این کتاب ۶۷۷ برگی مستند، همانگونه که درپیشانی اش عنوان شده، پاسخی ست به ناراستی های کتاب «آسیب شناسی یک کتاب» که آقای علی میرفطروس درباره ی دکترمحمد مصدق نوشته است.
در نخستین برگ کتاب بیتی پُر مغزاز کمال خجندی هشدار عبرت آموزی ست که مخاطبین را جلب میکند:
« زننگ و بد نتوان رَست تا خرد باقی ست
که جامه ازکف هشیار، مشکل است ربود.»
نویسنده دربرگهای آغازین، انگیزۀ تدوین این کتاب میگوید: «نوشته های ایشان را چنان نااستوار، پراکنده، و سرشار از ناراستی ها یافتم . . . . . . نوشته های ارزنده ای هم درتارنماهای مجازی در نقد کتاب ایشان به چاپ رسیده بود که گمان می کردم . . . نویسنده ی آسیب شناسی یک شکست، نقد آن نویسندگان را آویزه ی گوش سازد و کژداوری های خویش را راست گرداند.» با چنین سخنان تیز و عریان خواننده با میل بیشتر گوش میسپارد به روایت های نویسنده ای که با قدرت قلم، به استواری، قد برافراشته سرفراز به مصاف نویسنده ای رفته که در همین اثر او را (دروغ پرداز، بی بار وبُنه، ناراست و کینه ورز، سوداگر، تاریخساز، دستبرد[ن] به اسناد، شلخته و پریشان مغز ودروغگو … و ده ها صفت زیبنده مفتری درهمین روال؛ و کمتر برگی دراین کتاب پُر برگ مستند به چشم میخورد که نویسندۀ آسیب شناسی را مجالی دهد و فرصتی برای ساخت و بافت دروغی تازه.
نویسنده کتاب با اشاره به سایرآثارآقای میرفطروس مینویسد: «اگرچه درآیینک پژوهشگرانه، کارهای استواری نمی باشند، دست کم کوششی ستودنی به شمار می آیند ومن با یکبارخواندن آن ها، اگرچه داوری های نویسنده را وزین و درست نیافتم، به سوداگری سیاسی آشکاری هم برنخوردم . . . کتاب آسیب شناسی یک شکست، اما فسانه ای دگراست. من پس ازخواندن این کتاب دریافته ام که تا به امروزنوشته ای را ندیدم که به نام پژوهشگری وتاریخ نویسی، چنین دشمنی کینه توزانه ای با راستی داشته باشد …افزون برنادرستی های آشکار وچشمگیری که گواهی برگریزان بودن آقای میرفطروس ازکار زمانگیر وپُررنج پژوهشگری است، نویسنده درسرتاسر کتاب کنایه های خنک را بی آن که بر سندی استوارباشند، به نام راستی های خلل ناپذیر به خواننده می نمایاند و . . .» ودلسوزانه، درمقایسۀ ایشان با جماعتی که از سرنگونی مصدق به جاه ومقام رسیدند تکیه کرده: « آقای میرفطروس که قالیچه ای هم از کودتای ۲۸ مرداد نصیبش نشده و تازیانه خودکامگی را هم چشیده، به سوداگری تاریخ بپردازد و مانند پنبه زنان به واخیدن راستی ها نشیند». اشاره می کند به پیش درآمد چند برگی آن کتاب و ازکینه ای می گوید که «سرچشمه اش جز سوداگری نتوانستی بود، به ویران کردن جایگاه بزرگمردی نشسته است که در دادگاه نظامی، بیست وپنجسال سانسور و سی واندی سال دروغ پردازی های پس ازآن نتوانست جایگاه بلند او را از حافظۀ مشترک مردم بزداید.»
این بیان آشکار وشجاعانۀ نویسنده نشان می دهد که با تکیه به اسناد و مطالعۀ بیغرضانه و آگاهانه درسنجۀ وجدان با تمیز راستیها به جنگ ناراستیهای سوداگران بیمایه رفته است. پیام پند آموزش خطاب به آقای میر فطروس و هماندیشانش، در حفظ امانت های تاریخی و راستی ها شنیدنی ست :
نویسنده، در«ویران سازی تاریخ به نام پژوهش درتاریخ»، ناراستیها را می شکافد. درآشنائی مخاطبین خود با «یکی از «پشتیبانان» کتاب آسیب شناسی یک شکست» واز این که ویرایش یادمانده آقای امیراصلان افشار به آقای میرفطروس واگذارشده، بخشی از منبع مستندات تاریخنگار را روشن می کند. با نقل روایت های شفاهی همان پشتیبان، درمقایسه با اسناد مکتوب دادگاه رسیدگی به شکایات ایران در دادگاه لاهه، با ذکرنام وسوابق و صلاحیت نمایندگان منتخب ایران، با استناد به یادمانده ی اصغر پارسا در بخش «مأموریت لاهه» در کتاب فرزند خصال خویشتن، به طعنه مینویسد : «همگی ساختگی و نادرست اند و تنها آقای افشار است که راست می گوید. آن هم در گفت و گو با «مورخی» که تاریخ سازی ودستبرد به اسناد را به بلندای تازه ای برکشیده وآن را راه و رسم گذران زندگی ساخته است.» ص۶۲ . شگفت آور اینکه هراندازه مسئولان دادگاه لاهه از رفتار دیپلماسی نمایندگان ایران با احترام سخن گفته اند و از اسناد ارائه شده به دادگاه تجلیل کرده اند، مورخ شیفته و پشتیبان ایشان،همان که گفته «روحشان از نمایندگی برای مجلس از مراغه خبردار نبوده» زیرنویس ص۴۸. در توهین و تحقیر نمایندگان ملت ایران آن هم درآن موقعیتِ سرنوشت سازِ ملی، درعریان کردن بغض و کینه کوتاه نیامده اند واقعا که جل الخالق! «سودای ایشان پژوهشگری و راستی نویسی نبوده است. بلند آواز نادانِ گردن افروخته ای است که می خواهد دانایان را به بی شرمی بیافکند!».
بلند آواز نادان گردن افروخت/ که دانا را به بی شرمی بیانداخت. سعدی .ص۶۶
در«مصدق اسلام پناه!» نویسنده درافشای ناراستی های تاریخنگار مانند: بستن مدارس مختلط توسط کابینۀ مصدق پاسخ درست ومستند می دهد. اینکه پژوهشگر تلاش می کند کل خرابیها وعوامل بنیادیِ ضعف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور را به گردن مصدق بیندازد، مایۀ حیرت است و تأمل تا رسیدن به آبشخوراصلی. یادآور تکرار رفتار های زشت اجتماعی ست با خوانش های هرازگاهی نام آوران عوام پرور کوچه و بازار! همان روش نابخردانه و مغرضانه را که پس از برافتادن رضاشاه، نخست اهل عمائم ، وکلای مجلس و رجال بوقلمون صفت، و به دنبال آن با تشکیل سازمان های سیاسی به ویژه حزب توده، با استفاده از حضور قشون متجاوز شوروی در کشور، همۀ کمبودها وعقب ماندگی وخرابی سده های پیشین را به حساب شانزده سال حکومت رضاشاه گذاشتند و در روزنامه های گوناگون و پرتیراژ خود دربی آبروکردن آن مرد مستبد، اما، خادم و سازندۀ کم نظیر در تاریخ ایران کوتاهی نکردند . دراثبات خلاف گوییها درهمین بخش، ضروریست یادآوری کنم که : دسترسی به اطلاعات مستند دربارۀ همین مسئله زحمت و دردسر زیادی ندارد. هر دانش آموز و روزنامه خوان عادی میتواند بامراجعه به کتابخانه های کشوردربایگانی روزنامه های بعد از شهریور ۱۳۲۰ اطلاعات درست را کسب کند و با حفظ امانتداری، اسناد تاریخی را همانگونه که بوده و هست ثبت کند. روایت درست تاریخ اینست که در آن سال با شکستن استبداد رضا شاهی، تقویت بنیاد های دینی دربین دانش آموزان مدارس در دستورکاردولت قرارگرفت. منادی این کارآیت الله قمی بود که ازکابینه دوم سهیلی شروع شد – از بهمن۱۳۲۱ تا پایان۱۳۲۲– و در دولت های بعدی نیز دنبال گردید. اعتراض های کتبی شاد روان کسروی و نامه های اعتراضی صادق هدایت به شهید نورائی اسناد معتبری است در این باره که همگی دردست است: «حالا که دکترصدیق برگشته، شورای وحشتناکی از آخوندها تشکیل داده و معتقد است که در تعلیمات دینی مدارس مسامحه شده و باید هرچه زودتر جبران شود.» بنگرید به کتاب: «صادق هدایت هشتاد و دونامه به شهید نورائی.» ناصر پاکدامن کتاب چشم انداز پاریس چاپ دوم زمستان۱۳۷۹ ص ۱۲۱. همچنین: «ازآغاز این سال تحصیلی (مهر۱۳۲۶) تدریس تعلیمات دینی در دبیرستانها اجباری شد و درس فقه وارد برنامۀ تحصیلی مدارس گردید» همان ۲۱۵.
آقای میرفطروس دانشجوی ادبیات دانشگاه تبریز که درآن سالهای پرشروشور دانشجوئی، با همۀ کتابخوانی و جستجوگری اش، آیا واقعا نمیدانسته که پس از شهریور۱۳۲۰ آغازگر تدریس درس های اسلامی درمدارس کشور، مصدق اسلام پناه نبوده، بلکه درنخست وزیری سهیلی بود وسال ها پیش از مصدق، که پیشنهادهای آیت الله قمی پذیرفته شد. بنگرید به سند صص۸۶ – ۸۵ تا ناراستی های پژوهشگر آشکار شود. در بی پایه بودن مدعای آقای میرفطروس – نسبت اسلام پناهی به مصدق سخنان خانم نیره اعظم احتشام رضوی، همسرنواب صفوی هم شنیدنی است: «مصدق درحالی که به نواب قول داده بود دردوران نخست وریزی اصول اسلامی را رعایت کند، کارخانه های مشروب سازی تأسیس کرد و آن را تعطیل نکرد.» ص۹۶ . پرسش اینکه ایشان، که بقول خودشان سردبیر نشریۀ [سهند] در تبریز بودند، قاعدتا از اجباری شدن درس های اسلامی درمدارس بی خبر نبوده و همچنین از تغییر و تحول زمانۀ پس از برافتادن رضا شاه از سلطنت. آنهم با آن همه سر و صداهای دائمی و فعالیت های روزافزون دانشجویان دانشگاه تبریز که پژوهشگر شخصا مشارکت داشت و فعال بودند تا جائی که همان سال اول یا دوم دانشجوئی بازداشت و به عنوان سرباز صفر به کرمان تبعید شدند! و خبر داستان رگ زدن شان به تبریز رسید و باقی قضایا که مقولۀ دیگریست؛ ومایه حیرت و باور نکردنی با چنین دستمایه، سردبیریِ نشریۀ سهند شدن .
نواب درنامه ای خطاب به مصدق اسلام پناه البته [به قول پژوهشگر] دربارۀ تبعید فدائیان اسلام او را جنایتکار میخواند « … ببین چه جنایاتی درتاریخ جنایتکاران سفاک دنیا بود که نسبت به مسلمانان نکردی.» ص۱۴۵. بعد از۲۸مرداد درزمان محاکمه دکترمصدق میگوید : « . . . من اگر به جای رئیس دادگاه بودم . . . حکم اعدام او را [مصدق] را صادرکرده، خیال مردم را از شرهو و جنجال دیوانه ی خطه ی شرق راحت می کردم. من نه عادلم و نه عاقل ، زیرا اگرعادل بودم برای اجرای عدالت مصدق را می کشتم» نبرد ملت – روزنامۀ رسمی فدائیان اسلام ۲۳ ابان ۱۳۲۲. ص ۱۴۸. امینی برگ هایی چند دراین کتاب مستند، به برخی روزنامه های مخالف و فحاش و دشنام های رکیک آنها که هدفشان مستقیما شخص مصدق است، اشاره ای کرده، که چشم پوشی پژوهشگر ازانها بی دلیل نیست. بنگرید به برگ های ۱۵۲– ۱۴۷. همچنین پرو بال دادن آقای زاهدی نخست وزیر وقت به آقای نواب صفوی که از نظرگاه اقای میرفطروس دربست پنهان مانده است. بیجا نبوده که یکی ازاتهامات مصدق در دادگاه فرمایشی، بی دینی و کم اعتقادی او به مبانی اسلام بود.
آقای امینی، دراعتراض به روایت خلاف و نادرست آقای میرفطروس که درچاپ سوم برگ ۱۱۷آمده مینویسد : «مصدق درمقدمه ی بلند این رساله، ضمن انتقاد از تأثیرات قوانین اروپایی برقانون اساسی مشروطیت، برتطابق مشروطه با تعالیم اسلامی تأکید کرده و از رواج تجدد گرائی درایران انتقاد کرده است.» نویسنده، با نقل روایت بالا، انگار که از شنیدن دروغ و اتهام بزرگ برافروخته شده، گریبان مفتری را گرفته است:
«من آقای میرفطروس را به چالش می کشم که بندی ازاین پیشگفتار را که گواهی براین افزوده ها در چاپ سوم باشد به خوانندگان نشان دهد تا همگان با اوهمآوا شوند که مصدق با پیشرفت ومدرنیته سر ناسازگاری داشته است. و . . . » ص۱۱۱. با تأکید برخوانش دوباره و دقیق آن پیشگفتار و اشاره به «زیرنویس برگ۱۱۷ناسزانامه اش ازآنها یاد کرده، برگهای پیشین و پس ازآن بخش را هم خواندم و نشانی ازاین سخن سراپا دروغ و افترا آمیز میرفطروس نیافتم» ص۱۱۱. از بی اطلاعی نویسنده از متن پیشگفتار بلند، سخت به او می تازد. «اگرمیرفطروس پژوهشگری جدی و راست گو می بود و نیم نگاهی به آن پیشگفتار بلند می افکند، شاید چنین دروغی را روا نمی ساخت.» ص ۱۱۳. آقای امینی، برای اطمینان و اثبات دروغ روایتگر، اصل چهاربرگ به زبان فرانسه که مورد استناد بوده را بین برگهای ۱۱۵ – ۱۱۴ کتاب ضمیمه کرده اند.
مصدق، در ملاقاتی با شیخ محمدتقی فلسفی واعظ معروف، که حامل پیامی بوده از مرحوم آیت لله بروجردی دربارۀ فعالیت های بهائیان نظر خود را می گوید: «دکترمصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونه ی تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت آقای فلسفی، ازنظر من مسلمان و بهائی فرق ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند.» ص۱۲۰
در شهریور۱۳۰۰ احمد قوام لایحۀ «اقامه عزاداری خامس آل عبا درعمارت بهارستان» را به مجلس برد و در نشست پانردهم شهریورماه پذیرفته شد. «به ابتکار رضاخان سردارسپه عزاداری بزرگی در قزاقخانه برگزارشد.» ص ۱۲۲
در «مصدق وآزادی روزنامه نگاری» هربرگی اراین کتاب مستند، با سند ومدرک درست، پرده از ناراستیهای پژوهشگربرمیدارد. از قول علی بهزادی و محرمعلی خان و جا به جا کردن آدم ها و گفته ها روایت تلخی از سقوط اخلاق را توضیح میدهد. شرم آور اینکه این تهمت ها و ناراستی ها، در زمانه ای صورت می گیرد که هنوز نسلی از آن دوران در قید حیاتند و حوادث را به خاطردارند. راقم این سطور بهترین خاطرۀ خوش آزادی بیان وآزادی مطبوعات آن دوران را به یاد دارد. بساط روزنامه فروش ها درسر هر کوی و برزن پُر و رنگین بود. روزنامه های اسلامی، ملی، توده ای موافق ومخالف دریک بساط، نمونه ای ازآزادی و رنگین فکریهای زمانه بود با درگیری مشتریان که هرازگاهی درسربساط روزنامه فروشها رخ میداد. دراین فکر ها بودم که رسیده بودم به این بخش کتاب که : «در دوران مصدق شمار روزنامه های موافق و رودررو به ۳۷۳ رسید.» ص ۱۵۴. در زیرنویس همان اشاره شده به نامۀ بی سابقۀ دکترمصدق به شهربانی، و انتشارآن درروزنامه ها، که تا آن زمان ازهیچ نخست وزیری دیده نشده بود. دراردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ نامه ای به شهربانی کل کشور نوشت : «از امروز در جراید کشور آنچه راجع به شخص این جانب نگاشته شود هرچه نوشته باشند و هر که نوشته باشد به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرارگیرد.» این واقعیت را نمی توان انکار کرد که پس از زمامداری دوران نخست وزیری مصدق هرگز آن روزهای خوش آزادی قلم و بیان دیده نشد تا روزهای انقلاب ۱۳۵۷ که آفتاب لب بام بود .
امینی، باشکافتن روایتهای پژوهشگر، شگردهای اورا فاش میکند: «شایسته بودکه آقای میرفطروس می نوشت که بهزادی این را از زبان محرمعلی خان نوشته و درهیچ جای دیگر، کسی از روزنامه نگاران دشمن مصدق هم آن را بازگونکرده است . . . . . . . . آقای میرفطروس این راهم ازخواننده پنهان داشته که محرمعلی خان پس ازگفتن آن سخنان از زبان فاطمی، این راهم از زبان فاطمی بازگو کرده است میدانی محرمعلی خان دولت [مصدق] سانسور را لغوکرده جلوی بگیروببندفرماندارنظامی را گرفته الان مطبوعات اجتماعات و احزاب کاملا آزاد هستند.» ۵۷– ۱۵۶.
هر برگی ازاین کتاب فاش کنندۀ ناراستی های پژوهشگراست. درباره استخدام شعبان جعفری معروف درشهربانی که با عنوان شعبان جعفری، کارمند دولت مصدق» شروع می شود. آقای امینی شرح دقیق و درست واقعه را توضیح می دهد: «کینه توزی مورخ دروغ پرداز با مصدق به پایه ای است که از یکسو مزینی را شاهد می گیرد که معاون نخست وزیر نخستین کسی بوده که بهره گیری ازلات ها را به رئیس شهربانی پیشنهاد کرده وآن افسر شرافتمند زیر بار نرفته و کناره گرفته است و ازسوی دیگرهنگامی که “سندی” را می یابد که استخدام شعبان جعفری را به دستور همان افسر شرافت مند پای بند اصول نشان می دهد بی آن که نام اورا بیاورد اورا “رئیس شهربانی منصوب و منتخب مصدق” می خواند و نام چنین دون رفتاری را، پژوهش تاریخ می نهد.» ص۳۲۵.
درقانون اساسی و حقوق پادشاه آقای امینی، پس از توضیح دربارۀ حقوق قانونی پادشاه با تکیه به قانون اساسی کشور، برآشفته ازداوری آقای میرفطروس مینویسد: «این درس حقوق نخوانده، حقوق دان شده، برپایۀ کدام پژوهش حقوقی که انجام داده و یا کدام بررسی حقوقی، با چنین شلختگی و پریشان مغزی پیرامون یک اصل مهم قانون اساسی داوری می کند؟» ص ۵۷۲.
امینی درسیمای وجدان بیدار و خاموش ملتی، با پیشوای آن نهضت بزرگ ملی ظاهر میشود. تاریخ را ورق میزند. با بررسی اسناد دو روی سکه را میبیند وداوری منصفانۀ خود را با زبانی بس استوار تدوین و منتشر میکند. و خواننده درآئینه خیال سوداگران شرم زده را میبیند با پایانی بس درمانده و اسارتبار. و آرزو میکند شاید عجز و درماندگی نابخردانِ نیازمند را چاره ای شود!
این بررسی را همین جا می بندم. با این پیام به اهل کتاب، به ویژه دوستداران تاریخ؛ که این اثر مستند و پرمغز را با دقت بخوانند و داوری کنند. آرای درست خوانندگان وداوری آنها پاک ترین سپاس است وسالم ترین ادای احترام به پژوهشگر. پاداشی به حق، به خاطر زحماتی که در تدوین این کتاب پرمحتوا و یاد ماندنی متحمل شده اشت.
اهل کتاب با شیوۀ دیرینۀ آقای میرفطروس و تاخت و تازش به منتقدینِ خود آشنا هستند. میدانند که بی طاقتند. نقد و انتقاد را بر نمیتابند و درمانده از تمیز دوست و دشمن اند. هرگونه اظهارنظرخود را واجب الاطاعه میداند. درهر جمله یا پاراگرافِ، درهر موضوع که با آرای ایشان همخوان باشد، ولواز دشمن، آن را برمیگزیند و بعنوان سند مکتوب میکند، باقی جمله یا پاراگراف را نادیده می گیرد. همو درپوشش شیوه های عوامانه با ارایش حامیان خیالی از حرمت تلاش هایش میکاهد. احترام نقد و عقل نقاد در نظر ایشان تا آنجا مورد پذیرش است که نظرشان بی چون و چرا پذیرفته شود. متأسفانه شیوۀ مغرضانه و جانبدارانۀ آقای میرفطروس نه روش معرفتی ست و نه سبک نقد علمی .
به قول آقای احمد افرادی و نقد ارزشمندی که چند سال پیش به کتاب (آسیب شناسی …) نوشت ، نکتۀ مهمی را دربارۀ آقای میرفطروس یاد آورشد که تکرارش ضروری ست :
واقعیت آن است که، رفتار محققانه ی ایشان (در محترمانه ترین کلام) نامش کتابسازی است .