خانه » مقاله (برگ 19)

مقاله

کودتای خامنه‌ای علیه دست‌ پروردگانش / علیرضا نوری زاده

آخوندی که درجه‌ای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامه‌اش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۹ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۳۰ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۱:۰۰

AddThis Sharing Buttons
Share to Facebook
Share to TwitterShare to پست الکترونیکیShare to TelegramShare to WhatsApp

«کاظمی»‌ها درسپاه زیادند، مثل‌هاشمی‌ها و موسوی‌ها در دستگاه حکومتی، و این کسی که به جای طائب آمد، از نوع سردار احمد کاظمی نیست که در مقام فرمانده نیروی زمینی سپاه، به فرمان آقا دچار «سانحه هوایی» شود (همان‌ گونه که زنده‌یاد سپهبد فلاحی همراه نامجو و…، به تیر غیب از داخل خاک ایران، به قتل رسیدند و هواپیمای هرکولس سی ۱۳۰ آن‌ها خاکستر شد، یا همان‌گونه که به فرمان ولی فقیه ثانی، سرلشکر منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی در اصفهان دود شد وبه آسمان رفت).

این محمدآقا اما صنمی است. قرار بر این بود که سردار محقق جانشین طائب برکرسی او نشیند، اما ناگهان کاظمی مورد عنایت قرار گرفت، ولی حکمش را بفرموده خدایگان، حسین سلامی زد، نه فرمانده کل قوا.

حسین طائب (میثم در بیت) دوشنبه احضار شده بود و مجتبی و نه پدرش، به او خبر رفتنش را داده بود، و می‌گویند وداعشان اشک‌آلود بود؛ مثل وداع احمد خمینی با اسدالله لاجوردی. ۱۳ سال در اطلاعات (وزارت و سپاه) و سه سال مسئول هماهنگی بیت و دفتر با دستگاه‌های اطلاعاتی، مجتبی را مثل فرزندی به او پیوند داده بود. آن دو با هم نقشه به خون کشیدن جنبش سبز را طراحی کردند و سپس به اجرا درآوردند، و وقتی طائب محسن روح‌الامینی را به مرتضوی سپرد تا در کهریزک علیه پدرش (دوست نزدیک خامنه‌ای) از او اقرار بگیرد و اوباش مرتضوی او را خرد کردند، روح‌الامینی را احضار کرد و گفت «پسرت را شهید می‌خوانیم، اما اگر صدایت دربیاید، اعترافات (ساختگی) پسرت را درباره تو و ارتباطت با میرحسین موسوی فاش می‌کنم». روح‌الامینی هیچ نگفت و به پابوس «رهبر» هم رفت.

چهارشنبه، طائب با همکارانش وداع کرد و کاظمی با احترام زیاد، دفتر ریاست را تحویل گرفت. عصر آن روز، حمله قلبی مصلحتی اورا به بیمارستان بقیه‌الله‌الاعظم کشاند، اما توصیه شد که ملالی نیست جز دوری از میز. و روز بعد به مشهد رفت تا با رفیق دیر و دور علم‌الهدی گعده‌ای داشته باشد (مجالس خصوصی ملایان).

در رابطه با طائب داستان‌های بسیاری روایت شده است؛ از سوء‌قصد ساختگی تا بی‌عرضگی در حفاظت از جان فرماندهان سپاه و علمای اتمی، اما آنچه او را با سر به زمین زد و آن همه اعتماد و محبت سیدعلی به او را به نفرت و بی‌اعتمادی تبدیل کرد، سه پرونده بود (یادمان باشد که او با پرونده‌سازی علیه رحیم مشایی و بقایی، از مدیران تیم احمدی‌نژاد، و ربودن نیما (روح‌الله زم) و محمد خاتمی، از بنیان‌گذاران سپاه، از عراق و ترور عباس یزدانی، از افراد تیم مهدی‌ هاشمی در پرونده «استات‌اویل» و «شاهد» تخلف رژیم در پرونده شکایت شرکت کرسنت از رژیم در لاهه، و نیز ترور سعید کریمیان، مدیر «جم تی‌وی» و مسعود مولوی، نیروی جدا‌شده از بدنه نظام، درترکیه، تقدیرنامه‌های چپ و راست از خامنه‌ای و پسرش دریافت کرده بود. البته جمشید شارمهد را وزارت اطلاعات در مسقط ربود و او این موفقیت را به وزیر وقت اطلاعات تبریک گفت.

بازگردیم به سه پرونده‌ای که بعد از دستیابی محمود علوی (وزیر اطلاعات) و حسام‌الدین آشنا (مشاور روحانی) به جزییات آن‌ها، آن دو خامنه‌ای را در جریان گذاشتند و سیدعلی آقا هم سیداصغر حجازی، رئیس امنیت خانه شخصی‌اش، را مامور کشف صحت و سقم گزارش روحانی/علوی کرد.

آن سه پرونده، نخست مرتبط با کارشناسان محیط زیست بود که درپی دو حمله موفق اسرائیل به نطنز و ملارد دستگیر شدند. در بهمن ۹۸ خبری با این چهارچوب منتشر شد:

«غلامحسین اسماعیلی، سخنگوی قوه قضاییه ایران از قطعی شدن حکم ۵۸ سال زندان برای هشت فعال محیط زیستی که در زندان به سر می برند خبر داده است. او روز سه شنبه ۲۹ بهمن در یک نشست خبری با خبرنگاران اتهام این فعالان محیط زیستی را اقدام علیه امنیت ملی ذکر کرده است… توضیحات سخنگوی قوه قضاییه ایران نشان می‌دهد که احکام صادر شده از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب برای فعالان محیط زیستی عینا و بدون هیچ تغییری در دادگاه تجدیدنظر تایید شده است.

نیلوفر بیانی و مراد طاهباز سنگین‌ترین احکام را از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب دریافت کرده و هر یک به ۱۰ سال زندان و «رد وجوه دریافتی از آمریکا» محکوم شده‌اند. هومن جوکار، طاهر قدیریان هر یک به هشت سال زندان، امیرحسین خالقی، سپیده کاشانی و سام رجبی هر یک به شش سال زندان، و عبدالحسین کوهپایه به چهار سال زندان محکوم شده‌اند.

پیش‌تر کمپین گزارش داده بود که اتکا به اعترافات اجباری که با تحت ‌فشار قرار دادن متهمان در جریان بازجویی‌‌ها به دست‌آمده است، محور اصلی اولین جلسه دادگاه، هشت حافظ محیط زیست زندانی بود که در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی و به صورت غیرعلنی برگزار شد و هیچ مدرکی دال بر اتهام ارائه نشد. براساس همین گزارش، برخی از فعالان محیط زیست بازداشت‌شده با تهدید به مرگ مجبور به اقرار علیه خود شده‌اند و ماموران اطلاعات سپاه پاسداران علیه این فعالان با استناد به اعترافات غیرواقعی که تحت اجبار و فشار شدید از آن‌ها به دست آمده، پرونده‌سازی کرده‌اند.

یک منبع آگاه به کمپین گفته بود که برخی از این فعالان محیط زیست ماه‌ها تحت بازداشت انفرادی و شکنجه روانی، تهدید به قتل، تهدید به تزریق دارو‌های توهم‌زا، و تهدید به دستگیری و قتل اعضای خانواده خود قرار داشتند و برخی از این فعالان برای اجبار به اعتراف علیه خودشان، ضرب و شتم شده‌اند.

احکام سنگین زندان برای فعالان محیط زیست در حالی صادر شده که شورای امنیت ملی، وزارت اطلاعات، و سازمان محیط زیست ایران، اتهامات منتسب‌شده به این فعالان را رد کرده‌اند و محمدحسین آقاسی که وکالت دو نفر از این زندانیان را برعهده داشته، به کمپین گفته است که دلایل و مستندات قوی دال بر اتهامات در پرونده‌های این فعالان وجود نداشته است.»

با قتل کاووس سیدامامی، محیط‌شناس برجسته، زیر شکنجه، طائب سر به آسمان سایید که یکی را زدم، بقیه را نیز از حیز انتفاع می‌اندازم.

دومین پرونده مربوط به علی دیواندری بود. علی دیواندری (دیواندره‌ای) با هشت نفر دیگر از متهمان پرونده «اخلال در نظام اقتصادی کشور» بودند. دیواندری متهم ردیف پانزدهم در پرونده اکبر طبری هم بود که پیش‌تر برای او و هشت متهم دیگر، ۲۴ جلسه دادگاه تشکیل شده بود و در نهایت به حبس محکوم و روانه زندان شده بود.

او زیر سخت‌ترین شکنجه‌‌ها قرارگرفت، اما با پرداخت ۱۵۰ میلیارد تومان به یکی از معاونان طائب، تبرئه شد. فارس‌نیوز خبر تبرئه شدن او را نوشت و پس از همین توضیحات بالا، افزود: «با این حال، قوه قضاییه روز گذشته حکم برائت علی دیواندری را به عنوان مدیرعامل پیشین بانک‌های ملت و پارسیان و رئیس سابق پژوهشکده پولی و بانکی کشور صادر کرد.»

و سرانجام، سومین و مهم‌ترین پرونده، به عبدالرسول دری اصفهانی مرتبط بود که به‌علت تلاش‌های صادقانه‌اش در مذاکرات برجام، از روحانی نشان عالی خدمت گرفته بود، و طائب به اتهام جاسوسی دستگیرش کرد.

هدف طائب، زدن او و سیروس ناصری، دیپلمات سرشناس نظام بود. ناصری با اشاره‌ هاشمی رفسنجانی شبانه «جیم شد»، اما دری به دام افتاد.

به گزارش رسانه‌های ایران، «عبدالرسول دری اصفهانی، یکی از بانفوذترین افراد حاضر در تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای، در دادگاه به اتهام جاسوسی محاکمه و محکوم شد.»

اسناد فوق را جواد کریمی قدوسی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس و نماینده مردم مشهد در «خانه ملت»، در اختیار خبرنگار «موج» قرار داده بود.

در بخشی از حکم دادگاه برای دری اصفهانی آمده است: «دری اصفهانی در ملاقات حضوری با جک استرا، وزیر اسبق انگلیس و مشاور عالی M16، یک بسته اطلاعاتی به جک استرا تحویل می‌دهد و به همین دلیل از سوی وزیر اسبق انگلیس مورد تقدیر قرار می‌گیرد.»

کریمی قدوسی تاکید کرد که باید مردم و مسئولان از محتوای این گونه دادگاه‌ها مطلع شوند.

صفحه‌ای از حکم علیه دری اصفهانی چنین بود:

دری با بدترین شکنجه‌ها حاضر به پذیرش اتهام‌هایش نشد. ریاست جمهوری، وزارت خارجه، و وزارت اطلاعات اتهامات طائب به دری اصفهانی را بی‌پایه و دروغ دانستند. ظریف هم در شورای‌ عالی امنیت ملی گواهی داد که «یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار تحویلی در ژنو (هواپیما به هواپیما) را از تصدق چانه‌ زدن‌های دری گرفتیم. او بسیار خردمند، ماهر در گفت‌وگو، و وفادار بود».

وقتی نامه روحانی و علوی و سخنان ظریف به خامنه‌ای رسید، او اصغر حجازی را مامور رسیدگی کرد. حجازی که طائب را رقیب می‌دانست، بی‌گناهی دری و کارشناسان محیط زیست و داستان رشوه ۱۵۰ میلیاردی دیواندی را تایید کرد. این‌جا بود که خامنه‌ای تصمیم به عزل فردی گرفت که در سفر اخیرش به عراق، به قیس الخزعلی، رئیس «عصائب حق»، و‌ هادی العامری، رئیس سازمان بدر، گفته بود «آقا از من خواستند به شما بگویم زهرتان را سر آمریکایی‌ها خالی کنید و انتقام حاج‌قاسم (سلیمانی) را بگیرید». این گفته‌ها را نیز‌هادی العامری در سفری کوتاه به ایران همراه با سیدمجتبی حسینی، نماینده خامنه‌ای در نجف، به اطلاع اصغر حجازی رسانده بود. به معنای دیگر، چنان‌که مرحوم علم در خاطراتش چندین بار ذکر می‌کند، «الملک عقیم»؛ مگر می‌شود طائب از قول نایب امام زمان داستان جعل کند؟

با این تفاصیل، آخوندی که درجه‌ای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامه‌اش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد که شش کلاس رئیسی را هم نخوانده است.

سردار محمد کاظمی که جای طائب را گرفت و حکمش را سلامی داد نه سیدعلی، از کسانی است که دست بخواهی، سر و پا هم می‌آورد: «به تیغ و به خنجر به گرز و کمند / برید و درید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست» (با پوزش از حضرت فردوسی)

ظاهرا این سردار نوکر آقا خواب‌هایی هم دیده بوده که یکی از آن‌ها تعبیر شد و آن ربودن و کشتن روح‌الله زم و ربودن محمد خاتمی، با یاری سلفش، حسین طائب، بود. در این زمینه هم سه سال پیش خبری با این مضمون در فضای مجازی منتشر شد:

«بر اساس این گزارش، سرتیپ «محمد کاظمی» سردار «در سایه‌» سپاه پاسداران، طی روزهای اخیر شخصا در مورد آمدنیوز با سردار احمد حق‌طلب، غلام حلقه‌به‌گوش خود در سازمان اطلاعات سپاه، جلسات متعددی را برگزار کرده و با دستور وی، واحدهای عملیات برون‌مرزی را برای اجرای طرح ترور یا ربایش مخالفان و سرشاخه‌های روح‌الله زم فعال کرده است. همچنین، طرح‌ریزی عملیات ربایش «آرش شعاع‌شرق» خبرنگار آزاد در ترکیه، ترور دکتر «ناصر کرمی»، فعال محیط زیست در نروژ، ترور «امیر عباس فخرآور» به دلیل برخی ارتباطات در کنگره آمریکا، تخلیه‌ اطلاعاتی و ترور «سیدمجتبی واحدی»، مشاور پیشین مهدی کروبی، در آمریکا، ترور یا ربایش «سید محمد حسینی»، مجری سابق تلویزیون، تخلیه‌ اطلاعاتی و ترور «علیرضا نوری‌زاده» مدیر تلویزیون ایران فردا، ترور تعدادی از پرسنل نظامی خارج‌شده، نظامیانی از ایران که بیشتر در ترکیه، امارات، ارمنستان و آذربایجان استقرار دارند، تخلیه‌ ‌اطلاعاتی و ترور «محسن سازگارا»، فعال رسانه‌ای مقیم آمریکا، ترور یا ربایش سرگرد خلبان احمدرضا خسروی…، را در دستورکار احمد حق‌طلب، معاونت عملیات سازمان اطلاعات سپاه، قرارداده است.»

لینک خبر منتشر شده در ۲۵/۲/۲۰۱۸ را این‌جا می‌گذارم، چون بسیار مفصل است و سرتان را بیشتر از این درد نمی‌آورم.

تطور تاریخی مفهوم سکولاریسم و سکولار کردن/ احد قربانی

هنگامی که دانشمندان شروع به توضیح چگونگی کارکرد جهان، جامعه و انسان کرده بودند، راه را برای علم و سکولاریسم هموار کردند.
هر چند از جمهوری اسلامی تا طالبان، از محافظه کاران تا لیبرال‌های امریکایی به سکولاریسم حمله می‌کنند و آنرا جنگی با مذهب توده‌ها و نوعی زوال اخلاقیات در دوران معاصر می‌شمارند اما بیشتر تاریخنگاران هم‌نظر هستند که سکولاریسم و که سکولاریزاسیون در دوره ای به وجود آمد که به عنوان «دوران جدید آغازین» شناخته می شود – دورانی بین سال های ۱۵۰۰ و ۱۷۵۰، زمانی که علم، سرمایه‌داری، بحران مذهبی و رشد دولت‌های متمرکز برای تغییر شکل آگاهی غربی با هم متحد شدند.
مفاهیم سکولاریسم اغلب آگاهانه و موذیانه به اشتباه تعبیر می‌شوند. سکولاریسم و سکولاریزاسیون، هرگز به معنای بی‌خدایی نبود و نیست. در بیشتر موارد، اروپاییان «دوران جدید آغازین» که برای سکولاریسم مبارزه می‌کردند، عمیقاً مسیحی بودند. ولی برای آنها مرز بین امور دینی و دنیوی بیشتر از پیش مشخص شد. سپهر پوشش دین کوچک‌تر شد، به طوری که بسیاری از بیم‌ها و امیدهایی که پیش از این به زبان دینی بیان می‌شد، به صورت دنیوی بیان شد. سکولاریسم مبتنی بر درک این شناخت فروتنانه استوار است که حقایق ابدی برای عقل انسانی غیرقابل دسترس هستند. تنها بینش محدودی که تجربه ما در این دنیا به دست می‌دهد، به امور دنیوی بشر مربوط است.
با سکولاریزاسیون در جامعه غربی، تغییرات چشمگیری در زندگی مادی مردم بوجود آمد. در همه جا بازار ایجاد شد. دنیای سکولار تازه در حال ظهور، دنیایی بود پر از چیزهای جدید: ادویه‌ها، تنباکو و شکلات از دنیای جدید. ابریشم و فیروزه از ترکیه عثمانی، چینی و گلدوزی از خاور دور.
علاوه بر مجموعه سرسام‌آور اشیاء طبیعی و مصنوعی عجیب و غریب وارداتی، اروپایی‌ها خود اختراعات، نوآوری و مدهای جدید بی‌شماری ابداع کردند، از آن میان ساختن داروها از تجربه و با تقطیر کیمیاگری، بافتن پارچه‌های پنبه‌ای که به رنگ قرمز درخشان با قرمزدانه مکزیکی رنگ شده بودند، جواهرات و تزئین‌های لباس که با سنگ‌های قیمتی گرانبها و نفیس از کلمبیا، که از طریق بندر هرمز به اروپا حمل می‌شد. همه‌ی این چیزهای عجیب و غریب داستانی شگفت داشت و دانستن اینکه کدام داستان‌ها واقعی هستند، کار ساده‌ای نبود. درک جهان اطراف و دنیای مادیات برای مردم بی‌نهایت مهم شده بود.
نیاز به دانستن و کنجکاوی درباره اینکه پدیده‌ها و ابزارها چگونه کار می‌کنند با انبوهی از کتاب‌های «چگونه-می‌توان» برای خوانندگان با استفاده از چاپخانه‌های جدید، برآورده می‌شد. کتاب‌های مربوط به مهارت‌های مکانیکی توسط توپچی‌ها، معماران، صنعتگران و مهندسان در قرن پانزدهم در نسخه‌های خطی نوشته شدند. آن رساله‌های نخستین، که بسیاری از آن‌ها به شکلی مجلل مصور شده‌ بودند، توسط متخصصان هر رشته برای سایر متخصصان و عموم نوشته و تا آن زمان به طور گسترده توزیع نشده‌ بودند. اما، نویسندگان با تشریح فرآیندهای مکانیکی و بیان چگونگی کارکرد ابزارها و پدیده‌ها – برخلاف اسرار صنفی و گاه خانوادگی بودن آنها – شروع به تبدیل مهارت‌های مکانیکی از دانش شخصی و خانوادگی به دانش علمی و عمومی کردند. وقتی لئوناردو داوینچی شروع به فکر کردن در باره‌ی ماشین‌ها کرد، این فرآیند انتشار عمومی دانش به خوبی در جریان بود.

انقلاب کتابخوانی در قرن شانزدهم در اروپا با انبوهی از کتابچه‌های راهنما همراه بود که اسرار هنر و فنون را به تفصیل بیان می‌کردند، مخاطبان مشتاقی از خوانندگان در عموم مردم پیدا کردند. این کتابچه‌های ساده و کاملاً کاربردی، عادات پنهانکاری پیشه‌وری را رد می‌کردند و سکولاریسم را تقویت می‌نمودند و مردم بیشتری به حقایق زمینی دسترسی می‌یافتند و به آنها علاقمد می‌شدند. در عصر ظهور کتاب‌های «چگونه-می‌توان»، ساختن کلید دانستن بود.
در سال ۱۵۳۵، یک چاپخانه فرانکفورتی به نام کریستین اگنولف کتابچه Kunstbüchlein (کتابچه مهارت‌ها) را منتشر کرد. این جزوه که با قیمت ارزان روی کاغذ ضخیم چاپ شده بود برای عرضه در نمایشگاه کتاب فرانکفورت آن سال، کسی فکر نمی‌کرد کاندیدای احتمالی ایجاد یک تحول بنیادی به نظر آید. اما از بسیاری جهات، دقیقاً همین کار را انجام داد: نه یک انقلاب علمی – که بعداً رخ داد – بلکه انقلابی در نحوه نگرش مردم به علمی که مدت‌ها (به دلایل موجه) با سوء ظن و بی‌اعتمادی به آن نگاه می‌کردند.
امروزه، وقتی به کیمیاگری فکر می‌کنیم، معمولاً این واژه را با جست‌وجوی شبه‌عرفانی اما توهم‌آمیز برای سنگ فلاسفه، یا با طرح‌هایی مبهم برای ایجاد طلا از فلزات پایه مرتبط می‌کنیم. این کلیشه‌های منفی تا حدودی توجیه پذیر هستند. کلاهبرداری کیمیاگران در اروپا بیداد می‌کرد. جای تعجب نیست که پاپ جان بیست و دوم در سال ۱۳۱۷ میلادی با صدور بیانیه‌ای این مهارت را محکوم کرد و کیمیاگران مجبور شدند مهارت خود را مخفیانه تمرین کنند. در کیمیاگری، متخصصان بیش از آنچه می توانستند وعده می‌دادند، به عنوان نمونه در سال ۱۵۹۶ میلادی گئورگ هونائر تضمین کرد که خزانه دوکِ وورتمبرگ را که پول نقد نداشت، با تبدیل آهن به طلا پر کند. نیازی به گفتن نیست که طرح جنون آمیز او با وجود حمایت پرهزینه دوک شکست خورد. هوناور که به اتهام کلاهبرداری محکوم شد، از چوبه دار ۹ متری ساخته شده از آهنی که دوک برای آزمایش های کیمیاگر تهیه کرده بود به دار آویخته شد.
اما کیمیاگری به اهداف پیش پا افتاده و عملی‌تری نیز خدمت می کرد. زنان با تهیه آب مقطر برای مصرف دارویی و آرایشی، در آشپزخانه کیمیاگری می‌کردند. متالورژیست‌ها زمانی که فولاد را گرم می‌کردند و کیفیت‌های جدید و بهبود یافته ای به آن می بخشیدند، کیمیاگری می‌کردند. هنگامی که زنان عرق آکوویت، را در ظرف‌های آشپزی تقطیر می‌نمودند، کیمیاگری می‌کردند. انقلابی که بی سر و صدا توسط کتابچه مهارت‌های اگنولف اعلام شد، این بود که نقشی جدید و عملی برای کیمیاگری تعریف کرد و اهداف کیمیاگری را به دور از طرح‌های بلندپروازانه و فریبنده و به سوی دغدغه‌های روزمره تغییر داد.
کتابچه‌ی اگنولف گنجینه‌ای از اطلاعات عملی بود. این کتابچه شامل دستورالعمل‌هایی درباره رنگدانه‌ها برای هنرمندان، تکنیک‌هایی برای سخت‌کردن فولاد و آهن، دستورالعمل‌هایی برای حکاکی و آبکاری فلزات، و دستورالعمل‌هایی برای رنگرزی پارچه‌ها و از بین بردن لکه‌ها از لباس بود. به طور خلاصه، این کتابچه راهنمای همه منظوره جامع فناوری خانگی و صنعتی در اواخر سده‌ی میانه بود.
در راستای این کارکرد کتابچه، عنوان یک بخش آن “Rechter Gebrauch d’Alchimei” (استفاده درست از کیمیاگری) بود. اگنولف توضیح داد که این کتابچه «بسیاری از مهارت‌ها و هنرهای پنهان، مفید و دلپذیر را که قبلاً پنهان شده بود، نه فقط برای خوشحال کردن کیمیاگران، بلکه برای بهرهمند شدن همه کارگران ماهر» آشکار می کند. اگنولف با چشم پوشی از دیدگاه‌های شبه جادویی کیمیاگری در مورد ماده و مواد، دستورالعمل های ساده‌ای را منتشر کرد، عمدتاً دستور العمل‌هایی که هر کسی می توانست از آن پیروی کند. برای نشان دادن تضاد بین «استفاده درست از کیمیاگری» و سوء استفاده از آن، کتابچه با یک شعر اخطاردهنده پایان می‌یافت:
هشت چیز پیامد کیمیاگری است:
دود، خاکستر، بدگوئی فراوان و خیانت،
آه‌های عمیق و کار طاقت فرسا،
فقر و تنگدستی بیجا
اگر می‌خواهی از همه اینها آزاد باشی،
از کیمیاگری دوری کن.
کتابچه کوچک اگنولف در فرهنگ عامه راه یافت. دستورالعمل‌های آن که پیوسته تجدید چاپ و ترجمه می شد، اسرار حرفه‌ای بی‌شمار قرن شانزدهمی را در سراسر اروپا منتشر می‌کرد. این کتابچه همچنین الهامبخش انواع دیگر کتاب‌های «چگونه-می‌توان» شد. صنعتگران مشتاق مهارت‌های جدید آموختند، همزمان خوانندگان عادی اسرار تجاری را که قبلاً پنهان بود، یاد گرفتند. کتابچه مهارت های اگنولف با تبدیل اسرار مهارت‌های صنایع دستی به قوانین و روش‌های ساده، جایگزین کردن مهارت‌های مخفی پیشه‌وران را با تولید انبوه مبتنی بر دانش فنی مبتنی بر «چگونه-می‌توان» برای صنعتگران تسریع کرد.
صدها هزار «کتاب اسرار» گوناگون در قرن ۱۶ و ۱۷ در سراسر اروپا چاپ و توزیع شد. تقریباً برای هر هنر و فعالیت قابل تصور – هر نوع دانش سکولار – از جمله رابطه جنسی، کتاب‌هایی وجود داشت. راهنماهایی وجود داشت که نحوه انتخاب همسر خوب را آموزش می‌داد، کتابچه راهنمای ماماها که فن‌های صحیح زایمان را آموزش می‌داد، کتابچه‌هایی که ترفندهای تولید و تجارت را آشکار می‌کردند، و دستورالعمل‌هایی که به والدین آموزش می‌دادند چگونه فرزندان را به درستی تربیت کنند. کتابچه‌های راهنمای خودیاری پزشکی بخش بزرگی را تشکیل می دادند. به عنوان مثال، کتاب‌هایی وجود داشت که نحوه راه‌اندازی یک کارگاه‌ تقطیر و ساخت اکسیرها و شربت‌های پزشکی، عطرها و مایع‌های آرایشی از گیاهان را آموزش می‌داد که شاخه دیگری از «کاربرد درست کیمیاگری» به‌شمار می‌رفت.
با انتشار گسترده‌ی کتاب‌های چاپ شده، اسرار تجاری رمز و راز خود را از دست دادند. کتاب‌های اسرار بیش از پیش روشن می‌کردند که یک دستورالعمل می‌تواند به طور مؤثر جایگزین راز یک پیشه‌ور شود، و آنچه قبلاً به عنوان معما و راز تلقی می‌شد، اکنون می‌توانست صرفاً به‌عنوان یک مهارت تلقی شود. کتاب‌های اسرار که از چاپخانه‌ها پخش می‌شدند، فرهنگ جدید کنجکاوانه به وجود آوردند که بر زندگی روزمره در اروپای مدرن نخستین تاثیر داشت.

یکی دیگر از کتاب‌های «چگونه-می‌توان» بسیار مشهور دوران نوزائی که مسیر تاریخ را تغییر داد، کتاب شهریار (۱۵۳۲) اثر نیکولو ماکیاولی بود – متنی عمیقاً عمل‌گرایانه درباره چگونگی کسب قدرت و حفظ آن. این تصویر سنتی شاهان نبود و ویژگی‌های حاکم مطلوب و آرمانی را توضیح می‌داد. این یک کتاب راهنمای به‌غایت واقع‌گرایانه خط سیر سیاست‌های مزورانه، سالوسانه و خائنانه دوره‌ی نوزائی با دقت ترسیم می‌کرد.
همانگونه که کتابچه مهارت‌های اگنولف از کیمیاگری ابهام زدایی می‌کرد، کتاب شهریار ماکیاولی اسرار حکومت داری را آشکار می‌کرد و برای مثال توضیح می داد که آیا برای شاه بهتر است رعایا از او بترسند یا دوستش داشته باشند (پاسخ او، همانطور که شاید خیلی‌ها اکنون می‌دانند، این است که اگر چه پادشاه دوست دارد هر دو را داشته باشد، اما اگر نمی‌تواند، بهتر است از او بترسند). پس از ماکیاولی، نظم سیاسی دیگر به عنوان یک سایه زمینی از نظم آسمانی یا الهی تلقی نمی‌شد، بلکه ساختاری انسانی بود که برای خدمت به منافع و علایق کنونی، این‌جهانی و عملی عده‌ای حاکم طراحی شده بود.
ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی، در کتاب دورا‌ن‌ساز خود، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری (۱۹۰۵)، درباره «افسون‌زدایی از جهان» که در اوایل دوره مدرن رخ داد، نوشت، یک تغییر فرهنگی بنیادی بود که او آن را نشانه‌ی ویژه‌ی مدرنیته می‌دانست. وبر گفت که این تغییر مستلزم این اعتقاد است که “هیچ نیروی غیرقابل محاسبه‌ و اسرارآمیز” در طبیعت وجود ندارد. جهان طبیعی – حداقل در مبادی و اصول – قابل شناخت، قابل پیش‌بینی و دستکاری است. در دنیای افسون‌زدائی‌شده، همه چیز قابل‌درک و رام‌شدنی است، حتی اگر هنوز درک و رام نشده باشند. وبر به جای «باغ بزرگ افسون‌شده» در اواخر سده میانه – یک دولت عدنی که با الهام الهی از سوی کشیشان هدایت می‌شود – جهان مدرن اولیه را انسان محور و کهکشان را مرده، فاقد شخصیت و بی‌فاعل می‌دید.
به نظر وبر، راه به سوی سکولاریسم از قلمرو مذهبی آغاز شد. او افسون‌زدائی و رفع توهم را به اصلاحات پروتستانی نسبت داد که، به گفته او، ایمان و باورها در مورد شمول قوانین مقدس و شرعی در همه‌ی عرصه‌ها را خدشه‌دار کرد. آثار مقدس کارایی خود را از دست دادند و آیین‌های مقدس دیگر به طور خودکار مصلحت الهی به شمار نمی‌آمدند. مذهب که از تشریفات جادویی «خرافاتی» رها شده بود، به اعتقاد درونی تبدیل شد. اما در این ادعا وبر جای تردید است. اصلاحات کمک چندانی به تقویت حصار بین امر مقدس و امر دنیوی نکرد. اصلاح‌طلبان پروتستان هرگز این تصور را که شریعت نمی‌تواند در امور دنیوی مداخله کند را رد نکردند. اصلاح طلبان به شدت از قدرت خداوند در مجازات، تنبیه و پاداش افراد و جوامع دفاع کردند. پروتستان ها دخالت شریعت در دنیای سکولار را انکار نکردند، فقط به دستور انسان این کار را نمی‌کردند.

کلیسای کاتولیک ضد اصلاحات نیز مرزی بین امور مقدس و امور دنیوی نمی‌کشید، بلکه در عوض فریب عجیب و غریب مذهبی خود را ترویج می‌کرد، مانند برگزاری آیین مقدسین. به گفته مورخ رابرت اسکریبنر، “جهان اخلاقی شده”، جهانی شد پر از فرشتگان و شیاطین، جهانی که در آن تولد یک کودک ناقص یا ظهور یک ستاره دنباله دار به عنوان نشانه یا هشداری از خشم قریب الوقوع الهی معرفی می‌شد.
واقعیت این است که دنیای اخلاقی اواخر قرون وسطی رو به زوال گذاشت – اما نه به دلیل یوریش مسیحیت اصلاح‌شده، آنطور که وبر می‌خواست. بلکه، با رشد سواد، علم و فن در تمام زمینه‌های فرهنگی، در نتیجه گسترش سریع چاپخانه. در کمتر از یک قرن، اختراع یوهانس گوتنبرگ از قلب اروپا به دورترین نقاط آن گسترش یافت. در اوایل قرن شانزدهم، شهر سالامانکا در اسپانیا دارای ۵۲ چاپخانه و ۸۴ کتابفروشی بود.

اولویت صنعت چاپ و کتابچه‌های «چگونه-می‌توان» روشن می‌کند که چرا افسون‌زدائی جهان غرب با احیای به ظاهر متناقض جادوی باستانی همزمان شد. واضح است که وقتی هرمتیسم در میان روشنفکران رنسانس بطور گسترده رایج شد، علاقه هرمسی باستان به جادوی ماشین‌ها کنار گذاشته شد. ماشین‌های خودکار، جرثقیل‌ها و ابزارهای محاصره دیگر به عنوان منبع شگفت‌انگیز قدرت‌های پنهان دیده نمی شدند. آنها فقط اختراعات مکانیکی بودند. گسترش کتاب‌های راهنمای فنی و کتاب‌های افشای اسرار این اندیشه را گستردند که خود ماشین‌ها به نحوی جادویی هستند. انسان‌گرایان دوران نوزائی سحر و جادو را ستایش می‌کردند نه به این دلیل که به ماشین‌ها قدرت جادویی می‌بخشید، بلکه به این دلیل که ظرفیت و استقلال انسان‌هایی را که رؤیای جادوگری را در سر می پروراندند را افزایش دادند.
دانش فنی به «افسون زدایی از جهان» که مورد نظر وبر بود منجر شد. این توهم‌زدائی نتیجه‌ی مستقیم آن کتابچه‌های چگونه-می‌توان بود که اسرار صنایع دستی پیشه‌وران را به زبان ساده بیان می‌کردند. خوانندگان کتاب‌های اسرار ممکن بود متوجه نشده باشند که چرا مواد خاصی آهن را سخت می‌کنند یا رنگ‌ها را بادوام می‌سازند، اما درک بهتری در مورد چگونه می‌توان این کارها را انجام دهند، پیدا کردند. دنیای صنایع دستی – مانند دنیای سیاست – سِحرآمیزی خود را از دست داد. خود را از یوغ الهی رها کرد.
دلیل خوبی وجود داشت که چرا کتابچه‌های فنی اغلب به عنوان «کتابچه اسرار» نامیده می شدند. زیرا آنها نه تنها شیوه‌های تجاری کاملاً محافظت شده را آشکار کردند، بلکه در دنیای آنها دیگر «رازهایی» به معنای نیروهای پنهان مرموز و اسرارآمیز در طبیعت وجود نداشت. بیشتر کتاب‌های چگونه-می‌توان به شکل کتاب‌های دستورالعمل بودند. اعتبار یک دستورالعمل به طور سرشتی مبتنی بر دیدگاه افسون‌زادئی شده‌ی وبری از جهان است، زیرا اثربخشی دستورالعمل بر این فرض استوار است که طبیعت قابل شناخت، قابل پیش‌بینی و تکرارپذیر است.
از آنجا که سکولاریزاسیون مفهوم نظم کیهانی و متافیزیکی را زیر و رو کرد، ظهور کتاب‌های چگونه-می‌توان بذر دیدگاهی بازتر و روادارتر از انسانیت را کاشت. تفاوت‌های ریشه‌ای میان مردم و فرهنگ‌ها، که از رویارویی اروپایی‌ها با قاره آمریکا به وضوح آشکار گردید، الهام‌بخش تلاش‌هایی برای درک ویژگی و آداب و رسوم مردم بومی شد. میلیون‌ها غیراروپایی، که وجودشان یک نسل قبل کاملاً ناشناخته بود، اروپایی‌ها ناگهان با آنها آشنا شدند.
زمانی که اروپا، جهان جدید، قاره امریکا راکشف کرد، نیاز مبرمی به درک تنوع قومی ایجاد شد. این نیاز قلمرو اعتبار و مرجعیت دینی را بیش از پیش کوچکتر کرد و در درازمدت علم مردم‌شناسی تطبیقی را به وجود آورد.
با نگاهی به تاریخ افسون‌زدایی طبیعتاً این سؤال مطرح می‌شود که آیا جهان می‌تواند بازخرافات‌زده و بازافسون‌زده شود؟ نشانه های نگران کننده ای وجود دارد که حداقل در عرصه سیاست می تواند. در اینجا نیز وبر بینش مهمی ارائه کرد. او خاطرنشان کرد که بوروکراسی‌ها در اجرای قوانین خوب هستند اما لزوماً در تعریف اهدافی که الهام‌بخش آنها هستند، خوب نیستند. این پدیده فضایی را برای ظهور رهبران کاریزماتیک باز می کند که این اهداف را دوباره تعریف می‌کنند و گاهی اوقات در فرآیند، سیستم سیاسی را دگرگون می‌کنند. کاریزما کاملاً افسون‌کننده و مسحورگر است. قدرت، افسون‌کنندگی و جادوی غیرمنطقی خود را دارد، به‌ویژه در بستر جامعه ناآگاه، شهروندان با دانش علمی و اجتماعی اندک، عدم استقلال اندیشه و با رهبران کاریزماتیک با امکانات مادی و تبلیغی زیاد.

یک سیستم سیاسی دموکراتیک باید سازوکاری برای افسون‌سازی داشته باشد، سیستمی که از به قدرت رسیدن عوام فریب‌ها، شیادان و جلادان، از طریق کاریزمای خود، جلوگیری کند.
کاریزما بر پایه احساسات استوار است، نه درک دقیق از قوانین اجتماعی و اقتصادی و در شرایط بحرانی به وجود می‌آید. رهبران کاریزماتیک با درک بحران و با دستکاری پراوهام و متوهم در اطلاعات در رسانه‌ها خود را تبلیغ می‌کنند.
پادشاهان و روحانیون با همه‌ی حماقت خود به تاثیر پیشرفت‌های صنعتی، علمی و فنی در رشد مردم و خطری که از این راه استبداد شرقی و خرافات اسلامی را تهدید می‌کرد دریافتند و با همه‌ی توان جلوی رشد فن و دانش در خاور میانه را گرفتند. صنعت چاپ جدید پس از چهارصد سال پس از اختراع آن در ایران رایج شد. مدارس و دانشگاه مبتنی با علوم جدید تا به امروز با دشمنی حاکمان و روحانیون دست و پنجه نرم می‌کند.
حکومت‌های دینی چه در مسیحیت و چه در اسلام، کارنامه سیاهی دارند. بر بستر این کارنامه سیاه، زمانی ایدئولوژی‌های سکولار مانند ناسیونالیسم، سوسیالیسم، سرمایه‌داری بازار آزاد و سایرین به طور گسترده در سیاست و ساختن جوامع مدرن دست به کار شدند.
بر بستر سیاست‌های استعماری و امپریالیستی و اشتباهات دولت‌های سکولار در جهان سوم، بحران‌ها و مشکلات، گروه‌های مذهبی توانستند ایدئولوژی‌های جایگزین عوام‌فریبانه و آرمانگریانه ارائه کنند، توده‌های ناآگاه و مذهبی را بسیج و سازمان‌های دینی-سیاسی بزرگ، خشن، متعصب، خودحق‌پندار، جهادی مؤثری ایجاد کنند و در برخی از کشورهای جهان سوم قدرت را به دست گرفتند و در سیاست، اقتصاد، صلح و امنیت جهانی تاثیرهای منفی چشمگیر گذاشتند.
برآمدن اسلامگرائی سکولاریسم در کشورهای سکولار را هم در حالت تدافعی قرار داد و سیاست‌مداران مذهبی در این کشورها حمله‌های خزنده و مذبوحانه خود را شروع کردند. اگرچه ایالات متحده با جهان جنوب بسیار متفاوت است، شاهد ظهور سیاست‌های مذهبی از حدود سال ۱۹۷۰ تا حدی واکنشی به اقدامات سکولار دولتی هستیم. دیوان عالی که به پرونده‌های مطرح شده توسط «اتحادیه آزادی‌های مدنی آمریکا» پاسخ می دهد، تنها در دهه ۱۹۳۰ احکامی را مبنی بر جدایی دولت-کلیسا در ایالت‌ها را آغاز کرده است. پس از جنگ جهانی دوم چندین اقدام دولتی سکولاریزه کننده وجود داشت، اما مخالفان ضدسکولار بر دو تصمیم دادگاه عالی متمرکز شده اند، غیرقانونی کردن عبادت در مدارس در سال ۱۹۶۲ و قانونی شدن سقط جنین در سال ۱۹۷۳. نگرانی قبلی راست مذهبی در مورد نظریه تکامل نیز ادامه یافته است. همچنین تمرکز بر مخالفت با آموزش مدارس در مورد همجنس گرایی یا حتی در مورد سکس. پس از سال ۲۰۰۱، دولت ایالات متحده تحت ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش، کمتر سکولار شد، و بودجه فدرال را برای برنامه‌هایی «مبتنی بر ایمان» تصویب کرد و با مخالفت‌های مذهبی در مورد پژوهش‌های سلول‌های بنیادی و تأمین بودجه برنامه‌های بین‌المللی که شامل نامبردن از سقط جنین می شود، موافقت کرد.
بسیاری از تغییراتی که توسط سکولاریزاسیون دولتی ایجاد شد، با روی کار آمدن احزاب مذهبی، همانطور که در ایران و ترکیه و افغانستان می‌بینیم، حفظ شده‌اند. مخالفان سکولاریسم عمدتاً با مشکلات اجتماعی، اقتصادی و نارضایتی گسترده مردم به ویژه جوانان و زنان روبرو هستند. آنها بیشتر بر اموری چون پوشش مذهبی، جدائی زن و مرد، جلوگیری از تحصیل زنان و نگهداشتن آنها در خانه، دشمنی با ادیان و مذاهب و خداناباوری، جلوگیری از سقط جنین، گسترش جهادگری، جلوگیری دانش‌های نوین و خرافه‌ستیز متمرکز هستند.
ظهور مجدد حکومت‌های شرعی در ایران، سومالی و افغانستان و به نوعی ترکیه، و برآمدن طالبان، داعش، بوکوحرام و … خاطره‌ی فراموش‌شده‌ی سده میانه را زنده کرده است.
ایدئولوژی‌های ضدسکولار منسجم‌تر، گستاخانه‌تر و وحشیانه‌تر از آنچه بودند، ظاهر شدند. آنها سلاح‌ها جنگی پیشرفته و رسانه‌های تبلیغاتی که در سایه‌ی پیشرفت علمی و صنعتی سکولاریسم تکامل یافت را برای اشاعه خرافات، تحمیق توده‌ها و گسترش جنگ و جهاد بکار می‌گیرند، اما با کارنامه‌ی تاریخی و معاصر آنها مقاومت جدی در سراسر کشورهای اسلامی برای راندن مذهب از سپهر عمومی به سپهر خصوصی به سرعت در حال رشد است. حکومت‌های شرعی با مقاومت بی‌نظیر جوانان و زنان روبرو هستند.
سیاست مذهبی در ژاپن و چین و در بیشتر اروپا اهمیتی ندارد. به نظر می رسد سکولاریسم در کشورهایی که در حال رشد و در رفاه و در کشورهایی که منابع قابل توجهی به شبکه های ایمنی اجتماعی اختصاص داده اند، مانند اروپای غربی و کانادا، قوی‌تر است. با این حال، حضور جمعیت مسلمان در اروپای غربی، با عدم شناخت اروپائیان از عمق عقب‌ماندگی و درجه خشونت و درنده‌خوئی اسلامگرایان و جهادگران اسلامی و عدم شناخت غرب از دروغگوئی و غیرقابل اعتمادبودن رهبران مسلمان، سوء استفاده مسلمانان از رواداری، دموکراسی، امکانات امنیت شخصی، اقتصادی و اجتماعی جامعه‌ی رفاه غربی، مشکلاتی را برای سکولاریسم اروپایی ایجاد کرده است و می‌کنند. اما در در خاور میانه، مردم با تجربه روزانه‌ی حکومت‌های شرعی مجهز با امکانات تکنولوژیک و فنی مدرن، عزم خود را برای راندن دین به سپهر خصوصی، جایگزین کردن حکومت دینی با حکومت سکولار و قوانین شرعی به قوانین وضعی جزم کرده‌اند.
احد قربانی دهناری
۹ تیر ۱۴۰۱ – ۳۰ ژوئن ۲۰۲۲

برای مطالعه بیشتر
Berkes, Niyazi. The Development of Secularism in Turkey. Montreal: McGill University Press, 1964.
Bruce, Steve, ed. Religion and Modernization: Sociologists and Historians Debate the Secularization Thesis. Oxford: Clarendon, 1992.
Chadwick, Owen. The Secularization of the European Mind in the Nineteenth Century. Cambridge, U.K.: Cambridge University Press, 1976.
Dobbelaere, Karel. “Secularization: A Multidimensional Concept.” Current Sociology 29, no. 2 (1981): 3–۲۱۳.
Jacoby, Susan. Freethinkers: A History of American Secularism. New York: Henry Holt, 2004.
Keddie, Nikki R. “Secularism and the State: Toward Clarity and Global Comparison.” New Left Review 226 (1997): 21–۴۰.
Royle, Edward. Radicals, Secularists and Republicans: Popular Freethought in Britain, 1866–۱۹۱۵. Manchester, U.K.: Manchester University Press, 1980.
Ruedy, John. Islamism and Secularism in North Africa. New York: Palgrave Macmillan, 1994.
Smith, Christian. The Secular Revolution: Power, Interests, and Conflict in the Secularization of American Public Life. Berkeley: University of California Press, 2003.
Tamimi, Azzam, and John L. Esposito, eds. Islam and Secularism in the Middle East. London: Hurst, 2000.
Yared, Nazik Saba. Secularism and the Arab World: 1850–۱۹۳۹. London: Saqi Books, 2002.

نگاهی نو به جنبشِ بابک خُرّمدین (بخش اوّل)،علی میرفطروس

* در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.

* تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان دهندۀ «خلاء» یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات آن دوران را دشوار می کند.

*پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن وُ ضمیر بسیاری از ایرانیان تداوم یافت و این«حافظۀ تاریخیِ» توسط تاج نامه ها و شاهنامه ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردید.

***

آنکس که زندگی و برازندگی می‌آموزد؛

بندگی نمی‌آموزد.

(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)

طرح مسئله:

در دوره‌های خاموشی و فراموشی،هر نسلی بر اساس رویدادهای تازه،نگاهی ‏تازه به تاریخ و قهرمانان میهن خود می‏ افکند.این«نگاه تازه» چه بسا چشم اندازِ تازه‌ای باشد که در تحقیقات پژوهشگرانِ گذشته، مستور یا مغفول مانده است، هم از این رو ست که گفته‌اند:«هر تاریخی،تاریخ معاصر است».

زندگی و سرنوشت بابک خُرّمدین هماره از دغدغه‌های ذهنیِ من بود چندان که شعر «حماسۀ بابک » در سال ۱۳۵۴بازتابی از آن است.سال‌ها بعد همکاری در اجرای« بالۀ بابک خُرّمدین » به همّت هنرمند برجسته،نیما کیان تبلور دیگری از این دغدغه‌ها بود.

طرحِ اوّلیّۀ این پژوهش در سال ۱۳۵۷ و به دنبال انتشارِ آخرین شعر صورت گرفته بود ولی متن اصلی آن در سال‌ ۵۹ و در سایۀ داس ها و هراس ها قلمی شد ؛ گوئی که در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین روحِ زمانۀ ما بود.

متن کاملِ این پژوهش -در سه دفتر-تنها چیزی بود که بهنگامِ تَرکِ ایران (۱۳۶۱) و در فراز وُ فرودهای سفری دشوار با خود آورده بودم.آن دفتر ها مروری بود بر کشاکش ها و کوشش های ایرانیان پس از حملۀ تازیان و به دنبال پاسخ به چند پرسش اساسی بود،از جمله:

– امپراتوری ساسانی چرا و چگونه در حملۀ تازیانِ بیابانی فروپاشید؟

– آیا«استقبال ایرانیان از اعراب و اسلام» واقعیّت داشته است؟

-و اساساً پس از حملۀ تازیان و سُلطۀ اسلام ما-ایرانیان- چگونه با آئین های ملّی خود کنار آمدیم؟

پاسخ به این پُرسش ها،ضمن اینکه علل و عواملِ«کیستی؟» یا «چیستیِ؟»ما را عیان می کند در عین حال،نوعی آسیب شناسی تاریخیِ ملّتی است که « در تمامتِ تاریخش

(این رودبارِ خون)

از مهربانی وُ ایثار

سطری حتّی

(نه سطوری)

بر وَی نرفته است

إلاّ ستم

یا طرحِ ارغوانیِ ساطوری

و اینک

تاریخِ پُرشکوهِ تبارش را

گردِ سُمِ ستوران

برقِ بلیغِ دشنۀ دشمن

و زخمِ تاریکِ تازیانۀ «تاتار»

تفسیر می کند …»[۱]

بر این اساس،در این پژوهشِ دیرینه به قیام های بِه آفرید، سُنباد،ابو مُسلم خراسانی، استاذسیس، خِداش، مقنّع ،شعوبیّه و…بابک خُرّمدین نیز پرداخته شده بود ولی با توجه به انتشار مقالات ارزشمند در این باره،نگارنده ضمن حذف آن بخش ها،تنها به برخی جنبه های جنبش بابک خُرّمدین بسنده نموده است ، از جمله:

– خُرّمدینان در تاریخ

– آذربایجانِ آذر به جان

– دشت مُغان و قلعۀ بابک

– خُرّمدینی؟یا«خُور دینی»؟

– ستایش شادی و خُرّمی،

– اهمیّت رنگِ سرخ=سُرخ جامگان،

– تقدّسِ شراب،

– از مِیْمَنْد تا «مِی» مند

– آئین مهر و ستایش خروس سَحَری!

– نواختنِ تنبور(حتّی در میانۀ جنگ ها)،

– جایگاه زنان در باورِ خُرّمدینان

-تیره و تبار

– و…

«نگاهی نو» ناظر به تفسیری نو از برخی رویدادها،آئین ها و باورهای خُرّمدینان است.فصلی از این پژوهشِ حدود ۳۲ سال پیش در مجلۀ «ایران ‌نامه» ( چاپ آمریکا،زمستان ۱۳۶۹) منتشر شده و اینک بخش های دیگر آن -با افزودن منابع و مطالب تازه- انتشار می یابد.مراسمِ سالانۀ بزرگداشتِ خاطرۀ بابک خُرّمدین (روزهای۱۰ – ۱۲تیرماه در قلعۀ بابک) فرصتی است برای نگاهی دیگر به زندگی و سرنوشت این چهرۀ شگفتِ تاریخ ایران.

با آنچه که گفته شد،این پژوهش،محصول شور وُ شراره های جوانی و مصداقِ «آتشی ز کاروان به جا مانده» است که امیدوارم در جان های بیدار بگیرد و باعث شَرَری گردد.

این دفترِ دیرینه زمانی منتشر می شود که بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.لذا، آنرا به همۀ بابکانِ میهن؛ بهترین فرزندان آفتاب…و نیز به خاطرۀ دوست مهربانم منوچهر فرهنگی تقدیم می کنم.باشد که «بر این نامه بر سال ها بگذرد».

در این مقاله، اعداد سمت راست،سال هجری و ارقام سمت چپ معادل میلادی آن است.

پیشینۀ بحث و ارزیابی منابع

جنبش بابک خُرّمدین(سرخ جامگان) از آغاز (۲۰۰ / ۸۱۶ ) مورد توجۀ مورّخان و عقیده شناسان اسلامی بوده است هر چند که تهمت ها و دشنام های رایج شناخت آنرا بسیار دشوار و گاه غیر ممکن می کند. به جرأت می‏توان گفت که منابع تاریخی در بارۀ‏ باورهای کمتر جنبشی اینهمه به اختصار و ابهام و اتّهام سخن گفته ‏اند گوئی که برای«ابطال»یا«براندازی نظریِ» جنبشی که بیش از بیست سال امپراتوری عظیم عبّاسیان را تهدید می‌‏کرد ، همه «همصدا » هستند.با اینحال،از خلال این دشنام ها و دشمنی ها می‏توان خطوط اصلی عقاید خُرّمدینان را شناخت‏؛عقایدی که در نظرِ مؤلّفان اسلامی«إباحه»،«کفر» و «الحاد» بشمار می رفتند.

با رونق شرقشناسی در اروپا پژوهشگران غربی نیز به خُرّمدینان و جنبش بابک خُرّمدین عنایت کرده و در شناخت آن کوشیده اند. تحقیقات پژوهشگران ایرانی نیز به غنای این مطالعات افزوده اند.به پاسِ این تلاش ها و نیز با این اعتقاد که ارزیابی منابع در پژوهش‌ های تاریخی کاری است اساسی،نگارنده در آغازِ ، کتابشناسیِ تقریباً مفصّلی در بارۀ خُرّمدینان و بابک خُرّمدین ارائه کرده است. در این باره -البتّه- فضلِ تقدّم و تقدّم فضل با استاد سعید نفیسی[۲] و استاد غلامحسین صدیقی است[۳] هر چند که نگارنده با پاره‌ای از نظرات و نتیجه گیری ‌های شان موافق نیست.مثلاً: غلامحسین صدیقی در کتاب درخشان « جنبش ‏های‏ دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری» جنبش بابک خُرّمدین را نیز «جنبش دینی» نامیده است.به نظر می‌رسد که چنین برداشتی چندان دقیق نیست و ماهیّت عُرفی و غیر دینیِ جنبش خُرّمدینان را مخدوش می کند چرا که واژۀ دین در کلماتی مانند «بِه دین» و «خُرّم دین» فاقد معنای رایج در مذهب است با این تأکید که واژۀ دین در اوستا به صورت «دِئَنا»و به معنای کیش،آئین و شناخت آمده است. از این گذشته، نشان داده ایم که در سراسرِ قرون‏ وسطی عموم مبارزات سیاسی و اجتماعی شکل دینی داشته و در نقابی از عرفان یا مذهب تجلّی می‏ کرد.این امر به آسانی از مجموعۀ شرایط و محدودیّت‏‌های تاریخیِ آن عصر قابل درک است و محتوای‏ اجتماعی یا عُرفیِ این جنبش‏ها را تحت الشُعاع قرار نمی دهد.از این رو،نگارنده معتقد است که جنبش خُرّمدینان به رهبری بابک خُرّمدین را نخست باید جنبشی اجتماعی و سیاسی‏ نامید.

در واقع، بابک‏ ابتداء یک مبارزِ اجتماعی بود نه یک مجاهد مذهبی همان گونه که مزدک نیز «بیشتر مردِ کار و اصلاح طلبیِ راستین بوده تا آموزگارِ مذهبی»[۴]و لذا «صحیح نیست که مکتب مزدک را یک جنبش دینی بنامیم».[۵]

گامی در تاریخ

تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان دهندۀ «خلاء» یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات اجتماعی و فرهنگی آن دوران را دشوار می کند.این«گسست»ناشی از آشوب ها و آشفتگی های دورانی است که استاد عبدالحسین زرین کوب آنرا «دو قرن سکوت»نامیده است[۶] و طبیعی است که در چنان شرایط آشفته ای از آفرینش های فرهنگی، فلسفی و هنری خبری نباشد[۷]

هر چند فرار یزدگرد سوم از پایتخت (تیسفون = مداین) و فقدان فرماندهی واحد در مقابله با تازیان و نیز اختلافات و رقابت های سرداران سپاه ساسانی و حتـّی خیانت برخی از آنان[۸] عوامل مهمی در پیروزی تازیان بودند،امّا این ادعا که «ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرفتند» نه تنها با اسناد تاریخی مغایر است بلکه این اسناد نشان می دهند که خودِ تازیانِ مهاجم نیز چندان رغبتی به «ترویج اسلام» نداشتند.از این گذشته، روایت های تاریخی از شورش ‏های متعدّد ایرانیان علیه مهاجمان یاد می کنند چندانکه ۱۰۰ سال نخستِ حملۀ تازیان را می توان«سال های بیقراری ایرانیان»نامید زیرا که در فاصلۀ ۱۰۰ سال حدود ۱۲۵ شورش و قیام در ایران صورت گرفته بود.[۹]

هدفِ عُمدۀ تازیان در حمله به ایران کسب غنائم بود و عُمَر آنان را برای «ربودن غنائم فراوان»برمی انگیخت و«هوای غنائم خُسروان را در دلهای شان افکند»[۱۰] و لذا،تاراج ، باج ، خراج و اسیرگرفتن زنان و نوجوانان خصلتِ اصلی حملاتِ آنان بشمار می رفت. عمر به سران قبایل عرب گفته بود:

-« حجاز جای ماندنِ شما نیست مگر آنکه آذوقه جای دیگر بجوئید که مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند »[۱۱]

ارعاب و إرهاب

اعتقاد به«النصرُ بالرُعب» و ایجاد ارعاب و إرهاب از طریق کشتارهای هولناک وسیله ای بود برای سلطۀ روحی بر مردم مناطق اشغال شده [۱۲]. منظور از «إرهاب»شیوه‌ای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت انگیزی بود.این شیوه از آغاز،«هم استراتژی؛ و هم تاکتیک» برای گسترش و تحکیم اسلام بود. ما به نمونه هائی از این شیوه های هولناک – حتّی برای «مسلمان سازیِ» قبایل عربی- اشاره کرده ایم.[۱۳]

سیاست «ارعاب و إرهاب» در حمله به ایران نیز کاربُردِ فراوانی داشت، مثلاً:در جنگ شهر«اُلّیس»(سال ۱۲/ ۶۳۳) خالدبن ولید(سردار تازیان) برای ترساندن و درهم شکستن شور و مقاومت مردم،دستور داد تا اسیران را برکنارۀ رودخانۀ شهر سربُریدند آنچنانکه آن رود را «نهر الدّم»(رودِ خون)نامیدند[۱۴]

در حمله به سیستان نیز ربیع بن زیاد (سردارِ عرب)برای کاستن از شورِ مقاومتِ مردم دستور داد:

-«تا صَدری[بلندائی] بساختند از آن کُشتگان(یعنی،اجساد کشته شدگان را روی هم انباشتند) … و هم از آن کشتگان،تکیه گاه‌ها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست»[۱۵]

در حمله به جُرجان(گرگان) – یکی از مراکز مهم خُرّمدینان – نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب از خونِ گرگانیان آسیاب‌ها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و – سپس- برای ارعاب و عبرت مردم:

-«فرمود تا درمسافتِ دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند».[۱۶]

پس از فتح استخر ،نزدیک شیراز(در سال ۲۸ / ۶۴۸) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب شهر را کشتند… تازیان مسلمان مجبور شدند تا برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند. مقاومت و پایداری مردم شهر چندان بود که فاتح استخر (عبدالله بن عاص) را سخت هراسان و خشمگین ساخت بطوریکه: -«سوگند خورد که چندان بکـُشد از مردم استخر که خون براند… پس به استخر آمد و (آنجا را) به جنگ بَستـُد… و خونِ همگان مباح گردانید و چندانکه کشتند؛ خون نمی‌رفت، تا آبِ گرم به خون ریختند، پس[خون] برفت… و عدّۀ کشتگان که نام بردار بودند چهل‌هزار کشته بود بیرون از مجهولان…»[۱۷]

نتایج شوم این حملات در ویرانی شهرها و فروپاشی مناسبات شهری در ایران-متإسفانه- کمتر مورد توجّۀ نویسندگان بوده است. روایت جریر طبری در حملۀ سپاهیان قُتیبه به نواحی مرو،بخارا،سمرقند و نیشابور بیانگر عُمق آن ویرانی ها است:

-«قُتیبه به هر شهری که جای گیرد یا سوی آن رَوَد،سوارانش در آنجا گودالی بر جای نهند»[۱۸]

در آن هنگام (۸۸/۷۰۷)بخارا و سمرقند ، مرو و نیشابور از مراکز مهم فرهنگ و اقتصاد و تجارت بود آنچنانکه شهری مانند به قول نَرشَخی:« بَیکند(نزدیک بخارا) را زیادت از هزار رِباط (کاروانسرا)بوده است به عددِ دیهای بخارا».[۱۹]

مهاجرت دسته جمعیِ قبایل عرب و اسکان آنان در شهرهای مهم ایران -چنانکه خواهیم گفت-عامل دیگری در این گسست بود. سیاستِ «عَرَب گردانیِ» یا «تعریب» نیز می توانست هویّت تاریخی و فرهنگیِ ایرانیان را -مانند مصری ها-دچار زوال سازد. آنچه که این«تعریب» را تقویت کرد مفهوم «موالی»بود که بر اساس آن،بیشتر ایرانیانِ اسیر تحتِ« ولاء » (سرپرستیِ) این یا آن قبیلۀ عرب قرار گرفتند و نام و نشان عربی یافتند.[۲۰]بر این اساس،نام ایرانی رهبران جنبش ها تغییر یافت و از جمله نام رهبر سیاه جامگان از« بهزادان پورِ ونداد هرمزد» به «ابو مسلم خراسانی» تبدیل شده بود[۲۱].

آفتابی در ظلمت

بسیاری از «موالی» از نجیب زادگان ساسانی یا از فرزندان دهقانان بودند.[۲۲] دینوَری دربارۀ«جنگ هولناک جلولا» یادآوری می کند که «مسلمانان اسیران زیادی از دخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند»[۲۳]. یکی از این اسیران در نبردِ نهاوند ، پیروز (فیروز) بود که بعدها «ابولؤلؤ»نامیده شد.

نهاوند شهری نزدیک کرمانشاه و همدان بود و همدان یکی از مراکز مهم خُرّمدینان بشمار می رفت[۲۴].تازیان نبردِ نهاوند (در سال ۲۱/ ۶۴۲) را «فتح الفتوح» نامیده بودند زیرا که مردم نهاوند پایداری و ایستادگی بسیار نموده بودند[۲۵].پیروزی در نهاوند راه را برای فتوحات بعدیِ تازیان هموار کرد و پیروز (فیروز) پس از اسارت به مالکیّت یکی از سران و سرداران در آمد و غلام وی گردید.

معروف است که وقتی اسیران جنگ نهاوند را به مدینه آوردند «فیروز» (ابولؤلؤ) هر اسیرِ کوچک و بزرگی را که می دید، برسرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:«عُمَر جگرم را بخوُرد»[۲۶]

فیروز(پیروز)سرانجام،در سال ۲۳ / ۶۴۴ عُمر را در مسجد مدینه به قتل رساند و عُبیدالله(پسرِ عُمر)به خونخواهی پدر،فیروز و دخترِ خُرد سالِ فیروز(لؤلؤ =مرجان) و نیز،هرمزان-سردار معروف ایرانی-را به جرم همدستی با فیروز به قتل رساند[۲۷]

روایت های تاریخی از سرنوشت این اسیران نکات دیگری نیز به دست می دهند از جمله:پس از تصرّف بخارا بدست «سعید بن عثمان»در سال۵۶/ ۶۷۵ و اسارت گروهی از بزرگ زادگان بخارائی:

-«ایشان [اسیران بخارائی] به غایت تنگدل شدند و گفتند:این مرد [سعیدبن عثمان] را چه خواری ماند که با ما نکرد…چون در استخفاف خواهیم هلاک شدن – باری – به فایده هلاک شویم…پس،به سرای سعید اندرآمدند،درها را بستند و سعید را بکشتند و خویشتن را نیز به کشتن دادند»[۲۸]

خاطرۀ ملّی و تداوم تاریخ

با توجه به اینکه فرهنگ و خاطرۀ ملّی مفاهیمی تاریخی و دراز مدت هستند طبیعی بود که پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن و ضمیر بخش بزرگی از ایرانیان تداوم یابد و این«حافظۀ تاریخیِ» توسط شاهنامه ها، تاج نامه ها ، سیاستنامه ها،اندرز نامه ها،نصیحت الملوک ها و گرشاسب نامه ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردد.[۲۹]

این احساس ملّی و مشترک می توانست در بازسازی فرهنگ و ایجاد جنبش های آینده عامل مهمی باشد[۳۰].به نظر مادلونگ و اشپولر: خُرّمدینان -و در رأس ایشان بابک خُرّمدین – دست کم در نزد بخشی از مردم ایران – نمایندۀ چنین احساسی بود[۳۱].التون دنیل نیز معتقد است که«همۀ این سرکشی ها دارای گرایشی به افکارِ کافرانه و حتّی خطرناک نسبت به اسلام بود یا چنین پنداشته می شدند»[۳۲]

برآمدنِ دبیران و وزیران ایرانی در دستگاه خلافت عبّاسی- خصوصاً برمکیان – فصل تازه ای از تجدید حیات ملّی و معنوی ایرانیان بود چندانکه دوران وزارت و صدارت برامکه را «تجلّیگاهِ شُکوه و عظمت دربار ساسانیان» نامیده اند. برمکیان از بازماندگان دهقانان عصر ساسانی بودند که تولیَتِ آتشکدۀ نوبهار-شهر بلخ- را برعهده داشتند[۳۳]. همۀ افراد این خاندان خصوصاً (خالد،جعفر و فضل) اهل ادب و فرهنگ و شعر و شراب و بزم و موسیقی بودند چندان که گفته اند:«ایّام شان جشن و سُرورِ دائم بود.»[۳۴]. خالد برمکی( وزیر سفّاح) خلیفۀ عبّاسی را از تخریب ایوانِ کسری (مدائن) و مصرف کردنِ مصالح آن برای ساختن شهر بغداد، منع کرده بود.«بیت الحِکمه» (خزانه الحکمه)که به همّت برمکی ها تأسیس شده بود، مرکزی برای حضور و فعالیّت دگر اندیشان و خصوصاً ایرانیان شعوبی بود[۳۵] چندانکه در بارۀ آنان گفته اند:

-«هنگامی که در مجلسی ذکر شِرک روَد،چهرۀ برمکیان درخشیدن گیرد،و اگر آیه ای از قرآن نزد ایشان تلاوت شود،احادیثی از مزدک پیش آورند»[۳۶].

نفوذ برمکیان بر خلیفۀ معروفی مانند هارون الرشید که دوران حکومتش به«هزار و یک شب» معروف است، آنچنان بود که اگر هارون چیزی از خزانه (بیت المال) می خواست میسّر نمی شد. بقول ابن خلدون «برامکه بر او چیره گشته و در فرمانروائی با او شریک بودند»[۳۷].در چنان شرایطی «تغییر خلافت عبّاسی و انتقال آن به خاندان برمکی» بسیاری از درباریان عبّاسی را نگران کرده بود. آنچه که این نگرانی را تقویت می کرد ایجاد سپاهی از ایرانیانِ هوادار برامکه توسط فضل برمکی بود.طبری تعداد این سپاه را «پانصد هزار مرد»ذکر کرده که« بیست هزارِشان به بغداد آمدند و باقیمانده در خراسان بماندند» [۳۸]. این رقم هر چند اغراق آمیز می نماید ولی باعث بدگمانی های هارون الرشید شد. قتل عام هولناک خاندان برمکیان نتیجۀ این بدگمانی ها و توطئه ها بود.

احساسات ملّی و تعلّق خاطر به گذشتۀ تاریخی ایران در جنبشِ مردآویج گیلی چنان بود که در سال های ۳۲۰ /۹۳۲ او ضمن اطلاق عنوان«شاهنشاه» به خود و برگزاری شکوهمند جشن های نوروز و مهرگان و سده،«باز گرداندن پادشاهیِ عجم را در سر داشت» و به کارگزارش در اهواز نوشت:

-«ایوان کسری را برایم آماه کن تا هنگام رسیدن به پایتخت[بغداد] در آنجا فرود آیم.تو باید آن را به همان شکلِ پیش از آمدنِ عرب بسازی»[۳۹]

چندی بعد (در سال های ۲۷۰ / ۸۸۳ ) شعوبیِان تازی ستیز و پُرشوری مانند محمد بن حسین ملقّب به یزدان(دندان؟) به قول ابن ندیم: مانند بابک خُرّمی سودای «بازگرداندنِ دولت از اسلام به ایرانیان» را داشتند و «سبب حوادثی ناگوار در اسلام گردیدند.»[۴۰]

اینکه پس از شکست بابک خُرّمدین،خُرّمدینان «یکسره به قرمطیان پیوستند»[۴۱] و در سال ۲۹۵/ ۹۰۷ در قیام ابوبلال قرمطی شرکت کردند[۴۲] نشانۀ نزدیکیِ نظریِ خُرّمدینان و قرمطیان بود؛ قرمطیانی که اقدامات ضد اسلامی شان موجب مجادلات بسیار در آن عصر بوده است.[۴۳]

ادامه دارد

<iframe width=”560″ height=”315″ src=”https://www.youtube.com/embed/EgNbhvQrTSc” title=”YouTube video player” frameborder=”0″ allow=”accelerometer; autoplay; clipboard-write; encrypted-media; gyroscope; picture-in-picture” allowfullscreen></iframe>

شعر بابک خُرّمدین، با صدای علی میرفطروس

[۱] -بخشی از شعر ایران نگارنده در لینک زیر:

ایـران!،علی میرفطروس

[۲] – مجلۀ مهر، سال اول، شماره‏ های ۹ و ۱۰ و ۱۲، تهران، ۱۳۱۲؛ سال دوم، شماره‏های ۱ و ۳، تهران، ۱۳۱۳ ش؛ بابک خرّمدین، دلاور آذربایجان، چاپ اول، تهران، ۱۳۳۳؛ چاپ دوّم ۱۳۴۲.

۳-Sadighi, G. H. Les Mouvements Religieux Iraniens au IIe et au IIIe Siècle de L’Hègire. Paris: Les Presses Modernes, 1938,PP229-280

جنبش ‏های‏ دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری،انتشارات پاژنگ، تهران،۱۳۷۲، صص۳۲۶-۲۷۴

۴- فرقه های اسلامی، ترجمۀ ابوالقاسم سِرّی، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۷۷ ، ص۲۴

[۵] – کلیما، اوتاکر، تاریخ جنبش مزدکیان،ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد،انتشارات توس،تهران،۱۳۵۹،ص۳۲۹

[۶] – زرین کوب،عبدالحسین ،دو قرن سکوت،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۳۶

[۷] – در پژوهش های تاریخی معمولاً از حملۀ تازیانِ شبه جزیرۀ عربستان به عنوان «حملۀ اعراب به ایران » یاد می شود بی آنکه گفته شود که اعراب و مسیحیان حوزۀ حکومت ساسانی (مانند حیره،انبار، فرات، نواحی سواد و…) در برابر تازیان مهاجم پایداری های بسیار نموده بودند آنچنان که موجب خشم و حیرتِ سرداران مسلمان شده بود.در جنگ قادسیّه دو تن از سرداران ارمنی به نام های مامیکونیان و گرگور نیز شجاعانه جنگیدند و خود نیز کشته شدند. نگاه کنید به: طبری ،محمدبن جریر،تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)،ج۴، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،۱۳۵۲،صص ۱۴۸۰، ۱۴۸۲ ،۱۴۹۷، ۱۴۹۸، ۱۵۰۸،۱۵۰۱، ۱۵۱۲ و ۱۵۱۳.در بارۀ سرداران ارمنی در جنگ قادسیّه نگاه کنید به کتاب مورّخ ارمنی:تاریخ سِبِئوس، ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی ، نشر ققنوس،تهران،۱۳۹۶،صص ۲۰۹-۲۱۰

[۸] – نگاه کنید به:طبری،ج۵، صص۱۶۲۸ و ۱۶۲۹؛بلاذُری،فتوح البُلدان،ترجمۀ آذر تاش آذرنوش،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،۱۳۴۶،صص۱۲۸-۱۳۰؛ابن خلدون، مقدّمه، ج۱،ترجمۀ محمد پروین گنابادی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران، ۱۳۴۵، ص۴۹۶

[۹] -منبع دقیق این سند در یادداشت نگارنده «ناخوانا» است ولی آنچه مُسلّم است منبع این شورش ها ،مقالۀ ارزشمند یکی از ایرانشناسان برجسته -دانیل دِنِت (Daniel Dennett) یا التون دانیل (Daniel Elton) می باشد.برای گزارشی از این شورش‏ها و سرکوب ها نگاه کنید به:میرفطروس،علی،ملاحظاتی در تاریخ ایران، انتشارات فرهنگ، فرانسه -کانادا، ۱۹۸۸ ،صص ۶۷-۹۳. همچنین نگاه کنید به لینک زیر:

فصل اوّل کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران

[۱۰] -بلاذُری،پیشین،ص۴۸ و ۵۱.برای نمونه هائی از این غنائم و چگونگی برخورد تازیان با آنها نگاه کنید به: طبری،پیشین،ج۴،در فتح ابُلّه،صص۱۴۳۲-۱۴۳۵؛ج ۵، صص ۱۸۱۹-۱۸۲۶؛بلاذُری،پیشین،ص۶۷

[۱۱] – طبری،پیشین،ج۴،صص۱۵۸۷-۱۵۸۹و ۱۶۵۵؛ج ۵،صص ۱۷۰۷، ۱۷۷۲، ۱۷۵۹و ۱۹۳۶؛ مقایسه کنیدبا: خواندمیر،حبیب السیر، ج۱،تهران،۱۳۳۳، ص۳۰۲ و ۴۰۱

[۱۲] – به نظر نگارنده جنایات هولناک طالبان و نیروهای داعش در «فتحِ» شهرهای عراق و سوریه و افغانستان شباهت شگفت انگیزی با حملات و هجوم های تازیان به ایران دارد.

[۱۳] -نگاه کنید به:میرفطروس،پیشین،فصل دوم،خصوصاً صص ۶۲-۶۶، و نیز نگاه کنید به لینک زیر:

ملاحظاتی درتاریخ ایران،فصل دوم

مقایسه کنید با صفحۀ ۱۶۰۶ تاریخ طبری در کشتنِ اسیرِان سپاه بهمن مردانشاه، سردار ساسانی.همچنین مقایسه کنید با خُطبۀ رُعب انگیز حجّاج بن یوسف ثقفی،طبری، پیشین،ج۸،صص ۳۵۱۹-۳۵۲۰؛ مسعودی،ابوالحسن، مُروج الذّهب، ج۳، به تصحیح کمال احمد مرعی ، مکتبه العصریّه، بیروت، ۱۴۲۵/ ۲۰۰۵، صص۱۰۷-۱۰۸؛ترجمۀ فارسی، ابوالقاسم پاینده،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران،۱۳۴۷، ج ۲، ص ۱۳۱-۱۳۲

[۱۴] – طبری،پیشین،ج۴،صص۱۴۹۱-۱۴۹۴.

[۱۵] – تاریخ سیستان،مؤلف ناشناس،به تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران ، ۱۳۱۴، صص۸۰-۸۲ .مقایسه کنید به عمل قُتیبه در حمله به جام گرد(یکی از ولایات خوارزم)،طبری،ج۹،ص۳۸۵۴؛ برای آگاهی از شعر چنگنواز سیستانی در این حملات نگاه کنید به یادداشت نگارنده:

مقدّمه ای بر شعرِ چنگ‌نوازِ سیستانی:اندکی شادی باید/ که گاهِ نوروز است،علی میرفطروس

[۱۶] -ابن اسفندیار،تاریخ طبرستان، ج۱، به تصحیح عباس اقبال،تهران،۱۳۲۰ ، ص۱۶۴؛ گردیزی،ابوسعیدعبدالحی،تاریخ گردیزی،به تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی،تهران،۱۳۶۳،ص۲۵۱؛بلاذری،پیشین،صص۱۸۷-۱۸۸

[۱۷] -ابن بلخی،پیشین، ص ۱۱۶.

[۱۸] -طبری،پیشین،ج۹،ص۳۸۶۵

[۱۹] -نَرشَخی،ابوبکرمحمدبن جعفر،تاریخ بخارا،ترجمۀ ابونصراحمدبن القیاوی، تصحیح و تحشیۀ مُدرّس رضوی،تهران،۱۳۵۱ ،صص۲۵و۶۱-۶۲

[۲۰] -دربارۀ موالی و موقعیّت تحقیرآمیزِ شان نگاه کنید به: عزالدین اسماعیل ، فی الشعر العباسی، مصر،۱۹۸۰،صص۶۹-۷۹؛جوده،جمال،اوضاع اجتماعی -اقتصادی موالی در صدر اسلام،ترجمۀ مصطفی جبّاری و مُسلم زمانی،تهران، ۱۳۸۲؛ مقداد،محمود،الموالی و نظام ولاء من الجاهلیه الی اواخر العصر الاُموی، دار الفکر،دمشق،۱۴۰۸ق.

[۲۱] -در بارۀ«تعریب»نگاه کنید به:محمدی ملایری،محمد،تاریخ و فرهنگ ایران،ج ۱،انتشارات توس، تهران،۱۳۷۵،صص۱۶-۳۲ ؛ج ۲، صص ۱۵-۲۲ و۴۱۶-۴۱۸

[۲۲] -در بارۀ دهقانان و نقش شان در حفظ فرهنگ باستانی ایران نگاه کنید به بحث نگارنده، «دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران »،ویرایش تازۀ کتاب حلّاج:

حلّاج در ۴۰سالگی،علی میرفطروس

[۲۳] -دینوری،پیشین،ص۱۴۱

[۲۴] – باستانی پاریزی با اشاره به کرمانشاه از فیروز به عنوان « احتمالاً کُردِ خونگرم» یاد کرده است.نگاه کنید به: آسیاب هفت سنگ،چاپ پنجم، انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۶۴، ص۳۴۷

[۲۵] – نگاه کنید به مقالۀ«نبردِ نهاوند ؛واپسین مقاومت حکومت ساسانی در برابر تازیان مسلمان»،زیبا شیر آلی،مجلّۀ تاریخنامۀ خوارزمی،پاییز ۱۳۹۸،صص ۵۷ – ۶۶

[۲۶] – طبری، پیشین ،ج ۵ ، ص۱۹۵۸

[۲۷] – طبری،پیشین،ج ۵،صص۱۸۸۳- ۱۸۹۴و صص۲۰۸۸؛ بلاذُری،پیشین،صص۸۰-۸۱؛ مُجمل التواریخ و القصص،ص۲۸۱

[۲۸] – نَرشَخی،پیشین ،صص۵۴-۵۷ ،مقایسه کنید با: بلاذُری،پیشین، ص۲۹۸

[۲۹] -برای بحثی در این باره نگاه کنید به کتاب جواد طباطبائی:خواجه نظام‌الملک طوسی؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران،انتشارات مینوی خِرَد، تهران، ۱۳۹۳. در بارۀ مفهوم ایرانشهر نگاه کنید به بحث همین نویسنده در مقالۀ زیر:

دربارۀ مفهوم ایرانشهر،دکتر جواد طباطبایی

[۳۰] – واژۀ «ملّی»و«استقلال ملّی» هرچند که مفهومی تازه و مدرن است،امّا نگارنده آنرا برای جنبش های اجتماعی این دوران – از جمله جنبش خُرّمدینان – مناسب می داند.در این باره نگاه کنید به مقالۀ نگارنده با نامِ« مفهوم ایران، وطن،زبان فارسی و هویّت ملّی».همچنین نگاه کنید به رسالۀ محسن عزیزی با نام«تسلّط عرب و شکوفایی احساسات ملّی در ایران»:

M.Azizi, La dominiation arabe et peponouissement du sentiment nationale en Iran(de 651 a 900), Paris,1938; E. M. Wright, “Bābak of Badhdh and al-Afshīn during the Years A.D. 816-841; Symbols of Iranian Persistence against Islamic Penetration in North Iran,” Muslim World, April 1948, PP. 43-59 ; F. Novzaribaghah, Les révolutions et les mouvements nationaux des Iraniens aux VII e et VIII e siècles,

Paris, Thèse d’Université, ۱۹۵۳

همچنین نگاه کنید به:دریایی،تورج،تاریخ و فرهنگ ساسانی.ترجمهٔ مهرداد قدرت دیزجی. انتشارات ققنوس، تهران، ۱۳۹۲، ۱۳۷–۱۳۸

[۳۱] -مادلونگ،پیشین،ص۱۹؛اشپولر،برتولد،تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱،ترجمۀ جواد فلاطوری،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران،۱۳۴۹، ص ۳۶۶.

۳۲ -Elton L. Daniel: The political and social history of Khurasan under Abbasid rule 747–۸۲۰, University of Michigan Library , 1979, P126

تاریخ اجتماعی و سیاسی خراسان در زمان حکومت عباسیان ،ترجمۀ مسعود رجب نیا،شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی،تهران،۱۳۶۷ ص۱۳۶

[۳۳] – مسعودی،پیشین،ج۲،ص۳۸۷

[۳۴] -مسعودی،پیشین،ج۲،ص۳۷۶

[۳۵] -دربارۀ «بیت الحِکمه» نگاه کنید به:دانشنامۀ جهان اسلام،ج ۵، تهران، ۱۳۷۹، صص۸۱-۸۳ ؛دائرهالمعارف بزرگ اسلامی،ج۱۳،تهران،۱۳۸۳،صص۲۷۴-۲۸۱

[۳۶] – جَهشَیاری،الوزرا و الکُتّاب،ص ۲۶۴؛مَقدِسی،آفرینش و تاریخ،ج۶ ،ص ۱۰۷، به نقل از حلّاج،علی میرفطروس،تهران،۱۳۵۷ ،۹۴

[۳۷] -ابن خلدون،مقدّمه،ج ۱،ترجمۀ محمد پروین گنابادی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران، ۱۳۴۵ ،ص۲۶

[۳۸] -طبری،پیشین،ج۱۲ ،۵۲۶۱

[۳۹] -نگاه کنید به:ابن مِسکویه،تجارب الاُمم،ج ۵،ترجمۀ علینقی منزوی،تهران، ۱۳۷۶،صصص۴۱۲-۴۱۳ و ۴۱۹ -۴۲۰. در بارۀ عقاید سیاسی مردآویج گیلی نگاه کنید به مقالۀ محسن رحمتی و علاءالدین شاهرخی «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی»،مجلۀ پژوهش های تاریخی دانشگاه اصفهان،شمارۀ ۱، بهار ۱۳۹۱،صص ۱۷ – ۳۸ ؛رضا رضازادۀ لنگرودی،جنبش های اجتماعی در ایران پس از اسلام،ویراست دوم،نشر فرهنگ نو،تهران،۱۳۹۹،خصوصاً ص۱۱۵

[۴۰] -ابن ندیم، الفهرست، دارالمعرفه، بیروت، ۱۳۹۸ هـ/۱۹۷۸ م. ص۲۳۴ . ترجمۀ فارسی، محمدرضا تجدّد، انتشارات ابن سینا، تهران، ۱۳۴۳،ص۳۵۲؛ لوئیس، برنارد،تاریخ اسماعیلیان،ترجمۀ فریدون بدره ای،انتشارات توس،تهران،۱۳۶۲، صص۸۴ و ۱۱۰

۴۱ -The Cambridge History of Iran, Cambridge university press, Vol 4,

۱۹۷۵, p.503

ترجمۀ فارسی،حسن انوشه،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۶۳،ص۴۳۸

[۴۲] -خواجه نظام الملک،پیشین،صص۲۴۵-۲۴۶، نسخۀ محمد قزوینی

[۴۳] -برای نمونه نگاه کنید به:میرفطروس،حلّاج،تهران،۱۳۵۷،صص۷۰-۸۴

اگر می‌پس

بی‌اعتبارترین رئیس دولت رهبر کجا می‌رود؟ / علیرضا نوری زاده

یک سال پس از سناریوی جانشینی، جایگاه خود رهبر هم در خطر است

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۲۳ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵

رفت‌وآمد با خامنه‌ای که احمدی‌نژاد را از نوحه‌خوانی به ریاست‌جمهوری رساند، در مورد رئیسی موثرتر افتادـ KHAMENEI.IR / AFP

این جناب حجت‌الاسلام‌والمسلمین، پرزیدنت سید ابراهیم رئیس‌الساداتی، ملقب به رئیسی خالی‌الذهن همه‌چیزدان، از جمله محصولات خالص ولایت فقیه است که اگر انقلاب نشده بود، لابد در حوزه نجف تدریس می‌کرد. چون برخلاف استاد و رهبرش، سید علی خامنه‌ای، اهل نطق و خطابه و روضه نیست و به‌ قول مرحوم استاد سنگلجی، در بلاغت و فصاحت و صدا (غنا) همپای «قلاغ» (کلاغ) است.

سید ابراهیم پنج‌ ساله بود که پدر را از دست داد و خانواده به فقر مضاعف گرفتار آمد. پدرش روضه‌خوان فقیری در نوغان مشهد بود که به لطف و توصیه مرحوم نوغانی، منبری اول مشهد، گاهی به مجالس کوچک در نوغان و طبرسی و پایین خیابان دعوت می‌شد.

به لطف مدیر مدرسه جوادیه که مدیر آن از دوستان پدرش بود، دوران ابتدایی را به‌سختی طی کرد و از آن‌جا که مادر توان تامین هزینه‌های زندگی را نداشت، ناچار در خانه مرحوم نوغانی و دو روحانی دیگر کار می‌کرد. سید ابراهیم به اشاره دایی جان در مدرسه نواب به تحصیل مقدمات پرداخت. زنده‌یاد استاد مهدوی دامغانی، که برایم چون پدر بود و تازه درگذشته است، می‌فرمود این آقا سید استعداد طلبگی نداشت. سه سال سر جامع‌المقدمات زور زد. مرحوم آیت‌الله حاج آقا حسن قمی وقتی شنید بچه سیدی فقیر و سرگردان برای پنج تومان شهریه ماهانه به مدرسه نواب می‌رود و هدف آزار و تحقیر طلبه‌های بزرگ‌تر قرار می‌گیرد، به هاشمی‌نژاد که طلبه‌ای بزرگسال و درسخوان بود، توصیه کرد از این بچه مواظبت کند.

در سال‌های بعد، او با حضور در جلسه قرآن سید علی خامنه‌ای و تحصیل در مدرسه موسوی‌نژاد اندک‌اندک دوستانی پیدا کرد و به لطف همین دوستان، خرج راهی یافت و به‌ سوی قم شتافت. چند سالی در مدرسه آیت‌الله بروجردی و بعد مدرسه آیت‌الله پسندیده، برادر خمینی، بر سر زید و عمر زد اما نه عربی درست یاد گرفت و نه فقه و اصول؛ نه خطیب شد و نه روضه‌خوان؛ طلبه علافی بود که عصرها در دروس نوری همدانی و چندی در درس مروی (تولیت بعدی مزار امام رضا) فاضل هرندی، دوزدوزانی، ستوده و طاهری خرم‌آبادی حاضر می‌شد.

طاهری بعد از کشتار ۶۷ گفته بود که در وجنات او بلاهت را دیده بودم، شئامت [نکبت و شومی] را نه؛ معلوم است که خوب تظاهر می‌کرد. یک‌چند در مدرسه استاد محقق داماد را زد اما چون بی‌سوادی‌اش آشکار شد، ره به‌ سوی غیر کشید و بیت و درس مشکینی و خزعلی و احمد بهشتی ماوایش شد. مدتی کوتاه نیز هنگام اقامت در تهران به مسجد سپهسالار می‌رفت و در درس مطهری حاضر می‌شد.

بعد از انقلاب سوراخ دعا را خیلی خوب پیدا کرد؛ مشغول حوزه بود که ناگهان با آزادی منتظری از زندان، نعلین زیر بغل به زیارتش رفت و مراتب ارادت و کوچکی را مکرر به احباب منتظری یادآور می‌شد. همین منتظری در آن مجلس مشهور، توی دهان او و مروی زد که «غلط کردید بچه‌های بی‌گناه مردم را به خون کشیدید؛ حالا انتظار دارید من شیخ گناهکار شما را تایید کنم؟»

اولین ماموریتش در مسجد سلیمان بود. ماموریتی خونین. این بچه ازحوزه‌دررفته برای مقابله با مارکسیست‌ها انجمنی درست کرد که جوانان آزاده بختیاری و عرب ایرانی را شبانه دستگیر می‌کردند و بامدادان نه از تاک‌ نشان بود، نه از تاک‌نشان.

از مسجد سلیمان به پادگان عقیدتی سیاسی ۰۲ شاهرود رفت تا فنون معدوم کردن و توجیه جنایت را بیاموزد و آموخت. دادیار و دادستان کرج شد و با حکم قدوسی، «برید و درید و شکست و ببست/ یلان را سر و سینه و پا و دست».

رئیسی سپس به تهران آمد و در محاکمات انقلابی و جانشین دادستان انقلاب بود. در سال ۶۷، گزارش‌های رسیده به خمینی به دریافت حکم قاضی ویژه و سرزدن به چند استان از جمله لرستان و سمنان و کرمانشاه منجر شد. تا آنکه خمینی برای کشتار بعد از مرصاد او را انتخاب کرد. او کیف‌کش نیری و اشراقی و پورمحمدی بود اما برای کشتن از آن‌ها حریص‌تر بود. امضایش پای احکام اعدام حداقل شش هزار و ۳۰۰ تن مسجل است.

بعد از مرگ خمینی، با آن سابقه درخشان و حضور در درس خامنه‌ای، به دستور او و با حکم محمد یزدی، رئیس وقت قوه قضاییه، دادستان تهران شد. بعد از پنج سال خوش‌خدمتی به عرش ولایت، رئیس سازمان بازرسی شد و سپس فرش معاون اولی قوه قضاییه را زیر پایش انداختند. بعد هم دادستان کل کشور، دادستان ویژه دادگاه روحانیت، تولیت آستان رضوی، رئیس قوه قضاییه، تولیت امامزاده صالح، عضو خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت ولی فقیه و… شد.

رفت‌وآمد با خامنه‌ای که احمدی‌نژاد را از نوحه‌خوانی به ریاست‌جمهوری رساند، در مورد رئیسی موثرتر افتاد و آقا او را برای محللی سیدمجتبی زیر نظر گرفت و به او دو بار فرمان داد در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کند. بار اول بازی را به روحانی باخت ولی بار دوم، ابر و باد و مه و خورشید و فلک و سپاه و امنیت‌خانه مبارکه دست‌به‌کار شدند تا تاج ریاستی را که قالیباف از آن خود می‌دانست، او بر سر بگذارد. مشکل دکترا هم در مدرسه سپهسالار حل شد. مهری و امضایی و بعد، سید ما شد آیت‌الله دکتر سید ابراهیم رئیسی؛ لقب پرزیدنت در مرحله بعدی تقدیم شد.

سید علی خامنه‌ای در طول سال‌های پس از انقلاب، به‌ویژه در دوران رهبری، خطاهای بزرگی مرتکب شد که بعضی به نفعش تمام‌ شد اما خطایش در گزینش رئیسی به‌عنوان محلل «آقا مجتبی» دقیقا مفهوم روشن تیر به پای خود زدن است. خامنه‌ای همیشه به محمود هاشمی شاهرودی محبت داشت؛ او استاد مسلمش بود، برایش رساله‌ دو زبانه نگاشت، بی‌ادعا بود و حتی در ریاست مجلس اعلا درست نقطه مقابل محمدباقر حکیم بود که کوس لمن‌الملکی می‌زد و برای همین هم تکه‌تکه شد و جایزه‌اش را فولادی گرفت؛ اما شاهرودی به سرطانی مهلک دچار شد و ناگهان بانگ برآمد که خواجه مرد و خامنه‌ای بار دیگر نظر به چپ کرد و رئیسی‌نوازی‌اش شروع شد.

تامل در احوال خامنه‌ای آشکار می‌کند که حضرتش احتمالا در یک ارزیابی سرانگشتی حساب کرده بود که رئیسی را خودمان بزرگ کرده‌ایم، نوکر دست‌به‌سینه ما است و مثل شاهرودی معلم ما هم نبوده است که گاه در خلوت به خضوع در برابرش مجبور شویم. بعد هم داماد علم‌الهدی است که جداندرجد در خدمت امنیت‌خانه خودمان بوده و بارها وفاداری‌اش به مجتبی را هم ثابت کرده است. (فکر می‌کنم که خامنه‌ای در خود با این موضوع‌ها در جدال بوده است)

در اولین دوره نامزدی رئیسی برای نشستن روی تخت ریاست، هدف خامنه‌ای شکستن شاخ روحانی بود. چون آشکار بود رئیسی هم‌وزن روحانی نیست ولی می‌تواند شاخش بزند؛ اما آبروریزی رئیسی رهبر رژیم را به تامل واداشت. باید رئیسی را ورزش می‌داد. تولیتش در مشهد پس از مروی، رفیق گرمابه و گلستانش، نوعی ممارست برای مشاغل اجرایی بود. در عین حال جیبش هم پر شد و به‌گفته یکی از خراسانی‌های اصیل، رئیسی بعضی روزها با همسر و دو دخترش به ویلای احمدآباد می‌رفت و کسانی را هم دعوت می‌کرد و مثل پادشاه فقید بر صدر میز ناهارخوری می‌نشست و نوکران چپ و راست غذا سرو می‌کردند و او لبخندزنان احباب را به تمتع از سفره‌خانه ثامن اهل‌بیت دعوت می‌کرد و گاهی نیز با پدرزن و آقازاده‌هایش به ییلاق شاندیز می‌رفت و به جان پهلوان، خدایگان ملک و دولت شاندیز، دعا می‌کرد.

در دی ۱۳۹۷، مجتبی در سفری به مشهد از میل ابوی به دیدن سید ابراهیم گفت و به او مژده داد که راه مشهد تا پاستور برایش هموار شده است. رئیسی با حکم رهبر رئیس قوه قضاییه شد. تا هم ریاست را تجربه کرده باشد و هم مزایای نوکری آقا را با جان‌ودل لمس کند.

خامنه‌ای برای آنکه رئیسی در همان آغاز در برابر مردم حرمتی پیدا کند، از امضای پیش‌نویسی که عباس عراقچی در آخرین سفر از وین سوغات آورد، ممانعت کرد؛ این امتیاز نباید نصیب روحانی می‌شد. رئیسی می‌آید، تیمش را به وین می‌فرستد و بعد گوسفند و گاو ذبح می‌کنند که به‌به چه برجامی، خیر ببینی رئیسی.

چنین کنند بزرگان که کرد باید کار… رئیسی منصوب شد و پشت کردن مردم به صندوق رای را زیرسبیلی در کرد اما علی‌رغم تکلیف علی باقری کنی، اخوی داماد مقام معظم، به رفتن به وین و دستیابی به چیزی فراتر از مسوده عراقچی، نزد عالم و آدم سرشکسته شد؛ چون رهبر تصمیم گرفت از بایدن خواب‌آلود امتیاز بیشتری بگیرد و سپاهش را از فهرست تروریست‌ها خارج کند. اما تیرش به سنگ خورد؛ البته نه سنگ بایدن بلکه سنگ کنگره، مطبوعات و متحدان آمریکا در منطقه به‌ویژه عربستان سعودی و اسرائیل.

۱۰ ماه رفت‌وآمد و اقامت باقری و همراهان خردمند در اتاق‌های شبی ۱۵۰۰ یورو و گاهی برای واجب شرعی همسران را به وین بردن، عاقبت با دعوای باقری که امید «ظریف» شدن داشت و جلیلی که رویای پرزیدنت شدن در سر می‌پروراند، برجام ۲ را تا مقبره تشییع کرد.

یک سال پیش، خامنه‌ای با خیال راحت، آینده مجتبی را در کنار رئیسی تضمین‌شده می‌دانست اما امروز رئیسی در کمتر از یک سال به بی‌عرضه‌ترین، بی‌سوادترین رئیس قوه مجریه در ۴۴ سال گذشته وبی آبروترین نزد ملت شناخته شده و تجربه ولی فقیه برای ساختن عروسک جلو پرده ولایت تا ظهور سید مجتبی از پس پرده، به تجربه‌ای به قول جوانان امروز «فشل» تبدیل شده است.

سیب هنوز در آسمان به سرعت در حال چرخ زدن است اما من مرگ ولایت فقیه را با چشم دل می‌بینم. «هیچی» خمینی بعد از ۴۴ سال نباید هم جز رئیسی «هیچ بن هیچ» ثمری داشته باشد.

بازار به جنبش می‌پیوندد / علیرضا نوری زاده

آیا نقش بازار در جنبش مشروطیت و ملی شدن نفت احیا می‌شود؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۶ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۰:۴۵

در هیچ نقطه‌ای از جهان، ملتی به‌جان‌آمده چون هموطنان ما در جایی از خانه پدری، هرروز به فغان نیامده است. هموطنان پایدار و فداکار و جان و جهان برکف ما خط اعتراض‌های خود را بسیار فراتر از اندازه معلوم رسانده‌اند. حیرت می‌کنید زمانی که می‌بیند در ایذه یا فسا، بانه یا نیشابور، شهرهایی که همه یکدیگر را می‌شناسند و دژخیم در یافتن آنکه فریاد می‌زند «مرگ بر دیکتاتور» مشکلی ندارد، موج‌موج انسان‌های شجاع و آزاده به خیابان آمده‌اند تا سرنگونی رژیم را طلب کنند. این رودخانه را سر بازایستادن نیست.

هنگامی که بازاریان را هم در خیابان دیدم، بلافاصله فصولی از نقش بازار در یک قرن و نیم اخیر در برابر چشمانم جان گرفت. البته من فقط نقش بازار در انقلاب ۵۷ را شاهد بودم ولی سر کتاب‌های تاریخی و نوشته‌ها سلامت که مرا بی‌‌حجت و بینه نمی‌گذارند.

نخستین زمزمه‌های انقلاب مشروطه از بازار شنیده شد، بازاری که نیروهای آن همان مردمی‌ بودند که از گرانی مواد غذایی، تورم و محدود شدن کسب‌وکار خود به تنگ آمدند. در آن‌جا نیز خواسته اولیه مردم و بازاریان، کسب حداقل رفاه اقتصادی و آزادی‌های تجار بود، نه مشروطه. شعار مشروطه‌خواهی پس از گسترش انقلاب جان گرفت و حتی هدف اولیه آغاز جنبش را هم به سیطره خود درآورد.

این بازار بود که با دفاع از حقوق خود مقابل استبداد و سیاست‌های اقتصادی دولت و بیگانگان ایستاد و به سایر مردم اثبات کرد که می‌توان برای آزادی مبارزه کرد و در برابر استثمار و استعمار تسلیم نشد.

دوران قاجار را می‌توان دوره آغاز کشمکش و نزاع جدی میان دولت و بازار دانست؛ دورانی که دولت با افزایش میزان مالیات، به‌منظور تامین رشد سرسام‌آور هزینه‌های دربار، فشار زیادی به بازار وارد کرد. نزاع میان دولت و بازار از دوران ناصرالدین‌شاه جدی‌تر شد و در زمان مظفرالدین شاه، به اوج خود رسید؛ چرا که بازار علاوه بر هزینه‌های دربار، باید هزینه سفرهای خارجی شاه و درباریان را نیز تامین می‌کرد.

افزایش هزینه‌های دربار در این دوران از طریق افزایش میزان مالیات و وضع عوارض گمرکی سنگین برای صادرات کالاهای ایرانی جبران می‌شد که هزینه سنگینی را به بازار تحمیل می‌کرد و در نهایت، خود عاملی برای انفجار و شورش بازار شد که به جنبش مشروطه منتهی شد.

از سوی دیگر، با ورود کالاها و شرکت‌های خارجی برای تصاحب بازار ایران، بازار درباره از دست دادن آزادی‌های تجاری و منافع خود احساس خطر کرد و این خود انگیزه‌ای شد تا تصمیم بگیرد برای حفظ منافعش، بر اساس سازوکار بازار مقابل دربار و سیاست‌های آن بایستد. ایستادگی بازار مقابل دربار که به دنبال آن روحانیون و سپس مردم نیز به آن پیوستند، مقدمه جنبش مشروطه بود.

یرواند آبراهامیان، محقق و استاد ممتاز کالج باروک نیویورک، در شماره ۴۱ نشریه دانشگاهی «پست اند پرزنت» (Past & Present) در دسامبر ۱۹۸۶، در اشاره به پیوندهای مردمی انقلاب مشروطه و نقش بازاریان می‌نویسد: «انقلاب مشروطه جنبشی برخاسته از بازار بود. نیرو‌ها و نفراتش از اصناف می‌آمدند، پشتیبان مالی‌اش کسبه بودند، علما حامی معنوی‌ آن بودند و نظریه‌پردازی‌ آن هم کار چند روشنفکر غرب‌آشنا بود.»

جرقه بحران اولیه را صرافان و لباس‌فروش‌های تهران در فروردین ۱۲۸۴ روشن کردند. دسته اول به ناتوانی خزانه‌داری در انجام وظایف و تعهدات مالی‌اش اعتراض داشتند و صنف دوم منتقد سیاست‌های رئیس اروپایی اداره گمرک بودند. یکی از سازمان‌دهندگان تظاهرات به یک گزارشگر روزنامه‌ خبر داد که اعتراض تاجرجماعت به تعرفه‌های جدید گمرکی است که بیشتر به نفع شرکت‌های روسی‌اند تا بازرگانان ایرانی؛ «ما باید صنعت داخلی را تشویق کنیم، حتی اگر کیفیتش به‌خوبی اجناس وارده از فرنگ نیست. گرایش فعلی به افزایش واردات به ناچار به نابودی صنعت و تجارت ما می‌انجامد.»

اعتصابی که این معترضان سامان دادند بازار لباس‌فروش‌ها و راسته و حجره‌های صرافان را تعطیل کرد. سردسته‌‌های حرکت گروهی معترضان از تهران به سمت حرم حضرت عبدالعظیم، یکی از دکانداران سرشناس بازار و یک چارقد فروش و دنباله‌رو‌های آنان هم اعضای اصناف لباس‌فروش‌ها و صرافان بودند. علما هم حمایتشان می‌کردند؛ چون عکسی از رئیس اداره گمرک همه‌جا پخش کرده بودند که در آن به‌تمسخر، لباس روحانیون را به تن داشت.

جماعتی که در آذر ۱۲۸۴ در مسجدی در تهران بست نشستند، تجار آبرومندی بودند که به فلک کردن دو تاجر سرشناس قند و شکر اعتراض داشتند؛ یکی از این دو نفر سه مسجد ساخته بود. بازار از این بست‌نشینی که در ادامه، به اعتصابی عمومی تبدیل شد حمایت می‌کرد؛ حامی دیگر هم جمعی از رهبران مذهبی بودند که همراه خانواده‌ها و طلبه‌هایشان در حرم عبدالعظیم حسنی بست نشستند. هزینه یک‌ ماه ماندن در آن‌جا را هم یک بنکدار و چند تاجر سر‌شناس تقبل کردند.

شدت بحران تیرماه ۱۲۸۵ حاصل مشارکت فعالانه همه اصناف صنعت و تجارت بود که تا آن زمان خود را عمدتا به سازماندهی اعتصاب‌ها در حمایت از تجار و علما محدود کرده بودند. اعتراض سه‌هفته‌ای ۱۴ هزار نفر مقابل سفارت بریتانیا را جامعه اصناف سامان داد، انجمنی تازه‌تاسیس از همه اصناف بازار. افراد جمعیت حاضر را اغلب صنعتگران و تاجران همراه با شاگردان و کارگر‌هایشان تشکیل می‌دادند.‌‌ همان زمان شاهدی نوشت: «من بیشتر از یک هزار و ۵۰۰ خیمه دیدم برای همه حرف [حرفه‌ها]، حتی پینه‌دوز‌ها، گردوفروش‌ها و چینی‌بندزن‌ها هر کدام دست‌کم یک خیمه داشتند.»

معترضان اجازه دادند تعدادی از محصلان دارالفنون و مدارس کشاورزی و علوم سیاسی هم به جمعشان ملحق شوند. بیرون دیوارهای باغ، در خیابان‌های تهران، همسران معترضان به‌تناوب تظاهرات می‌کردند و هم‌زمان در قم، یک هزار نفر از بلندپایگان مذهبی و طلاب بست نشستند.

اهمیت بازار در این جنبش انقلابی را می‌توان از اولین قانون انتخابات در سال ۱۲۸۵ دریافت. رای‌دهندگان به شش دسته تقسیم شده بودند: شاهزادگان و طایفه قاجار، زمین‌دار‌ها، اشراف‌زادگان، مذهبیون و طلاب، تجار و اصناف. از تهران که سرجمع ۶۰ نماینده داشت، چهار کرسی نصیب علما شد و ۱۰ کرسی به تجار و ۳۲ تا هم به اصناف رسید. از کل نمایندگان مجلس ملی اول ۲۶ درصد از اعضای اصناف بودند، ۲۰ درصد از علما و ۱۵ درصد از تجار.

در مقطعی در کرمانشاه، کل تجار و کارمندان ادارات شهر و حتی باربر‌ها در اداره تلگراف بست نشستند. هر وقت به نمایش قدرت نیاز بود، داوطلبانی با اسلحه‌ و مهماتشان سر می‌رسیدند و به‌طور تلویحی می‌فهماندند که هسته مرکزی مبارزان آن قدر مکنت مالی دارد که بتواند صاحب اسلحه شود، سلاح‌هایی که خریدشان از توان اکثریت جامعه خارج بود. پس‌زمینه اجتماعی نفرت این جمعیت تندرو اسلحه‌به‌دست هم به انقلابیونی برمی‌گشت که در تبریز اعدام شده بودند.

از میان ۳۰ شهیدی که شغل آنان معلوم است، پنج نفر تاجر، سه نفر سرکرده‌ مذهبی، سه نفر کارمند دولت، دو نفر کاسب، دو نفر قاچاقچی اسلحه، دو نفر داروساز، یک نفر نجار، یک نفر خیاط، یک نفر نانوا، یک نفر قهوه‌خانه‌چی، یک نفر جواهرساز، یک نفر دلال، یک نفر نوازنده، یک نفر روزنامه‌نگار، یک نفر استاد سلمانی همراه با شاگردش، یک نفر نقاش ساختمان، یک نفر واعظ و یک نفر مدیر مدرسه بودند. چهار نفر دیگر هم به‌دلیل نسبت خانوادگی با انقلابیونی سر‌شناس اعدام شدند: دو نفر از آن‌ها پسران تاجری بودند که حزب سوسیال‌دموکرات در تبریز را راه انداخته بود و دو تای دیگر از بستگان جوان ستارخان بودند؛ اسب‌ فروشی که فرمانده نیروهای داوطلب محلی شد (تاریخ ایرانی).

جنبش ملی شدن نفت

بازاریان یک‌ بار هم در جریان تلاش رضا شاه برای برپایی جمهوری، به تحریک روحانیون اعتراض و اعتصاب کردند، اما این حرکت کوتاه و حساب‌شده با انصراف رضا شاه خاموش شد؛ اما در جنبش ملی شدن نفت، بازار نقشی اساسی داشت.

با تشکیل جبهه ملی بسیاری از بازاریان به آن پیوستند و بعدها در طول حکومت دکتر مصدق، بازاریان از عمده‌ترین ستون‌های نگهداری دولت بودند؛ شمشیری‌ها، لباسی‌ها، راسخ افشار، عبدالله مقدم، علی‌اکبر خسروشاهی و حاج مانیان لحظه‌ای از حمایت دولت ملی دست برنداشتند. به نوشته دکتر همایون کاتوزیان، استاد پیشین دانشگاه آکسفورد، «حاج حسن شمشیری، حاج محمود مانیان و چند تن از اعضای خاندان لباسی از جمله فعال‌ترین افراد نهضت در بازار تهران بودند. بازار تا زمان کودتا و حتی پس از آن، به مصدق و نهضت وفادار ماند. بسیاری از رهبران آن به زندان افتادند و دولت پس از کودتا، آنان را بسیار زیر فشار گذاشت زیرا همچنان فعال بودند یا از همکاری با دولت جدید سر باز می‌زدند».

در سال‌های بعد، رونق اقتصادی و تسهیلاتی که برای تجار فراهم شد، بسیاری از بازاری‌ها را به دوری از سیاست سوق داد، اما به‌محض شعله‌ور شدن آتش انقلاب، بار دیگر حضور لباسی‌ها، مانیان‌ها و مهدیان (داماد فلسفی واعظ) مشهودتر شد. مرحوم مانیان سخت دلبسته زنده‌یاد دکتر بختیار و حاج مهدیان دنبال خمینی بود. لباسی نیز دلش با خط‌‌ و ربط دکتر صدیقی و بختیار بود اما موج به سوی دیگری می‌رفت.

خمینی می‌دانست که نمی‌تواند با بازاری که بزرگانش به مصدق و بختیار و صدیقی علاقه داشتند و مثل مانیان کراوات‌ ابریشمن می‌زدند، کنار بیاید. لذا با حمایت از موتلفه و گروه‌های اسلامی بازار، عملا دست تجاری را که حالا با شناخت او، حاضر نبودند به گذشته ملی خود پشت کنند، کوتاه کرد و بازار به‌مرور زیر سلطه کاسبان باند حاج حبیب عسگراولادی تازه‌مسلمان و فواکهی‌ها و نوکیسه‌های جدیدی درآمد که حامیان حسینیه ارشاد و حالا خمینی بودند.

بعضی از فرزندان بزرگان ملی بازار از ایران خارج شدند و در غربت خیلی زود اعتبار اجدادی خود را بازیافتند. جمعی نیز به پاساژهای میانه و بالای شهر منتقل شدند یا دفاتری در بالای شهر برپا کردند اما حجره پدری را یا با اجاره دادن یا گذاشتن دستیاری در آن، حفظ کردند.

شغل دیگری که در گذشته در دایره بازار رنگی نداشت، ارز فروشی بود. در سال‌های اعتبار و قدرت ریال، تعداد معدودی صراف در گوشه‌وکنار شهر کار می‌کردند که اغلب انسان‌هایی منصف و درستکار و بیشتر از هموطنان عزیز یهودی بودند که توریست‌های خارجی معمولا به آن‌ها مراجعه می‌کردند؛ زیرا در ایران دیروز، ریال ارزشمند و شوق دیدار ایران ده‌ها هزار تن از از مشتاقان شرق را به ایران می‌کشاند.

بعد از نکبت انقلاب و با سقوط آزاد ریال، هرروز بر تعداد صراف‌ها افزوده شد و تجارت ارز به عنوان تجارتی تازه در بازار و بیرون بازار، جایگاه مهمی پیدا کرد. کار از آنجا مشکل پیدا کرد که رژیم خود ارزفروش شد و کار را به فساد گسترده‌ای کشاند.

امروز بازار به میدان آمده است. این اتفاق مبارکی است که خاطره مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت را زنده می‌کند، نه نکبت انقلاب را. بازاری‌های میهنم! به میدان مبارزه و صف آزادی‌خواهان خوش آمدید.

چه کسی به داد اعدامی های رو به افزون بلوچ می رسد؟ / عبدالستار دوشوکی

امروز با اعدام چهار زندانی دیگر در زابل, تعداد اعدامی های بلوچ و سیستانی در هفت روز گذشته به ١٨ نفر رسید. دیروز سازمان حقوق بشر ایران گزارش کرده بود “طی یک هفته گذشته مجموعا ۲۴ اعدام (به‌طور میانگین هر ۸ ساعت یک اعدام) توسط نهاد آمار سازمان حقوق بشر ایران به ثبت رسیده است که ۱۴ نفر از آنها شهروندان بلوچ بوده‌اند”. اکنون این عدد ١٨ نفر می باشد. اگرچه تا قبل از آغاز ماه جاری میلادی بیش از ٢۵ درصد از کل اعدامی های کشور در سال ٢٠٢٢ بلوچ بودند, اینک به نظر می رسد این میزان رو به افزایش است و جمهوری اسلامی در سکوت رسانه ای برای تغذیه ماشین اعدام و “آدمکشی” دیواری از دیوار بلوچها کوتاهتر گیر نیاورده است.

سازمان حقوق بشر ایران ضمن محکوم کردن شروع موج کم سابقه اعدام در ایران از جامعه جهانی درخواست کرده بود که واکنش درخوری به این موضوع نشان دهند. محمود امیری‌ مقدم، مدیر سازمان حقوق بشر ایران در این خصوص گفت: «جامعه جهانی باید به سکوت خود در قبال موج اعدام در ایران، بخصوص اعدام زندانیان بلوچ پایان دهد. ما از نهادهای حقوق بشری، و فعالان مدنی داخل و خارج کشور می خواهیم که با تلاش و کارزار خود از این اعدام‌ها جلوگیری کنند”.

اما کو گوش شنوا؟ گوش اگر گوش رژیم آدمکش و ناله اگر ناله ماست؛ آنچه البته به جایی نرسد فریاد است. یک ماه پیش در جلسه ای در پارلمان اروپا همین موضوع را مطرح کردیم. چهارشنبه گذشته نیز در پارلمان بریتانیا بعد از ارائه گزارش سازمان حقوق بشر ایران در مورد افزایش اعدام ها و بخصوص اعدام بلوچها باز هم در همان جلسه این موضوع را مطرح کردیم. دیروز جمعه ۲۰ خرداد ماه ۱۴۰۱، مولانا عبدالحمید اسماعیل زهی امام جمعه زاهدان نیز با انتقاد از افزایش اعدام‌ها خواهان تجدیدنظر مسئولان در قوانین جزایی شد و گفت: ما معتقدیم بسیاری از قوانین جزایی کشور با اسلام مطابقت ندارند. این قوانین هم اصلا بررسی نمی‌شوند و تغییر نمی‌کنند”.

اگرچه بلوچها مظلوم ترین قربانی این رژیم هستند, اما طناب دار خون آشام جمهوری اسلامی مختص بلوچها نیست بلکه بقیه هموطنان از جمله “کودک مجرمان” نیز قربانی “عطش خون و جنون” جمهوری اسلامی می شوند. قریب به سه هفته پیش در مقاله ای تحت عنوان “عفو بین الملل: بلوچها در صدر جدول اعدام” نوشتم: معمولا اسم بلوچ و بلوچستان همواره مترادف است با ته جدول شاخص های گوناگون. اما بر اساس گزارش سازمان عفو بین الملل بلوچها صدرنشین جدول اعدام در ایران هستند. و این صدرنشینی مهلک و جان گیر همچنان ادامه دارد. در پایان لازم است یادآوری کنم که چند نکته مهم را در مورد اعدامی های بلوچ باید در نظر گرفت. اولا میزان شکنجه و اعتراف گیری بسیار شدیدتر و بالاتر از بقیه نقاط کشور است. دوما افرادی که به کار مواد مخدر روی می آورند از خانواده های بسیار فقیری هستند که تحت هیچ شرایطی بضاعت مالی گرفتن وکیل مدافع را ندارند. سوما بسیاری از زندانیان بلوچ به زندانهای آنسوی کشور تبعید می شوند تا امکان ملاقات با خانواده (عمدتا فقیر) را نداشته باشند. چهارم اینکه بلوچها حتی با مقادیر کمی از مواد مخدر حکم اعدام می گیرند. در حالیکه در بقیه نقاط کشور و یا در مورد غیر بلوچها برای این حجم نسبتا کمتر مواد مخدر حکم اعدام صادر نمی شود. یعنی تبعیض حتی در مرگ و اعدام علیه بلوچها گسترده شده است.

عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
شنبه ٢١ خرداد ١۴٠١
doshoki@gmail.com

جدال سیاسی شاهزاده رضا پهلوی و سید علی خامنه‌ای/علیرضا نوری زاده

هرگز خامنه‌ای را تا این حد غضبناک و ترسان ندیده بودم؛ شاهزاده پیروزمندانه از دوئل بیرون آمد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار پنج شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۹ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۷:۱۵

ما می‌توانیم شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشته باشیم یا علاقه‌ای به او نداشته باشیم، می‌توانیم با نظام پادشاهی مشروطه مخالف یا موافق باشیم اما در تعبیر و برداشتمان از شخص او دو موضوع را نمی‌توانیم نادیده انگاریم. نخست آنکه او دارای پایگاهی مردمی است که ستون‌هایش را نسلی نگهدار و نگهبان است که در زمان پدر او یا در سال‌های خردی بوده و پس از انقلاب پا به جهان گذاشته است.

اگر کسانی از نسل من و یا پیش از من از او و نظام پیشین با همه کاستی‌ها و نابسامانی‌های سیاسی‌اش حمایت می‌کنند، نه فقط به‌دلیل شادخواری‌ها و زندگی کم‌وبیش خوش دوران (به قول اسفندیار منفردزاده خوش استبداد) است، بلکه جنایت‌های اهالی ولایت فقیه، فساد دسته‌های مافیایی حاکم، عزلت خانه پدری، محور شرارت و ترور شدن سرزمینمان بعد از ۴۴ سال، دو تصویر در برابرمان گذاشته است، دیروز و امروز.

نکته دوم اینکه مثل شازده‌های قاجار که هنوز هم از شاه شهید و خاقان مغفور و احمدشاه یاد می‌کنند و افسوس می‌خورند چرا پسر محمدحسن میرزا، افسر نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا، فارسی بلد نبود که چرچیل او را بر تخت سلطنتش بنشاند. نه رضا پهلوی مثل آن‌ها نیست. نه تفاخر به عهد پدری می‌کند و نه با تجاهل به کاستی‌ها و معایب آن دوران ، ۵۷ سال پهلوی را نادیده می‌گیرد .. . به قول زنده یاد هلاکو رامبد که چندی مشاور و رئیس دفتر سیاسی او بود در وجود او به‌دنبال یک دیکتاتور نباشید.

به غایت مردمی است و به دموکراسی باور دارد .

هیچ‌یک از ما نمی‌توانیم چشم ببندیم و بگوییم نخیر این مردمی که پدر بزرگش را صدا می‌زنند، وهم‌زده‌اند و تعدادشان اندک است و از این جمع کمتر کسانی‌اند که او را صدا می‌زنند «رضا پهلوی برگرد».

مجاهدین خلق پس از غیبت مسعود میرزا (قاجارها گاهی به دامادهایشان نیز لقب میرزا را مرحمت می‌کردند، من نیز با توجه به اینکه همسر رجوی، مریم عضدانلوی قاجار، از نبیرگان خاقان مغفور است، بی‌مایه ندیدم که داماد را مسعود میرزا خطاب کنم) جمعی اسیر دلشکسته به پیری رسیده‌اند که مثل جعفرزاده و ابریشمچی و خانم عضدانلو و ندیمه‌هایشان نه بخت رنگ کردن مو را دارند نه خرید لباس از مزون‌های پاریس و رم. دلشان خوش است که هر از چندی دستگاه تبلیغاتی سازمان در بوق بدمد و خبر هک کردن تلویزیون ولی فقیه و سه ثانیه‌ونصفی عکس مرحوم رجوی را نشان دادن، به آن‌ها بدهد. در هیچ تجمع مردمی در ابعاد گسترده کسی نه نام آن مرحوم و نه همسرش را به زبان آورده و نه آن‌ همه دبدبه و کبکبه روزگار «در جوار وطن» برایشان به جز همکاری سازمان با عراق در دوران جنگ، یادآور نکته دیگری است.

شاهزاده رضا پهلوی در پاسخ به سوال سردبیر ایندیپندنت فارسی: اتحاد نیروهای مردمی مهمتر از اتحاد اپوزیسیون است
مردم رضا پهلوی را صدا زدند و او در پیام هفته پیش خود به آن‌ها جواب داد و با اینکه پاسخش به ندای مردم با تاخیر بود اما چنان تاثیری داشت که رهبر جمهوری اسلامی را در کمتر از یک روز به آن واکنش عصبی، سرشار از غضب با هاله‌ای از ترس، واداشت. رضا پهلوی در سخنانش با ملت ایران رشد سیاسی و فرهنگی خود را آشکار کرد و سید علی خامنه‌ای پسرفت و عقب‌ماندگی ذهنی خود را فریاد زد.

شاهزاده رضا پهلوی در خطابه خود به ملت ایران چنان قدرتمندانه و با اعتمادبه‌نفس سخن گفت که خامنه‌ای را به وحشت انداخت. نگاه کنید به این بخش از کلامش:

« – بگذارید با اطمینان بگویم که من امروز نسبت به فردای پس از رفتن جمهوری اسلامی نگران نیستم؛ چرا که می‌بینم با وجود همه محدودیت‌ها و ممنوعیت‌هایی که این رژیم علیه جوانان و مردم ایران اعمال کرده، در همان داخل ایران به اندازه کافی نیروهای میهن‌پرست، متخصص، مدیر و نخبه وجود دارد که بتوانند ایران را به بهترین شکل اداره کنند.

– آن‌هایی که نگران آلترناتیو برای جمهوری اسلامی هستند، آیا تصور می‌کنند که کشور بزرگ ایران با ٨۵ میلیون جمعیت، جایگزینی برای کسانی که شغل اول و آخرشان روضه‌خوانی‌ است، ندارد؟ حتما دارد.

– من از نیروهای سیاسی و مبارزاتی می‌خواهم که ایجاد یک سازوکار هماهنگ‌کننده اعتراضات و فراخوان‌ها را در اولویت قرار دهند. تصمیماتی که از دل چنین سازوکار مبتنی بر خرد جمعی بیرون بیاید، مورد حمایت من نیز خواهد بود.

– به سرکوبگران رژیم: این رژیم، رفتنی‌ است. اتحاد جماهیر شوروی با هزاران کلاهک هسته‌ای‌اش سقوط کرد. این رژیم درمانده، که از تامین نان شب شما هم عاجز مانده، سرنوشت بهتری نخواهد داشت. روی اسب بازنده شرط نبندید!

– به ارتشیان: همانطور که در مقابل دشمِن خارجی از کشور و ملت دفاع کردید، وظیفه دارید که حافظ جان ملت در مقابل دشمن داخلی باشید. من به وطن‌پرستی شما باور دارم.

– از سران و بزرگان ایلات و عشایر و طوایِف ایران، از لُر و بختیاری و کُرد و بلوچ تا عرب و قشقایی و تُرک و تُرکمن می‌خواهم تا در پشتیبانی از مردمی که شجاعانه به خیابان‌ها می‌آیند، پیمان اتحاد و همبستگی ببندید.»

و در جایی دیگر از ملتی می‌گوید که یکسره به اپوزیسیون رژیم تبدیل شده است.

«امروز بزرگ‌ترین اپوزیسیون و آلترناتیو جمهوری اسلامی، شما ملت ایران هستید که از همیشه متحدترید و بدون توجه به دسته‌بندی‌ها و گرایش‌های سیاسی، چپ و راست، جمهوری‌خواه و مشروطه‌خواه، دوشادوش هم برای آینده‌ای بهتر تلاش و مبارزه می‌کنید. شما شایسته بهترین‌ها هستید و به آن خواهید رسید».

در شرایطی که اگر هر یک از فعالان اپوزیسیون پنج تا و نصفی برایش فریاده زده و نامش را برزبان آورده بودند؛ خود را نادر عصر و منجی زمانه می‌خواند؛ ولیعهد سابق ایران هیچ صفتی برای خود قائل نیست در حالی‌که کسی جز او را نداریم که همه فعالان و قطب‌های اپوزیسیون می‌توانند با او دور یک میز بنشینند و او این مسئولیت را خطاب به مخالفان رژیم، رسانه‌ها، رسانه‌های اجتماعی، فعالان سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یادآور می‌شود.

در برابر ولیعهد پیشین، علی خامنه‌ای، رهبر تحمیلی رژیم، خط‌‌ ونشان می‌کشد، پنجاه بار دشمن دشمن می‌گوید و بعد تهدید می‌کند، ترس و غضب در آوای او موج می‌زند.

خامنه‌ای در پاسخ به شاهزاده به تلویح می‌گوید در صورت در صحنه نبودن مردم، امکان بازگشت حکومت پهلوی مهیا می‌شود.

«انقلاب کبیر فرانسه بعد از حدود ۱۲ ـ ۱۳ سال، مجددا سلطنتی شد و ناپلئون سر کار آمد و ۱۵ سال در راس قدرت بود و بعد همان خانواده‌ای که انقلاب فرانسه علیه آن‌ها انجام شد، برگشتند و اداره این کشور را برعهده گرفتند. وقتی مردم در میدان نیستند، نتیجه می‌شود این. در انقلاب شوروی، به ۱۲ سال هم نرسید و استالین و جانشینان او چنان استبدادی را اعمال کردند که سلطنت‌های قبل از آن‌ها این استبداد را ندیدند و باز هم مردم هیچ‌کاره شدند.»

سید علی خامنه‌ای عملا اعتراف می‌کند مثل فرانسه و روسیه مردم وقتی از ستم و کشتار و فساد به ستوه آمدند در پی احیای رژیم رفته برمی‌آیند، منتها با تجاهل العارفین خود را به کوچه پایین خیابان می‌زند. با هوشی کمتر از یک روضه‌خوان عادی مدعی می‌شود دشمن مردم را به خیابان‌ها کشانده است، تهدید می‌کند و سرانجام می‌گوید: «خیال می‌کنند می‌توانند ملت ایران را در مقابل نظام اسلامی قرار دهند. این اشتباه را به این دلیل مرتکب می‌شوند که مشاورینی دارند که همان ایرانیان خائنی هستند که به آن‌ها مشورت می‌دهند. این مشاورین خیانت‌کار، به کشور خودشان که خیانت می‌کنند، ‌اما به آن‌ها هم خیانت می‌کنند که بدون اطلاع صحیح مشورت می‌دهند. یکی از این مشورت‌های غلط، این است که می‌گویند روی مردم ایران برای مقابله با نظام اسلامی حساب کنید. آن‌ها روی این مشاوره‌های غلط حساب می‌کنند و در مجلس سنای‌شان صحبت می‌کنند و در داخل هم عده‌ای ساده‌لوح اظهارنظر می‌کنند که مردم نسبت به دین و روحانیت بی‌اعتقاد شده‌اند.»

آن مشاوران خائنی که علی خامنه‌ای از آن‌ها یاد می‌کند همان نایاکی‌ها و تریتا و شیرین خانم‌ها هستند که باراک حسین اوباما را در اوج جنبش سبز به مبادله نامه‌های عاشقانه با سید علی کشاندند.

روزی‌که هاشمی رفسنجانی با رندی تاج رهبری را بر سر سید علی نهاد، در آن مجلس بهت‌زده یادآور شد بر احوال آن ملت باید گریست که چون منی رهبرش باشم. حالا به شاهده مرده بی‌اعتبار متوسل می‌شود تا مشروعیت خود را اثبات کند. یک سال با هاشمی و احمد خمینی برای کنار زدن مرحوم آیت الله منتظری توطئه کرد، حالا مدعی می‌شود که به خمینی گفته است منتظری برای رهبری از همه بهتر است و سید روح الله گفته است علی‌جانم خودت از همه سرتری !!

چند هفته پیش، همین‌جا نوشتم خامنه‌ای را بیش از شش دهه می‌شناسم و به یاد نمی‌آورم او را تا این حد در وحشت و غضب دیده باشم. این نشان می‌دهد رهبر رژیم در سال‌هایی که هر انسان، باورمند و بی‌باور، بسیار در اندیشه جدایی از عالم فانی، عزیزانش و همه آن زیبایی‌هایی است که در زندگی به آن دلبسته بود. اما دیکتاتور نه به شب اول قبر می‌اندیشد، نه لوله زنگ‌زده در بیابان لیبی، نه به حفره‌ای در دل خاک تکریت و نه به طنابی که دور گردن صدام میفتد. گمان می‌کند مثل حاج عموی پدر ۱۰۳ سال قمری عمر می‌کند یا مثل پدر ۹۲ سال شمسی.

گام بعدی شاهزاده

تا اینجا، شاهزاده توپ را به‌ سختی به سینه ولایت فقیه کوفته است. جالب اینکه، ولی فقیه توپ دریافتی را به دروازه خود فرستاده است. در طول این چند روز، داغ‌ترین بحث‌های سال‌های اخیر پیرامون مناظره غیرمستقیم شاهزاده رضا پهلوی و سید علی حسینی خامنه‌ای بین ایرانی‌ها در داخل و خارج کشور در جریان است. موافق و مخالف همه اذعان دارند که سید علی با همه توپ و تفنگ و ثروت، بازی را در این دور باخته است. برای دورهای بعدی، شاهزاده باید برنامه‌ریزی دقیقی را به اجرا در آورد. نخست، تعیین یک سخنگو که رابط همیشه او با مردم در داخل و خارج کشور باشد، یک مشاور ارشد (مثل آن روزها که زنده‌یاد هلاکو رامبد و دکتر قریشی این نقش را داشتند) که ارتباط شاهزاده را با شخصیت‌ها و احزاب سیاسی تدبیر و تنظیم کند.

یک گفت‌وگوی ویژه با رسانه‌ها، به‌ویژه تلویزیون‌های ماهواره‌ای مورد احترام و اعتماد جامعه (هرماه یا دوماه یک‌ بار) و در نهایت بدون فروتنی معصومانه، در مرحله عبور از استبداد اعلام رهبری کند، آنگاه با یک حزب سیاسی مثلا همان‌که رضا علیجانی پیشنهاد کرده است، «پهلوی نو»، خود را در معرض قضاوت ملت قرار دهد تا جایگاه آینده او را در خانه پدری روشن کند.

از گوگوش تا امامعلی رحمان / علیرضا نوری زاده

رئیس‌جمهوری تاجیکستان امیر نصر سامانی را پدر تاجیکستان و حضرت فردوسی را پدر تاریخی ایران فرهنگی می‌داند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۶:۱۵

تاجیک‌ها را می‌شناسم و عشق آن‌ها را به حضرت فردوسی، سیمین بهبهانی، نادر نادرپور، گوگوش و ستار را با خلائق و سلائق ولی‌فقیه و نوکرانش ناهماهنگ می‌دانم-AFP

ایران و تاجیکستان ۱۷ سند همکاری در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، تجاری، حمل‌ونقل، سرمایه‌گذاری، تکنولوژی‌های نو، محیط‌‌ زیست، ورزشی، انرژی، قضایی، آموزشی و تحقیقاتی و گردشگری امضا کردند.

۹ سال پس از نخستین سفر امامعلی رحمان، رئیس‌جمهوری ملی‌گرای سکولار تاجیکستان، به ایران برای حضور در مراسم تحلیف حسن روحانی، و در پی کمرنگ شدن ابرهای سیاه در آسمان روابط دو کشور، رئیس‌جمهوری رحمان بار دیگر به تهران آمد.

رسانه‌های رژیم اسلامی انگار که ولی‌فقیه فتح‌الفتوح کرده است، مبالغه‌آمیز از دستاوردهای مهم سفر گفتند و نوشتند.

رسانه‌های تاجیکستان اخبار و گزارش‌های سفر رسمی امامعلی رحمان، رئیس‌جمهوری تاجیکستان، به جمهوری اسلامی را به‌طور معتدلی پوشش دادند.

خبرگزاری ملی تاجیکستان، خاور، در گزارش مربوط به دیدار رئیس‌جمهوری تاجیکستان با رهبر رژیم نوشت که امامعلی رحمان از میهمان‌نوازی صمیمانه اظهار سپاس کرده و گفته است که تاجیکستان حامی ادامه گفت‌وگوهای سازنده و مؤثر در سطح عالی دو کشور است.

در گزارش دیگر این خبرگزاری مبنی بر دیدار روسای جمهوری تاجیکستان و ایران و همچنین مذاکرات هیئت‌های رسمی دو کشور، آمده بود: «تحکیم و توسعه روابط و همکاری با ایران از ابتدای استقلال تاجیکستان مورد توجه ویژه سیاست خارجی «دوشنبه» قرار دارد. بنابراین تقویت گفت‌وگوهای سازنده سیاسی میان دو دولت مبتنی بر حسن تفاهم، اعتماد و احترام با ارزش‌های مشترک تاریخی مهم ارزیابی می‌شود.»

در گزارش دیگر این خبرگزاری، احداث تونل «استقلال» و نیروگاه برق آبی «سنگتوده ۲» در تاجیکستان نمونه بارز همکاری‌های ثمربخش میان دو کشور دوست عنوان و بر لزوم ادامه این مسیر اشاره شده است.

با این حساب، چرا رحمان سپاه را به‌دفعات عامل آشوب در کشورش خوانده بود و چرا سید علی خامنه‌ای رهبر حزب نهضت محی‌الدین کبیری را به‌عنوان مهمان ویژه در کنفرانس وحدت اسلامی در سال ۱۳۹۴ پذیرا شد و هدایای نفیسی به او داد؟ و نقش سپاه قدس در کودتای عبدالحلیم نظرزاده، معاون معزول وزارت دفاع تاجیکستان، چه بود؟ حزب نهضت به‌عنوان یک حزب تروریستی که با بیگانه همدست است در کشور خود غیرقانونی محسوب می‌شود، اما نظام ولایت‌فقیه رهبر حزب را نه‌تنها در آغوش می‌گیرد بلکه مطابق سریال مستند «خیانت» که از دو کانال تلویزیونی تاجیکستان آن‌هم چندین بار پخش شد، سپاه قدس ۲۰۰ تن از جوانان فریب‌خورده حزب را در دو پادگان آموزشی مشهد و گرگان با فنون قتل و تخریب آشنا کرده بود.

حضور بابک زنجانی با بانک‌های مشکوک، شرکت‌های حمل‌ونقل

چون مجموعه بانک کانت، شرکت‌های اکسپرس آسیا ترمینال، بیمه و توریست کانت، هواپیمایی اکسپرس آسیا، مجموعه ساختمان‌سازی کانت در تاجیکستان در سال‌های تحریم، یکی از موارد اختلاف تهران‌-دوشنبه در پی از نظر «آقا» افتادن بابک زنجانی بود.

درعین حال بانک مرکزی تاجیکستان ‌هم اظهارات مقام‌های ایرانی را مبنی بر این که بابک زنجانی ۲.۷ میلیارد دلار را به یکی از بانک‌ها در تاجیکستان منتقل کرده است، بی‌پایه خواندند .

دیدارهای احمدی‌نژاد و روحانی با امامعلی رحمان در حاشیه کنفرانس‌های شانگهای، نتوانست مانع از وتوی امامعلی رحمان برای پیوستن جمهوری اسلامی به‌عنوان عضو اصلی به پیمان شانگهای شود، اما امسال زمانی که رئیسی با همتای تاجیکش ملاقات کرد اوضاع به‌طور اساسی تغییر کرده بود. حضور طالبان در افغانستان و درگیری‌های مرزی با قرقیزستان امامعلی رحمان را به فکر انداخت، حالا که رژیم ایران از نفوذ گسترده سعودی‌ها در تاجیکستان وحشت‌زده است، جه بهتر که دو سویه بهره ببرد و به نفع کشور و مردمش از دو رقیب منطقه سود جوید.

در ماه آوریل ۲۰۲۱، سپهبد شیرعلی میرزا، وزیر دفاع تاجیکستان، به ایران سفر کرد و در ملاقات با سرلشکر باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، دریابان شمخانی، دبیر شورای امنیت ملی، سرلشکر موسوی، فرمانده کل ارتش، نیازهای نظامی کشورش را روی میز گذاشت. ترک‌ها با دادن سخاوتمندانه پهپاد به قرقیزستان دوشنبه را سخت نگران کرده بودند. باقری فراتر از انتظار شیرعلی میرزا، آمادگی ایران را برای برپایی یک کارخانه تولید پهپادهای ابابیل ۲ که قبلا به حوثی‌ها، حماس، حزب‌الله و نجبای عراق داده بودند، اعلام کرد. سه ماه بعد، رمضان رحیم‌زاده، وزیر کشور تاجیکستان‌، همتای ایرانی‌ خود، سردار وحیدی، را در تهران در آغوش گرفت و ۸ ماه بعد باقری همراه با شیرعلی میرزا کارخانه ساخت ابابیل ۲ را در نزدیکی دوشنبه افتتاح کرد.

با همه این‌ها، من پایداری این دوستی مصلحتی را باور ندارم. چرا که تاجیک‌ها را می‌شناسم و عشق آن‌ها را به حضرت فردوسی، سیمین بهبهانی، نادر نادرپور، گوگوش و ستار را با خلائق و سلائق ولی‌فقیه و نوکرانش ناهماهنگ می‌دانم.

نوروز در باغستان

به همراه بهروز آفاق، از مدیران پیشین بی‌بی‌سی، مطلوبه خانم که دفتر بی‌بی‌سی در ازبکستان را اداره می‌کرد و حالا نیمه تبعیدی در حاشیه وطنش روزگار می‌گذراند و تاجی بای، روزنامه‌نگار تاجیکی با ملیت ازبک، اتومبیلی به قیمت صد دلار اجاره کردیم تا به روستای تاجیکی باغستان در ۴۰۰ کیلومتری تاشکند برویم.

وسوسه حضور در مراسم نوروزی مردمانی که چند قرن از ما جدا بوده‌اند اما حتی ۸۰ سال تبلیغات مارکسیستی و سیاست حذف فرهنگ‌ها و عادات و سنن که از طرف مسکو اعمال می‌شد، نتوانسته بود آن‌ها را از فرهنگ مادری و ریشه‌های تاریخی جدا کند. نیمه‌شب به باغستان رسیدیم. تاجی بای در زد. مادرش «بی‌بی صفرماه» در را باز کرد، با لبخند و شادی، همهمه‌ای به پا شد. سفره محبت گسترده بود و مثل روستاهای خود ما به مناسبت نوروز بر این سفره هر نوع خوردنی قابل دسترسی دیده می‌شد.

در همان دل شب بی‌بی صفرماه برایمان آش پخت (آش در این منطقه به پلوی ما اطلاق می‌شود و شاید ترکیب آشپزخانه نیز نظر به این تسمیه دارد. آش ما را شوربا می‌خوانند). از سر شب، دیگ‌های حلیم و سمنو را بار گذاشتند و مردان و زنان روستا به‌نوبت، با پاروی بزرگ دیگ‌ها را هم می‌زدند چرا که غذای بامداد عید برای همه حلیم و سمنو است. با بانگ خروس‌های بی‌بی صفرماه از خواب می‌پریدیم. یک لحظه حس می‌کردم در شاندیز یا طرقبه هستم. هشت‌ونیم صبح بعد از چاشت بیرون می‌زدیم.

هوا در پی باران یکریز با آفتابی به پهنه دشت‌های این سو عطربیز و دلچسب بود. در کوچه‌های روستا دسته‌دسته زن و مرد، پیر و جوان و کودک با لباس‌های نو به سوی مدرسه روستا می‌رفتند که جشن نوروزی در حیاطش برگزار می‌شد. به دیدن ما همه پرسان شدند و وقتی مطلوبه خانم و تاجی بای گفتند روزنامه‌نگاران ایرانی، با همه شوق ما را در آغوش کشیدند؛ انگار گمشده‌ای را یافته‌ بودند. من و آفاق هر دو حال غریبی داشتیم. تاجی بای تندتر می‌رفت تا مدیر و معلمان مدرسه و پیران روستا را از آمدن ما باخبر کند. در حیاط مدرسه، همه جمعیت ۴۷۰ نفری روستا روی نیمکت‌های بلند که در برابرش میزی طویل گذاشته‌اند نشستند، البته دختران جوان با لباس‌های زردوزی‌شده در وسط حیاط دلربایی و پسران جوان چشم‌چرانی می‌کردند، کودکان نیز با فریادهای شادی در جنب‌وجوش‌ بودند.

ظرف‌های حلیم و سمنو را روی میزها گذاشتند. شماری از افراد روستا که در شهرها کار می‌کردند برای مراسم نوروزی به زادگاه خود بازگشتند. جوانی با یک ارگ کوچک آهنگ ملاممدجان را نواخت و رفیق جوان‌ترش خواند. یاد پوران در دلم زنده شد و آن سالی که به کابل رفته بودیم.

در گوشه‌ای از میدان، جنگ خروس برپا است. مدیر مدرسه پشت میکروفن می‌رود و به فارسی شیرین دری ورود ما را خوشامد می‌گوید. بعد کودکان روستا جمع می‌شوند. نوازنده ارگ زن جوان آهنگ آشنایی را می‌زند و وقتی بچه‌ها شروع به خواندن می‌کنند من و بهروز اختیار اشک‌هایمان را نداریم. بچه‌ها می‌خوانند: «ما فرزندان ایرانیم…» به سراغ معمرین روستا می‌رویم که با مدال‌هایی روی سینه‌شان و سبیل‌های سپید و کلاه‌های تاجیکی و شنل رنگارنگ چهره‌های در یاد ماندنی دارند.
آقای تورسن اوف ۸۰ سال دارد و نخستین مدیر و معلم مدرسه باغستان بوده و حالا نیمه کدخدای اینجا است. برایمان از روزگار امیر بخارا گفت، از پدرش که جزو کاتبان امیر بود، از ورود سرخ‌ها گفت، از عصر لنین، و بعد جنگ جهانی دوم که او در جبهه پنج سال جنگیده و چند مدال گرفته است. صابر مختاروف ۹۰ سال دارد و از ایران و اصفهان پرسید. جد بزرگش، معمارباشی، امیر بخارا بود و ناصرالدین‌شاه او را به بخارا فرستاد تا قصری برای امیر بسازد. وقتی از ایران و اصفهان گفتم اشک در چشمش حلقه زد. تورسناوف گفت شاه خطا کرد که گریخت، باید می‌ماند و جلوی ملاها می‌ایستاد. پسرش از افغانستان یک رادیوی پنج موج برایش آورده بود و او قبل از انقلاب رادیو ایران را گوش می‌کرد، اما حالا صدای آمریکا و بی‌بی‌سی و رادیو کابل و رادیوی دوشنبه را گوش می‌کند.

او نیز مثل همه تاجیک‌ها عاشق گوگوش است و آرزو دارد تا نمرده است گوگوش خانم را زیارت کند. نوه‌اش هم گوگوش را دوست دارد هم ستار را و آهنگ شازده‌خانم و زنگ حساب را از حفظ است. او در متروی تاشکند راننده است. در روستا تفاوتی بین زن و مرد نیست و همه دست‌دردست هم می‌رقصند و شادی می‌کنند. من و بهروز نیز به دعوت مدیر مدرسه سخنان کوتاهی برای برادران و خواهران گمشده خود در بامداد نوروزی ایراد کردیم. گروه «گُل‌افزا» از شش پیرزن که نیم‌چکمه به پا داشتند و هنگام دف زدن و خواندن پا نیز می‌کوبیدند تشکیل شده بود، با ریتم دل‌نشینی می‌خواندند:

جوانی می‌روی سیاه‌قلم باش بگو که تُرکی یا اینکه قزلباش
قزلباشی بیا مهمان من باش و گر ترکی به ترکستان خود باش

این‌سو تاجیک‌ها و ایرانی‌ها را قزلباش می‌خوانند و به اسماعیلی‌ها و شیعه‌ها نیز قزلباش می‌گویند.

این از تاجیک‌های جدامانده از خاکشان که با توطئه استالین سمرقند و بخارایشان را به ازبک‌ها دادند. از تاجیکستان چه بگویم.

وقاحت حکومت اسلامی: مصادره عزاداری مردم برای جانباختگان، به نفع امام جعفر صادق/شکوه میرزادگی

جنوبی ها مراسمی دارند که نوعی ابراز همدردی وعزاداری توام با خواست یا اعتراض است، این نوع همدردی به این شکل است که مصیبت دیده ها دور هم جمع می شوند و دست هایشان را دراطراف سینه می چرخانند و کلماتی را چون «واویلا» بیان می کنند (به معنی افسوس یا مصیبت بزرگ) این مردمان صبور و شریف سرزمین مان حتی وقتی که عزیز یا عزیزانی را در دریا گم می کند در کنار دریا می ایستند سنج و دمام می زنند و با همین نوع واکنش از دریا می خواهند که عزیرانشان را پس دهد. این نوع واکنش ها هیچ شباهتی با سینه زدن و قمه زدن و سر و سینه زخمی کردن شیعیان ندارد.

در روزهای اول فاجعه متروپل هر روز عده ای به ویژه زن ها در کنار متروپل می ایستادند و به همین شکل ابراز همدردی می کردند. و مامورین هم به روی آن ها گاز اشک اور پرتاب می کردند، و برای متفرق کردن شان تیر هوایی می انداختند و یا به آن ها حمله می کردند. اما از آنجا که این نوع همدردی به سرعت به شهرها دیگر و به تهران هم کشیده شد، حکومت اسلامی که در مصادره کردن همه ی دار و ندار و زندگی و ارزش های مردمان همیشه استاد بوده است، ناگهان این همدردی و عزاداری را هم مصادره کرد، به این شکل که جیره خوار هایی را راه انداخت که در این شهرها به ویژه تهران «سینه زنی» به سبک عزاداری های حسینی راه بیندازند و عده ای هم ناآگاهانه و دلسوزانه به دنبال آن ها به سینه زنی مشغول شدند.

و در نهایت وقاحت مسئولین حکومت اسلامی به جایی رسید که دیروز اعلام کردند که:

«به گزارش خبرنگار مهر، قرار است در روزهای پنجشنبه و جمعه (پنجم و ششم خردادماه امسال همزمان با شب شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) در ۱۵ نقطه شهری و روستایی مسیر جاده خرمشهر به شلمچه در محل مساجد، حسینیه‌ها، موکب ها نیز مراسم عزاداری همراه با پذیرایی از دوستان اهل بیت علیها السلام انجام خواهد شد. انجام می‌شود.»

آیا کسی از این حکومت اسلامی نیرنگ بازترو کثیف تر دیده است؟ و آیا مردمان نیک ایران پس از ۴۳ سال یاد گرفته اند که در این گونه مواقع به این حکومت اهریمنی بدل بزنند؟

از فیس بوک شکوه میرزادگی

نیم قرن ادای دین سلاطین عمان به پادشاه ایران / علیرضا نوری زاده

تا پایان عمر سلطان قابوس، در مهر او به ایران و احترامش به ارتش ایران خللی وارد نشد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۶ مه ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵

عمان تنها کشورى است که در طول ۴۴ سال گذشته حداقل همان روابطى که با ایران در دوران پادشاهى داشت، حفظ کرده‌ است‌ـ عکس از سفرنویس

مشاهده گارد سلطان که به همراه سلطان هیثم بن طارق در پاویون دولتی فرودگاه مسقط به استقبال سید ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری سید علی خامنه‌ای، آمده بودند، مرا سال‌ها به عقب برد. به آن روز که پادشاه ایران با پیروزی درخشان ارتش ایران بر شورشیان کمونیست ظفار، بنده‌نوازی کرد و پس از دیدارهای سلطان از ایران، به دیدار او رفت. او از چهاردهم تا هفدهم آذرماه از مسقط و صلاله دیدار کرد. در طول این سفر، عمانی‌ها برای نجات‌بخش خود به‌شدت ابراز احساسات کردند.

هنگام عزیمت از مسقط در فاصله‌ای نه‌چندان دور با انقلاب، شاه برای سلطان پیامی فرستاد و سلطان هم در پاسخ به او پیامی ارسال کرد. پیام‌ها از این قرار بودند:

«به اعلی‌حضرت سلطان قابوس بن سعید سلطان عمان، مسقط. هنگام عزیمت از کشور برادر و همسایه عمان مایلم بار دیگر مراتب سپاسگزاری و امتنان خاطر خود را از پذیرایی محبت‌آمیزی که از طرف آن اعلی‌حضرت و دولت و ملت نجیب عمان از من به عمل آمد، ابراز دارم. فرصت ملاقات مجدد با آن برادر گرامی و مذاکره درباره مسائل موردعلاقه فی‌مابین برای من بسیار مغتنم بود و یقین دارم نتایج این دیدار در توسعه و تحکیم روابط مودت و همکاری ثمربخش میان ایران و عمان تاثیر بسزایی خواهد داشت. بدین‌وسیله آرزوهای صمیمانه خود را برای تندرستی و شادکامی شخص آن اعلیحضرت و رفاه روزافزون و تعالی ملت برادر، عمان، ابراز می‌دارم. محمدرضا پهلوی.»

پاسخ سلطان هم چنین بود: «برادرم- اعلیحضرت محمدرضا پهلوی، شاهنشاه بزرگ ایران. با نهایت امتنان و خرسندی تلگرام برادرانه آن اعلیحضرت را که در پایان دیدار شادی‌بخش و موفقیت‌آمیز خود از سلطنت‌نشین عمان مخابره فرموده بودند، دریافت کردم. دولت و ملت عمان به خاطر دیدار آن اعلیحضرت و هیئت همراه از سلطنت‌نشین عمان بسیار مفتخر و سپاسگزارند. این دیدار آثاری بسیار نیکو و سودمند در تقویت پیوندهای دوستی و برادری میان دو کشور به جا نهاد که به خواست خداوند متعال، موجبات خیر فراوان برای دو ملت ایران و عمان در کلیه زمینه‌ها فراهم خواهد کرد. برادر گرامی! از این فرصت سعادت‌بخش استفاده می‌کنم و نهایت امتنان و مسرت خود را از دیدار آن اعلیحضرت از میهن دومشان، عمان، ابراز می‌کنم و از خداوند متعال مسئلت دارم همگی ما را در راه خیر و صلاح ملل اسلامی موفق بدارد. برای آن اعلیحضرت تندرستی و طول عمر و برای ملت ایران خوشبختی و پیشرفت روزافزون در سایه رهبری خردمندانه آن اعلیحضرت را آرزو می‌کنم. والسلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته. برادرتان قابوس بن سعید سلطان عمان.»

ظفار، آغاز پیوند ابدی

روزی که شاه فقید حضور نظامی ایران (واحدهای تکاور، دلاوران تیپ نوهد، و لشکر ۷۷ خراسان) در منطقه ظفار را اعلام کرد، طی سخنانی گفت: «تصور کنید که این وحشی‌ها به ساحل آن‌سوی تنگه هرمز در مدخل خلیج فارس دست یابند. زندگی ما وابسته به این امر است و کسانی که علیه سلطان مبارزه می‌کنند، وحشی‌اند. حتی این امکان هست که آن‌ها از کمونیست‌ها هم بدتر باشند.»

نیروهای نظامی ایران در عمان واحدهایی از لشکر ۷۷ خراسان و تیپ هوابرد نیروهای مخصوص در کنار گردان هوانیروز و نیروهای فنی جنگنده‌های نظامی بودند. تعداد نظامیان ایران در اوج جنگ ظفار بین سه هزار و ۵۰۰ تا پنج هزار نفر- با توجه به مسیر عملیات- ذکر شده است. در جنگ ظفار، نیروی هوایی ایران هم دخالت مستقیم داشت و ضربات سنگین خلبانان ایرانی کمر کمونیست‌های ظفار را شکست. دو هواپیما و یک هلی‌کوپتر ایرانی هم در نبرد با چریک‌های ظفار سقوط کردند.

در یکی از این موارد، هواپیمای خلبان داریوش جلالی و یعقوب آصفی طی یک عملیات شناسایی در مرز عمان و یمن جنوبی هدف آتشبار ضد‌هوایی قرار گرفت و سقوط کرد. جلالی ۲۷ روز اسیر بود و بعد از آزادی به ایران بازگشت ولی کمک خلبان او به علت جراحات بسیار، در دوران اسارت به شهادت رسید.

پس از این سقوط، فرمانده نیروی هوایی ایران به یمن جنوبی اخطار داد که اگر خلبانان ایرانی را آزاد نکند، باید منتظر بمباران یمن جنوبی باشند. دولت کمونیست عدن هم نه‌تنها خلبان ایرانی و پیکر دستیارش را به ایران پس داد، بلکه پس از آن تهدید، یک واحد کوماندویی هوایی فرستاد تا بقایای هواپیمای سقوط‌کرده را از آب‌های یمن جنوبی جمع کند و به ایران برگرداند.

تعداد کشته‌شدگان ارتش شاهنشاهی در ظفار بر اساس مستندات نظامی، حدود ۳۰۰ نفر است. ضمن اینکه تعدادی در حدود یک هزار و ۲۰۰ نظامی هم زخمی شدند. به ‌طور مثال، بر اساس گفته شاهدان عینی، در نبرد تپه سینایی (یکی از پیروزی‌های درخشان ارتش ایران) در سال ۱۳۵۳، بیش از ۴۰ نظامی ایرانی جان باختند و تلفات گروهان بهرام در خردادماه ۱۳۵۴، تعداد ۲۰ نفر عنوان شد. در آرامگاه خواجه‌ربیع مشهد عده‌ای از سربازان و افسران جان‌باخته در نبرد ظفار آرمیده و در گورستان ارامنه نیز دو سرباز ارمنی کشته‌شده در ظفار دفن شده‌اند.

در مدت این درگیری‌ها، هرماه تعدادی از هنرمندان ایرانی به ظفار رفتند و برای نظامیان ایران کنسرت می‌گذاشتند. از جمله آن‌ها گوگوش بود که بعد از فتح‌الفتوح ایران در تسخیر منطقه صعب‌العبور کوهستانی ظفار به عمان آمد و نظامیان ایرانی که اغلب جوان بودند، چند روزی از حضور او بهره بردند و با دل و جان تشویقش کردند.

توده‌ای‌ها، مسلمانان افراطی، فداییان خلق و… به جای همدلی با ارتش ایران که برای جلوگیری از تحقق آرزوی پطر کبیر به آن سوی خلیج‌فارس رفته بود، به مخالفت و دشمنی با ارتش ایران پرداختند؛ برای نمونه، دانشجویان ایرانی مخالف دولت ایران مقیم آلمان غربی با انتشار اعلامیه‌ای در ۶ آذر ۱۳۵۴، اعلام کردند که ۳۰ هزار افسر و سرباز ارتش شاه وظیفه سرکوب و قتل‌عام مردم ظفار را برعهده دارند. در نجف هم پیروان اسلام ناب وابسته به خمینی مثل موسوی‌خویینی‌ها به نام مسلمانان مبارز اعلامیه‌هایی علیه ارتش ایران صادر کردند.

دین به ارتش و ایران

سلطان قابوس، پادشاه عمان، که پس از تحصیل در کالج سلطنتی نظامی سنت هرست بریتانیا به کشور عقب‌مانده‌ خود بازگشت و پدرش سلطان سعید را برکنار کرد و خود به جای او نشست، خیلی زود با شورش کمونیست‌های تحت حمایت یمن جنوبی روبه‌رو شد و با وجود کمک‌هایی که از انگلستان و اردن و پاکستان به او رسید، حریف چریک‌های تحت حمایت یمن جنوبی و روس‌ها و چینی‌ها نشد.

زنده‌یاد سناتور عباس مسعودی، مدیر موسسه اطلاعات که در جهان عرب اعتبار داشت، به‌اتفاق نذیر فنصه، روزنامه‌نگار سوری پناهنده به ایران و سردبیر مجله عربی الإخاء چاپ موسسه اطلاعات، به حاشیه عربی خلیج‌فارس سفر کردند و در بازگشت، به شاه گزارش دادند که اگر سلطان برود، سراسر منطقه به دست روس‌ها می‌افتد. دو هفته بعد، ثوینی بن شهاب، نماینده و مشاور ویژه سلطان قابوس، به دعوت زنده‌یاد عباس خلعتبری به دیدار شاه آمد و رسما از ایران کمک خواست. بدین ترتیب شاه با دوراندیشی و امعان نظر به عمان نیرو فرستاد.

سلطان قابوس حتی بعد از انقلاب نیز دین خود به ارتش و ملت ایران را فراموش نکرد. عمان تنها کشورى است که در طول ۴۴ سال گذشته حداقل همان روابطى که با ایران در دوران پادشاهى داشت، حفظ کرده و در نتیجه، در طول این سال‌ها در منطقه تنگه هرمز که سلطان‌نشین عمان و ایران در دو طرف آن قرار دارند، همکاری‌های این دو کشور را نه فقط در زمینه‌های تجارتى و اقتصادى یا فرهنگى که حتى در زمینه‌های نظامى و امنیتى شاهد بوده‌ایم.

بازدید نیروى دریایى ایران از بندرهای سلطان‌نشین عمان طى سال‌های اخیر و همین‌طور حضور کشتی‌های عمانى در سواحل ایران، شرکت نظامیان عمانى در مانورهای ارتش و سپاه و همین‌طور همکاری‌های دو کشور در زمینه‌های دستیابى به دانش راهبردی و همکاری‌های امنیتى و… همگی نشان‌دهنده آن است که در دو طرف این اراده‌ وجود دارد که روابط ثابت و مثبت باشد و هیچ خللى در آن وارد نشود.

حضور بن علوی، کمونیست سابق که تحت عفو سلطان قرار گرفت و سال‌ها جانشین وزیر خارجه بود، با هاشمی رفسنجانی، ولایتی، خرازی و محمدجواد ظریف روابطی بسیار صمیمانه داشت. بن علوى که نزد دولتمردان غربى هم احترام ویژه‌ای داشت، معمولا وقتى مشکلاتى در نقاط مختلف منطقه ایجاد می‌شد، نقشی مثبت داشت و در واقع رابطی امین بین مسقط و تهران بود.

با مرگ سلطان و جانشینی سلطان هیثم، پسرعموی او، بن علوی هم کنار رفت؛ ولی همچنان مشاور سلطان و دوست ایران باقی ماند. مواضع او در شورش حوثی‌ها و استفاده رژیم از تسامح عمانی‌ها برای اعزام سلاح‌های سپاه برای حوثی‌ها به‌شدت هدف انتقاد سعودی‌ها و اماراتی‌ها است؛ اما از آنجا که هر دو در شورای همکاری‌های خلیج‌فارس هم‌پیمان عمان‌اند، رعایت سلطان قابوس و اینک سلطان هیثم را کرده‌اند. در مراحل بحرانی روابط ایران و آمریکا، سلطان‌نشین عمان بی‌سروصدا تلاش‌ کرد فضایى عارى از تشنج ایجاد کند.

عمان به دلیل اینکه داراى شبه‌روابطى با اسرائیل است، در مواردى موفق شد آن حالت تنشى را که بین ایران و اسرائیل به وجود آمده بود، تا حدی فرونشاند.

در زمینه روابط با ایالات متحده، طبیعتا عمان رابطه‌ای بسیار ویژه با آمریکا دارد. بین عمان و آمریکا قراردادهاى دفاعى هم به امضا رسیده است. منتها برخلاف قطر که بزرگ‌ترین پایگاه نظامى آمریکا در آنجا واقع است، در عمان چنین حضور نظامى دیده نمی‌شود؛ اما این به معناى آن نیست که آمریکا در سلطان‌نشین عمان حضور نظامى ندارد. آنجا هم حاضر است؛ منتها نه چون در قطر که آمریکا نوعی صاحبخانه به حساب می‌آید.

در این میان، هرچه بر مدت رویارویى تهران و آمریکا بر سر برنامه هسته اى ایران افزوده شد، کشورهاى حاشیه خلیج فارس هم نگرانى خود را از اتمى شدن ایران و احتمال خدشه‌دار شدن ثباتشان پنهان نکردند. ولی عمان بسیار حساب‌شده به میدان میانجی‌گرى وارد شد و مقدمات برجام یک در مذاکراتی پنهانی در مسقط بین ویلیام برنز، رئیس امروز سیا و معاون وقت وزارت خارجه آمریکا، و ظریف و عراقچی و تخت‌روانچی گذاشته شد. سلطان فعلی نیز روش سلطان قابوس را دنبال کرد. آزادی نازنین زاغری بعد از شش سال اسارت مدیون دیپلماسی عمان و جایگاه آن در عرصه بین‌المللی است.

ابراهیم رئیسی در دومین سفر خود به حاشیه خلیج‌فارس به مسقط رفت و پذیرایی شاهانه‌ای از او به عمل آمد و سلطان شمشیری از نیاکانش را به یکی از چهار قاتل حداقل پنج هزار تن از زندانیان سال ۶۷ تقدیم کرد. لابد رئیسی هم شاخه نبات و زعفران و قالیچه‌ای از موزه حضرت رضا را تقدیم کرده است. امضای ۱۲ قرارداد تجارتی و توریستی، مبادلات دریایی و هوایی، امضای تفاهمنامه در باره حوزه مشترک نفت و گاز همگام و تفاهم در عرصه امنیت دریایی و مبارزه با قاچاق و ترور از دستاوردهای دیدار سلطان با رئیسی و همراهانش بوده است. هرچند بیشتر این تفاهم‌نامه‌ها تا رسیدن به مرحله اجرا به عمر ریاست سید ابراهیم قد نخواهد داد.

جالب است بدانید که اکثر عمانی‌ها پیرو مذهب اباضی‌اند که شاخه‌ای از خوارج محسوب می‌شود؛ همان خوارجی که علی، امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت، را کشتند. روزی سلطان قابوس کمر ارادت شاهنشاه را بسته بود و بعد، او و جانشینش به اهل ولایت فقیه دست رفاقت دادند.

عفو بین الملل: بلوچها در صدر جدول اعدام / عبدالستار دوشوکی

معمولا اسم بلوچ و بلوچستان همواره مترادف است با ته جدول شاخص های گوناگون. اما بر اساس گزارش امروز سازمان عفو بین الملل بلوچها صدرنشین جدول اعدام در ایران هستند. در گزارش سازمان عفو بین الملل مشخصا آمده است که حداقل ١٩% اعدام های ثبت شده در سال گذشته میلادی در ایران متعلق به گروه اتنیکی بلوچ است که حدود ۵% جمعیت ایران را تشکیل می دهند. این گزارش مربوط به اعدام های سال ٢٠٢١ میلادی می باشد. در اوایل همان سال سازمان عفو بین‌الملل با انتشار یک بیانیه، به افزایش دهشتناک اعدام زندانیان متعلق به “اقلیت‌های اتنیکی” بلوچ و عرب اعتراض کرد. عفو بین‌الملل از جامعه بین‌المللی درخواست کرد که با اتخاذ اقدامات منسجم، مقامات ایرانی را وادار به توقف اجرای احکام اعدامی کنند که به دنبال محاکمه‌های آشکارانه ناعادلانه و با استناد به اعترافات گرفته شده تحت شکنجه صادر شده‌اند.

بر اساس آمار مرکز عبدالرحمن برومند، از اول دسامبر سال۲۰۲۰ (۱۱ آذر ۱۳۹۹)، مقامات ایرانی حداقل ۴۹ نفر را اعدام کرده‌اند و بیش از یک سوم آنها از زندانیان بلوچ بوده‌اند. علاوه بر بلوچها عرب ها و کردها نیز بعد از بلوچها بالاترین نرخ سرانه اعدام به نسبت جمعیت را دارند. که خود حکایت از دشمنی و کینه عمیق جمهوری اسلامی نسبت به بلوچ و عرب و کرد دارد. در همان سال دفتر نماینده شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد مشخصا اعدام های بی رویه بلوچها توسط جمهوری اسلامی را محکوم کرد. علاوه بر آن دیدبان حقوق بشر نه تنها اعدام بلوچها و دیگر گروه های اتنیکی در ایران را محکوم کرده است؛ بلکه مشخصا به اعدام های فراقانونی و کشتار بلوچها نیز اعتراض کرده است.

بر اساس گزارش مشترک سازمان “علیه اعدام در جهان” (ECPM) و سازمان حقوق بشر ایران (Iran Human Rights) در سال ٢٠٢١ بیش از ٢١% اعدامی های ایران بلوچ بوده اند. سازمان حقوق بشر ایران نسبت به تشدید سرکوب و افزایش اعدام‌ها در کردستان و بلوچستان هشدار داد و خواستار واکنش جدی‌تر نهادهای حقوق بشری و جامعه جهانی شد. محمود امیری ‌مقدم، سخنگو و مدیر این سازمان گفت: “نهادهای حقوق بشری و جامعه مدنی ایران باید با واکنش قوی نسبت به اعدام‌های بی رویه زندانیان بلوچ و دستگیری‌های گسترده فعالان کرد، هزینه نقض فاحش حقوق بشر در مناطق اتنیکی را بالا ببرند”. سازمان های مختلف حقوق بشری از جمله گروه حقوق بشر بلوچستان و هرانا گزارش های متعددی از اعدام های فله ای و گسترده بلوچها در بلوچستان و دیگر استانهای کشور منتشر کرده اند.

با توجه به اینکه بعد از چین که بیش از یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر جمعیت دارد, ایران مقام دوم اعدام در دنیا را دارد. لذا بر اساس جمعیت یا آمار سرانه, ایران بیشترین اعدام ها را به نسبت جمعیت در جهان دارد. در بین اعدامی های ایران اگر به نسبت جمعیت یا سرانه محاسبه کنیم بلوچ ها بیشترین تعداد اعدامی ها را دارند. عملا حقیقت تلخ این است که بلوچستان بالاترین نرخ سرانه اعدام به نسبت جمعیت را در جهان داراست. اکثر این اعدامی ها در رابطه با مواد مخدر هستند؛ و بسیاری از آنها در استان های دیگر کشور رخ می دهد و یا اصلا اعلام علنی و ثبت رسمی نمی شوند. البته در بلوچستان بنا به “حکم تیر” اعدام های فراقانونی فراوانی نیز صورت می گیرد که در آمارهای حتی غیر رسمی هم به عنوان “اعدام” یا “حادثه” احتساب نمی شوند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

سه شنبه ۳ خرداد ١۴٠١

لینک به گزارش عفو بین الملل:

https://www.amnesty.org.uk/press-releases/global-use-death-penalty-20-major-new-report

آقایان شما جز کشتن و چپاول و ویرانگری در چه چیز تجربه و تخصص دارید؟/شکوه میرزادگی

امروز حسن اکبری، معاون سازمان حفاظت محیط زیست حکومت اسلامی، به خبرنگاران گفته است که: توله سومی« یوزپلنگ ایران» هم وضعیت خوبی ندارد. اکبری در توضیح وضعیت این توله یوز پلنگ گفت: «ما درباره یوزپلنگ دانش و تجربه لازم را نداشتیم و در فرایند نگهداری و جابه جایی توله یوزها خطا شد. دامپزشکان نیز مرتکب خطاهایی شدند. توله سوم یوزپلنگ «ایران» نیز متاثر از تغذیه با شیر دچار آسیب شده و امیدواریم زنده بماند.

من می خواهم به این آقا، و سایر مسئولین حکومت اسلامی بگویم: شما با این که چهل و سه سال است از مسجد نشینی به کاخ نشینی، و از قرون وسطا به قرن بیست و یکم رسیده اید و چون بختک بر سر یک سرزمین بزرگ افتاده اید؛ و انواع و اقسام امکانات آموزشی را داشته اید؛ حتی به اندازه ی یک سگ و گربه هم استعداد آموختن و تجربه گرفتن نداشته اید؟ و به راستی اکنون شما در چه چیز جز کشتن و شکنجه و چپاول و دزدی و ویرانگری، تجربه و تخصص دارید که همچنان آب و خاک و انسان و حیوان و درخت را نابود می کنید و دست برنمی دارید؟

علیرضا شهرداری کارشناس و درمانگر حیات وحش که داوطلبانه برای نگاهداری توله ها رفته بود وضعیت نگاهداری توله ها را غیراستاندارد می داند. او درباره نحوه شیر دادن به یوزپلنگ‌ها نیز گفت: «نحوه شیر دادن به آنها نیز نادرست بود. توله‌ها ابتدا سرشیشه را قبول نمی‌کردند، چون سرشیشه اول انسانی بود. شیر، شیشه شیر و سرشیشه را تغییر دادم و در تمام شش روزی که آنجا بودم بارها و بارها درباره زاویه شیردهی، دما و نوع دفع توله یوزها با وسواس بسیار زیاد به محیط‌بانان توضیح می‌دادم تا بدانند موضوع بسیار جدی است»

این کارشناس و درمانگر حیات وحش درباره علت مرگ توله‌ها گفت: «مهم‌ترین دلیل اصلی مرگ توله‌ها را پنهانکاری می‌دانم. این یکی از مخرب‌ترین دلایل است. اگر مشکلی وجود دارد باید از متخصصان بخواهیم که بیایند و همراهی کنند. افراد توانمند کنار این کار بزرگ نبودند. حضور یک نفر برای این کار کافی نبود.»

از سه توله یوزپلنگ حاصل از جفت‌گیری طبیعی «ایران» و «فیروز»، دو یوزپلنگ ایرانی، که یازدهم اردیبهشت در مرکز تکثیر پارک ملی توران به دنیا آمدند تاکنون دو توله تلف شده‌اند.

تلف شدن این توله یوزپلنگ‌ها در حالی است که یوزپلنگ آسیایی در خطر انقراض قرار دارد و بنابر اعلام سازمان حفاظت محیط‌زیست فقط کمتر از ۲۰ قلاده یوزپلنگ در هفت استان سمنان، کرمان، یزد و خراسان‌های رضوی، شمالی و جنوبی مشاهده ‌شده است.

شکوه میرزادگی

نوزدهم می ۲۰۲۲

پنجه‌های لبنان باز شد / علیرضا نوری زاده

بیروت فیروز و خلیل جبران و بولوار روشه و دانشگاه‌های سرفراز بر ولایت فقیه پیروز شدند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۹ مه ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰

از عمده‌ترین شگفتی‌های این انتخابات شکست سه متحد حزب‌الله بود‌ـ MAHMOUD ZAYYAT / AFP

لبنان فیروز و دانشگاه‌های سرفراز، که نیمی از دولتمردان خاورمیانه و شماری از دولتمردان میهن ما از جمله امیرعباس هویدا و شاپور بختیار فارغ‌التحصیلانش بودند، لبنان خلیل جبران و یوسف الخال و روشه و هتل فنیسیا و تبوله و رستوران یلدزلار، لبنان امام موسی صدر و کاردینال معوشی و کمال جنبلاط و صائب سلام و پیرجمیل و کامیل شمعون و عادل عسیران، لبنان جمعه‌های شاد و یکشنبه‌های ترانه و رقص و آواز، لبنان النهار و الحوادث و المستقبل و لبنان هزاران خاطره دوست‌داشتنی دیگر سرانجام روز یکشنبه توانست انگشتانش را از بند و زنجیر حزب‌الله آزاد کند؛ گو اینکه هنوز در اشغال و کتف و پاهایش همچنان در زنجیر است؛ اما سرش آزاد بود که توانست پنجه‌هایش را هم برهاند.

لبنان حتی در جنگ‌های داخلی ویرانگرش هم آزاد بود تا اینکه پای سوریه به لبنان باز شد. کشتن روزنامه‌نگاران دولتمردان و روحانیون مخالف هم از همان‌جا آغاز شد؛ اما بعد از سال ۱۹۸۲ که علی‌اکبر محتشمی‌پور، سفیر خمینی در دمشق، با سزارینی خونین حزب‌الله را از شکم جنبش امل بیرون کشید، مرگ عنوان لبنان شد.

من روزنامه‌نگار ایرانی عاشق بیروت و آشنا به کوی بازار و پیر مغانش هم از سال ۱۹۸۸ تا امروز از دیدن عروس خاورمیانه محرومم. آن آخرین بار نیز به لطف ولید جنبلاط و با حمایت او، سه روزی مهمان بیروت بودم؛ هرچند همه‌ یا زیر سقف گذشت یا نهایتا در چرخ زدن با اتومبیل ولید بیک.

رفیق حریری بیروت را دوباره ساخت؛ اما حیات دوباره لبنان به باج‌هایی که حریری و دیگر دولتمردان ملی لبنان به سوریه و حزب‌الله می‌دادند، بستگی داشت. با این‌ همه، مثلث شر (سوریه، جمهوری ولایت فقیه و حزب‌الله) او را هم تاب نیاورد و رفیق حریری، سازنده دوباره لبنان، در انفجاری با طراحی و اجرای مثلث قتل (ماهرالاسد، قاسم سلیمانی و عماد مغنیه) تکه‌تکه شد.

پس از آن، سوریه در مواجهه با واکنش جهان و لبنان، سرشکسته و بی‌اعتبار از لبنان گریخت؛ اما نوکرانش ماندند تا دست در دست حزب‌الله و دیگر بندگان نایب امام زمان، ده‌ها تن از برجسته‌ترین دولتمردان و روزنامه‌نگاران را به قتل برسانند‌ــ بزرگانی چون جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان، جبران توینی، مدیر النهار، بیر جمیل، نماینده مجلس و فرزند امین جمیل، رئیس‌جمهوری سابق، سمیر قصیر، روشنفکر برجسته، ولید عیدو، نماینده مجلس‌ــ لبنان از آن پس روی خوش ندید.

سعد حریری نخست‌وزیری را از پدر به ارث برد و در فضایی آکنده از فریاد و اشک، بر مسند نخست‌وزیری نشست؛ اما مثلث مرگ دست‌بردار نبود. در دادگاه بررسی جنایت علیه بشریت، رژیم اسد و شماری از مزدورانش در لبنان و چهار تن از وابستگان رژیم ایران در لبنان به قتل رفیق حریری متهم شدند؛ پس حزب‌الله و متحدانش برای کشتن شهود دادگاه هم تیغ برکشیدند.

در دمشق و تهران خوب می‌دانستند که در انتخابات بعدی شکست سختی را متحمل خواهند شد؛ به همین دلیل هم به انتخابات تن نمی‌دادند و تمدید مجلس شیوه آن‌ها شد.

دست‌های جنایتکار رژیم دمشق با قتل ولید عیدو، حقوقدان برجسته و نماینده مجلس که از نزدیکان رفیق حریری و فرزندش سعد و عضو بارز گروه مستقبل و جبهه ۱۴ مارس بود، تردیدی به جا نگذاشت که بشار اسد و رژیمش از برپایی دادگاه بین‌المللی برای محاکمه قاتلان رفیق حریری و شماری از شخصیت‌های سیاسی و مطبوعاتی و فرهنگی لبنان به‌شدت وحشت‌زده‌اند.

نوکران و وابستگان دمشق و تهران یعنی اقلیتی که با میشل عون، ژنرال بازنشسته عاشق قدرت، متحد شدند (و سرانجام او را به ریاست‌جمهوری رساندند) چون نتوانستند دولت فواد سینیوره را ساقط کنند و تحصن عواملشان به جایی نرسید، ناچار بازی را به استخبارات دمشق واگذاشتند که از یک سو فتنه فتح‌الاسلام را در اردوگاه نهرالبارد در شمال لبنان برپا کرد و از سوی دیگر، با بمب‌گذاری و به خون کشیدن لبنان و شهروندان آزاده‌اش ‌کوشید دولت لبنان را به زانو درآورد.

در پی قتل ولید عیدو، دولت لبنان بلافاصله تصمیم گرفت انتخابات دو حوزه‌ای را که عوامل سوریه نمایندگانش را به قتل رسانده بودند (پیر جمیل و ولید عیدو)، برگزار کند. سوریه با کشتن نمایندگان اکثریت می‌خواست برتری عددی آن‌ها در مجلس را از بین ببرد.

در تشییع جنازه ولید عیدو، دیدم که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی هم در کنار شعار مرگ بر بشار اسد بر زبان‌ها است و کاملا آشکار بود که رژیم با گذاشتن دست‌هایش در دستان رژیم اسد، در راس دشمنان مردم لبنان قرار گرفته است.

سرانجام، انتخابات مجلس سال ۲۰۱۸ با پیروزی حزب‌الله و امل نبیه بری، دارودسته جبران باسیل، داماد عون (مثل ایران در لبنان هم دامادها آقازاده‌‌اند) و سرسپردگانی از نوع سلیمان فرنجیه، مارونی، طلال ارسلان دروزی و چند سنی وابسته برگزار شد و لبنان عملا تحت سلطه رژیم ولایت فقیه و متحدش، بشار اسد، قرار گرفت و نوکران محلی آن‌ها در لبنان نیز مامور اجرای فرمان‌ها شدند.

کابینه‌های تمام سلام، سعد حریری و نجیب میقاتی در برابر زور و زر حزب‌الله و ماشین ترور بشار اسد که حالا کشتار مردم سوریه و ویرانی کشورش را هم به افتخارات خود افزوده بود، کاری از پیش نبردند و سرانجام نجیب میقاتی، میلیونر سنی اهل طرابلس، روی کار آمد تا انتخابات را مثل دوره بعد از قتل رفیق حریری، آبرومندانه برگزار کند و چنین کرد.

سعد حریری از انتخابات اخیر کنار کشید و خود و حزبش انتخابات را تحریم کردند. بنابراین کمتر کسی باور داشت که در غیاب حریری، مشارکت سنی‌ها چندان چشمگیر باشد.

لبنانی‌ها روز یکشنبه کاری کارستان کردند؛ آن‌ها‌ چنان به گوش اسد و خامنه‌ای سیلی زدند و چنان مشت سنگینی بر چهره حسن نصرالله نشاندند که سرگیجه ناشی از آن هنوز تمام نشده است و حسن نصرالله و محمد رعد و حسین حاج حسن، دستیارانش، همچنان به هذیان‌گویی ادامه می‌دهند و تهدید می‌کنند.

اتفاقی که در لبنان افتاد، موضوع ساده‌ای نیست. از شش ماه پیش از انتخابات، حزب‌الله همه‌ نامزدهای شیعه و مسیحی و سنی را که از دستبوس‌های دمشق و حسن نصرالله و ولی فقیه نبودند، تهدید کرد که اگر انصراف ندهند به لقاءالله می‌پیوندند. بعضی ترسیدند اما شماری ماندند و جنگیدند؛ در نتیجه، سلطه ۲۰ ساله حزب‌الله و متحدانش بر مجلس و نه خیابان خاتمه یافت.

البته من آن‌قدر ساده‌دل و خوش‌بین نیستم که فکر کنم لبنان با یک انتخابات از شر حزب‌الله و ارباب سوری و اسلامی‌اش نجات پیدا خواهد کرد. می‌دانم که راه طولانی و مسیر دشوار است اما ضربه‌ خوردن ولی فقیه نخست در انتخابات عراق و حالا در لبنان برای ملت ما که اینک خود به پا خاسته، بشارت بزرگی است.

روزگاری بود که در بخش‌هایی از بیروت و عراق نمی‌شد اسم خامنه‌ای را بی‌صلوات بر زبان آورد؛ اما حالا او نه در بیروت اعتباری دارد و نه در نجف و بصره و کربلا که تصاویرش هم را آتش می‌زنند.

در جریان جنبش سبز، گاهی شب‌ها با دوستم، محسن سازگارا، از طریق تماس اینترنتی و تلفنی، شعارهایی می‌نوشتیم که بعضی از آن‌ها در ایران‌ فراگیر شد. بعد از انتخابات لبنان، دیدم که «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله» که در ایران ورد زبان‌ها است، به شکل دیگری در لبنان‌ فراگیر شد و لبنانی‌های پرغرور حالا از حسن نصرالله قاتل می‌گویند و سلطه‌ او بر شیعیان را باطل می‌دانند. چه منظره دلنشینی بود در صیدا، وقتی پیروزمردان صیداوی به حسن نصرالله و ایادی‌اش گفتند که تازه اول عشق است؛ بچرخ تا بچرخیم!

در دوره جدید مجلس لبنان، حزب‌الله و متحدانش ۶۵ کرسی به دست آوردند. آن‌ها در سال ۲۰۱۸ با داشتن ۷۲ کرسی و سه متحد زیرمیزی، عملا از انتخاب نخست‌وزیر گرفته تا گزینش وزرا و مدیران و رئیس‌جمهوری، پیشگام و همه‌کاره بودند. با همه فقر مردم لبنان، ۱۵۰ دلاری که حزب‌الله از کیسه ملت ایران برای خریدن آرا می‌پرداخت، فقط توانست معدودی گرسنه از جمع مسیحیان و سنی‌ها و تعداد بیشتری از فقرای شیعه را بفریبد و به رای دادن به نامزدهای حزب‌الله و متحدانش وادارد. اگر آن ۱۵۰ دلارها در کار نبود، مطمئن باشید که حزب‌الله ۱۵ کرسی و امل و دیگر متحدانش ۵۰ کرسی هم به دست نمی‌آوردند.

تا امروز، حزب‌الله فقط با تهدید و پول توانسته است سلطه غیرقانونی و شوم خود بر بخش‌هایی از لبنان را حفظ کند. در روز انتخابات، اوباش حزب‌الله و دست‌پروردگان «نوپو» سپاه (کماندوها)، به شماری از مراکز رای‌گیری در بیروت و جنوب لبنان حمله بردند اما تنها روسیاهی برای آنان ماند و در تمام این مراکز، نمایندگان مستقل و معارض با حزب‌الله، ولایت فقیه و ولایت بعث سوری پیروز شدند.

مخالفان حزب‌الله و سلطه ولایت فقیه و ولایت بعث بر لبنان قادرند با همبستگی جوانان مستقل شگفتی‌آفرین شوند. تصویر مجلس جدید از این قرار است: نیروهای لبنانی به رهبری دکتر سمیر جعجع، ۲۰ کرسی، گروه لبنان ملی آزاد به رهبری داماد میشل عون، ۱۸ کرسی، حزب‌الله و امل، مشترکا ۳۱ کرسی، حزب سوسیالیست پیشرو به رهبری ولید جنبلاط و حزب پیروزی پسرش تیمور، ۹ کرسی، لایحه مستقل‌ها یا مجتمع مدنی، ۱۳ کرسی، حزب کتائب، چهار کرسی، داشناک، دو کرسی، و حزب مریدان «مرده» سلیمان فرنجیه، دو کرسی.

از عمده‌ترین شگفتی‌های این انتخابات شکست سه متحد حزب‌الله بود: وئام وهاب درزی، مدافع سرسخت بشار اسد، اسعد حردان، رهبر حزب قومی سوری که خواهان وحدت لبنان و سوریه است و طلال ارسلان، متحد قدیمی حزب‌الله و دایی‌زاده ولید جنبلاط و دشمن سیاسی درجه‌ یک او.

با آنکه سعد حریری انتخابات را تحریم کرد، عملا او پیروز بزرگ انتخابات بود و توانست زعامت خود بر سنی‌ها را ثابت کند؛ زیرا بیش از ۵۰ درصد از رای‌دهندگان سنی دعوت او را لبیک گفتند و در انتخابات شرکت نکردند.

مضحکه ای به نام سازمان ملل و گزارشگر ویژه تحریم ها/عبدالستار دوشوکی

چهارشنبه هفته پیش در نشست حقوق بشری در پارلمان اروپا که علاوه بر نمایندگان پارلمان اروپا و سازمانهای حقوق بشری و بنده و دیگران, آقای پروفسور جاوید رحمان، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد برای ایران نیز شرکت داشتند. از آقای پروفسور جاوید رحمان مشخصا پرسیدم چطور می شود که جمهوری اسلامی برای خانم النا دوهان گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد درباره تاثیر منفی تحریم ها فرش قرمز پهن می کند ولی تحت هیچ شرایطی به جنابعالی اجازه نمیدهد که به ایران سفر کنید. چرا سازمان ملل به این استاندارد دوگانه و خفت آور تن در می دهد؟ ایشان با زبان دیپلماتیک گفتند که اگرچه ماموریت خانم النا دوهان که بر روی تاثیرات منفی بر اقتصاد و معیشت مردم ایران تمرکز دارد با ماموریت خود ایشان که در مورد نقض حقوق بشر توسط خود رژیم است, متفاوت می باشد؛ اما با این حال این سوالی است که باید از جمهوری اسلامی ایران پرسید و اینکه چرا اتحادیه اروپا در این مورد از جمهوری اسلامی نمی پرسد؟

امروز خانم النا دوهان که با استقبال گرم جمهوری اسلامی به ایران رفته بود, بعد از ١٢ روز در کنفرانس مطبوعاتی در تهران پشت به بنر بزرگی نشسته بود که جمهوری اسلامی ظاهرا بدون کسب اجازه سازمان ملل برای نشست خبری وی ساخته است و بر طبق خبرگزاری های جمهوری اسلامی خانم النا دوهان ادعا کرده است: “ماموریت یا بحث من تأثیر منفی تحریم‌ها بر حقوق بشر بوده است”. ظاهرا ایشان بجای ماموریت اقتصادی تحریم ها بر زندگی مردم, خود را بصورت غیرقانونی جای آقای پرفسور جاوید رحمان قرار داده و در حقیقت ماموریت ایشان را به نفع جمهوری اسلامی انجام داده. وی می گوید: “تحریم‌هایی که علیه ایران اعمال شده است از دید شورای حقوق بشر و مجمع عمومی سازمان ملل قابل توجیه نیست”. این در حالی است که برخی از این تحریم ها توسط خود سازمان ملل و شورای امنیت سازمان ملل وضع شده اند که بر طبق قوانین بین المللی “قانونی” هستند. حال چطور این خانم که ظاهرا نماینده سازمان ملل است, در زیر بنر جمهوری اسلامی سازمان ملل را محکوم کرده است, خود از عجایب روزگار می باشد که قابل درک نیست.

خانم النا دوهان در این کنفرانس می گوید: “تحریم ها موازین حقوق بشر جهانی را نقض کرده است؛ و وضعیت حقوق انسانی را در ایران به خطر انداخته است.” وی گفت: تحریم‌هایی که علیه ایران اعمال شده است از دید شورای حقوق بشر و مجمع عمومی سازمان ملل قابل توجیه نیست. ایشان از طرف شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد که چین, پاکستان, اریتره, کوبا, سودان و امثالهم عضو آن هستند مامور شده است. وانگهی آش این شورا آنقدر شور بود که دیکتاتورها همین چند روز پیش ناچار شدند روسیه را که یک عضو برجسته دیگر این شورا بود “عاق” کنند و بیرون بیندازند.

شاید کمتر کسی باور کند که روسیه مدتها قبل از اخراج از این شورا, با کمک چین و کوبا و پاکستان و اریتره و بقیه “رفقا” و “برادران” در شورای حقوق بشر سازمان ملل اصرار داشت خانم النا دوهان که اهل بلاروس (متحد اصلی روسیه در تجاوز به اوکراین) است را برای این کار انتخاب کنند. (بقول انگلیسیها سورپرایز سورپرایز). خانم النا دوهان استاد دانشگاه دولتی بلاروس است. هیچکس وی را بعنوان یک بلاروسی روسی تبار نمی شناسد. بلکه وی را نماینده سازمان ملل می شناسند. تعجب آور نیست که بنر کنفرانس مطبوعاتی وی را جمهوری اسلامی با اطمینان خاطر ساخته بود. زیرا می دانستند “همه چی حله”. بر طبق سایت انگلیسی ویکی پدیا در حال حاضر ایشان با جمهوری اسلامی همکاری می کنند تا “ثابت کنند فقر و فلاکت در ایران به دلیل تحریم های آمریکا است و نه به دلیل سیاست های جمهوری اسلامی”. خانم النا دوهان دو سال پیش تحریم های اتحادیه اروپا علیه الکساندر لوکاشنکو رئیس جمهور بلاروس که با سرکوب و تقلب گسترده مجددا انتخاب شده بود را محکوم کرد و گفت تحریم های اتحادیه اروپا علیه الکساندر لوکاشنکو غیر قانونی هستند و موازین حقوق بشر جهانی را نقض کرده اند. باور کردنی نیست که چنین فردی اکنون نماینده شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است و از جمهوری اسلامی همانگونه دفاع می کند که از رئیس جمهور خودش دفاع می کرد. اگر در اینترنت جستجو کنید می بینید کارنامه این خانم سیاه سیاه است. سال پیش تحت فشار بقیه اعضای شورا ناچار شد گزارش یکطرفه خود درباره عملکرد دیکتاتور زیمباوه را تغییر دهد.

سازمان ملل را در حقیقت دولت ها تشکیل می دهند و نه الزاما ملت ها. اکثر دولت های عضو آن غیر دموکراتیک و مستبد و ناقض حقوق بشر شهروندان خود هستند. در نتیجه استعمال واژه مضحکه در مورد “سازمان به اصطلاح ملل – در حقیقت سازمان دول” نه تنها به دور از نزاکت انشایی نیست بلکه در مورد اکثریت دولت های ناشایسته عضو آن مناسب و بجا می باشد. نکته ظریف دیگر اینکه در جلسه هفته گذشته ما در پارلمان اروپا, هیچ کدام از اعضای کمیته پارلمانی تعامل با مجلس ایران, علیرغم توافق قبلی, حاضر نشدند در جلسه مربوط به نقض حقوق بشر در ایران شرکت کنند تا مبادا جمهوری اسلامی “دلخور” شود. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱

جان دادن سه نفر در گودال آب (هوتگ) و اعدام سه نفر در بلوچستان

امروز شنبه ٢۴ اردیبهشت در جنوب بلوچستان در روستای سلور بخش پلان در شرق چابهار هنگامی که سه کودک از جمله مریم هوت و رقیه هوت دانش آموز ۸ و ۶ ساله داخل گودال آب (هوتگ) در حال غرق شدن بودند, معلم آنها به نام یاسمین هوت با مشاهده این صحنه به کمک آنها شتافت. معلم توانست یک کودک را نجات دهد, اما در تلاش برای نجات مریم و رقیه به همراه آنها جان خود را از دست داد و هر سه نفر آخرین قربانی هوتگ شدند. هوتگ گودال نسبتا عمیقی است که آب باران در آن جمع می شود و انسان و احشام و حیوان برای همه مایحتاجات خود از آن آب استفاده می کنند. در طی دهه های گذشته صدها کودک جان خود را در این هوتگ ها از دست داده اند. خبرگزاری جمهوری اسلامی از آنها بعنوان ” استخر مرگ” یاد می کند. قبل از عید فطر سه دانش آموز خردسال بخش دشتیاری نیز در یکی از هوتگ های این منطقه غرق شدند.

قبل از غرق شدن این سه نفر در جنوب استان, سه جوان دیگر به نام های فرشاد گمشادزهی و منصور براهویی و اسماعیل جهان تیغ در شمال استان در زندان مرکزی زاهدان اعدام شدند. طبق برخی از اخبار نفر چهارم بنام اسماعیل ارباب زهی نیز اعدام شده است. در حقیقت باید گفت جمهوری اسلامی در شمال و جنوب استان سمفونی مرگ براه انداخته است. بلوچستان نه تنها رکورددار بالاترین نرخ “قربانی برای آب آشامیدنی” است, بلکه بالاترین نرخ سرانه اعدام به نسبت جمعیت را در جهان داراست.

بازنشر خبر از : مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

شنبه ٢۴ اردیبهشت