به نظر می رسد که ترامپ و همکاران نظامی و امنیتیش در دولتی که به دستان خود او چیده شده اند خوب می دانند که در قبال جمهوری اسلامی چه می خواهند بکنند.
در حالی که هنوز مواضع اصلی و سیاستهای واقعی و مقاصد دونالد ترامپ رئیس جمهور تازه بر اریکه قدرت نشسته ایالات متحده آمریکا به درستی برای خود مردم آمریکا روشن نشده، تندروهای ایرانی چه در جبهه حکومت اسلامی و چه در آن طرف خط چنان سنگ ترامپ را به سینه می زنند که گوئی بر سر دعوت از پرزیدنت آمریکائی برای حمله به ایران با هم مسابقه گذاشته اند.
دو حرکت مرتبط با ایران که دونالد ترامپ در این چند هفته اول ریاست جمهوری خود انجام داد، از نظر عملکرد بسیار متفاوت بوده اند و برای آنها می توان نتایج متفاوتی را پیش بینی کرد.
فرمان اجرائی منع ورود
امروز دیگر کمتر کسی وجود دارد که قبول نداشته باشد امضای فرمان اجرائی آقای ترامپ در مورد منع مدت دار ورود پناهندگان و اتباع هفت کشور از جمله ایرانی ها به آمریکا، چقدر شتابزده و حساب نشده بود. تا آنجا که با عکس العمل شدید جامعه مدنی آمریکا مواجه شد و حالا حتی اگر با شیوه های حقوقی هم دولت ترامپ این فرمان را نجات دهد و به اجرا بگذارد، بازهم چنین فرمانی مقتدر نخواهد بود و اجرای آن با اگر و اماهای زیادی روبرو خواهد شد.
اکنون معلوم شده در نوشتن فرمان اجرائی جنجالی دونالد ترامپ از کارشناسان خبره وزارت امورخارجه و سازمانهای امنیتی آمریکا هرگز استفاده نشده است. گویا نوشتن متن به این مهمی به شخصی سپرده شده بود که آشنائی خوبی با قوانین و مقررات و مسائل مهاجرتی و مرزبانی آمریکا نداشته است.
این فرمان که حداقل در بین ایرانیان خارج از کشور بسیار با آن مخالفت شد و از این ره آورد دوستان و مزدوران جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا سوء استفاده های فراوان به نفع اربابشان کردند، نشان داد که ترامپ و همکارانش هنوز خوب نمی دانند در قبال موضوع ایران چه کارهائی را نباید بکنند.
گفته شده بود که هدف این فرمان اجرائی مبارزه با اسلام سیاسی و افراطی و ترور و تروریست است. اما بهتر است برای یک بار هم که شده با چشمانی باز همچون عقاب به قضیه نگاه کنیم . همه این کارها و تبلیغات برای کسب قدرت بیشتر و چپاول ملتهاست . همه سیاستمداران به دنبال معامله هستند. آنها بازیگرانی هستند که میخواهند ملتها را با حرکات خودشان شیفته و مبهوت کنند.
برخورد تند با آزمایش موشکی سپاه
حرکت دوم دونالد ترامپ که به ظاهر در قبال آزمایش موشکی سپاه در منطقه سمنان بود از جنس دیگری است. به نظر می رسد که ترامپ و همکاران نظامی و امنیتیش در دولتی که به دستان خود او چیده شده اند خوب می دانند که در قبال جمهوری اسلامی چه می خواهند بکنند.
این حرکتها که هدفشان تحقیر و ترساندن جمهوری اسلامی بود، برخلاف فرمان اجرائی منع ورود هرگز با مخالفتی جدی در داخل جامعه آمریکا روبرو نشد. لحن حملات مقامات آمریکائی به خصوص ژنرال فلین مشاور امنیت ملی و خود پزیدنت ترامپ چنان بی سابقه و سخت بود که تصوری جز زدن بر طبل جنگ نام دیگری نمی توان بر آنها گذاشت.
اینجا بود که بسیاری از تندروها چه در جبهه حکومت اسلامی و چه در جبهه مخالفان حکومت اسلامی به تعریف و تمجید از این حرکات دست زدند. تندروهای سپاه پاسداران و سایر نهادهای ضد مردمی که دستی در موشک هوا کردن اخیر داشتند خوشحالند از این که بدین ترتیب برجام بر هم می خورد و این یعنی شکست حسن روحانی در انتخابات پیش رو و سوار شدن دوباره آنها بر خر مراد برنامه اتمی مشکوک و پر هزینه بی حاصلشان برای ملت ایران و البته سود آور و جیب پرکن برای خودشان.
از آن سو عناصری تازه به دوران رسیده در خارج کشور که هیچ تجربه ای از وقایع سال پنجاه و هفت ندارند و گمان می کنند که تاریخ با موتور جستجوگر گوگل شروع شده است، چنان دست به توجیه تئوریک اقدامات و حرفهای رئیس جمهور آمریکا می زنند که گمان نمی رود استدلالهای آنها به عقل خود جناب ترامپ و استراتژیستهای او هرگز رسیده باشد.
مصاحبه ترامپ با فاکس
هردو این گروههای افراطی در شرایط خطیر حاضر در اشتباه بزرگی هستند و هرکدام به نوعی دارند پرزیدنت آمریکائی را دعوت می کنند که به ایران حمله کند. حمله ای که نوع و عواقب آن معلوم نیست و نمی توان پیش بینی کرد که تا چه حد رژیم جمهوری اسلامی را ضعیف می کند و تا چه اندازه به مردم ایران آسیب می زند. در حرفهای این دو گروه افراط گرا صحبتی از حساب سود و زیان نیست و هردو گروه فقط برای منافع شخصی خود چانه می زنند و به فکر مردم ایران نیستند.
در تایید سخنم مبنی بر این که هردو گروههای افراطی طرفدار و مخالف جمهوری اسلامی در اشتباه محاسباتی هستند، نظر شما را به مصاحبه اقای ترامپ با فاکس نیوز جلب میکنم. دقت بفرمایید پرزیدنت ترامپ چه فرمودند. خلاصه کلام ایشان این بود: اگر قرار بود با ایران توافقی شود باید معامله خوبی انجام میشد و اگر جمهوری اسلامی در جبهه ما بود ما با همین توافق بد هم کنار می آمدیم.
دونالد ترامپ در گفت و گوی اخیر خود با «بیل اورایلی» مجری شبکه فاکس نیوز آمریکا به آزمایش موشکی، تهدیدهای هفته اخیر و توافق هسته ای ایران و جامعه جهانی اشاره کرد. پرزیدنت ترامپ گفت: اگر ایران می گفت خیلی خوب ما الان در کنار هم هستیم، من با این توافق کنار می آمدم اما برعکس شد، آنها جسورتر شده اند.
آقای ترامپ در همان گفتگو درباره توافق هسته ای با جمهوری اسلامی از دولت قبل آمریکا انتقاد کرد و گفت: این یکی از بدترین توافق هایی بود که من تا حالا دیده ام. فکر می کنم این توافقی بود که نباید هرگز مورد مذاکره قرار می گرفت. اگر قرار بود با ایران توافقی شود باید معامله خوبی انجام میشد.
سونامی ناسیونالیسم افراطی
جهان اکنون با مشکل دیگری نیز دست و پنجه نرم می کند. وجود افرادی مانند رودریگودوترته در فیلیپین، رجب طیب اردوغان در ترکیه، دونالد ترامپ در آمریکا، بوریس جانسون در انگلیس که در بالاترین سطوح حکومت حاضرند و ملی گرایان افراطی مانند ماری لوپن در فرانسه، خرت ویلدرس در هلند، بپه گریلو در ایتالیا و نوربرت هوفر در اتریش که همه برای به دست گرفتن قدرت در کشورشان خیز برداشته اند، همه نمونه های بارزی از سونامی بزرگی می باشد که باید دید در آینده چه می کنند.
یکی از ویژگیهای بارز این سونامی بازگشت نوعی از دیکتاتوری آشکار و نهان همراه با ایجاد نوعی از جّو خفقان و جّو رعب و وحشت در این کشورها میباشد. همه اینها در یک چیز مشترکند و آن نابودی و برچیدن بساط اتحادیه اروپاست. از این نظر آمریکای ترامپ نیز حامی آنها به شمار می رود.
آمریکا هیچ موقع از شکل گیری اتحادیه اروپا راضی نبوده، خواهان متلاشی شدن یا تضعیف آن می باشد. آمریکا تنها خواهان شکل گیری اتحادیه ی نظامی ناتو با بودجه حمایتی خود اروپائی ها بصورت بازوی نظامی آمریکا در منطقه بوده است. آمریکای ترامپ فکر می کند که در صورت نبود اتحادیه اقتصادی و حقوقی سیاسی اروپا بمراتب راحت تر توسط آمریکا قابل کنترل و هدایت می باشد. از این رو برای حفظ اتحادیه نظامی ناتو، آمریکا و دستگاه های تبلیغاتی آن همیشه و با تمام قدرت باید بر طبل “دشمنی مجازی” که اروپا را بشدت تهدید میکند می کوبند.
وظیفه نیروهای ملی
همانطور که در شرح بالا گذشت ملت ایران اکنون فقط با فاشیستهای مذهبی داخلی طرف نیست. بلکه تندروهای جنگ طلب داخل و بیرون از حاکمیت ایران و شوونیستها (ناسیونالیستهای افراطی) که در سراسر جهان هر روز بیشتر قدرت می گیرند نیز می توانند زیانهای فراوانی برای ایران داشته باشند.
ما با روشنگری و اتحاد میتوانیم کشور را با دستهای خود و مردم ایران از چنگال این فاشیستهای مذهبی در ایران و همچنین از گزند ناسیونالیستهای افراطی تازه به دوران رسیده غربی نجات دهیم. اردوغان همان زرهی را اکنون به تن دارد که ولادیمیر پوتین آن را بر علیه ما پوشیده و خامنه ای نیز از آن استفاده می کند.
استراتژی تبلیغاتی فاشیستهای مذهبی و نیروهای ملی گرای افراطی که بعضی از آنها این افراطی گری را را با اسلام و برخی دیگر با مسیحیت افراطی ادغام نموده اند، برایجاد ترس، شایعه پراکنی و تولید جو تشنج استوار است و نه بر تبلیغ برنامه های سیاسی اجتماعی سازنده و مردمی. اولویت آنها این است که استراتژی تبلیغاتی خود را توسط رسانه های غیر مستقل که وابستگی های عمیق به جریان های سیاسی دوگانه دارند جهت حفط یا کسب قدرت به پیش ببرند.
در مقابل این سیاست مزورانه نیروهای ضد ملی، وظیفه اصلی نیروهای ملی در شرایط خطیر فوق روشنگری و دادن تحلیل درست به مردمی است که هر روز هدف رسانه های وابسته داخلی و خارجی قرار دارند که می خواهند کشور عزیز ما ایران را به سراشیبی تجزیه و سقوط بکشانند.
Attachments area
حدود دو هفته پیش کتاب “غروب صادق” به قلم آقای علی سجادی منتشر شد (۱). این کتاب شرح زندگی صادق قطب زاده را از ابتدای فعالیت سیاسی در جنبش اسلامی در اواخر دهه ۱۳۳۰ در خارج کشور تا اعدامش در ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ به اتهام اقدام برای کودتا علیه آیت الله خمینی، به رشته تحریر در آورده است. تز اصلی کتاب این است که طرح کودتا، توطئه شوروی برای نابودی او، و دلیلش هم اقدامات قطب زاده در به چالش کشیدن شوروی در دوران گروگانگیری سفارت آمریکا بوده است و مشخصاً نامه او به گرومیکو و نظر عبدالحلیم خادم درباره نامه ذکر می شود. البته خلع آیت الله سید محمد کاظم شریعتمداری از مرجعیت نیز که جدایی مجدد روحانیت دولتی جدید از بقیه روحانیت پس از انقلاب ۵۷ است، در ارتباط با همین ماجرای کودتای قطب زاده صورت می گیرد.
همچنین می دانیم در پی ماجرای گروگانگیری، آقای قطب زاده مقام خود را بعنوان وزیر امور خارجه از دست داد و وزیر خارجه بعدی نیز در دولت رجایی، میرحسین موسوی شد. اما در دوران گروگانگیری سفارت آمریکا، محمود احمدی نژاد نیز موضع مشابهی داشت که برخورد مساوی با شوروی را خواستار شده بود. در نتیجه شاید چنین موضعی در میان جریانات اصلی قدرت، طرفدارانی داشته و خود این امر شوروی را به وحشت انداخته و تبلیغات وسیع صادق قطب زاده باعث شده که شوروی او را رهبر چنین حرکتی تصور کند که می خواسته پای شوروی را از ایران قطع کند. با مطالعه کتاب می توان پاسخ به اینگونه سؤالات را بهتر برای خود یافت و برای خوانندگان، بسیاری از جزئیات شناخته نشده انقلاب ۵۷ و ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا نیز قابل توجه است.
این کتاب همراه یادداشتهای روزانه صادق قطب زاده در سفر به عراق منتشر شده که نویسنده به اصل اسناد دسترسی داشته است. آنچه برای این قلم در این نوشتار جالب بود، اغراق های صادق قطب زاده در پیش از انقلاب درباره توان جنبش اسلامی و مشخصاً نهضت آزادی است که هیچگاه با این دقت نوشته ای را در مورد آنچه او مطرح می کرده، ندیده بودم و اگر تصویری که صادق قطب زاده می داده با واقعیت نهضت آزادی آن دوران مقایسه شود، اغراق آمیز و غیرواقعی بودن تبلیغات او آشکار است. گویی صادق قطب زاده بعنوان مسؤل بخش بازاریابی می خواسته از نهضت آزادی چیزی در دنیا عرضه کند که بسیار از واقعیت نهضت آزادی به دور بوده و حتی رهبران واقعی نهضت آزادی نظیر مهندس بازرگان هیچگاه چنین تصوری از تشکیلات خود نداشتند. شاید بشود کتابی در این مورد نوشت. منظور اینکه اگر واقعاً نهضت آزادی اینهمه توان داشت که بعد از انقلاب با یک گروگانگیری به هیچ تبدیل نمی شد.
البته نابودی صادق قطب زاده مطمئناً نه بخاطر چند صباحی عضویت در نهضت آزادی و نه هیچ تشکیلات دیگری بوده است. او در حقیقت در ماورای تشکیلاتها عمل میکرده است. ممکن است گفته شود که آیت الله خمینی هم چنین بود. اما آیت الله خمینی بعنوان بخشی از تشکیلات سنتی روحانیت در پایان کار توانست برفراز ساختار روحانیت ایران قرار گیرد، آنچه مکلاهای اسلامی ایران نظیر صادق قطب زاده هیچگاه نمی توانستند حتی شانس آن را داشته باشند. کتاب آقای علی سجادی بسیاری از سؤالاتی را برای خواننده مطرح می کند که می تواند سرآغاز بحثی شود در مورد شخصیتهایی که در ماوراء تشکیلاتهای سیاسی و عقیدتی عمل کرده اند و اینکه آیا آنچه قطب زاده برگزیده به دلیل غیرتشکیلاتی عمل کردن بوده یا به دلیل شخصیتی لوطی مسلک، و اگر دومی، چرا نتیجه اش اقدام مستقل برای نجات انقلاب، حتی به زعم خود، اما بسان ستارخان در مشروطیت نبوده و تلاشی برای کودتا در تله دولتی بیگانه یعنی اتحاد جماهیر شوروی بود، حتی وقتی هراس او از افتادن ایران به مدار روسیه نقطه عزیمت او است. این ها و ده ها سؤال دیگر می توانند موضوعات خوبی برای تأمل خوانندگان این کتاب خواندنی باشند.
«ملتی که تاریخ خود را نخواند ناچار از تکرار آن است.»
این ضرب المثل بسیار پر معنی است. خوشبختانه نسل جوان کشور نشان داده است که تاریخ گذشته و معاصر را خوب می داند و آن را تکرار نخواهد کرد.
پیش از پایان سی و هشتمین سال استقرار استبداد مذهبی، استوانه انقلاب اسلامی فرو ریخت و فرصت نیافت بار دیگر به قدرت برگردد و دمار از مردم همه چیز باخته در آورد.
حجت الاسلام علی اکبر رفسنجانی که در سال های اخیر نام آیت الله هاشمی را بر خود نهاد بود، تا شاید مردم پیشینه غارتگری های مالی و جنایت های گذشته او را فراموش کنند، به لقاالله پیوست.
پیرامون مرگ یا کشته شدن او بحث و حدیث های زیادی شده و می شود.
این احتمال که جنگ قدرت میان جناح های حاکمیت پس از مرگ خامنه ای شدت گیرد وجود داشت، اما گویا این جنگ زودتر آغاز شد و رفسنجانی نخستین قربانی آن بود.
شاید انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا و برنامه ها و تهدیدهای او پیرامون سرنگونی جمهوری اسلامی و امیدواری اصلاح طلبان رژیم و حزب کارگزاران سازندگی رسیدن به قدرت، تاریخ آغاز این جنگ را جلو انداخته باشد.
باید دید ترامپ در ضدیت با جمهوری اسلامی تا چه اندازه پیش خواهد رفت و گفتگوهای او تا چه حد به واقعیت خواهد پیوست، همچنین واکنش سردمداران اسلامی به آن چگونه خواهد بود. شاید هم خامنه ای احتمال یک برخورد نظامی با آمریکا را به سود خود و بقای نظام برآورد می کند.
آنچه روشن شده آن است که ترامپ در مورد عدم پذیرش برجام تا حدودی عقب نشینی کرده است. برجام توافقی است میان جمهوری اسلامی و پنج دولت بعلاوه یک. بنابراین آمریکا به تنهایی نمیتواند آن را لغو کند. تنها کاری که ترامپ میتواند انجام دهد گسترش تحریم ها است.
ترامپ تهدید کرده چنانچه جمهوری اسلامی به آزمایشهای موشکی خود ادامه دهد، چون مغایر با توافق برجام است سکوت نخواهد کرد.
این موضع گیری باعث شده است که عربستان و امارت نشینهای جنوب خلیج فارس به این نتیجه برسند که چنانچه با جمهوری اسلامی وارد جنگ شوند آمریکا به حمایت از آنها برخواهد خاست و با جمهوری اسلامی درگیر خواهد شد.
موضعگیری ترامپ نه تنها این کشورها بلکه گروههایی از اپوزیسیون مخالف نظام را نیز امیدوار کرده است که با بهرهگیری از نارضایتی و ناامیدی جامعه، با پشتیبانی آمریکا و نه مردم ایران میتوانند در آینده جانشین جمهوری اسلامی شوند.
دخالت آمریکا در بردن محمد رضا شاه و حمایت از به قدرت رساندن خمینی، نمونه نادرستی شده برای این گروه از اپوزیسیون که خواهند توانست با کمک آمریکا در ایران به قدرت برسند. ترامپ هم اشتباه خواهد کرد اگر بخواهد جریان های دست نشانده خود را در ایران جانشین جمهوری اسلامی کند.
نسل جوان ایران به ویژه در سال های اخیر نشان داده است که تصمیم پیرامون سرنوشت ایران در واشنگتن، لندن و مسکو گرفته نخواهد شد بلکه این مردم ایرانند که درباره آینده کشورشان تصمیم خواهند گرفت.
در این میان «طرفداران بقای نظام» که نام مستعار اصلاحطلبان را بر خود نهاده اند، با وجود حذف رفسنجانی بیشتر از سایر جریانها امیدوارند که حمایت ترامپ شامل حال آنان و به قدرت رسیدنشان گردد.
اصلاح طلبان، ادعا می کنند بر کرسی قدرت نشستگان کنونی با سیاست های نادرست باعث سرنگونی نظام خواهند شد. اگر آن ها قدرت را به دست گیرند نظام را حفظ خواهند کرد. آنها کسانی هستند که زیر چتر عالی جناب سرخ پوش جمع شده بودند. عالیجناب سرخ پوش همان کسی است که کرباسچی دبیر حزب کارگزاران سازندگی آنچنان تملّق ها در مورد او گفت که نوکران و چاکران خانهزاد به محمد رضا شاه نگفته بودند!
با مرگ رفسنجانی روشن نیست چه دگرگونی های درون جناحی میان اصلاح طلبان و نیز در رابطه با جناح های وابسته به خامنه ای روی خواهد داد.
انتخابات پیش روی ریاست جمهوری اسلامی که در اردیبهشت ماه برگزار خواهد شد وضعیت را روشنتر خواهد کرد.
بی شک، یکی از ترس های خامنه ای- افزون از وحشتی که از گسترش جنبش ملی و آزادیخواهانه دارد- قدرت گرفتن احتمالی رفسنجانی و سرنوشت نامعلوم خود داشت.
تردید نیست که خامنه ای نه می خواهد و نه می تواند در سیاست رویارویی با جنبش ملی گرایانه و آزادیخواهانه مردم تغییر موضع دهد. او که بارها از استقلال صحبت کرده است گویا معنی استقلال را به درستی درک نمی کند.
مائو می گفت «قدرت از لوله تفنگ بر می خیزد.»
او با تکیه بر پشتیبانی چهارصد یا پانصد میلیون طرفداران خود این جمله را می گفت. در صورتی که خامنهای در شرایطی است که با وجود آنکه از مردم و حتی مخالفان نظام درخواست کرد که در انتخابات شرکت کنند، عملاً انتخابات تحریم شد. آنان هم که به دلیل- نیاز مالی یا اعتقادات مذهبی- در انتخابات شرکت کردند به کسانی رأی دادند که کارنامه ای درخشان تری از او نداشتند. در کشور چین، چه در دوران مائو و چه پس از آن، دیده نشده اطرافیان رهبر سوء استفاده مالی کرده باشند. در صورتی که در اطرافیان خامنهای کمتر کسی هست که دستش به سوء استفادههای مالی آلوده نباشد و در انتقال آن به خارج کوتاهی کرده باشد.
علت روشن است. سردمداران جمهوری اسلامی چه آنان که در رأس هرم قدرت هستند و چه جناح های داخلی که در کسب قدرت میکوشند، خوب میدانند که استبداد مذهبی در ایران ماندگار نیست و دیر یا زود جای خود را به نظامی مردم سالار خواهد داد. از این رو، از بالاترین سطح تا پائین ترین- حتی برخی از رؤسای فدراسیونهای ورزشی- در دزدی و غارتگری و چپاول سرمایههای ملی گوی سبقت را از هم ربوده اند.
به هیچیک از همکاران دو شخصیت بزرگ تاریخ معاصر ایران، میرزا تقی خان امیر کبیر و دکتر محمد مصدق تهمت سوء استفاده مالی زده نشده است. در صورتی که در جمهوری اسلامی که علی خامنه ای رهبر آن است تنها گفتن «مقام معظم رهبری» مجوزی است که دست گوینده را در دزدی و غارتگری باز گذارد، از سران پاسدار گرفته تا نمایندگان مجلس اسلامی و مسئولان قوه قضایی و …
خامنه ای شاید خوشحال باشد به این که بله قربان گویانش می توانند گروهی از مردم را در حمایت از او بسیج کرده و به خیابان ها بکشانند، آن هم جمعیتی حدود نیم درصد از هشتاد میلیون جمعیت ایران.
علی خامنه ای گویا متوجه نشده که در نبود و عدم حمایت مردم، هیچ نظامی قادر به حفظ استقلال کشور نیست ولو آنکه موشک های دروبُرد یا میان بُرد در اختیار داشته و یا به پشتیبانی از حمایت یک قدرت خارجی نیز امیدوار باشد. قدرت های بزرگ همواره نشان دادهاند، آنگاه که منافع کشورشان ایجاب کند به راحتی تغییر مسیر داده و پیمان های شان را نیز زیر پا می گذارند.
در تاریخ معاصر ایران چه از سوی ناپلئون امپراتور فرانسه و چه از سوی دولت فخیمه انگلستان! ما این بدعهدیها و پیمان شکنی ها را دیده ایم. بنابراین خامنهای در یک درگیری و برخورد نظامی با آمریکا نباید روی حمایت احتمالی چین یا روسیه حساب باز کند. دولت چین بیشتر در پی آن است که بدون تنش با آمریکا برنامه ابر قدرت شدن خود را عملی سازد.
روسیه نیز به ویژه درماه های اخیر نشان داده به دلایلی که فرصت بازگو کردن آن در نوشتار نیست، در محاسبات سیاسی خود ترکیه را بر جمهوری اسلامی برتری میدهد و در شرایطی که ترامپ دست همکاری به سویش دراز کرده به خاطر ایران این همکاری را از دست نخواهد داد.
علی خامنه ای یک بار در پاسخ به اکبر رفسنجانی که گفته بود اکنون دوران مذاکره است نه موشک، با عصبانیت گفت: آنان که چنین حرف هایی می زنند یا نادانند یا خائن!
البته قصد رفسنجانی نیز در بیان این مطالب نشان دادن گوشه چشمی بود به قدرت های غربی که اگر از جناح ما حمایت کنید، دنبال مذاکره و پذیرش خواست های شما هستیم و نه آزمایش موشک.
اکنون بپردازیم به این که اگر برخورد نظامی میان آمریکا و جمهوری اسلامی پیش آید، چه روی خواهد داد؟
همانطور که اشاره رفت، در صورتی که میان جمهوری اسلامی و آمریکا درگیری و برخورد نظامی پیش آمد، ترامپ تولیدکنندگان جنگ افزار را که هستی شان بسته به جنگ و خونریزی است راضی خواهد کرد و هم بخشی از رأی دهندگانش را، و نیز کشورهای عربی منطقه که با هزینه کردن میلیاردها دلار در دفاع از داعش برای سرنگون کردن اسد، اکنون شاهد نابودی آن هستند، عدم موفقیت و کامیابی شان را به دلیل حضور پاسداران در سوریه و حمایت از اسد میدانند.
آنها میخواستند مانع شکل گیری کمربند امنیتی شیعه از ایران تا لبنان شوند، از این رو سیاست کاربردی خود را در جهت سرنگون کردن دولت سوریه و سپس عراق قرار داده بودند تا این دو کشو را تبدیل به یک کشور اسلامی با اکثریت سُنّی مذهب شود و امیدوار بودند که جنایتهای داعش باعث مهاجرت و کاهش شیعیان این دو کشور گردد. همچنین عدم موفقیت در سوریه و عراق و درگیر شدن در یمن، اکنون چشم امیدشان به حمایت ترامپ در درگیری با جمهوری اسلامی است. خامنه ای میپندارد آمریکا با ایران درگیر یک جنگ زمینی نخواهد شد و در بمباران احتمالی نیز، در حقیقت این مردمند که جان و هستی خود را از دست خواهند داد و نه رهبر و اطرافیانش.
او میاندیشید در یک برخورد هوایی، خواهد توانست به بهانه جنگ با سرکوب بیشتر آزادیخواهان مانع شکلگیری یک قیام و خیزش سراسری مردمی گردد.
اما آنچه در این محاسبه ها به حساب نیامده، نیروی مردم ایران و اراده نسل جوان است که با فداکاری و از جان گذشتگی، آگاهانه و دوراندیشانه در راه رهایی از استبداد مذهبی مبارزه می کنند.
نسل جوان حاضر نیست اشتباه نسل گذشته را تکرار کند. برای رهایی از یک استبداد مذهبی، به دامن استبداد دیگری بیافتد.
جمهوری اسلامی دیر یا زود به همت و فداکاری ملی گرایان و آزادیخواهان سقوط خواهد کرد بدون آنکه وابستگان به بیگانه موفق شوند استبداد دیگری را در سرزمین اهورایی ایران مستقر سازند.
دوران قدرت دمکراتها و ریاست جمهوری باراک اوباما به پایان رسیده و هم اکنون جمهوریخواهان با ریاست جمهوری دونالد ترامپ، رهبری ایالات متحده امریکا را بر عهده دارند.
طی مدت زمانی بسیار کوتاه پس از بقدرت رسیدن ترامپ، فشارها بر جمهوری اسلامی ایران تشدید و شتاب بیشتری به خود گرفته است.
تحریمهایی جدید علیه سران رژیم کنونی ایران که قبلا در زمان قدرت باراک اوباما برداشته شده بود، با سرعت و قدرتی بیشتر باز بر سر میز برگشتهاند و اعمال شده اند و تمامی آن گزینههایی که به نحوی به دیده اغماض بر آنها نگریسته می شد، بار دیگر بر روی میز قرار گرفتهاند، از تحریمهای اقتصادی تا گزینههای نظامی بر علیه زیاده خواهی های جهموری اسلامی ایران، اکنون بار دیگر بر روی میز کابینه ترامپ خودنمایی می کنند.
از سوی دیگر یک ائتلاف بین المللی به رهبری امریکا در منطقه بر ضد جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته است که از اسرائیل گرفته تا اروپا و جهان عرب را دبرگرفته است.
هر چند سران جمهوری اسلامی، در ظاهر ترس از تهدیدات امریکا را انکار میکنند، اما در باطن و درون نظام، اوضاع به گونه ای دیگر است و کلیت نظام از درون، دچار سراسیمگی و تشنجی کتمان ناپذیر شده است.
هشدار و تهدیدات لفظی شخص علی خامنهای بر علیه دولت امریکا و همچنین آشفتگی پیدا در حرکات نظامی جمهوری اسلامی و ازمایشات موشکی و اجرای رزمایش و مانورهای نظامی و ماکتی، همگی نشان از هراس و فشارهایی است که بر رژیم وارد آمده است.
دخالتهای جمهوری اسلامی ایران در امورات داخلی کشورهای منطقه و تلاش در جهت صدور انقلاب اسلامی و تروریسم به جهان و همچنین تقویت و پشتیبانی از رژیم بشار اسد، حزب الله لبان، شیعهیان عراق، بحرین، عربستان و حوثی های یمن و در مجموع تلاش برای تقویت هلال شیعی، کشورهای منطقه را بر آن داشته است تا به دنبال راه چارهای در جهت متوقف کردن رژیم ایران برآیند.
از سویی دیگر با توجه به انجام آزمایشات موشکی ایران که خود بنوعی نقض توافق هستهای یا همان برجام و قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل بود، جدای از امریکا، کشورهای اروپایی همانند المان، فرانسه و بریتانیا را نیز نگران کرده است.
آنسوتر، اوضاع داخلی ایران هم از لحاظ اقتصادی و هم از حیث نظامی در بحران و اشفتگی قرار گرفته است، جدای از فقر، گرانی و بیکاری، گورنشینی، اعتیاد، خودکشی، طلاق، سکس فروشی و …غیره، احزاب و جریانات وابسته به ملتهای تحت ستم در ایران همانند کورد، بلوچ و عرب نیز مبارزاتی مسلحانه را در درون مرزهای ایران اغاز کردهاند .
تهدیدات و هشدارهای دونالد ترامپ نسبت به جمهوری اسلامی ایران، مشابه و به مثابه همان تهدیداتی ست که جورج بوش در سال ٢٠٠٢ در مقابل رژیم بعث عراق بکار میبرد.حرکات نظامی و تهدیدات لفظی جمهوری اسلامی ایران نیز همانا، همان تهدیداتی ست که صدام حسین در پیش گرفته بود.
خامنهای و سپاه پاسداران که در راس قدرت قرار دارند، این موضوع را درک کردهاند که تهدیدات و هشدارهای ترامپ کذایی نیست، دونالد ترامپ اخطار داده است که “رژیم ایران با اتش بازی نکند و او اوباما نیست، باید رژیم ایران بفهمد که رئیس جمهور امریکا و در نتیجه سیاستهای این کشور تغییری بنیادین نموده است”.
رئیس جمهور کنونی امریکا نیز به خوبی دریافته است که تنها خطر جدی برای ثبات و ارامش در منطقه و جهان، رژیم اسلامی ایران است.
بازگشت مجدد همهی گزینههای زیر میز بر روی میز، طرح قرار دادن سپاه پاسداران در لیست ترور جهانی، تشدید تحریمها و بر هم زدن توافقات هستهای با ایران و به تازگی ورود ناو هواپیمابر و جنگی جورج بوش به آبهای خلیج، گویای آغاز جنگی تمام عیار و با هماهنگی های قبلی بر علیه رژیم ایران است.
از سیاست خارجی ٢٠١٧ امریکا به ٢۶ سال قبل یعنی ١٩٩١ گریزی می زینم.
ایجاد یک منطقه پرواز ممنوع در محدوده جغرافیایی کوردستان باشور اشغال شده توسط عراق که به مدار ٣۶ درجه معروف بود ، منجر به خودمختاری و تاسیس حکومت اقلیم کوردستان شد که هم اکنون به نمونهای از دمکراسی در خاورمیانه تبدیل شده است .
حال فکرش را بکنید که اگر این پروژه توسط امریکا و همپیمانانش در ایران هم به اجرا دراید .
اجرای مجدد این طرح و ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز خاک اشغال شدهی ملتهای کورد، بلوچ و عرب میتواند، فضای مبارزه را برای احزاب و جریانات سیاسی و نظامی این ملتها بازتر کرده و رژیم ایران از داخل دچار بحران جدی تری شود.
یکی از راههای برون رفت از بحرانی که جمهوری اسلامی ایران در داخل ایران ، منطقه و جهان ایجاد کرده است ، حملهای نظامی با عنوان مداخله بشر دوستانه و دیکتاتور ستیزانه است که میتواند شامل منهدم کردن تاسیسات و بازوهای نظامی ایران و همچنین تقویت و پشتیبانی مالی و لوجستیکی از نیروهای مترقی و ازادیخواه اپوزیسیون برانداز جمهوری اسلامی ایران توسط امریکا ، غرب و کشورهای عربی منطقه که ایران را تهدیدی برای خود میدانند ، شامل شود .چون ایران اتمی تهدیدی جدی خواهد بود نه تنها بر علیه منطقه و خاورمیانه ، بلکه بر علیه بشریت در عرصه جهانی.
اگر عمر رژیم ایران بیش از این ببیشتر ه درازا بکشد و در نهایت بتواند به سلاح اتمی دست پیدا کند، همانا براندازی آن به مراتب بسیار دشوارتر از امروز خواهد بود و هزینه های آن به مراتب بیشتر و گاها پرداخت نشدنی خواهد بود.
* سرشت وسرنوشت تحولات سیاسی ایران معاصر(ازسقوط و تبعید رضاشاه تا تضعیف وسقوط دولت مصدّق و سرنگونی محمدرضاشاه پهلوی)را نمی توان فهمیدمگراینکه ابتداء مسئلهء نفت و نقش آن درحیات سیاسی ایران معاصر فهم و درک گردد.
*شاه خطاب به رئیس جمهورآمریکا: هیچ چیز بیش از لحن تهدیدآمیزِ کانون های خاصِ قدرت[درآمریکا] و شیوه های پدرمآبانه واکنش ما را تحریک نمی کند!
* به راه انداختن«انقلاب های مصنوعی»توسط دولت های غربی به منظوردستیابی آسان و ارزان به میدان های نفتی و گازی کشورهای نفتخیز،استراتژی نوینی است که آخرین نمونهء آنرا دربه اصطلاح «انقلاب لیبی»و سرنگون کردن رژیم قذّافی بیادداریم.
***
سقوط رژیم محمدرضاشاه پهلوی(۱۳۵۷) عموماً ازمنظرسیاسی و دینی-ایدئولوژیک بررسی گردیده وبه نقش دولت های خارجی دراین رویدادسرنوشت ساز کمتر توجه شده است.
نگارنده دربرخی مقالات و کتاب های خود-ازجمله در«ملاحظاتی درتاریخ ایران»(۱۹۸۸)،«دیدگاه ها»(۱۹۹۳)وخصوصاًدرکتاب«دکترمحمدمصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست»(۲۰۰۸)باتوجه به اصلاحات اجتماعی گسترده و مدرنیزاسیون دوران رضاشاه و خصوصاً محمدرضاشاه و ضعف جایگاه و پایگاه اجتماعی روحانیّت و مذهب-به عنوان یک آرمان حکومتی-اصطلاح «انقلاب اسلامی»را درتوضیح رویداد سال ۱۳۵۷ نادرست نامیده و باتوجه به دیکتاتوری های خونبار شیلی،آرژانتین،کرهء جنوبی،اندونزی،اروگوئه وغیره درسال های ۱۳۵۰،عنصراستبدادسیاسی را نیز درتوضیح «انقلاب» و سرنگونی رژیم شاه نارسا دانسته است.
باتوجه به این نکات،نویسنده ضمن اشاره به علل و عوامل خارجی رویدادهای۵۷،به نقش نفت و کمپانی های نفتی درتحوّلات سیاسی ایران معاصر تأکیدکرده آنچنانکه معتقداست:«تاریخ معاصرایران با نفت نوشته شده است».بنابراین: سرشت و سرنوشت تحولات سیاسی ایران معاصر(ازسقوط و تبعید رضاشاه تا تضعیف دولت مصدّق وسرنگونی محمدرضاشاه پهلوی)را نمی توان فهمیدمگراینکه ابتداء مسئلهء نفت و نقش آن درحیات سیاسی ایران معاصر فهم و درک گردد.بااین اعتقاد، پایهء بحث نگارنده دربارهء رویدادهای منجربه سقوط محمدرضاشاه برروی نفت ونقش کمپانی های بزرگ نفتی متمرکزاست و براین اساس، نگارنده رویدادهای منجربه سقوط شاه را نه یک«انقلاب» بلکه یک«کودتای انقلابی علیه شاه»نامیده است.
خوشبختانه درسال های اخیر با آزادشدن اسنادمربوط به این دوران وخصوصاً انتشارمتن مذاکرات محرمانهء شاه و سفیروقت ایران درواشنگتن بامقامات دولت آمریکا پرتو روشنی برعوامل خارجی سقوط شاه افکنده شده و دراین باره-خصوصاً-پژوهش های پروفسور«اندرو اسکات کوپر»(Andrew Scott Cooper) به این بحث غنای بیشتری بخشیده و طرح ها،تبانی ها و توطئه های پُشت پردهء سرنگونی شاه را نشان داده است.
موج عظیم مردمی درراهپیمائی های سال۵۷ شاید با مفهوم«کودتا» مغایرباشدولی باتوجه به تقارن این راهپیمائی هابا روزهای تاسوعاوعاشورا -بعنوان فرصتی برای ابراز حضورجمعی مردم– و تبلیغات گستردهء رادیو-تلویزیون های خارجی(خصوصا بی بی سی) در دامن زدن وگاه هدایتِ اینگونه تظاهرات،می توان گفت که حضورمردم درصحنه،به بسیاری از کودتاهای سال های اخیر خصلتی انقلابی (یا مردمی)می دهد.به عبارت دیگر:در ایرانِ معاصر،باتوجه به نقش و نفوذِ رادیو-تلویزیون ها در ساختن و سَمت دادنِ افکارعمومی،توده های مردم-عموماً- پیاده نظام کودتاگران نفتی هستند.بنابراین،منظورنگارنده دراستفاده ازکلمهء«انقلابی»(درترکیب«کودتای انقلابی»)ناظر به دو موضوع اساسی زیراست:
۱- طرح وتدارکِ سرنگونی رژیم شاه ازبالا(توسط کمپانی های نفتی و دولت های حامی آنها)وتبلیغات گستردهء نشریات و رادیو-تلویزیون های غربی علیه شاه،
۲- حضورگستردهء مردم ناآگاه،مفتون و«ماه زده»(درپائین)به مثابهء پیاده نظام طرح هاو تبلیغات آمریکا و دیگردولت های غربی.
درواقع،اعتقادبه «دست انگلیسی ها»و«تئوری توطئه»درمیان ایرانیان از تجربه های تلخ تاریخی و سیاسی ناشی می شود.براین اساس بودکه حتّی دکترمحمد مصدّق نیزمعتقدبود:درایران،کارها فقط به دست و خواست دولت انگلیس انجام می شود.(برای نمونه نگاه کنیدبه:خاطرات و تأمّلات مصدّق،صص۳۴۱-۳۴۲).
دربارهء«مهندسی فکری»و«ساختن افکارعمومی توسط رادیو-تلویزیون ها»درمقدمه یا«پیش درآمدِِ» مقاله ای سخن گفته ایم و دراینجا می توان از نقش تبلیغات رادیوهای وابسته به دولت انگلیس در سه رویدادمهم تاریخ معاصرایران یادکرد:
۱-سقوط رضاشاه ،
۲- تضیف وسقوط دولت مصدّق
۳-سرنگونی محمدرضاشاه.
«بولارد»(سفیرکبیرمقتدر ِدولت انگلیس درایران)درخاطرات و گزارش های محرمانه اش تاکیدمی کندکه باتبلیغات دروغ و پخش خبرهای اغراق آمیزازطریق رادیو«بی بی سی»و«رادیودهلی»،«روال عادی حکومتِ رضاشاه رامختل کردند»و درنهایت،باعث سقوط حکومت وی گردیدند.
(برای آگاهی از نقش «بی بی سی»در سقوط رضاشاه نگاه کنیدبه مقالهء مسعودلقمان«رادیو و جابهجایی قدرت در شهریور ۱۳۲۰: سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی»؛ ماهنامهء تحلیلی، آموزشی و اطلاعرسانی «مدیریت ارتباطات»؛ شمارهی ۹؛ بهمنماه۱۳۸۹
http://mirfetros.com/fa/?p=17279 ).
گزارش های«بولارد»مربوط به ۷۵سال پیش است وطبیعی است که در رویدادهای سال ۱۳۵۷-باتوجه به گسترش و نفوذ رادیو-تلویزیون ها(خصوصاً بی بی سی)-مهندسیِ فکری،شکل دادن به افکارعمومی ،کشاندن مردم به خیابان ها و وقوع رویدادهای منجربه سقوط شاه می توانست آسان تر،هنرمندانه تر و مؤثرتر باشد.
به راه انداختن«انقلاب های مصنوعی»توسط دولت های غربی به منظوردستیابی آسان و ارزان به میدان های نفتی و گازی کشورهای نفتخیز،استراتژی نوینی است که آخرین نمونهء آنرا دربه اصطلاح «انقلاب لیبی»و سرنگون کردن رژیم محمدقذّافی (درسال ۲۰۱۱) بیادداریم:کشوری که درمیان کشورهای آفریقائی ازپیشرفت ورفاه اقتصادی-اجتماعی چشمگیری برخورداربوده است.اینک روشن شده که تصمیم قذّافی برای ملّی کردن منابع نفتی و گازی لیبی،تمایل او به خارج کردن ۱۵۰ میلیارددلارسرمایه های آن کشور ازبانک های اروپائی و آمریکائی،سودای قذّافی برای ایجادیک بانک آفریقائی و جانشین کردن دینارلیبیائی بجای دلار یا یورو، وغیره،عوامل اصلیِ حمله به لیبی و سرنگون کردن قذّافی بوده است.
شاه:
بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد!
چنانکه خواهیم دیدطرح سرنگونی رژیم شاه، ۵سال پیش از وقایع ۱۳۵۷ (یعنی ازسال۱۳۵۳= ۱۹۷۴)کلیدخورده بود.رَوَندطرح و تدارک این سرنگونی را می توان چنین ترسیم کرد:
۱-محمدرضاشاه پس ازسقوط دولت مصدّق می خواست که به نحوی براجحافات کمپانی های نفتی خاتمه دهد و حاکمیّت مطلق ایران برمنابع و صنایع نفتی را تحقّق بخشد.بااین آرزو،درسال ۱۳۴۶ بهنگام افتتاح کارخانهء عظیم ذوب آهن دراصفهان و درحضور الکسی کاسگین(نخست وزیر شوروی)شاه بالحنی تند و تهدیدآمیز خطاب به کمپانی بزرگ نفتی اعلام کرد:
-«درسال ۱۹۷۹(یعنی دقیقاً سال۱۳۵۷)قراردادنفت باکنسرسیوم نفت خاتمه پیداخواهدکرد و شرکت های نفتی فعلی در ردیف بلندی خواهندایستاد و بدون هیچ مزایائی،مثل دیگران برای خریدنفت ایران بایدبیایند صف بکشند.درسال ۱۹۷۹(یعنی درست درسال۱۳۵۷) ما قراردادنفت خودمان باکنسرسیوم را به هیچوجه تمدیدنخواهیم کرد»…
اخطارشاه به کمپانی های نفتی
۲- در ۲۲ اسفند ۱۳۴۷ شاه به کنسرسیوم نفت اخطار کرد که درآمد ایران باید ظرف دو ماهِ آینده به یک میلیارد دلار برسد وگرنه ایران نصف منابع نفتی خود را در اختیار خواهد گرفت«…گفتنی است که چندماه قبل ازاین اخطار،شاه پالایشگاه نفت تهران را(درتاریخ ۳۱اردیبهشت ۴۷)افتتاح کرده بود.
به دنبال این اخطار،شاه تأکیدکرد:
-« آنچه من می گویم کاملاً روشن است.من می گویم نفت، مال ما است اگر استخراجش نمی کنیدما خودمان آن را استخراج خواهیم کرد».
۳- نکتهء بسیارمهم اینکه،درگفتگو باروزنامه نگاران در ۵بهمن ۱۳۴۹شاه پیش بینی کرده بود:
اخطارشاه
۴– در ۹ مرداد ۱۳۵۲ با تلاش های شاه، ایران به حاکمیّت کامل بر صنایع نفت ایران نائل شد بطوریکه بقولِ دکتر پرویز مینا (کارشناس برجسته و مدیروقتِ اموربین المللی شرکت نفت):
– «با در نظر گرفتن شرایط و اصول مندرج در قرارداد جدید ِ نفت می توان نتیجه گرفت که قانون ملی شدن صنعت نفت -به معنی و مفهوم واقعی- با عقد این قرارداد در سال ۱۹۷۳ به مرحله اجرا گذارده شد».(تحول صنعت نفت ایران؛نگاهی ازدرون،بنیادمطالعات ایران،آمریکا،۱۳۷۷/۱۹۹۸،ص۳۵).
در سال های ۴۱ تا ۵۵ رشد بسیار سریع درآمدها را داشتیم ولی در سال ۵۶ آن افزایش وجود نداشت. در نتیجه با اعتراضاتی که شکل گرفت ورود سرمایه های خارجی به ایران متوقف شد.
عصر ایران؛ یوسف ناصری– ایران در سال های ۱۲۸۵ و ۱۳۵۷ خورشیدی دو انقلاب را تجربه کرده است. انقلاب سال ۱۲۸۵ یک انقلاب سیاسی بود و حکومت مطلقه سلطنتی به حکومت مشروطه تبدیل شد. اما دومین انقلاب ایران را می توان یک انقلاب اجتماعی دانست زیرا علاوه بر تغییر ساختار سیاسی و کنار زدن حکومت پادشاهی در سال ۱۳۵۷، تغییرات اجتماعی وسیعی را رقم زد.
در گفت و گوی عصر ایران با دکتر علی رشیدی، علل و عوامل اقتصادی موثر در بروز انقلاب بررسی شده است.
علی رشیدی مدارک لیسانس اقتصاد را از دانشگاه تهران (سال ۱۳۳۹)، فوق لیسانس اقتصاد را از دانشگاه مینه سوتای آمریکا(۱۹۶۳) و دکترای اقتصاد با گرایش بانکداری مرکزی را از دانشگاه پنسیلوانیا (۱۹۶۸) دریافت کرده است.
اولین سمت این اقتصاددان در بانک مرکزی ایران، معاونت اداره بررسی ها و در شهریور ۱۳۴۸ بوده است. او که بعدها به معاونت اقتصادی بانک مرکزی رسید سال ها ریاست انجمن اقتصاددانان ایران را بر عهده داشته و اهل نگارش و پژوهش هم هست و آثار فراوانی از او در نشریات تخصصی به چاپ رسیده است.
متن کامل گفت و گوی عصر ایران با دکتر علی رشیدی از این قرار است:
***
*در برخی سال های قبل از انقلاب نرخ تورم زیر یک درصد بوده است. در سال ۴۱ تورم ۹ دهم درصد بوده و در سال ۴۴ هم ۳ دهم درصد و در هر دو سال ۴۵ و ۴۶ نرخ تورم ۸ دهم درصد بوده است. در سال ۵۲ نرخ تورم برای اولین بار در این سال ها دو رقمی شده و به ۱۱.۲ درصد رسیده بود. تورم زیر یک درصد در سال های ۴۴ تا ۴۶ چگونه اتفاق افتاده بود؟
-نرخ تورم ۲ درصد یا ۴ درصد یک رقم نرمال است. در سال های ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ با توجه به رشد اقتصادی بسیار بالایی که مملکت داشته است، فشار تورمی بسیار پایین بوده است.
سیاست های پولی صحیح، جلوی تورم را می گرفت ولی از سال ۵۱ که درآمد نفت یک دفعه ۴ برابر شد و بی بند و باری مالی به وجود آمد فشار تورمی بالا رفت.
*در سال ۱۳۵۰ تورم ۵.۵ درصد بوده. در آن سال که درآمد نفتی به شدت افزایش نداشته است چرا آن مقدار تورم در آن سال رخ داده است؟
-در همان سال هم درآمد نفت شروع به بالا رفتن کرده بود. اما شدت آن بعدا زیاد شده. بالا رفتن تورم، نشانه نبودن سیاست های پولی مناسب است و بی بند و باری در خرج کردن پول. اینها باعث می شود که فشار تورمی به وجود بیاید. یعنی عدم هماهنگی بین سیاست های پولی و سیاست های مالی.
* تورم بر ضد اقشار کم درآمد عمل می کند و یک پدیده ضد عدالت است. تورمی که در آن دوره تک رقمی بود و در سال ۵۲ به ۱۱ درصد رسیده بود آیا عملا تاثیر داشت در این که اوضاع اقتصادی به ضرر اقشار کم درآمد شود؟
-اصولا تورم به ضرر کسانی است که قدرت انتقال افزایش قیمت ها را ندارند. تمام کسانی که واسطه هستند اگر قیمت های اولیه بالا برود این واسطه ها می توانند قیمت محصول خودشان را بالا ببرند در نتیجه آن را به دیگران منتقل کنند.
معمولا حقوق کارگران و درآمدهای انتقالی یا کمک هایی که ممکن است این گروه های کم درآمد از دولت بگیرند به سرعت افزایش پیدا نمی کند. بنابراین طبقات پایین درآمدی همیشه از تورم ضرر می کنند.
طبقات بالای درآمدی می توانند بسیار سود ببرند و طبقات متوسط هم اگر قدرت رقابتی و قدرت چانه زنی داشته باشند می توانند متناسب با افزایش قیمت ها قدرت خودشان را بالا ببرند. به همین دلیل وضع خودشان را حفظ کنند ولی کلا تورم همیشه بر طبقات پایین درآمد، اثر منفی دارد.
*شما پس از چند سال فعالیت در بانک مرکزی به بانک رفاه و شرکت ملی صنایع مس منتقل شده اید. در این سال هایی که در بانک مرکزی نبودید آیا همچنان تحولات اقتصادی منجر به انقلاب را بررسی می کردید یا دیگر از این نوع فعالیت ها فاصله گرفتید؟
-کارهای بانک مرکزی جریان داشت و ما نیز در جریان بودیم. تا این که چند هفته قبل از انقلاب، بانک مرکزی نامه نوشت که به بانک مرکزی برگردم.
در آن زمان در بانک مرکزی، یک شورا به نام هیات نظارت بر بانک مرکزی تشکیل شده بود. بچه های بانک مرکزی یعنی انقلابیون، هیات عامل بانک مرکزی را حذف کردند و هیات نظارت تشکیل شد.
این هیات نظارت هم ۷ نفر بودند و بنده را در هفته های قبل از پیروزی انقلاب به عنوان رئیس این هیات انتخاب کردند. در روزهای قبل از پیروزی انقلاب، کنترل بانک ها از دست افراد قبلی بیرون آمد و در هر بانک، کارمندان یک عده را انتخاب می کردند که بانک را اداره کنند.
*در یکی از سال های قبل از انقلاب قیمت شیشه خیلی افزایش پیدا کرده است و حتی ساواک(سازمان اطلاعات و امنیت کشور) دلایل آن را بررسی کرده و یک گزارش به شاه داده بود. در آن گزارش گفته شده است که انحصار شیشه توسط آقای یاسینی به وجود آمده است و با همدستی اشرف پهلوی. شاه گفته است که من این نوع گزارش ها را نمی خواهم به من بدهید. افزایش قیمت اجناسی مثل شیشه چه تاثیری داشت؟
-آقای منصور یاسینی مالک کارخانه شیشه قزوین بود. وقتی یک دفعه پول بسیار زیادی به دست عده زیادی می رسد و پخش می شود در نتیجه تقاضا برای ساخت مسکن به شدت بالا می رود.
به همین دلیل کمبود شیشه اتفاق می افتد و قیمت شیشه بالا می رود. من فکر نمی کنم این موضوع مثلا با اشرف ارتباط داشته باشد.
*این مطلب را احسان نراقی گفته است که یک مامور ساواک مسئول بررسی نارضایتی مردم در ساواک بوده است و چنین گزارشی را به شاه داده است.
-گزارش بدهند ولی این یک پدیده در بازار است که قیمت شیشه بالا رفته است. این وضع ناشی از زیاد شدن تقاضا و کمبود در بازار است و عدم امکان واردات فوری آن.
در سال ۵۶ و ۵۷ مقدر زیادی شیشه به خارج از کشور سفارش داده شده بود. بعد از انقلاب، من معاون اقتصادی بانک مرکزی و بعد هم مدیر عامل بانک پارس شدم. یکی از مشتریان بانک مقدارزیادی شیشه وارد کرده بود. این شیشه در زمان انقلاب در خرمشهر بود. حدود ۳۶ میلیون دلار واردات شیشه انجام شده بود.
بنده به عنوان مدیر عامل بانک در زمستان سال ۱۳۵۸ نامه ای به آیت الله قدوسی(دادستان کل انقلاب) نوشتم که شما دستور بدهید جلوی واردات شیشه را نگیرند. چون شیشه ها به خرمشهر آمده بود و در سرمای بسیار شدید تهران، قیمت شیشه چهار یا پنج برابر شده بود. در واقع پول بانک در آنجا اسیر بود.
نامه نوشتم که اجازه داده شود شیشه ها به تهران بیاید ولی آن کار انجام نشد و شیشه ها در خرمشهر ماند تا صدام حسین جنگ را شروع کرد و عراقی ها شیشه ها را بردند. این هم خاطرات آن زمان است.
*تورم در سال ۵۴ کاهش پیدا کرده و به ۹.۹ درصد رسیده ولی در سال ۵۳ تورم ۱۵ درصد بوده است. چرا نرخ تورم کاهش پیدا کرده و با وجود افزایش درآمد نفت در سال ۵۴ تک رقمی شده بود؟
-درآمد که بالا می رود پول ها پخش می شود و پول ها به سرمایه گذاری تبدیل می شود. سرمایه گذاری هم باعث افزایش تولید می شود یا باعث واردات می شود. به این صورت می توانست تقاضا را جواب بدهد و فشار تورمی کم شود.
*برای تورم سال ۵۳ که نسبت به سال های قبل بیش از ۱۰ درصد افزایش داشته است چه استدلالی می توان داشت؟
-در سال های ۵۱ و ۵۲ درآمدها یک دفعه بالا رفته است. فشار تقاضا باعث می شود قیمت ها بالا برود و کمبود در بازار به وجود بیاید ولی بعدا که سرمایه گذاری ها افزایش پیدا می کند و واردات زیاد می شود در نتیجه افزایش عرضه باعث می شود فشار تورمی کم شود. در آن زمان، کشتی های زیادی چند ماه در نوبت تخلیه کالا در بنادر ایرانی بودند.
*در سال ۵۵ نرخ تورم تا ۱۶.۶ درصد افزایش پیدا کرده و در سال ۵۶ به ۲۵ درصد رسیده است. در مقایسه با تورم کمتر از نیم درصد سال های قبل، نرخ تورم ۲۵ درصدی تا چه حد تاثیر داشت در وقوع نارضایتی های قبل از انقلاب؟
-به طور مسلم آن میزان تورم اثر داشته است. وقتی فشار تورمی اینقدر بالا می رود طبقات پایین درآمدی شدیدا تحت تاثیر قرار می گیرند. در نتیجه ناراضی می شوند و منجر به جریانات انقلاب می شود.
*در سال های ۴۱ تا ۴۶ برنامه سوم عمرانی اجرا شده و برنامه چهارم عمرانی هم در سال های ۴۷ تا ۵۱.
-برنامه چهارم عمرانی، بهترین برنامه تاریخ ایران و موفقیت آمیزترین برنامه ها بوده است. با نبود درآمد نفت ولی با مدیریت بسیار خوب و دلسوزانه در بانک مرکزی و در وزارت اقتصاد و در سازمان برنامه.
*در برنامه پنجم عمرانی که در سال های ۵۲ تا ۵۷ اجرا شده درآمدهای نفتی زیاد شده است و این انتظار وجود داشته که سازمان برنامه از این درآمدها استفاده کند. چرا برای خرج کردن خارج از برنامه توقع به وجود آمد؟
-از سال ۵۲ به بعد از برنامه ریزی صحبت نکنید. در ظاهر برنامه وجود داشته ولی عملا جنگ بر سر تقسیم پول ها بوده است. بنابراین هر کس قدرت و زور و ارتباط داشت از این امکانات استفاده می کرد. در نتیجه نظام برنامه ریزی به هم ریخت.
*در زمان اجرای برنامه پنجم عمرانی، سازمان برنامه و بودجه را به عنوان «ترمز» معرفی کرده اند. چرا این تلقی نسبت به این سازمان به وجود آمد؟
-به همین دلیل که آقای احمدی نژاد سازمان مدیریت و برنامه ریزی را منحل کرد، در آن زمان هم یک عده ناراضی بودند. چون سازمان برنامه نمی گذاشت هر سازمان و وزارتخانه ای هر کاری که دلش می خواهد انجام بدهد. بر این اساس به دنبال تضعیف قدرت سازمان برنامه بودند. چند بار هم رئیس آن را عوض کردند.
*تلاش برای تضعیف سازمان برنامه در سال های قبل از انقلاب عمدتا از طرف چه مقاماتی بود؟
-صاحبان قدرت. چون می خواستند هر برنامه ای که می خواهند اجرا کنند ولی سازمان برنامه باید مواظب باشد که کاری که انجام می شود اختلالی در کل سیستم به وجود نیاورد. یعنی شما ماشین آلات و نیروی کار و زمین و تکنولوژی و بازار و واردات می خواهید. سازمان برنامه، یک هماهنگی بین اینها ایجاد می کند تا فشار تورمی به وجود نیاید.
*در سال ۵۳ درآمد نفت با افزایش چند برابری نسبت به سال های قبل به ۵ میلیارد دلار می رسد و در سال ۵۵ به ۲۰ میلیارد دلار. اقتصاد ما ظرفیت جذب این افزایش درآمد را داشت؟
-وقتی پول گیرتان می آید باید از آن محافظت کنید و به تدریج آن را خرج کنید. در هشت سال دولت آقای احمدی نژاد بیش از ۸۰۰ میلیارد دلار درآمد نفتی حاصل شد این پول ها چه شد؟
کویت و امارات و عربستان، بیش تر این پول ها را صرف سرمایه گذاری در خارج از کشور خودشان کردند.
*قبل از انقلاب هم ایران مثلا سهام شرکت های اروپایی را خریده بود.
-یعنی یک عقلی حاکم بوده است بر مدیریت امور اقتصادی و مخصوصا امور پولی. در سال های ۵۱ تا ۵۶ این عقل، دیگر سر جایش نبود.
همه و حتی شاه تمام این بذل و بخشش هایی که به کشورهای دیگر می کرد، ناشی از این بود که خیال می کردند در آسمان باز شده است و پول ها ریخته است و این پول ها هم همیشگی است و هر کس هر چقدر پول می خواست، می توانست فشار بیاورد و بگیرد.
چنین وضعی باعث شد که آشفتگی زیادی به وجود آمد و مصرف تظاهری زیاد شد. بسیاری از خانواده های طبقات بالای درآمدی، در رقابت با همدیگر مصرف می کردند و این باعث حسد طبقات پایین درآمدی می شد. در نتیجه نارضایتی ها بیشتر شد.
*در سال های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ رشد اقتصادی همیشه بالاتر از ۵ درصد بوده است و در سال ۵۵ حتی به ۱۷ درصد رسیده بود. رشد آن سال ها به طور مرتبا افزایش و کاهش داشته ولی نوسان های موج مانند بین ۵ درصد و ۱۷ درصد بوده است. این رشد متعادل بود؟
-تمام تحولات اقتصادی ایران به درآمدهای نفتی وابسته است. بعد سیستم اعتباری که بانک مرکزی می تواند آن را هدایت کند. بعد هم ورود سرمایه های خارجی. در آن دوره سرمایه گذاری های خارجی به شدت افزایش پیدا می کند.
از سال ۴۵ به بعد روند جذب سرمایه گذاری خارجی شروع شد و ادامه پیدا کرد تا یک سال قبل از انقلاب.
*در سال ۵۵ رشد اقتصادی ۱۷.۶ درصد بوده است. این رشد عمدتا به خاطر افزایش قیمت نفت بود یا سرمایه گذاری خارجی هم نقش زیادی داشته است؟
-درآمدهای نفتی و ورود سرمایه های خارجی و به نتیجه رسیدن بسیاری از پروژه های سرمایه گذاری. سرمایه گذاری های صنعتی در ایران تقریبا از سال ۱۳۳۷ شروع شد و تدریجا آن پروژه ها به نتیجه رسید و هر صنعتی که به وجود آمد می توانست ماده اولیه یک صنعت دیگر باشد.
ارتباط بین رشته های صنعتی که مواد اولیه همدیگر را تامین می کنند رشد کل را بالا می برد. وقتی که ارتباط بین رشته ای قطع می شود در نتیجه تولید در ده ها رشته سقوط می کند.
*در سال ۵۶ رشد اقتصاد منفی شده و به منفی ۲.۳ درصد رسیده است یعنی از ۱۷ درصد سال ۵۵ به رشد منفی در سال ۵۶. چرا این مقدار کاهش رشد اتفاق افتاده است؟
-اولا از سال ۵۶ کم کم درآمد نفت سقوط کرد. اعتصابات را داشتیم. شورش علیه مدیران و صاحبان صنایع اتفاق افتاد. دیگر برنامه ریزی به آن شکل وجود نداشت. امنیت وجود نداشت. در نتیجه رشد اقتصادی منفی شده است.
*طبق سرشماری سال ۴۵ نیمی از جمعیت شاغل ایران کشاورز بوده اند و در سال ۵۵ سهم اشتغال بخش کشاورزی به ۳۴ درصد رسیده است. چرا سهم اشتغال بخش کشاورزی حدود ۱۵ درصد کاهش پیدا کرد؟
-وقتی اقتصاد رشد می کند همه بخش ها به یک نسبت رشد نمی کنند. الان اشتغال بخش کشاورزی در آمریکا ختی ۵ درصد هم نیست. در حالی که ۱۰۰ سال قبل این میزان مثلا ۶۰ درصد بوده است.
اقتصاد وقتی صنعتی می شود جمعیت شهرنشین زیاد می شود و سهم اشتغال در کشاورزی کم می شود. تکنولوژی وارد صحنه می شود و نیروی کار کمتری لازم است. در نتیجه همیشه سهم اشتغال کشاورزی کم می شود.
*در سال ۵۷ رشد اقتصاد منفی ۷ شده است. اما سال ۵۶ که منفی ۲.۳ درصد بوده و تورم سال ۵۶ که ۲۵ درصد بوده، سهم این دو مولفه در نارضایتی و در نهایت منجر به انقلاب شدن را چگونه ارزیابی می کنید؟
-انقلاب یک دفعه اتفاق نیفتاده است. ریشه انقلاب به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برمی گردد. یعنی وقتی که آمریکا آمد شاه فراری را به ایران برگرداند و مسلط کرد این یک نارضایتی عمیق در طبقه تحصیلکرده و روشنفکر ایران به وجود آورد.
نارضایتی این طبقه تحصیلکرده و روشنفکر چه در گروه های ملی و چه گروه های مذهبی و چه در گروه های چپ، تدریجا تکامل پیدا کرد و نارضایتی از این طبقه به طبقات پایین تر رسوخ کرد. فرض کنید از دانشگاه ها به دبیرستان ها و همین طور درون خانواده ها.
*نقش تورم ۲۵ درصدی به چه شکل بود که اقشار مردم را به سمت نارضایتی سوق داد و مردم را با نخبه ها و تحصیلکرده های مخالف رژیم پهلوی همسو کرد؟
-قدرت خرید واقعی مردم کاهش پیدا کرد. بنابراین ناراضی می شوند.
*یکی از اهداف اصلی برنامه پنجم عمرانی که از سال ۵۲ اجرا شد توزیع عادلانه تر ثروت بوده است. چرا این هدف تحقق پیدا نکرد؟
-این هدف بوده است ولی وقت درآمد نفت آمد و بی منطق خرج شد فشارهای تورمی شدیدی را به وجود آورد. در نتیجه توزیع عادلانه درآمد تحقق پیدا نکرد.
*این باور وجود دارد که بین اندیشه های کارشناسی در انجام پروژه ها با طرح های سیاسی و فرمایشی تضاد به وجود آمد. این عامل بود که باعث شد نارضایتی ها تشدید شود و رشد اقتصادی هم در سال ۵۶ منفی شود؟
– در سال ۵۶ مشکل به عدم رشد اقتصادی برمی گردد و نسبت به سال ۵۵ رشد اقتصادی نداشتیم. در سال های ۴۱ تا ۵۵ رشد بسیار سریع درآمدها را داشتیم ولی در سال ۵۶ آن افزایش وجود نداشت. در نتیجه با اعتراضاتی که شکل گرفت ورود سرمایه های خارجی به ایران متوقف شد.
از آن طرف فرار سرمایه ها از ایران شروع شد. همه اینها سبب می شد که ظرفیت تولیدی تحت تاثیر قرار بگیرد. نارضایتی های اجتماعی و شورش های خیابانی و سایر قضایا، محیط کار و تولید را ناامن کرد و مدیریت ها پراکنده شد. خروج نیروی کار و نیروی متخصص اتفاق افتاد و بقیه داستان ها.
*فضای باز سیاسی که از اواخر سال ۵۵ شروع شد چه میزان نقش داشت در این که اعتراضات تشدید شود؟
-یک جامعه بسته سیاسی وجود داشته است که عده زیادی نمی توانستند حرف خودشان را آزادانه بزنند. وقتی آزادی داده شد افراد مختلف دست به کار شدند.
گروه های چپ و توده ای ها و خرابکاران دیگر هم از خارج از کشور آمدند. در حالی که اینها دشمن رژیم بودند. اینها خرابکاری هایی را که فکر می کردند برای از بین بردن رژیم لازم است ده برابر کردند.
دستگاه ساواک آن زمان هم خودش تا حد زیادی در این جریانات نقش داشته است. همه این عوامل باعث شد که شلوغی ها و ناآرامی ها روز به روز بیشتر شود.
*در وقایع ۱۷ شهریور ۵۷ شاه از دکتر نراقی خواسته بود که حضورا علت و ریشه بحران را تحلیل کند. آقای نراقی هم گفته است شما با صحبت های تحریک آمیز که در قم مطرح کردید روحانیون را تحریک کردید. باز آقای نراقی گفته است که شاه فکر می کرد پیشرفت و ترقی ظاهری کافی است. آقای دکتر رشیدی چه برداشتی از پیشرفت و ترقی وجود داشت که در نهایت به انقلاب منجر شد؟
– شاه وقتی امکانات مادی پیدا کرد خیلی کارها انجام داد از نظر ایجاد صنایع مختلف ولی آنچه که درک نمی کرد این بود که طبقه تحصیلکرده دانشگاهی به آزادی های سیاسی هم احتیاج دارند و مشارکت می خواهند و از تبعیض رنج می برند.
چون نتوانستند این موضوعات را درک کنند بین طبقه تحصیلکرده با طبقه ای که بوروکرات هستند و پول ها را می گیرند و ساختمان می خرند و در برنامه های اقتصادی هستند و نفع می برند، شکاف ایجاد شد. همه اینها بحران اجتماعی را به وجود آورد.
*طبق اعلام بانک جهانی در سال ۵۶ شمسی ۴۶ درصد مردم ایران زیر خط فقر بوده اند. این وضعیت در اعتراضاتی که منجر به انقلاب شد چه اثری داشت؟
-این موضوع یکی از عوامل انقلاب است. وقتی اختلافات طبقاتی زیادی می شود طبقات پایین درآمدی ترسی ندارند از این که اعتراض کنند. چون چیزی را از دست نمی دهند. بنابراین بی انضباطی های اقتصادی و مالی، منجر به اختلافات درآمدی شد و اختلافات درآمدی هم به شورش و سایر مسائل اجتماعی تبدیل شد.
*در کره جنوبی حکومت کره توانست ادامه بدهد و وضعیتی شبیه ایران داشت. اما در ایران منجر به تغییر رژیم شد. چه فرقی بین دو کشور وجود داشت؟
-فرق کره با ایران و همه جای دنیا این است که کسانی که مملکت را اداره می کردند در هر حال، افراد بسیار وطن پرست بودند. تاریخ توسعه اقتصادی کره نشان می دهد که حتی در مقایسه با آلمان و کشورهای یدگر، بهتر عمل کردند. یعین بسیار علمی و سیستماتیک عمل کردند.
*منظور این است که در کره هم آزادی سیاسی وجود نداشت.
-بله. وقتی آزادی سیاسی نباشد شما در مقابل آن، به مردم چه می دهید. باید رشد اقتصادی بدهید و باید درآمد و عدالت اجتماعی بدهید. باید کاری برای مردم انجام بدهید که مردم، روز به روز راضی تر شوند.
در ایران، این طرف قضیه لنگ بود و آزادی سیاسی هم وجود نداشت. بنابراین حکومت پایگاه وسیع اجتماعی که مورد حمایت عامه باشد نداشت. مخصوصا سرعت تحولات اقتصادی و اجتماعی آنقدر شدید بود که وقت نبود این درآمدهای اضافی از طریق سیستم مالیاتی در دست دولت قرار بگیرد و مثلا صرف پروژه های خانه سازی شود که جمعیتی را که از روستاها به شهر می آیند در کنار کارخانجات جذب کند، سهمی در تولید داشته باشند، مزد و حقوق خوب داشته باشند و دنبال آشوب نروند.
*یعنی مهاجرت به خاطر اصلاحات ارضی تاثیر داشت؟
-اصلاحات ارضی مربوط به دهه ۴۰ بود. اما تحولات اقتصادی و همین برنامه های توسعه اقتصادی از سال ۱۳۴۵ به بعد را در نظر بگیرید می بینید روستاها خالی از جمعیت شد و افراد مهاجرت کرده از روستاها اطراف شهرها را محاصره کردند. بیکاری و تورم هم وجود داشت. همه اینها رژیم پهلوی را در سال های آخر مورد چالش قرار داد.
۸۰ سال از انتشار «بوف کور» شناختهشدهترین رمان صادق هدایت گذشت. «بوف کور» در سال ۱۳۱۵ خورشیدی برابر با ۱۹۳۷میلادی در بمبئی هند توسط نویسنده در نسخههای معدود منتشر شد و چهار سال بعد انتشارات امیرکبیر آن را در تهران منتشر کرد.
صادق هدایت، قاسم حاجیزاده
این کتاب تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله فرانسه و انگلیسی ترجمه شده است. به مناسبت هشتادمین سال انتشار بوفکور کنفرانسی بینالمللی در هند برپا شد که حورا یاوری (منتقد ادبی و مسئول بخش ادبیات دانشنامه ایرانیکا مستقر در دانشگاه کلمبیا در نیویورک) نیز در آن شرکت داشت. به همین مناسبت در تهران نمایشگاهی از تابلوهای قاسم حاجیزاده، نقاش صاحب سبک ایرانی مقیم پاریس از ۱۰فوریه تا ۱۰مارس (برابر با ۲۲بهمن تا ۲۰ اسفند ۱۳۹۵) برپا میشود.
زمانه درباره اهمیت بوف کور صادق هدایت و هشتادسالگی انتشار آن در هند پرسشهایی را با قاسم حاجیزاده که ۲۵ تابلوی صادق هدایت او برای نخستین بار در گالری شهریور در تهران به نمایش در میآید و امیر حسین زندی مدیر گالری و نیز حورا یاوری درباره اهمیت بوف کور و کنفرانس بینالمللی هند در میان گذاشته. میشنوید:
هدف از برپایی کنفرانس بین المللی هشتادمین سال انتشار بوف کور در هند چه بود؟
جایگاه بوف کور در ادبیات ایران و جهان؟
نگاه هدایت از طریق بوف کور به جامعه ایران چه بود؟
تفاوت بوف کور با بقیه آثار هدایت در کجاست؟
آیا به دلیل همین نگاه بوده که با مخالفت تندروهای مذهبی و سیاسی در دورههای مختلف و سانسور روبرو شده تا آنجا که هدایت را نخستین ممنوع فلم ایران میدانند؟
چگونه به نقاشیهای هدایت و بوفکور علاقمند شدید؟
نمایشگاه تابلوهای قاسم حاجی زاده با چه هدف با انگیزهای در تهران برپا میشود؟
این روزها دیدن گزارش هایی از«کولبَران کردستان ایران»حال و روزم را پریشان کرده است؛انسان های شریفی که براثربیکاری،فقر،محرومیّت و فشارهای اقتصادی با کوله بارهای سنگینی ازاجناسِ به اصطلاح«قاچاق»،از پیچ و خَمِ کوه ها و گردنه های پُربرف و خطرناک می گذرند ودراین«گذاربرظلمات»-چه بسا- نقدِجان را دررسیدن به لقمه ای نان می بازند:جدالِ جان و نان.
این مردمانِ رنج،اهل گوشه نشینی،تنبلی و بیکاری نیستندبلکه تجسّمِِ کار و پیکارند،امّادر کردستانی که دراین سال ها هیچگونهء توسعهء صنعتی و اقتصادی درآن انجام نشده و بیکاری بیداد می کند،پیوستن به خیلِ کولبران و گذشتن از کوه ها و درّه های پُرخطر برای بسیاری ناگزیر می نماید.هم ازاین روست که درخیلِ کولبران،می توان دانشجو،معلّم،بازاری،زن،مرد،پیر و جوان را مشاهده کرد.
بسیاری از کولبران -درواقع- «خِضر»هائی هستند که درییِ«چشمهءآبِ حیات»،ظلماتِ کوه های پُربرف و درّه های خطرناک را درمی نوردند.به قول حافظ:
گذاربرظلمات است،خضرِ راهی کو؟
مباد کآتشِ محرومی،آبِ ما ببَرَد
خضر۷۰ساله با۱۲۰ کیلوبار
دریکی ازگزارش ها،«خِضر»،مردِ ۷۰ ساله ای است که ۵فرزنددارد وسکته و تورّم صورتش- بخاطرعفونت شدید دندان هایش-توش و توان چندانی برایش باقی نگذاشته. کوله بارِ خِضر،۲۰ لاستیک به وزن بیش از۱۲۰ کیلو است که حتّی تکان دادن آن برای گزارشگرجوان(ژیارگُل)ممکن نیست،ولی«خِضرِ ۷۰ ساله»این کوله بارِ سنگین را بایداز کوه ها ودرّه های پُربرف بگذراندتا درمقصد،پس ازکسر مخارج،فقط ۶۰یا۷۰هزارتومان را نصیبِ خود و خانواده اش کند!
درگزارش دیگری،سلیمان می گوید:اگربخش بسیار کوچکی از میلیاردها پولِ دزدیده شده توسط بابک زنجانی ها و خاوری ها و «آقازاده ها»صرفِ توسعهء صنعتی و ایجادکارخانه و شغل درکردستان می شد،من و ما الآن دارای شغل و زندگیِ راحت و آبرومندی بودیم».
***
دیرزمانی است که به کُردها دل بسته ام،دلبستگیِ عمیقی که درسال های دانشجوئی-دردانشگاه تبریز-با سفری به مهاباد،مریوان،پاوه،نقده،سقز و سردشت آغازشد(۱۳۴۸) و هنوز نیز ادامه دارد.مردمی شریف،شجاع ،صدیق و زحمتکش که نانِ سفره شان را- بی دریغ- بامن قسمت کرده بودند.
وقتی«حلاّج»منتشرشدودرهمان چندماه اوّل به چاپ سوم -چهارم رسید،روزی ناشرکتاب به من گفت:
-عده ای کُرد از کرمانشاه آمده اند و می خواهند شما را ببینند.
باتعجّب پرسیدم: عده ای کُرد؟!،ازکرمانشاه؟!
گفت:بله!دررابطه باکتاب حلّاج…«کتابفروشی نیما»درکرمانشاه یکی ازمراکزمهم فروش کتاب حلّاج است…
من آنروزهاچندان آفتابی نبودم و به نوعی در«خفا»زندگی می کردم ولی به سابقهء اعتماد و اُنس و الفتِ دوران دانشجوئی پذیرفتم که بااین مشتاقان مُشفق قرارِ دیداری بگذارم.
درغروب یکی ازروزهای تابستان ۱۳۵۹وقتی به حوالی انتشارات رسیدم،گروهی ازمردان کُرد رادیدم که باقامتی حماسی و لباس های سنّتی در آستانهء کتابفروشی انتظار می کشند.وقتی به آنان رسیدم وخودم را معرفی کردم،ناگهان جُثّهء کوچکم میان دست های پُرتوان و حماسی آنان درهوا چرخید…
از«کرندِ»کرمانشاه آمده بودند،ازفرقهء«یارسان»(اهل حقّ)که در باورهای خود،به حلّاج ارادتی خاص داشتند و وی را«قدّیس»می دانستند.عقاید و آئین های دینی شان،با آموزه های زرتشت،مزدک و خرّمدینان پیوندداشت که بعدازاسلام- بخاطرسرکوب ها و اذیّت و آزارهای شدید-با نوعی عرفان و «شیعه گری»آمیخته شده بود.«اهل حق»تقریباً درسراسرکردستان ایران پراکنده اند.
درسال ۱۳۶۱ وقتی مجبورشدم که ازایران بگریزم وازطریق کردستان خودرابه ترکیه برسانم،یارانِ همان «یارسان»بودندکه مرا تا مرزترکیه همراهی کردند.«کاک جلال»،بلند و بُرنا و بافرهنگ بودکه غیرت و غیوری را باهم داشت؛باچشمانی ازعسل و آفتاب.هنوزصدایش درجانم طنین اندازاست که با تفنگی بردوش- بهنگام خداحافظی- به من می گوید:
-«کاک علی! وقتی به اروپا رسیدید مارافراموش نکنید».
درپاریس،برای تأسیس و انتشارروزنامهء«راه آزادی» وقتی بادکترعبدالرحمن قاسملو و دکترصادق شرفکندی آشناشدم،این باور درمن تقویت شد که کردهای ما باکُردهای ترکیه،سوریه و عراق تفاوت ها دارند و از«جداسری»های رایج دوراند.دکترقاسملو -باوجودسال ها اقامت درخارج ازکشور-گنجینه ای ازشعر و ادب فارسی بود و در«مشاعره»،سنگِ تمام می گذاشت.
***
-«کاک علی! روشنفکران ما کدام انوشیروان عادل را درپشتِ دروازه های تهران دیده بودندکه بااستقبال ازخمینی-اینچنین- مارا خاکسترنشینِ فقر و فلاکت کرده اند؟…امیدوارم وقتی به اروپا رسیدید مارافراموش نکنید».
سخن«کاک جلال»- هنوز در ذهن و ضمیرم حاری است.شایداونیزاینک درشمارِکولبران،کوه ها ودرّه های پربرفِ کردستان را درمی نوردد؛دربهمنی سهمگین دست و پا می زند و یادرشلیک پاسداران به خاک و خون می افتد و باچشمانی ازعسل و آفتاب-در واپسین نگاهش- این شعر شاملو را زمزمه می کند:
باردیگرشاهدتحریم های تازه ای علیه ایران هستیم که احتمالا بیشترهم خواهند شد. رژیم ایران و ایضا مردم ایران که در گذشته چوب این فشارها را خورده اند و هنوز هم باید بخورند در اولویت کابینه ترامپ قراردارند. کنگره و دولت آمریکا در این هدف همسو و متحدهستنند و هرلحظه برشدت تهاجم دولت ترامپ علیه ایران افزوده می شود.
پس از تهدیدهای نماینده جدیدآمریکا در سازمان ملل و مشاورامنیتی ترامپ مبنی براین که از امروز بطوررسمی ایران زیرذره بین قرارمی گیرد و تهدیدهای شخص ترامپ. اینک او در آخرین واکنش و در پی پاسخ مقامات حمهوری اسلامی که از قضا تاحدی احتیاط آمیزهستند، به تندی اظهارداشته است که ایران با آتش بازی می کند. بزعم وی ایران ( مردم یا دولت ایران؟!) در آستانه فروپاشی بود که اوباما به نجاتش شتافت ولی ایران (دولت) بداند که او اوباما نیست. بهرحال روشن است که با چنین ارزیابی هائی ایران را به عنوان اولین آماج قدرت نمائی سیاست خارجی خود و مهمترین خطری که منطقه و منافع آمریکا را تهدید می کند هدف گرفته است.
واکنشی چنان سریع که حتی خود زمامداران جمهوری اسلامی را که با ترامپ به نحوی احتیاط آمیز و با صبر و انتظار برخورد می کردند غافلگیرساخته است. دولت دونالدترامپ البته تفاوتی بین رژیم و یا دولت ایران با مردم ایران قائل نیست. در نزداو بین دولت ها و مردم آنهم درکشورهای استبدادی که دولت ها خود را تحمیل کرده و به خودسرانه از زبان مردم سخن می گویند، تفاونی وجودندارد. چرا که هدف، تأمین منافع آمریکا (البته باقرائت ترامپ از این منافع) بهرقیمتی است. با این وجود چنین یکسان انگاری نمی تواند محمل توجیه کننده ای برای اپوزیسیون مترقی و آگاهان جامعه ایران برای نادیده گرفتن این تمایز و تضاد باشد. این نیروها وظیفه دشوارمبارزه همزمان با تهاجم آمپریالیستی و افشاء و مبارزه علیه استبدادخودی را بطورهمزمان دارند و از قضا در دوره ترامپ به عنوان تهددیدی برای جهان و دست آوردهای تمدن بشری و مشخصا ایران، حفظ استقلال صوف ارتجاع و ترقی خواهی برای بالیدن نیروی مقاومت اهمیت بیشتری می یابد. و در همین رابطه کرنش به سوی ارتجاع جهانی یا ارتجاع داخلی به یکسان خطرناک و سم مهلکی است برای رهائی. اخیرا رئیس شورای اروپا تهدیدترامپ برای اروپا را در کناردیگرتهدیدها هم چون تروریسم افراط گرائی اسلامی، و نیز روسیه و چین قرارداد. با این همه چنان که سیررویدادها نشان می دهند، ایران می تواند نخستین آماجگاه فرود این مشت آهنین باشد.
دولت ترامپ آنچه که “خوبان” همه دارند تنها دارد! (از ریگان تا بوش پسر و…). یک دولت نفتی- میلتاریستی و تجارت پیشه است. مشخصه اصلی اش یک جانبه گرائی افراطی و فراگیر در حوزه های اقتصادی و سیاسی و نظامی است. او شیفته عقدمعاهدات دو جانبه با تک به تک کشورهای جهان است تا از برتری خود بر دیگران مطئمن باشد و بقول خودش قراردادهای پرآب و نان تری بسودآمریکا منعقدکند.
این رویکرد که واکنشی به سیرقهقرائی قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا و بکارگیری زوربازو برای حفظ برتری خوداست، به لحاظ اقتصادی به معنی بحران در انباشت سرمایه مبتنی بر دادوسستد”بازارآزاد” و مکانیزم های اقتصادی است که بزعم این جریان بزیان آمریکا جریان دارد. روی آوردن به تأمین انباشت سرمایه با اتکاءبرمکانیزم های فرااقتصادی و زور پاسخی به این بحران است. ترامپ ضمن بهره برداری از بحران دولت-ملت ها، که تضعیف حق حاکمیت کشورها (در اصل بحران دموکراسی و فقدان مداخله شهروندان در تصمیم گیری ها و روندهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی) از نتایج آن است، در اساس مخالف جهانی شدن و به بیان دقیق تر جهانی سازی سرمایه نیست و اساسا خود به عنوان یک میلیاردر که در اقصا نقاط جهان منافع دارد (۵۰۰ شرکت)، بخشی از آن است. اما او حامل روایت جدیدی از جهانی سازی دستخوش بحران است که در آن افزایش وزن زور و اقتدارگرائی در اقتصاد در فرایندجهانی سازی برای مقابله با بحران های برساخته آن از یکسو و حفظ و تأمین سرکردگی آمریکا از سوی دیگر حرف اول را می زند، که البته آغشته با تمایلات شبه فاشیستی و نژادپرستانه و ضدزن و نیز بشدت ضدمحیط زیست است و… بهمین دلیل او خود یک دولت فراافکن از ریشه ها بوده و مولدبحران های تازه است. اما برای آن که این بحران ها به منصه ظهوربرسند و دولت ترامپ زمین گیرشود نیازمند زمان لازم است تا تنانقضات این برنامه علنی و آشکارشوند و بدیهی است که این واقعه در عرض چندروز و چندماه صورت نمی گیرد.
اما بدلیل آن که کل برنامه و سیاست های اعلام شده هم با یکدیگر وهم با ادعاهای عوامفریبانه اش در تناقض جدی هسنتند که پرداختن به آنها خارج از حوصله این نوشته کوتاه است و برانگیختن مقاومت عمومی اجتناب ناپذیراست. به عنوان یک نمونه از این نوع تناقض ها، شعارغلط اندازاو در مبارزه علیه تروریسم و داعش به عنوان هدف عمده و اعلام شده، است که با سیاست عملی اش در نزدیک شدن به حامیان مستقیم و غیرمستقیم تروریسم هم چون عربستان و شیوخ نفتی در تضادکامل قرار دارد (سیاستی که ترزامی جلوتر از او به استقبالش رفت). بهرحال او در یک سال اول حکومت و بویژه صدروزاول خیلی تهاجمی و خطرناک ظاهرشده و خواهد شد. چرا که از یکسو برای نشان دادن قابلیت خود به قدرت نمائی خواهد پرداخت و از سوی دیگر حامیانش به نوعی در انتظارعملکرداو خواهند ماند. ضما چه بسا او برای پوشاندن ضعف هایش نیز احتیاج به بحران آفرینی هائی از این نوع دارد و با سفرعنقریب ناتانیاهو به آمریکا و دیدارش با ترامپ، با توجه به این که او خواهان ابطال برجام و محاصره اقتصادی و… ایران است، انتظار می رود که برشدت این نوع تهدیدها افزوده شود. ترامپ و تیم همراهش نشان داده اند که در برخورد با برجام تمایل دارند که بطورغیرمستقیم به آن حمله کنند، و از عرصه های دیگری چون تسدیدفشار حول تروریسم و به چالش طلبیدن نفوذایران در منطقه وارد شوند تا نقض مستقیم برجام. ترجیح آنها این است که برای جلب حمایت جهانی و متحدین خود ایران را مسئول چنان نقضی وانمودکنند تاخود را. ولی در هرصورت آنها برجام را ناقص می دانند که هم محدودیت ها در آن موقت هستند و هم مشروط به شروط دیگری نشده و دست ایران را باز گذاشته است.
تا آن زمان-زمین گیرشدن این سیاست ها- بدترین و خطرناک ترین و باید گفت ابلهانه ترین سیاست دم به تله این هیولای وحشی و خشمگین دادن است! نباید فراموش کرد که این نوع تهدیدها توسط ترامپ در عین حال برای مقابله با فرایندروبه گسترش خیزش های اجتماعی در آمریکا و جهان هم هست. بعنی یافتن خطر و دشمنی خارجی برای قطبی کردن فضای سیاسی حول آن و منجمدکردن جنبش های اعتراضی. در حالی که شکل گیری و قطب بندی جامعه آمریکا و جهان حول مطالبات واقعی و ترقی خواهانه که زمینه بروزعینی دارد، طبیعی ترین و بهترین مسیر و روش برای پرده برداری از سیمای واقعی برنامه و اهداف و ماهیت شعارهائی شبه فاشیستی و بسیج کننده ای چون”از امروز اول آمریکا” بر می دارد و معلوم می کند که مراد از شعاراول آمریکا چه کسانی و لایه ها و طبقه ای در مدنظراست.
این نوع تهاجمات درعین حال به لحاظ داخل ایران به سودجناح افراطی و شبه فاشیستی رژیم اسلامی و مشخصا سپاه و خامنه ای و نیروهای سرکوبگری که موقعیت خود را مدیون وجودبحران و شرایط شبه جنگی هستند نیز هست. پرتاب موشک قبلا اعلام نشده و سپس اعتراف به آن و ادعاهائی چون ایران قدرت برترمنطقه ای است که نه فقط ترامپ بلکه حساسیت همه منطقه را علیه خود برمی آشوبد، که ولایتی به نیابت از خامنه ای برزبان رانده است و یا حمله انتحاری در آبهای یمن به کشتی جنگی عربستان که آمریکا مدعی است هدفش ناوگان آمریکا بوده است و همه و همه می توانند هم چون نعمتی آسمانی فرصت و بهانه لازم را برای دولت ترامپ که به دنبال یک دشمن خارجی و قدرت نمائی و به اصطلاح کشتن گربه دم حجله است فراهم سازد، بخصوص که هنوز نمی خواهد با روسیه و یا حتی چین سریعا به مقابله به پردازد. اگر در نطربگیریم که هدف اعلام شده ترامپ بازگرداندن اقتدار وعظمت و باصطلاح هژمونی آمریکائی است بدیهی است که منطقا و نهایتا مصاف اصلی و بزرگ با رقبای واقعی اش چین و روسیه خواهد بود و به مصداق آن که دو پادشاه ( و دو مدعی اقتدارگرا) نتوانند بر یک گلیم بخسبند!.
گرچه از همین حالاهم معلوم می شود که احتمالا ماه عسل نزدیکی به روسیه اگر از گفتارهم به عمل فرابروید، به ویژه که در این حوزه ترامپ به طورجدی زیرفشارروزافزون کنگره و سران حزب حمهوری خواه قراردارد به درازا نخواهد کشید و بیشتر جنبه تاکتیکی و مانور خواهدداشت تا یک سیاست راهبردی و درازمدت. چنانکه از همین حالا نماینده آمریکا در سازمان ملل از گردراه نرسیده از اشغال کریمه و جنگ روسیه و حامیانش در اوکراین لب به انتقادگشوده و گفته است رفع تحریم ها منوط به عقب نشینی از آن ها است و یا طرح مناطق امن در سوریه (همان موضوعی که در فصل رقابت ها خانم کلننیون را بخاطرطرح آن و این که می تواند به جنگ سوم منتهی شود سرزنش می کرد) آنهم بدون تبادل نظر با مسکو و با پی آمدهای نامعلومش مورد دیگری است از این نوع سیاست یک جانبه گری که بعیداست با آن بتوان نزدیکی پایداری بین آمریکای ترامپ و روسیه پوتین برقرارکرد.
۲۰۱۷.۰۲.۰۳
*- خاصیت های ترامپ!
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2017/01/blog-post_31.html#more
*-توئیت ترامپ: ایران با آتش بازی می کند
http://www.ilna.ir/
*-آمریکا و نقل مکان سیاست به خیابان!
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2017/01/blog-post_22.html#more
*- ترامپ، و سروع فصل تازه ای در سیاست ها و کنشگری جنبش های اعتراضی
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2017/01/blog-post_20.html#more
باید منتظر ماند و بدون عجله برای اظهار نظر نشست و دید در نهایت هدف از این فشارها بر جمهوری اسلامی
چیست؟ آیا هدف حمله نظامی به ایران است یا گرفتن امتیاز بیشتر از جمهوری اسلامی و یا ……
حتی پیش از آغاز به کار رسمی دونالد ترامپ رئیس جمهور جدید آمریکا، هم حکومت جمهوری اسلامی و هم بخش قابل توجهی از اپوزوسیون این حکومت در خارج از ایران، بر اساس گمانه زنی های ذهنی خودشان از آن چه که دونالد ترامپ باید باشد، طرحها و نقشه هائی کشیدند تا ببینند از این نمد چه کلاهی برای خود می توانند بدوزند.
اما نخستین نمایش پرزیدنت آمریکائی برای اعلام موضعش در برابر ایران برخلاف آن چه که طرفهای فوق الذکر ایرانی می پنداشتند نه در زمینه هسته ای و قرارداد برجام بلکه درباره موضوعی بود که کمتر کسی حداقل در بین ایرانیان حدس آن را میزد.
ترامپ هفته گذشته پس از اجرای مراسم سوگند ژنرال ماتیس وزیر دفاع جدید آمریکا در پنتاگون، با امضا یک فرمان اجرائی با عنوان “حفاظت از آمریکا در مقابل حملات تروریستی” اعلام کرد که ورود پناهجویان به آمریکا به مدت چهار ماه معلق شد و بازدید شهروندان هفت کشور با اکثریت مسلمان از جمله ایرانیان به آمریکا در همین زمان برای سه ماه ممنوع گردید.
ترامپ ضمن اینکه فرمان دوم مبنی بر تعلیق اجازه ورو شهروندان برخی از کشورها به آمریکا را امضا کرد گفت: «از ایالات متحده در برابر حملات تروریستی کشورهای خارجی محافظت کنید.» این فرمان چندان هم بی سابقه نبود. در اواخر سال ۲۰۱۵ بخشنامه ای از سوی اوباما امضا شد که نام این ۷ کشور دوباره ذکر شده بود و با این بخشنامه محدودیتهای بیشتری برای ورود مردم این ۷ کشور به خاک ایالت متحده وضع شد. اما همه چیز در سکوت پیش رفت تا ترامپ به کاخ سفید راه یافت و باز هم این ۷ کشور را نشانه گرفت.
البته روشن بود که نام شش کشور دیگر در کنار ایران برای محدودیت ورود به آمریکا تا حدودی جنبه تزئینی دارد. چون آمار نشان میدهد که بیش از نیمی از درخواستهای ویزا و رفتن به آمریکا از این هفت کشور به تنهائی به مردم ایران تعلق دارد.
انتخاب زمان اعلام و ماهیت دستور ترامپ بسیار حساب شده بود و می توانست نشانگر خوبی از پایان دوران سیاست خارجی منفعل و متمایل به رژیم اسلامی در ایران توسط آمریکای زمان اوباما تلقی شود. اما متاسفانه باز هم مانند همه سی و هشت سال گذشته گویا کسی این فرمان را انشاء کرده و نوشته بود که به اندازه کافی با حیله های رهبران دیکتاتور مسلک جمهوری اسلامی و روحیات و مزاج ایرانیان آشنائی ندارد.
رژیم جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب تلاش می کرد که مردم ایران و نیروهای مدافع حقوق بشر و روشنفکران جهان را وادار کند تا قبول کنند که ایالات متحده قصد زورگوئی به مردم ایران را دارد و کینه آنان را به دلیل سرنگون کردن شاه به دل گرفته است و میخواهد از هر فرصتی برای ضربه زدن به آنان استفاده کند. جمهوری اسلامی بارها زامبیهای جهنمی خود را به خیابانها آورد تا مرگ بر آمریکا بگویند و پرچم آمریکا را آتش بزنند. تلویزیونهای غربی هم آن را به مردم خود نشان دادند، همان رسانه هایی که تظاهرات بر ضّد رژیم را به ندرت منعکس میکردند.
طبیعتاً اهداف این کارها بسیار حساب شده و برنامه دار بود. البته رسانه ها غربی تمام تظاهرات دولتی جمهوری اسلامی را بی وقفه حتی بزرگتر از آنچه بود هم نشان میدادند تا به مردم غرب بگویند این مردم ایران هستند که از آنها متنفرند.
اما جمهوری اسلامی تا به حال با تمام اینگونه تبلیغات خود و هم سوئی بچه گانه رسانه های غربی نتوانسته بود بخش عمده ای از جامعه ایرانی به ویژه ایرانیان خارج از کشور و خارجی ها را با خود همدل نماید.
حالا دیده می شود که تنها چند روز پس از امضا و اجرای فرمان اجرائی رئیس جمهور ترامپ، چنان خشم ایرانی های خارج کشور و جامعه روشنفکری جهان و مدافعان حقوق بشر حتی در خود آمریکا علیه دولت ترامپ بالا گرفته است که رهبران غاصب حکومت اسلامی تهران نمی توانند لبخند خوشحالی خود را مخفی کنند.
سازمان نایاک و طرفداران کم شمار ولی سازمان یافته و دست در جیب لابی جمهوری اسلامی در آمریکا هم که همه جور امکانات مالی از سوی جمهوری اسلامی در اختیارشان بود ولی قدرت بسیج ایرانیان مقیم آمریکا را نداشتند، به برکت جو ایجاد شده ناشی از شروع بد اجرای این فرمان ترامپ توانسته اند چنان تبلیغاتی به نفع خود راه بیندازند که حالا بیا و جناب تریتا پارسی را ببین که با همان دُمی که سابقا برای خامنه ای و احمدی نژاد تکان می داد چه گردوئی می شکند.
نیات پشت پرده
این از ظاهر ماجرا بود. اما پشت پرده چه می گذرد. بدون شک حرکت صدور فرمان اجرائی بدون توجه به عملکرد بد آن تا اینجا، نقطه آغازی بر شروع فشار دولت ترامپ بر جمهوری اسلامی می باشد. با توجه به چینش تشکیلات امنیتی دولت جدید آمریکا و ریاست دو ژنرال به زور بازنشسته شده آمریکا بر مهمترین سازمانهای امنیتی و نظامی آن کشور یعنی ژنرال ماتیس و ژنرال فلین که هردو مواضع بسیار سختی علیه جمهوری اسلامی دارند و ریاست سناتور پومپئو مخالف شدید اللحن برجام بر سازمان سیا، می توان انتظار داشت که اقدامات دولت ترامپ در به چاش کشیدن جمهوری اسلامی محدود به این یک دستور العمل نباشد و در آینده سلسله وار ادامه یابد.
اما باید دید در نهایت هدف از این فشارها بر جمهوری اسلامی چیست؟ آیا این فرمان اجرائی اخیر ترامپ آغاز معامله ای جدید با جمهوری اسلامی برای کسب امتیازات بیشتر نیست و کار آخرش مثل زمان ریگان به ارسال کیک و انجیل مهرشده برای رهبران جمهوری اسلامی نمی کشد؟ یا در صورت عدم پذیرش پیشنهادات دولت ترامپ توسط جمهوری اسلامی به معنای این نیست که جنگی هولناک با ایران هم در راه است؟ جنگی مانند جنگ با عراق که هرگز نتایج خوبی برای ملت عراق نداشت و آثار شوم آن همچنان ادامه دارد.
در همین سه دهه گذشته دیدیم که سودان و سومالی هم چگونه دچار جنگهای داخلی شدند و هزاران انسان را به گور فرستادند که دنیا هم تقریبا بی اعتنا از آن گذشت. سوریه قربانی بعدی بود و بعد یمن هم در آتش جنگ فرورفت. سرنوشت دیکتاتوری معمر قذافی بر لیبی را هم دیدیم که چگونه آن کشور را به روز سیاه انداخت.
پس اگر ما مردم ایران نه سناریوی سازش با جمهوری اسلامی و تثبیت دیکتاتوری مذهبی بر کشورمان را بخواهیم و نه از راه حل حمله نظامی خشنود باشیم باید چه کنیم؟
افزودن بر قدرت ماشین جنگی
قبل از این که به این سوال جواب بدهیم باید بدانیم که ترامپ روز جمعه گذشته هنگام بازدید از پنتاگون، علاوه بر فرمان اجرایی امنیتی علیه نفوذ تروریسم به آمریکا، در فرمانی دیگر که بسیار مهم تر بود از ارتش ایالات متحده خواست تا برای بازسازی گسترده و گسترش نیروها، شامل زرادخانه اتمی علیه روسیه و چین آماده شود. ترامپ در حال امضای اسناد دستور اجرائی مذکور گفت: «من فرمانی اجرایی را امضا می کنم که بر اساس آن نیروهای مسلح ایالات متحده آمریکا در سطحی وسیع بازسازی شود».
فرمان نظامی خطاب به جیمز ماتیس وزیر دفاع این کشور بود که برای از ریشه کن کردن داعش باید اقدام کند و خط قرمزها را در مدت سی روز بازبینی کند. طبق گزارش واشنگتن پست، متیس باید نتایج بررسی خود در خصوص چگونگی مقابله با روسیه و چین را در قالب گزارشی به ترامپ ارائه کند.
فرمانهای اجرائی به همینجا ختم نشد. فرمان دیگر ترامپ مبنی بر افزایش بودجه نظامی آمریکا در سال جاری میلادی و سال ۲۰۱۸ است که به موجب آن امنیت آمریکا تقویت شود. فرمان ترامپ تنها سه صفحه است که به شکل طرحی برای جنگ جهانی دیده می شود.
بخش سوم این فرمان تهدید به استفاده از سلاح اتمی تا سال ۲۰۲۲ را شامل می شود. همچنین مدرن سازی سلاح های اتمی و سیستم دفاع ضد موشکی آمریکا نیز در برمی گیرد. بخش دیگری از این فرمان بر بهینه سازی ابزارهای جنگ سایبری تأکید دارد.
چه باید کرد؟
از بررسی شواهد بالا نتیجه می گیریم که رهبران جمهوری اسلامی باردیگر مشعول هدایت ملت ایران به سوی یک پیچ خطرناک جدید هستند. مردم ایران دوباره با دو گزینه نامطلوب یعنی تثبیت جمهوری اسلامی و یا جنگ و ویرانی روبرو هستند که رهبران جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته از آن بهره های فراوان برده اند. پس باید چه کرد؟
بی تردید تنها راه درست در این وضعیت خطیر پیش گرفتن دیپلماسی صبر است. صبر تا بدانیم دقیق حکومت آمریکا چه می خواهد بکند و جمهوری اسلامی چه موضعی می خواهد در برابر آن بگیرد. هر توصیه ای به مردم برای موضعگیری بر علیه اقدامات حکومت جدید آمریکا می تواند سکه شانسی را به سوی جیب گشاد جمهوری اسلامی روان کند و قدرت چانه زنی آنها بر سر منافع ملت ایران با خارجی ها را تقویت نماید.
از سوی دیگر باید تلاش کرد تا رهبران جدید آمریکا را با واقعیتهای جامعه و مردم ایران آشنا کنیم و نگذاریم اپوزسیون نورسیده و دستپاچه ایرانی با دادن اطلاعات غلط آنها را به راه ناصواب حمله نظامی بکشانند.
وظیفه همه نیروهای ملی این است که تلاش کنند از یک سو سیاستهای مزورانه جمهوری اسلامی در دادن شعار ضد آمریکائی در صحنه و سازش با آمریکا در پشت پرده را افشا نمایند و از سوی دیگر تلاش کنند تا به گوش همه جهانیان از جمله رهبران جدید آمریکا برسانند که خواست واقعی مردم ایران از آنها نه حمله نظامی به ایران بلکه حمایت عملی و جدی سیاسی و تبلیغاتی همه جانبه از حرکت به حق مردم ایران بر علیه دیکتاتوری مذهبی مبتنی بر ایدئولوژی اسلام سیاسی حاکم بر ایران می باشد که همواره پشتیبان اصلی تروریسم اسلامی در منطقه و جهان بوده و هست.
رویا٬ دختر سهراب حبیبی٬ عضو محفل همدان که در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ در زندان این شهر به همراه ۶ عضو دیگر٬ زیر شکنجه جان خود را از دست داد٬ در نامهای خطاب به محمدجواد لاریجانی٬ رییس ستاد حقوقبشر قوه قضاییه به شرح واقعهی کشته شدن پدرش پرداخته و نسبت به عدم تایید دانشجویان بهایی برای تحصیل در دانشگاه اعتراض کرده است.
وی با اشاره به سخنان لاریجانی مبنی بر عدم برخورد جمهوری اسلامی با شهروندان به دلیل بهایی بودن٬ تاکید کرد که «آنچه شما فرمودید فقط مختص کتاب قانون است».
متن کامل این نامه که برای اولین بار منتشر میشود٬ در اختیار ایران وایر قرار گرفته است:
جناب آقای محمد جواد لاریجانی رییس ستاد حقوق بشر قوه قضاییه
با عرض سلام و پوزش از اینکه بدون مقدمه اصل مطلب را بیان میکنم. چندی پیش در مورد حقوق شهروندی مطالبی فرمودید: «مسوولان هیچگاه به صرف بهایی بودن با پیروان این آیین برخورد نکرده اند، چرا که طبق قانون اساسی معتقدند هر شهروند ایرانی ازحقوقی برخوردار است و نمیتوان او را از حقوق مصرح در قانون اساسی منع کرد».
متاسفانه آنچه شما فرمودید فقط مختص کتاب قانون است و بس اما در عمل ذرهایی از این حقوق اعمال نشده و نمیشود. فقط جهت یادآوری عرض میشود که عدم تفتیش عقاید، حق زندگی، آزادی بیان، حق امنیت و… از جمله حقوق اولیه و ضروریایست که از خانواده من و پدرم دریغ کردید».
نمیدانم شما سال ۱۳۶۰ را به خاطر دارید؟ در آن سال پدر من به همراه چند تن از دوستانش که نمایندگان جامعه بهایی در همدان بودند، به جرم بهایی بودن و اداره امور بهاییان دستگیر و زندانی شدند. بعد از بازجوییهای مکرر، قاضی دادگاه (آقای اعلمی) در آخرین جلسه دادگاه اظهار کرد که پروندهی آنها را بررسی کرده و آنان بیگناه هستند و تا چند روز آینده آزاد خواهند شد. در آن زمان همه ما از عدالت و انصاف قاضی و روسای دادگاه خوشحال بودیم اما نه تنها آزادی در کار نبود بلکه بعد از چندینبار اعدام نمایشی درتاریخ ۱۳۶۰.۳.۲۳ هر هفت نفر زیر شکنجههای سبعانه و بدون تیر خلاص جان دادند.
آقای لاریجانی هر چند اصل مدارک که اجساد تکهتکه شده آنان بود از بین رفته و با اینکه قاضی دادگاه آقای اعلمی که رای بیگناهی این هفت نفر را اعلام کرد در قید حیات نیست و هر چند سایر مدارک دادگاه را از بین بردند، امّا بنده به عنوان شاهدی زنده ناظر صحنههایی دلخراش بودم. چشمان من کمر سوختهشده و بدن دِشنهخورده پدرم را دید، چشمان من انگشتان شکستهشده و آرنج آویزان عمویم را دید، گوشهای من صدای مردمی را که میگفتند پاهای دکتر وفایی را رشتهرشته کردهاند، سینه آقای خزین را پِرِس کردهاند٬ شنید. هنوز ناله مردمی را که میگفتند این هفت نفر را قصابی کردهاند٬ می شنوم. آیا میدانستید که شکم یکی از این هفت نفر را پاره کردند و احشاء آن را بیرون ریختند؟ این قسمتی از حقوق شهروندی بود که برای این هفت نفر قائل شدند اما داستان به اینجا ختم نمیشود. آیا میدانستید که اجساد این هفت نفر بهایی را به جای اینکه در سردخانه قرار دهند، در پیادهرو مقابل بیمارستان امام خمینی همدان ریختند تا مورد اهانت و توهین مردم قرار بگیرند؟
این هم یکی دیگر از حقوقی است که شما اشاره کردید و باز هم آیا میدانستید که بعد از چند ماه که از دفن این هفت نفر گذشت گورستان بهاییان را مصادره و سپس خراب کردند و سنگ قبرها را برای فروش گذاشتند و تمامی اجساد آن گورستان را از بین برده و نابود کردند؟ به نظر شما این گورستان و ساکنان خاموش آن مرتکب چه جرمی شده بودند که باید اینگونه مورد بیحرمتی قرار گیرند و مجازات شوند؟
شما در قسمتی دیگر از صحبتهای خود اشاره کردید: «اگر کسی مدعی محرومیت از تحصیل به صرف بهایی بودن هستند میتواند مدارک خود را به ستاد حقوقبشر برای پیگیری تحویل دهد». من بعد از اخذ دیپلم چند سال جهت شرکت در کنکور ثبتنام کردم و چون دارای ستون مذهب بود و بهایی قید کرده بودم٬ اجازهی ورود ندادند. وقتی برای پیگیری مراجعه کردم به طور شفاهی گفته شد به علت بهایی بودن نمیتوانید در کنکور شرکت کنید. متاسفانه باقیمانده مدارک نیز طی چندین بار حمله به منزل ما در سالهای ۷۷ ، ۸۴ و ۹۰ به همراه سایر کتب مصادره شد.
بدیهی است که با اطمینان خاطر از «مدعیان محرومیت از تحصیل به صرف بهایی بودن» خواستار ارایه مدرک شوید، چون کاملا مطمئن هستید که تمامی مدارک از بین رفته است و حتی تکه کاغذی هم موجود نیست. واقعا صحبت زیرکانه و حساب شدهایی را مطرح کردید.
جناب لاریجانی هر چند مدارک کاغذی وجود ندارد امّا بنده و چند صد نفر بهایی دیگر به عنوان مدارک زنده در کشور ایران وجود داریم که از ابتدای انقلاب تاکنون از تحصیل در دانشگاه محروم بوده و هستیم.
اکنون با توجه به ارایه مدرک زنده، از آن مقام عالی رتبه تقاضا دارم طبق صحبت خود که فرمودید: «مدارک خود را به ستاد حقوقبشر برای پیگیری تحویل دهند»٬ حقوق از دسترفته خود و خانوادهام که شامل: قطع حقوق پدرم از سال ۱۳۵۹ و اعدام ایشان با توجه به اینکه رای دادگاه مبنی بر بیگناهی بود و نیز محرومیت از تحصیل است، سریعا پیگیری و جهت اعاده حقوق پاسخ دهید.
این داستان قورباغهای است که عقربی را روی پشت خود حمل کرده تا به آن سوی رودخانه برساند. به محض رسیدن به آن سوی رود، عقرب قورباغه را نیش زد. جواب عقرب به شگفتزدگی قورباغه این بود که اگر نیش نمیزدم، عقرب به شمار نمیرفتم. (نیش عقرب نه از ره کین است *** اقتضای طبیعتش این است-م).
ناوشکن آمریکایی مهان در هفته گذشته هفت بار در آبهای بینالمللی خلیج با خطر مواجهه با قایقهای سپاه پاسداران روبرو شد و ناچار شد موشکهای هشداردهنده شلیک کند. ایران نیز سالگرد آنچه “تحقیر ملوانان آمریکایی” مینامد را جشن گرفت.
همه اینها برای تحقیر باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکاست که هشت سال ریاستش رو به پایان است. از سال ۱۹۷۹ تا کنون اوباما تنها رئیس جمهوری آمریکا بود که ایران را روی پشت خود [به آن سوی رودخانه] حمل کرد. او سیاستهای پنج رئیس جمهور پیش از خود را لغو کرد و با ایرانیها به گفتوگو نشست و پس از آنکه تحریمهای اقتصادی را از روی دوش آنها برداشته و از جنایاتشان در سوریه چشم پوشید، توافقنامههای سخاوتمندانهای با آنها منعقد کرد. حالا که او در شرف خروج از کاخ سفید است، ایرانیها مزد او را با دستاندازی به نیروی دریاییاش در آبهای خلیج و تحقیر مجدد ملوانانش در رسانههای رسمی خود دادند.
به هر حال روزهای اندکی با روی کار آمدن رئیس جمهوری جدید آمریکا فاصله داریم و پس از آن خواهیم دید ایران چگونه با دولت جدید آمریکا رفتار خواهد کرد؟ آیا باز جرات خواهد کرد مزاحم شناورهای آمریکایی و دستگیری ملوانان آنها شود. آیا جرات گشودن آتش به سمت شناورهای نظامی موجود در آبهای خلیج را خواهد کرد؟
در واشنگتن همه اقدامات لازم برای انتقال قدرت در حال انجام است. آنچه تاکنون شنیدهایم نشان از پایان سیاستهای اوباما همزمان با خروجش از کاخ سفید دارد. نباید توقعاتمان از دولت ترامپ را بالا ببریم ولی آنچه مسئولان ارشد حکومت او هفته گذشته در کنگره گفتهاند نشان میدهد ترامپ اوباما نیست. گواه این موضوع سخنان وزرای پیشنهادی او برای وزارت امور خارجه، وزرات دفاع و سازمان اطلاعات مرکزی است. سه نفری که به وضوح ایران را متهم کردهاند که ریشه ناآرامیهای منطقه است و دولت جدید آمریکا به جای همپیمانی با ایران، به مقابله با این کشور خواهد پرداخت. البته این به معنای نقض توافق هستهای با ایران و نادیدهانگاری معاهدات بینالمللی نخواهد بود.
آنها اگر آنچه وعده دادهاند را انجام دهند، تغییرات مهمی در سیاست آمریکا در رابطه با منطقه خلیج و توازن قوا در خاورمیانه رخ خواهد داد. اوباما روابط خود را به شکل پنهانی با رژیم ایران آغاز کرد و به رژیم عقربصفت اعتماد کرده و آن را روی پشت خود حمل کرد، به این امید که ایران همپیمان منطقهای آنها برای گسترش صلح و مبارزه با تروریسم شود. از آنجا که دولت اوباما برای مدت طولانی به شکل پنهانی با ایران رابطه داشت، ناچار شد برخی وعدهها و توافقات نادرست را با ایران امضا کند. توافقاتی که نه تنها برای ایالات متحده که برای منطقه و همه جهان نیز نامناسب بود. هیچکس در منطقه مخالف بهبود رابطه ایران و آمریکا و همچنین ادامه فعالیتهای برنامه هستهای ایران نیست، لیکن مجموعه اشتباهات دولت اوباما دست هیولاهای وحشی رژیم ایران را باز گذاشت تا فجایح سوریه، عراق و یمن را رقم بزند.
زمان آن رسیده که دولت ایران بفهمد میتواند از تواناییها و فرصتهای اقتصادی خود استفاده کند و جهان نیز درهایش را به روی تجارت، توریسم و تبادل دانش با ایران باز خواهد کرد، لیکن رژیم ایران نیز نباید دست نیروها و گروههای شبهنظامیاش را باز بگذارد که امنیت کشورهای منطقه و مصالح کل دنیا را تهدید کنند.
صفحه اصلى
»
آراء
آخرین به روز شدن: چهارشنبه ۲۰ ربیع الثانی ۱۴۳۸هـ – ۱۸ ژانویه ۲۰۱۷م KSA 16:51 – GMT 13:51
خداحافظی تحقیرآمیز ایران با اوباما
چهارشنبه ۲۰ ربیع الثانی ۱۴۳۸هـ – ۱۸ ژانویه ۲۰۱۷م
عبدالرحمن الراشد
این داستان قورباغهای است که عقربی را روی پشت خود حمل کرده تا به آن سوی رودخانه برساند. به محض رسیدن به آن سوی رود، عقرب قورباغه را نیش زد. جواب عقرب به شگفتزدگی قورباغه این بود که اگر نیش نمیزدم، عقرب به شمار نمیرفتم. (نیش عقرب نه از ره کین است *** اقتضای طبیعتش این است-م).
ناوشکن آمریکایی مهان در هفته گذشته هفت بار در آبهای بینالمللی خلیج با خطر مواجهه با قایقهای سپاه پاسداران روبرو شد و ناچار شد موشکهای هشداردهنده شلیک کند. ایران نیز سالگرد آنچه “تحقیر ملوانان آمریکایی” مینامد را جشن گرفت.
همه اینها برای تحقیر باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکاست که هشت سال ریاستش رو به پایان است. از سال ۱۹۷۹ تا کنون اوباما تنها رئیس جمهوری آمریکا بود که ایران را روی پشت خود [به آن سوی رودخانه] حمل کرد. او سیاستهای پنج رئیس جمهور پیش از خود را لغو کرد و با ایرانیها به گفتوگو نشست و پس از آنکه تحریمهای اقتصادی را از روی دوش آنها برداشته و از جنایاتشان در سوریه چشم پوشید، توافقنامههای سخاوتمندانهای با آنها منعقد کرد. حالا که او در شرف خروج از کاخ سفید است، ایرانیها مزد او را با دستاندازی به نیروی دریاییاش در آبهای خلیج و تحقیر مجدد ملوانانش در رسانههای رسمی خود دادند.
به هر حال روزهای اندکی با روی کار آمدن رئیس جمهوری جدید آمریکا فاصله داریم و پس از آن خواهیم دید ایران چگونه با دولت جدید آمریکا رفتار خواهد کرد؟ آیا باز جرات خواهد کرد مزاحم شناورهای آمریکایی و دستگیری ملوانان آنها شود. آیا جرات گشودن آتش به سمت شناورهای نظامی موجود در آبهای خلیج را خواهد کرد؟
در واشنگتن همه اقدامات لازم برای انتقال قدرت در حال انجام است. آنچه تاکنون شنیدهایم نشان از پایان سیاستهای اوباما همزمان با خروجش از کاخ سفید دارد. نباید توقعاتمان از دولت ترامپ را بالا ببریم ولی آنچه مسئولان ارشد حکومت او هفته گذشته در کنگره گفتهاند نشان میدهد ترامپ اوباما نیست. گواه این موضوع سخنان وزرای پیشنهادی او برای وزارت امور خارجه، وزرات دفاع و سازمان اطلاعات مرکزی است. سه نفری که به وضوح ایران را متهم کردهاند که ریشه ناآرامیهای منطقه است و دولت جدید آمریکا به جای همپیمانی با ایران، به مقابله با این کشور خواهد پرداخت. البته این به معنای نقض توافق هستهای با ایران و نادیدهانگاری معاهدات بینالمللی نخواهد بود.
آنها اگر آنچه وعده دادهاند را انجام دهند، تغییرات مهمی در سیاست آمریکا در رابطه با منطقه خلیج و توازن قوا در خاورمیانه رخ خواهد داد. اوباما روابط خود را به شکل پنهانی با رژیم ایران آغاز کرد و به رژیم عقربصفت اعتماد کرده و آن را روی پشت خود حمل کرد، به این امید که ایران همپیمان منطقهای آنها برای گسترش صلح و مبارزه با تروریسم شود. از آنجا که دولت اوباما برای مدت طولانی به شکل پنهانی با ایران رابطه داشت، ناچار شد برخی وعدهها و توافقات نادرست را با ایران امضا کند. توافقاتی که نه تنها برای ایالات متحده که برای منطقه و همه جهان نیز نامناسب بود. هیچکس در منطقه مخالف بهبود رابطه ایران و آمریکا و همچنین ادامه فعالیتهای برنامه هستهای ایران نیست، لیکن مجموعه اشتباهات دولت اوباما دست هیولاهای وحشی رژیم ایران را باز گذاشت تا فجایح سوریه، عراق و یمن را رقم بزند.
زمان آن رسیده که دولت ایران بفهمد میتواند از تواناییها و فرصتهای اقتصادی خود استفاده کند و جهان نیز درهایش را به روی تجارت، توریسم و تبادل دانش با ایران باز خواهد کرد، لیکن رژیم ایران نیز نباید دست نیروها و گروههای شبهنظامیاش را باز بگذارد که امنیت کشورهای منطقه و مصالح کل دنیا را تهدید کنند.
با حذف رفسنجانی از معادله قدرت در جمهوری اسلامی، یک بادبان حکومت نابود شد و بادبان دیگر توان پیش
بردن کشتی نظام را نخواهد داشت
به قلم: بهزاد معصومی افسر خلبان
واضح است که از نظر ادب و اخلاق نمیتوان بر پیکر هیچ مرده ای رقص و شادی کرد. ولی باید بپذیریم که بر جسد هر مرده ای نیز نمیتوان گریست. این روزها به مدد تبلیغات رسانه ای همه جا صحبت از مرگ کسی است که بی تردید با ملیت ایرانی و شناسه تاریخی و فرهنگی آن به مدت سی سال سر جنگ داشت. او خود نیز هرگز انکار نکرد که مانند مقتدایش آیت الله خمینی هیچ علاقه ای به وطن ندارد و فقط خود را یک مسلمان جهان وطن می داند که برپائی حکومت اسلامی در سرتاسر جهان برایش مهم است و به آن می اندیشد. یادمان هست که ایشان چگونه با همدستی خمینی نام مجلس شورای ملی را تبدیل به مجلس شورای اسلامی کرد.
هرچند هاشمی رفسنجانی در هشت سال گذشته، آن هم برای اینکه در قمار قدرت خود را در برابر رفیق دیرین و حریف نوین بازنده می دید، اندکی ژست مردمی به خود گرفت. اما به خوبی روشن است که این نیز یک تاکتیک سیاسی از سوی او برای سوا کردن حساب خودش از جنایتهای صورت گرفته بود. جنایات و خیانتهائی که او نیز در همه آنها دستی داشت.
قابل انکار نیست که سیاست های نابخردانه وی جان سرداران بزرگ نظامی کشور ما را از فردای بیست و دو بهمن تا روز قبول قطعنامه و پایان جنگ گرفت. او مسئولیت مستقیم در تشویق خمینی به ادامه جنگ بیهوده با عراق پس از آزادی خرمشهر دارد. او مسئول خسارتهای مالی بی شمار و نابودی دهها هزار نیروی انسانی است که به خاطر برنامه ریزی های غلط او و همکارانش در عملیاتهای پر سر و صدا و غلط طراحی شده دم توپ دشمن داده شدند.
بعد از پایان جنگ و شروع دوران ریاست جمهوری وی نیز این خسارت زدنها ادامه داشت. قتل های برون مرزی میهن پرستان توسعه یافت. برنامه ریزیهای غلط اقتصادی او و شاگردان و برگزیدگانش هر روز از ارزش پول ملی ایران کاست و مردم را فقیرتر کرد. پروژه های نابود کردن روشنفکران و دگرانیشان روز به روز پر رنگ تر و بیشتر شد. اختناق سیاسی و فرهنگی و اجتماعی به حد اعلای خود رسید. پروژه های پر خرج و بیهوده که کارشناسی درستی نشده بود پایه های نابودی منابع طبیعی و آبی کشور را بنیاد گذاشت و از این قبل میلیاردها پول کشور در جیب رانت خواران همراه او رفت.
مرگ پدر خوانده
حالا با مرگ مشکوک رفسنجانی پروژه اصلاحات از درون نظام با اختلالات جدی روبرو خواهد شد و شاید در انتها بر خلاف باور همگانی بیشترین ضرر را رقیب مافیائی او یعنی خامنه ای بخورد که امروز یکه تاز میدان قدرت به نظر می رسد.
با حذف رفسنجانی از معادله قدرت در جمهوری اسلامی، یک بادبان حکومت نابود شد و بادبان دیگر توان پیش بردن کشتی نظام را نخواهد داشت. البته این نکته ای است که علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی آن را قبول ندارد و بر این گمان است که بدون رقیب کارش برای بلعیدن تمام قدرت سهل تر خواهد بود.
پس از حوادث سال ۱۳۸۸ شمسی، خامنه ای افرادی همچون هاشمی رفسنجانی که منتقد سیاستهایش در برخورد با معترضان بودند را “خواص بی بصیرت” توصیف کرد. سال گذشته ۲۰۵ تن از اعضای مجلس شورای اسلامی اظهارات رفسنجانی در مورد موشکهای نظامی را ناآگاهی و خیانت خواندند و آن را هم سخنی با اوباما و همراهی با اسرائیل دانستند. اعضای مجلس اسلامی طرفدار علی خامنه ای در بیانیه خود هرگونه اقدام در جهت تضعیف برنامه موشکی سپاه پاسداران را محکوم کردند.
در هفته های اخیر نیز وقتی رفسنجانی از لزوم تغییر قانون اساسی حرف زد و اشاره به مسئله کلیدی برای خامنه ای یعنی ولایت فقیه نمود، پاسداران او را تهدید کردند و یکی از رسانه ای های به طور علنی در یک جلسه عمومی گفت که این آخرین پیام و اخطار به رفسنجانی است.
منابع موثق اطلاع داده اند که هاشمی رفسنجانی قبل از مبتلا شدن به سکته قلبی، در جلسه ای با فرماندهان نظامی سپاه پاسداران حضور داشته است. او بدون آنکه سابقه قبلی داشته باشد ناگهان دچار ایست قلبی می شود. در حالی که به گفته وزیر بهداشت تیم پزشکی همراه مقامات درجه اول که همیشه با آنهاست در آن زمان به دلایل نامعلومی غایب بودند. نقل است که پسر بزرگ هاشمی مقابل درب بیمارستان شهدای تجریش تهران، در میان تجمع کثیر طرفداران هاشمی در آن محل، با صدای بلند گفته است: “پدرم را کشتند”. طرفداران هاشمی رفسنجانی در همان لحظات اول اعلام مرگش تقاضای کالبدشکافی وی را مطرح نموده اند که با مخالفت صریح سران نظام روبرو شد.
با استناد به مجموع این موارد ، عده بسیاری بر این عقیده هستند که رفسنجانی نه به مرگ طبیعی، بلکه با نقشه قبلی و به علت مسمومیت یا با روشهای خاص از سوی جناحهای تندرو نظام به قتل رسیده است. البته سابقه قتل و ترورهای سیاسی مخالفین داخلی و خارجی و منتقدین خامنه ای ، تنها به مرگ مشکوک رفسنجانی محدود نمی شود مرگ احمد خمینی فرزند خمینی نیز نمونه ای دیگر از مرگ مشکوک رقبای بالقوه خامنه ای می باشد.
روزهای در پیش
میتوان انتظار داشت که مرگ مشکوک رئیس تشخیص مصلحت نظام آغازی بر پایان مافیای قدرت استبداد دینی در وطن باشد. خامنه ای در حالی به سوی انتخابات سال آینده می رود که سرانجام خود را بی رقیب می بیند. اما چالشی به نام ترامپ در پیش روی او قرار خواهد داشت. خطری جدی که می تواند او را وادار کند تا یک دور دیگر نیز به ریاست جمهوری حسن روحانی تن در دهد.
تکلیف نیروهای ملی و میهنی نیز در وضعیت حاضر بسیار روشن است. پیش رفتن به سوی اتحاد و هجوم همه جانبه به نهادهای غیر دمکراتیک و فشار به بازیگران و قدرتهای خارجی مهمترین کارهائی است که در این شرایط می توان انجام داد.
به نظر می رسد همانطور که با مرگ رفسنجانی صف بندیهای درون نظام اسلامی در حال تغییر اساسی است، صف بندی نیروهای خارجی نیز بعد از انتخاب ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا در حال تحولی بنیادی می باشند. اینجا نقش حساسی برای نیروهای سیاسی ایرانی خارج از کشور متصور خواهد بود. به این شرط که مانند اکثر مواقع فرصت سوزی نشود و بهاء را به بهانه ای اندک و خُرد وانگذارند و تمام تلاش خود را برای بهره برداری سریع و مشروع از موقعیت شرایط عینی داخلی و خارجی برای یک تحول عمده، به کار بگیرند.
روز دوم ژانویه روزنامه نیویورک تایمز، نامه سرگشادهای را انتشار داد با امضای ۳۷ «دانشمند آمریکایی» عموما بازنشسته، خطاب به دونالد ترامپ با این مضمون و توصیه که رییس جمهور منتخب توافق اتمی با جمهوری اسلامی را حفظ کند.
نامهی تازه، نسخه اصلاح شده پیام دیگری است که پیشتر، با امضای ۲۹ «دانشمند آمریکایی» عموما بازنشسته و از همین قماش، روز ۸ ماه اوت سال ۲۰۱۵ به اوباما نوشته شده بود و در آن مزیتهای توافق اتمی و رفع تحریمها علیه جمهوری اسلامی برای طراح آن ( اوباما) یک به یک آمده بود!
نامهی سرگشاده اخیر که بدون تردید با پرداخت دهها هزار دلار هزینه در نیویورک تایمز چاپ شده، مانند بار پیش، در سایت گلف ۲۰۰۰ متعلق به گری سیک نیز منتشر گردید تا اعتبار خریداری شده آن جدی گرفته شود.
با صرف هزینهای نا معلوم و به احتمال قوی یاری غیر محسوس همکارانی که در رسانههای فارسیزبان شناخته شده اروپایی و آمریکایی مشغول به کاراند و از دولتهای تامین کننده هزینه رسانهها حقوق میگیرند و پنهانی حلیم «حاج عباس» را هم میزنند، ترجمه فارسی این نامه به ترامپ انتشار گسترده یافت.
اهمیت تبلیغاتی انتشار نامه سر گشاده در رسانهها، در نگاه تهیهکنندگان آن (لابی جمهوری اسلامی)، از تاثیر سیاسی پیام بیشتر بود، و این دقیقا جایی است که ناندانی گردانندگان معرکه قرار گرفته.
در غیر این صورت، و چنانچه نام ۳۷ به اصطلاح «دانشمند»، اعتبار کافی میداشت، نیازی به پرداخت هزینه سنگین انتشار رسانهای آن از کیسه دولت و جیب مردم ایران برای خرید اعتبار کاذب نامه در بین نبود و باید انتظار میرفت آقای ترامپ بدون تبلیغات، به موضوع پیام همان قدر توجه کند که بعد از دمیدن آن در بوقهای تبلیغاتی (آن هم به زبان شیرین فارسی)!
نقش لابی جمهوری اسلامی
انتشار نامه سرگشاده به ترامپ در نشریهای مانند نیویوک تایمز با پرداخت مستقیم هزینه به بخش امور مالی روزنامه صورت میگیرد ولی در رسانههای فارسی زبان تحت مدیریت دولتی خارج از ایران، یا از راه چرب کردن سبیل بعضی کارکنان، و یا سوء استفاده از خامی آنها، و در بهترین شرایط به دلیل چشم و همچشمی و عقب نماندن از قافلهی خبری.
تنها از راه انتشار گسترده نامه و استناد به تلاش برای جمعآوری امضاهاست که لابیگران جمهوری اسلامی برای دولت تهران صورت حساب میفرستند و از جیب مردم بی گناه ایران کسب و کار و دخل و خرج میکنند.
در گردآوری امضا برای نامه اخیر به رییس جمهوری منتخب آمریکا، که انتخاب او حکومت اسلامی ایران را حتی قبل از رفتن وی به کاخ سفید فوقالعاده نگران ساخته، لابی حکومت اسلامی در آمریکا، ضمن استفاده از ۲۹ نام که پیشتر در تهیه، امضا و ارسال نامه ماه اوت ۲۰۱۵ مورد استفاده قرار گرفته بود، ۱۲ نام تازه را اضافه کرد، و شاید به همین نسبت، هزینه اقدام اخیر را در مقایسه با کار مشابه قبلی برای تهران بالا برد.
با توجه به ابراز مخالفت ترامپ در جریان مبارزات انتخاباتی سال گذشته علیه لابیگری و لابیگرهای مستقر در واشنگتن، و همچنین درک نسبی از سیاستهای احتمالی او در قبال جمهوری اسلامی، و احتمال فراوان مسدود شدن درهای گشاده کنونی در پایتخت آمریکا به روی ماموران حکومت تهران، لابیگران جمهوری اسلامی برای ادامه اشتغال، نیازمند ایجاد فرصتهای تازه کسب و کار برای خود و عرضه کالاها و خدمات نو برای صاحبکاران در تهران بودند.
نامه سرگشاده نوشتن و جمعآوری امضا و انتشار دادن پر هزینه آن مشقی است که لابیگران حکومت اسلامی برای نوشتن آن پیشتر تمرین کردهاند.
راههای کسب اعتبار (کاذب)
بعد از نخنما شدن ترفند جلب نظامیان بازنشسته آمریکایی و سیاستمداران شاخشکسته کرایهای از ایالات متحده و بقیه نقاط دنیا برای حضور در جلسات سیاسی یک گروه خاص مخالف جمهوری اسلامی، و یا تهیه بیانیه پشتیبانی با امضای آنها، جمهوری اسلامی و لابیگران آن در واشنگتن راههای دیگری را برای ایجاد موج تبلیغاتی یافتند که نامهنگاری افراد دارای سابقه مشاغل دانشگاهی، خطاب به دولتمردان و قانونگذاران آمریکا و اروپا نمونهای از آن است.
تبلیغات مستقیم رسانهای و تبلیغات غیر مستقیم طراحی شده به نام مراکز دانشگاهی خارج از ایران ترفندهای دیگری است که حکومت تهران طی سالهای اخیر مورد استفاده قرار داده.
فرستادن عوامل خودی از درون مراکز دانشگاهی ایران به مراکز دانشگاهی آمریکا برای واحدهای اطلاعاتی و جاسوسی حکومت مذهبی ایران امروز همان قدر اهمیت یافته که فرستادن عناصر نفوذی به رسانههای فارسیزبان دولتی در آمریکا و اروپا، و همچنین درون گروههای اپوزیسیون خارج از کشور ابتدا در لباس همسویی فکری و بعد تبدیل شدن به کاسه گرمتراز آش و تخریب از درون.
جنگ تبلیغاتی در فضای مجازی
جمهوری اسلامی از مدتی قبل، و در حد تواناییهایی که دارد، خود را برای استفاده از فضای مجازی و مقابله با موجهای مخالف و ایجاد موجهای همسو و موافق با خود آماده کرده است.
فرستادن کسانی مانند ابراهیم محسنی چراغلو، بسیجی دانشگاه تهران به دانشگاه مریلند آمریکا و یا حسین موسویان به دانشگاه پرینستون به عنوان محقق میهمان، در راستای این سیاست صورت گرفت.
حسین موسویان، سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان که به دست داشتن در حادثه تروریستی رستوران میکونوس متهم است، طی سه سال گذشته و بخصوص از زمان آغاز دور نهایی مذاکرات اتمی نقش بلندگوی غیر مستقیم جمهوری اسلامی و مجری «دیپلماسی خط دوم» رژیم را ایفا کرده است.
ابراهیم محسنی چراغلو پیش از فرستاده شدن به دانشگاه مریلند، به کمک استیون کال، مدیر «مطالعه رفتارهای سیاسی بینالملل» (پی پا) آن دانشگاه، در تهران به اصطلاح به نظرسنجی افکار مشغول بود و از نزدیک با باشگاه خبرنگاران جوان، و خبرگزاری تسنیم، هر دو وابسته به سپاه پاسداران، همکاری نزدیک داشت که به نوبه خود خاستگاه سیاسی او را نمودار میسازد.
استیون کال، همکار و رییس محسنی در دانشگاه مریلند که متخصص روانشناسی سیاسی و نظرسنجی است پیشتر (دو بار در دهه اول قرن تازه) به ایران سفر کرده و مورد پذیرایی حکومت قرار گرفته است. او آشکارا مدافع جمهوری اسلامی است و مکرر مدعی شده (از جمله طی گفتگویی با بی بی سی) که «ایران هرگز به دنبال بمب اتمی نبوده است!»
طبق نظرسنجیهای ساختگی که استیون کال، ابراهیم محسنی و شرکای آنها به کمک موسسه موسوم به «ایران پول» و همچنین وکس ایران در شهر تورنتو کانادا با صرف میلیونها دلار به عمل آوردهاند، «تنها ۱۲ درصد مردم ایران از محدود بودن آزادیهای اجتماعی ناراضیاند!»
محسنی به عنوان «مدیر مرکز پژوهشهای افکار عمومی دانشگاه تهران» در سال ۲۰۱۴، طی گفتگویی با خبرگزاری تسنیم میگوید: «نتایج نظرسنجی عمومی نشان میدهد که اکثریت شهروندان ایرانی، اجرای احکام اسلامی در جامعه را موجب کاهش مشکلات کشور میدانند.»
نامه تازه که با عنوان «رییس جمهورِ منتخب عزیز» شروع شده پاسخ جمهوری اسلامی (با هفت امضا بیشتر) به نامهای است که هفته گذشته ۳۰ زندانی سیاسی سابق و فعال سیاسی لاحق به دونالد ترامپ نوشته و خواستار اعمال فشار علیه جمهوری اسلامی و اعمال تحریمهای سیاسی علیه رهبران و گردانندگان آن شدند. از این لحاظ شگرد تازه تبلیغاتی لابیگران حکومت اسلامی فاقد کمترین بار سیاسی است و بی تردید دریافتکننده نامه و همکاران او نیز با منبع تهیه پیام آشنایی لازم را دارند!