حافظ موسوی زاده ۱۵ اسفند ۱۳۳۳ خورشیدی شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. وی مدتی دبیر هیات تحریریه مجله کارنامه بود و اکنون به همراه شمس لنگرودی، شهاب مقربین مدیر انتشارات آهنگ دیگر میباشد.
برای خواهرکم «ندا»
صدا به صدا نمیرسد
چشم، چشم را نمیبیند
بیا به خانه برگردیم خواهرکم
ما به اندازه کافی بهانه برای گریستن داریم
بیا به خانه برگردیم
مگر نمیبینی
اینجا نه پرندهای آواز میخواند
نه کودکی لبخند میزند
و از دهان بهتزده کوچهها و خیابانها
آتش و دود برمیخیزد
بیا به خانه برگردیم
این ها بی رحم اند
گلولههاشان مشقی نیست
چشمهای معصوم تو، خواهرکم
طاقت این همه گاز اشکآور و
دشنام و دود را ندارد
بیا به خانه برگردیم خواهرکم
این خیابان را
پیش از این بارها به خون کشیدهاند
اینجا امیرآباد است
آن بالا، مدال تقلبی برای سرداران تقلبی تولید می کنند
و کمیپایینتر
خوابگاهی است که ای بسا شبها
یک ذره خواب به چشمش نیامده است
بیا به خانه برگردیم
اینجا خوابگاه نیست
بیدارگاه جوانهای ماست
اینجا آشیانه کتابها و کاغذهایی است
که ای بسا شبها
چون پرندگانی سپید
در آتش و دود چرخ خوردهاند
و با بالهای سوخته
بر نعشها و دست و پاهای شکسته فروریختهاند
و ای بسا شبها
درها و پنجرههاشان
از زور درد و ضرب چکمه جهل
مانند موشکهای کاغذی کودکانه ما
تا آن سوی خیابان، پرواز کردهاند
بیا به خانه برگردیم خواهرکم
من، از لابهلای این همه شلوغی و فریاد
صدای مادر را میشنوم
که چشمهایش را به کوچه دوخته است
و از تمام رهگذران
که شانههاشان امروز، خمیدهتر از دیروز است
میپرسد:
«خانم! آقا! شما ندای مرا ندیدهاید؟
نمیدانم کجاست، موبایلش چرا جواب نمیدهد؟!»
نه! خواهرکم
حالا دیگر، راهی برای برگشتن نیست
باید به بیمارستان ها سرد خانه ها زندان ها
باید به پزشکی قانونی برویم
باید تمام شبها را
دنبال ردپای تو
در کوچه ها و خیابان ها باشیم
فردا، تمام تلویزیون های دنیا
چهره خونینت را پخش می کنند
و صفحههای اول روزنامهها، در سراسر دنیا
زیر عکس تو خواهند نوشت:
اینجا تهران است، خیابان امیرآباد
و این «ندا»
ندای نوشکفته آزادی است
که از گلوی خونین ملتی بزرگ
بر آمده است.
یدالله رؤیایی مشهور به رؤیا (زادهٔ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱ در دامغان) شاعر ایرانی است که کنون در پاریس زندگی میکند.
به چهرۀ خونین دخترم : ندا
ای که در صفِ پیش،
جان پیش صف می گذاری
برتلاطم تو جهان من کف و کاهی باد !
و جمال تو تا ابد
اندازۀ جان ما باد !
شمس لنگرودی در سال ۱۳۲۹ در لنگرود متولد شد و سرودن شعر را از دههٔ ۱۳۵۰ آغاز کرد. نخستین دفتر شعرش رفتار تشنگی در ۱۳۵۵ منتشر شد، اما پس از انتشار مجموعههای «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دههٔ ۱۳۶۰ به شهرت رسید.
پس از از انتشار نخستین دفتر شعرش، «رفتار تشنگی» در سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در سالهای پرتبوتاب دههٔ ۱۳۶۰ از او چهار مجموعه شعر از جمله «قصیدهٔ لبخند چاکچاک» منتشر میشود؛ سپس دهسالی را با سکوت در شعر میگذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر «نتهایی برای بلبل چوبی» را روانه بازار کتاب میکند. این شاعر در دههٔ ۱۳۸۰ «سالهای سکوت و کمکاری» را جبران میکند؛ در این سالها هشت مجموعه شعر از او منتشر میشود که از آن جملهاست: «پنجاهوسه ترانهٔ عاشقانه»، «رسمکردن دستهای تو» و «شب، نقاب عمومی است». از این میان، مجموعه شعر «۲۲ مرثیه در تیرماه» از طریق رسانههای اینترنتی منتشر شدهاست
- ۱
براى دخترم ندا آقاسلطان
صید حلال
دخترم
سنتشان بود
زنده به گورت کنند
تو کشته شدى
ملتى زنده به گور مىشود.
ببین که چه آرام سر بر بالش مىگذارد
او که پول مرگ تو را گرفته
شام حلال مىخورد.
تو فقط ایستاده بودى
و خوشدلانه نگاه مىکردى
که به خانهات برگردى
اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهى دید دخترم
و خیل خیالهاى خوش آینده
بر در و دیوارش پرپر مىزنند.
تو مثل مرغ حلالى به دام افتادى
مرغى حیران
که مضطربانه چهرهى صیادش را جستجو مىکند
تو به دام افتادى
همچون خوشهى انگورى
که لگدکوب شد
و بدل به شراب حرام مىشود.
کیانند اینان
پنهان بر پنجرهها، بامها
کیانند اینان در تاریکى
که با صداى پرندهى خانگى
پارس مىکنند.
کشتندت دخترم
کشتندت
تا یک تن کم شود
اما تو چگونه این همه تکثیر مىشوى.
آه نداى عزیز من
گل سرخى که بر گلوى تو روئیده بود
باز شد
گسترده شد
و نقشهى ایران را در ترنم گلبرگهایش فروپوشانید
و اینانى که ندا دادهاند
بلبلانند
میلیونها تن که گرد گلى نشسته
و نام تو را مىخوانند.
یعنى ممکن است صداشان را که براى تو آواز مىخوانند نشنوى
یعنى پنجرهات را بستند که صداى پیروزى خود را هم نشنوى
ببین که چه آرام سر بر بالش مىگذارد
او که صید حلال مىخورد.
- ۲
پس نام
چندان فرقى نمىکرد
امیرآباد، کارگر.
کاکتوس فراوانى دیدهام
که پرندگان کویرى را
در سینهى خارآکندى جاى مىدهند
گل سرخى مسموم، مسموم دیدهام
که حنجرهات را سوراخ کرده بود.
امیرآباد، کارگر
امیرآباد، کارگر.
از پس باریدن است
که تاول ابرهاى اسیدى
بر تنمان آشکار مىشود.
ما را ببخش خیابان بلندم که چراغهایت در قطرات خون روشن مىشوند.
امیرآباد، کارگر
امیرآباد، کارگر
من که تو را خیابان ندا مىخوانم.
علیرضا بهنام ،شاعر،مترجم و روزنامه نگار متولد تهران است.وی دارای مدارک کاردانی کارگردانی سینما و کارشناسی مهندسی عمران می باشد وی از سال ۱۳۷۰ به چاپ شعرهای خود پرداخته است. چهار مجموعه شعر و دو کتاب ترجمه شعر حاصل فعالیت ادبی اوست.
تمام این روزها بگذرند از من
ببرند مرا به خیابانی بلند
از زیر قارچ اتمی با آن منارهاش که میدرد آسمان را
تا میدان مجسمهای بی سر
بیاشوبم بلند خدایا بلند
چشمهای تو همراه من است
همراه من است زیبایی جهان
لکنت گرفتهام از این همه زیبایی
لکنت گرفتهام از این همه رعنایی
لکنت گرفتهام
حکم تیر از روی مناره که میآید
چشمهای تو همراه من است
حکم تیر از روی بام که میآید
چشمهای تو همراه من است
بلند میشود صدایم اوج میگیرد با چشمهای تو این وسط
جاری روی زمین و موج موج چشمهای تو میآید تا امتداد این بلند
الله اکبر
حکم تیر میآید
این جهان قرار بود گل بشود جایی که انقلاب و آزادی به هم میرسند
این جهان قرار است گل بشود در امتداد زیبایی خجستهی آن دوچشم
و چشمهای دیگر که از روزگار زیبایی ازلی آزاد خرامیدهاند
دوزخ به جا مانده از آن همه زیبایی
و میبینم
با پهلویی شکسته یک گل
با صورتی شکسته یک گل
با ابرویی شکسته یک گل
توقان رنگ از ترعههای بلند خیابانها میگذرد الله اکبر
هان بنگرید
این چله هم میگذرد با پرچم عزا
و باریکهای از نور
هنوز میتابد بر این بلند
اینجا خیابان من است
خیابان من است اینجا
و زیبایی جهان
همراه من است
احسان عابدی:
برای “ن” که ندای روزهای حادثه بود
همه چیز درست میشود.
یک روز مثل امروز
بیدار میشوی
و چشمهایت را میمالی
– چند پیمانه شکر دوست داری؟
بوی چای و نان تازه سرحالت میآورد
آن وقت تلویزیون را روشن میکنی
تا مجری بگوید
امروز، روز دیگریست
برای تو
من
و آن دختری که سالها
خواب بوسه میدید