روز پانزدهم می ۲۰۱۲ “فیلیپه کالدرون” رئیس جمهور مکزیک، از فقدان تاسف بار نویسنده ای سرشناس خبر داد که “جهان شمولی” بارزترین خصیصه ی او بود.
“کارلوس فوئنتس” در حالی در هشتاد و سه سالگی جهان را ترک گفت که به رغم خلق آثاری جهانی و شاهکارهایی جاودان، از دریافت جایزه ی نوبل بی نصیب مانده بود.
راوی این داستان فردی هندی با شخصیتی دو وجهی بود، شخصیتی که گاه به اسطوره ها می پیوست و گاه صورتی زمینی و فریب کار به خود می گرفت. همین کتاب بود که سبک نوشتاری فوئنتس را با شیوه ی رئالیسم جادویی تثبیت وعناصر اسطوره ای را به عنوان شالوده ی آثار او معرفی کرد.
اما فوئنتس نیز همچون اکتاویاپاز، روزگار امروز آمریکای لاتین را شکست آرمان گرایی مردمی می دانست که حتی در پی گذر از انقلاب های متعددی چون “انقلاب مکزیک” هم چنان ازدستیابی به هویت مستقل و ارزشهای اصیل خود بازمانده اند، او در جایی به نقل از “پاز” می گوید:
“انقلاب مکزیک غوطه خوردن ناگهانی مکزیک در هستی خود است. در انفجار انقلاب، هر مکزیکی سرانجام در دیداری مرگبار، مکزیک دیگری را بازشناخت.”
فوئنتس از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۵۹، رییس بخش روابط فرهنگی وزارت امورخارجه ی مکزیک بود و در فاصله ی سالهای ۱۹۵۹ تا ۶۱ سردبیری چند روزنامه از جمله ا”ل اسپکتادور” و ” پلیتکا” را بر عهده داشت.
این نویسنده در سال ۱۹۶۱، رمان فراموش نشدنی اش “آئورا” را خلق کرد . رمانی که نقطه عطف مسیر حرفه ای وی را رقم زد. فوئنتس در این رمان، برای نخستین بار به ترسیم فضایی سورئال پرداخت و از تخیل، توهم و نیروهای ناشناخته ی بشری بهره گرفت. این رمان که در بستری میان رویا و واقعیت غوطه ور است روایتی نوین از مرگ و زندگی را ارائه می کند، روایتی که از میل و تمنای ذاتی بشر به جاودانگی و بیزاری از پوچی و فنا سخن می گوید، تمنای عمیقی که گاه قادر می شود، توهم را عینیت بخشد. فوئنتس در این کتاب با برگزیدن یکی از دشوارترین شیوه های روایت، یعنی دوم شخص، مهارت و تسلط خود را در داستان نویسی به رخ می کشد و موفق می شود یکی از زیباترین نمونه های این روایت را بیافریند او خواننده و قهرمان اصلی داستان را با هم یکی می کند و به این شکل صورت دیگری از استحاله ی هویتی را رقم می زند:
“آگهی را در روزنامه می خوانی. چنین فرصتی هر روز پیش نمی آید. می خوانی و باز می خوانی. گویی خطاب به هیچ کسی نیست مگر تو. حتی متوجه نیستی که خاکستر سیگارت در فنجان چایی که در این کافه ارزان کثیف سفارش داده ای، می ریزد.”
فوئنتس در بخش دوم این کتاب با عنوان ” چگونه آئورا را نوشتم” به نیروهای ماورایی، داستان ها، اشعار،افسانه ها و اتفاقاتی – که منشا الهام او برای نوشتن این داستان بوده اند – اشاره می کند و می گوید:
اما سال ۱۹۶۷ مصادف شد با خلق شاهکار فوئنتس با نام “پوست انداختن”. نثر فوئنتس در این رمان به لحاظ پیچیدگی و دشواری به اوج می رسد، او با بهره گیری از سبک رئالیسم جادویی، روایتی تو در تو و غریب از داستان سفر دو زوج از مکزیکو سیتی به وراکروز ارائه می دهد و در نهایت مکزیک، آمریکای لاتین، دنیای غرب و بشر امروز را به چالش می کشد. آغاز سفر اسطوره وار شخصیتهای این داستان در حقیقت نمادی از شروع کشمکش درونی این آدمها ست، شخصیتهایی که هر چند هریک نمادی از ملل و حتی مذاهب گوناگون هستند اما همچون دیگر قهرمانان مخلوق فوئنتس مدام در حال استحاله هستند، اما شیوه ی پیچیده ی روایی داستان، یک روند جای این شخصیتها را با هم عوض می کند و دگر دیسی هویتی آنان را به اسطوره ها و باورهای کهن مردم امریکای لاتین مربوط می سازد. در این کتاب که روابط زناشویی و هم بستری چون دیگر آثار فوئنتس نقشی بارز دارد در بارسلونای اسپانیا ، جایزه ی معتبری را به خود اختصاص داد، اما در همان حال با عناوینی چون ” پورنوگرافیک، کمونیستی، ضد مسیحیت، ضد آلمان و طرفدار یهودیت” مورد هجمه و انتقاد قرار گرفت و اجازه انتشار نیافت.
“شن بوتهها را میپوشانَد. افق با نوری لرزان پیش چشمش برمیخیزد. سایههای بیقرار ابر زمین را در حجابی سایهروشن میپوشانند. بوی خاک هوا را میآکند، رنگینکمانی سرریز میکند در آیینهی خود. بیشههای انگبار با خوشههای زرد گلهاشان شعلهور شدهاند. بادی سوزان بر همه چیز میوزد.”
از فوئنتس علاوه بر رمان، داستان های کوتاه تاثیر گذاری نیز برجای مانده است، از جمله ی آنها می توان به “کنستانسیا” اشاره کرد، این داستان که “عبدالله کوثری” آن را به فارسی ترجمه کرده است، هم نام شخصیت اصلی کتاب است، زنی سالخورده و خانه دار که ۴۰ سال است در کنار همسرش زندگی عاشقانه ای را از سرمی گذارند، نقطه ی عطف کتاب با مرگ همسایه ی روس آنها “موسیو پلوتنیکوف”، رقم می خورد. داستان در فضایی مشابه آنچه در “آئورا” می گذرد، رخ می دهد اما نمی توان آن را سورئال نامید، هر چند فاصله ی داستان از رئالیسم به خوبی مشهود است. کنستانسیا در بطن خود نظری دارد به برخورد فرهنگ ها ، تاریخ ها و ملل مختلف با یکدیگر و هم چنین پرداختن به مرگ و حیات که دغدغه ی همیشه ی آدمی ست.
از دیگر رمان های کارلوس فوئنتس که به زبان فارسی ترجمه شده اند می توان به “مرگ آرتمیو کروز”، “آسوده خاطر”، ” لائورا دیاز”، “خودم با دیگران”، “سر هیدار”، “آب سوخته”، “اینس” و “خویشاوندان دور” اشاره کرد.