وقتی گمرک فرودگاه خمینی مواجه با حجم بزرگ بار همسر، دختر و داماد محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی به هنگام به بازگشت از ترکیه شدند تعجب کردند. خانواده قالیباف به گمرک گفتند که این “سیسمونی” نوزاد است. برای آن دسته از خوانندگان محترم این متن که همانند بنده قبلا هرگز اسم قرتی و سوسولی “سیسمونی” را نشنیده اند باید توضیح بدم که بر طبق سایت ویکی پدیا سیسمونی مجموعه اقلام اساسی نوزاد است که قبل از تولد تهیه می شود. در خانواده های فقیر مثل بلوچها سیسمونی شامل یا تکه پارچه که نوزاد را در آن محکم می پیچند تا تکان نخورد و یک ظرف پلاسیده کوچک که نوزاد را در آن “می شویند”. اما در فرهنگ امثال قالیباف لیست اقلام سوسولی سیسمونی از تهران تا استانبول طولانی است و شامل یک کامیون بار می شود که مامورین گمرک هاج و واج می مانند. برخی از اقلام “سیسمونی قالیباف” عبارتند از: بالشتک پَر قو؛ لباس ترمه و مخمل های آستر دار و اطلس, کمچین و سینه بند پنبه ای ابریشم, لباس های مختلف از جنس مشمع, ابریشم, پشم شتر, قنداق, ننو (گهواره فرانسوی), رختخواب, عروسک های متنوع (نوع سوئدی), وسایل بهداشتی و غذاخوری فرنگی, حمام و تزیینات و دکوراسیون فرنگی و دهها اقلام یا بقول خودشان “آیتم” دیگر که مسلمان ندیده و کافر نشنیده.
مقامات و مسئولین این نظام فاسد دیریست که حیا را خورده و آبرو نداشته را قی کرده اند. فساد نجومی و تبهکاری مالی در دوران شهرداری قالیباف غوغا می کرد که خود یکی داستانست پر آب چشم. اما در زمانی که امامان جمعه و بقیه مسئولین فاسد و دورو مردم را به قناعت و خوردن فقط یک وعده غذا و اقتصاد مقاومتی دعوت می کنند, رفتن به ترکیه و آوردن سیسمونی به حجم یک کامیون قباحت و وقاحت غیر قابل تصوری را می طلبد که از دایره درک یک انسان شرافتمند و عادی خارج است. وقتی این درجه از دریدگی موهن را با حادثه مرزی دو روز پیش در بلوچستان مقایسه میکنم, حقیقتا قلم قاصر از توصیف و تشبیه آن است. یک سوخت بر بلوچ که زنش در ماه پایانی حاملگی اش بوده با موتورسیکلت خود دو گالن گازوئیل در نقطه مرزی می فروشد و با سودی معادل یک دلار و هفتاد سنت (۴٧ هزار تومن) در حال بازگشت به خانواده اش بود, که با حرکت “گازانبری” مامورین جمهوری اسلامی به رگبار گلوله بسته می شود و جان می بازد.
البته موضوع خانواده قالیباف تنها “نوک کوه یخ” است که با آن حجم از حرص و فزون خواهی قابل استتار نبود. یا وگرنه گر حکم شود که مست گیرند, در شهر هر آنکه هست گیرند. آش سیسمونی خانواده قالیباف آنقدر شور بود که خان هم فهمید و اعتراض سایت هایی فراوانی مانند تسنیم, فارس و بقیه خبرگزاری های “نظام نامقدس” بلند شده است که همگی عذرخواهی الیاس قالیباف پسر قالیباف را منتشر کرده اند. اما از “پدر گازانبری” و رئیس مجلس تشریفاتی خبری نیست. “آقازاده” در عذرخواهی خود می گوید: “در هر صورت انجام این سفر خطایی نابخشودنی است، چرا که باعث میشود همه تهمتهایی که در گذشته به پدرم و خود آنها زده شده است را صحیح جلوه دهد. آنچه این خطا را نابخشودنیتر میکند آن است که به امید و اعتماد مردم ضربه میزند و زبان ضد انقلاب و بدخواهان را دراز میکند”.
اقتصاد آنلاین امروز (چهارشنبه) می نویسد: ” خانواده قالیباف به خاطر حجم بالای بار با متصدی کانتر فرودگاه به مشکل خوردهاند که از کالسکه و کیف نوزاد گرفته تا تخت تاشو کودک و امثالهم شامل آن بوده است”. بلافاصله با “بچه های” فرودگاه امام و هواپیمایی معراج تماس گرفته شده و موضوع حل شده”. اقتصاد آنلاین می نویسد” ولی باور کنید نمیشود آن بالا نشست و با چفیه برای مردم از تولید ملی و اشتغال و ممنوعیت ورود لوازم خانگی و خودروی ملی سخنرانی کرد و خانواده را برای خرید سیسمونی بدرقه ترکیه کرد, داریم ازین تناقضها پاره میشویم”.
در تاریخ و زندگی ما، اسلام عامل سقوط ما بوده است. اسلام ارزش های تبعیض، توهین، تجاوز، خشونت و استعمار قرآنی را در ذهن ما چیره ساخته و ما را نسبت به ارزش های جهانشمول انسانی بیگانه نموده است. با نقد جامعه شناختی عناصر انحطاط اسلامی، باید به پروژه بزرگ جایگزینی فرهنگی بپردازیم.
ساختار فرهنگی چیست؟
ساختار فرهنگی ما از باورها، اسطوره ها، جشن ها، سوگواری ها، ارزش ها، اخلاقیات، آرزوها، حافظه تاریخی، ادبیات و ساخت زبانی ما تشکیل شده است. ساختار فرهنگی چندگانه است زیرا تاریخ ما با تاریخ مردمان دیگر درگیر بوده و رویدادهای سیاسی و نظامی بر ما اثر گذاشته است. حمله اسکندر، تجاوز تازیان، یورش مغولها و دیگر پدیده ها فرهنگ ما را متاثر ساخته است. اشغال نظامی تازیان و ویرانگری سیاسی و فرهنگی آن و دشمنی هویتی آن، سنگین ترین و پایدارترین تاثیر مخرب را بر فرهنگ ما داشته است. باستانشناسی فرهنگی نشان می دهد ساختار هویت فرهنگی ما ترکیبی از فرهنگ ایرانشهری، ایدئولوژی قرآنی-اسلامی، عناصری از فرهنگ یونانی و چینی و هندی و اروپایی می باشد. این هویت فرهنگی در درازای تاریخ با تلاش شاعران و تاریخنویسان و سیاستنامه نویسان و هنرمندان پربار شده است و روشن است که این بافت نیرومند فرهنگی ایرانیان نیز بر فرهنگ دیگر ملت ها تاثیر فراوان داشته است. بنابراین هویت فرهنگی ما از عناصر گوناگون و متضاد و پسندیده و ناپسند تشکیل شده است. شالوده شکنی فرهنگی بما اجازه می دهد تا عناصر مردگی و گندیدگی این ساختار را بشناسیم و زمینه را برای تغییر فرهنگی و استواری عناصر پویا و جایگزینی فرهنگی آماده نمائیم.
گفتیم که ساختار فرهنگی کنونی ما از باورها و اسطوره ها تشکیل شده است. باورهای کنونی موجود در ایران، قرآن باوری، اسلام های شیعه، اسلام های سنی، عرفان، زرتشتی، مسیحی، بهایی، یهودی، شیطان پرستی، بودایی گرایی، یزیدیان، اهل حق، معنویت گرا و غیره می باشند. افزون برآن ماتریالیست ها، ناباوران، ندانم گراها، شک گرایان، گروهبندی فکری دیگری را تشکیل می دهند. اسطوره های باستانی-آئینی نیز مانند اهورامزدا، سوشیانس، جمشید شاه، ضحاک، رستم، اسفندیار، سیاوش، سیمرغ، و قصه های دینی اسلامی مانند جبرائیل، علی امام اول، حسین کربلا، امام دوازدهم و غیره، در خودآگاه و ناخودآگاه مردمان جامعه نشسته اند. این ذهنیت پیچیده و گونه گون با نظام ارزشی و فرهنگی مانند سنت باستانی، الگوی های شاهنشاهی، برگزاری نوروز، شب یلدا، چهارشنبه سوری و مهرگان، درآمیخته است.
از این عناصر برشمرده بعنوان نمونه اهورامزدا و جمشیدشاه از فرهنگ ایرانی بوده و بیان اراده آسمان و زمین می باشند، رستم و سیمرغ نشانه دلاوری و هوشمندی هستند و منشور کورش و نوروز جلوه ای خردمندانه از هدایت و پیوند با طبیعت است. حال آنکه عناصری مانند پرستش علی بیان از خودبیگانگی در برابر استعمار عرب می باشد و سوگواری برای حسین و عاشورا، نشانه ای از روانپریشی و تمایل به مازوخیسم و سادیسم است. در چنین ارزیابی، مبارزه فکری و فرهنگی در نقد قرآن و اسلام و شیعه گری یک ضرورت بشمار می آید. این مبارزه طولانی در شکل های گوناگون و در عرصه های متفاوت باید انجام گیرد و هدف آن تشخیص مردگی های فرهنگی و تقویت پویایی و آفرینش های تربیتی مدرن در درون ساختار ذهنی است.
بررسی ارزش های اخلاقی و معنوی موجود و آسیب های اخلاقی و معنوی جامعه جنبه دیگری در گفتمان انتقادی ماست. ارزشها به ویژگیها و درک هایی توجه دارند که انسان با اعضای گروه اجتماعی یا فرهنگی خود به اشتراک میگذارد. این ارزش ها می توانند با تعیین اهداف و آرمان ها، کردارهای افراد یک جامعه را هدایت کنند. این ارزش ها یک مجموعه اخلاقی را تشکیل می دهند که به افراد ابزاری برای قضاوت در مورد اعمال خود و دیگران و ایجاد یک منش اخلاقی شخصی می دهد. پیوسته حاملان ارزش ها وانمود می سازند که این ارزشها کامل هستند و رفتارهای ناشی از آنها، مطلوب و قابل پیش بینی می باشند. حال موشکافانه به ارزش های رایج در جامعه توجه کنیم. بعنوان نمونه گفته می شود ارزش ما صلح است و اسلام طرفدار صلح است. گفته می شود ارزش ما خردمندی است و دین سرشار از عقلانیت است. گفته می شود ارزش ما پاکی و درست کرداری است و محمد و امامان ما سمبول معصومیت و نجابت هستند. با توجه به سه ادعای بالا، پاسخ ارائه شده جز دروغپردازی حرفه ای و جعل سازی دینی و وارونه سازی اجتماعی چیز دیگری نیست. ما به دروغگویی و زشتی عادت کرده ایم و بناگزیر بی دقتی و یاوه گوئی و چاکرمنشی دینی از ویژگی های ماست.
روشنایی و تاریکی در ما
در ایران به لحاظ ساختار ترکیبی فرهنگی و هویتی ما ارزشهای ضدونقیض در ذهن افراد تلنبار شده و شفافیت ضروری وجود ندارد. افرادی هستند که خود را ملی تعریف می کنند، افرادی هستند که خود را آریایی می دانند، افرادی هستند که خود را ایرانی دمکرات معرفی می کنند، افرادی هستند که می گویند ناباوریم، افرادی هستند که به انسانگرایی تمایل دارند، افرادی هستند که خود را غربی منش می دانند، افرادی هستند که خود را سکولار می دانند، افرادی هستند که خود را ایرانی-اسلامی معرفی می نمایند، افرادی هستند که خود را از ایرانیت جدا ساخته و قومیت خود را مطرح می کنند، افرادی هستند که ارزش های اسلامی و شیعه گری را اصل هویتی خود می دانند. این گونه معرفی نامه ها همیشه از شفافیت برخوردار نیست. افزون برآن، برای مردمان این سرزمین کدام عناصر برای هویت گروهی تعیین کننده است و بالاخره برای تحکیم هویت فرهنگی ملی کدام عناصر مثبت و سازنده بوده و کدام عناصر منفی بوده و گندیدگی و سقوط را در خود دارند.
آنچه که در اسلام بنام ارزش های معنوی و اخلاقی دینی اعلام میشود متعلق به یک نظام ارزشی امتی و قبیله ای و برده دارانه است که برابری بین انسانها را ناممکن می گرداند. ارزشهایی مانند انصاف، عدالت، شرافت، حقیقت، مهربانی و همیاری، تابع توحید و وفاداری به الله است و تنها مومنان مورد نظر است. آزادی انسان جایش را به تسلیم در برابر الله داده است. آرامش روانی مورد دلخواه انسان با تهدید به جهنم و خشونت جهادی نابود می شود. خودمختاری انسانی مورد پسند انسان مدرن به اسارت روانی بنده تبدیل می شود. علاقه به دانش و هنر با احکام الهی منکوب می شود. گاتها و شاهنامه کمرنگ یا فراموش می شود، ولی خرافه های شیعه و بدآموزی قرآنی ذهن ها را پریشان نموده و آنها را به پذیریش جنایت نزدیک می کند. ارزشهای قهرمانی رستم ها و بابک ها فراموش می شود و جعلیات امام حسین و دروغ امام مهدی در ذهن تسلط می یابد. ارزش های گفتار و کردار و پندار نیک جای خود را به تقیه و دعا و نذر می دهید. در هیچ جامعه ایی ارزش ها یکدست نیستند زیرا منافع گروهبندی های اجتماعی و برش ها و شکست های تاریخی، عناصر فرهنگی را می آفریند و یا نابود می کند و تغییر می دهد. حال مسئله اساسی ارزیابی از عناصر درماندگی و فرتوت و مخرب است. ارزش های اسلامی جامعه را از ترقی و انسان گرایی و خردگرایی بازمیدارد.
در ما نه تنها عناصر فرهنگی متضاد وجود دارد بلکه عناصر نیکو و زشت نیز در باور و ناخودآگاه ما موج می زند. منشور کورش و نبرد بابک خرمدین در دل ما جای دارند ولی نمودهای استعماری مانند امامان شیعه، علی و حسن و حسین و مهدی، در ژرفای اعتقاد و خاطره ما نشسته اند. آزادی را می پسندیم ولی اسارت در برابر الله را مقدس می دانیم. منتسکیو و استقلال سه قوه در کشورداری و حقوق بشر را می پذیریم، ولی از افسانه عدل علی می گوئیم و غزوات تجاوزکارانه پیامبر و کشتار یهودیان و مخالفان محمد را محکوم نمی کنیم.
زبان و ادبیات دین زده
گفتیم ساختار فرهنگی ما از باورها، اسطوره ها، ارزش های اجتماعی و اخلاقی، حافظه تاریخی، زبان و ادبیات ما تشکیل شده است. از باورها و ارزش ها گفتیم و روشن است که زبان فارسی و زبانهای دیگر در ایران مانند کردی و ترکی آذری و بلوچی و نیز ادبیات نوشتاری و شعری فارسی بطرز عمیق از باورها و ارزش ها و از رویدادهای و تحولات جهان دیروز و امروز تاثیر پذیرفته اند. شاهنامه، کلیله و دمنه، تاریخ سیستان، تاریخ بیهقی، تاریخ طبرستان، جهانگشای جوینی، جهانگشای نادری، تاریخ سرگذشت مسعودی، تاریخ بیداری ایرانیان، شعر خیام، مثنوی مولوی، غزل حافظ، گلستان و بوستان سعدی، عطار، نظامی، فرخی سیستانی، فروغی بسطامی، همه ادبیات مشروطه و ادبیات نوین ایران، از جمله فصل های این دوران هزار ساله است. این ادبیات میراث یک ساختار فرهنگی پررنگ و چند لایه است که آفرینش ها، توانایی ها، رویاها، آرزوها، خردمندی ها، نقش ها، زشتی ها و زخم های ما را نشان میدهد. در این ادبیات از یکسو ما قدرت زبان فارسی و قدرت تخیل و دنیای واژه ها و زیبایی روایتگری را می بینیم و از سوی دیگر در محتوای آن، ارزش های اجتماعی و اخلاقی، رازگوئی عرفانی، ضدیت با عقل، چاپلوسی ها، گزافه گوئی ها، دوستی ها، قهرمانی ها، ظلم ها، عربی زدگی ها، اسلام زدگی ها، سربلندی ها، خرافه پرستی ها، هرج و مرج ها، پرستش قدرت ها، جسارت ها، هوشمندی ها، سرسپردگی ها، خردگرایی ها، پریشانحالی ها، آرزوهای بربادرفته، امیدهای به آینده، و غیره را می بینیم. زبان فارسی از نادر زبانهای کهن و زنده جهان ماست. این زبان مشترک ایرانیان دارای فراز و فرودهای گوناگون است و در دوره هایی زیر فشار تجاوز عرب یا عربی زدگی می توانست نابود شود. ولی خوشبختانه پایدار ماند. آسیب شناسی زبان و تقویت آن کار همیشگی است.
از جمله آسیب ها کدامند؟ دین زدگی یک آسیب بزرگ است. در زبان فارسی بسیاری از واژه ها مربوط به دین می باشد. قرآن و شیعه گری در زبان فارسی آسیب هایی فراوانی باقی گذاشتند. واژه هایی مانند خلقت، آیت، اذان، ایمان، ثواب، جمعه، جهاد، حج، حرام، حلال، دعا، رکوع، سجود، سلام، صلات، صوم، عذاب، عقاب، غزو، غیب، فاسق، قبله، قضا و قدر، قلم، کافر، لوح، محراب، مسجد، مسلم، مؤمن، قران، الله، امام حسین، ارتداد، حکم الهی، و دیگر واژه های دینی خود را به زبان فارسی تحمیل نمودند. برخی واژه های اداری و قضایی و مربوط به طرز حاکمیت و حکومت اسلامی مانند، امام، امر ونهی، امیر، بیت المال، تعزیر، ثغر، جباریت، جزیه، نفقه، حاکم، حد، خراج، خطبه، خطیب، خلیفه، رعیت، زجرو حبس، سلطان، طاعت، عاصی، قتل ناموسی، قهر، کاتب، محتسب، مصلی، مولی، والی، و مانند آن ها به جای واژگان فارسی، در زبان فارسی وارد شده و با تکرار در رسانه های حکومتی و نوشته های روزنامه نگاران و مبلغان اسلامی رایج شدند.
بطور تاریخی ادبیات فارسی بار دینی بزرگی از قرآن و احادیث و روایات نبوی و امامان را متحمل شد. در جامعه کنونی افزون بر پخش محتوای دینی توسط رسانه و مدرسه و اداره و خانواده، یک عامل دیگر رشد و نفوذ، اعتقادهای دینی خود نویسنده و شاعر است. دیدگاه و زبان چنین افرادی آسیب دیده است. چنین افرادی قرآن را بهعنوان یک کتاب «دینی و مقدس»، مدنظر قرار داده و با اعتقاد دگماتیستی خود به «قرآن مقدس» وابسته بوده و خرافه ها و باورهای دینی را بر ضد ارزش های مدرن در سرودهها و نوشتههایشان منعکس میکنند. بعنوان نمونه، اطلاعات دینی، فقهی، آیات، احادیث، «تلمیحات به قصص قرآن« و غیره در اشعار خاقانی و مولوی به وفور یافت میشود. تمام واژه های نامبرده جانبدار هستند و حامل فرهنگ اسلام و دارای داغ دینی می باشند. در واقع «واژه-ارزش» هستند و بتدریج بسترساز فرهنگ دینی و تسلیم ذهنی در برابر اسلام هستند. این «واژه-ارزش» ها خنثا و بیکاره نیستند، آنها بار دینی دارند و از خانواده «قدسیت» اسلامی هستند.
در گذشته ما دچار شکست فکری شدیم و خود را آلوده به اسلام کردیم. برای اجتناب از اشتباه های سنگین تاریخی، امروز باید در فعالیت های تازه دارای شفافیت باشیم، به خود آموزش دهیم و اسلام و شیعه گری و قرآن را با نقد از فرهنگ خود دور کنیم. ما باید با آفرینش فرهنگی به بیهوشی خود پایان بدهیم. با اسلام جز خسارت و آسیب چیز دیگری نداریم.
ستایشگری و پریشانحالی نسبت به شعر و شاعران عرب و یا شیفتگی نسبت به قرآن و پیامیر اسلام و امامان شیعه در بین شاعران فارسی، جلوه دیگری از دور شدن از فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بود. برخی از شاعران مانند مسعود سعد، عبدالواسع جبلی و رشید الدّین طواط، نوحه سرایی می کردند و بخشی از آثار خود را به زبان عربی نظم کردند. در نزد این شاعران، وام گرفتن از قرآن و ستایش پیامبر و امامان و استفاده از واژه های «عربی-دینی» در شعر رایج بوده است. افزون برآن، تکنیک «ملمّعات» یعنی یک مصرع را «فارسی و عربی» نمودن، روش دیگری برای تقویت عربی زدگی بود. نخستین شعر دیوان حافظ چنین است. سنایی، متاثر از دین بود و اندیشه ی بی ثباتی عمر، ضرورت «مجاهده با نفس» و اجتناب از «مناهی شرعی اخلاقی» را در شعر خویش طرح می کند. خاقانی در شعر خود اعتقاد دینی را در «موعظه و زهدیات» خویش منعکس کرد. نظامی، در نظم مخزن الاسرار، «معارف و حقایق دینی» را تفسیر می نمود و در سایر مثنویاتش مضمون هایی مانند «توحید باری»، «نعمت رسول» و «وصف معراج» را با شیفتگی طرح می نماید. پند و زهد سعدی بازتاب اعتقاد عمق دینی اش می باشد.
آنچه که گفتیم در تاریخ ماست، ولی امروز باید آگاهانه رفتار کرد و از چنین تاثیری دور ماند. آیا ما در آفرینش های کنونی دقت لازم را داریم؟ نوحه سرایی و عربی زدگی و دین زدگی برای زبان فارسی زیانبار است. در شعر فارسی وارد کردن مفاهیم قرآنی و واژه های عربی اسلامی نتیجه کوتاه آمدن ها و یا وابستگی روان و خودباختگی در برابر دین است. اینگونه اغتشاش و درهم آمیختگی در غزل و قصیده تا زمان حافظ و سعدی و جامی ادامه یافته است. بدین ترتیب خواننده فارسی زبان، در فراگیری و شناخت زبان خود، دستخوش دشواری شده است. در پس این هجوم فرهنگ دینی در شعر و محیط ادبی و در پی دین سازی صفویه، ایران به شدت مذهبی شد و رنگ شیعه گرفت. در هنگامی که بدستور شاه صفوی، علمای شیعه از عراق و بحرین و لبنان به ایران روی آوردند و تشیع مذهب رسمی اعلام شد، فضای فرهنگی در اجتماع و فرهنگ عامیانه، به شدت تحت تأثیر اسلام قرار گرفت. در این دوران برقراری مجلس روضه خوانی و رسم تعزیه داری رواج یافت، نظم مرثیه خوانی مربوط به «شهدای کربلا» بطور بیسابقه رشد پیداکرد و در میانه همین فضا بود که شعر ترکیب بند (دوازده بند) محتشم کاشانی در زمان شاه طهماسب، شهرت و رواج فوق العاده پیدا کرد. شعر او در باره واقعه کربلا به یک نوحه هیجانی تبدیل شد و آخوند و نوحه خوان و مرشد، در مراسم محرم و روضه خوانی ها به خواندن اینگونه مرثیه ها پرداختند. با محتشم کاشانی شعر مسخ زده دینی به آشکارترین صورت مطرح می شود و سرسپردگی به ایدئولوژی استعماری و مرتجع و وهم آلود شیعه به اوج رسید.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
پرورده ی کنار رسول خدا حسین
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می گریست…
هیچ چیز این شعر کاشانی واقعی و زمینی و عقلانی نیست. ذهنی گری و وارونه نشان دادن جهان مشخصه برجسته این «نوحه شعر» بدون کیفیت است. تاثیر این بافته ذهنی، ایجاد یک افسانه تراژیک و مصلوب ساختن یک ذهن بینوا و رنجور و شکننده است. محتوای این «نوحه شعر» در پی اطاعت مطلق ذهن ایرانی و مردم کوچه و بازار می باشد. این شعر سرسپردگی فرهنگی به اسلام شیعه را می طلبد.
پیروزی دینگرایی علیه فلسفه
در پی حمله هایی که غزالی درکتاب «تهافت الفلاسفه» و «رساله ی المنفذ من الضلال» به طرفداران فلسفه نمود، مدافعان «شرع» و بعضی از خلفای عرب علیه فلسفه برانگیخته شدند و به فلسفه تاختند. غزالی گفت چاره فیلسوفانی که عالم را قدیم می دانند و خدا را به «جزئیات» مسلط نمی دانند و به برانگیختن تن ها در قیامت اعتقاد ندارند، فقط تکفیر است.( تهافت الفلاسفه). غزالی تردید و پرسش در باره پایه دین را محکوم می کند و بنابراین پرسشگری فلسفی را طرد می کند. خاقانی فلسفه را «اسطوره» و «وحل گمرهی» و مایه ی لغزش خواند؛ نظامی و عطار و مولانا از آن اظهار نفرت کردند؛ متکلمانی مانند سیدبن طاووس و شهرستانی برعلیه فلسفه کتاب نوشتند. دین پیشروی خود را در کوبیدن فلسفه می دید. در شرایط انحطاط و رکودی که دامن گیر فلسفه شد، بناگزیر تصوف رونق و رواج بیش تر یافت و شعر یکی از مهمترین راه های پخش تصوف است.
ابوعلی سینا تلاش فیلسوفانه ای بود تا فلسفه یونان در قلمرو اسلامی پخش شود. ولی صدای تکفیر در همه جا بلند بود. آسیب فرهنگی ما در شعر و نیز در عرصه فلسفه یک واقعیت است. روح اسلام در تناقض با روح فلسفه است.
ملاصدرا شیرازی متولد ۹۵۰ خورشیدی (۱۵۷۱ میلادی) شاگرد محمد باقرمیرداماد و شیخ بهایی، در کتاب «اسفار» به شهودات خود اشاره میکند و میگوید خدا من را با اشراق ربانی هدایت کرد و قلب مرا روشن ساخت و پس از آن، من توانستم فضایلی را مشاهده کنم و آنها را به برهان درآورم. ملاصدرا در اسفار ادعا می کند خدا او را با کمک شهود قلبی هدایت کرده است. آیتالله قاضی و علامه طباطبایی، ملاصدرا را یک عارف بزرگ دانستهاند و ملاصدرا دارای «شهود الهی» و «شهودات قلبی» دانسته که قادر بوده تا آن را به زبان برهان تدبیر و تعبیر کند و متکی بر«تجربیات عرفانی و مکاشفه» باشد. درواقع «وحدت وجود» نزد ملاصدرا امری است که فقط باید شهود شود و امر تجربه و خرد و دانش در آن مداخله ندارد. ملاصدرا بعنوان فیلسوف معرفی می شود ولی پیش از هر چیز او طرفداری شیعه ۱۲ امامی است و دارای ذهنی کاملن عرفانی و شهودی است. او از طریق شهود قلبی به قدسیت الله و پیامبرش می رسد. حال آنکه چنین اعتقادی از پرسشگری فلسفه دور است.
شاهان قاجار با بکارگیری آخوندها و مذهب در پی تدوام حکومت خود بودند و آخوندها با نفوذ در حکومت سیاست جنگ و صلح را تعیین می کردند. آخوندها با پیوندهای خانوادگی دارای امتیاز و رانت کلان بودند و بهترین نمونه آخوند مجتهد حاج میرزازین العابدین ظهیرالاسلام و پسرش میرزا ابوالقاسم بودند که با ناصرالدین شاه و پسرش مظفرالدین شاه پیوند خانوادگی داشتند و با زمینداران کلان پیوند ارگانیک داشتند و خود فئودال بودند. پیوند آخوند و دربار محکم بود. در همان زمان آخوندها در پائین جامعه مرتجعانه ترین رسوم دینی را پخش می کردند. در عصر قاجار نوحه های دینی، سینه زنی، زنجیرزنی درمرثیه «شهیدان کربلا» به اندازه دوران صفوی و گاه بیش ازآن همچنان تداوم یافت.
در این دوران بازار رمالی و دعانویسی داغ بود. مردم ناآگاه زیر کنترل آخوند و ملا در بند خرافه ها قرارداشتند. نویسنده «سراوستن هنری لایارد» در سفرنامه در باره ایران می نویسد: دراویش دعانویس در میان مردم از نفوذ و احترام ویژهای برخوردارند. زنانی که خواهان فرزند پسر بودند و دختران برای یافتن شوهر و پیرمردانی که در پی ازدواج با زنان جوان بودند به درویشها مراجعه میکنند و آنها برایشان دعا و «تعویذ» مینوشتند (ترجمه مهراب امیری، تهران، دهخدا، ۱۳۶۷). در دوره قاجار، عبور زنان از زیر شکم فیل به منظور رفع نازایی، (حاجی بابای اصفهانی، ص ۵۸)، مالیدن روغن گرگ به لباس زن برای دلسرد کردن شوهرش از او، خوراندن زهره گرگ به زن برای رفع نازایی و استفاده از ناخن هدهد برای زمان بندی و چشم خفاش برای خواب بندی، جگر میمون برای اکسیر محبت و غیره (قبله عالم، ص ۴۷)، باورها و رفتارهایی بود که در این دوره انجام می شد. این نادانی و خرافات و جادو و جنبل در دربار قاجار نیز رایج بود، به طوری که این خرافه پرستی در مرگ فرزندان ناصرالدین شاه نیز نقش مؤثری داشت.( سفرنامه یوشید اماساهارو،ص ۲۱۱۱). رفتار خرافی مانند استخاره در ایران به شیوه های مختلف به وسیله قرآن، تسبیح، نوشتن نیت بر کاغذ و قرار دادن آن در پاکت و قرار دادن در میان صفحات قرآن و غیره رایج بود و توسط بخش بزرگ جامعه انجام می شد.
در این دوره، شاعرانی چون قاآنی و یغما، مرثیه برای امامان شیعه به وجود آوردند. صوفیگری و درویش گری هم در دو سده اخیر در کنار مراسم شیعه گری روان ها را به خمودگی کشید و فضای تسلیم گرایی و سحرگرایی دینی و فناخواهی عرفانی را تقویت نمود. درویشان صوفیه و شیخیه با پیوندهایی که با حکومت قاجار داشتند افکار خود را در جامعه پخش می نمودند. تصوّف بر چند شالوده مهم استوار بود : یکم، پَست انگاری دنیا و گریز از کام گیری و بهره مندی از زندگی و طبیعت. دوم، ریاضت اختیار کردن فقر و زیاده روی در زهد و ترک دنیا کردن. سوم، عقل را به هیچ انگاشتن و آن را از جایگاه والای خود به پایین آوردن و پناه بردن به احساسهای ذوقی و وهم انگیز.
در برابر حجم انبوه خرافه های مزاحم و گوشه گیری درویشانه، برخی از شخصیت ها «اندیشه اصلاح دینی»، بازگشت به قرآن و مبارزه با خرافات دینی را مطرح ساختند. اشخاص گوناگونی نظیر سیدجمالالدین اسدآبادی، شیخ هادی نجمآبادی و سیداسدالله خرقانی از چهرههای شاخص آن به شمار میآیند. اما احمد کسروی بر خلاف نظر این گروه، به این نتیجه رسید که امکان اصلاح این همه آلودگی از دین وجود ندارد، مذهب شیعه سراپا خرفه است و بنابراین خود، آیین تازه ای را به نام «پاکدینی» آورد و به شکلی «ادعای» پیامبری کرد. شخصیت های «اصلاح دینی» که رجوع به قرآن را در مبارزه با خرافه مطرح می کردند، خود فاقد این درک بودند که دین اسلام و قرآن منشا اصلی خرافه و تخریب روان است. در جامعه ای که استبداد سیاسی مذهبی و سیاست سانسور و گرداب خرافه و هیولای بیسوادی، در همه جای جامعه حاضر است، انسان ها، اسیر و قربانی این مناسبات اجتماعی و فرهنگی باقی می مانند. این انسان ها از تاریخ و خرد فرهنگی گسست کرده و به آدم های ازخودبیگانه بی تاثیر تبدیل می شوند. در این دوران بزرگان فرهنگ پرشمار نبودند ولی آدمهای اسلامی و بردگان خرافه دینی و رعیت های شاه، جامعه را پرکرده بودند.
جدال عرف گرایی علیه سنت اسلامی
رضا شاه تلاش کرد تا با الگوی آتاتورک و ائتلاف با روشنفکران سکولار آخوندها را مهار کند. ولی محمدرضا شاه سیاست مذهبی یک بام و دو هوا را در مورد آخوندها در پیش گرفت. محمدرضا شاه گرایش شیعی داشت، از آخوندهای سیاسی می ترسید ولی نگرانی اصلی او از کمونیست ها و توده ای ها و شوروی بود. نمایندگان حوزه بر ضرورت مبارزه با «ایدئولوژی کمونیسم و تفکرات الحادی» اصرار داشتند. در این دوره محمدرضا پهلوی از یکسو برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم شوروی و فعالیتهای حزب توده، تمایل داشت گرایشهای مذهبی در کشور را افزایش دهد، اما از سوی دیگر ترس آن را داشت که فعالیتهای مذهبی، افزایش قدرت علمای آخوند را در پی داشته باشد. در این دوران شاه سختگیری در مورد آیت الله خمینی را پیشه کرد ولی در همان زمان امتیازهای بیکرانی به ایدئولوگهای شیعه داد و در پناه ساواک، شریعتی حسینه ارشاد را به مرکز تربیت شیعیان جوان تبدیل کرد و آخوندها مسجدها و خانه ها و گورستانها و امامزاده ها و مدرسه ها را زیر کنترل و پایش خود قراردادند. آخوندها در همه جای جامعه نفوذ کرده و مغزها را بیش از بیش با شیعه گری و مقدسات مذهبی آلوده نمودند. نویسندگان و شاعران و روشنفکران سکولار در ابتدا فرهنگ و ادبیات غرب را پخش کردند ولی بمرور به شیعه گری و ایدئولوژی امامزمانی معتاد شدند و قدرت انتقادی خود را از دست دادند و همچون «خسی» در گردباد دین گم شدند. جمعیت کلانی در وهم ایدئولوژیکی امامزمانی خمینی، عقل متعارف را از دست دادند و در خدمت کسب قدرت آخوند قرار گرفتند.
درگذشت آیتالله بروجردی در فرودین ۱۳۴۰ فضا را تغییر داد. سیاست عدم مداخله بروجردی مداخله گری خمینی را آسان نمود. شاه در پی اجرای سیاستهای جدید بود و آخوندهای سیاسی واکنش نشان دادند. مخالفت های خمینی با اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و حقوق زنان، زمینه را برای رویارویی تند نهاد دین و نظام سلطنت پدید آورد. مداخله نیروی شهربانی در مدرسیه فیضیه در دوم فروردین ۱۳۴۲ خورشیدی و شورش مرتجعانه آخوندها به سرپرستی آیت الله خمینی علیه سکولاریزاسیون جامعه، نیروها و کنشگران شیعه را به تحرک بیشتر کشاند. شاه ساواک و سانسور را بسیج کرد و حزب رستاخیز را برای مهار متمرکز کشور فعال نمود. ولی آخوندها و آل احمدها و بازرگانها، ملی مذهبی ها، شریعتی ها، مطهری ها، برای دفاع از اسلام سیاسی با هم متحد بودند. دیگر تمام آخوندها و مدافعان ریز و درشت اسلام به تقویت فعال مراسم خرافی مانند عاشورا و تاسوعا، ماه رمضان، روضه خوانی ها، مراسم امام زمانی پرداختند. آنها به سیاسی نمودن مسجد ها و امامزاده ها و تابوت کشی ها پرداختند و برای نابودی سیستماتیک عنصر آگاهی با تکفیر و تهدید به سانسور و سرکوب بسیج شدند. شورش ارتجاعی آخوندی خرداد ۴۲ که مورد تائید چپ و ملی گرا و کنفدراسیون آغاز تدارک عملی برای کسب قدرت دینی بود. در آستانه انقلابئ اسلامی ۱۳۵۷ خورشیدی لایه های فرهنگی متمایل به ایرانگرایی و غربگرایی ویران شد و ایدئولوژی ویرانگر و متعفن شیعه فضای خانواده و خیابان را پر کرد و شمار عظیمی از ایرانیان این ایدئولوژی را «رهایی بخش» و «مطبوع و دلنواز» قلمداد نمودند. در این هنگام، فاجعه فرهنگی و ازخودبیگانگی به اوج رسید و یکبار دیگر اسلام بر اعماق روح ایرانی ضربه هولناکی وارد ساخت و کسی نفهمید. نبود فرهنگ دمکراسی خواهی و حقوق بشری، نبود فرهنگ شهروندی و وجود ایدئولوژی مخرب و استعماری شیعه، اغلب ایرانیان را به غلامان بی اراده امامزاده خمینی تبدیل کرد.
انقلاب اسلامی با توجه به سابقه اعتقاد دینی خرافی توده ها در درون جامعه، با توجه به خیانت روشنفکران و سیاسیون چپ و ملی که خدمتگزار و دنباله رو ایدئولوژی اسلامی و شیعه گری خمینی بودند، با توجه به پول و حمایت دستگاه جیمی کارتر و پشتیبانی غرب و شوروی، با توجه به تدارک ایدئولوژیکی نوع شریعتی در جامعه و با توجه به نیرنگ و حیله و سازماندهی حوزوی آخوندها و همدستی بازاریان و تبهکاران اوباش، به پیروزی رسید. این انقلاب پایه گذار یک دستگاه استبدادی ولایت فقیهی شیعه شد که فساد عمومی و چپاول اسلامی و «تدارک غزوات و غنیمت گیری» برای ادامه قدرت یک طبقه انگل آخوند و نظامی، ویژگی ساختاری آنست. این نظام سیاسی ایدئولوژیک تکنیک و قرآن را به ابزار قدرت تبدیل کرد و تا آنجا که می توانست علیه فرهنگ ایرانشهری، علیه پیوند همه مردمان ایرانزمین، علیه دستاوردهای فرهنگ حقوق بشری و دمکراسی و علیه محیط زیست ایران توطئه و خرابکاری نمود.
با وجود تمام پس روی ها، در تمام دوران جمهوری اسلامی، پیدایش یک گرایش فزاینده برای دمکراسی خواهی و نقد و طرد اسلام شکل گرفت. عوامل پدیدآورنده این گرایش عبارتند از: ادامه روند سکولاریزاسیون و عرفی گرایی در جامعه و در دل تناقض ها، فساد و جنایتکاری رژیم و رسوایی رژیم دینی، تکنولوژی های رسانه ای و ارتباط با جهان، رشد بیسابقه اندیشه های علمی در نقد قرآن و اسلام و شیعه گری توسط ما روشنفکران ناباور، گسترش طنز در نقد قدسیت سمبول ها و چهره های امامان و پیامبر و الله، بیداری روانی و فکری علیه اسارت فرهنگی اسلام، بازخوانی تاریخ ایران و فرهنگ ایرانشهری و نقد جعل اسلامگرایان. یادآوری کنیم که برنامه های نقد قرآن و اسلام در برخی رسانه های دیداری خارج کشور و نیز شبکه های اجتماعی مانند تلگرام، فیس بوک، توئیتر و بویژه اتاق هاووس، دیوارهای سانسور و فاصله ها را شکست. این عوامل، شرایط ذهنی جدیدی بوجود آورده و در این بستر، گرایش به آزادی و ناباوری و فکر فلسفی و دوری از دین و ارزش های معنوی لائیک تازه شکل گرفت.
فرهنگ سازی برای جایگزینی انحطاط اسلامی
ارزشها در جامعه شامل ارزشهای اخلاقی، ارزشهای عقیدتی، ارزش های سیاسی، ارزش های معنوی، ارزش های دینی، ارزشهای بومشناختی، ارزشهای زیباییشناختی، ارزشهای فردی و جمعی است. حال این ارزش ها می توانند بر محوری مانند ارزشهای سنتی عمودی باشند و یا ارزشهای سکولار و عقلانی را بیان کنند، می توانند برمحورهای قومگرایی باشند و یا بر محور شهروندی باشد. رژیم های استبدادی و دینی و خانواده های مردسالار بر پایه ارزش های سنتی عمودی هستند، حال آنکه در دمکراسی ارزش های سکولار و عقلانی غلبه دارند. البته جامعه یکدست نیست و همیشه با ارزشهای متضاد زندگی می کند. شرایط قدرت، وضع اقتصادی و اجتماعی، باورهای دینی و فلسفی، شکنندگی گروههای اجتماعی، تربیت و محیط زندگی، ارزشها را رنگ میدهد و یا جابجا می کند. نقش نخبگان فلسفی و سیاسی و روشنفکری و عملکرد قدرت سیاسی و دستگاههای ایدئولوژیک حکومتی در شکل دهی و یا ناتوان ساختن ارزش ها بسیار پراهمیت است.
ارزش هایی مانند همیاری، انصاف، سعادت، عدالت، شرافت، حقیقت، انسان گرایی، برابری و غیره، ذهنی و تابع بینش افراد هستند. این ارزش ها با بینش و روانشناسی و منافع افراد گره خورده است و چه بسا در واکنش افراد دیگر این ارزش ها تغییر و جابجا بشوند. افراد احساس می کنند که خود تااندازه ای «عینی» و واقع گرا هستند و این ارزش ها از نظر اجتماعی مورد توافق همگان است. حال آنکه ارزش ها در فرهنگ ها، نسل ها و جنسیت ها و تمدنها متفاوت هستند. آنها را می توان با هنجارهای اجتماعی تقویت کرد و یا با مبارزه فکری و تلاش آموزشی ناتوان ساخت؛ آنها می توانند صریح باشند و به زبانی شفاف بیان شوند و به نوشته درآیند. ولی ارزش ها در بسیاری موارد ضمنی بوده، رفتاری بوده و در شیوه های انگیزشی مشخص می شوند. در تحلیل از بازیگران اجتماعی باید گفتارها را در کنار کردار واقعی و تاریخچه زندگی آنها مورد بررسی قرارداد. گاه کسانی اعلام می کنند دارای ارزش های انسانی هستند ولی در واقعیت امر، «انسان» برای آنها، همانا اعضای گروه دینی یا گروه اتنیکی و یا ملت خود می باشد.
لوک بولتانسکی Luc Boltanski، جامعه شناس فرانسوی در اثرش «در باره توجیه و اقتصادهای باعظمت»، برآنست که هیچ ارزش جهانی وجود ندارد، بلکه برعکس، نظام های ارزشی ناپیوسته ای وجود دارند و یک فرد در یک سیستم ارزشی محبوس نشده است. او برآنست که چه بسا فرد بتواند با توجه به موقعیت، چندین مورد از ارزشها را به کار گیرد.
درست است که انسان همیشه در یک نظام ارزشی محدود نشده و نوعی سیالیت فکری و روانی وجود دارد، درست است که ویژه گی های فرهنگی و قومی وجود دارد و درست است که تجربه های زندگی انسانها را به واکنش های گوناگون می کشاند. ولی این نکته نیز باید مورد توجه قرارگیرد که ارزشهایی از تجربه انسان و هوشمندی انسانی، برآمده اند که نگهدار منافع عمومی انسان ها می باشند. ارزش حقوق بشری ناشی از تلاش انسانها برای حقوق و برابری همه انسانهاست. این ارزش به یک قوم خاص محدود نمی شود و منشوری برای دفاع از نوع بشر است. البته مخالفان آن، کمونیست ها و اسلامیست ها، منشور حقوق بشر را رد کرده و حقوق ایدئولوژیکی خود را برتر می دانند. ولی حقوق بشر کمونیستی یا کارگری همان «حقوق» تبعیض گرا و متجاوز است و حقوق بشر اسلامی همان «حقوق بشر» سرکوبگر و سلطه گر است.
ارزشهایی هستند که صیقل خورده تاریخ بشری هستند و به بشریت اجازه میدهند زندگی را حفظ کنند و در امنیت، انسجام و هماهنگی مسالمتآمیز با هم به خوبی زندگی کنند. ارزش ها یک مفهوم اصلی در زندگی عمومی هستند. برای بسیاری از نظریه پردازان مانند توکویل، ماکس وبر، دورکیم، ارزش ها برای توضیح سازمان و تغییر جامعه، در سطح اجتماعی و فردی، اساسی هستند. آنها نه تنها در جامعه شناسی، بلکه در روان شناسی، انسان شناسی و تمامی رشته های مرتبط نیز نقش مهمی ایفا کرده اند. این ارزش ها فراقومی و فرابومی است و نوع بشر را بهم پیوند می دهد. از آنها برای توصیف افراد یا جوامع، ردیابی تغییرات در طول زمان و توضیح انگیزه های اساسی نگرش ها و رفتارها استفاده می شود. ارزشها منشأ قوانین، قوانین، قراردادها و آداب و رسومی هستند که بر گروهها و روابط بین افرادی که آنها را تشکیل میدهند، حکومت میکنند. به گفته میلتون روکیچ Milton Rokeach روانشناس آمریکایی این باورها پایدار هستند و با اهدافی مشخص می شوند که نسبت به ارزش های دیگر برتری دارند. (کتاب «باورها، رفتارها و ارزش ها: نظریه سازمان و تغییر» ۱۹۶۸).
به گفته ریموند بودون و فرانسوا بوریکو در «واژه نامه انتفادی جامعه شناختی» اینگونه ارزش های جمعی در یک زمینه نهادی پدیدار می شوند و به تنظیم آن نهاد و جامعه کمک می کنند. (Boudon and Bourricaud, 1983). اینگونه ارزش ها بگفته ردولف رزسوهازی Rudolf Rezsohazy در کتاب «جامعه شناسی ارزش ها»، آن چیزی است که برای آنها انسانها قدردان هستند، ارزش می گذارند، می خواهند به دست آورند، به دیگران سفارش می کنند، حتی به عنوان یک ایده آل ارائه می دهند. (رزسوهازی، ۲۰۰۶). برای شالوم شوارتز Schwartz و بیلسکی Bilsky در اثر مشترک خود «به سوی نظریه ای درباره محتوا و ساختار جهانی ارزش ها»، ارزش ها دارای پنج جنبه اصلی می باشند:
۱. آنها مفاهیم یا باورهای همگانی هستند.
۲. آنها به یک وضعیت یا رفتار نهایی مطلوب مربوط می شوند.
۳. آنها از موقعیت های خاص فراتر می روند.
۴. آنها ارزش های راهنمای ارزیابی یا انتخاب رفتارها یا رویدادها هستند.
۵. آنها را می توان با توجه به اهمیت نسبی ارزشها هماهنگ ساخت.
برای شالوم شوارتز، ارزش ها اهداف فرا موقعیتی مطلوبی هستند که از نظر اهمیت متفاوت هستند، ولی هدایت اصول اساسی زندگی یک فرد یا یک گروه اجتماعی را ممکن می سازد. آنچه یک ارزش را از ارزش دیگر متمایز می کند، نوع هدف یا انگیزه ای است که آن ارزش بیان می کند. یکی از ارزش های دهگانه شالوم شوارتز، جهان گرایی می باشد که با هدف هایی مانند احترام، بردباری، حفاظت از رفاه همگان و طبیعت مشخص می شود. ارزشهای جهانشمول از نیاز به بقای افراد و گروهها ناشی میشوند. اما تا زمانی که فرد با گروه هایی غیر از خویشاوندان خود در تماس نباشد و از ماهیت محدود منابع طبیعی آگاه نشود، این نیاز شناسایی نمی شود. پس فرد می تواند پیچیدگی جامعه را درک کند، بردباری خود را افزایش دهد تا منصفانه عمل کند و باعث درگیری خطرناک مرگبار نشود. برپایه این دیدگاه میتوانیم ارزش های جهانی و ملی را تعریف کنیم. ارزش های جهانشمولی وجود دارند که منافع مشترک جامعه ها و یا افراد را مورد توجه قرارداده اند. آرامش، آزادی، برابری انسانها، رفاه انسانها، صلح در جامعه و احترام به طبیعت، اساس یک جامعه جهانی و جامعه کشوری است.
در شرایطی مانند اجتماع ایران که افراد با ساختار پیچیده و چندگانه ذهنی هستند و در ضمن زیر سلطه فرهنگی و فعال اسلامی هستند، با ذهنیتی آسیب دیده و آشفته و درهمریخته عمل میکنند. مفهوم عدالت ملغمه ای از عناصر موهوم دینی و شیعه گری و سلیقه گنگ شخصی می باشد. چنین باور مسخ شده ای از باور مدرن و خردمندانه رایج در دمکراسی کاملن بدور است. فرهنگ قرآنی ما را از خود بیگانه ساخت و میل به خردگرایی را به نابودی کشاند. ذهنی که تابع توحید و الله است دیگر قادر به فکر آزاد نیست. قرآن روح پرسشگری را می کشد و انسان را به پستی و انحطاط می کشاند.
از نظر اسلامگرایان فطرت اساس دین است و دین در فطرت انسان است. بر اساس این اعتقاد انسان با دین متولد می شوند. تمام تاریخ بشری و دانش پزشکی و روانشناسی و جامعه شناختی بر خلاف این باور دینی می باشند. در سوره روم آیه ۳۰ چنین میخوانیم: فـاقم و جهک للدین حنیفا فطره اللّه التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون. بـا تـمـام وجود، خود را آماده پذیرش دینی کن که ناشی از فطرت انسانهاست که خداوند آنان را بر آن آفریده و هرگز بـرآنچه خدا آفریده تغییری نیست. دین اسلام ادعا می کند قرآن کتابی است که اخلاق همراه با سعادت را به انسان هدیه میدهد و اخلاق قرآنی سعادتمحور است. ولی این اخلاق چیست؟ معنای سعادت چیست؟ قرآن در بسیاری از آیات می گوید به پرستش الله بپردازید و ادای نماز و زکات کنید. ارزش اطاعت است. اگر به این وظایف عمل کردید و بر «شهوت نفس» غلبه کردید یعنی خود را برای الله نفی کردید و تسلیم شدید، به سعادت یا بهشت می روید. معنای جمله در آیه إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا، چنین است «مگر آنان که توبه کرده و ایمان آورده و کار شایسته انجام دادند که آنان به بهشت درمىآیند و ستمى بر ایشان نخواهد رفت» (مریم، ۶۰). بنابراین بینش قرآن تبدیل انسان به مومنی مفلوک در پیشگاه الله است و در این صورت سعادت یعنی بمثابه مسلمان مردن و وعده بهشت را پذیرفتن می باشد. در این کره زمین خبری نیست و خوشبختی انسان مطرح نیست. در این زمین زندگی ارزشی ندارد و تنها وظیفه انسانی در آن، پذیرش اسلام است. با آمدن پیامبر و دین اسلام، دین دیگرى غیراز اسلام مورد قبول نیست: «فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ». در آیه ۸۵ آلعمران حکم الله روشن است: « وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرین»؛ و هر که جز اسلام دینى بطلبد، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است.
هنگامیکه ایرانیان از فطری بودن اسلام حرف میزنند و بردگی اسلامی را بعنوان سعادت می پذیرند و با ارزش های خرافی و مستبدانه آن احساس «آرامش» دارند، این حالت بیان ازخودبیگانگی آنان است. اسلام قرآنی ایرانیان را از فرهنگ گات ها، از فرهنگ شاهنامه، از فرهنگ روحیه شک خیام، از تلاش فلسفی رازی و ابوعلی سینا، از زیبایی شناسی مهرگان و نوروزی، از دوستی با طبیعت و حیوان، از بردباری کورش، از موسیقی دوستی، از هنرپروری و از تاریخ خودمان دور کرد و نیز ما را از فرهنگ مدرنیته، از ارزش های دمکراسی و آزادی، از معیارهای خودمختاری و شهروندی، از دانش و ارزش های لائیک محروم ساخت.
ساختار هویت فرهنگی ما ترکیبی از فرهنگ ایرانشهری، ایدئولوژی قرآنی-اسلامی، عناصری از فرهنگ یونانی و چینی و هندی و اروپایی می باشد. ما در آسیب شناسی عناصر منحط و فسادانگیز هویت خود، ایدئولوژی قرآنی و اسلامی و شیعه گری را باید بمثابه عامل ویرانگر ارزیابی نماییم. اسلام بر روح ما چیرگی یافته است و ما نمی توانیم اندیشه کنیم و در آزادی زندگی کنیم. تمام ساختار و اجزای اسلامی خود را باید شناسایی نمود و آنها را به نقد باید کشید. این نقد ریشه ای بما اجازه می دهد تا لایه های فرهنگی را بهتر شناخته و شرایط کسب ارزشهای فرهنگی جهانشمول را آماده ساخته و خلاقیت های خود را در ساختن و تهیه ارزش های تازه بارور سازیم. ما روش پرسشگری فیلسوفانه و خردگرایی نقاد را باید بجای توتالیتاریسم فرهنگی قرآن بنشانیم و آموزش نسل های جدید را از گزند روانی اسلامی دور کنیم. برای ما ارزش هایی مانند همیاری، انصاف، عدالت، شرافت، حقیقت، انسان گرایی، برابری زن و مرد، آشتی با طبیعت، صلح، عدم خشونت، دوستی و غیره کاملن از مفهوم دینی خارج است زیرا مفهوم دینی این واژه ها با تبعیض و خشونت و نفی ارزش های حقوق بشری همراه است. این ارزش ها برپایه تجربه انسانی، روند سکولاریزاسیون، خردگرایی، معیارهای لائیک و اومانیسم، قابل فهم هستند. هرچه از اسلام می آید جز زیان و فرسودگی نیست. جایگزینی فرهنگی ما با نقد و بیرون افکندن اسلام از هویت فرهنگی میسر است زیرا عواملی مانند الله و قرآن و برده داری اسلامی و تحقیر زن و نفی مدرنیته و نفی خردفلسفی، به سقوط و انحطاط ما می انجامد. اسلام انسان امتی، شهید، تسلیم، اسیر، مردسالار، خشن و تابع عقده های جنسی می خواهد. ما ارزش های همگانی همسو با حقوق بشر و برابری حقوقی زن و مرد و هماهنگی با طبیعت و همه ارزش های رو به آینده را می خواهیم. باید از فرهنگ قرآنی اسلامی گسست کرد و به جایگزینی فرهنگی بپردازیم.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
——————-
پانوشته: ایجادی از دیر باز در نقد اسلام و قرآن و اکولوژی و لائیسیته و استالینسم و قدرت سیاسی و جامعه شناسی دین، مقاله ها و کتابهای گوناگونی انتشار داده است و هر هفته برنامه های رسانه ای (مانی، میهن، کانال یک، تی وی مدیا، رنگین کمان) در نقد اسلام و شیعه گری و محیط زیست و فلسفه آزادی پخش می کند. او بزودی آخرین اثر خود را در باره تئوری های اکولوژیکی و چالش های زیست محیطی در جهان و ایران، در ۶۰۰ صفحه منتشر می کند.
تا کنون از این جامعه شناس کتاب های زیر انتشار یافته است: کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری، لندن. کتاب «جامعه شناسی آسیب ها و دگرگونی های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، جلال ایجادی، انتشارات نشرمهری. کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری. کتاب «اندیشه ورزی ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، جلال ایجادی، چاپ نشر مهری، لندن.
بحث و جدل پروژه پتروشیمی میانکاله که امروزه در میان ساختار حکومت جمهوری اسلامی بالا گرفته است نمادی از ساختار حکومت و جدالها درونی ساختارفرمانروایی در ایرانست که نشان میدهد نه رهبری واحدی دارد و نه جناحهای درونیش در حوزه منفعتی میتوانندبا هم وحدت کنند و این هنگامی که دامنه این جدالها به حوزه تصمیم گیری میرسد، در مجموع نشان از یک حکومت بی اقتدار دارد که در اداره مملکت ناتوان است . این نوع تناقض و سردر گمیها در مورد ارز ترجیجی ، واردات خودرو و نیز نحوه فروش خودروکه با منفعت جناحهای حکومتی سرو کار داشت هویدا بود ، این منازعات نشان از سردرگمی فاقد توانایی برای تصمیم گیری و درگیری بی پایان در ساختار قدرت دارد که چالش جانشینی را هم به همراه دارد .
ادامه اعتراضها به احداث پتروشیمی در میانکاله در حالیست که رئیس جمهور و نیز دادستانی دستور توقف فعالیتها در میانکاله را صادر کردهاند و سازمان محیط زیست هم به صراحت اعلام کرده است که با احداث پتروشیمی در میانکاله موافقت نکرده است و به دلایل محیط زیستی با آن مخالف است، و وزیر نفت هم گفته بدون مجوز محیط زیست چنین کاری انجام نمیدهد . ولی علیرغم این مخالفتها در بالاترین سطوح چون به نظر می رسد وزیر کشور و امام جمعه بهشهراز ساخت این پالایشگاه حمایت میکند گزارشها حاکی از این است که فعالیتهای احداثی در این خصوص در منطقه حسن آباد که محل احداث پتروشیمی در نزدیکی میانکاله است، همچنان ادامه یافته است و دستاندرکاران ساخت پتروشیمی که گفته شده است بخش خصوصی است که پیوندهای امنیتی با حکومت دارند ، اقدامات خود را در نیمه شب با وجود مخالفت و دستور رئیس جمهور دربارهی توقف این پروژه ادامه داده است.
در همان حال محمدباقر قالیباف رئیس مجلس روز پنجشنبه در جلسه علنی مجلس، از احداث پتروشیمی در میانکاله دفاع کرد و با اشاره به اینکه در بیست روز گذشته این سرمایهگذاری مسیر اداری خود را طی کرده و موافقت نهادها را تا بالاترین سطوح دریافت کرده، از این سرمایهگذاری و این احداث که یکی از ویرانگرترین پروژههای ضد محیط زیستی است، دفاع کرد و مخالفت با ادامه پروژه را نادرست دانست. وی در خصوص این پروژه با بیان این موضوع که کارفرمای این پروژه در دولت روحانی مجوز گرفته و زمین به او واگذار شده، به سرمایهگذاری چند ده میلیارد سرمایهگذار در این خصوص اشاره کرد و اظهار داشت با وجودی که تمامی این اقدامات انجام شده است، یکی پیدا شده و میگوید فلان موضوع باید دوباره بررسی شود و این اظهارات و انتقادات موجب میشود که کار متوقف شود.
وی افزود چنین رفتاری بی معنی است و نمیتوان به یک سرمایهگذار که در چنین شرایطی همه مراحل را طی کرده گفت که کار را متوقف کند. قالیباف یادآور شد که اگر مشکلی بوده چرا زمین پروژه را به نام او کردهاند و به او سند دادهاند. وی افزود جریانهایی هستند که بحث را به صورت سیاسی دنبال میکنند.
به گقتهی کارشناسان و فعالان محیط زیست، موضوع درست برعکس آن چیزی است که قالیباف عنوان میکند و بر خلاف اظهارات رئیس مجلس، این گروههای دینفع و قدرتمند هستند که برخلاف دستور رئیس جمهور و حتی دادستانی میتوانند با دستورات بالاترین مقامهای اجرایی و قضایی در کشور مخالفت کنند و کار خود را پیش ببرند.
ادامهی فعالیتهای عمرانی در منطقهی میانکاله که با وجود مخالفت صریح دادستانی و ریاست جمهوری ادامه یافته است، آن هم به صورت شبانه، به گفتهی کارشناسان بیش از هرچیز نشاندهندهی این است که قدرت این افراد به حدی بالاست که میتوانند حتی دستور رئیس جمهور و دادستانی را نیز نادیده بگیرند و ترسی از تحت تعقیب قرار گرفتن یا برخورد قضایی نداشته باشند.
به گفتهی کارشناسان و دلمشغولان محیط زیست، این وضعیت در خصوص تمامی پروژههایی که محیط زیست را به خطر میاندازند صدق میکنند و این پروژهها با وجود آسیبهای مهم محیط زیستی، به دلیل منافع اقتصادی خاص و عظیمی که برای برخی از نهادها و اشخاص دارند، همچنان ادامه پیدا میکند و اجرا میشود و حرف دلمشغولان محیط زیست هم به جایی نمیرسد.
تحقیقات انجام شده نشان میدهد که این پروژه چهارصد میلیون دلاری پیوستگی صاحبان این پروژه با گروههای هستند که شبکه های مالی را تشکیل میدهد که با این پروژه روشهای پولشویی را انجام میدهند . در این میان نام عبدااله عبدی از صاحبان این پروژه و شرکت البرز ایرانیان به چشم میخورد که در پرونده اکبر طبری معاون سابق ریس قوه قضاییه بخاطر بدهی بانکی حکم محکومیت هفت ساله دارد . هر چند که نام او میتواند ویترین کار باشد و احتمالا از حمایت وزیر کشور که از اعضای سپاه می باشد میتوان دریافت که شبکه مالی سپاه از این پروژه حمایت میکند . در این میان نوع مکان این پروژه پرسشهایی را به میان اورده که منطق انجام این کار اصولا اقتصادی نمی باشد . جمهوری اسلامی با بحرانهایی که در درون خودش ایجاد کرده است که هم با نظم بین المللی در مورد پرونده هسته ای درگیر هست و هم با مسئله جانشینی روبروست . در این میان دولت رییسی هم نه تنها نتوانسته میان اصولگرایان اجماع ایجاد کند بلکه تضادها را در میان آنها تشدید کرده است . بنظر می رسد ترس جناحهای سیاسی آز آینده نظام همه را به سرعت برآن واداشته تا انجا که میتوانند برمنابع مالی خود بیفزایند تا درصورت بروز بحران فراگیر بتوانند آینده خود را تامین کنند و به همین خاطر مسابقه فساد مالی چهره ای تهاجمی و گستاخانه به خود گرفته است. در عین حال نشان میدهد جکومت بعد از چهل سال بخاط رهبری آیت االه خامنه ای که فاقد اعتماد بنفس است و سعی میکند جناحهای درونی نظام را با جناحهای رقیب تضعیف و کنترل کند، در میانه چنین منازعاتی که واردات خود رو نیز نمونه دیگری ازآن است، لذا میبینیم سیستم هر روز یک موضع اتخاذ میکند و بر سر در گمی های درون سیستم می افزایند.
آیا ایران ولی فقیه ثالث را پذیرا خواهد شد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۱۴ آوریل ۲۰۲۲ ۲۰:۴۵
شناخت رهبر جمهوری اسلامی تا روزی که مجبور به ترک خانه پدری شدم و آشنایی دیرینه با او (بهدلیل آشنایی پدرم با مرحوم میرزاجواد تبریزی، پدرش و نیز محبت پدرم و استاد بزرگوارم علامه دکتر احمد مهدوی دامغانی و مرحوم محمدتقی شریعتی به او که در نتیجه پای مرا نیز به دایره آشنایان سید بازکرد) هیچ امتیازی برای من بههمراه نداشت بلکه همین آشنایی مدتها زبان مرا به او کمی کند کرده بود.
در نخستین هفتههای رهبریاش، نامهای مفصل به او نوشتم که در کتابم «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه» متن کامل آن آمده است. یک بارنیز شعری سروده بودم به مناسبت زادروز مهر آریایی و مسیح بن مریم عمرانی که در آن اشاره کردم که «کاجی نشاندی به خانه … تا آنجا که؛ قلبت ولی جای دیگر؛ برقلههای دماوند» آقای خامنهای میان همه نوشتهها و شعرهای من روی این یکی انگشت گذاشت که … عجیب است آقا رفت لندن سنتهای ایرانیاش را فراموش کرد و برای بچه سیدها جاج میگذارد.
پاسخ کوتاهی دادم که سیدنا به یاد دارم که شعر میخواندی، ندیدی که نوشته بودم میلاد مهر و مسیح است و اینکه «پربرف شد کاج کوچک / قلبت ولی جای دیگر / برقله های دماوند»، این آخرین تبادل حدیث بود تا اینکه ایشان در نمایشگاه کتاب، با دیدن حماسه فلسطین برگزیده شعرهای محمود درویش کتاب را ورق زدند اما تا چشمشان به نام مترجم خورد که صاحب این قلم بود کتاب را پرت کرد و رد شد.
آن سید علی خامنهای که میشناختم با مقام معظم رهبری، امام خامنهای، ولی امر مسلمانان جهان، تفاوتهای عجیبوغریبی دارد. در بین اربابان قدرت دگردیسی بسیاری از آنها را دیدهایم که عکس صیروره عرفا بودهاند، اما از سید علی حسینی بعید بود دگردیسی معکوس داشته باشد. اشاره به حضرت مولانا که ،
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به حیوان سرزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چو ارغنون
گویدم کانا الیه راجعون
من با شناخت کهن از او، باور میکنم همان شبی که هاشمی رفسنجانی او را بر تخت نشاند دگردیسی معکوس صورت گرفته است. او در خبرگان گفت، بی آنکه جنبه تظاهرش را نفی کنم، باید خون گریست که من برای چنین منصبی انتخاب شدهام – نقل به مضمون – ولی از فردا قصه دگرگون شد و میگویم چرا؟ تنها یک ماه پس از ولایتش، آقای خامنهای همه آنها را که در روزگار ریاستش همراه و همدلش بودند از میرسلیم گرفته تا موسوی گرمارودی … از درگاه ولایت راند چرا که آنها روزگار ذلتش را به دست خمینی و میرحسین موسوی شاهد و همراه بودند.
سید علی حسینی خامنهای برخلاف آیتالله خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر تودهها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی دارای اعتمادبهنفس خمینی، و قدرت و جاذبه او بود، تکیهگاه خود را بر روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد.
ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات، محمدی گلپایگانی و سید اصغر حجازی، به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها با رفتن خمینی و آمدن خامنهای بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوری روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و با شماری از ارتشیها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… روابط بسیار نزدیکی داشت.
در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجهای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت. در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، احمد وحید، احمدی مقدم، در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری، فرماندهی نیروی دریایی ارتش را به عهده گرفت و در دومین دوره ریاست هاشمی رفسنجانی و ظاهر شدن آثار نقار و کدورت در روابط سید و شیخ، سردار حجازی فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس نیز به جمع حاضران جلسات پنجشنبه شب خامنهای پیوستند، جلساتی که در ساعت آخرشب با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی، و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجف آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) بهمرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.
سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود نود تن از فرماندهانش و بالاگرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل وزیر سابق اطلاعات، علی فلاحیان، با سپاه و ارگانهایش، با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه آنها را انجام دادند، میخ خود را برزمین کوفت.
سپاه و دستگاه اطلاعاتش زندهیادان، دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، دکتر صادق شرفکندی ، دکتر برومند ، فریدون فرخزاد و ۱۸ مخالف دیگر را بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با دستور مستقیم رهبری به قتل رساند. فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافهای سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای مورد اشاره، مشارکت مستقیم داشت.
طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت، آن را به انجام رساندند و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان و یا فرانسه و مورد حمله قرار دادن ستاد مجاهدین خلق بود. (البته هاشمی رفسنجانی کسی است که در جریان قتلهای زنجیرهای توصیه کرده بود یک قاچاقچی را بگیرند و بهعنوان عامل اسرائیل و رهبر شبکه ترور مخالفان رژیم، بعد از گرفتن اعتراف !! اعدام کنند)
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی، رای دادن ۹۰ درصد سپاهیان به خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجویی نشست و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطهنظرهای فرماندهی و رهبری را عملی کند فرا رسیده است و همزمان با اقدام خاتمی و اصلاحطلبان به بایکوت محسن رضایی، محسن رضایی از فرماندهی کنار کشید و جای خود را به یحیی رحیم صفوی، جانشین خود داد که هم محبوبتر از او در میان بچههای سپاه بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمیخورد.
در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگذاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی، برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند، بخش دیگری از بسیجیها در مرحله بعدی بهعنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت، در دو نقش سرکوبگر وحشتآفرین و سیاهیلشگر قدرت ظاهر شدند.
در دوران خاتمی، فرماندهی سپاه در جریان ۱۸ تیر و اخطاریهای که برای خاتمی در پی دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنهای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیمگیری نشان داد. از آن پس، سپاه با بهرهبرداری از وحشت خامنهای و نگرانی مافیای حوزه و بازار، روزبهروز حضور خود را در همه صحنههای سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و بهطور طبیعی نظامی گسترش داد و گو اینکه در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهرههای پشت پرده ارگانهای امنیتی و اقتصادیاش، بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند، اما در انتخابات نهمین دوره ریاستجمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه محاسباتی شد و در حالی که بخش عمدهای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر محمدباقر قالیباف قرار گرفته بودند (حضور مجتبی خامنهای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که پدرش نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که تغییرموضع بدهد و نیروی خود را برای حمایت از احمدینژاد به میدان آورد.
با اینهمه، بعد از پیروزی احمدینژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گسترهها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست داشته باشد و از سوی دیگر، عایداتی به جز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد. با شکست احمدینژاد برای کنترل کامل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار شد که پشت پرده، توافق اصولی بین رهبری سپاه و سیدعلی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه معدلت گستر دربار سلطان فقیه، و تشکیلات بیحد و مرز سپاه پاسداران و ارگانهایش افزایش خواهد یافت. احمدی نژاد خیلی زود این را فهمید و وزارت نفت را به سردار رستم قاسمی سپرد که طی دوسال حدود دوملیارد دلار از معاملات پنهان و نامشروع به جیب زد. سپاه در طول دولت دوم احمدی نژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز از جمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساخت و ساز بزرگ (جاده سازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) را امضا کرد.
با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاههای پیام و امام خمینی، سپاه همه نوع جنس از تولیدات صنعتی و برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد و یا به خارج صادر میکرد (که امروز نیز در ابعادی گستردهتر ادامه دارد). اینک بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، شمال قفقاز و به ویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران است. در کنار توسعه نفوذ سپاه در ارکان قدرت و بالا گرفتن آرزوها و رنگارنگی رویاهای فرماندهانش، دو شخصیت دیگر روزبهروز بیشتر و بیشتر در مزاج آقا تاثیرگذار و بر مزاج مبارک سایه انداختهاند. این هردو طبیباند، یکی «علی اکبر ولایتی» با ۱۵ سال سابقه وزارت خارجه و دومی با سابقه چند سال وزار بهداشت «علیرضا مرندی»، که خیلی زود آقازاده آمریکا تحصیل کردهاش هم مترجم خاص بارگاه ولایت شد و هم توجیهگر سیاستهای خامنهای در تلویزیونهای آمریکا و الجزیره قطر.
(تجربه ای جالب با او دارم. تیم سبستیان، چهره سرشناس بیبیسی، مرا به قطر دعوت کرد که با بارعه علم الدین، روزنامهنگار سرشناس لبنانی، در یک تیم، برابر مرندی و یک اردنی که در دکترای ادبیات از ایران داشت، به جدال و مناظره بپردازیم که آیا برنامه اتمی ایران هدف نظامی دارد و یا یک پروژه مسالمتآمیز است. ۴۰۰ دانشجو و استاد و کارشناس عرب و خارجی در سالن نشست ما را دنبال میکردند و درپایان، سخنان من و بارعه را پذیرفتند و رای دادند رژیم ایران بهدنبال سلاح هستهای است. مرندی جونیور خیلی عصبانی شد. سرشام من به بانوی اول قطر، که در آن روز همسر امیر شیخ حمد بود و امروز مادر شیخ تمیم امیرفعلی که ریشه ایرانی دارد، گفتم یک ناله مستانه زجائی نشنیدیم / ویران شود این شهر که میخانه ندارد. دقایقی بعد شرابهای گران و انواع اشربه حاضر شد. مرندی قهر کرد و رفت و ما تا نیمه شب گفتیم و شنیدیم.)
در دستگاه ولایت روزبهروز جایگاه دکتر علی اکبرخان ولایتی بالاتر شد، چون دکتر میتوانست شربت شفنتوس را تهیه و تقدیم ارباب فقیه کند تا دردهای شدید استخوانش فروکش کند و هر بار که در مجلسی رسمی، پایوران رژیمش را ملاقات میکند گرفتار درد نشود. چند سال پیش که سید پس از بحثوفحص تیم ویژه پزشکی چینی، دریافت به سرطان پروستات دچار شده است، تعلق و وابستگیاش به شربت مرحمتی میرزا علی اکبرخان طبیب حضور بیشتر شد. همان زمان سید بعد از آنکه که پس از عمل جراحی و سه هفته درمان گیاهی و شیمیایی چینی، راهی نوشهر شد. (کاخ سابق شاه در نوشهر مدتی است به استراحتگاه و خلوت سید علی آقا تبدیل شده است. حضرتش در لواسان و دربند و نیز در شمشک نیز استراحتگاههایی دارد. در جمکران نیز اخیرا برای چلهنشینیهای مقام معظم رهبری، اتراقگاهی مجلل بر پا کردهاند.) اقامت در نوشهر ۲۰ روز طول کشید که به شایعاتی که پیرامون وخامت حال او بود دامن زد، اما سید قبراقتر از گذشته از پس پرده خلوت بیرون آمد.
با این همه سید وارد سرازیری شده است. گرفتاریهای او یکی دو تا نیست، از یک سو دردهای ناشی از سوءقصد به او در مسجد راه آهن چند روزی پیش از انفجار بزرگ در حزب جمهوری اسلامی و به قتل رسیدن سید محمد بهشتی و ۱۰۰ تن از بزرگان رژیم، علیرغم همه معالجات شدت گرفته است. حالا فقط دست راست حضرت ولی فقیه ثانی وبال گردنش نیست بلکه بازو و شانه او نیز گرفتار دردهای جانگداز است. این نفرتی که سید به مجاهدین دارد بیدلیل نیست. آنها بودند که سید را در بیش از سه دههونیم اخیر دچار دردهایی طاقت فرسا کردهاند.
آقای خامنهای در عین حال بهشدت عصبی و وحشتزده است. شبها جدا از دیگران و در پناه یک دوجین پاسدار که نیمی از آنها عراقی /ایرانیاند به خواب میرود. گاهی نیز پس از قوروق گوشهای از پس قلعه، به کوهنوردی میپردازد. معمولا غلامعلی حداد عادل، اصغر حجازی، علی اکبر ولایتی، در این کوهپیماییها در رکاب حضرتشاند.
تیم پزشکی رهبر به او اطمینان داده است، آثار سرطان پروستات در جسم او کاملا محو شده و با دعای امت همیشه در صحنه بهویژه در عراق و فسطین و لبنان، انشاالله ۱۲۰ سال سایه مبارکشان بر سر امت سنگینی خواهد کرد. اما هنگامی که آقا در سفری به مشهد دچار دل درد شدید شد و بلافاصله تیم پزشکی را بر بالینش حاضر کردند، معلوم شد مثانه مبارک نیز دچار مشکل شده و غده خوشخیم، بدخیم از آب درآمده است.
چند هفتهای بعد، سید اعضای اتاق فکرش را در خلوت پذیرا شد. در این دیدار سید با لحنی پر از اندوه و مظلومانه تاکید کرد با آنکه عمر به دست خدا است اما با توجه به مسئولیت سنگینی که رهبر امت در برابر رعایای خود دارد و نیز ضرورت استمرار جمهوری ولایت فقیه تا لحظه ظهور حضرت، لازم است از هماکنون برای روزهای پس از او فکری کرد. (لازم به توضیح است که در آغاز کار دوره دوم خبرگان رهبری، سید علی آقا به شماری از نمایندگان محرم خود توصیه کرده بود در اولین فرصت مناسب موضوع نامزدی سید محمود هاشمی شاهرودی رئیس قوه قضاییه را برای جانشینی مطرح کنند. این کار صورت گرفت اما هاشمی رفسنجانی چنان در برابر این پیشنهاد موضع گرفت که حکایت تعیین قائممقام خیلی زود از دستور جلسات خبرگان خارج و به بایگانی سپرده شد و هاشمی شاهرودی نیز به سرطانی غریب به لقاءالله شتافت. سرنوشت نامزد بعدی صادق لاریجانی منهای سرطان ، کموبیش مثل هاشمی شاهرودی بود وحریف قدر همیشگی هاشمی رفسنجانی نیز در استخر سعد آباد به لقاءالله فرستاده شد.
سرانجام رهبر راز دل فاش کرد و گفت نورچشمی شایستهترین فرد برای جانشینی است .
گزینههای پس از رهبر
الف: مرگ آیت الله خامنه ای در شرایط کنونی و سریع رخ دهد. به معنای دیگر برخلاف سلفش، کارش به بیمارستان و بستری شدن نکشد و ناگهان اعلام شود رهبر معظم دیشب در خواب به دیدار جدش شتافت. در این صورت سپاه که اهرمهای قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است، کنترل مراکز مهم را در پایتخت در دست خواهد گرفت و سران سپاه و اعضای اتاق فکر رهبری آن عده از اعضای خبرگان را که تحت کنترل دارند وادار خواهند کرد سید مجتبی را بر کرسی ولایت بنشانند. این گزینه خواست رهبر رژیم است اما با غیاب او آیا عملی است؟
ب: در صورت بستری شدن و طول کشیدن دوران بیماری، به جز سپاه، دیگر مراکز قدرت نیز بیکار نمینشینند و خیلی طبیعی است که هر کدام به دنبال گزینههای خود خواهند رفت. این گزینهها در شرایط فعلی از این قرارند:
۱ ـ گزینه اعلم الهدی ، بعضی از خبرگان، بخشی از پایوران نظام، گروهی نه چندان بزرگ در در سپاه و اطلاعات سپاه، قدرتهای خارجی صاحب نفوذ در ایران و بخشهایی از روحانیون از این گزینه حمایت خواهند کرد. اما کمترین درصد از مردم به این گزینه تن میدهند، گزینه مرجعیت و رهبری سه نفره، کمترین بخت را دارد. شکل شورا بدون شک ثلاثی خواهد بود. یعنی اینکه شورایی با حضور سه تن تشکیل خواهد شد. گزینهها برای شورا آنگونه که در بحثهای داخلی سران نظام مطرح است از این قرار است:
۱- ناصر مکارم شیرازی + سید احمد خاتمی + مجتبی خامنه ای
۲- احمد جنتی + وحید خراسانی، صادق لاریجانی
۳- احمد جنتی ، ناصرمکارم شیرازی و مجتبی خامنه ای
۴- محمد خاتمی، سید محمد بجنوردی، حسن خمینی.
در دفتر خامنهای اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی، ولایتی، وحید حقانیان و دکتر مرندی و آقازادهاش پیشاپیش با مجتبی خامنهای بهعنوان ولی فقیه ثالث بیعت کرده اند.
اما سیب در حال چرخ زدن است. سید کی میرود؟ مجتبی تا کی منتظر میماند؟ حکایت مظفرالدین میرزا و پرنس چارلز در دفتر تقدیرش ثبت است. راستی آقای پوتین با فضیحت اوکراین میتواند به قولش در حمایت از تاجگذاری مجتبی وفا کند؟
گوی جادویی ندارم ولی معتقدم ولایت فقیه با مرگ خامنهای به پایان میرسد.
عمران خان نوزدهمین نخست وزیر تاریخ پاکستان روز یکشنبه ۲١ فروردین با رای عدم اعتماد مجلس ملی پاکستان از کار برکنار شد. و بقول خودش “تغییر رژیم” صورت گرفت. در تاریخ پاکستان هیچکدام از نخست وزیران آن کشور دوره پنج ساله خود را تمام نکردند. اولین نخست وزیر پاکستان ترور شد؛ و آخرین آن امروز اولین نخست وزیری بود که با رای عدم اعتماد پارلمان عزل شد. عمران خان مدعی شده بود که به دلیل توطئه آمریکا و متحدان داخلی آن برای “تغییر رژیم” می خواهند او را برکنار کنند. لذا با قوه مقننه و قوه قضاییه و قوه قهریه (ارتش) شاخ به شاخ شد, و در نهایت امروز یکشنبه ۲١ فروردین شکست خورد. فردا دوشنبه ۲۲ فروردین نخست وزیر جدید انتخاب خواهد شد, که به احتمال زیاد شهباز شریف برادر نواز شریف، نخست وزیر سابق پاکستان خواهد بود. افراد بلندپایه کابینه عمران خان از کشور ممنوع الخروج شده اند و شکایاتی در دادگاه علیه او طرح شده است. دادستان کل پاکستان به همراه رئیس پارلمان پاکستان و معاون وی استعفای خود را از سمتهایشان اعلام کردند. عمران خان از هوادارانش برای برپایی تجمعات اعتراض آمیز بعد از نماز عشای یکشنبه دعوت کرده است.
اگرچه عمران خان از همان ابتدا چهره ای جنجالی, ضد آمریکایی و تنش زا بود, اما تنشهای سیاسی اخیر در پاکستان بعد از ملاقات وی با ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه بلافاصله بعد از حمله روسیه به اوکراین آغاز شد. و با خودداری پاکستان از محکوم کردن حمله روسیه به اوکراین با دادن رای ممتنع در مجمع عمومی سازمان ملل ابعاد تازه ای پیدا کرد. گرایش شدید عمران خان بسوی چین, روسیه, ایران و طالبان مایه نگرانی غرب بود, علیرغم اینکه پاکستان میلیاردها دلار کمک از غرب و بخصوص آمریکا دریافت می کند. و از سوی دیگر چین به پاکستان فقط وام می دهد و نه کمک مالی.
اگرچه از عمر کشور پاکستان کمتر از ۷۵ سال می گذرد و در مقایسه با عمر ١١۳ ساله جنبش مشروطیت که برای نهادینه سازی حقوق اساسی و حاکمیت قانون بود, بسیار جوانتر است. اما از وقایع روزهای اخیر در کشور همسایه شرقی ایران و رای دادگاه عالی پاکستان و اتحاد اپوزیسیون برای به چالش کشیدن “استبداد صغیر” دولت عمران خان و عزل قانونی او درس های مهمی را می توان آموخت. و اینکه چگونه کشوری که مهد کودتاهای سیاسی و نظامی است, می تواند با تمسک به “اتحاد عمل” و قانون در بزنگاه های تاریخی از بحران ها عبور کند. ولی رهنورد ملت ایران برای حاکمیت قانون بعد از ١١۳ سال همچنان “اندر خم یک کوچه” معطل مانده است. سوال اساسی این است که چرا؟ چرا آنها توانستند و ما نتوانستیم و ظاهرا نمی توانیم؟ برای کشورمان چه درس هایی می توان از اتحاد اپوزیسیون پاکستان و عبور از بحران سیاسی اخیر گرفت؟
به دلیل سابقه استعمار بریتانیا سیستم قضایی و سیاسی پاکستان همانند بسیاری از مستعمره های سابق بریتانیا ملغمه ای از “قانونمداری نوع انگلیسی” و بوروکراسی یا بعبارتی دیوان سالاری متعادل بین نهادهای مختلف از جمله قوه قضاییه, ارتش و طبقه سیاسی است. این تعادل در برخی از برهه های تاریخی به هم خورده و منجر به کودتای نظامی یا “قضایی” شده است. اما علیرغم اینکه هیچکدام از ١٩ نخست وزیر پاکستان نتوانستند دوره پنج ساله تصدی خویش را به پایان برسانند, با این حال نوعی نظم ممتد و مهم تر از آن میانگیری و مدارا از طریق “سازش سیاسی اپوزیسیون” در بی نظمی و هرج و مرج مدیریت شده وجود دارد؛ که نمونه آن را امروز صبح در اتحاد اپوزیسیون و کنار گذاشتن اختلافات شدید درونی برای “تغییر رژیم” (Regime Change) و توافق بر روی انتخاب یک نخست وزیر جدید با رای مشترک برای “مصالح ملی” را می توان دید. یعنی در عمل نحله های مختلف اپوزیسیون منافع ملی را بر منافع حزبی ترجیح دادند.
اگر عمل اتحاد و همپیوند شدن گروه ها و احزاب بعضا متخاصم پاکستان برای برکناری “استبداد صغیر” عمران خان در راستای منافع ملی را با تعصب و لجاجت و سماجت و انعطاف ناپذیری اپوزیسیون ایرانی مقایسه کنیم, به این نکته دردآور پی می بریم که نه تنها زمامداران کشور ما هیچ گونه وقعی به “منافع ملی” نمی نهند, بلکه بخش های وسیعی از اپوزیسیون نیز مطامع حزبی و ایدئولوژیکی خود را عین “منافع ملی” می دانند. در نتیجه در تصور و باور خویش هر نوع سازش و مصالح را “خیانت” به منافع ملی می دانند. چون متاسفانه این بخشی از فرهنگ سیاسی ایرانی است. مثلا برای جمهوری اسلامی بذل و بخشش پول گورخوابان یا کپرنشینان و گرسنگان محروم ایرانی به حزب الله و حوثی ها و حشد الشعبی ها و بشار اسدها, و جهاد اسلامی و حماس و غیره کاملا در راستای منافع ملی ایران و ایرانی است. هر کسی هم که با این “اندیشه ضد ملی” و انگاشت مقدس مذهبی فراوطنی مخالفت بکند به عذابی الیم و عظیم از جمله زندان و شکنجه و اعدام گرفتار خواهد شد.
حدود ١۴ سال پیش در مقاله تحقیقی تحت عنوان ” زمینه یابی علل ناکامی اپوزیسیون در بستر تاریخ فرهنگ استبدادی و سنتی ایران” در مورد فرهنگ استبداد پرور ایرانی نوشتم آیا اپوزیسیون, عوام الناس، نخبگان و دولتمردان ایرانی همگی محصول یک بستر فرهنگی مشترک می باشند، که “اگر گلی در آن بستر نمی روید، از آفتی است که در چمن پیداست”. و اینکه مشکل ما از ماست که بر ماست. باید از خود برون شویم و به درون بنگریم. آنوقت خواهیم دید که این دود سیه فام و این شعله سوزان که بر آمد ز چپ و راست، از ماست که بر ماست؛ آتش ما در شکم ماست، نه جرم ز عیسی، نه تعدی ز کلیساست.
در نتیجه باید پرسید چرا کشور ٧٧ ساله پاکستان می تواند جمع اضداد و اپوزیسیون شقه شقه شده را در راستای منافع ملی متحد کند و دفع “استبداد صغیر” بنماید. اما اپوزیسیون پرمدعای ایران علیرغم هزاران سال عقبه ملی و ١١۳ سال بعد از جنبش مشروطیت, برای دفع “استبداد کبیر” و ضد ایرانی جمهوری اسلامی ذاتا و ماهیتا از درک این ضرورت تاریخی برای اتحاد نه تنها قاصر است, بلکه “نفوذی ها” آن را مضر تبلیغ می کنند؟ باید لمحه ای تامل کرد و اندیشید چـــرا؟ نباید اجازه داد استحقاق تفکر را هم از ما سلب کنند.
در ماه گذشته با افزایش احتمال توافق ایران و امریکا برای احیا توافق برجام ، جناحهای مختلف درون حکومت ایران که بااین توافق با انگیره ها و زاویه های متفاوتی مخالفند بر دامنه فشار خود افزوده اند . جدا از عاملان نفوذی قدرتهای خارجی به ویژه روسیه که در درون حکومت ایران و بر روی تصمیم گیرندگان نفوذ دارند و هدفشان دور کردن ایران از امریکا و اروپا و بازگرداندن وضعیت ایران به موقعیتی است که فاصله معنا داری از امریکا بگیرد به نحوی که رابطه نتواند دوباره ترمیم شود . جدا ازاین کسانی هم هستند که از تحریمهای افتصادی سود مالی میبرند و با هرنوع رقع تحریم مخالفند . در این میان گروه دیگری نیز وجود دارد که گروه متوهمین چه از جنبه مذهبی و سیاسی هستند که فکر میکنند موقعیت ایران در منطقه ممتاز است و دامنه نفوذ امریکا رو به افول است . و جریان فکری حکومت در حال د رنوردیدن منطقه و هدایت ان است و مخالفت ها هم در جامغه ایران چندان قوتی برای تغییر روند ندارند و در عین حال انها معتقدند که ایران میتواند بدون هراس از یک درگیری گسترده بر میران غنی سازی خود بیفزاید و در نهایت در یک لحظه که جامعه جهانی درگیر بحرانهای دیگری است ایران میتواند به بمب اتمی دست پیدا کند .
در این میان گروه جبهه پایداری که حامل چنین پیامی در حکومت است از همه امکانات خود سیستم از جمله صداو سیما بهره جسته تا بتواند روند توافق را زیر علامت سوال ببرد.
در این میان جدا از سعید جلیلی که نماینده خامنه ای در شورای امنیت است اکنون محمود نبویان نماینده مجلس از قم سردمدار چنین دیدگاهی است . وی در یک نشست عمومی با انتقاد از اقدامات و مذاکرات تیم مذاکرهکننده آنها را ادامهی تیم ظریف دانسته و از عملکرد آنها انتقاد کرده است. وی گفته که به علت ضعیف بودن مدعیان انقلابی، باقری کنی همه آنها را کنار گذاشت. او البته سعی کرده تا همه تقصیرها را به گردن ظریف و تیم او در وزارت امور خارجه بیندازد تا به این ترتیب در صورت لزوم باز هم همه مشکلات به گردن آنها بیفتد. اما فارغ از این تلاش بینتیجه، نبویان در بخشی از این سخنرانی حرفها و گفتگوهای درونی با باقری کنی را برملا کرده و نشان میدهد چرا تیم هستهای تغییر کرده است.
او میگوید آمدند به ما گفتند آن تیم انقلابی آدمهای ضعیفی بودند آقای باقری کنی به این نتیجه رسید که باید از تیم ظریف استفاده کند. نبویان در تمام این سخنرانی اعضای تیم قوی و انقلابی خودشان را معرفی نمیکند. . این در حالیست که برخی از کارشناسان برجسته وزارت امور خارجه حاضر به همکاری با علی باقری کنی نشدند . انچه که نبویان توجه ندارد این است که خامنه ای ورییسی از باقری خواسته اند که این توافق را انجام دهد و برای این کار نیازمند دانش و تجره باید باشند و عیار آنها در میزان توانایی و سوادشان سنجیده میشود؛ به همین خاطر باقری برای دست یابی به نتیجه مجبور شده افراد انقلابی همراه خود را به خاطر ضعیف بودن به خارج از تیم مذاکرهکننده هدایت کند .
نبویان که این اظهارات را در نشستی تحت عنوان همایش دفتر ارتباطات فرهنگی در قم بیان کرده است، با انتقاد از نحوهی پیشرفت مذاکرات، با بیان این موضوع که در توافق جدید حتی تحریمها هم لغو نخواهد شد، گفته است حتی موضوع عدم لغو تحریمها هم به موضوعی برای توافق تبدیل شده است. وی با اشاره عدم لغو تحریمهای آیسا، کاتسا و یوترن، با استناد به سخنان امیرعبداللهیان در مجلس و تاکید وی بر عدم لغو این تحریمها اظهار داشت در خصوص این تحریمها امریکا حتی حاضر نشده معافیت دهد. این در حالی است که همهی کارشناسان و سیاسیون میدانند که این تحریمها به توافق هستهای مربوط نمیشوند و اگر جمهوری اسلامی قصد لغو آنها را دارد باید مذاکرات دیگری غیر از مذاکرات برجامی انجام دهد.
بنا به گفتهی نبویان نماینده مجلس شورای اسلامی، امریکا از بین نزدیک به ۵۰۰ نهاد و فرد که مورد تحریم ایالات متحده قرار دارند، تنها با رفع تحریم صد نفر موافقت کرده است.
به گفتهی کارشناسان همین تعداد هم با چالشهای بسیار زیادی رفع تحریم شدهاند و بنا به اظهارات برخی مطلعین، یکی از دلایل طولانی شدن مذاکرات در وین چانهزنی گسترده بر سر رفع تحریم این افراد بوده است که تحریم برخی از آنها ربطی به مذاکرات هستهای ندارد و به دلایل حقوق بشری و غیره تحریم شدهاند.
همچنین بنا به اظهارات نبویان جمهوری اسلامی ایران در این توافق متعهد شده است که از کشوری جز امریکا حق دریافت دلار ندارد. وی پذیرش این موضوع توسط تیم ایران را مورد انتقاد قرار داده و با اشاره به اینکه تیم آقای ظریف در مذاکرات حاکم است، گفته است کار به جایی رسیده که باقری بچههای انقلابی را تند و افراطی نامیده است. نبویان همچنین اظهار داشت دلیل این رویکرد در مذاکرات این است که آنها معتقدند که بالاخره باید توافق شود.
وی همچنین با اشاره به اینکه امریکا و کشورهای غربی در خصوص عدم خروج از توافق هم تعهدی ندادهاند، اظهار داشته است که توافق در این خصوص محدود به این تعهد است که در متن توافق ذکر شده است که بایدن گفته مادامی که ایران بر عهد خود باقی ست، امریکا هم به تعهد خود عمل میکند.
نبویان همچنین اظهار داشت باقری با توجه به ضعف تیم انقلابی تصمیم گرفته است که از تیم آقای ظریف استفاده کند.
این موضوع پیش از دور جدید مذاکرات بارها مورد تاکید کارشناسان هم قرار داشت و بسیاری از ناظران تاکید داشتند که ضعف اطلاعاتی و دیپلماتیک تیم مذاکرهکنندهی ابراهیم رئیسی قادر به پیشبرد مذاکرات نخواهد بود. حالا با توجه به اظهارات نبویان به نظرمیرسد که تیم ضعیف انقلابی که دانش و تجربهای در زمینه مذاکرات پیچیدهی دیپلماتیک نداشتند با تیم کاربلد محمدجواد ظریف، که آنها هم بخشی از وزارت امور خارجه و دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران هستند، جابجا شدهاند.
انتقادهای گسترده از برجام در بین برخی منتقدان برجام ادامه دارد، اما این افراد به این نکته توجه ندارند که در وزارت امور خارجه تیمی به صورت مستقل چنین تصمیمات بزرگی را نمیگیرد و جزئیات توافق تا زمانی که مورد تایید علی خامنهای رهبر انقلاب اسلامی نباشد، امکان توافق دربارهی آنها وجود ندارد.
مفاد توافق برجام چه خود و چه بد تنها در صورتی که به تایید علی خامنهای و شورای عالی امنیت ملی برسد، این امکان را دارد که توسط تیم مذاکرهکنندهی ایران مورد توافق و تایید قرار بگیرد.
با بالا گرفتن امکان احیا این توافق تلاش تبلیغاتی این جناح شدت گرفته است . در جبهه پایداری هم افراد کاسب تحریم از جمله صادق محصولی میلیاردر طرفدار احمدی نزاد و مصباح و وزیر کشور در سال ۸۸ میتوان یافت و هم متوهمینی مانند جلیلی و نبویان که مدعاهای سیاسیشان فاقد درک درستی از مسایل جهانی است . در این میان تاریخ بعدا نشان خواهد افراد نفوذی از طریق نفوذ در این جریان تندرو به ظاهر طرفدار نظام چگونه دست به تخریب در روابط خارجی و تنش زایی در روابط بین الملل زدند .
سخنان آیت الله علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی درروز نخست سال جدید نشان داد که بعد از گذشت سه دهه از برنامه هسته ای و خسارتهای بی شماری که این برنامه به کشور زده استف رهبر جمهوری اسلامی همچنان در دام این توهمات هسته ای قرار دارد .
وی سعی کرد مهمترین چشماندازهای جمهوری اسلامی در سال جدید را برای مردم تشریح کند ولی در تصویری که ارائه داد نشان داد همچنان پاردایمهای قبلی فکریش که بر پایه محاسبات اشتباه تنظیم شده کماکان ذهنیت وی را شکل داده است . خامنه ای همچنان به مسیله هسته ای به عنوان سوخت جایگزین اشاره میکند ولی توضیح نمی دهد این سیاست که صدها میلیارد دلار خسارت برجا گذاشته است چگونه فقط برای هزار مگا وات تولید برق هزینه شده است . در حالیکه در همین چند سال اخیر دولت امارات متحده عربی با پنج میلیارد دلار بیش از پنج برابر ایران برق هسته ای توانسته در اختیار قرار بگیرد . مرداب هزینه هسته ای که روز به روز گسترده شده است . رهبر جمهوری اسلامی و هوادارانش را در موضع غیر قابل دفاعی در افکارعمومی در توجیه سیاست هسته ای وغنی سازی قرار داده است که بیش از جنگ با عراق به اقتصاد کشور ضربه زده است.
خامنهای همچنین بدون اینکه به تاثیر تحریمها در نابودی اقتصادی ایران و اصرار وی بر تداوم انرژی هستهای اشاره کند، به مشکلات اقتصادی ایران طی ده سال گذشته اشاره کرد و با بیان اینکه ایران در ۱۰ سال گذشته و در دهه ۹۰، با انباشت چالشهای اقتصادی مواجه بوده است، تاکید کرد باید برای آنها به درستی فکر شود تا اسباب آسایش برای مردم فراهم شود.
سخنان خامنه ای به گونه ای بیان شده بود گویی خودش هیچ نقش در پدید امدن انها نداشته است ارایه دهد. در حالیکه نقش وی در انتخاب سیاست هسته ای ، حمایت از دولت احمدی نژاد که در تلف کردن منابع گسترده کشور نقش مهمی در هشت سال داشت و گسترش بخشهای اقتصادی متعلق به نهاد رهبری مانند ستاد اجرایی فرمان امام و استان قدس رضوی که عملا بیش از نیمی از کشور را در تحت سیطره و اختیار رهبر قرار داده است مهمترین عوامل پدید امدن سیاستهای مخرب اقتصادی بوده است .
خامنهای همچنان در این توهم است که نباید اقتصاد کشور را به تحریمهای آمریکا گره زد وی مدعی شد سیاستهای جدید نشان داده است که با وجود تحریمهای آمریکا هم میشود تجارت خارجی را رونق داد و هم میشود وارد قراردادهای منطقهای شد و هم در وضعیت نفت پیشرفت کرد. وی مدعی است که که کشور باید طوری اداره شود که تحریمها به کشور ضربه اساسی نزند.
سخنان خامنه ای مبنی بر اینکه با افزایش درآمدهای نفتی مقامات نباید اقدام به افزایش واردات کنند ، بلکه آن را برای محکم کردن بنیانها و زیرساختهای اساسی کشور به کار بگیرند. برخی ناظران را به این مسئله رسانده است که ممکن است سیاست جدید اداره کشور بر مبنای مالیات و افزایش قیمت خدمات دولتی تنظیم شود و خامنه ای با این سیاست میخواهد در امد نفتی را فقط صرف هزینه های دفاعی یا نهادهای متعلق به رهبری کند.
در عین حال خامنهای این اظهارات را در حالی عنوان میکند که میزان تجارت خارجی ایران در حال حاضر رقمی کمتر از ۱۰۰ میلیارد دلار است که همان هم توسط بخش خصوصی و تعداد خاصی از بازرگانان ایرانی انجام میشود که با اعتبارهای سالیان گذشته خود اقدام به صادرات برخی کالا میکنند و تجارت بینالمللی به مفهوم واقعی تجاری و بازرگانی سالهاست که در ایران وجود ندارد و فعالیتهای بازرگانی به فعالیتهای محدودی توسط چند بازرگان محدود ایرانی محدود میشود و نمیتوان نام آن را تجارت خارجی گذاشت. علاه براین فعالیت بانکی بین المللی کشور عملا در بسیاری موارد مسدود شده است .
نباید فرامئش کرد که نگاه غیرواقعی خامنهای و متوهمانه وی به موضوع تجارت خارجی و بازرگانی این شرایط را برای کشور ایجاد کرده است و به نظر میرسد که ادامهی آن همچنان مشکلات کشور را تشدید خواهد کرد.
وی تصور میکند که توسعهی تجارت خارجی به این معنی است که ایران محصولات درجهی چندم خود را به دنیا صادر کند، اما در عین حال از واردات کالاهای ساخته شدهی دیگر کشورها به ایران جلوگیری کند.
کشورها در صورتی رفع تحریمهای ایران را عملیاتی خواهند کرد که از طرف جمهوری اسلامی تضمین کافی برای واردات کالاهای ساختهشدهی خود را هم داشته باشند و در عین حال تحریمهای کنونی امریکا و نظام بانکداری بین المللی علیه ایران برداشته شود ، اما رهبر جمهوری اسلامی انتظار دارد که بدون اینکه کالاهای کشورهای غربی وارد ایران شود، این کشورها با رفع تحریمها امکان صادرات تمامی محصولات ایران من جمله محصولات معدنی و محصولات صنعتی ایران به سراسر جهان را فراهم کنند اما محصولی از این کشورها وارد ایران نشود.
این همان مسالهای است که باعث شد بعد از برجام روابط تجاری با امریکا شکل نگیرد ر با جلوگیری از ورود محصولات امریکایی به ایران، عملا این تصور برای امریکا ایجاد شد که این کشور از رفع تحریمها علیه ایران هیچ گونه سود اقتصادی نبرده است.
به نظر میرسد که خامنهای همین رویکرد را در دور جدید رفع و کاهش تحریمها هم تکرار خواهد کرد. آن هم در شرایطی که تمامی کارشناسان تاکید دارند که تنها راه دریافت تضمین از امریکا و دیگر کشورهای غربی برای پایبندی به لغو تحریمها و خودداری از بازگشت مجدد تحریمها علیه ایران، همین است که ایران با توسعهی بازرگانی بینالمللی ایران، عملا منافع دیگر کشورها از تجارت با ایران را حداکثری کند تا به سهولت مسیر بازرگانی ایران را قطع نکنند.
سیاستهای جمعیتی جمهوری اسلامی به علت فقدان برنامه ریزی ، مدیریت درست و نبود مسولان کارامد از جنبه های مختلف دچار بحران شده است. در حالیکه منابع اقتصادی ورشد تولید ناخالص داخلی جمهوری اسلامی دایما در حال کاهش است و خط فقر نیز با سیاستهای هسته ای و منطقه ای جمهوری اسلامی دایما در حال افزایش است. رهبر جمهوری اسلامی دایما سخن از سیاستهای مشوق افزایش جمعیت سخن میگوید و خواستار آن شده بود که دولت مزایایی برای خانواده های بیش از دو فرزند داشته باشند . خامنه ای در نخستین و تنها باری که از اعمال سیاستی ابراز پشیمانی کرد، حمایتش از سیاست تنظیم خانواده در دهه هفتاد شمسی بود . وی جدا از ابراز پشیمانی با فشاری که بر روی دولت رییسی و مجلس شورای کنونی که با فیلتر گسترده شورای نگهبان انتخاب شده اند و نمایندگانش مطاع فرمان نهاد رهبری هستند در همان ماههای اغازین به کار دولت رییسی قانونی به مجلس داد که حمایت از خانواده و جوانی جمعیت نام گرفت ودر مجلس تصویب شد و شورای نگهبان نیز اجرای آزمایشی آن را به مدت هفت سال تایید کرد.
این طرح که طبق اصل ۸۵ در کمیسیون مشترک و بدون بررسی در صحن علنی مجلس تصویب شده بود، برخی از امتیازات مالی و شغلی به افراد صاحب فرزند اعطا می کند. اما در کنار این مشوق های مالی، امکان پیشگیری از بارداری و سقط جنین را محدود و ممنوع می کند.
اما آنچه که در این مورد خبر ساز شد و در این مورد موردانتقاد شدید جامعه پزشکی قرار گرفت ممنوعیت خرید کاندوم و جمع آوری ابزارهای پیشگیری از بارداری بود.
در این میان یکی از اعضا کمیته کشوری مبارزه با ایدز و ستاد ملی مقابله با کرونا در ایران، این قانون را کاملا غیر کارشناسی توصیف کرد و هشدار داده که محدودیت های ایجاد شده برای روش های پیشگیری از بارداری در ایران با هدف افزایش جمعیت میتواند، بارداری های ناخواسته و بیماری های آمیزشی از جمله اچ آی وی را افزایش دهد. پزشکان منتقد با این سیاست افراد با حاملگی ناخواسته به سقط های غیر قانونی روی می آورند که می تواند عوارض بسیار خطرناکی داشته باشد و حتی باعث مرگ زن یا از دست رفتن فدرت باروری همیشگی او بشو د. گزارش ماههای اخیر رسانه ها نیز از افزایش سقط جنین قانونی به این دلایل حکایت دارد و حکومت هم چاره ای برای این مسئله نیندیشیده است .
اما جدا از این افزایش مرگ ومیر بخاطر کورونا ، کاهش ازدواج .و افزایش طلاق و نیز افزایش مهاجرت نرخ رشد جمعیت را به شدت کاهش داده است و از۱.۲ به ۶ دهم درصد رسانده است که میتواند به صفر هم برسد .
برخی از کارشناسان معتقدند رهبر جمهوری اسلامی نگران است که با کاهش زادو ولد درمناطق شیعی و افزایش نرخ زاد وولد در مناطق سنی نشین مانند سیستان و بلوچستان و کردستان ،ترکیب جمعیتی به نفغ مناطق سنی نشین تغییر کند و برای حکومتی که خود را برمبنای ایدئو لوژی شیعه به پیش می برد چنین امری نگران کنننده است. و دایما علما و روحانیون و مراجع از این بابت به حکومت و دولت تذکر وهشدارداده اند .علاوه براین با افزایش جمعیت انهم در وضعیتی که خط فقر افزایش مییابد مسئله بقا و معیشت مهمترین و ضروری ترین مسئله برای زندگی می باشد ولذا اصرار حکومت از این بابت هم نگاهی به تداوم قدرت حکومت و روحانیون دارد .تلقی جکومت این است که با افزایش جمعیت به خصوص در مناطق روستایی و حاشیه نشین پتانسیل رشد و گسترش اعتقادات مذهبی مانند کشور پاکستان بیشتر خواهد شد و موقعیت جناح روحانیت در قدرت همچنان پایدار خواهد ماند . اما فقط از این جنبه نیست مشکلات کاهش نرخ جمعیت و افزایش جمعیت سالخوردگان از جنبه های مالی و اجتماعی هم به سیستم فشار وارد میاورد .
حسامالدین علامه رئیس دبیرخانه شورای ملی سالمندی، با اشاره به اینکه ایران در سال ۱۴۱۰ یک کشور سالخورده خواهد شد، بر ضرورت راهاندازی مستمری و بیمه مراقبت سالمندان تاکید کرد.وی که این اظهارات ر در جلسه هماندیشی سند ملی سلامت سالمندان، عنوان میکرد، با اشاره به اینکه در گروه سنی ۴۰ الی ۶۰ سال، یک میلیون و ۵۰۰ هزار مجرد هستند، نسبت به افزایش این جمعیت هشدار داد. علامه در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به میزان پرداختی کمیتهی امداد به سالمندان، که تنها ۳۱۰ هزار تومان است، تاکید کرد در کشور باید برای پرداخت مستمری سالمندی برنامهریزی جدی انجام شود.
رئیس دبیرخانه شورای ملی سالمندی در بخش دیگری از این اظهارات، بر ضرورت تعیین یارانه برای دوران سالمندی تاکید کرد و با اشاره به اینکه بسیاری از سالمندان حقوق ندارند، اظهار داشت دولت باید اقدامات لازم را در این خصوص انجام دهد. وی همچنین به افزایش تعداد مستاجرین در سالهای اخیر اشاره کرد و با بیان اینکه گروهی از این مستاجرین، سالمندان هستند، بر ضرورت برنامهریزی در این خصوص تاکید کرد.
علامه در بخش دیگری به کمبود تخت برای سالمندان در ایران اشاره کرد و با اشاره به استاندارد جهانی در این خصوص اظهار داشت در دنیا به ازای هر ۱۸ سالمند یک تخت در نظر گرفته شده است، در حالی که این میزان در ایران بسیار محدود است و به ازای هر ۶۱۰ سالمند یک تخت وجود دارد.
وی به افزایش میزان امید به زندگی در سالهای اخیر اشاره کرد و با بیان اینکه با وجود افزایش امید به زندگی زیرساختهای جمعیتی فراهم نشده، تاکید کرد جمعیت سالمندی کشور از سال ۱۴۱۰ از آمار ۱۴ درصد عبور خواهد کرد و ایران یک کشور سالخورده خواهد شد.
این مدیر حوزهی سالمندی کشور ضمن ابراز نگرانی از نبود لایحه جامع حمایت از حقوق سالمندان و فقدان بیمه مراقبت طولانیمدت در کشور، از نبود مستمری برای سالمندان و همچنین فقدان بودجه مناسب و فقدان حمایت از نهادهای حمایتی نیز انتقاد کرد.
علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی بیش از انکه به این جنبه فکر کند بیشتر به تقویت حکومت فکر میکند و را ه حلش طرح افزایش جمعیت است وتوجه ندارد که باید برای جمعیت جوان اموزش کار و امکانات زندگی باید فراهم کرد و گرنه با سیاست تنش افرینی در حوزه داخلی و خارجی امکان چنین چیزی فراهم نمیشود .از سوی دیگر این سیاست تنش افرین نمیتواند برای سالمندان و جمعیت مسن کشور که روز به روز افزایش میباید تدارک زندگی لازم را ببیند و از لحاظ اجتماعی انها را اسیب پذیر کرده است . کارشناسان با تایید موضوع افزایش جمعیت سالمندی در دهههای آینده در کشور، بارها تاکید کردهاند که راه کاهش چالش سالمندی در ایران، که به زودی بحرانی جدی برای جمعیت ایران خواهد بود، افزایش هزینه و افزایش سرمایهگذاری برای افزایش جمعیت نیست، بلکه یکی از مهمترین راهکارها برنامهریزی برای مدیریت جمعیت سالمندی است و دولت به جای اینکه تمام تمرکز خود را بر سرمایهگذاری برای افزایش جمعیت قرار دهد، بهتر است بخش مهمی از این سرمایهگذاری را در حوزهی سالمندی قرار دهد و برای کاهش رنجهای سالمندان در آیندهی نزدیک برنامهریزیها و سرمایهگذاریهای لازم را انجام دهد.
جکومت جمهوری اسلامی در حوزه جمعیتی بدون اتخاذ یک سیاست راهبردی درست در امور داخلی و خارجی و استفاده از مدیران مجرب در مردابی که خود ساخته غرق میشود و این در نه تنها مورد سیاستهای جمعیتی که در همه سیاستها که مشخصات ان نداشتن چشم انداز درست اند و در چنبره ارزشهای مذهب و نظرت علما محسور شده صدق میکند .
غروب شوم ۱۸ فروردین، سالروز قتل امیرعباس هویدا به دستور خمینی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۷ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۳۰
به نیمه فروردین که میرسم، بار دیگر آن چشمهای نجیب و چهرهای که معنای «افسوس» را به پهنای آن میدیدم و حس میکردم، رهایم نمیکند. شروع کار من بهعنوان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات با کنارهگیری او و برکناری اسدالله علم محتضر و جلوس او بر کرسی وزارت دربار همزمان بود. بزرگترها و پیشکسوتان من با او دوستی داشتند. بدون شک امیر طاهری و مسعود بهنود و زندهیادان دکتر سمسار، علی باستانی، نصیر امینی و… او را بسیار بهتر از من میشناختند و در سفر و حضر همراهش بودند.
با دکتر آموزگار میانهای نداشتم ولی شریف امامی از طریق مرحوم نقابت که دوست صمیمی پدرم بود، همان روز اول نخستوزیری خود، مرا به دفترش خواند که رفتم و بار دوم، به اتفاق همکارانم در سردبیری اطلاعات و کیهان و رستاخیز و آیندگان به دیدارش رفتیم و ناهار نخستوزیری را هم خوردیم.
باری امیرعباس هویدا را در دوران وزارت دربار یک بار در زندان حکومت نظامی پادشاه، بار دوم، در مدرسه رفاه در محبس موقت سید روحالله خمینی، سلطان جدید و سپس تا زمان قتلش در زندان قصر چند بار دیده بودم.
دکتر عباس میلانی در «معمای هویدا» به دیدار احمد خمینی و مرحوم بنیصدر با هویدا در زندان خمینی اشاره کرده است. اتفاقا من خیلی پیش از احمد و بنیصدر با مرحوم هویدا دیدار کرده بودم (البته دیگر زندانیها را هم دیدم) که شرح آن در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. در ۱۸ فروردین ۱۳۵۸، زندهیاد امیرعباس هویدا به قتل رسید و میدانم که خانم پری کلانتری، منشی او و آموزگار و شریف امامی و زندهیاد دکتر شاپور بختیار، آن روز از فرط گریه حتی توان سخن گفتن نداشت. بگذارید آن روزها را دوباره تصویر کنم.
شرح دیدار نخست بماند برای وقتی دیگر؛ دومین دیدار در دوران نخستوزیری دکتر بختیار و با اجازه او برای گفتوگو با همه زندانیان حکومت صورت گرفت. از آن دیدار عکسم با زندهیاد دکتر داریوش همایون را دارم. باقی عکسها از جمله با عکسم هویدا در بایگانی روزنامه اطلاعات است.
پرسیدم: «جناب هویدا چرا با پادشاه خارج نشدید؟» گفت: «همه کودکی و نوجوانیام در خارج گذشت. میخواهم در وطنم بمیرم! بعد هم کسی که مرا بازداشت کرده، باید در دادگاه توضیح دهد که جرم من چیست. من ترسی از دادگاه ندارم. …»
دیدار بعدی در روز دوم پیروزی خمینی و انقلابش بود. مثل روزهای قبل به مدرسه علوی (بیرونی انقلاب) و مدرسه رفاه (اندرونی انقلاب) رفتم. آنجا ستادی درست کرده بودند. هنوز مهندس بازرگان به نخستوزیری نرفته بود. آدمها را هم میگرفتند روی سرشان کیسه میکشیدند و میآوردند آنجا تحویل میدادند. در همانجا یک زندان هم درست کرده بودند و بزرگان نظام گذشته را چه آنهایی که خود آمده بودند و چه آنهایی که مردم یا تفنگ به دستها به اسارت گرفته بودند، به این زندان موقت تحویل میدادند تا بعد از احراز هویت جایشان مشخص شود.
احمد خمینی را در راهرو طبقه اول دیدم. پرسید: «میخواهید این آقایان را ببینید؟» این آرزویم بود. میخواستم ببینم دکتر جعفریان چه میکند؛ میخواستم بدانم مهندس روحانی کجاست: تیمسار جهانبانی که شنیده بودم او را گرفتهاند و دکتر بختیار را چون دائم میگفتند که دکتر بختیار را گرفتهاند که خبر درست نبود. در واقع معلمی را گرفته بودند که بسیار به دکتر بختیار شبیه بود. بعد چون مرحوم هویدا در اتاق با مرحوم آزمون بحثش شده بود، به او احترام گذاشته و به اتاقی که متعلق به ناظم مدرسه، منتقل کرده بودند.
نخست با احمد به سالن بزرگی رفتیم که ۴۷ زندانی تا آن لحظه دربند بودند. مردان عصر تمدن بزرگ حالا به هم چسبیده در اتاقی سرشار از درد، در چنگ ضدتمدن اسلام ناب ولایی و مردان عقدهای حقیری مثل رفیقدوست و حاج عراقی افتاده بودند.
تا نگاهم به جعفریان افتاد، او گریست و من هم گریستم. احمد خمینی گفت: «ایشان کیست؟» گفتم: «آقای دکتر محمود جعفریان، معاون رادیو تلویزیون.» گفت: «همان که عربی بلد است؟» گفتم: «بله.» جلو آمد و گفت: «السلامعلیکم یا دکتر!» دکتر جعفریان هم سلام و علیک کرد. گفت: «راحتید اینجا؟ خواهشی ندارید؟» جعفریان گفت: «البته بنده ترجیح میدادم در یک جای ساکتتری بودم. ما همه عمرمان، تلاشمان خدمت به ایران بود و فکر نمیکنم خیانتی کرده باشیم.» احمد گفت: «نه! نه! اینجا محکمه عدل اسلامی است. این حرفها چیست آقای دکتر؟» به بقیه هم همین را گفت. مرحوم آزمون جلو آمد و نامهای داد که من نواده شیخ فضلالله نوریام و من خدمت کردم و قانون رفع سانسور را من امضا کردم. راست میگفت. در جریان اعتصاب روزنامهنگاران بود. احمد خمینی هم گفت: «آقای آزمون ما که با شما این حرفها را نداریم!»
به تیمسار نادر جهانبانی که به دیوار تکیه داده بود که رسید، گفت: «شما خارجیای؟!» تیمسار نگاهش کرد و آرام گفت: :ایرانی خالص و همه قبیله من مردان رزم بودند.» چشمم در نگاه زندهیاد منصور روحانی به اشک رسید. سه هفته پیش او را در زندان حکومت نظامی دیده بودم که دفاعیه مینوشت. باور داشت مهندس بازرگان نخواهد گذاشت آسیبی به او برسانند و مگر او نبود که دستور داد بر ماشینهای سازمان آب تهران بنویسند: «و من الماء کل شیئ حی» (همهچیز از آب زنده است)
بیرون آمدیم و به دیدار مرحوم هویدا رفتیم. تا مرا دید گفت: «به فلانی و فلانی (دو تا از قدیمیهای روزنامه) بگو من که به شماها بدی نکردم، آخه اینها چیست که برداشتید نوشتید؟» خیلی متاثر بود. احمد خمینی پرسید: «شما حالتان خوب است؟« گفت: «بله» احمد گفت: «چیزهایی که میخواهید در اختیارتان است؟» هویدا گفت: «بله. من کتاب میخواهم و یک مقدار توتون پیپ.» به من هم گفت اگر میشود کمی برایش ببرم که من هم به علی باستانی گفتم با هم رفتیم کریمخان و از آقای پرویزی چند کتاب فرانسه و دیوان شعر نزار قبانی را خریدیم. باستانی توتو کاپیتان بلک را هم جور کرد. گفتم بیا با هم برویم دلگرفته گفت: «بهتر است نیایم. طاقت دیدنش در زندان را ندارم.» و بعدازظهر آن روز تنهایی رفتم و کتابها و توتون را بهوسیله حسین خمینی به دست مرحوم هویدا رساندم.. هویدا خیلی آرام و خونسرد کتابهایش را میخواند، لباس معمولی تنش بود؛ یک پلیور روی پیراهن، بسیار خونسرد، بسیار متین…
من به روزنامه برگشتم و حکایت دیدارهایم را نوشتم که با عنوانی شبیه دیدار با زندانیان انقلاب چاپ شد. روز بعد، پنجشنبه، حدود ساعت ۲۰:۳۰ یا ۲۱، علامه سید هادی خسروشاهی، از دوستان قدیمی، زنگ زد و گفت: «آقا خودت را برسان! امشب آتشباران است.» اصلا هم صحبت این نشد که قرار است بر بام مدرسه رفاه کسی را اعدام کنند که کردند. حکایت تیرباران تیمسار رحیمی، خسروداد، ناجی و نصیری را بارها نوشتهام. رحیمی و خسروداد قهرمانانه با فریاد«جاوید شاه، پاینده ایران» جان باختند.
با انتقال مرحوم هویدا به زندان قصر و دیدارهای کوتاهش با زندهیاد اسدالله مبشری و شنیدن پیام مهندس بازرگان و حرفهای احمد خمینی، او چه آن شب که با احمد به دیدنش رفتیم و لابد آن شب هم که بنیصدر پیش او نهایت ادب را به جا آورد، کاملا امیدوار شده بود که خمینی قصد کشتنش را ندارد.
هویدا از اسرار بسیاری مطلع بود؛ از جمله ۱۵۰ میلیون تومانی که توزیع میان مراجع و آخوندها و روضهخوانها در اختیار نخستوزیر بود. این پول تا روز آخری که هویدا نخستوزیر بود، وجود داست. بعد که این بودجه در اختیار مرحوم آموزگار قرار گرفت، او مخالفت کرد و گفت چرا به آخوندها پول بدهیم؟ و این پول را در اختیار بنیاد شهبانو یا بنیاد فلسفه… نمیدانم، در اختیار یکی از این بنیادها، گذاشت. در هر حال این پولی که به مراجع داده میشد، قطع شد و این کار نابجایی بود.
بعد، هویدا در دادگاه راجع به مسائل مملکتی صحبت کرد؛ از جمله رابطه نزدیکی که با روحانیون داشت. بهخصوص وقتی به او گفتند شما بهائی بودی، گفت که بهائی بودن پدربزرگ و حتی پدر دلیل بر بهائی بودن خانواده نیست: «همه میدانند مادر من چه بانوی مسلمان معتقدی است و خود من هم مکه مشرف شدهام، زبان عربی بلدم، قران خواندهام بارها…»
هویدا بسیار متین و واقعا باید بگویم بدون هیچ نقطهضعفی در بیدادگاه خمینی ظاهر شد. صادق خلخالی، زوارهای، همکلاسی ما در دانشکده حقوق که اسلامش در ماههای نزدیک به انقلاب گل کرد، ربانی شیرازی که بعدها در راه شیراز در تصادفی ساختگی، به قتل رسید و هادی غفاری، قاضی و دادستان و بازپرس و حاکم شرع و شاهد بودند.
هویدا دو روز پیش از به قتل رسیدن با تامل در حرفهای زوارهای و هادی غفاری و خلخالی دریافت که قصد جانش را دارند. مرحوم بازرگان و مبشری سخت در تلاشاند بودند نجاتش دهند. بازرگان نیمهشب با هلیکوپتری که در دانشکده افسری بود به قم رفت و از موافقت خمینی برای انتقال هویدا به زندان دادگستری و تحویلش به دکتر مبشری را گرفت و در تهران، برادرزادهاش را با نامه خمینی به زندان قصر فرستاد. چند نظامی نیز همراهش بودند. خلخالی همه ما را ساعت ۵ عصر به بهانه نماز مغرب و کارهایش بیرون کرد. همه جلو در بزرگ زندان جمع بودیم. حضور یک لبوفروش و یک باقلافروش دورهگرد سرما را قابل تحمل میکرد.
هویدا را اعدام نکردند چون میدانستند مهندس بازرگان از خمینی اجازه گرفته که مرحوم هویدا به دادگستری تحویل داده شود. به مرحوم دکتر مبشری. خلخالی خودش اقرار کرد که پریز تلفن را کشیده درها را بسته بود و با بیرون کردن روزنامهنگاران خیالش جمع بود از غیرخودیها کسی شاهد جنایتش نخواهد بود. در زدنهای فرستاده مهندس بازرگان و دادوفریادهای ما به چائی نرسید. ناگهان صدای تیری ما را میخکوب کرد. پشتبندش صدای رگبار. عکاس من که توانسته بود توسط رفیق افسری که داشت در اتاق او مخفی شود مدتی بعد با سرو روی آشفته و دوربین باز بیرون آمد. منصور چه شد.؟ هادی غفاری گلولهای به گردن هویدا زد و بعد لاشخورها دستوپا و تنش را به رگبار بستند. هادی غفاری در هنگام زندانی شدن پدرش از طریق دفتر نخستوزیری اطلاعاتی داده بود که خودش را نگیرند این را حاج مهدیان مکرر میگفت.
آیا آقای خمینی صادقانه حجم انتقال هویدا را به زندان دادگستری به مهندس بازرگان داده بود؟ بعدها از ربانی شیرازی شنیدم که همزمان احمد با تلفن به خلخالی گفته بود بکشیدش… سروانی که دوست ما بود و خدا حفظش کند که چقدر به من اطلاعات داد، برای ما گفت، لحظهای که مرحوم هویدا را از زندان؛ به حیاط کوچک قصر آوردند، هادی غفاری از پشت یک گلوله به گردنش زد و هویدا افتاد و شروع کرد به خِرخِر کردن. بعد آقایانی که آنجا بودند ناجوانمردانه شروع کردند به زانوانش و پشتش و شکمش و پیشانیاش گلوله زدن، و هویدا را زجرکش کردند. ما جسد را در پزشک قانونی دیدیم، شاید پنجاه شصت تا گلوله به بدنش زده بودند، به شکل خیلی وحشتآوری.
این روزها نمایشگاهی از ۲۹ اثر باستانی ایران در موزه ملی به نمایش درآمده که به تازگی از فرانسه به موزه ملی ایران در تهران تحویل شده است. قدمت این آثار از پنج هزار سال قبل تا دوره اسلامی می باشد.*
رییس موزه ملی ایران در این بار گفته است که: این آثار توسط نوادگان یکی از سفرای فرانسه که در زمان جنگ جهانی دوم در ایران سفیر بود و این اشیاء را با خود خارج کرده و به فرانسه برده بود، به ایران اهدا شده است.
او همچنین درباره خاستگاه این اشیاء تاریخی توضیح داد که: «فعلا نمیتوان محوطههایی را که این آثار به دست آمدهاند مشخص کرد، اما شبیه به آثار محوطههای شوش، سیلک و تخت جمشید هستند که با تحویل گرفتن آنها، کارشناسان اصالتسنجی آثار را انجام خواهند داد».
مدیرکل همکاریهای فرهنگی و امور ایرانیان خارج از کشور نیز در ابن باره به خبرنگاران گفت:« سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به عنوان متولی تمام فعالیتهای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور، به ۸۰ نمایندگی ایران در ۶۵ کشور تاکید کرد، یکی از شرح وظایف آنها، شناسایی آثار و اشیاء تاریخی فرهنگ و تمدن ایران است که باید در دستور کارشان قرار بگیرد. رایزنهای فرهنگی ما در حال انجام آن هستند و هماهنگیهای لازم نیز انجام شده است». او افزود: «رایزنهای فرهنگی ما در تعدادی از کشورها درحال شناسایی تعداد دیگری از آثار هستند، بعد از مذاکرات و اقداماتی که در این زمینه انجام میشود، این موارد را اعلام خواهیم کرد».
البته روشن نیست که پشت این اقدام جدید حکومت اسلامی چه نقشه هایی نهفته است. در تمام ۴۳ سال گذشته حکومت اسلامی هرگز گزارش درستی از کشف ها و حفاری ها و سرنوشت آثاری که به دست می آید به خبرنگاران و مردمان ایران که مالکان اصلی این آثار هستند نداده است. در عوض و با همه ی پنهان کاری ها، خبرهایی مبنی بر قاچاق آثار تاریخی ایران و بردن به خارج و فروختن آنها مرتب منتشر شده و یا به گوش رسیده است. اکنون نیز هشتاد نمایندگی در خارج ایران کار و زندگی شان را کنار گذاشته اند و دنبال آثاری تاریخی هستند که حکومت آن ها را نشانه های طاغوت می داند! آن ها حتی بیشتر محوطه های تاریخی و فرهنگی ایران را که خانه این آثار هستند به حال خود رها کرده و به باد و باران و یا قاچاقچیان آثار تاریخی سپرده اند.
به هر حال باید منتظر بود و دید نقشه تازه حکومت اسلامی درباره جمع آوری آثار تاریخی از سراسر جهان و در اختیار گرفتن آن ها چیست. همانطور که کسی نمی داند پس از این نمایشگاه سرنوشت ۲۹ اثر تاریخی بازگردانده از فرانسه چه خواهد شد. کاش باستانشناسان و کارمندان دلسوز سازمان های مربوط به میراث فرهنگی اگر اطلاعاتی دارند؛ آن را (با نام های مستعار) در اختیار مردمان ایران و جهان بگذارند.
۲۹ آثاری که از فرانسه تحویل ایران شده است عبارتند از: ظرف سفالی لولهدار متعلق به دوره آهن اول، پیکرکهای سفالی دوره ایلام میانه، ظرفی از جنس قیر طبیعی دوره ایلام میانه، پیکرک سفالی دوره اسلامی، دوات سفالی لعابدار دوره سلجوقی و بشقاب سفالی دوره اشکانی است. قدیمیترین شء یک قطعه سفال دوره عصر مفرغ است که حدود پنج هزار سال قدمت دارد.
روشنفکری در آزمونِ لحظات حسّاس و سرنوشت ساز خود را نشان می دهد چرا که در شرایط عادی همه می توانند «روشنفکر» باشند.
* ژان پل سارتر«پدر معنوی و آکادمیک هزاران جوان پُرشور و انقلابی» بود.او با اعتقاد به«ماهیّت شرارت آمیز دولت ها» و «ضرورت مبارزۀ قهرآمیز با آن»تأثیرات مرگباری بر اندیشۀ سیاسیِ جوانان داشت.
روشنفکران و نقششان در سیاست و اجتماع همواره مورد بحثهای فراوان بوده است. شاید بتوان گفت که واقع بینی، شجاعت اخلاقی و آینده نگری از مؤلّفههای اصلیِ روشنفکری است. از این گذشته، روشنفکری در آزمونِ لحظاتِ حسّاس و سرنوشت ساز خود را نشان میدهد چرا که در شرایط عادی همه میتوانند «روشنفکر» باشند.
ریمون آرون، اندیشمند برجستۀ فرانسوی، وقتی که «افیون روشنفکران» را منتشر میکرد میدانست که با وجود سلطۀ بلا منازع مارکسیسم بر فضای روشنفکری فرانسه، کتاب و شخصیّتاش موردِ انتقادات شدید روشنفکرانی مانند ژان پل سارتر قرار خواهد گرفت، ولی او در اندیشۀ سیاسی نوعی تعهّد یا مسئولیّت اجتماعی میدید که سکوت و مماشات را نادرست میدانست و همین مسئولیّت وی را به انتشار کتاب «افیون روشنفکران» در سال ۱۹۵۵متعهّد ساخت. ریمون آرون نخستین متفکری بود که مارکسیسم را به مثابۀ «افیون روشنفکران» مطرح کرد. «افیون» اشارهای بود به سخن کارل مارکس مبنی بر «دین افیون توده هااست» و آرون با این اشارۀ تلویحی میگفت که مارکسیسم نیز اینک به صورت یک «دین» در آمده که با «تعصّب، تقلید و ایمان»، راهِ هر گونه شک و تردید را فرو بسته است.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و شکست ایدئولوژیهای فریبا روشنفکرانِ اروپائی-خصوصاً ژان پل سارتر- مورد انتقادات تُند قرار گرفتند. از بهترین نمونههای این نقدها کتاب «روشنفکران» اثر پال جانسُن روزنامه نگار و نویسندۀ برجستۀ انگلیسی است که در سال ۱۹۸۸ منتشر شده و دیگری، کتاب «متفکّران چپ نو» اثر راجر اسکروتن است که در سال ۱۹۸۵ انتشار یافته ولی ویرایش تازۀ آن با نامِ «احمقها، شیّادان و هوچی ها» در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است. هدف هر دو کتاب اسطوره شکنی و زدودنِ هالههای تقدّس از روشنفکرانی است که تأثیرات مهمّی در زمان و زمانۀ خود داشتهاند.
عکس روشنفکران،نهائی.jpgموضوع مشترک هر دو کتاب، نقد متفکّران چپ است. کتاب پال جانسُن از نظر زمانی (تاریخی) گسترۀ بیشتری را شامل میشود. این کتاب -با منابع و مآخذ بسیار- زندگی و عقاید نویسندگانی مانند ژان ژاک روسو، تولستوی، ایبسن، کارل مارکس، برتولت برشت، همینگوی، لیلیان هلمن، ژان پل سارتر، نوآم چامسکی و برخی دیگر را بررسی کرده است در حالیکه کتابِ «احمقها…» ناظر به عقاید و عملکردهای روشنفکران چپِ نو (معاصر) میباشد از جمله: ژاک دریدا، تامسون، لوکاچ، گرامشی، لویی آلتوسر، میشل فوکو، هابرماس و ژان پل سارتر. این دو کتاب-به سانِ دو آینه -زنگارهای عقیدتیِ روشنفکران برجسته را عیان میکنند؛ ضعفها و زنگارهائی که گاه حیرت انگیز مینمایند. به خاطر تنوّع موضوعی، خلاصه کردن مطالبِ این دو کتاب بسیار دشوار است ولی با توجه به تأثیرات ژان پل سارتر در عرصۀ روشنفکری ایران، اشارهای به چند نکته در بارۀ وی میتواند فضای عمومیِ آنها را به دست دهد:
منظورِ جانسُن از روشنفکران نوعِ خاصی از روشنفکران است که خود، آنان را «روشنفکران آرمانشهری» نامیده است، «روشنفکرانی که حاضرند مردمِ واقعی را در مذبحِ اندیشههای انتزاعی قربانی کنند» (ص۹).
به نظر جانسُن: «بسیاری از روشنفکران-برخلاف ستایشهای اوّلیّۀشان از عدالت و حقیقت- به خاطر حقیقتِ والاتری که مدّعی آن بوده اند،با شور و شوق، عدالت و حقیقت را لگدکوب کردند… آنان «در بی عدالتی و بی رحمیِ به اندازهای توانا بودند که پیش از آن تقریباً دیده نشده و تنها با جنایات اهریمنی نازیهای آلمان قابل مقایسه است» (صص ۵۸۶ و ۶۴۱). جنایات دوران استالین نمونهای از این «جنایات اهریمنی» بود. آرتور کویستلر روشنفکرِ چپ و نویسندۀ برجستۀ مجارستانی- انگلیسی در تصویر دوران استالین نوشته است:
– «ما براى شما پیام آورِ راستى و حقیقت بودیم ولى این پیامها در دهان هاى مان به دروغ تبدیل شدند. ما براى شما آزادى به ارمغان آوردیم که در دستان ما به شلّاق تبدیل شد. ما به شما وعدۀ حیات و زندگى دادیم، ولى صداى ما به هر کجا رسید، درختان را خشکاند و صداى خش خش برگها به هوا برخاست»[۱]
دوران پُل پوت (در کامبوج) نیز نمونۀ دیگری از این «جنایات اهریمنی» بود. به اعتقاد جانسُن: همۀ رهبران «خِمرهای سرخ» در دهۀ ۱۹۵۰ در فرانسه درس خوانده بودند و در آنجا نه تنها عضو حزب کمونیست بودند بلکه آموزههای سارتر را در موردِ «خشونت ضروری» فرا گرفته بودند و لذا، «این قتل عام کنندگان فرزندان ایدئولوژیک سارتر به شمار میآمدند» (ص۴۶۳). در همان زمان – امّا -روشنفکر برجستهای مانند نوآم چامسکی میکوشید ثابت کند که «جنایت پُل پوت جنایت آمریکا بوده است… استدلالهای روشنفکرانی مانند چامسکی بی شک نقش مهمی در وارونه ساختنِ چیزی بازی کرد که در اصل عزمی نیرومند از سوی ایالات متحده برای دادن فرصتی به ایجاد یک جامعۀ دموکرات در هندو چین بود» (صص ۶۳۹ و ۶۴۱).
سارتر همواره دیگران را به «عمل» تشویق میکرد و عمل معمولاً به معنای خشونت بود. مقدّمۀ سارتر بر کتابِ «دوزخیان زمینِ» فرانتس فانون- که جانسُن آنرا «انجیل خشونت» مینامد- در واقع، «بیش از خودِ کتاب تشنۀ خون بود». سارتر نوشت که برای یک سیاهپوست «کشتنِ یک اروپائی دو نشانه با یک تیر است-نابود کردن همزمان ستمگر و ستمدیده». سارتر بود که شِگرد کلامیِ «خشن» دانستنِ نظم موجود (یعنی خشونت نهادی شدۀ دولت ها) را اختراع کرد و بدین سان، آدمکُشی را برای برانداختن آن موجّه دانست» (صص ۴۶۲-۴۶۳).
جانسُن مینویسد: «سارتر در مدّت چهار سالی که به طور مداوم از خط حزب کمونیست پشتیبانی میکرد، چیزهائی گفت و کارهائی کرد که باور کردنش تقریباً ناممکن است. او آدمی را به یاد حقیقتِ نفرت انگیزِ این جملۀ قصارِ دکارت میاندازد: «یاوهای یا حرفی باورنکردنی وجود ندارد که این فیلسوف از آن دفاع نکرده باشد».
در ژوئیۀ ۱۹۵۴ سارتر پس از بازگشت از سفری به روسیه، با روزنامۀ چپ گرای لیبراسیون مصاحبهای دو ساعته انجام داد. به نظر جانسُن: پس از سفر رسوای «جورج برنارد شاو» در اوایل دهۀ ۱۹۳۰، این[مصاحبه] چاکرمنشانه ترین شرحی است که یک روشنفکر برجستۀ غربی در بارۀ دولت شوروی داده است. سارتر گفت: علت اینکه شهروندان شوروی به خارج سفر نمیکنند، این نیست که از سفرِ آنها جلوگیری میشود بلکه[علّت] این است که [آنها]نمی خواهند کشور دوست داشتنی خود را ترک کنند… شهروندان شوروی بیشتر و مؤثّرتر از ما از حکومت خود انتقاد میکنند و در واقع، در اتحاد شوروی آزادی کاملِ انتقاد وجود دارد». سارتر سالها بعد به دروغگوئی خود اعتراف کرد» (۴۵۹).
ژان پل سارتر «پدر معنوی و آکادمیک هزاران جوان پُرشور و انقلابی» بشمار میرفت و نظرش دربارۀ «ماهیّت شرارت آمیز دولتها و ضرورتِ مبارزۀ قهر آمیز با آن» تأثیراتِ مرگباری بر اندیشۀ سیاسی جوانان در کشورهای مختلف داشت؛ جنبش چریکی در ایران – از جمله – متأثّر از آنگونه عقاید بود و چنانکه گفته ام: «مبارزۀ مسلّحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک» تیرِ خلاصی بود بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشۀ سیاسی در ایران. بر بستر آن بى بضاعتى فکرى و بى نوائى فلسفى، هر کس «یوسفِ گم گشتۀ» خود را در «کنعانِ» اندیشه هاى ضدِ تجدّد مى یافت و در فضائى از اسطوره وُ وهم وُ خیال زمزمه مى کرد:
نادری پیدا نخواهد شد «امید»
کاشکی اسکندری پیدا شود
در آغاز این مقال گفتهام: روشنفکری در آزمونِ لحظات حسّاس و سرنوشت ساز خود را نشان میدهد چرا که در شرایط عادی همه میتوانند «روشنفکر» باشند. پال جانسُن معتقد بود که در زندگی بسیاری از روشنفکران آرمانشهری مرحلۀ شومی وجود دارد که میتوان آنرا «یائسگی فکری» یا «فرار عقل» نامید (ص۶۴۱). راجر اسکروتن این دسته از روشنفکران را «احمقها، شیّادان و هوچی ها» نامیده است. در رویدادهای منجر به انقلاب اسلامی بیشترِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران- خصوصاً دکتر رضا براهنی-مصداق این سخن بوده اند؛ستایشگرِ « شعبده بازِ سپیدهای که دروغین بود» یا از «معماران تباهی امروز».
***
راجر اسکروتن استاد فلسفه در دانشگاه اکسفورد از معدود روشنفکرانی بود که برخلاف ژان پل سارتر، میشل فوکو و دیگران در سال ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹با انقلاب اسلامی و قدرت گیری آیت الله خمینی مخالفت نموده بود. چهار سال بعد (در ۶ نوامبر ۱۹۸۴) نیز او با انتشارِ مقالۀ « در رثای ایران » کیفرخواستی علیه روشنفکران اروپائی و حامیان انقلابِ اسلامی صادر کرد و از جمله نوشت:
– «چه کسی ایران را بخاطر میآورَد؟. چه کسی هجوم گلّهوار و شرمآورِ خبرنگارها و روشنفکران [غربی] برای همراهی با انقلاب[اسلامی] را بخاطر میآورَد؟ چه کسی کارزارهای تبلیغاتی هیستریک علیه شاه را بخاطر میآورَد؟ چه کسی هزاران دانشجوی ایرانی در دانشگاههای غربی را به یاد دارد که مزخرفات مارکسیستیِ مُدِ روز را که رادیکالهای پشتِ میزنشین به آنها میفروختند، با اشتیاق میخریدند؟ همانهایی که بعدها جریان فریبها و شورشهایی را رهبری کردند که به سقوط شاه منتهی شد. چه کسی آزادی و امنیّتی را بخاطر دارد که در پرتو آن روزنامه نگارها میتوانستند در ایران بچرخند و به جمعآوری شایعاتی بپردازند که بتوانند چاشنی داستانهای خیالیشان دربارۀ حکومت وحشت کنند؟… بله! شاه، خود رأی (autocrat) بود، امّا خود رأئی و ستمگری (tyranny) دو چیز یکسان نیستند».
اسکروتن دستگاه نظریِ بیشترِ روشنفکرانِ چپِ اروپا را «دستگاهِ مُهمل بافیِ» نامیده و با زبانی تُند و بی پروا به نقد عقاید و عملکردشان پرداخته است. او-خود- کتابش را «اعلامیّۀ تحریک آمیز» خوانده است (ص۱۰).
با چنان صراحت و شجاعتی انتشارِ کتاب اسکروتن در سال ۱۹۸۵ توفانی از توهین و تهدید و افتراء علیه وی برانگیخت چندان که باعث جمع آوری و تحریم آثارش توسط نیروهای چپ و اخراج وی از دانشگاه آکسفورد گردید. به روایت اسکروتن:
– «[چاپ اوّلِ کتاب متفکران چپ نو ]با استهزا و خشم روبرو شد و منتقدان در تُف انداختن بر جنازۀ آن از هم گوی سبقت میربودند… و منتقدان و یادداشت نویسان در شایستگی فکری من و نیز شخصیّت اخلاقیام شکِ جدّی وارد آوردند. این خُسران و از دست رفتنِ ناگهانی جایگاه، به حمله به همۀ نوشتههایم انجامید… یک فیلسوفِ دانشگاهی در نامهای به لانگمن – ناشرِ کتابِ قبلیام – نوشته بود که «علیرغمِ میلِ باطنیام باید به عرضتان برسانم که بسیاری از همکارانم در اینجا (یعنی، در دانشگاه آکسفورد) بر این گمان هستند که دامانِ انتشاراتِ لانگمن- که انتشاراتِ محترمی است- بهسببِ همکاری با اسکروتن لکّهدار شده است». او در ادامه با لحنِ تهدید، ابرازِ امیدواری میکند که «واکنشهایِ منفیای که این کتاب بهدنبال داشته، موجب شود لانگمن در آینده احتیاطِ بیشتری در انتخابِ سیاستِ نشرش به خرج دهد». یکی از پرفروش ترین نویسندگانِ کتبِ آموزشیِ لانگمن هم تهدید کرده بود اگر انتشارِ کتابِ من ادامه یابد آثارش را به انتشاراتِ دیگری خواهد سپرد، و چنین شد که، مطابقِ انتظار، نسخههایِ باقیماندۀ متفکرّانِ چپِ نو بهسرعت از کتابفروشیها جمع آوری و در اتاقکِ حیاطِ من انبار شدند. از آن پس – طبعاً – میلی به بازگشتن به صحنۀ چنین فاجعهای نداشتم» (صص۶-۹).
سخن اسکروتن نشان میدهد که در دوران استیلای مارکسیسم سرکوبگرانِ اندیشه – چه در روسیّۀ شوروی و چه در فرانسه و انگلیس و ایران – از اَبزارِ مشابهی در مقابله با دگراندیشان استفاده کردهاند: سرکوب و سانسور!.
آنچه که اسکروتن «فاجعه» مینامید یادآور سرنوشت میخائیل بولگاکف، نویسندۀ بزرگ اوکرائینی تبارِ روسیّه است که در زیرِ پلید ترین سرکوبها و سانسورهای استالینی نوشته بود:
– «همۀ کارهایم نقدهای نامطلوب و سُخره آمیز دریافت کردهاند، و نام من نه فقط در مطبوعاتِ ادواری که حتّی درکتابهای دائره المعارف کبیر شوروی و دائره المعارف ادبی شوروی لجن مال شده است… روز به روز نقدهای مطبوعات بی رحمانه تر شده به طوری که الان این نقدها به فحش و ناسزاهای عنان گسیخته مبدّل شدهاند… من هیچ توانی برای دفاع از خود ندارم».
ییلنا (همسرِ بولگاکف) نیز از منتقدانی یاد میکند که «با نقدهای عنادآمیز و رذیلانه» باعثِ لطمات روحیِ بولگاکف شده بودند.
برای نگارنده سخنان بولگاکف و اسکروتن یادآورِ هیاهوهای نفرت انگیزِ منتقدانِ کتابِ «آسیب شناسی یک شکست» است؛ کتاب کوچکی که میخواست «نگاهی دیگر» به شخصیّت دکتر مصدّق و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ داشته باشد تا در پرتوِ آن زوال اندیشۀ سیاسی از انقلاب مشروطه به انقلاب مشروعه (۱۳۵۷) را نشان دهد… دریغا که «هر گاو-گند چاله دهانی، آتشفشانِ شعلۀ خشمی شد»[۲]. هیاهوی نفرت انگیزِ منتقدان، علّت دیگری نیز داشت و آن، «موضع ضدِ انقلابیِ من» در برابرِ انقلاب اسلامی و انعکاس آن در«آخرین شعر»م بود، به همین جهت، مشّاطه گران و عوامل رژیم نیز با ارکستر بی شکوهِ منتقدان همآواز شده بودند. با اینهمه، این کتاب کوچک -به سان آبی زلال – صَخرهها و سُخرههای سهمناک را درنوَردید و به چاپ پنجم رسید[۳].
پال جانسُن تأکید میکند: «بدترین نوع استبداد، خودکامگیِ سنگدلانۀ عقاید است» (ص۶۴۳). معروف است که وقتی بوخارین – نظریّه پردازِ برجستۀ بلشویسم – از برخی «رفقای سابق» شدیداً انتقاد میکرد،استالین فریادکنان میگفت:
– «آفرین! آفرین! بوخارین برای آنان استدلال نمیکند، بلکه سلّاخی شان میکند».
وظیفۀ روشنفکران واقعی برخوردِ متین و متمدّنانه با اندیشههای دلیر یا دلیری اندیشه است و چنانکه گفته ام: انجام این وظیفه صفِ روشنفکرانِ واقعی را از چُماقداران و سرکوبگران اندیشه متمایز میکند. از این گذشته، پیروزیِ نظریِ روشنفکرانی مانند بولگاکف، ریمون آرون، اسکروتن، کویستلر، کارل پوپر، محمد علی فروغی و خلیل ملکی به ما میآموزد که مرعوبِ هیاهوی «وَزَغهای ادبی» و «سوسمارانِ رسانه ای» نشویم چرا که«قدرتِ حقیقت» از«حقیقتِ قدرت» (از جمله استالینیسم) نیرومندتر است…
[۱] – ظلمت در نیمروز، آرتور کویستلر،ترجمۀ محمود ریاضی و علی اسلامی،نشر چاپخش ، تهران،۱۳۶۱، ص۶۰
[۲] – فردِ غیر امینی نیز با چشم بستن بر غلطنامۀ پیوستِ کتاب،کوشید تا به سوداگری های خویش «حقّانیّت» دهد!!
[۳] – چاپ پنجم این کتاب در قطع بزرگ و برای کمک به زلزله زدگان کرمانشاه انتشار یافته بود.چاپ ششم (با الحاقات و اضافات بسیار) در حدود ۸۰۰ صفحه منتشر خواهد شد.
روز ١٢ فروردین ۵٨ که نتایج همه پرسی عوام فریبانه و ضد دموکراتیک نظام جمهوری اسلامی (نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد) اعلام شد, آشکارا آغاز یک دیکتاتوری مذهبی دُگم و انحصارطلب در ایران بود. شوربختانه بسیاری از کسانی که امروز ادعای بصیرت و حکمت دارند, ۴۳ سال پیش در چنین روزی سرمست از آرمان گرایی دینی تولد یک “هیولای” هفت سر را جشن گرفتند و به یکدیگر تبریک گفتند. در صفحه ” همهپرسی نظام جمهوری اسلامی در ایران” در ویکی پدیا (دانشنامه آزاد) آمده است: ” به گفته مسئول وقت مرکز آمار یعنی (دکتر) حسین لاجوردی، در همهپرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، تقلبی «چند میلیونی» صورت گرفتهاست. بنده با ایشان کاملا موافقم زیرا تحت لوای “تقیه” تقلب کردند.
در برخی از مناطق کشور نظیر بلوچستان و یا کردستان مردم به پای صندوق های رای نرفتند. در بعضی از شهرهای بلوچستان از جمله زادگاه نگارنده در چابهار صندوق رای را به آتش کشیدند. اما با تقیه و تقلب در روز ١٢ فروردین ۵٨ اعلام کردند که حدود ٩٨ درصد مردم در همه پرسی شرکت کردند و بیش از ٩٨ درصد نیز به جمهوری اسلامی آری گفتند. البته همه دیکتاتورها از جمله صدام حسین در رفراندوم و همه پرسی ها بیش از ٩٨ درصد رای می آوردند. اما مشکل اساسی همه پرسی روز ١٢ فروردین ۵٨ این است حتی کسانی که اکنون به ظاهر از نظام بریده اند و در لباس مخالف هستند, معتقدند که تقلبی صورت نگرفته بود چون در آن زمان همه مردم مسخ خمینی شده بودند و این یک “بیعت” با “امام” از طرف “امت” بود. مردم در آن همه پرسی هیچ گزینه دیگری نداشتند جز “جمهوری اسلامی” که ما آن را در شعار تظاهرات چابهار “جمهوری مجهول” لقب داده بودیم. زیرا محتوای آن معلوم نبود و همهپرسی قانون اساسی جمهوری مجهول و مجعول در آذرماه ۵٨ برگزار شد. در آن همه پرسی نیز آشکارا تقلب صورت گرفته بود. رژیم اعلام کرد فقط حدود ۷٨ هزار نفر در سراسر کشور به قانون اساسی تبعیض آمیز و ضد دموکراتیک رای منفی دادند.
به گفته پایگاه اطلاع رسانی حوزه, ١٢ فروردین “یوم الله” ای است که در آن روز افسون ساحران جادوگر، و تلاش خناسان وسوسه گر باطل گشت؛ روزی که دوازده شهر شهادت را آذین بستیم، دوازده ستون برافراشتیم، به تعداد دوازده ماه سال، دوازده برجِ فلک، دوازده امام معصوم، دوازده نهر خون . . . روزی که ولی فقیه بر اساس قانون الهی ولایت امر و امامت اُمت را بر عهده می گیرد و مسؤول هدایت آنان می شود.” تو گویی مردم “گله ای” بیش نیستند که به چوپان نیاز دارند. این از همان آغاز نگاه سردمداران مذهبی جمهوری اسلامی به “عوام” یا “امت” بود, که خیلی ها که امروز ادعای خردورزی و ژرف اندیشی دارند با اشتیاق فراوان به آن رای دادند.
تجربه حکومت دزد سالار و رو به زوال و مستبد جمهوری اسلامی که بر پایه زور و زر و تزویر بنا شده است از همان آغاز محکوم به شکست بود. بعد از ۴٣ سال رژیم مطرود و کشور منزوی شده و استقلال خود را از دست داده و نیمه مستعمره روس و چین گشته است. از آزادی فقط آزادی چپاول و غارت و سرکوب مانده است و بس. از جمهور (مردم) در تعیین سرنوشت خویش خبری نیست. جمهور یعنی امت تحت قیومیت ولایت و امامت. از “ملت” خبری نیست. لذا جمهوری اسلامی آئینه تمام نمای شکست آرمانگرایی دینی می باشد. آئینه ای که دیریست شکسته است . اما دریغا بسیاری صدای شکستن آن را از همان آغاز سقوط و استحاله نشنیده بودند,
نزاهت حوثیها، سازمان بدر و حالا سپاه ولی فقیه علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۳۱ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۳۰
هنوز هم آقای رابرت مالی بهواسطههایی که بین او و علی باقری و حسین امیرعبداللهیان در آمدوشدند، اطمینان میدهد که اندکی صبر، ظفر نزدیک است و بهزودی سپاه را بر دیده مینشانیم و مثل تروریستهای حوثی از فهرست سیاه خارجش میکنیم. همزمان بلینکن، وزیر خارجه آمریکا که در نشست نقب، با توفانی از انتقادهای وزرای خارجه مصر، امارات، بحرین، مراکش و اسرائیل روبهرو بود، سخنان مالی را بیپایه میخواند و قسم میخورد که ما با شماییم. با این حال مصر بهعنوان بزرگ جهان عرب همراه با عربستان سعودی که در کنفرانس غایب بود و امارات و مراکش که همراه بحرین بودند، ملامتگرانه به وزیر خارجه آمریکا گوشزد کردند که گذشت روزگاری که سلف شما، خانم کلینتون، با بیاحترامی به حسنی مبارک ساعتش را نگاه میکرد که چرا هنوز نرفته است؟ چنان که سایروس ونس و سولیوان با شاه فقید ایران چنین کردند.
نقب پیامی روشن به بایدن فرستاد: با حضور مصر آزرده از شما، حواستان باشد در بیاعتنایی به خواستههای ما زیادهروی نکنید. دیدید آقای بوریس جانسون را چگونه دست خالی راهی کردیم؟ دیدید که پادشاهی عربستان سعودی و ولیعهد امارات با چه اقتداری به قدرت مسلط زمانه نه گفتند و دلاورانه تلفنش را پاسخ ندادند؟
من در باب سپاه و فعالیتهای تروریستی آن از بیروت تا کویت و از ریاض تا بغداد، از دارالسلام تا نایروبی و از بوینسآیرس تا تفلیس و دهلی و واشنگتن بسیار نوشتهام و چند هفته پیش در همین زاویه یادآور شدم که چرا سپاه را تروریست میدانم. این بار کمی به عقب میروم تا شبکه جهانی سپاه را بهتفصیل بشکافم و چگونگی تشکیل آن را بازگویم.
روزی که ایالات متحده برای سر و و گاه سر و تن تروریستها جایزه گذاشت و حتی برای تروریستهای درجه ۲ و ۳ مثل عادل الحربی و محسن الفضلی قیمتهای بالایی تعیین کرد (برای این دو ۱۲ میلیون دلار) من با حیرت پرسیدم که اگر این دو چنین قیمتی دارند، بهای سر قاسم سلیمانی، سید محمد حجازی، حسین دهقان، غلامرضا سلیمانی، محسن ربانی، علیرضا افشار، سبزوار رضایی، محمدرضا زاهدی و … که برخی در شکنجه و قتل ویلیام باکلی، رئیس دفتر اطلاعات آمریکا در خاورمیانه، مستقیما دست داشتند، هواپیمای تیدبلیوای را با هدایت عماد مغنیه ربودند و پیکر شهروند بیگناه آمریکایی را در فرودگاه بیروت به زمین پرتاب کردند، به امیر فقید کویت سوء قصد کردند، رفیق حریری و دهها شخصیت برجسته در جهان عرب (و البته دهها تن در ایران و خارج از دروازههای ایران) را کشتند، عبادتگاه یهودیان در آرژانتین و برجهای خبر در عربستان سعودی و… را ویران کردند و دهها بلکه صدها انسان بیگناه را در خون خود شناور کردند، با حساب آمریکاییها چند است؟
در نهایت دیدم آن دو سه تن مثل عماد مغنیه و پسرش و قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را که با کمک اسرائیلیها کشتند، برایشان هزینهای نداشت؛ یعنی برخلاف مورد بن لادن و البغدادی پولی از خزانهداری به خبرچینها ندادند.
یادمان باشد که عادل الحربی و محسن الفضلی از نظر وزارت خزانهداری آمریکا آنقدر اهمیت دارند که ۱۲ میلیون دلار برایشان جایزه تعیین میشود و این دو در جمهوری ولایت فقیه زندگی میکردند و از ایران، یکی از طریق کویت و دیگری از سلفیهای ثروتمند خلیج فارس پول جمع میکردند و به آدمکشان القاعده میرساندند.
وقتی حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات سابق رژیم، و رمضانی، معاون سابق اطلاعات سپاه، ادعا میکردند که در سرزمین امام زمان، بزرگ و کوچک زیر نظر سربازان گمنام و نامدار امام زماناند و از همهچیز خبر دارند، پیدا است که دو عضو القاعده بدون موافقت و مساعدت امنیتخانه مبارکه نمیتوانند آزادانه در ایران فعالیت کنند و تعجب من از این است که آیا شیطان بزرگ و شیطانچههای اروپایی بهاندازه من روزنامهنگار از داخل ایران خبر ندارند و مثلا رابطه القاعده با رژیم ولایت فقیه را همین تازگیها کشف کردهاند؟ مگر آمریکا نمیدانست که آقای سیف العدل، نفر سوم القاعده، ۲۲ سال یا بیشتر در ایران بود و از همانجا برنامه انفجار الخبر در عربستان سعودی را تدارک دید و این جنایت را از راه دور هدایت کرد؟
هر بار به واشنگتن میرفتم، با شنیدن مطالبی که بر نگرانیهایم میافزود، با اندوه و اضطراب بیشتری به تبعیدگاهم بازمیگشتم. در پی رویدادهای اخیر مذاکرات برجام ۲، مشاطه کردن سپاه، بالا گرفتن آتش درگیریها و انتحاریها و رسولان نفرت و کین در عراق و افغانستان و لبنان، بحثها در پایتخت ینگهدنیا دیگر حول محور چگونگی برخورد با القاعده و جهاد و جیش المهدی و حماس و حزبالله نمیچرخد.
از یک سفیر سابق آمریکایی که حالا مشاور ارشد مرکز مطالعات بزرگی در واشنگتن است، شنیدم که میگفت همه راههای ترور به تهران ختم میشود. بعد به گزارشی اشاره کرد که کمیتهای مشترک از کارشناسان پنتاگون، وزارت امنیت داخلی و سازمان اطلاعات مرکزی برای رئیسجمهوری آمریکا نوشته است. بر پایه این گزارش، جمهوری اسلامی ایران هماکنون مهمترین منبع مالی و تسلیحاتی و آموزشی برای هشت گروه شناخته شده تروریستی و شبهتروریستی در خاورمیانه، منبع درجه ۲ و ۳ برای ۱۱ گروه دیگر از جمله القاعده و طالبان و منبع مالی گاهبهگاه برای هفت گروه افراطی در شرق آسیا و آفریقا است.
همین گزارش به سلولهای تروریستی اشاره میکند که با پول رژیم و آموزش سپاه در چند کشور آمریکای لاتین بر پا شدهاند. افراد این سلولها را شیعیان مهاجر لبنانی و جمع اندکی از عراقیها تشکیل میدهند. مقامهای تصمیمگیرنده در واشنگتن روزبهروز بیشتر قانع میشوند که در مبارزه با تروریسم اسلامی جز با برخورد سنگین و همهجانبه با جمهوری اسلامی ایران به نتیجه نخواهند رسید و غلبه بر گروهی مثلا در افغانستان به هیچ روی از ابعاد خطر ترور در عراق نخواهد کاست؛ چرا که حکومتی در منطقه هست که سالیانه میتواند ۷۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار نفت بفروشد و بخش مهمی از این درآمد را نه برای رفاه مردم و توسعه و پیشرفت کشورش، بلکه برای گسترش امپراتوری ترور هزینه کند.
از دفتر سازمانهای آزادیبخش تا سپاه قدس
تقریبا یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمانهای آزادیبخش در وزارت خارجه به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از دوستان نزدیک ابوالحسن بنیصدر و مترجم خمینی، در پاریس تشکیل شد (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد، اما با عزل بنیصدر او را گرفتند. البته خیلی زود توبهنامه نوشت و بعد هم کاسب شد و همان زندان عامل جدایی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند).
دفتر سازمانهای آزادیبخش و انقلابی در واقع دکانی بود که برای برقراری ارتباط با سازمانهای غیرقانونی انقلابی در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و آفریقا و به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالا دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخستوزیر در امور انقلاب بود، ایجاد شد؛ اما خیلی طبیعی بود که چنین ادارههایی با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل سدیفی سازگار نباشد.
چنین شد که با تاسیس سپاه پاسداران، این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی، داماد آقای منتظری، ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز بهعنوان سفیر سیار این تشکیلات با داشتن اختیارات کامل مسئول برقراری ارتباط با سازمانهای انقلابی و آزادیبخش شد.
نخستین نشست این سازمانها که هم سازمان آزادیبخش فلسطین در آن حضور داشت و هم جبهه فطانی تایلند و سازمان انقلاب اسلامی در جزیره العرب و هم حزب الدعوه عراق و… زمستان ۱۳۵۸، همزمان با جشنهای نخستین سالروز انقلاب در تهران برپا شد. اما بهمرور از تعداد سازمانهایی که از طریق دفتر سازمانهای انقلابی و آزادیبخش از نعمتهای انقلاب اسلامی بهره میبردند کاسته شد؛ تا آنجا که عملا در آغاز دهه ۶۰، تنها شش سازمان و گروه مقرری مشخص و امکان آموزش افراد خود در ایران را داشتند.
در این میان، با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یکسو دست به کار آموزش و مسلح کردن گروههای عراقی مخالف صدام حسین شد و از سوی دیگر به تقویت گروهکهایی پرداخت که قصد داشتند در کشورهای حاشیه خلیج فارس بهویژه عربستان سعودی، کویت و بحرین آشوب و انقلاب کنند. اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمدند، چیزی جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و جمعی از معاودین کسی به جا نماند.
ایاد سعید ثابت، یکی از برجستهترین مخالفان صدام حسین، که از سالها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود درباره روابطش با رژیم و سپاه مینویسد: «ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم. گروهی نزدیک به ۱۰۰ نفر بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریعا به جبهه رفتیم؛ اما تنها یک ماه دوام آوردیم؛ چون هر روز برای ما بامبول تازهای درست میکردند. مثلا یک روز میگفتند افراد شما ایستاده ادرار میکنند و خود را نمیشویند. هرچه میگفتیم برادران اینها در جبهه جنگاند، به گوش آنها نمیرفت. روز دیگر میگفتند چرا بچههای شما شبها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت، پاسور بازی میکنند. میگفتیم آقاجان در عراق رسم است که مردم در ساعت بیکاری سر سلامتی پاسور یا تخته میزنند؛ اما آنها میگفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچههای ما را که دعای توسل میخوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقیها نامریی شوند، خراب میکنید و به همین دلیل نیز عراقیها بچههای ما را هنگام جنگ میبینند و آنها را هدف قرار میدهند. خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفتتیر کشیدم و گفتم کله پدرتان! ما برمیگردیم به لیبی و سه روز بعد بازگشتیم.»
این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و محمد محمدی الآصفی، پدرخوانده الدعوه، به خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی به نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقیهای مخالف را زیر یک چتر درآورد، خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود، بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضایی و محسن رفیقدوست و محسن رضایی و کلاهدوز و… را صدا زد که کمک کنید عراقیهای معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.
به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگویی آن منصوب شد و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی، حکیم جای او را گرفت. همین آقای هادی العامری، عضو مجلس عراق، نیز بهعنوان فرمانده شبهنظامیان مجلس اعلا مشغول یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه شد. بنابراین نخستین مجموعهای که مستقیما زیر چتر سپاه قرار گرفت، شبهنظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها نام سپاه بدر بهعنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، به آنها اطلاق شد.
با این همه، تنها هنگام اعزام دو هزار تن از افراد سپاه به لبنان در اوایل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران را به دست آورد. علی اکبر محتشمی پور، سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور، توانست با کمک حسین الموسوی از شکم جنبش امل که یاد و آرمانهای امام موسی صدر را در دل و جان داشت، نخست امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر، به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزبالله را علم کند.
حزبالله حقا فرزند دستآموز سپاه است. از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۱ سپاه بین یک هزار و ۵۰۰ تا سه هزار نیرو در لبنان داشت. بعد از پیمان طائف و برپایی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۱۳۵۸ و ورود تفنگداران دریایی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فؤاد شهاب تا قرارداد طائف و جمهوری سوم پس از طائف)، سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزشدیده و اطلاعاتیهای سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شد، در لبنان حضور داشتند و هنوز هم هستند.
سپاه در عین حال در آموزش و مسلح کردن شماری از گروهکهای فلسطینی جداشده از سازمانهای بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشت.
در دهه ۹۰ قرن بیستم میلادی، با اعزام تعدادی از واحدهای سپاه به سودان، سپاه آموزش تروریستهای مصری و مراکشی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر، جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون امنیتی فعلی وزارت کشور، با دکتر ایمن الظواهری، نایب بن لادن و مغز متفکر القاعده، از همین سودان شکل گرفت.
در این حال، سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپایی تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزشدیده (گاه در کره شمالی و چین) بود، با استقرار در قرارگاه شماره ۱ رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با ماموریت جمعآوری اطلاعات در سرزمینهای دشمن بهویژه در عراق با امکانات محدود، فعالیت خود را در دهه ۸۰ آغاز کرد؛ اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیتالله خمینی، با ماموریتهای جدید از جمله پاکسازی و نابودی مخالفان رژیم در خارج با نظارت و همکاری وزارت اطلاعات- روزبهروز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفرات زبده و پرتوانی، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی، به واحدهایش اضافه شد.
سپاه قدس و تروریسم
سپاه قدس اینک یک ستاد مرکزی (قرارگاه) و چهار ستاد عملیاتی دارد. رهبری عملیات تروریستی علیه نیروهای چندملیتی در عراق به وسیله گروههای شیعه و چند گروهک سنی مثل انصارالاسلام انجام میشود . در کنار ماموریتهای اطلاعاتی در عراق و آموزشهای ویژه به شماری برگزیده از نیروهای سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و گروهکهای مستقل تروریستی شیعه (زیر چتر عصائب اهل الحق) و همه اینها زیر سایه حشد الشعبی، سر به فرمان سپاه قدس و ولیفقیه دارند.
سپاه پاسداران از طریق تشکیلات اطلاعاتی خود و نیز وابستگان نظامی ایران در خارج که اغلب از میان افسران سپاه انتخاب میشوند، ارتباط و تماس خود با گروههای به اصطلاح مبارز و مقاومت در سرتاسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را روزبهروز بیشتر گسترش میدهد. در عین حال، سپاه قدس نیز که بازوی اصلی اطلاعاتی سپاه در خارج ایران (و کمی در داخل) است، ارتباطات سریعتر با گروههای تروریستی را که بعضی چون القاعده و طالبان و القاعده فی بلاد الرافدین به ظاهر ضدشیعه و مخالف جمهوری اسلامیاند، دنبال میکند.
گروههای برخوردار از الطاف سپاه
گروههایی که امروز از حمایت سپاه برخوردار و از مواهب آموزش نظامی، تسلیحاتی و کمکهای مالی سپاه پاسداران بهرهمندند، به دو دسته تقسیم میشوند:
الف- بچههای حلالزاده سپاه یا به عبارتی آنها که حاصل ارتباطات علنی با سپاهاند و این ارتباطات را نه سپاه پنهان میکند و نه آنها عبارتاند از:
– حزبالله لبنان که دستآموز سپاه است و امروز حداقل ۸۰۰ میلیون دلار بودجه سالانه دارد و صدها میلیون دلار از سلاح سبک و نیمهسنگین از جمله ۱۱ هزار خمپاره و موشک در اختیارش قرار گرفته است.
ـ حماس که از بعد از یک فترت در آغاز جنبش ملی سوریه علیه بشار الاسد علاوه بر دریافت کمکهای مالی و سلاح از سپاه، سالانه بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر از افرادش را برای آموزش به ایران میفرستد و شماری نیز زیر نظر سپاه و حزبالله در لبنان آموزش میبینند.
ـ جهاد اسلامی در فلسطین که این گروه نیز مثل حزبالله ساختهوپرداخته و دستآموز سپاه است و حدود یک هزار مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد.
ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری احمد جبریل که نوکر مشترک تهران و دمشق بود و از او و افرادش برای اجرای بسیاری از ماموریتهای کثیف استفاده میشد (قتل رفیق الحریری، تلاش نافرجام برای قتل دکتر مروان حماده وزیر و عضو مجلس و یار وفادار ولید جنبلاط، کشتن فرزند امین جمیل، رئیسجمهوری سابق لبنان و قتل جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان و… که با مرگ احمد جبریل بساط او نیز جمع شد و پسرش نیز به پدر پیوست)
از دیگر نوکران جمهوری ولایت فقیه باید به اینها اشاره کرد: سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و جیش المهدی و گروهکهای کوچک شیعه که ذکرش رفت (مثل گروهک ابومصطفی الشیبانی و مجموعه یاسر الشیبانی)
ب: گروههایی که فرزندخواندههای سپاهاند و ارتباط با آنها بسیار مخفی و اغلب مرحلهای و مقطعی است. مهمترین این گروهها عبارتند از:
ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینیهای ضد ابومازن
ـ انصار الاسلام در کردستان عراق
ـ حزب اسلامی گلبدین حکمتیار
ـ جناحهایی از القاعده و طالبان
ـ گروهای حزبالله در حاشیه خلیج فارس بهویژه کویت و بحرین.
ـ گروههایی از اسلامیهای مصر و مراکش و یمن (از جمله حوثیها در یمن که شماری از افرادش در ایران آموزش دیدهاند و میبینند و رژیم با اشغال بخشی از یمن قصه خرافی ملاقات خراسانی و یمانی در مدینه و بار عام یافتن خدمت مهدی موعود را بافته و پرداخته است)
به این گروهها البته مجموعههای کوچک و بزرگ در اندونزی، هند، ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، اردن و… را که بیفزایید، آنگاه مشخص میشود چگونه میتوان انگشت سپاه یا تشکیلات وابسته به آن را در اغلب ترورها و فتنهانگیزیهایی که در کشورهای منطقه انجام میشود، مشاهده کرد.
لحظهای چشم برهم گذارید، روایت پدرها و پدربزرگها و برگهای تاریخ یک قرن را پیش دیده بگذارید، احتمالا شما نیز مثل من با تصویرهایی چنین روبهرو میشوید. علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ مارس ۲۰۲۲ ۱۶:۳۰
روز اول حمل (فروردین) ۱۳۰۱، دومین نوروز بعد از کودتای سوم حوت (اسفند) از بازیگران کودتا یکی «سید ضیاءالدین طباطبائی» سه ماه بعد تا مرز عراق بدرقه شده و آن یکی «رضاخان میرپنج» که اعلامیه داده بود بهجز من دنبال رهبر کودتا نگردید، قدرقدرت و قویشوکت میرود تا کارها را قبضه کند و سه سال بعد، بر تخت جم تکیه زده، تاج پادشاهی بر سر گذارد.
ملت فقیر، با زخم و شپش و لباده ژنده و کلاههای از چربی و ناپاکی خشکشده بر سر و گیوهای در پا، زنان روی پوشیده در چاقچور و نقاب (منهای چند امیرزاده و بزرگزاده مثل دختران فرمانفرما در حجابی سبکتر) خیابانهای خاکگرفته و خانههای بیرنگ و نیممخروبه (باز منهای تکوتوک خانههای بزرگان و دولتمندان) شاه بیحال و در اندیشه هرچه زودتر رساندن خود به سوییس و فرانسه و بهرهمندی از منظر روحنواز دلربایان پاریس و برن و ژنو، دلکنده از وطن، ترجیح میدهد هر آنچه رضاخان میرپنج میطلبد تقدیم کند و با خرج سفری شاهانه، راهی فرنگ شود. در چنین فضایی، افسر بلندقد قزاق، فرمانده کل قوا و وزیر جنگ، با اقدامهایش شعله امید به فردا را کمکمک در دلها زنده میکند.
شکست جنگلیها، متحد کردن نیروهای مسلح، اعتبار وزارت جنگ را بالابردن بهگونهای که در کابینه یلی مثل قوامالسلطنه با همان اقتدار امور نیروهای مسلح را اداره میکند. در نوروز ۱۳۰۱، چند رویداد در زندگی رضاخان و کشور رخ میدهد که انعکاس چشمگیری در رویدادهای بعدی دارد؛ نخست، تولد علیرضا پهلوی در ۱۲ فروردین، در آغاز سال ۱۳۰۱ است.
شورای عالی معارف (فرهنگ) ایران نخستین جلسه خود را به ابتکار میرزاعلیاکبر دهخدا تشکیل داد و در همان جلسه درباره تعطیلات نوروزی مدارس که بعدا به اقتباس از ساسانیان یک هفته تعیین شد، به بحث و مذاکره پرداخت و قرار شد که پیشنویس «قانون اساسی معارف» تنظیم و به پارلمان داده شود.
در آن زمان، همه امور فرهنگی ایران از آموزش و پرورش تا کتاب و هنر و فرهنگ و صدور پروانه انتشار جراید در دست این شورا بود، شورایی مرکب از ادبا، دانشمندان و اندیشمندان طراز اول کشور.
در همین نوروز، قانون بودجه ۱۳۰۱ وزارت معارف و صحیحه و اوقاف و صنایع مستظرفه مصوب ۲۳ اسفند ۱۳۰۱ مجلس شورای ملی (ماده واحده- مجلس شورای ملی بودجه هذه السنه ۱۳۰۱ معارف) را که مشتمل بر شش فصل و ۲۹ ماده و بالغ بر ۶۵۲ هزار و ۵۳۸ تومان و یک قرآن و ۲۰۰ دینار است، تصویب کرد.
روز عید نوروز سال ۱۳۰۱، درست در لحظه تحویل سال، در لحظهاى که موذنها اذان مىگفتند، ماهىها در آب مىچرخیدند و در شهرهاى بزرگ، در نقارهخانهها، طبالها برطبل مىکوبیدند فرخرو پارساى به دنیا آمد؛ این دومین دختر مادر تبعیدى بود.
۵۷ سال بعد خمینی اورا بر دار کشید که پادافره عمری خدمت به فرهنگ ایران زمین را در برابر دیوارههای قلعه معروف مصیبت بدهد.
سال ۱۳۰۱ در نوروز، اتفاق مهم دیگری هم افتاد (کار بسیاری از ما باید آن باشد که دانستهها و برداشتهای خویش را از روزگار پدر و پسر بازگوییم. خجالت نکشیم از اینکه با انقلاب همراه بودیم یا از پهلویها بدمان میآمد. دریافتهای تازه خود را بازگوییم. خجالت ابدی نصیب ما خواهد بود اگر سکوت کنیم و حقایق را در پرده شعار و مالیخولیای انقلاب بپوشانیم).
اتفاق مهم دیگر این بود که دبیرستان البرز در صبح عید به محل آشنای ما در چهارراه کالج منتقل شد و بعد از دکتر جردن، بزرگمردی چون دکتر مجتهدی هدایت آن را بهعهده گرفت و بهترین محصلان را به دانشگاه فرستاد.
هر نوروز رضاشاه، حادثهای است و من نگاهی به شماری از این حوادث میاندازم.
نوروز ۱۳۰۲، برای نخستین بار، از سال سچقان ئیل و مار و سوسک و … خبری نیست، ماههای ایرانی جان میگیرد، نوروز نخستین روز فروردین است و پایان سال آخر اسفند. البته چند سال طول میکشد که اسامی ماههای ایرانی در دلها و بر زبانها جای گیرد. در این سال، رضاخان به نخستوزیری منصوب میشود و پایههای نخست ریاستجمهوری و با مخالفت روحانیون، سلطنت خود را استوار کرد.
سال ۱۳۰۳ مدل برنز انقلاب ثور (اردیبهشت) منتشر میشود. رضاشاه تیمورتاش را که از یارانش بود مامور کرد طرح نشانهایی را بریزد تا ایران جدید را نمایندگی کند.
درهمین سال و در دوران نخستوزیری، رضاشاه با پیروزی در خوزستان، پایان دادن به ملوکالطوایفی و هرجومرج، با کمک فرماندههان میهندوست و لایق نظامیاش در پایان سال ۱۳۰۳، ایرانی یکپارچه را برپا کرد که از زمان آقا محمدخان قاجار، رنگ وحدت و پیوستگی را ندیده بود. این را دکتر صادق زیباکلام با شجاعت در تلویزیون رژیم آواز کرد. ما حتی در خارج شجاعت زیباکلام را نداریم؟
سال سلطنت
سال ۱۳۰۴، رضاخان بهعنوان نخستوزیر پیام نوروزی داد و کوتاه زمانی بعد، تاج کیانی بر سر نهاد.
از سال ۱۳۰۷، همانند عهد باستان، اعلام ترفیع نظامیان به نوروز موکول شد. بعدا، اعلام بخشودگی تمام و یا قسمتی از مجازات محکومان نیز همانند عهد باستان، به نوروز موکول شد.
ناوگان ایران که با کمک ایتالیای عهد موسولینی بهطور محرمانه ایجاد شده بود در نخستین نوروز پس از ورود به خلیج فارس، به پایگاه نظامی انگلستان در «باسعیدو» حمله برد و آن را به خاک وطن بازگردانید. انتخاب نوروز برای حمله به این سبب بود که انگلیسیها انتظار نداشتند ایرانیان در روز ملی بزرگ خود دست به این کار بزنند. انگلستان که از قرن شانزدهم نمیخواست ایران نیروی دریایی موثر داشته باشد در ماجرای شهریور ۱۳۲۰، با توسل به نیرنگ، ناوگان ایران را نابود کرد. دولت لندن هیچگاه مایل نبوده است که کشورهای حوزه خلیج فارس دارای قدرت دریایی شوند. سیاست این دولت بود که باعث شد در این منطقه کشورهای کوچک متعدد به وجود آید تا بهاجبار مطیع قدرتهای خارج از منطقه باشند.
بگذارید از یادداشتهای سلیمان بهبودی منشی مخصوصش خاطرهای نوروزی را نقل کنم.
عیدی پهلوی
سلیمان بهبودی از یک شب عید که حقوق و پاداش اهل دربار داده میشد در حضور رضاشاه بود و صحبت شیرینی اضافه حقوق و عیدی شب عید از جانب سلیمان بهبودی مطرح میشود.
بهبودی میگوید: «وقتی که رضاشاه را سر کیف دیدم عرض کردم قربان بین ما ایرانیان مثالی هست. فرمودند مثلا؟ عرض کردم میگویند از دریا چه یک جام آب برداری و چه یک جام آب بریزی فرقی نمیکند، خداوند به اعلیحضرت همایونی همه چیز داده و به اندازه یک مملکت بلژیک شاید بیشتر ملک و نقدینه داده است. به محض اظهار این مطلب، چنان تغییر حال دادند که واقعا رنگ صورت برافروخته شد و سفیدی چشم بهکلی تغییر کرد و از پشت میز تحریر بلند شدند و آمدند وسط اتاق و چند بار نفس عمیق کشیدند، دستهای خود را به هم مالیدند و طوری تغییر حال دادند که حال سکته به بنده دست داد و میخواستم از دفتر فرار کنم، ولی پاهایم قدرت نداشت ساکت و بیحرکت ایستادم. بعد از اینکه چند مرتبه طول اتاق را قدم زدند و آههای سرد کشیدند با رنگ پریده به این شرح فرمودند من خیال میکردم کارهایی که میکنم شماها که مثل پیراهن تن من میمانید میدانید و به دیگران که نمیدانند میگویید؛ امشب فهمیدم که متاسفانه شما هم نمیدانید و خیلی باعث تاسف من شد. آن وقت به بنده نزدیکتر شدند تا حدی که نفس اعلیحضرت همایونی به بنده میخورد و سوال فرمودند پدر شما مرده یا زنده هست؟ خواستم جواب بدهم خودشان فرمودند میدانم، مرده. باز فرمودند چه ثروتی داشت؟ خودشان فرمودند میدانم چه داشت. میخواهم بگویم که وقت مردن من نیز مانند پدر تو خواهم مرد؛ در وقت مردن دو ذرع و نیم چلوار خواهم برد، آنچه هست و من دارم همین جا میماند. اینها که من دارم آبروی مملکت است. اگر منظور املاک است تمامشان میماند. من میبینم صاحبان املاک مزروعی به این خوبی اصلا به آنها توجه ندارند و بهکلی ویرانه شده است. سرتاسر شمال بهترین املاک مزروعی است که میتوان از عایدات آن بودجه مملکت را تامین کرد. تو که جغرافیا و تاریخ خواندی میدانی سوییس کجاست و چه دارد، آیا سوییس مثل ما نفت دارد؟ معدن دارد؟ جز چند کارخانه ساعتسازی چیز دیگری دارد؟ هیچ میدانی مملکت به این کوچکی بودجهاش از بیشتر ممالک بزرگ بیشتر است؟ از کجا این عایدات را میآورد؟ فقط منظرههای زیاد دارد، ولی آن منظرهها را تمیز نگه داشته و زینت کرده و وسیله آسایش برای جهانگردان تهیه کرده است. این است که از بیشتر نقاط دنیا جهانگردان در موقع معین پولهای خود را میبرند و در آنجا خرج میکنند و برمیگردند. ما که هر گوشه از مملکتمان سوییس است چرا وسیله تهیه نکنیم که از این پولها در مملکت ما هم خرج شود و استفاده ببریم؟ مگر فراموش کردید که من دستور دادم در مازندران به متمولین اطلاع دهند و اعلان کنند هرکس بهترین عمارات را که دارای تمام وسایل زندگی باشد بسازد من جایزه میدهم ولی کسی اقدام نکرد. منظورم این بود که اگر خارجیها در ایران به شمال خواستند بروند اقلا جای خواب راحتی داشته باشند به همین مناسبت دستور دادم کنار راهآهن، نزدیک شهرها و قصبات عمارتهای کوچک بسازند آن هم از پول خودم. شنیدهام در سوییس اگر کسی بخواهد جنگل ببیند باید برود به جنگل و اگر دریا بخواهد ببیند برود جای دیگر و جلگه و دشت بخواهد ببیند باید برود جای دیگر. اما در رامسر ما در یک نقطه که بایستد با حرکت دادن سر، هم جنگل و هم جلگه و هم دریا خواهد دید. خداوند محل به این خوبی به ما داده آنوقت به آن کثافت افتاده بود، عاقبت مجبور شدم خودم این کار را بکنم. آب معدنی رامسر کجا پیدا میشود؟ چرا نتوانستیم استفاده ببریم؟ به تجار و سرمایهداران سفارش و تاکید کردم کارخانه بیاورید نیاوردند، خودم آوردم، باز تاکید و سفارش کردم مهمانخانه بسازید و تشکیل شرکت بدهید نکردند. حتی شنیده بودم نزدیک دریا حمام دریا تهیه میکنند٬ سفارش کردم نکردند باز هم خودم کردم. میگویند من از آب کره میگیرم. این چه کرهای است که من میگیرم؟ در بابلسر٬ رامسر و چالوس مهمانخانه ساختم٬ از سوییس متخصص مهمانخانه استخدام کردم و عدهای مستخدم در این مهمانخانهها از اول تا آخر سال میخورند و میخوابند فقط دو ماه فصل شمال و دریاست، در این دو ماه چه عایدی میدهد که مخارج ده ماه دیگر را تامین کند؟ جز خرج و کار دیگری هست؟ اینها را برای چه میکنم؟ تمام اینها را برای آبروی مملکت است. من میبنیم بهترین آب و هوا و بهترین منظره طبیعی را داریم چرا استفاده نبریم؟ من امروز پادشاهی هستم مالک و زارع، مهمانخانه چی، کارخانه چی، و حمامی. مگر من نمیدانم پادشاه مملکت نباید این کارها را بکند؟ اما ملاحظه میکنم که فرد ایرانی امروز که صد تومان خرج میکند میخواهد فردا صد تومان از خرجی که کرده عایدی بردارد، درصورتی که خارجیها میلیونها تومان خرج میکنند و سالها فعالیت میکنند، و بعد از سالها زحمت، بهرهبرداری میکنند. من هم مملکتم را دوست دارم، بنابراین شخصا اقدام میکنم. فردا هم که رفتم تمام آنچه که کردم میماند برای مملکت. بعد از یک ساعت فرمایش، در حالی که واقعا به گریه افتاده بودم بنده را با کمال تاثر و ناراحتی مرخص فرمودند.» کتاب خاطرات سلیمان بهبودی صفحه ۳۷۸-۳۷۹.
در طول ۱۶ سال سلطنت، هر سال رضاشاه دستاوردی کلان داشت؛ تحول مطبوعات، آغاز کار رادیو، خطوط سراسری راه آهن با یک ریال مالیات قند و شکر، افتتاح دانشگاه تهران، برپایی دادگستری و آموزشوپرورش مدرن، و کندن شر آخوندها از دستگاه عدالت و تعلیم با همدلانی مثل فروغی و داور و تیمورتاش و مخبرالسطنه هدایت و متین دفتری و دشتی و بهار، و کشف حجاب…
درباره رضاشاه چه بگویم وقتی در پاسخ آتاتورک که میپرسد به سرباز بیسواد ترک دوماهه خواندن و نوشتن با الفبای لاتین یاد میدهیم شما چرا خط فارسی را لاتین نمیکنید؟ میگوید: «من مشکل زیادی دارم چون باید پاسخ فردوسی و حافظ و سعدی را بدهم به آنها چه بگویم اگر خط فارسی را عوض کنم؟»
شگفتی است موضع بعضی از چپزدگان درباره رضاشاه، ذوبشدگان در ولایت که تکلیفشان معلوم است وقتی میشنوم که افسانه دوختن دهان فرخییزدی را هزار بار تکرار میکنند میپرسم چرا اینها از کشتارهای خمینی و خامنهای نمیگویند.
نخستین فروردین انقلاب مانند بهمن و اسفند خونین بود. مهندس بازرگان به خمینی ملتمسانه گفت زندانیان را در عید نکشید، فکر خانوادهشان باشید که گناهی ندارند. خمینی موجودی انباشته از کین و نفرت در ۱۲ فروردین ۵۸، جواب بازرگان را داد که اینها مفسد فیالارضاند و به محاکمه احتیاج ندارند. آنگاه ماشین کشتارش به راه افتاد و در کمتر از دو هفته، شماری از خدمتگزاران این آب و خاک را که بعضا نوروز ۱۳۰۱ را به یاد داشتند (پاکروان، مطبوعی، صدری و …) در برابر جوخه اعدام قرار داد.
۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، امیرعباس هویدا، نخستوزیر و وزیر دربار، ساعت ۱۹ و ۲۵ دقیقه تیرباران شد. در این روز، در ساعت ۱۴، دومین و آخرین دادگاه امیرعباس هویدا برگزار شد. اعضای دادگاه یک رئیس، پنج قاضی و یک دادستان از سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی و تودهایها و جبهه ملی و نهضت آزادی و اسلامیون بودند. رئیس دادگاه ساعت ۱۷ و ۳۵ دقیقه کافی بودن محاکمه را اعلام داشت و پس از یک ساعت شور، هویدا بهعنوان مفسد فیالارض تیرباران شد. هنگامی که سومین تیر شلیک شد قاتلان هویدا سه بار الله اکبر گفتند. (نخستین تیر را درگلوی او هادی غفاری شلیک کرد و بر جان کندنش میخندید.)
۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، شامگاهان، ستوان یکم حسین مختاری اردکانی، فرمانده قرارگاه شهربانی بوشهر، و پاسبان عبدالرسول شیخی، مامور شهربانی بوشهر، تیرباران شدند.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، ۱۵ دقیقه پس از نیمهشب، استوار یکم شهربانی محمد باقر رستمی در قم تیرباران شد.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، پاسبان رحمان عبداللهی و پاسبان سیدکاظم اشرفزاده ساعت چهار بامداد در گورستان ولیآباد دزفول تیرباران شدند.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ ناصر قلی هوشمند، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اسپهان، هنگامی که برای دادرسی به تهران برده میشد، در جاده قم به ضرب گلولههای پاسداران کشته شد.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت یک و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد علی محمد خواجه نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ ارتشتاران ۲- سپهبد امیر حسین ربیعی، فرمانده نیروی هوایی ۳- دکتر منوچهر آزمون، وزیر مشاور، در کابینه شریف امامی ۴- سرپاسبان بلالی، مامور کلانتری ۲ فرمانیه، در زندان قصر تیرباران شدند.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج و سی دقیقه بامداد ۱- ستوان یکم عباسقلی داودی، رئیس کلانتری ۲ بهبهان ۲- سر پاسبان یدالله رفعتنیا ۳- پاسبان خسرو ملکزاده ۴- پاسبان سیدهاشم موسوی در نزدیکی گورستان احمدآباد بهبهان تیرباران شدند.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج بامداد سرهنگ عزیزالله رحمانی، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کهگیلویه و بویراحمد، مفسد فیالارض شناخته و تیرباران شد.
۲۱ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ هوشنگ توانا، افسر فرماندار نظامی تهران، تیرباران شد. بامداد سرهنگ انصاری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت قزوین، تیرباران شد. تراب حاجعلیلو، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اردبیل، در این شهر تیرباران شد. ساعت پنج و بیست دقیقه بامداد ۱- ستوان عزتالله دشتی ۳۸ ساله ۲- سرپاسبان حسن بیدادمست در زندان شهربانی بروجرد تیرباران شدند. بامدادان استوار محمد بیگلو، رئیس پاسگاه ژاندارمری راور کرمان، به جرم هواداری از سامانه مشروطه شاهنشاهی تیرباران شدند.
۲۲ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت دو و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد ناصر مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ۲- سپهبد بازنشسته محمد تقی مجیدی به اتهام شرکت در دادگاه فداییان اسلام و نواب صفوی ۳- سپهبد علی حجت کاشانی، رئیس سازمان تربیتبدنی به اتهام نابودی ورزش ۴- سرلشکر حسن پاکروان، سفیر ایران در پاکستان و فرانسه و رئیس پیشین سازمان اطلاعات و امنیت کشور و رهاسازنده خمینی از اعدام ۵- سرلشکر علی نشاط، فرمانده گارد جاویدان ۶- سرلشکر حسین علی بیات، نماینده مجلس شورای ملی ۷- عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه، به جرم بستن قراردادهای ساختن راکتورهای اتمی ۸- عبدالله ریاضی، رئیس مجلس شورای ملی ۹- سناتور علامه وحیدی ۱۰- منصور روحانی، وزیر کشاورزی ۱۱- غلامرضا نیکپی، شهردار تهران، به جرم پیادهکردن پروژه نقشه جامع تهران، مفسد فیالارض شناخته و تیرباران شدند. این بزرگان لشکری و کشوری در دادگاه حاضر شدند و به پرسشهای کوتاه رئیس دادگاه که بیشتر در زمینه شناسایی آنان بود پاسخ دادند و سپس، دادگاههای انقلاب اسلامی آغاز به رای دادن کردند و حکم بیدرنگ اجرا شد.
******
قرن ۱۴ با امید ملتی به فردا آغاز شد و سال ۱۳۰۱ امیدها پررنگتر شد. قرن ۱۵ شمسی با درد و فقر و مرگ آغاز میشود، به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنهای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف و محمدی گلپایگانی در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشستهاند. حکایت علی بابا و چهل دزد بغداد که آدم هم سر میبرند و میدرند، در پوست و روح و دیده میخلد و نوروز با یاد نوید افکاری، نیما زم، سهراب اعرابی، ندا آقاسلطان اشک میریزد.
فرهنگ و ادب و هنر و سنتهای ایرانی جانهای رخوت گرفته را با شادابی و امید پیوند خواهد داد علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۲ ۱۹:۳۰
نوروز جاودانه دلخسته از راه میرسد، اما جان و جهان میهن ما با درد و گرانی و استبداد، گویی که سرخوشی و شادمانگی را از یاد میبرد.
سر میزنم به تاریخ؛ سالی پس از شکست و مرگ تلخ شاهشهان یزدگرد به دست خائن مروی در آسیاب بادی؛ سال صف طویل اسیران از تیسفون تا کوچههای خالی مدینه؛ شهزادگان و سرداران، دوشیزگان پارسی در بند، بیع و شراء انسان در بازار بردگان؛ سال فروشکستن و ویرانی ایوان باشکوه مدائن؛ ویران و سرشکسته.
با حیرتی به وسعت ایران، نوروز میرسید. وقتی برای ماندن باید یا بیان دین مهاجم را آواز کرده باشی یا مالیات کفرت را تقدیم فاتحان بنمایی، نوروز معنا نداشت اما ایرانیان به بهانه صحراگردی و زراعت، زن و فرزندان را به بیرون باره نیشابور و شوش و ساری و بلخ و خیوه و مرو و سیستان و… میبردند و در سایه درختی چشم به افق میدوختند تا برج حمل سر رسد و پیش از آن در سهشنبه آخر، سال آتش میافروختند و از رویش میپریدند. عید به عزیزانشان سکهای، شیرینی و بالاپوشی هدیه میدادند. ۱۳۰ سال بعد، بزرگترین جشن نوروز در بغداد بر پا میشد و مامون عباسی نوروز را بزرگترین احتفال بشری میخواند.
روزی که خمینی به تخت نشست، گمان میکرد که اسلام ناب انقلابی نه فقط پرچم شیروخورشیدنشان را میبلعد و سازمان شیروخورشید را هلال احمر میکند، که به بهانه شهدایی که تعدادشان به قول دریگویان به دوصد نمیرسد و دو صدهزارش کرده بود، گفت: «ما عید نداریم؛ محمدرضا عید ما را عزا کرد.» مرحوم بازرگان پاسخ داد: «عید داریم، خوبش را هم داریم» و وزرایش را واداشت لباس نو برتن کنند و کراواتهای شیک بزنند (فروهر دیرگاهی بود که بالاپوش خاص خود داشت) آن سال سلام عید هم برگزار شد.
۴۳ سال است هر بار که به استقبال نوروز میروم، در دل و جانم زمزمهای میشنوم. یک سال دیگر میرود و ما همچنان دوره میکنیم خاطرات خوش خانه پدری را؛ چه در وطن و چه در تبعیدگاهها از آلاسکا تا استرالیا؛ به امید آنکه در فردایی نهچندان دور بار دیگر بخت مشاهده سرافرازی و اعتلای میهن عزیزمان را داشته باشیم. یک سال دیگر چهارشنبهسوری را بیاعتنا به توصیههای شیخ مطهری و جانشینان فکری او زردی جان را به آتش میدهیم و سرخیاش را به جان میخریم تا حرارت زندگی را در قلبهایمان حفظ کند.
از نخستین نوروز پس از خمینی ۴۴ سال را با جنگ و مبارزه و زندان و شکنجه و اعدام سرکردهایم؛ اما آقای سپهری و خانم سپیده قلیان از دل زندان آواز میدهند که روزگار تلخ استبداد به سر میآید و نوروز نیمه مصادره شده آزاد خواهد شد.
با آنکه نایب امام زمان از فردای به تخت نشستن جامه سیاه بر ملت ایران پوشاند و فریاد زد که «ما عید نداریم! چهارشنبهسوری و سیزدهبدر نداریم!» و شیعه باید فقط توی سرش بزند و اشک بریزد، ملت ما افتانوخیزان پرچم نوروزی را که چند هزار سال پیش در جهان وحشت و جهل برافراشته بود، این بار نیز در عصر ولایت جهل و جور و مرگ در فضای پر از درد و نفرت و مرگ جمهوری ولایت فقیه به اهتزاز درآورد.
عید دروغ نیست؛ ولایت خلیفه دروغ است. عید میماند و او فنا خواهد شد و روزی خواهد آمد که در بهاران، مزار شهدای آزادی را بنفشهزار کنیم و هر نوروز با دلهایی پر از عشق یاد آنها را گرامی داریم.
با آنکه در سال گذشته تقریبا هرروز در گوشهای از میهنمان فریاد اعتراض بر آسمان میشد -معلمان، بازنشستگان، کارگران، حماسهسازان خوزستان و اصفهان- با این همه رفتار جامعه جهانی در برابر رژیمی که بیمحابا میکشد، آدمربایی میکند، باج میگیرد، نازنین زاغری را شش سال گروگان میگیرد و با ۴۰۰ میلیون پوند و بهرهاش معاوضه میکند، در یمن و سوریه به کشتار مردم مشغول است و در لبنان به کار نابود کردن یک ملت است، بیاعتنا به همه این جرائم و جنایات، به لبیک ولی فقیه به برجام۲ دل خوش کرده و همین امر دلسردی ایرانیان در سال اخیر را به همراه داشته است.
همزمان، عملکرد مسئولیتگریزانه ایالات متحده در افغانستان و رها کردن ملتی که ۲۰ سال با سرفرازی تحولات چشمگیری را شاهد بود در چنگ طالبان، عامل دیگری بود که به یاس منتشر شده در جامعه ما دامن زد.
بسیاری از ایرانیان تبعیدی به این نقطه رسیدهاند که دیگر امیدی نیست و ملت گرفتار ما به این زودیها از شر شعبدهای که جمعی آخوند بیایمان و منافق و دستیاران اغلب جاهل و بعضا حقهباز آنان به صحنه آوردهاند، خلاص نخواهد شد. من خود با مشاهده سیاستبازیهای دور از اخلاق ولی فقیه و ذوبشدگانش، نفاق غرب و بهویژه آمریکا و نگاه به آن تودههای محروم و دردکشیدهای که حالا بالای خط فقرشان میوه دانهای میخرد و زیرخط فقر دریغ از پارسال، دچار حال غریبی شدهام.
من برخلاف بعضی از همکارانم نمیتوانم حال و روز خود را از واژگانم پنهان دارم. به محض آنکه عنان دل و عقل به دست قلم میدهم، دیگر مرا اختیاری نیست. تا امروز من بودهام و دلی که احساساتی است و عقلی که بیشتر به دنبال نیمهپر لیوان بوده است. بنابراین اگرچه دیدن تصاویر وطن و شنیدن خطابه اهل ولایت فقیه آزارم میدهد و نادانیها و خرافهپرستی و تعصب بعضی از هموطنان به فریادم وامیدارد، هنوز باور دارم که با بودن نوروز، با زنده ماندن آتش چهارشنبهسوری، با حضور حضرت فردوسی در دل میلیونها ایرانی و همنشینی خواجه بزرگ شیراز با دلهای ما، ایران چونان ققنوس از خاکستر خود برخواهد خاست و بار دیگر خورشید حیاتبخش فرهنگ و ادب و هنر و سنتهای ایرانی جانهای رخوت گرفته را با شادابی و امید پیوند خواهد داد.
به گمان من نوروز به نوعی بهتر از نوروز پار است. تا پارسال روسایجمهوری داشتیم که همچنان میکوشیدند حداقل در پیام نوروزی، چهره سیاه خونگرفته نظام را رنگی از زیبایی بزنند و مژده میدادند که در پرتو مردمسالاری دینی، امسال برای ملت ایران سالی پربرکت و توفیق خواهد بود؛ اما امسال چنین نیست. عامل کشتار حداقل شش هزار تن بر کرسی امارت تکیه زده است و ولی فقیه چیزی به هم میبافد که به عنوان پیروزیهای بزرگ اسلام و انقلاب به ملت شهیدپرور گرسنه عرضه کند.
سید روحالله مصطفوی خمینی در آستانه نوروز به بهانه آنکه احترام به دهها هزار شهید انقلاب ایجاب میکند عید نداشته باشیم، (عماد باقی در کتاب ارزندهاش آشکار کرد که هم ولی فقیه و اصحابش و هم اهالی ولایت استالین و مائو و… چقدر درباره شهدا دروغ به هم بافتهاند، یک را ۱۰ و ۱۰ را ۱۰۰ و… کردهاند) و بر آن شد تا مانع از برگزاری مراسم چهارشنبهسوری و سپس نوروز شود. آن سال مردم چهارشنبهسوری را باشکوهتر از هر سال برگزار کردند. نایب امام زمان که هوا را پس دید، ناچار شد در مورد عید نیز هم چون عنوان نظامش تقیه کند. روز عید هم پیامی فرستاد که یک واژه شادیآور هم در آن نبود. در آن شب عید، گلولههای خشم و کین انقلاب چراغ خانه بسیاری از مردانی را که سال پیش از ظهور آقا، چشموچراغ حکومت بودند، خاموش کرده بود.
مهندس بازرگان و دکتر مبشری بسیار به خمینی گوشزد کرده بودند که محاکمات رجال عصر پهلوی را به بعد از عید موکول کند. اما همزمان انقلابیها از هر نوع و طایفهشان، اصرار داشتند که کار این رجال را باید هرچه زودتر فیصله داد که مردم خون میخواهند. تنها چند روز اعدامها متوقف شد؛ اما فروردین آن سال به خونینترین فروردین تاریخ ایران تبدیل شد.
چه بیرحم بود انقلابی که میخواست عشق و آزادی و عدالت را همراه با نفت و خوشبختی بین اهالی ایران تقسیم کند. نوروز ضمن دیدارها با جمعی از احباب و عزیزان، سری به بیت مرحوم شریعتمداری زدم. پیرمرد سخت وحشتزده بود. از اوباشی میگفت که هر روز سر کوچه جمع میشدند و شعار مرگ بر ضدانقلاب و امام سر میدادند. تصویر پیکرهای سوراخسوراخ ژنرالهای شاه و مردانی که بعضیشان را میشناخت و در ایمان و درستیشان تردیدی نداشت، او را سخت آزار میداد. از آخرین خبرها برایش بازگفتم و اینکه قرار است از ششم فروردین محاکمات چنددقیقهای آغاز شود و سپس از دیدارم با جمعی از بزرگان عصر پهلوی دوم در زندان خبر دادم و اینکه آزمون و روحانی و جعفریان و هویدا و پاکروان چشم امیدشان به لطف روحانیون و بهویژه شخص او است.
چهرهاش سخت گرفته بود. گفت پاکروان چون خمینی را از مرگ نجات داده، بیش از همه درخطر است و بعد حکایت پاسبانی را برایم بازگو کرد که زن و بچهاش همان روز به دیدن آقا ـشریعتمداری- رفته بودند به امید شفاعتی. و این همان پاسبان بود که روز دستگیری خمینی با اتومبیل فولکس سید را به تهران برد و چون موقع ورود سید به اتومبیل سر مبارک به بالای در خورد، پیدا بود که صاحب اتومبیل را نخواهد بخشید. اگرچه ۱۳ سال از بازنشستگی او گذشته باشد. به امر خمینی، پاسبان بیچاره را اعدام کردند؛ همانطور که پاکروان و ایرج مطبوعی را، علامه وحیدی و منوچهر آزمون را.
حالا ۴۳ نوروز را در پی نوروز خونین انقلاب پشت سر گذاشتهایم. نوروزهای جنگی با موشکهای عباس و حسین و طیرا ابابیل، نوروزهای سیاه بعد از ۳۰ خرداد و سال ۱۳۶۷ که مردان خدا دو دستی آدم میکشتند. نوروز پس از خمینی، آنگاه که مردم امید داشتند با رفتن سید دکان تظاهر و فریب و مرگ بیرونق شود؛ اما برخلاف تصوراتشان هر روز بر رونق این دکان افزوده شد.
نخستین نوروز اصلاحات نیز از یادنرفتنی است. خاتمی در پناه گل و سبزه پیام دوستی و مهر و عدالت و مردمسالاری داد و تاکید کرد فصلی دیگر در تاریخ ملت ایران آغاز شده و زمان قهر و نفرت به سر آمده است و فرشتگان رحمت و محبت و تساهل و تسامح اینک بر شانههای اهل ولایت فقیه نشستهاند. اما دیری نگذشت که فرشتگان برقع تزویر از چهره برگرفتند و چهرههای آزمند و خونریز خود را به تماشا گذاشتند.
نوروزها را یک به یک در عصر ولایت سالوسان سر کردهایم اما به قول شهیار قنبری، «بوی عیدی، بوی سبزه، بوی اسکناس تانخورده مادربزرگ» با ما مانده است. در مصر کتابی خریدم که نخستین بار در عهد خدیوی اسماعیل حاکم مصر که کانال سوئز در زمانش ساخته شد، به چاپ رسیده بود. من چاپ جدیدش را از کتابفروشی «مدبولی» خریدم. عنوان کتاب «تراث الفرس» است که میشود آن را به تمدن و سنن فارسها ترجمه کرد. در این کتاب فصلی هست که از نخستین نوروزها پس از حمله عربها یاد میکند. نوروزهایی که مردم ایران یک چشم خون و یک چشم اشک بودند.
«در جلولا آنجا که فارسها ماهها پیکر همسران و فرزندان خود را میجستند و هر گوشهای استخوانی مییافتند، به این گمان که از آن عزیز آنها است، پس گلابش میزدند و به حریری میپوشاندند که چون گبران نمیتوانستند استخوان بر غاری بلند نهند که عقابان و کرکسها به آسمانش برند، زمزمه درگرفت که چیزی به تحویل سال فارسها نمانده است. عساکر دستور یافتند هر جا فارسی دیدند که شال نو بر شانه انداخته یا کودکان را نقل و کشمش میدهد و سکهای به تهنیت عید، یا اگر از پس روزنی، سینی دیدند که سبزه گندم و جو و ذرت از آن سر برکرده یا عطر سنبل در کوچهای مستشان کرد یا بر بامها دیدند بنفشه کاشتهاند، به هوش باشند که اینها از آثار نوروز گبران است؛ پس وقت ضایع نکرده، جامههای نو بدرند، کودکان را تازیانه زنند، گلها را لگدکوب کنند و سبزهها را به جوی ریزند؛ که این مردم را اگر مجال دهند تا نوروز و عید آتش ـچهارشنبهسوریـ که مظهر پرستش آتش گبران است و سده و دیگر رسوم گبران را برپا دارند، زود باشد که به عهد اجدادی برگردند و کفر از سر گیرند. درنگ نباید کرد. مجالشان نشاید داد که اینها به جادوی آتش و سنبل و شکرپاره میخواهند فرزندان خود را بار دیگر به ضلال ـ گمراهی ـ بکشند…»
در جای دیگر این فصل میآید: «آن سال گفتند در همه ملک نهاوند و تیسفون و جلولا دوصد هزار خانه بی مرد بود ـیعنی مردانشان را عربها کشته بودندـ اما هیچ خانهای بدون آتش و سنبل و شکرپاره نماند و زنان با چشم گریان رو به فرزندان خنده میزدند و عیدانه میدادند. شربتی یا سیبی یا شکرپارهای و اگر اندک مکنتی مانده بود سکهای…»
چنین بود که حتی ظهور نایب امام زمان، نواده سید احمد کشمیری، نیز نتوانست میر نوروزی را از خواندن باز دارد. باور کنید جلوههای روشن عید از مظهر تباهی و نفرت که ۴۳ سال است در برابر چشم ما است، پرتلألوتر است. سیدعلی رهبر و سید مجتبای در آرزوی رهبری از آن عربهایی که به وعده دستیابی به مواهب بهشت عجم و زنانی که پیکر در جوی شیر میشویند دیوانهوار شمشیر میزدند و میدریدند و میسوختند و ویران میکردند، عارضه کوتاهی بیش نیستند. نگاه کنید حتی مومنانی که روز عید ره به جمکران میکشیدند تا در چاه ساخته دست جهل و خرافه عریضه به پیشگاه آقا ارسال کنند، لباس نو پوشیدهاند و نوروز را گرامی میدارند.»
یکبار دیگر مینویسم؛ عید حقیقتی است که پرتو آن چشم دشمنان ایران در طول تاریخ شگفتیآور خانه پدری را بسیار بار به کوری دچار کرده است.
نوروز را جشن میگیریم؛ چنانکه نیاکانمان در جلولا و تیسفون و نیشابور و مرو و قندهار و لاهور در همه ایرانزمین در فصل خون و درد حمله عربها جشن گرفتند. حالا تنها نیستیم؛ میلیونها تاجیک و افغان و ازبک و کرد و آذری، حتی گرجیها و ارمنیها، همراه با میلیونهای دیگر از این اقوام که با چندین میلیون ایرانی دور از وطن در غربتکدههای بیشمار همراه و همسفرند، پرچم نوروز در دست دارند و با نوای میر نوروزی شادی میکنند.
در خانه پدری، امسال نیز چون پار و پیرار، رژیم جهل و جور و فساد چراغ خانههای بسیاری را شکسته است. در خانههای بسیاری در خوزستان عربهای ایرانی نوروز را با خاطره عزیزانی آغاز میکنند که پیکرهاشان بر دار ظلم ولایت فقیه آویزان شد. در کردستان خانواده و دوستان دهها کرد دلاور دیگر که قربانی ظلم و جهل حاکم بر وطن شدند، در اصفهان زارعان دلاور زایندهرود، در تهران و شمال میهن که معلمان و بازنشستگان به پا خاستند و شوری در وطن برپا کردند؛ صدها ایرانی با یاد نوروز پیشین که عزیزانشان در کنارشان بودند، چراغ عید را برمیافروزند.
امسال رژیم سرگردانتر و وحشتزدهتر از همیشه چشم به وین و اوکراین دوخته است. اگر جهان و بهویژه آمریکا دست از نفاق و دلجویی از ولایت فقیه برمیداشت و برایش افغانستان و عراق و ایران و لبنان، به اندازه اوکراین اهمیت داشت، حماسه مقاومت ملت ما را میدید. اما ظاهرا باید دست جو بایدن را در فاصله خوابها و قیلولهاش گرفت و رو به قبله ایرانش کرد و از او خواست تا سر زدن سبزهها، شکوه معطر سنبلها، آتش جاودانه چهارشنبهسوری و آفتاب نوروزی و کودکان پر از خنده و امید را و… تماشا کند. به ملتی بنگرد که ۴۳ سال است مقاومت میکند، به پا میخیزد، زمین میخورد؛ اما امیدش را از دست نمیدهد و با سوسن زخمی و نیم سیبی نوروز را جشن میگیرد.