* سرشت وسرنوشت تحولات سیاسی ایران معاصر(ازسقوط و تبعید رضاشاه تا تضعیف وسقوط دولت مصدّق و سرنگونی محمدرضاشاه پهلوی)را نمی توان فهمیدمگراینکه ابتداء مسئلهء نفت و نقش آن درحیات سیاسی ایران معاصر فهم و درک گردد.
*شاه خطاب به رئیس جمهورآمریکا: هیچ چیز بیش از لحن تهدیدآمیزِ کانون های خاصِ قدرت[درآمریکا] و شیوه های پدرمآبانه واکنش ما را تحریک نمی کند!
* به راه انداختن«انقلاب های مصنوعی»توسط دولت های غربی به منظوردستیابی آسان و ارزان به میدان های نفتی و گازی کشورهای نفتخیز،استراتژی نوینی است که آخرین نمونهء آنرا دربه اصطلاح «انقلاب لیبی»و سرنگون کردن رژیم قذّافی بیادداریم.
***
سقوط رژیم محمدرضاشاه پهلوی(۱۳۵۷) عموماً ازمنظرسیاسی و دینی-ایدئولوژیک بررسی گردیده وبه نقش دولت های خارجی دراین رویدادسرنوشت ساز کمتر توجه شده است.
نگارنده دربرخی مقالات و کتاب های خود-ازجمله در«ملاحظاتی درتاریخ ایران»(۱۹۸۸)،«دیدگاه ها»(۱۹۹۳)وخصوصاًدرکتاب«دکترمحمدمصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست»(۲۰۰۸)باتوجه به اصلاحات اجتماعی گسترده و مدرنیزاسیون دوران رضاشاه و خصوصاً محمدرضاشاه و ضعف جایگاه و پایگاه اجتماعی روحانیّت و مذهب-به عنوان یک آرمان حکومتی-اصطلاح «انقلاب اسلامی»را درتوضیح رویداد سال ۱۳۵۷ نادرست نامیده و باتوجه به دیکتاتوری های خونبار شیلی،آرژانتین،کرهء جنوبی،اندونزی،اروگوئه وغیره درسال های ۱۳۵۰،عنصراستبدادسیاسی را نیز درتوضیح «انقلاب» و سرنگونی رژیم شاه نارسا دانسته است.
باتوجه به این نکات،نویسنده ضمن اشاره به علل و عوامل خارجی رویدادهای۵۷،به نقش نفت و کمپانی های نفتی درتحوّلات سیاسی ایران معاصر تأکیدکرده آنچنانکه معتقداست:«تاریخ معاصرایران با نفت نوشته شده است».بنابراین: سرشت و سرنوشت تحولات سیاسی ایران معاصر(ازسقوط و تبعید رضاشاه تا تضعیف دولت مصدّق وسرنگونی محمدرضاشاه پهلوی)را نمی توان فهمیدمگراینکه ابتداء مسئلهء نفت و نقش آن درحیات سیاسی ایران معاصر فهم و درک گردد.بااین اعتقاد، پایهء بحث نگارنده دربارهء رویدادهای منجربه سقوط محمدرضاشاه برروی نفت ونقش کمپانی های بزرگ نفتی متمرکزاست و براین اساس، نگارنده رویدادهای منجربه سقوط شاه را نه یک«انقلاب» بلکه یک«کودتای انقلابی علیه شاه»نامیده است.
خوشبختانه درسال های اخیر با آزادشدن اسنادمربوط به این دوران وخصوصاً انتشارمتن مذاکرات محرمانهء شاه و سفیروقت ایران درواشنگتن بامقامات دولت آمریکا پرتو روشنی برعوامل خارجی سقوط شاه افکنده شده و دراین باره-خصوصاً-پژوهش های پروفسور«اندرو اسکات کوپر»(Andrew Scott Cooper) به این بحث غنای بیشتری بخشیده و طرح ها،تبانی ها و توطئه های پُشت پردهء سرنگونی شاه را نشان داده است.
موج عظیم مردمی درراهپیمائی های سال۵۷ شاید با مفهوم«کودتا» مغایرباشدولی باتوجه به تقارن این راهپیمائی هابا روزهای تاسوعاوعاشورا -بعنوان فرصتی برای ابراز حضورجمعی مردم– و تبلیغات گستردهء رادیو-تلویزیون های خارجی(خصوصا بی بی سی) در دامن زدن وگاه هدایتِ اینگونه تظاهرات،می توان گفت که حضورمردم درصحنه،به بسیاری از کودتاهای سال های اخیر خصلتی انقلابی (یا مردمی)می دهد.به عبارت دیگر:در ایرانِ معاصر،باتوجه به نقش و نفوذِ رادیو-تلویزیون ها در ساختن و سَمت دادنِ افکارعمومی،توده های مردم-عموماً- پیاده نظام کودتاگران نفتی هستند.بنابراین،منظورنگارنده دراستفاده ازکلمهء«انقلابی»(درترکیب«کودتای انقلابی»)ناظر به دو موضوع اساسی زیراست:
۱- طرح وتدارکِ سرنگونی رژیم شاه ازبالا(توسط کمپانی های نفتی و دولت های حامی آنها)وتبلیغات گستردهء نشریات و رادیو-تلویزیون های غربی علیه شاه،
۲- حضورگستردهء مردم ناآگاه،مفتون و«ماه زده»(درپائین)به مثابهء پیاده نظام طرح هاو تبلیغات آمریکا و دیگردولت های غربی.
درواقع،اعتقادبه «دست انگلیسی ها»و«تئوری توطئه»درمیان ایرانیان از تجربه های تلخ تاریخی و سیاسی ناشی می شود.براین اساس بودکه حتّی دکترمحمد مصدّق نیزمعتقدبود:درایران،کارها فقط به دست و خواست دولت انگلیس انجام می شود.(برای نمونه نگاه کنیدبه:خاطرات و تأمّلات مصدّق،صص۳۴۱-۳۴۲).
دربارهء«مهندسی فکری»و«ساختن افکارعمومی توسط رادیو-تلویزیون ها»درمقدمه یا«پیش درآمدِِ» مقاله ای سخن گفته ایم و دراینجا می توان از نقش تبلیغات رادیوهای وابسته به دولت انگلیس در سه رویدادمهم تاریخ معاصرایران یادکرد:
۱-سقوط رضاشاه ،
۲- تضیف وسقوط دولت مصدّق
۳-سرنگونی محمدرضاشاه.
«بولارد»(سفیرکبیرمقتدر ِدولت انگلیس درایران)درخاطرات و گزارش های محرمانه اش تاکیدمی کندکه باتبلیغات دروغ و پخش خبرهای اغراق آمیزازطریق رادیو«بی بی سی»و«رادیودهلی»،«روال عادی حکومتِ رضاشاه رامختل کردند»و درنهایت،باعث سقوط حکومت وی گردیدند.
(برای آگاهی از نقش «بی بی سی»در سقوط رضاشاه نگاه کنیدبه مقالهء مسعودلقمان«رادیو و جابهجایی قدرت در شهریور ۱۳۲۰: سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی»؛ ماهنامهء تحلیلی، آموزشی و اطلاعرسانی «مدیریت ارتباطات»؛ شمارهی ۹؛ بهمنماه۱۳۸۹
http://mirfetros.com/fa/?p=17279 ).
گزارش های«بولارد»مربوط به ۷۵سال پیش است وطبیعی است که در رویدادهای سال ۱۳۵۷-باتوجه به گسترش و نفوذ رادیو-تلویزیون ها(خصوصاً بی بی سی)-مهندسیِ فکری،شکل دادن به افکارعمومی ،کشاندن مردم به خیابان ها و وقوع رویدادهای منجربه سقوط شاه می توانست آسان تر،هنرمندانه تر و مؤثرتر باشد.
به راه انداختن«انقلاب های مصنوعی»توسط دولت های غربی به منظوردستیابی آسان و ارزان به میدان های نفتی و گازی کشورهای نفتخیز،استراتژی نوینی است که آخرین نمونهء آنرا دربه اصطلاح «انقلاب لیبی»و سرنگون کردن رژیم محمدقذّافی (درسال ۲۰۱۱) بیادداریم:کشوری که درمیان کشورهای آفریقائی ازپیشرفت ورفاه اقتصادی-اجتماعی چشمگیری برخورداربوده است.اینک روشن شده که تصمیم قذّافی برای ملّی کردن منابع نفتی و گازی لیبی،تمایل او به خارج کردن ۱۵۰ میلیارددلارسرمایه های آن کشور ازبانک های اروپائی و آمریکائی،سودای قذّافی برای ایجادیک بانک آفریقائی و جانشین کردن دینارلیبیائی بجای دلار یا یورو، وغیره،عوامل اصلیِ حمله به لیبی و سرنگون کردن قذّافی بوده است.
شاه:
بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد!
چنانکه خواهیم دیدطرح سرنگونی رژیم شاه، ۵سال پیش از وقایع ۱۳۵۷ (یعنی ازسال۱۳۵۳= ۱۹۷۴)کلیدخورده بود.رَوَندطرح و تدارک این سرنگونی را می توان چنین ترسیم کرد:
۱-محمدرضاشاه پس ازسقوط دولت مصدّق می خواست که به نحوی براجحافات کمپانی های نفتی خاتمه دهد و حاکمیّت مطلق ایران برمنابع و صنایع نفتی را تحقّق بخشد.بااین آرزو،درسال ۱۳۴۶ بهنگام افتتاح کارخانهء عظیم ذوب آهن دراصفهان و درحضور الکسی کاسگین(نخست وزیر شوروی)شاه بالحنی تند و تهدیدآمیز خطاب به کمپانی بزرگ نفتی اعلام کرد:
-«درسال ۱۹۷۹(یعنی دقیقاً سال۱۳۵۷)قراردادنفت باکنسرسیوم نفت خاتمه پیداخواهدکرد و شرکت های نفتی فعلی در ردیف بلندی خواهندایستاد و بدون هیچ مزایائی،مثل دیگران برای خریدنفت ایران بایدبیایند صف بکشند.درسال ۱۹۷۹(یعنی درست درسال۱۳۵۷) ما قراردادنفت خودمان باکنسرسیوم را به هیچوجه تمدیدنخواهیم کرد»…
اخطارشاه به کمپانی های نفتی
۲- در ۲۲ اسفند ۱۳۴۷ شاه به کنسرسیوم نفت اخطار کرد که درآمد ایران باید ظرف دو ماهِ آینده به یک میلیارد دلار برسد وگرنه ایران نصف منابع نفتی خود را در اختیار خواهد گرفت«…گفتنی است که چندماه قبل ازاین اخطار،شاه پالایشگاه نفت تهران را(درتاریخ ۳۱اردیبهشت ۴۷)افتتاح کرده بود.
به دنبال این اخطار،شاه تأکیدکرد:
-« آنچه من می گویم کاملاً روشن است.من می گویم نفت، مال ما است اگر استخراجش نمی کنیدما خودمان آن را استخراج خواهیم کرد».
۳- نکتهء بسیارمهم اینکه،درگفتگو باروزنامه نگاران در ۵بهمن ۱۳۴۹شاه پیش بینی کرده بود:
اخطارشاه
۴– در ۹ مرداد ۱۳۵۲ با تلاش های شاه، ایران به حاکمیّت کامل بر صنایع نفت ایران نائل شد بطوریکه بقولِ دکتر پرویز مینا (کارشناس برجسته و مدیروقتِ اموربین المللی شرکت نفت):
– «با در نظر گرفتن شرایط و اصول مندرج در قرارداد جدید ِ نفت می توان نتیجه گرفت که قانون ملی شدن صنعت نفت -به معنی و مفهوم واقعی- با عقد این قرارداد در سال ۱۹۷۳ به مرحله اجرا گذارده شد».(تحول صنعت نفت ایران؛نگاهی ازدرون،بنیادمطالعات ایران،آمریکا،۱۳۷۷/۱۹۹۸،ص۳۵).
«خون حرف نمیزند» سرگذشت دو نسل از اهالی استانبول و روایت تسلط سرمایهداری بر ترکیه، تبدیل شدن صنعتگران خردهپا به کارگران مزدور، دلالان خردهپا به واسطههای بازار و اشراف به سرمایهداری وابسته است، روایت دوستیها و برادریها، دشمنیها و خیانتهاست.
این رمان اولین بار در دهه سی میلادی به صورت پاورقی در یکی از مجلههای استانبول چاپ شد و بعدها، در دهه پنجاه میلادی، در یک مجلد به چاپ رسید. در «خون حرف نمیزند» نگرش مبتنی بر دیالکتیک تاریخی ناظم حکمت نسبت به فرد، جامعه، حوادث و پدیدهها در قالب روایت نمودار شده است. این رمان نوعی آینه تمامنمای وضعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی استانبول از اوایل قرن بیستم تا اواسط دهه ۱۹۳۰ است و بهویژه اخلاقیات آن دوره را در پسزمینه اجتماعی به تصویر میکشد.
ناظم حکمت به نظر برخی بزرگترین شاعر هزاره دوم و دست کم جزو ده شاعر برتر جهان در این هزاره است. وی، علاوه بر منظومهها و قطعات شعری، در زمینه نثر نیز آثاری آفریده است. از جمله سه رمان و پنج نمایشنامه که همگی از آثار موفق ناظم حکمت به شمار میروند.
«خون حرف نمیزند» مهمترین رمان ناظم حکمت و محصول دوران پختگی او چه به لحاظ تکنیک و چه به لحاظ اندیشه است. ظرافت توجهی که نویسنده به اتفاقات پیرامون خویش دارد، بسیار قابل توجه است، مسائلی که تا به امروز گریبانگیر حال و روز کشور ترکیه بوده و این روزها شاهد صدای اعتراض مردم این کشور هستیم، به این ترتیب میتوان جهات اساسی تفکر ناظم حکمت را در این رمان خوشخوان و جذاب یافت.
اکنون، پس از چند دهه انتظارِ دوستداران آثار ناظم حکمت، رمان «خون حرف نمیزند» با ترجمه ارسلان فصیحی به ویترین کتابفروشیها راه یافته است و خوانندگان حرفهای و علاقهمندان رمانهای رئالیستی، بهویژه دوستداران آثار ناظم حکمت میتوانند کتاب مورد علاقه خود را تهیه کنند.
سفر زمستانی
نویسنده: املی نوتومب
مترجم: بنفشه فریس آبادی
ناشر: چشمه
قیمت: ۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۹۷ صفحه
املی نوتومب نویسنده مشهور بلژیکی این اثر، آن را در سال ۲۰۰۹ به چاپ رسانده است. این داستاننویس، طی ۲ دهه اخیر با داستان ها و سبک ویژه خود در روایت، مورد توجه مخاطبان ادبیات قرار گرفته است.
موضوع رمان «سفر زمستانی»، فقدان است و داستانش درباره مرد پریشان حالی است که می خواهد یک هواپیمای مسافربری را با همه مسافرانش بدزدد. در همین پریشان حالی های تصمیم گرفتن و اجرای تصمیمش، به گذشته سفر می کند و با فلش بک زدن، پای عشقی عجیب و روزهایی خاص را پیش می کشد که باعث شده اند، دست به چنین اقدامی بزند.
نوتومب در این رمان، ضمن قصه گویی و روایت واقع گرایانه، رگه هایی از طنز سیاه را نیز به کار گرفته است. شروع رمان هم که چند پاراگراف کوتاه در یک صفحه است، از فرودگاه شروع می شود.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
سرما دیگر یک تهدید محسوب نمی شد، بلکه نیرویی غالب بود که به ما جان می بخشید و سخن می گفت؛ «من سرما هستم و سلطنت من بر جهان به دلیلی بسیار ساده است. چیزی که هیچ کس تا به حال به آن نیندیشیده است: نیاز من به احساس شدن. این نیاز همه هنرمندان است اما هیچ هنرمندی جز من نتوانسته این نیاز را ارضا کند. همه جهان و انسان ها من را به خوبی حس می کنند. وقتی خورشید و باقی ستارگان خاموش شوند من همچنان خواهم بود و همه مردگان و زندگان آغوشم را احساس خواهند کرد. نیت آسمان هرچه که باشد، یقین مطلق آن است که آخرین کلام به سوی من خواهد بود. این میزان از تکبر با تواضع من در تضاد نیست چرا که اگر احساس نشوم، هیچَم. بدون لرزش دیگران وجود ندارم. سرما هم به انگیزه و نیرو نیاز دارد. و نیروی من رنج همه شماست. برای قرن ها و قرن ها.»
و من با شجاعت سرما را تاب می آوردم. نه تنها به خاطر سهیم شدن در سرنوشت معشوقه ام، بلکه برای ادای احترام به هنرمندی جهانی.
نوشته هایم را دوباره با حیرت می خوانم؛ کسی که قرار است تا چند ساعت دیگر یک هواپیما را با صدها مسافر منفجر کند، وقتی موقعیت مناسب برای نوشتن واپسین افکارش فراهم می شود، دگرگون می شود و کلماتش به سمت پریشان ترین نوع تغزل پیش می روند.
این رمان در ۴۸ فصل نوشته شده و کتاب چاپ شده از آن، نسخه دوم نویسنده آن است که نگارشش در اسفندماه سال ۹۳ به پایان رسیده است. پیش از متن رمان، یک صفحه کوتاه درباره لغت «کالت» چاپ شده و پس از متن رمان هم یک موخره درباره شعری از چارلز بوکوفسکی درج شده است؛ شعری با نام «تعریفِ جادو».
بابک تبرایی پیش از چاپ این کتاب، آثاری در حوزه ادبیات داستانی و همچنین کتاب هایی در حوزه نظری هنر سینما به چاپ رسانده است. داستان «کالت» درباره زندگی یک استاد حق التدریسی دانشگاه است که فیلمی گم شده از تاریخ سینمای ایران را کشف می کند. روایت داستان این رمان به دو صورت واقعی و خیالی انجام می شود.
لغت کالت در بخش ابتدایی کتاب که مانند یک فرهنگ لغت است، معانی «گروهی از مردم که دنباله روی نظامی از پرستش هستند»، «یک سبک یا مد خاص»، «فرقه، کیش، آیین، پرستش» و … را در بر می گیرد. همچنین در پایان صفحه نوشته شده است: سینمای کالت، سینمایی است که با واکنش شدیدا نامعمول مخاطبانش تعریف می شود. تاکید بر وجه پدیدارشناسی تماشای فیلم، دگرگونی در سازوکارهای سنتی تماشای فیلم، قرارگیری در حاشیه جریان اصلی و بازنمود روش هایی از واکنش در برابر فیلم ویژگی هایی از این سینماست که آن را به مترادفی با دیدگاه مقاومت کننده اقلیت و فضایی برای پاسداشت خرده فرهنگ های درون فرهنگ توده بدل کرده است.
پل کالانیتی یک جراح مغز و اعصاب است که در کینگمن اریزونا بزرگ شده و مدارک تحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته ادبیات انگلیسی، در کنار کارشناسی رشته بیولوژی انسانی از دانشگاه استنفورد کسب کرده است.
کالانیتی همچنین دارای مدرک کارشناسی ارشد تاریخ و فلسفه علم و کارشناسی ارشد پزشکی از دانشگاه کمبریج است.
این نویسنده پرمدرک، از دانشگاه یل نیز دکترای پزشکی دارد و جایزه ملی آلفاامگا جامعه پزشکی را نیز از آن خود کرده است. وی که در سال ۲۰۱۵ درگذشت، پس از گرفتن جایزه آلفاامگا به دانشگاه استنفورد بازگشت تا دوره آموزش رزیدنتی جراحی مغز و اعصاب و فوق دکترای جامعه علوم اعصاب را طی کند. او در این مدت بالاترین جایزه تحقیقات آکادمی جراحی مغز و اعصاب آمریکا را هم از آن خود کرد.
رمان «آخرین نفس» از این نویسنده در سال ۲۰۱۶ به عنوان پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز معرفی شد.
به بهانه ی سالروز مرگ فروغ فرخزاد
اشاره:
بیست و چهارم بهمن ماه سالروز مرگ فروغ فرخ زاد است. همان شاعری که در عمر بسیار کوتاهش قلل شهرت و اعتبار را فتح کرد و به جایگاهی رفیع در شعر معاصر فارسی رسید. همانی که بیشتر از همه این جمله را باب او شنیده ایم :« زنی که مثل هیچ کس نبود» ، زنی جسور و آگاه به مسائل انسان و جامعه. در این مقال بنا کردهایم به بازنشر مقالهای از دکتر شفیعی کدکنی دربارهی «وصفهای فروغ فرخزاد»، شرح این مقال را در ادامه از پی بگیرید…
الآن چند برگه از یادداشت هایى را که سال ها و سال ها قبل از این، در باب «وَصْف»ها یعنى epithetهاى شعر فروغ فرخ زاد، در مجموعه تولّدى دیگر، نوشته بودم یافتم. ولى اصل مقاله اى را که نوشته بودم هر چه گشتم نیافتم. بیم از آن بود که همین ها هم گم شود. با شتاب چند سطرى از آنچه در ذهنم باقى مانده است اینجا مى آورم. در باب اهمیّت «وَصْف»ها در شعر و تأثیر ویژه اى که در ایجاد سبک شخصى و کشفِ روانشناسىِ مؤلّف دارد، جاى دیگر به تفصیل بحث کرده ام.
فروغ اگر خالص ترین و برجسته ترین چهره روشنفکرى ایران در نیمه دوم قرن بیستم نباشد، بى گمان یکى از دو سه تن چهره هایى است که عنوان روشنفکر به کمال بر آنان صادق است. صورت و معنى در شعر او مدرن است و هیچ گونه نقابى از صنعت و ریاى روشنفکرانه ــ که اغلب مدعیّانِ روشنفکرى ما گرفتار آنند ــ بر چهره شخصیت او دیده نمى شود. ریاى روشنفکرى، از ریاى دینى، بسى خطرناک تر است. و در همین قرن ما، قربانیان ریاى روشنفکرانه به نسبت از قربانیان ریاى دینى، شمارشان کم تر نیست. بسیارى از روشنفکران ما به آنچه مى گویند عقیده ندارند حتّى مى توان با اطمینان گفت که نیمى از دانه هاى درشتِ تسبیحِ روشنفکرى ما، در کمال شهرتشان مترجم ناقص حرف هاى دیگران اند و غالباً آن حرف ها را به عنوان حرف هاى خودشان عرضه مى دارند. ولى در ته دل کوچک ترین وابستگى و پیوندى با آن اندیشه ها نمى توانند داشته باشند، و حتى از فهم درست حرف هایى که ترجمه مى کنند عاجزند. به همین دلیل، نوشته ها و حرف هاى بسیارى از ایشان، در آن سوىِ ابهام هاى حاصل از جهل، اگر تحلیل معنى شناسیک شود، پُر است از تناقض هاى آشکار منطقى. بسیارى از آن ها بیش از آنکه مصداق روشنفکر باشند، مجلاى اتمّ اِسنوبیسم اند.
اما فروغ، در هنر خویش، زلال است و خالص. همان است که احساس مى کند و همان است که مى گوید. در نگاه او، که یک باره از مجموعه سنّت گسیخته و هنوز به هیچ چیز دیگرى نپیوسته است، «وَصْف»ها از لحاظ معنى شناسى خبر از «ناپایدارى» و «شتاب» و «ابهام» و «دوردست»ها مى دهند.
اگر «سنّت» را که در مرکزِ آن نوعى «ایستائى و ثبات» وجود دارد با ویژگى «سکون» و «اطمینان» و «یقین» بشناسیم که از چنین شناختى ناچاریم، سنّت گریزى او را و مدرنیّت او را در این «وَصْف»ها به خوبى مشاهده مى کنیم. اگر او آشکارا، با «سنّت» در مى افتاد ما در اصالت روشنفکرى او مى توانستیم تردید کنیم ولى فروغ هیچ گاه به صراحت سخنى در این باب نگفته است، حتى وقتى به گونه اى نوستالژیک از روشن شدن لامپ روى مسجد مفتاحیان (نمونه اى از مظاهر سنّت) سخن مى گوید، گریز خویش را از چنین دنیائى پنهان نمى کند.
سنّت پدیده اى است «ایستا» و نگاه سنّتى نگاهى است «مطمئن» اما نگاه فروغ از دریچه «وَصْف»هایش، نگاهى است که در آن، همه چیز، «مغشوش» و «سرگردان» و «مشوّش» و «مضطرب» و «گیج» و «گذران» و «درهم» و «پریده رنگ» و «نامعلوم» و «بى اعتبار» و «فرّار» و «دوردست» و «پریشان» و «بى سامان» و «بى تفاوت» و «منقلب» و «بیهوده» و «لرزان» و «گنگ» و «سرگردان» و «گمشده» و «نشناخته» و «مرموز» و «بى قرار» و «عاصى» و «نامسکون» و «غربت بار» و «تاریک» و «رخوتناک» و «مشکوک» و «نامفهوم» و «پرتشنّج» و «ترسناک» و «ولگرد» و «مه آلود» و «سست» و «خسته و خواب آلود» و «مخدوش» و «پیچاپیچ» است.
از منظر معنى شناسى، در مرکز تمامى این «وَصْف»ها نوعى «ابهام» و «بى قرارى» وجود دارد و این «ابهام و بى قرارى» درست نقطه مقابل آن چیزى است که سنّت بدان دعوت مى کند یعنى: «اطمینان و ثبات و یقین».
ما در قرن بیستم روشنفکران بسیارى داشته ایم که به ویرانىِ «سنّت»ها کمر بسته و برخاسته اند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّت ها بوده است چه به صورت
آثار داستانى بزرگ (بوف کور در نیمه اول قرن بیستم) و چه در شکل مقالات و کتاب هاى بسیار وسیع و استدلالى (آثار کسروى)، اما هیچ یک از آنان، بى گمان، در درون خویش تا بدین پایه گسیختگى از سنّت را، نتوانسته اند تصویر کنند.
در بوف کور، دشمنى صریح با سنّت، خواننده را، حتى گاه، به ستیزه خردمندانه با نویسنده فرا مى خواند. اما در تصویرى که فروغ از گسستن خویش ارائه مى دهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیر مستقیم، این سنّت است که از ما دور مى شود و ما را رها مى کند. باید بپذیریم که عالى ترین تصویر عبور از سنّت، در ادبیات نیمه دوم قرن بیستم ما، در شعر اوست که زیباترین تجلّى خود را آشکار مى کند.
نه شاملو و نه اخوان، با همه ستیزه آشکارى که گاه با الهیّات و سنّت الاهیاتى حاکم داشته اند، هیچ کدام، نتوانسته اند چنین «گذارى» را در «بیان هنرى» خویش ارائه کنند. گیرم صریح ترین رویارویى با الاهیّاتِ سُنّتى را نیز در شعر خود عرضه کرده باشند («گزارش» از اخوان ثالث و در «آستانه» از شاملو، براى مثال.)
اگر از این دیدگاه، که دیدگاه خالص هنرى و مسأله «ساختار جهانبینى»هاست، بنگریم هیچ روشنفکرى بهتر از فروغ به ستیزه با سنّت برنخاسته است، دیگران شعار داده اند و دشنام و اگر به تحلیل معنى شناسیک آثارشان بپردازیم، در جدال با سنّت، خود گرفتار تناقض هاى خنده آورى نیز شده اند.
مى گویند در سال هایى که کسروى به دشمنى با شعر برخاسته بود، یکى از کسانى که همدلى و تأیید خویش را در همراهى با او خواسته بود عرضه کند مقدارى شعر، در مخالفت با شاعرى و شعر، سروده بود و براى کسروى فرستاده بود. کار این گونه روشنفکران، بى شباهت به رفتار آن شخص نیست که از یک سو به پیکار با شعر برخاسته بود و از سوى دیگر، در عمل به ترویج آن پرداخته بود. دوست ندارم که از کسى نام ببرم ولى «روشنفکر»انى داریم که ایرج و بهار و پروین را ــ با همه عظمتِ حیرت آورى که دارند ــ ناظم و غیر شاعر و تکرارى و مبتذل مى شناسند و در عین حال وقتى حساب «بده بستانهاى» محفلى پیش مى آید، فلان «تمرین عروضى شمس قیس پسند» را شعر این روزگار تلقى مى کنند و درباره آن دادِ سخن مى دهند. در حالى که حاصل تحلیل بوطیقائى آن «شعر»، نظم غیر هنرىِ یک حکایت مبتذل روزمرّه است. اینها همان نمایندگان «روشنفکرى» کشور ما هستند که در آغاز این یادداشت به آن اشاره کردم۳ و بیش از آنکه مصداق روشنفکر باشند، مظاهر آشکار اسنوبیسم اند. و شگفتا که آنان هم فروغ را مى ستایند در حدّ اعلا و هم آن نظم ها را. اینجاست که باید گفت: دُمِ خروس یا قسمِ حضرت عباس؟
عکاسی خیابانی، به مثابه بدنهی هنر عکاسی، صحنههایی از زندگی روزمره مردم را سوژه اصلی خود قرار میدهد. خیابانها، پارکها، کارناوالها، محلهای خرید و مراکزی که مردم گرد هم میآیند، محل اصلی تهیه عکسهای خیابانی است. هر چند این عکاسی شاخهای از عکاسی مستند به شمار میآید اما از بعضی لحاظ با هم متفاوت هستند از جمله اینکه هدف اصلی عکاسی خیابانی به تصویر کشیدن مردم است و نه پوشش یک اتفاق. در واقع این شاخه از عکاسی آیینهای است در برابر مردم که گاهی نیز با شوخ طبعی و یا لحنی طعنهآمیز پیامهای سیاسی و یا اجتماعی را منتقل میکند که در چنین شرایطی به عکاسی مستند نزدیک میشود.
کتاب «چشمان شهر»، حاصل پرسههای ریچارد سندلر، عکاس آمریکایی در فاصلهی سالهای ۱۹۷۷ تا ۲۰۰۱ در خیابانهای نیویورک است:
چهارم فوریه در تقویم جهانی به نام «روز سرطان» نامگذاری شدهاست. در این روز در سراسر جهان، مراسم گوناگونی برای پیشگیری، تشخیص و درمان این بیماری برگزار می شود. این روز از سوی انجمن جهانی کنترل سرطان(UICC) تاسیس شده و هدفاش، جلب افکار عمومی جهان به این بیماریست. اما این ناخوشی رایج و سختعلاج، به عنوان یک سوژه در ادبیات داستانی هم رخ نمودهاست . آثاری که عموما با تشریح رئالیستی این بیماری، از تاثیراتش بر زندگی شخصی و اجتماعی آدمها قصه میکنند. با هم چند نمونه از این آثار را مرور میکنیم.
۱- آلکساندر سولژنیتسین در کتاب مشهورش، با عنوان «بخش سرطان» قصهگوی مشاهدات و تجارب خودش است از دوران بستری بودناش در«بخش سرطان». او این کتاب را به سنت رئالیسم روسیه نوشته و گویا مصمم بودهاست که رویکرد رمانتیک نسبت به بیماری را رد کند. او نمیپذیرد که هنرمند باید بیمار باشد و تعریف مرض را به مثابه الهام بخش خلاقیت، موجب ظرافت طبع یا موهبتی برای تحول روانی بر نمیتابد. سولژنیتسین مبتلا به سرطان معده بود. او که وهلههای موحش احتضار و مرز میان هست و نیست را با پوست و گوشتش لمس کردهبود، بیپرده از بیماریاش مینوشت. سرطان در کتاب سولژنیتسین دهشتناک، سختعلاج و بسیار دردناک است که به یک مفهومی عینی بدل شدهاست، موضوعی برای یک رمان و نمادی برای آسیبشناسی اخلاقی، اجتماعی و سیاسی روسیهی دوران استالین.
۲- «واقعا اگر از حق نگذریم، آدم پشت سر یک دختر جوانمرگ ۲۵ ساله چه می تواند بگوید که خدا را خوش بیاید؛ بگوید از حیث زیبایی پنجه آفتاب بود و از هر انگشتش یک هنر می بارید؛ یا بگوید شیفته موتسارت بود و باخ، یا حتی بگوید عاشق بئاتلس بود و عاشق من!».
این جملات دیباچه کتاب «داستان عشق» نوشتهی اریک ساگال است. قصهی «پر از آب چشمی» که نویسندهی سی و سه سالهاش را به شهرتی جهانی رساند. این کتاب ۱۳۰ صفحهای در سال ۱۹۷۰ پرخوانندهترین کتاب آمریکا شد، به ۳۵ زبان ترجمه شد و بیش از ۲۰ میلیون نسخه از آن به فروش رفت و علاوه بر آن اقتباس سینمایی آن هم به موفقیتی استثنایی دست آزید.
سوژهی رمانتیک این داستان دهها بار از سوی نویسندگان و فیلمسازان دیگر تقلید و عبارات معروفی از آن ورد زبان مردم کوچه و بازار شد. این داستان سوزناک و تاثربرانگیز، حدیث عشق و دلباختگی پر سوز و گداز دو جوان آمریکاییست. پسری ورزشکار از طبقهی اعیان به نام اولیور بارت و دختری موسیقیدان برآمده از قشر کارگر. روزگار وصل این دو جوان دلداده که به رغم مخالفت سرسختانه خانواده ثروتمند اولیور میسر شده، چندان نمیپاید و با مرگ زودهنگام دختر جوان به خاطر ابتلا به سرطان خون به سر میرسد.
۳- مادری، میان پوشک نوزادش، یک لخته خون پیدا میکند: «این چیست؟ اینقدرهولناک روی این پوشک سفید؟ انگار که قلب موشی کوچک میان برف…» این سرآغاز ماجراییست که نزدیک به دو دهه پیش برای «لوری مور» نویسندهی آمریکایی و پسر چندماههاش رخ داد و بعدها دستمایهی نوشتن داستان کوتاهی شد با نام «آدمهای اینجا همه همینطورند». یکی از خشنترین و گزندهترین داستانهای این نویسندهی تلخنگار. شرحی بر دلآشوبههای مادردستپاچهای که در بخش «سرطان اطفال» حیران است و به دنبال چارهای برای درمان «تومور ویلمز» پسر خردسالش به آب و آتش میزند. لوری مور خودش گفته که نتوانستهاست، بلاهت، زمختی، دهشت و پیچیدگی زندگی واقعی را در داستانش بازتاب دهد که رویدادهای اینچنینی چنگ میاندازند و کور میکنند و میبلعند.
اما بخشی از این داستان هست که شاید برای خیلی از ناباوران به عالم غیب و قدرت ماورا آشنا باشد. وقتی که آیندهی موهوم چنگ و دندان نشان میدهد و آدمی به دنبال نیروییست برای معامله، برای تضمین یک قرار. در این داستان مادر، یک «عالیجناب» خیالی خلق میکند و با او به چانهزنی مینشیند، قبول میکند که فرزندش در شانزده سالگی تصادف کند و بمیرد ولی در عوض از این بیماری جان سالم به در ببرد. «رو به سقف فریاد میزند، به سوی آن تقدس بدلی ساختگی که در ذهنش نومیدانه و ناشیانه سر هم کردهاست تا به درگاهش دعا کند. یک بیایمان، که هرگز تا پیش از این دعا نکرده و حالا باید چیزی را درو کند که نکاشتهاست، باید تمامی آن محرابِ استغاثه و پرستش را از بنیان بنا کند» و بعد اینطور میگوید:«فقط به من بگو چه میخواهی و چهطور میخواهیاش؟ اعمال نیکوکارانهی بیشتر؟ یک میلیارد برای شروع؟ افکار نیکوکارانه؟ سختتر؟[…] بیا معاملهای بکنیم. شانزده سال یک عمر کامل است. تصادف اتومبیل قبول است»
لوری مور، نویسندهی آمریکایی قصه گوی داستانهایی با بنمایههای مرگ و بیماریهای کشنده است. «پرندگان آمریکا» نام مجموعه داستانی از اوست که در سال ۱۹۹۸ یکی از ده کتاب برگزیدهی نشریه نیویورک تایمز شد.
در بخشی از این داستان میخوانیم:
«در نهایت خودت به تنهایی رنج می کشی. ولی در آغاز همراه کلی آدم دیگر هستی. وقتی بچه ات سرطان دارد، فورا به سیارهی دیگری پرتاب می شوی: سیارهی پسر های کوچک کله تاس. بخش سرطان اطفال. «سرطان اطفال» دست هایت را سی ثانیه با صابون ضد باکتری میشویی تا بتوانی از آن در های بادبزنی داخل شوی. روی کفشت سرپایی های کاغذی به پا میکنی. آهسته حرف میزنی. یکی از پرستارها می گوید: «تقریبا همهی این بچه ها پسرند. هیچ کس علتش را نمیداند. آمار این را نشان می دهد، ولی هنوز خیلی از آدم های بیرون این را نمی فهمند.»
داستان با دو ضربهی هولناک در خاطر خواننده حک میشود، یکی نحوهی رخنمایی تومور به شکل لختهی خونی در پوشک بچه و دیگری لحظهی رعبآوری که پزشک با مادر از بیماری کودکش پرده بر میدارد.
پ.ن: عنوان یادداشت برگرفته از شعری از سهراب سپهریست که در پنجاه و یک سالگی به خاطر ابتلا به سرطان خون درگذشت.
در سال های ۴۱ تا ۵۵ رشد بسیار سریع درآمدها را داشتیم ولی در سال ۵۶ آن افزایش وجود نداشت. در نتیجه با اعتراضاتی که شکل گرفت ورود سرمایه های خارجی به ایران متوقف شد.
عصر ایران؛ یوسف ناصری– ایران در سال های ۱۲۸۵ و ۱۳۵۷ خورشیدی دو انقلاب را تجربه کرده است. انقلاب سال ۱۲۸۵ یک انقلاب سیاسی بود و حکومت مطلقه سلطنتی به حکومت مشروطه تبدیل شد. اما دومین انقلاب ایران را می توان یک انقلاب اجتماعی دانست زیرا علاوه بر تغییر ساختار سیاسی و کنار زدن حکومت پادشاهی در سال ۱۳۵۷، تغییرات اجتماعی وسیعی را رقم زد.
در گفت و گوی عصر ایران با دکتر علی رشیدی، علل و عوامل اقتصادی موثر در بروز انقلاب بررسی شده است.
علی رشیدی مدارک لیسانس اقتصاد را از دانشگاه تهران (سال ۱۳۳۹)، فوق لیسانس اقتصاد را از دانشگاه مینه سوتای آمریکا(۱۹۶۳) و دکترای اقتصاد با گرایش بانکداری مرکزی را از دانشگاه پنسیلوانیا (۱۹۶۸) دریافت کرده است.
اولین سمت این اقتصاددان در بانک مرکزی ایران، معاونت اداره بررسی ها و در شهریور ۱۳۴۸ بوده است. او که بعدها به معاونت اقتصادی بانک مرکزی رسید سال ها ریاست انجمن اقتصاددانان ایران را بر عهده داشته و اهل نگارش و پژوهش هم هست و آثار فراوانی از او در نشریات تخصصی به چاپ رسیده است.
متن کامل گفت و گوی عصر ایران با دکتر علی رشیدی از این قرار است:
***
*در برخی سال های قبل از انقلاب نرخ تورم زیر یک درصد بوده است. در سال ۴۱ تورم ۹ دهم درصد بوده و در سال ۴۴ هم ۳ دهم درصد و در هر دو سال ۴۵ و ۴۶ نرخ تورم ۸ دهم درصد بوده است. در سال ۵۲ نرخ تورم برای اولین بار در این سال ها دو رقمی شده و به ۱۱.۲ درصد رسیده بود. تورم زیر یک درصد در سال های ۴۴ تا ۴۶ چگونه اتفاق افتاده بود؟
-نرخ تورم ۲ درصد یا ۴ درصد یک رقم نرمال است. در سال های ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ با توجه به رشد اقتصادی بسیار بالایی که مملکت داشته است، فشار تورمی بسیار پایین بوده است.
سیاست های پولی صحیح، جلوی تورم را می گرفت ولی از سال ۵۱ که درآمد نفت یک دفعه ۴ برابر شد و بی بند و باری مالی به وجود آمد فشار تورمی بالا رفت.
*در سال ۱۳۵۰ تورم ۵.۵ درصد بوده. در آن سال که درآمد نفتی به شدت افزایش نداشته است چرا آن مقدار تورم در آن سال رخ داده است؟
-در همان سال هم درآمد نفت شروع به بالا رفتن کرده بود. اما شدت آن بعدا زیاد شده. بالا رفتن تورم، نشانه نبودن سیاست های پولی مناسب است و بی بند و باری در خرج کردن پول. اینها باعث می شود که فشار تورمی به وجود بیاید. یعنی عدم هماهنگی بین سیاست های پولی و سیاست های مالی.
* تورم بر ضد اقشار کم درآمد عمل می کند و یک پدیده ضد عدالت است. تورمی که در آن دوره تک رقمی بود و در سال ۵۲ به ۱۱ درصد رسیده بود آیا عملا تاثیر داشت در این که اوضاع اقتصادی به ضرر اقشار کم درآمد شود؟
-اصولا تورم به ضرر کسانی است که قدرت انتقال افزایش قیمت ها را ندارند. تمام کسانی که واسطه هستند اگر قیمت های اولیه بالا برود این واسطه ها می توانند قیمت محصول خودشان را بالا ببرند در نتیجه آن را به دیگران منتقل کنند.
معمولا حقوق کارگران و درآمدهای انتقالی یا کمک هایی که ممکن است این گروه های کم درآمد از دولت بگیرند به سرعت افزایش پیدا نمی کند. بنابراین طبقات پایین درآمدی همیشه از تورم ضرر می کنند.
طبقات بالای درآمدی می توانند بسیار سود ببرند و طبقات متوسط هم اگر قدرت رقابتی و قدرت چانه زنی داشته باشند می توانند متناسب با افزایش قیمت ها قدرت خودشان را بالا ببرند. به همین دلیل وضع خودشان را حفظ کنند ولی کلا تورم همیشه بر طبقات پایین درآمد، اثر منفی دارد.
*شما پس از چند سال فعالیت در بانک مرکزی به بانک رفاه و شرکت ملی صنایع مس منتقل شده اید. در این سال هایی که در بانک مرکزی نبودید آیا همچنان تحولات اقتصادی منجر به انقلاب را بررسی می کردید یا دیگر از این نوع فعالیت ها فاصله گرفتید؟
-کارهای بانک مرکزی جریان داشت و ما نیز در جریان بودیم. تا این که چند هفته قبل از انقلاب، بانک مرکزی نامه نوشت که به بانک مرکزی برگردم.
در آن زمان در بانک مرکزی، یک شورا به نام هیات نظارت بر بانک مرکزی تشکیل شده بود. بچه های بانک مرکزی یعنی انقلابیون، هیات عامل بانک مرکزی را حذف کردند و هیات نظارت تشکیل شد.
این هیات نظارت هم ۷ نفر بودند و بنده را در هفته های قبل از پیروزی انقلاب به عنوان رئیس این هیات انتخاب کردند. در روزهای قبل از پیروزی انقلاب، کنترل بانک ها از دست افراد قبلی بیرون آمد و در هر بانک، کارمندان یک عده را انتخاب می کردند که بانک را اداره کنند.
*در یکی از سال های قبل از انقلاب قیمت شیشه خیلی افزایش پیدا کرده است و حتی ساواک(سازمان اطلاعات و امنیت کشور) دلایل آن را بررسی کرده و یک گزارش به شاه داده بود. در آن گزارش گفته شده است که انحصار شیشه توسط آقای یاسینی به وجود آمده است و با همدستی اشرف پهلوی. شاه گفته است که من این نوع گزارش ها را نمی خواهم به من بدهید. افزایش قیمت اجناسی مثل شیشه چه تاثیری داشت؟
-آقای منصور یاسینی مالک کارخانه شیشه قزوین بود. وقتی یک دفعه پول بسیار زیادی به دست عده زیادی می رسد و پخش می شود در نتیجه تقاضا برای ساخت مسکن به شدت بالا می رود.
به همین دلیل کمبود شیشه اتفاق می افتد و قیمت شیشه بالا می رود. من فکر نمی کنم این موضوع مثلا با اشرف ارتباط داشته باشد.
*این مطلب را احسان نراقی گفته است که یک مامور ساواک مسئول بررسی نارضایتی مردم در ساواک بوده است و چنین گزارشی را به شاه داده است.
-گزارش بدهند ولی این یک پدیده در بازار است که قیمت شیشه بالا رفته است. این وضع ناشی از زیاد شدن تقاضا و کمبود در بازار است و عدم امکان واردات فوری آن.
در سال ۵۶ و ۵۷ مقدر زیادی شیشه به خارج از کشور سفارش داده شده بود. بعد از انقلاب، من معاون اقتصادی بانک مرکزی و بعد هم مدیر عامل بانک پارس شدم. یکی از مشتریان بانک مقدارزیادی شیشه وارد کرده بود. این شیشه در زمان انقلاب در خرمشهر بود. حدود ۳۶ میلیون دلار واردات شیشه انجام شده بود.
بنده به عنوان مدیر عامل بانک در زمستان سال ۱۳۵۸ نامه ای به آیت الله قدوسی(دادستان کل انقلاب) نوشتم که شما دستور بدهید جلوی واردات شیشه را نگیرند. چون شیشه ها به خرمشهر آمده بود و در سرمای بسیار شدید تهران، قیمت شیشه چهار یا پنج برابر شده بود. در واقع پول بانک در آنجا اسیر بود.
نامه نوشتم که اجازه داده شود شیشه ها به تهران بیاید ولی آن کار انجام نشد و شیشه ها در خرمشهر ماند تا صدام حسین جنگ را شروع کرد و عراقی ها شیشه ها را بردند. این هم خاطرات آن زمان است.
*تورم در سال ۵۴ کاهش پیدا کرده و به ۹.۹ درصد رسیده ولی در سال ۵۳ تورم ۱۵ درصد بوده است. چرا نرخ تورم کاهش پیدا کرده و با وجود افزایش درآمد نفت در سال ۵۴ تک رقمی شده بود؟
-درآمد که بالا می رود پول ها پخش می شود و پول ها به سرمایه گذاری تبدیل می شود. سرمایه گذاری هم باعث افزایش تولید می شود یا باعث واردات می شود. به این صورت می توانست تقاضا را جواب بدهد و فشار تورمی کم شود.
*برای تورم سال ۵۳ که نسبت به سال های قبل بیش از ۱۰ درصد افزایش داشته است چه استدلالی می توان داشت؟
-در سال های ۵۱ و ۵۲ درآمدها یک دفعه بالا رفته است. فشار تقاضا باعث می شود قیمت ها بالا برود و کمبود در بازار به وجود بیاید ولی بعدا که سرمایه گذاری ها افزایش پیدا می کند و واردات زیاد می شود در نتیجه افزایش عرضه باعث می شود فشار تورمی کم شود. در آن زمان، کشتی های زیادی چند ماه در نوبت تخلیه کالا در بنادر ایرانی بودند.
*در سال ۵۵ نرخ تورم تا ۱۶.۶ درصد افزایش پیدا کرده و در سال ۵۶ به ۲۵ درصد رسیده است. در مقایسه با تورم کمتر از نیم درصد سال های قبل، نرخ تورم ۲۵ درصدی تا چه حد تاثیر داشت در وقوع نارضایتی های قبل از انقلاب؟
-به طور مسلم آن میزان تورم اثر داشته است. وقتی فشار تورمی اینقدر بالا می رود طبقات پایین درآمدی شدیدا تحت تاثیر قرار می گیرند. در نتیجه ناراضی می شوند و منجر به جریانات انقلاب می شود.
*در سال های ۴۱ تا ۴۶ برنامه سوم عمرانی اجرا شده و برنامه چهارم عمرانی هم در سال های ۴۷ تا ۵۱.
-برنامه چهارم عمرانی، بهترین برنامه تاریخ ایران و موفقیت آمیزترین برنامه ها بوده است. با نبود درآمد نفت ولی با مدیریت بسیار خوب و دلسوزانه در بانک مرکزی و در وزارت اقتصاد و در سازمان برنامه.
*در برنامه پنجم عمرانی که در سال های ۵۲ تا ۵۷ اجرا شده درآمدهای نفتی زیاد شده است و این انتظار وجود داشته که سازمان برنامه از این درآمدها استفاده کند. چرا برای خرج کردن خارج از برنامه توقع به وجود آمد؟
-از سال ۵۲ به بعد از برنامه ریزی صحبت نکنید. در ظاهر برنامه وجود داشته ولی عملا جنگ بر سر تقسیم پول ها بوده است. بنابراین هر کس قدرت و زور و ارتباط داشت از این امکانات استفاده می کرد. در نتیجه نظام برنامه ریزی به هم ریخت.
*در زمان اجرای برنامه پنجم عمرانی، سازمان برنامه و بودجه را به عنوان «ترمز» معرفی کرده اند. چرا این تلقی نسبت به این سازمان به وجود آمد؟
-به همین دلیل که آقای احمدی نژاد سازمان مدیریت و برنامه ریزی را منحل کرد، در آن زمان هم یک عده ناراضی بودند. چون سازمان برنامه نمی گذاشت هر سازمان و وزارتخانه ای هر کاری که دلش می خواهد انجام بدهد. بر این اساس به دنبال تضعیف قدرت سازمان برنامه بودند. چند بار هم رئیس آن را عوض کردند.
*تلاش برای تضعیف سازمان برنامه در سال های قبل از انقلاب عمدتا از طرف چه مقاماتی بود؟
-صاحبان قدرت. چون می خواستند هر برنامه ای که می خواهند اجرا کنند ولی سازمان برنامه باید مواظب باشد که کاری که انجام می شود اختلالی در کل سیستم به وجود نیاورد. یعنی شما ماشین آلات و نیروی کار و زمین و تکنولوژی و بازار و واردات می خواهید. سازمان برنامه، یک هماهنگی بین اینها ایجاد می کند تا فشار تورمی به وجود نیاید.
*در سال ۵۳ درآمد نفت با افزایش چند برابری نسبت به سال های قبل به ۵ میلیارد دلار می رسد و در سال ۵۵ به ۲۰ میلیارد دلار. اقتصاد ما ظرفیت جذب این افزایش درآمد را داشت؟
-وقتی پول گیرتان می آید باید از آن محافظت کنید و به تدریج آن را خرج کنید. در هشت سال دولت آقای احمدی نژاد بیش از ۸۰۰ میلیارد دلار درآمد نفتی حاصل شد این پول ها چه شد؟
کویت و امارات و عربستان، بیش تر این پول ها را صرف سرمایه گذاری در خارج از کشور خودشان کردند.
*قبل از انقلاب هم ایران مثلا سهام شرکت های اروپایی را خریده بود.
-یعنی یک عقلی حاکم بوده است بر مدیریت امور اقتصادی و مخصوصا امور پولی. در سال های ۵۱ تا ۵۶ این عقل، دیگر سر جایش نبود.
همه و حتی شاه تمام این بذل و بخشش هایی که به کشورهای دیگر می کرد، ناشی از این بود که خیال می کردند در آسمان باز شده است و پول ها ریخته است و این پول ها هم همیشگی است و هر کس هر چقدر پول می خواست، می توانست فشار بیاورد و بگیرد.
چنین وضعی باعث شد که آشفتگی زیادی به وجود آمد و مصرف تظاهری زیاد شد. بسیاری از خانواده های طبقات بالای درآمدی، در رقابت با همدیگر مصرف می کردند و این باعث حسد طبقات پایین درآمدی می شد. در نتیجه نارضایتی ها بیشتر شد.
*در سال های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ رشد اقتصادی همیشه بالاتر از ۵ درصد بوده است و در سال ۵۵ حتی به ۱۷ درصد رسیده بود. رشد آن سال ها به طور مرتبا افزایش و کاهش داشته ولی نوسان های موج مانند بین ۵ درصد و ۱۷ درصد بوده است. این رشد متعادل بود؟
-تمام تحولات اقتصادی ایران به درآمدهای نفتی وابسته است. بعد سیستم اعتباری که بانک مرکزی می تواند آن را هدایت کند. بعد هم ورود سرمایه های خارجی. در آن دوره سرمایه گذاری های خارجی به شدت افزایش پیدا می کند.
از سال ۴۵ به بعد روند جذب سرمایه گذاری خارجی شروع شد و ادامه پیدا کرد تا یک سال قبل از انقلاب.
*در سال ۵۵ رشد اقتصادی ۱۷.۶ درصد بوده است. این رشد عمدتا به خاطر افزایش قیمت نفت بود یا سرمایه گذاری خارجی هم نقش زیادی داشته است؟
-درآمدهای نفتی و ورود سرمایه های خارجی و به نتیجه رسیدن بسیاری از پروژه های سرمایه گذاری. سرمایه گذاری های صنعتی در ایران تقریبا از سال ۱۳۳۷ شروع شد و تدریجا آن پروژه ها به نتیجه رسید و هر صنعتی که به وجود آمد می توانست ماده اولیه یک صنعت دیگر باشد.
ارتباط بین رشته های صنعتی که مواد اولیه همدیگر را تامین می کنند رشد کل را بالا می برد. وقتی که ارتباط بین رشته ای قطع می شود در نتیجه تولید در ده ها رشته سقوط می کند.
*در سال ۵۶ رشد اقتصاد منفی شده و به منفی ۲.۳ درصد رسیده است یعنی از ۱۷ درصد سال ۵۵ به رشد منفی در سال ۵۶. چرا این مقدار کاهش رشد اتفاق افتاده است؟
-اولا از سال ۵۶ کم کم درآمد نفت سقوط کرد. اعتصابات را داشتیم. شورش علیه مدیران و صاحبان صنایع اتفاق افتاد. دیگر برنامه ریزی به آن شکل وجود نداشت. امنیت وجود نداشت. در نتیجه رشد اقتصادی منفی شده است.
*طبق سرشماری سال ۴۵ نیمی از جمعیت شاغل ایران کشاورز بوده اند و در سال ۵۵ سهم اشتغال بخش کشاورزی به ۳۴ درصد رسیده است. چرا سهم اشتغال بخش کشاورزی حدود ۱۵ درصد کاهش پیدا کرد؟
-وقتی اقتصاد رشد می کند همه بخش ها به یک نسبت رشد نمی کنند. الان اشتغال بخش کشاورزی در آمریکا ختی ۵ درصد هم نیست. در حالی که ۱۰۰ سال قبل این میزان مثلا ۶۰ درصد بوده است.
اقتصاد وقتی صنعتی می شود جمعیت شهرنشین زیاد می شود و سهم اشتغال در کشاورزی کم می شود. تکنولوژی وارد صحنه می شود و نیروی کار کمتری لازم است. در نتیجه همیشه سهم اشتغال کشاورزی کم می شود.
*در سال ۵۷ رشد اقتصاد منفی ۷ شده است. اما سال ۵۶ که منفی ۲.۳ درصد بوده و تورم سال ۵۶ که ۲۵ درصد بوده، سهم این دو مولفه در نارضایتی و در نهایت منجر به انقلاب شدن را چگونه ارزیابی می کنید؟
-انقلاب یک دفعه اتفاق نیفتاده است. ریشه انقلاب به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برمی گردد. یعنی وقتی که آمریکا آمد شاه فراری را به ایران برگرداند و مسلط کرد این یک نارضایتی عمیق در طبقه تحصیلکرده و روشنفکر ایران به وجود آورد.
نارضایتی این طبقه تحصیلکرده و روشنفکر چه در گروه های ملی و چه گروه های مذهبی و چه در گروه های چپ، تدریجا تکامل پیدا کرد و نارضایتی از این طبقه به طبقات پایین تر رسوخ کرد. فرض کنید از دانشگاه ها به دبیرستان ها و همین طور درون خانواده ها.
*نقش تورم ۲۵ درصدی به چه شکل بود که اقشار مردم را به سمت نارضایتی سوق داد و مردم را با نخبه ها و تحصیلکرده های مخالف رژیم پهلوی همسو کرد؟
-قدرت خرید واقعی مردم کاهش پیدا کرد. بنابراین ناراضی می شوند.
*یکی از اهداف اصلی برنامه پنجم عمرانی که از سال ۵۲ اجرا شد توزیع عادلانه تر ثروت بوده است. چرا این هدف تحقق پیدا نکرد؟
-این هدف بوده است ولی وقت درآمد نفت آمد و بی منطق خرج شد فشارهای تورمی شدیدی را به وجود آورد. در نتیجه توزیع عادلانه درآمد تحقق پیدا نکرد.
*این باور وجود دارد که بین اندیشه های کارشناسی در انجام پروژه ها با طرح های سیاسی و فرمایشی تضاد به وجود آمد. این عامل بود که باعث شد نارضایتی ها تشدید شود و رشد اقتصادی هم در سال ۵۶ منفی شود؟
– در سال ۵۶ مشکل به عدم رشد اقتصادی برمی گردد و نسبت به سال ۵۵ رشد اقتصادی نداشتیم. در سال های ۴۱ تا ۵۵ رشد بسیار سریع درآمدها را داشتیم ولی در سال ۵۶ آن افزایش وجود نداشت. در نتیجه با اعتراضاتی که شکل گرفت ورود سرمایه های خارجی به ایران متوقف شد.
از آن طرف فرار سرمایه ها از ایران شروع شد. همه اینها سبب می شد که ظرفیت تولیدی تحت تاثیر قرار بگیرد. نارضایتی های اجتماعی و شورش های خیابانی و سایر قضایا، محیط کار و تولید را ناامن کرد و مدیریت ها پراکنده شد. خروج نیروی کار و نیروی متخصص اتفاق افتاد و بقیه داستان ها.
*فضای باز سیاسی که از اواخر سال ۵۵ شروع شد چه میزان نقش داشت در این که اعتراضات تشدید شود؟
-یک جامعه بسته سیاسی وجود داشته است که عده زیادی نمی توانستند حرف خودشان را آزادانه بزنند. وقتی آزادی داده شد افراد مختلف دست به کار شدند.
گروه های چپ و توده ای ها و خرابکاران دیگر هم از خارج از کشور آمدند. در حالی که اینها دشمن رژیم بودند. اینها خرابکاری هایی را که فکر می کردند برای از بین بردن رژیم لازم است ده برابر کردند.
دستگاه ساواک آن زمان هم خودش تا حد زیادی در این جریانات نقش داشته است. همه این عوامل باعث شد که شلوغی ها و ناآرامی ها روز به روز بیشتر شود.
*در وقایع ۱۷ شهریور ۵۷ شاه از دکتر نراقی خواسته بود که حضورا علت و ریشه بحران را تحلیل کند. آقای نراقی هم گفته است شما با صحبت های تحریک آمیز که در قم مطرح کردید روحانیون را تحریک کردید. باز آقای نراقی گفته است که شاه فکر می کرد پیشرفت و ترقی ظاهری کافی است. آقای دکتر رشیدی چه برداشتی از پیشرفت و ترقی وجود داشت که در نهایت به انقلاب منجر شد؟
– شاه وقتی امکانات مادی پیدا کرد خیلی کارها انجام داد از نظر ایجاد صنایع مختلف ولی آنچه که درک نمی کرد این بود که طبقه تحصیلکرده دانشگاهی به آزادی های سیاسی هم احتیاج دارند و مشارکت می خواهند و از تبعیض رنج می برند.
چون نتوانستند این موضوعات را درک کنند بین طبقه تحصیلکرده با طبقه ای که بوروکرات هستند و پول ها را می گیرند و ساختمان می خرند و در برنامه های اقتصادی هستند و نفع می برند، شکاف ایجاد شد. همه اینها بحران اجتماعی را به وجود آورد.
*طبق اعلام بانک جهانی در سال ۵۶ شمسی ۴۶ درصد مردم ایران زیر خط فقر بوده اند. این وضعیت در اعتراضاتی که منجر به انقلاب شد چه اثری داشت؟
-این موضوع یکی از عوامل انقلاب است. وقتی اختلافات طبقاتی زیادی می شود طبقات پایین درآمدی ترسی ندارند از این که اعتراض کنند. چون چیزی را از دست نمی دهند. بنابراین بی انضباطی های اقتصادی و مالی، منجر به اختلافات درآمدی شد و اختلافات درآمدی هم به شورش و سایر مسائل اجتماعی تبدیل شد.
*در کره جنوبی حکومت کره توانست ادامه بدهد و وضعیتی شبیه ایران داشت. اما در ایران منجر به تغییر رژیم شد. چه فرقی بین دو کشور وجود داشت؟
-فرق کره با ایران و همه جای دنیا این است که کسانی که مملکت را اداره می کردند در هر حال، افراد بسیار وطن پرست بودند. تاریخ توسعه اقتصادی کره نشان می دهد که حتی در مقایسه با آلمان و کشورهای یدگر، بهتر عمل کردند. یعین بسیار علمی و سیستماتیک عمل کردند.
*منظور این است که در کره هم آزادی سیاسی وجود نداشت.
-بله. وقتی آزادی سیاسی نباشد شما در مقابل آن، به مردم چه می دهید. باید رشد اقتصادی بدهید و باید درآمد و عدالت اجتماعی بدهید. باید کاری برای مردم انجام بدهید که مردم، روز به روز راضی تر شوند.
در ایران، این طرف قضیه لنگ بود و آزادی سیاسی هم وجود نداشت. بنابراین حکومت پایگاه وسیع اجتماعی که مورد حمایت عامه باشد نداشت. مخصوصا سرعت تحولات اقتصادی و اجتماعی آنقدر شدید بود که وقت نبود این درآمدهای اضافی از طریق سیستم مالیاتی در دست دولت قرار بگیرد و مثلا صرف پروژه های خانه سازی شود که جمعیتی را که از روستاها به شهر می آیند در کنار کارخانجات جذب کند، سهمی در تولید داشته باشند، مزد و حقوق خوب داشته باشند و دنبال آشوب نروند.
*یعنی مهاجرت به خاطر اصلاحات ارضی تاثیر داشت؟
-اصلاحات ارضی مربوط به دهه ۴۰ بود. اما تحولات اقتصادی و همین برنامه های توسعه اقتصادی از سال ۱۳۴۵ به بعد را در نظر بگیرید می بینید روستاها خالی از جمعیت شد و افراد مهاجرت کرده از روستاها اطراف شهرها را محاصره کردند. بیکاری و تورم هم وجود داشت. همه اینها رژیم پهلوی را در سال های آخر مورد چالش قرار داد.
۸۰ سال از انتشار «بوف کور» شناختهشدهترین رمان صادق هدایت گذشت. «بوف کور» در سال ۱۳۱۵ خورشیدی برابر با ۱۹۳۷میلادی در بمبئی هند توسط نویسنده در نسخههای معدود منتشر شد و چهار سال بعد انتشارات امیرکبیر آن را در تهران منتشر کرد.
صادق هدایت، قاسم حاجیزاده
این کتاب تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله فرانسه و انگلیسی ترجمه شده است. به مناسبت هشتادمین سال انتشار بوفکور کنفرانسی بینالمللی در هند برپا شد که حورا یاوری (منتقد ادبی و مسئول بخش ادبیات دانشنامه ایرانیکا مستقر در دانشگاه کلمبیا در نیویورک) نیز در آن شرکت داشت. به همین مناسبت در تهران نمایشگاهی از تابلوهای قاسم حاجیزاده، نقاش صاحب سبک ایرانی مقیم پاریس از ۱۰فوریه تا ۱۰مارس (برابر با ۲۲بهمن تا ۲۰ اسفند ۱۳۹۵) برپا میشود.
زمانه درباره اهمیت بوف کور صادق هدایت و هشتادسالگی انتشار آن در هند پرسشهایی را با قاسم حاجیزاده که ۲۵ تابلوی صادق هدایت او برای نخستین بار در گالری شهریور در تهران به نمایش در میآید و امیر حسین زندی مدیر گالری و نیز حورا یاوری درباره اهمیت بوف کور و کنفرانس بینالمللی هند در میان گذاشته. میشنوید:
هدف از برپایی کنفرانس بین المللی هشتادمین سال انتشار بوف کور در هند چه بود؟
جایگاه بوف کور در ادبیات ایران و جهان؟
نگاه هدایت از طریق بوف کور به جامعه ایران چه بود؟
تفاوت بوف کور با بقیه آثار هدایت در کجاست؟
آیا به دلیل همین نگاه بوده که با مخالفت تندروهای مذهبی و سیاسی در دورههای مختلف و سانسور روبرو شده تا آنجا که هدایت را نخستین ممنوع فلم ایران میدانند؟
چگونه به نقاشیهای هدایت و بوفکور علاقمند شدید؟
نمایشگاه تابلوهای قاسم حاجی زاده با چه هدف با انگیزهای در تهران برپا میشود؟
این روزها دیدن گزارش هایی از«کولبَران کردستان ایران»حال و روزم را پریشان کرده است؛انسان های شریفی که براثربیکاری،فقر،محرومیّت و فشارهای اقتصادی با کوله بارهای سنگینی ازاجناسِ به اصطلاح«قاچاق»،از پیچ و خَمِ کوه ها و گردنه های پُربرف و خطرناک می گذرند ودراین«گذاربرظلمات»-چه بسا- نقدِجان را دررسیدن به لقمه ای نان می بازند:جدالِ جان و نان.
این مردمانِ رنج،اهل گوشه نشینی،تنبلی و بیکاری نیستندبلکه تجسّمِِ کار و پیکارند،امّادر کردستانی که دراین سال ها هیچگونهء توسعهء صنعتی و اقتصادی درآن انجام نشده و بیکاری بیداد می کند،پیوستن به خیلِ کولبران و گذشتن از کوه ها و درّه های پُرخطر برای بسیاری ناگزیر می نماید.هم ازاین روست که درخیلِ کولبران،می توان دانشجو،معلّم،بازاری،زن،مرد،پیر و جوان را مشاهده کرد.
بسیاری از کولبران -درواقع- «خِضر»هائی هستند که درییِ«چشمهءآبِ حیات»،ظلماتِ کوه های پُربرف و درّه های خطرناک را درمی نوردند.به قول حافظ:
گذاربرظلمات است،خضرِ راهی کو؟
مباد کآتشِ محرومی،آبِ ما ببَرَد
خضر۷۰ساله با۱۲۰ کیلوبار
دریکی ازگزارش ها،«خِضر»،مردِ ۷۰ ساله ای است که ۵فرزنددارد وسکته و تورّم صورتش- بخاطرعفونت شدید دندان هایش-توش و توان چندانی برایش باقی نگذاشته. کوله بارِ خِضر،۲۰ لاستیک به وزن بیش از۱۲۰ کیلو است که حتّی تکان دادن آن برای گزارشگرجوان(ژیارگُل)ممکن نیست،ولی«خِضرِ ۷۰ ساله»این کوله بارِ سنگین را بایداز کوه ها ودرّه های پُربرف بگذراندتا درمقصد،پس ازکسر مخارج،فقط ۶۰یا۷۰هزارتومان را نصیبِ خود و خانواده اش کند!
درگزارش دیگری،سلیمان می گوید:اگربخش بسیار کوچکی از میلیاردها پولِ دزدیده شده توسط بابک زنجانی ها و خاوری ها و «آقازاده ها»صرفِ توسعهء صنعتی و ایجادکارخانه و شغل درکردستان می شد،من و ما الآن دارای شغل و زندگیِ راحت و آبرومندی بودیم».
***
دیرزمانی است که به کُردها دل بسته ام،دلبستگیِ عمیقی که درسال های دانشجوئی-دردانشگاه تبریز-با سفری به مهاباد،مریوان،پاوه،نقده،سقز و سردشت آغازشد(۱۳۴۸) و هنوز نیز ادامه دارد.مردمی شریف،شجاع ،صدیق و زحمتکش که نانِ سفره شان را- بی دریغ- بامن قسمت کرده بودند.
وقتی«حلاّج»منتشرشدودرهمان چندماه اوّل به چاپ سوم -چهارم رسید،روزی ناشرکتاب به من گفت:
-عده ای کُرد از کرمانشاه آمده اند و می خواهند شما را ببینند.
باتعجّب پرسیدم: عده ای کُرد؟!،ازکرمانشاه؟!
گفت:بله!دررابطه باکتاب حلّاج…«کتابفروشی نیما»درکرمانشاه یکی ازمراکزمهم فروش کتاب حلّاج است…
من آنروزهاچندان آفتابی نبودم و به نوعی در«خفا»زندگی می کردم ولی به سابقهء اعتماد و اُنس و الفتِ دوران دانشجوئی پذیرفتم که بااین مشتاقان مُشفق قرارِ دیداری بگذارم.
درغروب یکی ازروزهای تابستان ۱۳۵۹وقتی به حوالی انتشارات رسیدم،گروهی ازمردان کُرد رادیدم که باقامتی حماسی و لباس های سنّتی در آستانهء کتابفروشی انتظار می کشند.وقتی به آنان رسیدم وخودم را معرفی کردم،ناگهان جُثّهء کوچکم میان دست های پُرتوان و حماسی آنان درهوا چرخید…
از«کرندِ»کرمانشاه آمده بودند،ازفرقهء«یارسان»(اهل حقّ)که در باورهای خود،به حلّاج ارادتی خاص داشتند و وی را«قدّیس»می دانستند.عقاید و آئین های دینی شان،با آموزه های زرتشت،مزدک و خرّمدینان پیوندداشت که بعدازاسلام- بخاطرسرکوب ها و اذیّت و آزارهای شدید-با نوعی عرفان و «شیعه گری»آمیخته شده بود.«اهل حق»تقریباً درسراسرکردستان ایران پراکنده اند.
درسال ۱۳۶۱ وقتی مجبورشدم که ازایران بگریزم وازطریق کردستان خودرابه ترکیه برسانم،یارانِ همان «یارسان»بودندکه مرا تا مرزترکیه همراهی کردند.«کاک جلال»،بلند و بُرنا و بافرهنگ بودکه غیرت و غیوری را باهم داشت؛باچشمانی ازعسل و آفتاب.هنوزصدایش درجانم طنین اندازاست که با تفنگی بردوش- بهنگام خداحافظی- به من می گوید:
-«کاک علی! وقتی به اروپا رسیدید مارافراموش نکنید».
درپاریس،برای تأسیس و انتشارروزنامهء«راه آزادی» وقتی بادکترعبدالرحمن قاسملو و دکترصادق شرفکندی آشناشدم،این باور درمن تقویت شد که کردهای ما باکُردهای ترکیه،سوریه و عراق تفاوت ها دارند و از«جداسری»های رایج دوراند.دکترقاسملو -باوجودسال ها اقامت درخارج ازکشور-گنجینه ای ازشعر و ادب فارسی بود و در«مشاعره»،سنگِ تمام می گذاشت.
***
-«کاک علی! روشنفکران ما کدام انوشیروان عادل را درپشتِ دروازه های تهران دیده بودندکه بااستقبال ازخمینی-اینچنین- مارا خاکسترنشینِ فقر و فلاکت کرده اند؟…امیدوارم وقتی به اروپا رسیدید مارافراموش نکنید».
سخن«کاک جلال»- هنوز در ذهن و ضمیرم حاری است.شایداونیزاینک درشمارِکولبران،کوه ها ودرّه های پربرفِ کردستان را درمی نوردد؛دربهمنی سهمگین دست و پا می زند و یادرشلیک پاسداران به خاک و خون می افتد و باچشمانی ازعسل و آفتاب-در واپسین نگاهش- این شعر شاملو را زمزمه می کند:
باردیگرشاهدتحریم های تازه ای علیه ایران هستیم که احتمالا بیشترهم خواهند شد. رژیم ایران و ایضا مردم ایران که در گذشته چوب این فشارها را خورده اند و هنوز هم باید بخورند در اولویت کابینه ترامپ قراردارند. کنگره و دولت آمریکا در این هدف همسو و متحدهستنند و هرلحظه برشدت تهاجم دولت ترامپ علیه ایران افزوده می شود.
پس از تهدیدهای نماینده جدیدآمریکا در سازمان ملل و مشاورامنیتی ترامپ مبنی براین که از امروز بطوررسمی ایران زیرذره بین قرارمی گیرد و تهدیدهای شخص ترامپ. اینک او در آخرین واکنش و در پی پاسخ مقامات حمهوری اسلامی که از قضا تاحدی احتیاط آمیزهستند، به تندی اظهارداشته است که ایران با آتش بازی می کند. بزعم وی ایران ( مردم یا دولت ایران؟!) در آستانه فروپاشی بود که اوباما به نجاتش شتافت ولی ایران (دولت) بداند که او اوباما نیست. بهرحال روشن است که با چنین ارزیابی هائی ایران را به عنوان اولین آماج قدرت نمائی سیاست خارجی خود و مهمترین خطری که منطقه و منافع آمریکا را تهدید می کند هدف گرفته است.
واکنشی چنان سریع که حتی خود زمامداران جمهوری اسلامی را که با ترامپ به نحوی احتیاط آمیز و با صبر و انتظار برخورد می کردند غافلگیرساخته است. دولت دونالدترامپ البته تفاوتی بین رژیم و یا دولت ایران با مردم ایران قائل نیست. در نزداو بین دولت ها و مردم آنهم درکشورهای استبدادی که دولت ها خود را تحمیل کرده و به خودسرانه از زبان مردم سخن می گویند، تفاونی وجودندارد. چرا که هدف، تأمین منافع آمریکا (البته باقرائت ترامپ از این منافع) بهرقیمتی است. با این وجود چنین یکسان انگاری نمی تواند محمل توجیه کننده ای برای اپوزیسیون مترقی و آگاهان جامعه ایران برای نادیده گرفتن این تمایز و تضاد باشد. این نیروها وظیفه دشوارمبارزه همزمان با تهاجم آمپریالیستی و افشاء و مبارزه علیه استبدادخودی را بطورهمزمان دارند و از قضا در دوره ترامپ به عنوان تهددیدی برای جهان و دست آوردهای تمدن بشری و مشخصا ایران، حفظ استقلال صوف ارتجاع و ترقی خواهی برای بالیدن نیروی مقاومت اهمیت بیشتری می یابد. و در همین رابطه کرنش به سوی ارتجاع جهانی یا ارتجاع داخلی به یکسان خطرناک و سم مهلکی است برای رهائی. اخیرا رئیس شورای اروپا تهدیدترامپ برای اروپا را در کناردیگرتهدیدها هم چون تروریسم افراط گرائی اسلامی، و نیز روسیه و چین قرارداد. با این همه چنان که سیررویدادها نشان می دهند، ایران می تواند نخستین آماجگاه فرود این مشت آهنین باشد.
دولت ترامپ آنچه که “خوبان” همه دارند تنها دارد! (از ریگان تا بوش پسر و…). یک دولت نفتی- میلتاریستی و تجارت پیشه است. مشخصه اصلی اش یک جانبه گرائی افراطی و فراگیر در حوزه های اقتصادی و سیاسی و نظامی است. او شیفته عقدمعاهدات دو جانبه با تک به تک کشورهای جهان است تا از برتری خود بر دیگران مطئمن باشد و بقول خودش قراردادهای پرآب و نان تری بسودآمریکا منعقدکند.
این رویکرد که واکنشی به سیرقهقرائی قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا و بکارگیری زوربازو برای حفظ برتری خوداست، به لحاظ اقتصادی به معنی بحران در انباشت سرمایه مبتنی بر دادوسستد”بازارآزاد” و مکانیزم های اقتصادی است که بزعم این جریان بزیان آمریکا جریان دارد. روی آوردن به تأمین انباشت سرمایه با اتکاءبرمکانیزم های فرااقتصادی و زور پاسخی به این بحران است. ترامپ ضمن بهره برداری از بحران دولت-ملت ها، که تضعیف حق حاکمیت کشورها (در اصل بحران دموکراسی و فقدان مداخله شهروندان در تصمیم گیری ها و روندهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی) از نتایج آن است، در اساس مخالف جهانی شدن و به بیان دقیق تر جهانی سازی سرمایه نیست و اساسا خود به عنوان یک میلیاردر که در اقصا نقاط جهان منافع دارد (۵۰۰ شرکت)، بخشی از آن است. اما او حامل روایت جدیدی از جهانی سازی دستخوش بحران است که در آن افزایش وزن زور و اقتدارگرائی در اقتصاد در فرایندجهانی سازی برای مقابله با بحران های برساخته آن از یکسو و حفظ و تأمین سرکردگی آمریکا از سوی دیگر حرف اول را می زند، که البته آغشته با تمایلات شبه فاشیستی و نژادپرستانه و ضدزن و نیز بشدت ضدمحیط زیست است و… بهمین دلیل او خود یک دولت فراافکن از ریشه ها بوده و مولدبحران های تازه است. اما برای آن که این بحران ها به منصه ظهوربرسند و دولت ترامپ زمین گیرشود نیازمند زمان لازم است تا تنانقضات این برنامه علنی و آشکارشوند و بدیهی است که این واقعه در عرض چندروز و چندماه صورت نمی گیرد.
اما بدلیل آن که کل برنامه و سیاست های اعلام شده هم با یکدیگر وهم با ادعاهای عوامفریبانه اش در تناقض جدی هسنتند که پرداختن به آنها خارج از حوصله این نوشته کوتاه است و برانگیختن مقاومت عمومی اجتناب ناپذیراست. به عنوان یک نمونه از این نوع تناقض ها، شعارغلط اندازاو در مبارزه علیه تروریسم و داعش به عنوان هدف عمده و اعلام شده، است که با سیاست عملی اش در نزدیک شدن به حامیان مستقیم و غیرمستقیم تروریسم هم چون عربستان و شیوخ نفتی در تضادکامل قرار دارد (سیاستی که ترزامی جلوتر از او به استقبالش رفت). بهرحال او در یک سال اول حکومت و بویژه صدروزاول خیلی تهاجمی و خطرناک ظاهرشده و خواهد شد. چرا که از یکسو برای نشان دادن قابلیت خود به قدرت نمائی خواهد پرداخت و از سوی دیگر حامیانش به نوعی در انتظارعملکرداو خواهند ماند. ضما چه بسا او برای پوشاندن ضعف هایش نیز احتیاج به بحران آفرینی هائی از این نوع دارد و با سفرعنقریب ناتانیاهو به آمریکا و دیدارش با ترامپ، با توجه به این که او خواهان ابطال برجام و محاصره اقتصادی و… ایران است، انتظار می رود که برشدت این نوع تهدیدها افزوده شود. ترامپ و تیم همراهش نشان داده اند که در برخورد با برجام تمایل دارند که بطورغیرمستقیم به آن حمله کنند، و از عرصه های دیگری چون تسدیدفشار حول تروریسم و به چالش طلبیدن نفوذایران در منطقه وارد شوند تا نقض مستقیم برجام. ترجیح آنها این است که برای جلب حمایت جهانی و متحدین خود ایران را مسئول چنان نقضی وانمودکنند تاخود را. ولی در هرصورت آنها برجام را ناقص می دانند که هم محدودیت ها در آن موقت هستند و هم مشروط به شروط دیگری نشده و دست ایران را باز گذاشته است.
تا آن زمان-زمین گیرشدن این سیاست ها- بدترین و خطرناک ترین و باید گفت ابلهانه ترین سیاست دم به تله این هیولای وحشی و خشمگین دادن است! نباید فراموش کرد که این نوع تهدیدها توسط ترامپ در عین حال برای مقابله با فرایندروبه گسترش خیزش های اجتماعی در آمریکا و جهان هم هست. بعنی یافتن خطر و دشمنی خارجی برای قطبی کردن فضای سیاسی حول آن و منجمدکردن جنبش های اعتراضی. در حالی که شکل گیری و قطب بندی جامعه آمریکا و جهان حول مطالبات واقعی و ترقی خواهانه که زمینه بروزعینی دارد، طبیعی ترین و بهترین مسیر و روش برای پرده برداری از سیمای واقعی برنامه و اهداف و ماهیت شعارهائی شبه فاشیستی و بسیج کننده ای چون”از امروز اول آمریکا” بر می دارد و معلوم می کند که مراد از شعاراول آمریکا چه کسانی و لایه ها و طبقه ای در مدنظراست.
این نوع تهاجمات درعین حال به لحاظ داخل ایران به سودجناح افراطی و شبه فاشیستی رژیم اسلامی و مشخصا سپاه و خامنه ای و نیروهای سرکوبگری که موقعیت خود را مدیون وجودبحران و شرایط شبه جنگی هستند نیز هست. پرتاب موشک قبلا اعلام نشده و سپس اعتراف به آن و ادعاهائی چون ایران قدرت برترمنطقه ای است که نه فقط ترامپ بلکه حساسیت همه منطقه را علیه خود برمی آشوبد، که ولایتی به نیابت از خامنه ای برزبان رانده است و یا حمله انتحاری در آبهای یمن به کشتی جنگی عربستان که آمریکا مدعی است هدفش ناوگان آمریکا بوده است و همه و همه می توانند هم چون نعمتی آسمانی فرصت و بهانه لازم را برای دولت ترامپ که به دنبال یک دشمن خارجی و قدرت نمائی و به اصطلاح کشتن گربه دم حجله است فراهم سازد، بخصوص که هنوز نمی خواهد با روسیه و یا حتی چین سریعا به مقابله به پردازد. اگر در نطربگیریم که هدف اعلام شده ترامپ بازگرداندن اقتدار وعظمت و باصطلاح هژمونی آمریکائی است بدیهی است که منطقا و نهایتا مصاف اصلی و بزرگ با رقبای واقعی اش چین و روسیه خواهد بود و به مصداق آن که دو پادشاه ( و دو مدعی اقتدارگرا) نتوانند بر یک گلیم بخسبند!.
گرچه از همین حالاهم معلوم می شود که احتمالا ماه عسل نزدیکی به روسیه اگر از گفتارهم به عمل فرابروید، به ویژه که در این حوزه ترامپ به طورجدی زیرفشارروزافزون کنگره و سران حزب حمهوری خواه قراردارد به درازا نخواهد کشید و بیشتر جنبه تاکتیکی و مانور خواهدداشت تا یک سیاست راهبردی و درازمدت. چنانکه از همین حالا نماینده آمریکا در سازمان ملل از گردراه نرسیده از اشغال کریمه و جنگ روسیه و حامیانش در اوکراین لب به انتقادگشوده و گفته است رفع تحریم ها منوط به عقب نشینی از آن ها است و یا طرح مناطق امن در سوریه (همان موضوعی که در فصل رقابت ها خانم کلننیون را بخاطرطرح آن و این که می تواند به جنگ سوم منتهی شود سرزنش می کرد) آنهم بدون تبادل نظر با مسکو و با پی آمدهای نامعلومش مورد دیگری است از این نوع سیاست یک جانبه گری که بعیداست با آن بتوان نزدیکی پایداری بین آمریکای ترامپ و روسیه پوتین برقرارکرد.
۲۰۱۷.۰۲.۰۳
*- خاصیت های ترامپ!
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2017/01/blog-post_31.html#more
*-توئیت ترامپ: ایران با آتش بازی می کند
http://www.ilna.ir/
*-آمریکا و نقل مکان سیاست به خیابان!
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2017/01/blog-post_22.html#more
*- ترامپ، و سروع فصل تازه ای در سیاست ها و کنشگری جنبش های اعتراضی
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2017/01/blog-post_20.html#more
باید منتظر ماند و بدون عجله برای اظهار نظر نشست و دید در نهایت هدف از این فشارها بر جمهوری اسلامی
چیست؟ آیا هدف حمله نظامی به ایران است یا گرفتن امتیاز بیشتر از جمهوری اسلامی و یا ……
حتی پیش از آغاز به کار رسمی دونالد ترامپ رئیس جمهور جدید آمریکا، هم حکومت جمهوری اسلامی و هم بخش قابل توجهی از اپوزوسیون این حکومت در خارج از ایران، بر اساس گمانه زنی های ذهنی خودشان از آن چه که دونالد ترامپ باید باشد، طرحها و نقشه هائی کشیدند تا ببینند از این نمد چه کلاهی برای خود می توانند بدوزند.
اما نخستین نمایش پرزیدنت آمریکائی برای اعلام موضعش در برابر ایران برخلاف آن چه که طرفهای فوق الذکر ایرانی می پنداشتند نه در زمینه هسته ای و قرارداد برجام بلکه درباره موضوعی بود که کمتر کسی حداقل در بین ایرانیان حدس آن را میزد.
ترامپ هفته گذشته پس از اجرای مراسم سوگند ژنرال ماتیس وزیر دفاع جدید آمریکا در پنتاگون، با امضا یک فرمان اجرائی با عنوان “حفاظت از آمریکا در مقابل حملات تروریستی” اعلام کرد که ورود پناهجویان به آمریکا به مدت چهار ماه معلق شد و بازدید شهروندان هفت کشور با اکثریت مسلمان از جمله ایرانیان به آمریکا در همین زمان برای سه ماه ممنوع گردید.
ترامپ ضمن اینکه فرمان دوم مبنی بر تعلیق اجازه ورو شهروندان برخی از کشورها به آمریکا را امضا کرد گفت: «از ایالات متحده در برابر حملات تروریستی کشورهای خارجی محافظت کنید.» این فرمان چندان هم بی سابقه نبود. در اواخر سال ۲۰۱۵ بخشنامه ای از سوی اوباما امضا شد که نام این ۷ کشور دوباره ذکر شده بود و با این بخشنامه محدودیتهای بیشتری برای ورود مردم این ۷ کشور به خاک ایالت متحده وضع شد. اما همه چیز در سکوت پیش رفت تا ترامپ به کاخ سفید راه یافت و باز هم این ۷ کشور را نشانه گرفت.
البته روشن بود که نام شش کشور دیگر در کنار ایران برای محدودیت ورود به آمریکا تا حدودی جنبه تزئینی دارد. چون آمار نشان میدهد که بیش از نیمی از درخواستهای ویزا و رفتن به آمریکا از این هفت کشور به تنهائی به مردم ایران تعلق دارد.
انتخاب زمان اعلام و ماهیت دستور ترامپ بسیار حساب شده بود و می توانست نشانگر خوبی از پایان دوران سیاست خارجی منفعل و متمایل به رژیم اسلامی در ایران توسط آمریکای زمان اوباما تلقی شود. اما متاسفانه باز هم مانند همه سی و هشت سال گذشته گویا کسی این فرمان را انشاء کرده و نوشته بود که به اندازه کافی با حیله های رهبران دیکتاتور مسلک جمهوری اسلامی و روحیات و مزاج ایرانیان آشنائی ندارد.
رژیم جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب تلاش می کرد که مردم ایران و نیروهای مدافع حقوق بشر و روشنفکران جهان را وادار کند تا قبول کنند که ایالات متحده قصد زورگوئی به مردم ایران را دارد و کینه آنان را به دلیل سرنگون کردن شاه به دل گرفته است و میخواهد از هر فرصتی برای ضربه زدن به آنان استفاده کند. جمهوری اسلامی بارها زامبیهای جهنمی خود را به خیابانها آورد تا مرگ بر آمریکا بگویند و پرچم آمریکا را آتش بزنند. تلویزیونهای غربی هم آن را به مردم خود نشان دادند، همان رسانه هایی که تظاهرات بر ضّد رژیم را به ندرت منعکس میکردند.
طبیعتاً اهداف این کارها بسیار حساب شده و برنامه دار بود. البته رسانه ها غربی تمام تظاهرات دولتی جمهوری اسلامی را بی وقفه حتی بزرگتر از آنچه بود هم نشان میدادند تا به مردم غرب بگویند این مردم ایران هستند که از آنها متنفرند.
اما جمهوری اسلامی تا به حال با تمام اینگونه تبلیغات خود و هم سوئی بچه گانه رسانه های غربی نتوانسته بود بخش عمده ای از جامعه ایرانی به ویژه ایرانیان خارج از کشور و خارجی ها را با خود همدل نماید.
حالا دیده می شود که تنها چند روز پس از امضا و اجرای فرمان اجرائی رئیس جمهور ترامپ، چنان خشم ایرانی های خارج کشور و جامعه روشنفکری جهان و مدافعان حقوق بشر حتی در خود آمریکا علیه دولت ترامپ بالا گرفته است که رهبران غاصب حکومت اسلامی تهران نمی توانند لبخند خوشحالی خود را مخفی کنند.
سازمان نایاک و طرفداران کم شمار ولی سازمان یافته و دست در جیب لابی جمهوری اسلامی در آمریکا هم که همه جور امکانات مالی از سوی جمهوری اسلامی در اختیارشان بود ولی قدرت بسیج ایرانیان مقیم آمریکا را نداشتند، به برکت جو ایجاد شده ناشی از شروع بد اجرای این فرمان ترامپ توانسته اند چنان تبلیغاتی به نفع خود راه بیندازند که حالا بیا و جناب تریتا پارسی را ببین که با همان دُمی که سابقا برای خامنه ای و احمدی نژاد تکان می داد چه گردوئی می شکند.
نیات پشت پرده
این از ظاهر ماجرا بود. اما پشت پرده چه می گذرد. بدون شک حرکت صدور فرمان اجرائی بدون توجه به عملکرد بد آن تا اینجا، نقطه آغازی بر شروع فشار دولت ترامپ بر جمهوری اسلامی می باشد. با توجه به چینش تشکیلات امنیتی دولت جدید آمریکا و ریاست دو ژنرال به زور بازنشسته شده آمریکا بر مهمترین سازمانهای امنیتی و نظامی آن کشور یعنی ژنرال ماتیس و ژنرال فلین که هردو مواضع بسیار سختی علیه جمهوری اسلامی دارند و ریاست سناتور پومپئو مخالف شدید اللحن برجام بر سازمان سیا، می توان انتظار داشت که اقدامات دولت ترامپ در به چاش کشیدن جمهوری اسلامی محدود به این یک دستور العمل نباشد و در آینده سلسله وار ادامه یابد.
اما باید دید در نهایت هدف از این فشارها بر جمهوری اسلامی چیست؟ آیا این فرمان اجرائی اخیر ترامپ آغاز معامله ای جدید با جمهوری اسلامی برای کسب امتیازات بیشتر نیست و کار آخرش مثل زمان ریگان به ارسال کیک و انجیل مهرشده برای رهبران جمهوری اسلامی نمی کشد؟ یا در صورت عدم پذیرش پیشنهادات دولت ترامپ توسط جمهوری اسلامی به معنای این نیست که جنگی هولناک با ایران هم در راه است؟ جنگی مانند جنگ با عراق که هرگز نتایج خوبی برای ملت عراق نداشت و آثار شوم آن همچنان ادامه دارد.
در همین سه دهه گذشته دیدیم که سودان و سومالی هم چگونه دچار جنگهای داخلی شدند و هزاران انسان را به گور فرستادند که دنیا هم تقریبا بی اعتنا از آن گذشت. سوریه قربانی بعدی بود و بعد یمن هم در آتش جنگ فرورفت. سرنوشت دیکتاتوری معمر قذافی بر لیبی را هم دیدیم که چگونه آن کشور را به روز سیاه انداخت.
پس اگر ما مردم ایران نه سناریوی سازش با جمهوری اسلامی و تثبیت دیکتاتوری مذهبی بر کشورمان را بخواهیم و نه از راه حل حمله نظامی خشنود باشیم باید چه کنیم؟
افزودن بر قدرت ماشین جنگی
قبل از این که به این سوال جواب بدهیم باید بدانیم که ترامپ روز جمعه گذشته هنگام بازدید از پنتاگون، علاوه بر فرمان اجرایی امنیتی علیه نفوذ تروریسم به آمریکا، در فرمانی دیگر که بسیار مهم تر بود از ارتش ایالات متحده خواست تا برای بازسازی گسترده و گسترش نیروها، شامل زرادخانه اتمی علیه روسیه و چین آماده شود. ترامپ در حال امضای اسناد دستور اجرائی مذکور گفت: «من فرمانی اجرایی را امضا می کنم که بر اساس آن نیروهای مسلح ایالات متحده آمریکا در سطحی وسیع بازسازی شود».
فرمان نظامی خطاب به جیمز ماتیس وزیر دفاع این کشور بود که برای از ریشه کن کردن داعش باید اقدام کند و خط قرمزها را در مدت سی روز بازبینی کند. طبق گزارش واشنگتن پست، متیس باید نتایج بررسی خود در خصوص چگونگی مقابله با روسیه و چین را در قالب گزارشی به ترامپ ارائه کند.
فرمانهای اجرائی به همینجا ختم نشد. فرمان دیگر ترامپ مبنی بر افزایش بودجه نظامی آمریکا در سال جاری میلادی و سال ۲۰۱۸ است که به موجب آن امنیت آمریکا تقویت شود. فرمان ترامپ تنها سه صفحه است که به شکل طرحی برای جنگ جهانی دیده می شود.
بخش سوم این فرمان تهدید به استفاده از سلاح اتمی تا سال ۲۰۲۲ را شامل می شود. همچنین مدرن سازی سلاح های اتمی و سیستم دفاع ضد موشکی آمریکا نیز در برمی گیرد. بخش دیگری از این فرمان بر بهینه سازی ابزارهای جنگ سایبری تأکید دارد.
چه باید کرد؟
از بررسی شواهد بالا نتیجه می گیریم که رهبران جمهوری اسلامی باردیگر مشعول هدایت ملت ایران به سوی یک پیچ خطرناک جدید هستند. مردم ایران دوباره با دو گزینه نامطلوب یعنی تثبیت جمهوری اسلامی و یا جنگ و ویرانی روبرو هستند که رهبران جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته از آن بهره های فراوان برده اند. پس باید چه کرد؟
بی تردید تنها راه درست در این وضعیت خطیر پیش گرفتن دیپلماسی صبر است. صبر تا بدانیم دقیق حکومت آمریکا چه می خواهد بکند و جمهوری اسلامی چه موضعی می خواهد در برابر آن بگیرد. هر توصیه ای به مردم برای موضعگیری بر علیه اقدامات حکومت جدید آمریکا می تواند سکه شانسی را به سوی جیب گشاد جمهوری اسلامی روان کند و قدرت چانه زنی آنها بر سر منافع ملت ایران با خارجی ها را تقویت نماید.
از سوی دیگر باید تلاش کرد تا رهبران جدید آمریکا را با واقعیتهای جامعه و مردم ایران آشنا کنیم و نگذاریم اپوزسیون نورسیده و دستپاچه ایرانی با دادن اطلاعات غلط آنها را به راه ناصواب حمله نظامی بکشانند.
وظیفه همه نیروهای ملی این است که تلاش کنند از یک سو سیاستهای مزورانه جمهوری اسلامی در دادن شعار ضد آمریکائی در صحنه و سازش با آمریکا در پشت پرده را افشا نمایند و از سوی دیگر تلاش کنند تا به گوش همه جهانیان از جمله رهبران جدید آمریکا برسانند که خواست واقعی مردم ایران از آنها نه حمله نظامی به ایران بلکه حمایت عملی و جدی سیاسی و تبلیغاتی همه جانبه از حرکت به حق مردم ایران بر علیه دیکتاتوری مذهبی مبتنی بر ایدئولوژی اسلام سیاسی حاکم بر ایران می باشد که همواره پشتیبان اصلی تروریسم اسلامی در منطقه و جهان بوده و هست.
داستان کوتاه
نویسنده: حسین رحمت
ناشر: نشرآفتاب
تاریخ نشر ۱۳۹۵
این دفتر شامل ۹ داستان کوتاه است :
دریا – شب گرفتگان – شهر مرقدی – غار – شوره زار – کوچی – زخمه های پیدایش – شانه های زندگی و چهچه ی بوسه.
هریک از داستان ها فضای ویژه ای دارد با رنگ و بوی تازه از گذشته ها. و، رحمت درسومین دفتر روایت هایش خواننده را به قلب جامعه می برد. دربستر پُرهیاهوی مردم که تپش دل ها را می شنوی با هنجارهای گوناگون، تا خلوتکده دل برای گفتن از خلوتِ تنهائی ها و گفتنی های زمانه ی سپری شده.
دراین بررسی چندتایی ازداستان ها را برگزیده ام.
دریا داستان نخست این گونه آغاز می شود :
«درتیرگی این روزها، زندگی من به مناسکی می ماند که نمی توانم به عواقب آن فکرکنم. افکار پریشان وملال مشکلات، در پی رخدادهای اخیر، گیج و منگم کرده است و مثل یک پرکاه روی آن، روزمرگی می کنم». و برگی از ملال مناسکی خود را با خواننده در میان می گذارد.
خواننده، داستان را دنبال می کند. همراه نویسنده به سال های سپری شده، بیست و سه سال گذشته برمی گردد. گوش می خواباند به پند و اندرز دوراندیشانه ی پدر «به هنگام بدرقه، پدر لب آویخته، دست روی شانه هایم گذاشت و گفت سعی کن آن ور آب، حرام نشوی و آرزو داشت بعد از اتمام درس، آفتاب زندگی من درایران پا بگیرد». ازگذران خود درلندن می گوید و دوستی خود با دریا. دختر زیبائی که :« حدیث سرنوشت با دریا خوش بود. درهوای هم پیالگی، یاری شیرین و الفبای محبت بود و صاحب همه ی صداها».
سپیده خواهر زاده راوی، برای تحصیل به لندن آمده است. دختر جوان وزیبا، نو رهیده ازقفس آهنین غیرت، و حرص و جوش پائیدن چشم های مخفی ی خودی وناخودی ها، در فضای اروپا با چشم و گوش باز در التهاب جوانی ست و لذت بُردن از آزادی که نصیب ش شده:
«هنوز ماه اول به سرنیامده بود که شروع کرد به پیام گذاشتن توی تلفن. یک روز عصر که پاک کلافه بودم، پیام گذاشته بود که با همکلاسی های کالج قرار دارد و تا دیروقت بر نمی گردد». درغیاب یک مسافرت سرنگرفته راوی، وقتی به خانه بر می گردد با دیدن چند پسر و دختر درخانه، و چشمان خمار سپیده «ناز داد و گفت شما که رفتین، یهو دلم گرفت. نمیدونید چه حالی داشتم». راوی که درنقش دایی سپیده، دراین داستان ظاهر شده، و ازولنگاری او دلخور است وقتی می گوید :
«عزیزم یه کمی به درس هات برس» می پرسد : « دایی جون به سن من که بودین چکار می کردین؟ همه ش توخونه می نشستین؟» و دایی جون وامانده از پاسخ، با توسل به نا امنی لندن ودلسوزی های عاطفی، مقداری ازاین طرف و آن طرف سخنرانی می فرماید که خودش می داند بی فایده است. غیبت های طولانی سپیده، کم کم دایی جون را نیز با تحمل و سکوت و مدارای بیشتر آشنا می کند.
به صدای تلفن گوشی را می گیرد «شوشا بود شاد و سرحال» ازدریا می گوید که مدتیست غیبش زده و راوی دنبالش می گردد. پیدا شده است: «بساطی رو به راه کن و بعد مستانه خندید» بساط را می چیند و به انتظار می نشیند تا نیمه های شب. خوابش می برد. آفتاب توی اتاق ها پهن شده که بیدارمی شود. «با سری که به اندازه یک کرگدن بزرگ شده». پایان داستان در فضایی رازآلود همراه با صدای شُر شُر آب حمام :
«رفتم پای درحمام گوش خواباندم. آن تو، صدایی آشنا، مستانه ترانه می خواند»!
داستان شهر مرقدی،
جالب ترین داستان این دفتر است. پرده های ریب و ریا را کنار می زند. برای ویران کردن جهل خانمانسوز که آمر و عامل اندیشه ی کهن مردم این سرزمین بوده و هست. قهرمان، و یا بازیگر اصلی این داستان دختر جوانی ست که حالا بیست ساله شده، ازگذشته ی خود یعنی پانزده سالگی ش می گوید:
«من از ظلمات این شهر ظلمانی خبر نداشتم که آن سال ها مثل حالا خیابان های شهر مرقدی پرازآدم های شتابزده بود. ولی هنوز تصاویر سایه آلودی از طلسم نگاه و زُل زدن زائران در ذهنم باقی مانده است».
او که پشت پنجره اتاق خانه خود می ایستاد و هتل زائران را تماشا می کرد، مورد بازخواست و شماتت پدر قرار می گیرد:
«هردختری که مرتب پشت پنجره بایستد و به خیابان زُل بزند هزار بلای گفتنی و ناگفتنی به سراغش می آید. حرف های مردم پشت سر ز ن ها بیشتر از مردهاست. فهمیدی؟»
دختر بعضی وقت ها درنگاه های خود ازپشت پنجره جوانی را می بیند با تویوتای سیاه:
«گاه بیگاه جوانکی این جا می ایستاد و سیگار دود می کرد و به دور وبر پنجره چشم می انداخت» را دیده و یکبار هم درتعقیب او خواسته حرفی بزند چنان وحشت کرده و ترسیده که شنیدنی ست:
« ازتودر توی تنم جز لرز چیز دیگری حس نمی کردم. بیشتر نگران آدم هایی بودم که توی این خیابان باریک کار و کاسبی زندگی می کردند و من را می شناختند».
جوانک را روزی داخل تویوتای سیاه می بیند با سوسن:
«منگ نگاهشان کردم. توی تویوتا، سوسن و او تنگ هم نشسته بودند و اختلاط می کردند. راستش نمی دانستم چه باید می کردم . همان دم قبل ازاینکه به خود بیایم عده ای زوار که به طرف مرقد می رفتند، جلوی دیدم را گرفتند».
اندک تأمل در جملات پایانی، زهرخندی ست که نویسنده، پرده های سنتی و ریشه دار جهل و تقیه را که مانع دید درست و تمیز ریاکاری ازواقعیت را دارد یاد آور شده است.
سوسن خانم زن جوان و زیبائی ست که شوهرش درجنگ شهید شده. بنا به روایت راوی داستان، زن لوندیست سر و گوشش می جنبد. مادر در هر صحبت، گریزی می زند به اخلاق فاسد سوسن خانم و می گفت :
«ایمان فلک دارد برباد می رود. چهره بی حیای بی حجاب سوسن ورد زبان همه شده است»
مادر سعی می کرد که پدررا مجبور کند تا شر این زن فاسد را از محل دورکند. درمسافرتی که برای مادر پیش آمده وخانه خلوت:
«ازپله های ورودی مسکونی بالا رفتم به اولین پاگرد که رسیدم، دیدم آبشارگیسوان سوسن ازهردوسو صورت پدرم را پوشانده ولب های پدر با مرارت یک آهو بچه از لب های سوسن شیر می مکید. صدای لنده ی سوسن را شنیدم: حاجی بسه دیگه، باشه واسه بعد».
دختر، ازخانه بیرون می رود. آن طرف خیابان در قهوه خانه می نشیند به بهانه چای خوردن. زیر نگاه پریشان به خانه، دیوار بلند فاصله ها و سیرقهقرائی قد کشیده ای را می بیند:
«حس می کنم درآن طرف دیوار همه چیز زیر آب وآوار می رود وازدل آن و ازمیان یک جریان تند، یک خانه مخصوص به خودش می سازد».
نویسنده به بهانۀ توصیف شهرمرقدی، و روایت درد دل دختر جوان، با دریدن پرده های ریا اخلاق مزورانه ی اجتماعی، به ویژه ریاکاران مذهبی را به باد انتقاد گرفته است.
درداستان «غار»
خسروخان درعمارت بزرگ همیشگی با قفسه پرازکتاب، در وادی وهم و خیال، پای منقل می نشیند و به سیر آفاق سرگرم می شود. درحالی که درانتظار برگشتن مسلم ازبیمارستان است تا ببیند دخترش پسر زائیده یا دختر:
«شوق پسر داشت. پیشاپیش برایش اسم هم انتخاب کرده بود. می دانی چی؟ نادر! نخواستم توی ذوقش بزنم بگویم، نادر در کنار فتوحات، چشم هم در می آورده است بله.»
درگستره ی خیال نادرشاه افشار را می بیند که: «قد و قامتش را دیدم. سیاهپوش و بلند بالا بود ولاغر. دستاری هم روی سرش بود . . . شمشیر پدر را برداشتم و پشت در ایوان کمین نشستم. بعد آسمان جرقه زد و رعد و سایه سیاه و بلند او از چشمانم پنهان شد. . . . . . . مثنوی زمزمه می کردم که دیدم جند تا سوار با بیرق های سیاه درآستانه در، ازاسب پائین آمدند و دور کتلی که نزدیک پاشویه حوض بود طواف کردند . . . . . حین هورت کشیدن چای، ضبط کنار دستش را روشن کرد. نوار چرخید و صدایی خاکستری درفضای خاکستری اتاق، تراشه های زندگی را توی سرم می انداخت نم نمک صدا در صدا انداختم. کنار پنجره رفتم و به باغ بی امیر که ساکت و کوربود نگاه کردم ».
نگاهِ حسرتبار به گذشته ها و برباد رفته ها، یادآوری بذرهای خونبار قدرت: «چشم درآوردن، مرگ امیر ومویه های شبانه و سرگردان خاتون» درحلقه ی آرزوهای روزمرگی دربستر روایت ها و تداوم انتقال به آیندگان، به موازات ثبت تاریخی، عادت دیرینه “نگاه به گذشته ها” را توضیح می دهد.
شانه های زندگی داستانی ست، آشنا ویادآورحضور وزندگی بخشی ازهموطنان خارج نشین. که باید مطالعه کرد و با ضعف انسان ها اشنا شد.
اخرین داستان چهچهه ی بوسه است.
بازیگر اصلی داستان که ازایران به قصد تحصیل دررشته پزشکی به خارج رفته دراروپا توسط بهرام که بین دوستان به “بری” شهرت دارد دلال مواد مخدر شده است. داستانی ست سرگرم کننده و خواندنی. دربسترداستان توسط بری با دختری به نام کریستین آشنا شده و ازعشقبازی با او درصحنه های گوناگون یاد می کند. همو، پس ازگرفتار و زندانی شدن داستان را با این روایت به پایان می رساند:
«توی سلول یخی و سیمانی خواب به چشمانم نمی آید ولی دربند بودن بهرام توان تحملم را بیشتر می کند و راحت تر یاد سینه ی کبوتری کریستین، می افتم که درنرما نسیمی، بی من باد می خورد.» وروایت های دفتر نود و چند برگی شهر مرقدی بسته می شود.
رویا٬ دختر سهراب حبیبی٬ عضو محفل همدان که در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ در زندان این شهر به همراه ۶ عضو دیگر٬ زیر شکنجه جان خود را از دست داد٬ در نامهای خطاب به محمدجواد لاریجانی٬ رییس ستاد حقوقبشر قوه قضاییه به شرح واقعهی کشته شدن پدرش پرداخته و نسبت به عدم تایید دانشجویان بهایی برای تحصیل در دانشگاه اعتراض کرده است.
وی با اشاره به سخنان لاریجانی مبنی بر عدم برخورد جمهوری اسلامی با شهروندان به دلیل بهایی بودن٬ تاکید کرد که «آنچه شما فرمودید فقط مختص کتاب قانون است».
متن کامل این نامه که برای اولین بار منتشر میشود٬ در اختیار ایران وایر قرار گرفته است:
جناب آقای محمد جواد لاریجانی رییس ستاد حقوق بشر قوه قضاییه
با عرض سلام و پوزش از اینکه بدون مقدمه اصل مطلب را بیان میکنم. چندی پیش در مورد حقوق شهروندی مطالبی فرمودید: «مسوولان هیچگاه به صرف بهایی بودن با پیروان این آیین برخورد نکرده اند، چرا که طبق قانون اساسی معتقدند هر شهروند ایرانی ازحقوقی برخوردار است و نمیتوان او را از حقوق مصرح در قانون اساسی منع کرد».
متاسفانه آنچه شما فرمودید فقط مختص کتاب قانون است و بس اما در عمل ذرهایی از این حقوق اعمال نشده و نمیشود. فقط جهت یادآوری عرض میشود که عدم تفتیش عقاید، حق زندگی، آزادی بیان، حق امنیت و… از جمله حقوق اولیه و ضروریایست که از خانواده من و پدرم دریغ کردید».
نمیدانم شما سال ۱۳۶۰ را به خاطر دارید؟ در آن سال پدر من به همراه چند تن از دوستانش که نمایندگان جامعه بهایی در همدان بودند، به جرم بهایی بودن و اداره امور بهاییان دستگیر و زندانی شدند. بعد از بازجوییهای مکرر، قاضی دادگاه (آقای اعلمی) در آخرین جلسه دادگاه اظهار کرد که پروندهی آنها را بررسی کرده و آنان بیگناه هستند و تا چند روز آینده آزاد خواهند شد. در آن زمان همه ما از عدالت و انصاف قاضی و روسای دادگاه خوشحال بودیم اما نه تنها آزادی در کار نبود بلکه بعد از چندینبار اعدام نمایشی درتاریخ ۱۳۶۰.۳.۲۳ هر هفت نفر زیر شکنجههای سبعانه و بدون تیر خلاص جان دادند.
آقای لاریجانی هر چند اصل مدارک که اجساد تکهتکه شده آنان بود از بین رفته و با اینکه قاضی دادگاه آقای اعلمی که رای بیگناهی این هفت نفر را اعلام کرد در قید حیات نیست و هر چند سایر مدارک دادگاه را از بین بردند، امّا بنده به عنوان شاهدی زنده ناظر صحنههایی دلخراش بودم. چشمان من کمر سوختهشده و بدن دِشنهخورده پدرم را دید، چشمان من انگشتان شکستهشده و آرنج آویزان عمویم را دید، گوشهای من صدای مردمی را که میگفتند پاهای دکتر وفایی را رشتهرشته کردهاند، سینه آقای خزین را پِرِس کردهاند٬ شنید. هنوز ناله مردمی را که میگفتند این هفت نفر را قصابی کردهاند٬ می شنوم. آیا میدانستید که شکم یکی از این هفت نفر را پاره کردند و احشاء آن را بیرون ریختند؟ این قسمتی از حقوق شهروندی بود که برای این هفت نفر قائل شدند اما داستان به اینجا ختم نمیشود. آیا میدانستید که اجساد این هفت نفر بهایی را به جای اینکه در سردخانه قرار دهند، در پیادهرو مقابل بیمارستان امام خمینی همدان ریختند تا مورد اهانت و توهین مردم قرار بگیرند؟
این هم یکی دیگر از حقوقی است که شما اشاره کردید و باز هم آیا میدانستید که بعد از چند ماه که از دفن این هفت نفر گذشت گورستان بهاییان را مصادره و سپس خراب کردند و سنگ قبرها را برای فروش گذاشتند و تمامی اجساد آن گورستان را از بین برده و نابود کردند؟ به نظر شما این گورستان و ساکنان خاموش آن مرتکب چه جرمی شده بودند که باید اینگونه مورد بیحرمتی قرار گیرند و مجازات شوند؟
شما در قسمتی دیگر از صحبتهای خود اشاره کردید: «اگر کسی مدعی محرومیت از تحصیل به صرف بهایی بودن هستند میتواند مدارک خود را به ستاد حقوقبشر برای پیگیری تحویل دهد». من بعد از اخذ دیپلم چند سال جهت شرکت در کنکور ثبتنام کردم و چون دارای ستون مذهب بود و بهایی قید کرده بودم٬ اجازهی ورود ندادند. وقتی برای پیگیری مراجعه کردم به طور شفاهی گفته شد به علت بهایی بودن نمیتوانید در کنکور شرکت کنید. متاسفانه باقیمانده مدارک نیز طی چندین بار حمله به منزل ما در سالهای ۷۷ ، ۸۴ و ۹۰ به همراه سایر کتب مصادره شد.
بدیهی است که با اطمینان خاطر از «مدعیان محرومیت از تحصیل به صرف بهایی بودن» خواستار ارایه مدرک شوید، چون کاملا مطمئن هستید که تمامی مدارک از بین رفته است و حتی تکه کاغذی هم موجود نیست. واقعا صحبت زیرکانه و حساب شدهایی را مطرح کردید.
جناب لاریجانی هر چند مدارک کاغذی وجود ندارد امّا بنده و چند صد نفر بهایی دیگر به عنوان مدارک زنده در کشور ایران وجود داریم که از ابتدای انقلاب تاکنون از تحصیل در دانشگاه محروم بوده و هستیم.
اکنون با توجه به ارایه مدرک زنده، از آن مقام عالی رتبه تقاضا دارم طبق صحبت خود که فرمودید: «مدارک خود را به ستاد حقوقبشر برای پیگیری تحویل دهند»٬ حقوق از دسترفته خود و خانوادهام که شامل: قطع حقوق پدرم از سال ۱۳۵۹ و اعدام ایشان با توجه به اینکه رای دادگاه مبنی بر بیگناهی بود و نیز محرومیت از تحصیل است، سریعا پیگیری و جهت اعاده حقوق پاسخ دهید.
علی طیب نیا وزیر امور اقتصاد و دارایی اخیرا با روزنامه شرق مصاحبه ای داشته و به مواردی اشاره دارد که بسیار قابل تعمق و درعین حال نگران کننده است. وی در این گفتگو حقایقی را برزبان آورده که بیان آن در حکومت قداره بندان و غارتگران اسلامی، آنهم از زبان مهمترین وزیر دولت استقلال رای ویژه ای می طلبد که طیب نیا از خود نشان داده است. البته این بار اول نیست که وی پرده های فساد مالی و ضعف مدیریت کشور را زیر سوال میبرد، ولی مصاحبه اخیر او در واقع تیر خلاص بر مغز حکومت اسلامی است و نشان میدهد که او تافته ای جدا بافته از دیگر مسئولین حکومتی است و ابایی ندارد که انحرافات حکومت را در حد مقدورات گوشزد کند.
خبرنگار در مقدمه وی را چنین تشریح میکند: قیافه اش خسته است، صورتش نسبت به سه سال پیش شکسته ترو موهایش سفیدتر شده. از وی میپرسد چرا چند صدایی میان مردان اقتصادی دولت؟ که با خنده میگوید من که صدایم در نمیاید. سپس سر درد دلش باز میشود و صریح و آشکارمیگوید که در دولت بعدی امکان ندارد مشارکت داشته باشم. یعنی از هم اکنون تصمیم خود را اعلام کرده است تا خود را گرفتار بازیهای انتخاباتی نکند. آنجا که میگوید ” بمانم که چه؟ میروم دانشگاه درسم را میدهم، انتقادم را می کنم، کارهای پژوهشی ام را پیش میبرم، حقوقم هم بیشتر است، فحش هم کمتر میخورم” در واقع حرف آخر را میزند.
طیب نیا با این سخنان صریح میخواهد این پیام را رساند که بودن در رأس تیم اقتصادی دولت، برایش اغواکننده نیست و اذیت و آزار سه سال و نیم گذشته آن قدر کاری بوده که عطای وزارت را به لقایش بخشیده است و میخواهد برود. میگوید: تنها در هفته گذشته، سهبار اورژانس به سراغش آمده، که فشار کار و بداخلاقی های حکومتگران مسبب آن بوده است. میگوید:«آنچه میبینید و گفته میشود، همهچیز نیست؛ من میتوانم شروع کنم و یک به یک بگویم در دولت پیشین چه اتفاقهایی افتاده است؛ مواردی که ممکن است شوکآور باشد، اما من به فکر مصلحت مردم هستم؛ نمیخواهم از یکسو اعتماد عمومی سلب شود و از سوی دیگر سرمایهگذار خارجی انگیزهاش را از دست بدهد». او در واقع روی سخنش به راس هرم حکومت است و ابعاد فساد و انحرافات را تا آن حد گسترده و عمیق میداند که افشای آنرا مصادف با توقف سرمایه گذاری خارجی بر میشمرد.
خبرنگار درباره ۵٧۵ بدهکار دانهدرشتی که در دولت روحانی به قوه قضائیه معرفی شده اند سوال میکند که این افراد چه کسانی هستند؟ چرا وامهای آنها معوق شده است؟ ارتباط آنها با برخی نهادهای خاص چیست؟ چرا با وجود اینکه چند ماه بیشتر از دولت روحانی باقی نمانده است، همچنان از وصول مطالبات معوق آنها خبری نیست؟ تکلیف این بدهکاران دانهدرشت چه شد؟ آیا اصلا از آنها پولی وصول شده است یا خیر؟ چند نفر از آنها دستگیر شدهاند؟ آیا با افرادی خاص ارتباط داشتند؟ فرد دانه درشت تری از بابک زنجانی بین آنها وجود داشت یا خیر؟ در پاسخ به این سئوالات مصلحت اندیشی میکند و در همین حد اکتغا میکند که بگوید: یکی از مشکلات بزرگ بانکها مطالبات غیرجاری آنهاست که بخش مهمی از منابع بانکها را قفل کرده است و امکان اعطای تسهیلات را از بانکها گرفته یا محدود کرده است، پس یکی از اولویتهایی که دولت از ابتدا در ارتباط با بانکها داشت، پرداختن به مسئله مطالبات غیرجاری بود. در کنار مشکل کمبود سرمایه بانکها و مشکل اموال و داراییهای مازاد و عموما بدون بازدهی بانکها، مشکل بزرگ دیگر آنها مطالبات غیرجاری است. مطالبات غیرجاری بیشتر مختص به بخش خصوصی است و دلیل آن این است که مطالبات غیرجاری بانکها از دولت هیچگاه بهشکل رسمی اعلام نمیشود؛ اگرچه در عمل به شکل غیرجاری جلوه داده شود. طلب بانکها از دولت اکنون حدود صد هزار میلیارد تومان است؛ مطالباتی که با نظم مشخصی بازپرداخت نمیشود. زمانی که سخن از مطالبات غیرجاری میشود معمولا این بخش به حساب نمیآید. درحالیکه آثار آن روی بانکها کاملا مشابه با مطالبات از بخش غیردولتی است. درواقع، از نظر کاهش قدرت وام دهی بانکها، هیچ تفاوتی ندارد بانک پول خود را به دولت دهد و نتواند آن را وصول کند یا پولش را به بخش خصوصی بدهد و نتواند وصول کند. اثرات آن در قدرت وامدهی بانکها یکسان است.
درباره مطالبات از بخش غیردولتی، ابتدا لازم بود ما بدانیم دانهدرشتان بدهکاران بزرگ چه کسانی هستند. بانک مرکزی فهرستی از بدهکاران بزرگ تهیه کرد. منتها اینها از طیفهای بسیار متفاوتی هستند. فهرستی که بانک مرکزی درست کرده است براساس رقم بدهی است، نه براساس ماهیت یا دلیل وجود بدهی؛ اینکه بزرگترین بدهکار چه کسی است و این فهرست به همین ترتیب پایین آمده است. پانصد وخردهای شخص در این فهرست حضور دارند؛ دقت کنید، شخص، نه نفر، به دلیل اینکه بعضی از آنها اشخاص حقیقی و بعضی از آنها اشخاص حقوقی هستند. بابک زنجانی در فهرست بدهکاران بانکی خیلی هم بزرگ نیست. اشتباه نکنید؛ در بدهکاران بانکی وی جزء بزرگترین آنها نیست. فکر میکنم ایشان بزرگترین بدهکار به مجموعه دولت یا بانکها به لحاظ رقم بدهیشان باشد که خب سهونیم میلیارد دلار را شما به نرخ روز محاسبه کنید ببینید چقدر میشود. برای نمونه نفر نخست و دوم این فهرست امیرمنصور آریا و «رستمیصفا» بود که پرونده آنها به جریان افتاد. همچنین «شهرداری تهران» یکی از بدهکاران بزرگ به سیستم بانکی بوده و بدهی آن «غیرجاری» است. بهموقع هم پرداخت نمیشود و معوق شده است و «اصلا» پرداخت نمیشود.
طیب نیا در توجیح بدهیهای نجومی غیر مجاز میگوید: کاری که انجام شد تشخیص منشأ این بدهیها بود که چرا بدهیهای غیرجاری در اقتصاد ما این چنین بالا است. شما اگر به پیشرفتهترین اقتصادها و کارآمدترین نظامهای بانکی دقت کنید، میبینید مقدار مطالبات غیرجاری نسبت به کل تسهیلات ممکن است دو یا سه درصد باشد. ما این نسبت را در ایران همان ماههای نخست آغاز بهکار دولت یازدهم، ١۴ درصد برآورد کردیم. اکنون این نسبت کاهش پیدا کرده و حدود ١١ درصد است. طبیعی بود ما باید بررسی میکردیم تا روشن شود این نسبت چرا در اقتصاد ایران و در سیستم بانکداری ایران بسیار بالاست که درواقع دلایل متعددی دارد. از زمانی که اعطای تسهیلات به یک پروژه انجام میشود، باید بررسی شود آیا این کار توجیه فنی و مالی دارد یا خیر؟ اگر پروژهای توجیه مالی نداشته باشد و تسهیلات به آن پرداخت شود -کاری که میدانید با فشارهای سیاسی و غیرسیاسی یا تعاملات ناسالمی که بین بانک و وامگیرنده ممکن است برقرار شود- طبیعی است این پروژه در بازپرداخت دچار مشکل خواهد شد. مشکل وثایق کافی و مناسب، مشکل دیگری است. در مقاطع مختلف بانکها تحت فشار بودند که با در خواست کنندگان وام از نظر پذیرش وثیقه با تساهل برخورد کنند؛ مثلا برای دریافت وثیقه خود پروژه را بهعنوان وثیقه بپذیرند یا وثایقی را بپذیرند که کافی نبود؛ طبیعی است اینها در بازپرداخت و بازدریافت بانکها دچار مشکلاتی جدی شدند. این دلیل دیگری بوده است که برخی از بانکها با مشکل در دریافت اقساط وامهای پرداختیشان مواجه شدهاند. شرایط خاصی هم در سالهای گذشته؛ بهویژه زمان جهش نرخ ارز به وجود آمد، افرادی که بدهیشان به پول خارجی بود و به ارز وام گرفته بودند و بالتبع باید به ارز بازپرداخت میکردند و یکباره نرخ ارز تقریبا سه برابر شد. ممکن بود طرح در ابتدا با نرخ متعارف دارای توجیه بود، اما افزایش نرخ ارز باعث شد آن پروژه توجیه اقتصادی خود را از دست دهد و دیگر نتواند خودش را بازپرداخت کند. میخواهم بگویم مجموعهای از عوامل باعث شده است این پدیده شکل بگیرد. طیب نیا این سوال خبرنگار را که ارتباط اینگونه وام گیرندگان با نهادهای خاص روشن شده است را مثبت پاسخ میدهد که بانکها در برخی موارد برای دریافت وثیقه زیر فشارهای سیاسی و روابط بودند.
خبرنگار سئوالات دیگری در رابطه با وام مسکن و وامهای زود بازده مطرح میسازد که طیب نیا توضیحاتی میدهد. ولی آخرین سوال در باره نرخ سود بود که پرسید با توجه به اینکه اکنون نرخ سود ١٨ درصد است و نرخ تورم تقریبا هشت درصد این شکاف قابل قبول نیست. قرار است چه اتفاقی بیفتد و چرا به این شکل است که طیب نیا پاسخ گفت: این پرسش اتفاقا بسیار اساسی و ریشهای است. واقعیت این است که این انتقاد درستی است. بله؛ نرخ سود اسمی و نرخ تورم فاصله معلوم و معناداری دارد. این در ایران بیسابقه بوده است که برای مدتی طولانی و قابلملاحظه نرخ سود واقعی مثبت شود و درعینحال، عدد آن هم عدد بزرگی است. نرخ سود واقعی در ایران غالبا منفی بوده است؛ یعنی نرخ سود اسمی از تورم کمتر بوده است. اکنون نرخ سود اسمی چیزی بیش از دو برابر از تورم بیشتر است و این یک وضعیت به قطع غیرقابل قبول است. واقعیت این است که هیچ فعال اقتصادیای نمیتواند با این نرخ سود کار کند؛ این نرخ سود خود به معنای این است که میتواند مشکلات تولیدی را تشدید کند و مشکل بدهیهای غیرجاری را شدیدتر بهقطع هم همه دولتمردان و بانک مرکزی و وزارت اقتصاد مایل هستند نرخ سود در بانک مرکزی کاهش پیدا کند و در این سه سال تلاش زیادی برای این موضوع کردهاند.
طیب نیا در مقابل سئوال خبرنگار که چرا با وجود این عزم و کاهش نرخ تورم، نرخ سود بانکی کاهش پیدا نمیکند؟ میگوید: نرخ سود را مثل هر پدیده دیگری عرضه و تقاضای منابع قابل وامدهی تعیین میکند. درحالحاضر در بازار منابع قابل وام دهی، اضافه تقاضا وجود دارد. عواملی در این دو، سه سال گذشته باعث شدند تقاضا برای دریافت تسهیلات افزایش پیدا کند و همزمان عرضه این منابع تحت محدودیتها و مضیقههای خاصی قرار گیرد. عواملی که باعث شدند این تقاضا بالا برود، یکی افزایش نرخ ارز است. وقتی نرخ ارز سه برابر میشود نیاز بنگاههای تولیدی ما برای نقدینگی و خرید ارز هم سهبرابر میشود و این خیلی واضح، ساده و روشن است. عامل دوم شرایط تحریم و ناتوانی در استفاده از گشایش اعتبار اسنادی است. در شرایط معمول، فعالان اقتصادی خریدهای خارجی خود را از راه اعتبار اسنادی انجام میدهند و السی باز میکنند. زمانی که السی باز میکردند ١٠ تا ٣٠ درصد وجه را به شکل نقد پرداخت میکردند و بقیه برای زمان تسویهحساب میماند؛ یعنی زمانی که کالا وارد کشور میشد. هرچند در شرایط تحریم امکان استفاده از السی از فعالان اقتصادی ما گرفته شد. بنابراین آنها به حواله ارزی روی آوردند و زمانیکه از راه حواله ارزی استفاده میکنند باید صد درصد وجه نقد را همان زمان پرداخت کنند. عامل سوم تورم است که کشور از سال ١٣٩٠ تاکنون به ویژه در سالهای ١٣٩١ و ١٣٩٢ با تورم بسیار بالا دستوپنجه نرم میکند. اکنون هم که تورم کاهش پیدا کرده است، باز هم در سال ١٣٩۵ نسبت به سال ١٣٩٢ سطح عمومی قیمتها حدود ۴۴ درصد افزایش داشته است. زمانی که قیمت افزایش پیدا میکند به این معناست که نیاز به نقدینگی بالا میرود. ارزش پولی معاملات بالا میرود و قیمت کالایی که برای مثال صد تومان بود، اکنون به ١۵٠ تا ٢٠٠ تومان رسیده است؛ یعنی کشور نسبت به گذشته دو برابر بیشتر به نقدینگی نیاز دارد. این هم چند عامل دارد. عامل نخست این است که سرمایه نظام بانکی کشور بسیار محدود و اندک است. از سوی دیگر، نسبت «کفایت سرمایه» بسیار پایین است. متوسط نسبت کفایت سرمایه در سیستم بانکی ایران چهار درصد است و این در حالی است که حداقل باید هشت درصد باشد. در برخی بانکهای بزرگ کشور این نسبت حتی منفی است. دلیلش هم زیانی است که در چند سال داشتهاند. اکنون سرمایه آنها منفی است و نسبت کفایت سرمایه آنها هم به همین شکل. خب؛ طبیعی است این دلیلی است که بهشدت محدودکننده است. عامل دیگر هم داراییهای مازاد سیستم بانکی است. در سالهای گذشته به چند دلیل بانکها با یکسری داراییهای مازاد مواجه شدند. دلیل نخست آن، این است که در عملیات معمول بانکی خود زیانده بودند و در دورهای سعی کردند از راه سود فعالیتهای اقتصادی، زیان عملیات بانکی خودشان را جبران کنند. بخش دوم آن به بدهیهایی که دولت به سیستم بانکی داشته، بازمیگردد. در عوض اینکه بدهی خود را به نقد با بانکها تسویه کند یکسری اموال و دارایی در اختیار بانکها قرار داده است. آنها هم نوعا یکسری اموال و داراییهایی هستند که بهسادگی قابلیت فروش در بازار را ندارند. پس بخش قابلتوجهی از دارایی بانکها به این نحو درگیر و یکسری اموال و داراییها مازاد شده است. عامل سوم بدهیهای دولت به بانکهاست که به عدد آن اشاره شد. عامل چهارم هم بدهیهای غیرجاری بخش غیردولتی است. اگر شما اینها را حساب کنید چیزی حدود ۴٠ تا ۵٠ درصد منابع سیستم بانکی ایران اکنون بهشکل کامل قفل است؛ یعنی قابلیت اعطای تسهیلات ندارد. بین ١٠ تا ١٢ درصد هم نرخ ذخایر قانونی را به آن اضافه کنید که براساس آن، بخشی از منابعشان باید به شکل ذخیره قانونی نزد بانک مرکزی نگهداری شود. این موضوع هم توان اعطای تسهیلات بانکی را بهشدت منقبض کرده است. نتیجه این دو عامل هم انقباض در عرضه است. انبساط در تقاضا باعث شده ما در بازار اضافه تقاضا داشته باشیم. تسهیلات بانکی هم مانند هر شئ دیگری تحت تأثیر عرضه و تقاضاست. شما در بازار ٢٠ کیلو تقاضا برای پرتقال داشته باشید و عرضه شما ١٠ کیلو باشد چه اتفاقی میافتد؟ قیمت پرتقال بالا میرود. در بازار هم ما همین وضعیت را داریم
راه اصولی کاهش نرخ سود این است که ما این مشکل اصلی را مرتفع کنیم. در جانب عرضه کاری کنیم که عرضه منابع قابل وامدهی زیاد شود و در جانب تقاضا تلاش کنیم شرایطی فراهم شود که نیاز به نقدینگی کاهش پیدا کند؛ برای نمونه اکنون و پس از برجام که امکان استفاده از السی برای فعالان اقتصادی فراهم میشود؛ این خود عاملی است که میتواند نیاز آنها را به تسهیلات و نقدینگی تا حدودی کاهش دهد. در جانب عرضه خب کارهای زیادی باید انجام شود و شرایط هم، بسیار سختتر است. بهحتم موضوع افزایش سرمایه بانکها لازم است. زمانی که سخن از افزایش سرمایه بانکها میشود باید نرخ سود پایین بیاید؛ به این معنا که فعالان اقتصادی بتوانند به منابع بانکی دسترسی پیدا کنند. در مواقع بسیاری برخی از فعالان به ما میگویند اصلا نرخ برای من مهم نیست. به من پول دهید، به هر قیمتی که میخواهید باشد. اما آیا بانکها پول را راکد پیش خود نگه داشتند؟ بهقطع اینگونه نیست چون به نسبت تسهیلات به سپردههای بانکها نگاه کنید، تمامشان از حد مجاز بالاتر است؛ یعنی حتی از بانک مرکزی هم اضافه برداشت شده است. ٣۴ درصد هم روی آن به بانک مرکزی جریمه میدهند فقط به این دلیل که بتوانند تسهیلات را اعطا کنند. ما باید سراغ این عوامل برویم و سرمایه بانکها را افزایش دهیم. شرایطی باید فراهم شود که بانکها، داراییها و اموال مازادشان را بفروشند، به پول تبدیل و صرف اعطای تسهیلات به مردم کنند. بدهی دولت به بانکها باید تعبیه شود و تلاش کنیم مشکل مطالبات غیرجاری بانکها را حلوفصل کنیم. بدون پرداختن به این چند عامل امکان اینکه بهطور اصولی نرخ سود کاهش پیدا کند، نیست.
درمورد ادامه یک رقمی ماندن نرخ تورم نیز گفت: من سیوچند سال از عمرم را در اقتصاد و پایه تحصیلم را هم روی تورم گذاشتم. پایاننامه فوقلیسانس، دکترا و مقالاتم هم درباره تورم است اما زمانی که میخواهم راجع به تورم حرف بزنم، میگویم: شاید… ممکن است… احتمالا… نمیتوان هیچگاه دراینباره با اطمینان سخن گفت. ولی به تورم تکرقمی در سال ١٣٩۶ خوشبین هستم، حتی میشود از این چیزی که هست، پایینتر آورد. من شخصا نظرم بر این است که ما فعلا نباید بر تورم پایینتر از ٩ درصد هدفگذاری کنیم. درواقع اولویت باید برای حلوفصل یکسری مشکلات ساختاری گذاشته شود؛ مسائلی که به رشد اقتصادی کشور پیوسته است. به نظر میرسد تورم حدود ٩درصدی فعلا برای شرایط فعلی اقتصاد ایران نرخ مناسبی است؛ البته میتوان بعدها برای کاهش بیشتر آن فکر کرد. تنها چیزی که باعث نگرانی من است، غلبه اختلافهای سیاسی و تنازع قدرت بر منافع ملی است. ما باید همواره منافع ملی را بر منافع حزبی، گروهی، سیاسی، تبلیغاتی و انتخاباتی خودمان مرجح بدانیم؛ نه در شعار بلکه در عمل. در شعار همه این حرف را میزنند اما در مرحله عمل خیر. زمانی که دیده میشود مسئلهای به منافع مردم لطمه میزند نباید به دنبال آن برویم. من پیشبینی میکردم از ابتدای امسال تبلیغهای انتخاباتی مقداری زودهنگام شود؛ ولی نه به این سرعت. یکی از نمودهای آن هم بحث فیشهای حقوقی است. البته حتما باید بر اصلاح نظام پرداخت، فکر میشد و تردیدی وجود ندارد ولی دقت کنید بهخاطر ٢٣ میلیارد تومان پولی که ادعا میشود مدیران ما اضافه برداشت کردند، -که اگر درست باشد- کل نظام مدیریت کشور زیر سؤال رفت ولی هرگز نگفتند ١٣ هزار میلیارد تومان پول زبانبسته این کشور پیش آقای بابک زنجانی چهکار میکند. من نمیگویم نباید پرداخته شود ولی این دو تا را کنار هم بگذارید و مقایسه کنید. وزن کدامشان بیشتر است و مطبوعات به کدامیک بیشتر پرداختهاند. متأسفانه این جزء تبلیغات انتخاباتی است که خیلی زود شروع شده است و به منافع مردم و دستاوردهای کشور لطمه میزند. من این را واقعا بهعنوان یک وظیفه ملی میدانم. برای من سخت نیست شروع کنم موارد دولت گذشته را برای رسانهها برشمارم. نمونههایی که اگر بگویم سرتان سوت میکشد؛ ولی چرا نمیگویم؟ چون نمیخواهم به نهاد دولت آسیب برسانم. نمیخواهم در کشور تشنج ایجاد شود. کسی در نماز جمعه میگوید ٣٠٠ نفر از مدیران ما دزد هستند؛ خب؟ سرمایهگذاران خارجی با خود چه فکر میکنند؟ میگویند این فرد که میگوید مدیران ما دزد هستند؛ من بگذارم این دزدها بیایند با بانکهای ما کار کنند؟ دقت به اینکه چه موضوعی منافع ملی ما را تأمین میکند و چه موضوعی نه، خیلی سخت نیست. بهراستی اگر منافع مردم و کشور برای ما مهم باشد تشخیص آن سخت نیست. من حاضرم هرچه نقص و ضعف است به نام من تمام شود ولی به مردم آسیبی نرسد. انشاءالله که همه جناحها و گروهها این مطلب را در نظر بگیرند. اگر واقعا همدل و همزبان باشند و همان روحیهای که در دوره جنگ داشتیم، بازگردد، همهچیز درست میشود
شما درحالحاضر حساب کنید نوسانی در بازار ارز ما حاصل شده است بعضیها چقدر خوشحالی کردند و جشن گرفتند. آیا بهراستی سال ١٣٩١ دوره آقای احمدینژاد که صبح دلار دو هزار تومان بود و عصر شد دوهزارو ٨٠٠ تومان، در آن زمان صداوسیما کلمهای حرف زد یا به آن پرداخت؟ اما اکنون از خوشحالی جشن گرفتند. خب بهنظر شما این به نفع کشور است؟ از قبل خط میدهند، کارشناس میآید و میگوید دلار میشود چهار هزار تومان، دلار میشود چهارهزارو ٢٠٠ تومان. مگر غیر از این بود؟ حرف من این است اگر واقعا دلتان برای این کشور میسوزد، باید همه ما با هم بنشینیم، همفکری و کمک کنیم. به این فکر نکنیم اگر این دولت شکست خورد ما نفع میبریم. خیر؛ از شکست یک دولت در کشور هیچکس نفعی نمیبرد. مردم به این دولت اعتماد کردند و برای آن اعتبار قائل شدند. اگر این اعتمادها و اعتبارها در ذهن مردم شکسته شود، کل کشور آسیب میبیند.
طیب نیا قبل از این مصاحبه هم در رابطه با بدهی های دولت گفته بود: ابتدا چنین میپنداشتیم که بدهیهای دولت نهایتاً رقم ۱۵۰ هزار میلیارد تومان است، بعد از آغاز به کار دولت برای شفاف شدن رقم دقیق این بدهیها دفتری در وزارت اقتصاد شکل گرفت. نتیجه این شد که رقم دقیق بدهیهای دولتی الان عددی بین ۶۰۰ تا ۷۰۰ هزار میلیارد تومان است. وی همچنین اعلام کرد که نسبت بدهی دولت به تولید ناخالص ملی حدود ۴۰ در صد است که قابل قبول میباشد. منتها تفاوت ایران با سایر کشورها مانند ژاپن در آن است که در آن کشورها نحوه باز پرداخت بدهی مشخص شده و اوراق قرضه به طلبکاران داده شده، درحالیکه دولت ایران چنین نکرده. بنابراین در زمانی که دولت بدهکار است و پولش را نمیدهد، پیمانکاری هم که از دولت طلبکار است، از سوی دیگر به بانکها بدهکار میشود و نمیتواند این بدهیاش را وصول کند. بهاینترتیب این دومینو بدهی همینطور ادامهدار طی میشود. بنابراین همه بهنوعی به یکجایی بدهکار هستند. با توجه به نرخ بهره بین ۲۰ تا ۳۰ درصدی اگر طلبکاری بعد از ۵ سال طلبش را بگیرد، درواقع صفر درصد به دست آورده است. او در مورد ناکارآمدی سیستم مالیاتی کشورمیگوید: متاسفانه فرآیند شناسایی و وصول مالیات در ایران هم اکنون نه عادلانه است و نه کارآمد. عادلانه نیست از این جهت که عدالت عمودی و افقی که در مالیات یک اصل است تامین نمیکند و کارآمد هم نیست چون نمیتواند منابع مالی لازم برای نیازهای دولت را تامین کند و همانطور که میدانید فرار مالیاتی به نحو گستردهای در اقتصاد ایران وجود دارد.
اینگونه سخنان منتقدانه از زبان یک وزیر در حکومت اسلامی، که تحمل شنیدن کمترین انتقادی را به ویژه از جانب مسئولین و کارگزاران خود ندارد نشانه آن است که آش حکومت اسلامی بیش از حد شور شده و اینگونه انتقادات شجاعانه از زبان مسئولین نشان از نوک کوه فساد و ضعف مدیریت است که پنهان کردن آن دیگر مقدور نمیباشد. از طرفی دیگر، از آنجاییکه پاکسازی اقتصاد کشور نیاز به اصلاحات ساختاری دارد که بنا به گفته طیب نیا امکان آن وجود ندارد، لذا باید منتظر آن بود تا صدای اعتراضی مردم همراه با بخشی از مسئولین هر روز رساتر گردد تا بزودی زمان رستاخیز ملی بر علیه این رژیم ظلم و جور و فساد فرارسد.
به گفته ستار محمودی قائم مقام وزیر نیرو هفت شهر کرمان، زاهدان، بندرعباس، مشهد، یزد، اصفهان و بوشهر در صدر شهرهای در معرض بحران آب در سال آینده هستند. علاوه بر این مراکز هفتگانه شهرها و مراکز دیگری هم در دراین فهرست قرار دارند. اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور حدود چند هفته پیش، تامین آب شرب را از مهمترین اولویتهای دولت عنوان کرد و به وزارت نیرو و سازمان برنامه و بودجه ماموریت داد ظرف دو هفته، پیشنهادها و راهکارهای اجرایی برای حل مشکل تامین آب شرب در استانهایی که با بحران مواجه هستند را تدوین و ارائه کنند که هنوز اقدام مشخصی صورت نگرفته است. تنها ستار محمودی از برگزاری نشستهای مشترک وزارت نیرو و سازمان برنامه و بودجه، برای بررسی بحران کمآبی خبر داده و خاطر نشان کرده که مسئله اساسی تامین منابع مالی برای اجرای اقدامهای اضطراری و فوری در این مناطق است و برای رفع مشکل در شرایط فعلی فقط میتوان به طرحها و پروژههای یکساله و کوتاه مدت دل بست؛ هرچند طرحهای بزرگتر و میان مدت نیز در برخی از این نقاط قابل برنامهریزی است. رحیم میدانی، معاون آب و آبفای وزارت نیرو میگوید، برای حل مشکل تامین آب شرب استانهای بحرانی پروژههای اضطراری و کوتاه مدت تعریف شده که اجرای آنها نیازمند ۵۰۰ میلیارد تومان اعتبار است. او “اجاره چاه از کشاورزان، خرید چاه، حفر چاههای جدید، ارتقای ظرفیت ایستگاههای پمپاژ آب” را از راهکارهای کوتاهمدت مقابله با بحران عنوان کرد و افزود که در استانهایی مانند فارس باید از کشت محصولات آببر نظیر برنج جلوگیری کرد. خلاصه اینکه عملا مشاهده میشود که مسئولین هیچ برنامه مشخص و قابل اجرایی در دسترس ندارند.
سازمان شفافیت بینالمللی: ایران همچنان گرفتار فساد گسترده
سازمان شفافیت بینالمللی گزارش مربوط به سلامت و فساد اداری، اقتصادی و تجاری کشورهای مختلف جهان در سال ٢٠١۶ را منتشر کرده است. ارزیابی شفافیت بین المللی حاکی از آن است که موقعیت ایران نسبت به سالهای قبل تغییراتی داشته اما همچنان از نظر سلامت اداری و اقتصادی، امتیاز و موقعیت نامطلوبی دارد. برای تدوین این گزارش، سازمان شفافیت بینالمللی بر اساس ضوابط مشخصی برای هر کشور یا سرزمین، امتیازی را محاسبه میکند و مجموع این امتیازها موقعیت هر کشور در جدول جهانی شفافیت را تعیین میکند. امتیاز ١٠٠ به معنی شفافیت و سلامت کامل و امتیاز صفر به معنی فساد کامل است. گزارش سال ٢٠١۶ این سازمان شامل رده بندی کشورها و سرزمینهای مختلف در ١٧۶ رده است. امتیاز متوسط این کشورها ۴٣ است که، به گفته شفافیت بینالمللی، وضعیت نامطلوب جهان از نظر گستردگی فساد را نشان میدهد. در گزارش سازمان شفافیت بینالمللی، ایران با ٢٩ امتیاز در سال گذشته میلادی (٢٠١۶)، در میان ١٧۶ رده، رتبه ١٣١ را به خود اختصاص داده و به این ترتیب، در مقایسه با متوسط جهانی از جمله کشورهای مبتلا به فساد گسترده است. در سال ٢٠١۵، این کشور با ٢٧ امتیاز در میان ١۶٨ رده، در رتبه ١٣٠ قرار گرفته بود. امتیاز ایران در سال های ، ٢٠١۴ و ٢٠١٣ و ٢٠١٢ به ترتیب ٢٧، ٢۵ و ٢٨ امتیاز بود.
صنعت پتروشیمی در حال درجا زدن
احمد مهدوی دبیر انجمن صنفی کارفرمایی صنعت پتروشیمی در نشست مشترک با مدیران طرحهای در دست اجرای صنعت پتروشیمی گفت: برای تکمیل طرحهای نیمه تمام صنعت پتروشیمی دست کم به حدود ۵۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری نیاز داریم که وجود این حجم از منابع مالی در داخل کشور موجود نیست. وی با تاکید بر اینکه بر اساس یک لایحه پیشنهادی در کمیسیون تلفیق قانون برنامه ششم توسعه، دولت مجاز شده است که طرح هایی که دارای توجیه اقتصادی هستند و به تصویب شورای اقتصاد می رسند را تضمین کند، تصریح کرد: در طول چند سال گذشته تاکنون توسعه صنعت پتروشیمی در کشور درجا زده است. او تاکید کرد که متوسط نرخ توسعه و افزایش ظرفیت صنعت پتروشیمی ایران از سال ۸۴ تا ۸۹ حدود ۲۰ درصد بوده اما این نرخ از سال ۸۹ تا پایان سال گذشته به کمتر از ۲ درصد کاهش یافته است. به عبارت دیگر در طول ۵ سال گذشته تاکنون توسعه ظرفیت صنعت پتروشیمی با رکود روبرو بوده و این درحالی است که بر اساس اهداف برنامه ششم توسعه باید ظرفیت تولید محصولات پتروشیمی ایران به حدود ۱۳۰ میلیون تن در سال افزایش یابد. مهدوی از نامشخص بودن وضعیت تضامین سرمایه گذاریهای خارجی به ویژه فاینانس، طرحهای جدید پتروشیمی و نامتعارف بودن فرمول قیمت گذاری خوراک به عنوان دو چالش پیش روی توسعه صنعت پتروشیمی یاد کرد و یادآور شد: بر اساس اعلام کشورهای حاشیه جنوبی حوزه خلیج فارس تا سال ۲۰۲۵ میلادی حدود ۳۰۰ میلیارد دلار قرار است در صنعت پتروشیمی این کشورها سرمایه گذاری انجام شود.
کاهش صادرات به روسیه
آمارهای گمرکی نشان میدهد که ایران فرصتهای صادراتی به روسیه را از دست داده است. بطوریکه ارزش صادرات ایران به روسیه در سال ۹۳، ۲۸۵ میلیون دلار بوده که این رقم در سال ۹۴ به ۱۷۳ میلیون دلار کاهش یافته است. در سال ۹۵ با وضع تحریم های غرب علیه روسیه و ایجاد تنش در روابط روسیه با ترکیه که به تحریم کالاهای کشاورزی ترکیه از سوی روسیه منجر شد زمینه مناسبی برای تجار ایرانی فراهم آمد تا جای پایی در این بازار بزرگ پیدا کنند، که چنین نشد و صادرات ایران به روسیه در ۷ ماهه سال جاری تنها ۸۸ میلیون دلار بوده است که مقایسه آن با صادرات ۱۷۳ میلیون دلاری در ۱۲ ماهه سال گذشته نشان می دهد گشایش مهمی در صادرات ایران به این کشور ایجاد نشده است. روسیه در همین دوره ۷ ماهه ۱ میلیارد و ۱۳۰ میلیون دلار کالا به ایران صادر کرده است. از اواخر سال ۲۰۱۵ با آغاز درگیریهای دو جانبه میان روسیه و ترکیه، مسئولان روسی در پی پاسخ به این تنشها با اعمال مقرراتی از جمله ممنوعیت واردات مواد غذایی، گل و گیاه، روابط اقتصادی خود با ترکیه را کاهش دادند. و از سوی دیگر در سال ۲۰۱۵ روسیه با تحریمهای اتحادیه اروپا و آمریکا روبهرو شد. این تحریمها فرصت مناسبی را در اختیار کشورهای دیگر از جمله ایران قرار داد تا روابط اقتصادی خود را با روسیه مستحکمتر کنند که استفاده نشد ومعلوم نیست که اینچنین فرصتهای صادراتی دوباره چه زمانی در اختیار ایران قرار بگیرد.به اعتقاد مدیر کل دفتر بازرگانی کشورهای آسیا و اقیانوسیه سازمان توسعه تجارت ایران، نبود «شرکتهای بزرگ صادراتی با قابلیت بستهبندی و ارسال کالا» و همچنین گران بودن قیمت تمام شده مواد غذایی سبب شد تا جمهوری اسلامی ایران نتواند بازار روسیه را به خود اختصاص دهد.
تولید خودرو افزایش یافت
براساس جدیدترین آمارهای رسمی تولید انواع خودرو از ۱۰۰ هزار و ۲۴۹ دستگاه در دیماه سال گذشته به ۱۳۷ هزار و ۸۵۱ دستگاه در دیماه امسال افزایش یافته است. در این مدت تولید انواع سواری با رشد ۴۲.۷ درصد همراه بوده و از ۹۱ هزار و ۱۶۳ دستگاه در دیماه سال ۱۳۹۴ به ۱۳۰ هزار و ۴۶ دستگاه رسیده است. تولید انواع وانت اما کاهشی بوده و با افت ۲۷.۵ درصدی از هشت هزار و ۳۲۸ دستگاه در دیماه سال گذشته به شش هزار و ۴۱ دستگاه کاهش یافته است. دیماه امسال تولید انواع مینیبوس و میدلباس صعودی بوده و با رشد ۳۲۶.۱ درصدی از ۲۳ دستگاه در دیماه سال گذشته به ۹۸ دستگاه افزایش یافته است. تولید انواع اتوبوس نیز با رشد ۴۸۲.۶ درصدی همراه بوده و از ۲۳ دستگاه در دیماه سال ۱۳۹۴ به ۱۳۴ دستگاه افزایش یافته است.
سهم ایران در تجارت جهانی
یحیی آل اسحاق وزیر اسبق بازرگانی و عضو هیات نمایندگان اتاق بازرگانی تهران میگوید: موضوع پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی یکی از ابزارها و ضرورت های توسعه اقتصادی است که الزامات آن که البته به شروطی بستگی دارد، باید فراهم شود. او اضافه میکند: روند حرکت برای عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی از سال ۱۳۷۴ شروع شد و در وزارت بازرگانی آن زمان موظف شدیم که شرایط و الزمات اولیه برای پیوستن به این سازمان را فراهم کنیم. نمیتوانیم فکر کنیم که در عرصه تجارت جهانی حضور فعالی داشته باشیم و از جایگاهی برخوردار باشیم اما از ساختارها و از سازمانهای جهانی اقتصادی دور بمانیم. ما بر اساس موقعیت، جمعیت، منابعمان و سایر شاخصها سهممان باید یک درصد از تجارت جهانی باشد اما اکنون سهممان از تجارت جهانی سه هزارم درصد است آل اسحاق با اشاره به الزمات داخلی برای عضویت در سازمان تجارت جهانی گفت: از جلمه الزامات داخلی برای حضور در سازمان تجارت جهانی، سطح تکنولوژی، سطح تاب آوری اقتصاد (مقاومت در برابر تهدیدات تجاری و اقتصادی) و همچنین قدرت رقابت پذیری است. اگر قرار باشد روابط تجاری ما با کشورهای دیگر باز باشد اولین بحث این است که آیا اقتصاد ما قدرت رقابت در برابر تهدیدات تجاری، قیمتها و کیفیت محصولات خارجی را دارد یا خیر. وی افزود: آنچه جای نگرانی دارد این است که اقتصاد ما نتواند در مقابل تهدیدات تجاری و رقابتی تاب بیاورد. نکته حائز اهمیت در این زمینه این است که اگر قدرت تاب آوری پایینی داشته باشیم، چگونه میتوانیم در سطح تجارت جهانی حضور پیدا کنیم و محصولمان را به فروش برسانیم. اگر امروز انبارهایمان پر است و در اقتصاد با رکود روبرو هستیم بهترین راه خروج از این وضعیت این است که دریچه حضورمان به بازارهای منطقه و جهانی باز شود، تا تقاضای داخلی افزایش یابد و زمینه برای خروج از رکود فراهم شود.
واهمه بانک های هندی از انجام مبادلات پولی با ایران
با وجود گذشت یک سال پس از برداشته شدن تحریمها علیه تهران، هنوز روابط تجاری با ایران به طور کامل عادی نشده و بانکهای هندی هنوز از تصمیمات دلبخواهی ناظران مالی آمریکا بیم دارند و روابط تجاری بین دو کشور عادی نشده است. به گفته آجای ساهای، مدیرعامل اجرایی فدراسیون سازمانهای صادرات هند، صادرکنندگان هندی از دشواریهایی که به علت خودداری برخی از بانکهای دولتی هند از انجام مبادلات مالی مرتبط با ایران مواجهاند، شکایت دارند. این وضعیت درحالی است که بانک مرکزی هند در ماه می ۲۰۱۶ در ابلاغیهای مشخص کرد که پرداخت، واریز یا بازپرداخت به بانکهای ایرانی یا از بانکهای ایرانی با هر ارز قابل تبدیل برای صادرات به این کشور یا واردات از آن میتواند صورت پذیرد. ما متوجه شدهایم تنها تعداد اندکی از بانکها، تجارت با ایران برای مذاکره در مورد اسنادی که با ارزهای غیر از دلار فاکتور شدهاند را آغاز کردهاند. با این حال، برخی از بانکهای ملی هنوز این کار را شروع نکردهاند که سبب نگرانی و ایجاد دردسر برای صادرکنندگان شده است. به ویژه اینکه به دنبال تصمیم برای پرداخت پول نفت خریداری شده از ایران به ارزهای قابل تبدیل، حساب روپیه ایران در بانک یوسیاُ به سرعت در حال خالی شدن است. پیش از این، به دنبال تحریمهای ایران، دو کشور در سال ۲۰۱۲ توافق کرده بودند تا ۴۵ درصد پول نفت ایران در حسابی به روپیه در این بانک سپردهگذاری شود. چراکه این بانک کوچک در معرض تحریمهای آمریکا یا اتحادیه اروپا قرار نداشت. در مقابل ایران برای پرداخت پول واردات از هند از این حساب برداشت میکرد.
ترجمه فارسی “عرصه نبرد” اثر ژنرال مایکل فلین مشاور امنیت ملی ترامپ
ترجمه : عرفان قانعی فرد
در این کتاب، نویسنده با زبانی ساده سخن میگوید و از دولتهای اهل مماشات و معامله آمریکا در ۴۰ سال اخیر گله ها دارد که دست و پای افراد را در افشای اسلام رادیکال بستهاند؛ حتی کارشناسان امنیتی را.
با صراحت میگوید آن بشری که خود را به خُدا وصل میکند و دم از تقدس میزند، یک شرور شارلاتان است؛ چون به اسم خدا قتل و جنایت میکند. معتقدست با تروریسم اسلامی و اسلام رادیکال، جهان غرب باید چارهای عقلانی بیاندیشد.
عقاید ضد قرائت خشونت از اسلام دارد و آن قرائت سنتی و متحجرانه از یک کتاب آسمانی را مانع مدرن شدن خاورمیانه و آرامش بشر امروز میداند و میگوید آن نوع از مسلمانان از عقلانی شدن هراس دارند و اسلام رادیکال نوعی سرطان است و متن یک کتاب باستانی مانند قُران، در جهان امروز کارآیی ندارد و باید اصلاحات و رفرم دینی صورت گیرد.
بیش از یک دهه است که فلین بطور پیوسته، در کار و بارش به گروههای تروریست اسلام گرا پرداخته و جهادیها و سلفیها و … دشمن خون آشام بشریت میداند؛ همان افراد پیرو استبداد که به اسم خدا و پرچم سیاه، جز نکبت و بدبختی برای بشریت امروز، حاصلی نداشته. نقد اسلام و قران را واجب میداند و میگوید در قید و بند دین بودن یعنی بردگی و بندگی. و شرع را هم قانون احمقانه ضد بشر و ضد زن میداند. نقد شرع خشن و قرائت خونریزانه از اسلام را واجب میداند.
باورش این است که علاوه بر تروریسم در منطقه خاورمیانه و تهدیدهای موجود علیه غرب، جهان با یک جنگ چند لایه روبروست و اسلامیهای رادیکال مانند کمونیستها، میخواهند تفکر و مرام و مسلک و عقیده خود را بر غرب تحمیل کنند ؛ بنابراین باید در این عرصه نبرد، پیروز شد.
سران رژیم جمهوری اسلامی را ستمگر، دروغگو و حیلهگر میداند. که با جعل و اغراق و تبلیغات برای خود یک توهم و کاریکاتور تمسخرآلود از اسلام شیعی را به نمایش گذاردهاند و با دُکان داری دینی و تحمیق مردم جامعه، تفکر قدرت آلود خود را تحمیل میکنند.
میگوید که فرهنگ و هنر و ادب و تاریخ ایران حرمت دارد اما نظام ولایت مطلق فعلی، تیشه به ریشه ایران زده و بنا به فساد و هرج و مرج فعلی در داخل ایران، بنای رژیم بر آب است و بزودی فرو میریزد و میگوید که رژیم خمینی یک فاشیسم مذهبی است و بر اساس دروغ و خباثت و رذالت بنا شده. و اینکه خمینی، ۱۴۰۰ سال ایران را به عقب برگردانده و ایران با استعداد امروزه در شُرُف نابودی و اضمحلال تمام است.
به فساد سیستم اداری-اجرایی-قضایی در ایران اشاره دارد و اینکه در سیستم قضایی بر اساس شرع خشن، با حقوق بشر و حقوق زنان ضدیت میشود.
جمهوی اسلامی را بخش عمده اسلام رادیکال میداند و به روابط و عملیات تروریستی جمهوری اسلامی و حزب الله و امل لبنان میپردازد که از روز نخست سیاست ایران بر ضدیت با امریکاست و فطرت ایران دشمنی با غرب است و تفکر خمینی هم همان بود.
به ریشه تشکل هسته سپاه در اردوگاههای تروریستی یاسر عرفات اشاره دارد و بعد به قصههای صدور انقلاب و جنایات انفجارها علیه آمریکایی ها و ضدیت با یهود و گروگانگیری و …. میپردازد.
معتقد است که نظام سیاسی امروز مُلایان در ایران با داعش یکی است و دکان شیعه و سنی هم ساختگی است و القاعده دوست و یاور تهران است.
میگوید که جمهوری اسلامی با دروغ و رفاقت با پاکستان و کره شمالی، هم جهان را سرگرم اتم ساخت و هم به تروریسم دامن زد و هم علنا مینویسد که کارتر و اوباما هر دو احمقهای مصلحت چی و فریبکار تاریخ امریکا هستند که جمهوری اسلامی را باور کردند و با سیاستهای مخرب آنان زدوبند کردند و دست دوستی با مُلایان حاکم دادند.
فلین خواهان تغییر رژیم در تهران است. با حمله سیاسی و تبلیغاتی علیه ایدئولوژی تبلیغی و دروغ رژیم و فضای سانسور حاکم بر ایران. فلین پدیدهی موهوم و ساختگی ولایت مطلقه فقیه را “ضد ایران و بشریت” برمیشمارد و همچنین، کابوس خامنهای را هم خیزش دوباره مردمی و یا جنبش دمکراتیک جدید میداند.
به دوباره شعله ور شدن جنبش ۱۳۸۸۸ در ایران باورمند است مشروط بر آنکه رییس جمهور در پشت پرده به رفاقت با دکان داران غدار دین نپردازد و میگوید اوباما به جای شنیدن و حمایت معنوی از دمکراسی طلبی و آزادیخواهی مردمان ایران، به نامه نگاری با دشمن متوهم و غدار آمریکا، یعنی خامنهای، پرداخت که همواره فرمایشات بیات شده دارد مانند امپریالیسم جهانخوار، نظام منحط سرمایه داری، لیبرالیسم مُرده ، سقوط آمریکای متجاوز و …
فلین از ائتلاف و حضور جمهوری اسلامی در خط ضدیت با غرب متمدن و آمریکا ( کره شمالی- چین-روسیه-ایران-سوریه-کوبا-ونزوئلا-نیکاراگوا-اکوادر و…) وحشت زده است که درآمدهای این ترمینال اقتصادی پدید آمده ، برای حمایت از تروریسم در جهان امروز به کار رفته است.
معتقد است آنچه امروز جهان غرب و متمدن با آن روبروست خطرناک است و باید چارهای اندیشید و بساط این دیکتاتوریهای مذهبی را برچید.
معتقد است که جهان با یک جنگ چندلایه روبروست و باید در این عرصه نبرد، رسانههای فارسی مماشاتگر و اهل معامله فارسی زبان در امریکا و یا وابسته به دولت امریکا، دوباره نو شوند تا سخن و صدای نسل جوان ایران و ملت های زیر یوغ استبداد باشند؛ نه حکومت قهار و غدار آنان.
دست آخر به دور از فضای فکری نویسنده و فارغ از راه حل های عملی و ممکن او ، کتاب “عرصه نبرد” خواندنی است؛ آن هم با زبانی شیرین و مردم فهم.
و تلنگری به اندیشه و ذهن نقاد خواننده است تا با شک و نگاه خرد ، بیشتر بجوید و بکاود.
پانویس: آنچه خواندید پیشتر در خبرگزاری ایرانشهر به چاپ رسیده بود. این مطلب اما برای تجدید چاپ در اختیار بخش فرهنگ و ادب خبرنامه خلیج فارس قرار گرفته بود.