خانه » هنر و ادبیات (برگ 15)

هنر و ادبیات

نوشتن در دفترچه¬های ممنوع/ لیلا سامانی

هشتم مارس امسال، صد و هشتمین سالروز بزرگداشت روز جهانی زن است، روزی که به پاس قدردانی از دستاوردهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زنان در سراسر جهان به آنها پیشکش شده‌است. زنانی که همچنان برای آزادی، فرصت‌های برابر و دنیایی عاری از تبعیض جنسیتی می‌کوشند. به مناسبت این روز نگاهی گذرا کرده‌ایم به برخی کتابهای تاثیرگذار در حوزه‌ی زنان و جنبش‌های فمینیستی:

۱- «اتاقی از آن خود» نوشته ویرجینیا وولف

یکی از مشهورترین آثار وولف، کتابی‌ست مشتمل بر سخنرانی‌های او در کالج نیوهام و گرتن. این سخنرانی‌ها که در سال ۱۹۲۸ تحت عنوان «زن و ادبیات» ایراد شده بودند، در سال ۱۹۲۹ در کتابی تحت عنوان «اتاقی از آن خود» چاپ و منتشر شدند. در این کتاب است که وولف آن جمله ی معروفش را بر زبان می آورد:
«زنی که می خواهد داستان بنویسد، باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد و این کار همان طور که خواهید دید، معضل بزرگ ماهیت واقعی زن و ماهیت واقعی داستان را حل نشده باقی خواهد گذاشت.»
نویسنده در این کتاب، با بررسی تاریخ ادبیات زنان، تاثیر سبک و ارزشهای مردسالارانه در آثار زنان، در حقیقت دست به نوعی «نقد فمینیستی» می‌زند. او در صدد است با کند و کاو در لایه های شخصیتی زن و هویدا کردن تبعیض‌های جنسیتی روا شده به او، از به انزوا رفتن زن در دانش بشری– و به طور خاص، در ادبیات- بگوید و پس از آن آینده‌ی زن را در حیطه‌ی داستان نویسی و ادبیات پیش بینی کند.
کتاب با آن که اثری غیر داستانی محسوب می شود و در دسته ی آثار ژورنالیستی وولف به شمار می رود، ولی در حقیقت تلفیقی‌ست از داستان و مقاله. چرا که کتاب مشحون است از داستان، ویرجینیا کتاب را با نحوه‌ی آماده شدنش برای سخنرانی در دانشگاه آغاز می‌کند و با شرح وقایع پیش رو، سیستم آکادمیک و نگارش انگلستان، که زن ستیز و زن گریز است را به نقد می‌کشد. او داستان جین وبستر را روایت می کند که «اتاقی از آن خود» ندارد، و در اتاق پذیرایی مشغول نوشتن «غرور و تعصب» است اما همواره در این تشویش به سر می برد که همسر یا خدمتکارهایش سر رسند و از رمان نوشتن او آگاه شوند.

۲- «جنس دوم» نوشته سیمون دوبوار

سیمون دوبوار این کتاب را با الهام از اصول جنبش مدرن فمینیسم نوشته‌است. او در «جنس دوم» به تجزیه و تحلیل تبعیضهایی پرداخته‌ که در طول تاریخ جنس زن را نشانه گرفته است، این کتاب در دو بخش نوشته ‌شده‌است، بخش اول به تشریح و بررسی پدر سالاری و بخش دوم به تحلیل تجارب ویژه‌ی زندگی زنان اختصاص دارد.
سیمون دوبوار در این کتاب به مدارک موجود تاریخی استناد می‌کند و از دلایلی سخن می گوید که زنان را ناچار به پذیرش جنس درجه‌ی دوم در جوامع انسانی و شهری کرده است. او در این مسیر از علومی چون زیست شناسی، علوم طبیعی، اسطوره شناسی، فلسفه و جامعه شناسی بهره گرفته است. کتاب در اثر گذارترین بخش خود تحت عنوان «زنان متاهل» به بررسی داستانها و نگاشته های دفتر خاطرات زنان نویسنده ای چون “ویر جینیا وولف” و “ادیت وارتون” می پردازد و از مردانی چون “استاندال”، “مونتاین” و “دی.اچ لورنس” به سبب سخن گفتن از جانب شخصیتهای زن داستانهایشان انتقاد می کند و این انتقاد را با افشای نحوه‌ی رفتار آنها با زنان زندگیشان همراه می کند. او مصرانه از زنان می خواهد که برای آزادی و احقاق حقوق خود تلاش کنند و استقلال مالی را شرط لازم برای این آزادی می داند. او اما تاکید می کند که پیروزی زنان در این نبرد در حقیقت نه به برتری آنان بلکه به برابری منجر می شود و شیرینی این پیروزی کام مردان را نیز شیرین خواهد کرد:
«وقتی که نیمی از بشر از چرخه بردگی نیمه دیگر رها شد و همراه با آن سیستم دروغ و ستم نیز از بین رفت، همه پی خواهند برد که مفهوم حقیقی رابطه زن و مرد چه مزیتی به تفاوت نابرابر زنان و مردان در وضعیت کنونی دارد»

۳- «قصهٔ کُلفَت» اثر مارگرت اتوود

این کتاب داستانی که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، نمونه از یک اثر پادآرمانی ست، سرزمین خیالی توصیف شده در این داستان پس از یک انقلاب به وجود آمده و قوانین آن بر اساس متن انجیل و قواعد مذهبی وضع شده اند. یکی از ویژگیهای این حکومت تبعیض جنسی شدید در مورد زنان است. به شکلی که در این نظام توتالیتر زنان به طبقات اجتماعی مختلفی تقسیم می شوند، در این میان ” کلفتها” طبقه ای هستند که وظیفه شان زادن و خدمت کردن به زنان طبقه ی بالاتر است. این زنان بی نام اند و با نام مالکان وقتشان خوانده می شوند، داستان از زبان یکی از زنان این طبقه روایت می شود. خواندن این کتاب به دلیل ” زبان بی پرده و محتوای ضد مذهبی” در برخی ایالات آمریکا ممنوع اعلام شده است.

۴- «حباب شیشه» نوشته سیلویا پلات

سیلویا پلات اگرچه بیشتر به سبب اشعار سودازده و جسورانه‌اش شهره‌ است، اما رمان «حباب شیشه‌ای» او به سبب نزدیکی‌اش با قصه‌ی زندگی خود پلات، وسیله‌ای‌ست برای جستن رد زخم‌های روح بیقرار این زن عاصی. کتاب در ژانویه سال ۱۹۶۳ و با یک نام مستعار، تنها یک ماه پیش از انتحار سیلویا منتشر شد.
«حباب شیشه‌ای» داستانی‌ست که به یک اتوبیوگرافی پهلو می‌زند. روایت اصلی داستان، شرح اختلالات عصبی دختری جوان و با استعداد است که مدام با افکار خودکشی دست به گریبان است. پلات در این کتاب در حقیقت قصه‌گوی آشفتگی‌های ذهنی بیشمار خودش شده و به نوعی روان رنجور و دردمندش را کاویده‌است. قهرمان داستان او دختری‌ست با افکار مالیخولیایی، دختر موفق و غبطه‌ برانگیزی که به سبب قلم درخشانش در اوان جوانی سردبیر بخش ادبیات یک مجله می‌شود و با بورس تحصیلی به دانشگاه می‌رود اما در همان حال، از درون شکسته و بیمار است و با افسردگی پیشرونده‌ای دست به گریبان است. و اینها همه در تطابق تام و تمام با زندگی خود سیلویاست، چنانکه او در خاطراتش درباره روزهای پربار تحصیلش در کالج اسمیت نوشته‌است: «می خواهم کسی را دوست بدارم چون می خواهم دوستم بدارند، شاید بزدلانه خودم را زیر چرخ های اتومبیلی بیندازم چون نور چراغهایش مرا می ترساند. خیلی خسته ام، خیلی معمولی و آشفته.»
شرح درمان به وسیله شوک الکتریکی که هم در رمان و هم در زندگی واقعی برای سیلویا رخ داده ‌بود، از دیگر نکات تکان‌دهنده‌ی این کتاب است. پلات درباره این روزها در خاطراتش نوشته بود: «شگفت آور است که چطور بیشتر مواقع زندگی ام را گویی درون هوای رقیق حباب شیشه ای گذرانده ام.» او سرانجام و زمانی که سی ساله بود، سرش را درون فر اجاق گاز گذاشت و این حباب شیشه‌ای را در هم شکست.
«حباب شیشه‌ای» با زبان موجز و لحن عاری از پشیمانی‌اش، نمودار پیامدهای‌ست که در زندگی زنان، از پس فداکردن آرزوهای شغلی و هنری‌شان رخ می‌دهد، قربانی‌هایی که در مسیر زندگی در یک «حباب شیشه‌ای» گیر می‌افتند.

۵- «رنگ بنفش» نوشته‌ی آلیس واکر

این کتاب در سال ۱۹۸۲ منتشر شده و برنده ی جایزه ی پولیتز همین سال هم شده است. این کتاب ماجرای دختری سیاهپوست در دهه ی ۱۹۳۰ است که زندگی سختی را به عنوان یک زن و یک شهروند درجه دوم می‌گذراند. سکسیسم و نژاد پرستی مضامین اصلی این کتاب هستند. قهرمان این داستان به طور مستمر از سوی مردی که دختر، «پدر» خطابش می‌کند مورد تعرض قرار می‌گیرد. فرزندانش از او گرفته می‌شوند، خواهرش را از او جدا می‌کنند و به یک ازدواج تلخ و سیاه گرفتار می‌شود. اما در نهایت یک زن مستقل، به او یاد می‌دهد که عنان سرنوشتش را در دست بگیرد.

 

 

۶- «دفترچه ممنوع» اثر آلبا دسس پدس

“آلبا دسس پدس”، نویسنده ای ست که با وجود گرایشات فمینیستی، سعی کرده است تا کمتر از مسیر تعادل و انصاف خارج شود، او در رمانهایش به بررسی کشمکش درونی و بیرونی زنانی می پردازد که از قوانین مردسالارانه ی حاکم بر زندگیشان به تنگ آمده اند، آنها در تقابل میان خواسته های باطنی و آنچه از سوی اجتماع و خانواده به آنان تحمیل می شود، معلق شده اند. این چالش عظیم که از دیرباز معضل بسیاری از زنان در همه جای جهان بوده است، سبب شده که داستانهای این نویسنده ی ایتالیایی- کوبایی برای زنان بسیاری ملموس و آشنا باشد. مساله ای که شاید با حرفه ی روزنامه نگاری دسس پدس بی ارتباط نباشد.
شخصیتهای مخلوق پدس، معمولا زنان مشوشی هستند که در حیطه ی زندگی خانوادگی، دچار اضطراب و تلخ اندیشی شده اند، آنها یا زنان جوانی هستند که خود را تنها می دانند و یا زنانی میانسالند که از فراموش شدن و ندیده شدن در رنجند. از همین روست که برای فرار از این پوچی ونا بسامانی، به مسکن عشق پناه می برند، عشق هایی که هیچ راهی به سوی امنیت و آرامش گمشده ی آنان باز نمی کند و نتیجه ی پناه بردن، به این گریزگاه موقت، چیزی جزآشفتگی بیش از پیش روان پیچیده ی این زنان نیست، چرا که از این پس با ورود معضلی جدید به نام “تردید”، فصلی دیگر از استیصال آنان آغاز می شود.
ورود همین تردید است که به واکنشهای متفاوتی منجر می شود، برای مثال، این کشمکش، در رمان ” از طرف او”، “الساندرا” را به افسردگی و ناامیدی مبتلا می کند و در نهایت در پی جنون آنی ِ او، قتل شوهرش رقم می خورد و یا در ” عذاب وجدان” قهرمان زن داستان در تردید میان ماندن در کنار همسر و رفتن به نزد معشوقش دست و پا می زند، اما در” دفترچه ی ممنوع ” شکل این تعلیق و دودلی و همچنین واکنش قهرمان به آن متفاوت است.
رمان ” دفترچه ی ممنوع” وصف حال زن چهل و سه ساله ای به نام “والریا” ست، زنی که در میان حلقه ی وظایف خانه داری، کار بیرون از منزل و رسیدگی به مشکلات دو فرزند جوانش”میرلا” و “ریکاردو”، محاصره شده و ناگزیر است خود را فراموش کند. او از این که وقتی را تنها به خود اختصاص دهد، احساس گناه می کند وحتی ثبت وقایع روزمره در “دفترچه” ای که به تازگی آن را خریده است، را عملی “ممنوع” قلمداد می کند، او در حالیکه وجود چنین دفترچه ای را پنهان می کند، در جست و جوی کنج خلوتی ست تا بتواند در آن بیندیشد، بنویسد و خود را بیابد، زاویه ای که او هر چه در خانه اش می جوید، آن را نمی یابد، والریا، در خانه ای که او باید آن را برای شوهر و فرزندانش تبدیل به مامنی امن سازد، جایی برای بودن ندارد، از همین روست که به سکوت و خلوت بعد از ظهرهای شنبه در محل کارش پناه می برد، اما این خلوت هم با حضور رییس شرکت و ابراز عشقش نسبت به او برهم می ریزد و از آن پس “تردید” هم به دایره ی معضلات زندگی والریا افزوده می شود.
داستان درسالهای پس از جنگ جهانی دوم رخ می دهد، زمانی که ایتالیا، بحران اقتصادی شدیدی را از سر می گذراند و این امر سبب شده است تا خانواده ی چهار نفره ی والریا در وضعیتی پایین تر از سطح متوسط به سر ببرند و همین مشکلات اقتصادی بر معضلاتی نظیر شکاف میان والدین و فرزندان، افسردگی والریا و نگرانی همسرش دامن زده است.

سهم ادبیات از اسکار/بهارک عرفان

در میان خیل جوایز آکادمی اسکار، بخشی هم به بهترین فیلمنامه اقتباسی اختصاص پیدا کرده که هر سال به نویسنده فیلمنامه‌ای مقتبس از منبعی دیگر مانند رمان، نمایشنامه و غیره اهدا می‌شود .

روزنامه نیویورک تایمز چند روز پیش و قبل تر از اعلام برندگان نودمین دوره این جایزه معتبر سینمایی، از سه رمانی یاد کرد که شانس بیشتری برای کسب این عنوان داشتند، یکی از این سه کتاب هم رمان «مرا با نامت صدا کن» نوشته آندره آسیمان بود که سرانجام هم توانست این عنوان را کسب کند .
فیلم ساخته شده بر اساس این رمان را لوکا گوادانینو کارگردانی کرده است که داستان «الیو» پسر ۱۷ ساله آمریکایی یهودی را روایت می‌کند که در یک محله ایتالیایی با والدینش زندگی می‌کند. پدرش استاد باستان‌شناسی است و در تابستان سال ۱۹۸۳ از یک دانشجوی یهودی دیگر به نام «الیور» دعوت می‌کند پیش آنها زندگی کند و به مقاله‌های دانشگاهیش کمک می‌کند. الیو دوستدار کتاب و نابغه‌ای در موسیقی است. برعکس الیور پسری بی‌قید است و شخصیتی کاملاً متضاد با الیو دارد .
جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی به فیلمنامه این فیلم نوشته جیمز آیوری ۸۹ ساله اعطاء شد. آیوری به خاطر نوشتن این فیلمنامه جایزه مشابهی از آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا (بفتا) کسب کرد . جیمز آیوری مسن‌ترین فردی است که در بخش های رقابتی، جایزه اسکار دریافت کرده است. او پیش از این برای فیلم‌های «بازمانده روز» ، «هواردز اند» و «اتاقی با چشم‌انداز» نامزد دریافت جایزه اسکار شده بود .
پیراهنی که جیمز آیوری دیشب در مراسم اسکار پوشیده بود توجه رسانه‌ها را به خود جلب کرد. بر روی پیراهن جیمز نقشی از تیموتی شلمه هنرپیشه فیلم نقش بسته بود. جیمز آیوری بعد از حاضر شدن در مقابل جمعیت از نویسنده رمان تشکر کرد و گفت من فیلمنامه را در کوتاه‌ترین زمان ممکن نوشتم. وی گفت: «رمان آسیمان یک رمان جهان شمول است که همه مردم جهان با این پدیده درگیر هستند.»
آندره آسیمان استاد دانشگاه ادبیات فرانسوی و نویسنده‌ رمان در واکنش به دریافت جایزه اسکار توسط آیوری گفت: « نمی‌توانم درباره این جایزه صحبت کنم، چون تخصص آن را ندارم و در حال حاضر نیز روی یک کتاب دیگر کار می‌کنم. با این وجود باید بگویم که فیلم تاثیر زیادی روی مخاطب داشت. من هم به عنوان مخاطب باید بگویم که نمی‌توان موضوع فیلم را در جامعه امروزی پنهان کرد.»
به گفته آسیمان کتاب و فیلم موضوع منحصر به فردی دارند و نوشتن این کتاب، نظر و دیدگاهش را درباره جهان تغییر داده است. وی گفت: «به نظرم فیلم تا حدود زیادی توانسته شخصیت‌های کتاب را به خوبی نشان دهد. به عنوان نویسنده الان یادم نمی‌آید چه نظری درباره شخصیت‌های فیلم داشتم ولی حالا که نگاه می‌کنم چیزهای جالبی به ذهنم می‌آید.»
پیتر اسپیرز، تهیه کننده فیلم در اظهاراتی گفت که تمام صحنه های فیلم از روی رمان برداشته شده است و چیز زیادی به آن اضافه نشده است. وی گفت: «ما می‌خواستیم به اصل داستان وفادار باشیم و به خاطر همین آیوری در فیلمنامه‌اش چیز خاصی به آن اضافه یا از مطالب کتاب اصلی حذف نکرد.»

آسیمان در حال حاضر در کنار نویسندگی به طور فعال به تدریس ادبیات فرانسوی قرن هفدهم میلادی در دانشگاه پرینستون مشغول است. وی علاقه خاصی به مارسل پروست، نویسنده فرانسوی دارد و در کلاس‌های درس آثار وی را به دانشجویان توصیه می‌کند. او خودش درباره سبک تدریسش بر اساس کارهای پروست می‌گوید: «همیشه علاقه خودم به کتاب‌های پروست را به دانشجویان نیز انتقال دادم و سعی کردم چیزی که خودم در خواندن کتاب‌های پروست تجربه کردم را به دانشجویان نیز انتقال دهم»
او می‌گوید:«کتاب‌های بزرگ از نویسندگان بزرگ به ما یاد می‌دهد که چگونه انسان خوبی باشیم و چطور خودمان را بهتر بشناسیم. تمام نویسندگان بزرگ در دنیا چیزهایی را به ما می‌گویند که به طور حتم پیش‌تر آنها را شنیده‌ایم ولی در قالب کلمات طوری بیان می‌شود که هر کدام می‌تواند درس زندگی باشد»
در گزارش نیویورک‌تایمز کتاب‌های دیگری برای کسب دریافت اسکار نامزد شده بودند ، یکی کتاب «لجن‌زار» نوشته هیلاری جوردن و دیگری «اعجوبه» نوشته آر.جی.پالاسیو.
داستان کتاب «لجنزار» در سال‌های دهه چهل میلادی در شهر می‌سی‌سی‌پی آمریکا رخ می دهد و بر بر پایه زندگی و شرح حال خانواده کشاورز «مک‌آلن» است که در دوران بعد از جنگ جهانی دوم با چالش نژادپرستی روبرو هستند. آنها در کنار خانواده‌های سیاه‌پوست مجبور هستند بین خوبی و بدی سرنوشت خود را در مسیر صحیح انتخاب کنند.
رمان اعجوبه در سبک ادبیات کودک و نوجوان و سر گذشت یک نوجوان منتشر شده‌است. این اثر برنده جایزه دانش آموزان مین سال ۲۰۱۴ و برنده جایزه مارک تواین سال ۲۰۱۵ شده است. آگوست پالمن با والدینش در ارتفاعات شمال رودخانه در منهتن زندگی می‌کنند. او دارای یک وضعیت پزشکی است، که اغلب با سندرم تریچر کالینز شناخته می‌شود، که باعث شده او بسیاری از جراحی‌های صورت خود را تحمل کند.
“هنرمند فاجعه” نوشته اسکات نویشتاتر و مایکل اچ. وبر بر مبنای کتاب “هنرمند فاجعه: زندگی من داخل اتاق، بهترین فیلم بد تاریخ” به قلم گرگ سسترو و تام بیسل، “لوگان” نوشته اسکات فرانک، جیمز منگولد و مایکل گرین بر مبنای داستانی از منگولد برگرفته از شخصیت‌های کتاب‌های مصور و فیلم‌های سینمایی “افراد ایکس”، “بازی مالی” نوشته آرون سورکین بر مبنای کتابی از مالی بلوم دیگر نامزدهای بخش بهترین فیلمنامه اقتباسی بودند.

دیدار در دوزخ/رضا اغنمی

دیدار در دوزخ

نویسنده: فرزانه راجی
ناشر: انتشارات خاوران. پاریس
چاپ اول: تابستان ۱۹۹۳ / ۲۰۱۴

 

کتاب شامل هشت فصل که ازدیدار یک دوست زندانی به نام غزال، «دراتاقی بزرگ باپشتی های تمیز . ..» بین بازجویان وشکنجه گران درزندان شروع می شود. ازخفقان های ملی, سرکوب ها وجنایت های حکومت تازه به دوران رسیده های اسلامی می گوید؛ محدودیت های خانوادگی و زهرتلخ خاطره های گذشته از مشهد و رفتن به کوهسنگی که پدرش اجازه داده بود:
«گاه با دوستانم بروم. صبح های روز جمعه. همان وقت که پدر درخاکستری صبح همچون غولی به نظر می رسید». به هرحال از حضور«خدا» گریزی نبود.
از«چشمان ترسان» و وحشت همیشگی مادرش از آن چشم ها، تآکید دارد پدر را بیشتربشناساند و خدارا !:
«شاید به خاطرآن نگاه ها بود که مدام زیرلب می گفت:
« پناه برخدا! پدر از روی تراس خانه می توانست من و دوستانم را که از کوهسنگی بالا می رویم ببیند. او از راه دور کمی دورتر، می توانست همیشه مراقبم باشد که دست ازپا خطا نکنم ومن که می دانستم او مرا همواره همچون خدایی می بیند و برکرده هایم واقف است هرگزدست ازپا خطا نمی کردم . سعی می کردم آن یک روز«آزادی» را خوش بگذرانم».
ازسرگرمی خود که جمع کردن سنگریزه هاست سخن رفته و انگیزه ش:
«احساس آرامش می کردم».
ازمادرش شنیده سنگریزه ها تنها سلاحی ست که حاجیان درمراسم حج با پرتاب کردن آن به سوی کوهی که شهرت دارد لانۀ شیطان، نخستین بندۀ عصیانگرخداست را مجازات می کنند روایتگر داستان نیز می گوید:
«انگار که آن سنگ ها همه اسلحه هایی بود که علیه شیطان و وسوسه هایش جمع می کردم» .

یاد سخن جکیمانه بسطامی افتادم که درغزلی به گلایه ازخدا، و دربیتی ازآن سروده می گوید:
«می خواست تا نشانه لعنت کند مرا/
کرد آنچه خواست خلقت آدم بهانه بود».
از خانه تیمی وحروفچینی وماشین چاپ پیداست که به فعالیت سیاسی روی آورده، باهمکارانش غزال و محمود زندگی زیرزمینی را برگزیده است. راوی داستان روزی که با چند نان بربری داغ عازم خانه تیمی ست می بیند که:
«دونفر غزال را کشان کشان توی بنزی سرمه ای انداختند و آنقدرفشارش داذند که آنگار توی صندلی های عقب ماشین فرورفت. بدن شکستنی محمود را توی صندوق عقب انداختند . صاحبخانه را دستبند زده با ماشین دیگر انداختند».
با بیم وهراس از پشت در بستۀ اقامتگاه را نگاه می کند. خاموش وخاموش است. ازدرماندگی روبرو را نگاه می کند : «خیابان خاکستری و بی انتها بود که درهیچ جایش برایم پناهی نبود. درآن خاکستری بی پایان چه بوی خونی می آمد!»
روز اول تیراست و زندانی. هنوز به دادگاه نرفته چشم به راه کسی نیست که برای ملاقاتش بیاید!
روایتگرازگذشته هایش می گوید وانچه که براو رفته. ازاوارگی و بی خانمانی، شب ها زیرماشین های بزرگ پارک شده درگوشه وکنار شهرخوابیدن ها و از رویاهای تلخ و شیرین ش.

نخسین بذرهای بیم و هراس را که در دل نوشکفته ش لانه بسته، و به بار نشسته روایت می کند:
« . . . ماذر باچارقد سفیدش که هیچوقت ازسرش بر نمی آورد و همیشه تا بالای ابروهایش پائین آمده بود می گفت : «چایی؟». «پنیر؟». «نون؟». «بازم میخوای؟». به ندرت درباره چیزی بامن حرف می زد. هم او وهم پدر پیش از آن که مرا قانع کند مرعوبم کرده بودند. و من ازترس هردوتایشان و آن دو چشم همیشه حاضر گوشۀ سقف که ان ها را بد جوری ترسو و بد خلق کرده بود همان کارهارا می کردم که آن ها می کردند.»
درشب تاریکی درخواب آن دوچشم هولناک را می بیند در شولای :
«پیرمردی کوتاه و باریک بالای رختخوابم ظاهر شدند»!
درسلول با واهمه های تنهایی با دوچشم نگران و ترسوی ش:
«در کناره های دیوارجانورانی می لولیدند» به خواب می رود.

اریادماننده های خوش گذشته می گوید. ازعلاقمندی به هنر چوبکاری که پدر استاد کار این هنر بود:
«چوبی پیدا می کرد و می گفت:
«این یک پرنده است!
بعد که خوب نگاه می کردم منم پرنده رو توش می دیدم. اونوقت به جون چوب می افتاد تا پرنده رو حسابی دربیاره نشون بده واز توی چوب دربیاره منم کم کم یاد گرفته بودم. . . . مادر روزها بامن همبازی این بازی ها می شد. یه وقتایی چنان راست راستکی بازی می کرد که فکر می کردم دنیای اونها واقعا همونه که من می بینم . مادرم آدم عجیب غریبی بود با زمین و درخت و باد و بارون یه جور خاصی رفتار می کرد. گاهی فکر می کردم می تونه با حیوونا حرف بزنه! با حیوانای دیگه طوری رفتار می کرد که گاهی وقتا حسودیم می شد».
بامرگ مادر، دنیای زیبای روایتگر زیر و رو می شود وروبه یإس وسرخوردگی و غوطه ور دربیزاری وبد بینی
می شود. شکاف عمیق تا مرزنفرت بین او با پدر!

مرگ مادرنیزبسی فاجعه بار است که بخشی ازرفتارهای منفورو عادت تداوم به وحشیگری را درجامعه یادآور می شود. مادر غروب وقتی که ازجنگل به خانه برمی گشته، با کامیونی تصادف کرده و کشته می شود. رانندۀ بی وجدان اورا کنار جاده رها کرده فرار می کند. حیوانات جنگلی شبانه تن اورا متلاشی می کنند و سرانجام توسط کسی شناسایی و به خاک سپرده می شود. بنگرید به برگ ۷۸ کتاب، که مادر بزرگِ راوی داستان، سال ها بعد حادثۀ مرگ مادرش را برای دختر شرح داده است.
دختر، مدرسه را رها کرده کارهنری را دنبال می کند.«مقعرکار» ماهری می شود . با آفریده های هنری خود درهم آمیخته، یکدل و یک جان می شود. باحسرت جانگداز از مرگ مادریاد می کند :
«وقتی مادر مرد همه ی اون دنیا یه دفعه خراب شد. اومدنم به تهران و زندگی توی یک شهربزرگ حتی نفس خودم رو هم بریده بود. چه برسد به نفس اون دنیای عجیب و غریبی که نفسش به نفس من بند بود».
بعدازساعت ها سائیدن و تراشیدن چوب، با عشقی سرشار ازستایش، آفریده ی خودرا دردسترس دید خود ازدیوار آویزان می کند و روی تختخواب به گونه ای دراز می کشد که:
«اونو ببینم. چقدر زنده بود! همونطور که نگاه می کردم خوابم برد».

ازشکنجه وآزار زندانبانان و بازجویان انگار به این نتیجه می رسد که در سیمای دختری عوام که تازه وارد امور سیاسی شده با رفتاری ساده لوحانه، نظر شکنجه گران و بازجویان را نسبت به خود نرم کند موفق هم می شود. در اطاق بازجویی خبر می دهند که ملاقاتی داری. ملاقات با پدرش.
درخود فرو می رود و شگفت زده ازآمدن پدر:
«شاید منو با خود ببره خجالت زده بودم. احساس کوچکی و بدبختی می کردم. پدرم می دونست من کی هستم. اونا نمی دونستن تا اون لحظه با وجود تمام درد وعذابی که کشیده بودم احساس می کردم یه قهرمانم» .
باهجوم افکاری درگذشته وشکنجه های گوناگون زندان می گوید وبازآفرینی حوادث اجتماعی – سیاسی جامعه پس از انقلاب را، که بخشی ازخواندتی ترن بخش های راوی «دیدار دربرزخ» ست. دربستر روایت های این بخش آمده که نکتۀ جالبی را به تآکید تکرار می کند:
«در اعتراضم به آن همه کشتارخدا پآسخ می داد:
«خدا صبر و تحملت را آزمایش می کند».
آن صدایی که از گوشه ی سقف می آمد خود خدا بود درست همان گوشه ی سقف، همان جایی که مادر چشمان ترسناکش را حتی زمانی که وارد اتاق می شد اول به آنجا می دوخت. هرگاه از این همه «امتحان» گلایه می کردم به من می گفت:
«تو کیستی که درکار خدا فضولی می کنی او چیزهایی می داند که ما نمی دانیم.»
حال دیگر آن کس که به دار می آویخت، استخوان ها را می شکست، شاهرگ ها را قطع می کرد وخون ها را برزمین می ریخت زندانبان و یا نگهبان شریعت نبود، خود خدا بود».

یاد گذشته ها ونگاه مادر درذهنش جان می گیرد با آن نگاه های ترسناک که ازحضوربینندۀ همیشه ظاهرخیالی درسقف اتاق او را میخ کوب می کرده با بیم و هراس خوفناک، چشم به نکته ای که همیشه ازآن جا مادررا و نگاهش را دنبال می کرده است!
نکته ی مهمی را کشف کرده می گوید:
واقعا نمی دانم که درساخت این دنیای جهنی آنها چقدر تقصیر دارند. اما این را می دانم که تقصیرکار واقعی همان هایی هستند که همه جا دنبال گناه و گناهکار می گردند. همان هایی که همه چیزرا گناه می دانند. همان هایی که زن و زنانگی را ام الفساد می خوانند و عشق ورزی به مردی«نامحرم» را سزاوار بدترین عذاب ها . . . آنقدرمرا روسپی خواندند که خود را روسپی پنداشتم و . . . ».

نقش و رفتار ساده انگارانه وتآثیرنخستین نگاه مادر درذهن دختر مانده وماندگار شده تا روزی که درزندان جمهوری اسلامی ، آمران وعاملان جهل و تباهی جامعه خودی ودیگر جوامع درمانده را به درستی بشناسد.

به هرحال روایتگر، بالمس فضای تیره و تار سلول و رنج وعذاب قلاده، وگذر ازتاریکی ها و اسارت های سازمان یافته ی حکومتی، اهداف بنیادی منادیان ریاکار مقدسات را دریافته ونرم نرمک پرده های جهل کهن وتقدس را کنار می زند؛ تا نوید این پیام را با مخاطبین درمیان بگذارد که :
«ازحضورخدا[ی سوداگران بهشت و جهنم] گریزی هست.

درملاقات با پدرهردو ازپشت شیشه به همدیگرنگاه می کنند. ولی اوتمایل چندانی به صحبت ندارد. وقت ملاقات با سکوت به پایان می رسد. پدرعصبانی شده اتاق ملاقات زندان را ترک می کند.
درخود اندیشی و فرو رفتگی راوی، ازدوجنسی و استثنایی بودنش می گوید.
چهار روز بعد از آن ملاقات، شکنجه گران زندانی را ازسلول به یک مستراح متعفن معروف به (اتاق خروس) منتقل می کنند. انگیزه ی این مجازات سنگین معلوم نیست به سفارش پدر بوده یا بازپرس ها که پی برده و فهمیده بودند تمام اطلاعات زندانی بی پایه و دروغ بوده است.
وسرانجام توسط پدر اززندان خلاص شده و همراه او به همان خانه بزرگ برمی گردند
پدر درانتهای باغ درسوئیت کوچکی که برای او آماده کرده است جا می دهد و راوی با معقر کاری به کارهای هنری سرگرم می شود. به روایت راوی سه سال بعد غزال به سراغش رفته و می گوید خاطراتت را بنویس. این کتاب خاطرات و پرمحتوا با کمک او شکل می گیرد. اثری که روایتگر بخشی از تاریخ اجتماعی – سیاسی دوران حکومت جمهوری اسلامی را مستند کرده است.

کتاب خواندنی واندیشیدنی درباره رخدادها به ویژه، گفتمان هایی که درخلوت وخودفرورفتگی های راوی، آمده است به پایان می رسد.
خانم راجی ادبیات تبعید را پربارتر کرده اند.

زن تخم مرغی/رضا اغنمی


 

زن تخم مرغی

نویسنده: لیندا. دی. کرینو
مترجم: میم دمادم
صفحه بندی : سعید منافی
ناشر: نشرمهری لندن
چاپ اول: ۲۰۱۶. لندن

 

راوی داستان، زن مزرعه داری ست دریکی از روستاهای المان. درشانزدهسالگی با صلاحدید پدرش با جوانی کم سواد از روستاییان خودی ازدواج می کند. زن و شوهر هردو درمزرعه کوچکی که دارند کارمی کنند. زندگی آن دو با دو فرزند پسر و دختر که سرگرم تحصیل هستند و ازامکانات دولتی هم برای تهیۀ آدوقه استفاده می کنند درحد معمول می گذرد. با شروع جنگ جهانی دوم، شوهر برای رفتن به جبهه احضار می شود. قبل از رفتن شوهر به جبهه، روزی در خانه اش، غفلتا مرد جوانی زن را ازپشت سر می گیرد و دست روی دهان او می گوید لطفا صدایت درنیاد من آزاری به شما نمی رسانم یک دانشجو هستم که ازبازداشتگاه فرار کرده ام جانم درخطراست. زن او را درآغل پنهان می کند. بدون آن که به شوهرش بگوید. شوهر خانه را به عزم جبهه جنگ ترک می کند. زن هرروز درغیاب بچه ها و شوهرش مرد پناهنده را که درآغل پنهان کرده، آب و غذا می دهد. مرد هم به عنوان ناجی از زن سپاس به جا آورده، پس از مدتی درکنار کمک رسانی مرد دز کارهای روزانۀ مزرعه، اختلاط بین آن دو در حد بوسه وبغل کشیدن و لمس بدن یر قرار می شود.

زن از روزمرگی و گذران خود در مزرعه داری با شوهرش می گوید. پس ازاشاره به همخوابگی با شوهرش:
« درتمام این سال های زندگی مشترکمان درمزرعه، از زمان ازدواجمان، روزها را درخلوت وانزوای مزرعه مان سرکرده بودم. در قطعه زمین سبزیجات پشت خانه، در طویله و انبار و توی آغل مرغ ها. این دنیای من بود. من همان قدر درباره ی شوهرم می دانم که کسی از طلوع آفتاب تاغروب درخانه ی نزدیک خانه مان راه برود. روزهایی مخصوص لباس شستن بود. روزهایی باید صرف پاک کردن لوبیا می شد تا آماده شود. وقتی بچه ها بزرک شدند، بیشتر در نگهداری از حیوانات دست تنها ماندم و بقیه ی کارهای شاق روزانه ام هم بردوشم بود . . . روزهایی که بازار روزبود چند تایی مرغ، اگر بود، و کمی سبزیجات بردارم و درمیدان همراه با سایرکشاورزان به امید فروش بنشینم و شندرغازی را که از فروش به دست می آورم به خانه بیاورم».

روزی، موتورسواری که مآمورگشتاپوست وارد مزرعه شده و ازدخترصاحب خانه سراغ مردی را می گیرد که از طرف گشتاپو مورد تعقیب است و برای پیدا کرنش جایزه مهمی هم تعیین شده است. مادر با مشروب هلندی از او پذیرایی کرده و با دادن مقداری تخم مرغ مأمورگشتاپورا روانه می کند. زن در گفتگو با مرد پناهنده که درآغل پنهان کرده، معلوم می شود که او یهودی ست. سرگذشت خود را شرح می دهد. نامش “ناتانائیل”، از طرف گشتاپو مورد تعقیب است. نام زن را می پرسد پاسخ می دهد “اوا” وشمه ای از سرگذشت خود را برای اوا شرح می دهد:

«اتفاقی که برایم افتاد این بود : من یک ماه در “ماورنیخ ” بودم دراین مدت کاملا تغییر کردم. قبل ازشروع این مزخرفات زندگی کاملا آرامی داشتم دانشجوی خجالتی بودم به ندرت جرأت داشتم با کسی حرف بزنم حتی با دانشجویان پسر. چون خجالت می کشیدم. بعد زمانی رسید که به من گفته شد نمی دوانم دردانشگاه بمانم و برای آن ها دیگر فرد دیگری بودم. این حرف برای من که تمام زندگی ام را روی درس و تحصیل گذشته بودم به امید اینکه روزی استاد دانشگاه شوم و به دیگران درس بدهم باورنکردنی بود. بعد مرا به کلاس راه ندادند به کتابخانه راه ندادند به کتابفروشی تا کتاب های موردنیازم را بخرم. با من مثل حیوان رفتار می کردند. من هیچ علاقه ای به سیاست نداشتم. من ریاضی دانم نه انقلابی و . . .» .

پس از مشورت و گفتگو درباره این که بماند یا برود، تصمیم می گیرند که با همان وضع گذشته به طور پنهان درآغل بماند.
روابط عاشقانه و هماغوشی بین آن دو برقرار می شود. اوا دور از چشم فرزندانش با ناتانائیل مرحلۀ تازه ای از لذت های جنسی را حس می کند.
اوا، از فرزندانش می شنود که دختری از همسالانش با پسری یهودی درآمیخته و باردارشده. کارش به تنبیه (نازا کردن دختر) ونفرت عموم وبی آبرویی دختر کشیده است. این داستان را با ناتانائیل درمیان می گذارد. با سخنان تازه که تا به آن روز به گوشش نخورده از او می شئود و دچار تعجب می شود.
پای اوا به صومعه باز شده برای فروش تخم مرغ ودیگر مشتری های خوب . مرغداری راهم توسعه داده. ناتانائیل در کارهای روزانه دور از چشم فرزندان صاحبخانه به او کمک می کند. شوهرهنوز درجبهه جنگ است و هرازگاهی نامه ای از او دریافت می کند.

با آمدن مأمور کشاورزی و تغییر خوراک مرغ ها و این که از طرف دولت :
« به تازگی تصویب شده که شلتوت گندم نباید برای حیوانات استفاده شود. گندم وچاودار درانحصار دولت قرار گرفته بود وانگار قرار بود ازآن برای نان ارتش استفاده شود».
زن هراسناک ازوضع مرغداری که تنها راه معیشت آن خانواده کوچک است ازشنیدن این گونه محدودیتها و سختگیری های حکومت ازآینده نگران می شود:
یک روز که ازبازار به خانه برگشته به آغل می رود، و حرف هایی که دربهم خوردن اوضاع روستائیان از مردم شنیده به شدت آشفته شده است را برای ناتانائیل تعریف می کند:
«می دانی مردم چه می گویند! شنیدم کشاورزی را که درزمین های آن طرف روستا زندگی می کرده از مزرعه اش بیرونش کرده اند چون اعتقادی به سهمیه بندی شیرنداشته تا حالا همچون چیزی شنیده بودی؟»!

هردو فرزند مادر، یعنی خواهر وبرادر عضو سازمان جوانان هستند. سازمان فوق برنامه ای دارد با نام گلگشت. که در آخرهای هرهفته جوانان مدارس را از طریق جنگل پوشیده با درختان بلند وسربه فلک کشیده، به طرف سویس که درجنوب کشور قرار دارد می برند؛ و با نشانه گذاری درخت ها، و ردیابی، رسیدن به خاک سویس را فراهم می سازد. مادر با شنیدن این روایت و بامشاهدۀ آمد ورفت های مآموران گشتاپو، خصوصا که باحضور عده ای از بچه یهودی ها و نگهداری پنهانی آنها در صومعه روستا، روشده است، صلاح درآن می بیند که ناتانائیل را از آن راه جنگلی نجات دهد.
دراین روزهاست که اوا احساس می کند حامله است.
«این بچه را خیلی خیلی می خواستم. برای من خاص بود. چون فرزند ناتانائیل بود. در مدتی که ناتانائیل درآغل پناه گرفته بود. سرچشمه ی چیزهای زیادی برای من شده بود. او برخوردی احترام آمیز با من داشت. سعی می کرد دهنده باشد نه این که فقط گیرنده. دروافع او هیچوفت چیزی از من نخواست. . . .».

اوا، روزشنبه به صومعه می رود. در دیدارباخواهر کارولین اورا آشفته می بیند. درگفتگویی بین آن دو، کارولین دختری به نام ماری را به او معرفی کرده و خواهش می کند که اورا از صومعه ببرد و نزد خودش نگهدارد. می پذیرد و باخود به خانه اش آورده، شب ها کنارخود درتختخوابش می خوایاند. ماری کم حرف می زند واندکی تندخوست پاسخ هیج سئوال را نمی دهد. بعدازمدتی می گوید یهودی است و اسم واقعی ش هم ربه کا ست.
اوا، ازطریق خواهر کارولین درصومعه، با خانم دکتری آشنا می شود که با اشاره به سابقه ی علمی و پزشکی خود، معلوم می شود که یهودی ست:
«به عنوان دکتر، من متعلق به دسته ای بودم که از حق شهروندی این کشورمحروم شده ام. خواهند گفت که برایم بهتر است تا یک روح باشم تا یک زن یهودی. خواهند گفت تلاش زیادی کردم که از همه جلوبزنم. و . . .»
خانم دکتر شرح زندگی یهودیان و به ویژه بخشی از زندگی ماری وپدرو مادراو را یادآور می شود توسط پدرماری که به گروه زیرزمینی ها پیوسته و فعالیت می کند و ازانکه :
«تعدادی از بچه های یهودیان را به بیرون از شهر منتقل کنند.. . . پدرماری برگشت و از پایتخت زد بیرون و خودش را به این دهکده رساند و بچه های توی ماشینش را سپرد به صومعه. امروز ما سی تا بچه داریم که اینجا باما هستند. سی تا بچه ی زیبا که جان والدینشان درخطر بود و صرفا همین فکرباعث می شود که از بچه هایشان نگهداری کنی».
خانم دکتر درحالی که با اوا صحبت می کرد:
« انگار مرا هیپنوتیزم کرد با داستانش شوکه شده بودم»
عمل سقط جنین را انجام می دهد.

خبریورش گشتاپو به صومعه در روستا می پیچد. خبر را:
« سرشام بچه ها گفتند که دیگربردن تخم مرغ به صومعه فایده ندارد. چون خبر رسیده که یهودی ها داخل صومعه هستند و باید تا حالا همراه خواهران روحانی دستگیر شده باشند».
در بگو مگوی مادر، با دو فرزندش برسراین که مادر به صومعه تخم مرغ فروخته، کار به جایی می کشد که فرزندش کارل که به تازگی ازطرف مدرسه به رهبری کادر منصوب شده :
«کارل خیلی برآشفته شد و به میزمشت کوبید:
«مامان با این کار خائنان را تشویق می کنی می دانی چه اتفاقی برایت می افتد؟ می دانی چه مجازاتی برای تشویق خیانتکاران وجود دارد؟».
مادر، با شنیدن خبر تصرف اتریش توسط قوای نظامی آلمان، نزدیک شدن خطر به جان آن دو را احساس می کند. درمذاکره با ناتانائیل موضوع ترک مزرعه و رفتن اورا با ربه کا درمیان می گذارد. و آن دو پیاده از راه جنگل به سمت سویس حرکت می کنند.
جند هفته بعد کارت پستالی با تمبر و نشان پستی سویس رسید برای مرغانه زن. مراقب صومعه با دو امضا:
«مرد مرغی» و « ربه کا».
و کتاب بسته می شود.
داستانی ست خواندنی و ماندنی درتاریخ اجتماعی – فرهنگی، که بخشی از فجایغ دوران خون وخشونت آلمان هیتلری را یادآور شده است.

زبان مادری و جامعه مدنی/محمود کویر

تنوع زبانی و فرهنگی معرف ارزش‌های جهانی است که اتحاد و انسجام جوامع را تقویت می‌کند. پذیرش و تصدیق این تنوع ، سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) را برآن داشت تا در سی‌امین کنفرانس عمومی خود در سال ۱۹۹۹ روز ۲۱ فوریه هر سال را به عنوان ” روز جهانی زبان مادری ” اعلام کند.

هدف تعیین چنین روزی، ترویج تنوع زبانی، آموزش چند زبانی و ارتقای آگاهی عمومی نسبت به سنت‌های زبانی و فرهنگی مبتنی بر تفاهم، مدارا و گفت‌و‌گو است. سال ۲۰۰۹ دهمین سالی است که به مناسبت روز جهانی زبان مادری مراسم گوناگونی در سراسر جهان برگزار می‌شود. مراسم گرامیداشت هر سال با پیام مدیرکل یونسکو آغاز می‌شود، اما مقامات مسئول کشورهای عضو به‌طور مستقل درباره چگونگی برگزاری مراسم در کشورشان عمل می‌کنند. در عین حال، رسانه‌های جمعی، مدارس، دانشگاهها و مؤسسات فرهنگی نیز نقشی فعال در ترویج اهداف روز جهانی زبان مادری دارند.
یونسکو برای برگزاری مراسم روز جهانی زبان مادری مجموعه توصیه‌هایی برای آموزگاران، دانشجویان دانشگاهها و رسانه‌ها‌ دارد.

آموزگاران

آیا دانش‌آموزان می‌دانند که تعداد قابل توجهی از کودکان در مدرسه هستند که زبان مادری آنها با زبان آموزشی تفاوت دارد. آموزگاران می‌توانند این دانش‌آموزان را شناسایی کرده و از آنان بخواهند درباره خانواده و فرهنگ‌شان صحبت کنند و اندکی از زبان مادری خود را به سایرین بیاموزند. همچنین می‌توانند شعر، داستان یا ترانه‌ای به زبان مادری خود بخوانند.
آموزگاران می‌توانند کارگاهها یا نشست‌هایی برای والدین ترتیب دهند تا حساسیت آنها نسبت به تنوع زبانی و فرهنگی و نیز کارامدی زبان مادری و اهمیت یادگیری مطالب به زبان مادری برانگیخته شود. از سوی دیگر، نقاشی‌ها و طرح‌های دانش‌آموزان را با عناوین و اسامی به زبان مادری آنها می‌توان در داخل و خارج مدارس به نمایش گذاشت.

دانشجویان

دانشجویان آگاهی دارند که برخی از همکلاسی‌ها و هم‌دانشگاهی‌هایشان به فرهنگی متفاوت تعلق دارند و به زبان دیگر صحبت می‌کنند، اما بیش از آن نمی‌دانند. روز جهانی زبان مادری فرصتی برای کسب اطلاعات بیشتر است. دانشجویان می‌توانند با گفت‌و‌گو و مصاحبه با سایر دوستان و همکلاسی‌ها، به بررسی زبان‌های مادری آنها پرداخته و نتایج به دست‌آمده را بر روی صفحات اینترنت قرار دهند.
از سوی دیگر می‌توان به فعالیت‌های فرهنگی چون نمایش فیلم، اجرای تئاتر و موسیقی برای بزرگداشت زبان‌های مختلف مبادرت ورزید.

رسانه‌های جمعی

یونسکو هر سال مطالبی مربوط به روز جهانی زبان مادری تهیه می‌کند و در اختیار رسانه‌ها قرار می‌دهد، اما در کنار آن، رسانه‌های بومی و ملی نیز می‌توانند مطالبی درباره زبان‌های محلی منطقه خود و بیان‌های فرهنگی برخاسته از این زبان‌ها تهیه و تولید کنند.
شرکت تمامی رسانه‌ها از جمله رادیو، تلویزیون و اینترنت در مراسم گرامیداشت این روز، اهمیت بسزایی دارد.
امسال نیز همچون سال‌های گذشته، یونسکو مراسمی در پاریس تدارک دیده است. در این مراسم از سومین نسخه اطلس زبان‌های در معرض خطر جهان رونمایی می‌شود، گزارشی از سال بین‌المللی زبان‌ها ارائه می‌گردد، میزگردی با موضوع ” اهیمت زبان در برقراری ارتباط”  برگزار می‌شود، ۲۱ جایزه به طراحان پوستر روز جهانی زبان مادری اهدا می‌شود، فیلم “زبانشناسان”  به کارگردانی دانیل میلر به نمایش درمی‌آید و یک نمایشگاه نقاشی نیز برپا می‌گردد.

پیام مدیرکل :

با پایان گرفتن سال بین‌المللی زبان‌ها (۲۰۰۸) ۲۱ فوریه ۲۰۰۹، روز جهانی زبان مادری، آغازگر مرحله جدیدی در تفکر و ارزیابی است.
ده سال پس از نامگذاری این روز که به پیشنهاد بنگلادش و با تصویب ۳۰امین کنفرانس عمومی یونسکو صورت گرفت، چه نتایجی حاصل شده است؟
در اینجا باید به نکته‌ای مهم اشاره کرد، روز بین‌المللی زبان مادری علاوه بر تأکید ضرورت  شناخت و آگاهی جوامع محلی از اهمیت زبان مادری‌شان، توجه روزافزون جامعه بین‌الملل را به شالوده‌های تنوع زبانی و چند زبانی معطوف کرده است. از سوی دیگر، نقش کلیدی زبان‌ها به عنوان بخشی از هویت افراد و ملل در آموزش برای همه و اهداف توسعه هزاره آشکار شده است.
دست‌اندرکاران نهادهای دولتی و جامعه مدنی بسیاری بر نقش اساسی زبان‌ها در همه اشکال زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تأکید دارند. اکنون پیوندهای میان آموزش چند زبانه (شامل زبان مادری، زبان‌های ملی و زبان‌های بین‌الملل) ، آموزش برای همه و اهداف توسعه هزاره، محورهای راهبرد توسعه پایدار را تشکیل می‌دهند.
صمیمانه امیدواریم در چارچوب برنامه ارتباطات یونسکو که طی سال بین‌المللی زبان‌ها ۲۰۰۸ اجرا شد، این امر همچنان محور شالوده اقدامات دولت‌ها و نهادهای توسعه‌ای را
تشکیل دهد.
علاوه بر شور و اشتیاقی که سال بین‌المللی زبانها برانگیخت و صدها طرح ترویج زبان‌ها که در این سال به اجرا درآمد تأثیر آن و همچنین اهمیت زبان‌ها در توسعه، صلح و انسجام اجتماعی طی ماههای آینده بررسی خواهد شد.
بر این اساس، در دهمین روز جهانی زبان مادری درخواست می‌کنم برای تضمین اجرای بیانیه‌ها و برنامه‌های اعلام شده در سال ۲۰۰۸، اقدامات ویژه و پایداری پیش‌بینی شود.
به ویژه امیدوارم دولت‌ها در نظام‌های آموزشی رسمی و غیر رسمی و نیز نظام اداری و اجرایی خود اقداماتی به منظور ایجاد همزیستی هماهنگ و مؤثر زبان‌های موجود در هر کشور انجام دهند. بدین ترتیب در حفظ و ترویج فضاهای چند زبانه که تنوع بیان‌های فرهنگی را محترم می‌دارد، موفق خواهیم شد.

یونسکو در روز جهانی زبان مادری

پیام مدیر کل یونسکو، ایرینا بوکووا به مناسبت روز جهانی زبان مادری، ۲۱ فوریه

 

در روز جهانی زبان مادری، یونسکو بار دیگر بر تعهد صمیمانه خود به حمایت از تنوع زبانی و چند زبانگی تاکید می‌کند. زبان‌ها بیانگر ماهیت ما هستند و موجب شکل‌گیری افکار و هویت ما می‌شوند. تنوع زبانی درک درست هر فرهنگ را ممکن می‌سازد و همکاری‌های موثر و صحیح بین‌المللی تنها در سایه احترام به تنوع زبانی ممکن خواهد بود. دسترسی به تنوع زبانی، موجب بیدار شدن حس کنجکاوی و فهم متقابل در افراد می‌گردد به همین دلیل یادگیری زبان، نوید بخش صلح، نوآوری و خلاقیت می‌باشد.
روز جهانی زبان مادری که امسال به حفاظت و حمایت از آموزش چندزبانی می‌پردازد، فرصت مناسبی برای اجرای اهداف توسعه پایدار است، به ویژه هدف چهارم توسعه پایدار که به دنبال تضمین آموزش باکیفیت و فراگیر و ترویج یادگیری مادام‌العمر برای همگان است. ارائه آموزش و اطلاعات در زبان مادری برای بهبود یادگیری و رشد اعتماد و عزت نفس، که از عوامل قدرتمند توسعه محسوب می‌شوند، امری ضروری است.
زبان به ما زندگی می بخشد. همه ما فرهنگ‌ها، ایده‌ها، احساسات و حتی الهامات یک جهان بهتر را در درجه نخست، از طریق یک زبان خاص درک می‌کنیم. ارزش‌ها و چشم‌اندازهایی که موجب غنای بشریت می‌گردند، از طریق زبان منتقل می‌شوند. با ارزش دادن به زبان‌های گوناگون، دریچه‌ای به آینده‌های ممکن به رویمان گشوده شده و توان مورد نیاز برای دستیابی به آن‌ها نیز تقویت میگردد. در روز جهانی زبان مادری، یونسکو خواستار درک آموزش چندزبانگی در همه جا، از جمله نظام‌های آموزشی و اداری، بیانات فرهنگی، رسانه، فضای مجازی و تجارت است. هر چه بیشتر زبان را ارج نهیم، به ابزارهای بیشتری برای ساخت آینده‌ای با کرامت برای همه افراد دست خواهیم یافت

ایرینا بوکووا
*****************
پیام مدیر کل یونسکو ۲۰۱۶

موضوع روز جهانی زبان مادری امسال ( سال ۲۰۱۶) بر کیفیت آموزش، زبان آموزش و نتایج یادگیری تاکید دارد. هدف از این انتخاب در واقع تاکید براهمیت زبان مادری در بالا بردن کیفیت تحصیل و تنوع زبانی به منظور دست یابی به اهداف چشم انداز توسعه پایدار تا سال ۲۰۳۰ می‌باشد.
طبق هدف چهارم برنامه توسعه پایدار، دستور کار سال ۲۰۳۰ بر کیفیت تحصیل عادلانه و یادگیری مادام العمر برای همگان متمرکز شده است تا زنان و مردان قادر به کسب مهارتها و دانش لازم برای دستیابی به انچه که آرزو می‌کنند داشته باشند و از رهگذر آن شرایط لازم برای مشارکت کامل در فعالیت‌های اجتماعی را در اختیار بگیرند.
این موضوع به خصوص برای دختران و زنان هچنین اقلیت‌ها، مردم بومی‌و جمعیت روستایی اهمیت بالاتری دارد. این مسئله در چهارچوب برنامه جامع عملیاتی ۲۰۳۰ یونسکو همچنین نقشه راه برای پیاده کردن دستور کار برنامه جامع۲۰۳۰ بازتاب یافته است تا موجب تشویق به استفاده از زبان مادری در تحصیل و یادگیری همچنین ترویج و حمایت ازتنوع زبانی گردد.
چند زبانگی، ضرورتی است غیر قابل اجتناب برای دست‌یابی به اهداف یاد شده. با توجه به مسئله رشد، اشتغال و بهداشت و همچنین الگوی مصرف و تولید پایدار و تغییرات شرایط آب و هوایی، چند زبانگی تنها راه دستیابی به کلیت اهداف برنامه جامع ۲۰۳۰ است.
یونسکو سعی دارد تا از طریق حمایت از بارگذاری محتوی محلی بر ارتقا تنوع زبانی در اینترنت، همچنین در مدیا و محصولات اطلاع‌رسانی تمرکز کند. یونسکو تلاش می‌کند تا از طریق برنامه “سیستم‌های دانش محلی و بومی” اهمیت زبان مادری را بر عرصه عمومی‌آورده و از این طریق برحفظ و به اشتراک گذاری فرهنگ‌ها و دانش بومی‌که گنجینه غنی از حکمت هستند تاکید می‌کند.
زبان‌های مادری در یک رویکرد چند زبانه اساس و بنیان آموزش با کیفیت بوده و پایه و اساس فرایند توانمند‌سازی زنان و مردان و جوامع‌ آن‌ می‌باشد. ما باید قدرت زبان‌های مادری را درک کرده و به قوی شدن آن کمک کنیم تا مطمئن شویم هیچ کس از حق برخورداری از یک آینده عادلانه‌ و پایدار محروم نشود

**
پیام مدیرکل یونسکو به مناسبت روز جهانی زبان مادری (۲۱ فوریه ۲۰۱۳)
اسفند ۱۶, ۱۳۹۱

روز جهانی زبان مادری فرصتی مناسب برای نشان‌دادن اهمیت زبان‌ها در شکل‌گیری هویت‌های جمعی و فردی است، که بنیاد همه اشکال زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است .
چندزبانگی عامل توانمندسازی انسان‌هاست و برای آنان فرصت‌آفرینی می‌کند. چندزبانگی نمایانگر تنوع فرهنگی ما و زمینه‌ساز تبادل اندیشه‌ها، احیای اندیشه‌ها و تقویت ظرفیت‌هایمان برای تخیل و تصورکردن است. گفتگوی واقعی، بیانگر احترام برای زبان‌هاست و به همین دلیل یونسکو در تلاش است تا از توان زبان‌ها برای ترویج تفاهم متقابل استفاده کند و قدرت نهفته در زبان‌ها را برای رسیدن به این هدف مهار نماید. ما آموزش به زبان مادری را تشویق می‌کنیم. آموزش به زبان مادری مبارزه با بی‌سوادی را تسهیل می‌کند و به افزایش کیفیت آموزش کمک می‌کند. حفظ زبان‌ها همچنین متضمن حفظ و انتقال دانش بومی کمیاب به نسل‌های آینده است. چندزبانگی به هر یک از ما این امکان را می‌دهد که عقاید خود را بیان کنیم و مورد احترام باشیم و این خود عاملی است برای انسجام و شمول اجتماعی.
امسال یونسکو بر آن است تا پیوند میان زبان‌ها و کتاب‌ها را بررسی کند. کتاب‌ها عامل صلح و توسعه هستند و باید در دستان همه قرار بگیرند. به علاوه، آنها ابزارهای مهمی برای بیان اندیشه‌ها و عقاید می باشند و به غنای زبان‌ها کمک می‌کنند، ضمن اینکه نشان‌دهنده تغییرات و دگرگونی‌ زبان‌ها در طول زمان نیز هستند. در عصر فن‌آوری‌های نوین، کتاب‌ها ابزارهایی ارزشمند، با قابلیت حمل آسان، مقاوم و ابزاری کاربردی برای به اشتراک‌گذاشتن دانش و بازکردن پنجره‌های جهان به روی همه هستند. کتاب‌ها ستون‌های جوامع دانش‌بنیاد و لازمه ترویج آزادی بیان و آموزش برای همه می باشند. حیات زبان‌ها به همان اندازه که به تبادل‌های شفاهی وابسته است به تولید انبوه متون چاپی و مواد آموزشی بستگی دارد. در بعضی از کشورها کمبود کتاب و کتاب‌های درسی به زبان‌های محلی، مانع توسعه و شمول اجتماعی شده و حق آزادی بیان را نقض کرده است. با استفاده از ابزارهای دیجیتال می‌توان این خلاء را جبران نمود، اما این ابزارها به میزان کافی در دسترس نیست. باید تلاش‌هایمان را برای توزیع کتاب‌ها و مواد آموزشی تا جای ممکن افزایش دهیم تا افراد و مهم‌تر از همه کودکان بتوانند به زبان دلخواه خود از جمله زبان مادری خود بخوانند و آموزش ببینند. به علاوه، این امر می‌تواند پیشرفت به سوی دستیابی به اهداف آموزش برای همه تا سال ۲۰۱۵ را نیز تقویت کند. ترجمه، بخش مهمی از این پروژه است زیرا می‌تواند پلی باشد برای اتصال نوآموزان به جهان دانش.
در چهاردهمین سالروز جهانی زبان مادری، من از همه همکاران و شرکای یونسکو، از نویسندگان و معلمان در سراسر جهان، دانشگاه‌ها، کرسی‌های یونسکو و مدارس مرتبط با یونسکو می‌خواهم تا برای ترویج اهمیت تنوع زبانی و فرهنگی و آموزش به زبان مادری با هم همکاری و تلاش کنند
**

پیام ۲۰۱۴

اکنون به مدت چهارده سال است که یونسکو و شرکایش روز بین‌المللی زبان مادری را جشن می‌گیرند. ما با برگزاری فعالیت‌های سازماندهی‌شده، کنفرانس‌ها، کنسرت‌ها و سمینارها در سراسر جهان، بر اهمیت تنوع زبان‌شناسی و چندزبانگی تاکید می‌کنیم.
حمایت و ترویج زبان‌های مادری، عامل اصلی ایجاد شهروندی جهانی و تفاهم متقابل واقعی است. آشنایی و صحبت به بیش از یک زبان، باعث می‌شود که درک بهتری از گنجینه تعاملات فرهنگی در جهان پدید آید. به رسمیت‌شناختن زبان‌های محلی، مردم را توانمند می‌کند تا صدایشان بهتر شنیده شود و نقش فعالی در سرنوشت جمعی خود ایفا کنند. به این دلیل است که یونسکو همه تلاش خود را به‌کار می‌برد تا از همزیستی هماهنگ ۷۰۰۰ زبان دنیا که مردم جهان به آن سخن می گویند حمایت کند.
امسال، تاکید ویژه ما بر “زبان‌‌های محلی برای شهروندی جهانی: تمرکز بر علم” است که نشان می‌دهد چگونه زبان‌ها دسترسی به دانش، انتقال و کثرت آن را تضمین می‌کند. برخلاف نظر عموم، زبان‌های محلی به طور کامل قادرند که جدیدترین مطالب علمی را در زمینه‌های ریاضیات، فیزیک، فناوری و غیره منتقل کنند. به رسمیت‌شناختن این زبان‌ها، به معنی گشودن دری روی حجم زیادی از مطالب علمی سنتی است که اغلب نادیده گرفته شده ‌است، و نیز به معنی غنی‌ساختن بنیان دانش ما است.
زبان‌های محلی، رکن ایجاد بسیاری از زبان‌هایی است که در سراسر جهان در حوزه علم به‌کار می‌رود. این زبان‌ها همچنین در معرض بیشترین خطر قرار دارند. حذف زبان‌های مادری، به معنی محروم‌کردن افراد آن زبان، از حق اساسی هر بشر برای کسب معرفت علمی است.
و اکنون نیز، ارتباط نزدیک مردم با یکدیگر در “دهکده جهانی”، فعالیت برای ایجاد تفاهم بین فرهنگی و گفتگو را حیاتی‌تر می‌کند. در دنیای امروز، استفاده از حداقل سه زبان، معمول است که عبارت است از: یک زبان محلی، یک زبان برای ارتباطات گسترده‌تر و یک زبان بین‌المللی برای ایجاد ارتباط در سطوح بومی و جهانی. این تنوع زبان‌شناختی و فرهنگی می‌تواند بهترین شانس ما برای آینده باشد: برای خلاقیت، نوآوری و فراگیرشدن؛ و ما نباید این شانس را از بین ببریم.
روز بین‌المللی زبان مادری، بیش از یک دهه است که بسیاری از نقش‌هایی را که زبان‌ها در شکل‌بخشی به افکار، به معنای گسترده آن، و یک شهروند جهانی ایفا می‌کند، به‌خوبی نمایان ‌سازد؛ فضایی که در آن همگی ما ابزاری را برای سهیم‌شدن در زندگی و رویارویی با چالش‌های جوامع خواهیم داشت. من در اینجا از همه کشورهای عضو یونسکو و سازمان بین‌المللی فرانسه‌زبانان که در بزرگداشت این روز در سال ۲۰۱۴ مشارکت دارند، و نیز از فعالان جامعه مدنی، آموزشیاران، انجمن‌های فرهنگی و رسانه‌ها درخواست می‌کنم که از این تنوع زبان‌شناختی نوید بخش، در جهت برقراری صلح و توسعه پایدار به طور تمام و کمال بهره‌مند شوند.

روز جهانی زبان مادری(زبان اول) گرامی باد! /محمود کویر

زبان مادری با تمام تلاش های بشری پیوند دارد. ملتی که زبانش ممنوع باشد، در واقع حیاتش ممنوع شده است.
*

 

منظور از زبان مادری اولین زبانی است که کودک در محیط قبل از تولد و بعد از چشم گشودن به جهان با آن زبان دنیای دنیای اطراف خود را تجربه می کند، زبانی که اجزا آن را هنگام تولد با خود دارد و در آتمسفر آن زبان رشد می کند. زبانی که زبان اکثریت اطرافیان کودک است. فراگیری زبان مادری یا زبان اصلی و به سخن برخی زبان شناسان اجتماعی”زبان اول” برای کودکان از اهمیت حیاتی در زندگی، رشد روانی و سلامت روحی برخوردار است. چرا که زبان مادری یا زبان اصلی سرمایه ایست که کودک هنگام تولد با خود اجزا آن زبان را به همراه دارد. در این نوشتار به جایگاه زبان مادری و ضرورت آموزش آن در پی ریزی یک جامعه سالم اشاره کرده و مطلب را پی می گیریم..در این مورد خلاصه ای از تحقیقات زبان شناسان نیز به زبان ساده نقل می شود:

زبان مادری تنها دارائی کودک هنگام تولد است، ظرفیتی است که کودک آن را به همراه خود دارد.
زبان مادری یا زبان اول بستری است آماده که کودک بر آن بستر می خرامد و با آن نیازهای خود را هنگام رشد برطرف میکند.هر گونه خلل در این دارائی زبان مادری، کودک را از مسیر رشد طبیعی باز می دارد. فراگیری زبان مادری توسط کودک همان مسیر و فرایند را طی نمی کند که بعدها جوان میل به یادگیری زبان دوم یا زبان بیگانه را می کند.مفهوم هویت و پیوند آن با زبان مادری از همین نکته آغاز می گردد که کودک در بستر زبان مادری تمام صداها، گریه ها و اشارات خود را سازمان میدهد؛ زبانی که از درون به کودک الهام می گردد، زبانی که درونی است. همین جا به یک نکته اشاره شود که یادگیری زبان مادری همان روندی را دنبال نمی کند که فرد در بزرگسالی بخواهد زبان دیگری را یاد بگیرد ، چرا که یادگیری مهارتهای بیرو با استخراج سرمایه زبانی از درون متفاوت است؛ موضوعی که بیشتر به آن پرداخته می شود.
زبان مادری همچون دایه ای است که کودک را لحظه به لخظه نوازش می دهد و کودک با موسیقی صداها و الحان زبان مادری تنفس کرده رشد می کند.
کودک زبان مادری خود را بعدا بر نمیگزیند بلکه با این زبان و اجزا آن زاده می شود. خواه این زبان به حالت فعال و دینامیک در آید و یا اینکه در درون کودک خاموش و پاسیو گردد. کودک در مرحله یادگیری زبان مادری دنبال فعل و فاعل و درست کردن گرامر و ساختار ئستوری نیست. زبان مادری مرحله فراگیری مهارت کلامی، مکالمه و دریافت پیامهاست که کودک در درون خود نهفته دارد.
یادگیری زبان مادری و شکوفائی کودک در دامن این زبان نوعی ضرورت محسوب می گردد که در ذات یادگیری کودک وجود دارد و در روند یادگیری، کودک به مرحله سلاست زبانی می رسد. در صورتی که این روند مختل نگردد ومراحل خود را به طور طبیعی سیر نماید.
روشن است که چشمه جوشان زبان مادری، کودک را همواره در درون خویش می پرورد و کودک به طور غریزی این میراث مادری را با خود حمل میکند هر چند که به مرحله شکوفائی نرسد. این همان زبان مادری است که کودک همچون روخانه ای در آن شناور است.بی جهت نیست که سازمان ملل و ارگانهای آن روزی را به عنوان روز جهانی زبان مادری (۲۱ فوریه) نام نهاده اند.
– تمام کودکان زبام مادری خود را، بی توجه به میزان بهره هوشی شان، فرا می گیرند.
– کودکان زبان مادری را به راحتی و بی هیچ اموزگاری یاد می گیرند و جملات و کلماتی بیان می کنند که قبلا از کسی نشنیده اند.
– کودکان زبان مادری را در یک دوره کوتاه یاد گرفته و به سلاست می رسند.زبان مادری را جزئی چدائی ناپذیر از خود می دانند.
– لازم نیست کسی زبان مادری را به کودکان یاد بدهد و به طور رسمی آموزش ببینند، تنها آموزش زبان کتبی و مهارتهای بعدی است که نیاز به آموزشگر دارد.
-زبان یک سیستم پیچیده است که کودکان این سیستم پیچیده زبان مادری را به آسانی فرا می گیرند.
کودکان سیستم زبان مادری را از یک مقدار داده های کم و ناچیز و غیر سیستماتیک یاد می گیرند.
– زبان مادری را کودکان تنها از طریق تقلید دیگران یاد نمی گیرند؛ و آموزش زبان مادری از طیق تقلید بزرگسالان نقش کمتری در این روند دارد.
– پروسه یادگیری زبان اصلی پروسه ا ی است فعال که نیازمند و در برگیرنده ریاضیات مغز است.
کودکان وقتی به دنیا می آیند دارای ابزار فراگیری زبان مادری در مغز خود هستند.این قسمت را نمی توان در مغز نشان داد اما به نظر می رسد که در شبکه های نورولوژیک مغز جا دارد.
–تنها ارتباط با محیط کافی است که کودکان زبان مادری را یاد بگیرند.
زبان مادری همان طور که بیان گردید جز لاینفک هر کودکی است.غیر رسمی بودن زبانی از رسمیت آن نمی کاهد. نمونه اش هندوستان و آفریکای جنوبی است که دهه ها زبانهای مردم این ممالک حالت غیر رسمی داشتندو استعمار با محرومیت زبانی در صدد هویت زدائی و استحاله فرهنگی بود که در پایان کار مردم به پیروزی دست یافتند و صاحب خانه وزبان خویش شدند.
زبان چون سند موجودیت ملل و اقوام است نوعی در استمرار تمدن بشری و غنای آن نیز سهیم است. ادبیات رنگارنگ و غنی جهان امروز حاصل خلاقیت و شکوفائی زبانهای جهانست.زبانها در کنار همدیگر موزائیک زیبائی از اشتراک مساعی تمدنها را به نمایش می گذارند. زبانها و هویتها نه در برابر و تقابل با یک دیگر بلکه در کنار همند وخواهان همزیستی و وام دهی و وام گیری از یک دیگر. این تنها جباران تاریخند که هویتها را در برابر هم قرار می دهند و بر طبل خشونت قومی می کوبند. آموزش زبان مادری حق مسلم هر کودک است و این مقوله هیچ رابطه ای با مسائل سیاسی ندارد.
کودک در رشد طبیعی خود نیاز به تکلم دارد و زبان مادری به طور طبیعی با ویژه گیهای ارثی و فرهنگی خود این نعمت را در اختیار کودکان قرار می دهد. کودک با ارتعاش صداها هم تنفس می کند و هم زیر و بم عواطف و نیازهای خود را ابراز می دارد. پس باید توجه داشت که زبان مجموعه ای از علائم بی جان نیست. زبان اندام اندیشه ورزی کودک نیز هست. کودک بر پایه این زبان رشد میکند.

سردرگمی رژیم /فرهاد یزدی

با نگاه کوتاهی به رویدادهای اخیر ایران می توان دید که نظام اسلامی در کل خود در هماهنگی و انظباط، حتا در مقایسه با گذشته نزدیک، حرکت نمی کند و کانون آن نمی تواند به طور جمعی اراده خود را بر کشور اعمال نماید. افراد و گروه هائی، بدون همگامی با بقیه و حتا در بسیاری از موارد در تناقض با دیگران، به اقدامات و سخنانی مخرب دست می زنند. به سخن دیگر نظام مرده است و تنها با انرژی جنبشی (سینتیک) که از پیش داشته است به حرکت ادامه می دهد تا به طور کامل توقف کند. برخی از رویدادها را می توان به شرح زیر بیان کرد:
قدرت های بزرگ و قدرت های کوچک منطقه با استفاده از فساد حاکم، توانسته اند به اندازه ای در بالاترین رده های نظام اسلامی و از آن میان در سپاه و سازمان های اطلاعاتی رخنه کنند که نیازی به جاسوسی بر مبنای روش های مورد استفاده در گذشته که بسیار از نظر نیروی انسانی و مالی پر هزینه و زمان بر می باشد، را ندارند. همچنین با وجود ماهواره های اطلاعاتی، نیاز به عکس برداری وسیله فرد، از میان برداشته شده است. کشورهای ذینفع سال هاست که به سری ترین اطلاعات کشور از طریق بدام انداختن مفسدین مالی در طبقه حاکمه و آرزوی پناهگاهی در آینده پس از سقوط نظام بعنوان طعمه، دسترسی داشته و دارند. اتهام جاسوسی به ویژه به دو تابعیت ها که با انگیزه خدمت به وطن، علاقه و دلیل شخصی به کشور مراجعت کرده اند و اکثر آنان از موقعیت بالائی در سرزمین بیگانه برخوردار بودند، بچگانه و غیر معقول می باشد. از این افراد بعنوان اهرم فشار به کشوری که به آنان (بیش تر مواقع بخاطر توانائی های فردی) تابعیت داده برای مبادله با مزدوران به دام افتاده در خارج و همزمان باج گیری استفاده می شود.

“خودکشی” افراد بازداشتی وسیله ی نیروهای امنیتی برای هر هدفی، در چند ماه گذشته به سرعت افزایش یافته و برخی از نمایندگان مجلس بخشی از فیلم های چنین اقداماتی، منهای بخش تعین کننده یعنی لحظه آخر را ندیده اند. به سخن دیگر بخشی که می توانست “قتل” و یا “خودکشی” را مشخص کند، تا به حال دیده نشده است. چون این واقعه به کرات اتفاق افتاده، حتا در مورد فردی مانند رفسنجانی که استاد توطئه بود، می توان به این نتیجه بدون تردید رسید که تمامی این موارد قتل وسیله ی دستگاه های اطلاعاتی و قوه قضائیه بوده است. دستگاه های تبلیغاتی که وظیفه تولید خوراک برای افکار عمومی در ایران را بعهده دارند، بیهوده تلاش می کنند که خوانش مورد نظر خود را به ملت تزریق کنند. زیرا حتا اگر مرگی بر اثر عوامل طبیعی اتفاق افتد، در افکار عمومی قتل وسیله نظام می باشد. حتا احمدی نژاد مطرود ملت، به صراحت اعلام می کند که رهبر نظام در قتل این افراد مسئول است. مدت هاست که احمدی نژاد از حاشیه امن برخورداراست که او را قادر کرده که در حالی که به دشمنان فردی خود حمله می برد، همزمان بر مشروعیت نظام آسیب های جبران ناپذیر وارد آورد.
دستگاه های اطلاعتی و قضائی برای ایجاد ترس و ارعاب عامه، درنده خوئی اینچنانی از خود نشان می دهند (همراه با افزایش اعدام)، دانسته و یا ندانسته برخشم ملت بشدت افزوده و روز رستاخیز عمومی را جلو می آورند.
این شگرد همه ی خودکامگان است که در هنگام تنگنا، مسایل خارجی را بزرگ کنند. نظام برای جهت دادن به افکار عمومی از صحنه داخلی به خارج از کشور، بدون توجه به عواقبی که می تواند برای ایران به بار آید، تنش با اسرائیل از خاک سوریه را به درجه بالاتر درگیری می رسانند. بارها گفته شده که نظام اسلامی از درگیری خارجی “محدود” استقبال می کند. بخاطر دوری از مرزهای ایران، شاید هدف درگیری “محدود” را در سوریه یافته اند. اما همیشه دانسته شده که درگیری با اسرائیل به طور حتم آمریکا و عربستان و با احتمال زیاد روسیه و ترکیه (که خواستار تشدید درگیری در سوریه بیش از آنچه که وجود دارد، نیستند) را نیز بر علیه ایران وارد معرکه می کند.
در رابطه با سیاست منطقه، تولیت آستان قدس که هیچگونه مسئولیت و ارتباطی با سیاست خارجی کشور ندارد، به دیدار فرمانده حزب الله به لبنان سفر می کند. به احتمال زیاد، سفر او برای خرید متحد در درگیریی های قدرت در آینده ایران، مربوط می شود. با در نظر گرفتن عدم احساس مسئولیت مقام های نظام اسلامی در مورد ایران و آینده آن، می توان گمان برد که بهای پرداختی بایستی هنگفت باشد.
تنها حرکت اقتصادی که خود را به نمایش گذاشته، شتاب افزایش نرخ ارز می باشد که تنها بر بی ثباتی، تورم و بیکاری هرچه بیش تر می افزاید. برای مبارزه با افزایش قیمت ارز در کشور هشتاد میلیونی، “۹۰ دلال” بازداشت شده اند. اقتصاد به طور کلی به امان خدا رها شده و تلاشی در راه بهبود انجام نمی گیرد زیرا به این نتیجه رسده اند که قادر به بهبود آن نیستند.
***
نزدیک به چهل سال از عمر نظام اسلامی می گذرد.در سی سال گذشته سکان نظام اسلامی در دست “رهبر” کنونی رژیم بوده است. با این وجود او در سخن رانی هشتم فوریه در “دهه فجر” از نیاز به مبارزه با فساد که بنا به گفته او “بسیار سخت” است، سخن به میان آورده است. بنا به گزارش سازمان شفافیت بین المللی، ایران ۱۱۳ پله از امارات، ۵۶ پله از ترکیه و ۲۳ پله از مصر فاسدتر هستند. حکومت هائی که هریک در دوره ای هدف انتقاد و تحقیر نظام اسلامی بوده اند. گوئی پس از چهل سال حکومت خودکامه که سی سال آن وسیله ی شخص خود او انجام گردیده، تازه متوجه شده که فساد وجود دارد و مبارزه با آن نیز بسیار سخت است. اما او هیچگاه این پرسش محکوم کننده را مطرح نمی کند که مسئول این وضع کیست؟
باید حق را به وی داد که در نظام اسلامی، مبارزه با فساد (بنا به اقرار او “اژدهای هفت سر”) بسیار سخت می باشد. زیرا این نظام، فساد زاست و تمامی نهادهای موجود در سه قوه کشور همراه با نیروهای حافظ “امنیت” برای رشد و پاسداری از فساد طراحی شده اند. در نتیجه نمی توان بدون دست زدن به جنایت، کشتار، خیانت، چپاول اموال عمومی و هر پلشتی دیگر، به قدرت سیاسی در این رژیم دست یافت. حال چگونه است که اشاعه کننده اصلی فساد به ناگه فغان از فساد برآورده و تلاش می کند که نه تنها خود را از این اتهام بزرگ مبرا داند بلکه همزمان پیش قراول مبارزه بر علیه آن نیز باشد؟ می توان پاسخ را در رفتار خودکامگان در هنگامی که در برابر خیزش گریزناپذیر ملت قرار می گیرند، یافت. آنان تلاش می کنند که براین موج سوار شده و رژیم ساخته و پرداخته خود را نه تنها هوادار، بلکه ناجی آن رستاخیز معرفی کنند. به سخن دیگر، اگر رژیم را نمی توان نجات داد، کوشش در راه در دست گرفتن پرچم تغییر و دگرگونی تا اندازه ممکن. اما چنانکه دانسته است، این ترفند همیشه نتیجه عکس داشته و کسی به قول رژیم اعتماد نمی کند. بازهم بسیار گفته شده که خطرناک ترین دوره برای هر رژیم تمامیت خواه، هنگامی ست که نظام می خواهد خود را “اصلاح” کند. حال شاهد هستیم که رئیس جمهور خواهان در دست گرفتن پرچم دگرگونی، با خواست برگزاری همه پرسی در مسایل مهم است. همه پرسی که در نهایت مجبور است، زندگی رژیم را به میان کشد. در نظامی که طبق قانون نظر رهبر آن از تمام ملت بالاتر است، این بدعتی ست بس خطرناک و از این رو هنوز مقامی در پشتیبانی از آن سخن نگفته، اما تندروهای نظام بشدت بر آن تاخته اند. برخی به صراحت به هدف نهائی این پیشنهاد که بستن دفتر نظام اسلامی، البته زیر نظر حکومت و در نتیجه رئیس جمهورمی باشد، اشاره کرده اند. دفتر رئیس جهمور دستور برگزاری نظر سنجی را می دهد که با وجود دستکاری فراوان در انعکاس آن، هنوز نشان می دهد که تنها ۲۵% ملت از نظام اسلامی راضی هستند. از ۷۵% ناراضیان، ۳۱% یا کمابیش ۲۴ میلیون نفر این رژیم را اصلاح ناپذیر می دانند. حتا اگر ۵۰% افرادی که رژیم را اصلاح پذیر نمی دانند به طور مستقیم در سرنگونی آن شرکت کنند، به رقم ۱۲ میلیون می رسیم. بسیاری از انقلاب ها با درصد کم تری از کل جمعیت قادر به سقوط رژیم های وقت شده اند. به احتمال زیاد، رئیس جمهور با انتشار این نظر سنجی، خواستار دردست گرفتن ابتکار تغیر رژیم در رقابت با تندروها و البته پیش از خیزش همگانی ملت، می باشد.
چنین پیشنهادی بایستی دستکم از پشتیبانی بخش مهمی از نیروهای مسلح و امنیتی برخوردار باشد، تا بتواند بدون مانع و ترس از عقوبت در ۲۲ بهمن ایراد گردد. نفوذ سیاسی نزدیک به صفر رهبر نظام و چشم انداز خلاء فوری قدرت در کشور، بدون تردید در چنین تصمیم گیری موثر بوده است. خط کشی ها روشن است. دریک سو تندروهای رژیم قرار دارند که هنوز به نجات “ولی فقیه” و ادامه وضع گذشته و کشتار و اعمال زور و خفقان برای چپاول عمومی و چند روز بیش تر در قدرت، امید بسته اند. افزون بر آخوندها، بخش بزرگی از دستگاه های امنیتی و سرداران سپاه که در این دوران به ثروت های نجومی دست یافته اند در یک سو و در سوی دیگر بخشی از هیئت حاکمه که در ایجاد چنین وضعیتی مسئولیت مستقیم داشته، اما رژیم را نجات پذیر نمی دانند و تلاش می کنند که خود را به ملت نزدیک کنند موضع گرفته اند. با وجودی که “اصلاح طلبان” هنوز آرزوی رسیدن به قدرت و نجات نظام را از طریق اصلاحات دارند، اما گرایش بیش تر به پیوستن به ملت دارند تا تندروها.
این بار عامل تعین کننده ملت است. می توان گمان برد که ارتش با تمام قد و برخی در سپاه به ویژه در بدنه آن، در کنار ملت قرار دارند. همان طور که اشاره شد، برخی از هیئت حاکمه نیز تلاش می کنند که خود را به ملت نزدیک کنند. اما باید توجه کنند که شرط موفقیت در گرو کنار گذاردن تعلل، دودوزه بازی کردن، گفتمان دایم و صریح با ملت و تلاش در پیش گیری از درگیری خارجی، می باشد. حتا اگر تمامی این اقدامات نیز انجام پذیرد که به این سادگی امکان پذیر نیست، هنوز نمی توان مطمئن بود که رستاخیز همگانی ملت پیش از آن شکل نگیرد. اگر خیزش همگانی ملت شکل گیرد، دیگر محلی از اعراب برای وابستگان به رژیم کنونی باقی نمی ماند. مسابقه زمان میان این دو گذیدار مدت هاست که آغاذ شده است و به مرحله آخر رسیده است.

نیلوفرهای مجنون/رضا اغنمی

 

 

نام کتاب: نیلوفرهای مجنون
نام نویسنده: دکتر مهرنگ خزاعی
ناشر: نشرنوین. لوس آنجلس
چاپ نخست: ۲۰۱۷

 

بعد ازمعرفی نویسنده درمقام «چهره موفق ایرانی – امریکایی ومحقق در رشتۀ روانشناسی بالینی، و بنیانگزار پژوهش سرای دانش نوین وتهیه کننده ومجری برنامه تلویزیونی دررشته روانشناسی»، خواننده با اطمینان و اعتماد بیشتر به روایت های نویسنده که در شانزده فصل تدوین شده را دنبال می کند.

کتاب،.به مادرانی:
«که مجنون پسرهای گمشده شان بوده وهستند» تقدیم شده است و سروده ای ازهوشنک شفا که پایانش، پنداری، فریاد نسل معاصر وخیزش های پراکندۀ جوانان امروزی درسراسر کشور را یادآور می شود :
« . . . من ازاین آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر / من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر/ من سرودی تازه می خواهم …/ من امیدی تازه می خوانم . . .».

نویسنده، درپیشگفتار از حسین نامی که دچاربیمار روحی ست یاد می کند. حسین درجنگ ایران وعراق شرکت داشته، با مراجعه به او با تشخیص حالت روحی بیمار، دل پُردرد نویسنده خواننده را مجذوب می کند. درنقش مادری فرزند از دست رفته، آفت های ویرانگر جنگ را شرح می دهد. زیربمباران ها، ازدربدری خانواده ها و کوچیدن از این شهر به آن شهر، فرار جوانان ازسربازی وخارج رفتن ها و گم شدن فرزندان، دلواپسی مادران، بیم وهراس ازدست رفتن دلبندها و دیگر دردهای نهفته و ناگفته ی مادران را برای خواننده روایت می کند.
مهرنگ، دراین پیشگفتار درنقش جمعی ی مادران داغداراست که تا پایان روایت ها، خواننده را به دنبال خود می کشاند تا از نزدیک شاهد صحنۀ اندوه ودرد ها باشد، درسوگواری مادران شرکت کند.

داستان از بنگاه معاملاتی جردن شروع می شود. زن ومردی ازآمریکا برگشته خریدار خانه ای هستند. امیرنامی کارمند بنگاه، همراه آن دوبرای دیدن خانه می رود. در بازدید، با دیدن عکسی دردیواربهت زده درگذشته ی خود فرو می رود.
امیر که پس از خاتمه خدمت سربازی درجبهه های جنگ ایران وعراق، کارمند بنگاه معاملاتی شده، تحت تآثیرنگاهِ
نافذ آشنا، حوادث جبهه های جنگ در ذهنش جان می گیرد. با شناختن «حسین» که از دوستانش در جبهه جنگ بوده، با اشاره به عکس ازصاحبخانه می پرسد حسین پسر شماست؟ واو پاسخ می دهد پسرمن فریدون است نه حسین. سال هاست گم شده.
امیر اما قانع نمی شود:
«درفکر چشمهایی بود که ازروی دیوار نگاه می کرد. آشنا بود. چقدرآشنا بود پا پس کشید ازاتاق و برگشت به مهمانخانه. میان دوآینه، دوباره توی قاب عکس را نگاه کرد که پسرک موهایش را یک وری زده بود و خیره شده بود به اوبا چشمهای غمزده اش صدایش می کرد امیرٍتوئی».
امیر اصرار دارد که حسین را خوب می شناسد درخدمت باهم بودند:
« من هویزه باهاش بودم. ازخودش بپرسین بگین از خاتم الانبیاء.
پیرمرد با صدایی خفه گفت خودش نیست. مرده . . . ده ساله که مرده».
رفتارآن روز امیرصاحب بنگاه را خوش نمی آید. از دست دادن یک مشتری پولدار که ازآمریکا برگشته به کشور آن هم با دلار را به حساب ندانم کاری امیر می گذارند و بیرونش می کنند.
امیر عکس های جبهه را جمع آوری کرده بود. برای اطمینان خاطر باردیگر یکایک تصویرها را به دقت نگاه کرد:
«هشت نفر بودند وآن گوشه عکس آخرین نفر حسین بود که چشم هایش رادوخته بود به زمین و روی شانه هایش تفنگ آرپی جی آویزان بود».
امیر، تصویر دستجمعی دردستش از حسین می پرسد:

«چرا نگفته بودی اسمت فریدونه ؟ الان کجایی؟ اکه تو همان رفیق من هستی پس چرا پدرت چیزی ارتو نمی داند».
امیر، باز درخیال با حسین حرف می زند. انگار می داند که جایی پنهان شده. دیدن عکس بین دوآینه را یادآور می شود:
«وچشم های حسین توی آن عکس بین دو آینه در مهمان خانه آفای اسعدی نگاهش کرده بود و به امیر گفته بود، امیر! من گمشدم من را نجات بده!».

آشنایی امیر با آن پدر ومادر نا امید و فرزند ازدست داده، فضای تازه ای را رقم می زند. انگار که درمنظر آن دو، امیر علوی وسیله ای امیدوار کننده برای شکستن یاس وناامیدی ان هاست. پدر حسین به بنگاه سراغ امیر می رود.
صاحب بنگاه نمی گوید که اخراج شده. به عناوینی می خواهند ردش کنند ولی اسعدی می نشیند تا امیر بیاید. ازطرفی امیر هم رفته خانه اسعدی پشت درمانده است. بالاخره اسعدی به خانه برمی گردد و بادیدن امیر توی خانه می گوید:
«تو اینجا چه غلطی می کنی؟»
آن روز امیربا نشان دادن عکس های حسین به مادر و شرح دیدارش با حسین درجبهۀ جنگ:
«لیلا فریدون را شناخت. در همان نگاه اول فریدون بزرگتر از روزهایی بود که ازپیش آنها رفته بود . . .».

پدرومادرفریدون، پسرشانزده ساله خود را در روزهای بحرانی جنگ ایران و عراق، به خارج می فرستند. نویسنده اوضاع اجتماعی زمانه را چون تاریخنگاری امین دربخش های گوناگون کتاب ثبت و ضبط کرده است :
«چیز عجیبی بود. پسرهایی که به سن هیجده سالگی نزدیک می شدند یکباره غیب می شدند. هرکسی دنبال آشنایی بود که بتواند پسر جوانی را ازشهر غیب کند و به جایی دور ازآژیر و پوتین و گلوله ومارس [مارش] جنگ و نوحه وعزا ببرد».
مادرچمدان فرزند شانزده ساله را می بندد ودستش می دهد. فریدون به قصد آلمان کشوررا ترک می کند.
«فرهاد پسربزرگشان سه چهارسالی بعد با شکلی حساب شده و با پولی کافی به آلمان رفت. لیلا ماند وخانه وعکس فریدون به روی دیوار واسعدی که دانم دلش با اوبود»
فریدون پس از ترک کشور، یکی دوبار ازآلمان تماس گرفته از ناراحتی و بی پولی شکایت کرده. دیگرخبری ازاو نشد. رابطه با والدین قطع شده. پدر و مادر هردو بیمار ودرمانده. درگورستان بهشت زهرا با خواندن سنگ قبرها دنبال فریدون می گردند:
« . . . ده سال است مثل خوره روح اسعدی و لیلارا خورده بود ودیگر قطره اشکی هم برای آنها باقی نگذاشته بود».

دراین روزهاست که فرهاد، پسر بزرگ آن خانواده از آلمان به کشور برمی گردد. رفتن امیر به فرودگاه دنبال آوردن فرهاد به خانه نزد پدر ومادرش، بگومگوهای تند آن دو با اطلاعات تازه ای که امیر دراختیار فرهاد می گذارد. و نشان دادن عکس حسین به فرهاد:
«فرهاد به عکس نگاه کرد. امیر گفت وقتی عکس را به مادرتان نشان دادم حالشان بدشد. فرهاد ترسید».
فرهاد خشمگین شده می گوید تو کلاهبرداری برادرمن سال هاست مرده. دربزرگراه از ماشین پیاده اش می کند. امیر عکس حسین را به فرهاد می دهد و می گوید این را به مادرتان بدهید عکس داداشته. فرهاد ازدیدن عکس خیره شده به سربازان مسلح و برادرش:
«عکس را گذاشت زیر صندلی ماشین».

تماشای تهران وتغییرات وآبادانی شهری نظرش را جلب کرده بود تا می رسد به خانه:
«پدر را که درخانه ایستاده بود بغل کرد. پدرش مثل همیشه بوی مریض وکهنگی می داد وقیافه ای افسرده داشت. . . فرهاد سراغ مادر را گرفت وماجرای آمدن امیررا پرسید. پدرچیزی بیش ازآنکه ازامیرشنیده بود چیزی نگفت».

مادر، ازبی اعتنائی پدر و فرهاد از دنبال کردن فریدون مإیوس شده وتصمیم می گیرد خود مستقیما وارد عمل شود. بلیط قطار می خرد و با آدرس هایی که ازامیرگرفته به اهواز می رود. با حاج مرتضی نامی ازاهالی محل چندروزی با رزمنده هایی که درجبهه بودند ملاقات کرده و سراغ فریدون را می گیرند. دراین گشت و گذارها مادر روزی خسته و مآیوس بی هوش شده می افتد و سر از اورژانس و بیمارستان و با آمدن اسعدی و فرهاد به اهواز، مادر را به تهران بر می گردانند.
امیر که با هدف فروش خانه تهران ودریافت پول ازپدرومادر وبرگشتن به آلمان، به کشور برگشته، ازتلاش مادر برای پیدا کردن فریدون کلافه شده، مادر نیز هدف او را درک کرده، می گوید. پدرت خانه را می فروشد سهم خودت را بگیر و برو آلمان. من دنبال فرزندم می گردم وپیدایش می کنم:
«این پسره بنگاهی رو باید پیدا کنید. امیر علوی. آن فقط می تونه کمک کنه که فریدون رو پیدا کنیم».

دربستر روایت ها، نویسنده ارفساد و ریاکاری مردان فاسد که ازدرماندگی خانواده ی شهدا وجانباخته ها دنبال شهوترانی هستند و امیر از مشاهدۀ این گونه رفتارهای ننگین به شدت خشمگین است، اشاره هایی دردناکی دارد که عادت های زشت مؤمنان ریاکاررا توضیح می دهد!

مادر، توسط حاج اصلانی بنگاه دار که امیررا اخراج کرده بود، او را به خانه ش دعوت می کند.درملاقات صحبت از محل گرفتن عکس وسربازان و فرمانده و پیدا کردن آنها دور می زند. امیر وفرهاد ازهمان روز دست به کار می شوند.
فرهاد، پشیمان ار آمدن به تهران، موهای دُم اسبی را می زند. در قیافۀ آدم های معمولی به دیدن سپاهی ها همراه امیر برای پیدا کردن فریدون، با فرماندهی به نام حاج محمود به مرکزسپاه می روند. او ازحسین و شجاعت او باتحسین یاد می کند:
«جوان مظلومی بود . مظلوم و ساکت و شجاع . . . حسین شکارچی تانک بود. اگر اون نبود، ما نمی تونستیم جلو بریم من تیرخوردم و . . . به بیمارستان منتقل شدم . . . شلوارش را ازطرف راستش که پا نداشت بالا کشید و گفت این یکی پا را تو عملیات از دست دادم وبعد ازاون عملیات دیگه حاج حسین دا ندیدم».
حاج محمود آن ها را پیش “اصغرقیچی” سلمانی که ازرزمندگان درجبهه بوده می فرستد.
اصغر می گوید:
« من می دانستم اسم برادرت فریدونه. فقط من می دونستتم و یوسفی عکاس حتی میدونستم که با خونواده اش رابطه نداره . . . »
اصغر با دیدن عکس همۀ اطرافیان حسین را یک یکی معرفی می کند. روی یکی انگشت گذاشته می گوید:
«این وحسین همیشه باهم بودن همه گشت ها روباهم می رفتن. تقریبا هیچ شکی ندارم که اگه یک نفر همه چیزرو درباره حسین بدونه همینه. البته یک مشکل جدی داره . . . دوماه قبل از تموم شدن جنگ موجی شد. اسم ش
“حاج طاهر گلابدره” است».
همو آن ها را به نزد حاج رمضانی فرستد.
درملاقات با حاج حسین رمضانی یکی از رزمندگان سابق، در دفتر کارش:
دفتری درمیدان محسنی که دریک ساختمان مجلل و نوساز قرار داشت رفتند که یک طبقه آن دفتر کار حاج حسین بود با چهار پنج تا منشی وکارمند». پس ازگفتگو با او، آدرس دکتر رامتین پزشک طاهر گلابدره را به آنها می دهد. در ملاقات، دکتر می گوید بیماررا :
«هرتابستان و پائیز می فرستیمش خوزستان جایی که وقتی درمحاصره بوده».
آدرس بیمارستانی که گلابدره زیرنظر دکترعلیزاده دراهواز را گرفته، فردا صبح امیرو فرهاد به اهواز می روند.
دکترعلیزاده پس از شنیدن سخنان آن دو، با ترتیب دادن نمایشی ازصحنۀ جبهه وجنگ می گوید:
«اگر می خواهید بهتون اعتماد کند و اطلاعات بده، سینه خیز برین منهم کلاغ پر می آیم».
اجرای نمایش شروع می شود. هربازیگر درجایگاه خود قرار می گیرد. امیر رو به طاهر گلابدره می گوید:
«من اومدم از وضع منطقه گرازش بگیرم. گردان شما چی شد؟ طاهر نگاهش کرد و گفت همه شون شهید شدند. قول می دهی یه میرحسین بگی، به خودش گزارش من اونو قبول دارم او تنها کسی هست که پای ما ایستاده. امیر گفت: آره خودم بهش گزارش می کنم بگو چی شد. طاهر گفت: آره همه رو زدن ما چهل نفر بودیم. شاید چهل و دونفر، جز من وحسین همه بچه مشهد بودن. وقتی عملیات شد، حسین ترکش خورد. بیهوش بود. یک ساعت ما رو به خمپاره بستن و بعد تانک ها اومدن. . . . به حسین که رسیدن وایستادن. یکی شون نگاه به حسین کرد و حسین مرده بود. نقش بازی می کرد. اون مثل من ترسو نبود. شکارچی تانک بود. . . . لگد زد به حسین بعدش رفت. من چشمام رو بسته بودم منه پفیوز ترسو! طاهر به آسمان خیره شد و کف به دهانش آمد وشروع کرد به لرزیدن».
امیر بادیدن این وضع ناهنجار طاهر او را بغل کرده زار زار گریه می کند.

امیر وفرهاد، به تهران برگشته، دیدار با طاهر را با پدر ومادر فریدون درمیان می گذارند. طاهرگفته بود که حسین
درآلمان به افسردگی مبتلا می شده با جوانی به نام کامیار به ایران برمی گردد. به خانه پدری نمی رود و تماسی هم با ها نمی گیرد. داوطلبانه به جبهه ی جنگ می رود و باقی قضایا. درحال حاضرحسین شوهر رعنا خواهرش است. در کرج زندگی می کنند.

همو ازقول کامیار گفته بود که:
«حسین نمی خواست به پدر و مادرش سربزند چون احساس می کرد که عامل همه مشکلات وبدبختی هایی که در دوران تلخ آلمان کشیده بود پدر ومادرش هستند. . . . . . طاهر می گفت همچنان شب ها خواب مادرش را می دیده و می گریسته».
اسعدی با شنیدن خبرها دچارسکته شده، درمیان گریه وزاری های مادر از هستی می رهد.
درفردای آن روز مادر به آدرسی که طاهر داده بود می رود:
«کرج خیابان گوهردشت خیابان سوم اولین کوچه سمت راست درآبی آهنی خانه حاج حسین اسعدی»
لیلا درمقابل درآهنی خانه از ماشین پیاده می شود:
دردوردست مردی لنگان لنگان راه می رفت. پسر ودخترکوچکی کنارش راه می رفتند. پسرک می دوید. زنی ازتوی خانه بیرون آمد. انگار ازپنجره بیرون را نگاه می کرد به مرد چیزی گفت. مرد سرش را به سمت جاده برگرداند. به سوی لیلا . . .
لیلایی که با دیدن فریدون زارزار گریه می کرد. ولی دیگر آن لیلای مجنون نبود. و مرد لنگان لنگان با چشمان اشک آلود به طرف لیلا آمد . . .».

داستان به پایان می رسد. اما کتاب هنوز باز است و باز می ماند. تا مخاطبین ش بخوانند. درست بخوانند، مفهوم متن را درست درک کنند. آسیب های روانی و نادیده گرفتن رفتارهای عاطفی پدر ومادر، که به شکستن بنیادهای مهر و محبت بینابینی فرزند و والدین می انجامد؛ همچنین پیامدهای جنگ ویرانگر و آثارشوم جبهه های جنگ، و تنها نویسنده ای روانکاو، درگسترۀ علم ودانشی که به آن مسلط است می تواند چنین صحنه های تکان دهند، اجتماعی را درزمانه و فرهنگ آشفته کنونی به نمایش بگذارد.
با آرزوی موفقیت نویسنده با اثر پژوهشی شان .

فرشتگان یاغی /لیلا سامانی

باز هم صفحه چهره‌‌نما و باز هم گشت و گذاری به چهارسوی دنیای فرهنگ و هنر. در نوزدهمین شماره این صفحه، از بزرگانی یاد کرده ایم که به قول شاعر ما نغمه ای ماندگار در صحنه ی زندگی سرودند و رفتند. همراه گزیده نویسی های این هفته ی ما به چهارگوشه ی دنیا سفر کنید و از حال فرهنگ سازان بزرگ این کره ی خاکی، خبر شوید…

 

یک قرن پیش زنان بریتانیایی صاحب حق رای شدند، حقی که با نبردهای طولانی و با راهپیماییهای سالیان متمادی زنان گره خورده، «سافروجت» واژه ایست باریشه ای لاتین که در اصطلاح به اعضای جنبش زنان اواخر سده نوزدهم به ویژه در بریتانیا اطلاق می‌شد که تحت تأثیر از روشهای اعتراض روسی مانند اعتصاب غذا برای احقاق حقوق خود استفاده می‌کردند. این زنان معتقد بودند که کسب حق رأی زنان در انتخابات ، مقدمه ای ست برای مشارکت سیاسی آنها.
یکی از کتابهای تاثیرگذار درباره ی «سافروجت» کتاب «سقوط فرشتگان» نوشته ی تریسی شوالیه است. این کتاب سومین اثر شوالیه است که در سال ۲۰۰۱ نوشته شده. وقایع این کتاب با شروع قرن بیستم در انگلستان با مرگ ملکه ویکتوریا در ژانویه‌ی ۱۹۰۱، آغازمی شود و با مرگ شاه ادوارد ششم در می ۱۹۱۰ پایان می‌پذیرد.
داستان این کتاب روایت دو خانواده‌ی واترهاوس و کولمن است که یکی پیرو سنت‌های قدیمی عصر ویکتوریا و دیگری در تکاپوی قدم گذاشتن در عصری نوین است. این دو خانواده که به واسطه‌ی مجاورت آرامگاه‌هایشان در قبرستانی اشرافی در لندن با یکدیگر آشنا می‌شوند، خیلی زود به این تفاوت عقاید و شیوه‌ی زندگی پی می‌برند. اما سرنوشت آن‌ها به واسطه‌ی زندگی در خانه‌های مجاور و دوستی دخترانشان «مود» و «لاوینیا» به هم گره می‌خورد. داستان با پیوستن «کیتی کولمن» که همواره به دنبال نقض سنت‌ها و گام برداشتن به سوی نقشی نوین برای زنان، فراتر از همسر و مادر بودن است، به «جنبش حق رای برای زنان» به نقطه‌ی عطف خود می‌رسد. اوج فعالیت این جنبش با تاسیس اتحادیه‌ی اجتماعی و سیاسی زنان ، توسط «امیلین پانک هرست» و دو دخترش کریستابل و سیلویا در سال ۱۹۰۳ است. فعالیت کیتی در این جنبش نه تنها زندگی خودش، بلکه زندگی دخترش مود، همسرش ریچارد و حتی خانواده واترهاوس را هم دستخوش تغییراتی ژرف می کند

نقاش انتقام

 

 

مساله ی هنر فمینیستی که امروز به عنوان یکی از مباحث مطرح هنری شناخته میشود. از جانب صاحب نظران تعاریف گسترده و متفاوتی دارد. برخی آن را به مثابه نگرش فمینیستی در خلق آثار هنری یاد می کنن و برخی دیگر ورای این ایدئولوژی آن را مواجهه نگاه زن و دغدغه های زنانه با دنیای هنر می دونن. این مبحث اما آنقدرها هم نوپا نیست. « آرتمیزیا جـــــِنتیــــلـــِسکی» نقاش دوره باورک، یکی از پیشگامان این عرصه است، زنی که در زمانه ای پا به عرصه ی هنر گذاشت که «نقاشان زن» هنوز از سوی جامعه ی هنری پذیرفته نمی شدند.
آرتمیزیا در رم و در خانواده ای از اهالی هنر زاده شد . پدر او «اورازیو جـــــِنتیــــلـــِسکی» یکی از نقاشان شهره‌ی ایتالیایی و پیرو سبک کاراواجو بود.
آرتمیزیا از همان نوجوانی به مشق نقاشی روی آورد و خیلی زود توانست تا جایگاه یکی از نقاشان بزرگ روزگار خویش بالا رود. او نخستین و تنها زنی بود که که توانست عضو آکادمی هنر فلورانس شود، نهادی که در آن زمان از معتبرترین مجامع هنری به شمار می رفت.
سبک کاری او مشابه کاراواجو، با الهام از روایات و افسانه های عهد عتیق و تصویرگر صحنه های شهوانی و خشونت آمیز بود.
زندگی آرتمیزیا سرشار بود از تلخکامی و اندوه، نوجوان بود که معلم نقاشی اش به او تجاوز کرد و رد این و ناکامی تا پایان زندگی و در تمامی آثارش هویداست. نقاشی های فراوان آرتمیزیا از زنان قهرمان کتاب مقدس همچون «جودیت» و «بـــِتسابه»، تصویرگر نوعی تشویش و تردید در مواجهه با مردان اند، آثاری که همگی در زندگی پرآشوب او ریشه دارند.
یکی از مشهورترین آثار او صحنه ای ست که در آن «جودیت» بیوه ی زیباروی یهودی برای دفاع از خانه و سرزمین تسخریه شده اش ، “هولوفـــِرنــــِز” سردار آشوری را گردن می زند. بسیاری از منتقدان هنری این اقتباس هنری را بازتابی از درونیات هنرمند و هم‌ذات‌پنداریش با زنان خشمگینی دانسته اند که در پی اجرای عدالت برای متجاوزان خود به سر می برند.

 

سکان دوربین در دست زنان

 

 

جابجایی نقشهای زن و مرد در شهر و خانه، برعکس شدن رُلهای جنسیتی و پیامدهای ناشی از آن، دستمایه‌ی ساخت فیلم مزاح‌آمیزی‌ست ، با عنوان «پیامدهای فمینیسم» که آن را «آلیس گـــِی بلانش» در سال ۱۹۰۶ ساخته . «آلیس گـــِی بلانش» نخستین فیلمساز زن دنیاست و همینطور اولین کسی‌ست که روایت داستانی را به عالم سینما پیونده زده است. آلیس را به لحاظ خلاقیتهای هنری در فیلمسازی و پرداختن به مسائل چالش برانگیز نظیر فمینیسم و همجنسگرایان بسیار پیشرو دانسته و توانایی او را به خاطر فعالیت اجتماعی و هنری ستوده اند.
آلیس بلانش در فیلم کوتاه «پیامدهای فمینیستی» با خلق یک فضای کمدی و سوررئال و با نعل وارونه زدن به کلیشه های جنسیتی، پیش‌فرضهای ذهنی مخاطب را به چالش می کشد. مردان دنیای مخلوق او نرمخو و آراسته‌اند، سکناتشان اغواگرانه‌ است و وظایف خانه‌داری برعهده‌شان است و در مقابل زنان این قصه به کار در بیرون از خانه مشغول‌اند و رفتارشان با مردان قلدرمآبانه است. اما آیا این تصویر در کنار نام کنایی «پیامدهای فمینیستی» اثری شده برای دفاع از فمینیست یا به نقد کشیدن ‌اش؟ یا شاید هم چیزی میان این دو؟

حنجره های کوچک، سفیران صلح و دوستی/ لیلا سامانی

مسابقات استعدادیابی صدای کودکان عرب‌زبان،که نوبت دوم اش هم به همت شبکه MBC برگزار شد، مانند سری پیشین، پر بود از صداهای آسمانی کودکانی که از سراسر جهان عرب گرد آمده‌بودند، تا در سایه‌ی شعر فاخر و موسیقی کهنسال عرب رویاهای کودکانه‌شان را زندگی کنند. فقیر و غنی، دغدغه‌مند و بی خیال…

کودکانی آمده از دل خون و غوغای سرزمینهایی پیر و زیبا، کودکانی زخمی جنگ و نابرابری از مصر و لیبی و تونس و عراق و سوریه و فلسطین و یمن ، تا نازپروردگانی از کشورهای امارات و کویت و لبنان…همه و همه در کنار هم با یک اشتراک بزرگ: کودک بودن. حنجره‌های کوچکی که برای رهایی از لجن‌زار دنیای آدم‌بزرگ‌ها فریاد می‌زدند.
فصل نخستین¬ این مسابقات مشحون بود از آمیزه¬ی اعجاب انگیز نبوغ و احساس و معصومیت. از دخترک تونسی میراث دار صدای ام کلثوم تا بلبل کوچک بی آشیان عراقی که از ترس داعش به لبنان گریخته‌بود و می‌خواند: «آرزومند پروازم و رسیدن به سرزمینم…» و پسرک زیبای فلسطینی که با خواندن شعر ابوعرب، از امید ابدی هم‌تبارانش برای بازگشت به «سرزمین درخت‌های توت و زیتون» می‌گفت.
از میان تصاویری که از این مسابقات بیشتر در ذهن مخاطبان فارسی زبان مانده، ویدئویی¬ست که سال گذشته از آوازخوانی‌ غنی بوحمدان دخترک نه ساله‌ی سوری – فارسی‌زبان دست به دست می‌شد. صدای معصوم و صورت زیبای دخترک ابزار ترحم‌طلبی دو سوی دعوا بود بی آنکه بشنوند او اشک می ریزد و تمنا می‌کند: «کودکی‌مان را به ما برگردانید.»‌
دومین فصل از برنامه ی کشف زیباترین آوای کودکانه ی جهان عرب، امسال اگرچه کم سرو صداتر و بی حاشیه تر برگزار شد، اما این چلچله های کوچک خوش الحان، سفیرانی شدند برای پیوند موسیقی و صلح.
یمان القصار یکی از این کودکان هنرمند بود، خنیاگر ده ساله ای از شهر حلب، که به گفته ی خودش از وقتی خودش را شناخته، جنگ و خشونت دیده است. او در فصل خون و جنون حلب، عود را مرهم و محرم دل دردمندش کرده و برای گریز از آنچه بر شهر و آشیانش می گذرد دست به دامان موسیقی شده است، هنری که بهانه ی زیستن اوست و همراه خوشی و دردش.
شمایل تکان دهنده ی دیگر این سری مسابقات، محمد خضر بود. پسرکی هشت ساله از غزه. کودکی که بوی نان تازه-پخته ی مادرش، یادآور حسرت های شاعرانه ی محمود درویش است و ضبط صوت کوچک زخمی و چسب خورده اش زمزمه گر صدای ودیع الصافی. کودکی که عود از جسم نحیفش بزرگتر است و عشقش به موسیقی بزرگتر از همه ی نداشته هایش. آنقدر که ویرانه های شهر در راه خانه تا کلاس موسیقی، در چشم این مبارز صلح جو آبادند و سرفراز. حصار شهرش را هیچ می انگارد و می شود تجسم زنده ای از شعر محمود درویش: «محاصره ات را محاصره کن»
سه داور و مربی این مسابقات کاظم ساهر، نانسی عجرم و تامر حسنی اند. که در این میان کاظم الساهر به واسطه کودکی دشوار و کارگری های مدام، همراه و همراز احوال کودکان جنگ و طبقه ی زحمت است. او که سال گذشته یکی از ماندگارترین آثارش با نام «به یاد آور» را همراه دو فینالیست گروهش اجرا کرده بود، از این برنامه هم مجالی ساخته است برای هشدار نسبت به آشوب و بلوای دنیای امروز. برنده ی جایزه ی یونسکوی بهترین ترانه کودکان، در دومین سری این مسابقات هم دست نوازشگر پدرانه اش را بر سر ماریا، دخترک هفت ساله یمنی کشید، تا با نگاه دلسوز او این گنجشکک خوش اطوار بتواند با بهره گرفتن از دنیای جادویی رسانه، از دل خون و غوغای سرزمین زیبای پیرش، نوای صلح و دوستی مخابره کند، آن هم با خواندن ترانه ی «مقادیر» طلال مداح.

بازارچه کتاب… بادهای افسون/ بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

ارکیده‌های من

 

نویسنده: فرزانه سکوتی
ناشر: نشر پیدایش
تعداد صفحات: ۱۵۶ صفحه
قیمت: ۱۲هزار تومان

 

در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: هوای غروب هوس پیاده‌روی به سرم انداخت. بی‌هدف راه افتادم. پاییز شده بود. باران نم‌نم می‌بارید و چراغ‌ها کم‌کم روشن می‌شدند. روسری‌ام خیس شده بود. یک نفر کنار گوشم گفت: «سلام.»
برگشتم و زل زدم توی چشم‌هایش. نمی‌شناختمش. زد زیر خنده. گوشواره بهش می‌آمد. گفتم: «چقد عوض شدی!»
پناه بردیم به کافه‌ای پر از دود سیگار. پناه‌ گرفتنمان از باران بود یا از سیل کلمه‌هایی که مشتاق گفتنشان بودیم؟ نمی‌دانم. نشستیم و حرف زدیم. و او گفت و گفت و گفت. محو تماشا بودم. عاشق حرف‌هایش شدم. عاشق چیزهایی که تعریف می‌کرد. گفتم: «میشه اینایی رو که گفتی بنویسم؟»
– برای چی؟
-شاید یکی مثل من هنوزم از این جور چیزا خوشش بیاد.
لبخند زد. آرام و متین.
-حالشو اگر داری بنویس.
چند ماه طول کشید تا اسم او را گذاشتم افسانه. حرف‌هایش را نوشتم و اسم حرف‌هایش را گذاشتم «ارکیده‌های من». سه پاییز دیگر هم گذشت تا ناشری قبول کرد این‌حرف‌ها را چاپ کند. نمی‌دانم الان که تو این کلمه‌ها را می‌خوانی چه فصلی از سال‌ است. اما می‌دانم تو هم ارکیده‌های عزیزی داری که باید مراقبشان باشی. هرساعتی از هر فصلی که باشد، ‌ حواسمان باشد به ارکیده‌هایمان.»

اسرار درون آتش

نویسنده: هنینگ مانکل
مترجم: نسرین وکیلی
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
قیمت: ۵ هزار و ۳۰۰ تومان

 

هنینگ مانکل نویسنده‌ معروف سوئدی در این اثر داستان دختری به نام صوفیا را روایت می‌کند که با خانواده‌اش زندگی می‌کند و شاهد ویرانی روستای خود است. در این میان او از یک پیرزن می‌آموزد که با تماشای شعله‌های آتش رویدادهای گذشته و آینده را مشاهده کند. اما سرنوشت صوفیا تغییر می‌کند.
در این کتاب که حق نشر آن از انتشارات Leonhardt & Hoier دانمارک خریداری شده است، می‌خوانیم: «صوفیا به طرف خانه رفت. اما اول وارد یکی از جاده‌هایی که به طرف رودخانه پیچ می‌خورد، شد. آن‌جا یک کپه خاکی بود که او و ماریا رویش می‌نشستند و کروکودیل‌ها را تماشا می‌کردند. فاصله‌ی کپه خاک تا آب به حدی بود که هیچ خطری از طرف کروکودیل‌ها برای آن دو وجود نداشت. اما صوفیا در این روز به خصوص اصلا به کروکودیل‌ها فکر نمی‌کرد. همه‌ی حواسش به این بود که برای لباس ماریا پارچه تهیه کند. خود او که پول نداشت. مامان لیدیا هم چیزی نداشت.»
این کتاب بر اساس یک داستان واقعی نوشته شده است که در موزامبیک جنگ‌زده زندگی می‌کند.

سی هزار سال هنر

مترجمان: گلناز صالح‌کریمی و منیره پنج‌تنی
ناشر: کارگاه فیلم و گرافیک سپاس
تعداد صفحات: ١٢۲۴ صفحه
قیمت: ۲۵۰‌ هزار تومان

 

کتاب «سی هزار سال هنر» که اثری است از گروه انتشاراتی «فایدن» در انگلستان، در واقع مجموعه­‌ای است در معرفی هزار اثر هنری متعلق به فرهنگ­‌ها و تمدن­‌های مختلف در طول تاریخ که با ترتیب زمانی در کنار هم قرار گرفته‌­اند. نخستین اثر هنریِ اشاره شده در این کتاب، متعلق به نخستین نمونه­‌های نقاشی غاری و مربوط به سی هزار سال پیش است و آخرین اثر متعلق به سال ۲۰۰۱ است.
در هر صفحه از کتاب یک تصویر، یک جدول از مختصات و مشخصات اثر و یک متن توصیفی دقیق وجود دارد که در آن خصوصیات سبکی، اهمیت تاریخی و زمینه‌­های اجتماعی، سیاسی و گاه اقتصادی خلق اثر نیز آمده است. همچنین در این اثر به شیوه ساخت، مواد و مصالح به کار رفته و اطلاعاتی درباره هنرمند و زمانه­‌اش نیز اشاره شده است.
این کتاب همچنین یک نمودار تاریخی و جغرافیایی دارد که تاریخ پیدایش و افول فرهنگ‌­ها و تمدن­‌ها، زمان پیدایش نهضت‌­ها و جریان­‌های هنری در محدوده‌­های جغرافیایی در آن نمایش داده شده است.
از دیگر ویژگی­‌های این کتاب واژه‌­نامه و نمایه آن است؛ در واژه‌­نامه، بسیاری از تکنیک­‌های ساخت آثار شرح داده شده و درباره فرهنگ‌­ها و تمدن­‌های معرفی شده در کتاب، اطلاعات مختصر و مفیدی ارائه شده است.
آخرین بخش کتاب نیز نمایه است که به مثابه یک فهرست دقیق برای جست­جو و یافتن تمام آثار، سبک­‌ها، هنرمندان و حتی کشورها عمل می­‌کند. این نمایه دوزبانه (فارسی به انگلیسی) است و خواننده می‌­تواند از معادل اصلی خبردار شود.
مخاطب اصلی این اثر نه فقط متخصصان، پژوهشگران، دانشجویان هنر و هنرمندان، بلکه تمام علاقه‌مندان به هنر هستند. این اثر برای علاقه‌مندان به حوزه‌­های تاریخ و مردم­‌شناسی و مطالعات تاریخ هنر، به­‌طور ویژه سودمند است زیرا حین معرفی هر اثر در اغلب موارد اطلاعات مفیدی از نحوه زندگی، خوراک، پوشاک و مناسک آن مردمان نیز ارائه شده است.

حمایت از هیچ

نویسنده: هارتموت لانگه
مترجم : محمود حسینی‌زاد
ناشر: چشمه
قیمت: ۱۲ هزار تومان
تعداد صفحات: ۱۴۰ صفحه

 

هارتموت لانگه نویسنده آلمانی متولد سال ۱۹۳۷ از جمله نویسندگان معروف این کشور پس از جنگ جهانی دوم است. او که در کودکی با خانواده اش از برلین به لهستان تبعید شده بود، پس از جنگ هم ناچار شد از چنگ حکومت آلمان نازی به ایتالیا پناه برده و سال ها در این کشور زندگی کند. این نویسنده در رشته سینما تحصیل کرده و در حوزه تئاتر نیز دارای تجربیات زیادی است. این نویسنده هنوز هم در ایتالیا زندگی می کند و به نگارش رمان، نمایشنامه و مقاله مشغول است.
جوایز گرهارد هاوپتمان، بنیاد آدناوئر و ایتالو سووو از جمله جوایزی هستند که لانگه در کارنامه دارد. کتاب «حمایت از هیچ» ۳ داستان از لانگه را با نام های «پلاکار»، «حمایت از هیچ» و «مستاجر جدید» شامل می شود. این داستان ها سال ۱۹۹۸ تحت عنوان مجموعه «نوول های ایتالیایی» به چاپ رسیدند.
۳ داستانی که در این کتاب چاپ شده اند، درباره شخصیت هایی هستند که برای فرار از تهی بودن تلاش می کنند. وجه تشابه داستان ها نیز این است که همگی با اتفاقات ساده و نه چندان جدی شروع می شوند اما این حوادث کوچک، کم کم بسط و گسترش پیدا می کنند.
در قسمتی از داستان «حمایت از هیچ» می خوانیم:
پدر به آنتونیو که عجله کرده بود تا زودتر از نشستن پشت میز خلاص شود، گفته بود «چیز مهمی نیست.»
آنتونیو چسب زخمی بالای ابروی راستش چسبانده بود و دوباره، مانند پیش از ظهر، رفته بود سراغ چرخ جلویی موتورسیکلتش که در اثر برخورد با دیوار، جا خورده بود. فرمان هم سفت شده بود و آنتونیو سعی داشت تنظمیش کند؛ دودستی موتور را گرفته بود و تکان می داد اما ظاهرا به سختی. مادر نگاهی نگرانی به پدر انداخت.
پدر تکرار کرد «چیز مهمی نیست»
اواخر بهار بود. خورشید بر فراز ویلاهای بتونی می تابید، تابش حرارت در هوا پرپر می زد و خانواده مامبرینی در سایه عمارت، پشت چپری نئی دور میز ناهار نشسته بود.
مادر رفت تا شکر و فنجان برای اسپرسو بیاورد. متعجب از سه کلمه ای که پدر زیرلبی، حتا سرش را هم بلند نکرده، گفته بود. متعجب بود که چرا دارد به این سه کلمه فکر می کند.
دلیلی نداشت نگران باشد. معلوم بود که آنتونیو با موتور به دیوار خورده اما ظاهرا توانسته بود به موقع ترمز کند. شدت تصادف هم به خاطر سطل زباله ای که آنتونیو از رویش رد شده بود، کمتر شده بود. شاید چرخ جلویی و دسته موتور سیکلت که آنتونیو آن را تا آخر محکم نگه داشته بود، شاید هم اصلا خود موتورسیکلت باعث شده بود تا آنتونیو با صورت به دیوار نخورد. البته بالای ابروی راستش شکافته بود ولی «خدا را شکر» اتفاقی نیافتاده بود.

شرلوک هلمز در قاب نقاشان /مینا استرآبادی

انتشارات فولیو لندن قصد دارد نسخه کمیک کتاب داستان‌های شرلوک هلمز را منتشر کند. فولیو برای این کار مسابقه‌ای بین نقاشان انگلیسی برگزار کرده است و روزنامه گاردین آثار فینالیست‌های این مسابقه را منتشر کرده است.
جمعیت فولیو انتشارات شهر لندن در سال ۱۹۴۷ تاسیس شد و از آن سال در زمینه چاپ کتاب‌های مصور فعالیت می‌کند.
این انتشارات برای چاپ جدیدترین نسخه مصور داستان‌های شرلوک هلمز نوشته «آرتور کونان دویل» مسابقه‌ای برگزار کرده بود که در این مسابقه ۴۵۰ اثر از طراحان و نقاشان تصاویر کمیک شرکت کردند.
به گفته انتشارات فولیو از بین این آثار ۲۴ اثر به مرحله پایانی راه یافته‌اند که قرار است از بین آنها یک هنرمند انتخاب شود تا نقاشی کتاب جدید ماجراهای شرلوک هلمز را انجام دهد.

روزنامه گاردین نمونه تصاویری از آثار فینالیست‌ها را منتشر کرده است که منتخبی از آن‌ها را با هم مرور می کنیم:

خداوندگاران عشق و الهام /لیلا سامانی

عشق بزرگ به مثابهی بستر یک داستان باشکوه و عشق نافرجام به منزلهی مولد یک شاهکار ادبی. عشق همواره شامهی حساس خلاقیت نویسندگان بسیاری را تحت تاثیر قرار دادهاست. از کمدی الهی دانته تا غرور و تعصب جین آستین، این الهههای الهام بخش نویسندگان بودهاند که آنها را به خلق آثار هنریشان برانگیختهاند. با هم مروری میکنیم بر نام برخی از این خداوندگاران الهام شعر و داستان که ادیبان بسیاری را به خلق جواهراتی گرانبها در دنیای ادبیات وادااشتهاند.

 

فانی براونی ، معشوقهی جان کیتس

شیدایی کوتاه مدت و اندوهبار جانی کیتس و فانی براونی، موجب خلق زیباترین اشعار این نابغهی عالم ادبیات شد. او در عمر کوتاه بیست و پنج سالهاش اشعار بدیع و نغزی سرود که برجستهترینشان متاثر از عشق او به فانی، دختر نوجوان همسایهاش بود. عشقی که از سوی خانواده و جامعه تخطئه میشد و به چند دیدار پنهانی محدود ماند. «ستارهی درخشان» و «بانوی دلربای بیرحم» از نامدارترین این غزلهای عاشقانهاند. ضعف جسمی یا تلخکامی عاشقانه، کدامیک سبب شدهاند تا کیتس عشق و مرگ را در اشعارش مرادف قرار دهد؟ جواب هرچه باشد، شور و تب پرتپش این دو دلداده برای همیشه در تاریخ ماندگار است.
بالشی ساخته از پستانهای رسیدهی عشق لطیفم
برای احساس فراز و فرود ملایمشان تا ابد
برای بیدارشدن در یک بیقراری شیرین تا ابد
برای گوش سپردن به نفسهای ملیح او هنوز، هنوز
و برای زیستنی اینچنین تا ابد
یا تسلیم دربرابر مرگ

بئاتریس پورتیناری، محبوبهی کودکی دانته آلیگیری

 

بنا به باور پژوهشگران ادبی، نخستین بارقهی عشق دانته به بئاتریس در قرن چهاردهم در فلورانس و هنگامی که هردوی آنها نه ساله بودهاند، درخشیدهاست. دانته به محض دیدن این دختر قلبفام پوش (سرخی عفیفانه) برای تمام عمرش شیفتهی او شد.
دانته در ۱۹ سالگی، نخستین اشعارش را در وصف معشوقهی آسمانی اش سرود و محبوبش بئاتریس را بسان فرشتگان و به پاکی و صفای آنها می دانست. بئاتریس اما با وجود آنکه از علاقه و محبت دانته نسبت به خودش آگاه بود، با شخص دیگری ازدواج کرد. قلب دانته از دوری بئاتریس جریحهدار شد، اما عشقش به او تا ابد پایدار ماند. بئاتریس در بیست و چهار سالگی مرد و ادیب بزرگ همتبارش را به هجری ابدی مبتلا کرد. مصیبتی که دانته را بیش از پیش در شعر و کلمه غرقه کرد.
بئاتریس، به عنوان الههی الهامبخش دانته برای خلق مجموعه اشعار زندگانی نو و شاهکارش کمدی الهی مشهور است. او در کمدی الهی به عنوان تجسم عشق سعادت بخش در نقش راهنمای دانته در بهشت ظاهر میشود.
کتاب «زندگانی نو» بیانگر داستان یک عشق با وقار قرون وسطی و محدودیت های یک عشق محجوبانه است. در این کتاب بئاتریس تجسمی از یک عشق تمامعیار است:
پس از پایان یافتن مراسم سوگواری از آنجا دور شدم،
سر به سوی قلمرو آسمانی بلند کردم و گفتم:
«ای روح زیبا! خوشا حال آن روح مرحمت یافتهای که
زین پس مجاز است تو را نظارهگر باشد…!» (ترجمه: فریده مهدوی دامغانی)

ژان دو وال، معشوقهی شارل بودلر

 

رابطهی عاشقانهی سودایی و پرتلاطم شارل بودلر با ژان دو وال، شیدایی دیگری بود که مسبب خلق آثار هنری بزرگی شد. بودلر به این زن دو رگهی زاده هاییتی دل بست و او را «ونوس سیاه» خواند. آنها بیست سال کنار یکدیگر زندگی کردند، این همزیستی با آنکه ارمغانی جز اضطراب و شومبختی نداشت، اما ژان تا پایان عمر بودلر هم در زندگی و هم در نوشتههای او پررنگترین نقش را ایفا کرد.
ژان یک هنرپیشه تئاتر بود و طالب یک زندگی سراسر عیاشی و پر اسراف. بودلر میگفت او را به سبب خون وحشیاش دوست دارد و همراه او به ولخرجی میراث پدری و عیش و نوش پرداخت، تا آنجا که کاسهی صبر مادرش لبریز شد و ژان را به تیغزنی، الکلی بودن و بدنامی متهم کرد، به دنبال همین نابسامانیها و پریشانیها بود که بودلر دست به یک خودکشی نافرجام زد. ادوارد مانه نقاش معروف هم طرحی معروف از این زن الهامبخش خلق کردهاست:
ایزدبانوی غریب، تیره و تار چونان شبانگاهان
که عطراش آمیزهی مشک است و تنباکو
«فاوست» بیشه، خالق جادو
ساحرهای با رانهای آبنوس، دختر نیمه شبان تاریک
لذیذتر است برایم از شراب آفریقایی و افیون و شراب بورگونی
اکسیر دهان تو، همانجا که عشق میخرامد.
آن دم که کاروان هوسام به سوی تو بار میبندد
سرچشمهی چشمان تو کویر غمهایم را سیراب میکند

از آن چشمان درشت و سیاه تو، کورهراهیست به سوی جانهامان
آه! ای دیو بیرحم! مرا از شعلههای آتش رها کن
«ستیکس» نیستم که نه بار دورت بچرخم

آه! افسوس نمیتوانم، ای بدکارهی سرکش
که رام کنم تو را، به زانو در آورم تو را
و «پروسرپین» بشوم در بستر چون دوزخ تو

(شعر «ولی نه سیراب» از مجموعه اشعار گلهای بدی)
*عنوان این شعر برگرفته از طنزیست منسوب به «ژوونال» که در باره مِسالین همسر کلادیوس امپراتور رُم سروده بود. مسالین، که گویا به مردبارگی تا حد افراط شهرت داشت، شبها را بیرون از خانه به صبح میرساند و سحر گاهان وقت ترک محل با افسوس میگفت: «خسته ” ولی نه سیرآب! “»
زلدا سایر همسر اف. اسکات فیتز جرالد

اسکات فیتزجرالد در نامهای دربارهی رابطهاش با همسرش چنین مینویسد: «من و زلدا گاهی چهار روز دعوا می‌کنیم؛ دعوایی که معمولا از یک مهمانی شبانه شروع می‌شود. با این حال ما هنوز به طرز وحشتناکی همدیگر را دوست داریم و تنها زوج ازدواج کرده خوشبختی هستیم که من می‌شناسم. شادی‌بخش‌ترین چیز‌ها در زندگی من این‌ها هستند: زلدا، و امید به اینکه کتابم چیز فوق‌العاده‌ای از کار در بیاید. دلم می‌خواهد دوباره تحسین شوم.»
زلدا، یکی از زیبارویان شناختهشدهی جنوب ایالات متحده بود. او رقصنده بود و از جمله پیشروان سلسله زنان دهه ۱۹۲۰ در آمریکا به شمار میرفت که به فلاپر شهره بودند و در پوشش و سکنات اجتماعی و زندگی جنسی هنجارشکن عمل میکردند. اسکات فیتزجرالد، نویسندهی کتاب «گتسبی بزرگ» زلدا را در سال ۱۹۱۸ در آلاباما ملاقات کرد و دو سال بعد پس از یک سلسله نامهنگاریهای عاشقانه وکسب موقعیت مالی مورد قبول زلدا، با او عقد ازدواج بست. باوجود زندگی زناشویی آشوبزده و تراژدی وار این دو، نویسندگی فیتزجرالد عمیقا متاثر از زلدا و نحوهی سلوک و کردار او بود، او برای برساختن شخصیتهای زن آثار داستانیاش، درکش از کاراکتر زلدا را با دریافتهایش از دفترچه خاطرات او میآمیخت. زلدا را مرادف شخصیت «نیکول درایور» در رمان «لطیف است شب» دانستهاند و به گونهای شرح حسادتها و تنشهاییست که او و همسرش با آن دست به گریبان بودند.
اما با این حال تاثیر زلدا، بر فیتزجرالد در گسترش نگاه او به زنان «عصر جاز» بسیار قابل تامل تر است. زلدا، پس از ابتلا به بیماریهای روحی روانی در سال ۱۹۳۲ در آسایشگاهی در مریلند بستری شد و در همانجا رمان «والس را برای من آزاد بگذارید» را بر اساس زندگی خودش و اسکات نوشت. در این رمان، شخصیت زن داستان که با مرد موفق و صاحب نامی ازدواج کرده، سعی می‌کند جایگاهی فرا‌تر از «همسر آدم معروف بودن» پیدا کند و رویاهای شخصی خودش را برای رقص باله پی‌ بگیرد اما هر چند در رقص توفیقاتی به دست می‌آورد، تحمل فشارهای روانی را ندارد و درهم می‌شکند. زلدا، سرانجام هم در یک حادثه آتش سوزی در آسایشگاه روانی جان سپرد.

تام لفروی، عشق نافرجام جین آستین

 

جین آستین، شش رمان نوشت و طی آنها با تمرکز بر تجربه های دختران جوان در مسیر انتخاب شریک زندگی، پایهگذاری ازدواج را ارتقا بخشید. در هر کدام از آنها یک زن شایسته با مردی که به اندازه کافی لیاقت او را دارد، جفت می‌شود. این مرد ممکن است یک دوست خانوادگی باشد، کاپیتان یک کشتی یا یکی از پسرخالهها. هر کدام از آنها شکل متفاوتی از یک همسر مناسب‌اند. برای یک سال درگیر رابطهای توفانی با تام لفروی، دانشجوی ایرلندی رشته حقوق بود که بعدها قاضی القضات ایرلند شد. این برهه مصادف بود با زمان نگارش شاهکار آستین با نام «غرور و تعصب». آستین، این رمان کلاسیک را در دهه ۱۷۹۰ به نگارش درآورد. به عقیده بسیاری شخصیتهای اصلی این رمان و روابط عاشقانهشان به شکلی وسیع متاثر از این رابطه آستن بودهاست و تام لفروی را الهام‌بخش خلق شخصیت «آقای دارسی» میدانند. امروز ما میدانیم که عشق آنها به سرانجامی نرسید و آستن تا پایان عمرش مجرد ماند.

ماود گان زنی که قلب ویلیام باتلر ییتس را شکست

 

ویلیام باتلر ییتس، شاعر، نویسنده و برنده نوبل ادبی سال ۱۹۲۳، بیست و چهار ساله بود که ماود گان، هنرپیشهی زیبا و ملیگرای افراطی لندن را ملاقات کرد و دلباختهی او شد. خودش در این باره نوشته است: «وقتی آن ملیگرای موسرخ را دیدم مصایب زندگیام آغاز شد.» او برای چند سال متمادی از ماد درخوسات ازدواج میکرد و دختر جوان با وجود پاس داشتن دوستی ییتس، سرسختانه از پذیرش زندگی مشترک با او سرباز میزد، چرا که ییتس نه کاتولیک بود و نه یک انقلابی. روح ییتس از پس شکست در این عشق در هم شکست و همین سرخوردگی در اشعار دورهی دوم او بازتاب گستردهای پیدا کرد. او درست یک روز پس از رد بی چون و چرای تقاضای ازدواجش شعر معروف «پرندههای سپید» را نوشت. ماد به ییتس گفته بود که  از میان همه پرندگان دوست دارد که مرغ دریایی باشد. ییتز در این سروده این آرزوی ماد را محقق کرده است:
میخواهم که ما پرندههای سپیدی بودیم ، دلدارمن، بر فراز کف کرده موج!
خسته از شراره شهاب ، پیش از آنکه بگریزد و پنهان شود ز اوج؛
و تابش ستاره آبی به گرگ و میش پگاهان ، آویخته از لبه آسمان به زیر،
بیدار کرده در دلهامان، نازنین من، اندوهی که نخواهد مرد به دلپذیر.

نورا بارناکل و جیمز جویس، شور و پروا

 

۱۶ ژوئن روزی که داستان «اولیسس» جیمز جویس در آن رخ میدهد و و حالا ایرلندیها آن را گرامی میدارند، در حقیقت روزیست که نورا بارناکل، زن یاغی ایرلندی با جیمز جویس برای نخستین بار همدیگر را ملاقات میکنند و در حاشیه رودخانه لیفی همدیگر را کشف میکنند و اینطور شور و حرارت بی مثال نورا سرآغاز رابطهی مالیخولیایی او و جویس را رقم میزند. نورا الهامبخش بسیاری از آثار جویس شد. کاراکتر او در وجود بسیاری از زنان داستانهای شریک زندگیاش هویداست. خاطرهی او از مرگ یکی از عشاق گذشتهاش در شخصیت «گرتا» در داستان «مردگان»، گفتار بی پروا و خاکی «مولی بلوم» در اولیس و کاراکتر «آنا لیویا پلوربل» در بیداری فینیگانها از جملهی این تاثیرات است.
جویس و نورا هم روابط پرتنشی داشتند. نورا زنی عامی و از طبقات فرودست بود و به ندرت کارهای جویس را می خواند و این اوقات مرد را تلخ تر می کرد. نورا گاهی می گفت که ترجیح می داده جویس خواننده شود. جویس نسبت به روابط بیشمار نورا در گذشته حساس بود و به مردانی که در زندگیاش بودند حسادت میکرد. شخصیت مایکِل فیوری در داستان «مردگان» که تمام شب پای پنجره اتاق گِرتا در باران می ایستد و روز بعد جان می سپارد، بر اساس یکی از دوست پسرهای نورا در گالوِی آفریده شده است به نام مایکل فینی. دو تا از دوست پسرهای نورا در زمانی که با او بودند، جان سپردند. دخترهای صومعه ای که نورا در گالوی آنجا درس خوانده بود، به او مرد کُش می گفتند.

«نورای عزیز، بگذار عشقمان همین‌طور که هست بماند و هیچ‌گاه پایان نپذیرد. حالا عشق حسود لجباز خطاکار عجیبت را درک می‌کنی عزیزترین من، نه؟ … بگذار تو را به شیوه‌ی خودم دوست بدارم، بگذار احساس کنم قلبت همیشه نزدیک قلب من است تا تک‌تک تپش‌ها، غصه‌ها و شادی‌های زندگی‌ام را بشنوم…»

بازارچه کتاب .. بادهای افسون /بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

بادهای افسون

 

نویسنده: پرویز براتی
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: ۱۸۶ صفحه
قیمت: ۱۷هزار تومان

 

نویسنده در این کتاب در ۲۴ فصل با نگاهی توصیفی و در عین حال دیرینه‌شناسـانه به بررسی ابعاد و وجوه مختلف علوم غریبه در ایران پرداخته و فصل‌هایی را نیز به جادو، کیمیاگری، طلسمات و شاخه‌های دیگر علوم غریبه اختصاص داده است. همچنین بخش‌هایی از کتاب به بررسی جایگاه این علوم در غرب اختصاص دارد. کتاب‌شناسی علوم غریبه در ایران بخش دیگر این کتاب است که به معرفی مهم‌ترین کتاب‌های این حوزه در چند صد سال گذشته می‌پردازد. از ویژگی‌های کتاب، اختصاص فصل‌هایی به شخصیت‌های مرتبط با علوم غریبه همچون بلیناس حکیم، آصف ابن‌برخیا، افلاطون، یونگ، رازی، سهروردی، ابن‌عربی، شیخ بهایی، مُلّا حسین واعظ کاشفی و دیگران است.

از ادبیات غریبه تا سخن غریبه، زبان و معنا در متون غریبه، علوم غریبه به مثابه هنر، علوم غریبه: از هند تا پاکستان و علوم غریبه در غرب از دیگر فصل‌های کتاب است. فصلی از کتاب هم به این مسئله می‌پردازد که علوم غریبه پای در واقعیت دارد یا خرافات؟
براتی در مقدمه کتاب به این مساله اشاره می کند که هدف از پرداختن به این علوم،نه تایید محتوای موجود در آن ها بلکه آشنا کردن مخاطب با برخی زوایای پنهان ذهنیت تاریخی ایرانی و تمرکز بر متن هایی با پس زمینه امر غریب است.

دلمشغولی‌های بهار

نویسنده: ناصرالدین پروین
ناشر: انتشارات جهان کتاب
تعداد صفحات: ۴۴۸ صفحه
قیمت:  ۳۵ هزار تومان

 

اثر پیش رو، مجموعه‌ای از بررسی‌های ناصرالدین پروین درباره شاعر، مبارز سیاسی و روزنامه‌نگار تاریخ ایران، محمدتقی بهار (ملک‌الشعرای بهار) است. در این کتاب ۵۲ مقاله از آثار بهار گردآوری و چاپ شده است. نویسنده همچنین در مقاله‌ای تاریخ دقیق اجرای ترانه «مرغ سحر»، اثر جاودانه بهار، و انگیزه راستین سرودن آن را مطرح کرده است.
مقاله‌های سیاسی و اجتماعی بهار از نظر حجم بزرگترین بخش از میراث قلمی‌اوست. این مقاله‌ها، علاوه بر روشن ساختن گوشه‌هایی از تاریخ معاصر ایران، سیر اندیشه سیاسی و تحول نثر و حتی نظم ملک‌الشعرا را می‌شناساند. زندگی اجتماعی و فرهنگی، و دوره کمتر شناخته شده اما طولانی و پرتلاطم روزنامه‌نگاری ملک‌الشعرا مورد بحث قرار گرفته است. «ملک‌الشعرای بهار آغاز «نویسندگی در جراید ملّی» خود را پس از گشایش تهران به دست مشروطه‌خواهان در ‌۲۴ تیر ۱۲۸۸ نوشته است. حال‌آن‌که ۵ ماه پیش از آن، یعنی از ۲۸ اسفند ۱۲۸۷‌ که هنوز استبداد صغیر در تهران حاکم بود، در انتشار روزنامه نیمه‌علنی خراسان انباز شد و همین تاریخ را باید آغاز روزنامه‌نگاری او دانست.
کتاب مورد نظر ۴ بخش اصلی دارد که به ترتیب عبارت اند از: «برای شناخت شاعر سیاست پیشه»، «بهار و روزنامه نگاری زمانه او»، «بهار در پهنه ادب» و «گزیده ای از مقاله‌های سیاسی – اجتماعی بهار»
در پادشاهی پهلوی اول و نظر بهار درباره سردار/شاه، نگاه بهار به خودی، بلشویسم حزب توده و سوسیالیسم بهار، ملت و جامعه ایرانی، دوره چیرگی شیر مازندران و … از جمله موضوعات و عناوینی هستند که در بخش اول کتاب به آن‌ها پرداخته شده است. در بخش دوم، دوران تهران انتشار نوبهار، سرپرستی روزنامه‌های اقلیت، پس از جنگ جهانی دوم و ویژگی‌های روزنامه نگاری بهار مطرح شده اند.
دیوان ناقص، اشاره ای به شیوه شاعری بهار، قالب و مضمون نو، دو شعر که در دیوان نیامده است، درباره ترانه مرغ سحر، نثر ملک الشعرا و بهار داستان نویس هم عناوینی هستند که در بخش سوم مورد توجه قرار گرفته اند. برخی از عناوین چاپ شده در بخش چهارم کتاب هم که گزیده ای از مقالات بهار را شامل می‌شود، به این ترتیب هستند: یک اقدام جانیانه!، ورشکستگی خزانه، نسل معاصر!، ایران و سردار سپه، اشخاص و اشخاص، آزادی خواه، دنیا با زورمند مخالف است، اطلاعات مهمه، بر دوش بشر!، ایران در مجلس اعیان انگلستان، دیباچه نوبهار، دنیا در چه حال است؟ ما در چه حالیم؟، برای یادآوری دیگران، یکی برای همه، پس چرا ما استقلال نداریم؟، بلای فقر؟، شعله‌های نفت!، رد مغالطه، آزادی خواه، درخواست‌های من و …

 

 

 

زمان نگری و کیهان باوری در عصر صفویه

نویسنده: بهزاد کریمی
ناشر: نشر ققنوس
تعداد صفحات: ۱۸۴ صفحه
قیمت: ۱۴ هزار تومان

 

 

این کتاب، ۵ مقاله یا جستار را شامل می‌شود که نقطه اشتراکشان، موضوع زمان و کیهان است. به گفته مولف کتاب، تامل و تحقیق در مفاهیم زمان و کیهان و کیفیت تجلی آن‌ها در عرصه تاریخ و به ویژه تاریخ نگاری، انگیزه اصلی فراهم آوردن این اثر بوده است. کتاب مذکور ۳ مقاله تالیفی و ۲ نوشتار ترجمه ای را در بر می‌گیرد. در زمینه تکمیل و پیشبرد این تحقیقات، صادق آیینه‌وند، نویسنده اثر را راهنمایی کرده و مشاوره داده است.
سه جستار تالیفی کتاب پیش رو، در واقع بخشی از یک پژوهش بزرگ تر تحت عنوان «زمان نگری و کیهان باوری در عصر صفویه» است که مولف پس از مقطع دکترا موفق به سرانجام رساندنش شده است. ۲ جستار ترجمه ای نیز نوشتارهایی هستند که طی مسیر پژوهشی مورد اشاره بهزاد کریمی، نوشته شده اند و برای چاپ این کتاب به فارسی ترجمه شده اند. دو مطلب یادشده، طرح‌ها و رویکردهایی نو را برای ارزیابی زمان و کیهان در تاریخ ایران و جهان اسلام ارائه می‌کنند.
عناوین اصلی مقالات یا جستارهای این کتاب به این ترتیب اند:
انواع زمان: تاملاتی در باب زمان با تکیه بر عصر صفویه، تاریخ نگاری کیهان شناختی: پیوند تاریخ‌نگاری و تنجیم در عصر صفویه، بازخوانی زمان و کیهان در جنبش نقطویه: تاملی در روایت‌های تاریخ نگارانه عصر صفوی، نظم کیهان شناختی چیزها در ایران عصر صفوی، زمان اسلامی: بازاندیشی وقایع نگاری در تاریخ نگاری جوامع مسلمان.
پژوهش در معنا و تاثیر دو مفهوم زمان و کیهان در تاریخ نگاری عصر صفویه، با این پرسش اساسی آغاز می‌شود که آیا ایده‌های کیهانی می‌توانسته اند بر محتوای تاریخ نگاری‌ها و نیز شیوه‌های تاریخ نویسی تاثیرگذار باشند؟ اگر آری، چگونه؟ مولف با توجه به میراث غنی تاریخ نگاری عصر صفویه و نیز با ملاحظه آشنایی بیشتر با این دوره تاریخی، رسیدگی به پاسخ این سوال را ابتدای کتاب خود آورده و در ادامه به موضوعات دیگر پرداخته است.

 

کمیسیر برونتی یاد می‌گیرد هیچ کتابی را از روی جلد قضاوت نکند

نویسنده: دونا لئون
مترجم : سبا هاشمی‌نسب
ناشر:  چترنگ
قیمت: ۲۷ هزار تومان
تعداد صفحات: ۳۰۰ صفحه

 

 

کمیسر برونتی» قهرمان سری چندجلدی رمان‌های «دونا لئون» این‌بار وارد ماجرایی می‌شود که در قلب دنیای کتاب‌ها و ادبیات رخ می‌دهد؛ «از روی جلد» روایت کتاب‌هایی ارزشمند است که از کتابخانه‌ای در ونیز به سرقت می‌رود. کارکنان کتابخانه تردیدی ندارند که سارق محققی آمریکایی است، ولی داستان به سادگی‌ای که به نظر می‌رسد، نیست. برونتی برای آشکار کردن حقیقتی مخوف ناگزیر گریزی به گذشته می‌زند…
دونا لئون همواره به دلیل شخصیت‌پردازی منحصربه‌فردی که شخصیت‌های داستانش را برای مخاطبان ملموس می‌کند، زیبایی‌ای که در پرداخت صحنه به کار می‌برد و بی‌پروایی‌اش در کندوکاو سیاست، اخلاقیات و فرهنگ معاصر ایتالیا مورد توجه بسیاری در سراسر جهان بوده است.
در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:
«کتاب رویی را برداشت و ببازش کرد. برونتی نزدیکتر رفت و صفحه سفید اول کتاب را دید. بعد دوتورسا کتاب را ورق زد و او سمت راست، چشمش به صفحه عنوان افتاد. صفحه پیشگفتار که حالا سر جایش نبود، به شکل باریکه‌ای سربه‌هوا خودنمایی می‌کرد. هر چند که این تکه کاغذ کوچک به هر چیزی بجز زخم و جراحت شباهت داشت، برونتی بی‌اختیار با خودش فکر کرد کتاب درد کشیده است»