باید از خود پرسید این کدام مملکت است که صدتا از نمایندگان مجلسش اصلاً نمیدانند نمایندگی یعنی چه و چه باید خواند این سرزمین را که سخنگوی دولتش از آنها هم نادانتر است و اگر یک یاوه بشنود، ده تا رویش میگذارد و تحویل میدهد. از روز اولی که نشسته ایم سیرک آخوندی را تماشا میکنیم تا به امروز همه جور عملیات محیرالعقول دیده بودیم، یکی از یکی چشمگیرتر، از پانمایی رجایی در سازمان ملل و اقتصاد توحیدی ابولی گرفته تا کوسۀ انساندوست و تمساح نمازخوان. فکر میکردیم بالاخره نبوغ تا کجا؟ بیحد که نمیتواند باشد. شاید، ولی به قول رنان، جهالت آدمی حتماً بیحد است.
حال از درد دل اولیۀ گذشته، ببینیم که این وسط چه چیزهایی رفته زیر دست و پای حضرات.
وحدت ملت
معمول است میگویند اقوام ایرانی که تازه فهرست تفصیلی شان هم هیچوقت عرضه نمیشود و به آوردن اسم چندتایشان قناعت میشود، تشکیل دهندۀ ایرانند و… این حرف که البته از سر حسن نیت و محض تأکید بر وحدت ملی زده میشود، این تصور را ایجاد میکند که وحدت ایران حاصل جمع آمدن اجزای معینی است و از پایین تحصیل میگردد. در صورتی که این وحدت از بالا برقرار میشود، از سوی دولتی که شمار بسیاری از مردم را که به اقوام مختلف تعلق دارند یا اصلاً تعلق قومیشان روشن هم نیست، در واحدی سیاسی که ایران نام دارد، گرد میاورد تا در کنار هم زندگی کنند.
اگر در تواریخ قدیم میخوانیم که ایرانیان یا رومیان یا… این و آن قوم را مطیع کردند، به این دلیل است که این واحدها امپراتوری بوده اند، قدرت مرکزی امپراتوری با اقوام طرف است و حتی بعد از انضمامشان، به نوعی وجود آنها را به رسمیت میشناسد، زیرا برای ادارۀ کشور از ساختارهای قومی که ترتیب زندگانی افراد را معین میکنند، استفاده مینماید و به تناسب به آنها اهمیت میدهد و برایشان اختیار قائل میگردد، البته با تمایل ثابت به تحلیل بردن قدرتهای موجود در دستگاه دیوانی مرکزی. دستگاه های دولت بزرگ مال عصر جدید است، قدیم، دستگاه های دیوانی از بابت اندازه با آنچه امروز در کوچکترین کشورها هم میبینیم قابل مقایسه نبودند و به همین دلیل از ساختارهای موجود جامعۀ مدنی برای ادارۀ کشور بهره میگرفتند و با متنفذان محلی وارد اتحاد میشدند، از جمله با قدرتمندان قومی.
آنچه دولت ملی خوانده میشود، این قوم و آن قوم را گرد نمیاورد، با افراد رابطۀ مستقیم برقرار میکند و تعلق قومی آنها را در تشکیل و ادارۀ این رابطه در نظر نمیگیرد. در یک کلام در قالب دولت ملی، اقوام شخصیت حقوقی ندارند، در تقسیمات اداری و کشوری هم وارد نمیشوند، یا به قول بعضی ها لحاظ نمیشوند. این نه به معنای نفی وجود آنهاست و نه نادیده انگاشتن اهمیت آنها، مقصود این است که قوم، جزء تشکیل دهندۀ ملت به معنای واحد صاحب حق حاکمیت، نیست، اجزای ملت افراد هستند و دولت با آنها طرف است نه با اقوام و ایلات و خانواده های گسترده و فرقه های مذهبی و از این قبیل.
به همین دلیل وحدت قومی و ملی با هم تفاوت دارد.
وحدت قومی برخاسته است از اشتراک در شاخصهای تباری و فرهنگی و جغرافیایی و هیچگاه مرز روشن ندارد. البته در مورد اقوام کوچرو، این آخری ضعیفتر است و وزنش به دو معیار دیگر واگذار میشود. خودآگاهی قومی با ارجاع به همین شاخصها ممکن میگردد و آینۀ وحدت قوم تصویری است که با این مصالح ساخته میشود. در حالت عادی، افراد صاحب نفوذ قوم، یعنی آنهایی که ثروت و قدرت دارند، از طرف آن صحبت میکنند، بدون اینکه از کسی به معنای درست کلمه، نمایندگی گرفته باشند. تعلق به قوم با تولد در بطن آن ممکن میگردد و پیوستن به یک قوم هم اصولاً ممکن نیست، هویت قومی قابل تعویض نیست و این عیبش است، نه حسنش، لااقل از دیدگاه آزادی فرد.
تفاوت ملت با قوم در وجود دولت جهانشمول است، یعنی دولتی که بی واسطه با افراد رابطه برقرار میکند و مرزش روشن است. خودآگاهیش با تشکیل نهادهای نمایندگی به معنای دقیق کلمه، کامل میشود و ورود به آن و خروج از آن هم ممکن است. نهادهای نمایندۀ ملت، آینۀ وحدت آن هستند، وحدتی که از طریق وحدت اراده جلوه گر میشود. دمکراسی شکل کامل شدۀ این وحدت از طریق ارادۀ مشترک است، زیرا آنهایی که به نام ملت سخن میگویند، به انتخاب ملت تعیین میشوند. البته وحدت سیاسی تنها صورت وحدت ملت نیست، تولیدات فرهنگی و گذشتۀ مشترک و تصاویر وحدت بخش نیز در این زمینه نقش دارد. ولی در ملت، خواست افراد، عامل اساسی وحدت است، بسیار بیش از قوم و به همین دلیل، ملت میدان آزادی است برای تعیین سرنوشت جمعی، در حدی که قوم به هیچ صورت قادر به تأمین آن نیست.
وحدت اراده
در دمکراسی مهمترین نهادی که به وحدت اراده فرصت شکل گیری میدهد، مجلس است که نمایندگان ملت در آن گرد میایند تا در بارۀ آینده اش رایزنی کنند و تصمیم بگیرند. مجلس، تجلی گاه ارادۀ ملت است و به همین دلیل است که میتواند از سوی تمامی ملت سخن بگوید و تصمیم بگیرد. دو تکنیک این کار را ممکن میکند: یکی قاعدۀ اکثریت و دیگری نمایندگی.
اگر قرار بود فقط تصمیماتی از سوی نهادهای سیاسی به اجرا گذاشته شود که همه با آنها موافقند، همۀ کارها زمین میماند — همرأیی مطلق امر به نهایت نادری است. رأی اکثریت جایگزینی است که در دمکراسی برای اجماع کل شهروندان پیدا شده و هدف از برقراری آن تضمین وحدت است. هر نماینده ای که در حوزه ای حائز اکثریت شد، همۀ آرأ را تصاحب میکند و حاصل رأی گیری در مجلس هم اجرای تصمیمات اکثریت است، نه تصویب تصمیماتی که نصف بیشترش را اکثریت معین میکند و نصف کمترش را اقلیت. خلاصه اینکه نه مجلس شرکت سهامی است و نه تصمیماتش دنگی.
اصل نمایندگی یعنی اینکه اولاً خود مجلس نمایندۀ تمامی ملت است، نه فقط آنهایی که وکلا را انتخاب کرده اند. اگر غیر از این میبود، هرکس به نمایندگان حاضر رأی نداده بود یا اصلاً در انتخابات شرکت نکرده بود، میتوانست ادعا کند که تصمیمات مجلس به او ربطی ندارد و ملزم به پیروی از آنها نیست. ملت، جمع ریاضی رأی دهندگان نیست، جمیع مردم کشور است و وحدتش یکپارچه، نه قطعه ای.
دوم اینکه هر نمایندۀ مجلس، نمایندۀ کل ملت است و نه فقط حوزۀ انتخابیۀ خود. اگر هر کس فقط نمایندۀ حوزۀ انتخابیۀ خود بود، حق نداشت در تصمیماتی که به بقیه مربوط است دخالت کند و میبایست فقط برای حوزۀ خود تصمیم میگرفت. در این حالت اصلاً حضورش در نهادی به نام مجلس موضوعیت پیدا نمیکرد و میتوانست در محل بماند و کار کند.
اگر وحدت ملت از آن نوعی بود که برخی تصور میکنند، یعنی از جمع ریاضی اجزایی معین شکل میگرفت و یکسره تأمین شدنی نبود، نه نمایندگان میتوانستند تصمیم قابل توجهی بگیرند و نه مجلس قادر میشد مملکت را اداره کند. به عبارتی اصلاً ملت نمیتوانست ارادۀ خود را بیان سازد.
نمایندگی کجاست و آزادی کجا؟
پیدایش فراکسیون قومی، تمامی این ساختمانی را که مجلس و نمایندگی بر آن بنا شده است، متزلزل میکند. چون وحدت را از صورت یکپارچه به صورت سهامی درمیاورد. اینهایی که در چنین فراکسیونی جمع شده اند و ظاهراً خودشان هم نفهمیده اند چه کرده اند، پا در این راه گذاشته اند و آنی هم که به به کرده و گفته بقیه هم بازی، اصلاً نه میداند خودش کیست و نه میداند کجا دارد حرف میزند. بحران هویتی که سالهاست عده ای حرفش را میزنند این است که گریبانگیر دولت و مجلس اسلامی است، نه آنی که بیجا به ملت نسبت میدهند.
هیچکدام اینها متوجه نیستند که نمیتوان از کرسی نمایندگی مجلس که حساب و کتاب دارد، سؤ استفاده کرد و هر حرفی زد، بخصوص وقتی که رأی دهندگان اصلاً چنین اختیاری به کسی نداده اند. تغییر ساختار سیاسی مملکت فقط از مجلس مؤسسان برمیاید و تازه در چنین مجلسی هم انتخابات قومی نیست، ملی است. این حرف سبک و بی مغز که قرار است به این ترتیب یا ترتیبات مشابه حقوق تضییع شدۀ اقوام احقاق گردد، اسباب ترویج هزار و یک یاوه شده — باید الکشان کرد.
اول اینکه وقتی قوم شخصیت حقوقی ندارد، کسی حق ندارد از سوی آن صحبت کند. این گروه های کوچکی که سر و صدا بر پا میکنند، نمایندهُ کسی نیستند جز خودشان. ساختار های سنتی اقوام سالیان سال است که همانند ساختار سنتی بخشهای بزرگ و مهمی از جامعۀ ایران، از دست رفته است و دیگر نمیتوان از رؤسای محلی قوم که صاحبان قدرت و ثروت بودند، سخن گفت. ریش سفیدان هم که همگی ریشهایشان را رنگ کرده اند که بروند قاطی جوانها. اگر انتخاباتی قومی در جایی واقع شده بود که البته به دلیل انعطاف پذیری و ابهام مرزهای قومی اصلاً معلوم نبود که چه کسی باید در آن رأی بدهد، لابد نمایندگانی هم پیدا میشدند که از سوی قوم حرف بزنند. هیچکدام اینها نیست و چهار نفر نمایندۀ تقلبی که مثل باقی همپالکی هایشان با تأیید شورای نگهبان حکومت اسلامی و نه رأی واقعی یعنی آزاد مردم، به مجلس راه پیدا کرده اند، نشسته اند و هر حرفی میزنند. حقاً عجیب هم نیست، در شرایطی که حتی نمایندۀ ملت هم نیستند و ادعا دارند، مدعی نمایندگی قوم شدن که آب خوردن است… نمایندگی دنیا را هم میتوان بر عهده گرفت. قوم چروکی را هم میتوان به این طریق آزاد کرد.
باید دید که اصلاً این «آزادی قوم» که حرفش را میرنند چیست و چه معنایی دارد. این که فلان زبان تدریس شود یا هر خواست دیگری که تحت لوای آزادی قومی و مبارزه با ستم قومی و اینها به ما عرضه میگردد، از دیدگاه فرد است که پذیرفته است و معنا دارد و تحت عنوان خواست افراد قابل طرح و در چارچوب آزادی افراد قابل تحقق است، نه آزادی قوم. قوم آزادی ندارد که به کسی عرضه کند، هیچگاه نداشته. اگر قرار باشد آزادی به قوم داده شود از حساب دولت برداشته خواهد شد، یعنی از حساب ملت، چون اختیار مردم را بر تعیین سرنوشت جمعیشان کم میکند، نه زیاد. کیست که بپذیرد کسانی که انتخاب نکرده، صرفاً به دلیل قدرتمندی یا حداکثر ریش سفیدی، برایش تصمیم بگیرند. آنچه میگویند آزادی قومی، این است. نمونۀ روشنش کردها که مدعاهای قومی شان — که به نادرست ملی میخوانند — تابع ساختار قبیله ایست.
آزادی قوم، اگر معنای دقیق کلمه را در نظر داشته باشیم، آزادی در دل ملت ایران نیست، آزادی به رغم ملت ایران است و به رغم آحاد این ملت. قوم هیچگاه میدان آزادی نبوده است تا حالا بشود. هر جا قوم باشد، زورمندان غیر منتخب از سوی همه سخن میگویند و «نمایندۀ» آنها میشوند، چون نمایندگی قوم با رأی دادن حاصل شدنی نیست. اگر هم تظاهر به رأی گیری در میان باشد، نمایندگی قومی آناً منطقه ای میشود تا مرز معلوم پیدا کند و زدن برچسب قومی به آن فقط دستاویزی میگردد برای کنار گذاشتن بخشی از ساکنان منطقه از فرآیند انتخاب. نمونه هایش در همه جا هست، کافیست نگاه کنیم. اصل قرار دادن قوم، مستلزم پاکسازی قومی است، در همه جا کار قوم بازی به همین ترتیب پیش میرود، با حذف. جایی که انتخاب کنندگان با دستکاری تعیین شوند، نمایندگان هم جز به همین ترتیب تعیین نخواهند شد.
این داستان قوم است. اگر دولت دمکراتیک میخواهیم باید از موضع ملت حرف بزنیم. نمیتوان از مواضع دینی، قومی، زبانی یا… دمکراسی تأسیس کرد و البته از هر موضعی هم نمیتوان خواستار برقراریش شد. این حداقل سواد سیاسی است که در دسترس همه قرار دارد.
دولت فولکلوریک و مجلس فولکلوریک
چندی پیش، یکی از همین روستازادگان نه چندان دانشمندی که در جمهوری اسلامی مصدر کارند، در رسانه ها گفته بود که باید در ایران «لویه جرگه» تشکیل شود! تا آنجا که من شنیدم، کسی هم در جوابش چیزی نگفت. اطلاعش از تاریخ مملکت خودش که معلوم است، همین فکر کرده بود که لویه جرگه جاییست که عده ای با کلاه پشمی و کپنک روی زمین مینشینند و جلسه میکنند، یاد زادگاهش افتاده بود، خوشش آمده بود، گفته بود ما هم همین کار را بکنیم! لابد این یکی ها هم فردا با کلاه نمدی و تنبان لری به مجلس خواهند رفت که احقاق حق بکنند. این است درکشان از حقوق سیاسی و شیوۀ احقاقش. آزادیشان هم چیزیست در همین حد.
داد خواهیم این همه بیداد را برکنیم از بیخ و بن، بنیاد استبداد را
آذرماه امسال هیجدهمین سال جان باختن پروانه و داریوش فروهر را که به دست آدم کشان انیرانى استبداد دینى در خاک و خون غلتیدند به سوکوارى و داد خواهى مى نشینیم! داد خواهى از بیدادگرانى که جز به بسط قدرت خویش نمى اندیشند! هرگز حقوق حقه شهروند در بند ایرانى را که خواهان آزادى فکرى فردى است برسمیت نمى شناسند. همان حق مشروع ومحترم آزادى که ملت ایران براى نیل به آن دست اندر کار کوششى خونبار شد! ولى خود محورى و انحصار طلبى نهادینه در خوى وخصلت روحانیت مرتجع با سرکوبى خونین آن را درهم شکست و از تحققش جلو گیرى کرد، و پروانه و داریوش را که دلباخته راه سرافرازی وآزادى ایران وایرانى بودند و به ادامه مبارزه پیشین مصمم کرد. تا عاقبت جان بر سر پیمان نهادند و در مسلخ عشق ایران، به دست ناپاک انیرانیان سلاخى شدند. نام آوران وطن خواهى که در حافظه تاریخی ملت ایران زند گان جاویدند.
آنتوان چخوف نویسنده روسى مى گوید “خطرناک ترین فرد کسى است که فهمش اندک باشد و تعصبش زیاد ”
همین اندک فهمان متعصب اند که به قصد سود جویى شخصى وا ژگان مرگ و بهشت و دوزخ وخدا را با فهم اندک و یک سونگرى هاى خام اندیشانه دست مایه سیاه بختى جمعى و تباهى زندگانى مردمى مى کنند که در چنبره سختى هاى پى در پى جویاى مفرّ رهایى و گشایش اند. و مى پندارند برای برخورداری از مهر و کرامت خدا، مى باید فرامین کسانى را گردن نهند، که خود را نمایندگان خدا بر زمین مى دانند.
همین تمهید است که ابعاد وحشتناک جنایت هاى تصور ناپذیر را بر بنیاد مقاصد دینى متعصبانه رقم مى زند، تا در هزاره تاریکى هاى جهل وتعصب وخودکامگى، تحدید آزادى هاى فردى وجمعى را با بازداشت و شکنجه و کشتن آزادیخواهان میسر سازد، و راه ماندن وسود جستن از قدرت مدارى وثروت اندوزى نامشروع را بر حاکمان خود کامه متظاهر به دین باورى هموار کند.
پروانه و داریوش فروهر عاشقان سربلندی ایران بودند، دشمن انیرانیان خود کامه ملت آزار، به همین جهت در خانه خویش کارد آجین شدند تا دیگر کسى شهامت اندیشیدن به منافع ملى به خود راه ندهد، و ترس این دشمن خونخوار روان آزار، بر آزادیخواهان ایران غلبه کند . خیال باطل ناممکنى که هرگز پویندگان آزادى را در سرزمین اهورایى ایران از مبارزه آزادیخواهانه باز نمى دارد! چنانکه گردهم آیی های شورانگیز سال های اخیر گواه صادق این مدعاست! سطوت ملى که ناشى از همبستگی ملی است جز از طریق آگاهی فردى ومبارزه متهورانه ایثارگرانه به دست آمدنى نیست. پروانه و داریوش نماد مبارزه ایثار گرانه اى شدند که از شهامتى درخور، مایه مى گرفت و کارساز آزادى در راهى شد که دیر یا زود فرا مى رسد .
راهشان بر قرار و نامشان بر فراز قله سربلند ایران خواهى سر فراز باد.
برخی دانشگاه ها علاوه بر توجه به علم به تفریح و ورزش دانشجوها نیز اهمیت می دهند، شما می توانید با دانشگاه های برتر از لحاظ امکانات تفریحی و ورزشی آشنا شوید.
به گزارش خبرنگار حوزه دانشگاهی گروه علمی پزشکی باشگاه خبرنگاران جوان؛در دنیا دانشگاه های با سطح علمی بالا و امکانات آزمایشگاهی ویژه وجود دارند اما در برخی از مراکز علمی دنیا به برخی ویژگی ها توجه خاصی شده است. در این دانشگاه ها به معماری خاص ، امکانات تفریحی و ورزشی توجه ویژه ای شده تا دانشجویان از درس خواندن لذت برده و با شور و اشتیاق برای رشد و تعالی خود تلاش کنند. در این مراکز در کنار کسب آموزه های علمی به ورزش و سلامتی دانشجویان نیز توجه شده است.
۱. دانشگاه سینسیناتی
دانشگاه سینسیناتی با معماری فوق العاده خاص و جذاب بیش از ۲۰ هزار مترمربع فضا با امکانات تفریحی و ورزشی دارد. در این دانشگاه سه استخر شنا و سایر ورزش های آبی ساخته شده که همه ساله میزبان مسابقات بزرگی است. این محیط علمی آموزشی امکانات ورزشی ویژه ای مانند استادیوم فوتبال و بسکتبال دارد که همه با معماری های خاص و حیرت انگیز طراحی شده اند.
دانشگاه
دانشگاه
دانشگاه
۲. دانشگاه تگزاس
دانشگاه تگزاس دارای هشت ساختمان با امکانات تفریحی وبالغ بر ۵۰ هزارمتر مربع فضا برای دانشجویان است. این دانشگاه بیش از ۴۰ محیط ورزشی تفریحی در فضا باز است. دانشگاه تگزاس مکان هایی ویژه و خاص برای تناسب اندام و بدنسازی، بسکتبال، تیراندازی با کمان، دفاع شخصی، هندبال و اسکواش به همراه یک استخر المپیک دارد. دانشجویان این دانشگاه اغلب در زمان فارغ التحصیلی در ریک رشته ورزشی خاص حرفه ای شده اند.
دانشگاه
دانشگاه
۳. دانشگاه آیووا
به دانشگاه آیووا یکی از بزرگترین مرکز علمی ، آموزشی در بحث رقابت های ورزشی است. سالن های ورزشی متعدد بسکتبال و والیبال، وجود کلاس های درسی و اتاق های شخصی دانشجویان با امکانات ورزشی از ویژگی های برجسته این محیط آموزشی است. علاوه بر این ۲۵ استخر آبگرم و اسپا نیز در آن تعبیه شده است.
دانشگاه
۴. دانشگاه میسوری
دانشگاه میسوری یا میزوری دارای فضاهای ساحلی مصنوعی در کنار استخرها متعدد ساخته شده در آن است.ابن فضای آموزشی دارای یک آبشار متصل به استخرهای رودخانه ای این محیط آموزشی زیبا و با طراحی و معماری شگفت آور است.از دیگر امکانات میسوری باشگاه ورزشی با تجهیزات پیشرفته، آبگرم و اسپا است.
دانشگاه
دانشگاه
۵. دانشگاه اوهایو
دانشگاه اوهایو دارای یک استخر در ابعاد المپیک و۵۰ هزار متر مربع فضای تفریحی برای دانشجویان است. علاوه بر این ها دیوار صخره نوردی و ورزشگاه متعدد و خاصی چون اسکواش، ژیمناستیک نیز در آن وجود دارد. در فضاهای خارجی و داخلی این دانشگاه امکانات ورزشی و تفریحی تعبیه شده تا دانشجویان بعد از اتمام کلاس درس از این امکانات استفاده کنند.
دانشگاه
دانشگاه
۶. دانشگاه پنسیلوانیا
دانشگاه پنسیلوانیا یکی از موفقترین مراکز علمی آموزشی در حوزه ورزش بوده ودارای استادیوم فوتبال بسکتبال، بیس بال و سالن ژیمناستیک و تناسب اندام، اسکواش، تنیس، استخر شنا، و چهار ساختمان های تفریحی در محل پارک دانشگاه پن استیت است به همین دلیل به یکی از بزرگترین دانشگاه ها از لحاظ امکانات در جهان شناخته شده است.
۷.دانشگاه مین
دانشگاه مین دارای یک مرکز تناسب اندام ویژه و یک استخر و سونا لوکس با طراحی ویژه و سنگ مرمر و تجهیزات خاص و پیشرفته و یک سالن هاکی روی یخ ، بسکتبال و اسکواش است که آن را به یکی از مجهزترین مراکز علمی دنیا با بیشترین امکانات تبدیل کرده است.
دانشگاه
۸. دانشگاه تمپل
دانشگاه تمپل تا مدت ها به عنوان یک مرکز علمی ورزشی بسکتبال و فوتبال شناخته شده بود. اما چندی بعد ورزش هاکی روی چمن، راگبی، شنا وژیمناستیک نیز به ورزش های این مرکزاضافه شد.
علاوه بر این یکی از بزرگترین سالن های کاهش وزن در این دانشگاه وجود دارد . همچنین این مرکز امکانات خود رابه گونه ای ساخته که دانشجویان معلول نیز از تمامی امکانات ان می توانند استفاده کنند.
دانشگاه
طبق گزارش رسیده به سازمان حقوق بشر اهواز ، حکیم مروانی عکاس و فعال فرهنگی اهوازی ساعت ۵ بامداد روز شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۵ توسط افراد امنیتى ناشناس از خانه خود در کوی ملاشیه اهواز ربوده شد.
طبق این گزارش های، افرادی با لباس شخصی بدون معرفی خود و بدون ارائه کارت شناسایی وارد خانه پدری حکیم مروانی شده و او را به همراه گوشی موبایلش با اعمال زور و قوه به مقصدی نامعلوم برده و
از ملاشیه متواری شدند.
حکیم مروانی دانشجوی تراشکاری دانشگاه شهر اهواز یکی از فعالان فرهنگی عرب و از عکاسان و طراحان حرفه ای اهواز بوده که در سال جاری در مسابقه عکس مادر عکاسی ریحانه مقام اول را کسب نمود
حکیم که در عکاسی بیشتر به موضوع های مختلف اجتماعی چون ،کارون ، محیط زیست ، مهر ، مادر ،فقر ، محرومیت ، آداب و سنن می پردازد دارای پیج ها و صفحات اینستگرامی با فالوها و متابعان چند ده هزاری
بوده که توانسته است مواضیع نامبرده را با عکس خوب تجلی بخشد و مخاطبین بسیاری را با خود به همراه سازد.
گفتتی است که خانواده فقیر الحال حکیم مروانی به مکانهایی که ممکن است حکیم را به آنجا برده باشند مراجعه نموده ولی تاکنون جوابی نجسته اند.
به گفته همسایه ها و شاهدان عینی در بامداد همان روز پس از ربوده شدن حکیم ، مادرش شوکه شده ودچارحمله قلبی شد و اکنون با حالی وخیم در بیمارستان گلستان اهواز تحت مراقبت و درمان است
شایان ذکر است که در این چند سال اخیر فعالان فرهنگی عرب بسیاری به اینگونه ربوده شده و مکان بسیاری از آنها تا کنون نامعلوم مانده است ، این ربوده شدنها و فشار بر فعالان مدنی در خوزستان و مناطقی که عربهای ایرانی در آن سکنی دارند
امری طاقت فرسا شده و تمامی فعالین را از انجام ساده ترین فعالیت های مدنی به وحشت میاندازد .
نرگس محمدی که اینک دوران محکومیت خود را در زندان میگذارند، در پی انتشار دو نامه جداگانه که توسط چند تن از نمایندگان دوره دهم مجلس شورای اسلامی خطاب به رییس قوه قضاییه و دادستان کل کشور نوشته بود، نامهای به آنان نوشت.
این نمایندگان در نامه اول خود به رییس قوه قضاییه، تقاضای نقض حکم و رسیدگی مجدد پرونده نرگس محمدی را از این مقام عالی قضایی کرده بودند که با واکنش دادستان کل کشور مواجه شد. او در جواب نمایندگان مجلس گفت که آنان قبل از نوشتن نامه در حمایت از «عناصر مطرود»، وضعیت پرونده آنها را بررسی کنند. در پی بیان این سخنان از سوی دادستان کل کشور، ۱۷ نماینده مجلس شورای اسلامی در نامهای به او از این مقام قضایی خواستند تا محتوای پرونده خانم محمدی را برای مردم توضیح دهد تا افکار عمومی قضاوت کند.
با انتشار دو نامه چند تن از نمایندگان در رسانههای عمومی داخل کشور، نرگس محمدی، نائب رییس کانون مدافعان حقوق بشر در نامهای به آنان، با تشکر از احساس مسئولیت این نمایندگان، خواستار بررسی و رسیدگی پروندهاش در مجلس شورای اسلامی و کمیسیون اصل ۹۰ این مجلس شد تا از این طریق مورد قضاوت مردم قرار گیرد.
به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، متن نامه نرگس محمدی به نمایندگان مجلس شورای اسلامی به شرح زیر است:
نمایندگان محترم ملت سرافراز ایران
با سلام و احترام
نمیتوانم خرسندیام را از خواندن نامههایتان ابراز ننمایم. خرسندی نه از باب نوشته شدن نامه اعتراضی علیه حکمی ظالمانه و غیر قانونی برای شهروندی به نام نرگس محمدی، بلکه از شنیده شدن صدای نمایندگان “ملت” از خانه “ملت” که مدتی است به گوش صاحبان خانه میرسد. خانهای که محل پژواک صدای پرخروش مصدق و مدرس است. خانهای که برای روشن نگاه داشتن چراغش، چراغ خانه هزاران هزار مبارز عدالتجوی آزادیخواه خاموش شده است و تاریخ این سرزمین پر درد و رنج از مشروطه تا دوران اعتدال، گواه این ادعا و برای شما زنان و مردان این سرزمین مسئولیت آفرین است.
در صفحه هفت حکمی که به موجب آن در دو محکمه قضایی- بدوی و تجدیدنظر- به ۱۶ سال حبس محکوم شدهام، تصریح شده است که متهم اصرار بر تحقق جامعه مدنی داشته و در مصاحبهاش می گوید: “تحقق دموکراسی و حقوق بشر بدون جامعه مدنی فعال و پویا امکان پذیر نیست” و در ملاقات با کاترین اشتون اصرار بر تداوم فعالیتهای مدنی داشته است و این امر را مصداق اقدام علیه امنیت ملی مفروض داشتهاند.
وجود چنین رأیی در کارنامه احکام صادره توسط محاکم قضایی برای ابراز تأسف و بهتر بگویم برای اعلام هراس و زنگ خطر نسبت به رویکرد نهادهای امنیتی- قضایی کافیست. چراکه تشکیل انجمنها و جمعیتها و نهادهای مردمی از جمله حقوق اساسی ملت و مصرح در قانون اساسی کشور به شمار میآید، اما از منظر آمران امنیتی و عاملان غیر مستقل قضایی، فعالیت مدنی، اقدام علیه امنیت ملی است و چه دردناک است که نام ابزار سرکوب جامعه مدنی و نقض حقوق اساسی ملت را صدور رأی قانونی مینامند.
روشن و واضح است که با صدور چنین آرائی و اعمال چنین رفتاری در واقع “قانون” که وسیلهای ضروری برای حکومت شهروندان از طریق “حکومت قانون” است را بیاثر و بیخاصیت کردهاند و فعالان مدنی- سیاسی را در فضایی مبهم و تاریک در چنبره بیقانونی گرفتار کردهاند آنچنان که هیچکس نمیداند چه اقدامی، اقدام علیه امنیت و چه بیانی، تبلیغ علیه نظام میباشد.
اما سؤال اینجاست که واگذار کردن تفسیر “تهدید علیه امنیت ملی” و تشخیص “تبلیغ علیه نظام” و تعیین حقوق اساسی ملت از جمله “حق تشکیل انجمنها و …” به یک نهاد نظامی یا امنیتی و کشف آن در سلولهای انفرادی و در دادگاههای غیر علنی و بدون هرگونه نظارتی و به دور از افکار عمومی، در جهت “حکومت قانون” است یا عکس آن؟
شما بزرگواران و اساتید محترم نیک مستحضرید که بین “حکومت قانون” و “حکومت بهوسیله قانون” مرزی است که اولی را متضمن حقوق شهروندان و دومی را ممکن برای پایمال کردن آن مینماید.
همانطور که اطلاع دارید در مقابل درخواست شما نمایندگان محترم از قوه قضاییه، سخنگوی این قوه اظهار نمودهاند که رأفت اسلامی شامل حال اینجانب نمیگردد و تخفیف در مجازات مستلزم عفو و توبه یا همکاری یا جبران خسارت پیش از صدور رأی است.
اینجانب به شما برگزیدگان مردم اعلام می دارم که نسبت به آنچه بیان یا عمل نمودهام، پایبند و متعهد هستم، بلکه با اصرار بر احقاق حقوق انسانی و اساسی یک شهروند ایرانی مطابق با قانون اساسی کشور و با باور به ظالمانه و غیرقانونی بودن حکم صادره، خواهان رسیدگی و بررسی پروندهام هستم.
اگر این امر در قوه قضاییه محقق نمیگردد که موجب تجدید نظر در حکم صاره گردد، اما قابل رسیدگی در خانه ملت و موجب روشن شدن افکار عمومی و قضاوت مردم است و ارزش این آگاهیبخشی و قضاوت در جامعه، نه تنها کمتر از کوتاه شدن ایام حبس من حقیر نمیباشد بلکه ارزشی فراتر از آن دارد، چرا که باور دارم قدرت افکار عمومی برتر از قدرت حاکمان است. لذا با احترام به جایگاه خانه ملت، شکایت خود را جهت بررسی و رسیدگی به پروندهام تقدیم کمیسیون اصل ۹۰ مجلس شورای اسلامی ایران مینمایم و انتظار دارم پس از بررسی پروندههایم (پرونده مربوط به محکومیت ۶ سال حبس و پرونده مربوط به محکومیت ۱۶ سال حبس) اعلام بفرمائید آیا احکام صادره مطابق با قانون بوده است یا خیر؟ و آیا محاکم قضایی، الزامات دادرسی عادلانه، منصفانه و قانونی را رعایت میکنند یا خیر؟
به این ترتیب از شما که بر کرسی باشرف نمایندگی ملت رنج کشیده این سرزمین تکیه زدهاید تقاضا دارم برای آرمانهای ملت که تحقق دموکراسی، حقوق بشر و نهادینه و گستردهشدن جامعه مدنی است از هیچ تلاشی فروگذار نکنید، چراکه لازمه برخورداری شهروندان از حقوق اقتصادی و رفاه و توسعه، برخورداری آنان از حقوق سیاسی- مدنی است.
در پایان با کلامی صمیمانه و خواهرانه خدمتتان عرض میکنم که پس از هجرت همسرم و به حبس کشیده شدنم و رفتن فرزندان خردسالم از ایران، چراغ خانهام چون بسیاری از خانههای هموطنانتان، خاموش شده است. این رنج را با صبوری تحمل خواهم کرد اما از شما نمایندگان ملت تقاضا دارم به سوگندی که خوردهاید وفادار باشید و نگذارید چراغ خانه ملت را خاموش کنند.
به زبان زنانه یک زن، با مهر مادرانه یک مادر و شرف انسانی یک انسان در سرزمینی به نام ایران، سپاس میگویم، سپاس.
می توان خطر کرد و گفت که شش ماه اول ریاست جمهوری ترامپ میتواند برای ایران سرنوشت ساز باشد. زمامداران ایران باید از هرگونه اقدام تحریک آمیز که بهانه به دست جنگ طلبان آمریکا دهد به شدت بپرهیزند.
خطای استراتژیک خامنهای میتواند این باشد که احمدی نژاد دیگری را به جای حسن روحانی بر سر کار آورد. این عمل اروپا و بقیه جهان را مقابل ایران قرار خواهد داد. ایران راهی جز این ندارد که وارد فرایند دموکراسی سازی شده و وضعیت حقوق بشر را به شدت بهبود بخشد. آزادی کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی شرط لازم مشروعیت بخشیدن به چهره جهانی ایران است.♦
قرار است از ۳۰ دی (۲۰ ژانویه ۲۰۱۷) دونالد ترامپ کارش را به عنوان رئیس جمهور آغاز کند. چهار ماه بعد روز برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ایران است. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا این کشور را دو قطبی کرده و با این که براساس آرای شمارش شده- انتخابات دموکراتیک به معنای هر نفر یک رأی- هیلاری کلینتون با یک میلیون رأی بیشتر از ترامپ، پیروز انتخابات است، اما براساس نظام انتخاباتی کهنه آمریکا، دونالد ترامپ رئیس جمهور شد. دموکراتها به این سیستم اعتراض داشته و خواهان تغییر آن هستند.
اکثریت مردم آمریکا از نظام سیاسی کشورشان ناراضی بوده و هستند. میزان اعتماد به کنگره آمریکا فقط ۷ درصد است. میزان نفرت از هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ در دوران انتخابات در حدود ۶۰ درصد بود.
فاصله طبقاتی یک درصد بالایی و ۹۹ درصد پائینی در آمریکا به شدت افزایش یافته است. میزان بدهی دولت آمریکا از حدود ۱۲ تریلیون دلار در سال ۲۰۰۹ که اوباما آغاز به کار کرد، به حدود ۲۰ تریلیون دلار در آغاز سال ۲۰۱۷ که ترامپ آغاز به کار خواهد کرد، میرسد.
مسائل واقعی جامعه آمریکا توسط ترامپ قابل حل و فصل نیست. سیاستهای او بر تعداد فقرا خواهد افزود و یک درصد پولدار جامعه را ثروتمندتر خواهد کرد. سیاستهای مالیاتی، حداقل دستمزد و بیمهای او تماماً به سود اقشار به شدت ثروتمند و به زیان طبقه متوسط و کارگران است.
با این همه، جمهوری خواهان که اینک قوه مجریه و مقننه را در اختیار گرفته اند، با نصب یک قاضی محافظه کار به دادگاه عالی آمریکا (Supreme Court) خیال خود را از جهت قضایی و قانون اساسی هم راحت خواهند کرد.
ترامپ شناسی
ریحان سلام در وال استریت جورنال ۱۲ نوامبر ۲۰۱۶ نوشته که بهترین راه شناخت ترامپ، مقایسه او با عملکرد ریچارد نیکسون و تحولات دوران اوست. در دهه ۱۹۶۰ نیکسون فرصتی را برای یک ائتلاف جدید دید که ترکیبی بود از جمهوری خواهان سنتی، و رأی دهندگان در جنوب و غرب آمریکا که قبلا طرفدار سیاستهای روزولت بودند. نیکسون از نارضایتی مردم از نخبگان مراکز قدرت استفاده نمود. او معتقد بود که نخبگان آمریکا خیانت کرده و اجازه داده بودند که کشور در آشوب فرو رود. نیکسون خیلی ماهرانه از جنایات و نارضایتی سفید پوستان از رفع تبعیض نژادی [با پایان دادن به جدائی نژادی] استفاده کرد. او قول داد که از قدرت دولت برای مردم نجیب و تابع قانون استفاده کند، ولی [بر خلاف جمهوری خواهان سنتی] دولت را کوچک نکند و یا قدرت آن را از بین ببرد. اگر این ها به طور مبهم شبیه ترامپیسم است، باید باشد. ترامپ وارث نیکسون می باشد. نیکسون خودرا به عنوان ضدّ منتخبان و طرفدار دولت به مردم معرفی نمود [همان طور که ترامپ این کار را میکند].
می دانیم که جنگ ویتنام در دوران ریاست جمهوری نیکسون شدت بی سابقه ای یافت، از جمله گسترش آن به کامبوج و شدت یافتن بمباران ویتنام شمالی، با این توجیه که آن کشور را وادار به مذاکره کند و این رویکرد موجب کشته شدن تعداد بیشتری از سربازان آمریکایی و مردم ویتنام شد.
اگر ترامپ نتواند تحولی در نظام سیاسی و اقتصاد آمریکا به سود اکثریت مردم و به زیان الیگارشی حاکم صورت دهد- که به نوشته فرانسیس فوکویاما نمیتواند– نارضایتی و اعتراض سیاسی افزایش خواهد یافت. راست افراطی در همه جوامع گناه مسائل و مشکلات درونی را به گردن دولتهای خارجی، مهاجران و اقلیتهای قومی و مذهبی میاندازد. ترامپ هم در طول مبارزات انتخاباتی از همین ترفند استفاده کرد.
بیگانه ستیزی برای به حاشیه راندن مسائل واقعی جامعه است. بیگانه ستیزی ممکن است تا به راه انداختن یک جنگ خارجی برای ایجاد اتحاد ملی داخلی و فعالیتهای اقتصادی مربوط به بخش نظامی پیش رود. این احتمال، برای ایران بسیار مهم است، چرا که ایران دشمن مشترک جمهوری خواهان و اطرافیان دونالد ترامپ است.
واشنگتن پست ۱۳ نوامبر ۲۰۱۶ پیروزی ترامپ را آغاز پیروزی پوپولیسم راست افراطی در جهان به شمار آورده و نارضایتی مردم از منافع اقتصادی که برای عده اندکی سود دارد و باقی مردم را در رکود و فرورفتگی نگه میدارد، ناراحتی عامه مردم از پیامدهای فرهنگی یک جهان کاملاً به هم پیوسته و بیگانگی از یک طبقه سیاسی که تنها به قیمت از بین رفتن زندگی طبقه متوسط و کارگر جامعه به طبقه ثروتمند گرایش دارند، را از جمله علل به راه افتادن موج پوپولیستی جهانی به شمار آورده است.
اقلیتستیزها
در جهان معاصر، یک عامل فرهنگی، یعنی مهاجران و اقلیتها که با ساکنان یک کشور “تفاوت” دارند، توسط راستهای افراطی برجسته شده و به عنوان “دیگری” ای که باید به مبارزه با آن پرداخت، ملاک شکاف اجتماعی قرار گرفته است. به تعبیر دیگر، اینها شکافهای اصلی اجتماعی را به شکاف با متفاوتها فرو میکاهند.
ترامپ در ۱۳ نوامبر اعلام کرد که استیو بنن را به سمت مشاور ارشد و استراتژیک اصلی خود انتخاب کرده است. او به شدت ملی گرا، ضدّ مهاجران، مسلمان ستیز و یهودی ستیز است. راست افراطی آمریکا، رئیس حزب نازی و رئیس سابق کوکلاکس کلانها به شدت از این انتخاب استقبال کرده اند.
کلر لوپز یکی از نیروهای مورد علاقه ترامپ است که احتمالا معاون مشاور امنیت ملی خواهد شد. او به شدت اسلام ستیز بوده و بر این باور است که مسلمانان به داخل دولت آمریکا نفوذ کردهاند. لوپز پیشنهاد کرده است که آمریکا به دوران مک کارتیسم بازگردد و به جای شکار کمونیست ها، به مقابله با نفوذ مسلمانها بپردازد.
در یک هفته پس از اعلام پیروزی ترامپ، اعتراضهای سراسری در آمریکا علیه او ادامه داشته است. به گزارش هاآرتص اسرائیل، دو سازمان مهم مذهبی “کمیته یهودی آمریکایی” و “جامعه اسلامی آمریکای شمالی” اعلام کردهاند که با یکدیگر در مبارزه با ایدئولوژی نژاد پرستانه و دفاع از حقوق اقلیتها متحد خواهند شد.
ایرانستیزها
افرادی چون جان بولتون، باب کورکر، ژنرال استنلی مک کریستال، نیوت گینگریچ، رودی جولیانی، و….سوابق ضد ایرانی شدیدی داشته و برخی از آنها برای شرکت در تجمعات سازمان مجاهدین خلق بین ۱۰ تا ۵۰ هزار دلار از این سازمان دریافت کرده و از آنها حمایت به عمل میآورند.
رودی جولیانی، در دوران مذاکرات توافق هستهای در مصاحبه با رادیو ای-ام ۹۷۰ نیویورک گفت که خامنهای “دیکتاتور و جنایتکاری بیرحم و خونخوار” است و بعید است که به توافق هستهای احترام بگذارد. او افزود:
“ما داریم با یک جانی دیوانه که قصد نابودی کشور اسرائیل و نابودی ایالات متحده آمریکا را دارد توافق میکنیم. حتی اگر بخواهید با ایران معامله کنید- که به خودی خود مورد سوال است- این یک توافق خطرناک است. روحانی که به جهان چهرهای اصلاح طلب از خود ارائه میدهد، بیش از احمدی نژاد افراد را اعدام کرده است. این یک اصلاح طلب نیست. ایران بزرگترین کشور حامی تروریسم در جهان است. آنها از حماس، حزب الله، حوثیهای یمن و دیگران حمایت میکنند.”
سرمقاله ۱۵ نوامبر نیویورک تایمز به مخالفت با انتصاب جولیانی به پست وزارت خارجه اختصاص یافت. در بخشی از آن نوشتهاند جولیانی :
“در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ برای گروه ایرانی درتبعید سازمان مجاهدین خلق که در آن هنگام در فهرست سازمانهای تروریستی وزارت خارجه آمریکا قرار داشت سخنرانی کرد و بابت آن مبالغ هنگفتی پول دریافت کرد.”
جان بولتن- دیگر نامزد پست وزارت خارجه- در مقالهای که در ۱۳ نوامبر ۲۰۱۶ در نیویورک پست منتشر کرد، با تجویز سیاستهای ایران ستیزانه نوشت:
“ایران اکنون در مسیر حصول به سلاحهای هستهای است و این موضوع با تایید و مشروعیت توافق تاسف بار اوباما روبرو شده است…یک اقدام مهم، لغو توافق هستهای ایران در اولین روزهای آغاز به کار ترامپ خواهد بود.”
بسیاری از این افراد در گذشته به صراحت از “تغییر رژیم” در ایران دفاع کردهاند. “تغییر رژیم” در جهان مفهومی نئو محافظه کاران معنایی جز تغییر رژیم از راه دخالت نظامی آمریکا ندارد.
سناتور راند پل، عضو حزب جمهوریخواه، ضمن مخالفت شدید با انتصاب جولیانی و بولتون، گفته است که جولیانی در سال ۲۰۱۵ از بمباران ایران حمایت کرده بود.
علائم مثبت برای ایران
ترامپ در طول مبارزات ریاست جمهوری ضمن محکوم کردن حملات نظامی به عراق، لیبی و سوریه، مخالفت خود را با مداخله نظامی در کشورها اعلام کرد و تا آنجا پیش رفت که گفت مسئله اصلی دیکتاتوری چون بشار اسد نیست، مسئله اصلی “اسلام رادیکال” و گروههای تروریستی چون داعش هستند. آمریکا باید هماهنگ با روسیه- و حتی دولت اسد- با داعش بجنگد. به تعبیر دیگر، دولتهایی چون روسیه، سوریه، عراق، ایران، و…با داعش بجنگند و آمریکا فقط از آنها حمایت بعمل آورد، نه این که خود وارد جنگ شود.
منتقدان ترامپ، سیاست خارجی او را “انزواجویانه” و رها کردن رهبری جهان توسط آمریکا به شمار آوردهاند.
استراتژی نابودی داعش و دیگر گروههای تروریستی اسلام گرا موضوعی است که میتواند آمریکای تحت رهبری ترامپ را با دولتهای روسیه، عراق، ایران و سوریه در یک جبهه قرار دهد. موضوعی که حتی در داخل حزب جمهوری خواه مخالفان جدی زیادی دارد.
علائم منفی برای ایران
ترامپ در مبارزات ریاست جمهوری، در عین مخالفت با مداخله نظامی، حملات بی امان خود را متوجه ایران کرد. این امکان وجود دارد که وقتی او با مشکلات لاینحل ساختاری داخلی روبرو شود، به سرعت به سیاست مداخله نظامی پناه برد تا اجماع پدید آورد.
از سوی دیگر، بدون شک، اسرائیل، کشورهای عربی به رهبری عربستان سعودی و حتی ترکیه اردوغان هم بر ترامپ فشار وارد خواهند آورد که به مقابله با ایران برود. گذشته از توافق هستهای که ترامپ همیشه علیه آن سخن گفته، محورهای دیگری نیز وجود دارد که میتواند ترامپ را به مقابله با ایران سوق دهد.
ظهور ایران به عنوان یک قدرت منطقه ای، حمایت ایران از گروههایی چون حزب الله لبنان و حوتیهای یمن، موشکهای دوربرد ایران، و موضوعاتی دیگر، همگی بهانههای لازم را به یاران ترامپ و دولتهای منطقه میدهند تا او را به جنگ با ایران بکشانند.
سیاستها و عملکرد ایران
می توان خطر کرد و گفت که شش ماه اول ریاست جمهوری ترامپ میتواند برای ایران سرنوشت ساز باشد. زمامداران ایران باید از هرگونه اقدام تحریک آمیز که بهانه به دست جنگ طلبان آمریکا دهد به شدت بپرهیزند.
الف- خطای استراتژیک خامنهای میتواند این باشد که احمدی نژاد دیگری را به جای حسن روحانی بر سر کار آورد. این عمل اروپا و بقیه جهان را مقابل ایران قرار خواهد داد. ایران راهی جز این ندارد که وارد فرایند دموکراسی سازی شده و وضعیت حقوق بشر را به شدت بهبود بخشد. آزادی کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی شرط لازم مشروعیت بخشیدن به چهره جهانی ایران است.
ب- باید از شعارهای توخالی و زیان آور “مرگ بر آمریکا، “مرگ بر اسرائیل”، نفی فاجعه هولوکاست، و…دست شست. اینها مرغوبترین بنزین برای آتش جنگ طلبان هستند.
پ- در سطح منطقه باید به سوی سازش و بهبود روابط با کشورهای منطقه گام برداشت. بدون سازش- بده/بستان- با آمریکا مسائل خاورمیانه قابل حل و فصل نیست. مگر روسیه چنین نمیکند؟ مگر روسیه دارای بهترین روابط با اسرائیل نیست؟ تنها تخصص دونالد ترامپ کاسبی، پول به جیب زدن و فرار از پرداخت مالیات است. او زبان پول را از هر زبان دیگری بیشتر میفهمد. به عنوان مثال، در دوران انتخابات بارها این دروغ را مطرح کرد که ما- یعنی اوباما- ۱۵۰ میلیارد دلار به ایران داده ایم و آنها به جای این که از ما هواپیما بخرند، قصد دارند از اروپا هواپیما بخرند.
می توان با تاجر معامله کرد. معامله برای فرار ایران از جنگ و حفظ تمامیت ارضی آن است. ایران با هزاران خطر مهلک دست بگریبان است. در این شرایط نباید بر خطرها افزود. اگر نظامی دموکراتیک و ملتزم به آزادی و حقوق بشر در ایران مستقر بود، بسیاری از مسائل و مشکلات حل و رفع میشدند. مسئله اصلی ایران، مسئله داخلی- دیکتاتوری به شدت فاسد- است که اگر حل نشود، علل خارجی نقش اصلی را در ویرانی آن بازی خواهند کرد.
دلخوشی حاکمان تهران این است که در سایهی کرملین بخوابند به این امید که آسیب زیاد از به روی کار آمدن ترامپ و تجدید اکثریت جمهوریخواهان در کنگره آمریکا نبینند
راه یافتن ترامپ به کاخ سفید، مانند هر «پدیده » دیگری، شگفتانگیز بود. شگفتانگیزتر از آن، صف طولانی مشتریانی است که با سرعت زنبیلهای خود را به دست گرفتهاند تا در خرید نوبرانه هندوانه سر بستهی او، از دیگران پس نمانند.
تاجرپیشه ترفندبازی که بازار بکر کالای خود را خوب تشخیص داده بود، بدون ترس از قدرت مهیب رقیب، مقابل «فروشگاه بزرگ شهر» بساط زد، به زبان سادهی عابر و مشتری فریاد زد، تا جایی که هماورد غولآسا را به زیر کشید و اورا ورشکسته ساخت.
دونالد ترامپ، دستفروش دیروز در بازار سیاست واشنگتن، امروز صاحب اختیار «فروشگاه بزرگ شهر» است و تا چهار سال بعد، یا حتی هشت سال، آنطور که در مراسم اعلام پیروزی خود پیشبینی کرد، جایی مینشیند، که پیشتر گردانندگان آن را به چالش کشیده بود و کالایی را میفروشد (در بستهبندی تازه)، که رقیب طی سالهای دراز میفروخت.
ترامپ بعد از تصاحب محل کسب تازه، جامه عوض کرد، موهای انبوهنمای غریب خود را کوتاه کرد و به آنها آرایش رییس جمهوری داد. حتی لحن کلام و رفتار ترامپ نیز در مقابل خریداران مشتاق و دوربینهای تلویزیون، بعد از اعلام پیروزی «رییس جمهوری» متفاوت با رفتار کسی بود که روزهای پیش در برابر همان دوربینها، از کلینتون شکلک میساخت.
صحنه سیاست آمریکا طی بیش از یک ربع قرن گذشته و زمان معاون رییس جمهوری جورج بوش (پدر)، و بعد رییس جمهور شدن او، تا شنبه شب ۸ ماه نوامبر سال ۱۹۱۶ ، که پرونده سیاسی هیلاری، همسر بیل کلینتون، عملا بسته شد، ناظر حضور مداوم و غیر قابل اجتناب دو سلسله «بوشها» و «کلینتونها» بود.
پیش از دو سلسله اخیر، کندیها در واشنگتن قدرت داشتند، و دمکراتها امیدوار بودند در زمان دولت هیلاری کلینتون، داماد او را به مجلس نمایندگان آمریکا و میشل همسر اوباما را ابتدا به سنا برده سپس او را در بستهبندی «زن، با تجربه، روشنفکر، با مشخصه آفریقایی آمریکایی» برای رفتن به کاخ سفید آماده کنند.
دونالد ترامپ این رویا را به کابوس کشید و از امروز تا آیندهای نامعلوم تماشاخانه واشنگتن در اختیار ترامپها خواهد بود.
سرخورده و ناراضیان داخلی
مردم آمریکا در جامعهای زندگی میکنند که با فاصلهای زیاد محافظهکارتر از جوامع غرب اروپا است، و دست کم در مناطق معروف به « کمربند انجیل» به شدت مذهبی است.
امریکا در مقابل فروش دلارهای چاپ واشنگتن، سرازیر کردن فیلمها و سریالهای ساخت هالیوود به چهار سوی دنیا، فروش کوکاکولا و مک دونالد در سراسر جهان، عرضه گوگول، مایکرو سافت، فیس بوک، توییتر … و تهدید دنیا به تبعیت از خواستههای خود با استفاده از قدرت عظیم واردات، نظام بانکداری همه جا گسترده، و ایجاد ترس محروم ساختن کشور های خارجی و بانکها و موسسات غیر امریکایی از بازار بزرگ خود، ناگزیر از تاثیرپذیری و تحمل رفتارهای «آوانگارد» جوامع اروپای غربی بوده.
شعارهای گذشتهای نه چندان دور، مانند مشروعیت یافتن زندگی زوجها زیر یک سقف بدون ازدواج، ازدواج مرد با مرد، و زن با زن، گوش دادن به موعظه کشیش همجنسگرا در کلیسا، باز کردن مرزها به روی سیل پناهندگان آفریقایی- آسیایی، و بسیاری دیگر، امروز بخشی از رفتارهای عادی و پذیرفته شده در جوامع اروپایی است.
بخش بزرگی از جامعه آمریکا، (عمدتا سفیدهای مذهبی) در مقابل این پدیده هنوز مقاومت خاموش میکنند، به علاه، از مسائل داخلی دیگری هم نگرانند، ازجمله نداشتن امنیت شغلی، سیل مهاجرین غیر قانونی، بخصوص از مرز مکزیک، نارضایی از فقدان پوشش درمانی. کهنهسربازها و جوانها نیز ناراضیاند برای از دست رفتن جایگاه بزرگتری که کشورشان در جهان داشت.
دونالد ترامپ طی هجده ماه، بوق در دست و پا به راه، دلزدگی آن بخش بزرگ از جامعه آمریکا نسبت به فروش این قبیل کالاهای وارداتی و غیر وارداتی را تکرار کرد، چین را به چالش کشید، و وعده تولید وعرضه کالای بهتری را داد: بازسازی آمریکای قدرتمند.
مشتریهای بی اطلاع
در داخل آمریکا، اکثریت میدانستند که چه نمیخواهند. لیبرالهای جامعه که طرفداران حزب دمکرات را تشکیل میدهند، گرایش به راست را نمیخواستند، بخصوص در ایالات غربی، و سنتگرایان جامعه از لبخند پلاستیکی خانم کلینتون که نمایشی برای عادی نشان دادن وضع و شاد و شنگول نشان دادن مردم بود دلزده بودند.
خارجیها نیز به نوبه خود میدانستند که از تغییر صحنه سیاست آمریکا چه میخواهند، اما، برای رسیدن به گزینه مطلوب قدرت نداشتند، به یک دلیل ساده که رییس جمهور و قانونگذاران آمریکا را تنها مردم آمریکا انتخاب میکنند.
بعد از تعیین تکلیف انتخابات آمریکا، وضعیت داخلی تا حدودی روشنتر از مناسبات خارجی است و پس از درمان زخمهای روحی ناشی از شکست، مخالفان ترامپ ناگزیر او را به عنوان رییس جمهور خود هضم میکنند و کنگره نیز پشت سر او قرار خواهد داشت تا کشتی دولت را در مسیر اصلاحات هدایت کند.
در عرصه خارجی، سیاستهای دولت ترامپ و رفتارهای بعدی آمریکا بسیار مبهمتر از صحنه داخلی است. با این وجود بسیاری از طرفهای خارجی، اعم رهبران کشورها، موسسات چند ملیتی و گروههای غیر دولتی تلاش میکنند خود را با وضع موجود وفق دهند، به امید روشن شدن وضعیت، و فراهم آمدن شرایط مطلوب.
گروه دیگری با اتخاذ سیاستی متفاوت تلاش میکنند خود را به «ترن ترامپ» آویخته و با او همراه شوند.
ساعتی بعد از اعلام پیروزی ترامپ، سیل تبریکهای قراردادی نمایندگان این گروه به سمت او جاری شد. زنبیلها در صف مهلت دیدار و تماس با نزدیکان او قرار گرفت، و پیامهای اعلام پشتیبانی و آمادگی برای همکاری با رییس تازه، که شاید پیشتر از او تبری میجستند، از چهار سو راهی شد.
خبرهای زودرس حاکی از ارسال پیامهای تبریک بیش از چهل رییس دولت و رهبر کشور در اولین ساعت بعد از قطعی شدن پیروزی ترامپ بود که در میان آنها نام سیسی رییس جمهور مصر، اردوغان رییس جمهور ترکیه و سلمان پادشاه عربستان دیده میشد و البته اشارهای به نام روسای دولت جمهوری اسلامی، کره شمالی و کوبا نبود؛ کشوری که سال پیش، با ابتکار اوباما، مناسبات سیاسی خود را با آمریکا عادی ساخته بود و روز بعد از پیروزی ترامپ اعلام کرد مانور نظامی پنج روزه برگزار میکند!
در شروع کار، تشخیص روشن بازندگان خارجی انتخابات آمریکا دشوارتر از تعیین برندگان به نظر میرسد، اگر چه بی شک هر دو گروه نتایجی را در آینده تجربه میکنند متفاوت با انتظاراتی که امروز دارند.
در راس ناراضیان از انتخاب ترامپ نام چین قرار گرفته که با حدود ۶۰۰ میلیارد دلار مبادلات سالانه، آمریکا بزرگترین طرف تجارت خارجی آن است، و در نتیجه، نگران کاهش سهم صادرات به آن کشور. سقوط ارزش برابری پول مکزیک نیز حاکی از ترس ساختن دیواری است که ترامپ وعده داده است در مرزهای مشترک آمریکا با آن کشور بنا خواهد کرد.
اتحادیه اروپا در انتظار انتخاب کلینتون بود برای ادامه کسب و کار به شیوهی رایج، و بیمناک از شعار «برکسیت به توان ده” که ترامپ تکرار میکرد. بعد از خوردن قرعه چهل و پنجمین رییس جمهوری آمریکا به نام ترامپ، اعضای اتحادیه شاید با اشتیاق و ترس به یکدیگر نزدیکتر شوند: عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد؟!
در سیاهه نام کسانی که از پیروزی ترامپ شادماناند، نام روسیه و پوتین در صدر است، و جمهوری اسلامی ایران نیز، با وجود تظاهر آنها به بی تفاوتی، به شدت از انتخاب غیر منتظره ترامپ ترسیده.
دلخوشی حاکمان تهران این است که در سایهی کرملین بخوابند به این امید که آسیب زیاد از به روی کار آمدن ترامپ و تجدید اکثریت جمهوریخواهان در کنگره آمریکا نبینند؛ کنگرهای که مشتاق افزایش تحریمها علیه ایران و فشار علیه ملایان است.
دولت السیسی در مصر که روز ۱۳ ژوئیه سال ۲۰۱۳ از راه کودتا جانشین دولت اخوانالمسلمین مورد حمایت اوباما شده، از انتخاب ترامپ مسرور است، و دولت نتانیاهو، با وجود روابط سرد و انتقادی با اوباما، به روی هیلاری کلینتون شرط بسته بود، اما، ترامپ با ارسال دعوتنامه از وی خواست «در اولین فرصت ممکن» به دیدار او برود! دست راستیهای اسرائیل پیروزی ترامپ را بزرگترین پیروزی علیه «ضدیت با یهودیها» از سال تشکیل اسرائیل معرفی می کنند، که به نوبه خود عاملی جدی برای افزایش نگرانیهای دولت تهران است.
اشکها و لبخندهایی که بعد از شکست کلینتون و پیروزی ترامپ در داخل و خارج از آمریکا دیده میشود، چندان ماندگار نخواهد بود چرا که ترامپ، به ویژه در حیطه مناسبات خارجی، هندوانه سربستهای است که پیش از گشوده شدن، قطعیت دادن به رنگ و طعم آن آسان نیست، و خریداران زنبیل در دست از پیش گرفتن سیاست «انتظار و تماشا» چندان زیان نخواهند دید.
من در مقاله “ادعای پیامبری سروش و وعده عالمگیر شدن “فرقه سروشیه” به تفصیل استدلال کردم که پروژه فکری عبدالکریم سروش وارد مرحله دین سازی شده است، و در چارچوب این پروژه او مقام پیامبری برای خود فرض میکند- پیامبری که دینی تازه را بنیان گذاشته است. سروش در پاسخ به استدلالهای آن مقاله دعوی پیامبری را از خود سلب میکند و به صراحت میگوید: “والله من پیغمبر نیستم. ادعای پیغمبری هم نکردم…نه پیغمبر هستم، نه ادعای پیغمبری دارم، نه طاقت پیغمبری دارم نه رغبت به پیغمبری دارم، نه هیچ کدامش را ندارم…والله بالله، به پیغمبر قسم من پیغمبر نیستم و چنین ادعایی ندارم.”[۱]
به نظر من این سخنان سروش را میتوان گام مثبتی به پیش دانست. در جهانی که ظهور فرقهها و ادیان نوظهور و مدعیان ارتباط با عالم غیب به انواع نزاعها و تنشهای دینی و سیاسی بی حاصل دامن میزنند، انکار سروش را باید به فال نیک گرفت.
عبدالکریم سروش
اما مسئله “ادعای پیامبری” سروش پیچیدهتر از آن است که با یک انکار لفظی ساده فیصله یابد. به نظرم سروش باید گامهای مهم دیگری هم برای رفع این معضله بردارد. در یک سطح ساده و پیش پا افتاده “ادعای پیامبری” مساوی است با اعلان رسمی و علنی پیامبر بودن – یعنی فرد به زبان و به صراحت ادعای پیامبری و نبوت میکند. اما “ادعای پیامبری” به اعلان رسمی و علنی منحصر نیست. شیوه دیگر ادعای پیامبری آن است که فرد مقدماتی را تبلیغ و ترویج کند که در کنار هم باور به پیامبری مدعی را در ذهن مخاطبان بنشاند. یعنی فرد بدون آن که رسما و به صراحت اعلان پیامبری کند، نظریهای درباره پیامبری به دست میدهد که مطابق آن مثلا “اگر فردی واجد صفات الف و ب و ج باشد، در آن صورت آن فرد پیامبر است.” و سپس فرد به تدریج و رفته رفته به مخاطبان خود میباوراند که “من واجد صفات الف و ب و ج هستم.” البته در این جا فرد لازم نیست که نتیجه منطقی این دو مقدمه را به صراحت بیان کند. او میتواند نتیجه گیری را به ذهن مخاطبان خود واگذارد. کافی است که مخاطبان نخست مقدمه اوّل او را درباره ویژگیهای یک پیامبر بپذیرند، و در گام دوّم قانع شوند که او واجد آن ویژگی هاست. در این صورت مخاطبان به خودی خود و بی آن که به تصریح مدعی حاجتی داشته باشند، به این نتیجه میرسد که “پس آن فرد پیامبر است.” در این جا ادعای پیامبری به دلالت ضمنی مقدمات حاصل است. ادعای من هم در مقالات گذشته این بوده است که نظریه پیامبری عبدالکریم سروش به علاوه اوصافی که او خود برای خود برمی شمارد در کنار هم نشان میدهد که او مدعی پیامبری است.[۲] در این جا انکار نتیجه توسط سروش (یعنی انکاری پیامبری اش) در صورتی قانع کننده و قابل قبول است که او دست کم یکی از دو کار زیر را انجام دهد: یا در نظریه پیامبری خود تجدیدنظر کند، یا اوصاف پیامبرانهای را که برای خود قائل است پس بگیرد. در غیر این صورت، مادام که سروش همچنان به آن دو مقدمه معتقد و پایبند است، خواه ناخواه به نتیجه حاصل از آن دو مقدمه هم ملتزم و متعهد است، و نمیتواند کسانی را که بر مبنای آن دو مقدمه پیامبری او را نتیجه میگیرند افرادی “سفیه”، “جاهل”، “مغرض”، “جاعل”، “تحریف گر”، “بهتان زن”، “فرعون”، “خنجر زن”، “گرگ”، “دیو”، “ناکثین”، “مارقین”، “قاسطین”، “خوارج” و “عجایز” بخواند، و ایشان را به انواع اتهامات سیاسی- از جمله معامله با جمهوری اسلامی برای رسیدن به قدرت- متهم کند.[۳]
من در سه مقاله (“سروش – تفسیر سخنان خداوند یا تعبیر خوابهای محمد“، “ممتازبودگی مشرکان در فرضیه “خوابهای محمد” سروش” و “قرآن سروش: “خوابنامه پریشان محمد”“) به تفصیل با نقل مستندات فراوان از نوشتهها و سخنرانیهای سروش تلاش کردهام که تصویری جامع از نظرات سروش درباره پیامبری و ماهیت وحی الهی به دست داده و مشکلات و ناسازگاریهای آن مدعیات را نشان دهم. به نظر من خواننده آن مقالات به خوبی درمی یابد که مدعیات اخیر سروش درباره ماهیت و مکانیسم وحی مدعیاتی کاملا ذوقی، نامنسجم، و غیرعلمی است، و هیچ مبنای قابل قبولی ندارد. اما در این صورت این پرسش مطرح میشود که پس نظریه وحی سروش و تلاش او برای پیامبر دانستن مولوی و وحی شمردن مثنوی معنوی را چگونه باید فهمید؟
من در مقاله “ادعای پیامبری سروش و وعده عالمگیر شدن “فرقه سروشیه” تلاش کردم نشان بدهم که نظریه وحی سروش و پیامبری مولوی و وحیانی بودن مثنوی (رجوع شود به مقاله “سروش: “خوف نامه جهادی/بردگی قرآن” و “عشقنامه غیر جهادی مثنوی” ) را میتوان بخشی از یک برنامه وسیعتر در پروژه فکری سروش دانست: پروژه پیامبری سروش و تأسیس یک دین تازه.
این مقالات نه بر مبنای نیت خوانی یا انگیزه یابی که بر مبنای حجم زیادی از نوشتهها و سخنرانیهای سروش تنظیم شده است. بنابراین، نیت و انگیزه سروش هرچه باشد، مبنای مدعای من سخنان و نوشتههای منتشر شده اوست. اگر سروش گمان میکند که تفسیر مخاطبان او از سخنان مکرر او در مواقع و مواضع متعدد مبتنی بر نوعی سوءتفاهم یا بد فهمی بوده است، بر او فرض است که نشان دهد چگونه میتوان سخنان و مدعیات بعضا صریح و روشن او را به گونه دیگری تفسیر کرد. ادعای من هرگز این نبوده است که سروش قصد و نیّت تأسیس یک فرقه یا دین تازه را دارد. ادعای من این است که سروش چنان فرقه یا دینی را تأسیس کرده است و در حال تکمیل اجزای آن است. مدعای من ربطی به قصد و نیّت فرضی سروش ندارد، بلکه ناظر به واقعیتی است که در عالم خارج و در متن نوشتهها و سخنرانیهای عمومی سروش روشن شده است.
شیوه پژوهش من درباره ادعای پیامبری سروش از قضا از جهاتی شبیه شیوهای است که سروش خود برای اثبات پیامبری مولوی به کار برده است. مولوی هم هرگز صراحتا اعلام پیامبری و تأسیس یک دین تازه نکرده بود. اما سروش (صرف نظر از درستی یا نادرستی ادعای نهایی اش) تلاش میکند تا با در کنار هم نهادن بخشهای مختلف آثار به جا مانده از مولوی ادعای پیامبری مولوی را موجه کند. از قضا شواهدی که من بر مبنای آثار سروش برای ادعای پیامبری او اقامه کردهام به مراتب قانع کنندهتر و متقنتر از شواهدی است که او بر مبنای آثار مولوی برای پیامبری مولوی مطرح میکند.
جالب آن است که سروش برای تحکیم پروژه دین سازیاش به سخنان عارفان و فیلسوفان مسلمان هم استناد میکند و از آرای ایشان مدعیاتی بسیار شاذ به سود نظرات خود نتیجه میگیرد. در تمام این موارد، سروش اذعان میکند که آن حکیمان البته سخنانی را که او به ایشان نسبت میدهد به واقع نگفتهاند، اما او فاصله میان خطوط ایشان را میخواند، و نظرات شاذ خود را بر مبنای آنچه ایشان تلویحا و در پرده گفتهاند، استنتاج میکند. به تعبیر او، این فیلسوفان و عارفان مسلمان برخی سخنان را گفتهاند، و بعضی سخنان را ناگفته نهادهاند، و ما باید خود نگفتهها را از مقدمات ایشان استنتاج کنیم.[۴] یعنی سروش در مقام فهم و تفسیر آثار دیگران معتقد است که میتوان از گفتههای دیگران ناگفتههای شان را استنتاج کرد، و مطلقا این کار خود را نیت خوانی و انگیزه کاوی مذموم نمیداند. اما اگر این طور است، چرا اگر کسی ناگفتههای آثار او را از گفتههای او استنتاج کند، لابد غرض و مرضی دارد و مرتکب نیت خوانی و انگیزه کاوی مذموم شده است، و لابد در خدمت سلطان جائر است؟
باری، غرض من در این نوشته بیشتر آن است که نشان دهم برغم ادعای سروش، آثار او دلالت آشکاری بر ادعای پیامبری او میکند، و اگر او به واقع چنان دعوی ای ندارد، علاوه بر انکار لفظی، لاجرم باید در نظرات خود هم تجدید نظرهای اساسی کند. من در این نوشتار میکوشم از جنبههای تازهای نشان دهم که چرا آثار سروش به راحتی تفسیری را برمی تابد که به اعتبار آن میتوان دعوی پیامبری را به او نسبت داد. و مادام که سروش در پارهای از نظرات و مدعیات خود تجدیدنظر اساسی نکند، آن تفسیر همچنان به اعتبار خود باقی خواهد ماند.
در این نوشتار من به دو موضوع اصلی میپردازم: در بخش اوّل، تقریری از نظریه پیامبری سروش به دست میدهم که نتیجهاش پیامبری و رسولی اوست؛ در بخش دوّم، نشانههای دین سازی او را برمیشمارم.
دلایل پیامبری عبدالکریم سروش
یکی از مهمترین مبانی ادعای پیامبری سروش نظریه او درباره پیامبری است. بنابراین، به نظرم لازم است که نظریه او را در خصوص پیامبری با تفصیل بیشتری صورتبندی نماییم.
از نظر سروش پدیده پیامبری دو رکن اصلی دارد: تجربه وحیانی، و احساس رسالت. یعنی نبی کسی است که اوّلا- در معرض وحی قرار میگیرد، و ثانیا- به واسطه تجربه وحیانی در خود احساس رسالت و مأموریت میکند. بنابراین، از نظر سروش اگر کسی واجد این دو وصف شود، واجد شأن پیامبری شده است. خوب است که این دو رکن را مستقلا بررسی کنیم.
رکن اوّل یا وحی: سروش در گام نخست، وحی را نوعی “تجربه دینی” میداند – تجربهای که چنان در دل پیامبر قوی مینشیند که او در خود احساس رسالت و مأموریت ویژه میکند. برای مثال، او در مرداد ماه سال ۱۳۷۶ مینویسد: “مقوّم شخصیت و نبوّت انبیا و تنها سرمایه آنها همان وحی یا به اصطلاح امروز ‹تجربه دینی› است. در این تجربه، پیامبر چنین میبیند که گویی کسی نزد او میآید و در گوش و دل او پیامها و فرمانهایی را میخواند و او را مکلف و موظف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان میکند و آن پیامبر چندان به آن فرمان و آن سخن یقین میآورد و چنان در خود احساس اطمینان و دلیری میکند که آماده میشود در مقابل همه تلخیها و تنگیها و حملهها و دشمنیها یک تنه بایستد و وظیفه خود را بگذارد.”[۵]
رکن دوّم یا احساس رسالت: مقصود سروش از “رسالت و مأموریت” پیامبرانه چیست؟ سروش در آبان ماه سال ۱۳۷۳ مینویسد: “خداوند هادی است و هدایت او جهانشمول است و پیامبران را هم برای این منظور فرستاده است.”[۶] بنابراین، از منظر سروش رسالت و مأموریت اصلی پیامبران هدایت آدمیان است.[۷]
نظرات سروش درباره این دو رکن اما دستخوش تغییرات مهمی شد. از جمله آن که، سروش در ابتدا این دو ویژگی را منحصر در پیامبران میدانست. برای مثال، او در دهه شصت و نیمه نخست دهه هفتاد رکن اوّل پیامبری و نبوت (یعنی وحی) را بر روی آدمیان بسته میدانست، و به این معنا باب پیامبری را خاتمیت یافته میشمرد، اما معتقد بود که به استثنای این وجه، بقیه شؤون پیامبری بر روی همه آدمیان گشوده است. او در تیر ماه سال ۱۳۷۲ مینویسد: “ما در وحی با پیامبر شریک نیستیم، او میگوید و ما میشنویم. اما در سایر اوصاف میتوانیم از آن بزرگوار پیروی کنیم، میتوانیم متقی باشیم، مشفق باشیم، در برابر ستمها و علم ستیزیها سرکش باشیم و به تعبیر آن شاعر، “متمرد”. اینها همه تحقق بخشیدن به پیام انبیا و تبرک جستن از بعثت نبوی است.”[۸]
سروش رکن رسالت و مأموریت هدایت بخشی را هم شأن ویژه پیامبران میدانست، و حتّی وظیفه هدایت بخشی را بر امامان و عارفان واجب نمیشمرد. برای مثال، او در شهریور سال ۱۳۷۴ میگوید: “پیامبر وقتی هم که حاکم نبود، شغل هدایتگری خودش را داشت…البته انسان وقتی حاکم شد و امکانات بیشتری در اختیارش بود، این رسالت را هم بهتر میگزارد…از میان مجموعه شئون پیامبر، شأن پیامبری اساساً شأن متفاوتی است. مرحوم آقای مطهری در بحث از سیره امامان توضیح میدهند که بر پیامبر واجب بود که به سراغ مردم برود و آنها را هدایت کند. اما این کار بر ائمه واجب نبود. اگر مردم به سراغ امامان میآمدند از هدایت آنها بهره مند میشدند، اما خود امامان برای هدایت بخشی به سراغ مردم نمیرفتند. مقصود این نیست که امام نباید مردم را هدایت میکرد. یعنی منعی در کار نبود، بحث بر سر آن است که این رسالت خاص برایشان واجب نبود. اما پیامبر اساساً برای همین مبعوث شده بود. نبی باید به دنبال مردم برود و به هر نحو ممکن پیام الهی را به گوش آنها برساند و در این راه از هیچ فداکاری و مقاومت و پایداری و جنگ و ایثاری دریغ نورزد. اما ائمه چنین وظیفهای ندارند. بلکه ایشان در حد یک مسلمان مکلف به امر به معروف و نهی از منکر هستند، نه بیشتر. به هر حال باید این تفاوتها را در نظر داشته باشید.”[۹]
اما سروش رفته رفته کوشید تا این دو باب را بر روی افرادی جز پیامبران هم بگشاید. برای مثال، او در مرداد ماه سال ۱۳۷۶وحی را نوعی تجربه دینی دانست که علی الاصول در دسترس افرادی جز پیامبران هم قرار دارد. از منظر سروش، برای مثال، عارفان هم در معرض تجربههای وحیانی قرار میگیرند. تنها تفاوت میان پیامبران و دیگران، نه در تجربه وحیانی، که در “احساس مأموریت و رسالت ابلاغ و هدایت” است. یعنی از نظر سروش تنها وجه تمایز پیامبر از غیرپیامبر در رکن دوّم پیامبری است، نه در رکن اوّل آن. پس مطابق نظر سروش، غیرپیامبران هم میتوانند واجد تجربه دینی- وحیانی شوند. صرف این گونه تجربهها کسی را پیامبر نمیکند. فرد صاحب تجربه وحیانی فقط در صورتی به مقام نبوّت و پیامبری میرسد که در خود احساس مأموریت و رسالت هم بکند. و چون عارفان صاحب تجربههای وحیانی چنان احساس رسالتی نداشتند، برای آنها نمیتوان شأن پیامبرانه قائل شد. برای مثال، سروش در این باره مینویسد: “تفاوت پیامبران با دیگر ارباب تجربه در این است که آنان در حیطه و حصار تجربه شخصی باقی نمیمانند و با آن دل خوش نمیدارند و عمر خود را در ذوقها و مواجید درونی سپری نمیکنند، بلکه بر اثر حلول و حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احساس میکنند و انسان تازهای میشوند و این انسان تازه، عالم تازه و آدم تازهای بنا میکند.”[۱۰]
اما سروش در اینجا متوقف نمیماند. تلقی عموم مسلمانان- از جمله فیلسوفان و عارفان مسلمان- این بود که تجربه وحیانی پیامبر اسلام در نهایت کمال است. اساسا از منظر ایشان مفهوم خاتمیت جز این نبود که پیامبر اسلام به کشف تام رسیده بود و لذا مرتبه کامل وحی را دریافت کرده بود. سروش خود در بیان این نظر عارفان مسلمان مینویسد: “[عارفان مسلمان] تفاوت وحیها یا تجربههای انبیاء را در درجه میدانستند نه در نوع. به همین سبب هم در مورد پیامبر خاتم تعبیر “کشف تام محمدی” را به کار میبردند، یعنی معتقد بودند که انبیای دیگر هم صاحب کشف بودند، اما کشف غیر تام و نوبت به پیامبر اکرم که رسید ایشان “کشف تام” کردند. و خاتمیت را هم به همین معنا میگرفتند یعنی میگفتند که فوق کشف تام مرحله و مرتبهای وجود ندارد، و “الخاتم من ختم المراتب بأسرها“[خاتم کسی است که همه مراتب را طی کرده است و مرتبه طی ناشدهای باقی نگذاشته است]”.[۱۱]
اما سروش این تحلیل را نمیپذیرد. از منظر او تجربه وحیانی پیامبر فاقد آن کمال مزعوم است، و عارفان و انسانهای صاحب تجربه نسلهای بعدی از طریق “تجربههای منحصر به فرد خویش” “کشفهای تازه”ای میکنند و بر “غنای” تجربه وحیانی محمّد میافزایند، و “کمال حداقلی” تجربه او را به “کمال حداکثری” میرسانند. و از این روست که در تاریخ دین، عارفانی میبالند که مایه رشک پیامبران پیشین هستند. سروش در این باره مینویسد: “تجربههای دینی و وحیانی البته همچنان برقرار خواهد بود. ملاصدرا روایت عجیبی را در مفاتیح الغیب آورده است که مضمون عارفانه بلندی دارد: “ان لله عباداً لیسوا بانبیاء یغبطهم النبوه: خداوند بندگانی دارد که نبی نیستند اما نبوت به آنها غبطه میبرد”. یعنی آنان دریافتهای باطنی ویژهای از غیب عالم دارند و ای بسا، شأن و رتبتشان از پارهای از پیامبران که نامشان در تاریخ نبوت آمده است، بالاتر باشد. مع الوصف این بندگان والامقام وظیفه و رسالتی برای ابلاغ و تبلیغ شریعتی ندارند…بار مأموریت و مسئولیت از این پس به دوش هیچ کس گذاشته نخواهد شد.”[۱۲] بنابراین، میتوان عارفانی را انتظار داشت که شخصیت ایشان افضل از (دست کم) پارهای از پیامبران سلف باشد: “راه تجربههای مستقل و معتبر دینی حتی پس از پیامبر بسته نیست و اولیاء بسیار میتوانند به ظهور رسند که تجربه شان و مکاشفاتشان بر غنای ذخیره دین بیفزاید. و شخصیت شان حتی افضل از انبیاء سلف باشد.”[۱۳]
اما آیا احساس مأموریت و رسالت هدایت بخشی منحصر به پیامبران میماند؟ پاسخ مثبت سروش به این پرسش رفته رفته تغییر میکند. او در آبان سال ۱۳۷۳ مینویسد: “اگر پای دید انسانی به میان آید، همه ما نسبت به هدایت گمراهان مسئولیم و هیچ چیز ما را از عمل معاف نمیدارد.”[۱۴] سروش رفته رفته رسالت پیامبرانه هدایت بخشی را به صراحت بر دوش “روشنفکری دینی” مینهد، و ادعا میکند که هدایت کشتی جامعه مسلمین با روشنفکران دینی است، و آنان باید حریصانه- همچون پیامبر- مردم را هدایت کنند.[۱۵]
بنابراین، سروش رفته رفته هر دو رکن پیامبری را از انحصار پیامبران به معنای خاص کلمه خارج میکند، و این مجال را برای همگان میگشاید که علی الاصول واجد این صفات پیامبرانه شوند.
اما در این جا باید بپرسیم که از منظر سروش کدام یک از این دو رکن نبوّت نقش اساسی تری در پیامبری دارد. سروش بدون هیچ ابهامی معتقد است که مغز پیامبری همان است که مغز دین به شمار میرود- یعنی تجربه دینی/وحیانی. او در سال ۱۳۷۷ در این باره مینویسد: “آنچه بالذات دینی است، تجربه دینی است. و این تجربه دینی همان است که در مورد پیامبران، “تلقی وحی” نام میگیرد…این تجربه دینی است که ذاتاً دینی است و هرکس واجد آن باشد به درجهای از درجات پیامبر است.”[۱۶]
بنابراین، از منظر سروش، تجربه دینی یا همان وحی تنها پدیده ذاتا دینی است، و هر کس که به آن دست یابد، به مرتبهای از مراتب پیامبری دست یافته است- حتّی چه بسا فرد در این سیر به چنان مرتبتی برسد که پیامبران سلف بر منزلت او غبطه بخورند. بنابراین، قلب نبوّت این تجربه دینی- وحیانی است: “[این تجربه] تنها پدیده حقیقتاً و جوهراً دینی [است]، که چون جرقههای قدسی در نفوس طیبه پیامبران میدرخشیده و برای مدتی کوتاه یا بلند وجودشان را روشن میکرده و چشم شان را بر بواطن این عالم میگشوده است. هرجا که پای چنین تجربهای باز شود، حقیقت دین در آنجا حضور پیدا کرده است.”[۱۷]
اما در تلقی غالب نزد مسلمانان، پدیده پیامبری عبارت بود از ارتباط خصوصا زبانی شخص نبی با یک خدای متشخص و انسانوار. در واقع این خداوند بود که فردی را به پیامبری برمی گزید و به او مأموریت ابلاغ پیام الهی و هدایت مردمان را تفویض میکرد. وظیفه پیامبر در چارچوب این تلقی عبارت بود از آن که پیام الهی (یعنی وحی) را بدون هیچ گونه تصرّفی به آدمیان ابلاغ کند. سروش در ابتدا با احتیاط این تلقی از وحی را مبنای “احساس” رسالت و مأموریت فرد نبی میدانست. برای مثال، سروش در بسط تجربه نبوی مینویسد که محمد در ضمن تجربههای دینی خود احساس میکرد که “گویی” کسی در گوش او سخن میگوید، و او در نتیجه این تجربه دچار تحوّلی میشد و “احساس” میکرد که مأموریت تازهای بر دوش او نهاده شده است. ظاهرا کلام سروش را میتوان این گونه تلقی کرد که خدایی متشخص و انسان وار سخنانی (یعنی وحی) را در گوش محمد میخواند و به او مأموریت ابلاغ آن پیام را میدهد. اما سروش بعدها این سوء تفاهم را رفع میکند. در بیان سروش تعبیر “گویی” مهم است. یعنی از منظر سروش، آنچه در تجربه وحیانی محمّد رخ میدهد و به “احساس” مأموریت و رسالت او دامن میزند پیامی از جانب خداوند نبوده است. در واقع آن چنان که سروش بعدها روشن میکند، خداوند اساسا در این فرآیند نقشی ندارد. سروش در اسفند ماه سال ۱۳۷۵ در سخنرانی “دین اقلی و اکثری” درباره “خدای حداکثری” سخن میگوید، و ادعا میکند که این خدا قابل دفاع نیست و در مقابل از “خدای حداقلی یا تنزیهی” دفاع میکند.[۱۸] او معتقد است- در شهریور ۱۳۸۵- که وقتی “توقعات زیاده از خدا پیدا شد، مقدمات سقوط خدا هم فراهم گردید“[۱۹]. در این زمان او به صراحت میافزاید که خداوند به معنای حقیقی کلمه “متکلم” نیست[۲۰]، و قرآن را لاجرم باید سخنان محمّد دانست. پنج سخنرانی “صورت بی صورتی” او در سال ۱۳۷۶ در راستای تبدیل “خدای حداکثری” به “خدای حداقلی” بود، اما معنای این اقدام در زمان خود به خوبی درک نشد.[۲۱]
سروش در دهه ۹۰ شمسی دو تحوّل تازه در نظریه پیامبری خود به وجود آورد. او در گام نخست، خدای مطلق بی صورت یا خدای غیرشخصی را بر جای خدای متشخص انسان وار متکلم قرآن نشاند. خدای سروش هیچ کاری جز خلقت عالم هستی انجام نمیدهد. برای مثال، این خدا فاقد ذهن است و اساسا قادر به تکلم یا مبادله معنا با انسانها نیست. (البته حتّی اصل انتساب صفت انسانوار “خالقیت” به این خدای نامتشخص و ناانسان وار هم غریب و ناسازگار به نظر میرسد.) سروش در گام دوّم، معادله “وحی= تجربه دینی” را تبدیل به معادله “وحی= خواب” کرد. از نظر سروش تورات واقعی، انجیل واقعی، و قرآن به ترتیب محصول خوابهای موسی، عیسی، و محمّد است. این پیامبران در پرداختن این خوابها “فاعلیت تام و تمام” داشتهاند، و هیچ فاعل دیگری- مثلا خدا، یا ملائکه- در شکل گیری و تولید این “خوابنامه”ها نقشی نداشته است.[۲۲] مهمترین رکن این خوابهای پیامبرانه رؤیت صورت بی صورت یا خدای نامتشخص و ناانسان وار است. پیامبرانی که به این مرتبه دست مییابند، از مقام “متن محوری” به در میآیند، یعنی پیامبرانی هستند که دیگر تابع و در قید ادیان پیشین نمیمانند، و حق دارند که صورت خاص خود را به آن امر بی صورت ببخشند، چرا که نسبت امر بی صورت با همه صورتها یکی است.[۲۳]
اگر وحی چیزی جز خوابهای پیامبر نیست، پس تکلیف “احساس مأموریت و رسالت” پیامبرانه چه میشود؟ معنا و ریشه این احساس را در کجا باید جست؟ مطابق مدل تازه سروش، ریشه آن احساس مسئولیت و رسالت را نمیتوان در انتخاب خداوند و فرمان او جست. این احساس صرفا از درون خود پیامبر میجوشد و میروید: “خداوند پیامبران را نمیفرستد. آنها خود بر میخیزند درست مانند سبزهها که خود سبز میشوند و مانند آتشفشانها که خود فوران میکنند.”[۲۴] به بیان دیگر، اگر این خداوند نیست که موسی و عیسی و محمّد را به پیامبری برمی گزیند، در آن صورت رکن مأموریت پیامبری هم هیچ معنایی ندارد جز آن که خود آن خواب دیدگان منشاء احساس مأموریت خود بودهاند. در واقع این خود خواب دیدگان هستند که تصمیم میگیرند خوابهای شان را در قالب خوابنامه درآورند و آن را با دیگران در میان بگذارند.
در این صورت جای این پرسش است که پس تفاوت میان این پیامبران با مصلحانی که میگویند “من خواب دیده ام” و بر مبنای آن در راه گسترش کلمه حق جانفشانی میکنند چیست. تفاوت پیامبران با هادیانی چون مارتین لوتر کینگ، گاندی، نلسون ماندلا، یا عبدالکریم سروش در کجاست؟ پاسخ سروش این است: “پیامبران خود آگاهی و یقین به نبوت خویش دارند. تفاوتشان با دیگر هادیان همین است“. یعنی تنها تفاوت این است که پیامبران در خود احساس یقین میکردند که باید تجربههای شان را با دیگران درمیان بگذارند، و خوابهای شان را به مردم ابلاغ کنند، و در هدایت ایشان بکوشند.[۲۵]
بنابراین، آخرین تقریر سروش از نظریه پیامبری این گونه میشود: پیامبری مبتنی بر دو رکن است: رکن اوّل عبارتست از خواب، و رکن دوّم عبارت است از یک احساس یقین درونی قوی که از درون خود فرد- یعنی فرد خواب بیننده- میجوشد و او را به هدایت مردم برمی انگیزد. هر کس که خوابهای رسولانه ببیند و در خود احساس مأموریت و رسالت ابلاغ و هدایت کند، پیامبر/رسول است. و البته آن خوابهای پیامبرانه، مطابق نظر سروش، در انحصار پیامبران (به معنای اخص کلمه) نیست، و احساس مأموریت و رسالت هم امری نیست که افراد غیر پیامبر (به معنای اخص کلمه) نتوانند در درون خود بیابند. به این ترتیب، باب پیامبری گشوده و حلقه پیامبران بسی فراخ میشود.
بنابراین، مقدمه اوّل سروش این است که پیامبر کسی است که دو ویژگی مهم دارد: ویژگی اصلی او آن است که در معرض وحی قرار بگیرد (یعنی خوابهای پیامبرانه ببیند/بسازد که گوهر آن رؤیت “خدای بی صورت” است)، و نیز در نتیجه این خوابهای رسولانه- یعنی رؤیت صورت بی صورت- در خود احساس رسالت در هدایت معنوی و دینی مردم را بیابد.
اما مقدمه دوّم این است که آیا عبدالکریم سروش خود واجد این دو صفت هست یا نه. من در مقالات پیشینام در این باره به تفصیل بحث کردهام و خواننده را به آن نوشتهها ارجاع میدهم. اما اجمالا به نظر میرسد که پاسخ سروش به این دو پرسش مثبت است. او به صراحت خود را در معرض وحی میداند. برای مثال، او در جایی ادعا میکند که نظراتش را در خصوص خواب بودن وحی از طریق وحی دریافته کرده است: “در واقع این تئوری رویایی بودن وحی هم برای خود من هم یک رویا بود. برای خود من هم یک وحی بود. و لذا خیلی کم ندارد از خود موضوع و صورت مسئله”.[۲۶] او به تفصیل از خوابهای پیامبرانهاش (و خصوصا رؤیت صورت بی صورت) یاد میکند، و خود را موظف میداند که تجربههای دینی (یعنی خوابهای پیامبرانه اش) را با دیگران در میان بگذارد (خوابهای رسولانهاش را به همه ابلاغ کرده است)[۲۷]، و به نظر میرسد که به عنوان تنها “روشنفکر دینی” واقعی بار گران “هدایت” پیامبرانه و رازدارانه را سالهاست که بر دوش خود احساس میکند، و معتقد است که در طول سه دهه اخیر عمرش در کار هدایت بخشی مردم کارنامه بسیار کامیابی داشته است.[۲۸] اگر کسی این دو مقدمه را در کنار هم قرار دهد، آیا حق ندارد از خود بپرسد که آیا سروش به واقع ادعای پیامبری میکند؟
چرا سیستم آمریکا به فردی چون دونالد ترامپ، به مثابه قهرمان و نماینده قلابی تغییر نیازدارد؟
ترامپ، شورشی است وارونه علیه جهانی سازی ناعادلانه و تبعیض آمیزی که با خلع ید از هویت های متنوع زیستی و فرهنگی و جغرافیائی اهالی جهان همراه است و اکنون بحران ناشی از آن به درون خودآمریکا هم کمانه کرده است. سرمایه خود یک مناسبات است و یک تجریدفارغ از تعینات زندگی و آبشخورخویش. تجرید از نیروی کار و بیگانه از آفرینندگانش و مشرف برآن ها. جهانی شدن سرمایه این تجرید و بیگانگی را به اوج خود می رساند و در مسیرسیطره برجهان با خلع یدبیرحمانه از هویت های بیشمار و کالائی کردن همه حوزه های زیست و زندگی و ادغام آن ها در بازارواحد، نارضایتی گسترده و جهان شمولی را دامن زده است. جهانی سازی سرمایه در عین حال به معنی جهانی شدن تناقضات ذاتی، تبعیض آمیز و فلاکت آفرین آن نیز هست. این نارضایتی گسترده در غیاب حضورنیرومندیک قطب ترقی خواه و تأثیرگذارجهانی که بتواند به نمایندگی از آن به تقویت و پژواک دادن وجه رهائی بخش خواست تغییر، فرصتی را برای بخش ها و فراکسیونی از سرمایه داری فراهم کرده است، که نه فقط از موضع واپسگرایانه نگران خشکیدن پایگاه اجتماعی و مردمی خود هستند، بلکه هم چنین نگران گسترش پیمان های آزادتجاری و جابجائی نیروی کار و سرمایه در مقیاس جهانی و آن گونه تحولات و پوست اندازی که سرمایه داری برای بقاء خود ناگزیر از تن به آن ها و تحمل جراحی های دردناکی در کالبدخویش هستند: فی المثل نگران به پایان بردن سوخت فسیلی و سرمایه گذاری های تریلیونی آن، نگران پی آمدهای انقلاب نوین صنعتی باصطلاح سبز و تغییرریل تولید از صنایع انرژی فسیلی به انرژی تجدیدپذیری هستند که تداوم زندگی بشر و بقاءکره زمین به آن ها گره خورده است. این بخش و لایه های بورژوازی که بسادگی قادر به انطباق خود با شرایط نوین نیستند، با سوارشدن برموج نارضایتی هائی چون شکاف طبقاتی عظیم یک درصد و نود ونه درصدی ها و «ذوب شدن طبقه متوسط»، و بیکاری های ساختاری و ناشی از انقلابات صنعتی نوین و اطلاعاتی و نیز جابجای سرمایه در پی کارارزان و سودبیشتر و بهشت های مالیاتی و گریز از داشتن شناسنامه ملی و پرداخت مالیات…، بحران مهاجرت و نیز بحران دمکراسی و نمایشی شدن آن، تسلط کامل سرمایه های مالی و فراملیتی بر دولت ها و در یک کلام از جهانی سازی تبعیض آمیز که از ماهیت و ذات سودخوارانه سرمایه نشأت گرفته است، باسوارشدن بر موج نارضایتی می کوشد که خود را نماینده تغییر وانمودسازد.
در حقیقت سرمایه داری دستخوش بحران برای آنکه تغییر توسط جنبش ها و نیروهای رهائی بخش و چپ نمایندگی نشود، نیازمندخلق هیولاها و قهرمانان قلابی امثال ترامپ ها هستند.
از سوی دیگر ابر و باد و مه و خورشید و فلک، همه دست بکارشده اند که نماینده سرمایه داران مالی و بانکها و وال استریت را برسریرقدرت به نشانند. بهمین دلیل ُکردسته جمعی رسانه هائی که جملگی مدافع وال استریت هستند، با بکارگیری تمامی توان کاخ سفید ( کاخ سفید اوباما و همسرش دیگر مدتی است که انجام وظایف ریاست جمهوری آمریکا را وانهاده و به یک مبلغ و آژیتاتورحرفه ای حزب دموکرات تبدیل شده اند)، اعلام نظرتازه اف بی ای مبنی برتبرئه پرونده کلینتون که زیرفشارسنگینی قرارگرفته بود، هک شدن سایت ویکی لیکس و افشاگری هایش علیه کاندیدحزب دموکرات در این روزهای حساس و پایانی که فی الواقع توسط دولت آمریکا صورت گرفته است، به میدان آمدن (و آوردن) ستارگان هالیود، حمایت دهک بالای ثروتمندترین ثروتمندان از کلینینون و…. همه و همه حاکی از عزم وال استریت سرمایه مالی برای پیروزی بهرقیمت است و نرخ بورس ها با کم و زیادشدن فاصله آن کم و زیاد می شوند. گرچه رقابت ها شانه به شانه است و آخرین نظرسنجی ها از جلوبودن اندک خانم کلینتون حکایت می کند، که البته با توجه به ضریب خطای این نوع نظرسنجی ها، تضمین کننده محسوب نمی شود، اما در آمریکا مهم نه میزان آراء مستقیم مردم بخصوص وقتی آراء طرفین به یکدیگر نزدیک باشند، که نقش بوروکراسی و آراء کالج های نمایندگی است. یعنی آن چیزی است که شانس پیروزشدن یا پیروز اعلام کردن خانم کلینتون را نسبت به رقیبش افزایش می دهد.
با این همه پایان انتخابات و تشریفات گزینش رئیس جمهور، حتی اگر ترامپ شکست بخورد، نه پایان بحران که آغازآن در دورجدید است. چرا که نارضایتی خاموش و زیرپوستی جامعه که با درنظرگرفتن جمعیت حامی کمپین های بی سابقه سندرز و حامیان گسترده و توده ای ترامپ اکثریت بزرگی از جامعه آمریکا را تشکیل می دهد. با دوقطبی شدن این کشاکش ها که آراء خاموش و گسست های موجود و انباشته شده جامعه را فعال ساخته است موجب شده تا لایه ها و نیروی زیادی که از وضعیت موجود ناراضی هستند آزادشوند که تا زمانی که سرمایه داری هنوز نتوانسته باشد تغییرریل بدهد و شکاف های درونی و ساختاریش را ترمیمم نماید ادامه خواهدداشت. بویژه با موضع گیری های پیشاپیش ترامپ مبنی برتقلب و نقض بیطرفی توسط نهادهای سیستم و برسمیت نشناختن نتایج انتخابات، نیروی آزادشده بسادگی تسلیم قواعدرسمی و وضعیت موجود نخواهند شد. بهمین دلیل دوره دشواری همراه با تعمیق بحران سرمایه داری آن هم در دژاصلی خود که نگهبانی و تأمین کننده امنیت و نظم جهانی را به عهده دارد، در پیش است. بحرانی که به نوبه خود با کمانه کردن به نقاط دیگرجهان بردامنه بی ثباتی و بحران ها خواهد افزود.
سه مهم ترین ویژگی جنبش بدیل
در این میان قطب رهاتی و بدیل سیستم، وظیفه سنگین بیرون کشیدن از آوارهای سنگین شکست گذشته و تبدیل خود به یک قطب جهانی تأثیرگذار را در برابرخویش دارد. سه ضلع اصلی بحران و متقابلا سه ضلع مطالبات کلان برآمده از آن یعنی شکاف طبقاتی عظیم و روبافزایش، بحران دموکراسی و بحران زیست محیطی؛ که به ترتیب بیانگررابطه انسان با انسان در نحوه تأمین معیشت (مناسبات تولیدی)، مناسبات انسان با انسان درحوزه قدرت و از جمله حوزه سیاست و دموکراسی (و لاجرم مناسباتی مبتنی برنفی قدرت بیگانه شده و مشرف برخود و مبتنی بر سلطه )، و مناسبات انسان با طبیعیت و نحوه تعاملش با آن؛ سه مطالبه بهم تنیده و به یک اندازه مهم و جهان شمولی هستند که جداسازی و تفکیک و یا اولویت بخشیدن یکی از آن ها بر دیگری ناممکن است (کاری که نظام سرمایه داری با در تقابل قرادادن نان و آزادی و طبیعت انجام می دهد ). جداناپذیری و پیوستگی ذاتی، تنگاتنک و همزمان این سه کلان ترین و جهانی ترین مطالبه انسان امروز، ویژگی اساسی و هویتی جنبش رهائی بخش نوین و چپ مرتبط به آن را تشکیل می دهد. بهمین دلیل مبارزه با جهانی سازی ناعادلانه و تبعیض آمیز، ضددموکراتیک (که با انتقال قدرت و تصمیمات به هرم فوقانی شرکت ها و نهادهای چندملیتی و کارگزاران آن ها حق اراده آزاد و تصمیم گیری جوامع بشری را سلب کرده است) و بالأخره مبارزه با تخریب و آلایش محیط زیست که با تولید برای سود و فرایندکالائی کردن زندگی و طبیعت گره خورده است؛ سه مهم ترین مطالبه و مبارزه همزمان جنبش ها و چپ را تشکیل می دهد. چپ اساسا با این مطالبات و مبارزه پیگیر برای آن ها تعریف می شود. در حقیقت سه وجه فوق مهم ترین جوانب زندگی را تشکیل می دهند و لاجرم ریشه در خاک زندگی دارند. چنان که برقراری آن چنان تعاملی با طبیعت که قادر به تجدیدحیات چرخه خود باشد و برقراری مناسبات برابر و افقی در برابرنظام هرمی-طبقاتی حاکم برجهان و ایجادمناسبات برابر و فارغ از استثمار در تولید و کنترل مازادتولید، سه وجه بهم گره خورده زندگی و مضمون اساسی مبارزه جهان کنونی علیه سرمایه داری را تشکیل می دهند.
چنانکه مشهوداست این رویکرد خود با مهم ترین مطالبات جهان شمول تعین پیداکرده و در مبارزه با جهانی سازی تبعیض آمیز و ناعادلانه و یکدست سازی آن، به عنوان تضاداصلی و کانونی زمانه ما، خود نیز یک رویکردجهانی است و بنابراین بدور از بازگشت به هویت های ناکجاآبادی و کاذب و توهم آمیز گذشته، برعکس به معنی مشارکت انسان ها در ساختن هویت های نوین و روبه جلو و مبتنی بر مقوله انسان؛ فراتر از دل بستن به تقسیم آن به خرده انسان هائی تعین یافته با مذهب و زبان و ملت و یا منافع طبقاتی است….
در اینجا، برسردراین رویکرد نگاشته شده: بنی آدم اعضاء یک پیکرند …. چوعضوی بدردآورد روزگار، دگر عضو ها را نماند قرار….
مبارزه برای رشدبرابر و عادلانه، احترام به هویت ها و تنوعات فرهنگی و زیستی بشر و فراهم کردن شرایط و مناسباتی که انسان ها بتوانند در برساختن هویت های خود مشارکت فعال و آگاهانه داشته باشند؛ بجای تحمیل هویت های برساخته سرمایه داران و قدرتمندان، خودگردانی و دموکراسی مستقیم و مشارکتی، تعامل انسان با طبیعت هم چون بخشی جداناپذیر و ارگانیک با جامعه و اندام هر انسان، حرف نهائی را می زند.
نیازی به گفتن ندارد که سه ضلع اصلی بحران به بوبه خوددمولدبحران های گوناگونی چون رقابت ها و قطب بندی های حاد و درونی سرمایه ها، گسترش خطرجنگ سردجدید و جنگ های گرم نیابتی، بحرن مهاجرت، بحران دولت- ملت ها و دیگر بحران هائی که پرداختن به آن ها خارج از موضوع این نوشته است.
۷ نوامبر۲۰۱۶
به راستی برگزاری انتخابات رییس جمهوری با هزینهای سنگین، در حالی که نتیجه آن از پیش مورد تائید رهبر حکومت قرار گرفته و خطوط سازش دو جناح نیز تعیین شده، چه توجیهی دارد؟
رقابت انتخاباتی نفسگیر جمهوری اسلامی با آمریکا، به عنوان بخشی از رویارویی بزرگتر در سایر رشتهها، که تاریخنویسان معاصر، منشاء آن را به دولت شکوهمند محمود احمدینژاد، مرد دانا و بی ادعای نظام مقدس نسبت میدهند، با نزدیک شدن روز برگزاری انتخابات در ینگه دنیا، اوج تازهای گرفته، به گونهای که بی اختیار خیال ناظران بی غرض را راهی وادی شب و میدان رویارویی «دن کیشوت»، مخلوق «میگوئل سروانتس» نویسنده اندولسی، با آسیاب بادی در ظلمات میسازد.
تازهترین تحول در جبهه ظفرمند اسلامی، تضمین پیشهنگام پیروزی حاج حسن فریدون، ملقب به روحانی، در انتخابات ۲۹ اردیبهشت سال آینده ایران، از سوی سردار سازندگی، حاج علی اکبر بهرمانی، متولد رفسنجان است، آن هم ماهها پیش از تعیین تکلیف جنگ داخلی جهانخواران و روشن شدن سرنوشت سرنشین بعدی کاخ سفید در ۸ نوامبر؛ ثبت پیروزی ۰-۱ به سود ایران.
با وجود این پیروزی زودرس و آسان در جبهه حق، توجه تماشاچیان کنار گود در سراسر جهان، حتی در امالقراء اسلامی خودمان، کماکان به تحولات لحظه به لحظه در جبهه باطل دوخته بود؛ توطئهای که هدف آن بدون شک خنک کردن تنور انتخابات ایران تا روز رسمیت دادن به پیروزی حاج حسن روحانی در پایان اردیبهشتماه است.
به منظور جبران فاصله خبرسازی، دست کم در داخل امالقراء، و عقب نماندن از قافله شتابان و خبرساز رقیب «جهانخوار»، حسن روحانی دست ظریف خود را (صفت ظریف با کنیه جواد- بیسمارک اشتباه نشود) از آستین عبای فاخر خود در کرد و خطاب به اصولگرایان و نظامیان سپاه اندرز داد که خوب است با هم (دولت و سپاه) بسازیم و سیاهنمایی نکنیم.
دو روز بعد رهبر جمهوری اسلامی، سیدعلی خامنهای، در حضور رییس جمهور فنلاند دست به کار شد و بعد از تکرار مشتی فحش و فضیحت که روز پیش نثار آمریکا کرده بود، نام دبیر کل پایان خدمت یافته سازمان ملل را به لیست فحشخورها افزود و همزمان «دشمن جهانخوار» را بار دیگر متهم ساخت که «در مقابله با تروریستها جدی نیست»، که البته در این مورد صد در صد حق به جانب رهبر مسلمین جهان است که مصداق این کلام ناب را در وجود حکومت خود میبیند.
سازش «برادران قاچاقچی» با دولت لبخند
یکی از دلایل کاهش شور و شوق مردم همیشه در صحنه، نسبت به انتخابات ساختارشکن روز ۲۹ اردیبهشت، و به جای آن تعقیب لحظه به لحظه تحولات انتخابات رقیب آمریکایی، شاید این است که سردار سازندگی به نیت ثبت پیروزی زودهنگام، به امت غیور خاطرجمعی داده که رای حاج حسن «روحانی» تضمین شده است و در جمع شخصیتهایی که دعوت به نامزدی میشوند هیچکدام در قواره ایشان نیستند.
روحانی و سپاه
طی مصاحبهای که علی اکبرخان سردار سازندگی، طی آن در جلد شکارچی بازنشسته فرو رفته و بیشتر از فتق کردن رتق امور در دولتهای دیروز خود گفت تا وضعیت موجود و افق فردا، کاسه از روی نیم کاسه سازش دولت و سپاه برداشت و خبر داد که حاج حسن «گزینه نظام» است و رای او تضمین شده.
علاوه بر گفتههای کعبالاخبار سرد و گرم چشیده حکومت که بیش از هر کس طعم تلخ مهرهچینی و مهندسی انتخابات را در حکومت «امین« و «رای مردم» چشیده، و بازنشستگی زودهنگام او نیز (پیش از رسیدن اجل حق) نتیجه آن است، تصمیم مجلسیان جانفدا و گوش به فرمان رهبر را نیز باید مد نظر داشت که در حضور رییس منتخب کابینه بعدی، صلاحیت سه وزیر دولت لبخند بلاهت را «به فرموده» و در نهایت تدبیر تائید کردند، اگر چه صلاحیت دو نفر از صالحان تازه پیشتر برای نمایندگان امت اسلامی حجت نشده بود.
ظاهرا موضوع سازش سپاه با دولت (به فرموده رهبر) این بوده که برخلاف گذشته، حاج حسن روحانی علاوه بر رعایت سهم سپاه در مناصب دولتی، شرکتهای شبهدولتی، ترکیب مجلس، فرمانداریها، باز نگاه داشتن بنادر و اسکلههای اقتصادی متعلق به «برادران قاچاقچی»، دست قرارگاههای سپاه را در برنده شدن بدون مناقصه و اجرای پیمانها بزرگ نیز باز بگذارد. در عوض، سپاه هم از تیر کردن اصولگرایان برای گاز گرفتن پای دولت به بهانه فساد خودداری کنند.
دست بر قضا، حجتالاسلام حسن روحانی برای یادآوری بیشتر این بند از « توافق اخلاقی» با سپاه، در جلسه مورد بحث مجلس، فریاد زد موضوع فساد را بزرگ نکنید، افشا نکنید، اختلاس را با طفره رفتن (نورچشمیهای ما و آقازادهها) از پس دادن وامهای (چندین ده و صد میلیاردی) اشتباه نگیرید، و کاری نکنید که با تکرار اخبار دزدی و فساد، قضیه عادی بشود!
خامنهای و سپاه
این بخش از رهنمودهای رییس دولت امید در جلسه کسب رای صلاحیت سه ابرمرد تازهی دولت لبخند، کپی برابر اصل فرمایشات گهربار سیدعلی خامنهای بود که تا کنون هزار بار فریاد کشیده در حکومت ولایی او سیاهنمایی (و نه الزاما سیاه کاری و فساد) به هیچ شکلی جایز نیست و ارتکاب آن یا کار دشمنان و یا به دستور آنها است.
آنها که میآیند و آنها که فرموده شده نیایند
به منظور ثبت پیروزی دیگری علیه جبهه باطل، و پس از بالا و پایین کردن تمام اسناد و مدارک فعالیتهای انتخاباتی دو نامزد نهایی بددهان آمریکایی برای رسیدن به کاخ سفید، مهندسین انتخاباتی سپاه که بنا بر اعتراف علی سعیدی نماینده ولی فقیه در سپاه، مهندسی انتخابات «حق و وظیفه ذاتی» آنهاست، در اجرای منویات رهبر حکومت اسلامی، چارچوبی ابداع کردند که در درون آن به جای دو نامزد نهایی بددهان، هشت نامزد خندان و سفیدنما قرار بگیرند و در جریان مناظرات قراردادی انتخابات، مرتب از نظام گل بگویند و گل بشنوند، و به بهانه انتقاد از رقیب، سیاهنمایی نکنند و پروندههای رسیدگی به فساد مالی و اخلاقی را هم تا تشکیل دولت بعدی باز بگذارند.
اما، در اجرای این دستورالعمل دو مانع «کوچک» قرار گرفته بود، یکی داوطلب شدن احمدی نژاد برای شرکت در انتخابات، به قصد تجدید شکوه دوران درخشان دو دولت پیشین و عرضهی دوباره خدماتی که بدون پشتیبانی رهبر هرگز ممکن نمیشد. دومی فرو افتادن طشت رسوایی حکومت عدل اسلامی از بامی دیگر، بعد از افشا شدن تجاوز قاریان قرآن به نوآموزان ( نمونه سعید طوسی)، و نظامیان ارشد سپاه در جبهههای جنگ با عراق (نمونه مردی که با پوشیدن کفن و گرفتن عکس از خود پیشگام فاش ساختن جنایات آنها در درون حکومت عدل اسلامی شده است.)
در مورد نخست، با علم به چموشیهای غیر قابل پیشبینی محمود، رهبر عظما او را صدا زد و با استناد به حکم شرعی «وجوب کفایی خدمت»، امر به خودداری از تجدید خدمات دولتهای نهم و دهم در دولت فرضی ۱۲ داد.
در مورد ساکت کردن مدعیان شخصی فسادهای گسترده اخلاقی و تجاوز در امالقراء اسلامی، همّ و غم اطلاعات سپاه و اطلاعات دولت، یکی شد و دو واحد گسترش عدل و رسیدن به داد مردم، قرار گذاشتند که با پشتیبانی قوه قضاییه خوشنام حکومت، اجرای امر به معروف کنند.
در مورد پر کردن لیست از صافی گذشته هشت نامزد نهایی انتخابات، طراحان مهرهچینی در سپاه، به دنبال ادامه اقدام قهرمانانه و قاطع رهبر فرزانه در حذف زودهنگام محمودخان از جمع مدعیان خوش خیال، و الهام از طبیعت «برهان خُلف»، پیش از رسیدن به «اجماع شرعی» در مورد قبول نام کسانی که حق شرکت در انتخابات را دارند، سراغ کسانی رفتند که حق شرکت، مستقیم و یا غیر مستقیم، از آنها سلب شده.
در این سیاهه، علاوه بر محمود، نام تعدادی چهرههای حرفهای نظام ولایی دیده میشود، از جمله: علی لاریجانی (رییس خوش خدمت مجلس اسلامی که همراه برادران مشهور خود، کاریکاتور جمهوری اسلامیچیان ایران به خانواده کندی است)، محمد رضا باهنر، قاسم سلیمانی (فرمانده قدرقدرت نیروهای قدس که رسانههای آمریکایی در مسابقه بینالمللی دمیدن به شیر بیرق و نمایش جنبیدن او از رقبا همیشه پیشی گرفتهاند)، «دکتر» محسن رضایی که تا به حال سه بار از دکترهای دیگر در مسابقه ریاست دولت بازمانده)، علی اکبر صالحی که پیش از روحانی نامزد مطلوب غربیها (بخوان آمریکاییها) برای رسیدن به دولتی بود که روحانی آن را زد و بُرد، جواد ظریف که به ردیف دو بیشتر از ردیف یک علاقمند است، احمد توکلی که بخصوص بعد از باختن مبل مجلس، نقنقوتر از پیش شده، و چند نخودی مانند صادق خرازی و کامران لنکرانی، بعلاوه بعضی واماندههای لیست نهایی دوره یازدهم.
در سیاههی نامِ آمدنیهای احتمالی که در مقایسه با نیامدنیهای قطعی، چنگی هم به دل نمیزند، نام حداد عادل پدر خانم آقامجتبی فرزند سوگلی رهبر فرزانه (استفاده از این لقب را بر نویسنده بدارید به این بهانه که امروز دوران برابری حقوق زن و مرد است و سوگلی شدن حق انحصاری زنها نیست)، عزت ضرغامی (پاسدار پیشین و رییس سابق «رسانه ملی»)، علی شمخانی (دبیر شورای امنیت حکومت، برای خالی نبودن عریضه)، مجتبی ثمره هاشمی (مرد پشت پرده مذاکرات سیاسی محرمانه احمدی نژاد با چشم آبیها)، محمدرضا عارف (مشهور به اصلاحطلب که در انتخابات گذشته از حاج حسن روی دست خورد) و البته… خود شخص حاج حسن روحانی که برای فروختن خود به عنوان گزینه برتر، و مستثنی نشدن از قاعده دو دولتی شدن روسای قبلی، به هر ترفندی متوسل میشود.
توجیه برگزاری انتخابات تشریفاتی
در پایان این همه تلاش موفق که انتخابات جمهوری اسلامی را در مسابقه با اقدام مشابه رقیب جهانخوار آمریکایی برنده مطلق میسازد این پرسش مطرح است که اولا تنور انتخابات را به منظور نمایش اقبال عمومی از آن، چگونه میتوان گرم کرد؟ و دیگر اینکه، برگزاری انتخابات رییس جمهوری با هزینهای سنگین، در حالی که نتیجه آن از پیش مورد تائید رهبر فرزانه قرار گرفته و خطوط سازش آن نیز بین دو جناح حکومت تعیین شده، چه توجیهی دارد؟
در مورد نخست باید اعتراف کرد که اولا کم نیستند شماری از امت همیشه در صحنه که برای کشیدن خط چشم و همراه شدن با آقا پسرهای مو فرفری و آقا زادهها، و راهی شدن رقصان و آوازخوان در ماشینهای شیشه پایین کشیده به میدان ونک و یا وکیلآباد شیراز که هر گز منتظر دعوت بمانند!
برای حتی گرمتر کردن بیشتر صحنه، حکومت میتواند، با وجود تضاد آن با قانون اساسی نظام در مورد کلمه عربی «رجل»، در امر الهیِ مجاز شمردنِ نامزدهای ریاست جمهوری، یکی از بانوان صالحه حکومت را به سیاهه نهایی علاوه کند: فردی مانند خانم معصومه ابتکار که در جامه «زینب کوماندو»، دوشادوش مردها لانه جاسوسی شیطان بزرگ را فتح کرد و به منصب وزارت و مقام نیابت رییس دولت هم رسید!
در بیان دیگر توجیهات برگزاری انتخابات، از زبان حکومت باید گفت: صرف هزینه (حتی برای برگزاری انتخابات تشریفاتی)، بخصوص در زمان رکود اقتصادی، نقش محرک در بازار را خواهد داشت و نظر، نظر خیر است. بعلاوه وسیلهای خواهد شد که از راه مهندسی پیشرفته انتخابات و نشان دادن درصد بیشتر رای دهندگان طی انتخابات اسلامی، در مقایسه با در صد پایینتر آرای رییس جمهور منتخب آمریکاییها، پیروزی دشمنشکن دیگری را ثبت کرد.
آیا با شروع شمارش معکوس، موقعیت کاندیداها در صحنه انتخابات آمریکا دارد عوض می شود؟
بنا به مصداق گهی زین به پشت و گهی پشت به زین، صحنه انتخابات آمریکا لحظه به لحظه در حال تغییراست. این پدیده یعنی حرکت های جهشی و جابجائی ها به بخصوص وقتی جامعه در شرایط بحران و آشفتگی و فی الواقع حرکت در نقطه کورباشد، بهمان اندازه غافلگیرانه و غیرقابل پبیش بینی است. آن ها که با نگاه شرایط روتین به صحنه می نگرند، دچارخطای بزرگی می شوند.
مختصات شرایط کنونی بطورتیتروار:
الف- نارضایتی گسترده بویژه در میان نسل های جدید در جامعه آمریکا امری است مشهود و غیر قابل کتمان و لاجرم خواست تغییر، شعاری است فراگیر. شعاراوباما “آری ما می توانیم” کاری از پیش نبرد و این خواست هم چنان در زیرپوست جامعه به حرکت خودادامه داده است.
ب-تمامی مؤلفه های اصلی بحران های جهانی به داخل آمریکا و مشخصا به درون انتخابات سرریزکرده و در واقعیت جدال و ولوله بزرگی را در دژفرماندهی نظام سرمایه داری به پاکرده است.
ج- باوجوداین، سیستم با فرافکنی آن ها را تحت الشعاع منازعات تن به تن جنبه های شخصی و لنگاری های فردی -اعم از جنسی یا امیل های شخصی و امثال آن- قرارداده است.
د- ازسوی دیگر و مهم تر از همه راه خروج طبیعی این نارضایتی در چهارچوب سیستم را با حذف سندرز که با شعار”انقلاب سیاسی” و مقابله بانفوذ پول و وال استریت در تعیین رؤسای جمهوری و یک سری مطالبات اجتماعی چون بیمه رایگان و یا نجات محیط زیست…. به میدان آمده بود و توانسته بود موج عظیمی از حمایت نسل های جدید را جلب کند، مسدودساخت. البته با توسل به مقررات بوروکراتیک و انواع ترفندها و دسیسه ها، ازجمله رساندن پیشاپیش سؤالات مناظره ها به کلینتون که اخیرا افشاشد و باصطلاح موجب اظهارتأسف و عذرخواهی سی- ن- ن از مردم شد…..
ه- و ا ین درحالی است که به مصداق سنگ را بستن و سگ را بازکردن، شرایطی را فراهم آوردند که شبه فاشیستی چون ترامپ عملا میدان دار و نماینده شعار”تغییر” واعتراضات شد و با شعارهای غلط اندازی چون فسادسیستم، اعاده دوران خوش عظمت آمریکا و کانالیزه کردن سرمایه ها به داخل آمریکا و دیوارکشی و شماری دیگر از این نوع وعده های واپسگرانه …. . حذف سندرز در حالی بود که برطبق نظرسنجی ها خانم کلینتون که نماینده تیپیک وضعیت موجود و مستقر بود در قیاس با سندرز، در برابرترامپ شانس کمتری برای پیروزی داشت.
و- اما حامیان او وال استریت و اکثریت مولتی میلیاردرها که حامی وی هستند و مشخصا رسانه های بزرگ و انحصاری دریک کردسته جمعی، وقتی موقعش رسید با ترکاندن بمب عظیمی پیرامون رفتارهای ولنگارانه و تجارت مأبانه و مردسالارانه ترامپ با زنان به ناک اوت کردن او پرداختند. حمله و ترورشخصیت او چنان پرسروصدا و سنگین بود که کسی گمان نمی کرد ترامپ بتواند از امواج انفجاراین بمب رسانه ای جان سالم بدربدرد!
ز- اما منازعه قدرت در طبقه سیاسی حاکم تمی توانست متوقف بماند و در صفوف اف. بی. آی که محل نفوذهردو جریان است، انعکاس نداشته باشد و این نهادپلیسی-سیاسی هم نمی توانست صرفا به سود یک طرف عمل کند. از همین رو توپخانه حریف نیز غرید و با ضدحمله در لحظات حساسی که مقارن با شمارش معکوس است، و با گشودن مجدد پرونده امیل ها ضربه متقابل را وارد کرد و آرایش ستادی خانم کلیننون را که گمان می رفت فاصله خویش را با حریف به مرزقابل قبولی برای پیروزی افزایش داده است، بهم ریخت.
ح- اکنون حرکت ماشین انتخاباتی در نقطه کورقراردارد و و قمر به مدارعقرب غلطیده و هیچ کس نمی داند با نشستن گردو خاک انتخاباتی چه کسی پیروز است و چه کسی برخاک.
ط – با این همه پایان انتخابات پایان بحران نیست و چه بسا آغازجدیدی برای آن باشد. بحرانی که از جهان به داخل آمریکا کمانه کرده و به نوبه خود از آمریکا به سایرنقاط جهان کمانه خواهدکرد. جامعه جهانی و آمریکا بحرانی است و تشنه تغییر…اشکال و ُنرم ها و تعادل های قدیمی سیاست ورزی وعملکردنهادهای متعلق به آن به هم ریخته، به زیرسؤال رفته و بی اعتبارشده است. جهان در برزخ تعادل قدیمی که بهم ریخته و تعادل های جددی که هنوز شکل نگرفته و از دل بحران سربرخواهد آورد- و معلوم نیست با چه هزینه ای؟!- در پیچ و تابی سنگین برای زایش آن قراردارد. این که کاراکترو مختصات شرایط نوین چه می تواند باشد و کدام فرایند یا فرایندهای های جهانی – که ورود به آن خارج از حوصله این نوشته کوتاه است- مهر خود را برآن سثخواهد کوبید، مهم ترین و مسأله برانگیزترین سؤالی است که باید موردبحث و بررسی کنشگران قرارگیرد. به راستی دنیای چندقطبی جدید چگونه جهانی خواهد بود؟!
بازماندن جلسه غیررسمی کشورهای عضو اوپک و شش کشور تولیدکننده غیرعضو، روز شنبه ۲۹ اکتبر در وین، به منظور یافتن چارچوب طرح کاهش عرضه نفت خام، به دلیل انعطافناپذیری ایران بر سر رد «سهمیه تحمیلی تولید»، میخ دیگری است بر تابوت سازمان کشورهای صادرکننده نفت.
تغییر طبیعت بازارهای جهانی نفت، رقابت موثر کشورهای تولیدکننده غیر عضو اوپک در بازار، بهخصوص روسیه، افزایش تولید نفت خام آمریکا و حرکت ایالات متحده به سمت بینیازی کامل به نفت وارداتی از خاورمیانه و همچنین تصمیم عربستان سعودی به پایان دادن نقش «تولیدکننده چرخشی» در اوپک و تثبیتکننده قیمتها از دیگر عواملی است که ادامه حیات سازمان صادرکنندگان نفت را در شکل سنتی آن با دشواری ربرو ساختهاند.
تماسهای دو جانبه روسیه و عربستان، دو صادرکننده بزرگ نفت خام جهان ( یکی درون اوپک و دیگری خارج از آن)، طی ماههای اخیر امید به کاهش عرضه نفت به بازار را افزایش داد و به همان نسبت قیمتهای نفت در بازار تا حدودی تثبیت شد.
با وجود اهمیت نسبی توافق محتمل روسیه و عربستان بر سر محدود ساختن عرضه نفت خام به بازار، تصمیم قطعی و با اهمیتتر میباید از سوی ۱۴ کشور عضو اوپک اتخاذ میشد که با داشتن ۸۱ درصد ذخیره نفت خام جهان ( در مقایسه با ۱۹ درصد سهم کشورهای غیرعضو اوپک) همچنان ۶۰ درصد از مجموع تجارت سالانه نفت را در اختیار دارند.
جلسات ماه آوریل سال جاری وزیران اوپک در وین و جلسات دیگری در ماه ژوئن و اوت بهمنظور هماهنگ ساختن سهمیه (تولید) نفت خام کشورهای عضو، به دلیل ناهماهنگی و مقاومت ایران، عراق، و اخیرا لیبی، الجزایر و نیجریه با سایر اعضا (عمدتا عربستان سعودی) بینتیجه ماند و قیمتهای نفت، بعد از تجربه کردن چند ماه بهبود نسبی، بار ددیگر سست شد.
کشورهای اوپک سالانه ۳۳ میلیون بشکه نفت خام تولید میکنند و سهم کنونی تولید نفت ایران هنوز حدود یک میلیون بشکه کمتر از زمان پیش از اعمال تحریمهای یکجانبه در ژانویه سال ۲۰۱۲ است.
بعد از لغو تحریمهای اتمی در سال گذشته، ایران اصرار دارد که در صورت تثبیت تولید نفت اوپک، از تحمیل سهمیه قراردادی تولید مستثنی شده و اجازه یابد تولید خود را به سطح پیش از اعمال تحریمها برساند- اقدامی که مفهوم عملی آن راهی شدن بیش از یک میلیون بشکه نفت به بازار خواهد بود.
به دلیلی با رنگ سیاسی آشکار، روسیه انتظار و اصرار ایران برای تولید آزاد و بدون محدودیت نفت را مورد حمایت قرار داده ولی عربستان با آن مخالفت است.
موافقت مشروط
ایران طی ماههای بعد از رفع تحریمها به دلیل حفظ بخشی از ظرفیت تولید باقی مانده از زمان پیش از اعمال تحریمها، با صرف هزینهای محدود و سرعت نسبی، تا ۵۰۰ هزار بشکه در روز بر ظرفیت تولید نفت خود را افزایش داد.
افزایش ۵۰۰ هزار بشکه نفت خام دیگر، افزوده بر سقف تولید تا ۳.۵ میلیون بشکه در روز و رساندن تولید به ۴ میلیون بشکه هدف اعلام شده دولت برای سال جاری مسیحی، نیازمند سرمایهگذاری کلان در بخش بالا دستی نفت ( اکتشاف و بهرهبرداری) است.
بهمنظور افزایش ظرفیت تولید جمهوری اسلامی نیازمند مستثنی شمرده شدن از سهمیه تولید نفت تعیین شده از سوی اوپک است. عربستان سعودی و اوپک با اشراف بر تنگنای مالی دولت تهران با این درخواست روی موفق نشان داد به این شرط که افزایش تولید نفت ایران به ۴ میلیون بشکه در روز تا ابتدای ماه دسامبر سال جاری صورت بگیرد.
با در نظر گرفتن مضیقههای فنی، زمانی و در اختیار نداشتن سرمایه، ایران از رسیدن به هدف اعلام شده برای افزایش ظرفیت تولید نفت در زمان تعیین شده باز میماند.
به این دلیل تهران خواستار مستثنی شدن بدون محدودیت زمانی از سهمیه تولید اوپک شده و بر این خواسته پافشاری میکند.
در اتخاذ سیاستی منطقی و موجه، ایران بهدنبال پس گرفتن بازارهای از دست رفته فروش نفت و تثبیت سهم خود در بازارهای جهانی است و به دنبال افزایش ظرفیت تولید نفت خام.
عراق نیز به بهانه درگیر بودن در جنگ علیه تروریسم (داعش) خواستار مستثنی شدن از سهمیه تولید نفت اوپک شده است، در حالیکه طی سالهای بعد از پایان اشغال نظامی آمریکا از این امتیاز برخوردار بوده و امروز بهجای ایران، دومین تولیدکننده و صادرکننده نفت اوپک بهشمار میرود.
علاوه بر عراق، لیبی به بهانهای مشابه با آن کشور (مبارزه با تروریسم)، و الجزایر و نیجریه با استدلالهای متفاوت، خواستار مستثنی شدن از سهمیه تولید اوپک شده اند.
معنی برخورداری ایران، عراق، الجزایر، نیجریه و لیبی از این امتیاز افزایش بیش از ۲ میلیون بشکه تولید نفت علاوه بر ۳۳.۵ میلیون بشکه تولید ماه ژوئیه اوپک، و تزریق در همین حدود نفت به بازار است.
اوپک که طی سالهای اخیر از رسیدن به اتفاق نظر بدون چالش پیرامون نصب مدیران ارشد ( رییس و دبیرکل) باز مانده، اینک برای رسیدن به اتفاق نظر بر سر سهمیه تولید با مشکلی به مراتب بزرگتر دست به گریبان شده است.
بازیگران تازه همزمان با اجلاس بینتیجه روز شنبه نمایندگان کشورهای تولیدکننده نفت در وین رویداد دیگری در جهان خبر ساز شد و ارزش سهام در بورسهای جهانی را کاهش داد.
قیمت نفت نیز بعد از چند ماه طی کردن شیب ملایم رو به بالا، در همان روز به زیر ۵۰ دلار در هر بشکه کاهش یافت.
عامل کاهش ارزش سهام در بازار اعلام تصمیم سازمان فدرال تحقیقات آمریکا ( اف-بی-آی) به بازگشایی پرونده جنجالی ایمیل های خانم کلینتون نامز حزب دموکرات در انتخابات رییس جمهوری آمریکا بود!
پارهای از ناظران، کاهش قیمت نفت را به ناموفق ماندن اجلاس وین نسبت دادند که در روز اعلام تصمیم اف بی آی برای بازگشایی پرونده خانم کلینتون تشکیل شده بود و گروهی به تصمیم اف بی آی.
علت دیگر کاهش قیمت نفت، سقوط بهای سهام در بورسها بود که معمولا همسو با بهای سهام به بالا یا پایین حرکت میکند.
سست شدن اخیر قیمت نفت در بازار دو علت غیر فوری دیگر نیز داشت که در رقابت روز شنبه مابین تاثیر کاهش بخت رییس جمهور شدن خانم کلینتون از یک سو و از سوی دیگر انتظار افزایش تولید و صادرات نفت اوپک، مورد اشاره قرار نگرفت: اعلام افزایش ذخایر استراتژیکی نفت آمریکا به میزان ۵.۷ میلیون بشکه و همچنین تقویت قیمت دلار که روند افزایشی آن بعد از اعلام بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا و تضعیف نرخ برابری پوند استرلینگ آغاز شده بود.
بر خلاف همسویی ارزش سهام، افزایش نرخ دلار آمریکا معمولا با کاهش قیمت نفت در بازار هم جهت است – اگرچه به دلیل محدود بودن نوسان ارزش پول، نوسان قیمت نفت مرتبط با آن، قابل مقایسه با کاهش قیمت ناشی از افزایش عرضه و یا کاهش تقاضای نفت خام در بازار نیست.
نوسان قیمتهای نفت در بازار تا حد زیادی متاثر از پیشخریدها، عوارض روانی ناشی از ترس و یا اطمینان خاطر در بازار است. با این وجود افزایش عرضه نفت و یا کاهش تقاضا، بیش از هر عامل دیگری بر بهای نفت تاثیرگذارند.
سازمان کشورهای صادر کننده نفت ( اوپک) که هدف عمده تشکیل آن حمایت از منافع صادراتکنندگان نفت و تعیین قیمت در بازار بود، سالها است که کنترل متعارفی خود را بر نوسان قیمتهای نفت از دست داده است.
عربستان سعودی به عنوان بزرگترین صادرکننده نفت جهان در حال حاضر دارای ظرفیت بالقوه افزایش ۲ میلیون بشکه نفت در روز است.
در نتیجه رقابت با روسیه در بازار و کاهش بهای نفت طی دو سال گذشته، عربستان سعودی صدها میلیارد دلار زیان دیده و در سال جاری بودجه ان کشور با یکصد میلیارد دلار کسری روبرو است.
علاوه بر تغییر در نظم جهانی طی ۲۰ سال گذشته که یکی از نتایج آن ورود روسیه به بازارهای آزاد صادرات نفت و رقابت با اوپک است، پایان یافتن نقش عربستان به عنوان تولیدکننده چرخشی اوپک، و اصرار ایران بر افزایش ظرفیت تولید نفت خام، اوپک را به چرخ پنجم بازار نفت تبدیل و ضرورت ادامه فعالیت آن را در شکل کنونی با تردیدهای جدی روبرو ساخته است
من، نرگس شانزده سال خواهم داشت
با سند و قباله و پرونده
و مردانی با ستارههای حلبی و عمامههای چیت
روزهای مرا میشمارند
امروز، دیروز، فردا همه و همه را
یک ماشینِ فتوکپی تکثیر میکند
من، نرگس وکیلِ دادگستری
باید میگذاشتم دندانِ داد را بکنند
آخر تجارتی سودآور است طنابِ دار
و مردانی با دندانهای طلا و عمامههای ابریشمی
دلالِ دعاهای نفتی
ضامنِ نمازهای گازی
بشارت دهندگانِ رعنای آن،
که هرگز هم نمیپرسند
پس برای کیست آن جهنمِ موعود؟
و دو کودکِ نرگس
با میلیونها کودکِ دیگرند
لرزان و هراسان
تا زیبا باشد، زنده و تماشایی
نظامِ اعدام
مثلِ شانزده سال گنجشکهای اوین را شمردن
تبصره. در هیچ رؤیا، داستان یا جادو
کرکسی به قو
تبدیل نخواهد شد.
من، نرگس وکیلِ پایه یکِ دادگستری
شانزده سال تمام شهادت خواهم داد
این متن مکتوب شدۀ گفتگوی بین مجتهد شبستری و جمعی از علاقمندان به مباحث طرح شده توسط ایشان است. گفتگو ها در دو بخش و یک متن تکمیلی در بخش سوم می آیند.
***
بخش اول
سوال: در یکی از درسگفتارهایتان ـ خدا راز جهان ـ درباره این جمله نیچه که گفته: «خدا مرده است» گفتهاید موقعی که نیچه این حرف را در اروپا زد در غرب خدا مرده بود و منظورش هم از مردن خدا این بود که امکان ارتباط با خدای متعال به حد اعلای ضعف رسیده بود و کلمه «خدا» دیگر برای انسانها هیچ الهام نمیبخشید، گرچه عقیده اش این بود که ما انسانها او را کشتیم. میخواستم بپرسم آیا این وضع در جامعه ما هم اتفاق افتاده است یا خیر؟ و اینکه چه چیز باعث میشود نام این سرمایه معنوی، دیگر معنا بخش نباشد؟
پاسخ: من مختصری در این باره توضیح میدهم؛ نیچه از فیلسوفان قرن نوزدهم آلمان است او گفته که «خدا مرده است». خلاصه حرفش این بوده که دیگر انسان ها نمیتوانند تجربه ای با خدا داشته باشند، دیگر خدا از دسترس انسانها بیرون رفته است. نمیتوانند دیگر نیایش بکنند و با خدا حرف بزنند این توانایی دیگر در دست انسانها نیست و نمیتوانند که اعتقاد به خدا داشته باشند، نمیتوانند بحث فلسفی درباره خدا بکنند خلاصه مسئله خدا دیگر از دسترس انسان ها بیرون رفته است و آن اعتقاد به خدا که یک وقتی سراسر اروپا را فرا گرفته بود و اکثریت قریب به اتفاق مردم اروپا گویی خدا را حاضر میدیدند، ناظر میدیدند و از او میترسیدند، به او امید میبستند، به او توکل میکردند. اینها دیگر از عالم روح و روان انسان بیرون رفته است.
نیچه از این وضعیت تعبیر کرده است که «خدا مرده است». و دیگر هیچ منشأ آثار نیست و بعد هم اضافه کرده است که ما خود او را کشتیم یعنی بعد از عصر روشنگری با تکیه بر عقل خود بنیاد انسان و اینکه انسان را آوردیم در محوریت و گفتیم همه چیز از انسان شروع میشود، این انسان است که باید بفهمد، این انسان است که تکلیف خودش را باید روشن کند و معنا ندارد از جای دیگری برای انسان تکلیف روشن بشود و امثال این فکر ها و اعمال مترتب به آنها، ما از این طریق خدا را از صحنه بیرون رانده ایم (کشتهایم).
این حرفی بود که نیچه زد خیلی هم تأثیر داشت. اولاً او خودش فیلسوف بسیار زبردستی بود، دوم اینکه خیلی بلیغ و فصیح مینوشت، معجزه آسا به خصوص آن تکه هایی از کتاب هایش که در آن این قطعات را نوشته آنقدر اینها را زیبا نوشته که واقعاً آدم هروقت آنها را میخواند تحت تأثیر قرار میگیرد، خیلی زیبا و بلیغ نوشته است. خب آن داستان این است.
اما وضعیت در ایران و در کشورهای اسلامی در حال حاضر اینطور نیست. اکثریت مردم فکر میکنند از خدا شناختی دارند و بر اساس همان شناختی که از خدا دارند با او حرف میزنند، دعا میکنند، عبادت بجا میآورند، توکل میکنند، امید میبندند. یعنی در ذهن های اکثریت مردم این خدا در دسترس است به اصطلاح، با او هنوز ارتباط برقرار میکنند اکثریت. پس برای این اکثریت خدا به آن معنا که نیچه میگفت از دسترس بیرون نرفته است و نمرده است. این یک روان شناسی است که من عرض میکنم نه اینکه آیا این عقیده به خدا حق است یا حق نیست؟ در آن باره نمیخواهم اینجا بحث کنم.
سؤال: شما در آثارتان هر جا میخواهید بحث هستی شناسانه بشود راجع به مکانیزم وحی و درباره سرشت وحی سخن گفته شود عالماً عامداً میگویید که من نمیخواهم در این باره حرف بزنم و من میخواهم بحث راجع به فهم متون دینی بکنم. من از نظر هرمنوتیکی دارم حرف میزنم، حالا اینکه از لحاظ وجود شناسانه قصه از چه قرار است در آن ورود نمیکنم. البته در شماره هشتم قرائت نبوی هست که میفرمایید اگر چه من با آن نظر که آقای سروش دارند (که در اواخر نظر ایشان عوض شده است) مخالفتی هم ندارم ولی بهر حال راجع به آن موضعی هم نمیگیرید. سؤال من در واقع این هست که شما بهرحال هرمنوتیکی هم که بحث میکنید بالاخره یکی از پیش فرض های مهمی که توی فرآیند فهم برای ما خیلی مهم است پیش فرض های هستی شناسانه است، اینکه بالاخره من میخواهم بدانم که این رابطه پیغمبر با آن امر قدسی به چه معنا است؟ سرشت اش چگونه هست؟ دکتر سروش بحث راجع به سرشتش میکند، دیگری راجع به مکانیزمش حرف میزند بالاخره پیغمبر دارد با خودش حرف میزند؟ یا با یک امری بیرون از خودش حرف میزند؟ و بالاخره هر کدام از این مواضعی که ما بخواهیم بگیریم یک مواضع معرفت شناسانه و البته هرمنوتیکی دارد ـ سؤال این است که با مغفول نهادن و نپرداختن به این مسئله این پرسش برای من خواننده بوجود میآید که این تجربیات پیامبرانه از چه حیث پیامبرانه است؟ من میتوانم آدم های معنوی زیادی را شاهد بیاورم. میخواهم ببینم در منظومه فکری شما بالاخره چه ملاکی میشود ارائه داد که با آن بگوییم این تجربه پیامبر است از آن حیث که پیامبرانه است. من فکر میکنم این سؤال ابهامش و بی پاسخی اش شاید از آن جهت نشأت بگیرد که آن مواضع هستی شناسانه شما یا روشن نیست یا اظهار نظر نفرمودید.
پاسخ: این سؤال بسیار خوبی است، بسیار کلیدی است در ارتباط با بحث های بنده.
جان کلام شما در همین تعبیر اخیرتان است که از چه حیث تجربه پیامبرانه است؟ اگر کسی وارد نشود در مکانیزم وحی چگونه میتواند بگوید که این تجربه پیامبرانه است و شما میگویید معتقدم که تجربه پیامبرانه است؟
ببینید کسانی که درباره پیامبری صحبت میکنند که پیامبر کیست و چه کسی است؟ دو گونه ورود میکنند. یک گونه این است که از مقدمات متافیزیکی شروع میکنند تا میرسند به مسئله پیامبری.
یک: خدا هست.
دو: خدا وحی کرده است.
سه: پیامبر کسی است که وحی خدا را دریافت میکند.
چهار: این کتاب هم که جلو ما هست وحیی است که حضرت محمد از خدا دریافت کرده است.
پنج: پس او پیامبر است
در این حرکت کردن، کسانی که ادعا میکنند که پیامبر کسی است که وحی خدا را دریافت کرده قطعاً ناچار هستند از وحی یک معنای هستی شناسانه بدهند بگویند وحی این است که من دارم تعریف میکنم و بعد بگویند این شخص چون وحی را به این معنا که من توضیح میدهم دریافت کرده پیامبر است من اصلاً اینجوری حرکت نمیکنم، دلیل اینکه اینجوری حرکت نمیکنم این است که آن مقدمات که حضرات میچینند، اشکالهای فلسفی دارد و اینجا جای این نیست که من بخواهم دانه دانه بگویم که آن مقدمات چه اشکال های فلسفی دارد. این اشکال ها در کتاب های فلسفه دین و کلام بیان شده است.
من از جایی دیگر حرکت میکنم و به تجربه پیامبرانه به گونه ای دیگر نزدیک میشوم: من از منظر انسان شناسی و دین شناسی وارد میشوم و انسان ها را دسته بندی میکنم
یک دسته هنرمندان هستند.
یک دسته دانشمندان هستند.
یک دسته فیلسوفان هستند.
و دستههای دیگر …
یک دسته هم آن طور که تاریخ بشر نشان میدهد پیامبران هستند، یعنی دسته خاصی از انسان ها در طول تاریخ ظهور کرده اند و گفته اند ما «نبی» هستیم
نبی نامیده شدن اینها بر اساس ادعا هایی است که خود آنها کرده اند، آنها ادعاهایی کرده اند و بر اساس آنها خودشان را نبی نامیده اند نه اینکه ما آنها را نبی مینامیم، خودشان خودشان را نبی نامیده اند نبوت از ماده نبأ است (= خبر)، و نبی کسی است که بنا به دعوی خودش از خدا باخبر شده است.
تجربه نبوی تجربه باخبر شدن از خدا است و این همان چیزی است که غالبا در اظهارات خود آنها هست گاهی هم گفته اند خدا با ما حرف میزند و با خبر شدنشان از این طریق است. تجربه نبوی یعنی اینکه کسی دعوی میکند که من این تجربه را دارم خب ما همین مدعا را باید دنبال کنیم تا ببینیم به کجا میرسیم نه چیزی دیگر را. یعنی از پایین باید برویم به بالا، نه اینکه از بالا بیاییم به پایین.
چون من اینجوری فکر میکنم نگاه میکنم به آن آدم مدعی نبوت که چه میگوید و نه اینکه قطع نظر از اظهارات او خودم مقدمات متافیزیکی بچینم تا به نتیجه برسم.
حالا پرسش من این است که نبی اسلام که قرآن مجید از او باقی مانده با خبر شدن خود از خدا را چه جوری معنی کرده است؟ در قرآن میبینیم که معنای این با خبر شدن از خدا این است که حضرت محمد میگوید موجودات را آیات خدا میبیند و افعال خدا میبیند. مثلا میگوید خداست که گیاه را میرویاند، خداست که جنین را میآفریند، خداست که باد ها را میفرستد این خداست که شما را میبخشد، خداست که به شما نعمت میدهد، خداست که آسمان و زمین را در اختیار شما گذاشته، خداست که به شما حیات میبخشد و شما را میمیراند و سپس مبعوث میکند و… این ها یعنی چه؟ یعنی اینکه من با خبر شدهام که خدا دارد این کارها را میکند. این است از نظر من تجربه نبوی محمد (ص) من همین را دنبال میکنم که نشانه های خدا را دیدن یعنی چه؟ از افعال خدا با خبر شدن یعنی چه؟ مجموع اینها همان تجربه های نبوی حضرت محمد است.
عارف دعوی با خبر شدن از خدا را آنگونه که در قرآن ادعا شده ندارد، دعوی کشف دارد این دو تا با هم متفاوت است، عارف میگوید روشن میشود برای من و مثلا میبینم، آنچه را که دیگران نمیبینند
سؤال: در مورد پیامبر هم ما این لغت کشف را داریم یعنی مثلاً کشف محمدی…
پاسخ: اینها را دیگران اضافه کرده اند، در قرآن اینها را نداریم، عرفا نبوت را یک چیز دیگر کرده اند. فیلسوفان هم یک چیز دیگر کرده اند، حضرت محمد خودش چه گفته است؟ آنچه که ما به خود او میتوانیم نسبت بدهیم قرآن است و در قرآن کشف مطرح نیست، ارتقاء وجودی، اتصال با عقل فعال و شبیه این حرفها مطرح نیست. آنجا این ادعا وجود دارد که آیات و افعال خدا چنین و چنان است. خدا چنان کرده و چنین میکند و چنان خواهد کرد. در قرآن از افعال خدا روایت میشود، چیزی کشف نمیشود.
سوال: کشف و با خبر شدن خیلی نزدیک است، کشف کرده یعنی با خبر شده.
پاسخ: نه نه این طور نیست. واژه ها را باید دقیق رویش فکر کرد، خبردار شدن کاملاً غیر از کشف است، شما در کجاها میگویید که با خبر شدم؟ ما در تعبیرات… خودمان هم داریم، برای شما خبر میآید که با خبر میشوید و آنجا نمیگویید کشف کردم، ابداً
سوال: رسول را چگونه معنا میکنید؟
پاسخ: رسول بودن تجربه ای است که گاهی به آن شخصی که از خدا با خبر شده دست میدهد، او احساس رسالت میکند، رسول آن کسی است که تجربه میکند که باید بگوید، حرف بزند، دعوت کند و وضعیت موجود را تغییر دهد.
سوال: شما فرمودید ادعای نبی با خبر شدن است و الآن فرمودید که با خبرشدن یعنی اینکه خدا با نبی صحبت میکند، خود اینکه خدا با نبی صحبت میکند یکی از این تبینهایی است که ارائه شده برای مکانیزم وحی، یعنی انگار که ما این را قائل شدیم به یکی از این پیش فرضها یا به هر حال قبول کردیم و اینکه من وارد نمیشوم به این چرخه مکانیزم ها و یا نگرشها به وحی یعنی چه؟ انگار یک ورودی بوده است قبل ازاینکه شما میگویید من وارد نمیشوم؟
پاسخ: نه، ببینید، به آن معنا من وارد نمیشوم، اینجوری وارد نمیشوم که ادعا کنم او باخبر شده و این باخبر شدن چیست؟ من خودم که با خبر نمیشوم، یک کسی به من میگوید که باخبر میشوم، من حالا باید از خود او بپرسم که چه میگوید در معنای این باخبر شدن. اینجا دو دسته میشوند افراد، یک دسته آنهایی هستند که اظهارات مدعی را ول میکنند و خودشان دلیل اقامه میکنند و میگویند که او حتما باخبر شده و این با خبر شدن یعنی چه و برایش معنا درست میکنند، این درست نیست. اگر طرف میگوید با خبر میشوم باید حرفهای خودش را دنبال کنیم و از خودش بپرسیم که تو که میگویی باخبر میشوی یعنی چه؟ تو را چه میشود که میگوئی باخبر میشوم؟ این کار را نمیکنند، اشکال همینجاست.
سوال: شما اینجوری که میگویید کشف است؟
پاسخ: نه نه کشف نیست، اگر شما چیزی را نشانه و فعل یک فاعل ببینید آنرا کشف نمیکنید، شما دارید راه میروید در وسط اتوبان یک تابلو هست که میگوید صد متر آن طرفتر پرتگاه است، آن نشانه است و کشف در آنجا نیست، شما وقتی این تابلو را میبینید از نشانه به صاحب نشانه میروید، این را کشف نمیشود گفت.
اینجا مسائل نشانه شناسی، سمبل شناسی و هرمنوتیک وارد میشود این ها مربوط به کشف نیست
سوال: این نشانهها که پیامبر آنها را دریافته آیا این نشانهها در عالم وجود دارد که پیامبرتوانسته این نشانهها را ببیند و آیا علاوه بر این نشانههای عام، یک گفتگوی اختصاصی پیامبر با خداوند هم وجود داشته که تجربه نبوی محض او بوده است؟ یعنی علاوه بر این فهم و تفسیر نشانهها یک گفتگویی بین پیامبر و خدا هم اتفاق افتاده است؟
پاسخ: ببینید، مسئله این نیست که نشانههای عام در عالم هست و پیامبر این نشانههارا میبیند، مسأله این است که او موجودات را نشانه میبیند، مساله این است که او موجودات را افعال خدا تجربه میکند. من و شما وقتی خورشید را میبینیم، فقط طلوع و غروب یک کره میبینیم و از لحاظ علمی میگوییم خورشید کره ای هست که مثلا فلان قدر حرارت دارد و فلان گونه حرکت و… اما نبی اینجوری نمیبیند خورشید را، نگاه او علمی و یا عادی نیست، او خورشید را نشانه و فعل خدا میبیند اما من نشانه و فعل خدا نمیبینم، دیگران نشانه و فعل خدا نمیبینند، انکار دیگران که نبوت او را نمیپذیرفتند درست در همین جا بود، او میگفت من اینها را نشانه ها و افعال خدای یکتا و بی همتا میبینم و تجربه می کنم و آنها میگفتند نه خیر اینطور نیست و دروغ می گویی، تو چنان نمیبینی پس تو نبی نیستی در واقع آنها نبوت او راتکذیب میکردند.
دقیقاً همین است مطلب، او میگفت همۀ امور را خدا میچرخاند و دیگران میگفتند نهخیر ما یک چنین چیزی تجربه نمیکنیم.
پس نبی اسلام کسی بود که این دید تجربی را داشت. در قرائت نبوی از جهان هم آورده ام که درواقع او همه موجودات را افعال خدا میبیند، پس نشانه میبیند نه به معنای ایستای کلمه، نشانه میبیند به معنای پویا یعنی از بابت اینکه فعل است نشانه آن فاعل است، یعنی درآمدن خورشید را یک حادثه الهی تجربه میکند، ما خورشید را یک جرم و او یک حادثه و پدیدار الهی میبیند.
ما باید مورد به مورد حرکت کنیم، یکی از اشکالاتی که وجود دارد این است که وقتی میخواهند در باره نبوت صحبت کنند مثل اینکه میخواهند تکلیف همه انبیاء روی زمین را معین کنند و این نمیشود، این نوع گنده گوییها و کلی گوییها درست نیست. تکلیف مدعای هر نبی را باید با استیضاح از خود او روشن کرد و به موارد دیگر نباید تعمیم داد. نبوتها بسیار گوناگون است.
در قرآن مجید چندین هزار بار کلمه الله آمده است (البته با تحولات معنایی الله در دوران رسالت آن حضرت).
همه جای قرآن گفته میشود الله چنین کرد و الله چنان کرد، الله چنین میکند و الله چنان خواهد کرد. اصلاً نبوت محمدی این است که او در هر لحظه و در هر حادثه، چه در حوادث اجتماعی و چه در حوادث طبیعی، همه جا دست خدا و فعل خدا را میبیند و اظهار میکند و دعوت میکند که انسان ها خود را با افعال خدا هماهنگ کنند و در همان راه بیفتند که خدا در آن راه است (سبیل الله) تا رستگار شوند و از پای نمینشیند. او میگوید همۀتان در حد توانایی تان خداگونه و خدا صفت شوید، بر اثر حرکت کردن با حرکتهای الله. این است نبوت نبی اسلام، نه اینکه کسی آنجا نشسته و از یک جایی دارد پیام میآید و او هم این پیامها را به دیگران منتقل میکند، این مدعا در حرفهای خود او (قرآن) دلیلی ندارد. حضرت محمد وقتی از وحی به خودش تعبیر میکند در قرآن، اینطوری میگوید: « قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ یوحی إلَی أَنَّما إلهُکُمْ إِله واحِد» (کهف، ۱۱۰؛ فصلت، ۶)، ظاهرا در دو آیه این تعبیر آمده است، من بشری هستم مثل شما، ولی به من وحی میشود، اینجا تعبیر وحی بکار برده شده است، اما چه چیز به او وحی میشود؟ اینکه « أَنَّما إلهُکُمْ إِله واحِد» (معبود شما فقط آن «یگانه و بی همتا» است)، این معنایش این نیست که هزار بار با الفاظ به من میگویند که معبود تو آن یگانه و بی همتا است، این حرف معنایش این است که وحی من یک وحی بیشتر نیست و آن وحی این است که إلهُکُمْ إِله واحِد، یعنی من تمام زندگیم همین است من در «زیست جهان وحیانی» ام و در این حال هستم که به هر جا نگاه میکنم، به قول عرفا او را میبینم، کار او را میبینم، بوی او به مشامم میرسد و… حتی وقتی جنگ است، میگوید ملائکه آمدند شما را کمک کردند، وقتی سختی میشود میگوید خدا برای شما گشایش خواهد کرد، مریض میشود، میگوید او مرا سالم میکند و … شما هیچ بعدی از ابعاد زندگانی انسانی را در قرآن پیدا نمیکنید که پیامبر، خدا را آنجا وارد نکرده باشد، از نفس کشیدن بگیرید تا غذا خوردنمان زیستن تا مردنمان «قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» (انعام، ۱۶۲)، نمازم، آیینم، زیستنم، مردنم همه از سوی خدا و برای خدا است.
امیدوارم به سوال شما پاسخ داده باشم.
سوال: به نظر میرسد روایت توحید گونه پیامبر از هستی که تا حالا در فرمایشات شما بوده، تنها اصل توحید در اسلام را ثابت نگه میدارد و اصول و فروع دیگر را به حاشیه میراند و همچنین جنبه هویت بخش اسلام را که فقه متکفل آن است به کلی از میان میبرد، با این وصف وجه تمایز دین اسلام هم با ادیان دیگر و هم با معنویتهای غیر دینی دیگر که فارغ از تشریع اند چیست؟
پاسخ: از نظر من همانطور که در مقالات قرائت نبوی از جهان هم آمده توحید نظری و عملی مسئله اصلی و اساسی اسلام است و مراد از توحید همان است که در اینجا توضیح دادم که گفتم پیامبر همه جا دست خدا را دیده همه جا خدا را فعال میدیده و در مقام عمل موحدانه زیسته است و انسانها را به موحدانه زیستن دعوت کرده است. هر مسلمانی چقدر میتواند به این افق نزدیک شود و این طور ببیند و اینطور زندگی کند، آن مسئله دیگری است. مسلمانی مراتب دارد، به اصطلاح شدت و ضعف دارد، اینطور نیست که مسلمان کسی است که پنج اصل یا سه اصل اعتقادی را قبول کرده باشد این نیست حقیقت مسلمانی، بله چنان فردی در جامعه مسلمانها مسلمان به شمار میآید ولی مسلمانی از اصل و اساس مراتب دارد، اصل در مسلمانی آن توحید نظری و عملی است و هر کس هرقدر توانست خودش را به آن نزدیک کند به همان اندازه مسلمان است، مسلمانی شدت و ضعف دارد، کامل دارد، ناقص دارد. آن فروع که شما میفرمایید در پرتو آن دین توحیدی اصلاً معنا پیدا میکند، مثلاً عبادات در پرتو آن نگرش و عمل توحیدی معنا دارد و اگر آن عمق پیدا نکرده باشد عبادت جز دولا راست شدن معتادانه هیچ چیز دیگری نیست، تمام حلالها و حرامها و عبادتها، تمام اینها در ارتباط با آن توحید معنای خودش را درواقع پیدا میکند، حتی ایمان آوردن در ارتباط با آن، معنای خودش را پیدا میکند. البته این مطلبی است که بزرگان گذشته هم گفته اند و از جمله آقای طباطبایی در تفسیر المیزان در چند مورد تصریح میکند که اصل و اساس اسلام توحید است و تمام احکام اسلامی در پرتو آن توحید معنای خودش را پیدا میکند.بنابر این مسئله، کنار زدن ارزش اعمال و احکام نیست بلکه ایجاد ارتباط میان اعمال و احکام و آن بینش و توحید است. البته از توحید تفسیرهای متفاوت داده شده است.
حالا وقت این است که بپرسیم احکامی که در فقه تاریخی هست آن فتاوایی که درست شده، احکامی که درست شده که به چندین هزار میرسد، در عصر حاضر این احکام فقهی تا چه اندازه میتواند ارتباط پیدا کند با آن توحیدی که از یک مسلمان خواسته شده است؟ آیا آنها فتواهایی بودهاند و احکامی بوده اند که در شرایط خاص زمانی و مکانی، این توانایی را داشته اند که ارتباط پیدا بکنند با آن توحید آن عصر و پیاده کننده آن باشند یا چیزهایی هستند که همیشه با توحید در ارتباط هستند و باید حفظ بشوند؟ واقع مطلب این است که کسانی که قرار است بینش توحیدی پیدا کنند و به اصطلاح مسلمان باشند اینها همیشه انسانهایی تاریخی و اجتماعی هستند در روی زمین که در شرایط مختلف سیاسی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و طبیعی و … زندگی میکنند و بنابر این آن بینش و عمل توحیدی در شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و… به صورت های متفاوت قابل پیاده شدن است در مقام عمل. مثلا اگر جامعه ای وضع اقتصادی اش شبانی باشد، آثار آن توحید در اقتصاد شبانی در یک سلسله اوامر و نواهی مربوط به آن اقتصاد شبانی ظهور میکند و اگر اقتصاد سرمایه داری داشته باشد آثار آن در زندگی با اقتصاد سرمایه داری یک سلسله اوامر و نواهی متناسب با زندگی سرمایه داری ایجاد میکند، اگر حکومت حکومت پادشاهی باشد آریستو کراسی یا دموکراتیک باشد، در یک چنان جامعه ای اوامر و نواهی خاصی متناسب با آن به وجود میآید. مثلا الآن که ما در ایران در شرایطی زندگی میکنیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم اقتصاد مدرن دنیا ما را قبضه کرده و چه بخواهیم و چه نخواهیم مسئله آراء و صندوق رأی و سیستم دولت ـ ملت را انتخاب کرده ایم (چه بخواهیم و چه نخواهیم خانمها دیگر از پشت پرده نشستن و این که بهترین فضیلت این است که هیچ کس قامت یک خانم را نبیند، آن چیزهایی که یک عمر گفته اند و از حضرت فاطمه نقل کردهاند که بهترین فضیلت زن آن است که هیچ مرد اجنبی قامت او را نبیند متروک شده و نصف خانمها در ادارهها و در بیرون حضور کامل دارند و ما آنها را دعوت میکنیم بیایید رأی بدهید و خود آقای خمینی میگفت بانوان باید بیایند رأی بدهند و همه را میکشانید در خیابانها)، در این گونه زندگی اوامر و نواهی مربوط به سیاست و اقتصاد و خانواده و عفاف و حجاب و غیره، یک چیز دیگر میشود و نیز احکام ارتباطات خارجی آن روز که در فقه میگفتند دارالاسلام هست، دارالحرب هست و دنیا به دو قسمت تفکیک شده است، در عصر حاضر که نزدیک به دویست کشور را همه به رسمیت شناخته شده اند و ما هم به رسمیت شناخته ایم، چیز دیگر میشود.
همچنین معنای بازگشت همه امور به خدا و حضور خدا در سراسر هستی در جهانی که فکر میکردند نه فلک مثل پوست پیاز همدیگررا دربرگرفته و کره زمین هم دروسط قرار گرفته است و ما اشرف مخلوقات هستیم و ابر و باد و مه خورشید و فلک در کار هستند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری، به گونهای فهمیده شد و در دنیای حاضر که کهکشانها و سیاهچالهها که با فاصله میلیاردها سال نوری در دید ما هستند و از طرف دیگر انسان خودش در نظم طبیعی جهان تغییر شکلی ایجاد میکند، گونهای دیگر فهمیده میشود.
آری من میگویم فقه سیاسی اقتصادی، فقه اجتماعی، فقه جزایی، فقه مربوط به احکام خانواده و امثال اینها در روند تاریخ که روی هم انباشته شده دیگر برای ما حجیت ندارد، البته من یک استدلال کلامی هم برای خودم دارم و آن این است اصلاً دوران اجتهاد فقهی در این ابواب سپری شده است. اجتهاد فقهی و آن احکام، در دورههایی هویت مسلمانی را حفظ میکردند و مبناهای تئوریک کلامی داشتند. امروزه که آن تئوریها ابطال شده (۱) هویت مسلمانی با چیزهای دیگر حفظ میشود، به طوری که اگر احکام گذشته را تغییر ندهیم آنگاه است که هویت مسلمانی به خطر میافتد، چطوری به خطر میافتد؟ اینطوری به خطر می افتد که ما آن احکام را تغییر نمیدهیم و هنوز آنها را در کتابهای فقهی خودمان مینویسیم و جهاد را و حکومت را و قوانین جزایی را و… به گونه ای معنا میکنیم که داعش میگوید آهان، تئوری من در همین کتابهای فقهی است و من این تئوری را میخواهم پیاده کنم! (۲) راه درست رها شدن از رفتارهای داعش و داعشیان بیرون ریختن آن خشونتها از کتابها و کنار گذاشتن اجتهاد فقهی در این ابواب است و گذراندن قوانین عقلانی به جای آنها از طریق قانونگذاریهای عقلانی و سیاستهای عقلانی. اگر ما در عصر حاضر این کارها را بکنیم اینها مقتضای توحید نظری و عملی ما در این عصر است. هویت مسلمانی ما در عصر حاضر یعنی چی؟ یعنی اینکه من بتوانم در دنیا با سر بلندی بگویم من مسلمان هستم و اهل توحید نظری و عملی و امتیازات دینی ما چنین و چنان است و این دین ما حرف دارد برای دنیا و ما داریم با این دین زندگی میکنیم. تنها در این صورت است که وحشیهایی مثل داعش نمیتوانند تئوری خود را از دین اسلام بگیرند و امروز آدم خجالت بکشد که در دنیا بگوید من مسلمان هستم! هویت مسلمانی در عصر حاضر تنها با سیاستگذاریها و قانون گذاریهای عقلانی در جامعههای مسلمان حفظ میشود.
بخش دوم
سوال: تفاوت ادیان را هم بفرمائید.
پاسخ: من به عنوان دین شناس اگر از بیرون نگاه کنم، میگویم ادیان متفاوت فرق دارند و باید محدوده و مضمون هر دین را مشخص کرد. از باب مثال مسیحیت و اسلام را بگویم. به نظر من گفتمان دینی مسیحیت و گفتمان دینی اسلام یک فرق بسیار اساسی دارد. در اسلام برای هر انسان مستقیمأ الله مطرح است، اما در مسیحیت میان خدا و انسان مسیح حضور دارد. یعنی کسی بخواهد به خدا تقرب بجوید یا موحدانه زیست کند یا هرچی که اسمش را بگذارید، مرجعش عیسای مسیح است. در اسلام رابطۀ انسان و خدا مستقیم است به این معنا که هر انسانی میتواند مستقیماً ارتباطهای معنویش را با خدا برقرار کند. در نیایشها، در خواسته ها، در توکلها، در امیدها. این از نظر دین شناسی مهمترین تفاوت این دو تا گفتمان اسلامی و مسیحیت است.
سؤال: مرجع دینی شان هم کتاب مقدس است.
پاسخ: بله. اینجا یک نکته خیلی مهم مطرح است. اینطور نیست که در مسیحیت، توحید مرجعش کتاب مقدس است و در اسلام ، توحید مرجعش قرآن است. یا اینکه قرآن در اسلام به جای عیسا در مسیحیت نشسته است. عقیده مسیحیت این است که خدا در زمان و مکان معینی متجسد شده و ظهور کرده و سخنی گفته که همان سخنهای عیسای مسیح است. آن سخن این است که ای انسانها آمرزیدم همۀ شما را. در اسلام وضعیت متفاوت است قول آمرزیده شده اید داده نشده است. در قرآن خدا این گونه معرفی میشود که اگر شما انسانها اهل ایمان و عمل صالح شوید خدا شما را میآمرزد. این ها دو تا مطلب متفاوت است. کتاب مقدس محور ایمان مسیحیت است. چون این وعده دادن و اِخبار از طریق کتاب مقدس به دست انسانها میرسد ولی در اسلام محور ایمان، قرآن نیست، چون قرآن منتقل کننده یک وعده و اِخبار نیست. قرآن میگوید هر کس راهی مستقیم بسوی خدا دارد. این است آنچیزی که من در یک جایی گفته ام که قرآن در اسلام طریقییت دارد یا وحی در اسلام طریقییت دارد و نه موضوعیت. یعنی طریقی بوده است برای مطرح کردن این توحید بلاواسطه که پیامبر اسلام آنرا مطرح کرده است. ایمان به الله مطرح است در اسلام نه ایمان به محمد. این حرف را که در پاره ای از نوشته های بعضی از صاحب نظران میآید که محوریت در دین اسلام با محمد است، من این را قبول ندارم. محوریت در اسلام با الله است. خود قران انسانها را مستقیما متوجه الله میکند نه متوجه به خودش و نه متوجه به محمد. به همین جهت هم هست که خیلی کم از محمد در قرآن اسم برده شده است و موقعی هم که اسم برده شده خیلی ساده اسم برده شده است.
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ «ومحمد، جز فرستادهاى که پیش از او [هم] پیامبرانى [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمىگردید؟»(آل عمران،۱۴۴). تمام شئونات، تمام مسائل حول و حوش الله مطرح هست. ما به الله ایمان میآوریم نه به محمد، نه به قران. اما در مسیحیت به عیسای مسیح ایمان میآورند که مظهر خداست. اگر کسی از قرآن هم خبر نداشته باشد، موحد (اهل اسلام) است. اما اگر کسی از کتاب مقدس خبر نداشته باشد، مسیحی نمیتواند باشد به هیچ وجه بله یک مسئله که ما داریم این است که آن کس که آمد این ایمانِ بلاواسطه به الله را به این شکل مطرح کرد و توضیح داد و همه امور را به خدا بازگرداند حضرت محمد بود. ما همه در داخل گفتمانی میزییم که حضرت محمد آن گفتمان را درانداخت و به این معنا ما همه محمدانیست هستیم، یعنی تابع محمد هستیم، یعنی گفتمان او را تعقیب میکنیم. در داخل گفتمان او زندگی میکنیم. اگر او در جزیره العرب آن روز این گفتمان را در نینداخته بود و این ظهور اتفاق نیفتاده بود ما امروز به این شکل مسلمان نبودیم. چون همه از آنجا شروع شد این قضایا. ما دنباله او در سیر تاریخی هستیم. اما محوریت ایمان ما با الله است نه با محمد. گفتمان دینی حضرت محمد مضمونش این است که به الله امید ببندید. به الله دعا کنید. الله شما را میآمرزد، الله شما را آورده، الله شما را خواهد برد و امثال اینها و ما ایمان داریم که آن کس که این گفتمان را درانداخته یعنی حضرت محمد لغو نگفته، دروغ نگفته، بیخود نگفته، اگر گفته از خدا باخبر شده، به او اعتماد میکنیم و میگوییم واقعا باخبر شده بود. که این پایه و اساس ایمان به محمد است. او درک نبوی خودش را از الله گفت و گفتمان را درانداخت. اما در عصرهای مختلف مضمون درک او از الله ممکن است ساحتهای گوناگون و «توسّع معنایی» پیدا کند. همینطور هم شد و جز آن درک ویژۀ او ساحتهای درک عرفانی پیدا شد از خدا که در قرآن نیست. ساحتهای درک فلسفی پیدا شد که در قرآن نیست. اما اگر شما بگویید محور ایمان در اسلام فقط همان خدای متشخص است که حضرت محمد آن را در قرآن معرفی کرد، در آنصورت، هر نوع تفلسف، هر نوع حرف جدید در مورد خدا و تجربه های ناب و تازه عرفانی از سوی خدا که در طول تاریخ از اسلام به وجود آمده باید کنار گذاشته شود.
واجب الوجود من جمیع الجهات و الحیثیات که فلاسفه مسلمان گفته اند در قرآن نیست ولی در میان مسلمانان هست. خدا در معنای «بی صورت» در قرآن نیست، ولی نزد عرفا هست. اینها مفهومهای جدیدی در یک فراخنای دیگری است. اگر امروز کسی بگوید خدا معنی معناها، یا معنی هستی است، گرچه اینها در قرآن نیامده اما او هم دارد از الله حرف میزند. یکی از عرفا شیخ محمود شبستری است او از خدای فراسوی کفر و ایمان سخن میگوید. در عین حال از خدا حرف میزند. عرفان و فلسفه اسلامی بخش غیر قابل انفکاک اسلام شده. درحالیکه آنها در قرآن نیست.
تاریخ شهادت میدهد که مسلمانان در طول تاریخ اسلام، در گفتمان توحیدی نظری و عملی حضرت محمد (قرآن) مشارکت کرده اند و آفاق معنایی آن را گسترش داده اند نه اینکه فقط تابع درک حضرت محمد از الله شده اند، بدون اینکه چیزی بر آن بیفزایند. این دو مطلب بسیار با هم فرق دارد. تبعیت محض مطرح نبوده، بلکه اهتمام به گفتمان او و مشارکت در آن مطرح بوده است. مشارکت کنندگان در یک گفتمان، گفتمان را گسترش میدهند و ساحتهای جدید معنایی در آن میآفرینند ولی تابعان، هیچ چیز نمیآفرینند و فقط پیروی میکنند. در اصلاح هرمنوتیک قارهای مشارکت در گفتمان این است که همه کوشش میکنند تا موضوع گفتمان (Sache) را در معنای جدیدی فهم کنند و نهایتا این انباشت معناهای پدید آمده از سوی مشارکت کنندهها است که یک گفتمان هرمنوتیکی را دائما فربهتر میکند. در این میان به ویژه تفسیرهای عارفان از قرآن مجید آفاق معنائی بسیار تازهای را برای الله و توحیدِ مطرح شدۀ در قرآن گشوده است. مثنوی معنوی مولانا که بی تردید از بهترینها و یا بهترین تفسیر قرآن است این افق گشایی معنایی توحیدی را به بهترین صورت انجام داده است. آن زبان عرفانی که عدهای از عرفا قرآن را بر مبنای درک خاص خودشان از آن زبان تفسیر کردند، آن زبان ابداع عرفاست و از این طریق بود که مهمترین توسّع معنایی دربارۀ مفهوم الله در اسلام پیدا شد (در اینباره از باب نمونه نگاه کنید به کتاب تفسیر قرآنی و زبان عرفانی از پل نویا ترجمه اسماعیل سعادت).
محتوای قرآن نقل یک پیام نیست تا فهم آن بر مبنای مکانیسم تحقق ارتباط (Komonikation) انجام گردد، مفاد قرآن تجربۀ هرمنوتیکی نبوی یک انسان است که با مشارکت هرمنوتیکی در آن سخن و بر مبنای گفتگو تلقی کردن (Dialog) آن متن قابل فهم و تفسیر است. به نظر اینجانب روش تفسیری آقای ایزوتسو و یا آقای ابوزید که قرآن را در پارهای از مراحل تحقیق خودشان (Komonikation) تلقی کرده اند و یا روش علامه طباطبائی که قرآن را بر مبنای تفسیر متن با خود متن تفسیر کرده است حق تفسیر قرآن را اداء نمیکنند زیرا آنطور که من تشخیص میدهم مفاد آن را به مثابه یک تجربه هرمنوتیکی نبوی تلقی نمیکنند، در حالی که فکر میکنم مثلاً جلال الدین رومی در مثنوی معنوی که قرآن را تفسیر میکند باشیوه مشارکت در گفتمان نبوی حضرت محمد آن را تفسیر میکند و در آن گفتمان افقهای معنایی جدید میگشاید و این ثمره به این جهت به دست میآید که گوئی او خود قرآن را هم مخزنی از «معناهای فهمیده شدۀ انباشته از سوی حضرت محمد» تلقی میکند که می توان آنها را با گشودن افقهای معنایی جدید دائما گسترش داد.
آنچه اینجانب در مقالات قرائت نبوی از جهان دنبال کرده ام کوششی بوده است برای گونهای از فهم و تفسیر قرآن بر سبیل مشارکت هرمنوتیکی در گفتمان قرآن. نمیدانم تا چه اندازه در این کوشش توفیق یافته ام.
بخش سوم
علاوه بر آنچه در دو گفتار پیشین گفتم این نکتهء اساسی را هم اضافه میکنم که در قرآن مجید تمام موجودات عالم کلمات خداوند نامیده شده اند، کلمات تمام ناشدنی و بی پایان. منظورم آن آیاتی است که در آنجا چنین آمده قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی (بگو اگر دریا براى کلمات پروردگارم مرکب شود، پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعاً دریا پایان مىیابد، هر چند نظیرش را به مدد آن بیاوریم) (کهف، ۱۰۹)، یا مثلاً آن آیه دیگر که وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ» و اگر آن چه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریاى دیگر به یارى آید، سخنان خدا پایان نپذیرد» (لقمان، ۲۷)، این قبیل تعبیرات که در قرآن آمده در همه اینها در واقع این مسئله گفته شده است که از دیدگاه پیامبر اسلام و تجربه او همه موجودات عالم که در نظر و افعال خدا بوده اند کلمات خداوند هم بوده اند.
بنابر این میتوانم عرض کنم که بنا به ادعای حضرت محمد اساس با خبر شدن او از خدا که همان نبوت ایشان بود، باخبر شدن از کلمات (کلام) الهی هم بود. او موجودات را به مثابه کلمات که تشکیل دهنده کلام است، دریافت میکرد. برای او همه موجودات به مثابه کلمات خداوند معنا پیدا میکرده اند. از این معنا پیدا کردن در آن مقالات به تجربه هرمنوتیکی نبوی تعبیر کردهام نشانههای الهی، افعال الهی، کلمات الهی در بینش تجربی نبوی همه یک حقیقت بودند و او آنها را روایت میکرد. البته نظریات فلاسفه درباره حدس نبی و اینکه نبوت اتصال با عقل فعال است و قرآن کلام متمثل است و یا آن نظرات عرفا در باره حقیقت محمدیه و امثال اینها در فرهنگ اسلامی وجود دارد، ولی همه اینها در قرنهای بعدی پیدا شده اند، در زمان حضرت رسول مخاطبان آن حضرت هیچ خبری از عقل فعال و حقیقت محمدیه و از این سخنان نداشتند، چون اینها در قرآن نبود در عین حال نبوت آن حضرت برای آنها معنا داشت و نبوت آن حضرت برای آنها همان معنا را داشت که برایتان گفتم و توضیح دادم.
البته در متن قرآن مواردی هم هست که میتوان از آنها تعبیرات دیگری کرد، مثلاً تعبیراتی از قبیل رویاهای نبوی حضرت محمد اما اینها موارد معدودی هستند و من در قرائت نبوی از جهان ۱۵ آنها را صور مشهوده نامیده ام و گفته ام که در قرآن از صور مشهوده هم سخن به میان آمده است. این داستان رویاهای نبوی که در قرآن هم نمونه هایی از آنها دیده میشود در عهدین هم سابقه دارد و اسپینوزا فیلسوف معروف یهودی در کتاب معروفش به نام مقالات الهیاتی و سیاسی در آنجا پارهای از این رویاهای نبوی انبیاء بنی اسرائیل را آورده و این سخن را اول از او میشنویم که میگویداین رویاها را باید تعبیر کرد ونه تفسیر. اینها خوابگذار لازم دارد و این را اینطوری معنا میکند که باید دوران کودکی آنها را دید که در چه محیطی بزرگ شده اند و با چه مسائلی سر و کار داشته اند و چه چیزهایی در کودکی آنها در نوجوانی آنها در آنها اثر میگذاشته و آنها دارای چگونه شخصیتی بودهاند. او همین حرفها را به گونه ای آنجا آورده و گفته رویاهای آنها را متناسب با سوابق آنها باید تعبیر کرد. این حرف را او زده است.
ولی خوب این موارد این جوری در قرآن بسیار محدود است و نمیشود گفت که قرآن خوابنامه محمد(ص) است. از نظر بنده من حیث المجموع قرآن روایت و قرائت فهم تفسیری حضرت محمد از افعال خداوند است و اینکه همه چیز از خدا میآید و به خدا بر میگردد. موضوعات دیگر که در قرآن میآید همه در خدمت آن روایت و قرائت قرار گرفتهاند که اینها را در مقاله قرائت نبوی ۱۵ توضیح دادم و نمیخواهم آنها را اینجا دوباره توضیح بدهم.
اما نکته ای که در اینجا اگر اشاره کنم مفید خواهد بود این است که آن تنبهات من در مورد متن قرآن که در مقالات قرائت نبوی آمده و در گفتارها هم به آنها اشاره کردهام، همه اینها برای من از آنجا پیدا شد که حدود ده سال پیش، توجه پیدا کردم به اینکه متن قرآن از لحاظ ادبی ساختار روایی دارد و نه ساختار اِخبار از واقع، این تعبیر را که متن قرآن قرائت و روایت است و ساختار روائی دارد و نه اِخبار از واقع، همان سالها در اولین و دومین مقاله قرائت نبوی از جهان آورده ام و مرتب هم آنرا دنبال کرده ام. تا آنجا که بنده اطلاع دارم این مدعا که متن قرآن در کلیت خود ساختار روائی دارد و اِخبار از واقع نیست (نمیگوید جهان و هستی چگونه است)، کسی آنرا پیشتر نگفته بود و این چیزی است که به ذهن من رسید و آنرا دنبال کردم و بعد هم وقتی که تحقیق کردم دیدم برای این نظر شواهدی بسیار زیاد از قرآن پیدا میکنم و نهایتاً آخرش به اینجا رسیدم که بله همین طور است و میشود گفت که در کلیت، قرآن ساختار روایی دارد و روایت است و اخبار از واقع نیست. حالا این را اگر اسمش را بشود گذاشت تغییر پارادایم، در واقع یک تغییر پارادایم بود که اتفاق افتاد برای اینکه در همه ذهنها این بود که قرآن از واقعیات خبر میدهد، از اینکه هستی چگونه هست، جهان چگونه است خبر میدهد، این اولین بار بود که کسی میگفت نه، قرآن از واقعیات خبر نمیدهد، قرآن روایت میکند و ساختار روایی دارد و ساختارهای روایی ساختار اِخبار از واقع نیست. روایت دیدن قرآن اساس تفکر مسلمانان درباره قرآن را تغییر میدهد و همه زنجیرها را که مانع موفق زیستن آنها در جهان مدرن است از دست و پای آنها میگشاید و «حقیقت دینی» موجود در اسلام را که یک نمود از حقیقت الوهیت کلی است در جهان حاضر بهتر مفهوم میسازد «العاقل یکفیه الاشاره». نه اینکه می خواهم بگویم از باب مصلحت بیائید قرآن را روایت ببینیم بلکه واقعا معتقدم قرآن روایت است.
به نظر میرسد منوط کردن فهم و تفسیر قرآن به اتخاذ یک فلسفه زبان از سوی مفسر، قبل از شروع او در تفسیر و توضیح دادن این که فلسفه زبان او کدام است که در مقالات قرائت نبوی از جهان روی آن تاکید فراوان کرده ام، پیشنهاد یک تغییر اساسی مهم دیگر در چگونگی کار مفسران و در باب تفسیر قرآن است، زیرا مفسران بدون آنکه فلسفه زبان خود را از میان فلسفه های گوناگون مربوط به زبان مشخص کرده باشند به تفسیر میپردازند و در تفسیر دچار نزاع با یکدیگر میشوند. چون مثلا یکی میگوید قرآن اصوات مسموع است، دیگری میگوید سخنی است که حضرت محمد در مقام اتحاد با خدا گفته است، سومی میگوید کلام متمثل است و… اینها همه ادعای صرف است و هیچ کس نمیتواند برای آنها استدلال کند، و بنا بر این نمیتواند سخنی مستدل دربارۀ محتوا و مضمون قرآن بگوید و تفسیر قابل دفاع بدهد و بدین ترتیب ادعاها همچنان ادامه پیدا میکند. آنچه در این میان اختلافها و نزاعها را حل و فصل میکند نوع فلسفه زبان اتخاذ شده از سوی مفسر است که قبل از تفسیر باید مشخص شود.
نکته آخر هم که باید اضافه کنم در این گفتگو این است که در آنجا که من گفته ام که احکام متناسب با توحید در باب تنظیم سیاست، اقتصاد، خانواده ، اجتماع و مانند اینها در عصر حاضر احکام دیگری خواهد بود، منظورم این نیست که باز احکام دیگر فقهی باید در کار بیاوریم، منظور من این نیست و مبادا سوء فهم پیدا شود. منظورم یک سلسله احکام عقلانی است و تجربه ای است و استفاده از علوم و دانشهای جدید، فلسفه های جدید و احکام متناسب با آنها است و نه اینکه دوباره بیاییم احکام جدید الهی در آن ابواب اعلام کنیم و اسم جدید روی آنها بگذاریم، از قبیل بسط تجربه نبوی فقهی. من با چنین نظری هماهنگ نیستم و آنرا قابل دفاع نمییابم. تئوریهای فلسفی و کلامی که میتوانستند مبنای اجتهاد فقهی و یا بسط تجربه نبوی فقهی و مانند اینها قرار بگیرند، ابطال شده اند و دیگر نمیشود به آنها استناد کرد و وقتی نشود به آنها استناد کرد، اجتهاد چه اجتهاد فقهی سنتی باشد و چه اجتهاد فقهی پویا باشد و چه اسمش بسط تجربه نبوی فقهی باشد بی اعتبار خواهد بود. برای اینکه هیچ الزام کلامی فلسفی ـ دینی برای آنها وجود ندارد. وقتی چنین الزامی در کار نیست ما مسلمانان هم مانند همه عقلای عالم در آن ابواب سیاست گذاری و قانونگذاری عقلانی میکنیم. البته با مراعات الزامات اخلاقی.