یادداشت ناشر، خواننده را با نویسنده کتاب آشنا میکند. زراعتی به این بهانه ازشادروان شاهرخ مسکوب و مطلب کوتاهش که «حکایت بلوچ اورا معرفی کرده بود» یاد میکند. همین وسیلۀ آشنائی او با محمود زند مقدم و خدمات فرهنگی او شده است. بنا به روایت زراعتی که خود اهل قلم وهنر و کتاب و کتابت است و بقولی اهل بخیه، «حکایت بلوچ اثر دکتر محمود زند حاوی هفت جلد است که پنج جلد آن منتشرشده است، جلد ششم نیز به زودی منتشر خواهد شد. امید این که [جلد هفتم] نیز به زودی زیرچاپ برود و منتشرگردد» .
زراعتی، در کناربرشمردن پاره ای از مشکلات نشر کتاب درخارج، بی توجهی و بی اعتنائی هموطنان را نیز توضیح داده است. بی گفتگو درد دل های صمیمانۀ او به دل مینشیند و قابل درک است.
پیشگفتار شهرنو، با یادی ازخدمات خانم ستّاره فرمانفرمائیان «بانی دانشکدۀ خدمات اجتماعی و بانیِ طرح مطالعۀ روسپیان در شهرتهران و مجری طرح آقای مهندس عزت اله راستکار» که حکایت از پاکیِ طینت و سلامت نفسِ نویسنده دارد و امروزه روزحرمت ها رنگباخته شده، باید قدر این قبیل حرمت به خادمان فرهنگ را ستود. که امیداست اینگونه باد؛ ازتقسیم مسئولیت ها میگوید و مسئولیت خودش، که بررسی و مطالعه و تدوینِ متن شهرنو با همۀ معضلاتش نصیب نویسنده میشود . راه افتادن در کوچه پسکوچه ها وگذر از زباله دانیها و خانه های شهرنو، نشستن پای درد دل های تیره بختانِ دردآلود زن های پیروجوان؛ در مرکز تعیش مردان تهران و مسافران پایتخت.
که پشتس درواکنی درحال چرت زدن نشسته و ایستاده میگذرد تا برسی به خانم رئیس! و پس از انتخاب خانم دلخواهت ژتون بگیری وبروی اتاق سیگارکشی و باقی قضایا. اما برای پژوهش و نشستن پای صحبت خانمها باید پول زیادی به خانم رئیس ها پرداخت. و پس از کسب رضایت او در اتاقی خلوت رودررو نشست باخانم و صحبت کرد. مصاحبه با این خانم ها کار همه کس وهرمصاحبه گر نیست. شگرد خاصی می طلبد که باید اعتماد طرف را جلب کرد صبر و تحمل میخواهد، حتا به دروغ هایشان هم باید اهمیت داد تا آرام آرام خود را همانگونه که هست معرفی کند. شکافتن درد دل هایشان کارخیلی سخت است اما، وقتی اعتماد پیدا کنند، انگار نشتری زده ای به دُمل چرکینِ جامعه ای فقرزده درگردابی از تضادهای طبقاتی و فرهنگی. کاری که نویسنده کتاب آگاهانه و به استادی انجام داده است.
سالها پیش شاید آخرهای دهه سی بود که حکیم الهی «کتاب با من به شهرنو بیائید» را نوشت. استقبال کم نظیربود وبه چاپ چندم رسید. منِ شهرستانی به تبع روزگار که با روزنامه خواندن ادای روشنفکری درمیآوردند با خواندن این کتاب تازه به عمق فاجعه پی بردم. پدرم که کتاب را دید برآشفته شد. ازکتاب های بودار چشم پوشی میکرد، بعد گفت بینداز بیرون این مزخرفات را. تا دینا بوده این جماعت هم خواهد بود. اگرشهرنو نباشد دراین شهر بزرگ، هیچ خانواده نمیتواند ناموس خود را حفظ کند حتا آیت الله هاشان! و بعد آرام شد و به پند و اندرز من و برادرم پرداخت و گفت که همه جای جهان این داد و ستدها رواج دارد. بعدها در خارج دیدم حق با پدر بوده است. آدم فروشان و برده داران مافیائی درهمه جهان متمدن امروزی پراکنده هستند درشهرنوهای شیک وچند طبقه درهتل های ممتاز با سالن های تزئین شده و نمایش گل کاریهای الوان؛ که با پیشخدمت هایی درلباس رسمی پاگون دار. آراسته، تمیز وشیک با رنگ وبوهای گوناگون، از مردان عیاش پذیرائی میکنند . روسیپیگری سابقۀ کهن دارد «یک کتیبۀ بابلی ۴۰۰۰ ساله خبرازوجود آن دردوران کهن می دهد . ظاهرا روسیپگری و ارائه خدمات خدمتی درمقابل مزد ازدیرباز یکی ازحرفه های رایچ درتمامی شهرهای کوچک و بزرگ شرق وغرب وشمال و جنوب این کره خاکی بوده» به نقل از: خانم فیروزۀ مهاجر. سایت مرکرفرهنگی زنان. تاریخ بیهقی نیز ازقوادی به نام ابوالقاسم رازی یاد میکند که «کنیزک پروردی و نزدیک امیرنصر (برادر سلطان محمود) آوردی و با صِله باز گشتی و . . . » بنگرید به : گنج های خراسان. تآملی برتاریخ بیهقی. نسیم خاکسار، فصلنامۀ باران ۳۷- ۳۶ سال ۱۳۹۲ برگ۱۲۱». انگار این شغل کثیف نزد مقامات درباری ازمنزلتی والا برخوردار بوده، نردبان مقام و وزارت! برگردم به کتاب پای روایت نویسنده با زبان مسلط ش .
خواننده نمیتواند ازخواندن این گونه روایت ها، خندۀ خود را مهار کند. صحنه هایی ازاین قبیل دراین کتاب فراوان به چشم می خورد.
آقای زند مقدم درکنار پژوهش اجتماعی دربارۀ زنان، فصلی ازاین دفتررا اختصاص داده به معرفی تمام عیار « تیاترقلعه» که تقریبا هرروز از غروب تا نیمه های شب دایربود. مشتریهایش بیشتر کارگران و بنا و نفاش و قهوه خانه نشین های جنوب شهر بودند. وانفاق میافتاد که بعضی شب ها نیرعده ای ازهنرمندان سرشناس کشوررا میدیدی که بین تماشاچیان نشسته، با ذوق وعلاقه رفته اند تونخ هنرنمائی بازیگران درصحنه .
انتقام شرف – هارون الرشید و مسرور جلاد از نمایشنامه هائی ست که نویسنده دراین دفتر ازآن ها یاد کرده است. با خواندن نمایشنامه ها، خواننذه را در آن سالها درتیاتر قلعه به سرپرستی ببرازخان مینشاند با آن جماعتِ جنوب شهری درهمان فضای آن سال ها. فارغ از خشونت های خونین روزانه های امروزی؛ با دقت به دیالوگ های بازیگران و تماشاگران تیاترقلعه باید گوش خواباند و زبان لوده ها را شناخت. اضافه کنم که به کنار از اجرای نمایشنامه ها، نباید از هنرنمائی های نگارشیِ نویسنده، در تدوین متن کتاب که خواننده را ازخنده روده بُر میکند، غافل ماند. اوست که با اضافه کردن ملات وشیرین کاری های ادبی، “شهرنو” را، که خواننده را گاهی چنان دربرزخ درد و اندوه غرق میکند، که کاسۀ چشمانت پراشک میشود و به ناگهان با ورود به تیاترقله، یا تغییر فضا، شهرنو، مانند رومانی شیرین وجذاب از دستت نمی افتد تا به آخر کتاب. این سلیقه یا هنرهوشمندانۀ نویسنده درتدوین روایت هایش قابل تحسین است.
دربهزیستی، که نویسنده کمی ازنصف کتاب را به این فصل اختصاص داده است، به جای حل مشکلات بازهم ازدردهای انباشته اجتماعی سخن رفته است. دربهزیستی که زیر نظر دولت وضابطین قانون اداره میشود و ظاهرا دراین نهاد عده ای را برای ترک اعتیاد بستری کرده اند، اما مواد مخدر پخش و به دست معتادان میرسد. در همین بخش است که با دختری رو به رو میشود: «چُندک زده بود دخترک کف اتاق، پای تخت زن، کاسۀ یک زانوش رویِ موزائیک ها. استخوانِ یک زانوش تو هوا. دولاشده بود رویِ زانوش یک اسکلت که چالش کرده بودند . . . چُمباته کی ؟ . . . . . . یک ورقه کاغذِ دفتر. وسط کاغذ، یک قبر، بالایِ قبر، یک درخت، سه پرنده سیاه، برفراز شاخه ها. میان کادر، سنگ قبر: سیاه، سیاه. ابری بود آسمانِ نقاشی : احتیاج به محبتِ تو داشتم مادرجان آرامگاهِ مهین علی یزدی دراین جا. تو خواب بودند پرنده ها، فاتحه می خواندند تو خواب . . .» و دیگر نقاشی های دختر را شرح میدهد. ص ۱۷۷
دربهزیستی از حضورزن های گردن کلفتی سخن رفته که با ورود دختران جوان شیره اش را میکشند. دخترجوانی را نشان میدهد : «شیره شو کشیده ن. داره ازش میره طفلکی . . . مُلتفتی؟ / کی شیره شو کشیده؟ / گردن کلفتا. / گردن کلفتا؟ / پ چی؟ گردن کلفتا، زالوا . . . / کجان؟ / اون طرف / مردن ؟ جاهلن؟ / نه بابا خانومن، هرکدوم چن تا مردو طرفن چرا تُرش کردی؟ مسیورا کُلنگه . . ./ اخه چطور؟ / » ص ۱۸۹
بخش بهزیستی دیدار اول. فصل بسیار پندآموزیست از سیاست های رژیم اسلامی، در بالا بردن فساد و گسترش اعتیاد و فحشا و فقر فرهنگی درسطح کشور. و نه تنها کوچکترین اقدام عملی و مدبرانه برای جلوگیری از فحشا و فساد به عمل نیامد بلکه با اعمال جبری سیاست های غلط و قانونی کردن خشونت احکام خشکه مقدسیِ حوزه ، فساد را تا عمق خانواده ها گسترش دادند. نویسنده دردرمانگاه بهزیستی نشان میدهد که خانم رئیس ها و خانم های قلعه کم و بیش حضور دارند. همو درمصاحبه با چند نفر ازخانم ها گزارش هایی تهیه کرده که هریک میتواند بنمایۀ رومانی قوی و اجتماعی باشد. در گفتگو با خانمی بنام مارگریت عیسی گُلیان، در بخش اعصاب از ایشان میپرسد: «تـو چرا این جایی مارگریت؟ / ازخانواده فرار کردم / » خانم دیگرجلو آمده او را معرفی میکند معلوم میشود که ازهموطنان ارمنی است. و حالا حاج داود [رئیس کمیته] اسم او را به سودابه یعقوبیان عوض کرده! مارگریت با صدای خوشی که دارد، هر ازگاهی با آوازهایش، بیماران را سرگرم میکند. سرنوشت مارگریت نیز مثل دیگر خانم هاست. فرار ازخانه با گرفتاریها و پیامدهای دردآورش.
آقای زندمقدم درهمان جا و بخش اعصاب با خانم رئیس کهنه کاری مصاجبه ای دارد که تجربه های شنیدنی خود را روایت کرده است. درآشنائی با خانه های شهرنو از روابط واسطه ها، درتدارک خانم ها، آمدن و رفتن آن ها اطلاعات دست اول را نقل میکند . از افسر پاسگاه قله به نیکی یاد میکند: « تلکه . . . پلکه . . . خدائیش ما ندیدیم یه بچه بَمی چندین و چندسال رئیس بود . آقا بود رَحمش می یومد به جنده ها. یه نا کسی آب شنگولی می زد، خونه رو به هم می ریخت، کتک کاری می کرد با جنده ها، گرت گیری می کرد . این لات و لوتا زیاد یودن . . . مُفت کُن بودند. ننه شون گائیده بود می بُردشون پاسگا، اون قد می زدن، مستی می پرید مثِ گوز ازتُخم چشاشون، عنشون قاطی پاطی می شد با گُه آبجی شون مادر جنده ها . . . » ص۲۱۳
یاد سروان صادقی بخیر. در زمان حکومت دکتر مصدق رئیس کلانتری منطقه شهرنو بود. اهل اصفهان جزو افسران وابسته به حزب توده بازداشت شد. بعد ها که از زندان درامد درخیابان کریمخان زند فرش فروشی دایرکرده بود. مردی شریف و پاکدامن بود به کنار از پروندۀ سیاسی، شاکیانی چند ازطایفۀ لشوش و باجگیرهای شهرنو داشت که زمان خدمت، دست اوباش ها را از سرزنهای بی پناه و تیره بخت شهرنو بریده بود.
شگفت اینکه بین خانم های قلعه، دربین بیشترین ها، ازخانم های اهل مشهد وقم نیزیاد شده است. بنگرید به برگ ۲۱۳ و دنبالۀ همان برگ، تا نقاب فریب و ریا ازچهره ها برداشته شود. بهرۀ این گونه فاشگوئی های دست اول را درنقشِ پنهانِ بازاریان متدین! باید جستجو کرد که به روایت کتاب، دست کم در بخشی از رونق فساد و سیه روزیِ زن های این دو شهرمذهبی دست داشتند.
ناشران شهرنو، با توجه به مشکلات نشر و توزیع کتاب و هرگونه امور انتشاراتی درخارج، با چاپ و نشر این دفتر پربار و تحسین آمیز، گام بزرگی برداشته وکارنامۀ فرهنگیِ ادبیات تبعید را پربارتر کرده اند.
در پایان، به ضرورت حرمت قلم نکته ای را باید یادآوری کنم : درباره روایتی که ازقول ژنرال جبیب الله خان شیبانی دربرگ ۱۵ کتاب نقل شده اندکی باید تأمل کرد. درسایت ویکی پدیا دانشنامه آزاد تولد آقای زند مقدم ۱۳۱۷ شمسی آمده است. درهمان سایت دربارۀ حبیب الله خان شیبانی تولدش ۱۲۶۳ و تاریخ فوتش در ۶۵ سالگی که با این ترتیب میشود سال ۱۳۲۸ که آقای زند ۱۱ ساله بوده اند با توجه به اینکه آقای شیبانی ازسال ۱۳۱۵ به آلمان رفته و آنجا ماندگار شده اند تا زمان تروربه دست نظامیان ارتش شوروی درآلمان آنگونه که درسایت «پژوهشکدۀ باقرالعلوم خانم سعیده سلطانی» نوشته اند . این تاریخ ها با روایت آقای زند و مصاحبۀ آقای شیبانی با ایشان که نویسنده کتاب هستند همخوانی ندارد.