خانه » هنر و ادبیات » به بهانه ی بیست و سومین سالروز مرگ فردی مرکوری
به بهانه ی بیست و سومین سالروز مرگ فردی مرکوری

به بهانه ی بیست و سومین سالروز مرگ فردی مرکوری

مردی از جنس ملکه
محمد سفریان

mercury

فردی مرکوری

شور و تحرک و هیجان و ارائه ی نوای یگانه ای که آدمیان را به هم گره می زد. شاید همین ها باشند نخستین مشخصات مردی که با موسیقی و ترانه اش مایه ی فخر ملی هم وطنانش شد و اسباب وجد بسیاری از هم نوعانش را فراهم آورد. در سی و یکمین شماره ی چمتا از فردی مرکوری انگلیسی گفته ایم هم او که با هنرش، رسم زیستنی تازه به مردمان دنیا آموخت.
فرخ بلسارا در سپتامبر ۱۹۴۶ و در ساحل شرقی آفریقا و ولایت زنگبار به دنیا آمد؛ هم آنجا که در تقسیمات سیاسی امروز قسمتی از خاک تانزانیا به حساب می آید. اصل و نژاد فرخ، به زرتشتیان مهاجر هندی برمی گشت و او در واقع از نژاد کهن آرسیان هند بود. او بعدها به دلیل دشواری ادای فرخ برای غربی ها به فردی تغییر نام داد و سالها آنسوتر نام خانوادگی مرکوری را برای خودش برگزید…
فردی در سالهای کودکی و به دلیل سفرهای پیاپی پدر؛ به مدرسه ای شبانه روزی در بمبئی سپرده شد. همانجا بود که تنهایی و دوری از خانواده شخصیت محکم او را ترسیم کرد و امکانات موسیقیایی مدرسه با رسم نواختن پیانو و خط و درس موسیقی آشنایش کرد تا بعدها از این هر دو، در موفقیت کاری اش نهایت بهره را بگیرد…
انقلاب در زنگ بار و اعلام استقلال این منطقه از گستره ی استعمار بریتانیا؛ باعث شد تا خانواده ی بلسارا در سال ۱۹۶۴ با فقر و تنگدستی به انگلستان مهاجرت کنند. هم آنجا که شهرتی عظیم و زیستنی غریب در انتظار فردی نوجوان بود. او در گام نخست از کالج هنر ایلینگ و در رشته ی طراحی گرافیک فارغ التحصیل شد و چندسالی آن طرف تر با طراحی یک تاج، اعضای گروه از هم گسسته ی اسمایل را گرد هم آورد تا گروه افسانه ای کویین به سال ۱۹۷۰ شکل بگیرد و برای دو دهه ی تمام در صدر صدا و شهرت باقی بماند.
فردی که در سالهای کودکی و نوجوانی با فقر و تنهایی دست و پنجه نرم کرده بود؛ به خوبی از همین مضامین و مفاهیم همگانی بهره گرفت و خالق ترانه هایی شد که می توانستند با عده ی بسیاری از مردم دنیا ارتباط تنگاتنگ برقرار کنند. علاوه بر اینها درس و مشق کلاسیک پیانو و آشنایی با تم های موسیقی شرقی هم تفاوت کار او با سایرین را بیشتر می کرد، هم اینها هم باعث شد تا موسیقی راک پروگرسیو گروه کویین از مرزها بریتانیا فراتر رود و در چهارسوی دنیا هوادار پیدا کند.
دامنه ی صدای مرکوری هم موضوعی قابل توجه بوده و از جمله ی دلایل ماندگاری اش. صدای او چهار اکتاو کامل موسیقیایی را پوشش می داد؛ و او در بیشینه ی کارهایش از تمامی این دامنه ی گسترده استفاده می کرد؛ همین است که آواز او کاملا یگانه بود و تقلید آثارش از جانب دیگران در افق محال جلوه می کرد…
دیگر از برتری های مرکوری نسبت به هم دوره هایش؛ شناخت درست او از مخاطب زنده بود. او بنا به اعتراف اهل فن و گفته های خودش، از هم آغاز نوشتن یک ترانه، به تکرار آن توسط مخاطبین زنده فکر می کرد. همین موضوع هم باعث شد که بیشینه ی اجراهای زنده ی او در استادیوم های ورزشی و با حضور پر شمار مردم اجرا شود؛ از همین جمله است اجرای کویین در کنسرت لایو اید که سرآمد برترین های دوران شد.

فردی علاوه بر تنظیم و نوشتن موسیقی و نواختن پیانو، در سرودن ترانه هم ید طولایی داشت. او بر خلاف جو عمومی دهه های هفتاد و هشتاد، در متن سروده هایش هرگز به راه سیاست نرفت و به همین دلیل ساده، نفوذ بیشتری در میان مردمان پیدا کرد. همین بی زمانی و ارائه ی مفاهیم همه وقت و همه جایی در سروده های او هم باعث شد تا آن ها بدل به زمزمه هایی عمومی شوند و از پس عبور ایام فراوان همچنان تازه و با نشاط باقی بمانند.
در کشاکش همان سالهای پر حادثه برخی از ترانه های او به موسیقی متن فیلم های شهره ی دنیا هم راه پیدا کرده اند. از همین جمله است ترانه ی مشهور لاوکیلز که به تصاویر جادویی فیلم متروپولیس سنجاق شد و برای همیشه در حافظه ی سینما به یادگار ماند…
او برای چند سالی هم سعی در ساخت و تکوین کاراکترش به عنوان یک تک خوان داشت؛ فردی در این راه چند آلبوم سولو هم ضبط و روانه ی بازار موسیقی کرد. علاوه بر این تجربه های او با خواننده های دیگر و سعی در تلفیق موسیقی راک با نواهای اوپرا هم دیگر از فعالیت های موسیقیایی او خارج از گروه کویین به حساب می آیند. با این همه اما این آلبوم ها علی رغم موفقیت ضمنی در اقبال عمومی به اندازه کارهای گروه کویین جالب توجه نبودند.
او که از دوران کودکی فردی خجالتی و گوشه گیر به حساب می آمد؛ در اعجابی غریب به حواشی گونه به گونه ای پیوند خورد که در این میان تمایلات جنسی او بیشتر از باقی مسائل سوژه ی خبر و شایعه شدند. فردی که برای سالها با دوست دخترش ماری آوستین زندگی می کرد؛ به یکباره او را رها کرد تا شایعات باب تمایلات همجسنگرایانه ی او بیشتر از پیش رنگ واقعیت بگیرد. او که بعدها بدل به مظهری از همجنسگرایی مردانه در دهه های هفتاد و هشتاد شد، به سعی جد زندگی و احوال خصوصی اش را از دید و توجه اغیار پنهان می کرد و بر خلاف بسیاری از چهره های هنری از حواشی دنیای شهرت دوری می جست…
سوای این رندگی پر حادثه، شیوه ی بدرود او با زندگی هم بسیار غریب و نامتجانس بود. او که برای چندسالی از بیماری ایدز رنج می برد؛ تمام غم و حسرت ناشی از رنج بیماری و مرگ زودرس را جز برای خودش نخواست و به دیگرانش نسپرد. ترانه ی ” د شو ماست گو آن ” در حالی از ادامه داشتن بازی زندگی حکایت می کند که خواننده اش خود به رفتن و نبودن واقف بود…
او که چند سالی با غرور تمام مرگ و بیماری را به سخره گرفته بود؛ سرانجام در ۲۴ نوامبر ۱۹۹۱ خبر بیماری اش را رسانه ای کرد و با قطع کردن دوا و درمان؛ به درد و غمش پایان داد. فردی تنها یک روز پس از اعلام این خبر ناگوار و در میان بهت و حیرت هوادارنش جهان زنده ها را بدرود گفت. او در مراسمی بسیار خصوصی و با حضور تنها سی نفر از وابستگان و نزدیکان و به رسم هم مسلکانش به شعله های پاک آتش سپرده و از عذاب روح و جان رها شد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*