خانه » مقاله » در نبرد سپاه با مردم طرف پیروز که بود؟ / علیرضا نوری زاده

در نبرد سپاه با مردم طرف پیروز که بود؟ / علیرضا نوری زاده

لشکرکشی سیدعلی برای خاموش کردن آوای لم‌یزلی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۹:۳۰

دیدار خامنه‌ای با فرماندهان سپاه- khamenei.ir

سید سنگ تمام گذاشت. فقط محمود غزنوی چون او سپاه را این‌چنین به جنگ مردم و قرمطی‌کشی می‌فرستاد؛ اما او غزنوی بود و این یکی ترک خراسانی. این دو سه ماه می‌دیدم که سیدعلی قصد لشکرکشی دارد. پاسدارانش در شش پادگان تهران و کرج و قم، سر بریدن و کور کردن و کودک‌کشی و تعرض جنسی به دختران و پسران را تمرین کردند و با بی‌رحمی به خیابان آمدند تا انقلاب ژینا و «زن، زندگی، آزادی» را برچینند. اما شگفتا که با همه سنگدلی و جنایت‌پیشگی، در مقابل ملتی سرفراز و داغدار به زانو درآمدند.

در اینجا شرحی خواهم داد از لشکرکشی نایب غایب در چاه سامرا؛ پس به شرح قصه شد (به چشمه بیهقی سر زدم).

رضا معمولا روزهای چهارشنبه برای دریافت داروهایش به بیمارستان بقیه‌الله‌ می‌رفت. چند سیم‌کارت برایش گرفته بودم و او از بیرون بیمارستان زنگ می‌زد و درددل می‌کرد. شش هفته پیش از مرگ تلخ این سرهنگ سپاه با ۷۰ درصد جانبازی (پزشکان میزان آسیب‌دیدگی او از سلاح‌های شیمیایی صدام حسین را ۷۰ درصد تشخیص داده بودند)، رضا با اشک‌های دردناکش به من که بچه‌محل قدیمی‌اش در خیابان بوعلی نزدیک پل امیربهادر بودم، گفت که احتمالا این آخرین مکالمه ما است: «من می‌روم. ۲۰ سال است به چشم همسر و فرزندانم نگاه نمی‌کنم. همسرم در اوج جوانی سوخت و اینک از آن چشم‌های سبز و روی چون فرشته‌ها فقط خاکستری مانده است.»

سپس دردناک‌تر گریست. گفتم: «رضا چه می‌گویی؟ مگر دکترها حرفی زده‌اند؟» وقتی ساعتی بعد آرام گرفت، گفت که آتروپین‌های قلابی چین از درونش پوکانده‌اند.

گفت: «سید، وصیت حسابش کن؛ به شایسته (همسر نویسنده) بگو گاهی احوال زری و سیمین و مهربانو (همسر و دو دخترش) را بپرسد.» منگ شده بودم. رضا می‌گفت: «این به قول تو سیدعلی پایین‌خیابانی، از سپاهی که سرتا پا عشق بود، یک مجموعه مزدور مثل لژیون فرانسه ساخته است که همه به گناه آلوده‌اند و چشم ناپاک؛ بگذر از باکری و باقری، نقاشان پاسدار خمینی حالا شرکت کاترپیلار دارند و حاج محسن (رفیق‌دوست) کلید باغ بهشتش را پیشاپیش از آقا دریافت کرده است. سردار باقر (قالیباف) که در بقالی پدرش در پشت باغ‌خونی مشهد سرکه‌شیره درست می‌کرد، حالا روزی یک میلیون دلار از قاچاقچی‌های پاکستانی می‌گیرد و جواز عبور می‌دهد.»

قالیباف آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بود و رضا پیش از غارت شهرداری و سیسمونی‌گیت و «سینیوریتا ژولی»، برباد‌دهنده دل و دین سردار دکتر، و نشستنش در جایگاه موتمن‌الملک پیرنیا… خاموش شد.

۷.۵ شب بود که رضا حرف آخر را زد: «علی، من می‌روم اما رفیقانی در سپاه دارم که دوشیفت در آژانس کار می‌کنند و یک شیفت سپاهی‌گری می‌کنند.»

«علی! رفیق مدرسه ایران!» چنین خطابم می‌کرد: «اگر آفرین (نواده شوکت‌ ملک بانو جهانبانی) را دیدی، بگو رضا همکلاسی دبستانت، سر کلاس خانم کنی عاشقت شد و هنوز هم…» گریست و عبارت آخرش این بود: «علی جان، مطمئن باش یاران من، بچه‌های گردان عاشورا و لشکر حسین و سپاه امیرالمومنین، سید نابکار آدمکش مستبد را به زمین خواهند زد. به خدا با هم عهد بسته‌ایم. من می‌روم ولی آن‌ها انتقام خون ندا آقاسلطان را از سیدعلی و سید مجتبی و خیل آدمکشان خائن به وطن خواهند گرفت.»

رضا رفت و حالا من به پیش‌بینی‌هایش فکر می‌کنم. همه درست بودند. از خاموشی‌اش ۱۲ سال می‌گذرد. نگاهی به رابطه سیدعلی و بچه‌های سپاه و بسیج و نیروی انتظامی آشکار می‌کند که ما طره گیسوان «قدرت خانم» را می‌دیدیم و رضا پیچش مو را.

امروز خامنه‌ای نگران است روزی که رژیمش در حوادث خیابان در حال فرو پاشیدن باشد، کادری‌های جوان‌تر و رده‌پایین سپاه و حتی برخی فرماندهان سپاه نیز به مردم بپیوندند. با دست خالی چه خواهد کرد؟ مشکل اینجا است که علی خامنه‌ای برای حفظ «رژیم اسلامی» جز فرماندهان فاسد سپاه پاسداران و بخشی از نیروهای بسیج، همراه و همدلی ندارد اما او همچنان تمام تخم‌مرغ‌هایش را در سبد سپاه و بسیج گذاشته است.

علی خامنه‌ای در دیدارهای اخیرش با شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران از این رکن اساسی رژیمش به عنوان نیرویی «منضبط، مطیع و تابع دستورات مرکزی و رهبری نظام» یاد کرد، هرچند باید یادآور شد که این خصوصیات مربوط به سپاه پاسداران در دوران حکومت خمینی و جنگ بود. رژیم او در طول ۳۰ سال رهبری‌اش و به ویژه در سال گذشته که ایران ماه‌ها صحنه نبرد مردم و رژیم بود، از درون به لبه ریزش رسیده بود.

سخنرانی‌های «ولی فقیه» در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آستانه اولین سالگرد اعتراض به کشته شدن ژینا (مهسا) امینی، نماد اصلی انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، نوعی پهلوان‌نمایی و نمایش قدرت بود. او تاکید می‌کرد که سپاه پاسداران نیرویی منسجم است که فرمان فرمانده را اطاعت می‌کند و تسلیم نمی‌شود و مانند پارسال پرقدرت است و برای سرکوب هر اعتراضی نیروهایش را بسیج می‌کند.

اما بخش‌هایی دیگر از سخنان علی خامنه‌ای خطاب به رهبران، اعضا و کادری‌های جوان سپاه پاسداران با لحنی دیگر ایراد شد. در اعتراض‌های سال گذشته به طور جدی نافرمانی و تلفات نیروهایی در سپاه را شاهد بودیم. به همین دلیل، این قسمت از سخنان خامنه‌ای به دلیل نادرستی ارزیابی سید در داخل سپاه هدف انتقاد قرار گرفت و صدای خسته عزیز جعفری در گوش‌ یارانش طنین‌انداز شد.

در واقع تلف شدن نیروهای داخل سپاه در صورت قرار گرفتن مجدد سپاه در شرایط خاص، یعنی مواجهه با مردم خامنه‌ای را آشکارا نگران کرده است که اگر چنین وضعیتی پیش بیاید و بخش‌هایی از سپاه علیه او شورش کنند و به دستوراتش وقعی ننهند و سرانجام «پرویز مشرف‌وار» سلاله‌اش را به باد دهند، آیا می‌تواند روی طرفدارانش (از طایفه فاسدان سپاه و امنیت‌خانه‌اش و جوجه‌طلبه‌های بی‌آبروی باجناق‌باز) حساب کند؟

خامنه‌ای تاریخ بسیار می‌خواند. لابد به گلوی بریده سلطان آغامحمدخان قاجار در کنار قلعه شوشی، دست‌های بریده نادر در خیمه خبوشانی، گلوی دریده یزدگرد سوم در آسیاب دهقان مروی، رضا شاه کبیر در تبعید و محمدرضا شاه عاشق ایران بر تخت بیمارستان مصری و … هم اندیشیده است.

تازه این‌ها خوبانی بودند که به قهر مردم و سپاه فریب‌خورده گرفتار آمدند. او پایان صدام حسین و معمر القذافی و ایدی امین و هیتلر را هم پیش دیده می‌آورد و به لشکریان می‌گوید باید منظم و مطیع دستوراتش باشند. از این نظر، سخنان علی خامنه‌ای نوعی دستور یا درخواست از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب است.

حقیقت این است که سپاه پاسداران نیروی منسجمی نیست و به مردم نیز خدمت نمی‌کند و همه سخنان خامنه‌ای نوعی فرار از واقعیت است. خامنه‌ای قهرمان گریختن از واقعیت بود و هست. او در فرار از واقعیت نشان از دو کس دارد؛ هم خمینی و هم قذافی.

او می‌خواهد چیزی بسازد که در عمل ساختنی نیست. سپاه پاسداران اگرچه از بدو برپا شدن در چارچوب یک نیروی عقیدتی یا ایدئولوژیک تربیت شد و شعار «خدا، شاه، میهن» که روزگاری محور اندیشه هر سربازی بود که به خدمت زیرپرچم مشغول بود و اگر در ارتش ماندگار می‌شد، او را تا روز تقاعد بلکه تا هنگام مرگ، همراه و همسفر می‌شد، جایش را به شعار «الله، ولایت و امت» داد، نیروی ۱۲۰ هزار نفره‌ای که امروز نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر پیشانی دارد، دستگاهی است که در آن هم می‌توان کسانی از نوع بن لادن و ملاعمر منتها از جنس شیعه ولایتی را سراغ گرفت، هم نمونه‌هایی از قذافی و پرویز مشرف را در صفوفش پیدا کرد و هم آزاداندیشانی از طایفه ملیون را بین کادر و هم در جمع فرماندهانش یافت که از دیو و دد حاکم بیزارند و انسانشان آرزوست.

آری در سپاه پاسداران هم می‌توان محمدباقر ذوالقدر را نشان داد و هم محمدباقر قالیباف را و هم کسی چون داود کریمی را یافت که با سینه زخمی از جبهه‌ها آمد تا به جای آنکه تقدیرش کنند، در اوین از سقفش بیاویزند و پوستش را با شلاق سیاه کنند تا عشق به منتظری را با خون استفراغ کند و شرنگ سیدعلی را سر کشد. اما او پوست انداخت و لب وا نکرد و عاقبت پس از آنکه سینه زخمی‌اش در دکان جوشکاری آتش گرفت، مرگ پرافتخار را پذیرا شد.

می‌توان هم با جانوری برخورد کرد به اسم سردار محمدرضا شمس ملقب به نقدی که انتقام کودکی آلوده در کوچه‌های نجف را در جوانی از بچه‌های دانشجو گرفت و طرح قتل پسرعموی مجاهدش را درازای یک درجه حلبی و دو میلیون تومان پاداش به اجرا درآورد.

آن سپاهی که قرار بود جان و جهانش سرشار از عشق سیدروح‌الله و پس از ارتحال او، سیدعلی آقای نیمه‌مشهدی باشد و چنان ذوب در ولایت شود که فقط نامی از او در میان باشد و باقی همه سیدعلی، روز دوم خرداد سال ۱۳۷۶ چنان لرزه‌ای بر جان نایب امام زمان انداخت که چند روزی در حیرت و دهشت، سر به دیوار می‌کوبید و باور نمی‌کرد ۸۵ درصد از ذوب‌شدگان در ولایتش به جای رای دادن به شیخ علی‌اکبر روضه‌خوان، ملقب به ناطق نوری، به آقازاده حاج آقا روح‌الله اردکانی رای دهند.

سپاه امروز نه نیرویی یکپارچه تابع ایدئولوژی واحد است، نه یک لشکر متدین متعصب. معمولا آدم متدین اهل فسق و فجور و مناهی نیست، اما ذوالقدر و نقدی و رادان و قالیباف و سلامی و کاظمی با دارودسته‌هایشان که در میانشان از نوع وکیلی‌راد و آزادی و نقدی و… بسیارند، به انواع مناهی آلوده‌اند و به اقسام جنایات مفتخر، هم هتک ناموس کرده‌اند و هم تجاوز به اعراض، باده در پنهان خورده‌اند و تسبیح در جمع منافقان گردانده‌اند. پیشانی از داغ ننگ اعمالشان سیاه کرده‌اند اما لکه پیشانی را نشانی از ملامست مستمر با تربت سیدالشهدا دانسته‌اند.

در سپاه افسرانی هم هستند که با سیلی صورتشان را سرخ نگه می‌‌دارند و عصرها مسافرکشی می‌کنند تا شهریه دانشگاه فرزندانشان را جور کنند اما در کنار آن‌ها البته حضرت قارون ژنرال بروبحر حاج محسن آقا برادر حاج جواد میوه‌فروش هم هست که در دبی امپراتوری نور بر پا کرده و در وطن هر شب بساط سور و وافور اقامه فرموده است.

یکی در سپاه احمد کاظمی می‌شود و یکی حاج محمد ناظمی، اولی سر می‌بازد چون حضرت فرمانده کل قوا در وفاداری‌اش شک کرده است و دومی دلارهای دزدی را در «دراگونارا» جزیره مالت همچون ریگ و سنگ‌پاره‌ ناقابل می‌بازد و جای تردد فتحی فلسطینی را به دستگاه اطلاعات نوادگان بنی‌غریضه می‌فروشد تا دومی را با گلوله‌ای به لقاءالله بفرستند و اولی را به دیدار سیدعلی آقا راهی کنند تا جلب اعتمادش کند تا در روز و روزگاری دیگر، دمارش درآورند.

این سپاه آنی نیست که عباس زمانی خشت اولش را نهاد و برادر کلاهدوز به اشک دیده سیمانش را آب داد. حالا در سپاه هم صاحبان خانه‌های سازمانی هزار و ۲۰۰ متری با کلیه وسایل مدرن در لویزان داریم و هم ساکنان شهرک شهید محلاتی با دردهایشان و قرض‌هایشان، فریادهایشان و خشمی که روزی نه‌چندان‌دور فوران خواهد کرد و خشک و تر ولایت سیدعلی را خواهد سوزاند.

بیش از چهار هزار شرکت و موسسه و بنیاد و دفتر و دکان در اختیار یک گروه دو هزار نفره از سپاه است که با اهل و فامیل، به دادوستد مشغول‌اند و آن ۱۰۰ و اندی هزار دیگر کارمند دولت امام زمانی‌اند و از دهم ماه بر سر می‌زنند که ۲۰ روز دیگر را چه کنند.

در این میان، از دل سپاه واحدی را به شیوه زایمان سزارین بیرون کشیده‌اند و نام قدس بر آن گذاشته‌اند. کار این واحد توطئه و قتل و هتک است؛ گاهی در عراق، زمانی در افغانستان، روزی در لبنان و روز دگر در خیابان‌های پاریس و برلین. اگر ماموریتی داخلی داشته باشند، همانا از نوع کشتن ژینا و مجیدرضا رهنورد و کودکان معصومی است که شجاعان قلعه ولایت گل زندگی‌شان را چیدند و اگر زمانی ماموریت ویژه به آن‌ها محول شود، حاصلش ربودن نیما زم و محمد خاتمی در عراق و جمشید شارمهد در عمان و بریدن سر و سینه قاسملو و قادری و شرفکندی و شاپور بختیار و سروش کتیبه و فریدون فرخزاد است.

قاسم سلیمانی بر تخت فرماندهی قدس نشانده شد تا آموزه‌هایی را که از ارباب سابقش، احمد وحیدی، گرفته بود، به جانشین آینده‌اش اسماعیل قاآنی، زشت‌ترین نظامی جهان، یاد دهد. سردار مربوطه هم با دست‌های خودش سر بریده، هم در استکان چای سردار جاف زهر هلاهل چکانده، هم هواپیمای احمد کاظمی را سرنگون کرده و هم جت جنگنده سرلشکر منصور ستاری را در آسمان ترکانده است. اسفندیار حسینی دریادار را هم او خانه‌نشین کرد و رضا پردیس خلبان را او معزول و مطرود کرد. بعد هم به پاس خدماتش با گواهینامه مردودی راهنمایی، درجه سرتیپی گرفت و به فرموده بزرگ ارتش و سپاه پاسداران، سیدعلی آقای نایب امام زمان، هم کنز موعودش دادند و هم بنز ضدگلوله مخصوصش.

به سلیمانی گفته‌ بودند اگر ایاد علاوی را کشتی، سرلشکر می‌شوی و اگر دکتر برهم صالح و مسعود و منصور بارزانی را به دیار عدم فرستادی، به جای باقری رئیس ستاد کل سیدعلی آقا می‌شوی. چنین است که قاسم خان خواب راحت نداشت و باور نمی‌کرد روزی شیطان بزرگ لحظه‌ای که دست بر شانه ابومهدی قاتل معروف به مهندس نشسته است، جان و جهانش را در بامداد بغدادی خاکستر کند.

سپاه امروز نه آن است که خمینی می‌خواست و نه آنکه ابوشریف آرزو کرده بود. سری انسانی دارد با دست و پای در زنجیر، و سری دیگر هیولایی دارد با دست‌های متعدی و متجاوز. دهانی تسبیح‌گوی ذات الهی و دلی محب خلق‌الله دارد و دهان دیگرش چاه بدبوی کلام شیطان است با دلی انباشته از حرص و آز و کینه و نفرت و همین سپاه است که کار نظام را خواهد ساخت؛ چنانکه پایان داستان دکتر جکیل و مستر هاید رقم خورد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*