“در واگویه ی خاطره های مه آلود و خاکستری، به دنیا آمدم. بالیدم. بزرگ شدم. ساقه ترد گیاهی در گذار آب های وحشت. به دریا نپیوستم. چون قطره آبی زلال به خاک برگشتم. به زهدان مادری که از آن به دنیا آمده بودم. به هیئت انسان نخستینی. در تردید زیستن و ماندن.” اینها واژگان نویسنده ای ست که روای روان پرالتهاب و رسوا کننده ی حقیقت دلخوشی های کوچک آدمی بود، این واژگان “دکتر اصغر الهی” که دیباچه ی رمان “سالمرگی” اوست، شاید عصاره ی تمام و کمال حکایت سرگشتگی بشر باشد، حیرانی های بی انتهایی که به گواه قلم الهی، پیوندشان با اسطوره ها نشان از ازلی بودن و تداوم بی وقفه شان خبر از ابدی بودنشان می دهد.
اصغر الهی در سال ۱۳۲۳ خورشیدی در مشهد متولد شد و از سنین نوجوانی به نوشتن روی آورد، مطالب و داستان های او که درصفحات روزنامه های محلی زادگاهش چاپ می شدند، او را بر سر ذوق می آورد و دلبستگی اش را به قلم و نوشتن بیشتر می کرد. او سپس وارد دانشگاه تهران شد وموفق شد با مدرک دکترای تخصصی در رشته ی روانپزشکی از این دانشگاه فارغ التحصیل شود. الهی پس از آن به عنوان دانشیار در دانشگاه علوم پزشکی ایران مشغول تدریس شد، ضمن آنکه مطب روانپزشکی اش در یوسف آباد نیز محل طبابتش بود.
الهی از دهه ی ۴۰ و با نوشتن داستان های کوتاه پا به عرصه ی نویسندگی گذاشت، این داستان ها که بعد ها در مجموعه داستانهای “بازی” و “قصه های پاییزی” منتشر شدند داستانهایی بودند که سبک نگارششان تلفیقی بود از رئالیسم و سمبولیسم ترفندی که شاید راهی بود برای گریز از مقراض سانسور. دکتر الهی با نوشتن نخستین رمانش با عنوان “مادرم بی بی جان” توانست نام خود را به عنوان یکی از نویسندگان خلاق و برجسته ی ادبیات معاصر ایران ثبت کند. الهی بر آمده از نسلی پرشور و آرمان خواه بود، نسلی که کودتای ۲۸ مرداد را از سرگذرانده بودند و هم چنان به برقراری جامعه ی همسان و بی طبقه باوری خوش بینانه داشتند. همین باور بود که در داستان “مادرم بی بی جان” و در قالب رئالیسم رخ نمود و از تلاطم پر تب و تاب جوانانی سخن گفت که در روند جنبش ملی شدن صنعت نفت خود را به آب و آتش می زدند تا جایی که حتی “بی بی جان” را هم به تظاهرات می کشانند. ریتم پر شتاب رمان که با بن مایه و فضای داستان هماهنگ است، نقطه ی قوت نثر الهی در این رمان است. اما این رمان به همراه مجموعه داستان های “بازی” و “قصه های پاییزی” – که همگی حاوی کنایاتی مستتر به رژیم پهلوی، میل مردم به دگرگونی اوضاع سیاسی و اجتماعی و تصویر لایه های محروم، فقیر و سرکوب شده ی جامعه بودند – در آن زمان امکان انتشار نیافتند و نشر این آثار پس از سقوط حکومت محمد رضا شاه میسر شد.
پس از انقلاب و در طی سالهای خاکستری دهه ی شصت، الهی از نوشتن فاصله گرفت و بیشتر به طبابت می پرداخت، اما سرانجام در سال ۱۳۷۰ با انتشار مجموعه داستان ” دیگر سیاوشی نمانده” بار دیگر به میدان بازگشت. او در این اثر شیوه ی نوینی از روایتگری روانشناختی را خلق کرد که خود آن را “واگویی روانی” نام کرده است. شیوه ای که شکل تکامل یافته ی آن را می توان در رمان “سالمرگی” به وضوح دید.
الهی در این اثر برجسته به مدد راویان متعدد و در هم تنیده، پرتره های گوناگون مرگ را از سکته، خودکشی و شهادت گرفته تا سقط جنین و قتل به تصویر می کشد، او به روان پر رمز و راز شخصیتهای داستانش نفوذ می کند و درکسوت یک روانپزشک – نویسنده به کاوش لایه های درونی و هویتی آنان می پردازد و نه تنها چرایی که چگونگی زیستن را به چالش می کشد. آدم های سالمرگی به رغم تفاوتهای بنیادینشان با یکدیگر در پیوند با اسطوره، گناه و تاوان مشابهند و دغدغه ی مشترکشان درانتخاب میان زیستن و مرگ آنها را به هم نزدیک می کند. الهی از شهادت “سیاوش ” گونه ای روایت می کند که تحقق رویای پایداری و استمرار دو خانواده را نا ممکن می سازد، مرگی که شاید به تقاص گناه تردامنی مادر، بدعهدی پدربزرگ در ادای نذر یا بیرحمی آقاجان در حق همسرانش رخ داده است. در این میان “لیلا” ی سرراهی دلخوشی ساختگی و موقتی ست که گرچه ریشه هایش سست و بی رمق اند، اما بهانه ی دروغین ماندن می شود و کورسوی امید ، برای ادامه ی زندگی و ازسوی دیگر مادربزرگ همیشه زنده، خبر از سنت و گذشته ای می دهد که حضور مدام خود را در ذهن آدمی مکرر می کند.
رمان سالمرگی با شیوه ی روایت غیر خطی و معما گونه اش که نشان از اندوه های گوناگون و تزلزل موقعیت شخصیتهای آن دارد، بازتاب واقعیت ذهن پریشان و سرگشته نسلهایی ست که پی در پی با دلشوره ای مدام زوال آرمانهایشان را نظاره گر بوده اند:
“در خیالات بودم. انگار همین دیروز بود. نشسته بودم کنار جوی آب. آب جوی جم نمی خورد. لایه ای از خاک و خاشاک روی آن بود. قورباغه ای از کنار دستم پرید. ترسیدم. داشتم برای خودم از گل و شن خانه می ساختم، خانه ای دو طبقه. دو اتاق تو در تو، با ایوانی نرده کشی شده با چوب و زنی در آن. آن زن تو بودی، ایستاده بودی پشت پنجره ای.”
این رمان در سال ۸۹ در فهرست آثاری قرار گرفت که مجوز تجدید چاپشان لغو شد و انتشار دوباره ی آنها منوط به بررسی دوباره ی آنها شد. از اصغر الهی مجموعه داستان دیگری با عنوان “حکایت عشق و عاشقی ما” ( زمستان ۸۹ – چشمه) منتشر شده است. اصغر الهی همچنین چند کتاب در زمینه شناخت مسائل روانپزشکی ترجمه و تألیف کرده است.
دکتر الهی که مدتها بود با وجود دست به گریبان بودن با بیماری قلبی در مطب خود در غربت وطن به طبابت مشغول بود، هم چنان دلبسته ی نوشتن بود و بنا به گفته ی خودش مشغول بازنویسی رمانهای “قیامت” و “زن اول” بود که سالها پیش آنها را تألیف کرده بود. او با اینکه نگران و چشم به راه صدور مجوز برای دو اثر غبارگرفته اش، مجموعه داستان “در راه” و رمان “دخترکی با چشمهای سبز مشوش” بود اما با امیدی وصف ناشدنی مجموعه داستان دیگری به نام “ما این ایم ” را نیز در دست تالیف داشت. این نویسنده سرانجام در روز دوازدهم خرداد ۹۱ بر اثر عارضه ی قلبی در بیمارستان قلب تهران درگذشت :
“قلبم میزد. دستگاهی که صفحه سبز رنگی داشت، خطهای قلبم را نشان میداد. ها…ها… لیلا چه کسی میتواند دیوانگیهای قلب آدمی راروی صفحه کاغذی نقاشی کند؟. هیچکس نمیتواند خواب و رؤیاهای آدم را روی بوم نقاشی بریزد. آرزوی زنده ماندن را هم نمیتواند روی تابلو ، یا حتی کاغذ سفیدی نشان بدهد.”