مجله آمریکایی «پولیتیکو» در شماره ۱۴ ژوییه ۲۰۱۷ خود در باره یک تاجر آمریکایی- کرهای مینویسد که صادرات ماهی دارد و برای ایران پولشویی میکند.
در ماه اوت ۲۰۱۲ یک رولز رویس نقرهای رنگ در مقابل هتلی در شهر کلورادو اسپرینگز در آمریکا میایستد و عروس و دامادی که به تازگی ازدواج کردهاند از آن پیاده میشوند. آنها از مراسم عقد میآیند و عروس خانم گردنبند و گوشواره و انگشتر الماس چشمگیری انداخته است. در مراسم شام یکی از مهمانان گیلاس خود را به سلامتی داماد، میچل زونگ، بلند میکند و میگوید او مردی است که «همیشه برای کمک به دوستان و خانوادهاش آماده است».
۲ سال بعد ماموران پلیس آمریکا وارد خانه زونگ در جنوب کالیفرنیا میشوند و جواهرات عروسی و پول نقد موجود در خانه و تمامی دارایی خانواده زونگ ضبط میشود. بنا به گزارش بازپرس آنچه که از خانه زونگ بدست میآید فقط بخش ناچیزی از ثروتی است که او از دورزدن غیرقانونی تحریمهای ایران به ارزش بیش از ۱ میلیارد دلار در ظرف شش ماه در سال ۲۰۱۱ به دست آورده است.
در مرکز این حلقه تبهکاری- به غیر از چندین تاجر ایرانی ساکن خاورمیانه و قفقاز، مقامات ارشد یک بانک دولتی در کره جنوبی، صاحب ایرانی-آمریکایی یک شرکت هواپیمایی که هواپیماهایش برای دولت آمریکا و از جمله سیا پنهانی کار می کردند، سیاست پیچیده تحریمهای، دنیای غیرقانونی منابع مالی و پولشویی املاک و کالاها در ۳ ایالت آمریکا- مرد کهنسالی به نام کن زونگ، پدر میچل، قرار دارد که تاجر ماهی در آلاسگاست.
اما در شرایطی که دولت دونالد ترامپ، رییس جمهوری آمریکا قصد دارد دور تازهای از تحریمها را علیه ایران وضع کند، بررسی پرونده کن زونگ، که در زمان خودش توانست همه را فریب بدهد، آموزنده میباشد.
کن زونگ، در نگاه اول، نمونه یک مهاجر موفق است که در سال ۱۹۸۰ از کره جنوبی به آلاسکا رفت و در سال ۱۹۸۵ شهروند ایالات متحده آمریکا شد. زونگ تاجر بیقراری بود که کار خود را از املاک و رستوران داری شروع کرد و بعد با همکاری یک سناتور موفق شد میلیونها بسته ماهی آزاد را به کره جنوبی صادر کند.
او در سال ۲۰۰۱ به کره جنوبی بازگشت و در آنجا چندین بار اعلام ورشکستگی کرد، تا اینکه در سال ۲۰۰۹ شرکت KSI را تاسیس کرد که بنظر می رسید در کار انجام معاملهای بزرگ است.
در همان سال یک تاجر بریتانیایی ترک تبار به نام سنسر شوکت در لندن به اتهام کلاهبرداری دستگیر شد. شوکت در هنگام دستگیری خود را نماینده شرکت کرهای KSI معرفی کرد و در سال ۲۰۱۳ به ۷ سال زندان محکوم شد.
حوالههای زونگ در سال ۲۰۱۱ شروع شد و حساب بانکی او در یکی از کشورهای خلیج نقل و انتقالهای زیادی را نشان میداد. شرکت زونگ با یک شرکت ایرانی به نام فرسوده کار میکرد که در کار سنگ مرمر بود و با شرکت دیگری به نام ارکیده در خلیج ارتباط داشت. اما در این نقل و انتقالهای پولی خبری از سنگ مرمر نبود.
بر اساس پرونده دادگاه، زونگ ۳ شریک ایرانی به نامهای هوشنگ حسین پور، پوریا نایبی و هوشنگ فرسوده داشت. این سه ایرانی ماموران دولت ایران بودند و حسابهای بانکی زونگ را در اختیار داشتند و از این طریق تحریمها را دور می زدند. زونگ با این ایرانیها از طریق پسرش میچل آشنا شده بود که با برادر هوشنگ فرسوده در دانشگاه کلورادو همکلاس بود.
اما در ورای این رابطه دوستی، رابطه نفتی دو کشور ایران و کره جنوبی و بانکهای مرکزی این دو کشور قرار داشتند.
ماموریت زونگ آن بود که پولهای حاصل از فروش نفت ایران به کره جنوبی را به دلار برای ایران کارسازی کند و این کار بدون خریدن مقامات بانکی کره جنوبی غیرممکن بود.
زونگ در ایمیل به حسینپور در سال ۲۰۱۱ از ملاقات خود با مقامات بانک IBK کره جنوبی و حسابهایی میگوید که توانسته بود باز کند.
اما ادامه این ارتباط میسر نبود و در سال ۲۰۱۲ زونگ به حسینپور میگوید «لازم است برای مدتی ساکت باشیم». زونگ در سال ۲۰۱۳ در کره دستگیر شد و دادگاه عالی این کشور در سال ۲۰۱۷ زونگ را به ۴ سال زندان و کار اجباری محکوم کرد.
به گزارش دادگاه، در مدت همکاری زونگ با ایرانیان، او موفق شده بود که ۱۷ میلیون دلار درآمد داشته باشد.
در دسامبر ۲۰۱۶ دادگاه آمریکا خواستار استرداد زونگ به آمریکا پس از پایان محکومیتش در آن کشور شد. به گفته بازپرس آمریکا زونگ میتواند به جرم پولشویی دهها سال در زندان آمریکا بماند.
اما در حالیکه زونگ در زندان بسر میبرد، اما سه ایرانی طرف معامله او آزادند و به کار خود ادامه میدهند. به گفته مقامات آمریکایی رابطه این سه ایرانی، که برای دولت ایران کار میکنند، فقط با زونگ نبوده و آنها ارتباطهای متعدد دیگر در سراسر جهان دارند.
اما این سه ایرانی به کجا وابسته اند؟ بر اساس بعضی از شواهد نایبی برای «ستاد اجرای فرمان امام خمینی» در ایران کار میکند، که در راس آن آیت الله خامنهای قرار دارد و دارایی آن بالغ بر ۹۵ میلیارد دلار است.
فرسوده هم از همکاران بابک زنجانی در شرکت سورینت است که وابسته به شرکت ملی نفت ایران و سپاه پاسداران ایران میباشد.
بر اساس توافق اتمی ایران با قدرتهای جهانی، آمریکا پذیرفت که از زمان اجرای این توافقنامه، نام این سه ایرانی را از لیست تحریمها خارج کند، و این نشان میدهد که این سه ایرانی چقدر برای مقامات دولت ایران مهم هستند.
بحران تشتت و فروپاشی اصول گرایان هم بیش از تصوراست و هم بدلیل آن که پایگاه اصلی ولایت فقیه و هسته اصلی قدرت را تشکیل می دهند واجداهمیت: طوفان طنز و استهزاء که با برملا شدن دوچهرگی و رفتارمتضادمجری صدا و سیما، آزاده نامدار، مدافع و مروج سرسخت حجاب برتر در تریبون های رسمی و برملاشدن کشف حجاب و آبجوخوری وی در دیارفرنگ، به راستی آئینه تمام نمائی بود از آن چه که در زیرپوست این جماعت می گذرد و یا به تعبیری فراتر، بیانگرشکاف بین جامعه رسمی و فرمال با جامعه واقعی. بی گمان موردآزاده نامدار نه اولین است و نه آخرین.
قبلا هم رسوائی و طوفان طنز و استهزاءطوسی قاری نظرکرده خامنه ای را داشتیم که آوای صوت ملکوتی قران و تجاوزبه نوجوانان را درهم آمیخته بود!. اکنون با برملاء شدن یکی دیگر از این نوع ریاها و دو چهرگی های چندش آوریکی دیگر از کارگزاران دستگاه قدرت مواجهیم، رفتاری که در زمانه خود برانگیراننده ذوق و قریحه رسواکنده طنازانی چون حافظ بوده است که در باره آنان می سرود: واعظان کین جلوه برمحراب و منبرمی کنند، چون به خلوت می روند…
با این همه آن چه تازگی دارد نه نفس این دوچهرگی بلکه از یکسو دامنه کثرت و تکرر آن است و از سوی دیگر برملاشدن آن از برکت درهم شکستن انحصاررسانه ای که امکان پنهان نگهداشتن و حاشاکردن را از این حضرات سلب کرده است و می رود که تنه عظیم این کوه فساد و ریا و چندچهرگی را به نمایش عموم بگذارد و رسوای عالم سازد. چنان که هم زمان اخباری که اژه ای هم ناگزیرشد آن را تآییدکند از تماس دو مداح سینه چاک و معروف وابسته به این جریان با یک سفارت خانه و داشتن ارتباط با یکی از کارمندان زن آن سفارتخانه است که موجب دستگیری و تشکیل پرونده ای در دادگاه ویژه روحانیت گردید ( ظاهرا در دادسرای ویژه روحانیت برای آن ها هم پرونده جاسوسی و هم برقراری رابطه باصطلاح نامشروع تشکیل شده). ماجرای تتلو و دخیل بستن اصول گرایان و رئییسی و سپاه به او و امثال او که حتی با انتقادعناصری مثل میرسلیم اصول گرا هم مواجه شده است. کثرت این نوع دوگانگی رفتاری حکایت از گسترش و غیرقابل کنترل شدن آن ها دارند…. این پدیده-فروپاشی ارزش های اجتماعی و اخلاقی موردادعای رژیم در صفوف حامیان و کارگزاران خود- در کنارروندهای سیاسی معطوف به واگرائی و تشتت اصول گرایان مثل بیانیه نواصول گرائی قالبیاف و یا افشاگری و اعترافات میرسلیم در موردجمنا و بهره مندی آن از امکانات سپاه که قانونا حق مداخله در امورسیاسی را ندارد و این نکته که معلوم شده که تصمیم گیری به کاندیداتوری او از پیش و حتی یک سال جلوتر از جمله به درخواست ۵۰ نماینده مجلس خبرگان صورت گرفته بوده است، و این که تمامی صحنه سازی ها و ادا و اطوارجمنا مبنی بر گزینش نهائی از طریق باصطلاح دموکراتیک و از پائین و بدنه به بالا در مجمع سراسری … همه دروغ و سرهم بندی و سرکارگذاشتن بوده اند برای بیرون کشیدن موجودی بنام رئیسی از درون رأی های ریخته شده در کوزه …. نمایشی درغین و تهوع آور و احساس بازی خوردگی حتی توسط کسانی مثل میرسلیم و قالیباف که صدای آن ها را هم در آورده است… این نوع افشاگری آن هم توسط قدیم ترین و اصیل ترین جریان اصول گرا فرودپتکی بود گیچ کننده بر سراین جریان. شورش دارودسته احمدی نژاد به گفته خودشان شسعلیه باندی در قدرت و شعارسرنگونی و تهدیدبه افشاء آن ها، در کنارشکست سنگین در انتخابات تحت کنترل خود، همه و همه نشان دهنده آن است که این جناح و مهره ها و کارگزاران آن تا چه حددستخوش تشتت و باندبازی و چندپارگی و تهی شدگی و فروپاشی ارزشی شده اند و وضعیت اصول گرایان چنان آشفته است که بناگزیر برای جمع و جورکردن و سازماندهی خود مستقیما به سپاه متوسل شده اند!. این نوع تکانه ها و رسوائی و تشتت در صفوف ذوب شدگان در ولایت به معنی دامن گرفتن بحران اقتدار در کانون اصلی خوداست. البته برخی جریان ها بفکربازسازی این مرده ریگ افتاده اند و لی آیا یک لباس مندرس و پوسیده را می توان با وصله پینه رفو و جمع و جور و برازنده کرد؟!
این نوع وقایع مشخصا دو چیز را به نمایش می گذارند: اولا دوگانگی و تظاهر و ریای عظیم این جماعت را، یعنی فروپاشی ارزش های خودخوانده این حضرات را؛ و ثانیا بی اعتبارشدن این نوع اررش ها حتی در میان خودطیف باصطلاح اصول گریان را که همواره به ارزشی بودن خود بالیده اند و بهمین عنوان مدام به جامعه و دیگران می تازند. از همین رو افشاءهرچه بیشتراین چندچهرگی های چندش آور وفسادنهادینه شده بهمراه زدن مهرباطله براین ارزش های کاذب و کاسبکارانه به همراه دفاع قاطع از حق انتخاب آزاد سبک زندگی آزاد، از جمله حق آب جونوشی و کشف حجاب امثال آزاده نامدارها و خال کوبی و آوازه خوانی رو زمینی تتلوها …..بخشی از مبارزه علیه این نوع ارزش های کاذب و کاسبکارانه و بخشی از فرایندفروپاشی و پنبه کردن لحاف حاکمان در قدرت است….
اهمیت این پوسیدگی از آن روست که معلوم می شود این جناح از سرناگزیری بیش از پیش برای حفط قدرت و موقعیت متزلزل خود متوسل به استخدام و خریدکارگزارانی می شود که ذره ای اعتقاد و باور به آن ارزش ها و اصولی که باید تبلیغ کنند ندارند و این یعنی یک پوسیدگی کامل! و جلوه ای از فرانید گندیدگی نظام کنونی و مشخصا اصول گرایان به عنوان هسته اصلی حامیان ولایت مطلقه و پایگاه اجتماعی اخص ولایت مطلقه، و به یک تعبیر می توان گفت که پارادایم اسلامی سیاسی واردفازنهائی گندیدگی خودشده است که منزوی شدن و فروپاشی ارزش ها و واگرائی و تشتت در پایگاه سیاسی و نهادی شدن فساد و … از جمله ویژگی های بارز آن است. البته در این میان نباید نه از فسادجناح دیگر و نه بخصوص از برگ انجیراعتبار و فضای تنفسی که جناح دیگر برای این جناح و کل سیستم فراهم می کند غافل بود!
۲.۸.۲۰۱۷
الشرق:
در ابتدای این مقاله به قلم عونی الکعکی با اشاره به مقدمات بروز انقلاب ایران و تسهیلات فراهم شده از سوی امریکا در جهت سرعت بخشیدن به حرکت خمینی از نجف به پاریس و حصول نوعی توافق نظر میان حرکت خمینی و سیاست امریکا در برنامهای بعدی باری بر هم زدن وضعیت منطقه عربی آمده است :چکونگی تصرف موصل از سوی داعش آنهم طی دو روز که در آن بانک مرکزی عراق و بیش از ۵۰۰ خود روی جیپ به دست داعشیان افتاد نشان از آن داشت که هدف از اعطای این تسهیلات ، ایجاد تشکیلاتی به نام داعش به موازات سپاه پاسداران بود زیرا رقص تانگو در نهایت به دو رقصنده نیاز دارد و امریکائیها که عراق به ایران و یا همان سپاه تقدیم کردند ، موصل را نیز به داعش داده بودند .
النهار :در شماره امروز این روزنامه صاحب نام لبنانی در صفحه مربوط به ” گردشگری و سفر” در گزارشی تحت عنوان “ابیانه : روستائی ایرانی از قرون وسطی……”با اشاره به موقعیت جغرافیائی این روستا و گنجانده شدن آن در برنامه سفرتدوین شده از سوی پروفسور لیلیان بوشنتی استاد دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه سنت ژوزف لبنان ، برای سفر به ایران أمده است :نام این شهر در لیست میراث جهانی یونسکو وارد شده که ناشی از حفظ بفات سحر انگیز و زیبائی خانه ها و سنن فرهنگی مردم آن می باشد که ریشه های آن به قرون وسطی باز می گردد.
در ادامه با تاکید بر خانه ای گلی و لباسهای سنتی مردم و همچنین در آمد مردم این شهر از محل فروش محصولات زراعی خود و در عین صنایع دستی آمده است : اهالی این روستا همچنان دیانت زردتشتی دارند و آتشی در این روستا به شکل همیشگی ، افروخته است که به اعتقاد اهالی در صورت خاموش شدن ، نشانه ای بر پایان کار جهان خواهد بود
– متفاوت با نگاه کاخ سفید و کنگره نسبت به روسیه، دولت ترامپ و قانونگذاران آمریکا، در رویارویی با حکومت اسلامی ایران از اتفاق نظر برخوردارند.
– چنانچه زبان و رفتار حکومت ایران در گفتار و کردار دولت روحانی خلاصه میشد سرنشینان تازه کاخ سفید توافق اتمی را تحمل میکردند.
۹ مرداد ۱۳۹۶
رضا تقیزاده – خودداری محتمل دولت ترامپ از تائید اجرای توافق اتمی توسط حکومت اسلامی تهران در ۱۷ ماه اکتبر آینده که زمان اعلام موافقت سه ماهه بعدی آمریکا با لغو تحریمهای اتمی است نخستین گام در مسیری خواهد بود که طی سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۳ دولت جرج بوش پسر مقابل عراق پیش گرفت.
در آن تاریخ، دولت وقت آمریکا با همکاری نزدیک تونی بلر نخست وزیر دولت کارگری بریتانیا، پروندهای را تدارک دیدند که حاکی از اقدامات دولت صدام برای تولید سلاحهای کشتار جمعی بود.
دونالد ترامپ پس از ارسال نامه تائیدیه روز ۱۷ ژوئیه اجرای توافق اتمی از سوی تیلرسون وزیر خارجه، به کنگره آمریکا، تاکید کرد که «جمهوری اسلامی به روح توافق وفادار نبوده.»
روز ۲۶ ماه ژوئیه طی گفتگویی با روزنامه وال استریت جورنال، رییس جمهوری آمریکا فاش ساخت که در موعد بعدی تائید اجرای تعهدات ایران، او شخصا ترجیح میدهد که از صدور گواهینامه خودداری کند.
در این فاصله، بنا بر گزاری نشریه فارین پالیسی، ترامپ طی جلسهای در کاخ سفید با حضور رکس تیلرسون، وزیر خارجه، جیمز ماتیس وزیر دفاع و مک مستر مشاور امنیت ملی از آنها خواست نشانههای «تقلب» ایران را در اجرای توافق اتمی پیدا کرده و تا قبل از رسیدن موعد بعدی تمدید لغو تحریمها، موضوع را به او گزارش دهند.
نارضایتی رییس جمهوری آمریکا از اجبار در صدور گواهی دوم اجرای توافق اتمی در حدی بود که گزارشهایی در مورد امکان کنارهگیری، و یا کنار گذاشتن تیلرسون از پست وزارت خارجه آمریکا در واشنگتن مطرح شد.
جدی بودن وضعیت برخورد آمریکا با جمهوری اسلامی به بهانه تخلف از مفاد توافق اتمی در حدی است که عراقچی معاون وزیر خارجه جمهوری اسلامی روز شنبه نسبت به آن واکنش نشان داد.
لابی جمهوری اسلامی در واشنگتن، و یکی از ابزارهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی موسوم به «لوب لوگ- فارین پالیسی» از قصد ترامپ در برخورد با ایران، با عنوان «برداشتن ماسک- ترامپ خواستار جنگ با ایران» یاد کردند.
همداستانی دولت و کنگره
متفاوت با نگاه کاخ سفید و کنگره نسبت به روسیه، دولت ترامپ و قانونگذاران آمریکا، در رویارویی با حکومت اسلامی ایران از اتفاق نظر برخوردارند. پشتیبانی قاطع دو حزب دمکرات و جمهوریخواه در هر دو مجلس سنا و نمایندگان از طرح اعمال تحریمهای تازه علیه ایران که برای دولت روحانی خبر نگرانکنندهای بود، نشان داد که اشتیاق قانونگذاران آمریکا در برخورد با ایران از دولت ترامپ بیشتر است.
دولت اوباما هم در آخرین روزهای حضور در کاخ سفید تنها با توسل به روشهای پارلمانی خاص و تداوم بحث پیرامون طرح تحریمهای تازه از تصویب آن پیش از سر آمدن عمر دولت و آغاز تعطیلات سال نو پیشگیری کرد.
مشکل اصلی دولت ترامپ در برخورد تند با ایران، اروپا است که جمهوری اسلامی را همچنان با عینک دولت اوباما میبیند و مایل است، در صورت فراهم بودن شرایط، بهجای درگیری، از در «تعامل» و تجارت با ایران داخل شود.
اجبار در انتخاب بین برجام و موشک
چنانچه زبان و رفتار حکومت تهران تنها در گفتار و کردار دولت خلاصه میشد، سرنشینان تازه کاخ سفید توافق اتمی را تحمل میکردند.
واقعیت تلخ این است که نبرد قدرت و رقابت میان دو جناح حکومت اسلامی که در یک سوی آن سپاه و اصولگرایان قرار گرفتهاند و در سوی دیگر دولت و عملگرایان، جدی است و سپاه به هر قیمت مصمم است چرخ دولت را از حرکت به سمت غرب باز داشته و تکلیف جانشینی خامنهای را در کوتاهترین فرصت روشن کند.
سپاه پاسداران چند روز پیش از صدور گواهی سه ماهه پایبندی ایران به تعهدات مندرج در توافق اتمی، روز ۱۸ ماه ژوئن شش موشک (به روایتی هفت موشک) به دیرالزور در سوریه پرتاب کرد. گویا این تحریکات نظامی کافی نبود و سپاه روز ۴ ماه ژوئیه نیز یک موشک بالستیک با برد متوسط آزمایش کرد.
بعد از صدور گواهی پایبندی ایران به توافق اتمی توسط وزارت خارجه آمریکا، سپاه روز ۲۹ ژوئیه، به بهانه افتتاح مرکز فضانوردی، یک فروند موشک موسوم به سیمرغ را هم به فضا پرتاب کرد.
مجموعه این اقدامات که فاقد هرگونه ارزش نظامی و یا ضرورت دفاعی و یا فنی است، دست دولت ترامپ و کنگره را برای متهم ساختن ایران به نقض توافق اتمی و در خواست اعمال بازرسیهای سختگیرانه از سوی آژانس انرژی اتمی باز میکند.
در چارچوب توافق اتمی ۱۵ ژوئیه سال ۲۰۱۵، دولت روحانی داوطلبانه اجرای مفاد پروتکل الحاقی را پذیرفته و با چشمپوشی آژانس و آمریکا نسبت به اتخاذ روشهای بازرسی سختگیرانه، آن را ظاهرا بهموقع به اجرا گذاشته.
آمریکا تامینکننده انحصاری هشت میلیون دلار هزینه سالانه بازرسیهای آژانس انرژی اتمی از ایران است. در صورت فشار دولت آمریکا، آژانس ناگزیر از تغییر روش کنونی و اعمال بازرسیهای سختگیرانهتر در ایران و طرح درخواست بازدید از مراکز نظامی در اختیار سپاه خواهد شد.
بدون تردید در صورت طرح چنین درخواستی از سوی آژانس، سپاه ایستادگی خواهد کرد. سرپیچی دولت ایران، و یا ناتوانی آن در اجرای پروتکل الحاقی، بعد از تحریکات موشکی، دومین زمینه تخلفات جمهوری اسلامی از توافق اتمی را فراهم میسازد.
دولت ترامپ برای تکمیل پرونده عدم وفاداری حکومت مذهبی ایران به روح و جسم توافق اتمی دست خالی نخواهد بود، چنانکه اعلام ارسال اسلحه به عراق، اتهام دست داشتن در خرید غیر قانونی کیک زرد از حکومت نیجریه و تشکیل پروندهای در آلمان به اتهام تلاش ایران برای خرید قطعات مورد نیاز در ساخت موشکهای بالستیک تنها چند نمونه از مواردی است که اثبات آن ناقض قطعنامه ۲۲۳۱ تلقی میشود.
باب کورکر، سناتور تنسی و رییس کمیته قدرتمند روابط خارجی سنا پیشبینی کرده که ایران بازرسیهای سخت اتمی را تحمل نخواهد کرد و در نتیجه به صورت یکجانبه توافق اتمی را ترک میکند.
علی عراقچی در اظهارات روز شنبه خود تاکید کرد که دولت ایران (بر خلاف پیشبینی آمریکا) به تعهدات خود در چارچوب توافق اتمی پایبند میماند.
مشکل اینجا است که در کنار دولت متعارف و بدون تفنگ، جمهوری اسلامی دارای دولت دیگری است به نام سپاه که تمامیتخواه و ناسازگار با قواعد بینالملل است و بی اعتنا نسبت به هزینهها، از رویارویی خارجی نیز استقبال میکند؛ آمیزهای که وقوع برخورد گرم با ایران را دیر یا زود اجتنابناپذیر میسازد.
شاهزاده محمد بن سلمان ولیعهد سعودی و نماینده ملک سلمان با مقتدی صدر رهبر جریان صدر عراق، در جده، دیدار و گفتوگو کرد.
به گزارش العربیه، در این دیدار که یکشنبه ۳۰ ژوئن صورت گرفت، روابط دو جانبه سعودی و عراق و شماری از مسائل دارای اهمیت مشترک، به بحث گذاشته شد.
رهبر جریان صدر، یکشنبه وارد جده شد. ثامر السبهان وزیر مشاور سعودی در امور خلیج ( فارس ) ، از مقتدی صدر در بدو ورودش به سعودی، استقبال کرد.
در بیانیهای که دفتر صدر در این باره صادر کرد، آمده است: هنگامی که گشایشی مثبت در روابط سعودی-عراقی دیدیم، خشنود شدیم. امیدواریم آغازی باشد برای پایان فرقهگرایی در منطقه عربی و اسلامی.
شایان ذکر است که آخرین سفر مقتدی صدر به سعودی، به سال ۲۰۰۶ باز میگردد.
آثار از هم پاشیدگی نظام استبداد مذهبی اکنون بیش از گذشته هویدا گشته است. بیان جزئیات آنچه در سی و هشت سال استقرار نظام مذهبی بر ملت ایران رفته از شمارش بیرون است. دوران خمینی که تاریک ترین دوران تاریخ معاصر ایران است و برخی از ذوب شدگان ولایت آن را دوران طلایی امام می نامند، بقدری دردناک و دلهره آور است که بیرون از حوصله این نوشتار است.
پس از مرگ خمینی، هاشمی رفسنجانی که در شکست دردآور جنگ با عراق نقش اساسی داشت و با برکنارکردن منتظری از جانشینی امام و از میان برداشتن چهره های خوشنام روحانیت مانند آیت الله کاظم شریعتمداری پایه های خودکامگی خونبار خمینی را استوار کرده بود، برای حفظ نظام که می پنداشت روزی همه اهرم های قدرت آنراا به دست خواهد گرفت، با توسل به یک دروغ آشکار که پشتوانه اجرایی آن زور و تهدید بود،علی خامنه ای را به رهبری رساند. او می پنداشت دوره رهبری خامنه ای کوتاه و محدود به زمانی است که تندروهای آن روزها یعنی جناح کروبی- محتشمی سرکوب شوند. سپس با برکنار کردن خامنه ای، راه های رسیدن به رهبری برایش هموار خواهد شد!
ازآنجا که دسیسه ها و توطعه های او برای رسیدن به قدرت در دو دوره ریاست جمهوری اسلامی به نتیجه نرسید ، خواستار ادامه آن برای بار سوم شد. کرباسچی، سازگارا و حجاریان در دیدار با خامنه ای، درخواست کردند که رهبری با استفاده از اختیارات خود اجازه دهد ریاست جمهوری اسلامی رفسنجانی برای بار سوم ادامه یابد.
با عدم پذیرش این درخواست و نیز بی نتیجه ماندن فشارهای حامیان خارجی، رفسنجانی راهکار دیگری پیدا کردوشرط کناررفتن خودرا درگروه رسیدن به ریاست مجلس تشخیص مصلحت نظام گذارد که پیش از آن دایمی نبود. با نامزدکردن محمد خاتمی که به اندازه دیگر سردمداران نظام بدنام نبود واطمینان دادن به کشورهای اتحادیه اروپا که در اعتراض به قتل های میکونوس سفیران خود را از تهران فرا خوانده بودند به اینکه با آمدن خاتمی در آینده ترور مخالفان در اروپا تکرار نخواهد شد، سپس با تأمین هزینه های تبلیغاتی او و مدیران شرکت ها و کارخانه دارانی که در دوران هشت ساله او به سرمایه های هنگفت دست یافته بودند، خاتمی را با آرای بیست میلیونی! به ریاست جمهوری اسلامی رساند. افزایش آمار شرکت کنندگان در انتخابات بیشتر برای آن بود که به قدرت های اروپایی و آمریکا نشاندهد که مردم همچنان طرفدار نظام ولایت هستند.
قتل های زنجیره ای را از یک دید می توان این گونه توجیه کرد که رفسنجانی می پنداشت که با استعفا احتمالی خاتمی پیش ازدوره چهار ساله راه بازگشت دوباره او به ریاست جمهوری اسلامی باز خواهد شد.
سرانجام همانطور که می دانیم نتیجه آن دسیسه ها، رسیدن کوتوله سیاسیی عوام فریبی را به ریاست جمهوری اسلامی باعث شد، که برگزیده رهبر و نماینده امام غایب برای مدیریت جهان بود!
او با قطع کمک های دولتی به برخی از کالاهای مورد نیاز مردم مانند نفت و گاز و … مسئله یارانه ها را پیش کشید! با تعطیل کارخانه ها و کارگاه های تولیدی، عدم ساختن پالایشگاه های مورد نیاز، کشور را هر چه بیشتر نیازمند واردات فراورده های خارج کرد، به قولی بیکاری را در خارج از ایران از بین برد. کسانی که از درآمد نیروی فکری و جسمی خود زندگی شرافتمندانه ای داشتند بیکار و نیازمند به یارانه کرد تا وانمودکند که از جیب گله گشاد خود و هم پالکی هایش به مردم صدقه می دهد. به این خیال خام که جامعه او را به عنوان اربابی بشناسد که هر ماهه مبلغی به مردم صدقه می دهد.
در هشت سال دوره او، تمام درآمدهای نفت و گاز که رقم آن بیشتر از کل درآمدهای کشور از ابتداء فوران نفت درایران تا آن تاریخ بود حیف و میل و ملاخور شد و هشتاد میلیارد دلار آن هم گم شد که تا کنون پیدا نشده است.
تحریم هایی که به دلیل پافشاری سردمداران اسلامی برای ساختن بمب اتم توسط قدرتهای بزرگ غربی وضع شد و بتصویب شورای امنیت رسید، اقتصاد بهم ریخته و نابسامان کشور را وخیم تر کرد.
سرانجام پس از چند دوره گفت و گو میان نمایندگان خامنه ای و اوباما رئیس جمهور وقت آمریکا در عمان زیر نظر سلطان قابوس، دو طرف بر انتخاب حسن روحانی- فریدون- برای دوره بعد از احمدی نژاد به توافق رسیدند.
با آمدن روحانی و امضای توافق نامه با پنج کشور بعلاوه یک، از برودت روابط با قدرت های غربی تاحدی کاسته شد.
پس ازانتخاب مجدد روحانی درانتخابات اخیر، رابطه خامنه ای با ا و به شدت تیره شد.
خامنه ای که برای فرار از تحریم گسترده انتخابات، با به میدان آوردن رئیسی و ایجاد این ذهنیت که باید به «بد» رأی داد که «بد تر» نیاید، بازار انتخابات را گرم و از آبروریزی بیشتر نظام جلوگیری کرد، روحانی را مدیون ترفندهای خود می داند. وارونه آن روحانی این بار خود را نه برگزیده رهبر بلکه برگزیده بیست و سه میلیون رأی دهنده – گرچه عددی غیر واقعی- می داند وکه به او رأی داده اند .
این تفاوت دیدگاه، اکنون باعث کشمکش و کدورت شدید میان آن دو شده است.
روشن است که تضاد آمریکا و اروپا در سالهای اخیر، نه با جمهوری اسلامی بلکه با اصل ولایت فقیه بوده است . به امکان زیاد در دوران ترامپ نیزسیاست آمریکا غیر از آن نخواهد بود. فرق ترامپ با پیشینیان او در این است که با صراحت از براندازی نظام سخن می گوید. گرچه گفتارترامپ بیشتر به شعارشبیه است تا واقعیت. فراموش نکنیم که همین شعاربود که صدها میلیارد از پترودلارها ی عربستان را روانه آمریکا کرد.
غرب که چهل سال است در خاورمیانه با برگ اسلامی بازی کرده و می کند، در ترکیه ارتش را خنثی کرده و سلطان رجب را به قدرت رسانده است، در سوریه دنبال سرنگونی اسد و به قدرت رساندن اسلامگرایان است با ادامه جمهوری اسلامی در ایران نمی تواند مخالفت داشته باشد. تضاد در حقیقت با ولایت فقیه است و نه جمهوری اسلامی.
ولایت فقیه به چند دلیل مورد قبول آمریکا وبخشی ازمتحدان اروپایی او نیست:
۱- ادامه تلاش برای دستیابی به جنگ افزار هسته ای و توسعه موشک دوربرد و میان بُرد.
۲- نفوذ در عراق، سوریه و حزب الله لبنان که می تواند در شرایط مساعدتر در آینده مسیر لوله های نفت و گاز از جنوب ایران را از مسیر عراق به سوریه و به دریای مدیترانه برساند.
۳- تلاش برای کاستن از نفوذ عربستان و سایر امارات نشین های جنوب خلیج فارس درمنطقه .
با آمدن ترامپ دولت آمریکا برای جنگ با خامنه ای شمشیر را از رو بسته است.
امید او بیشتر به اصلاح طلبان داخل کشور است تا مخالفان نظام در خارج.
اگر اجازه می دهند برخی از گروه های مخالف در خارج از ایران به تکاپو و فعالیت بپردازند و یا با برخی از سناتورهای آمریکا یا نمایندگان پارلمان اروپا دیدار داشته باشند، بیشتر برای تهدید خامنه ای و سپاه پاسداران است که نشان دهد چنانچه به اصلاح طلبان داخل نظام رضایت ندهند، نوبت به مخالفان خارج از حاکمیت می رسد.
در میان مخالفان خارج، سازمان مجاهدین و طرفداران استبداد سلطنتی بیش از گذشته امیدوارشده وبه تکاپو افتاده اند .
مجاهدین در ایران کوچکترین پایگاه مردمی حتی میان مخالفان نظام هم ندارند.
پس از گذشت چهل سال از پایان عمر استبداد سلطنتی، سلطنت استبدادی دیگر به ایران بار نخواهدگشت .
گرچه مرگ مشکوک عالی جناب سرخپوش پدرخوانده اصلاح طلبان، ضربه سنگینی برای این جناح بود اما آنها هنوزهم به حمایت و پشتیبانی قدرت های غربی دست کم پس از دوران خامنه ای امیدوارند .
برنامه اصلاح طلبان ،عدم پیگیری از دستیابی به جنگ افزار هسته ای، عدم حمایت از اسد وهموارکردن راه به قدرت رسیدن اسلام گرایان مورد غرب درسوریه ، یاری ندادن مالی ونظامی به حزب الله لبنان و حماس، هموار کردن راه سرمایه گذاری های خارجی در ایران، که خواست شرکت های فراملیتی است و سرانجام ، بهبود مناسبات با عربستان و شیخ نشینان جنوب خلیج فارس و برقراری رابطه سیاسی با آمریکا است. غافل از آنکه مردم ایران دیگر تسلط مذهب بر حکومت را بر نخواهند تافت.
چهل سال استقرار نظام خون و جنایت به نام مذهب، جلای وطن کردن میلیون ها هموطن به ویژه نخبگان و تحصیل کرده ها، چپاول و غارت سرمایه های ملی، بی خانمانی وناامیدی جوانان نسبت به آیند، کارتون خوا بی کودکان و نوجوانان – آینده سازان کشور- بیکاری وحشتناک، تورم لجام گسیسته، شریک بودن همه جناح های حاکمیت در جنایت ها و غارتگری ها، فرار سرمایه های ملی غارت شده به بانک های بیگانه، بستن قراردادهای ضد منافع ملی با شرکت های فرا ملیتی به امید حمایت آن ها از نظام دررورارویی با یک قیام مردمی … همه نشاندهنده آن است که نظام از درون می پاشد ونه بایک حمله هوایی و یا یورش نظامی .
آنچه در این شرایط مهم است آگاهی مردم وجلوگیری ازافتادن دردام گیری است که ممکن است برای آینده ایران طرح ریزی شده وبه اجرا درآید .
این آگاهی وظیفه ملی همه آزایخواهان ملیگرا وایران دوست است .
مجموعهء اسناداخیر،هیچ نکتهء تازه ای دربارهء وقایع روز۲۸ مرداد ندارد.
*پایداری دکترمصدّق دربرابرانگلیسی ها و نوعی همدلیِ محمدرضاشاه باآرمان های وی وخصوصاً اعتقادشاه به برکناری مصدّق ازطریق قانونی(پارلمان) ،دولت انگلیس را چنان کلافه کرده بودکه طبق اسنادمنتشرشدهء اخیر،قراربودکه ازطریق سرتیپ محمود امینی(رئیس ژاندارمری دولت مصدّق وبرادرِ وزیردربار)همزمان،کودتائی علیه مصدّق و شاه صورت گیرد.
*اینکه ازآغاز ملّی شدن صنعت نفت،دولت انگلیس- و سپس آمریکا -درسودای سرنگونی حکومت مصدّق بودند،چنان روشن است که نیازی به «اسنادتازه» نیست،بلکه پرسش اساسی این است که چرادکترمصدّق باوجود همهء توان سیاسی و دراختیارداشتنِ همهء نیروهای نظامی و انتظامی نخواست در۲۸مرداد۳۲ واردمیدان شود؟
*خدمت بزرگ دکترمصدّق درروز۲۸مرداد،هنوزناشناخته مانده است.دکترمصدّق دربارهء ۲۸مرداد معتقدشده بود:«بهترین حالت همین بودکه پیش آمد!».
***
وقتی رسانه های داخل و خارج،ازانتشار«اسنادتازهء سازمان سیا دربارهء کودتای ۲۸مرداد۳۲»یادکردند،پس ازتورّقی کوتاه دراسناد منتشرشده وباتوجه به«حصرِموضوعیِ روزِ۲۸مرداد»،دریادداشتی کوتاه،یادآورشدم که در مجموعهء اخیر«سندتازه ای دربارهء وقایعِ روز۲۸مرداد وجود ندارد»…واینک- دریغا- که پس از مطالعهء این مجموعهء حدوداً ۱۰۰۰صفحه ای، باخود زمزمه کردم:
حیف ازآن عُمرکه درپای تو من سرکردم
مجموعهء اسناداخیر-چنانکه ازنام آن برمی آید-روابطِ آمریکا و ایران(ازسال ۱۹۵۲ تا سال۱۹۵۴)را گزارش می کندو دربارهء وقایع روز۲۸ مرداد هیچ نکتهء تازه ای به دست نمی دهد.به عبارت دیگر،این مجموعهء حدواً۱۰۰۰صفحه ای دربارهء وقایع روزِ ۲۸مرداد دارای فقط ۵صفحه گزارش است که آنهم،بطورناقص،بازسازی شدهء اسنادمنتشرشدهء قبلی است.
نکتهء حیرت انگیزدر«اسنادتازه»،حذف و سانسوربخشی ازگزارش اول ژوئن۱۹۵۳ مأموران سیاازنیکوزیا -درپیوندباعملیّات«ت.پ.آژاکس»است -که بصورت صفحهء سپید منتشرشده است،گزارشی که توسط «ویلبر»(ازطراحان و عوامل اصلی عملیّات«ت.پ.آژاکس»)نوشته و قبلاٌ منتشرشده و ما نیز درکتاب خود به بخش های مهم آن استنادکرده ا یم(۱).
درادامهء همین حذف ها،گزارش«کرمیت روزولت»(رهبرعملیّات ت.پ.آژاکس)به تاریخ ۴سپتامبر۱۹۵۳(۱هفته بعداز۲۸مرداد)نیزسانسور و بصورت صفحهء سپید منتشرشده است.ازاین گذشته،وجود بیش از۵۰۰ موردحذف و سانسور،از ارزش این مجموعه اسناد کاسته است.
سه سند تازه!
مجموعهء اخیر -البته-خالی از«اسنادتازه»نیست که هرچندمربوط به وقایع روزِ۲۸مردادنیستند،امّا ازاهمیّت بسیاربرخوردارند:
۱- افشای طرح همزمانِ سرنگونی دولت مصدّق و رژیم محمدرضاشاه توسط دولت انگلیس یکی ازنکات تازه در اسناداخیر است.ما در کتاب«آسیب شناسی یک شکست»دربخش «ملّی شدن صنعت نفت»گفتیم:
«…محمّدرضا شاه نیز ـ که هنوز شهریور ۱۳۲۰ وتبعید خفّتبار پدرش توسط انگلیسیها را بخاطر داشت، میتوانست نسبت به مبارزات مصدّق، همدل و همراه باشد بطوریکه هندرسون (سفیر آمریکا در ایران) در گفتگوی خصوصی خود با شاه (به تاریخ ۳۰ سپتامبر =۱۹۵۱ ۸مهرماه ۱۳۳۰) گزارش میدهد:
«… شاه تأکید کرد که احساسات ملّی علیه انگلیس و به حمایت از مصدّق ـ به عنوان یک مدافع شجاع منافع ایران ـ برانگیخته شده است… در مورد نفت، احساسات ملّی ایرانیان علیه انگلستان است. این احساسات را عوامفریبان شعلهورتر ساختهاند. من هرقدر که بخواهم قوی و قاطع باشم، نمیتوانم برخلاف قانون اساسی و بر ضد جریان نیرومندِ احساسات ملّی حرکت کنم…».
بقول صاحب نظری:«شاید[شاه]مصدّق را درضمیرناخودآگاه خود،تبلوررأی و ارادهء مردم می پنداشت…و در دوران نهضت ملّی،مصدّق وجدان بیدار و یکی دیگرازخویشتن های شاه بود».
بنابراین،پایداری دکترمصدّق دربرابرانگلیسی ها و نوعی همدلی محمدرضاشاه باآرمان های وی وخصوصاًمخالفت شاه باکودتا و اعتقاد وی به برکناری مصدّق ازطریق قانونی(پارلمان)،مقامات دولت انگلیس را چنان کلافه کرده بودکه طبق اسنادمنتشرشدهء اخیر،سه ماه پیش از ۲۸مرداد۳۲ سفیرانگلیس درآمریکا(Sir Roger Makins) پیشنهادکردکه ازطریق سرتیپ محمود امینی(رئیس ژاندارمری دولت مصدّق وبرادرِ وزیردربار)کودتائی همزمان علیه مصدّق و شاه صورت گیردتابرادرِناتنی شاه(عبدالرضاپهلوی)را به سلطنت برسانند.
۲-نکتهء دیگر،افشای نام فردی است که گویاباعث لورفتن نقشهء «کودتای شبِ۲۵مرداد»(بهنگام ابلاغ فرمان شاه مبنی برعزل مصدّق)شده بود.دراسناداخیر،نام این فرد سرهنگ نادری،رئیس ادارهء آگاهی شهربانی تهران ذکر شده بدون آنکه اطلاعات دیگری دربارهء وی ارائه گردد. نام نادری ،۹روزبعدازسقوط مصدّق(در ۲۸ اوت ۱۹۵۳=۶شهریور۱۳۳۲)درنشستی افشاء شد که باحضورکرمیت روزولت،ویلبر و دیگرمقامات سازمان سیا به منظورارزیابی پروژهء «ت.پ.آژاکس»برگزارشده بود.
نام امیرهوشنگ(قدرت الله)نادری، رئیس ادارهء آگاهی شهربانی تهران درماجرای قتل سرتیپ محمود افشارتوس (رئیس کُل شهربانی دولت مصدّق)در۲اردیبهشت ۱۳۳۲مطرح شده بود. به روایت دکترمظفربقائی،سرهنگ نادری عضوحزب توده بوده وبه همین جرم درکرمان به ۶ماه حبس محکوم شده بود(۲).
نادری ازمؤسّسین«گروه افسران ناسیونالیست»(هواداردکترمصدّق)بود،که به روایت سرهنگ سررشته(هوادارپُرشوردکترمصدّق):«در روز۲اردیبهشت[روزقتل افشارطوس] بادرجۀ سرهنگ دومی،به طرزی مشکوک ریاست آگاهی شهربانی را به عهده گرفت…درواقع، سرهنگ نادری با حرکاتی مشکوک و مرموز،خودرادر شهربانی جا می کند»(۳).
متاسفانه درمجموعه اسناد منتشرشده، ازماجرای قتل سرتیپ افشارتوس گزارش یاسندی وجودندارد درحالیکه سفارت آمریکادرایران در برخی ماه ها-گاه- ده ها گزارش و تلگرام مخابره کرده،سکوت دربارهء ماجرای قتل سرتیپ افشارتوس یاعدم انتشاراسنادتازه مربوط به وقایع روز۲۸مرداد دریک مجموعهء حدوداً ۱۰۰۰صفحه ای،حقایق مربوط به این دوماجرای مهم و سرنوشت ساز را همچنان درپردهء ابهام قرار می دهد(۴).
۳-سنددیگر،گزارش«کرمیت روزولت»-رهبرعملیّات سازمان سیا درتهران-است.او درگزارش بلندی دربارهء «بررسی شیوهء انتخابات درایران»،دکترمصدّق را به تقلّب و مهندسیِ انتخاباتِ دورهءهفدهم مجلس شورای ملّی متهم کرده است.موضوعی که باقانونخواهی مصدّق منافات دارد.دکترمحمدعلی موحدنیز-باوجوداخلاص و ارادتش به مصدّق- انتخابات دورهء هفدهم را«ابرِبلا»،«نامبارک»و«بزرگترین اشتباه مصدّق درشیوهء نامعقول اجرای آن »نامیده که«عجزو شکنندگی دکترمصدّق را نشان داد»(۵).
***
چنانکه می دانیم،حقیقت-وخصوصاً حقیقت تاریخی- امری نِسبی و اعتباری است که ارزش و اعتبارآن درطول زمان،چه بسامتغیّرو متحوّل می شود،هم ازاین روست که گفته اند:هرتاریخی،تاریخ معاصراست.وجه مشخصّهء یک پژوهشگرکنجکاو یا روشنفکرواقعی،درآمیختن با باورهای عادی یا عامیانه نیست بلکه شک کردن در داده های تاریخی و درآویختن با باورهای رایج سیاسی-تاریخی است.بافاصله گرفتن ازرویدادها و باتکیه براسناد و خصوصاً خاطرات شاهدان عینی و بازسازی پازل های پراکنده،می توان دربازآفرینی دقیق ترِحقایق همّت کرد.
ماجرای سقوط آسان و حیرت انگیزدولت مصدّق،تاکنون-بیشتر- ازمنظرِ«کودتا»یا«قیام ملّی»بررسی شده و جنبه های روانشناسی و شخصیّتی قهرمان اصلی آن(دکترمصدّق)موردِغفلت قرارگرفته است،درحالیکه می دانیم برخی از رهبران مهم سیاسی در لحظات حسّاس باتصمیم و عزم و ارادهء فردی خود،مسیرحوادث را تغییرداده اند.سقوط آسان و حیرت انگیزدولت مصدّق و عزم و اراده و انفعال وی در۲۸مرداد نمونهء درخشانی ازاین مُدعااست.
بابک امیرخسروی(کادرفعّال حزب توده درروز۲۸مرداد و ازمخالفان سرسخت رژیم شاه-«به مثابهء یکی ازکادرهای بازماندهء آن ایّام» و«برای پاسخ به ندای وجدان وپوزش ازملّت ایران»نشان داده که«برای روز۲۸مرداد،طرح کودتائی به قصدسرنگون ساختن حکومت دکترمصدّق،برنامه ریزی نشده بود[ولذا]تصوّر«کودتای دوم به مثابهء طرح جانشین برای جبران شکست کودتای ۲۵ مرداد،نه با داده های معتبر می خوانَد و نه باامکانات و وضع آشفته و ازهم گسیختهء دشمنان نهضت ملّی ایران جور درمی آید»،سخنی که توسط سرگردفریدون آذرنور،عضوبرجستهء سازمان افسران حزب توده(درگفتگوبانگارنده) نیز تأئیدو تصدیق شده است(۶).
باتوجه به اینکه گفته اند:«حقیقت آنست که دشمن نیزبرآن گواهی دهد»،اذعان می کنم که روایت بابک امیرخسروی(به عنوان یکی ازدشمنان محمدرضاشاه و از دوستداران صدیقِ دکترمصدّق)نقطهء حرکت من در نگاه به رویداد۲۸ مردادبود،نگاهی که ضمن پذیرفتن وجودطرح کودتای انگلیس و آمریکا(ت.پ.آژاکس) منجربه ارائهء نظریهء تازه ای بنام«خط سوم»گردید. پُرسش های مطروحه دراین نظریه،نوعی دعوت از پژوهشگران برجسته برای بازاندیشی دربارهء مفهوم«کودتا»در روز ۲۸مرداد بود،پُرسش هائی که پاسخ به آنها می تواند در فائق آمدن بریک جراحت تاریخی جهت رسیدن به آشتی و تفاهم ملّی مؤثّر باشد.
خوشبختانه درسال های اخیر تحلیل های تازه ای دربارهء رویداد۲۸مرداد چاپ و منتشرشده که به برخی ازآنها درمقدمهء چاپ پنجم یا اینترنتیِ کتاب«آسیب شناسی یک شکست» اشاره کرده ایم.درعین حال،خوشحال کننده است که شاهد داوری های تازه و منصفانه ای دربین رهبران جنبش ملّی شدن صنعت نفت هستیم،نمونه ای ازاین انصاف و اعتدال را می توان درکتاب «پُرسش های بی پاسخ درسال های استثنائی»یافت،کتابی شاملِ خاطرات مهندس احمد زیرک زاده،ازرهبران حزب ایرانِ جبههء ملّی و ازهمراهان نزدیک دکترمصدّق تا آخرین لحظات روز۲۸مرداد.
مهندس زیر زاده، ضمن مروری برتاریخچهء ملّی شدن صنعت نفت،اطلاعات تازه و ارزشمندی دربارهء تغییرِ نقش و نقشهء دکترمصدّق در روز۲۸مرداد،ارائه داده است.اوضمن اشاره به ضعف هاو ظرفیّت های جنبش ملّی شدن صنعت نفت،درنقدو نفی انتساب «خیانت» به یاران اولیّۀ مصدّق(مانندآیت الله کاشانی،حسین مکّی،دکترمظفربقائی،ابوالحسن حائری زاده و دیگران) یادآورمی شود:
-«نسبتِ خائن به وطن بدون ارائۀ سندی محکم به دیگری دادن، ظالمانه وحتّی دورازانسانیّت است…تاآنجاکه من می دانم هیچکدام ازاین آقایان درصددِجمع آوری مال نبوده اندو آنچه ازآنهاباقی مانده،ثروتی نیست که برای آن کسی به وطن خودخیانت کند»(۷).
زیرک زاده دربارهء آیت الله کاشانی نیزتأکیدمی کند:
-«آیت الله کاشانی تمام عمرش بانفوذخارجی جنگیده است،حالا که به حرمتِ مقام
روحانیِ خود،عزت ملّی را افزوده است، چه علّتی دارد که ازخارجی دستوربگیرد؟»(۸).
اودربارهء ابوالحسن حائری زاده می گوید:
-«حائری زاده آزادیخواه قدیمی،کهنه کارسیاست که همیشه درگیرمبارزات ضدخارجی بوده،قبل ازاینکه رفقایش به میدان بیایند،مردسیاسی مبارزِ شناخته شده بودواگردرتمام این مدّت هیچوقت به مقام مهم ویاثروت قابل ملاحظه ای دست نیافت،لابدفعالیتش به نفع صاحبان قدرت روزکه اغلب نوکرخارجی بودند،نبودواین،خودنشان می دهدکه اونوکرخارجی نبوده است …به چنین مردی نسبت مزدورخارجی و«خائن به وطن»دادن دورازانصاف است»(۹).
تمایل دولت انگلیس به استمرارِسلطهء خود برمنابع نفتی ایران و نیز،نگرانی های بیمارگونهء مقامات آمریکائی ازقدرت روزافزونِ حزب کمونیست توده و احتمال استیلای شوروی ها برایران،سرانجام موجب نزدیکی دولت های انگلیس و آمریکا برای اقدام مشترک علیه دولت مصدّق گردید.پروژهء«ت.پ.آژاکس»-که بیانگرِسرکوب حزب تودهء ایران بود-حاصل این تفاهم انگلیس و آمریکابود.
سقوط دولت دکترمصدّق -درعین حال-محصول یک بحران سیاسی،اقتصادی و اجتماعی چند ساله بودکه به سان امواجی سهمگین-بتدریج-دولت مصدّق را درخودفروبُرد،سخن شخصیّت های دلسوزی -مانندخلیل ملکی- مبنی براینکه«آقای دکترمصدّق!این راهی که شمامی رویدبه جهنّم است!»بیانگرآیندهء سیاسی دولت مصدّق بود.به قول احمدزیرک زاده و دکترمحمدعلی موحد:حتّی اگررویداد۲۸مرداد۳۲نیزنمی بود،دولت مصدّق محکوم به شکست و سقوط بود(۱۰).
سقوط دولت مصدّق-همچنین-محصول توسعه نیافتگی فرهنگ سیاسی جامعهء ایران بود،جامعه ای کوته بین که درآن،منافعِ درازمدّتِ ملّی قربانیِ عافیت جوئی،وجاهت ملّی و مصالح کوتاه مدّتِ رهبران سیاسی شده بود.مابانگاهی به مقالات،شعارها،اتهام ها و افتراء های مندرج درنشریاتِ ایران درآستانهء ۲۸مرداد۳۲،توسعه نیافتگی و نابالغیِ سیاسی جامعهء آن زمان را نشان داده ایم.
بااینهمه-چنانکه گفته ایم- رهبران بزرگ در لحظات حسّاس تاریخی،تصمیماتی می گیرندکه درعرف متعارف عجیب وغریب می نمایندو همین امر،باعث سردرگمی ها و مجادلات گستردهء سیاسی و تاریخی می شودکه موضوع ۲۸مرداد۳۲ نمونهء برجستهء آنست.اینکه ازآغازِملّی شدن صنعت نفت،دولت انگلیس- و سپس آمریکا -درسودای سرنگونی حکومت مصدّق بودند،چنان روشن است که نیازی به «اسنادتازه» نیست،بلکه پرسش اساسی این است که چرادکترمصدّق باوجود همهء توان سیاسی و دراختیارداشتنِ همهء نیروهای نظامی و انتظامی نخواست در۲۸مرداد۳۲ واردمیدان شود؟
به عبارت دیگر،درفاصلهء آن«سه روزبحرانی»(از۲۵تا۲۸مرداد)چه تغییراتی درارادهء سیاسیِ مصدّق پدیدآمده بودکه باانفعال حیرت انگیزش درروز۲۸مرداد،سقوط آسان حکومت وی تسهیل شد،انفعالی که هم شاهی ها ،هم مصدّقی هاو هم-خصوصاً-مأموران سازمان سیا درتهران را شگفت زده کرده بود.ما- درکتاب«آسیب شناسی یک شکست»-روَندِاین تغییر و تحولِ سرنوشت ساز را ترسیم کرده ایم و دراینجا -بااضافات وافزوده هائی-یادآور می شویم:
۱-درسراسرروزهای ۲۵تا۲۸مرداد،مصدّق در جستجوی شاه بودبه طوری که ضمن قبول عزل خویش توسط شاه،به پسرش،دکتر غلامحسین مصدّق،می گفت:
-«میخواهم ببینم حالا که[شاه] مرا عزل کرده،کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را دست چه کسی بسپارم و بروم؟(۱۱).
۲- در عصر روز ۲۷ مرداد مصدّق معتقد شده بود:
-«از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند»(۱۲).
۳-باچنین اعتقادی، ازشامگاه ۲۷مرداد،دستگیری تظاهرکنندگان حزب توده آغازشدبطوری که بقول نورالدین کیانوری: حدود ۶۰۰ نفر از افراد، مسئولین و کادرهای حزب توده دستگیر شدند و این امر، ضربهء بسیار مهلکی بر ارتباطات حزب توده وارد ساخت(۱۳).
۴-باتوجه به خلع سلاح کامل نیرو هاى زُبدۀ گاردشاهنشاهی و دیگر واحدهای ارتش توسط دولت مصدّق و دستگیرى افسران عالیرتبۀ منسوب به کودتا(در۲۵مرداد۳۲)مخالفان نظامى مصدّق،فاقدنیرو و توان لازم برای انجام کودتا در۲۸مرداد بودند.بقول عموم شاهدان و صاحبنظران: در۲۸ مرداد۳۲،هر پنج واحدِ ارتش، مستقر در پادگانهای تهران، به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا،حتّی برای اجرای یک عملیّات محدود شهری نیز نیروی لازم نداشتند آنچنانکه بقول سرهنگ غلامرضا نجاتی(سرهنگ هوائی و هوادار پُرشور دکتر مصدّق):
«در نیروی هوائی، بیش از ۸۰ در صد افسران و درجهداران از دولت مصدّق پشتیبانی میکردند…افسران جناح وابسته به دربار درنیروی هوائی- که اغلب شاغلِ پست های ستادی و فرماندهی بودند-باهمهء کوششی که به عمل آوردند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوبِ مردم، آماده کنند. درمرداد۱۳۳۲ در تهران، ۵ تیپ رزمی وجود داشت … و صدها تن افسر و درجهدار در پادگانهای تهران حضور داشتندولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند»(۱۴).
بابک امیرخسروى-کادربرجستۀ حزب توده و شاهدعینی حوادث۲۸مرداد۳۲ درخیابان های تهران -تأکید مى کند:
-«تمام شهادت ها ی معتبر،حتّی اسنادسرّی وزارت امورخارجهء آمریکانشان می دهندکه ارتش درمجموع،کوچک ترین مشارکتی در۲۸مردادنداشت… هیچ واحدمنظم ارتشى درماجراى روز۲۸مرداد۳۲،شرکت نداشت…»(۱۵).
تانک های سرگردان درخیابان های خالیِ ۲۸مرداد!
بااینهمه،برخی ازپژوهشگران(ماننددکتریرواندآبراهامیان،دکترمازیاربهروز) حضورچندتانک درخیابان ها و بعد،حمله به خانهء دکترمصدّق را نشانهء«کودتای نظامیان»دانسته اند.
توضیح زیر شایدروشنگراین ابهام یاسوء تفاهم باشد:
الف-باتوجه به سیاست مماشات و آشتی جوئی دولت آمریکابامصدّق بعدازرویداد شب۲۵مرداد(به هنگام ابلاغ فرمان عزل مصدّق) و تلگرام «بدل اسمیت»(معاون وزیر خارجهء آمریکا)به کرمیت روزولت مبنی براینکه«عملیّات را رها کن واز ایران خارج شو!»،
ب-باوجودمخالفت مصدّق باپیشنهاد یاران نزدیکش برای فراخواندنِ مردم به خیابان ها و یا استمدادکمکِ مردمی ازطریق رادیو،
پ- باتوجه به درخواست مصدّق از مردم تهران برای خودداری از هرگونه تظاهرات ضدسلطنتی و دعوت ازآنان برای ماندن درخانه های شان(۱۶)،
ت-باتوجه به انتصاب حیرت انگیزِ سرتیپ محمددفتری به ریاست کل نیروهای نظامی و انتظامی ازطرف مصدّق(باوجودمخالفت رئیس ستادارتش مصدّق،سرتیپ ریاحی)وحضورِسرتیپ دفتری درمیان نظامیان حاضردرخیابان هاو فراخواندن آنها به اینکه :«همهء ما همقطارو برادر و شاهپرست هستیم و شاه فرماندهء کلّ قوااست»،باعث انفعالِ نظامیان هوادارمصدّق و موجب سرگردانی و ندانمکاریِ تانک های مستقردرخیابان شده بودند(۱۷)،
ث-درچنان سرگردانی،ندانم کاری و انفعالی بودکه«سرتیپ کیانی»(معاون ریاست کل ستادارتش مصدّق)ستون ضربت-شامل یک گردان پیاده و یک گروهان تانک-را به نیروهای سرتیپ دفتری وافسران مخالف مصدّق تحویل داد.سرگردانی ،ندانمکاری وانفعال تانک های ارتشی درخیابان های تهران باعث شدتا بزودی برخی ازتانک ها توسط تظاهرکنندگان هوادار شاه تصرّف شوندو این درشرایطی بودکه سرلشکرزاهدی هنوزدر«خانهء امن»،مخفی و متواری بود!
ج-بابک امیرخسروی و سرگردفریدون آذرنور(درگفتگوبانگارنده) دراین باره تأکیدمی کنند:بخاطرخالی گذاشتن میدان ازسوی توده ای ها و سایرسازمان های وابسته به جبههء ملّی و خطای بزرگ دکترمصدّق در انتصاب سرتیپ محمددفتری به ریاست کُل شهربانی و فرمانداری نظامی تهران، بیشترِ تانک های مستقردرخیابان های تهران،تانک هائی بودندکه فرماندهی برخی از آنها بر عهدهء افسران عضوسازمان نظامی حزب توده(مانندشادروان قربان نژاد یا ستوان ایروانی)بودولی به خاطر نبودِ رهنمودهای حزبی و انفعال حیرت انگیزدکترمصدّق،این تانک ها درخیابان های تهران،حیران و سرگردان بودندو درنهایت به خدمت مخالفان مصدّق درآمدند(۱۸).
نیروهای زرهیِ تیمور بختیار وحمایت ازمخالفان مصدّق!؟
به روایت سرهنگ نجاتی(سرهنگ هوائی هوادارمصدّق):«درکودتای ۲۸مردادنیز،کودتاچیان امیدی به همکاری واحدهای نظامی پادگان تهران نداشتند،به همین دلیل بودکه به جلب همکاری سرهنگ تیموربختیار،فرماندهء تیپ زرهی کرمانشاه،وسرتیپ محمود دولّو،فرماندهء لشکراصفهان برآمدند»(۱۹).
طبق اسنادسازمان سیانیز،پس ازماجرای شب۲۵مرداد،درخواست پُشتیبانی ازنیروهای زرهیِ اصفهان و کرمانشاه- به فرماندهی سرتیپ محموددولّو و سرهنگ تیموربختیار- دراولویّت قرارگرفت.سرتیپ دولّو به فرستادهء زاهدی «بی طرفی»خودرا اظهارنمود، ولی تیمور بختیار بطورشفاهی،حمایت خودراازسرلشکرزاهدی ویارانش اعلام کرد،به روایت سرگردعبدالعزیزرستمی گوران(عضوبرجستهء سازمان افسران حزب توده و فرماندهء گردان زرهی تیپ کرمانشاه تحت امرِ تیموربختیار)تیموربختیار دراعزام نیروبه تهران و «فتح پایتخت» دچارتعلّل،تردیدو تزلزل بود،به همین جهت،نیروهای زرهی تیموربختیارپس ازسقوط دولت مصدّق در۲۹مرداد۳۲ واردتهران شدندو خودِتیموربختیارنیزدرکرمانشاه ماند!.به روایت سرگرد رستمی گوران:«..تیموربختیاربه فرستادهء [سرلشکر]زاهدی به طورشفاهی قول همکاری می دهد،ولی ازجای خود تکان نمی خورَد»…به نظرامیرخسروی:«خودِاین،دلیل مهمی است که برای روزچهارشنبه ۲۸مرداد،برنامه ای درتهران[برای کودتا]پیش بینی وطراحی نشده بود.به روایت داریوش فروهر ودیگران:[تیموربختیار]همزمان باسرتیپ ریاحی[رئیس ستادارتش مصدّق] نیز ارتباط دائمی داشت وبامراکزقدرت دولت مصدّق سرگرم مغازله بود! (۲۰).
۵-مهندس زیرکزاده(که درتمام روز ۲۸ مرداد در خانهء مصدّق بود)دربارهء روحیه و روان مصدّق می گوید:
-«… در آن روز، واضح بود که دکتر مصدّق مردم را در صحنه نمیخواهد…تمام آنهائی که در آن روز در خانهء نخستوزیر (بودند) بارها و بارها، تک تک و یا دستهجمعی از او خواهش کردند اجازه دهد مردم را به کمک بطلبیم، موافقت نکرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم…مصدّق با تقاضای او [دکتر فاطمی] برای خبر کردن مردم[ازطریق رادیو]مخالفت کرده بود.مصدّق نقشهء خودراداشت و نمی خواست درآن،تغییری بدهد»(۲۱).
۶ـ ما-درمقالهء مستندی-به امکانات حیرت انگیز و قدرت نظامی-تشکیلاتی حزب توده درآستانهء ۲۸مرداد اشاره کرده ایم،با توجـّه به این قدرت نظامی-تشکیلاتی به نظرمی رسدکه درروز۲۸مرداد مصدّق ادامهء نبرد را دیگر به سود خود و به صلاح ملّت ایران نمیدانست و بهمین جهت در بامداد ۲۸ مرداد، پیشنهاد دکتر فاطمی مبنی بر: «به ستاد ارتش دستور داده شود تا اسلحه در اختیار تودهایها بگذارند» را رد کرد(۲۲).
۷-مصدّق همچنین، درخواست رهبران حزب توده برای «توزیع ده هزار قبضه تفنگ و سلاحهای سبک به منظور دفاع از دولت مصدّق» را رد نمود(۲۳).
۸-دکترسپهرذبیح،متخصصّ تاریخ معاصرایران،استاد ممتازکالج«سنت مری»و سردبیرسابق روزنامهء باخترامروز(حسین فاطمی)دراین باره می نویسد:
-«هیأتی (که) از جانب حزب توده با مصدّق تماس گرفت نتوانست موافقت او را برای پخش اسلحه میان تودهایها و جبههء ملّیهای تندرو جلب کند.گزارش شده است که مصدّق به نمایندگان حزب توده و تنی چند از یاران وفادار خود گفته بود که ترجیح میدهد طرفداران شاه او را زجر کُش کنند، اما خطرِیک جنگ داخلی را نپذیرد.»(۲۴).
۹- بابک امیرخسروی تأکیدمی کندکه«حزب تودهء ایران درآستانهء ۲۸مرداد-فقط درتهران لااقل ۱۵هزار وبه روایت کیانوری ۲۵ هزارعضومبارز ورزم دیده داشت که اگربه درستی هدایت می شدند،تنهایک پنجم آنها ازپسِ مزدوران برمی آمدند»(۲۵).
۱۰-دکترانورخامه ای نیز که شاهدو ناظر رویدادهای ۲۸مردادبود-ضمن اشاره به قدرت نظامی و آماده باشِ سازمان افسران حزب توده و توان بسیج سازمان جوانان آن حزب- می گوید:
-«اگرمصدّق می خواست،حزب توده می توانست جلوی کودتارابگیرد»(۲۶).
۱۱-مهندس زیرک زاده ضمن تأکیدبراینکه از اواخر سال ۱۳۲۴ تا مرداد ۱۳۳۲ حزب توده هر وقت می خواست می توانست با یک کودتا تهران را تصـّرف کند»یادآورمی شود:
-«درروزهای بین ۲۵تا۲۸مرداد۳۲ حزب توده به دکترمصدق اطلاع می دهدکه کودتائی درپیش است و حزب توده حاضراست برای رفع آن به دولت کمک کند..معهذا [مصدق]کمک حزب توده را ردکرد…بخوبی می بینیم که مصدّق با ردکمک حزب توده چه خدمت بزرگی به ملّت ایران کرده است»(۲۷).
۱۲-باتوجه به ردِ کمک حزب توده توسط مصدّق و ناکامی این حزب برای ایجادِ «ایرانستانِ وابسته به شوروی»،خبرِخودکشی«آناتولی لاورنتیف»،سفیرفوق العادهء دولت شوروی درشامگاه ۲۸مرداد۳۲ معنای سیاسی خاصی می یابد(۲۸).
«لاورنتیف»درتاریخ۹مرداد۳۲ واردتهران شدو پس ازتقدیم استوارنامه اش به شاه،در۱۱مردادبادکترمصدّق ملاقات و مذاکره کرد.ازمضمون این مذاکرات خصوصی اطلاع چندانی در دست نیست ولی عکس منتشرشده ازاین ملاقات،مصدّق را بسیارمغموم و افسرده نشان می دهد.«آناتولی لاورنتیف» سازماندهء کودتای کمونیستی علیه«ادوارد بنِش»(Edvard Beneš)رئیس جمهور محبوب چکسلواکی بود.آیا مصدّق اندیشناکِ تکرارِسرنوشت «بنِش» و چکسلواکی درایران بود؟
دکتر محمد مصدّق و آناتولی لاورنتیف، سفیر شوروی در تهران.
۲ اوت ۱۹۵۳ =۱۱ مرداد ۱۳۳۲
۱۳-آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیل مورداعتمادش-سرهنگ جلیل بزرگمهر-شایدحاصل این اندیشه و بیم و هراس بود.مصدّق دربارهء رویداد۲۸مرداد به وکیل مورداعتمادش گفته بود :
-بهترین حالت همین بودکه پیش آمد!(۲۹).
***
درشصت و چهارمین سالگرد رویداد۲۸مرداد مانند روشنفکران شجاع شیلی،با فروتنی و فرزانگی، ضمن پذیرفتن اشتباهات رهبران خویش،بایداین گذشتهء ناشادرا پُلی برای ساختنِ آینده ای آزاد و دموکراتیک سازیم.
پانویس ها:
۱-نگاه کنیدبه:آسیب شناسی یک شکست،چاپ چهارم ،صص۲۳۸و ۳۶۰-۳۸۳
تصویب قاطع طرح تحریم های تازه علیه ایران در مجلس نمایندگان آمریکا، یک روز بعد از دیدار حسن روحانی با فرماندهان ارشد سپاه پاسداران که ظاهرا تلاشی بود برای کم کردن شکاف های عمیق مابین دو جناح حکومت اسلامی تهران، دولت دوازدهم را، خواسته یا نا خواسته، در کنار نظامیان قرار میدهد.
هشدار تند دونالد ترامپ،رئیس جمهور آمریکا، مبنی بر اینکه عدم پایبندی تهران به توافق اتمی، جمهوری اسلامی را با «مشکلات بزرگ» روبرو میسازد.
آقای ترامپ روز ۱۷ خرداد ماه نیز که طرح مشابه با تحریمهای روز سه شنبه مجلس نمایندگان، در مجلس سنا با ۹۷ رای موافق به تصویب رسید بیانیه دیگری علیه ایران صادر کرده بود.
شواهد حاکی است که دولت ترامپ در تدوین خطوط کلی مناسبات جاری و آینده آمریکا با جمهوری اسلامی به نتیجه رسیده و اجرای گام به گام سیاست تازه را از مدتی قبل آغاز کرده است.
طی بیانیه قبلی ترامپ که ساعاتی پس از حمله تروریستی داعش در مجلس و مقبره خمینی صادر شد، رییس جمهور آمریکا ضمن ابراز همدردی با قربانیان، یاد آوری کرد «دولت هایی که از تروریسم پشتیبانی میکنند قربانی شرارت های خود میشوند.»
علاوه بر فعالیتهای موشکی که دلیل تصویب تحریمهای تازه آمریکا علیه ایران است، حمایت از تروریسم، صدور اسلحه، پشتیبانی از گروههای مسلح در خاورمیانه و همچنین موارد نقض حقوق بشر نیز مورد اشاره قرار گرفته اند.
تحریم سپاه پاسداران از جمله حساسترین بخشهای مندرج در طرح تحریمهای تازه است که در شکل اندکی تغییر یافته کنونی ( علاوه شدن روسیه به آن) میباید یکبار دیگر در مجلس سنا به رای گذاشته شود.
هدفهای سیاست خارجی ترامپ
دولت اوباما امیدوار بود توافق اتمی با جمهوری اسلامی، به تغییر تدریجی حکومت مذهبی تهران منجر شده و حاکمیت انقلابی ایران را به یک نظام قراردادی و قانونمند تبدیل کرده و راه ورود آنرا به جامعه جهانی هموار سازد.
دولت ترامپ معتقد است سیاست اوباما در قبال تهران شکست خورده و با سوء استفاده از مزیتهای مالی ناشی از اجرای توافق اتمی رفتارهای جمهوری اسلامی در منطقه علیه منافع آمریکا و هم پیمانان آن خشن تر از پیش شده.
هدف سیاست خارجی تازه آمریکا محروم ساختن ایران از مزایای مالی برجام و در عین حفظ محدودیتهای بازدارنده علیه برنامه توسعه اتمی و متوقف ساختن برنامه توسعه موشکی جمهوری اسلامی است؛ بخش دیگری از سیاست تحمیل پیاز و چوب.
در بخش نخست، دولت ترامپ با مقاومت دولتهای اروپایی مایل به توسعه تجارت با تهران روبرو است، حال آنکه هماهنگی اروپا با آمریکا در برخورد با ایران دارای اهمیت تعیین کننده و شکست و یا موفقیت سیاست تغییر یافته واشنگتن تا حدود زیادی در گروه هماهنگی با اروپا قرار دارد.
برای عبور از مانع اروپا و نشان دادن حسن نیت، دولت ترامپ تاکنون دوبار تائیدیه ۹۰ روزه اجرای تعهدات مندرج در برجام را صادر کرده ولی در گزارش مرتبط با تائیدیه دوم به کنگره، وزیر خارجه آمریکا مدعی شده که «جمهوری اسلامی به روح برجام پایبند نبوده.
منظور از «پایبندی به روح برجام» تغییر گام به گام رژیم اسلامی و ملایم تر شدن رفتارهای خارجی آن در منطقه و توقف آزمایش موشکهای بالستیک است.
دولت ترامپ مایل است زمینهای فراهم شود که حداکثر تا مهلت تمدید ۹۰ روزه بعدی لغو تحریمها ، و یا در اولین فرصت ممکن، بتواند از صدور تائیدیه سر باز زده و با پشتیبانی اروپا وضعیت تحریمها علیه جمهوری اسلامی را ، به شرایط اول ژانویه سال ۲۰۱۲ باز گرداند.
طرح تحریمهای غیر اتمی در کنگره، صدور بیانیههای تند علیه تهران، مطرح ساختن غیر رسمی گزینه عبور از جمهوری اسلامی، توسط رکس تیلرسن، ادامه محدودیتهای بانکی و شلیک گلوله از سوی ناو «تاندر بولیت» به آبهای اطراف یک شناور سپاه در خلیج فارس، که برخوردی متفاوت با تحمل دستگیری ناویها و قایقهای گشتی آمریکا در دولت اوباما توسط سپاه بود، نشانه جدی بودن ترامپ در اجرای سیاست تازه است.
راندن دولت روحانی به دامان سپاه
با داخل شدن در مذاکرات اتمی و قرار گرفتن نمایندگان سیاسی تهران در کنار نمایندگان سیاسی آمریکا و اروپا، دولت روحانی چهرهای متفاوت از حکومت اسلامی تهران را به جهان عرضه کرد، در حالیکه طبیعت و رفتارهای حکومت اسلامی ایران، بر خلاف انتظار و یا تبلیغ دولت اوباما، بدون تغییر ماند.
بنظر میرسد یکی از هدفهای سیاست خارجی دولت ترامپ زدودن تصویر پیشین از حکومت انقلابی ایران در افکار عمومی جهان و تبلیغ طبیعت و رفتارهای آن در مجموعه حاکمیت است، و نه منحصرا ترسیم چهره خندان ولی بدون قبول مسئولیت نمایندگان سیاست خارجی دولت.
در صورت رسیدن به این منظور، همسو کردن اروپا برای آمریکا تحصیل حاصل است. همکاران ارشد ترامپ، منجمله وزیر دفاع و مشاور امنیت ملی کاخ سفید، همزبان با اسرائیل و عربستان سعودی، مکرر آنچه را که «اقدامات بیثبات کننده جمهوری اسلامی در منطقه» معرفی شده مورد حمله قرار داده اند.
راه رسیدن به این هدف همسو ساختن زبان دیپلماسی جمهوری اسلامی با زبان تند فرماندهان سپاه و توجیه عملکردهای داخلی و منطقهای جمهوری اسلامی توسط دولت است؛ شبیه واکنش تند سه شنبه شب عراقچی و انتقاد تند و تلافی جویانه روز چهارشنبه روحانی نسبت به تصویب تحریمهای تازه در مجلس نمایندگان آمریکا.
حاکمیت جمهوری اسلامی، متفاوت با سیاست آشتی جویانه دولت روحانی، بعد از برجام فعالیتهای نظامی خود را در منطقه تشدید کرد و در بخش موشکی نیز روز یکشنبه ۲۸ خرداد سال جاری طی عملیاتی که «لیله القدر» نامیده شد با برداشتن یک گام بلندتر از «آزمایش»های پیشین، ۶ فروند موشک بالستیک میان برد از استان های کرمانشاه و کردستان با استفاده از حریم هوایی عراق به منطقه دیرالزور در سوریه پرتاب کرد.
دولت روحانی با قرار گرفتن در کنار این اقدام نه تنها وادار به توجیه آن شد که با طرح این موضوع که تصمیم به پرتاب موشکها در شورای امنیت ملی ایران گرفته شده، آنرا به عنوان رییس شورای امنیت ملی، به گونهای بخود نسبت داد.
در اظهار نظر بعدی نیز دایر بر اینکه موشکهای ایران را وزارت دفاع دولت تولید میکنند، روحانی فعالیتهای موشکی جمهوری اسلامی را در حوزه مسئولیت دولت برد!
قرار گرفتن دولت روحانی در کنار سپاه و قبول خط مشی مورد علاقه اصولگرایان که به نوبه خود با روح و اجرای برجام مخالفند، دست دولت ترامپ را برای همسو ساختن اروپا با سیاستها تازه واشنگتن تقویت خواهد کرد.
ترکیب کابینه بعدی حسن روحانی نشان خواهد داد که بعد از نشست روز دوشنبه او با فرماندهان سپاه، که ظاهرا بمنظور ایجاد جبهه واحد و پرهیز از ادامه تنشهای اخیر صورت گرفت، دولت دوازدهم تا چه اندازه از برجام و اصلاح طلبی دور و به سپاه و اصولگرایان نزدیک شده است.
ابراهیم فیاض اعتقاد دارد که اکنون بنیاد یک لائیسیته در قم شکل گرفته است و این نکته در کنار مسائل دیگر در نهایت به یک انقلاب مذهبی در قم ختم خواهد شد. فیاض همچنین یک مشکل عمده شهر قم را جولان آقازادههایی میداند که وارد در عرصه تجارت جهانی شدهاند.
پایگاه خبری ـ تحلیلی مسئله: شهر قم وضعیت اجتماعی پیچیدهای دارد. مردمان این شهر مذهبی در مواجههای که با جریان فراگیر توسعه و تجدد داشتهاند، کم و بیش به برخی از مظاهر آن تن داده و جذب جریانی شدهاند که شهر یا مردمان مذهبی و غیرمذهبی نمیشناسد و بالمآل همه را فرا میگیرد. قم و مردمان آن، اعم از آخوند و غیرآخوند، خواهناخواه در گیرودار مناسبات اجتماعی دنیای جدید هستند؛ در این میان، به نظر میرسد آنچه پیکره و رگ و پی قم از آن رنج میبرد، فقدان فضایی ارتباطی است که بتواند مواجهههای سازوار و مبنی بر نقد درونی را با شرایط جدید فراهم سازد؛ در رابطه با شرایط خاص شهر قم، با «ابراهیم فیاض»، مردمشناس گفتوگو کردیم. فیاض ضمن اشاره به مختصات جهانیای که قم در دوران پس از انقلاب اسلامی پیدا کرده، از یک سو به اهمیت رویکرد اقتصادی در تشیع و از سوی دیگر به تبیین چرایی، چگونگی و عوارض ورود آقازادهها و فرزندان مراجع به عرصه تجارت جهانی پرداخته است.
نسبت شهر قم به عنوان پایگاه سنت و مذهب در ایران را با فرایند فراگیر جهانی شدن که در جای جای کشور ما بروز و ظهور دارد، چطور ارزیابی میکنید؟ این سؤال از این جهت اهمیت دارد که از سوی جبهه انقلاب و حاکمیت، نگاه خاصی به قم وجود دارد و تلاش میشود مناسبات جدید، مظاهر جهانی شدن و اخلاق پذیرفتهشده در شهرهایی مانند تهران، وارد قم نشود، تا به قول خودشان «قم را حفظ کنند». سؤال اینجاست که خود قم در کجای این جریان واقع شده است؟
قم شهری است که سالها در وضعیت سنتی باقی مانده بود، اما با انقلاب اسلامی به جریان جهانی وارد شد. تقریباً ۱۹۷ قومیت مختلف وارد قم شدهاند. برای مثال، ترکها به قم آمدند و هماکنون بخش عظیمی از جمعیت قم را تشکیل میدهند. همینطور خارجیهایی که به قم وارد شدهاند، چهره یک شهر جهانیشده را به آن میدهند. قم همچنان به این سمت در حال حرکت است و این موضوع در آینده، بیش از این، خود را نشان خواهد داد. ما امروز سیاهپوستان، اروپاییها و آمریکاییهایی را در قم میبینیم که به لهجه قمی صحبت میکنند. یعنی خارجیهایی در قم حضور دارند، که در حال رفت و آمد به شهر و کشور خودشان هستند و در عین حال قمی نیز شدهاند که به نظر من این پدیده روزبهروز عمق و گستردگی بیشتری هم پیدا خواهد کرد. به همین دلیل باید آماده بود؛ باید جهانی شدن قم را پذیرفت، نه اینکه با آن مقابله کرد، چرا که هر مقابلهای به عقبماندگی بیش از پیش قم میانجامد. مسئولان هنوز هم نخواستهاند باور کنند که شهرشان جهانی شده و این اتفاق بسیار هم مهم است.
البته بگویم که بسیاری، نهتنها این جهانیشدن را پذیرفتهاند، بلکه به عوارضی از آن تن دادهاند که عجیب است. الان مراجع روشنفکر تجارتهای بینالمللی دارند. یکی از دوستان قمی ما میگفت: «دفتر مراجع شده دفتر تجارت بینالملل!» برخی از آقازادههای مراجع از بزرگترین تاجرهای شکر هستند. من یقین دارم نیروهایی که در قم هستند در آیندهای نزدیک کار تجارت جهانی را در همه کشورها شروع خواهند کرد.
به نظر شما این فعالیتهای اقتصادی و تجاری دفتر مراجع و آقازادهها بخشی از آن فرایند جهانی شدن است که به قم وارد و پذیرفته شده؟
تجارت و اقتصاد که رونق بگیرد، همه معادلات تغییر میکند، مسائل فکری و فرهنگی هم تغییر میکند. تشیع از مذاهبی است که رویکرد اقتصادی در آن بسیار پررنگ است و این رویکرد حتی به فرهنگ و سیاست هم معنای خاصی میدهد. در کتاب «مکاسب» نوشته «شیخ انصاری» مسائل فرهنگی در مکاسب محرمه مطرح میشود. همچنین ولایت فقیه و بیعت را در کتاب بیع، یعنی در کتاب خرید و فروش، مطرح میکند. این یعنی در تشیع اقتصاد به عنوان مدار و زمینه تلقی شده است. همچنین بحث فرهنگ، سیاست و اجتماعیات که جزء خیارات است و در مورد اعتباریات صحبت میکند، در ذیل مکاسب قرار گرفته است.
بنابراین مبنا اقتصاد است و هیچ کدام از مراجع نیستند که فعالیتهایشان جنبه اقتصادی نداشته باشد. ساختار حوزه و تشیع نیز، که مستقل از حکومت است، اصولاً به واسطه همین امر، یعنی استقلال اقتصادی از حکومت، شکل گرفته است. به عبارت دیگر، پیوند حوزه و اقتصاد و اینکه اقتصاد در تشیع مبنا قرار گرفته است، آن را از حکومت استقلال میبخشد.
به نظر میرسد در عرصه فرهنگی اینگونه نیست و مراجع، یا به طور کلی حوزویها و مذهبیها، در برابر رویکردی که شما مطرح میکنید، مقاومت میکنند.
خیر، هیچ مقاومتی ندارند. اتفاقاً به سمت اجرایی کردن هر چه بیشتر آن پیش میروند. به عبارتی، آخوندی عمل میکنند؛ به این معنا که در حال آماده کردن شرایط هستند. آقازادههای مراجع به اروپا و آمریکا رفت و آمد دارند و تجارت میکنند و از اخبار اقتصادی و تجاری بهخوبی مطلع هستند؛ این همان آماده شدن است.
به همین دلیل در قم مراکز اقتصادی و تجاری بهشدت در حال رشد است؟
بله. اساساً سهامداران این مراکز همان آقازادهها هستند.
این در حالی است که در قم مراکز فرهنگی و هنری مانند سینما و فرهنگسرا و … بسیار کم است!
کارکرد اینها برای قشر متوسط و بیکار است. شخصی که خودش در حال رفت و آمد به غرب است و آنجا را میبیند، سینمای غرب را میخواهد چه کند؟ ضمن اینکه یک نکته مهم را نباید فراموش کنید؛ و آن این است که این حرف شما، یک حرف روشنفکرانه است و آخوندها با این حرفها کلاه سرشان نمیرود، زیرا او خود غرب و فرهنگ آن را لمس میکند. کسی که میرود خود لندن را میبیند، آیا فیلم لندنی نگاه میکند؟! شما غرب را در فیلمها میبینید و نوعی عشق و حسرت نسبت به آن را تجربه میکنید، زیرا تا به حال غرب را ندیدهاید و به آن دسترسی ندارید. اگر فیلمهای غربی را میبینیم، برای این است که ادای غرب را درآوریم. حتی خود رهبران سیاسی ما هم اینطورند. اینها عاشقانه و از منظر یک خواهان، به غرب نگاه میکنند تا ظواهر و نشانههای آن را پیدا کنند. میتوانم بگویم که این مسئله از دوره «شاه عباس صفوی» آغاز شده است. یعنی ما همه به نشانهها میپردازیم؛ اما وقتی کسی خود غرب را میبیند، دیگر چنین رویکردی ندارد. حالا ممکن است به غرب برود و در آنجا با مناسبات خودش رفتار کند، مثلاً صیغه بخواند، یعنی زن زیبای غربی را ببیند و صیغه کند، که من از این اتفاقات به خوبی خبر دارم و میدانم که هست. برای چنین شخصی دیگر آنجا آرزو نیست و مناسبات آنجا برایش جلوهگری نمیکند تا بخواهد قم را هم از نظر مناسبات فرهنگی شبیه آنجا کند. چنین شخصی آن قدر پولدار است که هر چیزی که در غرب وجود دارد را به دست میآورد، یا میتواند به دست بیاورد؛ میتواند به آنجا برود و انواع لذتهای غذایی و بصری و جنسی و… را کسب کند. میتواند در دانشگاههای آنجا تا سطوح عالیه درس بخواند و به قول خودش کارهای بشود. همین امروز نوهها و نتیجههای مراجع مهم، حتی مراجع مرحوم، در دانشگاههای مهم لندن تحصیل کرده و میکنند.
مایلم بیشتر به فرهنگ عمومی و مردم عادی قم بپردازیم. با توجه به شرایطی که ذکر کردید، اتفاقی که در میدان برای کنشگران اجتماعی عادی میافتد چیست؟ مثلاً در خصوص همین موضوعی که اشاره کردید، ما از سوی دیگر در قم با جوانان طبقه متوسطی روبهرو هستیم که بینشها و ارزشهای خاص خود را دارند. در کنار این رشد مادی و اقتصادی آقازادهها، نه مناسبات و جایگاه اقتصادی ویژهای دارند تا بتوانند خودِ غرب یا لذات آن را تجربه کنند و نه از منظر فرهنگی و هنری آزادی و بهره کافی دارند. اینها بارها به ما گفتند که در اینجا نه پارک داریم، نه سینما؛ نه کنسرتی برگزار میشود و نه کافهای در اینجا هست!
مشکل امروز قم همین اختلافهاست؛ مسئلهای که منجر به نوعی تقابل و حتی شورش میشود. بدانید که آینده این وضعیت چیزی جز شورش نیست. همین امروز در شهر قم، آثار این شورش آشکار شده است؛ از تلگرام و اینستاگرام و… میتوان این آثار را دید. برای مثال، در روز عاشورا بیشترین آمار بازدید از سایتهای پورنوگرافی مربوط به شهر قم است. این خیلی تأملبرانگیز است! یا مثلاً پدیده «مجید جعفریتبار»، خود نشانه یک انقلاب و قیام بود. اینگونه مسائل و پدیدههایی مانند رواج روابط جنسی خارج از خانواده، زنای محصنه و روابط جنسی متقاطع و… در قم در حال افزایش است و به نظر من اینها اصلاً بیمعنا نیست. علت اصلی این پدیدهها فاصله طبقاتی است. آقازادهها عملاً در عرصه تجارت جهانی ورود کردهاند؛ بچه فلان آیتالله و بهمان مرجع، خارج از کشور است و همینها طبقه اشراف را شکل دادهاند.
ببینید، برای مثال، فرزند «سیداحمد خمینی»، در تلگرامش عکسهای شبهاروپایی در حین سوارکاری با لباسهایی خاص پخش میکند. مردم هم میگویند «این هم قمی است دیگر». او که فرزند آخوند است اینگونه زندگی میکند، چرا ما اینگونه زندگی نکنیم؟ و مسئله از همین «چرا ما نه؟» شروع میشود. وقتی یک فرد عادی مانند آنها پول و امکانات نداشته باشد، نتیجهاش در ابعاد وسیع پرخاشگری و هرج و مرج اجتماعی و سیاسی میشود. البته فعلاً در حد پرخاشگری و هرج و مرج اجتماعی است، اما به تداوم این روند، خیلی زود تبدیل به پرخاشگری سیاسی میشود.
روایت رادیکال شما از وضعیت قم بهشدت نگرانکننده است. به طور شفاف دورنمای قم را چطور میبینید؟
در قم یک انقلاب مذهبی رخ خواهد داد. به عقیده من رنسانس اسلامی از آنجا آغاز میشود؛ رنسانسی که اولین تحول آن در علم کلام است. من در حال حاضر، بهویژه در میان طلبهها، ارتداد زیادی میبینم؛ ارتداد به معنای از دست دادن امور تعبدی و ایمان. وقتی ایمان از دست برود، به طور خودکار مناسک هم از میان میرود. تصور من این است که در آینده، ارتداد از خود طلبهها آغاز میشود و این همان اتفاقی است که در غرب هم برای کشیشها رخ داد و منجر به رنسانس شد.
و علت اصلی این پدیده از نظر شما چیست؟
این مسئله دقیقاً با اقتصاد مرتبط است. چنین اتفاقی در دوره رنسانس، در روم شرقی هم رخ داد. در کتاب «تاریخ گسترش اسلام» نوشته «توماس واکر آرنولد» آمده است زمانی که اسلام وارد اروپا شد، خود مردم درها را برای ورود اسلام باز میکردند؛ کاردینالها، اسقفها و اشراف، وضعیت اقتصادی خیلی خوبی داشتند، اما کشیشها گرسنه، فاسد و بیسواد بودند. در فاصله طبقاتیای که میان علمای دینی رخ میدهد، کشیشها به مردم میپیوندند و اسقفها و کاردینالها عقب میمانند. من این را الان میبینم.
چند وقت پیش در فرودگاه، وقتی که از سفر مشهد بازمیگشتم، طلبه موجهی را دیدم که از متدینها «سهم سادات» میخواست. واقعاً از دیدن آن صحنه شوکه شده بودم؛ این اتفاق یعنی اینکه دیگر سهم امام را به حوزه ندهید، به من که نیازمندم کمک کنید. شک نکنید که این اتفاق نشانگر یک شکاف عمیق است. این طلبهها به مردم میپیوندند و در نهایت، یک نوع عرفیگری وحشتناک یا «لائیسیته» رخ خواهد داد. خیلی هم طول نمیکشد و در حدود ۲ سال آینده این اتفاق میافتد. همین امروز هم در قم لائیسیته در حال رخ دادن است، فقط تلاش میشود پنهان بماند.
اگر چنین چیزی را بپذیریم، قم به عنوان نماد و مرکز فقهی حکومت جمهوری اسلامی چه میشود؟
آن هم از هم میپاشد. الان به دلیل اینکه قم مرکز تشیع است، این طرز تلقی به وجود آمده و مرکزیت فقهی در آن ایجاد شده است. چنین چیزی را نمیتوان با پنهان کردن واقعیت حفظ کرد.
آیا اگر چنین اتفاقی بیفتد، به دلیل نفوذ معارفی قم و مرکزیت فقهی آن، ممکن است موجی ایجاد شود و مناطق مختلف کشور را دربربگیرد؟
لزوماً اینطور نیست. برای مثال، تأثیر این عرفیگری در اصفهان ممکن است خیلی کم باشد، در یزد و شیراز هم همینطور؛ اما در مشهد به احتمال زیاد اتفاق مشابهی میافتد. البته موجی که در مشهد ایجاد میشود لائیسیته نخواهد بود، بلکه سکولاریسم است. زیرا در مشهد تعداد دانشآموختگان دانشگاهی بیشتر از قم است و همین خود مانع لائیسیته میشود. به عبارتی، در قم قضیه حادتر است، اما در مشهد به شدت و حدت آنجا نخواهد بود. البته فاصله طبقاتیای که آستان قدس رضوی بین نزدیکان خود و مردم ایجاد کرده، بهشدت مسئله را حاد کرده است و آثار این فاصله طبقاتی را بهوضوح میتوان در مشهد دید. اما مسئله مهم این است که آنچه در انتظار قم است، لائیسیته است ولی آنچه در انتظار مشهد است سکولاریسم است. در تاریخ تحولات اروپا هم ما دو شهر مهم پاریس و لندن را داریم که در پاریس لائیسیته و در لندن سکولاریسم رخ داد.
شاید باور چنین چیزی دشوار باشد؛ چون قم هنوز هم بهشدت رنگ و بوی مذهبی دارد!
لائیسیته هم رنگ و بوی مذهبی دارد! تأکید من بر لائیسیته خیلی مهم و ظریف است؛ دقت کنید که در پاریس هم کشیشها لائیسیته را آغاز کردند. لائیسیته در این معنا میگوید که دین و آیین موجود، برای اشراف است و در نتیجه، هر کس باید دین خود را داشته باشد! در این صورت، دین مردم یک دین عرفی خواهد شد، یعنی همان چیزی که الان مداحان در قم دنبال میکنند.
در قم مداحمحوری رخ داده است، یعنی یک دین عرفی ساده در حال ترویج و محوریت یافتن است، نه آن دین پیچیده فقهی آخوندی، اسقفی و کاردینالی. در حال حاضر، مداحان در قم قدم اول را برای این کار برداشتهاند و یک دین عرفی ساده را با صدای خوش، در قالب دستگاههای موسیقی ارائه میکنند که پذیرش زیادی هم داشته است.
موج جدیدی از روحانیان جوانتر هم هستند که به هر شکل مردمیتر و اجتماعیترند. به نوعی از سیستم مرجعیت سنتی فاصله گرفتهاند و کار خودشان را میکنند. اینها هم در همین جایگاه تعریف میشوند؟
همه این افراد بروز و گسترش شاخههای لائیسیته را نمایندگی میکنند، هرچند که خودشان منکر چنین چیزی باشند و نسبت به این جریان خودآگاهی نداشته باشند. اما باید ادعاها را رها کرد و معنا را دید. این لائیسیته است که دارد پیش میرود. ساختارهای معنایی که این افراد بازتولید میکنند، یک لائیسیته مردمی را در خود دارد.
شواهد نظری شما برای اثبات این مدعا که همه این افراد و جریانها در فضای لائیسیته فعالیت میکنند، چیست؟
آنچه آنها را ذیل لائیسیته قرار میدهد این است که به بحث عقلی کاری ندارند و ولایتی را که عوام قبول دارند، ترویج میکنند. به عبارت دیگر، آنها عوامیگری ولایت را با فلسفهبافی تئوریزه میکنند و در نهایت، روحانیت کاردینالی و فقهی را نفی میکنند. آنها شدیداً با مرجعیت زاویه دارند و البته علما و مراجع هم با اینها زاویه دارند. آنها حتی میخواستند جامعه مدرسان قم را هم زمین بزنند. در این فضا، مرجعیت سنتی و فقهی که من همهشان را در چهارچوب دین اسقفی و کاردینالی میبینیم و میفهمم ــ چون دین انتزاعی برای اسقف و کاردینال است ــ در اقلیت قرار میگیرند و طلبههای جوان به مردم میپیوندند و به عرفی شدن دین دامن میزنند. مراد من هم از لائیسیته همین است.
در این شرایط، حتی حاکمیت هم تحول پیدا میکند و نسلی که در انتخاباتها و مجلس خبرگان حضور پیدا میکنند، نسل جوانی هستند که با نسل قبلی تفاوتهای اساسی دارند. هر شخص یا نهادی هم تلاش کند جلوی این روند را بگیرد، نمیتواند. حتی اگر همین الان هم این کار را بکنند، در قم نهادی قوی شکل میگیرد که برای رسیدن به ساختار سیاسی تلاش میکند و قم دارای ساختار سیاسی میشود. آن زمان، اعتبار مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی و… زیر سؤال میرود و روند مذکور در سطوح سیاسی دنبال میشود.
ما باید بپذیریم که ساختار معرفتی، ساختار کنشی میسازد و ساختار کنشی به کنش اجتماعی و سیاسی بدل میشود. من ساختار معرفتی را به شما گفتم و ساختار کنشی آن را هم خودتان میبینید؛ در پس این کنشها، ساختارهای فرهنگی و فرهنگ عمومی خودبهخود آشکار میشوند.
با این وجود، نسبت قم که عموماً آن را به عنوان نماد شهری سنتی و مذهبی میشناسیم با مدرنیسم و مدرنیته چیست؟
آقایان نه تنها مدرنیسم، بلکه مدرنیته را نیز پذیرفتهاند و به آن پایبندند. در مدارس و دانشگاههایشان هم به آخرین متدهای آن عمل میکنند و من در این حوزه تقابلی نمیبینم.
پس چرا برای مردم چنین چیزی محسوس نیست؟
اولاً باید قبول کرد که مردم، پولش را ندارند و نمیتوانند بهره چندانی از این وضعیت ببرند؛ ثانیاً فکر نکنید که در آنجا یک فضای بسته سنتی حاکم است و مردم خود را یک زندانی محبوس میبینند. من باید دست شما را بگیرم و با هم قدری در خیابانهای قم قدم بزنیم. چند وقت پیش ماشین من در قم خراب شده بود؛ کنار ماشین یک فاحشه با ۶ مرد در حال چانهزنی بود. در قم چنین آزادیهایی وجود دارد که ما احتمالاً در تهران هم آن را نمیبینیم!
ولی ما با جوانهای زیادی در قم صحبت کردیم که میگفتند فشاری که در قم روی ما هست، در تهران نیست. برای مثال، میگفتند وقتی با یک خانم در خیابان قدم میزنیم، نگاههای آزاردهنده به ما زیاد است و از این دست مسائل. چرا چنین وضعیتی وجود دارد؟
معنای اینکه دیگران زیاد نگاه میکنند این نیست که مخالف باشند، در واقع موافقند، فقط در حسرتند! یعنی مسئله این است که گیرشان نیامده و حسرت میخورند. امروزه هم که همه از طریق اینترنت ارتباط برقرار میکنند و ارتباطات بسیار زیاد شده است. سالانه میلیونها عراقی به ایران میآیند و من خبر دارم که برای آنها هم این ارتباطات زیاد است. در مشهد هم این پدیده زیاد است.
قمِ آینده چه مختصاتی دارد؟
همه چیز در آن ظاهر میشود. در بُعد اعتقادات، جریانات تشکیکی عظیمی در شیعه راه میافتد. حتی ممکن است برخی از این جریانات از جانب وهابیت شکل بگیرد. من قشر عظیمی از طلبهها را در قم میبینم که وقتی از بُعد تاریخی به دین نگاه میکنند، بهشدت به اهل سنت نزدیک میشوند. از سوی دیگر، طلبههایی که عرفانی و غیرتاریخی به دین نگاه میکنند، بهشدت از اهل سنت دور میشوند. در آینده، بین این دوگانهها برخورد به وجود میآید؛ برخوردها و تعارضات شدید اعتقادی و اجتماعی! اما برنده کسانی هستند که مردم با آنها همراه باشند. مردم عادی همانهایی هستند که لائیسیته را ایجاد میکنند. لائیسیته را قشر متوسط قدرتمند و نهچندان باسواد، ایجاد و ترویج میکنند و به همین سبب، در این میدان قدرت تأثیرگذاری در همراهی با آنها نهفته است.
صرف نظر کردن از آزادی، صرف نظر کردن از انسانیت خویشتن است. ( ژان ژاک روسو)
*
هنر در القای عقیده ای به توده ها نیست، بلکه بر عکس در گرفتن عقیده ای از توده هاست. این دیگر مشکل
مدعیان سیاسی است که به هر سو مینگرند با خود و اندیشه های خود روبرو میشوند. (هانا آرنت)
**
اراده معطوف به قدرت:
حاکمیت فرد، نهاد سیاسی، قانون.
از زمانی که جنگهای بزرگی بدلیل بقاء و حفظ جایگاه قدرت، چپاول و غارت صورت میگرفت تا زمانی که انسان کشی جمعی معنایی الهی و گاها توجیهات انسانی (ایدئولوزی زمینی) بخود گرفت، هیچگاه بشریت به سهولت در نیافت که براستی چرا و چگونه گلوله و خون و شمشیر بجای قانون میتواند حکومت کند و ادامه نیز بیابد!! تمام رویدادهای تاریخ گدشته که از فرمانهای فردی و گروهی منشاء گرفته بودند اصل قانون و قواعده بوده اند، قانون در نزد حکومتهای مستبد و دیکتاتور و ایدئولوژیک، مبین منافع و حقوق خود آنها است. به عبارت روشن تر قانون خود حکام هستند. در این قوانین این مردم هستند که باید تابع قوانین (سلطه) و حفظ منافع حاکمیتها باشند.
این تجربیات جدا از برخی نگرشهای دوران مدرنیسم نیز نبوده است. برداشت اتوپیای نجات بخشی از فلسفه هگل و حاکمیت روح مطلق که بر اساس آن هیتلر هم میخواست با استفاده از روح آلمانی به نجات جهان بیاید و این توهم را که تاریخ قانونی بغیر از آنچه که مارکس تبین کرده است طی نمیکند، از مارکس پیامبری ساخت که ذهنیت و رویدادهای جدا از واقعیت های موجود در جهان پس از خود را شکل داد. تا بدانجا که بسیاری از پیروان پس از مارکس بیش از یک و نیم قرن منظر بهشت موعودی را می دیدند که میبایست از طریق نبرد، جنگ و جهاد (قانون قهر طبقاتی) بدست آید واین پروسه تاریخی بود که قانون حاکمیت و تقدم زور بر تقدم اندیشه دکارت را تحمیل میکرد.
حاکمیت قانون، و استقرار دموکراسی: قانون از روابط فی ما بین افراد، گروهها، اقشار، لایه ها و طبقات اجتماعی برگرفته میشود. به گفته هانا آرنت: هنر در القای عقیده ای به توده ها نیست، بلکه بر عکس در گرفتن عقیده ای از توده هاست. این دیگر مشکل مدعیان سیاسی است که به هر سو مینگرند با خود و اندیشه های خود روبرو میشوند.
قانون مجموعه قواعد حقوقی، حقوق اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و مدنی است که در قالب قرارداد های قانونگذاری، قضایی (منوط به تفکیک قوا و منسوب به اجرا) و اجرایی در چارچوبی بنام قانون اساسی ارائه میشود. این قواعد اگر توسط ملتها درک شود، انگیزه و ابزار لازم برای حمایت از آن ایجاد میشود. این انگیزه و ابزار نقش مهمی در جلوگیری از ظهور مجدد استبداد ایفا میکنند.
بنابراین برای بررسی، موضوعیت یا ویژگی سیاسی- اجتماعی “قانون حاکمیت” را به دو بخش معین تفکیک ناپذیر تقسیم میکنیم.
الف- جوامع انسانی تاریخا و بدلیل قلت دانایی دارای پتانسیل تمیز حقوق و ابراز آنها نبوده اند.
ب- حکومتها با قدرت یابی و سلطه بر جوامع و عدم پاسخگویی به ملتها، نمایندگان خواسته های آنها نبوده، یا به گفته کارل پوپر و لنین هیچ حکومتی نماینده واقعی ملت خود نیست.
علی رغم آنکه افلاطون بهترینها را شایسته حکومت کردن میدانست و روسو نیز در پژوهشهای خود و با اعتقاد به دموکراسی حاکمیت مردم خوب را عملی میدانست، اما آنچه در واقعیات رخ میداد حاکمیت اراده ای بود که همواره دارای گرایش بسوی سلطه و معطوف به قدرت بود.
روسو تاکید میکند “آنکس که ارباب باشد نمیتواند آزاد باشد، حکومت کردن یعنی اطاعت کردن “(ص-۶۰ فرار داد اجتماعی ). تعمیم تحقیقات روسو در شناخت از استبداد و اقتدار، ترمیم شکافهایی اساسی است که از طریق وضع قوانین و قواعدی بتواند روابط فی مابین افراد اجتماعات و حکومتها را به مرحله مدنیت برساند .
تاریخ گذشته و تفاوت آن با تاریخ زمان معاصر در کیفیات و نقش و نفوذ دانش در اجتماعات است . دانایی (نظریات تافلرها) کیفیتا تا حدود زیادی جدا از دانسته های دینی و مذهبی است. و حاصل آزمایش؛ تجربه و خطاست. آنگونه که کارل پوپر در نظریه ابطال پذیری خود بدان بعنوان آزمونگاهی برای فهم واقعیت ها اهمیت میدهد. اما موضوع استبداد و قدرت طلبی در حوزه سیاسی تنها دارای ماهیت دورانی و دینی نیست، بلکه به عوامل دیگر نیز بستگی تام پیدا میکند. بر شمردن ویژگی های طبیعی، خصائل بشری و کیفیات فردی و اجتماعی آنچه روسو از آن بعنوان یکی از خصائل تاکید میکند ، “تمایل تسلط بر دیگران بعنوان نشانه ای در سلطه پذیری و بندگی دیگران است.” (قراردادهای اجتماعی متن و زمینه- ژرار شوپن و …… ص-۸)
در کتاب طلوع و افول فلسفه در اروپا، سه نظریه در مورد ماهیت انسان داده شده، سخن نیچه در اراده معطوف به قدرت، مانند نظریه فایده گرایی جان استوارت میل و لیپیدوی فروید است که میگوید این اراده نیروی زیر بنایی در پشت همه موجودات است. این مفاهیم بقای انواع یا مردم معینی را امکانپذیر میسازد. اراده معطوف به قدرت بقای اندیشه ها را نیز توضیح میدهد.
ماکیاولی در ایجاد اقتدار استدلالات خود را بر پایه همه گستری قرار داده است .ماکیاولی در کتاب “شهریار” ترجمه استاد داریوش آشوری: توصیه میکند: “در میان این همه پرهیزگاری ناپرهیزگاری است و شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد باید ناپرهیزگاری را بیاموزد و هرگاه که لازم شد بکار بندد”. ماکیاولی در محدودیت امیال قدرت هیچ معیاری را نمی پذیرد و برای ایجاد اقتدار هر گونه توجیهی را قابل قبول میشمارد.
سخنان فوئر باخ و استوارت میل هر دو در باب ماهیت قدرت و ویژگی همانند سیانت ذات توماس هابز در موقعیت قدرت سیاسی و بندگی است که با ترس نیز همراه است. فوئر باخ در کنار جان استوارت میل به نیاز فایده گرایی انسان تاکید دارد و میگوید، میخواهید ملت را اصلاح کنید به عوض سخنان پر شور بر ضد گناه غذای بهتری به آنان بدهید، آدمی آن چیزی است که میخورد.
از نظر ترمینولوژی مفهوم کارکردی و تفسیر معانی تفاوتی اساسی بین استبداد و اقتدار وجود ندارد مگر بخواهیم از اهداف معین و مشخص دیگری سخن بگوییم و یا سوی دیگری از استعمال واژگان را از نظر کارکردی باز تعریف کنیم. اما تا کنون اقتدار را با مفهوم عام میتوان در دو شکل تقسیم بندی کنیم
الف- اقتدار حاکمیت فردی که در آن فرد حاکم بلا منازع بر روح یک ملت است. که در این باب بررسی های روانشناختی گسترده ای وجود دارد.
ب- اقتدار حاکمیت گروهی که در این حالت با تجربه حاکمیتهای ایدئولوژیک و توتالیتر با گرایش به تمرکز قدرت و ایجاد استبداد مطلق است که در جهان معاصر بسیار با آن روبرو بوده ایم.
اما این تمام سخن در مورد اقتدار نیست، زمانی مفهوم اقتدار ابعاد مثبت در خود را بروز میدهد که پتانسیل مثبت و راستای معینی را دنبال نماید. در این مورد استدلالات قابل پذیرش وجود دارد.
تعمیم محتوای اقتدار در راستای استقرار دموکراسی تاکنون راجع به اینکه حاکمیت افراد و گروها بسوی اقتدار و ایجاد شرایط مستبدانه حرکت میکنند سخن گفتیم و پذیرفتیم اینکه حکومت ها دارای مبانی و فعل و فاعلان مستبدانه هستند. اما اینکه اقتدار مستبدانه چگونه در فرایند پیچیده تاریخ به دموکراسی منتهی شده اند را لازم است مختصر و در بیان کوتاه توضیح دهیم .
در این زمینه کارل پوپر راه حل معینی را در فرایند دموکراتیزاسیون عنوان نموده است که بدون تردید مورد توجه تمام اندیشمندانی که در تلاش برای حل معضل اقتدار گرایی بوده اند قرار گرفته است. و آن قرار دادان محتوای اقتدار بجای مقتدر است. یعنی اصل اقتدار میتواند دارای ابعادی بسیار مثبت نیز باشد مگر با ایجاد تغییرات در جابجایی و جایگزینی عوامل. ماکس وبر در باب محتوای اقتدار در کتاب مفاهیم اساسی جامعه شناسی این توضیح را میدهد که: “محتوای رابطه اجتماعی تنها زمانی مبین “اقتدار” خواهد بود که بتوان رفتار را بطور تقریبی بسمت برخی اصول متعارف و قابل شناخت جهت گیری داد. چنین اقتداری تنها زمانی “اعتبار” کسب میکند که جهت گیری بسمت اصول برای فرد تعهد آفرین است. پوپر معتقد است که انسانها متنوعند و در میدان سیاست قابل پیش بینی نیستند، ما آنها را نمیشناسیم، بنا بر این تلاش بر این است که آلترناتیو دیگری که مقوله اقتدار را از پدیده انسان دور نموده و به پدیده دیگر منتقل نماید، بر گزینیم. این پدیده از نظر پوپر ایجاد اقتدار بر اساس حاکمیت قانون است.
امروز دموکراسی به معنای عام آن حاکمیت مردم معنی میشود، و سیستم اجرایی آن در گرو ادعای این یا آن سیستم فکری – سیاسی قرار دارد که مدعی حاکمیت قانون و در واقع استقرار دموکراسی هستند. اما بنظرمیرسد، نگرانی در مورد حوزه سیاسی را باید با جابجایی حاکمیت قانون بجای حاکمیت فرد و یا حزب سیاسی به پایین ترین سطح آن رساند. پوپر معتقد است: باید اصل حاکمیت یا سازمان سیاسی را با حاکمیت قانون عوض کرد.
دکتر بشیریه در بررسی بخش مقدماتی اثر مهم خود لیبرالیسم و محافظه کاری به پروسه و نتایج حاصله از برداشتهای متفاوت از دموکراسی به سه نوع آن اشاره دارد.
۱- دموکراسی یعنی حکومت اکثریت. در این حالت انتقادهای بسیاری از سوی متفکران وارد شده است که حاکمیت اکثریت و آنهم توسط نمایندگان عملا انجام شدنی نیست و اکثریت نمیتواند بصورتی ملموس اهداف خود را بثمر برساند. در اینجا بحث بسیار حساس استبداد اکثریت نیز مطرح است که مورد بحث نیست.
۲- دمکراسی به مفهوم حاکمیت قانون است. در این وضعیت تمامی تلاشها بسمت تعیین و تضمین حقوق ملت از طریق ایجاد الزامات و تمهیدات مشخص و معینی معطوف میگردد، و دولتها و مجالس تنها موظف به اجرای قوانین و استیفای حقوق مردم هستند.
۳- دموکراسی به مفهوم تعدد نخبگان است. دراین مورد توجهات بیشتر به نظرگاه تاریخی افلاطون جلب میشود که معتقد است اجرای سیاست باید به فیلسوفان و سیاستمداران سپرده شود.
به این ترتیب برداشتی که محصول تعاملات گذشته تاکنون بوده است تنها یک مفهوم را ارائه نکرده است بلکه برداشتها همواره در جدلهای سیاسی تعیین گردیده است. جدالهایی که بر اساس برداشتهای متفاوت توانسته است راه را برای شرایط متفاوت سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی بیشتر باز نگه دارد. برای نمونه در جوامع توده ای که برداشتهای عام از دموکراسی تنها به انتخابات و تعیین عده ای نماینده محدود میشود؛ بدترین شکل و تظاهر از دموکراسی نمود پیدا میکند . چون شکل انتخابات میتواند بعنوان فریب ملتها برای اجرای صوری و ظاهری دموکراسی مورد سو استفاده حاکمان قرار گیرد. در جوامع توده ای اساسا آگاهی در نازلترین سطح ممکن قرار دارد و هنر سیاسی در این است که اولا شرایط توده ها بدرستی ارزیابی گردد و سپس دلیل مورد نظر را از میان آنها بیرون آورد. در اینجا بدلایل روشن میتوان از ترکیب دو مفهوم در فرآیند دموکراتیزاسیون بهره گرفت و معتقدم بدیل مناسبتر و اجرایی تر برای جوامع توده ای محسوب میشوند. از ترکیب این دو میتوان حداقل در این جوامع به شکلی فوری و عملی استفاده نمود.
الف- حاکمیت قانون که پروسه شناساندن حقوق ملتهاست کارل پوپر میگوید: ما نمیدانیم و دولتها را نمیشناسیم، ما حقوق مردم را میشناسیم و میدانیم که مردم نیز باید نسبت به شناخت حقوق خود آموزش ببینند.
ب- استفاده از نمایندگان اپوزوسیون(مردم) که بصورت اتحاد عمل به اشتراکات عملی و نظری رسیده باشند و معتقد به اصل پایه ای دموکراسی یعنی حاکمیت قانون باشند.
به این ترتیب با تعیین و ترکیب دو برداشت به تناسب شرایطی معین بدیل معینی بوجود میآید، در این حالت اقتدار تعیینی و استدلالی لازم و قانونمند برای اپوزوسیون پدیدار میشود. پذیرش اصل حاکمیت قانون از یکسو و ایجاد فضا برای نمایندگان اپوزوسیون دموکراسی خواه از سوی دیگر زمینه قابل پذیرشی را برای اقتدار دموکراتیک ایجاد خواهد نمود.
توصیه افلاطونی در اجرای قوانین توسط “”حکام خوب””، از این واقعیت غفلت میکند که در صورت نبود تضمینهای لازم در اجرای قوانین از سوی جامعه (بدلیل ناآگاهی) و از سوی پیشروان ( بدلیل عدم طرح محوریت دموکراسی و حاکمیت قانون ) موضوع اجرا به مرز ناممکن میرسد.
در سیستمهای دموکراتیک جهان حدود دخالت دولتها در تمامی امور حقوقی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به پایین ترین سطح خود نزول کرده است. “”دولتهای دموکرات خود بخود به مفهوم استقرار دموکراسی نیستند””، بلکه آنها عوامل اجرایی قوانین کشوری که اصول دموکراسی را منتقل میکنند هستند، به همین دلیل اساسی، در استقرار دموکراسی و آزادی، باید برای دولتها نقشی بجز حاکمان دارای حقوق و قوانین تعیین کننده قائل شد. در واقع استقراردموکراسی با حاکمیت حقوق ملتها منطبق است و نه فقط با شکل دولتها، در غیر اینصورت باید منتظر روبرو شدن با قانون حاکمیت استبداد- مقتدر بجای اقتدارقانون شد که کلیت دموکراسی را به انحراف بکشاند.
فیلم «ماجرایِ نیمروز» که این روزها بر یوتیوپ اکران عام دارد، برشی از تاریخ خونبار پس از انقلاب ماست و نمایش فورانِ خشونت که کارگردان سر و تهاش را زده است و نیمنگاهی انداخته از خرداد سال شصت تا بهمن ماه همان سال که موسی خیابانی رهبر نظامی مجاهدین در خانه زعفرانیه کشته شد.
زوایه دید فیلم از نگاه ماموران اطلاعات سپاه است، جوانان شیفته خمینی که این سوی کارزار بودند و جوانان شیدای رجوی و سازمان مجاهدین را که عصیان کرده بودند، سرکوب میکردند.
فیلم از سی خرداد سال شصت آغاز میشود و راهپیمایی سی خرداد را یکسره نظامی جلوه میدهد. بنابر آنچه تا به حال از راویان آن روز شنیدهام، در سیام خرداد آن سال نحس، بیشترینهی میلیشیای مجاهدین که هزاران دختر و پسر جوان و نوجوانِ تب کرده از انقلاب بودند، بیهیچ اسلحه گرم و سردی به خیابان زده بودند.
در توصیههای سازمانی به هواداران گفته شده بود که روز ۳۰ خرداد، نمک و فلفل همراه داشته باشند، بلکه به چشم حزباللهیها بپاشند و بگریزنند. دستگیریهای گسترده و فروپاشی میلیشیا در یک روز، نشان داد که طرف مقابل بسیار آمادهتر بود و چنان ضربتی زد که فردای آن روز، مجاهدین یا زندان رفتند و یا به خانههای تیمی کوچ کردند.
ماجرای نیمروز، همانطور که از اسمش بر میآید، روایت نیمبند و نصفه و نیمهای است از فاجعهای که میتوانست پیش نیاید و یا آنچنان خونبار نشود.
در فیلم، اسدالله لاجوردی، خودی نشان میدهد و میرود و در همین یک دم حضور هم بوی خون میدهد و آنقدر تند مزاج که مامور اطلاعاتی سپاه اذعان دارد که لاجوردی در اسرع وقت زندانی را تبدیل به اعدامی میکند.
در پلانی آیتالله بهشتی را میبینیم که توصیه به مدارا با زندانیان میکند اما کجاست نیمه دیگر روز و اینکه همین جناب بهشتی، لاجوردی را با آن بیماریهای عفونی روحی که همان موقع هم به چشم میآمد، به دادستانی انقلاب گمارده بود. گذشته از اینکه دستگاه قضا که جناب بهشتی از اوان انقلاب صاحبش شد، یکباره به شاخه قضایی، حزبی سیاسی تنزل یافت و مگر بهشتی بنیانگذار حزب جمهوری نبود و در عین حزبی بودن و سیاستورزی، ریاست شورای عالی قضایی را بر عهده نداشت.
بازداشت شدگان روز سیام خرداد باورشان نمیشد، در نظامی که ادعای علوی بودن داشت و بر آمده از انقلابی ضد استبداد و شکنجه، شلاق و اعدام به این زودی رجعت کنند. از همان تیر ماه سال ۶۰ شکنجههای هولناک در اوین آغاز شد. حتی قبل از اینکه مجاهدینِ بیرون از زندان دست به ترور بزنند، لاجوردی و همکارانش دار و شلاق را بر پا کردند.
در این وهلهی بیعاطفگی، حتی دختران و پسران نوجوان بیگزند نماندند و به جرم همراه داشتن نمک و فلفل و اعلامیه، چنان شلاق میخوردند که تا پای مرگ میرفتند.
مجاهدین ایمانی داشتند و اتوپیایی در سر و جوانی در تن و رو در روی ایشان هم جوانانی بودند مومن به خدایی و اسلامی دیگر. آیتالله خمینی از پیش از انقلاب، مجاهدین را نمیپسندید و آنگاه که در نجف بود حاضر نشد که از مجاهدین زندانی شاه که در یک قدمی اعدام بودند، حمایتی کند. شاید که خمینی، مجاهدین را رقیبان روحانیان میدانست که از قضا مفسرینِ حجره نرفته و حوزه ندیده قرآن و حدیث بودند.
رجوی و خیابانی را انقلاب آزاد کرد و پس از هفت سال زندان پا به خیابانهای انقلابزده گذاشتند و از همان روز هم شروع به یارگیری کردند. اختلاف بین حواریون امام و هواداران رجوی از مراسم استقبال از خمینی آغاز شد که یاران خمینی، کسی از مجاهدین را به گعده محافظان امام راه ندادند و حتی نگذاشتند، مادر رضاییها – از شهدای مجاهدین – چند کلمهای حرف بزند.
مجاهدین از ۲۳ بهمن ۵۷ جریانی موازی بودند که هر چه میکردند راهی به حکومت پیدا نمیکردند، در فضایی که یک کرشمه خمینی میتوانست بنیصدر را رییسجمهور کند، رویگردانی امام از مجاهدین کاری کرد که حتی یک نفر از لیست اختصاصی مجاهدین در مجلس شورای ملی رای نیاورد و عملا سازمان نمایندهای در مجلس نداشت.
مجاهدین به قانون اساسی رای نداده بودند اما گفته بودند که به قانون ملتزماند با اینحال بارها میتینگ و جلساتشان برهم خورد و با آن قوه قضاییه که ذکر خیرش رفت، هیچگاه با برهم زنندگان برخوردی نشد. هر چند تمامی این محدودیتها را نمیتوان دلیلی بر حقانیت ورود مجاهدین به فاز نظامی دانست و نمیتوان از کیش شخصیت رجوی و غرور و خودخواهیاش صرف نظر کرد اما اگر رهبر انقلاب که همه قدرت به دست او بود، کسی مثل خمینی نبود و پروای خشونت و خونریزی میداشت، البته کار به آن فاجعه ختم نمیشد. در بیعدالتی که بر مجاهدین رفت همین بس که بسیاری از بازداشت شدگان روز سیام خرداد که نقشی در ترور و خشونتهای بعدی نداشتند، تا سال بعد زنده نماندند و اعدام شدند.
اما «ماجرایِ نیمروز» به ما اجازه نمیدهد که روزهای پیش و پسِ آن نیمروز خونین را ببینیم. قرار است تا یکباره بیفتیم میانه روزهای ملتهب سال شصت و خودمان را جای یکی از سپاهی بگذاریم و بعد از خودمان بپرسیم، در آن شرایط اگر من هم جای این جماعت حافظ امنیت بودم ، همین کار را میکردم . هنوز پس از ۳۵ سال، کارِ کارگردان ما این است که با ترفندی همه آن خونبازی را موجه جلوه دهد و گویا که هیچ گریزی از خون و خشونت نبوده است. اما هر داستانی مقدمهای دارد و پایانی، بهتر است هیچ روزی را از نیمه آغاز نکنیم .
روز (۱۲ ژوئیه ۲۰۱۷) هنگامی که رکس تیلرسون، وزیر امور خارجه آمریکا با وزرای چهارگانه خشمگین مصر، سعودی، امارات و بحرین دیدار کند، در مقابل خود دولتهایی را خواهد دید که تصمیم خود را گرفتهاند. آنها دوحه را مسئول نارآرامیهای خطرناک موجود میدانند. پس از توافقها و تصمیمهای آشکار این دولتها درباره مجازات دوحه از طریق قطع روابط، پیشبینی نمیشود، آنها از تصمیم خود عقبنشینی کنند.
سخنان و اشارههای وزیر امور خارجه آمریکا در کنفرانس خبری که در دوحه داشت، امیدوار کننده نیست، بلکه نشانه سادهانگاری مشکل از سوی اوست. او راهحل را در امضاء سندی از سوی دوحه خلاصه کرد، که در آن دولت قطر متعهد به مبارزه با تروریسم میشود. دستآورد بزرگی است!؟
قطریها با دستکاری دلایل اصلی اختلاف، تیلرسون را به بازی گرفته و او را وادار به اعتراض به برخی نقاط عام مانند افشای توافق آنها با ریاض کردند؛ زیرا که او با گفتند “همه آنچه قطر در رسانههای بینالمللی میگفت، با توافقهای مخفی آنها تنافض دارد” قطریها را به دردسر انداخت. بالطبع قطر باید برای آغاز روند افشای امور مورد سرزنش بگیرد، زیرا آنها بودند که نامه حاوی درخواستهای ۱۳گانه چهار کشور سعودی، مصر، امارات و بحرین را با هدف تحت فشار قرار دادن این کشورها افشا کردند.
آنچه نشست امروز جده را سخت میکند، این است که از آغاز بحران، تیلرسون خود را متمایل به قطر نشان داده است. آنچه این گمانه را تقویت میکند، واکنش شتابزده و تعجببرانگیز تیلرسون در منطقی خواندن درخواستهای قطریها، پیش از شنیدن نظر طرف دیگر ماجرا است.
وزیر امور خارجه آمریکا اگر بخواهد میتواند جانب قطر را بگیرد، لکن باید بداند که با اینکار مشکل پیچیده موجود را پیچیدهتر کرده و زمان آن را طولانیتر میکند.
کشورهای چهارگانه در نتیجه اقدامات و رفتارهای قطر، متحمل ضررهای جانی، مالی، سیاسی و رسانهای شده و حالا تصمیم نهایی خود را گرفتهاند، به ویژه پس از تحولات اخیر که آنها را اقداماتی با هدف ضربه زدن مستقیم به نظامهای حاکم تلقی کردهاند.
با توجه به اینکه قطر بارها وعده داده و خلف وعده کرده است، رکس تیلرسون نمیتواند این کشورها را به آشتی ناچار کند، لیکن او میتواند با توجه به اینکه همه این کشورها همپیمان آمریکا هستند، به جای جانبداری از یک طرف قضیه، فاصلههای موجود میان آنها را بکاهد.
تا زمانی که مقامات دوحه از تغییر روش سرباز زنند، روند بحران رو به افزایش خواهد بود و ما میدانیم دوحه چگونه فکر میکند، چگونه حیلهگری میکند و در شرایط عادی نمیخواهد تغییر کند. دولتهای چهارگانه نیز عقب نخواهند نشست زیرا آنها خود را در منطقهای مملو از آشوب، در حال دفاع از کشورهایشان میدانند. منطقی نیست در حالی که با ایران میجنگند، اجازه دهند دولت قطر وجود آنها را تهدید کرده و از پشت به آنها خنجر بزند.
بحران موجود یک هدف دارد و آن نشاندن قطر سرجای خود و مقابله با پروژه این کشور برای تغییر است. بدون به پایان رساندن این ماموریت، وجود و ثبات همه این کشورها به خطر خواهد افتاد. مصر درگیر بزرگترین نبرد تاریخ خود علیه تروریسم است و قطر را یک طرف فعال در این نبرد میداند که با حمایت مالی پنهان و آشکار و حمایت تبلیغاتی آشکار از طریق رسانههایش، اقدامات این گروههای تروریستی را توجیه و مردم را علیه نظام حاکم میشوراند. سعودی نیز با تهدیدهای مشابهی مواجه است که دخالت قطر در آنها به اثبات رسیده است. امارات نیز نگرانیهای مشترکی دارد لیکن در وقت مناسب سیاست تحمل صفر را در برخورد با این گروهها و اندیشههای بنیادگرا در پیش گرفت. بحرین نیز با مشکلاتی به مراتب بزرگتر روبروست که قطر در پشت پرده آنهاست.
رکس تیلرسون چگونه میتواند چهار کشوری را که برای بقاء میجنگند به آشتی با طرف مسئول این مشکلات راضی کند و تا کی حسن نیت این کشورها درباره قطر را بسنجند؛ امتحانی که قطر بارها در آن مردود شد.
مقابله با قطر خواست تنها این چهار کشور نیست، بلکه بسیاری از کشورهای منطقه و جهان این درخواستها را تایید کردند و قطر را مسئول هرج و مرج، بنیادگرایی و تروریسم میدانند. وزیر امور خارجه آمریکا میتواند قطر را از شر خود قطر نجات دهد، پیش از آنکه گرفتار بازتاب اقداماتی شود که خود انجام داده است.
تاریخ ایرانی: بیشک پرسشهای فراوانی در ذهن بسیاری از افراد درباره حجتالاسلام علی فلاحیان، وزیر اطلاعات دوره سازندگی وجود دارد؛ از انتقاد اصلاحطلبان به خفقان مطبوعات در آن دوره گرفته تا ماجرای سعید امامی و بعدها قتلهای زنجیرهای در دوره اصلاحات که بسیاری از نقش فلاحیان در آن سخن به میان آوردهاند. اما نظر خود فلاحیان در این باره چیست؟ آیا او این اتهامات را میپذیرد؟ در پس پرده مرگ سعید امامی چه گذشته است؟ ماجرای اتوبوس ارمنستان چه بود؟ او درباره ماجرای رستوران میکونوس و انفجار آمیای آرژانتین چه میگوید؟ همه اینها سوالاتی است که حسین دهباشی در نوبت اخیر برنامه «خشت خام» از فلاحیان پرسیده است. او در این گفتوگو از اعدامهای سال ۶۷ هم سخن به میان آورده است؛ ماجرایی که هنوز درباره آن پرسشهای فراوانی مطرح میشود. «تاریخ ایرانی» بخشهایی از این گفتوگوی تصویری را انتخاب کرده که متن آن را در ادامه میخوانید.
***
ماجرای هفتم تیر را چگونه ارزیابی میکنید؟ من در گفتوگویی که با آقای بنیصدر داشتم ایشان میگفتند انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی نمیتوانست کار یک گروه چریکی مثل منافقین باشد، بلکه یک اقدام برنامهریزیشده بود، در حالی که آنها چنین تجهیزاتی را در اختیار نداشتند. شما این سخن را تایید میکنید؟
بنیصدر شاید نداشت؛ ولی منافقین داشتند. منافقین امکانات فراوانی داشتند، چون با کشورهای خارجی هم مرتبط بودند.
از همان زمان مرتبط با کشورهای خارجی مرتبط بودند؟
بله و بیشتر اتهاماتشان سر همین بود. انفجاری مهیب بود به ویژه چون مجاهدین نفوذی داشتند، آرامآرام توانسته بودند تیانتی فراوانی به داخل ببرند.
چطور آنها هیچ وقت مسئولیت این عملیات را گردن نگرفتند؟ البته بعدا در صحبتهای محرمانهای که فیلمهایش بیرون آمد و الان هم ما در اختیار داریم، نزد صدام گفتند که ما این اقدام را انجام دادهایم. ما هم میدانیم این کار را کردهاند؛ اما چرا هیچ موقع مسئولیت قبول نکردند؟
چرا. عواملی که در آنجا این کارها را انجام دادند از جمله کلاهی و… به این موضوع اعتراف کردند.
کلاهی مگر دستگیر شد؟
خب در مصاحباتشان اعتراف کردند.
کلاهی پس از این ماجرا مصاحبهای داشت؟
وقتی پیدا شد، در آلمان بود. آنها به عنوان افتخاراتشان از این فاجعه نام میبرند.
کلاهی الان کجاست؟ آیا شما اطلاع دارید؟ زنده است یا نه؟
من الان اطلاعی از کلاهی ندارم، اینها بیشتر اروپا هستند. کادرهای منافقین در فرانسه و اروپا پخش هستند.
بنیصدر با اختلافی بسیار بالا نسبت به رقبای خود در نخستین انتخابات ریاستجمهوری ایران رای آورد. وقتی بنا بر عزل وی شد، طرفداران او چگونه جمع شدند؟
بنیصدر ترفندی داشت و آن این بود که میگفت من جزو یاران باسابقه امام هستم. او همیشه کنار امام مینشست و حتی در قم هم کنار امام میایستاد و دست تکان میداد. به تدریج توهم برش داشت که مردم طرفدار او هستند، اتفاقی که بعدها برای بسیاری دیگر هم افتاد!
منظورتان آقای احمدینژاد است؟
حالا امثال او. پایه طرفداری مردم از بنیصدر این بود که امام او را تایید کرده بود. حالا اگر تایید زبانی هم نکرده بود اما کنارش بود؛ بنابراین مردم به خاطر امام به او علاقه داشتند، البته بسیاری هم به خودش علاقه داشتند؛ ولی این علاقه همیشه تابع علاقه به امام بود؛ بنابراین او را توهم برداشت که محبوبیتش از امام بیشتر است.
آیا همه مسئولیت ورود منافقین به فاز نظامی، گردن خودشان بود یا از این سو هم خطاهایی شده بود که آنها را ناخودآگاه به سمت خشونت هل بدهد، مثلا به تجمعاتشان حمله شود، افرادشان تحت فشار قرار بگیرند یا اینکه مسئولیتی به آنها ندهند؟ به هر حال آنها هم ادعا داشتند که نیروی انقلابی هستند و هیچ جا راهشان نداده بودند؛ نه در شورای انقلاب و نه در مسئولیتهای دیگر. آیا این عوامل در اینکه آنها به سمت جناحهای تندروتری مثل «پیکار» هل داده شوند، تاثیری نداشت؟
خود آنها اصلا این تحلیل را داشتند؛ رجوی حدود شاید ۳۶ مقاله نوشت که نباید جنگ مسلحانه کرد، در مقابل چریکهای فدایی خلق میگفتند ما باید مبارزه با ارتجاع را به جنگ مسلحانه بکشیم. اصلا حرف منافقین این بهانهها نبود در ضمن اینکه در آبادان بیشتر خود آنها درگیریها را ایجاد میکردند چون معتقد بودند که به قول ما نانشان در دعواست.
منظورتان از آنها مجاهدین است؟
بله منافقین یا همان به قول شما مجاهدین. اینها زمانی که از زندان آمدند ۲۰۰ نفر بیشتر نبودند؛ ولی در دعواها و درگیریها یارگیری میکردند و جنبش میلیشیایی درست کردند. امام بعدا به آنها گفت خب اگر شما با ما هستید و حکومت اسلامی را قبول دارید پس چرا سلاح جمع میکنید؟ وقتی انقلاب پیروز شد، اینها تمام تلاششان این بود که از همه پادگانها سلاح جمع کنند، بدزدند و ببرند. این سلاح جمع کردن به چه منظوری بود؟! امام گفتند بیایید سلاحها را تحویل بدهید. خرداد ۶۰ که مجاهدین خلق اطلاعیه سیاسی – نظامیشان را دادند برای جنگ مسلحانه، ما در آنجا توفیقی پیدا کردیم. در آن زمان تقریبا کل تشکیلات منافقین کرج به کرمانشاه منتقل شده و سازمان قدرتمندی در آنجا درست کردند و آدمهای خوبی به لحاظ نظامی بودند. ما توفیق پیدا کردیم در یک شب ۴۰ تا از خانههای تیمی اینها را بگیریم و تقریبا آن تشکیلات را پاشاندیم.
این خانهها قبلا شناسایی شده بودند؟
بله. اطلاعات سپاه قبلا در آنجا کار و شناسایی کرده بود. البته چون من خودم هم قبلا آنجا بودم، مرتب با اینها درگیر بودم. من آن شب، گفتم که همین امشب باید اینها دستگیر شوند. شورای تامین استان تشکیل دادیم و دیدیم امکان ندارد، من آمدم در سپاه نشستم، در این زمان حاکم شرع بودم و خیلی قدرت داشتم، گفتند ۴۸ ساعت وقت بدهید، گفتم اگر وقت بدهیم اینها جایشان را عوض میکنند، همین امشب باید حمله شود. حمله کردیم و هر ۴۰ خانه را گرفتیم؛ بنابراین منافقین کمترین ترورها را توانستند در کرمانشاه انجام دهند؛ سه، چهار تا ترور کردند که یکی همان حاج آقا عراقی بود.
ایده مالک و مستاجر که مطرح کردید و منجر به کشف خانههای تیمی و دستگیری منافقین شد، به چه صورت بود؟
قبل از اینکه ما به کمیته بیاییم، من قائممقام دادستان کل انقلاب بودم. در آنجا خانههایی را که مقر استقرار منافقین بود شناسایی میکردیم؛ بعدا آن طرحی که در آنجا اجرا شد، منجر به دستگیری کادرهای منافقین، کشف خانههای تیمی آنها و یا فرارشان شد. با این طرح، کادرهای منافقین رفتند، ولی آنها گروههای اجتماعی داشتند که آنها هم ترور انجام میدادند. ما به این نتیجه رسیدیم که برای قطع ترورها، استقرار منافقین را به هم بزنیم؛ لذا طرحی به نام «طرح مالک و مستاجر» تهیه کردیم و به همه کمیتهها، پاسگاهها و کلانتریها گفتیم که تمام خانهها در حوزه استحفاظیشان باید فرمی را پر کنند – که مثلا صاحبخانه کیست، مستاجر کیست – و به کمیته مرکز بفرستند. این اقدام ثمرات بسیار خوبی داشت؛ یکی از ثمراتش این بود که کلا منافقین استقرارشان را از دست دادند و سازمان دستور خروج کامل داد که عمدتا به عراق رفتند. ظاهرا دوم آبان بود که دیگر ترورها هم قطع شد.
چطور جزو موسسان وزارت اطلاعات قرار گرفتید؟
در آن زمان بحث بود که دیگر کمیتهها جمع شود، آیتالله مهدوی با این مسئله مخالف بود. خیلی جلسات متعددی بود که یک، تکلیف اطلاعات چه میشود؟ و دوم اینکه تکلیف نیروی انتظامی چه میشود؟ یک نظریه این بود که ما کمیتهها را سازماندهی و تقویت کنیم و یک پلیس انقلاب تشکیل دهیم که ژاندارمری و شهربانی در آن ادغام شود. من با این دیدگاه به کمیته آمدم؛ لذا ما با یک ایده خیلی بزرگی آمدیم که نیروی کمیته را تقویت کنیم، البته از ما حمایت کردند.
چرا همان نهادهای قبلی مثل ژاندارمری تقویت نمیشد؟ پلیس انقلاب که در همان انقلاب معنا دارد.
الان هم پلیس انقلاب معنا دارد و آن کار ما ادامه پیدا نکرد. ژاندارمری بود ولی آنقدر امکانات نداشت که بتواند مرزهای دریایی را حفاظت کند. الان هم نمیتواند؛ لذا این قاچاقها میآید، یعنی خیلی امکانات میخواهد.
خب اگر همین امکانات را به همان نهادها میدادند؟
امکاناتی به ما ندادند، ما به زور امکانات تهیه میکردیم. اینگونه نبود که مثلا پولی باشد و به ما بدهند. ما هم همه جا نمیتوانستیم کار کنیم؛ بیشتر آنجاهایی که خلا بود.
اسرافی اتفاق نیفتاد؟ چون برخی میگویند اولین سری ماشینهای ضدگلوله در آن زمان وارد شد و یا حفاظتها و…
یک یگان حفاظت شخصیتها در کمیته تشکیل شد که ضدگلوله آنچنانی نبود. در زمان آیتالله مهدوی کنی، دولت مصوبهای گذرانده بود که دویست ماشین بخرند. بودجه آن در زمان آیتالله مهدوی تصویب و ابلاغ شد؛ چون خودروهای یگانهای گشت ما در خیابانها – گشتهایی بود به نام گشتهای قائم یک و دو و… – عمدتا، خودروهای مصادرهای یا توقیفشده بود. اسلحههایشان هم همینگونه بود؛ یعنی در حقیقت سلاح سازمانی و ماشین سازمانی نداشتند.
پاترولها مربوط به همان دوره است؟
نه اصلا، بنز بود. پاترول بعد از آن است. پاترولها را من خریدم.
برای گشتهای جندالله بود، درست است؟
نه. گشتهای کمیته بود. من در آن زمان کلتی را برای کمیته انتخاب کردم که بهترین کلت پلیس آلمان بود. میگفتند به شما نمیدهند ولی ما گرفتیم. از آلمان خریداری کردیم. نه اینکه آلمانها به ما بدهند، بلکه کشوری دیگر واسطه بود؛ یعنی برای پرتغال خریدیم و از آنجا آوردیم. بعد لباس یکنواخت برایشان تدارک دیدیم. یگان حفاظت که درست شد، خب ما یک پادگانی به نام پادگان نصر داشتیم که در آنجا نیروها را آموزش دادیم؛ چون قبلا حفاظتها عادی بود و کسی دوره حفاظتی ندیده بود. اینها دوره حفاظت دیدند، خودروها و اسلحههایشان درست شد و در آن زمان بخش عمدهای را قبول مسئولیت کردند، حتی برای رشد کمیته یک تیپ موسیبنجعفر هم درست کردیم که البته مورد انتقاد قرار گرفتیم. برخی از کسانی که در خود کمیته بودند بعدا در خاطراتشان نوشتند که ما میخواهیم در اینجا سازمان سیا درست کنیم، برای اینکه ما را متهم یا لکهدار کنند.
نسبتتان با سازمان سیا چه بود؟
او میخواست ما را لکهدار کند وگرنه ما انتظامی بودیم، اطلاعاتی نبودیم. او غرض داشت؛ چون با رئیسش دعوایش شده بود و نتوانستند با هم بسازند و آنجا را رها کرد و رفت.
اسمش را نیاوریم؟
نه نیاورید؛ چون جزو نیروهای انقلاب بود و من هیچ عادت ندارم بچههای انقلابی را ولو به من بد بگویند، نامشان را بیاورم. من اصلا از کمیته حقوق نگرفتم، حقوق از دادستانی میگرفتم و حقوقم هم نصف حقوق جایگاهیام بود، ماشین هم برنداشتم؛ اما همین آقا وقتی میخواست برود یک ماشین گرفت و رفت ولی حالا به ما ایراد میگیرد که ما اهل تشریفاتیم در حالی که من تشریفات شخصی نداشتم. ما به این معنا داشتیم کمیته را گسترش میدادیم که این جایگزین نهادهای گذشته شود. کار که داشت جلو میرفت مسئله وزارت اطلاعات مطرح شد و قانونش به تصویب رسید.
بعد بالاخره مسئولین تصمیم به تشکیل وزارت اطلاعات گرفتند. وزارت اطلاعات در ابتدا به من پیشنهاد شد؛ یعنی آقای مهندس موسوی این پیشنهاد را به من دادند. من چون تصمیم داشتم به قم برگردم، چند نفر را پیشنهاد دادم و گفتم که اینها بیایند و من مدتی میمانم و کمکشان میکنم.
آقای ریشهری را پیشنهاد کردم اما افراد دیگری هم مطرح بودند که الان در خاطر ندارم. گفتند اگر ریشهری قبول کند، شما همکاری میکنید؟ گفتم بله. بعد هم آقای ریشهری از من دعوت کرد و در ابتدا به سمت معاون امنیتی وزارت اطلاعات منصوب شدم، البته اول برای تشکیلات یک شورایی بود، بخشی از آن هم من بودم. آن بخشی که مربوط به من بود مقداری سر زبانها افتاد؛ چون من مسئول امنیت بودم باید برای تامین امنیت کشور اعلام آمادگی میکردم و وزیر هم اعلام میکرد و بعد بقیه نهادها موظف بودند تمام نیروها و امکانات اطلاعاتیشان را در اختیار ما قرار دهند که من این کار را کردم، البته تحویلگیری کاری سخت بود.
اطلاعات نخستوزیری مقاومت نداشت؟
همه نهادها تابع قانون بودند؛ اما در عین حال میکوشیدند بالاخره یک جاهایی را برای خودشان نگه دارند، مثلا نخستوزیری دنبال این بود و تا این اواخر هم خیلی اذیت کردند که مثلا گذرنامه را برای خودشان نگه دارند؛ ولی بعدها دیگر تحویل دادند. خود دادستانی باز مثلا میتوانست مقاومت داشته باشد؛ چون اصلا معلوم نبود که ما آیا در کشف جرم، ضابط قوه قضائیه هستیم یا خودمان مستقلیم، برای اینکه قوه قضائیه رسما برای کشف جرم حکم دارد و ما اگر بخواهیم اقدامی کنیم باید خیلی جاها به عنوان ضابط عمل کنیم. کار بسیار مشکلی بود ولی خدا خیلی کمک کرد، اینها هم همکاری کردند و ما به سرعت پیش رفتیم. من بعضی شبها چهار استان را با فالکن میرفتم که سریعا تحویل بگیرم و تامین امنیت شود. این بود که این بخش مقداری سر زبانها افتاد.
از نیروهای سابق ساواک هم استفاده کردید؟
نه اصلا. برخی دوستان میگفتند بعضی مترجم هستند؛ مثلا ما مترجم چینی نداشتیم اما ساواک داشت که بعدا تامین کردند؛ یعنی استفاده از ساواک فقط در حد مترجم بود.
آیا وزارت اطلاعات از نظر ساختار تشکیلاتی شبیه ساواک شد، جون برخی معتقدند که از اطلاعات آلمان شرقی الگو برداشته بود؟
در رابطه با اینکه آیا وزارت باشد یا سازمان، شرقیها بیشتر وزارت درست میکنند، مثلا چین الان وزارت اطلاعات دارد. البته برخی کشورهای شرقی هم سازمان دارند. در ساختار داخلی تقریبا و تا حد مدیرکل همه جا مشابه ولی اسلوبها متفاوت است مثلا شرقیها در گرفتن منابع قائل به ایجاد شبکه هستند ولی سیآیای عمدتا تکی میگیرد، یک منبع میگیرد و با یک منبع در ارتباط است و آن را شبکهای نمیکند. از همین روشها میفهمند که شخصی جاسوس آمریکاست یا جاسوس آلمان است، سبکهایشان فرق میکند. ما نمیتوانیم راجع به سبکمان بگوییم ولی برای اینکه دل شما خوش شود میگوییم مخلوطی از دو سبک شرقی و غربی بود.
آیا ارتشبد فردوست هم در وزارت اطلاعات نقش داشت؟
ابدا. بعدها که وزارت اطلاعات تشکیل شد، بحثی مطرح شد که فردوست را بیاوریم و خاطراتش را بگیریم که این کار حدود چند ماهی طول کشید و مرتبا خاطرات او گرفته شد و به صورت کتاب درآمد. فردوست درست است که قائممقام ساواک بود؛ ولی تشکیلات ساواک برای هر ادارهای به صورت مکتوب وجود داشت و نیازی به فردوست نبود.
بسیاری از ردههای پایینتر از فردوست اعدام شدند ولی چرا فردوست اعدام نشد؟
خب در زندان مرد دیگر، چه کارش کنیم. به محاکمه نرسید خیلی پیر بود.
از دو رئیس ساواک (نصیری و پاکروان) که اعدام شدند پیرتر نبود!
اول انقلاب برای ضربه زدن به سلطنتطلبها، لازم بود کلهگندهها زده شوند؛ ولی بعدها نه، اگر یک افسر اطلاعاتی باتجربهای بود یا کسی بود که اطلاعاتی داشت برای اعدام او عجله نمیشد.
در جایی فرمودید: «ما ارتباطاتی با سرویسهای دیگر مثل کاگب، سرویس اطلاعات آلمان، فرانسه، اسپانیا و کشورهای اسلامی داشتیم و کارهایی برای صلح جهانی و تامین امنیت انجام دادیم و بحثهایی در مورد نحوه برخورد ما با موضوعات مطرح بود که این احساس قدرت را در ما میدیدند.» چطور در حوزه صلح جهانی همکاری میشد؟
اساسا همین الان هم در دنیا همینگونه است که در مسائل جهانی، مخصوصا مسائل امنیتی، نظرات دستگاههای اطلاعاتی برای تصمیمگیرندگان مهم است، یعنی هرچه دستگاه دیپلماسی فعال باشد، نمیگوییم موثر نیست، ولی برآورد دستگاههای اطلاعاتی بیشتر قابل توجه و قابل اعتماد است. معمولا بسیاری از گفتوگوها که در جلسات [دیپلماتیک] انجام میگیرد، واقعی نیست و جنبههای فریب در آن بسیار است؛ ولی دستگاههای اطلاعاتی اینگونه نیست. آنها هم برآورد و هم نفوذشان در دولتها زیاد است؛ بنابراین اگر مثلا دستگاه اطلاعاتی ما یا به فرض دستگاه اطلاعاتی آمریکا برآورد کند که فلان مسئله شما را تهدید میکند، فلان کشور یا فلان جریان، روی این واکنش جدی نشان میدهند، چون او بر اساس منابع مخفیاش میگوید؛ منابعی که در آن کشورها در دستگاههایشان نفوذ و اطلاعات دقیق دارند و نه بر اساس اطلاعات محفلی. بنابراین اگر در همه جا دستگاههای اطلاعاتی با هم همکاری کنند، هم در رابطه با مواد مخدر، هم تروریسم و هم مسائل امنیتی، میتوانند خیلی مفید باشند؛ لذا تصمیم به همکاری با سرویسهای اطلاعاتی همسایگان گرفتیم، مثلا مرتب با ترکیه تبادل اطلاعاتی داشتیم. بخشی در وزارت اطلاعات بود به نام تبادل اطلاعات. حتی بعد از اتمام جنگ با عراق هم تبادل اطلاعات داشتیم، با سوریه و روسیه هم همینطور. بعدها با آلمان و فرانسه هم کارهای خوبی کردیم. منتها کشورهایی که راهشان نمیدادیم خیلی اذیت و خرابکاری میکردند.
ملاک انتخاب این همکاریها چه بود؟ چون فرانسه و انگلستان تقریبا در سیاست خارجی با ما در یک سطحاند.
یکی منافع مشترک دو کشور است و دیگر دیدگاههایی است که سرویسها دارند. بیشتر انگلیسیها تابعی از آمریکا هستند. نه اینکه فرانسه و آلمان نباشند اما مقداری مستقلتر برخورد میکنند. نظرات دیگری دارند.
آیا اعدامهای سال ۶۷، نظر کارشناسی وزارت اطلاعات خدمت حضرت امام بود که به این ترتیب با زندانیان منافق برخورد شود؟
اولا من آن زمان رئیس سازمان بازرسی کل نیروهای مسلح و بیشتر سرگرم جبههها بودم. این موضوع همزمان بود با عملیات مرصاد یا به تعبیر منافقین «فروغ جاویدان». من اصلا آن زمان کرمانشاه بودم. من خودم یک جمعبندی دارم که ممکن است بعضی جاهایش هم بالا و پایین باشد، دوستان اگر خواستند اصلاح کنند؛ حکم منافقین و تمام گروههایی که محارب هستند، اعدام است.
به جهت اینکه مصداق بَغی محسوب میشود؟
بله. اصلا امام فرموده و همه مراجع هم نظرشان همین است. قرآن هم بیان میکند که حکم محاربین اعدام است. آن زمان هم بر سر این موضوع دعوا بود؛ آقای موسوی تبریزی که میگفت اصلا محاکمه نمیخواهد و محاکمه در رابطه با کسانی که در حال جنگ با ما هستند، معنا ندارد. عدهای دیگر از آقایان معتقد بودند دستگیرشدگان محاکمه شوند. حالا این نظر آنها یا از باب احتیاط بود یا فتوا یا رافت اسلامی؛ ولی امام مرتبا تاکید داشت که مواظب باشید اینها از دستتان در نروند. اینها اگر بروند دوباره یک نفر را میکشند و حفظ جان مسلمان واجب است؛ لذا امام همیشه میگفت از این طرف احتیاط کنید، چون ما در مورد دماء باید احتیاط کنیم؟ چطور؟ مثلا اگر شبههای شد در اینکه کسی قاتل است یا نه، بنا را بر نکشتن بگذاریم؛ اما در مورد منافقین امام میگفت به عکس رفتار کنید، من اینها را میشناسم، از دستتان درنروند و حکمشان اعدام است. این حکم ولایی ایشان بود؛ چه قبل از جریان ۶۷ چه بعد از آن.
برخی از افرادی که مصداق بغی محسوب میشدند، سالها در زندان بودند، چطور آن زمان اعدام نشدند؟
بحثی است که برخی به همین نکته اشاره میکنند و میپرسند اینها که محاکمه و محکوم شده بودند چرا دوباره به اعدام محکوم شدند؟ اولا در ذهن باشد که حکم اینها اعدام است، حتی اگر حاکم شرع هم حکم به اعدام نداده خلاف کرده است چون طرف آدم کشته یا میگوید من اگر آزاد شوم میکشم. اگر یک محارب مسلح دستگیر شد، حکمش اعدام است، حتی اگر کسی را نکشته باشد ولی اگر خودش آمد تسلیم شد، میشود او را نکشت. اگر من این شقوق را نگویم باز در ذهن افراد سوال میشود. اگر محارب پیش از دستگیری، خودش بیاید توبه کند، میشود او را مورد رافت قرار داد و نکشت. ما در زندان اینها را گرفته بودیم، به ذهنمان رسید برای اینکه این سازمان در ذهن خودشان و جامعه شکسته شود – من اول این کار را در کرمانشاه انجام دادم – بحث توبه در زندان را مطرح کردیم. اولین مصاحبه از کرمانشاه پخش شد، کادرهای بالایی هم بودند که آمدند مصاحبه و اعتراف کردند و بعد از دو، سه ماه پخش شد و موجب شد بسیاری توبه کنند و قرار شد که توبه آنها پذیرفته شود نه اینکه اصلا اعدامی نیستند؛ اما به خاطر اینکه این خدمت را کردند و بعضیهایشان با اینکه حکمشان اعدام بود به خاطر خدماتی که انجام میدادند – مثلا کمک اطلاعاتی میدادند و به این واسطه بسیاری از تیمها و گروهها دستگیر میشدند و موجب میشد که منافقین جنایات کمتری مرتکب شوند – درجهای تخفیف میگرفتند.
حکم منافق و محارب اعدام است. این فتوای امام و همه علما و مراجع و حتی آیتالله منتظری است. در این بحثی نبود. وقتی در سال ۶۷ عملیات مرصاد انجام شد و منافقین شکست خوردند؛ اعضای آنها در زندان شورش کردند. بحث بود که چه آنها که اعدامی بودند و چه آنهایی که حکم اعدام نگرفتند، اعدام شوند. نظر امام این بود که چرا نگهشان داشتید، اینها که همین الان که در زندان هستند میگویند اگر ما را رها کنید، با شما میجنگیم، به صراحت همهشان میگفتند جنگ ما با شما تمامعیار است. امام فرمود دستکم آنهایی که این حرف را میزنند و سر موضعشان هستند، اعدام کنید، نگه داشتن اینها معنا ندارد. بعد باز قرار شد گروهی سهنفره از وزارت یعنی از قاضیها و… نظارت کنند که اگر کسی قابل عفو است، اعدام نشود. این گروه کارش این بود، نه اینکه حکم اعدام بدهد که مدام میگویند حکم اعدام را این سه نفر دادند!
یعنی کلا فرض بر اعدام بود. این گروه بنایشان بر این بود که یکسری را اعدام نکنند؟
بنا بود که احتیاط کنند؛ یعنی باز مراجعه کنند و با طرف صحبت کنند ببینند باز سر موضعش هست یا نیست.
ملاک سر موضع بودن چه بود؟
سر موضع یعنی میگفت سازمان را قبول دارم، شما را قبول ندارم و رها هم بشوم علیه شما میجنگم. دیوانگی میکردند.
آیا اینکه از برخی از اینها پرسیده بودند که علت زندانی شدنت چیست، بعد به خاطر اینکه گفته مثلا مجاهدم و به صرف اینکه نگفته منافقم، گفتند سر موضع است، درست است؟
نه اینها مزخرف است. این سه نفر تکبهتک با اینها صحبت میکردند. خیلی باید در حکم دما احتیاط شود. اینها پرونده را میخواندند، با طرف مصاحبه میکردند اگر سر موضع نبودند کاری با آنها نداشتند با اینکه حکمشان اعدام بود.
پس به این ترتیب کسانی که قبلا توبه کرده بودند، هیچ کدام اعدام نشدند؟
نه دیگر، به آنهایی که توبه کردند این تخفیف را دادند، در حالی که نیازی به تخفیف هم نبود؛ اما دادند. خود من نخستین فردی بودم که این مسئله را مطرح کردم.
ما در رابطه با چند نفر داریم صحبت میکنیم؟
من الان دقیق تعداد اعدامیها را نمیدانم. آنها هفده هزار نفر از ما را کشتند؛ اما من نمیدانم ما از آنها چقدر کشتیم چون در خیابانها، در عملیاتها و در زندان هم کشته شدند.
عدد ما هم برای کشتهشدگان در زندان همان حدود هفده هزار نفر است؟
فکر نمیکنم. اینها را باید از دادستانی کل بپرسید.
اما حدود همان چندین هزار نفر است؟
من نمیدانم.
آقای رئیسی که خودشان در آن شورای سهنفره عضویت داشتند. اعضای دیگر چه کسانی بودند؟ چون در ایام انتخابات اخیر نام ایشان مطرح شد.
بله، بنده خدا هرچه میگفت من حکم ندادم، حکمش را قبلا صادر کرده بودند، اصلا کسی به حرفش گوش نمیداد و فکر هم میکردند که آنها [اعدامیها] بیگناهاند! خب آنها آدم کشته بودند، حکمشان این بود، اصلا محارب بودند. اگر ما آنها را نمیکشتیم که دیگر کشوری وجود نداشت. این حرف من نیست، حرف امام است، حرف همه بزرگان است.
اگر خانمهای منافق، قبلا ازدواج نکرده بودند و باکره بودند و اعدام میشدند به بهشت میرفتند؟
من چنین چیزی نشنیدم. صریح بگویم؛ شایعهای در این مورد درست کردند که اینها به عقد اجباری پاسدارها درمیآمدند. اینها شایعه منافقین است. من در اطلاعات و اوین بودم نه چنین چیزی شنیده و نه دیده بودم. امثال این شایعات را بسیار سریع میساختند.
فرمودید که حکم کسی که بغی کرده باشد، اعدام است و منتظری هم چنین نظری داشته پس چرا معترض این مسئله بود؟
بحثی که خود من هم ابتدا این را مطرح کردم، این بود که اگر کسانی ولو بعد از دستگیری تائب شوند، قبول کنیم و اینها بیایند مصاحبه کنند و ماهیت سازمان را افشا کنند. این کار چند فایده داشت: یکی اینکه اینها بین مردم افشا میشوند و قدرت جذبشان از بین میرود و بعد به قول شما دیگر در تاریخ افرادی پیدا نمیشوند که بگویند اینها بر حق بودند. تاثیر دیگر این اقدام این بود که در بریدن افراد منافق تاثیر داشت؛ یعنی آن زمان میگفتند این شخص بریده یا نه؛ یعنی آیا آمادگی همکاری دارد یا نه. اطلاعات این افراد بسیار موثر بود. اینها اصطلاحا حکم ثانویه گرفتند. حکم اعدام که من گفتم حکم اولیه بود.
پس اشکال آقای منتظری کجا بود؟
برای آقای منتظری مسئله دیگری پیش آمد؛ ایشان بعد با امام هم اختلاف پیدا کردند؛ اما ابتدا نظرش همین بود. بعدا نظری پیدا شد که این اعدامها نهایتا باعث میشود تاریخ علیه ما و اسلام قضاوت کند؛ بنابراین خوب است این کار را نکنیم که وقتی بعدها قلم به دست دشمن بیفتد، ما را اینگونه لجنمال نکنند؛ اما امام میفرمود نه وظیفه شرعیتان را انجام دهید و منتظر قضاوت تاریخ نباشید.
همه کسانی که اعدام شدند با اسلحه دستگیر شده بودند؟
نه همهشان شورش مسلحانه کرده بودند؛ اما خیلیهایشان خانه تیمی بود. ما میرفتیم آنجا یکی، دو تا اسلحه بیشتر نبود یا خیلیهایشان را در خیابان دستگیر میکردیم و اسلحه نداشتند.
پس چگونه میشد مصداق شورش مسلحانه؟
خب اینها جزو آن سازمان بودند.
مگر نباید شخصا دست به اسلحه برده باشند تا حکم محارب بگیرند؟
نه، وقتی کسی عضو جریانی مسلحانه است، چه مسلح باشد چه نه، حکم محارب دارد.
ولو اینکه با یک روزنامه دستگیر شده باشد؟!
بله اینها جزو آن سازمان بودند و آمادگی عملیات داشتند، حالا ممکن است کسی امروز برود برای خانه تیمی نان بخرد، یکی برود مثلا امکانات دیگر تهیه کند ولی بالاخره جزو اینهاست.
جایی گفتید که مسئله منتظری مسئله اعدام سید مهدی هاشمی نبود؛ یعنی علت اختلاف و برکناری ایشان. پس چه بود؟
ما جریان مهدی هاشمی را برای ایشان کاملا توضیح دادیم؛ چون من خودم دادستان قضیه بودم. گفتم ایشان چند قتل مرتکب شده، به قتلها اعتراف کرده و کاری نمیشود کرد.
اعترافات مهدی هاشمی تحت فشار نبود؟
نه دیگر. اگر هم تحت فشار بود در دادگاه کیفرخواست که خوانده شد، دفاعی نکرد و گفت من کیفرخواست را قبول دارم. متهم تحت فشار، ممکن است در بازجویی بگوید من این کارها را کردم؛ اما در دادگاه که دیگر شکنجه نیست. ایشان تا کیفرخواست خوانده شد، گفت من همه کیفرخواست را قبول دارم.
با چه منطقی وقتی شخصی میداند حکمش اعدام است، کیفرخواست را قبول میکند؟!
خب مدارکش روشن بود. آقای منتظری هم مقداری دفاع میکرد و میگفت آنها [کسانی که توسط مهدی هاشمی به قتل رسیدند] آدمهای خیلی خوبی نبودند، میگفتیم خوب بودند یا بد بودند که خلافشان در حد اعدام نبود، یک نفر دو نفر هم که نبودند. بالاخره آقای منتظری کوتاه آمد؛ یعنی ما سعی کردیم مقداری این مسئله را برایشان جا بیندازیم.
آیا ارسال سلاح به عربستان هم جزء اتهام ایشان بود؟
در این پرونده مطرح نشد؛ ولی خب ایشان جزو نهضتهای آزادیبخش بود و این کارها هم جزو برنامههایشان بود.
چطور شد که آقای ریشهری از وزارت اطلاعات کنار رفتند و شما مسئولیت را قبول کردید؟
تا آنجایی که یادم است، ایشان برای دور بعد این سمت را نپذیرفت.
در آن مقطع، شما روشنفکران (غیرمتدین) را تهدید محسوب میکردید؟
نه.
پس ماجرای مثلا اتوبوس ارمنستان که یکسری از نویسندگان در شرف پرت شدن به ته دره بودند و تصور عمومی این است که از جانب شما اتفاق افتاده، چیست؟
در دوره ما، از این اتفاقها نیفتاد، همه آزاد بودند، حتی آیتالله منتظری. همه صحبتهای ایشان آزاد بود؛ ما فقط نمیگذاشتیم پخش شود؛ چون شورش میشد. من همه را آزاد گذاشته بودم.
این آزادی است که صحبتهای شخصی پخش نشود؟!
در حسینیه پخش میشد؛ ولی اگر میآمد بیرون و به دست افرادی میافتاد که با ایشان مخالف بودند، آشوب میشد، کمااینکه بعد از من این اتفاق افتاد و ریختند به حسینیهاش و آشوب شد. ما وظیفهمان شناسایی و پیشگیری است نه اینکه به طرف بگوییم برو زندان یا حرف نزن. در روزنامه سلام انواع حرفها را به عنوان الو سلام – این شاهد بزرگی است – میگفتند. تمام این آقایان و خود آقای خاتمی که وزیر ارشاد بود، در آنجا میگفتند در دوره آقای هاشمی خفقان بوده و اینکه ما روشنفکرها را میگرفتیم؟
اتوبوس ارمنستان را هم من در رمانها خوانده بودم که در کشورهای دیگر روشنفکرها میخواستند خودشان را مطرح کنند میگفتند، حالا نمیدانم این را آقای گلشیری یا شخص دیگری درآورده بود که ما با اتوبوس میرفتیم و میخواستند اتوبوس را به ته دره بیندازند. این در رمان است و در یک کشور دیگر. میخواستند خودشان را مطرح کنند. آخر این حرف ملاکی دارد؟! یعنی وزارت اطلاعات یا عوامل وزارت اگر میخواستند شما را به دره بیندازند، آنقدر چلفتی بودند که نتوانند و بعد هم اگر قصد کشتن شما را داشتند، راهحلهای دیگری داشتند حالا چرا یک اتوبوس و فاجعه و آبروریزی…
رمان که نبود.
منشا همان رمان بود. اینها دروغ میگویند. در هیچ دورهای مطبوعات نمیتوانستند حرفهایی را بزنند که در دوره ما زدند. من میتوانستم جو امنیتی را کنترل کنم؛ اما بعدها نتوانستند. حالا اینها خفقانش را به من نسبت میدهند! خیلی شیرین است!
ماجرای دیگری که احتمالا دیگر رمان نیست این است که پیرمردهای نهضت آزادی به آقای هاشمی نامهای نوشتند، نامه هم الان که نگاه میکنیم محترمانه است. برای چه دستگیرشان کردند؟
نهضت آزادی داستان مفصلی دارد، باید وقت دیگری برایش بگذاریم.
به هر حال فکر میکنید، دستگیری آن افراد مصداق خفقان نیست؟
نه، نهضت آزادی داستانش مفصل است.
جانشینان شما در ادوار بعدی مطرح کردند که وزارت اطلاعات در دوره شما یک شان اقتصادی پیدا کرده و به گونهای شبیه وزارت اقتصاد و بازرگانی شده بود. فکر میکنم آقای یونسی و آقای پورمحمدی هم این را مطرح کردهاند. اینگونه بود؟
وزارت اطلاعات در همه جای دنیا همین است، البته الان هم شاید کمرنگتر شده باشد. وزارت اطلاعات برای جمعآوری اطلاعات چه در داخل و چه در خارج به پوشش نیاز دارد؛ مثلا ما که یک مامور اطلاعاتی نمیفرستیم برود آلمان، روسیه یا آمریکا و بگوید من از وزارت اطلاعات هستم؛ اطلاعاتتان را به بنده بدهید! در پوشش کار بازرگانی یا پوشش خبرنگاری، این کار را انجام میدهد. خبرنگارها خیلیهایشان عوامل اطلاعات هستند، خبرنگاری که درآمدی ندارد، (خنده) شوخی میکنم.
شرافت قلم خبرنگاران خیلی بالاتر از این حرفهاست.
بالاخره این پوشش لازم است، اطلاعات هم شرافت دارد، این بیشرافتی نیست که کسی بخواهد برای کشورش کار کند. ما در همه پوششها هستیم. اینها پوشش است.
قصد جسارت نداشتم.
یک بحث دیگر این است که ما در داخل با یکسری تخلفات و فسادهای اداری و اقتصادی مواجه شدیم مثل رشوههایی که میدادند و میگرفتند. بنده اعلام کردم که پیگیری این امور به لحاظ قانونی وظیفه من نیست و کار نیروهای انتظامی است. مقام رهبری نوشتند که وظیفه شماست که این جریانات فساد را پیگیری کنید و وظیفه دادگاه انقلاب است که برخورد کند. پس این شد شرح وظیفه من. حالا اگر ما میخواستیم یک جریان فسادی را کشف کنیم، نمیتوانستیم برویم بگوییم که آقا ما از وزارت اطلاعات هستیم، پس باید میرفتیم در بازار. الان که این موضوع کمرنگ شده میبینید که چقدر حجم فساد بالا رفته. نمیگویم زمان ما تخلف نبود ولی الان حجمش بالا رفته؛ بنابراین پوشش لازمه کار ماست.
شما در جای دیگری گفتید که دو میلیون دلار هزینه کردید که فرانسویها ۲۰۶ را به ایران بدهند؛ در واقع به آقای غروی دادید که خط تولید پژوی ۲۰۶ راه بیفتد، این چگونه پوششی است؟
۲۰۶ برای تعاونی کارکنان وزارت بود. کارکنان وزارت همه دستگاهها از جمله وزارت اطلاعات، یکسری کار اقتصادی انجام میدهند. همین الان هم وزارت اطلاعات و دستگاههای دیگر کار اقتصادی انجام میدهند برای اینکه با این حقوق کارمندی که نمیشود زندگی کرد؛ باید یک کمکخرجی گیر اینها بیاید. در مورد دو میلیون دلار هم من توضیح دادم که به آقای غروی گفتم پیکان با ۴۸ عیب خیلی زشت است.
گفتید سوار شدنش حرام است!
نه من پراید را گفتم، حالا شاید پیکان هم گفتم یادم نیست؛ جلوبندیاش خراب است، ۴۸ تا عیب دارد، سوختش اضافه است. به آقای غروی گفتم هیچ کسی یک خط تولید خوب به ما نمیدهد، گفت فرانسویها میدهند، گفتم چقدر میخواهند، گفت دو میلیون دلار. از همین بچههای تعاونی و بچههایی که علاقهمند بودند، پول جمع کردیم و دادیم به آقای غروی، ایشان هم به ما پیشفروش کرد و ما برای این بچهها ماشین خریدیم. این به آن معنا کار اقتصادی نیست.
قضیه مثلا کیانتایر، لاستیک البرز فعلی، چطور؟ این کار اقتصادی است دیگر، در واقع نخ تایر زنجان و کیانتایر مال وزارت بوده است.
پوشش بازنشستگی است دیگر.
آیا مواردی که آقای آلاسحاق وزیر وقت اقتصاد میگویند، شامل همین دو سه مورد میشود؟ وزارت اطلاعات در کار ارز، نفت و… نبوده؟
نفت که نه، ما اصلا نبودیم. در مورد ارز اما وظیفه داشتیم که در بازار دخالت کنیم، با قاچاقچیان ارز مبارزه کنیم و قیمت ارز را پایین بیاوریم؛ چون آن زمان دلالها مرتبا سعی میکردند قیمت ارز را افزایش دهند. سرویس اطلاعاتی در رابطه با کارهایی که به پیشرفت کشور مربوط میشود نیز کارهایی انجام میدهد، مثلا ما یک اداره کل علمی داریم که راجع به همه مسائل تکنولوژیهای جدید، پیچیده و یا آنهایی که به ما نمیدهند کار میکند و سعی میکند این سرویسها را به دستگاهها بدهد. بعضی وقتها این دستگاهها نمیتوانند جذب کنند یا نیاز به کمک دارند بنابراین در مورد اینها هم وزارت اطلاعات دخالت میکند.
آیا در این موارد فضای رقابتی به هم نمیخورد؟ چون مثلا چه کسی جرات میکند در قضیه تایر بیاید با لاستیک البرز رقابت کند؟
اینکه البته مربوط به سازمان بازنشستگی ما بود. آنجا [لاستیک البرز] را میخواستند منحل کنند. ما تمام کارخانههایی را که توطئهای برای انحلالشان در جریان بود و میخواست منحل شود، نمیگذاشتیم و برای سازمان بازنشستگیمان میگرفتیم.
آقای آلاسحاق آدم اقتصادی بودند و مجموعههای امنیتی را نمیشناختند، آقای یونسی که میشناختند. ایشان چرا چنین اتهامی را مطرح میکنند؟ ایشان همان شان وزیر اطلاعات را داشتند.
در مورد ما جوی بر وزارت اطلاعات سایه افکنده بود. آقای یونسی این را مطرح کرد و گفت آقای فلاحیان که میتوانست اینجا را مثلا با فلان رقم که بودجه است اداره کند. میگفت آقای فلاحیان کار اقتصادی میکرد و اینجا را اداره میکرد. کارهای اقتصادی را متوقف کرد، در حالی که بودجهاش را پنج برابر کرد. خب اگر اینها را نمیگفت، بودجه وزارت اطلاعات پنج برابر نمیشد! البته نوش جانش که توانست از این فرصت به دست آمده استفاده کند. البته آنها بسیاری از پروژههای من را تحت این عنوان متوقف کردند.
چطور از وزارت اطلاعات تشریف بردید؟ آیا درست است که میخواستند وزارت کشور را به شما بدهند؟
دورهام تمام شد؛ یعنی دوره آقای هاشمی تمام شد.
آقای هاشمی خودشان نظرشان در مورد شما وزارت کشور بود؟
در دوره آقای هاشمی، چهار سال اول که تمام شد برای چهار سال دوم صحبت شد که من وزیر کشور شوم و فرد دیگری را برای وزارت اطلاعات بگذارند که بعدا با این مخالفت شد.
مقام رهبری مخالفت کردند؟
اینگونه شایعه شد.
آیا این درست است که وزرای اطلاعات با نظر رئیسجمهور تعیین نمیشوند بلکه با نظر رهبری تعیین میشوند؟
نه، وقتی لیست وزرا آماده میشود، همه روسای جمهور، این لیست را به آقا میدهند. البته فکر نمیکنم قانون باشد ولی چون بالاخره همه قوا زیر نظر رهبری است، این کار انجام میشود و در ارتباط با همه وزراست؛ ولی روی چند وزیر حساسیت بیشتری وجود دارد: وزیر کشور، اطلاعات، خارجه و وزیر دفاع.
ماجرای دیگری که باز در دوره شما اتفاق افتاد، ماجرای رستوران میکونوس در آلمان بود که پیامدهایی داشت. ماجرای دیگر هم پرونده آمیا در آرژانتین بود. آیا در مورد این دو ماجرا توضیح میدهید؟
میکونوس را که ما بارها گفتیم، ایران هیچ دخالتی در این موضوع نداشته است.
البته اگر هم داشت شان شما اقتضا میکرد که بگویید؟
نه این چه حرفی است؛ یعنی دروغ بگوییم؟!
نه منظورم این است که یک مقام امنیتی که نمیآید چنین مسئلهای را گردن بگیرد.
این دیدگاه شماست؛ همانجا در میکونوس آقای مصباحی نامی بود، بنیصدر او را درست کرد بعد گفت بگویید اطلاعات این کار را کرده است. آیا بنیصدر یا آقای مصباحی که سوژه وزارت اطلاعات است میتواند شاهد باشد؟! به قول ما طلبهها شاهد با ما دشمن است. ما در آمیا نیز اصلا هیچگونه دخالتی نداشتیم. ما اصلا نمیدانیم داستانش چیست. یهودیها با فلسطینیها درگیرند، این وسط به ما چه ربطی دارد؟ ما با اسرائیل، جنگ هر روزه نداریم که هر روز همدیگر را بزنیم، آنها درگیر هستند، ما از فلسطین حمایت میکنیم. من نمیگویم فلسطینیها این کار را انجام دادند، یا اسحاق رابین را فلسطینیها کشتند.
۱۶ آبان ۸۶ اینترپل حکم وضعیت قرمز داد برای چند تن از مقامات ایرانی که نفر اول شما بودید بعد آقای رضایی، آقای وحیدی (فرمانده سابق سپاه قدس)، آقای ربانی (رایزن فرهنگی ما) و آقای اصغری (دبیر سوم ما در سفارتخانه). آیا این حکم همچنان برقرار است؟
من نشنیدم که لغو شده باشد؛ ما در رنکینگ سیاسی هستیم، وزیر بودیم، آدم از اینترپل هم تعجب میکند که تحت تاثیر صهیونیست است یا اشتباه کرده است. بعد هم مگر آقای سلیمانپور را نگرفتند، مگر در انگلستان ثابت نشد که ایران هیچ دخالتی ندارد؟ پس دیگر چرا حکم ما را لغو نمیکنند؟! ما دیگر فقط به کشورهای دوست سفر میکنیم مثل عراق و… برخی کشورها هم اصلا کاری به مسئله اینترپل ندارند.
آیا در ماجرای میکونوس شما در آلمان تشریف داشتید و آلمانیها به شما اطلاع دادند که آلمان را ترک کنید، پیش از اینکه اتفاقی بیفتد؟
نه، حدود یک سال بعد چون تبادل اطلاعات با آلمان داشتیم، ما را به آلمان دعوت کردند. در آنجا مطرح شد که برویم از فلاحیان سوال کنیم که آیا در داستان میکونوس بوده یا نه. دولت آلمان گفت نه ایشان مهمان عالیرتبه ماست و نمیشود شما از ایشان چنین سوالی بپرسید؛ ولی بیشترین معترض در آن زمان کریستوفر، وزیر خارجه آمریکا بود که به آلمانها میگفت ما الان داریم به ایران فشار میآوریم روی بدهیهای کوتاهمدتش و شما بدون هماهنگی ما فلاحیان را دعوت کردید و همکاری امنیتی یا اطلاعاتی انجام میدهید و برنامههای ما را خراب کردید.
آقای سعید امامی را شما گزینش کردید؟
نه.
اما از مدیران دوره شما بود.
بله، پیش از من هم مدیر بود.
شما در چند جای مختلف ایشان را مدیری خوب و یک اطلاعاتی مظلوم، قوی و خدوم معرفی کردید.
بله.
پس چرا این تصور در رابطه با ایشان ایجاد شده که ایشان سرحلقه اصلی ماجرای قتلهای زنجیرهای هستند؟
چرایش را از آنهایی که به ایشان اتهام زدند باید بپرسید؛ چرا از من میپرسید؟!
کلا ماجرای قتلهای زنجیرهای را چطور میبینید؟ اگرچه در دوره شما اتفاق نیفتاد.
من یک فیلمی دارم که درباره ریاستجمهوری است، در آن به طور کامل، این موضوع را توضیح دادهام. الان دیگر حوصلهاش را ندارم بگویم. در آن فیلم خیلی قشنگ و خوب توضیح دادهام. دیگر به آن خوبی نمیتوانم بگویم.
این فیلم جایی در دسترس است؟
بله صداوسیما دارد. برای پخش به صداوسیما دادیم.
ما که نمیتوانیم از صداوسیما بگیریم.
من میگویم یک سال و نیم بعد از من اتفاق افتاد و بعد هم عناصری که مرتکب قتلهای زنجیرهای شدند، بعد دادگاهشان تشکیل شده و محاکمه شدهاند. باز امامی و من و… را برای چه مطرح میکنید؟!
آخر، آن فیلمی را که میفرمایید کسی ندیده است!
آنهایی که بازجویی شدند، بعد ورقهای بازجوییشان منتشر شد. آنها محاکمه شدند و محکومیت گرفتند.
چرا یک نیروی خدوم مومن باید خودش را در زندان بکشد؟!
خوب همین است که من گفتم خودش را نکشته دیگر. دفاع من به خاطر همین بود.
پس چه کسی او را کشته؟
خب این را شما بگو که با آنها دوستی.
من با چه کسانی دوستم؟
با همینهایی که ازشان دفاع میکنی.
من دفاع نمیکنم فقط پرسشهایی را که مردم فرستادهاند، مطرح میکنم.
خب من که آن زمان در زندان نبودم از کجا بدانم؟!
من از چه کسی این پرسشها را بپرسم؟ این سوالی است که به کرات از شما پرسیده شده است.
من که در زندان نبودم. آن زمان دادستان بوده در این کشور.
خود وزارت اطلاعات بیانیه داده و گردن گرفته است.
که من کشتمش؟
بله.
خب اگر گفته که دیگر چرا از من سوال میکنید. من که ندیدم.
آیا نام سعید امامی، دانیال قوامی بوده است؟
خیر.
آقای گنجی بیشترین اتهامات را به شما زدند.
اینها رمان است. رمانسازها یک سوژه را پیدا میکنند مثل همان اتوبوس ارمنستان.
آقای گنجی که بیشترین اتهامات را به شما زدند و به قول شما خیلی از این اتهامات به داستان شبیه است، خودشان عقیدتی – سیاسی سپاه بودند.
من نمیدانم، شما میدانید.
بله ایشان عقیدتی سپاه بودند. ریشه این همه عداوت یا مخالفت با شما در چیست؟
شاید ایشان با من دشمنی خاصی نداشته باشد. آن زمان مطرح بود که وقتی آقای خاتمی سر کار آمد، کلا جناح و هر که را با آنها نبود بکوبند، بیشتر از همه هم در آن زمان خود آقای هاشمی را میکوبیدند. تصمیم اینها بر این بود که کل جریانی که با آنها نیست را بکوبند که حاکمیت مطلق داشته باشند. این در آن راستا تعریف میشود وگرنه شاید خصومت شخصی با من نداشته باشد. من اصلا برخوردی با ایشان نداشتم.
شما این عبارت را فرموده بودید که آقای هاشمی رئیس همیشگی ما هستند؟
نه، شخصی به نام آقای فیض در روزنامه قدس مشهد گفت «به آقای فلاحیان گفتند که بیا دادگاه و فلاحیان گفته من با رئیسم میآیم.» در حالی که اصلا به ما نگفته بودند. من بعدا گفتم من خودم را به کسی سنجاق نکردم.
شما کاندیدای ریاستجمهوری شدید در دوره بعد، چرا موفق نشدید؟
چون صداوسیما فیلمم را پخش نکرد.
چرا؟
آنها گفتند فیلمت یکی دو ساعت دیر رسیده است. چنین بهانهای آوردند؛ ولی فکر میکنم آقای بهروزی نامی بود در شورای تبلیغات وزارت کشور، گفته بود اگر این فیلم پخش شود، انتخابات را که میبازیم هیچ، دوم خرداد را هم میبازیم و پافشاری کردند بر ذهنیت آقای مقتدایی و… که پخش فیلم مصلحت نیست.
نظر دادستانی هم همین بود؟
ما نتوانستیم نظر دادستانی را هم جلب کنیم؛ چون شورای تبلیغات نظر نداد که فیلم ما پخش شود.
یک ماجرای دیگری هست که امیدوارم این دیگر رمان نباشد. ماجرای تیراندازی پسر شما وقتی همراه شما بودند و در این ماجرا چند نفر مجروح و یک نفر کشته میشود. این سوال هم زیاد پرسیده میشود. ماجرای این چه بوده؟
نه همین یک نفر مجروح شده بود که بعدا گفتند کشته شده ولی خب همه آنها دستگیر و محاکمه شدند.
آنها چه کسانی بودند؟ میخواستند شما را ترور کنند؟
اینگونه میگفتند.
خب اگر میخواسته ترور کند که حقش بوده طرف تیر بخورد.
کسی در اینجا نمرد؛ گفتند اینجا تیر خورده است. تیراندازی هم شده بود چون آنها حمله کرده بودند.
حمله با اسلحه؟
بله، اصلا بچههای نیروی انتظامی بودند ولی با لباس شخصی.
چه توطئهای پشت این ماجرا بود؟
توجیهشان این بود که ما آمده بودیم موبایل بدزدیم. گفتم آخر موبایل در کوچه ما؟! موبایل میخواهید بدزدید در تجریش باید بدزدید. البته آنها محاکمه و محکوم شدند.
عضو نیروی انتظامی برای دزدیدن موبایل میآید سراغ وزیر سابق اطلاعات؟!
بالاخره هرچه ما آن زمان با دادستانی ور رفتیم، ته ماجرا درنیامد.
قتل غیرعمد محسوب شد؟
خانواده مقتول خانواده فقیری بودند، آمدند اینجا دیه گرفتند و رضایت دادند. دیگر به محاکمه نرسید.
یکی از افراد دیگری که در موردشان زیاد صحبت میشود و ظاهرا در دورهای هم در وزارت اطلاعات بودند، آقای مشایی است، مایلید در مورد ایشان صحبت کنید؟
قبلا گفتهام، تکراری است؛ چون آقای مشایی بیچاره الان دیگر کارهای نیست.
فرمودید وقتی ایشان صحبت میکند، آدم تحت تاثیر قرار میگیرد و مجذوبش میشود یا اینکه فرمودید ایشان چون انجمن حجتیه بودند از وزارت اطلاعات رفتند در حالی که ما فکر میکردیم دوره طولانی را در وزارت اطلاعات باشند و رفتند وزارتخانههای دیگر. آیا این سخنان صحت دارد؟
ایشان دو ماجرا داشت: یکی این بود که در ابتدا در گزینش وزارت اطلاعات همین اتهام انجمن حجتیه را به او زدند. بعدا بعضی از مدیران عالیرتبه وزارت امضا کردند که مثلا ایشان مشکلی ندارد و ایشان تایید شد، بعدا ایشان ازدواجی کردند که آن ازدواج از نظر حفاظت وزارت اطلاعات برای بچههای اطلاعاتی ممنوع بود.
به خاطر اینکه با یکی از توابین ازدواج کرده بودند؟
حالا هرچه، دیگر خیلی دنبالش را نگیرید. بعد هم قرار شد که منتقل شود؛ بنابراین از وزارت اطلاعات منتقل شد.
اینکه با اجنه در ارتباط است، صحت دارد؟
نه، ما که ندیدیم. از این پرتوپلاگوها زیاد هستند، افراد زیادی هم با اینها صحبت میکنند چون تشنگی خاصی برای دانستن آینده بین افراد وجود دارد. من اعتقاد زیادی به این موضوع ندارم؛ ولی ایشان وقتی همان جنبه امام زمانیاش گل کرده بود، آمده و با برخی بچهها دوست شده بود. آنها راهنماییاش کرده بودند، رفته بود پیش فردی به نام آقای لطیفی، ایشان خدا رحمتش کند آدم خوبی بود، در هیاتامنای جمکران بود و بعضی وقتها از این حرفهای معنوی و مکاشفات و… میگفت. ایشان هم خیلی این نوع مسائل را دنبال میکرد.
من خیلی متوجه سخنان شما نمیشوم؟!
ببینید افراد در مقابل این مسائلی که راجع به امام زمان گفته میشود، دو دستهاند: برخی میشنوند و به عنوان یک کرامت باور میکنند یا باور نمیکنند و عبور میکنند و میگویند ما به همان اصولمان معتقدیم. برخی هم این مسائل را بسیار دنبال میکنند؛ یعنی نقل و پیگیری میکنند، صحبت میکنند، استناد میکنند. آقای مشایی در این دسته دوم معروف شده بود. البته برای ما چیزی تعریف نکرد ولی بچهها میگفتند مثلا در فراغ حضرت گریه و ناله میکند، بعد از این موضوع داستانهای دیگری ساخته شد (خنده).
اینکه بارها مطرح شده بود که در جلسات دولت گذشته یک صندلی برای ایشان [امام زمان (عج)] خالی میگذارند؟
اینها دروغ بود. من از هر کسی از بچههای دولت پرسیدم گفتند چنین چیزی نبوده ولی کلا این داستانها دو دسته است؛ برخی جنبه خرافی دارد و بعضی قسمتهای آن هم نه مثلا مکاشفهای برای کسی یا یک رویای صادقه است. اینها با هم قاطی میشود.
یک دوره بعد شما دوباره کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری شدید و از شما نقل شده بود که به عنوان یک اصولگرا هرگز انصراف نمیدهید و کنار نمیکشید اما انصراف دادید! یا رد صلاحیت شدید؟
آقای جنتی من را خواست. حالا این رد صلاحیت است یا انصراف نمیدانم. من پرسیدم چرا اسم من نیست، ایشان دلایلش را گفت، من پاسخ دادم. گفت من عصر دوباره در شورا مطرح میکنم.
دلایلشان چه بود؟
همین کارهای اطلاعات و چیزهایی که شما هم به برخی اشاره کردید. من دفاع کردم، ایشان هم گفت من عصر در شورا مطرح میکنم. بعد آقای کدخدایی به من زنگ زد گفت «مطرح شد، گفتند اگر ما ایشان را تایید کنیم باید اعتراضات بقیه را هم بپذیریم و تایید کنیم. خوب است که ایشان – فلاحیان – انصراف دهد.» بسیاری دیگر هم انصراف دادند. بنده هم برایشان انصراف نوشتم، گفتند که انصراف بنویسید.
در جایی نقل فرمودید که یک برگه انصرافی را روی پرونده من گذاشته بودند.
نه نگفته بودم. گفتند که شما انصراف بنویسید ما میگذاریم روی پرونده شما که شما رد نشدهاید بلکه انصراف دادهاید.
ابتکاری تازه در بزرگداشت شاهنامه؛ سند هویت ایرانی ها و اقوام ایرانی
افسانه های پادشاهان پارسی برای کودکان جهان در یک مجموعه شنیداری بی همتا
Shahnameh: The Epic of the Persian Kings
این یک رویداد فرهنگی بزرگ و بی سابقه در مورد حماسه ملی ایران است .
« شاهنامه فردوسی » با همراهی و کوشش « فرانسیس فورد کوپولا » یکی از مشهورترین کارگردانان و فیلمنامه نویسان بزرگ سینمای جهان به شکل کتاب صوتی برای کودکان منتشر شده است .
فرانسیس فورد کوپولا کارگردان و تهیه کننده ایتالایی تبار آمریکایی برنده پنج جایزه اسکار به خاطر ساخت سه گانه ی « پدر خوانده» و دو نخل طلای فستیوال کن ؛ در خانواده ای هنرمند به دنیا آمدپدرش موسیقی دان و مادرش بازیگر تآتر بود . خود او مدرک تحصیلی اش رادر ادبیات نمایشی از دانشگاه هوفستر گرفت و سپس دز دانشگاه به تحصیل در سینما پرداخت .
به روایت فورد کوپولا : «تهیه این کتاب صوتی زندگی تازه ای به شاهنامه می بخشد . این یک تجربه همه جانبه است برای همه ی کسانی که دنبال داستان های حماسی واقعی می گردند برای کسانی هم که با این اشعار و خماسه ها آشنا هستند ؛ می تواند لذت تازه ای به همراه بیاورد . » کارگردان فیلم های سه گانه پدر خوانده ؛ خبر انتشار فایل یا کتاب صوتی شاهنامه را در سایت « کینگ روما » که کتاب های صوتی منشر می کند ؛ اعلام کرد .کوپولا در یک فایل سه دقیقه ای از چگونگی تولید این اثر گفته است : « با شاهنامه توسط حمید رحمانیان ؛که کارشناس موسیقی و جلوه های شنیداری ست آشنا شده ؛ خواندن داستان هایی که یازده قرن همچنان زنده مانده اند و روایت پادشاهان ایرانی ست برای وی جذاب و هیجان انگیز بوده است . »
کاپولا برای تولید این فایل صوتی از ترجمه های احمد صدری جامعه شناس و پژوهشگر و مترجم ایرانی استفاده کرده است . برای جلوه های شنیداری و صوتی هم از حمید رحمانیان کمک گرفته است . گوینده این کتاب صوتی هم « مارک تامسون » است که در کارنامه حرفه ای خود به عنوان صدا پیشه کتاب های صوتی و مخصولات فرهنگی کودکان شناخته شده است این کتاب صوتی یا اودیو بوک با نام « حماسه ی پادشاهان ایرانی » در خال خاضر پنجمین جلدش در جهان منتشر شده واین موفقیت بزرگی ست و بزودی کتاب های دیگر آن که رویهم مجموعه ای دوازده ساعته ی صوتی خواهد بود منشر می شود .
روی جلد این « صدا – کتاب » با ارزش و ابتکاری از داستان های مشهور شاهنامه آمده است :
« ترجمه و برابری جدید حماسه پادشاهان پارسی توسط اخمد صدری موجب شد تا بسیاری از شخصیت ها و قهرمانان شاهنامه دوباره زندگی کنند و ماجراهای خود را از ورای داستان های هیجان انگیز که هزاران سال پیش بوده به ارمغان آوریم . این کتاب شامل چهار تراژدی بزرگ و چهار داستان زیبای عاشقانه است . در حال حاضر جلد پنجم این کتاب منتشر شدو این موفقیت بزرگی بوده است ما حوشحالیم که یک مجموعه ۱۲ ساعته صوتی این شاهنامه را ارائه دهیم متنی که توسط مارک تامسون صدا گیشه و برنده ی جایزه داسصدا پیشه کودکان اجرا شده است .در مقابل انتخاب و طراحی آواز و ویرایش موسیقی حمید رحمانیان .
حالا پس از این که مطمئن شدید که مجموعه ای مناسب از بلند گو یا هدفون را در اختیار دارید کمربندهای خود را شل کنید و با آرامش به این داستان ها ی هیجان انگیز گوش کنید این تجربه صدا و موسیقی و جلوه های محتلف و همه جانبه شما را در این سفر به همراه قهرمانان ایرانی ؛ هیولا ها ؛ عاشقان و رزمندگان دوران باستان خواهد برد سوار شویم بر بال های صدا و موسیقی و تاریخ و قهرمانان افسانه ای شاهنامه.بدون شک در آینده نزدیک نه تنها دوستداران فرهنگ و ادب پارسی که کودکان بسیاری در خارج از مرزهای ایران با این شاهنامه صوتی ؛ آن « کاخ بلندی که فردوسی از نظم برپا ساخت » را پیدا می کنند و با شاهنامه آشنا می شوند که زبان فارسی رانیز به نیکویی می آموزند . درست مانند همان جان تازه ای که کاپولا می
گوید : شاهنامه فردوسی در مسیری تازه خوانده ؛ دیده و قدردانی می شود .
Read from our best selling, Shahnameh: The Epic of the Persian Kings
Introduction by Francis Ford Coppola
Translated and Adapted by Ahmad Sadri
Read by Marc Thompson
Sonic Landscape designed and edited by Hamid Rahmanian
Editorial Director: Melissa Hibbard
Mixed by Salmak Khaledi