سبک آشپزی، نوع خوراک، نحوهی چیدمان، جای خوردن غذا و ذائقهی کاراکترهای داستانها نشانگر طبقهی اجتماعی، قومیت، نژاد و گاه سن و جنسیت آنهاست و یکی از ارکان شخصیتپردازی.
با سرک کشیدن میان کتابهای داستان، درمییابیم که نویسندگان بزرگ تصاویر روشنی از وعدههای غذایی قهرمانهای مخلوقشان بهدست می دهند، از آن کاسهی فرنی مسکینانه در «اولیور تویست» گرفته تا میز پرزرق و برق مهمانی باغ در «گتسبی بزرگ».
«غذاهای خیالی»، عنوان کتابیست که «دینا فرید» عکاس و نویسندهی آمریکایی منتشر کردهاست، کتابی مشتمل بر آلبومی از خاطرهانگیزترین وعدههای غذایی میان ورقهای ادبیات.
کتاب، تصویرگر پنجاه وعدهی غذایی برگزیده از میان ادبیات داستانی طی دو قرن اخیر است. نویسنده، علاوه بر طباخی، طراحی هنری و عکاسی از سفرهی خیالی- حقیقیاش، در توصیف هریک از خوراکها چند جملهی کوتاه از کتاب مرجع هم آورده است.
با هم قسمتهایی از این کتاب را ورق میزنیم:
گتسبی بزرگ- اسکات فیتزجرالد- ۱۹۲۵:
روی میزهای خوراک که با دیسهای براق اردور رنگین شده بودند، ژامبون تنوری پرادویه و ظرفهای سالاد با نقش لوزیلوزی و گوشفیلها و بوقلمونهایی که گویی با کمک جادو به رنگ طلایی در آمده بودند، شانه به شانهی هم می ساییدند.
موبی دیک- هرمان ملویل- ۱۸۵۱:
این طاسکباب را از حلزونهای کوچک آبدار به اندازهی فندق درست کرده بودند که با بیسکویت کوبیده، خمیر شده و گوشت نمکسود خوک را به اندازهی پارههای برف ریز کرده همه را در کره سرخ کرده و نمک و فلفل فراوان به آن زده بودند. اشتهای ما که از سفر یخ زده تیز شده بود و خصوصا کویکونگ که غذای مطلوب خود را پیش روی خود میدید و طاس کباب هم بسیار لذیذ بود، با سرعت بسیار همه را به درون فرستادیم …
آلیس در سرزمین عجایب- لوییس کارول-۱۸۶۵:
ﯾﮏ ﻣﯿﺰ ﻏﺬاﺧﻮری زﯾﺮ درﺧﺖ در ﺑﯿﺮون از ﺧﺎﻧﻪ وﺟﻮد داﺷﺖ و ﺧﺮﮔﻮش ﻣﺎه ﻣﺎرس و ﮐﻼﻫﺪوز در ﺣﺎل ﺧﻮردن ﭼﺎی ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﻮﺷﯽ ﻧﯿﺰ در ﺣﺎل ﺧﻮاب ﺑﯿﻦ آﻧﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد .ﻫﺮ ﺳﻪ آﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ در ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ اﻣﺎ ﻣﯿﺰ ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺰرگ ﺑﻮد و ﺟﺎی ﻧﺸﺴﺘﻦ زﯾﺎدی داﺷﺖ .آﻟﯿﺲ روی ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﺰرﮔﯽ در اﻧﺘﻬﺎی ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺖ. خرﮔﻮش ﻣﺎه ﻣﺎرس ﺑﺎ ﺻﺪای دوﺳﺘﺎﻧﻪ ای ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﯽ شراب ﺑﻨﻮش. آﻟﯿﺲ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ اﻃﺮاف ﻣﯿﺰ ﻧﮕﺎه ﮐﺮد اﻣﺎ آنجا بهغیر از چای چیزی نبود.
سرگذشت نارنیا: شیر، کمد و جادوگر- سی. اس. لوئیس – ۱۹۵۰:
ﻣﻠﻜﻪ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮ آدم، ﻧﻮﺷﻴﺪن ﺑﺪون ﺧﻮردن لطفی ﻧﺪارد. ﭼﻪ ﭼﻴﺰی را ﺑﻴﺸﺘﺮ دوﺳﺖ داری ﺑﺨﻮری ؟ ادﻣﻮﻧﺪ ﮔﻔﺖ: راﺣﺖ اﻟﺤﻠﻘﻮم ﻟﻄﻔﺎ، ﻋﻠﻴﺎﺣﻀﺮت. ﻣﻠﻜﻪ ﻳک ﻗﻄﺮه دﻳﮕﺮ از ﺑﻄﺮی روی ﺑﺮف رﻳﺨﺖ و ﻓﻮرا ﺟﻌﺒﻪ ﮔﺮدی ﻧﻤﺎﻳﺎن ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ روﺑﺎن ﺳﺒﺰ اﺑﺮﻳﺸﻤﻴﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﻮد. هنگامی ﻛﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺎز ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﻮد از ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ راﺣﺖ اﻟﺤﻠﻘﻮم. ﻫﺮ ﺗﻜﻪ ﺗﺎ ﻣﻐﺰش ﺷﻴﺮﻳﻦ و ﻧﺮم ﺑﻮد و ادﻣﻮﻧﺪ ﺗﺎ آن وﻗﺖ ﭼﻴﺰی ﺑﻪ آن ﺧﻮﺷﻤﺰگی ﻧﭽﺸﻴﺪه ﺑﻮد.
مسخ – فرانتس کافکا – ۱۹۱۵:
“…برای اینکه سلیقهی برادرش را به دست آورد، خوراکیهای گوناگون را روی یک روزنامهی کهنه چید، روی آن آشغالسبزیهای نیمهگندیده، استخوانهای غذای دیروز که سس سفیدی به آن خشک شده بود، انگور کورنت، بادام، یک تکه نان کرهمالیده نمکزده و یک تکه بینمک گذاشته بود …”
طرف خانهی سوان- مارسل پروست- ۱۹۱۳:
در یک روز زمستانی در بازگشتم به خانه، مادرم که میدید سردم است، پیشنهاد کرد بر خلاف عادتم برایم چای بسازد. اول نخواستم، اما نمی دانم چرا نظرم برگشت؛ فرستاد تا یکی از آن کلوچههای کوچک و پفکردهای بیاورند که «پتیت مادلن» نامیده میشوند و پنداری در قالب خط- خطی یک صدف «سن ژاک» ریخته شدهاند. و من دلتنگ از روز غمناک و چشم انداز فردای اندوهبار، قاشقی از چای را که تکهای کلوچه در آن خیساندهبودم بی اراده به دهان بردم. اما در همان آنی که جرعهی آمیخته با خردههای شیرینی به دهنم رسید، یکه خوردم حواسم پی حالت شگرفی رفت که در درونم انگیختهشدهبود. خوشی دلانگیزی خود در خود، بی هیچ شناختی از دلیلش مرا فراگرفت.
الیور تویست- چارلز دیکنز- ۱۸۳۷:
آش قسمت شد و دعای مفصلی هم برای نیکوکاران محل خواندند، آشها ناپدید شد. بچهها با هم نجوا کردند و به اولیور اشاره نمودند، بچههایی که پشت سرش بودند به او سقلمه زدند. او که کودکی مفلوک و گرسنه بود، از جای برخاست و به سوی آشپز رفت. درحالیکه پیاله و قاشقش را در دست داشت و با بیانی که بر اثر حجب و کمرویی آشفته مینمود، گفت: « آقا لطفا قدری دیگر هم به من بدهید.»
هایدی- یوهانا اشپیری-۱۸۸۰:
کتری خیلی زود جوش آمد، در همین فاصله پیرمرد یک تکه پنیر بزرگ را با یک چنگال آهنی دراز روی آتش نگه داشتهبود و مدام آن را می چرخاند تا هر دو طرف آن برشته و طلایی شد و هایدی همهی اینها را با شوق و کنجکاوانه تماشا می کرد.
ناطور دشت- جی.دی سلینجر-۱۹۵۱:
هر وقت که بخواهم بیرون غذا بخورم، معمولا فقط یک ساندویچ پنیر و یک لیوان شیر مالتدار میخورم. البته این غذای زیادی نیست ولی عوضش شیر مالت دار کلی ویتامین دارد. ه. و. کالفیلد، هولدن ویتامین کالفیلد.
حباب شیشه- سیلویا پلات- ۱۹۶۳
دیگر زمان آن رسیده بود که سالاد آووکادو و خوراک خرچنگ را به چنگ بیاورم، پدربزرگم عادت داشت هر یکشنبه برایم آووکادویی بیاورد که آن را در ته چمدان، زیر لباس چرکهایش قایم کرده بود.
او به من یاد داده بود که چه طور آووکادو را بخورم. در تابهای سس فرانسوی و ژلهی انگور را آب می کردم و شکم آووکادو را با این سس درخشان پر میکردم.