بهار، نقطهی آغازین چرخهی فصلهاست. زمان شکوفایی و بازجوانی، موسم شادابی و امیدواری. هنگامهای که طبیعت بر سرما و رخوت زمستانی چیره میشود و در تناسخی دگرباره حیاتی نو را آغاز میکند. گیاهان نورسته از دل خاک، بارانهای نوازشگر بهاری، درختان ملبس به شکوفه، پروانههای رهیده از پیله، پرندگان از کوچ برگشته و … از جمله مظاهر این فصل پرشوراند. اما بهار برای بیشتر اهالی ادب نشانهایست از ابدیت زندگی. فصلی که شالودهی بالندگیست وحیات و میل بشر به بقا از آن نشات میگیرد. از همین روست که آثار ادبی بسیاری با دستمایه قرار دادن بهار و پدیدههای آن خلق شدهاند.این آثار گاه به وصف زیباییهای این فصل بسنده میکنند و گاه آن را برای ترسیم دغدغههای بشری و بیان رویدادهای اجتماعی و تحولات روحی بر میگزینند.
یکی از آثار مشهور این چنینی رمانی ست با نام «آوریل افسون شده» اثر الیزابت فان آرنیم. داستان این رمان در دهه ی ۱۹۲۰ میلادی رخ می دهد و درباره ی چهار زن انگلیسی ست که نه همدیگر را می شناسند و نه به لحاظ خاستگاه های اجتماعی و فرهنگی به هم نزدیک اند، اما یک نقطه ی مشترک، آنها را برای گذران تعطیلات بهاری ماه آوریل، در ویلایی در ایتالیا گرد هم می آورد. همهی این زنان از شیوه ی زندگی رخوت زده و ناخوشایندشان به ستوه آمده اند و راه بیداری دوبارهی شور و شادابی شان را در همراهی با تجدید حیات طبیعت باز می یابند. گلهای تازه شکفته، دریای درخشان از پرتو آفتاب بهاری و پروانههای خوش خط و خال، رموز افسونگری این فصل شورانگیزند.
کتاب «اتاقی با یک چشمانداز» نوشتهی ادوارد مورگان فورستر کتاب بهارهی دیگریست که در آن بهار به مثابهی یک کاراکتر بستر داستانی عاشقانه و طنازانه شدهاست. داستان دربارهی تعطیلات بهاری دوشیزه لوسی هانی چرچ، یکی از اشرافزادگان بریتانیایی دوران شاه ادوارد در فلورانس است و قصهگوی رخدادهای جنونآسایی ست که زاییدهی شور و سرمستی بهارند. رویدادهایی که لوسی را میان سودای عاشقی و حفظ وجههی اجتماعی – خانوادگی و در گیرو دار دلدادگی به یک عشق ناب یا سرسپردن قواعد شهری سرگردان میکند: « در معیت این مرد معمولی، دنیا زیبا و بیپیرایه بود. برای نخستین بار بود که او [لوسی] تاثیر بهار را احساس میکرد.»
«بهار رُمی خانم استون» نوشتهی تنسی ویلیامز شرح دیگریست از تاثیر بهار برای از سرگیری جوانی و بالندگی. در این رمان «کارن استون» هنرپیشهی میانسالی آمریکایی، خود را در پرتگاه سرآمدن دوران شهرت و زیبایی مییابد و در مواجهه با تن دگرگونه و اعتبار زایلشدهی اجتماعیاش دچار کشمکش روحی میشود. او حالا زنی یائسه است که شوهر ثروتمندش هم مردهاست و نقشهای روی صحنهی نمایش از صورت و تن و اندیشهی او بسیار جوانترند. ستارهی رو به افول در سوگ شهرت و جوانی از کف رفتهاش، به هیاتی زنی بیوه و تنها به رُم سفر میکندو آنجاست که خزان زندگیاش با آشنایی با جوانی ایتالیایی به بهار بدل میشود.
یکی از این ادیبانِ جان به بهار آغشته، «والت ویتمن» شاعر آمریکایی ست که ملقب به پدر شعر سپید آمریکاست. او ستایشگر طبیعت و تمام مظاهر آن است، همین علاقه ی بی حصر بود که انگیزهی سرایش مجموعه شعر معروف و جنجال برانگیز او با نام «برگ های علف» شد. اشعار بهارانهی او در این کتاب آنقدر قوی و تاثیر گذارند که محال است با ورق زدن آن نوازش نسیم بهاری بر صورت خواننده ننشیند و علفهای گرم نورسته بر زیر پایش احساس نشوند:
« ساده و شاداب و پاک از دل زمستانی کامل،
طوری که انگار هرگز در سَبک، تجارت و سیاست نیرنگی نبرده است.
سرزده از کنج آفتابی اش در پناه عاطفه ها- پاک و طلایی و آرام همچون پگاه
رخ ساده دلش را نمایان می کند این اولین قاصدک بهاری»