خانه » هنر و ادبیات » نگاهی به حواشی گفته‌های رضا براهنی | بهارک عرفان

نگاهی به حواشی گفته‌های رضا براهنی | بهارک عرفان

یک گفت و گو- چهار یادداشت

مصاحبه‌ی‌ “‌رضا براهنی‌” با روزنامه‌ی بهار، در حال و هوای بی خبری ادبیات ایران، جنجالی به پا کرده و لااقل موضوعی درست کرده تا آدم های ساکن این حجره، حرفی داشته باشند برای گفتن و سنگری پیدا کنند برای ایمن شدن و موضع گرفتن.

 رضا براهنی

رضا براهنی

ماجرا به یک گفت و گو باز می‌گردد، گفت و گویی که از قرار ماه ها پیش انجام شده و چندی پیش در روزنامه‌ی بهار به چاپ رسیده، آقای براهنی در این مصاحبه، تلویحا به طرفداری از نظام جمهوری اسلامی پرداخته، و از مبارزاتش با رژیم پیشین نمونه آورده و این دو را با هم قیاس گرفته. مردی که به خاطر تهدید جانش و حضور در میان فهرست قتل‌های زنجیره ای مجبور به فرار از ایران شد، در این برهه از زمان و مشخصا با حافظه و ذهن خسته و دل تنگ، باب حکومت‌های امروز و دیروز ایران، این طور گفته:
« … دلیل دور بودن من از ایران هم که کاملا مشخص است؛ خودم دوست نداشتم ایران را ترک کنم اما شرایط مرا وادار کرد که وطن را ترک کنم. شاید تعجب کنید، من بر خلاف دیگر روشنفکران از جمهوری ‌اسلامی ناراحتی به دل ندارم. درحال‌حاضر چند کتاب من در ایران و در همین دولت اجازه انتشار گرفته و به راحتی منتشر می‌شود و من از این بابت خوشحالم. حتی در دورانی که من در ایران بودم و سوءتفاهماتی پیش آمد و مدتی بازداشت بودم، خیلی با‌ احترام با من رفتار کردند هم دولت وقت و هم بازجوی من. ایشان وقتی وارد سلول من شدند خیلی با احترام رفتار کردند و من هم خیلی راحت حرف زدم، به‌دلیل اینکه چیز مخفی نداشتم و حرف زدن‌ها بسیار مفید واقع شد. من در دوره جمهوری‌اسلامی نه مورد توهین قرار گرفتم و نه شکنجه شدم؛ درحالی‌که در دوران پهلوی انواع مختلف شکنجه‌ها را تجربه کردم و انواع مختلف توهین‌ها به من شد و من هم از حکومت پهلوی انتقامی گرفتم که آن انتقام در سقوط شاه تاثیر داشت. فقط کتاب چاه به چاهم نبود که علیه حکومت جبار شاه نوشتم بلکه مقاله‌ای علیه این حکومت ابله در نیویورک‌تایمز منتشر کردم که شاه وقتی دچار استیصال شده بود و اشخاصی که هم به او و هم به من نزدیک بودند به من می‌گفتند تو کاری کرده‌ای که شاه از تو وحشت می‌کند، درحالی‌که من کار خاصی نکرده بودم و فقط پنج شش مقاله علیه او نوشته بودم و توضیح داده بودم بر سر ملت ما چه آورده بود و نوام چامسکی با خواندن مقالات من دنباله کار را گرفت و بسیار تاثیر‌گذار ظاهر شد. من در نیویورک‌تایمز و واشنگتن‌پست مقاله می‌نوشتم و پدر این حکومت منفور را به نوبه خودم در‌می‌آوردم، درحالی‌که به‌هیچ‌وجه چنین مسئله‌ای با جمهوری‌ اسلامی نداشتم و این حکومت در کمال احترام با من برخورد کرد که هرگز فراموش‌نمی‌کنم. … »
صد البته طبیعی ست که گفته هایی اینچنینی و طرفداری از حکومتی که بسیاری از روشنفکران را آواره‌ی دنیا کرده و کمر به قتل بسیاری دیگر از اهل قلم بسته، جنجال هایی فراوان درپی داشته باشد، از جمله ی معترضین یکی پیام یزدان‌جو ست که ضمن پیوستن به پر طرفدار ترین موضع در این باب، زبان به انتقادی تند از رضا براهنی گشوده و با گشودن دوباره‌ی فرازهایی از رمان میلان کوندرا، آقای براهنی را حتی محق چوبه‌ی دار دانسته :

فریب خوردن قسمتی از گناه ست

چهار دهه پیش، رضا براهنی (نمونه‌ی روشنفکران انقلابی ایرانی) در مبارزه با شاه و رژیم پهلوی، و در ستایش انقلاب اسلامی و رهبرش آیت‌الله خمینی، نامه‌ها و مقاله‌ها نوشت، و حالا هم از آن‌چه نوشته پشیمان نیست. صادقانه می‌گوید از شرایط موجود و از جمهوری اسلامی اصلاً گلایه ندارد.

dd+65s-d+sdds

…؛ در «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی»، به دنبال بهار پراگ ۶۸ و افشای جنایات رژیم کمونیستی، توما (قهرمان رمان میلان کوندرا) مقاله‌ای می‌نویسد در واکنش به ابراز پشیمانی روشنفکران کشورش. به نظر توما، این ادعای روشنفکران کمونیست که «ما نمی‌دانستیم، و فریب خورده بودیم، ما صادقانه اعتقاد داشتیم، و بنابراین بی‌گناه ایم» اصلاً بسنده نیست. به نظرش، مسئله دانستن یا ندانستن نبود. مسئله این بود: آدمی که، حتا ندانسته، حتا فریب‌خورده، و با اعتقاد صادقانه، به استقرار نظام شر کمک کرده بی‌گناه است و باید از عقوبت معاف شود؟ مسئله اصلاً همان ندانستگی، همان فریب‌خوردگی، همان اعتقاد صادقانه‌ی آن‌ها است. توما سرنوشت اودیپ شهریار را به خاطر می‌آورد، که ندانسته پدرش را کشته بود و با مادرش به بستر رفته بود، و وقتی آگاه شد خود را بی‌گناه ندید: به جبران گناهی که ندانسته مرتکب شده شهرش را رها کرد و چشم‌های خودش را از حدقه در آورد. توما به روشنفکران کشورش می‌گوید: «به خاطر اشتباه و گناه شما، این کشور آزادی‌اش را از دست داد، و حالا فریاد می‌زنید که نمی‌دانستید و خودتان را بی‌گناه می‌دانید؟ چه‌گونه می‌توانید اطراف‌تان را نگاه کنید و به وحشت نیافتید؟ اصلاً می‌توانید نگاه کنید؟ اگر چشم داشتید، باید آن را از حدقه در می‌آوردید و از این مملکت می‌رفتید. »
من باشم، به آقای براهنی این طور می‌گویم: «نه، کور شدن برای تو بس نیست. خیلی ساده، خودت را دار بزن».
اما در برابر این موضع، بسیاری دیگر از اهالی قلم ایران، از احوال ذهنی ناخوش آقای براهنی گفته اند و سیستم تبلیغاتی بی انصاف جمهوری اسلامی که از احوال ناخوش یک انسان دلتنگ بهره گرفته و در جهت شستن تاریخ ظلم و سانسور سی و چند ساله اش بر آمده. از جمله افراد نشسته در این سنگر، یکی هم امید کشتکار، روزنامه نگار ساکن فرانسه است که خاطره‌ی دیدارش با براهنی را هم گواه ادعایش گرفته و حرف‌هایش را اینطور بیان کرده‌است:
« آخرین باری که از پس سال‌ها، رضا براهنی را دیدم دو سال پیش در پاریس بود. این‌بار اما برخلاف آن مرد باهوشِ سرزنده، با آن قدرت بیان عالی و با آن چشم‌هایی که از سلامتی برق می‌زدند، پیرمردی را دیدم شکسته، تبعیدی و فراموشکار که حتی یک جمله را نمی‌توانست درست و صحیح به پایان ببرد و به جای بی‌ربطی مرتبط نکند. پیرمردی با ذهنی آنچنان آشفته که غیرقابل باور می‌نمود.
دو سال گذشته و بی‌شک شرایط بیماری براهنی بدتر شده است. پس حالا زمانی‌ست که رسانه‌های امنیتی جریان مسلط از مهرنامه و اندیشه پویا گرفته تا به تازگی روزنامه‌ی بهار، سوار بر جریان «تواب‌سازی» جدید جمهوری‌اسلامی دست به اعتراف‌گیری از او بزنند. از زبان او به همه بتازند، تاریخ را جعل و وارونه کنند، از جمهوری‌اسلامی و نظام سانسورش تعریف و تمجید کنند و به این بهانه نانی در کاسه‌ی دروغ بزنند و نظام‌دوستی‌اشان را به امنیتی‌ها و اطلاعاتی‌های عصر اعتدال ثابت کنند. همین رویکردهاست که نشان می‌دهد آن چیزی که در روزنامه‌نگاری امروز ایران اهمیتی ندارد، «شرف» است. والا که هر انسانی حتی هنرمند و روشنفکر را در آستانه‌ی اضمحلال ذهنی می‌توان با سوالات غلط مجاب کرد که آسمان و ریسمان به هم ببافد.
جالب است که تصویر کاور مصاحبه‌کننده این گفتگو در فیس‌بوک تصویر احمد شاملوست. حداقل هرچیزی که از شاملو نمی‌دانیم این را یاد بگیریم که او در سراسر عمرش مجیز هیچ قدرت‌مدار و سیاست‌مداری را نگفت و به ساز هیچ مامور وزارت اطلاعاتی نرقصید. »
اما رها از این دو موضع که به صور گوناگون و با تغییرات بیش و کم تکرار شده اند، حرفهای نسیم صالحی به عنوان شاهد گفت و گو و مهدی وزیر بانی به عنوان فرد گفت و گو کننده، می تواند زوایای تازه تری از این جنجال را در اختیارمان بگذارد تا برای درک بهتر از داستان اطلاعات بیشتری داشته باشیم
خانم صالحی، که گویا بانی این گفت و گو بوده و به عنوان واسطه میان آقای براهنی و بچه‌های روزنامه‌ی بهار فعالیت کرده، در شرح اتفا‌ق‌های قبل از گفت و گو و همین طور حواشی پس از آن این طور نوشته :

اینک منم مردى که در صحارى عالم گم شد

روزى که به دیدن استاد براهنى رفتم تا هفته نامه کرگدن رو بهشون نشون بدم سر از پا نمى شناختم. دیدن شخصیتى مى رفتم که تمام روزهایى که غرق شعرهاش مى شدم آرزو داشتم از نزدیک ببینمش. من آدم خوشبختى بودم که انتخاب شده بودم تا این کار رو انجام بدم.
آقاى وزیر بانى براى مصاحبه با استاد براهنى همه چى رو با خودشون هماهنگ کرده بودن، در نهایت از من خواستن براى اینکه آقاى براهنى در جریان محور گفتگو قرار بگیرن چند نسخه از هفته نامه ى کرگدن رو خدمت ایشون ببرم تا ایشون هدف مصاحبه دستشون بیاد
با یه دنیا عشق رفتم دیدنشون و باهم هفته نامه رو خوندیم و عکس هاى مربوط به “اتاق خاص” رو نشونشون دادم گفتن خیلى هم خوب فقط یه خواهش حتما و حتما متن نهایى مصاحبه رو براى ویرایش پیش من بیارید چند بار تاکید کردن
بهشون گفتم استاد مگه میشه مصاحبه اى بدون نظر نهایى شما چاپ بشه؟ خندیدن و گفتن این جا دنیایى هست که همه چیز اتفاق میوفته!
با اون چهره ى مهربون و دوست داشتنیشون گفتن بیا بریم اتاق رو ببین و هر عکسى که دوست دارى بگیر فقط اگر براى چاپ خواستى بفرستى عکس ها رو یا به خودم یا ارسلان نشون بده
بهشون قول دادم هیچ عکسى بدون اجازتون براى جایى نخواهم فرستاد.
تمام این موارد رو به آقاى وزیر بانى انتقال دادم بى کم و کاست. تاکید کردم براى ویرایش نهایى حتما برام بفرستن تا نظر استاد براهنى روش باشه و با رضایت کاملشون مصاحبه چاپ بشه.
آقاى وزیربانى مصاحبه تلفنى انجام دادن. در زمان مصاحبه و بعد از اون من اونجا حضور داشتم
مصاحبه ى فوق العاده اى بود تمام زمان مصاحبه ایستاده بودن و به سوال ها جواب مى دادن، با ادبیات فوق العاده ى که خاص خودشون هست مصاحبه که تموم شد گفتم اى کاش مى شد هر هفته تو یه مجله یا روزنامه اى ستون داشتید و براى کسانى که تو ایران هستن مى نوشتید گفتن یادش بخیر کلاس هاى زیر زمینم…
چند ماهى گذشت براى آقاى وزیربانى مسیج فرستادم که خبرى نشد از چاپ! حتما قبل از چاپ بفرست من به استاد و ارسلان نشون بدم، ایشون گفتن هنوز صدا رو روى ورق پیاده نکردن و حتما و حتما براى تایید مى فرستن.
شش آبان این مطلب در بهار چاپ شد، بدون تایید استاد براهنى و خانوادشون. این مصاحبه اون چیزى نبود که من مى شنیدم و برداشت مى کردم. این براى من یه فاجعه بود.
من مدعی نیستم که آقاى براهنى این حرفها را نزدند بلکه معتقدم که این متن با سلیقه ى شخصى آقاى وزیربانى تنظیم شده ، طورى که انگار ایشون حرفهاى آقاى براهنى را در جهتى که خود خواسته اند تنظیم کرده اند با حذف و اضافه و جرح و تعدیل متن و مصاحبه رو از حالت طبیعیش در آوردن.
مطلب مهم بعدى اینکه استاد براهنى و پسرشون ارسلان از من خواسته بودن که متن نهایى، پیش از چاپ در اختیارشون قرار بگیره و با این شرط حاضر به مصاحبه شدن. این قول از طرف آقاى وزیربانى داده شده بود به من و من بنا به قول ایشون قول دادم که مصاحبه نهایی به یکی از اعضاى خانواده ى براهنى داده بشه تا به تایید نهایى برسه و متاسفانه این اتفاق هیچ وقت نیافتاد
حالا تو شوکم که چى شد؟ فکر مى کنم فقط خداکنه هیچ وقت این مصاحبه به دستش نرسه.
هیچ وقت تو چشمام نگاه نکنه بگه: دنیا رو دیدى؟
آره آقاى براهنى بزرگ حق با شما بود.
شیدایی خجسته که از من ربوده شد
-با مکر های شعبده باز سپیده ای که دروغین بود-
پیغمبری شدم که خدایش او را……….از خویش رانده بود
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنمم که شما رنجهاش را………. در خوابهایتان تکرار می کنید
خورشید ، هیمه ای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی……. همواره با من است
و چشم های من ، خاکستری ست که از عمق های آن
ققنوس های رنج جهان می زایند
تنهایم
از آن زمان که …………شیدایی خجسته ام از من ربوده شد
اینک منم مردى که در صحارى عالم گم شد.»
و در نهایت حرف ها و یا بهتر است بگوییم دفاعیه‌های مهدی وزیر بانی که به کل از داستانی دیگر می گوید. این یادداشت کوتاه برای یک سویه به محکمه نرفتن، تکه‌ی چهارم و انجامین گزارش این صفحه‌ی ما شده‌است:

کدام براهنی کدام شاملو

جریان روشنفکری ایران ایران پس از مرگ احمد شاملو به طور قطع و یقین دچار خلاء حضور یک پیامبر بی نقص شد و این روایتی است که استحاله ی اندیشه ای را به تصویر کشیده است که همیشه با علم کردن شبه روشنفکرانی که به قول یک دوست جرات پرداختن هزینه ی روشنفکر بودن خودشان را مثل شاملو ، مختاری، پوینده و حتا غلامحسین ساعدی را نداشته اند و همیشه سعی کرده است روایتی غیر واقعی از شخصیت های شبه روشنفکر به جامعه ارائه بدهد. در پی گفتگوی جنجالی که دکتر رضا براهنی با من داشت بسیاری از دوستداران رضا براهنی که جرات رویایی با شخص براهنی را نداشتند به من و روزنامه ی وزین بهار تاختند واقعیت این است که در هیچ کدام از سئوالها پرسشگر سئوالی مبنی بر مشروعیت دادن به حکومت یا جریان سیاسی خاص را نداشت و هر چه رضا براهنی روایت کرد حرفهای شخص اوست و اگر نقدی وجود داشته باشد متوجه شخصیتی است که در معنای واقعی خودش چیزی نیست که دوستان و هوادارانش تصور می کنند. فایل صوتی حاوی صحبتهای رضا براهنی چنان است که اگر منتشر شود به صراحت می گویم رضا براهنی دیگری غیر از آنچه شما تصور می کردید ظهور خواهد کرد و من به احترام نام و شخصیت این مرد بزرگ با تمام اهانت هایی که به من و روزنامه ی بهار شد از انتشار آن تا این لحظه امتناع کرده ام بخش هایی از این فایل که رضا براهنی به طور واضح از اسلام و اهمیت نثر قرآن و نماز خواندن خودش صحبت کرد و اینکه جمهوری اسلامی در حق او جفا نکرده است که ما به خاطر مخدوش نشدن چهره اش آن را منتشر نکردیم را برای داریوش معمار، آرش الله وردی، امیر حسین بریمانی، بکتاش آبتین و مازیار نیستانی پخش کردم و سر سخت ترین کسانی که تقاضای انتشار این فایل را داشتند پس از شنیدن حرفهای براهنی به طور قاطع از من خواهش کردند که این فایل را به خاطر حفظ شانیت رضا براهنی هرگز منتشر نکنم و من هم چنین خواهم کرد. اما این سوگواره نامه هایی که این روزها بر علیه من و روزنامه ی بهار منتشر می شود بسیار مضحک است ما نه درباره ی نامه ای که رضا براهنی برای آقای خمینی نوشت و به دیدارش رفت نوشتیم نه درباره ی صحبت کردن او در تلویزیون پهلوی و نه اینکه چرا مثل مختاری و پوینده و شاملو و سیمین بهبهانی جرات ماندن در وطن و کنار مردم بودن را نداشت!!!! روشنفکر بودن هزینه هایی دارد که شاید بسیاری جرات پرداخت کردن آن را نداشته باشند و رضا براهنی خودش تصمیم گرفت که اینگونه باشد. نکته ی بعدی که برای من جالب است این است که بیشتر انتقادات بر من این بود که چرا خانواده ی براهنی گفتگو را قبل از انتشار ندیده اند این موضوع بسیار جالبی است و نشان می دهد که براهنی دچار یک وضعیت سلولی است و اگر گفتگویی از او منتشر شود و باید خانواده اش آن را تائید کنند به این معناست که این حرفها حرفهای براهنی نیست و بخش سانسور خانواده این جریان را هدایت می کند و حرفهای براهنی قطعن همین است که ما منتشر کردیم و بخشی از آنها را هم به خاطر شخص براهنی در صفحه لحاظ نکردیم تائید این حرف من فیلمی است که اخیرن ارسلان براهنی از پدرش گرفته و در آن سعی می کند براهنی را وادار کند که این را بگو و آن را بگو و انتشار این فیلم مهر تائیدی بر گفتگوی براهنی با من بود که به مذاق بسیاری خوش نیامد. شبه روشنفکری که حالا در محاصره ی خانواده و دیگران است ، رضا براهنی به هر حال از مهمترین شخصیتهای ادبی ماست و خواهد ماند و امثال من و دیگرانی که با او گفتگو کرده اند به سرعت از یادها می روند اما این تاریخ است که قضاوت می کند شاملو روشنفکر ما بود یا براهنی، مختاری روشنفکر ما بود یا براهنی، در یک جا باید فاصله ی بین براهنی تا شاملو مشخص می شد حقیقتی که همیشه سعی کرده اند با رتوش به خورد این مردم بدهند و روایتی غلط از شبه روشنفکری که دو دوزه باز است نه شاملو…. این حقیقت را بپذیرید پیرمرد می خواهد به ایران برگردد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*