خانه » 2017 (برگ 42)

بایگانی/آرشیو سالانه: 2017

شاهنشاهی ساسانیان توقیف شد…/محمد سفریان

گفت و گوی بلند با مجتبی مینوی
..
نجف دریا بندری

4501

مجتبی مینوی برای اهل ادب ایران چهره ای شناخته شده است. یک فعالیت فرهنگی بلند مدت و عمری که جز در راه دانش و ادبیات و شعور انسان خرج نشد. او در زمینه های نقد، داستان نویسی وتصحیح ادبیات کلاسیک فعالیت های بیشماری انجام داده. به بهانه ی فرارسیدن هفتمین روز بهمن ماه که مرگ او در سال ۱۳۵۶ در هم این روز واقع شده، یکی از گفت و گوهای به یادمانده ی مطبوعاتی ایران را برای شما دوست داران ادب و هنر و همراهان خلیج فارس تجدید چاپ کرده ایم. گفت و گویی که در پایز ۱۳۵۲ و به سعی مجله ی ” کتاب امروز ” ممکن شده است. این گفت و گو که در گوشه ای از کتابخانۀ شخصی استاد مینوی انجام گرفته، حرف هایی در میان دارد از جنس شعر و داستان و نظریه های ادبی. گفت و گویی که میان نجف دریابندری روزنامه نویس وقت و مینوی برقرار شده. آقایان ایرج افشار و دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی نیز به قرار مقدمه ی مجله از راه ” لطف ” در آن دستی داشته اند…

نجف دریابندری: بنده مطالبی را که به نظرم می تواند زمینۀ گفتگوی ما با استاد مینوی باشد، یادداشت کرده ام. مطالبی که بنده یادداشت کردهام اینهاست:

نسخه شناسی و کتابخانه، دستور زبان، خط، رسم الخط و تغییر خط، زبان فارسی و تحول آن، نثر امروزی فارسی و آیندۀ آن. همچنین می خواستم از استاد مینوی خواهش کنم دربارۀ کارهایی که انجام داده اند، کتابخانه های بزرگی که در آنها مطالعه و تحقیق کرده اند، دربارۀ صادق هدایت ونیما و سایر حضرات، و از خاطرات کودکی ودوران تحصیل و روزگار گذشته شان، برای ما صحبت کنند.

مجتبی مینوی: البته صحبت دربارۀ همۀ این مطالب یک روز تمام وقت می خواهد.

دریابندری: می توانیم به اصطلاح الاهم فالاهم بکنیم.

مینوی: بسیار خوب، اللهم فاللهم! دوران بچگی من در سامره گذشته. پدرم برای درس فقه و اصول به آن شهر رفته بود، ودر آنجا از مرحوم ملا محمدتقی شیرازی درس می گرفت.
از سه سالگی تا نه سالگی من در آن شهر گذشت، و در همانجا به مکتب می رفتم، و پنج سال و سه ماه بیشتر نداشتم که به خواندن قرآن و گلستان و حمفظ مشغول شدم.
وقتی از سامره برگشتیم بنده فارسی را مثل بچه عربها حرف می زدم. سوادم بد نبود. به اندازۀ کلاس چهارم و پنجم ابتدایی سواد داشتم، اما حساب و جغرافی و این جور چیزها را نمی دانستم. مرا به مدرسۀ امانت بردند. بعد رفتم به مدرسۀ اسلام، که سیدمحمد طباطبایی ـ پدر سیدمحمد صادق طباطبایی، مشروطه طلب معروف ـ مؤسس آن مدرسه بود، و ناظم الاسلام کرمانی، صاحب کتاب تاریخ بیداری ایرانیان، معلم و ناظم ما بود. این مدرسه در چاله حصار، در ملی که امروز مسجدی به نام چاله حصار در آنجا هست، واقع شده بود. بعد به مدرسه افتخاریه رفتم که توسط میرزا تقی خان و فخرالقراء تأسیس شده بود. در آن ایام من معمم و پیشنماز شاگردان مدرسه بودم.
بعدها جماعتی از دیپلمه های دارالفنون آن وقت، به اضافۀ آقایی به نام سردار مدحت ودرسۀ افتخاریه را خریدند و اسمش را گذاشتند مدرسۀ سپهر. این مدرسه در باغ بزرگی به نام باغ ملک آرا، و در سنگلج آن روز واقع بود. در این باغ تقریباً تمام نباتات و درختهای دنیا پرورش داده می شد، از جمله خرمالو. درخت خرمالو که امروزه فراوان است و میوۀ ان را همه می شناسند، در آن روزگار جز در آن باغ در جای دیگری وجود نداشت، و ما آن را خرمندیل می گفتیم، یعنی خرمای آنتیل، خرمای جزایر آنتیل…

4498

از معلمین مدرسۀ سپهر، میرزا محمد علی خان پرتوی را هیچ وقت فراموش نمی کنم، چون هم مدرس خوبی بود و هم مربی بود، و سعی می کرد بفهمد شاگردانش چه استعدادهایی دارند و می خواهند در آینده چه کاره بشوند، و در این باره از ما مرتب سؤالاتی می کرد. سایر معلمین ما در مدرسۀ سپهر حاجی ایوب خان زنگنه ـ معلم نقاشی ـ و یحیی خان پویابودند؛ و یحیی خان پویا همین دکتر پویای معروف است که می شناسید. از همدوره های مدرسۀ سپهر هم دو نفر را خیلی خوب می شناسم: غلامعلی نوائی – برادر عبدالحسین نوائی که کتابهایی منتشر کرده- و سید محسن مژده، که به نظرم فعلا رئیس انجمن شهر است…
بعد از مدرسۀ سپهر به دارالفنون رفتم. در دارالفنون با نصرت الله باستان- دکتر باستان امروز- صادق هدایت- که با او آشنایی نداشتم- ، عبدالاحد یکتا، شمس الدین وفا ( برادر فخرالدین وفا ) که مبصر ما بود، و آقا شمس الدین که بعدها واعظ شد، و جناب قندهاری همدوره بودیم، و از معلمین آن دوره هم آقای عباس اقبال، اعتمادالااسلام، مترجم السلطنه، میرزا عبدالعظیم خان قریب، مصورالممالک- معلم نقاشی- و جناب اسدالله خان آلورا- که وقتی حرف می زد، مثل این بود که آلو تو دهانش هست- باید نام ببرم.
پس از آن به دماوند رفتیم، چون که پدرم رئیس صلحیۀ آن شهر شده بود، و پس از آن هم پدرم به عدلیۀ لاهیجان منتقل شد و به آنجا رفتیم. بنده قبل از رفتن به لاهیجان دو سه ماهی معلم شدم: آن روزها آقای علی اصغر حکمت اعلان کرده بود که هر کس تصدیق ششم ابتدایی را دا شته باشد می تواند معلم بشود. من هم تصدیق ششم ابتدایی را داشتم و داوطلب معلمی شدم. به من گفتند: تو به این کوچولویی چه طور می خواهی معلم بشوی؟ گفتم: کسانی که من به آنها درس خواهم داد، از من کوچکترند. و پیش سید منصور رشتی امتحان دیکته دادم و بیست گرفتم و شدم آقا معلم و سه ماه معلمی کردم. دو نفر از خانوادۀ عنایت، سید حسن عنایت و سید ابراهیم عنایت- که در جوانی به مرض سل فوت شد- در مدرسۀ هدایت همکاران من بودند. این بود اولین شغل بنده.
بعد در عدلیۀ لاهیجان به کار دفتری پرداختم، که مصادف شد با هجوم متجاسرین به ایران. واقعۀ جنگل و میرزا کوچک خان جنگلی و احسان الله خان… و همین وقایع سبب شد که تا مدتی نتوانستیم به جای دیگری برویم، یعنی در واقع در گیلان محبوس شده بودیم، تا اینکه جنگلیها شکست خوردند و رفتند، و ۲۶ هزار نفر از مردم رشت موفق شدند به قزوین و تهران مهاجرت کنند، که ما هم جزء آنها بودیم، و تا مدتی از پولی که برای گذران زندگی مهاجرین تعیین شده بود، استفاده می کردیم.
پس از آن، در سال ۱۲۹۹، یعنی در همان سالی که کودتا اتفاق افتاد وارد دارالمعلمین شدم. رئیس دارالمعلمین ابوالحسن خان فروغی بود، و آقای میرزا اسمعیل خان مرآت هم ناظم ما بود، و در همین جا بود که باز برخوردم به جناب نصرت الله خان باستان که دو کلاس از من جلو افتاده بود، چون که من بر اثر ترک تحصیل دو سال عقب افتاده بودم، و از جملۀ همدوره های من در دارالمعلمین، آقایان مهندس عبدالله ریاضی، حبیب یغمایی، جواد تربتی، محسن فروغی، جواد فروغی، مهدی بهرامی، محمود خلیلی – صاحب دستگاه بوتان – ابوالقاسم نجم آبادی، محمود نجم آبادی بودند، و بنده ضمن تحصیل در دارالمعلمین، یک شغل تندنویسی هم در مجلس شورای ملی داشتم.
خاطره ای که از این دوره هیچوقت فراموشم نشده، مربوط است به تنها جلسه ای که به کلاس آقای صدیق اعلم رفتم: ایشان درس انگلیسی می دادند و من دیر وارد کلاس شدم. آقای صدیق اعلم شروع کرد به انگلیسی حرف زدن و سؤال کردن، که بنده چیزی نمی فهمیدم. وقتی دید انگلیسی نمی فهمم به فارسی سؤال کرد که چرا دیر سر کلاس آمده ام. گفتم: اطلاع نداشتم. ایشان گفتند ما در این کلاس انگلیسی حرف می زنیم، تو هم باید انگلیسی یاد بگیری. باری، گوشه ای نشستم و درس را گوش می کردم که      و من که گمان کرده بودم «ماندی» مهمل «ساندی» است خنده امMonday و Sunday که دیدم آقای صدیق اعلم می گویند
گرفت، وهمین باعث شد که آقای صدیق اعلم مرا از کلاس بیرون کردند و بنده هم انگلیسی یاد نگرفتم!

4500

مرحوم عون الوزاره

پس از مجلس شورای ملی وارد خدمت وزارت معارف شدم، و ریاست کتابخانۀ معارف را که قبلا با مرحوم عون الوزاره بود، واگذار کردند به من. آن وقتها این کتابخانه جنب دارالفنون بود و بعدها شد کتابخانۀ ملی.
در آن زمان در حدود چهار پنج هزار جلد کتاب از بانک استقراضی روسی به دولت ایران منقل شده بود، و می بایست فهرست این کتابها تهیه شود. آقایی بود به نام گیلد برانت. این مرد روس بود و مأموریت گرفته بود که این کتابها را کاتالوگ کند، که بعدها معلوم شد که دویست نسخه از کاتالوگ چاپی این کتابها موجود است، و آقای گیلد برانت این کاتالوگ را رونویسی مب کند، و بابت این کار هم پول هنگفتی از دولت می گرفت. وقتی موضوع را با اعتمادالدولۀ وزیر در میان گذاشتم، گفت: آقا ما اشتباهی کرده ایم، صدایش را در نیار، و مانعی ندارد که پولی هم به این مرد برسد.

ایرج افشار: تعهدشان همین بوده…

مینوی: بله، قصد همین بوده که پولی هم به این مرد برسد… و بعدها این مرد مزاحم هم می شد که بنده مجبور می  شدم نوکش را بچینم… مدت ریاست کتابخانۀ بنده، واقعاً پنجاه روز بیشتر طول نکشید. وقتی آقای مرآت سرپرست محصلین شده بود و به پاریس می رفت، پیشنهاد کرد که من هم با او بروم. قبول کردم. خیال می کردم که به اصطلاح آبی از مرآت گرم خواهد شد و خواهم توانست در پاریس درس بخوانم. اما بعداً معلوم شد که ایشان مرا برای اندیکاتورنویسی به پاریس برده اند، و بنده مجبور بودم از هشت صبح تا هشت شب پشت میز بنشیننم و اندبکاتور بنویسم و هر روز به حجم و تعداد کاغذهای اندیکاتور اضافه شود، و او به تهران بنویسد که من اینقدر کار می کنم. مثلا نامه ای می نوشت براب محصلین که بیایید مرا ببینید، و بنده مجبور بودم به تعداد محصلین که ۱۲۰ نفر بودند، نمره در دفتر وارد کنم. گاه بنده متحدالمالی می نوشتم برای همۀ محصلین، که مثلا فلان روز به اینجا بیایید، اما مرآت با من دعوا می کرد که آقا چرا این کار را کردی هر چه تعداد کاغذهای اندیکاتور شما بیشتر باشد برایتان بهتر است. و از این جور حرفها، و به همین ترتیب پنج ماهی هم با جناب آقای مرآت سر و کله زدیمف و یگانه دلخوشی من در آن ایام وجود میرزا محمد خان قزوینی بود که هفته ای دوبار پیشش می رفتم، تا اینکه آقای تقی زاده که از خراسان آمده بودند و عازم لندن بودند، مرا به آنجا بردند و سرپرستی محصلین را به من سپردند.

دریابندری: در چه سالی؟

مینوی: در سال ۱۳۰۹، و در همین سال بود که شروع کردم به یاد گرفتن زبان انگلیسی، گاه پیش اشخاص، و مدتی هم  در کینگز کالج و مدرسۀ پلی تکنیک آموزش انگلیسی را دنبال می کردم.  چنان علاقه ای به یاد گرفتن این زبان داشتم که چه بفهمم و چه نفهمم شبی پنجاه، شصت، و گاه هفتاد صفحه کتاب انگلیسی می خواندم، و مخصوصاً به خواندن آثار دیکنز علاقۀ زیادا داشتم. اگر بخواهم کتابهای انگلیسی را که از آن زمان تا امروز خوانده ام بشمارم، متجاوز از هزار کتاب می شود، و چنان شور و شوقی به یاد گرفتن این زبان داشتم که گاه در خواب با مادرم انگلیسی صحبت می کردم، و مادرم هم به انگلیسی جوابم را می داد، در حالی که مادر من اصلا انگلیسی نمی دانست…
کار سرپرستی بنده در لندن هم نه ماهی بیشتر طول نکشید. آقای مرآتی این کار را از من گرفتند و به شخص دیگری دادند.
شرکت نفت که شنیده بود بنده عشقی به زبان انگلیسی دارم و سوادم هم بدک نیست، حاضر شد مخارج یک سال تحصیل مرا بدهد تا انگلیسی را بهترک یاد بگیرم، و خرج برگشتم را هم پرداخت. منظور شرکت نفت این بود که من در آبادان بمانم و در مدارس انگلیسی درس بدهم. اما در این مورد توافق حاصل نکردیم و بنده به تهران آمدم و وارد خدمت معارف شدم و زیر دست مرحوم دکتر ولی الله خان شروع به کار کردم.
البته می دانید که در آن ایام وزارت معارف سه قسمت بود. معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، وهر کدام از این قسمتها هم یک مدیر کل داشت، که اگر امروز بود، هر کدام از این قسمتها هم شش هفت تا معاون فرهنگی و معاون فلان و غیره داشت…
دکتر ولی الله خان ۲۳ سال تمام بود که مدیر کل معارف بود، و از جمله های مشهور او که اغلب با لفظ کتابی تکرار می کرد این بود که: « بنده ۲۳ سال تمام است که هر روز چهار بار این جادۀ طویله را می پیمایم.» خلاصه، دکتر ولی الله خان با تمام ایرادهایی که به دیگران می گرفت، فقط یک بار از من سؤال کرد که من این را جزء افتخاراتم به عرض می رسانم: ایشان از من سؤال کرد که: چرا «تهیه را با تشدید نوشته اید؟» بنده عرض کردم: « این کلمه در اصل «تهیئه» بوده است، بعداً «ی» و «همزه» در هم ادغام شده و «تهیه» شده است.» و دکتر ولی الله گفتند: « همینقدر که فهمیدم تو سواد داری دیگر در مینوتهای تو دست نخواهم برد.»

گروه «ربعه»

خلاصه در این بازگشت پنج سال در تهران ماندم و با صادق هدایت و بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین و مسعود فرزاد و مین- باشیان دوست شدیم و یکی دو سال بعد هم دکتر خانلری به ما ملحق شد، و با آنکه بیش از چهار نفر بودیم، اسممان شد «ربعه» در آن ایام اغلب در کافه ها دور هم جمع می شدیم و شطرنج بازی می کردیم و سعی می کردیم در سیاست دخالت نکنیم. اما گاهی بعضی از ما زیرجلکی با سیاست سر و کار داشتند که اسباب زحمت ما هم می شد، اما من با سیاست کار نداشتم.

4509

دریابندری: ولی سیاست با شما کار داشت!

مینوی: بله، یادم هست که گاه مفتش هم دنبال ما می گذاشتند. باری، این پنج سال دورۀ کمال کاروری و کاربری ما بود.  در همین سالها بود که نوشین نمایشهایی مانند «توپاز» و «اتللو» و «تارتوف» را روی صحنه می آورد، و غیر از این هم در سال ۱۳۱۳ سه تابلو از شاهنامه را برای هزارۀ فردوسی آماده کردیم. باز در همین سالها بود که بنده «نامۀ تنشر» و «نوروز نامه» و «اطلال شهر پارسه» را چاپ کردم، و با صادق هدایت کتاب «مازیار» را نوشتیم، که تهیۀ قسمت تاریخی این کتاب با بنده بود و صادق قسمت نمایش را تهیه کرد، و باز در همین سالها بود که بنده «ویس و رامین» و جلد اول شاهنامه را چاپ کردم و خلاصۀ شاهنامه را هم با مرحوم فروغی درست کردیم و «شاهنشاهی ساسانیان»، اثر کریستن سن را ترجمه کردم، و چه خوب شد که پس از چاپ این کتاب برای دو ماهی به لندن رفتم، چون که این کتاب، اگر چه هیچ ربطی به اوضاع فعلی دنیا ندارد، بلای عمر بنده شده بود.
بنده در لندن بودم که کتاب «شاهنشاهی ساسانیان» توقیف شد… توقیف کتاب باعث تعجب کریستن سن هم شده بود، و طی نامه-ای به من نوشت که: «شنیده ام که کتاب من بلافاصله پس از چاپ توقیف شده است، آیا می توانید بگویید علت آن چیست؟» و بنده جواب دادم که: «علت توقیف کتاب برای بنده هم روشن نیست. شما در ایران کسانی دارید. می توانید علت توقیف کتاب را از آنها بپرسید. اگر خود من نامه بنویسم و سؤال کنم حتماً بی جواب خواهد ماند.»

اغلاط مشهور

پس از چندی باز از کریستن سن نامهای دریافت کردم که نوشته بود: « دوستانم تحقیق کرده اند، و می گویند چون وزارت معارف اغلاطی در این کتاب دیده، آن را توقیف کرده.»
پس از آن بنده نامه ای به وزارت معارف نوشتم که بلا جواب ماند. به چهارده شخص مختلف هم نامه هایی فرستادم که همه بی جواب ماند، و فقط جواب نامه ایی که به دربار نوشتم به امضای علی اصغر حکمت رسید، که نوشته بود:« چون کتاب شما اغلاط زیادی داشت، وزارت معارف آن را توقیف کرد.»
در جواب نوشتم که: «این اغلاط را به بنده اطلاع بدهید تا تصحیح کنم.» اما دیگر جوابی نیامد.

دریابندری: کتاب دیگری هم از کریستن سن ترجمه شده؟

 این کتاب را رشید یاسمی با عنوان«ایران در زمان ساسانیان» ترجمه و( Iran Sous Les Sassanides )مینوی: بله کتاب
چاپ کرده و با کتاب «شاهنشاهی ساسانیان» فرق دارد. در کتاب «شاهنشاهی ساسانیان»، وضع دولت و ملت و دربار در زمان ساسانیان بررسی می شود. من دربارۀ کتاب «ایران در زمان ساسانیان» باید بگویم که ترجمۀ این کتاب نقائص و اغلاط فاحشی دارد، حواشی آن هم اغلب حذف شده اما بعداً به نظرم دکتر امیر محمد مکری در چاپ دوم ترجمه را با اصل مقایسه کرده و بسیاری از نقائص آن را رفع کرده.
من گمان کرده بودم که شاید یاسمی برای اینکه ترجمۀ او با ترجمۀ من منافات داشت، کاری کرده بود که کتاب بنده توقیف شود. اما یقین نداشتم. من رشید یاسمی را وقتی سکته کرده بود و بیمار بود، در نیس ملاقات کردم، و او با تذلذل و تضرع می گفت که در این کار دست نداشته، و از من می خواست اگر هم این کار را از او می دانم، او را ببخشم. بنده هم گذشت کردم، فراموش کردم، و گله و کدورتی بین ما باقی نماند.
دریابندری: لطفاً کمی هم دربارۀ سالهایی که در انگلستان اقامت داشتید صحبت بفرمایید.
مینوی: در تمام ایم جنگ بنده در انگلستان بودم، و جماعتی از دوستان ایرانی هم، مثل محمد حجازی، محمود فرخ، احمد  فرهاد، مهندس ابوذر آنجا بودند که با هم محشور بودیم و معاشرت داشتیم، و گاه دوستان دیگری هم با مأموریت دولتی به آنجا می آمدند، مثل فریدون آدمیت، محمود فروغی، مرحوم سید فخرالدین شادمان. غلامعلی رعدی…

دریابندری: مسعود فرزاد هم آنجا بود؟

مینوی: مسعود فرزاد آنجا نبود. اما بعداً برای کار بی بی سی، به پیشنهاد من استخدام شد و به انگلستان آمد. زندگی  بنده در انگلستان خیلی به سختی می گذشت. چون که بانک اجازۀ ارسال پول نمی داد.

دریابندری: این ممانعت جنبۀ کلی داشت یا فقط برای شما بود؟

مینوی: خیر، این ممانعت فقط برای بنده بود. برادرم برای ارسال پول به بانک می رفت، اما رئیس بانک –هژیر- موافقت  نمی- کرد، و منظور این بود که بنده مجبور شوم به ایران برگردم. سر این کتاب با من کینه ای گرفته بودند که واقعاً باعث تعجب است. نمی دانم چه گفته بودند و مرا چگونه معرفی کرده بودند که این طور مورد کینه قرار گرفته بودم، و این بود که در انگلستان ماندم. کارهای مختلفی کرده ام، حتی اعلان هم ترجمه کرده ام. ار جملۀ کارها اینکه کاتالوگ کتابهای چستربی تی را در سه جلد نوشتم که هر جلدی دوازده سیزده پاوند به فروش می رسد و دیگر کمیاب هم شده و گیر نمی آید. دیگر اینکه در نوشتن کتاب «بررسی   و همسرش (Arthur U. Pope) با آرثر آپم پوپ (A Survey of Persian at and Archaeology) هنرهای ایران»
فیلیس آکرمن همکاری می کردم. بنده تمام هفتاد و دو مقالۀ این کتاب را از مد نظر گذرانده ام، و دربارۀ هر موضوع، مطالب و یادداشتهایی از کتب فارسی و عربی تهیه کرده در اختیارشان گذاشته ام که همه را ذکر کرده اند، به طوری که بیش از ۱۵۰ بار در این کتاب به بنده و تذکراتی که داده ام اشاره شده است.

دریابندری: بنده سؤالی داشتم. آیا فکر می کنید این کتاب به درد ترجمه به فارسی می خورد؟ یعنی می شود روزی این  کتاب را به فارسی برگرداند؟

مینوی: ای کاش می شد! اما برای این کار باید هفتاد آدم پیدا کنید که هر کدام ار آنها در یکی از هفتاد موضوع این کتاب  به اندازۀ نویسندۀ آن تخصص و اطلاع داشته باشند، و همه شان انگلیسی را به خوبی نویسنده و فارسی را به خوبی شما بدانند.

افشار: آن وقت هر کدام از اینها یکی یک مینوی می شدند.

مینوی: و اما به این ترتیب که شما دایره المعارف را چاپ کرده اید، بنده هرگز دلم نمی خواهد این کتاب ترجمه و چاپ  بشود.

افشار: کدام دایره المعارف؟

مینوی: همان دایره المعارفی که نوشته هجرت پیغمبر در سال ۶۳۲ بود!

دریابندری: آقای مینوی، خواهش می کنم نظرتان را دربارۀ این دایره المعارف، قدری به تفصیل یبان بفرمایید.

مینوی: روزی که قرار شد این دایره المعارف ترجمه و چاپ شود، در سال ۱۳۳۳ صنعتی زاده، به پیشنهاد مرحوم تقی زاده  سراغ بنده آمد و خواست یک قرارداد دو ساله ببندیم، و یک نسخه از « کمبیادسک آنسیکلوپدیا» هم به بنده داد، که هنوز دارم.

دریابندری: مثل اینکه در سال ۱۳۳۴ یا ۳۵ بوده.

توماس حواری

مینوی: خیر. در سال ۱۳۳۳ بود، و گمان می کنم در پشت کتاب هم نوشته ام که در چه تاریخی به من داده شده، و چیزی را که قرار بود دو ساله چاپ شود و اطلاعات نو آن زمان را در دسترس مردم بگذارد، پس از بیست سال درآوردید که همۀ اطلاعاتش کهنه شده است و باید انداختش دور… می خواهید بیشتر از این بگویم؟… حتی دربارۀ مطالب مربوط به انگلستان هم این کتاب     را که اسقفی بوده و در زمان هانری هشتم در (Th. Á Bêcket) اغلاط بسیار دارد.مثلا در این دایره المعارف توماس آ بکت کانتربوری کشته شده، یکی از حواریون حضرت مسیح معرفی کرده اند!

4507

محمد رضا شفیعی کدکنی: استاد، خیلی معذرت می خواهم. بنده به عنوان کسی که در گذشته سهم بسیار کوچکی  در این کتاب داشته، و نظر به اینکه فرمایشهای جناب عالی منتشر خواهد شد، خودم را مسؤل می دانم، وناچارم توضیحاتی به عرض برسانم: «استاد، آیا شما یک، دو، و یا بیست تا غلط از این گونه را، در مجموعۀ حجمی چنین گسترده و وسیع که جلد اول دایره- المعارف را تشکیل می دهد، خیلی زیاد می دانید؟ » تا آنجا که بنده اطلاع دارم، روش و اساس کار این بود که نوشتن مقالات به اشخاصی که در زمینه های گوناگون مجتهد و متخصص تشخیص داده می شدند، واگذار می شد، و دکتر مصاحب، سرپرست دایره المارف لزومی نمی دیدند به رفرنسهای چنین اشخاصی مراجعه کنند. این بود که نوشته وحرف متخصصان املا هم که برای ایشان که ادیتور اصلی بود حجت شمرده می شد و لزومی به تجدید نظر در رفرانسهای آنان، نمی دیدند. ولی در جلد دوم که چاپ شده، برای اینکه چنین اشتباهایی پیش نیاید، من شاهد بودم که آقای دکتر مصاحب تمام مقالات را کلمه به کلمه خوانده و رفرانسها را از نو تجدید نظر می کردند. لازم است در اینجا نمونه ای از دقت ایشان را به عرض برسانم، تا حق ادا شده باشد.

نثر بیهقی

من برای جلد دوم، زیر عنوان ادبیات فارسی مقاله ای نوشته بودم که برای خودش رسالۀ کوچکی است در تطور شعر و نثر فارسی از ادوار آغازی زبان دری تا زمان اخیر، یعنی تا زمان شعر نیما و نثر صادق هدایت. یادم هست که در این مقاله عبارتی به کار برده بودم که در مورد نثر بیهقی است. نوشته بودم که «بیهقی نثر سادۀ دری، فارسی، و مرسل را به حدی رساند که بهتر یا شیواتر ار آن را نمی توان سرغ گرفت.»
یک روز دکتر مصاحب، با تواضع خاصی که دارند، از من سؤال کردند که «فلانی، این عبارت تو صحیح است؟» گفتم: «تا آنجا که من با فارسی و متون فارسی آشنایی دارم، اعتقاد خود را نوشته ام.» و ایشان گفتند: «ممکن است عقیدۀ تو این باشد؛ ولی اینکه نوشته ای«بهتر از آن را نمی شود سراغ گرفت» درست نیست!.. به نظر من می شود سراغ گرفت، اما نمی شود پیدا کرد!»
به نظر من اشتباه کردند که با دکتر مصاحب کنار نیامدند. زیرا آشنایی و آگاهیهای ایشان در زمینه های مختلف، واقعاً وسعتی وحشتناک دارد، به طوری که کار ایشان را ده نفر هم نمی توانند انجام بدهند، و با دقتی که دکتر مصاحب در جلد دوم کرده اند، از این قبیل که توماس آ بکت حواری حضرت مسیح بوده، یا هجرت پیغمبر در فلان سال اتفاق افتاده، اگر در جلد اول به نسبت پنج درصد بوده، در جلد دوم خیلی خیلی کمتر است.
استاد، معذرت می خواهم که مجبورم در این باب با شما بحث کنم. اما چون شاگرد شما بوده ام و با اخلاق شما آشنا هستم، اطمینان دارم که از بحث مسائل علمی نخواهید رنجید وبنده را خواهید بخشید. تألیف کاتبی به این بزرگی، به این وسعت و تنوع، در مملکتی که در آن در هیچ زمینه متخصصی وجود ندارد- حتی در زمینۀ ادبیات فارسی و زبان مادری مان- به عقیدۀ بنده کار بزرگ و مثبتی است، گیرم که تاریخ هجرت اشتباه نوشته شده باشد. این اشتباه نه تنها ممکن است اشتباه مترجم باشد، حتی ممکن است اشتباه «دایره المعارف بریتانیکا» باشد که مقاله از آن ترجمه شده.
مینوی: خیر. ممکن نیست شما در یک مأخذ انگلیسی چنین اشتباهی پیدا کنید. این اشتباه همان مردی است که  مقاهل را ترجمه کرده، و اصلا نمی دانسته توماس آ بکت کیست…

شفیعی کدکنی: استاد، اجازه بفرمایید عرایض بنده تمام بشود: در شرایط فرهنگی ما، که خود جناب عالی از حدود فهم  و شعور روشنفکران و مؤلفان و مترجمان این مملکت به خوبی اطلاع دارید، تألیف چنین کتابی به عقیدۀ بنده صد سال از سطح توقع مردم جلوتر است. در کشورهای عربی، که بنده می دانم در بعضی قسمتها از ما پیشرفته ترند، همین کار را انجام داده اند و دایره المعرفی به نام «الموضوعه العربیه المیسره» در قاهره چاپ شده که آرتیکل قاهرۀ آن غلط فاحش دارد، و البته آن کتاب را هم فضلای آنجا تهیه کرده اند. وقتی کتابی در قاهره چاپ بشود و آرتیکل قاهرۀ آن، مثلاً، غلط داشته باشد، بدیهی است که ممکن است سعدی را هم هندی نوشته باشند، و یا که فارابی را یکی از صوفیان قرن چهاردهم معرفی کرده باشند. شما ممکن نیست در هر کدام از صفحات آن کتاب اشتباهی پیدا نکنید. مقایسۀ این دو کتاب نشان خواهد داد که چاپ دایره المعارف فارسی در حوزۀ تنگ فرهنگی کشور ما، یک قدم بسیار بزرگ و موفق است، و همان طور که مرحوم شیخ محمد خان قزوینی در مورد «لغتنامۀ» دهخدا گفته: «اگر «لغتنامه» در صد یا دویست مورد هم اشتباه داشته باشد، چیزی از ارزش و شخصیت فرهنگی آن کتاب کم نمی شود…» اگر در دایره المعارف فارسی هم هزار غلط از قبیل غلط بودن تاریخ هجرت پیغمبر یا حواری بودن توماس آ بکت وجود داشته باشد، چیزی از ارزش آن کم نمی شود، وبه هر حال چاپ دایره المعارف فارسی یک قدم بزرگ فرهنگی است که برداشته شده. استاد می بخشید اگر مجبور شدم این حرفها را بزنم.

مینوی: حالا بنده جواب شما را خواهم داد.

افشار: استاد، اجازه بفرمایید بنده هم چند کلمه ای در دنبال گفته های آقای شفیعی عرض کنم، تا جواب هر دومان را داده باشید.

مینوی: بسیار خوب.

دقت بی نظیر

افشار: می خواهم به فرمایشهای آقای شفیعی اضافه کنم که دقت آقای مصاحب واقعاً بی نظیز است، و اهمیت کتاب،  که واقعاً مسلم است، به جای خود، اما اغلاطی از این نظیر که مثال زدید، در کتابهای مهم فرنگی هم دیده می شود. خود بنده در یکی از چاپهای قدیم لاروس، که دایره المعارفی است با کم و بیش صد سال سابقه، دیدم که مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه را اشتباه کرده اند. فکر می کنم که این غلط هم در حدود همان اشتباهی است که در دایره المعارف فارسی دیده اید. در کتابهایی از این قبیل، اگر اغلاطی در مورد تاریخ ملل دیگر پیدا بشود، به عقیدۀ بنده تا حدی قابل گذشت است.

مینوی: اول اینکه باید عرض کنم، در میان شما هیچ کدام به اندازۀ من به دکتر مصاحب ارادت ندارد. دکتر مصاحب به عنوان یک عالم بزرگ ایرانی مورد احترام بنده است. در لندن که بودم، اغلب با هم بودیم، وگاه تا دل شبها با هم شطرنج می زدیم و گفتگو می کردیم، حتی در مدت سه سال که ایشان در کمبریج محصل بودند هر وقت به لندن می آمدند خانۀ بنده منزل ایشان بود، و بنده مصاحب را دوست می داشتم و دوست دارم… اینها به جای خود، اما برای یک دایره المعارف چند سال باید منتظر بود؟ مطلب این است. دایره المعارف در سال ۱۳۳۳ هم کهنه بود، چه برسد به امروز. آیا آبادانی که در این کتاب نوشته شده آبادان امروز است؟ و تازه، آیا باید چند سال دیگر صبر کرد تا جلد دوم و سوم آن چاپ شود؟ با تمام این احوال باید عرض کنم که این دایره المعارف یک شاهکار چاپ است.

شفیعی کدکنی: دکتر مصاحب وقتی که می رفت، جلد دومش را تمام کرده بود.

مینوی: بگذارید این را هم بگویم از لجاج ایشان که اصرار دارند، «ی» اضافه را مثلا بعد از «خانه» حتماً بگذارند، و از این لجاج   «O» فرنگی را به جای صفر فارسی بگذارند که در این صورت ۱۵۵۵ با ۱۰۰۰ هردو به یک شکل درمی آید ایشان که اصرار دارند.

-تعجب می کنم. این چیزها را نمی شود از یک عالم توقع داشت، خلاصه اینکه بهتر است ایشان در کارهایی که مربوط به خودشان نیست لجاج نکنند. متأسفم که مجبور شدم این را بگویم.

دریابندری: اجازه بفرمایید، اگر بخواهیم این بحث را ادامه بدهیم فرصت صحبت دربارۀ سایر مطالب را نخواهیم داشت.

افشار: مطالبی که استاد دربارۀ گذشته و تاریخچۀ زندگیشان می گفتند ناقص ماند. بهتر است آن بحث را به پایان  برسانند.

مینوی: بنده در لندن هم تحصیل می کردم و هم تدریس می کردم. مثلا پیش هنینگ درس پهلوی می خواندم و در   اکسفرد تدریس می کردم، که تا شروع جنگ ادامه داشت. و پس از آن برای مدت ده سال برای دستگاه بی بی سی، هفته ای دو گفتار فرهنگی آماده می کردم، که نتایج آن همین مقالات متعددی است که در مجلۀ یغما به چاپ رسیده، و همچنین کتابهایی مانند «پانزده گفتار» و جلد اول و دوم «عمر دوباره» که چاپ شده و جلد سوم آن هم چاپ خواهد شد.

سخن پراکنی

بنده در آن گفتارها کلماتی برابر اصطلاحات خارجی درست می کردم که می بینم امروز متداول شده است.

دریابندری: مثلاً؟

مینوی: مثلا سخن پراکنی، منشور ملل، منشور اتلانتیک، که در زبان فارسی برای خودشان جا باز کرده اند و متداول شده. در سال ۱۹۵۰ که می شود ۱۳۲۹، از ماندن در لندن خسته شده بودم، و دوستانی هم مانند صدیق اعلم، علی اکبر خان سیاسی، یحیی مهدو-ی اصرار کردند که به ایران برگردم و می گفتند که خواهند توانست اقدام کنند تا در دانشگاه تدریس کنم. بنده، یعنی آدمی کع ۱۵ سال بود علی اصغر خان حکمت او را منتظر خدمت کرده بود، و حتی ماهی ۲۹ تومان حقوق انتظار خدمت او را هم توقیف کرده بود، چه طور بایست به ایران برگردم؟ و تازه بایست مجوزی هم فراهم می شد تا خرج مسافرت من به ایران پرداخت شود. خلاصه اینکه برای بنده ابلاغی صادر شد و شدم رئیس دبستان ایرانیان در استانبول، و خرج سفرم تا استانبول هم تأمین شد. بنده چهار ماه در استانبول رئیس دبستان ایرانیان بودم که حقوق آن چهار ماه را هم متصدیان آن دبستان خوردند.
اقامت بنده در استانبول این فایده را داشت که متوجه عظمت کتابخانه های ترکیه شدم، و در مقاله ای به نام شهر کتابخانه ها- یا شهر کتب خانه ها- در باب اهمیت ترکیه و انگلستان از لحاظ کتابخانه، مطالبی نوشته ام. پس از برگشتن به ایران اقدام کردم که از کتابهای موجود در کتابخانه های ترکیه عکسبرداری شود.
در سال ۱۹۵۱ کنگرۀ مستشرقین در استانبول تشکیل شد و بنده را مأمور کردند از طرف دولت ایران در این کنگره شرکت کنم. در این وقت بنده سمت مشاور شخصی آقای وزیر را داشتم و در ضمن در دانشکدۀ ادبیات و الهیات تدریس می کردم. چهار صد تومان از اینجا و پانصد تومان از آنجا می گرفتم و این معاش بنده بود.
در این سفر دو ماه دیگر در ترکیه ماندم. و آشنایی بیشتری با کتابخانه های ترکیه پیدا کردم و در بازگشت با زور و معرفت بیشتری برای عکسبرداری از کتابها اقدام کردم، تا اینکه دانشگاه را وادار کردم پولی برای عکسبرداری از آن کتابها اختصاص بدهند، و موفق شدم. مبلغ پنجاه هزار تومان برای این کار در نظر گرفتند. در این وقت دکتر اقبال رئیس دانشگاه بود و مرا مأمور کردند که برای عکسبرداری از کتب به ترکیه بروم، و این عکسبرداری از کتب، منتهی شد به رایزنی فرهنگی بنده در ترکیه، که چهار سال طول کشید. به این ترتیب مدت اقامت بنده در ترکیه به شش سال رسید. بنده متجاوز از ده دوازده هزار جلد از کتابهای خطی موجود در کتابخانه های ترکیه را بررسی کرده ام و یادداشتهایی تهیه کرده ام که اگر این یادداشته به چاپ برسد، بیبلیوگرافی مفیدی از کتابهای موجود در کتابخانه های ترکیه خواهد بود. اما وقت این کار را ندارم. در سال ۱۳۴۸ آقای مهندس رضا- ببخشید پرفسور رضا- بنده را بازنشسته کردند.

دریابندری: در حال حاضر به چه کارهایی سرگرم هستید؟

مینوی: با دیوان ناصر خسرو، حافظ، شاهنامه، و غیر از اینها، مجموعۀ مقالاتم را به صورت کتاب درمی آورم، و اگر بتوانم  مثنوی مولانا را هم چاپ خواهم کرد و نسخۀ صحیحی از مثنوی به دست مردم خواهم داد.

دریابندری: ممکن است دربارۀ شاهنامه و بنیاد شاهنامه توضیح بیشتری بدهید؟

مینوی: برای اینکه نسخۀ صحیحی از شاهنامه فراهم شود، وزارت فرهنگ و هنر بنیاد شاهنامه را به وجود آورده، برای  اینکه بدانید منظورم از نسخۀ صحیحی از شاهنامه چیست، باید به اندازۀ بنده در باب شاهنامه کار کرده باشید. به طور خلاصه باید عرض کنم از هزار سال پیش که فردوسی درگذشت تا امروز، بیش از هزار شاعر گمنام مشغول خراب کردن این کتاب بوده اند، که البته به عقیدۀ خودشان خدمت می کرده اند. بگذارید مثالی ازقصۀ رستم و سهراب بزنم.

داستان رستم و سهرابی که بنده درست کرده ام ۱۰۲۸ بیت دارد که به عقیدۀ من تا حد نزدیک به اطمینان صحیح است. اما اشخاص دیگری رد زمانهای مختلف همین داستان را با ابیات بیشتری نوشته اند. مثلا حمدالله مستوفی این داستان را در ۱۲۲۵ بیت، و شخص دیگری هم در ۱۱۵۰ بیت نوشته. در چاپ فولرز و امیرکبیر، و همچنین در چاپ کتابهای جیبی این داستان ۱۴۶۰ بیت است، در سال ۱۸۱۹ هم همین داستان در کلکته به چاپ رسیده که ۱۶۷۰ بیت دارد. و رد چاپ محمد رضانی هم تعداد ابیات به ۱۷۰۰ رسیده.

رخش رستم

حالا باید دید این ششصد و خرده ای بیت از کجا آمده، چه کسانی این کار را کرده اند و چرا کرده اند؟… بگذارید تا عرض کنم: به عقیدۀ شاعری، رخش که درهفتخوان با شیر می جنگیده، نمی باید که به آسانی تسلیم ترکها بشود! و حتماً باید دو سه نفری را با دندان بدرد، هفت هشت نفری را با لگد بکشد، و پس از آن گرفتار بشود!… به عقیدۀ شاعر دیگری، همان طور که هر اسبی تاب سنگینی رستم را نداشته، تاب سنگینی سهراب هم که در زور و عظمت دست کمی از پدرش نداشته، کار هر اسبی نبوده!… پس چه باید کرد؟ باید ابیاتی اضافه کرد که ترکها رخش را با مادیانهای خود جفت کردند تا کره ای از تخم رخش برای سهراب به دنیا بیاورد. اما از طرفی هم اگر رخش همۀ مادیانها را باردار می کرد، چهل تا کره رخش به دنیا می آمد. پس حتماً فقط یکی از مادیانها باردار شده!… این چیزها از فردوسی نیست، اما شعرای دیگری، به عقیدۀ خود برای اینکه خدمتی به فردوسی و شاهنامه کرده باشند، ابیاتی با این مضامین به این داستان اضافه کرده اند، و سرتاسر شاهنامه پراست از این قبیل چیزها… به عقیدۀ شاعر دیگری هم: تهمینه در سوگ پسزش حتماً باید گریه و زاری کرده باشد، و فردوسی غلط کرده که این را ننوشته! و حالا که او ننوشته من اضافه می کننم! خلاصه اینکه در طول هزار سال شاعران در ابیات فردوسی دست برده اند، گاه آنها را پس و پیش کرد-ه اند، گاه تغییر داده اند و گاه کم و زیاد کرده اند. خلاصه هر پدرسوخته ای هر کاری که دلش خواسته با این کتاب کرده، به طوری که اگر خود فردوسی هم زنده بشود، نخواهد توانست ابیات خودش را از این میان در بیاورد.

دریابندری: با این تفاصیل چنین به نظر می رسد که شاهنامه به قول فرنگیها یک کار «کلکتیف» است، مثل آثار هومر، که  گفته می شود در طول دویست سیصد سال به توسط اشخاص مختلف نوشته شده، و به نام یک شخص به دست مردم رسیده. البته اگر بشود نسخه ای از شاهنامه را به همان شکل که فردوسی نوشته تهیه کرد، چه بهتر، ولی آیا فکر نمی کنید در همین ابیات جعلی هم که سایرین اضافه کرده اند می شود به نوبۀ خود ابیات جالب و اشعار خوبی پیدا کرد؟

مینوی: آخر تمام ابیاتی که اضافه کرده اند بندتنبانی است.

دریابندری: مگر این طور باشد!

پدر سوخته

مینوی: این اشعار اضافه رکیک و سست و واهی و خراب است، و اصلا با سبک و نوع شعر فردوسی تتناسب ندارد. در  صورتی که ما می خواهیم بدانیم فردوسی چه گفته! مثلا من دلم می خواهد بدانم شفیعی کدکنی خودش چه گفته، و دلم نمی خواهد اگر شعری از او در جایی به چاپ برسد، اشخاص دیگری در آن دخل و تصرف کرده باشند و آن را تغییر داده باشند، من دلم می -خواهد بگویم: بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش ز یک گوهرند. چون که سعدی این طور گفته و از روی مأخذی این طور گفته، اگر یک پدرسوختۀ احمقی این شعر را تغییر بدهد و بگوید «بنی آدم اعضای یک پیکراند» این حماقت است. کسی حق ندارد در آثار ملی ما دست ببرد، فضولی بکند و آن را به هر شکلی دلش می خواهد در بیاورد. پس شرط امانت چه معنایی دارد؟ پس اصالت چه معنایی دارد؟

دریابندری: حالا که این بحث پیش آمد، من می خواهم نظر جناب عالی را در مورد آقای مسعود فرزاد و کاری که روی  حافظ کرده اند بداننم. چون که ایننظریات، به «جامع نسخ حافظ»، تألیف ایشان مربوط می شود. حتماً شما با نظزیات ایشان آشنا هستید؟

مینوی: بله، بنده با نظریات ایشان آشنا هستم.

دریابندری: شما در این باب چه می فرمایید؟

مینوی: اولا، کسی که می خواهد در این رشته کار کند، باید اصول تحقیق را بداند، و آقای فرزاد اصول تحقیق را نمی داند.  ایشان باید بداند که در هر کدام از نسخه های کشمیر و لکهنو و بمبئی و شیراز و تبریز و تهران تصرفاتی شده و ابیاتی اضافه دارد. راه صحیح این است که به نسخه های هر چه قدیمتر و هر چه نزدیکتر به زمان حافظ مراجعه شود، چون که در این نسخه ها کمتر تصرف شده و نزدیکتر به اصل هستند. روزگاری عده ای گفتند حافظ تمام حروف تهجی را قافیه کرده، اما «ث» ندارد و «ذ» ندارد، «ض» ندارد، «ظ» ندارد، «غ» ندارد، «ف» ندارد، و باید اینها را ما بگوییم. به همین ترتیب غزلهایی با قافیۀ الغیاث و کاغذ و خداحافظ و غیره درست شد. کسی که به این کار شروع می کند باید بداند که راه صحیح این است که این اضافات و الحاقات را نادیده بگیرد. در صورتی که فرزاد می گوید: قبلا من باید تمام غزلهای منسوب به حافظ را چاپ بکنم، حتی اگر مال حافظ شانه تراش باشد، حتی اگر از هشتصد غزل هم متجاوز باشد، و پس از آن بنشینم و رسیدگی بکنم و ببینم کدام یک از آنها را باید دور انداخت و کدام را باید نگاه داشت. این راه صحیح نیست. راه صحیح این است که از همان اول، آن چیزهایی را که می دانیم دروغ و غلط و منسوب است، و تا دویست سال بعد از فوت حافظ در هیچ نسخه ای به اسم او نیامده بوده است، کنار بگذاریم. فرزاد چیزهایی را چاپ کرده که غلط بودن و رسوا بودنش آشکار است. یعنی هر مزخرفی را چاپ کرده. چه لزومی است که این اشتباهات نقل شود؟ مرحوم میرزا محمد خان قزوینی نسخه ای را به دست آورده بود که در آن زمان قدیمترین نسخه ها بود، و پس از آن هم، ما اقلا دوازده نسخۀ دیگر پیدا کردیم که از آن نسخه هم قدیمتر است. و هر چه به نسخه های قدیمتر دسترسی پیدا می کنیم، می بینیم که شعر حافظ قشنگتر است. مثلا حافظ شعری دارد:«شبی خوش است بدین وُصله اش دراز کنید»، «وُصله» به معنای گیسوی اضافی است که زنان به گیسوی خود می بستند.

دریابندری: به اصطلاح «پوستیش»…

«وُصلۀ» ناجور

مینوی: بله شخصی «وُصله» را با «وَصله» اشتباه کرده و دیده اند که «وَصله» کلمۀ خوبی نیست، و شعر را به این شکل  تغییر داده اند که: «شبی خوش است است بدین قصه اش دراز کنید.» آیا شما تا به حال شنیده ای که کسی شب را با قصه دراز کند؟… درست بر عکس: همیشه شب را با قصه کوتاه می کنند. دو نفر که با هم در راه می روند، یکی به آن دیگری می گوید: «تو مرا می بری یا من ترا ببرم؟» یعنی: من برای تو قصه بگویم ای تو برای من قصه خواهی گفت تا درازی راه بر ما معلوم نشود. و هیپ کس هم برای دراز کردن شبها قصه نمی گوید. از این قبیل اشتباهات با استدلالهای غلط فراوان است. دوازده نسخه ای که ما پیدا کرده ایم همه مقدم است بر ۸۲۷، که تاریخ نسخۀ سید عبدالرحیم خلخالی است. نسخۀ دیگری هم هست ملل اصغر مهدوی که تاریخش ۸۳۰ است. این دو نسخه را هم اگر به دوازده نسخه ای که ما پیدا کرده ایم اضافه کنیم، چهارده نسخۀ قدیمی خواهیم داشت، که باید اینها را با هم مقابله کنیم، و هر چه را ذوق ما به صحت آن گواهی داد و به ما املاء کرد، از روی این نسخ موجود، و نه با دلخواه خودمان، بنویسیم و چاپ کنیم. مثلا: آمده اند و «عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست» را، کرده اند: «عیش بی یار مهنا نشود…» مرحوم قدسی هم به جای «مهیا» «مهنا» را صحیح دانسته و چاپ کرده. اما اگر هم «مهنا» در اینجا بی معنا نباشد، به خدا قسم «مهیا» درستتر و بهتر است، و در تمام نسخ قدیمی هم «مهیا» نوشته شده. من حق ندارم «مهیا»ی حافظ را بدل کنم به «مهنا»! برای اینکه در هیچ کدام از نسخه های قدیم، «مهنا» نوشته نشده و من حق ندارم درکار حافظ دست ببرم و به او درس بدهم.

افشار: آقای مینوی، آیا چهل و سه غزلی را که در دوشنبه چاپ شده، و خانمی آن را چاپ کرده و می گوید که آن را از روی نسخۀ ۸۰۷۷ چاپ کرده، دیده اید و مقابله فرموده اید؟

مینوی: من این نسخه را ندیده ام، اما به نظرم دکتر خانلری دیده و مقابله کرده. باری، باری ما از تمام نسخه های قدیمی و اصیلی که در دسترس است و یا پس از این به دستمان برسد، استفاده خواهیم کرد، و باید بگویم که من، در این باره، از کتابخانه های ترکیه خیلی استفاده برده ام.

پسر عمر شیخ

آقای تحسین یازجی، عالم و فارسیدان ترک- همکار مرحوم احمد آتش- که قرار است به زودی مسافرتی به یران بکنند، بنده را به کتابخانه ها می برد. نسخه های قدیمی حافظ را که در این کتابخانه ها حفظ می شود، مطالعه و مقابله می کردیم، و بنده یادداشتهایی برمی داشتم. البته در بعضی از این نسخه ها، تاریخها باید از راست به چپ خوانده شود- مثلا ۸۵۹ که از راست به چپ نهصد و پنجاه و هشت خوانده می شود و چون آنها متوجه این نبودند، گاه اشتباهاتی پیش آمده که مقصر نیستند. نسخه های قدیمی حافظ که در کتابخانه های ترکیه موجود است، اینها است: نسخۀ مربوط به سال ۸۱۱ با پنجاه غزل، نسخۀ ۸۱۳ که در شیراز برای اسکندر میرزا پسر عمر شیخ کتابت شده، نسخۀ ۸۱۶، نسخۀ ۸۲۰ و نسخۀ ۸۲۵. این پنج نسخۀ قدیمی در کتابخانه های ترکیه نگاهداری می شود. از جمله نسخه های قدیمی دیگری که در دیگر کتابخانه ها است، اینها را می توان نام برد: نسخۀ ۸۱۸، در کتابخانۀ سالار جنگ در حیدر آباد، و نسخۀ ۸۲۱ مال اصغر مهدوی، و نسخۀ ۸۲۴ که در هندوستان پیدا شده و از رویش چاپ کرده اند، که بنده هیچ اعتمادی به این چاپ ندارم، و عکس اصل آن را از نذیر احمد گرفته و به ایران آورده ام که از روی آن مقابله بکنیم، و نسخه ای که باز در شیراز و در دو سالۀ ۸۱۳ و ۸۱۴ در جنگی، و باز برای اسکندر میرزا پسر عمر شیخ، نوۀ امیر تیمور نوشته شده و در لندن است. در مقابلۀ همین نسخه های قدیمی، به نکات جالب توجهی پی خواهیم برد: در همین نسخۀ ۸۱۳ یک غزل دو بار آمده است: «من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش»، که در تمام نسخه ها هم همین طور است. اما شکل دوم همین غزل در نسخۀ ۸۱۳ به این شکل است: «من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را کوش» و یا «خود را گوش…» و به طوری که می- بینیم هم «خود را کوش» و هم «خود را گوش.» خیلی بهتر از «خود را باش» است. و برای همین است که عرض می کنم باید به نسخه های هر چه قدیمیتر و هر چه نزدیکتر به زمان حافظ مراجعه کرد. این تفاوت در زمانی تقریباً ۲۰ سال پس از مرگ حافظ در کتابی ضبط شده است، که معلوم می شود یک نفر معاصر حافظ مخمسی از این غزل ساخته و سه مصراع با قافیۀ «اوش» به جهت این مصراع ترتیب داده.

دریابندری: معذرت می خواهم استاد، فکر نمی کنید که خود حافظ هم اشعارش را اصلاح کرده باشد؟

مینوی: کاملا ممکن است، دلیل واضح آن هم این شعر است:
«خوبان پارسی گو بخشندگان عمراند          ساقی بشارتی ده پیران پارسا را»
در نسخه های دیگر چنین می خوانیم:
«گر مطرب حریفان این پارسی بخواند          در رقص و حالت آرد پیران پارسا را»
از شما می پرسم: کدام یک از اینها مال حافظ است؟ … بنده اینجا گیر می کنم، چون که هر دو ممکن است مال حافظ باشد. و مثالهایی از این قبیل فراوان است.

افشار: در نسخۀ حاشیۀ سلیمان که بنده چاپ کرده ام، با همین مشکل روبه رو بوده ام. یعنی یک غزل دوبار نوشته که  به کلی با هم فرق دارند.

مینوی: آن دو غزل کاملا جدا هستند که یا هر دو از حافظ است، یا دومی از شخص دیگری است.

افشار: نظر بنده این است که بدانم وقتی غزل به دو شکل و دو بار نوشته می شود، و هر دو خوب است، آیا هر دو را از  حافظ بدانیم، یا یکی را از حافظ و دیگری را از شخص دیگر؟ و چگونه بدانیم کدام از حافظ است و کدام از دیگری؟ شما در این باره چه می فرمایید؟

مینوی: ما نمی توانیم قسم بخوریم که مثلا این مال حافظ است و آن یکی مال دیگری.

شفیعی کدکنی: استاد، بعید نیست که حافظ بعضی از غزلها را دو بار کفته باشد، غزلهای سعدی هم اغلب مکرر است.

مینوی: از این قبیل تکرارها فراوان است. باید یک حافظ صحیح، مبتنی بر تمام نسخه های خطی قدیم تهیه کرد، تمام  اختلافات نسخ را در حاشیه ذکر کرد و داد به دست مردم، تا هر کسی هم می خواهد تحقیق بکند، مأخذی در اختیار داشته باشد، و ما حق نداریم ذوق خود را به دیگران تحمیل بکنیم.

افشار: ممکن است بفرمایید چه عواملی در روش علمی و نحوۀ تحقیق و تعقل شما مؤثر بوده اند. بنده فکر می کنم باید  سه عامل در شما مؤثر بوده باشد. می خواستم بدانم کدام یک از این سه عاملی که عرض خواهم کرد، در نحوۀ کار شما بیشتر مؤثر بوده اند. یکی مدرسه است. عامل بعدی ایرانیهایی هستند مانند تقی زاده و فروغی و قزوینی و سایرین، که با آنها حشر و نشر داشته اید، و عامل سوم فرنگیها هستند. کدام یک از این سه عامل در روش و نحوۀ کار شما مؤثر بوده اند؟

4502

امام جعفر صادق

مینوی: بنده در طول عمرم از همۀ اینها، از مرحوم قزوینی و مرحوم فروغی و مرحوم تقی زاده و از اشخاص دیگر استفاده  کرده ام. معلمین خوبی داشتم که از خوبی آنها استفاده کرده ام، و معلمین بدی هم داشته ام که از بدی آنها استفاده کرده ام. مثلا معلمی داشتم به نام میرزا عباس خان اقبال که به من درس داده و مرا تربیت کرده، و معلم دیگری داشتم به نام میرزا عبدالعظیم خان قریب گرگانی،که به من ظلم کرده. محمد علی خان پرتوی، که قبلا صحبتشان شد، یک روز از من پرسید: «تو می خواهی چه کاره بشوی؟» از همۀ شاگردها هم همین سؤال را می کرد. من که یک بچه آخوند بودم و با افکار آخوندی بار آمده بودم، جواب دادم که «می خواهم حضرت امام جعفر صادق بشوم.» علت این جواب این بود که من از پدرم شنیده بودم که حضرت امام جعفر صادق از بابت علم و دانش فوق العاده بوده. اما یکی یدگر از شاگردها جواب داد: «من می خواهم کاره ای بشوم که در دنیا به هیچ کس احتیاج نداشته باشم.» من در همان لحظه متوجه شدم عقل این همشاگردی من خیلی بیشتر از عقل من است. من چیزی را که از پدرم شنیده بودم، تکرار کرده بودم، اما او فکر کرد و جوابی داد که ارزش داشت. اسم این همشاگردی من غلامعلی خان نوائی بود که هنوز زنده هستتند و همدیگر را می شناسیم. این را عرض کردم که بدانید حتی چنین سؤال و جوابهایی می تواند در زندگی شخصی مؤثر باشد. بنده در سامره از معلمی درس می گرفتم که کوچکترین تأثیری در من باقی نگذاشته. فقط به من الفبا یاد داده و همین. اصلا بهتر است بگویم او به من شکل خوانی را یاد داده. یعنی ما هر کلمه را، بدون اینکه حروفش را جدا جدا بشناسیم می خواندیم. مثلا «الحمد» را از شکل آن می شناختیم، «الله» را از شکل آن می شناختیم، و هرگز حروف این کلمات را جدا جدا نمی شناختیم و چیزی را که می نویسم به طرز صحیح بنویسم، و هر کسی هر طور دلش می خواهد بخواند. با زبان محاوره یا هر جوری که می خواهد. بنده نباید کلمات را در نوشته ام بشکنم. مثلا نباید «می شود و می رود» را «میشه و میره» بنویسم. آقایی که نوشته را می خواند، خودش باید شعور داشته باشد، اگر دلش خواست «می شود و می رود» را «میشه و میره» بخواند. ولی در چاپ، بنده « می شود و می رود» را «میشه و میره» نخواهم نوشت.

دریابندری: رد مورد نوشتن قصه ها هم همین عقیده را دارید؟

جمال میر صادقی

مینوی: بله، در قصه ها هم همین عقیده را دارم. از کار جمال میرصادقی، یا نویسنده هایی مثل او که با زبان محاورۀ  عامیانه چیز می نویسند، یعنی کلمه ها را هم با زبان محاورۀ عامیانه کتابت می کنند، هیچ خوشم نمی آید.
شفیعی کدکنی: معذرت می خواهم استاد. در حوزۀ داستان نویسی مسئله ای هست که اصطلاح خاصی ندارد. شاید  بشود «لحن» کلمات گفت. در داستان نویسی، توصیفاتی که نویسنده می کند، البته باید با نثر صحیح بنویسد، با نثر غیر شکسته. اما وقتی از زبان آدمها یا قهرمانهای داستانش حرف می زند، حتماً باید شخصیت آنها را حفظ کند، و باید با زبان خود آنها حرف بزند. به عقیدۀ بنده یکی از قدمهای اولیه ای که در زمینۀ داستان نویسی در کشور ما برداشته شده همین است. مثلا بیهقی وقتی قصه نقل می کند، زبان درویش و زبان مأمون و زبان گدا و زبا نمسعود غزنوی را به یک شکل می نویسد، با یک لحن نقل می کند. در صورتی که امروز داستان نویسها، با زبان آدمها و قهرمانهای خود حرف می زنند.
مینوی: «فارسی شکر است» جمالزاده نمونۀ بسیار خوبی است. در این داستان چاهر نفر را به حرف واداشته یکی  فرنگی مأب است، یکی یک مردکۀ عامی بیسواد است، یکی آخوند است… و همۀ اینها با زبان خودشان حرف می زنند، و در جایی هم خود جمالزاده حرف می زند، که می شود پنج زبان، و زبان این پنج نفر همه با هم فرق دارد. من دلم می خواهد نویسنده بتواند با زبان قاضی، معلم، گورکن، درویش حرف بزند. اما خودش با زبان آنها حرف نزند. و با نثر صحیح بنویسد.

شفیعی کدکنی: استاد تصور نمی فرمایید که بین نویسندگانی که با شما دوستی نزدیک داشتند و جزء سرامدان  داستان نویسی ایران هستند، بزرگ علوی از صادق هدایت و دیگران موفقتر باشد.

مینوی: کاملا موفقتر است. اتفاقاً چند روز پیش نادرپور آمده بود به مناسبت روز درگذشت صادق هدایت برای تلویزیون  برنامه ای تهیه می کرد که بنده صحبت می کردم. وقتی صحبتم دربارۀ صادق هدایت تمام شد، ناگهان به یادم آمد که در حق آقا بزرگ علوی ظلم کرده ام، و این را به نادرپور هم گفتم. آقا بزرگ علوی در داستان نویسی، به نظر بنده واقعاً موفقتر است. و در نظر اروپاییها هم بزرگ علوی صاحب یک «اوریژینالیته» ای است که صادق هدایت فاقد آن است. البته آنها از روی فارسی اش حکم نمی کنند. آنها از روی ترجمه و چگونگی داستانها حکم می کنند، اما من از روی فارسی آنها هم حکم می کنم، و عقیده ام این است که نثر صادق هدایت معیوب است، اما فارسی آقا بزرگ علوی معیوب نیست.

شفیعی کدکنی: بله. فارسی علوی ورزیده تر است.

افشار: استاد، نمی دانم دیده اید یا نه، یکی دو سال پیش، یک ایتالییی که اسمش الآن درست به خاطرم نیست، مقالۀ  مفصلی نوشته دربارۀ بوف کور که علی الظاهر معتبرترین و مؤثرترین اثر صادق هدایت است. او عقیده دارد که صادق هدایت در این اثر از ژرار دو نروال استفاده کرده. یعنی این دو اثر را کنار هم گذاشته و با هم سنجیده و به این نتیجه رسیده. اینکه فرمودید «اوریژینالیته» بزرگ علوی بیشتر است، حتماً از روی شناسایی کار آنها و سنجش کار آنها از روی ترجمه هاست.

4499

ناخودآگاه

مینوی: بنده بعید نمی دانم که این طور باشد. اما این گفتۀ من به این معنی نیست که صادق  دزدی کرده، یا اثر نویسندۀ  دیگری را خوانده و از آن اقتباس کرده. بلکه منظورم این است که محتویات ذهنی خود را روی کاغذ آورده، و البته ذهن ما پر است از آثار دیگران، یعنی مطالب و نوشته هایی از دیگران به طور ناخودآگاه در آثار او راه پیدا کرده که در مورد همۀ ما هم می تواند همین طور باشد. چرا که ذهن ما هم پر است از مطالبی که در زمانهای مختلف از اشخاص مختلف شنیده ایم یا خوانده ایم، و اینها شده جزء ذهنیات و معرفت خود ما، و امروز که آنها را بازگو کنیم یا روی کاغذ بیاوریم، نخواهیم دانست که از کیست. اینها دیگر جزء ما شده. صادق هدایت هم به همین شکل از کتابهایی که در زبانهای فرنگی خوانده بوده است، پربوده، و گاه به طور ناخودآگاه آنها را روی کاغذ آورده. داستان «عروسک پشت پرده» نوشتۀ صادق هدایت هم، خیلی شبیه است به یکی از قصه های هوفمن، که اوفن باخ، هم بر مبنای آن قصه ها اپرایی درست کرده. احتمال کلی می رود که این قصه در ذهن صادق نقش بسته بوده، و به طور ناخودآگاه در داستان «عروسک پشت پرده» به شکلی که می شناسیم، ظاهر شده، و از این قبیل نوشته ها ممکن است زیاد هم باشد. مثلا قصۀ «پیر یهودی کیمیاگر» در «سه قطره خون» جزئی از یک قصۀ الکساندر دوما درون خود دارد.

دریابندری: آقای مینوی، با اجازۀ شما می خواستم بحث را کمی عوض کنیم. از مجموعۀ فرمایشات شما استنباط می  کنم که شما با ادبیات جدید و آثار شعرا و نویسندکان معاصر و نسل جوان سر و کار دارید و آثارشان را می خوانید.

مینوی: بله. همه شان را می شناسم .و آثارشان را می خوانم.

شاهرخ مسکوب

دریابندری: اخیراً کارهایی دربارۀ شاهنامه صورت گرفته. یکی دو کار آقای شاهرخ مسکوب و یکی دو کار هم آقای محمد  علی اسلامی کرده. دلم می خواست نظر شما را راجع به این کارها بدانم.

مینوی: اگر نظرم را بگویم به کسی برنخواهد خورد؟

دریابندری: به هیچ وجه.

افشار: آقا ی دریابندری، منظور آقای مینوی شما نیستید. البته به شما بر نخواهد خورد. منظور آقای مینوی این است که به  آقایانی که روی شاهنامه کار کرده اند برمی خورد یا نه!

دریابندری: درست است اما به هر حال من دلم می خواهد نظر آقای مینوی را دربارۀ آن کارها بدانم.

مینوی: حق ایت است که در باب دو کتاب آقای مسکوب و کتاب آقای اسلامی ندوشن این را عرض کنم که اینها جزء  قدمهای بدوی است که در راه انتقاد ادبی به معنای اروپایی آن برداشته می شود. آنچه موجب تأسف است این است که این آقایان متن صحیح شاهنامه در دست نداشته اند تا دربارۀ شعر فردوسی و قصه هایی که فردوسی ساخته است به آن طوری که او ساخته بوده است بحث کنند. بهترین متنی که دستشان به آن رسیده است متن چاپ مسکو بوده که بنده حالا از روی علم واطمینان می توانم بگویم معیوب است. باید اقلا دوهزار کتاب دربارۀ شاهنامۀ فردوسی و شعرسرایی او و داستان سازی او و مقایسۀ داستانهای او با داستانهای حماسی دیگران و دستور زبان او و لغتهای او و هزار چیز دیگر مربوط به شعر او نوشت. پنج شش کتابی که در این در این ده ساله دربارۀ او نوشته شده است به نسبت آنچه بعد از این باید نوشته شود حکم قطره ای را دارد در برابر دریا. ولی این را هم باید عرض کنم که شما با آقای مسکوب مصاحبه ای کرده اید. یک نفر از ایشان سؤال می کند که: بفرمایید که تا به حال چرا کسی به فکر شاهنامه نبوده، اما پس از اینکه شما شروع کردید و فلان کتاب را دربارۀ فلان قصۀ شاهنامه نوشتید تمام مردم به فکر شاهنامه افتاده اند و روی شاهنامه مطالعه و کار می کنند؟ این چه سؤالی است؟… ما هزار سال است در باب شاهنامه کار کرده ایم. هزار سال است راجع به شاهنامه داریم چیز می نویسیم. از ۵۵۰ هجری که مردکۀ صاحب چهار مقاله آن افسانه ها را راجع به فردوسی گفته، از تاریخ ۴۴۷ که در تاریخ سیستان آن قصه ها را راجع به فردوسی گفتند، در کتاب مجمل التواریخ که در تاریخ ۵۲۰ نوشته شده و مطالب دیگری که از آن به بعد دربارۀ شاهنامه نوشته شده تا امروز ادامه دارد… آیا یانها کار روی شاهنامه نبوده؟… حالا تمام مردم منتظر نشسته بودند که مسکوب بیاید و چیزی راجع به شاهنامه بنویسد و مردم دیگر هم به فکر شاهنامه و مطالعه و تحقیق در باب آن بیفتند؟ و عجیب است که آن مرد هم به خودش گرفته، و جواب داده: «بله دیگر!… چه می شود کرد؟…»

دریابندری: آیا تحقیقاتی از نوع تحقیقات مسکوب قبلا هم شده؟

مینوی: بله، فراوان… فردوسی نامۀ مهر را بگیرید و نگاه کنید، کتاب هزارۀ فردوسی را بگیرید و نگاه کنید. در هزارۀ  فردوسی مرحوم مست…

دریابندری: بهار…

مینوی: بله، بهار مست، که فقط ده دقیقه وقت صحبت داشت اما یک ساعت و چهل دقیقه صحبت کرد و عنوان سپهبدی  هم به فردوسی داد… این همه کار روی فردوسی به نظر ایشان هیچ بوده است؟… آخر کتاب بنده، کتاب تقی زاده، کتب مول، کتاب باربیه دومنار، کتاب نولدکه، همه قبل از کتاب او نوشته و چاپ شده. حالا چطور می شود که همه منتظر اقدام ایشان بوده اند تا به فکر شاهنامه بیفتند؟… هم آن سؤال و هم آن جواب واقعاً خجالت دارد.

4506

افشار: تقصیر دریابندری اینها است که این را چاپ کرده اند.

دریابندری: چرا؟… جوانها چیزهایی می گویند و عقیده هایی دارند. چرا چاپ نشود؟

شفیعی کدکنی: استاد می خواستم بحث را عوض کنم. یک وقتی دربارۀ نیما صحبت کرده بودیم. حالا خواهش می کنم  آن بحث را دنبال کنیم، که برای آشنایی با چهرۀ واقعی نیما خیلی ارزش دارد.

کلاه پوست نیما

مینوی: با کمال میل. بنده نیما را شخصاً دوست داشتم. یعنی شخص نیما را دوست داشتم. از بعضی شعرهایش هم  خوشم می آید، مثل «افسانه» که خواندن آن را به خیلیها هم توصیه می کردم. اما نیما یوشیج، از ابتدا، با طرزی تصنعی وارد میدان شد. ما شاگرد دارالمعلمین بودیم. یادم هست، یک روز که از دارالمعلمین خارج می شدیم، به آقایی برخوردیم. این آقا کلاه پوست بخارایی سرش بود و رو یسینۀ کت سفید رنگش هم جا فشنگی داشت، چکمه های بلند هم پا کرده بود. این آقا آمد جلوی ما که «هه هه!… شما فارسی می خوانید؟!» لهجه اش هم شبیه مخلوطی از مازندرانی و ترکی قفقازی بود. خلاصه، لهجه اش عجیب و غریب بود، و شروع کرد با ما حرف زدن. بعد هم درتمام طول راه همراه ما بود و ادبیات فارسی را مسخره می کرد که: «این شعرها چیست که شما می خوانید، گلستان چیست، سعدی کیست، فلانی کیست…» اگر شعر صحیح می خوایهد این است: «خانوادۀ سرباز.» به نظرم نسخه ای از این شعر را که در سال ۱۳۰۳ به من داده، هنوز داشته باشم.

دریابندری: باید ۱۳۰۱ باشد. چون که افسانه را در ۱۳۰۳ نوشته.

مینوی: من نگفتم در ۱۳۰۳ نوشته، گفتم در ۱۳۰۳ نسخه ای از ایتن شعر را به من داد، شاید هم در سال ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۱  نوشته، درست یادم نیست در چه سالی نوشته… به هر حال، من این جزوه را دارم. او عقیده داشت که شعر یعنی همین. کم کم دوست یما بیشتر شد و فهمیدم که او از خود ماست، یعنی ایرانی است. قبلا از طرز لباس پوشیدن و چکمه و کلاه پوستی و جافشنگیهای روی جیبش و لهجۀ عجیب و غریبش فکر کرده بودم خارجی است. راستی این را بگویم که خنجر هم می بست. به نظرم گاهی هم خنجرش را توی جیب چکمه اش می گذاشت.

بعدها در کتابخانۀ بروخیم زیاد با هم روبه رو می شدیم که اغلب محمد ضیاء هشترودی هم بود. نیما اغلب به خانۀ من هم می آمد و با هم حرف می زدیم، درد دل می کردیم. یکی از روزها با همان ریخت آمد سراغم و با همان لهجۀ عجیب و غریبش گفت که: «امروز شاعر کارد کشید!»

افشار: شاعر چی کشید؟

مینوی: کارد کشید!

افشار: به خیالم کارت کشید!

مینوی: «خیر، کارد کشید.» خلاصه، می گفت: امروز رفته بودم ادارۀ شفق سرخ. علی دشتی و شادمان و فلانی و  فلانی نشسته بودند بلوت بازی می کردند. من مسخره شان کردم. آنها هم به من فحش دادند و شاعر کارد کشید!…
از این قبیل صحبتها زیاد داشتیم، ولی خودش شخصاً والله آدم محبوبی بود!

دریابندری: از اول یاغی بوده!

شاعر «افسانه»

مینوی: بله، این هم یک جور آدمی بود؛ محمد ضیاء هشترودی عقیده داشت که سولی پرودون را باید شاعر گلدان  شکسته نامید و نیما را شاعر افسانه. راستی نیما یک بار هم آمد پیش من کتاب «دختر سلطان» یا «دختر سروان» اثر پوشکین را که اقبال السلطان ترجمه کرده بود و من از مجلۀ دانشکده آن را بریده و برای خودم جلد کرده بودم از من امانت گرفت، اما پس از آن دیگر من روی آن کتاب ار ندیدم. من بعضی از رباعیات نیما را و افسانه اش را خیلی می پسندم. بعضی از شعرهایش هم خوب است، اما بعضی از شعرهایش را چه عرض کنم؟..

افشار: شعرهای جدیدش را نفهمیده اید.

مینوی: شاید… و دربارۀ این مبالغه هایی هم که در کشور ما رسم شده و مثلا می گویند: «در طول تاریخ کشور ما  شاعری مثل نیما ظهور نکرده، عقیدۀ بنده هم این است که این نظر درست است. بگذارید مثالی عرض کنم: یک آقایی بود به نام ملک حجازی قلزم…
دریابندری: مقیم منچستر…
مینوی: بله، این آقا کتاب شعری چاپ کرده بود به نام «هفتاد موج». یعنی کتابش را با ۱۵ لیره برای حسین کاظم زادۀ ایرانشهر فرستاده بود، کاظم زاده هم کتابش را چاپ کرده بود.(این را هم بگویم هر کسی کتابی را با ۱۵۵ لیره برای کاظم زاده می فرستاد، کاظم زاده برایش چاپ می کرد.)

معتوه

ملک حجازی قلزم نسخه ای از کتابش را فرستاد برای مرحوم قزوینی و خواهش کرد که مرحوم قزوینی نظرش را در این باب بنویسد. این قضیه مربوط است به سال ۱۹۲۹ که بنده در پاریس بودم. یک روز پیش قزوینی رفته بودم. از من سؤال کرد که: فلانی، تو هفتاد موج ملک حجازی قلزم را خوانده ای؟ گفتم: بله، پرسید: چه طور کتابی است؟ گفتم: مزخرف است. گفت: من گرفتار مشکل پسندی شده ام، تو این مشکل را برای من حل کن. گفتم: چه مشکلی؟ گفت: این آقای قلزم کاتب هفتاد موجش را شش ماه پیش از این برای من فرستاده و خواهش کرده نظرم را بنویسم. من هم برایش نامه ای فرستادم که من فعلا سرگرم فلان کتاب و فلان تحقیق هستم و وقت ندارم. دو ماه به من فرصت بدهید که کارم تمام بشود، کتاب شما را با دقت بخوانم و نظرم را بنویسم… حالا از آن تاریخ شش ماه گذشته و دیروز نامۀ دیگری از قلزم رسید که نوشته: دو ماهی که وعده فرموده بودید خیلی وقت است گذشته و بنده منتظر وصول نظر جناب عالی در مورد کتاب هستم… و من این کتاب را خوانده ام و در حاشیه هم یادداشتهایی نوشته ام. تو این یادداشتها را نگاهی بکن و بگو تکلیف من با این آقا چیست. مرحوم قزویین کتاب هفتاد موج را داد دست بنده و شروع کردم به ورق زدن. در حاشیۀ صفحۀ اول نوشته بود «مجنون» در صفحۀ بعد «دیوانه» در صفحۀ بعد «معتوه» در صفحۀ بعد «سفیه» در صفحۀ بعد «زنجیری» و در حاشیۀ یکی از صفحه ها هم نوشته بود «سفیه معتوه دیوانۀ زنجیری.» و از اول تا آخر حاشیه های کتاب پر است از این قبیل کلمات. و این کتاب با همین یادداشتها الآن هم در کتابخانۀ مرحوم قزوینی موجود است.

افشار: و همچنین کتب دیگری از این قبیل!

مینوی: بله… به هر حال او در حاشیۀ این کتاب نظر خودش را نوشته بود و حالا از من می پرسید: به عفیدۀ شما من می  توانم نظریاتم را برای آقای ملک حجازی قلزم بنویسم؟
گفتم: نه قربان… ولیبه هر حال باید چیزی بنویسید. چه خواهید نوشت؟ گفت: مشکل همین جاست، نمی دانم چه بنویسم… من رفتم و مدتی از این ملاقات گذشت، تا اینکه چند ماهی بعد که می خواستم به لندن بروم، برای خداحافظی رفتم پیش قزوینی. ضمن صحبت، گفتم: راستی با جواب ملک حجازی قلزم چه کرده اید؟ گفت: «جوابش رادادم. گفتم: چه نوشتید؟ گفت: برایش نوشتم که: «شهد الله از ابتدای سالام تا به امروز کتابی مثل کتاب شما نوشته و چاپ نشده است.» حالا باید عرض کنم: واقعاً مثل نیما کسی هم در طول تاریخ نیامده است! اما از شوخی گذشته، من بعضی از شعرهای نیما را دوست دارم، خودش را هم شخصاً دوست داشتم، و هر وقت همدیگر را می دیدیم، بدون ریا و با کمال خلوص و صمیمیت با هم روبوسی می کردیم، و من حتی یک ذره هم نسبت به صدیق بودن او شک نداشتم. عیب او این بود که خودش را بیش از آنچه که بود تصور می کرد. و کیست که خودش را بالاتر از آنکه هست نداند؟ مگر خود بنده غیر از این هستم؟

شفیعی کدکنی: منظور من از پیش کشیدن این بحث این بود که خاطرات خودتان را از نیما نقل بفرمایید، ولی با تأثیری که  او روی شعر فارسی گذاشته، حدش همانست که خودش می دانسته… البته هر کس سلیقه ای دارد و سلیقۀ شعری شما هم در شرایط خاصی از دلبستگیهای هنری که هستید ممکن است طور دیگری باشد، و می توانید شعری را بپسندید و یا نپسندید. اما اگر از آثاری که نیما دارد صرف نظر بکنیم، انعکاس وجودی او را در شعر بعد از خودش نمی توانیم انکار بکنیم، به عقیدۀ من او در دعویهایی که داشته کاملا محق است.

مینوی: شما آن شبی را که به یاد صادق هدایت در کتابخانۀ مرکزی جلسه ای داشتید یادتان هست؟

شفیعی کدکنی: یادم نیست. به نظرم من در آن جلسه نبودم.

مینوی: کسی در آنجا شعری می خواند و هی می گفت: «و… و… و…» کی بود؟ آخر آن آدم محصول همین مکتب  است!…

شفیعی کدکنی: بله، البته… هر موجی که در ادبیات به وجود بیاید، یک مقدار هم جنس قلابی دارد، استاد. شما چرا  اخوان ثالث را در نظر نمی گیرید؟

مینوی: از کجا معلوم که اگر ینما نبود اخوان ثالث به وجود نمی آمد؟

شفیعی کدکنی: من فکر میکنم که اگر نیما نبود، اخوان ثالث می شد یک دنباله رو ملک الشعرای بهار یعنی می شد  ملک الشعرای بهار شماره دو.

مینوی: ممکن است شما همین را دربارۀ «پیام» نعمت میرزا زادۀ آزرم هم بگویید.

شفیعی کدکنی: بدون تردید اگر نیما نبود، نعمت هم می شد از جنس همان شاعری که اگر نیما نبود، اخوان ثالث به  وجود می- آمد.

اگر و مگر

مینوی: بنده شک دارم. با این اگر و مگرها نمی شود قضاوت کرد. این اگر و مگرها همیشه در طول تاریخ بوده و هرگز هم  حل نشده. مثلا اگر چنگیز نیامده بود و ایران را نگرفته بود! اگر اسکندر نیامده بود و تخت جمشید را به آتش نکشیده بود!… اگر فلان قضیه اتفاق نیفتاده بود!… اگر مادر بنده با پسرعموی خودش ازدواج نکرده بود!…

شفیعی کدکنی: اگر دماغ کلئوپاترا فلان طور نبود و فلان طور بود!…

دریابندری: حالا با نیما کاری نداریم. نظر شما دربارۀ شعر نو که این طور جا باز کرده چیست؟

مینوی: بنده با کمال خلوص و صمیمیت اقرار میکنم و به هر کسی بدون استثناء حق می دهم که هر جوری دلش می  خواهد شعر بگوید و نثر بنویسد، اما فقط برای عمه اش! اگر برای زبان فارسی شعر یا نثر می نویسد … می خورد که هر جوری دلش می خواهد بنویسد. مگر زبان فارسی فقط مال من و شماست؟ این زبان مال یک ملت ۲۵ میلیونی بعلاوه تمام تاجیکستان و افغانستان و فارسی دانهای پاکستان و هندوستان و فارسی دانهای همه جاست…

دریابندری: بگذارید من سؤال را به شکل دیگری مطرح کنم.

مینوی: بفرمایید.
دریابندری: الآن چیزی به معنای «موومان» فرنگیها در شعر فارسی دیده می شود. با خوب و بدش هم فعلا کاری نداریم.  آنچه مسلم است، امروز عده ای آدم به شکل جدیدی چیز می نویسند و اسم آن چیز را هم خودشان شعر گذاشته اند.
مینوی: درست است.

دریابندری: حتماً اینها را شما مطالعه کرده اید.

مینوی: بلی.

دریابندری: آیا در میان اینها چیز خوبی به نظرتان نرسیده؟

مینوی: عرض کردم که بعضیهایش خوب است.

دریابندری: از خوبهایش می توانید برای ما نمونه ای نشان بدهید؟

مینوی: مقداری از آثار نادر نادرپور را می پسندم. از بعضی نوشته های میرزا زادۀ نعمت هم خوشم آمده. از بعضی نوشته  های شفیعی کدکنی هم همین طور. روی هم رفته ده پانزده تا از کتابهای شعر ن را پسندیده ام بیشتر شعرهای نیما را هم دوست دارم… اما منظور من این است: یک شعر فقط برای اینکه نو است یا سنتی است نمی تواند خوب یا بد باشد. شعر تنها وقتی خوب است که شعر خوب باشد. شعر کهنه و نو ندارد. شعر باید خوب باشد. وانگهی، شعرای قدیم ایران هم همه نوپرداز بودند. کسی که بار اول رباعی یا مسمط یا غزل گفته شاعر نو بوده است، چرا که قبل از آنها اینها وجود نداشته. اینها نوسازی کرده اند.
جور دیگر

دریابندری: من هم با شما هم عقیده ام که شعر کهنه و نو ندارد، شعر خوب و بد دارد. اما امروز دعوای بزرگی میان دو  جبهه در گرفته است. یک طرف این دعوی کسانی هستند که برای شعر صفات و کیفیات و شرایط خاصی قائل هستند و می گویند شعر باید در این دایره باشد. طرف دیگر ایتن قیود و شرایط را کنار گذاشته اند و اصولا جور دیگری فکر می کنند. البته جنبش جدید عدۀ زیادی شارلاتان و ابله و حقه باز هم به وجود آورده. منظور من این است که چون عده ای دغل و ابله و احمق و دزد همراه این قافله هستند، نباید اصل جنبش و حرکت را محکوم کرد.
مینوی: کاملا صحیح است.

دریابندری: پس شما با جنبش جدیدی که درشعر فارسی به وجود آمده و نیما هم در آن مؤثر بوده، مخالف نیستید؟

رسول پرویزی

مینوی: درست است. بنده به هیچ وجه مخالف نیستم. شبی از شبهای مجلۀ سخن در باشگاه دانشگاه، چند نفری پا  شدند و شعر نو خواندند. آقای رسول پرویزی پا شد و گفت: می دانم که آقای مینوی از شعرهایی که در اینجا خوانده شد خوششان نیامده. من پا شدم و جواب دادم: شما از کجا می دانید؟ شما چه حقی دارید از طرف من که حی و حاضر در اینجا نشسته ام اظهار عقیده کنید؟ هیچ از من پرسیدید از کدام یک خوشم آمده و از کدام یک خوشم نیامده؟… بنده از شعر خوب خیلی هم خوشم می آید، و اعتقاد هم دارم که اشخاص آزاد هستند شعر بگویند بدون قافیه و وزن و بدون رعایت قواعد سنتی شعر فارسی. هر کس آزاد است. اما باید این شعرها به زبان فارسی سروده شده باشد و دارای معنایی هم باشد. آیا شما می خواهید مطلبی را بگویید یا نمی خوا هید؟

دریابندری: در اینجا بحث بزرگی پیش می آید که گمان نمی کنم فرصت پرداختتن به آن را داشته باشیم. حقیقت این  است که الان در شعر جنبشی هست که به وجود معنی در شعر اعتقاد ندارد. می گویند معنی در شعر لزومی ندارد.

مینوی: من دیگر نمی دانم اسم آن را چه باید گذاشت!

افشار: آن اشعار برای افراد صاحب مشاعر نیست!

دریابندری: به هر حال، می خواستم بگویم چنین چیزی هست.

شفیعی کدکنی: این یک ژانر تازه است که واقعاً به شعرای پیرو نیما مربوط نیست. این یک جنبش تازه است، یک عده  جوانها برای خودشان حرفهایی می زنند، و خوب، البته معنی هم ندارد.

4505

مینوی: در دنیا فقط یک چیز هست که «صدا» است اما به کلمه بستگی ندارد. اسم آن چیز «موسیقی» است. اما هر  نوشته ای به کلمه مربوط است و هر کلمه هم معنایی دارد، و کلماتی که کنار هم می آیند باید معنایی را برسانند. اگر معنی نداشته باشد، ردیف کردن کلمات کنار هم کار عبثی است. خلاصه اینکه: هر کس برای عمه خانمش شعر می نویسد، هر طوری دلش می خواهد می تواند بنویسد، اما اگر برای زبان فارسی می نویسد … می خورد که هر طور دلش می خواهد می نویسد.

دریا بندری: اجازه بدهید برویم سر یک بحث دیگر. کمی هم دربارۀ ترجمه صحبت کنیم. استاد مینوی خودشان یکی از  پیشقدمان این کار هستند و خیلی خوب میشود که نظرشان را دربارۀ ترجمه، که از سی چهل سال به این طرف روز به روز دامنۀ وسیعتری پیدا کرده، و استاد در جریان بوده اند، بدانیم.

مینوی: بنده یک وقتی به مناسبت ترجمۀ کتاب «میراث اسلام» نظرم را دربارۀ ترجمه نوشته ام که چاپ شده، اما نه با  نام خودم. «میراث اسلام» کتابی بود که اگر قرار بود واقعاً ترجمه شود،بایست سیزده عالم درجۀ اول، که هم انگلیسی، هم فارسی و هم عربی را به طور کامل بدانند، جمع بشوند و مشترکاً این کار را انجام بدهند. این سیزده نفر غیر از مسلط بودن به یان سه زبان، هر کدام هم باید در یکی از مطالب آن کتاب، مانند تاریخ، موسیقی، جغرافیا، و غیرها متخصص باشند، تا پس از هشت نه سال کار این کتاب به فارسی ترجمه می شد، و پس از آن هم می بایست یک ادیتور خبره و با سواد نوشتۀ این سیزده عالم را از لحاظ انشاء یکدست و یکنواخت می کرد. فقط در این صورت این کتاب نهصد یا هزار صفحه ای به معنی واقعی به فارسی ترجمه می شد. اما شخصی به نام مصطفی علم این کتاب را برداشته در سیصد و سیزده صفحه ترجمه کرده، و در مقدمه هم نوشته: آقای ای سی تراپ از من خواستند که این کتاب را ترجمه کنم، و بنده در جواب گفتم بنده نمی توانم، و ایشان در جواب فرمودند خیر، می توانید، و بنده هم ترجمه کردم! اصلا این مرد بیچاره شعرهای رابعۀ عدویه را نفهمیده و هر طوری دلش می خواسته ترجمه کرده. خلاصه یک کثافتکاری کرده که نمی دانم چه عرض کنم. بنده نوشتم مترجم در آن موضوعی که می خواهد ترجمه کند باید به اندازۀ خود نویسنده وارد باشد. زبان نویسنده را هم باید به اندازۀ خود آن نویسنده بداند، و غیر از این، باید نسبت به نویسندۀ اصلی هم این امتیاز را داشته باشد که زبان مادری خودش را هم به اندازۀ یکی از نویسندگان درجۀ اول زبان مادری خودش بداند، و پس از داشتن این مشخصات، با دقت و احتیاط تمام به تمام مأخذها و مراجعی که نویسندۀ اصلی رجوع کرده، رجوع بکند، تا بتواند ترجمۀ صحیحی دست مردم بدهد. یعنی همان کاری را بکند که «ابو ریده» در ترجمۀ عربی کتاب «حضاره الاسلام» کرده. این مرد ده سال زحمت کشیده، تمام اروپا را زیر پا گذاشته، در کتابخانه های مختلف مطالعه کرده، هر نسخۀ خطی و هر کتاب چاپی را که مورد استفادۀ «آدام متس» بوده، به دست آورده و استفاده کرده، اصل عبارات عربی و اصل عبارات فارسی تمام اینها را با دقت خوانده و مقابله کرده، و ترجمۀ کاملی از این کتاب را به دست مردم داده. توق عبنده این است که مثلا آقایی مثل منوچهر بزرگمهر یا نجف دریابندری که مترجمین بسیار خوب ما هستند، وقتی که می خواهند کتابی از ارسطو را ترجمه کنند کاملا ارسطو را بفهمند، باید بتوانند مثل ارسطو فکر بکنند و مثل یک ارسطوی ایرانی بتوانند بیان مطلب بکنند. من این نوع کار را در ترجمه های محمد علی فروغی و محمود صناعی و احمد آرام دیده ام، و همچنین در ترجمه های منوچهر بزرگمهر و بعضی از ترجمه های جناب عالی هم دیده ام، و دلم می خواهد همۀ مترجمین این طور کار بکنند. از یک ترجمۀ خوب هم که بنده خیلی از آن استفاده کرده ام و بر آن حواشی هم نوشته ام باید نام ببرم، و آن هم «سالامبو» است که آقای احمد سمیعی به فارسی ترجمه کرده. تمام اشاراتی را که آن مرد کرده، آقای احمد سمیعی گشته و پیدا کرده و توضیح داده، به طوری که هیچ چیزی از آن کتاب، در ترجمۀ فارسی از نظر خواننده فوت نمی شود. من دلم می خواهد همۀ ترجمه ها از این قبیل باشد. از ترجمه های بسیار خوبی که اخیراً خوانده ام «مسیح باز مصلوب» است که محمد قاضی به فارسی ترجمه کرده…

محمد قاضی

راستی یکی از کارهایی که شما باید بکنید، این است که نظیر همین جلسه ای را که برای بنده تشکیل داده اید، برای محمد قاضی هم ترتیب بدهید.

افشار: این کار شده! اول بار برای او چنین جلسه ای تشکیل داده اند!

مینوی: عجب، من نمی دانستم.

افشار: آقای مینوی، به طوری که می دانیم، کار ترجمه از زبانهای مختلف، حداقل از هزار سال پیش در زبان فارسی رواج  داشته و مثل اینکه روش ترجمه همیشه تا حدودی بر مبنای نقل به معنی متکی بوده.

مینوی: درست است.

افشار: مثلا کتبی که از عربی ترجمه شده، در واقع برگردان مفهوم آن کتب است به زبان فارسی، البته با رعایت دقایق  اصل کتاب.
مینوی: درست است.

افشار: می دانیم که احتیاج به ترجمه روز به روز بیشتر می شود و دامنۀ این کار روز به روز وسیعتر می شود، و ناچار برای  جواب دادن به این احتیاج هم کار ترجمه ناچار سرعت پیدا می کند. آیا با سرعتی که در این شرایط ناچار وجود خواهد داشت، وقت این همه دقت و تحقیق برای مترجم از کجا فراهم خواهد شد؟ یعنی می خواهم عرض کنم که این روش و سیاست تا اندازه ای معلول احتیاج است و کمی هم معلول ولنگاری و سهل انگاری که در طبیعت ما وجود دارد.

مینوی: دعوای من فقط با همان ولنگاری و سهل انگاری است. از اینها که بگذریم، کار ترجمه می تواند به سه نوع صورت  بگیرد: اول اینکه می شود کتابی را اقتباس کرد؛ مثل کتاب سرگذشت حاجی بابا، که میرزا حبیب اصفهانی ترجمه کرده. میرزا حبیب اصفهانی یک کتاب فارسی درست کرده که مبتنی است بر ترجمۀ فرانسۀ یک کتاب انگلیسی. میرزا حبیب اصفهانی در ترجمۀ این کتاب به اصل نوشته مقید نبوده است، بلکه کتاب جیمز موریه را گذاشته جلوش، خودش را گذاشته در محیطی که جیمز موریه وصف می کند. میرزا حبیب، اشخاصی را که جیمز موریه وصف می کند، از نزدیک می شناسد: خودش ملک الشعرا می شناسد، خودش حکیم باشی می شناسد، خودش دلاک باشی و سقا می شناسد، و با شناختی که خودش از این آدمها دارد، آنها را وصف می کند. کتاب «ژیل بلاس» را هم همین آدم ترجمه کرده، و به همین نحو هم ترجمه کرده. مثلا در ترجمه، اسم مردکه- ای را گذاشته «حکیم خونابی» یعنی حکیمی که خون آدم را می گیرد و به آدم آب اماله می کند. اسم فلان مردکه را هم گذاشته اخی زین العابدین. این کار اقتباس است از روی یک کتاب فرنگی که ربطی به ترجمۀ صحیح ندارد. بد نیست داستان این اقتباس را هم بدانید: این کتاب «ژیل بلاس» را میرزا حبیب به فارسی ترجمه کرده بود، و پس از کشته شدن میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی و حسین خبیرالملک در تبریز، می افتد به چنگ میرزا محمد خان کرمانشاهی. او به گمان اینکه این نسخه منحصر به فرد است، آن را می دزدد و به نام خودش می کند، و به مرحوم تقی زاده هم می گفته: معنی ندارد که در ترجمه بگوییم فلانی در پاریس بود و رفت به شانزالیزه و سری زد به هتل سن ژرمن و در آنجا برخورد کرد مثلا با مادام دو لافو… چون که مردم اینها را نمی فهمند، و بهتر است اینها را هم فارسی کرد. به هر حال، میرزا محمد خان کرمانشاهی به گمان اینکه نسخۀ منحصر به فرد است ترجمۀ میرزا حبیب را می دزدد و به نام خودش چاپ می کند، اما نسخۀ دیگری از این ترجمه به خط میرزا آقا خان کرمانی در استانبول موجود است که بنده عکسش را برداشته ام و دارم، و همین آقا در مقدمه ای هم که بر ترجمۀ مسروقه نگاشته، اظهار عقیده کرده که: بهترین مترجم دنیا میرزا محمد حسین خان ذکاءالملک فرویغ است! این که گفتم یکی از انواع ترجمه است. اینها ترجمه نیستند و اقتباس هستند.
شفیعی کدکنی: علت این اظهار عقیده هم شاید این باشد که فروغی هم خودش ترجمه نمی کرده، بلکه دیگران برایش  ترجمه می کردند و او تحریر می کرد. و چیز دیگری از آب در می آورده…

بازی با آتش

مینوی: بله، همین است. مثلا اگر بخواهیم جمله ای را از فرانسه به فارسی برگردانیم، و ترجمۀ کلمه به کلمۀ آن بشود  «این کار تو مثل بازی کردن باآتش است،» ممکن است ترجمۀ صحیح منظور نویسندۀ اصلی نباشد. چون در فارسی معنی «بازی کردن با آتش» این است که «شب جایت را تر خواهی کرد» و ترجمۀ دقیق آن جمله به فارسی، ممکن است… بازی کردن با «دم مار» یا «بازی کردن با دم شیر» باشد. و مفهوم تحریر همین است. محمد قاضی هم همین کار را کرده. مثلها و تشبیه ها را تغییر داده، و در حاشیه هم توضیح داده که در اصل کتاب چنین و چنان بود. این کار را باید کرد، چرا که شما این اثر را برای فارسی زبان ترجمه می کنید، فارسی زبان نباید احساس بکند که آن مردکه در نوشتۀ خودش چیز خلاف قاعده ای به کار برده. دوم ترجمه هایی هست از قبیل «کلیله و دمنه» و «اخلاق ناصری»، که خود مترجم صریحاً گفته است که من در هر جا دلم خواسته تغییراتی داده ام. مثلا نصرالله منشی گفته است ایتن باب مفصل بود، من مختصرش کرده ام. و یا نوشته در اصل شعر نداشت، من دلم خواسته اشعار عربی و فارسی اضافه کرده ام. یا صاحب «اخلاق ناصری» گفته است که من کتاب مسکویه را گذاشتم جلوم، خواستم آن را ترجمه کنم، دیدم ترجمه رسا نخواهد بود، و مقداری از اخلاق در کتاب «طهاره الاعراق» نیست، و من ناچار شدم اضافاتی بیاورم. یکی هم ترجمه هایی است از نوع ترجمۀ کتاب ابن سینا که مرحوم فروغی کرده، که باید تمام جزئیاتش کلمه به کلمه رعایت بشود تا بدانیم ابن سینا چه گفته. اگر اشخاصی ترجمه هایی از روی نفهمی و جهل و بیسوادی می کنند، نباید آنها را به حساب ترجمۀ صحیح گذاشت. بگذارید بگویم، این کتاب «یک سال در میان ایرانیان» اثر «براون» را بردارید و بخوانید. ترجمۀ این کتاب هیچ شباهتی به اصل آن ندارد.

افشار: بله. این کتاب را خوانده یک چیزی نوشته. منصوری این کتاب را ترجمه کرده.

از روی نفهمی

مینوی: اصلا این مرد انگلیسی نمی داند. قبلا کتابهایی از فرانسه ترجمه می کرد. حالا یکهو شده انگلیسی دان و کتاب  انگلیسی ترجمه می کند! در واقع کتابی را جلوش می گذارد، یک صفحه اش را می خواند، و خیال می کند از آن چیزی فهمیده، و همان را بر می دارد و می نویسد؛ در نتیجه چیزی در می آید که هیچ ربطی به کتاب براون ندارد. یا احمدپژوه که «انقلاب مشروطیت ایران» را ترجمه کرده. این ترجمه هم از نوع همان ترجمه ای است که گفتیم: ترجمه هایی از روی نفهمی.

دریابندری: وقت استاد را زیاد گرفتیم. می خواستم مطلب دیگری را هم بپرسم. می خواستم بدانم این کتابخانۀ شما به  چه ترتیبی و در چند سال فراهم شده. چون که این کتابخانه، از لحاظ ایران شناسی کتابخانۀ مهمی است.

مینوی: قبلا هم خدمتتان عرض کرده ام. همۀ قبیلۀ من عالمان دین بوددن. مخصوصاً جد مادری و جد پدری ام. مقداری از  این کتابها ارث خانوادگی بنده است. و غیر از این، چون بنده در یک خانوادۀ کتابدار و کتابخوان به دنیا آمده و بزرگ شده بودم، عشق به کتاب داشتن و کتاب خواندن هم از کوچکی در بنده به وجود آمد. وقتی بنده کوچک بودم، پدرم می رفت کتاب امانت می گرفت و یا کرایه می کرد و به خانه می آورد و ما تمام خانواده دور هم می نشستیم به نوبت می خواندیم. و این نوع کتاب خواندن یعنی کتابخوانی دسته جمعی، پنج شش سال در خانوادۀ ما معمول بود.

4504

بعد رفتم به دارالفنون. مادرم هر روز برایم نان در دستمال می پیچید و دو عباسی پول قاتق هم در جیبم می گذاشت که بنده بایست با این دو عباسی، یعنی هشت شاهی، قاتقی از قبیل حلوا ارده و کله پاچه و پنیر و از این قبیل چیزها بخرم. اما من فقط سه شاهی از این پول را پنیر یا حلوا می خریدم. در باغچۀ دارالفنون هم جعفری می کاشتند. از آن سبزیها هم می چیدم با نان می خوردم و پنج شاهی پس انداز می کردم. می رفتم به مسجد شاه گله به گله بساط کتابفروشی می چیدند. من با یکی از کتابفروشیهای مسجد شاه، با آقا رضا، قرار گذاشته بودم که روزی پنج شاهی به او بدهم، وقتی پس اندازم به حد کافی رسید، به من کتاب بدهد. مثلا اگر قیمت کتاب سی شاهی بود بایست شش روز، روزی پنج شاهی به آقا رضا بدهم و روز ششم کتاب را تحویل بگیرم. کم کم آقا رضا به من اعتماد پیدا کرد و کتابهایی را که می خواستم به من می داد، پولش را با اقساط روزانه پنج شاهی از من می گرفت. یک روز بدهی من به آقا رضا به سه تومان رسید. سه تومان در آن وقت برای من ثروت هنگفتی بود. من چه طور می توانستم این قرض را بپردازم؟ و سفر دماوند هم برای پدرم پیش آمده بود و ما هم بناچار با او می رفتیم. رفتم پیش آقا رضا و قضیه را گفتم. و پرسیدم که چه کار باید بکنم. آقا رضا گفت: عیبی ندارد. وقتی از سفر برگشتی می دهی. و ما رفتیم سفر و یک سال بعد برگشتیم به تهران.  تا برگشتیم رفتم سراغ آقا رضا. اما آقا رضا مرده بود. آقا رضا برادری داشت در بازار حلبی سازها. رفتم سراغ او گفتم: خدا بیامرز برادر شما سه تومان از من طلبکار است. حتماً آن مرحوم زن و بچه هم دارد! گفت: بله. گفتم: اجازه بدهید این سه تومان را بدهم به شما، شما بدهید به زن و بچه اش، و او هم تشکر کرد و قبول کرد. منظورم از گفتن این مطالب این است که بگویم به چه شکلی شروع به جمع آوری کتاب کردم.
اغلب هم کتابهای شعر و دواوین و داستانهای شعری را جمع می کردم، که با چاپ سنگی چاپ شده بود. مثل کتاب «یوسف و زلیخای فردوسی» یا ترجمۀ «جاودان خرد» و غیره. در پشت هر کتاب هم تاریخ خرید آن را به نام «مجتبی واثق» یادداشت می کردم. چون خیال می کردم شاعرم برای خودم تخلص شعری درست کرده بودم. به هر حال، در پشت جلد خیلی از این کتابها که می بینید، تاریخ خرید و اسم مجتبی واثق شریعتمداری یادداشت شده. بنده هفتاد جلد از این کتابها را هم دادم به ریپکا برای دانشکدۀ شرقیات پراگ. که اغلب آنها از همان کتابهاب چاپ سنگی نادر و کمیاب قدیمی ایران است و دیگر پیدا نمی شود. مقداری از کتابهایم را هم دزدیدند، و خلاصه اینکه بنده از سن دوازده سیزده سالگی به بعد به تدریج کتاب می خریدم و به دویست جلد کتابی که از جدم به پدرم و از پدرم به بنده ارث رسیده بود اضافه کردم، و حالا به ۲۵ هزار جلد رسیده و دلم می خواهد اگر می توانستم به ۲۰۰ هزار جلد می رساندم و تمام این کتابخانه را هم مجاناً و بلاعوض به ملت ایران تقدیم خواهم کرد، در جایی مثل دانشگاه یا مجلس شورای ملی یا آستانۀ مشهد، خلاصه در جایی که کتابها از هم متفرق و پراکنده نشود و به درد آیندگان بخورد. بنده از دسترسی نداشتن به کتاب خییل زجر کشیده ام، و دلم می خواهد آیندگان بی آنکه زجر بکشند این کتابها را در دسترس داشته باشند.

دریابندری: متشکرم. خیال می کنم بهتر است بیش از این وقت استاد را نگیریم.

مینوی: به سلامت.

مجله کتاب امروز٬ پاییز ۱۳۵۲ ٬ ص ۲تا ۹

رکود و تورم همراهان روحانی در دوره دوم ریاست جمهوری

کارنامه اقتصادی دولت روحانی با وجود موفقیت او در کاهش نرخ تورم، معهذا مثبت و امیدوار کننده به نظر نمیرسد. دولت ادعا میکند که در طول خدمت سه سال و اندی خود نرخ تورم را از ۴۰ درصد به کمتر از ۹ درصد رسانده که درست است {هرچند که این ادعا با توجه روند افزایشی قیمت مواد غذایی، کالاهای مصرفی و اجاره مسکن به شدت مورد تردید قرار گرفته}. ولی اگر یک رقمی کردن تورم واقعیت هم داشته باشد، مشاهده میشود که به قیمت بسیار سنگین رکود نهادینه شده تمام شده است. اینکه تورم عارضه ای زیانبار و بیماربودن اقتصاد کشور را نشان میدهد یک واقعیت است. از اینرو نیز نوسانات قیمتها درجامعه همواره به عنوان یک دغدغه جدی مد نظر دولتها قرار دارد. ولی در مقایسه با رکود اقتصادی، درگیر شدن در گرداب رکود در دراز مدت به مراتب زیانبارتر از افزایش نرخ تورم میباشد. خطر بزرگ رکود زمانی آشکار میشود که بخش تولید کشور به دلائل مختلف با کاهش فروش مواجه میگردد. چنانچه این روند که به معنای کاهش قدرت خرید مردم است ادامه دار باشد، نشان از آن دارد که بخش تولید دچار بحران شده است، که اولین عگس العمل هم بر روی پایین آوردن هزینه های تولید تبلور پیدا میکند که با کاهش نیروی کار و اخراج کارگران شروع میشود. ادامه کاهش نیروی کار که در واقع قطع درآمد بخشی از جامعه معنا میدهد، خود سبب افت بیشتر قدرت خرید و دامن زدن به رشد بیشتر رکود میگردد.

4392

دولت در جریان مبارزه با تورم و اینکه بتواند آنرا در کوتاه ترین زمان مهار کند به نشر اسکناس روی آورده است. چنین اقدامی هرچند که به کاهش تورم کمک کرده، ولی حجم نقدینگی را که در زمان تشکیل دولت یازدهم حدود پانصد هزار میلیارد تومان بود به رقم ۱۲۵۰ هزار میلیارد تومان افزایش داده است. اگر این حجم عظیم از نقدینگی درست مدیریت نشود، به مثابه یک بمب ساعتی میباشد که ممکن است هر آن فعال شده با انفجار خود اقتصاد کشور را به مرز فروپاشی نزدیک سازد. به عبارت دیگر عبور از رکود با وجود یک چنین نقدینگی هنگفتی ریسک عظیمی در بر دارد که درصورت درست مدیریت نکردن، باز گشت مجدد به دورقمی شدن نرخ تورم بهترین حالت آن خواهد بود. بنا براین دولت باید این آمادگی را داشته باشد تا در صورت احساس خطر از بیراهه رفتن نقدینگی در بازار جلوگیری کرده، آنرا به سمت بخش تولید سوق دهد. متاسفانه عملکرد دولت روحانی تاکنون نشان نداده که این آمادگی وجود داشته باشد وهمین امر است که باعث نگرانی شدید کارشناسان اقتصادی شده است.

البته هدایت جریان نقدینگی به سوی بخش تولید هم کار چندان ساده ای نیست و مکانیسم و سازو کارهای ویژه خود را دارد که اهل فن و تخصص لازم خود را میطلبد. زیرا درصورت بروز کمترین غفلت، چه بسا که از هم پاشیدگی اقتصاد را سبب گردد. دراین رابطه مهمترین عامل اجرایی سیستم بانکی و عبور نقدینگی از این مجرا به سوی بخش تولید است. در حال حاضر نقدینگی موجود، منهای آن درصد کمی که در صندوقهای شخصی و خانگی نگهداری میشود، درخزانه بانکها است که پس از کسر ده درصد ذخیره قانونی، بقیه آن میتواند در گردش قرارگیرد. چنانچه این نقدینگی خارج از بخش تولید به جریان افتد و غیر مولد عمل نماید در آنصورت بخش تجاری و واردات است که منتفع شده، که با توجه به وسعت بازار قاچاق، رانتخواری، فساد حکومتی و عدم وجود تعادل اقتصادی بایستی انتظار بروز فاجعه اقتصادی را داشت.

عبور همه و حتا بخش عمده نقدینگی از کانال بخش تولیدهم درصورتیکه بط.ر اصولی برنامه ریزی نشده باشد میتواند زیانبار گردد. اگر نقاط شدت و ضعف بخشهای مختلف تولید و قدرت سرمایه پذیری، یا وام پذیری آنها و بازده تولید پس از پمپاژ پول مشخص نباشد، مشگلات عدیده دیگر، از جمله فرار نقدینگی به صورت انتقال ارز به خارج از کشور را درپی خواهد داشت که ۳۸ سال است تجربه میگردد. بنا بر گفته نعمت زاده وزیر صنعت و معدن و تجارت تاکنون رقمی حدود ۱۲ هزار میلیارد تومان از این نقدینگی بصورت تسهیلات بانکی در اختیار حدود ۱۲ هزار واحد تولیدی قرار گرفته شده است. اینکه این رقم ناچیز بتواند بخش تولید به شدت نیازمند به نقدینگی را تحرک بخشد بسیار جای تردید است. ولی از طرفی هم شاید در این رابطه دولت روحانی چندان مقصر نباشد. زیرا که حجم اختلاس های گسترده در گذشته، معوقات بانکی و منابع غیر‌جاری در بانک‌ها چنان خشم جامعه را در آورده که سبب گردیده تا هم دولت و هم بانکها بسیار محتاطانه عمل کنند.

نکته مهم دیگر دررابطه با نقدینگی نرخ سود تسهیلات و سپرده گذاریها است. در حال حاضر که نرخ تورم تک رقمی شده، مشاهده میگردد که هنوز نرخ سود و نرخ تسهیلات بین ۲۰ تا ۲۵ و حتا تحت شرائطی تا ۳۰ در صد جریان دارد. درحالیکه بانکها توافق کرده اند، نرخ سود سپرده ها ۱۸ درصد و نرخ سود تسهیلات ۲۱ درصد باشد که عملا رعایت نمیشود و همان حدود ۲۵ تا ۲۸ درصد جریان دارد. نکته بسیار حائز اهمیت اینکه در حکومت عدل علی سپردگذاران اصلی تنها ۲ درصد جامعه را تشکیل میدهند که حدود ۸۰ درصد سپرده ها را در کنترل دارند. تامین رقم بالای هزینه های سپرده های بانکی هیچگاه از طریق انجام معاملات جاری بانکی عملی نخواهد بود و بانکها چاره ای جز دستیابی به درآمدهای بالا ندارند که تامین آنهم ازمحل واگذاری تسهیلات به بخش تولید غیر ممکن است.

اما نکته بسیار حائز اهمیت و در خور تامل برنامه اقتصادی دولت روحانی برای دوره دوم و تشکیل دولت دوازدهم در صورت پیروزی است. تجربه دوره اول که اکنون ماه های پایانی آن سپری میشود نشان داد که دولت هیچگونه برانامه مدون دراز مدت برای مقابله با مشگلات بیشماراقتصادی کشور در دسترس ندارد و در واقع این چهار سال را بصورت روزمرگی گذرانده است. تمام امید روحانی به این بود که با توافق برجام و رفع تحریم های اقتصادی اوضاع به حالت عادی بازگشته و روابط تجاری با خارج چنان رونق خواهد گرفت که هجوم سرمایه گذاران به ایران به نقطه عطفی در تاریخ تبدیل خواهد شد. این خواب طلایی روحانی تحقق نیافت و به جز چند قرارداد خرید درزمینه خود رو، فولاد و احتمالا هواپیما و قراردادهای مربوط به نفت و گاز که شرائط ویژه خود را دارد، اتفاق دیگری نیافتاده و احتمال هم نمیرود که اتفاق افتد. بنا براین دولت میماند با رقم ۴۰ – ۵۰ میلیارد دلار درامد نفتی که ۳۰ درصد آن رسما صرف تامین بودجه دولت خواهد شد. نکته دیگر اینکه اخیرا طیب نیا وزیر امور اقتصاد و دارایی کشور کشف کرده است که بدهی دولت به سیستم بانکی، پیمانکاران و سایر موسسات نه ۱۰۰ هزار میلیارد تومان که تا بحال تبلیغ میشد، بلکه ۷۰۰ هزار میلیارد تومان است. رقمی نجومی که بایستی از محل درآمد نفت بازپرداخت شود. این در حالی است که در این مبلغ هنوز بودجه مورد نیاز برای تکمیل پروژه های نیمه تمام دولتی پیش بینی نشده که در آنصورت رقم بسیار بالاتر میرود.

بنابراین مهمترین و اساسی ترین کاری که برای تیم اقتصادی دولت باقی مانده مدریت صحیح نقدینگی در حوزه تولید است. متاسفانه مدیریت تولید کشور در دست انسانی بنام نعمت زاده است که حتا از قدرت مدیریت درحد استاندارد هم برخوردار نیست و بیشتر به فکر حفظ صندلی خود با استفاده از روابط است تا خلاقیت. کلام آخر اینکه دولت روحانی هیچگونه برنامه مدون اقتصادی برای دوره دوم ریاست جمهوری خود در دسترس ندارد و اوضاع اقتصادی کشور اگر از اینکه هست بدتر نشود، بطور قطع بهتر نخواهد شد.

گزیده خبرهای اقتصادی هفته 40 – 95

نا گفتنیها را بایستی از زبان طیب نیا شنید

طیب نیاوزیر دارایی میگوید: ابتدای این دولت چنین می‌پنداشتیم که بدهی‌های دولت نهایتاً رقم ۱۵۰ هزار میلیارد تومان است، بعد از آغاز به کار دولت برای شفاف شدن رقم دقیق این بدهی‌ها دفتری در وزارت اقتصاد شکل گرفت. نتیجه این شد که رقم دقیق بدهی‌های دولتی الان عددی بین ۶۰۰ تا ۷۰۰ هزار میلیارد تومان است. وی همچنین اعلام کرد که نسبت بدهی دولت به تولید ناخالص ملی حدود ۴۰ در صد است که قابل قبول میباشد. منتها تفاوت ایران با سایر کشورها مانند ژاپن در آن است که در آن کشورها نحوه باز پرداخت بدهی مشخص شده و اوراق قرضه به طلبکاران داده شده، درحالیکه دولت ایران چنین نکرده. بنابراین در زمانی که دولت بدهکار است و پولش را نمی‌دهد، پیمانکاری هم که از دولت طلبکار است، از سوی دیگر به بانک‌ها بدهکار می‌شود و نمی‌تواند این بدهی‌اش را وصول کند. به‌این‌ترتیب این دومینو بدهی همین‌طور ادامه‌دار طی می‌شود. بنابراین همه به‌نوعی به یکجایی بدهکار هستند. با توجه به نرخ بهره بین ۲۰ تا ۳۰ درصدی اگر طلبکاری بعد از ۵ سال طلبش را بگیرد، درواقع صفر درصد به دست آورده است.

4391

با کاهش واردات تراز تجاری مثبت شد

بر اساس اعلام گمرک ایران، میزان صادرات غیر نفتی کشور در ده ماهه نخست سال جاری به ۳۵.۳ میلیارد دلار رسید که در مقایسه با مدت مشابه سال قبل ۸.۴ درصد افزایش داشته است. این در حالی است که میزان واردات نیز در مدت یاد شده حدود ۳۵ میلیارد دلار است که در مقایسه با ده ماهه سال قبل رشد ۳.۲ درصدی را نشان می‌دهد. به این ترتیب، مازاد تراز تجاری ایران در این مدت به مثبت ۲۸۸ میلیون دلار رسیده که نشان می‌دهد تراز تجاری کشورمان همچنان مثبت است. در ادامه این گزارش آمده که ارزش دلاری تجارت خارجی ایران در ده ماهه سال جاری در مجموع به ۷۰.۳ میلیارد دلار می‌رسد که در مقایسه با سال گذشته ۵.۸ درصد رشد داشته و تجار ایرانی حدود ۳.۸ میلیارد دلار بیشتر از پارسال با سایر کشورها تجارت داشته‌اند. از سوی دیگر، در ده ماهه نخست سال جاری، میعانات گازی با ۶.۳ میلیارد دلار، عمده‌ترین کالای صادراتی کشور بوده که ۱۷ درصد از کل صادرات غیرنفتی ایران را به خود اختصاص داده است. گازهای طبیعی مایع با حدود ۲ میلیارد دلار در رتبه بعدی قرار دارد. پس از آن به ترتیب روغن‌های سبک و فرآورده‌ها به جز بنزین با ۱.۴ میلیارد دلار، گازهای نفتی و هیدروکربورهای گازی شکل مایع شده با ۱.۷ میلیارد دلار و پروپان مایع شده با ۹۹۰حدود یک میلیارد دلار قرار دارند. اقلام عمده وارداتی طی این مدت به ترتیب شامل ذرت دامی به ارزش یک میلیارد دلار، لوبیای سویا به ارزش ۷۷۴ میلیون دلار، قطعات منفصله جهت تولید اتومبیل سواری به ارزش ۶۶۶ میلیون دلار، وسایل نقلیه موتور به ارزش ۶۲۴ میلیون دلار و وسایل نقلیه موتوری به ارزش ۵۳۶ ۵۳۶ میلیون دلار بود.بر اساس این گزارش، چین همچنان جایگاه خود را به عنوان بزرگ‌ترین خریدار کالاهای ایرانی حفظ کرده است؛ به طوری که در این مدت حجم صادرات غیرنفتی به چین به ۶.۵ میلیارد دلار رسید که نسبت به مدت مشابه سال گذشته ۹.۵ درصد افزایش داشته است که بهترین رشد در میان دیگر کشورهای عمده خریدار کالای ایرانی را داشته است. پس از چین به ترتیب امارات متحده عربی با ۵.۷ میلیارد دلار، عراق با ۵.۴ میلیارد دلار، ترکیه با ۲.۸ میلیارد دلار و کره جنوبی با ۲.۶ میلیارد دلار قرار دارند. واردات ایران از آلمان در ده ماه گذشته به یک حدود ۲ میلیارد دلار رسید و این کشور پنجمین کشور عمده طرف معامله با کشورمان بود.

حضور نمایندگان شرکت های نفتی در ایران

شرکت ملی نفت ایران از میان شرکت‌های متقاضی حضور در مناقصه‌های بالادستی صنعت نفت، ۲۹ شرکت اکتشاف و تولید نفت و گاز خارجی را تعیین صلاحیت کرد. بر این اساس در این لیست شرکت‌های تعیین صلاحیت شده خارجی نام ۱۴ شرکت آسیایی شامل چهار شرکت ژ اینپکس، میتسویی، میتسوبیشی و شرکت اکتشاف نفت ژاپن، چهار شرکت‌ چینی شامل ساینوپک، سینوک، سی. ان. پی. سی و سی. ان. پی. دبلیو، دو شرکت کره جنوبی شامل دوو و کوگس، پترومینای اندونزی، پی. تی. تی. ای. پی تایلند، و پتروناس مالزی به چشم می‌خورد. همزمان با رونمایی از این لیست، هفته گذشته با حضور نمایندگان این ۱۱ شرکت نفتی از کشورهای ژاپن، چین، اندونزی، مالزی و تایلند با سفر به تهران در کارگاه شرکت ملی نفت ایران با عنوان تشریح مدل جدید قراردادهای نفتی شرکت کرده‌اند. غلامرضا منوچهری معاون توسعه و مهندسی شرکت ملی نفت ایران درباره برگزاری این کارگاه نفتی گفت: شرکت‌های فعال در زمینه اکتشاف و تولید در کشورهای آسیای شرقی علاقه مند بودند با برگزاری کارگاهی در جریان چارچوب مدل جدید قراردادهای نفتی ایران قرار بگیرند. در این کارگاه، مدل جدید قراردادی تشریح و به سئوالات و ابهامات مدیران شرکت های نفتی پاسخ داده شده است. در این کارگاه همچنین محمد مصطفوی مدیر سرمایه‌گذاری و کسب وکار شرکت ملی نفت ایران درباره ابعاد مالی و اقتصادی مدل جدید قراردادهای بخش بالادستی صنعت نفت و گاز ایران توضیحاتی ارائه کرده است.

انعقاد ۱۱۰ قرارداد به ارزش ۸۰ میلیارد دلار با خارجی ها

به نقل از رویترز، به دنبال اجرای توافق هسته ای ایران با گروه ۱+۵ در سال ۲۰۱۵، بسیاری در آمریکا، اروپا و به ویژه در تهران امیدوار بودند که این توافق، زمینه ساز گسترش روابط بازرگانی و سرمایه گذاری در ایران و نیز رونق بخش خصوصی همراه با کاهش نفوذ شرکت های دولتی در اقتصاد کشور گردد. اما اکنون با گذشت یکسال از این توافقنامه و نگاه به عملکرد آن چنین مشاهده میشود که نه تنها این امیدواری تحقق نیافته بلکه بیشتر قرارداد ها و توافق های به عمل امده با شرکتهای خارجی، سهم شرکت های کاملا دولتی یا شرکت هایی که توسط دولت اداره می شوند و یا مافیاهای تجاری بوده است. گفته میشود، از زمان اجرایی شدن توافق هسته ای حدود ۱۱۰ قرارداد به ارزش حداقل ۸۰ میلیارد دلار در ایران توسط شرکت های مختلف خارجی در زمینه انرژی، زیرساختها و داروسازی منعقد شده که شرکت های کره ای، ایتالیایی، فرانسوی، آلمانی و روسی بیشترین قراردادها را با طرف ایرانی امضاء کرده اند. سهم شرکت های دولتی در این میان، ۹۰ قرار داد بوده است. البته اینکه رویترز این رقم را از کجا بدست آورده مشخص نیست که بسیار جای تردید است.

زنگنه میگوید درآمد نفتی به ۴۱ میلیارد دلار می‌رسد

بیژن زنگنه وزیر نفت اعلام کرد: برپایه برآوردهای موجود چنین پیدا است که تا پایان سال جاری، یعنی تا دو ماه دیگرفروش نفت و میعانات گازی به ۴۱ میلیارد دلار می رسد. ولی او بلافاصله اعلام کرد که این بدان معنا بخواهد بود که شرکت ملی نفت ایران ۴۱ میلیارد دلار وصولی دارد، زیرا وصولی‌های دولت با چند ماه تاخیر حاصل خواهد شد. وی ادامه داد : امسال ۲۴ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار وصولی داشته ایم، در چند ماه باقیمانده سال نیز وصولی خوبی خواهیم داشت که بودجه پیش بینی شده دولت را به طور مطمئن تامین می کند. وزیر نفت یادآوری کرد در این دولت ١١ فاز جدید پارس جنوبی به بهره برداری رسیده و قرار است فازهای ١٧، ١٨، ١٩، ٢٠ و ٢١ تا پایان امسال به بهره برداری برسد. زنگنه در پاسخ به پرسش هایی درباره بلوکه پول نفت ایران در برخی کشورها گفت: من این را تایید نمی کنم، هیچ پولی از ایران بلوکه نمی شود و همه پولمان را دریافت می کنیم. وزیر نفت یادآوری کرد قیمت هر بشکه نفت در بودجه سال آینده ۵۵ دلار پیش بینی شده است.

اشکال تراشی جدید پاکستان برای خط لوله گازی صلح

پس از گذشت ۲۲ سال از امضای قرارداد خط لوله صلح بین ایران و پاکستان که تاکنون به نتیجه هم نرسیده، حال شهید خاقان عباسی وزیر نفت و منابع طبیعی پاکستان اعلام کرده که مقامات پاکستانی با ایرانی‌ها در ارتباطند تا مذاکره دوباره‌ای را در مورد خط لوله صلح با قیمت جدید امضا کنند. به گفته وزیر انرژی پاکستان؛ امضای این قرارداد می‌تواند شانس دوباره ای را برای تکمیل پروژه طولانی‌مدت ایجاد خط لوله گاز بین ایران و پاکستان که به تأخیر افتاده است، ایجاد کند. ایران و پاکستان در سال ۱۹۹۵ توافق نامه ای را در مورد احداث یک خط لوله گاز امضا کردند. تاکنون ایران ۹۰۰ کیلومتر از خط لوله موسوم به آی پی را در خاک خود احداث کرده و منتظر احداث ۷۰۰ کیلومتر باقیمانده از آن در خاک پاکستان است. طبق قرارداد اولیه بین دو کشور در مورد صادرات گاز طبیعی، اگر پاکستان تا پایان دسامبر این قرارداد را عملیاتی نمیکرد، باید ۳ درصد از ارزش صادرات گاز را به عنوان جریمه به ایران پرداخت میکرد. به گفته وزیر نفت پاکستان قیمت گاز طبیعی برای هر جی اس پی ا ۱۲ دلار تعیین شده است. دولت پاکستان به دلیل مشگلات مالی تاکنون نتوانسته قرارداد را اجرایی کند که تحریم ایران هم مزید بر علت شده بود.

به بهانه ی درگذشت رکن الدین خسروی / محمد سفریان

اشاره:
افعال به زبان حال صرف شده اند. خبری از فعل ماضی نیست. آخر تا همین چند وقت پیش در میان ما بود. گه گدار که فرصت نمایشی می شد یا که شاگردانش کاری به دست می گرفتند و در سالنی کوچک و صمیمی به روی صحنه می بردند، با تمام دردها و ناخوشی هایش رنج راه به جان می خرید و می آمد. آخرین بار در نمایشی از سودابه فرخ نیا بود که دیدمش؛ نمایشی از ژان پل سارتر که در تماشاخانه ی به غایت کوچک به روی صحنه می رفت. برای معدود اهل هنری که برای تماشای نمایش غربت و سرما و سوز زمستان را بهانه نمی کنند.

image001اما حالا دیگر نیست. او هم مانند بسیاری از هم نسلانش قربانی انقلابی شد که خود از جمله ی طرفدارنش بود. انقلابی که بنا بود تا صدای طبقات فرودست باشد و راهی برای یکسان شدن همگی مان. اما غرش توده ها در کوتاه زمانی به جنگ و فقر انجامید و یک تنهایی بزرگ تاریخی. سهم هنرمندان مردمی مان هم غربت شد و مرگ در خاکی دیگر.

باب مرگ ” رکن الدین خسروی ” حرف های بسیاری زده شده. بسیاری از مطبوعات به روال مرسوم وقایع اینچنینی کارنامه ی هنری او را دیگر بار بازنشر کردند و دیگرانی در سوگ اش گفت و گوهایی ترتیب دادند. ما هم در بخش فرهنگی خلیج فارس، گزارش یک روز خاص را از میان انبوه نوشته ها بیرون کشیده ایم. چه درآن روز همه جا بوی هنر او را می داد و سلوک بی نیر مردم داری اش. حرف پرستش هنر به میان بود و شوق زمزمه کردن سرود سرآومد زمستون… روزی که چند سال قبل و به میزبانی دانشگاه مطالعات شرقی و آفرقایی لندن برای بزرگداشت ” رکن الدین خسروی ” ترتیب داده شده بود. دوستان و شاگردانش راه را کوتاه کرده بودند و از چهارسوی دنیا به لندن آمده بودند تا در حضور او بار دیگر نیکی هایش را زنده کنند و به نسل جوان بگویند که رکن الدین خسروی چه موهبتی بوده برای تئاتر ایران.

image003

در حال و هوای روزهای کوچ او به دیار اسرار چند سالی به عقب باز می گردیم و گزارش آن روز را دیگر بار مرور می کنیم. انگار که هنوز در کنارمان است و با همان شال و کلاه همیشگی و چهره ی گیرایش خیره به صحنه ی نمایش است. نمایشی که برایش جلوه ی قدسی داشت. با هم بخوانیم…

تئاتر دین و ایمان من است…

به روایت جملگی شاگردان و دوست دارانش، ” عاشق ” نمایش است و سودایی تماشاخانه. می گویند که از جمله بنیان گذاران تئاتر امروزین ایران است و آموزگار مکاتب متفاوت این رشته ی هنری به جامعه ی ایرانی؛ حرف ” رکن الدین خسروی ” ست؛ هم او که طی فعالیت بیش تر از نیم قرنش در هنر ایران، خالق نمایش ها ی فراوانی شده و چند نسل متفاوت از بازیگران تئاتر را تربیت کرده.

حالا، مرد سالخورده ی نمایش و صحنه، کیلومترها دورتر از حال و هوایی که دوست می داشت؛ در مراسمی شرکت کرده که برای بزرگداشت مقام و مرتبت خود او ترتیب داده شده است؛ اینجا؛ در دانشگاه لندن و در میان طرفداران پیرو جوانی که خودشان را از این سو و آن سوی شهر به سالن آشنا به حافظه ی برونئی دانشگاه مطالعات شرقی و آفریقایی لندن رسانیده بودند.
پیش تر از آغاز برنامه، پوسترهایی از کارهای آقای خسروی در ایران و اروپا برای علاقه مندان به نمایش در آمده بود. عکس هایی از اجراهای متفاوت و به یاد ماندنی او، با دنیایی از خاطره و یادهایی از تماشاخانه های دوست داشتنی ایران. سالن سنگلج؛ چهارسو و دیگر سالن های تئاتر شهر…

تصاویری از نمایشنامه های شهره ی دنیا، از باغ آلبالبوی چخوف تا استثنا و قاعده ی برشت و دیگر از این نمایه هایی از رکن الدین خسروی در گذر ایام…

گشایشگر این برنامه اما، به روال جملگی برنامه هایی که به میزبانی ” انجمن سخن ” برگزار می شود؛ ” صبا انصاری ” از اعضای هیات مدیره ی این نهاد فرهنگی بود. وی ضمن خوش آمدگویی به میهمانان و حاضرین و با معرفی قسمت های مختلف مراسم بزرگداشت رکن الدین خسروی، از برنامه های پیشین و آینده ی انجمن سخن گفت و عنوان کرد که این برنامه آخرین برنامه ی انجمن سخن، پیش از تعطیلات تابستان است و این انجمن در ماه های آتی برنامه ای را میزبانی نخواهد کرد.

Roknedin-Khosravi-2

پس از صحبت های خانم انصاری، کاوه مهمید از اعضای کانون نمایش سپنتا و از جمله ی حاضرین همیشگی برنامه های فرهنگی لندن، به عنوان نخستین سخنران تریبون را در اختیار گرفت تا با ارائه ی توضیحاتی کوتاه، حاضرین در سالن را در حال و هوای گذشته های شیرین هنر تئاتر در ایران قرار دهد. وی که این توضیحات را ” نیم نگاهی ” به گذشته ی نمایش نام کرده بود، در سخنانش از جمله به تاریخچه ی ورود نمایش به ایران اشاره کرد و نخستین تکاپوهای نمایشنامه نویسی مدرن در ایران.

او در ادامه از تلاش های آقای خسروی گفت و وی را پدر پست مدرنیسم در ایران نام کرد…

” استاد خسروی، کاروان سالاری ست که در تنگناهای تاریخی – اجتماعی، بار مسولیت آرمانی خویش بر زمین ننهاد و عاشقانه و بی چشمداشت، تاثیر شگرف کار و کوشش خویش را، در پرورش سه نسل برجای گذارده است… استاد، علت بخشی از خلاقیت های خود را مدیون ناپایبندی مطلق به متن نمایشنامه ها، و نیز تلفیق خلاقیت سیستم “استانیلاوسکی” و دیگر سبکهای تئاتری از جمله “برشت” و “گروتفسکی” می داند…. ”

وی در انتهای کلامش، از تلاش های بی وقفه ی ” سیمین بانو ” همسر استاد خسروی تشکر کرد و او را کارگردان بزرگترین کارگردان نام کرد. آقای مهمید کلامش را با شعری از شاعر سفر کرده، ژاله اصفهانی به پایان آورد و گفت:

” زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد! ”
(شرح گفته های آقای مهمید که داده های تاریخی درخوری دارد را می توانید در دیگر صفحات خلیج فارس از پی بگیرید)

پس از صحبت های آقای مهمید، نوبت به نمایش فیلمی رسید که از جانب انجمن سخن تدارک دیده شده بود. ملاط و تصاویر این فیلم از دو مستند دیگر تهییه شده بود که پیشتر به کارگردانی ” هوشمند هنرکار ” و ” مانی میرصادقی ” ساخته شده بودند. ” آدام صابونچیان ” اما با استفاده از تصاویر این دو فیلم، خالق فیلم دیگری شده بود با عنوان ” رکن الدین خسروی در نیم نگاه “.

این فیلم همان طور که از نامش پیدا بود سعی داشت تا زوایای متفاوتی از زندگی، آثار و احوال رکن الدین خسروی را در کوتاه زمانی برای ببیننده معلوم کند؛ سعی و کوششی که به عاقبت شیرینی هم رسیده بود. در قسمت هایی از این فیلم، آقای خسروی از جمله گفت که ” تئاتر ” ریشه ی یونانی ای دارد به معنای ” به معمل در آوردن ” او گفت تئاتر در واقع فنی ست برای به عمل در آوردن نمایشنامه. در ادامه ی این فیلم برخی از شاگردهای استاد که حالا هر کدام نام آوازه ای در نمایش دارند گوشه هایی از خلق و خوی وی را بر شمردند. آزیتا حاجیان، رویا تیموریان، نادرسلیمانی، آتیلا پسیانی و دیگر شاگردان و همراهان خسروی، هر یک از ظن خود یار اندیشه و همت استاد شدند و باب او کلامی به زبان آورند.

از جمله ی این جملات قصار این طور بر می آمد که بیشینه ی شاگردهای آقای خسروی اعتبار حرفه ای شان را مدیون تلاش ها و نظم او می دانند. علاوه بر اینها، سبک و سیاق کاری و احیای نمایش در مفهوم غربی اش هم به فعالیت های آقای خسروی نسبت داده شد.
فضای کار دلنشین و صحنه هایی که بوی زندگی می دهند هم از جمله ی دیگر مسائلی بودند که در این فیلم موضوع گپ و گفت قرار گرفتند.
پس از نمایش فیلم؛ خانم ” بهرخ بابایی” از شاگردان رکن الدین خسروی، ترانه هایی آشنا به حافظه را برای میهمانان آواز کرد. وی در آغاز کلامش، رو به آقای خسروی گفت که ” استاد، سالها پیش وقتی تمرین نمایش و آواز می کردیم چه کسی می دانست که روزی من از آلمان راهی انگلستان می شوم تا در مراسم بزرگداشت شما آواز بخوانم ؟ ”

از جمله ی ترانه هایی انتخابی خانم بهرخ؛ یکی هم ” از خون جوانان وطن لاله دمیده ” بود؛ ترانه ای که به قول خانم بابایی، سخت و غم انگیز است اما انگار حالا حالا ها حدیث روزهای دشوار وطن باشد.

در این قسمت برنامه، ” پرویز صیاد ” هنرمند پیشکسوت نمایش و سینمای ایران که برای اجرای تور نمایش اش با ” هادی خرسندی ” در لندن به سر می برد، با حضور در سالن، شور و حالی خاص به حاضرین داد. وی برای دقایقی کوتاه از سابقه ی آشنایی اش با رکن الدین خسروی گفت و خوبی های او در نیم قرن پیش را سپاس گفت.

وی از جمله به نمایشنامه ای اشاره کرد که به کارگردانی خسروی تهییه دیده شده بود و پای صیاد را به حرفه ای بازیگری باز کرد و همچین از نمایشنامه ای که به قلم صیاد نوشته شده بود و با نظر مهربانی آقای خسروی برای نمایش در تلویزیون انتخاب واجرا شد.

اجراهای دیگری از موسیقی و نمایش قسمت های دیگری از برنامه بزرگداشت اقای خسروی به حساب می آمدند. علاوه بر ساز و آواز و اجرای تئاتر کوتاه ” متهم” ( نوشته ی آنتوان چخوف با کارگردانی جواد شمس و حمید عبدالملکی) شعر خوانی دکتر محمود کویر هم از جمله ی دیگر قسمت های جالب توجه برنامه بود.

دکتر محمود کویر، نویسنده و پژوهشگر ادبیات ساکن لندن، با کلامی کوتاه و مهربانانه حاضرین را به فضایی دور برد و گفت:
” در بیشتر نمایش های رکن الدین خسروی یک نردبام هست. نردبامی که تماشاگران بر پله هایش به دیدار عشق، آزادی و هنر می روند. امروز خسروی بر یکی از بالاترین پله های این نردبام ایستاده است… آقای خسروی می خواهم پریشانی این جهان را ، در ترانه ای کوچک خلاصه کنم و در آینه ات به تماشا برخیزم. بادا که این بغض بی قرار فرصتی دهد تا کلمه هایم گواهی دهند بر آن همه ستاره وکبوتر که در خاکستر آن باغچه می جستیم… ”

شعر ” شاعر صحنه ها ” سروده ی محمود کویر برای رکن الدین خسروی بود که در ادامه از جانب شاعر قرائت شد. ( این سروده را هم در صفحه ای مجزا از بخشفرهنگی خبر نامه خلیج فارس در دسترس دارید)

مراسم پایانی برنامه هم در نوع خودش جالب بود، آنجا که شاگردان بنام خسروی از جمله ” ایرج جنتی عطایی ” پاس نیکی های او را گفتند و خلق خوب او را ستودند.

جالب تر از همه اما حرف های شیرین و دوست داشتنی ” سیمن بانو ” همسر استاد خسروی بود. او با کلامی شوخ چشمانه و از سر لطف، خاطره ی روزی را برای حاضرین شرح داد که برای اولین بار به صحنه ی نمایش و کلاس های درس رکن الدین خسروی راه پیدا کرده بود.

او گفت که پس از اولین اجرا، آقای خسروی از من مایوس شد و فهیمد که من دراین کار استعداد و توانایی ندارم. وی ادامه داد که آقای خسروی وقتی ناامیدی و حال ناخوش من را دید، آمد و از من تقاضای ازدواج کرد تا شاید این طور مرا به زندگی بازگرداند.

در قسمت انجامین برنامه، رکن الدین خسروی هم از حاضرین تشکر کرد تا این طور شبی شیرین که یادآور خاطرات خوب روزهای رفته بود، به آخر آید.

یادی از محمد اوشال در گفت و گو با علی رضا نوری زاده

از هیاهوی تهران تا سکوت لندن…
رهیار شریف

دنیای خبر و خبر رسان هم گه گدار بی رحم می شود و قانونی اختیار می کند در غایت بی انصافی. گاه حوادثی مهم تر و پر حاشیه تر؛ اخبار دیگر روز را کم أهمیت جلوه می دهند و گه گاه به قول خود اهل مطبوعات؛ برخی از اخبار در کشاکش روزهای شلوغ و پر ماجرا ” گم ” می شوند.

33er4edfr4

محمد اوشال

حالا در ایران یازده سپتامبری دوباره رخ نموده و مردمانی بی دخالت بن لادن و دور از شرارت تروریست و تنها از سر بی کفایتی ارباب شهر؛ به دام بلا گرفتار شده اند و در آن سوی دنیا هم مردی پر از هیاهو بر کرسی ریاست اجتماع تکیه کرده و هم امروز کاخ نشین شده و نیامده برای دنیا خط و نشان کشیده.

در میان غم آن همه کودک که به یک باره یتیم شده اند و این همه ترس که از های وهوی رئیس جمهور تازه، گلوی دنیا را گرفته؛ خبر مرگ مردی هنرمند و هنرمندی تنها که از بد عهدی ایام گوشه ی انزوا اختیار کرده؛ از جمله همان خبرهاست که راهی به صفحه ی اول رسانه ها نمی یابد.
خبری که در روزهایی آرام؛ بی گمان بیشتر نوشته می شد و بیشتر هم خوانده. حرف از مرگ ” محمد اوشال ” است. هم او که از جمله ی پر آوازه ترین و محترم ترین هنرمندان زمانه اش بود و دیر زمانی بود که در انزوا میزیست.

پس از دوران پرکار دهه های چهل و پنجاه؛ و از پس انقلاب نابهنگام اسلامی در ایران؛ اوشال هم چونان بسیاری دیگر از هم قطاران اش راه کوچه های غربت را در پی گرفت ودر سرنوشتی کم و بیش مشابه؛ خانه نشین شد تا سالهایی که می توانست بسیار بر ساخته های او علاوه کند؛ همه گی در سکوت سپری شوند و دور از نغمه ی نی و جام می.

دکتر علی رضا نوری زاده که فعالیت های هنری اش را با شعر و ادبیات شروع کرده و در ردیف دوستان سالهای دور او بوده؛ در همین باب به ” خلیج فارس ” ؛ گفت :

دکتر علی رضا نوریزاده

دکتر علی رضا نوریزاده

” در سالهای دهه ی چهل و همزمان با پیشرفت های فراوان صنعتی و اقتصادی و إصلاحات ارزی و … هنر ایران هم جهش بزرگی را تجربه کرد. موسیقی هم به تبعیت از دیگر هنرها روزگار خوشی داشت. همزمان با بیتلز و رولینگ استونز و موسیقی خوب غربی گروه های ایرانی هم یکی پس ازدیگری فعال می شدند و موسیقی پاپ ما سر و شکل و هویت پیدا می کرد … ”

مدیر تلویزیون ایران فردا با ارائه ی این مقدمه ی کوتاه به هنر محمد اوشال رسید و او را یکی از سه بزرگی دانست که عمده ی فعالیت شان در محیط دانشگاه بوده و ازهمین طریق هم جوانان مستعد زیادی را به راه هنر آورده و شکوفاشان کرده بودند… :

” اوشال در کنار اتابکی و چشم آذر؛ سه ضلع مثلثی بودند که در دانشگاه ها فعالیت داشتند. موسیقی را علمی و اکادمیک دنبال می کردند ودر همان محیط هم استعداد های زیادی را پیدا می کردند و به رادیو می آوردند. ایشان همچنین از جمله مهمترین عوامل إجرایی فستیوال های هنری وقت بودند و خاصه در جشن های دانشجویی رامسر فعالیت زیادی داشتند. ”

در همین زمینه، بسیاری از منابع تاریخ موسیقی ؛ ” ابراهیم حامدی ” خواننده ی شهره ی موسیقی پاپ ایران را از جمله کشف های محمد اوشال معرفی کرده اند و این طور نوشته اند که اوشال کاشف او در آزمون های کاخ جوانان بوده.

محمد اوشال اما علاوه بر تنظیم ترانه های موسیقی مردمی؛ به واسطه ی استادی در نواختن ساز ترومبون و رهبری ارکستر جاز فولکرولیک در یاد اهالی هنر باقی مانده. این ساز که در لغت ایتالیایی  ترومپت بزرگ معنا می دهد؛ از جمله ی سازهای دوره ی رونسانس است که بیشتر در موسیقی گاسپل مورد استفاده داشت. تا اینکه بهره گرفتن بت هوون از این ساز در سمفونی جاودانه ی شماره ی پنج اش؛ اسباب آشنایی طیف گسترده تری از أهالی موسیقی با این ساز شد و باعث شد تا آهنگساز های معاصر توجه بیشتری به صدای قدرتمند این ساز داشته باشند.

آقای نوری زاده؛ در ادامه ی صحبت هایش به فعالیت های اوشال در ارکستر فولکرولیک؛ هم اشاره ای کرد و از جمله گفت که آشنایی و أنس محمد اوشال با نواهای محلی ایران بسیار عمیق بود و او موسیقی بیشتر اقوام ایرانی را به خوبی می شناخت و از بسیاری از گوشه های موسیقی محلی در آهنگ هایش بهره می گرفت.

اما روزهای پر کار ودوران ثمر دهی هنر و دانش آقای اوشال همزمان با انقلاب ۵٧ به آخر آمد. او که به روایت دوستانش دل در گرو مهر حکومت پیشین داشت با روی کار آمدن حکومت مذهبی که از همان روزهای آغاز آشکارا به جنگ با هنر و خاصه موسیقی رفته بود؛ ایران را ترک کرد؛ و راهی لندن شد.

” … آن سالهای اول این جور نبود. نه رادیو و تلویزیون درستی بود نه شرکت پخش در خوری. یک آهنگ ضبط می کردی؛ معلوم نبود پنجاه تا در آلمان بفروشد یا صد تا در لوس آنجلس… کیفیت کارها هم تعریف چندانی نداشت و در خور سلیقه و بزرگی اوشال نبود؛ همین است که او خانه نشین شد و دلزده از کار … ”

آقای نوری زاده که از همان سالهای اول همنشین روزهای غربت و تنهایی اوشال بوده با بیان این جملات از دلزدگی و نا امیدی اوشال گفت و روزگار انزوا و خانه نشینی او…

” بعدها که اوضاع کمی بهتر شد و بچه ها رفته رفته کارهایی ارائه می دادند؛ یک روز به او گفتم که محمد؛ تو هم بیا و کاری انجام بده. نمی شود که اینجور همه ش در خانه باشی؛ می گفت که نمی توانم. قدیم ها ترانه ای به دستم می رسید که آتشی به جانم می زد و سر ذوق م می آورد. امروز اما ترانه ها آن طور نیست که دلم را تکان دهد. با هنر کم ارزش کنار نمی آمد. به قول معروف منبع الهام نداشت… ”

اما این سالهای اخر؛ غم غربت و دلزده گی و قهر او با هنر به بیماری جسمی هم پیوند خورد تا روزگار او ناخوش تر از قبل شود. عاقبت هم این زمستان سخت؛ برای مرد محترم موسیقی ایران به شکوفه های بهاری نرسیدند تا خبر کوچ او که سالها در سکوت زیسته بود هم در هیاهوی این روزهای پر سر و صدای دنیا؛ آنقدرها پر رنگ نشود. چونان که انگار این تنهایی و بی خبری سرنوشت اش بود.

نمایش ایران از آخوند زاده تاخسروی / کاوه مهمید

اشاره:
کاوه مهمید از جمله اعضای کانون نمایش سپنتا و از شاگردان رکن الدین خسرویست. نوشته ی پیش روی شما متن سخنرانی آقای مهمید در شب بزرگداشت خسروی ست که برای انتشار در اختیار ما قرار گرفته…

443ddcd3e4با سلام و شادباش های گرم حضور محترم شما دوستان، اساتید و پسشکسوتان، آشنایان و میمهمانان گرامی. باعث افتخارم هست که در مجلس گرامی داشت و نیکو داشت استاد، دکتر رکن الدین خسروی، کارگردان نخبه و نامی، پژوهشگر و استاد دوست داشته شده ی تئاتر مدرن ایران، در خدمت هستم.

هنگامی که او – انسان – همچنان نشانه ی هرگونه فاجعه ای از هر سو هست، ایا گرامی تر و والاتر از این وظیفه توان جست که نقطه ی آغازین هر سخن، نام و یاد او، و هدف آن دفاع از زیست شایا و اندیشه و پویه ی آزاد وی باشد؟

جستاری به کوتاهی ” نیم نگاه ” در تئاتر ایران، برای شما فراهم کرده ام. در تهیه آن از آثار منتشر شده از اساتید، پژوهشگران و هنرمندان خاندان بزرگ تئاتر و ادبیات نمایشی معاصر ایران بهره جستم. با ادای احترام به این نگارندگان و روشنگری هایشان، تنها به نیت صرفه جویی در وقت متاسفانه ناگزیرم تا از بردن نام و مشخصات – که اندک نیست – صرف نظر کنم.

در فراز و نشیب راه بی انتهای هنر و برگ های تاریخ پر تلاتم تئاتر معاصر ایران – در گذرگاه تکاملی اش، چهره های راستین و هنرمندان و فرهنگوران دلسوز، نقش کار و کوشش و آثار خویش بر جای گذارده اند.

در این پویه ی انسانی- هنری برخی نیز به قافله سالاران تاریخ دوران خویش پیوسته اند.

رکن+الدین+خسرویانسان، زندگی، تاریخ و تئاتر
به قول شکسپییر، دنیا صحنه ی تئاتر هست و ما بازیگرانش.
هنرهای نمایشی در میان مردم با ذوق و پر استعداد شرزمین های ما به شکلی ریشه دوانده که گذشت سده ها نیز نتوانسته است بسیاری از آن ها را از خاطر مردم بزداید. و حتی هنوز اینجا و آنجا، انجام شماری از این بازی ها، جشن ها و نمایش ها متداول است. از جمله، اساطیری، آیینی، نوروزی، شاهنامه خوانی، تعزیه گردانی، روحوضی و غیره که هر یک و همه با زندگی و تمدن، با شکست ها و پیروزی ها و با اعیاد و افتخارات کهن سرزمین مان در آمیخته است.

ادبیات نمایشی و تئاتر به معنی جامع تر و وسیع تر آن از قفقاز وارد ایران شد. نخستین فردی که تئاتر به سبک اروپایی را به ایران آورد. ” میرزا فتحلی آخوندزاده ” متفکر و ادیب بزرگ ایرانی بود که با فن نمایش به سبک اروپایی آشنایی داشت و نمایشنامه هایی از جمله، ” تمثیلات ” را نوشت. اینها به وسیله میرزا محمد جعفر قرچه داغی ترجمه گشت و در محافل خصوصی و درباری اجرا شد.

پس از آن نخستین نمایشنامه های فارسی، از جمله ” حکومت زمان خان ” توسط ” میرزا آقا تبریزی” نگاشته شد. اما این اولین نویسنده ی نمایشنامه به زبان فارسی تا نزدیک به صد سال بعد، ناشناخته باقی ماند و آثار او را به دیگران نسبت می دادند.

یادآوری کنم که نخستین اجرای حرفه ای از آثار میرزا آقا تبریزی مربوط می شود به اجرای استاد رکن الدین خسروی در تالار سنگلج و در زمستان سال ۱۳۴۸ شمسی.

Roknedin-Khosravi-2

پس از آمادگی های فرهنگی و نیز تاثیر دیدار ناصرالدین شاه از تئاترها و اپراها، در سفرهایش به روسیه و بقیه ی اروپا، و بالاخره اشتیاق وی به تفاخر و تظاهر سبب می شود تا وی در سال ۱۲۶۴ شمسی با بنای تماشاخانه ای در مدرسه دارالفنون، با هدف ایجاد یک تئاتر به شیوه ی اروپایی موافقت کند. او مزین الدوله، معلم دارالفنون را مامور می کند تا نمایشهایی نیز مانند ” عروسی اجباری – مولیر ” را در آنجا اجرا کند. آمده است که مزین الدوله نخستین کسی ست که تئاتر را از صورت تعزیه و تقلید خارج کرد.

با خیزش امواج مشروطه خواهی و شکل گیری انجمن ها، گردهم آیی ها و احزاب، فعالان جوان و روشنفکر دارالفنون و دیگر تجدد خواهان، جای نمایش را خالی می دیدند. و چون افکار مولیر نمی توانست به تنهایی پاسخگوی نیازهای اجتماعی- ادبی و هنری – سیاسی دوران باشد، حرکت های خودجوش نمایشی درعرصه نوشتن نمایشنامه و اجرای آن ها در محافل گوناگون ایجاد گردید.

سالهای انقلاب مشروطه تا شهریور ۱۳۲۰ شمسی را، آغاز تشکیل گروه های نمایشی، کلاسهای بازیگری، و تلاش برای ایجاد مکان های مخصوص اجرای نمایش برشمرده اند.

گروه های مختلقی همچون “کمدی ایران” به سرپرستی “سید علی نصر”، “استودیو درام کرمانشاهی” که به وسیله ی “سیف الدین کرمانشاهی” تاسیس شد، “کمدی اخوان” که “محمد آقا ظهیرالدینی” بنیانگذارش بود، “جامعه ی باربد” که توسط “اسماعیل مهرتاش” پایه ریزی شد، ” کانون صنعتی” که “عبدالحسین نوشین”، “لرتا” و “محتشم” بانیان اش بودند، و برخی دیگر نیز در این دوره فعال گشتند.

از دیگر اتفاقات مهم، تاسیس سازمان پرورش افکار است که در سال ۱۳۱۷ شمسی روی می دهد. این سازمانی دولتی بود که بخش های مختلفی داشت و یکی از آنها به تئاتر مربوط می شد. ریاست این سازمان، به عهده ی دولتمرد وقت، سید علی نصر، که دوستدار صمیم تئاتر بود و خود موسس “کمدی ایران” ، واگذار شد. وی با استفاده از این فرصت، به تأسیس هنرستان هنرپیشگی تهران نیز، همت می گمارد. کارگردان های هنرستان عبارت بودند از : خود “سید علی نصر”، “علی دریا بیگی” که در آلمان تئاتر خوانده بود و “عبدالحسین نوشین” که در فرانسه تحصیل تئاتر کرده بود.

Roknedin-Khosravi

با بروز جنگ جهانی دوم و تغییر اوضاع سیاسی – اجتماعی و اقتصادی در دنیا، کشور ما نیز دستخوش شرایط جدیدی شد و شور و شوقی دوباره در هنرمندان و نویسندگان بوجود آمد. پژوهشگران، آغاز تاریخ تئاتر مدرن ایران را از ۱۳۲۰ شمسی به بعد می دانند. در این سالها نمایشنامه های معروف جهان، به همت و خلاقیت “عبدالحسین نوشین” و همکارانش که از پیشروان این دوران هستند، در تئاترهای معروف فرهنگ و سعدی به روی صحنه می روند. نوشین که به قول اعضای خانواده ی بزرگ تئاتر معاصر ایران، مرشد تئاتر نوین ماست، در سفر نخستینش به شوروی سابق، با نظریات “ا ستانیسلاوسکی” – بنیان گذار نمایش نوین روس- و آثار او آشنا شده و تاثیر می پذیرد.

… و اما، دانشکده ی ادبیات تهران در سال ۱۳۳۵ شمسی، از “فرانک دیویدسون” (Frank Davidson) کارگردان آمریکایی، برای تدریس دروس نمایشی دعوت می کند. لیکن تاکید بر بازیگری بود و روش بازیگری ” استانیسلاوسکی” یا همان “سیستم” بیشتر مورد توجه و بحث بود.
از کوشش های دیگر در شناسایی “استانیسلاوسکی” و روش بازیگری او در جامعه ی تئاتری ما، از “شاهین سرکیسیان” و گروه تئاتر “هنرملی ” او، ” مصطفی و مهین اسکویی”، بنیان گذاران تئاتر و هنرکده ی هنرپیشگی” آناهیتا” که نامشان با سیستم “استانیسلاوسکی” در ایران پیوند خورده است، و نیز استاد ” رکن الدبن خسروی” نام برده شده است.

در همان سال ۱۳۳۵، اداره ی هنرهای دراماتیک، به همت و سرپرستی “دکتر مهدی فروغ” که به قول “استاد خسروی” یکی از شایسته ترین بانیان تئاتر نوین دانشجویی و حرفه ای در ایران است، شکل می گیرد. استاد بر این باور هستند که نقش دکتر فروغ در گسترش تئاتر در ایران، شایان تامل و تجلیل است.

در سال ۱۳۳۶، دکتر مهدی فروغ موفق می شود، که دانشکده ی هنرهای دراماتیک تهران را نیز بنیان گذارد و سرپرستی کند. استاد خسروی، آموزش و کار حرفه ای خویش را همزمان با تاسیس این اداره و دانشکده می آغازد، تحصیل کرده، کارگردانی می کند و تدریس.
بایسته ی یادآوریست که در این دانشکده، تئاتر، بازیگری، کارگردانی، طراحی صحنه و لباس، نمایشنامه نویسی و سینما نیز آموزش داده می شده است.

استاد ضمن تدریس و کارگردانی، در نمایشهای آغازین این اداره، بازی هم می کرده و به گفته ی همکاران، شاگردانش و مطبوعات، در کار نقش آفرینی نیز بازیهای درخشانی خلق کرده است. به عنوان نمونه از نمایشنامه ی ” پدر” اثر “استریندبرگ” به کارگردانی دکتر فروغ در سال ۱۳۳۹ شمسی و یا از نمایش “آندورا”، اثر “مارکس فریش” و “دوزخ” اثر “ژان پل سارتر” به کارگردانی “حمید سمندریان” یاد شده است.
لیکن در سالیان بعد، استاد خسروی معتقد می شود که بهتر است کارگردان، در آثاری که به روی صحنه می برد، خود بازیگر نباشد. برای وی و در راستای گسترش هر چه بیشتر تئاتر، تشکیل گروه های تئاتری دانشجویی و آماتوری، اصلی مهم بود و نیز اعتقاد دارد که تئاتر می بایست از مدرسه آغاز و آموزش داده شود.

استاد برای تشویق نمایشنامه نویسان، در کارورزی و خلاقیت، همواره آنان را نیز حمایت می کرده است. به عنوان نمونه، برای آنکه این نمایشنامه نویسان، در عمل به برخی از کاستی ها در کار خویش شناخت یابند و در صدد رفع آن بر آیند، همواره برای حضور در تمرینها دعوت به عمل می آورده است.

استاد خسروی، کاروان سالاری ست که در تنگناهای تاریخی – اجتماعی، بار مسولیت آرمانی خویش بر زمین ننهاد و عاشقانه و بی چشمداشت، تاثیر شگرف کار و کوشش خویش را، در پرورش سه نسل برجای گذارده است.

به قول شاگردان و همکارانش، او از جمله ی شایسته ترین و معدودترین استادان تئاتر نوین حرفه ای و دانشجویی ایران است، که بازیگران و کارگردانان سرشناس بسیاری، خود را مدیون تعالیم تکنیکی، حرفه ای، انسانی، و اخلاقی و انضباطی وی می دانند.

استاد در کنار تدریس و کارگرانی، مقالات گوناگونی در زمینه ی بازیگری، کمپوزیسیون، تئاتر و غیره نگاشته است که در نشریات گوناگون منتشر شده اند.

او همواره تاکید دارد، که تئاتر می بایست دارای اندیشه، احساس، ظرافت، زیبایی شناختی، محتوا و آموزش باشد. نه آنکه تنها جنبه ی بازی و سرگرمی داشته باشد.

استاد، علت بخشی از خلاقیت های خود را مدیون ناپایبندی مطلق به متن نمایشنامه ها، و نیز تلفیق خلاقیت سیستم ” ا ستانیسلاوسکی ” و دیگر سبکهای تئاتری از جمله “برشت” و “گروتفسکی” می داند.

بر طبق نظرات شاگردان و همکاران وی، به جرأت می توان گفت که پسامدرنیسم نیز در ایران، مدیون نوآوریها و آفرینشهای استاد رکن الدین خسروی است.

به نظر من و تمام شاگردان دیگر وی، استاد برای هنر رسالت اجتماعی قایل است. و همواره کوشیده است تا از تئاتر یک لابراتوار انسان سازی بیافریند. این انسان سازی چه در روی صحنه، چه در پشت صحنه و چه در مورد تماشا چیان صحنه، برای وی ارزش و جایگاهی یکسان دارند.

اما شکوه این گرامی داشت، با ذکر این حقیقت که استاد “رکن الدین خسروی”، بزرگترین کارگردان تئاتر امروز ایران است، وقتی کامل می شود که خاطر نشان کنم “سیمین جان”، همسر کم نظیر و ایثارگرش، کارگردان این بزرگترین کارگردان است.

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد!
پایدار باشید

کاوه مهمید

۸ ژوئن ۲۰۱۳

صحنه هفتم از پرده ی آخر / محمود کویر

fff3ew34
آن سوی این چراغ های روشن از خیال
آن سوی پرده های حضور حضرت دوست
آن سوی صحنه های زار زار عشق و گل گل گریه
آن سوی صورتک های خیس خنده ی خاموش
آن سوی قصه های بی انتهای باد و مباد
آن سوی همسرایی باران با بو.سه و سکوت
آن سوی بازی پروانه هایی شبیه شعر
آن سوی واژه های گیسو گشاده ی رویا
آن سوی سماع بادبان و بیرق و بید
آن سوی آیینه های ما و سنگ و تماشا
آن سوی گل! هلهله! هورا!
بر پله های آن نردبام نور
ایستاده است،
تا همیشه تا هنوز؛
راز دار روشنایی رویا
آشنای آفتاب و آزادی و دریا

برای رکن الدین خسروی
با چهل سال دوستی
محمود کویر. بهران ۱۳۹۲

“چشمان شهر”: بیست سال عکاسی خیابانی / بهارک عرفان

عکاسی خیابانی، به مثابه‌بدنه‌ی هنر عکاسی، صحنه‌هایی از زندگی روزمره مردم را سوژه اصلی خود قرار می‌دهد. خیابان‌ها، پارک‌ها، کارناوال‌ها، محل‌های خرید و مراکزی که مردم گرد هم می‌آیند، محل اصلی تهیه عکس‌های خیابانی است. هر چند این عکاسی شاخه‌ای از عکاسی مستند به شمار می‌آید اما از بعضی لحاظ با هم متفاوت هستند از جمله اینکه هدف اصلی عکاسی خیابانی به تصویر کشیدن مردم است و نه پوشش یک اتفاق. در واقع این شاخه از عکاسی آیینه‌ای است در برابر مردم که گاهی نیز با شوخ طبعی و یا لحنی طعنه‌آمیز پیام‌های سیاسی و یا اجتماعی را منتقل می‌کند که در چنین شرایطی به عکاسی مستند نزدیک می‌شود.
کتاب «چشمان شهر»، حاصل پرسه‌های ریچارد سندلر، عکاس آمریکایی در فاصله‌ی سالهای ۱۹۷۷ تا ۲۰۰۱ در خیابانهای نیویورک است:

image001 image002 image003 image004 image005 image006 image007

خداحافظی تحقیرآمیز ایران با اوباما/عبدالرحمن الراشد

این داستان قورباغه‌ای است که عقربی را روی پشت خود حمل کرده تا به آن سوی رودخانه برساند. به محض رسیدن به آن سوی رود، عقرب قورباغه را نیش زد. جواب عقرب به شگفت‌زدگی قورباغه این بود که اگر نیش نمی‌زدم، عقرب به شمار نمی‌رفتم. (نیش عقرب نه از ره کین است *** اقتضای طبیعتش این است-م).

4480

ناوشکن آمریکایی مهان در هفته گذشته هفت بار در آب‌های بین‌المللی خلیج با خطر مواجهه با قایق‌های سپاه پاسداران روبرو شد و ناچار شد موشک‌های هشداردهنده شلیک کند. ایران نیز سالگرد آنچه “تحقیر ملوانان آمریکایی” می‌نامد را جشن گرفت.

همه اینها برای تحقیر باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکاست که هشت سال ریاستش رو به پایان است. از سال ۱۹۷۹ تا کنون اوباما تنها رئیس جمهوری آمریکا بود که ایران را روی پشت خود [به آن سوی رودخانه] حمل کرد. او سیاست‌های پنج رئیس جمهور پیش از خود را لغو کرد و با ایرانی‌ها به گفت‌وگو نشست و پس از آنکه تحریم‌های اقتصادی را از روی دوش آنها برداشته و از جنایاتشان در سوریه چشم‌ پوشید، توافقنامه‌های سخاوتمندانه‌ای با آنها منعقد کرد. حالا که او در شرف خروج از کاخ سفید است، ایرانی‌ها مزد او را با دست‌اندازی به نیروی دریایی‌اش در آب‌های خلیج و تحقیر مجدد ملوانانش در رسانه‌های رسمی خود دادند.

به هر حال روزهای اندکی با روی کار آمدن رئیس جمهوری جدید آمریکا فاصله داریم و پس از آن خواهیم دید ایران چگونه با دولت جدید آمریکا رفتار خواهد کرد؟ آیا باز جرات خواهد کرد مزاحم شناورهای آمریکایی و دستگیری ملوانان آنها شود. آیا جرات گشودن آتش به سمت شناورهای نظامی موجود در آب‌های خلیج را خواهد کرد؟

در واشنگتن همه اقدامات لازم برای انتقال قدرت در حال انجام است. آنچه تاکنون شنیده‌ایم نشان از پایان سیاست‌های اوباما همزمان با خروجش از کاخ سفید دارد. نباید توقعاتمان از دولت ترامپ را بالا ببریم ولی آنچه مسئولان ارشد حکومت او هفته گذشته در کنگره گفته‌اند نشان می‌دهد ترامپ اوباما نیست. گواه این موضوع سخنان وزرای پیشنهادی او برای وزارت امور خارجه، وزرات دفاع و سازمان اطلاعات مرکزی است. سه نفری که به وضوح ایران را متهم کرده‌اند که ریشه ناآرامی‌های منطقه است و دولت جدید آمریکا به جای هم‌پیمانی با ایران، به مقابله با این کشور خواهد پرداخت. البته این به معنای نقض توافق‌ هسته‌ای با ایران و نادیده‌انگاری معاهدات بین‌المللی نخواهد بود.

آنها اگر آنچه وعده داده‌اند را انجام دهند، تغییرات مهمی در سیاست آمریکا در رابطه با منطقه خلیج و توازن قوا در خاورمیانه رخ خواهد داد. اوباما روابط خود را به شکل پنهانی با رژیم ایران آغاز کرد و به رژیم عقرب‌صفت اعتماد کرده و آن را روی پشت خود حمل کرد، به این امید که ایران هم‌پیمان منطقه‌ای آنها برای گسترش صلح و مبارزه با تروریسم شود. از آنجا که دولت اوباما برای مدت طولانی به شکل پنهانی با ایران رابطه داشت، ناچار شد برخی وعده‌ها و توافقات نادرست را با ایران امضا کند. توافقاتی که نه تنها برای ایالات متحده که برای منطقه و همه جهان نیز نامناسب بود. هیچ‌کس در منطقه مخالف بهبود رابطه ایران و آمریکا و همچنین ادامه فعالیت‌های برنامه هسته‌ای ایران نیست، لیکن مجموعه اشتباهات دولت اوباما دست هیولاهای وحشی رژیم ایران را باز گذاشت تا فجایح سوریه، عراق و یمن را رقم بزند.

زمان آن رسیده که دولت ایران بفهمد می‌تواند از توانایی‌ها و فرصت‌های اقتصادی خود استفاده کند و جهان نیز درهایش را به روی تجارت، توریسم و تبادل دانش با ایران باز خواهد کرد، لیکن رژیم ایران نیز نباید دست نیروها و گروه‌های شبه‌نظامی‌اش را باز بگذارد که امنیت کشورهای منطقه و مصالح کل دنیا را تهدید کنند.

صفحه اصلى
»
آراء

آخرین به روز شدن: چهارشنبه ۲۰ ربیع الثانی ۱۴۳۸هـ – ۱۸ ژانویه ۲۰۱۷م KSA 16:51 – GMT 13:51
خداحافظی تحقیرآمیز ایران با اوباما
چهارشنبه ۲۰ ربیع الثانی ۱۴۳۸هـ – ۱۸ ژانویه ۲۰۱۷م
عبدالرحمن الراشد

این داستان قورباغه‌ای است که عقربی را روی پشت خود حمل کرده تا به آن سوی رودخانه برساند. به محض رسیدن به آن سوی رود، عقرب قورباغه را نیش زد. جواب عقرب به شگفت‌زدگی قورباغه این بود که اگر نیش نمی‌زدم، عقرب به شمار نمی‌رفتم. (نیش عقرب نه از ره کین است *** اقتضای طبیعتش این است-م).

ناوشکن آمریکایی مهان در هفته گذشته هفت بار در آب‌های بین‌المللی خلیج با خطر مواجهه با قایق‌های سپاه پاسداران روبرو شد و ناچار شد موشک‌های هشداردهنده شلیک کند. ایران نیز سالگرد آنچه “تحقیر ملوانان آمریکایی” می‌نامد را جشن گرفت.

همه اینها برای تحقیر باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکاست که هشت سال ریاستش رو به پایان است. از سال ۱۹۷۹ تا کنون اوباما تنها رئیس جمهوری آمریکا بود که ایران را روی پشت خود [به آن سوی رودخانه] حمل کرد. او سیاست‌های پنج رئیس جمهور پیش از خود را لغو کرد و با ایرانی‌ها به گفت‌وگو نشست و پس از آنکه تحریم‌های اقتصادی را از روی دوش آنها برداشته و از جنایاتشان در سوریه چشم‌ پوشید، توافقنامه‌های سخاوتمندانه‌ای با آنها منعقد کرد. حالا که او در شرف خروج از کاخ سفید است، ایرانی‌ها مزد او را با دست‌اندازی به نیروی دریایی‌اش در آب‌های خلیج و تحقیر مجدد ملوانانش در رسانه‌های رسمی خود دادند.

به هر حال روزهای اندکی با روی کار آمدن رئیس جمهوری جدید آمریکا فاصله داریم و پس از آن خواهیم دید ایران چگونه با دولت جدید آمریکا رفتار خواهد کرد؟ آیا باز جرات خواهد کرد مزاحم شناورهای آمریکایی و دستگیری ملوانان آنها شود. آیا جرات گشودن آتش به سمت شناورهای نظامی موجود در آب‌های خلیج را خواهد کرد؟

در واشنگتن همه اقدامات لازم برای انتقال قدرت در حال انجام است. آنچه تاکنون شنیده‌ایم نشان از پایان سیاست‌های اوباما همزمان با خروجش از کاخ سفید دارد. نباید توقعاتمان از دولت ترامپ را بالا ببریم ولی آنچه مسئولان ارشد حکومت او هفته گذشته در کنگره گفته‌اند نشان می‌دهد ترامپ اوباما نیست. گواه این موضوع سخنان وزرای پیشنهادی او برای وزارت امور خارجه، وزرات دفاع و سازمان اطلاعات مرکزی است. سه نفری که به وضوح ایران را متهم کرده‌اند که ریشه ناآرامی‌های منطقه است و دولت جدید آمریکا به جای هم‌پیمانی با ایران، به مقابله با این کشور خواهد پرداخت. البته این به معنای نقض توافق‌ هسته‌ای با ایران و نادیده‌انگاری معاهدات بین‌المللی نخواهد بود.

آنها اگر آنچه وعده داده‌اند را انجام دهند، تغییرات مهمی در سیاست آمریکا در رابطه با منطقه خلیج و توازن قوا در خاورمیانه رخ خواهد داد. اوباما روابط خود را به شکل پنهانی با رژیم ایران آغاز کرد و به رژیم عقرب‌صفت اعتماد کرده و آن را روی پشت خود حمل کرد، به این امید که ایران هم‌پیمان منطقه‌ای آنها برای گسترش صلح و مبارزه با تروریسم شود. از آنجا که دولت اوباما برای مدت طولانی به شکل پنهانی با ایران رابطه داشت، ناچار شد برخی وعده‌ها و توافقات نادرست را با ایران امضا کند. توافقاتی که نه تنها برای ایالات متحده که برای منطقه و همه جهان نیز نامناسب بود. هیچ‌کس در منطقه مخالف بهبود رابطه ایران و آمریکا و همچنین ادامه فعالیت‌های برنامه هسته‌ای ایران نیست، لیکن مجموعه اشتباهات دولت اوباما دست هیولاهای وحشی رژیم ایران را باز گذاشت تا فجایح سوریه، عراق و یمن را رقم بزند.

زمان آن رسیده که دولت ایران بفهمد می‌تواند از توانایی‌ها و فرصت‌های اقتصادی خود استفاده کند و جهان نیز درهایش را به روی تجارت، توریسم و تبادل دانش با ایران باز خواهد کرد، لیکن رژیم ایران نیز نباید دست نیروها و گروه‌های شبه‌نظامی‌اش را باز بگذارد که امنیت کشورهای منطقه و مصالح کل دنیا را تهدید کنند.

ترجمه: ضیاء ناصر

منبع العربیه

مرگ پدر خوانده و آغازی بر پایان مافیای قدرت استبداد دینی در وطن

با حذف رفسنجانی از معادله قدرت در جمهوری اسلامی، یک بادبان حکومت نابود شد و بادبان دیگر توان پیش

بردن کشتی نظام را نخواهد داشت

به قلم: بهزاد معصومی افسر خلبان

واضح است که از نظر ادب و اخلاق نمیتوان بر پیکر هیچ مرده ای رقص و شادی کرد. ولی باید بپذیریم که بر جسد هر مرده ای نیز نمیتوان گریست. این روزها به مدد تبلیغات رسانه ای همه جا صحبت از مرگ کسی است که بی تردید با ملیت ایرانی و شناسه تاریخی و فرهنگی آن به مدت سی سال سر جنگ داشت. او خود نیز هرگز انکار نکرد که مانند مقتدایش آیت الله خمینی هیچ علاقه ای به وطن ندارد و فقط خود را یک مسلمان جهان وطن می داند که برپائی حکومت اسلامی در سرتاسر جهان برایش مهم است و به آن می اندیشد. یادمان هست که ایشان چگونه با همدستی خمینی نام مجلس شورای ملی را تبدیل به مجلس شورای اسلامی کرد.

4343

هرچند هاشمی رفسنجانی در هشت سال گذشته، آن هم برای اینکه در قمار قدرت خود را در برابر رفیق دیرین و حریف نوین بازنده می دید، اندکی ژست مردمی به خود گرفت. اما به خوبی روشن است که این نیز یک تاکتیک سیاسی از سوی او برای سوا کردن حساب خودش از جنایتهای صورت گرفته بود. جنایات و خیانتهائی که او نیز در همه آنها دستی داشت.

قابل انکار نیست که سیاست های نابخردانه وی جان سرداران بزرگ نظامی کشور ما را از فردای بیست و دو بهمن تا روز قبول قطعنامه و پایان جنگ گرفت. او مسئولیت مستقیم در تشویق خمینی به ادامه جنگ بیهوده با عراق پس از آزادی خرمشهر دارد. او مسئول خسارتهای مالی بی شمار و نابودی دهها هزار نیروی انسانی است که به خاطر برنامه ریزی های غلط او و همکارانش در عملیاتهای پر سر و صدا و غلط طراحی شده دم توپ دشمن داده شدند.

بعد از پایان جنگ و شروع دوران ریاست جمهوری وی نیز این خسارت زدنها ادامه داشت. قتل های برون مرزی میهن پرستان توسعه یافت. برنامه ریزیهای غلط اقتصادی او و شاگردان و برگزیدگانش هر روز از ارزش پول ملی ایران کاست و مردم را فقیرتر کرد. پروژه های نابود کردن روشنفکران و دگرانیشان روز به روز پر رنگ تر و بیشتر شد. اختناق سیاسی و فرهنگی و اجتماعی به حد اعلای خود رسید. پروژه های پر خرج و بیهوده که کارشناسی درستی نشده بود پایه های نابودی منابع طبیعی و آبی کشور را بنیاد گذاشت و از این قبل میلیاردها پول کشور در جیب رانت خواران همراه او رفت.

مرگ پدر خوانده

حالا با مرگ مشکوک رفسنجانی پروژه اصلاحات از درون نظام با اختلالات جدی روبرو خواهد شد و شاید در انتها بر خلاف باور همگانی بیشترین ضرر را رقیب مافیائی او یعنی خامنه ای بخورد که امروز یکه تاز میدان قدرت به نظر می رسد.

با حذف رفسنجانی از معادله قدرت در جمهوری اسلامی، یک بادبان حکومت نابود شد و بادبان دیگر توان پیش بردن کشتی نظام را نخواهد داشت. البته این نکته ای است که علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی آن را قبول ندارد و بر این گمان است که بدون رقیب کارش برای بلعیدن تمام قدرت سهل تر خواهد بود.

پس از حوادث سال ۱۳۸۸ شمسی، خامنه ای افرادی همچون هاشمی رفسنجانی که منتقد سیاستهایش در برخورد با معترضان بودند را “خواص بی بصیرت” توصیف کرد. سال گذشته ۲۰۵ تن از اعضای مجلس شورای اسلامی اظهارات رفسنجانی در مورد موشکهای نظامی را ناآگاهی و خیانت خواندند و آن را هم سخنی با اوباما و همراهی با اسرائیل دانستند. اعضای مجلس اسلامی طرفدار علی خامنه ای در بیانیه خود هرگونه اقدام در جهت تضعیف برنامه موشکی سپاه پاسداران را محکوم کردند.

در هفته های اخیر نیز وقتی رفسنجانی از لزوم تغییر قانون اساسی حرف زد و اشاره به مسئله کلیدی برای خامنه ای یعنی ولایت فقیه نمود، پاسداران او را تهدید کردند و یکی از رسانه ای های به طور علنی در یک جلسه عمومی گفت که این آخرین پیام و اخطار به رفسنجانی است.

منابع موثق اطلاع داده اند که هاشمی رفسنجانی قبل از مبتلا شدن به سکته قلبی، در جلسه ای با فرماندهان نظامی سپاه پاسداران حضور داشته است. او بدون آنکه سابقه قبلی داشته باشد ناگهان دچار ایست قلبی می شود. در حالی که به گفته وزیر بهداشت تیم پزشکی همراه مقامات درجه اول که همیشه با آنهاست در آن زمان به دلایل نامعلومی غایب بودند. نقل است که پسر بزرگ هاشمی مقابل درب بیمارستان شهدای تجریش تهران، در میان تجمع کثیر طرفداران هاشمی در آن محل، با صدای بلند گفته است: “پدرم را کشتند”. طرفداران هاشمی رفسنجانی در همان لحظات اول اعلام مرگش تقاضای کالبدشکافی وی را مطرح نموده اند که با مخالفت صریح سران نظام روبرو شد.

با استناد به مجموع این موارد ، عده بسیاری بر این عقیده هستند که رفسنجانی نه به مرگ طبیعی، بلکه با نقشه قبلی و به علت مسمومیت یا با روشهای خاص از سوی جناحهای تندرو نظام به قتل رسیده است. البته سابقه قتل و ترورهای سیاسی مخالفین داخلی و خارجی و منتقدین خامنه ای ، تنها به مرگ مشکوک رفسنجانی محدود نمی شود مرگ احمد خمینی فرزند خمینی نیز نمونه ای دیگر از مرگ مشکوک رقبای بالقوه خامنه ای می باشد.

روزهای در پیش

میتوان انتظار داشت که مرگ مشکوک رئیس تشخیص مصلحت نظام آغازی بر پایان مافیای قدرت استبداد دینی در وطن باشد. خامنه ای در حالی به سوی انتخابات سال آینده می رود که سرانجام خود را بی رقیب می بیند. اما چالشی به نام ترامپ در پیش روی او قرار خواهد داشت. خطری جدی که می تواند او را وادار کند تا یک دور دیگر نیز به ریاست جمهوری حسن روحانی تن در دهد.

تکلیف نیروهای ملی و میهنی نیز در وضعیت حاضر بسیار روشن است. پیش رفتن به سوی اتحاد و هجوم همه جانبه به نهادهای غیر دمکراتیک و فشار به بازیگران و قدرتهای خارجی مهمترین کارهائی است که در این شرایط می توان انجام داد.

به نظر می رسد همانطور که با مرگ رفسنجانی صف بندیهای درون نظام اسلامی در حال تغییر اساسی است، صف بندی نیروهای خارجی نیز بعد از انتخاب ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا در حال تحولی بنیادی می باشند. اینجا نقش حساسی برای نیروهای سیاسی ایرانی خارج از کشور متصور خواهد بود. به این شرط که مانند اکثر مواقع فرصت سوزی نشود و بهاء را به بهانه ای اندک و خُرد وانگذارند و تمام تلاش خود را برای بهره برداری سریع و مشروع از موقعیت شرایط عینی داخلی و خارجی برای یک تحول عمده، به کار بگیرند.

نگاهی: به ایران درراهیابی فرهنگی اثر هما ناطق /رضا اغنمی

4403

نخستین سال درگذشت شادروان خانم هما ناطق مصادف شد با زمانی که برای چندمین باراثر ارزشمند «ایران در راهیابی فرهنگی» را دردست داشتم و حوادث فراموش شده وطن را مرور می کردم. این کتاب پرمحتوا درسال ۱۹۸۸ درلندن توسط مرکز چاپ .نشرپیام به مدیریت آقای اسماعیل نوری علا چاپ و منتشرشد که پس ازمدت کمی به چاپ دوم رسید.
خانم ناطق درپیشگفتاراشاره هایی دارد به متن روایت های مستندش، که خواننده تحت تأثیر جادوی کلمات نمی تواند کتاب را لحظه ای کنار بگذارد. می نویسد:

«برسرآن بودم که دربارۀ انقلاب ایران بنویسم، سر از محمدشاه درآوردم. به جا این بود که بیشتر هم می رفتم. زیرا آنچه امروز به ما می رود بازتابی است گاه تاروگاه روشن از جمله اندیشه ها، کردارها و رویدادهائی که در طی صد سال و اندی میهن ما را درنوردیده اند».
توضیحات ضروری به نکته ای می رسد که گفتمان های تاریخی را تکرارکند. پرده های تازه ازحوادث گذشته را مقابل چشم امروزیان بگشاید. تا نشان دهد حضور اکنونیان و داوری ها را؛ اثرات شوم ایستائی و قلادۀ باورها وشیفتگی های موهوم را یادرآور شود که بتواند تحرکی در سیراندیشه ی اجتماعی پدید آورد. به ضرورت زمان نوری تازه ولو کمسو اذهان زنگار بسته راتکان دهد. حاصل آنکه با کوله باری خسته دراین سرزمین نفرین شده، با نسلی میراثدار پوسیده ها و موریانه ها! با اعتقاد کامل به نقد خود و خودی ها می نویسد:
«بازنگری گذشته و نقد گذشته تنها راه ما بود درنیازمودن آزموده ها وجبران کج روی هائی که راه را برمنش و بینش درست بستند».
با چنین زمینه سازی درتکمیل نظرمثبت خود، فرهنگ اجتماعی زمان را می شکافد با زخمهای مهلک که درپیکر رنجور وبیمارجامعه کهن نشسته. سکون وسکوت بغض آلود شکست تحمیلی با ازدست رفتن بخش های آبادی ازخاک وطن، دراثرتوطئۀ فتواها و نا بخردیهای حاکم! حوادث و دگرگونی ها را شرح می دهد و می افزاید:

«اما چرا از سال های ۱۸۳۴تا ۱۸۴۸ آغازیده ام ودوره محمدشاهی را دست گرفته ام. نخست این که چرخه ایست ناشناخته و ازیاد رفته. به رغم این که بس مهم است و فراخور بازبینی. دوره ایست که به وصلۀ ناجور می ماند. زیرا که دولت درویشان است وبرآمد دگراندیشان. مناسبات اجتماعی همیشگی دوران پیشین وپسین حاکم نیست. تا جائی که روشنگران، ازجمله بابیان را درکنار حکومت می بینیم ومالکان، مجتهدان و شاهزادگان و نیز دولت های اروپائی را در پیکار با حکومت». به بهانه ی «افسانه میرزاآقاسی» تاریخ را ورق می زند. گفتنی ست که یکی ازبرجستگی های کتاب، گفتمانی ست درباره حاج میرزاآقاسی که خلاف شایعات رایج سازمان یافته بین عوام، ازلیافت ها وکاردانی های او فراوان سخن رفته است.

بخش اول ازسرگذشت میرزااقاسی شروع می شود :«عباس آقاسی، ازطایفه بیات ایروان بود. تولدش را به سال ۱۷۸۱ م نوشته اند. . . . درچهارده سالگی بود که به قصد تحصیل ازایروان درآمد و به عتبات رفت . . . درعتبات عبدالصمد همدانی را به مرادی برگزید و به سلک درویشان نورعلیشاهی پیوست. درآغازسده نوزده به سال ۱۸۰۰ وهابیان به کربلا تاختند و ۵۰۰۰ نفررا کشتند. دراین کشتار عبدالصمد همدانی ازپای درآمد. شاید این خونریزی که به نام اسلام انجام گرفت دربیزاری حاجی از اهل دین مؤثر افتاد، درشکیبائی بی مانند او دربرابرپیروان سایرادیان».

حاجی به ایران بر می گردد. به عهد عباس میرزا نایب السلطنه درآذربایجان بود که آوازه «دانش» آن درویش درشهر پیچید. . . . میرزا بزرگ اورا خواست و به خدمت گرفت و به تدریس گماشت. . . . درباریان او را رنجاندند. میرزاآقاسی تبریز را ترک کرد و به خوی رفت. در۱۸۳۲ عباس میرزا بار دیگر او را فراخواند و فرزندان خود به ویژه محمد میرزا را به او سپرد. . . . «حاج میرزاآقاسی مدت ها به تعلیم آن شاهزاده روزگار گذرانیده و درضمن او را با تصوف وعرفان آشنا نمود» وکار تحصیل و تدریس به رابطه مرید و مرادی رسید. . . . زندگی درویشی ولیعهد دربار و عباس میرزا را خوش نیامد. زیرا که پادشاهی با ترک «اسباب ملکداری» جور نمی آمد. حکمرانی را نیاز به «سیاسات» بود و نه ترک عادات.

4404

درباره مرگ قائم مقام به دست محمدشاه می نویسد:
«بهرخال فرزندان فتحعلیشاه، هم چنانکه با میرزاآقاسی دشمنی می کردند، ازقائم مقام هم دل خوشی نداشتند.» قانم مقام ازشاهزادگان، انگ جانبداری ازروس را هم خورد. حسنعلی میرزا شجاع السلطنه، یکی دیگر ازمدعیان سلطنت در «ولایت مستقل هرات و خراسان» بدان هنگام که نایب السلطنه وقائم مقام درکارسرکوب ترکمانان سرخس بودند ( ۱۸۳۲) ، درنامه تندی به آن وزیر نوشت: «چه شده است شما را که لشکر متواتر مثل باران بر سرما می ریزی؟ . . . بی انصافی را کنار بگذار . . . خودت در قلب و جناحین ایلچی روس کنار می آئی و برسرما می آئی» .

تاریخنگار، دفترتاریخ سلطنت وشیوۀ پادشاهی محمد شاه قاجاررا می گشاید. با گزینش برگ هایی پنهان مانده وکم شنیده را روایت می کند:«مال نیندوخت. حرمسرا نیاراست. لباس فاخر نپوشید. به «پوشاک وطنی» بسنده کرد و ازراه و رسم پادشاهی به دورافتاد. چنانکه درمنشوری یادآورشد که هرگز «دربند خانه و اوطاق» و یا زینت ولذت وخوشگذرانی» نبوده است. به عبارت دیگرمحمد شاه، درویشی بود که روی کارآمد. آن هم درروزگاری که درویشان واجب القتل بودند و مطرود متشرعان و درباریان. ازکارشکنی ها و دشمنی فرزندان فتحعلیشاه وسایر درباریان می گوید ومخالفت های اطرافیان با روش درویشی و پادشاهی برمردم. ازکاردانی قائممقام :«اهل زد وبند سیاسی نبود حتی باعباس میرزا نایب السلطنه به ضرب قلم درافتاد . . . ازسازش خاقان با روحانیان دلخوشی نداشت». قائم مقام با دشمنان داخل وخارج در افتاد و به شدت به مبارزه با آنها پرداخت و سرانجام دراثر تحریکات کمپل وزیرمختارانگلیس، و شایعۀ همدستی قائم مقام با روس ها برعلیه محمدشاه: «در ۲۲ ژوئن ۱۸۳۶ نماینده ای ازسوی «امام جمعه» آمد و دستگیری قانممقام را به کمپل «تبریک» گفت. در۲۶ ژوئن آن صدراعظم فرهنگ دوست کشته شد».

با انتخاب حاج میرزاآقاسی به مقام صدراعظم، بدگوئی ها ودشمنی ها علیه او شروع شد که نویسنده، با نمونه های مستند زیاد توضیح داده است. هموبا نقل نظرات گوناگون دوست و دشمن، و برشمردن رفتارهای حاج میزراآقاسی، می نویسد: «غرض ازباز گفتن این مطالب، بزرگداشت میزرا آقاسی، نیست. بلکه بازنمودن علل سیاسی این گفته های متضاد است، تا دستکم گوشه ای ازحقیقت تاریخی بدست آید».
از اهمیت زمان می گوید و ازبحران مذهبی – فرهنگی واثرات شکست ها دردوجنگ ایران و روس. که در تردید به «آنچه خود داشت» تجلی کرد. اندیشه های نوین آفرید. اشاره جالبی دارد به بیکفایتی اصحاب مسجد ومنبرکه در رهگذر آن دو جنگ ننگین و ویرانگر:«به درگیری با پیشوایان دین به نام عاملان واماندگی، انجامید». دستاوردهای چشمگیر دوران محمدشاه را یادآور می شود ومهمترازهمه : «عصرشکیبائی و برخورد اندیشه هاست، همراه با لغو اعدام و شکنجه و به ویژه آزادی و برابری ادیان وفرمان «آزادی اعتقاد» نیز سرآغاز آشنائی ما با مدنیت غربی است وهمراه با درگیری دولت با قدرت های چیره گرغربی، اما همزمان با گشایش مدارس و نهادهای بیشمار فرهنگی، و نیز هماهنگ با روابط بازرگانی گسترده با فرنگ. و سرانجام دوره ایست سخت روشنگر، زیرا می بینیم توده های نا آگاه هنگامی که در آزادی به سر می برند، کمتر فریب می خوردند و سخت تر بسیج می شوند. مهمتر این که آسانتر باورهای هزار ساله را زیرپا می نهند، چنانکه درسرکوب مجتهدان اصفهان، جانب حکومت را علیه پیشوایان دین گرفتند و خواهیم دید. و یا در پیدایش بابیان بسیاری ازشهروندان به آن جنبش ضد اسلامی پیوستند که بازاشاره خواهیم داد. و بالاخره در طی این دوره هرگز دیده نشده که ملت ایران که قانون و مشروطه ندیده بود، با برپائی مدارس فرنگی و یا همنشینی مسیحی ومسلمان روی یک نیمکت به مخالفت برآید ویا پیشرفت و اصلاحات را طرد کند. آن واکنش های نابخردانه در همدستی استبداد دولتی با استبداد دینی جان می گیرند که درجای خود بررسی خواهیم کرد».
اما ازبابت اسناد و مدارک ؛ نوشته حاضر بیش از همه، متکی است بردست نوشته ها وگزارش های بایگانی وزارت خارجه فرانسه که گنجینه ایست. به ویژه درربط با این دوره که ایران وفرانسه روابط گسترده و تنگاتنگی داشتند . سپس مراکز اسناد و مدارک را معرفی کرده اند.
دردشمنی انگلیسی ها با حاج میرزاآقاسی می نویسد: «اما سرسخت ترین دشمنان انگلیسی ها یودند. جنگ ایران روس به کنار، انگلیس ها آن صدر اعظم را مانع بزرگی برسر راه منافع خود می دیدند. زیراکه اوبه پیمان سیاسی وبازرگانی تن نداد. با برپائی کونسولگری مخالفت کرد. خلاصه از بدو کار، میانه دولت ایران با عمال آن دولت بهم خورد. پس نمایندگان انگلیس بیش از آنکه انگ «جاسوسی» ووطن فروشی وجنون را به میرزاآقاسی بربندند، قائم مقام را به نزدیکی با روس ها و بدخلقی متهم کردند. . . . آن اسناد آشکارتر ازآن سخن می گویند که بتوان نقش عمال انگلیس را درقتل قانم مقام نادیده گرفت. چنانچه فردای همان روزها، سند پیمان تجاری را نزد محمد شاه بردند و قول امضاء گرفتند. . . . محمدشاه چند ماهی پس از قانم مقام بی صدراعظم گذراند. . . . و مراد دیرین خودرا روی کار آورد. . . . امضای معاهدۀ تجاری با انگلیس به تعویق و تعطیل افتاد.»
حکم جهاد ملایان تبریزبه سرکردگی میرزافتاح مجتهد ودیگران، برای شروع جنگ دوم ایران و روس وقتل گریبایدوف شاعر ونویسنده دکابریست روس درتهران : «به سرکردگی میرزا مسیح مجتهد در فوریه ۱۸۲۹ ازمسائلی ست که نویسنده درعنوان «رخنه دردین» با توضیحات مستند به شرح وقایع پرداخته است.

درباره جنگ هرات وازدست رفتن آن سرزمین پس ازاعلان جنگ انگلیس«جنگ شما باهرات، باعث خرابی امر انگلیس درهند خواهد بود و دشمنی با ماست. . . . کشتی های جنگی آنها به خاک ما آمدند و «جزیره خارک را گرفتند. تهدید هم کردند که «اگرازهرات برنگردید، ما به فارس وکرمان قشون می کشیم» . . . . محمد شاه معترف بود که در برابر این تهدیدات دولت ایران را تاب ایستادگی نبود و نوشت «با انگلیس ها که دولت بزرگی است سلاح حرب نداشتیم»، پس برگشتیم، یعنی نه صلاح دیدیم و نه سلاح داشتیم».
درپیکار با مجتهدان، برآمدن بابیان آمده است: «سیدباقر شفتی سرآمد مجتهدان اصفهان در۱۸۳۷ «شفتی با سفیر انگلیس علیه حکومت متحد شد . همراه با روحانیان دیگر فتوا داد که لشکرکشی محمد شاه به هرات خطاست.همچنین فرستاده انگلیس دکتر مکنیل پیشوای مسلمانان را دراعلام خود مختاری از حکومت مرکزی مشوق آمد. . . . تا قانم مقام زنده بود، حکومت دست به آرایش لشکر نزد و به مکاتبه و مذاکره با ملایان وشفتی بسنده کرد. میرزا آقاسی که روی کار آمد، اندیشه سرکوب مجتهد اصفهان جان گرفت. ازاین رو برخی «دشمنی صدراعظم » با سید شفتی را عامل لشکر کشی دانسته اند. . . . سرانجام درپایان ۱۸۳۹، محمدشاه و حاج میرزاآقاسی با «چهل عراده توپ وچهل هزار قشون نصرت نمون» راهی اصفهان شدند. گویا به گفتۀ شاهدان عینی، سپاه در واقع مرکب بود از «چند عراده» و «چهارهزار تفنگچی» و نه بیش ازآن. اما هرچه بود حضور توپخانه مردم اصفهان را به وحشت «غریبی» انداخت. . . . محمد شاه به ضرب توپخانه دروازه های شهررا گشود. مجتهد را «ترس برداشت» لوطیان گروه گروه می گریختند. مجتهد کز کرده بود وگوشه ای خزید. . . . ص ۵۷ – ۵۶ » .

پیکار بامجتهدان، برآمدن بابیان

بااشاره به اوضاع زمانه وتسلط قلادۀ مذهب، ازخاطرات شادروان شیخ ابراهیم زنجانی نکات جالبی را یادآور می شود که نوشت: «درایران بدترین مردمان علما هستند وازهمه «بدتر» مجتهدانند . . . به نام حمایت ازدین چند نفر چماق زن، کلفت گردن، بیکار وبی شرم گرد آوردند و به جان مردم اندازند». ص ۶۰ و سپس زمینه های برآمدن باب را شرح می دهد: «درواقع می توان گفت که برخاست باب در سر آغاز۱۸۴۴ تجلی خواست های اجتماعی بود».ازنامه های باب به محمدشاه و ارتباط های متداول یاد می کند. دستگیری ونشست های فرمایشی بعنوان محاکمه تا اعدام باب درتبریز با حضور و اظهار نطرشاهدان وناظران درزمانه را توضیح می دهد. ازنظرگاه نویسنده محتوای پیام باب : «اگربخواهیم اندیشه های باب را دربستر مذهبی بیندازیم وبسنجیم، به جایی نمی رسیم و راه به معقولات نمی بریم. افکار مذهبی سید شیراز جز درچند فقره که با واقعیات اجتماعی سرو کاردارد، به هذیان ومناجات می مانند».ص۶۹
خانم ناطق با تکیه به فعالیت ها و اثرات جنبش باب به نکته جالبی اشاره دارد:«به قول میرزاآقاخان کرمانی طایفه بابیه . . . طاقت کشیدن بار شریعت عربی را نیاورده و طناب را بُریده و اززیربار مذهب شیعه که واقعا لایحتمل است بیرون خزیدند».
خانم ناطق باتوجه به نزدیکی مراسم اعیاد باب و زرتشت می افزاید:«نیز دراعیاد مذهبی، رویکرد باب به آئین زرتشت بود».
نویسنده بخش نخست اثرش را با این پیام سنجیده به پایان می رساند:«این دگراندیشی، بد یاخوب، نه از سر ودست، بلکه ازسایه درویشان و بابیان بود». ص۷۶

حاج میرزاآقاسی و روس ها

«موافق عهدنامه ترکمانچای روسیان حق داشتند دراسترآباد انبار تجاری بسازند، اما نه قلعه و استحکامات. کارگزاران روس به زودی انبارها را مبدل به مخزن اسلحه ومهمات جنگی کردند. حاج میرزا آقاسی ازاین بابت به حاکم استرآباد درنامه ای به شدت اعتراضی توضیح می دهد که: «انبار انبار است کاروانسرا کاروانسرا و قلعه قلعه. چندجا انبار ساختن و به هم متصل ننمودن وبه صورت قلعه درنیاوردن سبب اطمینان طرفین است». ازاین رو حاضرشد که حتی انبار را به خرج خود بسازد و تحویل روسیان دهد . . . درهمان نامه افزود: «چند اطاق کوچک برای نشستن تجار و انبار بزرگی … برای گذاشتن بار کفایت دارد. اگر مطلب را یافتید فبها و الا آدم دیگر بفرستم بیاید انبارها را ساخته مراجعت کند.» ص ۱۰۰
دررابطه با شیلات میرزآقاسی، نامه تندی برای مباشر فرستاد که روشنگر سیاست وقت درقبال «تصرفات مالکانه» دولت روس و کارگزاران آن دولت است. نوشت:
«حکایت تازه ای شنیدم، به نظرم غریب آمد . . . ازاسترآباد روزنامه نوشته بودند که . . . آدم تو شیلات استرآباد را به تجار روس اجاره داده است. اگر این حکایت راست باشد، خدا میداند که دیگر از دست من خلاص نخواهی شد . . . . من حهد دارم سایر شیلات را هم از دست دولت بهیه بگیرم، آدم تو برمیدارد شیلاتی را که دردست است به تجار روس اجاره می دهد؟» ص۱۰۱

دردرگیری با عثمانی

نویسنده با اشاره به زمینه های سقوط قدرت عثمانی از درگیری های آن دولت با ایران یاد می کند در بستر پژوهش ها می نویسد:«مورخان تاریخ ترکیه برآنند که ترکان، درپیروی ازایرانیان اسلام آوردند». و سپس درباره صوفیان، توسعه وگسترش فرق «بکتاشیه» و«حروفیه» که درترکیه عرفان شیعه را باب کرد اضافه می کند که « منشاء ایرانی داشتند». نمایندگان ترکیه درسفر به اروپا ازنخستین ماشین چاپ درسال ۱۷۲۹ که تازه به کار افتاده بود دیدن کردند. ازنشر روزنامه عثمانی که برای اولین بار منتشر شده :« نخستین روزنامه امپراطوری عثمانی نه درترکیه بلکه درمصر پا گرفت». دوتن از روشنفکران ترک یاد کرده با نام های صادق رأفت و مصطفی سامی که اولی در « ۱۸۳۷ رساله تنظیمات را نگاشت و ازآزادی شهروندان اروپا یاد کرد» و آن دیگری نیز در همان سال«اروپا رساله سی» را نوشت و برآزادی مذهب تصریح کرد. در دوره بعدی تنظیمات ازاو به عنوان کافر و ملحد یاد کرده اند». ص ۱۴۰

بخش سوم – درآزادی ایمان: ترسایان ایران تا دستخط ۱۸۴۰

از استفرار پادریان امریکائی وفرانسوی درایران و تعلیمات آن ها سخن رفته که در دوره محمدشاه قاجار و درصدارت میرزا اقاسی درکشور به فعالیت فرهنگی ودینی درایران آغازمی کنند. این گروه مذهبی که برای تبلیغات مذهبی وارد کشور شده بودند درجهت توسعه تبلیع مذهب مسیح « به گشایش مدارس وبرپائی چاپخانه ونشر روزنامه وکتاب» نیز میپردازند. حضور مسیحی ها مانند ارامنه وآشوری ها دربرخی مناطق ایران زمینه مساعدی بود برای فعالیت های آنها. با اینکه پس ازشکست دوجنگ ایران از روس، بیشترین مسیحیان ازایران کوچیده بودند. گرازشگران انگلیس از میزان فاجعه کوچ آن هموطنان اخبار ناگواری ارائه می دهد «درمارس ۱۸۴۴ گزارش فرستادند که درسال گذشته چندین هزار ارمنی ونسطوری ازاهالی خوی و سلماس وارومیه پاسپورت گرفته و راهی روسیه شدند». نویسنده بخشی از ظلم وستم مسلمانان درباره مسیحیان را ولوبه کوتاهی توضیح داده است : «هنگامی که یک مسیحی به دست یک مسلمان کشته می شد، کشنده در محکمه ها ۳۰ تومان که معادل ۱۵۰ فرانک باشد، خونبها می پرداخت. وحال آنکه به تصادف، اگرمسیحی دست به کشتن یک مسلمان می زد، همه اموال روستا به غارت می رفت وچندین نفرکشته می شد و البته قاتل ناپدید می شد. اگردختر ترسائی اسلام می آورد،همه ثروت خانواده را می برد. شهادت یک مسیحی در محکمه علیه یک مسلمان پذیرفته نمی شد و . . .». دولت، دراثر خالی شدن منطقه ازسکنه برخی از مقررات را برداشت. ازمالیات مسیحیان کاست. دراین بخش از نزدیکی مغول با مسیحیان سخن رفته است.: «وارتان پادری ارمنی» که به زمانه هلاکو می زیست، گواه بود که همسر خان مغول «آشوری نسطوری » بود. گرچه به همگی مسیحیان مهرمی ورزید و ازجملگان طلب نیایش می کرد». ازعلاقه شاه عباس به مسیحیان می گوید. اشاره ای دارد به درگیری ها بین مسلمان ها و ارامنه جلفا درسال ۱۶۰۵ : «شاه عباس جانب ترسایان را گرفت. به نکوهش همکیشان خود برآمد». اضافه می کند : «با روی کارآمدن محمدشاه درسال ۱۸۳۴، کارزمانه رنگی دیگر گرفت. پادشاه نعمت الهی ووزیرش میرزآقاسی پای بند مذهب حاکم نبودند. . . . دستخط اوریل ۱۸۴۰ ترسایان را ازهمان مزایای حقوقی که سایر رعایای ایران داشتند بهره ورساخت».

بخش چهارم: اندیشه نوسازی .با : درداد وستد شروع می شود.

رونق تجارت از مسائلی ست که نویسنده با توجه به اهمیت آن درگشایش مشکلات معیشتی عام، بخشی ازاین دفتر پژوهشی وتاریخی را به آن اختصاص داده است :« یک سال پس از روی کار آمدن محمد شاه بازرگانی ایران به صورت روزافزون گسترش یافت. شگفت این که روس ها پس از آن تجاوزهای دوجنگ وشکست مفتضحانه ایران با بازگذاشتن دروازه های خود با کشور، به امید رونق صادرات به ایران راداشتند. طرابوزان که ازسال ۱۸۳۰ راه تجاری برای ایران شده بود رونق بیشتری گرفت.«از۲۰۰۰۰ بار که به این شهر می رسید تنها ۲۰۰۰ باربه ولایات اطراف راه می یافت وباقی یکراست راه تبریز را پیش می گرفت». از افزایش جمعیت تبریزدرآن سال ها می نویسد: «جمعیت تبریز که در زمان نایب السلطنه از۷۰ هزار تن نمی گذشت در سال های ۱۸۴۰ به ۱۲۰ هزارنفروتا ۱۸۵۰ به ۱۴۰ هزارنفر رسید». برنامه آب رسانی از رودخانه کرج و جاجرود به تهران، وصنعتی کردن وابادسازی ایران با یادگیری از فرهنگ فرانسه، همچنین فرستادن محصلین ایرانی به فرانسه در برنامه های دولت قرار می گیرد.

درکنارهمه تلاش های نویسنده اثر بنا به روال همیشگی خود، هوشمندانه، رگ و ریشه ی مشکلات را می شکافد. با چشم باز، فرهنگ و تاریخ و جامعه را می کاود. همچنان که تجربه های دولت درویشان وسایه ی سنگین وسیاه عوامل فرهنگی را:« چه بسا آبشخور این وا ماندگی فرهنگی باشد که همواره ما را پس می راند. چه بسا این فرهنگ زیر بنای اجتماعی ما باشد. زیرادولت درویشان نشان داد، هرگاه بااین جهان بینی درافتاده ایم، همزمان راه را بردگراندیشی و اندیشه پیشرفت هم گشوده ایم. با فرهنگ و دیدگاه مذهبی نمی توان روزنی به جهان دانش ومعرفت گشود». ص ۲۵۰

خانم ناطق با این پیام، اثر بزرگ ویادماندنی تاریخی خود را به پایان می رساند:

«تا این نقد درکارنباشد. میان فرهنگ حاکم و محکوم تفاوت نخواهد بود. پیکارشان ره افسانه خواهد بود و جنگ هفتاد و دوملت را خواهد ماند و یا به فول میرزآقاخان به جنگ خانوادگی میان اعضای یک فرقه هم اندیش را».
پیوست ها نزدیک به هشتاد برگ شامل نامه های سیاسی، برگردان از اسناد فرانسه، عکس های اسناد و کتابنامه است و منبع باارزشی برای پژوهشگران تاریخ و کتاب بسته می شود.

آخرین فرصت گُل/رضا اغنمی

4382

آخرین فرصت گُل
مهدی اصلانی

ناشر: نشرباران سوئد
چاپ اول: ۲۰۱۶ (۱۳۹۵)
چاپ: باقر مرتضوی (کلن)

به دنبال فهرست و سخن ناشر، نویسنده به بهانۀ سرنوشت پایانی هزاران قربانی، یکصد وسی وهفت تن را از آن میان نمونه‌وار برگزیده، با اشاره به جنایت‌ها، و حضور وحشت و خفقان فزاینده با انباشت زندان‌ها؛ با پریشانی و درماندگی مسئولان، درجامعه‌ی ملتهب و جوشان، آثار آرمان‌های انسانی و تاریخ‌ساز قربانیان ظاهرا خاموش، اما پرسروصدا را اعلام کند:

«آن‌ها درآستانه‌ی مرگی که تقدیرشان شد، مزامیر زندگی ساز کردند. بیش از آن که برای رفتن چمدان بربندند و چراغ خاموش کنند، در صبح تیرباران فانوس برگرفتند تا دریا را قرائت کنند».
وسپس، با یادی ازجنایت‌های وحشتناک نازی‌های هیتلری از: «داخائو» یکی ازمخوف‌ترین قتلگاه‌های جهانی، که سوختگاه هزاران هزار یهودی بوده است. «یخ دیوارهای سربی‌ی داخائو یکی از اردوگاه‌های کارِ اجباری و مرگ دوران فاشیسم، شهادت به سلاخی نزدیک به پنجاه هزار انسان می‌دهد».
ازپیرزن لهستانی به نام ماریا می گوید:
«بر روی صندلی چرخ‌دار ویژه معلولین توسط پرستاری به این سو آن‌سوبرده می‌شود» تا هر آنچه که از گذشته‌ها و دنیای بیم و هراس خاطرات هولناکش را به یاد دارد با حرکات دست و کلمات نامفهوم ومکان‌هایی را که در حافظه‌اش مانده نشان دهد.
نویسنده، با نگاهی به فاجعه‌ی کشتارهای دسته‌جمعی زندانیان سیاسی، پس از انقلاب را درشش دوره مورد بررسی قرارداده با تکیه به آمار ومدارک ازقربانیان گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی نام برده است.
با علم و آگاهی به این که :
«ازشماری ا زاعدام‌شدگان به تقریب هیچ بر جای نمانده است»، دلسرد و مأیوس نمی‌شود. با عزم راسخ دنبال کار را می‌گیرد و با تلاشی پیگیر به ساماندهی کار می‌پردازد و موفق می‌شود، تا آنجا که درتوان دارد، بخش مهمی از دین خود را، هم به انبوه بازماندگان قربانیان انجام دهد و هم آزادگی و معصومیت قربانیان را مستند تاریخ سازد.
با چنین زمینه‌ها، این بار با قلم و دفتری راه افتاده تا درشهرهای دور و نزدیک و گوناگون دنیا خانه به خانه ماتم‌کده‌ها را ، پیدا کند. موفق شده با بازماندگان و شاهدان، میراث‌داران آزادی این سر زمین نفرین‌شده به صحبت بنشیند. پای درد دل مادران و پدران، شوهران و یتیمان وخانواده‌های داغدار قربانیان نشسته، تا برای چندمین بار در تاریخ، دفتر مستندی از سیاه‌کاری‌ها وجنایت‌های حکومت دینی را ثبت کند.
نویسنده با توجه به اسناد منتشرشده توسط نویسنده‌ها و سازمان‌های سیاسی و اشاره به آمار اعدامی‌ها، جان سخن را با مخاطبین درمیان گذاشته است:
«مهم‌ترین منبع برای ادامه‌ی کار و دسترسی به واپسین نامه‌ها وادامه‌ی انتشار اسناد کشتار دگراندیشان، شبکه‌ی خانواده‌های قربانیان می‌باشند. برگ برگ این نامه‌ها می‌تواند برقُطر کیفر خواست جانیان بیفزاید».
ازمشکلات کار در برخورد با موانع، گزمه‌ها و امنیتی‌ها نیز گفته شده، بنگرید به زیرنویس «سخن آخر».
بهروزشیدا، با عنوان «آهو به بوی گل می دود»، فضای نخستین برگ‌های دفتر را برای مدتی تغییر می‌دهد. خواننده را با خود به کوهساران سرسبز و مزارع گل وگیاه می‌برد. گلۀ آهوان را که مستانه در دشت باز و پرنشاط ریاحین به دنبال «بوی گل می‌دود»، صحنه زیبائی درمنظر دید مخاطبین می‌گشاید.
بهروز، درگفتمانی دهگانه بانثری پخته، قربانیان را درسیمای «آهوان زخمی که به سوی تپه‌ی رویاهای خویش می‌رمند، تا به آواز شورش بی‌نیازی، بار تنهائی و آوار مرگ سبک کنند»، مخاطبین را با خود در صحنه‌هایی که آفریده می‌چرخاند و با قربانیان آشنا می‌کند.
ازجهان آرمانی، صدای عشق، باور به خویش‌کاری‌ی حماسی تا وصیت‌نامه ها و نامه‌های زندانیان سیاسی، می‌گذرد. می‌رسد به گردش‌گاهی دیگر! ودراین گردش‌گاه اندوهبار پر از عشق به آزادی است که «وصیت‌نامه‌ها ونامه‌ها، آهوانی زخمی درآخرین فرصت گل در خشک‌سالی‌ی بی‌بدیل درنده گی در رویای رویش باغ می‌دوند، که آهو به بوی گل می‌دود».
وسپس گفته‌ای عبرت آموز و تاریخی از ابوالفضل بیهقی:
«جلادش رسن به گلو افکنده بود و خفه کرده».
ازقلم‌شکنان و کشتار قلم به دستان و اندیشمندان می‌گوید. سخن را دربارۀ «محمد مختاری شاعر اندیشمند» آغاز می‌کند. انتشار نامه مختاری به همسرش، که تقریبا بیش از دوسال و خرده ای جلوتر از واقعۀ ربایش و قتلش نوشته است، خواننده را بیشتر با وعده‌های عدل و عدالت منادیان سوداگر حکومت دینی آشنا می‌کند! دربستر این روایت است که خواننده، ابعاد گوناگون اندیشه‌های اجتماعی، روان‌شاد محمد مختاری را درمی‌یابد.
مختاری، که پنداری از سرنوشت آتی‌ی خود آگاه است، با متنی که ادبیات وصیت‌نامه را دارد، با زبان نرم و لطیف دل‌آشوبه ها، بیم و هراس و نگرانی‌ها را به همسرش مریم خانم روایت می‌کند:
« تحمل این سنگینی ناگزیری‌ی من بود. پس سبک بگیرید نبودن‌ام را. نشاط کنید که در زندگی‌ام به اندازه‌ی کافی اندوهگین‌تان داشته‌ام. چشم به آرامش شما دوخته‌ام. مواظب هم باشید. بخندید اگرچه مثل من خندۀ این کشور را کم دیده‌اید. افسوس جرعه فشانی برخاک هم از شما دریغ شده است . دوست‌تان دارم. برای‌تان غصه می‌خورم. می‌بوسم‌تان. دست همه‌ی دوستان‌ام را می‌فشارم. قربان همه‌تان. محمد مختاری، نیمه شب بیستم شهریور۷۵».

نویسنده کتاب، لیست قربانیان درکشتارهای دسته‌جمعی حکومت را با «پروین گلی آبکناری» از اعضای راه کارگر شروع می کند. تاریخ دستگیری: تیرماه ۱۳۶۱ و تاریخ خودکشی در زندان: ۱۵ تیرآذر ۱۳۶۶ است.
آخرین نفر «کمال یاسینی» از اعضای گروه فرقان، تاریخ تولد: ۲۸ مرداد۱۳۳۸ . تحصیلات دانش‌جوی فیزیک کاربردی. دانشگاه تربیت معلم. تاریخ دستگیری: ۴ دی ۱۳۵۸. تاریخ اعدام: ۱۳ اسفند ۱۳۵۸. اتهام اصلی: ترور دکترمحمد مفتح در۲۷ آذر ۱۳۵۸. دفنگاه بهشت زهرا قطعه‌ی ۴۱
نگاهی کوتاه، درانتخاب نخستین و آخرین قربانی، با توجه به تفاوت‌های آرمانی دوگروه، کمک می کند که هرخواننده بیشتر با آرمان‌های گوناگون قربانیان و تلاش‌های نویسنده آشنا شود. شیوۀ گزینشی او دربارۀ قربانیان قابل تأمل است. بدون توجه به حزب و سازمان و گروه خاصی، تا آنجا که توانسته ازهمه شان یاد کرده است. این اثر ماندگار اصلانی را که بر ادبیات تبعید افزوده است باید ارج نهاد.

لابی مُرده جمهوری اسلامی نفس کشید! این‌بار به کمک ۳۷ «دانشمند کرایه‌ای»/رضا تقی‌زاده

روز دوم ژانویه روزنامه نیویورک تایمز، نامه سرگشاده‌ای را انتشار داد با امضای ۳۷ «دانشمند آمریکایی» عموما بازنشسته، خطاب به دونالد ترامپ با این مضمون و توصیه که رییس جمهور منتخب توافق اتمی با جمهوری اسلامی را حفظ کند.

نامه‌ی تازه، نسخه اصلاح شده پیام دیگری است که پیشتر، با امضای ۲۹ «دانشمند آمریکایی» عموما بازنشسته و از همین قماش، روز ۸ ماه اوت سال ۲۰۱۵ به اوباما نوشته شده بود و در آن مزیت‌های توافق اتمی و رفع تحریم‌ها علیه جمهوری اسلامی برای طراح آن ( اوباما) یک به یک آمده بود!

4381

نامه‌ی سرگشاده اخیر که بدون تردید با پرداخت ده‌ها هزار دلار هزینه در نیویورک تایمز چاپ شده، مانند بار پیش، در سایت گلف ۲۰۰۰ متعلق به گری سیک نیز منتشر گردید تا اعتبار خریداری شده آن جدی گرفته شود.

با صرف هزینه‌ای نا معلوم و به احتمال قوی یاری غیر محسوس همکارانی که در رسانه‌های فارسی‌زبان شناخته شده اروپایی و آمریکایی مشغول به کاراند و از دولت‌های تامین کننده هزینه رسانه‌ها حقوق می‌گیرند و پنهانی حلیم «حاج عباس» را هم می‌زنند، ترجمه فارسی این نامه به ترامپ انتشار گسترده یافت.

اهمیت تبلیغاتی انتشار نامه سر گشاده در رسانه‌ها، در نگاه تهیه‌کنندگان آن (لابی جمهوری اسلامی)، از تاثیر سیاسی پیام بیشتر بود، و این دقیقا جایی است که ناندانی گردانندگان معرکه قرار گرفته.

در غیر این صورت، و چنانچه نام ۳۷ به اصطلاح «دانشمند»، اعتبار کافی می‌داشت، نیازی به پرداخت هزینه سنگین انتشار رسانه‌ای آن از کیسه دولت و جیب مردم ایران برای خرید اعتبار کاذب نامه در بین نبود و باید انتظار می‌رفت آقای ترامپ بدون تبلیغات، به موضوع پیام همان قدر توجه کند که بعد از دمیدن آن در بوق‌های تبلیغاتی (آن هم به زبان شیرین فارسی)!

نقش لابی جمهوری اسلامی

انتشار نامه سرگشاده به ترامپ در نشریه‌ای مانند نیویوک تایمز با پرداخت مستقیم هزینه به بخش امور مالی روزنامه صورت می‌گیرد ولی در رسانه‌های فارسی زبان تحت مدیریت دولتی خارج از ایران، یا از راه چرب کردن سبیل بعضی کارکنان، و یا سوء استفاده از خامی آنها، و در بهترین شرایط به دلیل چشم و هم‌چشمی و عقب نماندن از قافله‌ی خبری.

تنها از راه انتشار گسترده نامه و استناد به تلاش برای جمع‌آوری امضاهاست که لابی‌گران جمهوری اسلامی برای دولت تهران صورت حساب می‌فرستند و از جیب مردم بی گناه ایران کسب و کار و دخل و خرج می‌کنند.

در گردآوری امضا برای نامه اخیر به رییس جمهوری منتخب آمریکا، که انتخاب او حکومت اسلامی ایران را حتی قبل از رفتن وی به کاخ سفید فوق‌العاده نگران ساخته، لابی حکومت اسلامی در آمریکا، ضمن استفاده از ۲۹ نام که پیشتر در تهیه، امضا و ارسال نامه ماه اوت ۲۰۱۵ مورد استفاده قرار گرفته بود، ۱۲ نام تازه را اضافه کرد، و شاید به همین نسبت، هزینه اقدام اخیر را در مقایسه با کار مشابه قبلی برای تهران بالا برد.

با توجه به ابراز مخالفت ترامپ در جریان مبارزات انتخاباتی سال گذشته علیه لابی‌گری و لابی‌گرهای مستقر در واشنگتن، و همچنین درک نسبی از سیاست‌های احتمالی او در قبال جمهوری اسلامی، و احتمال فراوان مسدود شدن درهای گشاده کنونی در پایتخت آمریکا به روی ماموران حکومت تهران، لابی‌گران جمهوری اسلامی برای ادامه اشتغال، نیازمند ایجاد فرصت‌های تازه کسب و کار برای خود و عرضه کالاها و خدمات نو برای صاحب‌کاران در تهران بودند.

نامه سرگشاده نوشتن و جمع‌آوری امضا و انتشار دادن پر هزینه آن مشقی است که لابی‌گران حکومت اسلامی برای نوشتن آن پیشتر تمرین کرده‌اند.

راه‌های کسب اعتبار (کاذب)

بعد از نخ‌نما شدن ترفند جلب نظامیان بازنشسته آمریکایی و سیاستمداران شاخ‌شکسته کرایه‌ای از ایالات متحده و بقیه نقاط دنیا برای حضور در جلسات سیاسی یک گروه خاص مخالف جمهوری اسلامی، و یا تهیه بیانیه پشتیبانی با امضای آنها، جمهوری اسلامی و لابی‌گران آن در واشنگتن راه‌های دیگری را برای ایجاد موج تبلیغاتی یافتند که نامه‌نگاری افراد دارای سابقه مشاغل دانشگاهی، خطاب به دولتمردان و قانونگذاران آمریکا و اروپا نمونه‌ای از آن است.

تبلیغات مستقیم رسانه‌ای و تبلیغات غیر مستقیم طراحی شده به نام مراکز دانشگاهی خارج از ایران ترفندهای دیگری است که حکومت تهران طی سال‌های اخیر مورد استفاده قرار داده.

فرستادن عوامل خودی از درون مراکز دانشگاهی ایران به مراکز دانشگاهی آمریکا برای واحدهای اطلاعاتی و جاسوسی حکومت مذهبی ایران امروز همان قدر اهمیت یافته که فرستادن عناصر نفوذی به رسانه‌های فارسی‌زبان دولتی در آمریکا و اروپا، و همچنین درون گروه‌های اپوزیسیون خارج از کشور ابتدا در لباس همسویی فکری و بعد تبدیل شدن به کاسه گرم‌تراز آش و تخریب از درون.

جنگ تبلیغاتی در فضای مجازی

جمهوری اسلامی از مدتی قبل، و در حد توانایی‌هایی که دارد، خود را برای استفاده از فضای مجازی و مقابله با موج‌های مخالف و ایجاد موج‌های همسو و موافق با خود آماده کرده است.

فرستادن کسانی مانند ابراهیم محسنی چراغلو، بسیجی دانشگاه تهران به دانشگاه مریلند آمریکا و یا حسین موسویان به دانشگاه پرینستون به عنوان محقق میهمان، در راستای این سیاست صورت گرفت.

حسین موسویان، سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان که به دست داشتن در حادثه تروریستی رستوران میکونوس متهم است، طی سه سال گذشته و بخصوص از زمان آغاز دور نهایی مذاکرات اتمی نقش بلندگوی غیر مستقیم جمهوری اسلامی و مجری «دیپلماسی خط دوم» رژیم را ایفا کرده است.

ابراهیم محسنی چراغلو پیش از فرستاده شدن به دانشگاه مریلند، به کمک استیون کال، مدیر «مطالعه رفتار‌های سیاسی بین‌الملل» (پی پا) آن دانشگاه، در تهران به اصطلاح به نظرسنجی افکار مشغول بود و از نزدیک با باشگاه خبرنگاران جوان، و خبرگزاری تسنیم، هر دو وابسته به سپاه پاسداران، همکاری نزدیک داشت که به نوبه خود خاستگاه سیاسی او را نمودار می‌سازد.

استیون کال، همکار و رییس محسنی در دانشگاه مریلند که متخصص روان‌شناسی سیاسی و نظرسنجی است پیشتر (دو بار در دهه اول قرن تازه) به ایران سفر کرده و مورد پذیرایی حکومت قرار گرفته است. او آشکارا مدافع جمهوری اسلامی است و مکرر مدعی شده (از جمله طی گفتگویی با بی بی سی) که «ایران هرگز به دنبال بمب اتمی نبوده است!»

طبق نظرسنجی‌های ساختگی که استیون کال، ابراهیم محسنی و شرکای آنها به کمک موسسه موسوم به «ایران پول» و همچنین وکس ایران در شهر تورنتو کانادا با صرف میلیون‌ها دلار به عمل آورده‌اند، «تنها ۱۲ درصد مردم ایران از محدود بودن آزادی‌‌های اجتماعی ناراضی‌اند!»

محسنی به عنوان «مدیر مرکز پژوهش‌های افکار عمومی دانشگاه تهران» در سال ۲۰۱۴، طی گفتگویی با خبرگزاری تسنیم می‌گوید: «نتایج نظرسنجی عمومی نشان می‌‌دهد که اکثریت شهروندان ایرانی، اجرای احکام اسلامی در جامعه را موجب کاهش مشکلات کشور می‌دانند.»

نامه تازه که با عنوان ‌«رییس جمهورِ منتخب عزیز» شروع شده پاسخ جمهوری اسلامی (با هفت امضا بیشتر) به نامه‌ای است که هفته گذشته ۳۰ زندانی سیاسی سابق و فعال سیاسی لاحق به دونالد ترامپ نوشته و خواستار اعمال فشار علیه جمهوری اسلامی و اعمال تحریم‌های سیاسی علیه رهبران و گردانندگان آن شدند. از این لحاظ شگرد تازه تبلیغاتی لابی‌گران حکومت اسلامی فاقد کمترین بار سیاسی است و بی تردید دریافت‌کننده نامه و همکاران او نیز با منبع تهیه پیام آشنایی لازم را دارند!

مافیای قدرت و ثروت، عابد و زاهد و مسلمانا؟/دکتر منوچهر فرح بخش

چنین به نظر میرسد که با امضای توافقنامه برجام با کشورهای ۵+۱ فضای اقتصادی کشور وارد فاز جدیدی از فعالیت شده است. این تحرک اقتصادی عملا، بلافاصله پس از امضای برجام و با سفر روحانی به رم و پاریس کلید خورد. منتها آنچه که پس از امضای برجام سریعتر از حد انتظار به جریان افتاده است قراردادهای خرید و مقاطعه کاری چند صد میلیون و حتا میلیارد دلاری که یکی پس از دیگری روی میز دو وزیر نفت و صنعت و مدن و تجارت قرار میگیرد، میباشد. دو وزارتخانه ایکه تاکنون بزرگترین ارقام دلالی و کمیسیون بازی و حیف و میل منافع ملی و رانتخواری را در پرونده کاری خود دارند. اکنون پس از یک وقفه چند ساله در فعالیتهای دلالی برای شرکتهای خارجی که به علت تحربمهای اقتصادی غرب به وجود آمده بود، بار دیگر حال و هوای دوره قبل از تحریم به این دو وزارتخانه بازگشته است.

4380

همان شرکتهای خارجی خودروسازی و فولاد سازی و امثالهم که در گذشته توسط واسطه های قدرتمند خود به وزارت صنعت و معدن وصل شده بودند و امضای قرارداد خریدهای آنچنانی را میسر میساختند، باز سر از لاک بیرون آورده و دوباره فعال شده اند. قراردادهای شرکتهای خود روسازی کشور با طرفهای خارجی و مورد مشخص آن قرارداد پژو – ایران خودرو که بلافاصله پس از توافق فرجام به امضا رسید بک مورد مشخص آن است. در سایر صنایع نیز مانند فولاد ظاهرا برنامه های گسترش و نوسازی مختلفی به جریان افتاده است که تماما به خریدهای میلیون دلاری ایران از این شرکتها مورد نظر است.

شرکت هیوندایی قرارداد فروش ده فروند کشتی به ارزش ۶۵۰ میلیون دلار را که چندین سال پیش توافق شده بود و خاک میخورد، به جریان انداخت و خیلی سریع موافقت نعمت زاده وزیر صنعت و معدن را بدست آورد. قرارداد ۱.۹ میلیارد دلار بهینه سازی پالایشگاه اصفهان با شرکت دایلم کره جنوبی نهایی میشود. عباس کاظمی معاون وزیر نفت با اشاره به امضای یکی از بزرگترین قراردادهای صنعت پالایش نفت ایران با دایلم میگوید: قرارداد رسمی و نهایی طرح بهبود فرآیند و بهینه‌سازی پالایشگاه نفت اصفهان با شرکت دایلم کره جنوبی امضا شده است تا کاهش تولید نفت کوره و افزایش ظرفیت تولید فرآورده های با ارزش نفتی همچون بنزین و گازوئیل به عنوان مهمترین اهداف اجرای طرح بهینه سازی پالایشگاه اصفهان تحقق یابد. او تاکید میکند که قرار است بخش عمده ای از منابع مالی مورد نیاز اجرای طرح بهبود فرآیند و بهینه‌سازی پالایشگاه نفت اصفهان از مسیر فاینانس و توسط شرکت کره ای تامین شود.

همچنین شیرینی پروژه های مربوط به صنایع پتروشیمی، کسترش و نوسازی صنعت نفت، حفاری های نفت و گاز که توسط وزارت نفت رسما اعلام شد، تحرک مافیای نفتی را در بازگرداندن شرکتهای نفتی مورد نظر درجهان به بازار نفت و گاز کشور دوچندان کرده و دستگاه نفتی کشور را وارد فاز جدیدی کرده است. از اینرو مشاهده میشود که در راس متقاضیان همکاری با شرکت نفت بازهمان شرکتهای قدیمی و آشنا با مافیای قدرت و ثروت هستند که در صف قراردادها ایستاده اند و سهم خواهی میکنند. طبیعتا آورنده این اسب تروا به میدان قراردادهای میلیاردی حکومتی همان مافیای معروف قدرت و ثروت است که در راس حکومت لانه کرده و به آسانی حاضر به از دست دادن این مرکز قدرت وثروت اندوزی نیست. در این رابطه به موارد بسیاری میتوان اشاره کرد که یک مورد آن به شرکت ویتول سوییس مربوط میشود.
در اواسط شهریورماه امسال بود که خبری با عنوان «قرارداد فروش نفت ایران به ویتول سوئیس با تخفیف و در ازای دریافت وام» در خبرگزاریها منتشر شد، که از قرارهمین چند روز پیش بود که باز خبرگذاریها اعلام کردند. شرکت ویتول سوییس موافقتنامه‌ای با شرکت ملی نفت ایران برای اعطای وامی معادل یک میلیارد یورو به این شرکت در ازای تضمین صادرات فرآورده‌های نفتی ایران به سوییس امضا کرده است. در قرارداد چنین پیش بینی شده که در فاز اول، شرکت ملی نفت ایران متعهد شده است از اول ماه نوامبر ۲۰۱۶، میلیون‌ها تن فرآورده پالایشگاهی از جمله انواع نفت کوره و انواع گازوئیل با کیفیت‌های متفاوت را با تخفیف‌های ۱۵ تا ۴۵ دلار در هر تن و برای مدت دو سال به شرکت ویتول سوئیس بفروشد و در مقابل یک میلیارد دلار وام با بهره ۶.۱ درصد و ۲.۳۵ درصد کارمزد اولیه به عنوان هزینه فاینانس و در مجموع ۸.۵۴ درصد، به علاوه نرخ بهره رایج بین‌المللی یا لایبور دریافت کند. با این حساب نرخ بهره نهایی وام دریافتی بالغ بر ده درصد خواهد بود. درواقع این شرکت با پرداخت وام و تحمیل شرایط یکطرفه، شرکت ملی نفت ایران را در گروی خود دارد که خلاصی از آن هم آسان نمیباشد.
در واقع شرکت ویتول با نهایی کردن این قرارداد موفق شد گوی طلایی را برباید و مناسب ترین و خوش فروش ترین فرآورده های صادراتی ایران را برای زمانی طولانی در کنترل خود گیرد و با برخورداری از یک تخفیف استثنایی و بی‌سابقه، که در مورد یکی از این فرآورده‌ها به ۴۵ دلار در هر تن بالغ می‌شود، عملاً سایر مشتریان و خریداران را از بازار ایران بیرون کرده و فروش این فرآورده‌های با ارزش پالایشگاهی را به انحصار خود در آورد. در واقع این قدرت دلالان و واسطه گران ایرانی را نشان میدهد که حتا در زمانیکه صدای اعتراض مردمی از فساد مالی و نظام دزد بازار اسلامی همه جاگیر شده این دلالان بی وطن اینگونه آشکارا چنین قراردادهایی را عملی میسازند. در صورت موافقت نهایی با پیشنهاد شرکت ویتول برای نفت خام، شرکت ملی نفت ایران موظف می‌شود تا نسبت به درخواست تعدادی از پالایشگاه‌های منطقه اروپا و حوزه مدیترانه که قراردادهای خرید مستقیم نفت خام و میعانات گازی با ایران دارند مسکوت گذاشته ، یا اینکه آنها را از طریق واسطه سوئیسی به ویتول حواله دهد.
بر اساس گزارشات مختلف دلال این معامله یک طرفه و پرسود برای ویتول، یک شرکت ایرانی مستقر در سوئیس است. ازقرار این شرکت دلال و سایر دلالان دست اندر کار در پشت این شرکت ایرانی از سهامداران ویتول و چندین شرکت نفتی دیگر به شمار میروند. تا آنجا که حتا گفته میشود چندین نفر در سطح مسئولین طراز اول فعلی وزارت نفت با استفاده از پیچ وخم های قوانین تجاری بطور شناخته نشده در ردیف تصمیم گیرندگان ویتول قرار دارند. اما این پایان ماجرا نیست و ترتیبی داده شده که اختیار تعیین قیمت پایه فراورده های نفتی به شرکت ویتول واگذار شود. علاوه بر این امتیاز در اعطای تخفیفات بی سابقه در قیمت تولیدات نفتی هم اقدام دیگر شرکت ملی نفت در حمایت از ویتول به شمار میرود. بر این اساس شرکت سوئیسی میتواند با انتخاب دوره قیمت‌گذاری فرآورده های نفتی، قیمت خرید هر فراورده را راسا تعیین و از این طریق ده‌ها دلار در فروش هرتن نصیب خود کند. دراواخر مهرماه بود که جزئیات بیشتر از نحوه فروش فراورده به ویتول با عنوان «تخفیف ۵۵ میلیارد تومانی از جیب سهامداران پالایشگاه لاوان» منتشر شد. در واقع چنین توافق شد که گازوئیل شیرین پالایشگاه لاوان برای یک دوره یکساله و با تخفیف قیمت یک دلار و نود سنت در هر بشکه (معادل ۲۵.۱۴ دلار در هر تن) و از طریق دلال سوئیسی به شرکت ویتول فروخته شود. به این ترتیب در قرارداد یکجانبه با شرکت ویتول، نفت گاز شیرین تولیدی پالایشگاه لاوان،در مقایسه با بازار منطقه، با۲۰.۲ دلار در هر بشکه یا ۵۰.۱۶ دلار تخفیف در هر تن فروخته شده است. شرکت پالایشگاه لاوان موظف است طی یکسال ۴۸۰ هزار تن نفتگاز از طریق دلال سوئیسی به شرکت ویتول تحویل دهد. این قرارداد، اولین قرارداد مهمی است که از زمان لغو تحریم ها در سال ۲۰۱۶ بین ایران و یک تجارت خانه مهم بین المللی منعقد می شود. ویتول و شرکت ملی نفت ایران از اظهارنظر در این باره خودداری کرده اند.
اینکه تصور شود که در اثر هیاهوی بلند شده بر علیه غارتگران حکومتی حال آنها عابد و زاهد و مسلمانا شده و با استغفار از گذشته از دخالت در خریدهای خارجی و اجرای پروژه های پر هزینه دست برخواهند داشت، امیدواری بیجا و عبثی است. اتفاقا سروصدای مبارزه با غارتگران بیت المال را همین مافیای قدرت و ثروت به راه انداخته و در واقع این خود دزد است که برای رد گم کردن آی دزد، آی دزد سر داده و به دنبال دستگیری دزد یا دزدان فرضی میدود. کما اینکه بزودی شاهد آن خواهیم بود که ندا از بیت رهبری برخواهد خاست که ای ملت شهید پرور فتیله مبارزه با دزدان حکومتی را پایین کشید. اگر فرض بر آن شود که تنها در بخش نفت وگازو پتروشیمی که گفته میشود نیاز به دویست میلیارد دلار سرمایه گذاری دارد و محاسبه رقم کمیسیون و دلالی آن حدود ۵ درصد در نظر گرفته شود ، در آنصورت به رقم نجومی ۱۰ میلیارد دلار میرسیم که گذشت از آن توسط این غارتگران اسلامی از خدا بی خبر غیر ممکن است.

گزیده خبرهای اقتصادی هفته 38 – 95

سقوط هشت پله‌ای بیکاری در دو سال گذشته

صندوق بین المللی پول اعلام کرده، با ادامه روند صعودی نرخ بیکاری دو سال گذشته، در ایران، این کشور در رده‌بندی بی‌کار‌ترین کشورهای هشت پله سقوط کرده است. نرخ بیکاری در ایران، که در سال ۲۰۱۵ بالغ بر۱۰.۸ درصد بود در سال ۲۰۱۶ به ۱۱.۲۸ درصد افزایش یافته است. در سال ۲۰۱۴ ایران دررده‌بندی بی‌کاری در جهان، در رتبه ۳۱ قرار داشته اما در سال ۲۰۱۵ در جایگاه ۲۵ و طی سال ۲۰۱۶ در جایگاه ۲۳ قرار گرفته است. در رده‌بندی صندوق بین المللی پول، کشورهای ترکیه با بیکاری ۱۰.۱۷ درصدی، مراکش با بیکاری ۱۰.۱۵ درصدی، ساحل عاج با بیکاری ۹ درصدی، سن مارینو با بیکاری ۷.۳۳ درصدی، شیلی با بیکاری ۷.۶ درصدی، پرو با بیکاری ۶ درصدی، سریلانکا با بیکاری ۴.۰۵ درصدی و ترینیداد و توباگو با بیکاری ۴ درصدی، نرخ بیکاری کمتری نسبت به ایران داشتند. با این حال، «نسیم‌آنلاین» به نقل از روابط عمومی مرکز آمار ایران، نرخ بیکاری بهار ۱۳۹۵ شمسی در ایران را ۱۲.۲ درصد اعلام کرده بود. براساس گزارش مرکز آمار ایران نرخ بیکاری در نواحی روستایی ۷.۹ درصد و در شهر‌ها ۱۴.۴ ۱۴.۴ است. بالا‌ترین نرخ بیکاری مربوط به گروه سنی ۲۰ تا ۲۴ است. براساس گزارش مرکز آمار نرخ بیکاری این گروه سنی ۳۱.۹ درصد است. در همین گروه سنی نرخ بی‌کاری مردان ۲۶.۶ درصد و نرخ بیکاری زنان ۵۰.۴ درصد محاسبه‌شده است.

4379

قیمت نفت بالا نرود دچار ورشکستگی دولتی می‌شویم

چنین پیدا است که با وجود رشد اقتصادی، تغییری در وضعیت صنعت و کشاورزی ایجاد نشده که می‌توان نتیجه گرفت، افزایش صادرات نفت به ۲.۴ میلیون بشکه نتوانسته تغییری در وضعیت اقتصادی ایجاد کند. اگر فکری برای وضعیت فعلی نشود کشور به سمت بحران اقتصادی، بخصوص در سیستم بانکی و بخش دولتی می‌رود. آمار حاکی از بیکاری و تعطیلی واحدهای صنعتی است و از سوی دیگر سیستم بانکی با بحرانی بزرگ مواجه است که احتمالا کاهش سود بانکی را به دنبال دارد که در این صورت مردم پول خود را از بانک برمی‌دارند و به دنبال جایگزین می‌گردند. این جایگزین نمیتواند بازار بورس، بازار مسکن باشد، پس به سمت طلا و ارز می‌روند و در مرحله دوم شاید پول‌های بزرگ‌تر را وارد بازار مسکن کنند. همه این اقدامات احتمالی به بحران شدیدتراقتصادی منجر می‌شود. در حال حاضر نقدینگی به مرز ۱۱۳۷ هزار میلیارد تومان رسیده اما واقعیت این است که بخش قابل توجهی از سیستم بانکی ورشکست شده است. بانک‌ها ابتدا به این سمت می‌روند که سود سپرده‌های مردم را کاهش دهند و در مرحله‌ی دوم در برگرداندن اصل پول مردم مشکل خواهند داشت. وقتی به این سمت برویم سپرده‌گذار بانکی پولش را برمی‌دارد و حجم نقدینگی تورم‌زا خواهد شد. افزایش صادرات نفت قطعا در رشد اقتصادی تاثیر داشته اما بیماری اقتصاد کشور به حدی است که این افزایش فروش نفت تاثیری در بهبود سیستم اقتصادی ایجاد نکرده و نفت بشگه ای ۵۰ دلار دردی رادوا نمی‌کند.

انتشار آخرین آمار بدهی خارجی ایران از طرف بانک جهانی

یکی از ویژه گیهای اقتصاد کشور با همه گرفتاریها و درگیریهای مبتلابه مبلغ پایین بدهی های خارجی به سیستم بانکی جهان است. در رژیم گذشته کشور نه تنها بدهی خارجی چندان قابل توجهی نداشت، بلکه بر عگس در بسیاری از موارد دولت ایران خود یکی از وام دهندگان در جهان به شمار میرفت. ولی در حکومت اسلامی آن وزن و اعتبار گذشته ایران از بین رفت، ولی با این وجود بایستی خوشحال بود که این حکومت فاسد بدهیهای خارجی آنچنانی به بار نیاورده است. بانک جهانی در گزارشی با عنوان «آمار بدهی بین‌المللی نسخه ۲۰۱۷»، آمار بدهی خارجی حکومت اسلامی ایران تا سال ۲۰۱۵ را منتشر کرد. طبق گزارش بانک جهانی، میزان بدهی خارجی ایران در سال ۲۰۱۵ به شش‌‌میلیاردو ۳۲۲‌ میلیون دلار رسید که نسبت به رقم هنگفت ۲۰‌میلیاردو ۳۰‌ میلیون دلار در سال ۲۰۱۰ و ۱۷‌میلیاردو ۳۴۴‌ میلیون دلار در سال ۲۰۱۱ کاهش چشمگیری داشت. همچنین میزان بدهی خارجی پنج‌‌ میلیارد و ۴۴۱‌ میلیون دلار در سال ۲۰۱۴ و هفت‌ میلیارد‌و شش میلیون دلار در سال ۲۰۱۳ و هفت‌میلیاردو ۴۰۶‌ میلیون دلار در سال ۲۰۱۲ بود.
از بدهی خارجی شش‌‌‌میلیارد‌ و ۳۲۲‌ میلیون دلار که برای سال ۲۰۱۵ اعلام شد، دو‌‌‌میلیارد‌و ۳۲۶‌ میلیون دلار بدهی خارجی بلندمدت و دو‌‌میلیارد‌و ۱۹‌ میلیون دلار بدهی خارجی کوتاه‌مدت بود.

پنج سد کشور زیرخط قرمز تامین آب شرب هستند

محمد حاج رسولی ها، مدیر عامل شرکت مدیریت منابع آب ایران گفت: پنج سد شامل سد «دوستی» در استان خراسان رضوی، «درود زن» و «ملاصدرا» در استان فارس، زاینده رود اصفهان و «شمیل و نیان» و میناب در استان هرمزگان هستندزیر خط قرمز قرار دارند. وی خاطرنشان کرد: در برخی شهرها نظیر کرمان، یزد و بیرجند نیز با مشکلات تامین آب شرب از منابع آبی زیرزمینی مواجه هستیم که مقرر شده است در این شهرها کارگروه هایی از سوی وزارت نیرو و سازمان برنامه و بودجه برای رفع مشکلات برگزار شود. وی همچنین با اشاره به جریانات آب سطحی کشور، تصریح کرد: در سال آبی جاری، ورودی آب به سدهای کشورپنج میلیاردو ۹۶۰ میلیون مترمکعب بود که در همسنجی با سال آبی گذشته ۳۴ درصد کاهش دارد. از نظر جریان بارش ها، در سال آبی ۹۶- ۱۳۹۵ در مقایسه با ۴۸ سال گذشته در رتبه چهل و دوم قرار داریم و امسال دهمین سال متوالی است که بارندگی کشور در مقایسه با میانگین ۴۸ ساله پایین تر است و به عبارتی، خشکسالی های پیاپی در ایران ۱۰ ساله شد..این در حالی است که تا پایان سال ۵۳ سد به بهره برداری رسیده یا آبگیری می شوند که با حجم مخازن ۱۴ میلیارد مترمکعب، بالاترین رکورد در همه برنامه های توسعه کشور به حساب می آید.

قرارداد نفتی دو میلیارد دلاری با شرکت کره ای

عباس کاظمی معاون وزیر نفت از امضای قرار داد بهینه سازی پالایشگاه نفت اصفهان با شرکت دایلم کره جنوبی خبر داد. و گفت ارزش قرارداد امضا شده با این شرکت کره ای حدود یک میلیارد و ۹۰۰ میلیون دلاراست و افزود: کاهش تولید نفت کوره و افزایش ظرفیت تولید فرآورده های با ارزش نفتی همچون بنزین و گازوئیل از مهمترین اهداف اجرای طرح بهینه سازی پالایشگاه اصفهان است. مدیرعامل شرکت ملی پالایش و پخش فرآورده های نفتی ایران، تاکید کرد: قرار است بخش عمده ای از منابع مالی مورد نیاز اجرای طرح بهبود فرآیند و بهینه‌سازی پالایشگاه نفت اصفهان از مسیر فاینانس و توسط شرکت کره ای تامین شود.

سالانه ۷۰۰ هزار دستگاه تلویزیون به ایران قاچاق می‌شود

شهیدی دبیر انجمن صنفی تولیدکنندگان لوازم صوتی و تصویری میگوید سالانه دو میلیون دستگاه تلویزیون مورد نیاز کشور است، یک میلیون و ۳۰۰ هزار دستگاه با تولید داخل تامین می‌شود اما در این بین ۷۰۰ هزار دستگاه تلویزیون در سال به طرق مختلف قاچاق می‌شوند. وی ادامه میدهد: نکته قابل تامل این است که شبکه قاچاق به راحتی و گستردگی فعالیت خود را انجام می‌دهد و به هیچ وجه پنهانی عمل نمی‌کند. آنها تشکیلاتی سازمان یافته هستند و به سهولت اجناس خود را در کشور به فروش می‌رسانند.