پخش نوار سخنرانی آقای حسینعلی منتظری در مورد کشتار زندانیان ۶۷ موجب شد که آقای تاج زاده طی یادداشتی اعلام کند :«حاکمیت میتواند با عذرخواهی از ملت، حلالیت طلبی از بازماندگان و اصلاح سازوکار قضائی میهن به گونه ای که تکرار چنین فجایعی را ناممکن کند، زخم ناشی از این اعدامها را التیام بخشد.
«من به سهم خود از خانواده های اعدام شدگان آن فاجعه از جمله بازماندگان قربانیانی که عضو مجاهدین خلق نبودند، پوزش می طلبم. و متواضعانه آنان را فرامیخوانم تا با تأسی به ماندلا «ببخشند اما فراموش نکنند» تا ایران و ایرانی از چرخه شوم نفرت و کینه و انتقام رها شوند. از رهبر هم می خواهم که پیش از آن که دیر شود پرچم دوستی و مهر و آشتی ملی برافرازد و با پایان دادن به حصرها، زندانها، پناهندگی ها و مهاجرت های سیاسی، تلخ کامی این روزها را به شیرینی همزیستی مسالمتآمیز آحاد هم وطنان تبدیل کند تا قطار انقلاب در ریل اصلی خود که «همه با هم بودن» است، قرار گیرد.»
در این نامه نکات قابل تأمل فراوانی است که مجال پرداختن به آنها نیست، ولی نخست از آقای تاج زاده باید پرسید چرا بازماندگان سازمان مجاهدین را از عذرخواهی مستثنا می کنید؟ کشتن زندانیانی که اغلبشان محاکمه شده بودند و دوران محکومیت خودشان را طی می کردند اسیر کشی است و کشتن زندانیان بی دفاع جرم بزرگی است . گذشته از آن همه ی اعضای یک سازمان را به سبب سیاست غلط رهبری آن نمی توان مجرم شناخت . من منکر خطاهای فاحش و جنایات رهبری مجاهدین نیستم، ولی در آن زمان بسیاری از زندانیان در ترور و بمب گذاری دست نداشتند و ای بسا جوانان کم سن و سال ۱۲ یا ۱۳ ساله ای بودند که فقط به جرم فروختن روزنامه مجاهد یا عضویت در آن سازمان اعدام شدند. شما که پرچم صلح و آشتی برداشته اید چرا از بازماندگان این مجاهدین که خود از قربانیان رادیکالیزه شدن مجاهدین و وحشیگری رژیم بوده اند پوزش نمی خواهید؟ آنان کودک بشمار می آمدند و اعدام شدند و شما آنها را مجرم می دانید و خانواده ی آنها را سزاوارملامت ؟
شما که می خواهید درس آشتی بدهید از خود آغاز کنید که هنوز از بغض و عداوت تهی نیستید. می دانید که در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که شما هم عضو آن بودید کسانی بودند که به ترور باور داشتند و گفته می شود در برخی ترورها هم دست داشتند، آیا می توان همه ی اعضای سازمان شما را با یک چوب راند؟ آیا قبول دارید که سازمان شما در هیأت دولت در اعمال سخت گیری و تعقیب و حتا اعدام مخالفان دست داشته است؟
کشتار وحشتناک زندانیان ۶۷ و کشتارهایی که ۳۸ سال ادامه داشته یک قتل عام به تمام معنی است که در آن تعدادی از بهترین جوانان و فرهیختگان کشور ما سلاخی شده اند و به جرم های واهی مورد شکنجه و حتا تجاوز جنسی قرار گرفته اند که با حلالیت طلبی نمی توان آن را ماستمالی کرد وبه بگیروببند و تجاوز و اعدام ادامه داد.
ما نیازمند اصلاحات بنیادی هستیم نه عذرخواهی هایی پوشالی، آنهم به شرط چاقو و حلالیت طلبی ! اینها دردی را دوا نمی کند. ماندلا مثال خوبی است ولی قیاس مع الفارق است . آنجا اسقفی بنام دزدموند توتو بود که به نمایندگی از شورای کلیساها یک آبرو و وجاهت اخلاقی داشت. وقتی ماندلا از زندان در آمد به دیدار او رفت و با هم کمیته ی حقیقت یاب درست کردند. شما آقای تاج زاده کدام ملا و آخوندی را می شناسید که در دزدی ها و چپاول ها شریک نبوده و به تجاوز به حقوق مردم فتوا و رای نداده باشد که بخواهید جلو بیاندازیدش؟ تازه اگر مردم وساطت هیچ ملایی را بپذیرند. در ایران که روحانیت آبرویی ندارد تا جلو بیافتد و آشتی کنان راه بیاندازد. تازه آشتی کنان بین که و که؟ بین مردم و روحانیتی که چهل سال است با قساوت و طمع و درنده خویی بر آنها حکومت میکند؟ یا با وردستهای بی عمامهُ آن، نظیر خود شما؟
کسانی پروژه ی آشتی ملی راه میاندازند که خودشان در جنایت دست نداشته باشند، مثل اسقف توتو. تازه در آفریقای جنوبی قرار شد جنایتکاران قدرت را بدهند و بعد در کمیته ی حقیقت یاب به کارهایشان اعتراف کنند. نه اینکه سر جایشان بنشینند و حکومت کنند و فقط لطف کنند و از مردم حلالیت بگیرند.
ملت ایران نیازمند عدالت و به رسمیت شناخته شدن حقوق قربانیان و پرداخت خسارت به بازماندگان قربانیان و پیگرد عاملان کشتار و به کیفر رسیدن دست اندرکاران این جنایات عظیم است که هنوز خود آقای تاج زاده آن را قبول ندارد. مگر همین رهبر فعلی پنج سال پیش دستور مستقیم کشتار مردم را نداد و پاسدارانش با اتومبیل از روی تظاهرکنندگان مسالمت آمیز و بی دفاع رد نشدند؟ داستانهای کهریزک هم که معروف است و کسی هم به آن رسیدگی نکرده است.
حکومتی که نقض سیستماتیک حقوق بشر کرده و می کند چگونه می تواند اعتماد عمومی را جلب کند؟ بازسازی دولت و ترمیم زخم های ملت ما نیازمند شجاعت و وجاهت اخلاقی حاکمانی است که بهره ای از این فضیلت ها داشته باشند و من در هیچ یک از این چپاولگران و قاتلان چنین چیزی نمی بینم.
استکهلم ۲۰۱۶ Aug ۱۴th Sun – یکشنبه، ۲۴ مرداد ۱۳۹۵
در سایه ی دیوارهای گذشته/ رضا اغنمی
نویسنده: محسن نکومنش فرد
طرح جلد” ستاره تراب زاده طاری
چاپ نخست: بهار۲۰۱۴
ناشر: أرش – سوئد
کتاب شامل یازده بخش است در۲۷۴ برگ. داستان زندگی دختری متولد ایران که پس ازمدتی به سوئد رفته درآسایشگاه روانی تحت درمان قرارگرفته است. همو روایتگر این اثراست و قهرمان اصلی کتاب. درنخستین برگ کتاب زیرعنوان «پیشکش» خودش را این گونه معرفی کرده:
«من سارا هستم. دست نوشته هایم را به مسعود فیروزآبادی و انتشارات آرش هدیه می کنم کسی که انسان کامل نیست، با سردرگمی هایش و با شلختگی هایش ولاجرم بد قولی هایش».بعد، با ذکراسامی برخی بازیگران اثر تا پایان کتاب؛ فقط برای یکبار دربرگ۲۲۷ ودیگراسمی از او نیست.
پیام سارا دو پهلوست. بیشتر، رابطۀ نویسنده ومولف را یادآور می شود. تذکر بجایی ست از ناراستی های اکثر ناشران. بگذریم که آفریدۀ نویسنده درنقش های گوناگون مظهردگرگونی ها درتاریخ معاصر کشور است.
داستان از آسایشگاهی در سوئد شروع می شود. زمانی که بیماران را به پیک نیک می برند. راوی عاشق مردیست به نام لئونارد، فکر می کند که دانیلا می خواهد لئونارد را ازچنگ او برباید:
« دانیلا زیبا بود اما حرکاتش طوری بود که نمی توانست مرد محجوبی چون لئوناردوی مرا به سوی خود بکشاند».اشاره ای دارد به رفتار و خلق وخوی دانیلا که ساعتی پیش شورت پُرازخون خود را دریک لیوان گذاشته : «به یکی ازپرستارهای مرد بیمارستان پیشکش کرد، آن هم جلو چشم چند تا ازمریض ها بیا این خون دَدَردونمه. بروبشورش. اگرم دوست داشته باشی می تونی قبل از شستن بو بکشی». همو، خواب عشقبازی خود با لئوناردو را با زبانی لخت بازآفرینی می کند و فضای «پوچ و کسالت آور غمکده ی اسایشگاه را» برای خواننده شرح می دهد.
آشنائی آن دو درگذشته هاست. اززمانی که به طرفداری درحزب سیاسی فعال بودند. دریک مأموریت :«ازطرف حزب برای شناسائی و تدارک مقدمات یک عملیات پشت او برترک موتورنشسته بودیم». با احساس گرمای تن لئونارد، حالت خوشی ازلذت جسمانی برتن جوانش می نشیند و حالا هردو پس از سال ها درآسایشگاه روانی رو درروی هم قرارگرفته اند. خیال است یا توهم؟ آیا گذر از آسایشگاه های روانی وبستری شدن درآنجا، بخشی ازسرنوشت فعالین سیاسی ست؟ تجربه ها نشان داده که حد اقل درکشورما چنین بوده، با ازسرگذراندن جنبش های سیاسی، این داوری چندان بعید نبوده و دور از انصاف نیست.
در روزپیک نیک وقتی دختر روایتگرمتوجه می شود که دانیلا تنهاست به او نزدیک شده و سرگرم درد دل می شوند. صحبت به عشق وعاشقی کشیده می شود. دانیلا می خنند: « با همان لحن بی پرده ی همیشگی اش گفت می دونی برادرم نذاشت من با احمد ازدواج کنم که خودش منو بکنه». با مشاهده سکوت و بی توجهی مخاطبش اضافه می کند که «جدی می گم خودش عاشق منه. بچه هم که بودیم خودشو خیلی به من می چسبوند. حالا اگه یه روزی ببینمش بهش می گم که دوستش دارم، مثل همون دوست داشتن احمد. بهش می گم که می تونیم با هم بخوابیم». می پرسد حالا هم احمد را دوست داری می گوید: «حالا دیگه نه فقط می خواهم با برادرم بخوابم، با پطروس مقدس حواری عیسی مسیح. دیگه فقط با اون می خوابم . . . من آنقدر حشری هستم که خود پدر مقدسم حشری کنم! اگه پطروس حاضر نشه با من بخوابه می رم سراغ پدر و خودمو ازش حامله می کنم. امروز نیاز به یک مسیح، بیش تر از زمان عیساست». همان روزاست که راوی درموقعیتی که لئونارد روی چمن ها درازکشیده اورا ازدست پرستارش گرفته و دراغوش می کشد. سرانجام توسط پرستارها ان دو را ازهم جدا می کنند: «ازدرعقب سوار خودروکردند ودو پرستارهرکدام در یک طرفم نشستند و راننده خودرورا به طرف آسایشگاه به حرکت درآورد».
صراحت کلام و رُک گویی درگفتمان ها، ازپدیده های تازه ای ست که واردعرصه ادبیات زنان شده و باید قدردان فضای باز وآزادی بیان شد.
بخش دوم کتاب شرح حال زندان و شکنجه گاههاست. راوی درحالی که دست و پایش به تخت بسته شده نیمه برهنه زیر شکنجه بازجوهاست. پس ازشکنجه به سلول برمی گردانند. مردی را به داخل سلول می اندازند. سرتیم ومسئول او درحزب بود. «قبلا خیلی لاف می زد لاف مقاومت و مبارزه اما هرچه بود اورا شکسته بودند». ازمأموریتی می گوید که قرار بود تاجری را موقع بستن مغازه اش بکشند. دختری که میکائیلیا نامیده می شد مأمورحمل اسلحه دراین عملیات بود. که بعدها هرگز دیده نشد «به او قرص سیانور داده بودند».
مرد درحالی که شکنجه گر، گردن او را فشار می داد که این زن را می شناسی یا نه می گوید: «من این خانمو نمی شناسم. من به جرایم خودم اعتراف کرده ام. اما این خانمو نمی شناسم. اگه به اتهام آشنایی و هم کاری با من اینجاست این بی گناهه من اینو نمی شناسم». ازضربت سیلی ها لال شده و روی زمین می اقتد. مرد بیهوش را ازاتاق بیرون می برند.
این بار دختر راوی را عریان به تخت بسته وبه شدت شکنجه ش می کنند: «بدنم مورمور می شد. ازخجالت ازشرم، ازسرما، ازخشم بند بند بدنم تیر می کشید. سرد می شدم. داغ می شدم هیجان مرا می گرفت. . . . عصبانی می شدم. خنده های مسخره ای سر می دادم».
دربخش سوم: زندانی پس ازبرخورد باآن مرد آزاد می شود. درخیابانی خلوت ازماشین پیاده می کنند و می گویند آزاد هستی برو. چندروزی رادرخانه با مطالعه کتاب می گذراند. درخیال، وحشت تجاوز شکنجه گر زندانبان، وتصویر وحشیانۀ مجریان قانون درذهنش جان می گیرد، می نویسد : «دست زبری از لبه های شورتم عبورکرد و سردی چندش آوری در پوستم دوید. احساس کردم خونریزی دارم. دستهایم بسته بودند. و نمی توانستم زنانه گی ام را لمس کنم. به خودم گفتم بگذاراین مرحله هم هرطورکه پیش می آید بگذرد. من قدرت تغییر هیچ جیزرا ندارم . . . ملافه خونی شود یا نه. چه فرقی می کند که زنانگی ام را این دست های زمخت آلوده کند».
در این بخش ازکتاب عملیات قتل سرهنگ که برعهده راوی گذاشته شده، جالب ترین صحنۀ داستان و ازخواندنی ترین بخش های روانی این اثر است: «حکم را یک گروه پنج نفره در درون حزب صادر کرده اند وحالا من باید آن چه را که بارها مرور کره ام و ازحفظ شده ام پیش از اجرای مأموریتم به گوش او برسانم» راوی سرهنگ را دردرون ماشین گیرآورده با شلیک گلوله ای او را خاموش کرده است ومی خواهد حکم دادگاه را برایش بخواند : «وظیفه ای که ازطرف ملت بردوشم گذاشته شده است حکم را بدون وقفه می خوانم بی توجه به آلبرتو که قرار است مرا ازاین مهلکه به در ببرد . . . . . . درخودرو را باز می کنم وبرای اطمینان از فاصله ای نزدیک گلوله ای درمغزش خالی می کنم . . . آنقدر باسوژه ام مشغولم که صندلی عقب خودرورا ندیده ام. شاید هم دخترک خودش را به کف ماشین چسبانده بوده است . . . . . . با آخرین شلیک من سرش را ازصندلی عقب ماشین بلند می کند. . . . نگاهش همه چیز را به استهزا می گیرد . . . درلرزش خفیف امواج این چشمان تابوتی شناور است که مرا در آن دراز به دراز خوابانده اند».
از زیبایی و استواریِ بیان، چرکینی و زهر جنایت در ذهن خواننده رنگ می بازد. خیره در حلقۀ چشم دخترعلیل، خودش را می بیند حلق آویز، درمیان هزاران نفر با دار و طناب در زندان ها. دختر در بهت و سکوت، پنداری از تماشای انبوه حلق آویزان در مرداب فریب و نادانی آن تیره بختان فرو رفته است.
داستان را دنبال می کند. دختربچۀ علیل سرهنگ درصندلی پشت نشسته است، و باچشم باز شاهد شلیک گلوله به او پاشیدن خون به سروصورتش کوچکترین عکس العملی بروز نمی دهد. سرهنگ کشته می شود. اما، نگاهِ معصومانۀ دختر بچه با چشم های مغولی، در دل راوی رخنه می کند. چون کِرم بدخیم درجانش لانه می بندد. نگرانی، بیم وهراس و وحشتِ بارور شده تا پایان کتاب با اوست. نگاهِ سنگین و خاموش دختر بچۀ علیل، روایت نانوشتۀ روانی شدن راوی و بیماری او درآسایشگاه روانی را رقم می زند.
نگاهِ هوشمندانۀ نویسنده را باید یادآور شد، که صحنۀ ترور سرهنگ را به دقت به نمایش گذاشته و آسیب شناسی اجتماعی سانسور وخفقان را درجامعه های عقب ماندۀ سنتی توضیح می دهد.
راوی که هنوز بهت زده دختر بچه را نگاه می کند : « باصدای البرتو به خودم آمدم. نمی دانم چند بار مرا صدا زده است». ازماشین خارج شده پشت موتورسوارنشسته به سرعت حرکت می کنند. راوی درخود فرورفته عقب سر زندگی را درآینه ذهن ش تماشا می کند:
«مفاهیمی چون شهادت را، غیرت را، ناموس را، مقاومت را ومبارزه را. کلماتی که برای فریب من ابداع شده اند. کلماتی که با شیر مادر به من خورانده اند. بدون آن که حتا امروز مفهوم آن ها و تأثیر شان در زندگی ام را درک کرده باشم کلماتی که شخصیت امروزم را شکل داده اند، و فرهنگی را ساخته اند که به آسانی درآینه ی نگاه یک دختر عقب مانده رنگ می بازند و پوچی اش درآینه ی چشمانی بی فروغ برمن نمایان شده است».
راوی، در درگیری باخود و گذشتۀ بی حاصل خود لحظاتِ سخت پرالتهاب را می گذراند. نگاه دختر علیل پریشانی های اورا دامن می زند. درخیال، به اتاق شکنجه برمی گردد، زمانی که مرد شکنجه گر با او هم بستر شده دربستری آشفته و آلوده با خون وعفونت، اورا ترک کرده است. دختر علیل مقابل چشمانش قد می کشد. با همان چشمان مغولی. وحشت و التماس موج می زند. «چرا شلیک کرده بودم؟ چرا زندگی را ازاو دریغ کرده بودم؟ چرا پدر را ازاو گرفته بودم و . . .»
با کناره گیری راوی از فعالیت های حزبی این بخش کتاب به پایان می رسد.
راوی از کشورخارج می شود. داستان عبور ازمرز یادآورداستان هایی ست که پیشتر در خاطرات تبعیدیان یا فراریان آمده است. مردان قاچاقچی، عبور از کوه و دره و رودخانه با اسب درشب های تیره و تار و چه بسا درسرما و ریزش باران شدید، روزها پنهان شدن از دیدبانی ژاندارم ها حرکت کردن و استراحت در دهکده های سر راه تا عبور از مرز وباقی قضایا، تا رسیدن به سوئد. نویسنده محافظه کاری نشان داده ازبیم گرفتاری راوی به چنگ پاسداران اسلام، مسیرحرکت را با شرح مقداری ازکوه ودره و رودخانه وغیره با همسایه اش بیرته، درسوند رسانده که سگش را کشته اند ولی خودش خبر ندارد. بخش چهارم به پایان می رسد.
دربخش پنجم دریک روز برفی درسوئد، دختر علیل سرهنگ را درفروشگاه می بیند. حیرت زده و متعجب می گوید این دختر را که کشته بودند : «مأمور من دستمال را درحلق دخترک فرو برده بود، آرام آرام و لحظاتی بعد رهایش کرده بود. یک نفر مواظب بوده کسی شاهد صحنه قتل نباشد».
بحش ششم پس از ده سالی که از ماجرای اتومبیل و قتل سرهنگ گذشته، با دختر رو به رو می شود. آن دو به بحث می نشینند. دختراز کسی می گوید که حکم قتل ش را داشت: «اوهم گرفتار تردید بود مثل خودت. و همین تردید می تواند او را به خاک سیاه بنشاند. مردی که قرار بود مرا بکشد، بغلم کرده بود و می گریست». وسپس ازهمراهش می گوید که اورا زیرنظرگرفته بود و ازنگاهش واهمه داشت. دستمالی که قراربوده با آن دختر را خفه کند، درجیبش پنهان کرده ازمعرکه می گریزد. « تو خارج از اراده و خواست من مجازات شده ای و خواهی شد».
سارا، بازیگر اصلی داستان آفریدۀ نویسنده، درپایان بخش نهم خود را معرفی می کند. فرزند چهارم یک خانواده است و دوازده سال کوچکتر ازسومین برادرش. پدرو مادر دیربچه دارشده اند. درچهل سالگی مادرچشم به جهان گشوده است. می گوید: «به حوادثی فکر می کنم که پیش ازتولدم برزندگی امروز من اثر گذاشته اند وبعد به روند رشدم درخانواده که درآن چه امروز تجربه می کنم بی تإثیر نبوده است». همو به علت فعالیت های سیاسی، با ترک خانۀ پدری آخرین دیدار با خانواده اش را تعریف کرده و کشور را ترک می کند: «درخانه ی یکی ازاقوام دور بود. این آخرین دیدارمن با پدرم بود».
بخش های پایانی کتاب، دربیمارستان روانی می گذرد. با حوادثی بین بیماران که راوی در خیال و واقعیت و کابوس، با زندگی دست به گریبان است. درفروشگاه پرستار دخترعلیل را می بیند جویای حال اومی شود. می گوید دیگرپرستار ویکتوریا نیست. پرسش های مصرانۀ او به جایی نمی رسد. پرستار برای رهایی از دست او می گوید با پدرومادرش زندگی می کند حالش هم خوب است. راوی درمانده، به این نتیجه می رسد که :«ویکتوریا هرگز به سوئد نیامده و همه چیز حاصل خیالات من است. آنچه خیال نیست اعدام سرهنگ است وآن نگاهی که سرنوشت مرا تا امروز رقم زد».
کتاب بسته می شود.
احساس عجیبی ازمطالعه این اثر دردل خواننده رخنه می کند. پنداری روایتی از بیراهه رفتن ها، سر درگمی ها و سرگیجه گرفتن های جامعه درحادثۀ بهمن ۱۳۵۷ است که درفردای برآمدن دستاربندان، ازخدعه وفریبی که ملت ساده دل واحساسی خورده بودند گیج شدند. سارا، آفریدۀ نویسنده تجسّم جامعۀ ایران است که تحت تأثیر پُرسروصدای «آزادی» وهیاهوهای خودجوش، به ضرورت هماهنگی با کاروان سنتگرایان متحجربه راه افتادند، روشنفکران معترض گردهمایی شب های بارمرمررا در رفتن به مساجد و نشستن پای منبر ترجیح دادند. منبری ها مردم را به نافرمانی و انقلاب و ریختن به خیابان ها فرا می خواندند. تبلیغات گسترده تند و تیزملایان دلخواه و باب طبع همگان بود. حکومتی را که باهمۀ کمبودهای وارداتی واکتسابی، رو به دنیای پیشرفته بود، تباه کردند. شلیک گلوله برمغز سرهنگ، تمثیلی از تباهی مغز تجدد درایران است توسط یک مبارز انقلابی پُر احساس اما، با کمبود خردِ دوراندیشی! هکذا دخترعلیل، ذهنیت علیل ملتی که درمرکب مدرنیته مات ومبهوت انقلابی را می نگرد، که برای زنده کردن سنت های پوسیده، پدرش را می کشد. درنگاه و سکوت ممتدش به جنایت او دل می سوزاند. آیندۀ جهنمی قاتل را می خواند و بیماری و روانی شدن او را. روانی سارا و بیمارستان روانی، سرنوشت کنونی ملت نیست؟
بازیگران کتاب، آیینه داران تاریخی سال ۱۳۵۷ هستند، که مردی کهن سال ازمنادیان جاهلیت را برتخت حکومت نشاندند. کتاب، روایتی بس خواندنی وعبرت آموزاست که آسیب های دگرگونی آن سال را به درستی توضیح داده است؛ ولو با زبانی رمزآلود.
جعبهی سیاه /مهدی اصلانی
آیتالله منتظری را به مقتضای تخصص و جایگاهاش در کسوت یک فقیه هرگز نمیتوان یک چهرهی حقوق بشری خواند چرا که باورمندی و اعتقاد به آسمان و فقه شیعه با حقوق بشر تعارض بنیادین دارد.
انتشارِ فایل صوتی و بازگشایی جعبهی سیاهِ حکومتی دیدار آیتالله منتظری با اعضای هیئت مرگ منصوب از جانب خمینی در تاریخ ۲۴ مراداد ماه ۱۳۶۷ در قم بار دیگر سند تباهی اسلام سیاسی را توسط یکی از معماران ولایت فقیه و حکومت اسلامی به عینه در برابر وجدانهای بیدار قرار داد.
ابتدا سر فصلهای مهم این فایل صوتی را دوبارهخوانی میکنیم:
-دیدار در تاریخ ۲۴ مرداد ۶۷ و آغاز محرم این سال در قم رخ داده است. این زمان بر مبنای روایت و شهادت زندهماندهگان هنگامهای است که مجاهدکُشی به پایان رسیده است و هیئت مرگ در تدارک چپکشی که از هفتهی اول شهریور کلید خورد به قم احضار شدهاند
-این کشتار به اعتراف فرد دوم نظام بیهیچ اما و اگر جنایت از نوع “بزرگ”اش میباشد و انگشت اشاره به سمت آمر اصلی “آیتالله خمینی” نشانه رفته است.
-همهکشی تابستان ۶۷ برنامهای از قبل تدارک شده بوده است
-تمامی کاربهدستان حکومت اسلامی از وقوع آن با اطلاع بودهاند
-افزن از کارورزان اصلی نظام(رؤسای سه قوه، هاشمیرفسنجانی، موسوی اردبیلی، خامنهای، موسوی) تیم جمارانیها (احمد خمینی، حمید روحانی، امامجمارانی و …) مشارکت و آمریت داشته اند.
-عملیات فروغ جاودان مجاهدین یا مرصاد حکومتیان نه علت اصلی کشتار که بهانهی کشتار بوده است.
-سریت و پنهانکاری جانمایهی تابستانکشی بوده است. آنگونه که خود آیتالله به عنوان فرد دوم نظام از آن بیاطلاع بوده است و ایشان از طریق حجتالاسلام احمدی یکی از حکام شرع خوزستان و نزدیکان فکری آیتالله از ماجرا مطلع میشود
-دروغپردازی اعضای هیئت مرگ در دیدار قم و تلاش جهت همنوا کردن آیتالله با خود. آنجا که یکی از اعضای هیئت از تلاش برای اعدام نکردن تک فرزندها و خانوادهها میگوید. حال آنکه در همان زمان هیئت مرگ حکم بر اعدام افراد زیر داده بود.
دو برادر از خانوادهی بهکیشها محمود و محمدعلی با دو خط فکری متفاوت(اقلیت و اکثریت) را در اولین روز چپکشی در گوهردشت خاورانی کردند.
مریم گلزاده غفوری تنها بازماندهی خانوادهی گلزاده غفوری به همراه همسرش علیرضا حاجصمدی
منوچهررضاییجهرمی تنها برادر باقیماندهی خانوادهی رضایی ها
صادق و جعفر دو برادر زندهمانده از خانوادهی ریاحیها
سهیلا و فرنگیس محمدرحیمی دو خواهر از خانوادهای که ۶ تن از اعضایش اعدام شدند
و موارد بیشماری دیگر.
آیتالله منتظری را به مقتضای تخصص و جایگاهاش در کسوت یک فقیه هرگز نمیتوان یک چهرهی حقوق بشری خواند چرا که باورمندی و اعتقاد به آسمان و فقه شیعه با حقوق بشر تعارض بنیادین دارد.
وی در ردهی انسانهایی بود که به آنچه میگفت اعتقاد داشت و بدان عمل میکرد. او تا آخرین روزهای حیاتش جمهوری اسلامی و اسلام سیاسى را با قرائتی که وی از مبانى آن داشت، تنها بدیل معنوی انسانها میپنداشت. وی به عنوان یک فقیه به آرمانشهری باور داشت که مىتوان بر مبنای آن فقه شیعه را با یک نظام سیاسی برپایهى قوانین مدنی و حقوق شهروندی آشتی داد.
ایشان اما غمخوار انسان بودند و مهربانی در ذات داشتند؛ این مهرورزی با جهاننگری او بهشدت در تعارض بود. بهویژه هنگامی که این جهاننگری در یک نبرد آلودهی قدرت درگیر میشود و در کنار مادهی منفجرهای که اسلام سیاسی نام دارد قرار میگیرد. عمل سیاسی منتظری در تابستان ۶۷ نشان از شجاعت در بیان اعتراض دارد. بازگشایی این جعبهی سیاه در میانِ لالمانی عمومی همهی جناحهای درگیر حکومتی و از آنجا که هنوز تابستان ۶۷ به عنوان یک راز دولتی باقی مانده اهمیتی دوچندان دارد. هیچ دولتمردی و مطلقاً هیچیک از کارورزان اصلی نظام کلامی از آن همهکشیی بیبدیل نگفتهاند. اهمیتِ اعتراضِ آیتالله منتظری در آن بود که وی کاریزمای خمینی را در گردونهیقدرت و در سال خون، زیر گرفت و کاسهی خود را در فرازی مهم از زندهگی سیاسیاش از وی جدا کرد.
یکی از وجوهی که به اعتبار آن میتوان شجاعت و ایستادهگی آیتالله منتظری را در کفهی داوری قرار داد، همانا اعتراض وى به کشتار سراسری زندانیان سیاسی در سال ۶۷ به دستور مستقیم خمینی است. او در تاریکمکانی که نماد بیاخلاقی و زیر گرفتن کرامت انسانی است، اخلاقی که بدان پایبند بود را با قدرت تاخت نزد.
حصر خانگی و کنار گذاشته شدن از قدرت، تاوان آن اعتراض و ایستادهگی بود. اعتراض به هنگام و برخاستن از صندلیی قدرت و پشت کردن بدان عیاری دارد که نمیتوان آنرا با هیچ الماسی در جهان تاخت زد. او در هنگامهی خمینیپرستی و در دورانی که حضور خمینی شهامتِ اعتراض به محاق کشانده بود رو در روی وی ایستاد و با صدای بلند اعتراضش را به گوش وی رساند. اخلاق سیاسی حکم میکند سهم وی را از این رویارویی در نظر گرفت. چرا که اعتراضی که به گوش نرسد و بیان عمومی نیابد را نمیتوان اعتراض نام نهاد.
و میماند این پرسش از کسانی که فرصتطلبانه آیتالله منتظری را پدر معنوی خود خوانده و هنوز با احترام از “اندیشهها و آرمانهای امام راحل و دوران طلایی” سخن میگویند. از موجودی که وهن آدمی بود و در فقدان اندیشه به قلب و روح بیدردان بدل شد.
همهکشیی تابستان ۶۷ یک راز دولتی است و نیز هنجار جنایت در حکومت فقها.
تابستان ۶۷ همچنان پروندهای است ناگشوده در مقابل وجدانهای بیدار
محور همکاری مسکو-باکو-تهران؛ توسعه نفوذ روسیه/رضا تقی زاده
کنفرانس سهجانبه سران در باکو با حضور ولادیمیر پوتین، الهام علیف و حسن روحانی، به بهانه توسعه همکاریهای منطقهای مابین سه کشور حوزه دریای خزر اجرای گام به گام طرح بزرگتری را دنبال میکند که هدف اعلامنشده و مشخص آن دور نگاه داشتن ایران از غرب و همزمان، هموار ساختن مسیر دسترسی مستقیم مسکو به حوزه خلیج فارس و شبهقاره هند است.
ولادیمیر پوتین، الهام علیف و حسن روحانی رئیسان جمهور روسیه، جمهوری آذربایجان و ایران در باکو
تن دادن روحانی به پیشبرد این طرح که همسو با سیاست نگاه به شرق و مورد حمایت رهبر و نظامیان جمهوری اسلامی است، میتواند اقدامی سازشکارانه بهمنظور کاهش فشارهای داخلی علیه دولت طی ماههای منتهی به زمان برگزاری انتخابات رییسجمهوری تلقی شود.
به بهانه کوتاهیهای برجام و انتظارات برآورده نشده بعد از توافق اتمی، حملات اصولگرایان و نظامیان علیه دولت، طی ماههای اخیر شدت بیسابقهای یافته است بهطوریکه پارهای گمانهزنیهای داخلی از احتمال شکست روحانی در انتخابات اردیبهشت آینده حکایت دارند.
در شرایط نه چندان مطلوب جاری، دولت روحانی ظاهرا بهدنبال جلب رضایت منتقدین و نزدیکی بیشتر با شرق است.
تلاش برای تقویت محور همکاریهای تهران- مسکو ( و باکو) در حالی صورت میگیرد که دولت آمریکا همسو با اتحادیه اروپا، همچنان سیاست حمایت از میانهروهای حاکمیت اسلامی را دنبال میکند و به تعدیل تدریجی رفتارهای خارجی تهران در منطقه امیدوار است.
جان برنان رییس سازمان مرکزی اطلاعات (جاسوسی) آمریکا روز جمعه هفته گذشته ضمن شرکت در کنفرانس امنیتی اسپن-ایالت کلرادو آمریکا، با تاکید بر انجام مذاکرات گسترده با ایران، ابراز امیدواری کرد برخی عناصر میان رو در داخل دولت قدرت بیشتری بگیرند (اظهاراتی که واکنش تند تندروهای نظام اسلامی تهران را برانگیخت).
جاهطلبیهای منطقهای کرملین
با استفاده از خلا نسبی قدرت در منطقه، به دلیل کاهش محسوس حضور نظامی آمریکا، روسیه طی دو سال گذشته تحکیم موقعیت نظامی- امنیتی خود در حوزه خلیج فارس و بخش عربی خاورمیانه را با جدیت بیشتری هدف قرار داده است.
موفقیت نسبی روسیه در پیشگیری از سقوط بشار اسد بعد از شرکت مستقیم در جنگ داخلی سوریه، کرملین را در پیگیری این هدف بیش از پیش تشویق کرد.
از سوی دیگر توسعه مناسبات سیاسی و اقتصادی ایران با غرب، بهخصوص همکاری در حوزه انرژیهای فسیلی میتواند بازار انحصاری گاز روسیه را در اروپا مورد تهدید قرار دهد.
تشویق پیوستن ایران به محورهای محدودتر همکاریهای منطقهای مانند عضویت در پیمان شانگهای، تلاش برای تقویت محور همکاری با ترکمنستان و قزاقستان (اجلاس سه جانبه اینچه برون) و فعال ساختن کریدور شمال جنوب به منظور متصل ساختن روسیه به خلیج فارس، ضمن مشغول داشتن ایران به همکاریهای کمبازده، میتواند بهجای غرب، تکیه ایران به روسیه را افزایش دهد.
روسیه در گذشته نشان داده که بهجای توسعه همکاری با دولت تهران، مصمم به استفاده ابزاری از جمهوری اسلامی است.
تعلیق تحویل سامانه دفاع موشکی موسوم اس-۳۰۰ به مدت ۹ سال، علیرغم دریافت تمام هزینههای فروش، بدون پرداخت کمترین غرامت، نماد این سیاست است در حالی که آمریکا بعد از رسیدن به توافق اتمی با تهران نه تنها ۴۰۰ میلیون دلار باقی مانده وجوه بلوکه شده ایران را از محل پیش پرداخت خرید اسلحه از آن کشور آزاد ساخت که بابت بهره نگاهداری آنها یک میلیارد و سیصد میلیون دلار نیز نقد در اختیار دولت روحانی قرار داد.
همکاریهای پرهزینه و کمبازده
پیش از برگزاری کنفرانس سران باکو، حسن روحانی به عنوان شاهبیت توسعه همکاری ایران با آذربایجان از ایجاد کارخانه اتومبیلسازی (مونتاژ قطعات) درآن کشور یاد کرد؛ اقدامی که پیشتر با انگیزههای مشابه سیاسی در سوریه، عراق، روسیه سفید، سنگال، و ونزوئلا صورت گرفتن و هیچیک به نتیجه مطلوب اقتصادی نرسید.
سنگینتر از هزینههای نسبتا قابل تحمل ناشی از شکست سرمایهگذاریهای نمایشی خارجی ( با وجود نیاز داخلی به داراییهای ارزی و کاربرد بهتر آنها در بهبود صنایع اتومبیلسازی داخلی که بعد از ۵۰ سال همچنان در مرحله مونتاژ بهسر میبرند و برای ادامه حیات نیازمند قطعات وارداتی هستند)، هزینههایی است که در سایه توسعه همکاریهای سیاسی – نظامی تحمیلی قرار گرفته و فراموش میشوند – منجمله دریافت بیش از یک هزار میلیارد دلار غرامت ناشی از خسارات جنگ با عراق که به دلیل دوستی تهران با دولت شیعه عراق به دست فراموشی سپرده شده است.
در رابطه با آذربایجان و روسیه، ایران با موضوع مهم تعیین حدود ملی در آبهای خزر روبرو است در حالی که روسیه مستقلا با انکار کامل ایران و مبادرت به عقد توافقهای دوجانبه با سه دولت دیگر حوزه خزر، حدود آبها و منابع کف خزر را با آنها تقسیم کرده است.
آذربایجان با قرار دادن حدود مالکیت مورد ادعای ایران در آبها و منابع زیر آبهای دریای خزر در قانون اساسی خود، حتی راه مذاکره با تهران در این زمینه را مسدود ساخته است.
در اجرای سیاستی متفاوت با امروز، ایران در ژوئن سال ۲۰۰۰ با پرواز دادن دو فروند جنگنده فانتوم بر فراز کشتی اکتشافی شرکت بی پی در آبهای مورد اختلاف با آذربایجان در خزر، کشتی یاد شده را مجبور به ترک منطقه ساخت.
روز اول ماه اوت سال ۲۰۰۲، روسیه که تنها قدرت مؤثر دریایی در خزر است، و امروز توسعه همکاریهای نظامی و امنیتی با آن کشور دردستور کار دولت قرار داده شده، بهمنظور حمایت از دعاوی جمهوری آدربایجان رزمایش دریایی ۱۵ روزهای را در آبهای خزر برگزار کرد که در آن ۶۰ ناو جنگی و بیش از ۳۰ فروند هواپیمای نظامی شرکت داشتند.
با حمایت روسیه، همزمان در قزاقستان نیز هم رزمایش «دریای صلح» در منطقه «مانگستان» در آبهای ساحلی خزر با حضور یگانهای نظامی آن کشور برگزار شد.
ایران قصد داشت سال بعد چهار ناو جنگی خود را از خلیج فارس به آبهای خزر منتقل کند که این اقدام با مقاومت روسیه روبهرو و منتفی شد.
توسعه همکاریهای منطقهای با رهبری روسیه میتواند تعادل در مناسبات خارجی ایران را نامتوازن ساخته و منافع ملی کشور را وجهالمصالحه قرار دهد.
رژیم حقوق خزر، پس از بیش از ۱۸ سال اتلاف وقت و انجام ۳۰ دور گفتوگوهای کارشناسی، همچنان بلاتکلیف باقی مانده، و در نتیجه ایران به طور کامل از اقتصاد انرژی این حوزه با اهمیت جغرافیایی کنار گذاشته شده است.
شرکت در کنفرانس سران باکو و قبول تعهدات مربوط به توسعه همکاریهای سیاسی، نظامی و امنیتی با هدایت و رهبری کرملین، کمک به حفظ وضع موجود و نهادن مهر تأیید بر انزوای تحمیل شده علیه ایران در منطقه است و تنها میتواند به تحکیم نفوذ و حفظ منافع منطقهای روسیه از آبهای خزر تا خلیج فارس بیانجامد.
انتقادهای صریح آیتالله منتظری از روند اعدامهای ۶۷ در دیدار با مسئولان قضایی + فایل صوتی
انتشار یک نوار صوتی ۴۰ دقیقه ای از مرحوم آیت الله منتظری که تاریخ آن به روزهای خونین پس ار خرداد ۶۷ بازمیگردد آشکار ساخت آنچه وی در کتاب خاطرات خود بازمیگوید عین حقیقت است و او با أنکه میداند اعتراضش به اعدامها و انتقاداتش از احمد خمینی و موسوی اردبیلی و قضات رژیم میتواند عواقب وخیمی از جمله برکناری او از قائمقامی آیت الله خمینی داشته باشد سکوت نمیکند و به ندای وجدانش پاسخ میدهد .
وبسایت رسمی آیت اﻟله حسینعلی منتظری، فایل صوتی از سخنان او را درباره اعدام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ منتشر کرده فاش میکند که مرحوم آیت الله منتظری اعدام های آن سال را بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی از هنگام پیروزی انقلاب نام برده شده است.
چه کسی از مرگ رجوی میهراسد؟/رامین کامران
هر رهبری دیر یا زود میمیرد ولی در گور کردن هر رهبری آسان نیست.
مذاهب و ایدئولوژی هایی که همانند آنها، تقدس را به کار میگیرند، به درجات مختلف، رهبر را تقدیس میکنند و خطاناپذیر قلمدادش مینمایند. هر چه این ترفیع بالاتر برود، حذفش از نمای سلسله مراتب سازمانی مشکل تر میشود. رهبر مقدس نمیتواند مثل مردمان عادی «نیست» شود و باید یک پایش در این جهان بماند، چون نیستی مطلق تقدس وی را متزلزل میسازد و راهی برای ادامۀ استفاده از آن با انتقال به جانشینانش باقی نمیگذارد. رهبر مقدسی که جان میسپارد، نباید به کلی نیست شود.
مذاهب از دیرباز با این مشکل درگیر بوده اند و قرنهاست که برای آن چاره های روان یافته اند و در سنت جا انداخته اند. در مورد خمینی، روحانیت و هستۀ اسلامگرای آن، ادارۀ کار را بر اساس همین سوابق بر عهده گرفتند و از گورش امامزاده ساختند. آنکه مقدس است، صاحب قبه و بارگاه میشود و جایی بین آفریدگان و آفریدگار قرار میگیرد. در حوزۀ مذهب، تأکید بر روح است که قرار است نامیرا باشد، ولی حتی بینش مذهبی هم به سرنوشت کالبد مقدسین به کلی بی اعتنا نیست، نمونه اش اعتقاد به فساد ناپذیری جسد آنها که همه جا میتوان از آن ردی یافت.
از دیدگاه ماتریالیسم کمونیستی که برای روح جایی ندارد، مومیایی کردن لنین، راهی بود به تمام معنا منطقی که هنگام روبرو شدن با معضلی که مرگ وی ایجاد کرده بود، به کار گرفته شد. حیات ابدی را که نمیشد به روحش نسبت داد، همین جسمش بود و بس، پس باید همین حفظ میشد که شد. روشی شیمیایی برای رقابت با اعتقاد مذهبی به فساد ناپذیری جسد اؤلیاالله! دیدیم که همین چاره در مورد استالین هم به کار بسته شد و بعد از فوت، جسمش در کنار جسم رهبر کبیر قرار گرفت. به خاک سپردن مومیایی اش در زمان خروشچف، در حکم بیرون راندن وی از دایرۀ جاودانگی بود و جا دادنش در زمرۀ مردمان عادی ـ بعد از مرگ خلع تقدس شد.
مشکلی که مرگ رجوی برای مجاهدین ایجاد کرده است، قدری پیچیده است. مرگ وی، در قالب هیچکدام از دو وجه مذهبی و مارکسیستی ایدئولوژی آنها قابل اداره نیست. نه میشود به سبک ماتریالیستی مومیایی اش کرد و قضیۀ روح را به فراموشی سپرد، نه به سبک اسلامی در زمرۀ اؤلیاالله جایش داد. اگر هم تقدسش با خودش از دنیا برود که عامل اصلی انتظام عالم ایدئولوژیک مجاهدین، حذف خواهد گشت و این عالم بی سامان خواهد شد.
اگر مجاهدین برای مدتی که طولش بر ما معلوم نیست، مرگ رجوی را از همه پنهان کرده اند، به دلیل این است که شک داشته اند از عهدۀ ادارۀ پیامدهای آن بربیایند. این پیامدها نزد مردم عادی که اعتنایی به این سازمان ندارند و اگر داشته باشند، معمولاً با طعنه و دشنام نمودار میشود، اهمیتی ندارد. رهبران مجاهدین در حقیقت این مرگ را از بدنۀ سازمان پنهان کرده بودند، زیرا به استحکام ملاط فرقه ای که ساخته اند اطمینان ندارند. تنها کسانی که از مرگ رجوی میهراسند، رهبران فعلی و عملی سازمان هستند، چون تنها کسانی که این مرگ را مهم میشمارند، اعضای این سازمانند.
اگر جسد رجوی به خاک هم سپرده شده باشد، از نظر ایدئولوژیک بر زمین مانده، زیرا راهی برای تبیین مرگ وی و آیینی برای معلق نگاه داشتنش بین هستی و نیستی پیدا نشده است. شاید راه حل قدیم مصری به این کار بیاید: جسد را مومیایی کنند، به این حساب که ارتباط خود را با روحش حفظ میکند ـ راهی بینابینی، هم ماتریالیستی و هم مذهبی.
بیداری ها وبیقراری ها(6)/علی میرفطروس
اشاره:
«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.
درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.
این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند
محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند
***
یادداشت های ۲۸مردادی!
کودتای ۲۸مرداد و«وُدکای روسی»!
۲۸مرداد۱۳۸۸=۱۹ اوت۲۰۰۹
«منوچهر پیروز»انسان شریف،نجیب ونازنینی است که هم اهل قلم است وهم اهل قدم وکارهای نیک.باآنکه دررژیم گذشته،دارای مقام وموقعیّت مهمی بوده،ولی درمهاجرت برای اینکه محتاجِ«ازمابهتران»نباشد،مغازه ای بازکردتا همهء آنچه که عطروطعم ایران دارد را دراینجا عرضه کند.وجودنوعی عزّت نفس درمنوچهر برایم احترام انگیز و زیبا است.پستوی مغازه اش،پاتوق دلپذیری بود که گاه،شاهرخ[مسکوب]،ایرج پزشکزاد ودیگران را هم می شددرآنجا دید؛باشیرینی های تازه و خوشمزهء هماخانم وانواع واقسام کتب و نشریات فارسی.
ازدوران خدمتش دراستان فارس -وخصوصاً نواحی بندرعباس وخلیج فارس-حکایت های جالبی دارد که به کارِ پژوهشگران وجامعه شناسان می خُورَد.بارهابه او توصیه کرده ام که این خاطرات را بنویسدومنتشرکند،ولی او-هربار-می گوید:«این نیزبگذرد»…
چندروز پیش زنگ زدوگفت:
-قراری بگذاریم تابایکی از«شاهدان عینیِ ۲۸مرداد»دیداروگفتگوکنیم.
«شاهدعینی»از اعضای سابق حزب توده درتهران بودکه مانند خیلی ازتوده ای هابعداز۲۸مرداد مقاطعه کار شده بودو ازاین طریق به زندگی وامکانات مالی بسیارخوبی رسیده بودوگویا می خواست که در سرِپیری به حزبِ دوران جوانی اش،«ادای دَین»کند.
کتاب«آسیب شناسی یک شکست»در دستش بودوپس ازسرکشیدنِ آبجوئی تَگَری گفت:
-باآنکه«پیرمرد»[مصدّق]ازهمه خواسته بودتا درخانه های مان بمانیم وازهرگونه تظاهراتی خودداری کنیم،من مثل خیلی ازاعضا وهواداران حزب- درروز۲۸مرداد درخیابان های تهران بلاتکلیف و سرگردان بودم ونمی دانستم چه کنم؟ به تانک های ارتشی نگاه می کردم که -مثل ما- ویلان وسرگردانِ خیابان ها بودندواقدام قاطعی نمی کردند.این«بی عملی»برایم خیلی عجیب بود.وقتی علّت را از رفیقم -محسن- پرسیدم ،گفت:
-مثل اینکه عوامل کودتا باپخش«ودکای روسی» بسیاری ازافسران را مست و منگ کرده اند…من خودم برخی ازافسران را دیده ام که ازفرط خوردن«وُدکای روسی»درجوی های خیابان های پهلوی وشاهرضا درازکشیده بودندوسرودانترناسیونال می خواندندو«شعبان بی مخ» هم با دوستانِ اراذل و اوباشش درخیابان های تهران«نفس کِش»می طلبیدوعربده می کشید…».
وبعد،به کیف کهنه اش دست بُردوگفت:
-بفرمائید!اینهم چندسند!
شعبان بی مُخ
نگاهی به«اسناد»کردم وگفتم:
-آقای مهندس!گرمای ۴۰درجهء روز۲۸مرداد۳۲ بااین لباس های زمستانی؟!!،ظاهراً«شعبان بی مُخ» ودوستان اراذل و اوباشش هم «ودکای روسی»زده بودند!!
گفت:این«اسناد»را فلان سایت معروف و تلویزیون معتبر هم پخش کرده اند.
گفتم:برآنها حَرَجی نیست،شنونده وبیننده بایدعاقل باشد…
طنزِتُندِکلامم را به خودش گرفت وباشرمندگی گفت:
-بله!حق باشمااست!!!!
۲۸mordad1332،سربازان،ویکی
«عوامل محترمِ کودتای ۲۸مرداد»!!
۱۰مرداد۱۳۸۳=۳۱ژوئیهء۲۰۰۴
با«مهندس هوشنگ کردستانی» بیش از۲۰سال است که درپاریس آشناشده ام ؛نمونه ای از ایراندوستی،ادب واخلاق سیاسی که بهنگام «انقلاب شکوهمنداسلامی»،جزوِجناح چپِ جبههء ملّی(مخالف خط دکترکریم سنجابی ودیگران) بودوبه همین جهت،بدنبال یک تظاهرات اعتراضی وحُکمِ مُرتدِحضرات علیه او،دفتر و دارائی اش مصادره شدوبدون کمترین امکانات مالی به پاریس آمد.
باوجودارادت عمیق مهندس کردستانی به دکترمصدّق واعتقادبه«کودتای ۲۸مرداد»،بهترین روابط دوستانه وخانوادگی بین ما برقراراست که دوستان،آنرا«نمونه ای ازاخلاق ومدارای سیاسی» می نامند.
باری…«مهندس کردستانی»زنگ زده بود که:رهبریکی ازاحزاب معروفِ ملّی ازایران آمده و می خواست برای دیدارفرزندش به آمریکابرود ولی بامراجعه به سفارت آمریکادرپاریس،مُهر قرمز به پاسپورتش زده اند و ازدادنِ ویزا به وی خودداری کرده اند،ولذااو-دراین پیرانه سری- نتوانسته به دیدارفرزندش برود…
مهندس خواسته بودتا اگرمی توانم با«ف.پ»تماس بگیرم شاید او بتواندکاری کند.
من که معمولاً ازاینگونه«درخواست»ها پرهیزمی کنم،گفتم:سعی می کنم…
غروب با«ف.پ»تماس گرفتم وماجرا راگفتم وخصوصاًتأکیدکردم که این دوست،یکی از یاران وهواداران دکترمصدّق و مخالف خط سیاسی شمااست…
«ف.پ»بابزرگواری خاصی،بدون آنکه فوراً جواب«نه!»بگوید،گفت:
-شمامی دانیدکه این آمریکائی ها دیگرخطِ مارا نمی خوانند،بااینحال،ببینم چه کارمی شودکرد!
دو روزبعد،ازسفارت آمریکا بااین دوست تماس گرفتندوگفتند:
-تشریف بیاورید! ویزای شما آماده است!…
قبل ازسفربه آمریکا،این دوست مصدّقی زنگ زدوضمن تشکر،پرسید:باتوجه به مردودشدنِ ویزای من درسفارت آمریکا،نمی دانم چه کسی این کارِمحبّت آمیزرا انجام داده است؟!
با خنده وشوخی گفتم:
-همان «عوامل محترمِ کودتای ۲۸مرداد»!!!…و کُلّی خندیدیم!
بیتا دریاباری؛ یاور 10 میلیون دلاری زبان فارسی
نام «بیتا دریاباری» اگر پیش از این به خاطر ازدواج با امید کردستانی از مدیران ارشد و پیشین گوگل و توییتر بر سر زبان ها افتاد اما با این که چندی است از هم جدا شده اند، هنوز هم هر از گاهی خانم دریاباری به عرصه خبر می آید، نه به خاطر دیگری یا ازدواج یا جدایی که به سبب خودش که پس از کمک قبلی ۶.۵ میلیون دلاری به دانشگاه استنفورد برای پژوهش های ایران شناسی، ۱.۵ میلیون دلار نیز به تازگی به دانشگاه کالیفرنیا کمک کرده تا صرف توسعه زبان و ادبیات فارسی کند.
بر این پایه می توان گفت خانم دریاباری ۴۴ ساله بیش از هر شخصیت حقیقی دیگر در ایران و جهان برای توسعه زبان فارسی هزینه و کمک کرده است. اگر دو میلیون دلاری را که به بخش شاهنامه دانشکده پمبروک دانشگاه کمبریچ یاری رسانده نیز اضافه کنیم، مجموع این سه رقم سر به ۱۰.۵ میلیون دلار می زند.
بیتا دریاباری تنها ۱۶ سال داشت که ایران را به قصد آموزش و زندگی در آمریکا و به مقصد این کشور ترک کرد و در رشته کامپیوتر فارغ التحصیل شد و به یکی از چهره های نامدار «دره سیلیکون» (Silicon Valley) تبدیل شد که جایگاه غول های فناوری است. با این حال بیش از آن که به خاطر تخصص خود در تکنولوژی و کامپیوتر شهرت داشته باشد به سبب کوشش های اجتماعی و مشخصا عشق و علاقه وصف ناپذیر به زبان فارسی اشتهار دارد.
از بنیادها و موسسات و مراکزی که او پایه گذاشته می توان به این نهادها اشاره کرد.
بنیاد #زن نمونه، بنیاد حمایت از تحصیل #زنان افغان و نیز مرکز برابری پارس برای پشتیبانی از مهاجران ایرانی در آمریکا یکی دیگر از کمک های او در سال ۲۰۰۹ زبانزد شد که موزه بریتانیا و بنیاد میراث ایران را یاری رساند تا یکی از برجسته ترین برنامه های این موزه به نام نمایشگاه شاه عباس صفوی در لندن برپا شود و جهانیان با ایران روزگار صفوی آشنا شوند
راحله آسمانی، قهرمان زن ایرانی در تیم بیسرزمینهای المپیک ریو/ایرج ادیبزاده
گفتوگوی ایرج ادیبزاده با فریدون شیبانی، روزنامهنگار ورزشی قدیمی
تا کمتر از ۷۲ ساعت دیگر انتظارها به پایان میرسد و مراسم گشایش سی و یکمین دوره بازیهای المپیک نوین در ریودو ژانیرو آغاز میشود.
مراسم افتتاحیه بازیهای المپیک ساعت ۲۳:۴۰ روز جمعه آینده به وقت ایران آغاز میشود و تا بامداد روز شنبه ادامه مییابد.
به نوشته روزنامه برزیلی o glob این مراسم سراسر رنگ، همراه بارقص سامبا و آوازهای برزیلی، با موضوع « انسان، خوشبینی و شادی»، نزدیک به دو ساعت و نیم طول میکشد.
پیشبینی میشود این مراسم بیش از یک میلیارد تماشاگر در سراسر جهان داشته باشد.
در رژه ورزشکاران ۲۰۶ ملت شرکت کننده، برای نخستین بار یک گروه از پناهندگان در قالب تیم بیسرزمینها زیر پرچم المپیک و پیش از ورزشکاران برزیل (آخرین تیم)، رژه خواهند رفت.
این برای نخستین بار در تاریخ المپیکهاست که تیمی با چندین ملیت مختلف برای توجه جهانی به مساله پناهندگان تشکیل شده است.
Raheleh-Asemani-Belgium-4
راحله آسمانی
در این تیم راحله آسمانی، قهرمان تکواندوی ایران که به بلژیک پناهنده شده، همراه پنج ورزشکار از سودان جنوبی، دو ورزشکار سوریهای، دو ورزشکار از جمهوری دمکراتیک کنگو و دو ورزشکار اتیوپی حضور دارند. این چهار زن و شش مرد که هر کدام از جنگ یا رژیمهای دیکتاتوری کشورهایشان گریختهاند، داستانی ویژه دارند. هر کدام از آنها تلاش غیرقابل تصوری کردهاند تا خود را به سرزمینی آزاد و بدون جنگ برسانند و در وضعیتی باقی بمانند که بتوانند در بازیهای المپیک امسال شرکت کنند.
کمیته بینالمللی المپیک امیدوار است با تشکیل این تیم بتواند علاوه بر جلب توجه جهانی به موضوع پناهندگان، به ورزشکارانی که در اردوگاههای پناهندگی در سراسر جهان زندگی میکنند، قوت قلب بدهد و کمک کند تا جانهای بیشتری نجات یابند.
در فاصله اندک باقیمانده تا آغاز سی و یکمین المپیک نوین در ریو، بحران سیاسی و اقتصادی عمیق در کشور برزیل باعث شده تا همچنان هرج و مرج و ناهماهنگی در بخشهای مختلف برگزاری المپیک دیده شود.
رییسجمهوری برزیل، دیلما روسف که تا زمان قضاوت نهایی مجلس سنا برکنار شده، گفته است که در مراسم گشایش بازیهای المپیک که دهها رییس جمهوری و رییس دولت در آن حضور دارند، شرکت نمیکند.
بحران مالی و سیاسی ماههای اخیر برزیل اما با بحران زیست محیطی در آبهای اطراف ریو همراه شده است.
در این دوره قرار است مسابقه شنای یک کیلومتر در آبهای آزاد و موجسواری و قایقرانی در آبهای آلوده خلیج «گوانابارا » برگزار شود.
یک بررسی علمی در روزنامه نیویورک تایمز توضیح میدهد که این آبها حتی برای گردشگرانی که تصمیم به گردش در سواحل نزدیک به ریو را داشته باشند هم خطرناک است.
یک پژوهش تازه خبرگزاری آسوشیتد پرس نیز گفته است: «ویروسهای خطرناک آبهای ریو در مقایسه با آبهای پلاژهای کالیفرنیای جنوبی، یک و هفت میلیون بار خطرناکترند.»
این رویدادها به خوبی دخالت سیاسی و پیامدهای آن را در بازیهای المپیک نشان میدهند.
فریدون شیبانی
به گفته فریدون شیبانی، روزنامهنگار ورزشی ساکن هلند که با رادیو زمانه گفتوگو کرده است، المپیکها همیشه با مسائل سیاسی و حاشیهای همراه بودهاند.
صحبتهای فریدون شیبانی را از اینجا بشنوید:
بازیهای المپیک، از اشکهای تختی تا حضور ورزشکار پناهنده ایرانی در ریو/ ایرج ادیبزاده
گفتوگوی ایرج ادیبزاده با صدرالدین الهی، نویسنده قدیمی مطبوعات ورزشی
کمتر از چهار روز به مراسم گشایش «سی و یکمین المپیاد» در شهر بندری ریودو ژانیرو باقیست. روز جمعه پنجم اوت/ پانزدهم مرداد، نگاه جهانیان به ورزشگاه افسانهای ماراکانا دوخته میشود. جایی که با برافروخته شدن مشعل ورزشگاه، مراسم گشایش سی و یکمین بازیهای المپیک نوین رسما آغاز میشود.
شعار المپیک ۲۰۱۶ ریو، «یک دنیای جدید» است که با حضور ورزشکاران ۲۰۶ ملت و برای نخستین بار، یک تیم از پناهندگان سوریهای، سودانی، اتیوپیایی و یک ایرانی، زیر پرچم سفید المپیک برگزار میشود.
ایرج ادیبزاده با صدرالدین الهی، روزنامهنگار و نویسنده قدیمی که سالهاست در حوزه ورزش مینویسد و المپیکهای زیادی را دیده و گزارش کرده، گفتوگو کرده است.
– آقای دکتر صدرالدین الهی، شما روزنامهنگار، نویسنده و پیشتر از همه یک روزنامهنویس ورزشی هستید و المپیکهای زیادی را به عنوان روزنامهنگار شاهد بودهاید. اهمیت این بزرگترین جشن ورزشی روی زمین را در چه میدانید؟
از شکفتن زن ایرانی در المپیک توکیو تا حضور ۹ زن ایرانی در ریو ۲۰۱۶
گفتوگوی ایرج ادیبزاده با ژولیت گورکیان از ورزشکاران زن حاضر در المپیک توکیو
ایرج ادیبزاده
کمتر از سه روز به مراسم گشایش بازیهای المپیک ریو باقیست. شهر بندری ریودو ژانیرو در برزیل خود را برای برپایی بزرگترین جشن ورزشی جهان آماده میکند . فضای المپیکی شدن در خیابان های ریو به چشم میخورد. با وجود این صدها کارگر در دهکده المپیک همچنان به انجام کارهای ناتمام در اتاقها و برخی ورزشگاهها مشغولند.
۱۰هزار و ۵۰۰ ورزشکار از ۲۰۶ کشور جهان به تدریج وارد دهکده المپیک میشوند. بزرگترین کاروان ورزشی در این بازیها با ۵۵۵ ورزشکار زن و مرد متعلق به آمریکاست. برزیل میزبان هم با ۴۶۲ ورزشکار (۲۰۹ زن و ۲۵۳ مرد) و چینیها با ۴۱۶ ورزشکار در رقابتهای ریو حاضرند.
حضور زنان در این دوره اما به رکورد تازهای میرسد و تقریبا برابر با مردان میشود.
کاروان ایران با ۶۳ ورزشکار در ۱۴ رشته ورزشی، در قسمت زنان با ۹ ورزشکار زن رکورد تازهای به جای میگذارد. نکته جالب اینکه عربستان سعودی هم برای نخستین بار در تاریخ خود، چهار زن در کاروان المپیک ریوی خود در رشتههای دوومیدانی، جودو و شمشیر بازی دارد.
در فاصله کوتاه باقیمانده تا گشایش المپیک ریو اما علیرضا خجسته که سهمیه جودو را برای ایران به دست آورده بود، از سفر به برزیل باز ماند.
خجسته اگرچه گرفتاری خانوادگی را علت همراهی نکردن کاروان ایران اعلام کرده است، اما قرعهکشی رقابتهای جودو که او را در دور نخست برابر یک ورزشکار اسراییلی قرار داده، میتواند علت اصلی نرفتن او به ریو باشد.
بر اساس قوانین جدید بازیهای المپیک اگر ورزشکاری از روبهرو شدن با حریفی به دلایل سیاسی خودداری کند، تمام اعضای کاروان ورزش آن کشور از بازیها اخراج میشوند.
اما برگردیم به نخستین حضور زنان ایران در بازیهای المپیک: توکیو ۱۹۶۴. این رویداد از لحظههای تاریخی بازیهای المپیک تابستانی برای ایران بود.
ژولیت گورکیان
برای نخستین بار در کنار ۹۰ ورزشکار مرد ایران، شش ورزشکار زن ایرانی هم به توکیو رفتند و با همتایان خود از کشورهای دیگر رقابت کردند:
نازلی بیات ماکو، پرش ارتفاع، ژولیت گورکیان، پرتاب دیسک، سیمین صفامهر، دوی صدمتر و پرش طول و دو ورزشکار دیگر.
در گفتوگوی ویژه با رادیو زمانه، ژولیت گورکیان، پیشتاز زن ایرانی در المپیکها که در شهر گلندل کالیفرنیا یک چاپخانه کتابهای درسی ارامنه را اداره میکند، از تجربه سفرش به المپیک توکیو و مقایسه آن دوره با المپیک ریو میگوید. المپیکی که روز جمعه مراسم گشایش آن برپا میشود.
منبع رادیو زمانه
رضا پهلوی: تروریسمی که رژیم ایران ایجاد کرد به ظهور داعش انجامید
گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی و دکتر محمد السلمی- بخش اول
آنچه که در پی می آید متن گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی، بزرگترین فرزند محمد رضا شاه پهلوی، با دکتر محمد السلمی، رئیس مرکز تحقیقات ایرانی خلیج عربی و مقاله نویس روزنامه “الوطن” پادشاهی سعودی است.
رضا پهلوی دوم، بزرگترین فرزندان محمد رضا شاه پهلوی و فرح دیبا، در سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. در هفت سالگی و بر اساس قانون اساسی مشروطه به عنوان ولیعهد انتخاب شد. در جریان انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ رضا ۱۸ سال داشت و به تازگی موفق به اخذ دیپلم متوسطه شده بود و در حال انجام دوره آموزش پرواز جنگنده در ایالات متحده بود. با وقوع انقلاب، رضا دیگر نتوانست به ایران برگردد. پس از درگذشت محمد رضا شاه در القاهره، رضا رهسپار آمریکا شد، و در رشته علوم سیاسی در دانشگاه جنوب کالیفورنیا به تحصیل پرداخت، و مدرک کارشناسی خود را در همان رشته دریافت کرد.
رضا پهلوی فعالیت های سیاسی خود را بلافاصله پس از مرگ پدرش آغاز کرد. وی یکی از چهره های سرشناس اپوزیسیون ایرانی در خارج از ایران به شمار می رود. رضا مهمترین هدف از فعالیت های سیاسی خود را “برپایی نظامی سکولار ومردم سالار” در ایران می داند. او همچنین معتقد است که این تغییر نباید با حمله نظامی کشورهای خارجی به ایران صورت بگیرد، بلکه از طریق رأی مردم و همه پرسی است. او همواره تاکید می کند که مسأله اصلی رژیم ایران است، وتا زمانی که این رژیم پابرجاست، مردم ایران فرصت پیشرفت و آزادی را نخواهند یافت. وی در این راه ، با هماهنگی با اپوزیسیون خارج از ایران “شورای ملی ایران” را در سال ۱۳۹۲ تاسیس کرد. این شورا هدف خود را ائتلاف همه نیروهای مخالف رژیم ایران به منظور هماهنگی فعالیتهای خود و سرنگونی رژیم تهران اعلام کرده است.
رضا پهلوی (دوم) چند کتاب را به زبانهای فارسی، انگلیسی وفرانسه منتشر کرد و در آنها دیدگاه های خود را مطرح کرد، از جمله: نسیم دگرگونی، میثاق با مردم، آزادی برای هم میهنانم و ساعت انتخاب. او متاهل و دارای سه دختر است و اکنون در آمریکا زندگی می کند.
بخش اول
-در آغاز از جنابعالی بسیار تشکر می¬کنم که چنین فرصتی به من دادید تا این گفتگو صورت بگیرد.
-در ابتدا دربارۀ اوضاع داخلی ایران، بعد دربارۀ خود شما و روابط شما با جامعه ایرانیان مقیم در امریکا و مهاجران ایرانی در کشورهای غربی به طور کلی، و بعد دربارۀ روابط ایران با کشورهای جهان صحبت کنیم، ابتدا جنابعالی اوضاع سیاسی ایران را، مخصوصا در دوره روحانی، چطور می بینید؟
کلا برخورد کسانی که مثل ما در جبهه یک نظام عرفی وبه قول معروف (سیکولار)، یعنی نظامی که می خواهد برود به دموکراسی برسد، و جدایی دین از دولت یکی از عوامل کلیدی آن است، برخوردمان با این نظام به اصطلاح مذهبی دارای یک ایدئولوژی، یک برخوردی است به مفهوم این که این حکومت از روز اول عملا غیر قابل اصلاح بود. حکومتی که همیشه سعی کرد با بازی اصلاحات سر مردم را گرم بکند. مردمی که امیدوار به اینکه بتوانند چیزهایی را که جزو مطالبات ایشان هست رفته رفته کسب بکنند. از روز اول مشخص بود که چنین سیستمی با آن قانون اساسی اش، یعنی سیستم ولی فقیه و فلان شورای تصمیم گیری که اصلا منتخب مردم نیست، هر آن می تواند هر لایحه ای را زیر پا بگزارد، در چنین سیستمی میکانیزم های هر نوع تغییر یا اصلاحی امکان پذیر نیست. و بیشتر یک شعار دارد تا عمل. و سر مردم را به مدت بیست سال به این مسئله مشغول کردند. از زمان خاتمی بگیرید تا آقای روحانی. اساسا اگر شما خوب نگاه کنید می¬بینید که تفاوتی بین افراد اینقدر نیست و سیستم یک جوری هست که به کسی اجازه نمی دهد تغییراتی اجرا کند. علاوه بر این که اساسا کسانی که از این “صافی” رد شدند فقط کسانی هستند که از دید نظام واجد صلاحیت هستند.
به هر حال به هیچ عنوانی نمی شود گفت که کوچک ترین جنبه مردم سالاری و دموکراسی در این سیستم هست، گذشته از مسئله فسادی که در نظام هست و مافیای اطلاعاتی که اساسا همه نظام را کنترل می کند و اجازه نمی دهد فضای سالم، چه سیاسی چه اقتصادی، فراهم بشود، و مملکت را در عمل قبضه کرده¬است. متاسفانه نظام در جهت منافع خود و نه منافع ملی، برای بقای خود، از یک طرف مردم را سرکوب می کند و از طرفی دیگر همچنان می خواهد کل منطقه را با ایدئولوژی صدور انقلاب تحت فشار قرار بدهد، الآن هم می بینید که در یمن، عراق، لبنان و سوریه چه اتفاقاتی دارد می¬افتد.
لازم نیست که این را به شما بگویم، فکر می کنم دوستانی که در منطقه هستند کاملا این را خوب درک می کنند. بنا بر این، مسئله ای که الآن داریم ادامه همان بحث همیشگی است. در همین هفته اخیر، و اتفاقا همین دیروز که انتخابات مجلس بود، دیدیم که مشارکت مردم در انتخابات به شکل بی سابقه ای کم ترین میزان را داشت. و البته این چیزی بود که خود من در آن دخیل بودم و از مردم خواستم بفهمند رای دادن به چنین نظامی، تنها خاصیتش، مشروعیت بخشیدن به نظامی است که فقط می خواهد این را بدنیا بگوید: چون مردم رای می دهند پس ما مشروعیت داریم. در صورتی که رای شان تاثیری در سرنوشت شان نمی گذارد.
از این لحاظ، خیلی ها در این کمپین عکس العمل مثبت نشان دادند و نرفته اند و رای نداند. عده ای هم البته دادند، که البته اکثریت آنان ناگزیر بودند چون خیلی ها کارمند دولت هستند. پس اگر رای ندهند از کار بر کنار می شوند، حتی زندانیان را به زور بردند این دفعه تا رای بدهند.
بنابراین، این یک تئاتر تیپیک از این نظام هست که خوشبختانه دیگر کسی را به آن شکل اغفال نمی کند.
اصلاحگرا یا محافظه کار
-دو اصطلاح (اصلاحگرایان) و (محافظه کاران) که در ایران هستند زیاد به گوش ما می¬رسد. آیا به نظر شما هر دو طرف یکی هستند یا با هم تفاوتی دارند؟
خامنه ای خودش گفت، خامنه ای همین هفته پیش، به اصطلاح، آب پاکی را به روی همه ریخت و گفت ما اساسا در داخل خودمان اصلاح طلبان و محافظه کاران نداریم، همه مان حزب اللهی هستیم. ولی نهایتا گفت: هر فردی که در آن سیستم وارد شود غیر ممکن است که خارج از این که بخواهد در حفظ نظام تلاش بکند موضع دیگری بگیرد. حالا اسمش روحانی باشد، خاتمی باشد، احمدی نژاد باشد، یا هر کس دیگری باشد. همه تعهدشان به حفظ نظام است، و نظام هیچ کسی را که خارج از این بخواهد موضع بگیرد تحمل نمی کند. نظام با خودی ها اینگونه رفتار می کند، چه برسد به بقیه که مخالف هستند و اکثریت جامعه را تشکیل می دهند.
دخالتهای ایران
-امروزه می بینیم که رژیم ایران در امور داخلی کشورهای همسایه و دیگر کشورهای خارجی دخالت می کند، آیا هدف رژیم همان است که پیشتر به آن اشاره فرمودید؟
رژیم چند هدف دارد، یکی صدور این ایدئولوژی است، برای اینکه بتواند بقا داشته باشد. چنین نظامی محتاج ایجاد بحران در هر لحظه است. یعنی فقط در یک فضای بحران و عدم تعادل برای نفوذ منطقه ای و دخالت در امور دیگران می تواند از موقعیت استفاده بکند، اما در نهایت برای چه هدفی؟
ایده او مبتنی بر ایجاد یک هژمونی منطقه ای تحت سلطه یک خلیفه مدرن، مثلا شیعه، به بهانه حکومت مذهبی است. و اینکه به دنبال سلاح های اتمی بود برای این نبود که الزاما می خواهد به اسرائیل حمله بکند، بلکه به خاطر این بود که به یک نوع تهدید اتمی بتواند به یک نحوی، مسئله یک مقابله رزمی “کانونشنال” را، به مفهوم ارتش های غیر اتمی، تحت کنترل داشته باشد و دنیا هم نتواند در مقابل آنها مقابله کند.
این سیاست، چه در ارتباط با کشورهای منطقه، همسایگان و فرا تر، همیشه مد نظرشان بود. این بحران سازی و این تروریسم ردیکالی که ایجاد کردند اساس فلسفه ای بود که بعد از این همه سال به ظهور حرکتی مثل دولت اسلامی منجر شد. اساس مسئله همان روز اول وقتی که نظام این بذر را کاشت و پدرخوانده آن شد.
تروریسم و رژیم ایران
-قبل از ظهور این رژیم، ما اصلا این گروه های تروریستی را در منطقه ندیده بودیم، اصلا تا سال ۱۹۷۹ ما چنین چیزی را نشنیده بودیم.
تا قبل از ۱۹۷۹ در روابط ایران با کشورهای منطقه، چه سنی باشد چه شیعه، مسئله مذهب مطرح نبود. حتی از نظر قومی، چه کرد چه بلوچ چه عرب، و چه آذری هیچ فرقی نبود. من یادم هست بزرگ که می شدم، جوان بودم ، با بچه های تیم ملی فوتبال مان بازی می کردیم. در تیم ملی فوتبال ایران ارمنی بود، مسیحی بود، کلیمی بود، مسلمان بود، خوزستانی بود، شمالی بود، آذری بود، همه فقط ایرانی بودند و کسی چنین حرف هایی نمی زد.
زمانی که با ترکیه و پاکستان پیمان (سنتو) داشتیم روابط مان با آنها حسنه بود. همین پاکستان دو ماه پیش به ایران گفت که شما اگر می خواهی در منطقه تنش ایجاد کنی و کشور عربستان سعودی و دیگر کشورها را تحریک کنی، با ما طرف هستی. در این میان چه چیزی عوض شد؟ آیا مردم بودند که عوض شدند یا نظام بود که باعث همین گرفتاری شد؟ متاسفانه الآن کار به جایی کشید که ما شاهد یک تضاد سنی- شیعی هستیم که در گذشته محال بود که همچنین چیزی پیش بیاید، و در اساس نبایستی پیش بیاید. اوضاع بعد از رفتن این رژیم درست خواهد شد.
ایران و بهانه “دشمن”
-بعضی ها می گویند که خود رژیم ایران می خواهد از داخل به خارج فرار کند. یعنی می داند که یک مشکل در داخل ایران هست. لذا همیشه می گوید که یک دشمن هست و باید خارج از کشور جنگ کنیم تا دشمن را از خود دور نگهداریم. مثلا “ولایتی” گفت: اگر در سوریه جنگ نکنیم تروریستها به کرمانشاه می رسند، یعنی در طول این ۳۷ سال رژیم ایران همیشه بر این ایده تاکید می کند که یک دشمن هست، صحبت نکنید، اولویت ما خارج است. مردم هم نمی توانند حرفی بزنند. نظر شما درباره این چیست؟
در طول تاریخ دیدیم که نظام های توتالیتر همیشه سعی کرده اند فراتر از مرزهای خودشان با یک سری مراودات منطقه ای یک حالت پست های آوانگارد داشته باشند. اتحاد جامعه شوروی در بسیاری از کشورها، مثلا در بلوک شرق اروپا، تاثیر کرد که خیلی فراتر از مرز های خودش است.
موضعی که اکنون ایران با حضورش در سوریه یا در لبنان دارد، خیلی فرا تر از مرزهای خودمان است. و علت آن هم این است که تا آن جایی که می توانند از یک سو، توجهات را به جای دیگر معطوف کنند و نگاه های دیگران را به خودشان جلب نکنند، و از سوی دیگر برای شان یک حالت “بافر” دارد، که اگر درگیری پیش بیاید خیلی دور تر از مرز های خودشان باشد. یکی از دلایلی که می خواهند جای دیگر دست اندازی داشته باشند این است که فورا تحت تاثیر قرار نگیرند.
این امر به حدی برای آنها اهمیت داشته که مثلا یک (proxistate) به اصطلاح داشته باشند، یکی از مقامات نظام چند ماه پیش اعلام کرد که: ما ترجیح می دهیم که سوریه در دستمان باشد تا خوزستان، یعنی حتی به استان های خودشان کمتر اهمیت می دهند.
تمام محاسبات به اصطلاح استراتژیک خودشان مبتنی بر این است که چطور این دست اندازی را ادامه بدهند، روی دیگران فشار بیاورند، بقیه را درگیر مسائل دیگر بکنند، و خودشان یک مقداری در این میان برای خودشان جا باز کنند. عملکرد سیستماتیک رژیم در تمام این سال ها همیشه این بوده است.
وضع اسفبار اقتصادی
-این امر بر زندگی مردم ایران تاثیر گذاشت. اکنون زندگی مردم ایران یا وضع اقتصادی مردم ایران از مرحله بد به مرحله بدتر می رود. خود مردم به این امر چطور نگاه می کنند؟ خودتان چطور این را می بینید؟
خودتان را به جای یک معلم دانشگاه بگذارید، جای یک کارگر بگذارید، جای یک مهندس معمولی بگذارید که الآن میانگین حقوق ماهانه شان یک چیزی در حدود بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار در ماه است. در حالی که سطح فقر را رسما ۵۰۰ دلار اعلام کردند. پس این بدبخت با این حقوق حتی به اندازه سطح فقر نمی رسد. لذا می بینیم از یک سو مردم از گرسنگی دارند می میرند و از سوی دیگر رژیم دارد وعده می دهد که اگر کسی در لبنان بجنگد و در یک حمله به منافع کشور اسرائیل کشته شود، هفت هزار دولار به خانواده اش کمک می کنند. یا اگر خانه اش را خراب کردند سی هزار دلار می¬دهند، یعنی به اندازه هفت تا هشت سال حقوق یک معلم است. پس اولویت تان کجا است؟ مشکلات اقتصادی در ایران بیداد می کند. فقر، فحشا، اعتیاد، خودکشی، فرار افراد به همه جای دنیا، بگذریم از بچه هایی که از پرونشیت تو اهواز می میرند، مردمی که در تهران به علت امواج پارازیت سرطان مغز می گیرند، برای اینکه رژیم می خواهد ماهواره ها را جمع کند، وغیره، لیست بزرگی از بدبختی های مردم را می توانم جلوی شما بگذارم، در حالیکه منافع اقتصادی کشور توی جیب آخوندها می رود، یا به قول خودشان “آقا زاده ها”، و برای آن مافیای سپاهی که تقریبا کنترل تمام مسائل اقتصادی کشور را در دست دارد، حتی یک تاجر معمولی اگر فردا بخواهد، پس از برداشتن تحریمها، با یک شرکت خارجی معامله بکند، وادارش می کنند برود توی نماز جمعه شرکت بکند وشعار بدهد، وگرنه او را از داد و ستد ممنوع می کنند.
پس در چنین فضایی است که مردم باید یک جوری خودشان را نگهدارند، نان شب را ندارند، حقوق ها عقب افتاده، وضع کارگران خراب است. یعنی مشکلات یکی دوتا نیست، مثلا وضعیت مدارس در کردستان وحشتناک است، توی بلوچستان هم همین طور، برخوردشان با اقلیت های مذهبی با یک حالت تبعیضی چه نژادی، چه قومی، چه مذهبی که حتی می تواند زمینه تجزیه کشور را فراهم کند.
“نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران”
-ان شاء الله به این قضیه می رسیم چون درباره این موضوع من یک سوالی دارم، پیشتر فرمودید که خود مردم از فرستادن ثروت کشورشان به کشورهای خارجی چون لبنان یا مثلا به غزه ناراضی اند. در سال ۸۸ مردم شعار “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” را سر دادند. ولی سؤالی که همه مطرح می کنند این است که چرا مردم از سال ۱۳۸۸ تا حالا حرفی نزدند آیا فرصتی داشتند یا اصلا نداشتند؟ آیا رژیم ایران را قبول کردند یا منتظر هستند فرصتی پیش بیاید تا دوباره به رژیم حمله کنند؟
مسئله بسیار پیچیده است. اولا چند عامل بایستی فراهم بشود تا یک تغییر بنیادی به وجود بیاید، چه چیزهایی فعلا جلوی مردم را گرفته¬است؟ از یک سو سرکوب شدید رژیم تا حدی بود که مردم فراتر از یک سری اعتراضات یا درخواست ها عملا هیچ نوع سازماندهی برای مقابله با رژیم نمی¬توانند صورت بدهند چون فورا سرکوب می شود. جنبش سبز سال ۲۰۰۹ میلادی، که یادتان می آید، علی رغم که اینکه چند میلیون نفر آمده بودند به خیابانها، تظاهراتی بسیار آرام وبدون وحشت انجام دادند، اما دیدید که این حرکت به چه شکلی سرکوب شد! بنا بر این مردم به چه امیدی می توانند به خیابانها بیایند که وضع عوض بشود. مسئله دوم: مسئله رهبری این حرکت مقاومتی است، خیلی ها می گفتند در سال ۲۰۰۹ از جنبش سبز حمایت نشد، از این لحاظ، به نظر من، به دو دلیل حمایت نشد، یکی این که نباید فراموش کرد خود رهبری جنبش سبز، که در واقع آقایان موسوی و کروبی بودند، که به قول غربی ها (مخالفان دروغین) بودند، آقای موسوی درباره دوران طلایی امام صحبت می کرد، همچنان در قالب نظام جمهوری اسلامی عمل می کرد.
بچه هایی که به خیابان آمدند و جانشان را فدا کرده اند، و “ندا “که کشته شد، به نظر من، فقط به خاطر اعتراض به یک رای نبود، خواست های عمیق تر بسیاری داشتند که برخی از آنها قابل بیان نبود، ولی کاملا واضح بود که مردم به خاطر این خودشان به دردسر نینداختند.
از طرفی دیگر، فاکتورهای بین المللی در این تحولات بنیادی بسیار تاثیر گذار هستند، دولت فعلی امریکا که بسیار در صدد این بود که به هر طوری شده به یک معامله با جمهوری اسلامی برسد، در آن زمان اصلا کوچک ترین پشتیبانی نشان نداد. همینطوری که با سوریه همین اتفاق افتاد، و در مقابل بشار اسد سستی نشان دادند. این مسائل خارجی هم در مورد ایران صادق هست.
مهم تر از این، من اعتقاد دارم که مردم ایران آمادگی یک تغییر بنیادی را دارند، روز به روز عامل ترس دارد کمتر می شود، چون مردم دیگر صبر و حوصله ندارند. اعتراضاتی که در آن چند ماه اخیر دیده ایم گواه این امر است. قشرهای مختلف جامعه از زنان گرفته تا معلمان و کارگران، همچنین خانواده های زندانیان سیاسی، آنهایی که اعدام و کشته شدند، روز و شب اعتراضات خود را بیان می¬کنند.
در نتیجه، جریاناتی بسیار قوی مدنی در کشور ما مهیا شد. منتها، آنچه که بدیهی است از دید من این است که برای ما، کسانی که داریم در راستای تغییر نظام مبارزه می کنیم، موضع ما این است که تا زمانی که نظام سرکار باشد به هیچ عنوان به آن آرمان های ملی مان دست پیدا نخواهیم کرد. و ناچار هستیم از این نظام گذر بکنیم، اما بر مبنای چه حرکتی ؟ یک حرکت مبارزه مدنی به دور از خشونت، که از یک سو، با وارد کردن فشارهای درونی نظام به عقب نشینی وادار می شود. از سوی دیگر هماهنگی با فشارهایی که از خارج به روی نظام می آیند. مثلا بخشی از این تحریم ها اگر هم چنان در ارتباط با نقض حقوق بشر و نه فقط پرونده هسته ای جمهوری اسلامی ادامه داشته باشد، این کمک خواهد کرد که مردم بدون وجود فشارها مجبور نشوند به تنهایی با نظام درگیر شوند.
نکته دوم خیلی مهم است، آلترنتیو (جایگزین) باید مشخص باشد، مسئله آلترنتیوی که ما بیان می کنیم بسیار فراتر از این که فقط بگویم این نظام باید برود. یادمان باشد که سی وهفت سال پیش وقتی انقلاب شد، مخالفین نظام پدرم گفته اند، شاه برود بعدا می بینیم چه می شود! و نتیجه این سخنان را دیده ایم. این بار ما نمی توانیم به مردم بگوییم حالا آنها بروند بعدا ببینیم چه می شود؟ باید به مردم بگوییم که جایگزین کیست، و چرا به درد آنها می خورد و چگونه می توانند به او دست پیدا کنند.
در این قالب ما سعی کرده ام، بخصوص پس از جنبش سبز و برای این که آن حرکت نخوابد، یک شورای ملی را تشکیل بدهیم که هدف مقطعی آن رسیدن به شرایط انتخابات آزاد در کشورمان باشد، و از آنجایی که جمهوری اسلامی، چنانکه قبلا گفته ام، هرگز داوطلبانه قدرت را پس نخواهد داد، ناچاریم یک کمپین مقاومت مدنی را در مقابلش ایجاد کنیم، تا بتوانیم به آن فضا برسیم. منتها فراتر از این، به نظر من مهم هست که همه بدانند یک برنامه ریزی اساسی داریم، نه فقط برای مصرف داخلی، من این را برای همسایگان مان و بقیه دنیا هم دارم می گویم که ما داریم با یک محاسبات واقعا پرکتیکال (کاربردی) پیش می رویم، آینده اقتصاد چه می شود؟ محیط زیست چه می شود ؟ بهداشت چه می شود؟ وضعیت سالمندان چه می شود؟ یعنی تمام جنبه های مختلف اجتماعی وسیاسی کشور با یک برنامه ریزی صحیح کوتاه مدت، میان مدت، دراز مدت مد نظر هست. مسئولیت دولت انتقالی زمینه سازی برای انتخابات مجلس موسسان، نوشتن یک قانون اساسی جدید، تشکیل احزاب، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، وغیره خواهد بود، یعنی تمام مراحل طبیعی که بایست طی بشود.
این یک مسئله بسیار کلیدی است، چون آدمی که در داخل ایران هست در یک محاسبه ” risk reward ” (پاداش مخاطره)، به خود خواهد گفت که من در مقابل خطری که می کنم، و مثلا اگر بخواهم اعتصاب بکنم، به بخور و نمیر خانواده ام باید فکر کنم، در مقابل چه دستم می آید؟ نبود رهبری نیز بخشی از مشکل را فراهم می کند، مردم به هوای چه راه بیفتند، بدون رهبری که نمی توانند به خیابانها بروند.
نکته سوم که قبلا به آن اشاره کردم، چه نوع حمایت ها وهماهنگی های بین المللی می تواند وجود داشته باشد؟ وضعیت منطقه خودمان را نگاه بکنید، بسیار جالب است، برای اولین بار در تاریخ مدرن خاورمیانه، هیچ وقت دغدغه های کشورهاى منطقه اینقدر مشترک و شبیه هم نبود، و بیشتر انگشت های کشورهای کلیدی منطقه چون پاکستان، ترکیه، عربستان، مصر، و بسیاری از کشورهای غربی از جمله: فرانسه و آلمان، به سمت رژیم ایران است. آنها می دانند که این موجود چه موجودی است؟
وقتی خانم میرکل با شجاعت تمام می گوید: “تا زمانی که مسئله نقض حقوق بشر در ایران هست ما در آن سرمایه گزاری نمی کنیم، و تنها پول ساختن برای ما مهم نیست”، من بابت این موضع شجاعشان به ایشان تبریک می گویم. همه اینها علائم و برخورد های مثبتی است که به تغییر شرایط کمک خواهد کرد.
البته دور از عقل و حساب نیست که این چنین حرکتی اگر از دید توانمندتر کردن جامعه برای این که بهتر بتواند خودش را آماده بکند، ابزار کار را داشته باشد، مقدار زیادی هم محتاج پشتیبانی لجستیکی است. و اگر این مسئله را بتوان ترتیب داد، مسلما خواهید دید که به کلی این کفه ترازو به طرف مردم سنگینی خواهد کرد.
یک نکته بسیار مهمی در این معادله هست، که به نظر من خیلی کلیدی است، که نه تنها مردم ایران این را کاملا آن را درک می کنند؛ بلکه کشورهای همسایه ما نیز این را کاملا درک می کنند، حتما آن را می دانید ولی تکرارش هم بد نیست. موضع من همیشه مخالفت کامل با هر نوع عملکرد نظامی یا تهاجمی به کشورم بود، این خط قرمز من بود و هست. اما فقط به خاطر این نیست که به عنوان یک میهن پرست نمی توانم قبول کنم که به کشور من هیچ نوع تعرض نظامی بشود. بلکه به این دلیل هست که هر نوع حمله نظامی به ایران فقط به تقویت خود نظام کمک خواهد کرد، و طبیعی است که مردم به دور نظام حلقه بزنند، و این هم برای ما، کسانی که می خواهیم کشورمان را نجات بدهیم، هم برای آنهایی که فکر می کنند این وسط نتیجه خواهند گرفت، یک سیناریویی کاملا بازنده خواهد بود.
اما مسئله واقعی تر این هست در محاسباتی که من دارم می کنم پورسانتاژ (درصدی) موفقیت این تغییر تا حدود زیادی می گذارم بر مبنای همسویی و همکاری نیروهای انتظامی موجود. یعنی چه؟ یعنی همان عوامل سپاه، بسیج و طبیعتا آرتش. چرا ؟ چون فلسفه حرکت من بر مبنای یک آشتی ملی و “عفو عمومی” هست. یعنی بر خلاف کاری که دولت امریکا زمان بعد از ۱۱ سبتمبر در عراق کرد، که اصلا همه چیز به هم ریخت، و آرتشی ها را بیرون کردند، و اکنون می بینیم که عواملش جزو جنگجویان گروه دولت اسلامی شدند. ولی ما داریم به این افراد می گوییم شما در آینده ایران جای خودتان را حفظ خواهید کرد، و بر اساس انتقام شما را از بین نمی بریم، شما هستید که می توانید در مقابل هرگونه تلاش مذبوحانه آخرین دقیقه رژیم که با امید سرکوب بخواهد خود را حفظ بکند، سپر محافظت از مردم باشید.
البته هر رژیمی یک حد اقل متعهدین خود را دارد، اما باید بدانید که اکثریتی از این نیروهای انتظامی که الآن در کشور ما هستند ناراضی اند. از یک درجه به پایین، آن منفعتی را که مافیای بالایی از آن برخوردار است، ندارند. آنها ناسزای مردم را می شنوند ولی هیچ منفعتی از این نظام نمی برند، حقوقشان کفاف نمی کند.
منظورم چیست؟ منظورم این است که اگر ما با آن مسئله پیش برویم می توانیم به ایشان قول بدهیم که شما می توانید بیایید و در این حرکت، حافظ و مدافع مردم باشید، چرا دارید از چنین نظامی دفاع می کنید؟ آینده ای برای شما در این نظام نیست. آنها با یک آلترناتیو قوی و یک حرکت مردمی راحت تر می توانند از موضع خود نسبت به رژیم دست بکشند و به مردم ملحق بشوند، نمونه اش هم در چندین جا دیده ایم از جمله زمانی که در چکسلواکی یک حرکت شد، یا حتی زمانی که یلتسن در شوروی داشت حرکت می کرد. و خیلی کشورها که آرتش و نیروهای انتظامی بر علیه مردم خودشان مقاومت نکرده اند، تنها سیناریویی که پیش آمده، چائوشسکو در رومانی بود، که سعی کرد ولی به جایی نرسید، عاقبتش هم مشخص شد.
همه اینها را برای شما می گویم برای اینکه مهم است در دیدگاهی که در چند ماه و چند سال آینده داریم بتوانیم بفهمیم این چنین سناریو در ایران همچنان امکان دارد، ضمن اینکه با این سناریو، کشور ما در قالب یک نوع فروپاشی تهدید نمی شود. تمامیت ارضی ایران یک فاکتور کلیدی است برای هر ایرانی که می گوید ما نمی توانیم اجازه بدهیم مملکت مان تجزیه شود. و تضمینی که می توان به نیروها داد که هیچ نیروی خارجی از این وضعیت، برای هر نوع تعرض به ایران، سوء استفاده نخواهد کرد، فاکتور مهمی است.
برای همین است که کشورهای منطقه اگر مثل ما فکر می کنند یا علاقه مند هستند که کمکی به ایران بشود تا از شر این حکومت خلاص بشویم، که البته هم به نفع خودشان هم به نفع مردم خواهد بود، مهم است بدانند در آن لحظه ای که این اتفاقات خواهد افتاد بتوانند این تضمین را به نیروها بدهند، به خصوص نیروهای نظامی، که فکر نکنند در این وسط اگر، به اصطلاح، سکوی دفاعی را رها بکنند مملکت ما با خطر از خارج رو به رو خواهد شد.
البته جمهوری اسلامی تبلیغات مخالف خواهد کرد، و ادعا خواهد کرد که مملکت ما در خطر است، و به این بهانه دوباره یک سری از عوامل ما را سرکوب می کند و مرتکب جنایتهای هولناکی می شود، و این دقیقا همان آلترناتیوی که می خواستم به تفصیل برایتان توضیح بدهم تا پارامترهایش برای شما روشن بشود.
ادامه دارد
افسرارتش ترکیه که موفق بفرار شد، افشاءکرد: اردوغان مرشد فکری و حامی مالی گروه تروریستی داعش
یکی از افسران ارتش ترکیه که قبل از دستگیری موفق به فرار شده است با انتشار چند نوار صوتی و نامه هایی به خط رجب طیب اردوغان ، رئیس جمهور ترکیه را متهم به رهبری فکری داعش ISIS کرد .
سرهنگ ستاد احمت قهوه چی فرمانده سابق پادگان دیار بکر می گوید : ” نیروهای داعش قبل از شروع جنگ داخلی در سوریه و عراق در پایگاه های سری ارتش ترکیه در نزدیکی مرزهای عراق و سوریه آموزش های لازم را دیده بودند و شخص اردوغان بارها به این پایگاه ها آمده و از نزدیک نحوه آموزش ، و آمادگی تروریست ها را بررسی کرده بود .
آموزش نیروهای داعش توسط مربیان آمریکایی شرکت بلک اند واتر آمریکا ( مقاطعه کار پنتاگون ) انجام می شد که با عربستان سعودی قرارداد بسته بودند .
ترکیه و عربستان به اتفاق مزدورانی را از سراسر جهان ، بویژه از میان اتباع مسلمان چین ، اوزبکستان ، تاجیکستان ، چچن ، اینگوش ، داغستان و حتی مسلمانان خاور دور ( فیلیپین ، تایلند ، اندونزی ، سر یلانکا ، بنگلادش ، کشمیر و ) و مسلمانان حنفی لیبی و سومالی و سای کشورهای عرب استخدام کرده و از مرزهای ترکیه به داخل سوریه و عراق می فرستادند .
هزینه استخدام مزدوران و آموزش و تسلیح آنها به سلاح های پیشرفته توسط عربستان تامین می شد و کار فروش سلاح را پسران اردوغان به عهده داشتند ، که از این بابت میلیاردها دلار به جیب زدند !
همچنین به دستور شخص اردوغان در مرزهای ترکیه برای گروه تروریستی داعش بازارچه های مرزی ایجاد شده است و نفت دزدی داعش از چاه های نفتی سوریه و عراق هم توسط شرکتی متعلق به داماد و پسران اردوغان خریداری می شد .
احمت قهوه چی هم مانند سایت افشاگر ویکی لیکس مدعی شده است که ابوبکر البغدادی با وساطت اردوغان از زندان آمریکایی ها آزاد شد و فورا به ترکیه آمد تا تحت تعلیمات اردوغان ، داعش را با همکاری عزت ابراهیم الدوری راه اندازی کند .
احمت قهوه چی ادعا می کند که اردوغان مرشد فکری گروه تروریستی داعش است و قرار بوده داعش پس از پیروزی بر عراق و سوریه اعلام اتحادیه با ترکیه کند و سپس این دو کشور را به زیر پرچم ترکیه درآورد .
در یکی از این نوارها اردوغان از رهبر داعش می خواهد تا تروریست های داعش را به کشورهای اروپایی نفوذ دهد و اعضای داعش ضمن ازدواج با دختران اروپایی ، توازن جمعیتی اروپا را به نفع مسلمانان برهم بزنند !
گفته می شود این افسر بلندپایه ترکیه هم اکنون با صدها سند محرمانه که با خود خارج کرده است تحت بازجویی سازمان اطلاعاتی آلمان قرار دارد و اظهارات تند چند روز قبل مرکل علیه ترکیه و شخص اردوغان هم به دلیل آگاهی صدراعظم آلمان از این اسناد بوده است ؟
چرا آمریکا بختیار را جدی نگرفت؟ کامبیز فتاحی
● سفیر آمریکا هشدار می دهد: «این مردی نیست که از ما یا دیگران ‘راهنمایی’ بگیرد. او تا حد زیادی کار خودش را میکند و در پی شرط بندی سنگین است. سابقه قبلی اش با آمریکا باعث نخواهد شد که از نظرات و دیدگاههای ما تاثیرپذیر باشد. بنابراین قابل تردید است که ما روی او نفوذ زیادی داشته باشیم.»
سفیر بریتانیا جمهوری شدن ایران را اجتناب ناپذیر و تغییر حکومت را تنها راه احیای ثبات میدانست.
او میافزاید: «آن طور که یک نماینده مجلس ایران اخیرا به من گفته، هر چه زودتر خمینی و ژنرالها بنشینند و با هم توافق کنند و ارتش وفاداریش را (از شاه) منتقل کند، احتمال نجات کشور بیشتر خواهد بود. این شاید تنها شانس نجات ایران باشد. تمام همکاران من با این نظر موافقند.»
بنا بر اسناد آمریکا، ارزیابی سفیر بریتانیا یک هفته بعد (در روز هفتم بهمن ۵۷) در کاخ سفید روی میز والتر ماندیل، معاون کارتر بود. از قضای روزگار پیام سری آی ت الله خمینی هم همان روز به کاخ سفید رسید، پیامی که در آن برای زمینه سازی کنار زدن دولت بختیار و جلوگیری از کودتای احتمالی ارتش، به آمریکا اطمینانهایی داده شده بود.
‘نخست وزیر خیالباف’
سفیر آمریکا در تهران نیز مانند همتای بریتانیایی خود فکر میکرد که «مرغ طوفان» شانسی ندارد. روز (۱۶ ژانویه ۱۹۷۹) ۲۶ دی ۱۳۵۷ که دوره تصدی بختیار شروع شد، سالیوان به واشنگتن پیام داد که حتی که اگر آیت الله خمینی بازگشت به ایران را به تاخیر بیاندازد «احتمال دارد که بختیار طی یک دوره انتقالی چند هفتهای نقش مهمی ایفا کند.»
چهار روز بعد سالیوان به دیدار بختیار میرود؛ اول از شجاعتش تمجید میکند، بعد پیام کارتر را ابلاغ میکند که آمریکا محکم پشت سرش ایستاده. سالیوان سپس به دقت به صحبتهای بختیار گوش میدهد. او فردای آن روز به واشنگتن میگوید: «بختیار مسلما مرد شجاعی است، اما تقریبا خیالباف است.»
او میافزاید: «به طور نمونه، برنامهاش بر بازداشت اعضای شورای انقلاب در صورتی که تظاهر به اعمال حاکمیت در کشور کنند به منزله خودکشی است. من نمیدانم چه کسی حکم بازداشت را اجرا خواهد کرد. حتی اگر اجرا هم بشود، بختیار در یورش جمعیت عوام به معنای واقعی کلمه غرق خواهد شد و دولتش به طور کامل از کار خواهد افتاد.»
سفیر آمریکا متوجه بود که بختیار تنهاست- نه از حمایت روحانیت برخوردار است و نه در کادر رهبری جبهه ملی جایی دارد. در خیابانها «نوکر بیاختیار» صدایش میکردند و در روزنامه ها «عنصر سازشکار». اما فقط انزوای سیاسی بختیار سکولار نبود که سالیوان را نگران میکرد، استقلال رایاش هم بود.
سفیر آمریکا هشدار میدهد: «این مردی نیست که از ما یا دیگران ‘راهنمایی’ بگیرد. او تا حد زیادی کار خودش را میکند و در پی شرط بندی سنگین است. سابقه قبلیاش با آمریکا باعث نخواهد شد که از نظرات و دیدگاههای ما تاثیرپذیر باشد. بنابراین قابل تردید است که ما روی او نفوذ زیادی داشته باشیم.»
بخشی از گزارش سفیر بریتانیا که در آن می گوید: اگر گذار به یک جمهوری تحت تسلط خمینی فقط چند روز بعد از آنکه ژنرالها بسته بختیار را قبول کردهاند رخ دهد، آنها ممکن است واکنش نشان دهند.
البته حس بدبینی به بختیار فقط به سفارت آمریکا در تهران محدود نبود. اسناد آمریکا حاکیست که آخرین نخست وزیر شاه در واشنگتن هم حامی واقعی نداشت. وزارت امور خارجه آمریکا در روز ۱۵ دی ۱۳۵۷ – یک روز قبل از رفتن شاه – به کاخ سفید میگوید که بختیار نمیتواند دولت ماندگاری تشکیل دهد. همان روز بود که واشنگتن تصمیم میگیرد برای آغاز روند مذاکرات رو در رو میان سران ارتش و مخالفان، به طور محرمانه با آیت الله خمینی در فرانسه تماس بگیرد.
بیشتر بخوانید »
سیّدضیاء:سیاستمدارِ نفرین شده!/علی میرفطروس
*کتاب سیدضیاء،حدیث نسلی است که برای نجات ایران از«گرداب بلا»به قدرمُمکنات ومحدودیّت های خود کوشیده بود.
*سرنوشت سیدضیاء طباطبائی پیچیدگی های «سیاست ورزی»درایران معاصررانشان می دهد و به ما می آموزدکه زندگی وشخصیّت رجال تاریخ معاصر ایران،«تک خطی»ویا«سیاه وسفید»نیست،بلکه دارای لایه های مختلف وپیچیده ای است.
*سیدضیاء:«اگرمن متّکی به کسی بودم ومتّکی به انگلیس هابودم تمام طرفداران انگلیس ها رابه حبس نمی انداختم ،آنها رابه آن روزگارِفلاکت بار نمی انداختم.یکی ازشکایت هائی که ازمن کردنداین بودکه«شماقرارداد[۱۹۱۹]رامی خواستید الغا کنید…».
*جدال سیدضیا بادکترمصدّق درمجلس شورای ملّی.
سیدضیا
ما راویان قصّه های رفته ازیادیم
مافاتحان شهرهای رفته بربادیم
(م.امید)
راهیابی به خلوت سیاستمدارانی که دارای زندگی طوفانی،پُرآشوب وپُرابهامی بوده اند،کاربسیاردشواری است،ازآن جمله،گفتگوباسیدضیاالدین طباطبائی،دولتمردِ پُرآوازه وپُرجنجالی که ازسربازی(روزنامه نگاری)به سرداری(نخست وزیری)رسیدودرزندگی سیاسی خود،ازتوفان های بسیاری گذشته وهربار درعرصهء سیاست ایران تاثیرات آشکاری داشته است.انتشارروزنامه های«شرق»،«رعد»و«برق»بقول سیدضیا،«حدیث آتشی است که در دلِ وی بود».
سرنوشت سیّدضیاء طباطبائی پیچیدگی های «سیاست ورزی»درایران معاصررانشان می دهدوبه ما می آموزدکه برخلاف روایت های حزب توده- زندگی وشخصیّت رجال تاریخ معاصرایران،«تک خطی»ویا«سیاه وسفید»نیست،بلکه دارای لایه های مختلف وپیچیده ای است که باانصاف واعتدال بایدموردبررسی قرارگیرند.
بعدازگفتگوی مفصّل با استادپرویزناتل خانلری-بانام نقدبی غش – سیدضیا دومین کتاب دکترصدرالدین الهی است که من -مثل تشنه ای که درکویربه چشمهء زلالی رسیده باشد-آنرا-به جان-نوشیده ام ودربارهء آن با دکترالهی سخن ها گفته ام.
درجامعه ای که از«قدّیس بودن»تا«ابلیس بودن»راهی نیست،روبروشدن با سیاستمداری مانندسیّدضیاطباطبائی نوعی«خطرکردن» است چراکه:«خیلی مشکل است که سیدضیای مرموز،سیدضیای کودتاچی،سیدضیای رئیس الوزرای کابینهء سیاه،سیدضیاء فلسطینی،سیدضیای مرتجع،سیدضیائی که همه اورایک عامل سیاست خارجی می دانند،بی پرده درمقابل انسان قراربگیردوآدم مجبورشود درافکاروعقایدی که باآن بزرگ شده ومشرَب وسرچشمه ای که درآن غسل تعمیدفکری کرده،تجدیدنظرکند»(ص۱۳-۱۴).
بنابراین، باورهای رایج دربارهء سیّدضیاء وآن مشرب وسرچشمهء فکری که درآن«غسل تعمیدفکری کرده ایم»-چه بسا-به سان«شیشهء کبود»(مولانا)،راهِ نگاه دقیق وشفّاف را فروبندد:
-«…من دربارۀ او تصور خوبی نداشتم. نمیتوانستم با خوشبینی با آدمی که یک نقطۀ عطف در تاریخ معاصر ماست، روبهرو شوم، زیرا کسانی که تاریخ معاصر را نوشتهاند، کوشیدهاند این نقطۀ عطف را مثل کابینهای که او تشکیل داد، سیاه معرفی کنند».(سیدضیا،صص۱۲-۱۴).
امّا،دکترالهی،کوشیده تابااعتدال وانصافِ ستایش انگیزی برقضاوت های رایج فائق آیدوروایتی بی طرفانه وبی غرضانه ازیکی ازمهم ترین ودرعین حال،مبهم ترین شخصیّت های تاریخ معاصرایران ارائه کند.اودر پیِ «تحلیل»ماجراها نیست بلکه-به عنوان یک روزنامه نگار- بدنبال«تعریف»یاروایت رویدادها است تا خواننده-خود-به داوری وقضاوت بنشیند.
بی تردید،حُسن سلوک،رعایت«مبادی آداب» دربرخوردباشخصیّت نفرین شده ای مانندسیدضیا،تلطیف وایجاد صمیمیت خانوادگی درفضای گفتگو ودرنتیجه،جلب اعتمادسیّدضیاء(که همسردکترالهی،خانم عترت گودرزی-درآن نقش فراوان داشته)،به علاوهء هوشیاری روزنامه نگاربرجسته ای مانندصدرالدین الهی،مواردی هستندکه چنین کتاب ازشمندی را به ما-خصوصاً به نسل جوان ایران- ارمغان کرده است…وبه راستی:برای یک روزنامهنگار چه موفقیتّی بزرگ تر از به حرف درآوردن یک «سوژهٔ خاموش» واینکه«صیّادلحظه های تاریخی»باشد!.
کتاب سیدضیا-درواقع-حدیث نسلی است که برای نجات ایران از«گرداب بلا»(بقول ملک الشعرای بهار)،به قدرممکنات ومحدودیّت های خودکوشیده بود:یکی درسودای دیکتاتوری همانندموسولینی بود،دیگری بدنبال انقلاب لنینی وکسانی هم درصدد دوستی باانگلیس وآلمان.عاقبتِ این کِشَش هاو کوشش هابرای برخی ها،«بدنامی»وعقوبت سنگینی داشته وبرای برخی دیگرنیز«وجاهت ملّی»و«خوش نشینی»!،هم ازاین روست که دکترالهی درآغازگفتگو،بی پرده می پرسد:
– آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟
سیدضیا پاسخ می دهد:
-بله! این طور میگویند.
سیدضیا دراین باره توضیح می دهد:
-«تاریخ سیصد سالهٔ اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیدهام، اما حاضر نشدهام محو شوم». (صص۱۱و۱۵).
سیّد درتوضیح ماهیّت وابستگی خود به انگلیس می گوید
-«درد این جاست.درداین جاست.هیچ کس تصوّرنمی کردیک ایرانی بتواندقدمی برداردومتّکی به روس وانگلیس نباشد.همه،همه راقیاس به نفس می کردند…هیچ کس درایران تصوّرنمی کردکه کسی بتواندکاری بکندبدون اجازهء روس وانگلیس…این فکر،این عقیده سبب طغیان من شد؛گفتم بایدکای کرد..برای مرحلهء اوّل،بدون تکیه گاه.تنهاتکیه گاه من،ازخودگذشتگی خودم بود.فداکاری خودم بود،دُورِخودم راقلم کشیدم.برای خودم زندگانی وآتیه نخواستم.به یک کاری خواستم دست بزنم که درتاریخ ایران بی سابقه بودوشکّی نیست که اگرمن اتکائی به[انگلیس]داشتم،ممکن نبودحکومت من درمدّت سه ماه منقضی شود،زیرا انگلیس هاکسانی نیستند که هیچ وقت سیاستِ دوماهه یاسه ماهه تعقیب بکنند.اگرمن متّکی به کسی بودم ومتکی به انگلیس هابودم تمام طرفداران انگلیس ها رابه حبس نمی انداختم ،آنها رابه آن روزگارفلاکت بار نمی انداختم.یکی ازشکایت هائی که ازمن کردنداین بودکه«شماقرارداد[۱۹۱۹]رامی خواستید الغاء کنید…»(ص۲۰۸).
استدلال سیدضیاء،شاید با برخی اسنادموجود تعارض داشته باشد،ولی،بازاندیشی دراین باره را ضروری می سازد.
سیدضیاء و موسولینی!
سیدضیاء دربارهء گرایش خودبه موسولینی می گوید:
– «فاشیسم زائیده تحقیر ملّیِ ایتالیائیها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیرآمیزترین لحظات تاریخی خود به سر میبرد. رجال ما برای خوابیدن بغل زنهایشان از خارجی اجازه میگرفتند. اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است، بله من فاشیست بودم.»
چنین گرایشی مختص به سیدضیانبودبلکه دیگرانی نیزدرجستجوی«مردی مقتدر»و«مشت آهنین» بودندو همانندبهار درستایش موسولینی شعرهائی سروده بودند.
کودتای ۱۲۹۹علیه احمدشاه قاجاروسپس،قدرت گیری رضاخان سردارسپه(رضاشاه)درچنین متنی ازتوقع ملّی وانتظارعمومی شکل گرفته بودکه سیدضیا،نخست وزیرآن بود.
سیدضیادرتوضیح«دیکتاتور»وضرورت ظهور«یک مشت آهنین»می گوید:
-«اوّلاًاین متجدّدین اروپائی معنای دیکتاتوررا بدکرده اند.می دانیدکه در رُم ِ قدیم هروقت مملکت دچاربحران می شد،«کنسول»ها-که درحقیقت اداره کنندهء مملکت بودند-ازمیان قُضات برجسته یک نفررا به مدّت شش ماه یا یک سال –به عنون«دیکتاتور»انتخاب می کردندتااوبااقدامات فوق العاده وتدابیرخاص،اوضاع را روبراه کندوکاررادوباره تحویل«کنسول»بدهد.این سُنّت-یعنی انتخاب مردبحران-قریباً،هفت قرن در رُم قدیم سابقه داشت وبعدازقتل ژولیوس سردار ملغی شد،امّاسُنّتِِ وجودیک دیکتاتور،یعنی«مردبحران»همیشه وجودداشت مثلاً فکرمی کنیدناپلئون بناپارت کی بود؟…»(ص۳۰۳).
نکته ای که سیدبه آن اشاه می کند، موضوعی است که کارل مارکس آنرا «بناپارتیسم»نامیده است.یعنی،ناتوانی احزاب و رهبران سیاسی حاکم وپیدایش شخصیّتی مقتدر وبدون وابستگی خاص طبقاتی درجامعه ای پُرهرج ومرج وآشوب وآشفتگی.چنانکه درمقالهءرضاشاه و«دست انگلیسی ها!» گفته ایم،رضاشاه محصول چنان شرایط نابسامانی بود.
…امّاکودتا
یکی ازبحث های مهم تاریخ معاصرایران ،کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹و ماجرای نخست وزیری سیدضیا،قدرت گیری رضاخان وانگلیسی دانستن این ماجرا است که هنوزهم درباور سیاسی بسیاری ازما،حضوری حاضردارد.درگفتگوبادکترالهی،سیدضیا به نحوی ازسخن گفتن دربارهء کودتا می گریزد ولی الهی می گوید:
-آقانشد.ماآمده ایم که دربارهء کودتا بپرسیم.دربارهء اینکه پول کودتا راکی داد؟رضاخان سردارسپه چرا راه افتاد؟
سیدضیا بامفهوم رایج «کودتا» مخالف است ودربرابرتوضیح گفتگوگردربارهء تعریف سنّتیِِ«کودتا»می گوید:
-«این تعریف کودتا،مال جامعه ای ست که حکومتش به دست آدم هاست.درآن روز [سوم اسفند]ماحکومت بی حمیّت وبی رگی که چیزی ازوطن نمی دانست طرف بودیم واگرمی پرسیدچرا توپ وتفنگی خالی نشد،برای این بودکه به قول تُرک ها«بیله دیگ،بله چغندر»بود. شاه وآن رئیس الوزرا،همان دیویوزن قزاقِ بقول شماگرسنه وپاپتی هم زیادی اش بود»(ص۲۶).
سیّدضمن اینکه شایعهء رابطهء رضاخان باانگلیسی هاوملاقات ژنرال آیرونسایدبا وی را«به کلّی بی اساس» می نامد، نقش خودرادرکودتا، کلیدی می داند.اوبادلایل متعدّدی،مدّعی است که رضاخان-اصلاً- نه درفکرکودتابود ونه به اشارهء انگلیس ها این کارراکرده.سیّدضیا حتّی مدعی است که اعلامیۀ معروف رضاخان،بنامِ «من حکم میکنم!» توسط اوتقریر شده و«رضاخان تنها امضاکنندۀ آن بوده است». (صص۴۷و۵۹).
درفرازِدیگری ازگفتگو،سید-باز-تاکیدمی کند:
-«…من،قصدعوض کردن همه چیزراداشتم.بارهابه شماعرض کرده ام که من می خواستم زمامدار مطلق العنان ایران بشوم.،چون آن خدابیامرز[احمدشاه]ساخته وپرداختهء دست ناصرالمُلک بود؛علاقه ای به ایران نداشت،خبرهای بورس پاریس برایش ازاخبارپُشت دروازهء تهران مهم تربود.تنهااونبود؛رجال آن روزایران دودسته بودند:یاآن ها که ایران را می خواستندتامثل برات پُستی به دست خارجیان بسپارندوحوالهء زندگی بهترِآخرعمررادرفرنگ بگیرند،ویاآنها که درایران علاقهء آب وخاک وملک وآباء واجدادی داشتندوحمایت خارجی را برای حفاظت خود لازم می دیدند.احمدشاه وسط اینها درمحاصره بودومن می خواستم یااوبه کلی عوض شود یا به کلّی ازبین برود »(صص۷۷-۷۸).
به نظرسیّد:«کودتا دونتیجهء بزرگ داشت:لغوقرارداد۱۹۱۹ایران وانگلیس وبه رسمیت شناختن دولت اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی»(ص۴۹)…«این را درنظربگیرد!ازاین کودتائی که شددرحقیقت انگلیس چه بهره ای بُرد؟اگربهره ای بوده،بهره راایران برده،انگلستان چه بهره برد؟زیرا پلیس جنوب رامن مذاکرهء انحلالش را کردم.پلیس جنوب که منحل شد،انگلیس نمی خواست که ما روسیه را[به رسمیّت]بشناسیم.انگلیس می آیدکودتاکندتابنده حکومت روسیه را [به رسمیّت]بشناسم؟…انگلیس مگراحمق بود؟بیایدکودتابکند[تا]قراردادش[۱۹۱۹] الغاء بشود؛روسیه[شوروی] را[بهرسمیّت] بشناسد،سفیرروسیه را به تهران بپذیرد…اوّلین دولتی که دردنیا حکومت شوروی را[به رسمیّت]شناخت،دولت سیدضیاء بود»(صص۲۱۲-۲۱۳).
سیّدضیاء وانقلاب لنین!
جالب اینکه سیّد«کودتای۱۲۹۹»را تحت تاثیرانقلاب بلشویکی لنین می دانست.او درسخنرانی های آتشین لنین حضورداشت و می گوید:
-«انقلاب روسیه درمن –که مستعدانقلاب بودم-اثری عمیق گذاشت.من ازنزدیک لنین را دیدم ودرسخنرانی های متعدّداو حاضربودم.درآن زمان من زبان روسی را به خوبی تکلّم می کردم وحرف های لنین راخوب می فهمیدم.به همین جهت است که من همواره درهمهء نوشته هاوگفته هایم درطول اینهمه سال دربارهء عظمت لنین چیزی فروگذارنکرده ام…شمانمی توانیدباورکنیدروزی که لنین دربالکن یکی ازبناهای کارگری شهرِ پتروگراد اعلامیهء انقلاب راخواندومن پائین پنجره ایستاده بودم،چگونه تحت تاثیر و زیرنفوذِکارِشگفت اوقرارگرفتم.می دانیددرآن روزعظیم لنین چه گفت؟اودراوّلین جملات نطق انقلابی خود،الغای قراردادتقسیم ایران بین روس وانگلیس(قرارداد۱۹۰۷)،چشم پوشی ازهمهء مزایاومطالبات مالی دولت تزاری درایران،والغای کاپیتولاسیون رااعلام کرد.کلمات لنین برای من که درآن پائین ایستاده بودم-درحکم بازشدنِ دریچه ای به سوی آزادی ونجات ملّت ایران بود…انقلاب روسیه درمن منشاء بزرگ ترین تحوّل فکری بود.من بادیدن لنین وبامشاهدء انقلاب روسیه احساس کردم که می توان یک تنه درهراجتماعی دست به کارِ یک تحوّل عظیم وبزرگ زد…آنچه من می توانم بگویم این است که کودتای۱۲۹۹ازنقطه نظرشخص من،الهامی ازانقلاب پتروگرادبود…انقلاب روسیه نشان دادکه دنیادر دست سرمایه داران است،درحالیکه مالکین واقعیِ دنیا،کارگران وزحمتکشان هستند».(صص۲۳و۲۵).
شایدباتاثیراز عقایدلنین بودکه سیّدضیاء ضمن تاکیدبرفقدان مشروعیت ووجاهت ملّی بسیاری ازنمایندگان مجلس،گفته بود:
-« این مجلس شورای مّلی،مجلس شورای ملّی نیست،مجلس یک عدهء معدودی است…درایران،جمعیتش نصف اش زن هست،چرا[زنان]درانتخابات شرکت نمی کنند؟…»(ص۱۷۸).
در درستی گفته های سیدّ ضیاء نمی توان تردیدکردچراکه درهمان زمان،بسیاری ازروشنفکران وشاعران ایران درستایش لنین شعرهاسروده بودند،ازجمله عارف قزوینی گفته بود:
ای لنین ! ای فرشتهء رحمت!
قدمی رنجه کن تو بیزحمت
تخم چشم من آشیانهء توست
بس کرَم کن که خانه،خانهء توست
آیاباالهام ازاقدامات لنین بودکه سیدضیاء درنخستین روز نخست وزیری خود،بسیاری از ثروتمندان،مالکین و زمینداران بزرگ ورجال وابسته به انگلیس را دستگیروزندانی کرده بود؟؛کسانی که برسردر خانه های شان پرچم انگلیس را افراشته بودندتا بدینوسیله اعلام کنندکه«تحت حمایت انگلیس»هستند.ازجملهء این دستگیرشدگان،عبدالحسین میرزافرمانفرما-شاهزادهء قاجار وپسرِ بزرگش،نصرت الدولهء فیروزبود.عبدالحسین فرمانفرما،اراضی و املاک متعدّدی از مردم آذربایجان وکرمان وکرمانشاه وکرج وکردستان وفارس را تصرف کرده بود.او که ابتداء مخالف انقلاب مشروطه بود،به محض آشکارشدن پیروزی مشروطه خواهان،لباس مشروطه خواهی به تن کردوپس ازانقلاب،«به مشروطهء خودرسید»وتانخست وزیری،وزیرامورخارجه و وزیر«عدلیّه»ارتقاء مقام یافته بود؛ارتقاء مقامی که سیدضیا-شدیداً-مخالف آن بود(ص۱۷۹).«نورمن»-ویرمختارانگلیس درتهران-از«غیرمردمی بودنِ شدید»و«غارت ودرنده خوئی شدیدفرمانفرما،آنچنان که حتّی برای یک شاهزادهء ایرانی غیرعادی است»یادمی کند(غنی،سیروس،ایران،برآمدن رضاخان،برافتادن قاجار…،ص۶۶.مقایسه کنیدبا:آدمیّت،ایدئولوژی نهضت مشروطیّت،تهران،۱۳۵۵،ص۴۷۹).
نصرت الدولهء فرمانفرما(پسربزرگ ومحبوب فرمانفرما) نیز درعقدقرارداد۱۹۱۹ نقشی اساسی داشت وبرای این کار،مبلغ ۲۸۰۰۰پوندازانگلستان رشوه گرفته بودکه-بعدها- رضاشاه وی وخانواه اش را مجبورکردتا مبلغ مذکوررابه خزانهء خالی دولت ایران مستردکنندودراین راه،حتّی برخی ازکاخ ها واملاک فرمانفرمای بزرگ را مصادره کرده بود.بقول سیدضیا:
-«…پول دارترهاازآن ها-یعنی فرمانفرما-راگرفتم.پیش ازکودتاخیلی هاخیال می کردندبه حریمِ حرمت جناب فرمانفرما نمی شودتجاوزکرد…درجریان تغییرسلطنت ازاحمدشاه(به علّت نداشتن فرزند)ریش سفیدان قجَر،روی انتقال حکومت به خاندان فرمانفرما سازش کرده بودند(صص۷۱و۷۶).
باتوجه به جایگاه عبدالحسین فرمانفرما-بعنوان بزرگِ خاندان فرمانفرما و دائیِ مقتدر و موردعلاقهء دکترمصدق-آیادستگیری و تحقیر فرمانفرما در موضعگیری های آیندهء مصدّق نسبت به سیدضیاء و رضاخان(سردارسپه)تاثیرداشت؟شایدبرخی اختلافات این سه شخصیّت مهم ازاین زاویه نیز قابل بررسی باشد.نقطهء اوج این اختلافات درجریان تصویب اعتبارنامهء سیدضیا-درمجلس چهاردهم بود.مصدّق درآن جلسه،اتهامات تندی علیه سیدضیا،مطرح کرده بود،وسیدنیزدرنطق طولانی وشدیدالحنی،به اتهامات مصدّق پاسخ داده بود.درکتاب دکترالهی در بارهء این «جدال» اشارهء گذرائی شده،گوئی که سیدضیاء علاقه ای به بازگوئی آن ماجرا نداشت.ولی آگاهی ازمحتوای این پاسخ برای شناخت بهترشخصیّت سیدضیاء،درک اوضاع اجتماعی-سیاسی انجام «کودتای ۱۲۹۹»وچگونگی قدرت گیری رضاخان (سردارسپه)بسیارمفیداست.گُزیده ای ازمتن این«جدال»درپایان این مقال آمده است.
از«اختلاف نظر»تا«دشمنی»!
این«جدال» آیابیانگرکینهء سیدضیانسبت به مصدّق بود؟.جدا ازلحن تند سیّدضیاء واتهامات مطروحه علیه مصدّق درمجلس،درسراسرگفتگوبا دکترالهی ازاین«کینه» خبری نیست بلکه سیدضیا بااحترام ازمصدّق یادمی کند.شایدگذشت ایام وفرونشستن غبارکدورت ها،ونیزنوعی سُنت اخلاقی درمیان دولتمردان آن دوران،باعث این احترام واعتدال بود؛سنّتی که اختلاف را تا حددشمنی بالا نمی بُردو به جایگاه رجال جامعه احترام می گذاشت.سید ضیادربارهء دکترمصدّق تاکیدمی کند:
-«دکترمصدّق تقوائی داردکه باآن زندگی کرده.من آن نوع تقوارابه حال اومفیدوبه حال ملّت ایران،مضرمی دانم،امّاهرگزنمی توانم بگویم که بایداوراازیادبُرد»(ص۷۶).
همین سنّت اخلاقی بودکه باوجودهمهء اختلافات گذشته،به محض آگاهی ازمرگ دکترمصدّق،سیدضیا-ناگهان-جلسهء گفتگورا ترک می کندو به کاخ سلطنتی می شتابدتا شاه را برای انجام تشریفات رسمی خاکسپاری مصدّق(به عنوان نخست وزیرسابق ایران)راضی کند،درخواستی که- متاسفانه-با بی میلی وبی توجهی محمدرضاشاه انجام نشد.
فرشفروشِ دورهگرد!
سیدضیاازشوکت ومنزلت صدارت چندماهه اش سودی نبرد،به همین جهت،پس ازترک نخست وزیری وعزیمت به آلمان،افسرده ازآرزوهای بربادرفته،به«کار ِگِل»پرداخت:«فرشفروشی ِ دورهگرد»!
-«وقتی به اروپارسیدم،یکسره رفتم برلن.چندماهی مثل آدم های گیج بودم.بعدتصمم گرفتم کاری کنم…من تمام شوروهیجان سیاسی خودراازدست داده بودم.می خواستم یک کاردیگربکنم.ای بودکه شدم فرش فروش ِ دوره گرد…چندتاقالیچه داشتم.یکی دوتاازآن ها را-به شیوهء ترکمن هائی که قالیچه به شهرمی آوند-انداختم روی دوشم وافتادم توی خیابان ها به فرش فروشی باهیات ایرانی کلاه پوستی.مردم جمع می شدندومن کنارپیاده رو فرش هاراپهن می کردم وبرای شان می گفتم که چه نقشی داردومی فروختم.آقاسیدضیاء طباطبائی مدیر«رعد»راخاک کردم وشدم آقاسیّدِ فرش فروش…» (ص۹۸).
سیدضیا وقتی تعجّب وناباوری الهی را می بیند،توضیح می دهد:
-«سرِخودتان جدّی عرض می کنم.خدانصیب تان نکندکه آوارگی وسرگردانی آدم را به همه کار وامی دارد…[تا]فراموش کنم که چه برسرآرزوهایم رفته.رفته بودم یک مملکت را نجات بدهم،چشمم را[که]بازکردم دید باسیل تهمت وافتراء،مثل خاشاکی روئیده شده ام.آنهم چه تهمت هائی واززبان چه کسانی!…همهء دوله ها وسلطنه هاوهمهء ملاذالانام(فقهاوشریعتمداران)وخادم الشریعه ها»(صص۹۸-۹۹).
سیدضیادریادآوری دوران صدارتش وتاثیرات وعکس العمل های آن درغربت می گوید:
-«عصبی بودم آقا.شبها به آپارتمانم که میرفتم،در هوای سرد برلن دوش آب سرد را با فشار، باز میکردم، زیر آن میایستادم و از شدت سرما دندانهایم کلید میشد و جیغ میزدم و زن صاحبخانه خیال میکرد که من از تیمارستان آمدهام»(ص۹۹).
***
کتاب سیدضیاسرشارازآگاهی های تاریخی ونکات تازه و ناگفته است،ازجمله: حضورسیدضیادرانقلاب مشروطیّت،گرایش اولیّهء سیدضیابه انقلاب روسیه وحضورنزدیک وی درسخنرانی های آتشین لنین،دوستی سیدودهخدا وفریدون توللی ،نخستین سخنرانی رضاخان میرپنج(سردارسپه)بانام«برای نجات وآزادی»،گُزیده ای ازبیانیه های حزب ارادهء ملّیِِ سیدضیا و…
ازبخش های درخشان این کتاب،یکی گفتگوی دکترالهی بامحمدساعدمراغه ای است؛سیاستمداربرجسته ای که درهیاهوی هوچی های سیاسی،خاموش وفراموش شده است.دیگری، مصاحبه با کلنل کاظمخان سیّاح(حاکم صبح کودتای۱۲۹۹و از همکاران سید ضیاء ورضاخان) است.
دکترالهی درتنها گفتگوی موجودبامحمدساعدمراغه ای،اورا«ازنسل سیاستمدارانی می داندکه« حفظ آب و خاک را-به هرقیمت-واجب می دانستند،حتّی اگربه آنها وصلهء خیانت بچسبانند…نسل ایران دوست ها،نسل مردان باتحمّل وپُرحوصله،نسل مؤمنین به قانون،نسل باورکنندگان عدالت وخیر،نسلی که تکرارآن شایدمیسّرنباشد» (ص۳۸۴).
سیدضیا کتابی است که باید-بارها-آنراخواندتا به شخصیّت واقعی یکی ازچهره های نفرین شدهء تاریخ معاصرایران پَی بُرد.روشن است که پاره ای ازمندرجات این گفتگوها-چنانکه دکترالهی نیزاشاره کرده- می تواندمحل اختلاف وگفتگوی پژوهشگران تاریخ معاصرایران باشد،اختلاف وگفتگوئی که ضرورت بازگوئی وبازنویسی تاریخ معاصرایران را دوچندان می کند.این گفتگوهاباحضور وهمکاری بانو عترت گودرزی(الهی) درچندین جلسه(درطول سال های ۱۳۴۳تا۱۳۴۷)ضبط،تقریروتدوین شده ونثرِفاخروشیوای دکترالهی(مانندنثرِپاورقی های درخشانش درمطبوعات آن سال ها)به کتاب،ارزشی مضاعف داده است.
کتاب سیدضیاء در۳۸۸صفحه ،باحروفی چشم نواز وبه بها۳۵دلار ازسوی شرکت کتاب(لوس آنجلس)،منتشرشده است.
۳۰بهمن ماه۱۳۹۰=۱۹فوریهء۲۰۱۲
نسخهء نهائی:۱۵ژوئن ۲۰۱۶
جدال سیدضیا بادکترمصدّق درمجلس!
به نقل ازمشروح مذاکرات مجلس شورای ملّی
(جلسهء ۳، سهشنبه ۱۶ اسفندماه ۱۳۲۲).
سیدضیاطباطبائی:خدا را شکر که زنده ماندم تا در روزهای محنتِ وطن، ندای هموطنان را شنیده جان بی مقدار خود را در طبق اخلاص نهاده تقدیم نمایم. پس از بیست و سه سال غربت از ایران، پس از بیست و سه سال غزلت و انزوا و آوارگی امروز افتخار دارم در این محوطهای که خاطرههای شیرین و تلخ و فراموش نشدنی از آن دارم حضور پیدا کنم. امروز اگر تیرهای تهمت، بدنامی، افترا، ناسزا به من پرتاب میشود افسرده نیستم زیرا سی و هفت سال پیش با پدر همین اسعد (اشاره به رئیس مجلس) با برادر همین اسعد و با هزاران آزادیخواهان دیگر در همین محل از دهانههای توپ گلوله بر سر ما میبارید و ما تحمل کردیم و امید خود را از آتیه ایران سلب نکردیم بطوریکه آقایان میدانند بیست و سه سال بود از ایران دور بودم و خیال مراجعت را نداشتم پس از وقایع شهریور دوستانم از تهران وولایات بمن مراجعه کردند و تقاضا نمودند که به ایران برگردم خودداری کردم شش ماه یکسال دو سال گذشت بالاخره چون که همیشه جوانمرد بودم و جوانمردی را صفت خود و آباء و اجداد خود میدانستم دیدم سرزمینی که مرا تربیت کرده، بزرگ کرده، من به او قرض داشتم و در حداقل دعوت دوستانم را باید بپذیرم این بود که به ایران مراجعت کردم پس از مراجعت به ایران در خیال این نبودم که وکیل شوم یا وزیر شوم یا رئیس الوزراء شوم یا رئیس مجلس شوم هیچکدام از اینها نبود.در ۲۳ سال قبل- که رئیس الوزراء و فعّال مایشاء ایران بودم- اگر میخواستم، اگر مایل بودم این درجه فهم و ادراک در من بود که با این و آن بسازم و در همان مسند باقی باشم، ولی من نخواستم به قیمت خرابی ایران، به قیمت محو یک ملتی زمامدار شماها باشم. این بود که طالب نبودم و ترک کردم و رفتم. پس از ورود من به ایران در تهران شنیدم اهالی یزد مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کردهاند. تعجب کردم زیرا چنانچه عرض کردم قصد اشغال مقامی را نداشتم. گفتم بعد از ۲۳ سال میروم ایران مملکت محنت زدهء خود را به بینم ،اگر توانستم خدمتی میکنم، اگر نتوانستم خدمتی بکنم یا در ایران میمانم یا چنانچه ۲۳ سال از این مملکت دور بودم باز هم مراجعت میکنم، خبر وکالت بنده از یزد مرا تکان داد و نمیخواستم قبول کنم زیرا به کسی ننوشته بودم و از هیچیک از رفقا و دوستان خودم یا اهالی یزد تقاضا نکرده بودم. در همین حال دچار یک محظوری شدم و آن این بود که ۳۲ سال قبل اهالی یزد پدر مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کردند. ۲۴ سال پیش هم خود من وکیل شدم که وقایع کودتا پیش آمد. این مرتبهء سوم بود، اخلاقاً نمیتوانستم به اهالی یزد بگویم که من شانهء خود را از زیر بار مسئولیت خالی میکنم. اصرار اهالی یزد و تلگراف متوالی که به من مخابره کردند و اصرار دوستانم باعث شد که من وکالت را قبول کردم بعلاوه یک دلیل دیگری هم داشت؛ در ۲۴ سال پیش روزی که از خود گذشتم و وجود خودرا مؤثر در نجات و استقلال ایران قرار دادم ،روز خطر بود، امروز هم روز خطر بود چونکه خطر را دیدم آمدم اینجا بایستم برای اینکه اگر بتوانم به ملت خودم،به وطن خودم، به ایران عزیز خدمت بکنم و چنانچه عرض کردم مدعی هستم وجود من مؤثر در سیاست و استقلال ایران بود و عنقریب بفاصلهء چند دقیقه آقایان خواهند شنید (خطاب به آقای دکتر مصدق) اگر صدای بنده یک قدری بلند است برای اینکه حضرتعالی بشنوید!) از دو ماه به اینطرف شنیده شد که با اعتبارنامهء من مخالف هستند. دوستان من نگران بوده و من هم نگران بودم ولی نگرانی من از این بود که اعتبارنامهء من با سکوت و خاموشی بگذرد و مجبور شدم از یکی از دوستانم خواهش کنم با اعتبارنامه من موافقت کند زیرا اگر مخالف نمیشد یک حقایقی را نمیتوانستم بگویم. ممنونم. از صمیم قلب که این زحمت را حضرتعالی و بعضی از آقایان دیگر از من رفع فرمودید،چرا منتظر چنین روزی بودم ؟زیرا ۲۳ سال سکوت کردم هر دشنامی، هر ناسزائی، هر تهمتی، هر افترائی را قبول کردم و حاضر نشدم برای وجاهت خود، برای تبرئهء خود اسراری را فاش کنم که مصالح عالیهء ایران را بخطر اندازم. ۲۴ سال تحمل، ۲۴ سال صبر کافی بود. آقای دکتر مصدق السلطنه! بزرگترین فداکاری من در دورهء زندگانی من این بود که سکوت کردم و آنچه را میدانستم نگفتم و پرده حقایق را پاره نکردم و آقایان بعضی میگویند چرا در عرض مدت بیست سال که از ایران دور بودم سکوت کردم؟ در روزهائی که بدبختی های ایران را دیدم چرا صدای خود را در نیاوردم اکنون دلیلش را بجنابعالی و آقایان عرض میکنم تا چهار سال پنجسال بعد از کودتا تمام جراید، مجلس شورای ملی و جوانها، پیرها روشن فکرها ،تاریک فکرها همه از اوضاع راضی بودند شکایتی نبود.پیش آمد ِ کودتا سبب خوشبختی و اصلاحاتی که در مملکت شده بود مایهء امیدواری آتیه بود .من در مملکت خارجه بودم جز ایرانیانی که به اروپا برای تحصیل یا گردش میآمدند کسی را نمیدیدم همه اظهار مسّرت از پیش آمدها میکردند و بعضی هم یا راست یا دروغ اظهار تأسف میکردند که دست شما از بازیگری در بازیهای ایران کوتاه شد. این احساسات مردم و ملت بود.این ترتیب باقی بود تا زمان رژیم تغییر سلطنت تا آن تاریخ دلیل نداشت که من در ممالک خارجه بوده از وطن خودم و اوضاع خارجه حرفی بزنم. از ۳۰۵ تا ۳۱۰ باز آثار ظاهریه خوب بود و اگر[چه] در معنی و باطن بعضی ها ناراضی بودند لکن بطور کلی طبقات هیئت اجتماعیه راضی بودند و مخصوصاً سالی در حدود دویست نفر محصل و جوانها به اروپا میآمدند. آمدن این جوان ها نتیجهء ثمرهء نخلی بود که من کاشته بودم. میدیدم خیلی خوب هر سال جوان ها میآیند تحصیل میکنند هر سال چند صد نفر جوان میآیند چه میکنند!.پس دلیل نداشت تا سنهء ۱۰ شکایتی بشود اما از سنه ۱۰ به بعد که دیکتاتوری در ایران تشکیل شد وضع مملکت بجائی رسیده بود که اگر در پاریس یک روزنامه فرانسوی در سطر بر ضد شهریار ایران مینوشت فردا دولت مناسبات خود را با ملت فرانسه قطع میکرد سفارت ایران را از پاریس احضار میکرد و سفارت فرانسه را از ایران بیرون میکرد آن رُعبی که طهران را گرفته بود در نیتجه یک وضعیاتی که حالا نمیخواهم بگویم دیگران را هم فرا گرفته بود در یک همچو موقع من کجا میتوانستم چیزی بگویم یا صدای خود را در بیاورم یا بنویسم و وقتی که نوشتم به چه وسیلهای به ایران بفرستم و یا وقتی که فرستادم چند صد نفر که کاغذهای من میرسد به آنها به محبس نیفیند پس من اگر این کارها را نکردم خدمتی کردهام به ایران اما راجع به آقای دکتر مصدق و اظهاراتی که فرمودند من انتظار نداشتم که ایشان در ضمن صحبت از یک حدودی که محاورات رجال سیاسی آنها را قبول کردهاند خارج شوند و من منتظر نبودم که یک چیزهائی را به من بگویند که من یک چیزهائی را بر خلاف میل خودم عرض کنم و بجناب آقای رئیس مجلس اطمینان میدهم که آنچه را عرض میکنم به قصد اسائه ادب نیست و اگر یک حقایقی بخودی خود وقیح است تقصیر من نیست.
آقای دکتر[مصدّق] را بنده میدانم و سابقه هم دارم با من غرض شخصی داشتند جز غرض شخصی چیز دیگری نبود این غرض شخصی ایشان در جای خود باقی است ولی ایشان یک نکته را فراموش کردند فرمودند وقتیکه اینجا تشریف آوردند فرمودند که ۲۰ سال بود از ملت ایران دور بودند این هم صحیح است به این معنی خیال میکنند که هنوز مردم ایران را با عوام فریبی میشود اغفال کرد غافل بودند که در این مجلس شورای ملی عناصر مشخص و ممیزی هستند که اعمال فداکارانه را از اظهارات عوام فریبانه جدا میکنند این یک حقیقتی است آقای دکتر مصدق السلطنه یک اختلاف اساسی است و آن این است که من از بدو زندگی خودم عوام فریب نبودهام و عوام فریبی را بزرگترین خیانتی به هیئت اجتماعیّه میدانم. اگر آقای دکتر مصدق السلطنه و امثال ایشان عوام فریب نبودند و حقایق را بمردم میگفتند ایران سرنوشت دیگری پیدا میکرد در جنگ بین المللی در سنه ۱۹۱۴ که مخاطراتی متوجه ایران شد فقط سید ضیاءالدین بود که در روزنامهها اعلام کرد نباید ایران با روس و انگلیس جنگ بکند و از در ستیزه درآید. بی عدالتیهای آنها را تحمل کند و صبر کنند و منتظر روز بهتری شوند. شما و امثال شما ای آقای دکتر مصدق السلطنه! برای وجاهت خودتان، برای اموال خودتان، برای منفعت خودتان که از مستوفی گری و خرید خالصه و از کاغذ سازی و از چه و از چه جمع کردید و نتوانستید آنها را حفظ بکنید صدای تان را در نیاورید، حقیقت را به مردم نگفتید، مردم را گمراه کردید وایران را به آن جنگ به آن ویرانی و فلاکت و ادبار انداختید. روزهائی که جنگ تمام شد آقای مصدق السلطنه! ایرانِ ویران، ایرانِ سرگردان، ایرانِ گرسنه جز شما چند نفر وجهای نالایق چیز دیگری نداشت. بلی آقای مصدق السلطنه! در دورههای پیش هیچکس جز من از همه چیز نگذشت در مقابل هوچی ها و نادانان (ولی امروز دورهء عوام فریبی،دورهء اغفال،دورهء سکوت گذشتهاست) آنروز در نتیجه نتوانستند مرا یاری بکنند. البته هر کس آزاد است تمام اهالی مملکت تمام برادران من از دوست و دشمن همه آزاد کسانیکه بی غرض هستند کسانیکه مدعی هدایت افکارند قبل از اتخاذ تصمیم از من توضیح بخواهند از من علت و موجبات اصول را بپرسند پس از آنکه شنیدند اگر قانع شدند واضح میشد اگر قانع نشدند آنوقت حق دارند که فحش بدهند ناسزا بگویند هر نسبتی که میخواهند بدهند.
آقای دکتر مصدق السلطنه! یکی از افتخارات من این بود که مقدماتی را فراهم آوردم که روزنامه نویس، رئیس الوزراء بشود و ایران را از دست شما سلطنهها و دولهها نجات پیدا کند، بلی آقای مصدق السلطنه! بلی قربان! این سید ضیاءالدین بود که شماها را بچنگ آورد. چند سال بود از استبداد نمیگویم در همین دورهء مشروطه، همین مردم بدبخت، اسیر چند تا سلطنهها و دولهها بودند. دیگر سایر مردم وزن نداشتند، کوچک، روزنامه نویس بودند این را من شکستم این خدمت را من به ایران کردم و شماها را لرزاندم که چطور یک روزنامه نویس رئیس الوزراء یا به عقیدهء شما صدر اعظم ایران میشود. ای خاک به سر اشخاصی که این فرصت را دادند و این بی قابلیتی خود را فراهم آوردند. اما راجع به محبوسین اولا کسی حبس نشد آقای مصدق السلطنه تحت نظر قرار گرفتن و حبس شدن دو مطلب است کسی حبس نشد تحت نظر قرار گرفت حالا فرض کنیم حبس شد (دکتر مصدق- استغفرالله) شما می فرمائید استغفرالله دعوا نداریم (یک نمکی هم در مجاورت باشد بد نیست) در مملکت ایران از قبل از مشروطه و پس از مشروطه حبس کردن مردم یکی از امور عادی بود در دوره سابق، حُکام ولایات یا وزراء در طهران مردم بیچاره را حبس میکردند. خود حبس کردن بخودی خود با آنکه بر خلاف قانون بود و غلط بود امری بی سابقه نبود چیزی که بی سابقه بود این بود که سلطنهها و دولهها و ملکها و ممالکها را بگیرند این را تصدیق میکنم (خنده حضار) پیدایش این سابقه با بندهاست وتمام مسئولیت آنرا هم به عهده میگیرم واگر چند صد نفر از من رنجیده شدند و افسرده شدند هزارها ایرانی بدبخت که قرون متوالیه در محبس این دولهها، ملهها. سلطنهها، ممالکها با هزار ذلت و بدبختی روزگار میگذرانیدند فهمیدند که میشود دولهها و ملکها و سلطنهها را هم گرفت. ملتفت شدید آقای دکتر مصدق السلطنه! و اما اینکه اینها چرا حبس شدند رئیس الوزرای وقت چنین تشخیص داد که برای مصالح عالیه مملکت و یک مقتضیاتی که بعد خواهد شنید یک عدهای بدون اینکه بجان آنها بحیات آنها به مال آنها تعرض شود در یک نقاطی تحت نظر قرار گیرند اگر جنابعالی میفرمائید بد و خوب را با هم گرفتند مقصود دشمنی و عداوت نبود نخواستم مال کسی را ببرم چنانچه نبردم جز یکعده از کسانیکه سیاست مملکت را فلج میکردند و کارها را اداره نمیکردند و جز منفی بافی و عوام فریبی کار دیگری نمینمودند آنها را دستگیر کردم در آنموقع دو موضوع مهم در پیش بود آقای مصدق السلطنه (بنده متأسفانه حافظهام خوب نیست از این جهت است شما را بهمان اسم سابق خطاب میکنم) دو موضوع مهم بود که برای حیات ایران و برای استقلال مملکت ایران تأثیر مهمی داشت: یکی مسئله ارتباط با ممالک متحده شوروی و یکی مسئله قرارداد ایران وانگلیس این دو موضوع، این دو مسئله، این دو نکته، آلت بازی دسائس رجال تهران از دوله و ملک و سلطنه شده بود سه سال بود نمایندگان مجلس شورای ملی متعاقب عقد قرارداد انتخاب شده بودند غالب شان هم در طهران بودند این وکلاء جرأت نداشتند مجلس شورای ملی را باز کنند. سیاسّیون تهران هم جرأت نداشتند حرف بزنند چرا؟ گفتند خوب اگر مجلس شورای ملی[باز]شد قرارداد را قبول کنیم یا رد کنیم؟ کو آن مردی که قبول کند؟ کو آن مردی که رد کند؟ پس بهتر این است که مجلس شورای ملی نباشد با دولت سویت شوروی که سه سال است بما پیشنهاد کردهاست که ما همسایه هستیم دوست هستیم عهدنامه ببندیم کو مردی که جرئت داشته باشد بگوید به بندیم و کو آن مردی که بگوید ما نمیبندیم. پس بهتر این است که هیچ نشنویم و صدامان در نیاید این آقایانی که توقیف شدند حبس نشدند و تحت نظر بودند بطوریکه میدانند قبل از ریاست وزرائی من بود ولی مسئولیت آن واقعه را من به عهده میگیرم.شانه خالی نمیکنم.چرا شانه خالی نمی کنم؟زیرا آنموقع بعد اعلیحضرت پهلوی شدند در کارها ما با هم مشاوره میکردیم و آنچه من میگفتم ایشان میکردند حالا که ایشان دور هستند من سزاوار اخلاقیم نیست که ایشان را مسئول بدانم نه! مسئولیت را خود من بعهده میگیرم وخودم را برای خاطر جنابعالی تبرئه نمیکنم حالا چرا؟ بعد صحبت میکنم واما اینکه میخواستم جنابعالی را بگیرم حبس کنم (دکتر مصدق- تحت نظر میخواستید بگذارید) نه جنابعالی را بواسطه خیانتی که کردید میبایستی حبس کنم برای اینکه شما مجرم هستید شما میخواستید تمام عشایر فارس را بشورانید و اشرار را به شورش تحریک کردید،شما خواستید اردو کشی بکنید، خواستید برادر کشی بکنید. شما مجرم بودید شما جانی بودید ولی چرا ترتیب اثر ندادم برای این که روحیه و قدرت فکری شما را میدانستم ،فکر شما فلج بود میدانستم با تمام فعالیت تان هیچ کاری نمیتوانید بکنید و یک چیز دیگر هم بود که نخواستم این افتخار را بشما بدهم که بواسطه حبس شما شخصیتی برای شما قائل شوم (دکتر مصدق- پس تلگرافات برای چه بود) تلگرافات را برای این کردم آقای دکتر مصدق السلطنه من فعال ما یشاء بودم. در آن موقع در ایران از شما بزرگترها- گردن کلفت ترها را گرفتم به حبس انداختم شما را نخواستم حبس بکنم شما را هم میتوانستم. (دکتر مصدق- نتوانستید) نه اشتباه میکنید بشما تلگراف کردم که من برای ایران کار میکنم. دست بدست هم بدهیم و این مملکت بدبخت را نجات بدهیم و منتظر بودم اول بجای اینکه شخصیت روزنامه رعد و کوچکی جسمی سیدضیاء را در نظر بیاورید، عرایض او را، تمنای او را ،التماس او را که بنام ایران است بشنوید و او را هدایت کنید! راهنمائی کنید! به این جهت آن تلگراف را کردم که اتفاقاً در عرض این ۲۲ سال این تلگراف برای جنابعالی یک سندی شد. شما میخواستید کسب وجاهت بکنید این است که تلگراف سید ضیاءالدین پس از ۲۰ سال در این مملکت نشان دادهاید (دکتر مصدق- تلگرافات دیگر هم هست) یکی اش را نشان بدهید(دکتر مصدق- بین خودمان باشد پس خلاصه پس از اینکه جنابعالی این تلگرافات را کردید آن اقدامات را کردید) چون من نمیخواستم برادرکشی بشود و این هم برای جنابعالی جای مسّرت است که تمام اهل ایران هیچ جا با من مخالفت نکردند جز سرکار. تمام اهل ایران هیچ جا مخالفت نکردند. سکنه این مملکت از ولایات دهات، ایلات، عشایر همه اقدام مرا و حکومت مرا تبریک گفتند. (دکتر رادمنش- بجز آذربایجان و گیلان) آنوقت گیلان در تحت تشکیلات مختلط اشغال شده بود آقای دکتر رادمنش! قسمت گیلان در اظهار فکر خودش آزاد نبود آقای دکتر رادمنش!
دکتر رادمنش:اینجا مجلس روضه خوانی نیست! (زنگ رئیس).ایشان حق ندارند به دکتر مصدق حمله بکنند.یعنی چه!
رئیس:اینجا صحبت بین الاثنین نکنید.،هر کسی حرفی دارد بعد حرف بزند.
سیدضیاء:اما مسئله کودتا.آقای دکتر مصدق السلطنه! قضایا را باید تفکیک کرد. یکی صورت ظاهر امر است، یکی صورت باطن امر است. صورت ظاهر امر این است که دستهای از قوای قزاق بتهران وارد شدند در شب دوشنبه شهر تهران را اشغال کردند و سه روز بعد من رئیس الوزرای ایران شدم یعنی اعلیحضرت مرحوم احمدشاه معین الملک را فرستاد بمنزل من و مرا دعوت کرد و من رفتم بقصر فرح آباد و پس از دو ساعت مذاکره دستخط ریاست وزراء را با اختیارات نامه بمن تفویض کرد راجع بقضایای تا ساعت ریاست وزرائی من شما فرصت داشتند در عرض این ۲۰ سال سئوال کنید توضیح بخواهید از مرحوم احمدشاه از فرماندهء قوای قزاق و از افراد صاحبمنصبان قزاق سئوال کنید و شما سئوال نکردید و در مجلس شورای ملی هم وکیل بودند.
از اعلیحضرت پهلوی که سردار سپه و وزیر جنگ بودند و شما هم در این پارلمان بودید و به دفعات هم نطق فرمودید و نطقتان را من خواندم، میبایستی بپرسید،چرا نپرسیدید؟ آنچه من مطلعم این است، صورت ظاهرش این است که میفرمائید من مسبب این اوضاع هستم و من این اوضاع را فراهم کردهام و چنانچه اخیراً فرمودید یعنی در آخر مذاکرات خودتان فرمودید با تحریک و دست دیگران من این کار را کردم.برخلاف اظهار شما و بسیاری با آنکه چند ماه بعد از کودتا وقتی که آقای سردار سپه وزیر جنگ ما بودند، اعلامیه منتشر کردند و مسئولیت کودتا را بعهده خود گرفتند و چون در آنموقع شما آن اعلامیه را در تهران دیدید و خواندند نمیبایست دیگر از من سؤال بکنید ولی بعلت آن اظهاری که کردم ،آن مسئولیت را بعهده میگیرم برای اینکه بدانید چرا من مسئولیت را بعهده میگیرم وضعیات قبل از کودتا را باید درنظر بیاورید مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی بود در بعضی از ایالات ما یک تشکیلاتی بود که با حکومت مرکزی مشغول جنگ و ستیز بود و در همانموقع خزانه مملکت خالی بود در همانموقع عده افراد قشونی و ژاندارمری و امنیه و نظمیه در ایران چهل هزار نفر بود حقوق آنها هشت ماه و ده ماه عقب افتاده بود چندین صد نفر و چندین هزار نفر مهاجر از گیلان و مازندران آمده بودند که میبایست از خزانه دولت زندگانی کنند و چون در خزانهء دولت پولی نبود همه ماهه وزراء و رئیس الوزراهای ایران باید سفارت انگلیس ملتجی شده برای دویست هزار تومان ماهیانه باسم موراتوریم گدائی بکنند و این دویست هزار تومان را بین این و آن تقسیم کنند عدلیه و نظمیه و امنیه و ژاندارمری هشت ماه مواجبشان عقب افتاده بود تمام تشکیلات هیئت اجتماعیه مختل شده بود شاه مملکت تازه از اروپا برگشته بود بواسطه این وضعیات و بواسطه خبر رفتن قشون انگلیس از ایران هراسان بود و مرحوم احمدشاه میخواست ایران را ترک کند و مراجعت کند و وقتی گفته شد که چرا مراجعت میکنید گفت من در امان نیستم .اگر قشون انگلیس برود چگونه میتوانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفته، زندگانی کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چه کنم؟ احمدشاه مرحوم به سفارت انگلیس ملتجی شد. از وزیر مختار انگلیس تقاضا کرد که برای اینکه او بتواند در ایران بماند قشون انگلیس حرکت خودش را از ایران به تعویق اندازد. مستر نرمان وزیر مختار انگلیس پس از مخابره با لندن بشهریار ایران جواب داد که چون مجلس مبعوثان انگلستان بودجه این قشون را تصویب نمیکند قشون نمیتواند در ایران بماند احمدشاه گفت حالا که قشون نمیتواند در ایران بماند احمدشاه گفت حالا که قشون نمیتواند بماند من میروم گفتند نباید بروی گفت حالا که نباید بروم پس در طهران گرسنه، طهران بیچاره، تهران خواب آلود، دولهها و ملکها و سلطنههای غفلت کار و سیاسیون نادان همه خواب بودند و سرنوشت ایران در اوقیانوس تلاطم و بدبختی واژگون بود آنوقت بود که سید ضیاءالدین، همان سیدضیاءالدینی که در بهار جوانی در ۱۸ سالگی خون خود را وقف ایران کرده بود و اکنون ۳۸ سال زیادی زندگانی میکند، آن سید ضیاءالدین آن روز بفکر شماها بود بفکر زن و بچه شماها، به فکر شهر طهران، به فکر مملکت، به فکر ایران افتاد. از خودگذشت. بالاخره رئیس الوزراء شد. تمام اسرار کودتا را نمیتوانم بشماها بگویم. ادراک آقای دکتر بزرگتر از آنست که حقایق دیگری را بفهمد. هر روز محکمهء علیی عدالت ملی تشکیل شد، اول کسی که برای محاکمه حاضر شود سیدضیاءالدین است آنچه میگویم مدرک دارم .خلاصه رئیس الوزراء شدم .اولین اقدام من تلگرافی بود به مرحوم مشاورالممالک سفیر کبیر ایران در مسکو که بدون تأمل عهدنامه شوروی را امضاء کند. اولین اقدام من این بود. (دکترمصدق: آه آه) دومین اقدام من الغای قرارداد ایران و انگلیس بود. می فرمائید این قرارداد ملغی بود. تصدیق میکنم. عملا ملغی بود ولی یک وضعیت بغرنجی ایجاد کرده بود که افراد را خسته و وضعیت را فلج کرده بود. ما ۶۰۰ هزار لیره پول داشتیم در بانک شاهنشاهی از بابت منافع عقب افتاده کمپانی نفت جنوب و این ششصد هزار لیره آنوقت شاید دو ملیون تومان میشد در هر حالیکه دولت ایران برای صد هزار تومان باید از سفارت انگلیس گدائی بکند.بانک شاهی این پول را نمیداد در خزانه هم پول نداشتیم از گمرک نیمتوانستیم چیزی بگیریم چونکه وسیلهء نبود تا هم دولت حرف میزد میگفتند آقا تکلیف قرارداد را معین کنید یا بگیرید یا بدهید قرارداد اگر عملی نشده بود ولی یک بغرنجی بود یک مانعی بود که اولا افکار عمومی را متزلزل داشت هیچکس نمیدانست قرارداد هست یا نه وکلاء نمیدانستند به مجلس شورای ملی که میروند آقا قرارداد را قبول کنند یا رد کنند من آمدم این را الغا کردم و اما اینکه فرمودید آیا از لرد کرزن مشاوره کردم و استیذان کردم این نکته بین خود ما است این نکته را دولهها و ملکها و سلطنهها نمیفهمند ،این نکته را یک مدیر روزنامه میفهمد بدون مشاوره با دولت انگلیس بدون استیشار با سفیر انگلیس و لرد کرزن من با مسئولیت خودم این قرارداد را الغا کردم .یعنی منِ مدیر روزنامه ملغی کردم که معلوم شود میشود- کرد بهمین جهت لرد کرزن از من رنجید تا هفت حَمَل[فروردین] یعنی یک ماه و سه روز حکومت مرا [به رسمیّت]نشناخت و خدا میداند چه اندازه همین رنجش لردکرزن تأثیری داشت در بودن و نبودن من در ایران. این را من نمیدانم، خدا میداند.اما اینکه این چه نوع کودتائی بود آقای دکتر!حکومت ملی یعنی چه؟ حکومت ملی مرکب است از قوهء مقننه و قوهء قضائیه و قوهء مجریه. قوهء مقننه وجود نداشت، پارلمانی نبود، سیاست مشروطیتی نبود.
دکتر مصدق السلطنه: مستشارمالیه که آوردید نفرمودید.
سیدضیاء الدین:صبر کنید جوابش را عرض میکنم. مجلس شورای ملی وجود نداشت پس از تعطیل دورهء سوم وکلاء کرسی خودشانرا ول کردند و مملکت را به پیش آمد واگذار کردند تا آن روزی که من رئیس الوزرای ایران شدم. تمام رئیس الوزراءها و دولتهای شما را سفارت روس و انگلیس تصویب و تشکیل میداد تنها رئیس الوزراء و دولتی که بشهادت خدای متعال بدون مداخلهء سفارت اجنبی تشکیل شد دولت من بود بله دولهها و ملکها و سلطنهها نمیفهمند این نکته را یکنفر مدیر روزنامه میفهمد هر کسی را بهر کاری ساختند میل آن را بر سرش انداختند اعلیحضرت مرحوم احمدشاه مرا احضار فرمود و دستخط هم بمن داد و اختیارات تام هم بمن داد حالا داخل این بحث نمیشوم که این مقدمه را من چیده بودم یا دیگران چیده بودند. بعقیدهء حضرتعالی صحیح بود یا غلط نتیجه اش را به بینیم چه بود؟ (دکتر مصدق- قرار بود) شما فارس را بر ضد من شوراندید. قوم و خویشهای مرا فرار دادند. شما و امثال شما در طهران دسائس کردید. شما مسئولید در پیشگاه خدا، در پیشگاه تاریخ ،در پیشگاه ملت ایران. من جز اینکه جان بدهم چه میکردم .نتیجهء کودتا چه بود؟ چهل هزار نفر قشون پراکندهء ایران از ژاندارمری و قزاق و پلیس و امنیه در تحت ادارهء یک سرباز لایق که اسمش رضاخان میرپنج بود جمع شدند،اداره شدند، امنیّت در مملکت فراهم شد طهران از خطر گذشت،شاه راضی شد بماند خود شاه هم که مرعوب بود دید در طهران هم قوه هست در طهران هم کسانی هستند که جرأت دارند بگویند که ما زنده هستیم و میخواهیم زنده باشیم ما نمیخواهیم تسلیم شویم .با این ارادهء ما و از جان گذشتگی ما شاه ایران هم جرأت گرفت فقط وقتی که دستخط ریاست وزراء را بمن داد از من قول گرفت پس از اینکه امنیّت در مملکت مستقر شد،وسائل مسافرت او را به اروپا فراهم کنم،من هم وعده دادم و بعد نتوانستم و همانکه نتوانستم بین بنده و آن مرحوم بهم خورد.بیچاره مرحوم احمدشاه در نتیجهء بی قابلیتی و عدم لیاقت دولهها و ملکها و سلطنهها قبل از تشکیل کابینهء اینجانب و پس از آنکه از سفارت انگلیس مأیوس شد تلگرافی بدربار انگلستان و بمقامات عالیه مخابره نمود که اگر ممکن است احضار قشون انگلیس را از ایران به تعویق بیندازند،جوابی نیامد.کودتا بپا شد پس از آنکه امنیّت برطرف شده تجدید شد،پس از آنکه امضای عهدنامهء شوروی شد یک مسئلهء بغرنج و غامضی بین ما و همسایهء که مناسبات تاریخی سیاسی اجتماعی اقتصادی ما را بیکدیگر مربوط ساخته و سه هزار کیلومتر با هم هم سرحد هستیم حل شده و روابط حسنه ایجاد گردید در طهران و مملکت یک آسایش فکری برای همه ایجاد شد یک کار دیگری هم کردم که آنرا فراموش کرده بودم و حالا در نتیجه تذکر آقای دکتر یادم آمد و از تذکر آقای دکتر خیلی خوشحال شدم زیرا من آنرا فراموش کرده بودم و آن مسئله پلیس جنوب بود بطوریکه میدانید پلیس جنوب را چند سال قبل از من داده بودند و پس از آنکه من رئیس الوزراء شدم یکی از اقداماتم این بود که بوزیر مختار انگلیس اظهار کردم من نمیتوانم پلیس جنوب را در تحت ادارهء افسران انگلیسی قبول کنم و باید متحمل بشود و منضم ژاندارمری ایران گردد ژنرال فریزر را بطهران احضار کردم (آنوقت ماژور فریزر بود) و جلسهء در هیئت وزراء تشکیل دادیم و مذاکره کردیم و اصولی را با هم موافق شدیم که پلیس جنوب تسلیم ایران بشود و از بابت مخارج گذشته قبول کردند که دولت انگلستان از ایران فعلا ادعائی نکند ولی ژنرال فریزر گفتند کی این اردو را تحویل خواهد گرفت آیا افسرهای طهرانی شما که دیروز همدست آلمانها بودند؟ گفتم نه. من از دولت سوئد پنجاه نفر صاحبمنصب برای ایران احضار کردهام که تشکیلات ژاندارمری ایرانرا منظم کنند و به آقای علاء که در همانموقع در لندن بودند در این بابت تلگرافاً دستور دادیم که برود به استکهلم و با دولت سوئد داخل مذاکره بشود. گفت خوب حالا تا وقتی که صاحبمنصبها بیایند ما چه بکنیم بین بنده و ماژرفریزر موافقت حاصل شد عدهء صاحبمنصبان انگلیسی که دویست نفر بودند به چهل نفر تنزل یابد و تا مدت یکسال درخدمت دولت ایران باشند و مطیع او امر وزیر کشور باشند و بمجرد اینکه صاحبمنصبان سوئدی به ایران آمدند صاحبمنصبان انگلیسی لوازم خودشانرا بگیرند و بروند زیرا اگر هم خود ژنرال فریزر آن تکلیف را بمن نمیکرد من نمیدانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمیتوانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمیتوانستم یک قوهء که در آن موقع امنیت جنوب را عهده دار بود و اگر چه جنابعالی ملاقات رسمی با آنها نمیکردید ولی تشریف داشتن جنابعالی در فارس به تکیهء آنها بود، پس من پلیس جنوب را منحل کردم.
دکتر مصدق:احضار فرمودید
سیدضیاء الدین:منحل کردم و ثلث یا نصف آن را هم به اصفهان احضار کردم ودر اصفهان ماندند.
دکتر مصدق:به طهران احضار فرمودید؟
سیدضیاء:خیر! به اصفهان احضار کردم و چنانچه گفتم علاقهء من در انحلال پلیس جنوب چه بود؟ گذشته از اینکه باستقلال و سلامت مملکت ما لطمه وارد میاورد. در بدو امر که ما با دولت همجوار شوروی دارای مناسبات حسنه شده بودیم نمیخواستیم در ایران دولت یک تشکیلاتی را داشته باشد که در تحت ادارهء افسران یک مملکتی باشد که در آنموقع با دولت شوروی دارای مناسبات حسنه نبودند و همدیگر را نشاخته بودند.
دکتر مصدق السلطنه:پس چرا بطهران احضار کرده بودید؟
سیدضیاء- عرض کردم کی آمدند بطهران عرض میکنم تازه هم به طهران احضار کرده باشم از وظایف من است وقتی که شما رئیس الوزراء شدید احضار نکنید من بودم کردم بشما هم مجبور نیستم توضیح بدهم بشما هم اجازه نمیدهم که در شئون رئیس الوزرائی من داخل بحث شوید و از من استیضاح کنید که چرا آنرا خوردید؟ چرا آن کار را کردید؟ میلم بود بجنابعالی هم توضیح نمیدهم جنابعالی از اوامر شهریار ایران سرپیچی کردید من بشما چیزی نگفتم حکم دولت مرکزی را دور انداختید (دکتر مصدق- پاره کردم) من چیزی نگفتم خلاصه موفقیت حکومت من در انحلال پلیس جنوب موفقیت شایانی بود و از ماژور فریزر که در آن قضیه با من کمک و مساعدت کرد امتنان دارم و از دولت انگلیس و حکومت هندوستان که در انحلال پلیس جنوب با من مساعدت کردند و حتی وعده دادند از بابت مصارف گذشته چیزی در آنموقع مطالبه نکنند امتنان دارم اقدام دیگر من در آنموقع شروع باصلاحات داخلی و جلوگیری از دزدی و افراط مالیه برای من نهایت مسرت است که ایرانیها میتوانند بگویند که یک روزی یک دولتی داشتیم که دزد نبود و دزدی نکرد این افتخار مال شماها است مال ملت است زیرا من فرزند این مملکتم چونکه فرمودید دیگران مُحرّک من بودند باید این را بگویم.
روزی نمایندهء کمپانی نفت جنوب آمد پیش من و از من تقاضا کرد که امتیاز نفت شمال خشتاریا را باو بدهم گفتم من نمیتوانم گفت چرا؟ گفتم بدو دلیل دلیل اول اینکه مطابق عهدنامهء ایران با حکومت شوروی امتیازاتی را که حکومت شوروی بایران مسترد داشته ما حق نداریم بهیچ دولت اجنبی دیگری بدهیم دیگر اینکه دادن امتیاز از حقوق من نیست و از مختصات مجلس شورای ملی است صحبت هائی شد حرفهائی زد پس از آنکه دید نمیتواند مرا قانع کند زبانی گشود که بمذاق من خوش نیامد جواب دادم آقای مسترفلان من حاضر هستم برای مصالح عالیه ایران و انگلیس منافع کمپانیهای انگلیسی را فدا کنم و چنین هم کردم و اینجا هم خدا میداند تا چه اندازه این اظهار من در بودن و نبودن من در ایران تأثیر کرد امتیاز راه شوسه طهران به قم را که یک کمپانی انگلیسی سالها بود اشغال کرده بود الغاء کردم و ژنرالهای انگلیسی و کلنلهای انگلیسی که برای قرارداد بطهران آمده بودند از طهران بیرون کردم.
دکتر مصدق:شما انگلیسیها را عاجز کردید؟
سیدضیاء:اگر عاجز نکرده بودم آقای دکتر مصدق السلطنه! مستر نرمان شریفترین وزیر مختار انگلیس در ایران از خدمت وزارت خارجهء انگلیس خارج نمیشد.بله[عاجز] کردم .خلاصه تا بودهام خیلی کارها کردهام حالا که نمیخواهم تمام آنها را اینجا عرض کنم با اینکه هر چه عرض میکنم خارج از موضوع منست ولی هر چه تاکنون عرض کردهام بس است کوتاه کنیم من این کارها را کردم و تا بودم به آقای سردار سپه وزیر جنگ وقت با کمال وداد با هم کار میکردیم و من شخصاً از ایشان گلههای شخصی ندارم اگر اختلافاتی هست در نظریات سیاسی است من پس از آنکه از ایران حرکت کردم… یک مقتضیاتی پیش آمد که آنهم از اسرار کودتا است که من بودن خود را در ایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم با طیب خاطر ایران را ترک کردم کسی مرا بیرون نکرد اگر اطلاعی ندارید بشما میگویم روزی که من از طهران حرکت کردم شش هزار ژاندارم در تحت امر من بود در طهران قوهء قزاق نبود قزاقها را به قزوین و منجیل مراجعت داده بودیم در تحت امر سردارسپه هزار و هشتصد یا دو هزار نفر افراد مرکزی بودند در همان موقع من قادر بودم هر چه میخواستم بکنم کسی مرا بیرون نکرد و طرد نکرد و این هم یک اسراری است که من فقط میدانم و مجبور هم نیستم بشما توضیح بدهم من از ایران رفتم ولی اقدامات سه ماههء من روحی در ایران دمید که تا ده سال بعد از من ایران در عداد ملل زندهء دنیا بشمار آمد هر چه در ایران امروزه دیده میشود مولود کودتا است اگر در طرح اساسی کودتا من بانی بودم اما در وقایع ناگوار نه حاضر و نه شرکت داشتم، در انتخابات دورهء پنجم اهالی طهران مرا بوکالت انتخاب کردند رأی دادند پس از اینکه دیدند من وکیل میشوم همین آراء حومهء که امروز جنابعالی را باینجا آورد آوردند در آراء انتخابیه و نگذاشت من اکثریتی حاصل کنم پس جنابعالی آقای دکتر فعلا موضوع را بمیان آوردید موضوع سلطنت را بمیان آوردید. شما بعد از ۲۳ سال از مرحوم احمدشاه مدافعه میکنیددر صورتیکه شما همان کسی بودید که در همین تریبون آنچه فحش و ناسزا و بی احترامی بود به احمدشاه کردید در نطقتان کردید (دکتر مصدق- کی؟) دیشب در نطقتان دیدم و بعد اینجا آنچه توانستید مدح و تملق و چاپلوسی از والاحضرت پهلوی کردید (دکتر مصدق- کی؟) در صورتی که علاء و تقی زاده مخالفت خودشان را اظهار کردند بدون اینکه تملقی بگویند (پس از مجلس، شما رفتید چکمه پوشیدید و نتیجهء همین چکمه پوشی شما این بود که داماد شما، برادر زادهء شما که مجرم ترین رئیس الوزراءهای این مملکت بود (دکتر مصدق- بمن چه؟) شما میخواستید دختر خودتان را بفرستید بوسیلهء دخترتان بااو نصیحت کنید.بلی همان داماد شما که جوانهای این مملکت را به محبس کشید، قوهء قضائیهء این مملکت را محو کرد (دکتر مصدق- هوچی گیری نکنید) قوهء قضائیه را در اجرائیه مداخله داد. اینها یک حقایقی است که باید گفته شود اینها را کسی فراموش نمیکند باقی میماند. بگذارید باقی بماند شالودهء سعادت ایران ته ریزی شده بود ولی من سردار سپه را رئیس الوزراء نکردم من ریاست وزراء را به ایشان ندادم من ایشان را بپادشاهی برنگزیدم. تمام ملت، تمام مملکت خدمات او را تا پنجسال بعد از حرکت من تقدیر میکرد و امروز هم مقتضّیات مملکت را مناسب نمیدانم که یک قضیهء که چند سال پیش در غیبت من پیش آمده و امروز شما برای دشمنی من وعوام فریبی خودتان تجدید میکنید امروز ما در مملکت مواجه با یک بدبختیهائی هستیم، با یک بیچارگی هائی هستیم ،با یک مصائبی هستیم و فقط سزاوار است از قضایائی بحث کنیم که مجریّت مرا ثابت کند نه اینکه کی شاه بود؟ و چطور بود؟ و چطور رفت؟ اینکه مصائب بیست ساله را ذکر میکنید و مرا مسبب بدبختیهای ایران میدانید مثل این است که مسئول شهادت حسین ابن علی در صحرای کربلا حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد زیرا اگر پیغمبر اسلام را نیاورده بود، بنی امیه هم پیدا نمیشد، معاویه هم پیدا نمیشد. حسین ابن علی هم کشته نمیشد به همان اندازه که جد اکرمم پیغمبر مسئول فجایع کربلا است من هم مسئول فجایع بیست ساله هستم مطلبی را فرمودید ولی جرأت نداشتید و جرأت نکردید وقایع را روشن بگوئید و اشاره کردید ولی من جرأت دارم و با جرأت میگویم (دکتر مصدق- البته!).
گفتید کودتای انگلیسی بود و این کودتا را انگلیسها کردند. قضیه خیلی مضحک است. انگلستان برای اجرای قرارداد، کودتا نکرد برای الغای آن چرا کودتا میکند بشنوید مردم! تعجب کنید! سه سال قرارداد امضا شد آنچه من مطلعم، آنچه من اطلاع دارم در هیچ تاریخی، هیچ سفارت انگلیس بدولت ایران فشار نیاورد که این قرارداد را اجرا بکند میخواست اجرا بکند میخواست اجرا نکند وقتی که دولت انگلیس برای اجرای آن نمیخواهد کودتا کند برای الغایش چرا کودتا بکند؟ پس مطلب چیست؟ باید مدیر روزنامه بود تا این مسائل را فهمید.باید از مردم بود تا این حقایق را دانست. باید از طبقهء اشراف ملک و دوله و سلطنه نبود. باید کسی باشد که تمام دورهء زندگانی خودش فکرش صرف جمع مال از طرق غیر مشروعهء مستوفی گری و خالصه خوری نباشد تا بتواند بفهمد چگونه یک از جان گذشته میتواند به یک مملکت خدمت بکند و یک کاری بکند که عقول ناقصه، ادراکات ناقصه از قوهء درک آن عاجز است. خیر آقا! این کودتای انگلیسی نبود. انگلیسیها پیش بین هستند انگلیسها سیاست سه ماهه ندارند اگر انگلستان میخواست سیاست سه ماهه داشته باشد کار انگلستان چند قرن پیش مثل کار امروز ما شده بود نخیر این یک کودتای انگلیسی نبود (دکتر مصدق- پس چه بود؟) فداکاری سیدضیاءالدین بود حالا این اظهارات من شما را قانع نکرد حقایق دیگری هست که من نگفتم و نمیگویم اگر میخواهید بدانید محکمهء علیای عدالت ملی را تشکیل دهید من برای محاکمه حاضر هستم (دکتر مصدق- تعلیق بامر محال میفرمائید) من مسئولیت مسبّب بودن وقایع سوم حوت[اسفند] را بعهده میگیرم در مقابل خدا، در مقابل تاریخ ،در پیشگاه ملت ایران از این کودتا برای خودم بهرهء نبردم جز یک مزاج علیل. نه دزدی کردم، نه کسی را کشتم ،دستم بخون کسی آلوده نشد، مال کسی را نبردم، خانهء کسی را خراب نکردم فقط یک عده کسانیکه معتاد نبودند در تاریخ زندگانی خودشان حبس بشوند، تحت نظر گرفتم در آن روزهای تاریک تنها من و فقط من بودم که از خود گذشتم و ایران را ازخرابی و تجزیه نجات دادم.از این اظهارات قصدم تحریک آقایان نمایندگان نیست برای تصویب اعتبارنامهء من. علاقهء شخص من محرک بودن و نبودن در مجلس نیست و کسانیکه بمن محبت یا بی لطفی دارند فقط باید وجدان خود را حاکم عرایض من و وقایع تاریخی قرار بدهند. من طالب مقام نیستم ،طالب شهرت نیستم ،طالب راحتی و جمع مال نیستم. دو ماه پیش بمن تکلیف شد[که] سفارت امریکا و ریاست هیئت اعزامیه را به ممالک خارجه قبول کنم، من نکردم. اگر پول میخواستم به واشنگتن میرفتم. اگر شهرت، میخواستم،به واشنگتن میرفتم اگر مقام و عیش و راحتی و ذوق ملک و ملک و دوله و سلطنه داشتم به واشنگتن میرفتم من اینجا ماندم و اینجا هم میمانم برای ایران
خلاصه من چه باشم ،چه نباشم امیدوارم آقایان وکلای ملّت وضعیّات بدبخت مملکت خودمان را تشخیص بدهند، کوشش من در افتتاح مجلس برای من یک حقیقتی بود. فقط این بود که مجلس ناقص را از نبودنش بهتر میدانستم از لحظهء اول مصمم شدم اتحاد و اتفاق خودم را نشان بدهم با هیچ اعتبارنامهء مخالفت نکردم نه اینکه اعتبارنامهها و انتخابات تمام مراحل قانونی و حقیقی خود را طی کرده بود نه! برای این نبود! برای این بود که موقع مملکت را مناسب با تعویق افتتاح مجلس ندیدم. این دو روزه در روزنامه برداشتند به آقایان وکلای ملت حمله کردند که چرا اعتبار نامهها را اینطور تصویب کردید و یک نسبتهای ناسزائی به اکثریت دادند. خواهش میکنم از فحش روزنامهها افسرده نشوید. شما یک وظیفهء نمایندگی دارید.من چه در مجلس باشم چه در مجلس نباشم خواهان مجلس هستم و کوشش خواهم کرد شماها را در مقابل دشمنان مجلس مدافعه کنم. من عظمت و استقلال فکر مجلس را خواهان هستم زیرا تمام مظهر قدرت ملی با این مجلس است.
آقایان نمایندگان! این ایام بدترین ایام تاریخ ایران است. این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است این دورهء ایمان است. این دوره دورهء بی ایمانی است. این عصر، عصر دانش و خردمندی است. این عصر، عصر نادانی و بی خردی است این فصل، فصل روشن است این فصل، فصل تاریکی است بهار امید در پیش است زمستان ناامیدی در برابر عفریت بدبختی دامن نیستی را گسترده و فرشتهء سعادت پرو بال خود را گشوده چرا؟ زیرا همه چیز داریم و هیچ نداریم. هیچ نداریم و همه چیز داریم. از آنچه گفتم و شنیدید و گوش هم دادهاید شاید تباین و تناقص تشخیص دهید بنظر من اگر تباینی باشد در عقول و افهام است. اگر تناقضی باشد در سنجش و ادراک است و اگر اختلافی باشد در تشخیصات است. همه میدانید جرا این ایام بدترین ایام تاریخی ایران است. اکنون به بینید چگونه این ایام بهترین ایام تاریخی ایران است. اگر ماها، اگر ایرانیان اگر کسانی که سرنوشت این مردم بدبخت را در دست گرفتهاند با فداکاریهای خود، با از خودگذشتگیهای خود، با خداشناسی و مردم دوستی خود و اخلاص و چشم پوشیهای خود،قدم هائی بردارند آنوقت است که ما میتوانیم بگوئیم این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است .اگر مفهوم اضمحلال را بدانیم. اگر روزهای تاریکی که برای نسل آتیه در پیش است بنظر آوریم. نسلی که هنوز از کتم عدم بعرصهء وجود نیامده و جز ذلت و ادبار و فلاکت میراثی برای وی تهیه نشده با دیدهء عبرت بنگریم و با یک تکان، خود را از لعنت و سرزنش ابدی رهائی بدهیم اگر با اخلاص و ایمان به خدا قرض خود را بملتی که ما را پرورش داده ادا کنیم آنوقت است که با شیرین ترین وجهی روشنی و بهار سعادت ایران را در پیش خود دیده با جلوه ترین صفحات تاریخ ایران را بوجود آوردهایم. پس هر چه هست در ماست آقایان! اگر شماها فداکاری بکنید بجای چشمهای اشکبار در آتیهء نزدیکی با لبهای خندان، پیشانیهای گشوده، سیمای متبسّم ایرانیان را نگریسته، همدیگر را ،یکدیگر را شادباش خواهید گفت. آنوقت است که آثار اهتزازات فکر روشن ایرانی، شعشهء الهامات الهی، جلوهء تجلیات معرفت انسانی، شعلهء عشق خدا پرستی، یعنی مردم دوستی نتیجهء اخلاص خدمتگزاران با تقوای ملت و ارزش واقعی دوستان صمیمی ایران را ملاحظه و مشاهده خواهیم کرد آمین یا رب العالمین».
تارنمای علی میرفطروس