آپریل امسال مصادف است با یک ساله شدن خاموشی “راجر ایبرت”، منتقد و فیلمنامه نویس معروف آمریکایی که از جمله ی معدود منتقدین شهره میان عامه ی مردم بود.
راجر ایبرت در هژدهم ژوئن سال ۱۹۴۲ در شهر اوریانا از ایالت ایلینوی آمریکا متولد شد. او از همان دوران نوجوانی اش به خواندن و نوشتن نقدهای ادبی و سینمایی روی آورد و کار در مطبوعات را از دوران دبیرستان با نوشتن مطالب ورزشی در روزنامههای محلی همین طور نوشتن مطالبی برای نشریات علمی تخیلی آغاز کرد
او سپس وارد دانشگاه اوربانا شامپاین ایلینوی شد و سردبیری نشریه ی دانشگاه را برعهده گرفت و نقدهایی بر فیلم های “زندگی شیرین” و “بانی و کلاید” نوشت. ایبرت از “بانی و کلاید” به عنوان “نقطه عطف در تاریخ سینمای آمریکا و کاری واقعی و عالی” یاد کرد.
پس از آن ایبرت به انگلستان رفت و تحصیلات تکمیلی اش را در دانشگاه کیپ تاون به اتمام رساند. سپس در سال ۱۹۶۷ فعالیت تخصصی و حرفه ای خود را آغاز کرد. او به عنوان گزارشگر روزنامه سان تایمز استخدام شد و در همان حال به نقد نویسی درباره ی فیلم های در حال اکران هم می پرداخت . در همان سال نیز اولین کتابش، تاریخچه ای از دانشگاه ایلینی به نام “قرن ایلینی: ۱۰۰ سال از زندگی دانشگاهی” منتشر شد. او در سال ۱۹۷۴ به خاطر مجموعه نقدهایش در این روزنامه برنده جایزه پولیتزر شد.
در سال ۱۹۷۵ ایبرت و جن سیسکل با همکاری هم در شیکاگو تریبون “Sneak Previews” را بنا کردند که اولین برنامه تلویزیونی با موضوع نقد فیلم بود. اشکال مختلف این برنامه در ادامه هفت نامزدی جایزه امی به همراه داشت . برنامه ها و یادداشت های این زوج هنری به سرعت بر سر زبان ها افتادند . ایبرت به حدی در تداوم این سلسله برنامه ها مصر بود که حتی پس از درگذشت سیسکل در سال ۱۹۹۹ به تنهایی به اجرای آن می پرداخت. تا اینکه در سپتامبر ۲۰۰۰ ستون نویس روزنامه شیکاگو سان تایمز، “ریچارد روپر” نیز به او پیوست واین برنامه با نام ” در سینما با ایبرت و روپر” به فعالیت خود ادامه داد.
ایبرت از دهه ی هفتاد به دنیای تلویزیون وارد شد و تا سال ۲۰۰۶ این عرصه را رها نکرد. همین حضور مستمر در تلویزیون هم بود که او را به منتقدی نام آشنا میان مردم بدل کرد.
راجر ایبرت درسال ۲۰۰۲ به سرطان تیروئید مبتلا شد، بیماری ای که در حرکت کردن، حرف زدن، نشستن طولانی مدت و غذا خوردن او اختلالات جدی ایجاد کرده بود، تا جایی که برای صحبت کردن از دستگاه های الکترونیکی بهره می برد، با این همه ایبرت هرگز دست از ارائه ی نقد و معرفی فیلم نکشید.
ایبرت را منتقدی منصف و در عین حال جسور می نامند، منتقدی که نه از انصاف و تواضع در مقابل فیلمسازان و فیلمهای گمنام فاصله گرفت و نه از جسارت در برابر سینماگران شهیر هراسی داشت. ایبرت که لحنش همواره با شوخ طبعی عجین بود، نثر نقدهایش را گاه با داستان، شعر و ترانه می آمیخت. او فارغ از انتقام جویی به فیلم هایی که از نظرش بی ارزش می آمدند می تاخت و در این امر عواطف خود را به شکلی صریح بروز می داد. چنان که در مورد فیلم کمدی درام “شمال” (۱۹۹۴) ساخته ی “راب رینر” گفته بود: ” از این فیلم متنفرم!متنفر متنفر متنفر متنفر متنفر، از تمام لحظه های احمقانه و پست فیلم که قصد به زور خنداندن و توهین به مخاطب را دارد متنفرم! […]حتی همین الان هم که اینجا نشستم و دارم بهش فکر میکنم چندشم میشود!”
نگاه ایبرت نسبت به برخی فیلمهای خاص گاه با نگاه جمعی دیگر منتقدان متفاوت بود، از آن جمله می توان به فیلم های مخمل آبی، پرتقال کوکی، طعم گیلاس، مظنونین همیشگی و … اشاره کرد. او فیلم “پرتقال کوکی” ساخته ی “استنلی کوبریک” را چیزی بیشتر از یک “آشفته بازار” نمی دانست و فیلم “طعم گیلاس” “کیارستمی” را خسته کننده و عاری از هدف می خواند : ” از سر غرزدن نمیگویم که چرا در فیلم اتفاقی جالب و شکه کننده وجود ندارد. چیزی که احساس میکنم این است که شیوه کیارستمی در اینجا یک “تظاهر” است. ماهیت موضوع به فیلم چیزی اضافه نمیکند و از فیلم هم منفعتی به دست نمیآورد.”
“راجر ایبرت” که “همشهری کین ” را به عنوان “مهم ترین” فیلم عمرش معرفی کرده بود، در طول فعالیت حرفه ایش دو بار و به خاطر فیلم های فلامینگوهای صورتی(۱۹۷۲) و “هزارپای انسانی”(۲۰۰۹) از اعلام نظر و حتی قضاوت درباره ی این فیلم ها امتناع کرد. به عقیده ی او : ” وقتی یک فیلم حال بیننده را بهم می زند- به عبارت دیگر به بیننده احترام نمی گذارد و باعث انزجار او می شود- نمی توان به عنوان یک اثر خوب یا بد در مورد آن قضاوت کرد.”
راجر ایبرت خود را یک “ندانم گرا” می خواند اما اعتقادات مذهبی ( کاتولیکی) وی در برخی از یادداشتهایش نمود پیدا می کنند. او از فیلم هایی چون ” داغ ننگ” و “کشیش” که با هنجار شکنی مذهب را به چالش می کشند، انتقاد می کند و در عوض درباره ی “رنگ خدا” ساخته ی مجید مجیدی می نویسد: ” کلمات بر صفحه ای سیاه رنگ: «با یاد خداوند». مدرسه کاتولیک را به خاطر می آورد که هر صفحه تکلیف را که انجام می دادیم با دست خط کودکانه بالای صفحه می نوشتیم JMJ (Jesus, Mary, Joseph) به معنی عیسی مسیح، مریم مقدس و یوسف. آیا حسابم را به خدا تقدیم می کنم یا در انتظار معجزه هستم؟ در ذهن مجید مجیدی، نویسنده و کارگردان ایرانی “رنگ خدا” شکی وجود ندارد. کار او برخلاف هنر مذهبی که صرفاً یکی از جنبه های وجودی خدا را تبلیغ می کند، حقیقتاً یاد خدا است. فیلم او نگاهی به بالاست نه به اطراف.”
ایبرت از مخالفین استفاده از تکنولوژی سه بعدی بود، او در یادداشتی ضمن برشمردن دلایل خود برای این مخالفت تاکید کرده بود: ” هالیوود همیشه به چیزی نیاز دارد که به شکلی آشکار و چشمگیر بهتر از هر چیز خانگی باشد، به درد همهی گروههای سنی بخورد و از همه مهمتر، چیزی روی قیمت بلیت بیاورد. من با ۳D به عنوان یک گزینه مخالف نیستم، با آن به عنوان یک راه امرار معاش هالیوود مخالفم بهخصوص حالا که تولیدات استودیوها از آن فیلمهای باارزشی که شایستهی اسکار میدانیم فاصله گرفتهاند. اسکورسیزی و هرتزوگ فیلمهایی برای بزرگسالان میسازند اما هالیوود با کله به سمت ساختن فیلمهای بچگانه میرود. اخیراً دیزنی اعلام کرده دیگر فیلمی به شیوههای قدیمی نخواهد ساخت و همهی تمرکزش را روی انیمیشن و ابرقهرمانها خواهد گذاشت. حس میکنم نسل امروز هالیوود احساس غریزی قصهگویی و کیفیت را دارد از دست می دهد. همهاش زیر سر پول است!”
راجر ایبرت بیش از ۱۵ کتاب با موضوعات مختلف از مارتین اسکورسیزی گرفته تا لندن و برنج نوشت. “بیدار در تاریکی” و “Your Movie Sucks” از جمله کتابهای ایبرت است که دومی مجموعهای از نقدهای منفی اوست.
این منتقد خستگی ناپذیر دو روز پیش از مرگش در مطلبی که در وبسایتش منتشر شد، از بازگشت بیماری سرطان خبر داد.
او در آن مطلب به پیامدهای بیماری خود اشاره کرد، اما نوشت: “من دست از کار نمیکشم. میخواهم همچنان به طور گزیده نقد بنویسم.”