خانه » مقاله (برگ 55)

مقاله

احتمال یک دگرگونی سیاسی و نظامی در منطقه

نافرجام ماندن کودتای ترکیه فرصت مناسبی به رجب اردوغان داد برای تصفیه‌های گسترده در ارتش و نیروهای انتظامی، برکنار کردن سایر مخالفان در نهادهای قضایی و آموزش و پرورش و نیز رسانه‌های گروهی . همچنین اقدام به برکناری شماری از شهردارانی کرد که با رأی مردم برگزیده شده بودند.

2735

رجب اردوغان با تقلید از روح‌الله خمینی که جنگ عراق را نعمتی الهی می‌نامید، کودتا را نعمتی الهی خواند و خواهان استرداد فتح‌الله گولن از آمریکا شد به همانگونه که روح‌الله خمینی درخواست استرداد شاه را کرده بود.
برای رجب اردوغان همانگونه که گفت کودتا نعمتی الهی بود چون افزون بر تصفیه گسترده در ارتش از نظامیانی که مخالف حمایت از داعش و تجاوز به خاک سوریه بودند، برخوردار از حمایت احزاب راستگرایی شد که تا پیش از کودتا با سیاست های او موافق نبودند.
اکنون اردوغان سعی دارد نشان دهد که تنها او و دولت عدالت و توسعه است که می تواند وحدت و یکپارچگی ترکیه را حفظ کند!
پوزش خواهی از روسیه بابت سرنگون کردن جنگنده‌های آن کشور به بهانه تجاوز به حریم هوایی ترکیه، نزدیکی به جمهوری اسلامی به دنبال تغییر موضع گیری در مورد سوریه و اعلام رسمی شرکت در ائتلاف ضد داعش، نمودار سیاست های جدید رجب اردوغان است.
اینکه او تا چه حد نسبت به موضع گیری‌های سیاست خارجی پایبند و وفادار باشد آینده نشان خواهد داد. طبیعی است که اردوغان در ازاء این تغییر سیاست انتظاراتی هم از روسیه و جمهوری اسلامی و نیز بشار اسد داشته باشد.
رجب اردوغان که خود را در قامت خلیفه‌های سابق عثمانی می‌بیند و رؤیای تجدید عظمت گذشته را در سر می‌پروراند، از آغاز جنگ‌های داخلی سوریه در فکر ضمیمه کردن بخش‌های شمالی آن کشور به خاک ترکیه بود و می‌پنداشت با اسکان دادن ترکان ترکیه در این مناطق توان نظامی و قدرت چریکی پ ک کا – حزب کارگران کرد ترکیه – را کاهش خواهد داد، اکنون به این نتیجه رسیده است که سقوط اسد به این زودی‌ها امکان پذیر نیست و چشم اندازی هم برای حکومت داعش بر عراق و سوریه وجود ندارد. بمب گذاری‌ها و عملیات انتحاری اخیر داعش در کشورهای اروپایی و سایر کشورها موضع گیری‌های جهانی علیه داعش پدید آورده و ائتلافی گرچه موقت میان آمریکا و روسیه پدیدار گشته است.
از سال ۲۰۱۳ که اسد برای جلوگیری از پیشرفت داعش به کردان سوریه خود مختاری داد، نظامی به نسبه مردم سالار در این منطقه بوجود آمده است. نمایندگان گروه های سیاسی و مذهبی در شورای تصمیم گیری حضور و دخالت دارند.
فداکاری های زنان و مردان دلاور کُرد در دفاع از سرزمین مادری حماسه کوبانی را بوجود آورد و باعث شکست خفت بار داعشیان شد.
فداکاری‌ها و دلاوری‌های کُردان سوریه توجه افکار عمومی مردم صلح دوست جهان و نیز قدرت‌ها تأثیرگذار در منطقه را به خود جلب کرد.
آمریکا نیز برای ضعیف کردن داعش و جلوگیری از پیشرفت بیشتر آن، با یاری رساندن و ارسال جنگ افزار، آنان را در جنگ علیه داعش یاری داد. قدرت های غربی به ویژه آمریکا پس از ناکام ماندن در سرنگونی دولت سوریه و به قدرت رساندن حرکت‌های اسلامی مورد حمایت خود، گروه‌های آدم کش داعش را بنیان نهادند. اکنون به دلیل ترس و وحشتی که داعش در میان مردم کشورهای شان پدید آورده است، اگر هم خواهان نابودی کامل آن‌ هم نباشند، در پی تضعیف و محدود کردن قدرت آنان هستند. از این رو در رویارویی با داعش به ویژه در جنگ‌های زمینی، همکاری نیروهای فداکار و دلاور کُرد سوریه برایشان با ارزش است.
اردوغان که از تشکیل احتمالی دولت مستقل کُرد سوریه نگران شده، با اتخاذ سیاست نزدیکی به روسیه و جمهوری اسلامی و نیز اسرائیل، به مخالفت با سیاست همکاری آمریکا با کُردان سوریه بر آمده و آمریکا و ناتو را تهدید به قطع رابطه می کند.
پاسخ این تهدید را جو بایدن معاون رئیس جمهور آمریکا در مسافرت به آنکارا آشکارا اعلام کرد، مخالفت با تشکیل دولت مستقل کُرد و بازگشت آنان از منطقه غرب رودخانه فرات به شرق.
در حقیقت آمریکا در برابر تهدید اردوغان کُردها را رها کرد که نشان دهنده عمق نگرانی نزدیکی ترکیه به روسیه است.
اکنون ارتش ترکیه به بهانه مبارزه با داعش به شمال سوریه تجاوز کرده ولی هدف اصلی، سرکوب نیروهای مبارز کُرد و جلوگیری از ایجاد منطقه مستقل کُردنشین سوریه است. خبر پیاده شدن نیروهای آمریکا در این منطقه و همکاری با ارتش ترکیه را می‌توان از دو دیدگاه بررسی کرد:
۱- همکاری با ترکیه برای جلوگیری از دولت مستقل کردستان سوریه و پیشرفت نیروهای کُرد به سمت شرق فرات
۲- جلوگیری از قتل عام کُردان توسط ارتش ترکیه و جلای وطن کردن مردم
باید دید، اکنون که آمریکا با تشکیل دولت مستقل کُرد سوریه به مخالفت برخاسته و خواستار بازگشت آنان به شرق فرات شده است، موضع آینده اردوغان چه خواهد بود؟ آیا با گرفتن این امتیاز باز هم به توافق های خود با روسیه و جمهوری اسلامی پایبند و وفادار خواهد ماند؟ یا آنکه روسیه و جمهوری اسلامی تسلیم خواست های او خواهند شد؟
آنچه روشن شده، روسیه موافقت کرده از بمباران سرزمین‌هایی که در اختیار اسلامی‌های مورد حمایت آمریکا و غرب هستند خودداری کند که گویای آن است که برنامه آمریکا و متحدان آن برای سرنگونی اسد تغییر نکرده است. چه بسا جان فرماندهان نظامی خود را که برای آموزش گروه‌های اسلامی در این مناطق به سر می‌بردند در خطر می‌بیند. واقعیت‌های ماه‌های اخیر در میدان‌های جنگ در سوریه نشان داده است که وجود بشار اسد عامل مهم برای ثبات در شرایط کنونی است. آمریکا و غرب و ترکیه نیز آن را پذیرفته اند.
اکنون بحث میان طرفداران بقای اسد- روسیه و جمهوری اسلامی- و مخالفان اسد- آمریکا، و غرب و دولت های غربی- که آیا پیش از برگزاری انتخابات آزاد سراسری مردم سوریه- حتی آوارگان- اسد باید از قدرت کناره گیری کند یا پس ازآن؟
روسیه و جمهوری اسلامی می گویند با برگزاری یک انتخابات آزاد، این مردم سوریه هستند که دریک اتنخابات آزاد تصمیم خواهند گرفت که اسد برود و یا نه؟ و نه قدرت های خارجی
علت پافشاری مخالفان اسد، در کناره گیری او پیش از برگزاری انتخابات به ویژه به این دلیل است که می دانند به دلیل جنایت‌ها و آدم کشی‌های پنج سال و نیم اخیر توسط اسلامی‌های مورد حمایت غرب و آدم کشان داعش به امکان زیاد مردم به بقای بشار اسد رأی خواهند داد.
با کوتاه آمدن آمریکا در برابر خواست های اردوغان که عبارت خواهند بود از عدم تشکیل کشور مستقل کُرد سوریه، استرداد فتح الله گولن، تحمل تصفیه آرتش- ارتشی که یکی از ستون‌های استوار پیمان ناتو در شصت سال گذشته بوده – و سکوت در برابر سرکوب مخالفان و زیر پای گذاردن حقوق بشر در ترکیه. باید دید که آیا روسیه و جمهوری اسلامی و دولت سوریه متوجه شده اند که نزدیکی سیاسی اردوغان به آن‌ها موقتی و برای گرفتن امتیاز از آمریکا بوده است؟ با تجاوز ارتش ترکیه به سوریه— که مغایر اصول سازمان ملل است و با اعتراض دولت سوریه روبرو گردیده – به بهانه مبارزه با داعش و در حقیقت سرکوب و قتل عام مبارزان کُرد است چه سیاستی پیش خواهند گرفت؟
چنانچه دولت خودمختار کردنشین سوریه به دست ارتش ترکیه سقوط کند و نظامیان ترک و داعشیان منطقه را در اختیار بگیرند، دست به کشتار مردمی خواهند زد که گناهی جز دفاع از سرزمین مادری ندارند.
بی شک در صورت تسلط ارتش ترکیه و جهادیون داعش بر شمال سوریه موج تازه مهاجرت به سوی کشورهای اروپایی سرازیر خواهد شد و دشواری‌های بیشتری برای دولت‌های آن‌ها ایجاد خواهد کرد.
این امکان هم وجود دارد که در خود ترکیه سرکوب‌ها و بازداشت‌های گسترده مخالفان و آزادیخواهان و نویسندگان و روزنامه نگاران- همچون سال‌های نخست استقرار جمهوری اسلامی در ایران- باعث آوارگی و جلای وطن شدن بسیاری از ترک ها به خارج از کشور شود.
فرماندهان کُرد که دلاورانه از سرزمین مادری و نظام نوپای مردم سالار خود دفاع کرده اند و به حمایت و پشتیبانی آمریکا امیدوار و دل بسته بودند و اکنون خلاف آن را مشاهده می کنند، چه واکنشی نشان خواهند داد و چه خواهند کرد؟
با توجه به موردهای یاد شده احتمال یک دگرگونی نظامی را در پی دگرگونی‌های سیاسی در منطقه باید انتظار داشت.

عذر خواهی شاعرانه «قاضی» مرتضوی برای جنایتی که مرتکب نشد!/رضا تقی زاده

حکومت ایران در چند جبهه زیر فشار است: مشارکت ناکام در جنگ‌های نیابتی، اقتصاد اسفبار داخلی، رقابت‌های انحصارطلبانه‌ی درون رژیم، اغتشاش در استان‌های مرزی

۲۷ شهریور ۱۳۹۵

نامه عارفانه‌- شاعرانه‌ای که به نام سعید مرتضوی و به بهانه ابراز شرمندگی او در قبال جنایت روز ۱۸ تیر سال ۸۸ بازداشگاه مخوف کهریزک نوشته شده، تنها به دنبال شستن خون از دست‌های تا آرنج آلوده‌ی قاضی جانی حکومت اسلامی نیست- هدف بزرگتر نامه، شستن دامان آلوده‌ی حکومت خونخواری است که بعد از دریدن قربانیان، وقیحانه اشک تمساح می‌ریزد.

در ندامت‌نامه سعید مرتضوی نوشته شده:
«عرفه روزی است به زیبایی شب قدر و دریایی ا‌ست به وسعت بخشش الهی؛ عرفه روزی‌ است که درهای آسمان برای تضرع‌ های عاشقانه بندگان گشوده می‌شود. روزی که عارفان حق، از خیمه وجود خویش بیرون می‌آیند و با آتش شوق و اشتیاق به دعا و نیایش متوسل می‌شوند.»

2798

در جای دیگری از نامه آمده است : «تقارن سومین جلسه دادگاه در این پرونده و نوبت دفاعیات اینجانب با نهم ذی‌الحجه، روز عرفه، را به فال نیک می‌گیرم. زیرا در این تقارن ایام و مناسبت‌های دینی و الهی رمز و رازهایی است که آن را اتفاقی و بی‌حکمت و بی‌حاصل ندانسته و به برکت و فضل این ایام در گشایش قفل‌های بسته و مشکلات بیش از پیش امیدوارم.»

سعید مرتضویسعید مرتضوی مدعی است که تقارن زمان محاکمه او با یکی از روزهای تقویم قمری به دلیل حکمت الهی است و باید به فال نیک گرفته شود! کدام جانی، در کدام نظام قرون وسطایی به خاطر ارتکاب جنایت مورد محاکمه قرار می‌گیرد و با استناد به تقویم– و نه دفاعیه در برابر اتهام ارتکاب جنایت، به «گشایش قفل‌های بسته» دل می‌بندد؟

در جای دیگری از نامه که در آن قربانیان کهریزک «شهید» خوانده شده‌اند آمده است : «در زمان فتنه بزرگ سال ۱۳۸۸ انتظار به‌ حق رهبر معظم و عزیزتر از جانمان این بود که مهار اغتشاش و خنثی‌ نمودن فتنه حتی در آن شرایظ اضطراری بدون ایراد خسارت و هرگونه لطمه‌ای به شهروندان عزیر انجام شود.»

2799

احمدی مقدم مسئول وقت نیروهای انتظامی که چندی بعد از شغل خود برکنار شد، طی دیداری با خانواده روح‌الامینی، (یکی از قربانیان و از خانواده‌های خودی‌ حکومت) مدعی شده در روز پیش از ارتکاب جنایت، مرتضوی دروغگو اصرار داشت که نزدیک به دویست جوان دستگیر شده در خیابان‌ها همگی مسلح به قمه بوده‌اند، از این لحاظ «اوباش» محسوب می‌شوند و باید در کهریزک نگهداری شوند؛ زندان خوفناکی که حکومت با ابتکار احمدرضا رادان یکی از عوامل قتل‌عام‌های کردستان و جانشین فرمانده پلیس برای نگاهداری جانیان و اوباش خطرناک ایجاد کرده بود.

شگفت‌انگیز نیست که مسئولان باصطلاح قضایی «نظام مقدس» مدعی هستند در ایران زندانی سیاسی نگاهداری نمی‌شود؛ در نگاه حکومت تهران، مخالفان نظام و دگراندیشان، زندانی سیاسی محسوب نمی‌شوند- در ردیف «اوباش» قرار دارند بدون داشتن کمترین حقوق انسانی.

اهمیت جلسه نهایی محاکمه سعید مرتضوی نه در تقارن با «عرفه» که همزمانی آن با فشارهای روانی- سیاسی فزاینده‌ای است که بعد از انتشار فایل صوتی حسینعلی منتظری در دیدار با اعضای گروه مرگ– چهار مسئول اعدام‌های سال ۶۷- همه جناح‌های حکومت مدعی «عدل و رئوفت اسلامی» را نگران ساخته است. منتظری طی جلسه یاد شده و با اشاره به اعدام هزاران زندانی سیاسی سال ۶۷ اعتراف می‌کند که جمهوری اسلامی مرتکب بزرگترین جنایت علیه بشریت شده است.

مجاهدین خلق نیز که در جریان کشتارهای ۶۷ بیشترین شمار قربانیان را تحمل کردند، جمهوری اسلامی را به نسل‌کشی متهم می‌کنند.

در مظلوم‌نامه‌ای که به نام سعید مرتضوی انتشار یافته، او با وجود ابراز شرمندگی، به هیچ وجه خود را عامل جنایت معرفی نمی‌کند، و عذرخواهی او تنها به خاطر «حوادث غیر منتظره» است که بر خلاف خواسته‌ها و انتظارات رهبر عزیزش– علی خامنه‌ای، به وجود آمده و البته تا حدودی مغایر با استانداردهای عدل اسلامی حکومت بوده است.

آنطور که در نامه سعید مرتضوی دیده می‌شود، ظاهرا «حوادث کهریزک» با «چارچوب‌های عدالت‌ محور نظام مقدس جمهوری اسلامی و آرمان‌های امام (ره) و شهیدان و رهبری معظم انقلاب اسلامی سازگاری ندارد»!

تبرئه قاضی مرتضوی

نامه سعید مرتضوی، بعد از هفت سال انتظار دردناک خانواده‌های قربانیان، به گونه‌ای تنظیم شده که شاید حکم نهایی دادگاه رسیدگی به جنایتی باشد که او در کهریزک مرتکب شده. با امید و انتظاری که در نوشته مرتضوی می‌توان دید، ظاهرا به او گفته‌اند که به خاطر دفاع از «نظام مقدس» او به بند کشیده نمی‌شود و امضای ندامت‌نامه شاید کافی است!

 
2800
 
جنایات سعید مرتضوی در کهریزک محدود به قتل بی‌رحمانه چند جوان بازداشت شده نبود، چنان که پزشک بازداشتگاه، دکتر رامین پوراندرجانی نیز به دلیل افشاگری در مورد نحوه‌ی به قتل رسیدن جوان‌های زندانی، به شیوه قتل‌های سیاسی «بریا» در حکومت استالینی اتحاد شوروی سابق، به ‌صورت مشکوکی جان خود را از دست داد و صدای خانواده داغدار او گوش شنوایی در دستگاه قضایی حکومت نیافت.

این همه در حالیست که قاضی بدنام حکومت تنها جنایت کهریزک را به نام خود ثبت نکرده. تقریبا از ابتدای به کار گرفته شدن وی در دستگاه به اصطلاح قضایی حکومت، اگر از مرتضوی کلاه خواسته می‌شد، او برای اربابان خود سر می‌برد! در زمان تصدی دادگاه رسیدگی به جرایم روزنامه‌نگاران، مرتضوی حکم توقیف ده‌ها روزنامه و مجله را صادر و صد ها روزنامه‌نویس را به بند کشید.

در نتیجهی خشم کور او علیه آزادی بیان، و اعمال خشونت بدون مرز علیه دگراندیشان، ایران در ردیف خطرناک‌ترین و نامطلوب‌ترین کشورهای جهان برای اهل قلم قرار گرفته است.

در سال ۱۳۸۳ دکتر شهرام اعظم، پزشک بیمارستان بقیه الله، از تأسیسات وابسته به سپاه پاسداران، پس از خروج از ایران طی مصاحبه‌‌ای وجوه دیگری از نحوه قتل زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی– کانادایی را که در زندان اوین تحت شکنجه و تجاوز قرار گرفت و کشته شد افشا کرد.

برخلاف درخواست خانواده زهرا کاظمی و دولت کانادا، مسئولان حکومت عدل اسلامی، به منظور پرده‌پوشی جنایت سعید مرتضوی حتی حاضر به انتقال جسد وی به کانادا یا معاینه آن توسط پزشکان بی‌طرف نشده و او را با عجله در شیراز دفن کردند.

متهم اصلی در شکنجه و قتل وحشتناک زهرا کاظمی، قاضی سعید مرتضوی بود که به دلیل خوش‌خدمتی و سرسپردگی به حکومت در منصب دادستان تهران قرار گرفته بود.

با پایان دوره ریاست هاشمی شاهرودی بر قوه قضائیه و گماردن صادق لاریجانی به جای او، سعید مرتضوی از دادستانی تهران کنار گذاشته شد اما پس از چندی، به عنوان مهره سرسپرده رژیم از دولت احمدی‌نژاد سر درآورد و بدون کمترین آشنایی با حوزه ماموریت تازه، رییس سازمان تأمین اجتماعی شد.

در حکومت اسلامی مانند اداره کسب و کار خانوادگی، معیار اول انتخاب مدیران شایسته‌سالاری نیست- بلکه خودی بودن و سرسپردگی آنهاست.

در منصب تازه، سعید مرتضوی هزاران میلیارد دارایی‌های بیمه‌های اجتماعی را با بابک زنجانی، مهره خودی دیگری که خود را بسیجی اقتصادی معرفی می‌کند، در قبال گرفتن چند برگ کاغذ بی ارزش به نام چک مصالحه کرد!

در هیچ یک از موارد یاد شده، حکومت عدل اسلامی اجازه نداد انگشت اتهام به سوی فرزند طلایی رژیم نشانه رود. حال بعد از محاکمه مرتضوی پشت درهای بسته که انجام آن مدیون قرار داشتن نام عبدالحسین روح‌الامینی در ردیف «اولیای دم» است، انتظار نمی‌رود سعید مرتضوی به مجازات واقعی محکوم شود و حتی روی زندان را ببیند.

حکومت در فشار

حکومت ایران به صورت همزمان خود را در چند جبهه زیر فشار می‌بیند از جمله : مشارکت پر هزینه در جنگ‌های نیابتی چهار کشور منطقه، وضعیت اسفبار اقتصاد داخلی که یک سال پس از لغو تحریم‌ها هنوز کمترین نشانه بهبود را با خود ندارد و یادآور وضعیت اقتصادی اتحاد شوری سابق است در ۵ سال منتهی به فروپاشی، رقابت بی امان شاخه‌های قدرت برای تصاحب انحصاری منابع باقی مانده مالی کشور و کنترل دولت بعدی، گرایش استان کردستان ایران پس از آرامش نسبی به سمت و سوی جنگ مسلحانه، بخصوص بعد از اعلام حزب دمکرات کردستان مبنی بر آنچه دفاع از خود خوانده است.

حکومت مذهبی که خود را با خطر واقعی فروپاشی از درون روبرو می‌بیند، برای هر بخش از مسائل پیچیده خود راه حلی در نظر گرفته بی تناسب با ابعاد اصلی مشکلات عملا موجود.

آزاد ساختن عدنان حسن پور روزنامه‌نگار کرد، عضو هیات تحریریه «هفته نامه ناسو» که در ۵ بهمن سال۱۳۸۵ دستگیر و در خرداد ماه همان سال در دادگاهی غیر علنی به جرم «محاربه» محکوم به اعدام شده بود، پس از ده سال زندان، از گونه مسکن‌هایی است که حکومت برای التیام دردهای مردم کردستان به آن متوسل شده است.

جمهوری اسلامی شبیه تیمی است فرسوده و خسته که در میدان مقابله با حریف، حل مشکلات درونی و برآوردن انتظارات بیرونی، توان از دست داده است. ادامه حضور و تقلا در میدان و توسل اضطراری به ترفندهایی نظیر انتشار نامه سعید مرتضوی و آزادی عدنان حسن پور، بخت پیروزی تیم وامانده، علیه مشکلات را افزایش نمی دهد بلکه می‌تواند سرآغاز روندی ارزیابی شود که جمهوری اسلامی برای غلبه بر فرسودگی خود در آن گام گذاشته است. مشکل اصلی حکومت اقتدارگرای مذهبی ایران، در ماهیت آن است و تغییر ماهیت رژیم، پایان عمر آن را رقم خواهد زد.

انتشار یک نوار؛ فروپاشی تئوری «بد و بدتر»

روشنفکر/ مولفه‌ی قدرت در ایران پدیده‌ای ‌است پیچیده که با نگاهی ساده در هزارتوی آن، نمی‌توان به آسانی از زوایا و واقعیت‌های آن آگاهی یافت. اما آنچه مسلم است یک الیگارشی نظامی- مذهبی با استفاده با ابزارهای سخت و نرم بدون اینکه پاسخگوی افکار عمومی باشد، به جنایت سازمان یافته در ابعاد متفاوت، ادامه می‌دهد.

2797

طراحان این ساختار، به گونه‌ای خود را تعریف کرده‌اند که در حین رقابت سیاسی- اقتصادی به چارچوب های‌ موجود چندان آسیب نرسد. به تعبیر دیگر جناحین این ساختار به رقم اختلافات عمیق بین خود در دستیابی به مواهب سیاسی- اقتصادی، در یک چیز مشترکند و آن چیزی نیست جز سرنوشت غم‌انگیز و مشترک! در بعد از فروپاشی این سیستم. از اینرو سعی می‌کنند بازی را طوری ادامه دهند که مراتب این بازی به تغییر ماهیت جدی آن، آسیب نرساند. غافل ازاینکه اضلاع دیگری نیز، در این بازی وجود دارند که خارج از کنترل جناحین نظام می‌باشند. این اضلاع عبارتند از قدرت های خارجی و همسایگان ایران، بخش خاکستری جامعه و اپوزیسیون انحلال طلب یا سرنگونی طلب.

اگرچه اتاق فکر نظام، سعی کرده به انحای مختلف بر این زوایا که خارج از کنترل اوست تاثیر بگذارد و تاثیرات شگرفی نیز در طول این سالها بر آنها، گذاشته است. اما آنچه مسلم است این سه نیرو به راحتی در دایره اختیار ایشان، بازی نخواهند کرد.

در طول این سالها شاهد این بودیم که بعضا بطور جدی بازیگران اصلی نظام، از حدود تعریف شده بین خود، خارح گشته و به تقابل جدی با هم روی آوردند که جنبش سبز نمونه بارز آن است. اگرچه به سرعت به خود آمده و اجازه ندادند تا نیروهای خارج از نظام تاثیر مثبت خود را بر این جریان بگذارند.

اما در این شکی نیست که سه ضلع دیگرِ خارج از کنترل نظام، در سالهای پیشرو، نقش بارز و بیشتری در تحولات داخلی کشور بازی خواهند کرد. انتشار سخنان منتظری با هیات‌ِمرگ را می‌توان آغاز این رویکرد برشمرد. درز این سخنان موجب شد تا افکار عمومی ایرانیان چه در داخل و چه در خارج، اعتماد خود را به هر دو جناح نظام از دست داده و به این نتیجه برسند که هر دو جناح به یک اندازه در انجام و تداوم سازمان‌یافته جنایت و کشتار، دخیل بوده و می‌باشند. و دیگر نمی‌توان با مهندسی افکار عمومی به همین سادگی، مقبولیتی برای ایشان بازآفرید. در واقع با انتشار نوار صوتی مربوط به کشتار ۶۷، بازی جناح بد و بدتر، فروپاشید.

به دیگر سخن هزینه حمایت از جنایتکاران بسیار بالا رفته و عاملان آنها در رسانه‌های داخلی و خارجی، دیگر نمی‌توانند به آسانی مسببان این جنایات را تطهیر کنند. چراکه در غیر اینصورت می‌توان از آنها به عنوان شریک جرم، نام برد.

از اینرو فرصتی پیش آمده برای کسانی که واقعا دل در گرو ایرانی خارج از افق‌های جمهوری اسلامی، دارند. و بر این باورند که ایران را تنها باید بر اساس اراده مردم و الگوهای سکولار، باز‌آفرید. این فرصت طلایی شاید رفیع‌ترین گریزگاه برای عبور از شرایط کنونی باشد. تنها به کمی همت، گذشت و مهربانی نیاز دارد که نیروهای سیاسی تحت نام اپوزیسیون باید به آن توجه کنند و نگذارند تا بیش ازاین عوامل آشکار و پنهان جمهوری اسلامی، به تداوم حکومت ایشان، یاری رسانند.

منبع تارنمای روشنفکر

عکس های جالب و دیدنی از زندگی عجیب و غریب مردم کره شمالی

چندی پیش Artemy Lebedev، از فعالان طراحی وب، سفری به کره شمالی داشت. او عکس‌های بسیار جالبی در جریان سفرش به این کشور عجیب و غریب گرفته است؛ کشوری که حقیقتا از آن اطلاعات بسیار کمی در دسترس ذهن‌های کنجکاو است .

2760

کیم جونگ اون رهبر فعلی کره شمالی

به محض رسیدن به فرودگاه بایستی تلفن همراه‌تان را تحویل دهید، هیچ سرویس رومینگی در دسترس نیست. هیچ شخصی با تلفن همراه دیده نمی‌شود. اما استفاده از لپ‌تاپ اشکالی ندارد، به نظر می‌رسد که کره شمالی‌ها از کارت‌هایی باخبر نیستند که توانایی تبدیل لپ‌تاپ به تلفن همراه را دارد.

خبری از اینترنت نیست، تنها اینترانت وجود دارد.

2761

وقتی که به کره شمالی وارد می‌شوید به شما یک راهنما و یک راننده اختصاص می‌دهند و همیشه همراه‌تان هستند. شما نمی‌توانید خودتان هتل را ترک کنید. برنامه روزانه شامل ۲ تا ۳ بازدید تفریحی می‌شود. در هتل می‌توانید BBC، چندین شبکه از چین و همچنین شبکه NTV روسیه را مشاهده کنید.

2762

نفت تقریبا وجود ندارد بنابراین بیشتر کارها دستی انجام می‌شود.

در شهر روشنایی‌ها ساعت ۱۱ خاموش می‌شوند. شهر در شب ترسناک است. خبری از روشنایی در خیابان‌ها نیست.

در طول روز آسانسور برای ۱۵ دقیقه کار نمی‌کند.

تمام «پیونگ‌یانگ» به این شکل است. از راهنما درباره خانه‌های قدیمی پرسیدم، او گفت، پیرها دوست ندارند که به خانه‌های جدید بروند، زندگی در این خانه‌ها را می‌پسندند.

2763
در ساحل کره شمالی، سیم خاردارهای برق‌دار شده وجود دارند تا از این طریق شهروندان کره شمالی فکر شنا کردن به سرشان نزند. و البته شما اجازه عکس گرفتن هم ندارید.

2764

در حدود ۱۰ درصد از جمعیت در ارتش خدمت می کنند. عبور از سربازان غیرممکن است.

در نزدیکی مرز دو کره، جاده برای مقابله با هجوم دشمن آماده است. مکعب‌های بزرگ برای این است که با افتادن به جاده، تانک‌های دشمن را به تله بیاندازند.

2765

تنها تبلیغات در کره شمالی، تبلیغاتی برای یک ماشین است (ساخته شده با همکاری کره جنوبی) که آن را تنها در پایتخت خواهید دید.

2766

هر شهروند در کره شمالی، نشانی از «کیم ایل سونگ» بر سینه‌ی خود دارد؛ به جز کودکان و خدمتکاران که احتمالا این نشان به دلیل پوشیدن لباس کار مخفی شده است.

شما نمی‌توانید این نشان را خریداری کنید.

2767

همانطور که گفته شد، شما نمی‌توانید آزادانه در کره شمالی حرکت کنید. همه جا ایست بازرسی وجود دارد. وقتی که ماشین از ایست بازرسی عبور می‌کند، راننده چراغ می‌زند. احتمالا به این معنا است که فردی خارجی در حال عبور است.

ورودی مترو فرسوده به نظر می‌رسد.

2768

نوشته‌ایی وجود دارد که معنایش می شود: «کیم جونگ ایل» – خورشید قرن ۲۱ ام!

2769

ترن‌ها از ۴ واگن ساخته شده‌اند. درب‌ها با دست باز شده و خودکار بسته می‌شوند.

2770

ویژگی شهرها، نبود ماشین است. همه پیاده مسیر را طی می‌کنند، گاهی اوقات از تراموا و اتوبوس‌ها استفاده می‌کنند. دوچرخه نایاب و گران‌قیمت است.

روند ساخت هتلی نیز از ۱۹۹۱ متوقف شده است. توصیه شد که از نزدیک عکسی گرفته نشود، البته…

البته اشکالی ندارد که از فاصله‌ی دور این کار را انجام دهیم!

2771

کره‌ای‌ها عادت دارند در هنگام راه رفتن، دست‌هایشان را در پشت محکم کنند. به ندرت مردان لباس‌های روشن می‌پوشند.

2772

تمام خارجی‌ها را به تماشای پارک اصلی می‌برند. محلی‌ها اجازه ورود ندارند!

برخی از قوانین عجیب

سکونت مادام العمر در یک محل مگر با اجازه حکومتی!

با وجود اینکه طبیعت کره‌شمالی بسیار زیبا و دل‌انگیز است و تنوع آب و هوایی شگفت‌انگیزی دارد اما مردم این کشور در هر نقطه از این سرزمین که روزگار می‌گذرانند باید تا آخر عمر همان‌جا بمانند و حق خروج از منطقه محل سکونت خود را ندارند و اگر زمانی هوای سفر به سرشان بزند یا بخواهند برای کاری از روستا یا شهر خود خارج شوند، حتما باید اجازه حکومتی داشته باشند، در غیر این صورت قانون را شکسته‌اند و مجازات خواهند شد.

بیدار شدن رأس ساعت شش با صدای شیپور!

قوانین حاکم بر کره‌شمالی تمامی جوانب زندگی مردم را تحت کنترل قرارداده و بر تمامی بخش‌های زندگی‌شان به نوعی تاثیر گذاشته است. تقریبا ۵۰ سال است که مردم کره‌شمالی صبح‌‌ها با نواختن صدای شیپوری که راس ساعت شش به صدا درمی‌آید و از طریق بلندگو در تمام مناطق پخش می‌شود از خواب بیدار می‌شوند.
برنامه های اجباری قبل از آغاز فعالیت های روزانه!
آنها موظف هستند پیش از شروع کار روزانه، در مقابل مجسمه کیم ایل جونگ و پدر او ادای احترام کرده و سر تعظیم فرود آورند. همه مردم کره‌شمالی موظف هستند با لباس‌های رسمی خاص از منزل خارج شوند یا علامت مخصوصی روی لباس داشته باشند تا وزارت اطلاعات و امنیت این کشور از اینکه چه افرادی در حال عبور و مرور هستند، آگاهی کامل داشته باشد؛ البته کار به همین‌جا ختم نمی‌شود و آنها باید پس از رسیدن به محل کار ده دقیقه‌ای را هم باید وقت بگذارند و به سخنرانی‌های مافوق خود گوش دهند و پس از آن پنج دقیقه علیه دشمنانشان شعار بدهند. پس از انجام تمامی این کارها تازه نوبت آغاز فعالیت روزانه می‌شود و آنها می‌توانند کار خود را شروع کنند.

خدمت سربازی؛ ده سال!

در پیونگ یانگ، پایتخت کره‌شمالی، هر دو ساعت یک‌بار از بلندگوهایی که صدای بسیار قوی‌ای دارند در گوشه‌گوشه شهر مارش نظامی پخش می‌شود تا قدرت ژنرال‌های این کشور به رخ همه کشیده شود. آنها بنا بر عادتی دیرینه کیم جونگ ایل، رهبر کشور خود را ژنرال صدا می‌زنند؛ البته دادن چنین لقبی به او چندان هم بیراه نیست چراکه خدمت سربازی اجباری در این کشور گاهی به ده سال هم می‌رسد.
عدم حق استفاده از خودرو برای رفتن به محل کار!
مردم این کشور برای رفتن به محل کار خود حق استفاده از خودرو را ندارند و معمولا با دوچرخه رفت‌و‌آمد می‌کنند. استفاده از خودرو تنها مختص به بالا رتبه‌های نظامی این کشور است.

هیچ خانواده‌ای حق خواب دیدن ندارد!

پس از پایان کار و فعالیت روزانه، شب‌‌ها ساعت نه در سراسر کره‌شمالی خاموشی زده می‌شود و به این ترتیب مردم خود را برای یک روز کاری دیگر آماده می‌کنند. نکته عجیب دیگر این است که در کره‌شمالی هیچ خانواده‌ای حق خواب دیدن ندارد و اگر پدر و مادری صبح از خواب بیدار بشوند و خوابی را که شب قبل دیده‌اند تعریف کنند، فرزند آنها موظف است تا علاوه بر خوابی که والدینش دیده‌اند خواب خود را هم به نماینده وزارت اطلاعات و امنیت کشور که در کلاس‌شان حضور دارد، گزارش دهد.

عدم استقلال رسانه ها!

در کره‌شمالی هیچ رسانه خصوصی دیده نمی‌شود و ۱۲ روزنامه و ۲۰ نشریه موجود در این کشور کاملا تحت نظر دولت هستند و بی‌آنکه خبرنگاری وظیفه تهیه گزارش‌‌ها را برعهده داشته باشد، مطالب آنها را خبرهایی تشکیل می‌دهد که هر روز از وزارت اطلاعات و امنیت دریافت و دقیقا همان اطلاعات بدون کوچک‌ترین تغییری منتشر می‌شود؛ در تمام رسانه‌های کره‌شمالی، انتشار هرگونه خبر ناخوشایند در مورد کره‌شمالی در همه زمینه‌‌ها از سیاسی و اجتماعی گرفته تا اقتصادی و فرهنگی به شدت ممنوع است.
باوجود قحطی و گرسنگی، عدم پذیرش کمک‌های غذایی دیگر کشورها!
با توجه به اینکه دولت مسؤول آذوقه‌رسانی و تهیه مواد لازم به صورت کوپنی در کره‌شمالی است، درآمد ماهانه مردم بسیار ناچیز است؛ در بیشتر موارد هم نه کمک‌های دولت و نه درآمد مردم کفاف مایحتاج و نیازهای اولیه آنها را نمی‌دهد و فقر و قحطی بر بسیاری از خانواده‌های این کشور حاکم شده و سالانه چندین هزار نفر از آنها به دلیل گرسنگی جان می‌دهند.
دولت کره‌شمالی با وجود نیازهای شدیدی که به کمک‌های غذایی دیگر کشورها دارد اما به خاطر اینکه معتقد است این غذاها روی طرز فکر مردم اثرات سوء دارد و برای اینکه از آلودگی فرهنگی که نتیجه مصرف این غذاهاست در امان بماند، از پذیرفتن آن سر باز می‌زند. شدت قحطی و گرسنگی در این کشور به حدی‌ است که سازمان تغذیه جهانی وابسته به سازمان ملل در این‌باره به شدت هشدار داده است.
ممنوعیت ورود هرگونه خبرنگار و عکاس به کره شمالی!
مسؤولان این کشور نه‌تنها از پذیرفتن هرگونه کمک امتناع می‌کنند بلکه ورود هرگونه خبرنگار و عکاس را هم به کره‌شمالی ممنوع کرده‌اند؛ البته نه‌تنها ورود اصحاب رسانه به این کشور ممنوع است

مرگ و تیرباران سرنوشت شهروندان تماس گیرنده با تلفن به خارج!

خروج شهروندان کره‌ای هم از کشورشان به شدت کنترل می‌شود و اگر شخصی بخواهد به دنیای بیرون از کره قدم بگذارد به عنوان عامل دشمن دستگیر می‌شود؛ این قانون آنقدر سختگیرانه در این کشور به اجرا درمی‌آید که اگر فردی حتی از طریق تلفن با خارج از کشور تماس برقرار کند، ممکن است سرنوشتی جز مرگ و تیرباران در انتظارش نباشد؛ به عنوان مثال در ماه مارس امسال یک شهروند کره‌شمالی که در یکی از شرکت‌های نظامی کره‌شمالی مشغول به کار بود با تلفن همراه خود با یکی از دوستانش که در سال ۲۰۰۱ به سئول پایتخت کره‌جنوبی گریخته بود، تماس گرفت و در مورد قیمت برنج و شرایط زندگی در کره‌شمالی با او صحبت کرد؛ این کار او از طرف دولت تخطی از قوانین تلقی شد و در نتیجه حکمی جز اعدام برای او صادر نشد. این درحالی است که مدتی بعد خبرگزاری یون‌‌هاپ، مرگ فرد خاطی به نام جونگ را تایید کرد و گفت این شهروند اولین فرد در کره‌شمالی است که به دلیل تماس با خارج از کشور اعدام شده، اما جزئیات بیشتری از این ماجرا منتشر نکرد.
در کره‌شمالی فقط یک شرکت مخابراتی تلفن همراه که منطقه پایتخت، پیونگ یانگ، را پوشش می‌دهد مشغول به فعالیت است. مشترکان این شرکت مخابراتی حق استفاده از خدمات این شرکت برای تماس با خارج را ندارند. در نتیجه بسیاری از شهروندان کره‌شمالی برای تماس با بستگان و اقوام خود که در خارج از این کشور زندگی می‌کنند از تلفن‌های همراهی که به طور غیرقانونی از چین به کره‌شمالی وارد شده‌اند، استفاده می‌کنند.

شرط ازدواج؛ رضایت وزارت اطلاعات آری، رضایت خانواده خیر!

اگر پسر و دختری در کره‌شمالی قصد ازدواج با یکدیگر را داشته باشند، رضایت خانواده آنها هیچ نقشی در این ازدواج ندارد بلکه این وزارت اطلاعات و امنیت این کشور است که صلاحیت ازدواج این دو نفر را صادر می‌کند. به این ترتیب که هم پسر و هم دختر باید یک گزارش کامل از نحوه آشنایی، میزان علاقه، علت آشنایی و … را به وزارت امنیت ارائه بدهند. پس از این مرحله و بررسی‌های لازم و شناسایی تمامی اقوام دختر و پسر برای آنها قرار مصاحبه صادر می‌شود و پس از حضور دختر و پسر و پاسخ دادن به سوال‌های خاص اگر مورد مشکوکی دیده نشود، اجازه ازدواج آنها صادر می‌شود.

ایران درّودی:عارفی درمکاشفهء رنگ ها/علی میرفطروس

بیداری ها وبیقراری ها(۹)

۱۳

شهریور۱۳۹۵=۳سپتامبر۲۰۱۶

پس ازمدّت ها،دیشب-باردیگر- فیلم مستند«ایران درّودی؛نقاش لحظه های اثیری»را دیدم.این چهارمین فیلم مستند بهمن مقصودلو دربارهء شخصیّت های هنری وفرهنگی ایران است.فیلم های قبلی او:«اردشیر محصص و صورتک‌هایش»(۱۹۷۲)،«احمدشاملو:شاعر بزرگ آزادی» (۱۹۹۸)،«احمدمحمود،نویسنده انسان‌گرا» (۲۰۰۴ )بااستقبال خوبی روبرو شده بود،فیلم«ایران درّودی…»-امّا-چه ازنظرمحتوا و سیرمنطقی رویدادها و چه ازنظرکیفیّت فیلمبرداری،رنگ و نورپردازی دارای غنای بیشتری است.این فیلم مستند حاصل چندسال کاربهمن مقصولو است که درروزهای پایانی آن،من نیزشاهدتلاش های وی درپاریس برای به انجام رساندن آن بودم،و این فرصتی بودتا با«ایران»ملاقات وگفتگوهائی داشته باشم:عاشقی جان شیفته که باوجود جایگاه بلندش درهنرایران وجهان،تواضع و فروتنی اش برایم ستایش انگیزبود.

-«نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم.همه کس و همه چیز را متعلّق به خود دانستم.امروز -تهی از خود خواهی و تصاحب‌ها- تنها مالک تنهایی خویشم.نگاهی عاشقانه به زندگی دارم.عدم حضورم را اعلام می‌کنم.این است نظام عشق… هیچکس نبودن».

این سخنِ«ایران»یادآورِسخنِ عارف بزرگ و همولایتی خراسانی اش-ابوسعیدابو الخیر-است که در معرفی خویش گفته بود:«هیچکس بن هیچکس».(اسرارالتوحید،بامقدّمه وتعلیقات شفیعی کدکنی،ج۱،ص۲۶۵).

 
2749
 

ایران درّودی

اوّلین نقاشی ایران درّودی-بانام«سیاوش»- دراوایل سال های ۵۰-برروی جلدمجلهء تماشا مرا غافلگیرکرده بود:بیان یک حماسهء تراژیک درخط ورنگ.نمی دانم که این نقاشی تا چه حد متاثّراز«سوگ سیاوشِ»شاهرخِ مسکوب(۱۳۵۰) بود،امّا مرا -به شدّت-تکان داده بود.

نقاشی های ایران درّودی مارابه تماشای تاریخ و فرهنگ ایران می بَرَد،واگربدانیم که واژهء«تماشا»مشتق ازکلمهء«مشی»(راه رفتن) است،آنگاه درمی یابیم که نگاه کردن به تابلوهای ایران درّودی نوعی سیر و سیاحت همراهِ باسلوک و تآمّل است،هم ازاین روست که تماشاگردربرابرهرتابلو،متوقّف و متفکر می مانَد.نقاشی های او«شبیه سازیِ»واقعیّت هانیست بلکه ایران درّودی نقّاش فضاهای سوررئال بربسترِ واقعیّت هااست.

ایران درّودی باتاریخ وفرهنگ وعرفان ایران پیوندی عمیق و-همانندمانیِ نقّاش-«نور»درذهن و ضمیرهنرمندانه اش، حضوری مستمردارد واگربدانیم که دربینش باستانی ایرانیان،رنگ را نخستین دختر«نور»می شناختندآنگاه،تابش رنگها وحضور پله هائی که به نور و بلور می رسند،معنا و مفهومی خاص می یابندوبقول مولانا:

پلّه پلّه تاملاقات خدا(نور)

بسیاری ازتابلوهای ایران،نمودارِجوانه های جوانِ جان های شعله ور از عشق است که درفضای اثیری به بلورهای نور و روشنائیِ جاوید می رسند.بنابراین می توان گفت که تابلوهای ایران درودی،مکاشفهء عارفانهء رنگهاست.دراین مکاشفهء چندصدائی وچندصورتی است که ایران درّودی از«چشم شنوا» یادمی کند.

نقاشی های درّودی سرزمینی است که باهمهء تطاول ها و تاراج ها و خونریزی ها و خشکسالی ها یش«ازاینگونه رُستن» را تصویرمی کند.

2747

ازاینگونه رُستن

مابانقاشی هایش زمستان تاریخ وفرهنگ ایران(تابلوی تخت جمشید یخ زده دربعدازانقلاب)را تجربه می کنیم ،باتابلوی«نفت»،به تطاول و تاراج «رگ های زمین، رگ های ما»دست می یازیم،با«باران نور»به کشف وشهودی عارفانه وعاشقانه می رسیم و…باتابلوی«سیاوش»درظلمات ظالم زمزمه می کنیم:

شاهِ ترکان سخن مدّعیان می شنوَد

شرمش ازمظلمهء خون سیاوُشش باد!

2748
زمستان

درّودی می گوید:«تخت جمشید نبض تاریخ من است» وازاین رو،تکرارنمادتخت جمشید دربیشترتابلوهای وی نشان دهندهء تداوم وماندگاریِ تاریخ وفرهنگ ایران است حتّی در دورانی که«کسانی در باغچه‌ها سنگِ دل شان را می‌کارند».ازاین نظر می توان ایران درّودی را ایرانی ترین زنِ نقّاش درتمام تاریخ معاصرایران نامید.

فیلم«ایران درّودی…»درعین حال،روایت تاریخ ۷۰-۸۰سالهء ایران است که ازجنگ جهانی دوم آغازمی شودوتا زمان حال گسترش می یابد.بنابراین،فیلم بهمن مقصودلو،سَیرِ تثبیتِ وجود و حضور زن ِایرانی درتاریخ معاصرایران نیز هست که ایران درّودی یکی ازنمایندگان برجستهء آن به شمارمی رود.
بهمن مقصودلو

بهمن مقصودلو با کارنامهء قلمی وهنری اش درعرصهء سینما وخصوصاً با فیلم مستند«ایران درّودی…»نشان داده که دارای ظرفیّت های بسیاری درکشف و ضبط گنجینه های هنری و فرهنگی ما است.

دست ودلش سرشار باد!

2745
بهمن مقصودلو

استادابراهیم پورداود و ایران‌شناسی/علی میرفطروس

2743

استادابراهیم پورداوود از بزرگ‌ترین دانشمندان ایرانی است که در نشر فرهنگ، زبان و ادبیات پیش از اسلام، اشتیاق نشان داد و سال‌های سال به پژوهش و کاوش در آن پرداخت.

 

 

ایشان در سحرگاه آدینه ۲۰ بهمن ۱۲۶۴ خورشیدی در سبزه میدان رشت در خانه‌ای که تا چند سال پیش دبستان عنصری نام داشت، تولد یافت. در شش‌سالگی به مکتب‌خانه‌ای فرستاده شد که پدرش برای تربیت فرزندان خود برپا کرده بود. پس از آن به مدرسۀ علمیۀ «حاج حسن» به مدیریت سیدعبدالرحیم خلخالی در مسجد صالح‌آباد رفت.

در سال ۱۲۸۳ به اتفاق برادرش سلیمان و استادش سیدعبدالرحیم خلخالی وارد تهران شد و به تحصیل طب پرداخت و نزد محمدحسین‌خان سلطان الفلاسفه، قانون ابن سینا، شرح اسباب و شرح نفیسی را فراگرفت؛ اما پس از مدتی طب را رها کرد و از راه بغداد به بیروت رفت و در مدرسۀ آمریکایی‌ها زبان و ادبیات فرانسه را آموخت؛ پس از دوسال‌ونیم به ایران بازگشت و در شعبان ۱۳۲۸ قمری به اروپا رفت و فرانسه را برای اقامت و تحصیل گزید. نخست در دبیرستان شهر بووه و پس از آن در دانشگاه پاریس حقوق آموخت. در هنگام جنگ جهانی به همراه علامه قزوینی، مهدی ملک‌زاده و اشرف‌زادۀ تبریزی روزنامۀ «ایرانشهر» را به قصد مبارزه با روس و انگلیس در جمادی‌الاول سال ۱۳۳۲ قمری منتشر کرد. پس از شش ماه از پاریس به بغداد رفت و در آنجا ساکن شد و روزنامۀ «رستخیز» را منتشر کرد که پس از انتشار چند شماره، عراق توسط انگلیس اشغال شد و او از بغداد به کرمانشاه رفت و در آن شهر چند شمارۀ «رستخیز» را منتشر کرد.

بعد از مدتی و با نفوذ و گسترش انگلیس بر منطقه به آلمان رفت و در برلین ساکن شد. در سال ۱۳۰۲ خورشیدی به ایران بازگشت و پس از دو سال سکونت در ایران در سال ۱۳۰۴ به دعوت پارسیان هند به آن کشور رفت و به مدت دو سال به مطالعۀ فرهنگ و تمدن ایران باستان همت گماشت و تفسیر اوستا را آغاز کرد. پس از چند سال سکونت در اروپا و هند در سال ۱۳۱۷ برای اقامت دائم در وطن وارد تهران شد و در دانشگاه تهران به تدریس «تاریخ تمدن ایران پیش از اسلام» و «زبان اوستا» پرداخت و نیز به عضویت پیوستۀ فرهنگستان ایران درآمد. او سرانجام در سحرگاه روز یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۴۷ در ۸۳سالگی جهان را بدرود حیات گفت و در آرامگاه خانوادگی‌اش در رشت به خاک سپرده شد.

گزارش گات‌ها، پوراندخت‌نامه (دیوان اشعار)، یزدگرد شهریار (منظومه)، ایرانشاه، فرهنگ ایران باستان، هرمزدنامه، آناهیتا، خوزستانما و … از کتاب‌های زنده‌یاد پورداود هستند.

در این کتاب در پنج فصل به زندگی و آثار زنده‌یاد ابراهیم پورداود پرداخته شده است. در فصل اول زندگی‌نامه و آثار او آورده شده است. از مطالب خواندنی این فصل مقاله‌ای با عنوان «ابراهیم پورداود» است که از ایرج افشار آورده شده و او در این مقاله به تفصیل دربارۀ ایشان سخن گفته است. در قسمتی از این گفتار آمده است: «بی‌گمان در کشور ما تنها دو‌سه تن را توان یافت که در کار خود پرکارند و پرمایه و بی‌توقع و یکی از آنها پورداود می‌باشد. دیگران نام‌خواه و نان‌خواره‌اند. همه چیز را برای ارضای آرزوها و امیال خویش می‌جویند و چون نامور شدند، از کار خود دست می‌شویند و تنها به همان خودپسندی دیرین و فطری دل خوش می‌کنند؛ اما او چنین نیست». (ص ۲۱(

فصل دوم با عنوان «کلیات» دربردارندۀ ۲۳ مقاله و یادداشت دربارۀ پورداود و آثار اوست. در مقاله‌ای به قلم رضا نوزاد با عنوان «اوستادی روزنامه‌نگار و روزنامه‌نگاری اوستاد» به جنبۀ روزنامه‌نگاری پورداود پرداخته شده است. در این مقاله می‌خوانیم: «چندوجهی وبدن و در هر وجه به کمال راه پردن، از جمله خصایص بزرگان و اساتیدی همچون استاد ابراهیم پورداود می‌باشد. استاد بی‌بدیلی که جدای از بازگردانی متن کهن‌ترین کتاب دینی ایرانی ـ اوستا ـ به فارسی و کتاب‌های مرتبط با آن، در تألیف فرهنگ و تاریخ ایران باستان و سرودن شعر و نوشتن مقالات ادبی و تاریخی و …. نیز سرآمد همگنان بود. یکی از وجوه پورداود روزنامه‌نگاری اوست که کمتر مورد دقت و بازبینی قرار گرفته است. استاد در مدت شش سال و مابین حدود بیست‌وپنج تا سی‌سالگی گام‌هایی در روزنامه‌نگاری برداشته بود که در این مختصر به ایجاز در این‌باره نوشته می‌شود». (ص ۱۸۱)

در فصل سوم نه مقاله به عنوان منتخبی از مقالات پورداود آورده شده است که به ترتیب عبارتند از: میهن، پرچم، نام‌های دوازده ماه، پول، برنج، سراجه و البرز، چهارشنبه‌سوری، پیش‌گفتار بر کتاب فرهنگ مرعشی و مؤخره.

فصول چهارم و پنجم نیز اختصاص یافته است به اسناد و تصاویری از استاد پورداود.

فهرست مطالب کتاب:

فصل اول: زندگی‌نامه و سالشمار و آثار

فصل دوم: کلیات

فصل سوم: برگزیده مقالات استاد پورداود

فصل چهارم: اسناد

فصل پنجم: عکس‌ها و تصاویر

مشخّصات کتاب:عباسی، هوشنگ، استاد ابراهیم پورداود و ایران‌شناسی، تهران، آوای کلار، ۳۹۶ صفحه، شمارگان: ۱۲۰۰ نسخه، ۱۳۹۵.

منبع: کتابخانۀ تخصصی ادبیات

آئینهء زوال وانحطاط ایران!/علی میرفطروس

2742

بیداری ها و بیقراری ها(۱۰)

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.

 

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.

این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند ***

۳شنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۵=۶سپتامبر۲۰۱۶

درسال۱۳۵۷ به همراه دوست عزیزم دکتر صدرالاشرافی به دیدارنویسندهء فاضل و مُصحّح معروف-محمدمشیری- رفته بودم؛آذربایجانیِ آذر به جانی که شورِملّی را بافرهنگدوستی وفرزانگی باهم داشت.ارمغان آن دیدار کتاب «رستم التواریخ»تالیف محمد هاشم آصف-معروف به«رستم الحکما»بودکه به همّت محمدمشیری درسال ۱۳۵۲ منتشرشده بود.پس ازگذشت سال ها ازانتشاراین کتاب،بازخوانی و شباهت های موضوعی آن بامسائل ومصائب امروزایران برایم حیرت انگیز بود:آئینهء زوال وانحطاط ایران کنونی!

واقعیّت اینست که بااقتدارروحانیّت شیعه درایران،میهن ما-بارها-به جنگ های خانمانسوزکشانده شده وازاین طریق،خسارات عظیمی به منافع ملّی وتمامیّت ارضی ایران واردگردیده است،حملهء محمودافغان (در دوران سلطان حسین صفوی)،جنگ های ایران و روس و عقدقراردادهای گلستان و ترکمانچای (درزمان فتحعلیشاه قاجار)وجنگ ایران و عراق(درآغاز جمهوری اسلامی)نمونه هائی ازآن است.

مؤلف«رستم التواریخ»،محمد هاشم آصف،درزمان حکومت سلطان حسین صفوی می زیست و بعنوان شاهدوناظرعینی،اوضاع ناگوارِسیاسی-اجتماعی ودینی آن دوران را تصویر کرده است؛دورانی که رواج خرافات مذهبی،بی مسئولیتی اجتماعی،انحطاط اخلاقی،زوال فرهنگ عمومی واختلافات سُنّی وشیعه،کشورما رابه تباهی و فروپاشی کامل کشانده بود.

درکتاب«تاریخ درادبیّات»نشان داده ایم که درسلطنت شاه عبّاس کبیر (۱۵۸۷-۱۶۲۹میلادی)باتقویت سیاستمداران ایرانی تبارِ گرجی و تاجیک درمقابل فقهای آمده از نواحی عربی (جبَل عامل لبنان و…)،ایران،دورانی ازتجدّدگرائی،آبادانی،رشداقتصادی و رفاه و امنیّت عمومی راتجربه کرده بود،امّا،این بهارِکوتاهِ ترقی وتجدّد و آن پایتخت شاد و شکوهمند(اصفهان) باسلطهء مطلقهء روحانیون شیعه و«خَرصالحان و زُهّادِِبی معرفت»درزمان سلطان حسین صفوی(معروف به«مُلّاحسین»)رو به ویرانی و پریشانی گذاشت و بقول مؤلف«رستم التواریخ»:«خورشیدِ رخشانِ نصف جهان»،به«ماهِ مُنخسِف»وبه«ماتمکـده ای دردمنـد»تبدبل شد(صص-۷۱-۷۲و۱۹۴).رَوَنداین فروپاشی و انحطاط اجتماعی سال ها پیش ازحکومت سلطان حسین آغازشده بودبطوریکه شاعربزرگ آن عصر-صائب تبریزی-سال ها پیش از آن نسبت به حضور و حاکمیّت«دست ودهن آب کشان»(آخوندها) هشدارداده بود:

برحذرباش که این دست ودهن آب کشان-

خانمانسوزتر از سیل بلا می باشند

*

تا از این بعد چه ازپرده برآید،کامروز-

دُورِپرواریِ عمّامه وقُطرِشکم است

*

عقل و فِطنت به جُوی نستانند

دُور،دُورِشکم ودستاراست

طبق برخی تألیفات ملّا محمدباقرمجلسی،علمای شیعه به سلطان حسین صفوی تلقین کرده بودندکه«حکومت صفوی تاظهورامام زمان،باقی و برقرارخواهدماند»،ازاین رو:

-«اعیان و اکابر و اشراف و سرهنگان چنان ازشرابِ نخوت وغرور،مست شده بودندکه هریک-مانندفرعون-دَم ازتبختروتکبّروعُُجب وجاه وجلال می زدند»(ص۸۹).

رواج خرافات دینی چنان بودکه به روایت«رستم التواریخ»:

-«امورخَرصالحی و زاهدی چنان بالاگرفت [که]امورعقلیّه وکارهای موافقِ حکمت و تدبیرِدرامور نیست ونابودگردید»(ص۹۸).

این امرباعث شدتاافرادنادان،سودجو و «مقدّس نما»به مقام های مهم گمارده شوند و رشوه گیری،اختلاس ومصادرهء اموال مردم به شیوهءرایجِ حاکمان تبدیل گردد.درکتاب«رستم التواریخ»ما چهرهء شیخ مصباح یزدی، شیخ احمدجنّتی،شیخ احمدخاتمی،شیخ صادق لاریجانی،شیخ محمدیزدی،عَلَم الهُدی،الله کرَم،سردارنقدی،سرلشکرفیروزآبادی،محسن رفیقدوست ودیگران را به خوبی مشاهدمی کنیم،چنانکه دربارهء«سیدالله خان»(حاکم اصفهان)می خوانیم:

-«ازمرتبهء علّافی به انبارداری وازانبارداری به کدخدائی وازکدخدائی به حکومت رسید…چنان تسلّطی یافت که هرچه دلش می خواست ازقوّ به فعل درمی آوُرد[ازجمله]دفترهای هزارسالهء ایران راکه درسرای جهانشاهی…بوده،همه رابه یراق آتشبازی صرف نمود…وکتابخانهء مبارکه را به بادِفنادادوسررشتهء حساب را از دست اهل ایران گم نمود و احتساب راازایران برانداخت»(ص۲۱۰).

صائب تبریزی -درآستانهء ظهور آن تباهی و سلطهء وحشت بزرگ– شرایط اجتماعی راچنین تصویرکردکه گوئی ازروزگارِکنونیِ ما سخن می گفت:

زدشمن روی می کردندپنهان پیش ازاین مردم

شونداکنون ز وحشت،دوستان ازدوستان پنهان

*

روشندلی نمانددراین باغ و بوستان

باخودمگرچوآب روان گفتگوکنم

*

چنان ناسازگاری،عام شددرروزگارما

که طفل ازشیرمادر،استخوان اندرگلودارد

درآن شرایط نابسامان سیاسی-اجتماعی،وقتی محمودافغانِ سُنّی مذهب درسودای حمله به اصفهان بود،در دربارصفوی،علمای شیعه به شاه سلطان حسین می گفتند:

-«این نابخردِ کافر[محمودافغان] چگونه جرأت و جسارتِ دست درازی به ملک صاحب الزمان دارد؟! الساعه با خواندن وِرد و دُعا او را دود هوا می کنیم…».(جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص۱۴۰).

۶ماه بعد،پس ازمحاصرهء ۶ماههء اصفهان و قحط و غلا و تلفات گسترده*باورودمحمودافغان به اصفهان،حکومت امام زمانیِ«سرهنگان»و«زُهّادِِبی معرفت و خَرصالحان بی کیاست»،دودِهواشد…

اظهارات جنگ افروزانهء اخیرآیت الله خامنه ای علیه«شجرهء‌ خبیثهء‌ ملعونهء آل سعود»(دوشنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۵=۵سپتامبر)،تحریکات نیروی دریائی سپاه پاسداران علیه نیروهای آمریکائی درخلیج فارس وتراکمِ رو به انفجارِنفرت و نفرینِ اقشار و اقوام مختلف،بی خبری یاتجاهلِ حیرت انگیزآیت الله خامنه ای،تلقینات اطرافیان وی در«بیت رهبری»وسخنانِ«سرهنگان»و«زُهّاد ِبی معرفت و خَرصالحان بی کیاست»،مرابه یادِ مندرجات«رستم التواریخ» و شباهت حیرت انگیزِ آن باشرایط اجتماعی-سیاسیِ امروزایران انداخت وازخودپرسیدم:

-بااین افاضات،القائات،جنگ افروزی ها،بی دبیری ها و بی خبری ها آیا ایران ما-باردیگر-درهجوم بیگانگان،«دود هوا»خواهدشد؟

همانطورکه دربارهء پیشنهادآقای حسن روحانی-نوشته ام،برای عبور ازاین بن بستِ هولناک،تنهاراهِ ممکن،مناسب و مسالمت آمیز،انجام رفراندوم یاهمه پرسیِ آزاداست(البتّه نه زیرنظریادرچهاچوب قوانین جمهوری اسلامی بلکه تحت نظرمحافل ملّی وبین المللی).طرح این شعار وتبلیغ وترویج آن درسطح ملّی و بین المللی وظیفهء عاجل همهء رهبران سیاسی وروشنفکران ایران درداخل وخارج ازکشوراست.

*-مورخین دراین باره گزارش های هولناکی داده اند،ازجمله نگاه کنیدبه:مجمع التواریخ،مرعشی صفوی،۵۱؛لارنس لکهارت،انقراض دولت سلسلهء صفویه،ص۱۹۳؛جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص۱۴۵؛سقوط اصفهان،به روایت کروسینسکی،بازنویسی سیدجوادطباطبائی،صص۵۱-۶۶

عیسی پژمان رئیس اداره ۷ ساواک ( بررسی اطلاعات) و رئیس اطلاعات شهربانی کشور و مشاور حسن پاکروان درگذشت /عرفان قانعی‌فرد / پژوهشگر تاریخ معاصر

2688

عیسی پژمان، فرزند عبدالله و متولد ۱۳۰۳سنندج و سرلشکر بیگلری، پسر عمه مادرش بود. از دبیرستان نظام کرمانشاه، به دانشکده افسری رفت و در ۱۳۲۲ فارغ التحصیل شد اما با آغاز فعالیت کمونیست‌ها، توجه پژمان جلب می‌شود و موضوع را به فرمانده‌اش – مصطفی امجدی – اطلاع می‌دهد و به دستور وی، مسکوت قضیه را تعقیب می‌کند. سپس به رکن ۲ نزد سرهنگ اخوی و سرلشکر ضرغام معرفی می‌شود و در شاخه دانشجویان دانشکده افسری نفوذ می‌یابد. بعد از فرار گروه کمونیستی از دانشکده به آذربایجان، پژمان به همراه افراد مزبور در کاروانسرا سنگی دستگیر می‌شود. یک ماه زندان انفرادی به دلیل ارتباط با حزب توده و سپس اخراج از دانشکده. با تشویق آریانا به تماس با اخوی و دیدار با رزم‌آرا موفق شد و به رزم‌آرا گفت: «به مملکتم خدمت کرده‌ام و یک فرد کمونیست مصلحتی بوده‌ام»، وقتی رزم آرا دید عامل نفوذی در این حزب – به نفع حکومت پهلوی – بوده، مجددا به خدمت فرا می‌خواند و می‌خواهد که به جای درجه افسری، با درجه استواری به جنوب اعزام و به نیروی سرتیپ هوشمند افشار بپیوندد تا ارتقا درجه یابد. با نامه حسن اخوی و آریانا به آباده می‌رود و در گردان توپخانه به فرماندهی یکی از دسته‌های آتش‌بار منصوب و بعد با درجه ستوان دومی به شیراز منتقل می‌شود. در ارتش و جنگ فارس، افسر توپخانه بود و با اخذ درجه و نشان، تشویق می‌شود. پنج‌سال در شیراز و پنج سال در کازرون – به‌عنوان رییس دژبان، مدیر ورزش تیپ، منشی دادگاه نظامی، فرمانده دسته آتشبار–ماند.

با کمک اخوی- معاون ستاد ارتش- قبل از ۲۸مرداد۱۳۳۲ به تهران فراخوانده می‌شود و پس از کودتا، به درجه سروانی می‌رسد و نشان درجه۱ رستاخیر را دریافت می‌کند و پس از یک سال از کازرون به تهران منتقل و به فرماندهی آتش‌بار تیپ۱پادگان مرکز منصوب می‌شود. با تشکیل فرمانداری نظامی، اخوی وی را به مبصر معرفی و بازجوی رکن ۲ ستاد می‌شود.
در اسفند ماه ۱۳۳۵ توسط سرتیپ محمد انصاری به پاکروان معرفی می‌شود و جزو نخستین افسرانی است که با تاسیس ساواک به سرتیپ علوی‌کیا معرفی می‌شود و در اداره خارجی ساواک نزد سرهنگ دکتر پاشایی وسپس در بخش کردستان فعالیت می‌کند و پس از مدتی به عنوان مسوول این بخش، منصوب شد. در ۱۳۳۶ پس از انتقال به ساواک تا ۱۳۴۸، مسوولیت‌هایی – نمایندگی ساواک در عراق، معاون اداره بررسی اطلاعات خارجی، معاون وابسته نظامی در عراق- داشته و مدتی هم به عنوان استاد ساواک تدریس کرد.

قبل از کودتای ۱۹۵۸ قاسم، با دستور بختیار به کردستان مسافرت کرد و با لباس غیرنظامی وارد عراق شد و هنگام کودتا، در عراق به سر می‌برد. پس از مامور شدن به عراق، از شهرهای کردستان ترکیه، سوریه، عراق و فعالان سیاسی آنها دیدار کرد. با پیشنهاد او روزنامه کردستان در ایران منتشر و در رادیو و تلویزیون هم برنامه‌ای به زبان کردی تاسیس و بعد در حزب دموکرات کردستان عراق، هم روزنامه و رادیو کردی تاسیس شد.
بعدها اداره سوم ساواک، قصد داشت که در ارتباط با تیمور بختیار و حزب توده برنامه‌هایی انجام دهد، از عراق فرا ‌خوانده و مجبور به ترک پست و انتقال به اداره هفتم – کل بررسی‌های اطلاعات – می‌شود تا برای شاه، بولتن خبری تهیه کند و در ۱۳۴۸ از ساواک منفک و به شهربانی منتقل شد و مدتی ریاست اطلاعات شهربانی را برعهده داشت و بنا به اختلافات نصیری و مبصر و آمدن تیمسار صدری برکنار شده و با بازگشت او به ساواک موافقت نمی‌شود.

2689
او در ۱۳۵۱ با درجه سرهنگی بازنشسته می‌شود و خودش معتقد است نصیری و جناح‌اش مانع درجه تیمساری وی شدند. امام جمعه تهران موضوع را به شاه می‌گوید و به همکاری با حسن پاکروان – مشاور سیاسی شاه – دعوت می‌شود و به عنوان بازرس دولت در وزارت تعاون – ایام و لیان – و کارمند آستان قدس وابسته به دربار مشغول شد. (که پژمان معتقد است با پاکروان همکاری اطلاعاتی داشته و این نوعی پوشش بوده). بعد از بازنشستگی و خروج از ساواک، از ۱۳۵۱ همچنان با کردهای عراق –یدالله فیلی، احمد، طالبانی و طوایف جاف ارتباط داشت و به همین دلیل ساواک به وی اعلام می‌کند که برکنار شده و مخالف ارتباط وی با کردهاست و اخطار می‌کنند که حق دخالت ندارد اما وی همچنان به ارتباطات خود ادامه می‌دهد. در ۱۳۵۴ در اروپا با سران کرد –دکتر کمال فواد، ابراهیم احمد– دیدار می‌کند اما با ورود به کشور، توسط ساواک دستگیر می‌شود و در بازجویی می‌گوید از طرف شاه ماموریت محرمانه داشته است. در سال‌های تصدی مسوولیت در عراق، ملاقات‌های تیمور بختیار با آیات عظام نجف و کربلا و خمینی را زیرنظر داشت. پس از انقلاب۱۳۵۷ مدتی با آریانا و شاهپور بختیار همکاری کرد و معتقد است که ایام جنگ و دوران بنی صدر یک بار به طور محرمانه به ایران وارد شده و حتی با فردوست دیدار کرده و بعدها به بختیار و اشرف پهلوی متذکر شده که هر اقدامی علیه ایران، بی‌فایده است و جامعه ایران راه خود را می‌رود و عقیده‌ای به نیروهای سیاسی خارج از کشور ندارد و به جای اپوزیسیون، قمپزیسیون نامید.

در سال ۱۳۸۶ عیسی پژمان در فرانسه لب به سخن گشود و حاصل گفتگوهایش با عرفان قانعی فرد در کتابی به نام تندباد حوادث منتشر شد و آرزو داشت به زودی به ایران سفر کند تا در آب و خاک خود و در دامنه کوه آبیدر در سنندج برای همیشه آرام گیرد.

سرانجام کتاب در زمستان ۱۳۹۰ در نشر علم تهران منتشر شد اما بنا به بیانیه حزبی و اعتراض رسمی حزب دمکرات کردستان عراق ، وزارت ارشاد اسلامی ادامه انتشار آن متوقف شد. برای نخستین بار هم در برنامه افق صدای امریکا شرکت کرد و از راز حمایت شاه و ساواک از حر‌کت مسلحانه کردهای عراق در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ که باقرارداد الجزایر تمام شد، پرده برداشت.

عیسی پژمان سال ۱۳۵۵ برای همیشه از ایران خارج شد و در اواخر تیر ماه ۱۳۹۵ پس از ۴۰ سال دوری از ایران به تهران بازگشت و بنا به کسالت ریوی در تهران درگذشت و در قطعه ۶۶۶ مقبره خانوادگی نخجوانی در بهشت زهرای تهران دفن شد.

کشتارزندانیان سیاسی سال 67 :مسئله ای ملّی وبین المللی!،علی میرفطروس

بیداری ها وبیقراری ها(۸)

*خانم شیرین عبادی(درجایگاهِ برندهء جایزهء صلح نوبل) و دکترعبدالکریم لاهیجی(درمقام رئیس جامعه های حقوق بشر) باید-همانندحقوقدان برجسته،دکترپیام اخوان- این مسئلهء ملّی را درمراجع بین المللی طرح وتعقیب نمایند!

*روایتِ اصلاح طلبانی که درزمان وقوع جنایت دارای مقام مهم و مسئولیّت حسّاس بوده اند،در کشف حقیقت،بسیار اساسی و ارزشمندخواهدبود.تنها دراین صورت است که می توان ازشعارِ«می بخشیم،امّا فراموش نمی کنیم!»سخن گفت.

*اگراین جنایات منجربه گذارِمسالمت آمیز میهن ما ازجمهوری اسلامی به حکومتی دموکراتیک گردد،آنگاه می توان گفت که شهیدان سرفرازِ ما ضمن بخشودنِ قاتلان خویش،درخاوران های بی نشان،آرام خواهندگرفت.

***

۷شهریور۱۳۹۵=۲۸اوت۲۰۱۶

این روزها،سالگردقتل عامِ زندانیان سیاسی درزندان های جمهوری اسلامی است.بقول احمدشاملو:

گفتند:
2641

 

-«نمی خواهیم

نمی خواهیم که بمیریم».

گفتند:

-«دشمن اید!

دشمن اید!

خلقان را دشمن اید».

چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادگی
کشتند».

خاوران

انتشارفایل صوتی آیت الله منتظری،بیست و هشتمین سال کشتارزندانیان سیاسی ایران درتابستان ۶۷ را از اهمیّت بی نظیری برخوردار می کند.انعکاس گستردهء این فایل صوتی درمحافل سیاسی،مطبوعاتی و رسانه ای ایران،موضوع کشتارسال۶۷را به طورحیرت انگیزی به میان اقشارمختلف مردم برده و باتوجه به طیف گستردهء بازماندگان قربانیان این جنایت(وجنایاتی مانندسینمارکس آبادان،قتل عام روستای قارانادرکردستان و قتل های بی شمارِ دیگر…)فرصت مناسبی برای دادخواهی ملّت ایران فراهم کرده است.این امر،مسئولیت خانم شیرین عبادی(درجایگاهِ برندهء جایزهء صلح نوبل) و دکترعبدالکریم لاهیجی(درمقام رئیس جامعه های حقوق بشر) را دوچندان می سازدتا-همانندحقوقدان برجستهء بین المللی،دکترپیام اخوان– بااستفاده از تریبون های حقوق بشری،ضمن تمرکزروی حقیقت یابی و حقیقت گوئی دربارهء ابعاد،آمران و عاملان این جنایت ملّی،آنرا درمحافل بین المللی طرح وتعقیب نمایند.

خوشبختانه مدتی است که«انتقام»درباورِ بسیاری از خانواده هاوبازماندگانِ قربانیان این فاجعهء فجیع،جائی نداردبلکه درنظرآنان باحقیقت گوئی و شناخت عاملان و آمران این جنایت،می توان از اجرای عدالت وازشعارِ«می بخشیم،امّا فراموش نمی کنیم!»سخن گفت. دراین راستا،روایتِ اصلاح طلبانی که در زمان وقوع جنایت دارای مقام مهم و مسئولیّت های حسّاس بوده اند،درکشف حقیقت،حصولِ عدالت و آرامش روحیِ بازماندگان قربانیان بسیار اساسی خواهدبود.

اگر این جنایات منجربه گذارِمسالمت آمیز میهن ما ازجمهوری اسلامی به حکومتی دموکراتیک ازطریق رفراندوم آزاد(نه توسط یادرچهارچوب رژیم اسلامیِ حاکم بلکه تحت نظرمحافل بین المللی)گردد،آنگاه می توان گفت که شهیدان سرفرازِ ما ضمن بخشودنِ قاتلان خویش،درخاوران های بی نشانِ میهن محبوب،آرام خواهندگرفت.

دربیست و هشتمین سال کشتار«زیباترین فرزندان آفتاب»وعاشق ترینِ شقایق های میهن،رُباعیِ ابوسعیدابی الخیر را زمزمه می کنم:

سرتاسرِ دشت خاوران سنگی نیست

کز خون دل وُ دیده برآن رنگی نیست

درهیچ زمین وُ هیچ فرسنگی نیست

کزدست غمت،نشسته دلتنگی نیست

بررسی اهمیت سندشنیداری مربوط به فاجعه 67 برای جنبش دادخواهی، از خلال نقدسه رویکردبه آن/تقی روزبه

2629
موضوع بحث: سندی شنیداری توسط منتظری جانشین وقت خمینی، و به عنوان دومین فرد در ساختارهرم قدرت، گرچه با تأخیری غیرموجه و غیرقابل جبران، در اعتراض به جنایت گسترده قتل عام زندانیان سیاسی مرداد و شهریورماه ۶۷ که رژیم منکرآن بوده و در این مدت همه توش و توان خود را برای بفراموشی سپردنش بکارگرفته است، منتشر می شود و بازتاب گسترده ای هم پیدا می کند. تا آنجا به جنبش دادخواهی مربوط می شود، طبیعی ترین و اولیه ترین واکنش نسبت به این واقعه مهم قاعدتا می باید این می بود که چگونه جنبش دادخواهی، خانواده های قتل عام شدگان و کنشگران اجتماعی و گروه های چپ و همه آزادیخواهان از فرصتی که به بدلیل شکاف بالائی ها برای بسیج افکارعمومی و تقویت جنبش دادخواهی بوجودآمده است، بهره جویند ( آیا افشاءسندی دست اول پیرامون بزرگترین جنایت تاریخی حکومت اسلامی می تواند مهم نباشد؟!). و این در حالی است که جنایت پیشه گان حتی خودشخص منتظری را که در تولید و اشاعه نظریه و گفتمان مافوق ارتجاعی ولایت فقیه و بر پاکردن نظام جهنمی حکومت اسلامی با آنان سهیم بود، خلع ید و محصور و خانه نشین کردند.
در چنین شرایطی تمرکز بر این ادعا که سند فاقدارزش است، مرده بدنیا آمده و محرک اعتراض وی انگیزه های فردی و نجات آخرتش بوده و… است، به چه چیزی دلالت دارد؟ بجز به قضاوت نشستن از پشت یک سری مقولات و مفاهیم کلی و تهی از معنا که هیچ ربطی به جهان واقعی و تحولات آن ندارد؟ چنین رویکردی (الاعمال بالنیات!) درعین حال هیچ قرابتی با یک نقد و رویکرد اجتماعی-تاریخی ندارد. چه بسا برخوردگزینشی و گفتن یک بخش از یک حقیقت بهم پیوسته و مربوط به یک رخداد، که درجای خود بی ربط هم نباشد، کل حقیقت یک واقعه مهم را مخدوش ساخته و به محاق برد و حامل پیامی نادرست و یک جانبه باشد. هدف اصلی نوشته از خلال این نقد آن است که نشان دهد، اولا چرا انتشاراین سند علیرغم تأخیر هنوز هم می تواند حامل یک فرصت بالقوه مهم باشد و ثانیا طرح این سؤال که چگونه می توان و باید از این فرصت برای تقویت جنبش دادخواهی و جنبش ضداستبدادی و رهائی سودجست. انتشارانتقادات تندی که وی در این دیدار خطاب به هئیت مرگ نسبت به اعدام های گسترده به عنوان بزرگترین جنایت تاریخی جمهوری اسلامی مطرح کرده است، آن هم در آستانه سالگردکشتارمرداد و شهریورماه سال۶۷، خشم گسترده ای را در صفوف رژیم و بطورمشخص آوازه گران ولی فقیه، از جمله خطبای نمازجمعه مشهد و تهران برانگیخته است. به موازات این تهاجم تبلیغاتی، مقامات قضائی احمدمنتظری را نیز به اتهام افشای اسرارنظام و همنوائی با رسانه ها و دشمنان و گروه های”معاند و محارب” احضار و تهدید به تشکیل پرونده و محاکمه کرده اند. گوئی یک باردیگر پرونده جنایتی را که طی چندین دهه سعی در پرده پوشی و بفراموشی سپردنش داشتند و یا از کنارش بی سروصدا رد می شدند، به روی صحنه آورده و سرکردگان نظام، جماران و دیگربخش های حاکمیت را مجبورساخته که موضع بگیرند و آنچه را که در مافی الضمیرخود داشتند بیرون بریزند و ماهیت پلیدخود را به نمایش به گذارند.

2667

خطبه خوانان ولی فقیه و قاضیان شرع به روی صحنه آمده و با توسل به انواع ادله و توجیهات شرعی و قضائی آن را موجه و شرعی و قانونی می خوانند. هدف مقدم آن است که هم صفوف خود را در برابرپی آمدهای این افشاگری تحکیم بخشند و هم جامعه و مخالفان خود را بویژه با برخ کشیدن”امنیت گورستانی” باصطلاح ساکت و منفعل نمایند. با این همه رژیم هنوز بطورکامل از گیجی ناشی از غافلگیری در نیامده و در حال صیقل دادن رفتارش در پی این افشاگری است. بنظر می رسد اتنتشاراین سندشنیداری، که بهرحال صحت و کوبندگی آن خدشه بردارنیست و نمی توان مثل کتاب خاطرات مدعی شد که تنظیم کنندگانش در آن دست برده اند؛ ادامه سیاست تاکنونی بی اعتنائی و انکار را با چالش تازه ای مواجه ساخته و عملا رژیم را به سمت سیاست پذیرش ضمنی و دوفاکتوی ارتکاب به جنایت و توجیه حقوقی و شرعی آن سوق می دهد. مثل بسیاری از رخدادها و افشاگری های تاریخی، همانطور که “آفتی” بنام موسی در کاخ فرعون پرورش یافت و بیرون زد، در اینجا هم “آفت” از خودبنیان و تنه درخت بیرون زده و قدرت انکارسرراست را از جنایتکاران سلب نموده است.
قبل از ورودبه به اصل مطلب و اهمیت و پی آمدهای مترتب بر این سند، به عنوان مقدمه ای بر آن، مناسب دیدم که ابتدا نگاهی به برخی بازتاب های آن در میان صفوف چپ داشته باشم:

دمیدن به شیپور از دهانه گشاد!

در باب ارزیابی از این واقعه و سند و نیز تبیین عملکردمنتظری، در میان صفوف چپ رویکردهای متفاوت و بعضا آشفتگی هائی وجود دارد که از یک سو بدلیل بی اهمیت تلقی کردن آن، می تواند هوشیاری چپ و جنبش دادخواهی نسبت به فرصت ها و بهره برداری حداکثری از این شکاف را تضعیف کند و از سوی دیگر با ستایش از منتظری هم چون یک قدیس، جلوه ای ناب از “انسانیت” و کسی که گویا قدرت را سه طلاقه کرده است، با گل آلودکردن آب، به دنباله روی از منازعات درونی حاکمیت دامن بزند. نا گفته نماند وقتی که از اهمیت یک سند سخن می گوئیم، بیشتر داریم در موردظرفیت ها و زمینه های بالقوه ای که در آن مستتراست سخن می گوئیم. فعلیت یافتن این ظرفیت ها، به میزان زیادی مشروط به نحوه برخوردجنبش و کنشگران سیاسی-اجتماعی است که تا چه اندازه بتوانند از آن بهره بگیرند و به ظرفیت های نهفته در آن فعلیت بخشند. بنابراین اهمیت یک سند قائم به ذات و دفعی نبوده و الزاما به معنی فعلیت یافتن خودبخودی آن نیست. از این رو روشن کردن جایگاه و اهمیت این سند در مبارزه جنبش دادخواهی، جائی که کنشگران آزادی خواه و برابری طلب نیز در آن جا ایستاده اند، حائز اهمیت است. سخن گفتن در باب اهمیت سند، به نحوی که نقش طرف اصلی -جنبش دادخواهی و کنشگران را در فعلیت بخشیدن به آن- مسکوت بگذارد فی الواقع یک رویکرد انفعالی و از موضع نماشاچی به صحنه نگاه گردن است. چرا؟ همانطور که اشاره شد اهمیت یک رخداد و پدیده قائم به ذات نبوده و قبل از همه ناظربه ظرفیت ها و استعدادهای بالقوه آن است و لاجرم یک فرصت است؛ و بهمین دلیل در اهمیت دادن و معنابخشیدن ما نیز به عنوان کنشگر سهیم هستیم. نشستن و هم چون ناظری از بیرون قضاوت کردن برای کسانی که فرض براین است که خودبخشی از جنبش دادخواهی یا مدافع آنند، محلی از اعراب ندارد. بطورکلی چه در زمانی که این واکنش منتظری در نیمه راه رها شد و به محاق افتاد، و چه اکنون که باعلنی شدنش ولو با تأخیر از محاق در آمده است، اولا هیچ کدامشان بدون فشاراجتماعی مستقیم یا غیرمستقیم، نمی توانسته اند وقوع یابند؛ و ثانیا بدون نقش افرینی جنبش و کنش گران اجتماعی، بخودی خود نمی تواند اهمیت بالقوه اش را به منصه ظهوربرساند. در قیاس هم چون میله و چوبدستی است که دونده چابک و در این جا از قضا کنشگراصلی، باید آن را گرفته (بهتراست بگوئیم قاپیده) و به مقصد برساند. رویکرد این نوشته پیرامون اهمیت این سندگفتاری و نیزنقدمواجه برخی رویکردهای به گمان من منفعلانه با آن، نیز در دفاع از یک موضع کنشگرانه و تن نسپردن به ابژه هائی بنام “قربانی شدگان “صورت می گیرد:

درنگاه کلی نسبت به اهمیت سند شاهددو رویکردعمده هستیم: برخی آن را مهم ارزیابی می کنند و برخی بی اهمیت. در این سطح از قضاوت، دفاع از اهمیت سند در برابرادعای بی اهمیت بودن آن قرار می گیرد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اما علاوه برآن در تبیین واقعه و نتیجه گیری هاست که رویکردسومی که ضمن تصدیق اهمیت سند برای جنبش دادخواهی درعین حال با رویکردهای یک جانبه نسبت به آن مرزبندی می کند.اما قبل از پرداختن به آن بهتراست نگاهی به سه گرایش موردنظرداشته باشیم. گرچه دو گرایش نخست ظاهرا متضاد بنظر می رسند، اما وقتی با دقت ببیشتری به تبیین آن ها نسبت به واقعه، به نوع احتجاجات و مفاهیم و مقولات بکارگرفته اشان نگاهی می افکنیم، معلوم می شود که در بنیادهای اصلی اشتراک نظر دارند:

رویکردی* نه فقط این سند را بدلیل انتشارنیافتن به موقع و بدلیل چندین دهه خاک خوردن در بایگانی، فاقداهمیت و ارزش افشاگرانه می داند؛ بلکه در رویکردمنتظری حتی باندازه سرسوزنی وجدان انسانی و اجتماعی هم نمی یابد و انگیزه او را فردی و نجات آخرتش می داند و به خانواده های”قربانیان” هشدارمی دهد که مبادا دچارخطای باصره شوند و معنای چشم پوشیدن از مقام را به معنای دفاع از “قربانیان” بیانگارند.

2632

مسلم است که اگر این سند به موقع انتشارمی یافت برای افشای جنایت درحین ارتکاب مؤثرتر می بود و از این زاویه قابل انتقاداست، اما از آن نمی توان نتیجه گرفت که عدم انتشاربه موقع آن الزاما به معنی عدم اهمیت آن در لحظه کنونی است. چرا که فاکتورهای دیگری چون چالش های شرایط حال حاضر و اهمیت و حساسیت خودمسأله که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت، نیز دخیلند. اگر پرونده ای هنوز باز و در دستورکارجنبش باشد بدیهی است که هر فاکتی که بتواند ارتکاب به این جنایت را مدلل کند، برای محکوم کردن جنایت و جنایتکاران در افکارعمومی و محاکم جهانی و البته بیش از همه تقویت جنبش دادخواهی نمی تواند بی اهمیت باشد. اما در قطب مقابل آن شاهد رویکرددیگری* هستیم که منتظری را «نشانه و آیت الانسان» نامیده و حساسیت اش به انسان و انسانیت را ستوده است، و طبعا انتشاراین سند را نیز فاکت مهمی برای صحت قضاوت خود می داند.

مابه الاشتراک این رویکردها، تماشاچی بودن، جداکردن واقعه از بسترعینی تحولات اجتماعی و تحلیل و تبیین غیرتاریخی از واقعه و شخص منتظری و درک نادرست و آشفته از مقوله و ماهیت قدرت، و توسل به واژگان و مفاهیمی تجریدی، قائم به ذات و تهی از معنای واقعی و مشخص است.
این پرسش مطرح است که آیا برای نشان دادن اهمیت یک سندتاریخی و یا نشان دادن بی اهمیتی آن، ناگزیریم که یا افشاکننده را قدیس به پنداریم و برای از دست دادنش ماتم بگیریم، یا در آنسو کنش های تاریخی و مقام لحظه های مهم را از متن رویدادها و روندهائی اجتماعی و سیاسی که در درون آن معنا می یابند بگسلیم و به کنش هائی فردی، در خود و بی ارتباط با تحولات تاریخی و اجتماعی کاهش دهیم؛ و نهایتا هم رخدادها را با استناد به عقاید و تصورات و یا توضیح و تبیین عاملان تاریخی از خود و فعل خود، فاقداهمیت اجتماعی و سیاسی بدانیم. بنظر می رسد دوگانه فوق پشت وروی یک رویکردواحد باشند و برای تحلیل حقیقت واقعه باید از دوگانه فوق عبورکنیم. بدیهی است که با چنین رویکردی دیگر درک اجتماعی-تاریخی از سیرتحولات جامعه بشری بی معنا شده و آن را باید به گونه ای دیگر و براساس نیات و باورهای افراد و شخصیت ها نگاشت (اصالت ایده و شخصیت). چنین رویکردی، خواسته و ناخواسته، رابطه متقابل ذهن و پراتیک اجتماعی، شعورافراد و مبارزات اجتماعی را مخدوش ساخته و به چالش می کشد. بکارگیری مفاهیم و واژگانی گنک و کلی چون انسانیت، گذشتن از قدرت، و یا توضیح تحولات و اتفاقات مهم و تاریخی با استناد به تصورات و ذهنیت مذهبی (و یا غیرمذهبی) عاملان تاریخی، بدون ارجاع آن ها به مابه ازاء اجتماعی خود، تحولات تاریخی را پوچ و بی معنا می سازد و موجب استنتاجات نادرست و هدف گیری غلط می شود. در واقع خودآگاهی تاریخی نسبت به فعل و عملکردخویش، گرچه امری است پیچیده و بدور از رابطه خطی؛ اما به معنی گسستن و نادیده گرفتن رابطه بین آن ها نیست. از قضا هرتبیین واقعی و علمی باید بتواند حتی الامکان این رابطه را با همه پپچیدگی هایش توضیح بدهد و از توسل به مقولات و مفاهیم انتزاعی و تهمی از معنا برای متافیزیکی و رازآمیز کردن واقعه حذر کند.

و چنین است که در توضیح و تبیین این پدیده توسط هر دو رویکرد، ماوقع، بسترتاریخی-اجتماعی خود را از دست می دهد و منجر به ارزش گذاری های انتزاعی و مقولاتی چون نیت خیر و شر، انسان و ناانسان، فردیت بی ارتباط با جمع، واقعه ای بی ارتباط با جامعه و… تبدیل می گردد. طرح ادعاها و عباراتی چون او در یک قدمی دست یابی به قدرت- قدرتی که با اختیارات نیمه خدائی که می توانست خیلی چیز ها را عوض کند، حساسیت انسانی اش را حفظ کرد و خود را از سقوط به منجلاب جاه و مقام کنارکشید و… ، یا در سوی مقابل بی ارزش تلقی کردن یک واقعه مهم اجتماعی بدلیل نیات و باورها وانگیزه های فردی عامل، هیچ نشانی از وجدان انسانی ومسئولیت اجتماعی در آن نیافتن، این که انگیزه او نجات آخرتش بود و…. بیش از آن که توضیحی بسنده از حقیقت لحظه و این رخداد باشد، بیانگرآشتفتگی در توضیح و تبیین تاریخی و نادیده گرفتن جدال جریانات اجتماعی دخیل در یک واقعه است. گیرم که انگیزه او صرفا نجات آخرتش بوده باشد؛ مگر معنای تاریخی عملکرداو را تصورات و انگیز های شخص وی تشکیل می دهد؟!. صاحب چنان عقایدی نشسته بر قایقی در دریائی است که بدون این دریا و امواج آن قایقی وجودنخواهد داشت. در هرحال قایق در خلأحرکت نمی کند بلکه سوار برآب آب و موج های موجود در آن است. آیا کسی می تواند از نظرتاریخی مذاهب و کتاب های مقدس را صرفا با ارجاع به گفته ها و ادعاهای خودآنان موردتفسیر و قضاوت قرار دهد؟ در این نوع تبیین ها گوئی که لحظه هائی وجود دارند که روح تاریخ از حرکت باز می ایستد و قایق از ملأوجودی خود یعنی بسترعینی آب و زیروبم امواج دریا آزاد است و می توان با خلق فضاهای سوررآلیستی، نبردگرایش ها و جریانات گوناگون اجتماعی را به نبرد تن به افراد و انگیزه ها و عقایدآن ها تقلیل داد و از این منظر به قضاوت در معنا و اهمیت وقایع پرداخت (البته اگرتحولات تاریخی-اجتماعی را فردبنیاد ندانیم). نباید از یادبرد که متافیزیک بیان وارونه جهان فیریک است و درک آن نیز بدون ارجاع به جهان فیزیک نیافتنی است. در فضای سوررألیستی در حالی که یک طرف برای قدرت و تثبیت آن می جنگد، طرف دیگر فرشته ای است که گویا قدرت را سه طلاقه کرده است. در حالی که همه این منازعات صرفنظر از نوع و شدت و توازن قوا، خود بخشی از نبردقدرت بین گرایشات موجود در ساختارنظامی است که از بدو تولدش با آن عجین بوده است و از قضا واقعه حذف منتظری یکی از بزرگترین فرازهای این جنگ قدرت است. نبرد نه در خلاء که در جهان واقعی بین گرایش ها و از قضا گرفتن سهم شیر از قدرت صورت می گیرد. چرا که در جامعه هرمی-طبقاتی قدرت به مثابه شرط وجود و بقاءسرمایه و کسب و حفظ منافع درهمه یاخته های چنین نظامی ساری و جاری است. در حقیقت تضعیف قدرت منتظری، تصفیه و حتی اعدام حلقه های نزدیک به او از سال ها قبل آغازشده بود و عکس العمل وی به فاجعه ۶۷ تنها به آن شتاب داد و به نقطه غلیان و سرنوشت سازی رساند و گرنه اصل فرایندخلع یداو از مدت ها قبل رقم خورده بود. هم چنین در پاسخ به ادعای دیگری باید افزود، گیرم که در جهان سوررآلیستی موردنطر، او قدرت را بدست گرفته بود، اما مگر قدرت حقوقی و نگاشته شده بر روی کاغذ الزاما به معنای قدرت حقیقی است، که او با توسل به آن بتواند “بسیاری چیزها” راعوض بکند. بدون وجود یک پایگاه اجتماعی فعال و سازمان یافته در جامعه و نیز داشتن پایگاه و حلقاتی مهم در ساختارقدرت، برخورداری صوری از حقوق حتی نیمه خدائی دردی را دوا نمی کند و شخص منتظری هم به خوبی از روندحذفش از قدرت و لاجرم حد و اندازه قدرت واقعی خود آگاه بود و از قضا برای تقویت موقعیت خویش می کوشید. میزان عاملیت و ساختارها و پایگاه اجتماعی هم چون شرط وجودی یکدیگر بهم گره خورده اند. خمینی سالهای متمادی در نجف مگس می پراند، بدون یک جنبش متوهم به او و بدون شکل دادن تدریجی ساختارها نظریه ولایت فقیه در رده یاوه های تاریخی دسته بندی می شد. بنابراین این تصور که اگر منتظری مثلا به طورتاکتیکی افشاء نمی کرد می توانست قدرتش را حفظ کند و او بزرگوارانه و با علوطبع از آن گذشت، یک تصورنادرست از مقوله قدرت و سیررویدادهای آن زمان است. در حقیقت حذف منتظری بخشی از مناسک انتقال قدرت به دوره پساخمینی بود و دیر یا زود اتفاق می افتاد و حتی در صورت دستیابی به قدرت صوری، به مصداق آن که گربه عاریتی موش نمی گیرد، کارمهمی از دستش بر نمی آمد. چرا که غروب اقتدار و گرایشی که منتظری نماینده و بازتاب آن بود از مدت ها پیش از سال ۶۷ آغازشده بود و خروش منتظری نسبت به اعدام ها، بسان آوای مرگ قوی سیاه بود. هم چنین در این رویکرد، نه فقط هیچ رابطه ای بین کشاکش فردی با کشاکش بین گرایش های درونی ساخت قدرت وجودندارد(باز هم تصویرنادقیق و نادرست از ارتباط پیچیده شبکه های قدرت )، و کنش های منتظری هم اساسا به عنوان یک تک فرد موردارزیابی و داوری قرار می گیرد، بلکه هیچ رابطه و پیوندی بین منازعات درون حاکمیت و جامعه هم وجودندارد. در حالی که پویائی و مبارزه جامعه علیه حاکمان و قدرت مستقر بویژه در شرایطی که حضورمستقل امکان پذیرنیست، بطوراحتناب ناپذیر و به انحاء گوناگون در صفوف حاکمان، گرچه به نحوی کژتاب و منکسر بازتاب پیدا می کند و علیرغم تلاش های رژیم برای یکدست کردن خود، دائما بازتولید می شود. همه این ها می طلبد که این واژه های ماسیده و بیروح را باید صیقل داد و گرنه بکارتحلیل و تبین حقایق جامعه و نه البته به عنوان مهماتی برای پرتاب، نمی آیند.

2630

رابطه پیچیده دولت و جامعه

مطالبات و مبارزات جامعه گرچه امکان بیان واقعی و شفاف در میان صفوف حاکمان بویژه در جوامع استبدادی را پیدا نمی کنند، اما می توانند با عبور از منشورمنافع جناح ها که نه در خلأ بلکه در ملائی بنام جامعه حضورداشته باشند، به شکل محدود، کنترل شده و مشروط بازتاب پیداکنند؛ که بیانگروجودارتباط پیچیده جوامع بشری با دولت ها و جناح های قدرت است. چنین رابطه ای بین جامعه و دولت، صرفنظر از شدت و ضعفش در همه جای جهان وجود دارد. دولت ها نه فقط در وجه نخست کارکردخود در خدمت طبقه بورژوازی و ثروتمندان قرار دارند، بلکه به موازات آن و در وجه دوم کارکردخود ناگزیرند که به خدمات اجتماعی و نیازهای عمومی جامعه هم-صرفنظر از درجه و میران آن در این یا آن دولت- پاسخ دهند و گرنه بقاء و فلسفه وجودی خود را به خطرخواهند انداخت و حتی نخواهند توانست وظیفه اصلی و نخست خود را هم انجام بدهند ( ظاهرشدن دولت هم چون نیروئی بر فرازطبقات و جامعه بیانگرهمین کارکرددوگانه دولت است). از ِقبل آن است که دولت ها همواره زیرفشارسنگین و مداوم جوامع برای انجام وظایف و مطالبات خود قرار دارند و کشاکشی بین بورژوزای و اکثریت زحمتکشان جامعه برقراراست. و در این رابطه نه فقط بین دولت و جامعه بلکه تحت تأثیرآن در درون دولت هم ( علاوه بر جدال باندها و بخش های گوناگون حول منافع اخص خود) کشمکشی بین تخصیص سهم سرمایه اجتماعی و بازتوزیع ثروت با تأمین روندبازتولید و انباشت سرمایه که به معنی حفظ کیان سیستم و سرکوب جنبش های اجتماعی طبقات فرودست و تحت اسثتماراست، میان جناح های مختلف طبقه حاکمه جریان دارد (مثلا در آمریکا هم اکنون جدال سختی بین بخش های مختلف بورژوازی حول سهم این دو عرصه در جریان است). جدال بین این دووجه از کارکرددولت اجتناب ناپذیراست و همواره وجود دارد منشأ اصلی آن تقابل جامعه زحمتکشان و طبقه ثروتمندان است، اما درون قدرت و دولت هم کمانه می کند. البته توجه به چنین کشاکشی مغایرتی با مبارزه مستقل و قاطع و انقلابی جامعه علیه کلیت سیستم ندارد و چه بسا بتواند مکمل آن هم باشد. هرچه جامعه حضوری نیرومندتر و مستقل تر داشته باشد، امکان تحمیل مطالبات رادیکال تر به دولت و طبقه حاکمه برای گشودن مسیردگرگونی های ساختاری وانقلابی هموارتر می شود. در همین رابطه حکومت اسلامی ایران هم مثل همه حکومت ها هیچ گاه بری از این کشمکش ها و فشارها نبوده است و مشخصا تا جائی که به بحث مشخص ما و به جنبش دادخواهی برمی گردد، آقای منتظری از سال ها پیش محل مراجعه و ِشکوه و شکایت بخش هائی از جامعه و از جمله بخشی از خانواده زندانیان و لاجرم تحت فشارجامعه و خانواده ای زندانیان برای کندکردن تیغ سرکوب و بهبودشرایط زندانیان و آزادی و غیره بوده است و حتی گاهی اقدامات فشارهای او در بهبودشرایط زندانیان نیز بی تأثیرنبوده است.

2631

به تصویرکشیدن این مبارزه در قالب واژگانی چون “قاتلان و قربانیان” که در آن یکی کنش گرتمام عیاراست و دیگری کنش پذیرتمام عیار، تصویری منفعل و مات از نبرد جنبش ضداستبدادی -رهائی و جنبش دادخواهی با جنایتکارانی است که بربام قدرت نشسته اند. با در نظرگرفتن این فعل و انفعالات پیچیده بین جامعه و حاکمیت و تأثیرآن بر جدال های درونی حاکمیت، قراردادن منتظری در چهارچوب منازعات درونی حاکمان و حمایت نسبی او از حقوق زندانیان در چهارچوب منافع گرایش ها و منازعات درونی نظام، توضیح قانع کننده تر و دقیق تری از واقعه و اهمیت آن ارائه می دهد تا آن که رفتار او را صرفا با انگیزه ها و باورهای فردی و یا پای بندی به ارزش های والای انسانی تحلیل کنیم. در این رویکرد با وجودمنافع متفاوت و حتی متضاد بین منافع و مطالبات بیرون و درون سیستم، اما دیوارچینی بین آن ها و نیز بین علائق و عملکردفردی و اجتماعی وجودندارد. او را باید درهمان جایگاه واقعی اش به عنوان بخشی از نظام که در جدال با بخشی دیگرقرارداشته است و در شرف حذف از ساختارقدرت و از قضا در تلاش برای تقویت موقعیت و قدرت خود قرارداد. نوشته زیر همان زمان که برخی از رفقا وی را “آیت انسان” نامیدند، برای روشن کردن جایگاه منتظری و نقدآن گرایش نگاشته شد*.
خلاصه آن که با در نظرگرفتن نکات فوق معلوم می شود که این دو رویکرد با وجودتقابل ظاهری و نتیجه گیری متفاوت، اما در عمق و محتوا باهم خویشاوندی داشته و با مقولات و مفاهیم مشترکی به ارزیابی از منتظری و ارزش گذاری از سخنان وی پرداخته اند. گیرم که یکی از جنبه مثبت به وی نگریسته و دیگری از جنبه منفی .اما هردو در تقلیل درونمایه این رویداد به انگیزه ها و سجایای فردی و دورزدن عوامل اجتماعی اشتراک نظردارند.

******

البته رویکردهای نادرست فقط اختصاص به صفوف چپ نداشته و بیرون از آن هم از جمله در میان ملی- مذهبی های حامی اصلاح طلبان و از جمله در خارج از کشور با شدت دوچندان وجود داشته است که با بهره گیری وسیع از رسانه های کلان، به ارزیابی های سخت یک جانبه و آمیخته با توهم و البته همراه با بهره برداری های سیاسی پرداخته اند، بدون آن که بروی مبارک بیاورند که انتشارچنین سندی از نظام جنایت پیشه ای که حتی آقای منتظری امیدبه اصلاح آن را از دست داده بود، قبل از هرچیز پتک کوبنده ای است بر فرق تمامی مشاطه گران رژیم و کسانی که با تقسیم آن به بخش خوش خیم و بدخیم و دل بستن به اصلاح سیستم، خاک به چشم حقیقت پاشیده اند. اگر بقول مارکس شرم را یک احساس انقلابی بدانیم، باید گفت دریغ از یک جوشرم! چنانچه به عنوان مثال آقای رضاعلیجانی- که در قیاس با بسیاری از اصلاح طلبان و در چهارچوب آن مواضع انتقادی هم دارد- در گفتگو با رادیودویچه بله و نیز درخلال یادداشت های خود، نه ففط انتقاد از بایگانی شدن فایل صوتی و عدم افشای آن به موقع و قبل از وقوع فاجعه را نشانه پرت بودن منتقدین از ساختارقدرت می داند، بلکه آن را نشانه آگاهی و فراست منتظری از زیرو بم ساختارقدرت و از این واقعیت که چانه زنی و لابی گری در پشت صحنه روش مؤثرتری از افشاء آن بوده است، می داند!. او حتی جلوترمی رود و مدعی می شود که افشا،آن- یعنی گرفتن مچ مجرم در حین یا قبل از قوع جنایت- چه بسا می توانست سبب افزایش دامنه جنایت هم بشود!. باین ترتیب در نزدایشان چانه زنی و لابی گری درون سیستمی و التماس و سخن گفتن در خلوت و بدور از افکارعمومی، در مقابله با جنایتی کاملا تدارک و سازمان یافته، اهرمی کارآتر و دارای بردبیشتر است تا بسیج افکارعمومی و نهادهای حقوق بشرداخل و خارج و دامن زدن به مقاومت جامعه مدنی. ظاهرا جامعه مدنی چیزخوبی است اما بشرط آن که ما تشخیص دهیم کی و کجا باید بکارگرفته شود و کی و در کجا باید بی خبر نگهداشته شود. جالب است وی زمانی (قریب سه دهه بعد) از این نوع چانه زنی های پشت پرده دفاع می کند که بی خاصیت بودن آن لااقل برای کسانی که زنده اند و آن فاجعه را پشت سرگذاشته اند روشن شده است. گواین که اگر به این سندشنیداری دقیق بشویم، بی نیتجه بودنش همان زمان هم، برای شخص منتظری روشن بوده است اما نهایتا پیوندهای عمیق و دیرینه اش با خمنیی و با نظامی که خود هم در برساختنش نقش مهمی داشته است و البته چه بسا هزینه های سنگین و غیرقابل محاسبه آن، او را محتاط کرده است. با چنان رویکردی است که رضاعلیجانی مدعی می شود منتظری با ایرادچنین سخنانی، هم به قهرمان اخلاقی تبدیل شد و هم به قهرمان سیاست و تاریخ!. این که با ایرادسخنان پخش نشده و در خفا و پشت صحنه، که بدلیل بیرونی نشدن فاقد جنبه افشاگرانه هم بود و مهم تر از آن بهمان دلیل پنهان ماندن خصلت بازدارندگی خود را از دست داد؛ چگونه می توان به قهرمان سیاست و تاریخ تبدیل شد خود یک معماست! حتی شاید به توان گفت که این سخنان در پشت درب های بسته و خطاب به جنایتکاران، در شرایطی که فوبیای خطرفروپاشی ناشی از بیماری و مرگ عنقریب خمینی، پی آمدهای ناکامی درجنگ و خلأ قدرت ناشی از بی جانشینی و دیگر چالش های سترگ آن زمان، کل نظام را در خودفروبرده بود، این رویکرد بدلیل سترونی ناشی از لابیگیری درون سیستمی خود چه بسا بر دامنه ترس و خشم رژیم افزوده بدون آن که بتواند هم ارز آن نیروی بازدارنده یعنی حساسیت جامعه و خانواده های زندانیان و کنشگران اجتماعی را نسبت به فاجعه ای که در جریان است برانگیخته باشد که مصداق سنگ رابستن و سگ را بازکردن است. البته کسی نمی تواند ادعا کند که افشاء سند حتما جلوی کشتار را می گرفت، اما حداقل، موجب افزایش هزینه های جنایت می شد. بگذریم از این که اگر قرار باشد پس از گذشت ۲۸ سال از آن سخنان ابرازشده در خفا، اگر کسی در این میان سزاورتحسین باشد قاعدتا فردی یا کسانی باید باشند که آن را از خفا بیرون کشیده و علنی کرده و هنوز هم زنده اند تا تاوان آن را پس بدهند ( گو این که چه بسا خود بخشی از جنگ قدرت باشد). چرا که زندگان بیش از مردگان محکومند که فشارها را لمس و احساس می کنند! به هرحال با هرنیتی که صورت گرفته باشد، فقط و فقط این کار می توانست آن کنش نیمه تمام و کم رمق را، ولو پس از گذشتن این همه سال، به یک اخگرسوزان و تأثیرگذار و چالش برانگیز تبدیل کند. اقدامی که امام جمعه مشهد آن را اعلام جنگ آشکار با بنیادنظام خوانده و خامنه ای گفته است، افرادخبیثی می خواهند چهره نورانی امام را خدشه دارساخته و برای جنایتکاراتی که هزاران نفر از مردم عادی را به قتل رسانده اند ایجادمظلومیت کنند! انتشاراین سند نظام را از فرق سر تا نوک پا و به شمول همه کارگزاران حال و گذشته، در مخمصه قرارداده و برافروخته است و پتکی است برفرق کلیت نظام از هر گرایشی وجناحی. از خمینی مدفون شده تا نوه های جماران نشین اش که می کوشیدند تصویری جعلی و دلپذیر و باصطلاح نسل جدیدپسند از امام جنایت کارشان به جامعه حقنه کنند، و تا بیت رهبری و سران قوا، و از رفسنجانی و خاتمی و موسوی و همه کارگزاران ریز و درشت دیگر.
از یک تبیین همه جانبه و بیش از همه متعهد به تقویت جنبش دادخواهی، انتظار می رود که هم اهمیت این سند و دلایل بازتاب گسترده و برانگیختگی رژیم و پی آمدها و فرصت های ناشی از آن را به نمایاند و هم البته بتواند توضیح مستدل و به شیوه علمی از جوانب دیگراین واقعه از جمله بستر و محتوای کشاکش ارائه بدهد. به عنوان مثال بیانیه ای که مادران پارک لاله پیرامون انتشاراین فایل صوتی انتشاردادند در مجموع حامل رویکردی موزون و مستدل بود*

بخش دوم این نوشته اختصاص دارد به غبارروبی از صورت مسأله و اهمیت و ضرورت بهره گیری از آن.
۰۵.۰۶.۱۳۹۵ ۲۸.۰۸.۲۰۱۶

تقی روزبه

=================================================================================

 

ارزش نوارصوتی در چیست؟- شهاب برهان
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1094&Id=212&pgn=

آیا یک کمونیست می تواند در مرگ یک “فقیه عالیقدر” آهی بکشد؟- محمدرضا شالگونی
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1094&Id=206&pgn=
متأسفانه این رویکرد در گفتاررادئوئی اخیروی نیز هم چنان و با شدتی دو چندان ادامه دارد که در آن آقای منتظری، هم چون اسوه اخلاق و انسانیت موردستایش قرارمی گیرد. ر.شالگونی بالاخره پس از این همه صحبت و سخن، نمی گوید چظور و به کدام دلیل کسی که نظرا هم چنان برولایت فقیه و صغیربودن انسان پای می فشارد و عملا در شکل دادن به نظام جهنمی جمهوری اسلامی نقش مهمی داشته است، و حاضرنشده است حتی به به جنایتکاران را علنی کند تا شاید با فشارافکارعمومی داخل و خارج کشور لااقل بتوان از دامنه جنایت کاست و هزینه های جنایت را بالابرد، اسوه اخلاق و انسانیت است. مگر ما در میان طبقات حاکم چه در دوره فئودالی و چه دوران بورژوازی کسانی را که از موضع “پدرانه” به رعیت وکارگران و مردم می نگریسته اند و حتی اشک هم می افشانده اند، کم داشته و داریم؟ اینکه شالگونی می گوید وقتی خود را جای منتظری می گذارد کم می آورد، آیا دلیل می شود که جهان را و انسانیت را با قد و قواره “پدران دلسوز” مترکنیم؟!

دونوشته زیرکه در همان موقع ، پیرامون جایگاه منتظری و در پاسخ به ادعای آیت الانسان نگاشته شد:
جایگاه منتظری و بازتاب آن در میان اپوزیسیون -تقی روزبه
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2009/12/blog-post_27.html

آیت اله منتظری هم نظریه پردازولایت فقیه و هم قربانی آن!- تقی روزبه

http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2009/12/blog-post_20.html

می خواهیم بدانیم….-مادران پارک لاله
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=75232

از « پایگاه اشرف » تا « پایگاه نوژه » سخنی با آقای نوری زاده / عبدالحمید وحیدی

2625
عبدالحمید وحیدی

دوست گرانقدر آقای علیرضا نوری زاده

دوسال پیش ، در برنامه خوب پنجره ای بسوی خانه پدری ، به درخواست من در باره نامه سرگشاده ای که به خانم شیرین عبادی ، همکارم محترم و وکیل شجاع ، اشاراتی نمودید وبخاطر احترامی که نسبت به خانم عبادی دارید، محتاطانه درباره آن نامه سخن گفتید. می دانم به علت مشغله های فراوان و مسائل بسیار مهمتر ، موضوع آنرا به یاد نمی آورید. جهت یاد آوری ، در آن نامه من خانم عبادی راچنین ملامت کرده بودم :
شما می فرمائید که «من مسلمانم و به مسلمانی خود افتخار می کنم » ممکن است برای ما روشن نمائید که شما از کدام اسلام سخن می گوئید و….

شما برای دفاع از حقوق شهروندی جامعه بهائیان به روایاتی از آیت اله منتظری استناد می کنید.
شما برای دفاع از « دیه زن » به نظریات فقهی ایت اله یوسف صانعی استناد می کنید.
شما می فرمائید که زن در پیش از اسلام حق تملک و تجارت نداشته است ،

شما که حتی نمی دانید که همسر پیامبر پیش از اسلام، یکی از تجار بزرگ مدینه بوده است که با قدرت پول توانست در سن ۴۰ سالگی بنیانگزار اسلام را که ۲۵ سال سن نداشت را به تملک خود درآورد و آن گرگی را که پس از مرگش به « پیامبر زنباره » مشهور شد را زن فرمانبردار تربیت کند ، قطعآ نمی دانید که همان پیامبر زن فرمانبردار در واپسین لحظات زندگی خود ، فرمود که بعد از مرگش زنان او حق ازدواج ندارند ، این در حالی بود برخی از زنان زیر ۱۸ سال سن داشتند. بنابراین شما که نه اشراف به اسلام دارید و نه به حقوق بشر چگونه خود را مدافع حقوق بشر می دانید ؟
دوست گرامی ،
همانطور که می دانید در تاریخ ۱۰ و ۱۱ سپتامیر در شهر هامبورگ کنگره سالانه سکولار دموکراتها تشکیل می شود که خوشبختانه امسال، دوستان فراوانی در آن شرکت می کنند وافتخار می کنم درآن شرکن خواهم داشت . پیشاپش در برابر دوستان سکولار دموکرات پرسشی را مطرح کرده ، که دوستان بزرگوار سکولار دموکرات ، جهت آگاهی همگان ، آنرا در سایت خود، در آن بخش که به کنگره مربوط می شود، با تصویر من و لینک سایت دگرباوران از آن یاد کرده اند که این اقدام شایسته را در راستای آزاد منشی و « ولتر گرایی » آنها ارزیابی و سپاسگزار هستم .

2626

جانم را فدامیکنم تا تو حرفت بزنی ، هر چند که مخالف آن باشم ؛ فرانسوا ولتر

خطاب به دوستان سکولار دموکرات پرسیده ام :
آیا در ایران امروز چیزی بنام « دیانت » وجود دارد که شما خواهان جدایی آن از سیاست هستید؟ آیا تلاش شما در راستای تثبیت و تحکیم یک « اندیشه خون آشام » نیست ؟ اگر نیست ، پس تفاوت شما با این جنابان که مردم را حواله رویاهای رسولانه می کنند در کجاست ؟

2627

با توجه به چنین مواضعی ، پی می برید که اندیشه من تا چه پایه با اسلام ، به خصوص اسلام سیاسی که بهترین میوه های آنرا در شخصیت هایی همچون بن لادن ، ملا عمر و مسعود رجوی میابیم ، دگرباورم . بر خلاف همه من خمینی و حتی خامنه ای را هرگز در ردیف چنین افرادی قرار نمی دهم ، زیرا ، نقش این دو « ابله » دراین بوده که سخنگویی تصمیم سازان در برابر عوام را بعهده بگیرند. در حالیکه مسعود رجوی از زمان آزاد شدن از زندان تا خلع سلاح کمپ اشرف در تمام تصمیم سازی ها نقش اصلی را داشته است.بنده با تائید آنچه که تا کنون شما و دیگرتحلیلگران در باره شخص رجوی و فرقه گرایی او تا پیش ازاشغال کمپ اشرف بیان داشته اید، اضافه می کنم که اگر او با همان اندیشه برایران مسلط می شد ، کاری می کرد که مردم کامبوج در مقایسه او با « پولپوت » تمام گناهان دیکتاتورجنایتکار خود را به باد فراموشی بسپارند ، که خوشبختانه چنین نشد و قدرت تصمیم سازی مسعود رجوی از بعد از خلع سلاح و ناپدید شدنش به تدریج از میان رفت ، تا اینکه با بیانات آقای ترکی فیصل برای همیشه رخت بر بست ، حتی اگر ایشان به ظن برخی زنده باشد
این سازمان که دربازسازی خود، تنها خودش نقش سازنده را ایفاء کرده است، امروزدر جهان غرب ، در زیر چشم میکروسکوبی غربی ها قراردارد. بنابراین، چنین امکانی متصور نیست که بتوانند بدون برخورداری از یک مدیریت مبتنی بر تصمیمات جمعی به حیات و تقویت خود ادامه دهد. زیرا پاریس دیگر عراق نیست، ماموران وزارت کشور فرانسه اعضای استخبارات صدام نیستند ، اداره وهماهنگی در میان هواداران که در سراسر کشورهای غربی پراکنده هستند ربطی به کمپ اشرف ندارد. جای تاسف است که بسیاری نمی دانند که حتی خانم رجوی نمی تواند در انتخاب لباس و رنگ آن بدون مشورت با صاحبنطران ، تصمیم مستقل بگیرد ، تا چه رسد که در تصیم گیریهای کلان رای مستقل خود را اعمال کند.
شاید برخی تصور کنند که فرانسویان با حمایت از سازمان ، روی نقش آینده آن در ایران حساب باز کرده اند. اما بنده با شناخت حرفه ای که از وزارت کشور فرانسه دارم و حتی در پرونده همین سازمان به دفعات مورد مشورت قرار گرفته ام ، دقیقآ می دانم که وزارت کشورفرانسه نقش سازمان مجاهدین ، بلاخص خانم مریم رجوی را فراتر از موضوع ایران جستجو می کند.
امروز کشور فرانسه شدیدآ در گیر مبارزه با افراط گری و رادیکالیزه شدن مسلمانان مقیم فرانسه خاصه فرانسویان مسلمان تباراست و در این ارتباط هزینه های بسیار هنگفت جانی و مالی پرداخت کرده است. در این راستا ، سیاستهای متعددی را اتخاذ کرده است که یکی از منطقی ترین آنها همانا تلاش در رادیکال زدیی مسلمانان است . از دیدگاه فرانسویان یکی از کسانی که می تواند نقش مهمی ایفاء نماید ، خانم مریم رجوی است، زیرا خود او، همسر یکی از افراطی ترین در میان افراط گرایان بوده است که هوادارانش در برابر وزارت همان کشور، برای آزادی مریم رجوی خود را به آتش کشیدند. برای فرانسویان آن گذشته مهم نیست ، بلکه امروز و آینده مهم است .امروزی که خانم مریم رجوی با آن پیشینه از حقوق بشر و ضدیت با تروریست سخن می گوید.
آیا، سیاستمدارانی که در سخنرانیهای خانم رجوی در کنار او می نشینند و بعضآ سخن می گویند، می توانند بدون چراغ سبز وزارت کشور دست به چنین عملی بزنند؟ آیا فرانسویان نمی دانند که مرم ایران به رغم کمترین مساعدتی به خمینی ( در آنزمان ۹۰ درصد مردم را در پشت سر داشت) تنها به صرف اجازه سکنی دادن به او در شهرکی، هنوز بسیاری فرانسه را مسبب اصلی در مصیبت وارده برآنها سرزنش می کنند . چگونه ممکن است به فردی همچون مریم رجوی که امروز حتی یک در صد هوادار در ایران ندارد، سالن های بسیار بزرگ خود را با امنیت کامل در اختیار او قراردهد تا ایشان سخنرانی کند؟ تنها کسی که این موضوع را خوب می داند، همان جمهوری اسلامی است .
اگر در کشور فرانسه ، مسلمان زاده هایی همچون خانم نجات بن کاظم مراکشی به پست وزارت آموزش و سخنگوی دولت و خانم راشیده داتی الچزایری به وزارت دادگستری و راما یاد سنگالی به مشاورت عالی حقوق بشر دست یافتند ؟ چگونه خانم مریم رجوی قادر نخواهد بود به عنوان رهبر« جنبش ضد خشونت » در میان مسلمانان شناخته نشود ؟ مگر در فرانسه و میان فرانسویان آدم قحط بوده است که آن مسلمانزاده ها به آن مقام ها دست یافتند ؟ خیر چنین نیست ، بلکه این سیاست است که چنین ایجاب می کند. کافی است که همین سه شخصیت که از آنها یاد کردم و دوستان بسیار نزدیک خانم رجوی هستند ، مشترکآ چنین در خواستی را مطرح نمایند، از آنجائیکه چنین عنوانی جنبه سیاسی دولتی ندارد ، هیچگونه نیازی به تصویب ندارد. زیرا سازمان می تواند در حمایت از این طرح میلیونها امضاء جمع آوری کند. حال اگر فرانسویان خانم مریم رجوی را به عنوان رهبر جنبش ضد خشونت به رسمیت بشناسند، آیا جمهوری اسلامی می تواند در راستای چنین نگرشی از سوی فرانسویان با آن از در مخالفت برآید ؟

من به نوبه خود هم به سازمان مجاهدین و هم به کشورهای غربی که در این راستا گام برداشته اند، تبریک می گویم و آرزوی توفیق برای همه آنها آرزو و تا آنجا پیش می روم که به رغم مخالفت سخت در برابر «روسری » که آنرا نشان از خواری و ذلت زن در برابر مرد دانسته و آنرا نماد زن ایرانی نمی دانم ، اما به مریم رجوی می گویم که در شرایط کنونی و در نقش مهمی که باید ایفاء کند، اگر روسری را از سر بردارد ، قطعآ کار خلافی خواهد بود، زیرا در شرایط حاضر در برابر زنان ایرانی قرار ندارد، بلکه در برابر زنان مسلمانی است که با پوشش های قرون وسطایی خود، زیبایی اروپا را مخدوش و با پولهای هنگفتی که برخی کشورهای خلیج فارس به پای آنها می ریزد، روز بروز رادیکالتر می شوند. حال مریم رجوی با لباسهای شیک می تواند بعنوان پاد زهر مهمی نقش آفرینی کند . من بر این باورم که هر اقدامی که بتواند خشونتگرایی را کاهش و در نهایت محو کند ، در هر رنگ و شکلی باید از آن ، استقبال کرد.
هر چند که در ارتباط با آنچه که بیان داشتم مدارک ومسنداتی را دارا هستم ، اما از بیم اینکه با پرداختن به آنها ، کسانی مرا مدافع خانم رجوی وسازمان مجاهدین ( واقع در پایگاه اشرف و در کنار مسعود رجوی ) بدانند، ترجیح داده و می دهم که در این راستا سخن نگویم ، زیرا نگاه به مریم رجوی از این زاویه هرگز برای هموطنان خوشایند نیست ، چون در چنین شرایطی ، از آن بویی بر کشیده از « منجلاب پایگاه اشرف» به مشام نمی رسد. آنها تنها آن دسته ازهوداران مجاهدین را می پسندند و تا ابد بر آن مرثیه سرایی می کنند که همانند « شهید کربلا » در خاوران بی نام و نشان دفن شده اند. آیا این نگاه همان « از بغض عمر به حب علی روی آوردن » نیست ؟ بنابراین در می یابیم که همین « حماسه خاوران » بنوعی جاودانی کردن « سازمان » از سوی کسانی است که خود را مخالف سرسخت آن می دانند، می باشد. آنها هرگز نمی گویند که حال که این جماعت خود را وارث آن حماسه جاویدان می داند که ما برای آن مرثیه سرایی می کنیم، چرا نپذیریم که آنها با چهره ای دیگر در اجتماع ظاهر شوند.
غرض من از یاد آوری منجلابی به نام « پایگاه اشرف » ، در آنست که نشان بدهم که اکثر ما ایرانیان از بر کت اموزش مبتنی بر « حادثه صحرای کربلا » ، از کودکی آموخته و می آموزیم که بجای زندگی در حال و آینده ، همواره در گذشته زندگی کنیم. این شیوه نگاه تنها منحصر به « کمپ اشرف » نیست . بلکه آنرا می توان در با لا ترین سطوح در میان روشنفکران جامعه که می توان مسئولیت واپس گرایی این جامعه را بر دوش آنها دانست ، پیدا کرد.
جهت اثبات این مدعا ، کافی است که نگاهی داشته باشیم بر حراج خانه آن پدر که شما همواره پنجره را بروی آن باز کرده و می کنید، توسط « برادران قاچاقچی » :
در خبر ها می خوانیم که سپاه پاسداران « پایگاه نوژه » را در اختیار روسها قرار داده است . در این راستا می خوانیم که وزیر دفاع می گوید : حضور نیروهای روسی ربطی به مجلس ندارد. اگر نیک بنگریم در می یابیم که « برادران قاچاقچی » با دست مبارک خود تمامیت ارضی سرزمین ما را یک بار و برای همیشه مفت و بی در دسر و با هزینه ملی همانند اقدام شاه سلطان حسین در برابر محمود افغان در اختیار روسها قرار داده اند. با شناخت زنده ای که امروز از اثرات موجودیت حضور روس ها به رهبری ولادیمیر پوتین در سوریه بدست آورده ایم بخوبی می توانیم در یابیم که او نسبت به سرزمین ما چه نقشه ای در سر دارد.
از آنجائیکه هر کسی نمی تواند نگاه کارشناسانه در این زمینه ارائه دهد ، بنابراین چنین انتظاری را باید ازروشنفکران صاحبنظری همچون آقایان پیروز مجتهد زاده و محمد امینی داشته باشند که وارد صحنه شوند و هشدارهای هوشمندانه را با استناد به وقایع تاریخی ، مردم را آگاه نمایند.
در اینجا توجه شما را به مناظره آقایان مجتهد زاده و محمد امینی که در تاریخ ۲۱ اوگوست یعنی چند روز بعد از علنی شدن حضور نیروی روس ها در پایگاه نوژه ، که در صدای آمریکا صورت گرفت، جلب می کنم :

کودتا از دو نگاه

جناب نوری زاده

این دو جناب بجای اینکه متفقآ ، تصمیم بگیرند که بحث پیرامون « منجلاب ۲۸ مرداد » را موکول و موضوع پر اهمیت حضور نظامی روس ها را مورد نقد و بررسی قرار دهند، در کمال تاسف می بینیم که آنها همان مهملاتی را که دیگر هیچ ارزشی برای هیچکس ندارد ، جز برای چنین روضه خوان های روشنفکر، مجددآ همانند دوآخوند در فیضیه قم تکرار کردند
امروز، آرزویم بر اینست که یک هموطن شیر پاک خورده ، در پاسخ به انتقاد من ، قلم بدست بگیرد و جهت تنویر افکار عمومی بنویسد که از این مناظره که یک ساعت به درازا کشید ، چه دانشی کسب کرده است ؟ تصور می کنم که اگر دو نوجوان اختلاف خود را بر سر یک جریان « گردو بازی » مطرح می کردند ، به مراتب آموزنده تر می بود تا شنیدن این تکرار مکررات . چه تفاوتی می توان یافت، میان آنها و آخوندهایی که هر سال، چند روزی را اختصاص می دهند تا حسین را از زیر خاک بیرون و تحویل « شمر ملعون » دهند تا سرش را از تن جدا کند.
حال توجه خواهید کرد، همین دو جناب پس از چندی که همه چیز از آب گذشت، آنچنان به مرثیه سرایی می پردازند و دیگران را ملامت می کنند که چرا تلاش نمی کنند تا به جزئیات این حضور آگاه شوند. رفتار این جنابان همانند کسی است که هنگامی که خانه در شعله های آتش می سوزد، بجای نجات طفل ، تمام تلاش را بر این می گذارد تا یخچال را از خانه خارج کند ، با این استدلال که اگر بعد از نابودی یخچال، دیگرغذایی نباشد، بچه چگونه می تواند به حیات خود ادامه دهد.
جناب نوری زاده ، از اینکه به قصه پردرد من عدلیه چی که از جور زمان خسته شده ام گوش دادید، سپاسگزارم . خوشخالم که شما با باز نگاه داشتن پنجره ای که به خانه پدر باز می شود ، می توانید صدای دلخراش برادران و خواهرنتان را بشنوید.

با ارادت

عبدالحمید وحیدی مدیر سایت دگرباوران

 

2628

هر گونه سرکوب آزادی بیان، تجاوز به « طبیعت انسان » است
سلمتن رشدی

بیانیه پیرامون واگذاری پایگاه نظامی به کشور ثالث و عبور موشکها و هواپیماهای نظامی خارجی از آسمان ایران

استقرار هواپیماهای نظامی روسیه در خاک ایران بمنظور ادامه بمباران سوریه، علاوه بر تشدید جنگ داخلی، افزایش هزینه های انسانی و ویرانی زیر ساختهای کشور مورد حمله قرار گرفته، مصداق روشن مشارکت مستقیم ایران در یک تهاجم خارجی است.

2493

پس از پایان جنگ داخلی سوریه، متصور است که مسئولان کنونی ایران و روسیه، به اتهام نقض مفاد <قانون جنگ>، مصوبات <کنوانسیون ژنو>، ارتکاب جنایات جنگی و نسل کشی مورد پیگرد قانونی قرار گرفته و موضوع مطالبه غرامت جنگی از شور
های متبوع آنها نیز در مراجع بین الملل مطرح شود.

علاوه بر پیشینه تاریخی دشمنی، روسیه با ایران دارای اختلافهای حدود ملی در حوزه دریای خزر است و به این دلیل واگذاری
.پایگاه نظامی به آن کشور در تضاد با منافع راهبردی و تقابل با ملاحظات امنیت ملی ایران بشمار میرود

از این لحاظ، ضمن محکوم ساختن واگذاری پایگاه نظامی به هر کشور خارجی در حدود ملی ایران به هر مدت، هر شکل و هر
بهانه، مقتضی است حکومت تهران اجازه پرواز هواپیماها و موشکهای روسیه را از خاک و بر فراز آسمان ایران لغو، پرسنل نظامی و فنی آن کشور را اخراج و در اسرع وقت بر این ماجراجویی خطرناک که تشویش خاطر عمیق ملت را بر انگیخته نقطه
.پایان بگذارند

سوم شهریور ماه سال ۱۳۹۵ شمسی

سرلشگر امیر اردلان – دکتر اسدالله نصر اصفهانی استاد دانشگاه و وزیر پیشین کشور، دکتر خسرو اکمل سفیر پیشین ایران – عبدالرضا انصاری وزیر پیشین کشور- نازنین انصاری ناشر – دکتر رضا تقی زاده کنشگر سیاسی- دکتر حسن رهنوردی استاندار پیشین یزد و دبیر کمیته المپیک ایران – دکتر سیروس آموزگار محقق، وزیر پیشین اطلاعات – شعله شمس شهباز ناشر – دکتر مهدی خسروی کردستانی، دانشگاهی و عضو پیشین هیات رییسه مجلس شورای ملی – سر لشگر خلبان مهدی روحانی – پرفسور شاهین فاطمی رییس دانشگاه امریکایی اقتصاد و تجارت – شیرین طبیب زاده کنشگر سیاسی – دکتر حسین لاجوردی جامعه شناس – دکتر پرویز مینا کارشناس بین المللی نفت – دکتر حسن منصور استاد دانشگاه امریکایی تجارت و اقتصاد – دکتر علی میر فطروس محقق و نویسنده – دکتر علیرضا نوری زاده رییس مرکز تحقیقات ایران و عرب – دکتر اسماعیل نوری علا محقق و کنشگر سیاسی – دکتر کاظم ودیعی استاد دانشگاه و وزیر پیشین کار.

Attachments area

هویت ملی ما چه شد؟/ عبدالله نظری

امروز بحران هویت، عظیم‌ترین درد فرهنگ جامعه ایران است. عمده دلیل قبول تهاجم فرهنگی از طرف هر ملت در کل تاریخ، بحران هویت و سر درگمی آن است. در طول تاریخ مورخان، تحت تسلط شاهان و امپراطوران بودند و عمده دلیل آن استفاده از امکانات حکومتی بوده است نه خواست قلبی مورخان. اما با وجود تسلط شاهان و حاکمان بر کاتبان، همین تاریخ ثابت کرده هیچ ملتی در طول تاریخ هویت خود را فراموش نکرده حتی در صورت تسلط بیگانگان.
شاید تغییراتی از تداخل فرهنگ‌ها بر اثر قانون غالب و مغلوب بین ملل گذشته ثبت شده، ولی بحران هویت به حد امروز کشور ما، کم‌سابقه یا بی‌سابقه است.

959

در دوران معاصر این سر درگمی هویتی، مانند سرطان رشد کرد و در نیم قرن گذشته به اوج خود رسید. جنگ بین روشنفکران، روحانیون سنتی، حاکمان و دول استعمارگر، هویت ملی ما را دفن کرد. آن‌گونه تاریخ معاصر ما دارای نقاط مبهم و چندگانه است که هنوز به جد نمی‌دانیم چرا اصلاحات امیرکبیر به بار ننشست. تحریف، حذف و اضافه کردن‌های تاریخی باعث شده نسل امروز با کوچک‌ترین تلنگر تهاجم فرهنگی، دچار تزلزل شدید هویت گردد. سوالات تاریخی نسل امروز پاسخ روشنی ندارد؛ عدم وجود سواد و آگاهی مردم در دوران معاصر و تاثیر حاکمان، روحانیت و استعمار بر تاریخ، به حدی عمیق است که نسل امروز نمی‌داند امیرکبیر از روحانیت سنتی شکست خورد یا از فتنه استعمارگران یا بلند پروازی خود یا خاندان سلطنتی.
این چندگانگی حتی گریبان مشروطیت را هم رها نکرد تا به مصدق رسید. داستان مصدق کپی برابر اصل امیرکبیر شد، مصدق از کجا شکست؟ «درایت پهلوی»، «حمایت انگلیس و آمریکا» یا «عدم حمایت آیت‌الله کاشانی» یا هر سه؟ تحریف تاریخ به حدی واضح و مبرهن است که حتی با وجود نسل پیشرفته وسایل ثبت تاریخ، هنوز سر درگمی غلطکی شده و هویت ما را زیر گرفته است. مورخ سرشناس معاصر طبق سند آرشیو روزنامه‌ها، روزی راوی کمالات و داریات پهلوی بوده و امروز ساعت‌ها برنامه در سیما تدارک دیده و به خیانت‌های پهلوی پدر و پسر می‌پردازد. نسل امروز به هر دو سند دسترسی دارد. کدام واقعیت است؟
حاکمان در تمام این مدت (قرن معاصر) جهت جلوگیری از سقوط هویت و نفوذ فرهنگ‌ها، برنامه‌ریزی کرده و هزینه‌ها کردند در صورتی که بزرگان گفته‌اند: «ملتی که تاریخ خود را فراموش کند، آینده را خواهد باخت.» نسل ما هرچند سن حضور فیزیکی در جنگ هشت ساله را نداشت، اما خاطرات جنگ با روح و روان‌مان اجین شده، هنوز صدای آژیر حملات هوایی، تصاویر جنگ، تشییع شهدا و آزادی اسرا در ذهن‌ها می‌چرخد، مدت‌ها پس از اتمام جنگ در کتاب‌ها، به دوران دفاع مقدس پرداختند و سینمای دفاع مقدس ساختند و تمام سریال‌ها و فیلم‌ها، به جنایات زمان جنگ تحمیلی پرداختند ولی طولی نکشید که روزانه ساعتی از برنامه‌های سیما به کشور دوست و برادر، عراق می‌پردازد و مسئولین یکی پس از دیگری اعلام می‌کنند ما ملت عراق را تنها نمی‌گذاریم. نسل امروز چگونه سر در گم نباشد؟ به کدام گزینه اعتماد کند؟؟
وقتی تاریخ یک کشور پر از ابهام، اما و اگر و تناقض باشد، ماهواره به راحتی نفوذ می‌کند و آلت تهاجم فرهنگی می‌شود. آیا اگر تاریخ معاصر ما روشن بود و به وضوح هویت و فرهنگ ما را مستحکم نگه می‌داشت، هر ابزار ارتباط جمعی عامل نفوذ و تهاجم فرهنگی می‌شد؟ هویت هر ملت ارتباط مستقیم با تاریخ آن ملت دارد و تحریف و کتمان و تخریب تاریخ آفت هویت است.

با مهشید امیرشاهی؛ «حرف‌هایی که خریدار نداشت»/محمدرضا یزدان پناه

953

بخش اول – مهشید امیرشاهی در «یاد و نام»*

با رادیو فردا سخن می‌گوید. نویسنده، مترجم، طنزپرداز و روزنامه‌نگاری که در بحبوحه حمایت جمعی روشنفکران حتی غیرمذهبی ایران از انقلاب اسلامی، در مقاله‌ای تاریخی خواستار پشتیبانی از شاپور بختیار شد. مهشید امیرشاهی ۳۷ سال بعد در فرانسه و همزمان با بیست و پنجمین سالگرد قتل شاپور بختیار، از خود و قضاوت تاریخ می‌گوید.

خانم امیرشاهی،‌ شما مقاله بسیار مشهوری دارید در شماره هفدهم بهمن ماه ۱۳۵۷ در روزنامه آیندگان با این تیتر که «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟». همانطور که از تیتر مشخص است مقاله شما در دفاع از شاپور بختیار بود و البته در نقد افرادی که شما آنها را «روشنفکران متعهد، مسئول و ساکت» از یک سو و «روشنفکران به تازگی به دین اسلام مشرف شده» از سوی دیگر توصیف کردید. ۳۷ سال می‌گذرد از این مصاحبه خانم امیرشاهی؛ به داوری خودتان آیا شما در جای درست تاریخ ایستاده بودید؟

راستش نوشتن آن مقاله یکی از کارهای بسیار نادری است که در زندگی کردم و از انجامش احساس سربلندی دارم. چون به داوری خودم گذاشتید این را عرض می‌کنم که بله از هر دید و زاویه‌ای که به آن نگاه کنم خیال می‌کنم کاری که انجام دادم مثبت بوده. البته اگر تعبیرم از سوالتان درست باشد.

اگر مقصودتان از “در جای درست تاریخ ایستادن” این باشد که من جریان تاریخی را پیش‌بینی یا پیش‌گویی کردم، جوابم این است که آن مقاله در واقع حکم یک هشدار را داشت. تصورم این است که با تشخیص درست و در راه درست. و امروز همانطور که خودتان اشاره کردید با گذشت ۳۷ سال، هنوز به درستی آن اعتقاد دارم اما اینکه قضاوت خود من چقدر اهمیت دارد، نمی‌دانم. تصورم این است که این داوری پس از این همه سال بر عهده تاریخ است و تاریخ‌نگاران، نه من.

درسته اما شما اون موقع در حلقه تعدادی از نامدارترین روشنفکران و نویسندگان معاصر ایران حضور داشتید. اکثر آن افراد موضع متفاوتی با شما داشتند و راه متفاوتی را رفتند. در واقع حاضر نشدند از دولت بختیار حمایت کنند و به جای آن از انقلاب اسلامی دفاع کردند. این تفاوت راه بین شما و آنها از کجا می‌آمد؟

من خودم می‌دانم چرا آن راهی را که رفتم، رفتم. برای اینکه اعتقاد راسخی به لائیسیته داشتم و دارم. همیشه در پی عدالت اجتماعی بودم و هستم. بسیار هم خوب می‌دانستم که آرمان‌ها و خواسته‌هایم برای وطنم، زادگاهم بدون جدایی دین از دولت و بدون عدالت اجتماعی میسر نیست. در مذهبی بودن انقلاب از ابتدا هم که نمی‌شد شک کرد. برای اینکه رهبرش، کارگردان‌هایش،‌ نمادهایش، شعارهایش شکی در این مسئله باقی نمی‌گذاشت که درچه راهی دارد می‌رود. احتمال دارد بسیاری یا مختصری نمی‌دانم چگونه فکر می‌کردند که راه دیگری است این و توش دموکراسی و این جور چیزها است.

من مطلقا و اصلا چنین چیزی را نمی‌دیدم. مسئله دیگری هم که درباره‌اش شکی نداشتم این است که ذات مذهب زورگو و تام گرا و انحصارطلب است و من این جور چیزها را برای مملکتم نمی‌خواستم. اما چرا دیگران این راه را نرفتند، همانطور که گفتم به دلایل مختلف. من به حدس و گمان می‌توانم بگویم چرا نرفتند و یا به قرینه کارهایی که کردند یا حرف‌هایی که زدند قبل و بعدش. دلیل دقیقش را البته باید از خودشان بپرسید. ولی قبل از اینکه جواب را کامل کنم اجازه بدهید از دوست بسیار نازنین و قدیمم زنده یاد مصطفی رحیمی یاد کنم و از همه بخواهم که فراموش نکنند که او هم یکی از نوادر روشنفکران بود که با شهامت تمام در آن آشفته بازار شعار، عوامفریبی، دنباله‌رویی و همه اینها که شاهدش بودیم و می‌دانیم به صراحت تمام حرفش را زد. با اینکه آن حرف‌ها در آن زمان خریداری نداشت.

برمی‌گردم به پرسش شما. عرض کردم نمی‌دانم چرا دیگران همراه من نماندند. اما یک عامل را در تصمیم‌گیری اکثریت آنها که به انقلاب دل بستند شخصا اساسی می‌دانم و آن فضای بی‌نهایت سنگین و خفقان‌آور و نفس‌بری است که در دوران سلطنت پهلوی بر جامعه ایران تحمیل شده بود. فضایی بود آلوده به فساد مالی فوق‌العاده شدید و آنها که سنشان اجازه می‌دهد یادشان بیاید می‌دانند، یادشان هست و سنگینی آن را حس می‌کنند؛ توام با خودکامگی دست اندرکاران. در آنجا مردم نه فقط اجازه فعالیت سیاسی نداشتند، اجازه فکر کردن سیاسی را نداشتند.

فکر سیاسی اجازه نداشتند داشته باشند. خیلی سنگین بود. بسیاری می‌خواستند خودشان را از شر بختکی که روی سینه‌شان افتاده بود، این دوالپایی که روی شانه شان بود نجات بدهند و به این مرحله رسیده بودند که به هر قیمت و از هر راه. این عامل حتما تعیین کننده بود بدون تردید. البته حق دارید بگویید، خود من هم از آنهایم که این حرف را می‌زنم، که از روشنفکر توقع می‌رفت و می‌رود که قیمتی که گفتم به هر قیمت، از قبل تخمین بزند و از فرق راه و چاه را بداند و به مردم نشان بدهد. ولی این یکی از دلایل اصلی بود.

شما اشاره کردید به اینکه از ابتدا درباره ماهیت انقلاب اسلامی شکی نداشتید. شما مقاله‌تان را هفده بهمن منتشر کردید. پنج روز مانده بود به پیروزی انقلاب. از آن طرف در هفته‌ها و ماه‌های قبل از آن آقای خمینی در نوفل لوشاتو فرانسه جایی که شما الان حضور دارید بود حرف‌هایی که می‌زد نه به طور کامل اما عمده و تکیه حرف‌هایش این بود که در یک نظام اسلامی که ایشان قرار بود رهبری‌اش را بر عهده داشته باشند، حکومت دینی یک حکومت استبدادی نیست و می‌گفتند ما یک جمهوری می‌خواهیم مثل همین جمهوری فرانسه و رابطه‌مان با دنیا خوب است و زن‌ها حق خودشان را دارند، حتی مارکسیست‌ها در ابراز عقیده آزادند. یعنی یک بسته‌ای ارائه شده بود و اینجوری بیان می‌شد که به ظاهر خیلی هم با آن چیزی که شما می‌گویید هماهنگ نیست. فکر می‌کنید چرا؟ آیا آن وعده‌ها وحرف‌های آقای خمینی و اطرافیان آقای خمینی در نوفل لوشاتو را جدی نگرفته بودید؟

مسئله حتی جدی نگرفتن نبود. از لابه‌لای حرف‌هایشان خیلی چیزهای دیگر را می‌شد خواند. فقط این حرف‌ها را نزدند، به این صورت هم نگفتند و بسیاری حرف‌های دیگر بود که اصلا ترسناک بود. یک چیز را من از آناتول فرانس از زمان‌های قدیم یاد گرفتم و او معتقد است ملا و آخوند و خاخام و کشیش همه از یک آبشخور آب می‌خورند. ذات مذهب است که دیکتاتور است و دیکته می‌کند.

به ما می‌گوید قوانین شما تحت‌الشعاع قوانینی است که از یک جایی می‌آید که شما نمی‌دانید کجاست و کسی وضعش کرده که شما نمی‌دانید کیست ولی باید اطاعت کنید. این برای منی که مختصری خرد در وجودم هست، اصولا غیرقابل قبول است. به علاوه تاریخ مملکتم را یک مقدار می‌شناختم. هروقت آخوندی دخالت کرده و عوامل مذهبی در تصمیم‌گیری‌های سیاسی دخالت کردند، ما گرفتار شدیم. اگر برگردیم نگاه کنیم این گرفتاری‌ها یکی دو تا هم نیست. به همین دلیل نمی‌دانم چطور دیگران این مسائل بارز را ندیدند و با آن آشنا نبودند. احتمالا شاید بودند و احتمالا با سیاست “انشاءالله گربه است”‌ پیش رفتند. ولی به هر صورت برای من روشن بود از لابه‌لای آن حرف‌ها بسیار حرف‌های دیگر هم می‌شد خواند. در هر حال هیچ چیزش با آن چیزی که من می‌خواستم مطابقت نداشت.

در پایان آن مقاله شما نوشته بودید که از تنها ماندن صدایتان نمی‌ترسید و هراسی که دارید از آینده ایران است. آیا این ترس برایتان محقق شد؟

بله حتما حتما. خیلی جالب است. شعر کوتاهی کاملا تصادفی این اواخر به دستم رسید. اثر طبع یکی از شاعران معاصر است. من ایشان را ندیده‌ام و نمی‌شناسم و حتی نمی‌دانم کجاست. ولی وقتی این چند خط را خواندم آن ترسی را که شما الان دارید راجع به آن حرف می‌زنید و آن هراسی را که من در آخر مقاله‌ام به آن اشاره کردم، دوباره با تمام جلوه کامل و با تمام ابعادش حس کردم. اجازه بدهید این شعر را اگر در ذهنم مانده باشد بخوانم.

شعر این است: زیر پای هر درخت یک تبر گذاشتیم / هرچه بیشتر شدند بیشتر گذاشتیم / تا نیفتد از قلم هیچیک در این میان / روی ساقه‌هایشان ضربدر گذاشتیم / از برای احتیاط، احتیاط بیشتر/ بین هر چهار سرو یک نفر گذاشتیم / جابه‌جا گماردیم چشم‌های تیز را / تا تلاش سرو را بی‌ثمر گذاشتیم / کارمان تمام شد، باغ قتل عام شد/ صاحبان باغ را پشت در گذاشتیم / سوختیم و ریختیم عاقبت گریختیم/ باغ گرگرفته را شعله‌ور گذاشتیم / در بیان شاعری حرف اعتراض بود / هی نگو چرا نگفت، ما مگر گذاشتیم؟ / روز اول بهار سفره‌ای گشوده شد / جای هفت سینمان هفت سر گذاشتیم / این سوال دختر کوچکم بنفشه بود / چندمین بهار را پشت سر گذاشتیم؟

شعر فوق‌العاده محکم است، فوق‌العاده زیبا است، فوق‌العاده دردناک و تمام وحشت آن دوره مرا دومرتبه برای من زنده کرد. اما لازم می‌دانم اگر اجازه بدهید یک مطلب دیگر را اضافه کنم. این روزها این اضطراب من برای محیطم که همیشه همراه من است، ابعاد دیگری پیدا کرده. برای اینکه انگولگ و مقدمه‌چینی و تدارک و تبلیغات گسترده دارم خیلی آشکارا می‌بینم که برای دست درازی و فضولی بیگانگان است در سرنوشت زادگاهم. این ابعاد خیلی جهنمی و نجومی دارد.

من همیشه اعتقاد داشتم و حالا در این سال‌های پایانی عمرم بیش از همیشه بر این اعتقاد پافشاری می‌کنم که مشکلات ما فقط باید به دست ما ایرانی‌ها رفع شود. گره‌های کار ما فقط به سرانگشتان خودمان. هر تغییر و تحولی که برای ملک و ملت می‌خواهیم و لازم می‌دانیم فقط باید به همت خود ما ایرانی‌ها کسب بشود و بس. از دیگران می‌توانیم، و نه فقط می‌توانیم، باید بیاموزیم و در این تردیدی نیست اما در این هم تردیدی نیست که دول بیگانه دلسوز ما نیستند.

در هر لباسی که ظاهر شوند. از ناصح بگیرید تا دایه مهربان‌تر از مادر. معمولا هم در همین لباس‌ها جلو می‌آیند. به نیت شکستن کمر ما کمر بستند. به سود خودشان. این باید یادمان باشد. این اضطرابی است که خیال می‌کنم همه ما ایرانی‌ها باید بهش توجه داشته باشیم و خیلی مواظبش باشیم.

آیا اشاره شما به اسنادی است که به تازگی منتشر شده در رابطه با ارتباطاتی که گفته شده حتی از سال ۱۳۴۲ برقرار شده بود توسط آقای خمینی با دولت آمریکا توسط سفارت ایالات متحده در تهران و اسناد مرتبطی که در حال انتشار است. آیا شما به چنین اسنادی اشاره می‌کنید؟

اشاره به چیز خاصی ندارم. البته همه اینها احتمالا جزوش خواهد بود. ولی دخالت‌های آمریکا چون اسم آوردید… بسیاری کشور‌های دیگر که برای من یک وقتی مدل بودند از نظر دموکراسی و غیره، دارم یک شک و تردیدهایی‌هایی نسبت به آنها پیدا می‌کنم. تا آنجا که مربوط به ما است به هر حال یادمان نرود کشورهایی در گذشته هم به ما ظلم کردند و آمدند و بسیاری از منافع را بردند و بسیاری چیزها را گرفتند. همه شان برای خودشان کشورهای دموکراتیکی بودند. سوای آنها بسیار مدارک و اسناد دیگری موجود است،‌ بسیار بروزات دیگری و اتفاقات دیگری… گفتم آدم این تبلیغات گسترده، مقدمه‌چینی و انگولک‌ها را می‌بیند و اینها یک مقدار چیزهایی است که آدم اگر در دوره جوانی با خوش‌بینی ازشان رد می‌شود با تجربه زیاد و گذر زندگی که به آدم تجربه می‌دهد نشان می‌دهد که باید یک خورده مواظب تر باشد. اشارات من به همه اینها است. که اگر بخواهیم به آنها بپردازیم خیلی طولانی خواهد شد.

خانم امیرشاهی شما چه سالی از ایران خارج شدید و چرا؟ چه تاریخی اگر دقیق یادتان هست؟

من آن موقع هم که حافظه جهنمی داشتم که به کلی از دست دادمش، برای عدد و رقم همیشه کارم می‌لنگید. اما حدود یک سال از انقلاب را در آنجا زندگی کردم. به هرحال قبل از شروع جنگ ایران و عراق بود که از آنجا آمدم بیرون.

و چی دیدید آن موقع؟ چه تفاوتی داشت با قبل از انقلاب؟

انقلاب را یک سال شاهد بودم. تمام مقدمات را که می‌بایست، آدم در همان زمان هم می‌دید. من آمدم بیرون در آن شرایط قصدم هم برگشتن به ایران بود و قصد نداشتم اینجا بمانم. آمدم بیرون به خاطر اینکه خانواده‌ام دور بودند از من در فرانسه زندگی می‌کردند و از من هم بی‌خبر مانده بودند. آن زمان‌ها دادن و گرفتن خبر به سادگی این روزها نبود. ما تلفنی یا از طریق پست و نامه می‌توانستیم خبر بدهیم یا خبر بگیریم. اما تلفن بسیار کار مشکلی بود. مخصوصا در آغاز انقلاب و شلوغی‌هایی که بود گاهی ساعت‌ها آدم باید منتظر می‌ماند برای اینکه تلفنی خبری بدهد یا بگیرد. نامه هم از آغاز انقلاب و شلوغی‌ها قابل اعتماد نبود. حالا نه اینکه امکانش بود همه را بگیرند باز کنند و بخوانند. اینها فقط نیست، نبود.

احتمالا این جور کارها هم می‌شد. اما مسئله این بود که هرکی هرکی بود. شلوغی‌ها با ابعاد خیلی گسترده در سراسر مملکت بود. به همین دلیل نوع پوزیسیونی هم که من گرفته بودم در ایران سبب شده بود که این افراد خانواده نه فقط بی‌خبر مانده باشند بدتر از بی‌خبری یک مقدار خبرهای نادرست درباره من به آنها رسیده بود که نگرانشان کرده بود. من قصد داشتم بروم و با این دیدار خیالشان را راحت کنم که سر و دست و کله من سرجای خودش هست و هیچ اتفاقی نیفتاده و دومرتبه برگردم ایران. ولی یک سری اتفاقات افتاد در این فاصله که جملگی و کلش خارج از اراده و نظارت من بود و سبب شد که من در فرانسه ماندگار شوم.

چه اتفاقاتی؟

عمده‌ترینش جنگ ایران و عراق بود. که اولا در آغاز امکان بازگشت نداشتم؛ شلوغی‌های جنگی بود و غیر از اینها در تمام مدتی که یک خورده طول کشید و فکر کردم شاید ماه دیگر شاید ماه دیگر فعالیت‌هایم ادامه داشت و اینجا به من گفتند… (من این شوخی ناحق را راجع به خودم کردم و امیدوارم اگر تکراری باشد و شنیده باشید از قول من به من ببخشایید ولی همیشه گفتم) به من گفتند که فیل است که زنده و مرده‌اش یک قیمت است و شما فیل نیستید و احتمالا آنجا زنده نمی‌مانید و بنابراین بهتر است نروید! اینجا همه دست به دست هم دادند برای اینکه نگذارند من بروم. عمده‌ترینش اینها بود.

چه فعالیت‌هایی انجام می‌دادید در خارج از ایران و فرانسه به طور مشخص؟

برای اینکه موضعم را زود روشن کرده بودم در ایران در اینجا که ماندگار شدم طبعا‌ همکاری‌ام را با شادروان شاپور بختیار شروع کردم. با رادیو و نشریات و فعالیت‌هایی که نهضت مقاومت ملی، گروهی که نزدیک به بختیار بود شروع کردم. آنچه در توان داشتم. در حد نوشتن مقاله، تفسیر سیاسی، یا گفتار رادیویی، سخنرانی، از این دست. اینها فعالیت‌های روزانه من بود در آن دوره. طبعا نوشتن داستان‌هایم ادامه داشت. منتها در حاشیه کارهای روزمره ام بود.

تا وقتی آن زنده یاد بود کارهای من هم بر همین روال و منوال بود. بعد از او البته روال دیگری گرفت. تدریسم در سوربن را که شروع کرده بودم تعداد ساعات بیشتری را قبول کردم. داستان‌هایم را بیشتر نوشتم. البته مصاحبه، سخنرانی و مقاله وغیره کماکان برجا بود. نه به صورت مرتب یا مداوم. هروقت که لازم می‌دیدم یعنی بی‌تاب می‌شدم راجع به موضوعی که فکر می‌کردم باید حرفش را بزنم یا به دعوت نشریات فرانسه زبان یا انگلیسی زبان مقاله‌ای برایشان می‌فرستادم یا به دعوت دانشگاه‌های خارجی و بیشترش هم دانشگاه‌های معتبر بودند که دعوت می‌شدم در میزگردی شرکت کنم و راجع به موضوعی صحبت کنم. یا گروه‌های ایرانی ساکن کشورهای دیگر مایل بودند با من صحبتی داشته باشند… فعالیت‌ها از این قبیل بود.

بعد از انقلاب خیلی‌ها مثل شما از ایران خارج شدند. خیلی از روشنفکرانی که قبل از انقلاب در ایران بودند،‌ نویسنده‌های بزرگ، خیلی‌هایشان و در واقع اکثرشان هم طرفدار انقلاب بودند، ولی بعد از انقلاب به تناوب و به تدریج از ایران خارج شدند. آیا با آنها مثلا غلامحسین ساعدی که خودشان هم در پاریس بودند و با این طیف از افراد در فرانسه رابطه داشتید و با آنها آیا جلسات دوستانه و یا فکری ارتباطی برقرار بود؟ می‌خواهم بدانم آنها چه فکر می‌کردند درباره این اتفاقی که در ایران افتاده بود.

چون غلامحسین ساعدی را به اسم یاد کردید اول در مورد او بگویم. ساعدی مثل خود من اینجا بود به حالت تبعید. منتها متاسفانه عمرش خیلی کوتاه بود و عمر تبعیدش هم بدین ترتیب. و فرصت نشست و برخاست آنچنانی پیدا نکردیم. مخصوصا آن دوران که اینجا بود مصادف بود با بحبوحه کارهای من و اینقدر این فعالیت‌ها وقت مرا گرفته بود که امکانش کم بود که بنشینیم. اما چند باری که نشستیم و صحبت کردیم وضع و احوالاتش خیلی مناسب گفتگوهای جدی دوران انقلاب و پیش از انقلاب نبود. این را باید اضافه کنم اینجا برای اینکه واقعیت را گفته باشم که من خیلی رنجیده خاطر بودم از بسیاری از دوستانم.

لااقل به دلیل واکنش‌هایی که در مقابل انقلاب نشان داده بودند. و این خشم من خیلی طول کشید تا فروکش کند و مواردی هم که نشستیم و با این قبیل‌ آدم‌ها صحبت کردیم مختصری وضع عجیب و غریبی بود. در هر صورت کاری به اینها ندارم. بیشتر داشتم به دوستانی فکر می‌کردم که در ایران مانده بودند. اینها که اینجا بودند خب با هم کلنجارمان را می‌رفتیم و بعضی‌هایشان این انصاف را داشتند که بگویند اشتباه کردند و بعضی‌هایشان بهانه می‌آوردند.

بله البته یک صحبت‌هایی طبعا می‌شد و بهانه‌هایی می‌آوردند که به این دلیل بود یا به آن دلیل و می‌خواستند ثابت کنند که کاسه کوزه را سر کس دیگری بشکنند. از این بحث‌ها بود که الان تکرارش دیگر بی‌فایده است برای اینکه برای همه مسائل روشن شده. آن عده از دوستان و آشنایان هم که در ایران مانده بودند من به دلیل اینکه فعالیت‌های سیاسی ام را زود شروع کرده بودم و در ایران هم روشن کرده بودم، آنها محتاط بودند که با من تماس بگیرند. من هم رعایت وضعشان را می‌کردم. هرگز با هیچکدامشان از طرف من تماسی گرفته نشد. آن عده از میان آشنایان و دوستان که گذارشان این طرف افتاد اگر خودشان سراغ مرا نگرفتند من هرگز به سراغشان نرفتم. حتی در جلسات عمومی برای اینکه بعضی‌هایشان می‌آمدند برای کارهای عمومی. برای اینکه حاضر نبودم که خودم را سانسور بکنم یا جلوی زبانم را بگیرم و مطلقا هم نمی‌خواستم که برای آنها دردسر درست کنم، اصلا.

بیشتر به خاطر می‌آورید که در فرانسه و کلا اروپا با کدامیک از این نویسندگان و روشنفکران در ارتباط بودید؟

از نویسندگان و دوستان خودمان… اجازه بدهید… اینجا خیلی‌ها بودند که من نمی‌دانم… اگر کسی خاص مورد نظرتان هست سوال کنید. همینطوری کسی به نظرم نمی‌آید. کسانی که می‌دیدم الزاما نویسنده و جزو هنرمندان نبودند. جزو روشنفکران بودند. استاد دانشگاه توی آنها بود، محققین بودند و از این قبیل. اگر کس خاصی هست سئوال کنید ولی…

منظورم این بود که بیشتر با کدامیک از هنرمندان و نویسندگان و آن طیف روشنفکر ایرانی که در فرانسه بودند و یا اروپا بودند. آیا جلساتی داشتید شبیه آن جلساتی که قبل از انقلاب در ایران داشتید؟

نه. متوجه سئوالتان شدم. به این شکل نبود. اصلا فضا این طور نبود. الان از خشمم صحبت کردم که واقعا یکی ازچیزهایی بود که به خصوص آن روزهای آخر که در ایران بودم اینقدر شدید بود که حتی به من فرصت نمی‌داد که بترسم. با اینکه می‌دانستم اتفاقاتی که دارد می‌افتد ترسناک است.

یعنی خشم همینطور در من بود و این خیلی طول کشید و هنوز من رسوباتش را در خودم می‌بینم که زیر و زبر کرد اصلا تمام سوخت و ساز بدن مرا. این سبب می‌شد که آن نوع جلساتی که می‌نشستیم دور هم حرف می‌زدیم و هنرمندان بودند، دوستان بودند، روشنفکران بودند و آدم‌هایی بودند که با مسائل روز از هر بابت که فکر می‌کنید آشنایی داشتند و صحبت‌ها همیشه دوستانه بود، حتی اگر اختلاف نظر بود. حتی اختلاف نظر نمک جلسات ما بود.

امکانش خیلی زیاد نبود آن اوایل که من آمدم به خاطر اینکه خود من این را بارها تجربه کردم و اگر دوستان خواستند در جواب گفتم. من حتی یک سفر در اینجا نکردم که احوالات معمولی و متعارف داشته باشم. یعنی آدم فکر کند که یک گشت و گذاری هم هست. خیلی روی من تاثیر حیرت‌آور داشته کل ماجرا. ولی با آن فضا و با آن دید و با آن نوع نزدیکی، نه آن نوع جلسات نبود ولی اینکه بنشینیم صحبت کنیم بحث کنیم… مخصوصا با بعضی‌ها که هم نزدیکتر به من فکر کرده بودند و هم بعد این انصاف را داشتند که لااقل تخفیف بدهند و بپذیرند یک مقدار اشتباهات را و غیره… صحبت و نشست و برخاست و اینها طبعا بود منتها آن خودش یک کتاب است. می‌گذاریم وقت دیگر.

به همکاری خودتان اشاره کردید با آقای بختیار در فرانسه. می‌خواهم ببینم این همکاری تا کی ادامه داشت؟

تا وقتی ایشان حیات داشتند. در قید حیات بودند به اصطلاح معروف. باید بگویم تا یک سال قبلش. به خاطر اینکه از طرف دانشگاه میشیگان یک بورس به من داده شد که بروم آنجا برای تحقیق یک ساله که رفتم. برای اینکه آن زمان بینهایت هم خسته بودم. گفتم فعالیتم زیاد بود و خیلی خسته بودم. رفتم آن یک سال را مهمان آن دانشگاه بودم. به عنوان نویسنده مهمان دعوت شده بودم، تحقیقاتم را بکنم. یک سال دور از فرانسه بودم و وقتی که از آنجا برگشتم آن فاجعه پیش آمد. شاید سه چهار روز بعد از برگشتن من بود که شاپور بختیار به دست چند نفر قاتل ترور شد و از بین رفت، از میان ما رفت.

خانم امیرشاهی، شما اگر بخواهید داوری‌ای داشته باشید درباره کارنامه شاپور بختیار، چون می‌بینیم که هر دو تجربه شاپور بختیار چه قبل از انقلاب به عنوان نخست وزیر شکست می‌خورد و چه بعد از انقلاب. یعنی بعد از انقلاب هم نمی‌تواند به آن هدفی که می‌خواست برسد. فکر می‌کنید دلایل این دو شکستی که در کارنامه آقای بختیار ثبت شده چه بودند؟

اولا اینها شکست‌های شخص بختیار نیست. اینها شکست‌های ماست. شکست ملت ما و مردم ما و تاریخ ما است. بختیار کار خودش را کرد. تا آنجا که امکانش بود. حرفش را هم زد. راه را هم نشان داد.

ولی یک نفره به هر حال به جایی نمی‌شد رسید. این تمام فضایی بود که گفتم در آن زمان وجود داشت، حاضر بود، بر همه چیز ناظر بود. بعد هم بیخود نبود این خشم من نسبت به کسانی که می‌توانستند. برای اینکه من اعتقاد ندارم که جبر تاریخ بود که می‌بایست این راه را می‌رفتیم. ابدا چنین چیزی نبود.

به شما گفتم که فضا چقدر سنگین بود. گفتم که ندادن اختیار و آزادی سیاسی به مردم ایران چقدر تاثیر وحشتناک منفی بر همه گذاشته بود و آن فضا چقدر غیرقابل تنفس بود. همه اینها بود و مردم به تنگ آمده بودند و می‌بایستی کاری می‌کردند. اما این راه را هم می‌توانستند بروند و پیدا کنند. من اعتقاد دارم… شخصا… من دوست ندارم که فیکسیون {داستان} سیاسی بنویسم. تاریخ آنچه که اتفاق افتاده را می‌دانیم چی بوده. ولی تصورم این است که اگر در آغاز کسانی که اعتقاد داشتند به راهی که به هر حال بختیار نشان دهنده‌اش بود، برای اینکه او در مکتب مصدق درس خوانده بود، و آن مکتب بود که می‌خواست نشان دهد و درسش را بدهد. و باز کرد برایمان. بسیاری بودند که اعتقاد داشتند که آن راه را می‌روند. اگر این کار را کرده بودند و از آغاز جلویش را گرفته بودند الان مطلقا کلمه شکست در این گفتگوی ما پیش نمی‌آمد. به هر حال قدر مسلم این است که آنچه که ما از دست دادیم دسته جمعی از دست دادیم و بختیار خودش هم شجاعت شخصی‌اش را نشان داد در کاری که کرد و هم شرف اخلاقی‌اش را از نظر سیاسی نشان داد. اینها در هیچ مورد شکست‌های او نیست.

* رادیو فردا از این پس در «یاد و نام» با چهره‌های سرشناس ایرانی در سراسر دنیا گفتگو خواهد کرد. محمدرضا یزدان‌پناه در این برنامه، به سراغ ایرانیان مشهور پراکنده در چهارگوشه جهان و در حوزه‌های مختلف می‌رود و با آنها درباره گذشته، حال و آینده گفتگو می‌کند.

آقای تاج زاده هنوزعمق جنایات رژیم جمهوری اسلامی را نمی دانید!/حسن بهگر

پخش نوار سخنرانی آقای حسینعلی منتظری در مورد کشتار زندانیان ۶۷ موجب شد که آقای تاج زاده طی یادداشتی اعلام کند :«حاکمیت میتواند با عذرخواهی از ملت، حلالیت طلبی از بازماندگان و اصلاح سازوکار قضائی میهن به گونه ای که تکرار چنین فجایعی را ناممکن کند، زخم ناشی از این اعدامها را التیام بخشد.

951

من به سهم خود از خانواده های اعدام شدگان آن فاجعه از جمله بازماندگان قربانیانی که عضو مجاهدین خلق نبودند، پوزش می طلبم. و متواضعانه آنان را فرامیخوانم تا با تأسی به ماندلا «ببخشند اما فراموش نکنند» تا ایران و ایرانی از چرخه شوم نفرت و کینه و انتقام رها شوند. از رهبر هم می خواهم که پیش از آن که دیر شود پرچم دوستی و مهر و آشتی ملی برافرازد و با پایان دادن به حصرها، زندانها، پناهندگی ها و مهاجرت های سیاسی، تلخ کامی این روزها را به شیرینی همزیستی مسالمتآمیز آحاد هم وطنان تبدیل کند تا قطار انقلاب در ریل اصلی خود که «همه با هم بودن» است، قرار گیرد.»
در این نامه نکات قابل تأمل فراوانی است که مجال پرداختن به آنها نیست، ولی نخست از آقای تاج زاده باید پرسید چرا بازماندگان سازمان مجاهدین را از عذرخواهی مستثنا می کنید؟ کشتن زندانیانی که اغلبشان محاکمه شده بودند و دوران محکومیت خودشان را طی می کردند اسیر کشی است و کشتن زندانیان بی دفاع جرم بزرگی است . گذشته از آن همه ی اعضای یک سازمان را به سبب سیاست غلط رهبری آن نمی توان مجرم شناخت . من منکر خطاهای فاحش و جنایات رهبری مجاهدین نیستم، ولی در آن زمان بسیاری از زندانیان در ترور و بمب گذاری دست نداشتند و ای بسا جوانان کم سن و سال ۱۲ یا ۱۳ ساله ای بودند که فقط به جرم فروختن روزنامه مجاهد یا عضویت در آن سازمان اعدام شدند. شما که پرچم صلح و آشتی برداشته اید چرا از بازماندگان این مجاهدین که خود از قربانیان رادیکالیزه شدن مجاهدین و وحشیگری رژیم بوده اند پوزش نمی خواهید؟ آنان کودک بشمار می آمدند و اعدام شدند و شما آنها را مجرم می دانید و خانواده ی آنها را سزاوارملامت ؟
شما که می خواهید درس آشتی بدهید از خود آغاز کنید که هنوز از بغض و عداوت تهی نیستید. می دانید که در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که شما هم عضو آن بودید کسانی بودند که به ترور باور داشتند و گفته می شود در برخی ترورها هم دست داشتند، آیا می توان همه ی اعضای سازمان شما را با یک چوب راند؟ آیا قبول دارید که سازمان شما در هیأت دولت در اعمال سخت گیری و تعقیب و حتا اعدام مخالفان دست داشته است؟
کشتار وحشتناک زندانیان ۶۷ و کشتارهایی که ۳۸ سال ادامه داشته یک قتل عام به تمام معنی است که در آن تعدادی از بهترین جوانان و فرهیختگان کشور ما سلاخی شده اند و به جرم های واهی مورد شکنجه و حتا تجاوز جنسی قرار گرفته اند که با حلالیت طلبی نمی توان آن را ماستمالی کرد وبه بگیروببند و تجاوز و اعدام ادامه داد.
ما نیازمند اصلاحات بنیادی هستیم نه عذرخواهی هایی پوشالی، آنهم به شرط چاقو و حلالیت طلبی ! اینها دردی را دوا نمی کند. ماندلا مثال خوبی است ولی قیاس مع الفارق است . آنجا اسقفی بنام دزدموند توتو بود که به نمایندگی از شورای کلیساها یک آبرو و وجاهت اخلاقی داشت. وقتی ماندلا از زندان در آمد به دیدار او رفت و با هم کمیته ی حقیقت یاب درست کردند. شما آقای تاج زاده کدام ملا و آخوندی را می شناسید که در دزدی ها و چپاول ها شریک نبوده و به تجاوز به حقوق مردم فتوا و رای نداده باشد که بخواهید جلو بیاندازیدش؟ تازه اگر مردم وساطت هیچ ملایی را بپذیرند. در ایران که روحانیت آبرویی ندارد تا جلو بیافتد و آشتی کنان راه بیاندازد. تازه آشتی کنان بین که و که؟ بین مردم و روحانیتی که چهل سال است با قساوت و طمع و درنده خویی بر آنها حکومت میکند؟ یا با وردستهای بی عمامهُ آن، نظیر خود شما؟
کسانی پروژه ی آشتی ملی راه میاندازند که خودشان در جنایت دست نداشته باشند، مثل اسقف توتو. تازه در آفریقای جنوبی قرار شد جنایتکاران قدرت را بدهند و بعد در کمیته ی حقیقت یاب به کارهایشان اعتراف کنند. نه اینکه سر جایشان بنشینند و حکومت کنند و فقط لطف کنند و از مردم حلالیت بگیرند.
ملت ایران نیازمند عدالت و به رسمیت شناخته شدن حقوق قربانیان و پرداخت خسارت به بازماندگان قربانیان و پیگرد عاملان کشتار و به کیفر رسیدن دست اندرکاران این جنایات عظیم است که هنوز خود آقای تاج زاده آن را قبول ندارد. مگر همین رهبر فعلی پنج سال پیش دستور مستقیم کشتار مردم را نداد و پاسدارانش با اتومبیل از روی تظاهرکنندگان مسالمت آمیز و بی دفاع رد نشدند؟ داستانهای کهریزک هم که معروف است و کسی هم به آن رسیدگی نکرده است.
حکومتی که نقض سیستماتیک حقوق بشر کرده و می کند چگونه می تواند اعتماد عمومی را جلب کند؟ بازسازی دولت و ترمیم زخم های ملت ما نیازمند شجاعت و وجاهت اخلاقی حاکمانی است که بهره ای از این فضیلت ها داشته باشند و من در هیچ یک از این چپاولگران و قاتلان چنین چیزی نمی بینم.

استکهلم ۲۰۱۶ Aug 14th Sun – یکشنبه، ۲۴ مرداد ۱۳۹۵