خانه » مقاله (برگ 37)

مقاله

ژنرال قاسم، بیانیه شماره یک را چه زمانی قرائت خواهد کرد ؟ علیرضا نوری زاده

حدود دوماه پیش که در “پنجره رو به خانه پدری ” تلویزیون “ایران فردا ” از پیوند سردار سرلشگر حاج قاسم سلیمانی با شیطان بزرگ گفتم و اسباب و اسرار این پیوند را برشمردم ، باور نمیکردم که دوماه بعد در سفر به آمریکا از سوی بسیاری از اهل بخیه مورد سؤال قرار گیرم که حکایت چیست و از کجا ؟ و أیا گمان میکنید افشای چنین رازی اگر ده درصد هم درست باشد به نفع ایران و ژنرال است؟

من همیشه طی چهار دهه اخیر در نوشته ها و گفته هایم تأکید کرده ام رهائی از جمهوری ولایت فقیه بدون مشارکت سپاه پاسداران ، امکان پذیر نیست . نقش ارتش البته در نگاه من فراموش نشده است چرا که بعد از ۴۰ سال برپائی ارتشی که کمتر شباهتی با ارتش مقتدر شاهنشاهی دارد، هنوزهم ارتشی در نظر ولی فقیه فرزند زن صیغه ای است و با برادران سپاه مثقالی هفت صنار فرق دارد با اینهمه هرگز سخن سرلشگر …. را از یاد نبرده ام که زمانی به یکی از دوستان مشترکمان گفته بود روزی که سپاه برای سرکوبی و قلع و قمع جنبش آزادیخواهی ایران به خیابان اعزام شود مطمئن باشید ارتش أرام نخواهد نشست .

سپاه پاسداران امروز فقط یک شبه ارتش ایدئولوژیک نیست . سپاه نهادی نظامی ، امنیتی ، اقتصادی ، فرهنگی ، مذهبی و مافیائی است که تقریبا بر همه شئونات کشور سلطه دارد و از دارالشورای اسلامی تا قوه قضائیه و از حوزه علمیه تا دانشگاه و … را زیر نگین دارد و در عین حال با بالهای خارجی خود میتواند درهیئت یک نیروی منطقه ای قدرتمند در عراق و سوریه و لبنان و یمن (بالفعل ) و در بحرین و پاکستان و افغانستان و آذربایجان و نیجریه و … (بالقوه ) شاخ شود و امن و امان را به هم ریزد .

سپاه با ۱۲۰ هزار کادر ثابت ، حدود ۸۰ هزار سرباز و افسر تحت خدمت پرچم و اداره و تعلیم و أموزش بیش از بیست گروه میلیشیائی در محوری بین غنا و ماداگاسکار در افریقا ، بامیان تا نخجوان در شمال مرزهای کشور و از خانقین تا ضاحیه جنوبی بیروت با درنگی در صنعا و حدیده ، پرچمدار گروههائی است که اغلب شیعه و تعداد محدودی سنی مذهبند . حال فکرش رابکنید در صورتی که چنین نیروئی برای تحقق آرمانهای شوم و خطرناک خود وارد میدان شود چه مصیبت کبرائی منطقه را تهدید خواهد کرد . یمن و سوریه و کمتر عراق نمونه های محدودی از حضور فرامرزی سپاه را در پیش چشم ما قرار داده است حال ابعاد را توسعه دهید و فعلیت یافتن حضور سپاه و وابستگانش را در یک دوجین سرزمین آفریقانی ، آسیائی و … در نظر آورید تا مثل من پشتتان بلرزد .

روزیکه من در الشرق الأوسط و سپس کیهان لندن پرده از اسرار ماجرای “لاکربی ” برداشتم و با ذکر اسامی دست اندرکاران این جنایت از احمد جبریل و دلقمونی و مروان الخریسات و محمد باقر ذوالقدر نام بردم و یادآورشدم “احمد جبریل فرمانده جبهه خلق برای أزادی فلسطین –فرماندهی عمومی – با دریافت ده ملیون دلار و دعای خیر خمینی ، جنایت سرنگونی هواپیمای مسافربر پانام أمریکائی را برفراز روستای لاکربی اسکاتلند، با یاری چند مأمور سوری و لیبیائی مرتکب شده است” کمتر کسی در برابر جنجال مسئولیت سرهنگ مجنون لیبیائی سخن مرا پذیرا شد . حتی زمانی که بعد از تجربه موفق رسوا کردن رژیم و سپاهش در ربایش هواپیمای تی دبلیو إی أمریکائی به بیروت و کشتن یک مسافر أمریکائی توسط سر تروریست معروف عماد المغنیه ، توانستم با مساعدت دوستم بهمن معالی زاده با سناتور درگذشته أمریکائی ورئیس وقت کمسیون روابط خارجی سنا جسی هلمزنماینده کارولینای شمالی در سنای أمریکا ، آشنا و او را در تکمیل پرونده شبکه های تروریستی رژیم در منطقه یاری دهم و ساعات بسیاری با دستیار سناتور و بهمن گزارش تکانده تروریسم مقدس را تهیه کنیم همچنان در باره لاکربی و نقش رژیم در أن باوجود مدارک و نشانه های أشکار و تأیید سناتور هلمز ، انگار گوش جهان کر و چشمش کور شده بود که همگان طرابلس غرب و سرهنگ معمرالقذافی را نشانه گرفته بودند و قرار بود هزینه جنایتی را که نقش او و دستگاه امنیتی اش در همه مراحل أن بسیار کمرنگ بود به تنهائی بپردازد .

عبدالباسط مقراحی مأمور قذافی را تحویل گرفتند و به زندان اسکاتلند فرستادند و جنایت را به او ختم کردند و علی رغم تلاشهای وکلایش برای نور انداختن به پرونده او و شنیدن مدافعاتش أنقدر در زندانش نگاهش داشتند تا نیمه جان پس از ابتلای به سرطان به لیبی باز گردانده شد تا در بستر مرگ شاهد فرو ریختن بتی باشد که اورا تحویل داد تا پرونده های کهنش گشوده نشود و به ویژه جنایت دیگرش ، قتل فرزانه مرد آزاده امام موسی صدر پیگیری نشود (و میبینید سالها پس از سرنگونی او هنوز هم پرونده قتل رهبر شیعیان لبنان ،ناگشوده باقی مانده است . امام موسی مردی که در آستانه انقلاب در لیبی به إختفا و بعد به حوض اسید برده شد تا خمینی لقب امام را مصادره کند و او یعنی موسی صدر که عاشق وطنش ایران بود نتواند طرح خود را برای برقراری پیوند بین شاه و نهضت آزادی و جبهه ملی به اجرا در آورد ومانع از آن شود که ایران به کام اژدهای هفت سراسلام ناب انقلابی محمدی ولائی ، فرو رود )
اینک بیش از سه دهه پس از أنکه صاحب این قلم راز و رمز لاکربی را گشود سها خریسات دختر تروریست فلسطینی / اردنی که به تازگی درگذشت ، در گفتگو با وبسایت میروربه نقل از پدرش میگوید ؛

” تهران میلیون ها پوند به گروه تروریستی جبهه خلق فرماندهی عمومی پرداخت تا این حمله انجام شود.” نام رهبر این گروه احمد جبرییل از سرسپردگان رژیمهای سوریه و ایران در مقاله ونیز گزارش من به سناتور جسی هلمز به تفصیل ذکر شده بود همینطور نام دالقمونی که رادیوی حاوی بمب را ساخته وبه درون هواپیما ی پانام در توقف کوتاهش در ألمان وارد کرده بود .
خبرنگار وبسایت “میرور” از سها می پرسد چرا پدرش تا وقتی زنده بود در این خصوص اطلاعاتی منتشر نکرد. سهای ۴۳ ساله می گوید «شاید پدرم نگران اردن بود و نمی خواست برای این کشور اتفاقی بیفتد.»

او ادامه داد «آنچه که برای لیبی اتفاق افتاد میتوانست برای اردن هم تکرار شود . موضوع لاکربی، مورد بررسی دقیق آمریکایی ها بود و کسی نمی خواست با آنان درگیر شود.»
خریسات در ادامه می گوید «وقتی المقراحی دستگیر شد، پدر من را هم گرفتند. اما چرا آزادش کردند؟ چون هیچ مدرکی بر علیه او وجود نداشت.» او صریحا می گوید تنها شخص محکوم شده در ماجرای لاکربی (المقراحی) کاملا بی گناه بوده است. او مدت زیادی از عمرش را بی دلیل در زندان گذراند.

آتش به جان شمع فتد کاین بنانهاد

پیش از برپائی جمهوری اسلامی سازمانهائی که نشان تروریسم را بر پیشانی داشتند اغلب یا فلسطینی بنیاد و یا چپ مایه بودند . با ظهور سید روح الله مصطفوی موسوم به خمینی ، معنا و هدف ، و حتی شکل و شمایل تروریسم و تروریست دگرگون شد .

*از دفتر سازمانهای آزادیبخش تا سپاه قدس

تقریباً یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمانهای آزادیبخش در وزارت خارجه به ریاست خانم «سودابه سدیفی» همسر سابق آقای غضنفرپور از دوستان نزدیک ابوالحسن بنی صدر و مترجم خمینی در پاریس تشکیل شد. (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد، اما با عزل بنی صدر او را گرفتند و خیلی زود البته توبه نامه نوشت و بعد هم کاسب شد .همان دوران زندان عامل جدائی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند). دفتر سازمانهای آزادیبخش و انقلابی در واقع دکانی بود که برای برقراری ارتباط با سازمانهای غیرقانونی انقلابی در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و افریقا، به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالاً دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخست وزیر در امور انقلاب بود، ایجاد شد اما خیلی طبیعی بود چنین اداره‌هایی با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل خانم سدیفی سازگار نبود. چنین شد که با تأسیس سپاه پاسداران این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی داماد آقای منتظری ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز به عنوان سفیر سیار این تشکیلات با داشتن اختیارات کامل مسؤول برقراری ارتباط با سازمانهای انقلابی و آزادیبخش شد.

نخستین نشست این سازمانها که در بینشان هم سازمان آزادیبخش فلسطینی حضور داشت هم جبهه فطانی تایلند، هم سازمان انقلاب اسلامی در جزیره العرب و هم حزب الدعوه عراق و… در زمستان سال ۵۸ در جشنهای نخستین سالروز انقلاب در تهران برپا شد. اما به مرور از تعداد سازمانهائی که از نعمات انقلاب اسلامی از طریق دفتر سازمانهای انقلابی و آزادیبخش بهره می‌بردند کم و کمتر شد تا آنجا که عملاً در آغاز دهه ۶۰ شمسی تنها ۶ سازمان و گروه دارای مقرری مشخص و بعضاً امکانات آموزش افرادشان در ایران بودند. در این میان با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یکسو مشغول آموزش و مسلح کردن گروههای عراقی مخالف صدام حسین شد و از سوی دیگر به تقویت گروهکهائی پرداخت که قصد آشوب و انقلاب در کشورهای حاشیه خلیج فارس به ویژه عربستان، کویت و بحرین داشتند.

اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمده بودند، چیزی به جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و لشگر و سپس سپاه بدرش و جمعی از معاودین به جا نماند. “ایاد سعید ثابت” یکی از برجسته‌ترین مخالفان صدام حسین که از سالها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود پیرامون روابطش با رژیم و سپاه می‌نویسد: “ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم، گروهی نزدیک به یکصد تن بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریعاً به جبهه رفتیم اما تنها یک ماه دوام آوردیم چون هر روز برای ما بامبول تازه‌ای درست می‌کردند. مثلاً یک روز می‌گفتند افراد شما ایستاده ادرار می‌کنند و خود را نمی‌شویند، هرچه می‌گفتیم برادران، اینها در جبهه جنگ هستند به گوش آنها نمی‌رفت. روز دیگر می‌گفتند شبها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت چرا بچه‌های شما پاسور بازی می‌کنند. می‌گفتیم آقاجان در عراق رسم است در ساعت بیکاری مردم سرسلامتی پاسور یا تخته می‌زنند، آنها اما می‌گفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچه‌های ما را که دعای توسل می‌خوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقیها نامرئی شوند خراب می‌کنید. به همین دلیل نیز عراقی‌ها بچه‌های ما را هنگام جنگ می‌بینند و آنها را هدف قرار می‌دهند.

خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفت تیر کشیدم و گفتم کله پدرتان، ما بر می‌گردیم به لیبی، و سه روز بعد بازگشتیم”
این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و محمد محمدی الآصفی پدرخوانده الدعوه به آقای خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی با نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقی‌های مخالف را زیر یک چتر درآورد خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضائی و محسن رفیقدوست و محسن رضائی و کلاهدوز و… را صدا زد که کمک کنید عراقی‌های معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.

به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگوئی آن منصوب شدند و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی حکیم جای او را گرفت. همین آقای هادی العامری عضو پارلمان عراق و رهبر فراکسیون شیعه فتح و رهبر سپاه بدر ، نیز به عنوان فرمانده شبه نظامیان مجلس اعلا مشغول یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه شد. بنابراین نخستین مجموعه‌ای که مستقیماً زیر چتر سپاه قرار گرفت شبه نظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها به عنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، نام سپاه بدر به آنها اطلاق شد. با اینهمه تنها هنگام اعزام ۲۰۰۰ تن از افراد سپاه به لبنان در اوائل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود را برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران به دست آورد. علی اکبر محتشمی پور سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور، توانست از شکم جنبش امل که یاد و آرمانهای امام موسی صدر را در دل و جان داشت، با کمک حسین الموسوی رهبر امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر، به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزب‌الله را علم کند. حزب‌الله حقاً فرزند دست‌آموز سپاه است.

از ۸۳ تا ۹۱ سپاه بین ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ نیرو در لبنان داشت. بعد از پیمان طائف و برپائی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۵۸ و ورود تفنگداران دریائی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فواد شهاب تا قرارداد طائف، و جمهوری سوم پس از طائف) سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزش و اطلاعاتیهای سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شده است در لبنان حضور داشته و هنوز هم دارند.

سپاه در عین حال در آموزش و تسلیح شماری از گروهکهای فلسطینی جدا شده از سازمانهای بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشته است.
در دهه نود قرن بیستم میلادی با اعزام تعدادی از واحدهای سپاه به سودان، سپاه آموزش تروریستهای مصری و مغربی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون ستاد فرماندهی کل قوا با دکتر ایمن الظواهری نایب بن لادن و مغز متفکر القاعده از همین سودان شکل گرفت. در این حال سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپائی‌اش تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزش دیده (بعضاً در کره شمالی و چین) بود با استقرار در قرارگاه شماره یک رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با مأموریت جمع‌آوری اطلاعات در سرزمینهای دشمن به ویژه در عراق، با امکانات محدود، فعالیت خود را در دهه هشتاد آغاز کرد اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیت‌الله خمینی، با مأموریتهای جدید ـ

از جمله تصفیه و نابودی مخالفان رژیم در خارج با همکاری وزارت اطلاعات و بعد از یکسال مستقلا ـ روز به روز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفرات زبده و پرتوانی، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی به واحدهایش اضافه شد.

ـ سپاه قدس و تروریسم

سپاه قدس اینک دارای یک ستاد مرکزی (قرارگاه) و ۶ ستاد عملیاتی است و رهبری عملیات تروریستی در یمن ، سوریه ، عراق و لبنان را به شکل مستقیم رهبری میکند و در نقاطی حضور فیزیکی دارد
سپاه قدس به فرماندهی سرلشگر قاسم سلیمانی به وسیله گروههای شیعه و چند گروهک سنی مثل انصارالاسلام در کنار مأموریتهای اطلاعاتی، در عراق، و آموزشهای ویژه به شماری جدا شده از نیروهای جیش المهدی و سازمان بدر و میلیشیای الدعوه وحرکت نجباء ، تیپ خراسانی ، عصائب أهل حق ، انصار المهدی و لواء العباس و فیلق ثارالله و گروهکهای کوچک تروریستی شیعه شبکه ای کسترده از نیروهای تعلیم دیده ذوب شده در ولایت فقیه را در چنگ دارد . از این گروهها بعضاً فقط جهت بهره‌برداری در عملیات تروریستی علیه آمریکائی‌ها ( در سالهای پیش از داعش ) بهره برداری شده است . مسؤولیت تماسهای سرّی با کردها و تشکلهای سیاسی در عراق را نیز در کنترل دارد سپاه قدس به رهبری سردار سرتیپ قاسم سلیمانی که سلیمانی که نزدیک به دو دهه است جای احمد وحیدی از بنیانگذاران سپاه قدس را گرفته است امروز قدرت و اعتباری هم عرض سرلشکر پاسدار محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه دارد.

سپاه قدس از طریق تشکیلات اطلاعاتی خود و نیز وابستگان نظامی اش در خارج که اغلب از میان افسران سپاه انتخاب می‌شوند، ارتباط و تماس خود را با گروههای به اصطلاح مبارز و مقاومت در سرتاسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا روز به روز گسترش بیشتری می‌دهد. حضور سپاه در سوریه و یمن و نقش سپاه قدس در امور اطلاعاتی و امنیتی این نیروها در منطقه امروز از همیشه پررنگترشده است .

در گستره داخل نیز سپاه قدس به مرور پنجه بر مسئولیتهائی که ضمن مسئولیتهای وزارت اطلاعات تعریف شده است کشیده و برخی را در قبضه تصرف خود درآورده است . آشکار شدن ارتباطات سپاه قدس با گروههای تروریستی که بعضاً چون القاعده و طالبان و القاعده فی‌بلاد الرافدین ( داعش بعدی ) که به ظاهرضد شیعه و مخالف جمهوری اسلامی هستند تردیدی به جا نمیگذارد که سپاه قدس به هیچ روی یک تشکیلات نظامی امنیتی ایدئوژیک نیست بلکه بت عیاری است که هرروز برپایه مصالح به رنگی در میاید . سلیمانی ، مجیدعلوی را با گذرنامه پاکستانی برای استخدام مزدور به میان پاتانهای سنی و طالبان ضد شیعه میفرستد و معاون دیگرش اسماعیل قاأنی را راهی کردستان میکند تا اسلامیهای سنی را از یکسو و جداشدگان از اتحادیه میهنی (یعنی جمع گوران ) را از الطاف نقدی و جنسی و معنوی مقام معظم رهبری ( اشتباه نکنید منظورم حاج قاسم است نه سیدعلی آقا ) مطمئن سازد .محسن چاووشی کمکهای ارسالی را به اسامه حمدان حماسی و زیاد النخاله جهاد اسلامی وابوصابر صابرین شیعه فلسطینی میرساند و سبحانی در دیدار با تروریستهای بی سرپرست نیجریه انتخاب دختر ابراهیم الزکزکی را به عنوان جانشین پدر در دوران حبس و حصر او ، به اطلاعشان میرساند .

ـ گروههای برخوردار از الطاف سپاه

گروههائی که امروز از حمایت سپاه برخوردار و از مواهب آموزش نظامی، تسلیحاتی و کمکهای مالی اش بهره‌مند می‌باشند و یا بند نافشان مستقیما به سپاه قدس وصل است به دو دسته تقسیم می‌شوند.
الف: بچه‌های حلال‌زاده سپاه یا به عبارتی آنها که حاصل ارتباطات علنی با سپاه هستند و به هیچ روی این ارتباطات را نه سپاه پنهان می‌کنند و نه آنها، عبارتند از:

ـ حزب‌الله لبنان که دست‌آموز سپاه است و امروز حداقل ۵۹ میلیون دلار بودجه سالانه دارد و صدها میلیون دلار از سلاح سبک و نیمه سنگین از جمله ۱۱ هزار خمپاره و موشک در اختیارش قرار گرفته است.
ـ حماس که از حدوداً چهارده سال پیش علاوه بر دریافت کمکهای مالی و سلاح از سپاه، سالانه تعدادی از افرادش را برای آموزش به ایران می‌فرستد و شماری نیز زیر نظر سپاه و حزب‌الله در لبنان آموزش می‌بینند
حوثی ها در یمن که با شروع جنگ داخلی یمن به بازوی نیابتی رژیم در جنوب شبه جزیره عرب و باب المندب و دریای سرخ در آمده اند.

حزب الله سوریه که دیرزمانی از تاسیس آن نمیگذرد .
ـ جهاد اسلامی در فلسطین، این گروه نیز مثل حزب‌الله ساخته و پرداخته و دست‌آموز سپاه است و حدود ۲۰۰۰ مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد

گروه الصابرین که حدود ۲۰۰ جنگجو در اختیار دارد و عرصه فعالیتش در باریکه غزه است .صابرین جداشدگان از جهاد اسلامی میباشند که با پذیرش مذهب شیعه و مخالفت شدید رمضان شلح رهبر سابق جهاد با تغییر مذهبشان از این سازمان جدا شدند .

ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین فرماندهی عمومی به رهبری احمد جبریل که نوکر مشترک تهران و دمشق است و برای انجام بسیاری از مأموریتهای کثیف از افرادش استفاده می‌شود.

ـ سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و عصائب اهل حق و نجباء و خراسانی و … و گروهکهای کوچک شیعه که ذکرش رفت.).

ب: گروههائی که فرزند خوانده‌های سپاه هستند و ارتباط با آنها بسیار مخفی و اغلب مرحله‌ای و مقطعی است.
از مهمترین این گروهها:

ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینیهای ضد ابومازن
ـ انصار الاسلام در کردستان عراق
ـ حزب اسلامی گلبدین حکمت‌یار
ـ جناحهائی از القاعده و طالبان
ـ گروهای حزب‌الله در حاشیه خلیج فارس به ویژه کویت و بحرین.
ـ گروههائی از اسلامی‌های مصر و مغرب)

به این گروهها البته مجموعه‌های کوچک و بزرگ در اندونزی، هند، ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، اردن و… را بیفزائید آنگاه مشخص می‌شود چگونه می‌توان انگشت سپاه و یا تشکیلات وابسته به آن را در اغلب ترورها و فتنه انگیزی‌هائی که در کشورهای منطقه انجام می‌گیرد مشاهده کرد.

*با این مقدمه آیا هنوز هم تعجب میکنید از اینکه از رابطه پنهان سردار سرلشگر حاج قاسم و شیطان بزرگ ، پرده برگرفته ام ؟ یادتان باشد سردار که نامش در صدر فهرست سیاه آمریکا و یک دوجین کشور غربی و عربی است با سفرهای چپ و راستش به عراق و سوریه و لبنان و قطر و عمان و روسیه هدف متحرکی است که هرزمان آمریکا اراداده کند مایه اش یک هواپیمای بدون سرنشین و یا یک موشک هوشیار است. هیچوقت پرسیده اید چرا أمریکا این دشمن شماره یک را به حال خود گذاشته و سه بارهم وقتی اسرائیلی ها او را در تیر رس داشتند ، شریک اجازه شلیک به او را ، نداده بود ؟

آنچه را نمیدانم زمان حضور ژنرال در صدا و سیما است .آیا اینکار بعد از به لقاءالله رفتن و یا فرستاده شدن “آقا” صورت میگیرد و یا باید در زمان نزدیکتری شاهد خواندن بیانیه شماره یک شورای انقلاب ، توسط سردار سرلشگر قاسم سلیمانی ( و نه حاج قاسم ) باشیم .

نگاهی به ما بچه های خوب امیریِّه/ رضا اغنمی

 

 

نام کتاب: ما بچه های خوب امیریه
نام نویسنده: علیرضا نوری زاده
چاپ چهارم: ۲۰۱۸م – ۱۳۷۸ش. لندن
ناشر: نشرمهری. لندن

 

نخستین چاپ کتاب در۱۳۷۰ توسط چاپخانه پگاه درلندن منتشرشد. چاپ دوم دراسن آلمان، چاپ سوم درلس آنجلس. وچاپ چهارم درپائیزامسال ازسوی مرکزپژوهش های ایران وعرب درلندن توسط نشرمهری چاپ و منتشرگردید.
نویسنده دربرگ های آغازین کتاب، دست خواننده را گرفته به گذشته های دورو درازمی برد، تا با سبک وسیاق رجل فرهنگی – سیاسی تاریخ ایرانِ به دوران غزنویان آشنا کند. این روش نویسنده سرلوحۀ ششگانه این رمان است که در شش فصل وهریک با پبامی حکیمانه از”ابوالفضل بیهقی” درباره حسنک وزیروبرسر”دار” رفتنش تدوین شده است.

نخستین فصل را باعنوان “متن تو…” – فصل دوم را “حاشیه ای برمتن تو … ” – فصل سوم “باردیگرتو… ” – فصل چهارم وپنجم بدون عنوان – فصل ششم ” ازنینوا تا بخارا” پایان کتاب است .
:
«دردیگر تواریخ چنین عرض و طول نیست که احوال را آسان تر گرفته اند وشمه ای پیش یاد نکرده اند. اما من چون این کار پیش گرفتم می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا وخبایا برگردم تاهیچ چیزازاحوال پوشیده نماند».
سپس با عنوان :
« تمام شد» سخن آغاز می شود. صحنه آرائی به گونه ایست که آغاز مرگ ناخواسته به زمانۀ دگرگونی، درآینۀ ذهن خواننده شکل می گیرد. اوضاع سیاسی کشور بهم خورده. به جبر زمان ورق برگشته. هرجارا نگاه می کنی رنگ و بوی خون و انتقام وخشونت است که درفضای آلودۀ کینه و تعصب غالب در بهمریختن وضع موجود درتلاش ؛ با “حس کور”ی دربالاسرت می چرخد و می چرخد.تا پیام آوران عهد عتیق بر کرسیِ حکومت ملتی کهنسال تکیه زند:
« . . . زواره ای کاغذی را جلوش گذاشت که وصیت کند. نوشت :
چون جامه نازیبای مرگ پوشیدنی و شربت ناگوار مرگ نوشیدنی است و وصیت از ملزمات حیات هر مسلمان است من بنده عاصی پروردگار . . . . . . دراین لحظات که حسب مقدر الهی به دست اجامر و اوباش دشمن اسلام وایران کشته می شوم . . .»
دست جلاد کاغذ را به سرعت می رباید. می خواهند چشم هایش را ببندند اعتراض می کند که :
«ما کردها اهل چشم بستن نیستیم».
آرام شده بود. با سرخمیده موهای روی شقیقه اش را تیر خلاص خونین کرده بود. قبل از فرمان شلیک:
«سه بار گفته بود یا محمد یاعلی و آخرین بار کلامش لیلا بود».

نویسنده، صحنۀ تازه ای می گشاید تا سخنان – بخوانید معرکه گیری – ملایی به نام رضوانی را که :
«صدها باربرای شاه وملکه وهویدا زیارتنامه خوانده بود» . بلند گو به دست که فریاد می زد:
«مردم، ای مردم انقلابی ومسلمان ایران به ماه نگاه کنید! . . . قربان جدت بروم آقا! جدت به انگشت شق القمرکرد. حالا ماه آینه دار جمال تو شده. نگاه کنید ای ملت مسلمان نگاه کنیذ به خدا خود آقاست! این صورت نورانی ذریّۀ بزرگوار رسول اکرم است. این صورت امام مظلوم، مهاجر این چهرۀ امام خمینی است».

زمانه ی عجیبی شده بود. انگارملتی افسون زده، درغُل و زنجیر ماهرترین بازیگر وساحرعهدجاهلیت به دام افتاده مسخ شده است . آن هم در زمانه ای که کشور – با رفتارهای مغرضانۀ مقامات امنیتی” ساواک ” که هرجوان کتاب به دست و کتابخوان دانشجو را بازداشت و به شکنجه گاه می برد ونارضایتی های اجتماعی را دامن می زد – اما کشور رو به افق های تازه درحال ترقی و پیشرفت علوم و صنایع و ساختارهای مدرن رفاهی همگام با دنیای غرب بود، با حضور فعالیت هزاران کارگر خارجی وصدها مستشارعلمی و نظامی. به ناگهان تحت تآثیرسخنان عوامانۀ مُلایی عقب مانده با افکارعهد کهن، با انبانی کینه وعقده در هوس انقلاب، درسودای آب وبرق و خانه مجانی و پرداخت عایدی نفت در خانه ها به مردم؛ به ناگهان، شایعۀ پیدایش تصویر امام درماه، و شگفتا، خیره شدن مردم در صف های طولانی به تماشای ماه، و تظاهر به دیدن عکس؛ اوج کُفرگوئی و نا بخردی. بیم وهراس ازگفتن «جزچند لک تیرۀ همیشگی چیزی. دیده نمی شود ونمی بینم» وهمین نظرسنجی رندانۀ دستاربندان بود که میزان درک وشعور عامۀ مردم و گسترۀ غفلت وجهل ملی و خفقان پنهان در انقلاب را به نمایش گذاشت.

نویسنده، توصیه آیت الله سیدکاظم شریعتمداری را یادآور می شود که درمصاحبه تلفنی باایشان گفته اند:
«اگر فردا کاری کنید که کسی اسم سید را نیاورد می شود امید به حل مسئله داشت».
وسپس از تظاهرات گسترده می گوید که عکس شریعتمداری و مصدق و به ندرت عکس سید هم دیده می شود. با لیلا تا سرخیابان اسکندری همراه بوده، برای خوردن غذا به رستورانی می روند. سرمیز لیلا از پدرش سخن می گوید و نگرانی هایش را دراین باره با راوی درمیان می گذارد:
«دوسه روز پیش پدرم مرا صدا زد و گفت اگر بلایی سر من آمد تو یک راست برو کردستان پیش پدربزرگ.
مادرت چی؟
ازمادرم فقط تصویر گمشده ای دارم روزی که پیکرش رابردند حتی اشگ را نمی شناختم. تازه دو سالم بود وقتی که مِرد».
غمگین ازاین درد دل ها قرار ملاقات فردا شب را می گذارند. سرقبر ناصرالدین شاه.
لیلا با اندکی تعجب می گوید:
سر قبر.
راوی، به گذشته ها بر می کردد. به دوران بچگی ها درحرم حضرت عبدالعظیم درکنار عمه حوری مهربانش که:
« دست های کریمش پرم می دهد سبک شده ام».
ازابهت و سیمای شاه شهید و سبکبالی کبوتران حرم، درانتظار رسیدن دلداده اش لیلا. درگذشته فرو می رود . در خیال پر می کشد تا می رسد به مشهد. و روزهای پرتنش و دگرگونی های پرالتهاب زمانه!
«روزی که کفاشی ستاره را غارت شد. گوشه چادر مادر را گرفته بودم و توی ارک می دویدم. به سمت کوچه عدلیه که رسیدم مادر نفس راحتی کشید. محکم کلون دررا می کوفت غدیر دررا بازکرد . . . مادر وارفت. غدیررفت و آب آورد من پنجه دراب زدم و به صورتش پاشیدم. یک ساعت توی حرم امام رضا، ضامن آهو را به مدد می گرفت که اتفاقی نیفتد.
پدر ازچندروز پیش به تهران رفته ودرواقعه کودتای بیست و هشت مرداد گم شده بود. مثل خیلی ها:
«بعد ازهمهمه ها، دوستان پدر، یک یک گم شدند. مادر تصویر سپهررا که به ضرب چاقوی “رضا موخورم» پشت باغ خونی از پا درآمده بود، برای نازبانو برد که سراپا گریه بود. مادرم گفت خدارا شکر که بچه دار نشدند نازبانو بغض آلود گفت کاش داشتم که با نگاه به اوجای خالی سپهررا پُر می کردم دوزن می گریستند ومن دلم شورمی زد».
به سرعت سری می زند به سرکار توی دفترش درروزنامه اطلاعات . نگران ازطرح وتوطئۀ “سفر و صحابه” و دلواپس از دیرکرد لیلا سرقرار. کنار قبر شاه شهید ایستاده.
حاج شیخ درملاقات با مادر گفته :
« فکر نمی کنم خطری متوجه آقا نور باشد».
پدر ازسفر تهران به مشهد برمی گردد. باصورتی نتراشیده و خسته وارد خانه می شود.
پدر اورا درآغوش می گیرد تا «تصویر مرمرین ناصرالدین شاه را» ببیند. می بیند وبعد شمه ای از خاطرات عمه خانم را ازقول مادرش که با انیس الدوله درآمد ورفت بوده روایت می کند. ازعروسی عصمت الذوله و جاه و جلال وتاج مکلل روی سرش تعریف ها می کند. ازورود غیرمنتظرۀ پدر، درآغوش او زبانش بندآمده، پدر اورا زمین می گذارد.
نویسنده، ازآمدن به تهران ومدرسه رفتن می گوید. ازخانم شوکت ملک مدیر مدرسه ایران به نیکی یاد می کند.

لیلا می آید. کنار قبر مرمرین بدون کمترین بیم وهراس چادرازسرمی گیرد.
راوی شعر رؤیا را می خواند:
«سکوت دسته گلی بود
میان حنجره ی ما» .
با دلهره از دیرآمدن لیلا وسکوت ش وحشت درون اورا می کاود. ازسکوت های طولانی می گوید. تجربۀ های تلخی دارد:
«من همیشه ازاین نوع سکوت ها وحشت دارم».

از ماجرای آشنائی با زنده یاد «عبدالکریم حاجیان» معروف به «حاجیان سه پله»ودیگر دانشجویان اصفهانی که آن سال در دانشگاه تهران در رشته حقوق قبول شده بودند می گوید:
«همبن که نوشته بودند شاگرد اول و دوم ازاصفهان هستند مرا کنجکاو می کرد نوعی تفاخر به ریشۀ پدری از
دوستی با آنها . . بچه های اصفهان دانشکدۀ حقوق را تسخیر کرده بودند».
اشاره ای دارد به دادگاه نظامی طیفور و عبدل، که طیفور بطحائی محکوم به زندان و عبدالکریم حاجیان به اعدام محکوم می شود:
«غروب بود که از تشییع آمدیم ومن تصویرش را توی دادگاه وقتی طیفوررا می بوسید می نگریستم».
نویسنده، که دربیشتر صحنه ها، در اتصال حلقه های ارتباطی حوادث زمانۀ خود را روایت کرده د، با تلاشی سنجیده و درست همۀ آن حلقه ها را بهم گره می زند تا رخداد های گذشته وحال را با مخاطب درمیان بگذارد. بگویم که تاریخ نگار نیست اما براین باوراست که عناصر اصلی و خمیرمایه ساختاری فرهنگ وتاریخ اجتماعی ملل را همین حوادث روزانه می پروراند وجان می بخشد.

درمقبرۀ ناصرالدین شاه وقتی که درانتظار آمدن لیلاست و دیگراثری ازحادثه نمانده، رسیدن صدائی ازآقا که از دور به گوشش می رسد، و «دستی که گرمای دست پدررا داشت»، همراه او با پدر به بیدخت قائنات می رود آن هم در حالی که : «سیلی بیست وهشتم مرداد هنوز جایش برپیکر وروح پدرباقی است». به بهانۀ دیدن عمه خانم به مشهد می روند: «باماشین حجازی که دیدن پدر، یاد روزهای مدرسه را برایش زنده کرده است . . . توی اتاق با آقا ذکر گرفته بودند».
از آسمان زیبا وپرستاره شب های نیشابور می گوید و به آن بهانه به نخشب (شهری درترکستان) می رود و [ازماه نخشب ساخته پرداخته این مقغع یکی ازمشاهیر قرن دوم هجری قمری.] ازسخن گفتن ستاره دنباله دار:
«باور کن من عبور ستاره دنباله داری را دیدم که با من حرف می زد».
لیلا، درخیال راوی حاضر می شود. آقا نگاهش می کند و لیلا سرخم می کند. آقا حضورحادثه را درک کرده می گوید:
«جوباره چاره ای جز پیوستن به دریا ندارد».
لیلا جوابش را گرفته است.
راوی برمی گردد به سرقبر. محل ملاقات های همیشگی. لیلا از پدر می گوید:
« ظهربود که پدر آمد. پرونده ها زیربغلش بود. کنارم نشست و لب به غذا نزد. ازآموزشگاه، مرخصی گرفته بودم»
لیلا عکس هایی را که پدر بهش داده است به راوی نشان می دهد. او همه را می شناسد.
«دکتر دامغانی دردانشکدۀ الهیات خیلی محبت به او می کرد. ازیزد که آمد آه نداشت که با ناله سودا کند ولی به کمک او دکترا گرفته بود وحالا دوست داشت به جای حجۀ الاسلام، دکترصدایش بزنند .امامت مسجد قبا به او امکان می داد ازسنگر مستحکمی سخن بگوید . . . . . . – پدرت به تو گفته بود که این تصویر قاتل جان من است حتی بیشتر از رسیدهایی که پیش ازاین نشانت داده بود – تصویررا به من داده بودی. وآخرین کلام تو درگوشم بود به او بگو ازاین تصویر نسخۀ دومی وجود ندارد. همین یکی است. شاید بتوانی کاری برای پدرم بکنی».
نویسنده با رانندۀ روزنامه اطلاعات به محل حادثه می رود:
با مشاهدۀ اتومبیل با شیشه های سوراخ سوراخ شده، نعش پیشنماز مسجد را می بیند وجای گلوله ها را که درسینه و گلویش فرو رفته درحفرۀ خونین! همان دروغگو که بااو پیمان بسته و به قرآن قسم خورده بود.
روزی که رفته بود دکتر مفتح را ببیند برای رهائی سرهنگ [پدر لیلا]. باعکس هایی که لیلا به او داده نشانش داده و گفته بود:
«من سلامت آقای جلال الدین را ازشما می خواهم ودرمقابل عهد می کنم که هرگز نه ازاین تصویر سخنی بگویم و نه اجازه دهم حرفی از گذشتۀ شما درجایی مطرح شود قرآنی روی میز است دستم را روی آن می گذارم و دکتر با کمی تردید دست برقرآن می نهد».

از ورود رهبر انقلاب به تهران سخن رفته وسرگردانی اعتصابیون که درمسجد دانشگاه درانتظارش بودند تا اعتصاب آن عده را بشکند. – قرارقبلی براین بود که امام به محض ورود به دانشگاه تهران می رود – وقتی ماشین حامل امام به میدان ۲۴ اسفند رسید و به سمت جنوب پیچید، انبوه جمعیت حاضر درحوالی دانشگاه متوجه این حرکت شدند، آه از نهادشان درآمد. وقتی رفتن امام به بهشت زهرا را شنیدند هریک ازظن وگمان خود چیزی گفت وبا اندوه ودلخوری به سویی راه افتاد. جمعیت متفرق شدند. دراین بگومگوهاست که اسماعیل یکی ازهمکاران راوی رسیده و می گوید:
«اول کار و کلک». و بعد محمد درتأیید او می گوید: «اول پیاله و بدمستی».
راوی می خواهد آن ها را قانع کند که نمی شود.
با لیلا درگفتگوست: «تو اصرارداشتی کاری کنیم. حتی پیش از آن که اتفاق بیفتد. من هرچه اصرار کرده بودم، پدرت راضی نمی شد بیرون برود. حتی دکتر اجازه مخصوص با مهر رسمی صادرکرده بود اما او مرتب می گفت هیچ طوری نمی شود من که کاری نکرده ام همه ماجرا یک عکس بود آن را هم که خود تو بردی به مفتح دادی».

درخیابان ایران، کنار مدرسه علوی، زیرچادر بهداری چند پزشکیار با دکتری برای کمک های امدادی دایرشده. لیلا هم حضوردارد. دلخور واندوهگین، گوشه ای ساکت نشسته. آن عده سرگرم شوخی وخنده هستند. راوی که با یکی از پزشکیارها به نام توری سابقۀ آشنائی دارد می پرسد:
توری چه خبر؟
پاسخ می دهد:
«اقا جونم کلی کیفور است وقتی این همه خر رو می بینه می خوای شاد نباشه؟»
لیلا می گوید:
«خوش به حال تان چقدر سر حالید!».
فصل اول به پایان می رسد

حاشیه ای برمتن تو . . .
حسنک را سوی داربردند و به جایگاه رسانیدند و برمرکبی که هرگز ننشسته بود و جلادش استوار ببست و رسن ها فرود آورد و آواز دادند که سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمی کرد و همه زار زار می گریستند. خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زدند . . .».

نویسنده، این فصل را باآمدن رباب خانم خواهرمرحوم آیت الله سیدموسی صدر به تهران شروع کرده و سپس با اشاره به دیدار ایشان با همسر محمود جعفریان رئیس تلویزیون ایران، بخشی ازاوضاع خونبار کشور را درآن روزهای سیاه یادآورمی شود. ازاعدام پرویز نیکخواه، محمودجعفریان و«خلخالی های پنهان شده دروجود» انقلابیهای یکشبه، رفتار وکردارهای غیرانسانی جامعه را توضیح می دهد.
همو، ازبیروت سال های گذشته می گوید که درمنزل آقاموسی صدر، پای صحبتش نشسته وگوش خوابانده به درددل های خیرخواهانه ش:
«خجالت آوراست که مهندس پیررا هرروز به بهانه ای به ساواک و زندان بکشانند، این حضرت خودش می داند که مهندس عامل خارجی نیست درد وطن دارد».
صحبت ازحیف ومیل رئیس ساواک محل مطرح می شود:
«شاه مبلغ کلانی فرستاده برای احداث مدرسه و مسجد و بیمارستان جنوب. اما سفیر نصف را بالاکشیده. بعدهم با بی احترامی پیغام فرستاده هرکه پول می خواهد باید بیاید سفارت . . .».
به پیشنهاد آقای صدر، جعفریان به صور، شهری درجنوب لبنان می رود. ازمشاهدۀ وضع زنان و دختران جوان شیعه به شدت متآثر می شود. مردها در پی لقمه نانی درشهرهای افریقا وشیخ نشین ها، خانواده هایشان گرسنه وتنها:
«طعمه های آماده ای هستند برای شکارچیان که ازبیروت ودمشق می آیند برای شیخ های پولدارخلیج فارس؛ دختر و زن دستچین می کنند».

باردیگرتو . .
فصلی خواهم کرد از چگونه بردار کرن این مرد . . .
اتش زدن سینما رکس درآن روزهای بحرانی توسط گروهی ازمخالفان که به دولت وقت نسبت داده شد، انگیزۀ بیشتر نفرت وتحریک مردم گردید. اماطولی نکشید که باشناسائی عاملان وآمران وفراربه عراق، دستگیری و برگرداندن آن ها به ایران توسط وزارت اطلاعات، جسته وگریخته برسرزبان ها افتاد که متأسفانه تآثیرچندانی دراذهان عامه نکرد. با استقراروتشکیل جمهوری اسلامی بود که فاجعۀ کشتارسینما رکس در تصاحب یا اعطای پست های مهم به عاملان، پرده برداشت.
نویسنده، با اشاره به شخصیت دکترعلینقی عاملی وزیر اطلاعات وقت وتوهین وتحقیرهایی که درزندان براورفته را شرح می دهد، همچنان آمران و عاملان فاجعۀ آتش زدن سینما رکس را:
«واینکه دستورآتش زدن سینمارکس مستقیما ازنجف وتوسط آدمی به نام سیدعلی اکبربه کیاوش ابلاغ شده» را با جزئیات برای آیندگان درتاریخ ثبت و ضبط کرده است.

دربازجوئی دکتر عاملی به اوقول می دهند:
«که اگردردادگاه سخن ازآتش زدن سینما رکس نگوید حداکثر به دو سال زندان محکوم خواهدشد».
اما، او هوشمندانه فریب وعده های فریبکاران حرفه ای را نمی خورد وفاجعۀ آدم سوزی جنایتکاران را فاش می کند، و با افتخارازجانش می گذرد. در وصیتنامه ش می نویسد:
«دیگر به من نیندیشید. به ایران بیندیشید ».

لیلا که پیداست ظاهرا ازمدتی پیش به زندگی پنهانی تن داده، با کمک راوی وسایل خروج ازکشور را آماده ساخنه، با اختیاری به فرودگاه مهرآباد می رود و به استانبول پرواز می کند، و چندی بعد لیلا را در«بلندی های سیدصادق» کردستان می بینند با مسلسل کلاشینکف روی شانه ش چشم دوخته به خانه پدری:
«حتی خوابش راهم نمی دیدم روزی کاک دکتربگوید فلانی پریچه ی کوه های سربلند کردستان است وقتی پیشمرگه ها به خاک می افتند سرپنجه های او برزخم هایشان مرهم می نهد».

فصل چهارم که برحسب روال با سخن بیهقی آغازشده با این تفاوت که این بارعنوان حسنک با پسوند «قرمطی» آمده است تا اشاره ای باشد براتهام “کفر پنداری” او ویادی ازگردن زدن های دوران بربریت که میراث شوم آن در نخستین روزهای پس از انقلاب به فرمان رهبر کینه توز درپشت بام مدرسه و مسجد جویباری از خون راه انداخت!
روایتگراشاره ای دارد به رفتاررذیلانه ونیشخند برخی ازتازه به دوران رسیده ها. آن هم با زندانیان دست بسته در صحنۀ دادگاه، وهمگی از بزرگان ارتش، وزرا و رجال نامدار کشور بودند.
از امیرعباس هویدا نخست وزیر سابق می گوید:
«روی لبه تخت نشسته است وظاهرا کتاب می خواند. خودش تلفن کرده بود که بیایند اورا ببرند. به اصرار ادیب وسه چهارتن دیگر که ازاو خواسته بودند مدتی پنهان شود اعتنائی نکرده بود».
ساعت ده ونیم شب دکترابراهیم یزدی لیست اعدامی های آن شب را می آورد. اعدام ها ازنصیری شروع می شود تا می رسد به ژنرال نادر خسروداد که آخرین قربانی هیجده نفری آن شب است:
«ژنرال پوتین سواری به پا دارد. نگاهی به صمدی [همافر] می کند:
ارتشی هستی؟
«صمدی مثل برق گرفته ها می گوید:
بلی تیمسار
ژنرال فرمان می دهد. جوخه ی اعدام هدف!
گلوله ها رها می شود. سر ژنرال درست جلوی پای نصیری است. به صمدی نگاه می کنم می لرزد. و چشم هایش پر ازاشک است».
دکترابراهیم یزدی می رود آقا را می آورد برای تماشای جسدهای خونین!
«سپیده سرزده بود.رجائی جانماز آقا را رو به قبله پهن کرده بود. حاج جواد گفته بود امشب فرشتگان خدا درعرش جشن وشادی برپا کرده اند».

با گذشت چهاردهه ازانقلاب، صحنۀ کشتارخونین رجال دوران پهلوی خوانندۀ آشنا با تاریخ کشور را تکان می دهد. تکانی خفت بار که: نه با اشک چشم ندامت تسکین می پذیرد و نه با خوندل درمان پذیر!
نمایشی ننگین و شرم آور ازبرتری جهل و تسلط اوهام برخرد جمعی ست. از ملتی کهن درآستانۀ قرن بیست ویک.
مطالعه این رمان تاریخی – اجتماعی – فرهنگی وسیاسی را با تمام نقش آفرینان پنهان و آشکار، همگی آشنا و در اطرافمان حضور دارند را به دوستان واهل کتاب وقلم توصیه می کنم.

[گروه مطالعات سیاسی ایران] هشتمین شماره هفته نامه اراده ملت منتشر شد

صاحب امتیاز: حزب ارادۀ ملت؛

مدیر مسؤول: بهمن کبیری پرویزی؛

سردبیران: علی مهری، رحیم حمزه؛

دبیر تحریریه: پیام فیض؛

مدیر پشتیبانی: شهرام آقایاری؛

در این شماره میخوانید:

فریاد، سکوت، شورش یا همراه شدن، علی مهری؛

تله­های خودساختۀ اصلاح طلبان و راه­های برون رفت از آن، زهره رحیمی، افشین فرهانچی؛

اف.ای.تی.اف به مثابۀ پلیس اقتصادی، علی اکبر مختاری؛

پرسش و پاسخ با وزارت امور خارجه در سامانۀ انتشار و گردش آزاد اطلاعات، بهمن کبیری پرویزی؛

از پروتوکل الحاقی تا اف.ای.تی.اف، مشکل حکایتی است که تقریر میکنند، حسن بختیاری زاده؛

بنیادگرائی در چنبرۀ عقلانیت، جمال کاظمیان؛

نگهبان مهر، حسن اکبری بیرق؛

نقد و آسیب­شناسی نحلۀ سیاسی اصلاح­طلبان، حسن اسدی؛

گفتمان مسلط جامعۀ ایرانی و استباداد، احمد حکیمی­پور، رحیم حمزه، علی مهری؛

نقد اصلاح­طلبی، راز ماندگاری آن؛

چرا ما هستیم، سخنرانی دبیر کل حاما در جلسۀ افتتاحیۀ شاخۀ استان آذربایجان غربی در سال ۱۳۷۸؛

پیروز جناحی، نخستین شهرداری ترک تبار و متخصص تهران، رضا قاسم­پور؛

پرسش و پاسخ با وزارت آموزش و پرورش و سازمان برنامه و بودجه در سامانۀ انتشار و گردش آزاد اطلاعات، بهمن کبیری پرویزی؛

سطح توقع مردم از زندگیدر دوران هاشمی افزایش یافت، جواد مسعودی؛

پرسش و پاسخ با بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران در سامانۀ انتشار و گردش آزاد اطلاعات، بهمن کبیری پرویزی؛

سیاستهای جمعیتی ضد توسعه، هوشنگ عطاپور؛

بیانیۀ حزب ارادۀ ملت ایران، شعبۀ اهواز؛

نمایندۀ حزب ارادۀ ملت در نطق میاندستور جلسۀ مجلس شورای اسلامی: با رفع حصر، استفاده از مشاورۀ خاتمی و آغاز گفتگوی ملی میتوانیم از این برهه عبور کنیم.

برگزاری جلسۀ حزب ارادۀ ملت در استان گلستان، بازگشائی دفتر آق قلا؛

قائم مقام دبیر کل حزب ارادۀ ملت: منتقدان حزب ارادۀ ملت از منافع خود هراس دارند؛

تسلیت حزب ارادۀ ملت به مناسبت درگذشت دکتر نوربخش و دکتر تاج­الدین؛

انتشار خبر انتشار شمارۀ دوی فصلنامۀ خاطرات سیاسی؛

میهمان این هفتۀ هفته نامۀ ارادۀ ملت نمایندگی قلیزادۀ بیمۀ ایران؛

در پایان به استحضار میرساند هفته­نامۀ ارادۀ ملت موفق به کسب نمرۀ ۶۲ از صد در ارزیابی ضریب کیفی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار گرفت و به سه نمره اختلاف از روزنامۀ کارگزاران سبقت گرفت و بعد از پیام ابراهیم متعلق به خانم اعظم طالقانی، روزنامۀ شرق و ماهنامۀ چراغ روشن در رتبۀ بعدی قرار گرفت.

باززاده شدن برگی از تاریخ از پس یک مرگ به مناسبت درگذشت جرج بوش (پدر) /فرخ نگهدار

نامه سرگشاده فرخ نگهدار فعال چپ ایران به جورج بوش پدر که در حال و هوای جنگ کویت و ادامه دار شدن ناامنی های خاور میانه قلمی شده..

به عالی‌جناب جرج بوش، رئیس‏‌جمهور ایالات متحده آمریکا

من به عنوان یک ایرانى که میهنم ۸ سال تمام لگدکوب جنگى ویران‏گر و خانمان‏سوز بوده است با نگرانى بسیار ناظر رویدادهاىى هستم که حاصل تجاوز خودسرانه غیرقابل تحمل رژیم بغداد به کشور مستقل کویت است. با هدف تقویت و اشاعه تمایل به صلح و آزادى، که خواست و آرزوى بزرگ ملت ایران است احساس و اندیشه‌‏اى را در این نامه سرگشاده آورده‏‌ام که به زعم من تمایل عمومى ایرانیان را در قبال وضع موجود بازتاب مى‏دهد:
این که جامعه بین‏‌المللى به ویژه شوراى امنیت سازمان ملل متحد علیه این تجاوز خیره‏سرانه به پا خاسته امید و اعتماد را در دل جهانیان دامن زده و این احساس را تقویت کرده است که جهان مى‏تواند در برابر کاربرد زور و سلاح براى تحقق اهداف تجاوزگرانه از خود واکنش نشان دهد و متجاوز را سرانجام به اراده‌‏اى که ضامن حق موجودیت و استقلال ملت‏‌هاست تسلیم نماید.
این که قدرت‏‌هاى بزرگ به ویژه ایالات متحده، اتحاد شوروى و جامعه اروپاىى در برابر تجاوز از خود واکنش قاطع نشان داده‏اند و این که شما این بار مقابله با تجاوز را نه از طریق اقدامات خودسرانه بلکه از طریق اشتراک مساعى جامعه جهانى در شوراى امنیت پى مى‏گیرید، در منطقه ما براى مردمى که نگران امنیت و منافع خود هستند مایه تسلى خاطر بوده است.
لیکن در احساس و اندیشه همین مردم در قبال سیر رویدادها در خلیج فارس جهات دیگرى نیز برجسته است. مردمى که ۸سال تمام زهر مرگ‏بار جنگى خانمان‏سوز را بر جان چشیده‏اند امروز با چشمانى لبریز از نگرانى و اضطراب روندها و رویدادهاىى را نظاره مى‏کنند که مى‏تواند با شعله‌‏ور کردن جنگى دوباره هستى و خانمان آنان را در کام خود بسوزاند.
شما مى‏توانید مطمئن باشید که ایرانیان آن گاه که منافع درازمدت و حتى کوتاه مدت خود را معیار مى‏گیرند، علیرغم این که از دیکتاتور بغداد مصیبت‏‌هاى بسیار کشیده و از دیرباز پایان هر چه سریع‏تر جنایات او را آرزو کرده‏‌اند، هرگز حاضر نیستند تحقق این آرزوى دیرینه را از راه شعله‌‏ور شدن جنگى دیگر در منطقه طلب کنند. ایرانیان آن گونه که در عمل هم نشان مى‏دهند، از قطع‏نامه‏‌هاى شوراى امنیت، که تدابیر همه‌‏جانبه‌‏اى را به صورت فشارهاى سیاسى و محاصره و تحریم اقتصادى و نظامى علیه حکومت بغداد را توصیه مى‏کند، تا به آخر پشتیبانى مى‏کنند. آنان حتى از اعمال قوه قهریه علیه عواملى که مى‏کوشند محاصره و تحریم را نقض کنند نیز جانب‏دارى مى‏کنند. اما نمى‏پذیرند که تحمل جنگى دیگر، حتى به صورت ‌«برق‏‌آسا‌» آن گونه که از جانب گروه‏‌بازهاى دست‏یار شما تبلیغ و توجیه مى‏شود خلیج فارس را به آتش کشد.
درست همان گونه که هیچ یک از مداخلات نظامى ایالات متحده، اتحاد شوروى، فرانسه و بریتانیا در کشورهاى خاور، و نیز در سایر کشورها در آفریقا و آمریکاى لاتین عادلانه و ‌«رهاىى‌‏بخش‌» تلقى نشده‏اند. این مداخلات قبل از همه به تقویت احساسات و رشد گرایش‌هایى یارى رسانیده‏اند که علیرغم جنبه توده‏اى و مردمى و عدالت‏‌خواهانه بارز در آن‏ها از تاثیرگزارى بر روند هم‏گراىى بین‏‌المللى و از تسریع روند پیش‏رفت اجتماعى واقعى باز مانده‏اند.
من کارشناس نظامى نیستم و وظیفه خود نیز نمى‏دانم که در این باره که جنگ آمریکاییان در خلیج فارس برق‌‏آساست یا فرسایشى اظهار نظر کنم. اما با تک تک ذرات وجودم مى‏گویم: حتى اگر نظریه و تلاش مفرط محافل افراطى اطراف شما در حمایت از یک جنگ برق‌‏آسا نیز به نتیجه برسد، احساسات توده‌‏هاى وسیع مردم خاورمیانه هرگز آن را جنگى ‌«رهاىى‏‌بخش‌» تلقى نخواهد کرد.

 

از لحظه‌‏اى که مسلم شد قطع‏نامه ۶۷۸در شوراى امنیت به تصویب مى‏رسد، از جانب برخى محافل آمریکاىى و نیز انگلیسى بوى زننده این فکر به وضوح شنیده مى‏شود که اى کاش همین امروز ۱۵ژانویه بود. آن‏ها از پیش‏نهاد دورنگرانه شما دایر بر دیدار رفت و برگشت وزراى خارجه آمریکا و عراق آشکارا ابراز نگرانى کرده آن را عامل سستى اراده آمریکاییان در آغاز جنگ تلقى مى‏کنند. این گونه تمایلات علایق مشترک همه عناصر متشکل جامعه بشرى یا حتى منافع همه طرف‏‌هاى درگیر را نه مى‏پذیرد و نه حتى – مى‏خواهم بگویم – درک مى‏کند. این تمایلات قبل از همه منافع یک‏‌جانبه، قشرى و آنى بخش محدودى از جامعه آمریکاىى و هم‏راهان خارجى آنان را بازتاب مى‏دهد.

آقاى رئیس‏‌جمهور

ده‏ها میلیون ایرانى که در ماه‏هاى اخیر قاطعیت و صلابت دولت شما در مقابله با تجاوز صدام را نظاره مى‏کنند بلااستثنا روزهاى تلخ تهاجم خونین صدام به سرزمین‏شان را در خاطر زنده مى‏کنند و از خود مى‏پرسند راستى ایالات متحده آمریکا در آن زمان تا چه حد از امکانات واقعى خود براى مقابله با تجاوز بهره گرفت؟
مسلم است که سران رژیم ایران با یورش به سفارت آمریکا در تهران و سپس با استقبال از قطع رابطه با آمریکا هم به منافع ملى کشور و به نیازهاى رشد اقتصادى آن لطمات بسیار زدند و هم با اقدام به این دو عمل وحشیانه و نابخردانه بر سیاست آمریکا نسبت به ایران نیز تاثیرات منفى بسیار بر جاى گذاشته‌‏اند. اما وجدان بشرى هرگز نمى‏‌پذیرد که پاسخ شایسته براى این اقدامات در سیاستى جستجو شود که ایالات متحده آمریکا در بحران خلیج فارس در دهه ۸۰در پیش گرفت.
آیا شما فکر نمى‌‏کنید اگر صدام از وعده‌‏ها و تعهدات بى‏‌دریغ مالى و نظامى کویت، عربستان و مصر و از پشتیبانى دولت آمریکا از این وعده‏‌ها و تعهدات مستحضر نبود، تصمیم او به تهاجم بر ایران با دشوارى‏هاى بسیار هم‏راه مى‏‌بود و یا حتى غیرممکن مى‏‌نمود؟ صدام نه از بیم قدرت ایران و خطر تهاجم قریب‏‌الوقوع آن بلکه مشخصا بر پایه ضعف ایران و بر پایه وعده پشتیبانى متحدان، با هدف ارضاى هوس‏‌هاى ارتجاعى و توسعه‏‌طلبانه خود، خاک میهن ما را مورد هجوم قرار داد. ارزیابى‏‌ها و انگیزه‏‌هاىى که پس از به گل نشستن تهاجم صدام آیت‏الله خمینى را نیز به عینه به کام خود فرو کشید و به حمایت از ادامه جنگ واداشت.
تاریخ به روشنى نشان داده است که اهداف روشن دولت شما در جنگ ایران و عراق مشخصا جبران خلائى بوده است که انقلاب بهمن در تعادل استراتژیک منطقه ایجاد کرده بود. جنگ دو عامل غیرآمریکاىى ایران و عراق را درگیر فرسایش خونین یک‏دیگر ساخته و نقش و تاثیر منطقه‏‌اى آنان را هر چه بیش‏تر تنزل مى‏داد و جاى تاسف بسیار است که در آن سال‏ها سررشته امور در کشور ما در دست کسانى بوده است که هم‏راه با رقیب با خیال تعبیر خواب‏هاى آشفته و هوس‏‌آلود، از جانب دولت آمریکا و متحدان او در منطقه به بهاى جان یک میلیون انسان و ویرانى دو کشور و پس‏ماند جراحاتى عفونى و مزمن در مناسبات میان کشورهاى منطقه ناجوانمردانه به بازى گرفته شدند.
چگونه مى‏توان انکار کرد که بحران کنونى خلیج در وعده وعیدهاى نافرجام کویت و مصر و عربستان به عراق و در اهداف و سیاست وقت آمریکا ریشه نداشته است؟
مگر قرار این نبود که صدام مزد خود را با چنگ‏‌اندازى به غنایم فرضى جنگ با ایران دریافت کند؟ و مگر نه این که وقتى وعده‏‌ها عملى نشد براى پیمان‏کار سخت دشوار شد که مافات را تماما به عهده بگیرد و شرکاى سرمایه‏‌گذار را از تادیه معاف شمارد؟
شما این روزها با وضوح بسیار استدلال مى‏کنید که ادعاى صدام در مورد ارتباط تجاوز او به کویت با اشغال سرزمین‏هاى عربى توسط اسرائیل بى‏‌پایه است اما آیا به راستى تجاوز صدام به ایران نیز با اشغال کویت نامربوط است؟ تاریخ فریاد مى‏زند که نطفه تجاوز به کویت نه در شکست مذاکرات در نخستین روزهاى اوت ۹۰که در موفقیت مذاکرات در ماه اوت ۸۰بسته شد. و دولت ایالات متحده آمریکا حق ندارد و نمى‏تواند نقش و مسئولیت بزرگ خود را در فاجعه‌‏اى که این دیکتاتور دیوانه و خون‏ریز بر خلق‏هاى منطقه تحمیل مى‏کند غیرموثر و ناچیز جلوه دهد.
و این‏ها همه تازه روى خارجى دردهاى ملت ایران است.
ایرانیان فراموش نمى‏کنند و نمى‏توانند کنند که چگونه درآمیزى اهداف خودغرضانه عوامل خارجى با مطامع گرایش ارتجاعى حاکم بر ایران گل‏هاى آرزوى بزرگ انقلاب او را براى تامین آزادى و رعایت حقوق بشر با خشونت بسیار پرپر کرده است. تحمیل جنگ به ایران فرصتى طلاىى و بى‏نظیر براى ارتجاع ایران شد که مطالبه مردم براى استقرار دموکراسى در کشور را لگدمال کند و هر نوع اعتراض علیه اقدامات سرکوب‏گرانه تحت عنوان هم‏دستى با عراق و آمریکا در فضاى خشن و خونین ناشى از جنگ با شقاوت بسیار سرکوب شود. ما نمى‏توانیم فراموش کنیم که چگونه جنگ میان استبداد حاکم بر ایران با دیکتاتور عراق ده‏ها هزار جوان تشنه آزادى در میهن ما را به گم‏راهى کشید و ملعبه مطامع ضدایرانى رژیم عراق قرار داد.
آقاى رئیس‏‌جمهور
پایان جنگ سرد و هم‏روند با آن گسترش موج نیرومند آزادى‏خواهى در بسیارى کشورها در شرق اروپا، در جنوب آمریکا و در دیگر جاها در دل ما ایرانیان نیز، که در دهه ۸۰از زمره محروم‏ترین ملت‏ها در برخوردارى از نعمت صلح و آزادى بوده‏‌ایم، پرتوى از امید افکنده است.
از سوى دیگر تلاش‏ها براى استقرار صلحى عادلانه میان ایران و عراق که به پایان نیک خود نزدیک شده و پیکار، علیه نقض حقوق بشر و براى آزادى در ایران نیز اخیرا در جامعه ملل بازتابى درخور یافته است.
اما خطر جنگى دوباره در خلیج و خطر معامله بر سر حقوق بشر براى مطلوب کردن موضع ایران در بحران خلیج فارس این تلاش ده ساله ایرانیان براى دست‏یابى به صلح و آزادى را تهدید مى‏کند. برخى مقامات ایرانى صراحتا اعلام مى‏کنند که موضع آنان در قبال خواست شما در بحران خلیج فارس با موضع شما در زمینه خواست ما براى رعایت حقوق بشر در ایران ارتباط مى‏یابد. آن‏ها علنا بستن قراردادها با سایر کشورها را به سکوت آنان در قبال وضع حقوق بشر در ایران مربوط کرده‏‌اند. نیرومندى در آمریکا نیز با چشم‌‏پوشى از معیارهاى اخلاقى و بشرى را براى جلب متحدین بیش‏تر و دست‏یابى سریع‏تر به کویت طلب مى‏کنند. از نظر آنان لگدمال شدن صلح و آزادى در ازاى بازیافت کویت معامله‏اى بس پرسود مى‏نماید.
آقاى رئیس‌‏جمهور
اکنون فرصتى تاریخى براى شما فراهم آمده است که عمل شما در بحران خلیج فارس در راستاى تغییر آن عدم اعتماد تاریخى و ریشه‌‏دارى تاثیر کند که از دیرباز در ذهن وسیع‏ترین توده‏‌هاى مردم این منطقه به اهداف ایالات متحده جا افتاده است. در این حساس‏ترین برهه‌‏ها براى شما پاى‏بندى به اولویت والاترین ارزش‏هاى بشرى یعنى صلح و آزادى و توان‏مندى در به پایان بردن آن عدم اعتماد تاریخى را آرزو مى‏کنم.
با احترام – فرخ نگهدار
عضو سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
۲ دسامبر ۱۹۹۰
پس از تأملی ٢٨ ساله، نگاه امروز فرخ نگهدار به این نامه تاریخی
در نخستین ساعات بامداد امروز جرج بوش (پدر) رئیس جمهور سابق امریکا در ۹۴ سالگی درگذشت.
۱- آخرین بازمانده
او آخرین رهبر از نسل محافظه کاران امریکایی بود که هنوز عقلانیت و لیبرالیسم اشرافی را راهنمای عمل خود قرار می دادند. او یک دور بیشتر رئیس جمهور نماند. در دور دوم از بیل کلینتون شکست خورد. به این دلیل ساده که جریان های نومحافظه کار که خواهان یک چرخش به راست چشمگیر بودند از او حمایت نکردند.
۲- سیر سی ساله
درست از سی سال پیش در چنین روزهایی با پیروزی جرج بوش در انتخابات شکاف میان راست افراطی و راست سنتی در حزب جمهوری خواه ژرفش گرفت. از سی سال پیش به این سو جمهوری خواهان به تدریج از طرز فکر عقلانی (مدبرانه)، لیبرالیستی، الیت‌ایستی، محافظه کارانه و جهان‌محور فاصله گرفته و به طرز فکر افراطی، ماجراجویانه، راست گرایانه و توده پسند (پوپولیستی) و خودمحور نزدیک تر شده‌اند.
جرج بوش پسر که رئیس جمهور شد، پست های اصلی کابینه در اختیار عناصر نومحافظه کار تندرو قرار گرفت و تهاجم خونین صدها هزار امریکایی به افغانستان و عراق را موجب شد. جرج بوش پدر هرگز نارضایی خود از میزان نزدیکی و تبعیت پسرش، از چینی-رامزفلد را پنهان نکرد. بعدها نیز او نه به بهانه هم حزبی بودن از ترامپ حمایت کرد، و نه از انتقاد از سیاست ها و رفتارهای او امتناع کرد.
جرج بوش، برخلاف ریگان و کلینتون و اوباما، هرگز موفق نشد هویت ویژه ای برای سیاست ها و شیوه های تصمیم سازی خود به ثبت برساند و از زیر سایه سنگین ریگان خارج شود.
۳- چشم انداز
آیا می توان انتظار داشت که موج پوپولیسم غیرلیبرال و هویت محور ترامپ کنار زده شود و سنت کشور گردانی و جهانداری ریگان و بوش (پدر) دوباره در میان محافظه کاران امریکایی احیا شود؟
طی ۳۰ سال جامعه امریکایی به تدریج هرچه بیشتر به شیوه ای قطبی شده که به باور من بسیار بعید است دو جناح چپ و راست لیبرال دموکراسی در روندهای آتی نیز همچنان دو گرایش مسلط در جامعه امریکایی باشند. جرج بوش پدر آخرین نماینده لیبرال دموکراسی راست گرایانه بود که رهبری امریکا را به دست گرفت. بسیار بعید می دانم که آرایش سیاسی ۳۰ سال پیش از نو در دهه جاری و آتی آرایش سیاسی عمده در جامعه امریکایی را معرفی کند. به نظرم بسیار محتمل تر است که راست اشرافی، محافظه کار و تا حدی لیبرال، به نوعی راستِ توده گرا و غیرلیبرال استحاله شود و در صف مقابل آمیزه ای از لیبرال دموکراسی تا سوسیال دموکراسی، و متکی بر نهادهای جامعه مدنی، صف آرایی کند. بعید می بینم که لااقل تا یک دهه راست گرایی الیتیستی نسل جرج بوش ها و جمیز بیکرها و جرج شولتزها و کیسینجرها موفق شود بر راست گرایی ضد الیتی ترامپ و بی نن و بولتون عرض غلبه کند و از نو رهبری جناح راست سرمایه داری را عهده دار شود. توجه کنیم که محبوبیت ترامپ در میان رای دهندگان سنتی به جمهوری خواهان بالای ۷۵% است. آلترناتیو واقعی پوپولیسمِ راست و ملی‌گرا، طیفی‌است از لیبرال دموکرات ها تا سوسیال دموکرات های جهان‌گرا.
۴- بوش و ایران
دوران ریاست جمهوری جرج بوش پدر فرصتی بی تکرار بود برای این که زخم های به جا مانده از تاریخ، به ویژه از گروگان گیری، جنگ، و ساقط کردن هواپیمای مسافری، التیام یابند.
چرخش در رفتار صدام با امریکا و واکنش جرج بوش در قبال آن فرصتی طلایی برای جمهوری اسلامی ایران بود که به مثابه یک قدرت منطقه ای موثر با ایالات متحده امریکا وارد تعامل شود. در آن زمان روابط ایران و عربستان هم تازه کم مشکل شده بود و ریاض حساسیت زیادی نسبت به احیای رابطه ایران و امریکا را خود نشان نمی داد.
راست این است که هر دو طرف در تحلیل نهایی از برداشتن گام قطعی در مسیر احیای رابطه قصور کردند. اما به باور من منصفانه نیست هرگاه این قصور در هر دو طرف یکسان دیده شود. مخالفت صریح رهبر جمهوری اسلامی ایران با مذاکره با امریکا و حمایت تمام نیروهای چپ، اعم از حکومتی یا ضدحکومتی، از مقابله به جای تعامل، در عدم بهره گیری از آن فرصتِ استثنائی، نقشی به مراتب موثرتر ایفا کرده‌است.
۵- نامه به جورج بوش
روز دوم دسامبر سال ۱۹۹۰ (۲۸ سال پیش در چنین روزی) در نامه ای سرگشاده به جرج بوش انتشار دادم که و با لحن و بیانی منقدانه نوعی امید به گشوده شدن باب گفتگو میان دو کشور و عبور از تلخی های گذشته را هم بازتاب می داد. انتشار این نامه و لحن آن، بخصوص استفاده از کلمه «عالیجناب» واکنش و حساسیت وسیعی در محافل سیاسی، بخصوص در طیف نیروهای چپ برانگیخت. هرچند طیف گرایش های چپ و لیبرال در کشور، طی یک دهه، به تدریج بر ضرورت آغاز گفتگوها میان دو کشور و عادی سازی روابط تاکید کردند.
از آنجا که به دلیل ماندگاری رسوبات تاریخی در فضای فکری و به دلیل بی اعتمادی ناشی از شکست های مکرر چپ، متن و مضمون آن نامه وسیعا به اشتباه فهمیده شد و نگارنده روی صندلی سنگین ترین اتهامات نشانده شد، لازم دانستم که در ۲۸ امین سالگرد انتشار آن متن کامل آن نامه را، که اتفاقا همزمان شده است با روز درگذشت جرج بوش، دوباره منتشر کنم.

اطلاعیه حزب ملت ایران

ده ایران ای آفریدگار پاک
ترا پرستش می کنم و از تو یاری می جویم

”پاسخ اعترضات کارگران باتون و زندان نیست به خود آیید”

چهل سال از انقلاب می گذرد، انقلابی که قرار بود فریاد رس مستضعفین و پابرهنگان باشد و فقر را ریشه کن کند. کارخانه های بسیار مصادره شدند و سال بعد به بهانه ی خصوصی شدن به رانت خوران نورچشمی، به ثمن بخس واگذار شد و هزاران کارگر پس از این واگذاری ها، بلاتکلیف و سرگردان و از کار بیکار شدند و به زیر خط فقر رفتند و خانواده های شان دچار مشکلات عدیده و چه بسا خانواده های بسیاری متلاشی شدند و پدران و نان آوران خانواده که باید گرداننده چرخ های صنعتی کشور باشند، خانه نشین و بیکار با سفره های خالی، شرمنده فرزندان و خانواده شدند. در سوی دیگر، دولت ها به هنگام انتخابات و سفرهای شهرستانی برای جذب آرا کارگران، ده ها وعده و وعید داده و کلنگ های بی شماری را بر زمین های خشک بایر زدند تا بیکاری را به زعم خویش از بین ببرند اما نتیجه، صدها ساختمان و پروژه نیمه کاره به عنوان ابزاری برای رانت خواری و چپاول ثروت ملی و دریافت وام های نجومی بود.
کارگران شرکت هایی چون هپکو اراک، نیشکر هفت تپه، در کنار هزاران کارگر دیگر در سرتاسر کشور، بارها و بارها به شکل مسالمت آمیز، اعتراض کردند و نامه و طومار نوشتند؛ در مقابل مجلس بست نشستند تا شاید اعتراض شان به گوش یکی از مسوولین برسد؛ اما شوربختانه، نتیجه، گاز اشک آور و باتون و بازداشت و در نهایت زندان و رفتارهای خشونت آمیز محض با نمایندگان کارگران بود.
آیا آنان جز خواسته های به حق خود و پرداخت حقوق چندین ماه عقب افتاده خود، مطالبات سیاسی برای به دست گرفتن قدرت و تلاش برای براندازی را در دستور کار داشتند؟ آیا آنان مرتکب اقدامات امنیتی و اقدام بر علیه نظام و شورش را در دستور کار خود داشتند؟
طبعا پاسخ منفی است. آنان فقط کارگران زحمکتش کشوری هستند که به دلیل نداشتن مدیریت کار آمد و رانت خواری و چپاول عده ای که می پندارند این کشور تیول خانوادگی آنان و آقازاده های رانت خوارشان است، دچار چنین سرنوشتی شده اند. به جرات باید گفت بعد از چهل سال حتا یک صنعت و کارخانه توانمند و بدون مشکل در کشور نمانده است. چرا؟
آیا جز این بوده که ساختار مدیریتی کشور دچار کاستی و فساد گسترده شده و همچو موریانه در حال سست کردن و از بین بردن صنعت این کشور که روزی در خاورمیانه سرآمد کشورها بود شده است. موفق ترین کارخانجات صنعتی همچو کفش ملی، ارج، خودروسازی، نساجی و صدها کارخانه ی تولیدی موفق با همین سیاست های اقتصادی ناکارآمد از بین رفت و صنعت و اقتصاد کشور را فلج کردید تا عده ای رانت خوار به جای کارگران بر گرد سفره بنشینند و با ثروت ملت در کشورهای اروپایی و آمریکایی برای خود و آقازاده ها ثروت اندوزی کنند و ژن های !برتر در فضای مجازی نسبت به ملت ایران فخر بفروشند.
آقایان بر شاخه نشسته اید و بن می برید
شعار درمانی و وعده درمانی دیگر توان اقناع کارگران و دوای هزاران درد آنان نمی تواند باشد.
‘حزب ملت ایران’
با هشدار به کاربدستان حکومت نسبت به بی تفاوتی در خصوص شرایط کارگران و معاش آنان با این عزیزان همدرد بوده و از اعتراضات آنان پشتیبانی خواهد کرد.
کارگران و آموزگاران و همه اقشار کشور به عنوان باشندگان و شهروندان کشور ایران در نبود سندیکاهای مستقل برای پیگیری مطالبات شان گریزی جز اعتراضات خیابانی ندارند. این وظیفه حکومت حاکم است که اقدامات در خور و بایسته ای برای احقاق حقوق و رفاه این عزیزان انجام دهد.
حزب ملت ایران خواستار آزادی نمایندگان بازداشت شده کارگران و آموزگاران بدون قید و شرط می باشد.
حزب ملت ایران
چهارم آذر ماه ۱۳۹۷ خورشیدی

جمال خاشقچی و دوگانگی ارزشی رسانه های فارسی، /حسن هاشمیان

درست ۲۱ روز قبل از جنایت قتل جمال خاشقجی در دوم اکتبر گذشته در استانبول،جلسه دادگاه بین المللی ترور رفیق حریری نخست وزیر اسبق لبنان در بیروت برگزار و نزدیک به دو هفته ادامه داشت.در این جلسات ۳۱۲۸ سند اتهامی علیه رهبران نظامی حزب الله لبنان به همراه گواهی ۳۰۷ شاهد ارائه شد که ثابت می کند چگونه اعضای فرماندهی حزب الله به درخواست بشار اسد،نقشه ترور نخست وزیر لبنان را کشیدند و آن را مو به مو اجرا نمودند.اما رسانه های فارسی چون بی بی سی، رادیو فردا و من و تو از کنار آن گذاشتند و موضوع این جنایت و دادگاه آن، چندان انعکاسی در آنها نیافت.

در ادامه خط سیر جنایت های عوامل رژیم ایران،مدتی بعد از ترور رفیق حریری،سمیر قصیر روزنامه نگار سرشناس لبنانی – فلسطینی مورد هدف قرار گرفت و ماشین شخصی وی منفجر شد.برخلاف جمال خاشقجی که مدت کوتاهی به صف منتقدان وضعیت داخلی کشورش و فقدان آزادی های رسانه ای در آن روی آورد،سمیر قصیر تمام عمر خود را در راه آزادی بیان صرف کرد و به دلیل انتقادهای صریح از فضای رعب آوری که حکومت سوریه در لبنان تحمیل کرده بود،جان خود را تقدیم کرد.اما نام این روزنامه نگار شجاع که جایزه ای از سوی نهادهای بین المللی به اسم وی تعیین شده است،کمتر مورد توجه رسانه هائی چون بی بی سی یا رادیو فردا قرار گرفت.

یکی دیگر از قربانیان ترورهای عوامل حکومت ملایان، جبران توینی سردبیر روزنامه النهار لبنان بود.خانواده توینی نسل اندر نسل برای آزادی مطبوعات و ایجاد یک نظام سیاسی متعادل در لبنان مبارزه کرده بودند.جبران توینی به شدت منتقد رژیم بشار اسد و عوامل آن در لبنان بود.او را با یک ماشین پر از مواد منفجره در منطقه مسیحی نشین اشرفیه بیروت مورد هدف قرار دادند.

از نظر بی بی سی و رادیو فردا کشتن این روزنامه نگاران از آن اهمیتی برخوردار نیست که قضیه خاشقچی دارد.قضیه خاشقچی در امتداد محور سیاست های حکومت ملایان قرار می گیرد،پس باید برجسته شود،اما موضوعات رفیق حریری و روزنامه نگاران فوق الذکر در جهت متضاد با سیاست های رژیم ایران است،بنابراین باید کمرنگ شود.

من شخصا جمال خاشقچی را می شناختم و ده ها برنامه مشترک در تلویزیون های مختلف با هم داشتیم و قلبا آرزو می کردم که اخبار قتل وی صحت نداشته باشد،اما متأسفانه در یک عملیات ابلهانه و نابخشودنی او را به قتل رساندند.

ولی براساس همین شناخت و علی رغم آنچه اتفاق افتاد،معتقدم که اهمیت سمیر قصیر یا جبران توینی و ده ها روزنامه نگار دیگر که در زندان های ایران،بشار اسد،عراق و کودتاچیان حوثی گرفتار شدند،کمتر از خاشقچی نیست.جمال خاشقچی تا طلوع بهار عربی در سال ۲۰۱۱ و یکی دو سال بعد از آن،یک «تحلیل گر دولتی» بود که سیاست حکومت پادشاهی سعودی را توجیه می کرد.با ظهور محمدبن سلمان تقریبا تمام افراد دولتی که خاشقچی با آنها در ارتباط بود،برکنار شدند و امید وی برای بازگشت به مناصب دولتی،تقریبا از بین رفته بود.در این زمان وی به خط موازی دولت نزدیک شده بود و به الهام از بهار عربی،خواهان اصلاحات سریع و عمیق همراه با حفظ «ولایت» آل سعود شده بود.او حتی اخوان المسلمین شاخه عربستان سعودی را نصیحت می کرد که «به دنبال اصلاحات باشند اما تحت لوای ولی امر خود (حاکمی از خاندان آل سعود) باشند».

در این راستا و در جهت بلند کردن صدای اصلاحات در کشور خود و تحت تأثیر فرآیند بهار عربی،خاشقچی یکی از شاهزادگان میلیاردر سعودی بنام ولید بن طلال را قانع کرد که تلویزیونی بنام «العرب» راه اندازی کند.بی بی سی فارسی حتی درباره تعطیلی این رسانه،به ببینندگان خود دروغ گفت.این رسانه اعلام کرد که علت تعطیلی تلویزیون العرب،مصاحبه با یک روحانی شیعه بود!در حالیکه حقیقت این چنین نبود.من زمانی که در استانبول بودم،در جریان کامل فرآیند تأسیس و تعطیلی تلویزیون العرب قبل از بسته شدن رسمی آن قرار داشتم.در طول سال ۲۰۱۵،من هفته ای دو سه بار به ساختمانی در محله «ینی بوسنا» استانبول می رفتم که قرار بود دفتر تلویزیون العرب در آنجا راه اندازی شود.از مسؤول دفتر این تلویزیون یکی دو بار شنیدم که به علت انحراف بهار عربی و در گِل ماندن نتائج آن،ولید بن طلال از راه اندازی تلویزیون منصرف شده و فقط می خواهند بطور سمبلیک یک روز برنامه های آن را پخش کنند و سپس تعطیل کنند.این صحبت ها سه یا چهار ماه قبل از آن «روز» بود.

دوگانگی عمده دیگر رسانه های فارسی درباره قضیه خاشقجی،سانسور دیدگاه خاشقچی درباره رژیم ایران است.در اوج طوفان اخبار مربوط به خاشقچی که رسانه های فارسی تلاش می کردند او را به مثابه «امام حسینی» معرفی کنند که در کربلای سعودی به «شهادت» رسیده،کمتر کسی به دیدگاه این روزنامه نگار درباره نظام ملایان حاکم بر ایران پرداخته است.من نمی دانم این امر به عمد صورت گرفته یا سهوا حادث شده،اما به جرأت می توان گفت که خاشقچی رژیم ایران را بدتر از حکومت کشورش مورد حمله قرار می داد.در آخرین مقاله ای که از خاشقچی بعد از مرگش در روزنامه واشنگتن پست منتشر شد،او عوامل ایران در لبنان یعنی حزب الله را وسیله نابودی مطبوعات این کشور معرفی کرده که به عقیده خاشقچی و همچنین من و دیگران،«تاج عروس مطبوعات عرب» بوده اند.

قبل از آن ، جمال خاشقجی در ۳۰ سپتامبر گذشته (دو روز قبل از رفتن به کنسولگری کشورش در استانبول) درباره رژیم ایران بر روی صفحه توئیتر این چنین نوشت:
«ایران اعلام کرد که مناطق آنچه آنها مراکز تروریست ها در شرق سوریه می نامند را بعد از عملیات اهواز مورد هدف قرار داده است!
یک ادعای تبلیغی توخالی که مصرف داخلی دارد و برای اینکه نشان دهد یک قدرت بزرگ است.حقیقت این است که ایران یک تهدید استراتژیک برای امنیت منطقه است و باید کشورهای منطقه و امریکا به آن پاسخ دهند.مشکل موشک های ایران این است که کند عمل می کنند،برخی از آنها در داخل خاک ایران افتاده است و این دلیلی بر خطرناک بودن این موشک هاست».

بعد از سقوط صدام حسین در سال ۲۰۰۳ و انتقاد شدید سعود الفیصل وزیر خارجه وقت عربستان از سیاست امریکا در عراق که معتقد بود دولت واشنگتن،عراق را در سینی طلا تقدیم ایران کرد،جمال خاشقچی از نخستین روزنامه نگاران عرب بود که دخالت های حکومت ایران در عراق را تحت عنوان «اشغال بغداد توسط نئوصفوی ها» مطرح کرد.خاشقچی در اشاره به واقعه تاریخی تصرف بغداد توسط شاه اسماعیل صفوی در سال ۱۵۰۸ میلادی،دخالت های ولی فقیه در امور عراق بعد از سقوط صدام حسین را اشغال این کشور توسط «نئوصفوی ها» می نامید.این رویکرد تحلیلی خاشقچی درباره ایران سال ها ادامه داشت و تا زمان مرگش هرگز تغییر نکرد.نمی توان شخصیت خاشقچی را بدون نگاه منفی آن به حکومت ایران مورد بررسی قرار داد،اما رسانه هایی مانند رادیو فردا یا بی بی سی اصرار دارند که چنین کنند.

دستگاه های تبلیغاتی رژیم ولی فقیه تلاش دارند نوعی از افکار عمومی در ایران بسازند که در آن اهداف مشروعیت سازی برای دخالت های خود در کشورهای منطقه،منفی نشان دادن رقیبان منطقه ای و در رأس آنها عربستان سعودی،قهرمان سازی از جنایتکاری بنام قاسم سلیمانی و بزرگ سازی دشمنی دیرینه عرب و عجم و ضدیت با تاریخ و فرهنگ مردم عرب دنبال می شوند.رسانه هائی چون رادیو فردا،بی بی سی و من و تو،هر اختلافی که با نظام ولی فقیه دارند،در این محورها با رژیم استبدادی ملایان در یک رویکرد و دورنما قرار می گیرند و قتل خاشقچی ماده پر چربی برای پی گیری این اهداف مهیا کرد.

این رسانه ها در اخبار،گزارش،برنامه های تفسیری و انتخاب مهمان برنامه نهایت حساسیت را نشان می دهند،تا ساخت این محورها به هم نریزد و افکار عمومی مورد نظر آنها چندان تفاوتی با افکار عمومی مطلوب رژیم حاکم بر تهران نداشته باشد.

افزایش کشاکش بین حاکمیت و حوزه به چه معناست؟/تقی روزبه


با وجودآن که جمهوری اسلامی برای دست و پنجه نرم کردن با بحران های کلانی که با آن مواجه شده است سعی می کند که صفوف خود را در بالاترین رده ها یکدست کند، اما از آن جا که دوره های نزول و افت عموما با تشدیدتضادهای درونی همراه است، حوزه قم و مراجع نیز از این آفت در امان نیستند. گرچه این بخش از روحانیت از دیرباز همراه و متحدحاکمیت و ولایت فقیه بوده اند،
اما حتی آن ها نیز در شرایط بحران و ریزش اعتبار و اتوریته حاکمیت از یکسو و افزایش نارضایتی جامعه از حاکمیت از سوی دیگر حاضر نیستند که هم چون وضعیت تاکنونی تن به دست اندازی حکومت برای اداره و کنترل حوزه بدهند. چنان که ناصرمکارم که از نزدیک ترین مراجع کمابیش سنتی به کانون قدرت محسوب می شده است، اکنون به نیابت از حوزه و علماء قم مستقیما به سودای دیکته کردن برخی دستورالعمل ها به قوه قضائیه برآمده است. این منازعه خفته که سابقه درازی داشت بخصوص پس از مراسم دوماه پیش مدرسه فیضیه در قم که در آن سپاه و بخشی از طلاب سرسپرده به حاکمیت و سخنرانی از یکی از اصول گرایان تندرو و برگزیده خامنه ای در شورای انقلاب فرهنگی نسبت به حوزه ها و انتقاد به حوزه و فقه باصطلاح سکولار که در اصل به معنی انتقاد به حمایت ناکافی روحانیون از نظام و سیاست های آن و سخنرانی یک فرمانده سپاه همراه بود،

بدنبال واکنش ناصرمکارم و برخی مراجع دیگر بعد تازه ای یافت و این کشاکش را واردمرحله جدیدی کرد. گرچه در آن میتینگ سپاهی- طلاب در مهدروحانیت روحانیت که علاوه بر حوزه برای دولت روحانی هم خط و نشان با چاشنی شعار ای آن که مذاکره شعارت، استخرفرح در انتظارت همراه بود، اما واکنش حوزه اساسا معطوف به انتقاداز برخوردحاکمیت با حوزه و افزایش اقتدارحوزه بود. مکارم شیرازی این مرجع مشهور به سلطان شکر، خواستارپاسخگوئی و مشخص کردن سازمان دهندگان این تجمع شد، اما نه پاسخ های سپاه و حتی نه تغییرمسئولیت دو فرمانده سپاه در قم که برای کاستن از خشم و جلب رضایت حوزه صورت گرفت و نه توضیحات راغفر پیرامون سخرانی اش نتوانست گرهی از کاراین مناقشه بکشاید.

حالا در تعرضی تازه مکارم شیرازی گامی جدید برداشته و صراحتا به مصاف قوه قضائیه و رئیس آن رفته و آشکارا خواهان تغییرمصوبات آن در باره مهریه شده است. او نه فقط آن ها را به دیدار و گفتگو به خدمت خود فراخوانده بلکه خواهان همراه آوردن لیست زندانیان مردانی شده است که به دلیل عدم توانائی در پرداخت مهریه و یا اقساط آن به زندان افتاده اند. او هم چنین خواهان اصلاح ضوابط و یا قوانین مربوط به آن توسط حکومت و اگر لازم شد مجلس شده تا آن ها را بصورت دلبخواه او وحوزه که را قوانین شرعی می خواند در آورد.

در تازه ترین از این نوع کشاکش ها قوه قضائیه لایحه تهیه شده دولت بنام لایحه مقابله با خشونت علیه زنان را که برای نظرخواهی به قوه قضائیه فرستاده بود و پس ازمدت ها بلاتکلیفی به قم برای رؤیت و ابرازنظرمراجع فرستاده است. باین ترتیب شاهد سر برآوردن قدرتی تازه ار درون سیستم با رنگ و بوی سنتی و فقهی ترتوسط حوزه و روحانیت هستیم که قوانین حکومتی را به جالش کشیده و خواهان مداخله خود در امورات کشوری است. گرچه این مداخله فعلا و مشخصا حوزه قضائیه را بدلیل سنخیت کاری اش با آن هدف گرفته است، اما اما روشن است که این گام اول است و با موفقیت خود به این اندازه هم راضی نخواهد شد.

چنین رویکردی به معنی عبور از مرحله توصیه و نصیحت و یا انتقادصرف به مرحله طرح خواست ها و دستورالعمل هاست. وقتی صادق لاریجانی می گوید ما هم از حوزه آمده ایم و نه از پشت کوه قاف و مکارم شیرازی را متهم به تضعیف قوه قضائیه می کند در حقیقت دعوا بین روحانیون حکومتی و حاضر در بافتارقدرت با روحانیت مقیم در حوزه را به نمایش می گذارد که می خواهند باصطلاح از استقلال حوزه در برابردست اندازی های هسته سفت قدرت و سپاه به آن دفاع کنند و حتی در شرایط کنونی یک قدم هم جلوتر بیایند و منویات خویش را بر روحانیت حاضر در بافتارقدرت که الزامات خود را دارند دیکته کنند. چنین توقعی از سوی این بخش از روحانیت به معنی به چالش گرفتن قدرت خامنه ای به عنوان ولی فقیه و رهبرنظام هم هست. بدینسان شکاف بین این دوبخش از روحانیت اکنون با تضعیف موقعیت اولی در جامعه واردفازجدیدی شده است و این در شرایطی است که حاکمیت بدلیل انزوا و ریزیش پایگاه اجتماعی و فشارهای بین المللی به حمایت حوزه از خود بیش از هرزمانی نیازمنداست. اما درست همین شرایط است که تضادهای خفته و دیریاز بین این دونهاد را فعال ساخته است. چنین فرایندی در چهارچوب تجزیه مداوم قدرت و تضعیف نهاددین در کلیت خودهم هست.

با این همه نیاید فراموش کنیم که مضمون این جدال ها ذاتا ارتجاعی و ضدمردمی بوده و ربطی به مطالبات واقعی آن ها ندارد. در حالی که روحانیت سنتی بر اجرای بی کم و کاست احکام فقهی با روایت خود پافشاری می کند، روحانیت مستقردر قدرت هم الزامات گوناگون داخلی و بین المللی خود را دارد که بر کارکردش بی تأثیرنیست. در حقیقت آن ها علیرغم کشاکش خود در برابرمردم جبهه مشترکی دارند و سزاورند که حول همین ماهیت واپسگرایانه و سرکوبگرانه اشان موردافشاگری قرارگیرند. چنان که رویکردبشدت واپسگرایانه و مردسالارانه روحانیون حوزه در نحوه طرح همین مشکل بازپرداخت مهریه از سوی مردان توسط مکارم شیرازی نیز بخوبی مشهوداست، گرچه وی سعی می کند که مواضع خود را تحت عنوان دلسوزی به خانواده ها و دغدغه معیشت آن ها پنهان سازد.

هم چنان که لایحه مقابله با خشونت علیه زنان که پیش از بررسی مجلس و یا شورای نگهبان (که فقهاء‌ آن خود از سردمداران بنام سنگرارتجاع بشمار می روند) به قم ارسال شده است تا پس از در نظرگرفتن ملاحظات آن ها و سلاخی لازم نسبت به این گونه لوایح ناقص و کم رمق دولتی در اختیارآن ها قراربگیرد. بخصوص حقوق زنان در نزداین حضرات فسیل شده حتی ملاحظات اندک و حقیرروحانیت مستقر در قدرت را که زیر فشارجامعه و جنبش زنان و نیزفشارهای بین المللی سعی می کنند که با مانورهائی ویترین خود را آذین بندی کنند برنمی تابند.
کوبیدن میخ بر تابوتتشدید این گونه کشاکش های درون سیستمی در حالی که پارادایم قرون وسطائی اسلام سیاسی در کلیت خود درحال افول و احتضاراست، جز شتاب دادن به کل این فرایند و از جمله منزوی ساختن هرچه بیشترنهادروحانیت در کنارحاکمیت که شرط برون رفت به مثابه شرط لازم برای برون رفت از باتلاق قرون وسطائی سلطه دین بر جامعه حاصلی نخواهد داشت.
تقی روزبه ۲۰۱۸.۱۰.۱۷
پاسخ رئیس قوه قضائیه به یک مرجع: ما از کوه قاف نیامده ایم!
https://www.mehrnews.com/news/4426992/
نامه سرگشاده ناصرمکارم شیرازی به رئیس قوه قضائیه و درخواست گزارش از زندان..
https://www.isna.ir/news/97072111552

جنبش اعتراضی معلمان و تقابل دو گفتمان!/تقی روزبه


در برابرحکومت اسلامی با گفتمان شکست خورده اسلام سیاسی، دو گفتمان و دو رویکرداصلی، صرفنظر از خرده گفتمان ها در هردوطیف، هم در صفوف جنبش ضداستبدادی-مطالباتی- ضدسرمایه مایه داری و هم در نوع ضداستبدادی- سرمایه داری جریان دارد. یکی گفتمان لیبرالی-نئولیبرالی است و دیگری گفتمانی با جهت گیری ضدسرمایه داری. البته این گفتمان ها درحال شدن و زایش هستند و بعضا گسست ها و ناسازه ها و یا کشاکش های مهمی در میان آن ها و بین آن ها جریان دارد. آن چه که بخصوص در ایران آن هم در فضای کنونی منطقه و جهان بکر و تازه نفس بنظر می آید، همانا ورودجنبش هائی با سیمای ضدسرمایه دارانه به کنشگری مستقیم است و همانا به نمایش درآمدن گفتمانی با جهت گیری ضدسرمایه داری نه توسط صرفا روشنفکران و گروه های سیاسی چپ و یا باصطلاح نخبگان فکری بلکه توسط خودکنشگری جامعه و جنبش ها و در کف خیابان و مدارس و کارخانه ها و دانشگاه ها.

آن چه که این پدیده بکر را در فضای کنونی جهانی و منطقه ای به روی صحنه آورده است، از آسمان نیامده بلکه منتجه مجموعه تجربه های زنده ای است که این جنبش در طی چنددهه اخیر در مواجهه با معجون درهم آمیخته دین و نئولیبرالیسم بدست آورده و یکجا آن را با گوشت و پوست خود لمس کرده است. بنابراین گفتمان سرمایه دارانه که می خواهد با جدائی نظام کنونی و اسلام از عملکردسرمایه دارانه، گذشته و حمایت های بیدریغ خود از خصوصی سازی ها، بلکه انتقاد از نبود شتاب لازم آن ها، چهره خویشتن را بیاراید و پالوده و مبرا و بدون خدشه به نمایش بگذارد برای اکثریت بزرگ لایه های گوناگون زحمتکشان قابل فهم نیست. و این البته یکی از مهم ترین پاشنه آشیل های این گفتمان و برای فریب جامعه است.

این که معلمان در پلاکاردها و شعارها و گفتگوهای خود در کنارسایرمطالباتشان فرایندخصوصی سازی و کالائی کردن آموزش و پرورش را آماج خود قرارداده اند و در تحصن ها و اعتراضات خود به آن پژواک تازه ای بخشیده اند، قاعدتا نباید برای جماعتی که همان برنامه ها را در دستورکارخود دارند قابل هضم باشد. از همین رو آن ها با وجودعقبه نیرومندی اعم از حمایت قدرت های جهانی و رسانه های کلان، اما در داخل ناگزیرند برای آن که بتوانند روی امواج جنبش ها بحرکت در بیایند،‌ نقاب تزویر و ریا برچهره کشند. یعنی همان گونه که خمینی در انقلاب بهمن در آغاز با نقابی بر چهره به میدان آمد،‌ اینان نیز چنان کنند. گرچه جامعه ما تجربه سترگ فاجعه شکست انقلاب بهمن را دارد، اما همانطور که اشاره شد فرایندرشد و متحقق شدن این جنبش ها خالی از ناسازه ها و گسست ها و ابهام ها و نقاط آسیب پذیر نیست و توانمندشدن جنبش در عین حال نیازمند کنشگری هوشیارانه و همدلانه همه فعالان و آگاهان متعلق به این طیف است. از جمله ایجادتقابل و کنتراست زنده بین برنامه ها و مطالبات گفتمان نئولیبرالی با مطالبات و برنامه های مردمان متعلق به کف جامعه و علیه سیستم تبعیض و استثمار.

آن چه که مهم و استراتژیک است، داشتن نگاه معطوف به جامعه و تقویت و شکل گیری یک جنبش نیرومند و آگاه به منافع و مطالبات خود و نقش آفرینی آن ها در میانه میدان است یعنی نگاهی جامعه محور و نه قدرت محور. آن چه که نهایتا قدرت را می تواند مشروط و تابع مطالبات جامعه کند و در بهترین حالت اجازه نمایندگی و عرض اندام به آن ندهد وجودیک جنبش نیرومند با مطالبات خویش در وسط میدان است. چپ باید در همین جا حضور داشته باشد و همین روند را تقویت کند….

سؤالی که در این صورت بندی مطرح می شود این است که آیا ضدسرمایه داری خود از جنس مطالبه و خواست است که به خصلت بندی یک جنبش معنا می بخشد یا چیزی است مازاد برآن ها و خواستی انتزاعی که به این مطالبات افزوده می شود؟
در نگاه سنتی عموما دومی افزوده ای است بر اولی و به همین دلیل از بیرون و دارای خصلت ایدئولوژیک ، اما در نگرش دیگر بدون وجود یا تبدیل شدن مطالبات ضدسرمایه داری به مطالبات مشخص جنبش ها، نظیرمخالفت با کالائی شدن آموزش در مدارس، دانشگاه ها، نیروی کار در کارخانه ها، بدن، تعامل کالائی با طبیعت و… امکان تحقق مناسباتی نوین و از نوع دیگر ممکن نیست. و این همان ویژگی است که امروزه رویش جوانه های آن در جنبش های کف خیابان و مدارس و دانشگاه به شکل بکری نمایان می شود. نهال گفتمان جنبش ضداستبدادی-مطالباتی-ضدسرمایه داری ریشه در این خاک بکر داشته و از دل آن سر برمی آورد. گل همین جاست، همین جا برقص! تقی روزبه ۱۶.۱۰.۲۰۱۸

دیکتاتور به پایان سلام کن! نوجوانان نیز به اعتراضات سراسری پیوستند

پاسخ یک معلم آزاده به آلترناتیوسازی های از بالا و به سلطنت طلبان
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-93681.html

روحانی: تغییرشیفت از گفتاردرمانی به امیددرمانی!/ تقی روزبه

سخنان روحانی در مراسم آغازسال تحصیلی دانشگاه ها و مراکزپژوهشی در یک کلام رسیدن او به پایان خط گفتمان باصطلاح «اعتدال گرائی و اصلاح طلبانه» اوست. پیام او به دانشگاه آن بود که مملکت در وضعیت خطیرقراردارد و آن ها باید در خدمت سیاست «امیددرمانی» دولت و نظام قرارگیرند. اگر گفتاردرمانی شامل برخی انتقادها و وعده ه های مشخص بود، اما امیددرمانی به جای وعده و وعید در باره مطالبات، صرفا امیدبه آینده را برای عبورنظام از چنبره مشکلاتی که احاطه اش کرده جایگزین آن می کند.
رئوس سخنان و ادعاهای مهم او را می توان به شرح زیرفهرست کرد:

-دانشگاه جای فعالیت حزبی و سیاسی نیست. چون علم چهارچوب نمی شناسد و بازاست (بخصوص علوم سیاسی و انسانی که در حکومت اسلامی دستشان بیش از همه رشته ها بازاست!). البته پیش از او وزیرعلوم صریح تر از وی گفته بود که دانشگاه همانطور که رهبرنظام گفته است جای سیاسی کاری نیست! بی تردید، این تصمیم مهم نظام در کلیت خود برای کنترل بیشتردانشگاه هاست که پس از خیزش دیماه و نقش فعال دانشجویان در‌آن اتخاذشده است که اکنون تحت عنوان مذمت و ممنوعیت فعالیت «احزاب و سیاسی کاری» فرموله می شود.
-دانشگاه ها باید دولت را متعلق به خود بدانند و سیاست های دولت را برای مردم توضیح دهند و بوقت انتخابات هم دانشجویان و هم استادان لازم است برای جلب مشارکت مردم به صحنه بیایند. پس سیاست ورزی خوب است اگر که در خدمت نظام باشد و دانشگاه ها به تسمه نقاله قدرت تبدیل شوند. وگرنه همان بهتر که خاموش باشند.
– وقاحت، دروغ و طلبکاری: شما می خواستید ستاره کم شود ما آسمان پرستاره را بر داشتیم!. بله ایشان بالکل آسمان پرستاره را برکندند و البته جایش آسمان بالکل بی ستاره را نشاندند. نشان به آن نشان در شرایطی که ده ها دانشجو دستگیر و به حبس های بی سابقه و سنگین و انواع محرومیت ها محکوم شده اند وزیرعلوم ایشان (که در اصل بزگزیده خامنه ای است ) می گوید این محکومیت ها به خاطرفعالیت های خارج دانشگاهی آن ها بوده است و این درحالی است که در تهران و سایرشهرستان ها دانشجویان متعددی بطورمستمر به دلیل فعالیت های درون دانشگاهی احضار می شوند و موردبازپرسی و انواع اتهامات و تهدیدها قرارمی گیرند. شعارانتخاباتی او چنین بود: دانشگاه امن نه دانشگاه امنیتی! ولی آن چه که صورت می گیرد جز تشدید فضای امنیتی و پادگان بجای وعده فضای امن در دانشگاه ها نیست.
-روحانی در این سخنرانی پنهان نکرد که از انتقادخوشش نمی آید. او بر فضیلت انتقادغیرعلنی و نوشتن نامه بجای رسانه ای کردن که گویا دارای تاثیربیشتراست پای فشرد. هم چنین گفت وقتی انتقادنمکش زیادشود غذاشورشده و غیرقابل خوردن می شود و نشان داد که عمیقا علاقمند به انتقادات «بهداشتی» است و از غذای «شور» چندان خوشش نمی آید. بهانه هم مثل همیشه حساس بودن اوضاع و فشارهای خارجی است.

-او البته از زبان آوری نسبت به فتوحات و دستاوردهای مهم دولتش هم غفلت نکرد:
از جمله یکی از فتوحات مهم او این است که حاضرنشد پس از خروج آمریکا از برجام بلافاصله از برجام خارج شود. این فتح الفتوح او در حالی صورت گرفته است که بقول خودش اقدام به خروج موجب می شد که هم پرونده هسته ای ایران باردیگر به شورای امنیت برود و هم کشور در برابرجهان قراربگیرد. آیا وضعیت متزلزل جمهوری اسلامی گزینه دیگری هم جز ماندن و دخیل بستن به گشایش باریکه تنفسی توسط اروپا برایش باقی گذاشته بود؟ او گزینه بین دوشر انتخارکامل و انتحارنسبی را افتخار و پیروزی بزرگی می داند و از بیان واقعی عواملی که منجر به چنین وضعیت احمقانه ای شده است می گریزد.

هم چنین پیروزی اخیر دولت ایران در دادگاه لاهه را چنان دستاوردی سترگ می داند که پیروزی مصدق در دادگاه لاهه باید در برابرش لنگ بیاندازد!. هم چنین باید افزود انزوای ترامپ در اجلاس شورای امنیت هم هیچ ربطی به نقش و هنرنمائی ایران ندارد بلکه در اساس متاثر از رقابت ها و صف آرائی های جهانی است که او آن را به حساب موفقیت خود و رژیم واریز می کند. او نمی گوید تقریبا اندکی پیش از آن، برنامه ریزی دستگاه اطلاعاتی اش برای انجام ترور در نشست مجاهدین در پاریس که توسط سرویس های امنیتی اروپائیان به موقع کشف شد تا چه حد می توانست کل این باصطلاح دستاوردها را به باددهد و چه بسا به باد دهد. هم چنان که در موردنگارش و افزودن نام عربستان به مرگ بر آمریکا و اسرائیل بر بدنه موشک های پرتاب شده به مقرداعش که می تواند به سهولت همه این «نوع دستاوردها» را به باد دهد نیز کلامی برزبان نمی آورد. چرا که اکنون زمان مناسبی برای ابراز این نوع گلایه از براداران سپاهی نیست.

-او البته در موردعلت و ریشه مشکلات هم مثل همیشه آدرس غلط می دهد: دوعامل تحریم و جنگ روانی را عامل اصلی مشکلات و بحران های حال حاضر می داند که عبارتند از فشارتحریمی و جنگ اقتصادی دولت ترامپ، که بقول وی بدترین نوع خود در تاریخ آمریکاست، و دیگری جنگ روانی است و هدف ترامپ هم نهایتا مشروعیت زدائی از نظام است. البته اگر او شیپور را درست در دست می گرفت و سعی می کرد که از دهانه گشادش ننوازد: این معادله درست برعکس می بود: در حقیقت این ترامپ است که از شکاف و نارضایتی عمیق مردم ایران از نظام و شعارمرگ براستبداد که پیشاپیش از رژیم مشروعیت زدائی کرده است به وجد آمده و برآن شده است که با سواراین موج شدن به اهداف خود که الزاما هم نه سرنگونی که قبل از آن تسلیم و یا مذاکره و سازش است برسد. ترامپ همانطور که نمونه برخورداو با عربستان ( و یا کره شمالی) هم نشان داده است، هیچ و مطلقا هیچ مشکلی با هیچ حکومت استبدادی و مرتجع ولو از نوع اسلامی اش ندارد.

-واقعیت آن است که روحانی به عنوان دولتمردی با پیشینه طولانی امنیتی، و کسی که برای نجات نظام برگزیده شده بود، اکنون پس از چندسال مانور و میدان داری و بقول خودش گفتاردرمانی به سیمای اصلی و واقعی خود بازگشته است. او وقتی وعده هایش به سنگ خورد و برنامه هایش را شکست خورده دید و وقتی با ورودبه فازجدید و بی سابقه رژیم در بحران موجودیت و مشاهده امواج مهلکه برانگیز وطوفانی مواجه شد؛ با سقوط آزاد خود را به آغوش رهبرمطلق العنان پرتاب کرد. این واقعیت دارد که خامنه ای در هیچ دوره ای، حتی دوره احمدی نژاد که برکشیده خودوی بود، رئیس جمهوری به رامی و سرسپردگی حسن روحانی-بویژه در دوره دوم ریاست جمهوری اش-نداشت. وی که در دولت های قبلی چندین وزارتخانه را تحت کنترل مستقیم خود داشت اکنون کل دولت و وزراء را یکجا در اختیارخوددارد. چنان که تمامی تصمیمات مهم اجرائی کشور در جلسات مداوم سران سه قوه، برادران لاهیجانی و روحانی، آن هم تحت نظارت و کنترل مداوم شخص خامنه ای و دستورالعمل های وی اتخاذ می شود و بقیه همه اجراء‌کننده این سیاست ها هستند. او روز و شب فرمان می دهد، حتی در مورددیداربا اقتصاددانانی که باو نامه نوشته اند و روجانی در این سخنرانی از ملاقات با آن ها در روزبعد خبر می دهد.

-روحانی در فرازی از سخنانش گفته است که سال ۹۲ با وروداو به صحنه انتخابات مردم به آینده و تحولات سیاسی امیدوارشدند و بازار و اقتصاد و قیمت ها و نرخ ارز آرام شدند. و اکنون اگر او به همین شاخص ها باورداشته باشد با افزایش نجومی ارزش دلار و کاهش ۷۵٪ ارزش پول کشور باید بر او معلوم شده باشد که تا چه اندازه دولت او و سیاست ها و سرسپردگی اش به سلطنت ولی فقیه منبع ناامیدی و بحران شده است. او که این چنین با امیدمیلیونها نفر که به تصوربهبودوضعیت به او رأی دادند بازی کرد، اکنون هردویشان هم او و هم ولی نعمتش خامنه ای و نظامی که آن را نمایندگی می کنند سزاورآنند که طوفان خشم مردم طومارشان را برچیند. توسل به نسخه «امید درمانی» و این که همه رسانه ها و دانشگاه ها و تریبون ها یکسره و هم آوا سرودامید سربدهند، گرهی از کارناگشودنی او باز نخواهد کرد. و برهمین اساس هم او خوب می داند که دانشگاه ها و جنبش دانشجوئی هم بجای دادن پاسخ مثبت دادن به فراخوان او برای حمایت از دولت و ایجادامیدکاذب و واهی به آینده این ویرانکده ، دیده خود را به افق دیگری بیرون از سیستم کنونی گشوده و در حال برافراشتن بادبان های خود به سمت و سوی دیگری هستند. تقی روزبه ۱۴ اکتبر۲۰۱۸

http://www.irna.ir/fa/News/83064942?fbclid=IwAR2opgkZM8VexLXUPMFnv5P-JNxgS9oAAVZ9lSnJEiPS2V6jBL2pGG6mX18

نودو نهمین ماهنامه ادبیات داستانی چوک(آبان ماه سال 97)

برای دانلود تمامی شمارگان این ماهنامه ها و فصلنامه ها به سایت مراجعه کنید
www.chouk.ir

www.khanehdastan.ir
ثبت نام دوره های داستان نویسی، ویراستاری، اسطوره شناسی، فیلمسازی و عکاسی با موبایل
به سایت مراجعه کنید

داستان ایرانی

داستان ترجمه

نگاهی به داستان «بی­ عرضه»

یادداشتی بر کتاب «شور زندگی»

مقاله «اساطیر در داستان کادموس»

نگاهی به داستان «دیدن ازسه منظره»

بررسی داستان «باد زنها را می‌برد»

یادداشتی بر رمان «دائی جان ناپلئون»

یادداشتی بر رمان «عشق در روزگار وبا»

یادداشتی بر رمان «من بن لادن را کشتم»

مقاله «اسپینوزا، فیلسوف، شرافت، آزادی»

نگاهی به «شناخت­نامه غلامحسین ساعدی»

بررسی مینی سریال sharp objects»»

یادداشتی بر داستان «بیا بی‌خیال دنیا شویم»

مقایسه نویسندگان تازه کار با بزرگان ادبیات

عناصر روایی در مجموعه شعر «آقای هیچ­کس»

یادداشتی بر رمان «کجا ممکن است پیدایش کنم»

مقاله نشانه چه هست و چه نیست؛ «مرتضی غیاثی»

بررسی داستان «لانه گریورها» ازسه گانه دونده هزارتو

کمدی؛ آیینه تمام نمای زندگی اجتماعی و سیاسی جامعه

این شماره همراه با: حامد ابراهی م­پور، امیرمهدی نیازی، پیام سپاه ­انگیز، معصومه رستم­خانی، غلامحسین ساعدی، کوروش اسدی، مهسا شمسی­ پور، علی ربیعی، حسن محمودی، ایرج پزشکزاد، مهسا شیرازی، محمدعلی وکیلی، آراد حصاری، محمود خلیلی، آفاق دادو، عباس پور احمدی، مسعود یوسفی، میترا قاضی، مهری ماه رمضانی، امیرعباسی­ فر، علی پاینده، اعظم اسلامی، مهسا طاهری فاطمه محسنی،داریوش مهرجویی، محمدرضا هنرمند، کمال تبریزی، رامبد جوان، ابوالحسن داودی، پیام سپاه ­انگیز، جین ایر سعادت حسن منتو، عمر سیف­ الدین، سیلویا ادکامپو، الیزابت لایرد، مرتضی غیاثی، آنالیتیا ایکین، هاروکی موراکامی، جیمز دشنر، آنتوان چخوف، کالم مک کان، آروین استون، گابریل گارسیا مارکز، جیلیان فلین، ژان­مارک ولی

سردبیر: مهدی رضایی
مشاور: حسین برکتی

هیئت تحریریه

تحریریه بخش داستان

بهاره ارشدریاحی (دبیر بخش نقد، مقاله، گفتگو) طیبه تیموری‌نیا (دبیر بخش داستان)، ریتا محمدی غزال مرادی، شهناز عرش‌اکمل، علی پاینده محمود خلیلی، مصطفی بیان، مریم ایلخان، مریم رضایی لاچین، گیتا بختیاری، وفا کشاورزی سمیه سیدیان، سعید زمانی، مریم پژمان، نعیمه زنگنه الهام زارعی

تحریریه بخش ترجمه

پونه شاهی (دبیر بخش ترجمه)، اسماعیل پورکاظم، مریم نوری‌زاد، لعیا متین پارسا، ریحانه کردرجبی، سمیرا گیلانی، لیلی مسلمی

تحریریه بخش سینما و تئاتر

زهرا آذر (دبیر بخش سینما و تئاتر)، علی علیخانی

www.khanehdastan.ir
خانه داستان چوک با دوره های داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی، اسطوره شناسی
www.khanehdastan.ir
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامه‌های ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبت‌نام دهمین دوره آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
گزارش همایش روزجهانی داستان کوتاه و بزرگداشت «قباد آذرآیین»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
گزارش، عکس‌های همایش«روزجهانی داستان کوتاه» و شب «جمال میرصادقی»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1115-2012-01-07-06-26-37.html
گزارش و عکس‌های جشن یازدهمین سال فعالیت کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12003-2012-09-23-08-41-27.html
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1236-2012-01-21-06-13-06.html



کانون فرهنگی چوک تریبون همه هنرمندان و حامی همه انجمن ها و کانون های فرهنگی است.این ایمیل توسط گروه گوگل کانون فرهنگی چوک برای شما ارسال شده است مدیران سایت ها و انجمن ها می توانند ازطریق این گروه گوگل به صورت
هفتگی یا ماهیانه فعالیت های کلی و آثار منتشر شده درسایت را به هزاران نفر اطلاع رسانی کنند . همچنان اطلاع رسانی ایمیل های فردی و وبلاگی قابل تایید
نیست از ارسال چنین ایمیل هایی خودداری بفرمایید

[گروه مطالعات سیاسی ایران] در چهارمین شماره هفته نامه ارادۀ ملت می خوانید

در این شماره می­خوانید:

مهد آزادی در محاق دون کیشوت وارونه!؛

موافقت ایران با تصمیمات جامعۀ جهانی علیه تروریسم؛

ژورنالیسم دیکتاتور، علی مهری؛

فرصت­های توئیتری بازسازی آلترنانیو اصلاحات، ادریس محمدی؛

بخش­هائی از نامۀ یک مادر به سران دول برزگ، برگرفته از کتاب نامه­های سرگردان کارو؛

برجام معیار سنجش کارآمدی نهاد­های بین المللی، فراز صادقی مقدم؛

پریشانگوئی­های پمپئو، حسن بختیاری­زاده؛

بنیاد­گرائی در مبرۀ عقلانیت، کاظم جمالیان؛

راه حل­های کاذب برای مشکلات واقعی، چگونه؟ مصاحبه با احمد حکیمی­پور؛

آسیب­شناسی معرفتی جامعۀ ایرانی: گفتمان مسلط جامعۀ ایرانی و استبدادغ

سخنرانی دبیر کل حاما در جلسۀ افتتاحیۀ شاخۀ استان آذربایجان غربی در سال ۱۳۷۸، چرا ما هستیم؟

کنکاشی در باب قومیت و گروه­های قومی؛

شهردار تهران: قانون تکلیف کند از شهرداری می­روم.

یک عضو شورای شهر تهران به دادسرا احضار شد.

حاتم­بخشی شرکت­های تاکسی آنلاین از جیب رانندگان!

از کشف ۱۹۶ هزار پوشک تا ۶۱۷ تن برنج؛

اخطار قانون اساسی؛

خدمات سازمان تأمین اجتماعی در ایران رو به بهبود و ارتقاء است.

جای خالی صداقت، هوشنگ عطائی­پور؛

برگزاری اجلاس منطقه­ای تأمین اجتماعی آسیا و اقیانوسیه در مالزی؛

به مناسبت روز جهانی معلم، رضا قاسم­پور؛

احمد حکیمی­پور، دبیر کل حزب ارادۀ ملت: رسانه­ها باید از هر گونه فضا­سازی، نگاه یک طرفه و جناحی دوری کنند؛ صدا و سیما باید وجهۀ ملی خود را حفظ کند؛

قائم­مقام حزب ارادۀ ملت (علی شفائی) در گفتگو با مهر: حزب ارادۀ ملت دربارۀ عملکرد شورای عالی اصلاح­طلبان اقناع نشده است.

نهمین کنگرۀ سراسری حزب ارادۀ ملت (حاما) تاریخ: بیست و هفتم مهر ماه سال یکهزار و سیصد و نود و هفتهجری شمسی؛

زمان: جمعه ساعت نه الی سیزده؛

آدرس: تهران، خیابان نصرت غربی، کانون توحید؛

توسعۀ درون­زا؛

مردم­سالاری اجتماعی؛

همبستگی ملی؛

نشانی هفته­ نامۀ ارادۀ ملت: تهران، خیابان باقرخان شرقی، نبش خیابان قریب، پلاک هفده، تلفن: ۶۶۹۱۸۵۵۵، نمابر: ۶۶۹۱۸۵۵۶؛

دغدغه ها و دریغ ها،علی میرفطروس

اشاره:

 

متن زیر بخشی ازیادداشت های نگارنده است که درکتاب «بیداری‌ها وبیقراری ها»منتشرخواهدشد. «بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است «خطی به دلتنگی»که می خواست نوعی «یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.

درسال های مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده ها و دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن ها می تواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.

«بیداری ها و بیقراری ها»تأمّلات کوتاه و گذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی و سیاسی:دغدغه ها و دریغ هائی درشبانه های غربت تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و آرام و رام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست.شایدسخنِ
«تبعیدیِ یُمگان»(ناصرخسرو قبادیانی)-بعدازهزارسال-هنوزنیزسرشت و سرنوشت مارا رقم می زنَد.

این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِ زمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

بزرگ،ازتبارِفروغی

۱۸ شهریورماه۱۳۹۶/ ۹سپتامبر۲۰۱۷

گاهی نامِ افراد تبلورِ شخصیّتِ آنان است،یعنی اسم با مُسمّا همخوان وُ همآهنگ است،مانند:محمّدعلی فروغی(ذُکاالمُلک)،فریدونآدمیّت،منوچهرفرهنگی،داریوش همایون،مرتضی

ثاقب فر،منوچهرپیروز،فروغ فرّخزاد،احسان یارشاطر…و بزرگ نادرزاد.

نادرزاد را چندباری درمغازهء منوچهرپیروز دیده بودم.پیروز باوجودِگرایش به حزب توده،پس از۲۸مرداد۳۲ خیلی زود واردخدمات دولتی شده بودو به عنوان شهردارتهران و سپس درمقام استاندار فارس و جزایرخلیج فارس- خدمات ارزنده ای انجام داده بود.او درمقام شهردارتهران درتأسیس تئآترشهر و سپس درمقام استاندارفارس ازکسانی بودکه دربرگزاری جشن هنرشیراز تلاش فراوان داشت و درهمهء این تلاش ها،«پیروز»بود.


منوچهر پیروز

درهیاهوهای سال ۵۷ منوچهرپیروز اززندانِ انقلاب گریخت و به فرانسه آمد و پس ازسرخوردگی ازسازمان های سیاسی،درمنطقهء ۱۵پاریس مغازه ای باز کردبرای عرضهء کالاهای ایرانی و ارائهء نشریات و کتاب های فارسی.مردی محجوب،موقّر و اهل قلم که خاطراتش(خصوصاًازدوران مأموریّت اش دربنادر و جزایرخلیج فارس)بسیار ارزشمندبود.

با نوعی مناعتِ طبع از گرفتنِ پولِ اجناس اِکراه داشت و مشتری مجبور می شدتا پول را روی پیشخوانِ مغازه بگذارد.پستوی مغازه اش-امّا- مکان دِنجی بود برای دوستانی مانند شاهرخ مسکوب،ایرج پزشکزاد،فرّخ غفّاری و…بزرگ نادرزاد.


بزرگ نادرزاد

در اوجِ بگیر و ببندهای«انقلاب اسلامی»(سال های ۱۳۶۰-۱۳۶۲)،من مشغول تحقیق دربارهء جنبش خُرّمدینان(بابک خرّمدین) بودم.چندسال پیش ازاین(۱۳۵۴) درشعر«حماسهء بابک»ازاین چهرهء شگفت تاریخ ایران یادکرده بودم و حال می خواستم پیوندِعقیدتیِ خُرّمدینان را با آئین ها و باوری های میترائی نشان دهم،بنابراین،کتاب«آئین میترا»اثر«مارتین وِرمازِرن»باترجمهء درخشان بزرگ نادرزاد ازجمله منابعِ مهم پژوهشِ من بود…

ازهمان ابتدای دیدار،فروتنی و تواضعِ نادرزاد برایم دلپذیربود و فهمیدم که«بزرگی،نشانِ کوچکِ اوست».

بزرگ نادرزاد-به درستی-«ازتبارِ فروغی»بود:میهن پرست،فرهیخته و فرهنگساز.او – مانندفروغی- ازبهترین مترجمانِ فرهنگ و فلسفهء سیاسیِ غرب درایران بود،ازجمله ترجمه های او می توان ازکتاب های زیرنام بُرد:

۱-آیین میترا:وِرمازِرن
۲-حکمت یونان:شارل ورنر
۳-رساله ائی درباب انسان:ارنست کاسیرر
۴-توکویل : ژاک گنن -هوتر
۵-تاملی درمبانی دموکراسی:الن دُ بنوا
۶-دموکراسی در امریکا :الکسی دُ توکویل
۷-قدرت سیاسی:لاپیر
۸-درباب دمکراسی و تربیت و اخلاق سیاست(مجموعه مقالات)

بزرگ نادرزاد -مانندشاهرخ مِسکوب-با مناعت و قناعتِ طبع ،کمتر در رسانه ها و روزنامه ها«حضور»می یافت و بااشاره به برخی هیاهوها می گفت:

-به هر انتقادی نبایدپاسخ داد،امّا،درهمه حال،بایدادب کلام و انصاف در قضاوت را از دست ندهیم.این هیاهوها- مِثلِ حُباب های سطح دریا- بی دوام و ناپایدار هستند،نمونهء محمدعلی فروغی و صادق هدایت و فریدون آدمیّت(باآنهمه انتقاد و دشنام علیه آنان)نشان می دهدکه آنکه می مانَد خواهدماند و آنکه رفتنی است خواهدرفت.متأسفانه برخی ها دچارخودشیفتگیِ بیمارگونه (نارسیسیم)هستند و…

به یادسخن داریوش همایون افتادم که گفته بود:

-«متمّدن کردن بحث،درآمدی برمتمدّن کردن جامعه است».

***

رضاشاه ،محمّدعاصمی و نشریهء کاوه

۵تیرماه ۱۳۷۵ /۲۵ژوئن۱۹۹۶

یکی ازدریغ های زندگیم اینست که هنوزنتوانسته ام خاطرات دکترمحمّدعاصمی راضبط و ثبت کنم.او عضوبرجستهء حزب توده و پرورش یافتهء مکتبِ تئآترعبدالحسین نوشین بودو لذا،در سخنوری،شاعری و نویسندگی هنری تمام دارد.

پس از۲۸مرداد۳۲ عاصمی به آلمان غربی رفت و دراوج منازعات و پرونده سازی های سازمان های سیاسی در خارج ازکشور،او باهمّتی بلند و استوار درشهر مونیخ به تأسیس کلاس های آموزشِ زبان و ادبیّات فارسی(برای ایرانی ها وآلمانی ها)پرداخت.درهمهء سال های غریبی و غربت ،عاصمی تنفّس درهوای زبان فارسی و فرهنگ ایران را تداوم حضورش در ایران می داند…او-درعین حال-ازاعضای فعّال«انجمن فرهنگی ایران و آلمان»بودکه ریاست آنرا رئیس مجلس آلمان برعهده داشت.

محمد عاصمی

حُسن سلوکِ محمدعاصمی باشاعران و نویسندگان توده ای مقیم آلمان شرقی،ماننداحسان طبری،بزرگ علوی،عبدالحسین نوشین،علی مستوفی(احمدصادق)،و رابطه باشخصیّت های برجسته ای مانندسیدحسن تقی زاده،محمّد علی جمال زاده،علی دشتی،دکتر پرویز ناتل خانلری،سعیدی سیرجانی، محمود تفضلی،زریاب خوئی،استادعلینقی منزوی،صدرالدین الهی،جلال الدین آشتیانی،سیمین بهبهانی و… باعث شدتااو ازفروردین سال۱۳۴۲/ مارس ۱۹۶۳ نشریهء کاوه را( به دو زبان فارسی و آلمانی)درمونیخ منتشرکند،نشریه ای که به همّت و مرارت سیدحسن تقی زاده ،محمدعلی جمالزاده ،محمدقزوینی و محمدعلی فروغی درسال های۱۹۱۶- ۱۹۲۲ دربرلین منتشرمی شد و یکی ازمعتبرترین نشریات فارسی زبان در خارج ازکشوربود.

حافظهء حیرت انگیز عاصمی ازحوادث و شخصیّت های سیاسی،فرهنگی وهنری ایران، اورا به سانِ«دائره المعارف سیّارتاریخ و فرهنگ ایران معاصر»جلوه گر می سازد ولی نوعی بی تفاوتی یا فروتنی ،اورا ازنوشتن و تدوین خاطراتش بازمی دارد و هربارکه من این مهم را به او یادآورمی شوم،می گوید:

-بیا مونیخ تا این«خاطرات وخطرات»را بازگوکنم.

…وحالا عاصمی زنگ زده که:فلانی!باحرف های کُفرآمیزت دربارهء رضاشاه آشی برای خودت پُخته ای که یک مَن روغن خواهدداشت!».

گفتم:مگرمن چه گفته ام؟.بقول سقراط:«جرم من اینست که در جستجوی حقیقت،بی حقیقتی افکار عمومی و روشنفکران و رهبران سیاسی ما را نشان داده ام»…بعضی ها نه تاریخ می فهمند و نه جغرافیا.

پرسید:یعنی چه؟

گفتم:کسانی که از دوران رضاشاه (باآنهمه عقب ماندگی،آشفتگی سیاسی و فقدان امنیّت اجتماعی)می خواهندآزادی و دموکراسی سیاسی به سبک غربی را استخراج کنند،اصلاً مقدّمات این بحث را فراموش می کنند و زمان و مکان را ازیادمی برند زیرا که آزادی و دموکراسی سیاسی محصول یک فرایندِتاریخی و درازمدّت است و استقرارِآن به مقدّمات و ملزومات اساسی نیازدارد(مانند توسعهء ساختارِاجتماعی،صنعتی و فرهنگی جامعه).حال،در جامعهء روستائی و عقب ماندهء زمان رضاشاه-با ۹۰% بی سواد -آیااین مقدّمات و ملزومات فراهم بود؟

متأسفانه بعضی ها آنقدر«استعداد»!!دارندکه برخی حقایق تاریخی را با ۴۰-۵۰سال تأخیر می فهمند(مانندخدمات و محدودیّت های رضاشاه،واقعیّتِ رویداد۲۸مرداد۳۲ و علل و عواملِ خارجیِ انقلاب اسلامی).ازاین گذشته،همهء حقایقِ بزرگ ـ در آغاز ـ کُفرآمیز شمرده می شدند…همانطورکه گفتم:متأسفانه بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی ما تمام هوش و استعداد خود را در جهت ترویج و دفاع از دروغ هایی بکار برده اند که نتیجهء سیاسی آن را با «انقلاب شکوهمندِ اسلامی» دیدیم.

***

بیاموز باقانونِ جانِ خویش زندگی کردن را!

۱۷مردادماه۷/۱۳۹۱ اوت ۲۰۱۲

«گورویدال»،نویسندهء برجستهء آمریکائی،یکی ازشیفتگان و عاشقان تاریخ و فرهنگ ایران بودکه ده هاکتاب و مقاله دربارهء تاریخ و تمدّن ایران باستان نوشته بود.او به عنوان«وجدانِ بیدارِ جامعهء آمریکا»در اظهارنظرات سیاسیِ خود هماره موجی از نقدو انتقاد را نصیب خودکرده بود.امروز گفت و گویم باعلیرضامیبدی را باجملهء شعرگونه ای از«گور ویدال» شروع کردم؛نوعی عِتاب به افرادِغیرامینی که میکروفونِ برخی تلویزیون های وطنی را به چماقی برای سرکوبِ اندیشهء این و آن تبدیل کرده اند…

ویدال

گور ویدال دراین باره می گوید:

-بیاموزباقانونِ جانِ خویش زندگی کردن را

و نفرت آدمیان را فروبگذار

واگرراهِ تورا بستند

بیم مدار!

نغمهء خودخوان!

نغمهءخودخوان وُ برکردارِخویش باش!

***

منوچهرفرهنگی و«مشکل فرهنگی»!

۲۹خرداد۱۳۷۸/ ۱۹ ژوئن ۱۹۹۹

منوچهرفرهنگی،مهندس هوشنگ کردستانی،دکترآبتین ساسانفر و داریوش نیک باقری،شام درخانهء ما بودند،رسیده و نرسیده،منوچهر-با نگاه به متر وُ مساحتِ آپارتمان کوچک ما-باتعجّب-پرسید:

– کتاب ها و پژوهش هایت را تو درهمین آپارتمانِ کوچک و محقّر نوشته ای؟

گفتم:بله!چطورمگه؟

گفت:هیچی!اینگونه کارها و کتاب ها به آسایش و آسودگی خاطرنیازدارد.پیشنهادمی کنم که با اهل و عیالت به«مادرید»(اسپانیا)بیائی، خانهء خوب و بزرگ و مناسبی -باتمام امکانات رفاهی- دراختیارت می گذارم تاباآسودگی خیال به کارهایت بپردازی…

                                                                           

                                                                           منوچهرفرهنگی

گفتم:منوچهرجان!سال ها است که ما،میخ مان را به دیوارِ این شهر(پاریس)کوبیده ایم و کَندن ازاین شهربرای ما دشوار است.ازاین گذشته،منبع و مخزنِ تحقیقاتم،کتابخانه های بزرگ اینجا است…می دانی!؟مشکل ما،مشکل فرهنگی است…

باشوخ طبعیِ همیشگی اش گفت:یعنی مشکل شماها منِ فرهنگی هستم؟

همه خندیدیم…

***

زنان داستان نویس وستیزبازن ستیزی

۲۵دی ماه۱۳۸۶ /۱۵ژانویهء۲۰۰۸

مفهوم فرد وحقوق فردی(ازجمله حقوق زنان)باتجدّداجتماعی(مدرنیته) قوام یافت و داستان نویسی زنان نیزمحصول این دوران است.

مسائل ومصائب زنان درادبیّات مشروطیّت به بعد نمودی آشکارداشت که ازآن جمله می توان به اشعار شاعرانی مانندعالمتاج قائممقامی (ژاله) ،بدری تندری(فانی) اشاره کرد،امّابااصلاحات رضاشاهی وخصوصا از۱۷دی ماه ۱۳۱۴، زنان ایران برای نخستین بار به عرصهء مناسبات اجتماعی واردشدندچراکه به قول پروین اعتصامی:

زن در ایران،پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشه‌اش جز تیره‌ روزی و پریشـانی نبود
زندگی و ‌‌‌‌‌‌مــرگش اندر کنج عزلت‌ می‌گذشت
زن چه بود آن روزها، گــــر زآنکه زندانی نبود

کس چو زن،انـدر سیاهی قرن ها منـزل نکرد
کس چو زن،در معبـد سالوس قـربانی نبود

از بـرای زن به میـدانِ فـراخِ زنـدگی
سرنوشت و قسمتی،جز تنگ مَیدانی نبود

در قفس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان
در گلستان،نام از این مرغِ گلستانی نبود

بااینحال،تحولات اجتماعی و فرهنگی اساسی تری لازم بودتا«جان دادنِ زنِ ایرانی در قفس» پایان یابد،هم ازاین رو است که ملاحظه می کنیم فروغ فرخزاد بااینکه از«مرزهای ممنوعه»عبورکرد و از«اسیر»و«دیوار»به«عصیان» رسید(درسال۱۳۳۶) هنوز-دردمندانه- شِکوه می کرد:

آن داغ ننگ خورده که می‌خندید-
بر طعنه‌های بیهُده، من بودم
گفتم:که بانگِ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که «زن» بودم

اینجا ستاره‌ها همه خاموشند
اینجا فرشته‌ها همه گریانند
اینجا شکوفه‌های گل مریم
بیقدرتر ز خارِ بیابانند

اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبحِ روشنِ بیداری

با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسان ست
شهر من وتو،طفلک شیرینم!
دیری ست کآشیانه شیطان ست

باوجودِ«جدال نه آسان/ بااین گروه زاهدِ ظاهر ساز»، اصلاحات اجتماعی محمدرضاشاه فصل تازه ای ازحیات اجتماعی زنان ایران را رقم زد،ازجمله،دادنِ حق رآی به زنان،تصویب قوانین مربوط به حمایت ازخانواده(مانندحق حضانت یاسرپرستی فرزندان توسط مادران) و تساوی زنان بامردان در بیشترعرصه های اجتماعی،حقوقی و قانونی و… اینهمه،موجب پیدایش نسل نوینی بنام«زنان نویسنده»گردید.بااینحال هنوز از«زنان نویسنده» تا«نویسندهء زنان»فاصله بسیاربود.به عبارت دیگر،داستان نویسی زنان و داستان نویسی برای زنان،دومفهومی بودندکه باوجودشباهت های ظاهری،همسان و همانندنبودند،ازاین رو، در دورهء نخست،زنان داستان نویس ما-مانندمردان-به مسائل و مصائب اجتماعی می پرداختندو-عموماً-ازحصرِموضوعی(پرداختن به مسائل زنان)غافل بودند(مانندسیمین دانشور،گُلی ترقی،مهشیدامیرشاهی و…)،در دورهء دوم-امّا-موضوع و مسائل و مصائب زنان ایران محوراصلی قصّه ها شد که می توان آنهارابه عنوان«ادبیّات زنان»دسته بندی کرد.

انقلاب اسلامی(۱۳۵۷)درواقع،مصافِ تحجّرگرائیِ«گروهِ زاهدِ ظاهر ساز» علیه تجدّدِگرائیِ دوران پهلوی هابود و هم ازاین رو نخستین قربانیان این انقلاب نیز زنان ایران بودند،باوجود«ماه زدگیِ»برخی از زنان روشنفکر و باسپری شدنِ حیرت و حیرانی های آغازانقلاب،زنان ایران نخستین مبارزان درمقابله باجمهوری اسلامی بودند،حکومتی که باقرائت قرون وسطائی ازدین،می کوشیدتا زنان ایران را -باردیگر-به زاویهء خانه ها و«اندرونی»هابکشاند.داستان«زنان بدون مردان»(شهرنوش پارسی پور)درسال۱۳۶۲ (؟)نخستین بانگِ رسای زنان ایران درمقابله با این مناسبات و قوانین قرون وسطائی بود.

علی صدّیقی(نویسنده،روزنامه نگار.سردبیر سابق نشریات ادبی نقش قلم و هنر ،اندیشهء گیله وا و روزنامهء خزر) باهمّتی بلند و بضاعتی شایسته،کوشیده تا ضمن انتخاب ۱۲داستان اززنان داستان نویس امروزایران،مضمون و محتوای این مقابله را نشان دهدو دراین کار بسیارموفق است.دراین کتاب،صدّیقی داستان هائی ازشهرنوش پارسی پور،منیرو روانی پور،زویا پیرزاد،فرخندهء آقائی،شهلا پروین روح،شیوا ارسطوئی،منصورهء شریف زاده،فریبا وفی،محبوبهء میرقدیری،طاهرهء علوی،فریدهء خِردمند و زهرهء حکیمی را بررسی و تحلیل کرده است بی آنکه به ساختارتکنیکی یازیبائی شناختی قصه ها بپردازد.بنابراین،اگر از اشاره به آثارقصه نویسندگان برجسته ای مانندغزالهء علیزاده پرهیزشده ،بخاطر وفاداری نویسنده به مضمون اساسی کتابش (ستیزبازن ستیزی)بوده است.

خواندن این کتاب نشان می دهدکه جمهوری اسلامی-پس ازده هاسال تبلیغات شدید و آموزش و پرورش دینی،هنوزنتوانسته فرهنگ و اخلاقیّات و«ارزش»های خود را درمیان زنان ایران تثبیت و تحکیم کند،و این، شاید،به یُمنِ تجدّدگرائی دوران رضاشاه و تحولات عظیم دوران محمدرضاشاه است.

امیداست که جلددوم این کتاب(در دست انتشار)روشنائی بیشتری براین موضوع مهم داشته باشد.کتاب«زنان داستان نویس وستیزبازن ستیزی»توسط نشرارزان (سوئد) چاپ و منتشرشده است.

***

یارِشاطرِ فرهنگ ایران

۱۰ شهریور ۱۳۹۷/ ۲سپتامبر ۲۰۱۸

امروزخبررسیدکه استاداحسان یارشاطر،یارِشاطرِ فرهنگ و ادبیّات ایران زمین چشم ازجهان فروبست.آشنائی من با آثار او ازکتاب«شعرفارسی درعهدشاهرخ تیموری»آغازشدکه درواقع رسالهء دکترای وی در دانشگاه تهران بود که درسال۱۳۳۴منتشرشده بود.در اواسط سال های ۱۳۵۰ من درجستجو و تحقیق«جنبش حروفیان»و یکی ازشاعران و متفکران برجستهء این جنبش،عمادالدین نسیمی، بودم که باحکومت شاهرخ تیموری درقرن نهم/پانزدهم همزمان بود،ولی استادیارشاطر درکتاب ارزشمندخویش هیچ اشاره ای به نام و شعرهای نسیمی نکرده بود و همین امر موضوع مکاتباتی بااستاد شده بود.دیدارمن با یارشاطر درکتابخانهء ایرانشناسی دانشگاه سوربن(سانسِیه)درسال۱۹۹۳وعنایتِ یارشاطربه کتاب«عمادالدین نسیمی؛شاعرحروفی»، باعث شدتا من توسط وی به یکی ازبرجسته ترین ایرانشناسان فرانسوی(پروفسورژان کالمار) معرفی شوم و در دورهء دکترای «مدرسهء مطالعات عالیه»در دانشگاه سوربن ثبت نام کنم.انتشار کتابشناسی جنبش حروفیان (به فرانسه)بخشی ازاین رساله بود.

استادیارشاطردرهمهء سال های عمرِ پُربارِ خویش باکوششی خستگی ناپذیر برای اشاعه و ارتقاء فرهنگ ایران همّت کردکه«دانشنامهء ایرانیکا»تبلورِنهائی این تلاش ها و کوشش هابود.یارشاطرقبل ازانقلاب اسلامی باتأسیس«بنگاه ترجمه و نشرکتاب»درتهران(۱۳۳۳) درتصحیح،تنقیح،ترجمه و انتشار ده ها کتاب تاریخی و ادبی همّت نمود و سپس نخستین دانشنامه(دائره المعارف)به شیوهء علمی رامنتشرکرد.ادامهء همین کار درآمریکا-باتشکیل«بنیادایرانیکا»به صورت«دانشنامهء ایرانیکا»(به زبان انگلیسی)منتشرشد،دانشنامه ای که بقول برخی ازصاحب نظران« شاهنامهء کامل و جامع فرهنگ ایران است».

استادیارشاطر-همچنین-در ویراستاری و انتشار ده ها کتاب دربارهء تاریخ و فرهنگ ایران شرکت داشت ازجمله: انتشارمتن انگلیسی تاریخ طبری(در۴۰جلد)،تاریخ ادبیّات ایران(در۲۲جلد)تاریخ ایران کمبریج(در۷جلد)و…

یارشاطراز پیشگامان کتابشناسی و نقدمدرن درایران بود،انتشارماهنامهء راهنمای کتاب(به سردبیری استادایرج افشار)دریچهء نوینی به فرهنگ و ادبیّات ایران وجهان بود.

درهمهء سال های سرپرستی نهادهای فرهنگی-چه درایران و چه درآمریکا-استادیارشاطر نه تنهاهیچگونه حقوقی دریافت نکردبلکه درآمریکا بافروش برخی اشیاء عتیقه و نسخه های خطیِ شخصیِ خود،درتأمین مخارج چاپ و انتشار«دانشنامهء ایرانیکا» همّت کرد.

یارشاطرنمونهء درخشانی ازعشق به ایران و تبلورِ روشنی ازفرزانگی و فروتنی بود.او زبان فارسی را «میهن فرهنگی» خویش می دانست.

این یادداشت ها بانام «بزرگ نادرزاد» آغازشدولی دربزرگی استاداحسان یارشاطربایدبگویم که او نه یک ستاره،بلکه کهکشانی ازستاره بود؛میهن پرست،فرهیخته و فرهنگسازازتبارِفروغی.

فقدان استاداحسان یارشاطر خُسران بزرگی برای فرهنگ و ادب ایران است.