مهندس احمد زیرک زاده ، بدون تردید یکی از برجسته ترین ، آزادمنش ترین ، پاکترین و وطنپرست ترین یاران زنده یاد دکتر محمد مصدق بود که هم چون رفیق یک دله اش زنده یاد دکتر شاپور بختیار گواینکه در دولت مصدق مقامی فراتر از معاون وزیر نیافت اما بسیار بار بیشتر از آنها که وزارت و اعتبار یافتند در راه تحقق آرمانهای نهضت ملی پای فشرد ، رنج بسیار برد ، کمتر از بختیار در حبس بود اما چنان او هرگز تسلیم جاه و مال و قدرت نشد . او با خانواده من بستگی و تعلقی فراتر از ارتباط فامیلی داشت و بسیار با پدرم به کارگاهش میرفتم و پای صحبتهای ارزشمندش می نشستم . بزرگا مردی بود که انگار دیگر چنانش را نمیتوان سراغ گرفت .
اینرا نوشتم نه فقط برای تقدیر و تکریم از او بل به این سبب که موضوعی مهمتر را به میان آورم . چرا از آن افرادی که رضا شاه به خارج فرستاد و یا در نخستین سالهای سلطنت فرزندش به خارج اعزام شدند ، برجسته ترین دولتمردان ، استادان متفکران فعالان حزبی ، وکلا و قضات دادگستری ، صنعتگران نامور پزشکان عالیقدر و … بیرون آمدند اما به مرور با افزایش تعداد محصلان ایرانی در خارج ، آنهائی شان که به وطن بازگشتند ، کمتر چهره نمودند و در جمعشان کسانی چون ، مهدی آذر، دکتر محسن هشترودی، سید تقی نصر، علی شایگان، حسین پیرنیا، عبدالله ریاضی، احمد رضوی، محسن عزیزی، عبدالحسین نوشین، محمد صفی اصفیا، مهدی بازرگان، خلیل ملکی، نصرالله باستان، بزرگ علوی، صادق هدایت، فریدون کشاورز، مجتبی مینوی، مهدی بهرامی، دکتر تقی ارانی، راد منش،، کریم سنجابی،احمد زیرک زاده ، احمد رضوی کرمانی، محمدعلی ملکی خیرخواه، جناب، جودت، صدیقی، انتظام، سپهبدی، وارسته، بقایی، سحابی، بهنیا، ابتهاج، عمید، زنگنه، سنجابی، وکیل، فروتن ، لطفعلی صورتگر و غلامعلی فریور و… ، ظهور پیدا نکردند ؟
قانون اعزام محصل به خارج در اول خرداد ۱۳۰۷ به تصویب مجلس شورای ملی رسید و متن کامل این قانون بشرح زیر در روزنامه رسمی کشور منتشر شد .
قانون اعزام محصل به خارجه
مصوب اول خرداد ماه ۱۳۰۷ شمسی
ماده اول – دولت مکلف است اعتبارات ذیل را برای اعزام شاگرد به خارجه اعم از مرکز و ولایات جهت تکمیل تحصیلات در علوم و فنونی که ازطرف دولت معین خواهد شد در بودجه سنوات ذیل منظور دارد از عده محصلین اعزامی بایستی همهساله لااقل صدی سی و پنج برای تحصیل فنتعلیم و تربیت اعزام شوند.
سال ۱۳۰۷: یکصد هزار تومان
سال ۱۳۰۸: دویست هزار تومان
سال ۱۳۰۹: سیصد هزار تومان
سال ۱۳۱۰: چهارصد هزار تومان
سال ۱۳۱۱: پانصد هزار تومان
سال ۱۳۱۲: و سنوات بعد ششصد هزار تومان
تبصره ـ اعتباراتی که به موجب قوانین مخصوصه اختصاص به اعزام محصلان به خارجه دارد و همچنین اعتباراتی که در بودجه ۱۳۰۷وزارتخانهها تخصیص به این نوع خرج داده شده باید در آتیه محفوظ بماند و اعتبارات مذکور در این ماده علاوه بر اعتبارات فوقالذکر خواهد بود.
الف ـ تابعیت ایران و ایرانی بودن.
ب ـ دادن امتحان مطابق پرگرام مسابقه که از طرف وزارت معارف تهیه خواهد شد و نباید کمتر از پرگرام مدارس متوسطه باشد. دارندگان تصدیقنامه مدارس عالیه یا متوسطه یا فنی با تساوی سایر شرایط مسابقه حقتقدم خواهند داشت.
ج ـ تقبل این که در ممالک و در شعب علمی که از طرف دولت معین خواهد شد تحصیل کرده و پس از فراغ از تحصیل و اخذ دیپلم ظرف مدتی را که در خارج به خرج دولت تحصیل کردهاند در شعبه تحصیلات خود به دولت خدمت نمایند.
تبصره ـ اعلان مسابقه محصلین دو ماه قبل از موقع آن در تمام مملکت منتشر میشود.
* پاورقی: به موجب قانون ۲۱ آذر ماه ۱۳۰۸ دارندگان دیپلم لیسانس مدرسه دارالمعلمین عالی با رتبه ۴ اداری به خدمت پذیرفته میشوند.
تبصره ـ سرپرستهای اعزامی مکلفند نسبت به محصلان ایرانی که به خرج اولیای خود در محل اقامت آنها مشغول تحصیل میباشند با رضایت اولیاء آنها نیز مراقبت و مواظبت کامل نمایند.
ماده پنجم ـ کلیه صرفهجوییهایی از این محل به مصرف همین موضوع خواهد رسید.ماده ششم ـ نظامنامه اجرای این قانون را وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه تهیه کرده و مأمور اجرای آن نیز خواهد بود. این قانون که مشتمل بر شش ماده است در جلسه اول خرداد ماه ۱۳۰۷ شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
در مهرما همان سال نخستین گروه از محصلان ایرانی با مشایعت باشکوه بسیار به خارج اعزام شد. رضا شاه در دیدا ر با این محصلان ضمن اشاره به اینکه با چه سختی آنها به خارج اعزام میشوند و این مردم فقیر ایرانند که هزینه تحصیلشان را تامین میکنند و چه وظیفه سنگینی بر دوش دارند یاد آورشد : “شما فرزندان عزیز ایران، باید خوب این مساله را بدانید که چرا شما را از یک کشور پادشاهی مثل ایران به یک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام میداریم. این کار فقط برای اینست که شما وقتی به آن مملکت رفتید، حس وطنپرستی فرانسویان را سرمشق خودتان قرار بدهید و آن را در اعماق قلب خودتان جایگیر کنید.”
زنده یاد دکتر منوچهر ثابتیان در یک گفتگوی مفصل تلویزیونی که با او داشتم به تفصیل در باره محصلانی که بعد از توقف چندساله بسبب جنگ جهانی دوم ، در روزگار پهلوی دوم به خارج اعزام شدند و او از برجسته ترینهایشان بود سخن گفت . از نحوه پذیرائی ها در راه تهران به بیروت از راه عراق و فلسطین آن روزگار و سوریه و اقامت در بهترین هتلها و سفر در قسمت درجه یک کشتی به فرانسه ، یادها داشت و اینکه بجز او و شش تن دیگر بقیه دانشجویان ، بقچه زیر بغل آمده بودند و خیلی هاشان تهران را هم برای اولین بار میدیدند . دکتر ثابتیان از مخالفان سرشناس رژیم پیشین ایران بود اما با افتخار از روزهای اعزام به خارج و توجه ویژه شاه به محصلان و تامین هزینه های آنها با همه تنگدستی دولت یاد میکرد . از گروه آنها بسیاری مخالف رژیم شدند و کنفدراسیون محصلان ایرانی را پایه گذاری کردند اما هیچکدام دل از عشق به وطن بر نتافتند و سرفرازی ایران و ایرانی همه گاه آرزوی آنها و خدمت به میهن نصب العین آنها بود .دکتر ثابتیان بارها از سرپرست گروه مرحوم مرآت و پندها و نصایحش میگفت و یادآور میشد که در همه سالهای تحصیل و مبارزه اش هرگز فراموش نکرد ایرانی است و اگر فتنه سید روح الله مصطفوی نصیب میهن ما نشده بود او علاقمند بود به ایران بازگردد ، پزشک تربیت کند و درخدمت ملتش باشد .
تا آخرین روزهای زندگیش نیز لحظه ای از یاد ایران غافل نبود .جنبش دانشجوئی و سپس جنبش سبز جوانش کرده بود چنانکه دهها مقاله در ستایش جنبش نوشت و بارها در جلساتی با حضور بزرگان این دیار از امیدهایش به آزادی ایران بدست نوجوانانی گفت که همان آرزوها و امیدهائی را دارند که او ۶۰ سال پیشتر در سینه داشت .
چه برما گذشت که به مرور مهر به ایران و خدمت به مردم و مشارکت در ساختن میهنی سرفراز و پیشرفته ، جایش را به خودنمائی ، مادیگری و پول پرستی ، تظاهر و فریبکاری داد ؟ چه شد که در ماههای آخر سلطنت پهلوی دوم ، چمدانها بسرعت بسته شد و اوطان دوم و سوم جای خانه پدری را گرفت ؟ چه شد که در سالهای پس از جنگ محصلان خارج دیده هریک به نوعی در باز سازی وطن و توسعه و پیشبرد جامعه مدنی تا حد جان کوشیدند اما در دهه پنجاه چنان بود که شاه وقتی در اندیشه واگذاری حاکمیت به ملت بر اساس قانون اساسی مشروطه افتاد ناچار شد سراغ امینی و اردلان و سروری و سیدجلال تهرانی واردلان و انتظام و صدیقی و سنجابی و بختیار رود که از محصلان اعزامی زمان پدرش بودند ؟ بسیاری از اینان تا آخرین روز زندگی هریک بقدر امکانات و بقول علما بضاعت مزجاه خویش کوشید راهی برای نجات وطن از چنگ فارغ التحصیلان فیضیه و حجتیه و شاگرد میوه فروشان و عبادوزان و آقازاده ها ی فرومایه ، پیدا کند . کریم سنجابی ،دکتر غلام حسین صدیقی ، علی امینی ، عبدالرحمن برومند ، حسن نزیه ، احمد مدنی ،داریوش فروهر ، شاپور بختیار ، عبدالرحن قاسملو، صادق شرفکندی که سرآمدن اپوزیسیون بودند تا لحظه مرگ با استبداد و ارتجاع در ستیز بودند . وطن برای آنها فقط شغل و مقام و نعمت و دولت و شهرت نبود ( راستی کسی خبر از جناب هوشنگ خان انصاری دارد ؟ ) قصه آنها نیز چون مردان سرفراز نسلی بود که مخبرالسلطنه هدایت از اجتماع هرروزه شان در دوره استبداد صغیر در کافه دولاپه پاریس میگوید و آن روز که حکایت دردی از میهن ، سردار اسعد را چنان برمی انگیزاند که جوانی از خویشانش را میفرستد بلیط کشتی برای ایران بگیرد . و این سفری است که به فتح تهران و احیای مشروطه میانجامد . همه آنهائی را که نام بردم در اندیشه سردار اسعد بودند و روزی که بلیط بازگشت را بگیرند . بعضی آرام خاموش شدند و بعضی دیگر با گلو و سینه بریده و مغز سوراخ شده از چاقو و گلوله های آدمکشان ذوب شده در ولایت امام اول و ثانی ، جان باختند.
با خاموشی محصلان اعزامی دوره های نخست رضاشاهی و دو دوره در پادشاهی فرزندش ، آیا حتی یک تن را سراغ داریم که در گذشته مسئولیتهائی داشته و همچنان در کار مبارزه با رژیم جهل و جور و فساد باشد ؟ آیا در وطن کسانی را میشناسید که همچون صدیقی و زیرک زاده و فروهر ، راست قامت و استوار در برابر استبداد معمم سرخم نکنند ؟ حتی امروز مهدی بازرگان و مهندس حسیبی و اللهیار صالح و دکتر سحابی هم نداریم . ابراهیم یزدی در مکتب بازرگان بزرگ شد اما هنوز هم دل به “انقلاب به فتنه فقیهان نشسته ” دارد . از ملیون نسل جوانتر تنها باوند و زعیم و امیر انتظام و کردستانی و عیسی خان حاتمی و خسرو سیف را داریم که بجز هوشنگ کردستانی بقیه دست و جانشان در قید و بند رژیم است با اینهمه گاه گاه کلامی از آنها این امید را زنده میکند که از ملک عجم شکرگذاران همه نرفته اند. آیا این یک تراژدی تلخ نیست که ملتی با قرنها تاریخ و فرهنگ و تمدن و هزاران شخصیت سیاسی و فرهنگی و علمی برجسته در گذشته ، به چنان قحط الرجالی دچار شود که تا کسی از درون و یا بعد از بیرون آمدن بانگی به مخالفت سرمیدهد ، قدرش مینهیم و بر صدرش می نشانیم و تمام گذشته اش را به غمض عینی میبخشیم . من با پذیرش جداشدگان از رژیم و بهره جستن از معرفت آنها از رفتار و عملکرد رژیم ، کاملا موافقم اما هرگز باور ندارم آنها جانشینان لایقی برای نسلی هستند که امروز اغلب در زیر خاک وطن و بعضا خاک غربت آرام گرفته اند .
ما اما به مرور مفهوم وطن ، بی وطنی ، حسرت بوئیدن یاس امین الدوله ، یک به یک عزیزانت را از راه دور به خاک سپردن ، غریبی در میان آشنایان بودن ، نوروزهای تبعیدی و امیدواری همچنان ، به اینکه اندک اندک جمع مستان میرسند را ، در همه ذرات وجود خود حس میکنیم .با اینهمه بعضا زمزمه میکنند، نادری پیدا نخواهد شد امید! کاشکی اسکندری پیدا شود . و این تلخترین پایان برای تراژدی نسل ماست .
لندن ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۴