بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
خدای ناپدیدشونده
نویسنده: میرچا الیاده
مترجم: مانی صالحی علامه
ناشر: نیلوفر
تعداد صفحات: ۴۲۴ صفحه
قیمت: ۴۵ هزار تومان
این کتاب مجموعهای است از هشت مقاله میرچا الیاده که در سال ۱۹۷۰ در اروپا منتشر و اکنون برای نخستین بار به فارسی ترجمه شده است. «الیاده» خود در مقدمه کتابش مینویسد:
«برشمردن همه مضامین و موضوعاتی که در فصلهای مختلف این کتاب بررسی شده، کار بیهودهای است. آنچه باید مورد تأکید قرار گیرد، اهمیت چنین تحقیقهایی برای تاریخ عمومی ادیان است. این کتاب نه برای تشریک مساعی در تحقیقات مورخان، فرهنگ عامهشناسان (فولکلوریستها) یا متخصصان مطالعات رومانیایی، بلکه بیشتر برای نمایان ساختن امکانات پیش روی نوعی تأویل شناسی (هرمنوتیک) از عوالم دینی کهن و عامیانه یا به عبارت بهتر، تأویل شناسی و یافتن معانی نهفته بعضی خلاقیتها و ابداعات دینی که هیچ نمود یا بیان مکتوبی نداشته و به طور کلی فاقد معیارها و ضوابط زمانی یا ترتیب تاریخی است، نوشته شده است»
عنوان فرعی این کتاب «زالموکسیس» است که به «خدای گتاها» نیز معروف است.
دختر مردم
نویسنده: اورهان کمال
مترجم: ارسلان صفیحی
ناشر: کتابسرای نیک
قیمت: ۵۴۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۴۵۲ صفحه
«دختر مردم» دومین رمان اورهان کمال است که با ترجمه ارسلان فصیحی به فارسی منتشر میشود. اورهان کمال؛ نویسندهی توانایی ترکیه، که جهات گوناگون زندگی فردی را در پسزمینهی زندگی اجتماعی استادانه به تصویر میکشد، نه تنها سرگذشت انسانهایی را که در کوچه و خیابان در جستجوی نان هستند، بلکه کشمکشهای خانوادگی را نیز به رساترین شکل روایت میکند.
«دختر مردم» که شاخصترین رمان اورهان کمال در زمنیه روایت دغدغههای درون خانه و خانواده است؛ تضادهای اجتماعی را نیز در آیینه روابط خانوادگی به شیواترین شکل منعکس میکند.
پشت جلد کتاب آمده است:
«کتابهای اورهان کمال را میتوان گنجهایی دانست که خوانندگان در زندگی به ندرت به نظایرشان برمیخورند. نویسندههای زیادی نیستند که مانند او در زندگی خواننده تأثیر بگذارند. اورهان کمال راه رسیدن دوباره به امید و خوشبینی را فرا رهمان قرار میدهد.»
فلسفه زندگی زناشویی
نویسنده: اونوره دوبالزاک
مترجم: بنفشه فریس آبادی
ناشر: ققنوس
قیمت: ۷۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۹۶ صفحه
نویسنده کتاب «فلسفه زندگی زناشویی» یعنی بالزاک به اندازه کافی شناخته شده هست. از او آثار بنامی در تاریخ ادبیات ثبت شده است، از جمله؛ سازارین، چرم ساغری یا آرزوهای بر باد رفته. کتابی که اکنون از آن سخن میگوییم بخشی از جلد دوم کتاب داستانها و حکایتها است که شامل آثار آقای نویسنده در حدفاصل سالهای ۱۸۳۲ تا ۱۸۵۰ میشود.
بالزاک مینویسد:«هیچ مردی تاکنون قادر به کشف راهی برای دادن پندی دوستانه به یک زن نبوده است. حتی اگر آن زنِ خودش باشد.» این هم یکی از قواعد کلی نویسنده است که در اپیزود سوم کتاب میخوانیم. آیا نوشتن چنین جملات و صادر کردن چنین گزارههایی حکایت زن ستیزی بالزاک یا نحوهی زندگی خصوصیاش دارد؟ آیا از آنجایی که بالزاک چندان در برقرار کردن رابطهی بردوام با زنی نبوده است دل پری از جماعت نسوان دارد؟ هر چه هست او را به واسطهی نوشتن کتاب «فلسفهی زندگی زناشویی» نمیتوان به زن ستیزی متهم کرد. هر چند صفحهی ترازوی شوخیهای کتابش به سمت زنان سنگینی کند.وقتی آدولف لکهی قرمزی روی دماغ کارولین میبیند، میگوید: «چه اتفاقی افتاده عزیزم؟ شاید گِنت زیادی بهت فشار میآورد و برای همین گرفتار این جور مرضها شدهای…» بالزاک معتقد است به مجرد اینکه مردی چنین جملهای به زبان بیاورد، زن دست میبرد روی گنش و میگوید: ببین، به هیچ وجه فشار نمیآورد. آدولف میگوید: «پس احتمالاً به خاطر معدهات است…» و وقتی تعجب کارولین را میبیند که میگوید این مسئله چه ربطی به دماغ دارد، توضیح میدهد که «معده عضوی مرکزی است که با تمام ارگانهای دیگر بدن مرتبط است.» همین حرف باعث میشود آدولف خیلی زود در همان صفحات پشیمان شود. پشیمانی او البته کفایت نمیکند. شرایط پس از آن باید طوری رقم بخورد تا همین جملات را از دهان کارولین بشنود تا حسابشان با یکدیگر پاک شود.
بالزاک بخش «فلاکت در فلاکت» کتابش را با گزارهای فلسفی آغاز میکند. او ذیل قاعدهی کلیای که در این فصل مینگارد (بدبختی انواع مختلفی دارد.) از این مسئله صحبت میکند که هر دورهای فلاکتِ خاص خودش را دارد. این گزاره مقدمهای است برای مصیبتهای پیش بینی نشدهی زندگی زناشویی در روزها و هفتههای مختلف. مرد ِ خانواده هرگز نمیتواند بفهمد قرار است فردا با چه لَون از دستاویزها و بهانه جوییهای خانم خانه مواجه شود. با این توضیح آدولف حالا اسیرِ رفتار جدید کارولین میشود. او باید دست کم یک ساعت پذیرای طعنه و کنایههای کارولین باشد تا بفهمد این بار بدبختیهایش از کجا آب میخورد.
به نظر میآید بالزاک در فلسفهی زندگی زناشویی دو سوژه را موضوع کار خود قرار داده است: آنچه در وهلهی نخست به چشم میآید توصیف انتقادی اونوره از مقتضیات زمانه و روزگارش است. انتقاد او خصوصاً به خانوادههای طبقه بورژوا که خود نیز برآمده از آن است گاه شکلِ تندی به خود میگیرد طوری که به استهزاء و هجو این طبقه شبیه میشود. سوژهی دوم به گمان من ربطی به «موضوع» ندارد و این «فرم» داستان است که برای نویسنده اهمیت پیدا میکند؛ آنچه که از «فلسفهی زندگی زناشویی» اثری کمیک، و به شدت طناز میسازد. او در اجرا کارش را درگیر هیچ نوع پیچیدگی نمیکند، و اتفاقاً سادگی را به رکن اول اجرای داستانش بدل میکند. بالزاک به طنز شکل فلسفی هم به آن میبخشد و جابهجای داستانش با استفاده از عناوین “قاعدهی کلی” جملات قصاری مینویسد که به نوعی موضوع آن فصل را روشن و به هیات موجزی به مخاطب گوشزد میکند. با این کار بالزاک شکل کمیکی از «فلاکت فلسفی» را برای موضوعی پیش پافتاده و معمولی به نویسندگان معرفی میکند و این بار به روشنگری و مفاهیم روشنگرانه با زبانی ساده و قابل فهم میپردازد.
نه فرشته، نه قدیس
نویسنده: ایوان کلیما
مترجم : حشمت کامرانی
ناشر: نشر فرهنگ نو
این نویسنده و نمایشنامه نویس در سال ۱۹۳۱ در پراگ به دنیا آمده است. شهری که تاریخی پر فراز و فرود از جنایت و ظلم را سپری کرده. کلیما به عنوان نویسندهای با ناگفتههای بسیار از دوران حکومت فاشیستی و دغدغههای سیاسی، کمتر میتواند بی آنکه از رذیلتهای حاکمان سیاسی یاد کند، بنویسد. الف نوشته: او در رمان “نه فرشته، نه قدیس” شخصیتهای بسیاری خلق کرده است که قربانیان حکومت فاشیستی و بعدتر دولتهای کمونیستی بودهاند. خانوادهی کریستینا، راوی داستان “نه فرشته، نه قدیس”؛ پدر و مادر و همین طور پدربزرگ و مادربزرگش قربانیان همین سیاستمداران بودند. خود ایوان کلیما در همین بحبوحه به دنیا آمده و رشد کرده است. او در گفتوگویی با مجله مهرنامه (آبان ۸۹) از تجربهی تلخش در “اردوگاه- گتوی” ترزین اشتاد که از نوامبر۱۹۴۱ تا مه ۱۹۴۵ برپا بود، گفته بود: “در ترزین اشتات که من سه سال و نیم آنجا بودم اتاق گاز نبود. با این حال صدها جسد دیدم. در آنجا مرگ یک تجربه روزانه بود. من به مرگ عادت کرده بودم و حتی دست کشیدن به یک جسد دیگر هیجانی برای من نداشت.”
رمان کلیما آغازی به شدت کوبنده دارد: “شوهرم را دیشب کشتم. چرخ دندانسازی را کار انداختم و جمجمهاش را سوراخ کردم. صبر کردم تا کفتری از جمجمهاش بیرون بپرد ولی به جای کفتر یک کلاغ بزرگ و سیاه بیرون آمد.”
این آغاز توفنده البته به سرعت سیری متین و آرام به خود میگیرد چرا که روایت زنی است آرام و غمگین. “نه فرشته، نه قدیس” داستان زن جوانی است به نام کریستینا؛ زنی ۴۵ ساله، تنها و اندوهگین که تا حدود زیادی آدمی است خیالباف. کریستینا که خودش دارد داستان زندگیاش را برایمان روایت میکند، یک دندانپزشک غمگین است که اگر دلش بخواهد میتواند تا پایان عمر جهان برای ما حرف بزند. او هر روز به حجمی از کار روتین، مثل خیلی از آدمهای دیگر پراگ درگیر است و به زندگیای کاملا معمولی عادت کرده. حواسش را باید جمع تنها دخترش “یانا” کند که از درس و مدرسه فراری است و به قول کریستینا به غرشهایی گوش میکند که اسمش را گذاشته موسیقی. صبح تا شب مشغول گوش دادن و نواختن آهنگهایی است که موسوم است به کارهای هوی متال، هارد راک یا گرانج.
کریستینا برعکس دخترش هر چند وقت یکبار به شوهر سابقش که در بخش بیماران سرطانی مراقبت میشود، سر میزند و به غیر از آن بیشتر زمانِ روزش را صرف کارش یعنی ترمیم دندانهای بیمارانش میکند، و البته خیال پردازی وُ خیالپردازی.
او از طرف پدرش میراثدار نوشتههایی شده است که بازگو کننده رویدادهای تاریخ معاصرش هستند. او هنگامی که پدر کمونیستش زنده بود رابطه خوبی با او نداشت. پدرش تمام وقت و انرژیاش را صرف آرمانهای حزبی میکرد و معتقد بود آدم باید حتما یک آرمانی داشته باشد؛ حرفی که کریستینا اصلا به آن باور نداشت. او با خودش میگفت بهتر است هیچ آرمانی نداشته باشم تا آرمانهایی داشته باشم مثل پدرم. حالا اما اوضاع فرق کرده. کریستینا حالا فکر میکند آدمهای بی آرمان مثل ماشین هستند. اما آرمان او در زندگی چیست؟ او میگوید: “برای من هیچ اهمیت نداشت که میلیاردها سال پیش چه اتفاقی افتاده و اصلا زمان شروع شده یا نه. فقط عمر خودم برایم مهم بود و زمان هم که تا به حال عشق را از من گرفته و چین و چروک نصیبم کرده و در هر گوشه و کناری در کمینم نشسته، به سرعت پیش میتازد و به درخواستهای من توجهی ندارد.
به خواست و میل هیچ کس توجه نمیکند. فقط زمان بی طرف و عادل است.
عدالت غالبا بیرحم است.”
داستان عاشقانهی کریستینا در “نه فرشته، نه قدیس” وقتی آغاز میشود که سر و کلهی یکی از شاگردان شوهر سابقش در زندگیِ او پیدا میشود. پسری ۳۰ ساله که شیفتهی کریستینا شده است. اما پیش از آنکه داستانِ این رمان را کامل برملا کنیم بهتر است از یکی از مهمترین ویژگیهای رمان کلیما سخن پیش بکشیم. داستان “نه فرشته، نه قدیس” معجونی است از قصهای عاشقانه، سیاسی و گاه تاریخی؛ از این حیث که تاریخ معاصر اختناق در اروپا و چک را مرور میکند. شخصیتهای داستان در زمانهای زندگی میکنند که سیاست و تشنجات سیاسی موضوع زندگی و علت العلل قهر وُ آشتیهای خانوادگیشان است. در چنین زمانهای هر اتفاقی زنگ و بویی از سیاست دارد وهمین موضوع کلیما را ناگزیر کرده است تا داستانش را با فروعاتی از همین مسائل روایت کند. با این همه داستان کلیما را هرگز نمیتوان اثری سیاسی دانست. او روایتگر لحظات عادی و معمولی زندگی هم هست. به عبارت دقیقتر بیش از همه همین مسائل روتین است که سوژهی نوشتن او قرار گرفته. در میان این رویدادهای معمولی اما نگاه ویژهی او به پدیدههای پیرامونش را میتوانید ردیابی کنید. روایت کریستینا سرشار است از جملاتی که باید زیرش خط کشید. جملاتی که بی شباهت به جملههای قصار نیست: “از نظر من، خون، بر خلاف اشک، یعنی زندگی. وقتی لثهام خون میافتد” سعی میکنم زود جلو خونریزیاش را بگیرم.” یا “در دنیایی که اتاقهای بزرگ مجهز به دوش را برای مسموم کردن مردم درست میکنند زندگی دیگر هیچ وقت مثل سابق نخواهد شد.”
ایوان کلیما، در رمان “نه فرشته، نه قدیس” جلوهای تازه به اثر سیاسی بخشیده است. او سیاسی نوشته است بی آنکه در قید و بند آثار اینچنینی قرار بگیرد. داستانِ او بیش از آنکه محدود به موضوعی واحد باشد، داستانی است از عشق و تنهایی، و به عبارتی دقیقتر اما کلیتر، داستانی که سعی دارد زندگی را به تصویر بکشد؛ زندگیی غمگنانهی مردمش در روزگاری نه چندان دور.
رمان “نه فرشته، نه قدیس” در سال ۲۰۰۱ از سوی واشنگتن پست به عنوان بهترین کتاب سال معرفی شد.