فیلم «ماجرایِ نیمروز» که این روزها بر یوتیوپ اکران عام دارد، برشی از تاریخ خونبار پس از انقلاب ماست و نمایش فورانِ خشونت که کارگردان سر و تهاش را زده است و نیمنگاهی انداخته از خرداد سال شصت تا بهمن ماه همان سال که موسی خیابانی رهبر نظامی مجاهدین در خانه زعفرانیه کشته شد.
زوایه دید فیلم از نگاه ماموران اطلاعات سپاه است، جوانان شیفته خمینی که این سوی کارزار بودند و جوانان شیدای رجوی و سازمان مجاهدین را که عصیان کرده بودند، سرکوب میکردند.
فیلم از سی خرداد سال شصت آغاز میشود و راهپیمایی سی خرداد را یکسره نظامی جلوه میدهد. بنابر آنچه تا به حال از راویان آن روز شنیدهام، در سیام خرداد آن سال نحس، بیشترینهی میلیشیای مجاهدین که هزاران دختر و پسر جوان و نوجوانِ تب کرده از انقلاب بودند، بیهیچ اسلحه گرم و سردی به خیابان زده بودند.
در توصیههای سازمانی به هواداران گفته شده بود که روز ۳۰ خرداد، نمک و فلفل همراه داشته باشند، بلکه به چشم حزباللهیها بپاشند و بگریزنند. دستگیریهای گسترده و فروپاشی میلیشیا در یک روز، نشان داد که طرف مقابل بسیار آمادهتر بود و چنان ضربتی زد که فردای آن روز، مجاهدین یا زندان رفتند و یا به خانههای تیمی کوچ کردند.
ماجرای نیمروز، همانطور که از اسمش بر میآید، روایت نیمبند و نصفه و نیمهای است از فاجعهای که میتوانست پیش نیاید و یا آنچنان خونبار نشود.
در فیلم، اسدالله لاجوردی، خودی نشان میدهد و میرود و در همین یک دم حضور هم بوی خون میدهد و آنقدر تند مزاج که مامور اطلاعاتی سپاه اذعان دارد که لاجوردی در اسرع وقت زندانی را تبدیل به اعدامی میکند.
در پلانی آیتالله بهشتی را میبینیم که توصیه به مدارا با زندانیان میکند اما کجاست نیمه دیگر روز و اینکه همین جناب بهشتی، لاجوردی را با آن بیماریهای عفونی روحی که همان موقع هم به چشم میآمد، به دادستانی انقلاب گمارده بود. گذشته از اینکه دستگاه قضا که جناب بهشتی از اوان انقلاب صاحبش شد، یکباره به شاخه قضایی، حزبی سیاسی تنزل یافت و مگر بهشتی بنیانگذار حزب جمهوری نبود و در عین حزبی بودن و سیاستورزی، ریاست شورای عالی قضایی را بر عهده نداشت.
بازداشت شدگان روز سیام خرداد باورشان نمیشد، در نظامی که ادعای علوی بودن داشت و بر آمده از انقلابی ضد استبداد و شکنجه، شلاق و اعدام به این زودی رجعت کنند. از همان تیر ماه سال ۶۰ شکنجههای هولناک در اوین آغاز شد. حتی قبل از اینکه مجاهدینِ بیرون از زندان دست به ترور بزنند، لاجوردی و همکارانش دار و شلاق را بر پا کردند.
در این وهلهی بیعاطفگی، حتی دختران و پسران نوجوان بیگزند نماندند و به جرم همراه داشتن نمک و فلفل و اعلامیه، چنان شلاق میخوردند که تا پای مرگ میرفتند.
مجاهدین ایمانی داشتند و اتوپیایی در سر و جوانی در تن و رو در روی ایشان هم جوانانی بودند مومن به خدایی و اسلامی دیگر. آیتالله خمینی از پیش از انقلاب، مجاهدین را نمیپسندید و آنگاه که در نجف بود حاضر نشد که از مجاهدین زندانی شاه که در یک قدمی اعدام بودند، حمایتی کند. شاید که خمینی، مجاهدین را رقیبان روحانیان میدانست که از قضا مفسرینِ حجره نرفته و حوزه ندیده قرآن و حدیث بودند.
رجوی و خیابانی را انقلاب آزاد کرد و پس از هفت سال زندان پا به خیابانهای انقلابزده گذاشتند و از همان روز هم شروع به یارگیری کردند. اختلاف بین حواریون امام و هواداران رجوی از مراسم استقبال از خمینی آغاز شد که یاران خمینی، کسی از مجاهدین را به گعده محافظان امام راه ندادند و حتی نگذاشتند، مادر رضاییها – از شهدای مجاهدین – چند کلمهای حرف بزند.
مجاهدین از ۲۳ بهمن ۵۷ جریانی موازی بودند که هر چه میکردند راهی به حکومت پیدا نمیکردند، در فضایی که یک کرشمه خمینی میتوانست بنیصدر را رییسجمهور کند، رویگردانی امام از مجاهدین کاری کرد که حتی یک نفر از لیست اختصاصی مجاهدین در مجلس شورای ملی رای نیاورد و عملا سازمان نمایندهای در مجلس نداشت.
مجاهدین به قانون اساسی رای نداده بودند اما گفته بودند که به قانون ملتزماند با اینحال بارها میتینگ و جلساتشان برهم خورد و با آن قوه قضاییه که ذکر خیرش رفت، هیچگاه با برهم زنندگان برخوردی نشد. هر چند تمامی این محدودیتها را نمیتوان دلیلی بر حقانیت ورود مجاهدین به فاز نظامی دانست و نمیتوان از کیش شخصیت رجوی و غرور و خودخواهیاش صرف نظر کرد اما اگر رهبر انقلاب که همه قدرت به دست او بود، کسی مثل خمینی نبود و پروای خشونت و خونریزی میداشت، البته کار به آن فاجعه ختم نمیشد. در بیعدالتی که بر مجاهدین رفت همین بس که بسیاری از بازداشت شدگان روز سیام خرداد که نقشی در ترور و خشونتهای بعدی نداشتند، تا سال بعد زنده نماندند و اعدام شدند.
اما «ماجرایِ نیمروز» به ما اجازه نمیدهد که روزهای پیش و پسِ آن نیمروز خونین را ببینیم. قرار است تا یکباره بیفتیم میانه روزهای ملتهب سال شصت و خودمان را جای یکی از سپاهی بگذاریم و بعد از خودمان بپرسیم، در آن شرایط اگر من هم جای این جماعت حافظ امنیت بودم ، همین کار را میکردم . هنوز پس از ۳۵ سال، کارِ کارگردان ما این است که با ترفندی همه آن خونبازی را موجه جلوه دهد و گویا که هیچ گریزی از خون و خشونت نبوده است. اما هر داستانی مقدمهای دارد و پایانی، بهتر است هیچ روزی را از نیمه آغاز نکنیم .
روز (۱۲ ژوئیه ۲۰۱۷) هنگامی که رکس تیلرسون، وزیر امور خارجه آمریکا با وزرای چهارگانه خشمگین مصر، سعودی، امارات و بحرین دیدار کند، در مقابل خود دولتهایی را خواهد دید که تصمیم خود را گرفتهاند. آنها دوحه را مسئول نارآرامیهای خطرناک موجود میدانند. پس از توافقها و تصمیمهای آشکار این دولتها درباره مجازات دوحه از طریق قطع روابط، پیشبینی نمیشود، آنها از تصمیم خود عقبنشینی کنند.
سخنان و اشارههای وزیر امور خارجه آمریکا در کنفرانس خبری که در دوحه داشت، امیدوار کننده نیست، بلکه نشانه سادهانگاری مشکل از سوی اوست. او راهحل را در امضاء سندی از سوی دوحه خلاصه کرد، که در آن دولت قطر متعهد به مبارزه با تروریسم میشود. دستآورد بزرگی است!؟
قطریها با دستکاری دلایل اصلی اختلاف، تیلرسون را به بازی گرفته و او را وادار به اعتراض به برخی نقاط عام مانند افشای توافق آنها با ریاض کردند؛ زیرا که او با گفتند “همه آنچه قطر در رسانههای بینالمللی میگفت، با توافقهای مخفی آنها تنافض دارد” قطریها را به دردسر انداخت. بالطبع قطر باید برای آغاز روند افشای امور مورد سرزنش بگیرد، زیرا آنها بودند که نامه حاوی درخواستهای ۱۳گانه چهار کشور سعودی، مصر، امارات و بحرین را با هدف تحت فشار قرار دادن این کشورها افشا کردند.
آنچه نشست امروز جده را سخت میکند، این است که از آغاز بحران، تیلرسون خود را متمایل به قطر نشان داده است. آنچه این گمانه را تقویت میکند، واکنش شتابزده و تعجببرانگیز تیلرسون در منطقی خواندن درخواستهای قطریها، پیش از شنیدن نظر طرف دیگر ماجرا است.
وزیر امور خارجه آمریکا اگر بخواهد میتواند جانب قطر را بگیرد، لکن باید بداند که با اینکار مشکل پیچیده موجود را پیچیدهتر کرده و زمان آن را طولانیتر میکند.
کشورهای چهارگانه در نتیجه اقدامات و رفتارهای قطر، متحمل ضررهای جانی، مالی، سیاسی و رسانهای شده و حالا تصمیم نهایی خود را گرفتهاند، به ویژه پس از تحولات اخیر که آنها را اقداماتی با هدف ضربه زدن مستقیم به نظامهای حاکم تلقی کردهاند.
با توجه به اینکه قطر بارها وعده داده و خلف وعده کرده است، رکس تیلرسون نمیتواند این کشورها را به آشتی ناچار کند، لیکن او میتواند با توجه به اینکه همه این کشورها همپیمان آمریکا هستند، به جای جانبداری از یک طرف قضیه، فاصلههای موجود میان آنها را بکاهد.
تا زمانی که مقامات دوحه از تغییر روش سرباز زنند، روند بحران رو به افزایش خواهد بود و ما میدانیم دوحه چگونه فکر میکند، چگونه حیلهگری میکند و در شرایط عادی نمیخواهد تغییر کند. دولتهای چهارگانه نیز عقب نخواهند نشست زیرا آنها خود را در منطقهای مملو از آشوب، در حال دفاع از کشورهایشان میدانند. منطقی نیست در حالی که با ایران میجنگند، اجازه دهند دولت قطر وجود آنها را تهدید کرده و از پشت به آنها خنجر بزند.
بحران موجود یک هدف دارد و آن نشاندن قطر سرجای خود و مقابله با پروژه این کشور برای تغییر است. بدون به پایان رساندن این ماموریت، وجود و ثبات همه این کشورها به خطر خواهد افتاد. مصر درگیر بزرگترین نبرد تاریخ خود علیه تروریسم است و قطر را یک طرف فعال در این نبرد میداند که با حمایت مالی پنهان و آشکار و حمایت تبلیغاتی آشکار از طریق رسانههایش، اقدامات این گروههای تروریستی را توجیه و مردم را علیه نظام حاکم میشوراند. سعودی نیز با تهدیدهای مشابهی مواجه است که دخالت قطر در آنها به اثبات رسیده است. امارات نیز نگرانیهای مشترکی دارد لیکن در وقت مناسب سیاست تحمل صفر را در برخورد با این گروهها و اندیشههای بنیادگرا در پیش گرفت. بحرین نیز با مشکلاتی به مراتب بزرگتر روبروست که قطر در پشت پرده آنهاست.
رکس تیلرسون چگونه میتواند چهار کشوری را که برای بقاء میجنگند به آشتی با طرف مسئول این مشکلات راضی کند و تا کی حسن نیت این کشورها درباره قطر را بسنجند؛ امتحانی که قطر بارها در آن مردود شد.
مقابله با قطر خواست تنها این چهار کشور نیست، بلکه بسیاری از کشورهای منطقه و جهان این درخواستها را تایید کردند و قطر را مسئول هرج و مرج، بنیادگرایی و تروریسم میدانند. وزیر امور خارجه آمریکا میتواند قطر را از شر خود قطر نجات دهد، پیش از آنکه گرفتار بازتاب اقداماتی شود که خود انجام داده است.
تاریخ ایرانی: بیشک پرسشهای فراوانی در ذهن بسیاری از افراد درباره حجتالاسلام علی فلاحیان، وزیر اطلاعات دوره سازندگی وجود دارد؛ از انتقاد اصلاحطلبان به خفقان مطبوعات در آن دوره گرفته تا ماجرای سعید امامی و بعدها قتلهای زنجیرهای در دوره اصلاحات که بسیاری از نقش فلاحیان در آن سخن به میان آوردهاند. اما نظر خود فلاحیان در این باره چیست؟ آیا او این اتهامات را میپذیرد؟ در پس پرده مرگ سعید امامی چه گذشته است؟ ماجرای اتوبوس ارمنستان چه بود؟ او درباره ماجرای رستوران میکونوس و انفجار آمیای آرژانتین چه میگوید؟ همه اینها سوالاتی است که حسین دهباشی در نوبت اخیر برنامه «خشت خام» از فلاحیان پرسیده است. او در این گفتوگو از اعدامهای سال ۶۷ هم سخن به میان آورده است؛ ماجرایی که هنوز درباره آن پرسشهای فراوانی مطرح میشود. «تاریخ ایرانی» بخشهایی از این گفتوگوی تصویری را انتخاب کرده که متن آن را در ادامه میخوانید.
***
ماجرای هفتم تیر را چگونه ارزیابی میکنید؟ من در گفتوگویی که با آقای بنیصدر داشتم ایشان میگفتند انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی نمیتوانست کار یک گروه چریکی مثل منافقین باشد، بلکه یک اقدام برنامهریزیشده بود، در حالی که آنها چنین تجهیزاتی را در اختیار نداشتند. شما این سخن را تایید میکنید؟
بنیصدر شاید نداشت؛ ولی منافقین داشتند. منافقین امکانات فراوانی داشتند، چون با کشورهای خارجی هم مرتبط بودند.
از همان زمان مرتبط با کشورهای خارجی مرتبط بودند؟
بله و بیشتر اتهاماتشان سر همین بود. انفجاری مهیب بود به ویژه چون مجاهدین نفوذی داشتند، آرامآرام توانسته بودند تیانتی فراوانی به داخل ببرند.
چطور آنها هیچ وقت مسئولیت این عملیات را گردن نگرفتند؟ البته بعدا در صحبتهای محرمانهای که فیلمهایش بیرون آمد و الان هم ما در اختیار داریم، نزد صدام گفتند که ما این اقدام را انجام دادهایم. ما هم میدانیم این کار را کردهاند؛ اما چرا هیچ موقع مسئولیت قبول نکردند؟
چرا. عواملی که در آنجا این کارها را انجام دادند از جمله کلاهی و… به این موضوع اعتراف کردند.
کلاهی مگر دستگیر شد؟
خب در مصاحباتشان اعتراف کردند.
کلاهی پس از این ماجرا مصاحبهای داشت؟
وقتی پیدا شد، در آلمان بود. آنها به عنوان افتخاراتشان از این فاجعه نام میبرند.
کلاهی الان کجاست؟ آیا شما اطلاع دارید؟ زنده است یا نه؟
من الان اطلاعی از کلاهی ندارم، اینها بیشتر اروپا هستند. کادرهای منافقین در فرانسه و اروپا پخش هستند.
بنیصدر با اختلافی بسیار بالا نسبت به رقبای خود در نخستین انتخابات ریاستجمهوری ایران رای آورد. وقتی بنا بر عزل وی شد، طرفداران او چگونه جمع شدند؟
بنیصدر ترفندی داشت و آن این بود که میگفت من جزو یاران باسابقه امام هستم. او همیشه کنار امام مینشست و حتی در قم هم کنار امام میایستاد و دست تکان میداد. به تدریج توهم برش داشت که مردم طرفدار او هستند، اتفاقی که بعدها برای بسیاری دیگر هم افتاد!
منظورتان آقای احمدینژاد است؟
حالا امثال او. پایه طرفداری مردم از بنیصدر این بود که امام او را تایید کرده بود. حالا اگر تایید زبانی هم نکرده بود اما کنارش بود؛ بنابراین مردم به خاطر امام به او علاقه داشتند، البته بسیاری هم به خودش علاقه داشتند؛ ولی این علاقه همیشه تابع علاقه به امام بود؛ بنابراین او را توهم برداشت که محبوبیتش از امام بیشتر است.
آیا همه مسئولیت ورود منافقین به فاز نظامی، گردن خودشان بود یا از این سو هم خطاهایی شده بود که آنها را ناخودآگاه به سمت خشونت هل بدهد، مثلا به تجمعاتشان حمله شود، افرادشان تحت فشار قرار بگیرند یا اینکه مسئولیتی به آنها ندهند؟ به هر حال آنها هم ادعا داشتند که نیروی انقلابی هستند و هیچ جا راهشان نداده بودند؛ نه در شورای انقلاب و نه در مسئولیتهای دیگر. آیا این عوامل در اینکه آنها به سمت جناحهای تندروتری مثل «پیکار» هل داده شوند، تاثیری نداشت؟
خود آنها اصلا این تحلیل را داشتند؛ رجوی حدود شاید ۳۶ مقاله نوشت که نباید جنگ مسلحانه کرد، در مقابل چریکهای فدایی خلق میگفتند ما باید مبارزه با ارتجاع را به جنگ مسلحانه بکشیم. اصلا حرف منافقین این بهانهها نبود در ضمن اینکه در آبادان بیشتر خود آنها درگیریها را ایجاد میکردند چون معتقد بودند که به قول ما نانشان در دعواست.
منظورتان از آنها مجاهدین است؟
بله منافقین یا همان به قول شما مجاهدین. اینها زمانی که از زندان آمدند ۲۰۰ نفر بیشتر نبودند؛ ولی در دعواها و درگیریها یارگیری میکردند و جنبش میلیشیایی درست کردند. امام بعدا به آنها گفت خب اگر شما با ما هستید و حکومت اسلامی را قبول دارید پس چرا سلاح جمع میکنید؟ وقتی انقلاب پیروز شد، اینها تمام تلاششان این بود که از همه پادگانها سلاح جمع کنند، بدزدند و ببرند. این سلاح جمع کردن به چه منظوری بود؟! امام گفتند بیایید سلاحها را تحویل بدهید. خرداد ۶۰ که مجاهدین خلق اطلاعیه سیاسی – نظامیشان را دادند برای جنگ مسلحانه، ما در آنجا توفیقی پیدا کردیم. در آن زمان تقریبا کل تشکیلات منافقین کرج به کرمانشاه منتقل شده و سازمان قدرتمندی در آنجا درست کردند و آدمهای خوبی به لحاظ نظامی بودند. ما توفیق پیدا کردیم در یک شب ۴۰ تا از خانههای تیمی اینها را بگیریم و تقریبا آن تشکیلات را پاشاندیم.
این خانهها قبلا شناسایی شده بودند؟
بله. اطلاعات سپاه قبلا در آنجا کار و شناسایی کرده بود. البته چون من خودم هم قبلا آنجا بودم، مرتب با اینها درگیر بودم. من آن شب، گفتم که همین امشب باید اینها دستگیر شوند. شورای تامین استان تشکیل دادیم و دیدیم امکان ندارد، من آمدم در سپاه نشستم، در این زمان حاکم شرع بودم و خیلی قدرت داشتم، گفتند ۴۸ ساعت وقت بدهید، گفتم اگر وقت بدهیم اینها جایشان را عوض میکنند، همین امشب باید حمله شود. حمله کردیم و هر ۴۰ خانه را گرفتیم؛ بنابراین منافقین کمترین ترورها را توانستند در کرمانشاه انجام دهند؛ سه، چهار تا ترور کردند که یکی همان حاج آقا عراقی بود.
ایده مالک و مستاجر که مطرح کردید و منجر به کشف خانههای تیمی و دستگیری منافقین شد، به چه صورت بود؟
قبل از اینکه ما به کمیته بیاییم، من قائممقام دادستان کل انقلاب بودم. در آنجا خانههایی را که مقر استقرار منافقین بود شناسایی میکردیم؛ بعدا آن طرحی که در آنجا اجرا شد، منجر به دستگیری کادرهای منافقین، کشف خانههای تیمی آنها و یا فرارشان شد. با این طرح، کادرهای منافقین رفتند، ولی آنها گروههای اجتماعی داشتند که آنها هم ترور انجام میدادند. ما به این نتیجه رسیدیم که برای قطع ترورها، استقرار منافقین را به هم بزنیم؛ لذا طرحی به نام «طرح مالک و مستاجر» تهیه کردیم و به همه کمیتهها، پاسگاهها و کلانتریها گفتیم که تمام خانهها در حوزه استحفاظیشان باید فرمی را پر کنند – که مثلا صاحبخانه کیست، مستاجر کیست – و به کمیته مرکز بفرستند. این اقدام ثمرات بسیار خوبی داشت؛ یکی از ثمراتش این بود که کلا منافقین استقرارشان را از دست دادند و سازمان دستور خروج کامل داد که عمدتا به عراق رفتند. ظاهرا دوم آبان بود که دیگر ترورها هم قطع شد.
چطور جزو موسسان وزارت اطلاعات قرار گرفتید؟
در آن زمان بحث بود که دیگر کمیتهها جمع شود، آیتالله مهدوی با این مسئله مخالف بود. خیلی جلسات متعددی بود که یک، تکلیف اطلاعات چه میشود؟ و دوم اینکه تکلیف نیروی انتظامی چه میشود؟ یک نظریه این بود که ما کمیتهها را سازماندهی و تقویت کنیم و یک پلیس انقلاب تشکیل دهیم که ژاندارمری و شهربانی در آن ادغام شود. من با این دیدگاه به کمیته آمدم؛ لذا ما با یک ایده خیلی بزرگی آمدیم که نیروی کمیته را تقویت کنیم، البته از ما حمایت کردند.
چرا همان نهادهای قبلی مثل ژاندارمری تقویت نمیشد؟ پلیس انقلاب که در همان انقلاب معنا دارد.
الان هم پلیس انقلاب معنا دارد و آن کار ما ادامه پیدا نکرد. ژاندارمری بود ولی آنقدر امکانات نداشت که بتواند مرزهای دریایی را حفاظت کند. الان هم نمیتواند؛ لذا این قاچاقها میآید، یعنی خیلی امکانات میخواهد.
خب اگر همین امکانات را به همان نهادها میدادند؟
امکاناتی به ما ندادند، ما به زور امکانات تهیه میکردیم. اینگونه نبود که مثلا پولی باشد و به ما بدهند. ما هم همه جا نمیتوانستیم کار کنیم؛ بیشتر آنجاهایی که خلا بود.
اسرافی اتفاق نیفتاد؟ چون برخی میگویند اولین سری ماشینهای ضدگلوله در آن زمان وارد شد و یا حفاظتها و…
یک یگان حفاظت شخصیتها در کمیته تشکیل شد که ضدگلوله آنچنانی نبود. در زمان آیتالله مهدوی کنی، دولت مصوبهای گذرانده بود که دویست ماشین بخرند. بودجه آن در زمان آیتالله مهدوی تصویب و ابلاغ شد؛ چون خودروهای یگانهای گشت ما در خیابانها – گشتهایی بود به نام گشتهای قائم یک و دو و… – عمدتا، خودروهای مصادرهای یا توقیفشده بود. اسلحههایشان هم همینگونه بود؛ یعنی در حقیقت سلاح سازمانی و ماشین سازمانی نداشتند.
پاترولها مربوط به همان دوره است؟
نه اصلا، بنز بود. پاترول بعد از آن است. پاترولها را من خریدم.
برای گشتهای جندالله بود، درست است؟
نه. گشتهای کمیته بود. من در آن زمان کلتی را برای کمیته انتخاب کردم که بهترین کلت پلیس آلمان بود. میگفتند به شما نمیدهند ولی ما گرفتیم. از آلمان خریداری کردیم. نه اینکه آلمانها به ما بدهند، بلکه کشوری دیگر واسطه بود؛ یعنی برای پرتغال خریدیم و از آنجا آوردیم. بعد لباس یکنواخت برایشان تدارک دیدیم. یگان حفاظت که درست شد، خب ما یک پادگانی به نام پادگان نصر داشتیم که در آنجا نیروها را آموزش دادیم؛ چون قبلا حفاظتها عادی بود و کسی دوره حفاظتی ندیده بود. اینها دوره حفاظت دیدند، خودروها و اسلحههایشان درست شد و در آن زمان بخش عمدهای را قبول مسئولیت کردند، حتی برای رشد کمیته یک تیپ موسیبنجعفر هم درست کردیم که البته مورد انتقاد قرار گرفتیم. برخی از کسانی که در خود کمیته بودند بعدا در خاطراتشان نوشتند که ما میخواهیم در اینجا سازمان سیا درست کنیم، برای اینکه ما را متهم یا لکهدار کنند.
نسبتتان با سازمان سیا چه بود؟
او میخواست ما را لکهدار کند وگرنه ما انتظامی بودیم، اطلاعاتی نبودیم. او غرض داشت؛ چون با رئیسش دعوایش شده بود و نتوانستند با هم بسازند و آنجا را رها کرد و رفت.
اسمش را نیاوریم؟
نه نیاورید؛ چون جزو نیروهای انقلاب بود و من هیچ عادت ندارم بچههای انقلابی را ولو به من بد بگویند، نامشان را بیاورم. من اصلا از کمیته حقوق نگرفتم، حقوق از دادستانی میگرفتم و حقوقم هم نصف حقوق جایگاهیام بود، ماشین هم برنداشتم؛ اما همین آقا وقتی میخواست برود یک ماشین گرفت و رفت ولی حالا به ما ایراد میگیرد که ما اهل تشریفاتیم در حالی که من تشریفات شخصی نداشتم. ما به این معنا داشتیم کمیته را گسترش میدادیم که این جایگزین نهادهای گذشته شود. کار که داشت جلو میرفت مسئله وزارت اطلاعات مطرح شد و قانونش به تصویب رسید.
بعد بالاخره مسئولین تصمیم به تشکیل وزارت اطلاعات گرفتند. وزارت اطلاعات در ابتدا به من پیشنهاد شد؛ یعنی آقای مهندس موسوی این پیشنهاد را به من دادند. من چون تصمیم داشتم به قم برگردم، چند نفر را پیشنهاد دادم و گفتم که اینها بیایند و من مدتی میمانم و کمکشان میکنم.
آقای ریشهری را پیشنهاد کردم اما افراد دیگری هم مطرح بودند که الان در خاطر ندارم. گفتند اگر ریشهری قبول کند، شما همکاری میکنید؟ گفتم بله. بعد هم آقای ریشهری از من دعوت کرد و در ابتدا به سمت معاون امنیتی وزارت اطلاعات منصوب شدم، البته اول برای تشکیلات یک شورایی بود، بخشی از آن هم من بودم. آن بخشی که مربوط به من بود مقداری سر زبانها افتاد؛ چون من مسئول امنیت بودم باید برای تامین امنیت کشور اعلام آمادگی میکردم و وزیر هم اعلام میکرد و بعد بقیه نهادها موظف بودند تمام نیروها و امکانات اطلاعاتیشان را در اختیار ما قرار دهند که من این کار را کردم، البته تحویلگیری کاری سخت بود.
اطلاعات نخستوزیری مقاومت نداشت؟
همه نهادها تابع قانون بودند؛ اما در عین حال میکوشیدند بالاخره یک جاهایی را برای خودشان نگه دارند، مثلا نخستوزیری دنبال این بود و تا این اواخر هم خیلی اذیت کردند که مثلا گذرنامه را برای خودشان نگه دارند؛ ولی بعدها دیگر تحویل دادند. خود دادستانی باز مثلا میتوانست مقاومت داشته باشد؛ چون اصلا معلوم نبود که ما آیا در کشف جرم، ضابط قوه قضائیه هستیم یا خودمان مستقلیم، برای اینکه قوه قضائیه رسما برای کشف جرم حکم دارد و ما اگر بخواهیم اقدامی کنیم باید خیلی جاها به عنوان ضابط عمل کنیم. کار بسیار مشکلی بود ولی خدا خیلی کمک کرد، اینها هم همکاری کردند و ما به سرعت پیش رفتیم. من بعضی شبها چهار استان را با فالکن میرفتم که سریعا تحویل بگیرم و تامین امنیت شود. این بود که این بخش مقداری سر زبانها افتاد.
از نیروهای سابق ساواک هم استفاده کردید؟
نه اصلا. برخی دوستان میگفتند بعضی مترجم هستند؛ مثلا ما مترجم چینی نداشتیم اما ساواک داشت که بعدا تامین کردند؛ یعنی استفاده از ساواک فقط در حد مترجم بود.
آیا وزارت اطلاعات از نظر ساختار تشکیلاتی شبیه ساواک شد، جون برخی معتقدند که از اطلاعات آلمان شرقی الگو برداشته بود؟
در رابطه با اینکه آیا وزارت باشد یا سازمان، شرقیها بیشتر وزارت درست میکنند، مثلا چین الان وزارت اطلاعات دارد. البته برخی کشورهای شرقی هم سازمان دارند. در ساختار داخلی تقریبا و تا حد مدیرکل همه جا مشابه ولی اسلوبها متفاوت است مثلا شرقیها در گرفتن منابع قائل به ایجاد شبکه هستند ولی سیآیای عمدتا تکی میگیرد، یک منبع میگیرد و با یک منبع در ارتباط است و آن را شبکهای نمیکند. از همین روشها میفهمند که شخصی جاسوس آمریکاست یا جاسوس آلمان است، سبکهایشان فرق میکند. ما نمیتوانیم راجع به سبکمان بگوییم ولی برای اینکه دل شما خوش شود میگوییم مخلوطی از دو سبک شرقی و غربی بود.
آیا ارتشبد فردوست هم در وزارت اطلاعات نقش داشت؟
ابدا. بعدها که وزارت اطلاعات تشکیل شد، بحثی مطرح شد که فردوست را بیاوریم و خاطراتش را بگیریم که این کار حدود چند ماهی طول کشید و مرتبا خاطرات او گرفته شد و به صورت کتاب درآمد. فردوست درست است که قائممقام ساواک بود؛ ولی تشکیلات ساواک برای هر ادارهای به صورت مکتوب وجود داشت و نیازی به فردوست نبود.
بسیاری از ردههای پایینتر از فردوست اعدام شدند ولی چرا فردوست اعدام نشد؟
خب در زندان مرد دیگر، چه کارش کنیم. به محاکمه نرسید خیلی پیر بود.
از دو رئیس ساواک (نصیری و پاکروان) که اعدام شدند پیرتر نبود!
اول انقلاب برای ضربه زدن به سلطنتطلبها، لازم بود کلهگندهها زده شوند؛ ولی بعدها نه، اگر یک افسر اطلاعاتی باتجربهای بود یا کسی بود که اطلاعاتی داشت برای اعدام او عجله نمیشد.
در جایی فرمودید: «ما ارتباطاتی با سرویسهای دیگر مثل کاگب، سرویس اطلاعات آلمان، فرانسه، اسپانیا و کشورهای اسلامی داشتیم و کارهایی برای صلح جهانی و تامین امنیت انجام دادیم و بحثهایی در مورد نحوه برخورد ما با موضوعات مطرح بود که این احساس قدرت را در ما میدیدند.» چطور در حوزه صلح جهانی همکاری میشد؟
اساسا همین الان هم در دنیا همینگونه است که در مسائل جهانی، مخصوصا مسائل امنیتی، نظرات دستگاههای اطلاعاتی برای تصمیمگیرندگان مهم است، یعنی هرچه دستگاه دیپلماسی فعال باشد، نمیگوییم موثر نیست، ولی برآورد دستگاههای اطلاعاتی بیشتر قابل توجه و قابل اعتماد است. معمولا بسیاری از گفتوگوها که در جلسات [دیپلماتیک] انجام میگیرد، واقعی نیست و جنبههای فریب در آن بسیار است؛ ولی دستگاههای اطلاعاتی اینگونه نیست. آنها هم برآورد و هم نفوذشان در دولتها زیاد است؛ بنابراین اگر مثلا دستگاه اطلاعاتی ما یا به فرض دستگاه اطلاعاتی آمریکا برآورد کند که فلان مسئله شما را تهدید میکند، فلان کشور یا فلان جریان، روی این واکنش جدی نشان میدهند، چون او بر اساس منابع مخفیاش میگوید؛ منابعی که در آن کشورها در دستگاههایشان نفوذ و اطلاعات دقیق دارند و نه بر اساس اطلاعات محفلی. بنابراین اگر در همه جا دستگاههای اطلاعاتی با هم همکاری کنند، هم در رابطه با مواد مخدر، هم تروریسم و هم مسائل امنیتی، میتوانند خیلی مفید باشند؛ لذا تصمیم به همکاری با سرویسهای اطلاعاتی همسایگان گرفتیم، مثلا مرتب با ترکیه تبادل اطلاعاتی داشتیم. بخشی در وزارت اطلاعات بود به نام تبادل اطلاعات. حتی بعد از اتمام جنگ با عراق هم تبادل اطلاعات داشتیم، با سوریه و روسیه هم همینطور. بعدها با آلمان و فرانسه هم کارهای خوبی کردیم. منتها کشورهایی که راهشان نمیدادیم خیلی اذیت و خرابکاری میکردند.
ملاک انتخاب این همکاریها چه بود؟ چون فرانسه و انگلستان تقریبا در سیاست خارجی با ما در یک سطحاند.
یکی منافع مشترک دو کشور است و دیگر دیدگاههایی است که سرویسها دارند. بیشتر انگلیسیها تابعی از آمریکا هستند. نه اینکه فرانسه و آلمان نباشند اما مقداری مستقلتر برخورد میکنند. نظرات دیگری دارند.
آیا اعدامهای سال ۶۷، نظر کارشناسی وزارت اطلاعات خدمت حضرت امام بود که به این ترتیب با زندانیان منافق برخورد شود؟
اولا من آن زمان رئیس سازمان بازرسی کل نیروهای مسلح و بیشتر سرگرم جبههها بودم. این موضوع همزمان بود با عملیات مرصاد یا به تعبیر منافقین «فروغ جاویدان». من اصلا آن زمان کرمانشاه بودم. من خودم یک جمعبندی دارم که ممکن است بعضی جاهایش هم بالا و پایین باشد، دوستان اگر خواستند اصلاح کنند؛ حکم منافقین و تمام گروههایی که محارب هستند، اعدام است.
به جهت اینکه مصداق بَغی محسوب میشود؟
بله. اصلا امام فرموده و همه مراجع هم نظرشان همین است. قرآن هم بیان میکند که حکم محاربین اعدام است. آن زمان هم بر سر این موضوع دعوا بود؛ آقای موسوی تبریزی که میگفت اصلا محاکمه نمیخواهد و محاکمه در رابطه با کسانی که در حال جنگ با ما هستند، معنا ندارد. عدهای دیگر از آقایان معتقد بودند دستگیرشدگان محاکمه شوند. حالا این نظر آنها یا از باب احتیاط بود یا فتوا یا رافت اسلامی؛ ولی امام مرتبا تاکید داشت که مواظب باشید اینها از دستتان در نروند. اینها اگر بروند دوباره یک نفر را میکشند و حفظ جان مسلمان واجب است؛ لذا امام همیشه میگفت از این طرف احتیاط کنید، چون ما در مورد دماء باید احتیاط کنیم؟ چطور؟ مثلا اگر شبههای شد در اینکه کسی قاتل است یا نه، بنا را بر نکشتن بگذاریم؛ اما در مورد منافقین امام میگفت به عکس رفتار کنید، من اینها را میشناسم، از دستتان درنروند و حکمشان اعدام است. این حکم ولایی ایشان بود؛ چه قبل از جریان ۶۷ چه بعد از آن.
برخی از افرادی که مصداق بغی محسوب میشدند، سالها در زندان بودند، چطور آن زمان اعدام نشدند؟
بحثی است که برخی به همین نکته اشاره میکنند و میپرسند اینها که محاکمه و محکوم شده بودند چرا دوباره به اعدام محکوم شدند؟ اولا در ذهن باشد که حکم اینها اعدام است، حتی اگر حاکم شرع هم حکم به اعدام نداده خلاف کرده است چون طرف آدم کشته یا میگوید من اگر آزاد شوم میکشم. اگر یک محارب مسلح دستگیر شد، حکمش اعدام است، حتی اگر کسی را نکشته باشد ولی اگر خودش آمد تسلیم شد، میشود او را نکشت. اگر من این شقوق را نگویم باز در ذهن افراد سوال میشود. اگر محارب پیش از دستگیری، خودش بیاید توبه کند، میشود او را مورد رافت قرار داد و نکشت. ما در زندان اینها را گرفته بودیم، به ذهنمان رسید برای اینکه این سازمان در ذهن خودشان و جامعه شکسته شود – من اول این کار را در کرمانشاه انجام دادم – بحث توبه در زندان را مطرح کردیم. اولین مصاحبه از کرمانشاه پخش شد، کادرهای بالایی هم بودند که آمدند مصاحبه و اعتراف کردند و بعد از دو، سه ماه پخش شد و موجب شد بسیاری توبه کنند و قرار شد که توبه آنها پذیرفته شود نه اینکه اصلا اعدامی نیستند؛ اما به خاطر اینکه این خدمت را کردند و بعضیهایشان با اینکه حکمشان اعدام بود به خاطر خدماتی که انجام میدادند – مثلا کمک اطلاعاتی میدادند و به این واسطه بسیاری از تیمها و گروهها دستگیر میشدند و موجب میشد که منافقین جنایات کمتری مرتکب شوند – درجهای تخفیف میگرفتند.
حکم منافق و محارب اعدام است. این فتوای امام و همه علما و مراجع و حتی آیتالله منتظری است. در این بحثی نبود. وقتی در سال ۶۷ عملیات مرصاد انجام شد و منافقین شکست خوردند؛ اعضای آنها در زندان شورش کردند. بحث بود که چه آنها که اعدامی بودند و چه آنهایی که حکم اعدام نگرفتند، اعدام شوند. نظر امام این بود که چرا نگهشان داشتید، اینها که همین الان که در زندان هستند میگویند اگر ما را رها کنید، با شما میجنگیم، به صراحت همهشان میگفتند جنگ ما با شما تمامعیار است. امام فرمود دستکم آنهایی که این حرف را میزنند و سر موضعشان هستند، اعدام کنید، نگه داشتن اینها معنا ندارد. بعد باز قرار شد گروهی سهنفره از وزارت یعنی از قاضیها و… نظارت کنند که اگر کسی قابل عفو است، اعدام نشود. این گروه کارش این بود، نه اینکه حکم اعدام بدهد که مدام میگویند حکم اعدام را این سه نفر دادند!
یعنی کلا فرض بر اعدام بود. این گروه بنایشان بر این بود که یکسری را اعدام نکنند؟
بنا بود که احتیاط کنند؛ یعنی باز مراجعه کنند و با طرف صحبت کنند ببینند باز سر موضعش هست یا نیست.
ملاک سر موضع بودن چه بود؟
سر موضع یعنی میگفت سازمان را قبول دارم، شما را قبول ندارم و رها هم بشوم علیه شما میجنگم. دیوانگی میکردند.
آیا اینکه از برخی از اینها پرسیده بودند که علت زندانی شدنت چیست، بعد به خاطر اینکه گفته مثلا مجاهدم و به صرف اینکه نگفته منافقم، گفتند سر موضع است، درست است؟
نه اینها مزخرف است. این سه نفر تکبهتک با اینها صحبت میکردند. خیلی باید در حکم دما احتیاط شود. اینها پرونده را میخواندند، با طرف مصاحبه میکردند اگر سر موضع نبودند کاری با آنها نداشتند با اینکه حکمشان اعدام بود.
پس به این ترتیب کسانی که قبلا توبه کرده بودند، هیچ کدام اعدام نشدند؟
نه دیگر، به آنهایی که توبه کردند این تخفیف را دادند، در حالی که نیازی به تخفیف هم نبود؛ اما دادند. خود من نخستین فردی بودم که این مسئله را مطرح کردم.
ما در رابطه با چند نفر داریم صحبت میکنیم؟
من الان دقیق تعداد اعدامیها را نمیدانم. آنها هفده هزار نفر از ما را کشتند؛ اما من نمیدانم ما از آنها چقدر کشتیم چون در خیابانها، در عملیاتها و در زندان هم کشته شدند.
عدد ما هم برای کشتهشدگان در زندان همان حدود هفده هزار نفر است؟
فکر نمیکنم. اینها را باید از دادستانی کل بپرسید.
اما حدود همان چندین هزار نفر است؟
من نمیدانم.
آقای رئیسی که خودشان در آن شورای سهنفره عضویت داشتند. اعضای دیگر چه کسانی بودند؟ چون در ایام انتخابات اخیر نام ایشان مطرح شد.
بله، بنده خدا هرچه میگفت من حکم ندادم، حکمش را قبلا صادر کرده بودند، اصلا کسی به حرفش گوش نمیداد و فکر هم میکردند که آنها [اعدامیها] بیگناهاند! خب آنها آدم کشته بودند، حکمشان این بود، اصلا محارب بودند. اگر ما آنها را نمیکشتیم که دیگر کشوری وجود نداشت. این حرف من نیست، حرف امام است، حرف همه بزرگان است.
اگر خانمهای منافق، قبلا ازدواج نکرده بودند و باکره بودند و اعدام میشدند به بهشت میرفتند؟
من چنین چیزی نشنیدم. صریح بگویم؛ شایعهای در این مورد درست کردند که اینها به عقد اجباری پاسدارها درمیآمدند. اینها شایعه منافقین است. من در اطلاعات و اوین بودم نه چنین چیزی شنیده و نه دیده بودم. امثال این شایعات را بسیار سریع میساختند.
فرمودید که حکم کسی که بغی کرده باشد، اعدام است و منتظری هم چنین نظری داشته پس چرا معترض این مسئله بود؟
بحثی که خود من هم ابتدا این را مطرح کردم، این بود که اگر کسانی ولو بعد از دستگیری تائب شوند، قبول کنیم و اینها بیایند مصاحبه کنند و ماهیت سازمان را افشا کنند. این کار چند فایده داشت: یکی اینکه اینها بین مردم افشا میشوند و قدرت جذبشان از بین میرود و بعد به قول شما دیگر در تاریخ افرادی پیدا نمیشوند که بگویند اینها بر حق بودند. تاثیر دیگر این اقدام این بود که در بریدن افراد منافق تاثیر داشت؛ یعنی آن زمان میگفتند این شخص بریده یا نه؛ یعنی آیا آمادگی همکاری دارد یا نه. اطلاعات این افراد بسیار موثر بود. اینها اصطلاحا حکم ثانویه گرفتند. حکم اعدام که من گفتم حکم اولیه بود.
پس اشکال آقای منتظری کجا بود؟
برای آقای منتظری مسئله دیگری پیش آمد؛ ایشان بعد با امام هم اختلاف پیدا کردند؛ اما ابتدا نظرش همین بود. بعدا نظری پیدا شد که این اعدامها نهایتا باعث میشود تاریخ علیه ما و اسلام قضاوت کند؛ بنابراین خوب است این کار را نکنیم که وقتی بعدها قلم به دست دشمن بیفتد، ما را اینگونه لجنمال نکنند؛ اما امام میفرمود نه وظیفه شرعیتان را انجام دهید و منتظر قضاوت تاریخ نباشید.
همه کسانی که اعدام شدند با اسلحه دستگیر شده بودند؟
نه همهشان شورش مسلحانه کرده بودند؛ اما خیلیهایشان خانه تیمی بود. ما میرفتیم آنجا یکی، دو تا اسلحه بیشتر نبود یا خیلیهایشان را در خیابان دستگیر میکردیم و اسلحه نداشتند.
پس چگونه میشد مصداق شورش مسلحانه؟
خب اینها جزو آن سازمان بودند.
مگر نباید شخصا دست به اسلحه برده باشند تا حکم محارب بگیرند؟
نه، وقتی کسی عضو جریانی مسلحانه است، چه مسلح باشد چه نه، حکم محارب دارد.
ولو اینکه با یک روزنامه دستگیر شده باشد؟!
بله اینها جزو آن سازمان بودند و آمادگی عملیات داشتند، حالا ممکن است کسی امروز برود برای خانه تیمی نان بخرد، یکی برود مثلا امکانات دیگر تهیه کند ولی بالاخره جزو اینهاست.
جایی گفتید که مسئله منتظری مسئله اعدام سید مهدی هاشمی نبود؛ یعنی علت اختلاف و برکناری ایشان. پس چه بود؟
ما جریان مهدی هاشمی را برای ایشان کاملا توضیح دادیم؛ چون من خودم دادستان قضیه بودم. گفتم ایشان چند قتل مرتکب شده، به قتلها اعتراف کرده و کاری نمیشود کرد.
اعترافات مهدی هاشمی تحت فشار نبود؟
نه دیگر. اگر هم تحت فشار بود در دادگاه کیفرخواست که خوانده شد، دفاعی نکرد و گفت من کیفرخواست را قبول دارم. متهم تحت فشار، ممکن است در بازجویی بگوید من این کارها را کردم؛ اما در دادگاه که دیگر شکنجه نیست. ایشان تا کیفرخواست خوانده شد، گفت من همه کیفرخواست را قبول دارم.
با چه منطقی وقتی شخصی میداند حکمش اعدام است، کیفرخواست را قبول میکند؟!
خب مدارکش روشن بود. آقای منتظری هم مقداری دفاع میکرد و میگفت آنها [کسانی که توسط مهدی هاشمی به قتل رسیدند] آدمهای خیلی خوبی نبودند، میگفتیم خوب بودند یا بد بودند که خلافشان در حد اعدام نبود، یک نفر دو نفر هم که نبودند. بالاخره آقای منتظری کوتاه آمد؛ یعنی ما سعی کردیم مقداری این مسئله را برایشان جا بیندازیم.
آیا ارسال سلاح به عربستان هم جزء اتهام ایشان بود؟
در این پرونده مطرح نشد؛ ولی خب ایشان جزو نهضتهای آزادیبخش بود و این کارها هم جزو برنامههایشان بود.
چطور شد که آقای ریشهری از وزارت اطلاعات کنار رفتند و شما مسئولیت را قبول کردید؟
تا آنجایی که یادم است، ایشان برای دور بعد این سمت را نپذیرفت.
در آن مقطع، شما روشنفکران (غیرمتدین) را تهدید محسوب میکردید؟
نه.
پس ماجرای مثلا اتوبوس ارمنستان که یکسری از نویسندگان در شرف پرت شدن به ته دره بودند و تصور عمومی این است که از جانب شما اتفاق افتاده، چیست؟
در دوره ما، از این اتفاقها نیفتاد، همه آزاد بودند، حتی آیتالله منتظری. همه صحبتهای ایشان آزاد بود؛ ما فقط نمیگذاشتیم پخش شود؛ چون شورش میشد. من همه را آزاد گذاشته بودم.
این آزادی است که صحبتهای شخصی پخش نشود؟!
در حسینیه پخش میشد؛ ولی اگر میآمد بیرون و به دست افرادی میافتاد که با ایشان مخالف بودند، آشوب میشد، کمااینکه بعد از من این اتفاق افتاد و ریختند به حسینیهاش و آشوب شد. ما وظیفهمان شناسایی و پیشگیری است نه اینکه به طرف بگوییم برو زندان یا حرف نزن. در روزنامه سلام انواع حرفها را به عنوان الو سلام – این شاهد بزرگی است – میگفتند. تمام این آقایان و خود آقای خاتمی که وزیر ارشاد بود، در آنجا میگفتند در دوره آقای هاشمی خفقان بوده و اینکه ما روشنفکرها را میگرفتیم؟
اتوبوس ارمنستان را هم من در رمانها خوانده بودم که در کشورهای دیگر روشنفکرها میخواستند خودشان را مطرح کنند میگفتند، حالا نمیدانم این را آقای گلشیری یا شخص دیگری درآورده بود که ما با اتوبوس میرفتیم و میخواستند اتوبوس را به ته دره بیندازند. این در رمان است و در یک کشور دیگر. میخواستند خودشان را مطرح کنند. آخر این حرف ملاکی دارد؟! یعنی وزارت اطلاعات یا عوامل وزارت اگر میخواستند شما را به دره بیندازند، آنقدر چلفتی بودند که نتوانند و بعد هم اگر قصد کشتن شما را داشتند، راهحلهای دیگری داشتند حالا چرا یک اتوبوس و فاجعه و آبروریزی…
رمان که نبود.
منشا همان رمان بود. اینها دروغ میگویند. در هیچ دورهای مطبوعات نمیتوانستند حرفهایی را بزنند که در دوره ما زدند. من میتوانستم جو امنیتی را کنترل کنم؛ اما بعدها نتوانستند. حالا اینها خفقانش را به من نسبت میدهند! خیلی شیرین است!
ماجرای دیگری که احتمالا دیگر رمان نیست این است که پیرمردهای نهضت آزادی به آقای هاشمی نامهای نوشتند، نامه هم الان که نگاه میکنیم محترمانه است. برای چه دستگیرشان کردند؟
نهضت آزادی داستان مفصلی دارد، باید وقت دیگری برایش بگذاریم.
به هر حال فکر میکنید، دستگیری آن افراد مصداق خفقان نیست؟
نه، نهضت آزادی داستانش مفصل است.
جانشینان شما در ادوار بعدی مطرح کردند که وزارت اطلاعات در دوره شما یک شان اقتصادی پیدا کرده و به گونهای شبیه وزارت اقتصاد و بازرگانی شده بود. فکر میکنم آقای یونسی و آقای پورمحمدی هم این را مطرح کردهاند. اینگونه بود؟
وزارت اطلاعات در همه جای دنیا همین است، البته الان هم شاید کمرنگتر شده باشد. وزارت اطلاعات برای جمعآوری اطلاعات چه در داخل و چه در خارج به پوشش نیاز دارد؛ مثلا ما که یک مامور اطلاعاتی نمیفرستیم برود آلمان، روسیه یا آمریکا و بگوید من از وزارت اطلاعات هستم؛ اطلاعاتتان را به بنده بدهید! در پوشش کار بازرگانی یا پوشش خبرنگاری، این کار را انجام میدهد. خبرنگارها خیلیهایشان عوامل اطلاعات هستند، خبرنگاری که درآمدی ندارد، (خنده) شوخی میکنم.
شرافت قلم خبرنگاران خیلی بالاتر از این حرفهاست.
بالاخره این پوشش لازم است، اطلاعات هم شرافت دارد، این بیشرافتی نیست که کسی بخواهد برای کشورش کار کند. ما در همه پوششها هستیم. اینها پوشش است.
قصد جسارت نداشتم.
یک بحث دیگر این است که ما در داخل با یکسری تخلفات و فسادهای اداری و اقتصادی مواجه شدیم مثل رشوههایی که میدادند و میگرفتند. بنده اعلام کردم که پیگیری این امور به لحاظ قانونی وظیفه من نیست و کار نیروهای انتظامی است. مقام رهبری نوشتند که وظیفه شماست که این جریانات فساد را پیگیری کنید و وظیفه دادگاه انقلاب است که برخورد کند. پس این شد شرح وظیفه من. حالا اگر ما میخواستیم یک جریان فسادی را کشف کنیم، نمیتوانستیم برویم بگوییم که آقا ما از وزارت اطلاعات هستیم، پس باید میرفتیم در بازار. الان که این موضوع کمرنگ شده میبینید که چقدر حجم فساد بالا رفته. نمیگویم زمان ما تخلف نبود ولی الان حجمش بالا رفته؛ بنابراین پوشش لازمه کار ماست.
شما در جای دیگری گفتید که دو میلیون دلار هزینه کردید که فرانسویها ۲۰۶ را به ایران بدهند؛ در واقع به آقای غروی دادید که خط تولید پژوی ۲۰۶ راه بیفتد، این چگونه پوششی است؟
۲۰۶ برای تعاونی کارکنان وزارت بود. کارکنان وزارت همه دستگاهها از جمله وزارت اطلاعات، یکسری کار اقتصادی انجام میدهند. همین الان هم وزارت اطلاعات و دستگاههای دیگر کار اقتصادی انجام میدهند برای اینکه با این حقوق کارمندی که نمیشود زندگی کرد؛ باید یک کمکخرجی گیر اینها بیاید. در مورد دو میلیون دلار هم من توضیح دادم که به آقای غروی گفتم پیکان با ۴۸ عیب خیلی زشت است.
گفتید سوار شدنش حرام است!
نه من پراید را گفتم، حالا شاید پیکان هم گفتم یادم نیست؛ جلوبندیاش خراب است، ۴۸ تا عیب دارد، سوختش اضافه است. به آقای غروی گفتم هیچ کسی یک خط تولید خوب به ما نمیدهد، گفت فرانسویها میدهند، گفتم چقدر میخواهند، گفت دو میلیون دلار. از همین بچههای تعاونی و بچههایی که علاقهمند بودند، پول جمع کردیم و دادیم به آقای غروی، ایشان هم به ما پیشفروش کرد و ما برای این بچهها ماشین خریدیم. این به آن معنا کار اقتصادی نیست.
قضیه مثلا کیانتایر، لاستیک البرز فعلی، چطور؟ این کار اقتصادی است دیگر، در واقع نخ تایر زنجان و کیانتایر مال وزارت بوده است.
پوشش بازنشستگی است دیگر.
آیا مواردی که آقای آلاسحاق وزیر وقت اقتصاد میگویند، شامل همین دو سه مورد میشود؟ وزارت اطلاعات در کار ارز، نفت و… نبوده؟
نفت که نه، ما اصلا نبودیم. در مورد ارز اما وظیفه داشتیم که در بازار دخالت کنیم، با قاچاقچیان ارز مبارزه کنیم و قیمت ارز را پایین بیاوریم؛ چون آن زمان دلالها مرتبا سعی میکردند قیمت ارز را افزایش دهند. سرویس اطلاعاتی در رابطه با کارهایی که به پیشرفت کشور مربوط میشود نیز کارهایی انجام میدهد، مثلا ما یک اداره کل علمی داریم که راجع به همه مسائل تکنولوژیهای جدید، پیچیده و یا آنهایی که به ما نمیدهند کار میکند و سعی میکند این سرویسها را به دستگاهها بدهد. بعضی وقتها این دستگاهها نمیتوانند جذب کنند یا نیاز به کمک دارند بنابراین در مورد اینها هم وزارت اطلاعات دخالت میکند.
آیا در این موارد فضای رقابتی به هم نمیخورد؟ چون مثلا چه کسی جرات میکند در قضیه تایر بیاید با لاستیک البرز رقابت کند؟
اینکه البته مربوط به سازمان بازنشستگی ما بود. آنجا [لاستیک البرز] را میخواستند منحل کنند. ما تمام کارخانههایی را که توطئهای برای انحلالشان در جریان بود و میخواست منحل شود، نمیگذاشتیم و برای سازمان بازنشستگیمان میگرفتیم.
آقای آلاسحاق آدم اقتصادی بودند و مجموعههای امنیتی را نمیشناختند، آقای یونسی که میشناختند. ایشان چرا چنین اتهامی را مطرح میکنند؟ ایشان همان شان وزیر اطلاعات را داشتند.
در مورد ما جوی بر وزارت اطلاعات سایه افکنده بود. آقای یونسی این را مطرح کرد و گفت آقای فلاحیان که میتوانست اینجا را مثلا با فلان رقم که بودجه است اداره کند. میگفت آقای فلاحیان کار اقتصادی میکرد و اینجا را اداره میکرد. کارهای اقتصادی را متوقف کرد، در حالی که بودجهاش را پنج برابر کرد. خب اگر اینها را نمیگفت، بودجه وزارت اطلاعات پنج برابر نمیشد! البته نوش جانش که توانست از این فرصت به دست آمده استفاده کند. البته آنها بسیاری از پروژههای من را تحت این عنوان متوقف کردند.
چطور از وزارت اطلاعات تشریف بردید؟ آیا درست است که میخواستند وزارت کشور را به شما بدهند؟
دورهام تمام شد؛ یعنی دوره آقای هاشمی تمام شد.
آقای هاشمی خودشان نظرشان در مورد شما وزارت کشور بود؟
در دوره آقای هاشمی، چهار سال اول که تمام شد برای چهار سال دوم صحبت شد که من وزیر کشور شوم و فرد دیگری را برای وزارت اطلاعات بگذارند که بعدا با این مخالفت شد.
مقام رهبری مخالفت کردند؟
اینگونه شایعه شد.
آیا این درست است که وزرای اطلاعات با نظر رئیسجمهور تعیین نمیشوند بلکه با نظر رهبری تعیین میشوند؟
نه، وقتی لیست وزرا آماده میشود، همه روسای جمهور، این لیست را به آقا میدهند. البته فکر نمیکنم قانون باشد ولی چون بالاخره همه قوا زیر نظر رهبری است، این کار انجام میشود و در ارتباط با همه وزراست؛ ولی روی چند وزیر حساسیت بیشتری وجود دارد: وزیر کشور، اطلاعات، خارجه و وزیر دفاع.
ماجرای دیگری که باز در دوره شما اتفاق افتاد، ماجرای رستوران میکونوس در آلمان بود که پیامدهایی داشت. ماجرای دیگر هم پرونده آمیا در آرژانتین بود. آیا در مورد این دو ماجرا توضیح میدهید؟
میکونوس را که ما بارها گفتیم، ایران هیچ دخالتی در این موضوع نداشته است.
البته اگر هم داشت شان شما اقتضا میکرد که بگویید؟
نه این چه حرفی است؛ یعنی دروغ بگوییم؟!
نه منظورم این است که یک مقام امنیتی که نمیآید چنین مسئلهای را گردن بگیرد.
این دیدگاه شماست؛ همانجا در میکونوس آقای مصباحی نامی بود، بنیصدر او را درست کرد بعد گفت بگویید اطلاعات این کار را کرده است. آیا بنیصدر یا آقای مصباحی که سوژه وزارت اطلاعات است میتواند شاهد باشد؟! به قول ما طلبهها شاهد با ما دشمن است. ما در آمیا نیز اصلا هیچگونه دخالتی نداشتیم. ما اصلا نمیدانیم داستانش چیست. یهودیها با فلسطینیها درگیرند، این وسط به ما چه ربطی دارد؟ ما با اسرائیل، جنگ هر روزه نداریم که هر روز همدیگر را بزنیم، آنها درگیر هستند، ما از فلسطین حمایت میکنیم. من نمیگویم فلسطینیها این کار را انجام دادند، یا اسحاق رابین را فلسطینیها کشتند.
۱۶ آبان ۸۶ اینترپل حکم وضعیت قرمز داد برای چند تن از مقامات ایرانی که نفر اول شما بودید بعد آقای رضایی، آقای وحیدی (فرمانده سابق سپاه قدس)، آقای ربانی (رایزن فرهنگی ما) و آقای اصغری (دبیر سوم ما در سفارتخانه). آیا این حکم همچنان برقرار است؟
من نشنیدم که لغو شده باشد؛ ما در رنکینگ سیاسی هستیم، وزیر بودیم، آدم از اینترپل هم تعجب میکند که تحت تاثیر صهیونیست است یا اشتباه کرده است. بعد هم مگر آقای سلیمانپور را نگرفتند، مگر در انگلستان ثابت نشد که ایران هیچ دخالتی ندارد؟ پس دیگر چرا حکم ما را لغو نمیکنند؟! ما دیگر فقط به کشورهای دوست سفر میکنیم مثل عراق و… برخی کشورها هم اصلا کاری به مسئله اینترپل ندارند.
آیا در ماجرای میکونوس شما در آلمان تشریف داشتید و آلمانیها به شما اطلاع دادند که آلمان را ترک کنید، پیش از اینکه اتفاقی بیفتد؟
نه، حدود یک سال بعد چون تبادل اطلاعات با آلمان داشتیم، ما را به آلمان دعوت کردند. در آنجا مطرح شد که برویم از فلاحیان سوال کنیم که آیا در داستان میکونوس بوده یا نه. دولت آلمان گفت نه ایشان مهمان عالیرتبه ماست و نمیشود شما از ایشان چنین سوالی بپرسید؛ ولی بیشترین معترض در آن زمان کریستوفر، وزیر خارجه آمریکا بود که به آلمانها میگفت ما الان داریم به ایران فشار میآوریم روی بدهیهای کوتاهمدتش و شما بدون هماهنگی ما فلاحیان را دعوت کردید و همکاری امنیتی یا اطلاعاتی انجام میدهید و برنامههای ما را خراب کردید.
آقای سعید امامی را شما گزینش کردید؟
نه.
اما از مدیران دوره شما بود.
بله، پیش از من هم مدیر بود.
شما در چند جای مختلف ایشان را مدیری خوب و یک اطلاعاتی مظلوم، قوی و خدوم معرفی کردید.
بله.
پس چرا این تصور در رابطه با ایشان ایجاد شده که ایشان سرحلقه اصلی ماجرای قتلهای زنجیرهای هستند؟
چرایش را از آنهایی که به ایشان اتهام زدند باید بپرسید؛ چرا از من میپرسید؟!
کلا ماجرای قتلهای زنجیرهای را چطور میبینید؟ اگرچه در دوره شما اتفاق نیفتاد.
من یک فیلمی دارم که درباره ریاستجمهوری است، در آن به طور کامل، این موضوع را توضیح دادهام. الان دیگر حوصلهاش را ندارم بگویم. در آن فیلم خیلی قشنگ و خوب توضیح دادهام. دیگر به آن خوبی نمیتوانم بگویم.
این فیلم جایی در دسترس است؟
بله صداوسیما دارد. برای پخش به صداوسیما دادیم.
ما که نمیتوانیم از صداوسیما بگیریم.
من میگویم یک سال و نیم بعد از من اتفاق افتاد و بعد هم عناصری که مرتکب قتلهای زنجیرهای شدند، بعد دادگاهشان تشکیل شده و محاکمه شدهاند. باز امامی و من و… را برای چه مطرح میکنید؟!
آخر، آن فیلمی را که میفرمایید کسی ندیده است!
آنهایی که بازجویی شدند، بعد ورقهای بازجوییشان منتشر شد. آنها محاکمه شدند و محکومیت گرفتند.
چرا یک نیروی خدوم مومن باید خودش را در زندان بکشد؟!
خوب همین است که من گفتم خودش را نکشته دیگر. دفاع من به خاطر همین بود.
پس چه کسی او را کشته؟
خب این را شما بگو که با آنها دوستی.
من با چه کسانی دوستم؟
با همینهایی که ازشان دفاع میکنی.
من دفاع نمیکنم فقط پرسشهایی را که مردم فرستادهاند، مطرح میکنم.
خب من که آن زمان در زندان نبودم از کجا بدانم؟!
من از چه کسی این پرسشها را بپرسم؟ این سوالی است که به کرات از شما پرسیده شده است.
من که در زندان نبودم. آن زمان دادستان بوده در این کشور.
خود وزارت اطلاعات بیانیه داده و گردن گرفته است.
که من کشتمش؟
بله.
خب اگر گفته که دیگر چرا از من سوال میکنید. من که ندیدم.
آیا نام سعید امامی، دانیال قوامی بوده است؟
خیر.
آقای گنجی بیشترین اتهامات را به شما زدند.
اینها رمان است. رمانسازها یک سوژه را پیدا میکنند مثل همان اتوبوس ارمنستان.
آقای گنجی که بیشترین اتهامات را به شما زدند و به قول شما خیلی از این اتهامات به داستان شبیه است، خودشان عقیدتی – سیاسی سپاه بودند.
من نمیدانم، شما میدانید.
بله ایشان عقیدتی سپاه بودند. ریشه این همه عداوت یا مخالفت با شما در چیست؟
شاید ایشان با من دشمنی خاصی نداشته باشد. آن زمان مطرح بود که وقتی آقای خاتمی سر کار آمد، کلا جناح و هر که را با آنها نبود بکوبند، بیشتر از همه هم در آن زمان خود آقای هاشمی را میکوبیدند. تصمیم اینها بر این بود که کل جریانی که با آنها نیست را بکوبند که حاکمیت مطلق داشته باشند. این در آن راستا تعریف میشود وگرنه شاید خصومت شخصی با من نداشته باشد. من اصلا برخوردی با ایشان نداشتم.
شما این عبارت را فرموده بودید که آقای هاشمی رئیس همیشگی ما هستند؟
نه، شخصی به نام آقای فیض در روزنامه قدس مشهد گفت «به آقای فلاحیان گفتند که بیا دادگاه و فلاحیان گفته من با رئیسم میآیم.» در حالی که اصلا به ما نگفته بودند. من بعدا گفتم من خودم را به کسی سنجاق نکردم.
شما کاندیدای ریاستجمهوری شدید در دوره بعد، چرا موفق نشدید؟
چون صداوسیما فیلمم را پخش نکرد.
چرا؟
آنها گفتند فیلمت یکی دو ساعت دیر رسیده است. چنین بهانهای آوردند؛ ولی فکر میکنم آقای بهروزی نامی بود در شورای تبلیغات وزارت کشور، گفته بود اگر این فیلم پخش شود، انتخابات را که میبازیم هیچ، دوم خرداد را هم میبازیم و پافشاری کردند بر ذهنیت آقای مقتدایی و… که پخش فیلم مصلحت نیست.
نظر دادستانی هم همین بود؟
ما نتوانستیم نظر دادستانی را هم جلب کنیم؛ چون شورای تبلیغات نظر نداد که فیلم ما پخش شود.
یک ماجرای دیگری هست که امیدوارم این دیگر رمان نباشد. ماجرای تیراندازی پسر شما وقتی همراه شما بودند و در این ماجرا چند نفر مجروح و یک نفر کشته میشود. این سوال هم زیاد پرسیده میشود. ماجرای این چه بوده؟
نه همین یک نفر مجروح شده بود که بعدا گفتند کشته شده ولی خب همه آنها دستگیر و محاکمه شدند.
آنها چه کسانی بودند؟ میخواستند شما را ترور کنند؟
اینگونه میگفتند.
خب اگر میخواسته ترور کند که حقش بوده طرف تیر بخورد.
کسی در اینجا نمرد؛ گفتند اینجا تیر خورده است. تیراندازی هم شده بود چون آنها حمله کرده بودند.
حمله با اسلحه؟
بله، اصلا بچههای نیروی انتظامی بودند ولی با لباس شخصی.
چه توطئهای پشت این ماجرا بود؟
توجیهشان این بود که ما آمده بودیم موبایل بدزدیم. گفتم آخر موبایل در کوچه ما؟! موبایل میخواهید بدزدید در تجریش باید بدزدید. البته آنها محاکمه و محکوم شدند.
عضو نیروی انتظامی برای دزدیدن موبایل میآید سراغ وزیر سابق اطلاعات؟!
بالاخره هرچه ما آن زمان با دادستانی ور رفتیم، ته ماجرا درنیامد.
قتل غیرعمد محسوب شد؟
خانواده مقتول خانواده فقیری بودند، آمدند اینجا دیه گرفتند و رضایت دادند. دیگر به محاکمه نرسید.
یکی از افراد دیگری که در موردشان زیاد صحبت میشود و ظاهرا در دورهای هم در وزارت اطلاعات بودند، آقای مشایی است، مایلید در مورد ایشان صحبت کنید؟
قبلا گفتهام، تکراری است؛ چون آقای مشایی بیچاره الان دیگر کارهای نیست.
فرمودید وقتی ایشان صحبت میکند، آدم تحت تاثیر قرار میگیرد و مجذوبش میشود یا اینکه فرمودید ایشان چون انجمن حجتیه بودند از وزارت اطلاعات رفتند در حالی که ما فکر میکردیم دوره طولانی را در وزارت اطلاعات باشند و رفتند وزارتخانههای دیگر. آیا این سخنان صحت دارد؟
ایشان دو ماجرا داشت: یکی این بود که در ابتدا در گزینش وزارت اطلاعات همین اتهام انجمن حجتیه را به او زدند. بعدا بعضی از مدیران عالیرتبه وزارت امضا کردند که مثلا ایشان مشکلی ندارد و ایشان تایید شد، بعدا ایشان ازدواجی کردند که آن ازدواج از نظر حفاظت وزارت اطلاعات برای بچههای اطلاعاتی ممنوع بود.
به خاطر اینکه با یکی از توابین ازدواج کرده بودند؟
حالا هرچه، دیگر خیلی دنبالش را نگیرید. بعد هم قرار شد که منتقل شود؛ بنابراین از وزارت اطلاعات منتقل شد.
اینکه با اجنه در ارتباط است، صحت دارد؟
نه، ما که ندیدیم. از این پرتوپلاگوها زیاد هستند، افراد زیادی هم با اینها صحبت میکنند چون تشنگی خاصی برای دانستن آینده بین افراد وجود دارد. من اعتقاد زیادی به این موضوع ندارم؛ ولی ایشان وقتی همان جنبه امام زمانیاش گل کرده بود، آمده و با برخی بچهها دوست شده بود. آنها راهنماییاش کرده بودند، رفته بود پیش فردی به نام آقای لطیفی، ایشان خدا رحمتش کند آدم خوبی بود، در هیاتامنای جمکران بود و بعضی وقتها از این حرفهای معنوی و مکاشفات و… میگفت. ایشان هم خیلی این نوع مسائل را دنبال میکرد.
من خیلی متوجه سخنان شما نمیشوم؟!
ببینید افراد در مقابل این مسائلی که راجع به امام زمان گفته میشود، دو دستهاند: برخی میشنوند و به عنوان یک کرامت باور میکنند یا باور نمیکنند و عبور میکنند و میگویند ما به همان اصولمان معتقدیم. برخی هم این مسائل را بسیار دنبال میکنند؛ یعنی نقل و پیگیری میکنند، صحبت میکنند، استناد میکنند. آقای مشایی در این دسته دوم معروف شده بود. البته برای ما چیزی تعریف نکرد ولی بچهها میگفتند مثلا در فراغ حضرت گریه و ناله میکند، بعد از این موضوع داستانهای دیگری ساخته شد (خنده).
اینکه بارها مطرح شده بود که در جلسات دولت گذشته یک صندلی برای ایشان [امام زمان (عج)] خالی میگذارند؟
اینها دروغ بود. من از هر کسی از بچههای دولت پرسیدم گفتند چنین چیزی نبوده ولی کلا این داستانها دو دسته است؛ برخی جنبه خرافی دارد و بعضی قسمتهای آن هم نه مثلا مکاشفهای برای کسی یا یک رویای صادقه است. اینها با هم قاطی میشود.
یک دوره بعد شما دوباره کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری شدید و از شما نقل شده بود که به عنوان یک اصولگرا هرگز انصراف نمیدهید و کنار نمیکشید اما انصراف دادید! یا رد صلاحیت شدید؟
آقای جنتی من را خواست. حالا این رد صلاحیت است یا انصراف نمیدانم. من پرسیدم چرا اسم من نیست، ایشان دلایلش را گفت، من پاسخ دادم. گفت من عصر دوباره در شورا مطرح میکنم.
دلایلشان چه بود؟
همین کارهای اطلاعات و چیزهایی که شما هم به برخی اشاره کردید. من دفاع کردم، ایشان هم گفت من عصر در شورا مطرح میکنم. بعد آقای کدخدایی به من زنگ زد گفت «مطرح شد، گفتند اگر ما ایشان را تایید کنیم باید اعتراضات بقیه را هم بپذیریم و تایید کنیم. خوب است که ایشان – فلاحیان – انصراف دهد.» بسیاری دیگر هم انصراف دادند. بنده هم برایشان انصراف نوشتم، گفتند که انصراف بنویسید.
در جایی نقل فرمودید که یک برگه انصرافی را روی پرونده من گذاشته بودند.
نه نگفته بودم. گفتند که شما انصراف بنویسید ما میگذاریم روی پرونده شما که شما رد نشدهاید بلکه انصراف دادهاید.
ابتکاری تازه در بزرگداشت شاهنامه؛ سند هویت ایرانی ها و اقوام ایرانی
افسانه های پادشاهان پارسی برای کودکان جهان در یک مجموعه شنیداری بی همتا
Shahnameh: The Epic of the Persian Kings
این یک رویداد فرهنگی بزرگ و بی سابقه در مورد حماسه ملی ایران است .
« شاهنامه فردوسی » با همراهی و کوشش « فرانسیس فورد کوپولا » یکی از مشهورترین کارگردانان و فیلمنامه نویسان بزرگ سینمای جهان به شکل کتاب صوتی برای کودکان منتشر شده است .
فرانسیس فورد کوپولا کارگردان و تهیه کننده ایتالایی تبار آمریکایی برنده پنج جایزه اسکار به خاطر ساخت سه گانه ی « پدر خوانده» و دو نخل طلای فستیوال کن ؛ در خانواده ای هنرمند به دنیا آمدپدرش موسیقی دان و مادرش بازیگر تآتر بود . خود او مدرک تحصیلی اش رادر ادبیات نمایشی از دانشگاه هوفستر گرفت و سپس دز دانشگاه به تحصیل در سینما پرداخت .
به روایت فورد کوپولا : «تهیه این کتاب صوتی زندگی تازه ای به شاهنامه می بخشد . این یک تجربه همه جانبه است برای همه ی کسانی که دنبال داستان های حماسی واقعی می گردند برای کسانی هم که با این اشعار و خماسه ها آشنا هستند ؛ می تواند لذت تازه ای به همراه بیاورد . » کارگردان فیلم های سه گانه پدر خوانده ؛ خبر انتشار فایل یا کتاب صوتی شاهنامه را در سایت « کینگ روما » که کتاب های صوتی منشر می کند ؛ اعلام کرد .کوپولا در یک فایل سه دقیقه ای از چگونگی تولید این اثر گفته است : « با شاهنامه توسط حمید رحمانیان ؛که کارشناس موسیقی و جلوه های شنیداری ست آشنا شده ؛ خواندن داستان هایی که یازده قرن همچنان زنده مانده اند و روایت پادشاهان ایرانی ست برای وی جذاب و هیجان انگیز بوده است . »
کاپولا برای تولید این فایل صوتی از ترجمه های احمد صدری جامعه شناس و پژوهشگر و مترجم ایرانی استفاده کرده است . برای جلوه های شنیداری و صوتی هم از حمید رحمانیان کمک گرفته است . گوینده این کتاب صوتی هم « مارک تامسون » است که در کارنامه حرفه ای خود به عنوان صدا پیشه کتاب های صوتی و مخصولات فرهنگی کودکان شناخته شده است این کتاب صوتی یا اودیو بوک با نام « حماسه ی پادشاهان ایرانی » در خال خاضر پنجمین جلدش در جهان منتشر شده واین موفقیت بزرگی ست و بزودی کتاب های دیگر آن که رویهم مجموعه ای دوازده ساعته ی صوتی خواهد بود منشر می شود .
روی جلد این « صدا – کتاب » با ارزش و ابتکاری از داستان های مشهور شاهنامه آمده است :
« ترجمه و برابری جدید حماسه پادشاهان پارسی توسط اخمد صدری موجب شد تا بسیاری از شخصیت ها و قهرمانان شاهنامه دوباره زندگی کنند و ماجراهای خود را از ورای داستان های هیجان انگیز که هزاران سال پیش بوده به ارمغان آوریم . این کتاب شامل چهار تراژدی بزرگ و چهار داستان زیبای عاشقانه است . در حال حاضر جلد پنجم این کتاب منتشر شدو این موفقیت بزرگی بوده است ما حوشحالیم که یک مجموعه ۱۲ ساعته صوتی این شاهنامه را ارائه دهیم متنی که توسط مارک تامسون صدا گیشه و برنده ی جایزه داسصدا پیشه کودکان اجرا شده است .در مقابل انتخاب و طراحی آواز و ویرایش موسیقی حمید رحمانیان .
حالا پس از این که مطمئن شدید که مجموعه ای مناسب از بلند گو یا هدفون را در اختیار دارید کمربندهای خود را شل کنید و با آرامش به این داستان ها ی هیجان انگیز گوش کنید این تجربه صدا و موسیقی و جلوه های محتلف و همه جانبه شما را در این سفر به همراه قهرمانان ایرانی ؛ هیولا ها ؛ عاشقان و رزمندگان دوران باستان خواهد برد سوار شویم بر بال های صدا و موسیقی و تاریخ و قهرمانان افسانه ای شاهنامه.بدون شک در آینده نزدیک نه تنها دوستداران فرهنگ و ادب پارسی که کودکان بسیاری در خارج از مرزهای ایران با این شاهنامه صوتی ؛ آن « کاخ بلندی که فردوسی از نظم برپا ساخت » را پیدا می کنند و با شاهنامه آشنا می شوند که زبان فارسی رانیز به نیکویی می آموزند . درست مانند همان جان تازه ای که کاپولا می
گوید : شاهنامه فردوسی در مسیری تازه خوانده ؛ دیده و قدردانی می شود .
Read from our best selling, Shahnameh: The Epic of the Persian Kings
Introduction by Francis Ford Coppola
Translated and Adapted by Ahmad Sadri
Read by Marc Thompson
Sonic Landscape designed and edited by Hamid Rahmanian
Editorial Director: Melissa Hibbard
Mixed by Salmak Khaledi
روح الله خمینی وعدههای فریبکارانه و خدعههای پیش از به قدرت رسیدن آخوندیسم درباره آزادی قلم را همان نخستین روزهای آغازین قدرت گیری قورت داد. وی ازاهل قلم به ویژه ازاعضای کانون نویسندگان ایران خواست ” قلمها را درراه اسلام به کار ببرند” اما اهل قلم آزاداندیش و آزادیخواه پذیرای پیامی جزآزادی اندیشه، بیان و قلم نشدهاند. خمینی که تلاشهای کانون نویسندگان ایران به ویژه ” ده شب” شعروسخن درانستیتو گوته را دنبال کرده بود، با پی بردن به توان و ظرفیت کانون نویسندگان، به این تشکل حساس شد. وی حساسیت و توجه به این نهاد صنفی و دموکراتیک را پنهان نکرد. (۱) پس ازچندی خمینی و حکومتاش راه قلم شکنی و زندان و شکنجه و کشتار اهل قلم آغازکردند.
ازآن تاریخ تا به امروز شگفتیها و فجایع بسیاردرحیات فرهنگی و هنری سرزمینمان شاهد بودهایم. جلاد” شاعر” ازآب در آمد و با آنکه اسلام ” تکلیف” شعر و شاعررا روشن کرده است ازامام قلم شکن وشاعرکُش اشعاربسیار منتشر شد (۲). ولی فقیه دومین هم بحرالعلوم واردرفرهنگ وهنر، به ویژه ادبیات جلوه گریها کرد و میکند. وی در مصاحبهای دو ساعته با کیهان (به سال ۱۳۶۴) از اهمیت نقد سخن گفت با این شرط که در نقد کردن: ” باید مرزها را رعایت کرد… ما نباید ورع مطبوعاتی را با سانسور و خود سانسوری اشتباه کنیم و… ” (۳). خامنهای، در مقام رئیس جمهور یا ولی فقیه، دشمنیاش با قلم و اهل قلم آزادیخواه را درهرفرصتی بروز داده است، او گفت: ” یک جریان ضد انقلابی و ضد دینی ادعایی لیبرالیسم وابسته درداخل کشور ما وجود دارد که دردوران تسلط رژیم فاسد وستمگر گذشته، به سازآن رژیم رقصیدهاند و با او همکاری کردهاند و… دست اطاعت و غلامی به او دادهاند و آن اوضاع را تحمل کردهاند و دم نزدهاند. اینها یا نویسنده یا شاعر یا هنرمند یا مطبوعاتچی بودند. بعد که نظام جمهوری اسلامی سر کارآمده است و به همه آزادی معقولی داده شده است… اینها در مطبوعات وابستهای که پولهایش ازآن طرف مرزمی آید… علیه جمهوری اسلامی شیرشدهاند… ” (۴). وی در ۱۵ مهر ماه سال ۱۳۷۷ نیزدردیدار با اعضای جهاد سازندگی گفت: “… نویسندگان و روشنفکران ایران در فعالیتهای اقتصادی دولت اخلال میکنند و در عرصههای نظامی، امنیتی، سیاسی و فرهنگی لطمه میزنند. “. خامنهای خطاب به ” شورای فرهنگ عمومی کشور” گفت: ” سانسور باید به نفع خوانندگان کتاب انجام شود” ومدعی شد که همهی حقوق به نویسنده مربوط نمیشود بلکه دولت هم باید به نفع خوانندگان دست به سانسور کتاب بزند. ” (۵)
ولی فقیه چندی بعد نیز در سخنرانیای در جمع دهها تن از ناشران داخلی سانسور مطبوعات و کتاب و ممنوعیت ماهواره را کاری اسلامی و درست خواند و گفت: ” باید وسایل لازم برای مصون سازی ذهنها و افکار جوانان فراهم شود… ” (۶)
فرمان سانسور لغت نامهی دهخدا، به این دلیل که به گوشه هائی ازجنایتهای حجت اسلام ” شفتی” اشاره داشت، نمونه دیگری از فرمان سانسور توسط ولی فقیه است. (۷)
علی خامنهای و پایورانِ اهل قلماش همراه با پیشبرد سیاست سرکوب و سانسور، طرح بنای یک تشکل اهل قلم مسلمان را عملی کردند وترتیبی دادند تا پادوهای فرهنگی و هنری هرازچند گاهی گروهی ” اهل هنر و ادب “را به بارگاهاش بکشانند تا ایشان ضمن ارضاء روانی، هنرپروریاش را نشان دهد و درسهای لازم نیز به این دسته از اهالی هنر و ادب بدهد. یک روز جماعتی روزنامه نگارو نویسنده، روزی دیگرگروهی ناشر، یک روزمشتی سینما گر و دیگرروز انبوهی شاعر وشاعره جمع میشوند تا ازدانش” گسترده وعمیق” ولی فقیه درعرصههای روزنامه نگاری، نشر، سینما و شعرمستفیض شوند. کافی ست سری به تارنمای ولی فقیه بزنید تا درجریان همهی این دیدارها و درسها و راهنماییها و فضل فروشیها قراربگیرید، یکی ازمعروف ترین این شرفیابیها ۴ مهرماه سال ۱۳۸۶برپا شد:
” طنین نوای ربنای استاد شجریان و اذان زنده یاد موذن زاده اردبیلی درعصر و شامگاه نور باران تهران، شاهد گردهم آیی گروهی از شاعران و اهل ادب بود که نمازمغرب و عشاء را به امامت مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای قیام بستند و… سپس سرودههای خود را در وصف پیامبر، اهل بیت عصمت و طهارت، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس وهمچنین اشعاری با مضامین دینی و اجتماعی قرایت کردند. ” برنامه گزار اصلی این شرفیابی”مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری” بود و درمیان دهها شاعر و شاعره “گردن کلفت” انجمن قلم اهل قلم مسلمان حضورداشتند که گردن کلفت ترینها علی معلم، موسوی گرمارودی، یوسفعلی میرشکاک حمید سبزواری و علیرضا بدیع بودند. (۸)
” موسوی گرمارودی نیز دررسای ولی فقیه گفت و مورد تفقد و مزاح افتحار آمیز رهبری قرار گرفتند: شاعر خط خون، با بیان اینکه آثارش در زمینه شعر کلاسیک بیشتر قصیده است و در زمینهی شعر نو، آزاد، خواست فرصت وی را به جوانان شاعر اختصاص دهند اما پس ازآن که مقام معظم رهبری به مزاح به وی فرمودند که یک قصیده را انتخاب کنید و نیمیاش را امسال و نیمیاش را سال دیگر بخوانید، یک قطعه کوتاه خواند… ” (۹). علیرضا بدیع از نیشابور نیز شعرخواند و خامنهای پس از استماع اشعارش گفت: “…. چگونه میگویند که نیشابور به عطار و خیام نیفزود؟ الحمدالله که افزوده است.. ” (۱۰)
علی معلم (دامغانی) نیز به رسم سالهای اخیر یکی از آثار روایی -محاوره اییاش را خواند، ” که مقام معظم رهبری در پی آن فرمودند: ” این زبان خوبی ست اما کار هر کسی نیست، مثل شما گردن کلفتهای شعر میتوانند از عهدهاش بربیایند والا اگر یک مقدار سست باشد به ابتذال کشیده میشودنظیرش را هم قبلا دیدیم، مثل پریا (از احمد شاملو). ”
همین دوسه قلم اظهار نظردرباره علیرضا بدیع و علی معلم و مقایسهی نوشتههای اینان با آثار عطار و خیام و شاملوعمق ” بندِ انگشتیِ” بودنِ بحراین بحرالعلوم را نشان میدهد.
این نوع نمایشها درکنارقلم شکنیها و جنایت هائی که حکومت اسلامی دررابطه با نویسندگان آزادیخواه و مستقل روا داشته نیز ادامه یافته است. تازه ترین این “شرفیابی”ها خرداد ماه۱۳۹۶ برگزارشد. بیش از ۳۰ شاعر برای خامنهای شعر خواندند و از رهنمودهای وی بهره مند شدند. ” به گزارش سایت آیتالله خامنهای، وی دراین دیدار با ابراز خرسندی از حرکت روبه رشد و پیشروندهی شعر کشور، شعر را یک ثروت ملی خواندند و افزودند: از اول انقلاب، تلاشهایی برای جهت دادن به شعر درمسیراهدافی غیرازاهداف انقلاب وجود داشت و این تلاشها همچنان وجود دارد”. در این دیدارخامنهای ” شاعران را به منظومهسازی ازموضوعات و همچنین سرودن در رشته “هجو” از برخی مسائل عجیب دنیای امروزتوصیه کردند و گفتند: پیامبر اکرم به یکی از شاعران از صحابه خود دستور دادند که مشرکان را هجوکند و امروز نیزمواردی همچون رقص شمشیر”جاهلیت مدرن” در کنار”جاهلیت قبیله گی” یا قرارگرفتن دولتی همچون عربستان سعودی در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، مسائلی است که بهجدّ، جای هجو دارند… ” (۱۱).
در کنار شرفیابیهای گفته شده تقویت و حمایت از”انجمن قلم” اهل قلم مسلمان و قلم بدستان حکومتی از یک سو، و فشار برکانون نویسندگان ایران و نویسندگان و شاعران و روزنامه نگاران مستقل و آزاداندیش و آزادیخواه ازسوی دیگرادامه یافته است. بازتاب چنین روش و منش و سیاستی را درعملکرد انجمن قلم اسلامی و مصاحبه مسئول این انجمن میتوان دید.
محمدرضا سرشار که به عنوان نویسنده، پژوهشگر، منتقد ادبی و قصه گوی برنامهٔ رادیویی ومسئول” انجمن قلم” درحکومت اسلامی معرفی شده است در مصاحبهای با ” ایلنا” به مناسبت “روز قلم ” درحکومت اسلامی در باره تشکل صنفی اهل قلم نیزسخن میگوید. وی که به پرسشهای روشن مصاحبه کننده، پاسخ هائی متناقض وغیرواقعی میدهد، نکاتی رامطرح میکند که نشان میدهند این نویسنده حکومتی یا معنای تشکل صنفی اهل قلم نمیداند یا به عمد خود را به نادانی زده است. وی دربحث در باره” نویسندگان آزاد و مستقل” به دو نوع استقلال اشاره میکند، یکی استقلال ایدئولوژیک و دیگری استقلال ازحکومت یا قدرت سیاسی.
سرشاردرمورد استقلال ایدئولوژیک نویسندگان مسلمان با تاکید روی گفتمان ” دین دارو کافر”، پیرامون راه حل اختلاف اهل قلم حکومتی با ” کانون نویسندگان” و نویسندگان غیرمذهبی ولائیک میگوید:
“… اختلاف دیدگاهها ناشی از تفاوت در جهانبینی و ایدئولوژی است. دراین صورت جزاینکه یکی به طرف دیگری سوق پیدا کند یا هر طرف بخشی از عقایدشان را به نفع دیگری کنار بگذارند، مسئله حل نمیشود. مثلا یک فرد دیندارو کافربرسرچه موضوعی بنشینند و با یکدیگر صحبت کنند؟ قبل ازهرچیز باید عقایدشان را به همدیگر نزدیک کنند و فرضا یا شخص دیندار کافر شود یا طرف کافر به دین روی آورد یا التقاطی شود… مشکل اینجاست”. (۱۲)
وی تاکید میکند:
“… نویسنده غیرایدئولوژیک نداریم… برخی ایدئولوژی الهی یا مادی دارند، عدهای ناسیونالیسم را محوراصلی ایدئولوژی خود قرار دادهاند و… اتفاقا مستقلترین نویسندگان، نویسندگان مذهبی هستند، چراکه خود را وامدارهیچکس به جز خداوند و اسلام نمیدانند. حتی مقامات بالای روحانی را که درکسوت روحانیت هستند ومناصب بالای روحانی دارند هم نه به صرف لباس وادعا بلکه به دلیل جهتگیریها و نوع زندگیشان که تا چه میزان با معیارهای الهی و اسلامی میخواند، قبول دارند یا ندارند… این دسته از نویسندگان اگرهم ارادتی به یک بنده خدا پیدا میکنند به نسبت تقرب او به درگاه الهی و ذات باریتعالی است. با این معنی اتفاقا ما نویسندگان مذهبی به نسبت اعتقادات مذهبی که داریم؛ مستقلترین نویسندگان هستیم… ”
وبرای نمونه میگوید:
“… معیار محتوایی جایزه قلم زرین این نیست که حتما آثار مورد بررسی و برگزیده اسلامی و انقلابی باشند یا نویسنده اثر، یک نوشته اثر بررسی میشود نه شخص. ممکن است یک نویسنده حتی ۱۰ اثرغیرمذهبی یا ضدمذهبی هم نوشته باشد ولی دریک زمان عقایدش چرخش پیدا کند. فرض کنید آقای اسماعیل فصیح در دورانی آثاری مینوشت که در مقابل انقلاب و ارزشهای انقلاب بود، ولی از دورهای به بعد یعنی از باده کهن، کشته عشق، اسیر زمان و لاله برافروخت، نگاهش تغییر کرد و چرخش داشت. خب ما هم به همان تناسب نسبت به ایشان چرخش دیدگاه داشتیم و علاقهمند بودیم در جایگاههای مختلف از او دعوت کنیم… ”
سرشارنمونهاش را در رابطه با ” استقلال ” ایدئولوژیک تکمیل میکند:
” جایزه قلم زرین ابدا به نام افراد نگاه نمیکند که چه سابقه فکری داشته است. هر اثری که مغایر با ارزشهای اسلامی و انقلابی نباشد – و نه اینکه لزوما متمایل به انقلاب باشد – و یک اثر ادبی انسانی باشد که مسائل اخلاقی در آن رعایت شده و تعریضی به ارزشهای جامعه ندارد از نظر ما قابل بررسی و برگزیده شدن درجشنواره قلم زرین است. جایزه قلم زرین آنطورکه برخی تصور میکنند، بسته نیست… ”
رئیس انجمن قلم اسلامی پرونده” استقلال ایدئولوژی” را قطورترمی کند:
“… این هم یک اندیشه غربی است که میگوید اثر دارای محتوای عقیدتی تاریخ مصرف دارد. ایدئولوژیها انواع و اقسام دارند. بله؛ ایدئولوژیهای ساخته و پرداخته بشر ممکن است عمرشان کوتاه باشد اما قدمت ایدئولوژیهای الهی به قدمت تاریخ زندگی بشر است. انسان از بدو تولد به دنبال مسئله پرستش بوده، حالا زمانی بت میپرستیده یا توتم یا آتش یا خدا. بنابرین مطلقا ایدئولوژی مذهبی تاریخ مصرف ندارد و زمان مصرف این ایدئولوژی ابدی است و تا زمانی که بشریت وجود دارد موضوع مذهب هم برایش مفهوم دارد. خود مقوله کفر هم به نوعی عملا اقرار به مذهب است، چون در مقابل مذهب است که معنا میدهد و اگر مذهبی نباشد کفری هم معنا ندارد… ”
همین چند پاراگراف در کنار اساسنامه” انجمن قلم” حکومتی، بی نیازاز تفسیر و تحلیل، معنای استقلال و ایدئولوژی و استقلال ایدئولوژی، و کیفیتِ رابطه با نویسنده “غیر خودی” را در قاموس نویسندگان حکومتی در یک حکومت مستبد دینی به روشنی نشان میدهد.
سرشاردررابطه با فعالیت کانون نویسندگان ایران سخن از”مشکلات قانونی” به میان میآوردو فهماش راازعدم وابستگی به حکومت و دولت نشان میدهد:
“.. مشکلات قانونی چه بود؟ بالاخره برای موسسان یک موسسه و کانون فرهنگی شرط و شروطی در قانون مشخص شده است. مثلا نباید پیشنیه سیاسی همکاری موثر با رژیم گذشته داشته باشند. با نظام در جنگ و تعارض نباشند و با گروههای مسلح غیرقانونی همگامی نداشته باشد و… از این نویسندگان خواسته شد تا افراد جوانتری که چنین مشکلات قانونی را ندارند به عنوان هیئت موسس معرفی کنند. اگر با این موضوع موافقت میکردند قطعا به کانون نویسندگان در آن دوره مجوز فعالیت دوباره داده میشد… بسیار خوب، ما اجازه این کار را به آنها میدهیم. آن نویسندگان حاضر نبودند چارچوبهای قانونی را بپذیرند. در نتیجه تاسیس مجدد تشکلشان مسکوت ماند…. خود این نویسندگان نمیخواهند در چارچوب قانون فعالیت کنند. یک انجمن صنفی نمیخواهند به وجود بیاورند،… از سال ۴۶ که تاسیس شدهاند هم چه دردوره کوتاهی که قانونی بودهاند و چه سایر زمانها جز صدور بیانیه سیاسی کار دیگری نکردهاند و جز در مورد مطالبه آزادی در بیان بدون هرگونه قید و حصر اصلا درباره مسائل صنفی نویسندگان حرفی نزدهاند… این دسته از نویسندگان حوصله و انگیزه این قبیل فعالیتها را ندارند… این عده حیات و بقای خودشان را در این میدانند که خارج از چارچوب قانون مظلومنمایی کنند و میخواهند در هیچ چارچوبی نباشند تا هر حرفی دلشان خواست بزنند و هر کاری دلشان خواست انجام بدهند.. ” (۱۳)
مسئول “انجمن قلم”حکومتی درمورد کانون نویسندگان ایران وقیحانه دروغ میگوید، نگاهی به فعالیتهای ۵۰ ساله کانون نویسندگان واقعیتی خلاف حرفهای این نویسنده مؤمن و مکتبی نشان میدهد. وی که “بگیر و ببند” اهل قلم را “به جز چند مورد محدود ندیدهاست” ومدعی ست “دولتها همواره از نویسندگان دگراندیش حمایت کردهاند” و”جایگاه حرفهای افراد را میشناسد و ابدا آن را انکار نمیکند” خود را به فراموشی میزند تا به یاد نیاورد در فاصله سالهای ۷۸-۶۹ حکومت اسلامیشان تلاشهای ” قانونی” و ” حرفه ای” اعضای کانون نویسندگان ایران برای فعال کردن کانون را با خفه کردن و کشتار نویسندگان و شاعران پاسخ داد.
سرشاردراوج خدعه و تقیه و توریه، اصرار دارد- و چه ناشیانه – نشان دهد ” انجمن قلم”شان مستقل است و رابطهای با دولت و بیت رهبری ندارد:
“… ما با تاسیس انجمن قلم ایران درواقع بار بزرگی را از دوش دولت برداشتهایم. (چون پیشتر عدهای مدام مطرح میکردند که در یک کشور شیخنشین حاشیه خلیجفارس که یک میلیون نفر هم جمعیت ندارد و با سابقه تاریخ کمتر از ۱۰۰ سال نویسندگان تشکل دارند ولی ایران با ۶۰۰۰ سال قدمت تاریخی چنین تشکلی برای نویسندگان ندارد. یعنی ما با تاسیس انجمن قلم دولت را از پاسخگویی به یک انتقاد بزرگ نجات دادیم و دیگر کسی نمیتواند بگوید در ایران نویسندگان و انجمنی ندارد. ”
“… انجمن قلم ایران یک تشکل آزاد و به قول امروزیها مردمنهاد است که فعالیت فرهنگی انجام میدهد و نه حتی صنفی. درواقع این قبیل انجمنها ابزار قدرت آنچنانی ندارند و نهایتا به صدور بیانیه و نقدی اقدام میکنند. همانطور که تا به حال انجمن قلم ایران به ندرت درباره مسائل داخلی ادبی موضعگیریِ بیانیهای داشته است”
سرشار”به عنوان کسی که مدت کوتاهی در هیئت بازنگری و رسیدگی به تخلفات ناشران عضو بود” مطرح میکند:
” سالها پیش شورای فرهنگ عمومی نظام تحت اشراف وزارت فرهنگ و ارشاد روز ۱۴ تیر را روز قلم نامگذاری کرده است.
تنها در یک دوره حدودا ۵ ساله آقای دکتر محسن پرویز که خودش یکی از اعضای انجمن قلم بود، سمت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد را به عهده داشت. ارشاد یک اداره کتاب مشهور به ممیزی دارد و مطابق با یک سلسله آییننامهها که مطابق با مصوبات قانون اساسی و مجلس و شورای عالی انقلاب فرهنگی است، درباره چاپ کتابها یا نیاز به اصلاح در آنها تصمیمگیری میکند. هرگز انجمن قلم ایران با اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هیچگونه ارتباطی نداشته است و ندارد. تا به امروز ما هیچ کتابی را نه گفتهایم که چاپ بشود و نه گفتهایم که چاپ نشود. کسی هم در اینباره از ما نظری نخواسته است. تنها در یک مورد کتابی به نام “شهری که زیر درختان سدر مرد” که در دوره وزارت آقای مسجدجامعی تقدیری جایزه کتاب سال شد، من شخصا نامهای به وزارت ارشاد نوشتم و تذکر دادم که این کتاب از اساس خلاف موازین اسلامی و انقلابی و نظام ماست و شما نه تنها اجازه چاپ به چنین اثری دادهاید، بلکه جایزه هم برایش درنظر گرفتهاید و… ” (۱۴)
مصاحبه سرشاربازهم نکتههای بی نیاز از تفسیر و تحلیل دارد. وی در رابطه با تفاوت تیراژ کتابهای نویسندگان حکومتی و “نویسندههای کافر” از مصاحبه کننده میپرسد:
“چرا آثار ما هم ازنظرشمارگان و هم از نظر دفعات چاپ چندین برابر آثار آنهاست و فروش بالایی دارند؟ ”
ومصاحبه کننده میگوید: ” احتمالا یکی ازدلایلی که میتوان برای چرایی تجدیدچاپهای متوالی و فروش بالای آثار نویسندگان انقلابی و مذهبی آورد این است که آثار و داستانهای این طیف به صورت مکرر و در نسخههای بالا توسط ارگانها و نهادها خریداری میشود نه عموم مردم”
و نویسنده مؤمنِ دروغگو پاسخ میدهد:
” مطمئن باشید کتابهای این نویسندگان هم اگرازسوی این مراکزی که اسم بردید بیشتر از آثار نویسندگان انقلابی و مذهبی خریداری نشود (که اتفاقا اغلب هم بیشتر خریداری میشوند) کمتر هم خریداری نمیشود… کافی است نگاهی به فهرست کتابهایی که هیئت خرید کتاب ارشاد یا نهاد کتابخانههای عمومی کشور از مصوبات خود منتشر میکند مراجعه کنید و به راحتی از روی نام ناشر و نام مولف ببینید که چنین ادعایی درست نیست”
باری، این مصاحبه وقت هدرکن اما یک نکته و خبر خوب با خود دارد. رئیس ” انجمن قلم” حکومتی اعتراف میکند:
” اوضاع کتاب و نشرما اسفناک است و سال به سال هم بدتر میشود. من حدود ۱۵۰ عنوان کتاب دارم. در دهه ۸۰ در یک سال ۳۶۰هزار نسخه از آثار من منتشر میشد ولی سال گذشته نهایتا ۵ تا ۶هزار نسخه از کتابهایم چاپ شدهاند. این عدد و رقمها به راحتی وضعیت کتاب و کتابخوانی کشور را هم نشان میدهد. این مسئله دیگر نه چندان به دولتها ارتباط دارد و نه به گرایش آنها. این یک موضوع و چالش اجتماعی است… ” (۱۵)
****
منابع و زیرنویس:
۱- بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، جلد ۳، ص ۱۰۸
۲- سایت آوینی- دیوان خمینی
۳ و۴- کیهان و کیهان هوایی، سال ۱۳۶۴، بخش اعظم این مصاحبه در جلد سوم منبع شماره ۲ آمده است. (رابطه ” ورع مطبوعاتی” و سانسوردرفرهنگ آخوندی چیزی شبیه رابطهی تعزیر و شکنجه است!) / و مجموعهی ۵ جلدی بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، بررسی تاریخی و تحلیلی کانون نویسندگان ایران، مقدمهی جلد سوم (این مجموعه توسط انتشارات باران منتشر شده است.)
۵- نشریه ” یا لثارات الحسین”، نشریه انصار حزب الله، شماره ۲۷، سیزدهم اردیبهشت ۱۳۷۵
۶- شهروند (تورنتو)، سال ششم، شماره ۲۷۵، ۱۴ آبان ماه ۱۳۷۵
۷- وبلاگ ف.م. سخن، (برگرفته از تارنمای گویا)، ” از آیت الله خامنهای و لغت نامهی دهخدا….. “، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۶
۸ و ۹ و۱۰- تکریم شعر و شاعری در شب میلاد کریم اهل بیت (ع)، تارنمای خبر گزاری دانشجویان ایران، ” ایسنا” سرویس فرهنگ و ادب- ادبیات، مهر ماه ۱۳۸۶
۱۱- “دیداررمضانی شاعران با امام خامنه ای”، خبرگزاری تسنیم، ۲۱ خرداد سال ۱۳۹۶
۱۲و ۱۳- مصاحبه ایلنا با محمد رضا سرشار، سوم جولای ۲۰۱۷
*****
چند کلمه در باره انجمن بین المللی قلم یا انجمن جهانی قلم: انجمنی ست که در سال ۱۹۲۱ در لندن پایه گذاری شد. این انجمن امروز با بیش از ۱۲۰۰۰ عضو و بیش از۱۳۰ مرکز در کشورهای مختلف جهان، کانون جهانی نویسندگان است. اساسنامه Charter این انجمن برپایه مصوبههای کنگرههای جهانی آن تنظیم شده است. شرط پایهای در پذیرش عضویت و مراکز انجمن بین المللی قلم در کشورهای مختلف، قبول و پایبندی به اساسنامه ” انجمن بین اللملی قلم” است، و نیز با معرفی و پذیرش دست کم ۲۰ عضو میتوان تاسیس مر اکزی را اعلام کرد و موجودیت و عضویت خود را در کنگرهی انجمن بین المللی قلم به تصویب رساند، اساسنامهای که در بخشها یی از بندهایاش آمده است:
“… انجمن بین المللی قلم مدافع اصل انتقال آزاد و حصر ناپذیر اندیشه در میان یک ملت و در میان تمام ملتها ست…. موجودیت انجمن برای اشاعه دوستی و حسن نیت در میان نویسندگان دنیا فارغ از نگرش سیاسی و باورهای دیگر آنان است……… انجمن صدایی ست که اعتراض نویسندگان در بند و آزار دیده را پژواک میدهد…. انجمن بی هیچ اغماضی غیر سیاسی بوده و نهادی غیر دولتی است…. ” (۱)
در رژیم پهلوی ” انجمن قلم”ای در ایران راه اندازی شد که زین العابدین رهنما، عبدالحسین وزیری، حسین شاه زیدی، محیط طباطبایی و…. از اعضای موثر آن بودند. ابراهیم صهبا، عباس خلیلی، عبدالحسن فرامرزی، پارسا تویسرکانی، انجوی شیرازی، مصطفی الموتی و…. ازدیگر فعالین این جمع بودند که در” انجمن “جمع میشدند و آثار خود را میخواندند. (۲)
میخواستند” پن ” ایران را راه اندازی کنند و” از بیخ منکر سانسور دولتی شده بودند… ” (۳)
سیمین بهبهانی در باره اینکه چرا نپذیرفت عضو هیات رئیسه این ” انجمن قلم ” شود، میگوید:
” وقتی علت را رهنما جویا شد گفتم به نظرمن اینجا دیگر انجمن قلم نیست…. انجمن دارد انجمن بزرگان قوم دستگاه میشود. در واقع دستگاهیها آمدند سرسفرهی حاضر و آمادهای که ما با خون دل جورش کرده بودیم. به هر حال بسیاری ازاعضای آن انجمن از جمله خود من، از انجمن فاصله گرفتیم و” انجمن قلم ” پس از مدتی تعطیل شد. ” (۴)
****
۱- ر. ک به تارنمای ” پن بین الملل” و یا جلد ۴ از مجموعه ی” بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران”، مسعود نقره کار، انتشارات باران، ۲۰۰۲
۲- مسعود نقره کار، بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، جلد ۱، انتشارات باران، ۲۰۰۲
۳- فرج سرکوهی، یاس و داس، انتشارات باران، سال ۲۰۰۲ / گفت و گو با مسعود نقره کار، منبع فوق، جلد ۵
۴- سیمین بهبهانی، گقت و گو با مسعود نقره کار، منبع شماره ۲، جلد ۵
وزیر خارجه آمریکا از روز سه شنبه در کویت ماموریت حساسی را آغاز میکند که نتیجه آن علاوه بر اختلافات رو به تشدید کشورهای عرب با امیر نشین ثروتمند قطر و ادامه مبارزه مشترک با «تروریسم» اسلامی، میتواند بر موقعیت نه چندان تثبیت شده او در وزارت خارجه آمریکا نیز اثر بگذارد.
سفر روز دوشنبه رکس تیلرسون به کویت، یکی از دو میانجی اعراب ( همراه با عمان) برای رفع اختلافهای جاری با قطر، یادآور میانجیگری دهه هفتاد میلادی هنری کیسینجر وزیر خارجه پیشین آمریکا در خاورمیانه و شرق آسیا است که به علت رفت و آمدهای متوالی «شاتل دیپلماسی» نام گرفته بود.
هدف از سفر وزیر خارجه آمریکا به کویت تلاش برای یافتن راه حلهای رفع اختلافهای عربستان، امارات، بحرین و مصر با قطر پیش از تشدید بحران جاری است. همه کشورهای عربی طرف اختلاف، در کنار آمریکا، عملا بخشی از ائتلاف در جنگ علیه داعش و افراط گرایان اسلامی منطقه محسوب میشوند.
در صورت رسیدن به نتیجه مطلوب در کویت، تیلرسون قادر خواهد شد با دست پر و موقعیت شخصی بهبود یافته به واشنگتن باز گشته و اصلاحات داخلی در وزارت خارجه آمریکا را که از ماه آوریل تا کنون انتظار اجرای آن میرفته آغاز کند.
آقای تیلرسون که از بخش مدیریت بین المللی نفت و کمپانی غول آسای اکسان موبیل به منصب دیپلمات ارشد آمریکا رسیده، بنا بر خواسته ترامپ، باید برنامهای را برای تغییر شکل وزارت خارجه آن کشور به اجر بگذارد.
رکس تیلرسون،وزیر خارجه آمریکا در کنار شیخ صباح خالد احمد آل صباح، وزیر خارجه کویت (چپ) در فرودگاه بین المللی کویت
آسوشیتدپرس ماه مارس گذشته گزارش داد که رکس تیلرسون قصد دارد ۳۷ درصد هزینه دیپلماتیک را در سه سال کاهش دهد. آقای تیلرسون می گوید «مسئولیت اول دولت حفظ امنیت شهروندانش است و ما تلاشهای دیپلماتیک خود را به همین سمت سوق می دهیم.»
پوشش «تروریستی» اختلاف ها با قطر
عربستان و سه کشور دیگر عربی، با قرار دادن سایر خواستههای خود از قطر زیر پوشش «قطع کمک به تروریسم اسلامی در منطقه»، شکل تبلیغاتی قابل توجیهی به رویارویی جاری با دوحه داده اند؛ تاکتیکی که حتی ترامپ نیز بعد از سفر سه روزه ماه مه خود به ریاض با ارسال پیامک های توئیتی و متهم کردن قطر به تامین مالی تروریستهای اسلامی، خواسته و یا نا خواسته، از آن تاثیر گرفت.
واقعیت این است که بخش بزرگی از درآمدهای مالی گروههای افراطی اسلامی منطقه از درون همه کشورهای عربی تامین میشود و قطر در این مورد دارای وضعیت انحصاری نیست.
عربستان همسویی دوحه با تهران را در اوج اختلافات و رقابت ریاض با جمهوری اسلامی خلاف مصالح خود میبیند و دولت السیسی در مصر نیز پشتیبانی مالی و تبلیغاتی قطر از اخوان المسلمین را اقدامی غیر دوستانه تلقی میکند.
در مورد شبکه خبری و تلویزیونی الجزیره که کشورهای عربی طرف اختلاف با قطر خواستار تعطیل آن شده اند، نظر مخالف رهبران کشورهای عربی سنت گرا بیش و کم مشترک است.
اگر چه با شدتی کمتر از نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی، عربستان توسعه نفوذ ترکیه در حوزه خلیج فارس را هم در تقابل موقعیت خود میبیند و از این جهت خواستار بازگرداندن نیروهای محدودی است که آنکارا به عنوان اعلام پشتیبانی از قطر در آن کشور مستقر ساخته است.
ادامه اختلافات کشورهای عربی و مدیریت نکردن بحرانی که شروع آن میراث خلا قدرت بجا مانده از دوران دولت اوباما است بدون تردید به تشدید سطح درگیریها منجر میشود.
در صورت تشدید اختلافات و مبادرت طرفین به اقدامات تنبیهی و یا تلافی جویانه بیشتر، منجمله مسدود کردن حسابهای بانکی قطر نزد کشورهای عربی و یا قطع صدور گاز قطر به امارات که بیش از ۳۰ در صد نیازهای انرژی آن کشورهای تامین میکند، رسیدن به سازش بدون تن دادن «عقب نشینی قهرمانانه» ممکن نخواهد شد.
کارتهای بازی
در مورد محدود ساختن ارسال کمکهای مالی برای گروههای اسلام گرای افراطی، نظام بانکی آمریکا و سازمانهای اطلاعاتی آن کشور میتوانند نقش نظارت و بازدارندگی را عهده دار شوند.
در رابطه با اخوان المسلمین، قطر میتواند دامنه فعالیتهای مخالفین دولت قاهره را با قطع کمک به آنها، بخصوص در لیبی و سوریه کاهش دهد. سیاست خارجی دولت تازه آمریکا به دلیل تقابل با اسلام سیاسی در منطقه از این تصمیم قطر به گرمی استقبال خواهد کرد.
در هر مذاکره برای رسیدن به سازش هیچیک از طرفهای اختلاف به تمامی خواستههای خود نمیرسند و به این ترتیب بجای تعطیل کامل شبکه الجزیره، تغییر سیاستها و محدود ساختن حجم برنامههای آن میتواند محور مذاکره برای سازش مابین ریاض و دوحه شود.
قطر شرط اعلام شده کاهش سطح مناسبات با تهران را اقدام مشابه از سوی سایر کشورهایهای عربی عضو پیمان همکاریهای خلیج فارس قرار داده که در صورت اجرایی شدن، وضعیت منطقهای تهران را در تنگنای تازهای قرار میدهد – هر چند که مناسبات نسبتا دوستانه تهران با کویت، مبادلات تجاری گسترده با امارات و روابط سیاسی نزدیک با عمان تحقق کامل این هدف جمعی را مشکل میسازد.
رکس تیلرسون که در نتیجه تعویق اجرای طرح اصلاحات در وزارت خارجه آمریکا، بنا بر آنچه در گزارش چهارم ژوئیه روزنامه وال استریت جورنال انتشار یافت، از یک سو در نتیجه کاهش روحیه و احساس عدم امنیت شغلی کارکنان خود زیر فشار قرار گرفته و از سوی دیگر پشتیبانی کامل کنگره را نیز هنوز بدست نیاورده ، در صورت موفقیت در ماموریت خارجی تازه در کویت میتواند موقعیت شخصی خود را بهبود داده و در بازگشت به واشنگتن با استحکام رای بیشتری طرح تغییر سازمان وزارت خارجه و سازمانهای تحت پوشش آنرا بموقع اجرا بگذارد.
• برای پژوهشگرانی که در جستجوی راستی های تاریخ اند، اسناد تازهی سیا و وزارت امور خارجهی ایالات متّحد آمریکا، برآن چه که اسناد پیشین و گزارش های اشکارشدهی دولت بریتانیا و یادمانده های بسیاری از نخبگان سیاسی ایرانی، بریتانیایی و آمریکایی، پیشتر نشان داده بودند، پرتوی تازه ای می افکند …
برای پژوهشگرانی که در جستجوی راستی های تاریخ اند، اسناد تازهی سیا و وزارت امور خارجهی ایالات متّحد آمریکا، برآن چه که اسناد پیشین و گزارش های اشکارشدهی دولت بریتانیا و یادمانده های بسیاری از نخبگان سیاسی ایرانی، بریتانیایی و آمریکایی، پیشتر نشان داده بودند، پرتوی تازه ای می افکند. یکی از این اسناد، گزارشی است که اقای کرمیت روزولت، رئیس بخش خاورنزدیک و شمال افریقا و مدیر برنامه ریزی در سازمان سیا، از چند و چون کوشش خود برای به راه انداختن «قیام ملی»، به بلندپایه ترین رهبران آن سازمان داده است.
برپایهی گزارش هایی که درآن جای گفت و گو نیست، کرمیت روزولت پس از سازماندهی پروژهی براندازی مصدّق، در روز یکشنبه یکم شهریور۱۳۳۲ با محمّدرضاشاه در کاخ دیدار کرد و سپس راهی لندن شد وسرانجام یک هفته پس از ۲۸ مرداد، به واشنگتن رسید. در روز آدینه، بیست و هشتم اوت ۱٩۵۳ (۶ شهریور ۱۳۳۲)، نشست ویژه ای درستاد سیا در شهر لنگلی[۱] در پیرامون واشنگتن برگزار شد تا روزولت گزارش «قیام ملّی» را که آمریکا و بریتانیا «هیچ نقشی درآن نداشتند»، به آگاهی همکاران بلندپایهی خود در سازمان سیا برساند.
شرکت کنندگان دراین نشست، هشت تن بلندپایه ترین مدیران سازمان سیا و یک گزارشگر آن سازمان اند: سرلشکر چارلز کِیبِل، معاون رئیس سازمان سیا؛ فرانک ویزنر، مدیر بخش برنامه ریزی؛ ریچارد هلمز، رئیس بخش عملیّات و رئیس آیندهی آن سازمان؛ کرمیت روزولت، رئیس بخش خاور نزدیک و سرپرست پروژهی آژاکس؛ ترِیسی بارنز، رئیس بخش کارزار سیاسی و روانی؛ جان والر، رئیس بخش خاور نزدیک و سرپرست بخش ایران؛ و دونالد ویلبر، برنامه ریز پروژهی آژاکس. دو مدیر پلندپایهی دیگر نیز در این نشست شرکت داشتند که در سند سازمان سیا، نام آن ها فاش نشده است.
به هر روی به گزارش این نشست بپردازیم. نشست را آقای ویزنر آغاز می کند و چنین می گوید:
«ویزنر: آقای روزولت گزارش دادند که در گفت و گوهایش با بلندپایه ترین مقامات بریتانیا، آن ها دلایل وی را در گزارش ندادن کامل از بامداد یکشنبه [۱۶ اوت، پس از نیمروز ۲۵ مرداد تهران] تا پس از نیمروز چهارشنبه [۱٩ اوت، شامگاه ۲۸ مرداد تهران]، دریافتند و پذیرفتند.»[۲]
این سخنان آغازین جانشین رئیس سیا در نبودن او، اشاره ای است به آشفتگی و گسست میان برنامه ریزی در ستاد سیا و پیاده کردن میدانی پروژهی کودتا در تهران. در شامگاه روز ۲۳ مرداد، تلگرافی از پایگاه سیا در تهران به ستاد این سازمان فرستاده شده که سرنامهی آن «الحمدلله» است! ساعت ارسال این تلگراف، ۱٣۰٣ Z است. Z در این جا کوتاه شده زمان نظامی Zulu است و ساعت ۱٣۰٣ Z، پنج و سی و سه دقیقه پس از نیمروز ۲۳ مرداد به وقت تهران است. متن تلگراف چنین است:
«الحمدالله (Al Homdulillah در متن انگلیسی تلگراف)
دیرهنگام دیشب [۲۲ مرداد]، همراه با با بوسه ها (به راستی بوسه ها!) از سوی منبع ایرانی مان ما از کاغذ هایی که [نام فاش نشده] برایمان آورد، آگاه شدیم. این کاغذها [که مراد همان فرمان های شاه است] اینک در دست [سرلشکر فضل الله] زاهدی است. چنین می نماید که فشار [برشاه] کارساز بوده و ما فکر می کنیم امتیاز زیادی باید به [نام فاش نشده] داد. عملیّات برای نیمه شب امشب برنامه ریزی شده است.»[٣]
برپایهی گزارش های دیگر و از جمله یادماندهی اردشیر زاهدی، می دانیم که گروه ایرانی کودتا برآن شدند که عملیّات را یک روز دیرتر آغاز کنند و فرمان برکناری مصدّق در ساعت یک بامداد ۲۵ مرداد از سوی نصیری به همراهی یک زرهپوش و گروهی از سربازان به خانه مصدّق که دفتر نخست وزیری هم بود، برده شد که به دستگیری نصیری و شکست پروژهی کودتای ۲۵ مرداد انجامید.
در بامداد ۲۵ مرداد، سفارت ایالات متّحد آمریکا در ایران به وزارت امورخارجهی آن کشور گزارش داد که اگرچه شاه بر فرمانی برای برکناری مصدّق و نخست وزیری زاهدی دستینه نهاده، «کفیل وزیر دربار، [ابوالقاسم] امینی و دیگر مقامات دربار دستگیر شده اند» و مصدّق هم چنان برسرکار است.[۴]
پاره ای از بازنویسان تاریخ چنین نوشته اند که سازمان سیا پس از آگاهی از ناکامی نصیری از برکنار ساختن مصدّق در نخستین ساعات بامداد ۲۵ مرداد، از پیگیری کودتا برتابیده و به کرمیت روزولت و کارکنان پایگاه سیا سفارش کرده که از ایران خارج شوند. به باور یا فریب ایشان، از این پس دیگر کودتایی درکار نبوده و دولت مصدّق، از راه یک قیام خودجوش داخلی برانداخته شده است. اسناد، گواه این وارونه سازی های تاریخ نیستند.
پس از ناکام ماندن کودتای نیمه شب، ماتیسُن، که یکی از کارکنان بلندپایه سفارت و از همکاران روزولت در پروژهی آژاکس بود، به ستاد سیا نوشت که «من و ملبورن که تنها دو کارمند سفارتیم که از پروژه آگاهی داریم، براین باوریم که ناکام ماندن پروژه، ناشی از کمبود تعهّد و یا ناتوانی در برنامه ریزی برپایهی احتمالات نیست». او می افزاید که گناه را باید به گردن ایرانیان درگیر دراین کارزار نهاد که در انجام پروژه های بزرگ پنهانی ناتوان اند.[۵]
شاه پس از پرواز از رامسر، پیش از نیمروز ۲۵ مرداد به بغداد رسید و میهمان پادشاه عراق بود. همان گونه که در اسناد خواهیم دید، پرواز شاه به بغداد بدون آگاهی ستاد سیا و یا پایگاه سیا در تهران انجام گرفته، هرچند می توان گمانه زد که روزولت احتمال چنین رفتاری را از سوی شاه می دیده و شاید هم از کار او از پیش آگاه می بوده. در همان نشست یادشده دربالا که گزارش کامل آن را خواهید خواند، روزولت که بیش از دیگر آمریکاییان با خلق و خوی شاه آشنا بوده، ماجرای این پرواز را این گونه بیان می کند:
«… خبر رفتن شاه در ساعات پس از نیمروز یکشنبه [۲۵ مرداد] به ما رسید که البته نه برای ما شگفت آور بود و نه شوک ویژه ای را به دنبال داشت.
– هلمز: او به یکباره پرواز کرد؟
– روزولت: آری به یکباره پرواز کرد. هیچ تماسی هم با ما نگرفت. به یکباره رفت. او در کنارهی دریاچه مازندران بود. [رفتن او] نگرانی برای ما پدید نیاورد، تنها دغدغهی ما این بود که پیام زنده ای از او در رادیو پخش شود که من می دیدم بسیار دشوار است و یا دست کم بیانیّه ای از سوی او به فارسی در رادیو بغداد خوانده شود و باور من این است که بریتانیا در این راستا کوتاهی کرد.»[۶]
این اشاره به کم کاری یا کوتاهی بریتانیا، در این است که در شامگاه ۲۵ مرداد، روزولت با طبعی شاعرانه و در انشایی که برای خوشایند مقامات بریتانیا که عراق در دست آن ها بود، بر پایهی واگفته هایی از چرچیل، ایدن و لرد سالزبُری، یادداشتی را فراهم کرد تا از رادیو بغداد به نام شاه خوانده شود:
« مردم دوست داشتنی من: در ۲۸ ماه گذشته، دکتر محمّد مصدق از پشتیبانی و قدرشناسی بی پایان من برخوردار بود، به این امید که خدمتگذار ملّت باشد. شوربختا که در درازای این زمان، او چیزی جز فقر، درهم ریختگی و چند دستگی نیافرید…
من به خداوند و قرآن کریم سوگند خورده ام که پاسدار قانون اساسی باشم، امّا طبع ناسازگار و بی مدارای مصدّق به جایی رسید که او همهی ارزش های مقدّس ما را به بند کشید….
… از این رو است که همهی افسرانی که سوگند وفاداری به شاه و کشور خورده اند باید بپاخیزند و در این سیاه ترین دوران کشورمان، در زیر پرچم ناسیونالیزم راستین، همپیمان شوند تا به فرمانروایی یک مرد بیمار روانی که فصلی تازه در خودکامگی گشوده، پایان دهند…»[۷]
گزارش سیا گواه براین است که وزارت امورخارجهی ایالات متّحد آمریکا، هیچ ناسازگاری با کوشش مأموران بریتانیا در واداشتن شاه به خواندن چنین پیامی از رادیو بغداد و یا خواندن این پیام به نام او نداشتند.[٨]
پس از ناکامی نصیری، پایگاه سیا در تهران به سرپرستی روزولت، که در تکاپو و تلاش برای نجات پروژه کودتا بود، این تلگراف را در میانهی روز ۲۵ مرداد به ستاد آن سازمان فرستاد:
«از شما می خواهیم که به آگاهی شاه [که اینک در بغداد به سر می برد] برسانید که دولت آمریکا گام های زیر را برای پشتیبانی از او برداشته است:
آ- مصاحبه های مطبوعاتی با رسانه های جهان برای نشان دادن قانونی بودن رفتارشاه به سود کشورش ترتیب داد.
ب- از نخست وزیر تازه اش با نشان دادن فرمان ها به مردم ایران و جهان پشتیبانی کرد.
پ- رحیمی، رئیس ستاد ارتش را زیر فشار سنگین نهاد که مصدّق را بازداشت کند.[۹]
ت- امنیّت زاهدی را تأمین کرد.
ث- موضع شاه را دربرابر مردم نهاد. ارتش همچنان ازآن او است و چشم به راه فرمان هایش.
ج- رهبران دینی فردا در پشتیبانی از شاه با مردم سخن خواهند گفت.
چ- آشکار کردیم که شاه با زور مصدّق تن به ترک موقّت کشور داده است.
ح- اگرشاه تاکنون چنین نکرده، اینک به جا است که تاکید کند که کارهای زاهدی برپایهی قانون اساسی بوده است. باید برای نجات جان ها، دست به کار برانگیختن کسانی بشود که برای نخستین بار دریافته اند که شاه چه می خواهد. شرایط بداست ولی می تواند بهتر شود.
خ- زاهدی بنا است به مردم متوسّل شود. او تسلیم نشده و می خواهد فرمان های شاه را به بهترین شکلی اجرا کند. نیروی توانای ارتش و مسجد پابرجا است و زاهدی ازآن ها بهره خواهد گرفت.»[۱۰]
در واکنش پشتیبانانه از این تلگراف روزولت که با نگرانی ستاد سیا از تماس گیری ناشیانه با شاه در بغداد همراه بود، ستاد سیا در همان روز ۲۵ مرداد، تلگراف زیر را برای پایگاه سیا در بغداد و سفارت آن کشور مخابره کرد و رونوشت آن را برای روزولت در تهران فرستاد:
«۱- از شما می خواهیم که بی درنگ گزارش دهید: جایگاه شاه؛ امکان برقراری تماس پنهانی؛ زیرنظر داشتن و امنیّت او از سوی دولت عراق.
۲- رونوشت همهی پیام های خودرا برای STEHE (= Station in Teheranپایگاه تهران) و افسر سیا [نام فاش نشده، امّا مراد کرمیت روزولت است] بفرستید.
۳- به این آگاهی ها به گونه ای باید دسترسی یافت که هدف ما را از تماس با شاه آشکار نکند [تأکید در سند است]. امنیّت از جایگاه بسیار بلندی برخوردار است… کوششی برای تماس با شاه نکنید [تأکید در سند است].»[۱۱]
در بامداد ۱٧ اوت (۲۶ مرداد)، نه تنها سازمان سیا برای بیرون رفتن روزولت و دیگر کارکنان سیا از ایران پافشاری نمی کند، که رفته رفته با ارزیابی خوشبینانهی پایگاه تهران همراه می شود. گواه این سخن، تلگرافی است که که پاسی پس از نیمروز ۲۶ مرداد از ستاد سیا به تهران رسیده است:
«دولت، کارکرد شما را در شرایط ویژه، بسیار شایسته ارزیابی می کند و از شما می خواهد که اگر داوری و شرایط به شما پروانه می دهند، در کوتاه ترین زمان ممکن باردیگر با شاه تماس بگیرید و به او پیشنهاد کنید که یک اعلامیّه روشن و قطعی دربارهی کارهایش منتشر کند… »[۱۲]
این تلگراف که در روز دوشنبه ۲۶ مرداد برای روزولت فرستاده شده، پس از دیدار پنهانی برتون بری،[۱٣] سفیر ایالات متّحد آمریکا در بغداد در شامگاه ۲۵ مرداد، یک روز پس از پرواز شاه از رامسر به بغداد است. گزارش سفیر گواه براین است که شاه، خسته، افسرده، سردرگم و بیمناک از آیندهی خویش است.[۱۴]
سفیر پرده از راز دیگری هم برمی دارد و واژه هایی را از شاه بازگو می کند که خوشایند وزارت امور خارجه نیست:
«… شاه گفت که در هفته های گذشته، وی بیش از پیش به این اندیشیده که ناچار است دست به کاری دربرابر مصدّق بزند… از این رو هنگامی که چندی پیش به او پیشنهاد شد که رهبری یک کودتای نظامی را در دست بگیرد، او این پیشنهاد را پذیرفت…»[۱۵]
پس از دریافت رونوشت گزارش بری، روزولت در میانهی روز ۲۶ مرداد تلگراف زیر را برای ستاد سیا می فرستد و از آن ها می خواهد که رونوشت آن را برای سفیر در بغداد بفرستند:
«من به شما سفارش می کنم پیام محکمی در تشویق شاه ایران که اینک در بغداد است بفرستید. برپایهی آگاهی های من، او از پشتیبانی قاطعی در میان مردم ایران و از جمله برجسته ترین روحانیان، که البته [آیت الله سیّدحسین] بروجردی یکی از آن ها است، برخوردار است. هرچند که به بودن او درایران برای برانگیختن پشتیبانی توده در برابر خودکامگی مصدّق نیاز است… خواهش می کنم از سوی من به او اطمینان دهید که او بود که فرمان برکناری مصدّق و زمامداری زاهدی را صادر کرد. من براین باورم که سخنی از زبان شخصیّت سرشناسی مانند شما، شاه را در بازگشت به کشورش و پیگیری مبارزه ای که به تندی نماد درگیری میان روش های مبتنی با قانون اساسی با مخالفت با قانون اساسی شده، تشویق خواهد کرد.»[۱۶]
ناگفته پیدا است که در این تلگراف ها، نشانی از این که نیروهای میدانی سیا، کودتا را شکست خورده و پایان یافته ارزیابی کرده باشند، نمی بینیم. گواه دیگری در هماهنگی میان پایگاه سیا در تهران با ستاد آن سازمان در پیرامون واشنگتن، دو تلگراف است. تلگراف نخست که به خامهی روزولت است، در میانهی روز ۲۶ مرداد به وقت تهران به ستاد سیا رسیده و دیگری در بامداد ۲٧ مرداد به وقت تهران از ستاد سیا برای سفیر در بغداد و روزولت در تهران فرستاده شده است.
در تلگراف نخست، روزولت پس از اشاره به ناکامی کودتای نخست، مژده می دهد که زمینهی مناسبی برای براندازی مصدّق همچنان موجود است. او به پیامد پخش فرمان نخست وزیری زاهدی در میان مردم و بزرگان کشور اشاره می کند و گزارش می دهد که ارتش با شاه است و «روحانیان بسیار سرخورده اند و آمادگی دست زدن به هرکاری رابرای نجات شاه و اسلام دارند.»[۱۷]
در تلگراف دوم، به سفیر در بغداد گزارش می شود که سیاست های او را در تماس با شاه، وزارت امورخارجه روشن خواهد کرد و تا هنگامی که شاه در بغداد است، هرگونه تماس با شاه از راه «بِری» خواهد بود. در بخش دوم این تلگراف، برای نخستین بار دودلی های وزارت امور خارجه در پیگیری سفارش های روزولت آشکار می شود. در این تلگراف که از سوی دفتر برنامه ریزی سیا فراهم شده، به آگاهی سفیر و نیز روزولت می رسانند که وزارت امورخارجه، از این که شاه پیامی برای افسران بفرستد و آن ها به شورش فراخواند، بیمناک است زیرا چنین کاری هرآینه پیروزمندانه نباشد، می تواند سرنوشت هولناکی را برای سیاست آمریکا در ایران درپی داشته باشد.
«… از این رو، وزارت [امورخارجه] احساس می کند که در نبود داده هایی رضایت بخش تر از آن چه از گزارش روزولت برداشت می شود، مبنی براین که یک امکان واقعی و معتبر برای یک کارزار قاطعانه در ایران در چشم انداز باشد، این وزارت خانه دوست دار درگیرشدن ناشیانه در یک برنامهی بی هدف نیست… وزارت به آگاهی صدای آمریکا و بخش رسانه ای خود نیز رسانده و به آن ها دستورداده که واژه هایی مانند کودتا، توطئه و از این دست را به کار نبرند… اگرهم کودتایی درکاربوده، کودتای مصدّق است و نه زاهدی.»[۱٨]
پروژهی کودتا که از ماه ها پیش برنامه ریزی شده بود، در نیمه شب میان ۲۴ و ۲۵ مرداد با ناکامی روبه رو شد. انبوهی از گزارش ها میان پایگاه سیا در تهران و ستاد در پیرامون واشنگتن و نیز تلگراف ها میان وزارت امورخارجه و سفیر در بغداد، همگی گواه براین اند که در روزهای ۲۵ و ۲۶ مرداد که شاه در بغداد به سر می برد، سازمان دهندگان میدانی کودتا در تهران و گردانندگان سیا، برای بازگرداندن پروژهی کودتا و براندازی مصدّق می کوشیدند. حلقهی ضعیف در این کارزار، شخص محمّدرضاشاه پهلوی بود که نوشتن فرمان ها را نیز پس از یک ماه واپس کشیدن و دودلی و بیم و هراس، با اکراه و ترس پذیرفت و هم از این رو به رامسر رفت و دستور داد هواپیمایش بنزین گیری کامل شود.
در آن دو روزی که او در بغداد به سر می برد، هم سفیر ایالات متّحد در بغداد و هم روزولت از تهران کوشیدند تا او پیامی را از رادیو در پشتیبانی از زاهدی بخواند و افسران را به همراهی با او برانگیزد. شاه نه تنها خواهان بازگشت به ایران نبود، زیربار ماندن در بغدادهم نمی رفت و در ۲٧ مرداد راهی رُم شد. نخستین تلگراف ستاد سیا به پایگاه آن سازمان در رُم و به سفیر ایالات متّحد آمریکا در آن کشور، یکی ازآخرین کوشش های ناکام سیا برای واداشتن شاه درصدور متنی در پشتیبانی از زاهدی و برکناری مصدّق بود.[۱۹] متن چنین بیانیّه ای راهم سازمان سیا نوشته بود.[۲۰]
شاه از بیم این که مصدّق در نخست وزیری بماند و او به دلیل برانگیختن ارتشیان به نافرمانی از او، درآمدش را از زمین های سلطنتی از دست بدهد، زیربار هیچ یک از این درخواست ها نمی رفت.[۲۱] تا پیش از براندازی مصدّق، جز آن چه شاه در شب ۲۶ مرداد، آن هم با هیبتی درمانده و باخته و از رمق افتاده به سفیر ایالات متّحد آمریکا در بغداد گفته بود، نشانی نمی توان یافت که شاه به دیگران هم گفته باشد که هم او است که برپایهی برداشت رایزنان سیا از قانون اساسی ایران، بر فرمان برکناری مصدّق و فرمان برگماری زاهدی دستینه نهاده است. آخرین تیرترکش سیا، گسیل آلن دالس به رم و دیدار با شاه در هتل اکسلسیوربود که پیشتر به آن اشاره کردم. آن هم برای بازداشتن شاه از کناره گیری از پادشاهی.
«شاه پاسی پس از نیم روز به رُم رسید ( به تلگراف شماره ۹۷ بغداد و ٣۷۴ تهران به وزارت امور خارجه بنگرید [این تلگراف ها در دست نیستند]). اسوشیتد پرس گزارشی از یک مصاحبهی انحصاری را به سفارت داد: در پاسخ به این پرسش که دیدگاهش دربارهی برکناری از پادشاهی که وزیرامورخارجهی ایران [فاطمی] خواستار آن است، چیست، گفت: “من درحال حاضر از پادشاهی کناره نخواهم گرفت”. از او پرسیده شد که آیا فرار کرده؟ او گفت: “این حقیقت ندارد، من از کشورم فرار نکرده ام”. پرسیده شد که آیا به کشورش بازخواهدگشت؟ پاسخ داد “شاید، هرچند نه در آیندهی نزدیک”. شاه افزود که او و ملکه هنوز تصمیم نگرفته اند، هرچند در رُم نخواهند ماند، شاید درجای دیگری در ایتالیا بمانند زیرا “این سفر چیزی جز تعطیلات نیست”. از او پرسیده شد که آیا هیچ دیدگاهی دربارهی سیاست های مصدّق دارید و او گفت: “من اینک نمی توانم به این پرسش پاسخ بگویم، هرچند در روزهای آینده بیانیّه ای بیرون خواهم داد.»[۲۲]
سفرشاه به رُم برای کسانی که می کوشیدند اورا در بغداد نگه دارند، غافلگیرانه بود. کرمیت روزولت خواهان بازگشت او به ایران بود و نمایندگان دولت های بریتانیا و ایالات متّحد آمریکا می کوشیدند تا دست کم او را در بغداد نگه دارند. هم از این رو است که خانم کِلِر لوس،[۲٣] سفیرآمریکا در ایتالیا، در همان تلگراف بالا یادآور می شود که:
«وزارت خارجهی بریتانیا سفارت را آگاه کرده که از آمدن شاه به رُم شرمنده است. نخستین آگاهی [دربارهی سفر شاه] از راه تلگراف شاه در بامداد امروز به ما [وزارت خارجهی بریتانیا] رسید که درخواست رزرو هتل کرده بود و سپس آگاه شدیم که کنسول ایتالیا در بغداد به او روادید داده است».
پس ازهمهی این کوشش ها و به ویژه پس از سخنان درماندهی شاه در رُم بود که سرانجام ستاد سیا، به سفارش وزارت امورخارجه تن درداد و در میانهی روز ۲٧ مرداد به آگاهی روزولت رساند که پروژه به پایان رسیده است:
«در پرتوی آن چه گذشت و در نبود پیشنهاد قاطع دیگری از سوی شما [کرمیت روزولت] و سفیر هندرسُن، کارزار برای براندازی مصدّق باید پایان یابد.» [۲۴]
پس این سخن که گویا سیا پس از بازداشت نصیری برآن شده که دفتر کودتا را ببندد، یک دروغ تاریخی است. هم ستاد سیا و هم نیروهای میدانی آن در پایگاه تهران، با چنگ و دندان برای نجات کودتا و بازسازی آن کوشیدند و تلگراف بالا، ۶۰ ساعت پس از دستگیری نصیری و ناکام ماندن کودتای نخست و چند ساعت پیش از دیدار هندرسُن با مصدّق در شامگاه ۲٧ مرداد، مخابره شده.
در این تلگراف ستاد سیا به پایگاه تهران، رمز و راز دیگری هم نهفته است. ستاد سیا در میانهی روز ۲٧ مرداد می نویسد که چون پیشنهاد قاطع و روشنی برای پروژه براندازی مصدّق ندارید، این پروژه اینک باید پایان یابد. از آن کسانی که می گویند ایالات متّحد آمریکا هرگز برنامه ای برای کودتا یا براندازی مصدّق نداشته، باید پرسید: دری زا که باز نشده چرا باید دوباره بست؟ پروژه ای را که هرگز نبوده، چگونه می توان پایان داد؟ سیا دراین تلگراف به رهبر میدانی پروژه، کرمیت روزولت، می گوید که چنین می نماید که پروژهی ما برای براندازی مصدّق با ناکامی روبه رو شده است، از این رو دفتر را ببندید و نیروها را برای آینده نگه دارید. اگرهم هیچ سند دیگری درمیان نمی بود، همین دستور پایان پروژهی براندازی در میانهی روز ۲٧ مرداد، خود به تنهایی گواهی بود که تا آن هنگام تنور براندازی همچنان داغ بوده است. بگذریم که در دنبالهی این اسناد خواهیم دید که تلگراف سیا برای بستن پروژه را، نه ستاد سیا جدّی می گرفته و نه پایگاه سیا در تهران.
همین جا بیافزایم که به گفتهی دست کم سه تن، روزولت که از چند و چون نیروها و برنامه ریزی با اوباش و روحانیان و گروهی از افسران از نزدیک آشنا بوده، این تلگراف را به سطل انداخته و به دستیارش گفته که چنین تلگرافی را هرگز دریافت نکرده است. یک بند هم در اسناد سیا نمی توان یافت که کرمیت روزولت را به بهانهی سرپیچی از دستور ستاد، تنبیه کرده باشند! تنبیه نکردن به جای خود، از او ستایش کردند و چندماهی دیرتر، آیزنهاور نشان امنیّت ملّی را در کاخ سفید به سینهی او سنجاق کرد و او را ستود.
یکی از آن آگاهی هایی که روزولت، تیم او و دستیاران ایرانیش داشتند و در گزارش های به سیا به گونه ای گذرا به آن اشاره شده، هماهنگی با آخوندهای سرشناس تهران برای به راه اندختن مردم در روز آدینه، ۳۰ مرداد، از مسجد ها است:
«روزولت: ما گفتیم، خوب اگر ملّاها تا روز آدینه کاری نمی توانند بکنند، پس نمی توانند بکنند و این بسیار بد است هرچند ما باید تظاهراتی در روز چهارشنبه داشته باشیم. ما نمی توانیم اجازه دهیم که این کار از نزد ما رانده شود که اگرشد، چه بسا برای همیشه رانده خواهد شد.»[۲۵]
اینک بازگردیم به آن نشست در ستاد سیا و نگاهی دوباره بیافکنیم به سیاههی نام شرکت کنندگان درآن. به آسانی می توان دریافت که جای رئیس سازمان سیا، آلن دالس، که از نخستین پشتیبانان براندازی مصدّق در سازمان سیا از دورهی ترومن بوده، خالی است. برپایهی اسنادی که من در جلد یکم سوداگری با تاریخ از آن ها بهره گرفته ام، آلن دالس در بامداد ۲٧ مرداد به رُم پرواز کرده بود تا درهتل اکسلسیور درآن شهر با محمّدرضاشاه دیدار کند و او را از تصمیمش برای استعفای از پادشاهی بازدارد.[۲۶] پوشش سفر او «تعطیلات تابستانی بود» و از این روهنوز به واشنگتن بازنگشته بود! این که رئیس سازمان سیا، در یکی از بحرانی ترین دوران های تاریخ این سازمان و درگرماگرم رویدادهایی که می گفتند می تواند به چیرگی کمونیست ها برایران بیانجامد، به یک باره به سفر تابستانی رفته و از همهی شهرهای جهان، رُم را و از همهی هتل های رُم، اکسلسیور را برگزیده، خود از شگفتی های تاریخ است![۲۷]
یکی دیگر از شگفتی های آن روزگار، این است که در شامگاه کودتایی که بنا بوده قیام ملّی باشد و دولت ایالات متّحد و سیا «هیچ نقشی درآن نداشته باشند»، ستاد سیا از تهران گزارش می دهد:
«جنبش امروز، قیام واقعی مردم بود که کسی آن را رهبری نمی کرد تا رهبران تأمین شدند.»[۲٨]
در دنبالهی همین بند، دم خروس از زیر قبای قیام ملّی آشکارتر می شود:
«وابستگان نظامی [سفارت] امروز بسیار سودمند بودند [چند نام هنوز فاش نشده] باید از کار بزرگ آن ها قدرشناسی کرد، به ویژه سرگرد ویلیام کایزر، دستیار وابسته نیروی هوایی.»[۲۹]
از همین گزارش می توان دریافت که در شب پیش از کودتای بیست و هشت مرداد و «قیام خودجوش مردم»، همکاری و هماهنگی میان پایگاه سیا به رهبری روزولت با رهبران ایرانی کودتا تا چه اندازه نزدیک و تنگاتنگ بوده است:
«هر پانزده دقیقه در درازای این شب بسیار مهمّ، [نام در سند فاش نشده امّا آشکار است که مراد کرمیت روزولت می باشد] گزارش هایی از دفتر رئیس ستاد [باتمانقلیچ] و نخست وزیر [زاهدی] دریافت می کرد…»[٣۰]
برای این که جای گفت و گو در جایگاه روزولت و تیم پایگاه سیا در سازمان دادن و هماهنگ ساختن براندازی مصدّق نباشد، کافی است تلگراف شادباش ستاد سیا را به پایگاه تهران در فردای ۲۸ مرداد بخوانیم:
«واشنگتن، ۲۰ اوت ۱٩۵۳. مدیران CIA به همراه مدیران بخش ها و شاخه های این سازمان، شادباش و ستایش خودرا به آگاهی همهی کارکنان پایگاه تهران می رسانند. کرمیت روزولت، هم در ستاد و هم در میدان کار، خودرا برجسته ساخته و به دولت ایالات متّحد و به سیا به نیکی خدمت کرده است. ما گروه تهران را برای سرسختی کلان در برابر دشواری ها و ناکامی های موقّت پاس می داریم. ما به کارکنان پایگاه تهران می بالیم که همه و هریک ازآن ها به اندازهی متفاوت به پیرزوی براندازی [مصدّق] یاری رساندند. ارج و ستایش همچنین شامل آن کارمند سیا می شود که بهترین کار را در پشتیبانی از عملیّات انجام داد [بخشی هنوز پنهانی است] و کار حسّاس پیوند با [نام هنوز فاش نشده] به نیکی به انجام رساند.
رئیس سازمان سیا، بهترین شادباش های گرم و شخصی خودرا به پاس یک مأمورّیت برجسته و به با موفّقیّت به انجام رسیده، برای کرمیت روزولت می فرستد. از شکیبایی، توانایی بی مانند و دلیری روزولت باید بیش از هرچیز ستایش کرد.»[٣۱]
شمعی بر کیک قیام ملّی هم باید نهاد: شاه پس از پیروزی کودتا و برافتادن مصدّق، پیامی به مردم و ارتش ایران داد. اینک برپایهی گزارش سیا می دانیم که این پیام را آیزنهاور برپایهی نوشتهی روزولت که در بالا از آن یاد کردم، تأیید کرده و سپس شاه آن را به نام خود بیرون داده است:
«وزارت امور خارجه، تأئیدیّهی آیزنهاور را برای پیامی که اساساً همان است که کرمیت روزولت پیشنهاد کرده بود، دردست دارد و این پیام باید باید به شکلی شخصی و گفتاری و پنهانی به شاه برسد.»[٣۲]
اینک برای روشن ساختن چند وچون قیام ملی، گزارش نشستی را که نوشتار را با آن آغاز کردم و هشت تن از بلندپایگان سیا را دربرمی گرفت و تاریخ آن هشت روز پس از کودتای ۲۸ مرداد بود، در زیر بازگو می کنم.
«ویزنر: آقای روزولت گزارش دادند که در گفت و گوهایش با با بلندپایه ترین مقامات بریتانیا، آن ها دلایل وی را در گزارش ندادن کامل از بامداد یکشنبه [۱۶ اوت، پس از نیمروز ۲۵ مرداد تهران] تا پس از نیمروز چهارشنبه [۱٩ اوت، شامگاه ۲۸ مرداد تهران]، دریافتند و پذیرفتند. دلایل هم این بود که او با این گزینه روبرو شد که یا باید به گزارش دهی دقیق و کامل بپردازد و یا باید وارد کارشود- او نمی توانست هردوکار را بکند – پس اواین دومی را برگزید.
ژنرال کیبل در این جا افزود که ما البته با [تصمیم روزولت] همراهی کامل داریم.
روزولت: من چنین می اندیشم که گزارش ها تا شامگاه شنبه به اندازه کافی گویا بودند و اگرچه برخی از جزئیّات گزارش نشدند و می توان به آن ها افزود، گمان می کنم که شما تصویر روشنی از آن چه می گذشت دردست دارید. گزارش های یکشبه به این سو، چهرهی کمرنگی داشتند. ما همهی نمودگارهارا در درازای شنبه شب گزارش دادیم که گواهی بود از به کژراهه رفتن برنامه [در شب ۲۴ مرداد]. جیپ رادیویی هرگز نرسید، سیستم تلفنی از کار نیافتاده بود، تانک ها در رفت و آمد بودند ولی ما راهی برای این که دریابیم هر تانک از سوی چه کسی است دردست نداشتیم و آشکار بود که چیزی به بیراهه رفته زیرا شلیک گلوله هم اندک بود. ما تا ۵:۵۰ [بامداد یکشنبه] از پیامد رویدادها آگاه نبودیم. در ساعت ۴:۵۰ دقیقه که جلوگیری از آمد و رفت به پایان رسید، ما کسی را برای سرکشی فرستادیم و او گزارش داد که آری تانک های زیادی پیرامون خانه مصدّق گردآمده بودند، هرچند روشن نبود. نزدیک ساعت ۶ بامداد [نامی که فاش نشده، شاید اسدالله رشیدیان] که یک ستون استوار دراین کارزار بود، برافروخته و آتشین آمد و گفت که نصیری بازداشت شده است.
در آن هنگام من، ژنرال مک کلور را یافتم و از او خواستم که به سرتیپ ریاحی زنگ بزند و چند و چون کارها را جویا شود. من گزارش مک کلور را تا زمانی دیرتر دریافت نکردم ولی گمان می کنم که در همان هنگام بود که ریاحی به مک کلور گفته بود که گاردشاه به سرپرستی نصیری انگیزهی کودتا داشتند و سرکوب شدند، هرچند گواهی هایی از دخالت آمریکا نیز در دست است. او اندکی دیرتر به مک کلور گفته بود که ما کسانی را در سفارت پنهان کرده ایم که یکی ازآن ها سرلشکر زاهدی است. من به مک کلور گفتم که چنین نیست و پولارد دست اندرکار توطئه ای نبوده و ما هیچ کس را در سفارت پنهان نکرده ایم.»
مراد از « پولارد دست اندرکار توطئه ای نبوده»، کاپیتان یا ناخدا اریک پولارد، وابستهی نیروی دریایی ایالات متّحد در سفارت بود. این پوشش کاری او بود و برنامه ای که برای انجامش به ایران گسیل شد، سرپرستی گروه «ضدّ شورش و کارهای ویژه» یا SACSA [٣٣] بود. دونالد ویلبر، یکی از برنامه ریزان اصلی پروژهی آژاکس که در این نشست به گزارش روزولت گوش فرامی دهد، درگزارش ویژه اش پس از ۲۸ مرداد چنین نوشت:
«پایگاه تهران در آوریل ۱٩۵۳، روابط پنهانی با [فضل الله] زاهدی را از راه ناخدا اریک پولارد… باردیگر برقرار کرد. در ماه ژوئن [خرداد/تیر] برای کارآمد بودن پیوندهای پنهانی با زاهدی و به انگیزه های امنیّتی، فرزند او، اردشیر زاهدی، برای پیغام بری برگزیده شد و پس از ۲۱ ژوئیّه [سی تیر ۱۳۳۲]، تماس با [فضل الله] زاهدی بدون واسطه شد.»[٣۴]
ارتشبد حسن توفانیان در یادمانده هایش از همین پوارد یاد کرده و می نویسد که پولارد برای گرفتن کمیسیون یا حقّ دلّالی هواپیماهای «F۱۴» سراغ او آمده بود و در پاسخ به این که شما کیستید و چرا باید به شما پولی داد، گفته بود که «من بودم که در سال ۱٩۵۳ دلارها را به ایران بردم و شاه را روی تخت سلطنت نگه داشتم و شاه به من مدیون است».[٣۵]
اینک به گزارش نشست بازگردیم:
«روزولت: ریاحی رئیس ستاد مصدّق بود. مصدّق گفت که پیامی را در ساعت ٧ بامداد از رادیو پخش کنند که به شرکت آمریکایی ها اشاره ای نمی کرد و تنها اشاره ای بود به این که گروهی از سربازان گارد شاه می خواستند کودتا کنند و شکست خوردند.هیچ اشاره ای به فرمانی از سوی شاه یا کوشش برای برکناری رسمی مصدّق و یا گزینش زاهدی نبود. در نخستین پیام رادیویی، نامی از زاهدی برده نشد.
[چهار خط و نیم در این جا هنوز فاش نشده است]
زاهدی ها، پدر و پسر، دلیری زیادی در درازای این ماجرا از خود نشان دادند. از این رو برآن شدیم که کوشش اصلی خودرا متمرکز کنیم در نشان دادن به ارتشیان و مردم که کوششی برای کودتا درمیان نبوده و این مصدّق است که گذار قانونی دولت را با کودتایی ناکام کرده است. از این رو، نخستین گام ما فراهم ساختن یک گفت و گوی پنهانی با یک گزارشگر [خارجی] بود. دونفر بیشتر نبودند، یکی از نیویرک تایمز و دیگری از اسوشیتدپرس که ما برای ساعت ۱۱ برنامه ریختیم. ما می خواستیم ژنرال زاهدی در آن جا باشد اما او امکان آمدن را نداشت و ما هم نداشتیم. ما زمینه را فراهم کردیم. زاهدی جوان با نسخهی اصلی فرمان برگماری زاهدی به نخست وزیری و شماری نسخه های عکس برداری شده در آن جا بود که آن ها را به گزارشگران داد. همچنین پیامی از پدرش به همراه داشت که بیرون آمد و از جمله ما نسخه ای را درهواپیمایی که برای بازگرداندن سفیر هندرسُن به بیروت می رفت فرستادیم.
ما ازآن هنگام فرمان را تصاحب کردیم و پس از عکس برداری، آن را در گاوصندوق سفارت نهادیم. [فرمان] دو بار عکس برداری شده بود، یکی از سوی ایرانی ها و دیگری در سفارت. نسخه ایرانی ها در حقیقت بهتر از نسخهی ما بود اما نسخهی ما بود که بیشتر پخش شد و در روزنامه ها به چاپ رسید.»
نیک بنگرید که در همه جا سخن از «فرمان» است و نه «فرمان ها»، آن هم فرمان نخست وزیری زاهدی. اردشیر زادهدی در یادمانده اش می نویسد که نصیری در روز آدینه ۲۳ مرداد با هر دوفرمان از کلاردشت به دیدار او آمده و او این هردو فرمان را به پدرش داده.
«چون روز تعطیل بود قرار شد فرداکه شنبه بود و هیئت دولت جلسه داشت، در پایان جلسه، وقتی هنوز وزرا نرفته بودن، نصیری فرمان عزل آقای مصدّق راهم ببرد و به ایشان ابلاغ کند.»[٣۶]
اردشیر زاهدی می افزاید که چون از سرنوشت نصیری و یا رفتار مصدّق بیمناک بوده، در همان عکاس خانه «ساکو» که دارنده اش از «معتمدین» بوده، از هر دو فرمان چندین نسخه برداشته اند. با این همه، اردشیر زاهدی در دیدار با خبرنگاران، نسخه ای از فرمان عزل مصدّق را در دست نداشته و کرمیت روزولت هم از نهادن یک فرمان در گاوصندوق سفارت یاد می کند و در روزنامه های آن زمان نیز تنها پیکره ای که به چاپ رسیده، از فرمان نخست وزیری زاهدی است. تا به امروز نیز در هیچ کجای جهان، جز آن عکس ناروشنی که یک خبرنگار ایتالیایی هنگام ویرانی خانه مصدّق و گشودن صندوق یادداشت ها و اسناد نخست وزیری، از نصیری گرفته و گویا فرمان برکناری مصدّق را دردست دارد، نسخهی دیگری یافت نشده و به چاپ نرسیده است. مصدّق در دادگاه نظامی گفته بود که فرمان را مشکوک برشمرده و چگونگی ابلاغ آن را در ساعت ۱ بامداد، مشکوک تر. دادستان هم نسخه ای ازآن فرمان را رونمایی نکرده است.
ایرج امینی، فرزند دکتر علی امینی می گوید:
«درآن زمان عموی من، ابوالقاسم امینی، کفیل وزارت دربار بود. اگر اعلیحضرت، عموی مرا با فرمان عزل فرستاده بودند حضور دکتر مصدّق، مسلماً دکتر مصدّق تبعیّت می کردند و این جریان پیش نمی آمد. ولی وقتی شما اوّل صبح دو نفر از همکاران نزدیک مصدّق را دستگیر می کنید و بعد سرهنگ نصیری را ساعت ۱۲ شب با زره پوش و سرباز می فرستید به درخانهی دکتر مصدّق، یک مقداری می شود به این گفت کودتا!»[٣۷]
به رشتهی گسسته گزارش نشست سیا بازگردیم:
«ما فوراً برای نوشتن یک بیانیّه از سوی زاهدی برای روزنامه ها و مردم ایران دست به کار شدیم. [یادداشت من: این هم از نشانه های قیام ملّی است که بیانیّهی نخست وزیر آن را در پایگاه سیا در سفارت ایالات متّحد آمریکا بنویسند!]. او خبرنگاران خارجی را دیده بود. اینک باید با مردمش سخن می گفت و ما بسیار هیجان زده بودیم. ما در درازای پس از نیمروز دیکته می کردیم [سه خط و نیم در این جا هنوز فاش نشده اند]. ما از توانایی چاپ فارسی در سفارت برخوردار نبودیم، دستگاه چاپ داشتیم، اما حروف [فارسی] چیده نشده بود و نمی خواستیم یک حروف چین بومی (= ایرانی) را به سفارت بیاوریم که مبادا راز رو شود. ما از [نام آشکار نشده] خواستیم که بیانیّه را به فارسی تایپ کند. او ۱۰ نسخه تایپ کرد. ما آن هارا شتابان نزد زاهدی بردیم و او امضا کرد و به ما بازگرداند و سپس آن ها را درمیان خبرنگاران خارجی، پاره ای از روزنامه های ایرانی که در دسترس بودند و تنی از افسران ارتش پخش کردیم. هنگامی که از این کار فارغ شدیم، دیگر برای چاپ آن ها در روزنامه های بامدادی دیربود [پنج خط و نیم فاش نشده اند]. این بیانیّه در بامداد دوشنبه [۲۶ مرداد] بیرون آمد.
[دراین جا پرسش و پاسخ های ویزنر و روزولت در چند خط هنوز محرمانه اند]
روزولت: یک نشانه امیدوارکنندهی دیگر هم در شامگاه یکشنبه روی داد. توده ای ها آغاز به راه پیمایی کرده و شعار می دادنند «مرگ بر شاه». ارتشی ها بی آن که دستوری داشته باشند، بیرحمانه آن ها را زدند و چندین کامیون از توده ای های کتک خورده و خونین پرکردند و بردند.اگرچه دستوری برای این کار نداشتند، این کار خودجوش به ما امید فراوانی داد و از این رو شامگاه یکشنبه به سیاهی بامداد آن روز نبود. اینک چیزی که ما را نگران می کرد، امنیّت مأموران و همکاران ما در این کارزار بود. زاهدی را نمی توانستیم مأمور (agent) بخوانیم، اما او همکار [یا متّحد] به شمار می آمد و ما نسبت به او مسئولیّت داشتیم. ما بسیار بیمناک بودیم که هرآینه او دستگیر شود، همهی ماجرا به هم خواهد ریخت و از این رو، ما این ریسک را کردیم که آدم های اصلی را در خانه های آمریکاییان پنهان کنیم. ما چند تنی را در خانه هایی که در داخل سفارت داشتیم و خانهی یکی از کارکنان ما جادادیم، اگرچه بیشتر آن ها در خانه های بیرون از سفارت بودند. این کار به دو انگیزه بود: یکی این که به آن ها پناه بدهیم و دیگر این بتوانیم آن ها را ببینیم. زیرا اگر در خانه هایی می بودند در کوی هایی که آمریکایی ها هرگز به آن جا رفت و آمد نداشتند، دیدار با آن ها ناشدنی بود و برای به انجام رساندن این برنامه (= براندازی مصدّق) ما باید در تماس بی گسست با آن ها می بودیم.
ویزنر: آن «غار» معروفی که زاهدی درآن پنهان شده، کجا بود؟
روزولت: تا آن جا که من می دانم، این ماجرا افسانه ای است. زاهدی از بامداد دوشنبه در دست ما بود. او جایی برای خودش در یکشنبه شب یافت و او را بامداد دوشنبه نزد ما آوردند.»
از داستان «پنهان» بودن و در زیرزمین یا «غاری» زیستن زاهدی، چندین روایت است. خود او گفته که که یک شنبه شب ۲۵ مرداد را در خانه میراشرافی پنهان بوده و فرزندش در یادنامه اش می نویسد که پدرش را که چندی در پناه کاشانی، رئیس مجلس، در ساختمان مجلس بست نشسته بود، پس از آزاد شدن، «اوّل بردیم منزل عمّه ام… چندروزی هم در منزل جواد حمزوی… بعداً رفت به خانهی رضا کی نژاد و چند روز بعد اورا بردیم به منزل مصطفی مقدّم… گمان می کنم آیت الله کاشانی سفارش کرده بود… از آن پس [دهم مرداد] پدرم در باغ مصطفی مقدّم در سلطنت آباد شمیران منزل گزید».[٣٨] اردشیر زاهدی هرگز از «تحویل» گرفتن پدرش از سوی ستاد سیا در بامداد دوشنبه، ۲۶ مرداد، سخنی نمی گوید.
بازگردیم به گزارش نشست از زبان کرمیت روزولت:
«دوشنبه بیشتر زمان به پخش نسخه های فرمان گذشت، که بیش از اندازه کارساز بود، به ویژه در میان ارتشیان. کوشش دیگر [آن روز] پخش آگاهی های تازه از سوی زاهدی بود. بیانیّهی تازه ای فراهم شد که ما برای چاپ آن ها در روزنامه ها کوشش کردیم… کار شگفت آوری بود و من نمی دانم که چگونه چنین کردند، امّا همهی [روزنامه ها] فرمان را چاپ کردند و آن مصاحبهی ساختگی با زاهدی را هم چاپ کردند و یک روز پس از آن، مصاحبهی راستینی را با او چاپ کردند»
مصاحبهی ساختگی فضل الله زاهدی، به خامهی یکی از تواناترین روزنامه نگاران وابسته به سیا در ایران، علی جلالی بود. افزون براسنادی که در دست است، این را خود جلالی نزدیک به بیست و پنج سال پیش به من گفت و دوتن دیگر که یکی از آن ها هنوز زنده است، در این دیدار و گفت و گو شرکت داشتند.[٣۹] روزنامه های شاهد مظفّر بقایی و داد عمیدی نوری، این مصاحبهی ساختگی را چاپ کردند. اینک دنبالهی گزارش نشست:
«بازهم فرمان هارا عکس برداری و پخش کردند و [روزنامه ها] همچنان به مصدّق می تاختند. اگرچه تا امروز صورت حسابی برای ما نفرستاده اند. گفت و گوهای بیشتری میان مک کلور و ریاحی شد و مک کلور براین باور بود که بهترین راهکار این است که با ریاحی بسازیم و او مصدّق را براندازد… دوشنبه شب، برای من شبی کنجکاوانه بود. ما یک نشست بزرگ “شورای جنگی” (Council of War در متن گزارش) در یکی از خانه های درون سفارت داشتیم که زاهدی [نام های دیگر دراین جا فاش نشده اند] و من را دربرمی گرفت.
افزون بر زاهدی و روزولت، نام ایرانیان شرکت کننده در شورای جنگی که در این جا فاش نشده، چنین است: سرلشکر گیلانشاه، سه برادر رشیدیان و سرهنگ فرزانگان.
ما این آدم هارا در کف ماشین ها و جیپ های سربسته می آوردیم و می بردیم و شگفت این که یک بارهم ماشین هارا در هنگام رفتن از یا آمدن به سفارت بازرسی نکردند. بیافزایم که ترافیک [آمد و رفت از سفارت] سنگین بود، صدها ماشین می آمدند و می رفتند.
در حالی که شورای جنگی به کار خود می پرداخت، من باید گاه آن را ترک می کردم تا با سفیر هندرسُن [که پاسی پس نیمروز دوشنبه از بیروت بازگشته بود] دیدار کنم و یک بار ژنرال مک کلور در برابر دفتر سفیر نشسته و نگران از دیدار [سه شنبه شب] سفیر هندرسُن با مصدّق و دیدارها و گفت و گوهای پیشین خود با ریاحی بود. به من گفت: “ما باید به نخست وزیر اطمینان دهیم که کسی را در داخل سفارت پناه نداده ایم” و من پاسخ می دادم که “به ایشان اطمینان دهید”… هندرسُن نیک آگاه بود که چه می گذرد. او پس از ماجرا به من گفت “تو آن چه را بایسته بود انجام دادی، باید به آن ها می گفتی [که کسی در سفارت پناه نجسته] و سپس باید کارخودرا می کردی”. گمان نمی کنم مک کلور از کار ما آگاهی داشت.»
اینک به بخش پایانی برنامه ریزی قیام ملّی از شامگاه ۲۶ مرداد به این سوی می رسیم:
«روزولت: تصمیم نهایی سرانجام در آن شب [دوشنبه ۲۶ مرداد] گرفته شد. یک نمونهی گفت و گوی ایرانی بود! گفت و گو در پیرامون نقشه بیش از چهار ساعت به درازا کشید. به من احساس گناهی دست نمی داد که به این نشست بروم یا بیرون آیم. گاه و بیگاه نیز هندرسُن را در جریان می گذاردم و سرانجام آشکار بود کسی در این میانه باید تصمیم بگیرد و این است که تصمیم براین شد که ما دست خودرا در روز چهارشنبه [۲۸ مرداد]، آشکار خواهیم کرد. برآن شدیم که سه پیام بیرون از تهران بفرستیم و کارهای خودرا درتهران نیز زورآورتر کنیم. واین سه پیام چنین بودند [سه خط در این جا هم چنان محرمانه اند].»
برای فرستادن این پیام ها، سرهنگ فرزانگان همراه با جرالد تاون، افسر گارد ملّی که بخشی از تیم سیا بود برای دیدار با سرهنگ بختیار به کرمانشاه رفت و اردشیر زاهدی همراه با ناخدا کَرُل راهی اصفهان شدند. اردشیر زاهدی این سفر را ناشی از ابتکار خود می داند و می نویسد که پدرش هم از این کار آگاه نبوده است. روزولت نادرستی این سخن اردشیر زاهدی را در این گزارش آشکار می کند:
«سپس ما به یک پشتیبانی نظامی بیرون از تهران نیاز داشتیم و چنین می نمود که بهترین گزینهی ما یکی هنگ کرمانشاه زیر سرپرستی سرهنگ بختیار بود و دیگری لشکر اصفهان زیر سرپرستی سرلشکر محمود دولّو.»
و اینک یکی از شاهبرگ های گزارش:
«بنا براین شد که در روز چهارشبنه یک گردهمایی بزرگ را برپایهی ارزش های مذهبی سازمان دهیم و از همهی افسران و سربازان وفادار و مردم ایران بخواهیم که پیرامون دین و تاج گرد آیند.»
نیک بنگرید که کسانی می گویند و می نویسند که رویدادهای روز ۲۸ مرداد، خودجوش و خود برانگیخته بوده و فرمانده آمریکایی کودتا، به نشست سیا گزارش می دهد که در شامگاه بیست و ششم مرداد، شورای جنگی به سفارش او، روز چهارشنبه یا ۲۸ مرداد را برای رزم آرایی نهایی با مصدّق برگزیده است.
«ناگفته پیدا است که سازماندهی های ماه های گذشته و به ویژه آن چه در این ستاد فراهم شده بود، مانند کاریکاتورها، نوشتارها و چیزهای دیگر، کارآیی انباشنده ای داشتند… به هر روی تا آن هنگام که ما با ناکامی ها و درنگ های زیادی در این کارزار روبه رو بودیم، به راستی چنین می نمود که این بار به پایان لعنتی کار بسیار نزدیک شده ایم. ما گفتیم: “خوب اگر ملّاها تا روز آدینه کاری نمی توانند بکنند، پس نمی توانند بکنند و این بسیار بد است، هرچند ما باید تظاهراتی در روز چهارشنبه داشته باشیم.ما نمی توانیم اجازه دهیم که این کار از نزد ما رانده شود که اگرشد، چه بسا برای همیشه رانده خواهد شد”.
[والر در این جا پرسشی می کند که در متن فاش نشده. از پاسخ روزولت می توان دریافت که پرسش او دربارهی آن سه پیامی است که از جمله برای هنگ کرمانشاه و لشکر اصفهان فرستاده شد]
روزولت: آری آن ها [اردشیر زاهدی، سرهنگ فرزانگان و دو مأمور سیا] رفتند هرچند آن سپاهیان تا پس از این که کارها به انجام رسیده بود به تهران نیامدند امّا کارشان سودمند بود زیرا در یک جا که هواداری بسیار نیرومندی از مصدّق وجود می داشت، همدان بود و آن سربازان درست درهنگامی که حزب ایران و حزب توده در خیابان ها بودند به همدان رسیدند و آن ها را به شدت زدند و به سوراخ هایشان فراری دادند و سپس به تهران آمدند. ستاد ارتش دراین باره بسیار درشگفت بود و دولتیان درهمدان هم از این رویداد گیج شدند. برای آن ها روشن نبود که چرا افسری از کرمانشاه به آن جا آمده و به گرفتاری آن ها پایان داده است. این نخستین خبر خوش روز چهارشنبه بود.
سپس پیرامون ساعت ۹ بامداد، که من گمان می کنم برای تظاهرات خیلی زود باشد، چنین نیست؟
والر: بسیار زود است.
روزولت: خدارا شکر که خبر رسید که از حدود ساعت ۹ جمعیّتی در بازار گردآمده [وسپس] دفتر حزب ایران را تکه پاره کردند و سپس سراغ دفتر باخترامروز رفتند و من گمان می کنم این کار [نام فاش نشده، هرچند می دانیم رهبری این بخش از کارزار با علی جلالی بود].
ویلبر: من تعجّب می کنم زیرا یکی از گزارش هایی که ما دریافت کردیم این بود که غوغا به رهبری کسانی از زورخانه و [نام ها فاش نشده] آغازشده بود.
روزولت: ما نمی دانیم. با گذشت زمان آگاه خواهیم شد هرچند هنگامی که از آماج های آن ها آگاه شدیم، دانستیم که کار [علی جلالی] است و آن ها سراغ باختر امروز که یکی اززهرآگین ترین روزنامه های سخت هوادار مصدّق و ضدّ آمریکایی بود رفتند، به راستی آن جا را ویران ساختند و پلیس به روی آن ها تیراندازی نمی کرد. پس کارها به جریان افتاد و گمان می کنم ساعت ۱۰ بود که گروهی از اوباش به سوی خانه مصدّق راهی شدند. آن جا بود که خونریزی آغاز شد زیرا سربازان درآن هنگام از چند و چون کار بی خبر بودند به ویژه گارد نگهبان مصدّق، و این است به روی شورشیان آتش گشودند. آن ها از دستور پیروی می کردند و ازاین رو آتش گشودند و گمان می کنم بیشتر کشته شدن ها درآن جا بود. در رادیو و در روزنامه ها دربارهی شمار کشته شدگان تا جایی که ما می دانیم گزافه گویی شده، همچنین دربارهی میزان درگیری پیرامون خانهی مصدّق… هرچند خانهی مصدّق غارت و ویران شد و اندکی دیرتر صدای خمپاره می آمد که گویا برخی از سربازان برای تفریح به خانهی مصدّق خمپاره باریدند…
از ساعت ۱۰ بامداد، ما به پیامد رویدادها بسیار امیدوار شدیم [۲۶ خط که دربرگیرندهی پاره ای نام ها است هنوز فاش نشده] و سپس او [سپهبد آینده هدایت الله گیلانشاه] را بردیم در جایی که زاهدی پنهان بود و به سفارت بسیار نزدیک، درخانهی یکی از آدم های ما [هاوارد “راکی” استون]. او در زیرزمین آن خانه بود و ما این دونفر را کنارهم نهادیم و گفتیم: “آقایان چنین می نماید که شما باید به زودی دست به کار شوید. با یک دیگر گفت و گو کنید و ببینید بهترین برنامهی کار چیست.” و این نزدیک به نیمروز بود و چیزی که ما را نگران می کرد این بود که این بارهم مانند دیگر تظاهرات ایرانی، [آن ها که درخیابان هستند] بروند برای ناهار و چُرت پس از نیمروز، زیرا این رسم شان بود!… ما هنوز خویشتن باوری نیرومندی نداشتیم تا خبر رسید که گروه گسترده ای به سوی رادیو تهران روان اند. راه را ارتشیان بسته بودند و به ماشین ها راه نمی دادند هرچند با جمعیّت همکاری می کردند… رادیو تهران تا ساعت دو پس نیمروز در گرماگرم این رویدادها دربارهی نرخ پنبه برنامه داشت و به یکباره از آن زمان موسیقی آغاز شد… و از ساعت دو نیم، رادیو خاموش شد و ما راهی برای رساندن خود به رادیو نداشتیم هرچند همه چیز امیدبخش می نمود… من به سفارت بازگشتم و نزدیک ساعت سه و نیم بود که رادیو دوباره با پشتیبانی سرمستانه از زاهدی زنده شد… اندکی پس ازآن من به خانه ای که زاهدی در زیرزمین آن پنهان بود رفتم و دیدم که زاهدی با زیرپیراهنی و شلوار خانگی همراه با [گیلانشاه] که او هم یک پیراهن کهنهی چرکین ورزشی و شلواری پاره در تن داشت، ناهار می خوردند.
زاهدی یونیفورمش را در کنارش داشت و من گفتم: “آقایان، زمان کار فرا رسیده، شما باید بیرون به خیابان بروید و رهبری را دست بگیرید. رادیو هم دردست ما است. شوربختانه باطری رادیویی که ما به آن داده بودیم تمام شده بود و آن ها نمی دانستند که رادیو تهران در دست ما است. آن ها گفتند: “چشم، ولی این کار را چگونه انجام دهیم؟”
من گفتم: “کاری که خواهیم کرد چنین است: [گیلانشاه] را با یکی از ماشین های نمره سفید غیر دیپلماتیک می فرستیم و ما می چرخیم تا یک تانک یا کامیونی از سربازان هوادار شاه را بیابیم و سپس [گیلانشاه] پیاده خواهد شد و آن تانک و اگر نبود آن کامیون سربازان را با خودهمراه کرده و با ژنرال زاهدی در نبش خیابانی در ساعت چهار و سی دقیقه دیدار خواهد کرد. ما زاهدی را در یک جبپ سربسته با نمرهی سفید به آن خیابان خواهیم رساند. از آن جا شما به رادیو خواهید رفت و ژنرال زاهدی پیام خود را از رادیو زنده با مردم درمیان خواهد نهاد. از آن پس همه چیز در دست شما است.” گفتند: “بسیار خوب”. بازهم بگو مگو درگرفت. [گیلانشاه] در این اندیشه بود که یک سر به ستاد ارتش بروند. من این پیشنهاد را وتو کردم.»
۱
شنبهء گذشته، سازمان مجاهدین خلق، بمناسبت سالگشت ۳۰ خرداد، در پاریس جشنی داشت که در آن جان بولتون معاون پیشین وزارت خارجه آمریکا و سفیر پیشین این کشور در سازمان ملل، نیوت گینگریچ رئیس پیشین مجلس نمایندگان، رودی جولیانی شهردار سابق نیویورک، جوزف لیبرمن سناتور پیشین و رئیس کنونی «سازمان اتحاد علیه ایران هسته ای»، تد پو نمایندهء کنگرهء آمریکا، ترکی الفیصل رییس سابق سرویس اطلاعاتی عربستان سعودی، تعدادی از نمایندگان کنونی و پیشین پارلمان اروپا و هیاتی از اپوزیسیون سوریه از جمله شرکت کنندگان و سخنرانان اش بودند.
این گردهمآئی که با مخارج هنگفت و بصورتی چشمگیر برگزار شد حرف و سخن بسیاری را در مورد اینکه آیا سازمان های اپوزیسیونلِ ایستاده در برابر حکومت اسلامی مستقر بر ایران باید برای فروپاشاندن این حکومت و جانشین آن شدن به نیروهای غیر ایرانی و سازمان های نظامی – امنیتی آنها تکیه کنند یا باید در پی کسب پشتیبانی از ملت ایران باشند.
روشی که سازمان مجاهدین و برخی از گروه های سیاسی اپوزیسیون این روزها در پیش گرفته اند الگوبرداری از روندی است که اکنون در عالم اصطلاحات سیاسی به «روند چلبی سازی» مشهور است، با این تعریف که قدرت های غیرایرانی از یکسو در راستای فروپاشاندن رژیم مسلط بر ایران، یا تغییر آن، اقدام می کنند و از سوی دیگر جانشین این حکومت را هم خود تعیین کرده و به مأموریت ادارهء کشور می گمارند.
روشن است که «چلبی سازی» (اصطلاحی که با الهام از حملهء نظامی امریکا به عراق و ساقط کردن حکومت صدام حسین و تعیین احمد چلبی بعنوان حاکم کشور عراق ساخته شده) نوعی از «آلترناتیو سازی» می تواند باشد. یعنی آلترناتیو هر حکومت مورد نعرضی را یا مردم یک کشور تعیین می کنند و یا نیروهای خارجی؛ و آشکار است که مجاهدین این راه دوم را برگزیده و خواستار آن شده اند که بعنوان «چلبی های ایرانی» تنها آلترناتیو ممکن در برابر حکومت اسلامی شناخته شده و تقویت شوند.
روز پس از برگزاری همایش پاریس، آقای دکتر علیرضا نوری زاده، صاحب و مدیر شبکهء تلویزیونی «ایران فردا» که در لندن مستقر است و برنامه های خود را از طرق مختلف به داخل ایران و سراسر گیتی پخش می کند، مطلبی منتشر کردند با عنوان «ظهور نیم بند امام زمان در پاریس» در انتقاد از ورود مجاهدین به روند «چلبی سازی» (البته بی آنکه از این روند نام ببرند) و در پایان هم راه و روشِ دادن یک «بُعد ملی» به «جشن پاریس» را چنین روشن کردند:
«جشن پاریس زمانی بعد ملی داشت که به جای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی، شاهزاده رضا پهلوی، کاک عبدالله مهتدی، کاک مصطفی هجری، مهندس حسن شریعتمداری، محسن سازگارا، شیرین عبادی، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر هدایت الله متین دفتری، جواد خادم، نمایندگان فدائیان خلق، نمایندگان جنبش سبز، خانم انوشه انصاری، یاسین اهوازی، رمضان شریفی، رضا حسین بر، هوشنگ کردستانی، دکتر حسین لاجوردی، مهدی جلالی تهرانی، مهشید امیرشاهی، جمشید اسدی، احمد رأفت، نوشابه امیری، علیرضا میبدی و… نشسته بودند».
مطلب کنونی من در توضیح برخی ملاحظات موجود در این بند آخر نوشته ایشان تهیه شده است. با این توضیح که هم مطلب در صورت عمومی خود قابل توجه است و هم، بخاطر اینکه در چهار سال اخیر حدود صد برنامه را با آقای علیرضا میبدی در تلویزیون آقای نوری زاده داشته ام و در نتیجه بصورتی با ایشان پیوند دارم، بیان نکاتی را لازم می بینم.
۲
من آقای علیرضا نوری زاده را از ۵۰ سال پیش می شناسم، زمانی که مسئول صفحات شعر مجلهء فردوسی چاپ تهران بودم و او در دانشکدهء حقوق درس می خواند. نخستین روزهائی هم که او، بعنوان یک شاعر جوان عربی دان و علاقمند به روزنامه نویسی به مجلهء فردوسی آمد را بخاطر دارم. همکاری ما در فردوسی به همکاری مان در فیلمسازی هم کشید و او در اولین فیلمی که می ساختم بعنوان کمک کارگردان بار زیادی را از دوش من بر داشت. سپس او برای تحصیل به انگلستان رفت و تنها یکبار او را در بازگشت به تهران دیدم. رفتارش با من همیشه آمیخته با احترام و دوستی بوده است. در بیست سالی که در لندن زندگی می کردم و او هم پس از انقلاب به لندن آمده بود هرگز تماسی با هم نداشتیم جز اینکه مدتی هر دو در نشریهء «رنگارنگ» بمدیریت محمود سرابی قلم می زدیم. اکنون بیست سالی هم هست که در امریکا زندگی می کنم و او را فقط چند سال پیش در شیکاگو دیده ام؛ در کنفرانس سالانهء بهائیان ایران که من و او هم جزو سخنرانان مدعو بودیم. در آن دیدار هم جز احترام و محبت از او ندیدم.
می خواهم بگویم که من هیچگونه مسئلهء شخصی با آدمی به نام دکتر علیرضا نوری زاده ندارم و حتی چهار سال است که به دعوت دوست دیگرم آقای علیرضا میبدی در برنامه »نگاه» ایشان که از تلویزیون «ایران فردا» پخش می شود شرکت داشته ام؛ اما مشکل من با آقای نوری زاده، لااقل اکنون حتماً، مشکلی سیاسی است که به باورهای یقینی من مربوط می شود.
۳
من یک سالی پس از انقلاب ۵۷ به این نتیجهء قطعی رسیدم که «جمهوری اسلامی» با همردیفان اش در شعار «استقلال و آزادی» نه تنها ارتباطی ندارد بلکه بر ضد هر دوی این ها عمل می کند. تا در تهران بودم کوشیدم این مسئله را با نوشتن مقالاتی در نشریهء «کانون نویسندگان ایران» که خود یکی از ۹ نفر پایه گزاران اش بودم توضیح دهم و از یک سال و نیم بعد از انقلاب هم، که ناگزیر به محل تحصیلم در لندن برگشتم، تا امروز به این پرسش اندیشیده ام که «آلترناتیو حکومت اسلامی مستقر در ایران چه می تواند باشد؟»
با کوشش بسیار پاسخم را در ترکیب «سکولار دموکراسی» یافته ام که سکولاریسم اش با حضور مذهب در حکومت مقابله می کند و دموکراسی اش پادزهر استبداد است.
در این راستا ده سال تمام هر جمعه مقاله ای نوشته ام، چندین کتاب را بچاپ سپرده ام، نشریهء اینترنتی «سکولاریسم نو» را منتشر کرده ام و، در راستای فعالیت های سازمانی هم، نخست «شبکهء سکولارهای سبز ایران» را بنیان نهاده و سپس با انتشار سندی با نام «پیمان نامهء عصر نو» به جریان پیدایش «جنبش سکولار دموکراسی ایران» پیوسته و در پنج سال اخیر هم بعنوان سخنگوی آن عمل کرده و وظیفهء سردبیری پایگاه رسمی و اینترنتی این جنبش را بر عهده داشته ام و نیز عضو کمیتهء برگزاری کنگرهء سالانهء سکولار دموکرات های ایران بوده ام و از یک سال پیش هم، در پی تأسیس «حزب سکولار دموکرات ایرانیان»، در سمت رئیس شورای مرکزی این حزب خدمت کرده ام.
این فعالیت ها جملگی موجب شده اند که من همه چیز، و از جمله نحوهء مبارزه با حکومت اسلامی و پیدایش جانشین استراتژیک، و به اصطلاح آلترناتیو آن، را با عینک «سکولار دموکراسی» نگاه کرده و حوادث سیاسی پیرامون خود در سپهر سیاسی اپوزیسیون را از ورای آن ببینم.
به اعتقاد من، که بصور مختلفی آن را در مقاله و مصاحبه و برنامهء رادیو و تلویزیونی مطرح کرده ام، حکومت اسلامی مسلط بر ایران هیچ آلترناتیوی جز یک حکومت سکولار دموکرات ندارد.
دلیلم به تعریف مورد سوء تفاهم واقع شدهء خود «آلترناتیو» بر می گردد. آلترناتیو را در فارسی به «بدیل» و «جانشین» (یکی شبه عربی و دیگری فارسی) ترجمه کرده اند؛ ترجمه ای که در برخی موارد درست است و در اغلب موارد غلط. مهمترین تفاوت به این نکته بر می گردد که اگرچه آلترناتیو می خواهد بدیل و جانشین چیزی شود اما هر جانشین و بدیلی لزوماً حکم «آلترناتیو» را ندارد. مثلاً در هر حکومتی، چه پادشاهی و چه جمهوری و چه هر شکل دیگر، بهر حال وقتی فرا می رسد که یکی می رود و یکی می آید تا جانشین آن رفته شود. ولیعهد را جانشین هم می خوانند. شاهی می میرد و ولیعهدش بجایش می نشیند؛ رئیس اداره ای را بر می دارند و کس دیگری را جانشین او می کنند. بطوری که می بینیم «روند جانشینی» لزوماً حکایت از «تغییری اساسی و بنیادی» نمی کند و بیشتر رسانای مفهوم «تداوم» و «استمرار» است. اما در مفهوم «آلترناتیو» اصل کار ضدیت و برعکس بودن است. آنکه جانشین کسی دیگر می شود یا قرار است بشود و یا باید بشود یا می خواهد بشود «لزوماً» باید ضد یا برعکسِ آن که کنار گذاشته می شود باشد؛ چیزی که در منطق به آن «وضعیت مانعه الجمع» می گویند. لذا یک حکومت اسلامی دیگر، نظیر جمهوری اسلامی دموکراتیکی که خانم مریم رجوی ادعای ریاست جمهوری آن را دارد، به لحاظ اینکه حکومتی مذهبی است، نمی تواند آلترناتیو حکومت اسلامی فعلی باشد، هرچند که می تواند جانشین آن بشود.
اعتقاد دیگر من آن است که اکثریت ملت ایران با پوست و گوشت و استخوان خود ضررهای وحشتناک استقرار یک حکومت اسلامی را از یکسو، و یک حکومت استبدادی را از سوی دیگر، تجربه کرده اند و چون حضور مذهب و استبداد را در حکومت نمی خواهند پس سکولار دموکرات اند، حتی اگر نه معنای سکولاریسم را بدانند و نه معنای دموکراسی را. لذا هرگونه کوشش برای جا انداختن «جانشین» های دیگری که حکم «آلترناتیو» این حکومت را ندارند خیانت به خواسته های ملتی است که چندین بار در راستای استقلال و آزادی خود قیام کرده و خون داده و هنوز هم به استقلال و آزادی یک ملت تاریخی دست نیافته است.
بدین ترتیب، من یقین دارم که تنها گفتمان آزادی بخش ملت ایران واجد خواستاری استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ایران است. نیز یقین دارم که هیچ کوشندهء سیاسی و راستین و ملت دوست ایرانی جرأت آن را ندارد که بگوید ملت ایران سکولار دموکراسی را نمی خواهد یا برای آن آماده نیست و باید اول تربیت اش کرد و سپس امکان استقرار سکولار دموکراسی فراهم ساخت. هیچ تابندهء سیاسی راستگوئی نیست که بگوید دموکراسی یا سکولاریسم برای ملت ایران مفید نیست. در نتیجه، از نظر من، پذیرش یا نفی سکولار دموکراسی امروز تبدیل به معیاری اصلی برای تشخیص خادمان و خائنان به منافع ایران شده است.
۴
من می دانم که بسیاری از فعالان سیاسی، با این سلسله از عقاید من آشنا هستند اما می خواهم این نکته را روشن کنم که من نه خود را رهبر سکولار دموکرات ها می دانم و نه برای خود جایگاهی در قدرت سیاسی تصور می کنم. من عمرم را کرده و آردهایم را بیخته و الکم را آویخته ام و بالاتر از جائی که بر آن ایستاده ام نه در تصور دارم و نه می خواهم. لذا آنچه در پاراگراف آخر آقای دکتر نوری زاده مرا اذیت می کند آن است که وقتی از سازمان ها و جریانات سیاسی موجود در اپوزیسیون ایران نام برده می شود، و مثلاً آقای نوری زاده خواستار حضور «نمایندگان فدائیان خلق و نمایندگان جنبش سبز» می شود، نامی از سازمان های سکولاری چون حزب مشروطه ایران، یا جمهوریخواهان لائیک یا شورای ملی ایرانیان، یا حزب ایران آباد، و بخصوص نمایندگان جنبش سکولار دموکراسی ایران بمیان آورده نمی شود.
می دانم که در پاسخ من این نکته هم می تواند گفته شود که عدم ذکر این نام ها از سر عجله و فراموشی بوده است. اما منی که سال ها است آقای نوری زاده و مهارت اش در بیاد آوردن نام ها و رابطه ها را می دانم هرگز قبول نمی کنم که این امر حاصل «جهل» بوده است و نه «تجاهل»، همانگونه که بگوئیم حاصل مرض بوده است و نه تمارض، به معنی خود را به مریضی زدن. نه. به اعتقاد من آقای نوری زاده اسم ها را بدقت انتخاب کرده و از یکسو به عده ای باج داده و از سوی دیگر در گرد و غباری که بر پا کرده، خواسته است جریان گسترده و وسیع سکولار دموکراسی را به حاشیه و فراموشی براند.
سکولار دموکراسی، بعنوان آلترناتیو حکومت اسلامی، خود بخود نافی جمهوری دموکراتیک اسلامی، جمهوری اصلاح طلبان اسلامی، جمهوری مورد علاقهء حامیان حکومت رحمانی اسلامی، و نظایر اینها نیز هست و در نتیجه آقای نوری زاده نمی تواند در بین نامبردگان اش از وجود برخی از آنها غافل باشد.
در عین حال، آقای نوری زاده (که در عدم علاقهء شخصی اش به مجاهدین کمتر می توان شک کرد) در همین پاراگراف شرط و شروطی تلویجی را برای تبدیل «جشن پاریس» به «جشنی ملی» می گذارد و اشاره به این دارد که بهتر است مجاهدین «بحای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی» زمینه ای برای دعوت از نامبردگان ایشان را فراهم کنند. این سفارش، که نشان از چرخشی آرام دارد، در واقع، نافی همهء مطالبی است که آقای نوری زاده تا رسیدن به پاراگراف آخرشان دربارهء اقدام مجاهدین در پاریس نوشته اند. و این «گردش»، اگر واقعی باشد، از نظر من نمی تواند مشمول چشم پوشی شود.
آیا تمایلات همیشگی آقای نوری زاده به جریان اصلاح طلبی اکنون بصورت ظهور آشکار مخالفت و انکار جریان سکولار دموکراسی در آمده است؟ آیا تابستان داغی پیش روی ما است؟ آیا کسی پنجرهء خوابگاه رهبر را شبانه باز خواهد گذاشت تا «حضرت آقا» دچار سرما خوردگی شدید شده و دار فانی را ترک کند؟ آیا اعراب و اسرائیل و امریکا قصد حمله به ایران را دارند؟ آیا حکومت اسلامی فعلی فرو خواهد پاشید و یک حکومت اسلامی تر و تمیز بازرگان واره و ابراهیم یزدیانهء «ملی – مذهبی» جانشین اش خواهد شد؟ آیا مجاهدین و آقای رضا پهلوی در جائی به هم خواهند رسید؟ آیا کاک مهتدی و کاک هجری همچنان به فکر دموکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان هستند یا خواست هاشان بنا بر شرایط زمانه عوض شده؟ و آیا اندیشهء سکولار دموکراسی که در انقلاب مشروطه متبلور شد و در نهضت ملی جان گرفت و در ۵۷ به سودای استقلال و آزادی همهء دست آوردهایش را به باد داد، این بار هم بازندهء اصلی بازی خواهد شد؟
و آیا درست نیست که این پرسش ها را مستقیماً با آدم مطلع و حاضر در همه جائی چون دکتر نوری زاده مطرح کنیم و از او بخواهیم که براستی اگر مجاهدین «بجای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی» آدم های پیشنهادی ایشان را می نشاندند «مجمعی ملی» که در آن نامی از سکولار دموکراسی برده نمی شود تشکیل خواهد شد؟ آیا یک «مجمع ملی» بوسیلهء «شخصیت ها» ملی می شود یا بخاطر اهداف و خواست ها و آرزوهای اعلام شده اش؟
باری، تصمیم من چنین است که تا آقای نوری زاده در یک برنامهء زنده (و احتمالاً با حضور من) به این پرسش ها پاسخ ندهد و معلوم نشود که مخالفت ایشان با سکولار دموکراسی از سر چیست، از همکاری با تلویزیون ایران فردا خودداری کنم و این رسانه را پایگاهی برای مخالفان سکولار دموکراسی بدانم.
بازیِ سیاهِ سازمان سیا و«سیاه بازیِ»سوداگرانِ تاریخ!
۲۶خرداد ماه ۱۳۹۶=۱۶ ژوئن۲۰۱۷
از همه محروم تر خُفّاش بود
کو عدوی آفتابِ فاش بود
(مولوی)
این روزها خبرِانتشار«اسنادتازهء سازمان سیا دربارهء کودتای ۲۸مرداد» گوش فلک را کَرکرده.ظاهراً این تیتر دررادیو-تلویزیون های معروف و دیگررسانه های وطنی بیشتربرای جلب و جذب مشتری بوده چون خودِ اسنادمنتشر شدهء وزارت امورخارجهء آمریکا فاقدچنین تیتر و ادعائی است:
Foreign Relations of the United States, 1952-1954, Iran, 1951–۱۹۵۴
به همین جهت-درنگاهی گذرا،من سندتازه ای دربارهء وقایع روز۲۸مرداد ندیده ام.(امیدوارم که به «حصرِموضوعیِ روزِ۲۸مرداد»توجه کنیم!).اینکه برای حوادث دیگر-گاه-ده ها گزارش روزانه ازطرف سفارت آمریکا درتهران مخابره شده ولی دربارهء رویدادمهم و سرنوشت سازِ روز۲۸مردادفقط ۷-۸ سند وجوددارد،بایدهرپژوهشگرِکنجکاوی را متحیّرکند.
باری!درتلویریون اندیشه داشتم برنامهء فردِ غیرامینی را تماشا می کردم که از«اسنادتازهء سازمان سیا دربارهء کودتای ۲۸مرداد»سخن می گفت.وی ضمن«شگفت انگیز»خواندنِ مندرجات این«اسنادتازه»،معتقدبود که باانتشار این اسناد،«آن بخش هائی که درلابلای اسنادموجود،گُم شده بود[را]درمی یابیم»وسپس-با منّت گذاشتن بربینندهء برنامه اش- می گفت:«باورکنیدکه من دو سه شب است که کم خوابیدم و این اسنادرا جستجو و بازیابی می کنم…»وسپس برای اینکه نمونه ای ازاین«کشفیّات تازه و شگفت انگیز»را نشان دهد،گفت:
-«من اینک کُپی سندی را در دست دارم(نمایش سندبامُهرِ وزارت امورخارجهء آمریکا)این سند گزارشی است ازرئیس سازمان سیا،الن دالس،این نامه، خیلی جالب است.این نامه ای است که دالس در ۱۰اسفند۱۳۳۱،یعنی ۱ روزبعدازماجرای ۹اسفند۱۳۳۱(ماجرای خروج شاه ازایران) خطاب به آیزنهاور[رئیس جمهورآمریکا]نوشته است…».
متن این به اصطلاح «سندتازه»برایم آشنااست و لذا به«مجموعه اسنادوزارت امورخارجهء آمریکا»نگاه می کنم و می بینم که «این سندتازه و شگفت انگیز»!!!درمجموعهء ۲۲ژوئن ۲۰۰۴ منتشرشده است و لذا هیچ تازگی ندارد!
دربارهء ادعاهای گوینده دربارهء آیت الله کاشانی،درهمین سند ازجمله تأکیدشده:
[Kashani has consistently followed a policy of extreme nationalism antagonistic to the US. [Page 690
-«…کاشانی پیوسته ازیک سیاست ملّی گرائی افراطیِ خصمانه نسبت به ایالات متحدهء آمریکا پیروی نموده است…».
در اسناد وزارت امورخارجهء آمریکا دربارهء موضع کاشانی بعدازسقوط دولت مصدق نیز اشارات تندی علیه دولت انگلیس وجوددارد،ازجمله درپاسخِ تندِ کاشانی به سرلشکرزاهدی علیه دولت انگلیس می خوانیم:
– او[کاشانی] با پرداخت هیچگونه غرامتی به دولت انگلیس و بابازگشت شرکت نفت ایران انگلیس موافق نیست».
In reply to a question put to him by Mullah Kashani, General Zahidi stated that he did not propose to pay any compensation and that he was not in favour of the A.I.O.C. returning to Iran.
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1952-54v10/d362
***
همهء آن فضل فروشی های ارزان را فردِغیرامین گفت(وبه لطف آقای حسین مُهری خواهدگفت)تا ازپاسخ به پُرسشِ اصلی و اساسی مربوط به روز۲۸مرداد خودداری کند:
-چرادکترمصدّق باداشتنِ همهء توان سیاسی و دراختیارداشتنِ همهء نیروهای نظامی و انتظامی نخواست در۲۸مرداد۳۲ واردمیدان شود؟
باتوجه به گرفتاری هایم در ویرایش تازهء کتاب حلّاج پس از۴۰سال،بزودی نظرم رادربارهء این مجموعهء ۱۰۰۰صفحه ای خواهم نوشت ولی در«یک کلمه»بگویم که بادیدنِ این برنامه به خودم گفتم:
-سازمان «سیا» سال ها است که بایک بازیِ سیاه،خیلی ها را سرِکارگذاشته است،امّا«سیاه بازیِ»این سوداگران تاریخ،واقعاً مشمئزکننده و تهوّع آوراست.ظاهراً حافظ درخطاب به این سوداگران گفته:
سال پیش در این روزها ، امیر ترکی الفیصل رئیس اسبق استخبارات و سفیر پیشین عربستان سعودی در لندن و واشنگتن ، در کارناوال تابستانی سازمان مجاهدین خلق ، به خانم مریم رجوی و همسر درگذشته اش مرحوم مسعود رجوی ، نه یکبار بلکه دوبار درود فرستاد و امسال آقای مسلم اسکندر فیلابی کشتی گیر سرشناس دیروز و هوادار مجاهدین ، امروز با پخش یک فیلم کوتاه از رهبر فرهمندش مسعود رجوی از سالهای خوش اشرف ، کوشید نمیرا بودن امام زمان مجاهدین را اعلام کند .
مراسم امسال حال و روز دیگری داشت . در سالهای گذشته ،رودی جولیانی و جان بولتون و نیو گینگریچ و … نمایندگان بخشی از هیأت حاکمه آمریکا بودند که بابیوه ولی فقیه غایب ، بیعت میکردند و در سال پیش ؛ بیعت کنندگان متنوع تر شدند که اینبار عرب و عجم ، رومی و هندی ، سوری و بلغاری هم از برکات سفره گسترده مریم خانم و شرکاء برخوردار شدند .امسال اما با وزیدن باد موافق در واشنگتن و پروازلبخند مهر از منطقه خلیج فارس ، بیوه مرحوم رجوی با ابهت بیشتری در کنفرانس سالانه ظاهرشد . تصویرش ، خمینی را در نوفلوشاتو بیاد میآورد بااین تفاوت که خمینی سال ۵۷ ، مستظهر به حمایت میلیونها ایرانی تب زده و در جنون نشسته بود که برای بازگشتش بیتاب بودند و تا پای جان در راه به قدرت رساندن او ، آمادگی داشتند اما این خانم و گروهش ، رونی در وطن و جائی در دلهای مردم ندارند ، بلکه همه امیدشان این است که آقای کاخ سفید و متحدانش در منطقه کاری کنند و آنهارا که صدام حسین در رساندنشان به دارالخلافه تهران موفق نبود به أم القرای وطن برساند .
در سال ۲۰۱۱ یعنی شش سال پیش روزنامه نیویورک تایمز در شماره روز یکشنبه (۲۶ نوامبر / ۵ آذر) خود گزارشی درباره حمایت برخی از سیاستمداران آمریکایی از سازمان مجاهدین خلق ایران به قلم اسکات شین، منتشر کرد
اسکات شین در این گزارش در باره حمایت بعضی از شخصیتهای آمریکائی از مجاهدین فاش ساخت ، ،” در میان این شخصیتها به نام کسانی برمیخوریم مانند دو تن از مدیران پیشین در سازمان اطلاعاتی آمریکا (سیا)، یک مدیر سابق اف بی آی، دو دادستان پیشین، اولین رئیس سازمان امنیت داخلی دولت جورج دبلیو بوش، اولین مشاور امنیت ملی باراک اوباما، چند سیاستمدار جمهوریخواه و دمکرات معروف و حتی یکی از مقامات مهمی که سابقا در بخش مبارزه با تروریسم وزارت امور خارجه مسئول بوده و همان موقع هم تلاش میکرده تا نام “تروریست” از روی سازمان مجاهدین برداشته شود، اگرچه به موفقیتی دست نیافته است.
شین مینویسد، این شخصیتهای آمریکایی طرفدار سازمان مجاهدین، از طریق آژانسهای خود که به رتقوفتق سخنرانی آنها میپردازند، پول خوبی از مجاهدین دریافت کردهاند. دستمزد آنها بین ۱۰ تا ۵۰ هزار دلار است، تا به نفع این گروه سخنرانی کنند و برخی از آنها بدین منظور سفرهایی هم به برلین، پاریس و بروکسل داشتهاند. ”
در دوسال اخیر بیش از دوهزار نوجوان پسر و دختر بلغاری و لهستانی و چک و مجار نیز از خوان کرم مجاهدین برخوردار بوده اند . سفری سه روزه به پاریس ، هزینه اقامت در هتل و روزی ۵۰ یورو برای بالا بردن تصاویر مسعود و مریم در محل کنفرانس سالانه و هورا کشیدن البته برای نوجوانان بی پول این کشورها این کرم مجاهدینی ، معجزه الهی بود و هست و از برکات صندوق ذخیره ارزی همسر ولی فقیه غایب مرحوم مسعود به حساب میآید .
باید بدون هیچ تردیدی گفت ، کنفرانس مجاهدین بسیار باشکوه ، منظم، و در بالاترین شکل ممکن برای یک کنفرانس حزبی و سیاسی برگزار شده و میشود و هرسال بر شکوه آن افزوده تر میشود . امسال حضور ارکستر محمد شمس و صدای روح نواز گیسو شاکری به کنفرانس جلوه بیشتری داده بود.
میتوان گفت در هیچ برهه ای از تاریخ معاصر ، هیچ سازمان خارج از حکومتی در هیأت اپوزیسیون در پنج قاره جهان ، نتوانسته است همچون مجاهدین کنفرانسی چنین پرازدحام ، باشکوه ، منظم ، پرسروصدا با پوشش رسانه ای عجیب و غریب ، برپاکند . ( ۵ کانال فضائی عربی تقریبا لحظه لحظه نشست را پوشش میدادند که از جمله آنها میتوان به الحدث و سکای عربی با دهها ملیون بیننده اشاره کرد )
حال با این اوصاف و کنفرانسهای پرهزینه که بیشتر به کارناوال میماند ، چرا سازمان مجاهدین خلق اینهمه بین ایرانیان در داخل و خارج کشور منفور است بگونه ای که بینندگان تلویزیونش ( سیمای آزادی ) حتی به اندازه کانالهای بی اعتبار تبلیغاتی فارسی زبان که صبح تاشب داروی ترک اعتیاد و تقویت قوه باه و چاقی و لاغری را تبلیغ میکند ، نیست ( گزارشهای گوگل ، جی إل ویز ، ماهواره ها …)
چرا در کارناوال مجاهدین همه خلق جهان حضور دارند اما از ایرانیان غیر مجاهد خبری نیست ؟ فیلمی که مسلم اسکندر فیلابی از مرحوم مسعود پخش میکند ، نظر مسعود فقید یا غایب را در باره زنده یاد دکتر محمد مصدق ، یادآور میشود اما در کارناوال اثری از پیروان پیر احمدآبادی و حتی نواده اش دکتر هدایت الله متین دفتری که روزگاری از اعضای شورای ملی مقاومت مرحوم رجوی بود خبری نیست . عمده ترین احزاب سیاسی کرد ایرانی و در رأسشان دمکرات کردستان ایران و کومله زحمتکشان ، و عرب ایرانی ، حزب همبستگی دمکرات اهواز ، و اتحاد بلوچها و تجمعات و احزاب آذربایجانی و نمایندگان اقوام و مذاهب ایرانی ، غایبان کارناوال بانو رجوی هستند . راستی سلطنت طلبان و مشروطه خواهان که طیف بزرگی از اپوزیسیئن ایرانی اند ، چرا در نشست حضور ندارند ؟
اینها همه سوالاتی است که طی ۳۷ سال گذشته یک جواب داشته است ؛ چونکه سازمان مجاهدین دمکرات نیست و تنوع و تعدد آرا را نمیپذیرد ، قائم به ولایت مسعودی است و خود را تافته جدابافته میداند. چونکه مثل مقام معظم ولایت در وطن ، پرسش پذیر نیست و پرسشگر را داغ میکند و دماغ میشکند ( چنانکه با من در شهر برمن آلمان کردند ) . شگفتی آور است سازمانی در عرصه کمی و ظاهری اش از خزانه تهران تا پاریس طی ۳۸ سال ، چنان تحولی را شاهد است که بسیار فراتر از تحولات دیگر احزاب و تشکیلات اپوزیسیون نه تنها ایران بلکه همه کشورهای خاورمیانه است . اپوزیسیون سوریه با حمایت شرق و غرب و ملیارد ها دلار کمک و ارتش و نیرو در خاک سوریه ، هنوز نتوانسته نشستی با شکوه و جلال نشستهای بیوه مرحوم رجوی برگزار کند . به عبارت دیگر آفتابه لگن مجاهدین که در خزانه تهران، گلی و خاکی بود حالا در پاریس طلائی و الماس نشان است اما به قول معروف آفتابه لگن هفت دست ، ناهار و شام هیچی ! محتوا همانست که بود ، حزب فقط مسعود الله و رهبر فقط مریم الله . در خزانه مسعود رجوی وعده نصر الهی میداد و از پیروزی صابرین میگفت و روسیاهی دجالین . همه بد بودند جز او و رفقا و برادران و خواهرانش ، همه احزاب و گروهها سرشان به آخور استبداد و امپریالیسم بند بود ،
در پاریس نیز در میان پرچمها و بادکنکها و شعارات رنگارنگ ، همین مطالب به چشم میخورد و لب کلام اینست که ، “۲۴ ملیونی که به روحانی رأی دادند و تحریم بانو مریم را لبیک نگفتند خائن و سازشکارند ، جبهه ملی وجود ندارد و مشروطه خواهان رقمی نیستند و … سرجان بولتون سلامت و جان جولیانی بی بلا که حالا خفتن در آغوش امپریالیستها بمراتب بهتر از تکیه بر ملت شش هزارساله ای است که ۲۴ ملیونش میروند و به روحانی رأی میدهند تا سید ابراهیم رئیسی به قدرت نرسد . شگفتا که سازمان خانم رجوی با تمام قوا میکوشید رئیسی قاتل هزاران مجاهد به قدرت برسد تا شاید زمینه بازگشت مظفرانه ی آنها و انتقال پیکر مطهر ولی فقیه مجاهدین به بهشت زهرا ، زودتر فراهم شود . )
مجاهدین ثروتمندترین اپوزیسیون جهانند به قول دوست فلسطینی ام نبیل ، اگر ما فلسینی ها پول مجاهدین را داشتیم تا حالا سه بار دولتمان را تشکیل داده بودیم . برادر جعفرزاده وزیر خارجه بیوه مرحوم رجوی یکبار گفته بود هزینه های مجاهدین توسط ثروتمندان ایرانی تأمین میشود و این ثروتمندان کجایند که کسی به جز جعفرزاده و شرکاء از آنها خبری ندارد . ژنرال وفیق السامرائی رئیس پیشین استخبارات نظامی عراق در زمان صدام حسین در دیداری که با او در لندن پس از جدائیش از رژیم صدام داشتم ، به من و همکارم جمال ، مدارکی را ارائه داد که آشکار میکرد سازمان مجاهدین خلق ماهانه ملیونها دلار برای هزینه های خارجی و دهها ملیون دینار عراقی برای هزینه های داخلی اش در عراق از رژیم صدام حسین دریافت میکرده است . برخلاف دیگر سازمانهای اپوزیسیون که پولهایشان صرف پرداخت حقوق به اعضاء و همکارانشان شد و همگی به ورشکستگی نشستند ، کمیته مالی مجاهدین زیر نظر برادران مرحوم مسعود ، دکترکاظم و سپس دکتر صالح رجوی ، با سرمایه گزاریهای کلان در جابلقا و جابلسای جهان ، اداره ی شرکتهای بزرگ صادرات و واردات در خاورمیانه و آفریقا ، اجاره ی سالنهای Duty free در شماری از فرودگاههای آفریقائی و … روز به روز بر سرمایه افزودند و اعضا را نیز وادار به پرداخت و نه دریافت کردند . با این پشتوانه مالی و البته تلاش اعضاء و اهل بیت رهبری سازمان ، میتوان سالانه کنفرانسی برگزار کرد که شکوهش هوش از سر ببرد . فقط هزینه آوردن و بردن میهمانان سرشناس آمریکائی و کانادائی و اروپائی و خاورمیانه ای و آسیائی و استرالیائی و اسکان آنها در هتلهای پنج ستاره گرانقیمت پاریس ، بیش از بودجه همه گروههای اپوزیسیون در طول نه یکسال بلکه ده سال است . مشروطه خواهان باهمه کثرتشان ، از تأمین هزینه حتی برگزاری یک کنگره وسیع عاجزند . وضع گروههای چپ و سوسیال دمکرات بدتر از این است . احزاب با سابقه ای مثل دمکرات کردستان ایران و کومله با هزاران پیشمرگه و عضو ، به علت نداشتن امکانات مالی ناچار شدند کانالهای تلویزیونی خود را موقتا تعطیل کنند . در مقابل هزینه شخص مریم خانم از لباس و ظاهر سازی و آمد و شد و نگهبان و زندگی شاهانه و هزینه های کلان تبلیغاتی و خیاط و مشاطه گر مخصوص ، برای راه اندازی تلویزیونهای تیش و روژه لات ، کفایت میکند .
سخن دیگر اینکه اپوزیسیون و آحاد ملت ایران نباید از حضور مثلا نصرالحریری و میشل کیلو از برجستگان اپوزیسیون سوریه در کارناوال بانو رجوی تعجب کنند . میشل کیلوی سکولاری که عمری را در مبارزه با استبداد بعثی اسدی در زندان و زیر شکنجه و در تبعید گذرانده کجا و کارناوال سازمان عقیدتی اسلامی استبدادی مریم خانم کجا ؟ اما چون مجاهدین حاضر و باقی اپوزیسیون غایبند ، چون اپوزیسیون هم با رنگ مطربان رژیم ولایت فقیه در عرب ستیزی ، بعضا به رقص میآید ، میشل کیلو و نصرالحریری و ابو های فلسطینی و شخصیتهای سرشناس عرب از غزالی الجزایزی تا دکتر محمد سلمی سعودی ، در کارناوال مریم خانم ظاهر میشوند .
دستگاه اطلاعاتی مجاهدین تبلیغات اپوزیسیون ایران را علیه همسایگان عربمان رصد میکند و روزانه به شماری از دولتها و سازمانهای عربی ، این تبلیغات ضد عربی را گزارش میدهد . من در حد امکاناتم و همکارانم در ابران فردا و سایت خلیج فارس برای خنثی کردن کار تخریبی مجاهدین تلاش میکنیم اما این تلاش به تنهائی کافی نیست . دنیا و از آن بیشتر همسایگان ما باید بدانند ، شکوه کارناوال مریم خانم با ملیونها یورو هزینه، دلیل بر مطلوبیت و مقبولیت و مشروعیت خانم رجوی و اهل بیتش در خانه پدری نیست .
رژیم جمهوری اسلامی هم چون سال پیش حضور حسن و تقی و نقی عرب و جان و ژان و مری و لیزای فرنگی را از فردا به نشانه توطئه استکبار و صهیونیسم و عربستان و وهابیت علیه اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی در بوق و شیپور خواهد کرد . با قاطعیت میگویم خانم رجوی هزینه کارناوالش را از خزانه معموره خودش پرداخته است نه سعودی ریالی داده و نه امارات درهمی پرداخته است . جان بولتن و باقی مهمانان کبار دریافت کرده اند و نپرداخته اند .
از این نوع کارناوالها بازهم خواهیم دید اما تازمانی که مجاهدین فقط نوک دماغشان را میبینند حتی اگر اسکای عربی به جای ۵ ساعت سه روز متوالی مریم مریم کند ، این قبیله ره به کعبه وطن نخواهد برد و حداکثر در همان ترکستان تیرانا پیرتر میشود و به پایان میرسد . مجاهدین به جای فیل هوا کردن و جولیانی باد کردن در پاریس باید ، نخست از زیر سایه ولی فقیه مرحومشان بیرون بیایند ، باید دیگران را در اپوزیسیون برسمیت بشناسند ، باید جنبش بزرگ سبز و اصلاح طلبی را در وطن در نظر آورند . باید به جای تکیه بر جان بولتن ، بر شانه های اهالی خانه پدری تکیه کنند . دست هموطنشان رابفشارند و به دست جان بولتنی که برای گرفتن پیش آمده ، بوسه نزنند .
جشن پاریس زمانی بعد ملی داشت که به جای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی ، شاهزاده رضا پهلوی ، کاک عبدالله مهتدی ، کاک مصطفی هجری ، مهندس حسن شریعتمداری ، محسن سازگارا ، شیرین عبادی ، مهدی خانبابا تهرانی ، دکتر هدایت الله متین دفتری ،جواد خادم ، نمایندگان فدائیان خلق ، نمایندگان جنبش سبز ، خانم انوشه انصاری ، یاسین اهوازی و رمضان شریفی ، رضا حسین بر ئ هوشنگ کردستانی ، دکتر حسین لاجوردی و مهدی جلالی تهرانی ، مهشید امیرشاهی ، جمشید اسدی و احمد رأفت ، نوشابه امیری و علیرضا میبدی و … نشسته بودند .
بدون هیچ تردیدی ، شیخ احمد جنتی ، یکی از خبیث ترین ، تحریف کننده ترین – در مفاهیم فقه و مبانی مذهب جعفری – و آلوده ترین از نظر سیاسی وقانون شکنی و بیسوادترین آخوندهای شیعه در چهاردهه اخیر است . تهور او در تفسیر مبانی مذهب شیعه و جا انداختن تحریفهای خود به عنوان اصول مذهب ، او را به یکی از خطرناک ترین ملایان بدل کرده است که بی نیاز از شمشیر و گلوله
( که به وقتش از آن استفاده کرده و در صورت لزوم استفاده خواهد کرد ) مذهبی را پایه گزاری میکند که میتواند حتی پس از برافتادن ولایت فقیه دیرگاهی برای ما مصیبت بار باشد .
جنتی در پاسخ روحانی که مشروعیت نظام اسلامی را فقط با “بیعت ” ممکن میداند ( رأی مردم = حاکمیت ملی ) میگوید :
“ولایت و امامت الهی به همه شوؤن آن اهم از تبیین و حفظ دین و هدایت مردم و زعامت سیاسی اجتماعی از احکام الهی است همانند ولایت پیامبر(ص) و متوقف بر خواست و نظر و رأی مردم نیست بلکه باید گفت ولایت، روح اسلام است و احکام بدون پشتوانه و قدرت اجرایی خود را از دست می دهد «و ما نودی احد بشئ کما نودی بالولایه». همانگونه که آیات الهی قبل از نهج البلاغه بر آن تأکید دارند و می فرماید «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعوا اللَّهَ وَ أَطِیعوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» که مقام ولایت را همانند مقام نبوت الهی می داند.” او اضافه میکند ؛
” بیعت با پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر و یا امام توسط مردم و بیعت کنندگان نمی باشد بلکه تأکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است. بنابراین، نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد ”
در این دو فقره شیخ احمد جنتی به چند تحریف بزرگ و تفسیر خاطئ دست میزند . نخست میگوید ؛ ولایت و امامت الهی به همه شوؤن آن اعم از تبیین و حفظ دین و هدایت مردم و زعامت سیاسی اجتماعی از احکام الهی است همانند ولایت پیامبر(ص) و متوقف بر خواست و نظر و رأی مردم نیست.
در این فقره ، شیخ جاعل و جاهل ، ولایت پیامبر و امامت را در یک سطح قرار میدهد . به معنای دیگر او مبعوث الهی را مطابق تعریف ادیان از رسل یا پیامبران ، در یک سطح با امامانی قرار میدهد که نه وحی برآنها نازل میشود و نه مبعوث الهی هستند . نماد مذهب تشییع و امامی که دوست و دشمن بر اعتبار و دانش و شجاعت و خردمندی او اذعان دارند یعنی علی بن ابیطالب ، بیست سال دست دربیعت خلفای راشدین داشت در جنگ و صلح در کنارشان بود و به گاه خطر فرزندانش را برای دفاع از آنها گسیل میکرد و باکی نداشت اگر در مأموریت خود به شهادت رسند ( در دفاع ازخلیفه سوم عثمان ، امام حسن زخم برداشت و مدتی تحت معالجه بود ) اگر ولایت علی الهی بود او با عدم پیگیری ولایتش در واقع از امرخدا سرپیچی کرده بود .
آیا علی که ما میشناسیم چنین بود ؟ ائمه شیعه هیچیک بدون بیعت مشروعیت نیافتند . امام حسن چند ماهی به نیم بیعت، شبه حکومتی داشت و زمانی که دل بیعت کنندگان را با دیگری (معاویه) دید به صلح تن در داد تا حداقل ریاستش بر دین حفظ شود . امام حسین با آزردگی بسیار از شیوه برادرانش به ویژه محمد حنفیه که از شریف ترین مؤمنان و خردمندان بود و نا امیدی از بیعت اهل حجاز ، وقتی شنید اهل کوفه آماده بیعت با او هستند و تازه مسلمانان ایرانی دل با خلیفه اموی ندارند براه افتاد در اینجا نیز تحقق امامت و مشروعیت منوط به بیعت بود . دیگر ائمه تا حضرت رضا اصولا بدنبال امامت و خلافت نبودند و به علت علم و تقوی ، از احترام ویژه ای در جامعه برخورداربودند . که مورد حضرت صادق نمونه ی چشمگیرآنهاست (با ۵ هزار شاگرد که پانصد تن از آنان از خواص بودند و در جمعشان بزرگان دولت عباسی نیز دیده میشدند).امام هشتم با پذیرش ولایتعهدی خلیفه مأمون هم با او بیعت کرد و هم به عنوان ولیعهد مورد بیعت قرار گرفت . نقل است که در راه خراسان با طاهر سردار بزرگ مأمون برخورد . طاهر دست چپ برای بیعت با ولیعهد مأمون پیش برد .حضرت با شگفتی گفت بیعت با دست راست کنند. طاهر پاسخ داد دست راستم در بیعت خلیفه مأمون است و حضرت رضا گفت حقا که تو دو دست راست داری و از آن پس طاهر به ذوالیمینین ) – دارای دو دست راست – مشهور شد .
بنا به روایت شیعه امام دوازدهم نیز با توجه به نبودن شرایط بیعت ، کودک بودن و ترس از کشته شدن بدست خلیفه وقت مخفی شد و بعد به غیبت رفت .
حال چگونه است مشروعیت امام به قول آقایان معصوم و نواده پیغمبر مبعوث ، با بیعت تحقق پیدا میکند آنوقت ولایت آقایان سید روح الله خمینی و سید علی خامنه ای ، الهی است و نیازی به مشروعیت یافتن از سوی مردم ندارد ؟!
جنتی سپس به تحریف دیگری با ذکر آیه أطیعوا الله و … دست میزند و أولوالأمر را مثل رسول خدا ، صاحب ولایت الهی میداند . معنای این آیه به تفسیر امهات کتب تفسیر اهل سنت چنین نیست و در فقه شیعه نیر بسیاری از فقها که حکومت اسلامی را فقط با ظهور مهدی موعود ممکن میدانند تفسیر اهل سنت را پذیرفته اند
( حکایت ملا نراقی و فتحعلیشاه حکایت دیگری است که بعد از او تکرار نمیشود و مثلا ناصرالدینشاه به هیچ روی خود را منصوب مراجع زمانه خود نمیدانست بلکه وقتی لازم میشد علیه آنها موضع میگرفت و فرمان میداد که خودش ظل الله بود و نیاز به مشروعیت دینی نداشت )
از زمان رحلت پیامبر ؛ حاکم به معنای مطلق اولوالامر است ، چه عثمان باشد چه علی چه هارون الرشید چه شاه عباس صفوی .
تبعیت از اولوالامر، عضدالدوله شیعه دیلمی را به بغداد میکشاند و محمود غزنوی را به خطبه خوانی و قرمطی کشی به نام ولی امرش در بغداد وامیدارد . سلطان سلیمان قانونی در قصورش مشغول حال کردن بود و به نام ولی امر در آستانه و بغداد و دمشق و بنغازی و کویت به نامش خطبه میخواندند که ولی امر است و اطاعتش واجب .
من خود پیش از انقلاب از بسیاری روحانیون از جمله مرجع وارسته زاهد مرحوم حاج آقا احمد خونساری شنیدم که شاه را ولی امر میدانست .
در باب بیعت با ولی امر نیز همین چند روز پیش دیدیم که انتخاب امیر محمد بن سلمان به عنوان ولیعهد عربستان سعودی از سوی پدرش ، زمانی مشروعیت پیداکرد که مراسم بیعت با او در سرتاسر خاک نجد و حجاز از سوی بزرگان دین و دولت و عامه ناس انجام گرفت . در حالیکه در نظامهای پادشاهی قانون اساسی انتقال را به فرزند ارشد ذکور – در کشورهای اسلامی – و ذکور و اناث در بقیه جهان ، تضمین میکند . اما در سعودی که قانون اساسی اش قرأن است بدون بیعت مشروعیت خواهد لنگید . به این ترتیب اگر نظام حاکم اسلامی است پس بیعت برای مشروعیت یافتن حاکم ضروری است و رای ۵۳ عضو خبرگان پس از مرگ آیت الله خمینی مشروعیت به فردی نمیدهد مگر آنکه فرض کنیم مرحوم هاشمی رفسنجانی فرستاده خدا بوده و در غدیرسنای سابق ، سید علی خامنئی را به عنوان ولی خاص معرفی کرده باشد . همین سخن مورد اشاره بسیاری از اهالی ولایت فقیه در توجیه مردمی بودن جایگاه رهبری مبنی بر اینکه ، انتخاب رهبر با رأی مردم است که توسط منتخبین آنها در خبرگان نافذ میشود و درواقع دمکراسی دو مرحله ای است ، خود عمده ترین حجت در پرت گوئی و تحریف شیخ احمد جنتی است .
رژیم دیر سالی است با پیروان آئین بهائی ، به صرف اینکه معتقدند مهدی ظهور کرده و آنها اطاعت او میکنند بازندان و شکنجه و اعدام و غیر انسانی ترین اعمال برخورد میکند . ۳۸ سال است آنها رامورد تحقیر و آزار قرار داده و میدهد و توجیهش خروج آنها از مسلمات مذهب شیعی است . حال علمای عظام و آیات و حجج اسلام رفته اند گل بچینند که در رابطه با بدعت گزار جاهل و جاعلی به نام شیخ احمد جنتی ، سکوت کرده و چیزی نمیگویند ؟
در سرتاسر آئین بهائی حتی یکبار اهانت به پیامبران و ائمه مشاهده نمیشود در حالی که جنتی در سرتاسر حرفهای اخیرش ، با جعلیات خود به پیامبران و ائمه بزرگترین توهینها را کرده است. آیا شیخ صادق آملی لاریجانی و سید ابراهیم رئیسی که خود را برای نشستن روی کرسی ولی فقیه ثالث آماده میکنند ، با پیامبر اسلام و أئمه بقول جنتی ها معصوم در یک صف قرار میگیرند ؟ شخص آیت الله خامنه ای و پیش از او خمینی هرگز ادعا نکردند ولایت خاصه دارند . چرندیاتی که اخیرا در باب اتصال “آقا امام زمان ” با “أقا مقام معظم” منتشر شده و میشود ، نمادی از حقارت و سرسپردگی دجالانی از نوع جنتی است که برای پول و مقام و قدرت ،شرف نداشته شان را حراج میکنند و چنان میکوشند در دل ارباب جا کنند که ارباب هم گاهی به تهوع میافتد . حتما یادتان هست که آقای خمینی در پاسخ خاصه مداح دستمال بدستش فخرالدین حجازی نماینده اول تهران در مجلس شورا که گفت ، ای امام بگو که خودتی ، با غضب چنان نگاهی انداخت که حجازی با ابتلا به یک اسهال چند ساله عاقبت نیز در اسهال خود مرتحل شد .
شیخ احمد جنتی در فقره بعدی بدعت گزاری میکند و به این ترتیب از نظر فقه و مبادئ مذهب جعفری و حافظان بیضه مذهب جعفری ، مطرود و منبوذ و مرتد است . او میگوید ؛ ” بیعت با پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر و یا امام توسط مردم و بیعت کنندگان نمی باشد بلکه تأکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است. بنابراین، نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد ”
در پاسخ باید گفت مردک جاعل ، عاد و ثمود کجایند و موسی کجاست آن دو نتوانستند با بیعت گرفتن از مردم مشروعیت پیدا کنند اما با موسی ملتش بیعت کرد و باقی ماند . همینطور است حکایت پیامبر اسلام وگرنه با ده تن بیعت کننده نخست که نمیشد جهانی را فتح کرد و از کاشغر تا تیمبوکتو و از بالی تا مالی پرچم اسلام را بالا برد . تازه مشروعیت الهی پیامبر اسلام مقوله ای است و مشروعیت ائمه از نظر ما و خلفا از نظر کافه مسلمین ( حتی شیعیان خردگرای جعفری مسلک) مقوله ای دیگر و همانطور که پیش از این ذکر شد اگر ولایت ائمه ، الهی بود و نیاز به بیعت نداشت ، امام اول شیعیان ۲۰ سال به قول خلیفه دوم نون بین لنا نبود ( در روایات است که خلیفه اول و دوم بلند قامت و حضرت علی کوتاهتر از آن دو بود ، عمر میگفت بدون نون علی ما لا میشویم . و این خود حکایت از ارتباط نزدیک این سه خلیفه با هم داشت وگرنه علی دخترش را به همسری به عمر نمیداد . شما به پرت و پلاهای سر دسته قزاونه در تلویزیون ولایت ناصر ابوالمکارم شکر فروش شیرازی توجه نکنید که مدعی است لافتای اسلام و صاحب ذوالفقارش از ترس و با اصرار ابن عباس دختر به عمر داد و روزی که به خانه اش ریختند توی آشپزخانه قایم شد تا خلیفه دوم عمر و داماد بعدیش ، همسرش زهرا دخت پیامبر را کتک بزند و محسن سه ماهه را که ، اسمش و پسر بودنش از راه غیب به امام همام رسیده بود ، سقط کند !! )
اینهمه دروغ را بار ما کرده اند و حالا نیز مشغول امام سیزده و چهارده و لابد فردا پانزدهم درست کردنند .
نباید کوتاه آمد ، اگر جامعه مدنی و مؤمنان به مردمسالاری ، رژیم را بدون اعمال حاکمیت ملی و انتخابات آزاد ، نامشروع میدانند ، این یک بینه و از ثوابت نظام منتخب است . اینجا فقط موضوع حاکمیت ملی در خطر نیست بلکه اصول مذهب جعفری و فراتر از آن مبانی اولیه دین اسلام توسط احمد کذاب ، وارث مسیلمه و جعفر کذاب تحریف شده است . حداقل مجازات جنتی ، تراشیدن ریش برداشتن عمامه و وارونه بر خر نشاندن و چرخ دادنش در صفائیه قم است . آیا برای مرجعیت بی اعتبار این ذره توان مانده است که شیخ احمد کذاب را تنبیه کنند ؟
و مانع برپائی مذهب تازه ای با پیامبری احمد کذاب شوند ؟
حمله موشکی یکشنبه شب سپاه علیه مواضع داعش در «دیر الزوز»، سوریه، دارای ابعاد، هزینهها و نتایجی است فراتر از آنچه مسئولان سپاه «پاسخ به حملات تروریستی ۱۷ خرداد داعش در تهران» معرفی میکنند.
بعد از پایان جنگ هشت ساله با عراق و پیش از حمله اخیر علیه مواضع مخالفین بشار اسد در دیر الزور- که نزدیک مرز مشترک عراق و سوریه و رودخانه فرات قرار دارد، سپاه پاسداران تنها یکبار با استفاده از ظرفیت موشکی به عملیاتی تهاجمی خارج از مرز ایران مبادرت کرده بود.
در ۲۹ فرودین سال ۱۳۸۰، و تنها چند هفته پیش از برگزاری انتخابات رییس جمهوری ایران، بعد از تشکیل جلسه فوقالعاده شورای امنیت به ریاست محمد خاتمی، رییسجمهوری وقت، پایگاههای مجاهدین خلق در درون خاک عراق مورد حمله موشکی و هدف توپخانه جمهوری اسلامی قرار گرفت.
مجاهدین خلق که بعد از توقف جنگ هشت ساله همچنان پایگاههایی را از شمال تا جنوب مرزهای عراق با ایران در اختیار داشتند، پس از مورد هدف قرار گرفتن اعلام کردند، که هزار موشک (و گلوله توپ) به پایگاههای آنها شلیک شدهاست.
یحیی رحیم صفوی، فرمانده سابق سپاه پاسداران برای نخستین بار در سال ۱۳۸۷ به مناسبت سالگرد کشته شدن سرتیپ صیاد شیرازی جزئیات این عملیات را مطرح ساخت.
طی حملات موشکی برون مرزی سال ۱۳۸۰ ایران، بیش از ۷۰ فروند موشک بالستیک اسکاد برد کوتاه مورد استفاده قرار گرفت که در مقایسه با شلیک تنها ۱۴ فروند موشک در تمام طول جنگ هشت ساله با عراق، از لحاظ کمیت جهش قابل ملاحظهای بهشمار میرفت.
از سال ۱۳۸۰ تاکنون، جمهوری اسلامی قدرت تخریب و دقت هدفگیری موشکهای در اختیار خود را افزایش داده است. آمریکا و متحدین منطقهای واشینگتن، ظرفیت موشکهای بالستیک ایران را «تهدید علیه امنیت منطقه» معرفی میکنند.
فعالیتهای موشکی و تحریمها
فعالیتهای موشکی ایران، در کنار ادعای حمایت از تروریسم و همچنین اتهام نقض حقوق بشر، یکی از سه موردی بود که در تصویب طرح تحریمهای روز پنجشنبه هفته گذشته سنای آمریکا مورد استناد قرار گرفت.
قطعنامه شماره ۲۲۳۱ شورای امنیت که بعد از تصویب برجام جانشین قطعنامههای تنبیهی پیشین شورای امنیت علیه ایران شد، در بند ۳ ضمیمه ب کلیه فعالیتهای مرتبط با موشکهای بالستیک ایران را به مدت هشت سال منع کرده، چه رسد استفاده از آنها طی عملیات برون مرزی که در هر حال تهاجمی تلقی میشود.
محدودیت دیگر موشکی ایران مربوط به توافق جامع اتمی است که در بند پنج آن محدویتهای تسلیحاتی ایران به مدت پنج سال و محدودیتهای موشکی به مدت هشت سال پیشبینی شده.
در این بند از ایران خواسته شده که از تاریخ اجرایی شدن برجام به مدت هشت سال هیچ فعالیت مرتبط با طراحی موشکهای بالستیک قادر به حمل کلاهک اتمی صورت نداده و با استفاده از این قابلیت، موشک شلیک نکند. همه موشکهای بالستیک در اختیار ایران، منجمله ذوالفقار، در صورت تعبیه کلاهک اتمی مناسب، قادر به حمل آن خواهد بود.
بهمنظور نظارت بر اجرای «برجام» کمیسیونی مرکب از هشت عضو در نظر گرفته شده که هر سال چهار بار در وین تشکیل جلسه داده و عموما به درخواستهای ایران برای دادن امتیازات بیشتر و یا تائید اقدامات انجام شده رسیدگی میکند، هر چند که سایر اعضاء نیز میتوانند موارد نقض برجام را در آن مطرح کنند.
آمریکا به عنوان طرف اصلی مذاکرات اتمی با ایران سیاست «عودت فوری تحریمها» به وضعیت قبل از لغو تحریمها را، در صورت تخلف ایران از مفاد برجام، سیاست رسمی خود اعلام کرده و وزارت خزانه داری آن کشور تحولات مربوط به ایران را از نزدیک دنبال میکند.
حمله موشکی اخیر سپاه میتواند هنگام تمدید سه ماه یکبار لغو تحریمها از سوی کاخ سفید و وزارت خزانه داری، به عنوان نقض برجام مورد استناد قرار بگیرد.
بازتاب سیاسی امنیتی
روز اول ماه فوریه سال جاری مایکل فلین مشاور امنیت ملی وقت کاخ سفید بعد از مبادرت جمهوری اسلامی به یک آزمایش موشکی به ایران اخطار رسمی داد.
بعد از حمله موشکی اخیر علیه مواضع داعش در سوریه، نخست وزیر اسرائیل ایران را از تهدید کلامی و عملی کشورش پرهیز داد.
روزنامه تایمز اسرائیل و کانال ده تلویزیون آن کشور هم مطالبی مشروح به حمله موشکی ایران اختصاص داده و مانند معمول آنرا خطری جدی علیه امنیت اسرائیل معرفی کردند. این منابع هشدار دادند که در صورت قرار گرفتن موشک ذوالفقار در اختیار حزب الله لبنان امنیت اسرائیل مورد «تهدید جدی» قرار میگرد.
موشک ذوالفقار بالستیک و نوع پیشرفته تر فاتح ۱۱۰ است که بنا بر اظهارات مسئولان جمهوری اسلامی با سوخت جامد حرکت میکند و بنا بر اظهارات همین منابع از دقت هدفگیری بهتری از موشکهای اسکاد برخوردار است.
موشکهای بالستیک، متفاوت با موشکهای کروز نوع تاماهاک که ۵۹ فروند از آنرا آمریکا ماه گذشته در سوریه مورد استفاده قرار داد، ابتدا به جو زمین فرستاده میشود و بعد از خاموش شدن موتور بالا برنده آن، به صورت قوس فرود آمده و مانند وزنه ای آهنین به زمین سقوط میکند.
جمهوری اسلامی اعلام داشته که موفق به ساخت بمب خوشهای شده و بنا بر اظهارات مسئولان سپاه پاسداران دو فروند موشک دوالفقار پرتاب شده به سوریه از این نوع بمب در کلاهک خود داشتهاند.
با وجود سه لایه دفاع موشکی اسرائیل، و پوشش دفاع ضد موشکی موسوم به پاتریوت آمریکا که علاوه بر اسرائیل کشورهای عرب جنوب خلیج فارس را نیز پوشش دفاعی میدهد، هیچیک از کشورهای یاد شده در مقابل حمله موشکی احتمالی از خارج، صد در ضد ایمن نیستند.
این نگرانیها پرسنل نظامی آمریکا در منطقه و پایگاههای هوایی و دریایی آن کشور در قطر، کویت، امارات، بحرین و عربستان را نیز که در برد موشکهای ذوالفقار قرار دارند، در بر میگیرد.
اگر چه هزینه مالی پرتاب هر فروند موشک نوع ذوالفقار بیش از سه میلیون دلار نیست، اما با توجه به اهمیت لغو تحریمها و ارزش مالی آن در اقتصاد ایران، حمله موشکی اخیر سپاه که هنوز روشن نیست تا چه حد در تضعیف داعش در دیرالزور موثر بوده، به آسانی میتواند برنامههای اقتصادی دولت را به وضعیت پیش از لغو تحریمها باز گردانده و وضعیت امنیت ملی ایران را نیز با مخاطرات تازهای روبهرو کند.
اخیرا سعیدحجاریان مطلبی در ارزیابی از انتخابات اخیرریاست جمهوری و شوراها نوشته است. در این مطلب اولین موضوع تعجب برانگیز را میزان آراء بالای رئیسی، نامزدااصول گرایاان، می داند که بنا بر ارزیابی هائی دانسته و متعارف از پایگاه رآی این جریان، به دو برابررسیده است! جالب است که حجاریان در تبیین و توضیح این پدیده، و یا بقول خودش این مهم ترین پرسش پیرامون نتیجه انتخابات، تقلب یا به به بیان او تخلف را به عنوان نخستین عامل می داند (این که جابجائی ۵ میلیون رای را “تخلف” بنامیم، چیزی از ماهیت تقلب در انتخابات نمی کاهد):
« ۱-۱) در نخستین پاسخ میتوان ادعا کرد که در انتخابات تخلف صورت گرفته است. مبنای این گفته خبر سایت و کانال قرارگاه سایبری عمار است؛ قرارگاه عمار در خبری روحانی را با ۲۵ میلیون رأی نفر اول و رئیسی را با ۱۲ میلیون رأی نفر دوم دانسته بودند و در ادامه چنین نوشته بود: «بنا به گفته منابع مطلع، تعداد قابل توجهی (حدود ۵ میلیون) برگ رای از آرای رییسی مهر نخورده و وزارت کشور اصرار به ابطال آنها دارد، از طرفی مسئولین ستاد رییسی مخالف اینکار هستند زیرا معتقدند این امر ناشی از کوتاهی مسئولین وزارت کشور بر سر صندوق آرا بوده و باید شماره سریالهای برگههای مذکور بررسی و در صورت درست بودن، ابطال نگشته و در شمارش نهایی لحاظ گردند» قرینه دیگر آرای تعجببرانگیز شهر مشهد است. در این شهر مردم به حوزههای اخذ رأی رفتند و دربست به لیست اصلاحطلبان رأی دادند یعنی فرصت گذاشتند و به دقت نام پانزده نفر از کاندیدای اصلاحطلب را نوشتند اما در صندوق بغل به آقای رئیسی رأی دادند آن هم با نسبت هفتاد به سی به نفع رئیسی». البته حجاریان اشاره ای به بندوبست وزارت کشوردولت روحانی با جناح دیگر در این بده و بستان نکرده است.
نکته دوم: سانسورگویانیوز!
سایت گویانیوز در «انتخابات» اساسا به عنوان ترییون اصلاح طلبان و مشوق مردم چه در داخل و چه خارج به مشارکت انتخاباتی رژیم عمل می کرد و درج پی در پی مقالات و یادداشت های امثال گنجی ها و یا ف.م سخن (که طاهرا برای اولین بارمیوه ممنوعه رأی در نظام ولایت مطلقه را مضمضه می کرد و بهمین دلیل با حرکت در ریل جدید حال و هوای دیگری پیداکرده بود…) و…. تیترهای اصلی آن را تنشکیل می داد و تمرین دموکراسی می کرد!. اکنون با درج مقاله حجاریان بند را آب داده و کل بنداول نوشپته او ر حذف کرده است!. و این پرسش طنزگونه را مطرح ساخته است که براستی فلسفه سانسوریک سایت خارج کشوری در درج مقاله یک اصلاح طلب داخلی که به مراددل آنها حرف نزده است چه می تواند باشد. چاشنی این طنز دوچندان می شود و پاسخ به آن دشوارتر اگر در نظربگیریم که همین مقاله در داخل بدون سانسورهم چاپ شده است!
لابد سوای مشق سانسور، برای گریز از شرمساری در برابراین پرسش که آخه نونت کم بود آبت کم بود؟! این همه یقه درانی برای داغ کردن تنورانتخاباتی رژیم که حالا توسط خامنه ای هم درحال مصادره شدن است برای چه بود؟.شاید هم بخاطرآن باشد که در حمایت از دولت و جناحی که خود برگزارکننده انتخابات بوده است، مشکلی به وجودنیاید!. شایدهم اگر بخواهیم در پاسخ به این طنز به طنز متوسل شویم، دلیل این سانسور، نگرانی از لغوامتیاز یا از دست دادن حمایت آن بخش از حامیان کاسه داع تر از آش مقیم در خارج از کشور و کسادی دکان باشد!. یا این همه باید اعتراف کرد در شرایطی که نشریاتی در داخل کل این مقاله را منتشرکرده اند، زبان این گونه طنزها قاصر و ناتوان از گشودن گره حکمت سانسور توسط یک سایت خارج از کشور است!.
نکته سوم: طبل توخالی شبه اپوزیسیون!
خوب است باین هم اشاره کنیم که باتمام تلاش های خستگی ناپذیراین طیف و ُقرُق رسانه هائی چون بی بی سی و رادیوفردا و..برای فراخوان مشارکت انتخاباتی و دوقطبی سازی جامعه حول دوجناح رژیم و نادیده گرفتن قطب سوم ۱۵ میلیونی، برطبق همان آماررسمی وزارت کشور کل شرکت کنندگان در خارج کشور حدود۱۷۰ هزارنفربودند که گرچه بسیاری از آن ها را کارمندان و خانواده ها و وابستگان رژیم اسلامی در خارج، یا بخشی از کسانی که به ایران رفت و آمدداشته و در این رابطه برای خودمحظوراتی دارند… تشکیل می دادند، اما جمع پرسروصدائی از مبلغان و مدافعان اصلاح طلب و یا بخشی از ملی-مذهبی ها و یا استحاله طلبان هم بودند که سهم و نرخ مشارکت همه این ها سرجمع با توجه به جمعیت ایرانیان درخارج از کشور (۵ میلیون نفر)، حداکثر بین ۵ تا۱۰٪ دارندگان حق رای بوده است. و این یعنی که علیرغم طنین پرهیاهوی این جماعت، اما طبلشان توخالی بوده است!
نتیجه:آن پانزده میلیون به علاوه حامیان میلیونی آن ها در خارج از کشور تا رسیدن به نقطه انزوای نوددرصدی (۹۰%) رژیم، یعنی به نقطه حکومت ناپذیرکردن نظام استبدادی و مطلقه حاکم توسط جامعه، که بویژه این روزها بدون هیچ گونه تعارف و ماسکی توسط بلندگوها و تریبون های جناح حاکم با صدای بلندی اعلام می شود، باید هم چنان به مارش خود ادامه دهند!
۲۲.۰۶. ۲۰۱۷ تقی روزبه
صوفی نهاد دام و سرِ حُقّه بازکرد
بنیادِ مکر بافلکِ حُقّه بازکرد
بازیِّ چرخ بشکَندَش بیضه درکلاه
آن کس که عرضِ شعبده بااهلِ راز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل برمَجازکرد
(حافظ)
خبرِانتشار«اسنادتازهء سازمان سیادربارهء ۲۸مرداد۳۲»موج تازه ای از کنجکاوی را درمیان ایرانیان و خصوصاً پژوهشگران دامن زده است.تنهاپس ازیکی-دو روزپس از انتشاراین اسنادِ ۱۰۰۰صفحه ای،برخی ازدوستانِ پژوهشگر بی آنکه متن کامل اسنادرا خوانده باشند،به ارزیابی آن پرداخته و این اسنادرا«عظیم و حیرت انگیز»دانسته اند،بی آنکه حتّی یک نمونه از این اسناد«عظیم» یا «حیرت انگیز»را ارائه دهند.درحالیکه احتیاط علمی یا اخلاق آکادمیک حُکم می کندکه باتوجه به حسّاسیّت موضوع،بدون خواندنِ دقیق همهء اسناد از ارزیابی های شتابزده پرهیزکنیم.
عجیب تر ازهمه،ادعاهای فردِ غیرامینی است که پس از سوداگری های ایرانسوزِ سیاسی-ایدئولوژیک،اینک درلباس یک«مصدّقیِ جدیدالولاده» به «سوداگری با تاریخ» نشسته است.او باآنکه -به قول خودش- «هنوز همهء این اسنادرا فرصت نکرده بخواند»،امّاافاضاتی کرده که یادآورِ سخنِ حافظ در آغازهء این مقال است
دریک نگاه گذرا به نظرمی رسد که این مجموعهء اسناد نه تنها«تازه»و«کامل»نیست بلکه درمواردبسیارمهمی برخی ازاسنادمنتشرشدهء گذشته نیز دچارحذف و سانسورشده اند!،
«اسنادتازهء سازمان سیا»:یک دروغ تازه!، علی میرفطروس
ما درهفته های آینده -پس از خواندنِ تمامی اسناداخیر-دربارهء آنها سخن خواهیم گقت،بااین تأکیدکه به نظرما رویداد۲۸مرداد۳۲ را بایددر انفعال حیرت انگیز و دوراندیشیِ ایراندوستانهء دکترمصدّق(دربیم ازسلطهء حزب توده)بررسی کرد. ما ازاین انفعال حیرت انگیز به نام«خط سوم»یادکرده ایم.
نسبت”روشنفکر دینی” با دوبازوی مبارزه فرهنگی و سیاسی علیه اسلام سیاسی
نشان دادن مبنای تئوریک اشتراک نظرداعش و فقیهان رسمی و شریعت اسلامی، که نه فقط خلافت داعش که تفسیرو برداشت متون دینی و قران در حوزه ها و یا دادگاه های جمهوری اسلامی هم در اصل برآن ها استواربوده و حکم می رانند و قصاص می کنند، و نیز در شرایطی که در پی شوک حمله داعش، رژیم جمهوری اسلامی می کوشد که خود را دشمن داعش و ماهیتا متفاوت از آن نشان بدهد، از اهمیت زیادی برخورداراست.
محمدمجتهدشبستری که زمانی خود از اساتیدحوزه در قم بود و اکنون مدتهاست که به عنوان یکی از تئوریسین های روشنفکردینی بیرون از حوزه فعالیت می کند، در گزاره کوتاه زیر نه فقط به مبنای تئوریک مشترک آن داعش و فقیهان و شریعت اشاره می کند بلکه نیازبه یک جنبش فشاربه فقیهان از سوی دین باوران را برای تغییررویکردبه شریعت اسلامی موردتاکید قرارمی دهد. چنین رویکردی که می توان آن را یک حرکت درون دینی و پروتستانیزه کردن اسلام نامید برای برون رفت روشنفکردینی از انحطاط و بحرانی که مدت هاست به آن دچار شده، یک ضرورت است (انحطاطی که از یکسو کسانی چون سروش با فروافتادن به باتلاق توجیهاتی چون قران و وحی هم چون رؤیاهای صادقانه دچارش شده…. و از سوی دیگر بازگشت به عقب “روشفکران دینی” هم چون نراقی ها و بازرگان ها و اشکوری ها و …. ) نمایندگی می شوند. برای آن ها دین نه هم چون باورشخصی افراد و قراردادن آن به عنوان امرعمومی در موزه تاریخی شایسته خود، بلکه هم چون مکتبی پاسخ گو به نیازهای و مشکلات جوامع امروزی مطرح است.
مبارزه علیه شریعت و جمودتاریخی آن را می توان و باید درکنارمبارزه برای جدائی دین از دولت و سیاست معطوف به قدرت به عنوان دو بازوی مکمل فرهنگی و سیاسی علیه اسلام سیاسی بشمارآورد که داعش و نظام جمهوری اسلامی با داشتن خودویژگی های سنی (و هابیت و یا اخوانی و…) و شیعی، گونه هائی از آن هستند. جداکردن این مبارزه فرهنگی -پروستانیزه کردن اسلام- بدون مبارزه با اسلام سیاسی و اسلام هم چون دین حکومتی، این خطر را دارد که بجای مبارزه فرهنگی-سیاسی علیه اسلام سیاسی، درکناردفاع از گونه وقرائتی از اسلام سیاسی در برابرگونه دیگری از اسلام سیاسی قرارگرفت و بیش از پیش به ورطه منازعات درون آن فروغلطید… یعنی همان خطری که اکنون مدتهاست بخش مهمی از این جریان به ورطه آن در لغزیده اند. در حقیت دو شاخص مبارزه قاطع علیه آمیزش دین و حکومت، و مبارزه علیه جمودات فرازمان و مکان فقهی- شریعتی دو معیارعمده برای محک زدن نسبت روشنفکردینی با دموکراسی و جنبش ضداستبداددینی و مسلکی است. اهمیت تأکیدمجتهدشبستری بر ماهیت مشترک ریشه های فکری داعش و فقیهان و شریعت الهی بویژه در شرایطی که منازعه این دوفرقه مذهبی حادشده و اذهان بسیاری را بخود جلب کرده است و قاطبه مدعیان روشنکفردینی هم عملا و نظرا در کناراسلام سیاسی فرقه شیعی سیاست ورزی می کنند، واجداهمیت است.
شبستری و ریشه های فکری داعش*:
“موشکافی های دانش هرمنوتیک (علم تفسیرمتون) در سه قرن اخیر نشان داده که بر خلاف مدعای ابن تیمیه (که مبنای عقایدسلفیه و داعش بشمارمی رود)، احتراز از تفسیر متون، خود، گونه ای تفسیر است و مبنای تئوریک دارد. خطر عظیم داعش ها، القاعده ها، النصره ها، طالبان ها در جهان حاضر از مبنای تئوریک تفسیر آنها برمیخیزد و نه از تفسیر نکردن آنها. آن مبنای تئوریک مشترک میان آنان و فقیهان رسمی این است که متون قرآن و حدیث حاوی یک سلسله نظام های ثابت و ابدی معرفتی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برای همۀ انسان ها در همۀ عصرها میباشد که آن را «شریعت الهی» مینامند. این یک «پیش فهم» باطل در مقام تفسیر متون اسلامی است که همۀ خطرها و خشونتهاى شدید و یا غیر شدید در جهان اسلام از آن برمیخیزد. من اکنون میپرسم آیا پیدایش القاعدهها، طالبانها، النصرهها، داعشها و … در جهان اسلام کافی نیست که چرت ما مسلمانان را پاره کند تا فقیهان را وادار سازیم آن پیش فهم باطل و خطر ساز را کنار بگذارند؟!” (مقدمه و پرانتزها از من است).
ریشه های فکری داعش:
طرح مطالبات جنبش دانشجوئی توسط نمایندگان مجلس چه هدفی را دنبال می کند؟
جمعی از نمایندگان مجلس به روحانی: دولت توجه ویژهای به دانشگاه داشته باشید!*.
انتشاراین نامه که به امضاء حدود۱۵ نماینده مجلس رسیده، هم به لحاظ محتوائی و هم به لحاظ تقارن زمانی آن با سخنان تهاجمی اخیرخامنه ای (آتش به اختیار) در میان دانشجویان بسیجی و دستچین شده که در آن حتی به نمایندگان دانشجوپی مخالف جناح حاکم هم ( چون انجمن اسلامی دانشگاه تهران) اجازه صحبت در محضرخامنه ای داده نشد، قابل توجه است.
در آن سخنرانی خامنه ای سعی کرد که به دانشجویان خودی روحیه داده و آن ها را از حالت باصطلاح ناامیدی و دلمردگی که دچارآن شده اند -که از لابلای سخنان خامنه ای هم مشهودبود- در بیاورد و تحرک و روح جدیدی به آن ها بدمد. این که آیا با دوپینگ هائی چون آتش به اختیار بتوان به آنها روحیه تازه ا ی دمید، البته جای تردید وجوددارد، چرا که فضای دانشگاه ها از مولفه و تحولات بزرگ داخلی و جهانی منشأ می گیرد که این نوع تشرها در آن موثرنخواهد بود. اساسا وضعیت کنونی از دل پادگانی کردن دانشگاه ها بیرون آمده است و نه معکوس آن که بتوان چاره ای از این قماش برای آن یافت….
با این وجود اهمیت محتوائی آن مهمتراست چون در آن به طرح و انتقاد از مسائل و مطالباتی چون امنیتی شدن فضای و کالائی و پولی شدن دانشگاه ها و ضرورت آموزش عالی رایگان و انتقاد از کمیت گرائی و سهمیه بندی های بومی و جنیستی و عدم محوز به نشریات و شورای های صنفی و اتحادیه های دانشجوئی و .. و اشاره شده است. در این نامه هم چنین قیدشده است که دولت ۱۱ ویرانه ای از دولت سابق تحویل گرفت ولی نتوانسته تغییرات اساسی در آن یجادکند…
نگاهی به طرح مطالبات مطرح شده در این نامه نمانیدگان مجلس و مقایسه آن با مطالباتی که دانشجویان تشکل های صنفی با رویکردهای چپ و ضدسیستمی از مدتها قبل و به مناسبت های مختلف مطرح ساخته اند، نشان از نفوذگسترده حضور و گفتمان آن ها در مراکزدانشجوئی دارد که بی سرو صدا و بدون هیاهوهای مرسوم قبلی به گسترش حوزه نفوذخود ادامه می دهند. احتمالا همین واقعیت مهم و غیرقابل چشم پوشی سبب شده است که نمایندگان نزدیک به اصلاح طلبان و نزدیک به دولت روحانی درمجلس به صرافت تدوین چنین نامه و طرح طرح مسائل مهم دانشگاه ها و دانشجویان بیفتند تا جریان اعتدالی نزدیک به دولت و یا اصلاح طلبان بتوانند باصطلاح گفتمان و تحولات درون دانشگاهی را که البته تنها به داخل دانشگاه ها هم محدودنخواهد ماند به نحوی تحت نفوذ و کنترل خودبگیرند…. بخصوص اگر در نطربگیریم که عدم حضورفعال دانشجویان در انتخابات اخیر برخلاف مواردمشابه قبلی از دیدکسی پنهان نمانده است. هرجریان جدی می داند که جلب حمایت جنبش دانشجوئی که امروزه پیوندهایش با تحولات بیرون دانشگاهی و مسائل و معضلات عمومی جامعه عمیق ترشده است، در منازعات سپهرسیاسی ایران تا چه اندازه دارای اهمیت است. بی شک چالش ها و تهدیدها با فرصت ها و ایجادفضاهای نوین با هم گره خورده اند. این که جنبش مستنقل و بی هیاهوی دانشجوئی در مرحله جدید و البته بلوغ یافته ترخود چگونه بخواهد و یا بتواند از این نوع شکاف ها و تهدیدها وگذرکرده و آن ها را به فرصت هائی به سود تقویت و تحکیم صفوف مستقل و گفتمان ضدسیستمی خودتبدیل کند بی تردید یکی از مسائل پیشاروی جنبش دانشجوئی در فازجدیداست….
http://www.khabaronline.ir/detail/676294/society/education -*