نزدیک به نیم قرن از خاموشی ” سیمون ارنستین لوسی ماری برتراند دوبوار” می گذرد، کسی که خودش را به ساده گی این طور تعریف می کرد: “اگر بخواهم خود را تعریف کنم، اولین چیزی که باید بگویم این است که من زن هستم”، زنی که بعدها مظهر روشنفکری و آزاد اندیشی زنان در قرن بیستم شد؛ تا آنجا که نظرات او در حیطه ی هویت زنان و حقوق اجتماعی آنها هنوز و از پی گذشت سالیان متمادی، باز هم بدیع و مترقی محسوب می شوند. او معتقد بود :” انسان زن زاده نمیشود، بلکه تبدیل به زن میشود.”
نگاه چند جانبه و وسعت نظر “سیمون دوبوار” در همه ی زمینه ها سبب گردیده است، که امروز اوصافی متفاوت و بعضا متناقض از این نویسنده ی نامدار ارائه شود. اوصافی که نشات گرفته از شخصیت چند بعدی زنی ست که زیستن مطابق عرف و اجبار را تاب نمی آورد و نه تنها قلم که زندگی خود را الگویی ساخت برای زنانی که رهایی از قید و بندهای ساختگی و اعتلای همه جانبه ی هویتی را طالبند.
این فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی با آنکه در یک خانواده ی کاتولیک بورژوای به دنیا آمد و تحت تعلیمات دینی و بورژوایی قرار گرفت، اما با این همه از سرک کشیدن به کتابخانه ی پدرو مطالعه ی پنهانی کتابهای ممنوع شده غافل نبود، او بعدها و با وجود مخالفت شدید پدرش، زندگی مستقلی را از سرگرفت و به تحصیل در زمینه ی ادبیات و فلسفه در دانشسرای عالی، موسسه ی سنت مارین و سوربن پرداخت. تحصیل در فلسفه و پیوستن به حلقه ی فلسفی ” سارتر” و دوستانش، منجر به بروز رابطه ای عاطفی و پیچیده میان این دو گشت. رابطه ای که بر خلاف رسم زمانه، منجر به ازدواج و شکل گیری نهاد خانواده و در نتیجه پی گیری اخلاق بورژوایی مرسوم نگشت. ” ژان پل سارتر” و ” سیمون دوبوار” بی آنکه هرگز با یکدیگر پیمانی رسمی را امضا کنند، روابطی آزاد را با یکدیگر برقرار ساختند که در آن در همواره بر حفظ صداقت تاکید داشتند، اما در عین حال از آزادی برقراری ارتباط های جنسی و یا احساسی عمیق و یا سست با دیگر افراد نیز برخوردار بودند. سارتر و دوبوار بدین شکل تصور مرسوم و عوامانه ی همسانی عشق و ازدواج را نفی و اندیشه ی تک همسری که روال طبقه ی بورژوا بود را رد کردند.
سارتر و دوبوارهر دو جوانان طغیان گری بودند که در خانواده های مذهبی پرورش یافته بودند و خاطرات کودکی برای هردوی آنها تلخ و سیاه بود، از سویی “ژان پل” که در همان طفولیت پدرش را ازدست داده بود تنهاییش را با دیدن فیلم های صامت پر می کرد و از سوی دیگر “سیمون” همواره در میان دعواهای پدر عیاش و مادر مذهبی خود سرگردان بود. شاید رشد در چنین محیط هایی بود که آنان را به درهم ریختن معادلات و قواعد اجتماعی وا داشت. عصیانی که تنها به شیوه ی زندگی این دو نویسنده ختم نشد و چهره ی حقیقی خود را در آثارآنها به نمایش گذارد. برای مثال آنچه سارتر در “تهوع” و ” هستی و زمان” نگاشته نمودی ست از همین سرکشی.
ولی آنچه دوبوار را پرچمدار درهم شکستن قواعد دست و پاگیر اجتماعی ساخت، نوشتن کتابی تحت عنوان ” جنس دوم” بود که با الهام از اصول جنبش مدرن فمینیسم نگاشته شده بود.
دوبوار در ” جنس دوم” به تجزیه و تحلیل ستمی پرداخت که در طول تاریخ جنس زن را نشانه گرفته است، او کتاب را در دو بخش تهیه کرد، در بخش اول به تشریح و بررسی پدر سالاری و در بخش دوم به تحلیل تجارب ویژه ی زندگی زنان پرداخت.
” سیمون دوبوار” در این کتاب به مدارک موجود تاریخی استناد می کند و از دلایلی سخن می گوید که زنان را ناچار به پذیرش جنس درجه ی دوم در جوامع انسانی و شهری کرده است. او در این مسیر از علومی چون زیست شناسی، علوم طبیعی، اسطوره شناسی، فلسفه و جامعه شناسی بهره گرفته است. کتاب در اثر گذارترین بخش خود تحت عنوان ” زنان متاهل” به بررسی داستانها و نگاشته های دفتر خاطرات زنان نویسنده ای چون “ویر جینیا وولف” و “ادیت وارتون” می پردازد و از مردانی چون “استاندال”، “مونتاین” و “دی.اچ لورنس” به سبب سخن گفتن از جانب شخصیتهای زن داستانهایشان انتقاد می کند و این انتقاد را با افشای نحوه ی رفتار آنها با زنان زندگیشان همراه می کند. او مصرانه از زنان می خواهد که برای آزادی و احقاق حقوق خود تلاش کنند و استقلال مالی را شرط لازم برای این آزادی می داند. او اما تاکید می کند که پیروزی زنان در این نبرد در حقیقت نه به برتری آنان بلکه به برابری منجر می شود و شیرینی این پیروزی کام مردان را نیز شیرین خواهد کرد:
“وقتی که نیمی از بشر از چرخه بردگی نیمه دیگر رها شد و همراه با آن سیستم دروغ و ستم نیز از بین رفت، همه پی خواهند برد که مفهوم حقیقی رابطه زن و مرد چه مزیتی به تفاوت نابرابر زنان و مردان در وضعیت کنونی دارد”
اما انتشار” جنس دوم”، مصادف بود با زمانی که در فرانسه تنها یک سال از تصویب قانون حق رای برای زنان می گذشت و بحث درباره ی پیشگیری از بارداری و تولد فرزند ناخواسته به مثابه ی تابو به شمار می رفت و آن جامعه ی بسته، به هیچ وجه گستاخی های زنانه را تاب نمی آورد.
از همین رو چاپ این کتاب با آوار شدن سیل اعتراضات، مخالفت ها و تهمت ها همراه شد . کتاب مورد حمله ی تند مطبوعات قرار گرفت و واتیکان آن را تا مدتها در لیست کتابهای ممنوع قرار داد. جنس دوم همچنین سبب خشمگین شدن گروهی از مردان نویسنده شد و “آلبر کامو” در اعتراضی خشم آلود ابراز کرد که دوبوار مرد فرانسوی را به مضحکه کشانده است.
دوبوارگاه خسته از این قضاوتها و از فرط خشمی که نسبت به شرایط زنان در آن روزگار داشت از حیطه ی منطق خارج می شد و افسار گسیخته و بغض آلود عقایدی را ابراز می کرد که شاید به عقیده ی بسیاری غیرقابل قبول می نمودند، برای مثال در جایی عادت ماهانه زنان را انزجارآور، ترسناک و نشانه درد و مرگ توصیف کرده است و به طور کلی دوره های مربوط به تولید نسل در جسم زنان را وسیله ای جهت کنیز وار شمردن زن دانسته است.
سیمون دوبوار هم چنین رمان ” زمان رازداری” را بر اساس زندگی واقعی زوجی نوشته که از آشنایان او محسوب می شدند. زوجی که در عصر خود در پی خلاقیت و گشودن راه های جدید بوده اند، اما زمانی که در جایگاه پدر و مادر قرار گرفته اند افکار پوسیده ی گذشته را حمل می کنند و قادر به درک جهان بینی و روش زندگی جوانان و فرزندان خود نیستند:
“من هم چون میوهای با جسم فرسوده، پوسیده میشدم، اما رسیده نمیشدم. دیگر نیرو و شادابی سابق را نداشتم. توانایی نوشتن را نداشتم. از جانب پسرم به آرزوهایم خیانت شده بود و همهی آنها بر باد رفته بودند. چیزی که بیشتر از همه غمگینم میکرد این بود که میان من و همسرم هم همهچیز فرو میریخت و مسائل میان ما فاصله میانداخت و مهر و علاقه را نابود می کرد. من خود را فریب میدادم که دارم اوج می گیرم. در صورتی که در سراشیبی بودم. در راهی که پیش گرفته بودیم، سریعا به پیرمرد و پیرزنی در کنار هم تبدیل میشدیم…”
دوبوار در این کتاب کوشیده است تا معیارهای ارزشی حاکم بر خانواده ها را مورد بازنگری قرار دهد و به نسل های گذشته خاطرنشان کند که تناقض عملکرد نسل جدید با رویکرد آنها، دلیل بر ضدارزشی بودن رویه ی آنان نیست.
او دررمان سومش ” همه می میرند” از زندگی فوسکای هفتصد ساله روایت می کند، حاکمی که به علت هراس از مرگ و ترس از عدم کامیابی در احداث شهری سربلند وباشکوه، با نوشیدن اکسیر عمر جاودان، نامیرا گشته است. اما فوسکا در نهایت در می یابد که به آوارگی و ناامیدی ابدی محکوم است، چرا که دیگر هیچ عمل یا حادثه ای توجه او را جلب نمی کند چون او به جنبه ی موقتی و ناپایدار بودن آنها واقف شده است. به عقیده ی او کوشش انسان ها در به دست آوردن خواسته ها و آرزوهایشان بیهوده است، زیرا باید همه ی دستاوردهایشان را با مرگشان رها کنند. او حتی مبارزات اجتماعی و سیاسی را نیز عبث و پوچ می انگارد:
“شماها جمهوری و آزادی می خواهید؛ از کجا معلوم که موفقیت در این زمینه شما را به بدترین استبدادها نکشاند ؟؟؟ اگر آدم به اندازه ی کافی عمر کند می بیند که هر پیروزیی روزی به شکست تبدیل می شود…” درواقع دوبوار در این کتاب دست به گونه ای تجسس در زمینه ی توان تاثیر گذاری حرکت فردی بر مفهوم تاریخ زده است.
از دیگر آثار ماندگار این نویسنده می توان به “مهمان”، ” خون دیگر”، خاطرات یک دختر مطیع”، ” ماندارین ها”، “مرگی بسیار آرام”، ” تصاویر زیبا”، “کهنسالی” و “مراسم وداع” اشاره کرد.
سیمون دوبوار از سال ۱۹۶۸ علاوه بر نوشتن به حیطه ی مبارزات اجتماعی برای حقوق زنان نیز روی آورد. او در فعالیتهایی برای بدست آوردن حق سقط جنین و به وجود آمدن امکانات مناسب جهت این امر، ایجاد امکانات و حمایت از مادران مجرد، افشای تجاوز، مبارزه با ختنه زنان و مبارزه و پیشگیری ازخشونت علیه زنان شرکت داشت.
سیمون هم چنین در کتاب خاطرات خود از روابط عاشقانه اش با “نلسون آلگرن” و ” کلودلانزمن” می نویسد. او آشنایی با آلگرن، نویسنده ی امریکایی را انگیزه ی نوشتن ” جنس دوم” می داند و اقامت کوتاه مدت خود در امریکا و در کنار او را مسبب شناخت فراوانش از جامعه ی امریکا به حساب می آورد. او همچنین ازارتباط عمیق و عاشقانه اش با لانزمن جوان، نویسنده و روزنامه نگار یهودی، یاد می کند که هژده سال از او کوچک تر بوده است. روابطی که با وجود اطلاع سارتر از آنها، هرگز خدشه ای به پیوند مستحکم او و سیمون وارد نساختند، پیوندی که حتی پس از مرگ هم گسسته نشد و نام دوبوار و سارتر را پیوسته درکنار یکدیگر قرار داد. شاید آرمیدن این دو اندیشمند در قبرهایی کنار یکدیگر نیز نشانه ای باشد بر اثبات این مدعا.