آخرین ماه خزان است، ماهی یاد آور آن نوبت که برگریزان تبهکار و”آذر” کینه توز در هم آمیختند و آتش دنائت را بر پیکر اندیشه و بیان افکندند.
سعیدی سیرجانی
همان آتشی که ” سعیدی سیرجانی” با زبان شعله هایش آشنا بود و ابایی از جدال با آن نداشت، هم او که بر سر هر آنچه بوی تحجرو استبداد می داد خروشید و در رویارویی با ” ضحاک مار دوش” زمانه، یادگار آزادگی خود را به میراث گذارد:
آدمیزادهام ،آزادهام و دلیلش همین نامه
که در حکم فرمان آتش است
و نوشیدن جام شوکران
بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.
آری، آذر، همراه است با خاطره ی گلهایی که به تاراج رفتند وبرگهای پاییزی از خون سرخ گلبرگ آنان رنگین شد. خاطره ی مرگ “پروانه” ای که هنوز هم گرد نمناک بالهایش چون یادگاری دردناک بر دستهای استبداد جنبشی معصوم دارد، یادآور درهم خردشدن حنجره ی ” محمد جعفر پوینده” که در جست و جوی ” راه زندگی” ره می پویید، یاد آور خاطره ی در خون تپیدن “محمد مختاری” که ” تمرین مدارا” را مشق می کرد و حماسه و اسطوره را به یاری می گرفت تا دریچه ای به روشنی و آزادی بگشاید و مکرر کردن یاد “احمد میر علایی” که همواره نیشخند از سر ترحمش را نثار “شیاطین” می ساخت.
نزدیک به دو دهه از قتل این نویسندگان، این متفکران عرصه ی فرهنگ و اندیشه، می گذرد ، اما همچنان چهره ی آمران و عاملان حقیقی این جنایات هولناک مکتوم و مستور مانده است و به قول اخوان :
گرگها خیره نگه کردند، همصدا زوزه بر آوردند:
“ما ندیدیم، ندیدیمش، نام هرگز نشنیدیمش”
اما در این میان، آنچه امید سبزی و طراوت را هم چنان در ذهن این سرزمین خشک عطشناک بیدار نگاه می دارد، حقیقت ققنوسی ست که از زیر خاکستراین آتش متولد می شود، ققنوسی که گرچه زخم خورده ی تازیانه های استبداد است ولی میراث دار قربانیان آن آتش است و با مرگ، با این عبث تلخ، بیگانه است و تنها در جست و جوی آشتی قلم با “تکاپو” ست.
به گفته ی مرحوم “منصور کوشان”، این متفکران آنقدر از گفت و گو درباره ی مرگ بیزار بودند که حتی در مراسم ترحیم “حمید مصدق” او را از صحبت درباره ی مرگ و نیستی بر حذر داشتند.
چرا که اینان تنها به زندگی می اندیشیدند و به هستی جاودان آزادی واندیشه. به حرکت در جهت اعتلای فرهنگی سرزمینشان می نگریستند و همواره برای پرداختن بهای این مبارزهی خطیر آماده بودند. با این که همواره نگران نسل نوپا و درراه آینده بودند، اما هیچ گاه خود را به مثابه ی مراد و مرشد آنان قلمداد نمی کردند، تلاشهای آنان در جهت انتشار مجلاتی چون “بوطیقای نو”، ” آدینه” و ” تکاپو” مشتی نمونه ی خروار از دل نگرانی ها و تعهد بی ادعای آنان است. شاید تنها همین جمله ی محمد مختاری، برای نسل امروز هجایی باشد دردرک معنای واژه ی “سانسور” ، نسلی که در اسارت اختناق و سانسور، زبانی خاموش در کام دارد و قلمی لرزان در دست:
سانسور هیچ گاه در یک نقطه محدود نمی ماند. کافی است در یک نقطه شروع شود تا به تمام جامعه سرایت کند. سانسور میکرب جان است. جان را فاسد می کند. فرهنگ را از درون می پوساند. به همین سبب سانسور تنها به معنی نقطه چین شدن کتاب ها نیست. بلکه اندیشه و احساس را هم نقطه چین می کند. روابط و حضور و سلوک انسان ها را نیز نقطه چین می کند. حتی گریستن و خندیدن، و سکوت و تامل ها را نیز نقطه چین می کند.
تا چند ماه پیش به ذهن اعضای اوپک خطور نمیکرد که دچار یک سونامی کاهش قیمت نفت شوند و در یک زمان کوتاه پنج ماهه با کاسته شدن بیش از ۳۰ دلار ، قیمت هر بشگه نفت از ۱۱۰ دلار به کمتر از ۸۰ دلار برسد .این درحالی است که از تثبیت قیمت حتی در نرخ موجود هم اطمینانی نیست و چه بسا که که بازار بزودی شاهد هر بشگه نفت حدود ۷۰ دلار باشد .
صرفنظراز اینکه قیمت نفت در بشگه ای ۸۰ دلار یا ۷۰ دلار تثبیت شود، یک موضوع به وضوح آشکار گردیده که بسیار حائز اهمیت است و آن شناخت واقعی از قدرت و نفوذ اوپک در بازار نفت است که خود را قدر قدرت و کارتل تعیین کننده قیمت نفت تصور میکرد، درحالیکه معلوم شد ببر کاغذی بیش نیست ، کما اینکه در طول این پنج ماه هیچ عگس العملی درمقابله با وضعیت پیش آمده از خود نشان نداده و هنوز نتوانسته حتی یک گزارشی تفصیلی و قانع کننده از روند افزایش قیمت ارائه دهد.
اکنون چنین به نظر میرسد که اوپک از شوک وارده بیرون آمده وخود را آماده برای اجلاس سران اوپک در روز پنجشنبه ششم آذرمیکنند. قبل از این رویداد مهم دیگری رخ خواهد داد و آن ضربالاجل مذاکرات هستهای ایران با گروه ۱+۵ در روز دوشنبه سوم آذر است. هرچند که این دو مورد متفاوت از یکدیگر هستند ولی شکست مذاکرات بر تصمیمات اوپک بی تاثیر نخواهد بود.
از منظر جهانی و بازار بین المللی موضوع اجلاس اوپک بیشتر مورد توجه و دارای اهمیت است تا مسئله هسته ای ایران. مسئله هسته ای ایران موضوعی است سیاسی که بیشتر به سه کشور ایران اسرادیل و امریکا مربوط میشود، درحالیکه قیمت نفت یک مسئله اقتصادی است که همه جهان را در بر میگیرد. اهمیت قضیه بویژه در آنجاست که ببینند عگس العمل سران اوپک نسبت به کاهش بهای نفت چگونه است و برای مقابله با آن چه تدابیری بکار میگیرند. موضوع هسته ای ایران به قیمت نفت ربط پیدا میکند منتهی در سال آینده. زیرا در صورتیکه ایران با کشورهای ۱+۵ به توافق برسد و تحریم نفتی برداشته شود، در آنصورت ایران به دنبال افزایش صادرات تا دو میلیون بشگه خواهد رفت که طبیعتا معادلات را به هم خواهد زد.
اینکه اعضای اوپک تاکنون با کاهش قیمت نفت با نوعی خونسردی برخورد کرده اند میتواند تفاوت قابل توجه هزینه تولید که حدود ۱۵ تا ۲۰ دلار است با قیمت فروش باشد که هنوز به ۶۰ دلار میرسد باشد . دلگرمی دیگر اوپک هزینه بالای تولید نفت از پروژه شیل در امریکاست که در حدود ۸۰ تا ۹۰ دلار برآورد میشود .
ولی برای کشورهای عضو اوپک یک دل نگرانی هم وجود دارد و آن عدم تعادلی است که در اثر کاهش بهای نفت در بودجه سالانه شان ایحاد میشود. افت قیمت نفت خام از ۱۱۵ دلار در ماه ژوئن، به کمتراز ۸۰ دلار، تقریبا همه کشورهای عضو اوپک را دچار کسری بودجه کرده و تنها قطر و کویت جان سالم به در برده اند. شاید وضعیت ایران از همه بحرانی تر باشد زیرا که بودجه سال جاری خود را بر اساس هر بشگه نفت ۱۰۰ دلار تنظیم کرده که اکنون در اثر کاهش قیمت نفت با یک کسری بودجه نگران کننده مواجه شده است .
درمجموع اگربهای هربشگه نفت در قیمت فعلی ثابت بماند یا حتی باز هم کاهش پیدا کند کشورهایی چون عربستان و امارات ، قطر ، کویت از آنجاییگه دارای ذخایر ارزی فراوانی هستند وحتی کشورهایی مانند بحرین و عراق هم میتوانند کسری بودجه خود را از طریق استقراض از سپردههای داخلی و همچنین استقراض از سرمایهگذاران خارجی تامین کنند، درحالیکه حکومت اسلامی ایران نه ذخیره ارزی قابل ملاحظه ای دارد، همه ذخیره ارزی کشور از ۷۰ میلیارد دلار تجاوز نمیکند که تازه صحت و سقم همین رقم هم قابل تردید است ، نه امکان قرض از خارج دارد و نه سرمایه های داخلی میتواند پاسخکو باشد.
اما به هر حال، اعضای اوپک میدانند که عقب نشینی درمقابل وضعیت پیش آمده که چه بسا میتواند برنامه ریزی شده باشد کارآمدی این سازمان و توانایی آن دراجرای سیاستهای نفتی را زیر سوال خواهد برد و خود این برداشت باعث کاهش بیشتر قیمت نفت خواهد شد. بهعلاوه، استمرار قیمت نفت در چنین سطح پایینی بر فشارهای مالی تمام کشورهای اوپک خواهد افزود. البته اوپک هم کار چندانی نمیتواند بکند و امکاناتش محدود است. مهمترین اهرم اوپک تغییر میزان تولید است.
به همین دلیل، بازارهای بینالمللی انتظار دارند اوپک در اجلاس آتی، تولیدات نفتی خود را از مقدار فعلی حدود ۵/۳۰ میلیون بشکه در روز به اندازه یک میلیون بشکه کاهش دهد. اینکه چنین کاهشی بتواند کمک در افزایش قیمت نفت کند خود جای بحث است ، ولی شانس این وجود دارد که قیمت در حدود ۸۰ دلار حداقل برای مدتی تثبیت شود . بنابراین میتوان گفت چنین مقدار کاهشی به احتمال زیاد تاثیر چندانی بر قیمت نفت نخواهد داشت و میتواند به ثبات قیمت این کالا در حدود ۸۰ دلار کمک کند، اما اگر کاهش تولید بیشتر از یک میلیون بشکه باشد ممکن است به افزایش قیمت نفت بیانجامد که البته عگس آن نیز متصور است.
البته در تصمیمات اوپک یک عامل کلیدی هم وجود دارد و آن عربستان سعودی با تولید روزانه ۱۰ میلیون بشگه است که همواره قادر است همه معادلات را بر هم زند. بارها اتفاق افتاده که این کشور با کم و زیاد کردن تولید خود تصمیمات اوپک را تغییر داده است . در اجلاس آتی اگر بخواهد با کاهش تولید موافقت کند، ایران که در شرائط بحرانی سختی قراردارد و صادراتش به یک میلیون بشکه کاهش یافته قطعا کاهش را قبول نخواهد کرد. همچنین است در مورد ونزوئلا، عراق، نیجریه و لیبی که به علت شرایط سخت اقتصادی کاهش تولید را نخواهند پذیرفت. بنا براین به احتمال زیاد عربستان و به همراه آن کویت و امارات بایستی بار کاهش تولید را تحمل کنند .
درحالی که نرخ دلار در بودجه سال جاری رقمی بین ۲۵۸۸ تا ۲۶۵۰ تومان ، قیمت نفت ۱۰۰ دلار ، تعداد بشکه های نفتی و میعانات گازی حدود ۱.۳ میلیون در روز و درآمدهای نفتی در حدود ۷۶ هزار میلیارد تومان مصوب شده بود چنین به نظر میرسد که نرخ دلار دربودجه سال جاری بسیار فراتر باشد. برخی از دست اندکاران تدوین بودجه سال ۱۳۹۴ عنوان کرده اند که رقم بین ۲۷۵۰ تا ۲۸۵۰ تومان و حتی بالاتر می تواند مبنای محاسباتی دلار باشد ولی احتمال قریب به یقین نرخ ۲۸۵۰ تومان خواهد بود. بدیهی است که کاهش درآمدهای نفتی با ریزش حدود ۲۰ دلاری نسبت به قیمت ۱۰۰ دلاری بودجه امسال محرکی برای افزایش بیشتر نرخ دلار برای جبران بخشی از درآمدهای نفتی میباشد. به طور معمول نحوه محاسبه پایه دلار در بودجه به این روال است که تعداد بشکه های نفت قابل پیش بینی فروش در یک روز در ۳۶۵ روز سال و قیمت نفت در نظر گرفته شده ضرب و میزان درآمدهای نفتی در طول یک سال برآورد می شود. آنگاه با کسر سهم صندوق توسعه ملی و شرکت ملی نفت از درآمدهای ارزی، سهم باقی مانده به دولت تعلق می گیرد. براین اساس درآمد پیش بینی شده از درآمدهای نفتی در بودجه در دست بررسی، بر سهم ارزی دولت از درآمدهای نفتی تقسیم و رقم بدست آمده بیانگر نرخ دلاری است که مبنای تبدیل درآمدهای ارزی به ریال تبدیل قرار می گیرد.
روحانی بودجه امسال را با تأخیر میآورد؟
روحانی بودجه سال ۹۳ را در وقت مقرر و بدون تأخیر تقدیم مجلس شورای اسلامی کرد. این اقدام دولت ، باعث ایجاد توقعاتی در بین مردم و نمایندگان مجلس شد و این انتظار می رود که امسال نیز دولت بودجه سنواتی را در موعد مقرر تحویل نمایندگان دهد؛ اما امسال گویا مشکلاتی وجود دارد و این احتمال میرود که بودجه بموقع به مجلس نرسد. دلایل متفاوتی وجود دارد که گواه این مدعاست؛ اول اینکه هنوز بودجه مورد نیاز استانها با توجه به اطلاعات موجود استعلام نشده و همچنین کاهش یکباره قیمت نفت نیز بار مضاعفی است که بر مشکلات موجود میافزاید. کاهش یکباره قیمت نفت در بازارهای جهانی، یکی از دلایلی است که دولت را دچار سردرگمی کرده و هنوز تصمیمی برای قیمت گذاری آن در بودجه لحاظ نشده است. مشکل دیگر در این بین، تقسیم بندی بودجه امسال است که بخش آن در حال حاضر در مجلس در حال برسی است و به نظر میرسد تا قبل از اتمام کار مجلس، تنظیم لایحه بودجه غیر ممکن باشد.
گذران زندگی یکچهارم خانوارها با کمتر از یکمیلیون و ۱۰۰ هزار تومان
نزدیک به یک چهارم خانوارهای شهری ایرانی در سال ۹۲ با هزینهای کمتر از یکمیلیون و ۱۰۰ هزار تومان در ماه گذران زندگی کردهاند و کمتر از ۸ درصد خانوارها بودهاند که توانستهاند بیش از پنج میلیون تومان در ماه برای زندگی خود هزینه کنند. سال گذشته متوسط درآمد خانوارهای شهری ۲۷ میلیون و ۶۸۷ هزار تومان در سال (حدود ۲ میلیون و ۳۰۷ هزار تومان در ماه) و متوسط هزینه این خانوارها ۲۸ میلیون و ۴۴۶ هزار تومان در سال (حدود ۲ میلیون و ۳۷۱ هزار تومان در ماه) بوده است. با این حال، ۲۴.۸ درصد از خانوارهای شهری ماهانه کمتر از یک میلیون و ۱۰۰ هزار تومان برای زندگیشان هزینه کرده اند. از سوی دیگر تنها ۱۸ درصد خانوارها توانستهاند بیش از ۳ میلیون و ۴۲۰ هزار تومان در ماه برای زندگی خود خرج کنند و درصد خانوارهایی که بیش از ۵ میلیون تومان در ماه خرج کردهاند، به ۸ درصد محدود شده است. این گزارش همچنین نشان میدهد: در حالی که بیش از ۴۰.۷ درصد از خانوارهای شهری ایران ماهانه بین یکمیلیون و ۹۹ هزار تومان تا دو میلیون و ۳۴۲ هزار تومان خرج کردهاند؛ در دو سوی طیف درآمد و هزینه، ۱.۲ درصد از خانوارهای شهری ایران با کمتر از ۳۵۳ هزار تومان در ماه زندگی کردهاند و ۱.۲ درصد دیگر از خانوارها ماهانه بیش از ۱۰ میلیون و ۶۲۶ هزار تومان هزینه داشتهاند.
رشد ۳۳ درصدی هزینههای جاری دولت
بر اساس جدیدترین آمارهای بانک مرکزی، دولت در شش ماهه امسال ۶۸ هزار و ۶۹۹ میلیارد تومان به هزینه های جاری اختصاص داده است که در مقایسه با شش ماهه سال گذشته ۳۳.۷ درصد رشد داشته است. هزینه های جاری دولت در شش ماهه سال گذشته ۵۱ هزار و ۳۸۲ میلیارد تومان بوده است. بودجه جاری مصوب سال جاری ۱۴۹ هزار و ۳۳۲ میلیارد تومان بوده است که در شش ماهه امسال بیش از ۴۶ درصد آن هزینه شده است. در حالی بودجه عمرانی مصوب سال ۹۳ بیش از ۴۱ هزار میلیارد تومان است که در شش ماهه اول سال تنها ۱۱ هزار ۱۵۴ میلیارد تومان محقق شده که ۲۷ درصد بودجه سالانه است. بر این اساس، از کل بودجه عمرانی شش ماهه امسال هم ۵۴ درصد پرداخت شده است. بودجه عمرانی محقق شده در شش ماهه سال ۹۲ بیش از ۳۵۹۴ میلیارد تومان بوده است که این رقم در شش ماهه امسال ۲۱۰ درصد رشد داشته است. همچنین درآمد مالیاتی دولت در ۶ ماهه سال جاری به ۳۱ هزار و ۳۸۵ میلیارد تومان رسید که نسبت به شش ماهه سال گذشته ۵۴.۷ درصد رشد داشته است. درآمد مالیاتی دولت در شش ماهه سال گذشته ۲۰ هزار و ۲۹۱ میلیارد تومان بوده است. کل درآمد مالیاتی مصوب دولت در سال جاری ۷۰ هزار و ۲۵۴ میلیارد تومان است که بر این اساس باید در شش ماهه اول ۳۵ هزار و ۱۲۷ میلیارد تومان درآمد مالیاتی کسب می شد که ۱۱ درصد آن محقق نشده است.
بدهکاری ۶۸ هزار میلیارد تومانی بانکها به بانک مرکزی
میزان بدهی بانکها به بانک مرکزی در پایان شهریورماه سال جاری به بالغ بر ۶۸ هزار میلیارد تومان افزایش یافت. بر این اساس بانکها در پایان سال ۱۳۹۱ حدود ۴۸ هزار و ۸۰۰ میلیارد تومان، در انتهای شهریور سال قبل ۵۵ هزار و ۶۰۰ میلیارد تومان و در پایان سال قبل حدود ۶۰ هزار میلیارد تومان به بانک مرکزی بدهی داشته اند.بنابر گزارش بانک مرکزی بیشترین رشد بدهی بانکها در طول دو سال گذشته از شهریور ۱۳۹۲ به شهریور ۱۳۹۳ با افزایش ۲۲.۵ درصدی بوده است.
کسری ۱۰ میلیارد دلاری تراز بازرگانی
وقتی واردات با کالاهای غیرنفتی بدون احتساب میعانات گازی محاسبه شود، کسری تجاری کشور به ۱۰ میلیارد و۸۶۹ میلیون دلاری میرسید. براساس آمار گمرک ارزش صادرات قطعی کالاهای غیرنفتی بدون احتساب میعانات گازی طی هفتماهه امسال ۱۹ میلیارد و۴۰۲ میلیون دلار بوده و این درحالی است که رقم واردات در این مدت به ۳۰میلیاردو۲۷۱میلیوندلار رسیده است. در مدت مزبور بنابر این ارقام ارزش واردات ۶۰/۹۴درصد از ارزش کل مبادلات خارجی کشور را به خود اختصاص داده است. این نسبت در مدت مشابه سال قبل ۵۷/۴۸ درصد بوده است. در این مدت تراز بازرگانی خارجی کشور بدون احتساب نفت، گاز و خدمات با ۸۷ کشور دنیا منفی و با ۹۰ کشور دیگر مثبت بوده است. اقلام عمده صادرات در مدت مورد بررسی شامل «پروپانمایعشده» به ارزش یک میلیارد و۱۳۷میلیوندلار و سهم ارزشی ۵/۸۶ درصد، «متانول» به ارزش ۸۹۱ میلیوندلار و سهم ارزشی ۴/۵۹ درصد و «پلیاتیلن گرید فیلم» به ارزش ۸۵۰ میلیوندلار و سهم ارزشی ۳۸/۴ درصد بوده است. صادرات قطعی با احتساب میعانات گازی با افزایش۷/۹درصدی در وزن و افزایش ۱۹/۰۹درصدی در ارزش دلاری مواجه بوده است.
منابع صندوق توسعه ملی ۷۰ میلیارد دلار شد
محمدقاسم حسینی قائم مقام صندوق توسعه ملی در نخستین همایش ملی منطقهای راهکارهای اقتصاد مقاومتی درمشهد، با اشاره به اینکه این صندوق توانست با گذشت چهار سال از تاسیس آن، ذخیره مناسبی داشته باشد، گفت: ذخیره صندوق توسعه ملی بیش از ۷۰ میلیارد دلار است. وی همچنین افزود: «اگر تدبیر رهبری و همت مجلس شورای اسلامی نبود، این صندوق امروز این میزان ذخیره را نداشت و برای۱۰ میلیون دلار باید به بانک جهانی و صندوق توسعه اسلامی نیازمند میشدیم.
قائم مقام صندوق توسعه ملی گفت: «این منابع جز برای سرمایهگذاری برداشت نمیشود که از این میزان ۲۵درصد در داخل و ۷۵درصد درخارج سرمایهگذاری و سود حاصل از این سرمایهگذاری به داخل کشور برای هزینه کرد در سیستم تامین اجتماعی صرف میشود.» قائم مقام صندوق توسعه ملی گفت: «با همین منابع میتوانیم حداقل ۷۰۰ هزار شغل در کشور ایجاد کنیم و با توسعه کارآفرینی، اقتصادی پویا داشته باشیم. لازم به یادآوری است که ذخیره ارزی نروژ بیش ۹۵۰ میلیارد دلار است.
سرزمین آمریکای لاتین مهد آشتی تعارضهای رنگارنگ است. سرزمینی که از یک سو آرمان گرایی را در سر می پرورد و از سوی دیگر پیله ی انزوا و تنهایی در بر می کند. سرزمینی که به رغم گوشه گیری و جدایی، از حفظ یکپارچگی خود عاجز مانده و اکنون سالهاست که در تلاش است تکه پاره های جدا افتاده اش را بند بزند و هویت از کف رفته اش را بازیابد. شاید به همین سبب است که تنهایی، دور افتادگی، جدال و عصیان در تلفیق با اسطوره ها درونمایه ی شاخص داستانهای این سرزمین را تشکیل داده اند.
کتاب در زمانه ی پروانه ها
داستانهایی که جولانگاه نمایش مبارزه و تلاش مردمانی ست که به رغم سرخوردگی در آرمانهایشان مدتهاست در صدند تا آرمان شهری یگانه برای خود بنا نهند. مبارزاتی راستین و داستانهایی حقیقی که به سبب تنیده شدن در دنیای پر رمز و راز این خاک کهن، از پیچیده شدن در فضای وهم و خیال های نامانوس بی نیازند.
این نبردهای لجام گسیخته و بی پروا همزمان با ظهور نویسندگانی چون “مارکز” و “یوسا” که منجر به شکل گیری جریانی با نام “شکوفایی ادبی” در ادبیات آمریکای لاتین شد، دستمایه ی خلق آثار فراوانی شدند. آثاری که یا مانند “پاییز پدرسالار”(مارکز) و” من و قادر توانا” (باستوس ) دیکتاتوری خاصی را هدف قرار می دادند و یا همچون “گفت و گو در کاتدرال” (یوسا) و “ژنرال در هزار توی خود” (مارکز) از سیاستهای کلی حاکمان آمریکای لاتین سخن می گفتند.
اما آمریکای لاتین در اواسط قرن بیستم بیش از سه دهه جایگاه حکمرانی و سلطه جویی دیکتاتوری با نام “رافائل لئونیداس تروخیو مولینا” بود، مردی که در جمهوری دومنیکن عنان قدرت را دردست گرفته بود و در طول حکومت سی و یک ساله ی خویش – که با ترور او به پایان رسید- از هیچ قساوت و جنایتی روی گردان نبود. چهره ی بیرحم و سفاک این دیکتاتور- که از سوی مخالفانش “بز نر” لقب گرفته بود- با قلم درخشان “یوسا” به وضوح در رمان “سور بُز” به تصویر کشیده شده است.
از جمله ی فجیع ترین جنایات تروخیو می توان به آدم ربایی، تجاوز و قتل خواهران “میرابال” در روز بیست و پنجم نوامبرسال ۱۹۶۰ اشاره کرد، روزی که بیست و یک سال بعد توسط فمینیست های آمریکای لاتین، به عنوان روز مقابله با خشونت علیه زنان برگزیده شد و سالها پس از آن در سال ۱۹۹۹ مجمع عمومی سازمان ملل طی قطعنامه ای نامگذاری این روز را به عنوان روزی جهانی تصویب کرد.
قتل این سه زن که از مبارزان فعال علیه حکومت دیکتاتوری تروخیو بودند، آنان را به سمبل مقاومت و ایستادگی و هم چنین نمادی از آزار و شکنجه ی زنان در جوامع استبداد زده ی آمریکای لاتین بدل کرد، توصیفاتی پیچیده که این خواهران جوان را ملقب به نام انقلابی و دوگانه ی “پروانه ها” ساخت.
از سوی دیگر استقامت، امیدواری و زندگی پر پیچ و خم پروانه های شکسته بال دومنیکنی از همان ابتدا آنان را به منبع الهامی برای نویسندگان و شاعران آمریکای لاتین بدل کرد، از این جمله “خولیا آلوارز” – نویسنده و شاعر آمریکایی دومنیکنی تبار که خود نیز چون بسیاری دیگر از روشنفکران هم وطنش زخم خورده ی این دیکتاتور بود، داستان زندگی این سه خواهر را دستمایه ی رمان دوم خود قرار داد و با گردآوری اسناد و مدارک متعدد، کتاب “در زمانه ی پروانه ها ” را در سال ۱۹۹۴ به انگلیسی و چند سال بعد به اسپانیایی منتشر کرد.
رمان “در زمانه ی پروانه ها” در عین تاریخ نگاری سیاسی و اجتماعی، داستانی جذاب و تاثیر گذار را روایت می کند که قهرمانهای آن هیچ نشانی از تخیل و اسطوره را با خود حمل نمی کنند، آنها دخترانی معمولی و واقعی اند که زندگی ساده شان چنان دستخوش تحول و تغیر می گردد که به یکباره و بی هیچ برنامه ریزی از پیش تعیین شده ای بدل به دشمنان اصلی تروخیو می شوند.
خولیا آلوارز
داستان در سال ۱۹۹۴ و با روایت “دده (آدلا) “، تنها خواهربازمانده ی میرابال، از زندگی خواهرانش آغاز می شود. او که در گفت و گو با خبرنگاری نشسته است تا شرحی از مبارزات و مقاومتهای توام با هراس و تردید پروانه ها را ارائه دهد، رفته رفته به گذشته های دورتر می غلتد و این مصاحبه را مبدل به روایتی داستانی از زندگی خواهران خود می سازد. داستانی که صرفا به جنبه ی فعالیتهای سیاسی و مدنی میرابال ها نمی پردازد، بلکه از زندگی،عواطف، احساسات و زنانگی آنها نیز سخن می گوید.
پس از آن “خولیا آلوارز” در هر بخش با روایتی ساده و از زبان خود پروانه ها خواننده را به دل زندگی آنها پرتاب می کند و دغدغه ها ، نیازها و احساسات هریک را عیان می سازد، چنان که در پایان کتاب، خواننده نه موجوداتی افسانه ای که زنانی ملموس و آشنا را پیش چشم خود می بیند.
آلوارز در این کتاب به شیوه ی یوسا، از شیوه ی روایی تو در تو بهره برده است ، روایتهایی که در وجوه زمانی و مکانی متفاوتی در یکدیگر گره می خورند و در سایه ی همین درهم تنیدگی هاست که روال داستان خود را پیش می برد.
“مینروا” دختر سوم خانواده نخستین پروانه ای ست که زندگی اش به تصویر کشیده می شود، او فعال ترین، عاصی ترین و جسورترین خواهران است که جلوه های زنانه به خوبی در سکنات و تصمیماتش نمایان است. او زندگی خود را از کودکی تا زمانی که برای تحصیل به مدرسه ی شبانه روزی راهبه ها فرستاده می شود بازگو می کند، جایی که گره داستان رخ می دهد و روایت زندگی خواهران دیگر نیز افزوده می شود.
مینروا با “سینتیا” دختری افسرده و ضعیف الجثه دوست می شود، این دختر مغموم و سیاه پوش رازی دردناک را با مینروا در میان می گذارد و چهره ی خونریز و مستبد تروخیو را برای او عیان می سازد ، سینتیا از دیکتاتوری سخن می گوید که تمام مردان خاندان وی را به قتل رسانده و ثروت خانوادگی شان را ضبط کرده است، دیکتاتوری که سخن مخالف را بر نمی تابد و از کشتن انسانها ابایی ندارد. بدینسان مینروا دنیای جدیدی را کشف می کند، دنیایی که در آن تروخیو آن مرد مقدسی نیست که عکسش در خانه کنار تمثال مسیح قرار گرفته است، او به وجودهیولایی پی می برد که بر هستی دومینیکن چنگ انداخته و هستی و شور زندگی را از او سلب کرده است. این یافته ها که بذر نفرت از دیکتاتور پیر را در دل مینروای تازه بالغ می پاشد، با وقوع حادثه ای دیگر دو چندان می شود، او که به همراه دختران همکلاسی اش برای اجرای نمایش به دفتر تروخیو رفته است، دست رد به سینه ی وی می زند و از این که به خیل معشوقه های او بپیوندد حذر می کند. به این ترتیب جوانه های نفرت از خودکامگی با زنانگی و غرور مینروا در هم می آمیزد و او را به سوی عصیان می کشاند.
مینروا پس از آشنایی با گروه های مخفی به مبارزین ملحق می شود، نام حزبی “پروانه” را بر خود می نهد و با جوانی انقلابی به نام “مانولو” ازدواج می کند و با وجود آن که می داند تروخیو او را زیر نظر دارد، به فعالیت و زندگی پر مشقت خود ادامه می دهد.
روایت بعدی مربوط به خواهر کوچکتر “ماریا ترسا” ست دختری معصوم ، لطیف و ساده دل که در پی دلباختگی لبریز از شور و جنون به یک انقلابی به خواهرانش ملحق می شود، ماریا ترسا بر خلاف مینروا که نمادی از سرکشی و خشم زنانه است، آرام، مطیع و مهربان است و تنها معجزه ی عشق است که او را به سمت مبارزه سوق می دهد.
خولیا آلوارز
طرف دیگر ماجرا، “پاتریا” خواهر بزرگ خانواده است، دختری که وسواسهای مذهبی و علاقه ی وافرش به راهبه شدن در تقابل با عشق رنگ می بازد و او را به زندگی عادی با یک کشاورز ساده می کشاند. اما او و همسرش نیز پس از مدتی با گروه کلیسای منطقه هسته ای مبارزاتی شکل می دهند و به جنبش انقلابی مخفی می پیوندند. آنها که خانه ی خود را به عنوان پایگاه در اختیار انقلابیون قرار داده اند، سرانجام شناسایی شده و همراه دو خواهر دیگر و همسرانشان دستگیر می شوند.
سپس محل روایت ، به زندان منتقل می شود و بخش عمده ی داستان از زبان ماریا ترسای مهربان بیان می شود، در این بخش از کتاب تصویری عریان و تلخ از هراس ، افسردگی و پریشانی زنان دربند ارائه می شود، پرداختن به مسائلی از قبیل دغدغه ی ملاقات با فرزندان به عنوان اهرم فشار، شکنجه های متعدد، مشکلات گوناگون بند عمومی زنان، ملاقاتهای فرمایشی سازمان های بین المللی و … یکی از خواندنی ترین بخش های این کتاب را رقم زده است.
بخش دیگر کتاب از شور و شوق توام با هراس و تردید سه خواهری حکایت می کند که در خانه ی پدریشان در حصرند و شوهرانشان به عنوان گروگان هنوز در زندان به سر می برند، آنها هر پنج شنبه فرزندانشان را به خواهر مضطربشان “دده” می سپارند و راهی ملاقات با مردانشان می شوند.
در همین اثنا خواننده قدم به قدم با پروانه ها پیش می آید و با زندگی آنها همراه می شود ، زندگی روزمره ای که سیاست و خشونت در لحظه لحظه ی آن جاری ست و سایه ی سنگین بز نر آن را تاریک ساخته است. باری، این همراهی ادامه دارد تا آن که داستان به اوایل نوامبر ۱۹۶۰ می رسد ، زمانی که تروخیو اعلام می کند، کشورش با دو مشکل مواجه است نخست کلیسا و دوم خواهران میرابال. هراس و تپشی که از خواندن این جملات بر دل خواننده می افتد، پس از تورق چند صفحه جای خود را به اشک می دهد. چرا که در روز بیست و پنجم نوامبر، نگرانی و وحشت “دده”، از بازنگشتن خواهرانش از ملاقات به حقیقت می پیوندد ، آنها در راه بازگشت با گماشته های تروخیو مواجه می شوند ، جلادانی که پس از شکنجه ، تجاوز و قتل وحشیانه ی این سه خواهر، اجسادشان را به همراه اتومبیلشان به دره می اندازند.
در پایان، نویسنده از دده تنها خواهری که زنده مانده است سخن می گوید، خواهری که به رغم نفس کشیدن هرروز با خاطره ی آن مرگ دست و پنجه نرم می کند. او که تلاش کرده است فرزندان پروانه ها را در فضایی دور از نفرت وهراس بپرورد، دغدغه ی تکان دهنده ای را بازگومی کند، دده از سایه ی قهرمان گونه ی پروانه ها در هراس است، سایه ای که برسر او سنگینی می کند و به ابزاری در دست دولتمردان سودجوی حال حاضر بدل شده است. دده حتی از نگهبانی خانه ی خواهران میرابال که اکنون به موزه بدل شده است نیز خسته و درمانده است.
“در زمانه ی پروانه ها” در سال ۲۰۰۴ به عنوان کتاب برتر جشنواره ی “یک کتاب، یک شیکاگو” برگزیده شد، هم چنین “ماریانو باروسو” بر اساس این رمان، فیلم “در زمانه ی پروانه ها” را با بازی “مارک آنتونی ” و “سلما هیک” ساخته است.
خولیا آلوارز هم چنین در صفحات پایانی کتاب در بخشی پیوست گونه ، روزگار نابسامان خود و خانواده اش در زمان دیکتاتوری تروخیو و هم چنین ماجرای آشنایی اش بر خواهران میرابال را شرح داده و عکسهایی از انقلابیون دومینیکن را نیز منتشر کرده است، شاید به خاطر تجربه ی سیاسی و لمس همه جانبه ی اختناق است که آلوارز تا این حد در خلق فضای استبدادی و جنبش مقاومت در قالب روایت سه زندگی نامه ی تو در تو موفق عمل کرده است. ساختار داستان، منسجم و استوار است و درهم تنیدن وقایع سیاسی با زندگی واقعی کاراکترهای حقیقی – داستانی این رمان را به اثری جذاب و تاثیر گذار بدل کرده است.
نویسنده در این کتاب با واکاوی در خلال حرفها و اندیشه های پروانه ها، دنیای زنانه و عشق بی پایان آنها نسبت به همسرانشان را به تصویر می کشد، پروانه هایی که به ذات مبشر نوربودند و از تاریکی بی عدالتی بیزار. به همین سبب عشق به زندگی و نفرت از قساوت و خودکامگی تا عمق جانشان نفوذ کرده بود ، آن قدر که بالهایشان بر گرد شمع آزادی شکست، سوخت و خاکستر شد.
مگوی آن سخن کاندر آن سود نیست
کـز آن آتـشـت بـهـره جـز دود نیست (فردوسی)
دکتر عبدالستار دوشوکی
قرار بر این گذاشته بودم تا مدتی به “مرخصی سیاسی” بروم و از تحلیل و نوشتار و گفتار پرهیز کنم. اما سخنان اخیر آقای مسعود بهنود که ادعای ۵٠ سال تجربه روزنامه نگاری دارد و مجری یکی از برنامه های تلویزیون بی بی سی فارسی نیز است مرا برآن داشت تا معنی روشنفکر ایرانی را به سبک و سیاق وی مورد تجزیه و تحلیل موجز قرار بدهم. وی در مصاحبه با مجری یکی از برنامه های صدای آمریکا بنام برنامه پولتیک مدعی شده است “روشنفکر ایرانی فقط می تواند شیعه باشد زیرا روشنفکر ایرانی بدون فرهنگ شیعه معنی ندارد، به دلیل آنکه شیعه گری در خون ایرانیان است و روشنفکری که شیعه نباشد، نمی تواند “روشنفکر ایرانی قلمداد شود. کما اینکه به زعم ایشان روشنفکرانی نظیر عباس هویدا و امثالهم (نظیر احمد کسروی) “روشنفکر ایرانی” نیستند بلکه “روشنفکر بیگانه” هستند. ایشان در همان مصاحبه گله می کنند که چرا رسانه ها (احتمالا بی بی سی و صدای آمریکا) جولانگاه فعالان سیاسی اپوزیسیون شده اند. در حالیکه به گفته ایشان، این رسانه ها باید جایگاه وزین روزنامه نگاران با تجربه ای مثل او باشند و سیاسیون باید در احزاب سیاسی فعالیت کنند و نه اینکه در رسانه هایی مانند بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا و غیره ظاهر شوند.
شنبهی همین هفته، بیست و دوم روز ماه نوامبر، شمارگان سالهای نبودنش به ” بیست و نه ” می رسد. همان مرد بی تکلف ادبیات ایران که یکی از غمگنانه ترین مرگ های تاریخ معاصر را رقم زد و در عین تنهایی و غم و پریشانی، جهان زنده ها را بدرود گفت و رفت. حرف از «غلامحسین ساعدی» ست، نمایشنامه نویس شهره ی ایرانی که بسیاری از آثارش در صحنه های تئاتر ایران و سینما هم، نقش بسته اند و نامش را برای همیشه ماندگار کرده اند.
روز گذشته، یادداشت کوتاهی با امضای «همسر و دوستان» او به دست «تحریریه ی خلیج فارس» رسید که در آغاز این مطلب و پیشتر از همه چند سطررا با هم می خوانیم :
” گرامیداشت یاد بیدار
غلامحسین ساعدی
(۱۳۱۴- ۱۳۶۴ )
با یاد همواره و همچنان پایدار غلامحسین ساعدِی درفرا رسیدن بیست و نهمین سالگرد درگذشت او، درساعت ۱۵ روز شنبه اول آذر(۲۲نوامبر) برمزار این نویسندۀ بزرگ ایران (گورستان پرلاشز قطعۀ ۸۵ گرد هم می آئیم.
همسر و دوستان ”
خبر و توضیح البته که کامل است و بی گمان که ایرانیان ساکن پاریس، یاد او را چونان چون سالهای گذشته گرامی خواهند داشت.
این خبر اما، بهانه ای شد برای به یاد آوردن خاطرات فراوانی که از او برای ادبیات و فرهنگ ایران به جای مانده، از فیلم نامه ی “گاو” ( عزاداران بیل ) ی که به روایت بسیاری منجی سینمای ایران شد و نظر آیت الله خمینی نسبت به این رسانه ی هنری را عوض کرد و از مرگ در نطفه ی سینما در ماه های اولیه ی انقلاب جلو گیری کرد، تا ” آرامش در حضور دیگران ” ی که شاید زن محور ترین اثر او باشد و راوی خلقیات و ظرایف زنانه.
اما علاوه بر داستان کوتاه ها و نمایشنامه های خوبی که تعدادشان هم کم نیست، دو ترانه از محبوب ترین های موسیقی مردمی ایران هم جوری با نام او گره خورده.
هم آن شبانه هایی که راوی حال و احوال جامعه بودند و با صدای ناب فرهاد و موسیقی دلنشین اسفندیار منفرد زاده برای صندوق خانه ی هنر ایران به یادگار ماندند و حالا نیم قرنی ست که در هنگامه های نامروت روزگار، زمزمه ی مردم کوچه و بازار می شوند و مرهمی بر غم های ایشان.
چه، احمد شاملو، شاعر این ترانه، سروده اش را، در چاپ نخست به “گوهر مراد” تقدیم کرده بود که سالها نام قلمی ساعدی بوده؛ هر چند چند سالی آن سوتر، و در هوایی کمی آسوده تر، این نام مستعار کنار رفت و اسم غلامحسین ساعدی بر صفحه ی به بازار آمده با صدای فرهاد، حک شد.
در ادامه ی مطلب این صفحه، متن شعر شبانه را از پی بگیرید و سر آخر هم با صای فرهاد که این ترانه را آواز کرده گوش بسپارید…
شبانه
کلام: احمد شاملو
ترانهخوان: فرهاد مهراد
آهنگ: اسفندیار منفردزاده
کوچهها باریکن
دُکّونا
بستهس،
خونهها تاریکن
طاقا
شیکستهس،
از صدا
افتاده
تار و کمونچه
مُرده میبرن
کوچه به
کوچه.
□
نگا کن!
مُردهها
به مُرده
نمیرن،
حتی به
شمعِ جونسپرده
نمیرن،
شکلِ
فانوسیین
که اگه خاموشه
واسه نَفنیس
هَنو
یه عالم نف توشه.
□
جماعت!
من دیگه
حوصله
ندارم!
به «خوب»
امید و
از «بد» گله
ندارم.
گرچه از
دیگرون
فاصله
ندارم،
کاری با
کارِ این
قافله
ندارم!
□
کوچهها باریکن
دُکّونا
بستهس،
خونهها تاریکن
تاقا
شیکستهس،
از صدا
افتاده
تار و کمونچه
مُرده میبرن
کوچه به
کوچه. . .
۱۳۴۰
ماجرا به سال ۱۹۸۶ بر می گردد، زمانی که ” لوچو دالا ” شبی را در شهر زیبای سورنتو و در برابر چشمان دریای همیشه مهربان مدیترانه به صبح می رساند و در همان شب هم با جادوی خیالات دور آمده از دریا، ترانه ای عاشقانه می سراید، در حال و هوای پیر و مرادش،”انریکو کروزو”، که از جمله ی بزرگترین خوانندگان اپرا در تمامی ادوار بوده.
هم آن شب، موسیقی ترانه هم به ذهن او می آید و این ترانه، هفته ای آن سوتر در استودیو ضبط می شود و مثال دیگر تمامی الهام های تاریخ، چیزی می شود، شبیه معجزه. کروزو در تمامی دنیا به شهرت می رسد و فروشی نه میلیونی پیدا می کند، چه شعر و موسیقی آنقدر زیبایند و آنقدر به دریا و عشق و اشک و چشم نزدیک اند که نمایه ای از ” زندگی ” در خود دارند.
این ترانه، بعدها توسط بسیاری از خوانندگان بزرگ دنیا بازخوانی شد و در این مورد هم با قریب چهل اجرای متفاوت به اهمیتی تاریخی دست آزید. لوچانو پاواروتی، خولیو اگلسیاس، اندره آ بوچلی، میلوا و مرسدس سوزا از جمله ی مشهورترین هنرمندانی اند که نتوانسته اند نسبت به این همه حس و زیبایی بی تفاوت بمانند و نسخه ای تازه از این ترانه را با صدایشان تجربه کرده اند.
این ترانه با ترجمه ی فارسی و ویدیوی اجرایش در ادامه ی همین صفحه از پی آورده شده؛ تا شما را به سرزمین خیالات دور ببرد و با عشقهای دیروز و امروز زندگی تان پیوندی دوباره دهد.
توضیح آخر اینکه، زندگی و آثار و احوال خالق کروزو، سوژه ی کلام ما در چمتای این هفته شده. وقت و حوصله اگر یارتان بود، تماشای چمتای متعلق به ” لوچو دالا ” که عصر شنبه به روی آنتن تلویزیون ایران فردا می رود را در برنامه ی روزانه تان بگنجانید که علاوه بر این ترانه، بسیاری دیگر از برترین های او هم راه به خورجین چمتا پیدا کرده اند…
CARUSO…
Qui dove il mare luccica
اینجا؛ جایی که دریا می ردخشه
e tira forte il vento
و باد تندی می وزه
su una vecchia terrazza davanti al golfo di Sorrento
روی این بالکن قدیمی
روبه روی خلیج ” سورینتو ”
un uomo abbraccia una ragazza
dopo che aveva pianto
یک مرد، دختری رو بعد از گریستن به آغوش می کشه
poi si schiarisce la voce e ricomincia il canto
و بعد؛ صداش رو صاف می کنه
و دوباره می زنه زیر آواز
Te voglio bene assai
تو رو دوست دارم، یه عالمه
ma tanto tanto bene sai
خیلی خیلی دوستت دارم، می دونی؟
e’ una catena ormai
یک سری چیزهاییه که باعث می شه
che scioglie il sangue dint’ e’ vene sai
که خون تو رگ هام جاری بشه، می دونی؟
Vide le luci in mezzo al mare
چراغ هایی که وسط دریا می درخشن
pensò alle notti la in America
من رو یاد شب های آمریکا می اندازن
ma erano solo le lampare
اما همه شون پنداری که تقلبی بودن
e la bianca scia di un’elica
( مثل) رد سفید جا مونده از حرکت کشتی
sentì il dolore nella musica
درد نهفته در موسیقی رو حس می کنم
si alzò dal Pianoforte
که از پیانو بلند می شه
ma quando vide la luna uscire da una nuvola
اما وقتی که ماه از زیر ابر بیرون می آد
gli sembrò più dolce anche la morte
به نظرش حتی مردن شیرین تر می آد
Guardò negli occhi la ragazza
به چشم های دخترک نگاه می کنه
quegli occhi verdi come il mare
به چشم های مثل دریا سبزش
poi all’improvviso uscì una lacrima
بعد؛ یه هو اشکش سرازیر می شه
e lui credette di affogare
و(از شدت عشق) احساس خفگی می کنه
Te voglio bene assai
تو رو دوست دارم، قد یه دنیا
ma tanto tanto bene sai
خیلی خیلی دوستت دارم، می دونی؟
e’ una catena ormai
یک سری چیزهاییه که باعث می شه
e scioglie il sangue dint’e vene sai
که خون تو رگ هام جاری بشه، می دونی؟
Potenza della lirica
واژه های ترانه چه قدرتمندند
dove ogni dramma e’ un falso
جایی که هر داستان عاشقانه تصنعی ست
che con un po’ di trucco e con la mimica
و با کمی آرایش و ادا و اطور میشه
puoi diventare un altro
رُلی حقیقی رو بازی کرد
Ma due occhi che ti guardano
ولی این یک جفت چشم حقیقی که این طور به تو خیره شدهن
così vicini e very
اینقدر نزدیک و اینقدر صمیمی و حقیقی
ti fanno scordare le parole
confondono i pensieri.
کلماتت رو ازت می دزدن و افکارت رو در هم می ریزن
Così diventò tutto piccolo
و اینجوری همه چیز حقیر میشه
anche le notti la in America
حتی شبهای آمریکا
ti volti e vedi la tua vita
یکهو بر می گردی و می بینی، زندگی ت چیزی بیشتر
come la scia di un’elica
از رد سفید یک کشتی روی آب نیست
Ah si, e’ la vita che finisce
آره، این زندگیه که تموم میشه
ma lui non ci pensò poi tanto
اما مرد دیگه بهش فکر نکرد
anzi si sentiva felice
e ricominciò il suo canto
برعکس، احساس رضایت کرد و آواز خوندنش رو ادامه داد
۲۹ آبانماه، زادروز محمد علی سپانلو است، “شاعر تهران” امسال هفتاد و چهار ساله شده است.
محمد علی سپانلو
سپانلو در زمره ی معدود نویسندگان معاصرشناخته شده ی ادب فارسی در ادبیات غرب است، او با شرکت در بسیاری از گردهمایی های بین المللی ادبیات ایران را نمایندگی کرده است، از او آثار فراوانی به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، هلندی، عربی و سوئدی ترجمه شده و او را مستحق دریافت نشان شوالیه ی نخل آکادمی فرانسه کرده است، نشانی که بزرگترین مدال فرهنگی این کشور است.
او که نخستین مجموعه شعرش با نام ” آه … بیابان” را در سال ۱۳۴۲ منتشر کرد، تا کنون بیش از شصت کتاب شعر، نقد و ترجمه منتشر کرده است، اما اکنون مدتهاست که آثاری از او از جمله کتاب “زمستان بلاتکلیف ما” – کتابی که در بستر بیماری شاعر سروده شده -، در تعلیق و انتظار برای اجازه ی چاپ به سر می برند.
تو گویی شعر “تبعید در وطن” را برای این روزهایش سروده بوده:
“تلخ رود/ تلخ رودی که از اعماق ایران راه میجوید/ در بلندیهای ناپیدا/ صخره سنگ و علف را نیز میشوید/ از گدار تنگهها و بازپرسیها/ تا گلوگاه سیاه شهرهای ما/ مرزها را, در خطی هموار, میپوید/ رو به ماندابی که از ما بود و شاید نه /.سرزمینی یادگار از مرده ریگی دور/ نامدار از خاک بیرحم است و آب شور/ … “
سپانلو که جایزه ی “ماکس ژاکوب” ( بزرگترین جایزه ی شعر فرانسه ) را دریافت کرده است، در میهن خود از انتشار خاطراتش باز داشته می شود. همین چندی پیش، وقتی مجموعه ی “تاریخ شفاهی” به نام سپانلو رسید، ناخواسته با سانسور و حذف مواجه شد. کتابی که به گفته ی شاعر، حوادث بسیار روزها و شرح حال بسیار کسان را شامل می شد….
” این کتاب سالهای کودکی و جوانی و دانشگاه، سالهای شعر و ترجمه و تاسیس کانون نویسندگان، سالهای مجلات مختلف، رویایی، اخوان، شاملو و بسیاری دیگر را دربرمی گرفت … و میتوانست مرجعی از تاریخ شفاهی شعر مدرن ایران باشد”. او آنقدر از عدم انتشار این کتاب آزرده است، که با تلخی می گوید: “اگر وضعیت کتابهایم به همین روال ادامه یابد، دیگر روحیهای برایم باقی نخواهد ماند و دست از نوشتن خواهم کشید “
سپانلو، شاعری ست که بر تن اسطوره ها و افسانه های کهن، جامه ی عصر نو را می پوشاند تا روایتی نوین از آنچه ادب پیشین حکایت کرده، بازگو کند. از همین روست که آنچه در میان همه ی دل نگرانی ها و حسرتهای سپانلو، مشهود است، تاسف او از فراموشی ادب و فرهنگ سرزمینش است، چه آن گاه که از انتشار تاریخ ادبیات معاصر جلوگیری کردند و چه آن زمان که دیوان اشعار رودکی با تصحیح او اجازه ی نشر نیافت.
وصف حال این روزهای شاعر “قایق سوار تهران”، چون “سندباد غایب” است که با پارو زدن در این غرقاب مرداب گون و با یاد آوری روزهای خوش رفته، بر آن است تا از این شب سیاه به ساحل صبح و سلامت برسد…
قایقسوار بودیم
در ایستگاه آب
بالای نهرها
در کوچهباغ تجریش
از شیب جویبار
رفتیم
رو به پایین
همراه آبشار
رگهای شهر تهران
جاری
فصل بهار و آبسواری
از چشم باغ فردوس
در سایهی چناران
تا قلب پارک ملت
راندیم
زیر ونک گذشتیم
تا رود یوسفآباد
و از فراز جنگل ساعی
تا آبراه بلور…
بالای برجها
ماه
در نیلی روان
رخت عروس میشست
آواز نهرهایش را
تهران به هم میآویخت
ارکستر آب، در سرِ ما، مینواخت
در “بندر نمایش”
بعد از تئاتر شهر
نیروی آب کاهید
پارو زدیم
لغزان
تا حوضهی امیریه
تا موزهی نگارستان
در ایستگاه گمرک
نور چراغها کم شد
انگارههای فصل به هم ریخت
فیروزه با غبار درآمیخت
پاییز بود و آب
شهر و طلا و خواب
و یک صدا،که میدانستیم
هر لحظه ممکن است بگوید:
“برگشت نیست
آخر این خط!”
قایق رسیده بود به راهآهن
به واگن عتیقهی میدان
بین جزیرههای گیاهی
و صخرههای سرگردان
که دور زد
پهلو گرفت
و ایستاد،
آن جا که روح تندیس
در زیر آبراه
نفس میکشید…
باآنکه ماشین تبلیغات رژیم از لحظه ورود ولی فقیه به بیمارستان برای عمل جراحی پروستات ،موفق شده است با عرضه ی تصویرهای ایشان گاه در کوه و زمانی در مسجد؛ ساعتی با نوکر عراقی نوری المالکی و دقایقی با نوکران هموطن ، این پیام را جا بیندازد که حال “آقا” عالی است و حضرتش حالا حالا ها قصد عروج ملکوتی ندارد اما تأمل در احوالات ارکان نظام و نشست و برخاستهای پیش و پس پرده به اضافه اخباری که از بیت و دفتر مبارک میرسد همه وهمه ، حکایت از آن دارد که خواندن غزل خداحافظی آغاز شده است . در این میان تلاشهای دوتن ، نیاز به بررسی و نگرشی دقیق دارد که در پرتو آن میتوان به قول علما “قرائت عمیقه ” از متن داشت .
مرا به نیت گم شدن آفریدی…
“ساعت دوازده و بیست و پنج دقیقه نیمروز بیست و ششم آبان”، لحظه ی تولد شاعری ست که می خواهد چون ” شمس” بدرخشد تا نورش بر سیاهی شب چیره شود، می خواهد چون باران ببارد تا “غبار ستارگان را از پلک فرشتگان بروبد. او خود را ” آتش آمیخته به نطفه های ” فرشته ای می داند که بال “نازک و پرپریش” به ” پولادی از حریر” بدل شده…
شمس لنگرودی
سپاسگزارم خدای من
خنده را
برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا به نیت گم شدن آفریدی
شاید از همین روست که واژه ی افسوس و حسرت با نام و مسلک او بیگانه است چرا که او بر هر آنچه در این زمانه می گذرد، با لبخندی پر مهر می نگرد. به همه ی آن شرنگهایی که روزگار در کامش ریخته می خندد. بر همه ی تلخی هایی که امروز بر او می گذرد – نه با نیشخند و طعنه که با مهربانی – تبسم می کند. شعر او با سخاوتی بی نظیر از امید می گوید، از عشق و از شادی و در همان حال اندیشیدن و نگریستن می آموزد به خواننده. هم اوست که با کلماتش مناعت طبع را می ستاید و با موسیقی کلامش آهنگ شیرین ” بخشش ” می نوازد.
“باغستان شلوغ است
آنانی که روی درختها نشسته و چهچهه میزنند
عابراناند
اینان که بر کناره ایستاده نگاه میکنند
گنجشکان
و ما میان صداها پرپر میزنیم
و شعر مینویسیم
شعرهائی میخوش”
که میوههای همین باغستانهای غریباند.
شمس لنگرودی ، از آن شاعرهایی ست که شعر همه ی زندگی اوست. او پر از شعر است. حرف هایش، کلماتش، زندگیش، طنزش همه و همه شعر است. شمس فارغ از هر گونه ایدئولوژی با نگاهی پراز شور و حس و رنگ، هستی را می نگرد. او با آنکه هیچ گاه داعیه ی سربازی وطن نداشته، اما برای وطن با دیده ای نگران شاعری کرده است. شعرش عاری از هر رنگ و ریا و بر آمده از نفس گرم اوست. او بی آنکه در جبهه ای سیاسی جنگیده باشد، راه برافراشتن پرچم آزادی و انسانیت را در واژگان شاعرانه اش پوییده است…
تو نخستین حرفی
که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
نخستین نانی
که پس از جنگی شوم
از تنور دهکده ای خارج می شود
نخستین نامی
که بر بچه زندگی می گذاریم…
در هایت را باز کن
ما می آئیم
با عکس جوانی تو
در جیب پاره مان
و هر چه که نزدیک تر می شویم
تو جوان تر و زیباتر می شوی
درهایت را باز کن
هر چه نشانه است در کف مان
خانه توست
ای آزادی
تحرک تنیده در شعر شمس است که روزمرگی و زوال را از خاطر آدمی می زداید و میل پرواز و رهایی از تعلق را در ذهن خسته از هیاهوی روزگار بیدار می کند. گاه با خروشی رافت بار، کسالت و رخوت را از دیدگان نیمه باز سرگشتگان می زداید و گاه با نوازشی پدرانه مرهمی می شود بر سینه های زخمی آشفته حالان.
“دلتنگی
خوشه انگور سیاه است
لگد کوبش کن
لگد کوبش کن
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه.”
او با همه ی اجزاء حیات در صلح تمام است؛ از آدمها و طبیعت گرفته، تا اشیا و اسباب زندگی امروز، اما همین شاعر خوش خو و ملایم، گاه هم زبان به طعن سیاه دلان می گشاید و همراه گلایه ی آنانی می شوند که از ریا و تظاهر به تنگ آمده اند:
“گلایل را دوست دارم
به خاطر قلبش
که از پس برگ های لطیفش پیداست
دل آدمی پیدا نیست
و سر انگشتت را سیاه می کند چون گردو
اگر بگشایی، و ببینی”
شمس لنگرودی امسال شصت و سه ساله شد اما او – به قول عباس مخبر- “کودک سپید موی ” است، کودکی سرشار از بزرگ منشی و عزت نفس. آری، شاعر ما آنقدر بزرگ است که حتی به شناسنامه و روزهای رفته و نیامده هم لبخند می زند؛ رفتن روزها را چه باک است برای او که حقیقتی پاک در سینه دارد…
لبخند همهمان کمی مشکوک است، مونالیزا!
همهمان بار داریم و نمیدانیم در دلمان چیست
همه آویزانیم و چشم به راه خریدارانیم
لبخند همهمان کمی مشکوک است
چه کنیم … خالقمان داوینچی نبود.
نیاز ۲۸۰۰ طرح نیمه تمام به ۴۰۰ هزار میلیارد تومان اعتبار جدید
غلامحسین شافعی رئیس اتاق بازرگانی، صنایع و معادن و کشاورزی ایران در نشست هیات نمایندگان این اتاق گفت: بعد از انقلاب، پنج برنامه توسعهای در کشور اجرا شده است که به جز برنامه سوم، در سایر برنامهها به اهداف نرسیدهایم. وی تصریح کرد: بودجه برای ایجاد ثبات، تحریک رشد اقتصادی و توزیع درآمد تدوین میشود اما قوانین بودجهای ایران نه تنها به مساله متوازن کردن دخل و خرج دولت میپردازد، بلکه کارکرد آن در زمینه تحریک رشد اقتصادی مغفول مانده و عمده منابع بودجه صرف هزینههای جاری شده است. پروژههای عمرانی ناتمام ماندهاند و بخش خصوصی در این پروژهها گرفتار شده، این در شرایطی است که در طول پنج سال اخیر متوسط تحقق بودجههای جاری، ۹۵ درصد بوده در حالی که بودجه عمرانی کمتر از ۵۷ درصد محقق شده است.
وی ادامه داد: ۲۸۰۰ طرح عمرانی نیمه تمام و ناتمام در کشور وجود دارد که برای آنها تاکنون ۱۰۰ هزار میلیارد تومان هزینه شده و اتمام این تعداد پروژه نیازمند ۴۰۰ هزار میلیارد تومان منابع مالی جدید است. به اعتقاد شافعی، دولت باید خود را مقید به ایجاد ارتباط منطقی بین برنامههای توسعه و قوانین بودجه سالیانه کند و در خصوص انضباط مالی، اصلاح ساختار و عدم پوشش هزینههای جاری از طریق اعتبارات عمرانی چارهاندیشی کند. وی گفت: در شرایط فعلی باید مشوقها در بخش تولید نه به عنوان یک هزینه، بلکه به عنوان سرمایهگذاری تلقی و با نگاه تولید، توسعه را تعریف کنیم.
20 طرح پالایشگاهی دردست چینی ها
ساجدی مدیرعامل شرکت ملی مهندسی و ساختمان نفت ایران از چشم انتظاری ۲۰ طرح پالایشگاهی برای تخصیص فاینانسهای چینی خبر داد و گفت: « برای اجرای طرح تثبیت ظرفیت پالایشگاه آبادان، بنا بود منابع مالی از طریق فاینانس توسط چینیها و شرکت طراحی و ساختمان نفت تامین شود که متاسفانه هنوز قرارداد تنفیذ نشده است.» وی با اشاره به اینکه بانک مرکزی و وزارت امور اقتصادی و دارایی عملیاتی شدن فاینانس چین را پیگیری میکنند، اضافه کرد: «۲۰ طرح منتظر گشایش خط اعتباری چین هستند. البته منتظر منابع مالی طرح نشدیم و اقدامات اولیه طرح را آغاز کردهایم، به گونهیی که مهندسی زود هنگام انجام شده تا به محض رفع مشکل مالی آمادگی برای خرید تجهیزات داشته باشیم. در آخرین مذاکره با طرف چینی به نتایج خوبی دست یافتهایم.» وی از تولید بنزین به جای نفتکوره در پالایشگاه اصفهان با هدف تبدیل ۶٠ درصد از نفتکوره این شرکت به بنزین مرغوب خبر داد و گفت: «بنا شده یک واحد مشابه واحدی که درپالایشگاه شازند است نیز در این پالایشگاه ساخته شود که هزینه آن معادل دو میلیارد دلار برآورد شده است. در حال حاضر منتظر تصمیم هیات مدیره این شرکت خصوصی برای تامین مالی طرح هستیم.»
قاچاق کالا از ۱۷ استان کشور
خسروتاج قائم مقام وزیر صنعت، معدن و تجارت در امور تجارت گفت کالاهای قاچاق از ١٧ استان و نقاط مرزی کشور جریان دارد و افزود: بروکراسی سر راه واردات کالا از مبادی رسمی کشور، افزایش سود عوارض گمرکی، محدودیت ساکنان مناطق مرزی، فرآیند دشوار اخذ مجوز و پایین بودن کیفیت بعضی از اقلام تولید داخل از دلالیل قاچاق کالا محسوب میشود. معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت با اشاره به عمده کالاهای قاچاق وارداتی گفت: پوشاک، پارچه، لوازم خانگی، سیگار، لوازم آرایشی و بهداشتی، کفش و تلفن همراه از جمله کالاهای قاچاق وارداتی محسوب میشوند که به زودی راهکارهای لازم را برای جلوگیری از این امر اتخاذ خواهیم کرد. قائم مقام وزیر در امور تجارت تصریح کرد: باید بر روی ظرفیتهای منحصر به فردی که استانهای مختلف را از یکدیگر متمایز میکند تمرکز کنیم تا ظرفیتهای رقابتی منطقه رشد یابد. خسروتاج با بیان اینکه باید همه استانها باید بر روی ویژگی و مشخصه بارز استان خود تمرکز داشته باشند، گفت: امروز تحلیل فضای رقابتی بسیار مهم است و شناسایی نقاط قوت و ضعف بسیار مهم است و باید فرصتها را مشخص کنیم. وی با بیان اینکه در رشتههای مختلف در استانها میتوان فرصتهایی را برای توسعه آنها فراهم کرد، گفت: در بخش تجارت برای خروج از رکود و رونق اقتصادی، بخش تجارت نقش مهمی دارد.قائم مقام وزیر در امور تجارت و معاون توسعه بازرگانی داخلی گفت: در شرایطی که سیاستهای ضد تورمی در کشور دنبال شده و چندان نمیتوان به افزایش نقدینگی پرداخت باید با ایجاد تقاضا برای صادرات غیرنفتی حرکتی را در بخش صنعت به وجود آوریم. خسروتاج تصریح کرد: آمار شش ماهه سال جاری نشان میدهد کار دشواری برای رونق صادرات غیرنفتی نداریم. وی اظهار کرد: در بخش بازرگانی داخلی و در راستای شفافسازی و روانسازی نظام توزیع در طی چند ماه گذشته نشستهایی با واحدهای صنفی داشتیم.
واگذاری ۲۰ درصد از سهام پارس خودرو به رنو
مجید سوری مدیر سرمایهگذاری و بررسیهای اقتصادی سایپا اعلام کرد که مذاکره با رنو در زمینه واگذاری بخشی از سهام پارس خودرو در جریان است. وی با بیان اینکه یکی از پیشنهادات در حال بررسی، واگذاری ۲۰ درصد از سهام پارس خودرو به رنو است، خاطرنشان کرد: با خریداری ۲۰ درصد از سهام پارس خودرو، رنو صاحب یک صندلی مدیریتی در این شرکت خواهد شد. وی همچنین گفت: مسوولان شرکت رنو برای خریداری بخشی از سهام پارس خودرو مشتاق هستند و در این زمینه مذاکرات با برخی مسوولان شرکت رنوپارس که نماینده رنو در ایران هستند، ادامه دارد. سوری افزود: مطمئنا در صورت به نتیجه رسیدن توافق هستهای، مذاکره با رنو برای واگذاری پارس خودرو جدیتر خواهد شد. البته رسیدن به توافق در زمینه قیمت مورد قبول طرفین برای واگذاری سهام نیز بسیار مهم است. وی با بیان اینکه شرکت سایپا هماکنون حدود ۷۴ درصد از مالکیت پارس خودرو را در اختیار دارد، تصریح کرد: در صورت رسیدن به توافق بخشی از سهام سایپا در پارس خودرو به رنو واگذار خواهد شد.
خروج سالانه ۱۵۰ میلیون دلار ارز برای واردات چادرمشگی
ایران بزرگترین مصرف کننده چادر مشکی در دنیا به شمار میرود که حدود ۷۰ میلیون متر در سال مصرف دارد و برای تامین نیاز، نزدیک به ۱۵۰ میلیون دلار هزینه می شود. چادرمشگی از جمله کالاهایی است که از ابتدای انقلاب توسط یک گروه مافیایی کنترل میشود. از اینروهیچگاه مسئولان دولتی ، این عزم و اراده را نداشتهاند که تقاضای بازار را از طریق کارخانجات داخلی تامین کنند . واردات چادرمشکی در مقاطعی از سوئیس، کره و ژاپن بوده ولی در حال حاضر بیشتر از اندونزی، ویتنام و تایلند صورت میگیرد. این کشورها، علیرغم اینکه مصرف کننده چادر مشکی نیستند؛ اما بازار را تشخیص داده و برای ایران و کشورهای عربی، پارچه چادری تولید میکنند؛ درحالیکه در داخل کشور هنوز این تشخیص داده نشده که تولید صورت گیرد. بر اساس طرحی که انجمن صنایع نساجی ایران به وزارت صنعت، معدن و تجارت ارایه داده، دولت باید شرایط جذابی را برای تولیدکنندگان فراهم کند تا به تولید چادر مشکی بپردازند، به نحوی که کمکهای خود را به ارایه مبالغ مالی محدود نکند و معافیت مالیاتی، معافیت بیمه سهم کارفرما، دوره بازپرداخت طولانیتر وام و نیز تنفس ۵ ساله برای بازپرداخت وام را برای تولید کنندگان در نظر گیرد.
چرخش مالی سه میلیاردلاری مواد مخدر در ایران
سالهاست که تجارت مواد مخدر بزرگرین رقم قاچاق را درکشور تشکیل میدهد . درطول این سالها روزی هم نیست که از کشف انواع اینگونه مواد از تریاک و حشیش وگراس گرفته تا هرویین و شیشه و کوکایین در رسانه ها مطرح نباشد و سالانه صدها نفر به اعدام و زندان محکوم نگردد، معهذا نه تنها از حجم این تجارت مرگ کاسته نشده ، بلکه افزایش هم یافته است تا آنجا که رحمانی فضلی، وزیر کشوردر همایش دادستانهای عمومی، انقلاب و نظامی مراکز استانها در تبریز میگوید: چرخش مالی مواد مخدر در ایران سه میلیارد دلار است که موجب فساد، ناامنی و ناهنجاری در جامعه میشود.
بدهی دولت به بانک مرکزی و بانکها
بنا بر گزارش بانک مرکزی و نماگرهای ارائه شده توسط این بانک ، وضعیت بدهی دولت به بانک مرکزی و بانکها به ارقام نجومی رسیده است . بر این اساس، بدهی دولت به بانک مرکزی در بهار امسال به رقم ۱۹ هزار و ۱۱۴ میلیارد تومان و بدهی دولت به بانکها به ۸۱ هزار و ۱۳۷ میلیارد تومان رسیده است. همچنین بدهی شرکتها و موسسات دولتی به بانک مرکزی در سه ماهه ابتدایی امسال بالغ بر۱۹هزار و ۱۹۴ میلیارد تومان و به بانکها هزار و ۵۱۳ میلیارد تومان اعلام شده است. گزارش بانک مرکزی در عین حال، از مطالبات حدود ۶۳۶ هزار میلیارد تومانی سیستم بانکی از بخشهای دولتی و غیردولتی خبر میدهد.
از شبی که پرویزعزیز پیشنهاد نوشتن متن یا خاطراتی در باره واپسین لحظاتی که زندانیان را برای کشتارصدا می کردند به من داد، ذهنم دوباره درگیرتلخ ترین لحظات و رویدادها ی زندان شد.البته ذهن کسی که تنها یک روز هم در زندانهای جمهوری اسلامی اسیرشده باشد از کابوس آنچه بر خودش و دیگران گذشته است نمی تواند خالی باشد. اما مرور تلخ ترین لحظات زندان چنان روح و جان انسان را چنگ می زند که آن را با هیچ حادثه تلخ دیگری نمی شود مقایسه کرد. باور این مسئله شاید برای خیلی از افراد دشوار باشد ولی من بیش از پنج بار این متن را نوشتم و با هر سطر که نوشتم به آن لحظات پرتاب شدم و تمرکز نوشتن را از دست دادم و به حاشیه های دیگر کشیده شدم و مجبور شدم آن قسمت ها را تا حدودی حذف کنم واصل مطلب را دوباره بنویسم.شاید اگر آن حاشیه ها یا مواردی به عمد حذف نمی شد (که با هجوم موج احساسات نیازمند زمان بیشتری بود)ویا می توانستم تجربه تک تک زندانیانی که خاطراتشان را در این خصوص نوشته اند ذکر کنم نوشته خیلی طولانی می شد ولی از کیفیت بهتری برخوردارمی گردید اما پس از کلنجار فراوان به این نتیجه رسیدم در فرصتی دیگر و به طور مفصل تر به این موضوع بپردازم . من تنها بخشی از نوشته “فریدون تویی” از سایت “بیداران”را در انتها آورده ام. اما در کل از نظر من این بخش از شماره جدید نشریه آرش دشوارترین بخش آن است.
نثر خاص “ابوتراب خسروی”، موجب شده است که رمانها و حتی داستان های کوتاه این نویسنده بیشتر میان خوانندگان ویژه ی علاقه مند و شیفته ی ادبیات طرفدار داشته باشد. قصه هایی که خسروی می آفریند، در فضایی غریب و گاه سورئالیستی روی می دهند، او با درنوردیدن محدوده ی زمان، بسیاری از مرزها و تعلقات را بی معنا می کند و روایتی تو در تو و پیچیده را بازگو می کند که عناصر تشکیل دهنده ی آن، نه از منطق زمانی مالوف پیروی می کنند و نه فضاهای مکانی شان با یکدیگر سنخیت دارد.
ابوتراب خسروی
خسروی خود دوستیش با قلم را، مدیون آشنایی با “گلشیری” می داند، شاید از همین روست که نثرش مشابه آنچه گلشیری در “معصوم پنجم” و ” جن نامه” پیاده کرده است، به کهن گرایی ، پراکندگی و پوشیدگی تمایل دارد.
رمان “اسفار کاتبان” خسروی، با آن که از درونمایه های افسانه ای، مذهبی و تاریخی – که همان زمینه ی مورد علاقه ی اوست – برخوردار است ولی نسبت به “رود روای” رمزآلودگی و پراکندگی کمتری دارد.
رمان “رود راوی”، روایت گر زندگی جوانی به نام “کیا” از امت “مفتاحیه” است، او برای آموختن طب به لاهور می رود ولی پس از دو سال، تحصیل را ترک می کند و با شاگردی در نزد “مولوی عبدالمحمود” به مکتب “قشریه” می پیوندد، مکتبی که در تقابل شدید با مفتاحیه است، تا آنجا که هر دوی این فرقه ها پیروان یکدیگر را ملحد می دانند و حتی ریختن خون مخالفان خود را مباح می شمرند. کیا، در این بین به زنی روسپی به نام “گایتری” دل می بندد، او با این زن که هم نام مادر اوست در ساحل رود “راوی” واقع در لاهور آشنا می شود و به رغم ممنوعیت آموزه های قشریه، بارها به دیدار او می رود.
اما پس از چندی، کیا به سفارش عمو- برادر پدرخواندهاش، “کامل”- به دار المفتاح در رونیز فارس، بازمیگردد. کیا در بازگشت نام “گایتری” را در کتابی با خود همراه می کند و به این شکل، حضور معنایی و واژگانی گایتری را در زندگی خود رقم می زند. در رونیز، “مفتاح اعظم” فرمان می دهد، که با اجرای مراسم تسعیر، کیا را از لغرشهای گذشته اش پاک کنند، کیا، در مقابل مومنین دارالمفتاح، عریان به تخته بند بسته می شود و در حالی که درد تازیانه را بر جسم و جانش تحمل می کند، نام گایتری را صدا می زند و از روسپی لاهوری می خواهد تا از او باردار شود، تخته بند باردار می شود تا گایتری به رونیز بیاید و نطفه ی کیا را از تخته بند بگیرد.
پس از آن، کیا که از مراسم تسعیر سربلند بیرون آمده است ضمن اشتغال در “دارالشفا”، به سمت قائم مقامی مفتاح برگزیده می شود و به مطالعه در زمینه ی تاریخ فرق و نحوه ی شکل گیری آنان می پردازد.
رمان رود راوی نوشته ابوتراب خسروی
او ضمن دیداری رسمی از دارالشفا هم بازدید می کند. محلی که برای نگهداری و درمان بیماران رونیز اختصاص داده شده است. یکی از شایع ترین بیماری های این مرکز، “زخم کبود” است، که موجب نقص عضو بیماران شده است، چرا که به محض حادث شدن این زخم بر عضوی از بدن، پزشکان، “تسلیب”( قطع عضو ) را تجویز می کنند. در دارالشفا همچنین قسمتی وجود دارد که در آن برای اعضای قطع شده، اعضا ی مصنوعی ساخته می شود که بسیار به اعضا ی حقیقی مشابه اند.
کیا همچنین دراین دیدار با “اقدس مجاب” برخورد می کند. زنی مجنون که زخم کبود ندارد ،موهایش تراشیده شده و سرپرستار دار الشفا میگوید که او قصد کشتن مفتاح را داشته است. اقدس مجاب زاری می کند و تضرع کنان می گوید که این گفته تهمتی بر آمده از دسیسه است و او ارادتمند حضرت مفتاح و از مؤمنین مفتاحیه است. کیا که از گریه وفغانهای اقدس مجاب متاثر شده است، دستور میدهد، دیگر سر او را نتراشند و دستهایش را آزاد کنند.
از سویی گایتری که به رونیز آمده و ازتخته بند باردار شده است، فرزند کیا را به دنیا میآورد و سپس به لاهور باز میگردد. او که به علت ابتلا به زخم کبود در دار الشفا بستری شده است اجازه ی دیدار با کیا را نمییابد چرا که گایتری عضو فرقه ی مفتاحیه نیست.
سرانجام، درپایان داستان در مجلسی که برای نصب کیا به سمت ریاست مفتاحیه و جانشینی مفتاح اعظم ترتیب داده شده است. قدس مجاب که به واسطه کیا آزاد شده، به دستبوسی مفتاح میآید. او در مقابل چشم مؤمنان مفتاحیه با شلیک گلولههای پی در پی، مفتاح را می کشد و کیا را مجروح میکند و خودش به وسیله محافظان مفتاح کشته میشود.
رود راوی، داستانی ست نمادین با فضاهای سورئالیستی. داستانی که بر اساس بر هم ریختگی ساختار معمول بنا شده و خواننده را در فضایی میان وهم و واقعیت درگیر می کند، اما در نهایت، می توان از میان همه ی این عناصر به ظاهر از هم گسیخته و پراکنده، هدف و معنای کلی داستان و معانی نمادهای راز آلودش را دریافت.
رمان، در قالب تمثیل و نماد، مذهب را به چالش می کشد، خسروی در حقیقت با بیان نوع برخوردها و تقابلات دو فرقه ی کاملا مذهبی و متعصب، جامعه ی مذهبی پوسیده ای را به تصویر کشیده است که انسانها در آن مسخ شده و از خود بیگانه اند، تصویری که نمود آن در” تسلیب ” و اعضای مصنوعی بیماران دارالشفا، به خوبی ملموس است. فضای مخوفی که از انسانهای با اعضای تسلیبی ایجاد شده است، از اجزای سورئال داستان است و حکایت از انسانهایی دارد که از هویت و اصالت خود جدا شده اند، این انسانهای تسلیب شده با وجود نقص عضو هم به ورزش کشتی می پردازند. آنها حتی اگر از اعضایشان تنها پشت و سینه وسر داشته باشند، باز هم میل به کشتی گرفتن رهایشان نمی کند، حرکات کند وحلزون وار این انسانها که گویی نه در دارالشفا بلکه در محبس، اسیرند، از ایستایی و رخوت جامعه ی استبداد زده ای حکایت می کند که در آن به رهبر مذهبیاش به چشم یک ولی نگریسته می شود و تقدس و تنزهی که مردمان برای یک ولی قائلند، موجب شده که آنان از ماهیت درونی خویش تهی و به موجوداتی مصنوعی و منفعل بدل شوند.
رود راوی همچنین وامدار “بوف کور” صادق هدایت است. ساختار دوگانه ی روایت و هم چنین نقش زنان داستان از جمله مشابهت های فراوان این دو داستان است.
در سطح نخستین روایت، داستان از زبان راوی بی واسطه ای حکایت می شود که زندگی ایدئولوژیک کشورش را به تصویر می کشد و در سطح دیگر از اتفاقاتی سخن می گوید که مربوط به پیشینه ی تاریخی و اسطوره ای سرزمینش است، تلاقی و تداخل این دو سطح با یکدیگراست که از رازهای سیاستمداران کشورِ راوی، پرده بر می دارد و قدرت کنونی آنان را به اتفاقات کهن، باورهای آمیخته به خرافه وحتی متافیزیک مربوط می کند.
نکته ی دیگر، مربوط به زنان داستان است، همه ی شخصیتهای زن “رود راوی”، روسپی و تن فروش اند و همگی – جز یک نفر- ، یا با مفتاح و یاران نزدیکش در ارتباطند و یا حتی مادرآنهایند.
تکرار گایتری در نقش مادر- معشوقه نیز از وقایع نمادین داستان است. بدین گونه که مادرراوی که گایتری نام داشته، زنی از اهالی پنجاب بوده و در دارالمفتاح کنیزی می کرده است، او در حالی که کیا را باردار بوده از جانب مفتاح اعظم به “کامل” هدیه می شود ، او کیا را که پدری نامشخص دارد به دنیا می آورد و پس از مدتی بر اثر ابتلا به زخم کبود می میرد. مشابهت های این دو گایتری حدسی را به ذهن متبادر می کند مبنی بر اینکه مفتاح، پدر کیاست و همین نشان از تکرار و التقاط زمانی ای دارد که بر رمان حکم فرماست.
زمان وقوع داستان برای خواننده روشن نیست. چرا که از سویی سخن از اتومبیلها و پوشش خاص کت و شلوار شخصیتهای داستان در میان است. ولی از سوی دیگر گفت و گوها و نحوه ی زندگی شخصیتها با آنچه در این روزگار می گذرد، متفاوت است.
کیا که از طرف مفتاح ماموریت یافته است تا نوشتههایی که درباره اولیاء مفتاحیه در کتابخانه دار الشفا موجود است را سامان دهد. همواره میان گذشته و حال سرگردان است او در حال مرور تاریخ مفتاحیه و تورق کتابهای دارالکتاب است و شاید همین امر موجب نثر متکلف داستان شده است. چرا که داستانی پیش روی خواننده است که علاوه بر تاریخ گونه بودنش، سرشار است از مباحث فلسفی، فقه اللغت و افسانه.
مفتاح به کیا می گوید که گاهی شر به هیئت کلمات در میان کتابها ظاهر شده و فرمانروایان مفتاحیه را از اریکه سلطنت میاندازد و اکنون مؤمنان مفتاحیه به خاطر ورود شر در قالب کلمات در تاریخ رونیز دار المفتاح قادر به شناسایی اولیاء خود نیستند، از این روست که کیا را موظف می کند که مرور دوبارهای بر این کتب انجام دهد.
کیا ساعات زیادی را در کتابخانه میگذراند. رسالات مورخین متعددی را درباره سابقه رونیز و حاکمان آن مطالعه میکند. کسانی چون ابو احمد الحسن الاهوازی،ابو اخضر، الیاس ابو مقصود، السیوندی، ابن القرد و حسن بن منصور خزاعی در رسالات حدود الذات فی شی، شرح المسالک، حدود الاعمال فی شی،سلطان الحجر، رساله النبوغ و نوادر الوقایع هرکدام به نوعی به اظهار نظر درباره اولیاء مفتاحیه و عقاید آنان میپردازند.
در این میان کیا به قصه ای بر می خورد که کلید قفل بسیاری از رازهای سر به مهر حکومت را در خود جای داده است و آن، داستان “ام الصبیان”، معشوقه ی “ابودجانه ی اول”، است. ابودجانه که همه ی مفتاحیان از نسل اویند، از اسرای جنگ بصره بوده است که اسم اعظم را از شیخ کندری در زندانی که با او همسلول بوده است، میدزدد، او سپس از زندان می گریزد و هفت شبانه روز میرود تا به سرزمین بهشتگونهای میرسد. در آنجا صیحهای بر کوه میکشد، جنیان بر او ظاهر میشوند و شهری را بنا میکنند. با صیحهای دیگر-که به واسطه اسم اعظم به اینقدرت رسیده- مردمانی در شهر پدید میآیند. با سابقه و خاطره و تاریخ. ابودجانه حکمران آن شهر و مردمش میشود. نام این شهر رونیز- از توابع فارس- است.
ابو دجانه عاشق زنی به نام “ام الصبیان” می شود اما ام الصبیان در زمین تکثیر میشود و به همین دلیل ابو دجانه نمیتواند معشوقه اصلیاش را تشخیص دهد. تا اینکه ام الصبیان پس از روسپی گری بسیار در مقابل ابو دجانه به آسمان بالا میرود (همان چیزی که تحت عنوان “سلم السماء” از آن یاد می شود.)
ابو دجانه فرمان می دهد رصدخانه ای عظیم ساخته شود تا او بتواند ام الصبیان را ببیند . ابن اولاء با مصالح بسیار رصدخانهای میسازد. او خود میداند که دیدن ام الصبیان در آسمان ممکن نیست لکن این امر را از ابو دجانه مخفی نگه میدارد.ابودجانه با رؤیت آسمان از رصدخانه گمان میکند ام الصبیان را دیده و با او حرف میزند. ام الصبیان به ابو دجانه میگوید اگر میخواهد که او معشوقهاش باقی بماند باید پیغامش را به مردم زمین برساند و آن پیغام این است :”رنج است که شما را به فلاح خواهد رساند.”
ابن اولاء سازنده رصدخانه از هراس از ابو دجانه، گفتههای او را تأیید میکند:
ام الصبیان را با چشمانی سبز و با آن دهان و لبها دیدم که شرعیات مفتاحیه میگفت و وصیت مینمود که مؤمن به مفتاحیه باشید. مفتاحیون باید بر درد مقدسی که ما بر آن نازل میکنیم اقتدا کنند تا جسم آنان توانا گردد و روح آنان لا مکان بماند و چون سحابی آسمان گردند.
ابو دجانه صیحه میکشد که ما دیگر شاه نیستیم که مفتاح هدایت شما هستیم به ما ایمان بیاورید. تنها رنج است که شما را به فلاح خواهدبرد تا از جنس آتش شوید. بهشت،رؤیایی بیش نیست. این آتش است که شما را به مکان اعلای آسمانها خواهد برد. ابو دجانه به ام الصبیان میگوید آنها به شما ایمان آوردند. خلوص ایمانشان را بپذیر و با روح بزرگ خود در آنها حلول کن.
و از همین جاست که به نقش درد و رنجی که در سراسر رمان موج می زند می توان پی برد، صحبت از درد از همان نوشته های نخستین راوی آغاز می شود که دلیل پرداختن به وجود آن در ابتدا مبهم و گنگ است:
میپرسید چه اتفاقی افتاده که آدمی مثل من که تربیتی مفتاحی دارد، اصول خود را زیر پا گذاشته و بر سر درس معاندان مفتاحیه مینشیند […] به این نتیجه رسیدم که محصل طب نمیتواند عمق اجساد را نبیند، چون باید حداقل علت صوری درد را که علت مرگ هست در نسوج به عینه ببیند. و حال آنکه درد ماهیتی تجریدی دارد که تنها رد عبورش را در اجساد میگذارد. و در واقع آدمی مثل من به دنبال کشف ماهیت درد در کلاف سردرگمی از بو و رنگ و غرابت تن آدمی گم میشود و رد درد در جابه جای نسوج جسد مانده بود و لکن عین درد هیچجا نبود. برای همین چیزها بود که میباید رد درد را در جایی دیگر میزدم تا در مکانی دیگر بهغیر از تن آدمی به ملاقاتش میرفتم. مثلاً در مکانی به عین کلام. درد که تنها در نسوج تن آدمی پرسه نمیزند. گاهی هم ساکن اشیاء میگردد.
کیا از این رو تحصیل در رشته ی طب را رها می کند، که این نوع آموزش را کافی و اقناع کننده نیافته است، او می خواهد درد و رنج آدمی را به وضوح ببیند و لمس کند. به همین سبب است که به محض بازگشت از لاهور، ناچار است طعم درد را بچشد، او باید مراسم تسعیر را که با تشریفاتی خاص انجام می شود، طی کند. دراین مراسم که روی صحنه و در حضور اعضای والا مقام جامعه ی مفتاحیه، صورت می گیرد، عموی کیا، خطابه ی حضرت مفتاح را با صدای بلند می خواند و دستور العمل اجرای مراسم را برای کیا، بازگو می کند. او به کیا می گوید که بدون احساس شرمساری، همانند روزی که ازمادر متولد شده، برهنه شود:
صدا از سمت غرفهها میآمد که میگفت، کیا شرم نکن، تو هیچ اسراری نداری که پنهان کنی، مؤمنان دارالمفتاح همه محرم تواند. اسرار تن تو اسرار آنهاست […] همهی مؤمنان حاضر محرم اسرار دارالمفتاح هستند […] مؤمنین به عین دیوارهای خلوت تواند.
صاحب صدا سپس به کیا دستور میدهد که خودش را در اختیار صحابه ی تسعیر بگذارد. آنها به او میگویند که روی تخت بر شکمش دراز بکشد ” به عین آنکه خود را برای همخوابگی آماده میکنی” و این گونه تسعیر با فرود آمدن تازیانه، آغاز میشود و یکی از غریب ترین صحنه های رمان رقم می خورد، کیا در زیر ضربه های شلاق که با بی رحمی بر تن او فرود می آیند، گایتری را صدا می زند. او تختی که بر آن بسته شده را در آغوش می کشد و تصور هم آغوشی خود با گایتری را از کلمه به عینیت بدل می کند، او زمزمه می کند :” گایتری، از من بار بگیر”.
اجرای این مراسم، بعد جدیدی از درد را می گشاید، نظام سیاسی و سیستم قدرت، درد را به عنوان هویتی مستقل به کار می گیرند تا به واسطه ی آن خواسته های خود را به انسانهای تحت نفوذشان تحمیل کنند، این همان پیغامی ست که “ام الصبیان”، ” فاحشه ی مقدس” از آسمان برای قوم ابودجانه فرستاده است، هم چنان که کیا با مطالعه ی یکی از رساله های دارالکتاب می خواند:
گویا بر مفتاح اول آشکار میکند که کافی است درد را جزو اصحاب مؤمن خود درآورد تا به فرمان او باشد. در آن صورت دارالمفتاح فرومانروای زمین خواهد شد. سربازان تو باید هیئتی از صورتهای گوناگون درد و زخم و جنون باشند و از برای استقرار آن و جسم رعایای نافرمان باید اسباب لازم برای حلول آنها در جسم رعایا فراهم آید
این نحوه ی تفکر حتی پس از مجازات کیا هم به گونه ای به او تلقین می شود، چرا که به اوالقا می کنند همه ی آنها خادمان و جاسوسان حضرت مفتاح اند و در هیچ امری مخیر نیستند و حتی می گویند:
حضرت مفتاح فرمودهاند تا روزی که حتی یکی از گناهان کیا هم باقی مانده باشند زخمها حق ندارند مواضعشان را ترک کنند.
رود راوی هم چنان اشاره ای دارد، بر اختلافات ظاهری فرقه های مذهبی که گویی همه ی این نزاع ها و بحث و جدلها بازیچه ای ست برای بقا و تسلط هرچه بیشتر حکمرانان سلطه جو. در جایی کیا، دست نوشته ی الیاس ابومقصود از مصر را می خواند، دراین دست نوشته که منبع اصلی اطلاعات کیا دربارهی گذشته ی مفتاحیه است، چنین آورده شده است:
بدان ای پسر منشأ حیات بر ارض بر اصل تنازع استوار است […] در بینابین جمعین آدمیان هر آدمی باشد از برای دیگری. هیچ کس فی نفسه در امن نیست. الا ما که ایمان به اصول اباحیه از مشایخ به ما رسید. که میبایستی متنفر به اهالی ارض از هر نوع از جمله انس و جن و پرنده وکلهم اشیاء فی الارض بود. زیرا که از برای تنازع حتی بدون ادله باید متنفر بود. از هیمنه ی این تنفر هیچ مجالی از برای تقرب ودر دام شدن نباشد .
یادمانده های رحیم شریفی
جلد یکم
آنچه تا شهریور۱۳۵۹ شمسی درایران گذشت
چاپ اول پائیز ۱۳۹۲ (۲۰۱۳)
ناشر: انتشرات فروغ – کلن
کتاب مدتی پیش ازطرف نویسنده به دستم رسید. دوستی ازاهالی کتاب که بعدها شنیدم به کتاب خوری شهرت دارد ومن بیخبر ازسابقه اش بوده ام، بعد از چندماه روزی سرزده به دیدنم آمد و با عذر خواهی از تأخیر کتاب را پس داد. ماجرای کتاب خوری اش را پرسیدم گفت نه دیگه مدتیست کنارگداشته ام. بعد از خواندن کتاب های امانتی را پس میدهم. علتش را پرسیدم گفت جا ندارم! خنده ام گرفت. توضیح داد که درجا به جائی وتغییر منزل حمل کتاب ها دردسر بزرگی یرایش شده، و روی اجبار این عادت دیرینه را ترک گفته است! یاد سخن آن فرزانه افتادم: فقر، گاهی اوقات افتخار آفرین است.
فهرست هفت برگی مطالب در این دفتر ۳۱۱ برگی گواهی ست برتنوع روایت های نویسنده که از زادگاه خود درگز شروع کرده با «داستان معجزۀ خروج ازایران» جلد نخست یادمانده ها را بسته است. کار مفیدی که با وارسی گذر عمرش، هرآنچه براو رفته و گذشته را دراین دفتر با مخاطبین درمیان می گذارد.
درسرآغاز، روایت زادگاه من درگز، خوانندگان را با «وضع جغرافیائی واجتماعی و اقتصادی» آشنا می کند و سپس از«تحصیلات» ش می گوید و بازدید فیوضات مدیر کل فرهنگ خراسان از لطف آباد ومدرسه ای که خود معلم کلاس اکابر بوده، درحالی که همین آقامعلم شاگرد کلاس ششم همان مدرسه است. خاطرۀ خوشی از یک شاگرد کلاس اکابر تعریف می کند از مهاجرین قفقازی و شغلش دندانسازی ست. بیان روایی و همین خاطره انگیزه ای می شود که خواننده نمی تواند کتاب را از خود دور کند. ازملاهای سه گانه شهرمی گوید و تأملی دارد دربارۀ ملا صالح : «ذاکر امام حسین بود و بزم آرای شب های عیش و نوش بزرگان شهر، عرق می خورد و آوازخوبی داشت . . . شبی در مهمانی خانه ی ما ازقول نکیر ومنکر می گفت وقتی نکیر ومنکر می آیند دف و چنگ همراه دارند ودوتائی ازمرده می پرسند بیا ببینم توی دستمالت چی داری . . .» و ازشکیب نامی اهل حال وعرق خورکه صدای خوشی داشته . . . چندی بعد درتهران بهم می رسند. شکیب درلباس تمام عیار آخوندی . شب او را به خانه اش درخیابان اکباتان دعوت می کند:« یک سینی با بطری عرق ونان و پنیر وگوجه فرنگی وماست وخیار آورد.»
درحمام عمومی شهر، خاطره ای آورده که بادآوری اش خالی ازلطف نیست. «وقتی با پدر وارد خزینه شدیم شاشم گرفت وداخل آب گرم مشغول اجرای برنامه شدم یک مرتبه با اعتراض پدرمواجه شدم که گفت پدرسوخته نشاش! متحیر ماندم که او ازکجا فهمید که من داخل آب مشغول هستم. بعدها که بزرگ شدم از پدر پرسیم. گفت هرکس داخل آب بشاشد یک حالت انبساطی درچشمانش پیدا می شود و من با نگاه درچشمان تو فهمیدم که مشغول هستی.»
نویسنده، درهنرستان صنعتی مشهد که ازطرف آلمانی ها درشهرهای بزرگ ایران تأسیس شده بود به تحصیل می پردازد. با هجوم متفقین یه ایران و اشغال کشور، خروج آلمانی ها مدارس صنعتی مدتی تعطیل می شود. ازگرانی ارزاق و کمبود مواد غذائی می گوید که روس ها با خرید های کلان خود به وجود آورده بودند.خواننده، وقتی به نرخ گوشت ونان و تخم مرغ می رسد که دراین کتاب آمده، می پندارد پای حرف و حدیث راویان اصحاب کهف نشسته، که از قرن های گمشده سخن می گویند؛ اما نه! زمان وقوع حادثه – شهریور ۱۳۲۰ است وارزاق عمومی با همان قیمت ها.
ازجنایت های پاسبانی که با ورود روس ها به درگز، با پوشیدن لباس ستوان یکم شهربانی، درمسند رئیس شهربانی درگز تکیه زده گفتنی ها دارد.« مخالفین و آنهائی را که ثروتی داشتند می گرفت سر کیسه می کرد و آن هائی که توانائی پرداخت پولی نداشتند به عنوان مخالف کمونیسم تحویل روس ها می داد.» درجمعیت نیکوکاران: که با همیاری عده ای ازهمکلاسی ها تشکیل شده ازمصطفا جباریان نام می برد: «اهل مطالعه بوده و شعرهم خو.ب می گفت» نامه هائی که ازمشهد به او می نوشت، سرپاکت ها بازشده بود. به اوخبرمی دهد. نامه بعدی که به دست شریفی می رسد روی پاکت با این بیت مزین شده: «دست غیبی گررسد برنامۀ مستورمن/ باد برسوراخ . . . آلت شب کورمن».
ازتشکیل حزب میهن دردرگز و حزب توده و دیگر احزاب و کانون مهندسین ایران درتهران که بعد از شهریور ۱۳۲۰ راه افتاده بود، با گرایش های گوناگون و درگیریهای منطقه ای با طرفداران حزب توده، دگرگونی های اجتماعی آن سال ها را یادآور شده است. یکی ازاهالی محل درحین صحبت با آخوندی خواب شب پیشین خود را برای او تعریف می کند که مرده با نکیرومنکرروبه آسمان در حال رفتن هستند و میرسند به حائی که «روزنه های بزرگ و کوچک روشنی دیده می شد. پرسیدم این ها چه هستند جواب دادند که سوراخ روزی بندگان خدا هستند» من یاد توافتادم دیدم سوراخ روزی تو خیلی تنگ است. انگشتم را کردم که گشادش کنم. «به شدت چرخاندم ازشدت درد ازخواب پریدم دیدم انگشتم توی ماتحتم قرار دارد.» وسپس یادآور می شود که: « درتبریز آخوند را بد یمن می دانستند. به بچه ها تذکر می دادند وقتی ازمنزل بیرون می روند اگرچشمشان به آخوند افتاد سه دفعه تف کنند» منِ راقم این سطور دربچگی بارها دیده بودم که وقتی مادرم چشمش به آخوندی می افتاد، رو به دیوار سکه ای ازکیسۀ پولش را درمیآورد و به عنوان صدقه به فقرا می داد.
تصویر خاطره انگیزی ازاولین کنگره حزب ایران درمنزل اللهیارصالح دربهار۱۳۲۷ فضای خوش آن دهه آغازین آزادی ها را درخاطره ها زنده می کند. فصلی پرشور و التهاب، ودرآن دهه بود که بذرهای تازه ای درسرزمین نفرین شده جوانه زد. انگیزۀ هرز رفتن بذرها وبیراهه افتادن ها، امید و نا امیدی و پریشانی ها حکایت دیگری ست که درلایه های سنگین نادانی وجهالت های ریشه دارمان ازبین رفت.
نویسنده درمشهد، ازفعالیت خود درحزب ایران خاطره هایش را شرح می دهد. ازعضویت رضا مظلومان و سامی و علی شریعتی و . . . یاد می کند. دکترمظلومان (کورش آریامنش) به دست آدمکشان جمهوری اسلامی در آلمان به قتل رسید. دکتر «سامی در زمان نخست وزیری بازرگان وزیربهداری شد و با وضع دلخراش توسط رژیم اسلامی درمطبش کشته شد» علی شریعتی نیزسال ها قبل ازانقلاب ازهستی رهید.
شریفی به نقل از رسالۀ شیخ فضل الله نوری می نویسد: «شیخ رساله ای دارد به نام”تذکرِه الغافل و ارشادالجاهل” که درآن به صراحت نوشته است مساوات و حریت مؤذی ومخرب رکن قویم قانون الهی است زیرا قوام و دوام اسلام برعبودیت است وآزادی قلم وبیان ازجهات کثیره منافی قانون اسلام است.» ص ۸۳.
درداستان اسناد و چمدان بقائی آمده است : اسنادی که درتهران به بقائی سپرده شده بود و درچمدان اوبود گم می شود.اسنادی که دردادگاه لاهه ازطرف دکترمصدق باید به دادگاه ارائه می شد. «همه ناراحت بودیم . تنها فردی که آرام نشسته بود دکترمصدق بود. درلحظاتی که تشکیل جلسه نزدیک شد او آسترلباسش را شکافت و اسناد را بیرون آورد و درنهایت خونسردی گفت در کیف نگذاشتم که به سرنوشت کیف بقائی دچار نشود.»
دکترمصدق هشیارتز ازآن بود که به آدم های مثل بقائی اعتماد کند. تردید او دربارۀ خیلی ها، درسیر حوادث آشکارشد ونظراتش را تآیید کرد. پنداری درهمکاری های اولیه پی برده بود که روزی از پشت خنجر خواهد زد، استاد دانشگاه ومدرس فلسفه درتوطئۀ قتل رئیس شهربانی کشور- افشارطوس نقش اول را برعهده خواهد گرفت. نویسنده که دراثرتجربه های خود با ذاتِ این قبیل آدم ها آشنا بوده ازپایان بازیگریِ او می گوید: «. . . نصیب بقائی فقط یک نشان درجه یک رستاخیزشد وسرانجام به سرنوشت شومی گرفتارآمد وبا تحمل زندان و شکنجه در زمان خمینی زندگی اش پایان یافت و مکی سرش بی کلاه ماند».
در: «بررسی کمیته مرکزی درمورد پیام آیزنهاور»،«باری روبین» مسئول اجرای طرح چکمه حوادث کودتا را شرح می دهد: «اجرای کودتا توسط ما انگلیسی ها ۷۰۰ هزار پوند خرج برداشت. چون به نتیجه نرسید ما به آمریکائی ها متوسل شدیم» وبعد، ازتقسیم پول درجعبه های بیسکویت بین سیاستمداران و متنفذین ایرانی توسط برادران رشیدیان سخن می گوید. غارت خانه مصدق و شکستن گاو صندوق اسناد محرمانه، با همکاری ارتش واوباشان شهری، ازمسائلی ست که بازخوانی اش خواننده را سخت متأثر می کند. و دکترمصدق، به جرم ملی کردن صنعت نفت و بریدن دست بیگانه ازمنافع ملی با کمک ارتش، ازسوی بیگانگان با چنین عقوبت گرفتارمی شود! اما، درآفاق وجدان بشری آن که سرفراز ماند و درخاطره های ملی ابدی شد، همان زندانی دائم العمر بود که دراحمدآباد از هستی رهید و درخانۀ تبعیدی خود به خاک رفت. وشگفتا که کمتر ازسه دهه نگذشت که سرانجام پایانی آمران و ابزارهای قدرت بسی عبرت آموز بود!
در«تشکیل نهضت ملی، نویسنده، با یادآوری تاریخ و سیرشکل گیری آن، درپایان جان مطلب را ادا کرده است: « نقش بازرگان و رفقایش همیشه درجبهه ملی منفی بود و آن چنان اعتقادی به جبهه ملی و مصدق نداشتند. با اشاره به کتاب امیدها و ناامیدی ها، نوشته دکترسنجانی وسهند شماره ۲۰ » گروه بازرگان را معرفی می کند.ازفعالیت های شغلی خود درشهرهای گوناگون و تجربه هایش می گوید و ناراستی های برخی مجریان که خواندنی وبسی پندآموز است. درباره پیمانکار فرودگاه آبادان ازمهندس مقدم نام می برد که بنده راقم این یادداشت زمانی باایشان که دربرنامه های مخابراتی در فارس و جزایر جنوب مسئولیت های اجرایی داشتم آشناشدم. کارفرما نورتوروپ پیح آمریکائی بود و او مهندس ناظر. خودش را نوۀ حاج شجاع الدوله مراغه ای معرفی کرد وبا افتخار ازکشتارهای وحشیانه پدربزرگشان یاد می کرد.
ازآبادان و فاتحه خوانی سرقبر درگذشتگان روایت شنیدنی دارد. هوای داغ منطقه اجازه نمی دهد فاتحه خوانان بنشینند و برسرقبراموات قرآن بخوانند قبلا آیه های رحمت را می خوانند و در مشک فوت کرده وسرقبرها که میرسند : «سرمشک را باز می کنند ومقداری باد قرآن را روی قبرها رها می کنند.»
نویسنده در: جبهه ملی و نهضت آزادی اشاره ای دارد به رفتارهای بازرگان، و این که همیشه سر ناسازگاری با جبهه ملی داشته. به روایت ازکتاب امیدها و نا امیدی ها اثردکترسنجابی، در جلسه ای که سنجابی وبازرگان هم بودند، نشریه ای به امضای نهضت آزادی به دستشان می رسد که دکتر صدیقی وسنجابی و باقرکاظمی و صالح فرصت طلب معرفی شده بودند و اضافه برآن : «وقتی که ملت برای مبارزه ظاهر می شود آنها هم ازسوراخ ها بیرون می آیند و درروزهای دیگر معلوم نیست کجا هستند.» و بازرگان درپاسخ اعتراض به این رفتارعلنا می گوید نویسندگان رفقای ما هستند. دراین خاطره جا به جا از اختلاف ها بین سران جبهه ملی و نهضت آزادی و دوروئی برخی ها سخن رفته که خواننده را به شدت متأسف می کند. بیجا نبوده که دراین وادی اختلاف و نفاق، شاه یکه تاز میدان شده، اداره امورکلی کشوررا شخصا برعهده بگیرد.همان طوری که علم هم در خاطرات ش آورده «بخشدار هم که می خواست خودش تعیین» می کرد همه کارها با شاه بود. و اگر جز این می بود، پیشرفتی حاصل نمی شد. «اقبال ازجریان نفت وقراردادها ومذاکرات کناربود. وزیرخارجه دخالتی درامورخارجه نداشت. هویدا اگر حرفی می زد شاه می گفت . . . خورده است (نقل ازجلد دوم خاطرات ۴»
خدمت در آذربایجان شرقی، کارهای مفید و بنیادی نویسنده درسازمان بیمه های اجتماعی دراجرای مسئولیت ها، نشان می دهد که علاقمندی نویسنده به رفاه اجتماعی و پایبندیِ اجرای درست قانون را بیشتر مد نظردارد. بااین حال روایت های تلخ وشیرین او از تبریز و شرح خلق وخوی اجتماعی مرا که سال ها از زادگاهم دورشده ام، با خود به آن دیار کهن کشید وخاطره هایم را زنده کرد. به ویژه وقتی که رسیدم به «تیمسار هاشمی و فرش شهرداری تبریز»؛ حوادث وحشتناک آن روز یخبندان تبریز وهجوم ارتش به فرماندهی سرتیپ هاشمی و انبوه جنازه های خونین و یخزدۀ قربانیان در گورستان طوبائیه که امروزه بخشی از دانشگاه شده است. و من و چند نفر ازهمسالان با هدایت ریش سفیدان به توصیۀ مرحوم حاج میرزا فتاح شهیدی مجتهد شهر که درخانه محقری زندگی می کرد، درخیایان کهنه بالای مسجد کبود درهمسایگی مرحوم حاج محمدحسین سبحانی استاد حکمت ومدرس کم نظیر– پدر آیت الله جعفرسبحانی– ازصبح زود رفته بودیم به کمک کارکنان برای خاکسپاری جنازۀ آنها، که در راه فریب سیاست بازان جان شیرین خود را ازدست داده بودند. فقر و فلاکت شان خیلی ها را به گریه انداخته بود. به سرو صدایی که ازسوی خیابان می آمد دویدیم ببینیم چه خبرشده، کامیون های ارتش حامل سربازان مسلح با زن هایی که دایره می زدند و با وضع زننده و چندش آوری می رقصیدند درمیان هیاهوهای زنده باد ومرده باد. دو روزی ازفرارسران حکومت گذشته شهر بی صاحب و حکومت یک سالۀ پیشه وری متلاشی شده بود. درآن دوروز خورده حساب ها جماعتی را سوگوارکرد وتیمسار هاشمی خود را فاتح شهرخواند. وچوبه دارها برای کشتار رسمیِ آن ها که ماندن در وطن را برفرار به روسیه ترجیح دادند. بگذریم که اراین بیراهه رفتن اجباری پوزش می طلبم.
فعالیت های نویسنده درمآموریت کرمان وسایرشهرهای کشور، در رابطه با برخی مسئولان، گوشه هایی از چهره اداره کنندگان را عریان می کند. با کنار رفتن پرده از چهره ها عمق فساد اجتماعی و آلودگی های ریشه دار روشن می شود.
ازقول مهندس علی قلی بیانی، حزو اولین گروهی که به دستوررضاشاه به فرانسه رفتند، روایتی دارد که شنیدنی ست. برای خداحافظی بدیدن سنگلجی رفتیم.« او ضمن تجلیل ازاین اقدام و توصیه به ما گفت سعی کنید تمام وقتتان را صرف آموزش کنید این کشور احتیاج به افراد تحصیل کرده دارد تا کشور ازجهل و خرافات نجات یابد. بازرگان موضوع نماز و جایگاه نمازگذاری و قبله را پرسید. سنگلجی با نگاهی ازآن نگاه های عاقل اندرسفیه، جواب داد تشریف ببرید آنجا محل ها یی وجود دارد که بالایش نوشته اند توالت آنجا وضو بگیرید و نمازبخوانید ازمسجدهای ما تمیزتر است. بازرگان چشم هایش گرد شد و با تعجب به سنگلجی نگاه کرد . . . سنگلجی پرسید تو معنی نماز و فلسفه آن را میدانی . . . اگرنمیدانی واجب نیست. . . . جرآت کرد مجوز آن را بپرسد. سنگلجی جواب داد آیۀ قرآن را خواند«العسر مع السرا». درباره قبله پرسید. سنگلجی پاسخ داد که خدا درهمه جا وجود دارد. وبازرگان باخودش یک آفتابه به فرانسه می برد و در برگشتن اولین کتابی که می نویسد درباره طهارت است.
اخراج بختیار از جبهه ملی. با نخست وزیری بختیار، خبر اخراج او از جبهه ملی اعلام شد. دراین باره نویسنده جزئیات آن را شرح میدهد.
نویسنده، «درباره روشن گری های آقای بنی صدر»، نخستین رئیس جمهورحکومت اسلامی، از ناراستی های او می گوید. این مدعا که کارگردان اصلی خمینی بوده را رد کرده و به استناد « روزنامه انقلاب اسلامی به تاریخ ۲۶ در ماه ۱۳۵۸ می نویسد «من خودازنویسندگان اصل ۱۱۰ ولایت فقیه بودم واینکه می گویند به این اصل درمجلس خبرگان رأی نداده ام باید به شمابگویم که دروغ گفته اند ازهفت نفری که این اصل را نوشتند یکی خود من بوده ام».
با «داستان معجزه خروج ازایران» کتاب به پایان می رسد.
روایت های زیادی دراین کتاب از اختلاف های سران جبهه ملی ونهضت آزادی ودودوده بازی های حزب توده آمده که قابل درک است ودردآور. پنداری همگان یکدست وهمدل با صحابۀ مسجد ومنبر اتحادی نانوشته و ناگفته داشتند که کشوررا دربست به ملایان واگذارند. وسرانجامش نیز همین شد. این که آیا کل مردم ایران باافکار واندیشه های گوناگون دریک پایگاه مذهبی زیرطاق طاعت وبندگی میزیند ومتحد هستند، نباید تردید داشت. پیروزی آقای خمینی درنهایت این مسئله را تأیدد کرده است.
شایستگی نویسنده وصداقت او درتوضیح وقایع ازاهمیتِ ویژه ای برخورداست. همو دربازنگری به حوادث، مخاطبین را با روایت های تازه آشنامی کند. ازکردارهای پیشگامان ونام آوران وتنگ نطری ها پرده برمی دارد. جا دارد بگویم که این خاطرات صمیمانه را بیش از آن که انتظار داشتم صادقانه وسالم دیدم. وکلام آخر این که مطالعه این دقتر پرباررا به دوستان اهل کتاب توصیه می کنم.
سال گذشته در چنین روزهایی لو رید هنرمند یاغی و سرگشته ی آمریکایی رخت از جهان برکشید، هنرمندی که علاوه بر آوازخوانی در بسیاری از زمینه های هنری دیگر هم فعالیت کرده بود؛ از ترانه سرایی و نواختن ساز، تا آواز و عکاسی و بازی در سینما.
لو رید با نام شناسنامه ای لوئیس الن در دوم مارس سال ۱۹۴۲ و در یک خانواده ی معمول و میانی از یهودیان آمریکا و در بروکلین به دنیا آمد و از همان روزگار کودکی ساز به دست گرفت و به شیوه ی خودش گیتار زد. او بعدها آنقدر با سازش اخت شد که مثال دلخستگان شرقی، گیتارش را به دین و مذهب تشبیه کرد و برایش جلوه ی قدسی قائل شد.
لو از جمله ی معدود هنرمندانی ست که علی رغم جنون و بی قانونی تمام، راه درس و مشق مکتبخانه ای را رها نکرد. او مثال بسیاری از جوانان شهری به دانشگاه رفت و نویسندگی خلاق و کارگردانی سینما آموخت تا بعدها از همین دانش آکادمیک و شیوه ی اندیشیندن منظم، در متن ترانه هایش بهره بگیرد و نامش را بیشتر از همه به عنوان ترانه سرایی موفق که احوال انسان و جامعه اش را به خوبی می شناسد، در یاد تاریخ حک کند.
منفعت محیط دانشگاهی برای لوئیس جوان تنها در آشنایی با شیوه ی اندیشیدن خلاصه نشد؛ چه همان فضا بود که اسباب آشنایی ” لو ” با ” دلمور شوارتز” شاعر برجسته ی امریکایی را فراهم کرد، هم او که بنا به اعتراف رید زبان شاعرانه و ایجاز کلامی به او آموخت و با فن استعاره و تشبیه آشنایش کرد. لو رید بعدها ترانه های ” پسر اروپایی” و خانه ی من” را به او تقدیم کرد.
در کنار تحصیل در دانشگاه فعالیت های اجتماعی او هم از همان سالها آغازیدن گرفت. تجربه ی نوازندگی برای برنامه ی رادیویی “گشت و گذاری بر روی ریل لغزان” را شاید بتوان بسان نخستین تجربه ی حرفه ای او دانست. او در این برنامه مخاطبینش را با موسیقی جاز و آر اند بی یا همان ریتم اند بلوز آشنا می کرد و از بزرگان و گذشته ی این موسیقی نمونه می آورد.
نیویورک؛ کلان شهر پر جنب و جوشی که منبع الهام برای بسیاری از هنرمندان تاریخ شده؛ به سال ۱۹۶۴ میزبان لو رید شد و با دنیایی تازه آشنایش کرد؛ با تجربه ی همان کافه ها و کاباره هایش؛ آسمان خراش ها و محله های فقیرنشینش؛ تماشاخانه های گونه به گونه و دخترکان تن فروش خیابانی. هم اینجا بود که ذهن لو رید را به دنیایی تازه سوق داد. او بعدها از همین اجتماع اضداد بهره گرفت و در ترانه هایش از سکس، دراگ، فقر و دیگر چالش های انسان شهرنشین گفت…
The Velvet Underground: Lou Reed, Nico, Andy Warhol, and the Sounds of Dissent (1966-1985)
او در گام بعدی با تلفیق شیوه ی اختصاصی نواختن گیتارش با موسیقی جا افتاده ی راک اند رول گروه راک آوانگارد ” Velvet Underground” یا همان ژرفای مخملین را تشکیل داد که با حمایت “اندی وارهول” هنرمند شهیر آمریکایی به شهرت رسید. حرف و حدیث باب موفقیت این گروه بسیار است؛ ژرفای مهملین در رونق گیشه و دنیای پیچیده ی سرمایه آنقدرها موفق نبود اما این گروه را تاثیرگذارترین گروه موسیقی آن دوران نام کرده اند. تا انجا که ” برایان انو ” تهییه کننده ی بنام موسیقی در اظهار نظری جالب عنوان کرده که تمامی آنهایی که موسیقی ولوبت آنرگروند را خریدند در ادامه راه زندگی شان یک بند موسیقی راه انداختند.
نام این گروه به گونه ای به نام اندی وارهول هنرمند نام آشنای هنرهای بصری گره خورده. او روی جلد یکی از آلبوم های این گروه را طراحی کرد، نقشی که تصویر یک موز را نشان می داد که در انتهای آن نوشته شده بود به آرامی پوستش را بکنید و ببینید. این اثر که نمونه ای از ترکیب هنر عامه پسند با موسیقی بود، بعدها به یکی از شهره ترین کاورهای قرن بدل شد و در کتب و مراجع بسیاری از پی آمد.
Walk on the wild side
تجربه ی کار گروهی برای بسیاری از هنرمندان دنیا در افق محال جلوه کرده، همین یکه تازی ها و عدم هماهنگی با اغیار هم باعث شد تا لو رید در سال ۱۹۷۱ گروه ژرفای مخملین را ترک کند و تنها یک سال آنسوتر نخستین آلبوم سولو یش را به بازار عرضه کند. دو ترانه ی “روز عالی” ( Perfect Day (و “به دیوانگی بزن”(Walk on the wild side) که از جمله ی مشهورترین آهنگهای آن روزگار شدند، یادگار نخستین فعالیتهای تک نفره ی او هستند. ترانههایی که بعدها از جانب بسیاری از بزرگان موسیقی پاپ و راک همچون رابی ویلیامز و پتی اسمیت بازخوانی شدند. افزون بر این ترانه Walk on the wild side از سوی مجله معتبر “رولینگ استون” به عنوان یکی از پانصد ترانهی برتر تاریخ موسیقی پاپ و راک برگزیده شده است.
علاوه بر شیوه ی اختصاصی نواختن ساز و خط دادن به دیگران؛ صداقت و رک گویی سروده های رید هم برای اهل فن جالب آمده. تا آنجا که بی باکی و تهور ترانه های او را با روزگار خوش باب دیلن مقایسه می کنند. رید در بسیاری از ترانه هایش رها از قضاوت های دیگران، بی باک و بی پروا از جنون و سکس و مواد مخدر گفت و حتی یکی از آلبوم های انفرادی اش را هم ” هرویین ” نام کرد.
راه و رسم زندگی خصوصی او هم برازنده ی یادآوری ست؛ او که از همان روزهای اولیه ی درک از جنسیت، تمایلات دوجنسگرایانه داشت در نوجوانی و در اقدامی غریب توسط پزشکان به شک الکتریکی سپرده شد تا از این به اصطلاح بیماری، رهایی پیدا کند. رید در بیشینه ی گفت و گو ها و نوشته هایش با آمیزه ای از غم و زهرخند از آن تجربه ی تلخ یاد کرده و ترانه هایی را هم در شرح آن حزن عظیم سروده.علاوه بر این او برای چند سالی هم عشق و لطافت زنانه را تجربه کرد و به زندگی زناشویی روی آورد. برخی از ترانه های او هم به پاس عشقش به سیلویا مورالس همسر و شریک زندگی اش سروده شده.
این یاغی بی خانه و مجنون در پی روی آوردن فراوان به نشئه ی افیون و خمر شراب، سالها با بیماری کبدی دست و پنجه نرم می کرد؛ هم این بیماری هم سرانجام او را از پای در آورد و رمق ادامه دادن را از او گرفت. لو رید سرانجام در هفتاد و یک سالگی و در یک شب معمول پاییزی نیویورک بدرود حیات گفت تا این طور پرونده ی زندگی یکی از بزرگان قرن آخر گیرد و حکایت زندگی اش به پایان آید.
پا نویس: در حال و هوای روزهای مرگ لو رید، مجله ی موسیقیایی چمتا، سال گذشته و در چنین روزهایی شماره ی هفتگی اش را به زندگی و آثار و احوال این خواننده اختصاص داد. شما می توانید ویدوی این برنامه را در ادامه ی این مطلب ببینید…