خانه » مقاله » دلایل سکوت اپوزسیون و وظیفه ما / علی لاهیجی

دلایل سکوت اپوزسیون و وظیفه ما / علی لاهیجی

ksdhfk4328fh25415

در ماههای گذشته تحلیل های بسیاری در خصوص علت سکوت اپوزسیون پس از روی کارآمدن آقای روحانی از رسانه های گروهی فارسی زبان شنیده شد. اما هیچکدام از این دلایل مطرح شده جامع نبوده و بیشتر سطحی تجزیه و تحلیل شده است. مثلا برخی فقط انتخاب آقای روحانی را دلیل سکوت دانستند در حالیکه آمدن آقای روحانی به تنهایی علت سکوت نبوده و نیست. آیا اگر روحانی هم مثل احمدی نژاد از حمایت انگلیس و آمریکا برخوردار نبود اپوزسیون باز هم سکوت می کرد؟!. یعنی مشکل مردم در سی سال گذشته فقط جناح سنتی نظام بود؟ بهرحال سکوت هنوز هم حاکم است و هر نیروی می تواند تحلیل خود را داشته باشد و این طبیعی است. اما این یادداشت از آن جهت نوشته می شود تا هم تحلیل کاملی ارائه شود و هم به برخی از مواردی که در رسانه ها گروهی کمتر به آنها پرداخته میشود اشاره شود:


الف) انتخاب آقای روحانی :

در یادداشتی که سه روز پس از انتخاب آقای روحانی نوشتم تحت عنوان ” انتخابات ایران، توافق برای بقای نظام” (در سایت گویا منتشر شده است) توضیح دادم که انتخاب آقای روحانی به چه صورت بوده است و حال پس از گذشت یک سال همه به واقعیت توافق نظام پی بردند. توافقی که آقای خامنه ای جام زهر را بالا کشید تا نظام حفظ شود. این توافق ، یک روزه و فقط در پی آشتی موقت خامنه ای و رفسنجانی بدست نیامد. انتخاب آقای روحانی پیامد توافقاتی بود که رژیم با بانی انقلاب ۱۳۵۷ داشت. ورود مهدی هاشمی رفسنجانی از انگلیس و احتمالا دستورالعملی که داشت نقطه عطف شروع فعالیت جناح چپ و معتدل نظام بود. در چند ماه منتهی به انتخابات سال گذشته، اعتدالیون و اصلاح طلبان از سایه بیرون آمدند و خودی نشان دادند .رفسنجانی بهمراه پسران دزد و پورسانت بگیرش ، حسن روحانی با نشان دکترای اهدایی دولت فخیمه ، لاریجانی های مصدم شده از احمدی نژاد و دیگر عوامل از لانه بیرون آمدند و متحد شدند و سهم خواهی کردند تا تمامیت خواهان دیکتاتور همه درآمدهای کشور را مال خود نکنند. آمریکا هم از انتخاب آقای روحانی استقبال کرد و طوری بیانیه صادر کرد که انگار آقای روحانی منتخب مردم ایران و برآمده از یک انتخابات آزاد است. تماس تلفنی و نامه نگاری هم شروع شد و دیگر نیازی نبود تا در توالت همدیگر را ببینند!. انگلیسی ها هم برای دوستان خود کم نگذاشتند چه قبل از انتخابات و چه بعد از انتخابات. قبل انتخابات دفتر بی بی سی فارسی در لندن دفتر اتخاباتی رفسنجانی و روحانی شد و پس از انتخابات نیز خوشگذرانی جوانان زیر سی سال در یک شب رویایی و آزاد را جشن مردمی برای روحانی خواند. شخصا با این جوانان در تماس بودم و گله کردم که چرا به جشن رفتید؟ گفتند: رفتیم برقصیم و بنوشیم و جوانی کنیم… گفتند مهم شاد و آزاد بودن است چه برای فوتبال یا والیبال باشد یا برای پیروزی فردی در انتخابات. آیا این جشن مردمی برای پیروزی بود که بی بی سی مبلغش بود؟.
دولت فرانسه هم ابتدا استقبال نکرد اما بعدا وقتی سهمش را گرفت ، توافق اتمی را امضا کرد و دویست کارشناس و سرمایه گذار به ایران روانه کرد. دولتهای آلمان و چین و روسیه هم از آمدن یک فرد میانه رو استقبال کردند. بدین ترتیب در توافق انجام شده همه رضایت داشتند همه دنیا و جناحهای چپ و راست و معتدل رژیم هم از انتخاب آقای روحانی حمایت کردند. انگار مشکل ایران فقط آقای احمدی نژاد بوده است. لذا در چنین شرایطی اپوزسیون طی یکسال گذشته ساکت و نظاره گر ماند تا ببیند چگونه کشورهای غربی و شرقی و جناحهای چپ و راست رژیم یرای حفظ منافع خود با هم سازش می کنند و مردم را نادیده می گیرند.

ب) تغییر رویکرد کشورهای قدرتمند غربی :

هانطوریکه در سطور فوق اشاره شد کشورهای غربی از انتخاب روحانی استقبال کردند و نیروهای اپوزسیون هم فهمیدند که موقعیت ده سال پیش را ندارند. در آن زمان جرج بوش حکومت ایران را محور شرارت خواند و گفت حکومت ایران مردم ایران را به گروگان گرفته است. این جمله عین حقیقت بود و حقیقتا مردم ایران گروگان رژیم بودند. دنیا به مبارزات مردم ایران نگاه ویژه داشت و آمریکا و دیگر کشور های اروپایی اگر کمک نمی کردند حداقل چوب لای چرخ نمی گذاشتند. ماحصل نگاه حکومت ها و نهادهای جهانی به مردم ایران ، اعتراضات پراکنده در سراسر کشور و نهایتا حرکت وسیع مردم یا جنبش سبز در سال ۲۰۰۹ بود. جنبش سبز پس از دو هفته شعارهای خود را از بازشماری آرا و پس گرفتن رای تغییر داد و تبدیل به شعارهای تند علیه رژیم کرد و در ادامه مردم خواستار سقوط نظام شدند. مردم هشت ماه در خیابان های تهران و شهرهای بزرگ بودند و در مقابل گلوله دوام آوردند اما هیچ پشتیبان خارجی نداشتند. اوکراین را ببینید چگونه ناتو و تمامی اعضایش کشور روسیه را تحریم کردند و ضربه به اقتصادش زدند تا مردم اکراین را آزاد بگذارد. اما در طول اعتراضات مردمی در سال ۲۰۰۹ آقای اوباما نامه فدایت شوم برای خامنه ای می نوشت و به او مشروعیت می بخشید. چه افسوس که در طول استمرار حرکتهای اعتراضی دیگر جورج بوش بر سر کار نبود و شش ماه قبل از قیام مردمی ایران آقای حسین اوباما ریاست جمهوری امریکا را در اختیار گرفته بود. آقای اوباما همانی بود که رژیم انتظار داشت و حتی اکنون که بیش شش سال از ریاستش می گذرد هرگز مردم ایران را گروگان رژیم نخواند. خیانت به مردم و مشروعیت بخشی به حکومت خامنه ای و روحانیت فقط مختص سال ۲۰۰۹ نبود و در طول پنج سال گذشته هم حمایت دول اروپایی از رژیم حاکم بر ایران ادامه داشته است. از مذاکرات ۱+۵ گرفته تا انتخابات سال ۲۰۱۳ که روحانی را رئیس جمهور کردند. انگلیسی ها هم که تنها مشکل شان با حاکمیت ایران آقای احمدی نژاد و فرماندهان سپاه بوده و است. اولی را برداشتند و فرماندهان سپاه هم در طول چهار سال آینده قابل تغییرند. لذا این کشور هم در کنار اوباما ایستاد تا با گفتگو و ملاقات های مخفیانه در عمان و سوئیس منافع کشورشان را تامین کنند. در خصوص سیاست انگلستان و تاثیرگذاری آنان در انتخابات گذشته ، روابط پشت پرده آنان با رژیم، تبلیغ برای عوامل مزدور خود در ایران و بایکوت اپوزسیون واقعی و همچنین تاثیر منفی روی اپوزسیون سخن بسیار است و شاید نیاز به نوشتن یک کتاب باشد.

بقیه کشورهای اروپایی هم که منتظر تامین منافع خود هستند تا یک قرارداد تجاری ببندند تا کارخانجات شان تعطیل نشود. این کشورهای صنعتی همانی هستند که دم از حقوق بشر می زنند اما با یک قرارداد نفتی غش می کنند و مردم ایران را معامله می کنند.

بنابراین در چنین فضای که مردم و همه نیروهای اپوزسیون احتمال می دهند توافقی با غرب در حال انجام است سکوت کردند تا در شرایط مناسب و با سیاستی دیگر بتوانند توافق نظام با غرب را بی اعتبار کنند. مطمئنا در غرب هم گوش شنوا پیدا میشود و همه احزاب مثل حزب دموکرات امریکا و برخی دول اروپایی نیستند که برای رونق کار خود پا در گلوی مردم ایران بگذارند و بالا بروند.

ج) سردرگمی و ناکارایی اپوزسیون :

سردرگمی و ناکارآمدی و عدم انسجام اپوزسیون از دیگر دلایل سکوت اپوزسیون است. نیروهای اپوزسیون هر یک با توجه به توانایی خود برای پیشبرد اهداف خود می کوشند. یکی فریاد می زند ، یکی قلم می زند و می نویسد ، یکی هزاران کیلومتر راه را طی می کند تا در یک سیمینار اپوزسیون شرکت کند و نهایتا یکی هزینه می کند و کمک مالی می کند، همه و همه برای اعتلای کاری و تشکیلاتی اپوزسیون است. اما برخی از نیروهای اپوزسیون درک صحیح از موقعیت ندارد و ناخواسته حرکتی می کنند تا انسجام صورت نگیرد. این نیروی اپوزسیون حتی اگر سی سال هم مبارزه هم کرده باشد متاسفانه در خدمت رژیم جنایت است و او نمی تواند اپوزسیون واقعی برای نجات مردم ایران باشد. این افراد ناخواسته باعث دلسردی سایر نیروهای اپوزسیون هم می شوند.

می خواهم با ذکر یک مثال این مورد را بیشتر توضیح بدهم. در سال گذشته مقاله ای تحت عنوان « حمایت از رضا پهلوی یا اصلاح طلبانی که هنوز رو به قبله جماران نماز می خوانند» نوشتم ( در سایت گویا و خودنویس منتشر شده است) و خیلی هم مورد استقبال مردم قرار گرفت. اظهار نظرات عدیده ای از مردم داشتم که بیشتر آنها مثبت بود. اما برخی خرده می گرفتند که چرا در کنار نام رضا پهلوی عنوان شاهزاده نوشته نشده است. یا بعضی هم عنوان کردند که شما چاره جز پذیرش رهبری شاهزاده نداشتید. از طرفی دیگر برخی فکر می کنند که حمایت ما از آقای رضا پهلوی برای رهبری اپوزسیون حمایت از حکومت مشروطه سلطنتی است و بدین دلیل نخواستند کنار آقای رضا پهلوی باشند. در حالیکه حقیقتا حمایت از رضا پهلوی الزاما حمایت از حکومت سلطنتی نیست و ما برای انسجام اپوزسیون اسم آقای رضا پهلوی را مطرح می کنیم. طبیعی است که نوع حکومت متعاقبا توسط مردم تعیین خواهد شد و خواست ما الزاما گرایش به یک حکومت خاص سلطنتی یا جمهوری نیست. (هرچند نگارنده سطور خود طرفدار جمهوری فدرال است)

در موردی دیگر در سال گذشته بعضی از افراد مثبت در جبهه اپوزسیون نشست برگزار کردند و شورای ملی ایران را تشکیل دادند و دفتر سیاسی و شورای عالی درست کردند تا انسجامی صورت بگیرد. از نگارنده این یادداشت هم دعوت شد تا در این نشست شرکت کنم که متاسفانه بدلایل شخصی و کاری نتوانستم به فرانسه بروم و حضور داشته باشم اما همیشه سعی کردم تا حامی این نشست یا نشست های دیگر که در سوئد و لندن برگزار شده باشم. شورای ملی ایران هم تشکیل شد و مسلما کاستی فراوانی دارد و ما هم بر این تشکیلات نقد داریم اما نقد به قصد تخریب نداریم. بعضی از دوستان که شکی در سلامت فکری و استقلالشان نیست اساسنامه را نقد می کنند که مثلا چرا در آن به موارد دیگر و جامعتر اشاره نشده است. و سپس خود سعی در تدوین اساسنامه جدید می کند تا دست بالاتر داشته باشند. نتیجه چه شد؟ این حرکت هم فراگیر نشد و رژیم جنایت خوشحال شد. این افرادی که به اساسنامه شورا گیر دادند تازه کار نبودند بلکه مدعی هم هستند. جالب تر اینکه بی بی سی پس از انتخاب آقای رضا پهلوی بعنوان دبیر شورای ملی ایران مصاحبه ای با رضا پهلوی ترتیب می دهد تا این دستاورد را ضایع کند و هم چنین انتخاب شورا را زیر سوال ببرد. مصاحبه عنایت فانی با آقای رضا پهلوی را ببینید و قضاوت کنید. برخی از رسانه ها مدعی بودند آقای رضا پهلوی رای ۷۰۰ نفر را دارند نه هفتاد میلیون نفر را!. البته ما هم می دانم آقای رضا پهلوی مشاورین برجسته و کاردانی ندارند تا پاسخ مناسب را به این آقایان بدهد و بگوید من نماینده ۷۰۰ نیروی فعال سیاسی و نویسنده و روزنامه نگار هستم که به نمایندگی از دهها میلیون ایرانی رای دادند. یا بگوید امکان دسترسی به اینترنت آزاد و ارتباط با شورا برای ایرانیان میسر نبوده و حضور بیش از هزار و پانصد فعال سیاسی بهترین اتفاقی بود که می توانست بوقوع بپیوندد.

موردی دیگر که باعث تعجب شد فعالیت برخی از اپوزسیون بنفع رفسنجانی و روحانی بود. همه رسانه ها تصویری و روزنامه ها و سایت سیاسی چهار سال در انتظار می مانند تا در انتخابات کشور تاثیر گذار باشند. بعلاوه در مواقع حساس مانند انتخابات، روزنامه های جدیدی منتشر میشود تا به دوستان و هم پیمانان خود برای برنده شدن کمک کنند. اما در اپوزسیون ایران در موقع انتخابات وظیفه روشنگری مردم را تعطیل می کنند و بجای اینکه مردم را هدایت کنند خود به دام می افتند. چهار سال برای مردم از دزدی و قتل و جنایت رژیم می گویند بعد در موقع انتخابات در روزنامه و تلویزیون خود کمپین انتخاباتی برای هاشمی رفسنجانی و روحانی تشکیل می دهند!؟ آخه دوست عزیز این چه سیاستی است؟ این چه طرفداری از شاپور بختیار است؟ مگر شاپور بختیار توسط دولت رفسجانی تکه تکه نشد؟ پس چرا در بزنگاه تاریخی مردم را منحرف می کنید. مضافا ما که می دانیم که دولت انگلیس و عربستان آشکارا از رفسنجانی حمایت می کنند و حتی ممکن است از شما بخواهند تا برای فرد مورد نظر آنان تبلیغ کنید اما نظر خودتان چه می شود؟ مردم روی شما حساب باز کردند و به شما اعتماد دارند. این اعتماد را خرج دولت های دیگر کردید و روی مردم ما تاثیر گذاشتید تا رای ده درصدی آقای روحانی به نزدیک چهل درصد برسد. ! البته بعدا رای باطله و چند میلیون رای به نفر اول اضافه کردند تا اولا انتخابات دو مرحله ای نشود و ثانیا درصد شرکت کنندگان افزایش پیدا کند!. و ثالثا توافق هم اجرایی شود.
خب همین موارد است که اپوزسیون را ناامید و سرگردان می کند و بعد بنویسید اپوزسیون چرا سکوت کرده است یا خواب رفته است!؟ باعث و بانی این سکوت کیست؟ آیا در کنار سازس غرب با رژیم ، عملکرد بعضی از افراد موثراپوزسیون باعث کما رفتن اپوزسیون نشده است؟.

د) تاکتیک صدور اپوزسیون از سوی رژیم به خارج :
صدور مزدور از سوی جمهوری اسلامی ایران برای تفرقه در بین نیروهای واقعی از دیگر مشکلات اپوزسیون است و باعث سردرگمی برخی از نیروهای اپوزسیون شده است. البته این مزدوران همیشه وجود داشته اند اما اکنون موضوع ماموریت فرق می کند. یک موقع کسی می آمد مامور قتل شاپور بختیار یا فریدون فرخزاد یا کشتار میکونوس می شود، دیگر نیازی به این نیست تا افرادی در زندان اوین بند ۳۵۰ زندانی شوند و اعتصاب غذا کنند و مورد ضرب و شتم سبک قرار گیرد تا برای منافع رژیم در خارج مورد بهره برداری قرار گیرد. اکنون سیاست رژیم تغییر کرده و آن ضربه زدن به اپوزسیون از داخل است. دیگر لازم نیست جلاد صادر کنند اکنون ژورنالیست صادر می کنند مزدور تحت عنوان فعال سیاسی صادر می کنند. برای تربیت این نیروها ابتدا طی یک برنامه حساب شده به زندان فرستند و بعد طبق برنامه در رسانه های گروهی دنیا مشهورش میکنند و سپس اعزام می شود. اینها پس از ورود کاتولیک تر از پاپ میشوند و بدفعات به اپوزسیون خارج از کشور که بیش از سی سال عمر خود را با تمام خطراتش صرف مبارزه علیه استبداد خمینی و خامنه ای کرده می تازند! بعد هم می گویند ما تجربه عملی داریم؟! ما زندانی بند ۳۵۰ بودیم! بعد هم فقط از اصلاح طلبی می گویند و ارادت خود را به روش اعتدال نشان می دهند. یکی نیست به این افراد بگوید تو اگر مبارز راه آزادی مردم ایران بودی تا الان کفن تو پوسیده بود! اعتدال گرایی و احتمالا مدینه فاضله تو راه خمینی بود که تو را زنده نگهداشته است. البته همه زندانیان این حالت را ندارند. کسی مثل امیر انتظام یا عبدالفتاح سلطانی چیز دیگری است و رژیم را به مخمصه انداخته اند. زنان مقاوم و مبارز مثل نرگس محمدی و نسرین ستوده رژیم را در آرزوی سازش و همکاری نگه داشتند. رژیم نمی تواند بسیاری از زندانیان سیاسی را اعدام کند چون شناخته شده هستند و برای رژیم هزینه دارد. اما زندانیان جوانتر و گمنام تر که تفکر اصلاح ناپذیری رژیم را دارند اعدام یا شکنجه می شوند. ببینید امید رضا میرصیافی که خودی نیست شکنجه میشود تا جانش گرفته شود ستار بهشتی هم زیر شکنجه شهید می شود چون از خودی ها نبود. لاله سحابی و زهرا کاظمی و ژیلا بنی یعقوب هم با ضربه وحشیانه شهید می شوند و از نظر حکومت اهمیتی ندارد. هزاران تن از زندانیان سیاسی واقعی ازجمله آخرین مورد آقای غلامرضا خسروی اعدام میشوند و برخی دیگر از زندانیان هم که پس از حبس آزاد میشوند دیگر قادر به ادمه زندگی معمولی نیستند. اما در مقابل رژیم با زندانیان اصلاح طلب و خودی چه می کند؟

مصطفی تاج زاده از پنج سال پیش در زندان است و هر هفته “نامه سرگشاده” به این و آن مینویسد و جوهرش تمامی ندارد!. بسیاری از خط امامی ها برای مسئولیت پذیری به زندان می روند تا برای آینده ساخته شوند و غربی ها هم آنان را تنها مخالف قابل اتکا تصور می کنند. عیسی سحرخیز و بهزاد نبوی و عرب سرخی چه گذشته ای دارند و در چه وضعیتی آزاد شدند؟ و بقیه اصلاح طلبان حکومتی مثل آخوند ابطحی چگونه و با کدام آرمان به زندان رفت و چگونه آزاد شد. آیا اگر حنیف فرزند رجب مزروعی را دستگیر کنند اعدام می شود؟ یا دختر عرب سرخی را زندانی می کنند؟ مثالی ملموس تر اینکه پسر رفسنجانی صد ها ملیون پورسانت می گیرد و همه جا اثبات می شود ولی آقای مه آفرید امیر خسروی اعدام می شود که چرا رشوه داده است انگار در جامعه اسلامی رشوه گرفتن حلال است و رشوه دادن حرام!؟ بعلاوه برای جرم سیاسی هم خودی غیر خودی داریم. در این رژیم مخالف واقعی را اعدام می کنند و یا در زیر شکنجه شهید می کنند و از مرخصی هم خبری نیست و اگر هم نامه به رهبری بدهد پس از دو روز اعدام می شود اما زندانیان خودی آنقدر آزادی دارند که از زندان مانیفست بیرون بدهند و برای هم کیشان خود در خارج از زندان رهنمودهای لازم را بفرستند!؟ اگر نامه هم به رهبری بدهند می گویند طفلک دلتنگ شده بود و با نوشتن نامه خودش را خالی کرده است!. مضافا این تشنگان قدرت می دانند که نامه نوشتن به رهبر تاثیری ندارد و یا می توانند پیام خود به دوستان را از مجاری خصوصی ارسال کنند اما هدف از نامه نگاری چیز دیگری است و آن در کانون توجه کشورهای غربی بودن است.

لذا می بینیم که رژیم دو دسته مخالف دارد. یک خواستار سرنگونی رژیم است. در این دسته گرایشات مختلفی وجود دارد اما همه معتقدند که رژیم اصلاح ناپذیر است و باید برود. دسته دوم کسانی که در دهه اول و دوم انقلاب مسئولیت داشتند و در کلیه جنایت های انجام شده شریک هستند حتی حامی برکنار آقای منتظری از نیابت رهبری هم بودند. این گروه الان یا اصلاح طلب شدند یا اعتدالی با چشمانی باز بسوی دولت فخیمه!

در ضمن با همه قرار و مدار های که بین جناح چپ و راست رژیم است ما منکر تضاد منافع دو جبهه حاکم بر کشور نیستیم و می دانیم که جناح چپ دنبال آرمان های آقای خمینی است و جناح راست راه خامنه ای یا روحانیون کمی سنتی تر را دنبال می کند. اما هدف ما باید این باشد که فریب جنگ قدرت را نخوریم چون هر دو جناح جنایتکار هستند و در پروسه های مختلف که حاکم بودند خود را نشان دادند. انشاالله روزی نرسد که برای اثبات گناهکاری خامنه ای و همدستانش از آقای ناطق نوری، زیباکلام، علی مطهری و روحانی و رفسنجانی فاکت بیاوریم زیرا حقیقتا میزان جنایت و فساد آقای رفسنجانی و دسته اش بر آقای خامنه ای می چربد.
دوستان و هم میهنان عزیز، سخن بسیار است و مجال بیان تک تک مسائل موثر در سکوت اپوزسیون پس از انتخابات سال گذشته در این یادداشت نیست. اما عواملی چون ساخت و پاخت های که بین دول غربی با رژیم ایران صورت گرفته ، نداشتن رهبری واحد در جبهه اپوزسیون ، صدور اپوزسیون ساختگی از سوی رژیم و بعضی عوامل پنهان دیگر همه با درصدی بیشتر یا کمتر باعث بی انگیزه گی و سکوت اپوزسیون شده است. البته این به معنی تداوم سکوت در آینده نیست و ظرف ماههای آینده حرکت های مثبت و ادامه دار صورت خواهد گرفت اما اپوزسیون هنوز از زمانه دلگیر است. اپوزسیون از خودی هم دلگیر است زیرا از حداقل امکاناتی که دارد برای وحدت استفاده نمی کند.

اما وظیفه ما چیست؟
نشست های متعدد در اروپا و امریکا از سوی نیروهای اپوزسیون برگزار شده است اما نتیجه ملموس چه بوده است؟ برنامه تلویزیونی تکراری در افشای رژیم هم کماکان وجود دارد و مردم هم شناخت پیدا کردند پس چرا بقول خودتان اپوزسیون هنوز در کما است؟ چرا اپوزسیون در برنامه هایش برای انسجام در طی سی سال گذشته ناموفق بوده است. یا آیا موفقیت اپوزسیون فقط در گرو روشنگری مردم ایران است؟
دوستان و هم میهنان، باید بپذیریم که اکنون زمانه تغییر کرده است و در عصر ارتباطات هستیم و انقلابی بدون رضایت جامعه جهانی یا قدرت های غالب وجود ندارد. تا اواخر قرن بیستم این مردم بودند که انقلاب می کردند و اما الان دستور انقلاب و تغییر از کاخهای دولت های قدرتمند صادر می شود. از زمان پایان جنگ سرد در سال ۱۹۹۰ در کدام کشور انقلاب واقعی به منظور سقوط دیکتاتوری و ایجاد دموکراسی روی داده است؟ آیا کشورهای دیکتاتوری نداریم؟ آیا رئیس جمهور مادام العمری نداریم؟ نه داریم زیاد هم داریم اما بدون اجازه سقوط نمی کنند.
ببینید در ۲۵ سال گذشته چهار تغییر مهم در کشورهای صربستان، عراق، افغانستان و لیبی ایجاد شد و بانی همه این تحولات ایالات متحده امریکا و دوستانش بوده اند. بدون دخالت نظامی امریکا بشار اسد هم سقوط نخواهد کرد. در حقیقت نه اینکه امکان پذیر نباشد اما قدرت ها اگر در کنار حاکم دیکتاتور باشند توفیق تحول اساسی امکان پذیر نیست. اگر کشورهای غربی نبودند تاکنون اوکراین توسط روسیه بلعیده شده بود. سوریه و بحرین و یمن و ایران را ببینید/ تجهیزات شنود، ارتباط ماهواره ای، کنترل اینترنت و تلفن ، قدرت و پلیس و منابع مالی فراوان همه و همه در خدمت رژیم های حاکم است. انقلاب دیگر فقط زورآزمایی خیابانی نیست. من نمی خواهم قدرت مردم را نادیده بگیرم اما قدرت مردم در سوریه چه شد؟ در ترکستان شرقی در چین چه شد ؟ نتیجه قیام میلیونی مردم ایران در سال ۱۳۸۸ چه شد؟ چرا بی اثر شد؟ در یمن چرا فریاد یک میلیون نفر در اعتراضات خیابانی بی نتیجه می ماند؟ همه این اتفاقات نشان می دهد که برای اثربخشی بجز لازمه حضور مردم ، ارتباط با جامعه جهانی نیز لازم است.
اینجاست که اپوزسیون اگر برای نجات کشور مبارزه می کند باید چند کار اساسی را انجام بدهد.
۱) انسجام رهبری اپوزسیون یا داشتن شورای رهبری واحد
۲) تماس و مذاکره مستمر با مراکز قدرت در جهان بمنظور جلب نظر آنان برای تغییر
۳) شناساندن عوامل عدم انسجام و وحدت اپوزسیون به مردم
۴) پیگیری مطالبات اقلیت ها قومی و مذهبی، و نیز استانهای محروم از طریق نمایندگان آنها در جبهه اپوزسیون.
اکنون وظیفه ماست که امور فوق را انجام بدهیم. مطمئنا مشکل خواهیم داشت اما در همه کشورها یا حتی در امریکا و انگلستان همه مثل آقای حسین اوباما و جک استرا فکر نمی کنند. ما می توانیم دوستان خود را پیدا کنیم و تاثیرگذار باشیم.
علی لاهیجی خرداد ۱۳۹۳
Alilahiji8@gmail.com

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*