شصت و چهار سال از انتحار “ویرجینیا وولف”، نویسندهی صاحبنام بریتانیایی میگذرد، زنی که همان قدر که از زبده ترین نویسندگان زن در قرن گذشته است، به همین میزان هم از برجسته ترین فمینیستهای این عصر به شمار می رود. داستان های او در بنیان گذاری نوشته های زنانه نقشی اساسی را عهده دار بودند. سبک نگارش وولف مخصوص به خود اوست؛ به قول شاهرخ مسکوب:
” وولف نویسنده ای است که هیچ چیز و همه چیز را می گوید. چیزی برای گفتن ندارد . اگر چه خیلی چیزهای گفتنی دارد و می گوید . هرچه هست پنهان است انگار با خودش حرف می زند . نقال عجیبی است . قصه پرداز توانایی است که قصه ندارد…” زندگی پر پیچ و خم وولف که منتج شده از آسیبهای روحی شخصی و اجتماعی بود، در نهایت او را به مرز جنون کشاند، روان پریشی تاسف باری که منجر به خودکشی او در رودخانه ی “اوز” با جیبهای پر از سنگ شد. او در زندگی شخصی اش سالها مورد تعرض جنسی برادر نا تنی اش قرار می گرفت، که این امر روحیه ی حساس و شکننده ی او را در هم خرد کرده بود، ویرجینیا تجربه ی مادر شدن نداشت و خود می گفت: “جالب است ،بسیاری از نویسندگان بزرگ فرزند نداشته اند !”
وولف معتقد بود مرد و زن به دلیل وجود شرایط جسمی و طبیعی متفاوت، آثاری متمایز از یکدیگر خلق می کنند، میل او به تجمع و گردهمایی های اجتماعی زنانه بسیار زیاد بود، تا جایی که همواره در این تجمعات به عنوان سخنران حضور می یافت و این حرکت را به موازات خلق آثار ادبی اش ادامه می داد.
یکی از مشهورترین آثار این نویسنده، کتابی ست مشتمل بر سخنرانی های ویرجینیا در کالج “نیوهام” و”گرتن”. این سخنرانی ها که در سال ۱۹۲۸ تحت عنوان ” زن و ادبیات” ایراد شده بودند، در سال ۱۹۲۹ در کتابی تحت عنوان ” اتاقی از آن خود” چاپ و منتشر شدند. در این کتاب است که وولف آن جمله ی معروفش را بر زبان می آورد:
” زنی که می خواهد داستان بنویسد، باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد و این کار همان طور که خواهید دید، معضل بزرگ ماهیت واقعی زن و ماهیت واقعی داستان را حل نشده باقی خواهد گذاشت”
نویسنده در این کتاب، با بررسی تاریخ ادبیات زنان، تاثیر سبک و ارزشهای مردسالارانه در آثار زنان، در حقیقت دست به نوعی ” نقد فمینیستی” می زند. او در صدد است با کند و کاو در لایه های شخصیتی زن و عیان نمودن تبعیض های جنسیتی روا شده به او، به انزوا رفتن زن را در دانش بشری – و به طور خاص، در ادبیات -هویدا کند و پس از آن آینده ی زن را در حیطه ی داستان نویسی و ادبیات پیش بینی کند.
وولف در این کتاب طی شش فصل، به صورت مداوم از لزوم استقلال مالی و تامین مادی زنان سخن می گوید، و این موضوع را شرط لازم برای آزادی معنوی آنان تلقی می کند، او در فصل سوم، دلیل نبودن یک “شکسپیر” در میان زنان را بر آمده از نظام مردسالارانه ی سرکوب گری می داند که مجال گشودن بال و پر را به زنان نمی دهد، او برای روشن ساختن مقصودش، دست به دامان مثالهایی گوناگون می شود تا آنجا که در خیال خواهری به نام “جودیت” برای شکسپیر می آفریند که به اندازۀ برادرش با استعداد است، وی سعی می کند او را در موقعیتی مثل شکسپیر قرار دهد و در نهایت به این نتیجه می رسد که جودیت نه تنها مانند برادرش موفقیتی کسب نمی کرد بلکه حتی نظام سنتگرایانه ی زمانه اش او را به کشتن میداد. در پایان فصل او می گوید :
“آنچه امروز جالب و سرگرم کننده است، حتماً روزی تند و جدی تلقی می شده …. برای شما که خود را به دانشگاه رسانده اید و اتاق نشیمن – یا شاید فقط اتاق خوابی ؟- از آن خود دارید، آسان است که بگویید نبوغ نباید به اظهارنظرها اعتنا کند ، که نبوغ باید فراتر از آن باشد که به حرفهایی که درباره اش می گویند اهمیت بدهد.بدبختانه این دقیقاً مردان و زنان نابغه اند که بیش از همه به آنچه دربارۀ آنها گفته می شود اهمیت می دهند… باردیگر به پرسش اصلی خود بازگشتم که کدام ذهنیت برای خلاقیت مناسب تر است ، و فکر کردم این حساسیت آنها بدبختی مضاعف است. زیرا ذهن هنرمند برای انجام این کار عظیم ، یعنی آزاد کرد کامل و تمام عیار اثری که در وجود اوست ، باید ملتهب و پرآشوب باشد.”
او علت نبود تمایل زنان برای هنرمند شدن در قرن نوزدهم را تحقیر و تهدید آمیخته با هویت زن و تسلط نظام سلطه جوی مردانه می داند، زنی که ” ذهنش به دلیل لزوم اعتراض به این و مخالفت با آن فرسوده می شد و نشاط و سرزندگی اش کاهش می یافت” او با ارجاع به کتاب تاریخ انگلستان ( نوشته ی پروفسور ترلیان) می گوید:
“کتک زدن زن حق مسلم مرد بود و بدون شرمندگی درمیان طبقات بالا و پایین جامعه رواج داشت… همچنین اگر دختری از ازدواج با همسری که والدین او انتخاب کرده بودند، امتناع می کرد، زندانی می شد، کتک می خورد، و زیر مشت و لگد خرد و له می شد، بی آنکه ضربه ای به افکار عمومی وارد شود. “
“چرا زنان در عصر الیزابت شعر نمی سرودند ، در حالی که نمی دانم چه تحصیلاتی داشتند؛ آیا نوشتن می دانستند؛ … چه تعداد از زنان قبل از بیست و یک سالگی بچه دار می شدند، در یک کلام از هشت صبح تا هشت شب چه می کردند”
نویسنده بر این باور است که آثاری که تا کنون در باره ی اخلاق، زبان ، تاریخ و … نقل شده، کاملا مردانه اند، چرا که از زبان مردان نقل شده اند و در نتیجه بر این نکته تاکید می کند که زنان نیز می باید روایات خود را از همه ی این پدیده ها ابراز کنند، او طالب رشد زن در همه ی عرصه ها و بالیدنش به عنوان یک انسان است.
وولف با نقل و بررسی گفته های مردان به ظاهر اندیشمند، به این نتیجه می رسد که مردان روشنفکر نیز هیچ گونه اتفاق نظری درباره ی زن ندارند و هریک به نوعی با تحقیر کردن زن، قصد برتری جویی و به رخ کشیدن قدرت مردانه شان را دارند.
او همچنین به تحلیل شخصیت زنان نویسنده در قرون گذشته چون “جین آستین و “دوشیزه برونته” و فمنیستهایی چون “ربکا وبست” می پردازد و تاثیر شرایط زندگی اجتماعی آنها را برروی اشعار و آثارشان مورد بررسی قرار می دهد، او با تورق دفتر شعر “لیدی وینچسلی”- شاعری که در قرن هفدهم می زیسته است- فریاد اعتراض خشم آلود او را از شرایط حاکم بر هویت زنان انعکاس می دهد:
“افسوس زنی که قلم به دست می گیرد،
به نظر دیگران موجودی بس گستاخ است…”
برای چند دوست و برای غمهایت بخوان
تو هرگز برای باغهای شهرت و افتخار ساخته نشده بودی..”
“نوشتن، خواندن، فکر کردن، سوال کردن،
چون ابر بر زیبایی ما سایه می افکند و وقتمان را تلف می کند…
در حالی که مدیریت ملال آور خانه ی بندگی
به عقیده ی برخی مهم ترین هنر و فایده ی ماست”
وولف در این کتاب در حقیقت با گذر از گذشته، زن امروز را مورد خطاب قرار می دهد، تا حقوق حقه اش را پیش چشمانش روشن سازد، حقوقی چون حق حضور همه جانبه، حق نوشتن، حق تملک، حق استقلال مالی، حق زندگی و حق بودن…