جشنهای نوروزی از نخستین روز بهار، درست در لحظه ورود خورشید به برج حمل، آغاز می شود و تا روز سیزدهم فروردین، که آداب و آیینی خاص خود دارد، ادامه می یابد. روز سیزده را مردم دور از شهر در صحرا و چمن و زیر سایه درختان می گذرانند. آنچه را در سال گذشته ناخوشایند و “نحس” بوده است از خاطر می رانند و شادی و خرمی را به زندگی خود فرا می خوانند و با دلی سرشار از امید به خانه های خود بازمی گردند.
داستان پیدایش نوروز، آنچنان که طبری و بیرونی، مورخین معروف، و نیز فردوسی آورده اند، با نام جمشید که در میان شاهان اساطیری ایران بزرگ ترین و پیروز بخت ترین به شمار می رود، پیوند دارد. در یکی از این داستانها آمده است که جمشید نخست بافتن پارچه، ساختن خانه، استخراج معدن، و فراهم آوردن ابزار جنگ را به مردمان آموخت و آنان را به چهار طبقه قسمت کرد. آنگاه دیوان و غولان را به بند کشید و به خدمت مردمان گماشت. سپس به دیوان فرمان داد که ارابه ای بلورین برای وی بسازند. چون ارابه آماده شد، جمشید بر آن بنشست و دیوان در میان شادمانی و شگفتی مردمان ارابه را به آسمان برداشتند. جمشید در این روز از دماوند به بابل رفت. این روز را نوروز نامیدند و همه ساله جشن گرفتند.
نوروز بیش از هر چیز جشن باروری زمین است. و بسیاری از سنن و آداب آن آیین های کهنی را به یاد می آورد که ساکنان سرزمین هایی که امروز به نام خاورمیانه و خاور نزدیک می شناسیم، در طلب باران برگزار می کرده اند.
برخی از مراسم نوروزی به آیین زاگموک که در بابل رواج داشته شبیه است، و سبز کردن “سبزه” و سپردن آن به آب در پایان مراسم نوروزی، بویژه آیین ادونیس در سوریه را به خاطر می آورد.
ریشه و منشا بسیاری از مراسم و آیین های نوروزی به دوران باستانی تاریخ ایران و گرویدن ایرانیان به کیش زرتشت بازمیگردد. نوروز بر خلاف عیدهای اسلامی که از سال قمری پیروی می کنند بر پایه تقویم شمسی برگزار می شود که در میان زرتشتیان باستان معمول بوده و امروز هم تقویم ایرانیان بر آن اساس است. اگرچه نباید از یاد برد که سال زرتشتی همیشه از نخستین روز فروردین آغاز نمی شده و چون سال ۳۶۵ روز کاملا دقیق نیست و حدود یک چهارم روز کم دارد به تدریج سال در دایره فصول می چرخد. چنان که به موجب مدارک موجود یک بار آغاز سال نو با پاییز همزمان بوده است. در دوران فرمانروایی پادشاهان ساسانی روز اول فروردین ماه، سرآغاز سال نو شناخته می شده است.
ایرانیان باستان معتقد بودند که روان مردگان در پنج روز نخستین سال به زمین باز می گردند و از خانه ای که در آن زندگی می کرده اند دیدار می کنند. رسم بر این بود که پیش از فرا رسیدن سال نو خانه را پاکیزه می کردند، و برای مردگان خوردنی و نوشیدنی می گذاشتند. پاره ای از این مراسم در دوره اسلامی تاریخ ایران نیز همچنان معمول بوده است.
شاهان هخامنشی (۵۵۰ـ۳۳۰ پیش از میلاد) نوروز را در کاخ شاهنشاهی با شکوه و جلال بسیار برگزار می کردند. اقوام و مللی که در قلمرو گسترده شاهنشاهی هخامنشی می زیستند، فرستادگان خود را با تحفه ها و هدایای بسیار به بارگاه پادشاهی گسیل می داشتند. نقش تقدیم این هدایا را در پیکره های تخت جمشید که از داریوش بزرگ و فرزندش خشایارشا به جا مانده است، می توان دید.
با روی کار آمدن ساسانیان (۶۵۲ ـ ۲۲۶ میلادی) و گسترش روزافزون احساسات ملی و میهنی در میان ایرانیان بر رونق و شکوه نوروز و مهرگان به عنوان مهمترین جشنهای ملی ایرانیان افزوده شد. جشنهای نوروزی در زمان ساسانیان شش روز ادامه داشت، و بار عام پادشاه نقطه اوج آن بود. در این روز شاه به تخت می نشست، سرودهای نوروزی خوانده می شد، و سرایندگان درباری فرا رسیدن نوروز را به پادشاه تهنیت می گفتند. جلال و عظمت دربار ساسانی در شکوه جشنهای نوروزی به بهترین وجهی متجلی می شد.
اگرچه با آمدن اسلام به ایران اعیاد و آیین های تازه ای در ایران معمول شد، اما رواج این آیین های تازه نه تنها از رونق نوروز و مهرگان نکاست، بلکه این دو جشن و چند جشن کهن دیگر ایرانی در دوران اسلامی نیز همچنان به جا ماندند و در دربار شاهان و امیران ایرانی با همان شکوه دربار ساسانی برگزار شدند. قصیده های فاخری که شاعران ایرانی در ستایش نوروز سروده اند.
بهترین گواه استمرار و رونق روزافزون جشنهای نوروزی است.
اگرچه امروز برخی از جشن های کهن ایرانی در مناطقی از ایران از یادها رفته، و بسیاری از آداب و رسوم نوروزی، که در سفرنامه ها و کتب تاریخی به آن اشاره شد، با گذر سالیان رنگ باخته، اما نوروز با رنگ و بوی مردم پسندش و هاله تداعی های تاریخی اش همچنان جشن ملی و زیباترین و دوست داشتنی ترین جشن در میان ایرانیان است و فرا رسیدن آن را همه با شور و شوق فراوان انتظار می کشند.
دست کم از یک ماه پیش از فرا رسیدن نوروز حال و هوای عید همه جا را فرا می گیرد. کودکان و نوجوانان از خوشحالی لباسهای نو و هدیه ها و مهمانی های نوروزی در پوست نمی گنجند. از پانزده روز مانده به نوروز کار آماده کردن سبزه آغاز می شود. دانه های گندم و عدس را جداگانه چند روز در آب خیس می کنند؛ دانه ها که جوانه زد، آن ها را در ظرفی پخش می کنند. رویشان را با پارچه نازکی می پوشانند، و هر روز کمی آب بر آنها می پاشند، تا سبز شوند. برگ های نورسته سبزه ها مژده در راه بودن بهارند. از چند روز مانده به عید سر و کله ی حاجی فیروزها با دایره زنگی و کلاه بوقی و لباسهای رنگارنگ در کوچه ها و خیابانهای شهر پیدا می شود. حاجی فیروزها معمولا صورتشان را با زغال سیاه می کنند. گاهی هم ماسک های عجیب و غریب به صورت می گذارند. این پیام آوران شادی با چند رقصنده و نوازنده و شعبده باز در شهر می گردند و مردم را سرگرم می کنند.
نام آخرین چهارشنبه سال، چهارشنبه سوری است. که در شهرهای مختلف گاه آداب و آئینی متفاوت دارد. اما آنچه در هیچ شهری از یاد نمی رود پریدن از روی آتش است. دست کم در سه نقطه از حیاط خانه تلی از بوته و خار فراهم می کنند و آتش می زنند. رسم بر این است که افراد خانواده همه از روی آتش می پرند و می خوانند “زردی من از تو، سرخی تو از من.” در تهران و شهرهای دیگر معمول است که اگر کسی از بستگان و نزدیکان بیمار باشد زنان خانواده به صورت ناشناس، بدون آن که صورتشان را نشان بدهند، و یا کلامی به زبان بیاورند به سراغ دوستان و آشنایان می روند، و با قاشق به یک پیاله مسی می کوبند و نخود و لوبیا و مواد دیگری را که برای پختن نوعی آش، آش ابودردا، لازم است فراهم می کنند، و معتقدند که بیمار با خوردن این آش هر چه زودتر شفا خواهد یافت. گاه بچه ها هم چادری به سر می کشند و پارچه ای روی صورتشان می اندازند، و به سراغ همسایه ها می روند. همسایه ها به آنها نخود و لوبیا و مخلفات دیگر می دهند، و گاهی هم سکه ای در کاسه شان می اندازند.
در میان ایرانیان رسم است که پیش از فرا رسیدن نوروز خانه تکانی می کنند. فرش ها و ملافه ها را می شویند، اثاث خانه را تمیز می کنند، و در صورت امکان خانه را تعمیر می کنند و رنگ می زنند. تا چندی پیش در برخی از نقاط ایران رسم بود که همه ظرف های سفالی را می شکستند و ظرفهای تازه می خریدند.
در نوروز همه باید لباس و کفش و کلاه نو به تن کنند؛ رسمی که کودکان را بیشتر از همه خوشحال می کند. ساعتی پیش از تحویل سال همه افراد خانواده به جنب و جوش می افتند، شستشو می کنند، مردان به سلمانی می روند، زن ها بزک می کنند، شمع ها و چراغها را روشن می کنند. سفره بزرگی روی زمین می اندازند. روی آن آینه، کتاب مقدس دینی خانواده، شمع، یک کاسه آب که برگ سبزی روی آن شناور است، یک گلابدان، یک قرص نان، سبزی، میوه و شیرینی های مخصوص نوروز، و همچنین تخم مرغ رنگ کرده و هفت سین می چینند.
هفت سین که نامش از نام نوروز جدانشدنی است از سیب و سبزی و سیر و سرکه، سماق، سنجد و سمنو تشکیل می شود. گاهی خوردنی های متبرک دیگری هم به سفره نوروزی اضافه می شود. با نزدیک شدن لحظه تحویل سال، همه دور سفره نوروزی جمع می شوند و گوش به زنگ اعلام لحظه ای می مانند که خورشید به برج حمل پا می گذارد. در شهرهای بزرگ فرا رسیدن این لحظه را با شلیک توپ به گوش مردم می رسانند. غذای شب عید معمولا سبزی پلو و ماهی است.
سال که تحویل می شود، همه هلهله می کشند، همدیگر را در آغوش می گیرند و برای هم آرزوی تندرستی و طول عمر می کنند. رسم بر این است که همه به یکدیگر و پیش از همه به بچه ها عیدی می دهند. دیدار دوستان و بستگان، که از آئین های بایسته نوروز است، از نخستین روز فروردین آغاز می شود و تا روز دوازدهم فروردین ادامه پیدا می کند. نخست همه به دیدن بزرگان و سالمندان خانواده می روند و بعد نوبت به جوان ترها می رسد. در این روزها شادمانی و امید در همه جا موج می زند.
نوروز در بسیاری از روستاها فرصتی برای جوانان فراهم می کند که قدرت بدنی و هنرهایشان را به رخ دیگران بکشند و با هم کشتی بگیرند. در بعضی از شهرها هنوز رسم است که نوازندگان محلی روی سکویی می ایستند و سرنا و نقاره می زنند.
جشنهای نوروزی با گذراندن روز سیزده فروردین در دشت و صحرا به پایان می رسد. مردم در خانه ماندن در روز سیزدهم فروردین را نحس می دانند و تمام روز را در دشت و صحرا، در کنار سبزه های نورسته و رودخانه و نهرهای آب به گردش و رقص و پایکوبی می گذرانند. بازار حاجی فیروزها در این روز از همیشه گرم تر است. در این روز مردم سبزه هایی را که به مناسبت نوروز و برای سفره هفت سین سبز کرده اند به آب روان می سپارند، و معتقدند با به دور انداختن سبزه قضا و بلا را از جان و مال بستگان و نزدیکان دور می کنند، و همه نحسی هایی را که به عدد سیزده پیونده خورده در دامن طبیعت، که از گزند این نحسی ها در امان است، رها می کنند.
ایرانیان با برگزاری جشنهای نوروزی، و با گذراندن روز سیزدهم فروردین در دشت و صحرا به بهار خوشامد می گویند، با به پایان رسیدن این روز تعطیلات نوروزی هم به پایان می رسد و مردم برای برگزاری نوروز آینده به انتظار می نشینند.
نسرین ستوده ها نمونه انسانهاى نادرى هستند که براى دفاع از حقوق قربانیان بى دفاع و مبارزه با ظلم و بیدادگرى از تمام هستى خود مایه میگذارند و مورد احترام من و ستایش مردمان خود هستند. متاسفانه حکم اخیر در باره نسرین ستوده فقط محکومیت ظالمانه یک قهرمان نیست بلکه حکم قربانى کردن انسانیت است.
من هم همراه با همه کسانیکه از این بیداد بدرد آمده اند لازم دیدم صداى اعتراض و همدردى خود را با خانواده ستوده و محکوم کردن این بیدادگاه به گوش هموطنان دربندم برسانم.
بادرود- از انجائی که متهمان ومجرمان فاسد اقتصادی در ایران ، پس از افشا عمدتا تا کنون به کانادا گریخته و متاسفانه دولت فخیمه کانادا که برای صدور کارت اقامت و تابعیت نخبه گان علمی ایران هزار بهانه تراشی، ولی به این مفسدین در همان موقعی که در ایران به فساد مشغول بوده اند کارت اقامت و شهروندی صادر کرده(نمونه خاوری) و با توجه به خیل عظیم ایرانیان مهاجر در امریکا و کانادا، این مقاله را برای نشر در روزنامه های خارج کشور . باشد تا ایرانیان شرافتمند در هر نقطه ای از جهان اجازه ندهند جرثومه های فساد و اعوان انصار آنها روزگار خوشی را به بهای ویرانی وطن و فقر مردم ایران در خارج بگذرانند.
جنگ باندهای قدرت در ایران با توجه به نوسان شدید نرخ ارز و غارت منابع مردم ، باعث شده جناح های مختلف سیاسی و اقتصادی برای سهم بری از این سفره کثیف بجان هم بیفتند. دولت که موتلفه ایها را باعث افزایش نرخ ارز می داند با افشای پرونده باند موتلفه و سران اتاق بازرگانی به مقابله با آنان برآمده تا آنان را وادار به ورد ارزهای صادراتی نماید . در هین رابطه رسانه های کشور خبر از بازداشت ابر فساد مالی در صنعت پتروشیمی داده اند که بازتاب جهانی داشته بطوریکه روزنامه های کویتی آنرا بزرکترین فساد تاریخ بشریت در ایران معرفی کرده اند
براساس کیفرخواست دادستانی متهمان پرونده فساد پتروشیمی عبارتند از
۱-آقایان «رضا حمزهلو» فرزند تقی متولد ۱۳۳۷ صادره از تهران، مدیرعامل سابق شرکت بازرگانی پتروشیمی، متهم است به «مشارکت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور موضوع بندهای «الف» و «و» ماده یک قانون مجازات اخلالگران در نظام اقتصادی» از طریق اخلال در توزیع ارز حاصل از صادرات محصولات پتروشیمی شرکتهای تولیدکننده صاحب محصول به مبلغ ۶ میلیارد و ۶۵۶ میلیون یورو و تحصیل مال از طریق نامشروع به مبلغ ۷ میلیون و ۶۵ هزار و ۵۲۹ یورو و ۸ میلیون و ۷۱۰ هزار و ۳۸۴ دلار.
رصا حمزه لو در حال حاضر رئیس سازمان سخا از زیر مجموعههای مجمع تقریب مذاهب با ریاست حجت الاسلام محسن اراکی است. حمزه لو سال ۱۳۸۸ به ریاست شرکت بازرگانی پتروشیمی انتخاب شد. او البته همان سال بعد به عضویت هیات مدیره شرکت پر سر و صدای سمگا نیز بود. سمگا همان شرکتی است که مهدی جهانگیری برادر معاون اول رئیس جمهور فعلی نیز در آن عضویت داشت و از حمایت ویژه رحیم مشایی نیز برخوردار بود. طبق روزنامه رسمی به شماره ۱۹۷۸۲ مورخ ۱۱ بهمن سال ۱۳۹۱، او، به همراه عباس صمیمی، به عضویت در هیات مدیره سمگا در آمده و این بار، رضا حمزه لو، به نمایندگی شرکت پیمان قصر سفید گلنان (سهامی خاص)، وارد هیات مدیره این غول صنعت گردشگری ایران می شود. این حکم انتصاب، ۳ سال پس از انتصاب رضا حمزه لو به سمت مدیرعاملی شرکت بازرگانی پتروشیمی صادر شد. شرکت پیمان قصر سفید گلنان، شهریور ۹۰ نیز به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره شرکت سمگا معرفی شده بود. بر اساس آگهی شماره۲۷۴۳۳/ت۳۲/۸۸ روزنامه رسمی (بهمن ۸۸)، مهندس رضا حمزه لو، یکی از اعضای هیات مدیره شرکت سمگا است که توسط مهدی جهانگیری، برادر معاون اول رییس جمهور در اواخر دهه هشتاد خورشیدی، ثبت شده و به بورس آمد. مهندس رضا حمزه لو در این شرکت، نماینده شرکت سرمایه گذاری هزاره سوم بود که سهامی عام است. او مدیرعامل شرکت سرمایه گذاری هزاره سوم (سهامی عام) و عضو هیات مدیره این شرکت نیز محسوب می شد. شرکت سرمایه گذاری هزاره سوم، دوم مهر ماه ۱۳۸۴ با شماره ۲۵۴۹۰۰ ثبت شد. جالب اینکه بدانیم شرکت تعاونی اعتبار مولی الموحدین نیز از موسسان این شرکت بود.
۲-«محسن احمدیان» فرزند محمد، متولد ۱۳۳۷ صادره از تهران، بازنشسته پتروشیمی، متهم است به مشارکت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور به شرح فوق و به مبلغ مذکور و تحصیل مال از طریق نامشروع، موضوع ماده ۲ قانون تشدید، به مبلغ ۱۵ میلیون دلار و ۵۰۰ هزار یورو، خیانت در امانت، موضوع شکایت شرکت بازرگانی پتروشیمی و گزارشهای سازمان بازرسی کل کشور و همچنین ضابط پرونده در رابطه با قرارداد منعقده با شرکت ونکوور امولوژی.
۳-عباس صمیمی، فرزند حسین متولد ۱۳۳۵ صادره از بردزکن، عضو هیئت مدیره شرکت بازرگانی پتروشیمی و مدیرعامل شرکت سرمایهگذاری ایران، متهم است به مشارکت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور به شرح مذکور به مبلغ فوق و تحصیل مال از طریق نامشروع به مبلغ ۳۱۸ میلیارد و ۶۳۷ میلیون و ۲۷۵ هزار ریال.
۴- خانم «مرجان شیخالاسلامی آل آقا» فرزند جمالالدین متولد ۱۳۴۵ صادره از کرمانشاه مدیرعامل وقت شرکت بازرگانی «دنیز» و «هترا تجارت» متهم است به مشارکت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور به شرح فوق و به مبلغ مذکور، تحصیل مال از طریق نامشروع به مبلغ ۷ میلیون و ۶۵ هزار و ۵۲۹ یورو و ۸ میلیون و ۷۱۰ هزار و ۳۸۴دلار.
۵ – «سید امین قرشی سروستانی» فرزند امان الله، متولد ۱۳۴۵ متهم است به مشارکت دراخلال در نظام اقتصادی کشور موضوع بندهای «الف» و «و» ماده فوق به مبلغ ۶ میلیارد و ۶۵۶ میلیون یورو و تحصیل مال از طریق نامشروع به مبلغ ۳۱۸ میلیارد و ۶۳۷ میلیون و ۲۷۵ هزار ریال.
۶- «علیرضا اعلایی رحمانی» فرزند قاسم متولد ۱۳۳۴ صادره از تهران، عضو هیئت مدیره شرکت بازرگانی پتروشیمی، متهم است به مشارکت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور موضوع بندهای «الف» و «و» ماده فوق و نسبت به مبلغ ۶ میلیارد و ۶۵۶ هزار یورو.
۷- «مصطفی تهرانیصفا» فرزند عباس متولد ۱۳۳۵ بازنشسته و عضو هیئت مدیره شرکت بازرگانی پتروشیمی، متهم است به مشارکت در اخلال کلان درنظام اقتصادی کشور موضوع بندهای «الف» و «و» ماده فوق به مبلغ مذکور همچنین تحصیل مال از طریق نامشروع به مبلغ ۴۱ هزار و ۱۰۰ یورو.
۸- «سام حامد ساعدیان» فرزند سعید متولد ۱۳۵۶ صادره از تهران، متهم است به مشارکت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور به شرح مذکور، همچنین تحصیل مال از طریق نامشروع به مبلغ ۵ میلیارد و ۴۹ میلیون ریال.
۹-متهمان خانم «معصومه دری» فرزند ابراهیم متولد ۱۳۴۱ مدیرعامل شرکت بازرگانی پتروشیمی دفتر دبی، متهم است به معاونت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور، معاونت درتحصیل مال از طریق نامشروع.
۱۰- «محمدحسین شیرعلی» فرزند قلندر متولد ۱۳۳۵ صادره از آقاجاری امیدیه، متهم است به معاونت در اخلال نظام اقتصادی کشور و معاونت در تحصیل مال از طریق نامشروع و همچنین تحصیل مال از طریق نامشروع به مبلغ ۸میلیون دلار.
۱۱-«سعید خیریزاده» فرزند سید مراد متولد ۱۳۳۱ متهم است به معاونت در اخلال در نظام اقتصادی کشور و معاونت در تحصیل مال از طریق نامشروع.
لازم میدانم در مورد این سه متهمی که در قسمت معاونت از این ها نام برده شده این توضیح را بدهم که عملکرد اینها به نظر بنده فراتر از معاونت است که در جریان رسیدگی من به عنصر مادی رفتار ارتکابی آنها اشاره خواهم داشت و اگر دادگاه محترم قانع شوند اقدام آنها میتواند در حد مباشرت و به تبع آن شرکت در جرم و ۸ متهم ردیف اول باشد که منوط به نظر دادگاه است.
۱۲-«ابوالفضل شمسآبادی» فرزند قربانعلی متولد ۱۳۴۸ متهم است به معاونت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور و معاونت در تحصیل مال از طریق نامشروع.
۱۳-«سیدعلیرضا حسینی» فرزند ولی الله متولد ۱۳۴۸ مدیر عامل شرکت پتروشیمی شانگهای متهم است به معاونت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور و معاونت در تحصیل مال از طریق نامشروع.
۱۴- آقای «علیاشرف ریاحی» فرزند عبدالامیر متولد ۱۳۵۷ صادره از تهران،داماد جناب آقای مهندس نعمت زاده ، متهم است به معاونت در اخلال کلان در نظام اقتصادی و معاونت در تحصیل مال از طریق نامشروع
اصل ماجرا چه بوده است :
ماجرا از تأسیس شرکت سرمایهگذاری ایران به شماره ثبت ۲۸۶۵۹۳ شروع شد. این شرکت در تاریخ ۲۹ مرداد ۱۳۸۵ تأسیس شده و هدف از تأسیس آن، «تحقق سیاستهای اصل ۴۴ قانون اساسی» اعلام شده است. این سیاستها اول خرداد ۱۳۸۴ توسط آیتالله خامنهای، ابلاغ و از آن به عنوان یک انقلاب اقتصادی نام برده شد. رئیس هیئت مدیره «شرکت سرمایهگذاری ایران»، علینقی خاموشی است. این شرکت در حوزههای انرژی، حملونقل، فناوری و بازرگانی فعال است و سهامدار بانک گردشگری است ولی مهمترین حوزه سرمایهگذاریاش، پتروشیمی است. این شرکت، سهامدار اصلی «شرکت بارگانی پتروشیمی ایران» است که چهار شرکت در داخل و پنج شرکت در خارج از کشور دارد و در هند، چین، آلمان، انگلستان و سنگاپور دفاتر بازرگانی تأسیس کرده است. شرکت سرمایهگذاری ایران همچنین سهامدار «شرکت صنایع پتروشیمی تخت جمشید» و «شرکت پتروشیمی پردیس» است و سرمایهگذار اصلی «شرکت پتروشیمی سرمایهگذاری ایرانیان». در زیرمجموعه شرکت سوم، ۱۳ شرکت پتروشیمی قرار دارد: «جم، کرمانشاه، شیراز، زاگرس، دهدشت، گچساران، صدف عسلویه، ایلام، کازرون، ممسنی، بروجن و ارومیه». رئیس هیئت مدیره این شرکت، سید ابوالحسن خاموشی است؛ برادر کوچکتر علینقی که از مدیران باسابقه نفت و پتروشیمی و چهرههای نزدیک به بیژن زنگنه، وزیر نفت ایران است.در واقع واگذاری “شرکت بازرگانی پتروشیمی” به “شرکت سرمایه گذاری ایران” محصول ماه عسل باند احمدی نژاذ با باند موتلفه در ابتدای دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد بود که هنوز با موتلفه ایها دچار اختلاف نشده بود.
علینقی خاموشی دارای دیپلم هنرستان در رشته نساچی که به روایت حبیبالله عسگراولادی، «در بحبوحه انقلاب در مجموعه نساجی آقای مقدم کار میکرد و حقوق میگرفت»، اکنون یکی از مشهورترین میلیاردهای ایران و «پدرخوانده پتروشیمی ایران» لقب گرفته و همراه برادرش در رأس شرکت «سرمایهگذاری ایران» و ۲۴ شرکت بزرگ پتروشیمی و ۲۰ شرکت مرتبط با بازرگانی، حمل و نقل و انبارداری پتروشیمی ایستاده است.( لازم بیادآوریست که اساساباند موتلفه نظیر عسکراولادی ، پرورش ، خاموشی و حاج طرخانی و لاچوردی و بادامچیان ، حاچ حیدری و رفیق دوست ، حاج مهدی عراقی حداکثر دارای دیپلم و دیپلم ردی بوده اند که بعدها به لطف دانشگاه آزاد مدارک دانشگاهی و حتی دکترا( بادامچیان ) اخذ کردند. خاموشی در بهمن ۱۳۵۷، به همراه هفت بازاری دیگر از آیتالله خمینی به عنوان «کمیته منتخب امام در اتاق بازرگانی» انتخاب شدند، چهرههایی عمدتاً نزدیک به حزب مؤتلفه مانند حبیبالله عسگراولادی، علاءالدین میرمحمدصادقی و محمود میرفندرسکی. او از آن تاریخ به مدت ۲۷ سال رئیس اتاق بازرگانی ایران بود، با همراهی بازاریهای مؤتلفهای رئیس اتاق بارزگانی بود تا با ائتلاف بابورکراتهای کراواتی و کارگزاران سازندگی سرانجام در سال ۱۳۹۴باند دولتی های بازنشسته و ماموران سابق دادستانی ووزارت اطلاعات به رهبری مسعود خوانساری ( معاون سیاسی وزارت کشور در دوره وزارت حجت الاسلام نوری ) و از دوستان نزدیک جهانگیری معاون رئیس جمهور و کرباسچی ( شهردار سابق ) ، باند خاموشی رااز اتاق ایران و تهران و بسیاری شهرستانها کنار گذاشتند. علینقی خاموشی در اوائل انقلاب یک مسئولیت دیگر را هم بر عهده داشت؛ سرپرستی بنیاد مستضعفان، نهادی که مهمترین دستورکارش مصادره اموال شاه، خانواده شاه و وابستگان به رژیم شاه بود و انگشت بر حدود ۸۰۰ کارخانه مهم ایران گذاشته بود. همراهی خاموشی با حزب مؤتلفه، ریشه خانوادگی داشت. خانواده خاموشی، شش برادر بودند: سیدتقی خاموشی، از اعضای هیئت مؤسس حزب مؤتلفه اسلامی بود. سیدتقی خاموشی در ابتدای انقلاب هم از اعضای ارشد «سازمان اقتصاد اسلامی» شد که پدرخوانده صندوقهای قرضالحسنه محسوب میشود. دو برادر دیگر یعنی محسن و مرتضی عضو سازمان مجاهدین خلق شدند و سرنوشتتان مرگ در راه سیاست بود و محمدعلی در بازار به کار خود مشغول است و ابوالحسن و علینقی در سطح کلان تجارت.باید یادآور شد خاموشی ها ، نژادحسینیان و دکتر بانکی همگی خواهرزاده حاج علی آقای طرخانی رئیس در سایه بنیاد مستضعفان هستند یعنی این آقایان همگی پسر خاله هستند؟! گفته میشود محسن رفیق دوست و دارودسته موتلفه بدون اجازه حاج سید علی آقای طرخانی آب نمی خوردند. جالب آنکه اقای حاج سید علی طرخانی جز اولین لیستی بود که کارخانجات وی پس از انقلاب مصادره و ملی شد ولی بلافاصله چند روز بعد ازآن به موجب حکم خمینی مسئولیت سرپرسیتی اموال هژبر یزدانی به او واگذار شد . یعنی کسی که مال خودش مصادره شده بود ، متولی اموال بزرگترین سرمایه دارفراری مصادره ای شد ؟! در مورد حاج سید علی طرخانی گفته میشود که پرونده های امنیتی افرادی نطیر میر حسین موسوی و باندهای مخالف موتلفه همگی از اسناد ساواک به دفتر حاج علی آقا طرخانی منتقل و شایع بود که حاچ طرخانی بارها در محافل خصوصی گفته بود ” این پرونده ها در روز موعودش افشا خواهدشد” .
نقش برجسته ابوالحسن و علی نفی خاموشی ، نخستین بار سال ۱۳۹۱ مورد توجه قرار گرفت. ۳۰ بهمن آن سال، سایت بازتاب در گزارشی نوشت «شرکت سرمایهگذاری ایرانیان که متعلق به تعدادی از اعضای مؤتلفه و فعالان اقتصادی همسو با آن بود، شرکت بازرگانی پتروشمی را خارج از بورس حدود ۱۱۰ میلیارد تومان خرید، در حالی که این مبلغ حتی یک دهم ارزش واقعی شرکت مذکور نیز نبود.». شرکت سرمایهگذاری ایران هماکنون مالک شرکتهای زیادی است، که برای نمونه میتوان به: گروه پتروشیمی سرمایهگذاری ایرانیان، شرکت بازرگانی پتروشیمی، شرکت نخل بارانی پردیس، شرکت انرژیگستر جم، شرکت فراساحل ایران، پتروشیمی کارون، پتروشیمی شیراز، پتروشیمی تخت جمشید، صنایع پتروشیمی کرمانشاه، پتروشیمی زاگرس، پتروشیمی ایلام، پتروشیمی ارومیه، پتروشیمی فسا، پتروشیمی جهرم، پتروشیمی گچساران، پتروشیمی لردگان، پتروشیمی صدف عسلویه و پتروشیمی داراب، شرکت پارس پرند دیبا، شرکت کالابازار ایرانیان، شرکت حملونقل پتروشیمی، شرکت اسپک و شرکت فن آسا و معدن مس ریگان اشاره نمود.
شرکت بازرگانی پتروشیمی، نقطه ثقل تجارت پتروشیمی در ایران بود و نود درصد محصولات پتروشیمی ایران از طریق این شرکت صادر میشدند و گردش مالیاش به ده میلیارد دلار در سال میرسید. در آن زمان، کمیسیون اصل ۴۴ مجلس و بسیاری از مدیران دولتی هم مخالف واگذاریاش بودند ولی زور خاموشی در دولت احمدینژاد به اندازهای بود که بتواند این گلوگاه مهم را تصرف کند. در این گزارش با اشاره به اینکه «جناح بازار و مؤتلفه که فاقد تخصصهای لازم برای حضور در حوزه پیچیده بازرگانی پتروشیمی بودند، با کمترین هزینه بیشترین درآمد را به چنگ آوردند»، آمده بود که شرکت سرمایهگذاری ایرانیان، «بزرگترین مافیا در صنعت پتروشیمی را در دولت دهم» شکل داده است.البتهباند موتلفه برای رد گم کردن بی تخصصی توانست امثال مهندس محمدرضا انصاری (مدیرعامل شرکت کیسون بزرگترین شرکت ساختمانی ایران و دائی حضرت آقای فرخ نگهدار از رهبران سازمان فدائیان خلق بخش اکثریت) و اقای مهندس خلیلی عراقی (مدیر عامل و بنیانگذار شرکت بوتان )را هم با خود همراه سازند. با اوج گرفتن این شایعات، حزب مؤتلفه ۸ اسفند ۱۳۹۱ بیانیهای صادر کرد و نوشت «مالکیت شرکت سرمایهگذاری ایرانیان، هیچ ارتباط اقتصادی با حزب مؤتلفه اسلامی ندارد» ولی تأیید کرد که «علینقی خاموشی در یک دوره عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی بوده است.»
{علینقی خاموشی- ع خ – نفر اول سمت راست در کنار اسدالله عسکراولادی و مهنس انصاری (مدیرعامل شرکت کیسون و ازدیگر سهامداران شرکت سرمایه گذاری ایرانیان) و مهندس بهکیش تئوریسین موتلفه در اتاق بازرگانی دریکی از نشستهای اتاق بازرگانی}
در ادامه این ماجراها، سایت بازتاب ۱۰ فروردین ۱۳۹۲ در گزارشی نوشت «با قاطعیت میتوان گفت رئیسجمهوران واقعی کشور، امثال بابک زنجانی مافیای نفتی و یا علینقی خاموشی، پدرخوانده پتروشیمی هستند» و «هیچ نهاد قضایی و نظارتی توان و جرئت درگیرشدن با این دانهدرشتها و مافیای قدرتمند را ندارد.» تحلیل این سایت درباره بابک زنجانی چندان درست نبود ولی به نظر ع خ – میرسد درباره علینقی خاموشی، کماکان معتبر است. جنگ مافیای پتروشیمی در همان دوران یک پیچ جالب توجه هم داشت. خبرگزاری فارس، وابسته به سپاه، پنج روز بعد از افشاگری سایت بازتاب -که به طیف هاشمی رفسنجانی نزدیک بود-، در یک گزارش افشاگرانه با تیتر «بازداشت سلطان پتروشیمی»، نوشت: «یکی از نهادهای امنیتی با حکم دستگاه قضایی، یکی از مدیران ارشد تجارت محصولات پتروشیمی را به اتهام سوءاستفاده گسترده مالی بازداشت کرده است.»
اندکی بعد مقامهای قضایی هم عنوان «سلطان پتروشیمی» را تکرار کردند و رسانهها نوشتند این فرد، «محسن احمدیان» است که از مدیران دولتی شرکت بازرگانی پتروشیمی بوده، همان شرکتی که بخش اعظم سهامش در اختیار علینقی خاموشی بوده است.البته باد یادآور شد که محسن احمدیان معاون بازرگانی شرکت ملی پتروشیمی در دوران مهندس نعمت زاده که اساسا بنیانگذار فساد در اولین خصوصی سازی ها در وزارت صنایع وقت و بعدها در مقام مدیر عامل شرکت ملی صنایع پتروشیمی بوده است و اولین بازداشت احمدیان در دوره زعامت نعمت زاده و مهندس غلامحسین نجابت بوده که با توصییه و فشار سردار دقیقی مدیرعامل سازمان بازنشستگی نیروهای مسلح ( ساتا ) آزاد شد که همین عمل سردار دقیقی باعث گردید بعدها از طرف سردار وجید دستجردی وزیر در سایه وزارت دفاع و مشاور ویژه رهبری برکنار شود .نعمت زاده از طریق پادوی فاسد خود ناصر مقدم که اورا به سمت مدیر امورمجامع و سهام شرکت ملی صنایغ پتروشیمی منصوب کرده بود رشوه های شرکت ملی صنایع پتروشیمی را راسا به حساب شخصی خودواریز که در هنگام معرفی نعمت زاده بعنوان وزیر صنعت ، تجارت و معدن توسط روحانی بسیاری از فسادهای او منجمله دارائی های هزار میلیارد تومانی اودر سهام شرکتهای پتروشیمی افشا شدند. بنابراین دادگاه مبارزه با فساد اگر پرونده را به قبل بازگرداند اولین کسانی که باید احضار شوند شخص مهندس نعمت زاده و اعوان و انصار اودر پتروشیمی منجمله محسن احمدیان می باشند.( بیشتر بخوانید( http://old.alef.ir/vdceow8w7jh8xzi.b9bj.html )
در محافل نفت و پتروشیمی شایع است که با توجه به اینکه از دوران مدیریت مهندس نعمت زاده بر شرکت ملی صنایع پتروشیمی حدود ۶۰ الی ۱۰۰ میلیارددلار در شرکت ها و طرحهای پتروشمی از طریق فاینانس سرمایه گذاری و بسیاری از طرحها دارای محصولات مشابه نظیر پروپیلن ، فرم آلدئید ، آمونیاک وفرمالین … می باشند که لزومی به خرید چند باره لیسنس و رویالتی برای آنها نبوده امانعمت زاده با خرید چند باره آنها عملا چند بار حق کمیسیون خرید از شرکت های فروشده دریافت که سر خروس قصییه در خرید شرکت های داروئی بنام دختران ایشان و داماد معظم اله که در پروند پتروشیمی در بازداشت بسر می برد ، ییرون زد.
خبرگزاری فارس وابسته به سپاه که رابطه خاصی هم با باند موتلفه دارد نوشته “تنها یکی از پروندههای محسن احمدیان «۴۲۰ میلیون دلار معادل دو هزار میلیارد تومان» است و «ابعاد این پرونده از پرونده فساد سه هزار میلیارد تومانی گروه آریا بسیار وسیعتر» است و گزارشهای تکمیلی منتشر میکنیم ولی بعداً مشخص شد که پرونده مطرحشده یکپنجم اعداد و ارقام فارس بوده است. شاید بتون با احتیاط گفت که بخشی از مانور رسانهای خبرگزاری فارس و مقامهای قضایی و برجستهکردن «سلطان پتروشیمی» برای به حاشیه بردن اتهامات مطرحشده علیه حزب مؤتلفه و علینقی خاموشی بود”. ابهامات پرونده «محسن احمدیان» از این نظر هم مهم بود که او به عنوان یک مدیر باتجربه و بانفوذ پس از خروج از شرکت علینقی خاموشی به یک شرکت مهم وابسته به سازمان تأمین اجتماعی نیروهای مسلح (ساتا) رفت که از رقبای اصلی در حوزه پتروشیمی برای باند خاموشی محسوب میشد.محسن احمدیان که جا نماز آب می کشید در دوران خدمت در شرکت ملی پتروشیمی هم همیشه بعنوان مظنون به فساد زبان زد کارکنان پتروشیمی بود.
خبرگزاری فارس، ۶ اسفند۱۳۹۱ در گزارشی نوشت محسن احمدیان برای «از دور خارج کردن» شرکت علینقی خاموشی از عرصه تجارت بینالمللی محصولات پتروشیمی، «قصد داشت تجارت محصولات پتروشیمی را در شرکت جدیدی متمرکز و سازماندهی کند.» در واقع، طرح پرونده فساد محسن احمدیان، یک رقیب مهم را از سر راه علینقی خاموشی و برادرش برداشت. باند خاموشی به همین اکتفا نکرد. روز شش اسفند ۱۳۹۱ همچنین خبر رسید که با حکم وزیر دفاع، حسین دقیقی، مدیرعامل سازمان تأمین اجتماعی نیروهای مسلح برکنار شده است. فارس نوشت علت این برکناری، همکاری دقیقی با محسن احمدیان بوده است. محسن احمدیان پس از ۱۸ ماه بازداشت آزاد شد و رسانهها خبر دادند «جمعی از مدیران فعلی صنعت پتروشیمی به دیدار او رفتهاند». سرنوشت پرونده فساد سنگینش هم مشخص نشد به کجا رسید تا گمانهزنیها درباره جنگ داخلی مافیای پتروشیمی قویتر شود. جنگ داخلی دیگر مافیای پتروشیمی، در سالجاری با توجه به نوسانات شدید ارزی و در کشاکش نوسانات شدید ارزی در ایران، مدیران دولتی و نمایندگان مجلس گفتند “شرکتهای پتروشیمی با اینکه از امکانات دولتی و تخفیفهای خاص و امتیازهای ویژهای مثل ارز ۴۲۰۰ تومانی برای تولید بهره میگیرند، حاضر نیستند ارز حاصل از فروش و صادرات محصولاتشان را از طریق سامانه تحت کنترل بانک مرکزی به چرخه داخلی اقتصاد تزریق کنند و ترجیح میدهند در خارج از کشور نگهداریاش کنند یا در بازار آزاد بفروشند و از اختلاف قیمت ناشی از نوسانات ارزی در دورانی به ۱۰ هزار تومان برای هر دلار رسید، سود ببرند” . باند موتلفه که عملا رقیب ساتا در پتروشیمی محسوب میشوند شامل دارودسته خاموشی ، برادران نجفی (مالک اصلی هلدینگ پتروشیمی باختر شامل ۱۱ شرکت پتروشیمی) ،باند ریخته گران (مالک اصلی پتروشیمی اصفهان و بزرگ بدهگار بانک سرمایه و پارسیان و پاسارگاد)، و…هستند. در مقابل ساتا که مالک اصلی شرکت سرمایه گذاری غدیر و شرکت سرمایه گذاری پتروشیمی پارسیان و پردیس کوشش نموده بازار را از دست موتلفه ای درآورد و این بازداشت ها بدون اشاره سپاه از طریق ساتا نبوده است زیرا سپاه تصور می کند موتلفه در این بازار سرش را کلاه گذاشته است.ادامه این دادگاه بدون شک به نقش آقای بهروز ریخته گران صاحب پتروشیمی اصفهان و از دیگر یاران موتلفه ای منتهی خواهد شد . داستان سرمایه دار شدن بهروز ریخته گران ابربدهکار بانکی که نصف سهام بانک سرمایه و پتروشیمی اصفهان و پتروشیمی بیستون را دارد و ازسال ۱۳۹۲ پرونده های باز قضائی دارد و تا امروز نیز علیرغم جند بار بازداشت و ممنوع الخروجی هیچ حکمی برایش صادر نشده است! گران در اسفند ۱۳۸۶ با انعقاد قراردادی با شهردار فاسد تهران (حضرت آقای قالیباف )که مالم ۳۳ درصد بانک سرمایه بود ، این سهام را در قبال تحویل حواله انباریمعادل ۸۰ هزار تن میلگرد برای ساخت تونل توحید از شهرداری تحویل می گیرد اما وقتی شهرداری برای تحویل میل گردها می رود با یک انبار خالی در شور آباد مواجه می شود. ریخته گران در سال ۱۳۸۷ با سود سهام ۱۳۰ میلیارد تومانی بانک سرمایه ( که پولش را هم نداده بود) پتروشیمی اصفهان را می خرد! بعد یک شرکت صوری در دبی ثبت می کند که دو سال اول ارز را آنجا نگه دارد! الان ۱۹۵۰ میلیارد به پتروشیمی اصفهان بدهکار است! با بخشی از این پول پتروشمی بیستون را با قیمت نازل می خرد با این تعهد که بدهی ها را بدهد که هنوز هم نداده است!
از دیگر موتلفه ای های فاسد که در این پرونده حتما افشا خواهند شد ، برادران نجفی مالک یکی از بزرگترین بزرگترین هلدینگ های پتروشیمی بنام پتروشیمی باختر است که اخیرا برای چپاول سهام پتروشیمی امیر کبیر خیز برداشته اند. انها مالک شهرک بیلز لواسانات به مساخت یک میلیون متر مربع (متعلق به غلامحسین مطهری اصل و علی انصاری بانک آینده )هستند. محمود نجفی خواهر زاده غلامحسین مطهری اصل از سران موتلفه است . غلامحسین مطهری اصل سهامدار ۴۰ درصدی پتروشیمی امیر کبیر و سهامدار ۳۳ درصدی پتروشیمی زاگرس و مالک نوید زر شیمی و صادرفر و بهار غرب و سهامدار شیمی پوشینه و چندین شرکت پتروشیمی است. که ارزش سهام ایشان در این شرکتها بالغ بر ۱.۵ میلیارد دلاربرآورد شده است.برادران نجفی بزعامت محمودنجفی هم مالک پتروشیمی باختر و سهامدار شیمی پوشینه وصنایع نخ پوشینه (مهدی نجفی) و صنایع پلاستیک پوشینه (محسن نجفی )شرکت کاوش صنعت سپید و دهها شرکت ریز و درشت دیگرست. این نجفی ها شرکت هلدینگ پتروشیمی باختررا که دارای بیش از ۱۱ طرح عظیم پتروشیمی که گفته میشود ارزش آنها بیش از چهار میلیارددلار بوده در ۲۵ آذرماه سال ۱۳۸۸ (وقتی جناب رضا ربانی به سمت مدیرعاملی پتروشیمی باختر منصوب شد) در تصمیمی هدفمند از سوی مجمع عمومی فوق العاده ۴۰ درصد از سهام این هلدینگ با توجیه نیاز فوری طرح ها به منابع مالی از طریق به اصطلاح مزایده به مبلغ یکصد میلیارد تومان نقد و نسیه خریداری می کنند و با این خرید عملا سی درصد سهام زیر مجموعه های شرکتهای تابعه صنایع پتروشیمی به چنگ مافیای نجفی ها در می آید. جالب انکه دقیقا دوسال بعد ۲۷.۲ درصد سهام همین شرکت پتروشیمی باختر به مبلغ ۱۶۷۰ میلیارد تومان فروخته میشود.در مقایسه معلوم میشود چهل درصد سهام به مبلغ یکصد میلیارد تومان در مقابل ۲۷ درصد سهام به مبلغ ۱۶۷۰ میلیارد تومان، عمق فساد و فاجعه را در خصولتی سازی نمایش می دهد. و با همین پول هاست که شهرکی بنا م بیلز لواسانات با مشارکت علی انصاری بزرگ کلاهبردار بانکی کشورکه گفته می شود بانگ تات ( آینده فعلی ) را از وجوهات باقی در حسابهای آیت الله بهجت پس از فوت ایشان به متولی گری آقا مجتبی خامنه ای تاسیس و به شارلاتانتاریسم بانکی مشغول است. هر جقدر شدت دزدی و غارت درایران بالا گرفته روند خودفروشی و فروپاشی خانوار وکلیه فروشی هم شدت یافته است که این ثمر جنایتی است که این مفسدین ببار آورده اند.
بر اساس گزارش وب سایت مشرقنیوز، حدفاصل فروردین تا شهریورماه امسال مجموعه شرکتهای سرمایه گذاری ایران که پرونده آن در داگاه مطرح است معادل ۱۷میلیارد یورو صادرات داشتند ولی تنها چهار میلیارد یوروی آن را به اقتصاد داخلی بازگردانده بودند. درباره این اعداد و ارقام اختلافنظر زیاد بود ولی وقتی ۱۷شهریور امسال، حسن روحانی، رئیسجمهور ایران با اشاره به این موضوع گفت بازنگردان ارز حاصل از صادرات خیانت است، مشخص بود که جنگ مالی بزرگی در جریان است. با افزایش فشارهای سیاسی و رسانهای، شرکتهای پتروشیمی حجم بیشتری از درآمدهای ارزی خود را به بازار تزریق کردند ولی همین جنگ اقتصادی به خوبی از قدرت ویژه مافیای پتروشیمی و مهرههایی چون خاموشی در تعیین معادلات مالی اقتصاد ایران حکایت داشت. قدرتی که سال ۱۳۹۱ سایت بازتاب از آن به عنوان رئیسجمهور واقعی ایران یاد کرد، تعبیری که بنوعی قدرت باند فاسد موتلفه ای ها را نشان می دهد. علینقی خاموشی، پنجسال پیش مدعی شد که ابلاغ سیاستهای اصل۴۴ و خصوصی کردن اقتصاد ایران که واگذاری پتروشیمیها یکی از دستاوردهای آن بود، نتیجه ۲۶سال دوندگی او بوده است، نتیجهای شیرین برای پیشکسوتان سفره انقلاب.
درنخستین جلسه دادگاه متهمان پرونده فساد پتروشیمی که از چهارشنبه هفته گذشته آغاز شد اتهامات ۱۴ نفر از فعالان در این حوزه که به تخلفات گسترده مالی و اقتصادی متهم شدهاند، مورد رسیدگی قرارگرفته اما در این میان، اما نام یک زن بیش از ۱۳ متهم دیگر موردتوجه افکار عمومی و فضای مجازی قرار گرفت.
«مرجان شیخ الاسلامی آل آقا همسر سابق باقرنژاد از سرداران سپاه و همسر بعدی آقای مهدی خلچی از منتقدین نظام جمهوری اسلامی که ساکن امریکا بوده ، دارای سمت مدیرعامل شرکت بازرگانی دنیز و هترا تجارت بوده و به گفته قاضی پرونده، قاضی مسعودی، به مشارکت در اخلال در نظام اقتصادی کشور و تحصیل مال نامشروع به مبلغ ۷ میلیون و ۶۵ هزار و ۵۲۹ یورو و ۸ میلیون و ۷۱۰ هزار و ۳۸۴ دلار متهم است. اما این میزان هنگفت تخلفات مالی «مرجان شیخ الاسلامی آل آقا» نبود که او را از ۱۳ متهم دیگر برای افکار عمومی متفاوت ساخت. بلکه روابط خانوادگی و سابقه فعالیتهای سیاسی او و همسرش، اینچنین موردتوجه افکار عمومی قرار گرفت. اته میتوان گفت که جرائم خانم مرجان شیخ الاسلامی آل آقا به قبل از ازدواج با آقای مهدی خلچی باز میگردد اما اینکه برخی اعضای باصطلاح اپوزیسیون ایران در خارج چگونه با این تحفه های فاسد آشنا شده اند جای تردید و سئوال دارد؟! .هرچند نکته حائز اهمیت دیگر در رابطه با این متهم اقتصادی، آن بود که پیشتر اخباری درخصوص فرار او از کشور در برخی منابع رسانهای منتشر شده بود. چنان که بنابر گزارشی که مردادماه ۱۳۹۶ در پایگاه خبری «بولتننیوز» منتشر شد، «شرکت نفت و گاز سپانیر وابسته به قرارگاه خاتمالانبیا ناآگاهانه مبادرت به عقد قرارداد با فردی مشکوک بهنام «مرجان شیخ الاسلامی آل آقا» کرده، اما این فرد پس از گرفتن مبالغی هنگفت، از کشور متواری شده و به کانادا گریخته است.» این درحالی است که پایگاه خبری «خبر فوری» با ذکر این مهم، مدعی شد: «در عکسهایی که از جلسه دادگاه متهمان پتروشیمی منتشر شده، در ردیف اول یک زن نیز نشسته است.
در تصاویر منتشر شده صورت متهمان شطرنجی شده، اما با توجه به حضور نام یک زن دیگربنام معصومه دری ، نمیتوان به جرئت گفت که خانم مرچان شیخ الاسلامی بازداشت و در ایران بسر می برد اما آنچه حتی بیش از احتمال فرار این متهم اقتصادی منجر به جلبتوجه افکار عمومی شد، سابق رسانهای و سیاسی او بود. چنانکه بنابر ادعای بسیاری از فعالان رسانهای در فضای مجازی، «مرجان مرجان شیخ الاسلامی آل آقا» در دهه ۸۰، در برخی رسانههای داخلی فعالیت داشته و در دو نوبت نیز برای ورود به پارلمان نیمخیز شده بود. «مرجان شیخ الاسلامی آل آقا» که در جریان انتخابات مجلس ششم خود را اصلاحطلب معرفی میکرد، در آستانه انتخابات مجلس هشتم، ترجیح داد اصولگرا شناخته شود. هرچند او در هیچ کدام از این دو تلاش موفق به ورود به پارلمان نشد. نکته جالب تر در این پرونده افشای یکی از بازیگران اصلی قاچاق و فساد صنعت پتروشیمی به نام “ع -خ ” یا علینقی خاموشی ازرهبران موتلفه استکه در دادگاه نام وی رسانه ای نشده درحالیکه بنا به شواهد این شخص همانست که قراردادها را با خانم مرجان شیخ الاسلامی آل آقا متعقد می کرده است.!
در این میان، اما یکی دیگر از نکاتی که در زندگی شخصی متهم خانم مرجان شیخ الاسلامی آل آقا مورد توجه افکار عمومی قرار گرفته است، نحوه ازدواج و هویت همسران جاچیه کماندو مرجان خانم است . مهدی خلجی از فعالان رسانهای خارج از کشور که بهتازگی نیز خود را نزدیک به رضا پهلوی معرفی میکند، همسر جدید «مرجان شیخ الاسلامی آل آقا» است. او البته بعد از افشای اختلاس همسرش عکسهای خود با او را پاک کرده، اما نکته جالب دیگری نیز درمورد خود خلجی وجود دارد و آن، اینکه اگرچه این روزها با کت و شلوار و کراوات در رسانههای فارسیزبان خارج از کشور ظاهر میشود، اما زمانی در قم طلبگی میکرد. اگر چه تا کنون نام همسران سابق مرجان خانم در دادگاه مطرح نشده است اما ایشان همسر سابق حضرت آقای مجید باقرنژاد از رهبران قاچاقچیان محمولات نفت و کاز هستند.بطور یقین هیچ کسی به اندازه مرجان مرجان شیخ الاسلامی آل آقا نمی تواند در معرفی چهره و نقش مجید باقر نژاد همسر اولش در این ماجرا اطلاعات داشته باشد.ئیبنا باطهارآقای پرویز پرستوئی بازیگر ممتاز سینمای ایران ، مرجان خانم بعدجدائی از سردار باقرنژاد با یکی دیگر از سرداران فساد بنام غلامحسین شیرعلی یا همان دزد دکل نفتی دوره احمدینژاد و مدیر عامل پیشین شرکت سپانیر و عضو هیئت مدیره شرکت صنعتی دریایی ایران بوده است که خانم شیخ الاسلام از ایشان هم جدا شده و بعدا به همسری آقای مهدی خلجی در می آیند.؟! ظاهرا حاج خانم به تعداد شرکتهای کاغذی همسر انتخاب میکرده اند.
براساس نوشته های آقای عباس واحدیان شاهرودی از فعالان افشگر این ماجرا که بنظر می رسد از عناصر دوران جنک و متعرص مفسدین فعلی باشد ،مشکل عمده سپاه در بحث دور زدن تحریم ها یافتن بازار و مشتریانی بود که بتوانند تولیدات نفت و گاز صادراتی کشور را خریداری نمایند زیرا در این دور زدن ها پورسانت هنگفتی وجود داشت که گاه نزدیک به نیمی از قیمت جهانی کالا را شامل می شد.از همین روی سپاه و قرارگاه خاتم به کمک مهره های خود ضمن ثبت شرکت های کاغذی و فاقد هویت حقیقی( از حیث حقوقی نیز با آنکه ثبت شده بودند ولی وجود خارجی نداشتند. مانند شرکت ها وبانک های صادر کننده فایناس های تقلبی که بابک زنجانی داشت !) در کشورهایی نظیر ترکیه ، مالزی ،چین و… اقدام به تجارت سیاه نمودند. آنها نفت و گاز و محصولات پتروشیمی می فروختند و بجای دلار مجبور بودند هر پول دیگری چون یوآن و روپیه و لیر بگیرند و بصورت نقد چمدانی وارد کشور نمایند! از مهم ترین شرکت های تابعه قرارگاه در این زمینه یکی شرکت *سپانیر* است که در آن سال ها ( اواخر دهه ۸۰ تا سال ۹۱) به مدیر عاملی سردار غلامحسین خواجه علی اداره میشد. سپانیر همان شرکتی است که قرارداد ساخت فازهای مختلف پارس را بی مزایده منعقد و آنهمه خسارت ببار آورد. تنها اطلاعاتی که تاکنون در خصوص سردار مجید باقرنژاد همسر سابق مرجان شیخ الاسلامی آل آقا منتشر شده به سوابق همکاری غیر رسمی او با قرارگاه خاتم بویژه سپانیر مربوط است. ظاهرا باقر نژاد دلال و کارچاق کن پر نفوذی است که با استفاده از ارتباطات وسیع با راس هرم قدرت بی آنکه نامی از خودش بجا بگذارد از طریق همسر سابقش شرکت هایی را در زمینه دور زدن تحریم ها مثل همین شرکت *دنیر و هترا* در ترکیه به ثبت رسانده و سپس از طریق شرکت پتروشیمی و اشخاصی چون رضا حمزه لو ، و علی اشرف ریاحی (داماد مهندس نعمت زاده وزیر صنعت و معدن و تجارت دولت روحانی ، وزیر سابق صنایع دوران اکبر هاشمی رفسنجانی ومدیر عامل صنایع پاروشیمی از دوران خاتمی تا دوران احمدی نژاد ) به خریداری مبالغ زیادی نفت و سایر محصولات مرتبط پرداخته اما پول ها در بازگشت ناپدید می شوند.بنظرمی رسد دراین میان، جناب سردار سایه نشین ()و روسای بالا دست اش به پایین دستی هایی مثل مرجان شیخ الاسلام آل آقا رو دست زدند. آنچه که از شواهد بر می آید دارایی های موجود مرجان شیخ الاسلام آل آقاکمتر از سی میلیون دلارستاحتمال می رود بین سالهای ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۴ پیش از فرار و جدایی این زوج از یکدیگر دعوای زیادی بین شان بر سر آن پول ها بوده و در نهایت از هم جدا می شوند.طرف قرارداد شرکت نفت ،مرجان شیخ الاسلام آۀ آقا و شرکتش بوده و باید پول ها را پس می داده ولی همسرش امتناع کرده ! مافیای قاچاق و کسی مثل باقر نژاد حتی سر همسر سابقش کلاه گذاشته چرا که وی پس از فرار به ترکیه و سپس کانادا، با شخصی مراوده و ازدواج می کند که درست نقطه مقابل مجید قرار داشت ، یعنی مهدی خلجی !! گفته میشود مهدی خلجی در یافتن افراد و شرکت های همکار با سپاه در زمینه دور زدن تحریم ها و اعمال تحریم بیشتر بر آن ها با دولت آمریکا همکاری نزدیکی دارد.بهمین دلیل بعید نیست نزدیکی این زوج بطور حتم بخاطر اطلاعات ذی قیمتی باشد که حاج خانم مرجان شیخ الاسلامی آل آقا از فعالیتهای پنهان همسر سابق خود و شرکای وی دارد. البته تا این لحظه در دادگاه هیچ اثرو شاهدی از نام مجید باقر نژاد نیست چرا که او نماینده مهمی از شبکه مدیریت مافیای قاچاق کشورست که اگر چون زنجانی قرار باشد پایش به دادگاه کشیده شود پرده های زیادی می افتند
مرجان شیخ الاسلام آل آقا اخیرا با انتشار بیانیه ای خودرا مبرا از هرکونه فساد و همکاری با جمهوری اسلامی و پولشوئی و دلالی اعلام کرده ، غافل از اینکه یار غار ایشان آقای حمزه لو متهم ردیف اول که از عناصر اقتصادی نطام جمهوری اسلامی است در دادگاه صریحا اعلام داشت که:
“شرکت بازرگانی پتروشیمی در دوره تحریم با قبول ریسک و جایگاه های فردی تک تک عزیزان که الان تحت تعقیب هستند نه تنها منتفع نبوده بلکه برای کمک به نظام این کارها را کردند.”در واقع جرم این باند ضد انقلاب واز این حرف ها نیست که حاج خانم مرچان از آویزه های نظام جمهوری بدش بیاید ،بلکه اینان همگی خودرا خادم نظام جمهوری اسلامی دانسته که برای نجات نظام از تحریم ، تحریم ها را همچون چرخ فلک دور می زده اند اما همانطوریکه بچه ها برای چرخ فلک پول می دهند دولت و شرکتهای دولتی و خصوصی هم برای جرخ فلک این خانمها و آقایان باید حق کمیسیون آنها را می داده ولی خوب پول زیاد را که نمی شود از خیرش گذشت ، لذا ناخنکی هم به اصل مال زده اند.
یعنی مرجان خانم نمیتواند با جهارتا بیانیه خودرا مبرا از مشارکت در این فساد نماید حتی اگر دادگاه جمهوری اسلامی رای به برائت متهمان دهدزیرا در پیشگاه مردم ایران این جرثومه های فساد با هکاری برادران قاچاقجی سپاه و سایر مفسدان باند موتلفه ثروت مردم را به غارت برده اند و دعوای کنوی در دادگاه دعوای سهم بری بیشتر است تا مبارزه بافساد . مرجان خانم باید به این سئوال اساسی کمپین مبارزه با فساد که در ایران و خارج به راه افتاده پاسخ دهد تا دیروز که دنبال نمایندگی مجلس همین نطام دیکتاتوری مذهبی چادر به سر بودی و تا همین دیروز با هر دوباند فساد حکومتی رفیق گرمابه و یار بیزنس بوده ای و هنوز هم در هر دو شرکت که در ترکیه ثبت شده با آقای حمزه لو شریک و یار غار هستید گویا سواد ایشان به آنجا نمی رسد که پولشوئی عبارتست از هر گونه اقدام به منظور پنهان کردن منشا پول غیر قانونی( حق کمیسیون غیر قانونی و بخشی از پولهای بازگشت نشده و حق و حساب و رشوه) . با این تعریف اساسا دورزدن تحریم در محاکم امریکای شمالی وکانادا قابل پیگرد است کمااینکه در حال حاضر مدیرمالی شرکت هووائی چین صرفا به خاطر دورزدن تحریم بنابه درخواست مراجع قضائی امریکا در کانادا بازداشت شده است و این خانم حق حساب هم نگرفته؟! البته و متاسفانه فساد دامنگیر شده در ایران فقط به امثال مرجان خانم ختم نمیشود بلکه پای برخی هنرمندان ، ورزشکاران و رسانه های جمعی هم در میان است که بزودی طبل رسوائی آنان هم زده خواهد شد. همه این کثافت کاری های مالی در حالی بوده که شیرزنانی همچون نرگس محمدی و نسرین ستوده فقط به اتهام دفاع از حقوق شهروندی مردم ایران بیش از ۷ سال است به بند کشیده شده و رادمردانی چون عبدالفتاح سلطانی و ناصر زرافشان با مدرک بالای حقوق در زندان جوانی خودرا باختند تا امثال جنابعابی بتوانی در دانشگاه آزاد درس بخوانی و همان موقعی که برجسته گانی چون شیر عبادی ( قاصی دوران پهلوی ووکیل دوران کنونی ) حق زندگی خودرا در ایران از دست دادند شما و امثال شما با لاسیدن با مراگک قدرت در چاپیدن ثروت مردم مشارکت و حتی تن به ازدواج با کسانی همچون باقرنژاد ها داده اید که مطرود ملت هستند. البته وقتی که یکی از ساختمانهای بابک زنجانی محل استقرار دفتر یکی از روزنامه های اقتصادی معلوم الحال کشور که پز اپوزیسیون هم دارد، قرار گرفت رابطه رسانه ای باندهای مافیائی فساد بر برخی رسانه ها رسما علنی شد ، بطوریکه همین رسانه ها روز وشب تقدیرنامه برای مفسدان بنام کارآفرین تجارت ، مارآفرین بانکی ، کارآفرین نفتی صادر می کردند و هنوز مرکب تقدیرنامه ها خشک نشده بود که اخبار بازداشت این کارآفرینان مردم را دچار شوک می کرد.
خجالت هم خوب چیزی است اما قیمت ندارد که شما و هم پالکی هایتان دنبال آن باشید جون شما و باند شما دنبال قیمتی ها هستید!؟
آقازاده ها و ژن های خوب
نماینده دادستان در دادگاه اعلام داشت محمد حسین شیرعلی اصل موارد مطرح شده در رابطه با اخذ کمیسیون را قبول داشته، ولی درباره اخذ کمیسیون از طرفهای خارجی را به طور دقیق اقرار نمیکند و میگوید مجموعا ۷-۸ میلیون دلار دریافت کرده است و بخش زیاد مبالغ را آقای احمدیان دریافت کرده است و بخش بیشتر کار به نام پسرش به نام جواد شیرعلی اعم از اخذ شماره حساب، اعلام شماره حساب و مذاکرات با شرکتهای خارجی توسط او انجام شده است. وی بیان داشت: محسن احمدیان در جلسه بازجویی در خصوص اینکه محمد حسین شیرعلی چه مبلغ دریافت کرده است گفته از سال ۸۴ به مبلغ ۱ میلیون دلار، هر تن ۳ دلار از شرکت ایزه، هر تن ۳ دلار از شرکت لنکوور و در سال بعد هر تن ۵ دلار و خرید کشتی به مبلغ ۹.۵ میلیون دلار که متعلق به پسر ایشان است دریافت کرده است. وی گفت: احمدیان گفته که شیرعلی معتقد به سرمایه گذاری نیست، زیرا میگفت: با این روش همکاران متوجه کسب و کار ما میشوند. آقای شیرعلی به من توصیه میکردند که هرگز در ایران از این پولها استفاده نشود. زیرا شغل ایشان برای خودشان این بوده که باید فقط ۱۰۰۰ متر زمین داشته باشد و فعالیت کند و هیچکس کسب و درآمد وی را متوجه نشود. کمیسیونهای میلیون دلاری به حساب پسران متهمان وی افزود: شیرعلی در خصوص دریافت کمیسیونها گفته که نیمی به حساب محمود احمدیان پرداخت میشد، کلیه کارها از طریق بانک انجام میگرفت. طبق آخرین اطلاعاتی که پسرم اطلاع داده است مبلغ ۷ میلیون دلار انتقال داده شده که ۳ میلیون از این مبلغ باید به من داده میشد. هر آنچه گرفته میشد به پسر احمدیان یعنی محمود احمدیان باید داده میشد. اصول کار همین بوده و اسناد هم همین را مشخص خواهد کرد. احمدیان خودش میفهمید چقدر پول داده و چقدر گرفته است، پسر احمدیان با شرکتهای مربوطه در تماس بوده و من هرآنچه از لحاظ مالی ادعا کردم با سند و مدرک در اختیارتان میگذارم. شیرعلی هم در خصوص ایرانسل میگوید پورسانت این معامله ۱ درصد بوده، با پولهای دریافتی از شرکتها کاری انجام نشده است و امیدوارم پسر احمدیان حسابهای جواد را لو نداده باشد چرا که پسر احمدیان با فلانی در ارتباط است و اگر به او گفته باشد کار خراب میشود. وی افزود: محسن احمدیان اعتراف نموده که صورتحسابهای شرکت لنکوور دست کاری شده است و جعل سند به دستور آقای احمدیان توسط خانم بنی مقدم انجام میگردیده است. نماینده دادستان اظهارداشت: معصومه دُری معاون مدیرعامل شرکت پتروشیمی در دبی بوده که پس از حصول مطالبات شرکت از مشتریان خارجی با هماهنگی ارزهای حاصله را به حساب غیر مرتبط واریز نموده و شرکتهای مذکور ارز را با منشا داخلی خریداری کرده و به حساب شرکت پتروشیمی واریز کرده اند. واریز ۲۰۰ میلیون درهم به حساب شرکت MTN به دستور متهم دری گفته که مبلغ ۲۰۰ میلیون درهم به حساب شرکت MTN واریز شد که در بانک CBI از سوی مشتری دریافت گردیده بود، مبالغی هم به میزان حدود ۸۰ میلیون یورو از حساب بانک CBI به شرکت MTN پرداخت کرده ام و همچنین ۱۰.۷ میلیون یورو بنا به دستور آقای احمدیان پرداخت گردیده است. این مبالغ ابتدا در ایران دریافت میشد و بعد به دستور احمدیان به حسابهای خارجی واریز میشده است. وی در خصوص واریز ۲۰۰ میلیون درهم به حساب MTN موافق نبودم و احمدیان دستور داد که ۲۰۰ میلیون درهم در حساب CBI را به حساب شرکت MTN واریز گردد. دری درباره نقش اسحاق درباره واریز پول به شرکت MTN گفته میزان دقیق ۲۰۰ میلیون درهم و ۴۹۸ میلیون و ۶۳۸ هزار و ۱۲۸ یورو ارزهای حاصل از صادرات محصولات پتروشیمی جهت انتفاع شخصی به حساب شرکت MTN واریز کرده که MTN هم به حساب یک شرکت دیگر در خارج از کشور واریز کرده است. MTN همان شرکت افریقائی دارنده ۴۹ درصد سها شرکت ایرانسل است که حدود سه ماه پیش مدیر عامل آن به جرم پرداخت رشوه به مقامات ایران برای برنده شدن در مناقصه ایرانسل محکوم به پرداخت جریمه شد( https://www.radiofarda.com/a/f5-reuters-report-on-mtn-illegal-side-of-trade-with-iran/24618043.html )
بنا به روایت روزنامه شرق از این فساد عظیم در صنعت پتروشیمی گفته شده که آخرین رقمی که از بدهیهای بابک زنجانی از سوی زهره رضایی، مشاور حقوقی زنجانی در امور بینالملل، اعلام شده بود، یکمیلیاردو ۹۶۷ میلیونو ۵۰۰ هزار یورو (۱۹۶۷۵۰۰۰۰۰) بود. این رقم از سوی وزارت نفت حدود دو میلیارد یورو اعلام شد. درهرحال با وجود تناقض، کماکان رقم اعلامی از سوی این دو بخش، حدود چهار میلیارد یورو از رقمی که در کیفرخواست پرونده پتروشیمی اخیر مطرح شده، کمتر است؛ رقمی که به گفته قاضی مسعودیمقام، قاضی این پرونده، ششمیلیاردو ۶۵۶ میلیون یورو عنوان شد؛ یعنی سه برابر بدهی بابک زنجانی به وزارت نفت. این پرونده البته به گفته برخی منابع آگاه، محدود به پتروشیمی نیست و شرکت کشتیرانی جمهوری اسلامی و سازمان اداره بنادرنیزوجوددارد.
اما نکته درخور توجه آن است که در پیگیریهای انجامشده از سوی «روزنامه شرق»، حدود هفت ماه پیش، کلید طرح تحقیق و تفحص از سوی مجلس شورای اسلامی درباره شفافسازی روابط و عملکرد شرکت ملی صنایع پتروشیمی، شرکت صنایع پتروشیمی خلیجفارس با شرکت بازرگانی پتروشیمی قبل و بعد از خصوصیسازی و نحوه اخذ تضامین و مطالبات معوق آن، مطرح شده بود؛ تحقیق و تفحصی که پس از گذشت هفت ماه کماکان از سوی وزارت نفت بیپاسخ مانده و برخی منابع آگاه بهطور غیررسمی بیان میکنند در انتظار پایان دوره مجلس دهم و پیگیرینشدن این طرح تحقیق و تفحص در این دوره مجلس شورای اسلامی است.
علی ابراهیمی، نماینده شازند در مجلس شورای اسلامی، بهعنوان طراح این طرح تحقیق و تفحص در گفتگو با «شرق» میگوید: طرحی در چند محور را در قالب طرح تحقیق و تفحص از شفافسازی روابط و عملکرد شرکت ملی صنایع پتروشیمی، شرکت صنایع پتروشیمی خلیجفارس با شرکت بازرگانی پتروشیمی قبل و بعد از خصوصیسازی حدود هفت ماه پیش به هیئترئیسه مجلس تقدیم کردم که در نامهای جداگانه به کمیسیونهای انرژی و صنایع، ارجاع داده شد؛ اما از آن زمان تاکنون هیچ پاسخ رسمی در این زمینه دریافت نکردهام. او ادامه میدهد: پیرو مذاکراتی که در آن زمان با آقای رضا نوروززاده، مدیرعامل شرکت ملی صنایع پتروشیمی و البته هلدینگ خلیجفارس انجام شده بود، مشخص شد روابط این بخشها با یکدیگر اشکالاتی دارد و از آنجا که هنوز پاسخی رسمی دریافت نشده است، فعلا جزئیات بیشتری از آن ارائه نخواهم داد.
ابراهیمی درباره پاسخ غیررسمیای که از سوی وزارت نفت دریافت کرده است، میگوید: هفت ماه گذشته است و تا به صورت مکتوب گزارشی از سوی وزارت نفت دریافت نکنم، اقدامی انجام نخواهم داد؛ اما طولانیشدن این روند نشاندهنده آن است که تمایلی وجود دارد که دوره نمایندگی مجلس دهم به اتمام رسیده و این طرح در آن بررسی نشود. همین اقدام بهخوبی نشان میدهد که این پرونده چه در قالب روابط مالی و چه در قالب سیاستگذاریها، اشکال جدی دارد و باید هم مسئولان وقت و هم مسئولان فعلی در قبال آنها پاسخگو باشند.
واقعین آنست که خود مهندس زنگنه دارای یشرکت خدمات مدیریت در امور نفتی و پتروشیمی بوده که در حال حاضر سرپرستی آنرا شازده پسرش در دوبی برعهده دارد و زنکنه نگران است چنانچه کلید تحقیق و تفحص چدی شود پای خود او و مهندس نعمت زاده بعنوان دلال بزرگ کمسیون بگیرطرحهای پتروشیمی بمین کشیده شود. یکی از نکات قابل ذکر این پرونده سکوت و یا یا همراهی ضمنی مهمترین روزنامه اقتصادی کشور که از جیره خواران باند موتلفه و ازحامیان آزادسازی نرخ ارز بهر قیمت در این رابطه می باشد که این شائبه را تقویت نموده که احتمالا مسئولان روزنامه مذکور هم از این رانت ها بی بهره نمانده اند؟
البته فارغ از چرائی محاکمه این افراد در شرای فعلی این پرونده “فساد در پتروشیمی” به شمشیر داموکلس برای جمهوری اسیامی تبدیل شده زیرا در حالیکه دادستان تهران میگوید متهمان اختلاس نکردند و جرمشان این است که از معاملات “استفاده شخصی” کردند. متهم نخست میگوید همه کارها با “تصمیم بالا” بوده است.
ولی نمی گویند این بالا کجاست ؟!
اگر چه تا کنون جزئیات بیشتری از این پرونده در دادگاه مطرح شده؛ اما نکته درخور توجه آن است که برخی از اعضای این باند، بسیار در رسانهها سروصدا کردهاند. یکی از نامهایی که اینروزها اخبار متنوعی از آن به گوش میرسد و همه را به نوعی شوکه کرده است، روابط مرجان شیخالاسلامی، یکی از متهمان این پرونده ۶.۶ میلیاردیورویی است که تاکنون متهم به مشارکت در اخلال در نظام اقتصادی کشور به این مبلغ و تحصیل مال نامشروع به مبلغ هفتمیلیونو ۶۵هزارو ۵۲۹ یورو و هشتمیلیونو۷۱۰هزارو ۳۸۴ دلار شده است.
به گزارش رسانههای داخلی وابسته به سپاه ، گروهی از افراد فعال در شرکت نفت و گاز سپانیر وابسته به قرارگاه خاتمالانبیا، ناآگاهانه مبادرت به عقد قرارداد با فردی مشکوک به نام مرجان شیخالاسلامی آلآقا کردهاند و این فرد با گرفتن پولهای فراوان گویا از کشور متواری شده و به کانادا گریخته است. این زن که دارای مالکیت شرکتهای آرام و دنیز در ترکیه است و متارکه کرده، با داشتن چندین فرزند برای اینکه سرپوشی بر کلاهبرداریهایش بگذارد به کانادا گریخته است. اما در دادگاه تا کنون هویت مرموز یکی از متهمان اصلی بنام”آقای خ. ع” که از طرف شرکت نفت و گاز سپانیر طرف قرارداد با خانم بمرچان مرجان شیخ الاسلامی آل آقا آل آقا بوده علیرغم آنه گفته میشود هماکنون از طریق مراجع قضائی در بازداشت بهسر میبرد، افشا نشده است. . اما مشخص گردیده حاج خانم مرجان مرجان شیخ الاسلامی آل آقا آل آقا مدتها مدیرمسئول خبرگزاری میراث و درعینحال مشغول لابی نفتی با بقایی و تیم احمدینژاد بود. همزمان بهعنوان خبرنگار پارلمانی روزنامه همبستگی مشغول به فعالیت بود.این مرجان خانم همانست که مسیح علینژاد، خبرنگار آزاد که اکنون آنسوی مرزها فعالیت میکند، در کتاب معروف خود با نام «باد در موهایم» نوشته: «مرجان شیخالاسلامی، دبیر سیاسی روزنامه همبستگی، مرا زیر بالوپر گرفت». خدا غاقبت کاررا بخیر کند؟!
این در حالی است که حاج خانم مرجان مرجان شیخ الاسلامی آل آقا در مجلس ششم در فهرست اصلاحطلبان بهعنوان عضو جبهه مشارکت قرار داشت و در مجلس هشتم، در فهرست ائتلافی اصولگرایان! اینگونه که سابقه او نشان میدهد، روابط او محدود به یک طیف خاص سیاسی نبود و به نوعی با نزدیکی به گروههای سیاسی، اهداف خود را پیگیری میکرد. گفته میشود مشارالیها پس از فرار آخرین همسرش، مهدی خلجی، در خانهای دو میلیون و ۳۰۰ هزاردلاری در شهر واشنگتندیسی زندگی میکند و همسر ایشان هم نپرسیدهجاچ خانم پول این خانه را از کجا آورده ای ؟!.
در برسی جزئیات این دادگاه که در روز چهارشنبه هفته گذشته برگزار شد، مشخص شده که متهمان بهعنوان مدیران شرکت از خریداران کالاها که خارجی بودند، پولهای کلان دریافت میکردند و تحت عنوان دورزدن تحریمها، شرکتهایی را در خارج تأسیس کرده و مابهالتفاوت منشأ ارز داخلی را به نفع خود تصاحب میکردند.
حسینی، نماینده دادستان، در قرائت کیفرخواست گفته: شش میلیارد و ۶۵۶ میلیون یورو ارز حاصل از فروش محصولات بوده که ثابت شده است و متهمان عواید حاصل از مبلغ فوق را بهعلاوه پورسانتهایی دریافت کردهاند. نماینده دادستان با اشاره به این پرونده ۷۰۰ صفحهای گفت: در این پرونده، رضا حمزهلو، مدیرعامل سابق شرکت بازرگانی پتروشیمی، متهم به مشارکت در اخلال کلان در نظام اقتصادی کشور به مبلغ شش میلیارد و ۶۵۶ میلیون یورو و تحصیل مال از طریق نامشروع به مبلغ هفت میلیون و ۶۵ هزار یورو و هشت میلیون و ۷۱۰ هزار و ۳۸۴ دلار بوده است.. متهمان مبالغ فروش محصولات پتروشیمی را وارد کشور نکردهاند و با تصاحب ارزهای حاصل از صادرات آن را به ریال تسویه کردهاند. اقدام آنها بیانگر این است که مجموع ارزهای حاصل از صادرات که با مشارکت یا معاونت متهمان بوده برابر با شش میلیارد و ۶۵۶ میلیون یورو بوده است.
روش کار دور زدن تحریم را بابک زنجانی در یکی از جلسه های دادگاه تعریف کرد بنا باظهارات وی و شواهد مستند دورزدن باینطریق بوده که خود مدیران عموما یک شرکت در ایران و دوبی و یا در چین ، مالزی و سنگاپور و یا جزایر معروف به بهشت مالیاتی ثبت میکردند. بعد نفت و محصول صادراتی دولتی نظیر محصولات معدنی ، پتروشیمی ، قیذر و مواد نفتی را از شرکت دولی بیکی از این شرکتها می فروخته اند ( بصورت صوری) تا این شرکتها از طریق شرکتهای اقماری تحت پوشش خوددر خارج این محمولات را دبازارهای خاص بفروشند. مثلا اگر قیمت روز هر تن محصول پروپیلنت ۱۸۰ دلار بوده ، این شرکتها مدعی می شدند که در خارج کسی با این نرخ این محموله را نمی خرد و انرا به ۱۶۰ دلار می فروخته اند( طبق قراردا و توافق) قرار دوده بین۵تا ۷درصد فروش حق کارگزاری به این شرکتهای پوششی که عمدتا در اختیار برادران قاچاقجی سپاه و مدیران هفت خط دولتی از جمله محسن احمدیان ، شخص مهندس محدرضا نغمت زاده ؛مهندس میرمعزی مدیرعامل شرکت ملی نفت ومدیرعامل فعلی شرکت سرمایه گذاری نفت وگاز پاسارگاد متعلق ببانک پاسارگاد)و… تعلق می گرفته ،حال چنانچه این افراد مشابه بابک زنچانی با ارئه دلایل متقلبانه و یا با زد و بند با مسئولان شرکتهای صادراتی ، نرخ را کمتر از واقع اعلام میکردند اولا تفاوت مبلغ واقعی فروش و مبلغ اعلامی را خود به جیب می زدند ثانیا ۵ الی ۷ درصد مبلع اعلامی را هم بعنوان کارمزد بر میداشتند. با یک مثال قضییه روشن میشود. در اوج قیمت نفت هربشکه ۱۰۵ دلار بابک خان زنجانی مدعی بوده که بدلیل تحریم توانسته هر بشکه را ۹۸ دلار بفروشد یعنی ازیکطرف بابت هربشکه نفت ۷ دلار باین شکل ملاخور می شده و ۷ درصد ۹۸ دلاررا هم بعنوان کمیسیون می گرفته است یعنی در مجموع از هر بشکه نفت معادل ۱۳.۸۶ دلار نصیب این حرامزاده می شده که با فروش مجموعا روزانه یک میلیون بشکه درآمد ایشان که نوچه جاج قاسم منگولی ذوالفقاری بوده روزانه حدود ۱۴ میلیون دلار می شده است . بدیهی است که این اقایان برای بدست آوردن این درآمدهای بادآورده آدم می خوردند جه رسد به آدم فروشی . دراین گونه دادگاهها چون دادگاه مسائل سیاسی و امنیتی نیست هم دادستان و هم متهمین برخی اوقات گاف میکنند و مسائلی را افشا میکنند که عمق فساد و خباثت جمهوری اسلامی فاسد را نشان میدهد. بطور مثال در همین دادگاه مشخص شد متهم ردیف اول اقای حمزه لو _(یارغار مهدی جهانگیری برادر فاسد معاون رئیس جمهور که او تا مدتی پیش بازداشت بقید ضمانت ازاد می باشد) ، از مدیران بخش اقتصادی ستاد اجرائی فرمان امام و مجمع دارالتقریب مذاهب که زیر نطر خامنه ای است، می باشد ، و یا در دادگاه بانک سرمایه آقای پرویز کاظمی رئیس هیات مدیره وقت بانک سرمایه اقرار نمود که از یک شرکت کره ای مبلغ ۳۰ میلیون یورو بعنوان حق المشاوره بحساب همسرش واریز شده است . کاظمی در پاسخ به سئوال دادستا ن که این پول چکونه واریز شده ؟ گفت شخصی بنام رحمت اسدی انرا واریز کرده و در پاسخ به سئوال دادستان که آیااسدی را می شناسد ؟گفت فقط یک سلام و علیک داشتیم . بعد از این افشاگری امدادهای غیبی حفاظت اطلاعات سپاه به دادستان ابلاغ نمودند سروته دادگاه را بهم بیاورد چون قرار نبود نام رحمت اسدی مظرح شود. اما رحمت اسدی کیست. او قهرمان تیم ملی پینت بال ایران بود که در دوبی در هتل محل اقامت عباس یزدان پناه یزدی (شاهد زنده ماجرای رشوه شرکت نفتی نروژِ استات اویل ) ، اورا کشت و مانع حضور اودر دادگاه مهدی هاشمی که به اتهام رشوه خواری محاکمه میشد ، گردید. قضییه از این قرار بود که عباس پزدان پناه یزدی عامل حق و حساب های باند هاشمی در خارج گشور بود و ۱۵ میلیون یورو از شرکت نروزی استات اویل به حساب مهدی هاشمی دریافت کرده بود . باند هاشمی چون احتمال می داد حفاظت و اطلاعات سپاه اورا دستگیرو جهت شهادت به دادگاه مهدی هاشمی بیاورند ، از طریق رحمت اسدی عباس یزدان پناه یزدی را که برای ملاقات بایکی از اعضای باند هاشمی به دوبی رفته بود در هتل محل اقامتش که هیچکس جز مهدی هاشمی و جند نفر دیگر با خبر نبودند سربه نیست کردند. رحمت اسدی همان شب به تایلند گریخت اما پلیس دوبی که از طریق دوربین های هتل پی به هویت اوبرده بود، با هماهنگی پلیس بین الملل وی رادر تایلند دستگیر و پس از محاکمه در دوبی به حبس ابد محکوم که در حال حاضر مشغول گذراندن حبس در زندان دوبی می باشد. اما همین افشای رابطه پرویز کاظمی و رحمت اسدی سئوالات بیشماری را بوجود آورد که اولا رابطه پرویز کاظمی بعنوان رئیس هیات مدیره وقت بانک سرمایه که زیر نظر مستقیم وزارت اطلاعات مدیریت و اداره می شد و می شود ، از کجا شروع شده ثانیا مدیریت بانک سرمایه که در دوران قبل با باند هاشمی رفسنجانی حسنه بوده در قتل عباس پزدان پناه جه بوده است.برای اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
https://www.radiofarda.com/a/f14_uae_sentenced_six_iranians_life-in-jail_yazdanpanah_yazdi/26870483.html
در همین دادگاه فساد اقتصادی مشخص گردید فساد در پتروشیمی برخلاف ادعای رسانه های دولتی و باند کارگزارن سازندگی صرفا متعلق به دوران احمدی نژاد و مدیران منصوب باند احمدی نژاد نبوده و فساد پتروشیمی ریشه در دوره مهندس نعمت زاده داشته که اینک برملا شده ، کما اینکه داماد ایشان چزء متهمین همین دادگاه ودر بازداشت بسر می بردو در واقع مدیران وقت و بعد شرکت بازرگانی پتروشیمی آلوده فساد بوده و پس از بازنشستگی نیز با توجه به تجارب شان در خدمت باندهای مافیائی تبهکار نظیر باند موتلفه و ساتا قرار گرفته اند . ثانیا معلوم شد تحریم ها اگر چه کمر تکشورو ملت را شکسته اما دلواپسان تحریم و همه باندهای قدرت در فساد می غلطند و سود تحریم آن جنان است که باندهای فساد نمی خواهند تحریم ها برطرف شوند تا بعنوان “وظیفه ملی دور زدن تحریم منابع کشوررا به غارت ببرند” و حاج خانمی که معلوم نیست همین لیسانس ادعائی را از کجا گرفته خانه دو الی سه میلیونی در امریکا و کانادا خریداری و حتما مدتی بعد سر از صدای امریکا در خواهد اورد و بعنوان پناهنده سیاسی مدعی هم خواهد شد . تاسف در اینست که امریکا و کاناد که مدعی مبارزه با فساد جمهوری اسلامی هستند بعنوان مامن اصلی فاسدان فراری قرار گرفته اند.اداگاه علنی شده نقش ژه های خوب در غارت منابع کشور باتفاق پدران فاسدشان میباشد. فارغ از داما نعمت زاده ، در همین روز خبر بازداشت امیرحسین آزاد، ۲۲ سالگی برای پرونده تعاونیهای البرز ایرانیان و ولیعصر که در مجموع ۱۴۰۰ میلیارد تومان اختلاس و با ۹۱۰۰۰ نفر شاکی (۶۰۳۶ پرونده شکایت ثبت شده) با عنوان اتهامی اخلال عمده در نظام اقتصادی کشور رسانه ای شده است . او فرزند علیمحمدآزاد اسناندار پیشین سیتان و بلوچستان و از فرماندهان سپاه پاسئاران ایلام که همچنین داماد «فریدون همتی» نماینده پیشین مجلس و استاندار فعلی هرمزگان است. یعنی تبار ایشان از دوطرف به استانداران پاکدست روحانی و احمدی نژاد بازمی گردد.از طرف دیگر عنوان شده الیاس اسماعیلی داماد آخوند جزایری امام جمعه اهواز با دریافت وام ۲۶۷ میلیاردی بدون کوچکترین ضمانت و وثیقه از بانک ملت مرکزی و تبدیل آنها به دلار در یکی از صرافی های اهواز، دیشب در حال خروج از ایران توسط پلیس ترکیه بازداشت شد. گفته میشود که پول های وی ضبط و تحویل دولت ترکیه داده شد.وی با کامیون محتوای خشکبار دلارهای خود را در چند صندوق در وسط کشمش و انجیر جاسازی کرده بود. جالب انکه بلافاصله مقاات قضائی مدعی میشند که مثلا اتهام اختلاس نامبردگان تگذیب میشود و بعد معلوم میشود نطر دادگاه ها این است که جرم اینها اختلاس نبوده بلکه قاچاق بوده زیرا در تعبیر قضائی بین اختلاس ، حیف و میل ، خیانت در امانت ، قاچاق ، ارتشاء ففرق وجوددارد اما همه این جرائم بمعنی غارت سفره مردم ومنابع کشور توسط تبهکاران مالی می باشد فارغ از اینکه دادگاه های جمهوری اسلامی با این عنوان مخالف باشند.
اما نکته ایکه در شرایط فعلی باعث شده بسیاری از این تبهکاران به فکر خروج از کشور بیفتند آن است که رژیم ممکنست برای فروکش کردن عصیان مردم در سال جدید تن به دستگیری و محاکمه برخی از این مفسدین آنهم در چارچوب دعواهای جناحی تن در دهد ، لذا عده ای از پادوهای تحریم که می دانند گوشت دم توپ هستند در فکر فرار افتاده اند که حفاظت و اطلاعات سپاه اقدام به دستگیری تعدادی از انها نموده تا در فرصت مناسب انها را رسانه ای و برادران قاچاقجی سپاه را منزه جلوه دهد. ادامه دادگاه نشان خواهد داد ایران چند تا سلطان خواهد داشت سلطان شکر( آیت اله شکر ناصر مکارم نویسنده کتاب فیلسوف نما ها برنده جایزه سلطنتی دوره شاه) ، سلطان پتروشیمی (علی نقی خاموشی به پادوئی محسن احمدیان ) ، سلطان قاچاق اسلحه ( بزرک ارتشتاران سپاه اسلام سردار سرلشکر قاسم سلیمانی) ، سلطان گوشت ، سلطان صادرات خشکبار، روده و سالامبور(عسکراولادی) ، سلاطین واردات خودرو( خاندان گرامی و حداد) ، سلطان مرحوم سکه(وحید مظلومین ) ، سلطان املاک و مستغلات اداری ( علی انصاری مالک بانک آینده) ، سلطان موبیل (احمدابریشمچی) ، سلطان کمیسیون بگیری ( مهندس نعمت زاده) ، سلطان تملیک اراضی دولتی (خاندان معزز لاریجانی ) ، سلطان دارو(دکتر ولایتی)، سلطان فتوا ( آیت الله علم الهدی ) ، سلطان قتل عام ( آیت اله فتل عام رئیسی) ،سلطان سیگار( سردار سرلشکر محسن رضائی و سعید العقیلی که سال گذشته فوت کرد) ، سلطان معاملات نفتی ( بابک زنجانی پادوی سردار سرلشکرذوافقارنسب قاسم سلیمانی) ، سلطان رشوه( محمودرضا خاوری)
عکس برخی سلاطین ایران از سمت راست شهرام چایری ، محمودرضاخاوری ، مه آفرید امیرخسروی و بابک زنچانی
منابع :
گزارش روزنامه شرق وفارس نیوز
افشاگری آقاعباس واحدیان شاهرودی ” درمقاله انتلاس در نهایت اخلاص”
جلسات دادگاه متهمین منتشر شده درروزنامه های ایران
اطلاعات موجود در آرشیو کانون افشاگران مفاسد اقتصادی
این جمع باید حول هدفی واحد گرد هم آمده باشند و این هدف، معمولا زندگی اجتماعی و در کنار هم است.
در کنار هم بودن و با هم بودن، فوایدی دارد که انسانِ تنها نمی تواند به تنهایی به آن ها دست یابد.
اگر انسان، فایده ای در جمع شدن و در کنار هم بودن نبیند، جامعه گریزی به وجود می آید و انسان سعی می کند با حفظ فاصله از دیگران به هدف های خود دست یابد. این دست یافتن می تواند به قیمت زیر پا گذاشتن انسان های همطراز خودش صورت پذیرد.
جامعه، تحت اقتدار حاکمیت است. در زندگی شهری، حاکمیت بر تمام ارکان جامعه مسلط است. در جایی که قوانین تعیین شده در میان آحاد مردم به نفع شخص نباشد، و یا قانون، میان افراد، به شکل برابر جاری نشود، فرد خود را ملزم به تبعیت از قانون نخواهد دانست.
هر چه میزان فرق گذاشتن میان افراد بیشتر باشد، شخص قانون گریز تر می شود.
در وهله ی اول شخص، با عدم اجرای قانون دست به مقابله با حاکمیت می زند.
در وهله ی دوم شخص، به مقابله با قانون می پردازد.
و در وهله ی سوم شخص، به طور فردی از افراد نمانکلاتورا و افراد صاحب امتیاز جامعه انتقام می گیرد.
اگر نیم نگاهی به اینترنت فارسی بیندازیم، آثار رو به رشد خشم فروخورده و تنفر فزاینده از طبقه ی صاحب امتیاز جامعه را خواهیم دید.
در گذشته، دیدن مقدار نفرت به دلیل فقدان شبکه های اجتماعی و اینترنتی ممکن نبود، و تنها گزارشِ میدانی ماموران مخفی و غیر مخفی حکومت، امکان «تنفرسنجی» اجتماعی را به وجود می آورد.
این تنفر سنجی معمولا به درستی صورت نمی گرفت یا برای آسوده نگه داشتن خاطر رهبری، به درستی به او عرضه نمی شد.
به همین خاطر رهبر، خود را همواره در جزیره ای امن و با ثبات می دید که مردم جامعه از فرودست ترین تا فرادست ترین، او را دوست می داشتند و از زندگی خود راضی بودند.
حال آن که این طور نبود.
امر فریب خوردن و فریب دادن خود، باعث می شد حتی موقع شنیدن شعارهای نفرت و خشم مردم در پشت دیوار محل اسکان رهبر، واقعی بودن این نفرت و خشم باور نشود و این باور نشدن تا حد تصور نوار بودن شعار ها پیش برود.
واقعیت اما پشت در بود و در حال از بیخ و بن در آوردن آن.
امروز به خاطر بودن اینترنت در جامعه، می توان اثرات مخرب و وحشتناک تضادهای اجتماعی، و رو در روی هم قرار گرفتن طبقات مختلف اجتماعی، و نیز مقابل حکومت قرار گرفتن بخش عظیمی از جامعه را پیش از رسیدن مردم شعار دهنده به پشت درهای محل اسکان رهبری مشاهده کرد.
این صداهای خشم آگین، سنگر گرفته در پشت نام های غیر واقعی، شاید دل آزار باشد و حتی موجب بد آمدن انسان مخالف حکومت شود، اما واقعیت دارد و اگر چاره ای برای آن اندیشیده نشود، این صداها، مادیّت پیدا خواهد کرد و با ظاهری ضد ظلم، زندگی بسیاری را حتی از مورد ظلم قرار گرفتگان تخریب خواهد کرد.
یکی از پدیده های اجتماعی که این روز ها مشاهده می کنیم، میل افراد طبقه ی صاحب امتیاز، به «خودنمایی» و «نشان دادن تفاوت خود با مردم عادی اجتماع» در زمینه های اقتصادی و فرهنگی و حتی علمی ست که بر روی آتش اختلافات نفت و بنزین می ریزد.
در گذشته، و تا حدود سی و دو سال پیش، خودنمایی افراد برتر، به شکلی که امروز وجود دارد، وجود نداشت و خودنمایی «عیب» دانسته می شد.
این عیب دانستن عللی داشت، از جمله:
-آگاهی به نفرت مردم فقیر از مردم غنی.
-عیب دانستن متفاوت بودن از اکثریت ندار جامعه.
-ضرر کم تر دادن در مقابل حاکمیتی که می خواست از ثروت طبقات ثروتمند، بهره ببرد و بخشی از دارایی او را به شکل قانونی تصرف کند.
-نصایح اخلاقی بزرگان که حس حسادت و مالخواهی طبقه ی ندار جامعه را تحریک نباید کرد…
اما امروز بر خلاف گذشته، باز از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی، شاهد رشد روزافزون خودنمایی ها در سطح جامعه هستیم و این خودنمایی ها باعث شده که طرف ندار هم سرخورده و افسرده شود و هم دچار خشم فزاینده ای گردد.
لیست کارهایی که یک سارق می خواست بعد از دزدی موفقیت آمیزش انجام دهد، نمونه ی دست یافتن یک جوان ندار، به آرزوهای خود بود:
-با فلان دختر ازدواج می کنم.
-فلان ماشین را می خرم.
-فلان کار را برای خودم راه می اندازم.
این جوان برای رسیدن به آرزوهای نه چندان دور و دست نیافتنی اش، راه غیر قانونی دزدی را در پیش گرفت و شکست خورد.
اگر روزی این جوان، به جوان های مشابه خود، در سطح «جامعه» بپیوندد، و نه از راه دزدی انفرادی، بلکه از راه دگرگون سازی اجتماعی و به عنوان «نافرمانی مدنی» سر وقت صاحب امتیازان برود، دیگر کار او دزدی
• گرفتاری در این است که او هم خدا را میخواهد، هم خرما را: هم این جهان را، هم آن جهان را، هم “علم” را هم “ناعلم” یا “فرا علم” را. و این نمیشود، آقای دکتر! نمیشود …
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه ۲۱ آبان ۱٣٨۶ – ۱۲ نوامبر ۲۰۰۷
اشاره: انتشار متن نامه ی سرگشاده ی دکتر اسماعیل خوئی به آقای عبدالکریم سروش در اخبار روز شانزدهم آبان، متاسفانه با غلط های تایپی متعددی همراه بود که در برخی موارد متن را نامهوم می نمود. آقای خوئی ضمن ارسال نامه ای برای اخبار روز که خواسته اند در پیشانی متن تصحیح شده بیابد، پس نویس دیگری را نیز به متن خود اضافه کرده اند که در پایان متن آمده است:
دوست ِ بسیار ارجمندم ف. تابان جان
درود بر شما
می دانم که «اخبار ِ روز» در این زمینه، بی گناه است، و که، یعنی گناه این بار از دختری ست از دختران ِ خودم که به بابا اطمینان داد که «نامه ی سرگشاده» ی من به آقای دکتر سروش را بی هیچ غلطی – حتا در نقطه گذاری – واژه زنی خواهد کرد و متن ِ واژه زنی شده ی سه بار بازبینی شده ی آن را برای عسگر جان ِ آهنین خواهد فرستاد تا او آن را به شما برساند.
با این همه، دلم می خواهد، یک بار هم که شده، با برگرداندن ِ بیتی از مولوی به زبان ِ حال ِ خودم، فریاد بر آورم که:
آنچه بنویسم به قدر فهم ِ توست،
مُردم اندر حسرت ِ چاپ ِ درست!
مُردم – آقای تابان! – در حسرت ِ این که نوشته ای از من، یک بار هم که شده، در روزنامه یا هفته نامه یا ماهنامه یا گاهنامه یآ گاهگاه نامه یا تارنما یا زهر ِ مار نمایی بی غلط چاپ شود!
خواهش می کنم مرا سپاسگزار ِ خود کنید و این گلایه نامه را – که البته خطاب به شما نیست – هر چه زودتر در «اخبار ِ روز» بیاورید، تا خوانندگان ِ شما بدانند که «نامه ی سرگشاده ی اسماعیل خوئی به دکتر عبدالکریم سروش»، آن چنان که در «اخبار ِ روز» آمده است، نامه ی من به هیچ کس نیست: و که هر کس – و چرا نگویم: هر ناکسی – که، بر بنیادِ گفتاوردی از این متن، مرا به گفتن ِ سخنی، هر سخنی، متهم کند بر من «جفا» کرده خواهد بود.
با پوزشخواهی و مهر و سپاس
اسماعیل خوئی
یازدهم نوامبر ۲۰۰۷ – بیدرکجای هامبورگ
آقای دکتر عبدالکریم سروش:
درود بر شما،
نخستین و واپسین باری که شما را از نزدیک دیدم در روزی بود، چند ماه یا نزدیک بهیک سالی پس از انقلاب ِ ملّاخور شدهی ۲۲ بهمن ۱٣۵۷، که، همراه با مردی که “حاج آقا” میخواندیدش، و ریش انبوه و موی ژولیدهای داشت و کت و شلوار ِ تیره رنگ و خاکآلودش به تن او زار می زد، به دانشگاه تربیت معلم آمدید.
استادان آن دانشگاه مرا به سخنگوییی خود بر گزیده بودند تا با شما و همکارتان دربارهی “انقلاب فرهنگی”ی نزدیک شونده گفت و گو کنم.
در سراسر گفت و گو، که هیچ دراز هم نبود، شما خاموش بودید و بهیاد دارم، چهرهی شما بر افروخته و سرخ بود، ندانستم از شور و شادیی پیروزیی انقلاب یا از شرمندگی از کاری که بر دوشِ هوش و وجدان ِ خویش گرفته بودید.
فشردهی سخنان من بدین معنا بود، رو به شما:
“- آقای دکتر! استقلال دانشگاهها از دولت یکی از اصولی ست که نزدیک به هیچ کشوری در جهان نیست که آنها را نپذیرفته باشد. شاه نیز این اصل را جز یکی دو بار، در سراسر سالهای فرمانفرمایی خود، زیر پا نگذاشت. سخن، این روزها، بر سر “پاک سازیی اسلامی” ی دانشگاههای ماست.
همکارانم به من گفته اند به شما بگویم: امیدوارم بدانید چه کار دارید میکنید. اگر دانشگاه مستقل نباشد، پای پلیس و ارتش بدان باز خواهد شد؛ و بدتر از این، بسا که تصمیمگیری دربارهی کارهای دانشگاهی به دست کسانی بیفتد که هیچ دانشی از دانشگاه ندارند.”
همکار شما،”حاج آقا”، که روی سخن را به خود گرفته بود، و صدایش آهنگِ زنگ دارِ سخن گفتن ِ پا منبریها و خطیبان دینی را بهیاد من می آورد، در پاسخ ِ من سخنانی گفت بدین معنا که:
« این حرف ها ـ حضرت آقا! ـ حرفهای فرنگیست و به درد ما نمیخورد. مملکت اسلامیست. و حکومت اسلامی وظیفه دارد که همهی چیزها و همهی کارها را یکجا زیر نظر داشته باشد. “استقلال دانشگاه” دیگر چه صیغهییست؟! دانشگاه مگر برای خودش، خدای نخواسته، مملکتی مستقل است در درون مملکت اسلامی؟!»
دو تن از همکارانِ ارجمندم همراه من بودند. نامی از ایشان، در اینجا، نمی برم، اما، و نمینویسم واکنش هر یک، در بازگشت از آن “نشست” چه و چگونه بود. “چرا”ی اش را “حاج آقا”تان می داند. “بروید از (خودِ او) به… پرسید”!
دیری نپایید که دانشگاه را، در سراسر کشور بستند. و دیری نگذشت که مرا “از آن مدارسه بیرون رفتیم”! رییس کارگزینیی دانشگاه به من پیام داد که تو “نخستین دانشیاری بودی که از دانشگاه اخراج”ات کردند. و من این ستم را از چشم شما و همکارانتان در برنامهریزیی “انقلابِ فرهنگی” میدیدم و می بینم.
“پاک سازی دانشگاهها و بازسازیی اسلامی”ی سراپای دستگاه آموزشیی کشور، به گمانِ من، یکی از تبهکاریهای تاریخیی فرمانفرمایان آخوند است که، در بر آیندهای شوم و دیرمانِ خود، هیچ، هیچ کوچکتر از دیگر تبهکاریهای فرهنگکُشانه و مردم خوارانه و ایران ستیزانهی این فرمانفرمایان نیست.
سال ها بعد در لندن، تبعیدگاه من، پیش آمد یک روز که در خانهی زن و شوهری از شیفتگان شما میهمان باشم. سخن از “انقلاب فرهنگی” به میان آمد. و من، در میان بسیاری سخنان ِدیگر، گفتم:
“دکتر سروش نازنین شما مرا از دانشگاه تربیت معلم بیرون کرد، آن هم پس از بیست سال فلسفه درس دادن!”
چند ماهی گذشت و پیش آمد، باز، که من این زن و شوهر را، در خانهی یکی دیگر از آشنایان ِ خود ببینم. گفتند سخن رانیی “درخشانی” از شما در دانشگاهِ لندن شنیده اند. و گفتند:
_ “در پایان سخن رانی، از ایشان پرسیدیم، آیا راست است که شما اسماعیل خویی را از دانشگاه اخراج کردهاید؟”
و پاسخ شما این بوده است:
-“اسماعیل خویی؟!” چنین نامی تا کنون هرگز به گوش من نخورده بوده است؟!”
به قهقهه گفتم:
ـ “گمان میکردم این چگونگی ناگفته روشن باشد که مُراد من از دکتر سروش تنها خودِ او نبود: او بود و دیگر همکارانش در “انقلاب فرهنگی”و من او را هنوز نیز، همچنان، گناهکار میدانم، گیرم امضا شخص او زیر ِ “حکم اخراج” من نیامده باشد.”
آقای دکتر!
این همه را نوشتم تا به شما بگویم که – چرا – من چند سالی از شما سخت خشمگین و بیزار بودم و، میشود گفت کینهی شما را نیز به دل گرفته بودم. امّا از هنگامیکه شما از فرمانفرماییی آخوندی کناره گرفتید و آغازیدید، نخست، به سنجیدن جنبههایی از جهاننگریی این فرمانفرمایی و، سرانجام، پیوستید به انبوههی مخالفان ِ گوناگون آن، من – بهیاد و مهر ِ هومن جانم، پسر نازنین ام، سوگند میخورم- به هنگام دیدم که بر شما ببخشایم. کینهی شما از دلم برخاست و احساس بیزاریام فروکش کرد، و شما را بخشیدم.
من چنین ام. کینههایم، جز به فرمانفرمایی آخوندی، ناپایداراند و بیزاری هایم گذرا؛ و گناه کسانی را که به شخص من ستم کرده باشند، دیر یا زود، می بخشم.
می بخشم امّا فراموش نمیکنم:
نمیتوانم فراموش کنم.
و اینهارا نیز نوشتم، باز، تا به شما بگویم که رویاروییی من در این نوشته، یعنی نامهی سرگشاده، تنها و همانا، رویارو شدنِ یک دانشجوی فلسفه است با تنی از اندیشه ورزانِ نام آور ِ ایران زمین. همین و بس. دور باد از من که، در این نوشته، همچنان که در هر نوشتهی پژوهشیی دیگری، انگیزهای داشته باشم به جز روشنگریی آنچه بر من “حقیقت” مینماید.
باری.
دوست کنجکاو و هوشمندم، محمود جان باغبان، یکی دو هفته پیش، متن گفتار شما در “همایش دین و مدرنیته” در لیدن هلند، را به من رساند. آن را، بی درنگ، خواندم. دو سه بار هم. من، تا کنون بسیاری از نوشتههای شما را خوانده ام؛ و از شما بسی چیزها آموخته ام. شیوهی نوشتنتان را به ویژه خوش میدارم. امّا هیچ یک از نوشتههای شما، پیش از این، مرا به پاسخ نوشتن بر نیانگیخته است.
چرا که اندیشههای شما را، تا کنون، از گستره درگیریهای اندیشگیی خویش بیرون یافتهام. این یکی، امّا، چیز دیگریست. این یکی از آن گونه نوشتههاست که تا بدان ها پاسخ ننوشته ام آرامش نیافتهام.
بی درنگ بگویم که، در این نامهی سر گشاده، بیش و پیش از هر چیز، میخواهم بگویم که شما در این “گفتارِ” خود “روشنفکری(ی) دینی، مدرسهای برای دینداران”، سفسطه میفرمایید. خواهم کوشید تا روشن کنم چرا.
شما خود بهتر از من میدانید که تفاوت “فیلوسوفیا” و “سوفیسم” در اصل یونانیی این واژهها، در دورانِ باستان، در چیست. “فیلسوف” همانا “دوست دارِ داناییست و به دنبال “حقیقت” است، گیرم “حقیقت” تلخ و ناخوشایند باشد یا حتّا خطرناک.
سقراط، خود نشان داد که، در راه ِ”حقیقت” آماده است تا به زندان هم بیفتد و جام شوکران را هم نیز بنوشد. “سوفیست” امّا، در اندیشهی شیرینسخنی و خوشایند گوییست، و آموزگار هنر “سخنوری”ست به جوانان آتن، تا به ویژه در کار سیاست، بتواند پیشرفت کنند و در چشم “عوام” به ویژه، خوش بدرخشند، با پیروز شدن بر حریفان در هر بگو مگویی و به کرسی نشاندنِ سخن خویش اگر شده ـ هرگاه با یا باشد ـ با کشیدن عکس مار به جای نوشتن واژهی “مار”! و شما در گفتار خود دربارهی “روشنفکریی دینی” همهی کوشش خود را بکار می برید تا نشان دهید که “روشنفکر دینی” نیز، برای خود، گونهایست از “روشنفکر”، آنهم با ویژگیهایی که شما بر او میشمرید.
شیوهی کار شما، در این راستا، بیش و پیش از هر چیز، همانا بهره برداری کردن است از “واژهها” یا، یعنی، “مفهوم”های مبهم، تعریف ناشده و، گاه، تعریف ناپذیر. و، در بنیاد، سفسطهگریی زیرکانهی شما در همین است.
در آغازِ “گفتارِ” خود، چهاربیت ازیک غزل ِ هشت بیتی حافظ را می آورید: تا چه کار کنید؟ تا “سخنآرایی” کنید، بهگمان من بیگمان! آراستن ِ سخن یکی از ـ میتوان گفت ـ “اصولِ” سخنوریست. با این کار، گفتارِ سخنور شیرین و دلنشین میشود. همین و بس. آشکار است که شما میخواهید به “دوستان” خوشآمدی بگویید. برای این کار، امّا، تنها همین مصراع:
“حضور خلوت ِانس است و دوستان جمع اند”.
میتوانست بس باشد. دومین مصراع این بیت و هیچ کدام از بیت های دیگر نه هیچ پیوندی دارد با “روشنفکری” و نه با” دین” و هر آنچه “دینی”ست:
مگر همان “و ان یکاد” بخوانید….” که، در دنبالهی مصراع گفتاوردهی شما می آید: که آن هم، در خوانش من از “زبان و بیانِ حافظ”، در این غزل، کاربردی رندانه و طنز آمیز دارد.
میگویم: در خوانش من، چرا که بارها گفتهام و بار دگر میگویم که – شعر حافظانهی حافظ شعریست چند رویه و چند سویه و پر لایه و پر مایه، که از آن هر کسی بر حسب فهم گمانی ی ویژهی خود دارد، یا میتواند داشته باشد. از همین رو، میتوان گفت، به شما و خوانندگانِ گوناگون ِحافظ، ما، در معنا، حافظهای گوناگون داریم. و، من، باز از همین رو، مراد شما از این گفتاورد از حافظ را به پرسش نمیگیرم: زیرا میدانم که هر سخنی که من در زمینهی معنا یا معناهای این شعر حافظ بگویم، شما خواهید گفت، و حق هم دارید بگویید:
-“نه آقا! درست نمیگویی. من حافظ را جور دیگری میفهمم.”
و، پس، در معنا یا معناهای این غزل حافظ با شما بگو مگویی ندارم؛ با یکی از واژههای آن در گفتاوردِ شما، امّا، چرا. آورده اید:
“دمیخوش است، بدین قصه اش دراز کنید.”
واژهی “قصه” را از شما میپذیرم. چرا که با قصه گفتن هم میتوان زمان همنشینی با یار یا یاران را – به ویژه اگر در رفتن شتاب داشته باشد یا باشند- درازتر کرد. از سوی دگر، و از دیدی روانشناسانه، با گوش سپردن به قصه، انگار، زمان زودتر میگذرد، یعنی کوتاهتر میشود. و، از همین رو، کسانی که، بهجای “قصه” واژهی “وصله” را مینشانند نیز هیچ بد نمیگویند. زیرا، با افزودن دسته یا بافهای از مو به گیسوی کسی، میتوان آن را درازتر از آنچه هست نمایاند.
واژهای که، برای من، از شما پذیرفتنی نیست واژهی “دم” است. “دم”، برای حافظ نیز، همیشه کوتاه است و دراز شدنی هم نیست. درازتر اگر بشود، دیگر “دم” نیست. و “سیاه” نیز اگر باشد، نمادی برای “گیسوی یار” نمیتواند باشد: تنها نشانهای ست از اندوهیا بدبختی یا سوگ. آنچه هم در سیاهی و هم در درازی میتواند همانند گیسوی یار گرفته شود، یا حّتا نمادی برای آن، همانا “شب” است. و، پس، حّتا اگر “وصلهکاری” در زمانهی حافظ رواج نداشته بوده باشد نیز، باز، باید گفت و پذیرفت:
“شبی خوش است…..”
باری.
بگذرم از آغازهی” گفتار” شما و بپردازم به متن آن.
خدای من!
با همان، یا در همان، نخستین جمله، شیرین کاریی منطقیی شما آغاز میشود:
“روشنفکری (ی) دینی طریقت ِ روشنفکران ِ دیندار است”!
و بله؟ شگفتا! این سخن، در یک و همان زمان، هم حقیقت دارد و هم خطاست!
نخیر!
این از زمرهی برخی سخنان امام خمینی، که زبانزدِ مردم شده بود، نیست. آن که میگوید، برای نمونه، “اتوبوس از مینی بوس بزرگتر است” سخنی میگوید که بیگمان راست است، حقیقت دارد، منطقا نمیتواند دروغ یا خطا باشد.
چرا؟ زیرا بسنده خواهد بود تا “مینی بوس” را در برابر “اتوبوس” تعریف کنیم، تا بر ما عیان شود که، “مینی بوس کوچکتر از اتوبوس است.” چنین سخنی، البته، خنده دار است؛ امّا نه به این عّلت که خطایی کودکانه باشد، بلکه از بس حقیقی بودناش بر همگان آشکار است.
این گونه سخنان ـ یا “قضیه”ها یا “بیانه”ها یا “گزاره”ها ـ را در منطق “همانگویی” (توتولوژی) مینامند. یک “همانگویی” همانا “بیانه”ایست یا سخنیست که، چون (بیانگرِ) یک “قضیه” یا “گزاره”، منطقا حقیقت دارد: و حقیقت دارد، چرا که برآیندی منطقیست از تعریفِ” مفهوم”ها یا واژههای به کار رفته در آن.
“مینی بوس” را “اتوبوسی با گنجایش آدم بریی کمتر” میتوان تعریف کرد.
و، پس، ناگفته آشکار است که: “اتوبوس از مینی بوس بزرگ تر است”:
ـ گفتن ندارد این، آقا! دست، یعنی زبان شما درد نکند!
هر سخن، چون یک “بیانه”یا چون بیانگر یک “قضیه” یا “گزاره” شکلی (یا صورتی) دارد و محتوایی. و سخنان ِ”همانگو” یا، یعنی، “همانگوییها”، همگی، تنها و تنهابه دلیلِ شکلِ منطقیی خود، حقیقیاند، “محتوا”ی هر یک هر چه باشد باشد.
یک، یا هر، “همانگویی”، در”شکلِ منطقی”ی خود، حقیقی میماند، گیرم یک یا هر “مفهوم”به کار رفته در آن دچار ناهمخوانی یعنی تضاد یا حتّا تناقض درونی باشد. و سخن آغازین، در “گفتار “شما بیانگر چنین گزاره ای ست:
“روشنفکری (ی) دینی طریقت ِروشنفکران ِدیندار است”!
تا این چگونگی روشنتر شود، در این قیاس نیز بنگریم:
“انسان سنگ است،
سنگ بال دارد
پس، انسان بال دارد”!
این” استدلال” در شکل منطقیی خود، حقیقتیست، گیرم سه گزارهی به کار رفته در آن ـ دو “مقدمه” و “نتیجه”اش ـ هیچ یک جز یک خطای بر همگان آشکارِ تجربی نیست.
“روشنفکری (ی) دینی طریقت ِروشنفکران ِدیندار است”
درست در همین معنا، و از همان دیدگاه، حقیقت دارد که این گزاره:
“کفر دینی طریقت کافران دیندار است”!
تفاوت این دو گزاره با یکدیگر تنها، و تنها، در این است که هر یک از مفهوم های به کار رفته در دومین گزاره ـ”کفرِ دینی” و “کافر دیندار” ـ از درون دچار تناقض است. “کفر” و “دین” بنا به تعریف “نقیض” یکدیگرند: و، در نتیجه، “کفر دینی” چون یک “مفهوم” دچار “تناقض با خود”، یعنی “تناقض درونی” است.
و همچنین است مفهوم “کافرِ دیندار”.
پرسش این است که “روشنفکریی دینی” چه گونهایست از روشنفکری؟
یا که “روشنفکر دیندار” چه گونه “مفهومی”ست؟
مفهومی همچون “سه گوشهی چهار پهلو” که از درون با خود در تناقض است؟
یا مفهومی همانند “انسان بالدار” که دچار تناقض درونی نیست: یعنی که ممتنع الوجود نیست، یعنی امکان دارد هستی داشته باشد.
که، در این صورت، میماند که ما، با چراغ هم که باشد، در شهربه دنبالش بگردیم و تنها یک “نمونه” (یا “مصداق”) از چنین انسانی بیابیم، تا روشن شود که “همان گویی”ی شمادر محتوای خود، در واقعیت تجربی نیز، حقیقت دارد.
گرفتاری در این است، امّا، که تا ندانیم “روشنفکر دیندار” چه گونهایست از “روشنفکر”، نخواهیم دانست چیست یا کیست در واقعیت که به دنبالش می گردیم، یا میخواهیم بگردیم!
بدینسان، دیگر بار، باز می گردیم، یا بازگردانده میشویم، به گسترهی “مفهوم “ها:
“روشنفکر دیندار” چه گونه “روشنفکر”ی ست؟
دومین جمله از گفتار شما آغازهای است بر پاسخ گفتن شما به این پرسش:
“روشنفکر دیندار” همانا دانشجوییست در “مدرسهای فکری که هم از تجربهی بشری بهره میجوید و هم از تجربهی نبوی”.
بفرمایید!
“بازی با ابهام” در این نوشتهی شما، با همین نخستین سخن تان در “روشنگری”ی معنایی که از عبارت یا وصف یا عبارت توصیفیی “روشنفکر دیندار” در اندیشه دارید آغاز میشود.
مفهوم “تجربه” در زبان گفتار روزمرّه و همگانی، که شما در اینجا به کار می بندید، مفهومیست مبهم، که هم “آزمون”های زندگانیی انسانی را در بر می گیرد و هم “آزمایش”های علمی را. واین دو با یکدیگر تفاوت، بل که، تفاوت ها دارند.
واژهی “آزمون”در زبان فارسی، البته به معنای همان، “تجربه”ی عربیست: و در همین معناست که مولویی بزرگ ما که من نیز، همچون خودتان، او را بسیار دوست می دارم، آقای دکتر!- میگوید:
“جان نباشد، در خبر، جز آزمون:
هر که را افزون خبر، جاناش فزون. ”
روش شناسیی علمی، امّا “آزمایش” را از “آزمون” به طور کّلی باز میشناسد. “آزمون”های زندگانی به طور کلی بیهیچ “برنامهریزی”ی ویژهایست که پیش میآیند: و بیشترشان، پیش میآیند چه ما بخواهیم چه نخواهیم، یعنی که رای و دانستگیی ما در پیش آمدن آنها نقشی ندارد.
“آزمایش” امّا آزمونیست برنامهریزی شده که به رای سنجیدن نگرهای تجربی، در شرایطی ویژه، در آزمایشگاه یا بیرون از آن انجام می گیرد.
هر “آزمایش”، به بیان دیگر، یک “آزمون علمی”ست. و، تا آزمونی “علمی” شناخته شود، بایست که دست کم دو ویژگی داشته باشد:
شدنی باشد (یک) برای بیش از یک کس؛ و
(دو) برای هر کس، بیش از یک بار.
برای نمونه، اگر کسی بگوید “جن” دیده است، و بیش از یک بار هم، بسا که به راستی راست بگوید. سخن بر سر راستگو یا دروغگو بودن نیست. سخن بر سر این است که از “آزمون”(های) او به تنهایی بر نمی آید که چیزی به نام “جن” در جهان هست.
این نگره که “جن هست” تایید خواهد شد اگر، و تنها اگر، دیگران نیز، در شرایط ویژهای که او جن دیده است، بتوانند جن ببینند. از این که کسی چنین یا چنان آزمون یا تجربهای داشته است بسا که نتوان هیچ نتیجهای علمی گرفت، مگر دربارهی خود او: این که او، برای نمونه خرافاتی ست، یا وهم و خیال میبیند، یا معتاد است، یا جهان را شاعرانه می بیند، یا هر چی.
باری.
باز گردم به نخستین دو جمله در نوشته یا “گفتار” شما، آقای دکتر سروش!
یعنی این جملهها:
“روشنفکری(ی) دینی طریقت روشنفکرانِ دیندار است: مدرسهای فکری است که هم از تجربهی بشری بهره میجوید و هم از تجربهی نبوی”.
در این جملهها، تنها واژه “تجربه” نیست که، درکاربرد شما از آن، بیانگر مفهومی مبهم یعنی دو پهلوست. همچنیناند وصفها یا عبارتهای “روشنفکری(ی) دینی” (روشنفکر دیندار)، “تجربهی بشری”، “تجربهی نبوی” و، حتّا، واژهی “طریقت”.
و، تا بتوانم بگو مگوی اندیشگیی خود با شما را زودتر به جایی برسانم، ناگزیرم برداشت های کم و بیش روشن خویش از هر یک از این مفهوم ها در اندیشهی شما را به روی کاغذ بیاورم.
بر من کم و بیش و البته بسی بسیار بیش تر از کم! روشن است که مراد شما از “روشنفکریی دینی” همان، همانا، “روشنفکریی اسلامی”ست (و از “روشنفکر دیندار” همان “روشنفکر مسلمان” و حتا “روشنفکر مسلمان شیعهی دوازده امامی”).
و بر من روشن است، باز، که مراد شما از “تجربهی بشری” همانا “دستاوردهای علمیی بشر” یا، کوتاهش کنم “علم” است؛ و از “تجربهی نبوی” همان “تجربهی پیامبر اسلام” یعنی “وحی”.
چرا؟
چرا که، در سه فرگرد پایین تر، مینویسید: “روشنفکران دیندار… تجربهاندوزی و دانش آموزیشان از مدرسه وحی نه از سر مصلحت که از روی ارادت و حقیقت است…”.
و ادامه میدهید که:
“شخصیت عظیم و عزیز رسول اکرم تمامِ نعمتیست که خداوند به مسلمانان اعطا کرده است…”
بگذریم از این که رویارو نهادن “تجربهی نبوی” با “تجربهی بشری”، چون نیک بنگریم، “بشر” بودن پیامبر اسلام را، که خود آشکارا بدان “خستو”ست، در نَهُفت ِ خود، انکار میکند.
نکته این است، باری، که “تجربهی نبوی” یعنی “وحی” هر چه باشد، آزمون یا تجربهی علمی نیست. یعنی به هیچ گونهای از “علم” نمیانجامد؛ و شما، بدین سان، دارید میگویید که روشنفکر مسلمان شیعهی دوازده امامی هم “علم” را باور میدارد و هم چیز یا چیزهایی را که “علم” نیست یا “فراعلم” است، یعنی گونهای از “متافیزیک” است؛ که پایههای جهاننگری اسلامی بر آن نهاده شده است، هم در “کیهان شناسی”ی آن و هم در”اخلاق”اش.
تا اینجا، میشد برای “روشنفکر اسلامی”ی شما گرفتاریی خردورزانهای پیش نیاید، یعنی که او دچار ناهمخوانیی اندیشگی یا تناقض درونی یا دوپارگی (سکیزوفره نیا)ی هوشی نشود و نباشد. اگر “عقل مستقل از وحی”و “وحی”را هر دو با هم باور نمی داشت.
گرفتاری در این است که او هم خدا را میخواهد، هم خرما را: هم این جهان را، هم آن جهان را، هم “علم” را هم “ناعلم” یا “فرا علم” را. و این نمیشود، آقای دکتر!
نمیشود:
مینویسید: “روشنفکران دینی (من میخوانم: روشنفکران مسلمان و، بلکه، مسلمان شیعهی دوازده امامی) روشنفکراند، چون به عقل مستقل از وحی باور دارند و از آن تغذیه میکنند (یعنی چی؟؟ چه چیز یا چیزهایی را میخورند؟؟! بگذریم…) و چراغ خرد در دست برای یافتن حقیقت و سوختن ظلمت روان اند؛ و دینداراند، چون ایمان محققانهشان نه بر تقلید بنا شده است، نه ارث، نه بر هوس، نه بر عادت، نه ترس، و نه بر طمع: بل از دل سنجی عقلانی یا تجربهی روحانی بر آمده است و مستمرا تطهیر و تکمیل میشود. روشنفکریی دینی یک هویت سیال است؛ چرا که خردورزی و حقیقتجویی و خرافهسوزی جز با سیلان همراه نیست. روحانی ندارد؛ چرا که هر کس، درآن مدرسه، روحانیی خویشتن است:
خانقاهی ست بی شیخ، که شیخانی بی خانقاه در آن ساکنند.”
پوووووووه ه ه ه ه ه. خدای من! ویگن جان! “چی کار کنم، آی، چی کار کنم؟!” افلاطون هم گمان نمیکنم، بتواند این بافهی در هم تنیده از گرههای کور را از هم باز کند.
مگر میشود در فرگردی کوتاه، این همه شلوغ کاریی اندیشگی کرد؟!
این کار گمان میکنم، تنها از یک “روشنفکر ِ دیندارِ آن هم مسلمان آن هم شیعهی دوازده امامی بر آید!”
اما چاره نیست. باید کوشش خود را بکنم.
باری. میخواستم بگویم: برای “روشنفکردیندار” شما- آقای دکتر- گرفتاریی خرد ورزانهای پیش نمی آمد اگر او، مولوی وار، بر آن بودکه:
“پای استدلالیان چوبین بُود:
پای چوبین سخت بی تمکین بود”!
یا، حافظ وار، گلبانگ می زد که:
“بشوی اوراق، اگر همدرس مایی:
که درس عشق در دفتر نباشد.”
اما، نه! او، در معنایی سخت جدّی هم خدای “فراعلم”را میخواهد، هم خرمای “علم” را:
او، از یک سو، به عقل مستقل از وحی “باور دار” که همان، همانا “خرد ناب” باشد و – همچنان که ایمانوئل کانت آشکار کرده است- بی بنیاد بودن هرگونه متافیزیک را نشان می دهد؛ و، از سوی دیگر “دیندار” است، یعنی”ایمان” دارد، یعنی باورمند به دینیست که، چون دین و همچون هر دین دیگری، اصول متافیزیکی آن چون و چرا بردار نیست. و این چیست اگر خدای متافیزیک و خرمای علم، هر دو را با هم خواستن نیست؟!
“علم” را میتوان سیم برقی گرفت که از زمین به سوی آسمان می رود، و متافیزیک ِ دین سیم برق دیگری که از آسمان به زمین می آید. این دو سیم تا به موازات ِیکدیگر پیش می روند، یعنی تا هنگامیکه “یکی با آن دگر کاری ندارد”، دشواری و گرفتاری ی ویژه ای پیش نمی آید. گرفتاری و دشواری ها از لحظه ای آغاز میشود که یکی از این دو سیم با دیگری برخورد میکند. از اینجاست اخگر افشانی و، در پیی آن، آتش افروزیهای اندیشه سوز و روان گداز. چارهی کار، هنوز نیز به گمان من، در این است که، همچون مولوی و دیگر عارفان ایرانی، و همراه کانت، “دانش” و “دین” را از یکدیگر جدا بداریم و نخستین را به “خرد” واگذاریم و دومین را به “دل”.
و، امّا،
آقای دکتر سروش!
“روشنفکر ِ دیندارِ” شما آزموده را دیگر بار می آزماید؛ شما؛ امّا، انگار، این بار میخواهید که او، به جای این که همچون همیشه به شکست و پشیمانی دچار آید، “خرد” و “دل” را، پیروزمندانه، با یکدیگر انباز و همساز کند تا “دانش” و “دین” بهیک راه افتند و با یکدیگر یگانه گردند تا جان پریشان و دو بارهی او به آرامش و رامشی دست یابد که برآیند هماهنگی و یگانگیی روان با خویش است.
امّا نمیشود.
این کار شدنی نیست.
و شما خود خوب می دانید که این کار شدنی نیست.
و از همین جاست که، هرجا ناهمخوانیی درونی اندیشهی شما نزدیک میشود به آشکار شدن، لگام سخن را میپیچانید و آن را از راهی که دارد میرود بیرون میبرید.
بفرمایید خودتان نگاه کنید:
مینویسید:
“… روشنفکران دینی روشنفکرند، چون به عقل مستقل از وحی باور دارند و… چراغ خرد در دست برای یافتن حقیقت… رواناند، چون ایمان محققانهشان… از دل سنجشی عقلانی… بر آمده است.
خود، امّا، می دانید که “ایمان… از دل سنجشی عقلانی” یعنی اندیشیدن و پژوهیدن و چون و چرای کردنی خرد ورزانه، بر نمی آید.
چرا؟
چرا که خود خوب می دانید که بنیادی ترین بنیادِ دین همان، همانا، هستیی خدای یگانه را باور داشتن است، یعنی این اصل که: “خدا هست و یگانه است.”
و خود خوب می دانید، امّا، که کانت، در کتاب ِبزرگِ “سنجشِ خردِ ناب”، نشان داده است که، از سه دلیلی که تاکنون در اثبات هستیی خدا اورده اند، هیچ یک ژرفکاویی خردورزانه و سنجش منطقی را تاب نمی آورد؛ و، یعنی که، خدا و هستی ی او از دید رس ِ چشم و از پروازرس اندیشهی انسانی، یعنی از گسترهی امکان خرد ورزیی ما، بیرون است، و، به گفتهی فردوسیی ژرف اندیش:
“به هستی ش باید که خستو شوی؛
ز گفتار ِ بیگار یک سو شوی.”
امّا اینها که همان سخنان عارفانِ ماست در سده های پیش از این!
“روشنفکر اسلامی”ی نوآور و نواندیش ِما، که قرار است بتواند، “یعنی”- به گفتهی شما – استعداد آن را دارد که در دو عرصهی سیاست و دیانت دگرگونی های عظیم بیافریند”، در این میان، چه میگوید؟!
اینجاست، و از همین جاست، که در جملهی گفتاوردهام از شما، پس از “سنجشی عقلانی” “تجربه ای روحانی” نیز، پس از یک “یا”ی کم نمود، آرامکی آورده میشود، تا؛ هرجا در راهِ “محققانه” شدنِ “ایمان”، “سنجشی عقلانی” به کار نیامد، “تجربهای روحانی” به شیوهی “امدادهای غیبی” به دادِ روشنفکرِ دینی ی ما، یعنی شما، برسد!
و، امّا، خودمانیم.
-آقای دکتر!-
“تجربهی روحانی” چه گونهای از “تجربه” یا “آزمون” است. “آزمایش” که نیست، بی گمان. پس چیست؟ گونهای از “نور معرفت” است که بر آیندیست. از خالی داشتن اندرون از طعام؟ یا از جنس ِ “رویا”ست- “رویای صادقانه” البته؟! یا، اصلا، از خانوادهی “وحی” است؟
آیا “روشنفکرِ دیندار” شما، که همت ِ بلندِ او از انگیزههای پستی همچون طمع و هوس و تعّبُد و تقلید و، به ویژه، از ترس آزاد است، و با نظر داشتن به این حقیقت که پیامبر اسلام خود را فراتر از دیگر افراد “بشر” نمی دانست، خود را شایستهی بر خوردارشدن از “وحی” نیز می داند؟ یا که، نه، به شنیدن ِ این پرسش، “چوبید، بر سر ایمان خویش می لرزد”؟
پس، مراد شما از “تجربه ی روحانی “چیست، آقای دکتر؟!
آیا “روشنفکرِ دیندار” دلیر و “معرفت اندیش و تجربت اندیش” شما به راستی از “اندیشیدن” نمیهراسد؟
اندیشیدن با پرسیدن آغاز میشود، و پرسیدن همان، همانا، شک داشتن است.
آیا “روشنفکرِ دیندار” دلیر و “معرفت اندیش و تجربت اندیش” شما چون “شاگرد مدرسه”ای که مقولاتی چون ارتداد، بدعت، کافر، مومن، … در آن راه ندارد، میتواند – یعنی به خود اجازه می دهد تا- به راستی، و چون پرسیدنی فلسفی، از خود بپرسد:
– آیا خدا هست؟” –
چرا که پرسنده، به هنگام این پرسیدن، و در درازای درگیر بودن با آن، به ناگزیر در هستن ِخدا شک میکند: یعنی که “مرتّد” و “کافر” میشود.
من، تا کنون، بر آن بوده ام که اسلام، چون یک دین، و همچون همهی دین های تک خدای دیگر، دشمنِ اندیشیدن است: چرا که اندیشیدن، در بنیاد، همانا اندیشیدن به “اصول”است؛ و که دین، هر دینی، امّا تنها اندیشیدن به “فروع” را بر “مومنانِ” خود روا می دارد و آزاد می گذارد. برهان ِسادهی من، در گفتن این سخن، این است که “ایمان” به گوهر، کناره گرفتن از هر گونه “شک” را منطقا در خود میدارد.
امّا شما – آقای دکتر!- مینویسید:
“روشنفکریی دینی قائل به اجتهاد در اصول است، یعنی اجتهاد در کلام، در اخلاق، و نوفهمیی نبوت و وحی و معاد و خدا. . . ”
این سخن شما را آیا باید، و میتوان، جدی گرفت؟
“اجتهاد در اصول”را تا کجا (ها) میتوان پیش برد؟
“اجتهاد”در هر یک از “اصول” اسلام آیا میتواند”روشنفکر ِ دیندارِ” شما را به جایی – بدانجا – برساند که او خود را ناگریز بیابد از نادرست دانستن آن “اصل”؟
آیا “روشنفکر ِ دیندارِ” شما آماده است تا در مسلمانیی خود در “معاد” دست کم، شک کند و، حافظ وار، زاری کند که:
-“گر مسلمانی از این است که حافظ دارد،
وای اگر از پسِ امروز بود فردایی؟”
یا که، نه، او نیز ناگزیر خواهدبود، برای دور ماندن از “تکفیر”، در قاعدهی “نقل کفر کفر نیست”پناه جوید و بگویدکه -“بر در میکده که، البّته نخیر- در نزدیکی های مسجد، “مغ بچه ترسایی” به گفتن چنین سخنی دلیر شده است؟!
کیهان شناسیی اسلام، اگر شاعرانه گرفته نشود، به راستی خنده آور است. و شاعرانه، بدبختانه، نمیتوان گرفتاش. چرا که قرآن با شاعران میانهی خوشی ندارد و پیروان شاعران را از گمراهان میشناسد.
از اینگونه بهانههای کودکانهی آخوندی نیز نمیتوان یاری گرفت که با نگریستن در میزان فهم و دانش عربِ بیابانگرد در آستانهی فرا گذشتن از “دوران جاهّلیت”است که، قرآن برای نمونه، از کوهها چون میخهایی که آسمان را بر زمین استوار می دارند سخن میگوید.
چرا که این سخن به شک کردن در”خاتم النبیین”بودن ِپیامبر اسلام می انجامد. زیرا، در آن صورت، خدا می بایست، پس از آن دوران، برای هر دوران ِ دیگری از تکامل علمی ی انسان، پیامبر ِ دیگری بفرستد.
وایت هد، فیلسوف و ریاضی دان انگلیسی، پذیرفت که، برای از میان برداشتن تضادِ مسیحیت با نو شدن ِ پیوستهی علوم تجربی، میتوان، و می باید، “کیهان شناسی”ی این دین را کنار گذاشت.
آیا “روشنفکر ِ دیندارِ” شما- آقای دکتر سروش !- آمادگی دارد تا همین کار را در پیوند با اسلام بکند؟!
در پیوند با “خدا” امّا!
آیا این پرسش که”آیا خدا هست”پشتِ”روشنفکر ِدیندارِ” شما را نمی لرزاند؟ و، در برخورد با آن، او بیدرنگ بانگ بر نمی دارد که:” نعوذ با الله من الشیطان الرجیم”؟!
(و یادم باشد که دیگر حتّا در این نامه نیز، جملهی عربی به کار نبرم. این کار، که انگار بسیار خوشایندِ شما نیز هست، به این میماند کهیک نویسندهی فارسی زبان، در سخن گفتن از تورات، واژهها و جملههای عبری به کار برد، یا در سخن گفتن از بودا سانسکریت بلغور کند، در سخن گفتن از کانت آلمانی، یا در سخن گفتن از وایت هد انگلیسی!
چیست چنین کاری، اگر یک فضل فروشیی عوام فریبانهی آخوندی نیست؟
باری بروم سر سطر:)
ایمانوئل کانت، فیلسوف ِبزرگ، “ارزش های مشروط”را از “ارزشهای نامشروط” باز میشناسد: و تنها، “ارزش های نا مشروط” راست که “ارزش های اخلاقی”میشمارد.
این که، برای نمونه”دروغ مگو تا رسوا نشوی” بیانگر ارزشی مشروط است: و، یعنی، کسی را که از رسوا شدن باک نداشته باشد، در دروغ گفتن آزاد می گذارد. این ها، که، باز هم برای نمونه، “ستم مکن، خدا را خوش نمی آید”یا”پرهیز گار باش تا بندهی بر گزیدهی خدا باشی” یا “آدم مکش، و گر نه در آتش دوزخ خاکستر خواهی شد”، باز، هر یک بیانگر ارزشی مشروط است: و ارزش اخلاقی نیست. ارزش های اخلاقی، شرط ندارند: “دروغ مگو!”، “ستم مکن!”، “پرهیزگار باش!”، “آدم مکش!”.
“ارزش های اخلاقی”، بدین سان، نه تنها از “ارزش های اجتماعی”، که از “ارزش های دینی” نیز بازشناخته میشوند.
و چنین است که پس از کانت، “اخلاق” نه تنها از “آداب و رسوم اجتماعی”، که از “دین” نیز آزاد میگردد.
و چنین است که رفیق به خون تپیدهی من، امیر پرویز پویان، سالها پیش، در پاسخ داستویفسکی، که گفت:
-“اگر خدا نباشد، همه کاری رواست”،
نوشت:
-“اگر خدا نباشد نیز، همه کاری روا نیست. ”
و چنین است که این سخنِ شما که:
-“. . . . . مهم ترین خدمتی که دین میکند به اخلاق است، نه به سیاست، نه به تجارت (و) نه به معرفت”، تنها یکی از سخنانِ بی بنیاد و به راستی نادرستی ست که “روشنفکریی دینی” میگوید.
“اخلاق”از دین آزاد است.
“خدمتی”را هم که “دین”به “سیاست” میکند”جمهوری ی اسلامی”آشکارا نشان داده است که چه گونه “خدمتی”ست!
در”تجارت” نیز گمان نمیکنم دیگر بر هیچ یک از “مستضعفانِ” جهان پوشیده مانده باشد که”اسلام عزیز”یک پارچه در”خدمتِ” رفسنجانی و سپاه پاسداران و آیت اللههای درشت و ریز و آقازادگانشان و حزب الله و رفیق دوست و آل سعود ودودمانِ ملک فیصل و بن لادن و همانندان و انبازان ایشان است و بس.
و به ” معرفت”؟!
ها ها! بزرگ ترین خدمتِ “اسلامِ عزیز” به” معرفت” در ایران، به گمان من، همان، “انقلابِ فرهنگی”ی خودتان بوده است آقای دکتر! شرم کنید!.
باری!
و، بدین سان، بر من هیچ روشن نیست که، اگر- با واژههای خودتان بگویم- “روشنفکریی دینی اهل نودوزیی فقه” با “حیلههای موقت شرعی هم” نباشد، در کدام گوشه از “دوعرصهی سیاست و دیانت” است که این گونه از “روشنفکری” میتواند ” دگرگونی های عظیم بیافریند”؟
زیرا بر من روشن است که جز در گسترهی “فروع دین” یعنی”عرصه”ی فقه و شریعت نیست که “روشنفکر ِ دیندارِ” میتواند به اندیشیدن خطر کند و همچنان “دیندار”بماند. تنها دربارهی فقه است که شما، چون روشنفکری دیندار، درست میگویید: آنجا که میگویید: آن “را هم نباید از نقد اخلاقی مصون نهاد که امروز و سخت مستمند و نیازمند آن است. ”
مینویسید: ” امروزه فقیهانی لقبِ روشنفکر و نو آور گرفتهاند که فیالمثل، با توسّل به غیبت امام غایب، یا پرهیز از وهن اسلام، میکوشند، تا حکم سنگسار، درآوردن چشم و امثال آنهار را لغو کنند”، و می افزایید: “با حفظ احترام فقیهان، اینها، هر چه باشد، نه روشنفکریست، نه نو آوری. . . ” و اگر سخن من درست باشد که، برای روشنفکر دیندار “اجتهاد در اصول” به ناگزیر به کفر می انجامد، پرسش این میشودکه، پس، “روشنفکریی دینی”ی شمادر کدام گوشه از “عرصهی سیاست و دیانت” است که میخواهد یا میتواند دست به کوچکترین شکلی از “نو آوری” بیازد؟! و “روشنفکر دیندار” حرفی بسیار بزرگ تر از دهان خود نمی زند، آنجا که با واژههای شما – میگوید: “اگر در فقه نو آوری شود، باید خدای فقیهان، پیامبرِ فقیهان و . . . نیز نو شود”؟!
بروید دهان خود را آب بکشید، آقای دکتر سروش! و “استغفار” کنید!
مینویسید:
“مدرسهی روشنفکریی دینی سنتی و سنّت گرا هم نیست، گرچه سّنت دینی را ارج می نهد و علم به آن را رکن رکینِ روشنفکری میداند و علم و عمل روشنفکرانِ سکولار را هم به همین دلیل مبتلا به کاستی و سستی می بیند”.
شما واژهی “جفا”را انگار بسیار خوش میدارید و در همین گفتارِ خود نیز به کار می برید:
” روشنفکریی دینی را به فرقه ای مذهبی یا حزبی سیاسی فرو کاستن جفاست. ”
و شگفتا از “جفا”یی که در اینجا بر”روشنفکران سکولار” روا میدارید!
در پیوند با “روشنفکران دیندار”، که شاگردان ِ”مدرسهی روشنفکریی دینی”اند – واین همه، در زبانِ شما، یعنی”روشنفکران مسلمان” – تنها از “علم”به “سّنتِ دینی”سخن میگویید، در پیوند با “روشنفکران ِ سکولار”، از “علم و عمل” بدان!
آیا شرم دارید از این که بگویید”روشنفکر ِ دیندار”به “سّنتِ دینی”ی خود”عمل”هم میکند، یعنی نماز هم میخواند، روزه هم می گیرد، و “فرایض اسلامی”ی دیگر را نیز به جا می آورد؟!
از کجا می دانید، امّا، که ” روشنفکران سکولار” در جهان، همگان نامسلمان اند؟!
“روشنفکر”، البته که، میتواند” مسلمان” نیز باشد. تنها گرفتاریی او، چون یک “روشنفکر” با “روشنفکریی دینی” این، یا در این، است که او، علم به سّنت دینی را رکن ِ کهنِ روشنفکری نمیداند، که هیچ، بر او چون روز روشن است که “روشنفکری “هیچ پیوندی با “دین” ندارد. نه مسلمانان همه “نا روشنفکر”اند؛ و نه روشنفکران همه نا مسلمان. تنها سخن ِروشنفکر، هر روشنفکری، در پیوند با “دین”، هر دینی، این است که کار ِ”دین” باید از کارِ” حکومت” جدا باشد. چرا که بارها دیده ایم، و بار دگر داریم میبینیم که در هم آمیختن ِاین دو-“دین”و “حکومت”- نه تنهابه تاریک اندیشی، بل، که به جنون و تبهکاری و جنایت می انجامد، آن هم در اندازههای جهانی و بشری. چنین باورهایی، امّا، و نکته همین است- تنها از باورهای “روشنفکرانه”نیست. هر”دینداری”نیز میتواند همین باورها را داشته باشد.
این باورها، امّا، از او یک”روشنفکر”نمی سازد. آیت الله بروجردیی جوان- نمونه وار میگویم- همین باورهها را دارد، و به گناه ِ داشتن ِهمین باورهها، و سخن گفتن از برداشتِ خوداز “دین سنّتی”ی خویش، است که هم اکنون، در زندان تن گداز و روان شکنِ فرمانفرماییی آخوندی، دوزخ را به چشم سر و در همین جهان می بیند.
“مبهم بافی” ی شما همچنان ادمه دارد.
می فرمایید:
” روشنفکریی دینی به معنویتی آزاد از دین هم باور و التزام ندارد. ”
و من عرض میکنم:
و تاریک فکری ی ویژه ای که روشنفکر، چون روشنفکر، به جنگ آن رفته است و می رود، دُرُست، در همین، “باور نداشتن و التزام نداشتن”به “معنویتی آزاد از دین” است.
می فرمایید:
“با این همه، رستاخیز سنّت نه ممکن است و نه احیا دوبارهی سنّت. . . حلّال مشکلات ِامروزین. . . . ”
و من این نکته را در جای خودباز خواهم گفت که “روشنفکریی سکولار”، در سخن ِ شما، چیزیست از خانوادهی همین ” احیای دوباره”!
و در اینجا، بی که قصد هیچ گونه بی احترامی داشته باشم، به شما عرض میکنم که: اگر چنین است، اگر “رستاخیز سنّت ” نا ممکن است، پس، “روشنفکران ِ دیندارِ” شما تشریف آورده اند تا چه غلطی بفرمایند، آقای دکتر سروش؟!
و اگر به راستی باور میدارید شماو” روشنفکر ِ دیندارِ” تان که ” جهان ِ امروز همان قدر حقّ بودن و زیستن دارد که جهانِ دیروز” (و چرا فعل”داشت” را از قلم می اندازید؟ میخواهید، نگفته، بگویید که “جهان ِ دیروز هنوز همچنان حقّ بودن و زیستن دارد؟! اگر چنین است، چرا، “جهان دیروز”ش میخوانید؟باری، اگر”جهان امروز حق بودن و زیستن دارد”، چرا نمی گذارید آن گونه باشد و آنچنان بزید که خود میخواهد؟! این چه چرندی ست که مینویسید، و برای فریفتن چه کسانی به جز مردم ِ ساده باور، که:
“سخنی بی بنیان تر و بی برهان تر از آن نیست که قائل بر برتری ی سنّت بر مدرنیتهیا مدرنیته بر سنّت شویم”؛
و، آخوند وار، می افزایید:
“تلک امه قد خلت، لها ما کسبت و لکم ما کسبتم”؟!
مگر “سنّت ” ها، همگی، تنها ” دینی ” اند؟! بیشترینهی سنت های اجتماعی هیچ ربطی به دین ندارند. و من بارها، آنهم در”روشنگری ی روشن ها” نوشته ام، و بار دگر مینویسم: تکامل فرهنگ برآیند رویارویی و جنگ سنت و نو اوری ست. سنت نگاهبان ِ فرهنگ است، و نو آوری پیش برندهی آن. اگر همه سنت می بود، فرهنگ، همچون آب در مرداب، در خود می گندید. واگر همه نو اوری می بود، فرهنگ، همچون دود در باد، وا می پراکند و از میان می رفت. این هر دو با هم اند که “زندگی “و سر زندگیی فرهنگ را می سازند.
و من یکی نمی دانم کدام احمقِ فرهنگ نشناسی “قایل بر برتریی . . مدرنیته بر سنّت” شده است؟ جهان نو می آید و جهانِ کهن می رود. و آنچه از جهان کهن بر جا میماند را جهان نو پیوسته میسنجد: آنچههایش را که به کار آمدنی بیاید نگاه می دارد، و آنچههایش را که به کاری نیایند کنار می گذارد، بایگانی میکند، به موزه می سپارد، یا از میان بر می دارد. همین. سخن بر سر “برتر” دانستن چیزی از چیز دیگر نیست. سخن بر سر “زیبایی شناسی”و “اخلاق” نیست. سخن بر سر کار آمد بودن است، و “به روز”بودن، و شایستگی داشتن برای بر جاماندن. همین و بس، آقای دکتر!
آخوند بازی و خطابه پردازی هم کاری از پیش نمی برد:
جز این که نشان دهد” روشنفکر ِ دیندارِ” شما دزد با چراغی ست که، خر مرد رندانه، می پندارد میتواند “گزینه تر برد کالا” و آگاه نیست، بیچاره، که، “چراغی”که او در دست دارد چراغ قّوه نیست که تنها پیش پا و فراروی ِخودِ او را روشن کند، شمعی ست که از بیرون از همهی پنجرههای خانه دیده میشود و اورا رسوا میکند.
می فرمایید:
” روشنفکریی دینی . . . . ایدیولوژی هم نیست، ایدیولوژی ی گزینش گر و حرکت اندیش و اسلحه تراش”!
“ایدولوژی”یعنی”جهان نگری”.
و “جهان نگری” همان، همانا، نگریستن در جهان و انسان و اندیشیدن و تاریخ است از دیدگاه و، یعنی بر بنیادِ اصولی ویژه.
و دین، هر دینی، در این معنا، نمونه ای آشکار است از “جهان نگری”.
و”جهان نگری”، هر جهان نگری ای، به گوهر، “گزینش گر”است. هر سه دین بزرگ خاور میانه ای، هر یک، از”برادری ی باور دارندگان ِ” خود سخن میگویند؛و اسلام، به ویژه، جهان ِ انسان را به “اسلامستان”و “کفرستان”-“دار الاسلام”و “دار الکفر”- بخش میکند. “گزینش گری”، اگر این نیست، پس چیست؟!
و “جهان نگری”ی ویژهی شما، که همان و همانا دین ِ اسلام باشد، هم از آغاز، “حرکت اندیش”و “اسلحهتراش” نیز بوده است. اسلام تاریخی کار خود، یعنی، “حرکتِ”خویش، را همیشه با شمشیر پیش برده است؛ و” اسلام عزیز”، امروز در ایران بخت برگشتهی ما، به “بمب اتم”نیز می اندیشد!”حرکت اندیشی”و “اسلحه تراشی” چیست، پس، اگر همین نیست؟!
و تازه، آقای دکتر!
شما، و “روشنفکران ِدیندارِ” تان که”حرکت اندیش و اسلحه تراش” نیستید، با نگرهی ” جهاد” میخواهید چه کنید؟!
می فرمایید” جهاد”جنبه ای گوهرین از جهان نگری ی اسلام نیست؟میخواهید خرده بگیرید – خدای ناکرده – به رفتار و سنّت “رسول اکرم” که خود می فرمایید”شخصیت عظیم و عزیز(ش)تمام آن نعمتی ست که خداوند به مسلمانان عطا کرده است”؟!دهان تان نمی چاید؟!یا نکند می پندارید جهان سراسر” اسلامستان”شده است و، پس “جهاد” را دیگر میتوان “تعطیل” کرد؟! دست بر دارید، آقا!
شما که خودتان میگویید:”روشنفکران ِ دیندار دیندارند، نه این ساز”!
من یکی خوب می دانم که، با این سخن، چه میگویید و، به ویژه، با که میگویید! بر من یکی همچون روز روشن است که این سخن را تنها چون برآیندی از “تجربه اندوزی و دانش آموزی”تان” در مدرسهی وحی”و ” از روی ارادت و حقیقت” نیست که میگویید.
“از سر مصلحت”هم هست. من یکی شک ندارم که، در اینجا، به زبان نزدیک به بی زبانی، با فرمانفرمایی ی آخوندی ست که دارید سخن میگویید.
مینویسید:
“روشنفکریی دینی- به حکم روشنفکری واجد عنصر اعتراض و انتقاد نیز هست :
هم انتقاد به نظم سیاسی ی جهان هم اعتراض به نظم سیاسی ی ایران. . . از این رو، روشنفکران دینی، در این نظام، نه قدر می بینند و نه بر صدر می نشینند. نه طالعِ مسعود منتقدان سیاسی را دارند، نه اخترِ میمونِ مومنان سنّتی را”!
آقای دکتر سروش!
تبه کاری تان در”انقلاب فرهنگی” – آن جنایت ترسناک تاریخی، یعنی ضّد تاریخی، که ایران را دست کم سدهای به وا پس کشاند- بس نبود؟
که هنوز نیز میخواهید در فرمانفرمایی ی آخوندی، نه تنها” قدر”ببینید، که “بر صدر”هم بنشینید؟!
می دانید؟
انسان، هر انسانی، گاهگاه، به احساسی دچار میشود که وجدان اش را آتش می زند و خون از رگان اش به سوی گونههای او می رماند: نام این احساس، در قاموس ِ روشنفکران ِ بی دین نیز، همان، همانا، “شرم”است. عربی اش”خجالت”. ایا این نام هرگز به گوش شما، چون روشنفکری دیندار، خورده است؟
خدای من!
در وا شکافتن ِ ” مبهم بافی” های شما در”گفتار” ی که واژه زنی شدهی آن به سختی از چهار صفحه A۴ بیشتر شده است، بیش از بیست صفحه در همین اندزهی A۴ نوشته ام؛ و هنوز؛امّا، می بینم برخی از سخنان ِ شما باز هم وا شکافتن دارند.
پس، تا از یادم نرفته، بگویم: من این”خدای من”! را در معنایی به کار می برم که هیچ پیوندی با دینِ شما ندارد؛ این را بگویم و، بی درنگ، باز گردم به سر سطر.
مینویسید: “اگر روزی عارفان مسلمان توانستند با ظرافت عرفان عبوسی فقه را از چهرهی فرهنگ ِ ایران بزدایند و به آن موزوّنیت و دلربایی جاودانه ببخشند. . . . امروزه هم فقط روشنفکران ِ دیندار، با قرائتی تازه از دین، میتوانند سرایی و فضایی در خور برای ایمان بسازند. ”
از میان چند نکته ای که در پیوند با این سخنان گفتن دارد، من تنها این یکی دو را ناگفته نمی گذارم:
فرهنگ ایران، پس از پیروز شدن ِ عرب بر ایرانیان، هرگز از “موزونیت”، در آن معنا که شما میگویید، برخوردار نشده است:”ایرانی بودن” و”مسلمان بودن”در روان فرهنگی ایرانیان، همیشه، چون دوباره ناهمخوان، در کشاکش بوده اند و هنوز نیز همچنین اند. و از همین جاست که از دل این فرهنگ، در همین صد سال گذشته، از یک سو رضا شاه برآمده است و ازسوی دیگر خمینی: این یکی در ستیزه با “ایرانی بودن”و آن دیگری در ستیزه با “مسلمانی”.
و برآیند این چگونگی، این دو پارگیی روان فرهنگی، بخش شدن ِفرهنگ ایران بوده است به فرهنگ “خوّاص” و فرهنگ”عوام”. مولوی، بزرگ سخنگوی فرهنگ خواص است آنجا که، برای نمونه، می سراید:
” ما ز قرآن مغز را برداشتیم،
پوست را بهرِ خزان بگذاشتیم. ”
سر و کار پاره فرهنگ عوام همیشه با “آخوند” بوده است که هنوز نیز میکوشد تا، در سنگوارگیی خود، دگرگونی ناپذیر بماند.
روی سخن عارفان ایرانی، امّا، تا بودند تنها با پاره فرهنگ خواص بود. و، اگر در این گسترهی ناگسترده به پیروزی هایی در کار خود دست یافتند، تنها از اینجا بود، و از این رو بود، کار ِایشان به زمانهی خودشان از کارهای “به هنگام” بود.
بدبختی یا بدبیاری ی “روشنفکرِ دیندار” شما، امّا، از یک سو، در این است که او، در دنبال گرفتن راهِ عارفان، هیچ سخن تازه ای برای گفتن ندارد: و این را سراپای همین “گفتار” شما، با شعر های زیبا و بلغورهای عربی تان، به روشنی نشان می دهد ؛ و، از سوی دیگر، در این است که کارِ آرمانی ی این شخصّیت از درون متناقض، به روزگار ما، کاری”نا بهنگام”است، یعنی، اگر انجام شدنی هم باشد، بیهوده خواهد بود. “دین”و “حکومت” همچون آب و آتش اند. این دورا با یکدیگر یگانه نمیتوان کرد. نمیشود آقا! ول کنید!”عرضِ خود می بری و زحمت ِ ما می داری”!
باری.
میماند تنها این که ببینم از کجاست و چراست که شما و هماندیشگانتان سخت میکوشید- و بله بیهوده، امّا! – تا شخّصیتی نابوده و نابودنی، به نام ” روشنفکرِ دیندار”را، “اختراع” کنید، یعنی از خودتان در آورید و، در میان ِ روشنفکران ِ جهان ِ امروزین به زور “مبهم بافی” های ادیبانه و مردم پسند، جایی برای او باز کنید.
از هنگامیکه “امام خمینی”به زورِ “فّره”ی شیطانی و شخصیتِ مردم افسای خویش، توانست “جمهوریی اسلامی”ی خود – “نهیک کلمه کمتر، نهیک کلمه بیشتر”- را بر مردمان ایران بپذیراند، بسیاری از “اندیشمندانِ” سیاسی کارِ ما به این عنوان از درون متناقض خو گر شده اند و آن را الگویی گرفته اند برای ساختن یعنی از خود در آوردن عنوان های متناقض دیگر:
“حقوق بشر اسلامی”
“ملّی- مذهبی”
و
“روشنفکرِ دیندار”
یا خودِ “جمهوری اسلامی” آغاز کنم:
“جمهوری” همانا گونه ای از فرمانروایی ست که “از مردم، به دست مردم و برای مردم در کار می آید و کار می کند”.
“حاکمّیت اسلامی، امّا، در بنیاد، هیچ نیست مگر “فرمانفرمایی ی خدا”.
قانونهای”جمهوری”را مردم، یا نمایندگان ِ برگزیده شان، پدید می آورند و، هر گاه بخواهند. یا، یعنی، بایسته بدانند، از میان بر میدارند و قانونهای تازهای را به جای آنها در کار می آورند. قانون های”حاکمیت اسلامی” را، امّا، خدا، از راه وحی کردن بر پیامبر خود، یک بار برای همیشه، به دست داده است. بدینسان، قانون های “جمهوری”، همگی، گذرا و دگرگونی پذیرند؛ قانون های “فرمانفرماییی خدا” اما، جاودانهاند و همیشه همان. آشکار است، از همین نکتههای پیش پا افتاده و روشن تر از روشن، که این دو گونه از “کشور داری”را نمیتوان با هم آشتی داد، یا “به هم بر نهاد”: که، یعنی”به هم بر نهادن” و یگانه کردن ِ آن ها جز به مفهومی از درون متناقض نمی انجامد. مفهومی همچون “کوسهی ریش پهن” یا “سه گوشهی چهار پهلو”!
و همچنین است “حقوق بشر اسلامی”:
“اعلامیهی حقوق بشر” بیانگر حقوق انسان چون “انسان” است نه بیانگر حقوق انسان، چون مسلمان، یعنی “گرویده به و باور دارندهی دین اسلام”.
به بیان دیگر، اعلامیه حقوق بشر، حقوق افراد نوع انسان را جدای از رنگ و نژاد و آموختهها و ملّیت و جنسیت و دین و مذهب است که بر میشماردو، پس، تفاوت دارد، تفاوت ها دارد، با”فقه اسلام” که، در بنیاد، انسان را به “مسلمان”و “نامسلمان” بخش میکند:و به مسلمانان سفارش می فرماید که با خود در میان ِ خود مهربان باشند و با ” کافران به سختی و تندی رفتار کنند. اعلامیه حقوق بشر” تفاوت های بیشتر دارد، به ویژه، با “فقه اسلام شیعه دوازده امامی”، که “مسلمانان”را بخش میکند به “شیعیان” و “دیگر مسلمانان” و، باز، “شیعیان” را بخش میکند به”دوازده امامی” و “نا دوازده امامی”، و دوازده امامیان را از بیشترین حقوق ِ خود برخوردار می دارد، و دیگر مسلمانان را از حقوقی کمتر و برخی از “کافران “را از حقوقی باز هم کمتر؛ و برای برخی از کافران نزدیک به هیچ حقی نمیشناسد! و، بدینسان، “حقوق ِ بشر اسلامی” نیز، آشکارا، مفهومیست از درون در تضاد با خود!
و همچنین است، باز، “ملّی – مذهبی”:
خمینی فرمایش فرمود، و به درستی، که:”ملّی گرایی کفر است”. اسلام، همچون مسیحّیت – و – شگفتا که بر خلاف مادرِ تاریخیی هر دو شان، یهودیت – دینی جهان میهن و بین المللیست، و نه میهن دوستی را می پذیرد و نه ملی گرایی را. اسلام “امّت”دارد، نه ملِّت. باید آشکار باشد، پس، که عبارت ِ “ملّی- مذهبی”نیز بیانگر مفهومی ست از درون با خود نا همخوان.
و همچنین است، باز هم، “روشنفکریی دینی”و “روشنفکرِ دیندار”:
” روشنفکر”به طور کلی، و در تاریخ، یکی از نمودهای اجتماعی برآمده از شرایطِ تاریخی ی جامعههای به ویژه اروپایی پس از “انقلاب کبیر فرانسه”است؛ و همان “قشری”ست که ژان پل سارتر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، “در دفاع” ازآن کتابِ بسیار با اهمیتی نوشته است. ویژگی های”روشنفکر”را بسیاری دیگر از اندیشه ورزان و فیلسوفان- و به تازگیها ایرانی ها نیز – کوشیده اند تا روشن کنند و بر شمارند: و، در این میان، کار گرامشیی ایتالیایی به ویژه سخت چشمگیر است. در اینجا، من نیازی به برشمردن ِ همهی ویژگی های یک”روشنفکر”نمی بینم: چرا که به دنبال به دست دادن “تعریفی جامع و مانع و تحلیل گر” از این مفهوم نیستم، و انگشت نهادن بر تنها یکی از این ویژگی ها را، اکنون و اینجا، بسنده می یابم: و آن این است که هر روشنفکر، چون یک روشنفکر، را توان هوشی و آمادگی ی اندیشگی برای این هست که، از همهی جهان نگرش ها و دین ها و حتا از خود نیز بیرون بایستاد و در همه چیز باز نگری کند.
او هیچ چیز، هیچ باورهای، را یک بار برای همیشه نمی پذیرد هیچ سخنی برای او “وحی منزل” نیست. هیچ باورهای در او “سنگواره” و دگرگونی ناپذیر نمیشود. او آماده است تا یقینی ترین سخنان خود را نیز، هر گاه خطا بودن آنهارا در یابد، یا دیگران به او نشان دهند، پس بگیرد. برای او، همچنان که برای مولوی، “سخت گیری و تعصب خامی است”.
و لطفا در میان سخن ام نپرید-آقای دکتر!-که:
– “بفرما “خودت داری میگویی مولوی هم “روشنفکر “بوده است!”
نه، نع!”روشنفکر”خواندن مولوی، یا هر دیگری از عارفان بزرگ ما، به “مارکسیست”خواندن حلاج میمامند، یا هر دیگری از همانند ان او: و پرت است.
“روشنفکر”بدینسان، به”رند”میماند در شعرحافظ بزرگوار و بی مانند، یا به “آزاده” در سخن نیچهی بزرگ و ژرفاندیش: او به همهی شهرهای اندیشه به میهمانی می رود، امّا، شهروندِ سوگند خوردهی هیچ یک از آنها نمیشود.
باورههای روشنفکر، بدینسان، همیشههاله ای از “شک” نیز به پیرامون خود دارد.
و “شک” او شک راستین است، نه، “شک دکارتی” یا یعنی”شک دستوری”، که شک کردن است همانا برای باز گشتن بهیقین: و بیشتر ” ادای شک کردن را در آوردن” است تا “شک کردن به راستی”: و “شک کردن فرمایشی” نیز میتوان خواندش.
چالاکیی اندیشگیی”روشنفکر” از بیرون، در چشم دیگران، میتواند “سستی ایمان” یا “بیباوری” یا “سست عنصری” یا “پیگیر نبودن” نیز دیده شود. و درست به همین دلیل است که، نه تنها دینداران خشک اندیش، که حتا مارکسیست های دوآتشه نیز همیشه –شاملو جانم یاد باد- در او”به سو ظن می نگرند”.
او امّا، در همه چیز و در همه کس با پا کدلی و نیکخواهی می نگرد؛ واز دل و جان میگوشد تا نیکان باشد: هر چند از مولوی آموخته است که”کارِ خوبان را قیاس از خود” نگیرد؛ زیرا نیک می داند،
و شما نیز نیک می دانید و، پس، باور بفرمایید که:
در نوشتن گر چه باشد”شیر”شیر،
آن یکی”شیر”است اندر”بادیه”؛
وین دگر”شیر”است اندر”بادیه”:
آن یکی”شیر”کآدم میخورد؛
وین دگر”شیر”است کادم میخورد!
کوتاه کنم :
مگر اصول آغازینهی منطق را کنار بگذاریم، و گرنه باید بپذ یریم که”روشنفکریی دینی”نمیتوانیم داشته باشیم، همچنان که “روشنفکریی ملی”یا “ملی – مذهبی”نمیتوانیم داشته باشیم، همچنان که”حقوقِ بشر اسلامی”نمیتوانیم داشته باشیم، و همچنان که “جمهوریی اسلامی”منطقا نمی بایست داشته باشیم، و تنها به زور ِ مردم فریبی و سانسور شکنجه و زندان و اعدام و کشتار، و به ویژه کشتارِ “روشنفکران”- است که داریم اش: و ای کاش نمی داشتیم اش، و امید و آرزوی بیشترینهی مردمان ِ ما هم اکنون همانا رسیدن ِ روزیست که دیگر نداشته باشیم اش، و نخواهیم داشت اش:از آن پیشتر که این فرمانفرمایی ی پیشا قرون وسطایی- که بودن اش در جهان ِ امروزین همچون راهیافتن ِ نرّه گاوِ هراسیده ای ست در دکّان ِ بلور فروشی – بتواند فرهنگ ما و، بل، که مردمانِ ما و ایران ِ ما را به نابودیی همه جانبه بکشاند وتاریخِ ما را به “تعطیل ِ” جاودانه و، از این همه نیز بیشتر و فراتر، با ترکاندنِ بمبِ اتمی، برسراسر ِ جغرافیا ی انسانی ی زمین هیروشیمایی جهانی بسازد، که شما-چون استادِ گرانمایه، اندیشمندِ بزرگ، آقای دکترعبد الکریم سروش- در هیچ کجای آن، از”اسلامستانِ” میهن تا “کافرستانِ”جهان، محفلی نیابید تا در آن بر صدر بنشینید و قدر ببینید.
میماند همین – و داشت از یادم می رفت- کهیاد آوری کنم نکته ای را که سالها پیش از این، در نوشتهای در پیوند با”شیوهی اندیشیدن و سبک شعر حافظ”، نیز بازگو کرده بودم:
من بر آنم که اسلام، چون دینی که همیشه به دنبالِ فرمانفرما شدن بر جهانِ انسان بوده است، در برخورد با نمودهای فرهنگیی برخورنده به اصولِ دینیی خود در هر یک از پارههای جغرافیاییی “عجمستان” یا “گنگستان” یا “نا عربستان” که بر آن چیره شده است، از روندی دو گانه بهره جسته است که من آن را “ازآنِ خود کردن” می نامم؛ این روند، میتوان گفت، دو “شاخه” داشته است: شاخهی “تکفیر و تعذیر” و شاخهی “تفسیر و تعبیر”. در اقتدار، شمشیر، هنگامِ ضعف، “تزویر”! به هنگام ِ زورمندی و چیرگی، تعذیر و تکفیر، به روزگار ِ ناتوانی و درماندگی، تعبیر و تفسیر!
این روندِ دوگانه ی “از آن خود کردن”، برای نمونه، در رفتار ِتاریخی ی آخوند با مولوی و حافظ به روشنی دیدنیست. فقیه که، در اوجِ توانمندی ی خویش، “مثنوی” را با انبر از زمین بر می داشت، سرانجام خود را بیچاره و ناگزیر می یابد تا “بی وضو”به سوی این کتاب دست نیازد، و “امامِ شهر”که ترس از او حافظ را به سخن گفتن از”غدرِ اهل زمانه” میکشاند، هنگامیکه”رندِ” ما”عراق و فارس”را به “شعر خود گشود”ه است و رای و هوای”بغداد و. . . تبریز” کرده است، ناچار و خاکسار، او را به لقبِ آخوندیی “لسان الغیب”سرافراز می فرماید!
و من تردید ندارم که خمینی تنها در برابر فشارِ توانمند رای همگانیی مردمان انقلابیی ما و هشدارهای روشنفکران ارجمندی همچون زندهیاد دکتر مصطفا رحیمی بود که به”جمهوری” هم بودنِ فرمانفرمایی ی آرمانی ی خویش تن در داد: و، بدینسان، آیینی از کشور داری را بنیاد نهاد که اصول آن، هم از آغاز، و به ناگریز با یکدیگرآشکارا در تناقض بودند.
و “روشنفکریی دینی” نیز، من میگویم، از مفهوم هایی “من در آوردی”ست که به همین شیوهی “ازآن خود کردنِ” اسلامی ساخته و پرداخته شده است: و ساخته و پرداخته شده است تا همهی مفهوم های به کار رونده در جهان نگری ی”جمهوری اسلامی”با اصول ِ” قانون اساسی “ی این فرمانفرمایی، در تناقض داشتن، همخوان باشند!
شرم و ننگ بر همهی مبهم بافان و دو دوزه بازان باد،
آقای دکتر سروش!
با این همه، و به رغم این همه، و اما، می دانم که شما همهی توانِ هوشی و کوششِ اندیشگی ی خود را، در نوشتهها تان، به کار می برید تا “عبوسی ی فقه را از چهرهی اسلام ِ عزیز” امام ِ خویش بزدایید: کاری نابهنگام که البته بیهوده خواهد بود، و خود خواهید دانست که بیهوده بوده است. اما، اما، از آنجا که در تاریکای اسلامخواهی جاهطلبانه یا جاهطلبی ی اسلامخواهانهتان، که شما را نیز خواه ناخواه از یاران و همکارانِ فرمانفرماییی آخوندی میدارد، شرارههایی از مردم دوستی و رو گردان شدن تان از شکنجه و زندان و اعدام و کشتار نیز می بینم، و از انجا که خود دیرگاهیست که از کینه ورزی بیزار آمده ام، میتوانم در پایانهی این نامه بنویسم:
با مهر و نیکخواهی
اسماعیل خویی
شانزدهم سپتامبر ۲۰۰۷- بیدر کجای لندن
پسنویس:
در باز خوانی ی این نامه، می بینم چند نکته را از قلم انداخته ام . باز گفتنی ترین آنها اینهای اند:
* “سنجش خرد ناب”بنیادهای متافیزیک دین را ویران میکند. کانت خود، در دومین کتاب بزرگ اش، “سنجش خرد کاربردی”کوشید تا، از راهِ نشان دادن ِآزادی ی خواست یارای (اراده) انسان، چون بنیادِ امکان هر گونه اخلاق، هستنِ خدا و نامیرنده بودن ِ روان آدمی را نیز برهانی کند. گفته اندبه رندی و به طنز، امّا، که فیلسوفِ بزرگ، پس از منتشر شدنِ”سنجش خرد ناب”نوکر ِ پیرِ خویش، آمپر، را سخت اندوهگین و دلشکستهیافت:و برای دلشاد کردنِ او بود که”سنجشِ خردِ کاربردی”را نوشت!
مهم نیست که این داستان راست باشد یا نه. مهم این است که کانت این سخن ِ فردوسی ی بی همانند که:
“خرد را و جان را همی سنجد او:
در اندیشهی سخته کی گنجد او؟”
را برهانی کرد:یعنی روشن کرد که استدلال های ممکن در کوشش به ثابت کردن ِهستن خدا، هر سه، به”نا همخوانی ی خرد با خود”(آنتی نومی) می انجامد، و، بدین سان، نشان داد که”خرد”ما نمیتواند هستن یا نیستن ِ خدا را نشان دهد.
اندیشههای فیلسوفان دوران ساز، بیشتر در کارهای پسینیان ِایشان است که، در بر آیند های منطقیی خود، شکوفان میشود. اندیشههای دکارت در پیوند با “گوهر” (“جوهر”) در فلسفهی سپینوزا بود که به “همه خدایی”(پان ته ایسم) انجامید. و بر آیندها و جنبههای گوناگونِ اندیشهی زایندهی کانت را شوپن هوئر و هگل و، سپس، مارکس بودند که پی گرفتند.
بدینگونه بود، باری، که کانت، خود چه میخواست چه نمیخواست، “اخلاق” را، از دین جدا یا آزادکرد.
** “اسلام ِ دموکراتیک”و “مارکسیسمِ اسلامی”نیز مفهوم هایی از همان دست اند که”روشنفکریی دینی”و”ملّی – مذهبی”و “حقوق ِ بشر اسلامی”و “جمهوری ی اسلامی”.
در این راستا، اگر پیش رویم، لابد به “فیزیکِ اسلامی”و”ریاضیات اسلامی”نیز می رسیم:و می رسیدیم، در همان آغازههای انقلاب، اگر رندان این گونه نو آوری های آخوندی را به ریشخند نمی گرفتند:
“فلز در اثرگرما، اگر خدا بخواهد، منبسط میشود”!
“آب در صد درجه به جوش می آید، البته اگر خدا بخواهد”!
“دو با دو، هر گاه خدا بخواهد، میشود چهار”!
“روی هم سه گوشهی یک سه گوشه، به خواست خدا، برابر صد و هشتاد درجه است”!
*** عارفان ایرانی، قرن ها پیش از کانت، کار ِ “خرد”را از کار”دل”جدا کردند: و “خدا شناسی”را به “دل”سپردند. یکی از برآیندهای این چگونگی این است که “ایمان”، نه در سازمانی اجتماعی همچون مسجد یا کلیسا یا کنشت، بل، که در درونِ”فردِ”باور دارنده است که جایگاهیا پایگاه طبیعی یا راستین ِ خود را می یابد. و یکی از برآیندهای این حقیقت این است که “عیسا به دین خود و موسا به دین خود”: و هیچ کس حق ندارد از دین خود بهانه ای بتراشد برای سرکوب کردن باور دارندگان دین های دیگر، یا که برداشتِ خود از دین خویش را انگیزه ای بسازد برای آزار رساندن به همدینانی از خود که برداشت های دیگری از آن دین دارند: و این یعنی که:
“سخت گیری و تعصب خامی است”،
و این یعنی که”موسا حق ندارد به سرزنش کردن آن”شبان” بپردازد که با خدای خود زاری و راز و نیاز میکرد که:
“تو کجایی تا شوم من چاکرت،
چارق ات دوزم، کنم شانه سرت”؟
و می پنداشت خدا “دستک”و “پایک”ی هم دارد و، بدتر از این، میخواست “شپش”های او را نیز بکشد!
و این بدین معناست که، نه تنها”روشنفکر دیندار ِ” نبوده و نبودنی ی شما بل، که هیچ کس- با واژههای خودتان بگویم،
آقای دکتر سروش!_
آری، هیچ کس”روحانی ندارد. . . . زیرا هر کس. . . . . روحانی ی خویشتن است”، یعنی باید باشد. و، نه تنها” مدرسه”ی رویایی ی شما، بل، که همهی جامعه و سراسر جهان”خانقاهی ست (یعنی باید باشد) بی شیخ که شیخانی بی خانقاه در آن ساکن اند”، یعنی آمد و رفت اند.
این اندیشههای عرفانی، به خودی ی خود، بسنده اند برای نشان دادنِ بایستگی ی جدا داشتنِ”دین”از “دولت”یا”حکومت”. وعارفان بزرگ ما باورههای برآمده از این اندیشهها را تا فرجامِ-بسا که-خونین آنها پی می گرفتند. در برابر خلیفه و شیخ و محتسب می ایستادند و بانگِ “اناالحق” می زدند.
و همین اندیشهها بسنده اند برای نشان دادن بی بنیاد بودنِ”دینی-ایمانی”و زورگویانه بودنِ اجتماعی- سیاسی ی”جمهوری اسلامی”.
گیرم سخن شما درست باشد که “روشنفکریی دینی پیشینه و پیشانی ای بلند دارد”: آیا “روشنفکرِ دیندار ِ”شما از پیشینیانِ دلًآورِ خویش این مایه دلیری به مرده ریگ برده اند تا در برابر ِ”جمهوری اسلامی”بایستند و، هم به نامِ”جمهوری”و هم به نام “اسلام””سیال ِ” خود، به بانگ بلند بگویند که چنین نمود ضد تاریخی ی منطقا نابودنی ی از درون با خود در تناقضی را نمیتوانیم داشته باشیم و نباید داشته باشیم؟
گمان نمیکنم.
“روشنفکرِ دیندار”ی که شما باشید، بدبختانه، نه تنها، “جمهوری اسلامی”را
می پذیرید، بل که، به هنگامیکه بیشترینهی مردمان ما سرِنابود کردن ِ آن را دارند –گفتم- شما تازه، باز، میخواهید درآن قدر ببینید و بر صدر بنشینید!
آقای دکتر سروش!
شما در پایانهی “گفتارِ”خویش، این بیت از حافظ را آورده اید:
“نقطهی عشق نمودم به تو، هان! سهو مکن:
ورنه، چون بنگری، از دایره بیرون باشی. ”
بهیاد بیاوریم برخی از سرودههای حافظ را:
“واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند،
چون به خلوت می روند، آن کار دیگر میکنند”.
و
“پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت،
نا خلف باشم، اگر من به جوی نفروشم”.
و
“فقیه ِ مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که:می حرام، ولی، به ز مال اوقاف است. ”
و
“پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت:
آفرین بر نظر پاکِ خطا پوشش باد!”
و
“منّت سد ره و طوباز پی سایه مکش:
که، چو خوش بنگری-ای سروِ روان!- این همه نیست”
و
“صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد:
بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد!”
و
“آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند،
آیا بُود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟!”
و
“جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه:
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند. ”
و
“حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم. ”
باری.
بارها گفته ام و بار دگر میگویم که حافظ “رند” است: به همهی شهر ها ی اندیشه در جغرافیای اسلامیی فرهنگِ خویش، از مسلمانی- و قرآن را در چارده روایت در سینه داشتن- تا صوفیگری، تاعرفان، به میهمانی میرود و، امّا، سرانجام، انگار در هیچ یک از آنها ماندگار نمیشود. “جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر” می نهد؛ و، از آنجا که برای او ملّت هفتاد و سّومی در کار نیست، و “ملّت عاشق(هم) ز ملّت ها جداست”، روشن است که حافظ در هیچ ملّت یعنی مذهبی”حقیقت” را نمی یابد. شادا که خوشباشی ی خیامی همیشه زمینه اصلی ی گذران ِ زندگانی ی اوست؛و گرنه، بسا که کارش به روان پریشی میکشید!
اینها را مینویسم تا به شما بگویم
-آقای دکتر!-
“روشنفکرِ دیندار ” شما تنها چون یک”روشنفکر” است که خواهد توانست شعر حافظ را خوش داشته باشد: چون یک”دیندار”، امّا، پیوسته ناگزیر خواهد بود از شاخ به شاخ شدن با شاعِر رند ِ ما!
“روشنفکر ِ دیندار ِ” نبوده و نبودنیی شما، میخواهم بگویم، اگر می بود نیز، چون”گوهر ذاتِ” خود را می نمود، روشن میشد که از “تخمهی” حافظ نیست!
**** گفته ام این را؛ امّا میخواهم یک بار دیگر نیز بگویم، روشن تر و کوتاه تر، که “روشنفکرِ سکولار”گونه ای همان گویی در خود دارد، و؛ بر عکسِ، “روشنفکرِ دیندار” مفهومی ست از درون نا همخوان با خود: که نخستین این دو به “سه گوشهی چهار پهلو”میماند، و دومین، امّا، به”سنگ سیاه ِ حجر الاسود”!و
شما
-آقای دکتر سروش!-
به “سکولاریسم” یا “لایتیسیته” نیز “جفا” میکنید؛ زیرا از “روشنفکران سکولار”یا “لاییک” چنان سخن میگویید که انگار این گونه روشنفکران، همگی، بی خدا یا بی دین و حتّا ضّد دین اند.
البّته که چنین نیست. “سکولاریسم” منطقا برابر با، یا به بی معنای، بی خدایی یا بی دینی یا دشمنی با دین نیست. “سکولاریسم” تنها به معنای باورهی جدا داشتن “دین” و “دولت”یا “حکومت” از یکدیگر است. همین و بس. دینداران نیز، البّته که، میتوانند به کارِ “سیاست” کار داشته باشند، یا ندانشته باشند، امّا هر یک، نه چون یک “دیندار”، یا باور دارنده ی به دین یا مذهبی ویژه، بل، که تنها، و همچون همگان در هر مردم سالاری(دموکراسی)، چون یک”شهر وند”، یعنی برخوردار از همهی حقوقی که”قانون اساسی”ی کشور برای شهروندان بر شمرده است.
***** اعتزالیان نیز”پیشینه و پیشانی”ی “روشنفکرِ دینی”را”بلند”تر نمیکنند:
شما همهی سخنان ِ خود، در “گفتارِ”خویش را در این مصراع کوتاه میکنید:
“چراغ مصطفوی با شرار ِ معتزلی”.
“شرارِ معتزلی”، امّا، نه تنها از “چراغ مصطفوی” بر نمی خیزد، بل، که، هر چه بیشتر بدرخشد، این فروغ آن چراغ را کمرنگ تر هم میکند.
خرد ورزی و بگو مگوی”اعتزالیان”و “اشعریان”کارِ هر دو شان را، چون نیک بنگریم، به کفر می انجاماند.
فرقی نمیکند، برای نمونه، که جهان (وقرآن)را”حادث”بدانیم یا”قدیم”.
بگو مگو در هر سو برآیندهای کفر آمیز خواهد داشت.
اگر جهان را”حادث”بدانیم، معنایش این خواهد بود که زمانه ای بوده است که، درآن، خدا بوده است و جهان نبوده است: یعنی که خدا جهان را هنوز نیافریده بوده است. امّا، اگر”آفرینندگی”از”صفاتِ ذاتی”ی خدا باشد، خدایی که هنوز از”نا چیز ” “چیز”ی نیافریده باشد، چه گونه خدایی ست؟!
از سوی دگر، اگر جهان را “قدیم” بدانیم، معنایش این است که، تا بوده، جهان بوده است. امّا، اگر چنین باشد، پس، جهان را کسی نمیتواند آفریده باشد:زیرا یک چیز، هر چیزی، نخست باید نباشد تا سپس بتواند”آفریده”شود. اگر جهان تا بوده بوده باشد، دیگر نمیتواند “آفریده”ی خدا باشد: و خودش خداست! زیرا دلیل این که میگوییم خود ِ خدا “آفریده”هیچ کس ِ دیگری نیست، این است که میگوییم او، تا بوده میبوده است!
آقای دکتر سروش!
گمان نمیکنم “روشنفکرِ دیندار”به خود اجازه دهد تا از این غلط ها بکند!؟ میکند؟! گمان نمیکنم!
شاد و خندان باشید! هر چند” ملّتی در خاک و خون ِ خویش دارد می سپارد جان”!
ا. خ
پیش نویسی دیگر بر
نامه ی سرگشاده ای به دکتر عبدالکریم سروش
اسماعیل خوئی
در باز خواندن ِ متن ِ چاپ شده ام از نامه ی سرگشاده ام به شما، می بینم، باز هم، دو نکته را از قلم انداخته ام. هر دو نکته در پیوندند با همان نخستین جمله در متن ِ «گفتار ِ» شما:
«روشنفکری ی دینی طریفت ِ روشنفکران دیندار است.»
۱. واژه ی «طریقت»، که شما آن را در معنای «شیوه ی اندیشیدن» به کار می برید، در زبان ِ فارسی، هاله ی معنایی آشکاری دارد از کاربرد ِ «عرفانی»ی آن. و این، برای من، بدین معناست که شما، هم از آغاز ِ «گفتار ِ» خود، زیرکانه، دارید زمینه را برای گره زدن ِ «روشنفکری دینی»تان به «پیشینه و پیشانی ی بلند ِ» آن، عرفان ِ ایرانی، آماده می کنید. این چندان مهم نیست.
۲. مهم گذار ِ سفسطه آمیز ِ شماست از «روشفنکری دینی» به «روشنفکر دیندار».
حرکت ِ منطقی ی «روشنفکری دینی» به سوی «روشنفکر ِ دینی»ست، نه «روشنفکر ِ دیندار».
با همین چرخش یا پیچش ِ مفهومی ی کوچک، اما سخت زیرکانه، شما کار را بر سنجندگان ِ اندیشه ی خود دشوار می کنید.
«روشنفکری دینی» نداریم، و، در نتیجه، «روشنفکر ِ دینی» هم نداریم. شما، اما، به جای «روشنفکر ِ دینی» بی درنگ و با یک جهش ِ زیرکانه، «روشنفکر ِ دیندار» را می نشانید، تا من، همین که بگویم:
««روشنفکر ِ دیندار» نداریم»،
شما در میان ِ سخن ام بپرید که:
– «چه طور نداریم، آقا! مگر کورید؟ روشنفکر ِ دیندار فراوان هم داریم: خود ِ من یک نمونه اش. آل احمد یک نمونه ی دیگر. دکتر شریعتی… اکبر گنجی…»
– نه، دکتر جان!
یعنی بله، آقای دکتر!
البته که «روشنفکر» می تواند «دین» هم داشته باشد. همچنان که هر «فیزیک دانی» – نمونه وار می گویم – می تواند «دین ِ» خود را داشته باشد، و هر اقتصاددانی. بزرگ ترین فیزیک دان ِ تاریخ، تا امروز ِ جهان – انشتین بوده است، و بزرگ ترین اقتصاددان، تا امروز ِ جهان، مارکس. و هر دو نیز «یهودی» بودند. اما نه آن یک فیزیک را به دین ِ یهود (ی) گره زد، و نه این یک اقتصاد را.
و «روشنفکری ی دینی» نداریم، یعنی «روشنفکری ی اسلامی» و «روشنفکری ی یهودی» و «روشنفکری ی مسیحی» نداریم، در آن معنا که «علم ِ دینی» نداریم، یعنی «فیزیک ِ اسلامی» و «شیمی یهودی» و «اقتصاد ِ مسیحی» نداریم.
ویژگی ی «روشنفکر» در دین نداشتن نیست.
ویژگی ی «روشنفکر» در این است که او می تواند دین ِ خود را از روشنفکری خود، و روشنفکری خود را از دین ِ خود جدا و آزاد بدارد.
«روشنفکر» ی که چنین نکند، یا نتواند چنین کند، «روشنفکر» نیست: همان مامور ِ نامعذوری است که آن روز، نزدیک به سه دهه پیش از این، همراه با آن «حاج آقا»، به دانشگاه ِ تربیت ِ معلم آمد، تا زمینه چینی کند برای «پاک سازی و بازسازی ی اسلامی» دانشگاه ها و دستگاه ِ آموزش و پرورش ِ ایران، یعنی بزرگ ترین و فراگیرترین جنایت و خیآنتی که دستاربندان ِ ایران ستیز و جهان ستیز و فرهنگ ستیز و هنر ستیز و زیبایی ستیز و زن ستیز و شادی ستیز و همه چیز ستیز ِ بی همه چیز، به نام ِ «انقلاب فرهنگی» بر ایران ِ ما و مردمان ِ ما و آینده ی فرزندان ِ ما روا داشته اند.
یازدهم نوامبر ۲۰۰۷ – بیدرکجای هامبورگ
اعضای مجلس خبرگان رهبری روز چهارشنبه در اجلاس مجلس خبرگان، که وظیفه قانونی نظارت بر رهبری را برعهده دارند به جای این کار از وزیر اقتصاد که به عنوان مهمان در این جلسه حضور یافته بود، خواستند تا به سوالات اعضای خبرگان در خصوص مشکلات اقتصادی پاسخ دهد. این اولین بار نیست که مجلس خبرگان با هدف بررسی مسائل اقتصادی در کشور، به بررسی مشکلات معیشتی و عوامل و بحث و گفتگو دربارهی راهحلهای انها میپردازد. اما این نخستین بار در تاریخ خبرگان است که اعضای خبرگان با فراخوان از وزیر به صراحت نسبت به وظایف دولت مداخله و مستقیما اظهارنظر میکند. گرچه مجلس خبرگان گفته است این فراخوان را با هدف استیضاح وزیر انجام نداده، اما خبرگان وزیر را مجبور کرده است تا ساعتها در مقابل مجلس خبرگان نسبت به اقدامات و برنامههای وزارت اقتصاد توضیح دهد و به سوالات اعضای خبرگان در این خصوص پاسخ دهد.
این در حالی است که اعضای خبرگان پس از توضیحات چندساعته فرهاد دژپسند اعلام کردند قانع نشدهاند و وی مجبور شده است تا برای توضیحات بیشتر، عصر روز چهارشنبه هم در محل مبلس خبرگان حضور پیدا کند و توضیحات بیشتری ارائه کند. این در حالی است که نه در شرح وظایف خبرگان و نه در قانون اساسی نظارت بر دولت برای پیشبینی نشده و وظیفه مجلس خبرگان نظارت بر رهبری و نظارت بر عملکرد وی در اداره جامعه عنوان شده نه نظارت بر دولت و چگونگی عملکرد دولت و اعضای دولت بر جامعه.
مجلس خبرگان در اجلاس پیشین در شهریورماه هم اعلام کرده بود وظیفه این مجلس اجرای منویات رهبری است که با انتقادات زیادی از طرف مجلس هم و همچنین فضای مجازی مواجه شده بود.
به نظر میرسد با حضور رئیسی به عنوان نائب رئیس مجلس خبرگان و با تایید این اقدام مجلس خبرگان توسط وی، خبرگان هرچه بیشتر با وظایف مصرح این نهاد در قانون اساسی فاصله خواهد گرفت. طبق اظهارات احمد خاتمی، نمایندگان مجلس از دژپسند درباره دلایل گرانی، و مسائل ارزی و همچنین علت واردات لوازم آرایش و سگ و گربه سوالاتی پرسیدهاند و وی به این سوالات پاسخ داده است.
این در حالی است که پاسخگویی درباره دلیل واردات لوازم آرایش یا سگ و گربه اساسا در حیطه مسئولیتهای وزارت اقتصاد هم نیست و اگر قرار باشد وزیری برای وارددات کالا و دلیل تخصیص ارز به واردات برخی کالاها مورد سوال قرار بگیرد، وزارت صمت است نه وزارت اقتصاد، و موضوع وارادات کالا گرچه موضوعی اقتصادی است، اما به طور مستقیم به وزارت اقتصاد مربوط نمیشود.
خبرگان به مداخله در وظایف دولت به پرسش از وزیر هم اکتفا نکرده و در بیانیه پایانی مجلس خبرگان نیز بروز مشکلات اقتصادی کشور متوجه دولت و نهادهای اجرای شده است.
به نظر میرسد که بر خلاف تصور، مجلس خبرگان به درستی میداند چه دارد میکند و با سلب مسئولیت از مواضع رادیکال و ضد تنش زدایی رهبری در سیاست خارجی و نیز نهادهای اقتصادی تحت نظر رهبری در کشور که یکی از دلایل اصلی بروز مشکلات در کشور و محدودیتهای ایجادشده برای دولت در خصوص رفع مشکلات اقتصادی هستند، قصد دارد دولت را ناکارامد و بیاثر جلوه دهد. بر اساس انچه که در قانون اساسی قید شده، اگر مجلس خبرگان قرار باشد بر عملکرد نهادهای اقتصادی نظارت کند، بایستی به نهادهای اقتصادی زیر نظر رهبری نظارت داشته باشد و بر شیوه عملکرد آنها نظارت کند، نه دولت که بر اساس قانون تحت هیچ عنوان زیر نظر مجالس خبرگان قرار نمیگیرد و حتی سوال از دولت نیز در وظایف خبرگان پیش بینی نشده است.
مداخله خبرگان در قوه مجریه و قوه مققنه، پیش از این هم به صراحت در اظهارات مطهری و غرویان هم مورد انتقاد قرار گرفته بود.
احمد خاتمی از اعضا هیئت رییسه مجلس خبرگان در واکنش به این اعتراضها گفته است اعضای مجلس مجلس خبرگان از باب شخصیت حقیقی نسبت به دغدغه مردم نگران هستند و از وزیر بازخواست کردهاند نه شخصیت حقوقی.
به نظر میرسد با مسئولیت یافتن رئیسی در مجلس خبرگان و با توجه به رویکردهای کلان او در خصوص شیوه اداره جامعه بر اساس ویژگیهای حکومت اسلامی، مجلس خبرگان در اینده مداخلههای بیشتری در نهاد دولت خواهد کرد و بیش از پیش تلاش خواهد کرد تا جمهوریت نظام کمرنگتر شود و خبرگان مداخله بیشتری در امور جاری کشور کند و از وظایف ذاتی خود نیز فاصله بیشتری خواهد گرفت.
در اسطوره ایرانی، سیستان و بلوچستان یازدهمین سرزمینی است که آهورامزدا آفرید. بلوچان از اصیل ترین ایرانیان پیشا آریایی هستند، و زبان بلوچی پهلوی اوستایی است که اصالت خود را حفظ کرده است. از زمان کورش بزرگ تا ساسانیان، بلوچان از نخبگان ارتش ایران بودند و در کتیبه های بیستون و تخت جمشید از آنان یاد شده است. با پیشینه ای که از شایستگی ایرانیان بلوچ میدانیم، باور داریم که آنان باید بیشتر در اداره کشور مشارکت داشته باشند، نه کسانی که همه ایران را وطن خود نمی شمارند. مهربانتر و صلح جوتر و میهمان نوازتر از این ایرانیان اصیل کمیاب است، و فقیرتر و محرومتر و بی پناهتر از آنان نیز کمیاب. در سده بیست و یکم شرایط زندگی اکثریت هم میهنان بلوچ ما از زندگی آنان در بیست و یک سده پیش عقب افتاده تر است.
نارضایتی مردم بلوچستان از دولت مرکزی، و بی اعتمادی دولت مرکزی به بلوچستان، از زمان توطئه دو نیم سازی بلوچستان توسط انگستان، دولت به دولت تا کنون منتقل و استان به حال خود رها شده بوده است. در صورتیکه مردم بلوچستان خیلی ایرانی تر از مردمانی که امروزه کشور را اداره میکنند هستند. در جایی که سردمداران جمهوری اسلامی به ثروت کشور وفادار هستند، مردم بلوچستان به آب و خاک سرزمین ایران وفادارند. امروز، بزرگترین مسئله هم میهنان بلوچ ما که آنها را آزرده و خشمگین کرده، تبعیض مذهبی، اقتصادی و مشارکتی است. مردم بلوچ، در سال ۱۹ هجری، خیلی زودتر از بقیه ایرانیان، به اسلام گرویدند و اکنون اکثریت آنان اهل سنت حنفی هستند. در تاریخ کهن ایران هم میهنان بلوچ ما بهترین، شجاعترین و کارآمدترین مرزبانان بوده اند.
سیاست جمهوری اسلامی در بلوچستان همیشه بسیار خطرزا بوده است. بی اعتنایی به شرایط زندگی مردم در بلوچستان راه نفوذ برخی کشورهایی را که با موجودیت یکپارچه ایران و رفتار بین المللی جمهوری اسلامی مخالف هستند، باز خواهد کرد. اگر این رخ بدهد شاهد خشونت ها و خونریزیهای زیادی خواهیم بود که عملیات خشونت آمیز گروه جنایتکار جیش العدل که تاکنون دهها سرباز و مرزبان ما را شهید کرده نمونه آن است. جنایتهای تروریستی اخیر، مانند گروگانگیری سربازان ما، دو حمله مرگبار به اتوبوس فرزندان سرباز ما که دهها از فرزندان ما را شهید کرد را میشد پیشگیری کرد. ما در ۱۳۸۸، از فعال شدن یک گروه برونمرزی به نام جیش العدل و اینکه دهها کودک را در نزدیکی کویته آموزش عملیات انتحاری میدادند آگاه بودیم. آیا کسی با دولت پاکستان برای برخورد با این خطر بالقوه مذاکره کرد؟
از آن زمان تا کنون ما صدها حمله از برونمرز داشته ایم، که آخرین آن چند روز پیش حمله به اتوبوس نظامیان ما در زاهدان بود که چهل شهید داد و کشور را سوگوار نمود. اینها همگی نشانه بیخردی سیاستگزاران جمهوری اسلامی است که دورتر از نوک بینی خود را نمیتوانند ببینند. نقش مثبت روحانیت سنی در این رویدادها نشان داده که چقدر جایشان در جامعه ایران خالیست. در بلوچستان مانند دیگر مناطق محروم کشور، فقر و محرومیت اقتصادی و اجتماعی در کنار مدارس کپری و طویله ای، و زندگی در شرایط ماقبل تاریخ همچنان وجود دارد. هم میهنان ما در بلوچستان از شغلهایی که شایسته آن هستند محروم و هزاران بلوچ تحصیلکرده دانشگاهی بیکار، و در سراسر بلوچستان اکثریت مردم از کمترین امکانات زندگی محروم هستند. کودکان مدرسه ندارند، روستاها آب ندارند، صنعت نایاب یا ورشکسه است، راههای ارتباطی بسنده نیستند و استان بودجه عمرانی چندانی هم ندارد؛ ولی مرزها برای قاچاق رسمی سوراخ سوراخ است! اگر سردمداران جمهوری اسلامی نمی توانند تمامی ایران را میهن خود بدانند و با همه شهروندان ما یکسان و برابر رفتار کنند، کنار بروند و جای خود را به ما ایرانیان بدهند.
کورش زعیم
هموند شورای جبهه ملی ایران (سامان ششم)
یکم اسپند ۱۳۹۷خ
بانو گیتی پورفاضل در شهر تهران و در خانواده ای که به ادبیات و فرهنگ ایران مهر می ورزید، چشم به جهان گشود و از کودکی توسط پدرشان با بسیاری از بزرگان ادب و فرهنگ ایران آشنا شدند.
بانو گیتی پورفاضل پس از اخذ دیپلم از دبیرستان رضاشاه کبیر، در رشته حقوق در دانشگاه شروع به تحصیل نمودند و پس از اخذ مدرک لیسانس، از کانون وکلاء درخواست پروانه وکالت می کنند، ولی از آن جهت که هنوز به سن ۲۵ سالگی نرسیده بودند، درخواستشان رد می شود.
بانو گیتی پورفاضل ناگزیر در آزمون وزرات کشور شرکت کرده و با سمت بخشداری حومه تبریز و معاونت فرمانداری مشغول به کار می شود و همزمان نیز پژوهشی در حماسه ایران و برخی کشورهای اروپایی را با همکاری شادروان یونسی آغاز می کند که نتیجه اش در سال ۱۳۴۶ به چاپ می رسد.
بانو گیتی پورفاضل در سال ۱۳۵۳ کار دولتی را رها کرده و با گذراندن دوره کارآموزی وکالت نزد وکیل سرپرست (شادروان عبدالحمید اردلان)، سرانجام در سال ۱۳۵۶ موفق به اخذ پروانه وکالت پایه یک دادگستری می گردد.
ایشان پس از اخذ پروانه وکالت مدتی رهسپار فرانسه می شود و با بالاگرفتن اوضاع سیاسی کشور در بحبوحه انقلاب به تهران باز می گردد و به حرفه وکالت می پردازد.
بانو وکیل گیتی پورفاضل بعنوان تنها بانوی وکیل در کنگره سراسری کانون وکلای دادگستری در تهران (۵ الی۸ خرداد ۱۳۵۸) اقدام به سخنرانی در جمع وکلاء، قضات و مقامات بلند پایه دولت موقت مینماید و با ابراز احساسات شدید حضار روبرو می گردد.
روزنامه اطلاعات در شماره ۱۵۸۶۶ مورخ سه شنبه ۸خرداد ۱۳۵۸ در خصوص سخنرانی بانو وکیل گیتی پورفاضل قید کرده است:
“سپس یکی از بانوان وکیل، نطق کوتاهی پیرامون حقوق زن ایراد کرد و متذکر شد زنان ایرانی قبل از اسلام از تساوی حقوق با مردان برخوردار بوده اند و در کارهای اجتماعی همدوش مردان شرکت داشته اند و حق نیست که ما آنان را از برخی حقوق محروم بنمائیم.” سخنرانی بانوی وکیل با ابراز احساسات شدید حضار روبرو شد.
روزنامه آیندگان در شماره ۳۳۶۲ سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۵۸ در خصوص بانو وکیل گیتی پورفاضل از سخنرانی ایشان درباره حقوق زن و عدالت اجتماعی خبر می دهد.
از بانو گیتی پورفاضل کتاب حماسه های ملی در سال ۱۳۴۶، دفتر سروده ها به نام پژواک آشنا در سال ۱۳۷۸ و داستان دو کهربای غارتگر در سال ۱۳۹۵ منتشر شده است؛ و کتاب پرندگان زندانی نیز در دست چاپ است.
بانو وکیل گیتی پورفاضل را می توان بهمراه وکیل خدیجه کشاورز، مهرانگیز منوچهریان، پریوش خواجه نوری از پیشگامان حقوق زنان در ایران تلقی کرد.
بانو وکیل گیتی پورفاضل بعنوان یکی از پرتلاش ترین اعضای کانون وکلاء مرکز چه در امور صنفی و چه در امور حرفه ای، شوربختانه به جایگاه شایسته و بایسته ای در سمتهای مدیریتی کانون وکلاء بخاطر تنگ نظریها نرسیدند وگرنه بدون هیچ تردیدی بانو وکیل گیتی پورفاضل اولین بانو رئیس کانون وکلاء در ایران محسوب می گردیدند.
بانو گیتی پورفاضل نویسنده، شاعر، هنرمندی توانا و وکیل توانا تا ابد تاریخ کانون وکلاء در ایران نه تنها در مرتبه بزرگان و ناموران تاریخ کانون وکلاء ماندگار شده اند بلکه در زمره بزرگان ادب و فرهنگ تاریخ ایران هم نامی مانا و ابدی دارند.
امیر بابامرادی. (تاریخ وکلا)
هفتم اسفند ۱۳۹۷، روز زن/روز وکیل
بانو وکبل گیتی پورفاضل عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران (سامان ششم) می باشند
پاینده ایران ای آفریدگار پاک
ترا پرستش می کنم و از تو یاری می جویم
۱۴ اسفند سالروز درگذشت پیشوای فقید ملت ایران
دکتر «محمد مصدق»
آفتاب زندگی بزرگمردی شریف، میهن پرستی به نام که زمانی توانسته بود پشت «چرچیل» پیر سیاست انگلستان را که مدعی بود آفتاب در سرزمین های زیر سلطه اش غروب نمی کند، به خاک مالد، در چهاردهم اسفند ماه ۱۳۴۵ غروب کرد. این بزرگمرد، دکتر محمد مصدق، یگانه ای در تاریخ یکصد ساله خاور میانه و ایران زمین که آزادیخواهان جهان او را چراغ راه خود می انگارند. دکتر محمد مصدق از معدود کسانی بود که با تمام قوا به مخالفت با گزینش «رضاخان» به عنوان شاه جدید برخاست و آن را خلاف مشروطیت خواند. رضا خان را عنوان رضا شاه، شاه جدید ایران، منصوب کردند. دکتر مصدق که مخالف این گونه سیستم پادشاهی (استبدادی) بود، دست از مبارزه بر نداشت، به گونه ای که در تمامی دوران سلطنت رضاشاه، در زندان یا تبعید به سر برد.
رمز و راز این پایندگی چیست؟ دکتر مصدق از ابتدای جوانی راه خود را از همه همگنان زمان خود جدا ساخت و راه آزادیخواهی و استقرار حاکمیت ملی را پیش گرفت. در باور او، حکومت مردم بر مردم، بهترین نوع حکومت بود و به همین سبب در آن مسیرگام نهاد.
پس از خلع رضاشاه از سلطنت، مصدق از تبعید خارج شد و در راه برقراری دموکراسی و مبارزه با استعمارگران و عوامل و دست نشاندگان داخلی آنان ادامه داد.
در غائله اشغال آذربایجان توسط نیروهای شوروی سوسیالیستی و یاری سرسپردگان و دست نشاندگان استعمار سرخ، با تمام قوا به فعالیت علیه این اشغالگری پرداخت و نقش «قوام السلطنه» و مردم و ارتش را نباید از نظر دور داشت.
مصدق که طرفدار موازنه ی منفی بود با نهایت شهامت، لایحه ای را که در مجلس شورای ملی به تصویب رساند که واگذاری هر گونه امتیاز نفت به کشورهای بیگانه را بدون تصویب مجلس، منع می کرد. در زمانی که مصدق و یارانش، ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور و کوتاه کردن دست استعمارگران را از منابع کشور آغاز کردند، اعضای حزب توده وابسته به استعمار شوروی، شعار ملی کردن نفت جنوب را مطرح کردند. او با نهایت شجاعت اعلام کرد: “صنعت نفت در سراسر کشور باید ملی شود.” در هنگامه اعتراض به انتخابات فرمایشی مجلس شورای ملی و تحصن مصدق و یارانش در دربار به خاطر لغو انتخابات فرمایشی سرآغاز مبارزات او بود. زیر عنوان جبهه ملی ایران و در تجدید انتخابات دکتر مصدق با آرای واقعی مردم به عنوان نماینده اول تهران به مجلس راه یافت و لایحه ملی شدن صنعت نفت را از تصویب گذراند.
پس از تصویب این لایحه، پس از کوتاه زمانی، دکتر محمد مصدق به عنوان نخست وزیر ایران، انتخاب شد و با انجام خلع ید از شرکت سابق نفت انگلیس و ایران در جنوب کشور و ملی کردن شیلات در شمال کشور که در دست همسایه شمالی (شوروی) بود، منابع بزرگ اقتصادی را از دست بیگانگان به در آورد.
در درازای ۲۸ ماه زمامداری دکتر مصدق، دموکراسی به معنای واقعی آن با وجود کارشکنی های حزب توده و درباریان در مملکت حکمفرما بودند. در آن ۲۸ ماه، کسی را به خاطر ابراز عقیده اش تحت تعقیب قرار نمی دادند و آزادی اجتماعات و حزب های سیاسی حکم فرما بود. تا آن که در ۲۸ مرداد ۳۲ با یک کودتای نظامی ننگین آمریکایی- انگلیسی و توطئه سکوت شوروی با تایید برخی از روحانیون از جمله آیت الله »ابوالقاسم کاشانی» و آیت الله «سید محمد بهبهانی» و …. و یاری قداره بندان نظیر «شعبان جعفری» (بی مخ)، «محمود مسگر»، «حسین رمضان یخی» و … حکومت او را ساقط کردند و دوباره استعمارگران بر منابع نفتی ایران دست یافتند و کودتاگران، دیکتاتوری سخت تر از استبداد رضاخانی برای مردم به ارمغان آوردند.
سرانجام دکتر مصدق را به جرم اجرای قانون اساسی و تفکیک سلطنت و حکومت و مبارزه بی امان با استعمارگران و متجاوزان به حاکمیت ملت ایران در یک دادگاه نظامی فرمایشی، به ۳ سال زندان و پس از آن تبعید در دهکده احمد آباد محکوم کردند و تا پایان عمر در شرایط تبعید به سر برد.
از آن پس، همه ساله، در ۱۴ اسفند، این رسم بزرگداشت از سوی ملت گرایان و علاقمندان با تمام کارشکنی ها و محدودیت ها به دیدار او می روند؛ ولی افسوس، چند سالی است از برگزاری این مراسم جلوگیری می شود.
راز این پایندگی مصدق بزرگ نه برتری طلبی و خود محوری، بلکه استقلال طلبی، آزادیخواهی و توجه به خواسته های واقعی مردم و تلاش او در برقراری حکومت مردم بر مردم به معنای حقیقی کلمه بود و تا پایان زندگی، استوار و سازش ناپذیر ماند و درس مبارزه با استبداد و استعمار را به نسل آینده آموخت. از این رو، نگهبانان تاریکی و تباهی، از شنیدن نام او، هنوز واهمه دارند.
هم میهنان! با اندوه، ۵۲ سال پیش در این روز، بزرگمردی از میان ما رفت که در میهنش غریب و در خانه اش در تبعید بود ولی آرمان هایش، فرزندان میهنش، پایدار تا رسیدن به روشنایی، نام و راهش را زنده نگاه خواهند داشت.
درود بر مصدق روبنده بساط چپاولگران غرب و شرق
آزادی زندانیان سیاسی خواست ملت ایران است
اسقرار عدالت اجتماعی و رفع تبعیض ها خواست ملی است
این نوشتار برای آن است که دانسته شود “پان ایرانیسم” چیست و بر پایه چه
مکتبی استوار گشته است. از این رو نخست به اختصار، مکتب “ملت گرایی”
(ناسیونالیسم) را شناسانده و سپس بنیادهای پان ایرانیسم مورد بررسی قرار
داده می شود و آنگاه با آگاهی این دو مبحث، مبانی پان ایرانیسم آشکار
گردد.
الف- مکتب ملت گرایی (ناسیونالیسم)
ملت گرایی مکتب اصالت ملت است، چرا که در این مکتب “ملت” به عنوان یک
واحد ایستاده به خود (قائم به ذات) شناخته می شود.
گاه مکتب ملت گرایی را به دو بخش تقسیم می کنند:
۱- ملت گرایی به گونه یک مکتب تاریخی
(چگونگی) پدیده های تاریخ جزیی است از سرنوشت ملت ها و تاریخ جز سرگذشت و
شرح تغییر و تحول های زندگی ملت ها چیزی نیست و بنابراین در این مکتب
برای شناخت هر چیز رابطه آن را با ملت می سنجند. برای نمونه یک ملت گرا،
ملت را توده ای از مردمان نمی داند، بلکه مردم را به مانند سلول های
ناپایداری از پیکر ملت می شناسد. در مکتب ملت گرایی تاریخی هر رویداد
دگرگون ساز در زندگی ملتی ناشی از نیاز ملی آن ملت می باشد؛ چنانچه از
دیدگاه ملت گرایی تاریخی، ملی شدن نفت، تنها یک موضوع اقتصادی نیست، بلکه
گرایش ملت ایران را به استقلال و بیرون راندن بیگانگان از میهن آشکار می
سازد.
۲- ملت گرایی به گونه یک مکتب
باید دانست هر یک از مکتب های اجتماعی، هنگام وضع قانون، منافع واحد ویژه
ای را مورد توجه قرار می دهند. در مکتب فرد پرست ها (ایندیویدوآلیست ها)
واحد مورد نظر فرد است و در قانون های آن ها، همیشه تلاش بر آن است که
آزادی های افراد محدود نشده و هر کس هر چه بخواهد انجام دهد. در این مکتب
قانون تنها از کردار شخصی جلو می گیرد که آن کردار حقوق فرد دیگری را از
میان ببرد. «ژان ژاک روسو» نمونه این گونه اندیشمندان بود و حتی ملت را
از فردها می دانست که به موجب یک پیمان واهی با یکدیگر زیست می کنند.
در مکتب های اجتماع گرایان (سوسیالیست ها) ابتدا سخن از آن بود که واحد
مورد نظر اجتماع است و در قانون ها و مقررات به جای پاس داشتن حقوق فردی
باید حقوق اجتماعی را پاس داشت و آن را به منظور پیشرفت و تکامل اجتماع
وضع نمود. این اندیشه، در تحول خود، زیر ماسک “مارکسیسم” به سختی تغییر
یافت؛ به شکلی که جنبه ماده گری محض یافت و زندگی اجتماعی را خالی از
جلوه های معنوی انسانی تلقی کرد (چنان که مارکسیسم بر این باور می باشد
که هر فرد در پی منافع روزمره خویش است) و پایه تمامی رویدادهای گیتی را
بر همین باور استوار می داند.
به این ترتیب در این شکل سوسیالیسم نیز هدف همان فرد می باشد و فرد است
که باید در هر شرایطی در تلاش و حفظ منافع خود بر آید. عیب اصلی در مکتب
سوسیالیسم آن است که نمی تواند حدود جامعه و یعنی واحد مورد نظر خود را
تعیین کند، از این رو برخی از اندیشمندان این مکتب مانند «فروید» واحدهای
ویژه ای را از خود می سازند و برای نمونه واحد اجتماع را عده هزار و
دویست نفری به نام “فالانستر” می دانند و برخی دیگر برای جامعه حدی
ندانسته و جامعه بشری را دور از واحدهای ملی تصور کرده و به جامعه های
نخستین و کمال یافته به یک چشم می نگرند.
در مکتب ملت گرایی اجتماعی چنان که از نام آن پیداست، قانون برای پیشرفت
و تعالی ملت می باشد. از دیدگاه این مکتب، هر فرد بخشی از یک ملت است و
وظیفه ای بر عهده دارد که باید آن را با تمام نیروی جسمی و دماغی خود
انجام دهد. از نظر مکتب ملت گرایی، جامعه برای تن آسایی افراد نیست بلکه
هر فرد عهده دار بخشی از پیشرفت ملت خود است که باید بر پایه برنامه ویژه
ای آن را انجام دهد و از دیدگاه این مکتب، وظیفه دولت، تنها پاس داشتن
حقوق فردها و جلوگیری از برخورد منافع آن ها می باشد. بلکه حکومت برای
رهبری ملت به سوی پیشرفت و تعیین وظیفه های یک فرد وابسته به آن ملت است.
در مکتب ملی گرایی حفظ خانواده بر حفظ تمامی حقوق دیگر برتری دارد و
خانواده به گونه کوچک ترین واحد تشکیل دهنده ملت شناخته می شود. به این
ترتیب در مکتب ملت گرایی تنها کردارهایی قانونی هستند که به خاطر پیشرفت
ملت باشند.
ب- پان ایرانیسم و پایه های آن
پان ایرانیسم اندیشه ای است که بر یگانگی تمام ایرانیان در میهن راستین
خود و در زیر یک درفش باور دارد. این اندیشه ناشی از وضع تاریخی کنونی
ملت ایران است؛ چرا که در دویست سال گذشته ایران زمین تجزیه گشته و
ایرانیان در بخش هایی جدا از هم و با حکومت هایی گوناگون زیست می کنند.
برای درک بیشتر پان ایرانیسم باید دو پرسش اساسی را پاسخ گفت:
۱- ایران کجاست؟
در دو سده گذشته، سیاست های استعماری بیگانگان و خیانت های کاربدستان
حاکم بر کشور سبب شد که ایران زمین تجزیه شود و بخش های بزرگی از سرزمین
های شمالی، جنوبی، باختری و خاوری آن جدا گردد و میلیون ها تن از فرزندان
این سرزمین خدایی، از دیگر خواهران و برادران خود به دور افتند.
۲- ایرانی کیست؟
برای پاسخ به این پرسش باید برگ های تاریخ پر افتخار این ملت دیرینه سال
را ورق زد؛ زیرا تاریخ ایران بهترین معرف کسانی است که ایرانی بوده و در
پدید آوردن فرهنگ ایرانی دست داشته اند.
پ- ملت گرایی پایه پان ایرانیسم
شالوده پان ایرانیسم از دیدگاه آرمانی همان مکتب ملت گرایی تاریخی است و
همان گونه که در پیش گفته شد، مکتب ملت گرایی باور دارد هر هنگام جنبشی
دگرگون ساز در یک کشور روی می دهد، بر زمینه نیاز ملی در زمانی خاص می
باشد. به طور کلی می توان گفت ملت مرحله های گوناگون پیشرفت و گسست
(فترت) را طی می کند و رویدادها در هنگام پیشرفت بر زمینه بهزیستی و
والایندگی اجتماعی و در هنگام گسست بر زمینه دگرزیستی و خویشتن یابی
استقرار دارد.
گفته شد در مکتب ملت گرایی “ملت” یک مقوله تاریخی است نه یک قرارداد
سیاسی؛ بنابراین اگر بخشی از مردم ایران را در قطعه خاکی محصور کنند و
نام آن را “ایران” بگذارند و به ویژه چنین کشوری را به تصویب مجمع های
بین المللی هم برسانند، ساکنان این قطعه خاک ملت ایران در مکتب اجتماعی و
ساخته ای نخواهند شد زیرا ملت بنا بر تعریف سیاستمداران به وجود نمی آید
بلکه یک رده بندی است که به یاری تاریخ شناخته می شود. پس مکتب ملت گرایی
ایرانیان را آن گونه که یک رده بندی تاریخی است، معرفی می کند و شور
یگانگی را در قلب هر ایرانی بر می انگیزد و اگر پان ایرانیسم از دیدگاه
مکتب ملت گرایی، تعبیر گردد باید گفته شود، پان ایرانیسم نیاز ملی
ایرانیان در دوره گسست و جدایی است.
پاینده ایران
در رساله پیشین تحت نام قدوم اول، توضیحاتی در خصوص چگونه آماده و تاسیس “جبهه دموکراتیک ملی” برای گذاراز جمهوری اسلامی و تاسیس نظام دموکراتیک ملی در کشور، خدمت تان تقدیم کردم. به دنبال آن رساله دوم را تهیه و نشر دادم که در آن بصورت مشخص تاکید کردم که ما، اپوزیسیون و ملت، نیازمند سازمان و ساماندهی نیروهای مردمی هستیم. این نیاز یک ضرورت مبارزاتی است، تا بتوانیم بر نیروهای سرکوبگر و طرحهای مهندسی شده نهادهای امنیتی نظام حاکم غلبه و از سد آنها بگذریم.
در این رساله، قدم سوم، تاکیدم بر چرائی و نیاز مشخص کردن سیاستهای فرهنگی نظام ، برای مقابله با تحولات دموکراتیک و از سوی دیگر استیلا و کنترل افکار عمومی مردم در جهت تثبیت و ادامه حکمتش بوده ام. آنچه مسلم است ما، اپوزیسیون و ملت، نیز نیازمند تبیین سیاستهای فرهنگی هستیم که ما را در فراهم کردن فضای مناسب “اتحاد”، “ائتلاف” و “یک صدائی” در مقابله به استبداد لجام گسیخته یاری دهد. اما در پرسه تبیین سیاستهای فرهنگی، متاسفانه دشمن ملت و کشور، اهرمهای “بهتر” و “قویتری” در اختیار دارد. اهرمهایی نظیر صدا و سیما، مدارس، آموزشگاه های عالی، انجمنهای “اسلامی”، مساجد و بسیاری دیگر که هر کدام مخربتر از دیگری بر روی ملت و مملکت عمل میکنند.
در این رساله، نظر شما را به رابطه سیاستهای فرهنگی که فراهم کننده فرهنگ سیاسی است و در این فضاست که نظام ،ارزشهای اجتماعی خلق کرده و در نهایت در راستای فرهنگ “تقلید” و “تطبیق” پیش میرود. آنچه برایم مسلم بوده نقش این فرهنگ در بوجود آمدن و استمرار استبداد و خرافه پرستی از دوره قاجاریه تا کنون بوده است. فرهنگی که با ابزارهای قدرت و روشهای بسیار گوناگونی همچون ویروس سرطانی در سلولهای اجتماعی مردم ایران رسوخ کرده و در هر دروه ی شکل و نحوه تخریبش را تغییر داده است. فرهنگی که توانائی “تکامل” و “بازسازی” خودش را به نحوه غیر قابل تصوری داراست.
قصد من از این نوشته روشن کردن این مفهوم است که برای مبارزه فرهنگی، ما نه توانائی نابودی دیو صد سر جمهوری اسلامی را داریم و نه زمان کافی برای تغییر و متحول کردن فرهنگ ملی مان. همانطور که در طول این رساله مشخص خواهم کرد، تغییرات فرهنگی بسیار زمان بر هستند. از سوی دیگر آنچه ما نیازمندیم، در مبارزه با استبداد، تبیین ارزشهای اجتماعی است. ارزشهای اجتماعی در فضای سیاسی خاصی بوجود میآیند که من آنرا “فرهنگ سیاسی” نامیده ام. این فضا به صورت “شانسی” یا اتفاقی بوجود نمیآیند. آنها به واسطه وجود سیاستهای فرهنگی نظام حاکم و الیت گروه های اجتماعی ساخته و گسترده میشوند.
در مبارزه دموکراتیک و ملی ما، اپوزیسیون و ملت، با نظام استبدادی که در پیش رو داریم، میباید چرخش و پروسه تولید ارزشهای اجتماعی حاکم را فلج کنیم. برای این منظور من در این رساله ابتداد به اجزا این پروسه و سپس روش و نحوه کار این پروسه و از آنجا به چگونگی مقابله با آن پرداخته ام. امیدوارم که این نوشتار برای مبارزان و اندیشمندان مفید واقع گردد.
اکبر کریمیان
(۲۳/۱۲/۲۰۱۸)
فرهنگ یکی از پیچیده ترین موضوع های جامعه شناسی و تاثیر گذار بر تمامی جنبه های زندگی افراد تشکیل دهنده یک جامعه و حتی شکل دهنده آن نیز است. از این رو لازم میبینم که این “محصول بشری” را بیشتر مورد بررسی قرار دهم و از این بررسی بتوانم به راهکارهای تاثیر گذاری بر روی تحولات فرهنگی و ارزشهای اجتماعی که در جامعه ایرانی بوجود آمده است بپردازم.
فرهنگ، در این نوشتار، بصورت یک پدیده، “phenomenon”، زنده و در حال تحول دائمی در نظر گرفته شده است. در نتیجه فرهنگی را نمیتوان بمانند “داروئی شفا بخش” یا “سم کشنده ای”، در رابطه با فرهنگهای مهاجم، در یک شیشه بسته بندی یا در “یخچال تاریخ” بدور از تحولات زمانه حفظش کرد.
از اینرو در راستای تحولات فرهنگی؛ ارزشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه نیز تغییر و تحول خواهند کرد. از سوی دیگر، فرهنگ، تاثیر گرفته ازعوامل یاد شده نیز میباشد. در واقع رابطه این دو، تاثیرات فرهنگی و ارزشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر روی جامعه، بصورت یک مکانیزم دیالتیکی، بده و بستان، عمل میکند. برای مثال، تاثیر گذاری بر روی فرهنگ یک جامعه نیازمند استمرار ارزشهای اجتماعی و انتقال آنها از یک نسل به نسلهای بعدی است. این پروسه میتواند قرنها بطول بی انجامد تا محصول نهائی آن در جامعه، بصورت “فرهنگ” آن جامعه بوجود آید. تحولات در فرهنگ، نه فقط بشکل تحولات هگلی است، که بصورت دینامیک درونی رخ میدهد، بلکه تحولات خارج نیز بر آن تاثیر گذار است.
یکی از نماینگرهای این دو، برای مثال، وجود کتاب قرآن بر سر سفره هفت سین نوروز است. البته مدتی است که بعضی از ایرانیان به خاطر تحولات سیاسی و اجتماعی که در خود داشته اند، در حال تبلیغ و تشویق دیگرانند تا بجای قرآن کتاب حافظ و یا شاهنامه را در سفر هفت سین نوروز بگذارند. سفره هفت سین، سمبل فرهنگ کهن ایرانیان است که برای خود دلایلی دارد که در محتوا، در تضاد و یا بصورت خیلی لطیف تر آن، با فرهنگ اسلامی یا فرهنگ “اعراب مهاجم ۱۴۰۰ سال پیش” زاویه دار است. از سوی دیگر “مقدس” دانستن قرآن یکی از مظهر تمکیل فرد به “ارزشهای فرهنگ مهاجم” بوده است. همخوانی سفره هفت سین و قرآن با هم، میتواند نتیجه تاثیر تهاجم مغولها و کشتار مردم ایران توسط آنها بوده که خاطره یا اثر “ذهنی” کشتار عربهای مهاجم را پاک کرد. اما فرهنگ ایرانیان، که به توسط شاهنامه فردوسی و شاعران آن عصر بمانند رودکی، در مقابل فرهنگ مهاجم میایستد، موجب میشود که آثار و ارزشهای فرهنگ ایرانیان بمانند “زبان” حفظ شود.
اجازه دهید برای روشن شدن مطلبم، سوالی را برای باز کردن مطلبم بیاورم. سوالم این است، آیا عوامل فرهنگ موجب اختراع “چرخ” شدند یا اختراع “چرخ” موجب شد که فرهنگ بر اثر تحولات اقتصادی و اجتماعی اش دستخوش تکاملها شود؟ نمونه دیگری در این خصوص، اختراع اینترنت بود که ما هم اکنون از فرآیندهای آن نظیر فیسبوک، گوگل، تلگرام و … استفاده میکنیم. آیا پیدایش اینترنت بر آمده از فرهنگ بود یا بوجود آمدن آن ایجاد کننده فرهنگ خاصی شد که در دامان فرهنگهای مختلف در حال رشد و تکامل است؟ اجازه دهید که همین سوال را طور دیگر از شما بپرسم. چرا یکی در بین جعمیت ۸۰ میلیونی مردم ایران، بفکر اختراع اینترنت، فیسبوک و یا گوگل و از این قبیل نیفتاد؟ آیا عامل فرهنگی و ارزشهای حاکم بر جامعه در تحقق نیافتن این اختراعها و ابتکارها توسط ایرانیان تاثیر گذار بوده است؟ اگر پاسخ مان به این پرسشها مثبت باشد، پس عواملی درون و خارج از جامعه وجود دارد که بر روی آن اثر گذار است که میباید آنها را شناسائی و مورد بررسی دقیق قرار دهیم.
فرهنگ سیاسی و سیاستهای فرهنگی
با توجه به این پرسشها و بررسی آنها، متوجه خواهیم شد که پارامترهای دیگری نیز وجود دارند که در ساختن فرهنگها و یا نابودی آنها تاثیر گذار بوده و در این راستا حتی نقش کلیدی هم بازی کرده و همچنان میکنند. بارزترین این پارامترها؛ “سیاست های فرهنگی” و در نهایت “فرهنگ سیاسی” حاکم بر یک کشور است، که میتوان از آنها نامبرد. “فرهنگ سیاسی” حوزه و فضای گسترده و عمیقی دارد که برای شکل گیری آن به دهه ها نیازمندایم. پیدایش “رهبری” بمانند رضا شاه یا آیت الله خمینی یا هگرمونی “فلسفه سیاسی” خاص در یک دوره تاریخ کشوری توسط الیت گروه آن جامعه، نمونه های روشنی از بوجود آوردگان فرهنگ سیاسی کشور هستند.”سیاستهای فرهنگی” برگرفته از برنامه های متفکران، رهبران و الیتهای حاکم بر جامعه بوجود میایند.
برای نمونه، رضاشاه و آیت الله خمینی؛ با سیاستهای فرهنگی شان، یکی “کشف حجاب” کرد و دیگری “حجاب اجباری” را بر جامعه حاکم کرد را میتوان نامبرد. این دو با سیاستهای فرهنگی که داشتند، “ارزشهای اجتماعی” جامعه را تغییر داده و جامعه را دستخوش تحولات بسیاری کردند. لازم به تذکر است که بحث ارزشهای اجتماعی در این یادداشت جنبه ارزش دهی به هیچ کدام از این دو سیاست گذار فرهنگی و یا رهبری آنها ندارد. از سوی دیگر میباید در نظر گرفت که فرهنگ ملی یک کشور بزرگ بمانند ایران، در درون خود، ارزشهای فرهنگی بسیاری را گنجانده است. هر چند، ممکن است در ظاهر این ارزشهای فرهنگی در بعضی از موارد همسو با یکدیگر نباشند! به زبان دیگر، در ایران ما ریز-فرهنگهای (subculture) بسیاری داریم، که در چارچوب فرهنگ بزرگتری بنام فرهنگ ملی، در حال زندگی و تامل با یکدیگر هستند. این یک پدیده منحصر بفرد در ایران نیست، بلکه در تمام کشورهای بزرگ جهان میتوان آنها را دید و حتی تاثیرات آنها بر روی یکدیگر را نیز شناسایی کرد. یکی از روشنترین نمونه هائی که میتوانیم به آن اشاره کنیم، کشور هندوستان است. کشوری است با گویشها، مذهبهای گوناگون، اعتقادات متفاوت و در بعضی از موارد متضاد، که تمام زیر-فرهنگهای آن در چارچوب فرهنگ ملی در حال زندگی و تامل با یکدیگر هستند.
برای مثال بخشی از کشور ما دارای گویش، مذهب، تنوع خوراک و عرفی است که با بخش دیگر از ایران، متفاوت است. حتی تفاوتهای ارزشی را میتوانیم در یک بخش کوچک که تمام موارد یاد شده بالا را بصورت مشترک در خود داشته باشد، بیایم. در هر منطقه “فرهنگی” کشور، ارزشهای مدرن، کهن (ایران باستان) و یا سنت گرای مذهبی در کنار یکدیگر و حتی در بعضی از موارد در تقابل با یکدیگر در حال زندگی هستند. تمام این ارزشها، به نوعی در کنار هم و تاثیر گذار بر هم، شکل دهنده “فرهنگ ملی” ما هستند، بصورتی که ما را قادر میسازد همدیگر را درک و “ناگفته های روزمره مان” را “بشنویم” و ازخود “واکنش” مشخصی که برای جامعه مان، قابل انتظار و مقبول است، نشان دهیم.
بهترین تشبیه که از این رابطه، فرهنگ ملی و دارندگان آن میتوانم بیان کنم، دستگرد یا همان تسبیح است. در این تشبیه، ریز-فرهنگهای گوناگونی که مردم ایران در خود بمانند “کروموزومهای ذهنی” از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهند، را به مانند “مهره های” بزرگ و کوچک دستگرد در نظر گرفت و نخ آن را، که تمام مهرهای بزرگ و کوچک را به هم متصل کرده است، به مثابه فرهنگ ملی در نظر گرفت. تمام رویدادهای تاریخی، سیاسی و اقتصادی و حتی رویدادهای اجتماعی، که پس از دهه ها در “ذهن مردم منطقه های گوناگون کشور نشست و جای میگیرد و پس از نسلها بصورت رویدادهای مشترک در ذهنهای ما ذخیره میشود، توسط این “نخ” که از دل “مهره ها دستگرد” عبور کرده، به تار و پودهای فرهنگ ملی ما ایرانیان تبدیل میشود.
در واقع فرهنگ ملی یک کشور، “هویت ملی” مردم آن کشور را مشخص و قابل تمایز از دیگر ملتها میسازد. البته باید این فرض را در نظر داشت که همیشه ارزشهای اجتماعی تحت تاثیر سیاست های فرهنگی نظام حاکم یا الیتهای کشور بوده است. سیاستهای فرهنگی که بصورت مستمر و طولانی در جامعه اعمال میشود، به ارزشهای اجتماعی تبدیل میشود. نمودار( ۱)
بعد از پیشرفتهای چشمگیر تکنولوژی این روند (لطفا به نمودار بالا توجه کنید)، تبیین سیاستهای فرهنگی و اعمال آنها بر روی جامعه، دیگر مختص به نظام حاکم و یا الیتهای آن که تولید کنندگان “ارزشهای اجتماعی” آن جامعه بودند، نیست. برای نمونه، میتوان از هالیوددایزیشان نامبرد. بعد ازبوجود آمدن تکنولوژی دوربین فیلمبرداری دستی توسط سونی در دهه ۸ میلادی، مردم قادر به تهیه فیلم و ثبت لحظات زندگی خودشان شدند. این آزادی عمل ممکن است در این زمان که ما قادریم با تلفتهای همراهمان عکس و فیلم آنهم با کیفیت بالا بگیریم، چندان مهم بنظر نیاید. ولی همین تحول در تکنولوژی و در راستای آن تحولات اینترنت و بوجود آمدن شبکه های اجتماعی توانست راه را برای انتقال ارزشهای فرهنگی خارج ازاقتدار حاکمان و الیتهای یک جامعه را باز کند. گسترش اینترنت و راه یابی آن در بیشتر نقاط جهان و ظرفیت بالای یوتیوپ، تلگرام، واتساپ، فیسبوک و … موجب شد که سیاستهای فرهنگی، از دست حاکمان و الیتهای یک جامعه تا حدی خارج شود و پارامترهای دیگری در تبیین سیاستهای فرهنگی در اختیار “مردم” قرار گیرد.
برای نمونه، توانائی تهیه فیلم، گزارش و دیگر توانائیهای میدایا با گسترش و سادگی استفاده از آنها، مردم را قادر ساخت تا “خالق” ارزشهای اجتماعی و پخش آنها و حتی نقد و بررسی آنها را پیدا کنند. آنچه این روند تولید “ارزشهای مجازی” را قابل ملاحظه و با ارزش کرد، خارج بودن آنها از دست حاکمان و الیتهای فرهنگی یک جامعه بود. در واقع، مردم توانائی ایجاد ارتباط و به نوعی انتخاب زیر-ارزشهای خودشان پیدا کردند. اما هنوز حاکمان و الیتهای جامعه از طریق آموزش و پرورش و دیگر سیستمهای آموزشی، ترویجی و حتی تحقیری و تنبیهی نقش اصلی در بوجود آوردن و شکل دادن فرهنگ سیاسی و در نتیجه تغییر یا تبیین ارزشهای اجتماعی را دارند.
برای مثال فیلم رقص مایکل جکسون، که از طریق یوتیوپ و دیگر تکنولوژیهای ارتباطی بدست مردم رسیده است، ارزشهائی خارج از ارزشهای حاکمان و الیتهای جامعه ایرانی در ایران بوجود آوره است. برای نمونه تاثیر رقص “مایکل جکسون”، موسیقی و لباس پوشیدنش بر روی برخی از هموطنان مان در نقاط مختلف کشور نمایان است. به احتمال بسیار، آنها در خصوص موسیقی پاپ و یا حتی معنی شعر خواننده چیز چندانی ندانند. ولی در عروسی و یا جشنهایش آنرا پخش و سعی میکنند بمانند خواننده هم برقصند.
باید توجه داشت که سیاستهای فرهنگی بخودی خود نه “خوب” و نه “بد” هستند. بلکه نتایج آنها در بوجود آمدن فرهنگ سیاسی که مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور را تحت شعاعش قرار میدهد مهم و تاثیر مستقیم بر روی زندگی شهروندان آن جامعه دارد. عدم ارزش گزاری بر روی سیاستهای فرهنگی و تمرکز بر روی فرهنگی سیاسی گسترده شده به مانند رابطه “قدرت” و نحوه اجرا و تحمیل آن بر روی فرد و یا جامعه، در دیس-کورس میشل فوکو است(۱).
اگر شرح مختصر بالا را بستری برای درک بهتر “فرهنگ ملی” بپذیریم، میتوانیم بخود “فرهنگ ملی” بپردازیم و ببینیم که چیست. اجازه بدهید با این سوال مطلبم را باز کنم؛ چه چیزی به “ما” هویت ملی و یا ایرانی بودن میدهد؟ چه چیزی ما را ایرانی میکند؟ البته منظور داشتن شناسنامه ایرانی نیست. در واقع سوال این است چه چیزی این “مرا” که میتوانم “مسلمان” یا “زرتشتی” یا “مسیحی” یا “یهودی” یا “با دین” یا “بی دین”، یا “تهرانی” یا “کرد” یا “آذری” و یا “عرب” باشم، هویت ایرانی بودن را میبخشد؟ با این سوالها بدنبال روشن کردن این مطلب هستم که ما به عنوان یک ایرانی دارای خصلتهائی خاص و مشترکی هستیم که ما را با، افغانیها، آمریکاییها، عراقی ها، روسها و … متفاوت میسازد. چه چیز مشترکی در ما ایرانیان وجود دارد که میتوانیم “کدها” و مفاهیم اجتماعی و عرفی جامعه مان را قابل درک کند؟ پاسخ من، فرهنگ ملی است. این فرهنگ ملی ما است که به مانند “نخ” دستگرد؛ عرفها، ارزشها، کدهای ارتباطی و احساسی، حساسیتها، حتی درک حرفهای ناگفته و غیره را برای مردم ما آشکار، قابل درک و زندگی در کنار یکدیگر را مفهوم پذیر میکند. این فرهنگ ملی ماست که ما را به هم پیوند داده و به ما هویتی به نام هویت “ایرانی” بودن می بخشد.
وقتی ما از هویت ملی مان صحبت میکنم؛ میباید به این سوالی که هویت ملی چیست؟، پاسخ دهیم. برای این منظور من از این “منی” که نمایانگر هویت “من” است شروع میکنم و از آنجا به بررسی “چه ارزشهائی” و “تحت چه شرایطی” هویت “من” شکل گرفته است میپردازم.
با بررسی نمودار (۲) اینگونه نمایان میشود که هویت ما ساخته شده بر خصلتهای انسانی و فرهنگی که در آن بدنیا آمده و رشد کرده ایم است. در واقع هویت ما نمایانگر “شخصیت” ماست.
شخصیتی که نتیجه آموخته ها، آموزشها و بعضی خصلتهای موروثی ماست.
با توجه به این مثلث “ذهنی انسانی” که نمایشگر سازه “شخصیت” فردی در جامعه است، مشخص میشود که هویت ما بر آمده و شکل گرفته از خصلتهای موروثی، آموخته های اجتماعی و خانوادگی (محیطی) که در تمرینهای و عملکردهای روزمره ما در محیطهای خانواده و اجتماعی، مدرسه و محیط کار و غیره بوجود آمده است.
همانطور که پیش تر آورده بودم، در ایران ما ریز-فرهنگهای بسیاری داریم که ارزشهای فرهنگی خاص خودشان را دارند. از سوی دیگر، در مناطق مختلف ایران که مردم با ارزشهای فرهنگی خودشان زندگی و روابط اجتماعیش را تنظیم میکنند، ارزشهای دیگری نیز خودشان را بصورت یک مجموعه ارزشی مطرح میسازند. برای مثال مردم کاشان را در نظر بگیرید؛ مردمی با فرهنگ خاص خودشان که در هنر و معماری، گویش و نحوه زندگی مشخص و ممتاز میتوانیم بشناسیم. فرهنگ کاشانیها یکی از ریز-فرهنگهای فرهنگ ملی ایرانیان است. این ریز-فرهنگ در درون خود بمانند تمامی فرهنگهای جهانی در حال تامل و داد و ستد فرهنگی با دیگر فرهنگهای مناطق مختلف ایران و همچنین جهان است. در این روند است که ما شاهد بوجود آمدن و یا به گوشه ای خزیدن ارزشهای فرهنگی “جدید” و یا “قدیمی” در فرهنگ کاشانیها هستیم.
این ارزشها، چه در حال رشد و چه در حال گوشه گیری، ارزشهای غالب فرهنگ کاشیان نیستند، ولی ارزشهائی هستند که مردم کاشان آنها را درک میکنند. هر چند ممکن است که آنها را در کلیت شان نپذیرند. اجازه بدهید که این ارزشها را من به سه دسته تقسیم کنم؛ ارزشهای “کهن یا باستانی”، “مدرن” و “سنتی یا اسلامی”. البته باید تاکید کنم که این تقسیم بندی فقط برای روشنتر کردن مطلبم مورد استفاده قرار گرفته است و تحقیق میدانی در این خصوص انجام نداده ام.
ارزشهای کهن یا باستانی، چه نوع ارزشهائی هستند؟ گفته و شنیده ایم که بعضی از فعالین سیاسی و اجتماعی صحبت از فرهنگ کهن ایرانیان کرده و اینطور وانمود میکنند که این ارزشهای فرهنگی در جامعه دست نخورده وجود دارند. ولی تحت فشار “حاکمیت” اجازه “زندگی کردن” و خودنمائی ندارد! آنچه در اینجا به اشتباه توسط این گروه از فعالین مطرح میشود این است که آنها تصور وجود فرهنگی بنام “فرهنگ کهن یا باستانی” را دارند. آنچه هست، ارزشهای فرهنگی پیشین است که “ما” از آنها یاد میکنیم و یا “ما” تمایل به حاکم کردن آن ارزشهای ذهنی را داریم. فرهنگ کهن ما، دیر بازی است که از سیستم و “کرموزنهای اجتماعی” و ذهنی ما خارج شده است. فرهنگ کهن، برای آنهائی که از آن یاد میکنند، به عنوان ارزشهایی مورد “تقدیر” و یا “مقدس” است و خواهان بازگشت این ارزشها بخاطر “تمایلات سیاسی” یا “انگیزه های اجتماعی” شان است.
برای روشن شدن این مطلب که، “فرهنگ کهن یا باستانی”، وجود خارجی ندارد، از تجربه شخصی خودم مدد میگیرم. چند سال پیش یکی از هم دانشگاهی هایم مرا برای جشن عروسیش به دهلی-هندوستان- دعوت کرد. آنجا بود که شانس یاریم کرد و توانستم با جمعی از “پارسیان” ارتباط برقرار کنم. همانطور که میدانید وقتی عربهای مهاجم به ایران حمله کردند، تعداد زیادی از ایرانیان از خراسان راهی هندوستان شدند. بر طبق قراری که با پادشاه هندوستان داشتند، از ترویج دین و آیین و آمیزش با شهروندان آنجا دوری جستند و به قرار خود پایبند ماندند. این ایرانیان مهاجر، از آن تاریخ در هندوستان با سر بلندی اقامت گزیدند و بخوبی زندگی کرده و همچنان میکنند. آنها در هندوستان جامعه و فرهنگ خودشان، یکی از ریز-فرهنگهای هندوستان، را تشکیل و به تعالیم فرهنگ خود به فرزندانشان بر طبق آئینشان، زرتشت نیز تا کنون ادامه داده اند. اما بعد از سالیان طولانی، بخوبی میتوانیم آمیخته شدن آئین نیاکانشان با آئین هندویان را مشاهده کنیم. در محفل آنها که حضور پیدا کردم، دیدم که بعضی از آنها بمانند هندوها خالهای رنگی بر پیشانی داشتند، دلیلش را پرسیدم؛ گفتند “برای خوشامد نهادیم”. آنها در ادای احترام و دیگر عرف های اجتماعی شان، از فرهنگ اجتماعی هندویان استفاده و تبعیت میکرند. همانطور کهملاحظه میفرمایید، با اینکه آنها به عنوان دارندگان و معتقدان به “فرهنگ کهن یا باستانی” به آنجا رفته و با توافق قبلی با هندوها آمیزش و تبادل نظر هم نداشتند، باز این آمیختگی فرهنگی بصورت واضحی قابل مشاهده بود. فرهنگ نسل جدید “پارسیان” در هندوستان، بسیار متفاوت است با فرهنگ پارسیان در ۱۴۰۰ سال پیش. حال چگونه بعضی در ایران و پس از تحمل هجوم فرهنگی “عربها”، مغولها و دیگر تهاجمات فرهنگی و عوامل اجتماعی و سیاسی، هنوز معتقد به وجود فرهنگ کهن و باستانی در ایران هستند، جای تعجب دارد.
نمونه دیگر، با یکی از پیش کسوتان زرتشتی در لندن تماس اجمالی داشتم. او را از روی فروهر که به گردن داشت شناختم. او برای یکبار به ایران- یزد رفته بود. بعد از کمی صحبت، البته به انگلیسی، چون او حتی یک کلمه فارسی نمیدانست، از جیبش عکسی را بیرون آورد، آن عکس بسیار شبیه به عکسهای “زرتشت” بود که در بعضی از کتابهای فرهنگی دیده بودم. از من پرسید “آیا او را میشناسی؟”، گفتم نه. گفت او “حضرت مشکل آسان” است، ( ” He is MOSHKEL-ASAN ” ). با تعجب از او خواستم که جمله اش را تکرار کند. بله! او که یک کلمه فارسی نمیدانست؛ یک ترکیب زیبا از کلمه فارسی را بیان کرد، ” مشکل-آسان، MOSHKEL-ASAN “. در ادامه توضیح داد مشکل-آسان، که ظاهرا یک “معصوم” زرتشتی است، بمانند معصومین شیعه، معجزه نیز میکند، است. بقول خودش، حضرت مشکل-آسان ،” SAINT” است. او اضافه کرد که “وقتی مردم از او خواهش کنند و یا به او دعا کنند، “حضرت مشکل آسان” مشکل شان را برطرف خواهد کرد”. بنظرم آمد که این ارزش مذهبی، توانائی حضرت مشکل آسان، که در دین زرتشت وجود دارد، بسیار شبیه به آنچه مسمانان شیعه از “معصومین” شان یاد میکنند دارد. این ارزش فرهنگی، چه آنرا یک ارزش خرافه پرستی یا چیز دیگری بنامیم، ارزش مشترکی است در بین فرهنگ باستانی و فرهنگ ” سنتی یا اسلامی” است، که میباید در نظر گرفت. باید تاکید کنم که اینکه من یا شما این ارزش را “خوب” یا “بد” بدانیم و یا اصلا به آن، در زندگی اجتماعی مان، هیچ بهائی ندهیم، چندان مهم نیست. آنچه مهم است، این ارزش مشترک، بین فرهنگ “کهن و باستانی” با فرهنگ “سنتی یا اسلامی”، در حال حاضر ارزش “غالب” فرهنگی و اجتماعی ماست.
سرکوب و تحقیر و حتی تحمیل های فرهنگی نیز از نمونه های تکراری تاریخ ماست. سرکوب و تحمیل فرهنگ و آیین زرتشتیان به زروانیان و در همین راستا، تحمیل فرهنگ اسلامی به ایرانیان نمونه های مشخص تحمیل و سرکوب فرهنگها است. که در آن دوران، نوآوران زرتشتی، بدستور موبدها، آئین زروانیان را ضد فرهنگی تلقی کرده وعربهای متهاجم با ضد ارزش خواندن فرهنگ زرتشتیان برای مقابله با آن همیت گماشتند. البته این بدین معنی نیست که ما در قرن بیست و یکم رو به عقب نگاه کرده و با ارزشهای کنونی جامعه مان، وقایع آن دوران را مورد بررسی قرار دهیم. نتیجه برخورد فرهنگها، چه غالب و چه مغلوب، در هزاران سال و قرنها پیش، بستر ساز فرهنگ بشریت، به معنی اعم آن، بوده است. بسیار اشتباه است که بر عملکرد آنها با معیارهای این دوره قضاوت کنیم. این را از این جهت عنوان کردم که دوستداران فرهنگ ایرانی بدانند که تاریخ و فرهنگ درخشان این سرزمین بسیار طولانی تر از آنچه بنام فرهنگ کهن یا باستانی با ارزشهای فرهنگی رزتشتیان است، بوده. نمیشود تاریخ نیاکانمان را به زرتشت و تاریخ فرهنگی مان را از آئین زرتشت در نظر بگیریم و یا محدود کنیم. ولی بخوبی میتوانیم از داشتن چنین تاریخی و سابقه فرهنگی، هر چند دور, بخود ببالیم.
بهر تقدیر، با توجه به این تجربه های شخصی، اینطور جمع بندی میکنم که، کسانی با ارزشهای فرهنگی و اجتماعی شان دست به مهاجرت زده تا آئین نیاکان شان را به عنوان هویت ایرانیان “تمام و کمال” در خودشان حفظ کنند. البته برای یک مدت محدود، که زمان آن روشن نیست. اما، حتی آنها هم با تمام تلاش و عشق شان به فرهنگ و تعهدشان به حفظ آن، بعد از سالها ارزشهای فرهنگی و اجتماعی شان دست خوش تغییر و تحول بسیار شد. ازاینرو تصور اینکه ما فرهنگی دست نخورده بنام “فرهنگ کهن یا باستانی” داریم و با رجوع کردن به آن میتوانیم مشکلات فرهنگی کنونی مان را رفع نماییم، چندان صحیح و منطقی نیست. چرا که چنین فرهنگی دیگر وجود خارجی ندارد، هر چند ارزشهای تاریخی فرهنگی آن ثبت شده در کتابها تاریخ، شعر، هنرهای گوناگون و اثر باستانی موجود باشد.
همانطور که توضیح دادم اینطور نیست که ارزشهای فرهنگ کهن یا باستانی، بمانند ارزشهای فرهنگ ایرانیان یا پارسیان هندوستان، بی تاثیرو تغییر مانده باشد. تا آنجا که من میتوانم استدلال کنم، هیچ فرهنگی “ناب” و دست نخورده، نخواهیم یافت. آنچه هست، نه فقط در مورد فرهنگ ایرانیان صادق است بلکه در مورد تمام فرهنگ ها جهان نیز مصداق دارد. هیچ فرهنگی ثابت و تغییر ناپذیر نخواهد ماند. فرهنگها همراه با ارزشهایشان در حال تحول و تغییر هستند. چرا که فرهنگ هم بمانند مردم دارنده آن، زنده اند، دوران جوانی و تاثیر گذاری دارند و در پیری فرسوده و گوشه نشین میشوند. پس اگر چیزی در حال حاضر به نام ارزشهای فرهنگ باستانی مد نظر ماست، مسلما نمی تواند فرهنگ ۳۰۰۰ سال پیش باشد. آنها ارزشهایی هستند که ما باور داریم. آنها میتوانند هویت ملی و پیوندهای ملی ما را مستحکم و ارزشهای اجتماعی و در نتیجه ارزشهای فرهنگ ملی ما را شکوفا کنند. شاید بتوانیم آنها را بنوعی، پیش فرضهای سیاستهای فرهنگ “مطلوبمان” برای ساختن ارزشهای اجتماعی کنونی و یا آینده در نظر بگیریم.
در مورد ارزشهای “فرهنگ سنتی یا اسلامی” که بیشتر به عنوان ارزشهای فرهنگ اسلامی یاد میکنند.، جا دارد که توجه کنیم که آنچه به عنوان ارزشهای فرهنگ اسلامی میشناسیم بمانند ارزشهای فرهنگ باستانی، دستخوش تحولات بسیار شده است. برای مثال فرهنگ شیعه گری در دوران صفویه شروع به شکوفا، متحول و فراگیر شدن میکند. ارزشهای این فرهنگ، که یک نمونه مشخص و روشن از تاثیر گذاری سیاستهای فرهنگی حاکمان صفویه بوده است، مشخصا در خصوص هویت سازی و ایجاد تفاوت “هویت ملی” مردم ایران در بین کشورهای اسلامی همسایه بود. حتما داستان “عمر کشان” را شنیده اید، این یکی از سیاستهای فرهنگی دوره صفویه بود تا ارزشهای فرهنگی و اجتماعی سنی گری، که خود سر سلسله صفوفیه در ابتداد از آن برخواسته بودند، را از ایران پاک کنند. حاکمان صفوی با مذهب “رسمی” جدیدشان، شیعه، توانست با تمرینهای مستمر در دراز مدت و انتقال آنها از نسلی به نسل دیگر به مردم ایران هویت فرهنگی دیگری بدهند.
یکی از سیاستهای فرهنگی دیگر که تاثیر بسیار زیادی بر روی نسل حاضر و ایران مان داشته، سیاستهای فرهنگی آیت الله خمینی بود. با تحمیل این سیاستهای فرهنگی، او توانست که حاکمیت فقاهتی را به عنوان یک سیستم “مشروع” بر ایرانیان حاکم کند. این تحمیل، نتیجه گرفته از فرهنگ سیاسی نوینی که در دوران انقلاب اسلامی، در ۱۳۵۷ شکوفا شده بود، امکان پذیر شد. فرهنگی که حاکمیت برای هویت و مشروعیت بخشیدن به خودش انتخاب و به مانند حاکمان صفویه، بر مردم با زور و شمشیر تحمیل میکند. اگر این سیاستهای فرهنگی استمرار یابد و سه تا چهار نسل ادامه پیدا کند، بی شک تبدیل به بخشی از ارزشها فرهنگ ملی مان در خواهد آمد. در اینجا باید توجه شما را به این نکته جلب کنم که آنچه به عنوان ارزشهای اجتماعی یا اسلامی در جامعه بشمار میاید، در واقع نتیجه سیاستهای فرهنگی حاکمیت و الیت این فرهنگ از زمان خمینی تا کنون است که توانسته اند فرهنگ سیاسی کشور را تحت تاثیر فراوان قرار دهند. البته نباید ارزشهای فرهنگی قبل از ۵۷، که بخشی از فرهنگ ملی مان بود را نادیده بگیریم. اما باز این ارزشها، توسط خمینی ایجاد شده بود را نمیتوانیم به عنوان ارزشهای فرهنگ ایرانیان یا فرهنگ ملی بحساب بیاوریم، برای تبدیل شدن آنها به ارزشهای فرهنگی میباید این سیاستهای فرهنگی استمرار و بصورت طولانی در جامعه تمرین شده باشند.
در خصوص ارزشهای فرهنگ مدرن، مردم ایران از دو دریچه با این ارزشها آشنا شدند. یکی مدیا- چه مجازی و چه غیر مجازی و دیگری مهاجرتهای های کلان ایرانیان به اروپا و آمریکا و مسافرتهای آنها به کشورهای دیگر، همچون ژاپن و تایلند بوده است.
توسط مدیا مردم از دریچه دوربینها، با ارزشهای فرهنگ هالیوودی که بخش خاصی از فرهنگ آمریکایی است، در چارچوب “تصورها”، “توهمات”، “وقایع خیالی واقعی شده” یاد کرد که به نوعی بصورت واقعیتی که میتواند برای بیننده آنها نیز وجود داشته باشد در نظر گرفتند. البته هالیوود گرائی – Holiwoodisation – مختص به ایران نیست و بصورت یک “فرهنگ پاپ ” در جهان گسترده شده است و ارزشهای خودش را بر فرهنگهای دیگر ملتها نیز تحمیل کرده است.
از سوی دیگر، دنیای مجازی است که توانسته فضا و مکان ها را درهم شکسته و ارزشهای بی زمان و مکانی را برای “مشتریانش” از طریق ایترنت فراهم کند. من وقتی که رقص یکی از هموطنانم با یک میله در جشن عروسی محلی در یوتیوب دیدم، متوجه نفوذ ارزشهای “بی زمان و مکان” فرهنگهای مجازی بر مردم ایران شدم. حتی مناطق دور دست کشور که ممکن است با فرهنگهای مجاورشان تبادلات فرهنگی چندانی نداشته باشند، دست خوش این هجوم فرهنگی شده اند. باز باید قید کنم که فرهنگ “مدرن” نیز نمی تواند نمایانگر فرهنگ ملی مردم ایران باشد. هرچند شاهد نفوذ ارزشهای آن در جامعه و جایگزین شدن آن با بعضی از ارزشهای اجتماعی مان هستیم، اما وسعت این جایگزینی و نفوذ آن آنچنان نبوده است که تحولات فرهنگی و اجتماعی ما را دست خوش تغییرات بنیادی دهد. اما توانسته است بصوت ارزشهای فرهنگی در بین جمعی از مردم در ریز-فرهنگهای گوناگون بشود. این تهاجم به “سلولهای فرهنگ ملی مان” متاسفانه تاثیرات زیادی بر جا گذاشته است. از این تاثیرات میتوان افزایش قدرت نرم “بیگانه” در تبیین سیاستهای فرهنگی کشورمان نامبرد. مشکل و تخریبی که این “قدرتهای نرم” بر روی جامعه ما دارد، در این است که نمایندگان ملت، روشنفکران و عاشقان ایران و ایرانی که هدف آبادانی و سر بلندی ملت و کشور را دارند، توان تاثیر بر روی سیاستهای فرهنگی آنان ندارند. دست صاحبان این قدرتهای نرم در تبیین سیاستهای فرهنگی و در نتیجه حاکم کردن فرهنگ سیاسی کشورمان، باز است.
یک جمع بندی کوتاه،
ما در زندگی روزمره مان از کلمه “فرهنگ” بسیاری استفاده میکنیم و یا میشنویم، ولی در بیشتر موارد این کلمه را به مفهوم ارزشهای اجتماعی و نمادهای فرهنگی بکار میبریم و یا میبرند. برای مثال؛
فرهنگ نویسندگان
فرهنگ لاتها و “داش مشتیها”
فرهنگ بازاری
و غیره که در بعضی موارد، مفهوم رفتاری بخشی از مردم را به عنوان فرهنگ در نظر گرفته میشود. سوالی که اینجا از خود باید بپرسیم، این است؛ با توجه به آنچه که گفته شد، پس فرهنگ ایرانی، یا به عبارت دیگر فرهنگ ملی ایرانیان، چیست و چگونه میتوانیم مشخص کنیم که چه هست؟ پاسخ این سوال، در واقع محور بحث این یادداشت است و بدنبال روشن کردن مفهوم فرهنگ ملی در ضرورت گذار از یک نظام سیاسی و به نظام سیاسی دیگر است. تا در این گذار، جایگاه و مفهوم “فرهنگ سیاسی” و “سیاستهای فرهنگی” که بن مایه و بستر اصلی ارزش سازیها در جامعه است را روشن کند.
فرهنگ ملی؛ رمزگشائی روابط، پیوندها و عرفهای اجتماعی ما
فرهنگ بمانند ماشین آینگما، رمز گشای روابط، پیوندها، عرف های اجتماعی و در کل هر آنچه به “ما”، به عنوان شهروندان، مردم و یا ملت هویت میبخشد که خودمان را بصورت “ما” ببینیم، است. فرهنگ ملی با تمام تفسیرها و تعریفهائی که از آن بیان شده، که به بعضی از آنها در بخش دیگر اشاره خواهم کرد، هماهنگ بوده یا تضاد آنچنانی با بحث ما در این یادداشت نخواهند داشت. آنچه که لازم به تاکید است این است که ارزشهای اجتماعی که توسط سیاستهای فرهنگی سیستمهای حاکم تبیین و به جامعه آموخته و یا تحمیل میشود را نباید با ارزشهای فرهنگی یکی دانست. از اینرو برای درک روشن از فرهنگ ملی و مشخص کردن حدود آن، البته تا آنجا که امکان داشته باشد، نیازمند به روشی هستیم که فرهنگ ملی و خصوصیات آنرا برای ما مشخص نماید.
این مهم، با تصور اینکه فرهنگ ملی مان را با مطالعه خط، شعر، سازه های معماری، هنر و ... میتوانیم بشناسیم اشتباه است. چرا که با مطالعه اینها، حتی اگر دقیق هم باشد، نمیتوانیم روابط و پیوندها که با “کدهای فرهنگی” که افراد جامعه بوسیله آنها با هم در تماس اند و در حال زندگی هستند را درک کنیم. نوشته های تاریخی یا خواندن شعرهای شاعران بزرگ و مکتب سازان مان، برای آنهائی که توان خواندن آنها را ندارند و اگر هم توانش را داشته باشند ولی قادر به درکشان نیستند، نمیتواند ایجاد کننده و مشخص کننده فرهنگی ملی ایرانیان شود. در حالی که مردم چه آنهائی که توانائی درک نوشته های تاریخی و شعر شاعران مکتب ساز را داشته و یا نداشته باشند، در جامعه در حال زندگی، ارتباط و ایجاد پیوندهای اجتماعی با هم هستند. همینطور با مطالعه سازه های معماری، هنری و باستانی مشترک مان، که بی هیچ شکی یکی از بزرگترین افتخارات بشریت است، نیز نمیتوانیم به درک فرهنگ ملی مان برسیم. چرا که تعداد افرادی که این سازه های معماری و باستانی را درک و میشناسند، اندک هستند. از سوی، خالقان آنها قرهاست که از بین ما رفته اند و نمیتوانند چیزی از فرهنگ ما، که در حال زندگی، کد گذاری و کد گشائی در زندگی اجتماعی مان هستیم، بیان و یا به نمایش بگذارند. از سوی دیگر توانائی های بخش اندکی از مردم که دانش و درک این اثر را دارند نمیتوانند به عنوان توانائیهای تمامی مردم تصور شود و آنرا درک فرهنگ ملی مردم تلقی کرد.
پس با این شاخصهای فرهنگی نمیتوانیم فرهنگ ملی مان را بشناسیم. مفاهیم و کدهای اجتماعی میباید قابل درک برای تمامی افراد جامعه باشد. پس نتیجه میگیریم یک یا چند عامل دیگری وجود دارد که مشخص کننده رفتارها و تعیین کننده بازتابهای ما نسبت به رویدادها، برخوردها، کد گذاریها و تاثیر گذاری بر روی “قضاوتها” و پیوندهای اجتماعی ماست. باید این نکته را روشن ساخت که ارزشهای فرهنگ ملی چیزی نیست که تمام افراد جامعه به صورت یکسان آنها را در خود داشته باشند، اما تمام افراد جامعه این ارزشها را درک میکنند. از این رو است که ما قادر به درک رفتارهای اجتماعی، کد گذاریها و راز گشایی رفتاری و” قضاوت های اجتماعی” افراد جامعه مان هستیم. اینها همان توانائی های ماست که میتوانیم بدون حرف زدن با یکدیگر، خواندن، و حتی دیدن یکدیگر، بدانیم یا حداقل حدس بزنیم که “طرف مقابل” یا دیگر اعضا جامعه چگونه مفاهیم و رفتارهای یکدیگر را درک و یا نسبت به آنها بازتاب از خود نشان میدهند. این درست همان کلید گمشده ای است که بعد از آسیب شناسیهای اجتماعی از قلم افتاده است. به همین دلیل است که نظام های استبدادی و توتالیترین میتواند با سیاستهای فرهنگی شان شرایط “زیستی” و بقای نظام سیاسی شان را فراهم کنند.
سوالهایی که در ذهنمان میتواند نقش بندد، این است که چگونه میتوانیم این فرهنگ ملی را بشناسیم؟ چگونه میتوانیم “ضعفها” و “کژیهای” آن را از آن بزداییم؟ به عبارت دیگر چگونه میتوانیم فرهنگ ملی مان را تحول و تکامل بخشیم؟ برای پاسخ به این سوالهای مهم، باید دید که چگونه میتوانیم فرهنگ ملی را بشناسیم. نکته اول این راه، این است که قبول کنیم که فرهنگ به مانند یک موجود زنده که بطور دائم در حال تکامل، تغییر و روز بروز بر پیچیدگیهای آن افزوده میشود، است. پس یک پدیده ثابت اجتماعی یا محصول پایان یافته نیست. اگر خواننده، این فرض را به عنوان اصل اول ما، در این گذارآشنائی بپذیرد، مشخصا برایش روشن خواهد بود که ارزشهای فرهنگ ملی را نمیتوان با ارزشهای “فرهنگ کهن یا باستانی”، “فرهنگ سنتی یا اسلامی” و یا “فرهنگ مدرن”، که امکان دارد تعداد بسیار کمی از مردم جامعه آنها را در جامعه به نمایش بگذارد، دانست. روش شناسائی و درک ارزشهای فرهنگ ملی، شاید برای اولین بار توسط گیرت هافستد، Geert Hofstede ، معرفی شد. من اولین بار که کارهای گیرت هافستد، Geert Hofstede را مطالعه کردم متوجه شدم که روش بررسی فرهنگ و چگونگی تحولات آن در جامعه، بصورت عملی امکان پذیر است (۲)،( ۳) و (۴). آنچه کار هافستد را به صورت یک شاهکار درآورده، این بود، که او سیستمی برای درک ارزشهای فرهنگی جامعه بصورت عینی تبیین و آنها را مورد بررسی قرار داد. حتی او توانست ارزشهای فرهنگی بین فرهنگهای ملی دیگر کشورها را بخوبی تمیز و با هم مقایسه و مورد مطالعه قرار دهد.
از سیستم هافستد برای برنامه ریزی درازمدت و به اجرا درآوردن طرحهای اقتصادی و صنعتی، حتی در مورد طرحهای آموزشی و پروژه های سیاسی-مدنی، میتوان استفاده های فراوانی کرد.
هافستد و تحقیقاتش در خصوص فرهنگ در شعبه های IBM
لازم میبینم که کمی در باره تاریخچه تحقیقات هافستد در اینجا بی. در سال ۱۹۶۷ شرکت آی بی ام متوجه ناهماهنگی بازده کاری بین شعبه هایش در کشورهای مختلف جهان شد. از این رو ای بی ام گروهی از کارشناسان، در زمینه های مختلف علوم انسانی تحت نظر هافستد جهت بررسی و تحقیق و کاشف علل این نا هماهنگی ها در بین شعبه هایش، در یک هیئت علمی و تحقیقی گرد آورد. هافستد و هیئت تحت نظارتش تحقیقاتشان را بصورت گسترده ای بر روی تمامی شعبه های ای بی ام در کشورهای جهان انجام داده و نتیجه تحقیقاتش، در خصوص ای بی ام، را در سال ۱۹۷۳ به پایان رساند. اما تحقیقات هافستد در این زمینه ، Cross- Cultural Management، تا سال ۲۰۱۰ ادامه یافت. حاصل تحقیقات ۳۷ ساله او مشخص کردن سه فرهنگ جدا از هم ولی در ارتباط با هم بود. او توانست فرهنگ شرکتی، فرهنگ شغلی و فرهنگ ملی از هم تمیز داده و با طبقه بندی کردن ارزشهای فرهنگی در شش حوزه، فرهنگ ملی را قابل “تجسم ” و به نوعی قابل “لمس” کند.
قبل از اینکه به سیستم هافستد بپردازم، لازم است مختصر توضیحی در رابطه با ارزشها و تمرینها، که زیر بنای سیستم هافستد است، بپردازم تا زمینه بحثم روشن تر شود. با توجه به نمودار (۳) که نحوه و ارتباط تمرین و عمل با ارزشها است، جلب میکنم. همانطور که میبینید در محل کار بیشترین ظرفیت تمرین در سازمان و نهادهای اقتصادی است و کمترین درجه، ارزش موجود آن است. بررسی این دو فضا، تمرین و ارزش، نشان میدهد که رابطه ارزش و تمرین یک رابطه معکوس است. دلیل آن هم روشن است، چون برای بوجود آمدن ارزش نیاز به تمرین وعمل به یک گزینه اجتماعی است. وقتی که آن گزینه در بین مردم دارای ارزش شد، دیگر نیازی به تمرین یا تحمیل آن نیست. برای اینکه مردم تمکین به “حجاب” کنند، برای مثال، در ابتدا مردم را به تمرین و یا عمل به آن مجبور میکنند، یعنی تمرین و عمل به آن باید چنان گسترده بشود که بعدها بدون فشار, به عنوان “ارزش اجتماعی” مردم بدون چون و چرا اجرا کنند. این همان رابطه سیاستهای فرهنگی با فرهنگی سیاسی و تاثیر آن بر روی تحولات و ارزشهای اجتماعی است که به آن بیشتر خواهم پرداخت.
نمودار (۳)
همانطور که در بالا آوردم، هافستد شش حوزه ارزشی را با تحقیقاتش مشخص کرد.
این شش حوزه عبارت است از؛
۱- رابطه قدرت در جامعه – سلسله مراتب قدرت در جامعه- یا فاصله قدرت در جامعه.
۲- اجتناب از نامعلوم
۳- فردگرائی – جمع گرائی
۴- مردانه گرائی – زنانه گرائی، یا مرکزیت کار در مقابل مرکزیت افراد
۵- آینده نگری
۶- چشم پوشی (بخشیدن) در مقابل محدود سازی فردی
هافستد، در مطالعه و تحقیقاتش، بر روی شعبه های مختلف ای بی ام در کشورهای مختالف متوجه تفاوتهای رفتاری بین کارکنان شعبه ها، فرهنگ ملی- National Culture -با هم و حتی تفاوت رفتاری بین کارکنان قسمتهای کاری مختلف یک شعبه، فرهنگ شغلی – Occupational Culture – با هم شد. او در تحقیقات مشابه بر روی شرکتهای دیگر بمانند ای بی ام و دیگر شرکتهای چند ملیتی، متوجه تفاوتهای ارزشی بین شرکتهای مختلف بمانند ای بی ام، گوگل، میکروسفت و … شده و توانست فرهنگ سازمانی- Organisational Culture را نیز معرفی و مشخص کند. او در تحقیقاتش ثابت کرد که هر شرکتی برای خودش فرهنگ مشخص و تعریف شده ای برای کارکنانش دارد. فرهنگ سازمانی در شرکتهای کلان را به هئیت رییسه آن شرکت منصوب میکند.
همانطور که در بالا آمده، هافستد تشخیص داد که تمام کارکنان قسمت های خاص، بمانند رانندگان، کارمندان اداری و … در شعبه های آی بی ام در کشورهای مختلف، رفتار و ارزشهای مشابهی از خودشان نشان میدهد. برای مثل در قسمت کارگزینی، کارمندان شعبه آی بی ام در کشور چین- برای مثال- ارزشهای مشترک خاصی با کارمندان کارگزینی شعبه فرانسه از خود نشان میدهند. او با مشخص کردن این اشتراکات، کارمندان قسمتهای مشابه شعبه های مختلف ای بی ام در کشورهای مختلف، توانست وجود فرهنگ شغلی، Occupational Culture را به اثبات برساند. ظرافت و ارزش کار او در استنتاج و مشخص کردن ارزشها و مفاهیمی مانند فرهنگ شغلی و فرهنگ سازمانی بود. او توانست با خارج کردن این ارزشها، ارزشهای متمایزی را در بین کارکنان شعبه های مختلف ای بی ام کشف کند این ارزشهای متمایز هر شعبه در واقع نمایانگر ارزشهای فرهنگ ملی کشوری بود که آن شعبه در آنجا استقرار داشت.
در واقع او توانست نشان دهد که فرهنگ ملی را چگونه میتوان ثابت و تعریف کرد. روش او، بصورت مختصر و کوتاه، به این صورت است.
فرهنگ ملی (آن کشور که شعبه در آن مستقر است) = مشترکات فرهنگی کارمندان شعبه – ( ارزشها فرهنگ سازمانی + ارزشها و رفتارهای حرفه ای)
هافستد با تهیه پرسشنامه ای مفصل که به تمامی کارکنان شعبه های ای بی ام جهت پاسخگویی داده بود، توانست فرهنگ ملی کشورهای مختلف را در شش حوزه بالا تعریف و مشخص کند. باید توجه داشت که چون این پرسشنامه به کارمندان ای بی ام داده شده بود، پس او خود بخود تفاوت ارزشهای فرهنگ سازمانی را از بررسیهایش خارج کرده بود. همچنین او ارزشهای فرهنگ شغلی، که از مجموعه ارزشهای فرهنگ شغلی کلیه شعبه های آّ بی ام بدست آورده بود، را با مقایسه مشترکات فرهنگی شغلی همگون و حذف آنها از معادله و یا بررسی هایش، خارج ساخته بود. در نتیجه آنچه که باقی مانده بود در واقع نمایانگر ارزشهای فرهنگ ملی سوال شوندگان بود. برای مثال، تصور کنید که پاسخ های داده شده به پرسشنامه هافستد را کارمندان اداری شعبه ای.بی.ام امریکا را با کارمندان اداری شعبه دیگر ای.بی.ام، برای مثال در ایران مقایسه کنیم. انچه مسلم است که هر دوی آنها دارای فرهنگ سازمانی – Organisational Culture – و فرهنگ شغلی – Occupational Culture – مشابه هستند، در نتیجه وجه تفاوت آنها در فرهنگ ملی آنها خواهد بود.
در زیر به چهار حوزه از شش حوزه ارزشی هافستد، در جدولهائی که نمایانگر تفاوت و در عین حال روشنگر این تفاوتها چه هستند، پرداخته شده است. بعد از توضیح هر حوزه، که در جدول مربوطه آمده، به جدول ردبندی ارزشهای فرهنگی ۵۰ کشور، که توسط هافستد در بین سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳ انجام داده بود، از جمله ایران را برای بررسی و مطالعه شما می آورم.
جدول (۱)
جدول ردبندی هافستد، بر اساس تفاوت ارزشی جوامع در رابطه با فاصله “کوتاه” و “طولانی” از قدرت.
جدول ردبندی هافستد، بر اساس تفاوت ارزشی جوامع در رابطه با ضعف و قدرت در برابر”نامعلوم”.
جدول ردبندی هافستد، بر اساس تفاوت ارزشی جوامع در رابطه با انسجام گرایانه و فردگرایانه
جدول ردبندی هافستد، بر اساس تفاوت ارزشی جوامع در رابطه با مردانگی و زنانگی
استفاده عملی از روش هافستد
با مطالعه جدولهای ۱،۲،۳ و ۴ و بررسی جدولهای مقایسی تحقیقات هافستد در بین سالهای ۶۷ ات ۷۳ میلادی، میتوانیم ارزشهای فرهنگ ملی کشورها از جمله ایران را مورد بررسی قرار داد. از این بررسی میتواند درک روشن و قابل “اندازه گیری شده” از ارزشهای فرهنگی کشورهای بررسی شده بدست آورد. به توسط همین ارزشهای فرهنگی که در جدولهای ۱،۲،۳ و ۴ مشخص شده، میتوان رفتارهای اجتماعی و نحوه قضاوت و همسوئی مردم یک جامعه را در روندها و تحولات اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی ارزیابی کرد.
با در نظر داشتن ارزشهای فرهنگ ملی مان، این توانائی که ما بتوانیم ارزشهای جامعه خودمان را ارزیابی کنیم را بدست بیآوریم. از سوی دیگر، این اجازه را به ما میدهد تا چگونگی تغییرات، تحولات رفتارها، ارزشهای فرهنگی و اجتماعی جامعه مان را بشناسیم و روند تحولات و تغییرات آنرا درک کرده و در صورت امکان بر روی آنها بصورت موثرتری تاثیر گذار باشیم. با درک صحیح از ارزشهای فرهنگی و اجتماعی، ما قادر خواهیم شد که در برنامه ریزیها و یا تبیین پروژه سیاسی-فرهنگی مان در برابر سیاستهای فرهنگی حاکمیت، واقع بینانه تر برنامه ریزی و آنها را به اجرا در آوریم.(۵)
نمودار (۴)
بر اساس ارزشهای فرهنگی هافستد در سال ۱۹۷۳ بین کشور ایران و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، نمودار (۴) را برای روشن شدن چگونه استفاده کردن از این داده ها ترسیم کرده ام. با توجه به این نمودار تفاوتها و اشتراکهای ارزشی بین این کشورها قابل مشاهده است. آنچه باید به آن توجه بیشتری کرد این است که؛
الف) ارزشهای فرهنگی، اجتماعی حتی رفتارهای سیاسی و غیره فقط و فقط در قیاس با جوامع دیگر یا با مقایسه کردن داده های قبلی با داده های کنونی شان قابل بررسی است. اینکه یک پروژه فرهنگی- سیاسی، تا چه حد موفق بوده در سیستم هافستد، یا اینکه تاثیرات “پروژه ها”، هر چه که میخواهد باشد، میباید داده ها را با هم مقایسه کرد.
ب) ارزشهای فرهنگی، اجتماعی حتی رفتارهای سیاسی و غیره بین دو جامعه و یا یک جامعه در دو زمان مختلف، قابل قیاس است. آنچه که لازمه یک بررسی دقیق و “معنادار است این است که داده های مورد بررسی میباید از یک “جنس” انتخاب شده باشند.
ت) هیچ ارزشی بخودی خود قابل بررسی، شناخت و کاربری نداشته و امکان استفاده از آن در هیچ زمینه ای نیست. برای مثال، ارزش خانواده در فرهنگ ایرانیان بخودی خود بی مفهوم است. ولی اگر ارزش خانواده، با معیارهای مشخص، بین ایرانیان و ژاپنیان را بخواهیم مقایسه و مورد بررسی قرار دهیم آنوقت مفهوم پذیر خواهد بود. تحولات و تغییرات ارزش خانواده در بین دو نسل ایرانی، سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۹۶، قابل بررسی و شناسائی است. البته معیارهای ارزشی این مقایسه باید مشخص شده باشد. برای مثال، این معیارها میزان طلاق، میزان دعواهای خانوادگی که در دادگستری مطرح شده و یا میزان ازدواجهای غیر فامیلی میتوان نامبرد.
پ) باید در نظر داشت که احتمال اینکه نمودارهای ارزشهای فرهنگی بصورت یک متحدالاضلاع درآید، تقریبا صفر است. این بدین دلیل است که در هیچ جامعه ای ارزشهای فرهنگی دو نسل با هم یکسان نخواهد بود. از سوی دیگر، تمامی اعضا ی یک جامعه ارزشهای فرهنگی یکسانی نیز ندارند. برای مثال شما در تهران میتوانید گروهی را شناسائی کنید که ارزشهای “زنانه گرائی یا فمنیستی” را بصورت بالائی از خود نشان میدهند. برای مثال رفتار تهرانیان نسبت به همجنسگرایان، بی حجابان و غیره، در زمان و با معیارهای سنجشی مشخص، در چابهار، کاشان و اهواز متفاوت خواهد بود. با اینکه در هر دو منطقه ارزشهای فرهنگی متفاوتی از خود نشان میدهند، ولی هر دوی آنها ارزشهای فرهنگی یکدیگر را درک میکنند و بصورت “مداوم” در حال تبادل ارزشی با یکدیگر هستند. با استفاده از ارزشهای انتخاب شده؛ مثال مردانه گرائی و زنانه گرائی، اجتناب از عدم قطعیت قوی یا ضعیف و غیره، میتوان جدول ارزشی آنها را تعیین و سپس از روی جدول بدست آمده نموداری نظیر نمودار (۴) را ترسیم کرد و تفاوتها و جهت تغییرات و حتی تغییر بسوی تبادل ارزش بین سیستان و بلوچستان و تهران را مورد بررسی قرار داد. این بررسیها برای تبیین سیاستهای فرهنگی بسیار حیاتی است. بدون این بررسیها، برنامه ریزی و انتخاب اولویتهای پروژه ها بصورت دقیق امکان پذیر نخواهد بود. تا اینجا به زمینه شناخت فرهنگی پرداختم و با زمینه فراهم شده حالا میتوانم به بررسی راهکارهای “پیشبرد تحولات فرهنگی” و “بسترسازی جامعه مدنی” اختصاص بپردازم.
پیشبرد تحولات فرهنگی و بسترسازی جامعه مدنی
خوانده و شنیده اید که بسیار گفته اند برای مبارزه با این نظام استبدادی، “ما باید کار فرهنگی کنیم”، “از ماست که بر ماست”، ” تا ما فرهنگ خودمان را درست نکنیم، هرگز نمیتوانیم نظام دموکراتیکی و حتی تحولات بنیادین سیاسی در کشور بوجود بیآوریم” و مطالبی بسیار نظیر آنها. اما آنچه که کمتر خوانده یا شنیده ایم، این است که چگونه باید کار فرهنگی کنیم؟ چرا از ماست که بر ماست؟ چطور میتوانیم، در رابطه با فرهنگمان، آسیب شانسی کنیم؟ یا چگونه آنرا درمان کنیم؟ اصلا چگونه میتوانیم فرهنگمان را درک کنیم و بگوییم که فرهنگ ما “این” یا “آن” است؟ اگر شما از مردم بپرسید که نظرشان در مورد فرهنگ ایرانیان چیست؟ خواهید دید که از دیدگاه ها و ارزش های متفاوت فرهنگ ایرانیان برای تان سخن میگویند. برای مثل؛ اگر از آنها بپرسید که آیا ایرانیان به فکر یکدیگر هستند-(اشاره به فرهنگ زنانه یا فرهنگ فمنیست)؟ پاسخ آنها در دو زمان قبل و بعد از زلزله کرمانشاه، به احتمال بسیار، متفاوت خواهد بود، چرا؟ دلیلش روشن است، چون ما ارزشهای اجتماعی یا فرهنگ سیاسی را با فرهنگ ملی و ارزشهای انها را به اشتباه گرفته ایم.
قبل از پرداختن به پاسخ به این سوالات، اجازه دهید که اول به چند تعریف از “فرهنگ”، هر چند مختصر اشاره کنم. این اشاره به تعریفهای فرهنگ از اینرو است تا متوجه شویم که فرهنگ مثل سیالی است که به آسانی شکل بگیرد و یا بمانند پدیده های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در زمانی کوتاه مدتی، ۱۰ یا ۲۰ سال، بوجود اید، نیست. برای اینکه “ارزشی” یا “سنتی” بخشی از یک فرهنگی شود، نیاز به زمان بسیار طولانی دارد، بخصوص اگر بصورت فرهنگ ملی کشوری گسترده با ریز- فرهنگهای گوناگون بخواهد درآید.
تعریف فرهنگ؛
بر اساس لغتنامه آکسفورد:
۱- هنر و دیگر تجلی ها و دستاوردهای هوشمندانه انسان که بصورت جمعی در نظر گرفته شده است، را فرهنگ مینامند.
۲- ایده ها، آداب و رسوم و رفتار اجتماعی افراد جامعه [که بصورت جمعی از خود نشان میدهد] را فرهنگ مینامند.
تعریف فرهنگ از منابع دیگر؛
۳- ایده ها و مفاهیم خود ساخته یک گروه یا جامعه (مثلا اثار باستانی، نگرش ها، باورها، آداب و رسوم، هنجارها، نمادها و ارزش ها) در یک منطقه یا کشور خاص که از یک نسل به نسل بعدی منتقل می شود را فرهنگ میخوانند.
۴- باورها، شیوه زندگی، هنر و آداب و رسوم که توسط مردم در یک جامعه خاص مشترک و پذیرفته شده است را فرهنگ آن جامعه مینامند.
۵- بعضی از جامعه شناسان فرهنگ را به دو بخش؛ فرهنگ مادی (Material Culture) و (Non-Material Culture) غیر مادی تقسیم کرده اند، که در این تقسیم بندی؛
الف) فرهنگ مادی، که بنیاد شده بر روی آثار و متعلقات به تمامی یا اکثریت بسیار بالای مردم خاص منطقه یا کشور است، نامیده میشود.
ب) فرهنگ غیر مادی، فرهنگی است که بنیاد شده بر روی باورها، نگارش ها، آداب و رسومی که متعلق مردم خاص منطقه یا کشور است، نامیده میشود.(۶)
با خواندن این تعریفها، متوجه میشویم که هیچ کدام از عناصر در بردارند فرهنگ، ساخته و پرداخته یک دوره ده یا بیست ساله نیستند. برای مثال، آداب و رسوم ایرانیان در عید نوروز نه تاثیری از رویدادهای سیاسی ۵۷ گرفته و نه رویدادهای ۵۷ بر روی آن تاثیر آنچنانی داشته است. از فردوسی، رودکی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، نیما، سهراب سپهری، اخوان ثالث و … سالها میگذارد. آیا آنها نمایانگر فرهنگ معاصر ما هستند؟ آیا این بدین معنی است که فرهنگ ایرانیان در دوران این شاعران یکی بوده است؟ یا آنها در هر دوره ای، نمایانگر تحولات فرهنگ ایرانیان بوده اند؟ البته من هیچ شکی ندارم که فرهنگ ایرانیان در زمان رودکی و فردوسی دستخوش تلاطم های بسیاری شده بود و قطعا وجود آنها نمایش یک مبارزه فرهنگی در مقابل استیلاء فرهنگ “عربهای مهاجم” بوده است. اما اینکه فرهنگ “عربهای مهاجم” که با آمیختن با فرهنگ ایرانیان به عنوان فرهنگ اسلامی شناخته شده است از چه زمانی بصورت “فرهنگ اسلامی” و ” یا “فرهنگ غالب” درآمد، سوالی است که ما را در مسیر صحیحی قرار میدهد.
وقتی که قادر نباشیم زمان خاصی را برای شروع “فرهنگ اسلامی”، برای مثال ۱۵۰ هجری شمسی، مشخص کنیم، پس میتوانیم نتیجه بگیریم که تغییرات فرهنگی به مانند “تئوری تکامل داروین” نیاز به زمان و تغییرات “محیطی” دارد. ولی بخوبی میتوانیم مشخص کنیم که “انقلاب فرهنگی” ایت الله خمینی از چه زمانی شروع شد و چه سیاستهای فرهنگی مد نظر آن بوده است، یا بخوبی میتوانیم تشخیص دهیم در زمان کدام خلیفه اسلامی چه سیاستهای فرهنگ تبیین و در نتیجه موجب تغییرات فرهنگ سیاسی در ایران شد. همین تبیین سیستهای فرهنگی و تغییرات فرهنگ سیاسی، زمینه “محیطی” و استمرار آن سیاستها، در دراز مدت و در نهایت ، به پیدایش “فرهنگ اسلامی” انجامید. این بدین معنی نیست که فرهنگمان “بهتر” شده و یا “بدتر”؛ بلکه نشان میدهد که آداب و رسوم های اجتماعی و “عرفهای اجتماعی تغییر کرده است. برای مثال مراسم ازدواج یا بخاک سپاری، شکل کهنش را از دست داد و در چارچوبهای دیگر سامان یافت است.
تغییرات در ارزشهای اجتماعی در جامعه با تبیین سیاستهای فرهنگی و استیلاء فرهنگ سیاسی در کشور شروع میشود. تبدیل این ارزشهای اجتماعی به ارزشهای فرهنگی، بصورت کامل، برای نمونه، از زمان هجوم فرهنگی “عربهای مسلمان” در جامعه ایرانی تا زمان حمله مغول ها طول کشید. یعنی این جایگزینی چند صد سال طول کشید. فرهنگی که به عنوان فرهنگ اسلامی در ایران از آن نامبرده میشود، هیچ شباهتی به فرهنگ دیگر کشورهای اسلامی ندارد. پس تکامل و تبادلات فرهنگی، بین فرهنگ مهاجم و فرهنگ مغلوب، در واقع فرهنگ بموجود آمده که تبادل ارزشهای “فرهنگ پیشین” با “فرهنگ مهاجم” و فراهم شدن زمینه محیطی خاص، حمله مغولان و پاک کردن خاطری جنایات عربهای مهاجم، بوده است.
تثبیت فرهنگی با استفاده از “نشانها و مفاهیم”
نحوه تبادل آنها بستگی به میزان از هم پاشیدگی فرهنگ مورد تهاجم قرار گرفته و انسجام فرهنگ مهاجم دارد. نمونه ای از این تبادل های فرهنگی را ما در سفره هفت سین نوروز میبینیم که در آن “فرهنگ غالب” قرآن را به آن معرفی کرده است. البته بعدها بعضی بجای قرآن، دیوان حافظ را در سفره قرار میدهند. ولی آنچه مسلم است این است که در فرهنگ پیشین نوروزی، نه قرآن و نه دیوان حافظ جای در آن داشته است. وجود قرآن و یا دیوان حافظ یا شاهنامه، در واقع نمونه روشن از ” نشانها و مفاهیم”- semiotic – است که در جای خودش ارزش مطالعه و بررسی بسیار دارد(۷). برای روشن شدن مطلبم لطفا به این مثال توجه کنید.
فرض کنید شما و جمعی از همکاران یا دوستان تان به یک جلسه مهم دعوت شده اید. فردی که شما او نمیشناسید وارد تالار جلسه میشود و تمام حاضرین از جای خود به احترام او برخواسته و آماده دست دادن و معرفی خودشان به این تازه وارد میشوند. اولی دست خودش را برای خیرمقدم گوی دراز میکند، اما تازه وارد، دستهایش را در کنار خود میچسباند و به او تعظیم میکند. بعد با خوشرویی کامل خودش را به او معرفی میکند. دومی هم برای خیر مقدم گوی به سمت او رفته و به مانند اولی دستش را دراز میکند، اما باز تازه وارد بمانند قبل دستهایش را در کنار خودش نگه میدارد و به او نیز تعظیم میکند. این داستان برای سومین و چهارمین فرد جلسه تکرار میشود. تا نفر پنجم، دیگر او دستش را دراز نمیکند بلکه بمانند تازه وارد به او تعظیم میکند. هر چند او دستهایش را به مانند تازه وارد در کنار خودش نگه نداشته بود، ولی از تازه وارد تقلید مینماید. برای ششمین و هفتمین فرد در جلسه، آنها چسباندن دستهایش در کنار خودش را بصورت واضح تری انجام میدهد. نفر هشتم که در مقابل تازه وارد می ایستد، بمانند تازه وارد دستهایش را مشخص تر از دیگران در کنار خودش نگه میدارد. بعد فرد تازه وارد برای این عمل خودش، تعظیم کردن، تئوری میاورد و میگوید؛ همانطور که میدانید دستهای ما میتواند آلوده باشد و از سوی دیگر وقتی که ما به هم تعظیم میکنیم تکبر و خود بزرگ بینی را در خودمان از بین میبریم.
عمل “تعظیم کردن” یک نشانه است و توضیح تازه وارد، “مفهوم”. نشانه ها بدون تئوری یا مفهوم نمیتوانند فراگیر شوند. این روش را در رفتار جمعی بارها آزمایش شده و فیلمهای بسیاری نیز در یوتیوپ در توضیح این مطلب موجود است.
با توجه به مثال بالا، معرفی قرآن به سفره هفت سین و یا به فرهنگ نوروزی ایرانیان، به عنوان “نشانه” نیاز به مفهومی دارد که توسط حاکمیت فرهنگ غالب، به عنوان ” زبان خدا” و “کلام مطلق” به قبول مردم میرسانند. در ابتدا، نه دارندگان فرهنگ غالب، قصد وارد کردن “قرآن به سفره هفت سین را داشتند و نه دارندگان فرهنگ “نوروزی” حاضر به قرار دادن قرآن در سفره هفت سینشان بودند. وجود قرآن در سفره هفت سین، نمایانگر تبادل فرهنگی بین فرهنگ پیشین با فرهنگ غالب است که فرهنگ جدیدی را بوجود میآورد به نام “فرهنگ اسلامی”. این فرهنگ قبلا وجود خارجی نداشته و هر دو دارندگان فرهنگ پیشین و غالب، تصوری از چنین فرهنگی نوین نداشتند.
اگر به دوران سهراب سپهری و اخوان ثالث و … که بطور تقریبی نیم قرن از آنها میگذرد بنگریم، آیا به این نتیجه می رسیم که ارزشهای فرهنگی و یا فرهنگ ملی ایرانیان در این نیم قرن تغییر کرده است؟ یعنی آداب و رسوم مردم ایران تغییر کرده است؟ آیا ارزشهای فرهنگی تغییر کرده است؟ قبل از پاسخ به این پرسشها، از خواننده درخواست دارم که به تعریف فرهنگ که در بالا آورده شده بود رجوع کند و با کمک آنها پاسخ خودشان را ارزیابی کنند.
با توجه به مثال ها و مطالب بالا، روشن است که فرهنگ؛
الف) یک پدیده دینامیک است
ب) در طول زمان طولانی و شرایط خاصی شکل میگیرد
ت) برآمده از سیاستهای فرهنگی و فرهنگ سیاسی در شرایط “محیط” خاصی است
پ) فرهنگ موجود از تبادلات فرهنگی پیشین و غالب شکل میگیرد.
آیا فرهنگ در ایران، بر طبق تعریف “فرهنگ مادی” و “غیرمادی”، تغییر کرده است؟ آیا باورها، شیوه زندگی, هنر و آداب و رسوم مردم تغییر کرده است؟ آیا ایده ها و مفاهیم خود ساخته مردم تغییر کرده است؟ آیا مساجد، آیت الله ها و مراجع تقلید ،موتور تغییرات اجتماعی کشور در صد سال گذشته نبوده اند؟ آیا ارزشهای دینی از دوران صفویه دستخوش تغییرات نشده است؟ آیا خط که نمایانگر و وسیله حمل هنر و ادب ایرانیان است، از عربها گرفته نشده است؟ وقتی که در جامعه ایرانی، یهودیان نامهای اسلامی شیعه بر خود مینهند، آیا این نشان قبول ارزشهای فرهنگ اسلامی نیست؟ آیا واژه های “پنج تن”، قسم خوردن های مذهبی مردم کوچه و بازار، نشانه ارزشهای فرهنگ غالب نیست؟ باید تاکید کنم که این انتخاب نامهای شیعه، قسم خوردن های مذهبی، مربوط به دوران انقلاب اسلامی نیست، بلکه سالها پیش از آن نیز متداول بوده است. اگر این ارزشهای فرهنگی از ۱۵۰ سال پیش در جامعه بوده، یا حداقل در پنجاه سال گذشته در جامعه حضور پررنگ تری داشت، پس چه چیزی تغییر کرده است؟ پاسخ من، ارزشهای اجتماعی است که تغییر کرده است.
شاید یکی از مهمترین تفاوت بین ارزشهای فرهنگی با ارزشهای اجتماعی، عمق و گستردگی آنها است. ارزشهای فرهنگی برآمده از سالها همزیستی و برخورد مردم در چارچوب “ارزشهای اجتماعی شان” با یکدیگر است که دارندگاه آنها در ارتباط مستقیم و یا غیر مستقیم با هم، ارزشهای فرهنگی جامعه شان را تبیین و بوجود میآورند. باید توجه داشت که ارزشهای اجتماعی تحت استیلا فرهنگ سیاسی که برآمده از سیاستهای فرهنگ است، توسط نظام حاکم تبیین و به جامعه “تزریق” میشود. این پروسه مکانیزمی است برای تثبیت فرهنگ سیاسی کشور. برای نمونه میتوان به سیاستهای فرهنگی “عمر کشان” توسط صفویه سنی برای ملیت سازی، سیاست فرهنگی “کشف حجاب” توسط رضا شاه جهت سیاستهای مدرن سازی کشور، سیاست فرهنگی “حجاب اجباری” که توسط آیت الله خمینی جهت امت سازی استفاده شده بود را بیان کرد. اینگونه سیاستهای فرهنگی یا از طریق زور، فشارهای اقتصادی و یا آموزش اجباری در مدارس و دانشگاه ها به مردم تحمیل یا تفهیم میشود که پس از نشست در افکار و زندگی روزمره آنها تبدیل به ارزشهای اجتماعی مردم میشود.
هیچ کدام از این تغییر ارزشهای اجتماعی ربطی به فرهنگ ملی ایرانیان ندارد. شما و من میتوانیم، نمونه های تاریخ از استیلاء “عمر”، “عثمان” و “علی”، یا از زنان بی حجاب یا با حجاب فعال در جامعه بمانند سردار بی بی و یا فروغ فرخزاد را اسم ببریم. اما هیچ کدام از آنها نماد کامل “فرهنگ اسلامی” یا فرهنگ زن ایرانی نیستند.
با توجه به آنچه آوردم، پاسخ به سوالات اولیه ام اینچنین خواهد بود؛ در طول زندگیمان بنوعی در حال کار فرهنگی هستیم، حال چه “مثبت” باشد و چه “منفی”. اما اگر تصور کنیم که “ما” به عنوان “روشنفکران”، “فعالین سیاسی و مدنی”، “شاعران” و ….، فرهنگ یک کشور را میسازیم، باید تاکید کنم که سخت در اشتباه هستیم. مردم در طول صدها سال ارزشهای متفاوتی را با آنچه که دارند بصورت استمرار میآزمایند، تمرین و با هم در تبادل میگذارند. در تمرین و بکارگیری ارزشها مشترک توسط مردم یک منطقه خاص یا کشور است که فرهنگ جمعی آنها بعد از ده ها سال و شاید قرنها تمرین و استمرار آنها شکل میگیرد، نه توسط افراد روشنفکر و اندیشمند در مدت زمان کوتاه. استمرار و تمرین ارزشهای اجتماعی مشترک مردم، روند فرهنگ سازی در جوامع است.
پس این “ما” که باید فرهنگ خودمان را بسازد، میباید بخوبی بداند که منظورش چیست. آیا این “ما” میتواند فرهنگ ملی” که نتیجه صدها سال استمرار و تمرین است در ظرف چند سال، یا در طول عمر مفید اجتماعی شان، عوض کند؟ قطعا پاسخش نه است. ولی میتواند در “فرهنگ سازی” نسلهای آینده قدمهای اولیه را بردارد. این قدمها از تغییر ارزشهای اجتماعی شروع میشود و آن نیز بستگی به تغییر فرهنگ سیاسی دارد که همچون زنجیره تکامی برآمده از سیاستهای فرهنگی در کشور است.(۸)
قبل از پرداختن به فرهنگی سیاسی و سیاست های فرهنگی، بهتر است بررسی بیشتری در مورد چگونه ساخته شدن ارزشهای اجتماعی که ساخته و پرداخت شده فرهنگ سیاسی است به عمل بیاوریم.
نمودار(۵)
همانطور که از نمودار (۵) مشخص است، لایه ها و مراحلی برای تثبیت ارزشهای اجتماعی لازم است تا آنها را بصورت عرف و مفاهیم اجتماعی در جامعه پذیرفته شوند. لایه اول نشانه ها و مفاهیم هستند، که در علم semiotic (نشانه ها و معانی) بصورت کامل توضیح و تشریح شده است. لطفا به مثال بالا در خصوص ملاقات “همکاران با یک تازه وارد” توجه بنمایید.
لایه و یا مرحله بعدی قهرمان و اسطوره سازی است. این نشانه ها و مفاهیم ادغام شده نمیتواند در سطح جامعه و بین مردم گسترده و در جامعه جای خودش را باز کنند، مگر سمبل هائی این نشانه ها و مفاهیم را در خود حمل کنند. وسیله انتقال و ارزش دهی “نشانه ها و مفاهیم” قهرمانان و اسطوره ها هستند. آنها میتوانند به مانند سوپرمن، رامبو، رستم، سیاوش، حسین (در قهرمان کربلا) و غیره، قهرمانان خیالی باشند، یا بمانند دکتر مصدق، رضا شاه، مجید توکلی، ستار بهشتی و دیگر فرزندان خلف ملت، البته برای بعضی از اعضای جامعه، قهرمانان واقعی باشند. در هر صورت آنها تجلی درخواست کنندگان و به اجراء درآورد گان خواسته های مردم هستند، که نشانه ها و مفاهیم را بصورت ارزشهای “والا” و قابل درک برای مردم توجیه میکنند. دلیل اینکه این قهرمانان و اساطیر میتوانند حمل کننده نشانه ها و مفاهیم بشوند، این است که آنها را مردم از “خودی های خود” میدانند که از آنها “برترند”. پروسه از “خود دانستن” و “برتر شماردن” پیچیده تر از پروژه “نشانه” سازی است و نیازمند بستر سازی و زمینه اجتماعی بسیاری دارد. برای مثال، فردوسی نمیتوانست “رستم” را خلق کند، حداقل به آن صورتی که در شاهنامه آمده است، اگر نیاز اجتماعی آن بعد از حمله عربهای مهاجم بوجود نمیآمد. از سوی دیگر، رستم نمیتوانست اسطوره شود، اگر فردوسی در خلق آن همت نمیگمارد. قهرمانان و اسطوره ها، چه خیالی و چه واقعی، در ایجاد ارزش اجتماعی هیچ فرقی با هم ندارند. البته تا زمانی که قدرت تاثیر گذاری آنها که زمینه تاریخی، اجتماعی و خالقان انها وجود داشته و باشند. به عبارت دیگر، ارزشهای تولید شده (نشانه ها و مفاهیم)، بصورت “استادانه” توسط رهبران سیاسی و اجتماعی جامعه (خالقان نشانه ها و مفاهیم)، بر روی الگوهای قابل درک مردمی (قهرمانان و اسطوره ها) در یک پروسه مستمر و دراز مدت به اجرا درمِی آید، آنوقت ما شاهد تولید ارزشهای اجتماعی و در نهایت ارزشهای فرهنگی جدید در جامعه خواهیم بود.
لایه و یا مرحله بعدی، تقدیس و مقدس کردن نشانه ها و مفاهیم ساخته شده است. در این مرحله با تقدس بخشیدن به آنها، آنها را از گزند فرسایش و تخریب احتمالی در طول زمان حفظ خواهند کرد. یکی از این مفاهیم ساخته شده که از مرحله تقدس سازی گذشته، برای نمونه، “کربلا” است. شما براحتی میتوانید سیر نشانه و مفهوم سازی، اسطوره و قهرمان سازی و تقدس سازی آن را بخوبی ردیابی و بررسی کنید. قداست “کربلا” و قهرمان و اسطوره آن، “حسین”، “عباس” و غیره منوط به ارزشهای فرهنگی بعد از انقلاب نیست. شما براحتی با دیدن دادگاه گلسرخی، یکی از مارکسیسهای ستیزه جوی در زمان شاه، به قداست ارزشهای “کربلای حسینی” پی خواهید برد. وقتی که مفهوم و نشانه ای در جامعه مقدس شد، آنوقت آن مفهوم و نشانه اجتماعی تبدیل به ارزش فرهنگی خواهد شد. بصورت کلی، وقتی که عرف و کدهای اجتماعی به عنوان یکی از اصول اساسی جامعه تمرین شود و بصورت مستمر و در دراز مدت، بیش از صدها سال در جامعه تمرین شود، ان وقت بصورت یکی از اصول ارزشی فرهنگی در جامعه خودش را تثبیت خواهد کرد. این پروسه ارزش سازی اجتماعی که در بالا بصورت بسیار مختصر به آن اشاره شد، بسیار پیچیده است.
مکانیزم درونی تولید ارزش سازی در جامعه
بعد از بررسی اجمالی ارزش سازی در جامعه، میتوانیم وارد مکانیزم درونی تولید ارزش سازی در جامعه شویم. لطفا به نمودار (۶) توجه کنید. قبل از بررسی مکانیزم تثبیت ارزشها اجتماعی برای رسیدن به هدفهای “تعیین شده”، لازم است که توضیحاتی در مورد نمودار(۶) خدمتتان تقدیم کنم. اولین نکته ام در مورد نمودار(۶)، روشن کردن منظورم از “دیدگاه/ماموریت”، Visions/ Missions، است. دیدگاه ها و ماموریت سازمانها، نهادها، دولتها و در نهایت حکومتها بر اساس برنامه ها و سیاستهای اتخاذ شده آنها است تا توسط آن، نیروها و مردم تحت کنترل شان را علاقمند تر و منسجم تر به سمت ارزشها و هدفهای مطلوبشان هدایت کنند تا به مقصد مورد نظرشان برسند.
نکته دیگری که میباید به آن توجه کرد مفهوم فرهنگ در ذهن حاکمان و “الیتهای” جامعه است؛ آنان فرهنگ را “فضای ذهنی” برای پیشبرد دیدگاه ها و برنامه های حکومت شان جهت رسیدن به نتیجه مطلوب شان میببنند. حاکمان و “الیتهای” جامعه برای رسیدن به نتیجه مطلوب شان، نیازمند به دو ریل موازی و همسو و هماهنگ با هم هستند. یکی از این دو ریل موتور تحولات است و دیگری مشخص کننده راه و سیر تحولات مطلوب که آنان را به مقصد نهائی شان میرساند. وقتی که فضای کاری مشخص شد، با استفاده از ارزشهای تبیین شده، مردم را وارد تمرینهائی تحمیلی یا “تشویقی”، در سطح وسیعی، در جامعه میکنند. این تمرینها؛ بمانند نماز جمعه، آماده سازی و تحمیل گذار گاه های گزینشی نظیر اشتغال به کار، ورود به دانشگاه ها جهت تحصیل و غیره، یا از طریق دروس آموزشی کشور، حجاب (به عنوان یکی از مظاهر تمکین اجتماعی)، یا اجرای حکم های اسلامی بمانند قصاص و اعدام در ملا عام ( به عنوان ابزار سر کوب و وحشت در جامعه)، راه را برای کنترل رفتارهای جمعی در جامعه فراهم میکنند. وقتی که حکومت بتواند رفتارهای جمعی را کنترل و بر روی آنها تاثیر گذار شود، آنوقت زمینه های قبول سیاست های فرهنگی اش در جامعه فراهم خواهد شد.
نمودار(۶)
از سوی دیگر حکومت برای رسیدن به نتیجه مطلوبش، نیازمند استراتژی مشخصی نیز هست. برای این منظور در ابتدای هر مرحله، هدف را برای زیر مجموع اش (Subjcts) مشخص میکند. برای مثال، برای ورود به دانشگاه، متقاضیان میباید از مرحله گزینش و حراست بگذارند. وقتی حاکمیت رفتار مردم را کنترل کند، مردم بصورت زیر مجموعه حاکمیت در آمده و میدانند برای ورود به دانشگاه میباید از مرحله گزینش عبور کنند. برای عبور “موفقیت آمیز” و رسیدن به “هدفشان”، برای مثال ورود به دانشگاه، مجبور هستند “خود آموزش” یا “خود سانسوری” در رفتار فردی و سپس اجتماعی شان را فراگیرند و یا به نمایش بگذارند. در این سیر، مرحله های اجرائی دیگری مانند؛ هدف (Goal)، هدفهای مرحله ای (Objectives ) و فعالیتها گروهی نیز تبیین میشود، بمانند ماموریت نهادها و سازمانها. برای مثال، تصور کنید که میخواهیم جمعی را از تهران به تبریز ببریم یا هدایت کنیم، هدف رسیدن به تبریز است، مسیر را با راه نمادهائی، هدفهای کوتاه مدت، مثل مشخص کردن کرج، زنجان و … در مسیر رسیدن به هدف، تبریز، مشخص و تعیین میکنیم. با این روش معین میکنیم که چقدر از راه را طی کرده ایم و پروژه رسیدن به تبریز در چه مرحله است، تا همراهان ما خود را در مسیر قرار داده و یا برای خود تصور “آگاهان حرکت کردن” را ترسیم کنند.
برای حاکمان و “الیتهای” جامعه بسیار مهم است که “هدف” یا “هدفها” را مشخص کنند. راه نمادها و یا هدفهای کوتاه مدت، بیشترین نقش و تاثیر را در هدایت مردم و کنترل افکار عمومی بازی میکنند. برای مثال هدف، یعنی رسیدن به تبریز، را شما برای زیر مجموعه خود مشخص کرده اید، یعنی ضرورت رفتن به آنجا را در ذهن آنها جا انداخته اید. اما برای رساندن آنها به هدف، شما راه نماهای مسیر رسیدن، از تهران به مشهد و از آنجا به رامسر و سپس با کشتی به بندر دیگری و از شهرهای مختلف دیگر به تبریز، را برای آنها تبیین میکنید. در این پرسه تبیین، قبول مسافرت به تبریز و کنترل افکار مسافرین به تبریز که از چه مسیری میباید بگذارند، از ابزارهای گوناگونی استفاده میکنند تا به هدفهای خودشان برسید. در واقع نکته اصلی و اساسی در این است که هدف حاکمان و “الیتهای” جامعه میتواند “تبریز” نباشد و مسافران و تبریز( به عنوان هدف) تبدیل به ابزاری برای رسیدن آنان به هدف شان باشد.
نمونه واقعی اینگونه تبیینها را ما در پروژه های خمینی و “استمرار طلبان” نظام حاکم بر ایران دیده ایم. پروسه تبیین که آیت الله خمینی برای رسیدن به هدفش از آن استفاده کرد، برای مردم ایران رسیدن به سر بلندی و آبادانی ایران بوده. ولی برای آیت الله خمینی ملت (موضوع یا subject) و هدف (سر بلندی و آبادانی آیران) ابزاری بیش برای رسیدن به هدفش، امت سازی چیز دیگری نبود. او به مانند پرسه یاذشده در بالا، مسیر رسیدن را در یک پرسه پیچیده، برای مردم مشخص میکند. “قبول” و “کنترل” افکار مردم برای آیت الله خمینی ابزار لازم و ضروری است جهت تبیین نظام جمهوری اسلامی و رسیدن به هدف نهائیش. پروسه “قبول” و “کنترل” همان ابزاریست که با استفاده از آنها توان ایجاد فرهنگ سیاسی در کشور برایش فراهم میکند.
همین فضای فرهنگ سیاسی حاکم بر کشور و ملت است که مردم را به “خود آموزی” و یا ” خود سانسوری” برای زندگی اجتماعی شان در جامعه وا میدارد. یعنی مردم میپذیرند، برای کار و زندگی اجتماعی شان و حتی زدنگی خصوصی شان باید چگونه رفتار و عملکردی داشته باشند. در این پروسه است که مردم ارزشهای فرهنگ “تقلید” و “تطبیق” را پذیرفته و بکار میبرند. همین فرهنگ غالب است که موجب پایدار و ماندگاری نظام جمهوری اسلامی میشود. نمونه دیگر اینگونه تبیینها، پروژه استرار طلبان نظام تحت نام “اصلاح نظام” است که پس از گذاشت ۲۰ سال، از ۱۳۷۶ تا ۱۳۹۶، نه اینکه ملت بزرگ ایران به نتیجه “مطلوبی” نرسیدند، بلکه بدون هیچ شکی شرایط زندگی و ارزشهای اجتماعی حاکم بر جامعه شان از آنچه که بود بدتر نیز شده است.
مختصر آنچه که گفته شد این است که راه نماها و هدفهای منطقه ای- Objectives – برای رسیدن به مقصد نهائی الزامیست. چرا که مردم یا زیر مجموعه این پروژه میباید خود را در مسیر راه ببینند تا بتوانند رفتارهای خودشان را منطبق با ارزشهای تبیین شده حاکمیت تطبیق و اصلاح کنند. حاکمیت به این طریق، سیاستهای فرهنگی اش را در جامعه پیاده کرده و بعد از استمرار و تمرین مکرر آنها در سطح جامعه، این سیاستهای فرهنگی را تبدیل به فرهنگ سیاسی کشور خواهد کرد.
با توجه به استدلالهای ذکر شده، حال میتوانیم به روش تحقیقاتی هافستد، به بررسی راهکار مقابله و یا تاثیر گذاری بر روی ارزشهای اجتماعی بپردازیم. برای این منظور میباید مشخص کرد که کدام ارزشهای اجتماعی برای تغییر و یا تحول مد نظر ماست و سپس با تهیه پرسشنامه “دقیق” و “تخصصی” بر طبق جدول ارزیابی، پاسخهای جمع آوری شده را پس از بررسی بر روی محور ویژه اش بین ۰ تا ۱۰ بمانند نمودار(۷) پیاد کنیم. با استفاده از این روش، داده های میدانی و آماری را بصورت روشنتری قابل تجزیه و تحلیل در خواهد آمد. در نتیجه امکان تهیه طرح اجرائی جهت تبیین سیاستهای فرهنگی به منظور ایجاد تغییرات و تحولات اجتماعی دقیق تر فراهم خواهد شد. یکی از مزایای این روش این است که میتوان بازده طرح اجرائی را نیز مورد بررسی قرار داد و ضعف ها و مزایاتهای سیاستهای فرهنگی تبیین شده و به اجرا درآمده را مشخص کرد. پس از اجرای طرح تهیه شده و بررسی داده های بدست آمده، نموداری (وضعیت مطلوب) بدست خواهد آمد(۹) و (۱۰).
ارزیابی ارزشهای اجتماعی به روش میدانی
با توجه به نمودار(۷) که با هشت ارزش فرهنگی و اجتماعی ترسیم شده است، به ارزیابی ارزشهای اجتماعی در مقطع کوتاه مدت بین ۱۰ تا ۲۰ سال که در جامعه مورد تمرین واقع شده است را در نظر میگریم. این ارزشها در سه بخش عمده تقسیم بندی شده که بقرار زیر است؛
۱- ارزشهای “مثبت”؛
الف) قانون مداری
ب) شک
ت) تحقیق
۲- ارزشهای خنثی،
الف) مردانه گرائی (خودمحوری، تکروی و …)
ب) زنانه گرائی (عاطفی، جمعی و تیمی و …)
نکته مهم دیگر در این نمودار مشخص شدن حوزه تاثیر گذاری است. این حوزه در واقع فضا یا مخرج مشترک کار کرد یا بهتر بگویم حوزه شروع پذیرش تحولات و تغییرات ارزشها در جامعه است. برای مثال در جامعه ما (این مثال فقط جنبه توضیحی دارد و ارزشهای آن آزمایش نشده است )، بر اساس تحقیقات میدانی، به “تقلید” ۷ واحد داده شده است (این واحدها فقط جهت ترسیم نمودار انتخاب شده است). با اجرای پروژه کتاب خوانی و آگاهی رسانی، بر روی نمونه های اجتماعی، درصد افرادی که بوسیله “ارزش تقلید” با مسائل و رویدادهای زندگی برخورد میکردند به ۳ واحد کاهش یافتند. بهم این ترتیب دیگر ارزشهای مشخص شده دیگر بر روی محورهای نمودار معین و پیاده شده اند.
نکات دیگر که میباید مد نظر قرار گیرد؛
الف) فضای محصور شده بین خطهای سبز و قرمز، نمایانگر بررسیها و اجرای پروژه تحولات ارزشی در بین جامعه، که همان حوزه تاثیر گذاری است.
ب) همانطور که قبلا اشاره شد، فضای مشترک بین بردارهای سبز و قرمز که به رنگ خاکستری مشخص شده است، نمونه های مورد تحقیق، توانایی درک و استفاده از ارزشهای محصور در بین دو فضا ارزشی (سبز و قرمز) در دو وضعیت موجود و مطلوب را به نمایش گذاشته است. به باور من، افراد یا نیروهائی که در حوزه مشترک که با رنگ خاکستری مشخص شده اند، افراد یا نیروهائی هستند که میتوانند منتقل کننده تغییرات و تحولات ارزشی در سطح جامعه باشند.
ت) حوزه خارج از فضا محصور شده بین خطهای سبز و قرمز نمایانگر افراد و یا نیروهائی هستند که در بررسی تحقیقاتی قرار نگرفته اند. دلیل این کار هم روشن است، ارزشهای انتخاب شده بسیار وسیع و از سوی دیگر “تندرو” که در عرف جامعه نمیگنجند بوده و بازتاب ارزشهای اجتماعی را نخواهند داشت. لذا از ارزیابی انها صرف نظر شده است.
نمودار(۷)، ارزشهای مورد قبول و تغییرات آنها در جامعه از یک سو و از سوی دیگر، تاثیر راهکارهای عرضه شده برروی هنجارها یا ناهنجارهای فرهنگی/اجتماعی را مشخص میکند. با این روش میتوانیم اثر گذاری پروژه را مورد بررسی و مشخص کنیم که تا چه حد پروژه موفقیت آمیز بوده است.
نتیجه
ما میتوانیم در جهت “بهسازی” یا “تخریب فرهنگ ملی” تاثیراتی بگذاریم، اما اینکه تاثیری را که میگذاریم، موجب تغییر فرهنگی و یا فرهنگی ملی را “اصلاح” نماییم، توهمی بیش نیست. چرا که برای تاثیر بر روی ارزشها یا خلق ارزشهای جدید در فرهنگ (ملی)، دو پارامتر مهم لازم است؛ یکی استمرار تمرین ارزشهای جدید یا تغییرات داده شده و دومی طول ادامه این تمرینها در زمان که بسیار طولانی است که شاید به صدها سال برسد خواهد بود. پس اگر بحث “کار فرهنگی” به معنی زمینه سازی آزادی و دموکراسی در ایران باشد، ما نمیتوانیم منتظر صدها سال باشیم تا با تغییر و اصلاح فرهنگی ملی، نظام سیاسی ضد انسانی و ضد ملی را به زباله دان تاریخ بی اندازیم. زیرا با سرعت و سیر تخریبی کشور و پیوندهای ملی و انسانی که توسط حاکمان و الیتهای وابسته به آنها به پیش میرود، در ظرف یکی دو نسل آینده، از کشور و فرهنگ “خرد گرا” و ارزشهای “آن” چیزی باقی نخواهد ماند.
اما اگر “کار فرهنگی” بمنظور تغییر ارزشهای اجتماعی است, که بوسیله سیاستهای فرهنگی نظامهای سیاسی بوجود آمده باشد، آنوقت میتوانیم امیدوار بود که با براندازی نظام کنونی و به اجرا درآوردن سیاستهای فرهنگی “مناسب” و “حساب” شده، فرهنگ سیاسی حاکم بر کشور و مردم را تغییر داد. در این صورت، ما شاهد تغییر ارزشهای اجتماعی در سطح جامعه خواهیم شد. برای این منظور، اول باید آسیب شناسی کرد ( بمانند نمودار ۵)، بدین معنی که اولویتها را مشخص کرد. سپس عمق و گستردگی آنها را با تحقیقات، تهیه پرسشنامه “دقیق” و “تخصصی” تبیین و انتخاب کرد. در ادامه، میتوان با بررسیهای کارشناسانه، برنامه تاثیر گذاری را تبیین و به اجرا درآورد (بمانند نمودار ۶). در پایان، نتیجه حاصله را در یک تحقیق میدانی معین، داده های بدست آمده را با هم مقایسه کرد (بمانند نمودار ۷). با مقایسه و مطالعه داده ها، فضاهای ترسیم شده بر روی بردارها، وضعیت موجود و ارزشها مطلوب را ارزیابی کرده، تا حوزه تاثیر گذاری پروژه اجرا شده را مشخص کنیم. با تکرار این پروسه، پیاده کردن وضعیت موجود و با تحقیقات کارشناسانه برای آسیب شناسی و تبیین پروژه های تکمیلی بعدی، روند مبارزه “فرهنگی” یا بهتر بگویم “ارزشی” را ادامه داد تا به نتیجه “مطلوب” رسید. نتیجه مطلوب رسیدن به ارزشهای اجتماعی است که بنیاد شده بر روی ارزشهائی فرهنگی بمانند؛ خردگرائی، شک، تحقیق، راستگوئی، آزادمنشی و انساندوستی است.
با مهر
اکبر کریمیان
۲۰/۱۱/۲۰۱۷
بازنگری(۲۳/۱۲/۲۰۱۸)
تلگرام
https://t.me/Karimian_Akbar
Karimian.akbar@gmail.com
واتساپ: ۰۰۴۴۷۸۸۶۶۶۲۰۵۵
«در مذاکرات ویتنام، دونالد ترامپ نشان داد که به دنبال معامله خوب و مصالح پایدار است و نه سود یکشبه».
مذاکرات ظاهراً از هدف بازمانده دونالد ترامپ با کیم جونگ اون در هانوی، مانند هر رویداد تاریخی دیگر، شامل درسهایی است که تنها بعد از پایان ماجرا و «خبر دیروز» شدن آنها آموخته و هر یک به نسبت اهمیت و تأثیرگذاری، حتی برای سالها در مراکز نظامی، سیاسی و دانشگاهی مورد مطالعه و آموزش قرار گرفته، یا از سوی پژوهشگران مستقل تعقیب میشوند.
جنگ دو کره که روز ۲۷ ژوئیه سال ۱۹۵۳ با اعلامیه آتشبس مابین فرماندهان دو طرف متوقف شد، جنگ ویتنام که ریچارد نیکسون رئیسجمهور وقت آمریکا در سال ۱۹۷۳ تصمیم به پایان حضور نیروهای کشور خود را در آن طی یک بیانیه تلویزیونی اعلام داشت، جنگ هشت ساله ایران و عراق که با قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت در روز ۲۲ اوت ۱۹۸۸ به برقراری آتشبس مابین طرفین انجامید، جنگهای اعراب و اسرائیل، مذاکرات اسرائیل و فلسطینیان از زمان توافق کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ تا توافق اسلو در سال ۱۹۹۵ و آخرین مرحله مذاکرات آنها که جان کری دومین وزیر خارجه اوباما ابتکار آن را به دست گرفت –مسئولیتی که اینک به جرد کوشنر، داماد و مشاور دونالد ترامپ سپرده شده، از جمله این رویدادها محسوب میشوند.
مذاکرات روز ۲۸ فوریه ترامپ رئیسجمهور آمریکا با کیم (سوم): جونگ اون «رهبر قانونی کره شمالی» از این قاعده مستثنی نیست. (رئیسجمهور اسمی و تشریفاتی کره شمالی کیم (اول): ایل سونگ، پدر بزرگ رهبر کنونی و پدر کیم (دوم): جونگ ایل، است که در سال ۱۹۹۴ فوت شد و چهار سال بعد طی تصمیمی بیسابقه «رئیسجمهور همیشگی» کشورش نامیده شد و به این دلیل، به فرزند و جانشین او تنها عنوان رئیس کمیته اجرایی شورای خلقی کشور داده شد –عنوانی که جونگ اون، رهبر کنونی نیز یدک میکشد- در کره، مانند چین، نام خانوادگی افراد و اشخاص ابتدا، و نام کوچک افراد بعد از آن آورده میشود.
درسهای ترامپ برای کره شمالی
حتی با وجود نداشتن سابقه کار در سیاست و یا تحصیل دانشگاهی در رشته تاریخ، سیاست یا حقوق …، رئیسجمهور آمریکا با کمک کادرهای حرفه ای در وزارت خارجه، دفاع، سازمانهای اطلاعاتی آن کشور و اتاقهای فکر، پیش از داخل شدن در مذاکرات جمعی و یا دوجانبه، تا حدود لازم با سوابق ماجرا، هدفهای تعیین شده و انتظارات عملی از مذاکرات آشنا میشود، اگر چه اتخاذ تصمیم نهایی با او است.
طی مراحل فراهم آوردن آمادگیهای مقدماتی که با کمک کادرهای حرفهای (civil servant) صورت میگیرد، تمام نکات و جزئیات ضروری، از جمله پیشنهاد محل دیدار و توافق پیرامون آن، پیشنگری رفتار طرف متقابل، نتایج محتمل مذاکرات و عکسالعمل متناسب به هر از آنها، بررسی میشود.
دور اول مذاکرات ترامپ با رهبر جوان کره شمالی در سنگاپور برگزار شد که گذشته از جغرافیا، از هر لحاظ دیگر به آمریکا نزدیکتر از کره شمالی است و از این جهت میزبانی متناسب با «ارزشهای آمریکایی» محسوب میشد.
دور دوم مذاکرات در هانوی، پایتخت و دومین شهر بزرگ ویتنام در نظر گرفته شد که با سرعت در حال رسیدن به اقتصاد و رفاه شهر هوشی مین (سایگون سابق) است.
ویتنام بعد از پایان جنگ با آمریکا در سال ۱۹۷۵ و متحد شدن شمال و جنوب همچنان سرمست پیروزی نظامی و اسیر عقیده گرایی سوسیالیستی بود. بعد از مرگ هوشی مین، رهبر سابق کره شمالی در سال ۱۹۶۹، ویتنام تا مدتی دنبالهرو «رهبر کبیر» بود و مانند «برادر بزرگتر» – چین کمونیست، در ورطه فقر تدریجی گام میزد.
در چین، بعد از مرگ مائو و سپرده شدن مهار اقتصاد در حال از هم پاشیدن آن کشور به دنگ شیائو پینگ در سال ۱۹۷۸، و معرفی «فکر نو» توسط رئیس تازه، که تلفیقی از سوسیالیسم با اقتصاد رقابتی و استقبال از سرمایهگذاری خارجی بود، نه تنها پرجمعیتترین کشور جهان در مسیر تازهای قرار گرفت، که فکر دنبالهروی از نظریه دنگ شیائو پینگ در دیگر کشورهای کمونیست شرق آسیا، بخصوص ویتنام، نیز هواخواهان جدی یافت.
حدود هشت سال بعد از معرفی «فکر نو» در چین کمونیست، ویتنام که تورم ۷۰۰ درصد سالانه و خطر فروپاشی کامل اقتصادی را تجربه میکرد، طی کنگره ششم حزب کمونیست آن کشور فکر بازسازی اقتصادی موسوم به« دوی موی» (Doi Moi) را در پیش گرفت که با غلظت کمتر نسبت «فکر نو» و تحولات اقتصادی در چین، طالب اقتصاد رقابتی، ارتباط با دنیای آزاد و جلب سرمایههای خارجی بود.
ویتنام امروز با حفظ پوسته خارجی سوسیالیستی، از انزوای سیاسی خارج شده، مشمول تحریمهای جهانی نیست، اقتصاد خود را به بازارهای جهانی پیوند داده و ضمن تضمین رفاه تدریجی مردم، یکی از کشورهای سریعاً رو به رشد در شرق آسیا محسوب میشود.
با رشد سالانه اقتصادی ۶.۸ درصد (سال ۲۰۱۷)، برابری قدرت خرید (پول ملی) در حدود ۷۰۰ میلیارد دلار در سال گذشته و سرانه قدرت خرید بیش از هفت هزار دلار، و جلب ۱۵ میلیون و ۵۰۰ هزار گردشگر خارجی در سال ۲۰۱۸ (۲۰ درصد رشد نسبت به سال پیش از آن) ویتنام اینک یکی از کشورهای بسیار مستعد برای جلب سرمایههای خارجی است.
کره شمالی که همچنان به عقیدهگرایی کمونیستی دوران استالین و مائو پایبند مانده، با وجود برخورداری بیشتر از زیر میراث باقی مانده از دوران تسلط ژاپنیهای بر آن کشور، در زمینه زیرساختهای شهری و صنعتی، (به نسبت کره جنوبی که بعد از جنگ عقبماندهتر از نیمه شمالی بود)، با وجود برگزاری نمایشهای میدانی رنگارنگ، در تمام زمینههای اقتصادی، فرهنگی، علمی و ورزشی در حال درجا زدن و عملاً به عقب رانده شدن است.
اقتصادی کره شمالی در سال ۲۰۱۷ رشد منفی ۳.۵ درصد را تجربه کرد و در سال بعد تولید ناخالص ملی آن کشور (۲۸ میلیارد دلار) در ردیف ۱۲۵ جهان قرار داشت.
یکی از درسهای غیرمستقیم ترامپ برای کره شمالی، با انتخاب ویتنام به عنوان میزبان مذاکرات، نشان دادن الگوی پیشرفت واقعی، حتی برای نظامهای ظاهراً پایبند مانده به عقیدهگرایی کمونیستی، و ارزش دست کشیدن از سلاحهای اتمی و موشکی و بازکردن درهای کشور به روی جوامع آزاد و دادن فرصت رشد و رفاه و آزادی به مردم بود.
در پایان مذاکرات ظاهراً از نتیجه بازمانده در هانوی، چو سون هوویی، معاون وزیر امور خارجه کره شمالی اظهار داشت: «آمریکا با نپذیرفتن پیشنهاد ما، فرصتی را از دست داد که در هزار سال فقط یک بار پیش میآید». در عمل این کره شمالی است که موقتاً، فرصت پیوند خوردن به جامعه جهانی، گریز از فقر و حرکت در مسیر توسعه و رفاه را از دست داده است؛ موضوعی که ترامپ پیش از شروع گفتوگوی دو جانبه با کیم مورد تأکید قرار داد.
درسهایی برای جمهوری اسلامی
اشتیاق ترامپ در انجام مذاکره پیرامون خلع سلاح اتمی با رهبر کره شمالی نشان داد که رئیسجمهور تاجر پیشه آمریکا برای معامله با رهبران هر نظام سیاسی (از جمله جمهوری اسلامی ایران) آماده گفتوگو و معامله است و امور داخلی کشورها را عملاً موضوعی مربوط به مردم و رهبران آنها میداند.
در عین آمادگی برای گفتوگو، دونالد ترامپ «معامله» و توافق را موضوع دیگری تلقی میکند و آن طور که توافق اتمی با ایران را که در دولت اوباما صورت گرفت «بدترین توافق تاریخ» معرفی کرد، تنها به دنبال «توافق خوب» است؛ به این معنی که نخست سهم کشور خود را طلب کند و بستاند، و بعد مورد مطالبه را به طرفهای مذاکره واگذار کند.
به این ترتیب کسانی که در ایران به گفتوگو با دولت ترامپ دل بستهاند، پیشتر باید با درس گرفتن از دو دور گفتوگوهای انجام شده با کره شمالی، در صورت داشتن اشتیاق گفتوگو خود را برای بده بستان واقعی با تاجری سختگیر آماده کنند.
دولت ترامپ پیشتر شرایط ۱۲گانه توافق با جمهوری اسلامی را منتشر ساخته و بر این باور است که زمان (مانند پیونگ یانگ) به زیان تهران است و نه به زیان واشینگتن.
درس دیگر ترامپ برای رهبران حزب دمکرات آمریکا بود که شاید تلاش میکردند در صورت رضایت دادن او به یک توافق نیمبند با رهبر کره شمالی، با انگیزه برداشت تبلیغاتی از آن برای خود، بار دیگر او را به دو چهره بودن، ضعف شخصیت و بیتجربگی در سیاست متهم کنند. در هانوی ترامپ نشان داد که به دنبال «معامله خوب» و مصالح پایدار است و نه سود یکشبه.
در دقایقی که این مطلب را می نوشتم، مراسم اسکار ۲۰۱۹ در حال برگزاری بود. هنرپیشه های بزرگ جهان، با لباس های فاخر و شکوهمند از روی فرش قرمز عبور می کردند، و باعث خیرگی چشم چند میلیارد انسان در سرتاسر جهان می شدند.
بسیاری این مراسم را نقد می کنند. بسیاری از تنزه طلبان، نه تنها این مراسم، بلکه سینمای شکوهمند امریکا را از دم تیغ می گذرانند و در آن صرفا بازاری برای ارائه کالایی به نام فیلم می بینند.
اما بی گمان همین منتقدان، بسیاری از فیلم های انتخاب شده در اسکار را با لذت به تماشا نشسته اند و محصول این بازار «سرمایه دار پسند» را با پرداخت مقدار اندکی پول دیده اند.
سینما اگر بر دو پایه ی «صنعت» و «هنر» استوار باشد، هر دوی این ها لازم و ملزوم یکدیگرند.
بدون پول هنگفت چگونه می توان فیلم عظیم و متکی به فن آوری پیش رفته مانند «آواتار» را ساخت، و بدون هنر اسپیلبرگ بزرگ، که کارش را با «دوئل» ساده و کم خرج آغاز کرد چگونه می توان به فیلم های عظیم با سودهای میلیون دلاری دست یافت.
روش فرهنگ امریکایی، ترکیب عوامل لازم برای رسیدن به سودی ست که اگر جیب عده ای خاص را پر پول می کند، به هنر و رشد آن نیز بهره می رساند.
البته جهان سرمایه و هنر به قدرشناسی امثال ما نیاز ندارد. وقتی می تواند بر قلب و روح و ذهن ما تاثیر بگذارد، و ما را نیازمند خود نگه دارد، قدرشناسی به چه کار می آید.
خانم «الیزابت وارن»، نامزد حزب دمکرات، برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ امریکا، اخیرا گفته است که:
«رییس جمهور شوم، امریکا را به برجام بر می گردانم.»
البته این حق خانم «وارن» یا هر کس دیگر است که برای منافع کشورش، با جنایتکاران جهان، از درِ معامله وارد شود.
برجام، فریبی بود که پرزیدنت ترامپ، مثل بچه ای که برهنه بودن پادشاه را فریاد زد، بدون تعارف، کنار گذاشت، و دستکم با این کار، حس بلاهت و حماقت را از ما ایرانیانی که تصور می کردیم واقعا در این برجام چیزی وجود دارد که ما نمی فهمیم دور کرد.
ما هم پادشاه حکومت اسلامی و وزیر خارجه اش را برهنه می دیدیم، اما هر روز، آن قدر مزیت فوق العاده در برجام نشان داده می شد که ما هم کم کم گمان می کردیم چیزی در آن هست که ما متوجه اش نیستیم.
پذیرش سیاست ترامپ در مورد برجام، به معنای پذیرش تمام سیاست های او نیست. سیاست های داخلی امریکا، برای ما ایرانیان خارج از امریکا و متمرکز بر مسائل کشورمان ایران اگر نگوییم اصلا اهمیت ندارد، دستکم باید بگوییم اهمیت دست آخر دارد.
قبولِ واقعیت های نظام اسلامی حاکم بر ایران هم به معنای جنگ خواهی نیست. فریب فریب است و عوارض مخرب فریب امروز هم نه، بعدها آشکار خواهد شد.
در جایی نوشتم، اگر قرار باشد خانم وارن نامی رییس جمهور امریکا شود، اگر من تابعیت امریکا را داشته باشم، نه صد در صد بلکه دویست در صد به ترامپ رای خواهم داد.
ما در طول ۴۰ سال گذشته به قدر کافی زجر کُش شده ایم. این تغییر دائم سیاست های کلان بین المللی، عاملی شده است برای زجر کش شدن بیشتر ما. مرگ یک بار، شیون یک بار خواسته ی کسانی ست که هر روز به قول زنده یاد فردین می میرند، و حال که پذیرش برجام در عرصه ی سیاست امریکا خط خورده، همان بهتر که خط خورده باقی بماند.