آیا پدیده و مقوله دولت- ملت یک پارادایم ازلی و ابدی است یا یک مقوله تاریخی که مثل هرپدیده اجتماعی تولد و رشد و زوال خود را دارد و لاجرم محکوم به دگرگونی است؟.
زمانی بشر کره زمین را هم چون حقیقتی مطلق مرکزعالم می انگاشت که نشستن هرگونه غبارتردید برعارض آن، در حکم پشت کردن به حقیقت و بهم زدن نظم کائنات و در اصل به هم ریختن نظم مستقر و مقدسی بود که صاحبان قدرت و مکنت بربلندای آن تکیه زده بودند و بهمین دلیل این تردیدها با پاسخ های کوبنده ای مواجه می شد. با این همه و برغم همه این تلاش ها، دیدیم که لکوموتیوتاریخ و آگاهی بشر در ایستگاه مطلوب واپسگرایان توقف نکرد و با عبور از متن قرون وسطا، راه ها و افق های جدیدی به سوی مدرنیته و عصرروشنگری گشود و معلوم گشت که نمی توان مسیر پیشروی و تکوین قافله تمدن و مناسبات نوین را علیرغم جان سختی مناسبات و باورهای کهن مسدودساخت.
حال می توان پرسید آیا مقوله ای به نام هویت ملی و دولت-ملت نیز، هم چون زمین که زمانی مرکزکائنات تلقی می شد، مرکزتغییرناپذیرهستی اجتماعی و مبنای نظم لایتغیر و مناسبات فی مابین جوامع بشری است که گردی نتواند برچهره اش به نشیند؟. بدیهی است که چنین باورهای مثل هرباورماقبل تجربی و پیشینی، بیش از آن که از تحولات و دانش و تجربه نشأت بگیرد از باورها و مناسبات کهن و رسوب کرده جوامع بشری تغذیه می کند. چنین رویکردی بجای تطبیق با تغییر وتحولات پیشرو و احیانا زدن مهرابطال تاریخی به خود، برعکس با دانش و دست آوردهای علمی برخوردگزینشی کرده و آن ها را در خدمت ماندگارساختن باورهای پیشینی خود بکارمی گیرد. اما با همه این ها، عناصر و محتوای برسازنده ملت-دولت نیز، مثل هر پدیده اجتماعی دیگر در گذرزمان دستخوش تغییر و تحول شده و اشکال نوینی پیدا می کند.
گرچه نقداین نوشته به ُصلب اندیشی در موردکلیت مقوله دولت- مدت، به معنی نادیده گرفتن تلاش های درون سیستمی و معطوف به دموکراتیزه کردن مناسبات نظم مستقرنیست، اما اولا در این جا نقدریشه ای از این مقوله و معطوف به مناسبات بدیل مدنظراست و نه ایجادرفرم در سیستم. ثانیا رفرم هم تنها در صورتی مؤثر و ترقی خواهانه خواهند بود که در راستای تحولات ریشه ای و روندهای رو به آینده جوامع بشری باشند، و گرنه سرانجامی جز واپسگرائی و بازگشت به گذشته نخواهند داشت. از این رو، رویکردنوشته حاضر به مسأله ملیت و دولت-ملت ها هم چون هرپدیده اجتماعی دیگر به عنوان مقوله ای تاریخی و متحول بوده و براین باوراست همانطور که اندام و پاهای انسان بالغ را نمی توان در تن پوش و یا پای افزار یک کودک جای دارد، بهمان سان اندام انسان درحال رشد و بلوغ را نیز نمی توان با ظرف ها و مناسبات اجتماعی سپری شده و یا در حال سپری شدن قالب گیری کرد. چنین تلاشی فرجام خوشی نخواهد داشت و تاریخ سرشار از تراژدی های برخاسته از سودای بازتولیدگذشته و پی آمدهای چه بسا فاجعه آمیزآن است. دولت-ملت همان گونه که هم چون یک پدیده تاریخی تحت شرایط معینی به منصه ظهوررسید، بهمان سان با فرسایش مؤلفه های برپادارنده اش جای خود را به مناسبات نوین و در راستای جهانی انسانی تر و انسانی جهانی تر می دهد. مشکل اساسی این نگاه آن است که اساسا چنان مصالحی که با آن ها بتوان جهان آرمانی خود را ساخت وجودخارجی ندارد.
نگاهی به استدلال های آقای آ.ئلیار در نقدمقاله«در پاسخ به دوانتقاد…»*
در وهله نخست ایشان گزاره”امروز ما در دوره جهانی شدن مناسبات سرمایه داری قرار داریم” را به نقل از نوشته من “تزی” نادرست و تبلیغی، و تقلیدی از نویسندگان کم پایه (مایه؟) خارجی می نامد. البته امروزه این بقول ایشان تزتقلیدی و تبلیغی دیگر یک واقعیت و حقیقت عینی-علمی و مورداجماع مراکزآکادمیک و دانشگاه ها و دانشمندان و نظریه پردازان اقتصادی و جامعه شناسان بزرگ …است. همانگونه که دیری است آگاهی بشر به گردش زمین حول خورشید به بخش لاینفکی از دانش بشری تبدیل شده است. چرا که خودعینیت سرمایه جهان وطن به مصداق آفتاب آمد دلیل آفتاب، دلیل وجودی خود است. بدیهی است که مختصات و جوانب گوناگون فرایندجهانی شدن، حتی ماهیت و جهت گیری های مسلط برآن که بورژوازی جهانی مهرخود را برآن می کوبد؛ محل چالش و نقد و بحث است (از نظرمن بزرگترین چالش مسأله برانگیز زمانه ماست). اما صرفنظر از ضرورت تمایز بین دو رویکردعمده کشاکش بین جهانی که تحت سیطره و دست اندازی سرمایه جهانی است ( سرمایه جهانخوار) و جهانی هم چون خانه مشترک همه انسان ها، که خارج از موضوع بحث این نوشته است؛ هیچ نظریه پردازجدی، جامعه شناس و اقتصاددان معتبری منکرپدیده جهانی شدن سرمایه به عنوان فاز و تحولی نوین در مسیرحرکت آن نیست؛ حتی اگر مخالف آن باشد. آتش چون می سوزاند پس وجود دارد و می توان تجربه اش کرد. درست برهمین منوال سرمایه جهانخوار وجود دارد، چون جوانب مختلف زندگی بشر را تحت تأثیرقرار می دهد و از قضا می سوزاند. اساسا جهانی شدن امروزه واقعیتی است اثبات شده هم به لحاظ نظری و هم مهم تر از آن به لحاظ عینی. بطوری که پی آمدهایش همه کشورها و آحادجوامع بشری را درگیرخودکرده و صرفنظر از ارزش گذاری مثبت یا منفی، هرشهروندی هرروز و هرلحظه با گوشت و پوست خود اثرات حضور آن را بر زیست و زندگی خود (بویژه در طی دوسه دهه اخیر) تجربه می کند. از این رو نمی توان شانه بالاانداخت یا سر در برف فرو برد و منکرحضورنیرومند و تعیین کننده آن شد.
و چنین است که پارادایم جهانی شدن، زمان و مکان و نقشه و نظم تاکنونی مناسبات کهن را بهم می ریزد و مناطق مختلف جهان را در سطح نوین و تنگاتنگی به مثابه ظروف مرتبط به هم متصل می کند (به نحوی که در بسیاری از حوزه ها نفوذ و قوانین خودمدارظروف بسته را بی اعتبار می سازد) و به آن هم چون یک دهکده جهانی معنا می بخشد. دهکده ای که در آن سلطه سرمایه با هویت مندی دولت-ملت های خودمدار آبشان در یک جوی نمی رود. تحرک فراملی سرمایه و بازارجهانی و تسلط آن به بازارهای ملی و امحاء یا ادغام آن ها در خود، جابجائی نیروی کار و انسان ها ( ترددهای آزاد و یا گسترش دامنه مهاجرت ها)، شکل گیری شبکه های ارتباطی فراکشوری و جهان شمول و حرکت بی مرزفرهنگ ها و هنرها و…، شکل گیری اتحادیه های منطقه و قاره ای و فراقاره ای، وابستگی های متقابل و تنگاتنگ قطب های اقتصادی و سیاسی جهانی به یکدیگر هم چون اجزاء یک سیستم واحدسرمایه جهانی، والبته به موازات آن رقابت ها و ستیزه جوئی هائی که برای فرادستی و اعمال هژمونی صورت می گیرد؛ و بطورخلاصه درهم تنیدگی روزافزون زندگی با دست آوردهای تکنولوژیک و ارتباطی با محتوای جهانی و اقتدارنهادهای مالی بین المللی، هرلحظه حضور و مفهوم جهانی شدن را به تک تک ما خاطرنشان می کند. در این میان، کلیدواژه هائی چون سویفت، همان سویچی که بستن آن رژیم اسلامی را به زانو درآورد، یا اکنون کلیدواژه ف آ ت ف (گروه ویره اقدام مالی برای مبارزه با پولشوئی و کنترل منشأ سرمایه ها…) و الزام رژیم برای پیوستن به پیمان شبکه های مالی و بانکی جهان… و ده ها نمونه دیگر قاعدتا باید واقعیت و معنای جهانی شدن را برای ما ایرانیان- در دگرگون ساختن آن چه که تا دیروزدرونی محسوب می شد- حتی بیش از دیگران محسوس تر کرده باشد.
اگر تغییرات بوجودآمده در طی یک نسل و حتی در خلال دودهه اخیر، از تغییرات صورت گرفته در طی چندین نسل پیشی می گیرد؛ پس ما با یک تکانه و رخدادعظیم و نه صرفا یک نظریه و یا تغییرات کمی مواجهیم که بدون آن قادر به درک معنای تحولات و از جمله بحران های عظیمی که بشرامروزی در حوزه های گوناگون اجتماعی و سیاسی و زیست محیطی با آن دست بگریبان است نخواهیم شد. باردیگر تأکید می کنم که تصدیق چنین واقعیتی به معنی تمکین و پذیرش بی چون و چرای روندهای حاکم بر آن که توسط سرمایه جهان خوار دیکته می شود نیست. چراکه، سرمایه جهان گستر نه فقط قادر به حل بحران ها و تبعیضات خود به وجودآورده نیست، بلکه آن را در اشکال نوین و با شدت بیشتری بازتولید می کند. همانگونه که در پارادایم قوام یافتن دولت-ملت ها، سرمایه از آن هم چون سکوی پرش و جهش به جلو بهره گرفت، امروزهم سرمایه دارای در مقیاس جهانی به استثمار و افزایش تضادها و تخاصم انسان ها دامن می زند.
هم چنین باید افزود که گزاره فوق هیچ ربطی به نژادپرستی ملت های غالب و امثال این گونه ادعاها ندارد. چرا که نقدی است علیه کلیت ناسیونالیسم اعم از غالب و مغلوب که از ماهیتی یکسان برخوردارند و باید به آن افزود که از قضا ناسیونالیسم غالب بیش از همه در تیررس چنین نقدی است. نکته اما آن است که تنها با درنگ بر تحولات ژرف زمانه و درک رخدادی که در جزیان است، و البته نقد ریشه ای آن می توان با آسیب هایش مقابله کرد و حتی آن چه را که از گذشته، مثبت و انسانی است حفظ و تقویت کرد و با کنشی آگاهانه و هدفمند با فجایع جهانی سازی سرمایه مقابله کرد و در شکل دادن به نظم نوین و انسانی که جامعه جهانی اکنون گرفتاردردزایمان آن است، مشارکت فعال داشت. و گرنه بدون درک مختصات پارادایم جدید*، زیربهمنی که ممکن است فرود آید دفن خواهیم شد. لازم به تأکیداست که مقولاتی چون نژاد و زبان و فرهنگ و حتی علاقه و تعلق خاطر به مکان تولد و زیست و… بخودی خوداموری طبیعی بوده و ذاتا پدیده هائی بی آزارند و از قضا از عناصرتشکیل دهنده جهانی انسانی و رنگارنگ هم چون خانه مشترک بشر. آن چه که به آن ها جنبه تفرقه افکنانه و تخاصم آمیز می دهد، همانا تبدیل شدن آن ها به دولت-ملت ها و کشاکش سرمایه و چالش های برخاسته از آن است. از همین رو سودای رجعت به گذشته و به نوستالژی پارادایم در حال زوال دولت-ملت ها، پارادایمی که بطوراجتناب ناپذیر از درون تهی و پژمرده می شود و خصلت جهانی می یابد، پاسخی بسنده به مصائت و چاش های واقعی و دردناکی که جهان با آن مواجهه است، نیست.
من در مطلبی دیگر به بحران های مهم پدیده جهانی شدن سرمایه، از جمله شکاف های طبقاتی و هولناک رو به گسترش، گرایش به سترون شدن کامل دموکراسی نیم بند بورژوائی، بحران زیست محیطی و بحران هویت دولت ملت ها و… پرداخته ام که در اینجا مجال پرداختن به آن ها نیست. اما امروزه هرکسی احساس می کند که سرمایه جهان وطن و مهاجم چگونه هویت های ملی و عناصربرسازنده آن ها یعنی زبان و قوم و نژاد و مرزها و فرهنگ ها و اقتصادیات و حتی آن دموکراسی محدود و بی یال و اشکم سابقا موجود و دریک کلام شرایط زیست بوم متعارف و سنتی بشر را درهم می ریزد، بدون آن که بتواند افق امیدبخش تری را ارائه دهد، و چگونه در برابراین دست اندازی های ویرانگر، مقاومت و کنش های متقابلی از منظر و جایگاه های متفاوت اجتماعی از واپسگرائی کامل تا رهائی بخش در برابرآن صورت می گیرد. عروج پدیده هائی چون چون داعش و اسلام سیاسی و یا کوبیدن برطبل ملی گرائی هم چون یک رهیافت از آن جمله است. از آن جا که جهانی سازی سرمایه حامل پاسخی واقعی به بحران سرمایه داری در فازدولت- ملت ها نیست، بلکه خودمولدبحران ها در ابعادنوین است [بازتولید شکاف های طبقاتی و انواع تبعیضات اجتماعی، بحران زیست محیطی، جنگ افروزی …) گرایش روبه رشدی به مثابه سنتز و بدیل کشاکش آن ها وجود دارد، که جهانی شدن عادلانه و انسانی و در عین حال چندگونه و رنگارنگ را در برابرجهانی شدن ناعادلانه، آمرانه و تبعیض آمیز قرارمی دهد.
وقتی از بحران دولتح ملت ها صحبت می کنیم، این بحران ها صرفنظر از اشکال و شدت خود، مختص جهان سوم و یا مناطق غیرپیشرفته نیست بلکه سرمایه داری پیشرفته هم اکنون با عبور از مخلوق خودساخته- پاردایم دولت ملت ها- و با ورود به پارادایم جهانی شدن، به تعارضات و بحران های درونی اقتصادی- سیاسی-اجتماعی دامن می زند که ظهورکسانی چون لوپن ها و ترامپ ها و یا شکل دادن به حاشیه نشینی در متن خودجوامع سرمایه داری پیشرفته از جمله آن هاست. وعده اعاده عظمت واقتدارگذشته آمریکا، بازخوانی غول رهاشده سرمایه های از بندوطن رسته، به درون بطری ، برافراشتن دیوارها و سیم های خاردار و امثال آن ها، بیانگربحرانی است که در فرایندجهانی شدن و یکه تازی سرمایه های مالی و بانکی و وال استریت هم چون نمادآن ها صورت می گیرد. هشداراخیربانک جهانی که حمایت گرائی ملی را خطربزرگی برای رشداقتصادی جهان عنوان کرده است … همه و همه بیانگرپدیده ای بنام بحران دولت- ملت هاست.
انتقال سرمایه از پارادایم دولت-ملت ها و نظم جهانی برخاسته از آن، به پارادایم جهانی شدن سرمایه (حرکت از مرحله نخست به مرحله سرمایه داری تعمیم یافته)، آن گونه که سرمایه داری جهان وطن دیکته می کند، گذری دردناک، خونین و چالش برانگیز است. در حقیقت ما با یک دوره انتقالی پیچیده و غیرخطی مواجهیم که در پی دست آوردها و وقوع انقلابات نوین فنی و ارتباطی، و به تبعیت از آن، سرمایه داری پوست اندازی کرده و واردفازجدیدی شده است. این نکته مهم را هم باید در نظرداشت که برخوردبا پارادایم پیشین، بیش از آن که از طریق براندازی و الغاء حقوقی صورت بگیرد، عمدتا از طریق تغییر و تهی و پژمرده کردن محتوای دولت ملت ها و سلب اقتدار و اختیارات آن بسودسرمایه جهانی از یک سو و حفظ و بهره گیری از جنبه هائی که بدردسرمایه داری در مرحله نوین می خورد، و در یک کلام خصلت جهانی دادن به نهادهای گوناگون اقتصادی و سیاسی … صورت می گیرد.
با توجه به نکات برشمرده شده، در حالی که ناسیونالیسم وملیت گرائی مثل هرپدیده دیگراجتماعی یک مقوله تاریخی و دارای شناسنامه و از تولد و رشد و تا زوال است، و با توجه به این که، آنچه که به مقولاتی طبیعی و ذاتا بی ضرر، چون نژاد و زبان و فرهنگ و… جنبه تخاصم آمیز می دهد، همانا تبدیل شدن آن ها به دولت- ملت است، می توان نتیجه گرفت که نگاه منتقدگرامی به مسأله ملی یک نگاه غیرتاریخی و ایستاست. درب بطری باز شده و غول سرمایه از مأوای گذشته خود به بیرون جسته و هیچ نقطه ای از جهان از تاخت و تاز آن، که بدنبال سود و نیروی کارارزان و تصاحب بازار و نصب کارگزاران برگزیده براریکه قدرت است، درامان نیست. البته معضل فقط نگاه غیرتاریخی نیست بلکه نوشته و ادعاهای ایشان مملو از آشتفگی و تناقضاتی است که لازم است نگاهی هم به آن ها داشته باشیم: ناتمام
سرکنسول ایران در حیدرآباد هند گفت: سفیر ایران در دهلی پیگیر پرونده نرگس کلباسی اشتری تبعه ایرانی – انگلیسی است که به دلیل پرونده یک قتل، با دردسرهای زیادی در هند مواجه شده است.
به گزارش گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس به نقل از خبرگزاری آنا، نرگس کلباسی اشتری دختر ۲۹ ساله ایرانی تباری است که به گفته خود از سال ۲۰۱۱ زندگی در غرب (انگلیس) را رها کرده و خود را وقف خدمت به کودکان نابینا در هند کرده است.
اشتری که در طول ۴ سال، موفق به تأسیس دو مرکز نگهداری کودکان در منطقه رایاگادا شده بود، طی دو سال گذشته یکی از مراکز خود را در پی اتهاماتی که به او وارد شده است از دست داد.
او در این مدت متهم به سهل انگاری در نگهداری یکی از کودکانی شد که در جریان یک گردش تفریحی در دریا غرق شده و تاکنون نشانی از این کودک به دست نیامده است.
اشتری که این روزها در شبکههای مجازی به دلیل اقدامات خیرخواهانه خود از سوی ایرانیها بسیار مورد توجه قرار گرفته است اتهامات وارد شده را کاملا بیاساس میداند و معتقد است بافت قبیلهای که در منطقه رایاگادا حاکم است و نفوذ افرادی خاص، باعث شده که چنین اتهاماتی به وی وارد شود.
اما ورود ایران به پرونده اشتری از جمعه گذشته آغاز شده است. نرگس اشتری که تبعه ایرانی – انگلیسی است و با پاسپورت انگلیسی خود به هند سفر کرده است پس از بروز مشکلات با سفارت انگلستان در هند تماس می گیرد اما هیچ کمکی از سوی این سفارت به وی ارسال نمیشود. در گزارش روزهای اخیر یکی از شبکههای فارسیزبان خارج از کشور نیز موضوع بیتمایلی دولت لندن برای مشارکت در این پرونده مورد تاکید قرار گرفته بود.
اشتری پس از آنکه از هر گونه کمکی از سوی دولتمردان بریتانیایی ناامید می شود با سفارت ایران تماس برقرار میکند و سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در حیدرآباد به محض اطلاع از وضعیت وی، اقدامات کنسولی درباره این تبعه را در حالی که پاسپورت ایرانی نداشت آغاز میکند.
در اولین اقدام سفیر ایران در هند در تماسی با اشتری از وضعیت او آگاه میشود و با توجه به اینکه او تنها یک کپی شناسنامه از ملیت ایرانی خود در دست داشت، سفارت ایران با هماهنگی وزارت امور خارجه و ثبت احوال اصفهان احراز تابعیت ایرانی را مسجل دانسته و گذرنامه ایرانی ظرف مدت ۵ روز از درخواست اشتری از ایران برای او صادر شد.
در پی این اقدام حسن نوریان سرکنسول ایران در حیدرآباد هند جمعه گذشته در دادگاه نرگس کلباسی اشتری در شهر رایاگادا در ایالت اودیسای هند حضور پیدا کرد.
نوریان در گفتوگو با خبرنگار آنا بیان کرد که سرکنسولگری ایران در حیدرآباد برای خانم اشتری یک وکیل ایرانی تبعه هند به خدمت گرفته است که به همراه وی در جلسه دادگاه حضور پیدا کرده و با مسئولان قضایی و پلیس هند درباره نرگس اشتری گفتوگو کرده است.
سرکنسول ایران درباره آخرین وضعیت پرونده اشتری در دادگاه نیز گفت: جلسه آینده دادگاه خانم اشتری ۲۰ اکتبر (۲۹ آبان) برگزار خواهد شد.
وی افزود: آقای غلامرضا انصاری سفیر ایران در دهلی در حال مذاکره و تماس با مسئولان هندی برای حل مسأله پرونده خانم اشتری هستند.
در کنار اقداماتی که دستگاه دیپلماسی ایران برای تبعه خود انجام داده است، مردم ایران نیز در روزهای گذشته با جمعآوری امضا به شکل خودجوش تلاش بسیاری برای جلب توجه جهانی به پرونده فردی کردهاند که به نظر میرسد به علت برخی نفوذهای فراقضایی در هند، با مشکلات متعددی روبهرو شده است.
فرضیه جسورانه “رویاهای رسولانه” که وحی و قرآن را به خوابهای پریشان محمد و تفسیرهای غلط پیامبر از خواب هایش فرو میکاست از جهات گوناگون توسط ناقدان نقد شده است. من هم به نوبه خود در دو مقاله “سروش؛ تفسیر سخنان خداوند یا تعبیر خوابهای محمد” و “ممتازبودگی مشرکان در فرضیه “خوابهای محمد” سروش” پارهای از نقدها را بر این فرضیه وارد دانسته ام.
مدعای “خوابهای محمد” متضمن مدلولات و پیامدهایی است که از منظر سنت فکری مسلمانان بسیار شاذ و نامتعارف به نظر میرسد- مدعیاتی چون انکار وجود عالم غیب، وحی، نبوت، زندگی شخصی پس از مرگ، دعا، و غیره.
سروش
در نگاهی اجمالی به مدعای “خوابهای محمد” به نظر میرسد که سروش تفسیری یکسره طبیعتگرایانه و اینجهانی از آموزههای محوری اسلام − خصوصاً مفاهیم خدا، وحی، نبوت، معاد، عالم غیب، دعا − ارائه میدهد. البته سروش مدعای خود را یکسره طبیعت گرایانه نمیداند. او معتقد است که وجه الهیاتی و فراطبیعتگرایانه فرضیهاش را فرض یک خدای غیر شخصی ناانسانوار تأمین میکند. بنابر این مطابق نظر او جز فرض خدای نامتشخص یا بیصورت محض، سایر مفاهیم متافیزیکی اسلام را باید کنار گذاشت. البته از نظر سروش این خدای غیر شخصی هیچ نقشی جز خلقت در این عالم ایفا نمیکند، هر چند که او در پارهای مواضع خدا را در تمام جزئیات عالم فاعل و متصرف به شمار میآورد (مثلاً خداوند را فاعل جنایت هولوکاست میداند). اما وقتی که به مدعای “خوابهای محمد” میرسیم، کاملاً روشن است که این خدای ناانسانوار غیر شخصی هیچ نقشی در این فرضیه ندارد (خلقت هم مفهومی انسانواره است که با انسانیت زدایی مطلق سروش از خداوند سازگار نیست). آیا این به آن معناست که سروش میکوشد تفسیری دئیستی از اسلام به دست دهد؟
در این مقاله مایلم که به سه موضوع مهم در خصوص مدعای “خوابهای محمد” بپردازم:
در بخش اول، پارهای از پیش فرضهای مهم مدعای “خوابهای محمد” را بررسی میکنم؛
در بخش دوم، پارهای از اصول روش شناسی به کار رفته در این فرضیه پردازی را معرفی و تحلیل خواهم کرد؛
و در بخش سوم، پارهای از مهمترین مدلولات و پیامدهای این فرضیه را استنتاج و ارزیابی خواهم کرد.
در این مقاله برای فهم و تحلیل جامع تر مدعیات سروش به نوشتههای مکتوب او بسنده نشده است. بلکه علاوه بر آن مجموعه سخنرانیهای متعدد او نیز به دقت مورد بررسی و ارجاع قرار گرفته است.
بخش اول: پیش فرض ها
یکم- مدرنیته پایگاه روشنفکری دینی
روشنفکر به دنبال تقرب به حقیقت، نقادی و کاهش درد و رنجهای درمان پذیر آدمیان است. نقد قدرتهای اقتصادی، سیاسی، دینی، ایدئولوژیک، و… بخش مهمی از وظیفه روشنفکران است. اما نقد از پایگاه ویژهای صورت میپذیرد. به نظر سروش روشنفکری دینی از پایگاه مدرنیته دین و سیاست را نقد میکند. مینویسد:
“پایگاه نقادی روشنفکری دینی، مدرنیته است. به عبارتی دیگر، اکتشافاتی که در دوران مدرن صورت پذیرفته، اعم از علم جدید، فلسفه جدید، سیاست و هنر و اخلاق جدید؛ همه، به روشنفکر دینی، پایگاه نقد میبخشد. یعنی خرد جدید به او ترازویی و عینکی میدهد تا به وسیله آنها در سنت و قدرت دینی نظر کند و به توزین آنها بپردازد” (عبدالکریم سروش، “سنت روشنفکری دینی”، مدرسه، بهمن ۱۳۸۵، ص ۱۷).
به نظر سروش علم و فلسفه و سیاست مولفهها و عناصر مدرنیتهاند. باید به دنبال شاهد بازاری علم و فلسفه و اخلاق جدید رفت.
دوم- علم تجربی مولفه اصلی مدرنیسم
با این که “مدرنیته چیزی نیست جز علم مدرن، فلسفههای مدرن، هنر مدرن، سیاست مدرن، اقتصاد مدرن، معماری مدرن و امثال آنها“، اما وزن و ارزش میوههای مدرنیته یکسان نیست. به باور سروش علم تجربی مولفه اصلی مدرنیسم است. مینویسد:
“بلی، علم مدرن هم فرزند مدرنیته و تمدن مدرن غرب است اما این فرزند، با دیگر فرزندان مدرنیته تفاوت جوهری دارد. این فرزندی است که بلافاصله پس از زادن، دامن مادر خود را رها میکند و عیسا وار، سایه رسالتش را بر سر همه اقوام خودی و بیگانه میافکند… اگر ما را از مغرب زمین حظی و نصیبی مقدر کرده باشند، آن نصیب در علم مغرب زمینیان است که ابژکتیوترین تجلی گاه خرد مدرن و نقدپذیرترین آنهاست… پیداست که این میهمان فخیم و محتشم بدون آب و جارو بدین خانه در نمیآید و آن گیاه رنگین عطرآگین، بی مقدمه بر این خاک نمیروید، و نیز پیداست که آن مقدمات، خود از دو جنس اند: علت و دلیل. یعنی هم باید ذهن با آن بسازد، هم زندگی” (عبدالکریم سروش، “معرفت مولفه ممتاز مدرنیسم“، کیان شماره ۲۰، تیر و مرداد ۱۳۷۳، ص ۵).
سروش در موارد بسیاری بر جایگاه والای علم تجربی تأکید کرده است. به عنوان نمونه میگوید:
“به تجربه تاریخی بنگریم تا ببینیم علم جدید، فیالمثل با مسیحیت چه کرده است. پاسخ پیداست. علم جدید به بیاعتباری یا کماعتباری مسیحیت انجامید. نزاع کلیسا و علم جدید در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی، نزاعی بس سرنوشتساز بود و سبب شد تا مسیحیت فروتن شود و پای در گلیم خود کشد، و حّد خود را بشناسد و مدعیّات انسانشناسی و جهانشناسی و خداشناسی خود را سامان موجّه تری بدهد و هم زیستی با علم را آغاز کند و در یک کلام “دینتر” شود. یعنی به کارکرد اصلی دین که همانا تنظیم رابطه درونی مخلوق و خالق است نزدیک تر گردد. این که علم جدید با اسلام چه خواهد کرد، سئوالی است تاریخی و پاسخی حدسی و فرضی دارد. مسلمانان هنوز این مواجهه را نیاز مودهاند و از این که در معرکه آن نزاع نیفتادهاند نباید ذوق زده باشند” (متن مقاله دکتر سروش در همایش “دین و مدرنیته” ).
داوری و حدس سروش این است که علم تجربی و فلسفههای جدید با اسلام همان خواهند کرد، که با یهودیت و مسیحیت کردند:
“فلسفههای مدرن نیز در چالش با دین، دست کمی از علم نداشتند. با این تفاوت که تأثیرات علم ملموستر بود و تأثیرات فلسفه نامحسوس. فضای استبدادی ممالک اسلامی، هیچگاه به مواجهه طبیعی و آزاد این رقیبان، مجال و رخصت نداد و ضعف و قوت اسلام در این آوردگاه، نهفته و نامعلوم ماند. و همین موجب توّهم استغنایی شد که دامن مسلمانان را هنوز که هنوز است رها نکرده است… باری، بر صاحب این قلم کمابیش ـ در حد طاقت بشری ـ آشکار است که تجربه اسلام در دوران مدرن چندان متفاوت با تجربه مسیحیت و یهودیت نخواهد بود” (پیشین).
سوم- آموزه تابعیت مطلق دین به برون دین
قبض بسط تئوریک شریعت که دین را ثابت و مقدس و معرفت دینی را متغیر و غیر قدسی به شمار میآورد، در پی تبیین تحول معرفت دینی بود و این تحول را به نحو “کلی” و “مطلق” به علوم بشری فرو میکاست. در قبض و بسط معرفت دینی تابع کلی و مطلق معارف بشری شد. سروش پروژه بشری کردن فهم و معرفت دینی را به خود دین- که ثابت، قدسی و سخنان خداوند به شمار میآورد- تعمیم داد. یک احتمال این است که آگاهانه و به طور پیشینی بشریت مطلق و کلی معرفت دینی را به خود دین تعمیم داده است. احتمال دیگر این است که به طور پسینی پروژه بشریت کلی و مطلق معرفت دینی او را رفته رفته به بشریت کلی و مطلق خود دین رانده باشند. یعنی بشری کردن کلی و مطلق خدا، نبوت، وحی و معاد پیامد منطقی علم گرایی و فلسفه گرایی او بود (درباره خدا، در عین این که به طور مطلق به غیر بشری بودن خدا باور دارد، اما از سوی دیگر اذعان میکند که خدا را هم انسانها مطابق پیش فرضهای خود ساخته اند).
سروش میگوید فرضیه خوابهای محمد نتیجه منطقی قبض و بسط تئوریک شریعت است. برای این که متن/قرآن ساکت بوده و فهم آن تابع پیش فرضهای برون دینی است. سپس پیش فرضهای برون دینی اش- یعنی خدای غیر شخصی، عدم توانایی خدا برای سخن گفتن، عدم اعزام رسول و نبی توسط خداوند برای ابلاغ سخنانی که نگفته، خطای استراتژیک محمد در تفسیر خواب هایش، و… – را یکی یکی بر میشمارد و مدلل میسازد. یکی از پیش فرضهای مهم او پذیریش نظریههای علوم تجربی است. آیات قرآن با این علوم تعارض دارند و فرضیه خوابهای محمد به راحتی و سادگی تمام این مسئله را حل میکند. میگوید:
“یکی از پیش فرضهای من این است که بالاخره من علم جدید را- حالا با ضعف و قوتش- به هر حال مفروض میگیرم. یعنی این چنین نیست که این اکتشافات را ما سست بگیریم، غیر قابل اعتنا بدانیم، و به تکلف و اینها هم من قائل نیستم. که ما هی بخواهیم بپیچانیم… کتابهای دیگر- تورات و انجیل- در بیداری نوشته شدهاند. یعنی یک خصوصیتی در اینجا هست که این تئوری فقط در اینجا[قرآن] کاربرد دارد” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۷۵- ۷۲ ).
چهارم- حذف مدعیات متافیزیکی قرآن به تیغ اوکام
ویلیام اوکام در قرن ۱۴ میلادی اصل “تیغ اوکام” یا “اصل اختصار تبیین” را طرح کرد. دستورالعمل اوکام این است: “در توضیح و توصیف، بخشهای نا ضروری را حذف کن”. به تعبیر دیگر: “میان دو نگره که توان توصیف و پیشبینی یکسانی دارند، سادهترین را بگزین. در اینجا منظور از “سادهترین” نگره، نگرهای است که کمترین پیش فرضها در آن به کار رفته باشد”.
سروش میگوید یکی از مهمترین پیش فرضهای فرضیه خوابهای محمد، اصل اوکام است. یعنی مطابق این اصل، برای خوانش قرآن، تمامی مدعیات متافیزیکی محمد/ قرآن را حذف کرده و به کمترین پیش فرضهای متافیزیکال قناعت کرده است، برای این که هیچ کس نمیتواند مدعیاتی چون وجود خدای متشخص انسانوار، سخن گفتن خداوند یا وحی، انتخاب و اعزام رسول و نبی از سوی خداوند، وجود روح یا نفس، وجود ملائکهای چون جبرئیل، وجود زندگی شخصی پس از مرگ، و… را اثبات کند. میگوید:
“ما باید همیشه پدیدهها را که تفسیر میکنیم، با کمترین دادهها بتوانیم تفسیر کنیم. چون اگر شما مثلاً بگوئید آدم روح دارد، خوب این را چه طوری میخواهید اثبات بکنید؟ این روح یک جوری است که میتواند بیاید سر شما، میتواند بیاید تو خواب شما، اینها شما همش را مفروض گرفته اید که میگوئید پدر من به خواب من آمده، و کی از عهده اثبات این مفروضات بر میآید؟ فوق العاده اینها سنگین است. به همین دلیل است که ما تا بتوانیم با مفروضات ساده تر یک پدیدهای را توصیف بکنیم، سراغ مفروضات سنگین تر نمیرویم، آنها خیلی سنگین است. اصلاً فرض این که پدر من که یک وقتی از دنیا رفته، این اصلاً میداند که من کجا هستم، میداند من کی خوابم، میداند من کی بیدار هستم، بعد چه جوری بیاید سراغ من، چه شکلی؟ اینها هر کدامش هزار صعوبت دارد برای این که شما وارد تفسیرش بشوید. خوب ما یک اصلی داریم در تفسیر پدیدهها در جهان، همان اصل تیغ اوکام. که میگوید: ما نباید بی جهت جهان را شلوغ بکنیم. شلوغ تر از اینی که هست بکنیم. یعنی فرض یک موجوداتی را تو این عالم بکنیم برای این که یک پدیدهای را تفسیر کنیم. یک پدیده شما دارید، ده تا پدیده دیگر را شما فرض میکنید تا این یکی را تفسیر کنید. ما هر چه که بتوانیم با تیغ منطق این را ببریم و کمتر کنیم این مفروضات را، کارمان موفقتر است. من بیایم برای یک خواب[خواب محمد] یک فرضهای عظیم متافیزیکی بکنم که واقعاً اگر کسی یقه مرا بگیرد که اینها را چه جوری اثبات میکنی؟ چه جوری توضیح میدهی؟ من که از عهده اش بر نمیآیم. به همین دلیل در یک سخنرانی درباره فرضیه رویاهای رسولانه گفتم که من با متافیزیک minimum تئوری ام را توضیح میدهم. چون شما اگر بخواهید یک متافیزیک maximalist این جا به کار ببرید ممکن است ظاهراً کارتان آسان بشود، اما از پس آن مفروضات بر نمیآئید. بگوئید یک خدایی هست، یک ملائکهای میفرستد، اوه اینها برای هر کدامش برای کسی که میخواهد تفسیر شما را بشنود محل سئوال است… به همین دلیل تفسیر مولوی که میگوید در خواب خودت با خودت حرف میزنی متافیزیک حداقلی پشت سرش هست که راحت تر از عهده تفسیر بر میآید. تا این که روح و ملائکه و نفس و عالم بالا و سیر در ملکوت و آمد و رفت این ارواح در این عالم و چیزهایی که ما واقعاً کمترین خبر را از آنها نداریم و فرضش یک بار سنگینی را روی دوش ما میگذارد… در تجربههای عرفانی آدم در واقع در خودش دارد سیر میکند… پیامبر هم یک همچین حالتی داشته. حالا این که ایشان میگوید من از خدا شنیدم، یک تفسیرش اینه که بله آدم میتواند در خودش سیر بکند، و چون خود آدمی الهی است و هر خودی الهی است، منتهی ذهن ایشان پیشاپیش هم با این تئوری مجهز بوده است که خدایی وجود دارد، خدای ابراهیم، خدای موسی، خدای عیسی، خیلی راحت این امر به خدا نسبت داده شده است و ما هم البته صادق میدانیم. اما آن چه که در نفس پیامبر در ذهن او- حالا ما کلمه نفس هم به کار نمیبریم، چون اون خودش باز یک متافیزیک فلسفی ستبری دارد که راحت هم نمیشود اثباتش کرد– ولی تو وجود او، تو شخصیت او، این قصه میگذشته، و ایشان این را چنین دریافت میکرده، لذا نه دروغ میگفته، نه باطل است. که من این را خودم نمیگویم، این را خدا به من میگوید، من چنین دریافت میکنم، من میفهمم که همه چیز این عالم الهی است، لذا چیزهایی هم که در گوش من خوانده میشود الهی است” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۴۲- ۳۳ ).
یکی از مهمترین اشکالات سروش بر برخی نظریه پردازان درباره وحی و قرآن این بود که آنان صرفاً به مباحث زبانی و پدیدارشناسانه اشتغال میورزند و هیچ اشارهای به مبانی متافیزیکی نظریه شان نمیکنند. به گفته سروش، بدون روشن کردن مبانی متافیزیکی هرگونه فرضیه سازی فاقد اعتبار است. به همین دلیل او به طور مبسوط از مبانی متافیزیکی حداقلی فرضیه اش سخن گفته است.
پنجم- مکانیسم خواب دیدن
مدعای فرضیه خوابهای رسولانه این بود که کل قرآن محصول خوابهای محمد است. ممکن است کسی ادعا کند که خداوند در خواب همه آن تصاویر را به محمد نشان داده و در خواب با او حرف زده است. اما این مدعا کاذب است. فرضیه پردازی که دین را تابع کلی و مطلق علم تجربی و فلسفههای مدرن میکند، نمیتواند نظریههای علمی و فلسفی خواب دیدن را در فرضیه اش نادیده بگیرد. سروش به صراحت تمام میگوید که خواب فقط و فقط ظهور سمعی و بصری خود بیننده خواب است :
“می گویند من پدر مرحومم را در خواب دیدم. اولاً: پدر مرحوم خود شما هستید که به شکل پدر مرحوم در میآئید و خودت خودت را میبینی. پدر مرحوم که جایی نیست که توی خواب بنده و شما بیاید، “آن تویی” به قول مولانا، آدمی وقتی که خواب میبیند خودش نزد خودش میرود. ما وجودمان چند لایه است یک لایه از وجودمان نزد لایه دیگری از وجودمان میرود:”تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق/بلکه گردونی و دریایی عمیق. تو به آن وقتی خواب اندر روی/ تو ز پیش خود به پیش خود شوی”. از پیش خودت به پیش خودت میروی، خودت در گوش خود چیزی میگویی، خودت به صورت دیگری در میآیی. به صورت دوستت، مادرت، پدرت، و با خودت سخن میگویی و فردا فکر میکنی آنها آمدند و با تو سخن گفتند” (دقیقه ۱۸/۳۰ تا ۱۹/۳۰).
پس محمدی که قرآن را تولید کرده و تولیدش محصول سمعی/بصری خواب هایش بوده، همه آن صور دیده شده و صداهای شنیده شده را خودش خلق کرده و خودش با خودش حرف میزده و خودش، خودش را به صور گوناگونی چون خدا، قیامت، بهشت، جهنم، تاریخ، آسمان، زمین، و… به نمایش میگذارده است. همین و بس. باز هم به یاد داشته باشیم که منظور از خود شخص، روح یا نفس محمد نیست که فرضیه خوابهای محمد فاقد این گونه مدعیات متافیزیکی است.
اگر فرضیه پردازی سروش بناست که متکی بر علم تجربی و فلسفههای مدرن باشد، لاجرم باید مفهوم محوری این فرضیه- یعنی خواب را- بر اساس آخرین مطالعات علمی دانشمندان علوم شناختاری و عصب شناسی و فلسفه ذهن بنا کند، نه نظرپردازیهای ذوقی عارفان قرون گذشته چون مولانا و ابن فارض (به عنوان نمونه، رجوع شود به: تقی کیمیایی اسدی، خلقت و تکامل مغز و روان، نشر نگاه معاصر، فصل خواب، صص ۹۶۸- ۹۳۱ ).
تا حدی که من اطلاع دارم، سروش فقط در برنامه پرگار به فرایندهای علمی خواب دیدن اشاره کرده است. به گفت و گوی پرگار بنگرید:
“مجری: رویا پنداشتن قرآن یک پیامدهایی دارد که اتفاقاً عالمان در موردش صحبت کردند. در مورد خود رویا صحبت کردند. آنها که درباره انسان، روحیات انسان و مغز انسان مطالعه کردند میگویند که رویا آن چیزی است که ما وقت روایت کردن میسازیم تا قبل از آن، به قول آنها، اینها سیگنالهایی است، نشانههایی است، که از یک بخش مغز، از ساقه مغز، به بخش دیگر مغز میرود. و اینها پراکنده است و نظمی درش نیست. معنی اش این است که وقتی رویا گفته میشود تازه نظم حاصل میشود. عملاً پیامد این، این خواهد بود که اگر شما معتقد هستید قرآن حاصل رویاهای پیامبر است، معناش این است که قرآن را پیامبر ساخته از مجموعهای از نشانههایی که در مغزش حادث شده و خودش نظم داده به اینها”.
سروش: بله من همین عقیده را دارم. پیامبر در واقع مولف قرآن بود. این را من در نوشتههای خودم آورده ام.
مجری: آنهایی که این نظر را میدهند آقای سروش، میگویند که آن چه که ما رویا میپنداریم قبل از آن یک مجموعه کاملاً بی نظم، و حتی لفظ بی معنی هم به کار میبرند، این تحقیقات از دهه هفتاد میلادی شروع شده
سروش: اشکالی ندارد.
مجری: میگویند مجموعهای از نشانه ها، تصاویر بی معنی و بسیار پراکنده به مغز ما میآید، آن وقتی نظم پیدا میکند که ما شروع میکنیم به روایت کردن اینها. در واقع روایت کردن اینها ساختن اینهاست.
سروش: بله، ببینید، من واقفم به آن مطلب. ولی توجه بفرمائید محصول مهم است، چون امور بی نظم نزد همه هست، ولی وقتی که محصول کارخانه را شما میبینید، میبینید در نزد برخیها به صورت اشعار فوق العادهای در میآید مثل شعر حافظ یا مولوی، در نزد بعضیها هم سخنان یاوهای در میآید. لذا این که پیش از این چه بوده، آن قدر مهم نیست که پس از این به چه صورت در میآید؟
مجری: برای شما مهم نیست که شخصیت پیش از رسیدن به پیامبر چه بود؟
سروش: اصلا ما پیش و پس نداریم در اینجا. وحی را پیامبر تولید میکند. وحی در واقع تألیف پیامبر است. خداوند یک شخصیتی آفریده، همین و بس. بقیه اش به او واگذار شده. این شخص با این ظرفیتی که دارد و با تواناییهایی که دارد، به قول شما به اون سیگنالهای بی نظم، نظمی میبخشد که ما وقتی به آنها نظر میکنیم میبینیم چقدر پر مغز و پر معناست. عین حافظ که همین کار را میکرد. عین دیگران” (دقیقه ۲۸- ۲۴ ).
اما سروش نتیجه این خواب ها- یعنی قرآن- را کاملاً پریشان، در تعارض با فلسفه و علم تجربی مدرن، سرشار از تناقض نماها و تناقض به شمار میآورد. برای حل همین مسائل و معضلات است که میگوید اگر همه آنها را به خوابهای محمد تبدیل کنیم، همه این مسائل یک باره حل خواهند شد.
ششم- حالات محمد در حین تجربههای وحیانی
به گفته سروش، روایتهای تاریخی درباره تکون وحی مهمترین پیش فرض تأیید کننده فرضیه خوابهای محمد هستند. او بارها روایتهای تاریخی درباره احوال محمد در زمان نزول وحی را ذکر کرده و به عنوان نمونه میگوید:
“گفتهاند که پیامبر – همه وقت، همه وقت- وقتی که وحی به ایشان میرسید به حالت نا متعارفی میرفت. حالا اسمش را فعلاً نمیآوریم که چیست؟ و از اطراف خودش غافل میشد و گاهی میگویند که این حادثه و این تجربه برایش چنان برایش سنگین بود که عرق میکرد. یا دهانش کف میکرد. و این جور چیزها. به همین سبب همین هم تأیید میکند که در احوال نامتعارفی این اتفاقات برای پیامبر میافتاده. چشم هایش بسته میشده، و خلاصه مثل این که چیزهایی از پیش چشم او رژه میرفتند” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۵۷ ).
البته سروش در موارد دیگر گفته است که این احوال، ویژگیهای افرادی است که دارای بیماری صرع هستند. به عنوان نمونه میگوید:
“همه مورخان نوشتهاند که پیامبر وقتی حالت وحی به او دست میداد، یا تجربه پیامبرانه، از خود بی خود میشد. مثل صرعیها بر زمین میافتاد، گاه کف از دهانش بیرون میآمد، گاهی پس از آن تجربه سر درد میگرفت، علی ایحال از اطراف خودش غافل میشد. مثل یک کسی که به خواب سنگینی فرو رفته، به یک حالت نا هشیاری و نیمه هوشیاری. همیشه احوال وحی همین طور بوده. حالا چه در طول روز بود که مردم میدیدند که ایشان به این احوال دچار میشود، و چه شب بود که در خواب بود ایشان، یا در خلوت بود. این به دست ما یک سر رشتهای میدهد. که این تجربه نیمه هوشیارانه را ما از تجربههای هوشیارانه باید فرق بگذاریم” ( رویای وحیانی، دقیقه ۱۶- ۱۴ ).
چند پرسش:
الف- اصل کلی و تنظیم کننده سروش این است: همه روایات و احادیث جعلی/دروغ هستند، مگر آن که به طور استثنایی عکسش ثابت شود. احادیث و روایات درباره حالتهای محمد در زمان دریافت وحی چگونه بر سروش اثبات شده اند؟
ب- مقتضای علم گرایی سروش- که پیش فرض مهم فرضیه اوست- در این مورد چیست؟ آیا نباید با این گونه شواهد تاریخی که سروش از دائمی و همیشگی بودنشان در تمامی زمانهایی که وحی دریافت میشد سخن میگوید، مدعای بیماری صرع محمد را بپذیرد؟
پ- کجای این روایتها اثبات میکنند که قرآن محصول خواب است؟ پیامبر در حال سفر، در حال جنگ و در دیگر احوال بیداری مهبط وحی قرار میگرفته است. آن روایتهای مورد استناد سروش میگویند که همه آن احوال در زمان بیداری به او دست میداده اند، نه در شبها و دیگر اوقاتی که میخوابیده است.
ت- نورولوژیستهایی که بر روی تجربههای عارفانه تحقیق کرده اند، تجربههای عرفانی را به خواب فرو نمیکاهند.
با همه اینها، سروش ادعا میکند که از نظر فلسفی محال است که در بیداری محمد مهبط وحی قرار گرفته باشد. به ادعای او، از نظر فلسفی هرچه که رخ نداده وجودش محال بوده که رخ نداده است. بدین ترتیب،
“ممکن است شما بگوئید چرا در بیداری بهش[ به محمد آن سخنان را] نگفتند؟ حالا من نمیدانم چرا نگفتند؟ ولی از این که فعلاً رخ داده پیامبر با آن ساختمانی که داشته، در آن شرایطی که زندگی میکرده، امکان نداشته که در بیداری با او [خدا یا واسطه او جبرئیل] سخن بگویند و لذا وحی سمعی- بصری ایشان این چنین[در خواب] بوده” است (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۵۷).
هفتم- خدای غیر شخصی ناانسانوار
اولین و مهمترین پیشفرض متافیزیکی برون دینی سروش برای خوانش قرآن این است که خدا موجودی غیر شخصی است. سروش اعتراف میکند که خدای قرآن موجودی متشخص و انسانوار است، اما مطابق قبض و بسط، باید تمامی آن آیات را با این پیش فرض برون دینی سازگار کرد. میگوید فرضیه “خوابهای محمد” :
“یک تئوریی است که برای جهانی ساخته شده و در خور جهانی است که خدا در آن جهان impersonal است. یعنی شخص نیست… من البته قبول دارم که اگر به خود متن باز مراجعه کنیم شاید که این نظر[ خدای غیر شخصی] در آنجا یافت نشود… باز اگر به متن مراجعه کنیم… خدا کسی را فرستاده، پیغمبری دارد، پیام آور اوست… این درک شبانانانه از خداوند است… همه چوپان هستند… ما خداوند را به عنوان یک شخص که حالا یک جایی هم نشسته، در عرش یا، ذهنی هم دارد مثلاً، و ذهن او کار میکند، فکر میکند، فهمی دارد، ما دعا میکنیم، در اثر دعای ما مثلاً تصمیمی میگیرد، یا اجابت میکند، یا اجابت نمیکند، رد میکند، قبول میکند، نظرش عوض میشود فی المثل، و یک روز خوش است، یک روز ناخوش است، و امثال اینها. خوب این احوال را نمیشود برای خداوند قائل بود، به همان دلیلی که حتی کلام سنتی هم میگوید که وجود خدا بیکران و بی نهایت است و ثبات هم در ذات او هست، بسیاری از این احوال را به او نسبت نمیشود داد، حتی دعا کردن هم به این شکل متعارفی که ما داریم، به هر حال یک صورتی و کاریکاتوری از دعاست. یعنی اگر قائل به یک خدایی بشویم که تغییر اراده و نظر نمیدهد، آن وقت باید در همه اینها یک نظر مجددی بکنیم. به هر حال، پیش فرض این مقالات یک خدای غیر شخصی است، یک خدای impersonal است، که میتوانیم از او به صورت یک شعور کیهانی، یا بگوئیم یک روح بیکران که در همه کالبد جهان جاری است. یک شعوری که همه چیز را در بر گرفته، چنین میتوانیم تعبیر بکنیم. به قول مولانا جان جهان است… متافیزیک ما متافیزیک وصال است، نه متافیزیک فراق.. یعنی به هیچ عنوان، از هیچ جهت، و به هیچ معنا خداوند از مخلوقش جدایی ندارد. و این وصال، وصال تام و تمام است. نه یک وصال مجازی، یک وصال نیمه کاره، این چنین نیست” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۲۵- ۱۵ ).
خدای محمد که در قرآن آمده، خدای متشخص انسانوار است. سروش میگوید که این تصویر از خدا، تصور چوپانان است. چوپان قصه موسی و شبان چنین تصوری از خدا داشت و موسی او را به تنزیه فرا میخواند. سروش با استناد به این آیه، “وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ: بیشترینه ایشان به خداوند ایمان نمیآورند، مگر آن که [باطناً] مشرکند” (یوسف، ۱۰۶)، تصور انسانواره از خداوند را مشرکانه به شمار میآورد که باید تنزیه شود.
بدین ترتیب، “خدای غیر شخصی ناانسانوار”، پیش فرض متافیزیکی مهم فرضیه خوابهای محمد است. میگوید:
“من اگر بخواهم موضع خودم را با تعابیر فیلسوفان خودمان بگویم، باید بگویم من وحدت وجودی هستم… و این وحدت وجود هم یک پیشینه خیلی ستبر و محکمی در عرفان و فلسفه ما دارد. مخصوصاً به دست ملاصدرا که در این جا خصوصاً عرفان و فلسفه خیلی به هم گره میخورند و ملاصدرا میکوشد تا سخنان و دریافتهای عارفان را برهانی بکند، به تعبیر خودش. آره من این جوری فکر میکنم، یعنی بین خدا و خلق هیچ جدایی نیست، هر جا پای وجود باز میشود، آنجا پای خدا هم باز میشود. یعنی اگر من میگویم این آب وجود دارد، یعنی خدا در این آب هست، چون کلمه وجود را در این جا من به کار بردم. برای این که آن چه که حقیقتاً وجود دارد خداوند است، بقیه وجودات همه وجودات مجازی هستند” (دقیقه ۱۰۱- ۱۰۰ ).
امام محمد غزالی گفته بود: “اصولاً جمیع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار میروند، مجازی و استعاری میشوند” (امام محمد غزالی، احیأ علوم الدین، جلد ۴، ربع منجیات، کتاب التوحید و التوکل، ص ۲۵۵).
سروش با استناد به همین سخن میگوید:
“هر صفتی را که ما آدمیان داریم و به خدا نسبت میدهیم مجازی است، جنبه حقیقی ندارد. هر صفتی از اوصافی که ما هم داریم و آن گاه میگوئیم خداوند هم دارد… ما مجازاً و کنایتاً آن را در مورد خدا به کار میبریم، اگر حقیقتاً به کار ببریم، مشکلات الهیاتی فراوانی به وجود خواهد آورد که از عهده آن بر نمیآئیم” (دقیقه ۱۲).
بدین ترتیب، وجود حقیقتاً متعلق به خدای بی صورت محض است و بقیه موجودات مجازاً وجود دارند. اما تمامی صفات انسانی حقیقتاً به انسانها تعلق دارد و اگر هم درباره خداوند به کار روند، مجازی است. سروش میگوید انسانوارگی خداوند بسیار رایج است و کمتر میتوانند خدا را در بی صورتی مشاهده کنند:
“حتی اگر شما بگوئید خدا رحیم است، یعنی رحم دارد، یک مفهوم انسانی را به کار گرفته اید. رحم چیزی است که در آدمیان صاحب عاطفه است. خدا عاطفه به معنای انسانی کلمه ندارد.لذا رحم هم ندارد. اگر بگوئید خدا خشم هم میگیرد، باز یک مفهوم انسانی به کار برده اید، خشم مال ماست. و این را به خدا نسبت دادن نارواست. سمع دارد، میشنود، شنیدن یک امر انسانی است. دیدن یک امر انسانی است و هر چیزی از این قبیل. چون اساسا ما زبانمان را برای معرفی خدا یا خدایان نساخته ایم. آدمیان زبان را برای زندگی خودشان ساختهاند. برای آن چه که در اطرافشان میگذرد. همه مفاهیم از این طبیعت یا از این انسان برگرفته شده” (دقیقه ۴۴- ۴۲).
خداوند گویی میشنود، گویی حرف میزند، گویی میبیند، گویی مهربان است. اما در حقیقت فاقد همه این اوصاف انسانی است. خدا ذهن ندارد و حیات هم ندارد. در یک جا میگوید:
“این که خداوند زنده است، مسئله مشکلی است. قطعاً اگر حیاتی هم دارد به معنایی که ما داریم نیست، که یک ترکیب موجود ارگانیک باشد، اکسیژنی تنفس میکند، این حرفها نیست. بیشتر آنها منظورشان این بود که اگر موجودی شنوا باشد و دانا باشد، این معنایش این است که خواب نیست، معناش این است که زنده هم هست. به این معنا خدا را حی محسوب میکردند، یعنی مرده نیست. اما این که حیاتش چیه؟ در قرآن داریم که خدا نه چرتش میگیرد و نه به خواب میرود، به این معنا بیدار است. اما این که حقیقت بیداری خدا یعنی چی؟ باز هم ما نمیدانیم. همانی است که هست” (دقیقه ۳۶- ۳۴ ).
در سخنرانی دیگری در این مورد صریح تر سخن گفته است :
“من سر زنده بودن خدا بحث نمیکنم، چون این مفهوم پیچیدهای است. و ما هم درکی که از حیات داریم این حیاتی است که در ارگانیسمهای شناخته شده داریم. خداوند چگونه میتواند حیات داشته باشد؟ برای ما مشکل است” (دقیقه ۵۱- ۵۰ ).
سروش خدای بی صورت فاقد ذهن را فاقد علم به دیگری به شمار آورده و میگوید علم بی صورت از جنس علم حضوری است. میگوید:
“علم خدا از جنس علم حضوری است. که حاجت ندارد به این که معلوم در مقابل او باشد، به همین دلیل هم نسیان ندارد” (دقیقه ۱۱ ). “در صفات ذاتی خداوند علم هم هست. یعنی خداوند عالم است، منتهی علم نه به معنایی که ماها هم داریم. اون علم حضوری دارد، اونهم از همون واجب الوجود بودنش بر میخیزد. علم هم از اوصاف ذاتی و ثبوتی و کمالیه خداوند است” (دقیقه ۲۸ ).
این مدعا دارای دو اشکال است. اولاً: تقسیم علم به علم حضوری و علم حصولی امری انسانی است و استناد علم حضوری به خداوند، انسانواره کردن خدای بی صورت است که سروش از آن میگریخت. ثانیاً: علم حضوری مطابق تعریف، علمی است که در آن خود معلوم نزد عالم حاضر است، نه صورت ذهنی معلوم. در این صورت، باید دوگانگی عالم (خدا) و معلوم (مخلوقات) را مفروض گرفت تا خود معلوم نزد عالم حاضر باشد. این با خدای غیرشخصی و متافیزیک وصالی سروش هم ناسازگار است.
سروش میگوید خداوند فقط و فقط یک کار انجام میدهد و آن هم خلقت است. میگوید :
“صورتها مخلوق خداوند هستند، حالا به هر معنایی که ما خلقت را بگیریم که واقعاً هم مفهوم خیلی دشواری است” (دقیقه ۷۹ ).
اما خلقت هم، مفهوم و عملی انسانی بوده و استناد آن به خداوند، انسانواره کردن خدای بی صورت است.
مشکل سروش این است که باورش به “خدای غیر شخصی بی صورت محض فاقد هرگونه انسانوارگی” ثابت نمیماند. این باور را با ارائه آرای متعارض، ناسازگار میسازد. درباره “بوی خدا” سخنرانی کرده و میگوید ما دو حس شنوایی و بینایی برای شنیدن صدای خدا و دیدن روی او داشته ایم. انبیأ- به قول مولانا- دارای این حواس بودهاند و فیلسوفانی که با موازین دقیق عقلانی این تجربهها را انکار کرده اند، در واقع “حواس ویژه انبیأ” را انکار کردهاند. قرآن از شنیدن صدای خدا و دیدن روی او سخن گفته است، اما از شنیدن یا استثمام بوی خداوند سخن نگفته است.
به نظر او، این موضوع مشکلی پدید نمیآورد، برای این که سخنان غیر قرآنی محمد هم همان قرآن و عین قرآن است. محمد گفته است محبت سه چیز از این دنیا را در دل من افکنده اند: اول زنان، دوم بوی خوش، سوم نماز. “کلام پیامبر هم قرآن است، چنان که گفتم”. پیامبر گفته : “من بوی خدا را از یمن میشنوم”. عرفا این سخنان را از پیامبر قاپیدند و بسط اش دادند. بدین ترتیب، علاوه بر شنیدن صدای خداوند و دیدن روی او، میتوان بوی خداوند را هم چشید. برای استشمام بوی خداوند، نزد افرادی بروید که بوی خدا به آنها رسیده و بوی خدا را پخش میکنند. یکی از حاضران به او اعتراض میکند که شما که از خدای بی صورت محض دفاع میکردید، خودتان دوباره خدا را انسانواره کردید. سروش پاسخ میدهد :
“عارفان ما واژه بو و مفهوم بو را برای امور معنوی به کار میبردند. اشاره کردم که کلمه بوی عشق، بوی وفا، عشقی که صورتی ندارد، وفایی که صورتی ندارد، اما بوی او را میتوان شنید. اتفاقاً ما در مورد خداوند خیلی خوب است که همین کلمه بو را به کار ببریم، کلمه صورت [چهره خداوند] را نمیتوانیم. کلمه حتی کلام [سخن گفتن خداوند] را هم نمیتوانیم، گرچه که به کار رفته است. اشکالی هم ندارد. اما به گمان من کلمه استثمام، شنیدن بوی خداوند که در ادبیات ما هم خیلی رایج بوده، و به هیچ وجه در ذهن ما ماهیتی را تداعی نمیکند. بلکه کاملاً حکایت از یک امر ماورای مادی غیر طبیعی میکند که میتواند خودش را از یک طریقی، از طریق بو به ما برساند. شبیه مفهوم میدان مثلاً، میدان مغناطیسی در علم جدید که میدان است، یعنی همه جا پخش است بدون این که مادیتی داشته باشد. در مسئله بو هم یک چنین چیزی هست. لذا اتفاقاً به گمان من خیلی راحت میتوان گفت که این بو، بوی خوش خداوند همه عالم را گرفته، همه هستی را گرفته است. توجه میکنید. و این که بابا طاهر میگفت:”به صحرا بنگرم صحرا ته وینم/به دریا بنگرم دریا ته وینم”، من فکر میکنم اگر من به جای بابا طاهر بودم، البته جای قیاس نیست، میگفتم: به هر جا بو میکنم، بوی تو را میشنوم. ببینید این ترمها از چشم مایه گذاشتیم، از گوش مایه میگذاشتیم، همه جا صدای تو را میشنوند، همه جا روی تو را میبینم، اینها همه خوب است، اما یک چیزی را کم گذاشته. همه جا بوی تو را میشنویم… ما گفتیم سهم شامه را کم داده ایم، بیشتر به چشم و گوش پرداخته ایم، بهتر است که یک مقداری هم فکر دماغ مان باشیم… هرجا پای وجود باز میشود، آنجا به گمان من بوی خوش خداوند هم شنیده میشود و میتواند برای ما موجب انسی باشد” (دقیقه ۷۸- ۷۰ ).
آن همه اصرار بر خدای غیر شخصی ناانسانوار و عدم توانایی خداوند برای سخن گفتن، با این ادعا، یک باره دود میشود و به هوا میرود. اگر به نحوی از انحأ میتوان بوی خدا را شنید، به همان نحو هم میتوان صدای خدا را شنید. اگر به گفته سروش خداوند میتواند از یک طریقی بوی خودش را به مشام آدمیان برساند، مدل رقیب سنتی هم ادعا دارد که خداوند میتواند از یک طریقی صدای خودش را به گوش آدمیان- در این مورد پیامبران و خصوصاً محمد- رسانده باشد. مگر این که بوی خدا هم مانند کلام و چهره خدا مجازی باشد. اما محتوای سخنرانی سروش دلالتی بر این معنا ندارد.
اما سروش در دورانی واحد به ابلاغ آرای متافیزیکی متعارض ادامه داده و میگوید:
“ما آن قدر خدا را انسانی کردیم که اگر یک کسی آمد و به ما گفت خدا انسان نیست، میگوئیم پس دیگه چه خدایی شد؟ واقعاً این جوری شده. خوب عزیزان من از اول نباید این طوری میبود. ما آن قدر آمدیم برای خدا دل درست کردیم، عاطفه درست کردیم، احساس درست کردیم، به همین معنای بشری، که بعد حالا اگر یک کسی به ما بگوید که والله این طوری نیست. نه این که یک کسی به ما بگوید. حتی بزرگان دین هم این را گفتهاند که ما یادمان رفته. که این طورها نیست. خداوند تغییر احوال نمیدهد. این جزو اولین تعلیماتی است که فیلسوفان و متکلمان به ما دادند که خداوند معرض احوال نیست، یعنی تغییر حالت پیدا نمیکند. از حالتی به حال دیگر نمیرود… خداست که عوض نمیشود و احتیاج به تفریح ندارد، نه غم دارد، نه شادی دارد، نه غصه میخورد، نه خنده میکند، نه گریه میکند، هیچ کدام. ولی ما آدمیان البته معروض این احوال هستیم… اما در مورد خداوند این حرفها را نمیشود زد… .خدا ورای اینهاست… .خداوند احساسات بشری ندارد، عواطف ندارد، و به معنایی که ما مواجه میشویم با خواهشها و دعاها و حوادث، او مواجه نمیشود. اما شما فکر نکنید که تنها نوع دانستن و تنها نوع مواجهه با امور، مواجهه انسانی است… .ما خدا را میخوانیم و خداوند هم علم به احوال ما دارد، از یک ارتفاع خیلی بالایی، بدون این که اسیر احوال ما بشود، چون وقتی که اسیر احوال بشری بشود، آن وقت عکس العملهای او، عکس العملهای خیلی ناصوابی خواهد بود. یک وقتی عصبانی بشود، یک وقتی دلش خوش تر باشد، یک وقتی خسته باشد، یک وقتی سر حال باشد… اتفاقاً باید فکر کنید مثل یک دریای آرام است، آن جوری عدالتش بهتر حفظ میشود. دچار احساسات شدن همه چیز را از بین میبرد. به هر حال احوال انسانی را ما نمیتوانیم، حق نداریم به خداوند نسبت بدهیم” (دقیقه ۷۲- ۶۷ ).
بخش دوم: روش شناسی
هشتم – تحویل آفاقیها به انفسی ها
مدعای سروش این بود و هست: اصل دین (قرآن) با علم و فلسفه تعارض دارد، کاملاً پریشان بوده و پر از تناقض نماها و تناقض هاست. پس باید راه حلی برای رفع تعارض مدعیات قرآن با علم تجربی و فلسفه جست و جو کرد. پیش فرض خوانش نا واقع گرایانه متون مقدس دینی، راه حلی بوده که در مغرب زمین توسط برخی فیلسوفان و الاهی دانان- از جمله دی. زد. فیلیپس، دان کیوپیت، و… – طرح شد تا این مسئله را حل و فصل کنند.
“آخرین جلسه دین شناسی مولانا“ی سروش این روش شناسی مهم را پیش مینهد. میگوید که ادیان ابراهیمی تمامی امور Subjective را Objective کردهاند. عارفانی مانند مولانا عکس این مسیر را طی کردهاند و گفتهاند همه آن چه ادیان ابراهیمی ادعا کردهاند که در جهان خارج روی میدهد- از جمله قیامت، بهشت و جهنم- در خود انسانها رخ میدهند. سپس سروش یک روش شناسی عام و کلی برساخته و برای حل مسائل پیشنهاد میکند. میگوید:
“به لحاظ متدولوژی این را عرص بکنم. عارفان ما کلاً آن چه را که در عالم یا حتی در دین حالت آبجکتیو داشته، سابجکتیوش کردهاند. تقریباً به منزله یک متدولوژی این کار را کردهاند. هر چه را که در دین گفتهاند که در خارج ما وجود دارد، اینها بردنش به درون. اگر گفتهاند شیطان، گفتند نه شیطان خودت هستی. گفتند بهشت، گفتند بهشت تو خودته. جهنم؟ جهنم توی خودته. قیامت؟ قیامت در خودمان است. مولانا میگوید “موسی و فرعون در هستی توست/ باید این دو خصم را در خویش کشت”. میگوید قصه موسی و فرعون را که میخوانی نگو یک قصهای بود، حکایتی بود، دو نفر یک روزگاری با هم نزاع داشتند و پایان پذیرفت. نه، “موسی و فرعون در هستی توست/ باید این دو خصم را در خویش جست”. در خودت بگرد و بجو و ببین موسی کدام است؟ فرعون کدام است؟ و کدام قطب وجود تو با کدام قطب دیگر در نزاعند و کدام بر دیگری پیروز میشوند. این subjectify کردن objectivity [است]. و در مقابلش، آن چه که به اصطلاح در ادیان سامی هست که عموم چیزهای سابجکتیو را آبجکتیو کردند. یعنی هر چه را که متعلق به نفس آدمی بوده، برایش یک صورتی، یک موجودی در خارج تصور کردهاند. و این البته خیلی مسئله آفرین هم بوده و هست و مجال بحث اش در اینجا نیست. ولی مولوی درست به این سو دوباره برگشته. یعنی این ورق را برگردانده. تمام آن چیزهایی که ما نسبتاً و عمدتاً از آنها تصور موجود خارجی داریم، به ما میگوید که اینها جزو اجزای وجود ماست. تمام این وعدههایی که خدا داده به بهشت، به جهنم، به قیامت، توصیفی که از آدم کرده، از موسی کرده، از شیطان کرده، از هر چه از این قبیل بوده، اینها را در خودتان بجوئید. و آدمی است که جهان کبیر است. اتفاقات در آن جهان کبیر خواهد افتاد. اگر بخواهیم یک ذره هم پا را از اینجا فراتر بگذاریم، حقیقت اش این است که این اتفاقات در وجود پیامبر افتاده. بهشت را دیده، قیامت را دیده و بعد وصف کرده یک چنین اتفاقاتی میافتد یا افتاده است. و به این سبب است که مولانا میگوید نزد عارفان بهشت و جهنم بالفعل حاضر است. و حاجتی نیست که در جای دیگری بگردیم” (از دقیقه ۷۵- ۷۲ ).
سروش مدعای متافیزیکی روح و نفس را نمیپذیرد و میگوید همه اینها در شخصیت پیامبر رخ داده است. جهان قیامت، جهان بی صورتی است و محمد از سر ناچاری جهان بی صورتی را با صورت توصیف میکرد. اما تمامی اوصاف بهشت و جهنم صورتهای تخیلی از عالم بی صورت هستند. چون بی صورتی هیچ شباهتی به صورت ندارد. بی رنگی شبیه هیچ رنگی نیست. پس هیچ یک از آنها را نباید به معنای واقعی گرفت.
از سوی دیگر، در ادعای دکتر سروش درباره مفهوم سابجکتیو/انفسی مغالطهای نهفته است. در فلسفههای مدرن- غالباً- امر سابجکتیو هیچ شأن انتولوژیک/متافیزیکی جز حالتی از حالات ذهنی فاعل شناسا ندارد. اما نزد فیلسوفان و عارفان مسلمان، امر انفسی هویت آنتولوژیک/متافیزیکی مستقل از فاعل شناسا دارد- یعنی جهان متافیزیکی مستقل از حالات و ذهنیت فاعل شناسا است- که از مجرای حالات درونی (روانی یا انفسی) فاعل شناسا ادراک میشود. بدین ترتیب، از نظر عارفان مسلمان جهان آفاقی، جهان از حیث متافیزیکی مستقلی است که از طریق حواس پنج گانه بیرونی ما درک میشود، اما جهان انفسی، جهان از حیث متافیزیکی مستقلی است که از طریق حواس درونی ادراک میشود. بنابراین جهان آفاقی و انفسی نزد فیلسوفان و عارفان مسلمان، در هر حال هویت متافیزیکی مستقلی دارند. اما در کاربرد سروش از مفهوم انفسی، شأن انتولوژیک این پدیدهها انکار میشود. بنابراین مفهوم امر سابجکتیو، در کاربرد سروش، هیچ سنخیتی با مفهوم امر انفسی در کاربرد فیلسوفان و عارفان مسلمان ندارد.
سروش در “روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم” گویی رأی دیگری درباره امور آفاقی و انفسی داده و میگوید هر چه به زبان در آمده ابجکتیو است، اگرچه بخشهایی از تجربههای پیامبر سابجکتیو بوده است. بر من چندان روشن نیست که چرا سروش در سخنرانیهایی که تقریباً در دوره واحدی ایراد شده، مدعیات ناسازگاری بیان کرده و میکند.
نهم- خوابگزاری گزینشی قرآن
فرضیه خوابهای رسولانه قرآن را به خوابهای محمد فرو میکاست. نوعی این همانی میان خواب و وحی ایجاد میکرد تا وحی قابل فهم شود. اگر میخواهید بدانید وحی چیست، به خواب بنگرید. وحی همان خواب است. خوابگزاری و تعبیر خوابهای محمد پیامد منطقی این فرضیه بود. منتهی سروش خود مهمترین ناقض فرضیه خوابهای محمد است. هر جا آیهای را به سود مدعایش بیابد، آن آیه را نه خوابگزاری و تعبیر، که تفسیر واقعی میکند تا مدعای خود را بر کرسی بنشاند. برای اثبات این که وحی چیزی جز خواب دیدن نیست، دقیقاً همین کار را کرده و آیهای را واقعی تفسیر میکند. میگوید:
“من در نوشتههای خودم کوشیدهام که مسئله وحی را خیلی سهل الهضم کنم و شاید پیچیدگی هایش را بگیرم ازش. دست کم برای کسانی که طالب شناختن رمز و راز وحیاند. و آن این که من وحی را تحویل کردم یا تشبیه کردم به رویا. و البته این بی سبب و بی اساس هم نبود. گفته ام وحی ای که به پیامبران میشد در واقع مثل خوابی بود که میدیدند. شبیه خوابی است که ما هم میبینیم. و به این ترتیب در واقع فهم این پدیده تسهیل میشود. این که آدم فکر میکند خدا چه جوری با یک کسانی سخن میگوید و در گوش آنها میخواند، من فکر میکنم اگر هر یک از ما به رویا، به خواب دیدنمان مراجعه کنیم تا حدود زیادی میتوانیم یک درکی از این پدیده پیدا بکنیم. هیچ کسی نیست در زندگی اش خوابی ندیده باشد و در خواب مثلاً کسی با او سخنی نگفته باشد. منظرهای را ندیده باشد. و پس از خواب مثلا به دنبال تعبیرش و تأویلش بر نیامده باشد. خوابی از دیگری نشنیده باشد. اگر شما به خود پدیده خواب که باهاش آشنا هستید، با زندگی تان عجین و آمیخته است مراجعه کنید، مداقه کنید و بشکافیدش، بازشکافی کنید، به گمان من تا حدود زیادی به حقیقت وحی میتوانید پی ببرید. حالا من اولین کسی نیستم که این کار را میکنم، گر چه از این جهت سخن من شاید جدید به نظر بیاید، ولی دست کم ما یکی از برزگان اسلام را داریم به نام امام ابو حامد محمد غزالی که یک متکلم و محدث و عالم اخلاقی نهصد سال پیش بود. ایرانی و طوسی. ایشان یک سخن بسیار زیبایی دارد و سخنش برگرفته از قرآن است. چون ما در قرآن داریم که إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ : شیاطین هم به دوستانشان وحی میفرستند[انعام، ۱۲۱]. یعنی این طوری نیست که فقط فرشتگان وحی بیاورند، شیاطین هم وحی میآورند. این را خود قرآن به صراحت میگوید. خوب وحی شیاطین چیه؟ همان وسوسهای است که در دل آدم نسبت به یک عمل زشتی بیدار میشود. غزالی یکی از حرفهای خیلی زیبا و نکته سنجانه و خردمندانه اش اینه است، میگوید اگر بخواهید ببینید وحی چیه؟ به وسوسه شیطانی نظر کنید. گاهی دچار وسوسه شیطانی میشوید، گاهی دچار یک کششهایی میشوید که یک انگیزههای بدی احتمالا در شما پیدا میشود، همان که در قرآن هم داریم که یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ، توی سینه آدم وسوسه میکند. این وسوسهها از جنس وحی است. منتهی وحی شیطانی، نه وحی الهی. اما وحی بودنش وحی است. بنابراین الان دو تا راه پیش پای شما است. این دو تا هم مکمل یکدیگرند و در مقصد به همدیگر میرسند. یک خواب است، یک وسوسه شیطانی. اگر میخواهید بدانید که یک پیامبری وقتی که عرض و معروض وحی قرار میگرفت، این چه حالتی بر او میرفت و در روان و باطن او چه میگذشت، به خودتان مراجعه کنید وقتی که خوابی میبینید یا خوابی دیدید. یا وقتی که اسیر و دچار یک وسوسه میشوید. اینجاها که مراجعه کنید میفهمید. مثل کسی که دارد شما را بر میانگیزد. یک چیزی یاد شما میدهد: این را بگو، این کار را بکن. این همان وسوسه است. وحی یک چیزی شبیه همین است… این جوری میشود که یک کسی احساس میکند دارند به او یک حرفی میزنند، از او یک چیزی میخواهند، او را به یک کاری بر میانگیزند، یک یقینی را در جانش میکارند، یک وسوسهای را در کار او میکنند. خیلی این مهم است. من هم از اینجا آغاز کردم. به جای این که من از یک متافیزیک خیلی ستبر سنگین آغاز کنم، ملائکه شناسی، خداشناسی، این چیزها، عوالم بالا، طبقاتی که گفته اند، عالم عقول، عالم نفوس، عالم نمیدانم ارواح کلیه، عقول قادسه، عقول مجرده، انوار اسفهبدیه، جابلقا، جابلسا، عالم مثال، عرض ملکوت، این جور چیزها که گفتهاند و هر کدام اینها هزاران هزار سطر درباره اش نوشتهاند و باید نوشت، و جز گم شدن در آن وادی هیچ حاصلی ندارد… من هم نه این که سیری در آن عوالم نکرده باشم، اما بعد از آن که یک سیر مختصری در آن عوالم کردیم و برگشتیم، من دیدم نه، راه نزدیک تری وجود دارد… من از کوچکترین مخرج مشترک شروع کردم. چیزی که همه ما در آن شریک هستیم. همه ما هم با آن آشنا هستیم. آن خواب دیدن است” (“پرسش و پاسخ با دکتر عبدالکریم سروش؛ دانشگاه تگزاس”، دقیقه ۸۸- ۸۱ ).
مدعای وحی کردن شیطانها به دوستانشان، یکی از آیات قرآن بوده و مطابق فرضیه خوابهای رسولانه، یکی از خوابهای محمد است. مطابق همان فرضیه، خوابها را نباید تفسیر واقعی کرد، بلکه باید آنها را تعبیر کرد. بنابراین حقیقت گرفتن وحی کردن شیطانها به دوستانشان، مبطل اصل فرضیه است. خوابگزاران باید بگویند که تعبیر این خواب در عالم بیداری چه بوده است. بنابراین سروش نمیتواند از این مقدمه برای تأیید فرضیه خواب بودن کل قرآن استفاده کند.
از سوی دیگر، از این مقدمه که “شیطانها به دوستانشان وحی کرده اند” چگونه میتوان نتیجه گرفت که “وحی همان خواب است”؟
موارد فراوانی از این دست وجود دارد. به عنوان مثال به نمونه زیر بنگرید. سروش این ادعا را بارها تکرار کرده که پنج آیه زیر را محمد در خواب دیده است :
“سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ : آن چه در آسمانها و زمین است، خداوند را تسبیح میگوید” (حدید، ۱. حشر، ۱. صف، ۱).
“یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ : آن چه در آسمانها و آن چه در زمین است، خداوند را نیایش کند” (تغابن، ۱. جمعه، ۱ ).
یعنی محمد در خواب این موجبه کلیه را دید که همه موجودات جهان در حال تسبیح خداوند هستند و بزرگترین و نادرترین تجربه پیامبر مشاهده این خشیت در خواب بود و در عالم بیداری از خشیت همه عالم تبعیت کرد و بدنش به خشیت افتاد (نماز خواندن خودش و امر به همه که نماز بخوانید). فرض کنیم حق با سروش باشد و محمد موجبه کلیه خشیت همه عالم را خواب دیده باشد. در این صورت این خواب را نباید به معنای واقعی گرفت، بلکه باید آن را تعبیر و خوابگزاری کرد. از کجا معلوم که خوابگزار بگوید که تعبیر خواب دیدن خشیت همه عالم این است که در عالم بیداری باید همه زانو بزنند، تعظیم کنند، خضوع کنند و به خاک بیفتند؟ اگر از فروید، آدلر، یونگ، اریک فروم، و… بپرسیم، شاید تعبیر دیگری از این خواب برای عالم بیداری ارائه کنند؟ مگر فرضیه خوابهای رسولانه نمیگفت که سجود، تسبیح، خم شدن، سجده افتادن، و… عالم خواب، سجود، تسبیح، خم شدن، سجده افتادن، و..عالم بیداری نیست؟ حافظ هم وقتی شب خواب دید که با خورشید هم اتاق شده است، تعبیر خوابش را از معبر طلب کرد و گفت :
ای معبر مژدهای فرما که دوشم آفتاب
در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
مولوی هم خواب دید که آفتاب از دهانش طلوع کرد. از کجا معلوم که تعبیر این خواب این باشد که مولوی خورشید یا شمس تبریزی را بلعیده باشد؟
بخش سوم: مدلولات و پیامدها
دهم- انکار وجود عالم غیب
متافیزیک حداقلی فرضیه خوابهای محمد را به یاد داریم. سروش اصل متافیزیکی وجود عالم غیب را هم انکار میکند. در مورد ارتباط محمد با عالم غیب میگوید که او فقط خواب میدیده و غیب هم بخش دیگری از شخصیت اوست. همان احوالی که در زمان دریافتها به او دست میداد و ارتباط با عالم غیب مینامید، به دانشمندان هم در زمان کشف تئوریها دست میدهد. میگوید:
“غیب یعنی چی اصلاً؟ این خودش یک مسئله است که بیشتر از این باید مورد بررسی قرار بگیرد. غیب یعنی چیزی که غایب از حواس ما است. آن چه که در ضمیر ماست، در ضمیر ناخودآگاه ماست. اینها همه غیب است. ببینید حافظ هم وقتی شعر میگفت از غیب شعر میگفت. اگر شما به حافظ بگوئید شعرها را از کجا آوردی؟ واقعاً قبل از شعر گفتن نمیدانست چه شعرهایی ظاهر خواهد شد. توجه میکنید. آدمهایی که مهارتی در امر دارند کارهایی را که میکنند خودشان نمیدانند چه کار میکنند، بعداً میفهمند چی کار کردند. شعرهایی که بر زبان آدم میآید یا مثلاً تئوریسینهایی که یکدفعه یک تئوری برایشان میآید، شما چه جوری میگوئید؟ تئوری از عالم غیب آمده. یعنی برای این که خودش قبلاً این تئوری را نمیدانست، اگر میدانست که میدانست جلوتر بیان میکرد. یک تئوریی که یک مرتبه در ذهن یک کسی میزند از کجا میزنه؟ شما چه توجیهی برای این دارید؟ و ما این را در عالم علم فراوان داریم. تو عالم فلسفه فراوان داریم، حالا میگویند مثلا جناب نیوتن سیب افتاد از درخت، البته قصه دروغی است، ولی میگویند این یک مرتبه تلنگری زد، به ذهن جناب نیوتن رفت تئوری جاذبه را. البته این طور نبود، خیلی مقدمات داشت. ولی به هر حال نیوتن یک چیز تازهای گفت. که دیگران نگفته بودند. و از تئوریهای قبلی قابل استخراج نبود. این امر تازه از کجا میآید؟ برای نیوتن غیب بوده دیگه، نبوده، ناپدید بوده، نادیدنی بوده، ناگهان ظاهر شده، و آمده جلو. معناش این است. من نمیخواهم پیامبری را کوچک بکنم، ولی میخواهم مفهوم بکنم. اتفاقاً از این جهت مقبول تر است. یعنی آدم میتواند بفهمد که چه طور این پدیده رخ داده؟ به چه معناست که پیامبران میتوانند اصلاً واقعیت داشته باشند؟ چون به غیر از این شما بگوئید برای خیلیها پیامبران از جنس آدمهای خیال باف میآیند. من میخواهم بگویم نه خیال بافی نبوده، یک پیامبری میتواند متصل به غیب شود. همان طوری که نیوتن هم یک امر غیبی برایش ظاهر شد، همان طوری که برای آینشتاین هم شد. همان طور که برای داروین شد. برای پاستور شد. پاستور خودش میگوید که وقتی که من اون کشف خودم را کردم به قدری برای من عجیب بود که من از فرط هیجان میلرزیدم و استادم در کنار من ایستاده بود و او هم با من میلرزید. این هیجانی که پاستور را در اثر آن کشف به لرزه در آورده، خیلی شبیه حالات پیامبرانی است که در اثر وحی دچار احوال غیر متعارف میشدند… شما میتوانید بگوئید از غیب آمده، یعنی از یک جهان نادیده، از یک جایی که من نمیدانم کجاست یک مرتبه آمد تو کله من. یک مرتبه به ذهن من رسید. همین است دیگر” (“پرسش و پاسخ با دکتر عبدالکریم سروش؛ دانشگاه تگزاس”، دقیقه ۱۱۸- ۱۱۴ ).
البته مورخان علم باید توضیح دهند که آیا دانشمندان در زمان کشف تئوری هایشان دچار حالاتی میشدند که محمد در زمان مهبط وحی شدن تجربه میکرد و نمایان میساخت؟
یازدهم- خوابگزاری خواب ها
مطابق فرضیه خوابهای محمد، فقط و فقط قرآن باید خوابگزاری و تعبیر شود، نه تورات و انجیل. برای این که آنها نوشتههای بشریاند و مانند قرآن نیستند که محصول حالات نا هوشیاری و نیمه هوشیاری محمداند. سروش میگوید:
“ببینید یک اشتباهی که صورت گرفته، علاوه بر اشتباهات دیگر، این است که قرآن را با تورات و انجیل قیاس کردهاند. تورات و انجیل در حالت ناهوشیاری آن پیامبران نیامده. این با قرآن خیلی فرق دارد. تورات که به تدریج ظرف هزار سال نوشته شده و اگر بخش اصیلی از او وجود داشته باشد همان پنج کتاب اولیه است. آن اسفار خمسه به اصطلاح. دیگه بقیه اش که به تدریج نوشته شده. امروزه، مگر بعضی یهودیان ارتدوکس، کسی باور ندارد که اینها تمامش کلام الهی باشد یا کلام موسی باشد یا، هیچ کدام. انجیل هم که خوب خود مسیحیان معتقدند که این اناجیل هیچ کدام املای عیسی نیست، وحی بر او نیست، اقلاً هفتاد هشتاد سال بعد از عیسی این کتابها نوشته شده، توسط نه حواریون مستقیم ایشان، بلکه دیگران، نسل بعد که آمده بودند و چهار انجیل هم نبود، بلکه شاید نزدیک صد انجیل نوشته شد که، شرح احوال عیسی و کلمات و حوادث زندگی ایشان بود، بعد چنان که میدانید و تاریخ مفصلش در نیقیه یا شهر نیس که الان در ترکیه هست، در قرن چهارم یک شورای خیلی بزرگی برقرار میشود، هم از مسیحیان شرقی، هم از مسیحیان غربی، و آنجا تصمیم میگیرند که کدام اناجیل را رسمی کنند و کدام انجیلها را از دایره رسمی بودن خارج کنند. این چهار انجیل در قرن چهارم تثبیت میشود. و انجیل تمام جهان مسیحیت شمرده میشود. والا اناجیل بسیار دیگری وجود دارد که بعضی هاش چاپ شده و آمده بیرون، بعضی هاش هم میگویند در خزائن و کتابخانه واتیگان وجود دارد، در هر صورت اینها عین وحی نیستند. و در آن حالت نیمه هوشیاری که ما گفتیم و مورخان گفتهاند که پیامبر آیات را میشنید و بیان میکرد، هیچ کدام آن چنان متولد نشدهاند. این قیاس قیاس ناصوابی است. که ما فکر کنیم که قرآن را همان جوری میشود معنی کرد که تورات را، که انجیل را، نه آنها کلمات بشری اند، آنها همان جوری معمولی باید معنا بشوند. معمولی که میگویم نه این که یعنی بی حساب و کتاب، نه آن هم روشی دارد برای خودش، ولی غرضم این است که جنبه رویا آمیز ندارند، اما در مورد قرآن قصه فرق میکند” (دقیقه ۹۷- ۹۳ ).
این رویکرد تبعیض آمیز از جهات گوناگون قابل نقد است :
اولاً: مطابق فرضیه خوابهای محمد، قرآن هم مانند تورات و انجیل صد در صد بشری است و خالق آن محمد است.
ثانیاً: همان فرایندهایی که درباره رسمیت یافتن تورات و انجیل کنونی در این دو دین صورت گرفت، در مورد قرآن رخ داد. منتهی به نظر مسلمانها قرآن موجود در زمان عثمان مکتوب و یکی شد، اما مستشرقانی هستند که تاریخ آن را به قرن سوم میرسانند.
ثالثاً: اکثر داستانهای تورات و انجیل- و نکاتی دیگر، از جمله احکام فقهی- از این دو کتاب وارد قرآن شده است. چگونه است که همانها در تورات و انجیل نیازمند خوابگزاری نبوده و نیستند، اما در قرآن هستند. اتفاقاً سروش بسیاری از آنها را به عنوان شاهد فرضیه خود ارائه کرده تا بگوید اینها را محمد خواب دیده و راهی جز خوابگزاری آنها وجود ندارد. سروش در خوانش اسلامی حتی منکر وجود تاریخی موسی و فرعون میشود و آنها را موجوداتی نفسانی به شمار میآورد که پیامبر در خواب دیده و باید تعبیر شوند، اما در مورد کتاب مقدس میگوید همانها نیاز به تعبیر ندارند و باید واقعی گرفته شوند.
رابعاً: قرآن وحی بودن تورات و انجیل را نه تنها تأیید کرده، بلکه خود را ادامه منطقی آن سنت قلمداد میکند. فرضیه خوابهای محمد با استناد به کدام شواهد و قرائن تاریخی، غیر وحیانی بودن کل کتاب مقدس کنونی را انکار میکند؟ از سوی دیگر، محمد خوابهایی دید که تبدیل به قرآن شد، به همین صورت افراد دیگری هم خوابهایی دیدهاند که به تورات و انجیل تبدیل شدهاند.
خامساً: اگر سروش چنین نظری درباره متن مقدس یهودیان و مسیحیان دارد، بسیاری از آنها نیز قرآن را رونویسی از متن مقدس خودشان قلمداد میکنند. بدین ترتیب، اگر تورات و انجیل نباید خوابگزاری شوند، کپی آنها- یعنی قرآن- هم نباید خوابگزاری شود. سروش خود میگوید: “اتفاقاً میان مستشرقینی که در غرب تو این زمینه خیلی کار کرده اند، اینها خیلی خیلی کوشیدند که بگویند پیامبر یک معلم یهودی داشته و حتی گفتند Cheating [فریب] هم کرده، چون بعضی مسائل تورات را به نحو محرفی به پیامبر یاد داده و او هم به نحو محرف توی قرآن آورده تا این که مچش را بعدیها بگیرند” (دقیقه ۱۱).
البته اگر هیچ صورتی از جهان متافیزیکی خود را در خواب بر محمد نمایان نمیسازد، و اگر محمد از دادههای ادیان دیگر مدد گرفته تا تجربه بی صورت خود را صورت دهد، تمام صورتهایی که محمد به تجربه/خواب خود داده وابسته به تجربیات شخصی خود در زندگی و تجربیات ادیان دیگر است و از این رو محتوای آن چه اسلام میخوانیم چیزی فراتر از تجربه ادیان دیگر و تجربههای شخصی محمد نخواهد بود. سروش تنها زمانی میتواند از این نتیجه بگریزد که مدعی شود خدای بی صورت غیر شخصی به گونهای صورتهایی را در خواب به محمد نشان میداده است، اما کل فرضیه خوابهای محمد برای نفی همین مدعا است.
سروش میگوید که یکی از فواید فرضیه خوابهای محمد این است که مسئله تعارض علم و فلسفه با قرآن را به خوبی حل میکند، اما دیگر ادیان حق ندارند و نمیتوانند از نظریه او برای حل همین مسئله در دین خود استفاده کنند. چرا؟
“این فرضیه را ما درباره تورات و انجیل نمیتوانیم به کار ببریم. چون زبان تورات و انجیل زبان بیداری است، زبان خواب نیست. چون انجیل را یک عدهای نشستند و نوشتهاند. تورات را هم همین طور. اما در مورد قرآن چون که همه شواهد به ما میگوید که حالت پیامبر در وقت دریافت آن چه که مسما به وحی است، یک حالت غیر عادی خواب آلوده بوده، و مثل هر خواب دیگری، ولو این که شخص پیامبر نباشد، زبانش باید تعبیر بشود و زبان بیداری نیست” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۶۸ – ۶۶ ).
از این نکته که بگذریم، رویکرد سروش در تعبیر خوابهای محمد، رویکرد علمی است. یعنی عالمان علوم انسانی تجربی- مردم شناسان، روانشناسان، روانکاوان، و… – باید خوابهای محمد یا قرآن را تعبیر کنند. میگوید:
“ما برای تعبیر خواب از هر چه که بتوانیم استفاده میکنیم. از علم جدید، از فلسفه، از روانشناسی، از تاریخ، از مردم شناسی، از همه اینها باید استفاده کنیم و متخصصان این علوم باید به تدریج کنار هم بنشینند تا یک راهی برای حل این مسائل پیدا کنند” (دقیقه ۹۳ ).
در سخنرانی “رویای وحیانی“، علم گرایی در تعبیر خواب بیشتر به روانکاوی فروکاسته میشود. میگوید:
“تعبیر خواب در گذشته خیلی مختصر وجود داشت. در جهان جدید از فروید شروع شد و قصه خواب را یونگ خیلی جدی گرفت. این اواخر هم حتی کارهای عصبی دارند میکنند در این باب. ولی درست است ما الان یک تئوریهای خیلی متقنی نداریم، بالاخره یک عالم رازآلودی است. [هنوز در عالم علم یک تئوری] نداریم که بتوانیم کاور کنیم همه اون چیزها، ولی اجمالاً همه میدانند که یک جهان دیگری است، و یک نشانههایی در او هست، که این نشانهها را باید از نو کشف کرد. البته به قول اریک فروم، یک کتابی دارد به نام زبان از یاد رفته، که همین زبان خواب را منظورش هست، میگوید این زبان از یاد ما رفته است. جهان جدید، بشر جدید، خیلی چشمش به عالم بیداری است و ما اصلاً از عالم خواب غافل شدیم، و نمیدانیم چه چیزها آنجا میگذرد و اگر به آن توجه کنیم چه حرفهای تازهای ما آنجا یاد میگیریم. سخنان فروید هم من یادم است که میگفت آدمیان را از روی خواب هایشان میشود شناخت. این خوابها خیلی منبع خوبی میتواند برای شناخت باشد. منتهی فراموش شده، تقریباً هر جا اسم خواب میآید یعنی یک چیز بی اهمیت آشفته پیش پا افتادهای که هر کس هم زیاد بهش بپردازد معلوم است که عقل سلیم ندارد، یک اشکالی هم تو عقلش هست، اینه که اون البته کار ما را دشوار کرده، اما اگر جدی بگیریم، کما این که روانکاوها تا حدودی جدی گرفتند، میشود به یک جاهای خیلی خوبی رسید” (دقیقه ۹۱- ۸۹ ).
سروش در موارد دیگری هم با استناد به کتاب ساختارهای علمی تامس کوهن گفته است که رفتارها و گفتارهای گذشتگان را باید عقلانی تحلیل کرد، نه ابلهانه و غیر منطقی و کودکانه. سپس به یونگ استناد کرده و میگوید:
“یونگ هم اتفاقاً همین حرف را میزند، ولی من بیش از او میگویم. یونگ میگوید که به لحاظ روانی باید قصه را بررسی کرد. ما به لحاظ روانی از آنها فاصله گرفته ایم. ما به لحاظ عقلانی هم فاصله گرفته ایم، منتهی همیشه باید بدانیم ما یک عقلانیت نداریم، عقلانیتها داریم، و لذا وقتی میتوانیم بگوئیم گذشته را خوب فهمیدیم که عقلانیت رفتار و منطق رفتار آنها را ما دریابیم” (دقیقه ۲۹ ).
سروش درباره داستان قربانی کردن اسماعیل توسط ابراهیم میگوید :
“به ابراهیم امر کردند که فرزندت را قربانی کن تا او بنشیند و تدبر بکند در این خواب و بگوید که خدا که امر غیر اخلاقی نمیکند، پس این امر الهی نیست. این حتماً یک چیز دیگری است، شیطانی است. یعنی در واقع این جوری میگویند. این رأی خیلی مهمی است به نظر من، خداوند امر کرد، نه امتحانی ها، که ببیند این مطیع است یا نه؟ اتفاقاً امر کرد برای این که این اطاعت نکند. آنجا میشد یک بنده خوب خدا. میگفت خدایا به هر حال من نمیتوانم چیزی که غیر اخلاقی به نظر میرسد، یک فرزند بی گناهی را، مثل این است که شما در خواب ببینید خدا در خواب مثلاً به شما امر بکند که فرض کنید رابطه نامشروع با یک کسی داشته باشد. خوب شما شک میکنید. کشتن فرزند که صد مرتبه بدتر از این روابط نامشروع همجنس بازی و غیر همجنس بازی است، شما باید در اینجاها به فکر بیفتید که آیا این خواب درستی بود من دیدم. حالا سه بار هم دید. خوب باشه” (دقیقه ۶۲ – ۶۰ ).
داستان ابراهیم و اسماعیل تاریخی و واقعی است یا اسطوره ای؟ اگر اسطورهای باشد که بسیاری – از جمله جان هیک و امین خولی – بر این باورند، در این صورت خود این داستان اسطورهای را موسی خواب دیده است. یعنی محمد در خواب دیده است که ابراهیم خوابی میبیند و به دنبال آن اقدامی میکند. حالا باید خود این خواب – یعنی خواب محمد – را تعبیر کرد.
این داستان در تورات هم آمده است. اگر محمد آن را خواب دیده، چرا موسی آن را خواب ندیده باشد؟ پس تورات را هم باید تعبیر کرد، نه تفسیر.
دوازدهم- نفی صریح وحی و نبوت
وحی در ادیان ابراهیمی چیزی جز سخنان خدای متشخص انسانوار نبود. خداوند برای ابلاغ سخنان و پیامش نبی و رسولی را انتخاب میکرد. اگر خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار باشد، وحی و نبوت منتفی خواهد شد. وحی و نبوت به جهانی تعلق داشت که عالم غیب یکی از ارکان متافیزیکی آن بود. منتفی شدن وحی و نبوت هم جزو پیش فرضهای صریح فرضیه خوابهای محمد هستند. سروش اذعان میکند که قرآن نظر دیگری دارد، اما مطابق قبض و بسط، آیات قرآن در این مورد را هم باید با خدای غیر شخصی سازگار کرد. میگوید:
“اگر به متن مراجعه کنیم… خدا کسی را فرستاده، پیغمبری دارد، پیام آور اوست… این قصه وحی اصلاً براساس یک خدای دوری[خدای جدای از جهان و دور از جهان] ساخته شده” است (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۲۵- ۱۵ ). “وجود پیغمبر همان وحی ای است که خدا کرده. خدا به پیامبر وحی نمیکند، همین وجودش وحی است” (دقیقه۵۳ و ۵۴ ).
از این صریح تر چگونه بگوید؟ اما چون برخی مخاطبان همچنان گرفتار تلقی ادیان ابراهیمی از وحی و نبوت هستند، سروش میکوشد تا این مدعا را به روشنی برای آنان توضیح دهد. میگوید قرآن ساکت است، و معناداری آن منوط به پیش فرضها است. “قل“ها یا “ما نازل کردیم“ها بدین معنا نیست که خدا گفته یا نازل کرده است، بلکه پیامبر در خواب دیده است. یعنی “مرتبهای از روان او[محمد] در مرتبه دیگری از روان او[محمد] نظر کند و این را از قبیل انزال و تنزیل به شمار” آورده است (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۱۴ ).
سروش پس از نفی صریح وحی و نبوت، پرسش مهمی طرح میکند: چرا قرآن که تولید خوابهای محمد است را به خدا نسبت میدهند؟ پاسخ: این پیش فرضی برون دینی است. مهمترین دلیل آن باور به راستگویی محمد است. اگر محمد را به عنوان راستگو میپذیریم، او گفته است که قرآن را در حالتهای خاصی دیده و شنیده است. محمد از یک حالات مغزی خاصی برخوردار بود که دیگران نبودند. این توانایی در میان قوم و سرزمینی ظهور کرد که پس از محمد حتی یک اندیشمند بیرون نداد. استثنایی بودن محمد یک امر بدیهی و غیر قابل تشکیک است و معنای الهی بودن قرآن همین است. حتی اگر به ترکهای ترکیه بنگرید، این حکم درباره آنان هم صادق است. در طول ۶۰۰ سال حکومت عثمانیها یک عارف یا فیلسوف بزرگ بیرون ندادند. به همین دلیل میخواهند به زور مولوی ایرانی فارس زبان را به خودشان بچسبانند. بدین ترتیب :
“پیامبر یک فردی است که وقتی حرف میزند حرفش متمایز از دیگران است، به این معناست که ما میگوئیم الهی است. والا همه که حرف میزنند حرف خداست به این معنا. یعنی خداوند به همه ما قوه ناطقه داده، و یا به تعبیر دیگر، حرف هیچ کس، حرف خدا نیست. برای این که خدا حرف نمیزند و آدمیان حرف میزنند” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۸۹- ۸۲ ).
خدا به محمد نه چیزی گفته و نه چیزی نشان داده است، چشمه محمد جوشیده و ما باید با آن آب، خودمان را بشوئیم و پاک سازیم. آن چه در ذهن محمد میجوشد، از کارخانه وجود خودش میجوشد و هر کلامی که در انسانهای دیگر میجوشد. همه خوابها را هم محمد خودش میساخته است.
الف- تفسیر مشرکان و محمد از تحول و تجربه محمد :
منتقدان سروش و معتقدان به تلقی سنتی از وحی و نبوت نمیدانند که محمد در یک سیاق به شدت متافیزیکال معتقد به خدای متشخص انسانوار خواب هایش را تفسیر کرده و به صورت قرآن در آورده است. هر گونه تفسیری زمانی و مکانی است.
می گوید که محمد میگفت که من تغییر کرده ام و تحول من علتی دارد. مشرکان برای تحول او چندین فرضیه رقیب- دیوانگی، جن زدگی، دروغگویی، و… – ارائه میکردند. محمد تک تک مدعیات آنان را انکار میکرد و میگفت فقط و فقط یک تبیین برای تفسیر تحول و تجربه من باقی میماند:
“این تبیین من است، که در واقع دریافت من است، و خود من این را فهمیدم که من از یک جای دیگری اینها را دریافت میکنم و به من داده میشود. که این اسمش وحی است. اگر من معلم نداشتم که نداشتم، اگر دیوانه نیستم، اگر جن زده نیستم، اگر چنین و چنان[نیستم]، پس از یک منشأیی آمده که من اسمش را منشأ ربوبی میگذارم و این منشأ ربوبی تفسیری بود که پیامبر بر تجربههای خودش میافکند. ما این را فراموش نکنیم. پیامبر یک تجربههایی داشت، این تجربه را تفسیر میکرد، شبیه تجربهای که چوپان داشت، تفسیر میکرد، میگفتش یک خدایی آنجا نشسته که پا دارد، دست دارد، موی سر دارد، این جوری میفهمید… پیامبر اسلام خوب هم در یک فضایی زندگی میکرد که فضایی بود پر از متافیزیک، مسیحیها بودند، یهودیها بودند، با مفهوم خدا آشنا بود، خودش حنیف بود، یعنی با کسانی زندگی میکرد و عمری را به سر برده بود در جوانی که اینها خودشان را پیروان ابراهیم نبی میدانستند، از پارهای از آلودگیها و نجاسات احتراز میکردند، و با مفهوم خدا کاملاً آشنا بود. پیامبر اسلام میتوانست یک کسی باشد مثل بودا، که همین تجربهها را داشته باشد، اما نام خدا بر محصول تجربههای خودش نگذارد. اما به دلیل زیستن در یک محیط متافیزیکال، یعنی پر از اندیشههای دینی و پر از اندیشه الهی، خوب طبعاً آن چه را که میدید به خداوند نسبت میداد. و این چنین بود که به جنگ دیگران رفت و خوب بتها را هم شکست و غیره. حالا ببینید ما یک همچین پدیداری داریم، و وقتی هم که میگفت من یک همچین احساسی دارم، چون او را صادق میدانیم و میدانستند میگفتیم خوب این آدم دروغ نمیگوید، احساسی است که درون او هست، خیلی هم عمیقاً هست، این همان چیزی است که در مورد همه پیامبران گفتهاند که واجد یک یقینی بودند که دیگران بهره مند از آن یقین نبودند. و اصلاً تفاوت انبیأ و حتی عرفا در همین است، و مولوی هم روی این خیلی سرمایه گذاری کرده که این یقین یکی از آن ذاتیات نبوت است و ذاتیات مکاشفات عرفانی است. البته همیشه میتوان در اینجاها خدشه و رخنه کرد که حالا فرق یقین با دگماتیزم در چیه؟ و این که آدم یک وقتها به چیزی تجزم میورزد، جزمیتی مییابد که ممکن است ماورایی نداشته باشد، و یقینی که کاشف از حقیقت است. اما این که آن تجربهها یقین آور بوده جای هیچ گونه شکی نیست و بسیار آنها را مصمم میکرده و باعث میشده که در برابر مشکلات هم مقاومت کنند” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۱۶- ۱۲ ).
سروش نکات مهمی به شرح زیر مطرح کرده است:
اولاً: محیط متافیزیکال یهودی- مسیحی محمد را به این سو راند که خواب هایش را وحی/سخنان خدای متشخص انسانوار تفسیر و تعبیر کند. اگر در هند زندگی میکرد، آنها را به خدا نسبت نمیداد.
ثانیاً: تعبیر و تفسیر محمد مانند تعبیر و تفسیر چوپان داستان موسی و شبان، تفسیر چوپانی آن تجربهها بود. موسی وار باید تفسیر چوپانی محمد را از خدا پیراست.
ثالثاً: این تعبیر و تفسیر نادرست است، چون خدا موجودی متشخص و انسانوار نبوده و نیست. حرف نمیزند و تصویر هم نشان نمیدهد (وحی). هیچ فرستادهای (نبی، رسول) ندارد.
رابعاً: فرضیه “خوابهای رسولانه” میان تفسیر محمد از تجربه اش، و مدلهای رقیب مشرکان، مدعای مشرکان را پذیرفت که میگفتند آنها “خوابهای پریشان” محمد است. البته سروش چندین فرضیه رقیب دیگر مشرکان را هم پذیرفته است (رجوع شود به مقاله “ممتازبودگی مشرکان در فرضیه “خوابهای محمد” سروش“).
خامساً: سروش میگوید باور به راستگویی محمد مبنای پذیرش تفسیر و تعبیر او- در برابر تفسیرهای رقیب مشرکان- است. وقتی فرضیه خوابهای محمد نشان میدهد تفسیر و تعبیر محمد از خواب هایش غلط بوده، آیا انکار راستگویی محمد شرط لازم این فرضیه نیست؟ پیش فرض “راستگویی محمد”، برای فردی که گرفتار حالات بیماران صرعی میشود و خوابهایی میبیند و آن خوابهای پریشان را هم نادرست تفسیر کرده است، به چه دردی میخورد؟
ب- تفسیر نادرست محمد از خواب هایش:
مطابق فرضیه “خوابهای محمد”، تفسیر محمد از خوابش این بود که خدا را دیده و خدا با او سخن میگفته است. اما این تفسیر لزوماً درست نیست :
“وقتی شما در خواب میبینید که یک کسی به شما میگوید که من خدا هستم که دارم به شما میگویم به فرض، شما نمیآئید بگوئید که شیطان بود که خودش را به این صورت در آورده این را به من گفت. لذا تفسیر میکند. یعنی میگوئید آن چه که من دیدم درست است. ممکن است که شما در خواب ببینید که باز هم یک کسی، یک موجودی، یک نیرویی دارد به شما به اسم الله مثلاً، به اسم خدا، دارد یک چیزهایی میگوید، ولی شما باور نکنید، و بگوئید نه این خدا نبود، این دروغ است، این مثلاً وهم است، این مبدل است، یعنی جامه مبدل پوشیده تجربه من. نه پیامبر قطعاً تفسیر کرده تجربه خودش را. تجربه تفسیر شده را در اختیار ما گذاشته. منتها ما[عموم مسلمانان] این تفسیر را درست میدانیم. ممکن است یک کس دیگری این تفسیر را درست نداند، کما این که غیر مسلمانان این تفسیر را درست نمیدانند. انکار نمیکنند که پیامبر یک چیزهایی دیده و شنیده و احساسها و تجربههایی داشته، ولی میگویند تفسیری که روی تجربه خودش گذاشته، تفسیر درستی نبوده، ما آنها را یک پدیدههای قدسی وحیانی الهی اشراقی نمیدانیم. یک چیز دیگری بوده، خیالات کرده مثلاً. ببینید ما همیشه تفسیر میکنیم آن چه را که حالت رویا دارد، مکاشفه دارد، از هر نوعش میخواهد باشد… اصلاً کار پیامبران این است که به بی صورت، صورت بدهند” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۲۰- ۱۶ ).
سروش سپس توضیح میدهد که محمد در تفسیر خواب هایش دچار خطا شده که آنها را به خدا نسبت داده و وحی به شمار آورده است. او خودش با خودش حرف میزده و خودش تصاویری میساخته و میدیده، سپس این خوابهای سمعی و بصری را به خدا نسبت میداده است. اما خطای تفسیری محمد را نباید صحیح قلمداد کرد. میگوید:
“اما هیچ کدام اینها باعث نمیشود که ما کنجکاوی نکنیم که اونی را که پیامبر در تجربه خودش میدیده که این کلام یا وحی سمعی- بصری از طرف یک علتی و نیرویی به نام خدا است، این چه معنا دارد؟ پیامبر گفته اینها محصولات آن وحی است. همین قرآن که ما داریم. درک من[محمد] هم این بوده که یک کسی، یک نیرویی، یک بی صورتی به قول عرفا، اینها را به من آموزش میدهد. خوب. تا این جاش درست است. قصه تمام شد؟ نه تمام نشد. یکی این که به چه دلیل ایشان صادق است؟ خوب ما به لحاظ ایمانی مفروض میگیریم و الان اساساً محل بحث ما نیست. دوم این که به فرض صدق نبی، معنای دقیق این فنومن چیست؟ یعنی این که کسی احساس کند که یک خدایی، یک بی صورتی دارد با او سخن میگوید و این حرفهایی که میشنود، از طرف او میآید. سخن ما ناظر به بخش آخر است. به همین دلیل گفتم شما اگر این سخنان را از بهاء الله بشنوید به آن اعتنا نمیکنید چون او را صادق نمیدانید، چون میگوئید که گفته که گفته، به ما چه. ما لذا نمیتوانیم در این سطح بایستیم. ما جلوتر برویم. بعد ما میدانیم که وقتی پیامبر وحی سمعی و بصری دریافت میکرده، در یک حالت ناهوشیار و نیمه هوشیاری بوده، اینها فنومنهایی است که ما میشناسیم و باید به سراغشان برویم… پیغمبر صریح گفته من این جوری میفهمم که این قرآن از یک جایی برای من میآید. ما هم میپذیریم چون ایشان را صادق میدانیم. اما قصه اینجا تمام نمیشود. ما میخواهیم چگونگی و مکانیسم این را بدانیم. یعنی چی که یک کسی در حالت ناهوشیاری و نیمه هوشیاری یا در حالت خواب، حس میکند که کسی دارد در گوش او سخن میگوید؟ دهها تئوری اینجا میشود مطرح کرد. دهها تئوری میشود مطرح کرد که این پدیده اگر در ذات آدم رخ داد معناش چیه؟ و چگونه میشود تفسیر کرد. ما گفتیم حتی عارفی چون محی الدین عربی گفته که وقتی ابرهیم نبی در خواب دید که به او گفتند برو فرزندت را قربانی کن، او خوابش را اشتباهی معنا کرد. پس میشود خواب را اشتباه معنی کرد، حتی اگر شما پیامبر باشید. یا در قرآن داریم که لشکر دشمن را در خواب به تو کم شمار نشان داد، برای این که جرأتتان را از دست ندهید و به قلب دشمن بزنید. اگر تعداد واقعی را نشان میداد، شما فشل میشدید، شما سست میشدید و شکست میخوردید. حتی در مورد خوابی که خود پیامبر دیده، بعداً قرآن میگوید که این خواب درست معنی نشده، البته همراه با این که حکمتی در این خطا بوده است. از معصیتهای خجسته بوده است به اصطلاح… شما میتوانید تفسیرهای امروزی را به کار ببرید که روانکاوان و اینها میگویند که اینها همه از جنس همین ناخودآگاه است. شما میتوانید تفسیرهای عارفان گذشته ما را به کار ببرید که من بیشتر روی آنها تکیه کرده ام. تفسیرهای عارفان گذشته ما چیه؟ یکیش همان است که مولانا میگوید. یکیش هم همان است که ابن فارض میگوید. هردو تایشان هم تقریباً شبیه هم میگویند و اینها از نظر سنوات زندگی تقریبا نزدیک به هم میزیستند. مولوی میگوید که: “تو به وقتی که اندر خواب روی/تو ز پیش خود به پیش خود روی”. وقتی که میخوابی از پیش خودت میروی پیش خودت. یعنی به اصطلاح کمی فیلسوفانه تر، از یک مرتبه و لایهای از وجود خودت میروی به یک لایه دیگری از وجود خودت. آن وقت تو خودت با خودت حرف میزنی. خودت صورت میدهی به آن سخن گویان. بعد هم میگوید که تو یکی نیستی، لایههای گوناگون داری، از یکی به دیگر لایهها میروی. خوب ببینید این تفسیر مولاناست. من بر این تفسیر تکیه کرده ام بیشتر. ابن فارض هم دقیقاً همین را میگوید که با خودمان حرف میزنیم، خودمان به یک صورت در میآییم… اینها در واقع یک سیری است که آدمی در خودش میکند. کسانی هم که خوابگزاری میکنند، همین جوریهای فکر میکنند. یعنی نمیآیند بگویند یک نفر از بیرون آمده و یک چیزهایی به شما گفته” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۳۳- ۲۶ ).
بدین ترتیب :
اولاً: قرآن میگوید که ابرهیم و محمد خواب هایشان را نادرست تفسیر کردند.
ثانیاً: سروش میگوید که تمامی مدعیات محمد درباره وحی و سخن گفتن خداوند با او، تفسیر نادرست محمد از خواب هایش بود.
ثالثاً: تفسیرهای نادرست محمد از خواب هایش، معصیتهای خجسته بودهاند.
رابعاً: دهها مدل رقیب برای تفسیر این خوابها وجود دارد. تفسیرهای روانکاوان یکی از مدلهای رقیب است و سروش کار تعبیر قرآن را به آنان میسپارد.
خامساً: سروش ادعا میکند که من تجربههای محمد را با آرای عارفانی چون مولوی و ابن فارض تفسیر میکنم. اما این ادعا به کلی کاذب است. مولوی به صراحت تمام گفته است: نه نجومست و نه رملست و نه خواب/ وحی حق والله اعلم بالصواب (مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۱). مولوی و ابن فارض قرآن را وحی و سخنان خداوند به شمار میآوردند. این دو نگفتهاند که قرآن خوابهای محمد است. سروش در واقع نظریه خواب این دو را بر گرفته و ادعا میکند که آنان نیز وحی و نبوت محمد را خواب دیدن به شمار آوردهاند.
پ- عدم تأیید خوابهای محمد توسط خدا:
خدای غیر شخصی ناانسانوار که نمیتواند سخنان و خوابهای کسی را تأیید کند. پس تأییدی که فرضیه خوابهای محمد از آن سخن میراند چه معنایی دارد؟ سروش گفته است :
“خداوند یک موجود اعتبارسازی میسازد که پیامبرش باشد که اعتبارات او مورد قبول خداوند است، مورد قبول هم نه به معنای انسانی و اعتبارسازی باز، یعنی نه این که میگوید من صحه میگذارم، یعنی امضا میدهم، سند میدهم، نه، یعنی اصلاً تو یک جوری هستی که اعتبارسازیهای تو خود به خود، اعتبارسازیهای خوب و صحیحی است. تمام شد و رفت. و لذا قابل پیروی است. به این معنا، تأیید الاهی معنایش این است” (دقیقه ۱۱ ).
پس اصلاً تأیید سخنان و خوابهای محمد در کار نیست. خلقت محمد هم خلقت استثنایی نبوده است که مثلاً خدای غیر شخصی ناانسانوار که تصمیم گیر نیست، تصمیم ویژه برای خلق او گرفته باشد. محمد هم طی فرایند داروینی خلقت- مانند دیگر موجودات- خلق شده است. همه انسانها دارای ذهن اعتبارساز هستند:
“خداوند نمیتواند اعتبار بکند، چون ذهن ندارد، چون دستگاه مفهوم ساز ندارد، ما آدمیان دستگاه ذهن و مفهوم ساز داریم، و علم حصولی داریم به قول فیلسوفان و لذا میتوانیم مفهومی را به جای مفهومی دیگر بنشانیم، یعنی اعتبارسازی بکنیم. این چیزها هیچ کدام در وجود خدا راه ندارد، اما اگر خدا بخواهد اعتبارسازی بکند، یک ذهنی میآفریند، کما این که آفریده، که او اعتبارسازی بکند، او مفهومی را به جای مفهوم دیگری بنشاند، قانون درست بکند، حقوق به وجود بیاورد، اخلاق به وجود بیاورد، زبان به وجود بیاورد، و همه این جور چیزها” (دقیقه ۴۳ و ۴۴).
ت- تأثیر ادیان و فرهنگ گذشتگان در ساختن خوابهای محمد:
خوابهایی که محمد دیده و تبدیل به قرآن شده، تصاویرش را محمد در بیداری دیده و یا شنیده بوده است. سروش میگوید:
“مثلاً این مفهومی که عرش خدا روی آب است، مفهوم توراتی است. و در ویژنهای پیامبران پیشین هم وجود داشته که این را دیدهاند. که خوب حالا ایشان ممکن است شنیده باشد، ممکن هم هست که نشنیده باشد، حالا ما نمیدانیم به قطع و یقین. ولی کلی مطلب این است که این تصاویر رویایی از خزانه تصاویر پیشین ذهن پیغمبر برخاستهاند. حتی میتوانیم برای این استدلال فلسفی بکنیم. چون فیلسوفان این را میگویند که جزیی باید از طریق حواس وارد شده باشد. یعنی مفهوم جزیی، یعنی مثلاً مفهوم صورت تخت، یک بوی ویژه، یک رنگ ویژه، این فقط باید از طریق تجربه صورت بگیرد. یعنی شما نمیتوانید این را خودتان بسازید. البته اگر شما اجزا و مولفه هاش را داشتید در قوه خیال میتوانید ترکیب بکنید، اما مولفههای نخستینش را از خودتان نمیتوانید ابداع بکنید. این باید حتماً از راه یکی از حواس وارد شده باشد. حالا یا چشم است، یا گوش است، یا هر چه که هست… لذا ذهن پیامبر این صور جزئیه را حتماً باید از یک جایی گرفته باشد. یا از مشاهدات عینی خودش، یا از مسموعاتش. این مسموعات هم فرض کنید متضمن پارهای از صور باشند” (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۸۱ – ۷۸).
سروش میگوید که داستان معراج جسمانی محمد عیناً در دین زرتشت وجود دارد که مشابهتشان هم بسیار است. سپس میگوید خود این هم امر عجیبی است.
سیزدهم- نفی دعا و عبادت
با خدای غیر شخصی فاقد هرگونه وصف انسانی چگونه میتوان ارتباط برقرار کرد؟ آیا گفت و گوی من/ تویی مدل مارتین بوبر و عبادات- نماز و دعا و… – معنایی دارد؟ وقتی خداوند نه میشنود، نه سخن میگوید، نه تغییر حالت میدهد، نه خواستی را اجابت میکند؛ نماز خواندن، دعا کردن و دیگران عبادات چه معنایی دارند؟
سروش در “پرستش خدای بی صورت” میگوید، مهمترین و “شنیدنی ترین” اعتراضی که تاکنون درباره خدای بی صورت به من شده این است که :
“تو رابطه ما را با خدا قطع کردی. ما تا حالا با خدا حرف میزدیم، به درگاه او گریه میکردیم، استغفار میکردیم، توبه میکردیم، دعا میکردیم، و انتظار اجابت داشتیم، خدا را مهربان میدانستیم، تو آمدی و به ما میگویی اصلاً مهر و محبت برای خدا معنی ندارد. و معنی هم ندارد واقعاً. خوب پس ما چه رابطهای با این خدا بگیریم؟ ما چگونه میتوانیم با او ارتباط بیابیم؟ گویی که، آدمی وقتی میتواند رابطه بگیرید که کسی هم جنس او باشد. آدمی با آدمی رابطه میگیرد. اما آدمی با خدا آن چنان که هست گویی نمیتواند رابطه بگیرد. و همین طور کسی به شما بگوید و بنمایاند که خداوند فراتر از این توصیفات انسانی است… یک مرتبه گویی ایمان بسیاری از افراد متزلزل میشود. بله من این را میفهمم. برای این که آدمی ناگهان به خود میآید و با خود میاندیشد که خوب پس تا حالا من با کی دوست بودم؟ کی را عبادت میکردم؟ کی را میپرستیدم؟ این سئوال خیلی جدی است و باید هم این سئوال را کرد” (دقیقه ۳۰- ۲۸ ).
این پیامد مهمی است؟ برای این که با خدای غیر شخصی فاقد روح، ذهن، شنوایی، سخن گفتن، و کلیه اوصاف انسانوار چگونه میتوان رابطه برقرار کرد؟ سروش در تحکیم همین مدعا میگوید که از نظر علقی و فلسفی سخن گفتن با خداوند فاقد هرگونه توجیهی است. میگوید:
“حقیقت این است که حقیقت دعا بر ما مکشوف نیست. من اگر شخصاً، پیامبر اسلام دعا نکرده بود، اگر عیسی دعا نکرده بود، اگر موسی، اگر عارفان بزرگ دعا نکرده بودند، من هم دعا نمیکردم. برای این که هیچ توجیه عقلی و فلسفی برای این کار نیست. ولی معنایش این نیست که اگر عقل من به چیزی نرسید، اون دیگر باطل است، این دیگر تهی از معناست. خوب نه، ممکن است یک معنایی داشته باشد، علی الخصوص وقتی که بزرگان این فن، پیشوایان و راهنمایان، به این امر دست برده اند، آدمی میتواند احتمال بدهد که یک چیزی هست که بر من نامشکل و نا مکشوف است. ببینید شما اگر از لحاظ فلسفی بخواهید بروید همانی خواهد بود که کانت میگفت. کانت بالاخره جزو اعقل عقلای عالم بود. میگفت دعا معنی ندارد. راست میگفت. توی یک نظام فلسفی اصلاً معنا ندارد. وقتی که شما خدا را قادر مقتدر میگیرید، معلول هیچ تأثیری در علت ندارد. علت هیچ عاطفه و دل ندارد. یعنی چی ما یک چنین کسی را بخوانیم و بخواهیم در او تأثیر بگذاریم و او رأی اش را عوض کند و مطابق میل ما عملی را انجام بدهد؟ بنابر این واقعا اگر ادیان نبودند- خلاصه کلام است- ما از دعا خبری نداشتیم و دلیلی هم برایش نداشتیم. این که مولانا میگوید:”هم دعا از تو، اجابت هم زتو” معناش دقیقاً همین است. این را تو یاد ما دادی، ما بلد نبودیم دعا بکنیم. عقلای ما، فیلسوفان ما بلد نبودند. برای این که راه عقلانی برای توجیه این امر وجود ندارد. حالا این فقط کانت نیست که این را میگوید. من اینجا دیگر اطاله کلام نمیکنم. شما حرفهای بوعلی و ملاصدرا را ببینید. این بزرگان قوم هیچ توجیهی برای دعا ندارند… .به لحاظ فلسفی هیچ توجیهی برای این کار نداریم، بلکه صدتا دلیل علیه ش داریم و فلاسفه ما در این زمینه کاملاً زمین خورده اند” دقیقه ۶۶- ۶۲ ).
البته سروش به دعا کردن فرا میخواند. دلیل او این است که چون محمد این کار را میکرده، ممکن است چیزی بر ما نامکشوف باشد. مهمتر از همه، از این راه همه مسلمانها هویت واحدی مییابند. با این همه، چنان که سروش میگوید محمد فهم نادرستی از ماهیت خداوند داشته و خدا را موجودی متشخص و انسانوار به شمار میآورده است (همان که او خدای چوپانها و شبانها مینامد). با چنین پیش فرض متافیزیکی ای، دعا کردن و برقراری رابطه دیالوگی با خدایی که وارد رابطه گفت و شنیدی میشد، برای محمد معنی داشت و موجه بود. اما وقتی سروش مسلمانان را متوجه خطای محمد کرده است و گفته است که دعا کردن محمد محصول خطای وی در مقام فهم خدای غیر شخصی ناانسانوار است، این پرسش پیش میآید که چرا مسلمانان باید همچنان از رویه محمد در این خصوص پیروی کنند؟ به عبارت دیگر، ما با یک دو راهی مواجهیم. از یک سو، یا باید به اندیشهها و رفتار محمد اعتماد کنیم و آن را حاصل چیزی بدانیم که بر ما نامکشوف است، که در این صورت باید تصور خدای متشخص انسانوار محمد را بپذیریم و مدعای سروش را نقد کنیم، از سوی دیگر، یا باید بگوییم که خداشناسی محمد خطا بوده که در این صورت باید رفتاری از محمد را که مبتنی بر این تفسیر بوده است خطا بدانیم و دیگر آن اعمال خطا (دعا و عبادت) را انجام ندهیم.
سروش تأکید میکند که با دعا، خداوند هیچ کاری نمیکند، بلکه گروه بسیار اندکی از دعا کنندگان و عبادت کنندگان به تواناییهایی دست مییابند که میتوانند در جهان واقع تأثیر بنهد ( درباره دلیل نماز خواندن خودش و محمد از دقیقه ۶۱ تا ۶۶ جلسه سوم “خدا و جهان” سخن گفته است).
چهاردهم- آیا مدعای سروش علمی و فلسفی است؟
سروش به دنبال ارائه تفسیری از قرآن است که بناست با علم تجربی و فلسفه سازگار باشد. این هدف او را به فرضیه “رویاهای رسولانه” سوق داد. اینک که پیش فرض ها، اصول روش شناسی و مدلولات و پیامدهای این فرضیه را بررسی کردیم، جای این پرسش است که : آیا این فرضیه به واقع مورد تأیید نظریههای علوم تجربی و فلسفههای مدرن است یا خیر؟ بدون تردید آیاتی از قرآن که متضمن مدعیات علمی است، با علم تجربی مدرن متعارض به نظر میرسد و نواندیشان دینی میکوشند به شیوههای مختلف و با ارائه تفسیرها و تأویلهای بدیل این تعارض را رفع کنند. اما علوم مدرن درباره مفاهیم متافیزیکی مثل خداوند، نفس و عالم غیب ساکت است. و به نظر من مهم است که میان “مخالف علم بودن” و “مخالف متافیزیک طبیعت گرایانه بودن” تمایز نهاد. بسیاری از مفاهیم متافیزیکی غیر طبیعت گرایانه با علم تعارضی ندارند و رد یا قبول این متافیزیکهای غیر طبیعت گرایانه در گروه استدلالهای فلسفی است.
داوری علمی و فلسفی درباره مدعای “خوابهای محمد” چیست؟
یکم- سروش در سیاق بحثهای “خوابهای محمد” دست کم سه مدعا را درباره خدا مطرح میکند:
مدعای اول- درباره ماهیت خداوند: برخلاف تلقی محمد، خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار است.
مدعای دوم- درباره رابطه خدای غیر شخصی و تلقی سنتی از قرآن: اگر خدا وجود بی صورت محض باشد، در آن صورت تلقی از قرآن به منزله کلام الله باطل است.
مدعای سوم- درباره رابطه خدای غیر شخصی و مدعای “خوابهای محمد”: وجود خدای غیر شخصی نانسانوار شرط لازم/یا کافی (؟ ) صدق مدعای “خوابهای محمد” است.
از این سه مدعا، مدعای دوم درست به نظر میرسد. یعنی اگر خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار باشد، و این وجود منطقاً نتواند سخن بگوید، در آن صورت معنا ندارد که قرآن را کلام خدا به شمار آوریم. اما آیا مدعای اول و سوم هم صادقند؟
متأسفانه در بیانات سروش مدعای سوم تقریر روشن و دقیقی ندارد. یعنی رابطه میان این تصویر از خدا و مدعایش درباره وحی قرآنی مبهم است. آیا مقصود سروش این است که این تصور از خداوند شرط کافی مدعای “خوابهای محمد” است؟ به بیان دیگر، آیا میتوان گفت که اگر خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار باشد، در آن صورت قرآن حتماً چیزی نیست جز “خوابهای محمد”؟ پاسخ قطعاً منفی است. برای این که به راحتی میتوان خدا را وجود غیر شخصی ناانسانوار دانست و در عین حال معتقد بود که برای مثال قرآن سخنان خود محمد است، نه خوابهای او. ممکن است کسی بگوید که منظور سروش این است که این تلقی از خداوند شرط لازم مدعای “خوابهای محمد” است. به بیان دیگر، اگر خدای غیر شخصی ناانسانوار وجود نداشته باشد، در آن صورت وحی قرآنی را نمیتوان خوابهای محمد دانست. یعنی فرض کنیم اساساً خدایی وجود ندارد (اعم از شخصی یا غیر شخصی). آیا در این صورت نمیتوان وحی قرآنی را “خوابهای محمد” به شمار آورد؟ پاسخ روشن است. برای مثال یک فرد خداناباور که به هیچ نوع الوهیتی قائل نیست میتواند قرآن را مجموعه خوابهای پریشان محمد قلمداد کند. بنابراین وجود خدای غیر شخصی ناانسانوار نه شرط لازم و نه شرط کافی مدعای “خوابهای محمد” است.
اما دلایل سروش برای تصدیق مدعای اول چیست؟ سروش این پیش فرض متافیزیکی را با چه دلایلی اثبات کرده یا میکند؟ حقیقت این است که تلقی سروش از خدای غیر شخصی ناانسانوار متضمن ناسازگاریهای جدی درونی است. در این جا من مایلم که دلایل سروش را بررسی و ناسازگاریهای درونی دیدگاه او را روشن کنم.
سروش گفته است که ادله منکران و موافقان وجود خداوند تقریباً یکسان است و آدمها در این دو راهی باید دست به انتخاب بزنند. مومنانی که خدا را انتخاب کرده اند، کدام یک از دو مدعای “خدای غیر شخصی ناانسانوار” و “خدای متشخص انسانوار” را مستدل تر مییابند؟ آیا با مفاهیمی چون بی نهایتی و تغییر ناپذیری میتوان “خدای غیرشخصی ناانسانوار” را اثبات کرد؟
مفهوم “بی نهایت بودن” خداوند که اساس خدای غیر شخصی سروش نیز است، معلوم نیست که چه معنایی دارد؟ از بی نهایت بودن تعداد عناصر یک مجموعه میتوان سخن گفت، از بی نهایت بودن ویژگیهایی که به نحوی شدت و ضعف دارند میتوان سخن گفت، اما بی نهایت بودن یک شی به چه معنی است؟ مثلا آیا معنی دارد بگوییم که رضا بی نهایت است؟ میتوان از بی نهایت بودن ثروت او حرف زد، اما بی نهایت بودن خودش به چه معناست؟ از این مشکل که بگذریم، این استدلال با یک دو راهی مواجه است: یا بی نهایت را به معنای متعارفی که در ریاضیات هم هست میفهمیم که در این صورت بی نهایت بودن با غیر داشتن سازگار است: اعداد طبیعی بی نهایت هستند و غیر دارند؛ یا بی نهایت بودن را به معنای بی کران بودن و بی مرز بودن و غیر نداشتن میفهمیم که در این صورت استدلال دوری بوده و مصادره به مطلوب است. بی مرز بودن به معنی مرز با غیر نداشتن باید نتیجه استدلال باشد، نه مقدمه آن. به هرحال، مدعای متون مقدس ادیان ابراهیمی درباره بی نهایت بودن رحمت، خیریت، عدالت، و… خداوند مدعایی نیست که مومنان را مجبور کند که بپذیرند خداوند بی مرز به معنای بدون غیر بودن است.
سروش به اقتفای برخی از فیلسوفان مسلمان از مدعای “تغییر ناپذیری” خداوند دفاع میکند و معتقد است که اصل تغییرناپذیری خداوند، نافی خدای مشتخص انسانوار و موید خدای غیر شخصی ناانسانوار مورد نظر اوست. اما در عین حال، خدای بی صورت محض او هم لاجرم موجودی تغییرپذیر است. برای این که همه موجودات عالم خود خدای غیرشخصی ناانسانوار هستند و هر تغییر و تحولی که در آنها رخ میدهد، عین تغییر و تحول در آن خداست. مگر به یاد نداریم که سروش میگفت خداوند در هولوکاست غایب نبود و خود خدا یهودیان را میسوزاند. بنابراین هر جنایتکاری که جنایت میکند، خود خداست که در حال جنایت است. هر نیکوکاری که کار نیک انجام میدهد، خود خداست که در حال انجام کار نیک است. بنابراین سروش باید توضیح دهد که چرا فرض “تغییر ناپذیری” مایع نقصان خدای متشخص انسانوار است، اما بر دامن کبریایی خدای غیر شخصی ناانسانوار او غباری نمینشاند (در باب تأثرپذیری خداوند در فلسفه تحلیلی دین، رجوع شود به مقاله دیوید گریفین- فصل ۱۷- در کتاب همراه فلسفه دین ).
به اعتقاد سروش محمد تحت تأثیر شدید متافیزیکال یهودی- مسیحی- حنفایی حاکم بر محیط زیست اش، در مقام تفسیر خواب هایش دچار خطایی سیستماتیک بود. و به اعتبار این تفسیر غلط ادعا کرد که خدا با او سخن میگوید. به اعتقاد سروش تصویر محمد از خدا تصویر خدای چوپانان بود.
دوم- سروش روح و نفس را از نظر فلسفی قابل دفاع نمیداند. این مدعا را میتوان از جهاتی درست دانست. در متافیزیک و فلسفه ذهن معاصر آموزه دوگانگی روح و بدن هواداران چندانی ندارد. اما شمار روزافزونی از متافیزیسینها و فیلسوفان ذهن و دین معاصر در یک دو دهه اخیر توجه دوبارهای به این آموزه داشتهاند و کارهای فلسفی مهمی در دفاع از این آموزه منتشر کردهاند. برای مثال به کتاب تکامل روح ریچارد سوئین برن بنگرید.
سوم- سروش زندگی شخصی جسمانی پس از مرگ را هم به دلیل محال بودن تناسخ ناممکن است. اما بیش از یک میلیارد نفر از ادیان شرقی به تناسخ باور دارند. آیا در میان این ادیان هیچ فیلسوفی وجود ندارد که درباره محال یا ممکن بودن تناسخ بحث کرده باشد؟
چهارم- از منظر سروش وحی و نبوت فقط در جهانی ممکن و معنادار است که خدای آن، موجود متشخص و انسانوار و متمایز از جهان باشد. از نظر او باور به خدای غیر شخصی نا انسانوار اصل وحی و نبوت را به کلی منتفی و ناممکن میکند. البته حق با سروش است که اگر کسی تلقی خاص او را از خدای غیرشخصی ناانسانوار فاقد ذهن و فاقد توانایی تکلم بپذیرد؛ وحی و نبوت منتفی و ناممکن میشود. اما همان طور که پیش تر اشاره دیدیم، باور به خدای غیر شخصی ناانسانوار سروش نه شرط لازم و نه شرط کافی فرضیه “خوابهای محمد” است.
پنجم- سروش مدعی است که صد دلیل فلسفی علیه دعا وجود دارد. اما او تنها جز یک دلیل که همانا پیش فرض او درباره ماهیت خداوند به مثابه یک وجود غیر شخصی ناانسانوار است، دلیل دیگری ارائه نمیکند. در عین حال جای این سئوال است که چرا با وجود این همه دلایل علیه دعا او مسلمانان را همچنان به دعا کردن فرا میخواند.
وقتی یکصد دلیل فلسفی علیه دعا کردن وجود دارد، چرا سروش مسلمانان را به دعا کردن فرا میخواند؟ اگر هم نمیخواند، حداقل ده دلیل فلسفی علیه دعا را ذکر کند تا پیروان کلیه ادیان آگاه شوند.
ششم- سروش دین را تابع کلی و مطلق معارف برون دینی فلسفی و علمی میداند. اما بسیاری از فیلسوفان دین نامدار معاصر- از جمله آلوین پلانتینگا، ویلیام آلستون، ریچارد سوئین برن، نیکلاس ولتسرف، لیندا زاگزدسکی، و… – بر این باورند که دین از جهات مهمی استقلال خاص خود را دارد. حتی اگر فرض کنیم که سروش تقریر فلسفی معقولی از آموزه تابعیت مطلق عرضه کرده باشد، باز هم نظر او صرفاً یک نظر در میان مجموعهای از نظریات بدیل است. با این تفاوت که تقریر سروش از مدعایش مطلقاً فاقد استحکام و دقت نظریههای فلسفی فیلسوفان نامبرده است. مدل رقیب دیگر، مدل ویتگنشتاین است که دین و فلسفه و علم تجربی را سه بازی مستقل زبانی متفاوت به شمار میآورد و بررسی علمی و فلسفی مدعیات دینی را “خرافه احمقانه دوران مدرن” قلمداد میکرد (رجوع شود به مقاله “خرافه باوری در جهان توسعه یافته و در حال توسعه“). پیتر وینچ هم مدافع مجزا انگاری (compartmentalization) صورت زندگی دینی بود. دین نزد بسیاری از ویتگنشتاینیها چیزی جز یک صورت زندگی مستقل نیست.
هفتم- سروش به عنوان مهمترین قرینه تاریخی مدعای خود، به استناد پارهای از روایات احولات خاصی را به محمد در هنگام تلقی وحی نسبت میدهد. سروش میگوید از این روایات میتوان نتیجه گرفت که محمد در تمامی مواقع نزول وحی به خواب میرفته و خواب میدیده است. اما در این خصوص باید به دو نکته توجه کرد:
نخست) سروش کلیه احادیث و روایات را جعلی و دروغ به شمار میآورد مگر آن که عکسش ثابت شود. این رأی خصوصاً در میان مستشرقینی مانند گلدزیهر و یوزف شاخت سابقه دارد. برای مثال گلدزیهر مینویسد:
“احادیث راجع به محمد و اصحاب اش، منعکس کننده اوضاع و احوال دورهای که این احادیث به آن نسبت داده شده نیست، بلکه منعکس کننده اوضاع و احوالی است که این احادیث در آن دوره ساخته شده اند- یعنی این احادیث ساخته شدهاند تا بیانگر و موید عقایدی باشند که در محافل گوناگون، خلال دو و نیم قرن بعد از وفات پیامبر، رواج داشته است” (یوزف شاخت، درآمدی به فقه اسلامی، ترجمه یاسر میردامادی، گام نو، ص ۱۵ ).
اما، در این مورد خاص که سروش روایات را به سود موضع خود تلقی میکند، آنها را بدون هیچ گونه نقد تاریخی؛ معتبر فرض میکند و آنها را به عنوان مهمترین پشتوانه تاریخی نظریه خود مطرح میکند. البته این روش سروش به نحوه استفاده او از روایات و احادیث منحصر نیست، او در مقام استفاده از آیات قرآن هم به این اصل پایبند است که تمامی آیات قرآن را باید خوابگزاری کرد، مگر آیاتی که موید فرضیه اوست.
حتی قرآن شناسانی چون نصر حامد ابوزید و محمد عابد الجابری که چنان نظر رادیکالی درباره روایات و احادیث نداشتند، در کتابهای معنای متن و رهیافتی به قرآن کریم، در بحث وحی و حالاتی که در زمان نزول وحی به محمد دست میداد، به روایات مورد استناد سروش اصلاً استناد نکردهاند. آنان هم توجه داشتند که استناد به این گونه روایاتی که اعتبارشان محرز نشده، چه پیامدهای بنیان افکنی دارد.
دوم) اگر کسی همانند سروش این روایات را صادق بداند، در آن صورت بهترین تبیین آن روایات از منظر یک فرد علم گرا این است که محمد را دچار بیماری صرع بداند. سروش خود معتقد است که بهترین تبیین در قلمرو دین آن است که کمترین پیش فرضهای متافیزیکی را داشته باشد و با علم جدید نیز سازگار باشد. اگر علم روانشناسی و عصب شناسی جدید را مبنا قرار دهیم، در آن صورت تمام نشانههایی را که سروش به استناد آن روایات برای محمد در مقام دریافت وحی بر میشمارد، باید از نشانهها و عوارض بیماری صرع دانست، نه خواب. انسان در هنگام خواب یکباره چندان سنگین نمیشود که شتر را به زمین بخواباند، یا از دهانش کف خارج شود، یا دچار تعریق زیاد یا سردردهای شدید شود. متافیزیک حداقلی و علم گرایی سروش به علاوه فرض صدق آن روایات تنها راهی را که پیش روی سروش مینهد این است که محمد در حین “تجربه وحیانی” دچار حملات صرع میشده است، نه آن که به خواب برود.
هشتم- به اعتقاد سروش محال است که با محمد در بیداری سخن گفته باشند یا تصاویری را به او نشان داده باشند. از نظر سروش محمد همه قرآن را در خواب خودش ساخته است. سروش میگوید برای شانه خالی کردن از زیر بار سنگین و ستبر پیش فرضهای متافیزیکی که عوالم و موجودات بسیاری- از جمله عالم عقول عشره، عالم مثال، عالم خیال، عالم ملکوت، عالم غیب، عالم نفوس، عالم ارواح کلیه، ملائکه، و… – را مفروض میگرفتند و نمیتوانستند آنها را اثبات کنند، وحی را به خواب تحویل کرده است.
اما در عین حال سروش چندین بار تأکید کرده است که به تبع ابن سینا معتقد است که هیچ امر ممکنی را نباید انکار کرد. ولی پرسش این است که آیا شنیدن سخنانی که سخنان خداوند به شمار میرود، در عالم بیداری از نظر فلسفی محال است؟ آیا تمامی پیامبران و عارفانی که ادعا کردهاند در بیداری صدای خدا را شنیده اند، اشتباه کرده اند؟ مورخان و مفسران گفتهاند که سوره توبه آخرین سورهای است که بر محمد نازل شد و تمامی یا نصف این سوره یک باره و در راه بازگشت از تبوک به مدینه در حالی که پیامبر سوار ناقه خود بود نازل شد. ابن اسحاق مینویسد:”سوره برائت در زمان پیامبر و پس از آن، به سبب افشای اسرار مردم، مبعثره (پراکننده) خوانده میشد”. سوره توبه احتمالاً غیر تصویریترین سورههای قرآن است. آیا در مدت طولانی این سفر که تمام یا نیمی از سوره بر محمد نازل میشد، او در خواب بوده است یا در بیداری؟ و چگونه او مفاهیم غیر تصویری این سوره را در خواب میدیده است؟
اساساً این مسئله که محال است جز در خواب با محمد سخن گفته باشند، مسئله باطلی است. برای این که با خدای غیر شخصی ناانسانوار اصلاً ارسال پیام سمعی/ بصری ای در کار نیست تا در بیداری یا خواب صورت گیرد.
نهم- همان طور که پیش تر اشاره شد به اعتقاد سروش محمد تمامی قرآن را در خواب دیده و شنیده است. و این خوابها (تصاویر و سخنان) جملگی مخلوق خود محمد است. به عبارت دیگر بخشهایی از شخصیت او در قالب این تصاویر و سخنان ظاهر میشده است و بخشی از شخصیت اش با بخش دیگری از شخصیت او سخن میگفته و برایش تصویرسازی میکرده است.
اما به نظر میرسد که سروش در مدعای “خوابهای محمد”، میان خواب و احوال درونی تمایز قائل نمیشود. فلسفه ما بعدکانتی میگوید که باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، و خواستههای آدمیان؛ سه حالت درونی انسانها هستند. آنها درونی اند، برای این که فقط دارنده این حالات به آنها دسترسی مستقیم دارد. اما دیگران، فقط از طریق گفتار و رفتار فرد به درونیات او دسترسی غیر مستقیم پیدا میکنند. فروکاستن حالات درونی به خواب ناپذیرفتنی است. بدین ترتیب نمیتوان ادعا کرد آن چه در درون محمد روی داده، در خواب او روی داده است.
فرضیه “بسط تجربه نبوی” وقتی با فرضیه “خوابهای محمد” ترکیب میشود، تحلیل جدیدی از تاریخ اسلام و مسلمانی به دست میدهد و این ترکیب را میتوان راهگشای تاریخ نوینی از دین و دینداری در فرهنگ اسلامی تلقی کرد. اما این موضوعی است که باید آن را در آینده به طور مستقل مورد بررسی قرار داد.
نافرجام ماندن کودتای ترکیه فرصت مناسبی به رجب اردوغان داد برای تصفیههای گسترده در ارتش و نیروهای انتظامی، برکنار کردن سایر مخالفان در نهادهای قضایی و آموزش و پرورش و نیز رسانههای گروهی . همچنین اقدام به برکناری شماری از شهردارانی کرد که با رأی مردم برگزیده شده بودند.
رجب اردوغان با تقلید از روحالله خمینی که جنگ عراق را نعمتی الهی مینامید، کودتا را نعمتی الهی خواند و خواهان استرداد فتحالله گولن از آمریکا شد به همانگونه که روحالله خمینی درخواست استرداد شاه را کرده بود.
برای رجب اردوغان همانگونه که گفت کودتا نعمتی الهی بود چون افزون بر تصفیه گسترده در ارتش از نظامیانی که مخالف حمایت از داعش و تجاوز به خاک سوریه بودند، برخوردار از حمایت احزاب راستگرایی شد که تا پیش از کودتا با سیاست های او موافق نبودند.
اکنون اردوغان سعی دارد نشان دهد که تنها او و دولت عدالت و توسعه است که می تواند وحدت و یکپارچگی ترکیه را حفظ کند!
پوزش خواهی از روسیه بابت سرنگون کردن جنگندههای آن کشور به بهانه تجاوز به حریم هوایی ترکیه، نزدیکی به جمهوری اسلامی به دنبال تغییر موضع گیری در مورد سوریه و اعلام رسمی شرکت در ائتلاف ضد داعش، نمودار سیاست های جدید رجب اردوغان است.
اینکه او تا چه حد نسبت به موضع گیریهای سیاست خارجی پایبند و وفادار باشد آینده نشان خواهد داد. طبیعی است که اردوغان در ازاء این تغییر سیاست انتظاراتی هم از روسیه و جمهوری اسلامی و نیز بشار اسد داشته باشد.
رجب اردوغان که خود را در قامت خلیفههای سابق عثمانی میبیند و رؤیای تجدید عظمت گذشته را در سر میپروراند، از آغاز جنگهای داخلی سوریه در فکر ضمیمه کردن بخشهای شمالی آن کشور به خاک ترکیه بود و میپنداشت با اسکان دادن ترکان ترکیه در این مناطق توان نظامی و قدرت چریکی پ ک کا – حزب کارگران کرد ترکیه – را کاهش خواهد داد، اکنون به این نتیجه رسیده است که سقوط اسد به این زودیها امکان پذیر نیست و چشم اندازی هم برای حکومت داعش بر عراق و سوریه وجود ندارد. بمب گذاریها و عملیات انتحاری اخیر داعش در کشورهای اروپایی و سایر کشورها موضع گیریهای جهانی علیه داعش پدید آورده و ائتلافی گرچه موقت میان آمریکا و روسیه پدیدار گشته است.
از سال ۲۰۱۳ که اسد برای جلوگیری از پیشرفت داعش به کردان سوریه خود مختاری داد، نظامی به نسبه مردم سالار در این منطقه بوجود آمده است. نمایندگان گروه های سیاسی و مذهبی در شورای تصمیم گیری حضور و دخالت دارند.
فداکاری های زنان و مردان دلاور کُرد در دفاع از سرزمین مادری حماسه کوبانی را بوجود آورد و باعث شکست خفت بار داعشیان شد.
فداکاریها و دلاوریهای کُردان سوریه توجه افکار عمومی مردم صلح دوست جهان و نیز قدرتها تأثیرگذار در منطقه را به خود جلب کرد.
آمریکا نیز برای ضعیف کردن داعش و جلوگیری از پیشرفت بیشتر آن، با یاری رساندن و ارسال جنگ افزار، آنان را در جنگ علیه داعش یاری داد. قدرت های غربی به ویژه آمریکا پس از ناکام ماندن در سرنگونی دولت سوریه و به قدرت رساندن حرکتهای اسلامی مورد حمایت خود، گروههای آدم کش داعش را بنیان نهادند. اکنون به دلیل ترس و وحشتی که داعش در میان مردم کشورهای شان پدید آورده است، اگر هم خواهان نابودی کامل آن هم نباشند، در پی تضعیف و محدود کردن قدرت آنان هستند. از این رو در رویارویی با داعش به ویژه در جنگهای زمینی، همکاری نیروهای فداکار و دلاور کُرد سوریه برایشان با ارزش است.
اردوغان که از تشکیل احتمالی دولت مستقل کُرد سوریه نگران شده، با اتخاذ سیاست نزدیکی به روسیه و جمهوری اسلامی و نیز اسرائیل، به مخالفت با سیاست همکاری آمریکا با کُردان سوریه بر آمده و آمریکا و ناتو را تهدید به قطع رابطه می کند.
پاسخ این تهدید را جو بایدن معاون رئیس جمهور آمریکا در مسافرت به آنکارا آشکارا اعلام کرد، مخالفت با تشکیل دولت مستقل کُرد و بازگشت آنان از منطقه غرب رودخانه فرات به شرق.
در حقیقت آمریکا در برابر تهدید اردوغان کُردها را رها کرد که نشان دهنده عمق نگرانی نزدیکی ترکیه به روسیه است.
اکنون ارتش ترکیه به بهانه مبارزه با داعش به شمال سوریه تجاوز کرده ولی هدف اصلی، سرکوب نیروهای مبارز کُرد و جلوگیری از ایجاد منطقه مستقل کُردنشین سوریه است. خبر پیاده شدن نیروهای آمریکا در این منطقه و همکاری با ارتش ترکیه را میتوان از دو دیدگاه بررسی کرد:
۱- همکاری با ترکیه برای جلوگیری از دولت مستقل کردستان سوریه و پیشرفت نیروهای کُرد به سمت شرق فرات
۲- جلوگیری از قتل عام کُردان توسط ارتش ترکیه و جلای وطن کردن مردم
باید دید، اکنون که آمریکا با تشکیل دولت مستقل کُرد سوریه به مخالفت برخاسته و خواستار بازگشت آنان به شرق فرات شده است، موضع آینده اردوغان چه خواهد بود؟ آیا با گرفتن این امتیاز باز هم به توافق های خود با روسیه و جمهوری اسلامی پایبند و وفادار خواهد ماند؟ یا آنکه روسیه و جمهوری اسلامی تسلیم خواست های او خواهند شد؟
آنچه روشن شده، روسیه موافقت کرده از بمباران سرزمینهایی که در اختیار اسلامیهای مورد حمایت آمریکا و غرب هستند خودداری کند که گویای آن است که برنامه آمریکا و متحدان آن برای سرنگونی اسد تغییر نکرده است. چه بسا جان فرماندهان نظامی خود را که برای آموزش گروههای اسلامی در این مناطق به سر میبردند در خطر میبیند. واقعیتهای ماههای اخیر در میدانهای جنگ در سوریه نشان داده است که وجود بشار اسد عامل مهم برای ثبات در شرایط کنونی است. آمریکا و غرب و ترکیه نیز آن را پذیرفته اند.
اکنون بحث میان طرفداران بقای اسد- روسیه و جمهوری اسلامی- و مخالفان اسد- آمریکا، و غرب و دولت های غربی- که آیا پیش از برگزاری انتخابات آزاد سراسری مردم سوریه- حتی آوارگان- اسد باید از قدرت کناره گیری کند یا پس ازآن؟
روسیه و جمهوری اسلامی می گویند با برگزاری یک انتخابات آزاد، این مردم سوریه هستند که دریک اتنخابات آزاد تصمیم خواهند گرفت که اسد برود و یا نه؟ و نه قدرت های خارجی
علت پافشاری مخالفان اسد، در کناره گیری او پیش از برگزاری انتخابات به ویژه به این دلیل است که می دانند به دلیل جنایتها و آدم کشیهای پنج سال و نیم اخیر توسط اسلامیهای مورد حمایت غرب و آدم کشان داعش به امکان زیاد مردم به بقای بشار اسد رأی خواهند داد.
با کوتاه آمدن آمریکا در برابر خواست های اردوغان که عبارت خواهند بود از عدم تشکیل کشور مستقل کُرد سوریه، استرداد فتح الله گولن، تحمل تصفیه آرتش- ارتشی که یکی از ستونهای استوار پیمان ناتو در شصت سال گذشته بوده – و سکوت در برابر سرکوب مخالفان و زیر پای گذاردن حقوق بشر در ترکیه. باید دید که آیا روسیه و جمهوری اسلامی و دولت سوریه متوجه شده اند که نزدیکی سیاسی اردوغان به آنها موقتی و برای گرفتن امتیاز از آمریکا بوده است؟ با تجاوز ارتش ترکیه به سوریه— که مغایر اصول سازمان ملل است و با اعتراض دولت سوریه روبرو گردیده – به بهانه مبارزه با داعش و در حقیقت سرکوب و قتل عام مبارزان کُرد است چه سیاستی پیش خواهند گرفت؟
چنانچه دولت خودمختار کردنشین سوریه به دست ارتش ترکیه سقوط کند و نظامیان ترک و داعشیان منطقه را در اختیار بگیرند، دست به کشتار مردمی خواهند زد که گناهی جز دفاع از سرزمین مادری ندارند.
بی شک در صورت تسلط ارتش ترکیه و جهادیون داعش بر شمال سوریه موج تازه مهاجرت به سوی کشورهای اروپایی سرازیر خواهد شد و دشواریهای بیشتری برای دولتهای آنها ایجاد خواهد کرد.
این امکان هم وجود دارد که در خود ترکیه سرکوبها و بازداشتهای گسترده مخالفان و آزادیخواهان و نویسندگان و روزنامه نگاران- همچون سالهای نخست استقرار جمهوری اسلامی در ایران- باعث آوارگی و جلای وطن شدن بسیاری از ترک ها به خارج از کشور شود.
فرماندهان کُرد که دلاورانه از سرزمین مادری و نظام نوپای مردم سالار خود دفاع کرده اند و به حمایت و پشتیبانی آمریکا امیدوار و دل بسته بودند و اکنون خلاف آن را مشاهده می کنند، چه واکنشی نشان خواهند داد و چه خواهند کرد؟
با توجه به موردهای یاد شده احتمال یک دگرگونی نظامی را در پی دگرگونیهای سیاسی در منطقه باید انتظار داشت.
حکومت ایران در چند جبهه زیر فشار است: مشارکت ناکام در جنگهای نیابتی، اقتصاد اسفبار داخلی، رقابتهای انحصارطلبانهی درون رژیم، اغتشاش در استانهای مرزی
۲۷ شهریور ۱۳۹۵
نامه عارفانه- شاعرانهای که به نام سعید مرتضوی و به بهانه ابراز شرمندگی او در قبال جنایت روز ۱۸ تیر سال ۸۸ بازداشگاه مخوف کهریزک نوشته شده، تنها به دنبال شستن خون از دستهای تا آرنج آلودهی قاضی جانی حکومت اسلامی نیست- هدف بزرگتر نامه، شستن دامان آلودهی حکومت خونخواری است که بعد از دریدن قربانیان، وقیحانه اشک تمساح میریزد.
در ندامتنامه سعید مرتضوی نوشته شده:
«عرفه روزی است به زیبایی شب قدر و دریایی است به وسعت بخشش الهی؛ عرفه روزی است که درهای آسمان برای تضرع های عاشقانه بندگان گشوده میشود. روزی که عارفان حق، از خیمه وجود خویش بیرون میآیند و با آتش شوق و اشتیاق به دعا و نیایش متوسل میشوند.»
در جای دیگری از نامه آمده است : «تقارن سومین جلسه دادگاه در این پرونده و نوبت دفاعیات اینجانب با نهم ذیالحجه، روز عرفه، را به فال نیک میگیرم. زیرا در این تقارن ایام و مناسبتهای دینی و الهی رمز و رازهایی است که آن را اتفاقی و بیحکمت و بیحاصل ندانسته و به برکت و فضل این ایام در گشایش قفلهای بسته و مشکلات بیش از پیش امیدوارم.»
سعید مرتضویسعید مرتضوی مدعی است که تقارن زمان محاکمه او با یکی از روزهای تقویم قمری به دلیل حکمت الهی است و باید به فال نیک گرفته شود! کدام جانی، در کدام نظام قرون وسطایی به خاطر ارتکاب جنایت مورد محاکمه قرار میگیرد و با استناد به تقویم– و نه دفاعیه در برابر اتهام ارتکاب جنایت، به «گشایش قفلهای بسته» دل میبندد؟
در جای دیگری از نامه که در آن قربانیان کهریزک «شهید» خوانده شدهاند آمده است : «در زمان فتنه بزرگ سال ۱۳۸۸ انتظار به حق رهبر معظم و عزیزتر از جانمان این بود که مهار اغتشاش و خنثی نمودن فتنه حتی در آن شرایظ اضطراری بدون ایراد خسارت و هرگونه لطمهای به شهروندان عزیر انجام شود.»
احمدی مقدم مسئول وقت نیروهای انتظامی که چندی بعد از شغل خود برکنار شد، طی دیداری با خانواده روحالامینی، (یکی از قربانیان و از خانوادههای خودی حکومت) مدعی شده در روز پیش از ارتکاب جنایت، مرتضوی دروغگو اصرار داشت که نزدیک به دویست جوان دستگیر شده در خیابانها همگی مسلح به قمه بودهاند، از این لحاظ «اوباش» محسوب میشوند و باید در کهریزک نگهداری شوند؛ زندان خوفناکی که حکومت با ابتکار احمدرضا رادان یکی از عوامل قتلعامهای کردستان و جانشین فرمانده پلیس برای نگاهداری جانیان و اوباش خطرناک ایجاد کرده بود.
شگفتانگیز نیست که مسئولان باصطلاح قضایی «نظام مقدس» مدعی هستند در ایران زندانی سیاسی نگاهداری نمیشود؛ در نگاه حکومت تهران، مخالفان نظام و دگراندیشان، زندانی سیاسی محسوب نمیشوند- در ردیف «اوباش» قرار دارند بدون داشتن کمترین حقوق انسانی.
اهمیت جلسه نهایی محاکمه سعید مرتضوی نه در تقارن با «عرفه» که همزمانی آن با فشارهای روانی- سیاسی فزایندهای است که بعد از انتشار فایل صوتی حسینعلی منتظری در دیدار با اعضای گروه مرگ– چهار مسئول اعدامهای سال ۶۷- همه جناحهای حکومت مدعی «عدل و رئوفت اسلامی» را نگران ساخته است. منتظری طی جلسه یاد شده و با اشاره به اعدام هزاران زندانی سیاسی سال ۶۷ اعتراف میکند که جمهوری اسلامی مرتکب بزرگترین جنایت علیه بشریت شده است.
مجاهدین خلق نیز که در جریان کشتارهای ۶۷ بیشترین شمار قربانیان را تحمل کردند، جمهوری اسلامی را به نسلکشی متهم میکنند.
در مظلومنامهای که به نام سعید مرتضوی انتشار یافته، او با وجود ابراز شرمندگی، به هیچ وجه خود را عامل جنایت معرفی نمیکند، و عذرخواهی او تنها به خاطر «حوادث غیر منتظره» است که بر خلاف خواستهها و انتظارات رهبر عزیزش– علی خامنهای، به وجود آمده و البته تا حدودی مغایر با استانداردهای عدل اسلامی حکومت بوده است.
آنطور که در نامه سعید مرتضوی دیده میشود، ظاهرا «حوادث کهریزک» با «چارچوبهای عدالت محور نظام مقدس جمهوری اسلامی و آرمانهای امام (ره) و شهیدان و رهبری معظم انقلاب اسلامی سازگاری ندارد»!
تبرئه قاضی مرتضوی
نامه سعید مرتضوی، بعد از هفت سال انتظار دردناک خانوادههای قربانیان، به گونهای تنظیم شده که شاید حکم نهایی دادگاه رسیدگی به جنایتی باشد که او در کهریزک مرتکب شده. با امید و انتظاری که در نوشته مرتضوی میتوان دید، ظاهرا به او گفتهاند که به خاطر دفاع از «نظام مقدس» او به بند کشیده نمیشود و امضای ندامتنامه شاید کافی است!
جنایات سعید مرتضوی در کهریزک محدود به قتل بیرحمانه چند جوان بازداشت شده نبود، چنان که پزشک بازداشتگاه، دکتر رامین پوراندرجانی نیز به دلیل افشاگری در مورد نحوهی به قتل رسیدن جوانهای زندانی، به شیوه قتلهای سیاسی «بریا» در حکومت استالینی اتحاد شوروی سابق، به صورت مشکوکی جان خود را از دست داد و صدای خانواده داغدار او گوش شنوایی در دستگاه قضایی حکومت نیافت.
این همه در حالیست که قاضی بدنام حکومت تنها جنایت کهریزک را به نام خود ثبت نکرده. تقریبا از ابتدای به کار گرفته شدن وی در دستگاه به اصطلاح قضایی حکومت، اگر از مرتضوی کلاه خواسته میشد، او برای اربابان خود سر میبرد! در زمان تصدی دادگاه رسیدگی به جرایم روزنامهنگاران، مرتضوی حکم توقیف دهها روزنامه و مجله را صادر و صد ها روزنامهنویس را به بند کشید.
در نتیجهی خشم کور او علیه آزادی بیان، و اعمال خشونت بدون مرز علیه دگراندیشان، ایران در ردیف خطرناکترین و نامطلوبترین کشورهای جهان برای اهل قلم قرار گرفته است.
در سال ۱۳۸۳ دکتر شهرام اعظم، پزشک بیمارستان بقیه الله، از تأسیسات وابسته به سپاه پاسداران، پس از خروج از ایران طی مصاحبهای وجوه دیگری از نحوه قتل زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی– کانادایی را که در زندان اوین تحت شکنجه و تجاوز قرار گرفت و کشته شد افشا کرد.
برخلاف درخواست خانواده زهرا کاظمی و دولت کانادا، مسئولان حکومت عدل اسلامی، به منظور پردهپوشی جنایت سعید مرتضوی حتی حاضر به انتقال جسد وی به کانادا یا معاینه آن توسط پزشکان بیطرف نشده و او را با عجله در شیراز دفن کردند.
متهم اصلی در شکنجه و قتل وحشتناک زهرا کاظمی، قاضی سعید مرتضوی بود که به دلیل خوشخدمتی و سرسپردگی به حکومت در منصب دادستان تهران قرار گرفته بود.
با پایان دوره ریاست هاشمی شاهرودی بر قوه قضائیه و گماردن صادق لاریجانی به جای او، سعید مرتضوی از دادستانی تهران کنار گذاشته شد اما پس از چندی، به عنوان مهره سرسپرده رژیم از دولت احمدینژاد سر درآورد و بدون کمترین آشنایی با حوزه ماموریت تازه، رییس سازمان تأمین اجتماعی شد.
در حکومت اسلامی مانند اداره کسب و کار خانوادگی، معیار اول انتخاب مدیران شایستهسالاری نیست- بلکه خودی بودن و سرسپردگی آنهاست.
در منصب تازه، سعید مرتضوی هزاران میلیارد داراییهای بیمههای اجتماعی را با بابک زنجانی، مهره خودی دیگری که خود را بسیجی اقتصادی معرفی میکند، در قبال گرفتن چند برگ کاغذ بی ارزش به نام چک مصالحه کرد!
در هیچ یک از موارد یاد شده، حکومت عدل اسلامی اجازه نداد انگشت اتهام به سوی فرزند طلایی رژیم نشانه رود. حال بعد از محاکمه مرتضوی پشت درهای بسته که انجام آن مدیون قرار داشتن نام عبدالحسین روحالامینی در ردیف «اولیای دم» است، انتظار نمیرود سعید مرتضوی به مجازات واقعی محکوم شود و حتی روی زندان را ببیند.
حکومت در فشار
حکومت ایران به صورت همزمان خود را در چند جبهه زیر فشار میبیند از جمله : مشارکت پر هزینه در جنگهای نیابتی چهار کشور منطقه، وضعیت اسفبار اقتصاد داخلی که یک سال پس از لغو تحریمها هنوز کمترین نشانه بهبود را با خود ندارد و یادآور وضعیت اقتصادی اتحاد شوری سابق است در ۵ سال منتهی به فروپاشی، رقابت بی امان شاخههای قدرت برای تصاحب انحصاری منابع باقی مانده مالی کشور و کنترل دولت بعدی، گرایش استان کردستان ایران پس از آرامش نسبی به سمت و سوی جنگ مسلحانه، بخصوص بعد از اعلام حزب دمکرات کردستان مبنی بر آنچه دفاع از خود خوانده است.
حکومت مذهبی که خود را با خطر واقعی فروپاشی از درون روبرو میبیند، برای هر بخش از مسائل پیچیده خود راه حلی در نظر گرفته بی تناسب با ابعاد اصلی مشکلات عملا موجود.
آزاد ساختن عدنان حسن پور روزنامهنگار کرد، عضو هیات تحریریه «هفته نامه ناسو» که در ۵ بهمن سال۱۳۸۵ دستگیر و در خرداد ماه همان سال در دادگاهی غیر علنی به جرم «محاربه» محکوم به اعدام شده بود، پس از ده سال زندان، از گونه مسکنهایی است که حکومت برای التیام دردهای مردم کردستان به آن متوسل شده است.
جمهوری اسلامی شبیه تیمی است فرسوده و خسته که در میدان مقابله با حریف، حل مشکلات درونی و برآوردن انتظارات بیرونی، توان از دست داده است. ادامه حضور و تقلا در میدان و توسل اضطراری به ترفندهایی نظیر انتشار نامه سعید مرتضوی و آزادی عدنان حسن پور، بخت پیروزی تیم وامانده، علیه مشکلات را افزایش نمی دهد بلکه میتواند سرآغاز روندی ارزیابی شود که جمهوری اسلامی برای غلبه بر فرسودگی خود در آن گام گذاشته است. مشکل اصلی حکومت اقتدارگرای مذهبی ایران، در ماهیت آن است و تغییر ماهیت رژیم، پایان عمر آن را رقم خواهد زد.
روشنفکر/ مولفهی قدرت در ایران پدیدهای است پیچیده که با نگاهی ساده در هزارتوی آن، نمیتوان به آسانی از زوایا و واقعیتهای آن آگاهی یافت. اما آنچه مسلم است یک الیگارشی نظامی- مذهبی با استفاده با ابزارهای سخت و نرم بدون اینکه پاسخگوی افکار عمومی باشد، به جنایت سازمان یافته در ابعاد متفاوت، ادامه میدهد.
طراحان این ساختار، به گونهای خود را تعریف کردهاند که در حین رقابت سیاسی- اقتصادی به چارچوب های موجود چندان آسیب نرسد. به تعبیر دیگر جناحین این ساختار به رقم اختلافات عمیق بین خود در دستیابی به مواهب سیاسی- اقتصادی، در یک چیز مشترکند و آن چیزی نیست جز سرنوشت غمانگیز و مشترک! در بعد از فروپاشی این سیستم. از اینرو سعی میکنند بازی را طوری ادامه دهند که مراتب این بازی به تغییر ماهیت جدی آن، آسیب نرساند. غافل ازاینکه اضلاع دیگری نیز، در این بازی وجود دارند که خارج از کنترل جناحین نظام میباشند. این اضلاع عبارتند از قدرت های خارجی و همسایگان ایران، بخش خاکستری جامعه و اپوزیسیون انحلال طلب یا سرنگونی طلب.
اگرچه اتاق فکر نظام، سعی کرده به انحای مختلف بر این زوایا که خارج از کنترل اوست تاثیر بگذارد و تاثیرات شگرفی نیز در طول این سالها بر آنها، گذاشته است. اما آنچه مسلم است این سه نیرو به راحتی در دایره اختیار ایشان، بازی نخواهند کرد.
در طول این سالها شاهد این بودیم که بعضا بطور جدی بازیگران اصلی نظام، از حدود تعریف شده بین خود، خارح گشته و به تقابل جدی با هم روی آوردند که جنبش سبز نمونه بارز آن است. اگرچه به سرعت به خود آمده و اجازه ندادند تا نیروهای خارج از نظام تاثیر مثبت خود را بر این جریان بگذارند.
اما در این شکی نیست که سه ضلع دیگرِ خارج از کنترل نظام، در سالهای پیشرو، نقش بارز و بیشتری در تحولات داخلی کشور بازی خواهند کرد. انتشار سخنان منتظری با هیاتِمرگ را میتوان آغاز این رویکرد برشمرد. درز این سخنان موجب شد تا افکار عمومی ایرانیان چه در داخل و چه در خارج، اعتماد خود را به هر دو جناح نظام از دست داده و به این نتیجه برسند که هر دو جناح به یک اندازه در انجام و تداوم سازمانیافته جنایت و کشتار، دخیل بوده و میباشند. و دیگر نمیتوان با مهندسی افکار عمومی به همین سادگی، مقبولیتی برای ایشان بازآفرید. در واقع با انتشار نوار صوتی مربوط به کشتار ۶۷، بازی جناح بد و بدتر، فروپاشید.
به دیگر سخن هزینه حمایت از جنایتکاران بسیار بالا رفته و عاملان آنها در رسانههای داخلی و خارجی، دیگر نمیتوانند به آسانی مسببان این جنایات را تطهیر کنند. چراکه در غیر اینصورت میتوان از آنها به عنوان شریک جرم، نام برد.
از اینرو فرصتی پیش آمده برای کسانی که واقعا دل در گرو ایرانی خارج از افقهای جمهوری اسلامی، دارند. و بر این باورند که ایران را تنها باید بر اساس اراده مردم و الگوهای سکولار، بازآفرید. این فرصت طلایی شاید رفیعترین گریزگاه برای عبور از شرایط کنونی باشد. تنها به کمی همت، گذشت و مهربانی نیاز دارد که نیروهای سیاسی تحت نام اپوزیسیون باید به آن توجه کنند و نگذارند تا بیش ازاین عوامل آشکار و پنهان جمهوری اسلامی، به تداوم حکومت ایشان، یاری رسانند.
چندی پیش Artemy Lebedev، از فعالان طراحی وب، سفری به کره شمالی داشت. او عکسهای بسیار جالبی در جریان سفرش به این کشور عجیب و غریب گرفته است؛ کشوری که حقیقتا از آن اطلاعات بسیار کمی در دسترس ذهنهای کنجکاو است .
کیم جونگ اون رهبر فعلی کره شمالی
به محض رسیدن به فرودگاه بایستی تلفن همراهتان را تحویل دهید، هیچ سرویس رومینگی در دسترس نیست. هیچ شخصی با تلفن همراه دیده نمیشود. اما استفاده از لپتاپ اشکالی ندارد، به نظر میرسد که کره شمالیها از کارتهایی باخبر نیستند که توانایی تبدیل لپتاپ به تلفن همراه را دارد.
خبری از اینترنت نیست، تنها اینترانت وجود دارد.
وقتی که به کره شمالی وارد میشوید به شما یک راهنما و یک راننده اختصاص میدهند و همیشه همراهتان هستند. شما نمیتوانید خودتان هتل را ترک کنید. برنامه روزانه شامل ۲ تا ۳ بازدید تفریحی میشود. در هتل میتوانید BBC، چندین شبکه از چین و همچنین شبکه NTV روسیه را مشاهده کنید.
نفت تقریبا وجود ندارد بنابراین بیشتر کارها دستی انجام میشود.
در شهر روشناییها ساعت ۱۱ خاموش میشوند. شهر در شب ترسناک است. خبری از روشنایی در خیابانها نیست.
در طول روز آسانسور برای ۱۵ دقیقه کار نمیکند.
تمام «پیونگیانگ» به این شکل است. از راهنما درباره خانههای قدیمی پرسیدم، او گفت، پیرها دوست ندارند که به خانههای جدید بروند، زندگی در این خانهها را میپسندند.
در ساحل کره شمالی، سیم خاردارهای برقدار شده وجود دارند تا از این طریق شهروندان کره شمالی فکر شنا کردن به سرشان نزند. و البته شما اجازه عکس گرفتن هم ندارید.
در حدود ۱۰ درصد از جمعیت در ارتش خدمت می کنند. عبور از سربازان غیرممکن است.
در نزدیکی مرز دو کره، جاده برای مقابله با هجوم دشمن آماده است. مکعبهای بزرگ برای این است که با افتادن به جاده، تانکهای دشمن را به تله بیاندازند.
تنها تبلیغات در کره شمالی، تبلیغاتی برای یک ماشین است (ساخته شده با همکاری کره جنوبی) که آن را تنها در پایتخت خواهید دید.
هر شهروند در کره شمالی، نشانی از «کیم ایل سونگ» بر سینهی خود دارد؛ به جز کودکان و خدمتکاران که احتمالا این نشان به دلیل پوشیدن لباس کار مخفی شده است.
شما نمیتوانید این نشان را خریداری کنید.
همانطور که گفته شد، شما نمیتوانید آزادانه در کره شمالی حرکت کنید. همه جا ایست بازرسی وجود دارد. وقتی که ماشین از ایست بازرسی عبور میکند، راننده چراغ میزند. احتمالا به این معنا است که فردی خارجی در حال عبور است.
ورودی مترو فرسوده به نظر میرسد.
نوشتهایی وجود دارد که معنایش می شود: «کیم جونگ ایل» – خورشید قرن ۲۱ ام!
ترنها از ۴ واگن ساخته شدهاند. دربها با دست باز شده و خودکار بسته میشوند.
ویژگی شهرها، نبود ماشین است. همه پیاده مسیر را طی میکنند، گاهی اوقات از تراموا و اتوبوسها استفاده میکنند. دوچرخه نایاب و گرانقیمت است.
روند ساخت هتلی نیز از ۱۹۹۱ متوقف شده است. توصیه شد که از نزدیک عکسی گرفته نشود، البته…
البته اشکالی ندارد که از فاصلهی دور این کار را انجام دهیم!
کرهایها عادت دارند در هنگام راه رفتن، دستهایشان را در پشت محکم کنند. به ندرت مردان لباسهای روشن میپوشند.
تمام خارجیها را به تماشای پارک اصلی میبرند. محلیها اجازه ورود ندارند!
برخی از قوانین عجیب
سکونت مادام العمر در یک محل مگر با اجازه حکومتی!
با وجود اینکه طبیعت کرهشمالی بسیار زیبا و دلانگیز است و تنوع آب و هوایی شگفتانگیزی دارد اما مردم این کشور در هر نقطه از این سرزمین که روزگار میگذرانند باید تا آخر عمر همانجا بمانند و حق خروج از منطقه محل سکونت خود را ندارند و اگر زمانی هوای سفر به سرشان بزند یا بخواهند برای کاری از روستا یا شهر خود خارج شوند، حتما باید اجازه حکومتی داشته باشند، در غیر این صورت قانون را شکستهاند و مجازات خواهند شد.
بیدار شدن رأس ساعت شش با صدای شیپور!
قوانین حاکم بر کرهشمالی تمامی جوانب زندگی مردم را تحت کنترل قرارداده و بر تمامی بخشهای زندگیشان به نوعی تاثیر گذاشته است. تقریبا ۵۰ سال است که مردم کرهشمالی صبحها با نواختن صدای شیپوری که راس ساعت شش به صدا درمیآید و از طریق بلندگو در تمام مناطق پخش میشود از خواب بیدار میشوند.
برنامه های اجباری قبل از آغاز فعالیت های روزانه!
آنها موظف هستند پیش از شروع کار روزانه، در مقابل مجسمه کیم ایل جونگ و پدر او ادای احترام کرده و سر تعظیم فرود آورند. همه مردم کرهشمالی موظف هستند با لباسهای رسمی خاص از منزل خارج شوند یا علامت مخصوصی روی لباس داشته باشند تا وزارت اطلاعات و امنیت این کشور از اینکه چه افرادی در حال عبور و مرور هستند، آگاهی کامل داشته باشد؛ البته کار به همینجا ختم نمیشود و آنها باید پس از رسیدن به محل کار ده دقیقهای را هم باید وقت بگذارند و به سخنرانیهای مافوق خود گوش دهند و پس از آن پنج دقیقه علیه دشمنانشان شعار بدهند. پس از انجام تمامی این کارها تازه نوبت آغاز فعالیت روزانه میشود و آنها میتوانند کار خود را شروع کنند.
خدمت سربازی؛ ده سال!
در پیونگ یانگ، پایتخت کرهشمالی، هر دو ساعت یکبار از بلندگوهایی که صدای بسیار قویای دارند در گوشهگوشه شهر مارش نظامی پخش میشود تا قدرت ژنرالهای این کشور به رخ همه کشیده شود. آنها بنا بر عادتی دیرینه کیم جونگ ایل، رهبر کشور خود را ژنرال صدا میزنند؛ البته دادن چنین لقبی به او چندان هم بیراه نیست چراکه خدمت سربازی اجباری در این کشور گاهی به ده سال هم میرسد.
عدم حق استفاده از خودرو برای رفتن به محل کار!
مردم این کشور برای رفتن به محل کار خود حق استفاده از خودرو را ندارند و معمولا با دوچرخه رفتوآمد میکنند. استفاده از خودرو تنها مختص به بالا رتبههای نظامی این کشور است.
هیچ خانوادهای حق خواب دیدن ندارد!
پس از پایان کار و فعالیت روزانه، شبها ساعت نه در سراسر کرهشمالی خاموشی زده میشود و به این ترتیب مردم خود را برای یک روز کاری دیگر آماده میکنند. نکته عجیب دیگر این است که در کرهشمالی هیچ خانوادهای حق خواب دیدن ندارد و اگر پدر و مادری صبح از خواب بیدار بشوند و خوابی را که شب قبل دیدهاند تعریف کنند، فرزند آنها موظف است تا علاوه بر خوابی که والدینش دیدهاند خواب خود را هم به نماینده وزارت اطلاعات و امنیت کشور که در کلاسشان حضور دارد، گزارش دهد.
عدم استقلال رسانه ها!
در کرهشمالی هیچ رسانه خصوصی دیده نمیشود و ۱۲ روزنامه و ۲۰ نشریه موجود در این کشور کاملا تحت نظر دولت هستند و بیآنکه خبرنگاری وظیفه تهیه گزارشها را برعهده داشته باشد، مطالب آنها را خبرهایی تشکیل میدهد که هر روز از وزارت اطلاعات و امنیت دریافت و دقیقا همان اطلاعات بدون کوچکترین تغییری منتشر میشود؛ در تمام رسانههای کرهشمالی، انتشار هرگونه خبر ناخوشایند در مورد کرهشمالی در همه زمینهها از سیاسی و اجتماعی گرفته تا اقتصادی و فرهنگی به شدت ممنوع است.
باوجود قحطی و گرسنگی، عدم پذیرش کمکهای غذایی دیگر کشورها!
با توجه به اینکه دولت مسؤول آذوقهرسانی و تهیه مواد لازم به صورت کوپنی در کرهشمالی است، درآمد ماهانه مردم بسیار ناچیز است؛ در بیشتر موارد هم نه کمکهای دولت و نه درآمد مردم کفاف مایحتاج و نیازهای اولیه آنها را نمیدهد و فقر و قحطی بر بسیاری از خانوادههای این کشور حاکم شده و سالانه چندین هزار نفر از آنها به دلیل گرسنگی جان میدهند.
دولت کرهشمالی با وجود نیازهای شدیدی که به کمکهای غذایی دیگر کشورها دارد اما به خاطر اینکه معتقد است این غذاها روی طرز فکر مردم اثرات سوء دارد و برای اینکه از آلودگی فرهنگی که نتیجه مصرف این غذاهاست در امان بماند، از پذیرفتن آن سر باز میزند. شدت قحطی و گرسنگی در این کشور به حدی است که سازمان تغذیه جهانی وابسته به سازمان ملل در اینباره به شدت هشدار داده است.
ممنوعیت ورود هرگونه خبرنگار و عکاس به کره شمالی!
مسؤولان این کشور نهتنها از پذیرفتن هرگونه کمک امتناع میکنند بلکه ورود هرگونه خبرنگار و عکاس را هم به کرهشمالی ممنوع کردهاند؛ البته نهتنها ورود اصحاب رسانه به این کشور ممنوع است
مرگ و تیرباران سرنوشت شهروندان تماس گیرنده با تلفن به خارج!
خروج شهروندان کرهای هم از کشورشان به شدت کنترل میشود و اگر شخصی بخواهد به دنیای بیرون از کره قدم بگذارد به عنوان عامل دشمن دستگیر میشود؛ این قانون آنقدر سختگیرانه در این کشور به اجرا درمیآید که اگر فردی حتی از طریق تلفن با خارج از کشور تماس برقرار کند، ممکن است سرنوشتی جز مرگ و تیرباران در انتظارش نباشد؛ به عنوان مثال در ماه مارس امسال یک شهروند کرهشمالی که در یکی از شرکتهای نظامی کرهشمالی مشغول به کار بود با تلفن همراه خود با یکی از دوستانش که در سال ۲۰۰۱ به سئول پایتخت کرهجنوبی گریخته بود، تماس گرفت و در مورد قیمت برنج و شرایط زندگی در کرهشمالی با او صحبت کرد؛ این کار او از طرف دولت تخطی از قوانین تلقی شد و در نتیجه حکمی جز اعدام برای او صادر نشد. این درحالی است که مدتی بعد خبرگزاری یونهاپ، مرگ فرد خاطی به نام جونگ را تایید کرد و گفت این شهروند اولین فرد در کرهشمالی است که به دلیل تماس با خارج از کشور اعدام شده، اما جزئیات بیشتری از این ماجرا منتشر نکرد.
در کرهشمالی فقط یک شرکت مخابراتی تلفن همراه که منطقه پایتخت، پیونگ یانگ، را پوشش میدهد مشغول به فعالیت است. مشترکان این شرکت مخابراتی حق استفاده از خدمات این شرکت برای تماس با خارج را ندارند. در نتیجه بسیاری از شهروندان کرهشمالی برای تماس با بستگان و اقوام خود که در خارج از این کشور زندگی میکنند از تلفنهای همراهی که به طور غیرقانونی از چین به کرهشمالی وارد شدهاند، استفاده میکنند.
شرط ازدواج؛ رضایت وزارت اطلاعات آری، رضایت خانواده خیر!
اگر پسر و دختری در کرهشمالی قصد ازدواج با یکدیگر را داشته باشند، رضایت خانواده آنها هیچ نقشی در این ازدواج ندارد بلکه این وزارت اطلاعات و امنیت این کشور است که صلاحیت ازدواج این دو نفر را صادر میکند. به این ترتیب که هم پسر و هم دختر باید یک گزارش کامل از نحوه آشنایی، میزان علاقه، علت آشنایی و … را به وزارت امنیت ارائه بدهند. پس از این مرحله و بررسیهای لازم و شناسایی تمامی اقوام دختر و پسر برای آنها قرار مصاحبه صادر میشود و پس از حضور دختر و پسر و پاسخ دادن به سوالهای خاص اگر مورد مشکوکی دیده نشود، اجازه ازدواج آنها صادر میشود.
پس ازمدّت ها،دیشب-باردیگر- فیلم مستند«ایران درّودی؛نقاش لحظه های اثیری»را دیدم.این چهارمین فیلم مستند بهمن مقصودلو دربارهء شخصیّت های هنری وفرهنگی ایران است.فیلم های قبلی او:«اردشیر محصص و صورتکهایش»(۱۹۷۲)،«احمدشاملو:شاعر بزرگ آزادی» (۱۹۹۸)،«احمدمحمود،نویسنده انسانگرا» (۲۰۰۴ )بااستقبال خوبی روبرو شده بود،فیلم«ایران درّودی…»-امّا-چه ازنظرمحتوا و سیرمنطقی رویدادها و چه ازنظرکیفیّت فیلمبرداری،رنگ و نورپردازی دارای غنای بیشتری است.این فیلم مستند حاصل چندسال کاربهمن مقصولو است که درروزهای پایانی آن،من نیزشاهدتلاش های وی درپاریس برای به انجام رساندن آن بودم،و این فرصتی بودتا با«ایران»ملاقات وگفتگوهائی داشته باشم:عاشقی جان شیفته که باوجود جایگاه بلندش درهنرایران وجهان،تواضع و فروتنی اش برایم ستایش انگیزبود.
-«نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم.همه کس و همه چیز را متعلّق به خود دانستم.امروز -تهی از خود خواهی و تصاحبها- تنها مالک تنهایی خویشم.نگاهی عاشقانه به زندگی دارم.عدم حضورم را اعلام میکنم.این است نظام عشق… هیچکس نبودن».
این سخنِ«ایران»یادآورِسخنِ عارف بزرگ و همولایتی خراسانی اش-ابوسعیدابو الخیر-است که در معرفی خویش گفته بود:«هیچکس بن هیچکس».(اسرارالتوحید،بامقدّمه وتعلیقات شفیعی کدکنی،ج۱،ص۲۶۵).
ایران درّودی
اوّلین نقاشی ایران درّودی-بانام«سیاوش»- دراوایل سال های ۵۰-برروی جلدمجلهء تماشا مرا غافلگیرکرده بود:بیان یک حماسهء تراژیک درخط ورنگ.نمی دانم که این نقاشی تا چه حد متاثّراز«سوگ سیاوشِ»شاهرخِ مسکوب(۱۳۵۰) بود،امّا مرا -به شدّت-تکان داده بود.
نقاشی های ایران درّودی مارابه تماشای تاریخ و فرهنگ ایران می بَرَد،واگربدانیم که واژهء«تماشا»مشتق ازکلمهء«مشی»(راه رفتن) است،آنگاه درمی یابیم که نگاه کردن به تابلوهای ایران درّودی نوعی سیر و سیاحت همراهِ باسلوک و تآمّل است،هم ازاین روست که تماشاگردربرابرهرتابلو،متوقّف و متفکر می مانَد.نقاشی های او«شبیه سازیِ»واقعیّت هانیست بلکه ایران درّودی نقّاش فضاهای سوررئال بربسترِ واقعیّت هااست.
ایران درّودی باتاریخ وفرهنگ وعرفان ایران پیوندی عمیق و-همانندمانیِ نقّاش-«نور»درذهن و ضمیرهنرمندانه اش، حضوری مستمردارد واگربدانیم که دربینش باستانی ایرانیان،رنگ را نخستین دختر«نور»می شناختندآنگاه،تابش رنگها وحضور پله هائی که به نور و بلور می رسند،معنا و مفهومی خاص می یابندوبقول مولانا:
پلّه پلّه تاملاقات خدا(نور)
بسیاری ازتابلوهای ایران،نمودارِجوانه های جوانِ جان های شعله ور از عشق است که درفضای اثیری به بلورهای نور و روشنائیِ جاوید می رسند.بنابراین می توان گفت که تابلوهای ایران درودی،مکاشفهء عارفانهء رنگهاست.دراین مکاشفهء چندصدائی وچندصورتی است که ایران درّودی از«چشم شنوا» یادمی کند.
نقاشی های درّودی سرزمینی است که باهمهء تطاول ها و تاراج ها و خونریزی ها و خشکسالی ها یش«ازاینگونه رُستن» را تصویرمی کند.
ازاینگونه رُستن
مابانقاشی هایش زمستان تاریخ وفرهنگ ایران(تابلوی تخت جمشید یخ زده دربعدازانقلاب)را تجربه می کنیم ،باتابلوی«نفت»،به تطاول و تاراج «رگ های زمین، رگ های ما»دست می یازیم،با«باران نور»به کشف وشهودی عارفانه وعاشقانه می رسیم و…باتابلوی«سیاوش»درظلمات ظالم زمزمه می کنیم:
شاهِ ترکان سخن مدّعیان می شنوَد
شرمش ازمظلمهء خون سیاوُشش باد!
زمستان
درّودی می گوید:«تخت جمشید نبض تاریخ من است» وازاین رو،تکرارنمادتخت جمشید دربیشترتابلوهای وی نشان دهندهء تداوم وماندگاریِ تاریخ وفرهنگ ایران است حتّی در دورانی که«کسانی در باغچهها سنگِ دل شان را میکارند».ازاین نظر می توان ایران درّودی را ایرانی ترین زنِ نقّاش درتمام تاریخ معاصرایران نامید.
فیلم«ایران درّودی…»درعین حال،روایت تاریخ ۷۰-۸۰سالهء ایران است که ازجنگ جهانی دوم آغازمی شودوتا زمان حال گسترش می یابد.بنابراین،فیلم بهمن مقصودلو،سَیرِ تثبیتِ وجود و حضور زن ِایرانی درتاریخ معاصرایران نیز هست که ایران درّودی یکی ازنمایندگان برجستهء آن به شمارمی رود.
بهمن مقصودلو
بهمن مقصودلو با کارنامهء قلمی وهنری اش درعرصهء سینما وخصوصاً با فیلم مستند«ایران درّودی…»نشان داده که دارای ظرفیّت های بسیاری درکشف و ضبط گنجینه های هنری و فرهنگی ما است.
استادابراهیم پورداوود از بزرگترین دانشمندان ایرانی است که در نشر فرهنگ، زبان و ادبیات پیش از اسلام، اشتیاق نشان داد و سالهای سال به پژوهش و کاوش در آن پرداخت.
ایشان در سحرگاه آدینه ۲۰ بهمن ۱۲۶۴ خورشیدی در سبزه میدان رشت در خانهای که تا چند سال پیش دبستان عنصری نام داشت، تولد یافت. در ششسالگی به مکتبخانهای فرستاده شد که پدرش برای تربیت فرزندان خود برپا کرده بود. پس از آن به مدرسۀ علمیۀ «حاج حسن» به مدیریت سیدعبدالرحیم خلخالی در مسجد صالحآباد رفت.
در سال ۱۲۸۳ به اتفاق برادرش سلیمان و استادش سیدعبدالرحیم خلخالی وارد تهران شد و به تحصیل طب پرداخت و نزد محمدحسینخان سلطان الفلاسفه، قانون ابن سینا، شرح اسباب و شرح نفیسی را فراگرفت؛ اما پس از مدتی طب را رها کرد و از راه بغداد به بیروت رفت و در مدرسۀ آمریکاییها زبان و ادبیات فرانسه را آموخت؛ پس از دوسالونیم به ایران بازگشت و در شعبان ۱۳۲۸ قمری به اروپا رفت و فرانسه را برای اقامت و تحصیل گزید. نخست در دبیرستان شهر بووه و پس از آن در دانشگاه پاریس حقوق آموخت. در هنگام جنگ جهانی به همراه علامه قزوینی، مهدی ملکزاده و اشرفزادۀ تبریزی روزنامۀ «ایرانشهر» را به قصد مبارزه با روس و انگلیس در جمادیالاول سال ۱۳۳۲ قمری منتشر کرد. پس از شش ماه از پاریس به بغداد رفت و در آنجا ساکن شد و روزنامۀ «رستخیز» را منتشر کرد که پس از انتشار چند شماره، عراق توسط انگلیس اشغال شد و او از بغداد به کرمانشاه رفت و در آن شهر چند شمارۀ «رستخیز» را منتشر کرد.
بعد از مدتی و با نفوذ و گسترش انگلیس بر منطقه به آلمان رفت و در برلین ساکن شد. در سال ۱۳۰۲ خورشیدی به ایران بازگشت و پس از دو سال سکونت در ایران در سال ۱۳۰۴ به دعوت پارسیان هند به آن کشور رفت و به مدت دو سال به مطالعۀ فرهنگ و تمدن ایران باستان همت گماشت و تفسیر اوستا را آغاز کرد. پس از چند سال سکونت در اروپا و هند در سال ۱۳۱۷ برای اقامت دائم در وطن وارد تهران شد و در دانشگاه تهران به تدریس «تاریخ تمدن ایران پیش از اسلام» و «زبان اوستا» پرداخت و نیز به عضویت پیوستۀ فرهنگستان ایران درآمد. او سرانجام در سحرگاه روز یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۴۷ در ۸۳سالگی جهان را بدرود حیات گفت و در آرامگاه خانوادگیاش در رشت به خاک سپرده شد.
گزارش گاتها، پوراندختنامه (دیوان اشعار)، یزدگرد شهریار (منظومه)، ایرانشاه، فرهنگ ایران باستان، هرمزدنامه، آناهیتا، خوزستانما و … از کتابهای زندهیاد پورداود هستند.
در این کتاب در پنج فصل به زندگی و آثار زندهیاد ابراهیم پورداود پرداخته شده است. در فصل اول زندگینامه و آثار او آورده شده است. از مطالب خواندنی این فصل مقالهای با عنوان «ابراهیم پورداود» است که از ایرج افشار آورده شده و او در این مقاله به تفصیل دربارۀ ایشان سخن گفته است. در قسمتی از این گفتار آمده است: «بیگمان در کشور ما تنها دوسه تن را توان یافت که در کار خود پرکارند و پرمایه و بیتوقع و یکی از آنها پورداود میباشد. دیگران نامخواه و نانخوارهاند. همه چیز را برای ارضای آرزوها و امیال خویش میجویند و چون نامور شدند، از کار خود دست میشویند و تنها به همان خودپسندی دیرین و فطری دل خوش میکنند؛ اما او چنین نیست». (ص ۲۱(
فصل دوم با عنوان «کلیات» دربردارندۀ ۲۳ مقاله و یادداشت دربارۀ پورداود و آثار اوست. در مقالهای به قلم رضا نوزاد با عنوان «اوستادی روزنامهنگار و روزنامهنگاری اوستاد» به جنبۀ روزنامهنگاری پورداود پرداخته شده است. در این مقاله میخوانیم: «چندوجهی وبدن و در هر وجه به کمال راه پردن، از جمله خصایص بزرگان و اساتیدی همچون استاد ابراهیم پورداود میباشد. استاد بیبدیلی که جدای از بازگردانی متن کهنترین کتاب دینی ایرانی ـ اوستا ـ به فارسی و کتابهای مرتبط با آن، در تألیف فرهنگ و تاریخ ایران باستان و سرودن شعر و نوشتن مقالات ادبی و تاریخی و …. نیز سرآمد همگنان بود. یکی از وجوه پورداود روزنامهنگاری اوست که کمتر مورد دقت و بازبینی قرار گرفته است. استاد در مدت شش سال و مابین حدود بیستوپنج تا سیسالگی گامهایی در روزنامهنگاری برداشته بود که در این مختصر به ایجاز در اینباره نوشته میشود». (ص ۱۸۱)
در فصل سوم نه مقاله به عنوان منتخبی از مقالات پورداود آورده شده است که به ترتیب عبارتند از: میهن، پرچم، نامهای دوازده ماه، پول، برنج، سراجه و البرز، چهارشنبهسوری، پیشگفتار بر کتاب فرهنگ مرعشی و مؤخره.
فصول چهارم و پنجم نیز اختصاص یافته است به اسناد و تصاویری از استاد پورداود.
«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.
درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.
این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند
محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند ***
۳شنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۵=۶سپتامبر۲۰۱۶
درسال۱۳۵۷ به همراه دوست عزیزم دکتر صدرالاشرافی به دیدارنویسندهء فاضل و مُصحّح معروف-محمدمشیری- رفته بودم؛آذربایجانیِ آذر به جانی که شورِملّی را بافرهنگدوستی وفرزانگی باهم داشت.ارمغان آن دیدار کتاب «رستم التواریخ»تالیف محمد هاشم آصف-معروف به«رستم الحکما»بودکه به همّت محمدمشیری درسال ۱۳۵۲ منتشرشده بود.پس ازگذشت سال ها ازانتشاراین کتاب،بازخوانی و شباهت های موضوعی آن بامسائل ومصائب امروزایران برایم حیرت انگیز بود:آئینهء زوال وانحطاط ایران کنونی!
واقعیّت اینست که بااقتدارروحانیّت شیعه درایران،میهن ما-بارها-به جنگ های خانمانسوزکشانده شده وازاین طریق،خسارات عظیمی به منافع ملّی وتمامیّت ارضی ایران واردگردیده است،حملهء محمودافغان (در دوران سلطان حسین صفوی)،جنگ های ایران و روس و عقدقراردادهای گلستان و ترکمانچای (درزمان فتحعلیشاه قاجار)وجنگ ایران و عراق(درآغاز جمهوری اسلامی)نمونه هائی ازآن است.
مؤلف«رستم التواریخ»،محمد هاشم آصف،درزمان حکومت سلطان حسین صفوی می زیست و بعنوان شاهدوناظرعینی،اوضاع ناگوارِسیاسی-اجتماعی ودینی آن دوران را تصویر کرده است؛دورانی که رواج خرافات مذهبی،بی مسئولیتی اجتماعی،انحطاط اخلاقی،زوال فرهنگ عمومی واختلافات سُنّی وشیعه،کشورما رابه تباهی و فروپاشی کامل کشانده بود.
درکتاب«تاریخ درادبیّات»نشان داده ایم که درسلطنت شاه عبّاس کبیر (۱۵۸۷-۱۶۲۹میلادی)باتقویت سیاستمداران ایرانی تبارِ گرجی و تاجیک درمقابل فقهای آمده از نواحی عربی (جبَل عامل لبنان و…)،ایران،دورانی ازتجدّدگرائی،آبادانی،رشداقتصادی و رفاه و امنیّت عمومی راتجربه کرده بود،امّا،این بهارِکوتاهِ ترقی وتجدّد و آن پایتخت شاد و شکوهمند(اصفهان) باسلطهء مطلقهء روحانیون شیعه و«خَرصالحان و زُهّادِِبی معرفت»درزمان سلطان حسین صفوی(معروف به«مُلّاحسین»)رو به ویرانی و پریشانی گذاشت و بقول مؤلف«رستم التواریخ»:«خورشیدِ رخشانِ نصف جهان»،به«ماهِ مُنخسِف»وبه«ماتمکـده ای دردمنـد»تبدبل شد(صص-۷۱-۷۲و۱۹۴).رَوَنداین فروپاشی و انحطاط اجتماعی سال ها پیش ازحکومت سلطان حسین آغازشده بودبطوریکه شاعربزرگ آن عصر-صائب تبریزی-سال ها پیش از آن نسبت به حضور و حاکمیّت«دست ودهن آب کشان»(آخوندها) هشدارداده بود:
برحذرباش که این دست ودهن آب کشان-
خانمانسوزتر از سیل بلا می باشند
*
تا از این بعد چه ازپرده برآید،کامروز-
دُورِپرواریِ عمّامه وقُطرِشکم است
*
عقل و فِطنت به جُوی نستانند
دُور،دُورِشکم ودستاراست
طبق برخی تألیفات ملّا محمدباقرمجلسی،علمای شیعه به سلطان حسین صفوی تلقین کرده بودندکه«حکومت صفوی تاظهورامام زمان،باقی و برقرارخواهدماند»،ازاین رو:
-«اعیان و اکابر و اشراف و سرهنگان چنان ازشرابِ نخوت وغرور،مست شده بودندکه هریک-مانندفرعون-دَم ازتبختروتکبّروعُُجب وجاه وجلال می زدند»(ص۸۹).
رواج خرافات دینی چنان بودکه به روایت«رستم التواریخ»:
-«امورخَرصالحی و زاهدی چنان بالاگرفت [که]امورعقلیّه وکارهای موافقِ حکمت و تدبیرِدرامور نیست ونابودگردید»(ص۹۸).
این امرباعث شدتاافرادنادان،سودجو و «مقدّس نما»به مقام های مهم گمارده شوند و رشوه گیری،اختلاس ومصادرهء اموال مردم به شیوهءرایجِ حاکمان تبدیل گردد.درکتاب«رستم التواریخ»ما چهرهء شیخ مصباح یزدی، شیخ احمدجنّتی،شیخ احمدخاتمی،شیخ صادق لاریجانی،شیخ محمدیزدی،عَلَم الهُدی،الله کرَم،سردارنقدی،سرلشکرفیروزآبادی،محسن رفیقدوست ودیگران را به خوبی مشاهدمی کنیم،چنانکه دربارهء«سیدالله خان»(حاکم اصفهان)می خوانیم:
-«ازمرتبهء علّافی به انبارداری وازانبارداری به کدخدائی وازکدخدائی به حکومت رسید…چنان تسلّطی یافت که هرچه دلش می خواست ازقوّ به فعل درمی آوُرد[ازجمله]دفترهای هزارسالهء ایران راکه درسرای جهانشاهی…بوده،همه رابه یراق آتشبازی صرف نمود…وکتابخانهء مبارکه را به بادِفنادادوسررشتهء حساب را از دست اهل ایران گم نمود و احتساب راازایران برانداخت»(ص۲۱۰).
صائب تبریزی -درآستانهء ظهور آن تباهی و سلطهء وحشت بزرگ– شرایط اجتماعی راچنین تصویرکردکه گوئی ازروزگارِکنونیِ ما سخن می گفت:
زدشمن روی می کردندپنهان پیش ازاین مردم
شونداکنون ز وحشت،دوستان ازدوستان پنهان
*
روشندلی نمانددراین باغ و بوستان
باخودمگرچوآب روان گفتگوکنم
*
چنان ناسازگاری،عام شددرروزگارما
که طفل ازشیرمادر،استخوان اندرگلودارد
درآن شرایط نابسامان سیاسی-اجتماعی،وقتی محمودافغانِ سُنّی مذهب درسودای حمله به اصفهان بود،در دربارصفوی،علمای شیعه به شاه سلطان حسین می گفتند:
-«این نابخردِ کافر[محمودافغان] چگونه جرأت و جسارتِ دست درازی به ملک صاحب الزمان دارد؟! الساعه با خواندن وِرد و دُعا او را دود هوا می کنیم…».(جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص۱۴۰).
۶ماه بعد،پس ازمحاصرهء ۶ماههء اصفهان و قحط و غلا و تلفات گسترده*باورودمحمودافغان به اصفهان،حکومت امام زمانیِ«سرهنگان»و«زُهّادِِبی معرفت و خَرصالحان بی کیاست»،دودِهواشد…
اظهارات جنگ افروزانهء اخیرآیت الله خامنه ای علیه«شجرهء خبیثهء ملعونهء آل سعود»(دوشنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۵=۵سپتامبر)،تحریکات نیروی دریائی سپاه پاسداران علیه نیروهای آمریکائی درخلیج فارس وتراکمِ رو به انفجارِنفرت و نفرینِ اقشار و اقوام مختلف،بی خبری یاتجاهلِ حیرت انگیزآیت الله خامنه ای،تلقینات اطرافیان وی در«بیت رهبری»وسخنانِ«سرهنگان»و«زُهّاد ِبی معرفت و خَرصالحان بی کیاست»،مرابه یادِ مندرجات«رستم التواریخ» و شباهت حیرت انگیزِ آن باشرایط اجتماعی-سیاسیِ امروزایران انداخت وازخودپرسیدم:
-بااین افاضات،القائات،جنگ افروزی ها،بی دبیری ها و بی خبری ها آیا ایران ما-باردیگر-درهجوم بیگانگان،«دود هوا»خواهدشد؟
همانطورکه دربارهء پیشنهادآقای حسن روحانی-نوشته ام،برای عبور ازاین بن بستِ هولناک،تنهاراهِ ممکن،مناسب و مسالمت آمیز،انجام رفراندوم یاهمه پرسیِ آزاداست(البتّه نه زیرنظریادرچهاچوب قوانین جمهوری اسلامی بلکه تحت نظرمحافل ملّی وبین المللی).طرح این شعار وتبلیغ وترویج آن درسطح ملّی و بین المللی وظیفهء عاجل همهء رهبران سیاسی وروشنفکران ایران درداخل وخارج ازکشوراست.
*-مورخین دراین باره گزارش های هولناکی داده اند،ازجمله نگاه کنیدبه:مجمع التواریخ،مرعشی صفوی،۵۱؛لارنس لکهارت،انقراض دولت سلسلهء صفویه،ص۱۹۳؛جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص۱۴۵؛سقوط اصفهان،به روایت کروسینسکی،بازنویسی سیدجوادطباطبائی،صص۵۱-۶۶
عیسی پژمان، فرزند عبدالله و متولد ۱۳۰۳سنندج و سرلشکر بیگلری، پسر عمه مادرش بود. از دبیرستان نظام کرمانشاه، به دانشکده افسری رفت و در ۱۳۲۲ فارغ التحصیل شد اما با آغاز فعالیت کمونیستها، توجه پژمان جلب میشود و موضوع را به فرماندهاش – مصطفی امجدی – اطلاع میدهد و به دستور وی، مسکوت قضیه را تعقیب میکند. سپس به رکن ۲ نزد سرهنگ اخوی و سرلشکر ضرغام معرفی میشود و در شاخه دانشجویان دانشکده افسری نفوذ مییابد. بعد از فرار گروه کمونیستی از دانشکده به آذربایجان، پژمان به همراه افراد مزبور در کاروانسرا سنگی دستگیر میشود. یک ماه زندان انفرادی به دلیل ارتباط با حزب توده و سپس اخراج از دانشکده. با تشویق آریانا به تماس با اخوی و دیدار با رزمآرا موفق شد و به رزمآرا گفت: «به مملکتم خدمت کردهام و یک فرد کمونیست مصلحتی بودهام»، وقتی رزم آرا دید عامل نفوذی در این حزب – به نفع حکومت پهلوی – بوده، مجددا به خدمت فرا میخواند و میخواهد که به جای درجه افسری، با درجه استواری به جنوب اعزام و به نیروی سرتیپ هوشمند افشار بپیوندد تا ارتقا درجه یابد. با نامه حسن اخوی و آریانا به آباده میرود و در گردان توپخانه به فرماندهی یکی از دستههای آتشبار منصوب و بعد با درجه ستوان دومی به شیراز منتقل میشود. در ارتش و جنگ فارس، افسر توپخانه بود و با اخذ درجه و نشان، تشویق میشود. پنجسال در شیراز و پنج سال در کازرون – بهعنوان رییس دژبان، مدیر ورزش تیپ، منشی دادگاه نظامی، فرمانده دسته آتشبار–ماند.
با کمک اخوی- معاون ستاد ارتش- قبل از ۲۸مرداد۱۳۳۲ به تهران فراخوانده میشود و پس از کودتا، به درجه سروانی میرسد و نشان درجه۱ رستاخیر را دریافت میکند و پس از یک سال از کازرون به تهران منتقل و به فرماندهی آتشبار تیپ۱پادگان مرکز منصوب میشود. با تشکیل فرمانداری نظامی، اخوی وی را به مبصر معرفی و بازجوی رکن ۲ ستاد میشود.
در اسفند ماه ۱۳۳۵ توسط سرتیپ محمد انصاری به پاکروان معرفی میشود و جزو نخستین افسرانی است که با تاسیس ساواک به سرتیپ علویکیا معرفی میشود و در اداره خارجی ساواک نزد سرهنگ دکتر پاشایی وسپس در بخش کردستان فعالیت میکند و پس از مدتی به عنوان مسوول این بخش، منصوب شد. در ۱۳۳۶ پس از انتقال به ساواک تا ۱۳۴۸، مسوولیتهایی – نمایندگی ساواک در عراق، معاون اداره بررسی اطلاعات خارجی، معاون وابسته نظامی در عراق- داشته و مدتی هم به عنوان استاد ساواک تدریس کرد.
قبل از کودتای ۱۹۵۸ قاسم، با دستور بختیار به کردستان مسافرت کرد و با لباس غیرنظامی وارد عراق شد و هنگام کودتا، در عراق به سر میبرد. پس از مامور شدن به عراق، از شهرهای کردستان ترکیه، سوریه، عراق و فعالان سیاسی آنها دیدار کرد. با پیشنهاد او روزنامه کردستان در ایران منتشر و در رادیو و تلویزیون هم برنامهای به زبان کردی تاسیس و بعد در حزب دموکرات کردستان عراق، هم روزنامه و رادیو کردی تاسیس شد.
بعدها اداره سوم ساواک، قصد داشت که در ارتباط با تیمور بختیار و حزب توده برنامههایی انجام دهد، از عراق فرا خوانده و مجبور به ترک پست و انتقال به اداره هفتم – کل بررسیهای اطلاعات – میشود تا برای شاه، بولتن خبری تهیه کند و در ۱۳۴۸ از ساواک منفک و به شهربانی منتقل شد و مدتی ریاست اطلاعات شهربانی را برعهده داشت و بنا به اختلافات نصیری و مبصر و آمدن تیمسار صدری برکنار شده و با بازگشت او به ساواک موافقت نمیشود.
او در ۱۳۵۱ با درجه سرهنگی بازنشسته میشود و خودش معتقد است نصیری و جناحاش مانع درجه تیمساری وی شدند. امام جمعه تهران موضوع را به شاه میگوید و به همکاری با حسن پاکروان – مشاور سیاسی شاه – دعوت میشود و به عنوان بازرس دولت در وزارت تعاون – ایام و لیان – و کارمند آستان قدس وابسته به دربار مشغول شد. (که پژمان معتقد است با پاکروان همکاری اطلاعاتی داشته و این نوعی پوشش بوده). بعد از بازنشستگی و خروج از ساواک، از ۱۳۵۱ همچنان با کردهای عراق –یدالله فیلی، احمد، طالبانی و طوایف جاف ارتباط داشت و به همین دلیل ساواک به وی اعلام میکند که برکنار شده و مخالف ارتباط وی با کردهاست و اخطار میکنند که حق دخالت ندارد اما وی همچنان به ارتباطات خود ادامه میدهد. در ۱۳۵۴ در اروپا با سران کرد –دکتر کمال فواد، ابراهیم احمد– دیدار میکند اما با ورود به کشور، توسط ساواک دستگیر میشود و در بازجویی میگوید از طرف شاه ماموریت محرمانه داشته است. در سالهای تصدی مسوولیت در عراق، ملاقاتهای تیمور بختیار با آیات عظام نجف و کربلا و خمینی را زیرنظر داشت. پس از انقلاب۱۳۵۷ مدتی با آریانا و شاهپور بختیار همکاری کرد و معتقد است که ایام جنگ و دوران بنی صدر یک بار به طور محرمانه به ایران وارد شده و حتی با فردوست دیدار کرده و بعدها به بختیار و اشرف پهلوی متذکر شده که هر اقدامی علیه ایران، بیفایده است و جامعه ایران راه خود را میرود و عقیدهای به نیروهای سیاسی خارج از کشور ندارد و به جای اپوزیسیون، قمپزیسیون نامید.
در سال ۱۳۸۶ عیسی پژمان در فرانسه لب به سخن گشود و حاصل گفتگوهایش با عرفان قانعی فرد در کتابی به نام تندباد حوادث منتشر شد و آرزو داشت به زودی به ایران سفر کند تا در آب و خاک خود و در دامنه کوه آبیدر در سنندج برای همیشه آرام گیرد.
سرانجام کتاب در زمستان ۱۳۹۰ در نشر علم تهران منتشر شد اما بنا به بیانیه حزبی و اعتراض رسمی حزب دمکرات کردستان عراق ، وزارت ارشاد اسلامی ادامه انتشار آن متوقف شد. برای نخستین بار هم در برنامه افق صدای امریکا شرکت کرد و از راز حمایت شاه و ساواک از حرکت مسلحانه کردهای عراق در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ که باقرارداد الجزایر تمام شد، پرده برداشت.
عیسی پژمان سال ۱۳۵۵ برای همیشه از ایران خارج شد و در اواخر تیر ماه ۱۳۹۵ پس از ۴۰ سال دوری از ایران به تهران بازگشت و بنا به کسالت ریوی در تهران درگذشت و در قطعه ۶۶۶ مقبره خانوادگی نخجوانی در بهشت زهرای تهران دفن شد.
*خانم شیرین عبادی(درجایگاهِ برندهء جایزهء صلح نوبل) و دکترعبدالکریم لاهیجی(درمقام رئیس جامعه های حقوق بشر) باید-همانندحقوقدان برجسته،دکترپیام اخوان- این مسئلهء ملّی را درمراجع بین المللی طرح وتعقیب نمایند!
*روایتِ اصلاح طلبانی که درزمان وقوع جنایت دارای مقام مهم و مسئولیّت حسّاس بوده اند،در کشف حقیقت،بسیار اساسی و ارزشمندخواهدبود.تنها دراین صورت است که می توان ازشعارِ«می بخشیم،امّا فراموش نمی کنیم!»سخن گفت.
*اگراین جنایات منجربه گذارِمسالمت آمیز میهن ما ازجمهوری اسلامی به حکومتی دموکراتیک گردد،آنگاه می توان گفت که شهیدان سرفرازِ ما ضمن بخشودنِ قاتلان خویش،درخاوران های بی نشان،آرام خواهندگرفت.
***
۷شهریور۱۳۹۵=۲۸اوت۲۰۱۶
این روزها،سالگردقتل عامِ زندانیان سیاسی درزندان های جمهوری اسلامی است.بقول احمدشاملو:
گفتند:
-«نمی خواهیم
نمی خواهیم که بمیریم».
گفتند:
-«دشمن اید!
دشمن اید!
خلقان را دشمن اید».
چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادگی
کشتند».
خاوران
انتشارفایل صوتی آیت الله منتظری،بیست و هشتمین سال کشتارزندانیان سیاسی ایران درتابستان ۶۷ را از اهمیّت بی نظیری برخوردار می کند.انعکاس گستردهء این فایل صوتی درمحافل سیاسی،مطبوعاتی و رسانه ای ایران،موضوع کشتارسال۶۷را به طورحیرت انگیزی به میان اقشارمختلف مردم برده و باتوجه به طیف گستردهء بازماندگان قربانیان این جنایت(وجنایاتی مانندسینمارکس آبادان،قتل عام روستای قارانادرکردستان و قتل های بی شمارِ دیگر…)فرصت مناسبی برای دادخواهی ملّت ایران فراهم کرده است.این امر،مسئولیت خانم شیرین عبادی(درجایگاهِ برندهء جایزهء صلح نوبل) و دکترعبدالکریم لاهیجی(درمقام رئیس جامعه های حقوق بشر) را دوچندان می سازدتا-همانندحقوقدان برجستهء بین المللی،دکترپیام اخوان– بااستفاده از تریبون های حقوق بشری،ضمن تمرکزروی حقیقت یابی و حقیقت گوئی دربارهء ابعاد،آمران و عاملان این جنایت ملّی،آنرا درمحافل بین المللی طرح وتعقیب نمایند.
خوشبختانه مدتی است که«انتقام»درباورِ بسیاری از خانواده هاوبازماندگانِ قربانیان این فاجعهء فجیع،جائی نداردبلکه درنظرآنان باحقیقت گوئی و شناخت عاملان و آمران این جنایت،می توان از اجرای عدالت وازشعارِ«می بخشیم،امّا فراموش نمی کنیم!»سخن گفت. دراین راستا،روایتِ اصلاح طلبانی که در زمان وقوع جنایت دارای مقام مهم و مسئولیّت های حسّاس بوده اند،درکشف حقیقت،حصولِ عدالت و آرامش روحیِ بازماندگان قربانیان بسیار اساسی خواهدبود.
اگر این جنایات منجربه گذارِمسالمت آمیز میهن ما ازجمهوری اسلامی به حکومتی دموکراتیک ازطریق رفراندوم آزاد(نه توسط یادرچهارچوب رژیم اسلامیِ حاکم بلکه تحت نظرمحافل بین المللی)گردد،آنگاه می توان گفت که شهیدان سرفرازِ ما ضمن بخشودنِ قاتلان خویش،درخاوران های بی نشانِ میهن محبوب،آرام خواهندگرفت.
دربیست و هشتمین سال کشتار«زیباترین فرزندان آفتاب»وعاشق ترینِ شقایق های میهن،رُباعیِ ابوسعیدابی الخیر را زمزمه می کنم:
موضوع بحث: سندی شنیداری توسط منتظری جانشین وقت خمینی، و به عنوان دومین فرد در ساختارهرم قدرت، گرچه با تأخیری غیرموجه و غیرقابل جبران، در اعتراض به جنایت گسترده قتل عام زندانیان سیاسی مرداد و شهریورماه ۶۷ که رژیم منکرآن بوده و در این مدت همه توش و توان خود را برای بفراموشی سپردنش بکارگرفته است، منتشر می شود و بازتاب گسترده ای هم پیدا می کند. تا آنجا به جنبش دادخواهی مربوط می شود، طبیعی ترین و اولیه ترین واکنش نسبت به این واقعه مهم قاعدتا می باید این می بود که چگونه جنبش دادخواهی، خانواده های قتل عام شدگان و کنشگران اجتماعی و گروه های چپ و همه آزادیخواهان از فرصتی که به بدلیل شکاف بالائی ها برای بسیج افکارعمومی و تقویت جنبش دادخواهی بوجودآمده است، بهره جویند ( آیا افشاءسندی دست اول پیرامون بزرگترین جنایت تاریخی حکومت اسلامی می تواند مهم نباشد؟!). و این در حالی است که جنایت پیشه گان حتی خودشخص منتظری را که در تولید و اشاعه نظریه و گفتمان مافوق ارتجاعی ولایت فقیه و بر پاکردن نظام جهنمی حکومت اسلامی با آنان سهیم بود، خلع ید و محصور و خانه نشین کردند.
در چنین شرایطی تمرکز بر این ادعا که سند فاقدارزش است، مرده بدنیا آمده و محرک اعتراض وی انگیزه های فردی و نجات آخرتش بوده و… است، به چه چیزی دلالت دارد؟ بجز به قضاوت نشستن از پشت یک سری مقولات و مفاهیم کلی و تهی از معنا که هیچ ربطی به جهان واقعی و تحولات آن ندارد؟ چنین رویکردی (الاعمال بالنیات!) درعین حال هیچ قرابتی با یک نقد و رویکرد اجتماعی-تاریخی ندارد. چه بسا برخوردگزینشی و گفتن یک بخش از یک حقیقت بهم پیوسته و مربوط به یک رخداد، که درجای خود بی ربط هم نباشد، کل حقیقت یک واقعه مهم را مخدوش ساخته و به محاق برد و حامل پیامی نادرست و یک جانبه باشد. هدف اصلی نوشته از خلال این نقد آن است که نشان دهد، اولا چرا انتشاراین سند علیرغم تأخیر هنوز هم می تواند حامل یک فرصت بالقوه مهم باشد و ثانیا طرح این سؤال که چگونه می توان و باید از این فرصت برای تقویت جنبش دادخواهی و جنبش ضداستبدادی و رهائی سودجست. انتشارانتقادات تندی که وی در این دیدار خطاب به هئیت مرگ نسبت به اعدام های گسترده به عنوان بزرگترین جنایت تاریخی جمهوری اسلامی مطرح کرده است، آن هم در آستانه سالگردکشتارمرداد و شهریورماه سال۶۷، خشم گسترده ای را در صفوف رژیم و بطورمشخص آوازه گران ولی فقیه، از جمله خطبای نمازجمعه مشهد و تهران برانگیخته است. به موازات این تهاجم تبلیغاتی، مقامات قضائی احمدمنتظری را نیز به اتهام افشای اسرارنظام و همنوائی با رسانه ها و دشمنان و گروه های”معاند و محارب” احضار و تهدید به تشکیل پرونده و محاکمه کرده اند. گوئی یک باردیگر پرونده جنایتی را که طی چندین دهه سعی در پرده پوشی و بفراموشی سپردنش داشتند و یا از کنارش بی سروصدا رد می شدند، به روی صحنه آورده و سرکردگان نظام، جماران و دیگربخش های حاکمیت را مجبورساخته که موضع بگیرند و آنچه را که در مافی الضمیرخود داشتند بیرون بریزند و ماهیت پلیدخود را به نمایش به گذارند.
خطبه خوانان ولی فقیه و قاضیان شرع به روی صحنه آمده و با توسل به انواع ادله و توجیهات شرعی و قضائی آن را موجه و شرعی و قانونی می خوانند. هدف مقدم آن است که هم صفوف خود را در برابرپی آمدهای این افشاگری تحکیم بخشند و هم جامعه و مخالفان خود را بویژه با برخ کشیدن”امنیت گورستانی” باصطلاح ساکت و منفعل نمایند. با این همه رژیم هنوز بطورکامل از گیجی ناشی از غافلگیری در نیامده و در حال صیقل دادن رفتارش در پی این افشاگری است. بنظر می رسد اتنتشاراین سندشنیداری، که بهرحال صحت و کوبندگی آن خدشه بردارنیست و نمی توان مثل کتاب خاطرات مدعی شد که تنظیم کنندگانش در آن دست برده اند؛ ادامه سیاست تاکنونی بی اعتنائی و انکار را با چالش تازه ای مواجه ساخته و عملا رژیم را به سمت سیاست پذیرش ضمنی و دوفاکتوی ارتکاب به جنایت و توجیه حقوقی و شرعی آن سوق می دهد. مثل بسیاری از رخدادها و افشاگری های تاریخی، همانطور که “آفتی” بنام موسی در کاخ فرعون پرورش یافت و بیرون زد، در اینجا هم “آفت” از خودبنیان و تنه درخت بیرون زده و قدرت انکارسرراست را از جنایتکاران سلب نموده است.
قبل از ورودبه به اصل مطلب و اهمیت و پی آمدهای مترتب بر این سند، به عنوان مقدمه ای بر آن، مناسب دیدم که ابتدا نگاهی به برخی بازتاب های آن در میان صفوف چپ داشته باشم:
دمیدن به شیپور از دهانه گشاد!
در باب ارزیابی از این واقعه و سند و نیز تبیین عملکردمنتظری، در میان صفوف چپ رویکردهای متفاوت و بعضا آشفتگی هائی وجود دارد که از یک سو بدلیل بی اهمیت تلقی کردن آن، می تواند هوشیاری چپ و جنبش دادخواهی نسبت به فرصت ها و بهره برداری حداکثری از این شکاف را تضعیف کند و از سوی دیگر با ستایش از منتظری هم چون یک قدیس، جلوه ای ناب از “انسانیت” و کسی که گویا قدرت را سه طلاقه کرده است، با گل آلودکردن آب، به دنباله روی از منازعات درونی حاکمیت دامن بزند. نا گفته نماند وقتی که از اهمیت یک سند سخن می گوئیم، بیشتر داریم در موردظرفیت ها و زمینه های بالقوه ای که در آن مستتراست سخن می گوئیم. فعلیت یافتن این ظرفیت ها، به میزان زیادی مشروط به نحوه برخوردجنبش و کنشگران سیاسی-اجتماعی است که تا چه اندازه بتوانند از آن بهره بگیرند و به ظرفیت های نهفته در آن فعلیت بخشند. بنابراین اهمیت یک سند قائم به ذات و دفعی نبوده و الزاما به معنی فعلیت یافتن خودبخودی آن نیست. از این رو روشن کردن جایگاه و اهمیت این سند در مبارزه جنبش دادخواهی، جائی که کنشگران آزادی خواه و برابری طلب نیز در آن جا ایستاده اند، حائز اهمیت است. سخن گفتن در باب اهمیت سند، به نحوی که نقش طرف اصلی -جنبش دادخواهی و کنشگران را در فعلیت بخشیدن به آن- مسکوت بگذارد فی الواقع یک رویکرد انفعالی و از موضع نماشاچی به صحنه نگاه گردن است. چرا؟ همانطور که اشاره شد اهمیت یک رخداد و پدیده قائم به ذات نبوده و قبل از همه ناظربه ظرفیت ها و استعدادهای بالقوه آن است و لاجرم یک فرصت است؛ و بهمین دلیل در اهمیت دادن و معنابخشیدن ما نیز به عنوان کنشگر سهیم هستیم. نشستن و هم چون ناظری از بیرون قضاوت کردن برای کسانی که فرض براین است که خودبخشی از جنبش دادخواهی یا مدافع آنند، محلی از اعراب ندارد. بطورکلی چه در زمانی که این واکنش منتظری در نیمه راه رها شد و به محاق افتاد، و چه اکنون که باعلنی شدنش ولو با تأخیر از محاق در آمده است، اولا هیچ کدامشان بدون فشاراجتماعی مستقیم یا غیرمستقیم، نمی توانسته اند وقوع یابند؛ و ثانیا بدون نقش افرینی جنبش و کنش گران اجتماعی، بخودی خود نمی تواند اهمیت بالقوه اش را به منصه ظهوربرساند. در قیاس هم چون میله و چوبدستی است که دونده چابک و در این جا از قضا کنشگراصلی، باید آن را گرفته (بهتراست بگوئیم قاپیده) و به مقصد برساند. رویکرد این نوشته پیرامون اهمیت این سندگفتاری و نیزنقدمواجه برخی رویکردهای به گمان من منفعلانه با آن، نیز در دفاع از یک موضع کنشگرانه و تن نسپردن به ابژه هائی بنام “قربانی شدگان “صورت می گیرد:
درنگاه کلی نسبت به اهمیت سند شاهددو رویکردعمده هستیم: برخی آن را مهم ارزیابی می کنند و برخی بی اهمیت. در این سطح از قضاوت، دفاع از اهمیت سند در برابرادعای بی اهمیت بودن آن قرار می گیرد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اما علاوه برآن در تبیین واقعه و نتیجه گیری هاست که رویکردسومی که ضمن تصدیق اهمیت سند برای جنبش دادخواهی درعین حال با رویکردهای یک جانبه نسبت به آن مرزبندی می کند.اما قبل از پرداختن به آن بهتراست نگاهی به سه گرایش موردنظرداشته باشیم. گرچه دو گرایش نخست ظاهرا متضاد بنظر می رسند، اما وقتی با دقت ببیشتری به تبیین آن ها نسبت به واقعه، به نوع احتجاجات و مفاهیم و مقولات بکارگرفته اشان نگاهی می افکنیم، معلوم می شود که در بنیادهای اصلی اشتراک نظر دارند:
رویکردی* نه فقط این سند را بدلیل انتشارنیافتن به موقع و بدلیل چندین دهه خاک خوردن در بایگانی، فاقداهمیت و ارزش افشاگرانه می داند؛ بلکه در رویکردمنتظری حتی باندازه سرسوزنی وجدان انسانی و اجتماعی هم نمی یابد و انگیزه او را فردی و نجات آخرتش می داند و به خانواده های”قربانیان” هشدارمی دهد که مبادا دچارخطای باصره شوند و معنای چشم پوشیدن از مقام را به معنای دفاع از “قربانیان” بیانگارند.
مسلم است که اگر این سند به موقع انتشارمی یافت برای افشای جنایت درحین ارتکاب مؤثرتر می بود و از این زاویه قابل انتقاداست، اما از آن نمی توان نتیجه گرفت که عدم انتشاربه موقع آن الزاما به معنی عدم اهمیت آن در لحظه کنونی است. چرا که فاکتورهای دیگری چون چالش های شرایط حال حاضر و اهمیت و حساسیت خودمسأله که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت، نیز دخیلند. اگر پرونده ای هنوز باز و در دستورکارجنبش باشد بدیهی است که هر فاکتی که بتواند ارتکاب به این جنایت را مدلل کند، برای محکوم کردن جنایت و جنایتکاران در افکارعمومی و محاکم جهانی و البته بیش از همه تقویت جنبش دادخواهی نمی تواند بی اهمیت باشد. اما در قطب مقابل آن شاهد رویکرددیگری* هستیم که منتظری را «نشانه و آیت الانسان» نامیده و حساسیت اش به انسان و انسانیت را ستوده است، و طبعا انتشاراین سند را نیز فاکت مهمی برای صحت قضاوت خود می داند.
مابه الاشتراک این رویکردها، تماشاچی بودن، جداکردن واقعه از بسترعینی تحولات اجتماعی و تحلیل و تبیین غیرتاریخی از واقعه و شخص منتظری و درک نادرست و آشفته از مقوله و ماهیت قدرت، و توسل به واژگان و مفاهیمی تجریدی، قائم به ذات و تهی از معنای واقعی و مشخص است.
این پرسش مطرح است که آیا برای نشان دادن اهمیت یک سندتاریخی و یا نشان دادن بی اهمیتی آن، ناگزیریم که یا افشاکننده را قدیس به پنداریم و برای از دست دادنش ماتم بگیریم، یا در آنسو کنش های تاریخی و مقام لحظه های مهم را از متن رویدادها و روندهائی اجتماعی و سیاسی که در درون آن معنا می یابند بگسلیم و به کنش هائی فردی، در خود و بی ارتباط با تحولات تاریخی و اجتماعی کاهش دهیم؛ و نهایتا هم رخدادها را با استناد به عقاید و تصورات و یا توضیح و تبیین عاملان تاریخی از خود و فعل خود، فاقداهمیت اجتماعی و سیاسی بدانیم. بنظر می رسد دوگانه فوق پشت وروی یک رویکردواحد باشند و برای تحلیل حقیقت واقعه باید از دوگانه فوق عبورکنیم. بدیهی است که با چنین رویکردی دیگر درک اجتماعی-تاریخی از سیرتحولات جامعه بشری بی معنا شده و آن را باید به گونه ای دیگر و براساس نیات و باورهای افراد و شخصیت ها نگاشت (اصالت ایده و شخصیت). چنین رویکردی، خواسته و ناخواسته، رابطه متقابل ذهن و پراتیک اجتماعی، شعورافراد و مبارزات اجتماعی را مخدوش ساخته و به چالش می کشد. بکارگیری مفاهیم و واژگانی گنک و کلی چون انسانیت، گذشتن از قدرت، و یا توضیح تحولات و اتفاقات مهم و تاریخی با استناد به تصورات و ذهنیت مذهبی (و یا غیرمذهبی) عاملان تاریخی، بدون ارجاع آن ها به مابه ازاء اجتماعی خود، تحولات تاریخی را پوچ و بی معنا می سازد و موجب استنتاجات نادرست و هدف گیری غلط می شود. در واقع خودآگاهی تاریخی نسبت به فعل و عملکردخویش، گرچه امری است پیچیده و بدور از رابطه خطی؛ اما به معنی گسستن و نادیده گرفتن رابطه بین آن ها نیست. از قضا هرتبیین واقعی و علمی باید بتواند حتی الامکان این رابطه را با همه پپچیدگی هایش توضیح بدهد و از توسل به مقولات و مفاهیم انتزاعی و تهمی از معنا برای متافیزیکی و رازآمیز کردن واقعه حذر کند.
و چنین است که در توضیح و تبیین این پدیده توسط هر دو رویکرد، ماوقع، بسترتاریخی-اجتماعی خود را از دست می دهد و منجر به ارزش گذاری های انتزاعی و مقولاتی چون نیت خیر و شر، انسان و ناانسان، فردیت بی ارتباط با جمع، واقعه ای بی ارتباط با جامعه و… تبدیل می گردد. طرح ادعاها و عباراتی چون او در یک قدمی دست یابی به قدرت- قدرتی که با اختیارات نیمه خدائی که می توانست خیلی چیز ها را عوض کند، حساسیت انسانی اش را حفظ کرد و خود را از سقوط به منجلاب جاه و مقام کنارکشید و… ، یا در سوی مقابل بی ارزش تلقی کردن یک واقعه مهم اجتماعی بدلیل نیات و باورها وانگیزه های فردی عامل، هیچ نشانی از وجدان انسانی ومسئولیت اجتماعی در آن نیافتن، این که انگیزه او نجات آخرتش بود و…. بیش از آن که توضیحی بسنده از حقیقت لحظه و این رخداد باشد، بیانگرآشتفتگی در توضیح و تبیین تاریخی و نادیده گرفتن جدال جریانات اجتماعی دخیل در یک واقعه است. گیرم که انگیزه او صرفا نجات آخرتش بوده باشد؛ مگر معنای تاریخی عملکرداو را تصورات و انگیز های شخص وی تشکیل می دهد؟!. صاحب چنان عقایدی نشسته بر قایقی در دریائی است که بدون این دریا و امواج آن قایقی وجودنخواهد داشت. در هرحال قایق در خلأحرکت نمی کند بلکه سوار برآب آب و موج های موجود در آن است. آیا کسی می تواند از نظرتاریخی مذاهب و کتاب های مقدس را صرفا با ارجاع به گفته ها و ادعاهای خودآنان موردتفسیر و قضاوت قرار دهد؟ در این نوع تبیین ها گوئی که لحظه هائی وجود دارند که روح تاریخ از حرکت باز می ایستد و قایق از ملأوجودی خود یعنی بسترعینی آب و زیروبم امواج دریا آزاد است و می توان با خلق فضاهای سوررآلیستی، نبردگرایش ها و جریانات گوناگون اجتماعی را به نبرد تن به افراد و انگیزه ها و عقایدآن ها تقلیل داد و از این منظر به قضاوت در معنا و اهمیت وقایع پرداخت (البته اگرتحولات تاریخی-اجتماعی را فردبنیاد ندانیم). نباید از یادبرد که متافیزیک بیان وارونه جهان فیریک است و درک آن نیز بدون ارجاع به جهان فیزیک نیافتنی است. در فضای سوررألیستی در حالی که یک طرف برای قدرت و تثبیت آن می جنگد، طرف دیگر فرشته ای است که گویا قدرت را سه طلاقه کرده است. در حالی که همه این منازعات صرفنظر از نوع و شدت و توازن قوا، خود بخشی از نبردقدرت بین گرایشات موجود در ساختارنظامی است که از بدو تولدش با آن عجین بوده است و از قضا واقعه حذف منتظری یکی از بزرگترین فرازهای این جنگ قدرت است. نبرد نه در خلاء که در جهان واقعی بین گرایش ها و از قضا گرفتن سهم شیر از قدرت صورت می گیرد. چرا که در جامعه هرمی-طبقاتی قدرت به مثابه شرط وجود و بقاءسرمایه و کسب و حفظ منافع درهمه یاخته های چنین نظامی ساری و جاری است. در حقیقت تضعیف قدرت منتظری، تصفیه و حتی اعدام حلقه های نزدیک به او از سال ها قبل آغازشده بود و عکس العمل وی به فاجعه ۶۷ تنها به آن شتاب داد و به نقطه غلیان و سرنوشت سازی رساند و گرنه اصل فرایندخلع یداو از مدت ها قبل رقم خورده بود. هم چنین در پاسخ به ادعای دیگری باید افزود، گیرم که در جهان سوررآلیستی موردنطر، او قدرت را بدست گرفته بود، اما مگر قدرت حقوقی و نگاشته شده بر روی کاغذ الزاما به معنای قدرت حقیقی است، که او با توسل به آن بتواند “بسیاری چیزها” راعوض بکند. بدون وجود یک پایگاه اجتماعی فعال و سازمان یافته در جامعه و نیز داشتن پایگاه و حلقاتی مهم در ساختارقدرت، برخورداری صوری از حقوق حتی نیمه خدائی دردی را دوا نمی کند و شخص منتظری هم به خوبی از روندحذفش از قدرت و لاجرم حد و اندازه قدرت واقعی خود آگاه بود و از قضا برای تقویت موقعیت خویش می کوشید. میزان عاملیت و ساختارها و پایگاه اجتماعی هم چون شرط وجودی یکدیگر بهم گره خورده اند. خمینی سالهای متمادی در نجف مگس می پراند، بدون یک جنبش متوهم به او و بدون شکل دادن تدریجی ساختارها نظریه ولایت فقیه در رده یاوه های تاریخی دسته بندی می شد. بنابراین این تصور که اگر منتظری مثلا به طورتاکتیکی افشاء نمی کرد می توانست قدرتش را حفظ کند و او بزرگوارانه و با علوطبع از آن گذشت، یک تصورنادرست از مقوله قدرت و سیررویدادهای آن زمان است. در حقیقت حذف منتظری بخشی از مناسک انتقال قدرت به دوره پساخمینی بود و دیر یا زود اتفاق می افتاد و حتی در صورت دستیابی به قدرت صوری، به مصداق آن که گربه عاریتی موش نمی گیرد، کارمهمی از دستش بر نمی آمد. چرا که غروب اقتدار و گرایشی که منتظری نماینده و بازتاب آن بود از مدت ها پیش از سال ۶۷ آغازشده بود و خروش منتظری نسبت به اعدام ها، بسان آوای مرگ قوی سیاه بود. هم چنین در این رویکرد، نه فقط هیچ رابطه ای بین کشاکش فردی با کشاکش بین گرایش های درونی ساخت قدرت وجودندارد(باز هم تصویرنادقیق و نادرست از ارتباط پیچیده شبکه های قدرت )، و کنش های منتظری هم اساسا به عنوان یک تک فرد موردارزیابی و داوری قرار می گیرد، بلکه هیچ رابطه و پیوندی بین منازعات درون حاکمیت و جامعه هم وجودندارد. در حالی که پویائی و مبارزه جامعه علیه حاکمان و قدرت مستقر بویژه در شرایطی که حضورمستقل امکان پذیرنیست، بطوراحتناب ناپذیر و به انحاء گوناگون در صفوف حاکمان، گرچه به نحوی کژتاب و منکسر بازتاب پیدا می کند و علیرغم تلاش های رژیم برای یکدست کردن خود، دائما بازتولید می شود. همه این ها می طلبد که این واژه های ماسیده و بیروح را باید صیقل داد و گرنه بکارتحلیل و تبین حقایق جامعه و نه البته به عنوان مهماتی برای پرتاب، نمی آیند.
رابطه پیچیده دولت و جامعه
مطالبات و مبارزات جامعه گرچه امکان بیان واقعی و شفاف در میان صفوف حاکمان بویژه در جوامع استبدادی را پیدا نمی کنند، اما می توانند با عبور از منشورمنافع جناح ها که نه در خلأ بلکه در ملائی بنام جامعه حضورداشته باشند، به شکل محدود، کنترل شده و مشروط بازتاب پیداکنند؛ که بیانگروجودارتباط پیچیده جوامع بشری با دولت ها و جناح های قدرت است. چنین رابطه ای بین جامعه و دولت، صرفنظر از شدت و ضعفش در همه جای جهان وجود دارد. دولت ها نه فقط در وجه نخست کارکردخود در خدمت طبقه بورژوازی و ثروتمندان قرار دارند، بلکه به موازات آن و در وجه دوم کارکردخود ناگزیرند که به خدمات اجتماعی و نیازهای عمومی جامعه هم-صرفنظر از درجه و میران آن در این یا آن دولت- پاسخ دهند و گرنه بقاء و فلسفه وجودی خود را به خطرخواهند انداخت و حتی نخواهند توانست وظیفه اصلی و نخست خود را هم انجام بدهند ( ظاهرشدن دولت هم چون نیروئی بر فرازطبقات و جامعه بیانگرهمین کارکرددوگانه دولت است). از ِقبل آن است که دولت ها همواره زیرفشارسنگین و مداوم جوامع برای انجام وظایف و مطالبات خود قرار دارند و کشاکشی بین بورژوزای و اکثریت زحمتکشان جامعه برقراراست. و در این رابطه نه فقط بین دولت و جامعه بلکه تحت تأثیرآن در درون دولت هم ( علاوه بر جدال باندها و بخش های گوناگون حول منافع اخص خود) کشمکشی بین تخصیص سهم سرمایه اجتماعی و بازتوزیع ثروت با تأمین روندبازتولید و انباشت سرمایه که به معنی حفظ کیان سیستم و سرکوب جنبش های اجتماعی طبقات فرودست و تحت اسثتماراست، میان جناح های مختلف طبقه حاکمه جریان دارد (مثلا در آمریکا هم اکنون جدال سختی بین بخش های مختلف بورژوازی حول سهم این دو عرصه در جریان است). جدال بین این دووجه از کارکرددولت اجتناب ناپذیراست و همواره وجود دارد منشأ اصلی آن تقابل جامعه زحمتکشان و طبقه ثروتمندان است، اما درون قدرت و دولت هم کمانه می کند. البته توجه به چنین کشاکشی مغایرتی با مبارزه مستقل و قاطع و انقلابی جامعه علیه کلیت سیستم ندارد و چه بسا بتواند مکمل آن هم باشد. هرچه جامعه حضوری نیرومندتر و مستقل تر داشته باشد، امکان تحمیل مطالبات رادیکال تر به دولت و طبقه حاکمه برای گشودن مسیردگرگونی های ساختاری وانقلابی هموارتر می شود. در همین رابطه حکومت اسلامی ایران هم مثل همه حکومت ها هیچ گاه بری از این کشمکش ها و فشارها نبوده است و مشخصا تا جائی که به بحث مشخص ما و به جنبش دادخواهی برمی گردد، آقای منتظری از سال ها پیش محل مراجعه و ِشکوه و شکایت بخش هائی از جامعه و از جمله بخشی از خانواده زندانیان و لاجرم تحت فشارجامعه و خانواده ای زندانیان برای کندکردن تیغ سرکوب و بهبودشرایط زندانیان و آزادی و غیره بوده است و حتی گاهی اقدامات فشارهای او در بهبودشرایط زندانیان نیز بی تأثیرنبوده است.
به تصویرکشیدن این مبارزه در قالب واژگانی چون “قاتلان و قربانیان” که در آن یکی کنش گرتمام عیاراست و دیگری کنش پذیرتمام عیار، تصویری منفعل و مات از نبرد جنبش ضداستبدادی -رهائی و جنبش دادخواهی با جنایتکارانی است که بربام قدرت نشسته اند. با در نظرگرفتن این فعل و انفعالات پیچیده بین جامعه و حاکمیت و تأثیرآن بر جدال های درونی حاکمیت، قراردادن منتظری در چهارچوب منازعات درونی حاکمان و حمایت نسبی او از حقوق زندانیان در چهارچوب منافع گرایش ها و منازعات درونی نظام، توضیح قانع کننده تر و دقیق تری از واقعه و اهمیت آن ارائه می دهد تا آن که رفتار او را صرفا با انگیزه ها و باورهای فردی و یا پای بندی به ارزش های والای انسانی تحلیل کنیم. در این رویکرد با وجودمنافع متفاوت و حتی متضاد بین منافع و مطالبات بیرون و درون سیستم، اما دیوارچینی بین آن ها و نیز بین علائق و عملکردفردی و اجتماعی وجودندارد. او را باید درهمان جایگاه واقعی اش به عنوان بخشی از نظام که در جدال با بخشی دیگرقرارداشته است و در شرف حذف از ساختارقدرت و از قضا در تلاش برای تقویت موقعیت و قدرت خود قرارداد. نوشته زیر همان زمان که برخی از رفقا وی را “آیت انسان” نامیدند، برای روشن کردن جایگاه منتظری و نقدآن گرایش نگاشته شد*.
خلاصه آن که با در نظرگرفتن نکات فوق معلوم می شود که این دو رویکرد با وجودتقابل ظاهری و نتیجه گیری متفاوت، اما در عمق و محتوا باهم خویشاوندی داشته و با مقولات و مفاهیم مشترکی به ارزیابی از منتظری و ارزش گذاری از سخنان وی پرداخته اند. گیرم که یکی از جنبه مثبت به وی نگریسته و دیگری از جنبه منفی .اما هردو در تقلیل درونمایه این رویداد به انگیزه ها و سجایای فردی و دورزدن عوامل اجتماعی اشتراک نظردارند.
******
البته رویکردهای نادرست فقط اختصاص به صفوف چپ نداشته و بیرون از آن هم از جمله در میان ملی- مذهبی های حامی اصلاح طلبان و از جمله در خارج از کشور با شدت دوچندان وجود داشته است که با بهره گیری وسیع از رسانه های کلان، به ارزیابی های سخت یک جانبه و آمیخته با توهم و البته همراه با بهره برداری های سیاسی پرداخته اند، بدون آن که بروی مبارک بیاورند که انتشارچنین سندی از نظام جنایت پیشه ای که حتی آقای منتظری امیدبه اصلاح آن را از دست داده بود، قبل از هرچیز پتک کوبنده ای است بر فرق تمامی مشاطه گران رژیم و کسانی که با تقسیم آن به بخش خوش خیم و بدخیم و دل بستن به اصلاح سیستم، خاک به چشم حقیقت پاشیده اند. اگر بقول مارکس شرم را یک احساس انقلابی بدانیم، باید گفت دریغ از یک جوشرم! چنانچه به عنوان مثال آقای رضاعلیجانی- که در قیاس با بسیاری از اصلاح طلبان و در چهارچوب آن مواضع انتقادی هم دارد- در گفتگو با رادیودویچه بله و نیز درخلال یادداشت های خود، نه ففط انتقاد از بایگانی شدن فایل صوتی و عدم افشای آن به موقع و قبل از وقوع فاجعه را نشانه پرت بودن منتقدین از ساختارقدرت می داند، بلکه آن را نشانه آگاهی و فراست منتظری از زیرو بم ساختارقدرت و از این واقعیت که چانه زنی و لابی گری در پشت صحنه روش مؤثرتری از افشاء آن بوده است، می داند!. او حتی جلوترمی رود و مدعی می شود که افشا،آن- یعنی گرفتن مچ مجرم در حین یا قبل از قوع جنایت- چه بسا می توانست سبب افزایش دامنه جنایت هم بشود!. باین ترتیب در نزدایشان چانه زنی و لابی گری درون سیستمی و التماس و سخن گفتن در خلوت و بدور از افکارعمومی، در مقابله با جنایتی کاملا تدارک و سازمان یافته، اهرمی کارآتر و دارای بردبیشتر است تا بسیج افکارعمومی و نهادهای حقوق بشرداخل و خارج و دامن زدن به مقاومت جامعه مدنی. ظاهرا جامعه مدنی چیزخوبی است اما بشرط آن که ما تشخیص دهیم کی و کجا باید بکارگرفته شود و کی و در کجا باید بی خبر نگهداشته شود. جالب است وی زمانی (قریب سه دهه بعد) از این نوع چانه زنی های پشت پرده دفاع می کند که بی خاصیت بودن آن لااقل برای کسانی که زنده اند و آن فاجعه را پشت سرگذاشته اند روشن شده است. گواین که اگر به این سندشنیداری دقیق بشویم، بی نیتجه بودنش همان زمان هم، برای شخص منتظری روشن بوده است اما نهایتا پیوندهای عمیق و دیرینه اش با خمنیی و با نظامی که خود هم در برساختنش نقش مهمی داشته است و البته چه بسا هزینه های سنگین و غیرقابل محاسبه آن، او را محتاط کرده است. با چنان رویکردی است که رضاعلیجانی مدعی می شود منتظری با ایرادچنین سخنانی، هم به قهرمان اخلاقی تبدیل شد و هم به قهرمان سیاست و تاریخ!. این که با ایرادسخنان پخش نشده و در خفا و پشت صحنه، که بدلیل بیرونی نشدن فاقد جنبه افشاگرانه هم بود و مهم تر از آن بهمان دلیل پنهان ماندن خصلت بازدارندگی خود را از دست داد؛ چگونه می توان به قهرمان سیاست و تاریخ تبدیل شد خود یک معماست! حتی شاید به توان گفت که این سخنان در پشت درب های بسته و خطاب به جنایتکاران، در شرایطی که فوبیای خطرفروپاشی ناشی از بیماری و مرگ عنقریب خمینی، پی آمدهای ناکامی درجنگ و خلأ قدرت ناشی از بی جانشینی و دیگر چالش های سترگ آن زمان، کل نظام را در خودفروبرده بود، این رویکرد بدلیل سترونی ناشی از لابیگیری درون سیستمی خود چه بسا بر دامنه ترس و خشم رژیم افزوده بدون آن که بتواند هم ارز آن نیروی بازدارنده یعنی حساسیت جامعه و خانواده های زندانیان و کنشگران اجتماعی را نسبت به فاجعه ای که در جریان است برانگیخته باشد که مصداق سنگ رابستن و سگ را بازکردن است. البته کسی نمی تواند ادعا کند که افشاء سند حتما جلوی کشتار را می گرفت، اما حداقل، موجب افزایش هزینه های جنایت می شد. بگذریم از این که اگر قرار باشد پس از گذشت ۲۸ سال از آن سخنان ابرازشده در خفا، اگر کسی در این میان سزاورتحسین باشد قاعدتا فردی یا کسانی باید باشند که آن را از خفا بیرون کشیده و علنی کرده و هنوز هم زنده اند تا تاوان آن را پس بدهند ( گو این که چه بسا خود بخشی از جنگ قدرت باشد). چرا که زندگان بیش از مردگان محکومند که فشارها را لمس و احساس می کنند! به هرحال با هرنیتی که صورت گرفته باشد، فقط و فقط این کار می توانست آن کنش نیمه تمام و کم رمق را، ولو پس از گذشتن این همه سال، به یک اخگرسوزان و تأثیرگذار و چالش برانگیز تبدیل کند. اقدامی که امام جمعه مشهد آن را اعلام جنگ آشکار با بنیادنظام خوانده و خامنه ای گفته است، افرادخبیثی می خواهند چهره نورانی امام را خدشه دارساخته و برای جنایتکاراتی که هزاران نفر از مردم عادی را به قتل رسانده اند ایجادمظلومیت کنند! انتشاراین سند نظام را از فرق سر تا نوک پا و به شمول همه کارگزاران حال و گذشته، در مخمصه قرارداده و برافروخته است و پتکی است برفرق کلیت نظام از هر گرایشی وجناحی. از خمینی مدفون شده تا نوه های جماران نشین اش که می کوشیدند تصویری جعلی و دلپذیر و باصطلاح نسل جدیدپسند از امام جنایت کارشان به جامعه حقنه کنند، و تا بیت رهبری و سران قوا، و از رفسنجانی و خاتمی و موسوی و همه کارگزاران ریز و درشت دیگر.
از یک تبیین همه جانبه و بیش از همه متعهد به تقویت جنبش دادخواهی، انتظار می رود که هم اهمیت این سند و دلایل بازتاب گسترده و برانگیختگی رژیم و پی آمدها و فرصت های ناشی از آن را به نمایاند و هم البته بتواند توضیح مستدل و به شیوه علمی از جوانب دیگراین واقعه از جمله بستر و محتوای کشاکش ارائه بدهد. به عنوان مثال بیانیه ای که مادران پارک لاله پیرامون انتشاراین فایل صوتی انتشاردادند در مجموع حامل رویکردی موزون و مستدل بود*
بخش دوم این نوشته اختصاص دارد به غبارروبی از صورت مسأله و اهمیت و ضرورت بهره گیری از آن.
۰۵.۰۶.۱۳۹۵ ۲۸.۰۸.۲۰۱۶
ارزش نوارصوتی در چیست؟- شهاب برهان
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1094&Id=212&pgn=
آیا یک کمونیست می تواند در مرگ یک “فقیه عالیقدر” آهی بکشد؟- محمدرضا شالگونی
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1094&Id=206&pgn=
متأسفانه این رویکرد در گفتاررادئوئی اخیروی نیز هم چنان و با شدتی دو چندان ادامه دارد که در آن آقای منتظری، هم چون اسوه اخلاق و انسانیت موردستایش قرارمی گیرد. ر.شالگونی بالاخره پس از این همه صحبت و سخن، نمی گوید چظور و به کدام دلیل کسی که نظرا هم چنان برولایت فقیه و صغیربودن انسان پای می فشارد و عملا در شکل دادن به نظام جهنمی جمهوری اسلامی نقش مهمی داشته است، و حاضرنشده است حتی به به جنایتکاران را علنی کند تا شاید با فشارافکارعمومی داخل و خارج کشور لااقل بتوان از دامنه جنایت کاست و هزینه های جنایت را بالابرد، اسوه اخلاق و انسانیت است. مگر ما در میان طبقات حاکم چه در دوره فئودالی و چه دوران بورژوازی کسانی را که از موضع “پدرانه” به رعیت وکارگران و مردم می نگریسته اند و حتی اشک هم می افشانده اند، کم داشته و داریم؟ اینکه شالگونی می گوید وقتی خود را جای منتظری می گذارد کم می آورد، آیا دلیل می شود که جهان را و انسانیت را با قد و قواره “پدران دلسوز” مترکنیم؟!
دونوشته زیرکه در همان موقع ، پیرامون جایگاه منتظری و در پاسخ به ادعای آیت الانسان نگاشته شد:
جایگاه منتظری و بازتاب آن در میان اپوزیسیون -تقی روزبه
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2009/12/blog-post_27.html
آیت اله منتظری هم نظریه پردازولایت فقیه و هم قربانی آن!- تقی روزبه
دوسال پیش ، در برنامه خوب پنجره ای بسوی خانه پدری ، به درخواست من در باره نامه سرگشاده ای که به خانم شیرین عبادی ، همکارم محترم و وکیل شجاع ، اشاراتی نمودید وبخاطر احترامی که نسبت به خانم عبادی دارید، محتاطانه درباره آن نامه سخن گفتید. می دانم به علت مشغله های فراوان و مسائل بسیار مهمتر ، موضوع آنرا به یاد نمی آورید. جهت یاد آوری ، در آن نامه من خانم عبادی راچنین ملامت کرده بودم :
شما می فرمائید که «من مسلمانم و به مسلمانی خود افتخار می کنم » ممکن است برای ما روشن نمائید که شما از کدام اسلام سخن می گوئید و….
شما برای دفاع از حقوق شهروندی جامعه بهائیان به روایاتی از آیت اله منتظری استناد می کنید.
شما برای دفاع از « دیه زن » به نظریات فقهی ایت اله یوسف صانعی استناد می کنید.
شما می فرمائید که زن در پیش از اسلام حق تملک و تجارت نداشته است ،
شما که حتی نمی دانید که همسر پیامبر پیش از اسلام، یکی از تجار بزرگ مدینه بوده است که با قدرت پول توانست در سن ۴۰ سالگی بنیانگزار اسلام را که ۲۵ سال سن نداشت را به تملک خود درآورد و آن گرگی را که پس از مرگش به « پیامبر زنباره » مشهور شد را زن فرمانبردار تربیت کند ، قطعآ نمی دانید که همان پیامبر زن فرمانبردار در واپسین لحظات زندگی خود ، فرمود که بعد از مرگش زنان او حق ازدواج ندارند ، این در حالی بود برخی از زنان زیر ۱۸ سال سن داشتند. بنابراین شما که نه اشراف به اسلام دارید و نه به حقوق بشر چگونه خود را مدافع حقوق بشر می دانید ؟
دوست گرامی ،
همانطور که می دانید در تاریخ ۱۰ و ۱۱ سپتامیر در شهر هامبورگ کنگره سالانه سکولار دموکراتها تشکیل می شود که خوشبختانه امسال، دوستان فراوانی در آن شرکت می کنند وافتخار می کنم درآن شرکن خواهم داشت . پیشاپش در برابر دوستان سکولار دموکرات پرسشی را مطرح کرده ، که دوستان بزرگوار سکولار دموکرات ، جهت آگاهی همگان ، آنرا در سایت خود، در آن بخش که به کنگره مربوط می شود، با تصویر من و لینک سایت دگرباوران از آن یاد کرده اند که این اقدام شایسته را در راستای آزاد منشی و « ولتر گرایی » آنها ارزیابی و سپاسگزار هستم .
جانم را فدامیکنم تا تو حرفت بزنی ، هر چند که مخالف آن باشم ؛ فرانسوا ولتر
خطاب به دوستان سکولار دموکرات پرسیده ام :
آیا در ایران امروز چیزی بنام « دیانت » وجود دارد که شما خواهان جدایی آن از سیاست هستید؟ آیا تلاش شما در راستای تثبیت و تحکیم یک « اندیشه خون آشام » نیست ؟ اگر نیست ، پس تفاوت شما با این جنابان که مردم را حواله رویاهای رسولانه می کنند در کجاست ؟
با توجه به چنین مواضعی ، پی می برید که اندیشه من تا چه پایه با اسلام ، به خصوص اسلام سیاسی که بهترین میوه های آنرا در شخصیت هایی همچون بن لادن ، ملا عمر و مسعود رجوی میابیم ، دگرباورم . بر خلاف همه من خمینی و حتی خامنه ای را هرگز در ردیف چنین افرادی قرار نمی دهم ، زیرا ، نقش این دو « ابله » دراین بوده که سخنگویی تصمیم سازان در برابر عوام را بعهده بگیرند. در حالیکه مسعود رجوی از زمان آزاد شدن از زندان تا خلع سلاح کمپ اشرف در تمام تصمیم سازی ها نقش اصلی را داشته است.بنده با تائید آنچه که تا کنون شما و دیگرتحلیلگران در باره شخص رجوی و فرقه گرایی او تا پیش ازاشغال کمپ اشرف بیان داشته اید، اضافه می کنم که اگر او با همان اندیشه برایران مسلط می شد ، کاری می کرد که مردم کامبوج در مقایسه او با « پولپوت » تمام گناهان دیکتاتورجنایتکار خود را به باد فراموشی بسپارند ، که خوشبختانه چنین نشد و قدرت تصمیم سازی مسعود رجوی از بعد از خلع سلاح و ناپدید شدنش به تدریج از میان رفت ، تا اینکه با بیانات آقای ترکی فیصل برای همیشه رخت بر بست ، حتی اگر ایشان به ظن برخی زنده باشد
این سازمان که دربازسازی خود، تنها خودش نقش سازنده را ایفاء کرده است، امروزدر جهان غرب ، در زیر چشم میکروسکوبی غربی ها قراردارد. بنابراین، چنین امکانی متصور نیست که بتوانند بدون برخورداری از یک مدیریت مبتنی بر تصمیمات جمعی به حیات و تقویت خود ادامه دهد. زیرا پاریس دیگر عراق نیست، ماموران وزارت کشور فرانسه اعضای استخبارات صدام نیستند ، اداره وهماهنگی در میان هواداران که در سراسر کشورهای غربی پراکنده هستند ربطی به کمپ اشرف ندارد. جای تاسف است که بسیاری نمی دانند که حتی خانم رجوی نمی تواند در انتخاب لباس و رنگ آن بدون مشورت با صاحبنطران ، تصمیم مستقل بگیرد ، تا چه رسد که در تصیم گیریهای کلان رای مستقل خود را اعمال کند.
شاید برخی تصور کنند که فرانسویان با حمایت از سازمان ، روی نقش آینده آن در ایران حساب باز کرده اند. اما بنده با شناخت حرفه ای که از وزارت کشور فرانسه دارم و حتی در پرونده همین سازمان به دفعات مورد مشورت قرار گرفته ام ، دقیقآ می دانم که وزارت کشورفرانسه نقش سازمان مجاهدین ، بلاخص خانم مریم رجوی را فراتر از موضوع ایران جستجو می کند.
امروز کشور فرانسه شدیدآ در گیر مبارزه با افراط گری و رادیکالیزه شدن مسلمانان مقیم فرانسه خاصه فرانسویان مسلمان تباراست و در این ارتباط هزینه های بسیار هنگفت جانی و مالی پرداخت کرده است. در این راستا ، سیاستهای متعددی را اتخاذ کرده است که یکی از منطقی ترین آنها همانا تلاش در رادیکال زدیی مسلمانان است . از دیدگاه فرانسویان یکی از کسانی که می تواند نقش مهمی ایفاء نماید ، خانم مریم رجوی است، زیرا خود او، همسر یکی از افراطی ترین در میان افراط گرایان بوده است که هوادارانش در برابر وزارت همان کشور، برای آزادی مریم رجوی خود را به آتش کشیدند. برای فرانسویان آن گذشته مهم نیست ، بلکه امروز و آینده مهم است .امروزی که خانم مریم رجوی با آن پیشینه از حقوق بشر و ضدیت با تروریست سخن می گوید.
آیا، سیاستمدارانی که در سخنرانیهای خانم رجوی در کنار او می نشینند و بعضآ سخن می گویند، می توانند بدون چراغ سبز وزارت کشور دست به چنین عملی بزنند؟ آیا فرانسویان نمی دانند که مرم ایران به رغم کمترین مساعدتی به خمینی ( در آنزمان ۹۰ درصد مردم را در پشت سر داشت) تنها به صرف اجازه سکنی دادن به او در شهرکی، هنوز بسیاری فرانسه را مسبب اصلی در مصیبت وارده برآنها سرزنش می کنند . چگونه ممکن است به فردی همچون مریم رجوی که امروز حتی یک در صد هوادار در ایران ندارد، سالن های بسیار بزرگ خود را با امنیت کامل در اختیار او قراردهد تا ایشان سخنرانی کند؟ تنها کسی که این موضوع را خوب می داند، همان جمهوری اسلامی است .
اگر در کشور فرانسه ، مسلمان زاده هایی همچون خانم نجات بن کاظم مراکشی به پست وزارت آموزش و سخنگوی دولت و خانم راشیده داتی الچزایری به وزارت دادگستری و راما یاد سنگالی به مشاورت عالی حقوق بشر دست یافتند ؟ چگونه خانم مریم رجوی قادر نخواهد بود به عنوان رهبر« جنبش ضد خشونت » در میان مسلمانان شناخته نشود ؟ مگر در فرانسه و میان فرانسویان آدم قحط بوده است که آن مسلمانزاده ها به آن مقام ها دست یافتند ؟ خیر چنین نیست ، بلکه این سیاست است که چنین ایجاب می کند. کافی است که همین سه شخصیت که از آنها یاد کردم و دوستان بسیار نزدیک خانم رجوی هستند ، مشترکآ چنین در خواستی را مطرح نمایند، از آنجائیکه چنین عنوانی جنبه سیاسی دولتی ندارد ، هیچگونه نیازی به تصویب ندارد. زیرا سازمان می تواند در حمایت از این طرح میلیونها امضاء جمع آوری کند. حال اگر فرانسویان خانم مریم رجوی را به عنوان رهبر جنبش ضد خشونت به رسمیت بشناسند، آیا جمهوری اسلامی می تواند در راستای چنین نگرشی از سوی فرانسویان با آن از در مخالفت برآید ؟
من به نوبه خود هم به سازمان مجاهدین و هم به کشورهای غربی که در این راستا گام برداشته اند، تبریک می گویم و آرزوی توفیق برای همه آنها آرزو و تا آنجا پیش می روم که به رغم مخالفت سخت در برابر «روسری » که آنرا نشان از خواری و ذلت زن در برابر مرد دانسته و آنرا نماد زن ایرانی نمی دانم ، اما به مریم رجوی می گویم که در شرایط کنونی و در نقش مهمی که باید ایفاء کند، اگر روسری را از سر بردارد ، قطعآ کار خلافی خواهد بود، زیرا در شرایط حاضر در برابر زنان ایرانی قرار ندارد، بلکه در برابر زنان مسلمانی است که با پوشش های قرون وسطایی خود، زیبایی اروپا را مخدوش و با پولهای هنگفتی که برخی کشورهای خلیج فارس به پای آنها می ریزد، روز بروز رادیکالتر می شوند. حال مریم رجوی با لباسهای شیک می تواند بعنوان پاد زهر مهمی نقش آفرینی کند . من بر این باورم که هر اقدامی که بتواند خشونتگرایی را کاهش و در نهایت محو کند ، در هر رنگ و شکلی باید از آن ، استقبال کرد.
هر چند که در ارتباط با آنچه که بیان داشتم مدارک ومسنداتی را دارا هستم ، اما از بیم اینکه با پرداختن به آنها ، کسانی مرا مدافع خانم رجوی وسازمان مجاهدین ( واقع در پایگاه اشرف و در کنار مسعود رجوی ) بدانند، ترجیح داده و می دهم که در این راستا سخن نگویم ، زیرا نگاه به مریم رجوی از این زاویه هرگز برای هموطنان خوشایند نیست ، چون در چنین شرایطی ، از آن بویی بر کشیده از « منجلاب پایگاه اشرف» به مشام نمی رسد. آنها تنها آن دسته ازهوداران مجاهدین را می پسندند و تا ابد بر آن مرثیه سرایی می کنند که همانند « شهید کربلا » در خاوران بی نام و نشان دفن شده اند. آیا این نگاه همان « از بغض عمر به حب علی روی آوردن » نیست ؟ بنابراین در می یابیم که همین « حماسه خاوران » بنوعی جاودانی کردن « سازمان » از سوی کسانی است که خود را مخالف سرسخت آن می دانند، می باشد. آنها هرگز نمی گویند که حال که این جماعت خود را وارث آن حماسه جاویدان می داند که ما برای آن مرثیه سرایی می کنیم، چرا نپذیریم که آنها با چهره ای دیگر در اجتماع ظاهر شوند.
غرض من از یاد آوری منجلابی به نام « پایگاه اشرف » ، در آنست که نشان بدهم که اکثر ما ایرانیان از بر کت اموزش مبتنی بر « حادثه صحرای کربلا » ، از کودکی آموخته و می آموزیم که بجای زندگی در حال و آینده ، همواره در گذشته زندگی کنیم. این شیوه نگاه تنها منحصر به « کمپ اشرف » نیست . بلکه آنرا می توان در با لا ترین سطوح در میان روشنفکران جامعه که می توان مسئولیت واپس گرایی این جامعه را بر دوش آنها دانست ، پیدا کرد.
جهت اثبات این مدعا ، کافی است که نگاهی داشته باشیم بر حراج خانه آن پدر که شما همواره پنجره را بروی آن باز کرده و می کنید، توسط « برادران قاچاقچی » :
در خبر ها می خوانیم که سپاه پاسداران « پایگاه نوژه » را در اختیار روسها قرار داده است . در این راستا می خوانیم که وزیر دفاع می گوید : حضور نیروهای روسی ربطی به مجلس ندارد. اگر نیک بنگریم در می یابیم که « برادران قاچاقچی » با دست مبارک خود تمامیت ارضی سرزمین ما را یک بار و برای همیشه مفت و بی در دسر و با هزینه ملی همانند اقدام شاه سلطان حسین در برابر محمود افغان در اختیار روسها قرار داده اند. با شناخت زنده ای که امروز از اثرات موجودیت حضور روس ها به رهبری ولادیمیر پوتین در سوریه بدست آورده ایم بخوبی می توانیم در یابیم که او نسبت به سرزمین ما چه نقشه ای در سر دارد.
از آنجائیکه هر کسی نمی تواند نگاه کارشناسانه در این زمینه ارائه دهد ، بنابراین چنین انتظاری را باید ازروشنفکران صاحبنظری همچون آقایان پیروز مجتهد زاده و محمد امینی داشته باشند که وارد صحنه شوند و هشدارهای هوشمندانه را با استناد به وقایع تاریخی ، مردم را آگاه نمایند.
در اینجا توجه شما را به مناظره آقایان مجتهد زاده و محمد امینی که در تاریخ ۲۱ اوگوست یعنی چند روز بعد از علنی شدن حضور نیروی روس ها در پایگاه نوژه ، که در صدای آمریکا صورت گرفت، جلب می کنم :
کودتا از دو نگاه
جناب نوری زاده
این دو جناب بجای اینکه متفقآ ، تصمیم بگیرند که بحث پیرامون « منجلاب ۲۸ مرداد » را موکول و موضوع پر اهمیت حضور نظامی روس ها را مورد نقد و بررسی قرار دهند، در کمال تاسف می بینیم که آنها همان مهملاتی را که دیگر هیچ ارزشی برای هیچکس ندارد ، جز برای چنین روضه خوان های روشنفکر، مجددآ همانند دوآخوند در فیضیه قم تکرار کردند
امروز، آرزویم بر اینست که یک هموطن شیر پاک خورده ، در پاسخ به انتقاد من ، قلم بدست بگیرد و جهت تنویر افکار عمومی بنویسد که از این مناظره که یک ساعت به درازا کشید ، چه دانشی کسب کرده است ؟ تصور می کنم که اگر دو نوجوان اختلاف خود را بر سر یک جریان « گردو بازی » مطرح می کردند ، به مراتب آموزنده تر می بود تا شنیدن این تکرار مکررات . چه تفاوتی می توان یافت، میان آنها و آخوندهایی که هر سال، چند روزی را اختصاص می دهند تا حسین را از زیر خاک بیرون و تحویل « شمر ملعون » دهند تا سرش را از تن جدا کند.
حال توجه خواهید کرد، همین دو جناب پس از چندی که همه چیز از آب گذشت، آنچنان به مرثیه سرایی می پردازند و دیگران را ملامت می کنند که چرا تلاش نمی کنند تا به جزئیات این حضور آگاه شوند. رفتار این جنابان همانند کسی است که هنگامی که خانه در شعله های آتش می سوزد، بجای نجات طفل ، تمام تلاش را بر این می گذارد تا یخچال را از خانه خارج کند ، با این استدلال که اگر بعد از نابودی یخچال، دیگرغذایی نباشد، بچه چگونه می تواند به حیات خود ادامه دهد.
جناب نوری زاده ، از اینکه به قصه پردرد من عدلیه چی که از جور زمان خسته شده ام گوش دادید، سپاسگزارم . خوشخالم که شما با باز نگاه داشتن پنجره ای که به خانه پدر باز می شود ، می توانید صدای دلخراش برادران و خواهرنتان را بشنوید.
با ارادت
عبدالحمید وحیدی مدیر سایت دگرباوران
هر گونه سرکوب آزادی بیان، تجاوز به « طبیعت انسان » است
سلمتن رشدی
استقرار هواپیماهای نظامی روسیه در خاک ایران بمنظور ادامه بمباران سوریه، علاوه بر تشدید جنگ داخلی، افزایش هزینه های انسانی و ویرانی زیر ساختهای کشور مورد حمله قرار گرفته، مصداق روشن مشارکت مستقیم ایران در یک تهاجم خارجی است.
پس از پایان جنگ داخلی سوریه، متصور است که مسئولان کنونی ایران و روسیه، به اتهام نقض مفاد <قانون جنگ>، مصوبات <کنوانسیون ژنو>، ارتکاب جنایات جنگی و نسل کشی مورد پیگرد قانونی قرار گرفته و موضوع مطالبه غرامت جنگی از شور
های متبوع آنها نیز در مراجع بین الملل مطرح شود.
علاوه بر پیشینه تاریخی دشمنی، روسیه با ایران دارای اختلافهای حدود ملی در حوزه دریای خزر است و به این دلیل واگذاری
.پایگاه نظامی به آن کشور در تضاد با منافع راهبردی و تقابل با ملاحظات امنیت ملی ایران بشمار میرود
از این لحاظ، ضمن محکوم ساختن واگذاری پایگاه نظامی به هر کشور خارجی در حدود ملی ایران به هر مدت، هر شکل و هر
بهانه، مقتضی است حکومت تهران اجازه پرواز هواپیماها و موشکهای روسیه را از خاک و بر فراز آسمان ایران لغو، پرسنل نظامی و فنی آن کشور را اخراج و در اسرع وقت بر این ماجراجویی خطرناک که تشویش خاطر عمیق ملت را بر انگیخته نقطه
.پایان بگذارند
سوم شهریور ماه سال ۱۳۹۵ شمسی
سرلشگر امیر اردلان – دکتر اسدالله نصر اصفهانی استاد دانشگاه و وزیر پیشین کشور، دکتر خسرو اکمل سفیر پیشین ایران – عبدالرضا انصاری وزیر پیشین کشور- نازنین انصاری ناشر – دکتر رضا تقی زاده کنشگر سیاسی- دکتر حسن رهنوردی استاندار پیشین یزد و دبیر کمیته المپیک ایران – دکتر سیروس آموزگار محقق، وزیر پیشین اطلاعات – شعله شمس شهباز ناشر – دکتر مهدی خسروی کردستانی، دانشگاهی و عضو پیشین هیات رییسه مجلس شورای ملی – سر لشگر خلبان مهدی روحانی – پرفسور شاهین فاطمی رییس دانشگاه امریکایی اقتصاد و تجارت – شیرین طبیب زاده کنشگر سیاسی – دکتر حسین لاجوردی جامعه شناس – دکتر پرویز مینا کارشناس بین المللی نفت – دکتر حسن منصور استاد دانشگاه امریکایی تجارت و اقتصاد – دکتر علی میر فطروس محقق و نویسنده – دکتر علیرضا نوری زاده رییس مرکز تحقیقات ایران و عرب – دکتر اسماعیل نوری علا محقق و کنشگر سیاسی – دکتر کاظم ودیعی استاد دانشگاه و وزیر پیشین کار.