۲۹ آبانماه، زادروز محمد علی سپانلو است، “شاعر تهران” امسال هفتاد و چهار ساله شده است.
سپانلو در زمره ی معدود نویسندگان معاصرشناخته شده ی ادب فارسی در ادبیات غرب است، او با شرکت در بسیاری از گردهمایی های بین المللی ادبیات ایران را نمایندگی کرده است، از او آثار فراوانی به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، هلندی، عربی و سوئدی ترجمه شده و او را مستحق دریافت نشان شوالیه ی نخل آکادمی فرانسه کرده است، نشانی که بزرگترین مدال فرهنگی این کشور است.او که نخستین مجموعه شعرش با نام ” آه … بیابان” را در سال ۱۳۴۲ منتشر کرد، تا کنون بیش از شصت کتاب شعر، نقد و ترجمه منتشر کرده است، اما اکنون مدتهاست که آثاری از او از جمله کتاب “زمستان بلاتکلیف ما” – کتابی که در بستر بیماری شاعر سروده شده -، در تعلیق و انتظار برای اجازه ی چاپ به سر می برند.
تو گویی شعر “تبعید در وطن” را برای این روزهایش سروده بوده:
“تلخ رود/ تلخ رودی که از اعماق ایران راه میجوید/ در بلندیهای ناپیدا/ صخره سنگ و علف را نیز میشوید/ از گدار تنگهها و بازپرسیها/ تا گلوگاه سیاه شهرهای ما/ مرزها را, در خطی هموار, میپوید/ رو به ماندابی که از ما بود و شاید نه /.سرزمینی یادگار از مرده ریگی دور/ نامدار از خاک بیرحم است و آب شور/ … “
سپانلو که جایزه ی “ماکس ژاکوب” ( بزرگترین جایزه ی شعر فرانسه ) را دریافت کرده است، در میهن خود از انتشار خاطراتش باز داشته می شود. همین چندی پیش، وقتی مجموعه ی “تاریخ شفاهی” به نام سپانلو رسید، ناخواسته با سانسور و حذف مواجه شد. کتابی که به گفته ی شاعر، حوادث بسیار روزها و شرح حال بسیار کسان را شامل می شد….
” این کتاب سالهای کودکی و جوانی و دانشگاه، سالهای شعر و ترجمه و تاسیس کانون نویسندگان، سالهای مجلات مختلف، رویایی، اخوان، شاملو و بسیاری دیگر را دربرمی گرفت … و میتوانست مرجعی از تاریخ شفاهی شعر مدرن ایران باشد”. او آنقدر از عدم انتشار این کتاب آزرده است، که با تلخی می گوید: “اگر وضعیت کتابهایم به همین روال ادامه یابد، دیگر روحیهای برایم باقی نخواهد ماند و دست از نوشتن خواهم کشید “
سپانلو، شاعری ست که بر تن اسطوره ها و افسانه های کهن، جامه ی عصر نو را می پوشاند تا روایتی نوین از آنچه ادب پیشین حکایت کرده، بازگو کند. از همین روست که آنچه در میان همه ی دل نگرانی ها و حسرتهای سپانلو، مشهود است، تاسف او از فراموشی ادب و فرهنگ سرزمینش است، چه آن گاه که از انتشار تاریخ ادبیات معاصر جلوگیری کردند و چه آن زمان که دیوان اشعار رودکی با تصحیح او اجازه ی نشر نیافت.
وصف حال این روزهای شاعر “قایق سوار تهران”، چون “سندباد غایب” است که با پارو زدن در این غرقاب مرداب گون و با یاد آوری روزهای خوش رفته، بر آن است تا از این شب سیاه به ساحل صبح و سلامت برسد…
قایقسوار بودیم
در ایستگاه آب
بالای نهرها
در کوچهباغ تجریش
از شیب جویبار
رفتیم
رو به پایین
همراه آبشار
رگهای شهر تهران
جاری
فصل بهار و آبسواری
از چشم باغ فردوس
در سایهی چناران
تا قلب پارک ملت
راندیم
زیر ونک گذشتیم
تا رود یوسفآباد
و از فراز جنگل ساعی
تا آبراه بلور…
بالای برجها
ماه
در نیلی روان
رخت عروس میشست
آواز نهرهایش را
تهران به هم میآویخت
ارکستر آب، در سرِ ما، مینواخت
در “بندر نمایش”
بعد از تئاتر شهر
نیروی آب کاهید
پارو زدیم
لغزان
تا حوضهی امیریه
تا موزهی نگارستان
در ایستگاه گمرک
نور چراغها کم شد
انگارههای فصل به هم ریخت
فیروزه با غبار درآمیخت
پاییز بود و آب
شهر و طلا و خواب
و یک صدا،که میدانستیم
هر لحظه ممکن است بگوید:
“برگشت نیست
آخر این خط!”
قایق رسیده بود به راهآهن
به واگن عتیقهی میدان
بین جزیرههای گیاهی
و صخرههای سرگردان
که دور زد
پهلو گرفت
و ایستاد،
آن جا که روح تندیس
در زیر آبراه
نفس میکشید…