به مناسبت روز کوروش بزرگ
خطاب کوروش بزرگ به ما و به خاورمیانه جنگ زده
در آستانه ی روز کوروش بزرگ ایستاده ایم، سالگشت روز صدور منشور جاودانه او؛ منشوری که گویی در ۲۵۰۰ سال پیش خطاب به ما ، و برای این روزها نوشته می شد: روزهایی که ما از یک سو شاهد زندان، شکنجه، و کشتار بی توقف آزادی خواهان در سرزمین مان هستیم و از سویی دیگر شاهد فجایعی تلخ و تاسف بار در کل خاورمیانه ای که روزگاری اولین منشور حقوق بشر در قلب آن زاده شد
ده سال پیش همزمان با نمایش چند ماهه منشور کوروش بزرگ در آمریکا، آقای نیل مک گرگور مورخ سرشناس و رییس سابق موزه ی بریتانیا در یک سخنرانی جالب ضمن این که از منشور کوروش به عنوان «یکی از بزرگترین اعلامیه های آرمانی انسان در تاریخ» نام برد؛ با توضیحاتی به این نتیجه گیری هوشمندانه رسید که این منشور هم اکنون هم می تواند نقش موثری به ویژه برای خاورمیانه ای داشته باشد که «مذهب تجزیه اش نکرده باشد» چرا که منشور کوروش همچنان «قوی ترین و موثرترین صدا در میانه ی همه ی بحث ها در مورد خاورمیانه است»
در این چند دهه گذشته ماجراهایی که برسر وطن ما و کشورهای دیگر خاورمیانه آمده نشان می دهد که این نگاه به منشور کوروش هر روز اهمیت بیشتری پیدا می کند
و این پرسش بیشتر از همیشه شکل می گیرد که آیا اکنون زمانی نیست که ما ایرانی ها، با هر عقیده و مذهب و مرامی که داریم، با تجلیل از کوروش بزرگ، و منشور او نشان دهیم که؛ همانگونه می اندیشیم که او. و فاصله ای بگیریم از رهبران و افرادی که از مذهب سلاحی برای سرکوب و ویرانی و جنگ ساخته اند؟
ما در بنیاد میراث پاسارگاد، امسال نیز چون هجده سال گذشته ایرانیان را در سراسر جهان به برگزاری بزرگداشت روز کوروش بزرگ فرا می خوانیم و به یاد و نام مردی درود می فرستیم که:
«آشتیخواهان به بابل اندر شد، سربازان بسیار او دوستانه در بابل گام برداشتند، و او نگذاشت کسی در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترسانده شود. او مردمان ستمدیده را از درماندگی رهانید، آوارگان را به خانه های خود بازگرداند، بردگان را از بیگاری نجات داد، و فرمان داد که هر کسی برای انتخاب مذهب و محل سکونت خود آزاد باشد»
روز کوروش بزرگ خجسته باد (۷ آبان ـ۲۹ اکتبر)
با مهر و خرمی
شکوه میرزادگی
از سوی بنیاد میراث پاسارگاد
بیستم اکتبر ۲۰۲۳
www.savepasargad.com
Shokooh Mirzadegi
Writer, Journalist and Cultural Heritage Activist
Email: sh.mirzadegi@gmail.com
http://worldculturalheritagevoices.org
تفاوتها و وجوه اشتراک حماس و حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
تردیدی ندارم که سیدعلی آقا در تهران و نوکرانش در بیروت و غزه و دوحه میدانستند واکنش اسرائیل به هر نوع حمله گسترده از غزه و لبنان به خاک اسرائیل چه خواهد بود!
یک هفته پس از جنگ خونین در جنوب لبنان و ویرانی دوسوم شهرها و روستاهای جنوب و وسط لبنان، سیدحسن نصرالله اعتراف کرد که «اگر در ارزیابی واکنش اسرائیل درست پیشبینی کرده بودیم، هرگز برای به اسارت در آوردن سربازش اقدام نمیکردم».
البته جنگ برای سیدحسن برکت الهی بود. صدها میلیون دلار از کیسه ملت ایران به جیبش رفت و رهبر رژیم اسلامی که به گفته نصرالله، از لباس زیر او و خانوادهاش و نفرات حزب تا موشک و پهپاد و توپ و تانکش را فراهم میکند و افرادش را آموزش میدهد، هزینه بازسازی جنوب لبنان را از پولهای حلال پرداخت.
در جنگ ۳۳روزه فرماندهی در دست قاسم سلیمانی و همکار لبنانی آدمکش او، عماد مغنیه، بود. به این بخش از سخنان دبیرکل حزبالله در مرداد ۱۴۰۱ توجه کنید:
«نقش حاج قاسم اول مشارکت در ایدهپردازی، همفکری و طراحی بود، دوم با دستور کار جدید موافقت کرد و سوم متعهد شد تمامی پشتیبانیهای لجستیکی را تامین کند و مهمتر از همه پیگیریهای پیاپی او بود. حاج قاسم هم در سطح تصمیمگیری مشارکت داشت و هم امکانات و مقدمات را فراهم و روزانه پیگیری میکرد. ایشان هر دو سه هفته یک بار به لبنان میآمد. ایشان برای پیگیری موضوعات میآمد. ایشان کارها را از نیروهای قدس و همزمان از حزبالله پیگیری میکرد. تا جایی که برخی برادران خسته میشدند و از او میخواستند به آنها فرصت بدهد. این ویژگی بعدها در حوادث سوریه و در حوادث عراق بسیار بروز یافت.»
«حاج قاسم در تعیین حاج عماد مغنیه نقش داشت. در مرحله پیش از عماد مغنیه، سه مسئول داشتیم که یکی در زمینه نظامی وظیفه داشت و یکی مسئول بسیج کردن و یکی نیز مسئول امنیت بود. بعد به این نتیجه رسیدیم که تمامی مسئولیتهای نظامی و امنیتی را یک فرد مدیریت کند. من با ایشان درباره حاج عماد برای تعیین او به عنوان معاون جهادی مشورت کردم. حاج عماد و حاج قاسم از ابتدا رابطه عاطفی با یکدیگر داشتند اما تعصب و قاطعیت حاج عماد بود که سبب شد حاج قاسم او را تایید کند. تایید حاج قاسم عامل مهمی در انتخاب حاج عماد بود که تا زمان شهادتش ادامه داشت.»
«بنابراین ما وارد مرحله جدیدی شدیم و این موضوع مطرح شد که ما به توان موشکی نیاز داریم. چون دیگر نمیشد به کاتیوشا با برد ۲۰ کیلومتر اکتفا کرد. باید موشکهایی با برد و قدرت بیشتری داشته باشیم. این موشکها باید ارسال و استفاده از آنها آموزش داده میشد. پس تحول مهم اول شروع ایجاد توانمندی موشکی واقعی بود و این نیازمند تلاش زیادی بود. نیاز بود این موشکها از کشوری به کشوری دیگری به صورت محرمانه انتقال یابد. انتقال این موشکها به لبنان کار بسیار سختی بود. پنهان کردن و انبار کردن آنها و استفاده از آنها در زمان جنگ نیز مهم بود. همه اینها نیازمند دقت، بردباری، صبر و آرامش بود و این هنر حاج قاسم و حاج عماد بود.»
«در مرحله نخست ما باید پنهان میکردیم که توان موشکی داریم تا بتوانیم دشمن را غافلگیر کنیم. برای این کار شما به نیروی محرمانه نیاز داشتید. شبکه مخابرات حزبالله در جنگ ۳۳روزه آسیب ندید و این یکی از غافلگیریها بود. در مورد این شبکه باید بگوییم که نمیدانیم این ایده حاج قاسم یا حاج عماد یا حاج فلان بود. تمامی دوستان گروهی کار میکردند و کار را در نهایت پیشنهاد میدادند. اهمیت حاج قاسم این بود که برادران را تشویق میکرد که ایده جدید مطرح کنند و سپس این ایده را قبول میکرد. تمام هموغم حاج قاسم قدرتمند شدن مقاومت بود. تواضع حاج قاسم سبب شد تا بسیاری از ایدهها و فکرها را قبول کند از جمله آنها شبکه مخابرات سیمی بود. حاج قاسم امکانات را فراهم کرد و حاج عماد آن را اجرا کرد.»
«ساخت و تحویل پهپادهای حزبالله به پیش از ۲۰۰۶ میرسد. در واقع سیستم پهپادی ما بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ توسعه یافت و پس از ۲۰۰۶ نیز توسعه بیشتری یافت. توانایی جمعآوری اطلاعات ما نیز بهبود یافت. جبهه دیگر در حوزه تقابل دریایی بود. ما در حوزه دریایی تجهیزات متنوعی داشتیم. به موشکهای دریایی دست یافتیم که برد آنها ۱۵۰ کیلومتر بود. تمامی این موضوعها نیازمند نیروی انسانی بود؛ یعنی افرادی که تماموقت در خدمت باشند. ما منابع انسانی را هم توسعه و ارتقا دادیم. البته تمایل به عضویت در بسیج حزبالله هم بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ گسترده بود. تشکیل گردانها و گروهها پس از سال ۲۰۰۰ بود و در تمامی این تصمیمگیریها حاج قاسم نقش داشت. در فاصله ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ نیاز بود نیروهایی به ایران اعزام شوند تا آموزش ببینند.»
«در زمینه موشک زمینی، موشک کورنت وارد شد که در این باره حاج قاسم و حاج عماد نقش بسزایی داشتند. این موشکها به تمام بخشهای جبهه ارسال نشدند بلکه ۵۰ نفر را برگزیدند و به آنها آموزش دادند. کسی نمیدانست که حزبالله موشک کورنت دارد و اسرائیل در جنگ ۳۳ روزه زمانی که با موشک کورنت مواجه شد، غافلگیر شد.»
«تصمیم برای اسیر گرفتن نظامیان اسرائیلی تصمیمی کاملا لبنانی بود و ایران نقشی در آن نداشت و هیچ دیکتهای از سوی ایران نبود. سبک عملیات مشخص بود و آموزشها و رزمایشهای آن نیز انجام شده بود. برادران ماهها قبل در منطقه عملیاتی حاضر شده بودند. بنابراین حاج قاسم و حاج عماد و سید ذوالفقار میدانستند که هر روز یا هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. حاج قاسم در جریان عملیات بود و جزئیات مکان عملیات را میدانست و پیشبینی میکرد که هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. چند روز قبل از عملیات، ایشان اینجا بود و پرسید که چه شده و گفتیم که هنوز منتظریم.»
«در جنگ ما به مغز متفکر حاج قاسم نیاز داشتیم. بنابراین هر روز جلسه داشتیم و همیشه در حال بحث و بررسی بودیم؛ چون در یک مکان بودیم، هر تحول جدید روی میداد، تصمیم میگرفتیم و به برادران در جبهه ابلاغ میکردیم. هفته اول با هم بودیم اما بعد به چند گروه تقسیم شدیم. صحبت من درباره فرماندهان نظامی بود. در مرحله اول که با هم بودیم مدام با هم رایزنی میکردیم. در تمامی این دیدارها حاج قاسم حاضر بود و پیشنهادها را بررسی میکرد. مسئله دیگر حلقه وصل او با مسئولان جمهوری اسلامی بود. بنابراین ایشان ارتباط با نیروی قدس در ایران را از لبنان انجام میداد.» (برگرفته از سایت فارسی حزبالله و سایت خبرگزاریهای فارس و ایرنا)
مشابهتها و اختلافهای نبرد حزبالله وحماس و جهاد با اسرائیل
جنگ ۳۳روزه حزبالله و اسرائیل در سال ۲۰۰۶ و حماس/جهاد در ۲۰۲۳ نقاط اشتراک و افتراقی دارد که به آنها اشاره میکنم:
۱ــ قرار هر دو جنگ نه در بیروت و غزه بلکه در تهران گذاشته شد.
۲ــ نقشه جنگ را معاونت عملیات سپاه پاسداران و فرماندهی برونمرزی سپاه قدس طراحی کرد.
۳ــ تمرینها پس از مرحله آموزش که در تهران و بعلبک انجام گرفت، در سوریه و لبنان و در مورد حماس و جهاد اسلامی در لبنان و نوار غزه (و در اغلب موارد در تونلهای بسته و نیمه باز) صورت گرفت.
۴ــ در لبنان، همه نیروها تحت فرماندهی واحد قرار داشتند (فرمانده کل سیدعلی خامنهای، جانشین حسن نصرالله، فرماندهی نظامی قاسم سلیمانی و معاون وقتش مجیدعلوی، نبیل قاووق و عماد مغنیه) اما در غزه، حماس با حدود ۱۵ هزار نفر نیروی رزمنده و فنی و لجستیکی، جهاد اسلامی با سه هزار نیرو، صابرین شیعه با ۸۰۰ نیرو افق دید مشترکی نداشتند. البته هر سه بر پایه تربیت ایدئولوژیک و روبه قبله تهران نماز میگزارند منتها وسط دو رکعت قربهالیالله به سوی قبله قطر و دمشق و اخوان المسلمین هم میخوانند. البته هرچه دلارهای خونی ولی فقیه افزایش مییابد، مراتب سرسپردگی به صنمهای دیگر کمرنگتر میشود.
۵ــ در جنوب لبنان، حاج قاسم سلیمانی در بعلبک در ستاد زیرزمینی نشسته بود و دوسه بار برای تبادل نظر با تهران مخفیانه به دمشق رفت. در حالی که در غزه، ستاد عملیات در سه پایگاه در شمال، جنوب و وسط غزه قرار دارد. ستاد سیاسی در لبنان است و ناظر اعلی در ستاد سپاه قدس در تهران حضور دارد.
۶ــ سلاحهای حزبالله ساخت ایران، روسیه، چین و بعضا غربی بود که از طریق ایران به دستش رسیده بود. سلاحهای ساخت صنایع نظامی حزب هم کپیبرداری از سلاحهای ساخت ایران بود که زیر نظر کارشناسان صنایع نظامی و سازمان هوافضا تولید میشد. در حالی که سلاحهای حماس و جهاد کپیبرداری از سلاحهای رژیم در استانداردی نازل، سلاحهای قاچاقی از خاک مصر و اسرائیل، سلاحهای خریداریشده از داخل اسرائیل و سرانجام سلاحهای قدیمی ارتش مصر از جنگ ۱۹۶۷ است که زیر نظر متخصصان سپاه بازسازی شدهاند.
۷ــ جنگجویان حزبالله همگی شیعهاند و تحت پیشرفتهترین آموزشها قرار داشتهاند و شماری از آنها هم فارغالتحصیلان دانشکدههای دریایی و فضایی سپاهاند، در حالی که اعضای حماس و جهاد سنیاند (صابرین شیعه با ۱۰۰ جنگجو) و هیچ شباهتی با واحدهای حزبالله ندارند. در عین حال در بعضی نواحی چون هرگز در رفاه و امنیت نبودهاند، برای بسیاریشان اندوه سه نسل روزمرگی در وطن اشغالشده اراده جنگیدن و توان ایمانی بهمراتب بیشتری از حزباللهیها فراهم کرده است.
۸ــ حزبالله منتظر الظهور است، در حالی که حماس پیروزی را با نوک تفنگ قابل دستیابی میپندارد.
۱۰ــ حزبالله در لبنان با داشتن صدها پایگاه و مخفیگاه، ارتباطی راهبردی با سوریه دارد و البته تحت پوشش نظامی، فرهنگی، امنیتی و مالی رژیم توان جنگیدن هم بهصورت چریکی و هم شبهارتش را دارد و امکاناتش برای جنگیدن بهمراتب بیشتر از حماس است؛ در حالی که حماس یک نیروی چریکی (آمیزهای از کلاسیک و مدرن) بیش نیست.
طبیعتا با این تفاوتها و پایگاههای زیرزمینی توان لجستیک حماس حتی به ۱۰ درصد حزبالله هم نمیرسد. حزبالله میجنگد تا بر لبنان مسلط شود و دومین جمهوری ولایت فقیه را برپا کند. حماس میجنگد تا دولت خودمختار را بیاعتبار و اسرائیل را به واگذاری اراضی اشغالی وادار کند.
با ارزیابی تلفات دو هفته نبرد تا امروز تلفات حماس حدود ۱۰ درصد از تلفات کل قربانیان جنگ از غیرنظامیان و کموبیش با قربانیان نظامی اسرائیل برابر است. در لبنان، حزبالله با پناه جستن در مساجد، کلیساها، بیمارستانها و سایر اماکن غیرنظامی تلفات کمتری داشت. در عین حال، دست اسرائیل در لبنان آنقدر باز نبود. در حالی که در غزه فقط در قیدوبند اجبار به رعایت بعضی ملاحظات و فشار متحدان است که تا همین امروز مهمترین عامل داخل نشدن ارتش اسرائیل به غزه بوده است.
سرنوشت جنگ
اسرائیل اسارت دو سربازش را با ویرانی جنوب و وسط و شرق لبنان و قتل صدها تن پاسخ داد. حال در برابر صدها کشته، ۱۵۰ اسیر و مهر باطل خوردن بر افسانه شکستناپذیریاش، آیا به ویرانی غزه و کشتن پنج هزار تن و کشتن و به اسارت گرفتن شماری از نفرات حماس و جهاد بسنده خواهد کرد؟
با شناخت نگاه اسرائیل به طوفان الاقصی و میزان توان نظامیاش و حمایت آمریکا و متحدانش از این کشور، حتی نتانیاهوی آسیبدیده و نامحبوب نمیتواند ضربهای بزند و بعد حکایت همچنان باقی بماند و با ظهور یک باراک حسین و جو بایدن خوابزده بار دیگر شاهد تخمگذاری ولایت عظما در چهار سوی منطقه باشد.
اسرائیل یک هدف فوری و دو هدف زماندار در پیش دارد. نخستین هدفش رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بینالمللی است. سپس به سوی هدف دوم که کابوسی نیمهدائم است، خواهد رفت؛ به سوی حزبالله و برای ریشهکنی آن. در اینجا است که هدف سوم خودبهخود در برابر قرار میگیرد. مگر نه اینکه اسرائیل با هزار و سند میداند که سر افعی در تهران است پس آیا سر افعی را رها میکند تا بار دیگر شکم و دم و نیش بههم زند؟
خامنهای این را فهمیده است. امیرعبداللهیان را به عراق و سوریه و لبنان و دوحه میفرستد تا به اهالی جنگ حالی کند بگذارید جنگ در غزه محصور باشد. نه در لبنان وارد جنگ شوید و نه در سوریه. در تهران نیز به بوسیدن بازوی حماسیها و جهادیها از راه دور اکتفا میکند. چون میترسد جنگ دامنش را بگیرد به ماستمالی کردن بایدن، دست و دهان میشوید و خربزه به دهان میکند اما بوی شراب دوش با هزاران کشته و زخمی ویرانی در دو سوی صحنه زائلشدنی نیست .
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا میآیی ای اقبال پی
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست از زانوی تو
اینکه اسرائیل چه زمان به دنبال دو هدف دیگر خواهد رفت، آشکار نیست اما خواهد رفت؛ مگر آنکه ملت بزرگ ما پیش از رقم خوردن سرنوشتش به دست بیگانه سر عقرب ولایت را خود به سنگ کوبد. آنوقت نه فقط ملت ما که ملت اسرائیل و فلسطین و لبنان و عراق و یمن هم به زندگی باز خواهند گشت و حتی فرهنگ بشری نیز نفس راحتی خواهد کشید. راستی را که سر افعی در تهران است.
در حالی که مولانا عبدالحمید با حفظ اعتدال و عدالت و میانه روی و حکمت و درایت بی نظیر و مثال زدنی در میان علمای جهان اسلام, برای مردم بلوچ و اهل سنت ایران افتخار آفرید و برای چندمین بار تاکید کرد که راه حل فلسطین مذاکره و تشکیل دو دولت است و نه برای ملت یهود آرزوی نابودی و محو کرد و نه برای ملت مسلمان فلسطین. شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید با بصیرتی که در ایران وجود ندارد با خردمندی و ژرف اندیشی فرزانه گونه حاضر نشد به قول خود ایشان چشم بسته به بلندگوی تبلیغاتی خامنه ای تبدیل شود. بنده از مواضع شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید که هرگز او را ندیده ام حمایت می کنم. اما از امام جمعه شهر خودم که صدها بار او را دیده ام و صحبت و گفتگو کرده ام و در عنفوان نوجوانی به همراه بقیه “مید” های خویشاوند چابهای جزو پیروان او بوده ام, باید بگویم شدیدا شرمنده ام از همراهی ایشان با رژیم کودک کش جمهوری اسلامی و اطاعت محض از خامنه ای درست مثل اوف اوف سبیلوی بیسواد زرآباد (صفرسالاری) . ایشان چرا این زاری و گریه ها را برای کودکان بلوچ در جمعه خونین زاهدان و خاش نکرد؟ فلسطینی ها میلیونها طرفدار در جهان دارند. اما بلوچها چی؟ آیا عربستان یا پاکستان یا افغانستان یا هیچ کشور اسلامی و یا کسی در جهان حتی جمله اعتراضی نسبت به کشتار زاهدان ابراز کرد؟ آیا مولوی عبدالرحمان اعتراضی کرد, یا چند هفته بعد در کنار ابراهیم رئیسی جلاد نشست؟
ایشان حدود پنجاه و پنج سال پیش که به چابهار آمدند مورد حمایت “میدهای” چابهاری قرار گرفتند. حاج یوسف دوشوکی یکی از منازل متعدد خودش را مجانی به ایشان دادند و خرج ایشان توسط ما مردم چابهاری (بخصوص میدها) تامین می شد. اما از آن زمان بیش از نیم قرن گذشته است و خود ایشان و فرزندانش در سایه جمهوری اسلامی صاحب خانه های متعدد در چابهار هستند
لیکن افسوس و هزار افسوس که مولوی عبدالرحمن سربازی (چابهاری) که بنده وی را بیش از نیم قرن از نزدیک می شناسم و بارها قبل از انقلاب به من گفته بود که خمینی همان “خر دجال” است و نباید از وی حمایت کرد؛ اکنون همزمان با بوسیدن دست حماس توسط خامنه ای؛ که شنبه گذشته قتل عام دهشتناک کردند, برای حماس گریه می کند و خواهان جهاد مجاهدین برای محو اسرائیل و پیروزی کودک کشان حماس می شود. این سخنان “خامنه ای شاد کن” بی نهایت تاسف آور است. مخصوصا برای من ء چابهاری.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
پی نوشت برای نسل جوان بلوچ: قریب به چهل و پنج سال پیش که به منزل ایشان که عمویم حاج یوسف دوشوکی مجانی به ایشان داده بود رفتم, باور کنید ایشان که قبل از انقلاب و بعد از برگشت از مدرسه پاکستانی شدیدا ضد شیعه بودند و کتاب “گرگی در لباس میش” در مورد مذهب شیعه نوشته بودند, به من گفت : تو دانشجو و ساده هستی, این خمینی خر دجال است و اگر پیروز شود دنیا را به آشوب می کشد. در نتیجه بنده هیچگونه مشکل شخصی با مولوی عبدالرحمن ندارم. امانسل جدید باید با تاریخ آشنا شود.
اردوگاهی که با کمک شهبانو فرح برای آوارگان فلسطینی در امان برپا شده بود با قطع کمک خمینی و خامنهای به ویرانکدهای تبدیل شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
یک شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
در آن روزهایی که چریکهای فلسطینی نمادهای مبارزه با ظلم و اشغال و تبعیض بودند و برای آزادی سرزمینشان مبارزه میکردند، اعتبار آنها فقط در بین مسلمانان مشهود نبود. کاردینال صباح و اسقف کاپوچی نیز به فلسطینی بودن افتخار میکردند. نیمی از رهبران گروههای انقلابی فلسطینی مسیحی بودند. دکتر جورج حبش، رهبر جبهه خلق، و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک خلق، هر دو مسیحی بودند و اغلب مبارزان فلسطینی باتفنگ و بیتفنگ سکولار بودند. عرفات و یارانش نیز در همین جمع قرار میگرفتند.
هنگام محاصره اردوگاه پناهندگان فلسطینی تل زعتر در بیروت بهدست ارتش رژیم حافظ اسد و کشتار صدها فلسطینی، در آن چند هفتهای که بیروت بودم، نه صف نماز جماعتی برپا بود نه الله اکبری. برعکس، ترانه زیبای «قدس در قلبم» فیروز و اپرت وطنم بزرگان آواز عرب- عبدالوهاب، فائزه احمد، عبدالحلیم حافظ، نجاه الصغیره- و ورد الجزایری و فریدالاطرش از بلندگوها پخش میشد و جان و جهان رزمندگان فلسطینی را جلا میداد.
در آن دوران، اسرائیل بود که به خانهها و پناهگاههای رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین در بیروت و عمان و تونس و… حملههای ناگهانی شبهچریکی میکرد. فلسطینیها اگر کار تروریستی هم میکردند، اصول و پرنسیبهایی بر عملشان حاکم بود. یک مورد مونیخ و حمله به ورزشکاران اسرائیلی واقعا استثنا بود. افراد حبش هواپیمای آمریکایی را میربودند و به اردن میبردند و نخست مسافرانش را به نقطه امنی میبردند و بعد هواپیمالی خالی را منفجر میکردند.
اما امروز، شاگردان مدرسه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایی بانویی آلمانی را برهنه میکنند، بعد پیکر برهنهاش را با طناب به پشت جیپ میبندند و در خیابانهای محل کیبوتصها و شهرکهای بیرون دروازه غزه به زشتترین وجهی به نمایش درمیآورند.
محمود عباس میگریست که ملت فلسطین ملتی تاریخی و بافرهنگ است؛ اینها از ما نیستند… ولی مجبور بود در برابر فروریختن خانهها بر سر ملتش از یک سو به آتشبیار معرکه نفرین کند و ولی فقیه را عامل نشر کینه و نفرت بخواند، و از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو را از واکنشی غیرانسانی به مردمی که عملا اسیر حماس و جهاد اسلامیاند بر حذر دارد. ابومازن انسان شریفی است. دیرسالی است او را میشناسم و بسیار بار با او و دوستم نبیل ابوردینه، سخنگوی ابومازن، دیدار و گپ و گفت داشتهام. او صادق است و مثل عرفات بازیگری نمیداند.
ای کاش شارون و نتانیاهو درک درستی از اوضاع پیچیده فلسطین داشتند و ابومازن را در چنگ کفتارهای نایب امام زمان رها نمیکردند تا امروز پادافره خطا و غرورشان را با اجساد جوانان بیگناه، پیران و کودکان، و پایان قصه شکستناپذیریشان نمیپرداختند.
بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ آن روزها که پادشاه فقید اشغال سرزمینهای غرب رود اردن و غزه را محکوم میکرد و سفیرش در عربستان زندهیاد استادم جعفر رائد را مامور نمیکرد با خالد الحسن سفیر سازمان آزادیبخش در جدّه گفتوگو کند و کمکهای انسانی ایران به فلسطینیها را به او بدهد (خالد الحسن برادر مهتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از فتنه شوم روحالله کشمیری مصطفوی ملقب به خمینی بود. من اورا به روزنامه اطلاعات بردم و با مرحوم صالحیار و علی باستانی و دیگر همکارانم در تحریریه آشنا کردم).
اگر ایران گرفتار خمینی و نوکرانش نشده بود، امروز فلسطین مسیر دیگری داشت. چند سال پیش، با جمال بزرگزاده، دوست و همکارم، به دیدن ابومازن رفتیم و فردایش سری به اردوگاهی زدیم که شهبانو فرح برای فلسطینیها در امان برپا کرده بود. اردوگاهی مدرن با همه وسائل، خانههای تمیز، خیابانهای منظم و… اما آن روز که ما به اردوگاه الحسین رفتیم، سگ و کودک و پیر و جوان در شهرکی ویران در هم میلولیدند که به زبالهدان بدل شده بود. مرد و زنی به گدایی پیش آمدند. گفتم چه بر سراردوگاه آمد؟ مرد گفت از وقتی خمینی آمد کمکها قطع شد و ما مجبور به فروش در و پنجره و آشپزخانه و دستشویی شدیم و اندکاندک اردوگاه زیبایمان به زبالهدانی بدل شد. زن و مرد خمینی را لعنت میکردند و دعا برای شهبانو و طلب رحمت برای شاه.
عرفات در تهران
دراینجا ضروری است به یک دیدار مهم در نخستین روزهای پیروزی انقلاب بین سید روحالله مصطفوی و یاسر عرفات الحسینی در تهران و به دیدار دیگری دو سال بعد در قم اشاره کنم که در آن، امام همام به یکی از ارکان جنبش جهانی اخوانالمسلمین و مرشد اعلای اخوان سوریه گفت: «شما از آمریکا بازی خوردهاید و این آقای حافظ اسد از ماست و نور ولایت بر جبین دارد.»
نخستین دیدار را خود شاهد بودم و شرح آن را در روزنامه اطلاعات فردای آن شب نوشتم و بعدها شکل کاملتر آن را در «روزگار نو» به فارسی و در «المجله» به عربی و سرانجام در یک کتاب باز گفتم.
عرفات در رأس هیئتی ۸۰ نفری از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دمکراتیک و اسلامیهای فلسطین و امّ علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر میکرد الان توی خیابانهای تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه ساختهاند. نمیدانست اهل ولایت اسلام ناب یک را ده و ده را صد میکنند و خون گوسفند را بر مرده ۹۰ ساله میپاشند تا مو لای درز شهادتش به دست ارتش (به این بیغیرتی، هرگز ندیده ملتی؛ شعار آن روزشان) نرود. همان شب اول، همراهان عرفات را در مدرسه علوی ولو کردند. خورش قیمه برپا بود و همزمان با اطعام همراهان ابوعمار، سفرهای در اتاق مدیر مدرسه انداختند که بزرگتر از باقی اتاقها بود و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تأمل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی، که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جدّه بود و در عین حال کار مترجمی بین آقا و عرفات را بر عهده داشت نیز گرد سفره در چرخش بود.
رسول صدرعاملی، نوجوانی بود برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زندهیاد فرهادخان مسعودی (که هرگز لطف و محبتش را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم. وقتی دیدم علیرغم آنکه از متولدین روزنامهنگاری در صفحات شایعات داغداغ، سردسرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم. چون از پاریس در کنار جاوداننام استاد منصور تاراجی در هواپیمای سید روحالله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگتر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه آقا گرم گرفته بود. آن شب نیز همراه با سید حسین و پسر حاج عراقی، که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا بهدست بچههای فرقان، اما خیلیها بر این باور بودند که محرک شخص دیگری بوده است؛ و منظور بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی)، پروانهوار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه میپرید. گاهی شکار لبخند میکرد و زمانی روی دستهای چربی که لقمه میچید زوم میکرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود عکسهایی از همه ما ثبت کرد.
عرفات یکبند حرف میزد. مثل بچهها ذوقزده شده بود. عصر که از فرودگاه میآمد، به قطبزاده گفته بود «همیشه فانتومهای اسرائیلی برای بمباران ما میآمدند، اما امروز فانتومهای ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من قابلتصور نبود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار از قدس و نماز در مسجد الاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.»
خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانههایش بوسه میزد و سید ثوار (انقلابیها) خطابش میکرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روحالله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و نماینده او «ابوجعفر» مشغول تحریک عربهای خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، دریادار دکتر مدنی ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین را بست. بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد وابسته به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جرج حبش) بودند دستگیر و شبانه اعدام کردند.
نرمنرمک شکاف جداییها آشکار شد. «هانی حسن» که به سفارت به تهران آمده بود رفت و جایش را به سرگرد «ابو ایمن» داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاهزمانی بعد جایش را به «صلاح الزواوی» داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از سی سال در تهران مداحی ولی فقیه میکرد و بعد از مردنش، دخترش که در ایران بزرگ شده بود سفیر فلسطین شد؛ البته در کنار سفیران حماس و جهاد اسلامی. او و پدرش بیش از آنکه سفیر فلسطین در تهران باشند، سفیر ولی فقیه در سفارت فلسطین بودند و هستند.
روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین در نظر گرفتهاند و آن را به عرفات میدهند. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد. ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایینتر در خیابان کاخ در خانهای مجلل و البته مصادرهای برپا داشتند. بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.
عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و بهعلت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاههایش در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خویش میدانست، لذا انتظار داشت سید روحالله درهای خزاین معموره محمدرضاشاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد. از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطبزاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روحالله سرشان به دار رفت، یا چون بنیصدر ره تبعید گرفتند، یا آنکه چون نواده مکرّم ولی فقیه «سید حسین» مغضوب جدّ کبیر واقع شدند، طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبهرو شد.
پس از شروع جنگ ایران و عراق و موضعگیری عرفات به نفع صدام حسین، بهویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ، نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو «کنفرانس سران اسلامی» را که عرفات نیز جزو آن بود نپذیرفت، عرفات رسما بهعنوان عنصری سازشکار و خائن نهفقط هدف حملههای گسترده ارگانهای تبلیغاتی نظام، بلکه هدف توطئههای گسترده، گاه برای قتل وی، و از هم پاشیدن سازمان آزادیبخش قرار گرفت.
از همان روزی که عرفات بهعنوان نخستین میهمان انقلاب به مبارکگویی خمینی سر از پا نشناخته به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک گفت، تا امروز هرگز جمهوری ولایت فقیه حتی یک گام مثبت برای کمک به مردم فلسطین بر نداشته است. عرفات در مصاحبهای که با او داشتم، که در روزگار نو و المجله چاپ شد، تاکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیمهای جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شدهاند دهها بار سنگینتر و مرگبارتر از ضرباتی است که اسرائیلیها بر فلسطینیها وارد کردهاند. محمود عباس، رهبر قانونی فلسطین، نیز بارها این گفته و شدیدترش را به من گفت که در شبکه «ایران فردا» نیز سخنانش را پخش کردم. میگفت «شرافت خود را به دلارهای خونین فروختهاند.»
حماس و جهاد اسلامی از ۶ اکتبر (۱۴ مهر) اخلاق و اصول اسلام ناب انقلابی محمدی ولایت فقیهی را در کوی و برزن و بازار شهرکهای یهودینشین به نمایش گذاشتند. به گفته رهبر جهاد اسلامی زیاد نخاله (سومین بعد از فتحی شقاقی، و رمضان شلّح)، «میلیاردها دلار از طرف خامنهای به حماس و ما دادند و از دادن سلاح و آموزش ساختن پهپاد و موشک دریغ نکردند.» لابد موقعی که زیاد نخاله این سخنان را میگفت حضرت بایدن مشغول چیدن گل در کمپ دیوید بود، چون انکار میکند که اهالی ولایت فقیه در جنایتهای اخیر حماس و جهاد اسلامی نقش داشتهاند. سیدعلی آقا هم با سپاس ضمنی از شیطان بزرگ تاکید میکند «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود.»
البته بازوی کشندگان زن و کودک و نوجوان و پیر یهودی را میبوسد و به روح پرفتوح حضرت آدولف درود میفرستد و خودش شفیع او در سر پل صراط خواهد شد!!
سلسله این مزدوران از فتحی شقاقی و رمضان شلّح آغاز و حالا به زیاد نخاله پنهانشده در لبنان رسیده است. بیشتر رهبران حماس، از جمله خالد مشعل، در ویلاهای چند میلیونی در دوحه و استانبول و دمشق مشغول خرج کردن دلارهای ولی فقیه از کیسه ملت ایراناند. خرج عروسی فرزند اسماعیل هنیه از ۵ میلیون دلار افزون بود. خالد مشعل و موسی ابومرزوق و اسماعیل هنیه و محمود زهّار حماسی نیز همچون رهبران حزبالله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از مرحمتیهای سید علیآقا برخوردار شدهاند و بهعنوان سپاس، بوسهای بر دست ولی فقیه زدهاند.
اما مردم فلسطین هیچگاه حتی درمی از این مرحمتیها دریافت نداشتهاند. ابومازن در کویت به من گفت پولهای جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف میشود. دل ابومازن پر بود. همانگونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه بارها تاکید کردهاند، رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین و متحد حقیقی دست راستیهای اسرائیل است. هر بار که آمریکا بهطور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش زیر فشار قرار میداد، به اشاره تهران یک عمل انتحاری، که با قتل چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری همراه است، به یاری اسرائیل میآمد و زبان آمریکا هم کند میشد. در نتیجه، چنین است که امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ میبازد.
فکر کنید اگر تلاشهای محمد بن سلمان با حمایت ابومازن، رهبری قانونی ملت فلسطین، و غرب به ثمر مینشست، نتانیاهو با تخلیه اراضی اشغالشده فلسطین موافقت میکرد و پرچم فلسطین آزاد بر فراز دیوارهای مسجد الاقصی به اهتزاز در میآمد، هرگز شاهد خونریزیها و ویرانیها و جنایتهای بعد از ۶ اکتبر نبودیم.
حال درهای جهنم گشوده شده است. ولی فقیه عرش را سیر میکند و مزدورانش بوزینهوار در میدان بیآبرویی میرقصند. باور کنید این شادمانی طولانی نخواهد بود و حتی عشق جو بایدن به ولایت فقیه نیز به بقای ولی فقیه و ذوب شدگان در ولایتش کمک نخواهد کرد.
ناتوانی رژیم حاکم در ایران در تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی در قفقاز جنوبی این نگرانی را ایجاد کرده که فضا به سمت درگیری نظامی پیش رود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۷ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۵:۰۰
پیشروی دولت جمهوری آذربایجان به سمت منطقه قرهباغ، تغییر وضعیت ژئوپلیتیکی در قفقاز جنوبی پس از توافقنامه صلح مسکو با میانجیگری روسیه را تقویت کرده است. جمهوری آذربایجان اکنون با الحاق قرهباغ کوهستانی، گستره جغرافیاییاش را وسعت داده و منطقه را به وضعیت قبل از فروپاشی شوروی نزدیکتر و ارمنستان را در تنگنا قرار داده است.
جمهوری آذربایجان پس از ۳۰ سال روابط تیره و جنگهای خونین، اکنون در موقعیت قوی قرار گرفته و خواستههایش را بر ارمنستان تحمیل کرده است. ارتش جمهوری آذربایجان که از ماهها قبل با بستن و جلوگیری از ترانزیت کالا و مواد مخدر در گذرگاه لاچین مستقر شده بود، سرانجام توانست با تهاجم نظامی این منطقه را کنترل کند. دولت باکو توانست کنترل منطقه را به دست گرفته و برای خلع سلاح گروههای مسلح ارمنی نیز با ارمنستان به توافق برسد. بنابراین، جمهوری آرتساخ که تنها دولت ارمنستان آن را به رسمیت شناخته بود، اکنون وجود واقعی ندارد.
دولت آذربایجان در زمانی کوتاه توانست رفع محدودیت های موجود در اعمال حاکمیت ملی خود را بردارد؛ هرچند اقدامهایی که انجام داد، بهویژه محاصره غیرنظامیها با معیارهای انسانی و قوانین جنگ سازگار نبود و قربانی آن آوارگی صدها هزار ارمنی ساکن این خطه بودند.
نیروهای حافظ صلح روسیه نیز در قبال حمله آذربایجان واکنشی نشان ندادند. نیکول پاشینیان، نخستوزیر ارمنستان، گفته بود که برای همکاری امنیتی با روسیه هیچ دلیل محکمی وجود ندارد. در پاسخ، دولت روسیه نیز مشکلاتی را برای دولت پاشینیان ایجاد کرد. البته ارزیابی واقعیات نشان میدهد که حمایت ضمنی کرملین و چراغ سبزش نقش مهمی در موفقیت آذربایجان داشت. به همین دلیل در جشن پیروزی علاوه بر پرچم ترکیه پرچم روسیه هم در باکو به اهتزاز درآمد.
جمهوری ولایت فقیه با اکراه از الحاق قرهباغ کوهستانی به جمهوری آذربایجان حمایت کرد و در عین حال برای «احترام به حقوق جمعیت ارمنی» آنجا هم مثل همیشه روضه خواند. روند تحولات و مذاکرات ایران نشاندهنده ضعف دستگاه دیپلماسی ایران و ناتوانی در نفوذ است. مقامهای سیاسی ایران بارها اعلام کردهاند که اجازه تغییر ژئوپلیتیک قفقاز جنوبی را نمیدهند، اما این اظهارات و مانورهای متعدد در مرز جنوبی آران (آذربایجان) هیچ اثر بازدارندهای بر اقدامهای الهام علیاف نداشت.
ارتباط روسیه با محور ترکیه و جمهوری آذربایجان از یک سو و خصومت سیاست خارجی ایران با غرب از سوی دیگر، دستیابی ایران به منافعش در قفقاز جنوبی را با مشکل مواجه کرده است. اما روسیه از این بحران و درگیری در سه سال گذشته برای حضور نظامی، تعمیق نفوذش در قفقاز جنوبی و مقابله با نفوذ ناتو فرصتی ایجاد کرد.
ایجاد کریدور زنگزور قطعا پیامدهای عمده جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی به نفع جمهوری آذربایجان و ترکیه خواهد داشت و نقش ایران را تضعیف خواهد کرد. راهآهن با هزینه کمتر و زمان سریعتر، روابط این دو کشور را توسعه میدهد و ایران را در این منطقه منزوی میکند. در حال حاضر، ارتباط ترکیه با جمهوری آذربایجان و جمهوری آذربایجان با نخجوان از طریق مسیرهای زمینی ایران انجام میشود که با توجه به مزایای این کشور، مزیت اقتصادی ایجاد کرده و موقعیتی راهبردی نیز فراهم کرده است. البته ساخت این کریدور مرز ایران با ارمنستان را نمیبندد، اما باعث میشود ایران مزیت و نفوذ فوق را از دست بدهد.
به عنوان یک رقیب منطقهای در قفقاز جنوبی، با توجه به واقعیتها و کاستیهای حاکم بر سیاست خارجی ایران، اتخاذ رویکردی متعادل در قبال ارمنستان و جمهوری آذربایجان دشوار است.
در سالهای اخیر، ناتوانی رژیم حاکم در ایران در تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی در قفقاز جنوبی این نگرانی را ایجاد کرده است که فضا به سمت درگیری نظامی پیش رود. البته احتمال وقوع چنین سناریویی کم است اما با توجه به روابط تیره دولت ایران و جمهوری آذربایجان و تشدید تنش بین دولتهای ایران و اسرائیل، تداوم روابط پرتنش با جمهوری آذربایجان و تغییر روابط خوب ایران و ترکیه تهدید بزرگتری برای منافع و امنیت ملی ایران است.
در واقع تهدید ناشی از گشایش کریدور زنگزور کمتر از خطر جنگ ایران و جمهوری آذربایجان است که با سکوت روسیه و ترکیه و حمایت اسرائیل از آذربایجان همراه است و اشتهای کشورهای دیگر در این جبهه را از طریق آنها تحریک میکند. از جمله حمایت آنها از تجزیهطلبان مرهون دلارهای نفتی الهام اوغلی و عنایات بالام جان رجب طیب.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سه کشور قفقاز جنوبی شامل گرجستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان متوجه شدند که روسیه یک قدرت بزرگ همسایه است که نفوذش حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی پایدار خواهد بود. بنابراین هریک به زبانی صفت مدحش گفتند. جمهوری آذربایجان با ثروت نفتیاش و تکیه بر ترکیه و اسرائیل عملا زودتر از همسایگان دیگر، با فروش نفت و برنامههای پنج ساله عمرانی موفق شد از یک استان وابسته به نظامی پذیرفتنی در غرب تبدیل شود.
در این میان، تغییرات جغرافیای سیاسی جمهوری آذربایجان که موازنه ژئوپلیتیکی منطقه را به نفع این کشور تغییر میدهد، به خودیخود با منافع ایران منافاتی ندارد، بهویژه اینکه آنچه رخ داد، با آنچه قبل از «گلستان» و «ترکمانچای» اتفاق افتاد، مطابقت دارد. معاهده ترکمانچای در قرن نوزدهم بر ایران تحمیل شد و تقسیمات جدید در این منطقه به ایران آسیبی نمیرساند، اما امروز رقیب قدیمی ترک در قفقاز دست بالا را دارد و ایران در واقع در حال از دست دادن نفوذش در قفقاز جنوبی و از دست دادن امتیازات سیاسی و اقتصادی است.
در عراق شیعیان نیمی از جمعیتاند و رژیم با تکیه بر مذهب عملا همهکاره عراق شده، در حالی که در جمهوری آذربایجان ۹۰ درصد شیعه، عملا بازی را به ترکیه سنی و اسرائیل یهودی باخته است. زمانی که به باکو سفر کردم، در دیداری با مفتی شیعه پاشازاده، او را سخت دلبسته ایران دیدم. از روزگار جدش در تبریز میگفت و اینکه ای کاش ترکمنچای و گلستان نبود و ما همچنان زیر سایه درختهای خاک پدری بودیم. همه عاشق ایران بودند و رویای بازگشت زیر پرچم ایران را داشتند. جمهوری ولایت فقیه این واقعیت را نفهمید و به جای شاهنامه و نظامی ترجمه ترکی رساله اجنه شیخ مشکینی و آداب خلای فاضل لنکرانی را به باکو فرستاد.
از آن سو ترکها با سریالها، خوانندگان و فستیوالها و شهرهای ساحلیشان به رویایی برای آذربایجانیها تبدیل شدند. راهآهن با هزینه کمتر و زمان سریعتر، روابط این دو کشور را توسعه میدهد و ایران را در این منطقه منزوی میکند.
ریشه اصلی مشکل در حفظ منافع ایران، مشکلات اساسی در سیاست خارجی، فقدان سیاست ملی مناسب در قبال آذربایجان و تعصبات مذهبی (به جز مورد آذربایجان) است. علیرغم اینکه روابط تهران و باکو بسیار عمیقتر از باکو و آنکارا است، اکنون در قفقاز ایران پشت سر ترکیه قرار دارد.
ارتباط روسیه با محور ترکیه و جمهوری آذربایجان از یک سو (با وجود تبدیل شدن جمهوری ولایت فقیه به دنبالچه مسکو) و خصومت سیاست خارجی ایران با غرب از سوی دیگر، دستیابی ایران به منافعش در قفقاز جنوبی را با مشکل مواجه کرده است. اما روسیه از این بحران و درگیری سه سال گذشته برای حضور نظامی، تعمیق نفوذش در قفقاز جنوبی و مقابله با نفوذ ناتو فرصتی ایجاد کرد.
کشورهای غربی عملا مالکیت جمهوری آذربایجان بر قرهباغ علیا را پذیرفتهاند؛ البته در عین حال خواستار حفظ حقوق شهروندی ارامنه شدهاند. ما فقط میبینیم که دولت فرانسه تهدید میکند که اگر ارامنه در قرهباغ کوهستانی با خطر انقراض مواجه شوند، مداخله خواهد کرد. اما سیاست خروج آمریکا و اتحادیه اروپا از قفقاز جنوبی در سالهای اخیر چالشی جدی برای نفوذ غرب در جلوگیری از تغییرات ژئوپلیتیکی در منطقه به نفع محور ترکیه بوده است.
رجب طیب اردوغان، رئیسجمهوری ترکیه، در یک مانور سیاسی که در خدمت تقویت محور ترکیه در قفقاز جنوبی است، با علیاف در نخجوان دیدار و نقشش در تحولات مهم این محور را روشن کرد.
از شواهدی که تا بحال در رسانهها دیده شده، مسولین جمهوری اسلامی تلاش حود را برای نابودی کامل سیستم آموزشی کشور افزایش دادهاند و چه بسا اگر بتوانند دوباره مکتب خانههای سنتی با آموزگاری ملایان را بازسازی خواهند کرد. شورای نگهبان به عنوان نهاد پاسدار انقلاب اسلامی با اختیارات فراقانونی خود، ناگفته و نانوشته، این برنامه را به پیش می برد. ابراهیم رئیسی رئیس جمهور بیسواد کشورنیز پشتیبان این فاجعه فرهنگی است. اخراج استادان و معلمان منتقد و جایگزین کردن آنان با مداحان و آخوندها و وابستگان خود، نشان از این روند برنامه ریزی شده دارد.
از طرف دیگر، عدم مدیریت درست در پذیرش دانشجو، فضایی را بوجود آورده که منجر به سوء استفاده مالی و نقض فاحش عدالت وبیطرفی در پذیرش دانشجو شده است. فعالیت مافیای کنکور در درون سیستم، و فروش سوالات به شرکت کنندگان در کنکور و کسب سودهای فراوان، بر کسی پوشیده نیست. حکومت هرگز برنامه مشخصی برای ساماندهی نوع پذیرش دانشجویان نداشته و در عوض پنهان و آشکار در صدد برنامه ریزی برای انحلال “سازمان سنجش” است و اخیرا ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس شورای انقلاب فرهنگی برای تسلط به آن، یک گام بلند به این هدف خود نزدیکتر شده است.
در ماههای گذشته، ابراهیم رئیسی با چراغ خاموش، مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی را مبنی تفکیک “سازمان سنجش و آموزش کشور” از وزارت علوم و انتقال آن به نهاد ریاست جمهوری را ابلاغ کرده است و این در حالی است که در سال ۱۳۹۷ قرار شده بود برای راحتی کار، سازمان سنجش بطور کلی برداشته شود.
ببینیم چه عواملی باعث شده تا “سازمان سنجش” از وزارات علوم تفکیک شده و تحت مدیریت دولت قرار گیرد:
۱- دادن قدرت بیشتر به نهاد ریاست جمهوری و کنار گذاشتن نقش مجلس؛
۲-غربال گری دانشجویان وصندلهای دانشگاهها به منظور اخنصاص آنها به”خودیها”؛
۳- فعال کردن شورای عالی انقلاب فرهنگی به سرپرستی خود ابراهیم رئیسی؛
۴- و نهایتا از بین بردن نظارت مجلس بر “سازمان سنجش” و ضعیف کردن وزارت علوم در انتخاب دانشجو؛
بنابراین سیاست دولت رئیسی در جهت بسط وتعمیق سیطره ایدئولوژیک حکومت بر نهاد آموزشی حرکت میکند و زور و اجبار دولتی، هر روز چهره کریه خود را در جامعه آموزشی ایران در اشکال تازه نشان میدهد. در روزهای اخیر استعفای دسته جمعی شورای صنفی استادان دانشگاه شریف به دلیل دخالت نهادهای امنیتی در امور آموزشی و احضار یکی از استادان دانشگاه، بازتابی از مقاومت استادان دانشگاه شریف را به نمایش گذاشت. استعفای استادان دانشگاه، حتی اگر قادر به تغییر اوامر نهادهای امنیتی نباشد، ولی آشکارا پیامی برای اقشار جامعه است که زنگ خطر امنیتی کردن محیطهای آموزشی را بصدا در آورد و در عین حال یک هشدار اولیه به مسولین حکومتی است که با سیاستهای غیرعلمی و غیر اصولی آنها در محیط دانشگاه مخالفت کنند.
موضوع مهم دیگری که در ماههای اخیر رخ داده، بسته شدن حدود ۱۵۰ کافه در اطراف دانشگاه تهران است. محمد مقیمی رئیس دانشگاه تهران و از مهرههای اجرایی سیاست اجبار و سرکوب دولت رئیسی، در نامهای به مجلس در جهت بسته شدن کافه اطراف دانشگاه تهران از شهریورماه تلاش داشته که این نامه در فضای مجازی نیز بطور وسیعی منعکس شده است. مقیمی دلیل پلمپ کردن کافهها را “جلوگیری از اشاعه فرهنگ غیر خودی” اعلام کرده است. همینطور خبرگزاری دفاع مقدس وابسته به ستاد کل نیروهای مسلح، نیز در حمایت از نامه رئیس دانشگاه، اعلام کرد که این کافهها از طرف کشورهای خارجی حمایت مالی میشدند وصرفه اقتصادی نداشتند، اما سخن اصلی این خبرگزاری در آخر گزارش میاید که این کافهها به مراکزی برای شبکهسازی علیه امنیت ملی و پاتوقی برای اعمال خلاف امنیت و شرع معرفی میکند.
واقعیت امر اینست که کافه های اطراف دانشگاه تهران محلی برای صرف اوقات اجتماعی دانشجویان بوده و رئیس دانشگاه تهران، این امکان معمولی را هم از دانشجویان سلب کرده و هم صاحبان کافه ها را به صف بیکاران فرستاده است، رژیمی که خود را قدرتمند بشناسد بطور قطعی به چنین کار ابلهانه ای دست نمیزند.
به کجا میرویم؟
در حالیکه بنا به گفته وزیر آموزش و پرورش حدود ۲۰۰ هزار نفر کمبود معلم وجود دارد و دانشگاهها دارای امکانات کافی برای انجام تحقیقات علمی و اموزشی نیستند و محیط آموزشی هر روز بیشتر در دست نیروهای امنیتی قرار میگیرد و کافههای اطراف دانشگاه تهران را پلمپ میکنند تا مکانی برای گفتگوی دانشجویان وجود نداشته باشد، و بجای مدیریت درست “سازمان سنجش” را در اختیار شورای عالی فرهنگی قرار میدهند و وزیر علوم که خود مهره ایدئولوژیکی رژیم است و مخالف با استادان منتقد میباشد در جهت اخراج و تصفیه دانشگاه از نیروهای مخالف سیاستهای رژیم حرکت میکند، نتیجهای غیر از ایجاد مکتب خانه های سنتی پیش بینی نمیشود. در سیستم آموزشی ایران، مسئولیتها بر اساس توانمندی و شایسته سالاری تعیین نمیشود، بلکه هر کسی بیشتر در خدمت سیاست ارتجاعی حکومت باشد، شانس بیشتری برای گرفتن مسئولیتها دارد. در تمام طول عمر جمهوری اسلامی، این چنین تلاشهایی بطور مستمر وجود داشته است.
امروز حکومت دچار دوخطای محاسبه فاحش است؛ از یکسو هنوز خود را برخوردار از پشتیبانی توده مردم عرضه میکند و از جانب دیگر بودجه هنگفتی برای سرکوب اعتراضات اختصاص میدهد، اما درواقعیت امر نه پشتیبانی تودهای دارد و نه حفظ قدرت با استفاده از سرکوب امکان پذیر حواهد شد.
ناهید حسینی
کمیسیون آموزش و پرورش شورای ملی تصمیم
۱۳ مهر ۱۴۰۲ – ۵ اکتبر ۲۰۲۳
یک سردار و یک سید کلاهپوست به سر ۳۲ ساله، تاریخ ایران را از نو رقم زدند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ سِپتامبر ۲۰۲۳
انسان چقدر باید خوشبخت باشد که در غیاب جسمی و سپس روحیاش ناگهان به خاطرهای خوش و سپس یادی همیشگی تبدیل شود؛ بدون آنکه ملامتش کنند و گریبانش بگیرند که چرا چنین کردی؟ فکرش را بکنید؛ رضاشاه کبیر که ملتی را از حضیض فلاکت و ذلت به اعتبار و عزت و دانشگاه و جاده و راه آهن و رادیو و ظاهری چون ظاهر ملل راقیه رساند، (به قول زندهیاد عباس مسعودی در روزهایی که رضاشاه زدن مد روز شده بود) رضا قلدر خواندیم و از زمین خواریاش گفتیم؛ انگار زمینها را با خود به زیر خاک برده بود… .
وای بر ما ملت با اندک حافظه تاریخی که بزرگانمان را به زیر کشیدیم و به فرودستان اقتدا کردیم. عزت و اعتبار خود به دست رضاشاه را دور ریختیم و به استقبال حاج آقا حسین رفتیم که از نجف بازمیگشت تا مدارس مختلط پسران و دختران خردسال را تعطیل کند. وای بر ما که در ترور رزمآرا به دست شاگردان نخستین اسلام ناب انقلابی محمدی شادمانه پای کوبیدیم و مجلس شورای ملی ما قاتلش را تحسین کرد و ضمن آزادیاش لقب استاد هم به او دادیم. فریاد زدیم دیو چو بیرون رود فرشته در آید و فرشته درآمد تا معنای شقاوت و بیعاطفگی را به کام ما بچشاند. یک تن از ما از خود نپرسید چرا؟ چرا شاهی را که در مجمع عمومی سازمان ملل با دست زدنهای مدوام رهبران و نمایندگان کشورهای جهان روبرو بود و صادقانه از جهان یاری میخواست تا فقر و بیعدالتی را از کشورش برکند، از کشور راندیم تا به جایش سیدابراهیم رئیسی ششکلاسه در مجمع عمومی اسباب سرشکستگیمان شود و نماد جهل و جور و فساد باشد.
در مدرسه، ما که سید بودیم، آن هم با شجره و سند از حاج آقا شهاب مرعشی نجفی که علم انسابش کامل بود و جد و آباء همه سادات را میشناخت، معمولا وقتی بچههای غیرسید قسم میخوردند، میگفتیم سر جدت «سیدمقوا» راست میگویی؟ این ترکیب سیدمقوا تا روزی که پیکر سیدروح الله را بر تخته دیدیم، تجلی ظاهری نداشت؛ مثل خیلی از تعابیری که در ذهن ما حضور دارند بی آنکه مفهوم ظاهری پیدا کنند. اما خمینی به معنای واقعی نواده سیدمقوا بود. بیاحساس و بیمعرفت به معنای وسیع آن؛ انگار اشک و لبخند را نمیشناخت و مثل نوزاد چندماهه اگر خندهای هم بر لب داشت، غیرارادی بود و اگر گریهای (من که ندیدم ولی میگفتند در قتل مطهری اشکی ریخته بود) بیشتر تظاهری بود برای فریب.
ظاهری هم نداشت. به عبارت دیگر، سیدمقوایی در کار نبود تا ما شکل و شمایلش را بدانیم. خوشبختانه به برکت شورای بزرگداشت خاطره امام و انقلاب، خبرگزاری مهر تصاویر سیدمقوا را چند ساعتی پیش روی ما گذاشت و بعد درست زمانی که تازه مردم میرفتند سیدمقوایشان را کشف کنند، خبرگزاری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی تصاویر امام مقوایی را از سر اجبار برداشت که باعث آبروریزی شده بود و روزنامهای را به محاق توقیف انداخته بود.
یاد روز بازگشت سید میافتم. سرزمینی به آمدنش دل و دیده به راه او فرش کرده بود. همکارم محمد در روزنامه اطلاعات که از فرودگاه گزارش میداد، میگفت: خود علی را دیدم! همکار رند شمالی پرسید، ممد جان، مگه علی را دیده بودی؟ همانجا توی هواپیما، «هیچی» چونان پتکی بر سر همه فرود آمد اما هنوز گرم بودیم و کسی باور نمیکرد «آقا» که بر پایه افسانههای ساخته حواریونش هفت زبان بلد بود (و عرفات که آمد، فهمیدیم عربی آقا نیز مثل فارسی و هندیاش است) و برای وطنش چنان دلتنگی میکرد که از پاریس رو به قبله قم نماز میگزارد، احساسش هنگام بازگشت به وطن یک «هیچی» خشک و خالی باشد.
به تصویر مقواییاش مینگرم. در کنارش نه خبری از کمک خلبان ایرفرانس است و نه صادق قطبزاده. سیداحمد هم کمرنگ و گریان است اما سیدعلی آقا که آن روز هیچابنهیچ بود و نه در شورای انقلاب عضویت داشت و نه اصولا خمینی او را میشناخت، پررنگ تصویر شده است. صف مستقبلان نظامی هم بهظاهر از برادران سپاه و بسیجی است، در حالی که آن روز افسران قیافه آدمیزاد داشتند، با یونیفورم مرتب و کراوات. سفره مدرسه علوی با امام مقوایی هم نه آن سفرهای است که هر شب پهن میشد و سید روحالله با دستان مبارکش در بشقابها برنج میریخت.
۴۴ سال پیش، سید با پوست و گوشت و خون روی هشیاری همه ما پا گذاشت؛ اما حالا مجسمه مقواییاش جایگاه او را حتی نزد وارثانش هم آشکار میکند. سیدمقوا حالا جایی بهتر از انبار کاغذپارهها پیدا نمیکند و این سرنوشت مردی است که به آرزوها و امیدهای یک ملت سرفراز خیانت کرد و پس از ۴۴ سال یک هیچی دیگر نصیبش شد. آقا هیچی نبود، حتی مقوایش را نیز بیش از چند ساعت تحمل نکردند و به انبار پارهکاغذها سپردند.
بارها از خود پرسیدهام ما، ملتی که در سال ۱۲۹۹ تعداد تحصیلکردگان و خردمندان و روشنفکرانمان از دو سه هزار بیشتر نبود، سیدضیا ۳۰ ساله و سردارسپه مقتدر و مستوفی و پیرنیا و فروغی و… را از پس پرده به میدان مبارزه با فقر و جهل و استثمار و مطامع استعمار فرستادیم، اما حالا ۴۴ سال است حکم نایب امام زمان بر سرمان است. اگر هم بزرگی بود که از سر دل اندوهدار داغ وطن بود، چون بختیار بزرگ و رضا پهلوی عاشق میهن، تا قدمی در راه آزادسازی وطن برمیدارد، به تیغ و به خنجر و گرز و قلم و شیپور میکوبیم و به انفعالش میکشانیم.
دیروز، امروز و فردا
۱۰۰ سال پیش، باقرخان کاظمی «مهذب الدوله»، مردی شریف، آزاده، ملی و یک دیپلمات به معنای واقعی، آن که مدارج کار در کادر وزارت خارجه را از منشی اداره تا سفارت و وزارت طی کرد و در یکی از حساسترین ایام تاریخ ایران در کابینه اول دکتر مصدق تصدی وزارت خارجه را عهدهدار بود، در دومین مجلد از یادداشتهایش که بازه زمانی ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۷ را در بر میگیرد، در ارزیابی کابینه سهماهه سیدضیاالدین طباطبایی از او به عنوان یک انقلابی بااراده و مقتدر یاد میکند که در ۹۰ روز، اساس حکومت فاسدالدولهها و السلطنهها را به هم ریخت، به مالیه و بودجهبندی و عدلیه نظم و نسقی داد و زمینه اصلاحات سردار سپه (رضا شاه بعدی) را در برقراری امنیت و تشکیل قشون متحدالشکل که در سه ماه، تعداد افرادش به ۲۰ هزار تن رسید، فراهم کرد؛ آن هم در شرایطی که مملکت بیپول بود و ملوکالطوایفی در بدترین شکلش برقرار بود.
کاظمی مینویسد: «اولا راجع به خود آقا سیدضیاالدین در طریقه کار کردن او؛ آقا سیدضیاالدین جوانی است به سن ۳۲ سال، فوقالعاده متهور و بیباک، بیاندازه باهوش و فراست، قدری متکبر و مغرور با نظر عمیق و مآلاندیش و سریعالانتقال و بذال و باسخاوت… دارای اطلاعات از جریان سیاست دنیا، بصیر به اوضاع مملکت و مخصوصا به حالت اشخاص خودرای و خودپسند. در نظریات و عقایدش کمتر به مذاکره و مشورت مایل و بر ضد اشرافیت و اعیان است. عنوانهایی چون دارای استقلال شخصی و فکری و مسلکی… در موافقت با قرارداد و کابینه وثوقالدوله بیشتر او را طرف بغض مردم قرار داد و همه کس او را نوکر و کارکن انگلیسیها میدانست؛ در حالی که اینطور نبود و در موافقت با انگلستان صلاح و خیر مملکت را جستوجو میکرد و خیانت به وطن به مخیله او هم خطور نمیکرد. کارهای او در این مدت سه ماه، همه محیرالعقول و معلوم بودند. مدتها نقشه این کار را میکشید و اقدامهایی که در این مدت مختصر کرد، روح تازه به حیات مملکت بخشید. دولت دارای قدرت و نفوذ شد، ادارات چندی تصفیه شدند. مفتخورها و هوچیها دور شدند. بودجه منظم و مرتبی پیدا شد. حساب و کتابی در کار آمد. قشون برای مملکت ایجاد و عده آن به ۲۰ هزار رسید. بلدیه مرتب، وسیع و درست شد. هرجومرج و بینظمی و ملوک الطوایفی از بین رفت. مرکز ثقل و محل بیم و امید پیدا شد. اصل ملیت بهتدریج ظاهر میشد. حس اشرافیت و اعیانیت زائل میشد. از انگلیسیها هیچ تملق نمیگفت، بیشتر مقصودش استفاده از آنها بود. چنانکه در این مدت کم خدمات عمده کرد…»
انسانی سه ماه در صحنه سیاسی آن روز ایران ظاهر شد و اینگونه برای خود، تجلیل و تقدیر تضمین کرد، آنوقت کارنامه ۴۴ ساله جمهوری ولایت فقیه را مرور کنیم؛ حقیقتا در باب اینها چه خواهند نوشت؟ مثلا وقتی خاطرات حقیقی ابراهیم یزدی منتشر شود، از صفحات آن چه مستفاد خواهد شد و کدامیک از ماموران و پایوران رژیم مستحق آن خواهند بود که تکریم شوند؟ لابد خود آقای دکتر یزدی به قلم دکتر یزدی!
سیدضیاالدین تا قبل از ریاستالوزرایی اغلب عبایی بر دوش داشت. تصاویرش این را میگوید. همه قبیله او نیز عالمان دین بودند. تجربه سیدضیا روزنامهنگاری از جوانی و ماموریتی کوتاه در قالب یک هیئت به روسیه بعد از انقلاب و نشست و برخاست با بزرگانی بود که جز وثوقالدوله، هیچکدام اعتباری برایش قائل نمیشدند. با این همه، چون به گفته مهذبالدوله، پیشاپیش نقشه ریخته بود چه کند، قدرت را مهار خود کرد و بر اسبش چنان راند که سرانجام شاخبهشاخ وزیر جنگی شد که مثل او آرزوهای دورودراز داشت و وجود یک قدرتمدار دیگر مانع تحقق آرزوهایش میشد.
سید از اسب فروکشیده شد اما وزیر جنگ مرد بود و به سوگند وفادار؛ آن شب که با سید و یاران دیگر عهد بستند قصد کشتن یکدیگر نکنند. چنین بود که سید با دریافت خرج سفر راهی عتبات شد و پس از آن، تا زمانی پس از خروج سردار سپه که حالا شاه شده بود، در تبعید ماند و بعد از تاملاتی در فرنگ، به فلسطین رفت و در مزرعهاش به آزمودن شیوههای بدیع کشاورزی پرداخت.
این را دیگر همه قبول دارند که سید و سردار هر دو مردانی بزرگ بودند. در آغاز سده کنونی که به پایانش چیزی نمانده، یک سردار و یک سید کلاهپوست به سر ۳۲ ساله، بدون تجربه سیاسی چشمگیر، تاریخ را از نو رقم میزنند. ۱۰۰ سال بعد، این بار سیدی با ریش سپید بلند و عمامه سیاه، که قدرت و امکانات و نوکرانش صدها بار بیشتر از سیدضیا و سردار سپه است، کشوری را در اسارت اوهام و خیالاتش به گروگان گرفته و در برابرش، ملتی زخمخورده و دردمند صف کشیده است. دنیا با او سر آشتی ندارد و هر جا فتنهای است، حضرتش انگشتی در آن دارد. البته در بعضی جاها فقط انگشت در کار نیست و سربازان نهچندان گمنام امام زمان برای آشوب و کشتار و به راه انداختن جنگ داخلی با همه توان به فرمان نایب مربوطه حضرت مشغول کارند. مداخلات رژیم در عراق و سوریه و لبنان و یمن بر کسی پوشیده نیست و نقارهچیهای امامزاده سیدروحالله مصطفوی در صحنهاند. خلاصه کلام اینکه رهبر چنان خود را آلوده سید ابراهیم رئیس جمهوری ششکلاسه کرده که با آب زمزم هم پاک نخواهد شد.
بگذارید این نکته را ذکر کنم که ملت ما فقط در مورد شاه بود که حاضر نشد فرصتی دوباره در اختیارش بگذارد و آن بانگ دردآلود و خسته «من صدای انقلاب شما را شنیدم» را نادیده گرفت؛ وگرنه در ۴۴ سال گذشته سینهاش برای پاک کردن گناهان هر یک از پایوران و حتی ارکان نظام که نگاهی از سر مهر به مردم داشتند یا کلامی به لطف در باب امت همیشه در صحنه بر زبان راندهاند، باز و گشاده بوده است.
طرف یک بار در دوران شاه وکیل مجلس یا حداکثر وزیر شده بود، تا آخر عمر باید حساب پس میداد حالا اما باکی نیست. علیاکبر محتشمیپور و محمد خویینیها به محض آنکه به مقام ولایت پشت کردند، نزد عدهای عزیز و معزز شدند. به طوری که محتشمیپور، با آن دستهای تا مرفق خونین در ایران و سوریه و لبنان، همینکه در مجله «بیان» نوشت که «ما را چه شد که هادی اعور گرفتهایم/ روح خدا نهاده، سر خر گرفتهایم»، لقب شجاعالدوله گرفت و هادی غفاری با آن سوابق درخشان شبهای قبل و بعد از انقلاب، چون چند کلفت بار مقام ولایت کرد، از جمیع گناهانش تبرئه شد. چرا که مردم ما به مرحله «ز هر طرف که شود کشته، نفع ایران است» رسیدهاند. بنابراین به هر که علیه نظام یا شخص ولی فقیه اندک تمردی نشان میدهد، با غمض عین رفتار میکنند.
بازگردیم به حکایت سیدضیا و رضاخان و احمدشاهی که میل حکومت نداشت و زندگی در پاریس را به زیستن در وطن پرآشوب که یک باران زندگی مردم فقیر و دردمندش را زیرورو میکرد، ترجیح میداد. ولیعهدی که مشق ویلن میکرد و از بیعرضگی اخوی تاجدار به ستوه آمده بود اما با سردارسپه مهربان بود؛ به این امید که با عزل اخوی او را به شاهی میرساند و نمیدانست در پایان، همین سردار مهربان کلک او و اخوی را با هم میکند.
رجال کشور از نوع مستوفیالممالک و سلیمان میرزا و وثوقالدوله و قوامالسلطنه و مشیرالدوله و موتمن الملک و از جوانترها فروغی و سردار معظم تیمورتاش و از علما مدرس و حائری و سیدابوالقاسم کاشانی بودند. با رجال امروزی که مقایسهشان میکنید، متوجه میشوید که ما در این سالها، تا چه میزان سقوط کردهایم. رجالمان از نوع علی لاریجانی و اسماعیل خطیب، باقر قالیباف و نایبرئیس مخبر شدهاند و اشرافمان از نوع سردار رفیقدوست و آل هاشمی و آل کنی. نظامیان ما از جنس ژنرال باقری و سردار سلامی و سرلشکر موسوی و سردار قاآنیاند، قضاتمان از نوع محسنیاژهای و قاضی مقدس و قاضی صلواتی و علمایمان هم، کثرالله امثالهم، از طایفه احمد جنتی و علمالهدی و وحید خراسانی و احمد خاتمی.
در چنین احوالی که طی ۴۴ سال حکومت ملایان و شاگردحجرهها، به اندازه سه ماه کابینه موسوم به سیاه، در کشورمان کار درست و عمل مناسب انجام نگرفته است، امید بستن به آنها که امتحان سرسپردگی به خمینی دادهاند و هنوز پیرو مذهب اسلام ناب انقلابی محمدیاند، شرمی تاریخی برای ما به جا مینهد. سردار سپه و سیدضیا در میداناند، منتها به حمایت و همدلی ما اعتماد ندارند.
لشکرکشی سیدعلی برای خاموش کردن آوای لمیزلی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۹:۳۰
سید سنگ تمام گذاشت. فقط محمود غزنوی چون او سپاه را اینچنین به جنگ مردم و قرمطیکشی میفرستاد؛ اما او غزنوی بود و این یکی ترک خراسانی. این دو سه ماه میدیدم که سیدعلی قصد لشکرکشی دارد. پاسدارانش در شش پادگان تهران و کرج و قم، سر بریدن و کور کردن و کودککشی و تعرض جنسی به دختران و پسران را تمرین کردند و با بیرحمی به خیابان آمدند تا انقلاب ژینا و «زن، زندگی، آزادی» را برچینند. اما شگفتا که با همه سنگدلی و جنایتپیشگی، در مقابل ملتی سرفراز و داغدار به زانو درآمدند.
در اینجا شرحی خواهم داد از لشکرکشی نایب غایب در چاه سامرا؛ پس به شرح قصه شد (به چشمه بیهقی سر زدم).
رضا معمولا روزهای چهارشنبه برای دریافت داروهایش به بیمارستان بقیهالله میرفت. چند سیمکارت برایش گرفته بودم و او از بیرون بیمارستان زنگ میزد و درددل میکرد. شش هفته پیش از مرگ تلخ این سرهنگ سپاه با ۷۰ درصد جانبازی (پزشکان میزان آسیبدیدگی او از سلاحهای شیمیایی صدام حسین را ۷۰ درصد تشخیص داده بودند)، رضا با اشکهای دردناکش به من که بچهمحل قدیمیاش در خیابان بوعلی نزدیک پل امیربهادر بودم، گفت که احتمالا این آخرین مکالمه ما است: «من میروم. ۲۰ سال است به چشم همسر و فرزندانم نگاه نمیکنم. همسرم در اوج جوانی سوخت و اینک از آن چشمهای سبز و روی چون فرشتهها فقط خاکستری مانده است.»
سپس دردناکتر گریست. گفتم: «رضا چه میگویی؟ مگر دکترها حرفی زدهاند؟» وقتی ساعتی بعد آرام گرفت، گفت که آتروپینهای قلابی چین از درونش پوکاندهاند.
گفت: «سید، وصیت حسابش کن؛ به شایسته (همسر نویسنده) بگو گاهی احوال زری و سیمین و مهربانو (همسر و دو دخترش) را بپرسد.» منگ شده بودم. رضا میگفت: «این به قول تو سیدعلی پایینخیابانی، از سپاهی که سرتا پا عشق بود، یک مجموعه مزدور مثل لژیون فرانسه ساخته است که همه به گناه آلودهاند و چشم ناپاک؛ بگذر از باکری و باقری، نقاشان پاسدار خمینی حالا شرکت کاترپیلار دارند و حاج محسن (رفیقدوست) کلید باغ بهشتش را پیشاپیش از آقا دریافت کرده است. سردار باقر (قالیباف) که در بقالی پدرش در پشت باغخونی مشهد سرکهشیره درست میکرد، حالا روزی یک میلیون دلار از قاچاقچیهای پاکستانی میگیرد و جواز عبور میدهد.»
قالیباف آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بود و رضا پیش از غارت شهرداری و سیسمونیگیت و «سینیوریتا ژولی»، برباددهنده دل و دین سردار دکتر، و نشستنش در جایگاه موتمنالملک پیرنیا… خاموش شد.
۷.۵ شب بود که رضا حرف آخر را زد: «علی، من میروم اما رفیقانی در سپاه دارم که دوشیفت در آژانس کار میکنند و یک شیفت سپاهیگری میکنند.»
«علی! رفیق مدرسه ایران!» چنین خطابم میکرد: «اگر آفرین (نواده شوکت ملک بانو جهانبانی) را دیدی، بگو رضا همکلاسی دبستانت، سر کلاس خانم کنی عاشقت شد و هنوز هم…» گریست و عبارت آخرش این بود: «علی جان، مطمئن باش یاران من، بچههای گردان عاشورا و لشکر حسین و سپاه امیرالمومنین، سید نابکار آدمکش مستبد را به زمین خواهند زد. به خدا با هم عهد بستهایم. من میروم ولی آنها انتقام خون ندا آقاسلطان را از سیدعلی و سید مجتبی و خیل آدمکشان خائن به وطن خواهند گرفت.»
رضا رفت و حالا من به پیشبینیهایش فکر میکنم. همه درست بودند. از خاموشیاش ۱۲ سال میگذرد. نگاهی به رابطه سیدعلی و بچههای سپاه و بسیج و نیروی انتظامی آشکار میکند که ما طره گیسوان «قدرت خانم» را میدیدیم و رضا پیچش مو را.
امروز خامنهای نگران است روزی که رژیمش در حوادث خیابان در حال فرو پاشیدن باشد، کادریهای جوانتر و ردهپایین سپاه و حتی برخی فرماندهان سپاه نیز به مردم بپیوندند. با دست خالی چه خواهد کرد؟ مشکل اینجا است که علی خامنهای برای حفظ «رژیم اسلامی» جز فرماندهان فاسد سپاه پاسداران و بخشی از نیروهای بسیج، همراه و همدلی ندارد اما او همچنان تمام تخممرغهایش را در سبد سپاه و بسیج گذاشته است.
علی خامنهای در دیدارهای اخیرش با شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران از این رکن اساسی رژیمش به عنوان نیرویی «منضبط، مطیع و تابع دستورات مرکزی و رهبری نظام» یاد کرد، هرچند باید یادآور شد که این خصوصیات مربوط به سپاه پاسداران در دوران حکومت خمینی و جنگ بود. رژیم او در طول ۳۰ سال رهبریاش و به ویژه در سال گذشته که ایران ماهها صحنه نبرد مردم و رژیم بود، از درون به لبه ریزش رسیده بود.
سخنرانیهای «ولی فقیه» در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آستانه اولین سالگرد اعتراض به کشته شدن ژینا (مهسا) امینی، نماد اصلی انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، نوعی پهلواننمایی و نمایش قدرت بود. او تاکید میکرد که سپاه پاسداران نیرویی منسجم است که فرمان فرمانده را اطاعت میکند و تسلیم نمیشود و مانند پارسال پرقدرت است و برای سرکوب هر اعتراضی نیروهایش را بسیج میکند.
اما بخشهایی دیگر از سخنان علی خامنهای خطاب به رهبران، اعضا و کادریهای جوان سپاه پاسداران با لحنی دیگر ایراد شد. در اعتراضهای سال گذشته به طور جدی نافرمانی و تلفات نیروهایی در سپاه را شاهد بودیم. به همین دلیل، این قسمت از سخنان خامنهای به دلیل نادرستی ارزیابی سید در داخل سپاه هدف انتقاد قرار گرفت و صدای خسته عزیز جعفری در گوش یارانش طنینانداز شد.
در واقع تلف شدن نیروهای داخل سپاه در صورت قرار گرفتن مجدد سپاه در شرایط خاص، یعنی مواجهه با مردم خامنهای را آشکارا نگران کرده است که اگر چنین وضعیتی پیش بیاید و بخشهایی از سپاه علیه او شورش کنند و به دستوراتش وقعی ننهند و سرانجام «پرویز مشرفوار» سلالهاش را به باد دهند، آیا میتواند روی طرفدارانش (از طایفه فاسدان سپاه و امنیتخانهاش و جوجهطلبههای بیآبروی باجناقباز) حساب کند؟
خامنهای تاریخ بسیار میخواند. لابد به گلوی بریده سلطان آغامحمدخان قاجار در کنار قلعه شوشی، دستهای بریده نادر در خیمه خبوشانی، گلوی دریده یزدگرد سوم در آسیاب دهقان مروی، رضا شاه کبیر در تبعید و محمدرضا شاه عاشق ایران بر تخت بیمارستان مصری و … هم اندیشیده است.
تازه اینها خوبانی بودند که به قهر مردم و سپاه فریبخورده گرفتار آمدند. او پایان صدام حسین و معمر القذافی و ایدی امین و هیتلر را هم پیش دیده میآورد و به لشکریان میگوید باید منظم و مطیع دستوراتش باشند. از این نظر، سخنان علی خامنهای نوعی دستور یا درخواست از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب است.
حقیقت این است که سپاه پاسداران نیروی منسجمی نیست و به مردم نیز خدمت نمیکند و همه سخنان خامنهای نوعی فرار از واقعیت است. خامنهای قهرمان گریختن از واقعیت بود و هست. او در فرار از واقعیت نشان از دو کس دارد؛ هم خمینی و هم قذافی.
او میخواهد چیزی بسازد که در عمل ساختنی نیست. سپاه پاسداران اگرچه از بدو برپا شدن در چارچوب یک نیروی عقیدتی یا ایدئولوژیک تربیت شد و شعار «خدا، شاه، میهن» که روزگاری محور اندیشه هر سربازی بود که به خدمت زیرپرچم مشغول بود و اگر در ارتش ماندگار میشد، او را تا روز تقاعد بلکه تا هنگام مرگ، همراه و همسفر میشد، جایش را به شعار «الله، ولایت و امت» داد، نیروی ۱۲۰ هزار نفرهای که امروز نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر پیشانی دارد، دستگاهی است که در آن هم میتوان کسانی از نوع بن لادن و ملاعمر منتها از جنس شیعه ولایتی را سراغ گرفت، هم نمونههایی از قذافی و پرویز مشرف را در صفوفش پیدا کرد و هم آزاداندیشانی از طایفه ملیون را بین کادر و هم در جمع فرماندهانش یافت که از دیو و دد حاکم بیزارند و انسانشان آرزوست.
آری در سپاه پاسداران هم میتوان محمدباقر ذوالقدر را نشان داد و هم محمدباقر قالیباف را و هم کسی چون داود کریمی را یافت که با سینه زخمی از جبههها آمد تا به جای آنکه تقدیرش کنند، در اوین از سقفش بیاویزند و پوستش را با شلاق سیاه کنند تا عشق به منتظری را با خون استفراغ کند و شرنگ سیدعلی را سر کشد. اما او پوست انداخت و لب وا نکرد و عاقبت پس از آنکه سینه زخمیاش در دکان جوشکاری آتش گرفت، مرگ پرافتخار را پذیرا شد.
میتوان هم با جانوری برخورد کرد به اسم سردار محمدرضا شمس ملقب به نقدی که انتقام کودکی آلوده در کوچههای نجف را در جوانی از بچههای دانشجو گرفت و طرح قتل پسرعموی مجاهدش را درازای یک درجه حلبی و دو میلیون تومان پاداش به اجرا درآورد.
آن سپاهی که قرار بود جان و جهانش سرشار از عشق سیدروحالله و پس از ارتحال او، سیدعلی آقای نیمهمشهدی باشد و چنان ذوب در ولایت شود که فقط نامی از او در میان باشد و باقی همه سیدعلی، روز دوم خرداد سال ۱۳۷۶ چنان لرزهای بر جان نایب امام زمان انداخت که چند روزی در حیرت و دهشت، سر به دیوار میکوبید و باور نمیکرد ۸۵ درصد از ذوبشدگان در ولایتش به جای رای دادن به شیخ علیاکبر روضهخوان، ملقب به ناطق نوری، به آقازاده حاج آقا روحالله اردکانی رای دهند.
سپاه امروز نه نیرویی یکپارچه تابع ایدئولوژی واحد است، نه یک لشکر متدین متعصب. معمولا آدم متدین اهل فسق و فجور و مناهی نیست، اما ذوالقدر و نقدی و رادان و قالیباف و سلامی و کاظمی با دارودستههایشان که در میانشان از نوع وکیلیراد و آزادی و نقدی و… بسیارند، به انواع مناهی آلودهاند و به اقسام جنایات مفتخر، هم هتک ناموس کردهاند و هم تجاوز به اعراض، باده در پنهان خوردهاند و تسبیح در جمع منافقان گرداندهاند. پیشانی از داغ ننگ اعمالشان سیاه کردهاند اما لکه پیشانی را نشانی از ملامست مستمر با تربت سیدالشهدا دانستهاند.
در سپاه افسرانی هم هستند که با سیلی صورتشان را سرخ نگه میدارند و عصرها مسافرکشی میکنند تا شهریه دانشگاه فرزندانشان را جور کنند اما در کنار آنها البته حضرت قارون ژنرال بروبحر حاج محسن آقا برادر حاج جواد میوهفروش هم هست که در دبی امپراتوری نور بر پا کرده و در وطن هر شب بساط سور و وافور اقامه فرموده است.
یکی در سپاه احمد کاظمی میشود و یکی حاج محمد ناظمی، اولی سر میبازد چون حضرت فرمانده کل قوا در وفاداریاش شک کرده است و دومی دلارهای دزدی را در «دراگونارا» جزیره مالت همچون ریگ و سنگپاره ناقابل میبازد و جای تردد فتحی فلسطینی را به دستگاه اطلاعات نوادگان بنیغریضه میفروشد تا دومی را با گلولهای به لقاءالله بفرستند و اولی را به دیدار سیدعلی آقا راهی کنند تا جلب اعتمادش کند تا در روز و روزگاری دیگر، دمارش درآورند.
این سپاه آنی نیست که عباس زمانی خشت اولش را نهاد و برادر کلاهدوز به اشک دیده سیمانش را آب داد. حالا در سپاه هم صاحبان خانههای سازمانی هزار و ۲۰۰ متری با کلیه وسایل مدرن در لویزان داریم و هم ساکنان شهرک شهید محلاتی با دردهایشان و قرضهایشان، فریادهایشان و خشمی که روزی نهچنداندور فوران خواهد کرد و خشک و تر ولایت سیدعلی را خواهد سوزاند.
بیش از چهار هزار شرکت و موسسه و بنیاد و دفتر و دکان در اختیار یک گروه دو هزار نفره از سپاه است که با اهل و فامیل، به دادوستد مشغولاند و آن ۱۰۰ و اندی هزار دیگر کارمند دولت امام زمانیاند و از دهم ماه بر سر میزنند که ۲۰ روز دیگر را چه کنند.
در این میان، از دل سپاه واحدی را به شیوه زایمان سزارین بیرون کشیدهاند و نام قدس بر آن گذاشتهاند. کار این واحد توطئه و قتل و هتک است؛ گاهی در عراق، زمانی در افغانستان، روزی در لبنان و روز دگر در خیابانهای پاریس و برلین. اگر ماموریتی داخلی داشته باشند، همانا از نوع کشتن ژینا و مجیدرضا رهنورد و کودکان معصومی است که شجاعان قلعه ولایت گل زندگیشان را چیدند و اگر زمانی ماموریت ویژه به آنها محول شود، حاصلش ربودن نیما زم و محمد خاتمی در عراق و جمشید شارمهد در عمان و بریدن سر و سینه قاسملو و قادری و شرفکندی و شاپور بختیار و سروش کتیبه و فریدون فرخزاد است.
قاسم سلیمانی بر تخت فرماندهی قدس نشانده شد تا آموزههایی را که از ارباب سابقش، احمد وحیدی، گرفته بود، به جانشین آیندهاش اسماعیل قاآنی، زشتترین نظامی جهان، یاد دهد. سردار مربوطه هم با دستهای خودش سر بریده، هم در استکان چای سردار جاف زهر هلاهل چکانده، هم هواپیمای احمد کاظمی را سرنگون کرده و هم جت جنگنده سرلشکر منصور ستاری را در آسمان ترکانده است. اسفندیار حسینی دریادار را هم او خانهنشین کرد و رضا پردیس خلبان را او معزول و مطرود کرد. بعد هم به پاس خدماتش با گواهینامه مردودی راهنمایی، درجه سرتیپی گرفت و به فرموده بزرگ ارتش و سپاه پاسداران، سیدعلی آقای نایب امام زمان، هم کنز موعودش دادند و هم بنز ضدگلوله مخصوصش.
به سلیمانی گفته بودند اگر ایاد علاوی را کشتی، سرلشکر میشوی و اگر دکتر برهم صالح و مسعود و منصور بارزانی را به دیار عدم فرستادی، به جای باقری رئیس ستاد کل سیدعلی آقا میشوی. چنین است که قاسم خان خواب راحت نداشت و باور نمیکرد روزی شیطان بزرگ لحظهای که دست بر شانه ابومهدی قاتل معروف به مهندس نشسته است، جان و جهانش را در بامداد بغدادی خاکستر کند.
سپاه امروز نه آن است که خمینی میخواست و نه آنکه ابوشریف آرزو کرده بود. سری انسانی دارد با دست و پای در زنجیر، و سری دیگر هیولایی دارد با دستهای متعدی و متجاوز. دهانی تسبیحگوی ذات الهی و دلی محب خلقالله دارد و دهان دیگرش چاه بدبوی کلام شیطان است با دلی انباشته از حرص و آز و کینه و نفرت و همین سپاه است که کار نظام را خواهد ساخت؛ چنانکه پایان داستان دکتر جکیل و مستر هاید رقم خورد.
آنچه دیروز ممنوعه بود و امروز مسموحه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
دماوند بودیم. نشستی که با بودن سپان (زندهنام محمدعلی سپانلو) احمد جان کسیلا، اصغر واقدی، برادرهمیشه شاعرم و… سایههای حضور چند غریبه را که خیلی زود رفیق شدیم، بیرنگ کرده بود. سپانلو از کیفش کتابی بیرون آورد و خواندن فصلی را شروع کرد: «وقتی شاه سلطان حسین به قدرت رسید، شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنه اصفهان از فرط معموری و آبادی جا و مکان خالی نداشت، اما پادشاه جمجاه قدرقدرت رغبتی به کار ملک نداشت و روز و شب در اکل و مجامعه بسیار حریص و بیاختیار بود. از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان این بود که طبع اشرفش از اسبسواری متنفر شد و مایل به خرسواری شده بود…»
سپان با صدای عزیز پرطنینش احوالات شاه سلطان حسین صفوی و ملاباقر مجلسی را میخواند و ما محو او، تا سحرگاه شنیدیم. فردا در تهران به سراغ جاوداننام مرحوم جعفری به کتابفروشی امیرکبیر رفتم و «رستمالتواریخ» آصفالحکما را خریدم و دو سه هفته بعد در برنامه رادیویی گروه ادب امروز معرفیاش کردم.
شاید اگر نسل ما و پیش و بعد ما این کتاب و رساله روحالله مصطفوی کشمیری را خوانده بودند، به چاه فتنه او سقوط نمیکردند. صاحب رستمالتواریخ جایجای قصه سقوط ملتی را از اوج فلک به گنداب رژیم ایدئولوژیکی باز گفته بود. شاهی که مجامعت خران را نمایش مطبوع خود و پنج هزار بانوی حرمسرایش میدانست و وقتی لشکر محمود افغان اصفهان را در محاصره داشت، دلخوش به آش آخوندهایی بود که ۹۰ هزار نخود را با دعای کبیره به آش ریخته بودند تا افغانها دود شوند و به هوا بروند.
داستان شاه سلطان حسین و ملاباقرهایش به جز در دوران ۵۰ ساله افشار و زند، دوباره برپا شد و فتحعلیشاه و فرزندان و نوادگانش از تیره سلطان حسین صفوی بودند که به استادان نقاش عصرشان فرمان میدادند بر دیوارهای عالیقاپو و چهلستون تصاویر الفیه شلفیه بکشند. مظفرالدین شاه هم به کمالالملک دستور میداد از آن عکسهای خوب زنان و شاهدان بر دیوارهای صاحبقرانیه ترسیم کند اما کمالالملک شرافتمند پشت به او کرد و از مجلس شاهانه بیرون شد. این رضا شاه بود که دکان ملاها را تخته کرد تا میهنش روی آبادانی و پیشرفت ببیند.
ما در این چند سال اخیر هزار نقش زمانه را دیدهایم. گو اینکه هیچکدام چنان نبوده که در آیینه آرزوهای ما تجلی یافته است. با این همه، میتوانم با قاطعیت بگویم که در یک معنا، آنچه طی چهار دهه اخیر دیده و تجربه کردهایم و در معنای دقیقتر، تحولات سه دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنهای چنان است که از نظر تاثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحیمذهب در ایتالیا و فرانسه شاهد آن بودند.
به معنای دیگر، انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشت که نقش و اثر آن در خانه پدری و آینده ایران، بهمراتب بیشتر از پلیدیها و سیاهیهای این رژیم خواهد بود؛ من به اشاره، به این حسنات میپردازم.
۱ــ سال ۱۳۵۷ در آستانه انقلاب، از راست ارتجاعی تا چپ انقلابی، از جبهه ملی میراثدار مصدق تا آقای مهندس شهرستانی شهردار تهران، از وکلای مجلس رستاخیز تا تئوریسین حزب توده استاد احسان طبری، از چریک سرافراز مبارز اشرف دهقانی تا زندانی نادم برادر مسعود رجوی، یکصدا ستایشگر حضرت آیتاللهالعظمی امام خمینی، نویسنده تحریرالوسیله و کتاب مستطاب انقلاب اسلامی و نامههای کاشفالغطا و… شده بودند و هر کدام از ظن خود بر این باور بودند که «امام» حکومت عدل علی را برپا میکند، «امام» به قم میرود و حکومت را به ما، ملیــمذهبیها، ملیها و البته موتلفهایها، تحویل میدهد.
آنهایی که فکر میکردند «امام» یک وسیله است و با او پهلوی را به زیر میکشیم و بعد ماــ چپیهاــ پدر کیانوری را در مقام رئیسجمهوری و میمالسلطنه فیروز را در مقام نخستوزیر مینشانیم و ماــ مجاهدین و توابعــ نیز برادر مسعود را به ریاستجمهوری میرسانیم و دولتی نیز به ریاست برادر موسی تشکیل میدهیم و برای اینکه متهم نشویم که دموکرات نیستیم و اهل ائتلاف نیستیم، وزارت فوائد عامه را میدهیم به پدر طالقانی و وزارت نساجی را نیز میدهیم به پسر صاحب حوله برق لامع.
رستاخیزیها نیز که بعد از ۲۵ سال زبان باز کرده بودند و خفقان دیرپایشان را با فریاد زدن بر سر آن که پاکترین و صادقترین همه ما بود، یعنی شاپور بختیار، تلافی میکردند، امیدوار بودند که خمینی بعد از رفتن به قم، ریاست دولت را به یکی از توابین مجلس رستاخیز واگذار کند و آنها مزد ناجوانمردی و عهدشکنیشان با شاه را از امام دریافت کنند.
همکار روزنامهنویس من که از سال ۱۳۳۲ به بعد مخبر اطلاعات در شهربانی و بعد ساواک شده بود، چنان فریاد میزد و مرگ بر شاه و زنده باد امام میگفت که من ۲۷ ساله میپنداشتم او حتما از رهبران ملی شدن نفت بوده و لابد بعد از ۲۸ مرداد چندگاهی به زنجیرش کشیدهاند. تنها بعد از به تخت نشستن سید روحالله و انتشار اسامی هشت هزار ساواکی و حقوقبگیران دستگاه امنیتی بود که فهمیدیم یکی با ۳۰۰ تومان در ماه علیه دوستانش در جبهه ملی خبرچینی میکرد و همکار ما نیز در روزنامه از ۱۵۰ تومان شروع کرده بود و زمان انقلاب به ۸۰۰ تومان رسیده بود. آن یکی هم در مقام معاون سردبیر رستاخیز به رستاخیزش رسیده بود؛ به مشروطه نمیگویم که این واژه را عاشقانه دوست دارم.
چهار دهه پس از آن روزها، از جمع همصدای سال ۱۳۵۷ (و نمیگویم همدل که چنین نبود)، حتی یک گروه هم حامی ولایت فقیه و رژیم حاکم بر خانه پدری نیست.
۲ــ روحانیت در سال ۱۳۵۷ کموبیش (اگر نه از صمیم دل) با انقلاب و خمینی همصدا بود. میدانم که مرحوم شریعتمداری و حاج سید احمد خوانساری و حاج آقا مرتضی حائری یزدی و برادر بزرگوارش دکتر مهدی، فرزندان بنیانگذار حوزه و سیدرضا و سید ابوالفضل زنجانی و علامه سیدرضا صدر در کنار صدها مدرس و واعظ و منبری بیزار از انقلاب و به سید روحالله مصطفوی نامهربان بودند، اما حتی روضهخوان پنجتومانی نیز عمامه کج میگذاشت که فصل سلطنت فقها فرا رسیده است.
واقعا نه سیدعبدالرضا حجازی فکر میکرد خمینی اعدامش میکند نه امید نجفآبادی. نه حاج آقا امیر باور داشت روضه فاطمیهاش را رژیم اسلامی ولایتی برمیچیند و نه سید شیرازی گمان داشت وزیر امنیت رژیم فرزندش را به آتش میکشد. نه مرحوم سید مهدی روحانی در پاریس بر این گمان بود که خمینی راه دیدارش از خانه پدری را خواهد بست و نه سید ذبیحی میپنداشت ذوبشدگان در ولایت سیدروحالله مثلهاش میکنند.
کسی تصور نمیکرد ۴۰ سال بعد، تنها عمامهبهسرهای فاسدی از نوع ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و شیخ حسین نوری همدانی فاسد و احمد جنتی و سید احمدخاتمی دزد و علمالهدی افسدالفاسدین سنگ رژیم را به سینه خواهند زد.
۳ــ چهار دهه پیش، یکسوم مردم ایران به دین و مذهب ایمان مطلق داشتند. یک سوم دیگر ته دلشان به نور ایمان روشن بود و یکسوم دیگر نیز ماه رمضان و شبهای عزای حسینی عرق نمینوشیدند و اگر از ساکنان قلعه نفرینی بودند، در این شبها پذیرای مشتری نمیشدند؛ حالا اما به برکت اسلام ناب انقلابی محمدی (به قول اکبر عبدی بازیگر) در همه جای کشور قلعههای نفرینی ریز و درشت برپا است و اتفاقا در شبهای قدر و عزا رونق این قلاع بیشتر از شبهای دیگر است. حتی در قم به گفته استاندار پیشین برادر عباس محتاج، پنج هزار خانه فساد دایر است و چنان اصفهان دوران سلطان ابدمدت و نایب امام زمان، هم خانههای عفت زنانه بسیار دارد و هم اَمرَدخانه.
بگذریم که زیر سایه «مقام معظم رهبری»، پارک ساعی امروز به کانون دگرباشان جنسی تبدیل شده و کار به جایی رسیده که رقاص مربوطه با شجاعت به رادیو فردا از عشق ناکامش میگوید و افسوس میخورد با آنکه برای طرف در دبی آپارتمان هم خرید و گرینکارت هم برایش گرفت، او دل به خسرو دیگری بست و رهایش کرد.
۴ــ ۴۰ سال پیش اگر به کسی میگفتید یک روحانی کارخانه لاستیک دنا را که ۶۰۰ میلیارد تومان میارزد، به ثمن بخس ۱۰ میلیارد آن هم دو میلیارد نقدی وعدهای و هشت میلیارد سفته خریده و چهار ماه بعد به قیمت ۹۰۰ میلیارد تومان در بورس تهران فروخته است، بلافاصله جملاتی از این نوع را میشنیدید که ساواک آریامهر میخواهد به ساحت روحانیت متعرض شود و مقام روحانیون را زیر سوال ببرد. مگر میشود یک روحانی پول ملت را بالا بکشد؛ اما حالا میگوییم، تصویرشان را هم نشان میدهیم و آبرویشان را هم میبریم.
۵ــ چهار دهه پیش، اگر دهان کسی میچایید و مثلا اشاره میکرد بعضی از آیات در رابطه با زندگی خصوصی و روابط و علایق پیامبر اسلام نازل شده، نه فقط ارباب عمائم بلکه دستگاه دولت نیز گریبانش را میگرفت که ای کافر حربی! این چه مزخرفاتی است که میگویی؛ حالا اما فیلسوف نامدار اسلامی، عضو نخستین شورای انقلاب فرهنگی، استاد عبدالکریم سروش، بهصراحت در آسمانی بودن قرآن تشکیک میکند و کتاب آسمانی را حاصل ذهنیات پیامبر اسلام میداند.
استاد محمد مجتهد شبستری هم از انقلاب فکری در عرصه اسلام سخن میگوید و دکتر محسن کدیور ولایت فقیه را بدعتی نامبارک میداند که طوق بندگی بر گردن ملت ما انداخته است. حتی کاشف ولایت و بدعتگذارش، آیتالله حسینعلی منتظری، نیز پیش از خاموشی، از این بدعت اعلام برائت کرد و دکتر ابراهیم یزدی، یکی از ستونهای فتنه سید روحالله، پیش از وصال حضرت مرگ بهصراحت اعلام کرد که دیروزیان انقلاب امروز میگویند کاش پای ما قلم شده بود و به خیابان نمیرفتیم تا رژیم شاه را براندازیم و… (سید مصطفوی را به جایش بنشانیم).
۶ــ در چهار دهه، نهاد هزارساله مذهب جعفری و دکان پررونق ۳۰۰ ساله ارباب عمائم همه اعتبار و منزلتش را از دست داد. در همان هفتههای نخست انقلاب، مرحوم علامه طباطبایی به مهندس بازرگان که نزد او شکوه کرده بود که این «آقای خمینی» پدر ما را درآورده و با اصرار بر اعدام دولتمردان و نظامیان رژیم گذشته مردم را به دین و رافت اسلامی بدبین کرده است، گفته بود: «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم مذهب اهل بیت و اسلام است.»
یادتان باشد حتی پس از حمله محمود افغان و مشاهده فساد و سستی مرشد کامل شاه سلطان حسین، وقتی که نادر کشور را از چنگ اشرف افغان به در آورد و ایران را یکپارچه کرد و به نوشته رستمالحکما، صاحب رستمالتواریخ، با تمهیداتی، آلودگی و عیاشی و فساد و انحراف طهماسب، پسر شاه سلطان حسین، را پیش روی کدخدایان و بزرگان کشور گذاشت، ملت ما همچنان در پی فریب بزرگ «ذریه زهرا» بودن صفویه، سینه میزدند و نادر ناچار شد برای حفظ ظاهر هم که شده، یک چند، بچه دو ماهه طهماسب میرزا را با عنوان شاه عباس سوم به تخت بنشاند و خود در مقام للـهباشی و نایبالسلطنه چندی مماشات کند.
به عبارت دیگر، شفای مردم از میکروب اندیشههای صفوی تا دوران قاجاریه میسر نشد. اما شستن روح و اندیشه از ولایت فقیه و مذهب دستپرورده سید روحالله و اصحابش در کمتر از چهار دهه صورت گرفت. از این پس، کمتر بتوان مردمانی حتی از جنس ذوبشدگان در ولایت سیدعلی را پیدا کرد که رژیم را نماد راستین اسلام و مکتب اهل بیت بدانند.
نسل من به همراه نسل پیش و پس از من در این انقلاب، بسیار باختیم. بهترین سالهای عمرمان آتش گرفت و خاکستر شد، اما از اینکه میبینم چشمانداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین بهسرعت از رونق میافتد، حس میکنم ارزش آنچه فرزندانمان به دست میآورند، بسیار بیشتر از چیزی است که ما از دست دادهایم.
تردیدی ندارم فردا دیگر ساحری نخواهد توانست دستاری به سر پیچد و با کشیدن عکس مار و حواله دادن مردم به چاههای جمکران آنها را فریب دهد و بار دیگر نظامی همچون رژیم ولایت فقیه یا هر نظام دیگری که صبغه دینی داشته باشد، به ملت ما تحمیل کند. امروز ما دچار ارتجاعیترین، فریبکارترین، فاسدترین، شقیترین و آدمخوارترین نظامی هستیم که تاریخ طولانی ما به خود دیده است. چنین نظامی روزبهروز وجه حقیقیاش را بیشتر آشکار میکند.
میتوان گفت وقتی مبارزی خسته چون ابوالفضل قدیانی با کیف آماده برای رفتن به زندان، علی خامنهای را نماد جنایت و فساد میخواند و ضرورت سرنگونیاش را به فرزندان و نوادگانش گوشزد میکند و از تاریکخانه ارکان نظام سیدعلی آقا پرده برمیدارد، باید امیدوار بود که او و در سطحی پایینتر مهدی نصیری و سردار حسین علایی، نمایدگان قشری باشند که جنبش سبز و بعد خیزشهای آبان و دی و سپس شهریور۱۴۰۱ باعث لرزش جان و جهانشان شد.
خامنهای مثل همه جباران تاریخ در ملغمهای از شاه سلطان حسین و باجناقها و برادرزنها و اهالی فاسد حوزه و سپاه و حکومت و مجتبی جان، گمان میبرد که میشود خاطره مهسا و شکاری و رهنورد و نوید افکاری و کودکان معصومی را که به فرمانش به قتل رسیدند یا کور شدند و بعضی هم بهاجبار خانه پدری را رها کردند، به فراموشی محکوم کرد. حال آنکه مادر و پدر ژینا (مهسا) بر مزارش کردانه آواز میدهند که ژینا جان تو زنده به عشق ایرانی.
شاه سلطان حسین در مزبله آلودگیهایش با همه قدسیمآبی و نخود ۱۰۰ قل هوالله خوردن، جان باخت. قذافی با تپانچه طلایی اهدائی امیر قطر ره به دوزخ برد و صدام حسین با طناب دار تقدیمی پل بریمر به نوری المالکی جان باخت. آیا سرنوشت سیدعلی و نورچشمی سید مجتبی به لون و شکلی دیگر رقم زده خواهد شد؟ بگذارید این روزهای سنگین سر شود و فریدون و ژینا از البرز فرو آیند.
دانشگاههای ایران شاهد موج جدیدی از فشارها، تهدیدها، مجازاتهای اداری گوناگون، اخراجها و بازنشستگی زودرس و اجباری استادانی است که ازنظرِ جمهوری اسلامی منتقد، ناراضی و مستقل به شمار میروند. تنها در چند ماه اخیر دهها استاد دانشگاه از کار برکنار شده اند. برخوردهای امنیتی و «مجازات» استادان ناهمسو با حکومت پدیدهی جدیدی نیست و از همان فردای فاجعهی «انقلاب فرهنگی» سال ۱۳۵۹ و فرایند موسوم به “اسلامی کردن” آموزش عالی آغاز شد و در همه چهل و سه سال گذشته ادامه داشته است. حکومت در پیِ هر بحران بزرگ سیاسی به سراغ دانشگاه میآید و بر شدت فشار و برخوردهای امنیتی خود با استادان و دانشجویان میافزاید. آنچه این روزها اما در دانشگاهها میگذرد شتاب گرفتن دوبارهی روند سرکوب استادان و جایگزین کردن آنها با افراد «مکتبی» و وابسته است که بدون رقابت علمی سالم و با اعمالِنظر و رانتِ قدرت به هئیتهای علمی راه مییابند.
سیاست دیرپای جمهوری اسلامی در اعمال نظارت ایدئولوژیک بر دانشگاه، دخالتهای نهادهای غیرآکادمیک، مجازاتها، محرومیتها و اخراجها همگی نقض آشکار اصول و معیارهای آکادمیکِ به رسمیت شناختهشدهی در دنیای امروز است. حکومت اسلامی از سال ۱۳۵۷ به این سو هیچگاه نخواست استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک استاد و دانشجو را به رسمیت بشناسد و دخالتهای پُرشمارِ نهادهای سیاسی، دینی و امنیتی، زندگی دانشگاهی متعارف و متداول در دنیایِ کنونی را در ایران ناممکن ساخته است. رشتههای علوم انسانی و اجتماعی بیش از دیگر حوزههای علمی قربانی این محدودیتها و فشارهای ایدئولوژیک و امنیتی اند.
برخوردهای حذفی و محدود کننده حکومت با استادان و دانشجویان پیآمدهای شومی برای زندگی آکادمیک و علمی، دانشگاه، فرهنگ و جامعه دارد. عمده کردن معیاریهای مکتبی و ایدئولوژیک برای انتخاب استادان و زیرپاگذاشتن آزادی آکادمیک، ناممکن کردن اندیشهی انتقادی، پرسشگری و نقد معنایی جز سقوط سطح علمی و لطمه زدن به اندیشهورزی و پویاییِ علمی دانشگاه ندارد. نزاع اصلی حکومت با دانشگاه، نزاع بر سر استقلال علمی این نهاد است، جدالی است بر سر روایتهای حقیقت و اعتبار بخشی به آنها. علم با قدرت پیوند خورده و حکومت دانشگاه مطیع، بدون آزادی آکادمیک و بدون قدرت میخواهد.
ما همکاران خود در ایران و در همه کشورهای جهان را به پشتیبانی از استادان قربانیِ سرکوب حکومتی و نیز دفاع از استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک در تدریس و پژوهش و یادگیری برای استادان و دانشجویان در ایران فرامیخوانیم.
برای امضای بیانیه لطفا نام، موقعیت و دانشگاه خود را با ای میل دانشگاهی به این آدرس ارسال کنید
irandiasporafaculty@gmail.com
ابراهامیان، یرواند، سیتی یونیورسیتی نیویورک (امریکا)
اتابکی، تورج، پژوهشکده بینالمللی تاریخ اجتماعی، دانشگاه لیدن (هلند)
احمدزادە، هاشم، دانشگاه اپسالا (سوئد)
احمدی، فرشته، دانشگاه یوله (سوئد)
ارجمند، کامران، پژوهشگر مستقل (آلمان)
اردوان، هوشنگ، دانشگاه کمبریج (بریتانیا)
اشرف، احمد، دانشگاه کلمبیا (امریکا)
آفاری، ژانت، دانشگاه کالیفرنیا در سنتا باربرا (امریکا)
افشاری، رضا، دانشگاه پیس نیویورک (امریکا)
افشاری، علی، استاد مدعو دانشگاه جرج واشنگتن و تراین (امریکا)
القاسی، شهرام، دانشگاه کریستیانیا (نروژ)
اکبری، حمید، دانشگاه نورث ایسترن ایلینوی (آمریکا)
اکبری، نهال، کالج پارک دانشگاه مریلند آامریکا)
امامی، بهمن، دانشگاه لیولا، شیکاگو (آمریکا)
امانت، عباس، دانشگاه ییل (امریکا)
امانت، مهرداد، پژوهشگر مستقل (امریکا)
امیرمعزی، محمد علی، مدرسه عملی مطالعات عالی، کرسی تفسیر و الهیات اسلام شیعه (فرانسه)
ایزدی، کاظم، دانشگاه تهران (ایران)
باوفا، رضا، دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (امریکا)
بروجردی، مهرزاد، دانشگاه علم و فناوری میزوری (امریکا)
بنوعزیزی، علی، بوستون کالج (امریکا)
بهتویی، علیرضا، دانشگاه سودرتورن (سوئد)
بهداد، سهراب، دانشگاه بنیسون (امریکا)
بهشتی معز، رضا، انجمن فلسفه فرانسه
بیات، آصف، دانشگاه ایلینوی (امریکا)
پارسا، میثاق، دارتموس کالج (امریکا)
پورشریعتی، پروانه، کالج تکنولوژی شهر نیویورک (آمریکا)
پیوندی، سعید، دانشگاه لورن (فرانسه)
تارخ، علی، دانشگاه نورث ایسترن، ماساچوست (آمریکا)
تلطف، کامران، دانشگاه آریزونا (امریکا)
توحیدی، نیره، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (امریکا)
توکلی طرقی، محمد، دانشگاه تورنتو (کانادا)
توکلیان، بهرام، دانشگاه دنیسون (آمریکا)
جعفری، پیمان، کالج ویلیام و مری (امریکا)
جهانبگلو، رامین، مرکز مهاتما گاندی برای خشونت پرهیزی و صلح، دانشگاه جیندال (هند)
چمن خواه، لیلا، موسسه تکنولوژی و مهندسی تاپر (هند)
حاشابیکی، فروغ، دانشگاه اوپسالا (سوئد)
حسینی، پروانه، دانشگاه ایالتی ورس ایستر (امریکا)
حکیمیان، حسن، سوآس دانشگاه لندن (بریتانیا)
خاوند، فریدون، دانشگاه پاریس-سیته (فرانسه)
خسرو خاور، فرهاد، مدرسه عالی مطالعات اجتماعی پاریس (فرانسه)
خلیلی، احمد، دانشگاه اسلیپری راک پنسیلوانیا (آمریکا)
درویش پور، مهرداد، دانشگاه، ملاردالن، (سوئد)
رحمانداد، هژیر، ام آی تی (امریکا)
رحیمیه، نسرین، دانشگاه کالیفرنیا در ارواین (امریکا)
رخشانی، ریموند، دانشگاه جنوبی کالیفرنیا (آمریکا)
رفیعی، پروانه، کالج طبی ویسکانسین، (آمریکا)
رهنما، سعید، دانشگاه یورک (کانادا)
روشندل، جلیل، دانشگاه کارولینای شرقی (امریکا)
سبحانی، ایرج، دانشگاه پاریس شرق-کرتی وال دو مرن (فرانسه)
شمس، فاطمه (شهرزاد) ، دانشگاه پنسیلوانیا (امریکا)
شیرازی، اصغر، پژوهشگر مستقل (آلمان)
صدری، احمد، لیکفورست کالج (امریکا)
صدری، محمود، دانشگاه تگزاس ومن (امریکا)
طبری، اسفندیار، دانشگاه یومیت (اتریش)، دانشگاه اکدنیز (ترکیه)، انستیتو پژوهشهای اجتماعی (آلمان)
عرب، علی، دانشگاه جورج تاون (آمریکا)
علایی، کامیار، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (آمریکا)
علایی، آرش، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (آمریکا)
علمداری، کاظم، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (امریکا)
علوی، احمد، دانشگاه سوئد (سوئد)
فراهانی، فتانه، دانشگاه استکلهم (سوئد)
فرهنگ، منصور، بنینگتون کالج (آمریکا)
فضائلی، روجا، مرکز ایرلندی برای حقوق بشر، دانشگاه گالوی (ایرلند)
فغفوری، محمد حسن، دانشگاه جورج تاون (امریکا)
قریشی، رضا، دانشگاه استاکتان (امریکا)
کاشانی ثابت، فیروزه، دانشگاه پنسیلوانیا (آمریکا)
کاظمی، فرهاد، دانشگاه نیویورک (آمریکا)
کامروا، مهران، دانشگاه جورج تاون در قطر (قطر)
کدیور، محسن، دانشگاه دوک (آمریکا)
کدیور، محمد علی، کالج بوستون (امریکا)
کردوانی، کاظم، پژوهشگر مستقل (آلمان)
کریمی حکاک، احمد، دانشگاه مریلند (آمریکا)
کشاورز، فاطمه، دانشگاه مریلند (امریکا)
کشاورزی، بهزاد، دانشگاه تهران (ایران)
کمالی-سروستانی، مهرک، دانشگاه اوهایو (امریکا)
کیان، آزاده، دانشگاه پاریس-سیته (فرانسه)
لادیه – فولادی، ماری، مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه (فرانسه)
متین، کامران، دانشگاه ساسکس (بریتانیا)
مجاب، شهرزاد، دانشگاه تورنتو (کانادا)
معدل، منصور، دانشگاه مریلند (امریکا)
مغیثی، هایده، دانشگاه یورک در تورنتو (کانادا)
مقدم، والنتین، دانشگاه نورث ایسترن (امریکا)
منشی پوری، محمود، دامشگاه دولتی سانفرانسیسکو (امریکا)
مهدوی، مجتبی، دانشگاه آلبرتا (کانادا)
مهدی، علی اکبر، دانشگاه وسلیان اوهایو (امریکا)
میر حسینی، زیبا، دانشگاه لندن (انگلستان)
میلانی، عباس، دانشگاه استنفورد (امریکا)
میلانی، فرزانه، دانشگاه ویرجینیا (امریکا)
نعمانی، فرهاد، دانشگاه آمریکایی پاریس (فرانسه)
نفیسی، آذر، نویسنده و پژوهشگر مستقل (امریکا)
نیرومند راد، اعظم، دانشگاه جرج تاون (آمریکا)
نیکفر، محمدرضا، پژوهشگر مستقل، مدرس در ایرانآکادمیا (هلند)
هاشمی، نادر، دانشگاه جورج تاون (امریکا)
همدانی، حسین، دانشگاه مارکت، میلواکی (آمریکا)
وحدت، فرزین، موسسه ایران آکادمیا (هلند)
وهاب زاده، پیمان، دانشگاه ویکتوریا (کانادا)
وهابی، مهرداد، دانشگاه سوربن شمالی، مرکزتحقیقات اقتصادی شمال پاریس (فرانسه)
یوسفی اشکوری، حسن، پژوهشگر مستقل (آلمان)
یوسفی، نجم، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، چیکو (امریکا)
ولایت عظما در سراشیبی سقوط
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۷ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۳:۱۵
رهبر رژیم ولایت اخیرا فرمان به چپچپ برای همیشه را به فرماندهان نظامی دولت ابدمدت ابلاغ فرمودهاند که تا من هستم، بساط تخت و شال و کلاه سیدمجتبی نورچشمی را با عنایات ویژه برادر ولادیمیر پوتین بچینید که غفلت موجب پشیمانی است و با آنکه به علت تورم، وضع نابسامان اقتصادی و هزینههای کمرشکن آستان قدس ولایت، تقبل هرنوع هزینه اضافی غیرممکن شده است، حضرتش در باب قشون ظفرنمون، هر نوع اسرافی را به مصلحت نظام و آینده نورچشمی میداند.
اخیرا وزیر دفاع راهی مسکو شد و اولین دستاورد سفرش هواپیمای آموزشی یاک۱۳۰ از پتر نسبتا کبیر بود که دوتای آنها را در پایگاه شهید بابایی و یکی را در پایگاه زیرزمینی عقاب۴۴ در معرض تماشای خلبانان و صیادان آسمان و زمین قرار دهند.
معجزات بعد از معجزات
چند سال پیش در مشهد، کوچکمردی زرنگ، سوار بر مرکب تحمیق برای عوامی که نم باران بر دیواری میتواند آنها را چنان به جنون کشاند که به دیوار دست بکشند و بر زخمهایشان بمالند تا به لطف امام زمان نمکشیده بر دیوار شفا یابند، اعلام کرد ایران وارد باشگاه اتمی شده است و متخصصان جوان سازمان انرژی اتمی موفق شدهاند چرخه سوخت اتمی را به راه اندازند و مقداری اورانیوم را با درجه ۶۰ درصد غنی کنند تا بعد، رئیسجمهوری ششکلاسه اعلام کند که «اعلام میکنم ایران در زمره کشورهای تولیدکننده سوخت هستهای قرار گرفته است. امروز روز ملی فناوری هستهای است و دانش هستهای ما به مرحله تولید صنعتی رسیده است…»
مطمئن باشید این بار حتی عوامی که برای احمدینژاد دست میزدند و حرفهای او را باور میکردند، هم گفتههای رئیسی را با سخره گوش میکنند. دولت رئیسی به تنها چیزی که فکر نمیکند، سرنوشت مردم ایران است. یک سال زور زدند و مقدار کمی اورانیوم را با راه انداختن ۸۰۰ سانتریفوژ غنی کردند. در حالی که اگر درباره چرخه سوختها و سوخت اتمی نیروگاهها اندکی آگاهی داشته باشیم، میدانیم صدها برابر مقدار اورانیومی که غنیشده هم برای راه انداختن نیروگاه بوشهر کافی نیست. در عین حال یادمان باشد که روسها این نیروگاه را تکمیل نخواهند کرد.
حال باید پرسید با دو قطعنامه شورای امنیت برای مجازات ایران و انزوای همهجانبه جمهوری ولایت فقیه همراه با هدر رفتن حداقل ۴۰۰ میلیون دلار در طول یک سال، غنیسازی چهار گرم اورانیوم ارزش اینهمه جاروجنجال و هایوهوی را داشت؟
سلطان حسین و سلطان علی
شاه سلطان حسین در کنار مجالس جنگیری و احضار جیشالارواح و سرسره با بانوان محتشم دربار معدلتگستر و نماز رویت آقا مهدی موعود، جمعه آخرماه به همراه پنج هزار تن از زنان حرم در باغ دلگشای کنار هشتبهشت به تماشای مراسم وصلت خران مذکر و مونث مینشست. سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزادههای اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و سیده خوله (دختر کشفشده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده و یادش رفته است آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نامهای حکشده بر کاشیهای آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود میشوند و به هوا میروند.
پهلویها به اسم و رسم و گور قاجارها دست نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدینشاه. فرمانفرما و فرزندانش هم کنار مشیرالدوله و موتمنالملک و مخبرالسلطنه و آقازاده علاالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علیرغم ارتباط تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسئولیتهای بالا در کشور بودند.
اهالی ولایت فقیه برعکس، حقارتهایشان را در نفی مردان و زنان صاحبنام، خاندانهای سرشناس و ایرانیان سرفراز از هر صنف و طایفهای شفا میدادند. حتی به نواده دکتر مصدق هم رحم نکردند و سینهاش را شکافتند و میراثش را به غارت بردند. در عصر ولی فقیه و جانشینش که حالا کوس لمن الملکی و خلیفهگری هم میزند، هرچه انسان بداطوار و بدگفتار و نادان بود، بالا کشیدند و مسئولیتهای مهم را به آنها بخشیدند.
چنین شد که امروز هر ایرانی که ذرهای حمیت و غیرت وطنخواهی در او باشد، با نگاه به هیئت حاکمه احساس شرم میکند که در آغاز دهه سوم قرن بیستویکم چه انتظاری داریم؟ هرچه میبینیم، فریب و دروغ است. هرچه میشنویم، ریا و تزویر است. ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده است. زمین و زمان در تسخیرشان و شرق و غرب در لرزه از هیبتشان، آن وقت در روز روشن دانشمندان اتمیشان را میکشند، بزرگترین تاسیسات موشکی و انبار سوخت موشکی و تاسیسات هستهایشان را ویران میکنند؛ ان یعنی تمام ادعاهایشان باطل است و اطوار و اقوالشان مایه خجلت و ننگ.
رهبرشان از نظامیان سان میبیند و درجه میدهد و به جای روضه قاسم خواندن به صنایع هوافضا میرود و از تسخیر سما و موشکهای عرشپیما میگوید و فرمان میدهد بر پیشانی حرم سیدهخوله، دختر امام حسین در بعلبک لبنان، چنین بنویسند: «بمبارکه ولی امر والمسلمین آیه الله العظمی الامام علی الحسینی الخامنئی و برعایه و کیله الشرعی العام فی لبنان حجت الاسلام والمسلمین السید حسن نصرالله الامین العام لحزبالله وبدعمه الخاص، تم تجدید و توسیع وزخرفه المقام…» یعنی اینکه «به برکت وجود ولیامر مسلمانان حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای و با حمایت وکیل شرعی ایشان در لبنان دبیرکل حزبالله، حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله و با تلاشهای ویژه ایشان بازسازی و گسترش و تزیین این مقام مقدس در سال ۱۴۱۶ هجری به نشانه وفاداری به شهدای مقاومت اسلامی و خانوادههای صالح آنها به اتمام رسید»
ما در آغاز سال ۱۴۴۴ هجری قمری قرار داریم. سال ۱۴۱۶ یعنی در واقع ۲۸ سال پیش؛ وقتی تازه سیدعلی آقا در کار کسب قدرت بود و هنوز بزرگ و کوچک مداحیاش نمیکردند و دستش به خون آلوده نبود و نظامش تا گردن در فساد غرق نشده بود. با این همه لوحه سرامیک سردر امامزاده جعلی در بعلبک او را ولی امر و امام المسلمین میخواند، چون هزینههای بازسازی مسجدی مهجور را داده است که بر آن گنبد زنند و برای شیعیان لبنان که اهل امامزاده بازی نیستند، دکانی پررونق برپا دارند.
در آغاز نوشتم ولی فقیه خیلی اطوار سلطانی گرفته و حالا مثل شاه روضه عاشورا نیز بر پا میکند. با این تفاوت که اگر در روضه شاه کسی از بزرگان حاضر نبود، گریبانش را نمیگرفتند که چرا نیامدی؟ غیابش نیز بحثبرانگیز و شایعهپرداز نبود. اما در زمانه سلطنت نایب امام زمان، حضور و غیاب اهالی ولایت فقیه هزار معنا دارد.
وقتی ۴۳ تن از ارکان انقلاب در روضه رهبر حاضر نمیشوند، به ذوبشدگان دولت اسلام مینگرم. همه زشت و کریه، همه منفور، به راست رهبر، اسماعیل خطیب و حدادعادل، به چپش، رئیسی و امیرعبداللهیان و مخبر و در پشت سر مبارکش آقا مجتبی غرق عظمت بابا است.
داریم به فصل نهایی عاشورای ولایت فقیه نزدیک میشویم. حرمله و شمر و ابن زیاد رویاروی هم صف کشیدهاند. صحنه آخر دیدنی خواهد بود. من بر این باورم که مهسا با رایت آزادی که برافراشت، روزهای پایانی ولایت عظما را رقم زد. زن ایرانی دیگر ترس ندارد؛ همه زیبایی و سرفرازی است؛ غرور است و بینیازی. کاوه ما است او؛ پس در پیروزیمان شک نکنید و در عین حال به یاد داشته باشید که در پرتو همبستگی، میتوانیم به ایرانی آزاد و دموکرات دست پیدا کنیم.
[هفته پیش به حسین موسویان، سفیر سابق رژیم در آلمان اشارتی داشتم. دوستانی خواستند آنچه درباره او میدانم و هنوز ناگفته است، باز گویم.
همان روزی که ماموران وزارت اطلاعات با ریختن به خانه قصرمانند حسین موسویان و دفتر مجللش در مرکز پژوهشهای استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، ضمن دستگیری او و بازجویی از افراد خانوادهاش، یک وانتبار را از اسناد و اوراق و فیلم و عکس و سیدی و دیویدی انباشتند، برایم آشکار بود که چیزی فراتر از موسویان در این میان موردنظر است.
از فردای افتضاح توتال، پیدا بود دستی ورای دست آقامهدی هاشمی صحنهآرای بازی است. سیدحسین موسویان آدم عادی نبود که به همین سادگی در بند ۲۰۹ اوین وردست کسانی قرار گیرد که او و حامیان و اربابانش ۳۸ سال است به سرکوب و شکنجه و اعدام و ذبح انقلابی آنها مشغول بودهاند. مگر سیدحسین که میزبان فلاحیان در آلمان بود و ناظر بر قتل دکتر صادق شرفکندی و یارانش در میکونوس و ترتیبدهنده خروج اکبر خوشکوشک، سردسته قاتلان فریدون فرخزاد، از آلمان و از آن بالاتر، فردی که در گفتوگوهای پشتپرده با اهل حجاز و عراق و مغرب و مشرق همراه و همسفر آقا مهدی بود، برگ چغندر بود که به همین راحتی به خانهاش بریزند و حاجخانم را وحشتزده کنند و بعد هم زیر گوش حاج آقا (بهرمانی)، اسباب و اوراق او را در یک وانت بار بریزند و به بند ۲۰۹ اوین ببرند.
موسویان سرانجام با کمک هاشمی رفسنجانی بیرون آمد و به آمریکا رفت؛ اما ریشه حکایت او در پناه جستن بزرگجاسوس روسها در تهران، کوزیتکچین، به سفارت انگلستان و انتقال او به لندن بود که به فاش کردن جزئیات شبکه جاسوسان شوروی در ایران از جمله شبکه نظامی حزب توده و مطلع شدن رژیم از این اطلاعات در سفر عسگراولادی به پاکستان به همراه ریشهری و ملاقات او با یک مامور انگلیسی منجر شد. این اطلاعات به دستگیری رهبران حزب توده و اعدام ناخدا افضلیپور، فرمانده وقت نیروی دریایی ایران و چند نظامی دیگر همراه با رحمان هاتفی، سردبیر کیهان و مسئول سازمان نظامی حزب توده، منتهی شد. ضربهای که شوروی در آن زمان تحمل کرد، چنان سنگین بود که روسها تا فروشکستن اتحاد شوروی دردش را حس میکردند. از این رو با ضربهای که به موسویان وارد کردند، از غرب و بهویژه بریتانیا انتقام گرفتند.]
از میزبانی حسین موسویان در نشست نظامیان آمریکائی تا ناوهای هواپیمابر در خلیج فارس
روزی که مردم ایران بر وطن ویران ، میگریند
علیرضا نوری زاده
پرزیدنت جوبایدن رئیس جمهوری ایالات متحده أمریکا والبته مشاورانش از تیره نایاکی ها ، در رابطه با میهن ما در جه اندیشه ای هستند ؟ هزاران رزمنده و ناو هواپیمابر برای دفع احتمالی شر رژیم ولایت فقیه به خلیج فارس اعزام میکنند و همزمان حسین خان موسویان را با أن سوابق درخشان در ألمان به سخنرانی در جمع نظامیانی دعوت میکند که رژیم ولایت فقیه (که موسویان سرسپرده آن است ) صدها تن از آنها را دربیروت و سومالی و عراق وافغاتستان بقتل رسانده است ) مطابق خبر گویا نیوز ” سیدحسین موسویان سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان در زمان ترور میکونوس و عضو پیشین تیم مذاکرهکننده هستهای رژیم که به عنوان پژوهشگر در دانشگاه پرینستون آمریکا به سود رژیم فعال است، یکی از سخنرانان نشست سالیانه «فرماندهی استراتژیک آمریکا» بوده که ۱۶ اوت (۲۵ امرداد) در ایالت نبراسکای آمریکا برگزار شد.
جیم پیلن فرماندار ایالت نبراسکا و ژنرال آنتونی کاتن فرمانده کل ستاد «فرماندهی استراتژیک آمریکا» سخنرانان افتتاحیه این نشست دو روزه بودندکه در آن شمار زیادی از افسران نظامی، مقامات سیاسی، امنیتی و چهرههای آکادمیک آمریکایی از جمله دان بین نماینده کنگره آمریکا و ویلیام مک تورن بری نماینده سابق کنگره در آن حضور داشتند و سخنرانی کردند.
وبسایت خبری «جماران» که به حسن خمینی نوه روحالله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی وابسته است با حدود دو هفته تأخیر متن کامل سخنرانی موسویان رامنتشر کردهاست.
موسویان در مقدمه سخنرانی خود با اشاره به روابط تاریخی ایران و آمریکا گفته از سال ۱۸۵۶ تا ۱۹۵۳ جوانان اصلاحطلب ایران تحت تأثیر ارزشهای آمریکا در مورد دموکراسی و حاکمیت قانون اساسی قرار گرفتند و هاوارد باسکرویل اهل نبراسکا و فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون آمریکا در کنار مشروطهخواهان برای مبارزه علیه دیکتاتوری دوشادوش مردم ایران جنگید و جان باخت.
وی سپس گفته «آمریکا و انگلیس علیه حکومت مردمی دکتر محمد مصدق کودتا کردند، شاه دیکتاتور را بر قدرت نشاندند و آمریکا در جهت اهدافش برای مقابله با شوروی، به مدت ۲۵ سال بطور غیرمستقیم بر ایران سلطه یافت” .
موسویان در ادامه با بیان اینکه انقلاب اسلامی در ایران نتیجه دیکتاتوری شاه و سلطه آمریکا بود اقدامات دولت آمریکا در حمایت از محمدرضاشاه پهلوی را عامل حمله انقلابیون در آبان ۱۳۵۸ به سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری ۵۲ دیپلمات دانست و گفت بعد از این جریان اگر آمریکا پایبند قرارداد الجزایر بود میتوانست بنیان یک روابط جدیدی بین ایران و آمریکا باشد تا دو کشور روابطی نو بر پایه احترام متقابل و عدم مداخله و منافع مشترک داشته باشند اما آمریکا این قرارداد را نقض کرد.
کلیه غمزه های حسین خان درباب ۲۸ امرداد و عدم التزام واشنگتن به قرارداد الجزایر ؛ از باب مدح شبیه ذم است ورنه حسین خان که دیرگاهی است از مواهب عموسام برخوردار است و بارها رسول محل وثوق طرفین در رد و بدل کردن نامه های خصوصی بین سیدعلی و “پرزیدنت ها ” بوده است خوب میداند دعای مهر جوئی و محبت طلبی که حاج دائی سیدعلیدر کودکی به گردنش أویخت ؛ چنان مؤثر و کاری در دل باراک حسین و جو بایدن بوده است که از باد و باران نیابد گزند و تاروز قیامت کارساز است .البته آن روز معلو م نیست کدامیک شفیع دیگری در حضرت حق خواهد بود .?
هیچ یک از ما جان جهان بین و آینه فردا نگر نداریم برپایه نشانه ها گاه برمنطق قیاس و یا شیوه استقراء پیش بینی هائی میکنیم که گاه درست از آب درمیاید و زمانی سرتا پا غلط .بنابراین هرچه فکر کردم رابطه ای بین حسین خان در دانشگاه نبراسکا و ناوهای هواپیمابر أمریکائی با سلاح اتمی در خلیج فارس ؛ پیدا کنم تا این لحظه نتوانسته ام . بنابراین باز هم از خود می پرسم ؛
آیا ایالات متحده به انتظار حادثهای در ابعاد حملۀ هواپیماهای ژاپنی به «پرل هاربر» است تا جنگ تمام عیار را علیه جمهوری ولایت فقیه آغاز کند؟ اگر چنین باشد، آیا در همان سالهای نخست انقلاب ، ۵۲ دیپلمات را ۴۴۴ روز به صورت وحشیانه و دور از اخلاق وعادات ایرانی به اسارت گرفتن ، و چندی بعد ۱۷۰ نظامی آمریکایی را در لبنان از نعمت زندگی محروم کردن و صدها تن را مجروح به زخم و جرح رساندن به تنهائی کافی برای منع ورود موسویانها به یک نشست با حضور نظامیان بلند پایه ، نبوده است ؟ چند سال پیش محمد قائد نویسنده و تحلیلگر سرشناس خانه پدری مطلبی نوشت با عنوان یوم الفاجعه ، همان زمان تحلیلی بر این مطلب تکان دهنده نوشتم . امروز باردیگر فضا را چنان میبینم که محمد قائد میدید از یکسو شاهد خنده های زیر لب وعشوه های پنهانی اهالی ولایت کاخ سفید و ساکنان قلعه چهار راه آذربایجان هستیم و دعوت از سیدحسین به نشست نظامیان و از سوی دیگر مانورهای أمریکا و اسرائیل و دیگر متحدان با اشارات پیدا و پنهان در آسمان و دریا و زمین علیه ایران .
محمد قائد در یادداشتش ؛ تصویر یومالفاجعه را این چنین پیش روی ما گذاشته بود : “روزی که دیگر خبری از قلم و دفتر و حتی کامپیوتر نخواهد بود و اهل تهران و ری مویهکنان بر ویرانههای خانه پدری بر لوحه گلی شرح فاجعه را خواهند نوشت و صد سال مویهکنان به دنبال مقصر خواهند گشت.” تصور کنیم روزی را که یک سخنگوی نظامی آمریکا در برابر خبرنگاران یادآور ملت عزیز آمریکاشود که ” ما میدانیم جریان افغانستان وعراق شما را از هرچه جنگ است بیزار کرده و هیچکدام از شما نمیخواهید بار دیگر فرزندان شما در یک جنگ هولناک جان خود را از دست بدهند اما یادتان باشد آنجا در خاورمیانه رژیمی وجود دارد که دیروز فرزندان شما را در مقر تفنگداران دریائی ما در بیروت به قتل رساند، بعد دیپلماتها و کارکنان بیگناه سفارت ما را در پایتخت لبنان در یک انفجار مهیب از طریق وابستگانش تکه پاره کرد، قبل از آن دیپلماتهای ما را به مدت ۴۴۴ روز گروگان گرفت، بیش از پانزده تن از آمریکاییها را در بیروت گروگان گرفت و ویلیام باکلی رئیس دفتر سیا را زیر شکنجه به قتل رساند، در انفجار خبر اول نقشه انفجار و رساندن مواد منفجره به عربستان و آموزش تروریستهای شیعه را عهدهدار بود و درعراق نیز بیش از صد تن از فرزندان شما با سلاحهائی که در این کشور به دست تروریستها داده به قتل رسانده و صدها تن نیز زخمهای گران از این سلاحها بر جان و تن دارند. حال شما فکر میکنید باید دست روی دست بگذاریم و در زمانی که رژیم حاکم برایران با داشتن موشکهای دوربرد و پهبادهای انتحاری در آستانه آزمایش سلاح هسته ای است تا متحدان مارا درمنطقه با خطر نابودی روبرو سازد ؛ هیچ اقدامی انجام ندهیم تا دسته دسته فرزندانمان با توطئههای رژیم حاکم بر ایران نابود شوند و فردا هم که با بمب هستهای ابعاد باج خواهی خود را گسترش دهند و یا اسرائیل را در معرض نابودی قرار دهند.شما نوک کوه یخ را میبینید ما از عمق أن باخبریم . وضع ایران با کره شمالی قابل مقایسه نیست…
این برداشت من از سخنان یک دوجین مسئول نظامی و سیاسی آمریکایی طی سالهای اخیر به ویژه در دوران ریاست دونالد ترامپ است که باردیگر برای ریاست خیز برداشته است .. در چنین فضائی صدای آنها که میدانند در صورت وقوع فاجعه، تلاشهای چهار پنج نسل ایرانی برای ساختن خانه پدری یک شبه به باد خواهد رفت کمتر شنیده میشود. در حالی که اگر امروز گروههای به اصطلاح اپوزیسیون در دو سوی مرز به جای اینکه مثل کشیشهای کلیسای بیزانس در قسطنطنیه هنگام حمله سلطان محمد فاتح، که توی سر و کله هم میزدند میخهای صلیب مسیح به لاهوتش خورد یا ناسوتش، دست از بحث ملالآور و تکراری میخ ۲۸ مرداد به لاهوت ملت ایران فرو رفت یا به ناسوتشبردارند و در اندیشه جلوگیری از تحقق یومالفاجعه باشند و درعین حال بدیلی حداقل در حد چند حکومت سایه را به مردم ایران و جامعه بینالمللی عرضه کنند، میتوان امیدوار بود که در برابر اراده اکثریت ملت ایران برای کندن شر خناسان و در عین حال حفظ خانه یکپارچه پدری، جامعه بینالمللی و به ویژه ایالات متحده، بپذیرد که یار شاطر ملت ایران باشد نه بار خاطرش، نویدبخش سازندگی و آزادی و عدالت شود نه پیامآور ویرانی و مرگ و حکومت نظامی.
برای من تردیدی نیست علیرغم تربیتی که از فردای انقلاب، توسط مأموران عقیدتی ـ سیاسی ارتش و حفاظت اطلاعات بر ارتشیهای ما تحمیل شده ومشاهده ریش و تسبیح و مراسم سینهزنی عاشورا با حضور سرلشکر ستاد موسوی در حال نوحه دو طفلان مسلم را خواندن و زنجیرزنی دریادار اران به همراه دلاوران نیروی دریائی در پایگاه دریائی حُرّبن یزید ریاحی در زیردریائی طارق مجهز به اژدرهای طیراً ابابیل وخلبانان رشید در پایگاه ستاری درحال خواندن مرثیه فاجعه عاشورا … ارتش ما از ۹۰ درصد نظامیانملی، عاشق خانه پدری ، و فداکار و دلاور تشکیل شده که طی ۴۴ سال گذشته زخمهای بسیاری نه فقط از دشمن در جبههها بلکه از اهل ولایت فقیه بر جان و تنش دارد. این ارتش به روی مردم آتش نخواهد گشود. و به روز واقعه در کنار مردم خواهد بود. میرسیم به سپاه نیروئی که متشکل از یکصدهزار یا کمی بیشتر از کادرها و حدود ۲۰ هزار سرباز زیرپرچم در نیروی زمینیاش، مطابق باور سید علی آقای فرمانده کل قوا آماده جانبازی در راه حفظ نظام و حمایت از جمهوری ولایت فقیه است. (فرمایشات سید علی در دیدار اخیرش با فرماندهان سپاه را مرور کنید) من اما میدانم بدنه اصلی سپاه با مردم است و همانطور که ۸۵ درصد از سپاه علیرغم دستورات محسن رضائی فرمانده وقت و توصیههای نماینده سید علی اقای فرمانده کل قوا و بخشنامه برادر سرلشگر بسیجی راحل حسن فیروزآبادی رئیس وقت ستاد کل، در دوم خرداد ۷۶ به خاتمی رأی داد، امروز نیز بیزار از عربدهکشیهای فرمانده اش و یک دوجین ژنرال با درجههای کیلوئی علیه آمریکا و اسرائیل، سخت نگران سرنوشت وطن است. اینها نیز به روی مردم آتش نخواهندگشود اما مسئولیتشان فقط به عدم شرکت در کشتار و سرکوبی ختم نمیشود بلکه آنها امروز میتوانند نقش بسیار مهمی در جا به جائی قدرت در ایران بازی کنند. ارتشبد سوارالذهب، نمیری را در سودان برانداخت و در کمتر از یک سال حکومت را به دولتی منتخب مردم واگذار کرد. در موریتانی نیز نظامیان با برانداختن دیکتاتور فاسد، انتخابات را برگذار کردهاند
من مشوق کودتا ن نیستم، جامعه مدنی ایران پذیرای کودتا هم اگر باشد من با آن مخالفم، اما میدانم با توجه به وضعی که در کشور حاکم است و با بالا گرفتن کار گروههائی مثل جنبش مقاومت مردمی ایران و گروههائی مشابه در غرب و شمال غربی کشور، هر تحولی در ایران اگر همراهی نظامیان را نداشته باشد با موفقیت کامل روبرو نخواهد شد. بنابراین امروز موج عظیم زنان ، دانشجویان، کارگران، روشنفکرانو حتی روحانیون مخالف هیأت حاکمه و وضع موجود با یک حمایت نظامی و همدلی و همصدائی میلیونها ایرانی در خارج کشور، میتوانند هم جلوی فاجعه را بگیرد و هم ایران را در مسیری متفاوت از مسیر بعد از «یومالفاجعه» قرار دهد.
۲۵ شهریور به قول علماء یوم ألمیعاد است ، میعاد با وطن با زن زندگی آزادی با فاطمه سپهری ، نرگس محمدی و توماج صالحی وسامان دورپری ، مهدی یراحی ، بهزاد علی کناری ، روزنامه نگاران و اندیشه گران سیاسی و مذهبی و فرهنگی چون مهدی بهمن و مهوش ثابت و سارا متقی بانوان هنرمند و فرزانه زیر شکنجه ، دهها زندانی بیگناه در هفته های اخیر … اگر هوشمندی ، استقامت و همدلی نشان دهیم اگر با دستهای پیوسته فریاد زنیم ، ارتش و سپاه هم ساکت نمیمانند . باید فرزندان خانه پدری را از چنگ سید علی و وابستگانش نجات دهیم . این جماعت فاسق فاسد را جز دریک خیزش مردمی نمیتوان به مزبله تاریخ انداخت .بودن أنها یوم المیعاد را به یوم الفاجعه بدل خواهد کرد.
کلیپ شیخ مجتهدزاده معروف به قمی را حتما دیده اید او با وقاحت میگوید که به ملت ایران لطف میکند که پولشان را میگیرد تا برای رفاه خود مصرف کند چون سرباز مهدی موعود است و هرکه باج ندهد به بیماری و بلاکت دچار خواهد شد… لحظاتی به عمق سخنانش بیندیشید. آنگاه به حرکت أیید که بین فاجعه و میعاد فاصله کوتاهی است.
بعد از سفری به بلاد فخیمه ؛ پسر میرزا هاشم از در پشتی به میدان بازگشت
آیا لاریجانی قادر به نشاندن مجتبی برتخت رهبری است؟
علیرضا نوری زاده
*چه خبرشده که أقای دکتر علی یکباردیگر به صحنه آمده است؟ در جمهوری ولایت فقیه معمولا وقتی رئیس مجلس اسلامی هستی یا رئیس القضات و یا وزیر ارشاد مطرود ویا مثل تحفه آرادان مدیحه خوان ولایت و همسفره با نایب امام ؛ گام بعدیت ریاست جمهوری است
اما حکایت علی أقا از جمع فرزندان میرزا هاشم أملی لاریجانی ، تفاوتهائی با روایات اهالی ولایت فقیه دارد. او که به قهر از کاروان سرسپردگان ولی فقیه جداشد و نتوانست تحمل کند که مقام ولایت سید شش کلاسه نادان با کارنامه شش هزار اعدامی را برصاحب دکترای فلسفه وادبیات دانشگاه تهران ،ارجح بدارد ، باردگر نرم نرمک و اندک اندک ، به دیدار “قدرت خانم ” میآید .
دکتر علی لاریجانی ( نشان از دو کس دارد این نیک پی) ، هم آقازاده مرحوم هاشم اردشیر آملی، آخوند استخواندار شوخ طبع است و هم داماد مرحوم مرتضی مطهری است . آخوندی که اگر به تیر غیب فرقان گرفتار نشده بود یا هم چون آقای منتظری خانه نشین میشد و یا بدتر از آن کارش به زندان و اعدام میکشید. آقای مطهری کسی بود که در دورانی که فلسفی و سه چهار تا از منبریهای انقلابی هر بار فرصتی می یافتند مجله زن روز را به عنوان مروّج فساد و بیبند وباری مورد حمله قرار میدادند، در این مجله سلسله مقالاتی نوشت که سروصدای زیادی به پا کرد. مقالاتی در باب حجاب و حدود آزادی زنان…
کناره جوئی علی لاریجانی نخست از شرکت در انتخابات مجلسی که ریاست دوره قبلی اش را داشت و سپس ابلاغ رد صلاحیت شدن در انتخابات ریاست جمهوری به فرمان نایب مهدی موعود توسط اصغر حجازی و سقوط اخوی فقیه أقا صادق از رنیس القضاتی به مجمع مصلحت ول معطلان رژیم ، به علی لاریجانی که آدم باهوشی است ، هشدار داد که عهد مودت با سید خراسانی به نهایت أمده و إرتباط اخوت ، به رابطه از سرمصلحت ، آنهم نه برای دراز مدت، بدل شده برای علی لاریجانی جدائی از قدرت خانم أنهم در آستانه به کاخ ریاست بردنش ، کار ساده ای نبود پیش از پرداختن به دلائل ظهور علی أقا بعد از زیارت شمال بریتانیای کبیر نگاهی میاندازم به خانواده اردشیر لاریجانی، و جایگاه این خانواده در انقلاب و سپس در نظام جمهوری اسلامی.
* مرحوم آیت الله میرزا هاشم اردشیر لاریجانی ملقب به آملی از جمله آخوندهای سنتی مخالف با آلودگی دین به سیاست و بسیار خوش مشرب و باذوق بود. و چنان از ولایت فقیه و اطوار و احوال اهالیاش بیزار بود که یک بار وقتی به دیدن همدندان و رفیق دیر و دورش مرحوم حاج آقا شهاب مرعشی نجفی رفته بود، گویا در یکی از شبهای ماه رمضان، در مقابل اصرار حاج آقا شهاب که دیروقت است بمانید سحری را با هم می خوریم به طنزی گزنده گفته بود قربان جدّت بروم بهتر است بروم چون فردا ممکن است به جرم اینکه شب را با هم گذرانیدهایم و لواط کردهایم ما را دستگیر کنند و به دست آدمخواران ریشهری بدهند.
آقای آملی دیرسالی در نجف اقامت داشت، بعد از تکمیل تحصیلات عالیه نزد اساتیدی هم چون مرحوم سید محسن حکیم، مرحوم شاهرودی بزرگ ، مرحوم خوئی و… خود به تدریس در حوز علمیه نجف مشغول شد. صادق و علی و محمدجواد و فاضل و باقر فرزندان او همگی از محصولات نجف هستند.
علی لاریجانی دانش آموز مدرسه ایرانیان نجف
خانواده لاریجانی هم چون هزاران خانواده روحانی و غیرروحانی ایرانی ساکن عراق به دستور مستقیم صدام حسین از این کشور اخراج شد. و از تمام امتیازاتی که رژیم گذشته برای معاودین قائل شده بود برخوردار شدند از جمله ورود فرزندن بدون کنکور به دانشگاه. مرحوم میرزا هاشم اصلاً نمیخواست فرزندانش دنبال آخوندی بروند. او بارها اینجا و آنجا گفته بود عمامه و عبا در جهان امروز نان نمیشود باید رفت و علم یاد گرفت. او هم چون مرحوم شریعتمداری دروس آخوندی را علم نمیدانست. یگانه پسر آیتالله شریعتمداری به دنبال علم جدید رفت و مهندس عالیقدری از دانشگاه صنعتی شد وفرزندان میرزا هاشم منهای یکی (صادق) که برخلاف برادران هوشمند بسیار کودن بود و به همین دلیل نیز پدر پذیرفت این یکی در قم بماند و در مدرسهای که به نامش بود مشغول زد و خورد لفظی با زید و عمرو باشد؛ بقیه به فراگیری علوم جدید به دانشگاه رفتند، یکی (فاضل) ره به ادب و فلسفه برد و آن دگری (باقر) به مدرسه طب رفت. محمدجواد زمین را کوچک دید و ره به عالم فیزیک و انجم و افروز در آمریکاکشید و علی آقا که دل به ادب داشت و اندیشه و فلسفه و ریاضیات ره به هر دو وادی کشید. برخلاف اخوی محمد جواد که پس از شاگرد اول شدن در دانشگاه صنعتی (آریامهر سابق و شریف امروز) یک بورس دو قبضه از وزارت علوم شاه گرفت و راهی ینگه دنیا شد تا نماز جماعت به امامت دکتر ابراهیم یزدی بخواند و آش انجمن اسلامی را بار بگذارد و روزها در دانشگاه تحقیقات در عرصه فیزیک و فیزیک اتمی را دنبال کند و شبها حلیهالمتقین را ورق زند، در تهران ماند و صبیه آقای مطهری را به همسری گرفت و از همان روزهای جوانی دل به ماکیاول سپرد و دست به بیعت بسوی سید روحالله دراز کرد.
میرزا هاشم به شدت مخالف آلوده شدن فرزندانش به سیاست به ویژه در روزگار حکومت آخوندی بود. او به محمدجواد وقتی معاون وزارت خارجه شد پیغام داده بود نانی که میخوری حرام است، ما یک عمر نان حلال خوردیم، فکر نکن چون در وزارت خارجهای دامنت آلوده نیست، تو به همان اندازه که (لاجوردی) جنایت کرده، در جرائم این رژیم سهیم هستی. کنار بکش و خود و خانوادهات را نجات بده. از برادران لاریجانی، محمدجواد زودتر از همه آلوده شد، و علی آقا پشت پرده اتاق فرمانده سپاه و سازمان اطلاعات سپاه زیاد تظاهر نمیکرد تا هم پدر را راضی نگاه دارد و هم بیسروصدا به خدمت در دستگاه سپاه مشغول باشد. خمینی احساس میرزا هاشم و پسرانش را نسبت به خود میدانست اما در عین حال از هوش و درایت و آگاهیهای آنها باخبر بود و وجود شان را در دستگاه حکومتش ضروری میدانست با اینهمه به محض آنکه فرصتی پیدا شد به بهانه اینکه محمد جواد غلط کرده درباره ضرورت برقراری رابطه با آمریکا حرف بزند، دستور کنار گذاشتن او را از وزارت خارجه صادر کرد. علی آقا برخلاف اخوی محمدجواد که بیشتر دوست داشت محوریت خود را در تصمیمگیریهای کلان به رخ کشد ؛علیرغم داشتن روابط دوستانه با خامنهای به گونهای که در سفر و حضر همراه حضرتش بود و آشکار و نهان مراتب دلبستگی خود را به او ابراز میکرد، هرگز در صدد نمایش پیوندش با مردی که با ترفند هاشمی رفسنجانی در کرسی رهبری جای گرفت برنیامد . بردستش بوسه زد سر بر آستانش نهاد که ؛ چون دایره ما ز پوست پوشان توئیم / در دایرۀ حلقه به گوشان توئیم / ار بنوازی ز دل خروشان توئیم / ور ننوازی ز جان خموشان توئیم.
آقای خامنهای از همان اول با تکیه بر دستگاه امنیتی، افراد مورد اعتمادش را از جمع مدیران وزارت اطلاعات برگزید و علی آقا را که تجربه گرانی در دوران فعالیت در اطلاعات سپاه کسب کرده بود به حلقه مشاوران خاصه فراخواند و آن روزی که در پی یک درگیری تند لفظی با خاتمی وزیر ارشاد وقت در نشست ویژه با دولت، به خاتمی گفت اگر جنابعالی معتقد به هجمه فرهنگی نیستید و طرحی برای مقابله با آن ندارید پس چرا در وزارت باقی ماندهاید (خاتمی بلافاصله استعفا داد و آن نامه صریح را برای اطلاع عامه منتشر کرد) خامنه ای بلافاصله حکم لاریجانی را برای وزارت ارشاد نوشت و نزد رفسنجانی فرستاد. چه کسی بهتر از علی بن هاشم أردشیر أملی که بارها مراتب خلوص و بردگی خود را نسبت به نایب امام زمان نشان داده بود. از أنجا داماد مطهری به صداوسیمای ولایت رفت .
دوران ده ساله ریاست علی لاریجانی بر صدا و سیما به گفته دوست و دشمن سه ویژگی چشمگیر داشته است. نخست بریز و بپاش عجیب و غریب و افزایش هزار درصدی بودجه صدا و سیما، دوم توسعه شبکهها و جذب شمار زیادی از نویسندگان و هنرمندان با دستمزدهای کلان به رادیو و تلویزیون همراه با ابراز تسامح و در مواردی آزادی عمل دادن به تهیه کنندگان و کارگردانان و نویسندگان، و تکریم چهرههای قدیمی و رسیدگی به وضع زندگی آنها، و سرانجام مستقر کردن شماری از فرماندهان سپاه و مدیران امنیتی در مراکز تصمیمگیری و امور اداری و مالی صدا و سیما. البته حضور علی کردان راحل ! در جایگاه مسئول مالی صدا و سیما، و سوءاستفادههای کلانی که مجلس ششم کوشید بخشهائی از آن را برملا کند . نقاط سیاهی در کارنامه علی لاریجانی در صدا و سیما به جا گذاشت. علی لاریجانی در جریان قتلهای زنجیرهای برای کاستن از سرگیجه ارباب و لطمه زدن به خاتمی که پرده بسته را بالا برده و آلودگی امنیت خانه مبارکه نایب امام زمان را آشکار کرده بود برنامه چراغ را پخش کرد و اجازه داد خسرو خوبان (روحالله حسینیان) ساعتی به عشوه و غمزه به نشان دادن جای دوست و دشمن بپردازد به این امید که گناه سربریدنها و سینه شکافتنها را متوجه سید اردکانی و اصلاحطلبان کند. خاتمی بعد از چراغ دستور داد علی آقا را به جلسه هیأت دولت راه ندهند که نامحرم است و کلک باز و جایش در میان احباب نیست. در تمام دوران ۸ ساله ریاست خاتمی صدا و سیما به امر رهبر شمشیرش را برای دولت از رو بست. مخالفان خاتمی و گروهش همه گاه در صدا و سیمای ولی فقیه قدر میدیدند و بر صدر مینشستند. دوربین و میکرفن همیشه آماده ضبط و پخش اطوار و اقوالشان بود.
دولت اما نصیبی از جعبه تماشا و صندوق سماع نداشت. کار کم کم به جائی رسید که خود سید علی آقای ولی فقیه هم حس کرد بهتر است کار را به مأمور دیگری سپارد که بچههای سپاه هم راضی شوند. بنابراین سردار حاج عزت ضرغامی که مدتی زیردست علی آقا ممارست کرده بود جای او نشست و علی آقا با حکم ارباب به شورایعالی امنیت ملی پیوست که دیگر اینجا خاتمی نمیتوانست از حضور او جلوگیری کند. بعد هم جریان انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد و حاج حبیب مؤتلفه که علی اکبر و لایتی را جلو انداخته بود وقتی فهمید آقای دکتر طبیب حضور حال مبارزه ندارد و کنار میکشد به سراغ علی آقا رفت و همزمان راستهای سنتی نیز آقازاده آقا هاشم را دلگرم کردند که برو ما داریمت! علی آقا البته نظر ارباب را استمزاج کرد و چنین دریافت که آقا نظر لطف دارد، بعد هم نمک خوردگان دیروز در صدا و سیما را جمع کرد که در میانشان چهرههای برجسته تئاتر و سینما و موسیقی کم نبودند. آن روزها تلویزیون آقای «ژاپه یوسفی» در ینگه دنیا هنوز دایر بود و سخنرانی علی آقا را در جمع اهل هنر پخش میکرد. البته بچه باهوش میرزا هاشم خیلی دیر متوجه شد آقا دارد همه را بازی میدهد و حتی حضور بنده زاده آقا مجتبی در خدمت سردار قالیباف هم بخشی از بازی ولی فقیه است که حضرتش دین و دل به رویگرزاده آرادانی سپرده و عزم جزم کرده تا یک هیچالله خان را مقام ریاست دهد. آن روزها میشنیدم که علی آقا چنان افسرده است که اینجاو آنجا زمزمه کرده میروم.
اینکه آقای خامنهای هنوز مرکب امضایش بر تنفیذ حکم ریاست تحفه آرادانی خشک نشده به او دستور داد جناب آقای علی آقای لاریجانی را به فرمان حضرت ما بر کرسی دبیری شورایعالی امنیت ملی بنشانید تلاشی از سوی رهبر برای دلجوئی و استمالت از لاریجانی بود. چنین شد که علی آقا نه فقط در مقام دبیر شورا و مسئول پرونده اتمی در مذاکرات بینالمللی قرار گرفت، بلکه اجازه یافت دبیرخانه شورا را به یک تشکیلات عریض و طویل تبدیل کند که بیش از دویست مدیر و معاون و مشاور و هفتاد هشتاد کارمند و منشی و راننده در آن مشغول به کاربودند . علی آقا در عین حال هر از گاه با مأموریتهای ویژه از سوی ارباب راهی شرق و غرب میشد. روزی در مسکو به پوتین عرض ارادت میکرد و روز دیگر در ریاض بوسه بر شانههای پادشاه سعودی میزد. و اینهمه خاری بود در چشم تحفه آرادان و وزیر خارجهاش که معلوم نبود این وسط چکاره است.
درگیریهای لاریجانی و احمدینژاد یکی دوتا نبود و تنها گاهی که ابعاد آن از دایره تحمل یکی از دو بازیگر خارج میشد، به بیرون درز میکرد. از جمله در زمانی که لاریجانی به بغداد رفته بود تا شروط جمهوری ولایت فقیه را برای شرکت در کنفرانس شرمالشیخ با حضور نمایندگان دول ذینفع در عراق با عراقیها در میان گذارد، در غیاب او متکی اعلام کرد به شرمالشیخ میرود. بعد هم برخلاف توصیه لاریجانی بر اعزام دکتر محمد جواد ظریف برای گفتگو با رایان کروکر سفیر آمریکا در بغداد، متکی ریاست هیأت را به حسن کاظمی قمی سردار مربوطه سپاه قدس و سفیر ولی فقیه در بغداد سپرد. اینهمه دکتر علی آقا را به خروش کشاند به گونهای که سرانجام استعفا داد اما ارباب کنارهگیری را نپذیرفت و گوش احمدینژاد را پیچاند که حفظ حرمت نماینده امین من واجب کفائی است. حکایت اما با آمدن پوتین به تهران به گونهای دیگر رقم زده شد. نخست آنکه علیرغم پیشبینیها و برنامهریزیهای قبلی، ملاقاتی برای دو تن یعنی او و هاشمی رفسنجانی با پوئین درنظر گرفته نشد. دوم آنکه ملاقات او با مشاور پوتین در امور امنیت ملی نیز لغو شد. و سرانجام پس از ملاقات پوتین با سید علی آقای ولی فقیه، لاریجانی اعلام کرد رئیس جمهوری روسیه پیشنهادات تازهای برای حل مشکل پرونده اتمی ایران ارائه داده است. خود آقای خامنهای نیز به طور ضمنی این گفته را عنوان کرده بود.
احمدینژاد اما برآشفته دریافت هرگونه پیشنهادی را تکذیب کرد. یعنی اینکه لاریجانی دروغ میگوید. سرانجام در یک جلسه شورایعالی امنیت ملی بین لاریجانی و احمدینژاد برخورد تندی رخ داد و پس از آن پسر میرزا هاشم به سراغ رهبر رفت که سیدنا، با این تحفه کار نتوانم کرد حال با شماست که اراده سنیه ملوکانه را بر آنچه تعلق گرفته، آشکار کنید. روز بعد علی آقا نیز مثل من و شما خبر استعفایش را از صدا و سیما به عنوان ششمین خبر داخلی شنید و بعد هم حیرتزده غلامحسین الهام شوهر فاطمه خانم رجبی را مشاهده کرد که از قبول استعفای او توسط تحفه آرادان سخن میگوید و اینکه جناب لاریجانی علاقمندند در حوزه دیگری به خدمت به مقام معظم رهبری و دولت جمهوری اسلامی ادامه دهند.
حقاً اگر لاریجانی ذرهای از غیرت و آزادگی پدر را داشت یا از ابوالزوجه راحل عزت نفس را به ارث برده بود، راضی نمیشد حال که این طور خوار و ذلیلش کردهاند و اربابی که شانزده هفده سال با کمال صداقت نوکریش را کرده بود این چنین بیصفتی کرده و تحفه آرادانی را بر او ترجیح میدهد و بعد هم ، سعید جلیلی را به جایش مینشاند همچنان کمر به خدمتش بندد. اما چندی بعد سر از مجلس و بعد ریاستش در آورد و بار دیگر دنیا به کام گشت و حضور در شورایعالی امنیت ملی و هیأت رؤسای قوا مستدام . و دوازده سال ریاست قوه مقننه .
با اینهمه معلوم نیست چه اشتباهی علی وصادق مرتکب شدند که هردو تبعیدی مجمع علافان شدند .
۱معروف است مرحوم حاج آقا هاشم اردشیر آملی لاریجانی صاحب فرزندانی شد که از همان کودکی قاشق طلا به قنداقشان سنجاق شده بود. چنین است که مطابق اخباری کاملا موثق دکتر علی لاریجانی باردیگر برای نجات جمهوری ولایت فقیه و زمینه چینی برای رهبری سید مجتبی به میدان میآید. او أخرین تیر در ترکش ولی فقیهی است که بزحمت نفسش بالا میأید و خود بانگ إنا لله را میشنود.
راستی أیا یک طلاق مشروط و موقت از “قدرت خانم” برای زمانی کوتاه جهت احیای حیثیت علی لاریجانی کفایت میکند ؟ اگردیروز خاتمی بعد از رانده شدن از وزارت ارشاد توانست با اطلاعیه معروفش وموضع گیرهای متفاوتش اعتباری بمراتب بیش از گذشته بدست آورد و در انتخابات ریاست جمهوری با مشارکت بیسابقه مردم بر رقیب مورد حمایت رهبر و سپاه پیروز شود ،این یک استثنا بود که تکرار نمیشود.با اینهمه سید علی خامنه ای وحشتزده از روز بعد از رحیل و سرنوشت فرزندانش ، بر این گمان است که شاید أقازاده آقای أملی و إخوان ، محترمانه در گورش گذارتد و دست بیعت به مجتبی جانش بدهند.
در حوزه منتظر تربیت مرجع نباشید اما قصه باجناقها زیاد است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۷ اوت ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
در لحظات جنون انقلاب، حوزه علمیه قم (منهای چند مدرس و مرجع سیاستنزده) تسلیم خمینی شد. آنها که مثل مرحوم آیتالله شریعتمداری خمینی را میشناختند و با افکارش آشنا بودند، تلاشهایی کردند اما ملت مسحور و در عین حال انقلابزده این تلاشها را ناکام گذاشت. ۴۴ سال بعد، حوزه زیر نظر ملاهای دین و دنیا فروخته و کاسهلیس ولایت جهل و جور و فساد به دعاگویی و کشف معجزات «قائد معظم» مشغول است. نماینده ولی فقیه از لحظه خروج یاعلی گویان او از زهدان مادر میگوید و رئیس مجمع مدرسین از خلوت شبانه «آقا» با صاحب عصر و زمان خبر میدهد. طلبهها هم مشق شغلهای بعدی را میکنند و از طلبههای نماز شبخوان اثری نیست.
سالها پیش یک روحانی سرشناس درباره روزهای دیرودور برایم نوشت که امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه گرفتار آن است، کممایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بیسواد بار آمدن طلبههایی است که مقدمات را تمام میکنند و به دروس سطح میرسند.
به گفته او، در گذشته، استادان حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت میرسیدند، آنقدر مثلا برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که قدم به جاده مرجعیت نمیگذاشتند و تا پایان عمر به تدریس ادامه میدادند. در نتیجه در قم یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که حقا در کار خود بیبدیل بودند. طبیعی است طلبهای که از زیر دست چنین استادانی بیرون میآمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد بهتماممعنی و یک مدرس آگاه بود.
فراتر از اینها، عامل دیگری در بین اغلب (هرگز نمیگویم همه) اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات مستحکم و قلبی بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمیخواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم میکرد. در آن روزها، گو اینکه حکومت اسلامی نبود، اما حتی آن را که طاغوتش میخواندند، هنگام سفر تا دعای سیدحسن امامی، امام جمعه، در گوشش طنین نمیانداخت، از پلکان هواپیما بالا نمیرفت. من خود هنگامی که در خدمت مرحوم کفایی بودم، در یکی از سفرهای شاه به مشهد، چهره او در کنار ضریح حضرت را از نزدیک دیدم که در آن از جبروت آریامهری اثری نبود؛ بلکه در چهرهاش همان را میدیدی که در چهره کربلایی عباس نعلبند کوهسنگی به گاه زیارت امام رضا میدیدی؛ خلوص و تضرع.
میگفتند حتی رضا شاه که به عبا و عمامه و امامزادهها اعتقادی نداشت، همه فرزندانش را با یک پسوند رضا نظرکرده امام رضا کرد، دربارش هر سال در ماه محرم روضهخوانی برپا میکرد و روز عاشورا خود او هم اغلب در مجلس حاضر میشد. حتی یک بار مهاجرانی واعظ (مرحوم دکتر عباس مهاجرانی) در روضه دربار، انتقادهایی تندوتیز از اوضاع کرد و شاه هم گوش داد و چیزی نگفت. در هر صورت مردم اعتقاداتی داشتند و از شاه تا گدا خطقرمزهایی را در عرصه دین رعایت میکردند.
در حوزه، واقعا اغلب طلاب و مدرسان در حالی که به نان شبشان محتاج بودند، مرتکب مناهی نمیشدند و حاضر نبودند نان جو طلبگی را با تهچین بریان عملگی دستگاه قدرت عوض کنند. چنین بود که حوزه صفایی معنوی داشت و وقتی صحبت از مراجع میشد، از این بزرگان اغلب با احترام یاد میکردند.
نکته بعدی، در رابطه با مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد میشد، بعضی شئون را خیلی رعایت میکرد، مثلا به حمام عمومی نمیرفت و برای خرید مایحتاج خانه به دکان خواربارفروشی و قصاب مراجعه نمیکرد. طلبهها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.
اوضاع امروز
به گفته این دوست، امروز در حوزهها دینداران واقعی در اقلیتاند. مراجع عظام هم امروز جیرهخوار سیدعلیاند. ناصر ابوالمکارم (شکرفروش شیرازی) و وحید خراسانی و شبیر زنجانی همانهاییاند که پیش از انقلاب دروس سطح و سطح عالی را در حوزه تدریس میکردند. متاسفانه آنها جانشینانی شایسته برای استمرار بخشیدن به عمل و سیره خود تربیت نکردند. در نتیجه دروس میانی دیگر میدان بحث و فحص و نقد طلبهها و مدرسان نیست و غور و تامل در متون شیعه به مباحثی بیرنگ و بو تبدیل شده که جذابیت ندارد و حوصله را سر میبرد.
نکته مهم دیگری که در گفتوگو بین استاد و شاگرد همیشه مطرح بود، ذکر علما و نویسندگان درگذشته با احترام و طلب رحمت بود. مثلا اگر طلبهای مسئلهای را مطرح میکرد که استاد پاسخ آن را از مرحوم ارباب و صدر نقل میکرد، فاتحهای برای آنها میخواند و طلبه نیز چنین روشی داشت. اما حالا طلبههای جوان علمای صدر مشروطیت را که خواستار تجدد و آزادی بودند لعنت میکنند و برای شیخ فضلالله مفسد کلاش صلوات میفرستند.
حوزه به وضع غریبی، از هویت و اصالتش دور افتاده است و بعضی از اسامی هم ممنوعهاند. مثلا اگر شاگردی در جلسه درس از مرحوم منتظری یاد کند یا از مرحوم شریعتمداری سخنی به میان آورد، زیر نظر میرود، نمره قبولی نمیآورد و درها به رویش بسته میشود.
از طرفی، نوکران سیدعلی آقا از مدتی پیش اینجا و آنجا تبلیغ میکنند که «حضرت رهبر» مدتی است متصل شده؛ یعنی اینکه در آمدوشدهایش به جمکران به حضرت حجت وصل شده و حالا چیزی نمانده که آبدهان مبارکش را هم در شیشههای عطر و گلاب به زوار بفروشند که بخر از این آبدهان شفابخش که غفلت موجب پشیمانی است.
بازار خرافه رواج بسیار دارد و طلبههای شارلاتان از این وضع نهایت استفاده را میکنند. مثلا یک روز شایع میکنند که سیدیوسف طلبه اهل نجفآباد که در قم درس میخواند، نیمهشب حضرت را به خواب دیده که برخیز و قیام کن و او هم اکنون در مدرسه فیضیه بست نشسته است. فردا خیل دردمندان و بیماران به سوی مدرسه روان میشوند تا با این طلبه نظرکرده دیدار کنند. دو روز بعد هم دکانی در کنار فیضیه تکهپارچههایی را به عنوان قطعهای از لباس طلبه نظرکرده به مردم مفلوک میفروشد و… .
با اینکه بسیاری از مردم از دین برگشتهاند، هنوز دکان بعضی متظاهران به دین مثل وحید و شبیر و مکارم که عنوان العظمی هم بر خود گذاشتهاند، پر رونق است، چون هم از توبره میخورند و هم از آخور. در باب فقه مظفر هم باید بگویم هنوز هم در بعضی از مدارس از پذیرش این کتاب به عنوان جانشینی برای قوانین میرزای قمی پرهیز میشود.
او در پایان اضافه کرد اینکه میگوید مدرسان میانی نادر شدهاند، به این دلیل است که جمعیشان به رحمت خدا رفتهاند، بعضی بر کرسی مرجعیت نشستهاند و بعضی دیگر به چاه مزدوری رژیم سقوط کردهاند. بنابراین تعدادشان روزبهروز کمتر میشود.
تکمله من بر توضیحات سید آشنای قمی
من به عنوان فردی که هم با حوزه آشنایی عملی داشتم و هم با بسیاری از اهل حوزه آشنا بودم و هستم، در توضیح پارهای از موارد ذکرشده در نامه این روحانی مقیم قم، یادآور میشوم که چه عیب دارد استاد میانی که هیچ، اصلا استاد فاضل سطح عالی نیز وجود نداشته باشد؟ آیا این امر به آزادی و اعتبار ایران لطمهای میزند؟ گیرم اصلا در تمام حوزه یک دکان دینفروشی هم باز نماند. آیا این امر به نفع مردم ایران نخواهد بود؟ در قرن بیستویکم هزاران انسان را روی زمین نشاندن و «ضرب زید عمرا» را به آنان یاد دادن چه باری از دوش مردم زجرکشیده ایران برمیدارد؟
اگر قرار است مباحث دینی بهویژه در مذهب جعفری به همان روال و گونه تدریس شود که ۳۰۰-۲۰۰ سال پیش تدریس میشد، این امر تخلف و دشمنی با عقل نوین و اندیشه معاصر است. در حوزه، انقلابی باید و این کار نه از منتظری ساخته بود که تا پایان عمر به سنتهای حوزه وفادار بود و نه از مجتهد شبستری برمیآید که پیش از آنکه مجال اظهار آرا و اندیشههایش را پیدا کند، عزلش کردند و راه تماس با او بسیار پرهزینه شد. این کار فردی کاردان میخواهد تا کاری کند کارستان و از گزمه و ماموران امنیتی رژیم وحشت نکند و تقیه پیش نگیرد. شاید امثال محسن کدیور اگر امکانات لازم را داشته باشند، بتوانند در آیندهای نهچنداندور چنین نقشی (مثل مارتین لوتر) را در حوزه علمیه ایفا کنند.
آقایان در قم با همه مرحمتیهای حاکم جور همچنان دکان خمس و سهم امام را باز نگه داشتهاند، چون حکومت باید مزدوران خارجیاش را نان دهد. سید مزدوران، حسن نصرالله، دبیرکل جنبش حزبالله لبنان که دستپرورده ولایت جهل و جور و فساد است، بارها ضمن تایید دریافت میلیونها دلار از سید علی گفته که «حضرت امام خامنهای این مبالغ را از محل وجوهات شرعیه به ما دادهاند و ما انتظار کمکهای بیشتری داریم». محمود الزهار، از سران حماس، هم از بذل و بخششهای تمام این سالها ستایش میکند.
اما سوال اینجا است که سید علی آقا به چه حقی ثروت ملی مردم ایران را به پای تروریستهای عراقی و لبنانی و فلسطینی میریزد؟ ما با اسرائیل و آمریکا چه دشمنی داریم که ثروت میهنمان به دست سیدعلی آقا و دولت بیبدیلش به حسن نصرالله و اسماعیل هنیه تقدیم میشود تا علیه اسرائیلیها عامل انتحاری تربیت کنند و ضد فرهنگ مرگ و نفرت و ویرانی را در خاورمیانه بپراکنند؟ آن هم با خرج کردن وجوهات شرعی در حالی که پرداخت آن به غیر شیعه جایز نیست.
به گمان من دستاندازی علی خامنهای به ثروت ملی ما هیچ زمان چنین آشکار نشده بود. سیاست کلی رژیم اسلامی ادامه حمایت از حماس و حزبالله و جهاد اسلامی است. سید علی آقای پایینخیابانی و تحفه ششکلاسهاش گویی از ارثیه ابوی سخن میگویند که چنان سخاوتمندانه ثروت ملت را نثار ابوهایی میکنند که خلیج همیشه فارس را عربی میخوانند و زیر لب از اماراتی بودن جزایر حرف میزنند و در فلسطین زیر تصاویر صدام حسین معدوم و قذافی مقبور (عین حرفهای آقایان در قم و تهران) و شیخ قطر و نه سید علی شعار میدهند و پایش که بیفتد، در دشمنی با ملت ایران کم از بقیه برادران عرب نیستند.
دکان حزبالله لبنان نیز دستگاه عریضوطویل پرخرجی است که سالانه چندصد میلیون دلار برای ملت ما هزینه برمیدارد. حسن نصرالله بعد از ماجراجوییاش با اسرائیل خبر داد که به هر شیعه که خانهاش ویران شده، ۱۲ هزار دلار بابت یک سال اجاره، پنج هزار دلار برای خرید وسایل اولیه خانه و ۳۰ هزار دلار برای تعمیر خانهاش پول پرداخت میکند. پدر حسن نصرالله میوهفروش دورهگردی در بخش قرنطینه بیروت بود. پس او این پولها را از ارث پدریاش نمیدهد. ما میگفتیم ایران ۴۰۰ میلیون دلار به حزبالله میدهد، خبرنگاری آمریکایی مدعی میشد که خیر؛ کمکهای ایران کمتر از ۵۰ میلیون دلار است. حالا خود حسن آقا اقرار کرده که فقط در سال گذشته ۹۰۰ میلیون دلار ناقابل از ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان پول حلال دریافت کرده است.
هزینه ساخت ۱۰ هزار خانه ۷۰ متری در بم طبق ارزیابی کارشناسان، ۱۰۰ میلیون دلار میشد اما این خانهها تا امروز ساخته نشدند؛ در حالی که سید علی آقا در پرداخت پول برای بازسازی خانههای شیعیان لبنان لحظهای درنگ نکرد (از پول حلال، وجوهات و البته پترو دلارها).
بخش عمدهای از این پولها البته نصیب آقازادههای رهبران حزبالله و ایلوتبارشان میشود. ۲۰ هزار موشک نیز مطابق آخرین تحقیقات دراختیار حزبالله گذاشته شده است تا لحظهای از فتنهانگیزی و ویرانگری درنماند.
یک شرکت هواپیمایی حاشیه ایرانایر، برای برقراری پرواز بین تهران و موگادیشو، پایتخت سومالی از راه استکهلم شرکتی تاسیس کرد. این کار نه فقط برای کسب سود از راه انتقال هزاران آواره و پناهنده سومالیایی به کشورشان و کشورهای محل اقامتشان بود، بلکه رژیم با گروه محاکم اسلامی و حرکت شباب ارتباط برقرار کرد و تحت پوشش شرکت هوایی توانست مدتی به طور مستقیم سلاح و کارشناس نظامی به سومالی بفرستد. حالا سازمان ملل رد پای ۷۰۰ رزمنده سومالی را در جمع حزبالله لبنان پیدا کرده و رژیم جمهوری اسلامی و دوقلوی سوریاش را به ارسال سلاح و آموزش دادن جنگجویان بنیادگرای سنی محاکم اسلامی متهم کرده است که با کمک این دو کشور و اخوان المسلمین و جنبش سلفیها میخواهند طالبستان دیگری در سومالی برپا کند.
لابد سید علی آقا کمکها به سومالی را نیز از صندوق وجوهات مرحمت کردهاند اما آیا زمان آن نرسیده که همه ما در یک حرکت گسترده به غارت ثروت ملی کشور و هزینه کردن آن برای مساعدت به تروریستها و پیروان اسلام ناب انقلابی از دو نوع ولایت فقیهی و طالبانی و بنلادنی آن اعتراض کنیم؟
فکر نکنید که در ایران پاسداران و رزمندگانی که با خونشان نیاخاک ما را از گزند دشمنان و سردار قادسیه دوم حفظ کردند، با دیدن جنایات رژیم و غارت ثروت ملی ما سکوت کردهاند.
به جای حوزه در خواب و غرق فساد، میلیونها جوان ایرانی قلب دشمن فاسد خدافروش را هدف قرار دادهاند. حوزه دیگر اعتباری ندارد و ملا به سراشیبی سقوط افتاده است و دور نیست که ملت ما پرونده حوزه را برای همیشه ببندد.
* آن نیروی عظیم مردمی که یک سال قبل، «قیام حماسی ۳۰ تیر» را آفریده بود، در روز ۲۸ مرداد چه شد؟ و به کجا رفته بود؟
*خلیل ملکی در اعلامیّۀ حیرت انگیزی در بارۀ ۲۸ مرداد از جمله نوشت: «تصوّر اینکه در روز ۲۸ مرداد کودتاچیان با به راهانداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهۀ ملی درآوردند تصوّرِ ساده لوحانهای است».
* بابک امیر خسروی، کادر برجستۀ حزب توده میگوید: «به دور از تعصّباتِ سیاسی-ایدئولوژیک، اینـک مـن-بـیش از گذشـته- واژۀ کودتا را برای تبیین رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ نادرست میدانم».
اشاره
ناپلئون می گفت که«تاریخ چیزی نیست جز دروغ های مورد اعتقاد عوام». وظیفۀ روشنفکران واقعی درآمیختن با باورهای رایجِ عوام نیست بلکه وظیفۀ آنان درآویختن با آن باورها است هرچند که این امر کاری دشوار و -گاه- حتّی «خطرخیز» باشد آنهم در جامعه ای که از«انتقاد»تا «انتقام» راهی نیست!. نتیجۀ منطقی چنین اعتقادی به تعبیر پوپر این است که بسیاری از «حقایقِ ثابت ، مُسلّم و بدیهی» -خصوصاً حقایق تاریخی- قابل ابطال اند.در واقع،اوراق کردن (Deconstruction)یا ویران نمودنِ «باورهای بدیهی و مُسلّم» از شاخصه های اصلیِ روشنفکران واقعی است.
با چنین اعتقادی است که نگارنده به رویداد ۲۸ مرداد نگریسته و در پرتو اسناد و شواهد تازه این روبداد پُر رمز و راز را بررسی کرده است.
با توجه به روایت های مهم دکتر غلامحسین مصدّق (پسر دکتر مصدّق)،خلیل ملکی، بابک امیر خسروی،سرهنگ غلامرضا نجاتی و دیگران، امید است که نکات مطرح شده در این مقال،پرتوی بر حقایق پنهانِ رویداد ۲۸ مرداد باشد. ع.م
گواهیِ دشمن!
اگر بپذیریم که حقیقت، آن است که دشمن نیز بر آن گواهی دهد، گزارش بابک امیرخسروی – به عنوان کادر برجستۀ حزب توده در آن زمان و از دشمنان سرسخت محمدرضا شاه- دارای اهمیّت فراوان خواهد بود.بابک امیرخسروی در گزارش دقیق خود، واکنش روحی و روانی مردم عادی تهران پس از خروج شاه از ایران و نقش آن در شکلگیری رویداد ۲۸ مرداد را برجسته می کند؛نکتۀ بسیار مهمی که خلیل ملکی و برخی از فعّالان ملّی-مذهبی نیز به آن اشاره کرده اند. گفتنی است که پس از انتشار کتاب «آسیبشناسی…»آقای امیر خسروی در گفت و گو با نگارنده ضمن تأیید دو بارۀ روایت خود در بارۀ ۲۸ مرداد، از اینکه به خاطر «محدودیّتهای سیاسی-سازمانی» گاهی از واژۀ «کودتا» استفاده کرده، اظهار عذرخواهی و تأسف نمود.او تأکید کرد:
-«به دور از تعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک، اینـک مـن-بـیش از گذشـته- واژۀ کودتا را برای تبیین رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ نادرست می دانم».
به گزارش بابک امیر خسروی:
-«برای روز ۲۸ مرداد، نه کودتایی برنامهریزی شده بود، و نه اساساً دشمنان نهضت ملّی پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد قادر به اجرای برنامهای بودند که بتوانند حکومت ملّی مصدّق را در چنین فاصلۀ زمانیِ کوتاهی براندازند…پژوهشگرانی که کودتای ۲۸ مرداد را سلسلۀ عملیات برنامهریزی شدهای میدانند که گویا «مستر روزولت» پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد طراحی نموده بود، رویدادهای مختلف روز ۲۸ مرداد را اقداماتی بههمپیوسته و طبق نقشۀ قبلی تلقّی میکنند. عمق فاجعه در این است که واقعیّت غیر از این بود.پافشاری من بر این نکته که کودتای ۲۸ مرداد اقدامی از پیش برنامهریزی شده نبود، چالش صرف روشنفکری نیست. بلکه تلاش برای ارائۀ تصویری از واقعیّت است که به گمان من،بیشتر به حقیقت نزدیک است.»
روانشناسی و روحیّۀ توده ها
بابک امیر خسروی تأکید می کند:
-در بررسی حوادث روز ۲۸ مرداد توجّه به رفتار، روانشناختی و روحیـّۀ مردمِ عادی،درجهداران و
نفرات ردۀ پائین ارتش و نیروهای انتظامی بسیار مهم است. از روز ۲۶ مرداد به دستور دولت مصدّق در مراسم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگانهای ارتش نام شاه و سرود شاهنشاهی حذف شد و این امر موجب حیرت یا مخالفت درجه داران و سربازان بود بطوری که گروهبانی در یکی از پادگانها در حالیکه سرنیزۀ خود را از غلاف بیرون کشیده بود، جلو آمد و فریاد زد: «به سلامتی شاه!» و متعاقب آن، سربازان به مدّت ۱۵ دقیقه برای شاه هورا کشیدند».
با چنان روحیّه و روانی در سراسر روزهای ۲۶ تا ۲۸ مرداد ما شاهد سرپیچی سربازان،درجه داران و سایر نظامیان از دستور فرماندهان بودیم بطوری که دکتر صدیقی،وزیر کشور مصدّق،سرهنگ اشرفی،فرماندارنظامی تهران و دیگران از عدم اطاعت سربازان از دستورات فرماندهان ارتش و پیوستن آنان به شعارهای «زنده باد شاه!» یاد می کنند.
بابک امیر خسروی یادآور می شود:
-« بیتردید، در پیدایش و تکوین [سقوط مصدّق]، تندرویها و چپنمائیهای حزب توده در روزهای ۲۵، ۲۶ و به ویژه ۲۷ مرداد، مؤثّر بود…کارزار تبلیغاتی حزب توده در حمله و ناسزاگوئی به شاه، شعار ضدِّ سلطنت و جمهوریخواهی که عصر روز ۲۷ مرداد به اوج خود رسید، و کُلّاً مجموعۀ اقدامات تحریکآمیزی که در تهران و شهرستانها- چه از سوی تودهایها و چه از سوی حکومتیان و احزاب ملّی- صورت گرفت، نه فقط احساسات لایههائی از ارتشیها و نیروهای انتظامی را جریحهدار نمود و به تعـرّض واداشت، بلکه حتّی بخشی از مردم را نیز رَماند و به صفوف مخالفان راند و یا به ناظران منفعلی مبدّل ساخت.پائین کشیدنِ مجسّمههای رضاشاه و محمّد رضاشاه در تهران و شهرستانها، حمله به آرامگاه رضاشاه و قصد تخریب آن، برگزاری دهها و دهها میتینگ موضعی به ابتکار حزب توده در خیابانها و میدانهای شهرهای مختلف علیه سلطنت؛ یورش به مغازهها و ادارات برای پائین کشیدن عکس شاه و خانوادۀ سلطنتی، توهین و ناسزاگوئی به آنان،درگیری با کَسَبه و مردم،بسیاری را آزُرد و موجب رَمیدن آنها از حکومت مصدّق شد. آنگاه که آن اَعمال با شعارِ برپائی جمهوری دموکراتیک به میدانداری تودهایها و قدرتنمائیهای آنها توأم گشت، بسیاری از مردم را به وحشت انداخت و نسبت به آیندۀ کشور نگران ساخت.این فکر قـّوت گرفت که در نبودِ شاه، دکتر مصدّق و سازمانهای سیاسیِ ضعیف و هوادار او، توان مقابله با حزب تودۀ ایران را که از حمایت شوروی برخوردار بود، نداشته باشند… واقعیـّت اینست که ما[توده ای ها] غرق در دنیای خودمان بودیم.کتابها و رُمانهائی که میخواندیم،شیوۀ زندگی ما،دامنۀ معاشرت ما-حتّی با خانوادۀ خود- و محافلی که آمد وُ شد داشتیم عالَم خود را داشت و ما را بتدریج از مردم جدا ساخته بود.در درون و عُمق جامعه، واقعیـّتهائی جریان داشت که ما نمیدیدیم و یا نادیده می انگاشتیم ازجمله:ذهنیـّت تودۀ مردمِ آن ایـّام در قبال شاه و رژیم سلطنتی بود. این مقوله، یک بارِ فرهنگی داشت که طی سدهها و هزارهها،در ناخودآگاهِ تودۀ مردم ریشه دوانده بود.سلطنت و شاه در جهانبینی و ناخودآگاهِ مردم،نوعی قُدّوسیـّت داشت،گوئی بخشی از فرهنگ ما بود».
بنابراین، با توجه به روایتهای شاهدان عینی و گزارشهای مستندِ مندرج در کتابِ «آسیبشناسی …»،من رویداد ۲۸ مرداد را نه «قیام ملّی»می دانم و نه «کودتا»،بلکه آنرا تظاهراتی خودجوش میدانم که به طور شگفتانگیزی به «آتشی خرمنسوز»بدَل شد.به گزارش سفارت امریکا در تهران (که با گزارش «ویلبر» مأمور سازمان سیا در تهران و با روایت بابک امیرخسروی و دیگرِان همخوانی دارد):
-«در روز ۲۸ مرداد: تظاهرکنندگان در مقیاس کوچکی از بازار به راه میافتند، ولی این شعلۀ اولیّه،به طور شگفت انگیزی گُسترش یافت و به زودی به آتشِ خرمنسوزِ عظیمی تبدیل میشود که در طول روز،تمام تهران را فرا میگیرد. نیروهای انتظامی که برای پراکندن مردم فرستاده میشوند، از فرمان حمله به جمعیّت سر باز میزنند و حتّی بعضی از آنها به تظاهرکنندگان میپیوندند…از مرکز شهر،انبوه جمعیّتِ هیجانزده هر چه ماشین و کامیون بود در اختیار میگیرند و به شمال شهر میشتابند و رادیو تهران را محاصره میکنند .کارکنان سفارتخانه(امریکا) در طی این جریان فرصت خوبی داشتند که از نزدیک نوع تظاهرکنندگان را بسنجند. اینها بیشتر غیر نظامی بودند که در میان- شان تعدادی از نیروهای انتظامیِ مسلّح نیز مشاهده میشدند.ولی به هر حال به نظر میرسید که رهبری جمعیّت،دستِ شخصی ها است نه نیروهای نظامی. به نظر میرسید که اینها از اقشار و طبقات مختلف و مرکّب از کارگر، کارمند، دکّاندار، کاسب و دانشجو باشند … نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلکه شاهیها هم از این موفقیّتِ آسان و سریع – که تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته – در شگفت هستند…».
سرهنگ نجاتی(خلبان نیروی هوائی و هوادار پُرشور مصدّق) نیز تأکید می کند: -«پیروزی سریع کودتاچیان در روز ۲۸ مرداد نه تنها برای ملّت ایران بلکه برای کرمیت روزولت و سردمداران کودتا نیز باورکردنی نبود».
اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی!
سال ها پیش در مقالۀ « خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها! »گفته ام که ملکی مردِ اخلاق بود و می گفت اگر سیاست با اخلاق همراه نباشد به جهّنم های بی بازگشت منتهی خواهد شد.بر این اساس، دکتر کاتوزیان معتقد است: «خلیل ملکی در تمام زندگی اش دروغ نگفته بود».
ملکی دو هفته پیش از ۲۸ مرداد ۳۲ به مصدّق هشدار داده بود:
-« این راهی که شما می روید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم باشما خواهیم آمد!».
موضعگیری شجاعانه و متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد ۲۸ مرداد نیز در راستای همین اخلاق و صداقت بود هر چند که این موضعگیری در نظر برخی دوستانش نوعی«انتحارِ سیاسی»بشمار می رفت.
از شامگاهِ ۲۸ مرداد تا اوّل شهریور۱۳۳۲، ملکی در «غُربتی غریب» به نوشتنِ اعلامیّۀ بلندِ ۲۸ مرداد پرداخت.چهار روز بعد اعلامیّۀ «حزب نیروی سوم»به قلم خلیل ملکی باعثِ حیرتِ رهبران و مسئولان این حزب شد. در این سندِ حزبی اگر چه برخی نظرات سیاسیِ«هیأت اجرائیّۀ حزب» (که عموماٌ مخالف نظرات ملکی بودند) لحاظ شده بود،با اینحال،مسئولان حزب- خصوصاً مسعود حجازی و دکتر محمدعلی خُنجی از انتشار اعلامیّه خودداری کردند و آنرا «سندِ انحراف» و «خیانتِ ملکی» نامیدند زیرا در آن اعلامیّه، ملکی حتّی یک بار هم از «کودتای ۲۸ مرداد» نامی نبُرده بود. لحن اعلامیّۀ ملکی چنان بود که ضمن پذیرفتنِ «سقوط دکتر مصدّق از مقام نخست وزیریِ ملّت ایران» پایانِ دورۀ نخست وزیری وی را نیز اعلام می کرد.
در بارۀ اراذل و اوباش!
چنانکه در بخش«افسانۀ شعبان جعفری»گفته ام:جنبش های پوپولیستی، نه تنها برای توده ها و روشنفکران، بلکه برای اراذل و اوباش نیز جاذبـۀ بسیار دارند، هم از این روست که در اینگونه جنبش ها، اراذل و اوباش با «حضورِ همیشـه در صـحنه » تحکـیم کننـدگانِ قدرت حکومت ها می شوند. پدیدۀ «لات» و «لوطی»، محصول جوامع عقـب مانـدۀ ســُنّتی اسـت. ایـن افـراد، محصـول فقـر فرهنگـی، بی ثباتی های سیاسی و فقدانِ امنیـّت اجتماعی در جوامع سُنّتی و پدرسالار میباشند. بـه نظـر مـی رسـد کـه لوطی ها و مشدی ها، بازماندگان عیـّاران و جوانمردان در دوره های نخست حملۀ اعراب به ایران باشـند کـه به نسبت ثبات و استقرار حکومت ها، قدرت اجتماعی شان تقویت یا تضعیف می شد. ما حضور و حاکمیـّت این دسته ها و گروه های مختلف را تقریباً در سراسر دوره های تاریخ ایران بعد از اسـلام مشـاهده مـی کنـیم. استاد شفیعی کدکنی در تحقیق درخشان خود در بارۀ قلندریـّه، ضمن اشاره به تحـّول تـدریجی عیــّاران و جوانمردان به گروه های آشوبگر و اوباش، تأکید می کند که «بسیاری از آداب و رسوم زورخانه ها ـ از چـرخ زدن و کبـّاده کشیدن تا کبودی زدن یا خالکوبی روی بدن ـ همه و همه استمرار سنّت عیـّاران است.
با سقوط رضاشاه (شهریور ۱۳۲۰) و فقدان ثبات سیاسی و امنیـّت اجتماعی، فعالیـّت «لوطی»ها نیـز رونق تازه ای یافت بطوری که هریک از احزاب و سازمان های سیاسی، گروه هـای لات و لـوطی خـود را داشتند.در دولت دکتر مصدّق گویا برای نخستین بار دکتر حسین فاطمی استفاده از لات ها و لوطی ها را به رئیس شهربانی کلّ کشور(سرلشکر مزیـّنی) پیشنهاد کرد تـا بعنـوان «مـردم همیشـه در صـحنه » و »نیروی فشار»، از اقدامات دولت، حمایت و پشتیبانی کنند و یا در مواقع لازم، تظاهرات مخالفـان دولت را سرکوب نمایند،امـّا پیشنهاد فاطمی با مخالفت سرلشکر مزیـّنی روبرو شد کـه در نتیجـه،باعث استعفای مزیـّنی از ریاست کلّ شهربانی گردید.شعبان جعفری در آن زمان به جبهۀ ملّی نزدیک بود بطوری که بسیاری از رهبران جبهۀ ملّی با شعبان جعفری پیوند داشتند و در مراسم باشگاه وی شرکت می کردند.
نویسندگان توده ای در روایتی اغراق آمیز تعداد اراذل و اوباش در روز ۲۸ مرداد را «هزاران نفر» دانسته اند در حالیکه دکتر غلامحسین مصدّق(پسر دکتر مصدّق) تعداد آنان را «۲۰۰-۳۰۰ نفر»می داند بی آنکه به این نکتۀ اساسی اشاره شود که آن نیروی عظیم مردمی که یک سال قبل «حماسۀ قیام سی تیر»را آفریده بود،در روز ۲۸ مرداد چه شد و به کجا رفته بود؟
ملکی در بارۀ نقش اراذل و اوباش در روز ۲۸ مرداد تأکید می کند:
-«تصوّر اینکه در آن روز کودتاچیان با به راهانداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهۀ ملی(بورژوازی ملّی)درآوردند تصوّر سادهلوحانهای است. جملاتی از این قبیل که گویا تنها تکیهگاه حکومت، اوباش و رجالهها میباشند و نظایر آن عاری از روح مارکسیستی است».
خلیل ملکی -بعدها-در تحلیلی از علل شکست دکتر مصدّق نوشت:
-«اگر ما پس از پیروزی[ملّی کردن صنعت نفت] دچار شکست شدیم، تقصیر از خودِ ما بود… اگر رهبری نهضت [دکتر مصدّق] به یک سلسله اقدامات دست میزد و از یک سلسله اقدامات خودداری میشد، هم از شکست جلوگیری میگردید و هم نهضت ملّی پیروزمندانه جلو میرفت… بقدر کافی واقعبین نبودن رهبری نهضت، ضربه را زد. در مسئلۀ نفت، رهبری واقعبین میبایست توجـّه داشته باشد که نتیجۀ نهائی رد همۀ پیشنهادها چه خواهد بود. امروز جریان حوادث نشان داده است که نتیجه چیست! در آن زمان نیز بعضی از عناصر آگاه و هشیار و واقعبین، همین وضع را پیشبینی کرده و گذشت بیشتر و حلّ واقعبینانۀ مسئله [نفت را] تشویق میکردند…قهر کردن و توی خانه نشستن و به امید ایدهآل مطلق «یا همه چیز یا هیچ چیز»، هر چیز را از دست دادن، اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش اجتماعی و سیاسی ندارد… عوض این که مردم را رهبری کنیم به دنبال آنها روانه شدیم و اسیر احساسات بودیم که به مردم عوام تلقین شده بود. عوض این که مصلحت کشور و مردم را در نظر بگیریم، دائماً میگفتیم: «مردم در بارۀ این کار چه خواهند گفت؟»… رهبری، دنبالهروی از عوام نیست…».
بعد از نوشتنِ اعلامیّۀ ۲۸ مرداد،خلیل ملکی-شخصاً- خود را به زندان معرّفی کرد و سپس به زندان فلک الافلاک تبعید شد.
زنان آمریکائی در روز ۲۸ مرداد!
عبدالرضا انصاری(معاون «ادارۀ اصل چهار» در زمان مصدّق)در گفتگو با نگارنده به نکتۀ تازه ای اشاره کرده که در شناخت رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ بسیار اهمیّت دارد. به روایت عبدالرضا انصاری:
– « گروهی از زنانِ کارمندان بلندپایۀ سفارت امریکا، ازجمله خانم ویلیام وارن (William Warne)، رئیس ادارۀ «اصل چهار»، همراه با گروهی از بانوان نیکوکار ایرانی،مانند خانم عزّت سودآور،خانم ناصر(رئیس وقت بانک ملّی)،خانم نصر (همسر محسن نصر،شهردار تهران) که در یک انجمن خیریّه فعالیت میکردند، طبق معمول، در روز ۲۸ مرداد در سالن بانک ملّی جلسه داشتند.این امر، نشان میدهد که کارمندان بلند پایۀ سفارت امریکا، تصوّری از وقوع کودتا نداشتند ، در غیر این صورت، مسئولان سفارت امریکا، با توجه به حسّاس بودن اوضاع و احتمال وقوع حوادث ناگوار در روز ۲۸ مرداد، از رفتن زنان امریکایی به این جلسه ممانعت میکردند».
بنابراین،جدا از نامگذاریهای رایج،برای درکِ رویداد ۲۸ مرداد،ابتداء باید به روان- شناسی مردم عادیِ تهران پس از خروج شاه از ایران و سپس،باید به انفعالِ عجیب و حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد توجّه کرد.