دارند. این گزارش مروری است بر حرف های این زنان جوان در باره آینده جهان:
میخانه توییتری برای افریقایی ها…
سیاندا موهیتسیوا، دختر طنز نویس جوان اهل بوتسوانا، در ۲۰۱۷ وارد ۲۵ سالگی می شود. می گوید گاهی افریقایی ها کشورهای غربی را بهتر از کشورهای افریقایی می شناسند و این فقط یک تصادف نیست. جریان رسانه ایِ جهانی تصوری از افریقا می سازد که به زندگی واقعی مردم در کشورهای افریقایی ربطی ندارد.
سیاندا حالا از توییتر برای نزدیک کردن افریقایی ها استفاده کرده است. او که از ۱۶ سالگی در یکی از روزنامه های کشورش به طنز از سیاست و اقتصاد می نویسد، در سال ۲۰۱۵ جریان توییتری ای به راه انداخت به نام « اگر افریقا یک میخانه بود». این هشتگ و حساب توییتری سیاندا به سرعت تبدیل به محلی برای گفت و گو در باره این بود که اگر یک افریقایی وارد میخانه شود چه اتفاقی می افتد. از این طریق توییتر به محلی برای بحث درباره مردم افریقا تبدیل شد. افریقایی که بسیار جداست از آنچه شرکت های جلب توریست به عنوان سرزمین حیوان های عجیب و غریب معرفی می کنند.
سیاندا از اندیشه افریقا گرایی سیاسی جدیدی حرف می زند که به معنای توجه دوباره مردم افریقا به یکدیگر از طریق شبکه های اجتماعی آنلاین است که نه فقط جریان اصلی جهانی خبری را نفی می کند بلکه دیکتاتورهای حاکم بر افریقا را به چالش می کشد. سیاندا می گوید من پیش بینی می کنم که سال ۲۰۱۷ سال افریقا گرایی اجتماعی خواهد بود که سیاستمداران و رژیم های ناکارآمد در افریقا را به دردسر خواهد انداخت. و گسترش شبکه های اجتماعی به پیوند بیشتر جوانان با یکدیگر و همگرایی و همفکری آنان منجر خواهد شد.
سالی برای زنان سینماتوگراف
دیزی ریدلی بازیگر انگلیسی است که در ۲۰۱۷ وارد ۲۵ سالگی می شود. دیزی با آخرین فیلم جنگ ستارگان ـ نیروی بیداری ـ در سال ۲۰۱۵ به شهرت جهانی رسید. او امیدوار است ۲۰۱۷ سالی باشد که زنان بتوانند به موقعیت هایی در سینما دست یابند که همچنان موقعیت هایی مردانه مانده است. این موقعیت ها نه جلو دوربین بلکه پشت دوربین و در بخش فنی سینما قرار دارد. توجه این بازیگر به جنبه های فنی سینما از وقتی بیشتر شد که خودش به عنوان تهیه کننده در سال ۲۰۱۶ درگیر ساختن یک فیلم مستند شد. در زمان ساختن این فیلم او متوجه شد که پیدا کردن زنانی برای انجام امور سینماتوگرافی چقدر دشوار است.
دیزی یادآوری می کند که در سال ۲۰۱۵ فقط ۳ درصد از سینماتوگراف ها که کارهای فنی مربوط به صداو تصویر را انجام می دهند زن هستند. ابراز امیدواری دیزلی از آنجا ریشه می گیرد که اخیرا شرکت بزرگ والت دیسنی و موسسه فیلم بریتانیا اعلام کرده اند که در برنامه سال ۲۰۱۷ خود سعی خواهند کرد که از حضور زنان در زمینه فعالیت های فنی سینما حمایت کنند.
رسانه و بازار بیشتر برای اقلیت ها
آمنه الخطابه، که امسال ۲۵ ساله می شود، متخصص کامپیوتر و بنیانگذار سایت و مجله اینترنتی دختر مسلمان در امریکاست. این سایت به مسایل دختران مسلمانی می پردازد که در کشورهای غربی زندگی می کنند. این سایت، که آمنه آن را در سال ۲۰۰۹ ودر ۱۷ سالگی به راه انداخته، به طور داوطلبانه توسط دختران اداره می شود و در سال ۲۰۱۵ بیش از ۱۰۰ میلیون کلیک داشته است. او در سال ۲۰۱۶ کتابی نوشت به نام « دختران مسلمان: نسل در راه ».
آمنه معتقد است که در سال ۲۰۱۷ توجه به تفاوت های فرهنگی و نژادی بیشتر خواهد شد و دنیا از نوعی امپریالیسم نژادی فاصله خواهد گرفت. به نظر آمنه نشان این تحول آن است که برندهای بزرگ تجاری از موسسات رسانه ای، برندهای لباس و مد زنان و سازندگان وسایل خانگی به این نتیجه رسیده اند که نه فقط در تولید و تبلیغ کالاهای خود اقلیت های قومی و نژادی و فرهنگی در غرب را باید درنظر بگیرند، بلکه باید در رده مدیران و در اتاق های خبر و جلسات برنامه ریزی خود، فرصت های بیشتری در اختیار اقلیت ها قرار دهند. آمنه می گوید شبکه های اجتماعی پیشگام این تحول بوده اند اما جریان اصلی نیز در نهایت باید به این واقعیت تن دهد که دوران به رسیمت شناختن تنوع فرارسیده است.
سالی که جهان به هوش مصنوعی اعتماد می کند
لتیسیا گاسکا بر اساس یک وسواس قدیمی زنانه هیچ گاه سال تولدش را نمی نویسد، اما می دانیم که در مکزیکو سیتی پایتخت مکزیک زندگی می کند. در سال ۲۰۱۴ که مجله اکونومیست او را به عنوان یکی از برترین کارآفرینان جهان و به عنوان صدای جهان در سال ۲۰۴۰ معرفی کرد به همه اطمینان داد که زیر ۳۰ سال سن دارد. بنا بر این می توانیم بگوییم در سال ۲۰۱۷ نیز زیر ۳۳ سال سن دارد.
لتیسیا در شمار بنیانگذاران و اداره کننده موسسه شکست است که برنامه جهانی « شب ویرانی » یا fuk up night را برگزار می کند که صدای کسانی است که شکستخورده اند. لیتیسا و دوستانش در سال ۲۰۱۲ به خودشان گفتند هرچه درباره موفقیتشنیدیم کافی است. قدری هم به صدای شکست خوردگان گوش کنیم. حالا اینموسسه در صد شهر جهان مراسم شب ویرانی را برگزار می کند و هر ماه بیش از ۱۰ هزار نفر در این شب به حرف های سه نفر گوش می کنند که از تجربه شکست خود می گویند. البته باید توجه داشت که در مکزیکوسیتی، جایی که این اندیشه در آن شکل گرفته، بنا بر آخرین آمار ۷۵ درصد فعالیت های تجاری و حرفه ای که راه اندازی می شود به سال دوم نمی رسد.
لیتیسیا می گوید سال ۲۰۱۷ دریچه ای ست به سوی انقلابی که هوش مصنوعی در جهان تحقیق و مطالعات دانشگاهی به راه خواهد انداخت.
برخلاف کسانی که به پیشرفت های فنی در زمینه ساختن هوش مصنوعی بدبین هستند لیتیسیا می گوید تکنولوژی تازه هم شغل های بیشتر ایجاد خواهد کرد و هم به ابتکارهای بیشتری فرصت بروز می دهد. این دختر جسور مکزیکی تا جایی پیش می رود که ورود هوش مصنوعی به مطالعات علمی را با تحولی مقایسه می کند که کشف گالیله در مطالعات نجومی به وجود آورد. او یادآوری می کند که در حال حاضر میزان اطلاعات موجود در جهان در هر دو سال دو برابر افزایش می یابد و در چنین شرایطی امکان تحلیل و بررسی اطلاعات تازه بدون استفاده از هوش مصنوعی ممکن نیست.
البته لیتسیا می گوید لازمه استفاده بهتر از این تحول تکنولوژیک آن است که از طریق ایجاد شفافیت در نرم افزارهای مورد استفاده باید امکان برداشت نادرست و وحشت آفرین تروریست ها را از امکانات تازه محدود کرد. همچنین باید با ایجاد شفافیت بیشتر امکان بهره برداری دولت ها از اطلاعات شخصی آنان علیه خود آنان را کاهش داد.
شی ون زیلیس، مدیر شرکت بزرگ بلومبرک بتا، نیز معتقد است که سال ۲۰۱۷ سال تحول در استفاده ازهوش مصنوعی و ماشین های هوشمند خواهد بود. شی ون که به عنوان یکی از نوابغ در زمینه استفاده از ماشین های هوشمند شناخته می شود، معتقد است که در سال ۲۰۱۷ جهان به ماشین هایی که برای اداره امور ساخته شده بیشتر اعتماد خواهد کرد
ورزشکاران خود را اداره می کنند
آماندا کالتا، روزنامه نگار ۲۸ ساله ایتالیایی کانادایی، برنده یکی از معتبرترین جایزه های جهانی برای روزنامه نگاران جوان است. او در دانشگاه تورنتو سیاست خارجی خوانده اما توجه او به نهادهای اداره کننده ورزش در جهان او را به یکی از منتقدان برجسته مدیریت ملی و جهان ورزش تبدیل کرده است.
آماندا امیدوار است تصمیمی که در سال ۲۰۱۷ برای برگزاری المپیک سال ۲۰۲۴ گرفته خواهد شد، نشانی از پایان دادن به روابط ناسالم حاکم بر فدراسیونهای جهانی ورزشی باشد. در شهریور امسال از بین یکی از سه شهر بوداپست، پاریس و لوس آنجلس یک شهر به عنوان محل برگزاری المپیک ۲۰۲۴ برگزیده خواهد شد. او معتقد است که سال ۲۰۱۷ آغازی خواهد بود برای یافتن راه هایی برای مشارکت بیشتر خود ورزشکاران در اداره نهادهای مدیریت کننده ورزش و امکان نظارت عمومی بیشتر بر این نهادها.
موج تازه زن باوری
لوییس اونیل، نویسنده معروف ایرلندی است که روزنامه گاردین او را به عنوان بهترین نویسنده برای جوانان بزرگسال معرفی می کند. تازه ترین کتاب او « می خواهی اش؟ »Asking for it? پرفروش ترین کتاب ایرلند شد و نگاه تازه ای به مساله تجاوز به زنان کرده است. لوییس فمنیست یا زن باور معروفی است با شعاری متفاوت: « من عاشق مردانم ».
لوییس معتقد است ۲۰۱۷ سالی است که موج تازه ای از فمنیسم فراگیر خواهد بود اما ویژگی این موج تازه تنوع آن است. لوییس می گوید من به شدت به نسل تازه ای از نوجوانان علاقمندم که نگاهی متنوع و رنگارنگ به فمنیسم دارند و با وجود توجهی که به فرهنگ کالایی کردن بدن زن دارند نگاه شان به رابطه جنسی مثبت است. این نوجوانان به خطرات داشتن نوعی نگاه کنترلی به جنسیت زنان دیگر واقف هستند. این زنان با وجود آن که می دانند فرهنگ کار جنسی به فروش بدن زنان منجر می شود اما در عین حال واقفند که کارگران جنسی نیازمند حمایت و داشتن شرایط کاری بهتر هستند. فرهنگ کلیشه ای سلفی های دخترانه را رد می کنند، در حالی که می پذیرند سلفی می تواند نشانه ای از عشق به خود در دوره ای باشد که فروپاشی اجتماعی ما را به تنفر از خود ترغیب می کند.
شاید اگر رادیو و تلویزیون نبود امروز خبری از پادشاهی در بریتانیا نبود.
برای فهم بهتر این فرضیه بهتر است نگاه کنیم به دو پادشاهی بزرگ اروپا که ریشه پادشاهی مدرن در اروپا بوده اند: پادشاهی آلمان و پادشاهی اتریش. دو پادشاهی ای که در قرون وسطی ناگزیر بودند خود را ادامه پادشاهی مقدس رم بدانند که اعتبار آن در نخستین قرن های مسیحیت به تایید کلیسا رسیده بود. اما از اواخر قرن دوازده میلادی خانواده های پادشاهی ای مانند خاندان هابسبورگ به تدریج توانستند به امکان اعتبار بخشیدن به خود و به رسمیت شناختن مشروعیت خود از طریق نسب خونی دست یابند. آنچه اعتبار «خانواده پادشاهی» را در نخستین قرن های پس از رنسانس و شکل گیری مدرنیته اولیه به عنوان یک نهاد مشروع مقبول ساخت استفاده هوشمندانه خاندان هابسبورگ از رسانه های چاپی در اواخر قرن پانزدهم برای تبلیغ اعتبار و تداوم تاریخی پادشاهی خود بود. در این تحول، اتریشی ها و آلمانی ها نخستین پادشاهی بودند که از فرهنگ ( اگرچه به شکل اشرافی و تشریفاتی آن ) به عنوان عاملی برای تحکیم حکمرانی پادشاهی استفاده کردند. اما باوجود این پیشینه، این پادشاهی ها در طوفان تحولات قرن نوزدهم و بیستم، به همان سرنوشتی دچار شدند که شعبه فرانسوی آنان در پی انقلاب فرانسه با آن روبرو شد. با وجود این تحولات، پادشاهی در انگلستان که روزی برای تضمین مشروعیت خود ناگزیر از وصلت با پادشاهان فرانسوی و آلمانی و اطریشی بودند، پایدار ماند.
ازدواج رادیویی، تاجگذاری تلویزیونی
مراسم ازدواج ملکه الیزابت دوم در سال ۱۹۴۷، نخستین مراسم سلطنتی بود که از رادیو مستقیما در سراسر جهان پخش شد و بیش از ۲۰۰ میلیون نفر آن را شنیدند. پس از آن نویت به پخش تلویزیونی مراسم تاجگذاری در سال ۱۹۵۳ رسید که از تلویزیون به طور مستقیم پخش شد. این دو مراسم آغازگر پیوندی میان بی بی سی و سلطنت بریتانیا شد که به پیوند جدایی ناپذیر پادشاهی بریتانیا از تلویزیون منجر شد.
حالا خانواده سلطنتی بریتانیا برای نخستین بار در تاریخ اجازه داده است زندگی پشت پرده دربار سلطنتی بریتانیا در یک سریال تلویزیونی به نمایش گذاشته شود. سریال تاج THE CROWN که تاکنون ۱۰ قسمت آن ساخته شده قرار است تا ۶۰ قسمت ادامه یابد. و شاید این سریال که به رازهای سلطنت بریتانیا در زمان ملکه الیزلبت دوم می پردازد تا پایان عمر ملکه بریتانیا ادامه یابد که اکنون ۹۱ ساله است.
آن طور که در سریال تاج نشان داده می شود، سلطنت ملکه الیزابت بریتانیا نخستین پادشاهی و نخستین مراسم مهم سیاسی در تاریخ است در تلویزیون گزارش داده شده است. مراسمی که برای قرن ها در پس پرده انجام می شد و مردم از جزییات آن خبر نداشتند در سال ۱۹۵۳ به طور زنده از تلویزیون پخش شد.
از دید پادشاهی بریتانیا پخش مستقیم تلویزیونی نشانه ای از آغاز نخستین پادشاهی مدرن دنیاست. پادشاهی که تحت تاثیر تحولات تازه در جامعه جهانی و جامعه بریتانیا نه فقط در نوع رابطه سیاسی بلکه در نوع رابطه فرهنگی و انسانی خود با مردم عادی دگرگونی اساسی ایجاد می کند. با وجود اهمیتی که پخش تلویزیونی مراسم برای ملکه داشت کلیسای انگلستان و عمده سیاستمداران قدیمی بریتانیایی آن روز از جمله وینستون چرچیل نخست وزیر وقت با آن مخالف بودند. آنها پخش تلویزیونی را مغایر با سنت های انگلیسی و به معنا یدخالت دادن مردم در امور سلطنتی می دانستند. البته در سریال تاج اعتبار پافشاری بر پخش تلویزیونی به پرنس فلیپ همسر یونانی الاصل ملکه داده می شود. امری که در اسناد تاریخی به آن اشاره ای نشده است.
پادشاهی بریتانیا نخستین پادشاهی است که نه فقط مشروطه بودن پادشاهی را می پذیرد بلکه خود را مسوول می داند تا جزییات همه حساب های عمومی خانواده سلطنتی و تصمیم گیری هایی را که به منافع مردم مرتبط است به اطلاع مردم برساند. به تعبیر دقیق تر چنان که در سریال تاج دیده می شود زندگی خصوصی و عمومی در دربار زیر کنترل دولت منتخب مردم و افکار عمومی است که از طریق تلویزیون و روزنامه ها مو به موی رفتار چهره های شناخته شده دربار را دنبال می کنند. از این منظر شاید سریال تاج نخستین مجموعه نلویزیونی است که زندگی روزمره یک پادشاه حاکم را به زندگی روزمره در رسانه ها پیوند می دهد. آیا تصمیم گیری برای ساخت این سریال بخشی از سیاست روابط عمومی خانواده سلطنتی بریتانیاست؟
چهره های پشت پرده
مالک سریال تاج شرکت بزرگ آمریکایی نتفلیکس است که پخش سریال را از سپتامبر ۲۰۱۶ آغاز کرده است. اما نتفلیکس سرمایه گذار مالی است و تهیه کننده انگلیسی سریال شرکت لفت بنک پیکچر است که در سال ۲۰۰۷ با سرمایه گذاری اولیه بی بی سی بنا نهاده شده است. صاحب اصلی شرکت اندی هریس است که سازنده یکی از معروف ترین سریال های تلویزیونی انگلیسی به نام خانواده رایلی است. خانواده رایلی به سیر تحول زندگی داخلی یک خانواده طبقه پایین بریتانیایی در آغاز قرن بیستم می پردازد. حالا سریال تاج به سیر تحول بالاترین خانواده بریتانیا می پردازد.
با توجه به حمایت نزدیک بی بی سی از سریال و این که بی بی سی عملا مسوولیت نمایش تلویزیونی خانواده سلطنتی را در بریتانیا از آغاز بر عهده داشته است می توان نتیجه گرفت که سریال تاج با طراحی محافل پشت پرده بی بی سی و روابط عمومی پادشاهی بریتانیا ساخته شده است. همین گروه تهیه کنندگان در سال ۲۰۰۶فیلم سینمایی ملکه THE QUEEN را با بازی هلن میرن ساختند. بنا بر این پیتر مورگان که هم نویسنده ملکه و هم سریال تاج است را می توان به نوعی نویسنده محبوب خانواده سلطنتی بریتانیا دانست. او در سال ۲۰۰۸ به عنوان نفر بیست و هشتم در میان صد مرد و زن قدرتمند بریتانیا در حوزه فرهنگ شناخته شد. مادر پیتر از شوروی به بریتانیا فرار کرده بود و پدرش نیز یهودی بود که از دست آلمانی های نازی به بریتانیا فرار کرده بود. از این نظر می توان گفت سرزمین ملکه پناهگاه خانوادگی نویسنده سریال تاج بوده است. مورگان در فیلم ملکه با استفاده از ماجرای مرگ یا قتل پرنسس دایانا توانست به خوبی از فضای شایعه ای که همیشه در باره خانواده سلطنتی در بریتانیا وجود داشته است برای ساختن یک درام خانوادگی سیاسی با تکیه بر رازهای همیشه پنهان سیاست استفاده کند. اگرچه گروهی از منتقدان در آن زمان گفتند که او واقعیت مرگ دایانا را به نفع خانواده سلطنتی تا اندازه ای تحریف کرده است. سریال تاج هم از این انتقادها بی نصیب نمانده است. روزنامه تایمز به تازگی در گزارشی به واقعیت هایی پرداخته است که واقعیت های تاریخی در سریال تاج ظاهرا برای جذاب تر پیش بردن سیر دراماتیک سریال اندکی دست کاری شده است.
اندکی پیچاندن تاریخ
هوگو ویکرز یکی از برجسته ترین زندگی نامه نویسان خانواده سلطنتی بریتانیا در گزارشی در شماره روز ۲۴ نوامبر ۲۰۱۶ در روزنامه تایمز می نویسد در « سریال ۱۰۰ میلیون پوندی تاج برخی از خطوط داستان برای حساس تر شدن و به خاطر نیازهای یک درامای تلویزیونی تغییر داده شده است.» مثلا در سریال تاجبه رابطه عشقی میان ملکه الیزابت و لرد پروچستر اشاره می شود که نزدیک بوده است رابطه زناشویی ملکه و پرنس فلیپ را به هم بزند. ویکرز می گوید البته لرد پروچستر که بعدا مدیر اداره اسب های مسابقه ملکه شد از کودکی با ملکه دوست بوده است اما دربار سلطنتی هیچگاه شایعات مربوط به رابطه این دو را جدی نگرفت. ویکرز می نویسد که واقعیت این است که ملکه از نوجوانی به پرنس فیلیپ خوش قیافه علاقمند بوده است و این ملکه مادر بوده که در پی آن بوده تا لرد پریچستر را به عنوان همسر آینده ملکه پیشنهاد کند. گویی ملکه از جوانی نمی خواسته است زیربار پیشنهاد مادرش برای ازدواج برود. البته ناگقته نماند که بر اساس همین شایعات سلطنتی رابطه همسر ملکه با لرد پرچستر تا پایان مرگ این دوست دیرینه ملکه در سال ۲۰۰۱ چندان رابطه نزدیکی نبوده است. مثل این که پرنس فلیپ تا زمان مرگ لرد پریچستر همیشه ته ذهنش درگیر این شایعات بوده است.
مورد دیگری که ویکرز به آن اشاره می کند ناخشنودی پرنس فیلیپ از محدودیت هایش به دلیل همسر ملکه بودن در طول سریال تاج است. به عقیده ویکرز پرنس فیلیپ خیلی زود اقتضائات زندگی ملکه را درک کرده و همیشه در جهت کمک به او در جهت انجام وظیفه اش عمل کرده است. بنا بر این شخصیت همسر ناشاد ملکه پدیده ای است که ساخته و پرداخته نویسنده سریال تاج است. در همین جهت نشان داده می شود که پرنس فیلپ با این مساله که در مراسم تاج گذاری در برابر ملکه زانو بزند مشکل داشته در حالی که ویکرز می گوید همه اسناد نشان می دهد که پرنس فیلیپ نه فقط هیچ مشکلی نداشته بلکه از این مساله استقبال کرده است.
در سریال نشان داده می شود که ملکه ابتدا به خواهر کوچک اش پرنسس مارگارت قول می دهد که از ازدواج او با کاپیتان پیتر تاوزند محافظ شخصی خانواده سلطنتی در زمان پادشاهی پدرشان حمایت می کند اما بعدا زیر قولش زده است. ویکرز می گوید این هم درست نیست و ملکه از ابتدا به خواهرش گفته است که برای ازدواج با مرد دلخواهش باید تا ۲۵ سالگی صبر کند برای این که بنا بر قوانین سلطنتی اگر پیش از ۲۵ سالگی فردی از خانواده سلطنتی بخواهد ازوداج کند باید با تایید سرپرست وقت خانواده صورت بگیرد. در آن زمان خانواده سلطنتی ازدواج پرنسس مارگارت با مردی را صلاح نمی دانسته اند که پیش از آن ازوداج کرده و از زن قبلی اش دارای فرزند است. آنچه مساله را پیچیده تر می کرد این بود که پرنس مارگارت پیش از جدا شدن کاپیتان تاوزند از همسرش با او رابطه عاشقانه داشته است.
در موردی دیگر، در سریال دیده می شود که ملکه با توصیه عمویش دوک ویندزور می پذیرد که کاخ مورد علاقه محل زندگی خود و همسرش را به دلایل سیاسی ترک کند و به کاخ باکینگهام نقل مکان کند. ویکرز می گوید دوک ویندزور پس از ازدواج با زنی امریکایی که مورد اعتراض دربار واقع شد و به کنار نهادن او از مقام پادشاهی منجر شد، فرد مورد اعتمادی در دربار نبوده و ملکه توصیه ای از او نپذیرفته است. بلکه این چرچیل نخست وزیر وقت بوده که ملکه را به آمدن به کاخ باکینکهام تشویق کرده است.
خانواده ای باب میل شایعات مردمی
مرور تغییراتی که در سریال تاج در جزییات زندگی زنان و مردان دربار داده شده نشان می دهد که نویسند در پی آن بوده است که روابط موجود در خانواده سلطنتی را به روابط موجود در خانواده های معمولی نزدیک کند. نویسنده همچنین در عین این که سعی کرده برای خانواده سلطنتی دردسر درست نکند به برخی از شایعات موجود در میان مردم اهمیت داده است تا ضمن جذاب تر کردن داستان بتواند همدلی مردم با روایت به دست داده شده از مناسبات دربار را جلب کند. به این ترتیب نویسنده روایتی بحث برانگیز و جذاب و غیر سفارشی از خانواده سلطنتی به نمایش گذاشته است. روایتی که می تواند در قسمت های بعدی از واکنش های مردم به سریال تاثیر بپذیرد و نوعی رابطه متقابل میان مردم و روایت تلویزیونی از خانواده سلطنتی ایجاد کند. به این ترتیب می توان در قسمت های بعدی سریال در انتظار روایتی از خانواده سلطنتی بود که به خواست مردم نزدیک تر است. روایتی که به جای تاریخ نویسان توسط روزنامه نگاران و نویسندگان و صاحبان رسانه ساخته می شود.
داستان این کتاب درباره فیلمسازی است که درگیر یک ماجرای عاشقانه می شود. این داستان در کنار پرداختن به مسائل شخصیت اصلی اش که یک کارگردان است، به مرور خاطرات سینمایی و فیلم هایی که علاقه مندان سینما با آن ها خاطره دارند، می پردازد. این مرور هم به مدد تصاویری که در خلال سطور کتاب درج شده اند، انجام می شود.
«مهدی» و «میترا» عناوین بخش های مختلف این رمان هستند که به صورت یکی در میان تکرار می شوند.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
فرزاد روبه رویم نشسته و با چشمانی قرمز و پفدار نگاهش را به چشمانم گره می زند. حس و حال کش دادن این بحث آبکی را ندارم. کسی را به قدرت و مهارت خودم در گرفتن پوزیشن جسد سراغ ندارم. ناگهان برایم یک رابطه می میرد. اتفاقی عجیبی نیست. مرگ رابطه هم شکل های متفاوتی دارد. درست مثل مرگ آدم ها… گاهی یک رابطه به تدریج و ذره ذره می میرد. شبیه بیماری که مدت ها با یک مرض مهلک دست و پنجه نرم می کند و آن قدر مقاومت می کند تا دیگر رمقی برایش نمی ماند و با رضایت روی بال های فرشته مرگ آرام می گیرد. بعضی دیگر از رابطه ها به شکلی کاملا تصادفی و بی موقع می میرند. مثل آدمی که بعد از ساعت ها کار طاقت فرسا در حالی که برای بچه هایش خرید مفصلی کرده و به سمت خانه می رود، ترمز اتومبیلش از کار می افتد… معمولا مردن به شکل تصادفی دردناک تر است. یکباره، بی مقدمه، یک زندگی پایان می پذیرد. در مورد رابطه ها هم همین طور. تا به خودت بیایی کار تمام شده…
سرزمین مادری شهرزاد
نویسنده: سندی مومنی
ناشر: حوا
قیمت: ۸۸۰۰تومان
تعداد صفحات: ۱۰۲صفحه
کتاب «سرزمین مادری شهرزاد» شامل مجموعه نقدهای سندی مومنیست که به همراه مقدمهای از احمد اکبرپور منتشر شدهاست.
سندی مومنی داستاننویس و منتقد نشریات عصر پنجشنبه، کتاب ماه کودک و نوجوان، فصلنامه نقد کتاب کودک و نوجوان و… مجموعه نقدهای خود را بر کتابهای کودک منتشر کرد.
در این کتاب نقدهایی بر آثار زهرا فردشاد، شهربانو بهجت، فاطمه فروتن، اعظم سبحانیان، مرضیه جوکار، لیلا برزگر دیده میشود. احمد اکبرپور نویسنده سرشناس ادبیات کودک در مقدمه خود بر این کتاب به بررسی ویژگیهای نقد سندی مومنی پرداخته و آن را نقدهایی از جنس ادبیات نامیده است.
پیشتر نقدهای سندی مومنی در جشنواره ادبی بانه و سومین کنگره ادبیات پایداری برگزیده شده بودند.
سیری در نظریه پیچیدگی
نویسنده: ملانی میچل
مترجم: رضا امیر رحیمی
ناشر: نشر نو
قیمت: ۴۳۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۵۳۰ صفحه
نویسنده کتاب درباره موضوع این اثر می گوید: در سال ۱۹۸۴ هنوز اصطلاح سیستم های پیچیده را نشنیده بودم، گرچه این گونه اندیشه ها پیش از آن به فکرم راه یافته بودند. دانشجوی سال اول دوره تحصیلات تکمیلی علوم کامپیوتر در دانشگاه میشیگان بودم، و هدفم مطالعه بر روی هوش مصنوعی بود؛ یعنی این که چگونه کامپیوترها را واداریم مانند آدم ها فکر کنند.
ملانی میچل در پیشگفتاری که برای این کتاب نوشته، آورده است: ایده نوشتن این کتاب وقتی شکل گرفت که برای سخنرانی یادبود اُلم در سانتافه از من دعوت شد _ مجموعه سخنرانی های سالانه ای در مورد سیستم های پیچیده برای عموم، که به یادبود ریاضیدان بزرگ استانیسلاو الم برگزار می شود. عنوان رشته سخنرانی های من این بود: «گذشته و آینده علوم پیچیدگی».
این کتاب به گفته نویسنده اش برای این نوشته شده که نسخه بسیار تعمیم یافته ای از آن سخنرانی ها باشد؛ نسخه ای که روی کاغذ آمده است. این کتاب درباره پرسش هایی است که میچل و عده ای دیگر را در جامعه سیستم های پیچیده، در گذشته و حال، مجذوب خود کرده است.
این کتاب ۵ بخش اصلی دارد که مجموعا ۱۹ فصل را در خود جا داده اند.
بخش اول با عنوان «پس زمینه و تاریخچه» دربرگیرنده ۷ فصل است: «پیچیدگی چیست؟»، «دینامیک، آشوب، پیش بینی»، «اطلاعات»، «محاسبه»، «تکامل»، «علم ژنتیک به زبان ساده» و «تعریف و اندازه گیری پیچیدگی». بخش دوم با عنوان «حیات و تکامل در کامپیوترها» هم ۲ فصل را شامل می شود که عبارت اند از: «برنامه های کامپیوتری تولیدمثل کننده» و «آلگوریتم های ژنتیک».
«محاسبه نمایان» عنوان بخش سوم است که فصل دهم تا چهاردهم کتاب را در بر می گیرد: «خودکار سلولی، حیات، جهان هستی»، «محاسبه با ذرات ۲۴۰»، «پردازش اطلاعات در سیستم های زنده»، «چگونه قیاس کنید(اگر کامپیوتر هستید)» و «آینده مدل سازی کامپیوتری». بخش چهارم هم با عنوان «تفکر شبکه ای» در برگیرنده این فصل هاست: «علم شبکه»، «کاربرد علم شبکه در شبکه های دنیای واقعی»، «راز میزان شدن» و «تکامل به زبان پیچیده». بخش پنجم کتاب هم «نتیجه گیری» نام دارد و فصل نوزدهم را شامل می شود که نامش «گذشته و آینده علوم پیچیدگی» است.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
حال، طبق نظر وولفرام، چون قواعد بسیار ساده ای مانند قاعده ۱۱۰، می توانند محاسبه عام را امکان پذیر کنند، پس اکثر سیستم های طبیعی _ و بغرنج تر از قاعده ۱۱۰ _ نیز احتمالا می توانند محاسبه عام را امکان پذیر کنند. وولفرام معتقد است هیچ محاسبه ای پیچیده تر از محاسبه ای نیست که کامپیوتر عام با فرض ورودی درست، می تواند به انجام برساند. بدین ترتیب پیچیدگی محاطبات ممکن در طبیعت سقفی دارد.
همان طور که در فصل چهارم توضیح دادم، آلان تورینگ نشان داد که کامپیوترهای عام در اصل می توانند هر چه را «محاسبه پذیر» است محاسبه کنند. اما برخی از محاسبات از بقیه ساده تر هستند. گرچه هر دو مورد زیر را می توان روی یک کامپیوتر اجرا کرد، اما برنامه «۱ + ۱ را محاسبه کنید» از برنامه ای که آب و هوای کره زمین را شبیه سازی می کند، محاسبات ساده تری دارد، درست است؟ اما اصل وولفرام در واقع تاکید می کند که «بغرنجی» تمامی محاسباتی که عملا در طبیعت انجام می شود یکسان است.
همه با هم برابرند
نویسنده: جرمی والدرون
این کتاب را جرمی والدرون پروفسور دپارتمان فلسفه دانشگاه نیویورک نوشته و نتشارات دانشگاه هاروارد منتشرش کردهاست.
موضوع برابری انسانها با یکدیگر از قدیمی ترین مفاهیم و مباحث در دایره تئوری سیاسی، فلسفه و حتی آموزه های الهی است. از سوی دیگر، برابری انسانی یکی از شعائر مطرح شده در آموزه های کلاسیک و مدرن اندیشه سیاسی است که البته در مرحله اجرا، با کاستی های بی شماری هم مواجه بوده است.
اما به راستی برابری چیست؟ ملاک تعیین برابری انسانها و مبنای آن چیست؟ چگونه می توان انسان را از حیوانات تشخیص داد؟ آیا این برابری صرفا جنبه ای اخلاقی داشته و در علم اخلاق باید به آن پرداخت و یا ماهیتی اصیل در وجود و سرشت انسان داشته و بدون نیاز به بحث کردن بر روی آن، وجود مستقل خارجی دارد؟ آیا می توان ویژگی هایی مشترک برای همه انسانها در نظر گرفت و بر اساس آنها نسبت به برابری آنها با یکدیگر قضاوت کرد؟ در اینصورت، تفاوت های میان انسانها و توانایی های متفاوت آنها با یکدیگر چه می شود؟
«جرمی والدرون»، پروفسور دپارتمان فلسفه دانشگاه نیویورک، در کتاب جدید خود با عنوان «همه با هم برابرند»، که به تازگی توسط انتشارات دانشگاه هاروارد به چاپ رسیده، ضمن پرداختن به سوالاتی نظیر سوالات مطرح شده در بالا، معتقد است انسانها دستکم می توانند چهار ویژگی را به صورت مشترک با یکدیگر داشته باشند: عقل، خودمختاری، عاملیت اخلاقی و توانایی دوست داشتن. البته میزان شدت و قوت این عوامل در انسانها با یکدیگر متفاوت است، اما به عقیده وی می توان گفت که همه انسانها تا حدی از این عناصر برخوردار بوده و بهره می برند.
اما با مطرح شدن این بحث، این سوال نیز مطرح می شود که چگونه می توان در این دسته بندی، تفاوت های انسانها را با یکدیگر تشخیص داد؟ چگونه می توان گفت که شخصی از نقص در این ویژگی ها رنج می برد؟
لازم به ذکر است، «والدرون» بخش عمده عمر آکادمیک خود بر روی مبحث برابری انسانی کار کرده و سعی کرده تا در کتاب حاضر، به بخش اعظمی از سئوالات مطرح شده پاسخ دهد. در حقیقت کتاب پیش رو را می توان به عنوان مجموعه ای جامع از آراء وی در خصوص مساله برابری انسانی در نظر گرفت که مطالعه آن به تمامی دانشجویان رشته های فلسفه، جامعه شناسی، علوم سیاسی و دیگر دوستداران مباحث مربوط به تئوری سیاسی توصیه می شود.
اصفهان در قلب تاریخ ایستاده است و اشک های سقوط در ” طنین کاشی” های آبی اش به سرفصل روزگاران ایران در عصری تبدیل می شود که جهان می تاخت و نصف جهان می ماند و با خود سرزمین تاریخی را که پایتخش بود به قعر تاریخ می راند.
“سقوط اصفهان” این فصل سراسر اندوه و اشک از نگاه مورخان پنهان بود.انتشار کتاب ” سقوط اصفهان” نوشته ژان کریستف روفن به ترجمه محمد مجلسی در سال ۱۳۷۹ راه را گشود.
اما انتشار کتاب کوچک سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی با بازنویسی جواد طباطایی بود که افکار عمومی را متوجه این فاجعه بزرگ تاریخی کرد.جزوه ای کوچک که بخشی از کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران است . آنتوان دُو سِرسو این کتاب را بر اساس گزارشهای یوداش تادوش کروسینسکی، از راهبان یسوعیای که در هنگام سقوط صفویه به دست محمود افغان ساکن اصفهان بود، تهیه و در سال ۱۷۲۸ شش سال پس از سرنگونی صفویان منشر کرد.
این کتاب که در نخستین دهههای عصر روشنگری منشر شد، تاثیر بسیاری در کسب آگاهی فیلسوفان سیاسی مانند منتسکیو، ولتر،ادوارد گیبون از تحولات ایران داشت و بسیار مورد توجه فیلسوفان سیاسی قرار گرفت.
کتاب پدر دو سرسو هیچگاه به فارسی ترجمه نشد. اما از گزارش سید جواد طباطبایی که ترجمه آن را مقدور نیافته و خلاصه ای از آن را بازنویسی کرده، می توان دریافت که در عصر قاجاریه اطرافیان عباس میرزا ولیعهد در تبریز، گزارش کروسینسکی را می شناختند و عباس میرزا را از مضمون آن مطلع کردند، و او دستور ترجمه آن را داد.
چنین کاری را بویژه با در نظر داشتن قدرت دید و تحلیل کروسینسکی، جز به حس وطن خواهی و هشیاری عباس میرزا که یک تنه به تمام خاندان قاجار می ارزید و در راه اعتلای کشور از طریق عقلانی می کوشید تعبیر نمی توان کرد.
جالب تر اینکه ترک های همسایه که از همان زمان دو گام از ما جلوتر بوده اند؛ از آغاز به اهمیت گزارش راهب یسوعی پی برده و آن را به زبان ترکی عثمانی ترجمه کرده اند و دستگاه عباس میرزا جزوه را از روی ترکی استانبولی به فارسی برگردانده است.
به نوشته سیروس علی نژاد “سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی لرزه بر جان آدمی می اندازد لرزه از پیروزی آسان مشتی ماجراجو بر کشوری بزرگ؛ لرزه از بی مسئولیتی پادشاهی که حتا به هنگام مرگ به جای آنکه در اندیشه بزرگی کشور باشد، در اندیشه آسایش درباریان است، شاه سلیمان پدر شاه سلطان حسین؛ و از واگذاری مسئولیت از سوی شاه سلطان حسین به کسانی تهی از هر نوع فضیلت؛ از حقیرانی که بر جای بزرگان تکیه زده اند؛ از مسخرگانی که مردم وادار به احترام به آنان شده اند؛ از پادشاهی که خواجه سرایان را بر ملک و ملت مسلط کرده است؛ از توطئه ها و دو دستگی هایی که تمامی امور مملکت را در خود غرق کرده است؛ از شرایطی که در آن «خطر پیروز شدن از شکست خوردن بیشتر است »؛ از وضعیتی که در آن سرداری به سپاه دشمن پشت می کند تا پیروزی را بر کام دیگری هر چند خودی شرنگ کند؛ از دربار دائر مداری که که همه امورش به رشوه می گذرد؛ و لرزه از بی فکری، بی لیاقتی، و انحطاطی که تمامی کشور را فراگرفته است.
گزارش راهب یسوعی از تفرقه ای که بر کشور حاکم است جگر آدم را کباب می کند. کروسینسکی از تفرقه ای که در آن زمان بر کشور حاکم است می نویسد و می گوید چند دستگی چنان بر کشور حاکم شده بود که حتا در میان یک طایفه رقابت بر سر اینکه پس از پیروزی مبادا رقیب زمام امور را به دست گیرد، سبب می شد هیچ قبیله و طایفه و لشکر و سپاهی به مقابله با دشمن بر نخیزد.
برای مثال وی پس از توضیح مقدماتی که سبب ساز حمله محمود افغان به ایران شد، حکایت می کند که در زمان محاصره اصفهان، در چند فرسخی پایتخت، « لرها و بلوچ ها زندگی می کردند که مردمانی بسیار شجاع و جنگجو بودند و هر یک از آن دو قوم می توانست بیست هزار مرد جنگی به میدان نبرد بیاورد که برای شکست محاصره اصفهان کافی بود، اما هر یک از آن دو قوم نیز به دو فرقه مخالف تقسیم شده بود و همین دشمنی در میان آنان موجب شد که نتوانند برای مقابله با افغانان به طور متحد با هم وارد جنگ شوند. هر یک از آن دو فرقه می خواست دیگری را از میدان خارج و بیشترین سهم از افتخارات را نصیب خود کند ».
کروسینسکی از تفرقه ای که در آن زمان بر کشور حاکم است می نویسد و می گوید چند دستگی چنان بر کشور حاکم شده بود که حتا در میان یک طایفه رقابت بر سر اینکه پس از پیروزی مبادا رقیب زمام امور را به دست گیرد، سبب می شد هیچ قبیله و طایفه و لشکر و سپاهی به مقابله با دشمن بر نخیزد.
از سالها پیش از حمله افغان ها، چند دستگی چنان بر دستگاه حکومت غالب است که وقتی قرار است کسی را به سرداری سپاه انتخاب کنند و به جنگ بفرستند، نقشه ها و توطئه ها به گونه ای پیش می رود تا کسی برگزیده شود که در کار او اخلال بتوان کرد و بتوان به اشکال مختلف کار وی را به شکست کشانید!
کتاب به تلخی یا شیرینی یک رمان تاریخی پیش می رود. با وجود این، این یک کتاب رمان نیست، یک کتاب تاریخ هم نیست یا صرفاً کتاب تاریخ نیست بلکه رساله ای است در اندیشه سیاسی آنطور که در آثار جواد طباطبایی می شناسیم.
طباطبایی قصد دارد انحطاط یک کشور را از خلال رویدادهای آن نشان دهد و برای این کار به تشریح طرز فکر و رفتار حکومتیان همت می گمارد و علاوه بر آن به قدرت دید و توانایی تحلیل کروسینسکی و دو سرسو می پردازد و آن را در مقایسه با نوشته های ایرانی برجسته می یابد.”
احمد احرار روزنامه نگار برجسته ایرانی که دستی هم در تاریخ دارد، روایتی تحلیلی از کتاب بدست داد و در کتاب “کالبد شکافی یک طغیان”۱ سقوط اصفهان را از منظر تعصبات مذهبی و تاثیر آن بر تاریخ بر رسید و پرتو تازه ای برای این رویداد شگفت انداخت.
مویه بر اصفهان
محمد بلوری روزنامه نویس برجسته دیگر ایرانی که سالهاست مجالش نمی دهند تا به حرفه خود بپردازد” سقوط اصفهان” را دستمایه نوشتن کتاب پرحجمی کرده است که هم تاریخ و هم رمان را یکجا در خوددارد.
رمان، با توصیفی از فرارسیدن شب در اصفهان عصر صفوی آغاز میشود. توصیفی که در ادامه آن تصویری پر از هرجومرج و هراس و فساد ارائه شده است. شهر، گویی از فرط فساد و تباهیای که دامن آن را گرفته در آستانه زوال و فروپاشی است و تلنگری کافی است تا این فروپاشی رخ دهد. در لابهلای نقل داستان این فروپاشی از زاویه دید دانای کل، اطلاعاتی تاریخی، برگرفته از نوشتههای مورخان خارجی و کسانی که از کشورهای اروپایی به اصفهان آن روزگار میآمدهاند و اوضاع پرهرجومرج را از نزدیک شاهد بودهاند، آمده است ازجمله اینکه: «در پی رواج فساد در میان درباریان، چنان آشفتگی در مملکت به وجود آمد که یک تاریخنویس خارجی مقیم اصفهان در وصف اوضاع آشفته کشور اینگونه نوشت: نه در شاه حسی، نه در بزرگان غیرتی، نه در مردم اعتمادی و نه در وزیران تدبیری است.» رمان در جایجای خود به ترسیم این فساد و تباهی و تاثیر فاجعهبار آن بر سرنوشت شهر و مردمی که در آن زندگی میکنند میپردازد. مردمی که سخت دچار پریشانحالیاند و هیچکس امیدی به بهبود اوضاعی که هردم دارد خرابتر میشود ندارد، گرچه در جاهایی مقاومتهایی پراکنده در برابر هجوم افغانها صورت میگیرد، از جمله جنگ مردم دهکده «بنصفهان» با سپاهیان افغان که تا محاصره افغانها در دره عمیقی در کوهستان پیش میرود. در رمان، به نقل از پطروشفسکی، مورخ و پژوهشگر تاریخ، درباره این جنگ آمده است: «جنگهای خونین مردم بنصفهان و افغانها، سرانجام با تنظیم موافقتنامه صلح بین محمود و ریشسفیدان دهکده به آخر رسید و طرفین با هم توافق کردند به دشمنی با هم پایان بدهند، اما پس از مدتی محمود تصمیم گرفت پیمان صلح را بشکند و با حمله به بنصفهان و غارت و کشتار مردم، این آبادی را به تصرف درآورد. به همین خاطر جاسوسانش را مخفیانه به این دهکده فرستاد تا کاری کنند که ابتدا مردم بنصفهان پیمان صلح را بشکنند، اما روستاییان با شناسایی جاسوسان، آنان را در حملهای غافلگیرانه کشتند و جنازههایشان را به اردوگاه محمود فرستادند.» در ادامه سطرهایی از رمان را میخوانید: «در هوای گرم خرداد با جنازههای پراکنده در کوچهها و خیابانها، بوی تعفن فضای شهر اصفهان را آکنده است. دیگر کسی در انتظار آمدن علیمردانخان و سپاهش نیست. دیگر کسی امیدی به رسیدن هیچ سپاه و دلاوری ندارد و همه در ناامیدی و پریشانحالی در انتظار سرنوشت تیره و محتوم خویش هستند و سپاهیان چنان ناتوان و بیتفاوت شدهاند که افغانها در پیش چشم آنان دست به غارت و حتی قتل مردم بیگناه در حاشیههای شهر میزنند و ریشخندزنان به مدافعان نظارهگر پا به فرار میگذارند. فرماندهانی چون عبداله والی بیآنکه لشکریان را برای حمله به دشمن سامان بدهند به بهانههایی خود را پنهان میکنند که گویی میخواهند پس از تسخیر پایتخت توسط سپاهیان افغان از خشم و مجازات محمود در امان بمانند حتی برخی از درباریان و خواجهسرایان با جاسوسی برای محمود او را به حمله تشویق میکنند…»
محمد بلوری که سالهای بسیار پیش چند مجموعه داستان هم منتشر کرده است؛ هنر رمان نویسی را با عشق به ایران و جست و جوی تاریخی بهم می آمیزد و کتابی نزدیک به نهصد صفحه به دست می دهد که خواننده را تا اعماق رویدادهای تاریخی پیش می برد و لحظه به لحظه با فاجعه آشنا می کند.
عشق”پهلوان حیدر” و”زبیده بیگم” چنانکه سنت رمان تاریخی است، چون ریسمانی طلایی نقل قول های متعدد از منابع تاریخی را در باره ” سقوط اصفهان” با رویدادهای واقعی بهم پیوند می زند و از خلال رنج و خون راه می گشاید.
محمد بلوری فاجعه تاریخی سقوط اصفهانی را جلوه ای تازه می دهد و خواننده را با تمامی چهره های این دوران آشنا می کند و حکایت انحطاط از درون را باز می نویسد.
“اصفهان مویه کن!” با وصف شب مخوف اصفهان به روزگار انحطاط آغاز می شود و در شب شیراز پایان می گیرد، به هنگامی که ” جنگجویان ایرانی نادر” شهر را محاصره کرده اند تا به روزگا رخفت پایان دهند:
“نازگل پس از مسافتی از اسب به پایین جست، افسار اسبش را به دست گرفت و با صدای بلندی گفت:
من یک خاتون هستم . از جنگ سپاهیان افغان گریخته ام . می خواهم به جنگجویان نادر سپهسالار ایرانی پناهنده شوم…”
“اصفهان مویه کن” به روزگار ما که زاینده رود می میرد، طنین دیگری دارد:” براستی که تاریخ می آموزد، سقوط ظالم به زوال عقل خود اوست.”
ولتر گفته بود: «شعر موسیقی روحهای حساس بزرگ است.» ایام کریسمس اما هنگامهایست که موسیقی شعر به شکلی ویژه و یگانه جلوه میکند. در طول قرنهای متمادی شاعران نامدار بسیاری، ذهن و خامهشان را معطوف سرودن درباره این تعطیلات رنگین کردهاند. با هم بهترین و محبوبترین اشعار اینچنینی را مرور میکنیم:
۱- بیا ای خواب شیرین سایهای ساز
به روی کودک دلبند من باز!
همان خوابی که جنسش جویبار است
کنار ماه، ساکت، شادوار است!
بیا ای خواب شیرین نرم و آرام
به ابروها بباف آن تاج گلفام!
بیا آخر فرشته، مهربان خواب
به روی کودک خوشحال من تاب!
اینها، ابیات نخستین شعر «ناز آوای گهواره» اثر ویلیام بلیک هستند. این شعر ۳۲ خطی از دفتر شعر «سرودهای معصومیت» است و از رهبانیت و قداست عشق مادر به فرزند قصه می کند. این شعر زمزمه ی لالایی مادری ست بر بستر نوزادش. مادری که تمثال مسیح را در صورت کودکش می بیند و با دیدن لبخندش می انگارد که مسیح بر او و دنیا لبخند می زند. تداعی و تصوری که تسلا و آرامش مادر را رقم می زند.
۲- «دیدار با سنت نیکلاس» که با عنوان «شب پیش از کریسمس» هم شناخته می شود، نام شعریست که بار نخست در سال ۱۸۲۳ و بدون امضای شاعر منتشر شد ولی بعدها به «کلمنت کلارک مونرو» Clement Clarke Moore منتسب شد. این شعر از نامدارترین سروده های آمریکایی ست و تاثیر بسیاری در فرهنگ عامه گذاشته است، تا جایی که بسیاری از باورها و افسانه های رایج درباره ی کریسمس، مثل بابانوئل، سورتمه ، گوزنهای پرنده و زنگوله های خبررسان از این چکامه نشات می گیرند.
۳- آلفرد لرد تنیسون ، عارف و ملکالشعرای عهد ویکتوریا از مشهورترین مفاخر ادب انگلستان است و با القابی چون زبان سالار و شاعر مردم هم شناخته میشود. او مهارتی کمنظیر در به هم پیوستن و درهم تنیدن توصیف نمودهای بیرونی با حالت ذهنی انسان دارد. او در شعری با عنوان «ای زنگهای وحشی به صدا درآیید» اینچنین مینویسد:
ای زنگهای سرکش و سرخوش به صدا درآیید،
در پیش این آسمان وحشی و بی خیال
و این ابرهای گشاده بال
و این انوار الماس گون زمستانی
به اهتزاز آیید
که سال بیمار و کهن روزگار
در این شب آخرین جان می سپارد .
ای زنگهای وحشی به صدا درآیید
و خبر مرگ سال کهن را به گوش همگان برسانید
آنچه ژنده و فرسوده است از حلقه بیرون کنید
و آنچه تازه و با طراوت است به میدان آورید
۴- رابرت فراست ، ادیب آمریکایی از وصافان برجسته ی طبیعت است. تجربهی زیست روستایی، او را به شاعر یگانهای بدل کردهبود که رمانتیسم بی روح شعرهای آمریکایی از واژگانش زدوده شدهبود و در عوض شعرش با زبانی ساده و بن مایههای دلتنگی برای زندگی روستایی و کشاورزی عجین بود. شعر فراست صحنه ی رویارویی آدمی با طبیعت است و تصویرهایی گوناگون از نبرد و مدارا و همزیستی این دو را نمایش می دهد. شعر «درختهای کریسمس» اثر فراست، جلوهگر نگاه اینچنینی اوست.
۵- سارا تیزدیل شاعر عزلتنشین آمریکایی، در شعری با نام «سرود کریسمس» با زبان احساساتی و کودکانهی ویژهی خودش، داستان زایش مسیح را تصویر کردهاست:
پادشاهان آمده از جنوب همگی ملبس به خز قاقم
به پایش طلا و یاقوت زرد ریختند
و هدایایی از شراب مرغوب
چوپانهای آمده از شمال
با کتهای قهوهای و کهنه
بره-نوزادهای کوچولو را با خود آورده بودند
آنها طلایی نداشتند
مردان فرزانه آمده از شرق پیچیده در جامهای سفید
ستارهای که رهنمونشان شدهبود شب را روشن کردهبود…
۶- در آغاز باب دوم «انجیل متی» آمده است: «چون عیسی در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم.»
برخی روایات این مردان را «سه مغ» سخاوتمند از زرتشتیان پارسی نامیدهاند که به هنگام تولد مسیح، به دیداراو و مادرش، مریم، شتافتند و برای او هدایایی چون، طلا، صمغ و کندر به ارمغان بردند.
هنری وادزورث لانگ فلو، غزلسرای نامدار آمریکایی در شعر «سه پادشاه» این روایت را به زیبایی تصویر کردهاست.
اعظم کریمی مجری برنامه «خانواده» شبکه یک سیما به خبرگزاری ایسنا گفته است « شاهدکاهش تعداد برنامههایی با اجرای مجریان خانم هستیم این موضوع این حس را میدهد که کمی فضا برای مجریان خانم محدود شده است.»
برنامه «خانواده یک» به تهیه کنندگی مصطفی شریفی کاری از گروه اجتماعی شبکه یک استکه پیش از این به شکل تولیدی به روی آنتن میرفت و چند ماهی است که زنده و با مجریان جدیدبه روی آنتن میرود.
اعظم کریمی که از سال ۱۳۸۹ در تلویزیون کار کرده پیش از این اجرای برنامههایی همچون«اردیبهشت»، «طلوع»، «سیب سلامت»، «فانوس»، «پایان ناباروری» و همچنین «نقد چهار» وسردبیری چندین برنامه در شبکه های آموزش و چهار سیما را بر عهده داشته است.
سخنان خانم کریمی تازه ترین شاهد این واقعیت است که صدا وسیمای حمهوری اسلامی به سویحذف تدریجی مجریان زن از صفحه تلویزیون حرکت می کند. این حرکت پس از آن صورت میگیرد که در سه سال اخیر مخالفت های امامان جمعه و چهره های تندرو سبب شده است تا به تدریجوزارت ارشاد از ترس بر هم زدن برنامه ها و کنسرت ها مجبور شود از دادن اجازه حضور زنان بهعنوان نوازنده در کنسرت ها خوددداری کند.
پیش از این در موارد متعددی سیمای جمهوری اسلامی بدون ارائه هیچ توجیهی چندین زن مجری راممنوع التصویر کرده است.
آزاده نامداری
آزاده نامداری بعد از اجرای برنامه سال تحویل در سال ۱۳۹۱ کنار گذاشته شد. همان زمان گفته شد که در این برنامه «اختلاط غیرمعمول زن و مرد» اتفاق افتاده و هر دو مجری به همین خاطر تذکردریافت کرده اند. اما پس از ین برنامه دیگر آزاده نامداری هیچ گا بر صفحه تلویزیون حاضرنشد. تا او هم مثال بسیاری دیگر از همکارانش راهی فضای مجازی شود و گفت و گو با این و آن را در فضایی آزاد تر تجربه کند.
ژیلا صادقی
ژیلا صادقی جزو مجریان قدیمی تلویزیون محسوب می شود که کارش را از سال ۷۷ آغاز کرد. اوخودش هم به درستی نمی داند چرا ممنوع التصویر شده است: «من نامه ای مبنی بر ممنوعیت تصویرندارم، منتهی دوستان در حوزه ریاست خواستند این اتفاق بیفتد، ما هم پذیرفتیم.»
مبنیا نصیری
در بین مجری هایی که ممنوع التصویر شده اند، مبینا نصیری از همه کم سن و سال تر است.
خانم مجری خطاب به آقای مجری در برنامه زنده شبکه یک صدا و سیما گفت: «شما جیگر دوستدارید؟!» مبینا نصیری در حال خواندن پیامک های بینندگان است که یکدفعه مکث می کند و آقایمجری دلیل این مکث را می پرسد که خانم مجری با لبخند از آقای مجری می پرسد شما هم جیگردوست داری؟
این ها فقط نمونه ای از محریانی هستند که در این سال ها ممنوع التصویر شده اند. همزمان با حذف اینمجریان گروهی از مجریان زن برای برنامه های مذهبی در نظر گرفته شده اند که معمولا بیننده ایدر تلویزیون ایران ندارند.
نویسنده: امیرعباس (سیاوش) فخرآور
ناشر: شرکت کتاب لس انجلس. امریکا
چاپ ؟؟؟
تاریخ نشر” ژانویه ۲۰۱۶میلادی – ۱۳۹۴ خورشیدی
تا یقین برتو چهره بنماید
شک کن اندر حقیقت هر چیز
سنائی
این کتاب که اخیرا به دستم رسید با شگفتی از عنوان «رفیق» و تصویر آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی، در روی جلد، برق آسا، سفارشی بودن کتاب و محتوباتش از ذهنم گذشت! باتورقی در فهرست شش برگی مندرجات، نخستین فکرم قوت گرفت و سرگرم مطالعه شدم.
پیشگفتار کتاب با این جمله آغاز شده:
« یکصد سالی هست که سرنوشت، بازی تلخی را با سرزمین کهن آریائی ما سرگرفته است . . . »
و سپس چکیده ای ازمتن فصول ده گانه با این پیام که «کتاب . . . با ریشه یابی یک درد مشترک، زخمی کهنه را می گشاید که منشاء عفونتی فرا گیر در تمام اندام جامعه ایران بوده است».
عنوان های شبهه برانگیز، با ادبیات هدفمند کتاب در تمام فصل ها، برای مخاطبین ساده اندیش، منبع بزرگی ست تا، روایت های سراپا دروغ وگزاف، این مدعی «ریشه یاب دردهای مشترک جامعه را» با شک و نردید مرورکند درعنوان «نفرت از بریتانیا و زمینه مساعد درخاور میانه و شمال افریقا برای نفوذ شوروی» آمده است که:
«در۲۳ اگوست ۱۹۲۱فیصل ابن حسین الهاشمی پادشاه دولت تازه تأسیس پادشاهی عراق تاجگذاری کرد و تا ۸ سپتامبر ۱۹۳۳ دربرن سویس هنگام چکاپ پزشکی کشته شد . . . آثار سم ارسنیک دروی دیده شد».
از محتوای روایت چنین برمی آید که شوروی، پادشاه عراق را به سبب نزدیکی مقتول با بریتانیا به قتل رسانده است.
همچنین «دربیستم مهر۱۳۳۶ خورشیدی با مشاوره و هدایت افسران سازمان امنیت شوروی تشکیل حزب الدعوه اسلامی متشکل ازروحانیون سرشناس شیعه در نجف وکربلا اعلام موجودیت کرد. از روحانیون شناخته شده ای که موسس این حزب بودند می توان از سیدمهدی حکیم سیدمحمدحسن فضل الله و سیدمحمدباقرصدر نام برد» و هکذا ازبرنامه های ترور شاه گفته شده. و همچنین رهبر شوروی [خروشچف]به رئیس جمهورامریکا گفته «ایران مثل یک میوه گندیده مقابل پای شوروی خواهد افتاد»
نویسنده، به بهانۀ این که شوروی خواسته رابطه شاه و امریکارا خراب کند، با استناد به «جعل اسناد . . . ازجمله درفوریه ۱۹۵۸ درماجرای دستکاری وجعل نامه وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا و در ۱۹۶۰ درجریان دست کاری اسناد محرمانه وزارت دفاع امریکا، پنتاگون درخصوص سیاستهای این وزارتخانه درقبال حکومت ایران، که تاحدودی دست آوردهای موفقی هم برای کاگ ب به دنبال داشت»، زمینه های تشکیل حکومت اسلامی را نتیحۀ تلاش های شوروی می داند! جریان ملی شدن صنعت نفت را به حساب شوروی واریز کرده به این دلیل که : «تادست رقیب دیرینه شوروی یعنی بریتانیا از نفت ایران . . . کوتاه شود». ازاین گونه دلیل های باسمه ای برای هرنوع دروغ های بیشرمانه درسراسرکتاب به فراوانی دیده میشود. فحاشی وناسزاگوئی های شوروی و عناصر داخلی آنها، به دکترمصدق وکوشندگان نهضت ملی صنعت نفت ایران را خیلی ها به یاد دارند و هنوز هم درخاطره هاست. ساخت و ساز داعش نیز دست پخت روسها ست «اقدامات وحشیانه گروهی تند رو و اسلام گرا به نام دولت اسلامی عراق و شام، همه توجه بین المللی را از روسیه به عراق منحرف کرد». محمدرضا شاه پهلوی هم تابع فرمایشات روس ها بودند! که نام حزبی را خواستند تشکیل دهند اسم رستاخیز را انتخاب کردند: « رستاخیز ترجمۀ فارسی عبارت حزب بعث می باشد». ازاین جعلیات یکی دوتا نیستند. امام موسی صدر هم یکی از رابطان سازمان امنیت شوروی بوده است.
فصل اول:
درعنوان «نفوذ دنیای اسلام، اسلحۀ جدید روس ها علیه امریکا و اسرائیل» آمده است: «وقتی در ۱۴می ۱۹۴۸ میلادی کشور اسرائیل با صدوراعلامیه استقلال اعلام موجودیت کرد، اتحاد جماهیرشوروی نخستین کشوری بود که آن را به رسمیت شناخت». دوصفحه بعد یعنی در صفحۀ ۴۶ می نویسد: «شوروی امیدوار بود تا با یک حمله نظامی برق آسا کشورهای عرب منطقه خاورمیانه بتوانند با حمایت تسلیحاتی گسترده روسها کشوراسرائیل را نابود کرده و این متحد ایالات متحده را ازبین ببرد». ضرب المثلی بین مردم رایج است که «دروغگو حافظه ندارد.» اما دروغ نویس سازمانی این دروغنامه، از آنجایی که حافظه اش کرایه ای ست هر مزخرفات دیکته شده را به مخاطبین حقنه می کند!
دربارۀ اعدام قطب زاده، به روایت از خاطرات آقای رفسنجانی، شوروی ها دست داشتند. ولی آنگونه نیست که نویسنده اورا معرفی می کند. قطب زاده، درنهایت قدرت، کنسولگری شوروی را تعطیل کرد. چند دیپلومات شوروی را ازکنسولگری آن دولت در اصفهان اخراج کرد.
درپایان فصل «یک سال پس ازاعدام قطب زاده، سرهنگ بیژن کبیری . . . ازافسران حزب توده . . . به حکم حجت السلام علی یونسی که معاون ری شهری بود در وزارت اطلاعات اعدام شد». درادامۀ همین گفتارمسئولان اطلاعات کشور در حکو.مت اسلامی، با دروغ بیشرمانه، گروه محمد منتظری و سیدعلی خامنه ای و محمد موسوی خوئینی ها نیز ازعوامل سازمان امنیت شوروی معرفی شده اند.
خواننده، متوجه می شود: که نویسنده با تردستی: «گنداب عفونت دروغ» و دروغ نگاری را گشوده است!
آغاز فصل دوم
بازهم مسئلۀ دانشگاه پاتریس لومومباست وتکرار همان دروغ های پیشین: « درسال ۱۹۶۴ میلادی نخستین گروه ازطلبه های شیعه علوم دینی از ایران وخاورمیانه به مسکوجهت تحصیل دردانشگاه پاتریس لومومبا اعزام شدند. سیدعلی خامنه ای و سید محمد موسوی خوئینی ها از فارغ التحصیلان ایرانی این دانشگاه هستند».
درعنوان «سفر رمزآلود خامنه ای به شوروی» پس از کلی گوئی های بی حاصل، درمانده از چرندیاتش می نویسد:
«اگرچه این مورد درسه دهۀ گذشته توسط بسیاری از کارشناسان سیاسی و پژوهشگران بارها مطرح شد اما هیچگاه سندی برای آن به دست نیامد و این بخش از زندگی خامنه ای به صورت یک راز و معمای حل نشده باقی مانده بود. می رود به سراغ دیگر درمانده تر از خود. او هم می گوید : «همۀ دانشجویان خارجی دردانشگاه پاتریس لومومبا به نوعی مسقیم یا غیرمستقیم همکاری نزدیک با شعبه های سازمان امنیت شوروی، کا گ ب درنقاط مختلف دنیا داشته اند».
یعنی کشگ! سفسطه و توهین به قلم و مخاطبین، انگارکه فریب دراولویت است!
در عنوان: «تناقض های فاحش درتاریخ نگاری رسمی از زندگینامه خامنه ای» اشاره کرده که:
« درزندگینامه خامنه ای . . . دستکاری عمدی» شده « باتوجه به اسناد به دست آمده از دانشگاه پاتریس لومومبا، خامنه ای درفاصلۀ ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ خورشیدی برابر ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ میلادی دراین مرکز پرورش جاسوس برای خدمت به اتحاد جماهیر شوروی به تحصیل مشغول بوده است».
این روایت که بارها در عناوین گوناگون تکرارشده، تأیید تقلب و جعل خبر را در ذهن خواننده قوت می بخشد. .
مهمتر قایق «لوتکا» فکسنی ست که مردان مذهبی، با عبا وعمامه با آن، فاصلۀ نزدیک به یکصد و هشتاد کیلو متر آبی که از هردو سوی مرز، زیر نظر مقامات امنیتی ایران و شوروی بوده، به سرزمین کفار سفر می کنند!
نویسنده، نه آن حدود را می شناسد و نه حساسیت دولت های دوسوی آبراه دریای خزر را و نه، میزان مخالفت تا مرز دشمنی اسلام با مرام کمونیستی را، آن هم به دست دانش آموختۀ اسلامی و پرورش یافته درخانوادۀ مذهبی و حوزۀ علمیۀ قم و نجف! در حوزه های اموزشی دینی و زندگی دائم درفضای مذهبی. بین طلاب لودهندۀ همدیگر کم نیستند!
همچنین، عنوانی دارد:
«موسوی خوئینی ها و تکثیر نوارهای خمینی درمراکز گا گ ب درقم».
پندار عمومی مردم درکشور، از شهرمدهبی قم، بارگاه حضرت معصومه خواهر امام هشتم شیعیان است و حضور فعال حوزه علمیۀ که کانون پرورش روحانیت شیعه می باشد، ضمن سرریز شدن وجوهات شرعی ازسوی متدینین به این مرکز زیارتی و نشیمنگاه مراجع تقلید؛ آمد و رفت هزاران زائر ازگوشه و کنار کشور، با گورستان های گسترده وفعال امکاناتی فراهم آورده که سیمای شهر و مردمانش را به تمام کمال مذهبی درآورده است.
اما نویسنده، کتاب، تصویر دیگری از این شهر مذهبی ساخته، آن هم در زمانۀ رژیم گذشته، که ازفسادهای امروزی درآن شهر خبری نبود. اگرهم بود خیلی محدود و نه چشم گیر به مانند این دوران که فسادها درپوشش اسلامی علنی شده است! و خواننده خیال می کند که شوروی ها درقم یک مرکز تبلیغاتی گسترده و سازمان یافته داشتند و با تکثیر نوارهای آقای خمینی به دلخواه خود همه جای کشور می فرستادند! غافل ازاین سنت دیرینۀ مردم بومی قم، که قبله گاه شان ازتاجر و کاسبکار خرده پا، تا مسئولان مقابر و گورستان ها حرم حضرت معصومه بوده و هست! گذشته ازآن، هر آشنا به محل و کوچه پس کوچه های قم، رگ و ریشۀ اهل محل وساکنان شهر و همسایه ها را می شناسند. نویسنده، همانقدر که از گمراهی خود درنشناختن دوسوی خزر به دروغ چسبیده در شناخت بافت شهری و مردمان شهر قم هم درمغلطه فرو رفته و کوچه پسکوچه های قم و مردم تیزبین وهشیارش را با خیابان های اطراف سفارت شوروی درتهران اشتباهی گرفته است!
شگفت اینکه از آسان بودن مسافرت ایرانیان به روسیه داد سخن می دهد و می نویسد:
«بهترین گزینه موجود سفر با قایق از مرز شمال کشور برای رسیدن به ساحل اتحاد جماهیر شوروی بود». با مقایسۀ اوضاع سال های انقلاب ۱۹۱۷ شوروی با سال ۱۹۶۴ و ۱۹۶۸، فکر نازل خود و مدعای باطل «ریشه یابی دردمشترک» اش را عریان می کند!
در همین عنوان است که باز برای چندمین بارسفر خامنه ای را تکرار می کند:
خامنه ای در تیرماه ۱۳۴۳ خورشیدی، حجره اش رادر حوزه علمیه قم رها می کند وحتی اثاثیه اش راهم برنمی دارد و راهی شرق استان مازندران می شود . . .»
در سفر خیالی نویسنده، خامنه ای رهسپار مسکو می شود! و در دانشگاه پاتریس لومومبا به آموزش ادبیات رهبری جمهوری اسلامی به زبان روسی سرگرم می شود!
کاگ ب جتی در فرانسه با آقای خمینی هم درتماس بوده. وقتی درقم، مرکزی داشته برای پرورش طلاب شیعه به سبک شوروی! نوفل لوشاتو که جای خود دارد. بنگرید به عنوان :« گزارش کاگ ب درنوفل دوشاتو به دست خمینی می رسید». تا عمق روسی بودن پیشوایان جمهوری اسلامی را دریابید! اصلا نکند همۀ این ها ازاول روس بودند و همگی غافلگیر شدیم! اگرآدم هایی مثل ابراهیم یزدی و بنی صدر و حبیبی و صادق قطب زاده و طباطبائی و دیگر ملی مذهبی های مومن و متعصب دراطراف آقای خمینی نبودند چه سرنوشتی ملت ایران داشت با این سیطره و نفوذ نامحدود شوروی!
از ملاقات های موسوی خوئینی ها، زمانی که دربغداد میزیست سخن گفته شده. در جلد دوم کتاب «گذشته چراغ راه آینده است. چاپ انتشارات زیرجد» درصفحۀ ۴۲۱ خبری در وقایع حکومت فرقه دموکرات آذربایجان و حملۀ قشون به آن منطقه آمده است: «آفتاب روز دوم آذرماه با ورود قوای دولتی از پس کوههای زنجان سرکشید و جسد شیخ محمد خوئینی روحانی بیدار دل که به ضرب تیر درمحضر خویش ازپای درآمده بود ازبالای بام خانه سرنگون گردید و درهمان حال دسته دسته زحمتکشان شهر را به سوی مسلخ میبردند». آیا این شخص نسبتی با آقای موسوی خوئینی داشته یانه نتوانستم مدرکی پیدا کنم. ولی جسته و گریخته از دوستان زنجانی شنیده ام که مرحوم خوئینی محضردار فرزند ذکوری داشته که بعدها به تاشکند رفته و درآنحا درعلوم دینی به تحصیل پرداخته وسپس به عراق رفته. بغداد به کتابفروشی مشغول بوده است.
اما دربارۀ ژنرال محمود پناهیان، او در زمان حکومت پیشه وری رئیس ستاد جمهوری آذربایجان بود، نه جمهوری مهاباد. پناهیان در حدود سال های ۱۳۶۳ درمسکو فوت کرده است
درعنوان: «دسته سوم :
محافظه کاران جدید به رهبری محمود احمدی نژاد» اسامی کردان وکامران دانشجو نیز آمده که از دانش آموختگان دانشگاه پاتریس لومومبا هستند. از توسعه همکاری دانشگاه های ایران می نویسد: «رئیس دانشگاه پاتریس لومومبا و افسر ارشد اطلاعاتی سازمان امنیت شوروی قرارداد همکاری ده ساله با دانشگاه تهران، دانشگاه فردوسی مشهد، دانشگاه شیراز و دانشگاه بین المللی قزوین را امضا کردند».
اگر خواننده صبور و متحمل باشد و دقت به خرج دهد، بدون اغراق در هردوبرگ کتاب، یکبار نامی از آقای سیدعلی خامنه ای را می بیند، و به انگیزۀ تعمّد تکرارها پی می برد. می نویسد:
«درگزارش تلویزیون دولتی راشا تودی روسیه درجشن پنجاهمین سالگرد تأسیس دانشگاه پاتریس لومومبا گفته شد: «حدود بکصد هزار فارغ التحصیل دانشگاه پاتریس لومومبا در۱۶۵کشورجهان درحال کار و فعالیت هستند که معروفترین آن ها علی خامنه ای رهبرجمهوری اسلامی ایران، محمود عباس رئیس تشکیلات خودگران فلسطین و . . . هستند».ص ۱۴۵
با چنین تسلط عظیم و گستردۀ دانشگاه پاتریس لومومبا بر جهان، شکست مفتضحانۀ سیستم شوروی، ضرب المثل معروف فریاد می کشد: «کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی!» و این پرسش آزار دهنده وجدان های بیداررا خراش می دهد؛ چرا صادرات شوروی و میراثدارانش به چنین فاجعه گرفتارشده، که دختران جوان و معصوم در شهرهای اروپا، به تن فروشی پناه برده اند؟!
حیرت آور اینکه درپس این همه گفتار دربارۀ آسیدعلی خامنه ای، درعنوان «همه چیز از ویدیوی خبری شبکه تلویزیونی دولتی روسیه شروع شد»، این بار با آرایشی دیگر گذشته های تکراری را در اثبات دروغ ها روایت می کند:
«مارینا دختر زیبای خبرنگار دانشگاه . . . درمقاله ای بدون اینکه بداند ازبزرگترین و ترسناکترین رازسیدعلی خامنه ای رهبر و ولی فقیه جمهوری اسلامی پرده برداشت». دردوبرگ بعدی کتاب آمده: «تنها دو روز پس ازانتشار این مقاله . . . این ویدیوی خبری از روی وبسایت رسمی شبکه حذف گردید». دردوازده برگ گذشته کتاب، خبرانتشار از« تلویزیون دولتی راشا تودی» بود. خواننده کدام روایت را باور کند؟
در این فصل ازیاسرعرفات هم یاد شده «یاسرعرفات رهبرجنبش فلسطین دست پروردۀ سازمان امنیت شوروی بوده است و زمانی که دستش روشده بود که با شوروی ارتباط دارد، باید جایش را به دیگری می داد . . . محمود عباس به عنوان جانشین یاسر عرفات . . . برگزیده شد» در دوبرگ بعدی کتاب درعنوان «پیش از نیم قرن تربیت رهبران . . ». در بولتنی که بعنوان پنجاهمین سالگرد تأسیس دانشگاه منتشز شده درکنار اسم فیدل کاستر «یاسرعرفات رهبر جنبش فلسطین ۱۹۷۴ » آمده است.
نویسنده، پس از تحلیلی دربارۀ اوضاع سیاسی خاورمیانه و افریفا پیش بینی می کند :
«شاید به جرأت بتوان گفت جمهوری اسلامی ایران وسوریه آخرین پایگاه های برجای مانده ازدوران طلائی بولشویکی و آخرین قصرهای رویائی پوتین هستند که به نظر می رسد آن ها هم درآستانۀ فروپاشی هستند».
فصل سوم به پایان می رسد
فصل چهارم
باعنوان: «تلاش شوروی در روشن کردن آتش انقلاب ایران» شروع می شود.
از فعالیت های چمران وگروه چریکی محمد منتظری و نقش سیدعلی خامنه ای در آتش سوزی سینما رکس آبادان و مهمتر این که درایران «حدود چهل قرارگاه برای مأموران سازمان امنیت شوروی به وجود آمد که تنها درقرارگاه مرکزی آن درتهران یکصد و پانزده افسرکارآزموده به تشکیل شبکه وهدایت تیم های جاسوسی مشغول بودند». ص۱۸۰
به روایت نویسنده کتاب، نخستین گروه از طلبه های علوم دینی ایران، در ۱۳۴۷پس از گدراندن دوره های نظامی و عقیدتی در دانشگاه پاتریس لومومبا . . . به ایران برمی گردند. «زنجیره ای از خرابکاری و بمب گذاری درنقاط مختلف کشور آغاز شد . . . . . . . . . سیدعلی خامنه ای و سید محمد موسوی خوئینی ها درشمار همین طلبه های آموزش دیده بودند . . . تنها چند ماه پس از ورود این چریک های طلبه ، انفجار سینماها درایران آغاز شد». وسپس آماری از آتش زدن سینماها را نقل کرده است. ص ۱۸۵
نخستین بازداشت خامنه ای درسال ۱۳۵۰ [سه سال پس از برگشت از شوروی] و مأموریت کا گ ب دراتش سوزی سینما رکس، درادامه بحث، با مشاهدۀ این روایت : « . . . پس ازانقلاب، عمادالدین باقی پژوهشگر برجسته تاریع، برپایۀ اسناد بنیاد شهید انقلاب اسلامی تعداد کشته های روز ۱۷ شهریور را ۸۸ نفر تخمین زد که ازاین تعداد ۶۴ نفر درمیدان ژاله کشته شده بودند. این آمار کاملا با آماراعلام شده توسط فرماندار نظامی تهران پیش ازانقلاب منطبق بود». فکرکردم اشتباه می کنم. پشت جلد کتاب رانگاه کردم. دیدم همان است. اندکی گیج شده بودم ازاین خبر درست. خیلی هم خوشحال شدم. درسیاهی این همه دروغ، جرقۀ از صداقت. به گمانم ازدستش دررفته! تا دریکی دو برگ بعد. شبیه سازی انقلاب روسیه درایران . دروغ بزرگ ۴۰۰۰ کشته درهفده شهریور حادثۀ [میدان ژاله] و . . . فصل چهارم به پایان می رسد.
فصل پنجم
با عنوان «نقش سازمان امنیت شوروی درنقش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» شروع می شود .
عنوان، گسترش متن روایت را توضیح می دهد. «درعنوان: تشکیل سپاه پاسداران ازاوباش و خلافکاران محلی درشبیه سازی ارتش سرخ» آمده است که «یک روز پس از سخنرانی مسعود رجوی روزشنبه پنجم اسفندماه ۱۳۵۷ روحانیون موسس حزب جمهوری اسلامی درمنزل هاشمی رفسنجانی تصمیم گرفتند یک بازوی نظامی برای این حزب تازه تأسیس شده تشکیل دهند» ازشکل گیری حزب ملل اسلامی و پنج نفر موسس آن که شانزده سال پیش از جمهوری اسلامی، حزب را تشکیل داده بودند، سخن رفته. عنوان «نخستین ترور سیاسی درفردای تأسیس سپاه: ترور قره نی و مطهری» ازنارضائی تیمسارقره نی می گوید که مخالف تشکیل سپاه بوده است. ازنظر نویسنده، سپاه پاسداران با کمک کاگ ب تشکیل شده درعناوین: «درخواست انقلابیون از مأموران کا گ ب برای آموزش پرسنل سپاه پاسداران» و«اسلحه های سپاه پاسداران توسط سازمان امنیت شوروی از مسیر مسکو به تهران فرستاده می شود». درعنوان اخیر، باوجود مخالفت های شدید بنی صدر ازتجهیز سپاه به موازات ارتش، آمده است :
«سازمان امنیت شوروی بدون اجازه دولت ایران، هواپیماهای پر از اسلحه روسی برای شبه نظامیان طرفدار شوروی که همان نیروی تازه تأسیس سپاه پاسدارن بود می فرستاد».
این روایت های عوامانه را نباید جدی گرفت. ایران درآن روزها، بی نیاز ازاسلحه بود.
فصل ششم
با عنوان :«نقش سازمان امنیت شوروی و سپاه پاسداران درتسخیر سفارت آمریکا درتهران»
نویسنده، به بهانۀ شرح گروگانگیری دیپلومات های آمریکائی، هدف اصلی، تکراز نام سیدعلی خامنه ای را دنبال می کند:
«گروگانگیران که خود را دانشجویان پیرو خط امام معرفی می کردند در واقع نیروهای ویژه وابسته به سپاه پاسداران بودندکه توسط چریکهای سازمان آزادیبخش فلسطین و زیرنظرافسران سازمان امنیت شوروی تعلیم دیده بودند. این عملیات باهدایت مستقیم موسوی خوئینی ها وسیدعلی خامنه ای که هردو ازروحانیون تربیت شده در مرکز آموزشی کا گ ب یعنی دانشگاه پاتریس لومومبا درمسکو بودند، انجام شد».
پُرگوئی های خسته کننده، وبعنوان مثال ذکر سلسلۀ مراتب مربیانِ گروگانگیران، درکنارانبوهِ خیالپردازی های سفارشی با دروغ گوئی های بیشرمانه، هدف خاصی را دنبال می کند. خواری مردم وتحقیرمسئولان کشور، جمهوری اسلامی را به عنوان دست نشاندۀ شوروی به نمایش می گذارد.
دراین فصل، امام موسی صدرنیزتوسط خواهرزاده اش صادق طباطبائی با دانش آموختگان دانشگاه پاتریس لومومومبا همگام می شود. (بگذریم از اشتباه نام جوانی که درتصویر کنار امام موسی صدرنشسته صادق طباطبائی است، نه صادق قطب زاده).
امام موسی صدر بارها درمخالفت با حمله شوروی به افغانستان نظر خود را رسما اعلام کرده بود. با آن مخالفت های علنی، در مقام پیشوای مذهبی، چگونه می توانست مدافع چنین رژیم ضداسلام باشد! امام موسی صدر، به علت نزدیکی باغرب مخالف هرگونه چپ اندیشی بود.
پایان این فصل باتصویری از استالین و آسیدعلی خامنه ای هر دو درحال پیپ کشیدن، در وسط صفحۀ دایره ای همگون، با تصویر برخی ازیاران اولیه و قربانیان هر دو رژیم دراطراف شان، در القای تفکر غلط ونامربوط، داشتن «آبشخور یکسان» آن دو، افزودن برجهل توده هاست بی کمترین تردید!
فصل هفتم
با ستاد ضدکودتای نوژه، کلید معمای ترورهای تابستان ۱۳۶۰ شروع می شود.
نویسنده به سبک گذشته با بزرگنمائی شوروی و اینکه سررشته کارهای انقلاب ایران در دست شوروی بود آمر و فرمانده کرملین بودند، داستان را شروع کرده است تا ثابت کند شوروی پشتیبان آقای خمینی ست که برعلیه امریکا و طرفدارش که شاه ایران بود، انقلاب کرده است! پس از اشغال سفارت امریکا درایران «بازیگردانان شوروی درکاخ کرملین تصمیم گرفتند از وی و روحانیون اطرافش حمایت کنند. به این ترتیب تمام رقبای سیاسی که متعلق به جبهه ملی، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق، چریکهای فدائی خلق بودند ازصحنه خارج شدند».
ازمنظر نویسنده، اخراج کارمندان وپاکسازی دستگاه های دولتی به دستور کرملین بود و سپس به درون آقای خمینی رخنه کرده اطراف اورا هم پاکسازی می کند. تا کودتای نوژه. و عنوان «هاشم صباغیان: کا گ ب اسرارکودتای نوژه را به مسئولان اطلاعاتی جمهوری اسلامی داد». بیشرین برگ های این کتاب درباره اینکه چه کسی یا چه سازمانی خبر کودتای نوژه را به مسئولان رسانده، معلوم نشده است. ازمسعود کشمیری که در نخستین روزهای انقلاب به فرمان اقای خمینی به فرماندهی ستاد نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی معرفی شده، یاد کرده و از خدمات او به ویژه درحادثه فاش کردن کودتای نوژه نقش موثری داشته. (گفته می شود که این خلبان درحال حاضر درخارج ازکشور زندگی می کند). از نقش اشخاص مانند محمدرضا کلاهی . . . و محسن رضائی سید محمد خامنه ای که هر یک با عناوین مختلف مسئولیتی داشتند و انها که دستی دربمب گذاری ها و انفجارهای تابستان شصت داشتند، سخن رفته. فصل به پایان می رسد.
فصل هشتم
با عنوان: «ترور های تابستان ۱۳۶۰
عملیات مشترک خامنه ای و سازمان امنیت شوروی» باتصویری در قطع کوچک تصویر برگ ۳۱۸/۳۱۹ کتاب، همان که تصویر استالین و اقای خامنه ای، هر دو درحال پیپ کشیدن و باقی قضایا . . . می نویسد:
«دراین فصل نقش اسرار آمیز اهرام سه گانه قدرت درایران پس از انقلاب اسلامی یعنی خامنه ای، موسوی خوئینیها و هاشمی رفسنجانی را درپرونده ترورهای تابستان سال ۱۳۶۰ مورد بررسی قرار می دهیم . . . . . . . نام سه نفر یعنی محمد رضا کلاهی، مسعود کشمیری وجواد قدیری را به عنوان عاملان این ترورها معرفی کرده است».
این فصل نیز به مانند فصل های گذشته با شعارهای گوناگون با یاد اوری حوادث به پایان می رسد.
فصل نهم
باعنوان «مأمور سازمان امنیت شوروی که ولی فقیه شد.
و با اخطارهای ولادیمیر پوتین برای یادآوری دین خامنه ای به شوروی» به پایان می رسد با این یادآوری که برخی نوشته های فصل دهم «ماجراهای مک فالین . . . و دروغ بزرگ . . . سیدمهدی هاشمی . . . » اگر متن نوشته ها درست بوده باشد، اندک ارزش مطالعه را دارد.
فصل دهم:
با عنوان : «ایران امروز فدراسیون روسیه و ایالات متحده امریکا» و کتاب بسته می شود.
برای پرهیز از طولانی شدن بررسی، نوشتن درباره این دوفصل خودداری کردم.
تمرکز هدفمند و تکرار نویسی درباره آقای خامنه ای، یادآور داستان گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر است که «دروغ هرچه بزرگتر باشد اثرش بیشتر است » نقل به معنی.
درپایان این نکته را باید گفت که این کتاب نزدیک به هفتصد صفحه، مکتوبی ست بی ارزش و بی بهره. دشمنی وخصومت و نفرت از این و آن، حسابش ازنقد و انتقاد جداست. مخلوط کردن رویدادهای تاریخ ملتی با فحاشی و سرریز کردن نفرت و تهمت به هریک از تلاشگران و پویندگان تغییر و تحولات اجتماعی، و حقیر شمردن مبارزات ملت! ولو مخالف عقیده وآرمان شخصی یا گروهی ازاشخاص باشد، روایتگر ضعف و درماندگیست؛ و مهمتر ، دور از انصاف و شرافت انسانی ست شعور و ارزش ملتی را این گونه با تحقیر و توهین به نمایش گذاشتن!
این نیزگفتن دارد و جای بسی اندوه و تأسف از قدرت تخیل نویسنده، که با چنین نیروی خیالپروری می تواند، آفریننده بهترین رمان های امروزی در جهان ادبیات باشد.
سید رضا صالحیامیری، وزیر تازهمنصوب فرهنگ و ارشاد اسلامی، که از بدو تصدی سمت وزارت، مصاحبههای چندانی نکردهاست، در یکی از این اندک اظهار نظرها دربارهی لزوم «مدیریت» بر محتوای شبکههای اجتماعی فارسیزبان صحبت کرده و وعده داده است که فضای مجازی کشور را پالایش خواهد کرد.
صالحی امیری که در حاشیهی اجلاسی در کرج و به مناسبت «روز نماز» شرکت کردهبود، اعلام کرد به زودی «استراتژی مدیریت فضای مجازی» برای نظارت و سانسور محتوایی که در شبکههای اجتماعی فارسیزبان تولید میشود، اعمال میگردد. او همچنین با اشاره به تغییرات تبادل اطلاعات در دههی اخیر گفت: «شبکههای اجتماعی هم فرصت و هم تهدیداند. باید به دنبال راهی برای ترویج نماز و اخلاق در شبکههای اجتماعی بود، در غیر این صورت بی اخلاقیها بستر را فراهم دیده و با یک جریان بزرگ اطلاعات بدون پالایش اقدامات خود را انجام می دهند.»
مقصود از «پالایش» مفهومیست که از بدو روی کار آمدن دولت حسن روحانی به جای «فیلترینگ» به کار میرود.
او در بخش دیگری از سخنانش سهم عمدهای از آسیبهای اجتماعی را برآمده از کم توجهی در نظارت بر فضای مجازی خواند و گفت:« نمی توان جوانان را بیش از حد آزاد و یا محدود در فضاهای اجتماعی رها کرد. البته دولت در شورای عالی فضای مجازی تصویب کرد که فضای مجازی در کشور مدیریت و پالایش شود.»
«استراتژی مدیریت فضای مجازی» یک سند بالادستیست که ۱۰ خرداد ۱۳۹۳ در یکی از جلسات شورای عالی فضای مجازی، به ریاست حسن روحانی، رئیس جمهوری اسلامی به تصویب رسید. این سند ۲۷ موضوع کلان را دربرمیگیرد و چارچوبی میسازد برای نحوه تدوین برنامهها، هدفها و اینکه چه نهادهایی میبایست برنامهها را در فضای مجازی به اجرا بگذارند.
احمد رضا متینفر، مدیر مرکز سواد رسانهای پیش از این خبر داده بود که دولت برنامههایی در نظر گرفته که به موجب آن سانسور هوشمند را در اینترنت اعمال کند، او در این زمینه اینطور توضیح داده و کلمهی«پالایش» را هم اینطور معنی کردهبود:« امروز فضای مجازی عاملی برای تغییر به حساب میآید و در این فضای حساس و سرنوشتساز، باید کاری کنیم که با فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، هوشمندانه رفتار کنیم زیرا در غیر این صورت، از قافله عقب میافتیم. باید به جای فیلترینگ به سمت «refine» و پالایش پیش رویم. پالایش به این معناست که اتمسفر فضای مجازی را پاک کنیم و پس از آن است که به سمت توانمندسازی میرویم.
در ایران در سالهای اخیر، به دستور علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی به تدریج بیش از ۱۰۰ شبکه اجتماعی داخلی طراحی و تولید شده، اما اقبال چندانی به دست نیاورده است. مسعود اسدپور، عضو هیئت علمی دانشکده برق و کامپیوتر دانشگاه تهران و مسئول آزمایشگاه شبکههای اجتماعی دانشگاه تهران کماقبالی شبکههای اجتماعی داخلی را ترس کاربران از ثبت آزادانه محتوا دانسته بود و از دولت خواسته بود که در وهله نخست امنیت روانی و آرامش خاطر کاربران شبکههای داخلی را فراهم کند.
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
سرتامس مور؛ مرد تمامی روزگاران
نویسنده: سر سیدنی لی و را پال ترنر
مترجم: بهروز ذکاء
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
قیمت: ۱۱۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۲ صفحه
این کتاب شامل دو بخش است؛ بخش اول دربرگیرنده سرگذشت اسفناک تامس مور صدراعظم هنری هشتم، سلطان مقتدر انگلستان در اواخر قرن پانزده و اوایل قرن شانزده میلادی است. «مرد تمامی روزگاران» عنوانی است که اراسم دوست ادیب و متاله هلندی مور به او داده بود.
قرونی که تامس مور در آن می زیست مشحون بود از رخدادهای کوچک و بزرگی که هر یک به نحوی از انحا نهتنها در تاریخ انگلستان و اروپا، بلکه در تمامی جهان عمیقا اثرگذار شد؛ رویدادهایی چون فتح قسطنطنیه (پایتخت بیزانس) به دست ترکان عثمانی، آغاز جنبش نوزایی و اومانیسم در اروپا، شروع اکتشافات بزرگ جغرافیایی (کشف امریکا) و باز شدن راه های بزرگ دریایی و دست اندازی اروپایی ها به دیگر نقاط جهان، شروع نهضت دین پیرایی و…
بخش دوم کتاب تحت عنوان «تامس مور و یوتوپیا» اختصاص به بررسی کتاب اوتوپیا یا ناکجاآباد او دارد که در تاریخ عقاید سیاسی جهان پس از کتاب «جمهوری» افلاطون از امهات رسائل سیاسی به شمار می رود و نام و آوازه مور را علاوه بر ماجرای اسفبار زندگی سیاسی اش، بیش از پیش در جهان ماندگار کرده است. سرگذشت مور بی شباهت به فرجام کار حسنک وزیر و میرزا تقی خان فراهانی در ایران نبوده است.
اغلب گفته شده که یکی از ویژگیهای عصر جدید، از میان رفتن تمامی آیینهای معنادار تشرف است. بهواقع، تشرف معناداری که در جوامع ابتدایی از اهمیت اصلی برخوردار بود، در دنیای مدرن غرب وجود ندارد. یقیناً چندین فرقه مسیحی با مراتب مختلف و متفاوت، بقایای آیینهای رازآمیزی را حفظ کردهاند که به لحاظ ساختاری در پیوند با تشرف است؛ تعمید، اساساً آیینی تشرفگونه است؛ مراسم اعطای مناصب و مراتب مقدس کشیشی مشتمل بر تشرف است. اما نباید فراموش کنیم که مسیحیت تنها به این دلیل بر دنیا استیلا یافت و دینی جهانی شد که پس از جدایی از فضای آیینهای رازآمیز یونانی – شرقی، خود را دین رستگاری برای همگان اعلام کرد.
آیین تشرف طریقی است که بشر جوامع سنتی، از تصویر خودش آگاهی مییابد، آن را میشناسد و میپذیرد. بدیهی است که تشرف بنا بر ساختارهای اجتماعی متفاوت و گسترههای فرهنگی، انواع بیشمار و اشکال فراوان دارد. اما موضوع مهم این است که در نگاه همه جوامع پیشامدرن (جوامعی که در اروپای غربی تا انتهای قرون وسطا و در مناطق دیگر جهان تا جنگ جهانی اول ادامه حیات دادند) ایدئولوژی و شیوههای تشرف در درجه اول اهمیت قرار دارد.
در واژگان جدید میتوانیم بگوییم که تشرف مرز پایان انسانِ طبیعی است، و ورود مبتدی به فرهنگ. اما از منظر جوامع کهن و سنتی، فرهنگ دستاورد بشر نیست بلکه خاستگاهی فراطبیعی دارد.
این رمان آخرین اثر چاپ شده از شرلی جکسون نویسنده زن آمریکایی است که در سال ۱۹۱۶ متولد و در سال ۱۹۶۵ درگذشت. جکسون نویسنده ای منزوی و گوشه گیر بود که برخی از بهترین آثار کوتاه و بلند میانه قرن بیستم ادبیات آمریکا را در کارنامه خود دارد. آثار این نویسنده سرشار از لحظه های غافلگیر شدن انسان ها، خشونت، روابط پیچیده عاطفی و تنهایی هستند. پیش از این، کتاب «همراه من بیا» از این نویسنده توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
داستان «ما همیشه قلعه نشینان» درباره دو خواهر است که در خانه ای عجیب در روستایی مرموز زندگی می کنند. این داستان پر از اتفاقات و حوادث پیش بینی نشده و انسان هایی است که گویی نوعی از خباثت در وجودشان پنهان شده است. وجوه خیر و شرِ انسانی برای شرلی جکسون بسیار مهم بوده و در این رمان نیز اجرایی از این تقابل را روایت کرده است.
راوی رمان دختری است جوان است که از خواهرش و شهری میگوید که در آن زندگی میکنند و آدمهایی که منتظر شکار دیگراناند…
پشت درخت توت
نویسنده: احمد پوری
ناشر: نیماژ
قیمت: ۱۶۰۰۰ تومان
این رمان در حالی روانه بازار کتاب شده است که چند سال پیش از این از سوی نویسنده و ناشری دیگر برای انتشار با مشکلاتی مواجه شده و از سوی اداره کتاب غیرقابل انتشار معرفی شده بود.
«پشت درخت توت» دومین رمان احمد پوری است و داستان آن روایتی است از زندگی نویسندهای که رمان نیمه تمامی دارد و سی سال پس از خلق این رمان نیمهتمام، شخصیتهای این رمان از دل کتاب خارج شده و سعی دارند به او کمک کنند تا این داستان را به پایان برساند.
در بخشی از این رمان میخوانیم:
میهمان گفته است که لب به هیچ چیز نمیزند. نشسته است روبروی من که دارم سوسیس پنیردار را که سرخ کردهام با تکهای نان سنگک میخورم. سر صحبت را من باز میکنم.
«جالب است. ظاهرا باید از دیدنتان خیلی تعجب کرده باشم و یا حتا بترسم، اما نمیدانم چرا این قدر احساس راحتی میکنم. انگار سالهاست شما را میشناسم.»
– انگاری در میان نیست. بیشتر از سی سال است که با هم آشنا هستیم. از همان روزی که اولین صفحه رمانتان را نوشتید و بعد از مدتی رهایمان کردید.
– رهایتان کردم. شما و چه کسی را؟
– من و دیگر شخصیتهای رمانتان را.
– شما جزو شخصیتهای رمان من نبودید. یادم نمیآید کسی را با مشخصات شما خلق کرده باشم.
– حق با شماست. من روح رمانتان هستم. در این چند سال سرگردان به دنبال شما. اجازه دارم صمیمی تر صحبت کنم؟
کرک داگلاس بازیگر مشهور آمریکایی و تنها بازماندهی نسل طلایی ستارگان هالیوود، صد ساله شد.
در جشن تولد ۱۰۰ سالگی او که چند هفته پیش و کمی زودتر از شب واقعی تولدش و به همت «صندوق فیلم و تلویزیون» برگزار شده بود، مایکل داگلاس، پسر بازیگر او درباره پدرش چنین گفت: «پدرم چند هفته دیگر ۱۰۰ ساله میشود و این به معنی گذر از یک قرن شگفتانگیز است. از همین جا بگویم که همه شما برای جشن ۱۰۵ سالگی او نیز دعوت هستید. پدرم یک نماد است. او یک افسانه است. او ستاره سینمای واقعی است، سینمای دورهای که ستارههای سینما نمونهای از صداقت بودند و کرک توانست این جایگاه را همواره حفظ کند. او نامزد ۳ جایزه اسکار، دو جایزه گلدن گلوب و بازیگر ۹۰ فیلم بوده و هفت دهه در تولید فیلمهایی حضور داشته که هیچکدام دنباله فیلم دیگری نبودند.»
او همچنین از تلاشهای انسان دوستانه پدرش هم تجلیل کرد و شماری از آنها را برشمرد که ساخت و اهدای یک روبات مراقب از بچههای بستری در بیمارستان که با نام «اسپارتاکوس» شناخته میشود از جمله آنها بودهاست. مایکل داگلاس در ادامه با اشاره به وضع جسمی پدرش گفت: «او هنوز با وجود این که صحبت کردن برایش دشوار است، باهوش و چالاک است.»
مشکلات سخن گفتن کرک داگلاس پس از سکتهای که در سال ۱۹۹۶ کرد، برایش ایجاد شده است.
کرک داگلاس که شهرتش را مرهون بازی در فیلمهایی چون «اسپارتاکوس» (۱۹۶۰) و «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» (۱۹۵۴)ست، اولین بار در سال ۱۹۴۹ و برای نقشآفرینی در فیلم «قهرمان» نامزد جایزه اسکار شد. «بد و زیبا» در سال ۱۹۵۲ و «شور زندگی» در سال ۱۹۵۶ فیلمهای دیگری بودند که نام او را در سیاههی کاندیدهای برندهی اسکار جای دادند ، اما او موفق به دریافت هیچکدامشان نشد. این بازیگر کهنهکار سرانجام پس از هفت دههی مداوم نقشآفرینی در سینما در سال ۱۹۹۶ یک جایزهی افتخاری به پاس ایجاد تاثیری اخلاقی و خلاقانه در جامعه سینما از مراسم سینمایی اسکار دریافت کرد.
کرک داگلاس با نام شناسنامهای ایشور دانیلوویچ در سال ۱۹۱۶ در نیویورک زادهشد. او فرزند یک مهاجر یهودی روس بود که پس از انقلاب اکتبر به ایالات متحده گریختهبودند. کودکی و نوجوانی ایشور با فقر و تنگدستی سپری شد، او خودش در زندگینامهاش با نام «پسرِ کهنهخر» به سختیهای کودکیاش اشاره کرده و از دشواریهای ارتباط با شش خواهرش نوشتهاست. او در سال ۱۹۴۱ و همزمان با پیوستن به ارتش دریایی آمریکا نامش را به کرک داگلاس تغییر داد و تا سال ۱۹۴۴ و پس از مجروح شدن، در جنگ جهانی دوم حضور داشت.
او پس از جنگ دریافت یک بورسیه به آکادمی هنرهای درماتیک در نیویورک شد رفت و آنجا بود که با دایانا دیل که بعدها همسر نخستش شد همکلاس بود.
کرک داگلاس به عنوان «یکی از نمادینترین ستارههای هالیوود» شناخته میشود. او پس از ایفای چند نقش کوتاه در برادوی در سال ۱۹۴۶ برای اولین بار وارد سینما شد.
نامزدی نقش اول اسکار برای فیلم «قهرمان» به نقش میدج کلی نگاهها را به سوی این بازیگر جوان چرخاند . در سال ۱۹۵۰ کرک در دو فیلم «مرد جوان با یک شیپور» و «باغ وحش شیشهای» حضور یافت. اما سال ۱۹۵۱ سال همکاری کرک با سه کارگردان افسانهای هالیوود بود که هر سه اثر نیز موفقیتهایی به همراه داشتند. «یک داستان کارگاهی» ساخته ویلیام وایلر، «در امتداد مرگ و زندگی» ساخته رائول والش و فیلم «تک خال در آستین» اثر بیلی وایلدر پرونده داگلاس را رنگین تر از گذشته کردند. «جدال در اوکی کرال»، «راههای افتخار»، «آخرین قطار گان هیل» و «اسپارتاکوس» شماری از فیلمهای ماندگار وی هستند.
داگلاس در سال ۱۹۶۴ بنیادی را برای امور خیریه تاسیس و در آن زمان ۱۲۰ میلیون دلار صرف این امور کرد. او درباره کارهای خیریه و بخشیدن میزان قابل توجهی از ثروتش میگوید: «من از بیشتر پولم گذشتم چون این برایم لذتبخش است. من فقیر به دنیا آمدم. مادر و پدرم از روسیه آمده بودند… وقتی به مدرسه رفتم نمیتوانستم انگلیسی حرف بزنم. پدرم سمسار بود؛ آه در بساط نداشت. اما دورهگردها هر روز عصر دم در خانه ما میآمدند و مادرم همیشه به آنها غذا میداد. او واقعا آدم فوقالعادهای بود. بنابراین، این سابقه باعث شد من تلاش کنم کاری برای دیگران انجام دهم.»
با فرارسیدن دهم دسامبر، باب دیلن، برندهی نوبل ادبی سال ۲۰۱۶، بعد از جنجال و حواشی فراوان جایزهاش را دریافت خواهد کرد. سایت رسمی هفتهی گذشته در توییتری اعلام کرد دیلن برنده امسال این جایزه متن سخنرانی خود را آماده کرده و این متن ۱۰ دسامبر در استکهلم خوانده خواهد شد. در این توییت نه اعلام شدهبود چه کسی در این مراسم حاضر خواهد بود و نه روشن بود چه کسی این متن را خواهد خواند.
متن این توییت چنین بوذ: «باب دیلن برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۶، متن سخنرانی را که در مراسم نوبل در تاریخ ۱۰ دسامبر خوانده خواهد شد، تهیه کرده است».
انتخاب امسال کمیتهی ادبی نوبل سراسر حاشیه و ماجرا بود.برگزیدن ساختارشکنانهی یک ترانهسرا وخواننده از همان آغاز اعلام، واکنشهای مثبت و منفی بسیاری را موجب شد. این جنجالها اما با عدم پاسخگویی دیلن به تماسهای مکرر آکادمی شدت گرفت، تا آنجا که یکی از اعضای این آکادمی او را «متکبر و بیادب» خواند. سرانجام باب دیلن پس از دو هفته سکوت شگفتی و قدردانیاش را به خاطر بردن این جایزه را اعلام کرد و گفت که آن را «با افتخار» میپذیرد.
اما همین دو هفته سکوت کافی بود تا بسیاری از تاریخنویسان ادبی و منتقدان، با فرض عدم پذیرش جایزه از سوی او گمانه زنی کنند و دفتر نوبل را به جستوجوی نمونههای مشابه ورق بزنند.
ژان پل سارتر و بوریس پاسترناک دو نویسندهای بودهاند که در تاریخ جایزهی نوبل ادبیات، آن را پس زدهاند،اولی به اختیار و دومی به اجبار. ژان پل سارتر که در ۱۹۶۴ این جایزه را رد کرد، در نامهای که بعدها فاش شد، بیان کردهبود پذیرفتن چنین جوایزی استقلال و آزادی ذاتی او را به عنوان نویسنده خدشهدار خوهد کرد، او نوشتهبود: « برای من میان ژان پل سارتر نویسنده و ژان پل سارتر برندهی نوبل ادبیات فاصلهی زیادی وجود دارد. من از مقاومت ملی دفاع میکنم، چون نویسندهی مستقلی هستم اما اگر جایزهی نوبل را بپذیرم درست مثل این است که شما را هم با خودم همراه کردهام. معتقدم نویسنده هرگز نباید اجازه بدهد او را تبدیل به مقام رسمی بکنند.» این نامهی بلند بالا – که امروز یکی از درخشانترین متون سارتر به حساب میآید- را میتوان متن سخنرانی او به عنوان یک نوبلیست ادبی به حساب آورد
اما شش سال پیش از آن در اکتبر ۱۹۵۸ بود که آکادمی نوبل، بوریس پاسترناک را سزاوار بردن این جایزه دانسته و در بیانیهاش دلیل برگزیدن او را چنین توضیح دادهبود:
«به سبب دستاوردهای مهم او هم در شعر غنایی معاصر و هم در حیطهی سنت عظیم شعر حماسی روس.»
پاسترناک در بیست و پنجم اکتبر ۱۹۵۸ و دو روز پس از اعلان رسمی آکادمی سوئد، تلگرافی به این نهاد مخابره کرد با این مضمون: «بیاندازه سپاسگزارم، متاثر، مغرور، شگفتزده و سردرگم».
پاسترناک، شاعر بزرگ روس وقتی این جایزه را دریافت کرد، درگیریهای میان بلوک شرق و غرب به اوج خود رسیده بود و او که سالها بود به سبب سرخوردگی از انقلاب روسیه، به درون خود خزیدهبود، برای تسلای دل اندوهگیناش از اسرار هستی و مرگ، از طبیعت و از زن میسرود. همین سکوت سیاسی و بی اعتنایی نسبت به مضامین انقلابی هم سبب شدهبود برچسب عافیتطلبی، ناسپاسی و وطنفروشی بی پیشانیاش بخورد. پاسترناک درمانده و به ستوهآمده از حملات و طعن رقیبان، تنها رمان تمام عمرش، «دکتر ژیواگو» را به مثابه وصیتنامهای ادبی نوشت و آن را مخفیانه به چاپ رساند. داستان این رمان برگرفته از بیوگرافی خود پاسترناک و زنان الهام بخش زندگی او بود. داستان پزشکی روس که شاعر مسلک و عاشق پیشه است و وقایع زندگیش تصویرگر روسیهی قبل و بعد از انقلاب. روایتی از تب و تاب و شور و هیجان و جنگ و خون ریزی و هجران جبری دلدادگان.
انتشار و اقبال این رمان و همینطور اهدای جایزه نوبل، همه و همه دست به دست هم دادند تا خشم و طعنها، نسبت به او صد چندان شوند. مطبوعات شوروی پاسترناک را مایه «ننگ» و « سگ وفادار بورژوازی» لقب دادند. اتحادیه نویسندگان شوروی، «دکتر ژیواگو» را بهعنوان اثری ضد شوروی محکوم کرد و رهبر سازمان جوانان حزب در تلویزیون این کشور پاسترناک را «از خوک بدتر» خواند و خواهان اخراج او از شوروی شد. پاسترناک در نامهای به خروشچف رهبر شوروی نوشت:«تولد و زندگی وکارم درروسیه بوده است…. تبعید برایم همچون محکومیت به مرگ است از شما تمنا میکنم که این اشد مجازات رابرعلیه من بکارنگیرید.» او اعلام کرد به هیچ قیمتی قادر به ترک میهن خود روسیه نیست و در عوض حاضر است که جایزه نوبل را پس بزند. اینطور شد که تنها چهار روز پس از تلگراف اول، پیغام دیگری برای آکادمی سوئد فرستاد و گفت: « ناچارم این جایزه را رد کنم به دلیل معنا و مفهومی که به آن در جامعهی من اطلاق شدهاست.» با این حال شاید متن سخنرانی نوبل او را بتوان در شعر «جایزه نوبل» این شاعر جست وجو کرد:
فنا شدم، چو حیوانی دربند
هماینک بیرون از اینجا
نور هست و آزادی و مردم
ولی از پس من
تنها هیاهوی پیگران به گوش میرسد
و راه گریزی برایم نیست
من آن کرانهی تالابم… آن جنگل در دل شب
آن کنده درخت جامانده از کاج عور بر زمین افتاده
منم از همه سو اسیر و درمانده
هرچه باداباد، بی اعتناترینم
یک جانیام آیا؟ یک پستفطرت؟ یک وصلهی ناجور؟
به کدامین گناه محکومم اینجا؟
تمامی دنیا سراپاگوش، آمادهی شیون
بر واژگان سرزمین زیبای من.
حتی کنون، با پایی بر لب گور
باور دارم به تقدیر پاکنهاد
که دیر نیست چیره شود نفس نیکی
بر نفرت و عناد
مقاومت پاسترناک در مقابل افترا زنیهای حاسدان و رقیبان و فشارهای سازمان امنیت شوروی بیش از دو سال نپایید. او درماه می سال ۱۹۶۰ در خانهاش در حاشیه مسکو در گذشت.
رمان دکتر ژیواگو برای اولین بار در روسیه در سال ۱۹۸۷ و در دوران شوروی منتشر شد. در سال ۱۹۸۹ پسر پاسترناک طی مراسمی مدال جایزه نوبل را دریافت کرد بدون آنکه همچون پدرش چیزی از جایزه نقدی آنرا دریافت کند.
ترجمهی آزاد پاسترناک از شعر «آبی آسمانی» نوشتهی نیکولوز باراتاشویلی، شاعر گرجیتبار، انگار حدیث زندگی خود اوست، واگویههای یک شاعر دردمند، وطنپرست و آزاده:
بر آبی لاجوردین، بررنگ آسمان
عاشق بودهام از همان خردی
و بعد برایم معنا یافت
آبی اقلیمهای دیگر
و حالا که به قلهی روزگار عمرم رسیدهام
برای خاطر دیگر رنگها، آبی را قربانی نخواهم کرد
آبی زیباست بی نیاز به زیب و زیور
رنگ چشمان توست، محبوب من!
مغاک ژرف نگاه تو صیقلین از آبیست.
آبی! رنگ رویای من، تجلی عرش
و محلولی آبی؛ ماوای آبتنی پهنهی زمین
آبی! استحالهای یکباره از خاک بر افلاک
دور از خویشان سوگوار در مراسم تدفین
به رنگ آبیِ شفافِ شبنمهای یخآجین بر سنگ مزارم
رنگِ دودِ آبیفامِ زمستانیِ تاریکیست
که نامم را در خود میپیچد
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
همیشه او؛ همه جا او
نویسنده: محسن چینیفروشان
تصویرگر: سید میثم موسوی
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
قیمت: ۴۵۰۰ تومان
نویسنده در این کتاب از عناصر طیعی چون خورشید و آب و زمین بهره برده که اگر نبودند، زندگی هم بی معنا بود و بودن ما انسان ها، معنا و مفهومی نداشت.
چینی فروشان در کتاب «همیشه او؛ همه جا او»، عناصر طبیعی را دلیلی بر وجود «او» یعنی خدای مهربان دانسته و گفته «خورشید، آب، طمین و همه چیز را «او» آفریده است… «او» همیشه و همه جا با ماست. «او» خدای مهربان است»
پیش از این هم کتابی با عنوان «او» از همین نویسنده و از سوی همین ناشر منتشر شده بود. محسن چینی فروشان در آن کتاب هم از عناصر طبیعی چون باد و درخت برای گفتن از «او» بهره گرفته بود و حالا همان مضمون در این کتاب تکرار می شود.
مورسو بررسی مجدد
نویسنده: کامل داود
مترجم: سمیرا رشیدپور
ناشر: ققنوس
قیمت: ۸۵۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۴۴ صفحه
شخصیت اصلی این رمان، شخصیت محوری رمان «بیگانه» نوشته آلبر کامو است و می توان این رمان را دنباله ای برای اثر کامو دانست.نسخه اصلی این کتاب در سال ۲۰۱۴ منتشر شده و جمله ابتدایی اش، خلاف رمان «بیگانه» کامو این است: امروز مامان هنوز زنده است.
مورسو قهرمان «بیگانه» در جریان محاکمه اش برای کشتن عربی بی نام و نشان ادعا می کند قصد قبلی برای کشتن کسی نداشته و فقط و فقط بر اثر آفتاب زدگی دست به قتل زده است. در رمان «بیگانه» هیچ اسم و نشانی از مقتول برده نمی شود. کامل داود نویسنده این اثر، نامی به مقتول داده و برادرش را به عنوان راوی انتخاب کرده و از زاویه دید او، کل ماجرا را بازبینی می کند. این رمان در سال های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۴ برنده جایزه های انگلیش پن، فرانسوا موریاک و جایزه پنج قاره فرانسه زبان شده است. جایزه گنکور رمان اول در سال ۲۰۱۵ دیگر افتخاری است که این کتاب برای نویسنده اش به ارمغان آورده است.
کامل داود درباره این اثر گفته است که نباید نام گذاری مقتول و حضورش برادرش را تا حد بازبینی مجدد شخصیت رمان کامو تنزل داد. او می گوید: با حذف اسامی، قتل و جنایت پیش پا افتاده می شود. اما وقتی مدعی نامتان می شوید، برای حقوق انسانی تان و برای احقاق عدالت بر می خیزید.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
عرب. می دانی هیچ وقت احساس نکردم عربم. مثل سیاهپوستی که فقط از دید سفیدپوست ها سیاهپوست است. در دنیای ما، توی محله، همه مسلمان بودیم، اسم داشتیم و چهره ای و اخلاق خاص خودمان. همین. آن ها خودشان «بیگانه» بودند. اجنبی های مهاجری که خدا خلقشان کرده بود، آورده بودشان تا ما را امتحان کند، اما به هر حال زمانش محاسبه شده بود: امروز فردا می رفتند. قطعا. برای همین جوابشان را نمی دادیم، در حضورشان سکوت می کردیم، تکیه داده بودیم به دیوار و منتظر بودیم. نویسنده قاتلتان اشتباه کرده بود. برادرم و رفیقش اصلا قصد نداشتند آن ها را بکشند. نه او را و نه آن دوست پااندازش را. آن ها فقط منتظر بودند که همه شان بروند، هم او، هم آن عوضی و هزاران نفر دیگر. همه ما حتی از بچگی این را می دانیم و دیگر نیازی نداریم که درباره اش حرف بزنیم، می دانستیم که این مسائل با رفتنشان خاتمه پیدا می کند.
تاریخ تمام و کمال جهان (نوشته سمیوئل استیوارت نه ساله)
نویسنده این اثر، آن را از زبان و زاویه دید یک بچه نه ساله به نام سمیوئل نوشته است. ابتدای کتاب هم نامه ای خطاب به مادر سمیوئل نوشته شده که در حکم مقدمه ای برای کتاب است و بد نیست آن را مطالعه کنیم:
«خانم استیوارت گرامی! اول قصد داشتم این نامه را قبل از رسیدن روز اهدای جوایز برای شما بنویسم و توضیح دهم که به چه علت جایزه تاریخ (بچه های زیر ده سال) به سمیوئل تعلق گرفت (هرچند شخصا عقیده دارم که این جایزه حق مسلم اوست). اما بعد با خودم گفتم «زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد». ما کی باشیم که به پر و پای دم کلفتها بپیچیم؟
اکنون به همین بسنده می کنم که تاریخ جهان سمیوئل (که به پیوست ملاحظه می کنید) از نظر من به طور فشرده و با شور و شوقی کم نظیر نوشته شده و در عین حال ده برابر هر تک عنوانی طول و تفصیل دارد. از این گذشته، حقش بود این پروژه کلاسی به خاطر استمرار و پیوستگی مطالب هم که شده جایزه را بی چون و چرا از آن خود کند.
ولی از ما بهتران این طور صلاح دیدند که با انگشت گذاشتن روی کمبود شواهد تاریخی کارِ سمیوئل، جایزه را بدون دلیل موجه به مقاله (از نظر من خیالی) شاردونی اسمیت با عنوان «کوپن های اشک آلود: قصه یک جنگ زده» بدهد.
شهرداران ولز چگونه میمیرند
نویسنده: علی احمدی
ناشر: موج
قیمت: ۶۵۰۰ تومان
کشور ولز در جنوب غربی جزیره بریتانیا قرار گرفته است. ولز صاحب مردمی خونگرم و متهور است که به زبان ولزی صحبت میکنند و داشتن قریب به چهارصد قلعه در این وسعت، نشان از شجاعت و دلیری این مردم دارد. مجموعه داستان شهرداران ولز به زمانی بعد از جنگ جهانی دوم برمیگردد. زمانی که در آن، از طرف دولت مرکزی افرادی به نام شهردار و به صورت انتصابی به نقاطی در کشور ولز فرستاده میشدند.
این افراد که در واقع حاکمانی بی چون و چرا بودند که با سوءاستفاده از ضعف حکومت مرکزی که به تازگی از جنگ رها شده بود، با این تفکر به ولز میآمدند که هرچه بیشتر به برداشت از داشته های کشور ولز اعم از مواد معدنی، جنگل و یا هر چیز دیگری بپردازند. این شهرداران تربیت شده بودند تا هیچ ارتباط روحی و یا همزاد پنداری با مردم محلی پیدا نکنند زیرا که باید در حداقل زمان ممکن به حداکثر سواستفاده از تمام داشته های ولز میرسیدند.
درست است که دولت مرکزی برای شهر ولز شهردار میفرستد و آنها در ولز درخت بردگی و به یغما بردن داراییهای سرزمین ولز را میکارند اما مردم ولز نیز تبر جنگ و آزادی را تیز میکنند. دولت مرکزی باز هم شهردار میفرستد اما اینجا ولز است و درختهای شهرداری ریشه نمیدوانند. مردم ولز تلنگریاند برای تمام شهرداران دنیا.
در بخشی از داستان «فاضلاب آقای شهردار» میخوانیم: یک روز صبح زود وقتی پرستار برای سرکشی به اتاق آقای شهردار رفته بود، متوجه شده بود که شهردار همانطور که زیر تخت قایم شده بوده، سکته کرده و مرده است. پرستار گفته بود که روی زمین ردپای چند موش دیده است. از توی یقه لباس شهردار یک دفترچه کوچک پیدا کردند که در آن نوشته شده بود:
به دستور موش بزرگ، موشها لباسهای مرا پاره پاره کردند و مرا نیمه لخت به اتاق بچه موشها بردند، هزاران بچه موش با چشمهای بسته و بدن قرمز رنگ و بدون مو آنجا بودند و من مجبورم به آنها غذا بدهم و زیرشان را تمیز کنم و گرنه به من غذا داده نمیشود. اگر یکی از بچه موشها را لگد کنم و او جیغ بزند، تمام بچه موشها شروع به جیغ زدن میکنند و آنقدر جیغ میزنند که سرسام میگیرم. برای همین باید در سکوت تمام و با دقت کار کنم. غذای بچه موشها توی یک گودال از راه سوراخی در دیوار ریخته میشود که شامل گوشت گندیده حیوانات مرده و تکههای پوسیده گیاهان است این غذا خیلی بدبو و چسبناک است و به تن من میچسبد، گاهی نوزادان انگشتان مرا بجای غذا گاز میگیرند و من مجبورم دهانم را بگیرم وگرنه با کوچکترین صدا باز آنها جیغ میزنند و آن روز از غذای من خبری نیست. گاهی اوقات موش بزرگ به داخل اتاق میآید و صدها بچه موش جدید میآورد و موشهای بزرگتر را میبرد و به من نگاه میکند و چشمانش برق میزند و من از این برق میترسم زخمهای تنم عفونت کرده است و از آنها چرکی زرد رنگ بیرون میآید گاهی سرم گیج میرود و چشمانم سیاهی میرود و زمین میخورم.
مهدی رجبیان، هنرمند آهنگساز زندانی که حدود یک ماه است در اعتصاب غذا به سر میبرد، در پی وخامت حالش به مرخصی درمانی اعزام شد.
مهدی رجبیان، به همراه حسین رجبیان، برادر فیلمسازش از خرداد ماه سال جاری و به خاطر توزیع موسیقی زیرزمینی به زندان اوین منتقل شدهاند. آنها از روز ۷ آبان برای دومین بار اقدام به اعتصاب غذا کردهبودند، که سرانجام مهدی رجبیان به دنبال ابتلا به خونریزی شدید معده، به بیمارستان منتقل شد و در نهایت یکشنبه شب مسئولان قضایی با مرخصی او موافقت کردند. او که برای روند درمان در بیمارستان بوعلی در استان زادگاهش، مازندران، بستری شدهاست ، به رغم شرایط جسمی نامساعدش قرار است یکشنبه به اوین بازگرداندهشود.
این دو برادر هنرمند از روز هفتم آبان ماه در اعتراض به کوتاهی در رسیدگی درمانی و نداشتن حق مرخصی دست به اعتصاب غذا زدند؛ آنها پیش از شروع اعتصاب غذایشان در نامهای خطاب به مسولان قضایی نوشته بودند؛ بارها به صورت کتبی و شفاهی از مسوولان زندان اوین خواسته اند تا برای درمان بیماریشان در خارج از زندان و استفاده از حق مرخصی برای این منظور همکاری کنند اما نه تنها اتفاقی نیفتاده بلکه پس از اعتراض مستقیم مهدی رجبیان به ماموران زندان، او از بند هفت به بند هشت زندان اوین برای تنبیه منتقل شده است.
این دو برادر در نامه خود با اشاره به اعتصاب قبلی خود تاکید کردهبودند«پس از دیدار رسمی فرستاده مخصوص دادستانی» با آنها و قول مساعدش برای بازگرداندن دو برادر در یک بند و رسیدگی پزشکی مناسب دست از اعتصاب برداشته اند اما پس از دو ماه هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است. آنها نوشته اند: «به نظر می رسد آن مقام ما را فریب داد تا به نوعی سرپوشی بر این اعتصاب غذا گذاشته شود.»
مهدی و حسین رجبیان پیشتر در تاریخ ۱۸ شهریور ماه ۱۳۹۵ در اعتراض به عدم رسیدگی پزشکی و همینطور به خاطر اعتراض به جدا شدنشان از یکدیگر و انتقال مهدی رجبیان به بند هشت دست به اعتصاب غذا زدند که پس از ۹ روز به عفونت ریه حسین رجبیان و انتقال او به بیمارستان امام خمینی منجر شد. حسین رجبیان یک هفته در بیمارستان برای بهبود وضعیتش بستری بود و مجددا به اوین منتقل شد.
این دو هنرمند ایرانی که پیشتر در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به اتهام «تبلیغ علیه نظام» هرکدام به شش سال زندان محکوم شدهبودند، از شانزدهم خردادماه جهت اجرای حکم راهی زندان اوین به سر میبرند.
حکم صادره از سوی شعبه۵۴ دادگاه انقلاب اسلامی، برای هرکدام به سه سال حبس تعزیری، سه سال حبس تعلیقی و پرداخت ۲۰ میلیون تومان جریمه تعیین و به اجرای احکام دادسرای زندان اوین ارسال شده بود.
مهدی رجبیان سال ۹۲ تدوین و ضبط آلبومی به نام «تاریخ ایران به روایت سهتار» را آغاز کرد که به نظر میرسد بیانیه و توضیح او درباره این آلبوم و اعلام خبر پخش آن در سایت برگ موزیک، از جمله دلایل بازداشتش بوده است. در این آلبوم تمام جنگهای ایران با سهتار روایت شده است.
این دو هنرمند به همراه یوسف عمادی، مهرماه سال ۱۳۹۲ در دفتر کارشان در ساری بازداشت شدند، ۱۸ روز در مکانی نامشخص نگهداری شدند و مورد شکنجه و بدرفتاری قرار گرفتند و سپس به سلولهای انفرادی بند دو- الف زندان اوین منتقل و بیش از دو ماه بازجویی شدند. آنها در طول دوره بازجویی برای اعتراف تلویزیونی تحت فشار قرار گرفتند.
پس از بازداشت این سه نفر، بیش از ۴۰۰ هنرمند ایرانی در نامهای سرگشاده به علی جنتی، وزیر ارشاد اسلامی، از او خواسته بودند ترتیبی دهد تا نهادهای امنیتی، هنرمندان ایرانی را تحت فشار قرار ندهند.
سازمانهای مدافع حقوق بشر، از جمله عفو بینالملل نیز خواستار نقض احکام قضایی این سه هنرمند شده بود.
گفتنیست در ماههای اخیر چندین زندانی در زندانهای مختلف ایران دست به اعتصاب غذا زده و حال برخی از آنها وخیم گزارش میشود. آرش صادقی، علی شریعتی، امیر امیرقلی و مرتضی مرادپوراز جمله زندانیان در اعتصاب غذا هستند.
جشن نوروز و «فرهنگ پخت نان لواش» به عنوان دو پرونده مشترک بین ایران و چند کشور دیگر، روز چهارشنبه،۱۰ آذر، در فهرست «میراث معنوی بشری» سازمان یونسکو ثبت شد.
بر این اساس، فرهاد نظری، مدیرکل دفتر ثبت آثار تاریخی سازمان میراث فرهنگی، خبر داده که نوروز در فهرست «میراث معنوی بشریِ» سازمان یونسکو ثبت شدهاست. بنا به گفتهی نظری، پرونده نوروز با مشارکت ۱۲ کشور و مدیریت ایران جزو «بزرگترین و کهنترین میراثهای معنوی جهان» است.
در همین زمینه خبرگزاریهای داخلی هم، اعلام کردهاند که پرونده چندملیتی نوروز به عنوان «بزرگترین پرونده میراث ناملموس بشریت که تا کنون در یونسکو مطرح شده است»، در اجلاس کمیته بینالمللی میراث ناملموس در آدیس آبابا، پایتخت اتیوپی، با اجماع نمایندگان کشورها به ثبت رسیدهاست.
براساس این گزارش،۱۲ کشور ایران، هند، پاکستان، ازبکستان، قرقیزستان، ترکیه، آذربایجان، تاجیکستان، افغانستان، قزاقستان، عراق و ترکمنستان در پرونده ثبت جهانی نوروز مشارکت داشتند.
پرونده نوروز در مهر سال ۸۸ با عضویت ۷ کشور در فهرست میراث معنوی یونسکو ثبت شده بود و در سال ۹۳، با تقاضای الحاق پنج کشور عراق، ترکمنستان، تاجیکستان، افغانستان و قرقیزستان این پرونده بار دیگر تدوین و به یونسکو ارسال شد. سال ۸۸ همچنین مجمع عمومی سازمان ملل روز۲۱ ماه مارس را بهعنوان روز جهانی عید نوروز به رسمیت شناخت و آن را در تقویم خود جای داد.
همزمان با ثبت نوروز بود که محمد میرشکرایی، پیشکسوت حوزه مردمشناسی و رییس پیشین پژوهشکده مردمشناسی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری که پیشنهاد ثبت جهانی نوروز را مطرح کرده و تلاشهای زیادی برای تهیهی این پرونده انجام داده بود، درباره این اقدام مشترک اظهار کردهبود: «ما باید بکوشیم، در ذهن همهی ملتها و بویژه روشنفکرانشان، این فکر را جا بیندازیم که شخصیتهای فرهنگی ـ تاریخی به یک قوم یا سرزمین محدود متعلق نیستند، بلکه به یک پهنهی وسیع، یگانه و همگون فرهنگی که از چین تا آن سوی فرات گسترده است، تعلق دارند.»
بهدنبال این تقاضا و برای الحاق نام پنج کشور به این پرونده، از ۱۱ تا ۱۶ اسفندماه ۱۳۹۳، هتل لاله در تهران میزبان نمایندگان کشورهای عضو پرونده «نوروز» و کشورهای تقاضاکننده برای پیوستن به این پرونده بود تا کشورهای عضو پرونده بر سر چگونگی تهیهی پروندهی جدید و بهدست آوردن راهکارهای مختلف به تفاهم برسند.
سرانجام دفتر بزرگترین پرونده میراث ناملموس از نظر تعداد کشورهای عضو در آن، ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ در طبقه ۱۳ هتل لاله بسته شد و صبح روز گذشته (چهارشنبه، ۱۰ آذرماه ۱۳۹۵) با نهایی شدن پیوستن این پنج کشور جدید به پرونده، بار دیگر پرونده «نوروز» در فهرست میراث ناملموس جهانی یونسکو به ثبت رسید.
در متن به تصویب رسیده در مجمع عمومی سازمان ملل، نوروز، جشنی با ریشه ایرانی که قدمتی بیش از ۳هزار سال دارد، توصیف شده است.
در نشست روز چهارشنبه یونسکو در آدیس آبابا همچنین «فرهنگ پخت نان لواش» به طور مشترک بین کشورهای ایران، جمهوری آذربایجان، قزاقستان، قرقیزستان، و ترکیه ثبت شد. سال ۲۰۱۴ میلادی «نقش فرهنگی لواش» توسط ارمنستان در فهرست میراث معنوی بشری یونسکو ثبت شده بود. ارمنستان اما خواستار تغییراتی در خصوص پرونده مشترک لواش شده بود و پس از آن پنج کشور تهیه کننده پرونده «فرهنگ پخت نان لواش» توافق کرده بودند که مدیریت ثبت این پرونده را بر عهده بگیرد.
فرهاد نظری، مدیرکل دفتر ثبت آثار تاریخی سازمان میراث فرهنگی، پس از ثبت این دو اثر اعلام کرد که «پروندههای چندملیتی بر اساس ریشهها و مشترکات فرهنگی تشکیل میشود و باعث تقرب فرهنگها و گفتوگو و صلح میشود».
فهرست «میراث فرهنگی معنوی» یونسکو شامل مواردی چون رسوم، نمایشها، اصطلاحات، دانش، مصنوعات دستی و فضاهای فرهنگی مرتبط با آنها میشود. در کنوانسیون حراست از میراث فرهنگی ناملموس تنها به آن قسم از میراث فرهنگی ناملموس توجه میشود که با اسناد بینالمللی حقوق بشر موجود و نیز با ضرورت احترام متقابل میان جوامع، گروهها و افراد و لزوم توسعه پایدار منطبق باشد.
پیش از نوروز نیز برخی از رسوم و دانشهای ایرانی از جمله دانش ساخت لنج، سازهای ایرانی و ورزش زورخانهای در فهرست «میراث ناملموس بشریِ» سازمان یونسکو ثبت شده است. شماری از آثار تاریخی ایران از جمله آنها آثار چغازنبیل، تخت جمشید، میدان نقش جهان اصفهان، ارگ بم، کاخ گلستان و شهر سوخته نیز در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شدهاند.