خانه » مقاله (برگ 42)

مقاله

نقد دکتر تابنده در نقد مواضع مهاجرانی در مورد دراویش/ دکتر رضا تابنده

نقل از صفحه اینستاگرام رضاتابنده:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیْمِ

إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا (سوره نساء، آیه ۵٨)
مولا على (ع) نیز مى فرماید: ((البهتان على البری ء اعظم من السماء))
خود عدوت اوست قندش مى دهى
وز برون تهمت به هر کس مى نهى

با عرض سلام و ارادت خدمت نویسنده محترم و سیاستمدار معظم جناب دکتر مهاجرانی

وقایع اسفبار چند روز گذشته در منطقه مسکونی حضرت آقای حاج دکتر نور علی‌ تابنده مجذوب علیشاه دل‌ هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌‌آورد و احساسات مردم را جریحه دار می‌‌کند. بنده مطلع هستم که جنابعالی شاید بنا به معذوریتهایی‌ که دارید، نمی توانید بسیاری از مطالب را بازگو بفرمائید و این مطلب از جهاتی قابل درک است. ولی‌ شما که اهل علم و فرهنگ بودید می‌‌دانید که اهل تحقیق، برای ماندن در طریق صلاح، تمام همّ و غم خود را با منصف بودن و تصمیم عجولانه نگرفتن می‌‌گذارد که در سنت ما هم آمده که ((الأناه من الله والعجله من الشیطان)).
جناب دکتر مهاجرانی گرامی‌، زمانیکه در گذشته از ما دفاع کردید، شکری بود و امروز شکایت. در آنزمان از فضایل معنوی و اخلاقی‌ جناب آقا حاج محمد خان راستین گفتید. البته همان زمان هم، سخنانتان حاکی از عدم اطلاع کافی‌ درباره طریقه درویشی و تصوف نعمت‌اللهی بود، چون از مرحوم جناب آقاى راستین با عنوان قطب دراویش گنابادی یاد کردید. در صورتیکه هرکس به حسینیه راستین و مجالس مرحوم آقای راستین می‌‌رفت، می‌‌دانست که ایشان از مشایخ سلسله نعمت‌اللهی گنابادی بودند و تصویری بزرگ از قطب وقت سلسله نعمت‌اللهی گنابادی حضرت آقاى حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه (رحمه الله علیه) در آن حسینیه بود. قاعدتاً مطلع هستید که در هر زمان فقط یک قطب معنوی وجود دارد. اما جالب توجه است که در یادداشتی که درباره مرحوم آقای راستین نوشته اید، فرموده اید: ((در دوران دانش آموزی همیشه فکر می‌‌کردم که اراک بدون حاج محمد راستین با آن سیما و هیبت دوست داشتنی چیزی کم دارد. این اندیشه و عشق در سراسر تاریخ و فرهنگ ما جاری است، مگر می‌‌توان آن را حذف کرد. می‌‌شود فرهنگ ایران را از عرفان و تصوف زدود؟))
گویا علاقه شما به جناب راستین، چون علاقه‌های گذرا و پوچ و واهی این روزگار است و حتی حرمت نان و ‌نمکی را که به قول خودتان پدرتان با جناب راستین خوردند و در امور بنّایی‌ منزل ایشان متصدی بودند را نگاه نداشتید. خوش بینانه ا‌ش اینست که بنا به مسموعات و شواهد برای تدارک زندگی آینده خود، معذوریاتی دارید که ارزشش از حق دوستی‌ و ارادت قدیم بیشتر است چنانکه در همان یاداشت بعد از سخن درباره جناب آقای راستین، از مقامات و حالات مرحوم شیخ ناظم حقّانی نقشبندی فرمودید.

متأسفانه بخت با بنده یار نبود که کتاب “میناگران” جنابعالی را مطالعه ولی‌ حتما خواهم کرد که از مولا علی‌ (ع) روایت میکنند که فرمود: ((سخن حق را از گمراهان و اهل باطل فراگیرید و سخن باطل را از اهل حق نیاموزید.)) بنده، با ارجاع به این حدیث، منظورم این نیست که خدای نکرده اهل باطل هستید، چون بنده هیچ گاه به سادگی به محض شنیدن چند خبر بر مسند قضاوت تکیه نمیزنم ولی‌ میدانم که از جاده انصاف خارج شده اید. البته به این حدیث ارجاع دادم که عرض کنم، پذیرای حرف حق از همه هستم. طبق فرموده خودتان در کتاب میناگران از جناب شیخ ناظم نقشبندی تعریف کرده اید و در همان یادداشتی هم که مرقوم کردید، فرموده اید: ((انصاف این است که همه آنانی‌ که در عمر خود دیده‌ام و از آنان نکته آموخته ام، یاد و نامشان برای همیشه (؟!؟!؟) برایم گرامی‌ است، اما انصاف این است که شیخ ناظم چیز دیگری است… نکته‌هایی‌ که می‌‌گوید، تفسیری که از آیات قرآنی می‌‌کند به وصف نمی آید…))
آیا اینهمه تعریف و تمجید عاقبتش اینست که با یک جمله عجولانه همه سوابق مهر و محبت و ارادت را نابود کنیم؟
حال این سئوال مطرح است که چطور در توئیتی که در توییتر انتشار داده اید، و هر دو طریق صوفیانه را مورد انتقاد تندی قرار دادید؟

در سوابق تاریخی هر دین و مکتبی، دورانهایی بوده است که در بین پیروان تندروی‌ها و حرکات نادرستی رخ داده که بسیاری از آنها تاسف آور است.
جنابعالی از “جیش رجال الطریقه النقشبندیه” گفتید که عده‌ای رهبر این گروه جهادی نظامی را بعثی‌ مشهور عزت ابراهیم الدوری می‌‌دانند. اول از همه باید به عرضتان برسانم که عزت ابراهیم، خود از بعثیان به نام است یا بوده (چون عده‌ای معتقدند که وی دار فانی را وداع گفته است) و ضمناً عزت ابراهیم، پدر همسر عدی صدام حسین هم بود. یعنی‌ وی به هیچ وجه به عنوان یک چهره معنوی شناخته نمیشود بلکه بیشتر چهره سیاسی آلوده‌ای داشت که با رژیم بعثی‌ ارتباط داشت. بهتر از من می‌‌دانید که حزب بعث، یک حزب سکولار است که در کشور‌های عربی‌، اعضایی دارد و البته به دلیل سکولار بودن این حزب، رابطه مستقیمی‌ با جریانهای دینی و معنوی ندارد. طبق نوشته مایکل ویسمن در کتاب Isis: Inside The Army of Terror، عزت ابراهیم خود از پیروان سلسله نقشبندیه در عراق بوده و زمانیکه در عراق قدرتى داشت به آنها آزادى داد. همین رابطه نزدیک و کمک به نقشبندیان باعث شد که بعد از تشکیل “جیش رجال الطریقه النقشبندیه” وی در بین آنان حالت رهبری داشته باشد. سرکار عالی‌ با کلی‌ گویی در توییتر خود فرمودید که دراویش نقشبندی از طریق عزت ابراهیم پیوندشان با داعش برقرار شد که البته این سخن شما درست است. ولی‌ بد نیست، جنابتان در دفتر تحقیقاتتان اضافه بفرمائید که یکی‌ از قربانیان اصلی‌ حمله‌های تروریستی داعش، صوفیان در همه کشور‌های اسلامی هستند. شما که در اخبار و سخنوری و اظهار نظر کردن درباره هر واقعه‌ای ید طولایی دارید، حتما می‌‌دانید که داعشیان چقدر از مقابر و اماکن صوفیه را خراب کردند.

برای نمونه می‌‌توان کشور لیبی را خصوصا در اسفند ماه سال ۱۳۹۳ مثال زد. و یا تخریب مقبره شیخ احمد رفاعی در تل عفر در عراق که سلسله مسحور رفاعیه در تصوف به نام ایشان است. در آبان ماه سال ۱۳۹۵، داعشیان در شهر العریش مصر، دو شیخ صوفی (ابوحراز و المنصوری) را گردن زدند. شیخ سلیمان ابوحراز وقتی که داعشیان وی را ربودند و گردن زدند نزدیک به صد سال سنّ داشت. در ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، داعشیان در مقبره لعل شهباز قلندر در سیهون پاکستان بمبی منفجر کردند که یکی‌ از بزرگترین حملات تروریستی داعش در آن کشور بود و حداقل نود نفر در این این عملیات کشته و سیصد نفر زخمی شدند. در آبان ماه سال ۱۳۹۶، داعشیان به مسجد صوفیان در بیر العبد یا بئر العبد در شمال صحرای سینا حمله کردند که منجر به کشته شدن ۳۰۵ نفر شد. در این باره بسیار نکته‌ها و شواهد دیگر هم هست که از حوصله این مقال خارج است.

آقای دکتر سامی مبیض که مورخ و نویسنده‌ای شناخته شده در سوریه است و مدرک دکترای خود را از دانشگاه اکستر انگلستان گرفته است. این روزنامه‌نگار فارغ از عقاید سیاسی ایشان مقاله‌ای بسیار خواندنی تحت عنوان: Damascene Sufism: The Antidote to ISIS نوشته است. بسیاری دیگر از عقلای قوم با تخصص‌ها و گرایش‌های متفاوت هم در اینباره نوشته و سخن رانده اند که تصوف، پاد زهری است برای سم گرایش به داعش. مقاله‌ای دیگر در نشریه Sudan Vision تحت عنوان Sufism the Antidote of the Islamic Nation and its Victorious Language نوشته که درباره سلسله بُرهانیه است که یکى از مراکز اصلى آنان شهر الخرطوم، پایتخت سودان است. مطالعه این مطلب نیز خالى از فایده نیست. مقاله خانم ماریان شرف ژوزف تحت عنوان Sufism: A Powerful Antidote to Terrorism (تصوف: پادزهرى قدرتمند در مقابل تروریسم) هم مقاله مفیدى است.
بسیاری مطالب در مورد رابطه تصوف و داعش و اختلافات بنیادین آنها نوشته شده که شاید مطالعه آنها، ذهنتان را روشن کند تا با دید بازتری به مسائل بنگرید.

بزرگان صوفیه، چه آنهایی که با دنیای مجازی اشنا هستند و چه آنهایی که نیستند، بدون اطلاع کافی‌ و عجولانه در توییتر و دیگر وسایل ارتباط جمعی به حرکتی در مقابل داعش دست نزدند. بلکه با رفتار و منش و نوشتن سنگین و متین به مقابله با داعش پرداختند و فرهنگ سازی کردند. نمونه آن کتاب مشهور Refuting ISIS: Rebuttal of Its Religious and Ideological Foundations نوشته شیخ ابوالهدى محمد الیعقوبى است که ایشان از مشایخ صوفیه است و کتابش یکى از بهترین ردیه هاى داعش است که به زبان انگلیسى طبق روایت اهل سنت نوشته شده. شیخ الیعقوبی از علمای مشهور مذهب مالکی است که در مسجد اموی در دمشق مدرس بود و از مشایخ صوفیه هم هست. وی در حال حاضر برای مبارزه با تند روی‌های مذهب در کشورهای مختلف سخنرانی‌های فروانی دارند که گوش دادن به سخنرانی‌های ایشان و خواندن نوشتار ایشان شاید برای شما اگر به دنبال حق مطلب هستید راهگشا باشد.

اما درباره سلسله نقشبندیه که منصوب است به بهاءالدین نقشبند بخاری صوفی قرن هشت که شما به بزرگ معاصر آنها ارادت عاشقانه داشته و شاید هنوز دارید، بگویم. سلسله نقشبندی، یکی‌ از سلاسل بزرگ صوفیه در بین اهل سنت و جماعت است. این سلسله شاید در طول تاریخ حیاتش دچار تندروئی‌هایی‌ از سوی اقلیت تندرو، شده باشد ولی‌ آیا به راحتی‌ می‌‌توان خدمات آنها را نادیده گرفت؟ زحماتی که شیخ ناظم (که شما پیش از این از ایشان مجذوبانه تعریف و تمجید کردید!!!) و شیخ هشام و شیخ محمد عادل کشیدند و می‌‌کشند را نادیده بگیرید.
حتما می‌‌دانید که عبد الرحمن جامی، شاعر و ادیب و موسیقی‌ دان در طریق خواجگان نقشبندی بود و ستاره‌ای در ادب و فرهنگ ایرانی‌ و اسلامی است. کامل الدین حسین ابن علی‌ سبزواری مشهور به ملا حسین واعظ کاشفی صاحب تفسیر قرآن و تالیفات دیگر من جمله “روضه الشهدا” که امروز لغات “روضه خوانی” اقتباس از این کتاب است از پیروان طریقه نقشبندیان بود و بسیاری دیگر از بزرگان تاریخ ایران. بسیاری از اشخاص به نام در دنیای اسلام، در زمرهٔ‌ مریدان شیخ ناظم و شیخ هشام در آمدند که در این میان می‌‌توان از سلطان برونی، جان بنت، یوسف اسلام (کت‌ استیونس)، پرویز مشرف و مرحوم محمد علی‌ کلی اسم برد. فیلم ورود این اشخاص به سلسله نقشبندیه و مدارک زیاد دیگری موجود است.
شیخ ناظم بیش از سی کتاب به زبان انگلیسی درباره اسلام و تصوف نگاشته اند که در غرب بسیار تاثیر گذار بوده، همینطور جناب شیخ هشام که سوسیلو بمبنگ که سابقاً رئیس جمهور اندونزی بود از جمله مریدن ایشان است. ایشان فتوایی در سال ۱۳۹۰ مبنى بر اینکه قرآن و سنت مخالف خشونت است، نوشتند. امروز هم، در غرب و آسیای مرکزی، نقشبندیه خدمات زیادی من جمله خدمات عام المنفعه و کمک به مردم و حتی برقراری گفته با دیگر ادیان انجام می‌‌دهند. نمونه آن دیدار شیخ ناظم و پاپ بندیکت در قبرس است. این سلسله صوفیه، به دور از تعصبات و خشک مغزی، در غرب و آسیای مرکزی خدماتی می‌‌کند که قاعدتا شما باید مطلع از آنها باشید.
جناب مهاجرانی، اینجا هم چون قبل، حرمت علاقه شما به شیخ ناظم به کنار! اینهمه خدمت نقشبندیه هم به کنار! ولی‌ چه شد که ناگهان با یک حرکت عجولانه در جملاتی کوتاه، همه این مطالب را به گوشه‌ای نهادید و چشم انصافتان را بر آنها بستید.

بعد از آن هم با کمال بی‌ انصافی به خودتان این اجازه را دادید که دراویش گنابادی را “داعشی” بخوانید! لقبی که اکنون مبدل به لقلقه زبان معاندان تصوف شده است و مسلما استفاده از این قبیل القاب ناحق و تهمت‌های نادرست، مقداری از گناهش ٔبر دوش شماست. جناب مهاجرانی، یک ضرب المثل چینی‌ است که می‌‌گوید: ((آنکه تهمت می‌‌زند، هزار بار می‌‌کشد و قاتل، یک بار.))
شما شاید بفرمائید که آن حرکت و کشته شدن مأمورین نیروی انتظامی چه می‌‌شود؟ باید عرض کنم که جنابعالی شخص را با عقیده ا‌ش معرفی‌ کردید و فرمودید: (درویش گنابادی)، با اینکه هنوز صحت این مطلب اثبات نشده بود و هنوز هم تردید‌هایی‌ درباره عامل آن هست. طبق بیانیه بزرگ دراویش نعمت اللهی گنابادی، این واقعه تلخ تمام دراویش را عزا دار و سینه آنها را شرحه شرحه کرد.حرکتی اسف بار که جای هیچ دفاعی ندارد و هر انسانی‌ که بویی از انسانیت برده باشد، قلبش جریحه دار می‌‌شود.

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضو‌ها را نماند قرار
تو کز‌ محنت دیگران بی‌ غمی
نشاید که نامت نهند آدمی‌

این فاجعه و زخمی شدن عزیزان، غمی عظیم بر دل‌ تمام صوفیان نهاد که زخمش تا ابد بر دل‌ آنها خواهد ماند. هیچ یک از بزرگان دراویش نعمت اللهی گنابادی، نه تنها این عمل را تایید نکردند که تقبیح هم کردند و تسلیت گفتند. چه بسا اگر این واقعه در کشوری که عده‌ای به آن می‌‌گویند: سیستم دمکراتیک غربی هم اتفاق می‌‌افتد، چه بسا عواقب بدتری می‌‌داشت.

پلیس در همه جا، مسئول برقراری نظم عمومی‌ و حفاظت از مردم و مملکت است و در هر کشوری تعرض به پلیس، امری است بس قبیح و هیچ انسان درست فکری این عمل را تأیید نمی کند. البته در کشور‌های زیادی می‌بینید که در بسیاری از موارد متأسفانه اعتراض‌های خیابانی به خشونت کشیده می‌‌شود. حمله و تعرضی که به نیروی انتظامی شد، عملی‌ قبیح بود که مشایخ دراویش آنرا تقبیح کردند و رهبر و بزرگ دراویش نعمت اللهی گنابادی، جناب آقای دکتر نور علی‌ تابنده مجذوب علیشاه نه تنها، این عمل را تقبیح کردند، در بیانیه‌ای فرمودند: ((از مسئولان محترم هم می‌‌خواهم که با عاملان خشونت بار اخیر، اعم از کسانی‌ که به نام درویشی در وقوع آن دخالت داشتند، مطابق قانون و عدالت برخورد کنند. امیدوارم خداوند به همه ما توفیق اظهار مهر و محبت را به یکدیگر عنایت فرماید. والسلام. حاج دکتر نور علی‌ تابنده مجذوب علیشاه، دوم اسفند ۱۳۹۶))
جناب مهاجرانی شما که اهل فضل و علم و عقل هستید و سوابق سیاسی طولانی دارید و کاملا با ترفند‌های سیاسی اشنا هستید، بد نبود اندکی‌ فکر می‌‌کردید که ولو فاجعه ، ولو حرکت نادرست، ولی‌ چه شد که کار به اینجا رسید؟

به هیچ وجه در صدد توجیه این حرکت نیستم و قویا آن را محکوم می‌‌کنم. ولی‌ شما که دست به قلم هستید، می‌‌گویند برای تجزیه و تحلیل مسایل تاریخی و اجتماعی، همیشه باید بستر و وقایعی را که مطلب مورد نظر در آن اتفاق افتاده را در نظر بگیرید! چند روز قبل از وقوع این حادثه، جناب آقای دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه دربیانیه‌ای خطاب به دراویش گفتند: ((من و منزل من امن است و خداوند حافظ آن است. سر خداوند منت نگذارید که ما داریم حفظ می‌‌کنیم. هیچ خطری متوجه آن نیست. فقط خطرات به بهانه شما محتمل و ممکن است، مزاحمت فراهم کند. ضمنا به حاضرین و مأمورین، آرامش توصیه می‌‌شود. محل را ترک و به منزل خود بروند. حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب علیشاه))
ولی‌ با کمال تاسف عده‌ای تفسیر نادرست کرده و مکان را ترک نکردند. ضمنا در آثار صوفیه خوانده اید و می‌‌دانید که مرید موقوف فرمان مراد است چون خود را تحت تربیت و تعالیم معنوی او میداند، پس وقتیکه مریدی به هر دلیلی‌ که باشد، از روی عشق و علاقه یا از روی تعصب یا از روی نادانی‌ و لجاجت، از فرمان مرادش روی بگرداند، باید ارادت حقیقی‌ ا‌ش را زیر سال برد و این مطلب در تاریخ کم اتفاق نیفتاده است. ولی‌ اگر همه مثل شما قضاوت می‌‌کردند، باید می‌‌گفتند: ((شیعه علی‌، عبد الله ابن سبا)) و کلا شیعیان را با عقاید عبد الله ابن سبا که می‌‌گفت: ((علی‌ خدای است که به آسمانها عروج کرده و رعد و برق صدای اوست)) (Marshal Hodgson, Encyclopaedia of Islam)، یکى میکردند. و یا پا فراتر می‌‌نهادند و می‌‌گفتند چون روزی ابن ملجم مرادی، از شیعیان علی‌ بوده، پس خدای نکرده تمام شیعیان، علی‌ (ع) را کشند.
جناب مهاجرانی متأسفانه شما این اشتباه را کردید و بعد هم بر داوری نادرست و ناحق خود اصرار ورزیدید و ادامه دادید که در ادامه درباره آن صحبت خواهم کرد. من هم جزو اولین مطالبی‌ که منتشر کردم، چون بسیار از دراویش از این جماعت اعلام برائت کردم و این خشونت نادرست را به هیچ وجه درست نمیدانم، خصوصاً اگر مخل نظم و قانون باشد. چون توصیه بزرگان گنابادی همیشه رعایت نظم اجتماعی و پیروی از قانون بوده است.
مطلب دیگری که باید به عرض شما برسانم، درباره استفاده از واژه داعشى است که بعد این قضاوت نارواى شما، در بین دوستان نادان و سست عنصر و دشمنان دانا رواج پیدا کرد و شخص شما از مسئولان اصلی‌ این مطلب هستید. حتی اگر ذره‌ای از این برچسب گذاری شما نابجا و ناروا باشد، گناهش متوجه شماست که از روی علم و عمد چنین گفتید. گروه داعش موسوم به “الدوله الاسلامیه فی العراق و الشام”، یک گروه تندروی جهاد گرای است که عملیات‌های تروریستی سازمان یافته و متشکلی انجام می‌‌دهند و حرکات تروریستی آنها عملیاتی سیستماتیک است که طبق برنامه ریزى برای اعمال خشونت و قتل و غارت انجام میشود.
مثلا در ۱۱ تیر ماه ۱۳۹۵، محمد لحویج بوهلال با یک تریلی ۱۹ تنی در روز جشن ملی‌ فرانسه به مردم عادی حمله کرد و ۸۶ نفر را کشت و ۱۵۰ نفر را زخمی کرد. اواخر سال ۱۳۹۵، در وست مینیستر انگلستان، ماشینی به گروهی از مردم می‌‌زند. اواخر تابستان ۱۳۹۶، ماشین ونی در بارسلونای اسپانیا مردم عابر پیاده را زیر می‌‌کند. ولی‌ تمام این حرکتها بنا بر برنامه‌ای منظم انجام شده و به اصطلاح سیستماک بوده است.
ولی‌ آنچه متأسفانه در منطقه پاسداران اتفاق افتاد، عکس العمل قبیحی نسبت به اعمالی مجرمانه مسبوق بر آن بود و عده‌ای نادان افراطی به صورت ناخود آگاه مرتکب آن شدن که بیشتر به جنونی انی می‌‌ماند و اصلا جنبه سیستماتیک نداشت. کاش جنابعالی بیشتر به این مطلب فکر میکردید. چون هر جوان و نوجوانی که با مفهوم تروریسم و انگیزه‌های آن آشنایی داشته باشد، مسلم تفاوت این دو را متوجه میشود.‌ای کاش ابتدا سوابق این قضیه را پیگیری میکردید.

شما همه دراویش را داعشی خواندید، البته مطلب عجیبی‌ نیست، چون بسیاری قاضیان عجول در طول تاریخ این برچسب‌ها را بر دیگران زده اند مثلا اهل سنت، شیعه را “رافضی” خواندند همانطور که اخیرا داعشیان، مردم شریف ایران را “رافضی مجوس” می‌‌نامند. یا اینکه عده‌ای نلسون ماندلا را یک تروریست خواندند در صورتیکه ماندلا هرگز اینگونه نبود و فقط گروهی تندرو که منسوب به وی بودند، دست به حرکات تروریستی زدند. ولی‌ در آخر، حقیقت روشن شد و فقط فرصت طلبانی که در آن آب گل الود در پی‌ ماهی‌ بودند، روسیاه شدند.

ای کاش شما از کارنامه فرهنگی‌-اجتماعی دراویش نعمت اللهی گنابادی، خبر داشتید، یا اگر دارید -چنانچه در مورد حوادث تخریب حسینیه‌های این سلسله نشان دادید- آنها را در قضاوت فعلی نیز سرایت می‌‌دادید و بعد لب به سخن می‌‌گشودید یا مطلبی انتشار می‌‌دادید. طبق فرموده بزرگان نعمت اللهی گنابادی، رهبران آنها زمانیکه بر مسند ارشاد تکیه می‌‌زدند، هیچگونه دخالتی در سیاست نمی کردند. البته این مطلب را باید مدّ نظر داشته باشید که درویشان نعمت اللهی در بزنگاههای تاریخی، به عنوان فردی که پایه تفکّرش تعالیم تصوف است، وارد عمل می‌‌شدند ولی‌ هرگز تصوف را قربانی بازی‌های سیاست نمی کردند. در انقلاب مشروطه، بزرگان گنابادی، خود را رعیت می‌‌خواندند و پیرو نظام حاکم ولی‌ مشاهیر از صوفیان هم داریم چون میرزا محمد معصوم نایب الصدر شیرازی که نامش به عنوان یکی‌ از امضا کنندگان باغ نامه سلیمان خان میکده هست. یا تجلی‌ سبزواری و آقا میرز ابوطالب سمنانی که هر دو مشروطه خواه بودند. این بزرگان تا به امروز هم اگر بتوانند خدمتی بکنند، می‌‌کنند. منتهی در طول تاریخ و این روزگار، شاید عده‌ای کوته فکر با عده‌ای متعصب راه را اشتباه بروند و مرز بین تصوف و سیاست را مشخصات نکنند.

جناب آقای دکتر نورعلی تابنده قبل از اینکه بر مسند ارشاد صوفیان نعمت اللهی گنابادی تکیه بزنند، از رجال بزرگ سیاسی و آزادی خواهان ایران بودند ولی‌ بعد از اینکه به این مقام رسیدند، چندین مرتبه گفتند که به دلیل منصب معنوی که دارند در امور سیاسی دخالت نخواهند کرد.
حال کمی‌ درباره بزرگان گنابادیه خدمتتان عرض کنم. جناب حاج ملا سلطانمحمد گنابادی متوفی ۱۲۸۸ شمسی‌، جناب حاج ملا علی‌ گنابادی متوفی ۱۲۹۷ شمسی‌، جناب حاج محمد حسن بیچاره گنابادی متوفی ۱۳۴۵ شمسی‌ و جناب حاج سلطانحسین تابنده گنابادی متوفی سال ۱۳۷۱ شمسی‌ از طبقه علمأ و مجتهدین نیز بودند ولی‌ در عین حال مشغول به کشاورزی هم بودن و از این راه امرار معاش می‌‌کردند. داشتن کار و شغل برای بزرگان گنابادی بسیار مهم بوده و هست. کما اینکه فردی به نزد جناب ملا سلطانمحمد گنابادی آمد و از علم کیمیا پرسید، جنابش دست سائل را بر رویه پینه‌های دستشان گذاشتند و فرمودند که این است کیمیای من. جناب حاج محمد حسن صالحعلی‌ شاه در کتاب پند صالح که چون دستورنامه‌ای است برای پیروان این طریقت، می‌‌فرمایند که ((دست به کار و دل‌ با یار)) و مرحوم پدرم جناب آقای حاج علی‌ تابنده محبوبعلی شاه که عمرى را به خدمت گذراندند و ایشان بازنشسته شرکت نفت بودند. جناب آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه هم از قضات دادگستری و از اساتید دانشگاه بودند.

بزرگان طریقه نعمت اللهی گنابادی در شهر‌های مختلف ایران من جمله تهران و گناباد و اراک و کرمان و… مدارس و کتابخانه و درمانگاه‌های زیادی ساخته اند. زمانیکه تأسیس مدارس بانوان در بین طبقه مذهبی‌ اقبال چندانی نداشت و حتی با آن مخالفت می‌‌شد، جناب حاج محمد حسن صالحعلی‌ شاه یکی‌ از مشوّقین این امر بودند و به بسیاری از علما آنزمان در اینباره نامه نوشتند.

حال از نظر علمی‌ عرض کنم. جناب ملا سلطانمحمد گنابادی سلطانعلی‌ شاه، که صوفیان نعمت اللهی گنابادی را در دوران اخیر به نام ایشان می‌‌خوانند، کتاب‌های عرفانی زیادی دارند که بسیار مورد توجه، علما و محققین است. تفسیر بیان السعاده ایشان، یک تفسیر منحصر به فرد عارفانه شیعی است که بسیار از علمای اعلام هم این مطلب را تصدیق کرده اند و اخیرا می‌‌توان از آیات الله حسن زاده آملی نام برد. بعد از ایشان جناب ملا علی‌ گنابادی با لقب نور علیشاه هم تالیفاتی در موضوع‌های مختلف دارند که نشان دهنده درک عمیق آنجناب از دین است. بسیاری از محققین در غرب و ایران درباره عمق کتاب “صالحیه” نوشته و گفته اند.

رساله‌ای هم تحت عنوان “رساله محمدیه” دارند که آرا فقهی‌ ایشان است که نگارنده نیز توضیحی بر آن نوشته ام. آرا فقهی‌ ایشان بسیار بکر و مطابق زمان و درخور تحقیق است کما اینکه ایشان از اولین علمای شیعه هستند که صد سال قبل “برده داری” را مصداقا ملغی علم می‌‌کنند حال آنکه نیک میدانید برده داری از رفتارهای زشت داعشیان است و هنوز مورد اعتقاد بعضی‌ از فرقه‌های تندروی اسلامی مثل وهابیون است. جناب محمد حسن صالحعلیشاه و جناب سلطانحسین تابنده رضا علیشاه و مرحوم پدرم حاج علی‌ تابنده محبوب علیشاه هم کتاب‌های زیادی نوشته اند. همینطور جناب آقای حاج دکتر نور علی‌ تابنده مجذوب علیشاه که دارای آثار فقهی‌ و حقوقی هستند که در آن دارای آرایی هستند که نه تنها منطبق با افکار داعشیان نیست بلکه متضاد آن است.

این مکتب دانشمندانی چون مرحوم هادی حائری، مرحوم دکتر علوی نیا، جناب دکتر شهرام پازوکی، جناب دکتر ریخته گران و دیگر دانشمندان اهل علم و معرفت را تربیت کرده است.
ضمنا جناب مهاجرانی محض اطلاع شما باید بگویم تا کنون از کشته شدن یک نفر از درویش‌ها مطلع شده ایم ولی‌ کسی‌ نگفت که حلاج است یا عین القضات. حلاج شدن در طریق درویشی است ولی‌ آن جایگاهی‌ است که هر درویشی به آن نمی رسد. هر درویشی اینقدر فانی در حق و نزدیک به حق نمی شود که حق به زبان او بگوید: (انا الحق).

همانطور که درخت گویای حق شد.
روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی

ما حلاج تراشی نمی کنیم چون نیک می‌‌دانیم درک جایگاه حلّاج نیز در فهم همگان نمی گنجد. حلّاج نامی‌ است برای جایگاهی‌ بس رفیع در عرفان که با عافیت طلبی ناسازگار است و نمی توان هم از نام حلاج سوء استفاده کرد و هم طریق او را نکوهش کرد.
در خاتمه باید عرض کنم که این مکتب عرفانی با چنین عقبه‌ای ستبر و خدمات فرهنگی‌ و اجتماعی زیاد به دلیل یک اتفاق ناگوار و قبیح که اقلیتی متعصب به تحریک مخالفان تصوف و عرفان انجام دادند، بدنام و نابود نمی شود. ولی‌ خوب بود در مقام یک محقق کمی‌ هم از محرکان اولیه این غائله می‌‌گفتید که باعث تحریک احساسات و عواطف شدند. بهر دلیل قضاوتی عجولانه کردید. از این به بعد، هرکس سلسله گنابادی را با برچسب داعشی بخواند، گناهش بر دوش شما نیز هست. جناب دکتر مهاجرانی، تا آنجا که بنده اطلاع دارم، سالهاست که شما
در لندن انگلستان جلسات مثنوی خوانی دارید. بعید است کسی‌ که اهل مثنوی باشد و درباره سنت عرفانی از ظن خود اینطور قضاوت کند.
به امید روزیکه با مطالعه بیشتر و اطلاعات کافی‌ تر و انس بیشتر قضاوت بکنیم. به امید روزی که بنده به جای نگاشتن این جواب با دلی شکسته که حاصل قضاوت ناحق است، دست دوستی‌ با شما بدهم.
امیدوارم روزی برسد که همه به صرف حق بودن حرف سخن بگوییم و حق را ناحق نکنیم.
در خاتمه دوباره تاکید می‌‌کنم که من هم مثل شما تعرض به نیروی انتظامی و جان از کف دادن عده اى مامور را حرکتی‌ قبیح و نادرست می‌‌دانم که امیدوارم اینگونه وقایع تلخ هیچ گاه تکرار نشود.
ولی‌ کاش شما هم گوشه چشمی بر صد‌ها طعن افراد مجروح زندانی می‌‌کردید که بنا به تصدیق مسئولین ندانسته آنجا آماده اند می‌‌کردید و برای آنها هم اظهار تأسف می‌‌کردید. اصل اینست که در این قضیه بسیارى به صرف انسان بودنشان صدمه دیدن و به قول جناب آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه: ((برای من فرقی‌ نمی کند درویش یا غیر درویش، اگر بی‌ جا کشته شده باشد متاثر میشوم.))
قضاوت را می‌‌سپارم به خدا.

خدا نگهدار شما،
قضاوت را می‌‌سپارم به خدا.
خدا نگهدار شما،

رضا تابنده

دکتر رضا تابنده : فارغ التحصیل مقطع لیسانس در زمینه مطالعات دینی از دانشگاه یورک و فارغ التحصیل مقطع فوق لیسانس از دانشگاه تورنتو کانادا و مقطع دکترا در زمینه مطالعات اسلامی از موسسه مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه اکستر انگلستان و پژوهشگر دوره فوق دکتری، زمینه مطالعات ایشان در مقطع دکترا در مورد بازگشت سلسله نعمت اللهی گنابادی از هند به ایران در دوره قاجار بوده است و هم اکنون استاد دانشگاه تورنتو میباشند

تأیید درخواست برگزاری گردهم آیی جبهه ملی

 

شورای مرکزی جبهه ملی از مسئولان جمهوری اسلامی در خواست برگزاری یک گردهم آیی نموده است. اقدامی درست و بهنگام که گردانندگان جمهوری اسلامی را بر سر دو راهی «آری یا نه» قرارداده است.

 

پاسخ منفی یعنی رد تمام ادعاهایی که پیرامون وجود آزادی در جمهوری اسلامی می شود.
حسن روحانی و رئیس جمهور قبلی برگزیده رهبر بارها ادعا کرده اند که در جمهوری اسلامی همه آزادی ها ازجمله آزادی بیان اعتراض وجود دارد. با توجه به اینکه آزادی بیان در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم تضمین شده است دشوار می توان به در خواست جبهه ملی پاسخ منفی داد.
البته در شرایط کنونی امکان موافقت کردن با این در خواست بسیار کم است.
جبهه ملی با این درخواست به واقع مسئولان نظام را بر سر یک دو راهی قرارداده است. پاسخ «آری یا نه» هر دو به زیان آن ها است.
لازم به یادآوری است که شورای مرکزی جبهه ملی در سال ۱۳۶۰ نیز از وزارت کشور جمهوری اسلامی درخواست کرد که با برگزاری یک گرد هم آیی در میدان امجدیه یا محمد نصیری موافقت کنند و یادآور شده بود چنانچه ظرف مدت سه هفته پاسخ مثبت یا منفی به در خواست جبهه ملی داده نشود جبهه خود رأساً میدان فردوسی را محل برگزاری گردهم آیی اعلام خواهد نمود.
متن دعوت نامه جبهه ملی به این شرح است:

«جبهه ملی دعوت می کند،

هموطنان شرافتمند، مردم غیور و آزادی خواه ایران، انقلاب بزرگ ملت ما که برای نابود کردن استبداد و از میان بردن وابستگی و برچیدن یک رژیم فاسد صورت گرفت از هدف های بنیادی خود منحرف شده است. ناامنی، گرانی، بیکاری و اختناق بیداد می کند.
در نتیجه سوء سیاست ها و پیش آمدن جنگ تحمیلی، میلیون ها تن از هموطنان ما آواره و سرگردان شده اند. با تعطیل دانشگاه ها و محروم شدن کشور از تربیت افراد کارآمد و متخصص، عملاً راه وابستگی به قدرت های استعماری جهان شده است. زنان مبارز و پاکدامن میهن ما مورد انواع تحقیر و توهین قرارگرفته اند. امنیت قضایی به کلی از میان رفته و دادگستری در معرض انحلال قراردارد. با مطرح کردن لوایحی چون قصاص، لایحه احزاب، لایحه بازسازی، درصدد پایمال کردن شخصیت انسانی ملت ما هستند. تمام آزادی های فردی و اجتماعی به وسیله هیأت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده است. مدعیان حمایت از مستضعفان با انعقاد قراردادهای مفتضحانه میلیاردها دلار از جیب این ملت محروم را به یغما داده اند و بالا تر از همه، استقلال و تمامیت ارضی کشور در معرض تهدید و خطرهای جدی قراردارد.

در چنین اوضاع و شرایطی از شما هموطنان و همه نیروها و سازمان ها و طبقات مختلف دعوت می‌کنیم تا در روز ۲۵ خرداد ماه در گرد هم آیی و راهپیمایی اعتراضی جبهه ملی ساعت چهار بعد از ظهر روز دوشنبه شرکت نمایید و فریاد اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانید.
همچنین از مردم مراکز استان ها و شهرهای بزرگ دعوت شد که در همان روز در میدان‌های اصلی شهرهای خود گرد هم آیی نمایند.
این همان گرد هم آیی است که آیت الله در یک نطق شتاب آلود که برای نخستین بار از روی نوشته خوانده شد، ملی ها و مصدقی ها را مرتد اعلام کرد و خونشان را مباح دانست!
اکنون با توجه به اینکه این بار نیز پاسخ مثبت یا منفی به درخواست جبهه ملی داده نخواهد شد تا زمان درخواست گردهم ایی به پایان برسد انتظار می رود آزادیخواهان در روز چهاردهم اسفند سالروز درگذشت مصدق بزرگ در میدان بهارستان سنگر مبارزاتی مصدق و جبهه ملی حضور یافته و صدای اعتراض خود را نسبت به شرایط اختناق آور کشور و وضعیت اسفناک زندگی مردم و خطرهای که با سیاست نابخردانه سردمداران جمهوری اسلامی آینده ایران را تهدید می کند به گوش آزادیخواهان جهان برسانند.

بی بی سی:کودتای آمریکابرای سرنگون کردنِ شاه/علی میرفطروس

اشاره:

درمقالات و گفتگوهای مختلف،ما انقلاب اسلامی ایران و قدرت گیری آیت الله خمینی را«کودتای انقلابی علیه شاه» دانسته ایم.اینک اسنادتازه منتشرشدهء بی بی سی( ۹ فوریه ۲۰۱۸ / ۲۰ بهمن ۱۳۹۶ )طرح سرنگونی رژیم شاه ازطریق یک کودتا در زمان جان.اف. کندی(در اوایل ۱۹۶۰)را موردتوجه قرارداده است.

 

کودتای نظامی علیه شاه درجریان ملّی شدن صنعت نفت نیز مطرح شده بودکه طبق آن قراربود دریک کودتای مشترک علیه شاه و مصدّق، برادرناتنی شاه را به حکومت برسانند.

اینگونه اسناد،دشواری ها و پیچیدگی های سیاست ورزیِ شاه دررابطه باآمریکا رانشان می دهند و یادآور می شوندکه درکِ ایدئولوژیک ازماهیّت سیاسی شاه به عنوان«دست نشانده»و«سگِ زنجیری امپریالیسم»تا چه حد نادرست و اشتباه بوده است.این پیچیدگی ها-همچنین- نشان می دهندکه رابطهء آمریکاباشاه-خصوصاًدر دورهء دموکرات ها-همراه با دروغ و فریبکاری بوده است،مثلاً:درهمان زمان که جیمی کارتر،ایران را«جزیرهء آرامش»می نامید و از پیشرفت ها وسیاست های داخلی وخارجی شاه ستایش ها می کرد،مقامات دولت آمریکا،درسودای سرنگونی شاه بودند؛ماجرای«دام یا فریب بزرگ»نمونهء درخشانی ازاین سیاست بود.

درنظربرخی دوستان،اسنادِ اخیرِ بی بی سی شایدنوعی«پیروزی نظریِ نگارنده» بشمارآید،امّاتأمّل در زوایای پنهان سرنگونی رژیم شاه،بازاندیشی های تازه را دربارهء «انقلاب شکوهمنداسلامی» ضروری می سازد ؛تأمّلی که پژوهشگران تاریخ، روشنفکران و رهبران سیاسی ایران را به فروتنی و تواضع فرا می خوانَدتااز تحلیل های رایج فراتر رفته و پسِ پُشتِ رویدادهای سرنوشت ساز را نیز مورد عنایت قراردهند.

ع.م

محمدرضاه شاه پهلوی پس از یک سال تلاش در آوریل سال ۱۹۶۲ میلادی برای دیدار با کندی به آمریکا سفر کرد

بی‌بی‌سی فارسی در آرشیو ملی آمریکا به اسنادی دست پیدا کرده که نشان می‌دهد دولت جان ‌اف.‌ کندی – که با محمدرضا شاه پهلوی رابطه سرد و پرتنشی داشت – با گروهی در ارتش ایران در تماس مخفیانه بوده است که می‌خواستند کودتا کنند.

اوضاع ایران در سال‎های ۱۹۶۱- ۱۹۶۳ میلادی ناآرام و شاه هم بنا بر اسناد، دچار افسردگی روحی شدیدی بوده به طوری که واشنگتن را به دوستی با شوروی، برکناری نخست‌وزیر و کناره‌گیری از قدرت تهدید می‌کرده است؛ آمریکایی‌ها هم در ظاهر آرامش می‌کردند و در خفا برای همه سناریوها برنامه داشتند، از جمله این که اگر روزی از یکی از خطوط قرمز آنها عبور کرد سرنگونش کنند.

بنا بر یک گزارش سری که در سال ۲۰۱۴ میلادی از حالت طبقه‌بندی خارج شده است، سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا روی نماینده (یا رهبر) آن گروه کودتاچی اسم رمز “ایران ۹۱۸” گذاشته بودند تا هویتش را مخفی نگه دارند؛ “ایران ۹۱۸” با یکی از وابستگان نظامی سفارت به نام سرهنگ کارل پوستون به طور مستمر دیدار و درباره تدارکات کودتای احتمالی گفتگو می‌کرد.

وابستگان نظامی آمریکا اگر ماموران سازمان اطلاعات مرکزی (سی‌آی‌اِی) نباشند برای اداره اطلاعات وزارت دفاع (دی‌آی‌اِی) کار می کنند. گزارش تماس‌های “ایران ۹۱۸” با سرهنگ پوستون به خاطر حساسیت محتوای آن ابتدا “تمیز می‌شد” (جزئیات منابع و شگردهای اطلاعاتی‌اش حذف می‌شد) و فقط به روئیت معدودی از مقامات ارشد مانند رئیس سی‌آی‌اِی می‌رسید.

هرچند تعیین هویت “ایران ۹۱۸” هنوز امکان‌پذیر نیست، اسناد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که او به احتمال زیاد یکی از افسران نزدیک به سپهبد محمدولی قرنی بوده است- یکی از بلندپروازترین نظامیان تاریخ معاصر ایران که از شرکت در کودتای ۲۸ مرداد علیه محمد مصدق تا نخستین فرماندهی ارتش جمهوری اسلامی را در کارنامه خود دارد.

بنا بر صورتجلسه “تمیز شده” دیدار چهارشنبه ۲۷ دسامبر ۱۹۶۱ میلادی (۶ دی ۱۳۴۰) “ایران ۹۱۸” به مامور سفارت گفت که برنامه کودتا همگام با تحولات سیاسی کشور پیش می‌رود؛ او گفت تعداد طرفداران گروه در داخل و خارج ارتش رو به افزایش است و آنها در حال محاسبه میزان تلفات احتمالی خود در روز کودتا هستند؛ و زمانی وارد عمل خواهند شد که مطمئن باشند کمتر از ۱۰ درصد نیروهایشان را از دست خواهند داد. او فهرست اسامی ۴۲۴ نفر را هم به وابسته نظامی آمریکا داد که قرار بود بعد از کودتا پست‎های دولتی رده پایین‌تر به آنها داده شود.

اسناد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که «ایران ۹۱۸» یکی از افسران نزدیک به سپهبد محمدولی قرنی بوده است

نقشه براندازی شاه

هم زمان در واشنگتن گروهی از نزدیکان کندی برای سرنگونی شاه نقشه داشتند. رهبر آن اقلیت بانفوذ یکی از لیبرال‌ترین قضات دیوان عالی آمریکا به نام ویلیام داگلاس بود. داگلاس – از چهره‌های مهم حزب دموکرات و دوست خانواده کندی و دوستدار محمد مصدق – به عنوان رابط جبهه ملی با کاخ سفید و مشاور غیررسمی برادران کندی در امور ایران عمل می‌کرد. بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۵ میلادی از حالت طبقه‌بندی خارج شده، داگلاس قویا معتقد بوده که “مشکل ایران” یک راه حل دارد و آن سرنگون کردن شاه است.

بنا بر اسناد، ویلیام داگلاس و متحدانش – رابرت کندی (برادر رئیس جمهور و وزیر دادگستری وقت) و جان وایلی (سفیر سابق آمریکا در ایران) برای انتقال قدرت در ایران یک طرح مشخص به کاخ سفید ارائه کرده بودند تا شاه را کنار بزنند و زمام امور را به شورای سلطنت بسپارند – شورایی متشکل از سیاستمداران مورد اعتماد واشنگتن از جمله ناصر‌خان قشقایی و علی امینی.

اما طرح آنها در سازمان اطلاعات مرکزی، وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا خیلی طرفدار نداشت. اکثریت به اصطلاح امروزی “محافظه کار” در دولت وقت آمریکا می‌گفتند که پایین کشیدن شاه از تخت سلطنت کاری ندارد، ولی پر کردن آن تخت با یک گزینه قابل اعتماد سخت است چرا که از جبهه ملی فقط اسمی باقی مانده و خان‌های قشقایی در تبعید حتی در ایل خود نفوذی ندارند چه برسد به آن که بخواهند پادشاهی بکنند.

با این حال، حمایت از سرناچاری مقامات وقت آمریکا از شاه – مردی که پشت سر “ساقه نازک” صدایش می‌کردند – به معنای آن نبود که یک گزینه نظامی احتیاطی برای روز مبادا علیه او تدارک نبینند.

از “آزمایش امینی“ تا گزینه بختیار

بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، تحت عنوان “تدابیر احتمالات سیاسی- ایران”، دولت کندی قصد داشت که اگر شاه به تهدیدش عمل کرد و به یک چرخش استراتژیک به طرف شوروی دست زد، علیه او کودتا کند؛ به این ترتیب که اول “در برابر شاه، دوستی و تفاهم نشان بدهد و هم‌زمان با رهبران میانه‌رو جبهه ملی و شخصیت های نظامی ضد کمونیست قابل اعتماد تماس برقرار بکند و اگر وقتی کودتا از حمایت گسترده برخوردار شد، آنها را به کودتا علیه شاه تشویق کند.»

خط قرمز دیگر واشنگتن علی امینی، نخست وزیر وقت ایران بود- مردی که او را “بهترین و احتمالا آخرین شانس خوب برای جلوگیری از افتادن ایران در ورطه هرج و مرج” می‌دانست.

در واقع کارگروه ویژه “بحران ایران” کاخ سفید پیش از آنکه تصمیم بگیرد از “آزمایش امینی” محکم حمایت بکند گزینه سرنگون کردن شاه را هم بررسی کرده و به این نتیجه رسیده بود که اگر شاه فورا برود، جایش را انقلابیون ملی‌گرا یا نظامیان فاسد خواهند گرفت. کندی، اما، در ایران نه دولت انقلابی یا نظامی، بلکه اصلاحات می‌خواست تا از بروز یک انقلاب کمونیستی در جامعه ارباب‌رعیتی ایران جلوگیری بکند؛ بعد از بحث و بررسی‌های فراوان کندی و دستیارانش به این نتیجه رسیدند که کم خطرترین راه رسیدن به هدف در ایران این است که فعلا شاه را نگه دارند ولی آرام آرام او به حاشیه برانند و برای اصلاحات روی علی امینی سرمایه گذاری بکنند.

به نظر می‌رسد کاخ سفید (حداقل در ماه‌های اول نخست‌وزیری‎ امینی – یعنی پیش از آن که پشت سر او را “آزمایش نافرجام امینی” بخواند) به طور جدی به دفاع از وی مصمم بوده زیرا در سناریویی که شاه یک علی امینی “محبوب” و “موفق” را از روی حسادت برکنار می‌کرد نقشه این بود که “آمریکا فورا با نخست‌وزیر و طرفدارانش در ارتش مشورت و آنها را به حمایت از کودتا تشویق بکند تا نخست وزیر را مجددا در مقامش ابقا و قدرت شاه را کاهش بدهد.”

علی امینی – سفیر پیشین ایران در واشنگتن و از چهره‌‌های مغضوب شاه – حدود چهار ماه بعد از به قدرت رسیدن کندی و در پی اعتراضات و اعتصابات داخلی – به اکراه توسط شاه به نخست‌وزیری منصوب شده بود. از شاه و اکثر نظامیان ارشد گرفته تا طرفداران محمد مصدق و عوامل کودتای ۲۸ مرداد (برادران رشیدیان و محمد بهبهانی)‌ با او مخالف بودند و علیه دولتش توطئه می‌کردند.

بنا بر اسناد، شاه در پشت صحنه با علی امینی (نخست وزیر) و دولت کندی به شدت اختلاف داشته است

امینی در ماه مه ۱۹۶۱ تازه کابینه‌اش را تشکیل داده بود که سپهبد تیمور بختیار، اولین رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) می‍‌خواست سرنگونش کند؛ کندی پشت صحنه طرح کودتا را خنثی کرد. چند ماه بعد (در اواخر اکتبر) خود شاه قصد داشت امینی را برکنار کند که بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۴ میلادی از حالت طبقه بندی خارج شده، در پی مخالفت محکم آمریکا و بریتانیا عقب‌نشینی کرد.

به نظر می‌رسد برای دفاع از علی امینی در برابر شاه یا سایر دشمنان و احتمالا برای داشتن یک بازوی نظامی قابل اعتماد برای سناریوهای دیگر بود که آمریکایی‌ها از طریق یک وابسته نظامی خود با گروه “ایران ۹۱۸” در تماس بودند؛ آن تماس‌ها به خصوص بعد از سقوط نظام پادشاهی عراق در کودتای سال ۱۹۵۸ مهم‌تر هم شده بود زیرا بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۷ میلادی از حالت طبقه بندی بیرون آمده، وابستگان نظامی ایالات متحده در ایران بعد از کودتای عراق به دقت دسته‌بندی‌های داخلی ارتش ایران را زیر نظر داشتند و از “تماس‌های رسمی” خود با امرای ارتش هم برای ایجاد رابطه ای دوستانه با آنها استفاده می کردند تا اگر شاه را سرنگون کردند، حداقل با آمریکا خصومتی نداشته باشند.

آن روزها ایران خط مقدم جنگ سرد دو ابرقدرت بود و آمریکا برای دفاع از ایران همه گزینه‌ها را روی میز داشت از جمله بمباران اتمی گذرگاه‎های مرزی ‌آذربایجان و اعزام دو لشکر به ایران. گزینه دیگر گزینه تیمور بختیار بود- به این ترتیب که اگر اوضاع کشور به هر دلیلی – مثل ترور شاه یا فرارش از کشور – بهم می‌ریخت و هرج و مرج می‌شد، آمریکا می‎خواست به عنوان “گزینه آخر”، سپهبد بختیار را در مقام دیکتاتور ایران به قدرت برساند.

تیمور بختیار بعدها علنا به دشمن شماره یک شاه تبدیل و در عراق توسط عوامل ساواک ترور شد. اسناد جدید حکایت از آن دارد که اولین رئیس ساواک از سال‌های آخر ریاست‌جمهوری دوایت آیزنهاور (اواسط سال ۱۹۵۸ میلادی) در فکر کودتا بوده. بختیار در فوریه سال ۱۹۶۱ هم در جریان سفرش به واشنگتن به دولت کندی پیشنهاد سرنگون کردن شاه را داد – غافل از آن که آمریکایی‌ها خود او را مردی “شیطانی”، “جاه‌طلب” و “به شدت فاسد و خودخواه” و زیادی مستقل می‌دانستند که اگر قدرت را در دست می‌گرفت احتمال داشت ایران را از اردوی غرب خارج و یک کشور بی طرف اعلام بکند.

معلوم نیست آمریکایی‌ها درباره سپهبد بختیار دقیقا به شاه چه گفتند؛ شاه حدود دو هفته بعد از بازگشت تیمور بختیار به تهران، نه فقط او که روسای اطلاعات و ستاد ارتش – که واشنگتن همه آنها را مانند بختیار فساد یا ناکارآمد می‌دانست – برکنار کرد.

سپهبد قرنی بعد از آزادی از زندان خیلی زود تماس‎های مخفیانه با سفارت آمریکا را از سر گرفت. مقامات سفارت به همه رابطان او اعتماد نداشتند

شبکه قرنی در ارتش

شواهد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که کودتاچی مورد علاقه دولتمردان وقت آمریکا رقیب سابق تیمور بختیار یعنی سپهبد محمدولی قرنی بوده است.

بسیاری نام قرنی را از ماجرای “کودتای قرنی” شنیده اند- این که چهار سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد در مقام فرمانده اطلاعات نیروی زمینی ارتش (رکن دو) می‌خواست با جلب حمایت دولت آیزنهاور در ایران دولت تعیین کند (در یک کودتا علی امینی را به قدرت برساند) که نقشه‌اش کشف و به خلع درجه و سه سال زندان محکوم شد.

بنا بر یک سند جدید، افسران طرفدار قرنی حدود دو هفته بعد از آن که کندی برنامه کودتای بختیار علیه امینی را خنثی کرد- در شرایطی که قرنی هنوز در زندان بسر می برد – برای دفاع از امینی نزد آمریکایی‌ها اعلان آمادگی کرده‌اند؛ این خبر که “دوستان قدیمی امینی در بین افسران ناراضی” در ارتش آماده حمایت از او بودند واشنگتن را خوشحال کرد زیرا بنا بر سند، دولت کندی در یک سناریوی کودتا روی ائتلافی از علی امینی، جناح الله‌‌یار صالح در جبهه ملی و گروه قرنی حساب می کرد.

آمریکایی‌ها قرنی را افسری فرصت‎طلب و طرفدار غرب می‌دانستند که هرچند از بختیار “ضعیف‎تر” بود، برای کودتا گزینه مناسب‌تری به نظر می‌رسید زیرا برخلاف بختیار شهرت به فساد نداشت و در بین طرفداران محمد مصدق هم “نسبتا قابل قبول‌تر” بود و از آن مهم‌تر در نهادهای نظامی- امنیتی ایران دوستان زیادی داشت.

در اسناد آمریکا، از سپهبد حسن علوی‌کیا (قائم‌مقام ساواک)، سرلشکر منصور اردوآبادی (فرمانده ژاندارمری خراسان)، سپهبد عبدالعلی منصورپور، سپهبد یزدانپناه، حسن امامی (امام جمعه تهران) و سید ضیاءالدین طباطبایی به عنوان هواداران قرنی یاد شده است.

واشنگتن از این نظر گروه قرنی را جدی می‌گرفت که بنا بر ارزیابی یک وابسته نظامی آمریکا، بهترین شانس یک کودتای موفقیت آمیز را داشت زیرا “نسبتا منسجم است. به طور غیرقابل جبرانی به یک شخص متصل نیست و در برگیرنده طیف قابل ملاحظه‌ای از دیدگاه های سیاسی است….و برای تصرف پادگان تهران در موقعیت خوبی قرار دارد.”

سرهنگ دوم نیکلاس رودزیاک ( که فارسی صحبت می کرد و ماموریتش در تهران تازه تمام شده بود) در عین حال یادآور شد که گروه قرنی بدون حمایت یا تشویق آمریکا یا بریتانیا یا هر دوی آنها دست به کودتا نخواهد زد.

بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، علی امینی روز چهارشنبه ۲۷ دسامبر ۱۹۶۱ (۶ دی ۱۳۴۰) با استوارت راکول، معاون سفیر آمریکا، دیدار و نارضایتی شاه از تاخیر کمک‌های نظامی امریکا را ابلاغ کرده. بنا بر سند، دو طرف در مورد موضوعات دیگری هم گفتگو کردند که معلوم نیست چه بوده – زیرا گزارش آن را معاون سفیر در پیامی جداگانه به واشنگتن ارسال کرده. از قضای روزگار – یا شاید هم در اقدامی حساب شده – همان روز وابسته نظامی سفارت و “ایران ۹۱۸” درباره برنامه کودتای احتمالی گفتگو می‌کردند.

در یک سند جدید آمده که سرتیپ اسماعیل ریاحی (نفر اول از راست) پیش از انتصاب به وزارت کشاورزی در گفتگوهای محرمانه‌ خود با مقامات نظامی آمریکا این برداشت را ایجاد کرد بود که بطور مشروط آمادگی آن را دارد که در سرنگون کردن شاه شرکت کند

“ایران ۹۱۸“ که بود؟

اظهارات “ایران ۹۱۸” حکایت از آن دارد که گروهش در آستانه یک اقدام نظامی خونین نبوده بلکه می‌خواست از دولت کندی چراغ سبز کودتا را دریافت بکند. احتمال دارد که “ایران ۹۱۸” خود قرنی بوده باشد هرچند این احتمال ضعیف به نظر می‌رسد. قرنی چند ماه قبلش از زندان آزاد شده بود ولی تحت نظر ماموران امنیتی حکومت قرار داشت و بنا بر اسناد جدید، از طریق رابط با سفارت آمریکا پیام رد و بدل می‌کرد.

مقامات سفارت از حساسیت شدید شاه به قرنی خبر داشتند. بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۷ میلادی از حالت طبقه بندی بیرون آمده،‌ واشنگتن بعد از ماجرای “کودتای قرنی”، به شاه قول داد که کارکنان سفارتش نه فقط با افسران ارتش درباره امور سیاسی حرفی نزنند که “از هر گونه تماس با چهره‌های مخالف و شخصیت‌های مشکوک خودداری بکنند.”

به خاطر آن قول‎ها بود که آمریکایی ها در تماس‌های مخفیانه خود با سپبهد قرنی به شدت جوانب احتیاط را رعایت می‌کردند و به همه نزدیکان او هم اعتماد نداشتند. یکی از آن رابطان حسین شاملو نام داشت که سفیر آمریکا فکر می‌کرد با سفارت بریتانیا و ساواک هم مراوداتی دارد و قابل اطمینان نیست.

به نظر می‌رسد “ایران ۹۱۸” یک نظامی نسبتا ارشد بوده باشد زیرا در غیر این صورت نمی توانست به طور مستمر با وابسته نظامی آمریکا گفتگو بکند و توسط ساواک یا اطلاعات ارتش رصد نشود؛ به علاوه، حرف‌های او درباره برنامه کودتا به اندازه ای جدی گرفته می‌شد که به بلندپایه‌ترین مقامات در واشنگتن گزارش می‌شد.

“ایران ۹۱۸” به وابسته نظامی آمریکا گفت که شاه هرگز اجازه نخواهد داد علی امینی امرای متهم به فساد و برکنار شده ارتش را محاکمه و زندانی کند. او معتقد بود دادگاه جنجالی مظفر بقایی – رهبر حزب زحمت‌کشان ملت ایران – نمایشی است چرا که بقایی و شاه پنهانی تماس داشتند و به محض تبرئه بقایی، شاه می‌خواست از او برای تضعیف امینی استفاده کند. سند حکایت از آن دارد که “ایران ۹۱۸” تیمور بختیار را هم یکی از چهره‌های فاسد حکومت می‌دانست.

در بین نظامیان ارشد، ظاهرا سرتیپ امینی – (که به نظر می‎رسد محمود امینی عموی علی امینی بوده باشد) – هم با این گروه در ارتباط بوده زیرا در سند آمده: “منبع گفت سرتیپ امینی اخیرا به او نامه نوشته و توصیه کرده که اگر گروهش تصمیم گرفت دست به اقدام بزند خبرش کنند تا فورا به ایران بگردد.”

پاسخ مقامات آمریکایی به “ایران ۹۱۸” و دامنه تماس آنها با وی مانند هویتش هنوز از صندوقچه اسرار دولت آمریکا بیرون نیامده ولی روشن شدن بخش کوچکی از مراودات مخفیانه آمریکا با گروه سپهبد قرنی و رایزنی‌ دو طرف درباره کودتای احتمالی نشان می‌دهد که حداقل در دو سال اول ریاست جمهوری کندی – یعنی پیش از آن که آمریکا از “آزمایش نافرجام” علی امینی قطع امید بکند و شاه شخصا با پرچم “انقلاب سفید” وارد میدان بشود و مخالفان اصلاحات ارضی و حقوق زنان را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ سرکوب بکند – گزینه کنار زدنش از قدرت خیلی بیشتر از آن چه تا به حال تصور می‎شد در واشنگتن یا بین امرای ارتش ایران مطرح بوده است.

بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، سرتیپ اسماعیل ریاحی – رئیس رکن یک ارتش که شاه بعدها به وزارت کشاورزی منصوبش کرد تا برنامه اصلاحات ارضی را پیش ببرد – پیش از انتصاب به وزارت در گفتگوهای محرمانه‌ خود با مقامات نظامی آمریکا این برداشت را ایجاد کرد بود که “اگر اعلیحضرت اصلاحاتی که وی فکر می‌کند در نیروهای مسلح و سراسر کشور ضرورت دارد را انجام ندهد- آمادگی آن را دارد که در (کودتا برای) سرنگون کردن شاه شرکت کند”.

عقب نشینی های مهندسی شده؟/تقی روزبه

بطورمشخص حکومت اسلامی در چنبره سه بحران بزرگ قرارگرفته است که همزمان فشارسنگینی را به آن وارد می کند. فشارها و گسست ها چنان است که با گام برداشتن به جلو یعنی حالت تعرضی گرفتن نمی تواند با آن ها مقابله کند و از همین رو ناگزیراست و ناگزیرشده است که از طریق عقب نشینی در برخی حوزه ها، فضائی برای خریدزمان و خروج از وضعیت بحران (مثلا دخیل بستن به برکنارشدن ترامپ یا شکست جمهوری خواهان در انتخابات و..) برای خود فراهم سازد.


مولفه های سه گانه بحران عبارتند از فشارهای سیستماتیک و پی درپی دولت ترامپ که به شکل همزمان برای لغو برجام و برقراری تحریم های گسترده و علیه نفود و حضورمنطقه ای ایران و موشک های بالیستیک، و زیرفشارگذاشتن اروپا برای همکاری با خود و فشاربه ایران صورت می گیرد. این که رژیم به تدریج به سست و یا متزلزل شدن حمایت اروپا از برجام و مقابله با تحریم های پیشاروی آمریکا پی می برد و نیز به سست بودن حمایت چین و روسیه، مجموعا در عرصه جهانی فضای تنفسی برای مانور بین قدرت ها برای رژیم باقی نمی گذارد. از سوی دیگر نارضایتی اقشارو لایه های مختلف جامعه، بویژه دونسل آخر از شرایط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به نقطه غلیان نردیک شده است که اعتراضات اخیر آژیرآن را کشید. اما درکناراین دو عامل اصلی، یعنی فشارنارضایتی داخلی و فشارخارجی که تظاهرات اخیر حتی انگیزه های آن را افزایش داده است، تضادهای درونی رژیم هم هم چنان تشدید می شوند و توان و انسجام قدرت مرکزی را برای مهاربحران و مقابله با فشارهای خارجی ضعیف می کند. نامه اخیر کروبی و یا احمدی نژاد که هردو خطرفروپاشی نظام و نارضایتی عمومی را به او خاطرنشان می کنند و یا افشاگری های شورای شهرعلیه قالیباف و…. بازتاب دهنده گوشه ای از این نوع جالش های درونی رژیم است.

با این همه بنظرمی رسد که در چهارچوب اجتناب ناپذیربودن عقب نشینی و ضرورت اقداماتی توسط رژیم برای بازکردن فضای تنفسی خود، بنطر می رسد که اساس این نوع مانورها و عقب نشینی های موضعی در درجه اول در حوزه بین المللی صورت گیرد، تا در داخل یعنی امتیازدادن به جامعه و یا حتی به حریفان. با این همه در داخل هم در در جه اول معطوف به آرام کردن صفوف منازعات و شکاف های داخلی خواهد بود و در حوزه جامعه هم تمرکزاصلی را روی باصطلاح مسائل معیشتی متمزکزخواهد کرد تا سایروجوه مطالباتی جامعه. بی تردید از میان سه عامل فوق خطرناک ترین آن ها که کمترین عقب نشینی ممکن هم در آن صورت خواهد گرفت همانا خواست های سیاسی و دادن فضای تنفسی به جامعه خواهد بود. چرا که بیم گسترش اعتراضات و فروپاشی مثل زمان شاه و یا تجربه کشورهای بلوک شرق وجود دارد که رژیم بسیار از آن می ترسد. البته این نوع مانورها و «عقب نشینی» ها فعلا در حدلفظ است و باید دید درعمل هم چه می کنند. هف آن است که اولا تا جائی که ممکن است از پیوستن اروپا به آمریکا جلوگیری کنند و ثانیا دستاویزهای آمریکا برای بسیج و فشار را از او بگیرند.

 

حوزه هائی که رژیم تا کنون در آن ها به مانورپرداخته است:

 

پیشتر در یادداشتی تحت عنوان اولین عقب نشینی؟* به موردسپاه در عرصه اقتصادی اشاره داشتم، اکنون در خبرها آمده که جابری انصاری که به منظورشرکت در گفت‌وگوهای ملی سوریه به سوچی در روسیه سفر کرده است، روز سه‌شنبه ۱۰ بهمن در جمع خبرنگاران اظهار داشت: «نیروهای ایرانی هر زمان که به هدف‌های تعیین شده نائل بیایند با رضایت مقامات سوری از این کشور خارج خواهند شد». این نوع فرمولاسیون با در نظرگرفتن فضای کنونی بنظر می رسد تازگی داشته و بی معنا نباشد، حداقل در لفظ به نوعی زمینه سازی برای عقب نشینی می ماند. امری که مورداعتراض قیام جوانان هم بود. مورددیگر ردبودجه پیشنهادی دولت که بر پایه سیاست تعدیل ساختاری و افزایش قیمت ها و مالیات ها صورت گرفته است، در مجلس و انتقاد از مواردی چون حذف یارانه ها و افزایش قیمت سوخت و غیره نیز به نوبه خود بیانگرنوعی عقب نشینی در حوزه اقتصادی و معیشتی است… علاوه براین ها اخیرا مجلس پیوستن ایران به کنوانسیون مبارزه با جرایم سازمان‌یافته را تصویب کرد (به همراه برخی شروط). پیوستن به کنوانسیون‌ بین‌المللی برای مبارزه با پولشوئی و تروریسم و جرایم سازمان یافته یکی از اقداماتی است که دولت ایران به منظورگشایش راه همکاری بانکی با دیگر کشورها و جلب رضایت اروپائیان انجام می دهد. و هم چنین مواردی چون تغییررفتارتحریک آمیزقایق های سپاه در خلیج فارس هم که حتی مورداستقبال آمریکا قرارگرفت و یا دادن مرخصی به یکی از زندانیان دو تابعیتی ایران و آمریکا که آن هم مورداستقبال آمریکا قرارگرفت … و یا تصمیم به حذف تدریجی و قطره چکانی حصرموسوی و رهنورد و کروبی و…. همگی نشانه هائی ولو نه هنوز قاطع از نوعی عقب نشینی های موضعی به شمارمی روند. البته می توان بحث کرد که آیا این ها صرفا مانورهای ظاهری و زبانی هستند یا چیزی فراتر از آن ها؟ با نشانه های موجود هنوز نمی توان قضاوت قاطعی پیرامون ماهیت و کم و کیف آن ها کرد. اما در این میان دو چیز روشن است:

نخست آن که مولفه های عمومی بحران در هرسه وجه خود چنان و خیم و تاثیرگذار هستند که رژیم قادر نخواهد بود که پوزیسیون و موقعیت تا کنونی خویش را حفظ کند. دیگر آن که بحران اخیر و نقشی که اصلاح طلبان در دفاع از کلیت نظام و محکوم کردن اعتراضات بکارگرفتند به جناح حاکم (یک باردیگر) این اطمینان را داد که به حمایت آن ها چه به هنگام فصول «انتخابات» و در هم شکستن تحریم های انتخاباتی و گرم کردن تنورآن و چه به هنگام ریختن مردم و جوانان به خیابان ها برای اعتراض، نیازدارند. آن ها نشان دادند که تحت هیچ شرایطی حتی اگر موردجفا و بی لطفی هم قرارگرفته باشند و ممنوع التصویر و.. باشند، هیچ گاه جناح حاکم و رهبری و هسته اصلی قدرت و نظام را تنها نمی گذارند. آن ها عمیقا خود را بخشی از نظام احساس می کنند. حتی تندترین اشان کروبی نیز حاضر نیست گردی به دوره و سیمای خمین به نشیند و حتی وقتی می خواهد «عذرخواهی» هم از مردم بکند، کمترین اشاره ای حتی به کشتارسال ۶۷ بعنی بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی که بفرمان خمینی صورت گرفت، نمی کند. در بهترین حالت دعوای او و امثال او با شخص است تا با سیستم.

 

عقب نشینی مهندسی شده!

 

خلاصه آن که بطورکلی سوای مانور یا واقعی بودن این مواردمشخص، در چهارچوب فرایندهای عمومی حاکم بر وضعیت، و با نیم نگاهی به عملکردگذشته رژیم در بزنگاه های بحرانی، رژیم ناگزیراست پوزیسیون تاکنونی خود را تا حدی تغییربدهد. اما تمامی تلاش خود را بکارمی گیرد که آن را مهندسی شده و هدفمند و کنترل شده و به شکل تاکتیکی (موضعی) صورت بدهد که موجب هیچ خدشه ای به نظام و تغییراساسی در ساختارقدرت نگردد. برای این منظور سعی خواهدکرد برای عبور از گردنه با کاستن از شکاف های درونی، موقعیت خویش را در برابردومؤلفه دیگر بهبود بخشد. البته بطورکلی، شق در پیش گرفتن سرکوب و تعرض استراتژیک یعنی نشان ندادن هیچ انعطافی هم به عنوان یک گزینه مطرح است ( مسیرکره شمالی)، اما با توجه به فعال بودن همزمان مولفه های گوناگون بحران و رابطه ایران با جهان و شکنندگی اقتصادی رژیم متکی به نفت و تفاوت جامعه ایران با آن جا، پای نهادن به آن وادی ( و پرتگاه)، حاصلی جز افزایش خطرمتلاشی شدن و پی آمدهای غیرقابل پیشنی مترتب بر آن ندارد.

آن چه در برابرجنبش های اجتماعی و اپوزیسیون ترقی خواه مطرح است این است که در گام نخست، اولا وجه مهندسی شده و خصلت موضعی عقب نشینی ها را که معطوف به حفظ و تقویت موقعیت متزلزل نظام است، افشاء و رژیم را وادار به عقب نشینی های واقعی در حوزه های اصلی مطالبات جامعه، در حوزه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، یعنی آزادی های سیاسی و مطبوعاتی و… پذیرش سبک های زندگی و از جمله رفع حجاب اجباری و نیز مطالبات پایه ای اقتصادی و حق تشکل یابی و یا دست برداشتن از سیاست های تخریب محیط زیستی و یا میلیتاریزم و یا سیاست های مداخله گرانه در منطقه نماید و ثانیا در گام بعدی آن را در راستای تغییرات ساختاری و تغییر و براندازی کلیت نظام و در مسیرخودحکومتی و خودمدیریتی جامعه و مردم سوق دهد. تقی روزبه ۳۱.۰۱.۲۰۱۸

 

*- دستورخامنه ای در باره خروح نیروهای مسلح از کارهای اقتصادی غیر مرتبط

 

اولین عقب نشینی؟ این را باید اولین عقب نشینی مهم رژیم در برابرفشارهای خارج بویژه دولت آمریکا دانست که البته با هدف محکم کردن چاپای خود و رفع نقاط آسیب پذیر خود در مناسبات و مبادلات جهانی صورت می گیرد. با تحریم سپاه توسط دولت ترامپ و هشدار و تهدید کشورهای دیگرجهان بدلیل عواقب معاملات اقتصادی با ایران که که ممکن است مرتبط به این نهادباشد، رژیم برای رفع نگرانی کشورهای اروپائی و نیز چین و دیگرشرکاء اقتصادی اش باین اقدام دست زده است. البته درگذشته هم با روی صحنه آوردن سپاه و از جمله وزارت نفت در زمان احمدی نژاد چوب آن را خورده بود، اما آن تجربه هم مانع از گسترش حوزه نفوذاقتصادی و سیاسی سپاه نشده بود. و اکنون هم باید دید که آیا واقعا چنین تصمیمی را اجراخواهند کرد یا به تصورواهی اعفال دیگران صورت می دهند؟ از سوی دیگر اکنون سیاست دولت آمریکا آن است که اروپا را به جان رژیم ایران بیاندازد (همان سیاستی که به نحوی با چین درموردکره شمالی انحام می دهد) و این کار بویژه پس از اولتیماتوم اخیرچهارماهه برای خروج به شکل جدی تری مطرح شده است و شاهدیم که دولت های اروپائی بدنبال اعمال فشارهائی تحریمی به ایران درموردموشک و سیاست های منطقه ای اش هستند. دیدار و مذاکره اخیروزیرخارجه عربستان با اروپا و گسترش خریدهای اقتصادی آن و امارات با اروپا نیز بخشی از سیاست خالی کردن زیرپای حکومت اسلامی است. در کل رژیم ایران خود را در برابردو راهی یا عقب نشینی و خوردن جام زهرتازه و یا آماده شدن برای تحریم های سفت و سخت آنهم با توجه به شکنندگی اوضاع اقتصادی و نارضایتی عمومی می بیند. چشم اندازی تیره که گام به گام تورآن پهن می شود. بنظرمی رسد اهرم بازگشت به نقطه قبل در حوزه هسته ای و یا تهدید به تولیدموشک های با بردبیشتر و یا حتی آزمایش جدیدموشک های مشابه جر تنگ ترکردن حلقه طناب حاصلی نداشته باشد. دیگر حماسه هسته ای و یا موشکی و یا مداخله و ماجراجوئی نظامی و.. آبی را گرم نمی کند و شورکسی را برنمی انگیزد. حتی باید گفت نوشیدن جام زهر یا «نرمش قهرمانانه» دوم اگر صورت گیرد که بنظر می رسد احتمال آن لااقل در کوتاه مدت شق ضعیف تری باشد نیز خالی از ریسک نباشد. سودای دست یابی به اقتصادمقاومتی مقوله موهومی است و بدست گرفتن مدیریت شبکه ها (اینترنت باصطلاح ملی برای کنترل افکارجوانان ) نیز تلاشی مذبوحانه است. همین دشواری ها و وضعیت شکننده رژیم به نوبه خود قدرتهای بزرگ را برای تشدیدفشار و امیدبه نتیجه آن تشویق می کند. اگر قرار برخواست های مشخص آمریکا باشد، سوای تغییر سیاست های منطقه ای و بردموشک ها، خواهان دائمی کردن محدودیت توافق هسته ای است که به معنی الغاء‌ کامل آن است. تداوم حضورنیروهای آمریکا پس از داعش در سوریه برای مقابله با نفودایران هدف تضعیف موقعیت ایران در منطقه و سوریه و شکاف بین روسیه و سوربه با ایران را دنبال می کند و از این نوع فشارها بیشترهم خواهد شد. در این میان احتمالا همانطور که برخی تحلیل گران حدس می زنند چه بسا رژیم درکنارآماده سازی خود برای شرایط و روزهای دشوار، گزینه مذاکره با اروپا و چانه زنی و سیاست دفع خطر تحریم را برای بدست آوردن فرصت و گذشت زمان تا فراهم شدن شرایط مناسب دنبال کند و چه بسا آن را بطورغیررسمی و پشت پرده شروع هم کرده باشد ( بنظرمی رسد در سطح دیگری خوداروپا هم در مقابل فشارآمریکا به نحوی دنبال تغییرشرایط و فرصت مناسبی است. چون که فشارآمریکا فراتر منافع اتحادیه اروپاست و درموردالغاء یا بی خاصیت کردن کامل برجام بخشی از سیاست کلی تریک جانبه گرائی و تحمیل هژمونی و تقویت وزن ایالات متحده در زنجیره قطب های سرمایه داری است ) اما هرچه که باشد دامنه مانور رژیم باتوجه به فعال بودن همرمان بحران های متعددی که با آن مواجه است محدود و شکننده است.

“دیگه، تمومه ماجرا” اگر…/فریدون احمدی

بحثی پیرامون ضرورت شکل‌دهی مدیریت گذار

نمی توان پیش بینی کرد کی و چگونه اما پایان و فرجام ماجرای جمهوری اسلامی، آغاز شده است. با اتکا به این واقعیت که به هر حال بخشی از نخبگان سیاسی ایران در خارج از کشور بسر می‌برند، در شرایط کنونی هم پیوندی و هماهنگی نیروها و شخصیت‌های مورد اعتماد و شناخته شده برای بخش‌های مختلف مردم، در خارج از کشور ضرورت تام دارد. این کانون یا کانون‌های همبسته، می‌تواند در پیوند و هماهنگی با فعالین داخل کشور مدیریت دوران گذار را برعهده بگیرد. تاکنون فرصت‌های زیادی از چنگ رفته است، امید که این بار مخالفین دموکراسی خواه جمهوری اسلامی از رویدادها عقب نمانند. شخصیت‌های خوش نام، توانمند و کم و بیش شناخته‌ای که مورد اعتماد نسبی بخش‌هایی از مردم باشند، هم در داخل کشور و هم در خارج، نه نایابند و نه پنهان.

در آغاز زمستان امسال خیزش نیرومند یک جنبش سراسری دل‌های شیفتگان و پایوران تغییر و تحول در ایران و نجات کشور ازنکبت جمهوری اسلامی را شادمان کرد و امید رهایی از بختکی را جان و جوانی تازه بخشید که نزدیک به چهار دهه است با سیاهی مایه گرفته از اعماق تاریخ بر سینه ایرانیان و پهنه این سرزمین فروخفته و چنبره زده است. خیزش اعتراضی که به سرعت ده‌ها شهر بزرگ و کوچک را در برگرفت، نشان داد که با یک جنبش مردمی از بطن جامعه مواجهیم و نه با یک بازی سیاسی درچارچوب در گیری‌های جناحی.

این جنبش سرکوب شدنی نیست

گستردگی، فراگیری پرشتاب و مشابهت وتکرار شدن این حرکات اعتراضی، نشانه‌های جامعه شناسانه‌ای هستند که نام جنبش را شایسته آن می‌کنند. شرکتِ از منظر اقتصادی محروم‌ترین لایه‌های اجتماعی و نیز برآمد از جنبه سیاسی و مشارکت اجتماعی در حاشیه نگه داشته شده‌ترین و سرکوب شده‌ترین بخش جامعه به این جنبش خصلتی رادیکال و دگرگون‌خواه داده است. این بخش از جامعه امیدی به حل مشکلات اساسی در چارچوب نظام نمی‌بیند و چاره‌ای نیز جز پیگیری اهدافش ندارد. از سوی دیگر طبقه متوسط شهری نیزکه همواره از نظر فرهنگی و سیاسی ناهمخوان با ایدئولوژی و ساختار حکومت بود، اینک به دلیل شدت‌یابی بحران در همه عرصه‌های حیات اجتماعی به تدریج تعارض آشکارتری با هنجارها و رویکردهای حکومتی را در پیش می‌گیرد. همپوشانی منافع اقتصادی بخشی از طبقه متوسط با حکومت و با تداوم وضعیت موجود، اینک براثرعوامل متعدد رو به تضعیف نهاده است. این وضعیت انزوای اجتماعی بی سابقه‌ای را به رژیم تحمیل کرده و پایگاه اجتماعی آن را بیش از پیش محدود ساخته است. برخی نشانه‌ها در رفتار اجتماعی بسیار گویا و پرمعناست. وقتی شیطنت کودکی آن دانش آموزان اهوازی و بلوچ در خیابان به شکل تندترین شعارها علیه رهبر نظام بروز می‌یابد، باید دریافت که داستان تا کجا پیش رفته است.

جمهوری اسلامی به مثابه یک نظام توتالیتر اینک مرحله پایانی خود را از سر می‌گذراند. اکنون دیگر شرایطی فراهم آمده که نظام در برابر هر حرکت و خیزشی برسردوراهی سرکوب یا عقب نشینی قرار گرفته و هر کدام از گزینه‌ها بازی باخت−باخت را برایش رقم می‌زند. شواهد نشان می‌دهند که این جنبش فراز و فرود و افت وخیز خواهد داشت، اما به هیچ وجه خاموش شدنی و شکست خوردنی نیست. نمی‌توان پیش بینی کرد کی و چگونه به فرجام خود خواهد رسید، اما اصل این است که حرکت آغاز شده و مقصد دور نیست.

پایان دوران سلطه گفتمان اصلاح‌طلبی

طنین افکن شدن شعارهای “اصلاح‌طلب، اصول گرا، دیگه، تمومه ماجرا” و “جمهوری اسلامی، نمی‌خوایم، نمی‌خوایم” و نشاندن جمهوری ایرانی در برابر جمهوری اسلامی در جنبش تیرماه، اعلام توفانی حضور نیروی اجتماعی گذر از نظام و پایان یک دوره سلطه گفتمان اصلاح‌طلبی بود که به مدت بیست سال فضای سیاسی ایران را در چنگال خود داشت. از خرداد سال ۷۶ اصلاح‌طلبان گفتمان اصلاح‌طلبی را با استراتژی تقویت و تسخیر نهادهای انتخابی در برابر نهادهای غیر انتخابی و پیش برد اصلاحات در چارچوب نظا م با تکیه بر روش “فشار از پایین، چانه زنی در بالا” در پیش گرفتند و توانستند چند بار قوه مجریه و یکبار اکثریت مجلس را نیز تسخیر کنند. باید اذعان داشت که اصلاح‌طلبی دستاوردهایی را در گسترش فرهنگ وآگاهی‌های سیاسی مردم و به میدان سیاست کشاندن بخش‌های بیشتری از جامعه نیز در کارنامه خود دارد. اما اصلاح‌طلبان و بوِیژه رهبران مؤثرشان هرآنجا که منافع مردم و کشور و پیشبرد اصلاحات در تعارض با مصالح نظام و اسلام سیاسی قرار گرفت، مصلحت نظام را برگزیدند. به تدریج در هراس از مردم و خواسته‌های مستقلشان فشار از پایین به کناری نهاده شد و تمکین به بالا اساس کار قرار گرفت. با راه باز کردن برای سرکوب جنبش دانشجویی در تیر ۱۳۷۸، با پذیرش حکم حکومتی در مجلس ششم، با قربانی کردن بیش از ۹۰ ملیون رأی در چهار دوره انتخابات ریاست جمهوری به پای ولی فقیه، به مردم پشت و به اعتمادشان خیانت کردند. رنگ و نام عوض کردند و بنفش واعتدالی و حکومتی شدند و نفش مجریان ظریف و خندان امیال ولی فقیه و چهره بزک شده کراهت مطلق جمهوری اسلامی را برعهده گرفتند.

اصلاح‌طلبان اینک در برآمد و شعارهای جنبش تیرماه، کاشته‌های خویش را برداشت می‌کنند. با نگاهی به کارنامه بیست ساله اصلاح‌طلبی، و با سنجش قدرت بلوک ارگان‌های وابسته به ولایت و سپاه و ارگان‌های امنیتی با قدرت ارگان‌های به ظاهر انتخابی دربیست سال پیش و در شرایط کنونی به روشنی می‌توان شکست قطعی گفتمان اصلاح‌طلبی را مشاهده کرد.

ناتوانی اصلاح‌طلبان در ترسیم یک نقشه راه و برنامه عملی و زمینی برای برون برد جامعه از این وضعیت فاجعه بار و آلودگی عمیق این جریان به همه مفاسد دیگر جریان‌های سیاسی در جمهوری اسلامی، گفتمان اصلاح‌طلبی را بی‌آینده کرده است. اینک به تجربه، برای بخش قابل توجهی از مردم ثابت شده است که جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است.

اصلاح‌طلبان در برابر دوراهی انتخاب

شکست گفتمان اصلاح‌طلبی به معنای پایان تاثیر و نقش اصلاح‌طلبان در فضای سیاسی ایران نیست. اصلاح‌طلبان به دلیل داشتن شبکه گسترده‌ای از رسانه ها، برخورداری از فضای مانور و رانتی که خودی بودن و هم آوایی با نظام برایشان فراهم می‌آورد و همچنین نظر مثبت بخشی از طبقه متوسط بدانها، هنوز در سپهر سیاسی ایران توانایی نقش‌آفرینی دارند. قابل پیش بینی است پس از سپری شدن گیجی اولیه ناشی از خیزش تیرماه، به تلاش برای میوه‌چینی از آن و سوار شدن بر امواج حرکات اعتراضی بعدی دست یازند. از هم اکنون در ادبیات و گنجینه واژگانی بخشی از اصلاح‌طلبان می‌توان رد برخی ترفندها برای تخفیف و تضعیف خیزش اخیر و به شیشه بازگرداندن غول را بازشناخت. از آن جمله است تلاش برای مسکوت گذاشتن شعارهای سیاسی حرکات اخیر و برجسته کردن انگیزه‌ها و خواسته‌های اقتصادی، متهم کردن جنبش به خشونت طلبی و “اغتشاش” نامیدن آن، هراس افکنی و نه هشدار نسبت به آینده، نسبت دادن خیزش مردم به برخی گروه‌های خشونت طلب و نامحبوب، کور و بی رهبری و بی سمت و سو خواندن آن، و…

در راه غلبه گفتمان گذار از نظام

اصلاح‌طلبان به عنوان یک جریان اجتماعی در برابر یک انتخاب قرار گرفته و در آینده قطعی‌تر قرار خواهند گرفت: یا در کنار حکومت مستبد و فاسد و سرکوبگر، در برابرمردم و یا در کنار مردم در گذر از جمهوری اسلامی و برای برقراری دموکراسی. در روزها وهفته‌های اخیر نیز دیدیم که برخی از آن‌ها و چه فجیع و چندش آور در کنارولایت و نظام مستقر قرار گرفتند و خواهان سرکوب جنبش شدند. هنوز جامعه در شرایط دو قطبی: یا این طرف یا آن طرف، قرار نگرفته است اما با برآمد دوباره جنبش، شرایط بدان سمت پیش خواهد رفت. لازم است یاری کرد که بخش هر چه بیشتری از این نیروی سیاسی اجتماعی به سوی مردم و دگرگون خواهی سمت بگیرد. این یاری نه به شکل تقلیل‌گرایی و عقب‌نشینی در شعارها و اهداف که به شکل کار آگاه گرانه و توضیحی پیرامون وضعیت کنونی، نقشه راه و چشم انداز آینده، بایسته و میسر است. می‌توان نشان داد در ساختار سیاسی معیوب جمهوری اسلامی، در چارچوب این قانون اساسی هیچ یک از مشکلات اساسی کشور امکان حل شدن ندارد و سترونی راهبرد اصلاح‌طلبی و اصلاح از درون نظام را توضیح داد.

دیگر آشکارا می‌توان دید تداوم حاکمیت حمهوری اسلامی به معنای تشدید خطر فروپاشی و اضمحلال کشور است. در همین راستا با دوراهی‌های امنیتی – سیاسی ریشه گرفته از اتاق‌های فکر جمهوری اسلامی می‌توان و لازم است مقابله شود. دوراهی‌هایی همچون:

امنیت یعنی تداوم وضعیت موجود، دگرگون خواهی یعنی پذیرش خطر سوریه‌ای شدن ایران،
خواست تحول بنیادی یعنی خشونت طلبی، یا اصلاح یا انقلاب توام با خشونت،
یا اصلاح‌طلبی و میانه روی یا جنگ داخلی و حمله نظامی
و بسیاری دوگانه و سه گانه‌های دیگر از همین دست.

شوربختانه زهر و بدآموزی این بدیل‌های ساختگی در تن و جان بخشی از جامعه و جامعه سیاسی نیز ریخته شده است.

از سوی دیگر ضروری است با تلاش برای ایجاد تفاهم و توافق تا حد گسترده در میان نیروهای سیاسی مخالف بر سر راه و شیوه گذار به دموکراسی در ایران، واهمه مشروع از ناروشنی‌ها را برطرف نمود و زمینه هراس افکنی را محدود کرد.

ترس و تردید‌های طبقه متوسط

فقط بخش کوچکی از طبقه متوسط شهری در جنبش تیرماه شرکت داشت و بخش بزرگ آن از مشارکت در جنبش تیرماه خوداری کرد و با اعتراضات با حفظ فاصله روبرو شد. برای بخش‌های مختلف آن دلایل متفاوتی را می‌توان یافت که نیاز به یک تحقیق جامعه شناسانه دارد.

در نگاهی کلی می‌توان دید بخشی از طبقه متوسط شهری، قشر بالای آن، دارای همپوشانی منافع اقتصادی با تداوم وضعیت موجود است و تاکنون از اقتصاد نفتی، رانتی و غیر عقلایی موجود سهم و سود برده است. این بخش از طبقه متوسط ناخرسندی‌ها و ناهم‌خوانی‌هایی در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی با وضعیت موجود و نطام حاکم دارد اما نه در حد خواست تحول بنیادین. شاید راهبرد اصلاح‌طلبی را بتوان ترجمان سیاسی روانشناسی وامیال این بخش ازجامعه دانست. اما دلایل این نوع رفتار بخش بزرگ دیگری از طبقه متوسط شهری را باید در عوامل دیگری جستجو کرد. در ایران طبقه متوسط شهری دانش‌آموخته ترین، انتگره شده‌ترین بخش در مناسبات مدرن اجتماعی است که حقوق شهروندی و سیاسی و مدنی از دلمشغولی‌ها و خواسته‌های اصلی اوست و بدین سبب طبقه متوسط شهری را حامل دموکراسی در جامعه می‌نامند. این بخش از جامعه، فرهنگ، روانشناسی و رویکردهای سیاسی خاص خود را دارد. در دخالتگری سیاسی خشونت‌پرهیز است. از تجریه انقلاب اسلامی این درس را آموخته است که بدون داشتن چشم‌انداز و نقشه راه، تنها براساس نفی وضع موجود گام در راه نگذارد تا داستان افتادن از چاله به چاه بار دیگر تکرار نشود. اقشار پایین و میانی طبقه متوسط بشدت از اوضاع کنونی و حاکمیت ناراضی هستند. براثر تشدید بحران اقتصادی، فساد گسترده و کم شدن منابع قابل توزیع، بخشی از آن یا به زیر خط فقر وبه خیل تهی دستان سقوط کرده اند، یا در معرض این خطرند. این اقشار اجتماعی از پایه‌های اصلی هرگونه تحول دموکراتیک در ایرانند.

بدون حضور موثر طبقه متوسط و همپیوندی آن با جنبش‌ها و خواسته‌های فرودستان، پیروزی‌ای به بار نخواهد نشست و آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی دور از دسترس خواهد ماند. آنچنان که جنبش سال ۸۸ به دلیل عدم پیوند آن با خواسته‌های عدالت طلبانه ناکام ماند. شناخت دلایل ترس و تردیدهای طبقه متوسط در انتخاب راهبرد گذر از نظام، و برنامه ریزی و گام گذاری عملی در راه رفع نگرانی‌ها و تردیدها، از اهمیت بالایی برخورداراست.

ضرورت مدیریت گذار

بسیار براین نکته تاکید شده است که جنبش تیرماه فاقد رهبری بود. این تنها بخشی از واقعیت است. شواهد بسیار از جمله سمت گیری سیاسی واحد شعارها در حرکت‌های اخیر شهرهای مختلف، نشان از وجود رهبری‌های محلی، منطقه‌ای دارد.

تجربه در کشورهای دیگر نیز نشان داده است که در مسیر تداوم جنبش، رهبران شایسته‌ای از درون بخش‌های مختلف جنبش‌های مدنی سربرخواهند آورد. اما فراروییدن رهبری خُرده جنبش‌ها به یک رهبری سیاسی، پله بلند و گذرگاه سختی است که در شرایط سرکوب و خفقان پیمودنش اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است.

در این میان وظیفه و مسئولیت مهمی بردوش کنشگران سیاسی در خارج از کشور است. با اتکا به این واقعیت که به هر حال بخشی از نخبگان سیاسی ایران در خارج از کشور بسر می‌برند، در شرایط کنونی هم پیوندی و هماهنگی نیروها و شخصیت‌های مورد اعتماد و شناخته شده برای بخش‌های مختلف مردم، در خارج از کشور ضرورت تام دارد. چنین کانون یا کانون‌های همبسته، می‌تواند در پیوند و هماهنگی با فعالین داخل کشور مدیریت دوران گذار را برعهده بگیرد.

مدیریت گذار با ترسیم و هدایت برنامه و نقشه راه برای گذر از جمهوری اسلامی و برقراری دموکراسی در ایران، با نشان دادن الگوی امکان توافق و گردآمدن نیروهای مخالف جمهوری اسلامی خواهان دموکراسی، می‌توانند برای بخش‌های مختلف مردم امید بیافرینند که خلاء قدرتی پس از جمهوری اسلامی نخواهد بود. می‌توانند برای تهی‌دستان و اقشار مختلف طبقه متوسط این اطمینان را ایجاد کنند که فردایشان بسیار بهتر از اکنون خواهد بود.

در این میان باید توجه داشت که اگر میدان خالی بماند “شارلاتان‌ها و فرصت طلبان” نیز فرصت وامکان می‌یابند در یک تند پیچ سیاسی صدمات جبران ناپذیری به روندهای دموکراتیک در کشور وارد آورند.

پیش شرط‌ها برای یک توافق ملی در مسیر گذار
فعال بودن گسل‌های اجتماعی و وجود منافع، رویکردها و اولویت‌های گوناگون درمیان قشرها، طبقات و بخش‌های مختلف جامعه، مدیریت گذار را از دو ویژگی ناگزیر برخوردار می‌کند: داشتن خصلت پلورالیستی و ضرورت برآمد و عمل در چارچوبی ملی و کلان و برفراز و ورای منافع گروها و گرایش ها.

بسیاری از مسائل مورد چالش در حوزه برنامه‌های حزبی می‌گنجند و تعیین تکلیف پیرامون برخی از کلی‌ترین موارد چالش را باید به مجلس مؤسسان پس از جمهوری اسلامی به عنوان تجسم واقعی اراده واقعی و آزاد مردم واگذاشت. محل نزاع برسر اینکه نظام سیاسی آینده یک جمهوری پارلمانی باشد یا یک نظام پادشاهی پارلمانی با نقش تشریفاتی شاه، اینکه ساختار سیاسی کشورمتمرکز باشد یا غیر متمرکز و یا فدرالیستی و موارد دیگری از این دست، مجلس مؤسسان است که در آن نمایندگان منتخب مردم قانون اساسی جدید را تدوین می‌کنند و ساختار سیاسی و پایه‌های حقوقی قوانین ونحوه تنظیم مناسبات اجتماعی در نظام جدید را پایه می‌ریزند.

دامن گرفتن چالش پیرامون این گونه مسائل در شرایط کنونی زود و نابهنگام است ومبارزه همبسته علیه جمهوری اسلامی را تضعیف می‌کند. دهه هاست عوامل نظام و همسویان با آن نیز آتش این چالش‌ها را دامن می‌زنند.

مواردی که تعهد به پایبندی به آنها در مسیر و برای مدیریت گذار از هم اکنون ضرورت دارد، به نظر من عبارتند از:

توافق و تفاهم برسر نقشه راه با اتکا به مبارزات مدنی و خشونت پرهیز
پذیرش منشور جهانی حقوق بشر به عنوان مبنای قوانین قضایی و مدنی
برابرحقوقی کامل زن و مرد، برابر حقوقی همه شهروندان صرف نظر از تعلق اتنیکی، جنسیتی، موقعیت اجتماعی، باور دینی یا عدم باورمندی به ادیان
جدایی دین از نهاد حکومت، بی طرفی حکومت نسبت به اعتقادات دینی شهروندان
انتخابی بودن مقام‌های اصلی نهادهای قدرت، پذیرش رأی و صندوق رأی به عنوان داور نهایی در یک انتخابات آزاد و منصفانه با معیارهای جهانی
تعهد دو یا چند جانبه به عدم توسل به اسلحه و پذیرش حل مسائل از طریق گفت‌وگو در چالش‌هایی همچون خواسته‌های اتنیکی
مخالفت با حمله نظامی، عدم اتکا به کشورهای خارجی، دفاع از یکپارچگی کشور، تنظیم سیاست خارجی براساس منافع ملی و برقراری روابط عادی ومتعارف با همه کشورها برمبنای برابر حقوقی
پذیرش و پی گرفت آماج مشترک آزادی، دموکراسی و عدالت.
وجود چشم انداز فروپاشی نظام، شتاب در شکل دهی یا شکل یابی مدیریت گذار را ضروری ساخته است. تاکنون فرصت‌های زیادی از چنگ رفته است، امید که این بار مخالفین دموکراسی‌خواه جمهوری اسلامی از رویدادها عقب نمانند. شخصیت‌های خوش نام، توانمند و کم و بیش شناخته‌ای که مورد اعتماد نسبی بخش‌هایی از مردم باشند، هم در داخل کشور و هم در خارج، نه نایاب‌اند نه پنهان. قرار نیست که این افراد و این مدیریت، حکومتگران آتی باشند. ممکن است بنا برفرهنگ و سنتی که همه را هم قد خود می‌خواهد، در آغاز نغمه‌هایی در مخالفت نیز نواخته شود “که چرا او و نه من و یا آن دیگری؟” اما به نظر من موضوع آن چنان خطیر است که نباید از دشواری راه هراسید.

فریدون احمدی، بهمن ماه ۱۳۹۶/ ژانویه ۲۰۱۸

ستون پنجم اسرائیل و امریکا در کنار حکومت ایران عمل می کند/ راشا تودی – ترجمه رضا نافعی

نویسنده این مقاله رانیه لوپ نام دارد. سالها در مرکز فرماندهی ناتو در اروپا کار می کرده و مدت ها پس از فروپاشی دیوار دو آلمان نیز ناشناس مانده بود تا این که بعنوان کسی که اخبار ناتو را به دولت وقت آلمان شرقی می رسانده شناخته شد. محاکمه و محکوم به ۱۲ سال زندان شد. پس از گذراندن دوران محکومیت از زندان آزاد شد به حرفه روزنامه نگاری با نوشتن تحلیل های سیاسی روی آورد.
من مقاله او را ابتداء مقداری خلاصه و سپس برای انتشار جهت آگاهی فارسی زبانان ویرایش کردم. طبیعی است که با برخی برداشت ها و اصطلاحات او موافق نباشم اما نزد خود به این نتیجه رسیدم که آگاهی از یک تحلیل متفاوت بهتر از نداشتن آگاهی از آنست، ضمن آن که پذیرش هر آنچه او نوشته الزامی نیست.

«امریکا و اسرائیل، دو متجاوز بزرگ، دو دولت تروریست، ایران را کشوری را که صد سال است به هیچ کشوری حمله نکرده متهم به تجاوز می کنند. این تجاوز کی و کجا رخ داده است؟
از قرار معلوم همین که جمهوری اسلامی ایران تسلیم سلطه جوئی جهانی امریکا و سلطه جوئی منطقه ای اسرائیل نشده، و در برابر آن مقاومت کرده، خود به معنی تجاوز است.
یک مقام ارشد امریکائی گفته است که نوع “بحث ها” در هفته ها و ماه های آینده ژرف تر خواهد شد. در واقع آنچه مورد نظر است بررسی چگونگی “استراتژی جامع پرزیدنت ترامپ برای مقابله با ایران” ، و فعالیت های ایران در سوریه است.
گزارش های دیگری که در روزهای نخست سال نو در رسانه های محلی و همچنین بزبان انگلیسی در “تایمز اف اسرائیل” منتشر شد حکایت از آن داشت که “مقابله با ایران” شامل قتل شخصیت های برجسته ایرانی نیز می گردد.
طبق این اخبار سازمان های اطلاعاتی امریکا برای به قتل رساندن ژنرال قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به اسرائیل چراغ سبز داده اند.
ژنرال سلیمانی فرمانده سپاه قدس، فعالیت های نظامی بین ایران و سوریه، عراق، حزب الله و حماس را هماهنگ می کند. او از سال ۱۹۹۸(برابر با ۱۳۷۶ شمسی) این سمت را دارد. اسرائیل در عین حال فراموش نکرده است که حمایت ایران از حزب الله بود که نگذاشت ارتش ظفرنمون اسرائیل با تجاوز به جنوب لبنان بر آن کشور مسلط شود.
در عین حال اسرائیلی ها افتخار می کنند که تا کنون چندین و چند تن از دانشمندان اتمی و طراحان موشکهای ایران را بقتل رسانده اند.
اتاق های فکری که نزدیک به دولت امریکا هستند یک سلسله تحلیل های جالب عرضه کرده اند. در اینجا دو مورد از این مطالعات برای تسلط بر ایران مورد بحث قرار می گیرد. برای پی بردن به طرز تفکر حکام واشنگتن باید تمام سند را مطالعه کرد.
طرح نخست از موسسه معروف “بروکینگز” است که آن را در سال ۲۰۰۹ منتشر کرده است با عنوان: “کدام راه به ایران”، گزینه هائی برای استراتژی جدید امریکا. طرح دوم را موسسه CATO Libertarian در اکتبر سال ۲۰۱۷ عرضه کرده است با عنوان “خطائی که تحمیلی نیست: خطرات مواجهه با ایران”. گرچه تحقیق بروکینگز امروز نیز کتاب راهنما برای سرنگونی دولت ها در کشورهای دیگر است، اما طرح CATO Libertarian در مورد ایران واقع بینانه تر است.
هر دو تحقیق نتیجه می گیرند که تجاوز بازهای آمریکا به ایران، اعمم از این که حمله ای یکباره و بسیار شدید باشد یا حمله ای گسترده برای اشغال ایران باشد مانند حمله امریکا به عراق، هر دو برای ایالات متحده گزینه های بدی هستند. در عین حال که به رغم تحولات سال ۲۰۰۹ جنگ اقتصادی و تحریم علیه ایران، همراه با بی ثبات سازی داخلی، راه حلی مناسب برای دستیابی به هدف است، اما CATO در تحقیقات خود به این نتیجه می رسد که واشنگتن گزینه ای برای تغییر رژیم در ایران ندارد.
در عوض، کاتو توصیه می کند که دولت ایالات متحده ایران را به همین صورت که هست به عنوان یک کشور بپذیرد و با تهران بعنوان یک کشور برابر حقوق، از طریق دیپلماسی نزدیک گردد. اما به نظر می رسد که واشنگتن هیچ گونه آمادگی برای پذیرفتن این پیشنهاد ندارد. در عوض، پیشنهاد می شود که پیروی از راهنمایی بروکینگز برای تغییر رژیم، که آزمون نیز شده است، ادامه داده شود. سند Brookings به چهار فصل تقسیم می شود:
فصل اول – تهران را به تغییر نظر واداشتن: گزینه های دیپلماتیک (یعنی تحریم ها)
فصل دوم – خلع سلاح تهران: گزینه های نظام. (تجاوز آشکار)
فصل سوم – تغییر رژیم (از طریق عملیات مخفی)
فصل چهارم – ترساندن تهران: مهار کردن ایران
در فصل سوم، ما با دو حالت روبرو می شویم که در حال حاضر به ویژه در مورد ایران اهمیت دارد:
بخش ۷: تحریک اقلیت های ایرانی.
بخش ۸: کودتا و ایجاد جنگ داخلی
بنظر می رسد آنچه که ما در حال حاضر در ایران می بینیم ترکیبی است از بخش های ۸ و ۷ طرح Brookings.

اگر ارگانهای امنیتی ناپختگی نشان دهند و عوامل ایجاد آشوب را با توده مردم تظاهرکننده یکی فرض کنند، آنوقت امریکا به مقصود خود رسیده است. اگر چند تن از آشوبگران به هر دو طرف تیراندازی کنند، یعنی هم به پلیس و هم به تظاهرکنندگان آرام، آنوقت وضعیت بسرعت از کنترل خارج می شود. ترکیبی مشابه این در لیبی، در آغاز حمله به سوریه و همچنین در اوکرائین رخ داد.
نیویورک تایمز در یک مقاله مفصل که در تاریخ ۲ ژوئن سال ۲۰۱۷ منتشر شد، گزارش داد که سازمان سیا یک سلول عملیاتی ویژه برای چنین اقداماتی را در ایران راه اندازی کرده است.
این اقدام منعکس کننده تصمیم دولت ترامپ است برای تبدیل جمهوری اسلامی به یکی از اولویت ها در اهداف سرویس های اطلاعاتی آمریکاست، یعنی توسل به عملیات مخفی. از قرار معلوم برای مجهز ساختن “مرکز ماموریت برای ایران” صرفه جوئی نشده است. تحلیل گران، ماموران ویژه و “کارشناسان” یعنی همه کسانی که در کل “آژانس” وجود دارند باید در این مرکز گرد هم آورده شوند تا بتوان طیف گسترده ای از توانائی های این آژانس تبهکار را به نمایش در آورده و به نتیجه رساند.
مایکل دآندره آ Michael D’Andrea رئیس این مرکز از زبده ترین افسران سیا است و در محافل اقدامات تبهکارانه به ” شاهزاده سیاه ” شهرت دارد و چون مسلمان شده است او را ” آیت الله مایک” نیز می نامند . یک همکار سابق او در سازمان سیا در ستایش او با شور و شعف به نیویورک تایمز گفته است: «او می تواند یک برنامه بسیار تهاجمی را هدایت و در عین حال بسیار هوشمندانه عمل کند.»
منظور او اشاره به کار پیشین D’Andreas در آژانس بود که نخست به عنوان رئیس گروه ضد ترور و بعدها به عنوان رئیس ماموریت هواپیماهای بدون سرنشین سیا فعالیت می کرد که فقط بر اساس حدس و گمان، هزاران به ظاهرا اسلامگرا و احتمالا غیرنظامیان را به قتل رساند. او همچنین سرپرست گروه همکاری سیا با وهابی های اسلام بود که به ویژه در لیبی، عراق و سوریه با بریدن سر افرادی که معتقد به ادیان دیگر بودند شهرت یافتند.
D’Andrea با بهره وری از سنگدلی و بی رحمی شدید خود بی شک مهارت های مناسبی برای نقش خود به عنوان رئیس “مرکز ماموریت ایران ” که عنوانی است بی ضرر، یدک می کشد.
در ماه ژوئن، ناظران، فراخواندن او برای تصدی کار جدید را سیگنالی (نشانه ای) تلقی کردند برای عملیات جاسوسی “عضلانی” و عملیات پنهانی علیه ایران .
این انتخاب با شیوه کار مایک پمپئو که ترامپ او را به ریاست جدید سیا برگزید کاملا هماهنگ است. Pompeo به عنوان یک عضو جمهوریخواه کنگره، در هر موردی موضع گیری سخت تری علیه ایران را تحمیل کرده است. بنظر می رسد که انتخاب دارندره آ D’Andrea برای این کار همان انتخاب کارآمد است.
با همین پیش زمینه روز ۳۰ دسامبر در حالیکه در ایران تظاهرات مردم در شهرهای مختلف جریان داشت در جنوب غربی ایران نزدیک مرز عراق یک لوله نفت منفجر شد که بلافاصله نظرها متوجه “داندره آ” شد.

برای این اقدام انفجاری نام یک گروه مشکوک نیز بلافاصله اعلام شد: “بریگادر شهدای اهواز” که گویا متعلق به “انصار الفرقان” است.
از زمان باستان بخشی از ساکنان منطقه اهواز از اقوام عرب بوده اند. آنها یکی از اقلیت های کوچک و فراوانی هستند که در ایران زندگی می کنند. این انفجار بخشی از همان طرح برپائی جنگ قومی در ایران نبود؟
گروه “انصار الفرقان” گروهی است بازمانده از گروه تروریستی “جندالله” که در گذشته نیز از کمک های امریکا استفاده می کرده است.
این گروه متهم به اقدامات متعدد تروریستی در ایران است. رهبر این گروه در سال ۲۰۱۰ کشته شد و پس از آن بقیه اعضاء در “انصار الفرقان” و دیگر گروههای تروریستی به هم پیوستند.

“مارک پری”( Mark Perr) روزنامه نگار حقیقت جو، در سال ۲۰۱۲ با استناد به سندی که از
CIA-Memoranda به او رسانده شده بود گزارش داد که “آژانس” و موساد سازمان اطلاعاتی اسرائیل تروریست های جندالله را با پرچمی دروغین برای اقدامات تروریستی و آسیب رساندن به تاسیسات ایران استخدام کرده است. آنها که دانشمندان اتمی ایران را ترور کردند اعضای جندالله بودند که مستقیما با موساد اسرائیل ارتباط داشتند.
جای شگفتی نیست که درست هنگامی که موساد و سیا مذاکرات خود را درباره “استراتژی مشترک علیه اقدامات ایران در خاورمیانه” گسترده تر کردند یک گروه تروریستی از بازماندگان جندالله بار دیگر در چارچوب استراتژی امریکا برای اقدامات انفجاری و تروریستی فعال شوند.

نظام ولایت، فقیه سوم به خود نخواهد دید /گ هوشنگ کردستانی

«هیچ نظام استبدادی و خودکامه ای در برابر مخالفت مردم مدت زیادی نمی تواند پایدار بماند.»

 

نهال آزادی خواهی که پیش از استقرار جمهوری اسلامی توسط ایران خواهان کاشته شد، اکنون پس از چهل سال به درخت تنومندی تبدیل شده و به بار نشسته و می رود تا به عمر استبداد مذهبی پایان دهد.
خیزش و قیام سراسری هفته های اخیر در شهرهای ایران، گرچه قابل پیش بینی بود، آنچنان ناگهانی اتفاق افتاد که سردمداران جمهوری اسلامی را به شدت دچار وحشت و سر درگمی و افکار عمومی کشورهای صاحب دموکراسی را دچار شگفتی نمود.
چهل سال استقرار استبداد، نابودی آزادی‌های فردی و اجتماعی، سرکوب، بازداشت و شکنجه و کشتار آزادیخواهان به نام دین و الله، غارت و چپاول سرمایه های ملی که باید به کار سازندگی و ایجاد کار در کشور شود، توسط سردمداران ریز و درشت نظام و انتقال آن به بانک های استکبار جهانی!، فقر و نداری اقتصادی، گرسنگی ناشی از فقر و تورم کمر شکن و سرانجام جلای وطن کردن میلیون تن از نخبگان، طاقت مردم را به پایان رساند و آتش سوزان یک قیام و خیزش را شعله‌ور ساخت. آتشی که می رود جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را جارو کرده و بقای آن نقطه پایان گذارد.
چند ماه پیش در نوشتاری زیر نام «سامان استبدادی مذهبی از درون می پاشد» امکان یک خیزش و قیامی ناگهانی مردمی را یادآور شده بودم. زد و بندها و دسیسه های درون بیت خامنه ای و احتمال مرگ ناگهانی او، شرایط لازم این جنبش ملی و مردمی را فراهم آورد.
توطئه گرانی که به یاری آقا مجتبی بر تصمیم گیری های علی خامنه ای تأثیر گذارند- به همانگونه که رفسنجانی و خامنه ای توسط احمد آقا بر خمینی داشتند- بر آن شدند که پیش از چنین پیش آمدی، نهاد ریاست جمهوری اسلامی را یا از میان بردارند و یا در اختیار بگیرند.
تظاهرات از پیش برنامه ریزی شده در شهر مذهبی مشهد که روحانیان وابسته به نظام در آن نفوذ قدرتمند دارند و حسن روحانی را هدف گرفته بود کمانه کرد و این فرصت گرانبها را در اختیار مردم زندگی باخته و جوانان نا امید از آینده قرار داد که در شهرهای بزرگ و کوچک برای احقاق خواست های بر حق، انسانی و ملی خود به میدان آیند و این بار نه تنها روحانی بلکه بر ضد خامنه ای شعار دهند.
اتحاد و همبستگی سراسری و پر عظمت مردم، خواب سردمداران را آشفته کرده و ترس و وحشت آنان را فرا گرفته است. زیرا همانطور که شاهدیم شعار «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم»، خطاب به رژیم و عوامل سرکوبش تبدیل به: «بترسید، بترسید، ما همه با هم هستیم» شده است.
گستردگی و سراسری بودن تظاهرات امکان تمرکز نیروهای سرکوبگر را از سردمداران نظام سلب کرده است.
پیرامون این حرکت قدرتمند و عظیم ضد استبدادی و حق طلبانه، سردمداران نظام به ویژه شخص خامنه ای، باز هم همان نغمه همیشگی دخالت و نفوذ خارجی را ساز کرده اند.
اگر بر فرض دشمن یا دشمنانی خارجی هم بوده باشند که بخواهند از حرکت ملی گرایی و آزادی خواهی مردم سوء استفاده کنند، در جامعه ای که مردم سالاری برقرار بوده و مردم از گردانندگان دولت و زندگانی خود رضایت داشته باشند و از آزادی و رفاه اقتصادی و شرایط سیاسی و اجتماعی دلخواه برخوردار باشند، هیچ خارجی قادر نخواهد بود در آن نفوذ و دخالت نماید.
عدم رضایت همگانی، نابسامانی اقتصادی، فقر و گرسنگی، غارت و چپاول سرمایه های ملی و سرکوب آزادیخواهان می تواند امکان دخالت، نفوذ یا سوء استفاده به دست دشمنان بدهد.
بارها گفته و تکرار شده که جناح های قدرت در حاکمیت اسلامی، شریک جرم همه جنایت ها و چپاول گری‌های گذشته اند. همگی طرفدار بقای نظام می باشند، از همین رو برای حفظ و بقای آن در سرکوب کردن مردمی که برای رسیدن به آزادی و رهایی از استبداد و استقرار مردم سالاری تلاش و مبارزه می کنند با یکدیگر همراه و همدست می باشند.
خوشبختانه اکنون شیرزنان، جوانان دلاور و دانشجویان مبارز و کارگران و کارکنان زحمت کش به ماهیت ذاتی جناح های درون نظام پی برده و آن ها را به یکسان طرد کرده اند.
اساساً یکی از دست آوردهای گرانبها جنبش کنونی آن است که به این نتیجه مهم رسیده اند که به گفتار کسانی که سال ها در جمهوری اسلامی حضور داشته و در جنایت های صورت گرفته مستقیم دست داشته وهمراه بوده اند توجه نکنند بلکه پیشینه سیاسی آنان را مورد بررسی قرار دهند و نه به سخنان گمراه کننده ای که برای سوء استفاده از نیروی آنان و کسب قدرت بیان می دارند.
خامنه ای به عنوان تصمیم گیرنده اصلی نظام، گویا هنوز نفهمیده و یا نمی خواهد بفهمد که در رویارویی با نفوذ و حتی تهاجم و یورش بیگانه، تنها مردم هستند که از هستی ملی و تمامیت ارضی کشور دفاع می کنند و نه شعارهای توخالی و بی محتوا!
شما که مردم را تا این حد ناراضی و از هستی ساقط کرده اید و تنها هنگام رأی گیری دست به دامان آنان می شوید، چگونه و با کدام شجاعت به خود اجازه می دهید که شعارهای تحریک کننده با بیگانگان و قدرت های جهانی سر دهید می زنید. دست آورد بزرگ دیگر مردم از جمله این است که ثابت کردند که ما ملت ایران هستیم و نه امت اسلام، سرزمین ایران داریم و نه سرزمین اسلام، نیروهای نظامی میهن دوست ما، ارتش ایرانند و نه سلحشوران اسلام و… .
با توجه به آن چه این روزهای سرنوشت ساز در ایران می گذرد و به یقین تا سرنگونی استبداد مذهبی ادامه خواهد یافت، خامنه ای دو راه بیشتر پیش رو ندارد:
۱- سرکوب بیرحمانه قیام
۲- شنیدن صدای مردم و به رسمیت شناختن حق طبیعی، انسانی و ملی مردم
– سرکوب مردم به چند دلیل امکان پذیر نیست
الف- به دلیل آنکه گستردگی تظاهرات در سراسر ایران، امکان تمرکز قوای سرکوبگر در یک یا چند شهر عملی نیست، به همان گونه که در بیست و پنجم خرداد شصت در برابر گردهم آیی جبهه ملی و در بیست و پنجم خرداد سال ۸۸ در برابر جنبش سبز (۱) به ویژه آنکه بخشی از این نیروها در عراق و سوریه مستقرند.
ب- شرایط امروز جهان با سال ۶۰ و نیز ۸۸ به زیان سردمداران استبداد و به سود مردم بسیارتغیرکرده است.
۲- عقب نشینی و به رسمیت شناختن حقوق بر حق مردم، آزادی زندانیان سیاسی، محاکمه چپاولگران سرمایه های ملی و متجاوزان به آزادیخواهان و سرانجام برگزاری همه پرسی برای سرنوشت نظام و… شدنی نیست، چون تمام گردانندگان و کسانی که اطراف او را فرا گرفته اند با گفتن یک جمله «رهبر معظم انقلاب» جواز ارتکاب هر نوع جنایت و غارت سرمایه های ملی را به دست می آورند امکان ندارد بشود حقوق و خواست های مردم را به رسمیت شناخت و تأمین کرد.
بنابراین تنها راه پیش رو، ادامه تظاهرات به دور از خشونت و گسترش آن به همه شهرها و سایر نقاط کشور تا رسیدن به پیروزی نهایی است.
استبداد مذهبی در سرازیری فرود است و محکوم به شکست، در صورتی که نهضت ملی گرایی و آزادیخواهی در حال بر آمدن و اوج گیری است و هر آن به پیروزی نزدیک تر می شود. جبهه ملی به عنوان جریان پیرو مکتب سیاسی و منش اخلاقی مصدق، با تمام نیرو از خواست های بر حق مردم پشتیبانی و سرکوبگری های ضد انسانی و ضد ملی سردمداران نظام را به شدت محکوم می کند و به تمام خانواده های داغدار و عزیز از دست داده تسلیت می گوید و یادآور می شود که پیش از به قدرت رسیدن خمینی و استقرار جمهوری اسلامی توسط تنی چند از سران جبهه ملی خصوصاً دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر شاپور بختیار به مردم پیرامون فاجعه استبداد مذهبی هشدار داده شد (۲) و در قطعنامه گرد هم آیی خود در ۲۵ خرداد سال ۶۰ -که خمینی به دلیل ترس و وحشت از حضور مردم، ملی گراها و مصدقی ها را مرتد اعلام کرد و خون آنان را مباح دانست- آمده بود :«نظام جمهوری اسلامی به دلیل جنایت هایی که مرتکب شده فاقد پایگاه مردمی و مشروعیت قانونی است و باید جای به نظام مردم سالاری دهد که از سوی مردم تعین می‌گردد». (۳)
از رهبران فکری و تظاهر کنندگان انتظار می رود تا رسیدن به پیروزی نهایی از مبارزه به دور از خشونت پیروی کنند و از شعارهایی که بی تردید از سوی عوامل نفوذی و امنیتی نظام داده می شود تا بهانه ای برای سرکوب ها گردد جلوگیری نمایند.
توجه داشته باشیم که بدنه نیروهای انتظامی و نظامی با مردم همراهند و از خواست آنان حمایت می‌کنند و به خاطر شماری چپاول گر ضد ایرانی رو در روی هموطنان خود قرار نخواهند گرفت. حمایت آنان را باید مغتنم شمارد و از دادن شعارهایی که می توانند ایجاد تنش با نیروهای نظامی و انتظامی که هموطن ما و باطناً با مردم و تظاهرکنندگان همراهند جلوگیری کرد.
جبهه ملی از روحانیون محترم و خارج از حاکمیت می خواهد به خاطر مقام مذهبی و معنوی خود از خواست‌های بر حق و انسانی مردم حمایت و پشتیبانی نمایند و مخالفت قاطع خود را نسبت به سرکوبگری های ضد بشری سردمداران نظام اعلام دارند.

هوشنگ کردستانی، دی ماه ۱۳۹۶
پانویس:
۱- در بیانیه سپاسگزاری از مردم که به دعوت جبهه ملی پاسخ مثبت دادند و با همه تهدیدها به خیابان ها آمدند به دلیل عدم امکان تشکیل شورای مرکزی جبهه با انشاء و مسئولیت من صادر شد و با استقبال هموطنان روبرو و در چندین هزار نسخه تکثیر شد، آمده بود: «امروز دشمن با تمام نیرو به میدان آمد، در صورتی که ملت امروز با همه نیرو و توان خود به میدان نیامده بود. آن هنگام که ملت با همه نیرو و توان خود به میدان آید دیگر از دشمن اثری باقی نخواهد ماند.»
۲- دکتر صدیقی برای جلوگیری از فاجعه ای که آینده ایران را تهدید می کرد با شرط عدم خروج شاه از منطقه جغرافیای ایران حاضر به قبول نخست وزیری بود که متأسفانه پذیرفته نشد.
دکتر بختیار پس از قبول سمت نخست وزیری خطاب به مردم گفت: «دیکتاتوری نعلین از دیکتاتوری چکمه بدتر است. اگر به دنبال آن بروید پشیمان خواهید شد.»
۳- پیرامون این موضوع که چرا برخی از سران جبهه ملی متأسفانه از خمینی و انقلاب حمایت کردند؟ بر این گمانم که مبارزه آنان تا زمانی که برای اجرای قانون اساسی، سلطنت کردن پادشاه و تأمین آزادی های فردی و اجتماعی و برقراری عدالت اجتماعی مبارزه می کردند درست و به دور از اشتباه بود. انحراف از آن جا آغاز شد که برای درمان دردهایی که تنها در یک نظام مردم سالار و قانونمدار برطرف می شد بر استقرار جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه صحه گذارده شد. به عبارت دیگر تشخیص آنان از درد درست بود ولی درمان نادرست.

درسى در باب اخلاق/ جواد خادم

«این مواضع دقیقا همان جنس و آهنگی را داشت که جواد خادم از طراحان کودتای نوژه در گفتگو با نوری زاده در ایران فردا مطرح کرد. گمان می‌کردند که موج اعتراضات سراسر کشور را در بر می‌گیرد و تا ۲۲ بهمن کار نظام ساخته است. به تعبیر جواد خادم ۲۲ بهمن نماد نظام خُرد می‌شود.

حال آقایان که دیدند. فروپاشی نظام به ثمر نرسید و احتمالا یک دهه دیگر بایست صبر کنند تا به سن جواد خادم برسند! تا شاید حرکت سینوسی‌شان عود کند و موجی برخیزد، طبیعی است که در مورد اینجانب که موضعی دیگر داشته و دارم و به صراحت اعلام کرده‌ام که از نظام و رهبری و انقلاب از موضع انتقادی دفاع می‌کنم، سخن به تهمت بگشایند.»

از [ملکوت] سایت شخصی عطاالله مهاجرانی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقاى مهاجرانى گرامى، امروز یکى از دوستانم اظهار داشت که من مورد اظهار لطف شما قرار گرفته‌ام، تا جایى که درباره عود حرکت سینوسى من هم قلم فرسائى کرده بودید. شاید شناخت زیادى از من نداشته باشید من هم سید هستم اما هرگز از ان استفاده تبلیغاتی نمیکنم چون براى من کسر‌شان است که خودم را اقاى جواد خادم بنامم، امیدوارم که من اشتباه کرده باشم. کلمه سید یک قسمت از نام شما در شناسنامه شما باشد از این جهت از شما پوزش میخواهم. سوء استفاد از سید بودن بنظرم نشانه اى از نژاد پرستى در تاریخ اشغال فرهنگى تمدن عرب بر ایرانیان است، چون قبل از هر چیز خود را انسان خدائى میدانم. شما شناخت زیادى إز من ندارید، من اجدادى چون شاه نعمت الله ولى، میرزاى شهید و ملا هادى سبزوارى و پسیان دارم و عرفان را در خدمت پدر بزرگم ابوالفضل قوام شهیدى از شیوخ بزرگ دارویش نعمت الهى اموخته‌ام و خانواده بزرگتر من کلى ازمشاهیر خراسان را در بر دارد، پدر بزرک پدرى من بعد از کشتار مسجد گوهرشاد در زندان رضاشاه کور شد و بعد ازشهریور ۲۰ بلافاصله بعد از ازادى مرد. پدر من توسط رهبر شما اعدام شد گرچه با یک تقاضاى عفو مختصر میتوانست جان خود نجات دهد، خود من هم در دادگاه انقلاب شما محکوم به اعدام هستم.

در عرفان اولین چیزى که اموزش داده میشود خود شناسى که شامل دروغ نگفتن ومتظاهر نبودن و خشمگین نشدن در مقابل حملات نابجاى افراد است. براین پایه کوشش میکنم که از این خواص در جواب گویى شما بهره برم. گرچه در جواب گویى باید شناخت کامل از شما داشته باشم مثلا اگر شما دچار پربشانى فکرى باشد باید از جواب گویى خودارى کنم.

اطلاعات من در مورد شما انچه در ویکیلینک درج شده مورد استفاده قرار داده‌ام امیدوارم تمام نکات مثبت در مورد شما درست باشد و تمام نکات منفى همانطور امروزه که از ان fake news نام میبرند حقیقت نداشته باشد.

شما مورخ، نویسنده، کارشناس و سیاستمدار هستید، من با شما یک وجه مشترک دارم ان هم سیاستمدارى است، اما کاملا با دو دیدگاه متفاوت، شما سعادت انسان را در بندگى خدا که ساخته همان انسان بنده شما است میدانید، من سعادت انسان را در ازادى فکر انسان میدانم، انسانى که تمام محاسن خدا را دارا است. شاید بهمین دلیل است که در سر مقاله ولفجر، مرگ بازرگان و قطب زاده را خواهانید و از داستان میخواهید که حکم اعدام انان را صادر کند، من همان گوسفندى هستم که با بِع بِع کردن در راه کشتارگاه کوشش میکنم که قبل از همراهم قربانى شوم تا همراهم لحظه ایى بیشتر زندگى کند. امروز شما ان کسانى که مرگ بر خامنه ایى (من نمیگویم) میگویند را لعنت و نادان میدانیدو اگر در موقعیتى چون سالهاى ۶۰ بودید، خواهان مرگ انان خواهید بود.

گام هاى مثبت شما در پایه گذارى حزب کارگزاران، تدریس در علوم انسانى، در خواست رابطه دیپلماتیک با امریکا و صدور اجازه ۲۰۰ نشریه مورد تأیید هر انسان ازاده چون من میباشد گر چه بارها مورد عتاب و دلجوئى همان رهبرى که امروز از اوبه نیکى یاد میکنید وشما را وادار به عزیمت به خارج از کشور کرد، قرار گرفته‌اید، او را هنوز فصل الخطاب میدانید که نمونه بارز خدا بندگى است. شما خود را مسلمانى معتقد میدانید اما در اولین لحظه که ممکن است به حیثیت سیاسى شما لطمه وارد شود از راه راستى خارج میشوید براى نمونه همسر صیغه اى شما و در خواست کمک از عربستان براى تحصیل فرزندتان که از نظر من با گفتن حقیقت، میتوانستید موقعیت سیاسى خود را مستحکم تر کنید. من انتقادات از شما را در مورد رفتار فرزند شما در جریان دکل‌ها را بیجهت میدانم، چون رفتار فرزند شما هیچ ربطى به شما ندارد. رفتار سیاسى شما بعد از خروج از ایران مربوط بخود شما است و بر خورد با نظریات شما باید أصولى باشد نه فحاشى، شما هم باید به نظریه سیاسى دیگران احترام بگذارید چون همه ما در محیطى خارج از ایران که ازادى بیان در فرهنگ ان نهادینه شده است زندگى میکنیم

اما برخورد شما با من، انجا که از من بعنوان طراح کودتاى نوژه یاد میکنید هیچ مشکلى ندارم، اما وقتى میگویید “”این مواضع دقیقا همان جنس و آهنگی را داشت که جواد خادم از طراحان کودتای نوژه در گفتگو با نوری زاده در ایران فردا مطرح کرد. گمان می‌کردند که موج اعتراضات سراسر کشور را در بر می‌گیرد و تا ۲۲ بهمن کار نظام ساخته است. به تعبیر جواد خادم ۲۲ بهمن نماد نظام خُرد می‌شود”” مشکل دارم. انچه من گفتم از این قرار است، ” مردم با امتناع از شرکت در جشن ۲۲ بهمن اخرین سنگر فرهنگى رژیم را تصرف کنید”. من هرگز نگفتم کار رژیم ساخته است، من حرف‌هایم را به حالت تعبیر نمیزنم، ارى، شرکت نکردن مردم در ۲۲ بهمن نماد نظام را خرد میکند و ته مانده مشروعیتش زیر سئوال قرار میدهد. ارى اگر اپوزیسیون خارج ازکشور توجهى به نظریات من کرده بود هفته گذشته میتوانست رهبرى این خیزش را بعهد بگیرد و خیزش را تبدیل به یک جنبش همگانى کند.

من مشکلى با اقاى مهاجرانى سیاستمدار ندارم، چون تخطئه کردن رقباى سیاسى قسمتى از ابزار کار سیاسى است، مشکل من با اقاى مهاجرانى کارشناس تاریخ است، چون تحریف گفته‌ها با تاریخ نویسى ناسازگار است، من شما را تاریخ نویسى دروغ پرداز میدانم که سایه بر سایر محسنات شما میافکند و از شما کاریکاتورى که تلاش براى قربت نزدیکتر به فصل الخطاب میکند میشناسم

جواد خادم

من به عنوان یک ایرانی در آلمان از هاشمی شاهرودی شکایت دارم /ف. م. سخن

هاشمی شاهرودی مانند یک موش ترسو به آلمان آمده و در کلینیک پروفسور سمیعی برای معالجه بستری شده است. او ۱۰ سال تمام ریاست قوه ی قضاییه جمهوری اسلامی را بر عهده داشته و قاضی القضات این نظام بوده است. او از ترس اعتراضات ایرانیان و مردم آلمان به جنایت هایی که کرده یا حکم به انجام آن ها داده بی سر و صدا و به صورت پنهان به کشور آلمان آمده تا بعد از به دست آوردن سلامت جسمی خود، در ایران فتوا به جنایت های عجیب و عظیم بدهد.

برای آگاهی دادستان آلمان باید گفت در جمهوری اسلامی قاضی القضات می تواند هر حکمی خواست نسبت به هر کس که صلاح دید صادر کند. او می تواند حکم به قتل یا حکم به آزادی هر کس که خواست بدهد.
اگر این فرد که عراقی است با پاسپورت کشور عراق به آلمان و شهر هانوفر نیامده باشد، من به عنوان یک ایرانی از او شکایت دارم. این فرد از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸ می توانسته حکم به اعدام اشخاص بدهد و از این جهت شاید به طور قانونی نتوان او را در مقابل دادگاه مسوول شناخت. اما نحوه ی کشتن و ناقص العضو کردنی که این شخص بر اساس آن حکم و فتوا می داده از منظر قانونی و در مقابل قوانین منطبق بر «حقوق بشر» محکوم است و من با استناد به کتاب نوشته شده توسط این شخص و موارد مندرج در آن از او به عنوان یک «انسان» و بر اساس حقوق «انسانی» شکایت دارم. نظر این شخص در باره ی به قتل رساندن و ناقص العضو کردنِ «قانونی» انسان ها از این قرار است و او مدت ده سال بر این مبنا حکم به قتل انسان ها یا ناقص العضو کردن شان داده است:

«صفحه ى ٣٣۶ کتاب «بایسته هاى فقه جزا» نوشته ی آیت الله هاشمی شاهرودى:
«…اما آنچه از ادلـۀ حدود و تعزیرات به دست می آید این است که دردناک بودن کیفر به مقدار متعارف آن، شـرطی لازم بوده و جزو اصـل کیفر قرار داده شـده است. در نـتیجه، بی حس کردن محکـوم هنگـام اجرای کیفر به گـونه ای که درد تازیـانه یـا قطـع عضو را احساس نکند، جایز نیست. رأی صحیح همین است و به چند بیان میتوان آن را تقریب کرد…»
صفحه ى ٣٣٧ همین کتاب در باره ى مجازات هایى مثل «به صلیب کشیدن» و «بریدن دست و پا»:
«…آیه ای که حـد محـاربه را بیان کرد، نیز دلالت بر شدیـد بودن کیفر آن دارد، کیفرهایی ماننـد کشـتن و به صـلیب کشـیدن و بریـدن دست و پا در این آیه همه به صـیغۀ تفعیل آمده است که دلالت بر تشدید فعل دارد و آنچه از آن فهمیده میشود شدید کردن کیفر است…»
صفحه ى ٣٣٨ کتاب در باره ی دلیل «فنى» ضرورت درد کشیدن مجرم در اثناى مجازات:
«منظور از تشریع حد، عذاب دادن و آزردن مرتکب است تا بدین وسیله او و بلکه دیگران را از ارتکاب جرم بازدارد. به همین جهت در بعضی از حدود، واجب است که مجازات در حضور گروهی از مؤمنان صورت گیرد و ایشان شاهد اجرای حد باشند. ممکن است ادعاشود که اجرای حـد خصوصًا درمواردی مثل قطع عضو،حتی اگرمحکوم رابی حس نیزکننـد، همواره مرتبه ای از عـذاب و آزار را به همراه دارد ولو به لحاظ آثار بعـد از اجرا باشـد. بر این اساس، مراد از درد و عـذابی که در آیات یاد شده بدان اشاره شده است، همین مقدار از عذاب است و آیات مذکور دلالتی بر شرطیت عذاب و آزار، بیش از این مقدار ندارد. این ادعـا را نمیپـذیریم، زیرا خلاـف ظهور آیات است. ظاهر آیات یاد شـده این است که نفس حـد تازیانه یا قطع عضو، عـذاب و آزار است یعنی عـذاب دادن و آزردن محکوم، با خود حـّد حاصل میشود نه با آثار و پیامـدهای بعـدی آن از قبیل ننگ و بدنامی. بلکه میتوان گفت، فهم عرفی و ارتکـاز عقلاـیی در بـاب کیفرهایی مثل زدن و قطع عضو، آن است که در این کیفرها، همان جنبۀ دردنـاک بودن و آزار جسـمانی آنهـا مورد نظر است تا از این طریق، مجرمان تأدیب شـده و دیگر مرتکب جرم نشونـد و نیز تأدیب آنان مایـۀ تن ّبه دیگران شود، چنانکه در مورد وعـده عـذاب و کیفرهای اخروی و یا آزار و شـکنجه هایی که طاغوتها و زورمداران پیوسـته اعمال میکننـد نیز همین غرض مورد نظر است. این فهم عرفی به آن معنا است که در اینجا قرینۀ عقلی ارتکازی وجود دارد که ادلـۀ کیفرهایی ماننـد تازیانه و رجم را به این نکته منصـرف میکنـد که مراد از این گونه کیفرها، آزردن و عذاب دادن محکوم است و ِصرف شکل و صورت کیفر مراد نیست. بر این اساس، حتی اگر در آیات شریفه، تعبیر عذاب و ایذاء هم نیامده بود بلکه تعبیرهایی مانند َجلد و قطع و ضرب آمده بود نیز ما به مقتضای همین قرینۀ نوعی و فهم ارتکازی، از آنها استفاده میکردیم که در مقام کیفر دهی، عذاب داشتن و دردناک بودن کیفر، شرط است. بنـابراین به مقتضـای طبیعت این گونه کیفرهـا، دردنـاک بودن و آزار داشـتن به انـدازه متعـارف، جزء مفهوم عرفی و ارتکازی آنها است و در این نکته جای هیچ تردیدی نیست…»
صفحه ى ٣۴۵ کتاب «بایسته هاى فقه جزا» در باره ی مجازات هایى مانند سوزاندن و از بلندى در افکندن، که در این مجازات ها هم از نظر این موجود، بى حس کردن محکوم «حرام» است:
«حاصـل کلام آنکه: اطلاق ادلـۀ حـدود و سـیره عملی متشـرعان و اطلاق فتواها و ارتکازهای فقهی و متشـرعی همگی دلالت بر آن دارنـد که در باب حدود و تعزیرات، اجرای کیفرهای جسـمانی بدون بیحسـی، حتی در صورتی که محکوم هم آن را در خواسـت کرده باشد، حرام نیست، چه رسد که او درخواست نکرده باشد. در این حکم هیچ فرقی میان حدود گوناگون وجود ندارد. آری در مواردی مثل حـد تازیانه یا رجم یا سوزاندن یا در افکندن از بلندی، انجام عمل بیحسـی حرام است و باید محکوم از مطالبۀ آن منع شود. چرا که در این گونه موارد،از ادلۀ آنها اسـتفاده می شود که شارع به نوع آزار و عذابی که عادتًا از این کیفرها حاصل می شود نظر داشـته و لازم میدانسـته که محکوم به هنگام اجرای حـد، آن را احساس کنـد. اما در غیر از موارد یاد شده، حرمت بیحسـی یا وجوب منع محکوم از مطالبۀ آن ثابت نیست…»»
کتاب سید محمود هاشمی شاهرودی موجود است و در اینترنت نیز قابل مطالعه است. مردم و دادستان آلمان باید بدانند که از چنین موجودی در کشور خود پذیرایی می کنند و معالجه ی او را بر عهده گرفته اند تا با بدنی سالم به ایران بازگردد و فتوا به چنین رفتارهایی با محکومان بدهد.

بیانیه‌ی نویسندگان، شاعران و هنرمندانِ تبعیدی در حمایت و پشتیبانی از جنبش و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران

ز اشک و آه مردم بوی خون آید، که آهن را
دهی گر آب و آتش دشنه و فولاد می‌گردد
فرخی یزدی

نزدیک به ‌چهل سال از عمر جمهوری اسلامی ایران می‌گذرد و در اینهمه سال، مردم ما هر روز شاهد غارت و چپاول ثروت ملی، دزدی‌ها، اختلاس‌ها، جنایت‌های پنهان و ‌آشکار، تبعیض‌ها و حق کشی‌ها و جنگ خانمان برانداز و بی‌معنا بوده‌اند. خمینی و جمهوری اسلامی که با شعار «همه با هم» به قدرت رسیده بود، مانند هر حکومت توتالیتر و تمامخواه در تاریخ، به مرور به شعار «همه با من» رسید و در این راستا، از هیچ شقاوت و جنایتی فروگذار نکرد: قلع و قمع مخالفان، کشتار بهترین جوانان میهن، شکنجه و تعزیر آزادیخواهان و روشنفکران، قتل‌های زنجیره‌ای، اعدام‌های روزانه و تحقیر و تعزیر مردم در ملاء عام، تحمیل مذهب، مرام و مسلک منسوخ به ‌مردم، دخالت مستمر و مداوم در امور خصوصی‌ و شخصی شهروندان و اجباری کردن نحوه پوشش زنان، حذف‌ و پایمال کردن حقوق اجتماعی آن‌ها، انحلال نهادهای دمکراتیک، احزاب و سازمان‌های سیاسی مترقی کشور، ایجاد نهادی قیّم مآب به ‌نام «وزارت ارشاد»، صغیر و ناقص‌العقل پنداشتن مردم خردمند و با فرهنگ ایران، امر به معروف و نهی از منکر و تعیین تکلیف برای آن‌ها، اعمال سانسور بر رسانه‌های گروهی، کتاب‌ها، روزنامه‌ها، مجلات و در یک کلام، بر همه فرآورده های فرهنگی و هنری، تحریف رذیلانه تاریخ و انحراف جامعه از راه رشد طبیعی و تاریخی، ترویج خرافات، ابتذال، افکار کهنه و ارتجاعی در رادیو و تلویزیون، در مساجد، مدارس و دانشگاه‌ها، ویرانی اقتصاد کشور و ایجاد فقر، فاقه، بیکاری، فساد، فحشاء و انحطاط و… قهقرا!
تزویر، دروغ، دغل و ریاکاری «روحانیون» و جیره خواران و ریزه خواران سفره آن‌ها، بر هیچ کسی پوشیده نیست و در ایران و سراسر دنیا، مردم از ابعاد هول‌انگیز فاجعه آگاه شده‌اند و اینک همگان می‌دانند که سردمداران بی‌کفایت و بی‌درایت این نظام فاسد، مملکت ما را در تمام عرصه‌ها ویران و تباه کرده‌اند. بی‌جهت نیست که در این روزها آتش خشم مردم عاصی و به جان آمده، در هر گوشه‌ای از کشور شعله می‌کشد و مردم مرگ «دیکتاتور» و سقوط حکومت اسلامی را فریاد می‌کنند. این فریاد مردم لگد مال شده، فریاد لشکر بی‌شمار پا‌برهنه‌ها، خیل مردم بی‌خانمان و انبوه گرسنگان است که زیر طاق آسمان ایران می‌پیچد، صدایِ زنان، کارگران، روشنفکران، معلمان،‌ کارمندان، دانشجویان و مردم کوچه و بازار ‌است که سال‌ها و سال‌ها در خفقان و اختناق، در اسارت آخوندها و زیر یوغ «حکومت اسلامی» زیسته‌اند و جان به لب شده‌اند. آری، مردم ما به ‌پا خاسته‌اند تا این حکومت جهل و‌ جنایت را از بُن و بنیاد بَرکَنَند و این لکه ننگ و نکبت را برای همیشه از صفحه تاریخ معاصر بزدایند. دراین کارزار، دور از انتظار نبود و نیست که حاکمیـت، مثل همیشه و هر بار، این خیزش سراسری را که از اعماق جامعه برخاسته، به دخالت و دسیسه «دشمن» و به ویژه آمریکا نسبت بدهد تا بهانه و مستمسکی برای سرکوب مردم داشته باشد، با اینهمه، سردمداران حکومت اسلامی بهتر از هر کسی می‌دانند که اعتراض و شورش خود جوش مردم ما هیچ گونه رابطه‌ای با آمریکا و هیچ کشور بیگانه دیگری نداشته و ندارد. نه، سرنوشت مردم به دست خود آن‌ها رقم خواهد خورد و در این روزهای سرنوشت ساز، نویسندگان، هنرمندان و فرهنگ ‌ورزان مترقی ایران، در کنار مردم مبارز و همراه این مردم ستمدیده ایستاده‌اند و از خواسته‌های بر حق آنان، از تلاش‌ها، جانفشانی‌ها و مبارزه آنان برای کار، نان، آزادی و برای دمکراسی و عدالت اجتماعی، پشتیبانی و حمایت می‌کنند. بی‌تردید این آرمان تاریخی مردم تحقق نمی‌پذیرد، مگر در حکومتی دمکراتیک، لائیک و مردمی…
ما نویسندگان، شاعران و هنرمندان از اهل فرهنگ، اندیشه و هنر خواستاریم که در این برهه حساس از تاریخ که سرنوشت مردم ایران رقم می‌خورد، حمایت همه جانبه خویش را از مردم دریغ ندارند و آن‌ها را در نبرد برای آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی تنها نگذارند.

*
نعمت میرزا زاده «م. آزرم» ( شاعر). شبنم آذر (شاعر). رضا اغنمی (نویسنده). صاق امان( نقاش). حسین افصحی (نویسنده) پگاه احمدی (شاعر). نسرین الماسی (روزنامه گار و نویسنده). محسن اعتمادی (شاعر، مترجم، فیلمساز). ایوب امدادیان (نقاش). روشنک بیگناه (شاعر). خسرو باقرپور (شاعر). رضا بی‌شتاب (نویسنده). سیاگزار برلیان (شاعر). ناصر پاکدامن (نویسنده و پژوهشگر). کوشیار پارسی (نویسنده و مترجم). فریدون تنکابنی (نویسنده). محمد جلالی «م. سحر» (شاعر). علی اصغر حاج سید جوادی ( نویسنده، روزنامه نگار). نگار حاج سید جوادی (نویسنده، سناریست). ایرح جنتی عطائی ( شاعر، ترانه سرا و کارگردان) بهروز حشمت (شاعر و مجمسه ساز). حسن حسام (شاعر، نویسنده). محس حسام (نویسنده). هادی خرسندی (شاعر، طنز پرداز). نسیم خاکسار (نویسنده). اسماعیل خوئی (شاعر). رضا دقتی (عکاسِ روزنامه نگار. Photojournaliste). حسین دولت‌آبادی (نویسنده). منوچهر دوستی (شاعر). ابوالفضل اردوخانی (نویسنده). اسد رخساریان (مترجم، شاعر). نستور رخشانی (نقاش). فرج سرکوهی (روزنامه نگار، منتقد ادبی). مهرانگیز رساپور «م پگاه» (شاعر). حسین رحمت (نویسنده). حسن زرهی، (نویسنده، روزنامه نگار). حسین زراسوند (شاعر). اکبر سردوزامی (نویسنده). اسد سیف (پژوهشگر و منتقد ادبی). شیوا شکوری (شاعر، نویسنده). جواد طالعی، (شاعر، روزنامه نگار). رضا علامه زاده (نویسنده و سینماگر). میرزا عسکری، «مانی» (نویسنده، شاعر و مدیر رادیو مانی). جلال علوی نیا، (مترجم). بتول عزیز پور (شاعر). سپیده فارسی، (فیلمساز). علی اصغر فرداد (مترجم، شاعر). ساسان قهرمانی (نویسنده). پرویز قلیچ خانی (روزنامه نگار) . سرور کسمائی (نویسنده). زیبا کرباسی ( شاعر). امید کشتکار، (نویسنده). کیان کاتوزیان (نویسنده). گیل آوائی (مترجم و نویسنده). عیدی نعمتی، (شاعر). علیرضا نوری زاده (روزنامه نگار و شاعر). مسعود نقره کار (نویسنده). مجید نفیسی (نویسنده، شاعر). اعظم نورالله خانی(مترجم). ابراهیم مکی (کارگردان تأتر و نمایشنامه نویس). گلمراد مرادی (محقق). باقر مومنی، (پژوهشگر و مورخ). رباب محب (شاعر و مترجم). اسد مذنبی (نویسنده). کامران ملک مطیعی (کارگردان). نجمه موسوی پیمبری (شاعر، پژوهشگر). سیاوش میرزاده (شاعر). ناصر مهاجر (روزنامه نگار، محقق و مورخ). مهناز متین (مترجم، پژوهشگر) سام واثقی (شاعر و مترجم). محسن یلفانی (نویسنده و کارگردان تأتر)

بیانیه 16 چهره شناخته شده اصلاح طلب بی اعتنائی به مطالبات مردم .یعنی اعتراضات پر هزینه آینده

رئیس فرهنگستان علوم:
اگر به “فساد” هم‌اندازه “حجاب” حساس بودیم، اوضاع‌مان بهتر ‌می‌شد

رضا داوری اردکانی

رئیس فرهنگستان علوم گفت: اگر آن مقدار که بعضی دست اندرکاران به مسائلی چون حجاب یا فلان طرح عادی سازمان ملل و یونسکو حساسیت نشان می‌دهند، به فساد بزرگ موجود و منتشر در همه جا حساس می‌شدند، وضع حجاب و آموزش و پرورش هم تا حدودی بهبود می‌یافت.

به گزارش ایسنا، رضا داوری اردکانی در دیدار با اعضای انجمن اندیشه و قلم، تاسیس این انجمن و دیدارها و نشست‌های آن را امیدبخش دانست و اظهار کرد: هرچند که تکنولوژی وظیفه تفکر را نیز به عهده گرفته و مخصوصا گسترش فناوری اطلاعات دیگر مجالی برای تفکر نمی‌گذارد، اما این وضع حتی اگر پایان دوران مدرن باشد، آن را پایان تفکر نمی‌توان دانست و باید به آینده امیدوار بود.

رئیس فرهنگستان علوم با بیان این که تفکر و امید به هم بسته‌اند، گفت: گرچه سیاست امر مهمی است؛ اما سیاست از عهده همه کارها و حل همه مسائل برنمی‌آید. تفکر نه فقط بر سیاست، بلکه بر علم هم تقدم دارد و در حقیقت تفکر است که علم و سیاست را بنیاد می‌کند و راه می‌برد. تفکر در حکم روح در تن علم و سیاست و اقتصاد است و به این‌ها جان می‌بخشد. مگر نه اینکه قرآن روحی تازه در تاریخ دمید و مبدأ تاریخ دیگری شد. اکنون در دیار ما چنانکه باید به تفکر اعتنا نمی‌شود و ظاهراً در این اواخر از تفکر فاصله گرفته‌ایم که دچار تفرقه شده‌ایم. باید ببینیم چه پیش آمده است و چه می‌توانیم و باید انجام دهیم.

وی افزود: ما غرب و جهان جدید را چنانکه باید، نمی‌شناسیم و درنمی‌یابیم. در تاریخ فلسفه تا دوره جدید، بشر را با اراده تعریف نمی‌کرده‌اند. اصلاً در فلسفه تا دوره جدید مسئله اراده مطرح نبود و این معنی از رنسانس وارد فلسفه شد و از آن زمان تمام تاریخ تجدد با اراده پیوند خورد. اروپا و تجدد هر چه دارد اعم از بد و خوب، از تفکر است. تفکری که با اراده در تکنولوژی و سیاست و فرهنگ متحقق شده است. کاش کشورهای توسعه‌نیافته بکوشند به سرّ پیشرفت غرب پی ببرند؛ اینکه می‌گویند غرب فکر و فرهنگ ندارد و فقط صنعتگر است و ما صاحب فرهنگیم و فرهنگ خود را حفظ می‌کنیم و از صنایع غربی بهره می‌بریم، حرف بدی نیست؛ ولی کاش، شدنی بود اما چه کنیم که این مسیر رفتنی نیست.

داوری اردکانی ادامه داد: اکنون فرهنگی که کسانی آن را فرهنگ نمی‌دانند، پوچ و فاسدش می‌خوانند، سراسر روی زمین را تسخیر کرده است و ما نه فقط تکنولوژی غربی بلکه این فرهنگ را نیز مصرف می‌کنیم. در دهه‌های اخیر کشور ما از حیث توسعه کمی آموزش عالی پیشرفت‌هایی داشته است، ولی این پیشرفت‌ها چون بر طبق برنامه و متناسب با شرایط و نیازهای کشور نبوده، احیاناً ناهماهنگی‌ها را بیشتر کرده است. ما اکنون قریب به ۱۵۰ هزار دانشجوی دکتری داریم و قاعدتاً باید سالانه ۴۰ هزار رساله و مقاله داشته باشیم که به رفع مشکلاتمان کمک کند، اما این رساله‌ها و مقاله‌ها ناظر به مسائل جامعه و زندگی نیست و تنها فایده‌اش این است که در مجلات خارجی درج شود و آمار آثار و مقالات را بالا ببرد. ما چهل‌هزار فارغ‌التحصیل دکتری در سال برای چه می‌خواهیم؟ و چرا نمی‌کوشیم که توسعه آموزش عالی هماهنگ با شئون دیگر کشور صورت گیرد.

رئیس فرهنگستان علوم با اشاره به ضرورت توسعه‌یافتگی در ایران، گفت: در جهان توسعه‌نیافته، توسعه معمولاً از پایین شروع نمی‌شود، بلکه حکومت باید اراده توسعه داشته باشد و اگر این اراده باشد، مردم همکاری می‌کنند و چه بسا که در این همراهی و همکاری بعضی پراکندگی‌ها به وفاق تبدیل می‌شود. باید توجه داشت که توسعه امری همه‌جانبه و به اصطلاح پایدار است و باید در همه زمینه‌ها اعم از فرهنگ و آموزش و پژوهش و اقتصاد و مدیریت با هماهنگی صورت گیرد. پیداست که یک حکومت انقلابی نمی‌تواند تمام همّ خود را صرف توسعه کند، ولی وقتی اعراض از توسعه یا بی‌اعتنایی به آن، منشأ مفاسد و گرفتاری‌ها می‌شود باید به نحوی انقلاب و توسعه را با هم جمع کرد. بخصوص که مقابله با فساد اداری و مالی و اخلاقی و روحی نه فقط با انقلاب منافات ندارد، بلکه باید از لوازم آن باشد. در مورد انقلاب و توسعه، مشکل، مشکلِ اولویت است. باید این هر دو را در عرض هم قرار داد. به نظر می‌رسد ما هنوز تکلیف و نسبت خود را با این امر مهم روشن نکرده‌ایم و حداقل اولویت مسائل در نظرمان روشن نیست. بی‌اعتنایی به توسعه و برنامه آن منجر به بروز مشکلات بسیار برای مردم و کشور می‌شود. البته تدوین برنامه توسعه هم کار آسانی نیست و ما هنوز توانایی خود را در این راه نیازموده‌ایم.

این استاد فلسفه با بیان اینکه مشکلاتی مانند بحران آب، آلودگی هوا، فقر و فساد را جز با برنامه‌ریزی دقیق نمی‌توان تعدیل کرد، گفت: اما چه کنیم که به این مسائل حیاتی اعتنا نمی‌شود. ما مسائل اجتماعی و فرهنگی را هم بد مطرح می‌کنیم. در مورد زنان، گروهی صرفاً به حجاب توجه دارند و گروه دیگر می‌گویند زنان باید وزیر شوند. البته وزیر شوند اما صرف وزیرشدن کافی نیست، چنانکه حجاب هم به فرض اینکه محقق شود، کفایت نمی‌کند. طبیعی است اگر این اولویت‌ها مشخص نشود، نمی‌توان با مسائل مواجهه‌ای اندیشمندانه داشت. اگر آن مقدار که بعضی دست‌اندرکاران به مسائلی چون حجاب یا فلان طرح عادی سازمان ملل و یونسکو حساسیت نشان می‌دهند، به فساد بزرگ موجود و منتشر در همه جا حساس می‌شدند، وضع حجاب و آموزش و پرورش هم تا حدودی بهبود می‌یافت.

داوری با اشاره به‌ آسیب‌شناسی نظام آموزش و پرورش کشور و با بیان این نکته که ۵۰ سال است به این مساله فکر می‌کند، افزود: نه در میزان اندیشه اسلامی و نه در میزان فکر متجددان، وضع فعلی آموزش و پرورش مطلوب و مناسب نیست. شورای عالی انقلاب فرهنگی در زمان ریاست جمهوری مرحوم هاشمی رفسنجانی موافقت کرد که بنیاد نظام آموزشی دگرگون شود و برای این امر شورایی به نام “شورای تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش” تشکیل داد. این شورا ۱۲-۱۰ سالی برای تدوین نظام جدید آموزش و پرورش کوشید، اما به نتیجه نرسید و البته نگفت که به نتیجه نرسیده است و کاش گفته بود؛ زیرا تا شکست را نپذیریم از آن درس نمی‌آموزیم.

وی اظهار کرد: هنوز نتوانسته‌ایم راه‌حل موثری برای کارآمدی در نظام آموزشی ایجاد کنیم و نمی‌دانیم چه باید بکنیم که پرورش نظام آموزشی اهل فکر، کتابخوانی و مسئله‌اندیشی شوند. مدرسه زمان ما باید فرزندان کشور را برای زندگی و کار در جامعه آماده کند و اگر از عهده این مهم برنیاید اتلاف وقت می‌کند. مسائل زندگی جدید بسیار پیچیده است و مدرسه باید کسانی را تربیت کند که بتوانند با آن‌ مسائل و پیچیدگی‌ها مواجه شوند. اگر کتابخوانی در کشور ما جایی ندارد، یکی از جهات آن را در نظام آموزش و پرورش باید جست‌وجو کرد. وقتی فرزندان کشور ۱۵-۱۰ سال همه وقتشان باید صرف خواندن کتاب درسی شود، به مطالب معمولی و عادی عادت می‌کنند و در بهترین صورت اطلاعاتی به دست می‌آورند بی‌آنکه رغبت به مطالعه و فکر کردن و طرح و حل مسائل داشته باشند.

داوری اردکانی با اشاره به برخی شبهات مطرح شده درخصوص ارادت وی به احمد فردید و همچنین تغییر نظراتش درباره غرب، گفت: مرحوم فردید فیلسوف بود و بر گردن من و امثال من حق استادی دارد. اما ایشان اهل سیاست نبود. البته یک استاد صاحب‌نظر حق دارد در سیاست هم اظهارنظر کند. اما توجه من به مسئله غرب مربوط به امسال و پارسال نیست؛ من ۲۷ سال قبل از انقلاب در فضای دانشگاهی به‌عنوان دانشجو و معلم زندگی کرده‌ام و از آغاز جوانی به قدرت غرب به عنوان قدرتی که خواسته یا ناخواسته بر زندگی ما تاثیرگذار است، می‌اندیشیده‌ام. من نقد غرب را از انقلاب آغاز نکردم، بلکه انقلاب را عکس‌العملی در قبال قدرت غرب یافتم و با آن همراه شدم. از آن زمان تا کنون زیربنای نظر من درباره غرب تغییری نکرده است.

رئیس فرهنگستان علوم افزود: اخیراً از من پرسیده‌اند آیا پدید آمدن غرب مکر الهی نیست؟ پاسخ من این است که غرب در ۴۰۰ سال اخیر بر اساس اندیشه و تفکر و با ظهور اراده به قدرت پدید آمده و بر جهان مسلط شده است. اسم مکار هم گمان نمی‌کنم در این دوران اسم غالب الهی باشد و یک تاریخ دو هزار و پانصد ساله یا پانصد ساله نمی‌تواند حاصل مکر خداوندی باشد. “هایدگر” هم نه معتقد به لیبرالیسم بود و نه با کمونیسم سازگاری داشت. او بر این اساس که غرب همه آنچه را که در قوه داشته به فعلیت رسانده است، به پایان تاریخ غربی فکر می‌کرد. اگر “هایدگر” از پایان غرب سخن می‌گفت، دیدگاه او ناظر به شعارها و آرمان‌های اروپای قرون ۱۸ و ۱۹ یعنی آزادی، لیبرالیسم، صلح، عدالت و رفاه بود که با کشتار پنهان ۱۰۰ میلیون انسان در قرن نوزدهم که بهترین دوران تاریخ تجدد بود و کشتار آشکار ۵۰ میلیون انسان در جنگ‌های جهانی در قرن ۲۰ بر باد رفت و از این نظر، سخن “هایدگر” درست بود. اما این بدین معنا نیست که اراده به قدرت و تکنولوژی عظیم غربی را ناچیز بینگاریم. این قدرت و تکنولوژی ناگهان به وجود نیامد، بلکه ۲۰۰ سال طول کشید تا آنچه در فکر و هنر و فرهنگ ظاهر شده بود، در شیوه زندگی‌ و سیاست و تکنولوژی نیز ظاهر شود. این اواخر کار ما بیشتر نفی غرب بوده است، اما چون نفی و اثبات با هم هستند، وقتی نفی می‌کنیم باید به فکر اثبات هم باشیم. غرب وقتی نفی می‌شود که چیز دیگری بیاید و جای آن را بگیرد. پست‌مدرن‌ها هم هنوز در افق آینده طرحی را نیافته‌اند که با آن تاریخ دیگری آغاز شود و ما هم باید به آینده فکر کنیم.

داوری اردکانی تصریح کرد: ما انقلاب کردیم چراکه وضع آن زمان را عین ظلم می‌دانستیم، دانشگاه‌ها بی‌رونق بود و سایه سنگین اختناق بر جامعه حاکم شده بود. ما قصد داشتیم با انقلاب‌مان جامعه‌ای بسازیم که در آن مهر، دوستی، آزادی و در یک کلام حق و عدل حاکم شود و مردم به حقوق خود برسند. اکنون هم باید برای نظامی که در آن دوستی و وفاق و همداستانی و راستی و حق‌دوستی و آزادی و عدالت حاکم باشد، بکوشیم. ما که با نام امریکا دشمنی نداریم. ما با ظلم امریکا مخالفیم و به این جهت خود باید در عین مخالفت با ظلم در تحقق عدل بکوشیم.

وی افزود: ما در انقلابمان دنبال جامعه‌ای بودیم و هنوز هم هستیم که کسی در آن گناه نکند. اما اکنون باید بترسیم که مبادا به جایی رسیده باشیم که دیگر رذائل، رذیلت شناخته نشود و قبح گناه و خلاف از میان رفته باشد.

داوری اردکانی در پایان درباره نظراتی که اخیراً از وی درباره ذکاالملک فروغی نقل می‌شود، گفت: فروغی فیلسوف نبود. سیاستمدار و دانشمند بود. او هشتاد سال پیش کتابی در تاریخ فلسفه نوشت که هنوز هم تنها کتاب تاریخ فلسفه‌ای است که یک ایرانی نوشته است. به سیاستش کاری ندارم؛ اما به سلامت طبع و درک و فهم و دانشش احترام می‌گذارم

بیانیه ۱۶ چهره شناخته شده اصلاح طلب
بی اعتنائی به مطالبات مردم .یعنی اعتراضات پر هزینه آینده
۱۶ تن از چهره های شناخته شده اصلاح طلب که بسیاری از آنها زخم کودتای ۸۸ و دادگاه های کودتا و زندانهای پس از کودتا را بر تن دارند، درباره اعتراضات اخیر مردم ایران بیانیه در ۸ بند صادر کردند که در ادامه می خوانید:
چه در روزها و هفته های اخیر در شهرها و مناطق دور و نزدیک کشور گذشته است همه آنان را که دل در گرو ایرانی آزاد و آباد و مستقل دارند حساس و نگران کرده است.
اتفاقات و رویدادهای این ایام نشان داد که دغدغه ها، تحلیل ها و هشدارهای مستمر افراد علاقه مند به اسلام، ایران و انقلاب اگر از منظر خیرخواهی، و توجه به مصالح و منافع آنی و آتی کشور تلقی می شد به صواب نزدیکتر بود.
بویژه هنگامی که بسیاری از افراد و جریان هایی که در این سالها دچار ناملایمت هایی نیز شده اند، منافع و مصالح ملی را بر هرگونه مصلحت اندیشی و عافیت طلبی ترجیح داده و مسئولانه برای دفاع از راه دشوار دموکراسی، آزادی، امنیت و آرامش پایدار کشور وارد میدان شده اند. در این فرآیند آنان که به تاریخ و به حوادث و رویدادهای مشابه در جوامع دیگر توجه و تأمل داشتند، ضمن آگاهی از مسائل و مطالبات مردم و دفاع از حق اعتراض مسالمت آمیز شهروندان، موضع انتقادی خود را نسبت به هرگونه اقدامات خشونت آمیز و آشوب طلبانه ابراز نموده اند.
در همین چارچوب، ما امضاءکنندگان زیر، بر حسب وظیفه اخلاقی، انسانی و ملی خود اعلام می داریم که:
۱- مشکلات و نارضایتی های موجود در جامعه به نسبت عمیق و نیز گسترده و در ابعاد مختلف است. بخش مهمی از مردم از کمبودهای اقتصادی و معیشتی، بیکاری و کمبود درآمد در رنج هستند. بخشی نیز نسبت به محدودیت های اجتماعی و سیاسی معترض اند. البته ریشه بسیاری از این مسائل و مشکلات در ناکارآمدی و نظارت ناپذیری، فساد و انحصارگری است. مردم بارها صادقانه و امیدوارانه اقدام به مشارکت در انتخابات کرده و با رای خود مهر مقبولیت و مشروعیت را بر حکومت زده اند، ولی متأسفانه پاسخ سنجیده و به موقعی به رفتار مدنی مردم داده نشده و حتی مکررا واکنشهایی صورت گرفت که بخشهایی از جامعه احساس تحقیرشدگی و یأس کردند.
۲- فقدان تفاهم و توافق بر سر مسائل اساسی کشور و ضعف انسجام سیاسی و اجتماعی، موجب تشدید گسستهای سیاسی و اجتماعی و دوگانگی در مدیریت اجتماعی کشور شده است. در این شرایط جناح تندروی مخالف دولت با تکیه بر تریبون ها و رسانه های خود، به ویژه صدا و سیما، مستمراً یأس و ناامیدی نسبت به نهادهای برآمده از رأی مردم را به جامعه تزریق کرد. غافل از آنکه موج ناامیدی و بی اعتمادی تنها به نهاد دولت محدود نشده و نه تنها همه ارکان و نهادهای دیگر حکومت، بلکه حتی میراث مدنی، دینی و تمدنی ایران را هم در بر می گیرد. امیدواریم که این رویداد موجب تأمل و تغییر جدی در سیاست های جاری و رویکرد تصمیم گیران کشور شود.
۳- این اعتراضات و تداوم خشونت آمیز آن، چیزی نیست جز بازتاب فقدان و یا ضعف نهادهای حل و فصل اختلافات و تعارضهای اجتماعی و شیوه های مسالمت آمیز ابراز اعتراض و به رسمیت شناختن حق قانونی اعتراض. ما از حق اعتراض شهروندان و هر گروهی از مردم دفاع می کنیم و طرح مطالبات و حتی اعلام معترضانه نارضایتی ها را به نفع حکومت و جامعه می دانیم. آنچه جامعه، نظام و کشور را در معرض خطر قرار می دهد نارضایتی و نقد و ابراز رسمی و قانونی آنها نیست. خطر آنجاست که ناامیدی، بی اعتمادی، نفرت و خشونت به جای هرگونه اظهارنظر و ارتباط و گفتوگو بنشیند.
۴- هر چند وجه اقتصادی اعتراضات عمومی تر است، ولی ریشه حل مشکلات اقتصادی در اصلاحات سیاسی و گسترش و تقویت نظارت های مردمی و کارآمد شدن و استقلال نهادهای نظارتی رسمی و آزادی های مدنی و رسانه ای است. ما معتقدیم بدون پذیرش چنین اصلاحاتی نمی توان به تغییرات اساسی و حل مسائل اقتصادی و کاهش نا رضایتی ها دست یافت.
۵- در عین حال که اعتراض را حق عمومی مردم می دانیم، پرهیز از خشونت و افراطی گری و تبری از آن را لازمه می دانیم.
۶- دخالت بیگانه در هر سطحی بدون وجود زمینه داخلی میسر نیست؛ و تمرکز روی عوامل خارجی، علاوه بر توهین به جامعه ما، باعث غفلت و یا تغافل از ریشه های اعتراض و نارضایتی و درمان آن ها می شود.
۷- دخالتهای آمریکا و به ویژه رئیس جمهوری آن، دونالد ترامپ، را در امور ایران به شدت محکوم می کنیم.
۸- در پایان یاد آور می شویم که نا رضایتی در میان مردم همچنان ادامه دارد و اگر اقدام اساسی در جهت برطرف کردن زمینه های این اعتراضات به عمل نیاید و به اعتراض های به حق پاسخ مناسب داده نشود این گونه حوادث می تواند در آینده، و چه بسا با هزینه های بیشتر، تکرار گردد. از همه مسئولین کشور میخواهیم در جهت گشایش فضای گفت و گو، اظهار انتقاد و ابراز اعتراضات و رعایت حرمت و کرامت همه شهروندان اقدامات عملی صورت دهند و در گام اول همه دانشجویان و افرادی را که در اعتراضات مسالمت آمیز دستگیر شده اند، آزاد نمایند.
محسن آرمین، محسن امین زاده، مصطفی تاج زاده، رضا تهرانی، حمید جلایی پور، سعید حجاریان، محمد رضا خاتمی، هادی خانیکی، عبدالله رمضان زاده، محسن صفایی فراهانی، عباس عبدی، فیض الله عرب سرخی، علی رضا علوی تبار، آذر منصوری، محسن میردامادی، محمد نعیمی پور.
————————————————————–
حسین قاضیان

🔲 اقتصاد سیاسیِ اعتراضات اخیر در ایران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در مورد اعتراضات اخیر در ایران، صاحب‌نظران هم به جنبه‌‌های اقتصادی اشاره کرده‌اند هم به جنبه‌های سیاسی. گاهی عده‌ای برای تاکید بر بُعد اقتصادی این اعتراضات، جنبه‌ی سیاسی آن را منکر شده‌اند و برخی با تاکید بر جنبه‌‌های سیاسی، کوشیده‌اند ابعاد اقتصادی آن را ناچیز جلوه‌ دهند.
به نظر من، وجه پررنگ‌تر این اعتراضات، جنبه‌ی «اقتصادِ سیاسی» آن است. از این رو بد نیست اقصادِ سیاسی این اعتراضات اندکی شکافته شود.
می‌دانیم که اقتصاد سیاسی، به شاخه‌ای از دانش اقتصاد اطلاق می‌شود که به بررسی توزیع ثروت و درآمد در میان مردم از طریق شیوه‌های تخصیص منابع می‌پردازد. مثلاً این که در بودجه‌ی کشور چه مقدار منابع صرف امور نظامی یا سازمان‌‌های عقیدتی – سیاسی می‌شود و چه مقدار صرف آموزش یا بهداشت، یا این که چه مقدار صرف حمایت از کشورهای دیگر می‌شود و چقدر صرف عمران کشور، همه و همه از موضوعات دانش اقتصاد سیاسی است.

با این نگاه، می‌توان رد پای این اقتصاد سیاسی را در اعتراض‌های اخیر، خواه اعتراضات سیاسی‌تر ده روز گذشته، خواه در اعتراضات اقتصادی و صنفیِ این سال‌های اخیر به خوبی دید.

مثلاً در تظاهرات سیاسی روزهای اخیر به این دو شعار (به عنوان نمونه) توجه کنید:

۱- آقا خدایی می‌کند/ملت گدایی می‌کند
روشن است که این شعار تنها بعد اقتصادی ندارد، یعنی فقط به گدایی ملت اشاره نمی‌کند، بلکه به این اشاره دارد که گدا بودن ملت، ناشی از تملک بیش از اندازه‌ی منابع (یا همان «خدایی») نزد رهبر است. طبعاً وقتی پای شعار در میان باشد و ایجازی که باید در شعار رعایت شود، «آقا» در این شعار معنایی فراتر از شخص رهبر پیدا می‌کند و به همه‌ی افراد و نهادهای مرتبط با رهبری مربوط می‌شود.

۲- سوریه رو رها کن / فکری به حال ما کن
بر خلاف شعار قبل که اشاره به تخصیص نامتعادل منابع کشور در داخل (به سود دستگاه رهبری و به زیان مردم) داشت، در این شعار به تخصیص نادرست منابع (از نظر مردم) در ارتباط با کشورهای دیگر اشاره می‌شود. به عبارت وسیع‌تر، سیاست خارجی حکومت مورد حمله قرار می‌گیرد که چرا به جای تخصیص منابع به داخل (یعنی فکری به حال ملت کردن) آن را به کشورهای دیگر (سوریه، به عنوان نمونه ایجازی در شعار) می‌دهد.
رد پای این نوع اقتصاد سیاسی را می‌توان در تظاهرات این سال‌های مال‌باختگان صندوق‌های اعتباری، کارگاران بیکار شده، بازنشستگان و کارگران حقوق نگرفته و مانند آن‌ها دید.
از این جهت می‌توان گفت که گویی مردم معترض، به ابعاد سیاسی مشکلات اقتصادی بیش از گذشته وقوف پیدا کرده‌اند. پیش از این، هر تلاشی برای نشان دادن این که ریشه‌ی قابل حلِ مشکلات اقتصادی کشور در نحوه‌ی حکمرانی صاحبان قدرت است، ناموفق بود. در واقع این نوع از تلاش‌ها از سوی بسیاری از همین مردم نوعی «سیاسی‌کاری»، «سیاست‌بازی» و «همه چیز را سیاسی کردن» و مانند آن قلمداد می‌شد. اکنون خود همان مردم به مرور دارند متوجه می‌شوند که مشکلات اقتصادی (صرف نظر از دلایل اقتصادی و اجتماعی آن) چه ریشه‌هایی در ساختار حکومت و نحوه‌ی کار و روش آن دارد.
چیزی که به رشد این باور کمک کرده است، ارقام باور نکردنی اختلاس‌ها و حیف و میل‌‌ها و سوء‌استفاده‌هایی است که مقامات گوناگون در این سال‌ها مرتکب شده‌اند، اختلاس‌ها و سوء استفاده‌‌هایی که تنها به پشتوانه‌ی نزدیکی به مرکز حکومت امکان پذیر شده است.
🔘 علاوه بر این موضوع، در مورد جنبش بودن یا نبودن اعتراضات اخیر نیز در یک مصاحبه با تلویزیون ایران اینتنرنشنال توضیحاتی داه‌ام. اگر مایلید می‌توانید در این لینک ببینید یا گوش بدهید: https://t.me/hghazian/341

همچنین در یوتیوب:

#تظاهرات_سراسرى #خشم_ایران #اعتراض #فقر #طبقه_متوسط #جنبش_سبز #شورش #شورش_شهری #جنبش_اجتماعی #اقتصاد #اقتصادسیاسی #رهبری #آقا #ملت #اقتصادی
#سوریه #سیاست_خارجی #ایران_اینترنشنال

https://www.instagram.com/hghazian/?hl=en
https://plus.google.com/u/0/110864597246369747428
https://www.facebook.com/ghaaziaan
https://t.me/hghazian

.

معاون ترامپ: قانونی جدید جایگزین #برجام می‌شود

مایک پنس:
🔹دولت ترامپ واعضای کنگره در حال کار بر روی تحریم های جدید هسته‌ای و موشکی ایران هستند که جایگزین توافق هسته‌ای ۲۰۱۵ خواهد شد

ماکرون: نباید راه‌های گفت‌وگو با ایران مسدود شود/ رویکرد آمریکا، اسرائیل و عربستان علیه ایران خطر جنگ را تداعی می‌کند

 

رییس جمهور فرانسه با تاکید بر لزوم حفظ راه‌های گفت‌وگو با ایران نسبت به پیامدهای اظهارات خصمانهٔ آمریکا، رژیم صهیونیستی و عربستان علیه ایران هشدار داد.

به گزارش ایسنا به نقل از رویترز امانوئل ماکرون، رییس جمهور فرانسه روز چهارشنبه گفت: باید تعادل در ارتباط با ایران حفظ شود.

وی هشدار داد که اظهارات خصمانهٔ آمریکا، اسراییل و عربستان در مورد اعتراضات اخیر در ایران می‌تواند باعث وقوع جنگ با ایران شود.

ماکرون باز هم با تکرار مواضع ضد ایرانی خود تاکید کرد که حفظ فشار بر ایران باید ادامه یابد اما نباید راه‌های گفت‌وگو با ایران مسدود شود.

وی ادامه داد: باید یک استراتژی منطقه‌ای در برابر ایران برای محدود کردن این کشور انجام شود اما در صورت نبود امکان گفت‌وگو منطقه می‌تواند وارد بحران جدیدی شود.

به گزارش ایسنا، طی روزهای اخیر دونالد ترامپ و برخی مقامات این کشور در مواضعی مداخله جویانه از اعتراضات در ایران حمایت کردند که این موضوع با واکنش منفی کاربران شبکه‌های اجتماعی رو به رو شده است.

منبع: ایسنا
https://www.derstandard.de/story/2000071443574/iran-macron-warnt-usa-israels-und-saudi-arabiens
Iran: Macron warnt USA, Israel und Saudi-Arabien
Frankreichs Präsident befürchtet Aufbau einer neuen “Achse des Bösen” Paris – Der französische Präsident Emmanuel Macron hat den Ton der USA, Israels und Saudi-Arabiens im Umgang mit dem Iran kritisiert. Die drei Länder seien “in vielerlei Weise” Verbündete Frankreichs, sagte Macron am Mittwoch vor Journalisten. Ihre “offizielle Linie” sei jedoch “fast eine, die uns in den Krieg führt”, warnte er.
Es sei wichtig, den Dialog aufrecht zu halten. Frankreich wolle ein Gleichgewicht wahren. “Sonst bauen wir am Ende schleichend eine ‘Achse des Bösen’ wieder auf”, sagte Macron in Anspielung auf eine Äußerung des ehemaligen US-Präsidenten George W. Bush. Dieser hatte den Begriff auf den Iran, den Irak und Nordkorea angewendet. (APA. Reuters.
۳.۱.۲۰۱۸)

«نه» سازمان ملل به تلاش ضدایرانی ترامپ
درخواست امریکا برای برگزاری نشست اضطراری «شورای امنیت» بامحور حمایت از معترضان رد شد

ادعای حمایت از مطالبات مردم ایران و ایستادن در کنار معترضان در شرایطی از سوی دولتمردان امریکایی مطرح شده است که برخی مقام‌های این کشور احتمال داده‌اند ترامپ برای تقویت موضع حمایت جویانه‌اش از معترضان ایرانی، از امضای فرمان تعلیق تحریم‌های هسته‌ای ایران خودداری کند.
اقدامی که چنانچه به واقعیت بپیوندد، حیات توافق هسته‌ای را نشانه رفته و زمینه را برای بازگشت تحریم‌های گزنده اقتصادی علیه مردمی که او مدعی حمایت از آنهاست، فراهم خواهد کرد. در چنین شرایطی بود که محمد جواد ظریف بیانیه‌های مقام‌های امریکایی درباره آشوب‌های اخیر کشور را مغرضانه توصیف کرد و گفت:«امنیت و ثبات ایران به مردمی متکی است که بر خلاف مردم دوستان راستین ترامپ در منطقه، از حق رأی و اعتراض برخوردار هستند. از این حقوق که به سختی به دست آمده‌اند محافظت خواهد شد و به نفوذی‌ها اجازه داده نخواهد شد با خشونت و ویرانگری آنها را تخریب کنند.» با وجود هشدار مقام‌های ایرانی به واشنگتن برای پرهیز از مداخله در امور داخلی ایران، نیکی هیلی، نماینده امریکا در سازمان ملل در یک سخنرانی ضمن تکرار ادعاهای اثبات‌ نشده درباره ایران بار دیگر به حمایت از ناآرامی‌ها در برخی شهرهای ایران پرداخت.
او با بیان اینکه «ما نباید ساکت بمانیم؛مردم ایران در تلاش برای رسیدن به آزادی خود هستند»، از شورای امنیت سازمان ملل و شورای حقوق بشر خواست برای بررسی تحولات اخیر ایران، تشکیل جلسه فوری دهد. درخواستی که با واکنش کنایه‌آمیز سخنگوی وزارت امور خارجه روسیه رو به رو شد. ماریا زاخارووا با بیان اینکه «تردیدی وجود ندارد امریکا نیز چیزهای زیادی برای گفتن به جهان دارد»، افزود:«به‌عنوان مثال، هیلی می‌تواند تجربه کشورش درباره پراکنده کردن معترضان را به اشتراک بگذارد و بگوید که چطور دستگیری‌ها و سرکوب‌های گسترده‌ای در جریان اعتراضات جنبش وال استریت انجام داده است و اینکه چطور با اعتراض‌های شهرفرگوسن برخورد شد.» این در حالی بود که رئیس دوره‌ای شورای امنیت سازمان ملل درخواست امریکا برای برگزاری نشست اضطراری شورای امنیت در خصوص تحولات اخیر ایران را رد کرد. فرحان حق، سخنگوی سازمان ملل نیز با رد گزارش‌هایی که مدعی بودند در اعتراضات اخیر در ایران «زندگی مردم به خطر افتاده»، ابراز امیدواری کرد که از تشدید خشونت‌ها در ایران جلوگیری شود.
کاخ سفید: شاید تحریم‌های هسته‌ای را بازگردانیم
درخواست نماینده امریکا برای تشکیل جلسه شورای امنیت سازمان ملل درباره ناآرامی‌های اخیر ایران در حالی مطرح شد که سارا سندرز، سخنگوی کاخ سفید از بررسی عدم تعلیق تحریم‌های هسته‌ای ایران به‌عنوان واکنشی برای حمایت از معترضان ایرانی سخن گفت. ۱۵ ژانویه (۲۵ دی) تاریخی است که ترامپ، هم باید پایبندی یا عدم پایبندی ایران را دوباره اعلام کند و هم در مورد تعلیق تحریم‌ها تصمیم بگیرد. چنانچه او از امضای فرمان تعلیق تحریم‌ها خودداری کند، این اقدام به منزله فروپاشی توافق هسته‌ای خواهد بود. اینک مقام‌های دولت امریکا مدعی هستند به بهانه حمایت از آشوب‌های داخلی ایران احتمال دارد از تعلیق تحریم‌های ایران خودداری کنند.
سندرز درباره اینکه آیا تحولات اخیر در ایران تأثیری بر محاسبات ترامپ برای تصمیم‌گیری درباره تعلیق تحریم‌ها علیه ایران داشته یا خیر گفت: «تحریم و تصمیم‌گیری درباره تمدید تعلیق تحریم‌ها یکی از گزینه‌های ما است.»
سخنگوی کاخ سفید اضافه کرد: ترامپ هنوز تصمیمش را برای تعلیق تحریم‌های ایران در ماه ژانویه نگرفته است. در همین حال «کلیان کانوی» از مشاوران ترامپ هم در گفت‌و‌گو با فاکس نیوز، ایران را به تحریم‌های جدید به بهانه آشوب‌های اخیر در برخی شهرهای ایران تهدید کرد. کانوی با مقایسه رویکرد ترامپ با دولت قبلی امریکا در واکنش به آشوب‌های ایران گفت: «ترامپ نمی‌خواهد آن‌طور که خیلی‌ها در سال ۲۰۰۹ ساکت بودند، سکوت اختیار کند.» سخنگوی کاخ سفید در حالی از احتمال بازگشت تحریم‌های هسته‌ای ایران به بهانه اعتراضات داخلی آن سخن گفته است که شبکه خبری «سی‌ان‌ان» در تحلیلی در خصوص تحولات اخیر ایران نوشت که «اعتراضات اخیر در ایران، مسائل را برای ترامپ و مشاورانش که گزینه‌های افزایش فشار به ایران را بررسی می‌کنند، پیچیده‌تر کرده است.»
این رسانه امریکایی در ادامه احتمال داده است: «ترامپ از اعتراضات ضددولتی در ایران به‌عنوان فرصتی برای لغو برجام در آستانه ضرب‌الاجل قانونی که این ماه فرامی‌رسد، استفاده کرده است.»
نمایندگی ایران در سازمان ملل: اظهارات نیکی هیلی تهوع آور است
موضع‌گیری نماینده امریکا در سازمان ملل با واکنش مقام‌های کشورمان رو به رو شد. دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل اظهارات نیکی هیلی را «اشک تمساحی تهوع آور» و حمایت از خشونت‌طلبی و آتش‌افروزی در ایران خواند و تصریح کرد:‌ «مردم ایران اجازه نمی‌دهند خشونت و ویرانگری، حقوق ذاتی و دستاوردهای تاریخی آنها را تخریب کند.» در این بیانیه آمده است: «جمهوری اسلامی ایران سخنان مداخله جویانه نماینده امریکا و سایر مقامات امریکایی در حمایت از خشونت و اغتشاش را بشدت محکوم می‌کند.
این سخنان برای سرپوش گذاشتن بر سیاست‌های شکست خورده امریکا و متحدانش در منطقه بیان شده تا از این طریق از مردم شجاع و شریف ایران انتقام بگیرد. مداخلات امریکا در ایران از کودتای ۲۸ مرداد تاکنون کارنامه‌ای خونین و ننگین بوده است.» این بیانیه می‌افزاید: «تهدیدات و یاوه گویی‌های نماینده امریکا در سازمان ملل، حمایت از خشونت طلبی و آتش افروزی در ایران محسوب می‌شود. امنیت و ثبات ایران در چهار دهه گذشته متکی به مردم خودش بوده و مردم ایران با وجود جوسازی‌های اخیر از این حقوق و دستاوردهای آن حفاظت کرده و اجازه نخواهند داد خشونت و ویرانگری، این حقوق ذاتی و دستاوردهای تاریخی را تخریب کنند؛ چرا که حافظه تاریخی ملت ایران هنوز خاطره جنایات و ذلت تحمیلی توسط رژیم دیکتاتوری تحت حمایت امریکا را فراموش نکرده است.»
موگرینی: با مقامات ایران در تماسیم
مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و وزارت خارجه فرانسه هم با صدور بیانیه‌هایی، در قبال رخدادهای اخیر ایران موضع‌گیری کردند. فدریکا موگرینی در بیانیه‌ای مدعی شده است که این اتحادیه «از نزدیک تظاهرات ایران، افزایش خشونت و کشته‌شدن غیرقابل قبول افراد را پیگیری می‌کند.» موگرینی در ادامه عنوان کرده است که حقوق بشر همواره موضوع اصلی در روابط این اتحادیه با ایران بوده است؛ وی بر حق تظاهرات مسالمت‌آمیز و حق آزادی بیان به‌عنوان حقوق اساسی در تمامی کشورها که ایران از آن مستثنی نیست، تأکید کرده است.
طبق این بیانیه، موگرینی گفته است که «طی روزهای اخیر در تماس با مقامات ایرانی بوده است. در فضای مملو از صراحت و احترام که اساس روابط ما است همچنین براساس بیانیه دولت ایران، ما از تمامی طرف‌های مرتبط انتظار داریم که از خشونت خودداری کرده و حق اظهار عقیده تضمین شود.» وزارت خارجه فرانسه نیز یک روز پیش از این در بیانیه‌ای اعلام کرد که «وضعیت در ایران را به دقت زیر نظر دارد.»همچنین سخنگوی دولت آلمان در واکنش به آشوب‌های پراکنده در برخی شهرهای کشورمان اعلام کرد: «آلمان از ایران می‌خواهد که واکنش مناسبی به تظاهرات داشته باشد.»
تجمعات اعتراضی ایران در شرایطی با بیانیه‌های مداخله جویانه کشورهای غربی بویژه امریکا رو به رو شده است که مقامات آنکارا و مسکو توصیه کردند کشورهای غربی از دخالت در امور داخلی ایران پرهیز کنند. در همین چارچوب چاووش اوغلو، وزیر خارجه ترکیه ضمن انتقاد از مواضع تند رئیس جمهوری امریکا و نخست‌وزیر اسرائیل در قبال ایران تأکید کرد که این یک موضوع داخلی است و آنکارا مخالف هرگونه مداخله خارجی است.
وزیر خارجه ترکیه گفت که ظریف به وی گفته است که اوضاع در ایران به بدی و گستردگی آن چیزی نیست که رسانه‌ها به تصویر می‌کشند.
او تأکید کرد که «مخالف هرگونه مداخله خارجی در قضیه ایران است زیرا این یک موضوع داخلی است و ترکیه امیدوار است که ثبات و صلح بزودی در ایران برقرار شود.» پیش از این هم مسکو از کشورهای غرب خواسته بود از دخالت در امور داخلی ایران فاصله بگیرند. نوری مالکی، معاون رئیس جمهوری عراق هم ضمن محکوم کردن هرگونه دخالت خارجی در امور داخلی ایران گفت که ایرانی‌ها از طریق انسجام ملی و رهبری حکیمانه امام خامنه‌ای، نقشه دشمنان را نقش بر آب خواهند کرد.

abib Hosseinifard
۴ Min ·
طلاق با فرجامی خوش و با تدوام دوستی‌ها

اول ژانویه، بیست و پنجمین سالگرد رسمیت‌یافتن تجزیه چکسلواکی و ایجاد دو کشور مستقل چک و اسلواکی از آن بود. تجربه‌ای نادر در تاریخ که بدون خونریزی و با تفاهم کامل صورت گرفت و دوستی‌ها و ارتباطات کمابیش بادوام مانده‌اند.

در ۷۰ سالی که جمهوری چکسلواکی موجود بود، به رغم برخی اختلالات و اختلافات و عدم توازن‌ها کسی دیگر به زادگاهش شناخته نمی‌شد، مناسبات سببی خانوادگی بسیاری شکل گرفته بود و همین حالا هم یک اقلیت صد هزار نفری اسلواک در جمهوری چک زندگی می‌کند، با مدرسه و رادیو و تلویزیون مخصوص به خود. هر دو کشور فیلم‌ها و کتاب‌های یک دیگر را پخش و نشر می‌کنند، و گرچه اختلاف مختصری میان زبان دو کشور وجود دارد، برای تداوم نزدیکی و باقی‌ماندن توانایی درک و دریافت متقابل از زیرنویس یا ترجمه‌کردن فیلم‌ها و کتاب‌ها خودداری می‌شود. آندره بابیس، نخست‌وزیر پوپولیست و تازه منتخب چک زاده اسلواکی است و خانم آندره کرناچوا، شهردار پراگ نیز، و کسی هم مشکلی با این مسائل ندارد.

راست این است که جدایی در دوره تفاهم و همگرایی دو جامعه در دو بخش چکسلواکی انجام گرفت و از همین رو به رفراندوم مردم گذاشته نشد، چرا که رای نمی‌آورد. الیت سیاسی آن سال‌ها در چک و چکسلواکی، چه به اعتبار تفاوت‌هایی که در فرهنگ و پیشینه سیاسی خود داشت، چه به اعتبار جاه‌طلبی‌ها که در یک کشور واحد ارضا نمی‌شد و چه به اعتبار چشم‌اندازهای مربوط به آینده راه جدایی در پپش گرفتند و چون سابقه اختلافی اساسی میان دو ملت نبود و برخلاف بالکان (بوسنی، کرواسی و …) دخالت و منافع خارجی هم تاثیر و دخالتی محسوس نداشت و نیز، به دلیل تفاهم در باره کل روند جدایی، این تجزیه به صورتی آرام و مطلوب صورت گرفت. از جمله اموال غیرمنقول به ملتی تعلق گرفت که این اموال در خاک اوست و در باره اموال منقول هم تقسیم به نسبت جمعیت انجام گرفت و …

و هنوز هم دو ملت نزدیک‌ترین دوستان به یکدیگرند، با اقتصادهایی نسبتا کارا و بارونق که گرچه با دستمزدهای پایین و محدودنگه داشتن خدمات اجتماعی به این موفقیت رسیده‌اند، ولی حالا به تدریج جامعه سهم خود را از رونق اقتصادی طلب می‌کند و حاضر به ادامه شرایط قبلی نیستند….

۲۵ سال پیش در همین روزها در باره زمینه‌ها و انگیزه‌ها و دلایل آرامی و سهولت تجزیه چکسلواکی مقاله‌ای نوشتم که در لینک زیر قابل رویت است.

https://www.4shared.com/web/preview/pdf/yLfmfnhOca

Kein automatischer Alternativtext
verfügbar.

[Message clipped] View entire message
Attachments area
Preview YouTube video اقتصاد ِ سیاسی حرکت‌های اعتراضی اخیر در ایران

اقتصاد ِ سیاسی حرکت‌های اعتراضی اخیر در ایران

متن بیانیه حزب اراده ملت ایران دیماه 96

به‌نام خدا

جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه ای بزرگانِ وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران خانه‌ی خویش محال است که آباد کنید

“ملک الشعرای بهار”

مسئولین محترم نظام جمهوری اسلامی ایران

سالهاست که در سرزمین‌ عزیزمان جان‌های شیفته و عدالت‌خواه ضمن بیزاری جستن از هرگونه تبعیض و فساد، نیروهای دولتی و حاکمیتی را به برخوردی مقتدرانه و تبری‌جویانه از فسادهای سازمان‌یافته که فقر و بی‌عدالتی می‌آورند، فرا می‌خوانند. مطالبه‌ی ایشان در پیش‌گرفتنِ رویکردی متعهدانه و انسان‌محورانه از سوی مسئولین برای کاستن از تبعیضات گسترده است. نکته‌ی برجسته آنست‌که، این مهم اگر هم در دستورکار دولت‌ها بوده و برخی دولتمردان، عزمی هم بر آن داشته‌اند، هیچیک امّا توفیق چندانی نیافتند که جلوه‌ای از عدالت را در کشور به تصویر بکشند تا موجبات وحدت و همگرایی ملّی را فراهم کند و همچنان بر سیاست‌های ناکام پیشین در ریشه‌کنی فقر و تبعیض اصرار ورزیده‌اند. در شرایطی که تقریبا سه دهک جامعه بطور روزانه با فقر دست و پنجه نرم می‌کنند و در معرض انواع آسیب‌های اجتماعی به دشواری، روز خود را به شب می‌رسانند و سه دهک میانی نیز، در آستانه‌ای زیست می‌کنند که هرگونه بحران چون بیماری و زلزله و تصادف، می‌تواند ایشان را به زیر خط فقر بکشاند، هنوز هم شاهد گام‌هایی اساسی و مشهود، در مسیر اصلاحِ ساختارهای اقتصادی کشور و مبارزه با فساد و سوء‌استفاده‌ها نیستیم. رخدادهای مختلف طبیعی و غیرطبیعی در ایران بارها و بارها طی این سالها به ما اثبات کرده است که مردم در نوعدوستی، کمک به یکدیگر، میهن‌دوستی و تعاون همیشه پیش‌گامند. لذا هماره تکلیف بزرگی بر دوش مسئولینی خواهد بود که با رای و اراده این ملّت شریف بر اریکه‌های قدرت جای گرفته‌اند و متعهد شدند که جز برای منافع و ارزش‌های مردم و جز برای آبادانی و سربلندی وطن، طیِّ طریق نکنند. حال که در نخستین سال از دوره‌ی ریاست جمهوری دوازدهم قرار داریم با توجه به شرایط و مناسباتی که در کشور بویژه در این روزها حاکم است، انتظار می‌رود که دولت و تمامی مسئولین نظام، همّت خویش را صرف ادای تعهدات خویش به ملّت کنند.
حزب اراده ملت ایران در آستانه‌ی بررسیِ لایحه‌ی بودجه ۹۷ در مجلس شورای اسلامی و با توجه به مطالبات بخشهای وسیعی از جامعه ایران که بخشی از آن در تجمعات روزهای اخیر نمایان شده است، خواستار آنست که با جلب مساعدت و همراهی مجلس و پشتیبانی رهبری، برای تحقق بودجه در مسیر تامین نیازمندی‌ها و مطالبات اقشار متوسط و پایین جامعه، اهتمامی مضاعف از سوی تمامی مسئولین خرج شود.

لذا حزب اراده ملّت ایران در راستای این مهم، موارد زیر را پیشنهاد می‌نماید:

۱. از بودجه‌ی هنگفت برخی نهادهای غیرخدماتی و تبلیغاتی به نفع دهک‌های پایین جامعه و در جهت رفع مشکل بیکاری و آسیب‌های اجتماعی به‌طور چشمگیری کاسته شود.

۲. با وجود معضلات و نیازهای اقتصادی و اجتماعی داخل کشور، درآمدهای ملّی و سرمایه‌های کشور برای آبادانی و رفع چالش‌های ایران صرف گردد.

۳. در برخورد با پرونده‌ی رانت‌خواران، سوء‌استفاده‌کنندگان از موقعیت‌ها و سرمایه‌های ملی و عمومی و عاملین فساد اقتصادی، بطور عادلانه و مطابق قانون بدون هیچگونه چشم‌پوشی، برخوردی سختگیرانه صورت پذیرد.

۴. دریافتی مدیران دولتی و متولیان نهادهای حاکمیتی به شدّت محدود گردد و این ارقام بطور شفاف به عموم ملّت اعلام گردد.

۵. این چرخش بودجه می‌تواند در قالب ایجاد اشتغال پایدار، تقویت و گسترش بیمه‌های اجتماعی، افزایش حقوق و دستمزها و همچنین ارائه خدمات رایگان فراگیر در حوزه‌های مختلف بهداشت، آموزش و اسکان و تامین امکانات عادلانه‌ی اجتماعی- فرهنگی جامه‌ی عمل بپوشد.

۶. با توجه به رسمیت داشتنِ اعتراضات قانونی مردم در چارچوب قانون اساسی، فضایی واقعی برای شنیده شدن اعتراضات مردم و تحقق عملی تجمعاتِ به حقّ و مدنی مردم در نظر گرفته شود.

طبیعی است عدم واکنش مناسب از سوی نهادهای دولتی و حاکمیتی به این مطالبات رو به گسترش و به حقّ، میتواند موجبات سواستفاده‌ی دشمنان این مرز و بوم را نیز فراهم آورد و مسیر تحقق عدالت و مردم سالاری را دشوارتر نماید. حزب اراده ملت ایران برخود لازم می‌داند که همچون یک دیدبانِ مردمی و بعنوان یک حزب پیشگام در مبارزه با فساد، واکنش دولت و نهادهای قدرت را در مواجهه با مطالبات گسترده‌ی اقتصادی مردمی رصد نموده و مجدّانه پیگیرِ این مطالبات تا دستاوردی ملموس و رضایت‌بخش برای مردم باشد.
حزب اراده ملت ایران ابراز خشونت و بروز رفتارهای آشوبگرانه و تخریب اموال عمومی را نه تنها متناسب با شانیت و فرهنگِ مردم ایران زمین نمی‌داند که بروز چنین مواردی را موجب برباد رفتن سرمایه‌های مادّی و معنوی و ملی و انسانی کشور برمی‌شمارد. لذا تاکید دارد که خویشتنداری را سرلوحه‌ی مطالبه‌گری خویش قرار ‌دهیم تا امکان بروز هرگونه سوء استفاده از حرکت‌های آرام و مسالمت‌جویانه سلب گردد.
حزب اراده ملت ایران بیانیه تحلیل خود را درباره وقایع اخیر کشور، متعاقبا منتشر خواهد نمود.

دی ماه ۱۳۹۶

مقالات اخیرآقای شاکری

مطالب زیر برگزیده از سایت اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران ( نمیر) میباشد. www.namir.info

علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری*

 

بخش یکم
موضوع عمده‌ی
روش و مفاهیم

 

آنچه در بسیاری از کشورهای جهان گاه به‌حق و گاه به‌خطا طلبِ‌استقلال یا طلب‌ِخودمختاری نامیده‌می‌شود در هر جا و در هر زمان دارای ماهیت بکلی متفاوتی است که در هر مورد از منشا‌‌ءِ متفاوت آن سرچشمه‌می‌گیرد. تقلید چشم‌بسته، یا فقدان اندیشه‌ی انتقادی، به‌ویژه در کشورهای دنیای سوم، و حتی در میان بخش مهمی از رسانه‌های سراسر جهان سبب ‌شده که در تقریباً همه‌ی موارد در این زمینه به‌مدد مفاهیم کلیشه‌مانند و واژگان عاریتی یکسانی، که هر یک از دیگری رونویس‌کرده و فارغ از هرگونه نقادیِ آنها، در مورد جدیدی به‌کاربسته، سخن‌گفته‌شود بدون کمترین توجه به معنا و منشاءِ تاریخی و اجتماعی آنها و به نتایج زیانباری که کاربرد نیاندیشیده‌ی مفاهیم وام‌گرفته از دیگران می‌تواند در گمراهی اذهان و سرنوشت یک کشور به‌بارآورد۱. کسانی که به چنین اقتباس‌هایی دست‌می‌یازند در بهترین حالت، یعنی حتی آنجا که غرضی در انگیزه‌ی آنان وجود ندارد، از این نکته‌ی عمده‌ی معرفت‌شناختی غافل‌اند که، به‌عکس علوم طبیعی که روش‌ها و احکام آنها در همه‌ی مواردِ مشابهِ طبیعت معتبراست۲، در علوم انسانی و در مسائل سیاسی که روش استقراء در آنها بیش از روش استنتاج به‌کار‌می‌رود در هر مورد خاص باید اعتبار مفاهیمی که در زمینه‌ای متفاوت و برای مورد تاریخی، اجتماعی یا سیاسی دیگری ابداع‌شده‌اند از نو مورد بررسی انتقادی قرار‌گیرند. تفاوت‌های عمده در روابط اجتماعی، رسوم و فرهنگ‌ها که رشته‌ی مردم‌شناسی به‌ بررسی و شناخت ‌آنها اختصاص دارد، بهترین شاهد این واقعیت‌ است، که تخصیص این شعبه از جامعه‌شناسی به آن را موجب‌شده‌است. اگر در علوم طبیعی استفاده از یک مفهوم غلط معمولاً در نتیجه‌ی نگاه انتقادی دیگر پژهشگران و آزمایش‌های مختلف بسیار زود‌ کنار‌گذاشته‌می‌شود مفاهیم ساختگی علوم انسانی گاه بسیار جان‌سخت‌اند و تنها پس از فاجعه‌های بزرگ تاریخی متروک‌می‌شوند. مفهوم نژاد آریایی که هیچگونه پایه‌ی علمی استواری نداشت۳ از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم مورد استفاده‌ی نژادپرستان غربی قرارگرفت، در سایه‌ی قریحه‌ی نویسنده‌ی فرانسوی برجسته‌ای چون لوکنت دو گوبینو و بویژه فیلسوف و مورخ نامداری چون ارنست رُنان و بسیاری دیگر از فرهیختگان غربی در جهان رواج‌یافت و ضمن فراهم‌آوردن پشتوانه‌ی ظاهراً علمی برای نظریات استعماری، تا پیدایش نازیسم که نظریه‌ی برتری «نژاد ژرمنی» و یهودی‌ستیزی خود را بر اساس آن توجیه‌می‌کرد، و تا به‌راه‌افتادن جنگ جهانی دوم، ادامه‌یافت و چنان که می دانیم سبب فجایعی بی‌سابقه در تاریخ جهان شد. مثال دیگری که یادآوری از آن در اینجا می‌تواند سودمندباشد مفهوم ملت یهود است. می دانیم که چندین ملیون پیروان آیین یهود در سراسر جهان پراکنده هستند. از آنجا که در آموزش‌های دینی آنان همواره از سرزمینی سخن‌رفته‌بود که میهن آباء‌و‌اجدادی آنان نامیده‌شده‌بود، بازگشت به این ارض موعود برای بسیاری از آنان به صورت یک آرزوی بزرگ تخیلی درآمده بود. اما از سوی دیگر به علت آزاری که پیروان این آیین دینی در روسیه و برخی دیگر از کشورهای اروپایی متحمل‌می‌شدند در این بخش از جهان آن آرزو رفته‌رفته در میان برخی از متفکران آنان به‌حالت یک طرح عملی درآمد، و در قرن نوزدهم، یکی از آنان، تئودور هرتزل، نویسنده و روزنامه‌نگار برجسته‌ی اتریشی، با نوشته‌ها و فعالیت‌های خود به آن صورت یک برنامه‌ی سیاسی بخشید. از سختی‌های زندگی پیروان آیین یهود در بخش‌هایی از اروپا گذشته، تصور وجود ملتی با ‌هویتِ‌ملیِ یهود نتیجه‌ی یک پیشداوری بود که هیچ پایه‌ی علمی نداشت؛ به‌ویژه در جهانی که در آن شمار حکومت‌های ملی هنوز بسیار ناچیز بود۴. در حقیقت همه‌ی پیروان آیین یهود در جهان خود نیز به وجود چنین قوم یا ملتی باور‌نداشتند و به‌جرأت می‌توان گفت که سخن از قومی به‌نام قوم یهود، با ویژگی‌های یک قوم یا ملیت عیناً مانند آنچه درباره‌ی نژاد آریایی گفتیم، چیزی جز یک ایدئولوژی نبود۵.
شناخت این مثال‌ها به ما می‌آموزد که داده‌های نظری را که پیش از وارسی نقادانه، کلیشه‌هایی بیش نخواهند بود، نپذیریم.
به‌کاربردن مفاهیمی چون ملیت برای بخش‌هایی از هم‌میهنان ایرانی ما که‌ دارای زبان‌های مادری دیگری جز زبان فارسی هستند از همین پیشداوری های وارداتی بود و هست که در زمان ترویج آنها، به‌ویژه و نخستین‌بار از طرف ارگان‌های تبلیغاتی وسیع حزب توده و دستگاه‌های ایدئولوژیک شوروی سابق، از سوی بخشی از هموطنان خالی‌الذهن و خوش‌باور ما، عیناً مانند برتری «نژاد ژرمنی» برای نژادپرستان نازی، به‌سادگی و همچون حقایقی بدیهی پذیرفته‌شد.
این خوش‌باوران که از سابقه‌ی تاریخی‌ـ‌جغرافیایی این مفاهیم بالکل بی‌خبر‌بودند البته نمی‌دانستند که در امپراتوری جدیدالتأسیس روسیه‌ی تزاری که سوسیال‌دموکرات‌های آن اینگونه مفاهیم را خود از سوسیال‌دموکرات‌های غرب و مرکز اروپا، خاصه امپراتوری چندملیتی اتریش ـ‌ مجارستان، اقتباس‌‌کرده‌بودند، درباره‌ی اقوام بی‌شماری به‌کار می‌بردند که حکومت بزرگ و تازه‌نفس استعماری روس در دو ـ سه قرنی که از تأسیس آن می‌گذشت به‌زیر سلطه‌ی خود درآورده‌بود. بر طبق آمار ۱۸۹۷ جمعیت امپراتوری روسیه که بالغ بر ۱۲۸ میلون تن بود از ۱۰۰ قومیت مختلف تشکیل‌می‌شد. علت این امر پیچیده‌نبود. این امپراتوری که در این تاریخ از تأسیس آن در شروع سلطنت پتر کبیر در سال ۱۷۲۱ تنها ۱۷۰ سال می‌گذشت توانسته‌بود در اندکی بیش از یک قرن‌ و نیم، افزون بر شاهزاده‌نشین‌هایی که در زمان ایوان مخوف، در نیمه‌ی دوم قرن هفدهم، به‌ضرب کشتارهای بیرحمانه در شاهزاده‌نشین مسکو ادغام شده‌بودند۶، همه‌ی سرزمین‌های شرق مسکو، از سیبری(تا اقیانوس آرام در۱۶۴۰)، تا بخش مهمی از آسیای مرکزی و استان‌های ایرانی قفقاز و خراسان شمالی را نیز، با همه‌ی مردمان و اقوام و فرهنگ‌ها و ویژگی‌های بسیار متفاوت آنها، به‌سرعت و با نیروی سرنیزه‌ی کازاک‌ها (که در ایران قزاقان نامیده‌می‌شوند) به متصرفات خود ضمیمه‌سازد. در واقع در این دوران روس‌ها که چندان زمانی نبود خود را از سلطه‌ی طولانی امپراتوری‌های مغول و تاتار آزادساخته‌بودند، پس از چند قرن تحمل این سیادت و درگیری‌های دور و دراز با آن، همه‌ی عادات و رسوم جنگی، کشورگشایانه و «حکومتی» آنان را فراگرفته با همان خشونت به‌کارمی‌بردند۷. و این وضعی بود که با وجود اصلاحات پتر کبیر و آنچه در دوران کاترین بزرگ از فرهنگ غرب اقتباس‌شد، بهبود چندانی نیافت. بگونه‌ای که لنین هم که در دوران مهاجرتش در غرب به عقب‌ماندگی مردم روسیه بسیار حساس‌تر شده‌بود، در بسیاری از نوشته‌های این دوران خود لحنی بدبینانه درباره‌ی هموطنان خویش به‌کار‌می‌برد و حتی گاه این بدبینی خود را با به‌کاربردن صفت تاتار درباره‌ی مردم روسیه نشان‌می‌دهد۸. با چنین تنوع قومی و فرهنگی مردمانی که بیش از نیمی از آنها کوچکترین سنخیت فرهنگی و روحی با یکدیگر و خاصه با حکام روس خود نداشتند، پیداست که پیروی سوسیال دموکرات‌های روس از هم‌مسلکان غربی خود در زمینه‌ی مسائل مربوط به اقوام دست‌نشانده‌ی امپراتوری، که آنجا هم با تطبیق نظریات آنها با اوضاع و شرایط خاص روسیه همراه بود، اگر صمیمانه پیش‌می‌رفت، بسیار بجا و خردمندانه ‌می‌بود.
اما در میان ملت باستانی ایران که زاییده‌‌ی قرون اخیر نبود و اکثریت بزرگ مردمان آن خویشاوندان چندین هزارساله‌ی یکدیگر بودند و با هم پیوندهای ژرف و استوار تاریخی و فرهنگی داشتند و دارند، از آنهمه تنوع و به‌عبارت درست‌تر، بیگانگی کامل با یکدیگر، که در میان اقوام و ملل امپراتوری جوان و تازه‌نفس روسیه تزاری وجودداشت، کمترین اثری دیده‌نمی‌شد. زیرا مردمان نواحی مختلف ایران هیچیک از بیرون این کشور بدان منضم نشده‌بودند و همگی آنان از نزدیک به سه‌هزار سال پیش در بنیادکردن و نگهداری این کشور فعالانه سهیم و شریک بوده‌اند، بگونه‌ای که، خواه آنان که از دوران باستان در این سرزمین زیسته‌بودند و خواه آن بخش‌های کوچکتری که در طول هزار و پانصدساله‌ی گذشته در نتیجه‌ی حوادث گوناگون به این سرزمین آمده و در کنار ساکنان دیرین آن در ایران سکنی‌کرده‌بودند چنان ایرانی‌شده‌بودند که تا پیش از ورود و رواج مصنوعی کلیشه‌های نامربوط درباره‌ی قومیت و ملیت هیچگاه در آنان سودای جداسری دیده‌نشده‌بود؛ سهل است، حتی آن ازهم‌گسیختگی‌های سیاسی نیز که به‌دنبال ایلغار اقوام متجاوز بیگانه به آنان تحمیل‌شده‌بود هربار در سایه‌ی کوشش‌ها و مبارزات چندین نسل از مردم همه‌ی مناطق، و با تأسیس حکومت مرکزی جدیدی به وحدتی نوین، که گویای یگانگی هویت و فرهنگ آنان بود، انجامید. این فرآیند که با مخالفت قدرت خارجی حاکم، مانند دوران‌های خلافت اموی و عباسی، روبه‌رو بود گاه بدین علت با تأسیس حکومت ‌های منطقه‌ای آغاز‌می شد، اما همواره به سوی تشکیل یک قدرت سیاسی سراسری سیرمی‌کرد، و چندان تکرارمی‌شد تا به نتیجه برسد، چنان که در دوران صفوی رسید. این وحدت، که جز در مورد ایتالیا به عنوان وارث تمدن رم باستان که نزدیک به دو هزار و پانصد سال سابقه دارد، چین که وحدت آن نیز به حدود بیست و سه قرن میرسد، و یونان که، جز در دوران سلطه‌ی فیلیپ دوم مقدونی و پسرش اسکندر، هیچگاه دارای حکومت واحد نبوده، اما امپراتوری رومی بیزانس حول فرهنگ باستانی آن ساخته‌شده‌بود، سابقه‌ی دیگری در جهان ندارد. اینجا ما تمدن‌های کهن پیشاکلمبیایی قاره‌ی آمریکا را کنار می‌گذاریم. در اروپا، به استثنای ایتالیا با سوابق رومی فرهنگ و تمدن آن، بیشترِ کشور ـ ملت‌ها دارای سابقه‌ی تاریخی که از پنج قرن تجاوز کند نیستند. در این مورد تنها در کشورهای فرانسه و انگلستان قدرت سیاسی سابقه‌ای که به حدود هزار سال برسد دارند. سلطنت مرکزی انگلستان با فتح جزیره‌ی انگلستان به‌دست ویلیام فاتح در سال ۱۰۶۶م. پایه‌گذاری شد. سلطنت فرانسه نیز با آنکه در سال ۴۸۱ م. به دست کلویس تأسیس شده‌بود، اما تا اواخر نیمه‌ی اول هزاره‌ی اول م. هیچگاه نه وسعتی قابل قیاس با امروز را داشت نه به قوام و وحدت ثابتی رسید، بگونه‌ای که بر روی هم می‌توان قدمت آن را حداکثر در حدود هزار سال دانست. پیدایش دیگر کشور های اروپایی به‌مثابه‌ی یک قدرت سیاسی، از اسپانیا گرفته تا آلمان و ممالک شمال اروپا و اسکاندیناوی اکثراً سوابقی کمابیش در حدود پنج قرن دارند. زبان فرانسه که روزگاری زبان علم و فلسفه و مهمترین زبان بین‌المللی و زبان دیپلماسی بود و اینک نیز در بیش از پنجاه کشور بدان تکلم‌می‌شود، از سال ۱۵۳۹ م. ، آن هم از طریق یک فرمان قانونی فرانسوای یکم پادشاه فرانسه، به زبان اداری و قضایی تبدیل‌گردید و نخستین کتاب اساسی دستور آن در سال ۱۶۶۰ نوشته‌شد. با اینهمه فهم زبان فرانسه‌ی آن روزگار، چه از جهت املاء و چه از جهت واژگان برای فرانسه‌زبانان کنونی، اگر در دوران آموزش خود با آن آشنا نشده‌باشند، دشواراست. زبان روسی در سده‌های نخست هزاره‌ی دوم م. مرکب از ده‌ها زبان عامیانه‌ی محلی بود که گویشگران آنها یکدیگر را نمی‌فهمیدند و شکل مشترک و عالمانه‌ی آن نوعی اسلاوی (اسلاوُنی قدیم کلیسا) متعلق به کلیسای ارتودوکس و متعلق به روحانیت بود، که تا دوران پتر کبیر تنها زبان ادبی روسی بود و استفاده از آن به‌تدریج به مسائل دینی و مراسم مذهبی محدود‌شده‌بود. پیش از پتر کبیر رفته‌رفته زبانی که به‌تدریج قواعد منظم‌تری می‌یافت و به زبان روزمره‌ی منطقه‌ی مسکوا نزدیک‌تر بود ظهور کرد و نخستین کتاب دستور آن در سال ۱۷۴۰ نوشته‌شد. واژگان آن نیز با اقتباس از واژگان لهستانی و از طریق آن از واژگان زبان‌های اروپای باختری دگرگونی وسیعی یافت. در دوران پطر کبیر و اصلاحات او زبان روسی، با افزایش واژگان علمی و فنی بسیاری که از زبان‌های غربی عصر روشنایی وام‌گرفت غنا و توان بیشتری یافت. زبان ادبی کنونی روسی از پایان قرن هژدهم به بعد با کارهای دانشمندان، نویسندگان و شاعران بزرگی که در آثار پوشکین و لرمانتوف به اوج کمال رسید به‌وجود آمد و در قرن نوزدهم با ظهور رمان‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان بزرگی گسترش‌یافت. با اینهمه گفته‌می‌شود که تا قرن نوزدهم هنوز دستور زبان روسی دچار آشفتگی‌هایی بوده که نمونه‌های آن را مترجمان داستایفسکی در آثار او دیده‌اند۹. در تبدیل اقوام روسی به ملت روسیه کیش مسیحی در شکل مذهب ارتودکس که در قرن نهم م.، در دوران حکومت کوتاه‌مدت کیِف، از بیزانس گرفته‌شده‌بود، نقشی اساسی داشت.
به وارونه‌ی کشورها و زبان‌هایی که نگاهی سریع به تاریخ تکوین آنها افکندیم، چنان که بالاتر اشاره‌شد هویت و فرهنگ ایرانی دارای گذشته‌ای بسیار دراز بوده و هست. نخستین کتاب دستور زبان عربی، با عنوان الکتاب، در قرن دوم هجری ـ قرن نهم میلادی ـ به‌همت سیبویه دانشمند ایرانی، زاده‌ی بیضای فارس، نوشته شد. پیش از او استاد دانشمندش خلیل‌ابن احمد فراهیدی که او را از دوده‌ی ایرانیان یمن می‌دانند که در دوران انوشیروان بدان سرزمین گسیل‌شده بودند، خط عربی را که تا آن زمان بسیار ناخوانا و دشوار بود با افزودن نشانه‌هایی از نوع اِعراب اصلاح و قابل‌استفاده‌ ساخته‌بود.
فارسی که از همان دوره‌ی ساسانی چندین فرهنگ لغت داشته۱۰و زبان دانشمندان ایرانی صرف و نحو عربی آن دوران چون سیبویه و کسایی، و نیز، به احتمال زیاد فراهیدی نیز، بود. به‌سبب گذشته‌ی طولانی این زبان که حامل یک تمدن وسیع و بزرگ بود، در پیِ تکلم مردمان بسیار بدان در سرزمین‌هایی وسیع و در درازنای سده‌های طولانی، ناچار بسیاری از دشواری‌های دوران عتیق خود را از دست داده‌بود. تحولات ژرف در ساخت نحوی و خوش‌اهنگ‌شدن آواشناسی آن، که از این راه حاصل‌شده‌بود، ویژگی‌های ناسودمند و دست‌وپاگیر اشکال باستانی آن۱۱را برافکنده و قواعد دستوری آن را، در سنجش با زبانهایی که به شکلی عتیق مانده‌بودند، به نهایت سادگی رسانده بود. چنین بود که این دانشمندان به دلیل سابقه‌ی برخورداری زبان خود از قواعدی روشن و مدون، و ساده‌تر از دیگر زبان‌ها، می‌توانستند به‌سرعتی شگفت‌انگیز زبان هنوز نارسای فاتحانی را که بر کشورشان تسلط‌یافته‌بوند بهتر از خود آنان آموخته، به اصلاح آن و تدوین قواعدش بپردازند. بی‌دلیل نبود که به‌رغم سلطه‌ی تدریجی عربی چون زبان دیوانی از پایان قرن یکم هجری، و کاربرد تدریجی آن در نوشته‌های علمی و نظری که می بایست از سوی مرکز یا مراکز قدرت پشتیبانی می‌شد، از همان سده‌های نخستین شاعران پارسی‌گوی بزرگی چون رودکی، سنایی، فرخی، منوچهری، اسدی، دقیقی، ناصرخسرو، و فردوسی شاهکارهایی آفریدند که توان، رسایی و شیوایی بیمانند این زبان را در تاریخ ادب و زبان‌های جهان جاودانه ثبت‌کرد. سخن این شاعران، از همان زمان و از چند قرن پیش از عمر خیام، خاقانی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ، آیینه‌ی گویای فرهنگ و جهان‌بینی ژرف و دیرین ایرانی و نگاه ویژه‌ی او به هستی، انسان، سرنوشت، کیهان، زیبایی‌های طبیعت، شادی‌ها و دردهای زندگانی، زشتی‌های جهان و باورها و تردیدهای مشترک مردمان این سرزمین بود. این پیوندهای ژرف و استوار بود که به‌رغم تفاوت شرایط زندگی، اختلافات طبقاتی و ضربات حوادثی مرگبار، همچنان بنیاد احساس یگانگی آنان را می‌ساخت و آن را هزاران سال پایدار نگاهداشته‌بود. اگر زبان‌های فرانسوی قدیمی به‌ضرب فرمان‌ها و فشارهای دولتی پادشاهان فرانسه رو به نابودی گذاشت در کشور ما هرگز اقدامی علیه زبان‌های ایرانی نشد و تدریس زبان فارسی در مدارس ـ و در گذشته در کنار عربی ـ که با آموزش کتابت همراه بود، و هر کس داوطلبانه به مراکز آن می رفت، همواره راهی بوده برای تفاهم بیشتر نه دشمنی یکی با دیگری، یا زبانی با زبان‌های دیگر. خاصه این که اکثر این‌ زبان‌ها، مانند فارسی، گیلکی، بلوچی، زبان‌های کردی، همگی از یک خانواده‌ی بزرگ ـ خانواده‌ی زبان‌های ایرانی ـ بوده‌اند و آذری ـ ترکی هم از آمیختن ترکی با آذری قدیم(چنان که احمد کسروی با پژوهش وسیع خود در آن نشان‌داده‌است) به یک زبان ایرانی دیگر تبدیل‌شده‌است. برخاستن شاعران و نویسندگان بزرگ و فارسی‌نگار ایرانی در همه‌ی قرون از مناطقی که زبان مادری دیگری داشته‌اند و عشق سرشار آنان به زبان مشترک بهترین نشان این حقیقت است۱۲.
چنین پیوند یگانگی هرگز میان ژرمن‌ها از یک سو و مجارها و اسلاوهای امپراتوری اتریش‌ـ‌‌‌مجارستان از سوی دیگر، یا گروه‌های فرهنگی گوناگون اسپانیا که که وحدتشان با زناشویی میان ایزابلِ کاستیل و فردینانِ آراگون، در پایان قرن پانزدهم برقرارشد و به‌کندی قوام یافت، و به‌طریق اولی میان ده‌ها میلیون رعایای تزار روسیه که به ضرب سرنیزه‌ی کوزاک‌ها به تاج و تخت رومانوف ها ضمیمه شده‌‌بودند ـ کشورهایی که مردمانشان نه فرهنگ مشترکی داشتند و نه زبان مشترکی برای بیان آن، و جز کیش مسیحی در میان برخی از آنها، هیچ عامل دیگری برای اشتراک هویت در میانشان حکمفرما نبود ـ به‌وجود نیامده‌بود.

نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش دوم
احساس ایرانی‌بودن

ـــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله قبلاً در میهن منتشر شده است.

۱در جامعه‌ی ما در بسیاری موارد حتی مشاهده‌می‌شود که فعالان سیاسی میان خودِ مفاهیم علوم انسانی و واژگانی که برای بیان آنها به‌کار می‌روند تفاوتی نمی‌بینند؛ و چون بسیاری از واژه‌ها پیش از برخورد با مفهوم جدیدی که از راه تسامح درمورد آنها به‌کار می‌روند در زبان وجود‌دارند گاه چنین تصور‌می‌شود که آن مفاهیم جدید مدلول اصلی آن واژه‌ها بوده و این مفاهیم نظری نیز در همه‌جا معتبراند و در جامعه‌ی ما نیز الزاماً مصداق‌دارند. به‌عنوان مثال در سده‌هایی که ایران دارای حکومت سرتاسری نبوده در ادبیات ما حکومتهای منطقه‌ای آن ملوکِ طوایف نامیده شده‌اند. بعدها هنگام ترجمه‌ی مفهوم اروپایی فئودالیسم، یعنی رژیمی که هم در فرانسه و هم در انگلستان با یک سلطنت مرکزی نیز همراه بوده، صفت ملوک‌الطوایفی را از همان واژه مشتق‌کرده‌اند و این سبب‌شده که برای چندین نسل این تصور خطا به وجودآید که در ایران نیز رژیمی از نوع فئودالیسم وجود‌داشته‌استد. در گذشته در علوم طبیعی نظیر این اشتباه دیده‌شده‌بود. به‌عنوان مثال، پیش از قرن بیستم در فیزیک واژه‌ی اِتِر(اثیر) که از فلسفه و فیزیک قدیم باقی‌مانده‌بود هنوز مورد استفاده‌ قرارمی‌گرفت و تصور می‌کردند که جسمی است که مانند مایعی فضای فاصل میان اجرام سماوی را پر‌کرده‌است؛ فیزیکدانان جدید نیز با کشف امواج کآهنربایی (الکترومغناتیسی) در قرن نوزدهم، که امواج نورانی بخشی از آنها بود، می‌پنداشتند که همانگونه که امواج صوتی در فضای جسمانی پیرامون انتشار‌می‌یابد، امواج نور نیز در اترِ موجود در فضای میان ستارگان حرکت‌می‌کند و پخش‌می‌شود. اما در پایان آن قرن دانستند که این تصور با قوانین حرکت تناقض‌دارد چه چندین آزمایش‌ دقیق این تناقض را نشان‌داد و به مردود دانستن وجود چنین «مایعی» انجامید. پایه‌ی تجربی نظریه‌ی نسبیت خصوصی آینشتین با رد این مفهوم کاذب و پذیرفتن انتشار امواج نور در خلاء به‌وجود‌آمد. و می‌توان گفت فیزیکدانانی که باز هم از مفهوم اتر دل‌نمی‌کندند به نوعی فتیشیسم دچار ‌بودند.
۲ این اصلی است که از همان آغاز علوم جدید طبیعت در نظریات نیوتون بیان‌گردید. تا زمان نیوتون فلاسفه، به‌پیروی از نظریات یونانی باستان و ارسطو، جهان را به دو بخش تقسیم می‌کردند که در آن هر چه پایین تر از ماه قرارداشت جهان تحت‌القمر نامیده‌می‌شد که محل کون‌وفساد شمرده‌می‌شد و اینگونه نیز نامیده‌می‌شد؛ و هر آنچه را که «بالاتر از ماه» قرارداشت، ابدی و تغییرناپذیر می‌دانستند. نیوتون این قاعده را کنارگذاشت و در کتاب بزرگ خود، اصول ریاضی فلسفه‌ی طبیعی اعلام کرد که همه‌ی طبیعت تابع قوانین یکسانی است، و بر همین اساس بود که نظریه‌ی جاذبه‌ی خود را قانون جاذبه‌ی عمومی (Loi de la gravitation universelle) نامید، که در آن صفت عمومی بیان‌کننده‌ی شمول آن بر همه‌ی اجسام جهان است. به‌عنوان مثال همانطور که هر مولکول آب در زمین از یک اتم اکسیژن و دو اتم هیدرژن ساخته‌شده، در هر جای دیگر کیهان که آب یافت شود ترکیب مشابهی خواهدداشت؛ یا در شرایط یکسان در دمای صد درجه خواهد‌جوشید.
برخلاف طبیعت که از این اصل تبعیت‌می‌کند، پدیده‌های انسانی و اجتماعی ـ و حتی بسیاری از پدیده‌های مربوط به موجودات زنده ـ، که علاوه بر پیروی از اجبارهای طبیعی، به‌علت گونه‌گونی دارای ویژگی‌های خود هستند، تابع قوانین کاملاً یکسان نیستند و در موارد بسیار برای فهم آنها ابداع مفاهیم جدید یا دگرگونی در مفاهیم از پیش ‌ساخته، که به کشف قوانین متفاوتی می‌انجامد، ضرورت‌می‌یابد. این اصطلاح که در تأیید عادی بودن امری می‌گوییم «طبیعی است» در اصل بدین معنی است که گفته‌باشیم «مطابق منطق طبیعت، یا ناموس طبیعت» است، اما این عبارت در مورد امور انسانی، یعنی اموری غیر طبیعی نیز، از راه تسامح به‌کار می‌رود.
۳ چنان که می‌دانیم از پایان قرن هژدهم و آغاز قرن نوزدهم پژوهشگران غربی ابتدا به وجود شباهت‌های وسیع میان زبان‌های هندی و ایرانی از یک‌سو و زبان‌های اروپایی از سوی دیگر پی‌بردند و سپس نظریه‌ی خویشاوندی این دو گروه زبان‌ها را به‌پیش‌کشیدند. همه‌ی پژوهش‌های بعدی این نظریه را تأیید‌کرد، تا جایی که دسته‌ی اول را زبان‌های هند و ایرانی، و گروه بزرگتر مرکب از آنها و زبان‌های اروپایی را خانواده‌ی زبان‌های هندواروپایی نامیدند. سپس این فرضیه را برساختند که همه‌ی این گروه‌های زبانی شاخه‌های گوناگون درخت واحدی هستند که خود آن امروز از میان رفته است. آنان تا کنون به حدود هزار ریشه‌ی مشترک میان این زبان‌ها که آنها را بخشی از ریشه‌های موجود در آن زبان مفروض می‌دانند دست‌یافته‌اند. از سوی دیگر از آنجا که معلوم شد ایرانیان باستان خود را اِرِه یا آریا می‌نامیده‌اند و به‌همین جهت نیز سرزمین محل سکنای خود را اِران یا ایران نام‌داده‌بودند، این تصور پیش‌آمد که همه‌ی کسانی که به زبان‌های هندواروپایی تکلم‌می‌کنند باقی‌مانده‌ی نژاد واحدی هستند که همان آریایی‌ها بوده‌اند. اما این تصور اخیر هیچ پایه‌ی علمی درستی نداشت، و تنها نتیجه‌ی غلط تعمیم یک فرضیه‌ی قوی زبان‌شناختی به یک موضوع زیست‌شناختی و مردم‌شناختی بود. خطا بودن این تصور زمانی آشکارتر و مسلم تر شد که دانسته‌شد اساساً برای تعریف علمی از نژادهای خانواده‌ی انسانی، که برای دست‌یافتن به آن جز تاریخ طبیعی و زیست‌شناسی جایی‌نداریم، هیچ پایه‌ی علمی وجود‌ندارد.
۳ در فارسی این مفهوم با واژه‌ی نادرست «دولت ـ ملت» بیان می شود، زیرا دولت ترجمه‌ی درست «استیت ـ اِتا به فرانسه (حکومت؛ کشور)، نیست، و بهتر است که در برابر مفهوم فرانسوی اِتا ـ ناسیون ـ واژه‌ی کشور ـ ملت به‌کار رود.
۴ مخالفان این ایدئولوژی می‌گفتند و می‌گویند که پیروان آیین یهود در جهان نه دارای یک اصل نژادی یگانه هستند نه فرهنگ ملی یکسانی دارند، و تصور آنان درباره‌ی نیاکان مشترکی که گویا پس از رانده‌شدن از فلسطین، همان ارض موعود، در دوران سلطه‌ی امپراتوری رم سبب پراکندگی آنان در جهان شد، هیچ مبنای لحاظ تاریخی بی‌پایه‌است، زیرا اساساً این واقعه هیچ مبنای تاریخ درستی ندارد. از سوی دیگر پژوهشگران برجسته‌ای که بیشترین آنان خود از خانواده‌های یهودی بوده‌اند در آثار پرارزشی که نوشته‌اند کوشیده‌اند نشان دهند که :
۱ ـ اولاً در درازنای تاریح کلیتی به‌نام قوم یهود وجود نداشته و آنچه از مردم فلسطین باستانی که پیرو آیین یهود بوده‌اند باقی‌مانده هیچگاه شکل ملیت یا قومیت متشکلی نداشته است. برجسته‌ترین اثر تحقیقی در این زمینه کتاب پرارزش استاد فقید ماکسیم رودنسون است، زیر عنوان قوم یهود یا مسئله‌ی یهود :
Maxime rodinson, Peuple juif ou problèm juif, la Découverte & Siros, Paris, 1997.
۲ـ برخلاف پیشداوری های رایج همه‌ی پیروان آیین یهود از اصل واحدی نیستند و تقسیم آنها به دو بخش اصلی سفاردی یا یهودیان اندلس، (که باید مزراحیها، یهودیان خاورمیانه، آسیای مرکزی و قفقاز) را نیز به آنان افزود و اشکنازها، یکی از نشانه‌های منشاءِ متفاوت آنهاست. دانشمند بزرگ فرانسوی تاریخ، مارک بلوک(یا: بلوخ)، یکی از بنیادگذاران مکتب تاریخنگاری موسوم به آنال، که از اعضاءِ نهضت مقاومت فرانسه نیز بود، پیش از آن که به اسارت اشغالگران نازی درآمده و به‌دست آنان کشته‌شود، خود از هواداران این نظریه بود که اشکنازها از نسل مردمان امپراتوری خزرها، مردمانی از تبار ترک‌های آسیای مرکزی، هستند. این امپراتوری میان قرون هفتم و دهم میلادی در نواحی شمال دریای خزر برپاشد و پس از پیوستن امپراتور آنان به آیین یهود، بخش بزرگ نفوس آن وارد این آیین شدند. پژوهشگران بر این باورند که با فروپاشی این امپراتوری که در دوران قدرت آن دامنه‌اش تا نواحی دریای سیاه گسترده‌شده‌بود، بخش مهمی از مردم آن در اروپای شرقی که کشورهای کنونی آن، حتی روسیه، هنوز وجود نداشتند، پراکنده‌شدند و یهودیان اشکناز اروپای شرقی که بعداً به باختر اروپا نیز کوچیدند، فرزندان آنان‌اند. مارک بلوک این نظر خود را در یک گفتار رادیویی نیز که سند صوتی آن در پاریس در مؤسسه‌ی اینا موجوداست بیان داشته‌است. یکی از کامل‌ترین پژوهش‌ها درباره‌ی این واقعه‌ی تاریخی را آرتور کوستلر در کتاب مهم خود، قبیله‌ی سیزدهم،
Arthur Kostler, Treizième Tribu, (TheThirteenth Tribe), Tallandier, Paris, 2008.
که منظور از عنوان آن همان اشکنازها، یا بخشی از پیروان آیین یهود است که از تبار دوازده قبیله‌ی اسطوره‌ای یهودی نیستند، گردآورده است. مخالفت برنارد لِویس با این نظر که بیشتر نوشته‌های او دارای جنبه‌ی جدل ایدئولوژیکی صهیونیستی است در برابر موضع مورخان بزرگ و معتبری چون مارک بلوک کمترین اعتباری ندارد.
یکی دیگر از پژوهشگران برجسته‌ای که با کارهای خود روشنی بسیاری بر این مسائل افکنده است شلوموساند، استاد اسرائیلی دانشگاه تل‌آویو است، که در چندین کتاب، و از جمله:
ملت اسرائیل چگونه اختراع شد :
Schlomo Sand, Comment le peuple juif fut inventé, Flammarion, Paris, 2012.
و، سرزمین اسرائیل چگونه اختراع شد:
Schlomo Sand, Comment la terre d’Israël fut inventé, Flammarion, Paris, 2012.
ساختگی بودن پایه‌های مفاهیمی چون خاک اسرائیل و ملت اسرائیل را، به نحو انکارناپذیری مدلل‌ساخته‌است.
۵ البته، اکنون که هفتاد سال از تأسیس کشور ـ ملت اسرائیل گذشته، انکار وجود آن عملی غیرواقع‌بینانه و بیخردانه‌خواهد‌بود؛ جز این که به‌یادداشته‌باشیم که حقوق مردم فلسطینی رانده‌شده از سرزمین و خان‌و‌مان‌ خود به‌شکل دلخراشی پایمال‌شده و تا احقاق حق ملت فلسطین برای تأسیس کشور خود، اسرائیل حالت شبه‌ِاستعماری خود و مبنای نظری آن حالت ایدئولوژیک خود را از دست نخواهدداد.
۶ اولین قبایل روسی که اصل آنها از ویکینگ‌های سوئدی بود وارگ‌ها یا وارانگیان نامید‌ه شده‌اند که با جنگ و تجارت از طریق ولگا به به ناحیه‌ی کیِف رسیده‌بودند. آنها پس از رهایی از سلطه‌ی امپراتوری خزرها و کوشش‌هایی که از آخرین قرون هزاره‌ی یکم م. برای تشکیل حکومت در اوکرایین کردند، در قرون نخست هزاره‌ی دوم زیر ضربات مغول‌ها از هم‌پاشیده شدند و چندین قرن، یعنی تا قرن شانزدهم، دست‌نشانده‌ی تاتارها بودند. در میانه‌ی این قرن بود که سرانجام با جنگ‌های ایوان چهارم، که در نتیجه‌ی کشتارهای بیرحمانه‌اش به لقب ایوان مخوف موسوم‌شد، شاهزاده‌نشین‌های روس به تبعیت سلطانی در آمدند که از آن پس تزار نامیده‌شد، و عنوان رسمی او، تزارِ همه‌ی روسیه‌ها، یا تزار کل روسیه، خود نشان‌دهنده‌ی گوناگونی شدید اقوامی‌ بود که از همین زمان به این سلطنت ضمیمه‌شده بودند. به‌دنبال اردوکشی پادشاه لهستان و تصرف مسکو در ۱۶۱۲ که منجر به جنگ یک سردار روسی با ارتش او و بیرون راندن آنها شد، در ۱۶۱۳، میخائیل رومانوف به مقام تزاری رسید و از این پس بود که سلطنت روسیه در خاندان رومانوف، که در ۱۹۱۷ سقوط کرد، باقی‌ماند.
۷ قبایل روسی در چند دوره بارها به ایران نیز حمله کرده‌بودند. اما در ناحیه‌ی قفقاز حملات آنان، که نظامی گنجوی در اسکندرنامه‌ی خود، از آن یادکرده‌است مستمر بوده‌است. نظامی از آنان به‌عنوان هفت روس، که منظور از آن هفت طایفه یا هفت ولایت است، نام می‌برد. این دستبردها بسیار خشن و وحشیانه بوده و مهاجمان روسی طی آن به غارت شهرها و اسارت زنان ایرانی می‌پرداختند. اسکندرنامه‌ی نظامی، که اساس آن اسکندرنامه‌های قرون پیش‌تر بوده و او در آن‌ها به سلیقه‌ی خود تصرفاتی کرده‌، داستانی نیمه‌تاریخی ـ نیمه خیالی است، زیرا اسکندرِ آن با آنکه در اصل شخصیتی تاریخی است، اما در این داستان، که در قرن دوازدهم میلادی سروده‌شده، در دوران نامعلومی حکومت‌می‌کند که در آن روسیان نیز به صورت طوایف پراکنده وارد تاریخ شده‌اند. چنین است که در ابیاتی در شرح جنگ اسکندر با روسیان، در توصیف روحیات آنان می‌گوید:
یکی لشگر انگیخت از هفت روس // به کردار هر هفت کرده عروس(…)
به لشگر چنین گفت قنطال روس // که مردافکنان را چه باک از عروس(…)
کجا پای‌دارند با روسیان // چنین نازنینان و ناموسیان(…)
جگر خوردن آیین روسان بود // می و نقل کار عروسان بود(…)
چو روسان سختی‌کش سخت مغز // فریبی شنیدند اینگونه نغز(…)
ز دیگر طرف شاه لشگرشکن // به تدبیر بنشست با انجمن
چنین گفت کاین لشگر جنگجوی // به پیکار شیران نکردند خوی(…)
به دزدی و سالوسی و رهزنی // نمایند مردی و مردافکنی(…)
نظامی گنجوی، کلیات خمسه، اسکندرنامه، امیر کبیر، تهران، ۱۳۶۶، صص. ۱۰۹۹ ـ ۱۰۹۷.
قطعه‌ی بسیار زیبای «رقص کنیزکان ایرانی» در اپرای مشهور خوانچینا (Khovanshchina) اثر مودست موسورسکی آهنگساز بزرگ روس اشاره به همین زنان به اسارت‌رفته‌ی ایرانی دارد.
محمدعلی جمالزاده نیز در تاریخ روابط ایران و روس از این حملات آنها یادکرده‌است.
۸ این عقیده‌ای بود که سفیر الیزابت یکم پادشاه انگلستان در دربار ایوان مخوف، پس از مدتی زندگی در مسکو درباره‌ی این کشور تازه‌تأسیس‌شده و چگونگی حکومت آن نوشته‌بود.
۹ این نظری است که یکی از مترجمان جدید آثار داستایفسکی در توضیحی ضمن یک مصاحبه‌ی رادیویی درباره‌ی سبب ترجمه‌ی جدیدی که خود از آثار این نویسنده‌ی بزرگ انجام داده بود ارائه‌می‌داد. بنا به‌گفته‌ی او در کار مترجمان پیشین برخی آشفتگی‌های موجود در نثر داستایفسکی، که خود زاییده‌ی وضع دستور زبان روسی بوده، سبب فهم غلط و ترجمه‌‌ی نادرست نوشته‌های او شده بود.
۱۰ ابراهیم پورداود، مقدمه بر فرهنگ پهلوی ـ فارسی دکتر بهرام فره‌وشی.
۱۱ از آن جمله‌اند ، قواعد موارد هشتگانه‌ی صرف اسامی، موارد سه‌گانه‌ی جنس یعنی مؤنث و مذکر و خنثی، موارد دوگانه‌ی صیغه‌ی جمع، یعنی تثنیه برای دو و جمع برای بیش از دو، و قواعد مطابقت صفت با موصوف،که بسی از آنها هنوز در بسیاری از زبان‌های هند و اروپایی برجامانده‌است.
در موارد اخیر، نک.
دکتر پرویز ناتل خانلری، تاریخ زبان فارسی، چاپ دوم، نشر نو، ۱۳۶۶، سه مجلد .خاصه مجلد یکم، صص.۱۹۳ـ ۱۸۴.
همچنین: ژیلبر لازار، تکوین زبان فارسی( به‌فرانسه):
« تکوین یک زبان ملی همواره فرآیندی بسیار پیچیده است، خاصه اگر یک زبان بزرگ تمدن باشد.»، ص. ۶.؛ « فارسی شفاهی که منشاءِ آن جنوب غربی بود، در قلمرو خود رفته‌رفته در سراسر ایران رواج‌یافت. این حرکت که در دوران اسلامی نیز ادامه‌داشت تا ماوراءالنهر گسترش‌یافت به‌طوری که زبان سغدی تقریباً به حاشیه رانده‌شد.» ص. ۶۵. « پس از سلطه‌ی اعراب چشم‌اندازها از پایه دگرگون شد؛ تضاد دیگر میان پارسیان و پارتیان و زبان‌های آنان نبود، میان اعراب و ایرانیان بود. این درگیری در معارضه‌ی شعوبیه به شدت نمایان‌گردید.»، ص. ۶۶.
Gilbbert Lazard, La formaion la langue persane, Institut d’études iraniennes de l’université de la Sorbonne nouvelle, Paris, 1995, p. 5, & pp. 65-66.
در مورد تاریخ روابط فارسی و عربی و تأثیر آنها بر یکدیگر، نک.
دکتر محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران، در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، تهران، انتشارت توس، ۱۳۷۹، شش مجلد، خاصه مجلدات یکم و دوم. همچنین: خانلری، در زیر، شماره‌ی ۲۰.
۱۲ در دوران معاصر اثر بزرگی چون ترجمه‌ی فارسی حیدربابایَ سلامِ شهریار، یکی از شاهکارهای همه‌ی دوران‌های زبان فارسی که، در فراسوی غزلیات شیوا و مثنوی تخت‌جمشید او، از عشق پرشور و احاطه‌ی این شاعر تبریزی و ایرانی به زبان مشترک ملی حکایت‌می‌کند، نشانه‌ی انکارناپذیر این پیوند و شیفتگی همه‌ی ایرانیان به این زبان است. دکتر محمدعلی مهرآسا (نک. پایین‌تر)، زاده‌ی سنندج می گوید« ما زبان کردی را از دامن مادر و در محیط خانه و خانواده، و زبان فارسی را در مدرسه آموخته ایم و می آموزیم و بسیار هم شیرین است. اگر بحث برسر نوشتن با زبان مادری است، آنهم مشکل نخواهد بود؛ زیرا مهم باسواد بودن و اشراف داشتن برخواندن و نوشتن است. هنگامی که آدمی سواد خواندن و نوشتن را دارباشد، می تواند هرزبان و گویش دیگر را نیز بنویسد و بخواند. کما اینکه هم اکنون ما پارسی را با رسم الخط لاتین می نویسیم و ازراه ای میل برای هم می فرستیم. مگر اشعار ترکی زنده یاد شهریار مانند«حیدربابا و…» را هم اکنون و همیشه با رسم الخط فارسی نمی نویسند؟ پس این ادعا که ما میخواهیم بازبان خود بنویسیم نیز بی‌ربط است.»

**************
علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری*
بخش دوم
احساس ایرانی‌بودن
احساس ایرانی بودن با همه‌ی ویژگی‌های کم‌نظیر آن برای یک ایرانی چنان عادی است که در نظر خود او طبیعی و کم‌اهمیت می‌نماید در حالی که چون اندکی در تاریخ و فرهنگ دیرینه‌ی خود غور کند در‌می‌یابد که نه یک چنین وابستگی چندان طبیعی‌است و نه احساس آن پیش‌ِپاافتاده، زیرا همانند آنً در میان همه‌ی مردمان جهان الزاماً وجود‌ندارد؛ و بر او روشن می‌شود که این احساس زاییده‌ی عوامل پیدا و ناپیدای بیشمار، بسیار ریشه‌دار و کهنی است که او را، عموماً به‌صورت ناخودآگاه، به دیگر ایرانیان پیوند‌می‌دهد. آنچه موجب شده‌بود و هنوز می‌شود که ایرانی پس از همه‌ی ضربات شکننده‌ی حوادث تاریخی با احساس نیرومند یگانگی خود را هرباره بازجوید و بازیابد و از این راه ستایش فلاسفه‌ای چون هگل۱۳و شگفتی تاریخدانان۱۴بسیاری را برانگیزد، این پایداری دیرینه‌ی اوست، هرچند که این امر شگفت‌انگیز برای دیگران در نظر خود او واقعیتی بدیهی است که جز آنچه هست نمی‌توانسته‌باشد ! از اینجاست که می‌گوییم هرچند برخی از دستاوردهای سیاسی انسانیت مانند آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و فردی، و حقوق بشر، و روش‌های تأمین و تضمین آنها، که، اگر نه به صورت دقیقِ حقوقی، دستکم به بیان اخلاقی در فرهنگ ما وجودداشته۱۵ نمی‌تواند به بخش محدودی از جامعه‌ی بشری محدود بماند و باید پس از اندیشه در آنها و فهم درست هر یک، همچون ارزش‌های جهانی پذیرفته و به‌کار برده‌شوند، اما کاربرد نیاندیشیده و خودآهنگ همه‌ی مفاهیم وارداتی و ساخته‌وپرداخته‌ی دیگر کشورهای جهان که بسیاری از آنها برای حل مسائل ویژه‌ی خود آنها آفریده‌شده‌اند خردمندانه ‌نیست و در هر مورد باید پیش از پذیرش در واقعیت و نوع احتمالی ارتباط آنها با اوضاع و ویژگی های ملی کشور و فرهنگ ما مداقه‌شود. از نو به‌ یاد آوریم که این مفاهیم از سنخ مفاهیم علوم طبیعی چون قانون جاذبه یا ساختمان اتم‌ها نیستند. تاریخی دارند و در بسیاری از موارد برای پاسخ به مسائل جامعه‌ها یا کشورهایی خاص به‌وجود‌آمده‌اند. به‌عنوان مثال قوانین ناظر بر رعایت برابری «نژادی» در ایالات متحده‌ی آمریکا چه کاربردی می‌تواند در کشور ما داشته‌باشد. آیا در ایران هرگز بحث نژاد و اختلاف نژادی محلی از اعراب داشته‌است؟ شاید مثالی بینابینی بتواند به روشن شدن این نکته کمک‌کند. با انقلاب‌های دموکراتیک، در کشورهایی چون فرانسه، آمریکا و انگلستان که نظام برده‌فروشی یکی از پایه‌های زندگی اجتماعی و اقتصادی آنها بود، قوانینی وضع شد که رسم موجود را ملغی می‌ساخت. اما در ایران، قانونگذاران دوران مشروطیت در برخورد به این مسئله، به‌هنگام وضع قانون از فرمولی استفاده‌نکردند که وجود این رسم در ایران از آن مستفاد‌گردد، بلکه نوشته‌ی آنان وارد‌کردن برده به ایران و خریدوفروش آن را که با نظام برده‌داری تفاوت دارد، ممنوع می‌ساخت۱۶. دلیل این ابتکار آن بود که برده‌داری به معنایی که در رم و یونان و سپس در دوران مدرن در اروپای غربی و آمریکای شمالی رایج بوده، ‌در ایران، هیچگاه، نه در دوره‌های باستانی ـ دوره‌ی هخامنشی۱۷به بعد، و نه در دوران بعد از اسلام رواج نداشته؛ در فارسی واژه‌ای که دقیقاً مترادف با واژه‌ی متناظر با آن در تمدن غربی(esclave) باشد وجود نداشته، آنچه در آن تمدن‌ها برده‌داری خوانده‌می‌شد و یکی از ارکان آن تمدن‌ها به‌شمارآمده، هرگز اساس تمدن ایرانی نبوده و، جز در موارد بسیار نادر، و غالباً در رفتار و حکومت بیگانگان فاتح، در هر جا که دیده‌شده همواره حالات و صورت‌های بسیار فرعی‌ و جنبه‌ی غیرحیاتی داشته است. دکتر مصدق در رساله‌ی دکترای حقوق خود نوشته‌بود که دولت عثمانی برده‌داری در کشور خود را پیش از لغو نظام برده‌داری در کشورهای اروپایی ممنوع‌کرده‌است. نوشتن این رساله و دفاع از آن پیش از تصویب قانون ایرانی ۱۸ بهمن۱۳۰۷ صورت‌گرفته‌بود. با اینهمه‌، و پس از مقایسه‌ی تاریخ قانون ممنوعیت بردگی در عثمانی و لغو رسم برده‌داری در اروپا، او لازم ندانسته‌بود درباره‌ی این موضوع در میهن خود چیزی بنویسد زیرا برای آن موجبی ندیده‌بود!
به همین ترتیب نیز، اگر سخن از قومیت‌های متفاوت در ایران، که با رونویسی و واردکردن کلیشه‌های خارجی رواج‌یافت، سخت قابل‌بحث‌است، سخن از اقلیت‌قومی، و به‌طریقِ‌اولی، ملیت‌های ایران رفتاری بالکل غیرعلمی و از پایه ایدئولوژیکی است. دلیل آن را در مقایسه‌ی ملیت کهن و هویت ریشه‌دار ایرانی با هویت ملل و اقوام از پایه ناهمگن دو امپراتوری روسیه یا اتریش‌ـ‌مجارستان پیش از این بیان‌داشتیم و حتی می‌توانیم بگوییم که یکی از سرچشمه‌های این بحث در میان سوسیال دموکرات های اروپا نیز مقالات کارل مارکس درباره‌ی خواست‌های برحق و چندین‌صدساله‌ی ملت ایرلند بود.
در روسیه که اهالی غیر‌روسِ متصرفات امپراتوری از هیچ جهت سنخیتی با پایه‌گذاران امپراتوری و صاحبان آن یعنی روس‌ها نداشتند، و شمار هیچیک از آنها نیز قابل سنجش با شمار روس‌ها نبود، البته آنها اقلیت هایی بودند؛ اقلیت های قومی و در بسیاری از موارد نیز ملت‌هایی کهن و قدیمی، و بسی دیرینه تر از خود روس‌ها که دیدیم نخستین حکومت واحدشان اندک‌اندک در قرن شانزدهم شکل‌گرفته‌بود. ملت باستانی ارمنستان یکی از این ملل کنهسال امپراتوری بود. اما اگر بخواهیم همین مقوله را در ایران به‌کار بریم آنگاه باید برای سخن از اقلیت ابتدا بگوییم اقلیت در برابر کدام اکثریت. این را می‌دانیم که سیستم تبلیغاتی شوروی و پیروان ایرانی آن در تبلیغات وسیعی چندین‌ده‌ساله از قوم یا ملت اختراعی «فارس» داد‌ِسخن داده‌اند. و اینک نیز سالهاست که به‌دنبال تبلیغات دشمنان ایران، از برخی از کشورهای عرب گرفته تا اسرائیل و سرویس‌های قدرت‌های بزرگ جهانی، بر اساس همین شیوه‌ی اختراعی تبلیغات‌گران شوروی سابق، ملیت کهنسال ایرانی مورد انکار قرارگرفته و از «موزاییک اقوام و ملیت های ایرانی» سخن‌گفته‌می‌شود، و جهالت در رژیم ج. ا. به اندازه‌ای است که حتی برخی از رهبران آن نیز از واژه‌ی پوچ «اقلیت‌های قومی» استفاده می‌کنند ! از سوی دیگر در حالی که هم ایرانیان و هم آن دشمنانشان می‌دانند که هرگز موجودی به‌نام «ملت فارس» در تاریخ و جغرافیای جهان وجود نداشته‌است۱۸منظور از آنچه در زبان محاوره‌ی عامیانه‌ی ایرانیان «فارس» نامیده‌می‌شود فارسی‌زبان یا پارسی‌گوی است، یعنی هر کسی که به زبان فارسی سخن‌می‌گوید، یا فارسی زبان مادری اوست؛ همین و بس. و تنها ناآگاه‌ترین مردم نمی‌دانند که زبان مترادف و معادل ملیت نیست: نه همه‌ی ملت‌ها به زبان واحد تکلم‌می‌کنند، نه همه‌ی گویشگرانِ یک زبان واحد به یک ملت تعلق دارند، و مثال‌هایی‌که خلاف این تصور باطل را نشان‌می‌دهد چندان فراوان است که نیازی به یادآوری آنها نیست. به عنوان تنها یک مثال بپرسیم آیا همه‌ی عرب‌زبانان، از مردم مراکش در شمال باختری افریقا تا مردم عمان، در جنوب خاوری شبه جزیره‌ی عربستان، که در دنیای سیاست و از راه تسامح گاه آنها را جهان‌عرب می‌نامند، بخش های یک ملت واحد‌اند ؟ تعریف ملیت با زبان مشترک و حکم بر انطباق یک زبان با یک ملیت، از دو سو نادرست، و حتی مبتنی بر پنداری عامیانه است که حتی سوسیال دموکرات های اروپا و روسیه نیز آن را به‌کار نبردند ! پس در ایران نیز پارسی‌زبانان نه یک ملت جداگانه‌اند نه یک قوم که بتوان آنها را قوم اکثریت نامید. در ایران قومی که نسبت به دیگران اکثریت داشته‌باشد وجود‌ندارد، و بدون وجود اکثریت نیز سخن گفتن از اقلیت‌ها و حتی از یک اقلیت، بالکل بی‌معنی خواهد بود. چرا این استدلال را درباره ی وجود اقلیت مذهبی و اقلیت دینی نمی‌توان کرد؟ زیرا اسلام دین معینی است و مسلمانان مؤمنان به دین واحدی هستند کاملاً متمایز از ادیان دیگر رایج در ایران. در ایران اکثریت مردم مسلمان‌اند و پیروان آیین‌های دیگر مانند زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و بهاییان از لحاظ عددی نسبت به این اکثریت در اقلیت قرار دارند. این واقعیت غیرقابل انکار است. همین گونه است، در میان آن اکثریت مسلمان ایران، وضع اهل تسنن که باز در برابر اکثریت شیعه در اقلیت قراردارند. اکثریت و اقلیت با هم نسبت کمّی دارند همانگونه که مؤنث و مذکر در نسبت جنسی با یکدیگر قرار دارند یا تند و کند در نسبت سرعت. همانگونه که مؤنث بدون مذکر بی‌معنی است، اقلیت بدون اکثریت نیز پوچ خواهدبود، و از سوی کسی که در تبلیغات سیاسی خود آگاهانه از آن استفاده‌می‌کند نیرنگی برای فریب دیگران.
در مقابل این نگاه کمّی در نقطه‌ی نظر دیگری، اقلیت به مردمانی گفته‌شده که تحت سلطه‌ و ستم گروه دیگری قراردارند که حتی اگر از جهت شمارشی در اکثریت نباشند به جهت حاکمیت خود بر دیگران و سلب شخصیت و حقوق خاص آنها اکثریت نامیده می‌شوند. از این دیدگاه: «با توجه به عامل‌های یاد‌شده ، تا پیدا کردن تعریفی شایسته، می‌توان اقلیت‌ها را چنین تعریف‌کرد : اقلیت‌ها، گروه یا گروه‌ ها‌ی اجتماعی در داخل یک کشورند که دارای ویژگی های ملی، قومی، دینی، مذهبی، یا فرهنگی دیگری غیر از اکثریت افراد آن جامعه هستند و به خاطر این ویژ‌گی ها زیر سلطه بوده و مورد تبعیض و کنارگذاشتگی قرار‌می گیرند؛ افراد این گروه دارای احساس مشترک و اراده مشترک برای حفظ هویت و پایندگی خود هستند۱۹.»
اما باز با نگاه از این دیدگاه نیز به این نتیجه می‌رسیم که در ایران کنونی گروهی قومی، فرهنگی یا سیاسی که بتوان آن را گروه اکثریت نامید وجود ندارد؛ زیرا زبان فارسی که از سوی هواداران چنین نظریه‌ای به پیش کشیده‌می‌شود هرگز در ایران زبان یک گروه حاکم نبوده‌است بدین دلیل که در نگاه سریعی که به برخی از جوانب تاریخ آن افکندیم دیدیم که تحول این زبان به سوی کمالی که در دوران پیش از حمله‌ی عرب بدان رسیده‌بود تا چه اندازه معلول رواج آن در نواحی بس وسیع و کاربرد آن از سوی مردمان بسیار بوده است. در دوران پس از اسلام نیز فارسی تقریباً همیشه بیش از آن که زبان حاکمان باشد زبان مردمی بوده که با ادامه‌ی گویش و نوشتن و سرودن به آن تحمیل آن بر حکومت‌ها را میسر ساخته‌اند. این تاریخ به ما می‌آموزد که در دوران شش قرنی سلطه‌ی خلفای عرب که تازیان حاکم بر ایرانیان اقلیتی بیش نبودند و از دوران حجاج ابن یوسف در اواخر قرن یکم هجری دفترهای حساب دیوانی نیز اندک‌اندک به‌ عربی نوشته‌شد تا جایی که نخبگان ایرانیِ نزدیک به مراکز قدرت عرب نیز نوشتن به عربی را در نوشته‌های خود در پیش گرفتند، نیرویی که مانع از تبدیل این زبان به زبان کشور ما شد نیروی ایستادگی مردم ایران بود که زبان خود را بر حاکمان محلی تحمیل‌می‌کردند۲۰، ضمن این که برخی از این شهریاران ایرانی محلی مانند یعقوب لیث صفاری و امیران سامانی خود نیز با مردمان فارسی زبان کشور در این امر همدل بودند، و سببی جز این وجود نداشت که سلطان محمود غزنوی که از تباری ترک‌زبان بود به گردآوردن سخنسرایان بزرگ پارسی‌گوی در دربار خود می‌بالید. پس از آن نیز تقریباً همه‌ی خاندان‌های حاکم در ایران یا از تبار ترکان ایرانی‌شده‌بودند یا مانند خاندان صفوی، در هر حال ترک‌زبان، گذشته از این که بدانیم تبار آنان، که همچنان مورد بحث است، چه بود.
در منطقه‌ی ما و در ایران
حال، پس ازاندک آشنایی با این مباحث نظری شاید بهتر بتوان به بحث‌های مشخص در ایران امروز پرداخت.
آنچه امروزه بیش از هر مورد پیرامون آن در منطقه می‌شنویم مسئله‌ی کردستان در کشورهای عراق و ترکیه و در درجه‌ی بعد، سوریه است. با اینکه در این موارد نیز دست بیگانگان به‌خوبی پیداست، اما اصل این مسائل بکلی ساختگی نیست. هر ایرانی می‌داند که در آغاز تأسیس امپراتوری عثمانی، که از هر سو به جنگ و کشورگشایی پرداخته‌بود به‌طوری که بنیاد و گوهر آن از توسعه‌طلبی جدایی‌ناپذیر بود، بین‌النهرین و آذربایجان و کردستان نیز جزو سرزمین‌هایی بودند که سلاطین عثمانی بدانها چشم طمع دوخته‌بودند. خاصه این که در آن روزگار، به‌دنبال ایلغارهای چنگیز و هلاکو و تیمور، چندین قرن بود که ایرانیان هنوز در بنیاد یک حکومت مرکزی توفیق نیافته‌بودند و زیر حکومت ایلخانیان به‌سر می‌بردند، و تازه در ۱۵۰۱ میلادی بود که شاه اسماعیل توانست با تأسیس سلطنت صفوی ایران را، آن هم به بهای تحمیل مذهب تشیع، یکپارچه‌سازد. حکومت عثمانی که در سال ۱۴۵۳ تأسیس‌شده‌بود با حدود نیم قرن تقدم بر سلطنت صفوی و نزدیکی با اروپاییان دارای ارتش مجهزتری بود و هنگامی که سلطان سلیم یکم در سال ۱۵۱۴ به ایران حمله‌کرد به رغم دلیری ستایش‌انگیز شاه اسماعیل، سپاه او و مردم دلاور آذربایجان در نبرد چالدران، ایرانیان در برابر توپخانه‌ی ترک مغلوب‌شدند و بخش مهمی از خاک کشور که شامل کردستان هم می‌شد به امپراتوری عثمانی ضمیمه‌گردید. گرچه ایران توانست شهر تبریز و آذربایجان و بخش‌های دیگری از خاک خود را از عثمانی بازبستاند، اما بخش بزرگی از کردستان همچنان زیر سلطه‌ی فاتحان بماند و هیچگاه به دامن میهن بازگردانده‌‌نشد. نزدیک به چهار قرن پس از آن حادثه عثمانی که همچنان یک امپراتوری میلیتاریست مانده اما از زمان درازی به این سو روز‌به‌روز ناتوان تر شده‌‌بود، با از دست دادن تدریجی بخش مهمی از مستملکات خود، سرانجام در جنگ جهانی یکم، در برابر اتحاد بزرگی از چند امپراتوری تازه‌نفس غرب و روسیه شکست‌خورد و فروپاشید و سرزمین‌هایی را که تا آن زمان به کمک ارتشی نیرومند در دامن خود نگهداشته‌بود از دست‌داد. از جمله‌ی این مناطق عربستان، عراق و سوریه و فلسطین و اردن کنونی بود. اما بخش مهمی از کردستان در شمال شرقی ترکیه همچنان تحت حاکمیت حکومت ترکیه که جای امپراتوری را گرفته‌بود و بعداً به جمهوری ترکیه تبدیل‌شد، باقی‌ماند. فاتحان جنگ در کنفرانس‌های صلح، بخش های عرب‌زبان عثمانی را میان خود، به‌عنوان قیمومت موقت، تقسیم کردند و از این میان عراق کنونی و فلسطین به سرپرستی انگلستان و سوریه و لبنان به مدیریت فرانسه واگذارشدند. ضمناً قدرتمندترین عضو کنفرانس صلح یعنی پرزیدنت ویلسون رییس جمهور آمریکا طی منشوری در چهارده اصل، که از جمله درباره‌ی حقوق ملل بود، اعلام کرد که اقوام این سرزمین‌ها نیز باید بتوانند سرنوشت خود را تعیین کنند. طبق معاهده ی لوزان و با تصویب جامعه‌ی ملل که به‌تازگی، و آن هم باز به‌‌ابتکار ویلسون، تأسیس شده بود، سرپرستی ولایات عربی شامل عراق، عربستان، و فلسطین و اردن به انگلستان، و سرپرستی ایالات سوریه و لبنان به فرانسه واگذار شد۲۱. اما موضوع خودمختاری برای کردستان کنارگذاشته‌شد. از این زمان بود که سرزمین هایی به‌نام کردستان ترکیه، عراق و سوریه به‌وجود‌آمد. مردم این سرزمین ها هم که نه با حکومت‌های‌ این کشورهای نوبنیاد و نه با اکثریت مردم آنها احساس خویشاوندی فرهنگی و تاریخی داشتند البته نمی‌‌توانستند از این وضع چندان خرسند باشند، به‌ویژه اگر در نظر داشته باشیم که ترکیه هویت خاص کرد را انکار می‌کرد، زبان کردی را نیز غیرقانونی ساخته‌ در برخی نواحی لباس پوشیدن به‌رسم کردی را نیز ممنوع‌کرده‌بود، و در عراق و سوریه نیز که از آن پس سالیان دراز تحت قیمومت قدرت‌های استعماری انگلیس و فرانسه قرارداشتند، نظام دموکراتیکی هم وجود‌نداشت. البته این مسائل به کردستان ایران که یک سرزمین ایرانی با مردمان ایرانی اصیلی بود که همواره با رسوم خاص خود زیسته‌بودند، ارتباط مستقیمی نداشت. اما قدرت های نیرومند بیگانه‌ای که از یکی دو قرن پیش در صدد نابودی ایران بودند و مانند روسیه و انگلستان در قرن نوزدهم، یکی در قفقاز و خراسان شمالی و دیگری در افغانستان، توانسته‌بودند، بخش هایی از سرزمین‌ها و مردم ایران را از کشور مادر جداسازند، اینجا هم بیکار نمانده‌بودند. در عین حال در اذهان بیشتر ناظران خارجی که معمولاً چندان چیزی درباره‌ی کردستان و حتی تاریخ ایران نمی‌دانستند و نمی‌توانستند تمیزی میان کردستان در ایران و در خارج از ایران بیابند و با این عدم‌آشنایی با تاریخ ما و منطقه، مردمان کردستان در همه‌ی کشورها، حتی در ایران، را یکسره زیر حکومت بیگانه می‌پنداشتند یا مایل‌بودند چنین بپندارند، به خود اجازه‌می‌دادند که سخنگوی همه‌ی آنان شده خود را در بیان خواست‌های همه‌ی سرزمین‌های کردنشین مجاز شمارند. سوسیال‌دموکرات‌های روسیه و فراکسیون بلشویک آنها، چنان که در آثار لنین و نوشته‌های استالین به توصیه‌ی لنین می‌بینیم به مسئله‌ی اقلیت‌های ملی و قومی امپراتوری تزاری اهمیت داده بودند، اما بلشویک‌ها، پس از رسیدن به قدرت ضمن رعایت ظواهر لفظی، نسبت به این مؤلفه‌های امپراتوری سیاستِ جذب شدیدتری در‌پیش‌گرفتند، به‌طوری که در دوران تصدی استالین به امر اقلیت‌ها حتی رفتار شدیداً خشونت‌آمیز او نسبت به آنها ـ نه خط سیاسی قدرتمدارانه‌ای‌ که از طرف حزب دنبال‌می‌کرد ـ به‌ویژه در قفقاز، مورد سرزنش لنین که برای نخستین بار بر رفتار و منش خشن استالین تکیه‌می‌کرد، قرار‌گرفت. اما آنها، پس از لنین، در دوران استالین در مورد ایران به‌خود اجازه می‌دادند که ملیت‌سازی و قوم‌تراشی‌کنند و آنچه را که از اقوام و ملت‌ها و ملیت‌های واقعی در امپراتوری سابق روس، با ساختن جمهوری‌های به‌اصطلاح شورایی در چارچوب «اتحاد جماهیر …» دریغ می‌داشتند برای «ملیت‌ها» و «اقوامی» که برای کشور ایران اختراع یا کشف می‌کردند در تئوری‌های صادراتی خود و در برنامه‌ی احزاب پیرو خود بگنجانند، چنان که در نظریات وارداتی حزب توده کردند. این حزب بی‌شخصیت و دست‌نشانده و پیروان رنگارنگ آن در پیروی از تئوری‌های خارجی چندان کورکورانه عمل‌می‌کردند که در سخن از اهالی مناطق مختلف ایران، که در تبلیغات آنها به مقام ملیت و قوم مفتخر شده‌بودند، آنها را «ملیت‌های ساکن ایران» و «اقوام ساکن ایران» می‌نامیدند؛ چنان که گویی این مردم بیگانگانی بوده‌اند که از سرزمین دیگری وارد کشور ما شد‌ه‌اند و تصمیم به «سکونت» در خاک آن گرفته‌اند؛ مانند مستأجر یا غاصب ! آنان واژه‌ی «ساکن» را که در سرویس‌های تبلیغات ایدئولوژیک برای مردم مناطق ایران به‌کاررفته‌بود و از زبان روسی هم به همین معادل آن در فارسی ترجمه شده‌بود، طوطی‌وار و با همان لفظ اهانت‌آمیز به‌کاربرده‌بودند و هنوز هم می‌برند۲۲. این افراد با تعصب و حرارت خاص هر مؤمن به یک ایدئولوژی(یعنی به یک علم کاذب) که در پیروی از نسخه‌های بیگانگان برای کشور ما دارند، و با حرص و آزی که برای سرکردگی بر اذهانشان حکومت‌می‌کند، از یاد می‌برند که این به اصطلاح «ملیت» ها صاحبان اصلی و همیشگی این آب و خاک‌اند، نه ساکنان آن.

علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش سوم
نگاهی به تاریخ کردستان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۳ نک. هگل، درس‌هایی در فلسفه‌ی تاریخ ؛
«در ایران(پِرس)« سلطنت با سرکوب همراه نیست، چه در امور دنیوی چه در امر دینی. درست است که هردودت می‌نویسد ایرانیان بت نمی‌پرستیدند(نداشتند) و بر نمایش‌های خدایان به صورت آدمی می‌خندیدند، اما نسبت به همه‌ی ادیان به تساهل رفتارمی‌کردند، گرچه ممکن بود در برابر خرافات تصادفاً طوفان خشم آنان برانگیخته‌گردد؛ اینگونه شد که چند معبد یونانی را ویران‌کردند و تندیس‌های خدایان را شکستند.»(هگل، همان، ص.۱۴۷)؛ «بدین‌گونه بود که خشونت و توحشی که پیش از آن [فتح بابل] سبب کشتار اقوام به‌دست یکدیگر می‌شد و کتاب پادشاهان[بخشی از تورات] و کتاب شموئیل[بخشی دیگر از آن بر آن به‌قدر کافی گواهی‌می‌دهند، مهار گردید. شِکوِه‌های انبیاءِ[بنی اسرائیل] از وضع پیش از فتح [بابل] و لعن و نفرین آنان بر آن، فلاکت موجود در آن وضع، درندگی حاکم و شرایط منزجر کننده‌ی آن روزگار را به‌خوبی نشان‌میدهد.»(همان، ص. ۱۴۴)
G. W. F. Hegel, Leçons sur la philosophie de l’histoire, Vrin, Paris, 1998.
۱۴«ایرانیان و یونانیان، در مدتی نزدیک به چهارهزار سال زبان خود را با تغییر مختصری حفظ‌کردند اما چند بار دین و آئین تازه‌ای را پذیرفتند ولی سرانجام همان ملت باقی‌ماندند. زیرا این دو کشور به گونه‌ی قطعی و حقیقی قدیمی‌ترین سازمان سیاسی گیتی هستند.»
(De planhol,1993, p. 495 et s.)
یگانگی سیاسی کشورهائی مانند چین، یونان و ایران متغیر بود همانگونه که گستره‌ی جغرافیائی آنان دگرگون‌گشته و می‌گشت. از این‌روی، ایرانیان و یونانیان هنوز خود را دارای همان ریشه و اصل می‌دانند و زبانی که از آن استفاده می‌کنند همان زبان کهن.
(Breton, 1998, pp. 14-15.)
دکتر محمدرضا خوبروی‌پاک، کتابِ حقوق مردم و شهروندی، ص. ۴۸۶.
۱۵ به‌ویژه چون آموزش‌های انساندوستانه‌ی سخنگویان بزرگ این فرهنگ را نیز در یاد داشته‌باشیم: «بنی آدم اعضای یکدیگرند(…)؛ چو عضوی به درد آورد روزگار (…)؛ تو کز محنت دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی؛ و آنگاه تعریف وجوه تمایز انسان از غیرانسان : تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ( اشاره به صورت جسمانی او )؛ اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی ( باز هم اشاره به صورت جسمانی او ) چه میان نقش دیوار و میان آدمیت (… )، سعدی.
۱۶ آنان با کمال دقت و هوشمندی نوشتند:
« قانون منع خرید و فروش برده در خاک ایران و آزادی برده در موقع ورود به مملکت
‌مصوب ۱۸ بهمن ماه ۱۳۰۷
‌ماده واحده – در مملکت ایران هیچ کس به عنوان برده شناخته نشده و هر برده به مجرد
ورود به خاک یا آبهای ساحلی ایران آزاد خواهد بود هر کس‌انسانی را به نام برده
خرید و فروش کرده یا رفتار مالکانه دیگری نسبت به انسانی بنماید یا واسطه معامله و
حمل و نقل برده بشود محکوم به یک تا سه‌سال حبس تأدیبی خواهد گردید.
‌تبصره – هر یک از مأمورین دولتی مکلف است به محض اطلاع یا مراجعه کسی که مورد
معامله یا رفتار بردگی شده است فوراً وسائل استخلاص‌او را فراهم آورده برای تعقیب
مجرم به نزدیکترین پارکه بدایت اطلاع دهد.
‌این قانون که مشتمل بر یک ماده است در جلسه هیجدهم بهمن‌ماه یک‌هزار و سیصد و هفت
شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
نک. تارنمای مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی.
۱۷ نک. دایره‌المعارف ایرانیکا:
Encyclopædia Iranica :
BARDA and BARDA-DĀRI i. Achaemenid Period.
http://www.iranicaonline.org/articles/barda-i

۱۸بدیهی است کشوری که یونانیان باستان پارس می‌نامیدند کلیت ایران بود که به علت سرکردگی کورش هخامنشی و دودمان او در آن به خطا پارسی پنداشته‌شده‌بود و منشاءِ نامی شد که تاریخنگاران اروپایی دوران های بعدی نیز در مورد ایرانیان به‌کار بردند
۱۹ خوبروی پاک، همان، ص. ۱۱۷.
۲۰ خانلری، همان، معارضه‌ی فارسی با عربی، صص. ۳۱۴ـ ۳۰۷؛ در همین فصل از جمله می خوانیم: «سیاست ترویج زبان فارسی پس از دوره‌ی سامانیان دوام یافت و این نیز دلیل‌است بر این که فرمانروایان از تمایل اکثریت ملت ایران پیروی می‌کردند، زیرا اگر عمل شاهان ایرانی و فارسی‌زبان صفاری و سامانی را نتیجه‌ی احساسات ملی بشماریم به ترکان غزنوی و سلجوقی نسبت ایران‌دوستی نمی‌توان داد، و حال آن که در در دوران ایشان تمایل به زبان فارسی بیشتر شد تا آنجا که ابوالعباس اسفراینی وزیر محمود غزنوی بار دیگر دفتر و دیوانی دولتی را به زبان فارسی برگردانید.»، ص. ۳۱۱.
۲۱ در معاهده‌ی سِور، شهری در نزدیکی پاریس، که اصول چهارده‌گانه‌ی پرزیدنت ویلسون الهام‌دهنده‌ی بخش مهمی از ان بود، و در ۱۰ اوت ۱۹۲۰ به امضاء نمایندگان سلطان محمد ششم رسید، مواد ۶۲ و ۶۴ ایجاد یک سرزمین خودمختار کرد شامل جنوب شرقی آناتولی را پیش‌بینی کرده‌بود. اما این معاهده که از ابتدا با مخالفت کشور فرانسه روبه رو شده بود، جز از طرف پارلمان یونان به تصویب هیچ یک از امضا کنندگان دیگر نرسید، و حکومت نوبنیاد آنکارا به رهبری مصطفی آتاتورک و مردم ترکیه که پشتیبان آن بودند آن را نپذیرفت. سه سال بعد در معاهده‌ی لوزان به تاریخ ژوییه ۱۹۲۳، طرف های ترکیه حکومت جدید آتاتورک را به رسمیت شناختند و بسیاری از مواد معاهده‌ی سِور که عملاً هم منسوخ شده‌بود کنار گذاشته‌شد. در جریان مذاکرات صلح برخی از سران عشایر کردستان عثمانی نیز با نمایندگان کشورهای فاتح وارد تماس شده خواست‌هایی از نوع خودمختاری یا استقلال را با آنها در میان گذاشته‌بودند.
۲۲ «این شورا با تاکید بر این‌که «حکومت جمهوری اسلامی یک حکومت تروریستی دولتی است»، اعلام کرد: « نظام ارتجاعی ولایت فقیه علاوه بر سرکوب مردمان و ملیت‌های ساکن ایران، با انگیزه بسط و گسترش حوزه نفوذ خود در کشتار و قتل عام دیگر ملت‌های بی‌گناه کشورهای منطقه، از جمله سوریه، لبنان، عراق، یمن و لبنان و سرانجام اقلیم کردستان عراق، دشمنی این ملل با ایران و ایرانی را موجب شده است.» از اعلامیه‌ی ۲۰۱۷ /۱۱ /۱۸ شورای دموکراسی‌خواهان ایران.» [ت. ا.] این افراد و دستجات هنگامی که از اهمیت زبان فارسی و تعلق آن به همه‌ی ایرانیان سخن‌گفته‌می‌شود با استفاده از یک ناسزای ایدئولوژیکی و دادن نسبت «شوینیسم فارس» به گوینده دست به ترور‌ِ فکری وی و شنوندگان او می‌زنند، در حالی که اصطلاح شوینیسم تنها در مورد متعصبان به یک کشور یا یک ملت معنی‌می‌دهد و ادعای وجود «کشور فارس» یا «ملت فارس»، چنان که بالاتر دیدیم، یاوه‌ای بیش نیست و استفاده از کلیشه‌ی «شوینیسم فارس» نیز حربه‌ا‌ی برای از‌ میدان ‌به‌در‌کردن طرف بحث.
_____________

***************

علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش سوم
نگاهی به تاریخ کردستان
باید دانست منطقه‌ای از ایران که در قدیم اردلان نامیده می‌شد۲۳و به‌دنبال نامگذاری جدید آن به دلائل اداری در دوران سلجوقی و سلطنت سلطان سنجر، از پایان قرن ششم هجری، با عنوان تازه‌ی کردستان در دفاتر دیوانی ثبت شد و حدود آن را ضبط و تعیین‌کردند۲۴ و از آن زمان بود که در تاریخ بدین نام خوانده‌‌‌شد، از دوران باستان محل زندگی طوایفی ایرانی بوده که از راه دامداری و زراعت روزگار‌می‌گذرانده اند. در دوران پس از اسلام حکمرانان این منطقه معمولاً از سران طوایف آن بودند که تحت حاکمیت حکومت مرکزی یا یک حکومت بزرگ محلی اداره‌ی امور را در دست داشتند. خاندان اردلان که نام آن با نام قدیم منطقه مطابقت داشت و نسب خود را به ساسانیان می‌رساندند از قرن هشتم ه. ق. تا اواخر قاجاریه حکمرانی منطقه را بر عهده داشتند. در گذشته‌های دورتر برخی از خاندان‌ها و طوایف این منطقه در مناطق دیگری جز کردستان نیز حکمرانی‌کرده‌بودند. معروف ترین آنها خاندان‌های شدادیان و ایوبیان بوده‌اند. اما این خاندان‌ها که بیرون از کردستان حکمرانی کردند هیچگاه دعوی تشکیل کشور مستقل کردستان، که حتی، چنان که دیدیم، نام آن نیز هنوز وجودنداشته، نکردند و اساساً در نظر آنان چنین هویتی با جنبه‌ی سیاسی به‌وجود نیامده‌بوده‌است. شدادیان میان ۳۴۰ و ۵۲۵ ه. ق. در ارمنستان و گنجه حکمرانی کردند و با تأسیس سلطنت سلجوقی به اطاعت آن درآمدند. خاندان ایوبی نیز نوادگان شادی‌ابن ایوب از اهالی دوین واقع در اِران، شمال ارس، و از تبار مردم کردستان بودند، اما بی‌آنکه هرگز این تبار در زندگی آنان جایی داشته‌بوده‌باشد. آنان در ابتدا از عاملان اتابکان زنگی فارس بودند و بزرگترین آنها، صلاح‌الدین ایوبی فرزند نجم‌الدین ایوب بود که همراه با عمش شیرکوه به یاری شاور وزیر خلیفه‌ی فاطمی مصر اعزام‌شد. صلاح‌الدین، پس از انجام خدماتی در کنار عم خود که بعداً در مصر مقام وزارت یافت، با مرگ او خود نیز به مقام وزارت خلیفه‌ی فاطمی رسید (۵۶۴ ه. ق.‌ ـ ۱۱۶۹م.) و سپس با بیماری این خلیفه و خلع او قدرت را از آن خود کرد(۵۶۷ ه. ق.‌ ـ ۱۱۷۱م.). از آن پس او به فتوحات خود در قلمرو اتابکان در شرق و غرب ادامه‌داد، با مرگ خلیفه‌ی فاطمی به استقلال حکمرانی کرد و دولت مسیحی بیت‌المقدس را از میان برداشت. همو بود که با آگاهی از ارادت فرزند و نماینده‌اش در دمشق به شیخ شهاب‌الدین سهروردی بینانگذار فلسفه‌ی اشراق خشمگین شد و به وی فرمان قتل او را داد و پسرش نیز با همه‌ی علاقه‌اش به شیخ اشراق دستور داد تا او را از بالای حصار قلعه به زیر اندازند تا هلاک‌شد. پس از مرگ صلاح‌الدین (۵۸۹ ه. ق. ۱۱۹۳م.) قلمرو حکومتش چند بار میان فرزندان و نوادگانش تقسیم شد، تا سرانجام در سال ۶۴۸ ه. ق. پایان یافت و ممالیک مصر جای آنان را گرفتند. چنان که دیدیم نه شدادیان نه ایوبیان، به‌ویژه خاندان اخیر که بسیار با قدرت و بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کرد، هیچیک داعیه‌ی حکومت مستقلی مخصوص کردستان ـ که هنوز به این نام شناخته‌نبود، نداشتند و در دوران ایوبیان هم این نام که به‌تازگی وارد دفاتر دیوانی سلجوقی شده بود جز عنوانی اداری در دستگاه آنها، و سپس مغول، نبود و نماند زیرا هنوز به ذهنیت اهالی و طوایف منطقه، که هر یک خود را بر حسب نام ایل و طایفه‌ی خود می‌شناختند، راه‌نیافته‌بود. مقایسه‌ی این حکومت‌ها با حکومت های اعراب و مغولان از این لحاظ بسیار آموزنده‌است. این دو قوم پیش از فتح ایران در سرزمین های خود بیشتر به‌صورت چادرنشین به‌سرمی‌بردند، و دارای هیچ سابقه‌ی کشورداری به معنی وسیع ‌آن زمان که در مورد ایران و روم شرقی و غربی و چین صدق‌می‌کرد، نبودند. اعراب مسلمان جزیره‌العرب، که عموماً خدمتگزار حکومت‌های ایران بودند، با ظهور اسلام و گردآمدن زیر لوای آن بدون این که از صحراگردی و سازمان اجتماعی ایلی خود بیرون‌آمده‌باشند در مدینه دارای یک مرکز سیاسی شده‌بودند و در مکه دارای یک مرکز دیگر که می‌توان آن را کانون دینی آنان نامید. بدین ترتیب آنان به نوعی وحدت نیم‌بند قومی دست‌یافته‌بودند که تنها ضامن آن دین واحد بود و، چنان که پس از مرگ پیامبر غزوات ابوبکر علیه اهل ردّه نشان داد، رؤسای دینی، حافظ آن. تا جایی که اطلاعات مسلم نشان می‌دهد در حیات پیامبر اسلام نیز طرحی برای فتح ایران وجود‌نداشته‌است. در زمان عمر نیز، سرداران و رزمندگان عرب پیش از نخستین نبردهای پیروزمندانه‌ی خود علیه سپاهیان ساسانی از اندیشه‌ی جنگ با آنان برخود‌می لرزیدند. اما از زمانی که در پی رشته وقایع سیاسی نامساعدی در رأس کشور ایران و سپس بی‌پاسخ ماندن دست‌اندازی‌های کوچکی در مرزهای بی‌حفاظ‌مانده‌ی آن فکر تعرض وسیع به خاک کشور ما در مدینه پیداشد و خلیفه عمرابن خطاب پس از مدتی تردید و رایزنی آن را پذیرفت وضع دیگری پیش‌آمد. از این پس با شروع شکست‌های ایرانیان، مدینه که مرکز «حکومت» نوپای مسلمانان بود، با حفظ هویت سیاسی متمایز عربی و شعار دینی‌اش، خود را برای حکومت بر ایرانیان و سپس بر مردم روم شرقی، آماده می‌کرد. در این فرآیند ایران به «فضای حیاتی» و دنباله‌ای سرزمینی برای حکومت مستقل عربی و مسلمان با ایدئولوژی راهنما و متحدکننده‌ی آن تبدیل‌می‌شد. در این رخداد دورانساز تاریخی، احساس قوی تمایز ماهوی عربی این حکومت که ایدئولوژی اسلامی نیز پشتوانه‌ی آن بود، آن را تقویت‌کرده، از صورت یک احساس سطحی به درجه‌ی یک ادراک قومی و دریافت فرهنگی مبدل‌می‌ساخت، نقش اصلی داشت. بدون آن احساس نیرومند تفاوت قومی و فرهنگی حکومت عربی اسلام در ایران ساسانی حل و هضم می‌شد، و به هویت جدیدی دست‌نمی‌یافت. اما این احساس تفاوت ماهوی به آنان این امکان را داد که هرچند برای اداره‌ی سرزمینی به وسعت و آبادانی ایران آن زمان کمترین سررشته‌ای از کشورداری نداشتند، به کمک شکست‌خوردگان ایرانی به مدیریت بر حکومت عظیمی که از این رهگذر به‌وجودآمده‌بود و به توسعه‌ی آن بپردازند و، گو این که در دوران عباسی دستگاه خلافت اندک‌اندک از جهت فرهنگی ایرانی شده بود، اما خلفای عرب همچنان بتوانند به‌مدت ششصد سال، با ‌حفظ عنوان حکومت اسلام، در اعمال سروری قومی خود کامیاب گردند. اما درست وارونه‌ی چنین وضعی را در دوران ورود پارت‌ها به‌خوبی می‌بینیم. این قوم ایرانی خاوری به دلیل خویشاوندی فرهنگی شدید خود با ایرانیان باختری که زیر حکومت سلوکیه قرارداشتند هم در جنگ‌های خود با سلوکیان از یاری دیگر ایرانیان برخوردار شدند و هم به سرعت به بازسازی نهادهایی که از گذشته‌ی ایران به‌یادگار مانده‌بود پرداختند و آیین‌های پیشین ایرانی را برقرار و زنده نگهداشتند. بدین جهت مورخان جهان که امپراتوری اسلامی را به‌درستی یک حکومت عرب می‌شمارند، حکومت و فرهنگ اشکانی را فرهنگی غیرایرانی نمی‌دانند. مورد مغول ها نیز، خاصه در مورد چنگیز، با مورد اعراب مسلمان شباهت بسیار دارد. طوایف مغول زمانی که زیر رهبری تموچین متحد شدند و او به همین دلیل لقب چنگیز گرفت، هنوز بطور عمده صحرانشین بودند. تا جایی که می‌‌دانیم چنگیز نیز در ابتدا، زمانی که خواست باب روابط دوستانه با سلطان ﻤﺣﻤ۔د خوارزمشاه را بگشاید و بازرگانان خود را به کشور او فرستاد نه خیال حمله به خوارزم را داشت نه می‌توانست از قدرت خود برای چنین کاری اطمینان داشته‌باشد. اما چنگیز هم مانند سرداران عمر، پس از اشتباهات خوارزمشاه که خشم او را بر انگیخت، و به‌دنبال نخستین پیروزی‌هایش بود که دلیرتر شد، ماوراء‌النهر و خراسان و دیگر نواحی ایران را فتح‌کرد و شهرهای بیشمار را گرفت و ویران ساخت و مانند اعراب بر بخش بزرگی از جهان آن روز مسلط‌گردید. چنین شد که او و بازماندگانش پس از آشنایی نزدیک با زندگی شهرنشینی و کشورداری در سرزمین‌های بزرگی که هیچگونه قرابتی با مردمان و فرهنگ آنها نداشتند به فکر تأسیس حکومت‌های مستقل خود بر اساس یاسای چنگیزی افتادند. آنها نیز، عیناً مانند اعراب که نخستین دیوان های خود را به‌دست دبیران بزرگ ایرانی بنیادکرده‌بودند، در ایران با یاری گرفتن از دیوانیان ایرانی، و در چین به کمک ماندارن‌های چینی، به اداره‌ی حکومت‌های شهرنشین مستقل مغول پرداختند، و همانگونه که هرمزان نخستین دیوان را برای عمر تأسیس کرد و خاندان بزرگ و دانشمند برمکی وزیران و دبیران قدرتمند عباسیان شدند، هلاکو نیز دانشمند بزرگی چون خواجه نصیرالدین توسی را به وزارت خود برگزید. اما در ایران حکومت عرب و حکومت مغول حکومت‌های بیگانه بودند و گواه روشن آن جنبش‌های دائمی و خاموشی‌ناپذیری بود که شش قرن پس از حمله‌ی عرب، تا برافتادن خلافت به ابتکار نصیرالدین توسی، و پس از هلاکو، تا ظهور سربداران و سپس صفویه در برابر حکومت‌های مغول در سرتاسر ایران برمی‌خاست. این احساس و ادراک تفاوت هویت از دو جانب بود، و خواجه نصیرالدین توسی نیز که وزارت هلاکو را، که مانند همه‌ی مغولان به نجوم علاقه‌ای شدید داشت و بهمین دلیل او را از دیرباز می‌شناخت، پذیرفت، می‌خواست تا به‌نیروی شمشیر او کار خلافت بغداد را که دیلمیان در ریشه‌کن ساختن آن دودلی و تعلل نشان داده‌بودند، یکسره‌سازد. اما، برخلاف دو قوم بیگانه‌ای که از آنها یادشد طوایف ایرانی، هنگامی که به اندیشه‌ی حکمرانی در سرزمین خود می‌افتادند، در میان آنها بسیار به‌ندرت شاهد حرکتی به منظور بنای یک دولت مستقل محلی و مبتنی بر یک هویت قومی متمایز و ویژه بوده‌ایم. در دوران سلجوقی از لحاظ صوری بغداد هنوز مرکز خلافت عباسی قدیم بود. اما با آمدن هلاکو این خلافت برچیده شد و تا تأسیس سلطنت صفوی، که ایلخانیان در مناطق مخلتف حکمرانی می‌کردند، دولت مرکزی دیگری در ایران وجود‌نداشت. این وضع می توانست سودای حکمرانی را درسر بسیاری از سران محلی برانگیزد. اما حتی حمله‌ی محمود افغان و اشرف افغان به اصفهان هم به‌منظور تأسیس کشور جدیدی نبود. هنگامی که در پایان کار خاندان صفوی سران طایفه‌ی غلجایی در دورترین نقطه‌ی جنوب شرقی افغانستان کنونی به تحریک امپراتور گورکانی هند، عالم یکم، بنای سرکشی در برابر اصفهان را گذاشتند و سپس محمود افغان به‌دنبال دو لشگرکشی توانست به اصفهان وارد شود، با آن که غلجایی‌ها که کوهستانی بودند و فرهنگی نیمه ایرانی و نیمه هندی داشتند، این فاتح اصفهان و برادرزاده‌اش اشرف افغان نیز که او را به قتل رسانید و بر جایش نشست، هیچیک مدعی تأسیس کشوری برای خود و طایفه‌ی کوچک خود نبودند و هر دو سودای سلطنت بر ایران را داشتند. افغانستانی هم که در زمان ﻤﺣﻤ۔دشاه قاجار پس از تجزیه‌ی هرات از ایران، زیر فشار نظامی امپراتوری انگلیس و تسخیر بوشهر، تأسیس‌شد نتیجه‌ی سیاست آن دولت استعماری بود.
برخی از این طوایف و تیره‌ها یا به‌دلیل اشتغال بیشتر به کشاورزی، دوری نسبی از شهرنشینی و شکل ایلی زندگی اجتماعی خود، و زیستن در مناطق کوهستانی که دارای راه‌های ارتباطی زیاد و همواری نبودند، با امور کشورداری چندان سروکار نداشتند، یا اگر سران آنها، که با روش‌های سرکردگی و مدیریت بیشتر آشنا بودند به حکمرانی روی‌می‌آوردند، این کار را، بدون نیاز به کشورگشایی، در قلمرو زندگی طوایف نزدیک به خود و منطقه‌ی خود و در همآهنگی با حکومت‌های مرکزی می‌کردند. خاندان کهن و بزرگ اردلان که پیش از این از آن نام‌برده‌بودیم از این جمله‌بودند. این خاندان‌های بزرگ که بخشی از اشراف کشور بودند، معمولاً با خاندان‌های بزرگ دیگر و به‌ویژه خاندان‌های سلطنت پیوندهای زناشویی و خویشاوندی داشتند، و مردان و زنانی از میان آنان در امور حکومت مرکزی دارای نفوذ می‌شدند و به مقامات بلند دولتی دست‌می‌یافتند؛ امری که در دوران قاجار و حتی در دوران مشروطه هنوز بسیار شیوع‌داشت.
به‌طوری که دیدیم، در دوران معاصر، فعل و انفعالات ژئوپولیتیکی بزرگ در مرزهای ایران، بخصوص تأسیس اتحاد شوروی در شمال کشور ما که پس از زمان کوتاهی در دوران رهبری لنین، سیاست توسعه‌طلبانه‌ی تزارها در جهت ایران را از سر گرفت، و پیدایش جمهوری‌های ترکیه، عراق و سوریه در غرب کشور ما، که هر یک بخشی از خاک کردستان را در خود جای داده‌بودند، درخارج از مرزهای کنونی ایران مسئله‌ای به نام مسئله‌ی کردستان به‌وجود‌آمد. در اتحاد شوروی همه‌ی تصمیمات استراتژیکی را بر یک مبنای ایدئولوژیکی استوار‌می‌ساختند. این مبنا برای توسعه به‌سوی ایران اختراع مفهوم ساختگی «ملیت»های ایران بود، که، زیر عناوین خوش‌ظاهر بشردوستانه، هدفی جز تقسیم کشور ما را دنبال‌نمی‌کرد. این حقیقت با تأسیس فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، در پایان جنک جهانی دوم که کشور ما تحت اشغال نظامی سه ‌کشور انگلستان، شوروی و آمریکا قرارگرفته‌بود و اوضاع داخلی چندان مساعدی نیز نداشت ثابت‌ شد. دولت شوروی خواست با استفاده از حضور ارتش خود در مناطق شمالی ایران و آزمایش میزان پایداری دو متفق غربی خود در احترام به قول تخلیه‌ی ایران با پایان جنگ که هر سه کشور در کنفرانس تهران به ایران داده‌بودند، بکوشد تا ابتدا منطقه‌ای به‌اصطلاح «خودمختار» در آذربایجان تأسیس‌کند و در صورت امکان با الحاق آن به اِران که روسیه‌ی تزاری آن را نیز آذربایجان شمالی نامیده‌بود، این ایالتِ از هر حیث ایرانی را نیز مانند اران از کشور ما جداسازد. بی‌ آن که به جزئیات این واقعه وارد‌شویم باید بگوییم که پایان آن با شکایت ایران به شورای امنیت سازمان ملل و تهدید جدی شوروی از سوی ترومن رییس جمهور آمریکا، با خروج نیروهای شوروی از ایران، ذوب‌شدن فرقه‌ی دموکرات و پناهندگی سران فرقه به همان کشوری که آنان را به این ماجرا سوق‌داده‌بود، صورت‌گرفت. رهبر آن سید جعفر پیشه‌وری نیز که بنا به‌منابع موثق از شعارهای فرقه دچار پشیمانی شدید شده‌بود با یک توطئه‌ی استالینی کشته‌شد. اما بدبختانه داستان به همین محدود‌نماند. و در کنار فرقه‌ی دموکرات در گوشه‌ای از کردستان ایران هم پدیده‌ای به‌نام جمهوری مهاباد پیدا شد.
جمهوری مهاباد چه بود ؟
هنگامی که در آذربایجان فرقه‌ی دموکرات تشکیل خود را اعلام‌کرد در گوشه‌ای از کردستان نیز گروهی از سران ایلات به فکر تشکیل حکومتی در آنجا افتادند. اصل موضوع از اینجا سرچشمه‌می‌گرفت که به‌دنبال کوشش‌هایی در کردستان عثمانی که با کنفرانس لوزان بی‌نتیجه‌مانده‌بود فکر رهایی مردم کردستان عثمانی همچنان دنبال‌شد. پیداست که پژواک این اندیشه نمی‌توانست به ایران نرسد. از سوی دیگر برخی از سیاست‌های نابجای رضاشاه مانند کشف حجاب و لباس متحدالشکل، به‌ویژه کلاه یکسان، که دوامی هم نیاورد همانگونه که سبب اعتراض سران مذهبی و حتی برخی از خود مردم، و از جمله دکتر مصدق در مورد کشف‌ِحجاب اجباری، شده بود، در نقاطی که البسه‌ی محلی داشتند نیز موجب نارضایی‌ شد و از این رهگذر وسیله‌‌ای هم به دست کسانی داد که در پی بهانه‌ای برای اظهار‌ِوجود بودند. بلوای ملا خلیل درباره‌ی لباس کردی نمونه‌ای از این اظهار وجودها بود.
در کردستان نیز این قبیل مسائل موجب نارضایی‌هایی جدی‌تر می‌شد و برای کسانی که نسبت به خواستهای کردستان ترکیه حساس‌بودند مضمونی شد برای طرح خواست‌هایی کمابیش مشابه.
در اولین ماههای ورود متفقین به ایران که قوای شوروی از ورود نیروهای مرکز به شمال کردستان ممانعت‌می‌کردند اختلاف میان سران منطقه از یک سو، میان بعضی از آنها با نمایندگان مرکز از طرف دیگر رفته‌رفته بالا‌گرفت و به‌سرعت رو به شدت گذاشت و در منطقه‌ی مُکریان که مهاباد در مرکز آن قرارداشت ناامنی برقرارگردید۲۵.
«الگوی جذب رضاشاه و دولت‌های ایران تا پیش از شهریور ۲۰ در حوزه‌ی مکریان چند ویژگی داشت. از سویی جذب نخبگان شهری همچون قاضی‌ ﻤﺣﻤ۔د و دیگر فعالان شهری، دوم سرکوب عشایر و مقابله با اقتدار آنها و بالاخره تأسیس نهادهای اداری و دولتی در منطقه جهت بسط اقتدار دولت. در این راستا روش‌ها و سیاست‌هایی همچون برخورد با عشایر، دستگیری مبادله‌کنندگان کالا در مرز، سرکوب هرگونه مقاومت مانند سرکوب «قیام» ملاخلیل، زیر نظر گرفتن فعالیت وابستگان به اردوگاه کمونیسم و شوروی در منطقه و نظایر اینها در دستور کار قرار‌گرفت. با اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ از سوی نیروهای شوروی در حوزه‌ی شمال و شمال غرب کشور، به‌ویژه آذربایجان‌غربی، مستقر گردیدند و پس از اشغال منطقه در ماه‌های آتی مانع از فعالیت‌های عادی ارتش و قوای دولتی شدند. در نبود استاندار، قوای انتظامی فعال و البته با توجه به دخالت روس‌ها در دامن‌زدن به آشوب‌های عشایری پس از سال‌ها بی‌تحرکی، عشایر کرد آذربایجان‌غربی در پی احیای اقتدار از دست رفته‌ی خود برآمده و دوره‌ای تازه از هرج‌و‌مرج عشایری برمنطقه حکم‌فرما شد که در خلال آن خسارات سنگینی متوجه جان و مال ساکنان آذربایجان‌غربی اعم از کرد و آذری گردید. فعالیت قاضی‌ ﻤﺣﻤ۔د و گروهی دیگر از نخبگان محلی برای استقرار آرامش در این سال‌ها موجب تقویت رابطه‌ی این گروه از چهره‌های سرشناس محلی با دولت گردید. در این بین فرصت مناسبی هم برای برخی از نخبگان کرد عراقی فراهم‌آمده تا با حضور در منطقه در جهت بسط آرزوهای خود بکوشند. در اثر تلفیق این دو گرایش، یعنی تلاش فعالین محلی برای خاتمه دادن به آشوب‌های عشایری کردی و ارائه‌ی یک ترتیب جدید سیاسی از یک‌سو و حضور پاره‌ای از کردهای عراقی که تجارب سیاسی خود را از حوزه‌ای دیگر کسب‌کرده‌بودند از سوی دیگر، اولین حزب سیاسی در مهاباد با نام کومله ژ-کاف تأسیس شد. تأسیس این تشکل سیاسی مسیر تازه‌ای در تحولات آتی مهاباد گشود۲۵.»
«در چنین وضعیتی بود که گروهی از جوانان و فعالان شهر مهاباد در جستجوی راهی دیگر برای پیشبرد خواسته‌های خود برآمده و با تأسیس تشکیلات موسوم به کومله ژ-کاف در ۲۵ شهریورماه ۱۳۲۱ رسماً کار خود را آغاز کردند و آن هم بدون حضور علنی قاضی‌ ﻤﺣﻤ۔د. اگر چه میزانِ حضور و تأثیر کردهای عراقی مستقر در مهاباد و نیز نقش نیروهای شوروی در این ماجرا تاکنون چندان مورد کاوش قرار‌نگرفته‌است ولی در هرحال از دانسته‌های موجود چنین برمی‌آید که ماه‌ها قبل مقدمات تأسیس حزب مهیا‌شده و جلسات سرّی برای تشکیل حزب برگذار‌می‌شد۲۵.»
نام این تشکیلات، به کردی : کومله ژیانه کرد، به معنی جمعیت احیاء کرد بود.
عامل مؤثر دیگری در این جریان از این قرار بود که با ورود قوای متفقین به ایران و منطقه‌ی مکریان افسری به‌نام میر حاج از سوی جمعیت هیوا از کردستان عراق به مهاباد آمده در تماس گروهی یازده‌نفره قرار تشکیل جمعیت گذاشته‌می‌شود؛ ک. ژ. ک. به‌ پیشنهاد میرحاج تأسیس و برنامه‌ی حزب هیوا با تغییراتی چند به عنوان برنامه‌ی آن انتخاب‌می‌شود. این گروه که در ابتدا شکلی بسیار ابتدایی داشت، پس از چندی توانست افراد معتبرتری چون قاضی ﻤﺣﻤ۔د را که علاوه بر تعلق به خانواده‌ای سرشناس رییس معارف شهر نیز بود به خود جلب کند. ک. ژ. ک. شعار کردستان بزرگ را اعلام می‌کند، با کرهای عراق پیمانی موسوم به پیمان سه‌مرزی می‌بندد، با شوروی ارتباط‌می‌گیرد و درخواست پشتیبانی می‌کند.
در این زمان قوای شوروی و انگلستان برای احتراز از تماس با هم و به منظور حفظ این منطقه به‌‌عنوان «تامپون» از ورود به آن خودداری‌کرده‌بودند. شوروی در مناطق اشغالی برای تأمین نیازهای خود به آذوقه و محصولات کشاورزی و حفظ امنیت مناطق، با برخی رؤسای عشایر و مالکین محلی در ارتباط بود. شش ماه از اشغال ایران نگذشته‌بود که گروهی از متنفذان کردستان به شوروی دعوت‌شدند۲۶.
قاضی ﻤﺣﻤ۔د که در سال ۱۳۲۳ به ک. ژ. ک. پیوسته‌بود به‌زودی به فرد اصلی این جریان بدل‌گشت. هنگامی که برای یاری‌گرفتن از فرقه‌ی دموکرات بدان رجوع‌کردند فرقه به آنان پیشنهادکرد که برای حل این مسئله به‌شمال‌رفته با سران حزب کمونیست «آذربایجان» شوروی دیدارکنند. چنین شد که در سپتامبر ۱۹۴۵ قاضی و گروهی دیگر به شوروی دعوت‌شدند و با جعفر باقراُف نخست وزیر جمهوری آذربایجان شوروی دیدارکردند. آنان از شوروی خواهان یک دولت خودمختار کرد و خواستار دریافت کمک بودند.
در تیرماه سال ۲۴، وقتی مسأله‌ی تلاش برای تجزیه ایران در دفتر‌ِسیاسی کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی مطرح‌شد، علاوه بر آذربایجان، برنامه‌‌ای مشابه با برنامه‌ی آذربایجان برای کردستان نیز در دستور کار قرار‌گرفت و طی مصوبه‌ای به اجرا گذاشته‌شد.
در بند سوم مصوبه‌ی مورخ ۱۵ تیرماه در این باره که با امضاءِ استالین به باقرف، صدر حزب کمونیست جمهوری آذربایجان شوروی در باکو ابلاغ شد، چنین آمده بود:
«فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدایی‌طلبانه و ایجاد یک ولایت خود مختار ملی کُرد انجام شود.»
در این قرار از جمله چنین آمده‌است:
«درباره‌ی‌ اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه‌طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های ایران شمالی.
فوق‌العاده سرّی به: رفیق باقروف اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های ایران شمالی.
۱. در نظر بگیرید که توصیه می‌شود به کارهای مقدماتی برای تشکیل یک ولایت (‘اوبلاست’) خودمختار ملی آذربایجان در چارچوب دولت ایران شروع شود که صاحب اختیارات وسیع باشد. در عین حال در استان‌های گیلان، مازندران، گرگان و خراسان هم یک جنبش تجزیه طلبانه سازماندهی شود.
۲. در آذربایجان جنوبی فرقه‌ای دمکرات با نام ‘فرقه (‘حزب’) دمکرات آذربایجان’ با هدف رهبری جنبش تجزیه طلبانه ایجاد شود. ایجاد فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی باید همزمان با تجدید سازماندهی شاخه آذربایجان حزب توده ایران باشد و طرفداران جنبش تجزیه طلبانه از تمام طبقات مردم را به آن جلب کند.
۳. فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدائی طلبانه و ایجاد یک ولایت خود مختار ملی کُرد انجام شود.
۴. درتبریز گروهی از کارگران مسئول برای رهبری جنبش تجزیه طلبانه را تشکیل داده به آنها وظیفه هماهنگ کردن (‘برقراری تماس’) کارشان با سرکنسولگری اتحاد شوروی در تبریز را بدهید. سرپرستی عمومی این گروه به عهده باقروف و یعقوبوف است. (و الخ…)
ششم ژوئیه ۱۹۴۵
دفتر سیاسی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی
(امضاء:) استالین .» ۲۷
بر طبق دستورالعمل استالین برای حزب خودمختاری طلب آذربایجان می‌بایست نام «فرقه‌ی دموکرات آذربایجان» یا نام حزبی به همین عنوان انتخاب‌می‌شد.
همزمان با این دستور بودکه قاضی ﻤﺣﻤ۔د نیز، با طرحی مشابه، به مهاباد رسید. او باید ابتدا جمعیت ژ. ‌ک. را منحل‌می‌ساخت و بعد حزبی جدید به‌جای آن تأسیس‌می‌کرد. قاضی ﻤﺣﻤ۔د از دوستانش به یک گردهمآیی‌ دعوت‌کرد و ماجرا را برایشان شرح‌داد.
آقای احسان هوشمند جامعه‌شناس زاده‌ی کردستان، در حاشیه‌ی سفر قاضی ﻤﺣﻤ۔د به بادکوبه می‌نویسد: «در خصوص این سفر باید تأکیدکرد که بنا بر اسناد نو منتشر[شد]ه، شوروی‌ها حتی در همان مراحل نخست اشغال ایران نیز سیاست‌هایی را در جهت تجزیه ایران و الحاق آذربایجان به شوروی در پیش گرفتند که البته تحت تأثیر وضعیت جبهه‌های جنگ با آلمان و ملاحظاتی دیگر به صورت دلخواه پیش نرفت و به گونه‌ای که می‌دانیم این برنامه به فرصتی دیگر ـ پایان جنگ ـ موکول شد. در این مرحله چنین به نظر می‌آید که شوروی‌ها برای رهبری شورش در مناطق کردنشین آذربایجان غربی عمرخان شریفی رئیس شکاک‌ها را در نظر داشته و در هیئت اعزامی هم عمرخان به باکو دعوت شده بود. البته تنوع چهره‌های دعوت شده به باکو از میان رؤسای عشایر گرفته تا چهره‌های موجه شهری چون قاضی ﻤﺣﻤ۔د نشان از آن دارد که شوروی‌ها برای اجرای مقاصد بعدی خود گزینه‌های دیگر را نیز در نظر داشته‌اند. در ماه‌های بعدی، تحریک عمرخان هم از چشم مأموران دولت دور‌نماند. برای مثال در گزارش سرلشگر آق‌‌اِولی رئیس ژاندرمری به وزارت کشور درباره‌ی نقش شوروی‌ها در تحریک عمرخان می‌خوانیم «سه نفر افسر روس به ملاقات عمرخان شکاک رفته پس از مذاکراه با نامبرده، عمرخان نیز به قوتاس که آن هم یکی از رؤسای طوایف است پیغام داده که روس ها به او تکلیف اغتشاش و ناامنی نموده اند۲۸.»
این موضوع همچنین یکی از مسائلی بود که در گفت‌و‌گوهای انجام‌شده پیرامون پیمان اتحادی که در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ میان استالین و هیتلر و به امضای مولوتوف و فون ریبنتروپ، به‌منظور تقسیم لهستان، فنلاند و کشورهای اروپای شرقی بسته‌شد و به غلط به پیمان عدم تعرض موسوم گردید، مورد مذاکره قرارگرفته بود؛ «شمال ایران» یکی از مناطقی بود که در صورت اجرای کامل این توافق به شوروی می‌رسید۲۹.
آقای حسن قاضی که از او با عنوان پژوهشگر تاریخ مهاباد یادمی‌شود، ماجرای این سفر تاریخی و نتیجه آن را چنین شرح می‌دهد:
«تا جایی که از منابع مکتوب بر می‌‌آید، در این سفر، آنها [مقامهای شوروی] وعده کمک داده‌اند. به کردها گفته می‌شود از آنجایی که شوروی‌ها از ماهیت واقعی کومله ژ.ک اطلاعی نداشتند، یا اینکه فکر کردند ممکن است اینها جهت دیگری داشته باشند، خواستند و گفتند برای اینکه ما بتوانیم به شما کمک کنیم، شما باید اسم تشکیلات خودتان را عوض کنید۳۰.»
اما معلوم نیست به چه دلیل زعمای شوروی اگر منظور از عنوان جمعیت را نمی‌دانند یا نمی‌فهمند باید بجای کسب توضیح از نمایندگان خود آن جمعیت به‌ آنان تکلیف کنند که نام آن را تغییردهند، و آنها نیز که از طرف جمعیتی نمایندگی داشتند و از آن بالاتر خود را نماینده‌ی خواستهای مردم کردستان نیز می‌دانستند دست‌بسته به این خواست نابجا، و در حقیقت به این فشار نامشروع، تسلیم‌گردند. آیا درست است که ما بگوییم در برابر حکومت وطنمان ایران که دیگر دیکتاتور آن هم روانه‌ی تبعیدگاه شده‌بود استقلال یا حتی خودمختاری می‌خواهیم، اما همین که در برابر زورگویی یک قدرت بیگانه که نیروهای آن خاک ما را اشغال کرده‌اند واقع‌شدیم، تنها به این دلیل که زور بیشتری دارد و منطقه در اشغال اوست به‌آسانی حرف‌شنوی پیشه‌کنیم. ایرانیان، از هر منطقه و زبان که باشند از دیرباز نگفته‌اند «سالی که نکوست از بهارش پیداست» ؟
آقای حسن قاضی درباره‌ی آن جلسه همچنین می‌گوید: «قاضی ﻤﺣﻤ۔د در آنجا این مسأله را مطرح می‌کند و می‌گوید که ما باید خودمان را با این مسأله تطبیق بدهیم تا بتوانیم به خواسته‌هایمان برسیم. بعدتر اساسنامه‌ای که در هشت ماده نوشتند برای حزب دموکرات کردستان تصویب شد.»
و این گفته نیز تأیید‌کننده‌ی همان نکات بالا، یعنی به گفته‌ی ایشان لزوم «تطبیق‌دادن خود به آن «مسئله» یا همان خواست نامشروع رفقا، و برای چه؟ برای این که «به خواست هایمان برسیم.» حال اگر این که دستیابی به یک «خودمختاری» خیالی از همان گام نخست استقلال رأی و اراده‌ی خود را در برابر اراده‌ی زورمندان خارجی فدا کنیم همان که نقض غرض می‌نامند نیست پس چیست ؟
دکتر ﻤﺣﻤ۔د رضا خوبروی پاک، در کتاب جمهوری زودگذر مهاباد، (به فرانسه) فصل پنجم، تشکیل حزب دموکرات کردستان ایران(ح. د. ک.)، با مقایسه‌ی دو تاریخ عنوان شده برای تأسیس حزب دموکرات کردستان، یکی به‌ادعای فرقه‌ی دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان، ماه اوت ۱۹۴۵، و دیگری به‌گفته‌ی و. ایگلتون و ژ. پ. دِری‌یِنیک، همایون پور، و مورخان دیگر، در ماه نوامبر همان سال، دو ماه پس از دیدارهای صورت‌گرفته با باقراُف، می‌گوید آن دو حزب و حزب توده، هرچند که نمی‌توانستند بازدید از باکو و این را که ح. د. ک. که به دستور «برادر بزرگ» به‌وجود‌آمده بود به سکوت برگذارکنند، اما می‌خواستند هرگونه رابطه میان حزب دموکرات و اتحاد شوروی را منکرشوند.
او همچنین یادآور می شود که پس از تشکیل مجمع شصت‌نفره از متنفذان مهاباد به دعوت قاضی ﻤﺣﻤ۔د و در مرکز روابط فرهنگی که به ابتکار شوروی‌ها تأسیس‌شده‌بود، و گرچه آنان فکر تشکیل آن را داده‌بودند اما خود در آن حضور‌نیافتند، قاضی نتایج سفر باکو را بیان‌داشت و تشکیل حزب دموکرات را بنا به توصیه‌ی باقرف پیشنهادکرد. در آنجا می‌خوانیم که، در حالی که ازتشکیل دولت مهاباد سخنی به میان نیامد، حاضران بدون طرح هیچ پرسشی پیشنهاد را پذیرفتند و به‌عضویت آن حزب درآمدند. او از قول نصرت‌الله جهانشاهلوی افشار یکی از نزدیکترین همکاران پیشه‌وری نیز اضافه‌می‌کند که تشکیل ح. د. ک. بیش از هر چیزکار شوروی‌ها بود که قاضی ﻤﺣﻤ۔د را نیز برای رهبری آن تعیین‌کرده‌بودند.
بر وابستگی فکری گروه بنیانگذار کومله. ژ. ک. به شوروی نیز نشانه‌های بسیار وجوددارد.
در مورد نشانه‌های این وابستگی در رفتار ح. د. ک. نیز می‌توان از جمله به گواهی‌های ﻤﺣﻤ۔د صمدی رجوع‌کرد. نویسنده‌ی نگاهی به تاریخ مهاباد، از سندی به امضاء کومله ژ. ک. یاد میکند که می تواند گواهی، اگر نگوییم بر وابستگی سیاسی کامل، دستکم بر اعتقاد کورکورانه‌ی این گروه به شوروی بوده است۳۲.
در چنین اوضاعی بود که جمهوری مهاباد که بعضی می‌گویند باید آن را جمهوری کردستان نامید در شهر مهاباد و از طرف قاضی ﻤﺣﻤ۔د اعلام‌شد.

علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش چهارم
ـ انزوای مهاباد در کردستان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۳ نک. دایره‌المعارف مصاحب، زیر ماده‌ی اردلان.
۲۴ نک. فرهنگ معین، زیر ماده‌ی کردستان. در کتاب شش جلدی تاریخ و فرهنگ ایران در عصر انتقال از دوران ساسانی به دوران اسلامی، تألیف دکتر محمد محمدی ملایری، که طی بیش از ۲۶۰۰ صفحه‌ی‌آن، به نقل از ده‌ها کتاب جغرافیا و تاریخ ایرانی ـ اسلامی قرون نخستین بعد از اسلام از صدها شهر و قصبه و منطقه و کوه و رودخانه، خاصه در بخش باختری ایران، نام‌برده‌شده هیچ جا به منطقه‌ای به‌نام کردستان برنمی‌خوریم. حمد‌الله مستوفی جغرافی‌دان و مورخ معروف قرن هشتم هجری، صاحب تاریخ گزیده، از اولین کسانی است که در کتاب‌های خود از منطقه‌ی کردستان نام‌می‌برد و حدود آن را برمی‌شمارد.(ف. معین، همان). حمزه اصفهانی (۳۵۰ـ ۲۷۰ ه. ق.) نویسنده‌ی کتاب التصحیف و آثار دیگر، می‌گوید ایرانیان قدیم، که در آن زمان «فرس» نامیده‌می‌شدند، دیلمیان را اکراد طبرستان می‌نامیدند، و اعراب را کردان «سورستان» [نام بین‌النهرین، عراق و شام، در دوران ساسانیان] می‌خواندند. معین، همان. و این بدان دلیل بود که در متون قدیم فارسی دیده‌شده که در مناطق بسیاری واژه‌ی کرد به معنی دامپرور و شبان به‌کار‌می‌رفته‌است. در زبان پهلوی کورت (kurt) به‌معنی کرد بوده‌است. نک. فرهنگ پهلوی ـ فارسی دکتر بهرام فره‌وشی. اما ارتباط نام‌هایی که به عنوان ریشه‌ی فرضی واژه‌ی کرد از زبان های سریانی و یونانی(کتاب آناباز یا ده‌هزار تن گزنوفون مورخ و فیلسوف یونانی که در آن از برخورد سپاهیان شکست خورده‌ی کورش دوم در راه بازگشت از ایران با مردمانی بومی در کوهستان نام‌برده) ذکر شده، مورد تأیید مورخان قرارنگرفته‌است. ‌

۲۵ «مُکریان: مناطق کردنشین ایران در امتداد مرزهای غربی کشور یعنی در استان‌های آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ایلام قرارگرفته‌اند. بخشی از مناطق کردنشین نیز در مرکز، شمال و شمال شرقی کشورقرار دارند. مردم کرد حداقل به سه زبان، و در هر زبان به چندین گویش سخن می‌گویند. حدود نیمی از کردهای کشور شیعه مذهب، گروه بزرگی سنی و اقلیت بزرگی ازکردها نیز پیرو آیین یارسان (اهل حق) می‌باشد. این تنوع فرهنگی، زبانی و مذهبی از ویژگی‌های خاص و حائز اهمیت حوزه کردستان است. یکی از حوزه‌های کردنشین ایران در صفحات غربی آذربایجان واقع است. این بخش کردنشین استان آذربایجان غربی به همراه بخش‌هایی از سقز و بانه در استان کردستان به حوزه‌ی مکریان مشهور است. مرکزیت این حوزه در دوره‌ی بررسی این مقاله، یعنی دهه ۱۳۲۰ شهر مهاباد بود. این حوزه محل سکونت برخی ایلات و طوایف کرد می‌باشد. ایلات و طوایفی همچون منگور، شکاک، مامش، گورک، دهبوکری، فیض‌الله‌بیگی، هرکی و زرزا و سایرین که در منطقه مستقر بوده و هر یک در ساختار اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی منطقه دارای جایگاه خاصی بوده‌اند.» احسان هوشمند، سال‌های آشوب؛ زمینه‌های اجتماعی و سیاسی یک بحران ـ پیش درآمدهای ظهور جمهوری مهاباد؛ سایت احسان هوشمند؛ مجله‌ی گفت‌وگو.

سال‌های آشوب؛ زمینه‌های اجتماعی و سیاسی یک بحران −پیش درآمدهای ظهور جمهوری مهاباد

۲۶ عبدالرحمن قاسملو در این‌باره در کتاب چهل سال مبارزه در راه آزادی پس از بحث درباره‌ی سفر ۳۰ تن از مالکین و رؤسای عشایر کرد به باکو بنا به دعوت دولت شوروی چنین می‌نویسد:
«اگرچه من در آن زمان یازده ساله بودم، لیکن مانند بسیاری از کودکان آن دوره سیاست توجه مرا به خود جلب کرده بود. پدرم یکی از اعضای آن هیئت بود. بیاد دارم موقعی که از سفر باکو برگشت، چند عدل قند و یک تفنگ ته‌پر شکاری خوب همراه آورده بود. چنین می‌نمود که شورویها قند و تفنگ و وسایل دیگر را به عنوان هدیه به همه‌ی اعضای هیئت داده بودند. به ویژه قند خیلی با ارزش بود. چون آن زمان {قند} در ایران کمیاب و گران بود. این کار به‌نظر من بسیار عجیب می‌نمود. زیرا در خانواده ما برادران و عموزاده‌هایم که از من بزرگ‌تر بودند، از این سخن به میان می‌آوردند که پدرم همراه چند نفر دیگر به باکو رفته‌اند تا حقوق و آزادی کردها را طلب نمایند! به همین علت رک و صریح از پدرم پرسیدم: پس حقوق کردها چه شد؟ »(چهل سال مبارزه در راه آزادی. چاپ دوم کردی ۱۳۶۷ صفحات ۶۲–۶۱).
۲۷ این سند و دیگر اسناد مربوط به این موضوع که در آرشیوهای حزب کمونیست شوروی و حزب کمونیست «آذربایجان شوروی» نگهداری‌می‌شد و پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی برای پژوهش آزادگردید از سوی شمار بزرگی از پژوهشگران بررسی، ترجمه و منتشر شد. منبع ما اینجا ترجمه‌ی است از سوی گاری گلدبرگ برای ‘مرکز مطالعات جنگ سرد مؤسسه وودرو ویلسون’ (واشنگتن) به انگلیسی که توسط عباس جوادی (با کسب اجازه از ‘مرکز ویلسون’) از انگلیسی (با مقایسه با روسی) به فارسی ترجمه‌کرده‌است.
نک. فرقه دمکرات و حکومت یکساله‌ی آن، بی‌بی‌سی : ۲ مارس ۲۰۱۶ – ۱۲ اسفند ۱۳۹۴.

۲۸ «به نوشته‌ی جمیل حسنلی مورخ آذربایجانی و بر مبنای اسناد حزب کمونیست شوروی، اتحاد جماهیر شوروی در همان مراحل اول اشغال ایران قصد ضمیمه کردن صفحات شمالی کشور را داشت. امّا برخی عوامل و از جمله وضعیت جبهه‌های جنگ با آلمان موجب تغییر این سیاست و تعویق آن به فرصتی دیگر شد.» در مورد دلایل این سفر و اهداف شوروی از دعوت این افراد به باکو می‌توان به کتاب فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان، اثر جمیل حسنلی، ترجمه منصور همامی، تهران، نشر نی، مراجعه کرد. ا. هوشمند، همان.
۲۹ «استالین بازی خود را با هوشیاری، و بدون خروج از چارچوب توافق‌های ۱۹۳۹ پیش‌می‌برد. او بهترین سردفتر خود، مولوتوف را برای دفاع از احترام به متون مورد توافق، یعنی مناطق نفوذ، به برلن ‌فرستاد. فکری که ریبنتروپ، مبتکر این دیدار، دنبال‌می‌کرد این بود که اتحاد شوروی را به پیوستن به هم‌پیمانان معاهده‌ی سه‌جانبه(آلمان، ژاپن، ایتالیا)، که به‌تازگی امضاء‌شده‌بود، برای جلب تمایل آن به تقسیم مستملکات امپراتوری انگلیس در آسیا، ترغیب‌کند. زبان‌آوری‌های هیتلر درباره‌ی سیاست جهانی و به‌لحن اشپنگلر، مانع از آن ‌نشد که او[مولوتوف] بر رعایت مقررات ـ یعنی توافق‌های سِرّی آلمان و روس درباره‌ی اروپای خاوری ـ تأکید‌ورزد. اما چند روز بعد استالین نیز علاقه‌ی خود به تقسیم جهان به چهار بخش را، (با حق‌ویژه‌ی شوروی در شمال ایران، عراق و شرق ترکیه)، بیان‌داشت؛ اما در اختلاف‌ِنظر درباره‌ی فنلاند و بالکان هیچ مسئله‌ای حل‌نشد.» [ت. ا.] نک. فرانسوا فوره، گذشته‌ی یک توهم، به فرانسه، ص. ۵۴۴:
François Furet, Le passé d’une illusion, Robert Lafont, Paris, 1995, p. 544.
۳۰ بی‌بی‌سی، به عبارت دیگر: گفتگو با حسن قاضی ۲ فوریه ۲۰۱۲، اسفندماه ۱۳۱۲.
۳۱ نک. دکتر ﻤﺣﻤ۔درضا خوبروی پاک، جمهوری زودگذر مهاباد (به فرانسه)، فصل پنجم، تشکیل حزب دموکرات کردستان ایران(ح. د. ک.) :
M. R Khoubrouye Pak, République éphémère de Manabad, Chapitre V, La création du Parti Démocrate du Kurdistan Iranien (PDKI), L’Harmattan, Paris, 2003.
در این کتاب همچنین می‌توانیم نکات زیر را، به‌تفصیل و با ذکر منابع متعدد بخوانیم:
قاضی ﻤﺣﻤ۔د به منظور کاستن از نگرانی های برخی از سران از شباهت این حزب با احزاب موجود در آمریکا نیز سخن‌گفته‌بود.
برخورداری از خودمدیری در چارچوب کشور ایران و تعیین کردی به‌عنوان زبان امور اداری و آموزشی موضوع مواد یکم و دو برنامه‌ی حزب، و برقراری انجمن ایالتی پیش‌بینی شده در قانون اساسی ایران و اشتغال مردم محلی در امور اداری مواد سوم و چهارم آن را تشکیل‌می‌داد. در مواد هفتم و هشتم نیز همآهنگی کامل با «خلق آذربایجان» و توجه به منافع اقلیت‌های آن و نگهداری از آزادی‌ِعمل «خلق‌های ساکن ایران» پیش‌بینی‌شده‌بود.[ت. ا.] همچنین شباهت‌های بسیار برنامه‌های دو حزب، آذربایجان و کردستان ـ به‌جز این که در مورد ح. د. ک. متن معتدل‌تر است ـ بر نقش نمایندگان شوروی در تدوین آنها گواهی می دهد.
در همین فصل کتاب همچنین می‌خوانیم که بنا به گزارش‌های سرلشگرارفع برنامه ی‌حزب د. ک. با نظر هاشم‌اوف کنسول شوروی در مهاباد تدوین شده بود.
از طرف دیگر ح. د. ک. با این که در ماده‌ی ۳ برنامه‌اش به قانون اساسی ایران استناد می‌کرد، اما برخلاف فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، بر تمامیت‌ ارضی ایران تکیه‌نمی‌کند. به باور نویسنده آنچه به‌وضوح به‌‌چشم‌می‌خورد فقر سیاسی و ایدئولوژیکی قاضی ﻤﺣﻤ۔د است و به‌نظر می رسد که او جز حزب توده و فرقه‌ی دموکرات آذربایجان الگوی دیگری نداشته‌است.
اختلاف مهم دیگری میان ح. د. ک. و فرقه در این است که در حالی که پیشه‌وری خود را نخست وزیر یک دولت محلی نامید سخنی از جمهوری به‌میان‌نیاورد، قاضی ﻤﺣﻤ۔د بدون کمترین روشن‌بینی اعلام جمهوری کرد و خود را پیشوای عالی آن نامید. او در یک نظام مشروطه‌ی سلطنتی، در عین استناد به قانون اساسی آن، اعلام جمهوری کرده‌بود! به گفته‌ی مؤلف کتاب حزب. د. ک. نه با مارکسیسم آشنا بود نه با سوسیالیسم، اما شعارهای آن سرشار از ستایش اتحاد شوروی و شخص استالین بود.
در تاریخ ۱۲ دسامبر «مجلس آذربایجان» اجلاس خود را افتتاح‌کرد و هیأت نمایندگی پنج‌نفره‌ای هم که از مهاباد به آنجا فرستاده‌شده‌بود در آن حضوریافتند. قاضی با وجود این بدگمانی که آنان قصدداشته‌اند تا کردستان را به‌صورت بخشی از آذزبایجان بنمایانند هیأت را فرستاد. در محل فرقه با اعضاءِ این هیأت بگونه‌ای رفتار‌می‌کرد که گفتی نمایندگان بخشی از آذربایجان بوده باشند. آنان که متوجه این ترفند شده‌بودند بدون اعتراض در سه نشست آن مجلس حضوریافتند و سپس به مهاباد بازگشته منظور فرقه را برملاکردند.
افسران شوروی به بارزانی که به‌تازگی از عراق به کردستان ایران آمده‌بود توصیه‌کردند که با قاضی ﻤﺣﻤ۔د همکاری‌کند و از قاضی خواستند تا به بارزانی‌ها و افسران عراقی که از عراق آمده‌بودند سرپناه‌دهد. این سبب‌شد که گروه بیشتری از بارزانی‌ها از عراق به ایران آمدند و شمار نفرات جنگی ملا مصطفی به سه هزار نفر که به تفنگ‌های ارتش عراق و چند مسلسل و یک توپ مسلح‌بودند، رسید. در ماه نوامبرهم، یک کنگره‌ی کرد در باکو تشکیل‌شد تا بتواند اکثریتی از کردها را به سوی حزب جلب‌کند.
توضیح: یادداشت شماره‌ی ۳۱ در شکل نخست مقاله در دوماه‌نامه‌ی میهن وجودندارد.
۳۲ نویسنده‌ی نگاهی به تاریخ مهاباد، نشر رهرو، ۱۳۷۷، ص ۱۲۰، از سندی به امضاء کومله ژ. ک. به قرار زیر یاد میکند که در زیر از قول او نقل می‌شود. او می‌نویسد:
«اطلاعیه‌ای پیدا کردم که در تاریخ دوم آبان ماه ۱۳۲۳ شمسی (۲۴ اکتبر ۱۹۴۴ میلادی) از طرف جمعیت [کومله ی] ژ.ک منتشر شده بود. اگر نشان جمعیت در بالا و نام کمیته‌ی مرکزی در پایین آن اطلاعیه نمی‌بود، هر خواننده‌ای فکر‌می‌کرد که این اطلاعیه مربوط به حزب توده‌ی ایران است. متن این بیانیه چنین بود: «در این روزها رادیو و مطبوعات ایران اعلام‌کردند که حکومت اتحاد شوروی، به منظور استخراج نفت، درخواست نمود که مناطقی در شمال ایران در اختیارش قرار گیرد و به امتیاز داده شود، ولی حکومت نمک‌نشناس ایران، نیکی‌های سه سال اخیر اتحاد شوروی را نادیده گرفته و این درخواست را رد‌کرده است… بدین وسیله در مورد ادعای حکومت اتحاد شوروی و پاسخ حکومت ایران، چند سطر ذیل را اعلام می‌داریم: پاسخی که از طرف دولت ایران به نماینده‌ی اتحاد شوروی داده شده است، به هیچ عنوان با منافع ملت‌های ایران هماهنگی ندارد، بنابراین منفعت سه میلیون نفر مردم کرد نیز مورد نظر نبوده است. ملت کرد پس از تحمل این همه ظلم و ستم، نمی‌تواند ببیند که درخواست دولتی همچون دولت اتحاد شوروی که پیوسته ارتقا سطح زندگی وسرفرازی ملت‌های کوچک را وجه‌ی همت خود قرار داده است، از سوی مرد نفهمی چون «ساعد» نخست وزیر ایران، رد شود و زمینه‌ی اغتشاش در کشوری که سه میلیون کرد در آن ساکن هستند، فراهم گردد.« کومله ژ.ک.» به آگاهی حکومت اتحاد شوروی می رساند که ۹ میلیون نفر ملت کرد، به ویژه کردهای ایران، مخالف تصمیم حکومت ایران دایر بر ندادن امتیاز نفت شمال هستند و تحت هیچ عنوان، با این نظر، موافقت ندارند.» در دومین شماره‌ی نشریه‌ی نیشتمان ضمن آن که رهبران کومله خود به هواداری و تمایل به حکومت شوروی اعتراف کرده بودند، آمده بود: « چند نفری از این بی مغزها که کتاب و شماره‌ی اول «نیشتیمان» را خوانده و هواداری و تمایل ما را به حکومت شوروی دیده بودند، گفته بودند که آرمان جمعیت ژ.ک. ترویج مرام و عقاید کمونیزم است…. ما کمونیست نیستیم و اگر هم کمونیست باشیم، جای هیچ اعتراضی برای مردم نیست».

**************
علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری*
بخش چهارم
ـ انزوای مهاباد در کردستان
تأسیس این حکومت که در روز سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۲۴ اعلام‌موجودیت‌کرد در شهری صورت‌گرفت که به‌سختی می‌توانست ادعایی برای مرکزیت کردستان ایران داشته باشد، تا چه رسد به پایتختی برای سراسر کردستان. در همان زمان که این «جمهوری» کارش را آغاز کرد، بخش اصلی مناطق کردنشین ایران، کماکان به عنوان استان چهارم ایران برجا بود و هر سه شهر بزرگ کردنشین سنندج، ایلام، و کرمانشاه نیز در این استان قرار‌داشتند.
«واقعیت امر این است که حزب دموکرات کردستان ایران به هیچ وجه نتوانست وارد استان کردستان که بخشی ازمنطقه ی نفوذ انگلستان بود، بشود. در استان آذربایجان غربی نیز بر سر حاکمیت بر شهرهایی مانند میاندوآب و نقده، میان فرقه دمکرات کردستان[کذا فی‌الاصل؛ حزب دموکرات کردستان] و فرقه‌ی دمکرات پیشه وری اختلاف نظر وجود داشت. حتی در شهر بوکان نیز پرچم حزبی که در قلعه ی سردار نصب شده بود، به وسیله ی خاندان ایلخانی‌زاده و به ویژه قاسم آقا به پایین آورده شد و بعدها در روستای یکشو نصب گردید۳۳.
دکتر ﻤﺣﻤ۔د علی مهرآسا عضو جبهه ملی و زاده‌ی سنندج، می گوید:
« چنانکه اشاره شد، این جمهوری از مهاباد و بوکان بیشتر وسعت نیافت. در آن زمان شهر سنندج با وسعت و جمعیتی دو تا سه برابر مهاباد دور از ماجرابود؛ از جنوب بوکان تا مریوان و کامیاران مردم عادی کرد از این جمهوری خبر نداشتند و تنها اهل مطالعه در جریان بودند۳۳.»
همو اضافه‌می‌کند :
« قاضی ﻤﺣﻤ۔د و رهبران آن خیزش، چنان شتابی برای رسیدن به مقصود داشتند که تنها به منطقه ی مهاباد و حومه اش تا بوکان که زیر نفوذ ارتش سرخ قرار داشت بسنده کرده و به عجله تأسیس جمهوری را در منطقه ای به وسعت یک دهم خاک کردستان ایران اعلام کردند که جمع کل جمعیت زیر حکومتشان به شصت هزار نفر نمی رسید.»
تا جایی که درباره‌ی اهمیت سیاسی ـ جغرافیایی آن می‌گوید:
« باید گفت، در آن هنگام جمهوری مهاباد اصولاً زیاد مورد توجه [مرکز]نبود و درحاشیه قرارداشت. آنچه مورد بحث بود آذربایجان بود که سرزمینی وسیع بود و اهمیتی فوق العاده برای ایران از هرنظر داشت. اصولاً مهاباد جرئی از استان آذربایجان بود که قاضی ﻤﺣﻤ۔د آن را از دست پیشه وری هم درآورده بود. جمهوری مهاباد درواقع زائده ای بود که همراه جمهوری آذربایجان رشدمی‌کرد۳۴.»
ترکیب رهبری
در رأس «جمهوری»
ترکیب ایلی و غیردموکراتیک سران این حکومت نیز گویای حقایق بسیاری است که یکی از آنها محدودیت قلمرو آن است.
وزیر جنگ این حکومت ﻤﺣﻤ۔دحسین خان صدر قاضی پسر عموی قاضی ﻤﺣﻤ۔د بود و وزیر کشور نیز ابولقاسم سیف قاضی برادر کوچک‌تر خود او. آنها دارای تحصیلات عالی در روسیه بودند. مصطفی بارزانی نیز به عنوان ژنرال ارتش با سه‌هزار تن پیش‌مرگ‌های خود از عراق به جمهوری مهاباد پیوست.
هیچ امر دیگری هم نتیجه‌ی یک انتخابات نبود. قاضی ﻤﺣﻤ۔د به هنگام تشکیل جمهوری هیچ انتخاباتی برگذار نکرد و خود را رئیس‌جمهور نامید. انتخاب قاضی ﻤﺣﻤ۔د، چنان که گفته شد، عملاً از طرف مقامات شوروی انجام‌شد۳۵.
و در همین منطقه‌ی کوچک هم میان سران این «جمهوری» و دیگر سران عشایر اختلاف شدید بود. سران عشایر بزرگ منطقه همچون دهبکری و مکری‌های بوکان، منگور و شکاک‌ها در سایر شهرهای اطراف این جمهوری را به‌رسمیت نمی‌شناختند و حتی امیراسعد رئیس یکی از بزرگترین ایل‌های مکریان یعنی دهبُکری‌ها، زیرسلطه این جمهوری نرفت و با آن مخالف بود. دهبکری‌ها و خانواده ایلخانی زاده‌ها در نوعی در رقابت خاص با قاضی ﻤﺣﻤ۔د بودند و حتی زمانی که پرچم جمهوری مهاباد در قلعه‌ی سردار بوکان برافراشته‌شد مدت زیادی نگذشت که با اختلاف‌هایی میان گروه‌های مختلفی از کُردها در این شهر روبه‌روگشت و آن را از ساختمان این قلعه پایبن آوردند. به جز معدودی از اهالی مهاباد و برخی از خاندان فیض‌الله بیگی بوکان دل خونی از کَردهای حزب دموکرات کردستان و شخص قاضی ﻤﺣﻤ۔د داشتند. نمونه‌ی این دل‌های آزرده‌خاطر ابراهیم محمودیان بود که برادرش غفور محمودیان از سوی نماز علی‌اوف و قاضی ﻤﺣﻤ۔د ترور‌شده‌بود.
همچنین می‌دانیم که «انتخاب قاضی ﻤﺣﻤ۔د نخستین انتخاب روس‌ها نبود: پیش از آن روس‌ها با پیشنهاد تأسیس [یک] دولت دست نشانده به سراغ سه امیر عشایر، یعنی علی آقا امیراسعد، عمرخان شکاک و قرنی آقا مامش رفتند، که هر سه‌ی این افراد پس از آگاه شدن از نقشه‌ی روس‌ها که در جهت تجزیه‌ی ایران بود، مؤدبانه پیشنهاد نمایندگان نظامی اتحاد جماهیر شوروی را ردکردند۳۵.»
با این تفاصیل می‌بینیم که استدلال آقای حسن قاضی و امثال ایشان درباره‌ی مشروعیت قاضی ﻤﺣﻤ۔د و دیگر کسانی که به اصطلاح برای کار خود از مردم «بیعت»گرفته بودند هیچ پایه‌ی جدی و در خور اعتنایی ندارد۳۶.
از سوی دیگر جمهوری مهاباد، بر خلاف شعارهایی که امروزه داده می‌شود، به هیچ وجه حالت یک «دولت خودمختار» را نداشته، بلکه به گفته‌ی مهرآسا داعیه‌دار یک استقلال کامل سیاسی بود.
این نظر را به وی نحو زیر مستدل‌میسازد. در مورد ادعای خودمختاری معتقد است که سخن از استقلال بوده و عنوان خودمختاری نادرست است، زیرا:
۱ـ مهاباد « رسماً و به‌نام، وزیر جنگ داشت و وزیر جنگش هم «ﻤﺣﻤ۔د حسین سیف قاضی» عموزاده‌اش بود. ۲- وزیر امور خارجه داشت و به تبریز و بادکوبه نماینده یا سفیر فرستاده بود. ٣- ارتش جدا تشکیل داده بود و حتا دو نفر از افسران کرد ارتش عراق را برای تعلیم افرادش به مهاباد دعوت کرده بود. ۴- درهیچ یک ازمراسمی که انجام میشد پرچم ایران درکنار پرچمی که برای حکومتش ساخته بود دیده نمی‌شد. اینها همه علائم استقلال است. زیرا در خود‌گردانی ها تنها نیروی انتظامی که نگهدار نظم و امنیت ناحیه‌اند در اختیار حکومت ناحیه اند و ارتش تابع مرکز است. ولی هم قاضی ﻤﺣﻤ۔د، و هم پیشه‌وری ارتش ایران را در ناحیه منحل‌کرده و ارتش محلی با یونیفورم نظامیان روس تشکیل داده بودند؛ و بارها درمقابل دوربین خبرنگاران از آن ارتش هم سان و رژه می‌دیدند. و همان زمان عکس این رژه رفتن را جراید تهران چاپ کرده بودند. من این عکس را دارم و همراه این نوشته برایتان می فرستم.»
در عین حال او در پاسخ به این پرسش که آیا رهبران جمهوری مهاباد واقعا دیدگاه تجزیه طلبی داشتند؟
می گوید:
«خیر؛ آنها نه دیدگاه تجزیه‌طلبی داشتند و نه سوء‌نیت. اما عدم‌آگاهی به مسائل و بی‌اطلاعی از بافت خودگردانی و خودمختاری آنها را به بیراهه برد و به سوی جدائیِ ناخواسته سوق‌داد.
سران آن جمهوری را سه عامل فریب داد. ۱- ساده اندیشی خودشان ۲- دولت اتحاد جماهیر شوروی ٣- قوام السلطنه(به مقدار کمتر) که می‌توان گفت هرسه عامل ریشه درهمان ساده‌اندیشی داشت۳۷.»
یکی دیگر از نشانه‌های خصلت استقلال‌طلبانه‌ی دو اقدام تبریز و مهاباد اختلافاتی بود که بر سر مناطق تحت «حاکمیت» خود داشتند؛ اختلافاتی که در میان دو منطقه‌ی خودگردان ـ زیرا و حتی خودمختار ـ نمی‌تواند که بر طبق تعریف هر دو تحت یک حاکمیت بزرگ ملی قراردارند، نمی‌تواند معنایی داشته‌باشد.
مهرآسا می‌گوید:« در بخشی از آذربایجان غربی از جنوب رضائیه به سوی شمال تا رودخانه ی ارس، جمعیت شهرها و قصبات مخلوطی از کرد زبان و ترک زبان است که قاضی ﻤﺣﻤ۔د ادعای آن را نیز داشت، ولی نه دولت آن زمان آذربایجان حاضر به پذیرش این درخواست بود و نه آذربایجان غربی در اکنون و آینده حاضر به از دست دادن آن است۳۶.»
و دیده‌بودیم که به گفته‌ی حریقی «… حزب دموکرات کردستان ایران به هیچ وجه نتوانست وارد استان کردستان که بخشی ازمنطقه ی نفوذ انگلستان بود، بشود. در استان آذربایجان غربی نیز بر سر حاکمیت بر شهرهایی مانند میاندوآب و نقده، میان فرقه دمکرات کردستان و فرقه‌ی دمکرات پیشه وری اختلاف‌ِنظر وجود داشت. حتی در شهر بوکان نیز پرچم حزبی که در قلعه‌ی سردار نصب‌شده‌بود، به‌وسیله‌ی خاندان ایلخانی‌زاده و به‌ویژه قاسم آقا به پایین آورده‌شد و بعدها در روستای یکشو نصب‌گردید۳۸.» به‌همین دلیل نیز برای تعیین حدود مرزی دو خاک خودمختار کمیسیونی به آذربایجان اعزام‌شد۳۹.
سرانجامِ
حکومت خودمختار مهاباد
چنان که می‌دانیم با خروج نیروهای شوروی از ایران حکومت فرقه‌ی دموکرات آذربایجان فروپاشید و سران آن چنان که در بالا گفته‌شد به شوروی رفتند. ارتش نیز توانست به شهرهای آذربایجان و سپس شمال کردستان بازگردد. در حالی که بارزانی با نیروهای خود به‌شکل «جنگ و گریز» به شمال رفت و از ارس گذارکرد، قاضی ﻤﺣﻤ۔د به‌رغم توصیه‌ی دوستانش به خروج از مهاباد و گریختن به محلی امن از این کار خودداری کرد و ارتشی‌هایی که وارد مهاباد شدند با تشکیل دادگاه صحرایی او و چند تن از اعضای دولتش را محکوم به اعدام کرده به شکل تحقیرآمیزی در میدان شهر به‌دار‌آویختند. بر طبق منابع موجود آلن سفیر آمریکا، شاید به دلیل رقابت با شوروی، از شاه خواسته‌بود که از اعدام قاضی ﻤﺣﻤ۔د چشم‌پوشی‌کند و شاه به او از این حیث اطمینان داده‌بود. پژوهش‌های موجود چنین نشان‌می‌دهد که قوام‌السلطنه نخست وزیر با اعدام قاضی ﻤﺣﻤ۔د مخالف بوده و دستوری برای فرماندهان ارتش در این باره صادرکرده‌بوده‌است. فرماندهان ارتش با وجود دریافت خبر، به قصد تجاهل نسبت به آن شبانه تصمیم خود به اعدام را عملی‌ساخته ادعامی‌کنند که دستور دولت دیر به آنها رسیده‌بوده‌است. از آنجا که اقدام فرماندهان ارتش بدون موافقت نهایی شاه غیرقابل‌تصور به‌نظر‌می‌رسد این پرسش پیش‌می‌آید که آیا شاه به قولی که به سفیر آمریکا داده‌بود عمل‌کرده یا اینجا نیز مانند موارد دیگری با دورویی خاص خود رفتارکرده‌است.
مهرآسا درباره‌ی علل شکست قاضی ﻤﺣﻤ۔د اینگونه اظهار‌می‌کند:
«یکی ازعلتهای شکست جمهوری مهاباد را هم باید دربی‌تجربگی و ناپختگیِ اقدام‌کنندگان جستجوکرد. بنیانگذاران آن جمهوری فاقد هر گونه تجربه و آگاهی از زمامداری و حتا سیاست بودند؛ و برروی پشتیبانی حزب کمونیست شوروی و قول و قرارهای دروغین دولت قوام‌السلطنه به کاری پرداختند که جز پانهادن در گودال مارها نام دیگری نداشت. زیرا:
۱- بیست سال خفقان حکومت رضاشاهی و فقدان هرگونه آزادی و به‌تبع آن عدم دسترسی به منابع کسب اخبار لازم، و بی‌اطلاعی ازوضع جهان به دلیل نبود وسائل ارتباط جمعی، مردم ایران را عموماً و کردها را خصوصاً در حد اقل آگاهی از وضع دنیا و سیاست جهان قرار داده بود.
۲- شادروان قاضی ﻤﺣﻤ۔د نیز از این کمبودِ آگاهی و فقدان شم سیاسی برخوردار بود. او تحصیلات آکادمیک نداشت و مباحث دینی و شریعت را خوانده‌بود و پیش از آن یک ملا و پیشنماز به‌حساب‌می‌آمد. هرچند شیفتگانش از مطالعات او سخنها گفته اند و … اما واقعیت این است که او در حوزه‌ی دین تلمذ‌کرده‌بود. او یک سفر هم به اروپا نکرده و حتا اطلاع کافی ازجغرافیای ایران و بالاتر از آن اوضاع و احوال حکومتهای خودمختار جهان نداشت۳۷.»
وی علت ماندن قاضی ﻤﺣﻤ۔د در مهاباد را نیز در همین ناپختگی سیاسی او می‌داند:
«علت اینکه قاضی و یارانش فرار نکردند، ریشه در همان ساده اندیشی و ساده نگری قاضی ﻤﺣﻤ۔د و سران حزبش نسبت به اتفاقات و جریانات سیاسی داشت. آنان در آغاز شروع کار، به قوام گفته‌بودند که قصد ما جدائی نیست و تنها می‌خواهیم حکومتی محلی بسازیم. گرفتاری و مسئله‌ی مهم برای حکومت و دولت قوام نیز آذربایجان بود که باید تمام هم و تلاش را برروی رهاییِ آن می گذاشت. یک جمهوری که تمام اقلیمش از یک شهر کوچک و یک بخش تجاوز نمی‌کرد، و وجود و عدمش نیز بستگی کامل به آذربایجان و نیروهای اشغالگر داشت، نمی‌توانست سبب دغدغه‌ی خاطر سیاستمداری کهنه‌کار چون قوام باشد. اصل ماجرا آذربایجان بود، نه مهاباد. به قاضی پیشنهاد فرار داده‌شد. اما او مرتب تکرارمی‌کرد که ما کاری خلاف نکرده‌ایم تا فرار‌کنیم. و این همان ساده‌اندیشی و عدم‌اطلاع از قانون و مقررات کشور و جهان بود! علتی دیگر را برای فرار نکردن و ماندن قاضی ﻤﺣﻤ۔د در این می‌دانند که او مردی خوش‌نیت و خوش‌قلب بود و می‌دانست که ارتش شاه تنها به کشتن او بسنده‌نخواه‌کرد و فرار او دوستان را نجات نخواهد داد. او گفته‌بود و به‌درستی هم گفته‌بود که جان من از جان دیگران مهمتر نیست. قاضی و سران حکومت مهاباد را به دستور ﻤﺣﻤ۔د رضا شاه و با رأی دادگاه نظامی(درواقع دادگاه صحرائی) اعدام کردند و قاتل آنها خود ﻤﺣﻤ۔درضا شاه بود۳۷.»
همانطور که در حکومت خودمختار مهاباد دیدیم رهبری در دست گروه‌های خانوادگی، یا بهتر بگوییم، در دست یک یا چند ایل و طایفه مانده‌بود، که از اختلافات شدید با ایلات و طوایف دیگر هم برکنار نبودند، امروز نیز در آنچه اقلیم کردستان عراق می‌نامند شاهد یک گروه رهبری ایلی، و اختلاف آن با ایلات دیگر هستیم، که به رغم تأسیس نهادهایی چون ریاست جمهوری و پارلمان، کمترین شباهتی به یک دموکراسی ندارد. در کردستان عراق جاه‌طلبی‌ها و سوءاستفاده‌های شخصی و خانواده‌ای از عناوین و سمت‌های دهان‌پرکن ریاست جمهوری و وزارت نشان می‌دهد که آنچه بسیاری از رسانه‌های بی‌مسئولیت جهان، و با زور دستگاه‌های خبرسازی دولت اسرائیل، به عنوان آرزوی دیرینه‌‌ی مردم کردستان در بوق و کرنای تبلیغاتی دمیده‌می‌شود، چیزی جز دنباله‌های همان اختراعات کهنسال دستگاه‌های ایدئولوی‌پردازی شوروی سابق نیست که امروزه قدرت‌های دیگری جای آن را گرفته‌اند. همه‌پرسی دستگاه بارزانی برای استقلال «اقلیم» از لحاظ سلطه‌ی قدرت ایلی بر سراسر زندگی سیاسی و فقدان آزادی‌های سیاسی واقعی، با کمکی که به افشای حقایق بیشتری درباره‌ی این حکومت کرد تتمه‌ی آبروی این به‌اصطلاح حکومت ملی را نیز زائل‌ساخت۴۰.
چنان که در سراسر این نوشته نشان‌‌دادیم ایرانیان یک ملت بیشتر نیستند؛ همانگونه که تقسیم آنها به شیعه و سنی، یا مسلمان و غیرمسلمان به منظور ایجاد اختلاف و سوءِاستفاده است و آن را قاطعانه محکوم می‌کنیم۴۱ باید تقسیم تصنعی آن به اکثریت و اقلیت قومی را نیز که در دست گروهک هایی بی‌مسئولیت دستاویزی برای اعمال اغراض کوته‌نظرانه‌ی خصوصی است با همان نیرو رد و محکوم کنیم. این تقسیم‌بندی‌ها، هر دو، صرفاً ایدئولوژیکی هستند و دستاویزهایی در دست ماجراجویانی که در زندگی دوست‌دارند با آتش بازی‌کنند، بدون توجه به این که اینگونه آتش‌ها در همین دو قرن گذشته و کنونی بارها خان‌ومان‌های چندین ملت جهان را سوزانده‌است. در گذشته همواره ساخت جامعه‌شناختی ایلی بخش‌های شمال کردستان که در آن شهرهای بزرگی چون کرمانشاه و سنندج وجودنداشت و تحرک شدید ایلات که برخلاف ساکنان شهر‌های بزرگ از وابستگی آنها به خاک و محل می‌کاست موجب‌می‌شد که روابط ثابت و پایدار میان این واحدهای اجتماعی پرتنش، دشوار و محدود بماند، و نواحی محل سکونت آنها بیشتر از مناطق دیگر دستخوش آشفتگی و ناامنی‌های شدید گردد. اینگونه آشفتگی‌ها در دوران‌هایی که از توان و اعتبار حکومت مرکزی کاسته‌می‌شد به آشوب و ناامنی کامل می‌انجامید. در دوران‌هایی چون جنگ بین‌المللی یکم، با ورود روس‌ها از یک سو، و ترکان عثمانی و عشایر کردی که با خود به ایران آوردند، افزون بر کشتارهای بی‌حساب وابستگان ادیان، مذاهب و عشایر گوناگون از یکدیگر، که همان قدرت‌های اشغالگر به آن دامن‌می‌زدند، شاهد فتنه‌ی اسماعیل آقا سمیتقو (سیمگو)، شرارت‌های او و کشتارهایش از مردم بیگناه در چندین شهر بوده‌ایم. و در جنگ دوم ناظر حوادثی مشابه با آن که به فتنه‌ی عبیدالله خان موسوم‌گردید. پس این تصور که عدم اطاعت برخی از عشایر این نواحی از حکومت مرکزی از عشق مردم به استقلال بوده تعبیری ایدئولوژیکی است که سرکردگان برای سروری خود ساخته‌اند زیرا در این نقاط بخشی از عشایر یا پیروان مذاهب متفاوت به تحریک سرانشان که بر سر سیادت در کشاکش بودند وارد زدوخورد می‌شدند و سرکشی‌های آنها منحصر به روابط آنها با مرکز نبوده‌است. اگر آنها خود قادر به تأمین نظم و روابط قانونی بودند، از حکومت مرکزی بطور کامل یا نسبی بی‌نیاز‌می‌شدند. اما، با ضعف فرهنگِ انتظام عمومی و قانونی، حکومت مرکزی برای آنها از هر جای دیگر ضروری‌‌تر می‌گردد. این قاعده‌ای است که نه تنها در کشور مصنوعی افغانستان که پس از دوران استقلال روی نظم و آسایش ندیده بلکه در کشور ساختگی جمهوری پاکستان نیز، که آن هم دست‌پخت استعمار انگلیس و متعصبان مذهبی جاه‌طلبی چون ﻤﺣﻤ۔دعلی جناح بود، همواره به ثبوت رسیده‌است. ناامنی‌های وسیعی که با ورود متفقین از شمال و جنوب به ایران، ممانعت قوای شوروی از ورود نیروهای مرکز به شمال کردستان و دسائس انگلستان از پشت مرزهای عراق برای تحریک عده‌ای از سران عشایر استان در مناطق تحت اشغال خود به سرعت در این منطقه برقرارشد همگی از صحت این قاعده حکایت‌دارد.
قدمت برای یک ملت ویژگی بزرگی است؛ آن را نمی‌توان با دلار، با چاه‌های نفت و مخازن گاز و حتی با تکنولوژی پیشرفته‌ی هسته‌ای و موشکی خریداری‌کرد. آمریکا و روسیه که از حیث ثروت‌های زیرِزمینی با کشور ما هم‌ردیف‌اند و عربستان سعودی که به اندازه‌ی ریگ‌های بیابانش چاه نفت دارد از این ویژگی محروم‌اند و این در روحیات آنها دیده‌می‌شود. قدمت ایرانی در زرتشت و اوستا و کورش و خداینامه‌ها و فردوسی اوست، همانگونه که قدمت یونانی در هومر و پریکلس و سقراط اوست، و اینها کالای تجارتی نبوده قابل خرید‌و‌فروش نیستند. آنها که قدمت ما را به ورود اسلام می‌رسانند دچار جهالت اند و آلتی در دست سوءِ‌نیت خویش‌. در این قدمت همه‌ی ایرانیان شریک‌اند و اگر مردم تاجیکستان جدایی را از سر ناچاری برمی‌تابند اما با حفظ این علائق مشترک بر این قدمت خود آگاه مانده‌اند، معلوم نیست شهروند کردستانی یا بلوچ چگونه می‌تواند با تأسیس یک جمهوری نوبنیاد اما پوشالی باز هم خود را در این میراث شریک‌بداند.
فدرالیسم هم، درست به‌همان دلیلی که درباره‌ی ضرورت اجتناب از اقتباس نیاندیشیده‌ی مفاهیم ویژه‌ی تاریخ و جغرافیای سیاسی دیگران گفته‌شد، برای ما دردی را چاره‌‌نمی‌کند. کسانی که بدین مفهوم توسل‌می‌جویند، چنان که ﻤﺣﻤ۔درضا خوبروی‌پاک۴۲ به‌درستی توضیح داده‌است، توجه‌ندارند که حکومت‌های فداراتیو برای متحدساختن اقوام متفرق و اغلب گونه‌گون است نه برای جداساختن و گردآوری مجدد آنها به‌گونه‌ای تصنعی. تشکیل حکومت‌های فدرال یا فدراسیون‌ها (به‌فرانسوی fédérationاز فعل لاتینیfœderare ، به‌معنی: بستن قرارداد اتحاد)، که قدمت آن از یک‌قرن‌ونیم تجاوز‌نمی‌کند، به‌منظور هم‌پیمانی و پیوستگی مجموعه‌هایی از مردم و اقوام و نواحی به‌وجود‌آمد که بی آن با هم پیوندی‌نداشتند یا حتی در حال جنگ به‌سرمی‌بردند. افزون بر نمونه‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا، نمونه‌های دیگر آن نیز در جهان مدرن بسیار است، و حتی اقوام ژرمنی هم که امروز در چارچوب جمهوری فدرال آلمان متحداند نخستین بار تنها در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم در دوران صدارت بیسمارک دارای حکومت واحد شده‌بودند. درباره‌ی ملت فرانسه که، پیش از این دیدیم، قدمت اتحاد آن به یکهزارسال نمی‌رسد، ژول ژول میشله مورخ بزرگ فرانسوی (۱۸۷۴ـ ۱۷۹۸) می‌گوید « فرانسه نمی‌توانست وحدت ضعیف فدراتیوی از نوع ایالات متحده‌ی آمریکا یا سوییس را بپذیرد». آیا ایرانیان هم نیازی‌دارند که پس از دست‌ِکم دوهزاروپانصد سال زندگی مشترک با هزاران پیروزی و شکست در کنار یکدیگر و در کشوری واحد بار دیگر با هم عقد‌ِاتحاد ببنندند؟ و اگر هم قرار بر خود‌مدیری و عدم‌ِتمرکز اداری است، قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی مصوب پدران ما در دوران مشروطه، که از ابتکار سراسری مردم کشور در تشکیل آن انجمن‌ها سرچشمه‌می‌گرفت، در صورتی که به‌درستی اجراگردد، از هر جهت بسنده‌‌خواهدبود. ‌
اما در عین حال نیز این حقایق نه دردهای جانگزایی چون شرمساری هر ایرانی از وجود پدیده‌ی خوفناک گورخوابان اطراف پایخت کشور را درمان‌می‌کند نه تنگدستی و سخت‌زیستی مردم استان‌های دورمانده‌ای چون بلوچستان و بی‌توجهی مرکز به بیکاری جوانان و بلایای اجتماعی دیگر در کردستان و خوزستان را چاره‌می‌سازد؛ آن‌هم مرکزی که در شکل کنونی خود با همه‌ی مردم ایران دشمنی می‌ورزد. هیچ‌یک از مناطق ایران از یاری یکدیگر بی‌نیاز نیستتند و وحدت ملت ایران بدون همبستگی و همدردی و یاری همه‌جانبه میان همه‌ی نواحی کشور برجا‌نمی‌ماند. اما تحقق این همدردی و این یاری‌ها در گرو برقراری دموکراسی است؛ پس پیش از هر چیز دیگر برای تحقق این شرط است که مبارزان همه‌ی مناطق ایران باید به هم دست‌یاری‌دهند، بدون آن که به هیچ عنوان دیگری از آن انحراف‌حاصل‌کنند.‌

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این مقاله پیش از این در آخرین شماره‌ی دوماهنامه‌ی میهن منتشرشده‌است.
۳۳ پیمان حریقی، سایت ایران بوم؛
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhemoaser/11537-nagofte-zohor-shekast-yek-jomhori.html
افزون بر این می‌دانیم که حزب دموکرات کردستان ایران در تاریخ خود با جریانات سیاسی گوناگون رابطه‌های مختلفی داشته‌است. در زمان جمهوری مهاباد این حزب رابطه‌ای شبیه با رابطه‌ی دیپلماتیک با فرقه دموکرات آذربایجان داشت. پس از جمهوری مهاباد نیز میان حزب دمکرات کردستان و حزب توده ایران تا کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ وحدت تشکیلاتی وجود داشت. حریقی، همان.
۳۴ مصاحبه با دکتر ﻤﺣﻤ۔دعلی مهر‌آسا، جبهه ملی انفو
http://www.jebhemelli.info/html/tazeha/08/mehrasa22.12.08.htm
۳۵ پیمان حریقی، همان.
۳۶ این پژوهشگر می‌گوید «ولی نفس اعلام جمهوری، وجود پرچم کردستان، نقشه کردستان و سوگندی که پیشوا قاضی ﻤﺣﻤ۔د در روز دوم بهمن سال ۱۳۲۴ ادا کرد و بیعتی که گرفت [حائز اهمیت است]. در اسناد حزب دمکرات کردستان و اسناد جمهوری هست که در آن روز حدود بیست‌هزار نفر در میدان “چوارچرا”، میدان “چهارچراغ”، در مهاباد حضور داشتند [و با قاضی ﻤﺣﻤ۔د بیعت کردند]. آن سوگندنامه و آن بیعت درواقع تأکیدی است بر هویت سیاسی کردها. ولی این که آیا در آن زمان معین امکان تحقق این مسئله بوده است یا نه، این قابل بحث است»؛ نک. بی‌بی‌سی، حسن قاضی، همان.
۳۷ مهرآسا، همان.
۳۸ پیمان حریقی، همان، به نقل از روزنامه ی کوردستان (ارگان رسمی حزب دموکرات کردستان ایران )، برگرفته از حکومت کردستان و کرد در بازی سیاسی شوروی، همان، ص ۱۴۷.
۳۹ در رساله‌ی دکترای علوم سیاسی زنده‌یاد دکتر پرویز همایون پور، تحت عنوان قضیه‌ی آذربایجان، دانشگاه لوزان، نیز مبحثی درباره اختلافات مرزی میان دو دولت خودمختار و کمیسیون رسیدگی به آن وجود دارد.
۴۰ «بارزانی بی‌توجه به مخالفت‌های ایالات ‌متحده، ترکیه، ایران و دولت مرکزی عراق و با نادیده‌گرفتن نگرانی‌های احزاب مخالف کُرد همه‌پرسی را برگذار کرد و همان‌طور که انتظار می‌رفت اکثریت کُردهای اقلیم به جدایی این منطقه رأی آری دادند(…)»
«بسیاری از منتقدان بارزانی را به خاطر اقتصاد اقلیم سرزنش می‌کنند و اقلیم کردستان به رهبری بارزانی را یکی از فاسدترین بخش‌های عراق می‌دانند. به گفته برخی از نمایندگان پارلمان اقلیم، ‌میلیاردها دلار از درآمدهای نفتی اقلیم کردستان در سال‌های اخیر ناپدید شده است. در ماه مارس سال ٢٠١٧ یکی از نمایندگان پارلمان اقلیم کردستان گفت چیزی حدود یک‌میلیاردو ٢۶۶ میلیون دلار از درآمدهای نفتی اقلیم در سه ماه اخیر ناپدید شده‌ است. بسیاری از منتقدان هم می‌گویند بارزانی به جای خدمت به مردم اقلیم و سروسامان‌دادن به اوضاع اقتصادی، ثروت عظیمی برای خود و اعضای خانواده‌اش به جیب زده ‌است. پسر بارزانی رئیس سازمان اطلاعات منطقه اقلیم بوده و نچیروان بارزانی، برادرزاده مسعود بارزانی، نخست‌وزیر اقلیم کردستان است. خانواده جلال طالبانی هم از این اتهامات مصون نمانده‌اند و منتقدان می‌گویند همسر طالبانی و پسرش و دیگر نزدیکان به رهبر حزب اتحادیه میهنی، بخشی از درآمدهای حاصل از فروش نفت اقلیم را برای خود برداشته‌اند.» شرق.
۴۱پیداست که منظور ما انکار وجود ادیان و مذاهب گوناگون در کشورمان یا عدم احترام به آنها نیست؛ اما به‌همان اندازه مهم است که بگوییم و تکرار‌کنیم که این گوناگونی نباید به عرصه‌ی سیاست راه‌داده‌شود و دستمایه‌ی سودجویان برای تقسیم مردم و بهره‌برداری از اختلافاتی گردد که به‌صورت مصنوعی رواج‌داده‌می‌شود.
۴۲ دکتر ﻤﺣﻤ۔درضا خوبروی پاک، فدرالیسم در جهان سوم، مجلد اول، نشر هَزار، تهران، ۱۳۸۹، صص. ۲۰ـ ۱۶.
در مقاله‌ای در شماره‌ی ۸۰۲ نشریه ی نیمروز، به‌تاریخ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۳ از همین پژهشگر، از جمله، چنین می‌خوانیم
« برخى از نظریه پردازان، به‌ویژه در جهان سوم، مى پندارند که فدرالیسم مى‌تواند سرمشقى واحد براى همه‌ی جوامعى باشد که در آن موضوع همزیستى گروه‌هاى گوناگون وجود دارد. گفتنى است که به استثناى بلژیک، در دیگر کشورهاى فدرال، همواره جنگ، انقلاب، یا نیل به استقلال پس از استعمار، موجب انتخاب فدرالیسم شده‌است.
در ایران، بحث درباره فدرالیسم و خودمختارى بیشتر از آنچه مورد درخواست اعضاى گروه قومى باشد، محدود به نخبگانى شده‌است که خود را برگزید‌ه‌ی گروه‌هاى قومى مى‌دانند. اغلب اینان به دام افتاده اند و به گفته «هابس باوم» گرفتار پیش‌ـ‌ملى‌گرائى خلقى (Protonationalisme Populaire) و اغراق و مبالغه در مورد «محلى‌گرائى» مردمى هستند. (…) بنا کردن ملى گرائى براساس ایل و عشیره و یا براساس مذهب و زبان، خطرهاى فراوانى دارد و نمونه هائى از آن را پس از فروریزى اتحاد جماهیر شوروى دیدیم. به قول «کارل پوپر» هر چه تلاش برگشت به دوران قهرمانى جامعه ایلى افزایش یابد تفتیش عقاید، پلیس مخفى تروریسم و گانگستریسمى که صورتکى رومانتیک نیز بر چهره دارند، افزون‌تر مى‌شود.
فدرالیسمى که امروزه به ویژه در محافل چپ ایران- بیشتر از سوى برخى از نخبگان قومى- عنوان مى شود توهمى شاعرانه بدون توجه به تاریخ و سنت‌هاى ما و بدون مطالعه در تاریخ، سرنوشت و الزام‌هاى فدرالیسم است.
در آغاز، فدرالیسم، براى تأسیس دولت ملى، در مورد جوامعى بود که به دلیل‌هاى گوناگون توانائى تشکیل دولتى متمرکز را نداشتند و از سوى دیگر مى خواستند با اتحاد میان خود در برابر دشمن مشترک ایستادگى کنند. همه جوامعى که در جستجوى تعادلى شایسته میان وحدت ملى و چندگانگى خواستارى (قومى، مذهبى، زبانى و غیره) بودند. فدرالیسم را به عنوان یک نظریه سیاسى پذیرفتند. اما توفیق رفیق اغلب آنان نبود. در کشورهائى هم که فدرالیسم به موفقیت نسبى دست‌یافت هنوز انبوهى از مشکلات همزیستى برجاست.
(…) نظریه فدرالیسم که در آغاز براى آشتى دادن یگانگى دولت با ناهمگونى گروه هاى داخل یک جامعه بود، امروزه گاه خود، سبب عمده تنش و کشمکش است.
اشتباه عمده مبلغان چپگراى فدرالیسم این است که خیال مى کنند هر جنبش جدائى خواهانه و یا خودمختارى طلبى الزاماً چپ است و قابل احترام. در حالى که در ایتالیا و بلژیک فدرال شده، نه تنها اتحادیه شمال و جنبشفلاماندها چپ نیستند، بل تمایلات افراطى راست در آنها بسیار قوى است.
(…) این ایدئولوژى تمایزطلبانه، فردگرائى را در ذهن و روح حاکم کرده و راه را به روى دشمنى هاى فرضى و پیش‌داورى هاى غرضى مى‌گشاید. به‌گونه اى که جائى براى بشر‌دوستى باقى‌نمى ماند و افراد گروه قومى بى هیچ دلیلى گروه قومى دیگر و اعضاى آن را دشمن خود تصور‌مى‌کنند. بدیهى است منظور از بشر‌دوستى آن نیست که چون همه را اعضاى خانواده بشرى مى دانیم، تفاوت ها و گوناگونى آنان را انکار کنیم. نهایت محلى گرائى، بى اعتنائى به همانندى ها و اشتراک منافع و سرنوشت مشترک است. پافشارى برخى از نخبگان محلى‌گرا به تفاوت هاى اغراق‌آمیز یا به‌کلى ساختگى، بى‌تردید زاینده بیزارى است. این حقیقت را اگر هم داعیه‌داران آن، در آغاز، انکار ورزند سرانجامى جز جدائى‌خواهى و گرفتارى‌ها و پریشانى‌ها نخواهد داشت که- برابر آنچه در جاهاى بسیار شاهدیم- در وهله‌ی نخست گریبانگیر جامعه‌اى مى‌شود که آنگونه گزاف‌ها را به‌نام آن عرضه مى‌دارند.
لزومى ندارد که فرد را در یک گتوى ویژه محبوس نمائیم، بلکه باید از او خواست که هویت فرهنگى خود را با زندگى شخصى‌اش درآمیزد و در همان حال فعالانه در امور عمومى مداخله و مشارکت کند. بدیهى است که قوانین و نهادهاى مردمى و دموکراتیک باید مشارکت فرد را تضمین‌کنند و در عین حال، نخبگان قومى نیز وظیفه دارند که قابلیت شخصى افراد را براى رسیدن به هدف مشارکت آماده‌کرده آن را متعالى‌سازند.(…)
به دو نمونه اروپائى بنگریم: در ایتالیا، دولت، همه خدمات سازمان هاى دولتى را حذف و آنها را به مناطق و دیارها واگذاشته است. در اسپانیا نیز پس از تصویب قانون اساسى جدید، چنین وضعى وجود دارد. اما مردم این دو کشور- به استثناى برخى گروه ها- نه خود را فدرال مى خوانند و نه هوادار جدائى از کشور هستند. (…)
نویسنده ناگزیر از تکرار و تأکید است که: «در نظم نوین جهانى مورد نظر قدرت هاى بزرگ، به غیر از حق مداخله اى که براى خود قائل اند، روش فدرالیسم را براى تمام کشورهاى خاور نزدیک و نیز کشور ما به بهانه حل مسئله اقلیت ها پیشنهاد مى کنند.
«نه تنها براى مقابله با اینگونه طرح هاى مداخله جویانه، نه تنها براى حفظ هویت غنى‌ترى که تعلق به ملت ایران دارد، نه تنها براى پاسخگوئى به اغراق هاى محلى گرایان، بلکه براى بهروزى و تفاهم ملى باید به چاره اندیشى هاى گوناگونى دست یازید و نویسنده پیشنهاد خود را بدینگونه خلاصه مى کند که: با واگذارى قدرت تصمیم گیرى و اجرا به دیارها، شهرستانها و دهستان ها- روش هائى که راه هاى کلى آن به وضوح در قانون اساسى پیشین و قانون انجمن هاى ایالتى و ولایتى وجود دارد- مى توان به نوعى از خودمدیرى رسید که سرآغازى است براى تمرین دمکراسى و واگذارى کار مردم به مردم.
نک. نقدى بر فدرالیسم، از همین نویسنده، تهران- شیرازه- ۱۳۷۷، ص. ۱.»
یادداشت بالا در دوماهنامه‌ی میهن نیامده‌است.
____
مطالب زیر برگزیده از سایت اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران ( نمیر) میباشد. www.namir.info

علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری*
بخش یکم
موضوع عمده‌ی
روش و مفاهیم
آنچه در بسیاری از کشورهای جهان گاه به‌حق و گاه به‌خطا طلبِ‌استقلال یا طلب‌ِخودمختاری نامیده‌می‌شود در هر جا و در هر زمان دارای ماهیت بکلی متفاوتی است که در هر مورد از منشا‌‌ءِ متفاوت آن سرچشمه‌می‌گیرد. تقلید چشم‌بسته، یا فقدان اندیشه‌ی انتقادی، به‌ویژه در کشورهای دنیای سوم، و حتی در میان بخش مهمی از رسانه‌های سراسر جهان سبب ‌شده که در تقریباً همه‌ی موارد در این زمینه به‌مدد مفاهیم کلیشه‌مانند و واژگان عاریتی یکسانی، که هر یک از دیگری رونویس‌کرده و فارغ از هرگونه نقادیِ آنها، در مورد جدیدی به‌کاربسته، سخن‌گفته‌شود بدون کمترین توجه به معنا و منشاءِ تاریخی و اجتماعی آنها و به نتایج زیانباری که کاربرد نیاندیشیده‌ی مفاهیم وام‌گرفته از دیگران می‌تواند در گمراهی اذهان و سرنوشت یک کشور به‌بارآورد۱. کسانی که به چنین اقتباس‌هایی دست‌می‌یازند در بهترین حالت، یعنی حتی آنجا که غرضی در انگیزه‌ی آنان وجود ندارد، از این نکته‌ی عمده‌ی معرفت‌شناختی غافل‌اند که، به‌عکس علوم طبیعی که روش‌ها و احکام آنها در همه‌ی مواردِ مشابهِ طبیعت معتبراست۲، در علوم انسانی و در مسائل سیاسی که روش استقراء در آنها بیش از روش استنتاج به‌کار‌می‌رود در هر مورد خاص باید اعتبار مفاهیمی که در زمینه‌ای متفاوت و برای مورد تاریخی، اجتماعی یا سیاسی دیگری ابداع‌شده‌اند از نو مورد بررسی انتقادی قرار‌گیرند. تفاوت‌های عمده در روابط اجتماعی، رسوم و فرهنگ‌ها که رشته‌ی مردم‌شناسی به‌ بررسی و شناخت ‌آنها اختصاص دارد، بهترین شاهد این واقعیت‌ است، که تخصیص این شعبه از جامعه‌شناسی به آن را موجب‌شده‌است. اگر در علوم طبیعی استفاده از یک مفهوم غلط معمولاً در نتیجه‌ی نگاه انتقادی دیگر پژهشگران و آزمایش‌های مختلف بسیار زود‌ کنار‌گذاشته‌می‌شود مفاهیم ساختگی علوم انسانی گاه بسیار جان‌سخت‌اند و تنها پس از فاجعه‌های بزرگ تاریخی متروک‌می‌شوند. مفهوم نژاد آریایی که هیچگونه پایه‌ی علمی استواری نداشت۳ از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم مورد استفاده‌ی نژادپرستان غربی قرارگرفت، در سایه‌ی قریحه‌ی نویسنده‌ی فرانسوی برجسته‌ای چون لوکنت دو گوبینو و بویژه فیلسوف و مورخ نامداری چون ارنست رُنان و بسیاری دیگر از فرهیختگان غربی در جهان رواج‌یافت و ضمن فراهم‌آوردن پشتوانه‌ی ظاهراً علمی برای نظریات استعماری، تا پیدایش نازیسم که نظریه‌ی برتری «نژاد ژرمنی» و یهودی‌ستیزی خود را بر اساس آن توجیه‌می‌کرد، و تا به‌راه‌افتادن جنگ جهانی دوم، ادامه‌یافت و چنان که می دانیم سبب فجایعی بی‌سابقه در تاریخ جهان شد. مثال دیگری که یادآوری از آن در اینجا می‌تواند سودمندباشد مفهوم ملت یهود است. می دانیم که چندین ملیون پیروان آیین یهود در سراسر جهان پراکنده هستند. از آنجا که در آموزش‌های دینی آنان همواره از سرزمینی سخن‌رفته‌بود که میهن آباء‌و‌اجدادی آنان نامیده‌شده‌بود، بازگشت به این ارض موعود برای بسیاری از آنان به صورت یک آرزوی بزرگ تخیلی درآمده بود. اما از سوی دیگر به علت آزاری که پیروان این آیین دینی در روسیه و برخی دیگر از کشورهای اروپایی متحمل‌می‌شدند در این بخش از جهان آن آرزو رفته‌رفته در میان برخی از متفکران آنان به‌حالت یک طرح عملی درآمد، و در قرن نوزدهم، یکی از آنان، تئودور هرتزل، نویسنده و روزنامه‌نگار برجسته‌ی اتریشی، با نوشته‌ها و فعالیت‌های خود به آن صورت یک برنامه‌ی سیاسی بخشید. از سختی‌های زندگی پیروان آیین یهود در بخش‌هایی از اروپا گذشته، تصور وجود ملتی با ‌هویتِ‌ملیِ یهود نتیجه‌ی یک پیشداوری بود که هیچ پایه‌ی علمی نداشت؛ به‌ویژه در جهانی که در آن شمار حکومت‌های ملی هنوز بسیار ناچیز بود۴. در حقیقت همه‌ی پیروان آیین یهود در جهان خود نیز به وجود چنین قوم یا ملتی باور‌نداشتند و به‌جرأت می‌توان گفت که سخن از قومی به‌نام قوم یهود، با ویژگی‌های یک قوم یا ملیت عیناً مانند آنچه درباره‌ی نژاد آریایی گفتیم، چیزی جز یک ایدئولوژی نبود۵.
شناخت این مثال‌ها به ما می‌آموزد که داده‌های نظری را که پیش از وارسی نقادانه، کلیشه‌هایی بیش نخواهند بود، نپذیریم.
به‌کاربردن مفاهیمی چون ملیت برای بخش‌هایی از هم‌میهنان ایرانی ما که‌ دارای زبان‌های مادری دیگری جز زبان فارسی هستند از همین پیشداوری های وارداتی بود و هست که در زمان ترویج آنها، به‌ویژه و نخستین‌بار از طرف ارگان‌های تبلیغاتی وسیع حزب توده و دستگاه‌های ایدئولوژیک شوروی سابق، از سوی بخشی از هموطنان خالی‌الذهن و خوش‌باور ما، عیناً مانند برتری «نژاد ژرمنی» برای نژادپرستان نازی، به‌سادگی و همچون حقایقی بدیهی پذیرفته‌شد.
این خوش‌باوران که از سابقه‌ی تاریخی‌ـ‌جغرافیایی این مفاهیم بالکل بی‌خبر‌بودند البته نمی‌دانستند که در امپراتوری جدیدالتأسیس روسیه‌ی تزاری که سوسیال‌دموکرات‌های آن اینگونه مفاهیم را خود از سوسیال‌دموکرات‌های غرب و مرکز اروپا، خاصه امپراتوری چندملیتی اتریش ـ‌ مجارستان، اقتباس‌‌کرده‌بودند، درباره‌ی اقوام بی‌شماری به‌کار می‌بردند که حکومت بزرگ و تازه‌نفس استعماری روس در دو ـ سه قرنی که از تأسیس آن می‌گذشت به‌زیر سلطه‌ی خود درآورده‌بود. بر طبق آمار ۱۸۹۷ جمعیت امپراتوری روسیه که بالغ بر ۱۲۸ میلون تن بود از ۱۰۰ قومیت مختلف تشکیل‌می‌شد. علت این امر پیچیده‌نبود. این امپراتوری که در این تاریخ از تأسیس آن در شروع سلطنت پتر کبیر در سال ۱۷۲۱ تنها ۱۷۰ سال می‌گذشت توانسته‌بود در اندکی بیش از یک قرن‌ و نیم، افزون بر شاهزاده‌نشین‌هایی که در زمان ایوان مخوف، در نیمه‌ی دوم قرن هفدهم، به‌ضرب کشتارهای بیرحمانه در شاهزاده‌نشین مسکو ادغام شده‌بودند۶، همه‌ی سرزمین‌های شرق مسکو، از سیبری(تا اقیانوس آرام در۱۶۴۰)، تا بخش مهمی از آسیای مرکزی و استان‌های ایرانی قفقاز و خراسان شمالی را نیز، با همه‌ی مردمان و اقوام و فرهنگ‌ها و ویژگی‌های بسیار متفاوت آنها، به‌سرعت و با نیروی سرنیزه‌ی کازاک‌ها (که در ایران قزاقان نامیده‌می‌شوند) به متصرفات خود ضمیمه‌سازد. در واقع در این دوران روس‌ها که چندان زمانی نبود خود را از سلطه‌ی طولانی امپراتوری‌های مغول و تاتار آزادساخته‌بودند، پس از چند قرن تحمل این سیادت و درگیری‌های دور و دراز با آن، همه‌ی عادات و رسوم جنگی، کشورگشایانه و «حکومتی» آنان را فراگرفته با همان خشونت به‌کارمی‌بردند۷. و این وضعی بود که با وجود اصلاحات پتر کبیر و آنچه در دوران کاترین بزرگ از فرهنگ غرب اقتباس‌شد، بهبود چندانی نیافت. بگونه‌ای که لنین هم که در دوران مهاجرتش در غرب به عقب‌ماندگی مردم روسیه بسیار حساس‌تر شده‌بود، در بسیاری از نوشته‌های این دوران خود لحنی بدبینانه درباره‌ی هموطنان خویش به‌کار‌می‌برد و حتی گاه این بدبینی خود را با به‌کاربردن صفت تاتار درباره‌ی مردم روسیه نشان‌می‌دهد۸. با چنین تنوع قومی و فرهنگی مردمانی که بیش از نیمی از آنها کوچکترین سنخیت فرهنگی و روحی با یکدیگر و خاصه با حکام روس خود نداشتند، پیداست که پیروی سوسیال دموکرات‌های روس از هم‌مسلکان غربی خود در زمینه‌ی مسائل مربوط به اقوام دست‌نشانده‌ی امپراتوری، که آنجا هم با تطبیق نظریات آنها با اوضاع و شرایط خاص روسیه همراه بود، اگر صمیمانه پیش‌می‌رفت، بسیار بجا و خردمندانه ‌می‌بود.
اما در میان ملت باستانی ایران که زاییده‌‌ی قرون اخیر نبود و اکثریت بزرگ مردمان آن خویشاوندان چندین هزارساله‌ی یکدیگر بودند و با هم پیوندهای ژرف و استوار تاریخی و فرهنگی داشتند و دارند، از آنهمه تنوع و به‌عبارت درست‌تر، بیگانگی کامل با یکدیگر، که در میان اقوام و ملل امپراتوری جوان و تازه‌نفس روسیه تزاری وجودداشت، کمترین اثری دیده‌نمی‌شد. زیرا مردمان نواحی مختلف ایران هیچیک از بیرون این کشور بدان منضم نشده‌بودند و همگی آنان از نزدیک به سه‌هزار سال پیش در بنیادکردن و نگهداری این کشور فعالانه سهیم و شریک بوده‌اند، بگونه‌ای که، خواه آنان که از دوران باستان در این سرزمین زیسته‌بودند و خواه آن بخش‌های کوچکتری که در طول هزار و پانصدساله‌ی گذشته در نتیجه‌ی حوادث گوناگون به این سرزمین آمده و در کنار ساکنان دیرین آن در ایران سکنی‌کرده‌بودند چنان ایرانی‌شده‌بودند که تا پیش از ورود و رواج مصنوعی کلیشه‌های نامربوط درباره‌ی قومیت و ملیت هیچگاه در آنان سودای جداسری دیده‌نشده‌بود؛ سهل است، حتی آن ازهم‌گسیختگی‌های سیاسی نیز که به‌دنبال ایلغار اقوام متجاوز بیگانه به آنان تحمیل‌شده‌بود هربار در سایه‌ی کوشش‌ها و مبارزات چندین نسل از مردم همه‌ی مناطق، و با تأسیس حکومت مرکزی جدیدی به وحدتی نوین، که گویای یگانگی هویت و فرهنگ آنان بود، انجامید. این فرآیند که با مخالفت قدرت خارجی حاکم، مانند دوران‌های خلافت اموی و عباسی، روبه‌رو بود گاه بدین علت با تأسیس حکومت ‌های منطقه‌ای آغاز‌می شد، اما همواره به سوی تشکیل یک قدرت سیاسی سراسری سیرمی‌کرد، و چندان تکرارمی‌شد تا به نتیجه برسد، چنان که در دوران صفوی رسید. این وحدت، که جز در مورد ایتالیا به عنوان وارث تمدن رم باستان که نزدیک به دو هزار و پانصد سال سابقه دارد، چین که وحدت آن نیز به حدود بیست و سه قرن میرسد، و یونان که، جز در دوران سلطه‌ی فیلیپ دوم مقدونی و پسرش اسکندر، هیچگاه دارای حکومت واحد نبوده، اما امپراتوری رومی بیزانس حول فرهنگ باستانی آن ساخته‌شده‌بود، سابقه‌ی دیگری در جهان ندارد. اینجا ما تمدن‌های کهن پیشاکلمبیایی قاره‌ی آمریکا را کنار می‌گذاریم. در اروپا، به استثنای ایتالیا با سوابق رومی فرهنگ و تمدن آن، بیشترِ کشور ـ ملت‌ها دارای سابقه‌ی تاریخی که از پنج قرن تجاوز کند نیستند. در این مورد تنها در کشورهای فرانسه و انگلستان قدرت سیاسی سابقه‌ای که به حدود هزار سال برسد دارند. سلطنت مرکزی انگلستان با فتح جزیره‌ی انگلستان به‌دست ویلیام فاتح در سال ۱۰۶۶م. پایه‌گذاری شد. سلطنت فرانسه نیز با آنکه در سال ۴۸۱ م. به دست کلویس تأسیس شده‌بود، اما تا اواخر نیمه‌ی اول هزاره‌ی اول م. هیچگاه نه وسعتی قابل قیاس با امروز را داشت نه به قوام و وحدت ثابتی رسید، بگونه‌ای که بر روی هم می‌توان قدمت آن را حداکثر در حدود هزار سال دانست. پیدایش دیگر کشور های اروپایی به‌مثابه‌ی یک قدرت سیاسی، از اسپانیا گرفته تا آلمان و ممالک شمال اروپا و اسکاندیناوی اکثراً سوابقی کمابیش در حدود پنج قرن دارند. زبان فرانسه که روزگاری زبان علم و فلسفه و مهمترین زبان بین‌المللی و زبان دیپلماسی بود و اینک نیز در بیش از پنجاه کشور بدان تکلم‌می‌شود، از سال ۱۵۳۹ م. ، آن هم از طریق یک فرمان قانونی فرانسوای یکم پادشاه فرانسه، به زبان اداری و قضایی تبدیل‌گردید و نخستین کتاب اساسی دستور آن در سال ۱۶۶۰ نوشته‌شد. با اینهمه فهم زبان فرانسه‌ی آن روزگار، چه از جهت املاء و چه از جهت واژگان برای فرانسه‌زبانان کنونی، اگر در دوران آموزش خود با آن آشنا نشده‌باشند، دشواراست. زبان روسی در سده‌های نخست هزاره‌ی دوم م. مرکب از ده‌ها زبان عامیانه‌ی محلی بود که گویشگران آنها یکدیگر را نمی‌فهمیدند و شکل مشترک و عالمانه‌ی آن نوعی اسلاوی (اسلاوُنی قدیم کلیسا) متعلق به کلیسای ارتودوکس و متعلق به روحانیت بود، که تا دوران پتر کبیر تنها زبان ادبی روسی بود و استفاده از آن به‌تدریج به مسائل دینی و مراسم مذهبی محدود‌شده‌بود. پیش از پتر کبیر رفته‌رفته زبانی که به‌تدریج قواعد منظم‌تری می‌یافت و به زبان روزمره‌ی منطقه‌ی مسکوا نزدیک‌تر بود ظهور کرد و نخستین کتاب دستور آن در سال ۱۷۴۰ نوشته‌شد. واژگان آن نیز با اقتباس از واژگان لهستانی و از طریق آن از واژگان زبان‌های اروپای باختری دگرگونی وسیعی یافت. در دوران پطر کبیر و اصلاحات او زبان روسی، با افزایش واژگان علمی و فنی بسیاری که از زبان‌های غربی عصر روشنایی وام‌گرفت غنا و توان بیشتری یافت. زبان ادبی کنونی روسی از پایان قرن هژدهم به بعد با کارهای دانشمندان، نویسندگان و شاعران بزرگی که در آثار پوشکین و لرمانتوف به اوج کمال رسید به‌وجود آمد و در قرن نوزدهم با ظهور رمان‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان بزرگی گسترش‌یافت. با اینهمه گفته‌می‌شود که تا قرن نوزدهم هنوز دستور زبان روسی دچار آشفتگی‌هایی بوده که نمونه‌های آن را مترجمان داستایفسکی در آثار او دیده‌اند۹. در تبدیل اقوام روسی به ملت روسیه کیش مسیحی در شکل مذهب ارتودکس که در قرن نهم م.، در دوران حکومت کوتاه‌مدت کیِف، از بیزانس گرفته‌شده‌بود، نقشی اساسی داشت.
به وارونه‌ی کشورها و زبان‌هایی که نگاهی سریع به تاریخ تکوین آنها افکندیم، چنان که بالاتر اشاره‌شد هویت و فرهنگ ایرانی دارای گذشته‌ای بسیار دراز بوده و هست. نخستین کتاب دستور زبان عربی، با عنوان الکتاب، در قرن دوم هجری ـ قرن نهم میلادی ـ به‌همت سیبویه دانشمند ایرانی، زاده‌ی بیضای فارس، نوشته شد. پیش از او استاد دانشمندش خلیل‌ابن احمد فراهیدی که او را از دوده‌ی ایرانیان یمن می‌دانند که در دوران انوشیروان بدان سرزمین گسیل‌شده بودند، خط عربی را که تا آن زمان بسیار ناخوانا و دشوار بود با افزودن نشانه‌هایی از نوع اِعراب اصلاح و قابل‌استفاده‌ ساخته‌بود.
فارسی که از همان دوره‌ی ساسانی چندین فرهنگ لغت داشته۱۰و زبان دانشمندان ایرانی صرف و نحو عربی آن دوران چون سیبویه و کسایی، و نیز، به احتمال زیاد فراهیدی نیز، بود. به‌سبب گذشته‌ی طولانی این زبان که حامل یک تمدن وسیع و بزرگ بود، در پیِ تکلم مردمان بسیار بدان در سرزمین‌هایی وسیع و در درازنای سده‌های طولانی، ناچار بسیاری از دشواری‌های دوران عتیق خود را از دست داده‌بود. تحولات ژرف در ساخت نحوی و خوش‌اهنگ‌شدن آواشناسی آن، که از این راه حاصل‌شده‌بود، ویژگی‌های ناسودمند و دست‌وپاگیر اشکال باستانی آن۱۱را برافکنده و قواعد دستوری آن را، در سنجش با زبانهایی که به شکلی عتیق مانده‌بودند، به نهایت سادگی رسانده بود. چنین بود که این دانشمندان به دلیل سابقه‌ی برخورداری زبان خود از قواعدی روشن و مدون، و ساده‌تر از دیگر زبان‌ها، می‌توانستند به‌سرعتی شگفت‌انگیز زبان هنوز نارسای فاتحانی را که بر کشورشان تسلط‌یافته‌بوند بهتر از خود آنان آموخته، به اصلاح آن و تدوین قواعدش بپردازند. بی‌دلیل نبود که به‌رغم سلطه‌ی تدریجی عربی چون زبان دیوانی از پایان قرن یکم هجری، و کاربرد تدریجی آن در نوشته‌های علمی و نظری که می بایست از سوی مرکز یا مراکز قدرت پشتیبانی می‌شد، از همان سده‌های نخستین شاعران پارسی‌گوی بزرگی چون رودکی، سنایی، فرخی، منوچهری، اسدی، دقیقی، ناصرخسرو، و فردوسی شاهکارهایی آفریدند که توان، رسایی و شیوایی بیمانند این زبان را در تاریخ ادب و زبان‌های جهان جاودانه ثبت‌کرد. سخن این شاعران، از همان زمان و از چند قرن پیش از عمر خیام، خاقانی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ، آیینه‌ی گویای فرهنگ و جهان‌بینی ژرف و دیرین ایرانی و نگاه ویژه‌ی او به هستی، انسان، سرنوشت، کیهان، زیبایی‌های طبیعت، شادی‌ها و دردهای زندگانی، زشتی‌های جهان و باورها و تردیدهای مشترک مردمان این سرزمین بود. این پیوندهای ژرف و استوار بود که به‌رغم تفاوت شرایط زندگی، اختلافات طبقاتی و ضربات حوادثی مرگبار، همچنان بنیاد احساس یگانگی آنان را می‌ساخت و آن را هزاران سال پایدار نگاهداشته‌بود. اگر زبان‌های فرانسوی قدیمی به‌ضرب فرمان‌ها و فشارهای دولتی پادشاهان فرانسه رو به نابودی گذاشت در کشور ما هرگز اقدامی علیه زبان‌های ایرانی نشد و تدریس زبان فارسی در مدارس ـ و در گذشته در کنار عربی ـ که با آموزش کتابت همراه بود، و هر کس داوطلبانه به مراکز آن می رفت، همواره راهی بوده برای تفاهم بیشتر نه دشمنی یکی با دیگری، یا زبانی با زبان‌های دیگر. خاصه این که اکثر این‌ زبان‌ها، مانند فارسی، گیلکی، بلوچی، زبان‌های کردی، همگی از یک خانواده‌ی بزرگ ـ خانواده‌ی زبان‌های ایرانی ـ بوده‌اند و آذری ـ ترکی هم از آمیختن ترکی با آذری قدیم(چنان که احمد کسروی با پژوهش وسیع خود در آن نشان‌داده‌است) به یک زبان ایرانی دیگر تبدیل‌شده‌است. برخاستن شاعران و نویسندگان بزرگ و فارسی‌نگار ایرانی در همه‌ی قرون از مناطقی که زبان مادری دیگری داشته‌اند و عشق سرشار آنان به زبان مشترک بهترین نشان این حقیقت است۱۲.
چنین پیوند یگانگی هرگز میان ژرمن‌ها از یک سو و مجارها و اسلاوهای امپراتوری اتریش‌ـ‌‌‌مجارستان از سوی دیگر، یا گروه‌های فرهنگی گوناگون اسپانیا که که وحدتشان با زناشویی میان ایزابلِ کاستیل و فردینانِ آراگون، در پایان قرن پانزدهم برقرارشد و به‌کندی قوام یافت، و به‌طریق اولی میان ده‌ها میلیون رعایای تزار روسیه که به ضرب سرنیزه‌ی کوزاک‌ها به تاج و تخت رومانوف ها ضمیمه شده‌‌بودند ـ کشورهایی که مردمانشان نه فرهنگ مشترکی داشتند و نه زبان مشترکی برای بیان آن، و جز کیش مسیحی در میان برخی از آنها، هیچ عامل دیگری برای اشتراک هویت در میانشان حکمفرما نبود ـ به‌وجود نیامده‌بود.

نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش دوم
احساس ایرانی‌بودن

ـــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله قبلاً در میهن منتشر شده است.

۱در جامعه‌ی ما در بسیاری موارد حتی مشاهده‌می‌شود که فعالان سیاسی میان خودِ مفاهیم علوم انسانی و واژگانی که برای بیان آنها به‌کار می‌روند تفاوتی نمی‌بینند؛ و چون بسیاری از واژه‌ها پیش از برخورد با مفهوم جدیدی که از راه تسامح درمورد آنها به‌کار می‌روند در زبان وجود‌دارند گاه چنین تصور‌می‌شود که آن مفاهیم جدید مدلول اصلی آن واژه‌ها بوده و این مفاهیم نظری نیز در همه‌جا معتبراند و در جامعه‌ی ما نیز الزاماً مصداق‌دارند. به‌عنوان مثال در سده‌هایی که ایران دارای حکومت سرتاسری نبوده در ادبیات ما حکومتهای منطقه‌ای آن ملوکِ طوایف نامیده شده‌اند. بعدها هنگام ترجمه‌ی مفهوم اروپایی فئودالیسم، یعنی رژیمی که هم در فرانسه و هم در انگلستان با یک سلطنت مرکزی نیز همراه بوده، صفت ملوک‌الطوایفی را از همان واژه مشتق‌کرده‌اند و این سبب‌شده که برای چندین نسل این تصور خطا به وجودآید که در ایران نیز رژیمی از نوع فئودالیسم وجود‌داشته‌استد. در گذشته در علوم طبیعی نظیر این اشتباه دیده‌شده‌بود. به‌عنوان مثال، پیش از قرن بیستم در فیزیک واژه‌ی اِتِر(اثیر) که از فلسفه و فیزیک قدیم باقی‌مانده‌بود هنوز مورد استفاده‌ قرارمی‌گرفت و تصور می‌کردند که جسمی است که مانند مایعی فضای فاصل میان اجرام سماوی را پر‌کرده‌است؛ فیزیکدانان جدید نیز با کشف امواج کآهنربایی (الکترومغناتیسی) در قرن نوزدهم، که امواج نورانی بخشی از آنها بود، می‌پنداشتند که همانگونه که امواج صوتی در فضای جسمانی پیرامون انتشار‌می‌یابد، امواج نور نیز در اترِ موجود در فضای میان ستارگان حرکت‌می‌کند و پخش‌می‌شود. اما در پایان آن قرن دانستند که این تصور با قوانین حرکت تناقض‌دارد چه چندین آزمایش‌ دقیق این تناقض را نشان‌داد و به مردود دانستن وجود چنین «مایعی» انجامید. پایه‌ی تجربی نظریه‌ی نسبیت خصوصی آینشتین با رد این مفهوم کاذب و پذیرفتن انتشار امواج نور در خلاء به‌وجود‌آمد. و می‌توان گفت فیزیکدانانی که باز هم از مفهوم اتر دل‌نمی‌کندند به نوعی فتیشیسم دچار ‌بودند.
۲ این اصلی است که از همان آغاز علوم جدید طبیعت در نظریات نیوتون بیان‌گردید. تا زمان نیوتون فلاسفه، به‌پیروی از نظریات یونانی باستان و ارسطو، جهان را به دو بخش تقسیم می‌کردند که در آن هر چه پایین تر از ماه قرارداشت جهان تحت‌القمر نامیده‌می‌شد که محل کون‌وفساد شمرده‌می‌شد و اینگونه نیز نامیده‌می‌شد؛ و هر آنچه را که «بالاتر از ماه» قرارداشت، ابدی و تغییرناپذیر می‌دانستند. نیوتون این قاعده را کنارگذاشت و در کتاب بزرگ خود، اصول ریاضی فلسفه‌ی طبیعی اعلام کرد که همه‌ی طبیعت تابع قوانین یکسانی است، و بر همین اساس بود که نظریه‌ی جاذبه‌ی خود را قانون جاذبه‌ی عمومی (Loi de la gravitation universelle) نامید، که در آن صفت عمومی بیان‌کننده‌ی شمول آن بر همه‌ی اجسام جهان است. به‌عنوان مثال همانطور که هر مولکول آب در زمین از یک اتم اکسیژن و دو اتم هیدرژن ساخته‌شده، در هر جای دیگر کیهان که آب یافت شود ترکیب مشابهی خواهدداشت؛ یا در شرایط یکسان در دمای صد درجه خواهد‌جوشید.
برخلاف طبیعت که از این اصل تبعیت‌می‌کند، پدیده‌های انسانی و اجتماعی ـ و حتی بسیاری از پدیده‌های مربوط به موجودات زنده ـ، که علاوه بر پیروی از اجبارهای طبیعی، به‌علت گونه‌گونی دارای ویژگی‌های خود هستند، تابع قوانین کاملاً یکسان نیستند و در موارد بسیار برای فهم آنها ابداع مفاهیم جدید یا دگرگونی در مفاهیم از پیش ‌ساخته، که به کشف قوانین متفاوتی می‌انجامد، ضرورت‌می‌یابد. این اصطلاح که در تأیید عادی بودن امری می‌گوییم «طبیعی است» در اصل بدین معنی است که گفته‌باشیم «مطابق منطق طبیعت، یا ناموس طبیعت» است، اما این عبارت در مورد امور انسانی، یعنی اموری غیر طبیعی نیز، از راه تسامح به‌کار می‌رود.
۳ چنان که می‌دانیم از پایان قرن هژدهم و آغاز قرن نوزدهم پژوهشگران غربی ابتدا به وجود شباهت‌های وسیع میان زبان‌های هندی و ایرانی از یک‌سو و زبان‌های اروپایی از سوی دیگر پی‌بردند و سپس نظریه‌ی خویشاوندی این دو گروه زبان‌ها را به‌پیش‌کشیدند. همه‌ی پژوهش‌های بعدی این نظریه را تأیید‌کرد، تا جایی که دسته‌ی اول را زبان‌های هند و ایرانی، و گروه بزرگتر مرکب از آنها و زبان‌های اروپایی را خانواده‌ی زبان‌های هندواروپایی نامیدند. سپس این فرضیه را برساختند که همه‌ی این گروه‌های زبانی شاخه‌های گوناگون درخت واحدی هستند که خود آن امروز از میان رفته است. آنان تا کنون به حدود هزار ریشه‌ی مشترک میان این زبان‌ها که آنها را بخشی از ریشه‌های موجود در آن زبان مفروض می‌دانند دست‌یافته‌اند. از سوی دیگر از آنجا که معلوم شد ایرانیان باستان خود را اِرِه یا آریا می‌نامیده‌اند و به‌همین جهت نیز سرزمین محل سکنای خود را اِران یا ایران نام‌داده‌بودند، این تصور پیش‌آمد که همه‌ی کسانی که به زبان‌های هندواروپایی تکلم‌می‌کنند باقی‌مانده‌ی نژاد واحدی هستند که همان آریایی‌ها بوده‌اند. اما این تصور اخیر هیچ پایه‌ی علمی درستی نداشت، و تنها نتیجه‌ی غلط تعمیم یک فرضیه‌ی قوی زبان‌شناختی به یک موضوع زیست‌شناختی و مردم‌شناختی بود. خطا بودن این تصور زمانی آشکارتر و مسلم تر شد که دانسته‌شد اساساً برای تعریف علمی از نژادهای خانواده‌ی انسانی، که برای دست‌یافتن به آن جز تاریخ طبیعی و زیست‌شناسی جایی‌نداریم، هیچ پایه‌ی علمی وجود‌ندارد.
۳ در فارسی این مفهوم با واژه‌ی نادرست «دولت ـ ملت» بیان می شود، زیرا دولت ترجمه‌ی درست «استیت ـ اِتا به فرانسه (حکومت؛ کشور)، نیست، و بهتر است که در برابر مفهوم فرانسوی اِتا ـ ناسیون ـ واژه‌ی کشور ـ ملت به‌کار رود.
۴ مخالفان این ایدئولوژی می‌گفتند و می‌گویند که پیروان آیین یهود در جهان نه دارای یک اصل نژادی یگانه هستند نه فرهنگ ملی یکسانی دارند، و تصور آنان درباره‌ی نیاکان مشترکی که گویا پس از رانده‌شدن از فلسطین، همان ارض موعود، در دوران سلطه‌ی امپراتوری رم سبب پراکندگی آنان در جهان شد، هیچ مبنای لحاظ تاریخی بی‌پایه‌است، زیرا اساساً این واقعه هیچ مبنای تاریخ درستی ندارد. از سوی دیگر پژوهشگران برجسته‌ای که بیشترین آنان خود از خانواده‌های یهودی بوده‌اند در آثار پرارزشی که نوشته‌اند کوشیده‌اند نشان دهند که :
۱ ـ اولاً در درازنای تاریح کلیتی به‌نام قوم یهود وجود نداشته و آنچه از مردم فلسطین باستانی که پیرو آیین یهود بوده‌اند باقی‌مانده هیچگاه شکل ملیت یا قومیت متشکلی نداشته است. برجسته‌ترین اثر تحقیقی در این زمینه کتاب پرارزش استاد فقید ماکسیم رودنسون است، زیر عنوان قوم یهود یا مسئله‌ی یهود :
Maxime rodinson, Peuple juif ou problèm juif, la Découverte & Siros, Paris, 1997.
۲ـ برخلاف پیشداوری های رایج همه‌ی پیروان آیین یهود از اصل واحدی نیستند و تقسیم آنها به دو بخش اصلی سفاردی یا یهودیان اندلس، (که باید مزراحیها، یهودیان خاورمیانه، آسیای مرکزی و قفقاز) را نیز به آنان افزود و اشکنازها، یکی از نشانه‌های منشاءِ متفاوت آنهاست. دانشمند بزرگ فرانسوی تاریخ، مارک بلوک(یا: بلوخ)، یکی از بنیادگذاران مکتب تاریخنگاری موسوم به آنال، که از اعضاءِ نهضت مقاومت فرانسه نیز بود، پیش از آن که به اسارت اشغالگران نازی درآمده و به‌دست آنان کشته‌شود، خود از هواداران این نظریه بود که اشکنازها از نسل مردمان امپراتوری خزرها، مردمانی از تبار ترک‌های آسیای مرکزی، هستند. این امپراتوری میان قرون هفتم و دهم میلادی در نواحی شمال دریای خزر برپاشد و پس از پیوستن امپراتور آنان به آیین یهود، بخش بزرگ نفوس آن وارد این آیین شدند. پژوهشگران بر این باورند که با فروپاشی این امپراتوری که در دوران قدرت آن دامنه‌اش تا نواحی دریای سیاه گسترده‌شده‌بود، بخش مهمی از مردم آن در اروپای شرقی که کشورهای کنونی آن، حتی روسیه، هنوز وجود نداشتند، پراکنده‌شدند و یهودیان اشکناز اروپای شرقی که بعداً به باختر اروپا نیز کوچیدند، فرزندان آنان‌اند. مارک بلوک این نظر خود را در یک گفتار رادیویی نیز که سند صوتی آن در پاریس در مؤسسه‌ی اینا موجوداست بیان داشته‌است. یکی از کامل‌ترین پژوهش‌ها درباره‌ی این واقعه‌ی تاریخی را آرتور کوستلر در کتاب مهم خود، قبیله‌ی سیزدهم،
Arthur Kostler, Treizième Tribu, (TheThirteenth Tribe), Tallandier, Paris, 2008.
که منظور از عنوان آن همان اشکنازها، یا بخشی از پیروان آیین یهود است که از تبار دوازده قبیله‌ی اسطوره‌ای یهودی نیستند، گردآورده است. مخالفت برنارد لِویس با این نظر که بیشتر نوشته‌های او دارای جنبه‌ی جدل ایدئولوژیکی صهیونیستی است در برابر موضع مورخان بزرگ و معتبری چون مارک بلوک کمترین اعتباری ندارد.
یکی دیگر از پژوهشگران برجسته‌ای که با کارهای خود روشنی بسیاری بر این مسائل افکنده است شلوموساند، استاد اسرائیلی دانشگاه تل‌آویو است، که در چندین کتاب، و از جمله:
ملت اسرائیل چگونه اختراع شد :
Schlomo Sand, Comment le peuple juif fut inventé, Flammarion, Paris, 2012.
و، سرزمین اسرائیل چگونه اختراع شد:
Schlomo Sand, Comment la terre d’Israël fut inventé, Flammarion, Paris, 2012.
ساختگی بودن پایه‌های مفاهیمی چون خاک اسرائیل و ملت اسرائیل را، به نحو انکارناپذیری مدلل‌ساخته‌است.
۵ البته، اکنون که هفتاد سال از تأسیس کشور ـ ملت اسرائیل گذشته، انکار وجود آن عملی غیرواقع‌بینانه و بیخردانه‌خواهد‌بود؛ جز این که به‌یادداشته‌باشیم که حقوق مردم فلسطینی رانده‌شده از سرزمین و خان‌و‌مان‌ خود به‌شکل دلخراشی پایمال‌شده و تا احقاق حق ملت فلسطین برای تأسیس کشور خود، اسرائیل حالت شبه‌ِاستعماری خود و مبنای نظری آن حالت ایدئولوژیک خود را از دست نخواهدداد.
۶ اولین قبایل روسی که اصل آنها از ویکینگ‌های سوئدی بود وارگ‌ها یا وارانگیان نامید‌ه شده‌اند که با جنگ و تجارت از طریق ولگا به به ناحیه‌ی کیِف رسیده‌بودند. آنها پس از رهایی از سلطه‌ی امپراتوری خزرها و کوشش‌هایی که از آخرین قرون هزاره‌ی یکم م. برای تشکیل حکومت در اوکرایین کردند، در قرون نخست هزاره‌ی دوم زیر ضربات مغول‌ها از هم‌پاشیده شدند و چندین قرن، یعنی تا قرن شانزدهم، دست‌نشانده‌ی تاتارها بودند. در میانه‌ی این قرن بود که سرانجام با جنگ‌های ایوان چهارم، که در نتیجه‌ی کشتارهای بیرحمانه‌اش به لقب ایوان مخوف موسوم‌شد، شاهزاده‌نشین‌های روس به تبعیت سلطانی در آمدند که از آن پس تزار نامیده‌شد، و عنوان رسمی او، تزارِ همه‌ی روسیه‌ها، یا تزار کل روسیه، خود نشان‌دهنده‌ی گوناگونی شدید اقوامی‌ بود که از همین زمان به این سلطنت ضمیمه‌شده بودند. به‌دنبال اردوکشی پادشاه لهستان و تصرف مسکو در ۱۶۱۲ که منجر به جنگ یک سردار روسی با ارتش او و بیرون راندن آنها شد، در ۱۶۱۳، میخائیل رومانوف به مقام تزاری رسید و از این پس بود که سلطنت روسیه در خاندان رومانوف، که در ۱۹۱۷ سقوط کرد، باقی‌ماند.
۷ قبایل روسی در چند دوره بارها به ایران نیز حمله کرده‌بودند. اما در ناحیه‌ی قفقاز حملات آنان، که نظامی گنجوی در اسکندرنامه‌ی خود، از آن یادکرده‌است مستمر بوده‌است. نظامی از آنان به‌عنوان هفت روس، که منظور از آن هفت طایفه یا هفت ولایت است، نام می‌برد. این دستبردها بسیار خشن و وحشیانه بوده و مهاجمان روسی طی آن به غارت شهرها و اسارت زنان ایرانی می‌پرداختند. اسکندرنامه‌ی نظامی، که اساس آن اسکندرنامه‌های قرون پیش‌تر بوده و او در آن‌ها به سلیقه‌ی خود تصرفاتی کرده‌، داستانی نیمه‌تاریخی ـ نیمه خیالی است، زیرا اسکندرِ آن با آنکه در اصل شخصیتی تاریخی است، اما در این داستان، که در قرن دوازدهم میلادی سروده‌شده، در دوران نامعلومی حکومت‌می‌کند که در آن روسیان نیز به صورت طوایف پراکنده وارد تاریخ شده‌اند. چنین است که در ابیاتی در شرح جنگ اسکندر با روسیان، در توصیف روحیات آنان می‌گوید:
یکی لشگر انگیخت از هفت روس // به کردار هر هفت کرده عروس(…)
به لشگر چنین گفت قنطال روس // که مردافکنان را چه باک از عروس(…)
کجا پای‌دارند با روسیان // چنین نازنینان و ناموسیان(…)
جگر خوردن آیین روسان بود // می و نقل کار عروسان بود(…)
چو روسان سختی‌کش سخت مغز // فریبی شنیدند اینگونه نغز(…)
ز دیگر طرف شاه لشگرشکن // به تدبیر بنشست با انجمن
چنین گفت کاین لشگر جنگجوی // به پیکار شیران نکردند خوی(…)
به دزدی و سالوسی و رهزنی // نمایند مردی و مردافکنی(…)
نظامی گنجوی، کلیات خمسه، اسکندرنامه، امیر کبیر، تهران، ۱۳۶۶، صص. ۱۰۹۹ ـ ۱۰۹۷.
قطعه‌ی بسیار زیبای «رقص کنیزکان ایرانی» در اپرای مشهور خوانچینا (Khovanshchina) اثر مودست موسورسکی آهنگساز بزرگ روس اشاره به همین زنان به اسارت‌رفته‌ی ایرانی دارد.
محمدعلی جمالزاده نیز در تاریخ روابط ایران و روس از این حملات آنها یادکرده‌است.
۸ این عقیده‌ای بود که سفیر الیزابت یکم پادشاه انگلستان در دربار ایوان مخوف، پس از مدتی زندگی در مسکو درباره‌ی این کشور تازه‌تأسیس‌شده و چگونگی حکومت آن نوشته‌بود.
۹ این نظری است که یکی از مترجمان جدید آثار داستایفسکی در توضیحی ضمن یک مصاحبه‌ی رادیویی درباره‌ی سبب ترجمه‌ی جدیدی که خود از آثار این نویسنده‌ی بزرگ انجام داده بود ارائه‌می‌داد. بنا به‌گفته‌ی او در کار مترجمان پیشین برخی آشفتگی‌های موجود در نثر داستایفسکی، که خود زاییده‌ی وضع دستور زبان روسی بوده، سبب فهم غلط و ترجمه‌‌ی نادرست نوشته‌های او شده بود.
۱۰ ابراهیم پورداود، مقدمه بر فرهنگ پهلوی ـ فارسی دکتر بهرام فره‌وشی.
۱۱ از آن جمله‌اند ، قواعد موارد هشتگانه‌ی صرف اسامی، موارد سه‌گانه‌ی جنس یعنی مؤنث و مذکر و خنثی، موارد دوگانه‌ی صیغه‌ی جمع، یعنی تثنیه برای دو و جمع برای بیش از دو، و قواعد مطابقت صفت با موصوف،که بسی از آنها هنوز در بسیاری از زبان‌های هند و اروپایی برجامانده‌است.
در موارد اخیر، نک.
دکتر پرویز ناتل خانلری، تاریخ زبان فارسی، چاپ دوم، نشر نو، ۱۳۶۶، سه مجلد .خاصه مجلد یکم، صص.۱۹۳ـ ۱۸۴.
همچنین: ژیلبر لازار، تکوین زبان فارسی( به‌فرانسه):
« تکوین یک زبان ملی همواره فرآیندی بسیار پیچیده است، خاصه اگر یک زبان بزرگ تمدن باشد.»، ص. ۶.؛ « فارسی شفاهی که منشاءِ آن جنوب غربی بود، در قلمرو خود رفته‌رفته در سراسر ایران رواج‌یافت. این حرکت که در دوران اسلامی نیز ادامه‌داشت تا ماوراءالنهر گسترش‌یافت به‌طوری که زبان سغدی تقریباً به حاشیه رانده‌شد.» ص. ۶۵. « پس از سلطه‌ی اعراب چشم‌اندازها از پایه دگرگون شد؛ تضاد دیگر میان پارسیان و پارتیان و زبان‌های آنان نبود، میان اعراب و ایرانیان بود. این درگیری در معارضه‌ی شعوبیه به شدت نمایان‌گردید.»، ص. ۶۶.
Gilbbert Lazard, La formaion la langue persane, Institut d’études iraniennes de l’université de la Sorbonne nouvelle, Paris, 1995, p. 5, & pp. 65-66.
در مورد تاریخ روابط فارسی و عربی و تأثیر آنها بر یکدیگر، نک.
دکتر محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران، در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، تهران، انتشارت توس، ۱۳۷۹، شش مجلد، خاصه مجلدات یکم و دوم. همچنین: خانلری، در زیر، شماره‌ی ۲۰.
۱۲ در دوران معاصر اثر بزرگی چون ترجمه‌ی فارسی حیدربابایَ سلامِ شهریار، یکی از شاهکارهای همه‌ی دوران‌های زبان فارسی که، در فراسوی غزلیات شیوا و مثنوی تخت‌جمشید او، از عشق پرشور و احاطه‌ی این شاعر تبریزی و ایرانی به زبان مشترک ملی حکایت‌می‌کند، نشانه‌ی انکارناپذیر این پیوند و شیفتگی همه‌ی ایرانیان به این زبان است. دکتر محمدعلی مهرآسا (نک. پایین‌تر)، زاده‌ی سنندج می گوید« ما زبان کردی را از دامن مادر و در محیط خانه و خانواده، و زبان فارسی را در مدرسه آموخته ایم و می آموزیم و بسیار هم شیرین است. اگر بحث برسر نوشتن با زبان مادری است، آنهم مشکل نخواهد بود؛ زیرا مهم باسواد بودن و اشراف داشتن برخواندن و نوشتن است. هنگامی که آدمی سواد خواندن و نوشتن را دارباشد، می تواند هرزبان و گویش دیگر را نیز بنویسد و بخواند. کما اینکه هم اکنون ما پارسی را با رسم الخط لاتین می نویسیم و ازراه ای میل برای هم می فرستیم. مگر اشعار ترکی زنده یاد شهریار مانند«حیدربابا و…» را هم اکنون و همیشه با رسم الخط فارسی نمی نویسند؟ پس این ادعا که ما میخواهیم بازبان خود بنویسیم نیز بی‌ربط است.»

**************
علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری*
بخش دوم
احساس ایرانی‌بودن
احساس ایرانی بودن با همه‌ی ویژگی‌های کم‌نظیر آن برای یک ایرانی چنان عادی است که در نظر خود او طبیعی و کم‌اهمیت می‌نماید در حالی که چون اندکی در تاریخ و فرهنگ دیرینه‌ی خود غور کند در‌می‌یابد که نه یک چنین وابستگی چندان طبیعی‌است و نه احساس آن پیش‌ِپاافتاده، زیرا همانند آنً در میان همه‌ی مردمان جهان الزاماً وجود‌ندارد؛ و بر او روشن می‌شود که این احساس زاییده‌ی عوامل پیدا و ناپیدای بیشمار، بسیار ریشه‌دار و کهنی است که او را، عموماً به‌صورت ناخودآگاه، به دیگر ایرانیان پیوند‌می‌دهد. آنچه موجب شده‌بود و هنوز می‌شود که ایرانی پس از همه‌ی ضربات شکننده‌ی حوادث تاریخی با احساس نیرومند یگانگی خود را هرباره بازجوید و بازیابد و از این راه ستایش فلاسفه‌ای چون هگل۱۳و شگفتی تاریخدانان۱۴بسیاری را برانگیزد، این پایداری دیرینه‌ی اوست، هرچند که این امر شگفت‌انگیز برای دیگران در نظر خود او واقعیتی بدیهی است که جز آنچه هست نمی‌توانسته‌باشد ! از اینجاست که می‌گوییم هرچند برخی از دستاوردهای سیاسی انسانیت مانند آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و فردی، و حقوق بشر، و روش‌های تأمین و تضمین آنها، که، اگر نه به صورت دقیقِ حقوقی، دستکم به بیان اخلاقی در فرهنگ ما وجودداشته۱۵ نمی‌تواند به بخش محدودی از جامعه‌ی بشری محدود بماند و باید پس از اندیشه در آنها و فهم درست هر یک، همچون ارزش‌های جهانی پذیرفته و به‌کار برده‌شوند، اما کاربرد نیاندیشیده و خودآهنگ همه‌ی مفاهیم وارداتی و ساخته‌وپرداخته‌ی دیگر کشورهای جهان که بسیاری از آنها برای حل مسائل ویژه‌ی خود آنها آفریده‌شده‌اند خردمندانه ‌نیست و در هر مورد باید پیش از پذیرش در واقعیت و نوع احتمالی ارتباط آنها با اوضاع و ویژگی های ملی کشور و فرهنگ ما مداقه‌شود. از نو به‌ یاد آوریم که این مفاهیم از سنخ مفاهیم علوم طبیعی چون قانون جاذبه یا ساختمان اتم‌ها نیستند. تاریخی دارند و در بسیاری از موارد برای پاسخ به مسائل جامعه‌ها یا کشورهایی خاص به‌وجود‌آمده‌اند. به‌عنوان مثال قوانین ناظر بر رعایت برابری «نژادی» در ایالات متحده‌ی آمریکا چه کاربردی می‌تواند در کشور ما داشته‌باشد. آیا در ایران هرگز بحث نژاد و اختلاف نژادی محلی از اعراب داشته‌است؟ شاید مثالی بینابینی بتواند به روشن شدن این نکته کمک‌کند. با انقلاب‌های دموکراتیک، در کشورهایی چون فرانسه، آمریکا و انگلستان که نظام برده‌فروشی یکی از پایه‌های زندگی اجتماعی و اقتصادی آنها بود، قوانینی وضع شد که رسم موجود را ملغی می‌ساخت. اما در ایران، قانونگذاران دوران مشروطیت در برخورد به این مسئله، به‌هنگام وضع قانون از فرمولی استفاده‌نکردند که وجود این رسم در ایران از آن مستفاد‌گردد، بلکه نوشته‌ی آنان وارد‌کردن برده به ایران و خریدوفروش آن را که با نظام برده‌داری تفاوت دارد، ممنوع می‌ساخت۱۶. دلیل این ابتکار آن بود که برده‌داری به معنایی که در رم و یونان و سپس در دوران مدرن در اروپای غربی و آمریکای شمالی رایج بوده، ‌در ایران، هیچگاه، نه در دوره‌های باستانی ـ دوره‌ی هخامنشی۱۷به بعد، و نه در دوران بعد از اسلام رواج نداشته؛ در فارسی واژه‌ای که دقیقاً مترادف با واژه‌ی متناظر با آن در تمدن غربی(esclave) باشد وجود نداشته، آنچه در آن تمدن‌ها برده‌داری خوانده‌می‌شد و یکی از ارکان آن تمدن‌ها به‌شمارآمده، هرگز اساس تمدن ایرانی نبوده و، جز در موارد بسیار نادر، و غالباً در رفتار و حکومت بیگانگان فاتح، در هر جا که دیده‌شده همواره حالات و صورت‌های بسیار فرعی‌ و جنبه‌ی غیرحیاتی داشته است. دکتر مصدق در رساله‌ی دکترای حقوق خود نوشته‌بود که دولت عثمانی برده‌داری در کشور خود را پیش از لغو نظام برده‌داری در کشورهای اروپایی ممنوع‌کرده‌است. نوشتن این رساله و دفاع از آن پیش از تصویب قانون ایرانی ۱۸ بهمن۱۳۰۷ صورت‌گرفته‌بود. با اینهمه‌، و پس از مقایسه‌ی تاریخ قانون ممنوعیت بردگی در عثمانی و لغو رسم برده‌داری در اروپا، او لازم ندانسته‌بود درباره‌ی این موضوع در میهن خود چیزی بنویسد زیرا برای آن موجبی ندیده‌بود!
به همین ترتیب نیز، اگر سخن از قومیت‌های متفاوت در ایران، که با رونویسی و واردکردن کلیشه‌های خارجی رواج‌یافت، سخت قابل‌بحث‌است، سخن از اقلیت‌قومی، و به‌طریقِ‌اولی، ملیت‌های ایران رفتاری بالکل غیرعلمی و از پایه ایدئولوژیکی است. دلیل آن را در مقایسه‌ی ملیت کهن و هویت ریشه‌دار ایرانی با هویت ملل و اقوام از پایه ناهمگن دو امپراتوری روسیه یا اتریش‌ـ‌مجارستان پیش از این بیان‌داشتیم و حتی می‌توانیم بگوییم که یکی از سرچشمه‌های این بحث در میان سوسیال دموکرات های اروپا نیز مقالات کارل مارکس درباره‌ی خواست‌های برحق و چندین‌صدساله‌ی ملت ایرلند بود.
در روسیه که اهالی غیر‌روسِ متصرفات امپراتوری از هیچ جهت سنخیتی با پایه‌گذاران امپراتوری و صاحبان آن یعنی روس‌ها نداشتند، و شمار هیچیک از آنها نیز قابل سنجش با شمار روس‌ها نبود، البته آنها اقلیت هایی بودند؛ اقلیت های قومی و در بسیاری از موارد نیز ملت‌هایی کهن و قدیمی، و بسی دیرینه تر از خود روس‌ها که دیدیم نخستین حکومت واحدشان اندک‌اندک در قرن شانزدهم شکل‌گرفته‌بود. ملت باستانی ارمنستان یکی از این ملل کنهسال امپراتوری بود. اما اگر بخواهیم همین مقوله را در ایران به‌کار بریم آنگاه باید برای سخن از اقلیت ابتدا بگوییم اقلیت در برابر کدام اکثریت. این را می‌دانیم که سیستم تبلیغاتی شوروی و پیروان ایرانی آن در تبلیغات وسیعی چندین‌ده‌ساله از قوم یا ملت اختراعی «فارس» داد‌ِسخن داده‌اند. و اینک نیز سالهاست که به‌دنبال تبلیغات دشمنان ایران، از برخی از کشورهای عرب گرفته تا اسرائیل و سرویس‌های قدرت‌های بزرگ جهانی، بر اساس همین شیوه‌ی اختراعی تبلیغات‌گران شوروی سابق، ملیت کهنسال ایرانی مورد انکار قرارگرفته و از «موزاییک اقوام و ملیت های ایرانی» سخن‌گفته‌می‌شود، و جهالت در رژیم ج. ا. به اندازه‌ای است که حتی برخی از رهبران آن نیز از واژه‌ی پوچ «اقلیت‌های قومی» استفاده می‌کنند ! از سوی دیگر در حالی که هم ایرانیان و هم آن دشمنانشان می‌دانند که هرگز موجودی به‌نام «ملت فارس» در تاریخ و جغرافیای جهان وجود نداشته‌است۱۸منظور از آنچه در زبان محاوره‌ی عامیانه‌ی ایرانیان «فارس» نامیده‌می‌شود فارسی‌زبان یا پارسی‌گوی است، یعنی هر کسی که به زبان فارسی سخن‌می‌گوید، یا فارسی زبان مادری اوست؛ همین و بس. و تنها ناآگاه‌ترین مردم نمی‌دانند که زبان مترادف و معادل ملیت نیست: نه همه‌ی ملت‌ها به زبان واحد تکلم‌می‌کنند، نه همه‌ی گویشگرانِ یک زبان واحد به یک ملت تعلق دارند، و مثال‌هایی‌که خلاف این تصور باطل را نشان‌می‌دهد چندان فراوان است که نیازی به یادآوری آنها نیست. به عنوان تنها یک مثال بپرسیم آیا همه‌ی عرب‌زبانان، از مردم مراکش در شمال باختری افریقا تا مردم عمان، در جنوب خاوری شبه جزیره‌ی عربستان، که در دنیای سیاست و از راه تسامح گاه آنها را جهان‌عرب می‌نامند، بخش های یک ملت واحد‌اند ؟ تعریف ملیت با زبان مشترک و حکم بر انطباق یک زبان با یک ملیت، از دو سو نادرست، و حتی مبتنی بر پنداری عامیانه است که حتی سوسیال دموکرات های اروپا و روسیه نیز آن را به‌کار نبردند ! پس در ایران نیز پارسی‌زبانان نه یک ملت جداگانه‌اند نه یک قوم که بتوان آنها را قوم اکثریت نامید. در ایران قومی که نسبت به دیگران اکثریت داشته‌باشد وجود‌ندارد، و بدون وجود اکثریت نیز سخن گفتن از اقلیت‌ها و حتی از یک اقلیت، بالکل بی‌معنی خواهد بود. چرا این استدلال را درباره ی وجود اقلیت مذهبی و اقلیت دینی نمی‌توان کرد؟ زیرا اسلام دین معینی است و مسلمانان مؤمنان به دین واحدی هستند کاملاً متمایز از ادیان دیگر رایج در ایران. در ایران اکثریت مردم مسلمان‌اند و پیروان آیین‌های دیگر مانند زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و بهاییان از لحاظ عددی نسبت به این اکثریت در اقلیت قرار دارند. این واقعیت غیرقابل انکار است. همین گونه است، در میان آن اکثریت مسلمان ایران، وضع اهل تسنن که باز در برابر اکثریت شیعه در اقلیت قراردارند. اکثریت و اقلیت با هم نسبت کمّی دارند همانگونه که مؤنث و مذکر در نسبت جنسی با یکدیگر قرار دارند یا تند و کند در نسبت سرعت. همانگونه که مؤنث بدون مذکر بی‌معنی است، اقلیت بدون اکثریت نیز پوچ خواهدبود، و از سوی کسی که در تبلیغات سیاسی خود آگاهانه از آن استفاده‌می‌کند نیرنگی برای فریب دیگران.
در مقابل این نگاه کمّی در نقطه‌ی نظر دیگری، اقلیت به مردمانی گفته‌شده که تحت سلطه‌ و ستم گروه دیگری قراردارند که حتی اگر از جهت شمارشی در اکثریت نباشند به جهت حاکمیت خود بر دیگران و سلب شخصیت و حقوق خاص آنها اکثریت نامیده می‌شوند. از این دیدگاه: «با توجه به عامل‌های یاد‌شده ، تا پیدا کردن تعریفی شایسته، می‌توان اقلیت‌ها را چنین تعریف‌کرد : اقلیت‌ها، گروه یا گروه‌ ها‌ی اجتماعی در داخل یک کشورند که دارای ویژگی های ملی، قومی، دینی، مذهبی، یا فرهنگی دیگری غیر از اکثریت افراد آن جامعه هستند و به خاطر این ویژ‌گی ها زیر سلطه بوده و مورد تبعیض و کنارگذاشتگی قرار‌می گیرند؛ افراد این گروه دارای احساس مشترک و اراده مشترک برای حفظ هویت و پایندگی خود هستند۱۹.»
اما باز با نگاه از این دیدگاه نیز به این نتیجه می‌رسیم که در ایران کنونی گروهی قومی، فرهنگی یا سیاسی که بتوان آن را گروه اکثریت نامید وجود ندارد؛ زیرا زبان فارسی که از سوی هواداران چنین نظریه‌ای به پیش کشیده‌می‌شود هرگز در ایران زبان یک گروه حاکم نبوده‌است بدین دلیل که در نگاه سریعی که به برخی از جوانب تاریخ آن افکندیم دیدیم که تحول این زبان به سوی کمالی که در دوران پیش از حمله‌ی عرب بدان رسیده‌بود تا چه اندازه معلول رواج آن در نواحی بس وسیع و کاربرد آن از سوی مردمان بسیار بوده است. در دوران پس از اسلام نیز فارسی تقریباً همیشه بیش از آن که زبان حاکمان باشد زبان مردمی بوده که با ادامه‌ی گویش و نوشتن و سرودن به آن تحمیل آن بر حکومت‌ها را میسر ساخته‌اند. این تاریخ به ما می‌آموزد که در دوران شش قرنی سلطه‌ی خلفای عرب که تازیان حاکم بر ایرانیان اقلیتی بیش نبودند و از دوران حجاج ابن یوسف در اواخر قرن یکم هجری دفترهای حساب دیوانی نیز اندک‌اندک به‌ عربی نوشته‌شد تا جایی که نخبگان ایرانیِ نزدیک به مراکز قدرت عرب نیز نوشتن به عربی را در نوشته‌های خود در پیش گرفتند، نیرویی که مانع از تبدیل این زبان به زبان کشور ما شد نیروی ایستادگی مردم ایران بود که زبان خود را بر حاکمان محلی تحمیل‌می‌کردند۲۰، ضمن این که برخی از این شهریاران ایرانی محلی مانند یعقوب لیث صفاری و امیران سامانی خود نیز با مردمان فارسی زبان کشور در این امر همدل بودند، و سببی جز این وجود نداشت که سلطان محمود غزنوی که از تباری ترک‌زبان بود به گردآوردن سخنسرایان بزرگ پارسی‌گوی در دربار خود می‌بالید. پس از آن نیز تقریباً همه‌ی خاندان‌های حاکم در ایران یا از تبار ترکان ایرانی‌شده‌بودند یا مانند خاندان صفوی، در هر حال ترک‌زبان، گذشته از این که بدانیم تبار آنان، که همچنان مورد بحث است، چه بود.
در منطقه‌ی ما و در ایران
حال، پس ازاندک آشنایی با این مباحث نظری شاید بهتر بتوان به بحث‌های مشخص در ایران امروز پرداخت.
آنچه امروزه بیش از هر مورد پیرامون آن در منطقه می‌شنویم مسئله‌ی کردستان در کشورهای عراق و ترکیه و در درجه‌ی بعد، سوریه است. با اینکه در این موارد نیز دست بیگانگان به‌خوبی پیداست، اما اصل این مسائل بکلی ساختگی نیست. هر ایرانی می‌داند که در آغاز تأسیس امپراتوری عثمانی، که از هر سو به جنگ و کشورگشایی پرداخته‌بود به‌طوری که بنیاد و گوهر آن از توسعه‌طلبی جدایی‌ناپذیر بود، بین‌النهرین و آذربایجان و کردستان نیز جزو سرزمین‌هایی بودند که سلاطین عثمانی بدانها چشم طمع دوخته‌بودند. خاصه این که در آن روزگار، به‌دنبال ایلغارهای چنگیز و هلاکو و تیمور، چندین قرن بود که ایرانیان هنوز در بنیاد یک حکومت مرکزی توفیق نیافته‌بودند و زیر حکومت ایلخانیان به‌سر می‌بردند، و تازه در ۱۵۰۱ میلادی بود که شاه اسماعیل توانست با تأسیس سلطنت صفوی ایران را، آن هم به بهای تحمیل مذهب تشیع، یکپارچه‌سازد. حکومت عثمانی که در سال ۱۴۵۳ تأسیس‌شده‌بود با حدود نیم قرن تقدم بر سلطنت صفوی و نزدیکی با اروپاییان دارای ارتش مجهزتری بود و هنگامی که سلطان سلیم یکم در سال ۱۵۱۴ به ایران حمله‌کرد به رغم دلیری ستایش‌انگیز شاه اسماعیل، سپاه او و مردم دلاور آذربایجان در نبرد چالدران، ایرانیان در برابر توپخانه‌ی ترک مغلوب‌شدند و بخش مهمی از خاک کشور که شامل کردستان هم می‌شد به امپراتوری عثمانی ضمیمه‌گردید. گرچه ایران توانست شهر تبریز و آذربایجان و بخش‌های دیگری از خاک خود را از عثمانی بازبستاند، اما بخش بزرگی از کردستان همچنان زیر سلطه‌ی فاتحان بماند و هیچگاه به دامن میهن بازگردانده‌‌نشد. نزدیک به چهار قرن پس از آن حادثه عثمانی که همچنان یک امپراتوری میلیتاریست مانده اما از زمان درازی به این سو روز‌به‌روز ناتوان تر شده‌‌بود، با از دست دادن تدریجی بخش مهمی از مستملکات خود، سرانجام در جنگ جهانی یکم، در برابر اتحاد بزرگی از چند امپراتوری تازه‌نفس غرب و روسیه شکست‌خورد و فروپاشید و سرزمین‌هایی را که تا آن زمان به کمک ارتشی نیرومند در دامن خود نگهداشته‌بود از دست‌داد. از جمله‌ی این مناطق عربستان، عراق و سوریه و فلسطین و اردن کنونی بود. اما بخش مهمی از کردستان در شمال شرقی ترکیه همچنان تحت حاکمیت حکومت ترکیه که جای امپراتوری را گرفته‌بود و بعداً به جمهوری ترکیه تبدیل‌شد، باقی‌ماند. فاتحان جنگ در کنفرانس‌های صلح، بخش های عرب‌زبان عثمانی را میان خود، به‌عنوان قیمومت موقت، تقسیم کردند و از این میان عراق کنونی و فلسطین به سرپرستی انگلستان و سوریه و لبنان به مدیریت فرانسه واگذارشدند. ضمناً قدرتمندترین عضو کنفرانس صلح یعنی پرزیدنت ویلسون رییس جمهور آمریکا طی منشوری در چهارده اصل، که از جمله درباره‌ی حقوق ملل بود، اعلام کرد که اقوام این سرزمین‌ها نیز باید بتوانند سرنوشت خود را تعیین کنند. طبق معاهده ی لوزان و با تصویب جامعه‌ی ملل که به‌تازگی، و آن هم باز به‌‌ابتکار ویلسون، تأسیس شده بود، سرپرستی ولایات عربی شامل عراق، عربستان، و فلسطین و اردن به انگلستان، و سرپرستی ایالات سوریه و لبنان به فرانسه واگذار شد۲۱. اما موضوع خودمختاری برای کردستان کنارگذاشته‌شد. از این زمان بود که سرزمین هایی به‌نام کردستان ترکیه، عراق و سوریه به‌وجود‌آمد. مردم این سرزمین ها هم که نه با حکومت‌های‌ این کشورهای نوبنیاد و نه با اکثریت مردم آنها احساس خویشاوندی فرهنگی و تاریخی داشتند البته نمی‌‌توانستند از این وضع چندان خرسند باشند، به‌ویژه اگر در نظر داشته باشیم که ترکیه هویت خاص کرد را انکار می‌کرد، زبان کردی را نیز غیرقانونی ساخته‌ در برخی نواحی لباس پوشیدن به‌رسم کردی را نیز ممنوع‌کرده‌بود، و در عراق و سوریه نیز که از آن پس سالیان دراز تحت قیمومت قدرت‌های استعماری انگلیس و فرانسه قرارداشتند، نظام دموکراتیکی هم وجود‌نداشت. البته این مسائل به کردستان ایران که یک سرزمین ایرانی با مردمان ایرانی اصیلی بود که همواره با رسوم خاص خود زیسته‌بودند، ارتباط مستقیمی نداشت. اما قدرت های نیرومند بیگانه‌ای که از یکی دو قرن پیش در صدد نابودی ایران بودند و مانند روسیه و انگلستان در قرن نوزدهم، یکی در قفقاز و خراسان شمالی و دیگری در افغانستان، توانسته‌بودند، بخش هایی از سرزمین‌ها و مردم ایران را از کشور مادر جداسازند، اینجا هم بیکار نمانده‌بودند. در عین حال در اذهان بیشتر ناظران خارجی که معمولاً چندان چیزی درباره‌ی کردستان و حتی تاریخ ایران نمی‌دانستند و نمی‌توانستند تمیزی میان کردستان در ایران و در خارج از ایران بیابند و با این عدم‌آشنایی با تاریخ ما و منطقه، مردمان کردستان در همه‌ی کشورها، حتی در ایران، را یکسره زیر حکومت بیگانه می‌پنداشتند یا مایل‌بودند چنین بپندارند، به خود اجازه‌می‌دادند که سخنگوی همه‌ی آنان شده خود را در بیان خواست‌های همه‌ی سرزمین‌های کردنشین مجاز شمارند. سوسیال‌دموکرات‌های روسیه و فراکسیون بلشویک آنها، چنان که در آثار لنین و نوشته‌های استالین به توصیه‌ی لنین می‌بینیم به مسئله‌ی اقلیت‌های ملی و قومی امپراتوری تزاری اهمیت داده بودند، اما بلشویک‌ها، پس از رسیدن به قدرت ضمن رعایت ظواهر لفظی، نسبت به این مؤلفه‌های امپراتوری سیاستِ جذب شدیدتری در‌پیش‌گرفتند، به‌طوری که در دوران تصدی استالین به امر اقلیت‌ها حتی رفتار شدیداً خشونت‌آمیز او نسبت به آنها ـ نه خط سیاسی قدرتمدارانه‌ای‌ که از طرف حزب دنبال‌می‌کرد ـ به‌ویژه در قفقاز، مورد سرزنش لنین که برای نخستین بار بر رفتار و منش خشن استالین تکیه‌می‌کرد، قرار‌گرفت. اما آنها، پس از لنین، در دوران استالین در مورد ایران به‌خود اجازه می‌دادند که ملیت‌سازی و قوم‌تراشی‌کنند و آنچه را که از اقوام و ملت‌ها و ملیت‌های واقعی در امپراتوری سابق روس، با ساختن جمهوری‌های به‌اصطلاح شورایی در چارچوب «اتحاد جماهیر …» دریغ می‌داشتند برای «ملیت‌ها» و «اقوامی» که برای کشور ایران اختراع یا کشف می‌کردند در تئوری‌های صادراتی خود و در برنامه‌ی احزاب پیرو خود بگنجانند، چنان که در نظریات وارداتی حزب توده کردند. این حزب بی‌شخصیت و دست‌نشانده و پیروان رنگارنگ آن در پیروی از تئوری‌های خارجی چندان کورکورانه عمل‌می‌کردند که در سخن از اهالی مناطق مختلف ایران، که در تبلیغات آنها به مقام ملیت و قوم مفتخر شده‌بودند، آنها را «ملیت‌های ساکن ایران» و «اقوام ساکن ایران» می‌نامیدند؛ چنان که گویی این مردم بیگانگانی بوده‌اند که از سرزمین دیگری وارد کشور ما شد‌ه‌اند و تصمیم به «سکونت» در خاک آن گرفته‌اند؛ مانند مستأجر یا غاصب ! آنان واژه‌ی «ساکن» را که در سرویس‌های تبلیغات ایدئولوژیک برای مردم مناطق ایران به‌کاررفته‌بود و از زبان روسی هم به همین معادل آن در فارسی ترجمه شده‌بود، طوطی‌وار و با همان لفظ اهانت‌آمیز به‌کاربرده‌بودند و هنوز هم می‌برند۲۲. این افراد با تعصب و حرارت خاص هر مؤمن به یک ایدئولوژی(یعنی به یک علم کاذب) که در پیروی از نسخه‌های بیگانگان برای کشور ما دارند، و با حرص و آزی که برای سرکردگی بر اذهانشان حکومت‌می‌کند، از یاد می‌برند که این به اصطلاح «ملیت» ها صاحبان اصلی و همیشگی این آب و خاک‌اند، نه ساکنان آن.

علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش سوم
نگاهی به تاریخ کردستان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۳ نک. هگل، درس‌هایی در فلسفه‌ی تاریخ ؛
«در ایران(پِرس)« سلطنت با سرکوب همراه نیست، چه در امور دنیوی چه در امر دینی. درست است که هردودت می‌نویسد ایرانیان بت نمی‌پرستیدند(نداشتند) و بر نمایش‌های خدایان به صورت آدمی می‌خندیدند، اما نسبت به همه‌ی ادیان به تساهل رفتارمی‌کردند، گرچه ممکن بود در برابر خرافات تصادفاً طوفان خشم آنان برانگیخته‌گردد؛ اینگونه شد که چند معبد یونانی را ویران‌کردند و تندیس‌های خدایان را شکستند.»(هگل، همان، ص.۱۴۷)؛ «بدین‌گونه بود که خشونت و توحشی که پیش از آن [فتح بابل] سبب کشتار اقوام به‌دست یکدیگر می‌شد و کتاب پادشاهان[بخشی از تورات] و کتاب شموئیل[بخشی دیگر از آن بر آن به‌قدر کافی گواهی‌می‌دهند، مهار گردید. شِکوِه‌های انبیاءِ[بنی اسرائیل] از وضع پیش از فتح [بابل] و لعن و نفرین آنان بر آن، فلاکت موجود در آن وضع، درندگی حاکم و شرایط منزجر کننده‌ی آن روزگار را به‌خوبی نشان‌میدهد.»(همان، ص. ۱۴۴)
G. W. F. Hegel, Leçons sur la philosophie de l’histoire, Vrin, Paris, 1998.
۱۴«ایرانیان و یونانیان، در مدتی نزدیک به چهارهزار سال زبان خود را با تغییر مختصری حفظ‌کردند اما چند بار دین و آئین تازه‌ای را پذیرفتند ولی سرانجام همان ملت باقی‌ماندند. زیرا این دو کشور به گونه‌ی قطعی و حقیقی قدیمی‌ترین سازمان سیاسی گیتی هستند.»
(De planhol,1993, p. 495 et s.)
یگانگی سیاسی کشورهائی مانند چین، یونان و ایران متغیر بود همانگونه که گستره‌ی جغرافیائی آنان دگرگون‌گشته و می‌گشت. از این‌روی، ایرانیان و یونانیان هنوز خود را دارای همان ریشه و اصل می‌دانند و زبانی که از آن استفاده می‌کنند همان زبان کهن.
(Breton, 1998, pp. 14-15.)
دکتر محمدرضا خوبروی‌پاک، کتابِ حقوق مردم و شهروندی، ص. ۴۸۶.
۱۵ به‌ویژه چون آموزش‌های انساندوستانه‌ی سخنگویان بزرگ این فرهنگ را نیز در یاد داشته‌باشیم: «بنی آدم اعضای یکدیگرند(…)؛ چو عضوی به درد آورد روزگار (…)؛ تو کز محنت دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی؛ و آنگاه تعریف وجوه تمایز انسان از غیرانسان : تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ( اشاره به صورت جسمانی او )؛ اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی ( باز هم اشاره به صورت جسمانی او ) چه میان نقش دیوار و میان آدمیت (… )، سعدی.
۱۶ آنان با کمال دقت و هوشمندی نوشتند:
« قانون منع خرید و فروش برده در خاک ایران و آزادی برده در موقع ورود به مملکت
‌مصوب ۱۸ بهمن ماه ۱۳۰۷
‌ماده واحده – در مملکت ایران هیچ کس به عنوان برده شناخته نشده و هر برده به مجرد
ورود به خاک یا آبهای ساحلی ایران آزاد خواهد بود هر کس‌انسانی را به نام برده
خرید و فروش کرده یا رفتار مالکانه دیگری نسبت به انسانی بنماید یا واسطه معامله و
حمل و نقل برده بشود محکوم به یک تا سه‌سال حبس تأدیبی خواهد گردید.
‌تبصره – هر یک از مأمورین دولتی مکلف است به محض اطلاع یا مراجعه کسی که مورد
معامله یا رفتار بردگی شده است فوراً وسائل استخلاص‌او را فراهم آورده برای تعقیب
مجرم به نزدیکترین پارکه بدایت اطلاع دهد.
‌این قانون که مشتمل بر یک ماده است در جلسه هیجدهم بهمن‌ماه یک‌هزار و سیصد و هفت
شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
نک. تارنمای مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی.
۱۷ نک. دایره‌المعارف ایرانیکا:
Encyclopædia Iranica :
BARDA and BARDA-DĀRI i. Achaemenid Period.
http://www.iranicaonline.org/articles/barda-i

۱۸بدیهی است کشوری که یونانیان باستان پارس می‌نامیدند کلیت ایران بود که به علت سرکردگی کورش هخامنشی و دودمان او در آن به خطا پارسی پنداشته‌شده‌بود و منشاءِ نامی شد که تاریخنگاران اروپایی دوران های بعدی نیز در مورد ایرانیان به‌کار بردند
۱۹ خوبروی پاک، همان، ص. ۱۱۷.
۲۰ خانلری، همان، معارضه‌ی فارسی با عربی، صص. ۳۱۴ـ ۳۰۷؛ در همین فصل از جمله می خوانیم: «سیاست ترویج زبان فارسی پس از دوره‌ی سامانیان دوام یافت و این نیز دلیل‌است بر این که فرمانروایان از تمایل اکثریت ملت ایران پیروی می‌کردند، زیرا اگر عمل شاهان ایرانی و فارسی‌زبان صفاری و سامانی را نتیجه‌ی احساسات ملی بشماریم به ترکان غزنوی و سلجوقی نسبت ایران‌دوستی نمی‌توان داد، و حال آن که در در دوران ایشان تمایل به زبان فارسی بیشتر شد تا آنجا که ابوالعباس اسفراینی وزیر محمود غزنوی بار دیگر دفتر و دیوانی دولتی را به زبان فارسی برگردانید.»، ص. ۳۱۱.
۲۱ در معاهده‌ی سِور، شهری در نزدیکی پاریس، که اصول چهارده‌گانه‌ی پرزیدنت ویلسون الهام‌دهنده‌ی بخش مهمی از ان بود، و در ۱۰ اوت ۱۹۲۰ به امضاء نمایندگان سلطان محمد ششم رسید، مواد ۶۲ و ۶۴ ایجاد یک سرزمین خودمختار کرد شامل جنوب شرقی آناتولی را پیش‌بینی کرده‌بود. اما این معاهده که از ابتدا با مخالفت کشور فرانسه روبه رو شده بود، جز از طرف پارلمان یونان به تصویب هیچ یک از امضا کنندگان دیگر نرسید، و حکومت نوبنیاد آنکارا به رهبری مصطفی آتاتورک و مردم ترکیه که پشتیبان آن بودند آن را نپذیرفت. سه سال بعد در معاهده‌ی لوزان به تاریخ ژوییه ۱۹۲۳، طرف های ترکیه حکومت جدید آتاتورک را به رسمیت شناختند و بسیاری از مواد معاهده‌ی سِور که عملاً هم منسوخ شده‌بود کنار گذاشته‌شد. در جریان مذاکرات صلح برخی از سران عشایر کردستان عثمانی نیز با نمایندگان کشورهای فاتح وارد تماس شده خواست‌هایی از نوع خودمختاری یا استقلال را با آنها در میان گذاشته‌بودند.
۲۲ «این شورا با تاکید بر این‌که «حکومت جمهوری اسلامی یک حکومت تروریستی دولتی است»، اعلام کرد: « نظام ارتجاعی ولایت فقیه علاوه بر سرکوب مردمان و ملیت‌های ساکن ایران، با انگیزه بسط و گسترش حوزه نفوذ خود در کشتار و قتل عام دیگر ملت‌های بی‌گناه کشورهای منطقه، از جمله سوریه، لبنان، عراق، یمن و لبنان و سرانجام اقلیم کردستان عراق، دشمنی این ملل با ایران و ایرانی را موجب شده است.» از اعلامیه‌ی ۲۰۱۷ /۱۱ /۱۸ شورای دموکراسی‌خواهان ایران.» [ت. ا.] این افراد و دستجات هنگامی که از اهمیت زبان فارسی و تعلق آن به همه‌ی ایرانیان سخن‌گفته‌می‌شود با استفاده از یک ناسزای ایدئولوژیکی و دادن نسبت «شوینیسم فارس» به گوینده دست به ترور‌ِ فکری وی و شنوندگان او می‌زنند، در حالی که اصطلاح شوینیسم تنها در مورد متعصبان به یک کشور یا یک ملت معنی‌می‌دهد و ادعای وجود «کشور فارس» یا «ملت فارس»، چنان که بالاتر دیدیم، یاوه‌ای بیش نیست و استفاده از کلیشه‌ی «شوینیسم فارس» نیز حربه‌ا‌ی برای از‌ میدان ‌به‌در‌کردن طرف بحث.
_____________

***************

علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش سوم
نگاهی به تاریخ کردستان
باید دانست منطقه‌ای از ایران که در قدیم اردلان نامیده می‌شد۲۳و به‌دنبال نامگذاری جدید آن به دلائل اداری در دوران سلجوقی و سلطنت سلطان سنجر، از پایان قرن ششم هجری، با عنوان تازه‌ی کردستان در دفاتر دیوانی ثبت شد و حدود آن را ضبط و تعیین‌کردند۲۴ و از آن زمان بود که در تاریخ بدین نام خوانده‌‌‌شد، از دوران باستان محل زندگی طوایفی ایرانی بوده که از راه دامداری و زراعت روزگار‌می‌گذرانده اند. در دوران پس از اسلام حکمرانان این منطقه معمولاً از سران طوایف آن بودند که تحت حاکمیت حکومت مرکزی یا یک حکومت بزرگ محلی اداره‌ی امور را در دست داشتند. خاندان اردلان که نام آن با نام قدیم منطقه مطابقت داشت و نسب خود را به ساسانیان می‌رساندند از قرن هشتم ه. ق. تا اواخر قاجاریه حکمرانی منطقه را بر عهده داشتند. در گذشته‌های دورتر برخی از خاندان‌ها و طوایف این منطقه در مناطق دیگری جز کردستان نیز حکمرانی‌کرده‌بودند. معروف ترین آنها خاندان‌های شدادیان و ایوبیان بوده‌اند. اما این خاندان‌ها که بیرون از کردستان حکمرانی کردند هیچگاه دعوی تشکیل کشور مستقل کردستان، که حتی، چنان که دیدیم، نام آن نیز هنوز وجودنداشته، نکردند و اساساً در نظر آنان چنین هویتی با جنبه‌ی سیاسی به‌وجود نیامده‌بوده‌است. شدادیان میان ۳۴۰ و ۵۲۵ ه. ق. در ارمنستان و گنجه حکمرانی کردند و با تأسیس سلطنت سلجوقی به اطاعت آن درآمدند. خاندان ایوبی نیز نوادگان شادی‌ابن ایوب از اهالی دوین واقع در اِران، شمال ارس، و از تبار مردم کردستان بودند، اما بی‌آنکه هرگز این تبار در زندگی آنان جایی داشته‌بوده‌باشد. آنان در ابتدا از عاملان اتابکان زنگی فارس بودند و بزرگترین آنها، صلاح‌الدین ایوبی فرزند نجم‌الدین ایوب بود که همراه با عمش شیرکوه به یاری شاور وزیر خلیفه‌ی فاطمی مصر اعزام‌شد. صلاح‌الدین، پس از انجام خدماتی در کنار عم خود که بعداً در مصر مقام وزارت یافت، با مرگ او خود نیز به مقام وزارت خلیفه‌ی فاطمی رسید (۵۶۴ ه. ق.‌ ـ ۱۱۶۹م.) و سپس با بیماری این خلیفه و خلع او قدرت را از آن خود کرد(۵۶۷ ه. ق.‌ ـ ۱۱۷۱م.). از آن پس او به فتوحات خود در قلمرو اتابکان در شرق و غرب ادامه‌داد، با مرگ خلیفه‌ی فاطمی به استقلال حکمرانی کرد و دولت مسیحی بیت‌المقدس را از میان برداشت. همو بود که با آگاهی از ارادت فرزند و نماینده‌اش در دمشق به شیخ شهاب‌الدین سهروردی بینانگذار فلسفه‌ی اشراق خشمگین شد و به وی فرمان قتل او را داد و پسرش نیز با همه‌ی علاقه‌اش به شیخ اشراق دستور داد تا او را از بالای حصار قلعه به زیر اندازند تا هلاک‌شد. پس از مرگ صلاح‌الدین (۵۸۹ ه. ق. ۱۱۹۳م.) قلمرو حکومتش چند بار میان فرزندان و نوادگانش تقسیم شد، تا سرانجام در سال ۶۴۸ ه. ق. پایان یافت و ممالیک مصر جای آنان را گرفتند. چنان که دیدیم نه شدادیان نه ایوبیان، به‌ویژه خاندان اخیر که بسیار با قدرت و بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کرد، هیچیک داعیه‌ی حکومت مستقلی مخصوص کردستان ـ که هنوز به این نام شناخته‌نبود، نداشتند و در دوران ایوبیان هم این نام که به‌تازگی وارد دفاتر دیوانی سلجوقی شده بود جز عنوانی اداری در دستگاه آنها، و سپس مغول، نبود و نماند زیرا هنوز به ذهنیت اهالی و طوایف منطقه، که هر یک خود را بر حسب نام ایل و طایفه‌ی خود می‌شناختند، راه‌نیافته‌بود. مقایسه‌ی این حکومت‌ها با حکومت های اعراب و مغولان از این لحاظ بسیار آموزنده‌است. این دو قوم پیش از فتح ایران در سرزمین های خود بیشتر به‌صورت چادرنشین به‌سرمی‌بردند، و دارای هیچ سابقه‌ی کشورداری به معنی وسیع ‌آن زمان که در مورد ایران و روم شرقی و غربی و چین صدق‌می‌کرد، نبودند. اعراب مسلمان جزیره‌العرب، که عموماً خدمتگزار حکومت‌های ایران بودند، با ظهور اسلام و گردآمدن زیر لوای آن بدون این که از صحراگردی و سازمان اجتماعی ایلی خود بیرون‌آمده‌باشند در مدینه دارای یک مرکز سیاسی شده‌بودند و در مکه دارای یک مرکز دیگر که می‌توان آن را کانون دینی آنان نامید. بدین ترتیب آنان به نوعی وحدت نیم‌بند قومی دست‌یافته‌بودند که تنها ضامن آن دین واحد بود و، چنان که پس از مرگ پیامبر غزوات ابوبکر علیه اهل ردّه نشان داد، رؤسای دینی، حافظ آن. تا جایی که اطلاعات مسلم نشان می‌دهد در حیات پیامبر اسلام نیز طرحی برای فتح ایران وجود‌نداشته‌است. در زمان عمر نیز، سرداران و رزمندگان عرب پیش از نخستین نبردهای پیروزمندانه‌ی خود علیه سپاهیان ساسانی از اندیشه‌ی جنگ با آنان برخود‌می لرزیدند. اما از زمانی که در پی رشته وقایع سیاسی نامساعدی در رأس کشور ایران و سپس بی‌پاسخ ماندن دست‌اندازی‌های کوچکی در مرزهای بی‌حفاظ‌مانده‌ی آن فکر تعرض وسیع به خاک کشور ما در مدینه پیداشد و خلیفه عمرابن خطاب پس از مدتی تردید و رایزنی آن را پذیرفت وضع دیگری پیش‌آمد. از این پس با شروع شکست‌های ایرانیان، مدینه که مرکز «حکومت» نوپای مسلمانان بود، با حفظ هویت سیاسی متمایز عربی و شعار دینی‌اش، خود را برای حکومت بر ایرانیان و سپس بر مردم روم شرقی، آماده می‌کرد. در این فرآیند ایران به «فضای حیاتی» و دنباله‌ای سرزمینی برای حکومت مستقل عربی و مسلمان با ایدئولوژی راهنما و متحدکننده‌ی آن تبدیل‌می‌شد. در این رخداد دورانساز تاریخی، احساس قوی تمایز ماهوی عربی این حکومت که ایدئولوژی اسلامی نیز پشتوانه‌ی آن بود، آن را تقویت‌کرده، از صورت یک احساس سطحی به درجه‌ی یک ادراک قومی و دریافت فرهنگی مبدل‌می‌ساخت، نقش اصلی داشت. بدون آن احساس نیرومند تفاوت قومی و فرهنگی حکومت عربی اسلام در ایران ساسانی حل و هضم می‌شد، و به هویت جدیدی دست‌نمی‌یافت. اما این احساس تفاوت ماهوی به آنان این امکان را داد که هرچند برای اداره‌ی سرزمینی به وسعت و آبادانی ایران آن زمان کمترین سررشته‌ای از کشورداری نداشتند، به کمک شکست‌خوردگان ایرانی به مدیریت بر حکومت عظیمی که از این رهگذر به‌وجودآمده‌بود و به توسعه‌ی آن بپردازند و، گو این که در دوران عباسی دستگاه خلافت اندک‌اندک از جهت فرهنگی ایرانی شده بود، اما خلفای عرب همچنان بتوانند به‌مدت ششصد سال، با ‌حفظ عنوان حکومت اسلام، در اعمال سروری قومی خود کامیاب گردند. اما درست وارونه‌ی چنین وضعی را در دوران ورود پارت‌ها به‌خوبی می‌بینیم. این قوم ایرانی خاوری به دلیل خویشاوندی فرهنگی شدید خود با ایرانیان باختری که زیر حکومت سلوکیه قرارداشتند هم در جنگ‌های خود با سلوکیان از یاری دیگر ایرانیان برخوردار شدند و هم به سرعت به بازسازی نهادهایی که از گذشته‌ی ایران به‌یادگار مانده‌بود پرداختند و آیین‌های پیشین ایرانی را برقرار و زنده نگهداشتند. بدین جهت مورخان جهان که امپراتوری اسلامی را به‌درستی یک حکومت عرب می‌شمارند، حکومت و فرهنگ اشکانی را فرهنگی غیرایرانی نمی‌دانند. مورد مغول ها نیز، خاصه در مورد چنگیز، با مورد اعراب مسلمان شباهت بسیار دارد. طوایف مغول زمانی که زیر رهبری تموچین متحد شدند و او به همین دلیل لقب چنگیز گرفت، هنوز بطور عمده صحرانشین بودند. تا جایی که می‌‌دانیم چنگیز نیز در ابتدا، زمانی که خواست باب روابط دوستانه با سلطان ﻤﺣﻤ۔د خوارزمشاه را بگشاید و بازرگانان خود را به کشور او فرستاد نه خیال حمله به خوارزم را داشت نه می‌توانست از قدرت خود برای چنین کاری اطمینان داشته‌باشد. اما چنگیز هم مانند سرداران عمر، پس از اشتباهات خوارزمشاه که خشم او را بر انگیخت، و به‌دنبال نخستین پیروزی‌هایش بود که دلیرتر شد، ماوراء‌النهر و خراسان و دیگر نواحی ایران را فتح‌کرد و شهرهای بیشمار را گرفت و ویران ساخت و مانند اعراب بر بخش بزرگی از جهان آن روز مسلط‌گردید. چنین شد که او و بازماندگانش پس از آشنایی نزدیک با زندگی شهرنشینی و کشورداری در سرزمین‌های بزرگی که هیچگونه قرابتی با مردمان و فرهنگ آنها نداشتند به فکر تأسیس حکومت‌های مستقل خود بر اساس یاسای چنگیزی افتادند. آنها نیز، عیناً مانند اعراب که نخستین دیوان های خود را به‌دست دبیران بزرگ ایرانی بنیادکرده‌بودند، در ایران با یاری گرفتن از دیوانیان ایرانی، و در چین به کمک ماندارن‌های چینی، به اداره‌ی حکومت‌های شهرنشین مستقل مغول پرداختند، و همانگونه که هرمزان نخستین دیوان را برای عمر تأسیس کرد و خاندان بزرگ و دانشمند برمکی وزیران و دبیران قدرتمند عباسیان شدند، هلاکو نیز دانشمند بزرگی چون خواجه نصیرالدین توسی را به وزارت خود برگزید. اما در ایران حکومت عرب و حکومت مغول حکومت‌های بیگانه بودند و گواه روشن آن جنبش‌های دائمی و خاموشی‌ناپذیری بود که شش قرن پس از حمله‌ی عرب، تا برافتادن خلافت به ابتکار نصیرالدین توسی، و پس از هلاکو، تا ظهور سربداران و سپس صفویه در برابر حکومت‌های مغول در سرتاسر ایران برمی‌خاست. این احساس و ادراک تفاوت هویت از دو جانب بود، و خواجه نصیرالدین توسی نیز که وزارت هلاکو را، که مانند همه‌ی مغولان به نجوم علاقه‌ای شدید داشت و بهمین دلیل او را از دیرباز می‌شناخت، پذیرفت، می‌خواست تا به‌نیروی شمشیر او کار خلافت بغداد را که دیلمیان در ریشه‌کن ساختن آن دودلی و تعلل نشان داده‌بودند، یکسره‌سازد. اما، برخلاف دو قوم بیگانه‌ای که از آنها یادشد طوایف ایرانی، هنگامی که به اندیشه‌ی حکمرانی در سرزمین خود می‌افتادند، در میان آنها بسیار به‌ندرت شاهد حرکتی به منظور بنای یک دولت مستقل محلی و مبتنی بر یک هویت قومی متمایز و ویژه بوده‌ایم. در دوران سلجوقی از لحاظ صوری بغداد هنوز مرکز خلافت عباسی قدیم بود. اما با آمدن هلاکو این خلافت برچیده شد و تا تأسیس سلطنت صفوی، که ایلخانیان در مناطق مخلتف حکمرانی می‌کردند، دولت مرکزی دیگری در ایران وجود‌نداشت. این وضع می توانست سودای حکمرانی را درسر بسیاری از سران محلی برانگیزد. اما حتی حمله‌ی محمود افغان و اشرف افغان به اصفهان هم به‌منظور تأسیس کشور جدیدی نبود. هنگامی که در پایان کار خاندان صفوی سران طایفه‌ی غلجایی در دورترین نقطه‌ی جنوب شرقی افغانستان کنونی به تحریک امپراتور گورکانی هند، عالم یکم، بنای سرکشی در برابر اصفهان را گذاشتند و سپس محمود افغان به‌دنبال دو لشگرکشی توانست به اصفهان وارد شود، با آن که غلجایی‌ها که کوهستانی بودند و فرهنگی نیمه ایرانی و نیمه هندی داشتند، این فاتح اصفهان و برادرزاده‌اش اشرف افغان نیز که او را به قتل رسانید و بر جایش نشست، هیچیک مدعی تأسیس کشوری برای خود و طایفه‌ی کوچک خود نبودند و هر دو سودای سلطنت بر ایران را داشتند. افغانستانی هم که در زمان ﻤﺣﻤ۔دشاه قاجار پس از تجزیه‌ی هرات از ایران، زیر فشار نظامی امپراتوری انگلیس و تسخیر بوشهر، تأسیس‌شد نتیجه‌ی سیاست آن دولت استعماری بود.
برخی از این طوایف و تیره‌ها یا به‌دلیل اشتغال بیشتر به کشاورزی، دوری نسبی از شهرنشینی و شکل ایلی زندگی اجتماعی خود، و زیستن در مناطق کوهستانی که دارای راه‌های ارتباطی زیاد و همواری نبودند، با امور کشورداری چندان سروکار نداشتند، یا اگر سران آنها، که با روش‌های سرکردگی و مدیریت بیشتر آشنا بودند به حکمرانی روی‌می‌آوردند، این کار را، بدون نیاز به کشورگشایی، در قلمرو زندگی طوایف نزدیک به خود و منطقه‌ی خود و در همآهنگی با حکومت‌های مرکزی می‌کردند. خاندان کهن و بزرگ اردلان که پیش از این از آن نام‌برده‌بودیم از این جمله‌بودند. این خاندان‌های بزرگ که بخشی از اشراف کشور بودند، معمولاً با خاندان‌های بزرگ دیگر و به‌ویژه خاندان‌های سلطنت پیوندهای زناشویی و خویشاوندی داشتند، و مردان و زنانی از میان آنان در امور حکومت مرکزی دارای نفوذ می‌شدند و به مقامات بلند دولتی دست‌می‌یافتند؛ امری که در دوران قاجار و حتی در دوران مشروطه هنوز بسیار شیوع‌داشت.
به‌طوری که دیدیم، در دوران معاصر، فعل و انفعالات ژئوپولیتیکی بزرگ در مرزهای ایران، بخصوص تأسیس اتحاد شوروی در شمال کشور ما که پس از زمان کوتاهی در دوران رهبری لنین، سیاست توسعه‌طلبانه‌ی تزارها در جهت ایران را از سر گرفت، و پیدایش جمهوری‌های ترکیه، عراق و سوریه در غرب کشور ما، که هر یک بخشی از خاک کردستان را در خود جای داده‌بودند، درخارج از مرزهای کنونی ایران مسئله‌ای به نام مسئله‌ی کردستان به‌وجود‌آمد. در اتحاد شوروی همه‌ی تصمیمات استراتژیکی را بر یک مبنای ایدئولوژیکی استوار‌می‌ساختند. این مبنا برای توسعه به‌سوی ایران اختراع مفهوم ساختگی «ملیت»های ایران بود، که، زیر عناوین خوش‌ظاهر بشردوستانه، هدفی جز تقسیم کشور ما را دنبال‌نمی‌کرد. این حقیقت با تأسیس فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، در پایان جنک جهانی دوم که کشور ما تحت اشغال نظامی سه ‌کشور انگلستان، شوروی و آمریکا قرارگرفته‌بود و اوضاع داخلی چندان مساعدی نیز نداشت ثابت‌ شد. دولت شوروی خواست با استفاده از حضور ارتش خود در مناطق شمالی ایران و آزمایش میزان پایداری دو متفق غربی خود در احترام به قول تخلیه‌ی ایران با پایان جنگ که هر سه کشور در کنفرانس تهران به ایران داده‌بودند، بکوشد تا ابتدا منطقه‌ای به‌اصطلاح «خودمختار» در آذربایجان تأسیس‌کند و در صورت امکان با الحاق آن به اِران که روسیه‌ی تزاری آن را نیز آذربایجان شمالی نامیده‌بود، این ایالتِ از هر حیث ایرانی را نیز مانند اران از کشور ما جداسازد. بی‌ آن که به جزئیات این واقعه وارد‌شویم باید بگوییم که پایان آن با شکایت ایران به شورای امنیت سازمان ملل و تهدید جدی شوروی از سوی ترومن رییس جمهور آمریکا، با خروج نیروهای شوروی از ایران، ذوب‌شدن فرقه‌ی دموکرات و پناهندگی سران فرقه به همان کشوری که آنان را به این ماجرا سوق‌داده‌بود، صورت‌گرفت. رهبر آن سید جعفر پیشه‌وری نیز که بنا به‌منابع موثق از شعارهای فرقه دچار پشیمانی شدید شده‌بود با یک توطئه‌ی استالینی کشته‌شد. اما بدبختانه داستان به همین محدود‌نماند. و در کنار فرقه‌ی دموکرات در گوشه‌ای از کردستان ایران هم پدیده‌ای به‌نام جمهوری مهاباد پیدا شد.
جمهوری مهاباد چه بود ؟
هنگامی که در آذربایجان فرقه‌ی دموکرات تشکیل خود را اعلام‌کرد در گوشه‌ای از کردستان نیز گروهی از سران ایلات به فکر تشکیل حکومتی در آنجا افتادند. اصل موضوع از اینجا سرچشمه‌می‌گرفت که به‌دنبال کوشش‌هایی در کردستان عثمانی که با کنفرانس لوزان بی‌نتیجه‌مانده‌بود فکر رهایی مردم کردستان عثمانی همچنان دنبال‌شد. پیداست که پژواک این اندیشه نمی‌توانست به ایران نرسد. از سوی دیگر برخی از سیاست‌های نابجای رضاشاه مانند کشف حجاب و لباس متحدالشکل، به‌ویژه کلاه یکسان، که دوامی هم نیاورد همانگونه که سبب اعتراض سران مذهبی و حتی برخی از خود مردم، و از جمله دکتر مصدق در مورد کشف‌ِحجاب اجباری، شده بود، در نقاطی که البسه‌ی محلی داشتند نیز موجب نارضایی‌ شد و از این رهگذر وسیله‌‌ای هم به دست کسانی داد که در پی بهانه‌ای برای اظهار‌ِوجود بودند. بلوای ملا خلیل درباره‌ی لباس کردی نمونه‌ای از این اظهار وجودها بود.
در کردستان نیز این قبیل مسائل موجب نارضایی‌هایی جدی‌تر می‌شد و برای کسانی که نسبت به خواستهای کردستان ترکیه حساس‌بودند مضمونی شد برای طرح خواست‌هایی کمابیش مشابه.
در اولین ماههای ورود متفقین به ایران که قوای شوروی از ورود نیروهای مرکز به شمال کردستان ممانعت‌می‌کردند اختلاف میان سران منطقه از یک سو، میان بعضی از آنها با نمایندگان مرکز از طرف دیگر رفته‌رفته بالا‌گرفت و به‌سرعت رو به شدت گذاشت و در منطقه‌ی مُکریان که مهاباد در مرکز آن قرارداشت ناامنی برقرارگردید۲۵.
«الگوی جذب رضاشاه و دولت‌های ایران تا پیش از شهریور ۲۰ در حوزه‌ی مکریان چند ویژگی داشت. از سویی جذب نخبگان شهری همچون قاضی‌ ﻤﺣﻤ۔د و دیگر فعالان شهری، دوم سرکوب عشایر و مقابله با اقتدار آنها و بالاخره تأسیس نهادهای اداری و دولتی در منطقه جهت بسط اقتدار دولت. در این راستا روش‌ها و سیاست‌هایی همچون برخورد با عشایر، دستگیری مبادله‌کنندگان کالا در مرز، سرکوب هرگونه مقاومت مانند سرکوب «قیام» ملاخلیل، زیر نظر گرفتن فعالیت وابستگان به اردوگاه کمونیسم و شوروی در منطقه و نظایر اینها در دستور کار قرار‌گرفت. با اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ از سوی نیروهای شوروی در حوزه‌ی شمال و شمال غرب کشور، به‌ویژه آذربایجان‌غربی، مستقر گردیدند و پس از اشغال منطقه در ماه‌های آتی مانع از فعالیت‌های عادی ارتش و قوای دولتی شدند. در نبود استاندار، قوای انتظامی فعال و البته با توجه به دخالت روس‌ها در دامن‌زدن به آشوب‌های عشایری پس از سال‌ها بی‌تحرکی، عشایر کرد آذربایجان‌غربی در پی احیای اقتدار از دست رفته‌ی خود برآمده و دوره‌ای تازه از هرج‌و‌مرج عشایری برمنطقه حکم‌فرما شد که در خلال آن خسارات سنگینی متوجه جان و مال ساکنان آذربایجان‌غربی اعم از کرد و آذری گردید. فعالیت قاضی‌ ﻤﺣﻤ۔د و گروهی دیگر از نخبگان محلی برای استقرار آرامش در این سال‌ها موجب تقویت رابطه‌ی این گروه از چهره‌های سرشناس محلی با دولت گردید. در این بین فرصت مناسبی هم برای برخی از نخبگان کرد عراقی فراهم‌آمده تا با حضور در منطقه در جهت بسط آرزوهای خود بکوشند. در اثر تلفیق این دو گرایش، یعنی تلاش فعالین محلی برای خاتمه دادن به آشوب‌های عشایری کردی و ارائه‌ی یک ترتیب جدید سیاسی از یک‌سو و حضور پاره‌ای از کردهای عراقی که تجارب سیاسی خود را از حوزه‌ای دیگر کسب‌کرده‌بودند از سوی دیگر، اولین حزب سیاسی در مهاباد با نام کومله ژ-کاف تأسیس شد. تأسیس این تشکل سیاسی مسیر تازه‌ای در تحولات آتی مهاباد گشود۲۵.»
«در چنین وضعیتی بود که گروهی از جوانان و فعالان شهر مهاباد در جستجوی راهی دیگر برای پیشبرد خواسته‌های خود برآمده و با تأسیس تشکیلات موسوم به کومله ژ-کاف در ۲۵ شهریورماه ۱۳۲۱ رسماً کار خود را آغاز کردند و آن هم بدون حضور علنی قاضی‌ ﻤﺣﻤ۔د. اگر چه میزانِ حضور و تأثیر کردهای عراقی مستقر در مهاباد و نیز نقش نیروهای شوروی در این ماجرا تاکنون چندان مورد کاوش قرار‌نگرفته‌است ولی در هرحال از دانسته‌های موجود چنین برمی‌آید که ماه‌ها قبل مقدمات تأسیس حزب مهیا‌شده و جلسات سرّی برای تشکیل حزب برگذار‌می‌شد۲۵.»
نام این تشکیلات، به کردی : کومله ژیانه کرد، به معنی جمعیت احیاء کرد بود.
عامل مؤثر دیگری در این جریان از این قرار بود که با ورود قوای متفقین به ایران و منطقه‌ی مکریان افسری به‌نام میر حاج از سوی جمعیت هیوا از کردستان عراق به مهاباد آمده در تماس گروهی یازده‌نفره قرار تشکیل جمعیت گذاشته‌می‌شود؛ ک. ژ. ک. به‌ پیشنهاد میرحاج تأسیس و برنامه‌ی حزب هیوا با تغییراتی چند به عنوان برنامه‌ی آن انتخاب‌می‌شود. این گروه که در ابتدا شکلی بسیار ابتدایی داشت، پس از چندی توانست افراد معتبرتری چون قاضی ﻤﺣﻤ۔د را که علاوه بر تعلق به خانواده‌ای سرشناس رییس معارف شهر نیز بود به خود جلب کند. ک. ژ. ک. شعار کردستان بزرگ را اعلام می‌کند، با کرهای عراق پیمانی موسوم به پیمان سه‌مرزی می‌بندد، با شوروی ارتباط‌می‌گیرد و درخواست پشتیبانی می‌کند.
در این زمان قوای شوروی و انگلستان برای احتراز از تماس با هم و به منظور حفظ این منطقه به‌‌عنوان «تامپون» از ورود به آن خودداری‌کرده‌بودند. شوروی در مناطق اشغالی برای تأمین نیازهای خود به آذوقه و محصولات کشاورزی و حفظ امنیت مناطق، با برخی رؤسای عشایر و مالکین محلی در ارتباط بود. شش ماه از اشغال ایران نگذشته‌بود که گروهی از متنفذان کردستان به شوروی دعوت‌شدند۲۶.
قاضی ﻤﺣﻤ۔د که در سال ۱۳۲۳ به ک. ژ. ک. پیوسته‌بود به‌زودی به فرد اصلی این جریان بدل‌گشت. هنگامی که برای یاری‌گرفتن از فرقه‌ی دموکرات بدان رجوع‌کردند فرقه به آنان پیشنهادکرد که برای حل این مسئله به‌شمال‌رفته با سران حزب کمونیست «آذربایجان» شوروی دیدارکنند. چنین شد که در سپتامبر ۱۹۴۵ قاضی و گروهی دیگر به شوروی دعوت‌شدند و با جعفر باقراُف نخست وزیر جمهوری آذربایجان شوروی دیدارکردند. آنان از شوروی خواهان یک دولت خودمختار کرد و خواستار دریافت کمک بودند.
در تیرماه سال ۲۴، وقتی مسأله‌ی تلاش برای تجزیه ایران در دفتر‌ِسیاسی کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی مطرح‌شد، علاوه بر آذربایجان، برنامه‌‌ای مشابه با برنامه‌ی آذربایجان برای کردستان نیز در دستور کار قرار‌گرفت و طی مصوبه‌ای به اجرا گذاشته‌شد.
در بند سوم مصوبه‌ی مورخ ۱۵ تیرماه در این باره که با امضاءِ استالین به باقرف، صدر حزب کمونیست جمهوری آذربایجان شوروی در باکو ابلاغ شد، چنین آمده بود:
«فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدایی‌طلبانه و ایجاد یک ولایت خود مختار ملی کُرد انجام شود.»
در این قرار از جمله چنین آمده‌است:
«درباره‌ی‌ اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه‌طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های ایران شمالی.
فوق‌العاده سرّی به: رفیق باقروف اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های ایران شمالی.
۱. در نظر بگیرید که توصیه می‌شود به کارهای مقدماتی برای تشکیل یک ولایت (‘اوبلاست’) خودمختار ملی آذربایجان در چارچوب دولت ایران شروع شود که صاحب اختیارات وسیع باشد. در عین حال در استان‌های گیلان، مازندران، گرگان و خراسان هم یک جنبش تجزیه طلبانه سازماندهی شود.
۲. در آذربایجان جنوبی فرقه‌ای دمکرات با نام ‘فرقه (‘حزب’) دمکرات آذربایجان’ با هدف رهبری جنبش تجزیه طلبانه ایجاد شود. ایجاد فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی باید همزمان با تجدید سازماندهی شاخه آذربایجان حزب توده ایران باشد و طرفداران جنبش تجزیه طلبانه از تمام طبقات مردم را به آن جلب کند.
۳. فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدائی طلبانه و ایجاد یک ولایت خود مختار ملی کُرد انجام شود.
۴. درتبریز گروهی از کارگران مسئول برای رهبری جنبش تجزیه طلبانه را تشکیل داده به آنها وظیفه هماهنگ کردن (‘برقراری تماس’) کارشان با سرکنسولگری اتحاد شوروی در تبریز را بدهید. سرپرستی عمومی این گروه به عهده باقروف و یعقوبوف است. (و الخ…)
ششم ژوئیه ۱۹۴۵
دفتر سیاسی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی
(امضاء:) استالین .» ۲۷
بر طبق دستورالعمل استالین برای حزب خودمختاری طلب آذربایجان می‌بایست نام «فرقه‌ی دموکرات آذربایجان» یا نام حزبی به همین عنوان انتخاب‌می‌شد.
همزمان با این دستور بودکه قاضی ﻤﺣﻤ۔د نیز، با طرحی مشابه، به مهاباد رسید. او باید ابتدا جمعیت ژ. ‌ک. را منحل‌می‌ساخت و بعد حزبی جدید به‌جای آن تأسیس‌می‌کرد. قاضی ﻤﺣﻤ۔د از دوستانش به یک گردهمآیی‌ دعوت‌کرد و ماجرا را برایشان شرح‌داد.
آقای احسان هوشمند جامعه‌شناس زاده‌ی کردستان، در حاشیه‌ی سفر قاضی ﻤﺣﻤ۔د به بادکوبه می‌نویسد: «در خصوص این سفر باید تأکیدکرد که بنا بر اسناد نو منتشر[شد]ه، شوروی‌ها حتی در همان مراحل نخست اشغال ایران نیز سیاست‌هایی را در جهت تجزیه ایران و الحاق آذربایجان به شوروی در پیش گرفتند که البته تحت تأثیر وضعیت جبهه‌های جنگ با آلمان و ملاحظاتی دیگر به صورت دلخواه پیش نرفت و به گونه‌ای که می‌دانیم این برنامه به فرصتی دیگر ـ پایان جنگ ـ موکول شد. در این مرحله چنین به نظر می‌آید که شوروی‌ها برای رهبری شورش در مناطق کردنشین آذربایجان غربی عمرخان شریفی رئیس شکاک‌ها را در نظر داشته و در هیئت اعزامی هم عمرخان به باکو دعوت شده بود. البته تنوع چهره‌های دعوت شده به باکو از میان رؤسای عشایر گرفته تا چهره‌های موجه شهری چون قاضی ﻤﺣﻤ۔د نشان از آن دارد که شوروی‌ها برای اجرای مقاصد بعدی خود گزینه‌های دیگر را نیز در نظر داشته‌اند. در ماه‌های بعدی، تحریک عمرخان هم از چشم مأموران دولت دور‌نماند. برای مثال در گزارش سرلشگر آق‌‌اِولی رئیس ژاندرمری به وزارت کشور درباره‌ی نقش شوروی‌ها در تحریک عمرخان می‌خوانیم «سه نفر افسر روس به ملاقات عمرخان شکاک رفته پس از مذاکراه با نامبرده، عمرخان نیز به قوتاس که آن هم یکی از رؤسای طوایف است پیغام داده که روس ها به او تکلیف اغتشاش و ناامنی نموده اند۲۸.»
این موضوع همچنین یکی از مسائلی بود که در گفت‌و‌گوهای انجام‌شده پیرامون پیمان اتحادی که در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ میان استالین و هیتلر و به امضای مولوتوف و فون ریبنتروپ، به‌منظور تقسیم لهستان، فنلاند و کشورهای اروپای شرقی بسته‌شد و به غلط به پیمان عدم تعرض موسوم گردید، مورد مذاکره قرارگرفته بود؛ «شمال ایران» یکی از مناطقی بود که در صورت اجرای کامل این توافق به شوروی می‌رسید۲۹.
آقای حسن قاضی که از او با عنوان پژوهشگر تاریخ مهاباد یادمی‌شود، ماجرای این سفر تاریخی و نتیجه آن را چنین شرح می‌دهد:
«تا جایی که از منابع مکتوب بر می‌‌آید، در این سفر، آنها [مقامهای شوروی] وعده کمک داده‌اند. به کردها گفته می‌شود از آنجایی که شوروی‌ها از ماهیت واقعی کومله ژ.ک اطلاعی نداشتند، یا اینکه فکر کردند ممکن است اینها جهت دیگری داشته باشند، خواستند و گفتند برای اینکه ما بتوانیم به شما کمک کنیم، شما باید اسم تشکیلات خودتان را عوض کنید۳۰.»
اما معلوم نیست به چه دلیل زعمای شوروی اگر منظور از عنوان جمعیت را نمی‌دانند یا نمی‌فهمند باید بجای کسب توضیح از نمایندگان خود آن جمعیت به‌ آنان تکلیف کنند که نام آن را تغییردهند، و آنها نیز که از طرف جمعیتی نمایندگی داشتند و از آن بالاتر خود را نماینده‌ی خواستهای مردم کردستان نیز می‌دانستند دست‌بسته به این خواست نابجا، و در حقیقت به این فشار نامشروع، تسلیم‌گردند. آیا درست است که ما بگوییم در برابر حکومت وطنمان ایران که دیگر دیکتاتور آن هم روانه‌ی تبعیدگاه شده‌بود استقلال یا حتی خودمختاری می‌خواهیم، اما همین که در برابر زورگویی یک قدرت بیگانه که نیروهای آن خاک ما را اشغال کرده‌اند واقع‌شدیم، تنها به این دلیل که زور بیشتری دارد و منطقه در اشغال اوست به‌آسانی حرف‌شنوی پیشه‌کنیم. ایرانیان، از هر منطقه و زبان که باشند از دیرباز نگفته‌اند «سالی که نکوست از بهارش پیداست» ؟
آقای حسن قاضی درباره‌ی آن جلسه همچنین می‌گوید: «قاضی ﻤﺣﻤ۔د در آنجا این مسأله را مطرح می‌کند و می‌گوید که ما باید خودمان را با این مسأله تطبیق بدهیم تا بتوانیم به خواسته‌هایمان برسیم. بعدتر اساسنامه‌ای که در هشت ماده نوشتند برای حزب دموکرات کردستان تصویب شد.»
و این گفته نیز تأیید‌کننده‌ی همان نکات بالا، یعنی به گفته‌ی ایشان لزوم «تطبیق‌دادن خود به آن «مسئله» یا همان خواست نامشروع رفقا، و برای چه؟ برای این که «به خواست هایمان برسیم.» حال اگر این که دستیابی به یک «خودمختاری» خیالی از همان گام نخست استقلال رأی و اراده‌ی خود را در برابر اراده‌ی زورمندان خارجی فدا کنیم همان که نقض غرض می‌نامند نیست پس چیست ؟
دکتر ﻤﺣﻤ۔د رضا خوبروی پاک، در کتاب جمهوری زودگذر مهاباد، (به فرانسه) فصل پنجم، تشکیل حزب دموکرات کردستان ایران(ح. د. ک.)، با مقایسه‌ی دو تاریخ عنوان شده برای تأسیس حزب دموکرات کردستان، یکی به‌ادعای فرقه‌ی دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان، ماه اوت ۱۹۴۵، و دیگری به‌گفته‌ی و. ایگلتون و ژ. پ. دِری‌یِنیک، همایون پور، و مورخان دیگر، در ماه نوامبر همان سال، دو ماه پس از دیدارهای صورت‌گرفته با باقراُف، می‌گوید آن دو حزب و حزب توده، هرچند که نمی‌توانستند بازدید از باکو و این را که ح. د. ک. که به دستور «برادر بزرگ» به‌وجود‌آمده بود به سکوت برگذارکنند، اما می‌خواستند هرگونه رابطه میان حزب دموکرات و اتحاد شوروی را منکرشوند.
او همچنین یادآور می شود که پس از تشکیل مجمع شصت‌نفره از متنفذان مهاباد به دعوت قاضی ﻤﺣﻤ۔د و در مرکز روابط فرهنگی که به ابتکار شوروی‌ها تأسیس‌شده‌بود، و گرچه آنان فکر تشکیل آن را داده‌بودند اما خود در آن حضور‌نیافتند، قاضی نتایج سفر باکو را بیان‌داشت و تشکیل حزب دموکرات را بنا به توصیه‌ی باقرف پیشنهادکرد. در آنجا می‌خوانیم که، در حالی که ازتشکیل دولت مهاباد سخنی به میان نیامد، حاضران بدون طرح هیچ پرسشی پیشنهاد را پذیرفتند و به‌عضویت آن حزب درآمدند. او از قول نصرت‌الله جهانشاهلوی افشار یکی از نزدیکترین همکاران پیشه‌وری نیز اضافه‌می‌کند که تشکیل ح. د. ک. بیش از هر چیزکار شوروی‌ها بود که قاضی ﻤﺣﻤ۔د را نیز برای رهبری آن تعیین‌کرده‌بودند.
بر وابستگی فکری گروه بنیانگذار کومله. ژ. ک. به شوروی نیز نشانه‌های بسیار وجوددارد.
در مورد نشانه‌های این وابستگی در رفتار ح. د. ک. نیز می‌توان از جمله به گواهی‌های ﻤﺣﻤ۔د صمدی رجوع‌کرد. نویسنده‌ی نگاهی به تاریخ مهاباد، از سندی به امضاء کومله ژ. ک. یاد میکند که می تواند گواهی، اگر نگوییم بر وابستگی سیاسی کامل، دستکم بر اعتقاد کورکورانه‌ی این گروه به شوروی بوده است۳۲.
در چنین اوضاعی بود که جمهوری مهاباد که بعضی می‌گویند باید آن را جمهوری کردستان نامید در شهر مهاباد و از طرف قاضی ﻤﺣﻤ۔د اعلام‌شد.

علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش چهارم
ـ انزوای مهاباد در کردستان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۳ نک. دایره‌المعارف مصاحب، زیر ماده‌ی اردلان.
۲۴ نک. فرهنگ معین، زیر ماده‌ی کردستان. در کتاب شش جلدی تاریخ و فرهنگ ایران در عصر انتقال از دوران ساسانی به دوران اسلامی، تألیف دکتر محمد محمدی ملایری، که طی بیش از ۲۶۰۰ صفحه‌ی‌آن، به نقل از ده‌ها کتاب جغرافیا و تاریخ ایرانی ـ اسلامی قرون نخستین بعد از اسلام از صدها شهر و قصبه و منطقه و کوه و رودخانه، خاصه در بخش باختری ایران، نام‌برده‌شده هیچ جا به منطقه‌ای به‌نام کردستان برنمی‌خوریم. حمد‌الله مستوفی جغرافی‌دان و مورخ معروف قرن هشتم هجری، صاحب تاریخ گزیده، از اولین کسانی است که در کتاب‌های خود از منطقه‌ی کردستان نام‌می‌برد و حدود آن را برمی‌شمارد.(ف. معین، همان). حمزه اصفهانی (۳۵۰ـ ۲۷۰ ه. ق.) نویسنده‌ی کتاب التصحیف و آثار دیگر، می‌گوید ایرانیان قدیم، که در آن زمان «فرس» نامیده‌می‌شدند، دیلمیان را اکراد طبرستان می‌نامیدند، و اعراب را کردان «سورستان» [نام بین‌النهرین، عراق و شام، در دوران ساسانیان] می‌خواندند. معین، همان. و این بدان دلیل بود که در متون قدیم فارسی دیده‌شده که در مناطق بسیاری واژه‌ی کرد به معنی دامپرور و شبان به‌کار‌می‌رفته‌است. در زبان پهلوی کورت (kurt) به‌معنی کرد بوده‌است. نک. فرهنگ پهلوی ـ فارسی دکتر بهرام فره‌وشی. اما ارتباط نام‌هایی که به عنوان ریشه‌ی فرضی واژه‌ی کرد از زبان های سریانی و یونانی(کتاب آناباز یا ده‌هزار تن گزنوفون مورخ و فیلسوف یونانی که در آن از برخورد سپاهیان شکست خورده‌ی کورش دوم در راه بازگشت از ایران با مردمانی بومی در کوهستان نام‌برده) ذکر شده، مورد تأیید مورخان قرارنگرفته‌است. ‌

۲۵ «مُکریان: مناطق کردنشین ایران در امتداد مرزهای غربی کشور یعنی در استان‌های آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ایلام قرارگرفته‌اند. بخشی از مناطق کردنشین نیز در مرکز، شمال و شمال شرقی کشورقرار دارند. مردم کرد حداقل به سه زبان، و در هر زبان به چندین گویش سخن می‌گویند. حدود نیمی از کردهای کشور شیعه مذهب، گروه بزرگی سنی و اقلیت بزرگی ازکردها نیز پیرو آیین یارسان (اهل حق) می‌باشد. این تنوع فرهنگی، زبانی و مذهبی از ویژگی‌های خاص و حائز اهمیت حوزه کردستان است. یکی از حوزه‌های کردنشین ایران در صفحات غربی آذربایجان واقع است. این بخش کردنشین استان آذربایجان غربی به همراه بخش‌هایی از سقز و بانه در استان کردستان به حوزه‌ی مکریان مشهور است. مرکزیت این حوزه در دوره‌ی بررسی این مقاله، یعنی دهه ۱۳۲۰ شهر مهاباد بود. این حوزه محل سکونت برخی ایلات و طوایف کرد می‌باشد. ایلات و طوایفی همچون منگور، شکاک، مامش، گورک، دهبوکری، فیض‌الله‌بیگی، هرکی و زرزا و سایرین که در منطقه مستقر بوده و هر یک در ساختار اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی منطقه دارای جایگاه خاصی بوده‌اند.» احسان هوشمند، سال‌های آشوب؛ زمینه‌های اجتماعی و سیاسی یک بحران ـ پیش درآمدهای ظهور جمهوری مهاباد؛ سایت احسان هوشمند؛ مجله‌ی گفت‌وگو.

سال‌های آشوب؛ زمینه‌های اجتماعی و سیاسی یک بحران −پیش درآمدهای ظهور جمهوری مهاباد

۲۶ عبدالرحمن قاسملو در این‌باره در کتاب چهل سال مبارزه در راه آزادی پس از بحث درباره‌ی سفر ۳۰ تن از مالکین و رؤسای عشایر کرد به باکو بنا به دعوت دولت شوروی چنین می‌نویسد:
«اگرچه من در آن زمان یازده ساله بودم، لیکن مانند بسیاری از کودکان آن دوره سیاست توجه مرا به خود جلب کرده بود. پدرم یکی از اعضای آن هیئت بود. بیاد دارم موقعی که از سفر باکو برگشت، چند عدل قند و یک تفنگ ته‌پر شکاری خوب همراه آورده بود. چنین می‌نمود که شورویها قند و تفنگ و وسایل دیگر را به عنوان هدیه به همه‌ی اعضای هیئت داده بودند. به ویژه قند خیلی با ارزش بود. چون آن زمان {قند} در ایران کمیاب و گران بود. این کار به‌نظر من بسیار عجیب می‌نمود. زیرا در خانواده ما برادران و عموزاده‌هایم که از من بزرگ‌تر بودند، از این سخن به میان می‌آوردند که پدرم همراه چند نفر دیگر به باکو رفته‌اند تا حقوق و آزادی کردها را طلب نمایند! به همین علت رک و صریح از پدرم پرسیدم: پس حقوق کردها چه شد؟ »(چهل سال مبارزه در راه آزادی. چاپ دوم کردی ۱۳۶۷ صفحات ۶۲–۶۱).
۲۷ این سند و دیگر اسناد مربوط به این موضوع که در آرشیوهای حزب کمونیست شوروی و حزب کمونیست «آذربایجان شوروی» نگهداری‌می‌شد و پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی برای پژوهش آزادگردید از سوی شمار بزرگی از پژوهشگران بررسی، ترجمه و منتشر شد. منبع ما اینجا ترجمه‌ی است از سوی گاری گلدبرگ برای ‘مرکز مطالعات جنگ سرد مؤسسه وودرو ویلسون’ (واشنگتن) به انگلیسی که توسط عباس جوادی (با کسب اجازه از ‘مرکز ویلسون’) از انگلیسی (با مقایسه با روسی) به فارسی ترجمه‌کرده‌است.
نک. فرقه دمکرات و حکومت یکساله‌ی آن، بی‌بی‌سی : ۲ مارس ۲۰۱۶ – ۱۲ اسفند ۱۳۹۴.

۲۸ «به نوشته‌ی جمیل حسنلی مورخ آذربایجانی و بر مبنای اسناد حزب کمونیست شوروی، اتحاد جماهیر شوروی در همان مراحل اول اشغال ایران قصد ضمیمه کردن صفحات شمالی کشور را داشت. امّا برخی عوامل و از جمله وضعیت جبهه‌های جنگ با آلمان موجب تغییر این سیاست و تعویق آن به فرصتی دیگر شد.» در مورد دلایل این سفر و اهداف شوروی از دعوت این افراد به باکو می‌توان به کتاب فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان، اثر جمیل حسنلی، ترجمه منصور همامی، تهران، نشر نی، مراجعه کرد. ا. هوشمند، همان.
۲۹ «استالین بازی خود را با هوشیاری، و بدون خروج از چارچوب توافق‌های ۱۹۳۹ پیش‌می‌برد. او بهترین سردفتر خود، مولوتوف را برای دفاع از احترام به متون مورد توافق، یعنی مناطق نفوذ، به برلن ‌فرستاد. فکری که ریبنتروپ، مبتکر این دیدار، دنبال‌می‌کرد این بود که اتحاد شوروی را به پیوستن به هم‌پیمانان معاهده‌ی سه‌جانبه(آلمان، ژاپن، ایتالیا)، که به‌تازگی امضاء‌شده‌بود، برای جلب تمایل آن به تقسیم مستملکات امپراتوری انگلیس در آسیا، ترغیب‌کند. زبان‌آوری‌های هیتلر درباره‌ی سیاست جهانی و به‌لحن اشپنگلر، مانع از آن ‌نشد که او[مولوتوف] بر رعایت مقررات ـ یعنی توافق‌های سِرّی آلمان و روس درباره‌ی اروپای خاوری ـ تأکید‌ورزد. اما چند روز بعد استالین نیز علاقه‌ی خود به تقسیم جهان به چهار بخش را، (با حق‌ویژه‌ی شوروی در شمال ایران، عراق و شرق ترکیه)، بیان‌داشت؛ اما در اختلاف‌ِنظر درباره‌ی فنلاند و بالکان هیچ مسئله‌ای حل‌نشد.» [ت. ا.] نک. فرانسوا فوره، گذشته‌ی یک توهم، به فرانسه، ص. ۵۴۴:
François Furet, Le passé d’une illusion, Robert Lafont, Paris, 1995, p. 544.
۳۰ بی‌بی‌سی، به عبارت دیگر: گفتگو با حسن قاضی ۲ فوریه ۲۰۱۲، اسفندماه ۱۳۱۲.
۳۱ نک. دکتر ﻤﺣﻤ۔درضا خوبروی پاک، جمهوری زودگذر مهاباد (به فرانسه)، فصل پنجم، تشکیل حزب دموکرات کردستان ایران(ح. د. ک.) :
M. R Khoubrouye Pak, République éphémère de Manabad, Chapitre V, La création du Parti Démocrate du Kurdistan Iranien (PDKI), L’Harmattan, Paris, 2003.
در این کتاب همچنین می‌توانیم نکات زیر را، به‌تفصیل و با ذکر منابع متعدد بخوانیم:
قاضی ﻤﺣﻤ۔د به منظور کاستن از نگرانی های برخی از سران از شباهت این حزب با احزاب موجود در آمریکا نیز سخن‌گفته‌بود.
برخورداری از خودمدیری در چارچوب کشور ایران و تعیین کردی به‌عنوان زبان امور اداری و آموزشی موضوع مواد یکم و دو برنامه‌ی حزب، و برقراری انجمن ایالتی پیش‌بینی شده در قانون اساسی ایران و اشتغال مردم محلی در امور اداری مواد سوم و چهارم آن را تشکیل‌می‌داد. در مواد هفتم و هشتم نیز همآهنگی کامل با «خلق آذربایجان» و توجه به منافع اقلیت‌های آن و نگهداری از آزادی‌ِعمل «خلق‌های ساکن ایران» پیش‌بینی‌شده‌بود.[ت. ا.] همچنین شباهت‌های بسیار برنامه‌های دو حزب، آذربایجان و کردستان ـ به‌جز این که در مورد ح. د. ک. متن معتدل‌تر است ـ بر نقش نمایندگان شوروی در تدوین آنها گواهی می دهد.
در همین فصل کتاب همچنین می‌خوانیم که بنا به گزارش‌های سرلشگرارفع برنامه ی‌حزب د. ک. با نظر هاشم‌اوف کنسول شوروی در مهاباد تدوین شده بود.
از طرف دیگر ح. د. ک. با این که در ماده‌ی ۳ برنامه‌اش به قانون اساسی ایران استناد می‌کرد، اما برخلاف فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، بر تمامیت‌ ارضی ایران تکیه‌نمی‌کند. به باور نویسنده آنچه به‌وضوح به‌‌چشم‌می‌خورد فقر سیاسی و ایدئولوژیکی قاضی ﻤﺣﻤ۔د است و به‌نظر می رسد که او جز حزب توده و فرقه‌ی دموکرات آذربایجان الگوی دیگری نداشته‌است.
اختلاف مهم دیگری میان ح. د. ک. و فرقه در این است که در حالی که پیشه‌وری خود را نخست وزیر یک دولت محلی نامید سخنی از جمهوری به‌میان‌نیاورد، قاضی ﻤﺣﻤ۔د بدون کمترین روشن‌بینی اعلام جمهوری کرد و خود را پیشوای عالی آن نامید. او در یک نظام مشروطه‌ی سلطنتی، در عین استناد به قانون اساسی آن، اعلام جمهوری کرده‌بود! به گفته‌ی مؤلف کتاب حزب. د. ک. نه با مارکسیسم آشنا بود نه با سوسیالیسم، اما شعارهای آن سرشار از ستایش اتحاد شوروی و شخص استالین بود.
در تاریخ ۱۲ دسامبر «مجلس آذربایجان» اجلاس خود را افتتاح‌کرد و هیأت نمایندگی پنج‌نفره‌ای هم که از مهاباد به آنجا فرستاده‌شده‌بود در آن حضوریافتند. قاضی با وجود این بدگمانی که آنان قصدداشته‌اند تا کردستان را به‌صورت بخشی از آذزبایجان بنمایانند هیأت را فرستاد. در محل فرقه با اعضاءِ این هیأت بگونه‌ای رفتار‌می‌کرد که گفتی نمایندگان بخشی از آذربایجان بوده باشند. آنان که متوجه این ترفند شده‌بودند بدون اعتراض در سه نشست آن مجلس حضوریافتند و سپس به مهاباد بازگشته منظور فرقه را برملاکردند.
افسران شوروی به بارزانی که به‌تازگی از عراق به کردستان ایران آمده‌بود توصیه‌کردند که با قاضی ﻤﺣﻤ۔د همکاری‌کند و از قاضی خواستند تا به بارزانی‌ها و افسران عراقی که از عراق آمده‌بودند سرپناه‌دهد. این سبب‌شد که گروه بیشتری از بارزانی‌ها از عراق به ایران آمدند و شمار نفرات جنگی ملا مصطفی به سه هزار نفر که به تفنگ‌های ارتش عراق و چند مسلسل و یک توپ مسلح‌بودند، رسید. در ماه نوامبرهم، یک کنگره‌ی کرد در باکو تشکیل‌شد تا بتواند اکثریتی از کردها را به سوی حزب جلب‌کند.
توضیح: یادداشت شماره‌ی ۳۱ در شکل نخست مقاله در دوماه‌نامه‌ی میهن وجودندارد.
۳۲ نویسنده‌ی نگاهی به تاریخ مهاباد، نشر رهرو، ۱۳۷۷، ص ۱۲۰، از سندی به امضاء کومله ژ. ک. به قرار زیر یاد میکند که در زیر از قول او نقل می‌شود. او می‌نویسد:
«اطلاعیه‌ای پیدا کردم که در تاریخ دوم آبان ماه ۱۳۲۳ شمسی (۲۴ اکتبر ۱۹۴۴ میلادی) از طرف جمعیت [کومله ی] ژ.ک منتشر شده بود. اگر نشان جمعیت در بالا و نام کمیته‌ی مرکزی در پایین آن اطلاعیه نمی‌بود، هر خواننده‌ای فکر‌می‌کرد که این اطلاعیه مربوط به حزب توده‌ی ایران است. متن این بیانیه چنین بود: «در این روزها رادیو و مطبوعات ایران اعلام‌کردند که حکومت اتحاد شوروی، به منظور استخراج نفت، درخواست نمود که مناطقی در شمال ایران در اختیارش قرار گیرد و به امتیاز داده شود، ولی حکومت نمک‌نشناس ایران، نیکی‌های سه سال اخیر اتحاد شوروی را نادیده گرفته و این درخواست را رد‌کرده است… بدین وسیله در مورد ادعای حکومت اتحاد شوروی و پاسخ حکومت ایران، چند سطر ذیل را اعلام می‌داریم: پاسخی که از طرف دولت ایران به نماینده‌ی اتحاد شوروی داده شده است، به هیچ عنوان با منافع ملت‌های ایران هماهنگی ندارد، بنابراین منفعت سه میلیون نفر مردم کرد نیز مورد نظر نبوده است. ملت کرد پس از تحمل این همه ظلم و ستم، نمی‌تواند ببیند که درخواست دولتی همچون دولت اتحاد شوروی که پیوسته ارتقا سطح زندگی وسرفرازی ملت‌های کوچک را وجه‌ی همت خود قرار داده است، از سوی مرد نفهمی چون «ساعد» نخست وزیر ایران، رد شود و زمینه‌ی اغتشاش در کشوری که سه میلیون کرد در آن ساکن هستند، فراهم گردد.« کومله ژ.ک.» به آگاهی حکومت اتحاد شوروی می رساند که ۹ میلیون نفر ملت کرد، به ویژه کردهای ایران، مخالف تصمیم حکومت ایران دایر بر ندادن امتیاز نفت شمال هستند و تحت هیچ عنوان، با این نظر، موافقت ندارند.» در دومین شماره‌ی نشریه‌ی نیشتمان ضمن آن که رهبران کومله خود به هواداری و تمایل به حکومت شوروی اعتراف کرده بودند، آمده بود: « چند نفری از این بی مغزها که کتاب و شماره‌ی اول «نیشتیمان» را خوانده و هواداری و تمایل ما را به حکومت شوروی دیده بودند، گفته بودند که آرمان جمعیت ژ.ک. ترویج مرام و عقاید کمونیزم است…. ما کمونیست نیستیم و اگر هم کمونیست باشیم، جای هیچ اعتراضی برای مردم نیست».

**************
علی شاکری زند
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری*
بخش چهارم
ـ انزوای مهاباد در کردستان

تأسیس این حکومت که در روز سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۲۴ اعلام‌موجودیت‌کرد در شهری صورت‌گرفت که به‌سختی می‌توانست ادعایی برای مرکزیت کردستان ایران داشته باشد، تا چه رسد به پایتختی برای سراسر کردستان. در همان زمان که این «جمهوری» کارش را آغاز کرد، بخش اصلی مناطق کردنشین ایران، کماکان به عنوان استان چهارم ایران برجا بود و هر سه شهر بزرگ کردنشین سنندج، ایلام، و کرمانشاه نیز در این استان قرار‌داشتند.
«واقعیت امر این است که حزب دموکرات کردستان ایران به هیچ وجه نتوانست وارد استان کردستان که بخشی ازمنطقه ی نفوذ انگلستان بود، بشود. در استان آذربایجان غربی نیز بر سر حاکمیت بر شهرهایی مانند میاندوآب و نقده، میان فرقه دمکرات کردستان[کذا فی‌الاصل؛ حزب دموکرات کردستان] و فرقه‌ی دمکرات پیشه وری اختلاف نظر وجود داشت. حتی در شهر بوکان نیز پرچم حزبی که در قلعه ی سردار نصب شده بود، به وسیله ی خاندان ایلخانی‌زاده و به ویژه قاسم آقا به پایین آورده شد و بعدها در روستای یکشو نصب گردید۳۳.
دکتر ﻤﺣﻤ۔د علی مهرآسا عضو جبهه ملی و زاده‌ی سنندج، می گوید:
« چنانکه اشاره شد، این جمهوری از مهاباد و بوکان بیشتر وسعت نیافت. در آن زمان شهر سنندج با وسعت و جمعیتی دو تا سه برابر مهاباد دور از ماجرابود؛ از جنوب بوکان تا مریوان و کامیاران مردم عادی کرد از این جمهوری خبر نداشتند و تنها اهل مطالعه در جریان بودند۳۳.»
همو اضافه‌می‌کند :
« قاضی ﻤﺣﻤ۔د و رهبران آن خیزش، چنان شتابی برای رسیدن به مقصود داشتند که تنها به منطقه ی مهاباد و حومه اش تا بوکان که زیر نفوذ ارتش سرخ قرار داشت بسنده کرده و به عجله تأسیس جمهوری را در منطقه ای به وسعت یک دهم خاک کردستان ایران اعلام کردند که جمع کل جمعیت زیر حکومتشان به شصت هزار نفر نمی رسید.»
تا جایی که درباره‌ی اهمیت سیاسی ـ جغرافیایی آن می‌گوید:
« باید گفت، در آن هنگام جمهوری مهاباد اصولاً زیاد مورد توجه [مرکز]نبود و درحاشیه قرارداشت. آنچه مورد بحث بود آذربایجان بود که سرزمینی وسیع بود و اهمیتی فوق العاده برای ایران از هرنظر داشت. اصولاً مهاباد جرئی از استان آذربایجان بود که قاضی ﻤﺣﻤ۔د آن را از دست پیشه وری هم درآورده بود. جمهوری مهاباد درواقع زائده ای بود که همراه جمهوری آذربایجان رشدمی‌کرد۳۴.»
ترکیب رهبری
در رأس «جمهوری»
ترکیب ایلی و غیردموکراتیک سران این حکومت نیز گویای حقایق بسیاری است که یکی از آنها محدودیت قلمرو آن است.
وزیر جنگ این حکومت ﻤﺣﻤ۔دحسین خان صدر قاضی پسر عموی قاضی ﻤﺣﻤ۔د بود و وزیر کشور نیز ابولقاسم سیف قاضی برادر کوچک‌تر خود او. آنها دارای تحصیلات عالی در روسیه بودند. مصطفی بارزانی نیز به عنوان ژنرال ارتش با سه‌هزار تن پیش‌مرگ‌های خود از عراق به جمهوری مهاباد پیوست.
هیچ امر دیگری هم نتیجه‌ی یک انتخابات نبود. قاضی ﻤﺣﻤ۔د به هنگام تشکیل جمهوری هیچ انتخاباتی برگذار نکرد و خود را رئیس‌جمهور نامید. انتخاب قاضی ﻤﺣﻤ۔د، چنان که گفته شد، عملاً از طرف مقامات شوروی انجام‌شد۳۵.
و در همین منطقه‌ی کوچک هم میان سران این «جمهوری» و دیگر سران عشایر اختلاف شدید بود. سران عشایر بزرگ منطقه همچون دهبکری و مکری‌های بوکان، منگور و شکاک‌ها در سایر شهرهای اطراف این جمهوری را به‌رسمیت نمی‌شناختند و حتی امیراسعد رئیس یکی از بزرگترین ایل‌های مکریان یعنی دهبُکری‌ها، زیرسلطه این جمهوری نرفت و با آن مخالف بود. دهبکری‌ها و خانواده ایلخانی زاده‌ها در نوعی در رقابت خاص با قاضی ﻤﺣﻤ۔د بودند و حتی زمانی که پرچم جمهوری مهاباد در قلعه‌ی سردار بوکان برافراشته‌شد مدت زیادی نگذشت که با اختلاف‌هایی میان گروه‌های مختلفی از کُردها در این شهر روبه‌روگشت و آن را از ساختمان این قلعه پایبن آوردند. به جز معدودی از اهالی مهاباد و برخی از خاندان فیض‌الله بیگی بوکان دل خونی از کَردهای حزب دموکرات کردستان و شخص قاضی ﻤﺣﻤ۔د داشتند. نمونه‌ی این دل‌های آزرده‌خاطر ابراهیم محمودیان بود که برادرش غفور محمودیان از سوی نماز علی‌اوف و قاضی ﻤﺣﻤ۔د ترور‌شده‌بود.
همچنین می‌دانیم که «انتخاب قاضی ﻤﺣﻤ۔د نخستین انتخاب روس‌ها نبود: پیش از آن روس‌ها با پیشنهاد تأسیس [یک] دولت دست نشانده به سراغ سه امیر عشایر، یعنی علی آقا امیراسعد، عمرخان شکاک و قرنی آقا مامش رفتند، که هر سه‌ی این افراد پس از آگاه شدن از نقشه‌ی روس‌ها که در جهت تجزیه‌ی ایران بود، مؤدبانه پیشنهاد نمایندگان نظامی اتحاد جماهیر شوروی را ردکردند۳۵.»
با این تفاصیل می‌بینیم که استدلال آقای حسن قاضی و امثال ایشان درباره‌ی مشروعیت قاضی ﻤﺣﻤ۔د و دیگر کسانی که به اصطلاح برای کار خود از مردم «بیعت»گرفته بودند هیچ پایه‌ی جدی و در خور اعتنایی ندارد۳۶.
از سوی دیگر جمهوری مهاباد، بر خلاف شعارهایی که امروزه داده می‌شود، به هیچ وجه حالت یک «دولت خودمختار» را نداشته، بلکه به گفته‌ی مهرآسا داعیه‌دار یک استقلال کامل سیاسی بود.
این نظر را به وی نحو زیر مستدل‌میسازد. در مورد ادعای خودمختاری معتقد است که سخن از استقلال بوده و عنوان خودمختاری نادرست است، زیرا:
۱ـ مهاباد « رسماً و به‌نام، وزیر جنگ داشت و وزیر جنگش هم «ﻤﺣﻤ۔د حسین سیف قاضی» عموزاده‌اش بود. ۲- وزیر امور خارجه داشت و به تبریز و بادکوبه نماینده یا سفیر فرستاده بود. ٣- ارتش جدا تشکیل داده بود و حتا دو نفر از افسران کرد ارتش عراق را برای تعلیم افرادش به مهاباد دعوت کرده بود. ۴- درهیچ یک ازمراسمی که انجام میشد پرچم ایران درکنار پرچمی که برای حکومتش ساخته بود دیده نمی‌شد. اینها همه علائم استقلال است. زیرا در خود‌گردانی ها تنها نیروی انتظامی که نگهدار نظم و امنیت ناحیه‌اند در اختیار حکومت ناحیه اند و ارتش تابع مرکز است. ولی هم قاضی ﻤﺣﻤ۔د، و هم پیشه‌وری ارتش ایران را در ناحیه منحل‌کرده و ارتش محلی با یونیفورم نظامیان روس تشکیل داده بودند؛ و بارها درمقابل دوربین خبرنگاران از آن ارتش هم سان و رژه می‌دیدند. و همان زمان عکس این رژه رفتن را جراید تهران چاپ کرده بودند. من این عکس را دارم و همراه این نوشته برایتان می فرستم.»
در عین حال او در پاسخ به این پرسش که آیا رهبران جمهوری مهاباد واقعا دیدگاه تجزیه طلبی داشتند؟
می گوید:
«خیر؛ آنها نه دیدگاه تجزیه‌طلبی داشتند و نه سوء‌نیت. اما عدم‌آگاهی به مسائل و بی‌اطلاعی از بافت خودگردانی و خودمختاری آنها را به بیراهه برد و به سوی جدائیِ ناخواسته سوق‌داد.
سران آن جمهوری را سه عامل فریب داد. ۱- ساده اندیشی خودشان ۲- دولت اتحاد جماهیر شوروی ٣- قوام السلطنه(به مقدار کمتر) که می‌توان گفت هرسه عامل ریشه درهمان ساده‌اندیشی داشت۳۷.»
یکی دیگر از نشانه‌های خصلت استقلال‌طلبانه‌ی دو اقدام تبریز و مهاباد اختلافاتی بود که بر سر مناطق تحت «حاکمیت» خود داشتند؛ اختلافاتی که در میان دو منطقه‌ی خودگردان ـ زیرا و حتی خودمختار ـ نمی‌تواند که بر طبق تعریف هر دو تحت یک حاکمیت بزرگ ملی قراردارند، نمی‌تواند معنایی داشته‌باشد.
مهرآسا می‌گوید:« در بخشی از آذربایجان غربی از جنوب رضائیه به سوی شمال تا رودخانه ی ارس، جمعیت شهرها و قصبات مخلوطی از کرد زبان و ترک زبان است که قاضی ﻤﺣﻤ۔د ادعای آن را نیز داشت، ولی نه دولت آن زمان آذربایجان حاضر به پذیرش این درخواست بود و نه آذربایجان غربی در اکنون و آینده حاضر به از دست دادن آن است۳۶.»
و دیده‌بودیم که به گفته‌ی حریقی «… حزب دموکرات کردستان ایران به هیچ وجه نتوانست وارد استان کردستان که بخشی ازمنطقه ی نفوذ انگلستان بود، بشود. در استان آذربایجان غربی نیز بر سر حاکمیت بر شهرهایی مانند میاندوآب و نقده، میان فرقه دمکرات کردستان و فرقه‌ی دمکرات پیشه وری اختلاف‌ِنظر وجود داشت. حتی در شهر بوکان نیز پرچم حزبی که در قلعه‌ی سردار نصب‌شده‌بود، به‌وسیله‌ی خاندان ایلخانی‌زاده و به‌ویژه قاسم آقا به پایین آورده‌شد و بعدها در روستای یکشو نصب‌گردید۳۸.» به‌همین دلیل نیز برای تعیین حدود مرزی دو خاک خودمختار کمیسیونی به آذربایجان اعزام‌شد۳۹.
سرانجامِ
حکومت خودمختار مهاباد
چنان که می‌دانیم با خروج نیروهای شوروی از ایران حکومت فرقه‌ی دموکرات آذربایجان فروپاشید و سران آن چنان که در بالا گفته‌شد به شوروی رفتند. ارتش نیز توانست به شهرهای آذربایجان و سپس شمال کردستان بازگردد. در حالی که بارزانی با نیروهای خود به‌شکل «جنگ و گریز» به شمال رفت و از ارس گذارکرد، قاضی ﻤﺣﻤ۔د به‌رغم توصیه‌ی دوستانش به خروج از مهاباد و گریختن به محلی امن از این کار خودداری کرد و ارتشی‌هایی که وارد مهاباد شدند با تشکیل دادگاه صحرایی او و چند تن از اعضای دولتش را محکوم به اعدام کرده به شکل تحقیرآمیزی در میدان شهر به‌دار‌آویختند. بر طبق منابع موجود آلن سفیر آمریکا، شاید به دلیل رقابت با شوروی، از شاه خواسته‌بود که از اعدام قاضی ﻤﺣﻤ۔د چشم‌پوشی‌کند و شاه به او از این حیث اطمینان داده‌بود. پژوهش‌های موجود چنین نشان‌می‌دهد که قوام‌السلطنه نخست وزیر با اعدام قاضی ﻤﺣﻤ۔د مخالف بوده و دستوری برای فرماندهان ارتش در این باره صادرکرده‌بوده‌است. فرماندهان ارتش با وجود دریافت خبر، به قصد تجاهل نسبت به آن شبانه تصمیم خود به اعدام را عملی‌ساخته ادعامی‌کنند که دستور دولت دیر به آنها رسیده‌بوده‌است. از آنجا که اقدام فرماندهان ارتش بدون موافقت نهایی شاه غیرقابل‌تصور به‌نظر‌می‌رسد این پرسش پیش‌می‌آید که آیا شاه به قولی که به سفیر آمریکا داده‌بود عمل‌کرده یا اینجا نیز مانند موارد دیگری با دورویی خاص خود رفتارکرده‌است.
مهرآسا درباره‌ی علل شکست قاضی ﻤﺣﻤ۔د اینگونه اظهار‌می‌کند:
«یکی ازعلتهای شکست جمهوری مهاباد را هم باید دربی‌تجربگی و ناپختگیِ اقدام‌کنندگان جستجوکرد. بنیانگذاران آن جمهوری فاقد هر گونه تجربه و آگاهی از زمامداری و حتا سیاست بودند؛ و برروی پشتیبانی حزب کمونیست شوروی و قول و قرارهای دروغین دولت قوام‌السلطنه به کاری پرداختند که جز پانهادن در گودال مارها نام دیگری نداشت. زیرا:
۱- بیست سال خفقان حکومت رضاشاهی و فقدان هرگونه آزادی و به‌تبع آن عدم دسترسی به منابع کسب اخبار لازم، و بی‌اطلاعی ازوضع جهان به دلیل نبود وسائل ارتباط جمعی، مردم ایران را عموماً و کردها را خصوصاً در حد اقل آگاهی از وضع دنیا و سیاست جهان قرار داده بود.
۲- شادروان قاضی ﻤﺣﻤ۔د نیز از این کمبودِ آگاهی و فقدان شم سیاسی برخوردار بود. او تحصیلات آکادمیک نداشت و مباحث دینی و شریعت را خوانده‌بود و پیش از آن یک ملا و پیشنماز به‌حساب‌می‌آمد. هرچند شیفتگانش از مطالعات او سخنها گفته اند و … اما واقعیت این است که او در حوزه‌ی دین تلمذ‌کرده‌بود. او یک سفر هم به اروپا نکرده و حتا اطلاع کافی ازجغرافیای ایران و بالاتر از آن اوضاع و احوال حکومتهای خودمختار جهان نداشت۳۷.»
وی علت ماندن قاضی ﻤﺣﻤ۔د در مهاباد را نیز در همین ناپختگی سیاسی او می‌داند:
«علت اینکه قاضی و یارانش فرار نکردند، ریشه در همان ساده اندیشی و ساده نگری قاضی ﻤﺣﻤ۔د و سران حزبش نسبت به اتفاقات و جریانات سیاسی داشت. آنان در آغاز شروع کار، به قوام گفته‌بودند که قصد ما جدائی نیست و تنها می‌خواهیم حکومتی محلی بسازیم. گرفتاری و مسئله‌ی مهم برای حکومت و دولت قوام نیز آذربایجان بود که باید تمام هم و تلاش را برروی رهاییِ آن می گذاشت. یک جمهوری که تمام اقلیمش از یک شهر کوچک و یک بخش تجاوز نمی‌کرد، و وجود و عدمش نیز بستگی کامل به آذربایجان و نیروهای اشغالگر داشت، نمی‌توانست سبب دغدغه‌ی خاطر سیاستمداری کهنه‌کار چون قوام باشد. اصل ماجرا آذربایجان بود، نه مهاباد. به قاضی پیشنهاد فرار داده‌شد. اما او مرتب تکرارمی‌کرد که ما کاری خلاف نکرده‌ایم تا فرار‌کنیم. و این همان ساده‌اندیشی و عدم‌اطلاع از قانون و مقررات کشور و جهان بود! علتی دیگر را برای فرار نکردن و ماندن قاضی ﻤﺣﻤ۔د در این می‌دانند که او مردی خوش‌نیت و خوش‌قلب بود و می‌دانست که ارتش شاه تنها به کشتن او بسنده‌نخواه‌کرد و فرار او دوستان را نجات نخواهد داد. او گفته‌بود و به‌درستی هم گفته‌بود که جان من از جان دیگران مهمتر نیست. قاضی و سران حکومت مهاباد را به دستور ﻤﺣﻤ۔د رضا شاه و با رأی دادگاه نظامی(درواقع دادگاه صحرائی) اعدام کردند و قاتل آنها خود ﻤﺣﻤ۔درضا شاه بود۳۷.»
همانطور که در حکومت خودمختار مهاباد دیدیم رهبری در دست گروه‌های خانوادگی، یا بهتر بگوییم، در دست یک یا چند ایل و طایفه مانده‌بود، که از اختلافات شدید با ایلات و طوایف دیگر هم برکنار نبودند، امروز نیز در آنچه اقلیم کردستان عراق می‌نامند شاهد یک گروه رهبری ایلی، و اختلاف آن با ایلات دیگر هستیم، که به رغم تأسیس نهادهایی چون ریاست جمهوری و پارلمان، کمترین شباهتی به یک دموکراسی ندارد. در کردستان عراق جاه‌طلبی‌ها و سوءاستفاده‌های شخصی و خانواده‌ای از عناوین و سمت‌های دهان‌پرکن ریاست جمهوری و وزارت نشان می‌دهد که آنچه بسیاری از رسانه‌های بی‌مسئولیت جهان، و با زور دستگاه‌های خبرسازی دولت اسرائیل، به عنوان آرزوی دیرینه‌‌ی مردم کردستان در بوق و کرنای تبلیغاتی دمیده‌می‌شود، چیزی جز دنباله‌های همان اختراعات کهنسال دستگاه‌های ایدئولوی‌پردازی شوروی سابق نیست که امروزه قدرت‌های دیگری جای آن را گرفته‌اند. همه‌پرسی دستگاه بارزانی برای استقلال «اقلیم» از لحاظ سلطه‌ی قدرت ایلی بر سراسر زندگی سیاسی و فقدان آزادی‌های سیاسی واقعی، با کمکی که به افشای حقایق بیشتری درباره‌ی این حکومت کرد تتمه‌ی آبروی این به‌اصطلاح حکومت ملی را نیز زائل‌ساخت۴۰.
چنان که در سراسر این نوشته نشان‌‌دادیم ایرانیان یک ملت بیشتر نیستند؛ همانگونه که تقسیم آنها به شیعه و سنی، یا مسلمان و غیرمسلمان به منظور ایجاد اختلاف و سوءِاستفاده است و آن را قاطعانه محکوم می‌کنیم۴۱ باید تقسیم تصنعی آن به اکثریت و اقلیت قومی را نیز که در دست گروهک هایی بی‌مسئولیت دستاویزی برای اعمال اغراض کوته‌نظرانه‌ی خصوصی است با همان نیرو رد و محکوم کنیم. این تقسیم‌بندی‌ها، هر دو، صرفاً ایدئولوژیکی هستند و دستاویزهایی در دست ماجراجویانی که در زندگی دوست‌دارند با آتش بازی‌کنند، بدون توجه به این که اینگونه آتش‌ها در همین دو قرن گذشته و کنونی بارها خان‌ومان‌های چندین ملت جهان را سوزانده‌است. در گذشته همواره ساخت جامعه‌شناختی ایلی بخش‌های شمال کردستان که در آن شهرهای بزرگی چون کرمانشاه و سنندج وجودنداشت و تحرک شدید ایلات که برخلاف ساکنان شهر‌های بزرگ از وابستگی آنها به خاک و محل می‌کاست موجب‌می‌شد که روابط ثابت و پایدار میان این واحدهای اجتماعی پرتنش، دشوار و محدود بماند، و نواحی محل سکونت آنها بیشتر از مناطق دیگر دستخوش آشفتگی و ناامنی‌های شدید گردد. اینگونه آشفتگی‌ها در دوران‌هایی که از توان و اعتبار حکومت مرکزی کاسته‌می‌شد به آشوب و ناامنی کامل می‌انجامید. در دوران‌هایی چون جنگ بین‌المللی یکم، با ورود روس‌ها از یک سو، و ترکان عثمانی و عشایر کردی که با خود به ایران آوردند، افزون بر کشتارهای بی‌حساب وابستگان ادیان، مذاهب و عشایر گوناگون از یکدیگر، که همان قدرت‌های اشغالگر به آن دامن‌می‌زدند، شاهد فتنه‌ی اسماعیل آقا سمیتقو (سیمگو)، شرارت‌های او و کشتارهایش از مردم بیگناه در چندین شهر بوده‌ایم. و در جنگ دوم ناظر حوادثی مشابه با آن که به فتنه‌ی عبیدالله خان موسوم‌گردید. پس این تصور که عدم اطاعت برخی از عشایر این نواحی از حکومت مرکزی از عشق مردم به استقلال بوده تعبیری ایدئولوژیکی است که سرکردگان برای سروری خود ساخته‌اند زیرا در این نقاط بخشی از عشایر یا پیروان مذاهب متفاوت به تحریک سرانشان که بر سر سیادت در کشاکش بودند وارد زدوخورد می‌شدند و سرکشی‌های آنها منحصر به روابط آنها با مرکز نبوده‌است. اگر آنها خود قادر به تأمین نظم و روابط قانونی بودند، از حکومت مرکزی بطور کامل یا نسبی بی‌نیاز‌می‌شدند. اما، با ضعف فرهنگِ انتظام عمومی و قانونی، حکومت مرکزی برای آنها از هر جای دیگر ضروری‌‌تر می‌گردد. این قاعده‌ای است که نه تنها در کشور مصنوعی افغانستان که پس از دوران استقلال روی نظم و آسایش ندیده بلکه در کشور ساختگی جمهوری پاکستان نیز، که آن هم دست‌پخت استعمار انگلیس و متعصبان مذهبی جاه‌طلبی چون ﻤﺣﻤ۔دعلی جناح بود، همواره به ثبوت رسیده‌است. ناامنی‌های وسیعی که با ورود متفقین از شمال و جنوب به ایران، ممانعت قوای شوروی از ورود نیروهای مرکز به شمال کردستان و دسائس انگلستان از پشت مرزهای عراق برای تحریک عده‌ای از سران عشایر استان در مناطق تحت اشغال خود به سرعت در این منطقه برقرارشد همگی از صحت این قاعده حکایت‌دارد.
قدمت برای یک ملت ویژگی بزرگی است؛ آن را نمی‌توان با دلار، با چاه‌های نفت و مخازن گاز و حتی با تکنولوژی پیشرفته‌ی هسته‌ای و موشکی خریداری‌کرد. آمریکا و روسیه که از حیث ثروت‌های زیرِزمینی با کشور ما هم‌ردیف‌اند و عربستان سعودی که به اندازه‌ی ریگ‌های بیابانش چاه نفت دارد از این ویژگی محروم‌اند و این در روحیات آنها دیده‌می‌شود. قدمت ایرانی در زرتشت و اوستا و کورش و خداینامه‌ها و فردوسی اوست، همانگونه که قدمت یونانی در هومر و پریکلس و سقراط اوست، و اینها کالای تجارتی نبوده قابل خرید‌و‌فروش نیستند. آنها که قدمت ما را به ورود اسلام می‌رسانند دچار جهالت اند و آلتی در دست سوءِ‌نیت خویش‌. در این قدمت همه‌ی ایرانیان شریک‌اند و اگر مردم تاجیکستان جدایی را از سر ناچاری برمی‌تابند اما با حفظ این علائق مشترک بر این قدمت خود آگاه مانده‌اند، معلوم نیست شهروند کردستانی یا بلوچ چگونه می‌تواند با تأسیس یک جمهوری نوبنیاد اما پوشالی باز هم خود را در این میراث شریک‌بداند.
فدرالیسم هم، درست به‌همان دلیلی که درباره‌ی ضرورت اجتناب از اقتباس نیاندیشیده‌ی مفاهیم ویژه‌ی تاریخ و جغرافیای سیاسی دیگران گفته‌شد، برای ما دردی را چاره‌‌نمی‌کند. کسانی که بدین مفهوم توسل‌می‌جویند، چنان که ﻤﺣﻤ۔درضا خوبروی‌پاک۴۲ به‌درستی توضیح داده‌است، توجه‌ندارند که حکومت‌های فداراتیو برای متحدساختن اقوام متفرق و اغلب گونه‌گون است نه برای جداساختن و گردآوری مجدد آنها به‌گونه‌ای تصنعی. تشکیل حکومت‌های فدرال یا فدراسیون‌ها (به‌فرانسوی fédérationاز فعل لاتینیfœderare ، به‌معنی: بستن قرارداد اتحاد)، که قدمت آن از یک‌قرن‌ونیم تجاوز‌نمی‌کند، به‌منظور هم‌پیمانی و پیوستگی مجموعه‌هایی از مردم و اقوام و نواحی به‌وجود‌آمد که بی آن با هم پیوندی‌نداشتند یا حتی در حال جنگ به‌سرمی‌بردند. افزون بر نمونه‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا، نمونه‌های دیگر آن نیز در جهان مدرن بسیار است، و حتی اقوام ژرمنی هم که امروز در چارچوب جمهوری فدرال آلمان متحداند نخستین بار تنها در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم در دوران صدارت بیسمارک دارای حکومت واحد شده‌بودند. درباره‌ی ملت فرانسه که، پیش از این دیدیم، قدمت اتحاد آن به یکهزارسال نمی‌رسد، ژول ژول میشله مورخ بزرگ فرانسوی (۱۸۷۴ـ ۱۷۹۸) می‌گوید « فرانسه نمی‌توانست وحدت ضعیف فدراتیوی از نوع ایالات متحده‌ی آمریکا یا سوییس را بپذیرد». آیا ایرانیان هم نیازی‌دارند که پس از دست‌ِکم دوهزاروپانصد سال زندگی مشترک با هزاران پیروزی و شکست در کنار یکدیگر و در کشوری واحد بار دیگر با هم عقد‌ِاتحاد ببنندند؟ و اگر هم قرار بر خود‌مدیری و عدم‌ِتمرکز اداری است، قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی مصوب پدران ما در دوران مشروطه، که از ابتکار سراسری مردم کشور در تشکیل آن انجمن‌ها سرچشمه‌می‌گرفت، در صورتی که به‌درستی اجراگردد، از هر جهت بسنده‌‌خواهدبود. ‌
اما در عین حال نیز این حقایق نه دردهای جانگزایی چون شرمساری هر ایرانی از وجود پدیده‌ی خوفناک گورخوابان اطراف پایخت کشور را درمان‌می‌کند نه تنگدستی و سخت‌زیستی مردم استان‌های دورمانده‌ای چون بلوچستان و بی‌توجهی مرکز به بیکاری جوانان و بلایای اجتماعی دیگر در کردستان و خوزستان را چاره‌می‌سازد؛ آن‌هم مرکزی که در شکل کنونی خود با همه‌ی مردم ایران دشمنی می‌ورزد. هیچ‌یک از مناطق ایران از یاری یکدیگر بی‌نیاز نیستتند و وحدت ملت ایران بدون همبستگی و همدردی و یاری همه‌جانبه میان همه‌ی نواحی کشور برجا‌نمی‌ماند. اما تحقق این همدردی و این یاری‌ها در گرو برقراری دموکراسی است؛ پس پیش از هر چیز دیگر برای تحقق این شرط است که مبارزان همه‌ی مناطق ایران باید به هم دست‌یاری‌دهند، بدون آن که به هیچ عنوان دیگری از آن انحراف‌حاصل‌کنند.‌

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این مقاله پیش از این در آخرین شماره‌ی دوماهنامه‌ی میهن منتشرشده‌است.
۳۳ پیمان حریقی، سایت ایران بوم؛
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhemoaser/11537-nagofte-zohor-shekast-yek-jomhori.html
افزون بر این می‌دانیم که حزب دموکرات کردستان ایران در تاریخ خود با جریانات سیاسی گوناگون رابطه‌های مختلفی داشته‌است. در زمان جمهوری مهاباد این حزب رابطه‌ای شبیه با رابطه‌ی دیپلماتیک با فرقه دموکرات آذربایجان داشت. پس از جمهوری مهاباد نیز میان حزب دمکرات کردستان و حزب توده ایران تا کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ وحدت تشکیلاتی وجود داشت. حریقی، همان.
۳۴ مصاحبه با دکتر ﻤﺣﻤ۔دعلی مهر‌آسا، جبهه ملی انفو
http://www.jebhemelli.info/html/tazeha/08/mehrasa22.12.08.htm
۳۵ پیمان حریقی، همان.
۳۶ این پژوهشگر می‌گوید «ولی نفس اعلام جمهوری، وجود پرچم کردستان، نقشه کردستان و سوگندی که پیشوا قاضی ﻤﺣﻤ۔د در روز دوم بهمن سال ۱۳۲۴ ادا کرد و بیعتی که گرفت [حائز اهمیت است]. در اسناد حزب دمکرات کردستان و اسناد جمهوری هست که در آن روز حدود بیست‌هزار نفر در میدان “چوارچرا”، میدان “چهارچراغ”، در مهاباد حضور داشتند [و با قاضی ﻤﺣﻤ۔د بیعت کردند]. آن سوگندنامه و آن بیعت درواقع تأکیدی است بر هویت سیاسی کردها. ولی این که آیا در آن زمان معین امکان تحقق این مسئله بوده است یا نه، این قابل بحث است»؛ نک. بی‌بی‌سی، حسن قاضی، همان.
۳۷ مهرآسا، همان.
۳۸ پیمان حریقی، همان، به نقل از روزنامه ی کوردستان (ارگان رسمی حزب دموکرات کردستان ایران )، برگرفته از حکومت کردستان و کرد در بازی سیاسی شوروی، همان، ص ۱۴۷.
۳۹ در رساله‌ی دکترای علوم سیاسی زنده‌یاد دکتر پرویز همایون پور، تحت عنوان قضیه‌ی آذربایجان، دانشگاه لوزان، نیز مبحثی درباره اختلافات مرزی میان دو دولت خودمختار و کمیسیون رسیدگی به آن وجود دارد.
۴۰ «بارزانی بی‌توجه به مخالفت‌های ایالات ‌متحده، ترکیه، ایران و دولت مرکزی عراق و با نادیده‌گرفتن نگرانی‌های احزاب مخالف کُرد همه‌پرسی را برگذار کرد و همان‌طور که انتظار می‌رفت اکثریت کُردهای اقلیم به جدایی این منطقه رأی آری دادند(…)»
«بسیاری از منتقدان بارزانی را به خاطر اقتصاد اقلیم سرزنش می‌کنند و اقلیم کردستان به رهبری بارزانی را یکی از فاسدترین بخش‌های عراق می‌دانند. به گفته برخی از نمایندگان پارلمان اقلیم، ‌میلیاردها دلار از درآمدهای نفتی اقلیم کردستان در سال‌های اخیر ناپدید شده است. در ماه مارس سال ٢٠١٧ یکی از نمایندگان پارلمان اقلیم کردستان گفت چیزی حدود یک‌میلیاردو ٢۶۶ میلیون دلار از درآمدهای نفتی اقلیم در سه ماه اخیر ناپدید شده‌ است. بسیاری از منتقدان هم می‌گویند بارزانی به جای خدمت به مردم اقلیم و سروسامان‌دادن به اوضاع اقتصادی، ثروت عظیمی برای خود و اعضای خانواده‌اش به جیب زده ‌است. پسر بارزانی رئیس سازمان اطلاعات منطقه اقلیم بوده و نچیروان بارزانی، برادرزاده مسعود بارزانی، نخست‌وزیر اقلیم کردستان است. خانواده جلال طالبانی هم از این اتهامات مصون نمانده‌اند و منتقدان می‌گویند همسر طالبانی و پسرش و دیگر نزدیکان به رهبر حزب اتحادیه میهنی، بخشی از درآمدهای حاصل از فروش نفت اقلیم را برای خود برداشته‌اند.» شرق.
۴۱پیداست که منظور ما انکار وجود ادیان و مذاهب گوناگون در کشورمان یا عدم احترام به آنها نیست؛ اما به‌همان اندازه مهم است که بگوییم و تکرار‌کنیم که این گوناگونی نباید به عرصه‌ی سیاست راه‌داده‌شود و دستمایه‌ی سودجویان برای تقسیم مردم و بهره‌برداری از اختلافاتی گردد که به‌صورت مصنوعی رواج‌داده‌می‌شود.
۴۲ دکتر ﻤﺣﻤ۔درضا خوبروی پاک، فدرالیسم در جهان سوم، مجلد اول، نشر هَزار، تهران، ۱۳۸۹، صص. ۲۰ـ ۱۶.
در مقاله‌ای در شماره‌ی ۸۰۲ نشریه ی نیمروز، به‌تاریخ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۳ از همین پژهشگر، از جمله، چنین می‌خوانیم
« برخى از نظریه پردازان، به‌ویژه در جهان سوم، مى پندارند که فدرالیسم مى‌تواند سرمشقى واحد براى همه‌ی جوامعى باشد که در آن موضوع همزیستى گروه‌هاى گوناگون وجود دارد. گفتنى است که به استثناى بلژیک، در دیگر کشورهاى فدرال، همواره جنگ، انقلاب، یا نیل به استقلال پس از استعمار، موجب انتخاب فدرالیسم شده‌است.
در ایران، بحث درباره فدرالیسم و خودمختارى بیشتر از آنچه مورد درخواست اعضاى گروه قومى باشد، محدود به نخبگانى شده‌است که خود را برگزید‌ه‌ی گروه‌هاى قومى مى‌دانند. اغلب اینان به دام افتاده اند و به گفته «هابس باوم» گرفتار پیش‌ـ‌ملى‌گرائى خلقى (Protonationalisme Populaire) و اغراق و مبالغه در مورد «محلى‌گرائى» مردمى هستند. (…) بنا کردن ملى گرائى براساس ایل و عشیره و یا براساس مذهب و زبان، خطرهاى فراوانى دارد و نمونه هائى از آن را پس از فروریزى اتحاد جماهیر شوروى دیدیم. به قول «کارل پوپر» هر چه تلاش برگشت به دوران قهرمانى جامعه ایلى افزایش یابد تفتیش عقاید، پلیس مخفى تروریسم و گانگستریسمى که صورتکى رومانتیک نیز بر چهره دارند، افزون‌تر مى‌شود.
فدرالیسمى که امروزه به ویژه در محافل چپ ایران- بیشتر از سوى برخى از نخبگان قومى- عنوان مى شود توهمى شاعرانه بدون توجه به تاریخ و سنت‌هاى ما و بدون مطالعه در تاریخ، سرنوشت و الزام‌هاى فدرالیسم است.
در آغاز، فدرالیسم، براى تأسیس دولت ملى، در مورد جوامعى بود که به دلیل‌هاى گوناگون توانائى تشکیل دولتى متمرکز را نداشتند و از سوى دیگر مى خواستند با اتحاد میان خود در برابر دشمن مشترک ایستادگى کنند. همه جوامعى که در جستجوى تعادلى شایسته میان وحدت ملى و چندگانگى خواستارى (قومى، مذهبى، زبانى و غیره) بودند. فدرالیسم را به عنوان یک نظریه سیاسى پذیرفتند. اما توفیق رفیق اغلب آنان نبود. در کشورهائى هم که فدرالیسم به موفقیت نسبى دست‌یافت هنوز انبوهى از مشکلات همزیستى برجاست.
(…) نظریه فدرالیسم که در آغاز براى آشتى دادن یگانگى دولت با ناهمگونى گروه هاى داخل یک جامعه بود، امروزه گاه خود، سبب عمده تنش و کشمکش است.
اشتباه عمده مبلغان چپگراى فدرالیسم این است که خیال مى کنند هر جنبش جدائى خواهانه و یا خودمختارى طلبى الزاماً چپ است و قابل احترام. در حالى که در ایتالیا و بلژیک فدرال شده، نه تنها اتحادیه شمال و جنبشفلاماندها چپ نیستند، بل تمایلات افراطى راست در آنها بسیار قوى است.
(…) این ایدئولوژى تمایزطلبانه، فردگرائى را در ذهن و روح حاکم کرده و راه را به روى دشمنى هاى فرضى و پیش‌داورى هاى غرضى مى‌گشاید. به‌گونه اى که جائى براى بشر‌دوستى باقى‌نمى ماند و افراد گروه قومى بى هیچ دلیلى گروه قومى دیگر و اعضاى آن را دشمن خود تصور‌مى‌کنند. بدیهى است منظور از بشر‌دوستى آن نیست که چون همه را اعضاى خانواده بشرى مى دانیم، تفاوت ها و گوناگونى آنان را انکار کنیم. نهایت محلى گرائى، بى اعتنائى به همانندى ها و اشتراک منافع و سرنوشت مشترک است. پافشارى برخى از نخبگان محلى‌گرا به تفاوت هاى اغراق‌آمیز یا به‌کلى ساختگى، بى‌تردید زاینده بیزارى است. این حقیقت را اگر هم داعیه‌داران آن، در آغاز، انکار ورزند سرانجامى جز جدائى‌خواهى و گرفتارى‌ها و پریشانى‌ها نخواهد داشت که- برابر آنچه در جاهاى بسیار شاهدیم- در وهله‌ی نخست گریبانگیر جامعه‌اى مى‌شود که آنگونه گزاف‌ها را به‌نام آن عرضه مى‌دارند.
لزومى ندارد که فرد را در یک گتوى ویژه محبوس نمائیم، بلکه باید از او خواست که هویت فرهنگى خود را با زندگى شخصى‌اش درآمیزد و در همان حال فعالانه در امور عمومى مداخله و مشارکت کند. بدیهى است که قوانین و نهادهاى مردمى و دموکراتیک باید مشارکت فرد را تضمین‌کنند و در عین حال، نخبگان قومى نیز وظیفه دارند که قابلیت شخصى افراد را براى رسیدن به هدف مشارکت آماده‌کرده آن را متعالى‌سازند.(…)
به دو نمونه اروپائى بنگریم: در ایتالیا، دولت، همه خدمات سازمان هاى دولتى را حذف و آنها را به مناطق و دیارها واگذاشته است. در اسپانیا نیز پس از تصویب قانون اساسى جدید، چنین وضعى وجود دارد. اما مردم این دو کشور- به استثناى برخى گروه ها- نه خود را فدرال مى خوانند و نه هوادار جدائى از کشور هستند. (…)
نویسنده ناگزیر از تکرار و تأکید است که: «در نظم نوین جهانى مورد نظر قدرت هاى بزرگ، به غیر از حق مداخله اى که براى خود قائل اند، روش فدرالیسم را براى تمام کشورهاى خاور نزدیک و نیز کشور ما به بهانه حل مسئله اقلیت ها پیشنهاد مى کنند.
«نه تنها براى مقابله با اینگونه طرح هاى مداخله جویانه، نه تنها براى حفظ هویت غنى‌ترى که تعلق به ملت ایران دارد، نه تنها براى پاسخگوئى به اغراق هاى محلى گرایان، بلکه براى بهروزى و تفاهم ملى باید به چاره اندیشى هاى گوناگونى دست یازید و نویسنده پیشنهاد خود را بدینگونه خلاصه مى کند که: با واگذارى قدرت تصمیم گیرى و اجرا به دیارها، شهرستانها و دهستان ها- روش هائى که راه هاى کلى آن به وضوح در قانون اساسى پیشین و قانون انجمن هاى ایالتى و ولایتى وجود دارد- مى توان به نوعى از خودمدیرى رسید که سرآغازى است براى تمرین دمکراسى و واگذارى کار مردم به مردم.
نک. نقدى بر فدرالیسم، از همین نویسنده، تهران- شیرازه- ۱۳۷۷، ص. ۱.»
یادداشت بالا در دوماهنامه‌ی میهن نیامده‌است.

بیانیه نهضت مقاومت ملی ایران ( نمیر) بمناسبت ۱۶ دی و وقایع اخیر

نهضت مقاومت ملی ایران
بنیانگذاردکتر شاپور بختیار

به مناسبت شانزدهم دی‌ماه ۱۳۵۷
روز تشکیل
دولت ملی شاپور بختیار

امسال، شانزدهم دیماه، روز تشکیل دولت ملی شاپور بختیار در ۳۹ سال پیش، تقارن دارد با قیام خودانگیخته‌ی مردم و بخصوص جوانان به‌جان رسیده‌ی ایرانزمین که در سراسر کشور همچون تنی واحد برضد رژیم یکسره فساد و ستمی که آن رادمرد تیزبین و دلاور علیه آن به ملت ایران هشدار داده‌بود، به‌پاخاسته‌اند.
هزاران دریغ و افسوس که درک خطرمهلکی که شاپور بختیار در آن روزهای پرآشوب با روشن‌بینی و دلیری و به‌بیانی دقیق و فصیح علیه آن زنهارداد به زمانی قریب به چهل سال و تحمل فجایعی بیسابقه در تاریخ ایران نیاز داشت، و حتی امروز هم که درستی پیش‌بینی او درباره‌ی حکومت دینی از آفتاب روشن‌ترشده، از شاهدان آن روزگار هنوز اندک‌اند کسانی که به حقانیت او اعتراف کنند و بگویند دیگران در‌اشتباه‌بودند.
قبول مسئولیت نخست وزیری از طرف دکتر شاپور بختیار و سپس معرفی کابینه دولت ملّی وی به شاه در تاریخ شانزدهم دی ماه ۱۳۵۷ ، با هدفِ احیای مجدد و کامل مشروطیت و همه‌ی آزادی‌ها و دیگر نعمت‌های آن، وکوتاه نمودن دست اجانب از ایران، افق آزادی از بند یک‌ربع ‌قرن دیکتاتوری ﻤﺣﻤ۔د‌رضا شاه پهلوی را بر ملت ایران می‌گشود.
این روز فرخنده نیز به‌عنوان سرآغازی برای تحقق دموکراسی و استقلال سیاسی کشور که از همان نخستین روزهای پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از طرف شاه و دولت‌های سوداگر خارجی پایمال‌ شده‌بود، در تاریخ سیاسی ایران ثبت‌ خواهد‌ماند.
مُفاد برنامه‌ی دولت ملّی بختیار، که شاه در اوج جنبش آزادی‌خواهانه‌‌ی سال‌های ۱۳۵۶/۵۷ بناچار به تشکیل آن تن‌داده‌بود، علاوه بر همه‌ی خواست‌های آن جنبش، با اصول اهداف جبهه ملّی نیز هم‌خوانی‌داشت.
آن برنامه، معطوف به تأمین فوریِ همه‌ی آزادی‌های دموکراتیک پیش‌بینی‌شده در قانون اساسی مشروطه: آزادی بیان و قلم، آزادی تشکل برای احزاب و سندیکاها و دیگر دسته‌جات اجتماعی، آزادی تجمعات، آزادی‌های فردی و اجتماعی بود، به‌علاوه‌ی رفع فساد سیاسی و اقتصادی، مبارزه با فقر و کوشش در راه تأمین عدالت اجتماعی.
علاوه بر این‌‌ها، اتخاذ سیاست خارجیِ مُلهم از حاکمیت ملی، حفظ منافع ملی و روابط دوستی و حسن همجواری با کشورهای همسایه، روابط دیپلماتیک بر مبنای احترام متقابل با همه‌ی کشورهای جهان بالاخص اعلام همبستگی با ملل جهان سوم، نمونه‌ای از صلح‌دوستی ایرانی و خوش‌رفتاری نسبت به دیگران به‌شمار می‌رود.
مقارن زمستان ۱۳۵۷ و در بحران و آشفتگی‌‌ شدیدی که کل جامعه را دربرگرفته‌بود، دکتر شاپور بختیار، در ادامه‌ی یک‌ربع قرن مبارزه با دیکتاتوری و به‌منظور پایان‌بخشیدن به آن و مقابله با دیکتاتوری هولناک‌تر و نوینی که در حال تکوین بود وارد میدان شد و پس از آن‌که تمامی کوشش‌ها برای نخست‌وزیری سایر شخصیت‌های جبهه ملی، به‌علت تسلط خمینی بر روحیات بسیاری از آزادیخواهان قدیمی، بی نتیجه ماند او که همچون گذشته در سنگر قانون اساسی مانده‌بود در مقابل سیل ویرانگر خمینی و سایراعقاب شیخ فضل‌الله نوری سینه‌سپرکرد، از سیل دشنام و تکفیر سیاسی نهراسید و هم‌رنگ جماعت‌های توده‌وار و بی‌شکل و بی‌هویت دنباله‌روان نشد.
دکتر شاپور بختیار به تفاوت‌های شگرف میان نهاد نمادین سلطنت در نظام مشروطه، و گوهر و اصل مشروطه‌ که چیزی جز حاکمیت ملت، و تنها ملت، نبود و نیست و از لحاظ حقوقی مقدم بر سلطنت و مستقل از آن،آشنا بود و امیدوار، که دیگران نیز با توجه به این تفاوت‌های اساسی از همراهی با وی در روشنگری میان توده‌های خشمگین و هیجان‌زده و موفقیت برای به‌ساحل رسانیدن کشتیِ توفان‌زده‌ی کشور دریغ‌نورزند و فراموش نکنند که خودکامگی شاه با خفه‌کردن صدای اعتراض نیروهای ملی و آزادی‌خواه و سرکوب مخالفین دیکتاتوری از یکطرف و ایجاد همه‌ی امکانات مالی لازم برای تبلیغات و سازمان‌دهیِ عقب‌مانده‌ترین قشر روحانیت از طرف دیگر شکل‌گرفته‌بود و شاه از همان روزی که تلگرام تبریکِ آیت‌الله بروجردی را پس از کودتای ۲۸ مرداد و مراجعت از رم به تهران دریافت‌کرده‌بود و نیز به خاطر خوش‌خدمتی‌های سید ابوالقاسم کاشانی قبل و بعد از کودتا نسبت به خویش، و اضافه بر آن‌ها، اعتقادات خرافی که در باورهای عقیدتی او ریشه‌داشت خود را مدیونِ همان قماش «آیات عظام» می‌دانست.
در عرصه‌ی سیاسیِ بعد از مصدق بزرگ، دکتر شاپور بختیار یگانه و آخرین نخست‌وزیر با‌اختیارِ مشروطه بود. زیرا او بر اساس دانش وسیع و عمیق سیاسی و اجتماعی خود، توانست در حساس‌ترین مرحله از تاریخ ‌ربع‌قرنه‌ی بعد از کودتا، با اتکاء به نیروی ایمان از راه دموکراسی منحرف نشود.
سی‌و‌نه سال پس از شانزدهم دیماه ۱۳۵۷، در دیماه ۱۳۹۶، ملت ایران که در این‌مدت طولانی، بار سنگین حاکمیت عقب‌مانده‌ترین قشر جامعه را بر‌دوش کشیده‌، بار دیگر فریاد اعتراض را با شعار: معیشت، منزلت حق مسلم ماست و: سوریه را رها کن فکری به حال ما کن، به خیابان‌ها آمده‌است و بزودی با فریاد مرگ بر دیکتاتور و دیکتاتوری، کل نظام سیاه و ضد انسانی‌ای را که شاپور بختیار نزدیک به چهار دهه‌ی پیش ماهیت آزادی‌کش و ایران‌ستیز و خطر تسلط شومش را هشدارداده‌بود، زیر سئوال برده است. و با توجه به شعارهایی که اقشار تحت‌فشار و عاصی ملت هر روز برزبان‌می‌آورند بر همه‌ی جهان آشکارشد که درایران دیگر کسی به ادعاهای حکام حیله‌گر و وعده‌های اصلاح‌گران سالوس نظام جمهوری اسلامی باورندارد.
در طی دوران سی‌و‌نه‌ساله‌ی تسلط جمهوری اسلامی، مجموعه‌ی دست‌اندرکاران این نظام توتالیتر منفور از وارد آوردن هیچ‌گونه فشار و ستم بر همه‌ی اقشار و طبقات مردم در مراکز تولیدی، فرهنگی، هنری، آموزشی و بهداشتی ابا نداشته و تا توانسته‌اند خزانه‌ی مملکت را به‌غارت‌برده‌‌اند.
هم‌اکنون که وطن ما بیش از همیشه با اوضاعی سخت و پرتلاطم که جمهوری اسلامی ایجاد کرده درگیر می‌باشد و دامنه‌ی گسترده‌ی اعتراض و فریاد مظلومیت ملت مسئولین رژیم توتالیتر اسلامی را به‌هراس‌انداخته و ارکانِ میراث شوم روح‌الله خمینی را متزلزل‌تر نموده، ایرانیان آزادی‌خواه و دلبسته و پایدار بر اصول دموکراسی هرکجا که هستند وظیفه‌دارند صدای ملت را به‌گوش جهانیان برسانند و افکار عمومی جهان را برای ‌اعلام همبستگی با جنبش آزادی‌خواهی‌ و عدالت‌طلبی ملت تحت‌ستم، و اعتراض به رژیم جمهوری اسلامی به‌خاطر رفتار خشونت‌آمیز دستگاه «انتظامی» با مردمی که برای احقاق ابتدایی‌ترین خواست‌‌ها ناچار به‌خیابان آمده‌اند، فرابخوانند.
وظیفه‌ی دیگری که آزادی‌خواهان و نیروهای پراکنده‌ی ملی در زمینه‌ی حمایت از جنبش پیش‌روی خود دارند، اعلام مواضع مشخص سیاسی در همخوانی با اصول دموکراسی و نیز علیه تشبثات رژیم و افرادی است که می‌کوشند مردم را دچار یأس نمایند. به‌علاوه، کوشش برای برملا کردن ماهیت ظاهرفریب کانون‌هایی که هنوز یا در رؤیای تجدید «دوران طلایی امام» یا دیکتاتوری گذشته به‌سر می‌برند از زمره وظایف نیروها و محافل آگاه و ایران‌دوست می‌باشد.
دکتر شاپور بختیار بارها گفته‌بود که آینده‌ی ایران در گرو موفقیت جامعه در حرکت به‌سوی دموکراسی و نهایتاً تحقق آن‌است.
فریاد ملت زجرکشیده‌ی ایران، از پایان محتوم رژیم ضد انسانی جمهوری اسلامی خبر‌می‌دهد. جنبش صمیمانه‌ و اصیل مردم به‌خوبی بر همه آشکارساخت که این نظام دارای هیچگونه پایگاه مردمی در جامعه نیست و، خواه از هم اکنون و خواه در فردایی بسیار نزدیک، به پایان عمر خود رسیده‌است. بی‌جهت نیست که از پیر و جوان، و ایرانی و بیگانه، همه‌ی آنان که ریگی به کفش ندارند از سقوط آن سخن می گویند و صاحبان‌تجربه مردم و نیروهای سرکوب را به اعتراض و اعتصاب و به‌ویژه به نافرمانی فرامی‌خوانند.
بر ماست که بکوشیم تا این فریاد خاموش‌نشود و جنبش ملت ایران تا رهایی کامل از استبداد موجود و هم‌چنین مقابله‌ی مؤثر با هر تفکر استبدادی و هر نوع حاکمیت ایدئولوژیک، در راه رسیدن به مقصود یعنی تحقق آرمان‌های والای مشروطه و نهضت ملی مصدق، که سی‌و‌نه سال پیش هدف اصلی شاپور بختیار بود، به نتیجه‌ی مطلوب برسد.

ایران هرگز نخواهد مرد
چهاردهم دیماه ۱۳۹۶
نهضت مقاومت ملی ایران

سخنان سکینه الماسی نماینده جم دیروز در مجلس

سکینه الماسی نماینده جم دیروز در مجلس غوغا کرده!!!⁩

 

🔵بعد از هزار و چهارصد سال همچنان طبل حسین می غرد

 

🔻آیا صدای طبل حسین عدالت را بیدار می‌کند یا عدالت را خفه می‌کند؟

🔻آیا طبل حسین باعث شد که مداحان با عرق جبین ارتزاق کنند یا با تولید خرافه و گسترش دروغ در اطراف منابر ، دکان‌داری کنند؟

🔺پنجاه و یک میلیون نفر زیر خط فقر رفته‌اند و حقوق بازنشستگان فرهنگی
کمتر از دو میلیون تومان است و طبل حسین همچنان می‌غرد.

🔺معادن کشور همه به بخش خصوصی که همان خاندان روحانیون و سرداران نظامی
است رسیده و دریای خزر به روسیه واگذار شده تنها سهم اندکی بجا مانده و
طبل حسین همچنان می‌غرد.

🔺کارخانه‌ها و کارگرانش با قیمت پایین به بخش خصوصی خودی‌ها رسیده و
یک‌صد و پنجاه میلیارد دلار پول آزاد شده و تنها بیست میلیارد آن به صورت
جنس به کشور بازگشته و بقیه به حساب‌های بانکی دیگران رفته و طبل حسین
می‌غرد.

🔺خون‌بهای مردم ایران در سوریه و یمن و عراق و لبنان و فلسطین و بحرین و
سومالی و…. هزینه می‌شود در صورتی‌که شرافت‌مندان ایرانی با فروش کلیه
و اعضای پیکر خود به پاکی زندگی می‌کنند و طبل حسین همچنان می‌غرد.

🔺آوای اختلاس حکومتیان کشور رکورد گینس را شکسته، ولی مسئولین کشور
همچنان در ایام محرم عزادارند و پیراهن سیاه و انگشتر عقیق و موی بلند بر
صورت را تبلیغ می‌کنند و طبل حسین همچنان می‌غرد.

🔺دو سوم مدارس ایران نا امن است و در حال ریزش اما مکتب‌خانه‌های
روحانیون با بالاترین ضریب استحکام و آسایش در حال آموزش علوم بیهوده که
نه سودی به دنیای مردم دارد و نه آخرتشون ، خیابان‌ها پر شده از پرچم و
پارچه‌های سیاه ، و شربت نذری و پلوی نذری دولتی و یا سهم برندگان دولتی،
اما دخترکان با روپوشی مندرس به مدرسه می‌روند و طبل حسین همچنان می‌غرد.

🔺تکایا پر شده از صلیب‌های بزرگ و غول پیکر که هیبت عزاداران مسیحی را
به رخ می‌کشاند و زنجیرها و قمه‌های وارداتی همچنان پیکرها را خونین و گل
مالی صورت انسان آزاده را سرافکنده و حقیر می‌سازد و طبل حسین همچنان
می‌غرد.

درد وطنم اینست

اگر هنوز هم فکر میکنید سیاسی نیستید نخوانید و بازپخش نکنید.
بگذارید سرتان در برف بماند و با شما هرآنچه می‌خواهند بکنند

ندانستن حقیقت نشان نا آگاهی‌ است
انکار حقیقت تبه کاریست!!. ه

رقص به روایت عبدالحسین زرینکوب

ﭘیش ﺍﺯ یورش اعراب، می رقصیدیم
ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ… ﻩ
ﺑﺎﺩ که ﻣﯿﻮﺯﯾﺪ، ﺑﻪ ﺧﺮمنگاﻩ میرﯾﺨﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ… ﻩ
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ که ﻣﯿﺸﺪ، ﺟﺸﻦ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ… ﻩ
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ که ﻣﯿﺸﺪ، ﺟﺸﻦ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ… ﻩ

ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﻭ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ و میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ
ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ میکاﺷﺘﯿﻢ و میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ… ﻩ
میخواستیم دفع بلا کنیم، جشن ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ… ﻩ
ﻣﺎﻩ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﺸﺪ…میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ
ﻣﺎﻩ به ﭘﺎﯾﺎﻥ میرسید…میرﻗﺼﯿﺪیم. ﻩ

به زبان ساده ﻭ گوهر گویا: ه
ﺟﺸﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻗﺺ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ و ﺷﺎﺩﯼ. ﻩ
ﺗﯿﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﺑﺎﻧﮕﺎﻥ،ﻩ
آﺫﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﺑﻬﻤﻦﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺪﮔﺎﻥ،ﻩ
ﻭ ﻓﺮﻭﺭﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖﮔﺎﻥ ﻭ ﺧﺮﺩﺍﺩﮔﺎﻥ.ﻩ
ﺳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻮﺭﯼ ﻭ ﺳﺮﻭﺵ. ﻩ

تنها…ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ!. ﻩ
آنهم ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺮﮔﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ سنگدﻟﯽ ﺑﺮ ﭘﺎﮐﯽ ﻭ ﺳﻮﮒ ﺳﯿﺎﻭﺵ. ﻩ
ﻣُﺮﺩﮔﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺳﻮﮔﻨﺎﻣﻪ ﺳﯿﺎﻭﺵ ﮐﻪ
ﻧﻤﺎﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺧﺎﮎ میسپرﺩﯾﻢ. ﻩ
تا اینکه…شمشیر اندوه، ‌ترس وهراس عرب از راه رسید!. ﻩ
شادی رخت بربست و سوگواری و زاری و اندوه و کینه
و دشمنی و دروغ.‌.‌‌..آغاز شد!. ﻩ

—————————— ————————

عبدالحسین زرین‌کوب خوانساری ( اسفند ۱۳۰۱، بروجرد – شهریور، ۱۳۷۸ تهران) ادیب، تاریخ‌نگار، منتقد ادبی، نویسنده، و مترجم برجستهٔ ایران معاصر است. آثار او به‌عنوان مرجع عمده در مطالعات تصوف و مولوی‌شناسی شناخته می‌شود. وی از تاریخ‌نگاران برجستهٔ ایران است و آثار معروفی در تاریخ ایران و نیز تاریخ اسلام دارد. این آثار به‌دلیل بیان ادبی و حماسی تاریخ از آثار پرفروش در میان ایرانیان هستند. ه
در سال‌های ۱۳۴۷ تا سال ۱۳۴۹ در آمریکا به‌عنوان استاد میهمان در دانشگاه‌های کالیفرنیا و پرینستون به تدریس پرداخت.

پژوهش و ویرایش…جواد ض…تیر ۱۳۹۶