خانه » مقاله » دریغا که اسپینوزای ایران بی یار و یاور است/مریم موذن زاده

دریغا که اسپینوزای ایران بی یار و یاور است/مریم موذن زاده

مقاله تفکر برانگیز و فراخوان شجاعانه و هوشمندانه ازیز دادیار، محقق و اندیشمند معاصر در حمایت از بروجردی، کاشف توحید بدون مرز:

دانشوران و اندیشه ورزان، هر گز برای حاصل اندیشه های خویش، در امید پاداشی مادّی نبوده اند و بگفته‌ی زنده یاد داریوش همایون، همچون “نیکیِ زرتشتی”، از”برای چیزی” سخنی نگفته و اندیشه نکرده اند بلکه:آنچه را که می اندیشیدند، گفتن آنها را بر خود بایسته دیده و چنین نیز کرده اند.
آنها، براین پندار و گفتار خود، نه دربند شکر و شیرینی بوده اند و نه از داغ و درفش ترسیده.
آن روزی که اسپینوزای جوان، “ردای نبوت جهانی” را به آتش کشید و “اصل نبوت” را خِردورزانه رَد کرد، نه در بند میراث پدری بود که از ارث محرومش کنند و نه ترسی از آن “لعنت نامه‌‌ی” جهانی خاخام های یهودی در دلش راه داد.
امّا از آنجایی که گویی برخوردِ روشنفکرانِ ما و اروپایی ها درین زمینه نیز، مانندِ همه‌ی امورِ ما باید عقب مانده و نارساتر باشد، قابل بر رسی است. برای نمونه:
* جهانِ روشنفکریِ اروپایی:

در بالاترین سطح دانش، “تکفیر بیدار کننده و آگاه گرانه‌ی” اسپینوزا را چون بندی زرّێن، بر اندیشه‌ی جهان نگری نوین خود آویختند و فلسفه را از بند کلیسا راهانیدند.

*جهانِ روشنفکرانِ اروپایی:
هنگامی که سرِ گالیله را زیر اجبار انگیزاسیون، بر آستان کلیسا بردند، به مزمت او بر نخاسته، بلکه به آتش زدنِ کاخ استبداد کلیسایی بر پا خاسته، بنیادش را بر انداخته پرچمش را به زیر کشیدند.

امّا روشنفکران ایرانی:
هنگامیکه استبداد دینی، رهبران بر جسته و اندیشمندان بزرگترین حزب سیاسی کشورشان را با هر خطایی هم که آن حزب داشت، به مهمیز کشیده و با بدترین شیوه ها بدنام و سربریده کردند، این روشنفکران علاوه بر آنکه دامن پر خون استبداد را نگرفتند بلکه، با استبداد دینی همدل و همزبان شده به مزمت و سخره گرفتنِ آن دانش ورانِ شکنجه شده در زیر تازیانه‌ی استبداد پرداختند.

این روشنفکران:
با وجود آنکه ازطنز بزرگ فیلسوف نامدارِ مغرب زمین، آگاه بوده و استقبال نیز نموده اند که گفت:
دین از آن زمان پدید آمد که:
“نخستین ملّای دین، به نخستین احمق جهان بر خورد”،

امّا هنوزهم، قدر و ارزش آن را نمی دانند و آگاه نیستند، آنگاه که یکی ازهممینان شان، از میان آن مالیخولیان دین، آنهم در بزرگترین درجه‌ی دینی، یعنی آیتُلّاهی، منکر دینِ رسمیِ دولتی بمراتب استبدادی تر از کلیسای انگیزاسیون می شود، چه تاثیری در آن جامعه‌ی مطلق دینی می گذارد. بروجردی قهرمان ما، نخستین انسانی با ” درجـه‌ی آیتُلّاهی” است آنهم در چنین زندانی که همه می دانیم، فریاد سکولاریزم و جدایی دین از دولت و حکومت را سر می دهد و مردم را در انتخاب حتّا “بی دینی” نیز، آزاد می داند و تشویق می کند.

ونیز آگاهیم که بی دینی و تبلیغ آزاد اندیشی، از سوی یک روشنفکر و دانشورِ ماتریالیست، چون شجاع ادین شفا و دکتر انصاری چیزی است و اعلامِ بی دینی از سوی یک آیتُلّاه دینی، چیزی دیگر. بارِ تاثیر پذیری و تاثیر گذاری آنها در مردم، مقایسه کردنی و برابر دانستنی نیست.

در جامعه‌ی دینی و “شیعه زده‌ی” ما که “گند ترین و لجنترین ” بخشِ این دین داعشی حجازیست، دو ابر مرد دینی آنهم از دل دین، یکی در بالاترین درجه‌ی اندیشه ای و روشنفکری و دانشگاهی دین، یعنی جناب سروش، و دیگری در بخش ملّاییت دینی یعنی جناب بروجِردی، شگفت ترین و تاثیر گذارترین رویدادی بود که باید از سوی بخش های دانشی، سیاسی، فلسفی و روشنفکری جامعه‌ی ما استقبال می گردید و آنها را با بارانی ازهزاران آفرین و شادباش گویی مواجه می ساختند تا دیگران در” بهارِ دلنشینِ چنین تشویق گویی هایی”، نفس تازه کنند و راه آن دو را با همان جانبازی و دلیری ادامه دهند.

امّا افسوس و سد دریغ که، جامعه‌ی روشنفکری ما ایرانیان، به گفته‌ی زنده یاد “اخوان” درنُه توی دردِ “حسادت و رقابت ها و چشم هم چشمی های کور” در بند است.
باید همه‌ی ما، باری همه‌ی ما، بدانیم که بروجِردی بزرگ، این دلیر مرد اندیشه و خِرد با سابقه ای بس نیک در گذشته و بر آمده از خیزش بزرگ بهمن، تنها در زیر داغ و درفش ملّایان ستمگرتاریخ نیست.
او علاوه بر این شکنجه های روحی و روانی و فیزیکیِ دردناک حکومتی:
* ترد شده‌ی برخی از یارانِ و مریدانِ اندیشه ای پیشینِ خود، نیز هست.

او در زیرِ بار محرومیت های زندگی و سختی های معیشتی خانواده:
* مورد گلایه‌ی کودکان و خانواده و اقوام دین خوی خود نیز می باشد.

او در چنان جامعه‌ی دین زده‌ی دهشتناکی، نه تنها مورد لعن برخی از یاران اندیشه ای گذشته‌ی خویش و دشواریهای خانوادگی و برخی از اقوام دین زده‌ی خود است، بلکه:
* ملّاهای حکومتی دین، خلقی را نیز روزانه به لعن گویی و بیزاری از او فرامی خوانند.

آیا این رفتارِتوام با سکوت و بی تفاوتی ِ جامعه‌ی علمی و روشنفکری را می توان شایسته‌ی کشور و ملتی چون ایران دانست؟ اگر چنین نیست که نباید هم باشد، پس باید همه‌ی جامعه‌ی ما، بویژه در بخش های آزاد اندیشی، روشنفکری، فلسفه و اجتماع دانشگاهی، یک سدا ازایشان ونیز جناب سروش، که بزرگترین شیّاد جهان را از شتر پیامبری و وحی آسمانی به زیر کشیده اند با سپاس های دانشورانه، قدردانی شایسته و در خوری بنمایند.
درین باره، پیشنهاد می کنم، فرزانه ای چون جناب “اسماعیل خویی” در اقدامی گروهی، به نوشتن چنین سپاس نامه ای از آن دو، اقدام نماید. و این، آن پاداشِ مینوی ای می باشد که حق و شایسته‌ی همه‌ی اندیشه ورزان جهان در عالم انسانی است.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*