خانه » مقاله (برگ 21)

مقاله

اپوزیسیون در انتظار کیست؟ / علیرضا نوری زاده

مخالفان نظام نیازمند ظهور خلیل‌زاد دیگری نیستند

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ برابر با ۲۰ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۱۵

اعتراضات مردمی ایران در آبان ۱۳۹۸- AFP

چند ماه پیش از حمله آمریکا به عراق، بزرگترین نشست اپوزیسیون عراق به کارگردانی آقای خلیل‌زاد، فرستاده ویژه آمریکا در امور عراق و افغانستان، در لندن برپا شد. من به عنوان ناظر از سوی دوستان عراقی‌ام به آن نشست دعوت شدم. همه بودند، از عبدالعزیز حکیم مجلس الاعلی و سه جناح الدعوه تا بحرالعلوم و شاهزاده شریف‌علی وارث تاج و تخت عراق، بارزانی و طالبانی و محمودعثمان کرد و حمید موسای کمونیست و دکتر علاوی سکولار ملی …، دو روز نشستند و برخاستند و خطوط دولت پس از صدام را پی ریختند.(کنفرانس‌های دیگری نیز در پی لندن، در دمشق و اربیل برپا شد.)

بدون خلیل‌زاد، اپوزیسیون عراق حتی با داشتن بخشی از خاک عراق در کردستان، قادر نبودند اولا دورهم جمع شوند، و ثانیا پیروزی پشت قباله‌شان باشد. ۴۳ سال پس از به قدرت رسیدن ملایان، هنوز جمعی از ما چشم به راه خلیل‌زادها هستند، حال آن که وضع ما با عراق به‌کلی متفاوت است و در عین حال با بودن باراک اوباما و جو بایدن و دولتمردان تنگ‌چشم و بی‌مایه اروپایی، انتظار از بیگانه بی‌حاصل‌ترین گزینه‌ای است که بعضی‌ها چشم به آن دارند. برخلاف عراق، ما نه الدعوه داریم نه اخوان‌المسلمین. وحدت ملی، نظام سکولار، برابری مرد و زن و همه اقوام و مذاهب، ویژگی‌های اپوزیسیون ایران در داخل و خارج کشور است. امروز، جدا از مجاهدین خلق که ساز خود را می زند، شاهزاده رضا پهلوی و طرفدارانش، شورای گذار به دموکراسی که دبیرکل آن مهندس حسن شریعتمداری، یک آیت‌الله‌زاده سکولار ملی است، سکولار‌دموکرات‌ها، سوسیال‌دموکرات‌ها، و گروه‌های قومی مانند کومله به رهبری عبدالله مهتدی، دو شاخه حزب دموکرات کردستان به رهبری مصطفی هجری و خالد عزیزی، بلوچ‌ها در تشکل‌های متعدد، عرب‌های ایرانی در جنبش تضامن (همبستگی) و آذربایجانی‌های وطنم به همراه ترکمن‌ها و …، همه به این واقعیت رسیده‌اند که چاره درد وطن، جدایی دین از حکومت، و برابری نژادی و جنسی و مذهبی است. ما به خلیل‌زاد نیاز نداریم، اما به آن نشست همه‌گیر نیازمندیم. به معنای دیگر، چرا آنچه خود داریم، از بیگانه طلب می‌کنیم؟

دیوار جدایی

آقای خمینی از فردای به‌تخت‌نشستن، کار بالا بردن دیوار جدایی و خط فصل بین مردم ایران را در داخل کشور با توسل به ادبیات انقلابی و مذهبی آغاز کرد، و سپس پایوران نظامش دیوار دیگری را بین داخل و خارج برپا داشتند. آن روزها هنوز البته تعداد ایرانیان برون‌مرز به پنج میلیون (مطابق آمار نیمه‌رسمی وزارت خارجه رژیم) و هفت میلیون (بر پایه گزارش‌های نه‌چندان علمی جوامع ایرانی خارج کشور و بعضی از دولت‌های میزبان پناهندگان) نرسیده بود، بنابراین کار جدا کردن داخل از خارج آسان‌تر می‌نمود. در جریان جنبش ۱۸ تیر ۱۳۷۶ (خیزش بزرگ دانشجویی در تهران)، هم‌صدایی با داخل به صورت تظاهرات گسترده در چهارسوی جهان در همدلی با دانشجویان توفیق چندانی در فروانداختن دیوار جدایی نداشت، چرا که اولاً هزاران جوان و نوجوان ایرانی که در ایران طعم زیستن در چنگ یک رژیم سرکوبگر ارتجاعی را چشیده بودند، هنوز به خارج نیامده و صفوف معترضان را با حضور پرخروش خود رنگین و پرشور نکرده بودند، اینترنت هنوز به صورت گسترده امروز در زندگی‌ مردمان راه نیافته بود، و شبکه‌های ماهواره‌ای پرقدرت مثل صدای آمریکا و بی.بی.سی و رادیو فردا و چند شبکه خصوصی میدان‌دار صحنه آسمان وطن نشده بودند، و نیز چنین است نبودِ کانال‌های ارتباطی گسترده‌ای مثل اسکایپ، فیس‌بوک، توییتر و، … که در آن تاریخ اگر بعضاً هم وجود داشتند، استفاده عام پیدا نکرده بودند و در اختیار جمعی معدود با حضوری محدود بودند. «جنبش سبز» اما در زمانی کوتاه‌تر از چند روز، دیواری را که خمینی و جانشینان او با وزارت اطلاعات و سپاه و بسیج و امنیت خانه‌های مبارکه شخص رهبر و جاسوسان ریز و درشت و اهالی ولایت «لابی‌گری»، و نیز روایاتی که بعضی از خارجه‌نشینان دائم‌السفر به خانه پدری در بازگشت، از تحولات ایران و ساختن مترو و پل‌های هوایی و آسمانخراش‌های باشکوه و محافل شبانه عیش و عشرت نقل می‌کردند، بین داخل و خارج تا عرش اعلی بالا برده بودند، فروانداخت. برای نخستین بار در خارج کشور بی آن که ستاد رهبری و هماهنگی مشترکی وجود داشته باشد، ایرانیان هماهنگ و هم‌زمان با داخل به حرکت درآمدند و در مواردی تظاهرات باشکوهی برپا کردند که تنها تفاوتش با تظاهرات هموطنان در داخل کشور، نبود سپاه و بسیج و نوپو و لباس شخصی‌های ذوب شده در ولایت سیدعلی‌آقا بود. البته رژیم کوشید از طریق ستون پنجم خود با ایجاد اختلاف و معرکه‌گیری‌های کوچک و بزرگ در جوار صفوف همبسته ایرانیان در خارج شکاف بیندازد، اما این ترفند که سال‌ها مؤثر افتاده بود، به گونه‌ای که هیچگاه ما نتوانستیم به صورت همبسته و همدل ظاهر شویم، این بار به برکت هوشیاری و استحکام پیوند داخل با خارج، کارساز نشد. گفتم هوشیاری، و در این مورد به چند اشاره کوتاه نیاز است.

مقام پیشین شورای امنیت ملی آمریکا، خلیل‌زاد را به امتیازدهی به طالبان متهم کرد
۱- رژیم از همان نخستین روزهای اعتراض عمومی به تقلب بزرگ در انتخابات، با توجه به بازتاب گسترده آن اعتراض در سطح جهانی (در درجه نخست به علت تلاش‌ها و ارتباطات روزنامه‌نگاران، تحلیل‌گران، فعالان، و احزاب و شخصیت‌های اپوزیسیون در خارج کشور) کوشید تا موسوی و کروبی و مجموعه اصلاح‌طلبانی را که در کنار آن‌ها بود، به انفعال و در نهایت جدایی از بدنه جنبش وادارد. بزرگ کردن بعضی از شعارهای «ساختارشکن» و تاکیدهای بسیاری بر آتش زدن تصاویر خمینی و البته «سیدمظلوم نایب امام زمان» خامنه‌ای، توسط صدا و سیما و ارگان‌های ریز و درشت تبلیغاتی رژیم و پیغام و پسغام‌های خامنه‌ای برای رفسنجانی و موسوی و کروبی و خاتمی و…، مبنی بر این که «شماها از اهل بیت هستید و باید حساب‌تان را از ضدانقلاب ساختارشکن جدا کنید»، از همان نطق ۲۹ خرداد خامنه‌ای آغاز شد.

موسوی و کروبی و…، اگر تسلیم این شانتاژ سیاسی مذهبی شده بودند، مسلماً وضع فرق می‌کرد و ما شاهد موج‌های سبز ساختارشکن در ۱۳ آبان و عاشورا نمی‌شدیم. اما به علت تعلق نوستالژیک و احتمالاً عقیدتی به ویژه موسوی به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و خمینی، او حاضر نشد کلامی در تأیید ساختارشکنی از نگاه خودش به زبان آورد. بانویش، دکتر زهرا رهنورد، از او ساختارشکن‌تر بود و هست، به‌گونه‌ای که در سوگ آبتین شاعر مرثیه سر می‌دهد. هواداران جنبش به صورت عام در دو سوی مرز و با انتقاد از مسیری که جنبش در جهت آن حرکت می‌کند، اندک اندک دل از رهبری دوفاکتو (عملی) بریدند.

(البته این را هم بگویم که در دو مورد خاص می‌دانم که هم موسوی و هم کروبی زیر فشار شدید قرار گرفتند و حتی بعضی از همراهان‌شان در این امر مشارکت داشتند که در رابطه با چهره‌های مشخصی در خارج که از جنبش طرفداری سخت می‌کنند و با حضور رسانه‌ای گسترده‌ مخاطبان بسیاری در داخل کشور دارند، بیانیه‌ای و یا کلامی تند بر زبان آورند، ولی آن‌ها زیر بار نرفتند. مورد دیگر، مقاله‌ای بود که در تارنمای «کلمه» همراهان موسوی به چاپ رسید و در آن ادعا شده بود که با پخش سخنان من روزنامه‌نگارکه نقشی جز بازتاب رویدادهای سرزمینم نداشتم، و یا اظهارات ملکه فرح در حمایت از جنبش سبز، در تلویزیون رژیم ، گویا ما با حسین شریعتمداری، نماینده رهبر و مدیر کیهان، هم‌صدا شده‌ایم.)

نکته جالب آن که درست عکس آنچه رژیم در نظر داشت، به جای آن که قیدوبندهایی که رهبری دوفاکتوی جنبش در داخل را از بدنه جنبش به شکل عام، و از بال جنبش در خارج کشور جدا کند، این بدنه جنبش و بال بیرون از مرز جنبش بود که رهبری جنبش را گام به گام از حکومت دور کرد و افق‌های تازه‌ای در برابر موسوی و کروبی و…، گشود.

به‌رسمیت شناختن آحاد تشکیل دهنده جنبش به عنوان سخنگو و راهبر، پذیرش این واقعیت که قانون اساسی وحی مُنزَل نیست و می‌توان آن را تغییر داد، تاکید بر تساوی ایرانیان فارغ از نژاد و مذهب و جنسیت و باورهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، به‌رسمیت شناختن حقوق حقه اقوام ایرانی در چارچوب یک ایران دموکرات با نظام غیرمتمرکز و… محکوم کردن صریح سیاست‌ها و راه و روش هیئت حاکمه در تعامل با پرونده اتمی، عبور آرام از کنار مجازات‌های اخیر شورای امنیت و ایالات متحده در آن تاریخ، عبور از خطوط قرمز، به ویژه در مورد ولی فقیه را در سخنان کروبی به یاد بیاورید که گفت این ولایت را انبیاء و اولیاء هم نداشته‌اند و استغفرالله خود خدا هم دارای چنین ولایتی نبوده است، همه و همه گویای این واقعیت است که تأثیر خطاب و خواست‌های بدنه جنبش و بال جنبش در خارج بر رهبری دوفاکتو، که در عین حال هیچ‌گاه ادعای رهبری هم نداشته است، بسیار بیشتر و فراتر از انتظار ما بوده است.

با این همه، شعار موسوی به «بازگشت به عصر طلایی امام» و بعضی اظهارات نقل شده از کروبی پس از چندی، بیش از همه ترفندهای نظام در جدایی جنبش سبز از خیل حامیان خارج از کشور، و به مرور داخل کشور، موثر بود، ضمن آن که رهبری دوفاکتوی جنبش در داخل اندک اندک در خارج کشور صاحب سخنگویانی شد که به مرور حضور و کلام‌شان کمرنگ و سپس بی‌رنگ شد.

واسطه‌های بی‌جواز

واسطه‌های بی‌جوازی که بعضاً به‌رغم جدایی ناخواسته و تحمیلی از بدنه نظام جمهوری ولایت فقیه، هنوز هم زیر علم خمینی سینه می‌زدند و جمهوری ولایت فقیه را، گاه منهای خامنه‌ای، «نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم، پذیرا بودند، آستین بالا زدند و با مصالح ناکارآمدی که فساد و آلودگی‌اش بارها ثابت شده است، کوشیدند بار دیگر دیوار بین داخل و خارج را بالا ببرند.

هدف شعار آن‌ها که هنوز هم شنیده می‌شود، «جمهوری اسلامی با ولایت تعدیل شده»، یا حداکثر «بدون ولایت» است، چون گویا هرنوع براندازی ایران را سوریه خواهد کرد.

اکثریت مردم اما چند سال بعد خط سیاهی بر اصلاح‌طلبان و أصول‌گرایان کشیدند که قصه شماها به آخر رسیده است و ما خواستار نظامی از نوع دیگریم؛ یعنی نظامی که برابری انسان‌ها را فارغ از جنس و نژاد و زبان و مذهب و اعتقادات، به رسمیت بشناسد و عدالت اجتماعی در آن مصون از هر نوع مداخله‌ای باشد، و حاکمیت ملی را به‌رسمیت بشناسد. سوالی که در اینجا پیش می‌آمد، مسئله رهبری جنبشی بود و هست که قابلیت توان رهبری جنبش عبور از جمهوری ولایت فقیه را داشته باشد و در اندیشه «دوران طلایی خمینی» هم نباشد.

در عین حال، تجربه تاریخ به ما نشان داده است که سعدالدوله مستبد می‌تواند تحت تأثیر فضای جنبش آزادیخواهی و تأمین آتیه در نظامی دیگر، ابوالملّه شود. محمد‌ولی‌خان سپهداراعظم تنکابنی، مأموریت و ولایت حاکم مستبد را زمین می‌گذارد و جانب ملت را میگیرد.

معمولا آن که از درون حکومت پرچم آزادی‌خواهی برمی‌دارد، بخت بیشتری برای راهبری جنبش از درون تونل تنگ و تاریک استبداد، و این بار ارتجاع، به روشنایی آزادی دارد. مهم‌ترین امتیاز چنین شخصی، همانا پیوستن مستمر کادرها و قشرهای حکومتی به اوست که روزگاری از خودی‌ها بوده و پیوندهای دیرینه‌ای با او داشته‌اند. با این همه، اپوزیسیون باید معیارهایی برای پذیرش سعدالدوله و محمدولی‌خان‌های امروز تعیین کند.

برخلاف واسطه‌های بی‌مجوز که سخت تلاش می‌کنند رهبری دوفاکتو را ارثیه پدری خود قلمداد کنند، تلاش مخالفانی که توانسته‌اند با همدلی و هم‌سخنی با داخل دیوار جدایی را فرواندازند (به‌گونه‌ای که امروز به برکت حضور کانال‌های ماهواره‌ای پرقدرت، هر روز تعداد بیشتری از مبارزان و آزادیخواهان، در گفت‌وگو با این کانال‌ها «چهره» می‌شوند)، باید در شرایط امروز معطوف به این امر باشد که جنبش‌های داخل کشور (دی ۹۷ و آذر ۹۸) را به زمینه‌سازی برای یک جنبش مردمی مدنی ضدخشونت، در جهت رسیدن به یک نظام مردم‌سالار غیردینی یاری دهند. در اینجا باز مسئله رهبری پیش می‌آید. رهبری‌ای که می‌تواند در سایه تداوم، مقاومت و درک بهنگام خواست‌ها و آرزوهای بدنه جنبش ملی و بال جنبش در خارج، از حالت «دوفاکتو» به «دوژور» برسد. برای این امر، بدون حضور خلیل‌زادها، اپوزیسیون می‌تواند آن نشست بزرگ را برپا کند؛ نشستی که می‌تواند شورای موقت رهبری را برگزیند. رژیم اسلامی بیش از هر رویدادی، از چنین نشستی بیمناک است.

ای کلید آبگیر طلایی جهان/شکوه میرزادگی

به خواب های رنگی ام می مانی

وقتی که عاشق می شوم و سرخوش

وقتی که از تک تک ستاره ها می گذرم

برانوار خورشید می ایستم

و رقص کنان و آواز خوانان

به تو می رسم

لم می دهم بر سبزها و سفیدها وسرخ هایت

آی رنگین کمان تمام نشدنی من؛

چرا این زادگان تباهی و نیرنگ

رنگ هایت را می دزدند

چرا بر چهره ی معصوم باستانی ات خط می کشند

و چرا تنگ نظرانه بلندی هایت را می شکنند

در برابرت زانو می زنم ای زیبای با شکوه من

و به یادت می آورم که تو از آنِ سرزمینی هستی

که با هر شکستنی، دوباره روئیده می شود.

یادت باشد از تو آموختم که نشکنم؛

ای کلید آبگیر طلایی جهان!

ژانویه ۲۰۲۲

*برای جزیزه هرمز و مردمان مهربانش

معاون وزیر کشور و ارائه تصویر واقعی و معیوب جمهوری اسلامی

رستم وندی معاون وزیر کشور و رییس سازمان اجتماعی کشور در سخنانی درسمینار آسیب شناسی اجتماعی کشور در وزارت کشور تصویرهای از واقعیتهای کشوررا به ادعای خودش بر مبنای پیمایشهای تحقیقاتی ارائه داد که هر چند همیشه از سوی منتقدان مطرح شده بود اما مقامات سیاسی ازبیا ن آنها استنکاف میکردند .رهبر جمهوری اسلامی بیان این گونه واقعیتها را همیشه به عنوان سیاه نمایی مطرح میکرد . این در حالیست که بسیاری از جامعه شناسان هشدارهای زیادی در این زمینه داده اند . رستم وندی در سخنان خود هم به شکافهای سیاسی و عقیدتی در جامعه اشاره کرد و هم به بحرانهای اجتماعی در حوزه های مختلف اشاره کرده است . تصویرهای وی نشانگر بحران عمیقی است که جامعه را فرا گرفته است و گویی جامعه ایران بر روی یک بشکه باروت نشسته است و هرلحظه میتواند زیر پای رهبران سیاسی منفجر شود

رستم وندی گفت که نشانه گرایش به تحولات سیاسی و اعتراضات سیاسی در ایران بسیار گسترده شده است . هر چند که بعدا با بالا گرفتن واکنشها گفت این نظر سنجیها متعلق به سالهای سال ۹۳ تا ۹۸ است . این در حالیست که اوضاع کشور و نارضایتی و زمینه های اعتراضی در کشور بیشتر از گذشته شده است .اعتراضات عمومی در کشور و اعتراضات صنفی مانند گروههای معلمان و بازنشتگان و کارکنان قوه قضاییه نمونه ای از این موضوع است . رستم وندی همچنین در سخنانش تاکید کرد که شاخص گرایش به دیگر الگوهای حکمرانی نظیر حکومت غیر دینی نیز افزایش پیدا کرده بود. وی همچنین هشدار داده بود به دلیل ناکارآمدی‌ها، نگرش مردم به سمتی می‌رود که گویا حکومت دینی در حل چالش‌های کشور موفق نیست و شاید حکومت دیگری نظیر حکومت سکولار و غیر دینی می‌تواند مشکلات کشور را حل کند. وی این تغییر نگرش را زنگ خطری برای حکومت دینی به شمار آورده بود. در مورد حکمرانی نیز وی میگوید که نیمی از جامعه معتقدند که نیمی از جامعه معتقدند مقامات جمهوری اسلامی قانون را رعایت نمی کنند .
وی در مورد حوزه اجتماعی از معظل مشروب و مصرف الکل و میزان سیصد هزار نفری سقط جنین خبر داد و ی همچنین از افزایش موارد صیغه در حوزه مجازی خبر داد .

بحران مهاجرت نخبگان که وی به ان اشاره کرده هم جلوه دیگری از ناتوانی حکومت ایران هست که عملا نتوانسته اینده روشنی برای مردم ایران به ارمغان بیاورد . معاون وزارت کشور همچنین نسبت به مصرف مواد مخدر در جامعه نیز هشدار داد و با بیان این موضوع که نگرش مردم نسبت به مصرف مواد مخدر و به خصوص تریاک مثبت شده است آسیب‌های ناشی از مصرف این مواد را بسیار زیاد عنوان کرد و نسبت به مصرف تریاک و دیگر مواد مخدر نیز هشدار داد. به گفته‌ی کارشناسان مصرف مواد مخدر نیز در سال‌های اخیر به یکی از چالش‌های اصلی اجتماعی تبدیل شده است . به گفته‌ی کارشناسان،‌ به دلیل مصرف بالای مواد مخدر و روانگردان بسیاری از جوانان در منازل خود اقدام به تهیه مواد مخدر و روان‌گردان می‌کنند که این امر نیز به تشدید مصرف مواد مخدر از یک سو و عدم امکان کنترل آن از سوی دیگر دامن زده است.

پیش از این هم سال‌هاست که کارشناسان و متخصصان اجتماعی نسبت به وخامت اوضاع هشدار می‌دهند و با استناد به نشانه‌هایی که در جامعه وجود دارد،‌ تاکید دارند که جامعه وارد شرایط بی‌بازگشتی می‌شود، اما با وجود هشدارها نظام جمهوری اسلامی اقدامی برای تغییر رویکرد خود در نحوه‌ی مواجهه با مسائل اجتماعی انجام نمی‌دهد و مسیر نادرستی را که به نابودی نظام اجتماعی منجر خواهد شد همچنان ادامه می‌‌دهد.
بیش از ۳۰ سال است که گزارش‌های اجتماعی و مطالعات اجتماعی حاکی از تشدید آسیب‌های اجتماعی در جامعه و وخامت اوضاع اجتماعی جامعه است،‌ اما هیچکدام از کارگزاران حکومت این هشدارها را جدی نمی‌گیرند و اقدامی در راستای کاهش آنها بر اساس هشدارهایی که داده می‌شود انجام نمی‌دهند. حتی علی خامنه‌ای که پیش از این صحت گزارش‌های اجتماعی را پذیرفته بود، در اظهارات اخیرش، نتایج گزارش‌های نظرسنجی و مطالعات اجتماعی را که حاکی از کاهش اعتماد عمومی است، نادرست خوانده و او هم با استناد به تشییع جنازه قاسم سلیمانی گفته بود مردم به نظام اعتماد دارند.

پیش از این در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی هم مطالعاتی در حوزه‌ی اجتماعی انجام شده و نسبت به تشدید نارضایتی ها در جامعه هشدار داده شده بود
. به نظر میرسد جمهوری اسلامی با تکیه بر دستگاه سرکوب و نیروهای امنیتی خود و از بین بردن امکان شکل گیری هرگونه الترناتیوی فکر میکند که بی توجه به این شکافها مسیر حرکت خود را ادامه دهد. در حالیکه بسیاری از کارشناسان معتقدند افزایش این نو ناهنجاریها میتواند منجر به نوعی دولت بی اقتدار و فروپاشی حکومت مرکزی تبدیل شود که نمونه های ان را اتحاد جماهیر شوروی و لیبی و سوریه میتوان دید .هر چند ممکن است با افزایش این هشدارها بخشی از ساختار قدرت با روحانیون دچار منازعه شوند و بخواهند قبل از سقوط و فروپاشی سیستم اقدامی در جراحی سیستم انجام دهند که بسیاری از این چالشها ناشی از فرهنک ریاکارانه ای است که ایدئولوژی و مناسک روحانیون شیعه است که چهار دهه بر سیستم تحمیل کرده است و حاضر به تغییر انها هم نمی باشند و روز به روز نیز حاملان ان با دانشی کمتر به تبلیغ این مناسک وعقاید میپردازند.

دعوایی بر سر فیلمبرداری از خانه سیمین دانشور و جلال آل احمد و مقایسه اهمیت خانه ی آن ها، با کاخ های گلستان و سعدآباد/ شکوه میرزادگی

اخیرا بر سر تهیه ی مستندی از زندگی سیمین دانشو و جلال آل احمد، دعوایی بین گروه فیلم سازی و مدیر موزه ی این دو شخصیت درگرفته است.(*) رضا توسلی مدیر موزه با اشاره به درخواست خارج از ضابطه ی یک گروه‌ فیلم‌ساز و «جو سازی های این گروه» در گفت و گویی با خبرگزاری ایسنا می گوید: یک گروه فیلم‌ساز از صدا و سیما که قصد ساخت فیلمی داستانی درباره سیمین و جلال را داشت به این مجموعه مراجعه کرد و درخواست داشت در فضای داخلی این خانه، فیلمش را بسازد. تاکید شد با توجه به ضوابط و مقررات موجود، این اقدام ممنوع بوده؛ چرا که سبب تعطیلی موزه و آسیب‌رسانی خواهد شد، بنابراین با حضور آن‌ها در فضای داخلی خانه مخالفت کردیم».

گویا پس از این ماجرا عده ای به این ممنوعیت معترض شده و گفته اند چرا بارها به فیلم سازان اجازه داده اید در کاخ های گلستان و سعدآباد فیلمبرداری کنند. آیا خانه آل احمد مهم تر از این دو کاخ است

احمد محیط طباطبایی ـ رییس ایکوم ایران (کمیته ملی موزه‌ها) که با این نوع فیلمبرداری ها مخالف است درباره ماجرای گروه فیلم‌سازی در خانه‌موزه سیمین و جلال به خبرگزاری ایسنا گفته است که:« این مجموعه یک خانه‌موزه است که اتفاقا یکی از بهترین خانه‌موزه‌های ایران به شمار می‌آید، همه آن‌چه در این خانه وجود داشته به همان شکل حفظ شده و در جای خود قرار گرفته است، بنابراین حضور بازدیدکننده زیاد و یا گروه‌های فیلم‌ساز آسیب‌رسانی زیادی دارد. حالا برخی جوسازی می‌کنند و یا بهانه می‌آورد که «در کاخ گلستان و سعدآباد هم گروه‌های فیلم‌سازی مستقر می‌شوند و این‌جا که خانه سیمین و جلال است. ‌ به هیچ وجه حرف و قیاس درستی نیست. ارزش یک کتاب در خانه سیمین و جلال کمتر از اشیای موجود در کاخ سعدآباد و گلستان نیست»

درست یا غلط بسیاری جلال آل احمد را از تئوریسین های انقلاب اسلامی می دانند. و البته رهبران و علاقمندان انقلاب اسلامی ، از خمینی و خامنه ای گرفته تا صادق زیباکلام، در تمام این سال های پس از انقلاب او را تحسین کرده و سعی در حفظ نام و جایگاه او در بوجود آوردن انقلاب اسلامی داشته اند و همانطور که رییس ایکوم ایران گفته خانه اش را تبدیل به یکی از «بهترین خانه موزه های ایران» کرده اند. سیمین دانشور نیز پس از انقلاب از مدافعین انقلاب اسلامی بود، و حتی در یکی از گفتگوهایش حجاب اسلامی را به غلط پوششی از دوران باستان ایران نامید و از آن دفاع کرد البته روشن نیست که اگر سیمین خانم تا کنون زنده مانده بود؛ همچنان مدافع انقلاب و یا حکومت اسلامی بود یا نه.

بنیاد میراث پاسارگاد

—————————————–

دعوا بر سر خانه سیمین و جلال

نامه ی تکان دهنده ی ده تن از دوستداران میراث طبیعی به رییس جمهور حکومت اسلامی درباره جزیره هرمز/ شکوه میرزادگی

اخیرا، در پی زمین خواری گسترده و دستبرد به منظر طبیعی جزیره زیبای هرمز؛ زیر عناوین «نهادها و شرکت های سرمایه گذار» ده تن از نخبگان جزیره هرمز در نامه ای از رئیس جمهور حکومت اسلامی در خواست کرده اند تا «بهشت زمین شناسی جهان، جزیره هرمز که طعمه ای در چشم گروهی نامحرم شده است، نجات داده شود»(*)

این دلسوزان میراث طبیعی ایران، در بخشی از نامه بلندی که همه اش شرح ارزش های استثنایی جزیره هرمز است، و در برخی از سایت های داخلی منتشر شده نوشته اند که:«این جزیره به علت ویژگی‌های طبیعی و زمین‌شناسی‌اش در جهان بی‌نظیر است و از این رو به بهشت زمین‌شناسی جهان شهرت یافته است. این گنبد نمکی یگانه که فقط چهل و دو کیلومتر مربع مساحت دارد، پر از تپه‌های رنگینی است که خوراکی بوده و در خود هفتاد نوع کانی با بیش از نود طیف رنگی شناسایی‌شده، دارد که در کل جهان همانند نداشته است اما به دلیل غفلت از درک عظمت و اهمیت بی‌مانندش در سال‌های اخیر فقط مرکز استحصال نمک و فروش خاک سرخ بوده است یعنی گوهری که میلیون‌ها سال طول کشیده تا ذره ذره شکل گرفته، خروار خروار با کم‌ترین بها صادر شده است آن هم خاکی که تماشای سرخی بی‌بدیل آن هزاران خاطرخواه در میان دوستداران طبیعت‌گردی جهان دارد.» آن ها در انتها درخواست کرده اند: «در گام نخست منظر طبیعی و فرهنگی کل جزیره هرمز به ثبت ملی برسد و سپس پرونده‌سازی‌های لازم برای قرار گرفتن در فهرست میراث طبیعی یونسکو به عمل آید، تا هم از تخریب این سرمایه ملی جلوگیری شود و هم مقدمات تبدیل آن به دومین اکو موزه کشور فراهم شود».

آن چه که این دوستداران طبیعت نمی دانند و یا می دانند و نمی توانند از آن سخن بگویند این است که بدون اطلاع رییس جمهور و دیگر هیئت حاکمه حکومت اسلامی هیچ کدام از این تجاوزها و ویرانی ها و سواستفاده های مالی از میراث طبیعی سرزمین مان انجام پذیر نیست. با این همه همت این افراد قابل ستایش است؛ چرا که اولا به نوعی مردمان را در جریان فجایعی می گذارند که در ارتباط با میراث های آن هاست، و سپس فردایی هیچ کدام از مسئولین و هیئت حاکمه نمی توانند مدعی باشند که از این مسایل بی اطلاع بوده اند.

*جزیره هرمز را از چشم طمع‌کاران نجات دهید
بنیاد میراث پاسارگاد

savepasargad.com

جلوگیری از وقوع جنگ با ایران دشوار است / ایندیپندنت فارسی

اصرار تهران بر ادامه عملیات نظامی فرامرزی، به‌رغم تحمل خسارت‌های ناشی از تداوم تحریم‌ها، راهی است که در فرجام به درگیری نظامی با جمهوری اسلامی ایران منتهی می‌شود

عبدالرحمن الراشد
سه شنبه ۲۸ دی ۱۴۰۰ برابر با ۱۸ ژانویه ۲۰۲۲ ۹:۳۰

سیاست نظامی‌گری جمهوری اسلامی ایران، استفاده از زور به‌منظور کنترل کشورهای منطقه است – SEPAH NEWS / AFP

شاید روزی برسد که جمهوری اسلامی ایران سرانجام واقعیت اوضاع را بپذیرد و به کشوری صلح‌آمیز تبدیل شود و به‌منظور پیشرفت و توسعه و خدمت به ملت ایران، پروژه‌های نظامی خود را رها کند، دست از تهدید کشورهای منطقه بردارد و به‌جای آن دست دوستی و همکاری به سوی همه کشورهای همسایه و منطقه دراز کند؛ اما متاسفانه رسیدن رژیم جمهوری اسلامی ایران به این آرمان دور از هرگونه توقع و احتمال است. جمهوری اسلامی ایران در آستانه هسته‌ای شدن، دستیابی به سلاح هسته‌ای، توسعه برنامه موشک‌های بالیستیک و گسترش روزافزون نفوذ خود در منطقه است و رویکرد تغییرناپذیر آن نشان می‌دهد که قصد دارد به عرصه جنگ‌های خطرناک‌تری وارد شود.

به همین دلیل و بنا به انگیزه‌های دیگر، من معتقدم که کشورهای منطقه سرانجام با اکراه و ناخواسته به جنگ مستقیم با جمهوری اسلامی ایران وارد خواهند شد؛ بنابراین باید برای رویارویی با چنین تهدید جدی آمادگی داشته باشیم و ابزارهای دفاعی موردنیاز را فراهم کنیم. البته این نتیجه‌گیری تنها یک برداشت شخصی نیست؛ بلکه برگرفته از اقدام‌هایی است که رژیم جمهوری اسلامی ایران در حال اجرای آن‌ها است. ادامه غنی‌سازی اورانیوم و اصرار تهران بر ادامه عملیات نظامی فرامرزی، به‌رغم تحمل خسارت‌های ناشی از تداوم تحریم‌ها، راهی است که در فرجام به درگیری نظامی با جمهوری اسلامی ایران منتهی می‌شود.

اتخاذ سیاست نظامی‌گری جمهوری اسلامی ایران در واقع از روی ترس یا برای مقابله با آمریکا و اسرائیل یا مسائل تحمیل شده بر این کشور نیست، بلکه برنامه روشنی برای استفاده از زور به‌منظور کنترل کشورهای منطقه است. درگیری‌های خشونت‌آمیزی که در سه کشور عربی ادامه دارد، مصداق این مدعا است.

هرچند همواره برای دستیابی به راه‌حل سیاسی با جمهوری اسلامی ایران و دستیابی به صلح همه‌جانبه که به جنگ‌ها پایان دهد و امنیت را به منطقه بازگرداند، امید وجود دارد، در عمل نمی‌توان روی این اندیشه و آرمان تکیه کرد؛ به‌ویژه اینکه برنامه‌های نظامی و رفتار تغییرناپذیر جمهوری اسلامی ایران ما را وادار می‌کند که از آنچه اتفاق می‌افتد، برداشتی واقع‌بینانه‌ داشته باشیم.

آیا ممکن است رژیم جمهوری اسلامی ایران به حمله مستقیم نظامی دست بزند؟ البته در گذشته وقوع چنین اتفاقی کاملا بعید بود، زیرا بیشتر آگاهان امور منطقه بر این باورند که تهران خود را مستقیم درگیر جنگ نمی‌کند و ترجیح می‌دهد برای تحقق اهدافش از نیروهای نیابتی استفاده کند. این راهبرد از زمان پایان جنگ ویرانگر با عراق که درس سختی برای جمهوری اسلامی ایران بود، همچنان ادامه دارد. با توجه به همین تصور، سیاست‌ کشورهای منطقه می‌توانست برای مقابله با گروه‌های وابسته به رژیم ایران بسنده تلقی شود.

در گذشته و قبل از پیشرفت در برنامه هسته‌ای، رژیم جمهوری اسلامی ایران بنا به دلایل متعددی از راه‌اندازی جنگ مستقیم خودداری می‌کرد، زیرا در کنارش کشور قدرتمندی وجود داشت که می‌توانست آن را به‌سرعت نابود کند؛ علاوه بر اینکه رژیم ایران توان مقابله با طرف‌هایی مانند اسرائیل و کشورهای حوزه خلیج فارس را نداشت؛ اما به دنبال تغییر و تحولاتی که در چند سال گذشته رخ داد، این تصور دیگر صدق نمی‌کند؛ به‌ویژه اینکه بلندپروازهای رژیم جمهوری اسلامی ایران همراه با اوج‌گیری قدرت آن پیوسته در حال افزایش است و همه شاهد این واقعیتیم که تهران چگونه سعی دارد نفوذ خود در پهنه وسیعی از بندر طرطوس در دریای مدیترانه تا باب‌المندب در جنوب دریای سرخ را گسترش دهد.

اما سرمایه‌گذاری بیش از حد در پروژه سیاسی و نظامی خارجی، اقتصاد جمهوری اسلامی ایران را در آستانه فروپاشی قرار داد و دامنه اعتراض‌های مردمی در داخل این کشور را گسترش داد. ابراز نارضایتی از این رویکرد تنها به نیروهای تجزیه‌طلب محدود نماند، بلکه به عمق رژیم و هواداران آن در قم و تهران نیز سرایت کرد. به همین دلیل ممکن است که رژیم جمهوری اسلامی ایران پیروزی در خارج را تنها راه نجات از خطر داخلی بداند که موجودیتش را تهدید می‌کند و سعی کند راه برون‌رفت از بحران و کشمکشی که با ملت ایران دارد را از طریق تحقق اهداف برون‌مرزی جست‌وجو کند. تردیدی نیست که انتصاب ابراهیم رئیسی به سمت ریاست‌جمهوری موید این واقعیت است که اولویت اصلی و اساسی رژیم ایران جنگ است، نه تلاش برای ایجاد اصلاحات اقتصادی.

اکنون در حالی‌ که گرایش به جنگ و خصومت در تهران در حال افزایش است، ما در منطقه هیچ‌گونه تلاشی به‌منظور تشکیل یک ائتلاف نظامی متقابل که بتواند خلا پیش‌رو را پر کند و به توازن قوی منتهی شود، شاهد نیستیم. علاوه بر این‌، تاکنون هیچ رویکرد سیاسی مشخصی وجود ندارد که رژیم ایران را از ایده جنگ منصرف کند.

برگرفته از روزنامه الشرق الاوسط

نفت، شاه، انقلاب اسلامی… و دیگر هیچ! (بخش یکم)، علی میرفطروس

• سرشت و سرنوشت تحوّلات سیاسی در ایران معاصر را نمی‌توان فهمید مگر اینکه ابتداء مسئلۀ نفت و نقش آن در حیات سیاسی ایران فهم و درک گردد.

• طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایعِ ۵۷ کلید خورده بود!

• به راه انداختن انقلاب‌های مصنوعی توسط دولت‌های غربی استراتژی نوینی است که آخرین نمونۀ آنرا در به اصطلاح «انقلاب لیبی» و سرنگون کردن محمد قذّافی بیاد داریم.

***

انقلاب ۵۷، حکایت بلند و بی پایانی است که در بارۀ آن فراوان نوشته‌اند و خواهند نوشت. تحلیل‌های رایج از چگونگیِ برآمدِ انقلاب یا علل و عوامل آن، عموماً، ماهیّتی سیاسی- ایدئولوژیک داشته و بیشتر در خدمت توجیه یا تبرئۀ «اصحاب دعوی» هستند تا در جهت حقیقت گوئی و روشنگری تاریخی. بیشتر این تحلیل‌ها از نقش دولت آمریکا و کمپانی‌های بزرگ نفتی در سرنگون کردن شاه غافل‌اند.

در سال‌های اخیر با آزاد شدن اسناد مربوط به این رویداد و خصوصاً انتشار متن مذاکرات محرمانۀ شاه و سفیرِ وقت ایران در واشنگتن با مقامات آمریکا -که در تحقیقِ درخشانِ پروفسور اسکات کوپر انعکاس یافته – می‌توان با توطئه‌ها و تبانی‌های بین المللی برای سرنگون کردنِ شاه آگاه شد. سخنرانیِ رونالد ریگان رئیس جمهور اسبق آمریکا نیز می تواند مورد توجه قرار گیرد. در پرتوِ این اسناد اینک می‌توانیم به بازاندیشیِ این رویدادِ سرنوشت ساز بپردازیم.

مقالۀ حاضر طرحی مقدّماتی در این باره است و امیدوارم که پژوهشگران دیگر در غنا و تکمیل آن بکوشند. این مقاله چند سال پیش نوشته شده و اینک با اضافاتی بازنشر می‌شود.

چند نظریّۀ نارسا:

اصلاحات اجتماعی رضاشاه و خصوصاً محمدرضا شاه باعثِ تضعیف مذهب-به عنوان یک آرمان حکومتی- شده بود[۱] . به عبارت دیگر، انقلاب ۵۷ در یکی از سکولار ترین کشورهای خاور میانه به وقوع پیوسته بود؛ کشوری که ۹۰٪ نویسندگان،شاعران و روشنفکرانِ آن چپ یا سکولار بودند آنچنانکه دکتر علی شریعتی و مرتضی مطهری از «حالتِ نیم مُرده و نیم زندۀ دین» سخن می گفتند.از این گذشته، وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار (یعنی انقلاب مشروطه و جنبش ملّی شدن صنعت نفت) تلقّیِ رویداد ۵۷ به عنوانِ «انقلاب اسلامی» را دچار تردید می کند.

پژوهشگرانی که «اسلام گرائی شاه» را عاملِ عُمده ای در وقوع انقلاب اسلامی می دانند،در واقع ، تفاوتِ «دینداری» و «دینمداری» را فراموش می کنند.از این رو، کوشش دکتر عبّاس میلانی برای نشان دادنِ خصلتِ مذهبیِ«شاهِ مُرغدل» و استناد او به خواب های کودکی شاه و به قرآن کوچکی که مادرِ شاه به وی داده بود، موجّه نیست زیرا، مانند دکتر مصدّق، شاه نیز شخصیّتی دیندار بود،امّا سیاست های اجتماعی، فرهنگی و هنریِ وی- خصوصاً در بارۀ آزادی و حقوق زنان- دینمدار نبود. به خاطرِ سیاست های سکولار، عرفی و غیر دینی محمدرضا شاه بود که سلطان حسن دوم (پادشاه کشور اسلامی مراکش) به شاه و فرح پهلوی می گفت:

-«شما چه کشور اسلامی هستید که پادشاهش در مراسم رسمی، شراب می نوشد و ملکه اش بدون حجاب اسلامی در انظارِ عمومی ظاهر می شود!؟»

شهبانو فرح پهلوی، ضمن یادآوری سخن ملک حسن دوم، در گفتگو با نگارنده از دیدار خود با آیت الله خوئی در نجف (اواخر آبان ۵۷) و «توصیه های اسلامیِ» وی چنین یاد کرده اند:

-«شما همسر پادشاه یک کشور شیعه هستید .عکس‌های شما نباید در روزنامه‌ها چاپ شوند. شما نباید بدون حجاب اسلامی در انظار عمومی ظاهر شوید. شما نباید با من دست بدهید …»

در سال های ۱۳۵۰ با توجه به دیکتاتوری هائی مانند کرۀ جنوبی نظریّۀ «استبداد سیاسی» نیز برای تبیینِ وقوع انقلاب در ایران نارسا است.

نظریّۀ «سیاست‌های تورّم‌ زای شاه در بودجۀ توسعه» و در نتیجه، «بحران اقتصادی و وقوع انقلاب» نیز جامع و روشنگرِ این رویداد نیست. بحران اقتصادی ، خود را در سقوط ارزش پول ملّی نشان می دهد (مانند آنچه که اینک در جمهوری اسلامی می بینیم). کودتای نفتی آمریکا و عربستان سعودی اگر چه بر در آمدهای ایران تأثیری مرگبار داشته و باعث متوقّف شدن بسیاری از پروژه های عمرانی کشور و گرانی برخی کالاها گردیده بود، ولی موجب سقوط ارزش پول ملّی (ریال) نشده بود.از این گذشته، حکومتِ ایران برخی شرکت های بزرگ بین المللی (مانند شرکت گروپ آلمان) را خریده بود و لذا با فروش آنها می توانست بر «بحران اقتصادی» فائق آید.
نفت، عامل سرنوشت ساز!

با توجه به این نکات، نگارنده در بررسی انقلاب اسلامی به نقش کمپانی های نفتی در تحوّلات سیاسی ایران معاصر تأکید کرده آنچنانکه معتقد است:

-«تاریخ معاصر ایران با نفت نوشته شده است».

به عبارت دیگر: سرشت و سرنوشت تحوّلاتِ سیاسی ایران معاصر (از تبعید رضاشاه تا تضعیف و سقوط دولت مصدّق و سرنگونی محمدرضا شاه) را نمی توان فهمید مگر اینکه ابتداء مسئلۀ نفت و نقش کمپانی های بزرگ نفتی در حیات سیاسی ایران فهم و درک گردد.

با این اعتقاد، نگارنده در آغازِ حوادث سال ۱۳۵۷ ضمن انتشار کتاب اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت ۵۷)، نسبت حضور و حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» هشدار داد و بعدها، در مقاله ای انقلاب اسلامی را «کودتای انقلابی علیه شاه» نامید.

مهندسی افکار عمومی!

ادوارد برنیز (استاد و متخصّصِ دستکاریِ افکار عمومی)در کتاب «پروپاگاندا» معتقد است:

-«تودۀ مردم (Masse) موجوداتِ بی هویتّی هستند که با «تبلیغات» (پروپاگاندا) می توان آنها را به شکلِ موجوداتی دست آموز درآورد».

در مقاله ای به نمونه ای از «مهندسیِ افکار عمومی» اشاره کرده ام.

موج عظیم مردمی در راهپیمائی های سال ۵۷ شاید با مفهوم کودتا مغایر باشد ولی با توجه به تقارن این راهپیمائی ها با روزهای تاسوعا و عاشورا و تبلیغات گستردۀ رادیو – تلویزیون ها (خصوصاً بی بی سی) در دامن زدن و گاه هدایتِ این تظاهرات ها می توان گفت که حضور مردم در صحنه به بسیاری از کودتاهای سال های اخیر خصلتی انقلابی یا مردمی می دهد. در چنان شرایطی به قول «ادوارد برنیز»: توده های مردم – عموماً – پیاده نظامِ سیستمِ تبلیغات (پروپاگاندا) هستند.

بنابراین، منظور نگارنده از کلمۀ «انقلابی»- در ترکیب «کودتای انقلابی»- ناظر به دو موضوع اساسی زیر است:

۱- تدارکِ سرنگونی رژیم شاه از بالا (توسط کمپانی های نفتی و دولت های حامی آنها) و تبلیغات گستردۀ نشریات و رادیو-تلویزیون های غربی علیه شاه،

۲- حضور گستردۀ مردمِ مفتون و «ماه زده» (در پائین) به مثابۀ پیاده نظامِ شبکۀ تبلیغات و پروپاگاندا.

اعتقاد به «دست انگلیسی ها» و «تئوری توطئه»در میان ایرانیان (با وجود جنبه های اغراق آمیز آن) در واقع،از تجربه های تلخ تاریخی و سیاسی مردم ما ناشی می شود. بر این اساس بود که حتّی دکتر مصدّق نیز معتقد بود: در ایران، کارها فقط به دست و خواست دولت انگلیس انجام می شود.[۲] در اینجا می توان از نقش تبلیغات رادیوهای وابسته به دولت انگلیس در سه رویداد مهم تاریخ معاصر ایران یاد کرد:

۱- سقوط و تبعید رضاشاه

۲- تضعیف و سقوط دولت مصدّق

۳- سرنگونی محمدرضاشاه.

سِر ریدر بولارد (سفیر کبیر مقتدرِ انگلیس در ایران) در خاطرات و گزارش های محرمانه اش تاکید می کند که با تبلیغات دروغ و پخش خبرهای اغراق آمیز از طریق رادیو«بی بی سی» و «رادیو دهلی»، «روال عادی حکومتِ رضاشاه را مختل کردیم و در نهایت باعث سقوط وی گردیدیم».[۳]

با توجه به گسترۀ نفوذ رادیو-تلویزیون ها در رویدادهای سال ۱۳۵۷ روشن است که مهندسیِ افکار عمومی، کشاندن مردم به خیابان ها و مختل کردنِ «روال عادی حکومتِ محمد رضاشاه» می توانست آسان تر، هنرمندانه تر و مؤثرتر از دوران رضاشاه باشد.

به راه انداختن انقلاب های مصنوعی توسط دولت های غربی استراتژی نوینی است که آخرین نمونۀ آن را در به اصطلاح «انقلاب لیبی»و سرنگون کردن رژیم محمد قذّافی (در سال ۲۰۱۱) بیاد داریم؛ کشوری که اگر چه با نوعی دیکتاتوری سیاسی رهبری می شد، امّا از نظرِ رفاه اقتصادی و اجتماعی پیشرفته ترین کشور در میان کشورهای آفریقائی بود و در آن، زنان بیش از همۀ کشورهای آفریقائی و مسلمان دارای حقوق و جایگاه اجتماعی بودند.در آستانۀ حمله به لیبی بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه ها در لیبی زن بودند. برخورداری از خدمات درمانی و بهداشتی و آموزش رایگان و همچنین استفاده از وام های بدون بهره و آب و برق رایگان نیز از دیگر دستاوردهای حکومت قذّافی بود.

در چنان شرایطی، تصمیم قذّافی برای ملّی کردن منابع نفتی و گازی لیبی ، سرمایه گذاری حیرت انگیز وی برای تأسیس بزرگترین منابع آب شیرین در لیبی، تمایل او به خارج کردن ۱۵۰ میلیارد دلار سرمایۀ آن کشور از بانک های اروپا و آمریکا، سودای قذّافی برای ایجاد بانک آفریقائی و جانشین کردن دینار لیبیائی بجای دلار یا یورو، و غیره…عوامل اصلیِ حمله به لیبی و سرنگون کردن قذّافی بودند.
طرح سرنگونی شاه!

چنانکه خواهیم دید طرح سرنگونی رژیم شاه ۵ سال پیش از وقایع ۵۷ (یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴) کلید خورده بود. رَوَند تدارک این سرنگونی را می توان چنین ترسیم کرد:

۱- پس از سقوط دولت مصدّق، محمدرضا شاه می خواست که بر اجحافاتِ دراز مدّتِ کمپانی های نفتی خاتمه دهد و حاکمیّت مطلق ایران بر منابع و صنایع نفتی را تحقّق بخشد. با این آرزو در سال ۱۳۴۶ بهنگام افتتاح کارخانۀ عظیم ذوب آهنِ اصفهان در حضور الکسی کاسگین (نخست وزیر شوروی) شاه با لحنی تند و تهدیدآمیز خطاب به کمپانی های بزرگ نفتی اخطار کرد:

«در سال ۱۹۷۹ [یعنی درست در سال ۵۷] قرار داد نفت با کنسرسیوم نفت خاتمه پیدا خواهد کرد و شرکت های نفتیِ فعلی در ردیف بلندی خواهند ایستاد و بدون هیچ مزایائی، مثل دیگران برای خرید نفت ایران باید بیایند صف بکشند. در سال ۱۹۷۹ [یعنی درست در سال ۵۷] ما قرارداد نفت خودمان با کنسرسیوم را دیگر به هیچ وجه تمدید نخواهیم کرد…»

ایستادگی و عِصیان شاه در برابر خدایان نفتی و عقوبت بعدی آن یادآورِ سرشت و سرنوشتِ «پرومته در زنجیر» در مقابل«زئوس» (خدای خدایان) بود؛ موضوعی که در بخشی از نقد کتاب دکتر عباس میلانی به آن اشاره کرده ام.

۲ـ در ۲۲ اسفند ۱۳۴۷ شاه به کنسرسیوم نفت اخطار کرد که «درآمد ایران باید ظرف دو ماهِ آینده به یک میلیارد دلار برسد و گرنه ایران نصف منابع نفتی خود را در اختیار خواهد گرفت». چند ماه قبل از این اخطار شاه پالایشگاه نفت تهران را (در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۴۷) افتتاح کرده بود.

به دنبال این اخطار، شاه تأکید کرد:

«آنچه من می گویم کاملاً روشن است. من می گویم نفت، مال ما است اگر استخراجش نمی کنید ما خودمان آن را استخراج خواهیم کرد.»

۳ـ نکتۀ بسیار مهم دیگر اینکه در گفتگو با روزنامه نگاران در ۵ بهمن ۱۳۴۹ شاه پیش بینی کرده بود:

«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد!»

۴ـ در ۹ مرداد ۱۳۵۲ با تلاش های شاه، ایران به حاکمیّت کامل بر صنایع نفت ایران نائل شد به طوری که به قولِ دکتر پرویز مینا (کارشناس برجسته و مدیر وقتِ امور بین المللی شرکت نفت):

«با در نظر گرفتن شرایط و اصول مندرج در قرارداد جدیدِ نفت می توان نتیجه گرفت که قانون ملّی شدن صنعت نفت -به معنی و مفهوم واقعی- با عقد این قرارداد در سال ۱۹۷۳ به مرحله اجرا گذارده شد» [۴]

۵ـ دوران ریاستِ جمهوری نیکسون دوران طلائی روابط شاه با کاخ سفید بود که طی آن شاه نه به عنوان یک «مُهرۀ دست نشانده» بلکه به عنوان شخصیّت و شریکی مستقل و قابل احترام نگریسته می شد. سفیر وقت ایران در آمریکا، دکتر امیر اصلان افشار در گفتگو با نگارنده از روابط بسیار نزدیک خود با ریچارد نیکسون و خانواده اش یاد کرده است.

با ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون این دوران طلائی به پایان رسید و جانشین او -جرالدفورد – با دعوت از شاه به آمریکا در سال ۱۹۷۴ (۱۳۵۳) کوشید به نگرانی های کمپانی های نفتی و مردم آمریکا در بارۀ افزایش روز افزون قیمت نفت توسط شاه پایان دهد.

مذاکرات شاه در آمریکا با موفقیّت ها و موافقت های نِسبی همراه بود، امّا در آخرین لحظات اقامت در آمریکا شاه در یک مصاحبۀ مطبوعاتی بار دیگر برافزایش قیمت نفت تا سقف ۲۰-۲۵٪ تأکید کرد. موضعگیری شگفت انگیز شاه باعث شد تا روزنامه های معتبر آمریکا این عنوان را تیترِ نخستین صفحات خود قراردهند:

«آمریکا در زمان بازدید شاه تسلیم شد».

از این هنگام مخالفان شاه در کاخ سفید به تلاش های شیطانی خود برای سرنگون کردن وی افزودند.

۶- در یکی از جلساتِ شورای امنیّت ملّی آمریکا در سال۱۹۷۴ (۱۳۵۳) «هنری کیسینجر» -با وجود رابطۀ دوستانه و ستایش آمیزش با شاه- به نظرِ برخی از دولتمردان آمریکا اشاره کرد:

«اگر شاه بخواهد خط مشی کنونی خود را ادامه دهد و سیاستی را که در چهارچوب سازمان کشورهای صادرکنندۀ نفت [اُوپک] اتخاذ کرده تغییر ندهد ممکن است این تصوّر برایش حاصل شود که نفوذش در منطقه دائماً افزایش خواهد یافت…تردیدی نیست که شاه اکنون سیاستی اتخاذ کرده که بتواند فشار بیشتری بر ما وارد آورَد، چه بسا ممکن است روزی فرارسد که ما دیگر سیاست شاه را به سودِ خود تشخیص ندهیم. شاه این سودا را در سر دارد که کشورش را به یک قدرت بزرگ تبدیل کند، نه به کمک ما بلکه با استفاده از وسایل دیگری، از جمله همکاری بیشتر با همسایگان روس اش…در اینجا [آمریکا] برخی بر این عقیده اند که یا باید شاه دست از سیاست های خود بردارد و یا ما باید او را عوض کنیم»[۵]

ادامه دارد

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

[۱] – از جمله در کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» (۱۹۸۸)، «برخی منظره‌ها و مناظره‌های فکری در ایران امروز» (۲۰۰۴) و خصوصاً «دکتر محمد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست» (۲۰۰۸). برای مجموعه‌ای از مقالات نگارنده در بارۀ انقلاب اسلامی نگاه کنید به لینک زیر:

چندمقاله دربارۀ «انقلاب اسلامی»،علی میرفطروس

[۲] -برای نمونه نگاه کنید به:خاطرات و تألّمات مصدّق،صص۳۴۱-۳۴۲.

[۳] – برای آگاهی از نقش «بی بی سی» در سقوط رضا شاه نگاه کنید به مقالۀ مسعود لقمان: «رادیو و جابه‌جایی قدرت در شهریور ۱۳۲۰؛ سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی»؛ ماهنامۀ تحلیلی، آموزشی و اطلاع‌رسانی مدیریت ارتباطات شمارۀ ۹، بهمن‌ماه ۱۳۸۹

رادیو و جابه‌جایی قدرت درشهریور ۱۳۲۰:سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی،مسعودلقمان

[۴] – تحوّل صنعت نفت ایران؛ نگاهی از درون، بنیاد مطالعات ایران، آمریکا، ۱۳۷۷/ ۱۹۹۸، ص۳۵.

[۵]- برای منابع سخن کیسینجر نگاه کنید به:

Nahavandi;H:Mohammad Réza Pahlavi : le dernier Shah / 1919-1980,éd Perrin,Paris,2013,p432
ترجمۀ فارسی، ص۶۳۵.

از باندونگ تا باکو / علیرضا نوری‌زاده

از سازمان غیرمتعهدها چه به جا مانده است؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۰ برابر با ۱۳ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۴۵

اجلاس سران غیرمتعهدها در کاراکاس، پایتخت ونزوئلا، به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶- RONALDO SCHEMIDT / AFP

زمانی که آیت‌الله علی خامنه‌ای در مقام رئیس‌جمهوری در هشتمین اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در هراره، پایتخت زیمباوه، شرکت کرد، نه او و نه وزیر خارجه‌اش، علی‌اکبر ولایتی، باور نداشتند که در مهمانی رابرت موگابه، میزبانشان مجلس رقص برپا می‌کند و مهمانان گیلاس‌های شراب خود را به‌سلامتی موگابه و تازه‌عروسش بلند خواهند کرد و بعد زن و مرد در آغوش هم والس و تانگو و سامبا می‌رقصند.

آقا به محض ورود به سالن مهمانی روی ترش کرد و به گزارش علی‌اکبر ولایتی -که امروز در مقام حکیم‌الملک ولایت و مشاور سیاسی ارشد آقا از اصحاب خاصه ولی‌فقیه است- به‌اتفاق همراهان به‌سرعت سالن را ترک کرد و هیئت ایرانی شام را با بغض در اتاقشان نوش‌ جان کردند. ولایتی در یادداشتی می‌نویسد: «نکته‌ اینکه نوع حکومت‌هایی که در آنجا شرکت داشتند، اغلب حکومت‌هایی لائیک بودند؛ چه راست و چه چپ، اما حکومتی که سکولار نبود بلکه در این حکومت سیاست و دین به هم آمیخته، جمهوری اسلامی ایران بود.»

از باندونگ تا تهران

آن روز که سران و نمایندگان کشورهایی در شرق و غرب عالم در سال ۱۹۵۵ در باندونگ گرد هم آمدند و بر آن شدند تا سازمانی را پایه‌گذاری کنند که هدفش -لااقل در ظاهر- عملی کردن شعار «نه شرقی و نه غربی» بود، در باور ستارگان این نشست یعنی دکتر سوکارنو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، ژوزف بروز تیتو و قوام نکرومه هم نمی‌گنجید که این سازمان خیلی زود با حضور پررنگ چین و یک سری رژیم‌هایی که سردرآخور مسکو و اقمارش داشتند، شعار «نه شرقی» را فراموش خواهد کرد و بعد از نخستین نشست رسمی این سازمان در بلگراد به میزبانی ژوزف بروز تیتو در اوج جنگ سرد، عملا به ابزاری تبدیل خواهد شد که مسکو در بزنگاه‌های مهم از خط‌ و ربط آن به نفع خود و علیه سیاست‌های غرب، به‌ویژه ایالات متحده، بهره جوید.

به جز تیتو که همواره سیاست مستقلی داشت، ناصر و سوکارنو و نکرومه به مرور پیوندهایی راهبردی با شوروی پیدا کردند. سوکارنو سرنگون شد و جانشینان او به راست زدند و با آمریکا هم‌پیمان شدند؛ اما جانشینان نکرومه چپ‌زده‌تر شدند. هند در عین داشتن پیوندهای نظامی با شوروی، روابط با غرب را حفظ کرد و با اضافه شدن کشورهای تازه استقلال‌یافته آفریقایی که اغلب رهبرانشان دلبسته و گاه وابسته به اردوگاه شرق بودند، جنبش عدم تعهد به مرور از اهداف و آرزوهای بنیان‌گذارانش دور شد.

نخستین کنفرانس سران جنبش غیرمتعهدها در سپتامبر ۱۹۶۱ در بلگراد برگزار شد. ستارگان باندونگ همچنان در اوج شهرت و محبوبیت، در این نشست شرکت کردند و در همین نشست بود که جنبش در قالب یک سازمان بین‌المللی با حضور بیش از ۱۰۰ کشور جهان اعلام موجودیت کرد.

در دوران جنگ سرد، سازمان با برگزاری نشست‌های سالیانه، در عرصه روابط بین‌الملل حضوری چشمگیر داشت اما نگاه به شرق همواره مفهوم «غیرمتعهد» را که هدف بانیان جنبش بود، زیر سؤال می‌برد. جالب اینکه کشورهایی چون عربستان سعودی که روابط تنگاتنگی با غرب داشت یا الجزایر و گینه و اتیوپی (بعد از سرنگونی هایلاسلاسی به دست منگستو هایله ماریام مارکسیست) که در آغوش شوروی بودند، به‌عنوان اعضای جنبش پذیرفته شده بودند حال آنکه ایران به علت حضور در پیمان سنتو و بعد پیمان مرکزی، بعد از تشکیل رسمی آن در بلگراد، به جنبش راه نداشت و همین امر باعث شد که نگاه حکومت وقت ایران به جنبش پرسوءظن و منفی باشد؛ به گونه‌ای که رسانه‌های آن روزگار این جنبش را آلت دست شوروی می‌دانستند که البته در این زمینه چندان هم بیجا نمی‌گفتند.

در سال ۱۳۵۷، با وقوع انقلاب ایران و سقوط رژیم سلطنتی، دولت انقلابی هم‌زمان با پیوستن به جنبش غیرمتعهدها، بلافاصله خروج جمهوری اسلامی ایران از کلیه پیمان‌های نظامی و سیاسی و امنیتی با غرب را اعلام کرد و جالب اینکه نخستین حضور جمهوری اسلامی ایران با نمایندگی دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، در هاوانا، پایتخت کوبا، بود که دربست به اردوگاه شوروی وابسته بود و نظامی با باورهای مارکسیستی و ضد آمریکایی داشت.

نشست سران جنبش هر سه سال یک بار برگزار می‌شود و کشور میزبان سه سال ریاست سازمان را عهده‌دار است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جنبش غیرمتعهدها چون گربه‌ای که سبیلش را زده باشند، سرگشته و بی‌وزن و هم‌زمان بی‌اعتبار شد؛ به گونه‌ای که بزرگان جنبش دیگر برای حضور در نشست‌های سران چندان علاقه‌ای نداشتند.

نکته‌ای را یادآوری می‌کنم که در تاریخ جنبش جایگاه ویژه‌ای دارد؛ در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱)، بغداد به میزبانی کنفرانس سران انتخاب شد؛ یعنی اینکه صدام حسین متجاوز به خاک ایران، عضو دیگر جنبش، می‌توانست با برگزاری کنفرانس سران عملا اعتبار خود را بالا ببرد، توان خود را برای میزبانی رهبران کشورهای عضو جنبش و تامین امنیت آن‌ها در حین جنگ نشان دهد و لابد در پایان نشست هم زمینه صدور بیانیه‌ای در محکومیت ایران که به نداهای صلح‌طلبانه او پاسخ نمی‌داد، فراهم کند.

اینجا بود که نیروی هوایی زخم‌خورده ایران با پروازهای متعدد بر فراز بغداد و بمباران قصری که صدام با هزینه کردن میلیون‌ها دلار برای نشست سران جنبش برپا کرده بود، آشکار کرد که بغداد برای برگزاری نشست سران جای امنی نیست. همین امر باعث شد کنفرانس به تاخیر افتد و سرانجام در سال ۱۳۶۲ به‌ جای بغداد در دهلی برگزار شود.

در سال ۱۳۶۵ که کنفرانس سران جنبش در هراره، پایتخت زیمبابوه، برگزار می‌شد، علی خامنه‌ای که آن روزها رئیس‌جمهوری بود، در راس هیئتی بلندپایه راهی کشور دوست و برادر، زیمبابوه، شد. در روز افتتاح همه‌چیز به‌خوبی طی شد و فقط هیئت نمایندگی عراق به ریاست طه یاسین رمضان، معاون صدام حسین، و طارق عزیز که مدام در باب جنگ‌طلبی رژیم اسلامی داد سخن می‌دادند، موی دماغ هیئت ایرانی بودند؛ اما شباهنگام که موگابه برای میهمانانش مجلس رقص و نوش و حال آراسته بود (چنانکه ذکر شد)، خامنه‌ای و وزیر خارجه‌اش، علی‌اکبر ولایتی، با ورود به سالن میهمانی و مشاهده موگابه در حال رقصیدن با همسر جدیدش و شنیدن بانگ نوشانوش از هر سو، مثل برق‌گرفته‌ها به‌سرعت سالن را ترک کردند و به اتاق خود در هتل محل اقامت سران رفتند و به هیئت همراه نیز دستور دادند سالن را ترک کنند.

آن شب با سروصدای دیگر میهمانان و بانگ رقص و پایکوبی‌شان، خواب به چشمان سید علی آقا راه نیافت و شام را در اتاق با برادر ولایتی صرف کرد. این سفر بسیار نامیمون بود و رئیس‌جمهوری اسلامی دمق و پکر به ام القرای تهران بازگشت.

در سپتامبر ۲۰۰۶ (شهریور ۱۳۸۵) بار دیگر هاوانا محل برگزاری کنفرانس سران بود و این بار محمد خاتمی، رئیس‌جمهوری وقت جمهوری اسلامی ایران در ملاقاتی با طه یاسین رمضان، معاون صدام حسین، درباره شماری از مسائل حل نشده بین دو کشور بعد از آتش‌بس و قبول قطعنامه ۵۹۸ مذاکره کرد.

در سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) کنفرانس سران غیرمتعهدها در شرم‌الشیخ مصر برگزار شد و حضور زیبارویی که با ویلن خود میهمانان را به شگفتی و تحسین واداشت، اعتراض منوچهر متکی، وزیر خارجه احمدی‌نژاد، را در پی داشت که اقدام میزبان مصری در برپایی مجلس لهوولعب را سبب آزردگی خاطر نمایندگان کشورهای مسلمان می‌دانست.

البته عمر سلیمان، رئیس وقت دستگاه اطلاعات مصر، به نمایندگی از حسنی مبارک به متکی گفت که هیچ یک از سران کشورهای اسلامی شرکت‌کننده به حضور یک بانوی هنرمند موسیقی‌دان در مهمانی رئیس‌جمهوری مصر اعتراضی نکرده‌اند و موسیقی که در مهمانی نواخته شد، از زیباترین آثار کلاسیک و مدرن موسیقی جهانی است و آقای متکی بهتر است اگر مایل به شنیدن موسیقی نیست، به اتاقش برود و شبکه تلویزیونی قرآن و مسلمین را تماشا کند که البته آقای متکی و همراهانش ترجیح دادند با تسامح و تساهل و زیرچشمی هنرنمایی بانوی ویلون‌نواز را که از اهالی اروپای شرقی بود، تماشا کنند.

سه سال بعد دارالخلافه اسلامی «طهران» میزبان کنفرانس سران غیرمتعهدها بود و محمد مرسی ریاست جنبش را که بر عهده حسنی مبارک بود، به محمود احمدی‌نژاد تسلیم کرد. وزارت خارجه رژیم ایران در آستانه اجلاس تهران اعلام کرده بود چون بسیاری از رهبران کشورهای عضو جنبش از سوی استکبار تحت‌فشارند تا به ام‌القرای اسلامی نیایند، این وزارتخانه تا آخرین لحظه از اعلام اسامی سران شرکت‌کننده در نشست جنبش غیرمتعهدها خودداری خواهد کرد.

اجلاس کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها به مدت پنج روز از پنجم تا دهم شهریور در سه سطح کارشناسان، وزرای خارجه و رهبران در تهران برگزار شد. نشست تهران شانزدهمین دوره اجلاس رهبران کشورهای جنبش غیرمتعهدها بود که سه سال پیش از آن در زمان میزبانی مصر از این نشست، منوچهر متکی وزیر امور خارجه وقت رژیم، نامزدی جمهوری اسلامی ایران برای میزبانی دوره بعد (البته بدون رقص و شراب) را اعلام کرد و این موضوع به تصویب نهایی رهبران کشورهای عضو رسید.

در نشست تهران، ونزوئلا رئیس و میزبان دوره بعدی شد و میهمانان با انواع کباب‌ و خورشت‌ ایرانی و دوغ و سکنجبین پذیرایی شدند.

در اجلاس غیرمتعهدها به میزبانی مصر، بیش از ۱۴۰ کشور از جمله ۱۱۸ عضو جنبش و حدود ۱۰۰ تن از سران و رهبران کشورها حضور داشتند؛ اما در تهران کمترین تعداد سران و نمایندگان شرکت کردند. قبرس که روزگاری اسقف ماکاریوس، رهبر آن، از زعمای جنبش بود، کاردارش در تهران را به اجلاس فرستاد.

آیت‌الله علی خامنه‌ای با کوتاه‌ترین حضور در سالن اجلاس سران و محمد مرسی با کوتاه‌ترین زمان سفر به ایران از میان مهمانان اجلاس، نام خود را در فهرست کوتاه‌ترین‌ها از نظر زمان حضور در این نشست ثبت کردند.

در مجموع، ۸۵ کشور در سطح سران و رهبران در نشست تهران حاضر شدند و در حالی که سران همه کشورها به نشست تهران دعوت شده بودند و مقام‌های ایرانی پیش از آن گفته بودند که به‌عنوان میزبان نمی‌توانند رهبر کشوری را به ایران دعوت نکنند، جمعا ۲۴ رئیس‌جمهوری، سه پادشاه، هشت نخست‌وزیر و ۵۰ وزیر خارجه به تهران آمدند.

هزینه برگزاری نشست‌های بین‌المللی به عهده میزبان است. مقام‌های ایرانی چند روز پیش از برگزاری شانزدهمین اجلاس سران کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها هزینه آن را هزار میلیارد تومان اعلام کردند.

محمد مرسی، رئیس‌جمهوری اسلام‌گرای وقت مصر که خیلی زود سرنگون شد، رکورددار کوتاه‌ترین سفر مقام‌های شرکت‌کننده در اجلاس تهران بود. سفر مرسی به تهران به‌عنوان رئیس وقت جنبش غیرمتعهدها، چهار ساعت بود و بلافاصله پس از تحویل ریاست جنبش به تهران و گرفتن عکس یادگاری، ایران را ترک کرد.

در زمان رقابت‌های انتخابات ریاست‌جمهوری مصر، مقام‌های جمهوری اسلامی ایران علنا از مرسی حمایت کرده بودند اما او بدون دیدار با آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، به سفر خود به ایران خاتمه داد و در سخنانش با حمله شدید به بشارااسد و جنایتکار خواندن او، میزبانان یارویاور اسد را سخت آزرده کرد؛ به گونه‌ای که هنگام سرنگونی‌ او اشکی نریختند.

عمر البشیر، رئیس‌جمهوری سرنگون‌شده سودان که به دلیل ارتباطش با کشتار دارفور تحت تحریم بود و دیوان بین‌المللی کیفری مستقر در لاهه در اقدامی بی‌سابقه، حکم بازداشت او را به اتهام ارتکاب «جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت» صادر کرده بود، کیم یونگ نام، رهبر و صدر هیئت‌رئیسه مجمع عالی خلق کشور کره شمالی که کشورش به دلیل فعالیت‌های غیرصلح‌آمیز اتمی تحت تحریم قرار دارد و رابرت موگابه، رهبر زیمبابوه که به دلیل سیاست‌های اقتصادی و سرکوبی مخالفان سیاسی‌اش همواره هدف انتقاد محافل جهانی قرار داشت، به تهران آمدند. هر سه این رهبران با آیت‌الله‌ خامنه‌ای دیدار کردند و او از کره شمالی و شخصیت رابرت موگابه، رهبر زیمبابوه، تمجید کرد.

اعضای هیئت سوریه که به سرپرستی نخست‌وزیر این کشور در تهران حضور داشتند، در اعتراض به انتقاد محمد مرسی، رئیس‌جمهوری مصر، از خونریزی‌ها در سوریه به دست حکومت بشار اسد، در روز افتتاحیه سالن اجلاس را ترک کردند. این هیئت بعدا به محل استقرار خود بازگشت.

ترجمه معکوس سخنان مرسی

استفاده از واژه بحرین به‌جای سوریه و ترجمه معکوس سخنان محمد مرسی، رئیس‌جمهوری وقت مصر هم نتوانست مشکل محتوای اظهارات محمد مرسی در اجلاس تهران را حل کند. مرسی که در اجلاس تهران سخنان شدیداللحنی علیه سوریه بر زبان آورد، در حین سخنانش بارها بشار اسد را به سرکوب متهم و از «انقلابیون سوریه» حمایت کرد. این در حالی است که مترجم اجلاس که صدایش مستقیم از رادیو پخش می‌شد، بارها به‌جای سوریه از اسم بحرین استفاده کرد که اعتراض رسمی مصر، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس و دبیرخانه سازمان را به همراه داشت و به رژیم جمهوری اسلامی ایران به‌شدت لطمه زد. مرسی در اعتراض به این عمل غیردیپلماتیک، به دیدن خامنه‌ای نرفت و بلافاصله بعد از سخنرانی‌ خود تهران را ترک کرد.

مشکل فلسطین در تهران

در ابتدا اعلام‌ شد که محمود عباس، رهبر تشکیلات خودگردان فلسطین، و اسماعیل هنیه، نخست‌وزیر وقت غزه از حماس، به اجلاس تهران دعوت شده‌اند و به‌طور هم‌زمان در ایران حضور خواهند داشت اما ساعاتی پس از تایید سفر هم‌زمان این دو، با تهدید محمود عباس به حضور نیافتن در نشست در صورت بودن اسماعیل هنیه، رژیم ناچار شد دعوت از او را لغو کند.

محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، هم به دیدن خامنه‌ای نرفت.

بعد از تهران

بعد از اجلاس سران غیرمتعهدها در تهران، دو اجلاس دیگر یکی در کاراکاس به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶ با حضور جواد ظریف و یکی در باکو در تاریخ ۲۶ اکتبر ۲۰۱۹ با حضور حسن روحانی برگزار شد. این دو اجلاس در پرتو تجمع‌های منطقه‌ای و اوضاع جهان در دوران دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری پیشین آمریکا، رنگ و بویی نداشتند. آشکارتر بگویم؛ از باندونگ تا باکو دنیا دگرگون شده است. جنبش عدم تعهد زمانی معنا داشت که بلوک شرقی وجود داشت و بلوک غربی در کار بود؛ وقتی که آمریکا لولوخورخوره و شوروی فرشته‌خصال بود. حالا مافیای روس هیچ ابایی ندارد که دست در آغوش ملا برادر و ملا سیدعلی بیندازد و رئیس‌جمهوری آمریکا ستایشگر مستبدان عالم باشد. مردان بانکوک و بلگراد رفته‌اند و جای آن‌ها را کوتوله‌های فاسد گرفته‌اند.

کرونا، و وضعیت فلاکت بار صنعت گردشگری ورشکسته ایران

شهرام صداقت ـ تهران

امروز ابراهیم پورفرج، رییس جامعه تورگردانان ایران از «خروج تعداد قابل توجهی از رانندگان و راهنمایان از صنعت گردشگری و افزایش نرخ کرایه روزانه وسایل نقلیه» ابراز نگرانی کرده است.او در این مورد به خبرنگاران گفت که: «رکورد دو ساله صنعت گردشگری، اجرای محدودیت های کرونا، بسته شدن مرزها باعث شده بیشترراننده ها ازاین حرفه بیرون بروند» (*)

البته این ها فقط گوشه ای از وضعیت گردشگری ورشکسته ی ایران است. سال هاست که صنعت توریسم یا گردشگری ایران که می توانست یکی از ثروت های بزرگ مردمان ایران باشد، تقریبا نابود شده است. دلایلی چون حجاب اجباری گردشگران زن، دستگیری و گروگان گرفتن بازدیدکنندگان، که می تواند خطری بالقوه برای هرکسی باشد، و وضعیت نابسامان و به هم ریخته ایران، از یک سو و حضور انبوهی از حزب اللهی های عراق و سوریه و لبنان و پاکستان که با هزینه سازمان گردشگری، یا بهتر است گفت با پول جیب مردمان ایران به ایران رفت و آمد می کنند، گردشگران واقعی را که قصدشان دیدن زیبایی های طبیعی و یا آثار تاریخی و فرهنگی استثنایی ایران می باشد، فراری داده است.

در واقع در سیزده چهارده سال گذشته جز حزب اللهی ها واندک زیارت کنندگان قم و مشهد، و یا مردهایی که از کشورهای حاشیه خلیج فارس برای خوشگذرانی و گرفتن صیغه های چند شبه به تهران یا مشهد می روند؛ و حکومت اسلامی به این ها به درستی «گردشگراسلامی» می گوید؛ وخود میهماندارشان هست؛ بیشتر کسانی که به ایران رفت و آمد می کنند؛ و وزارت میراث فرهنگی و گردشگری آن ها را گردشگر به حساب می آورد، یا تجاری هستند که به قصد چپاول ته مانده ثروت های ایرانیان به ایران رفت و آمد دارند و یا ایرانیان مقیم کشورهای مختلف جهان که برای دیدار قوم و خویش ها و یا کارهای مالی و اداری شان به ایران می روند.

اکنون کار به جایی رسیده که وزارت گردشگری حتی پول راهنماهای گردشگری و هتلداری را نیز نمی تواند بدهد، یا نمی خواهد بدهد؛ زیرا حتی میهمانان همیشگی خودشان نیز از رفتن به ایران کرونا زده هراس دارند. رییس جامعه تورگردان ها می گوید: «به جز راننده‌ها، راهنماهای گردشگری زیادی از این حرفه خارج شده‌اند، حتی نیروهای حرفه‌ای هتلداری به‌ویژه در بخش پذیرش که سال‌ها تجربه رفتار با گردشگر و مهمان‌داری را به دست آورده بودند، از دست داده‌ایم. این پیش‌بینی‌ها قبلا شده بود، حتی به مسؤولان برای حفظ نیروهای ماهر و متخصص گردشگری بارها هشدار داده بودیم، ولی متاسفانه اتفاقی که نباید رخ داده است».

بنیاد میراث پاسارگاد

———————————

*خروج بیشتر راننده ها از گردشگری ایران و افزایش نرخ کرایه ها

مرگ بکتاش آبتین در زندان سفاک زمانه ما/ عرفان قانعی فرد

شگفت نیست اگر آسمان بگرید زار
تو گویی در دستگاه خلافت اسلامی ولایت فقیه، “هر شب ستاره ای را از آسمان به پایین می کشند، اما اسمان ایران همیشه پر از ستاره است . آنهم ستاره های پر فروغ. تا به حال، ادمی ندیده اید که هم شادمان و هم غم بزرگی در دل تنگ داشته باشد، اما آن ادم منم . غمگین و سرخورده برای از دست دادن مرد پر شور و شاعری پاک چون ابتین و مویه کنان، نشسته در سوگ و پرسه او ؛ اما شادمانم که اندک شرری هست هنوز و ،در ان مرز و بوم ادم کش و انسان کش ” هنوز هستند جوانانی که از فساد حکومت نالان و معترض اند!

تو گویی ، که بکتاش، خندید به تاریخ جعلی خلافت اسلامی مُلای شیعه در ایران ویرانه ما…. و خندید به سرگذشت دلقکانی امثال نواب صفوی، اندرزگو، شجونی و فلسفی و قاسم سلیمانی که شده اند قهرمانان تقلبی دستگاه تبلیغات ولایت مطلقه فقیه.. . و خندید به “عدالت و رافت اسلامی” شیادانی مانند خامنه ای، اژه ای، سلامی و رئیسی که امروزه شده اند، مقام های حکومت جور و جهل و جانی.

به قول پیر مُرادم محمد قاضی، شگفت نیست اگر آسمان بگرید زار …. نهاد داغ بزرگی به قلب ملت … پس از هزاران داغ این سپهر کج رفتار. خبری کوتاه و تلخ که شاعری در کُنج زندان جان داد اما جنایات پیشگان اسلامی در فرقه تبهکار مُداوایش نکردند! و اگر به دوا و درمان فرستادنش، دیگر کار از کار گذشته بود… اما از کُلینی تا خُمینی و خامنه ای؛ عمامه بسرهای فاقد شرف و اخلاق در فیضه ها و شبستان های مخوف مساجد؛

تعفن و نجاست خرافات و موهات و ترور را در ایران پراکندند و امروزه روز، مثل سعدبن ابی وقاص و یزید و ابوسفیان، سرپرچمدار تروریسم اسلامی، خلافکاری، شرارت و جنایت در قرن ۲۱م شده اند.

abtin.jpgاین جانیان ضد قلم و آزادی بیان و هنر و فرهنگ ایران ، از زمستان بی بهار ۵۷ کمر به نابودی ایران بسته اند. زیرای مُلای شیعه، برای توسعه و عمران و آبادانی ایران نیامده. کار و بارشان، همین نمایش توحش و بربریت است. در موج ویرانگر۵۷، مکتب اهریمنی خمینیسم در ایران، ظلمتکده جاهلیت را بنا کرد با کمک شبکه تروریسم…

گرچه روح ‎ بکتاش آبتین شاعر و نویسنده، با کرونا در زندان ضحاک زمانه و ابلیس زمانه ما [ علی خامنه ای] از زنجیر رها شد و به آزادی پرکشید. از پس آن همه رنج و غصه و اندوه، آرام می خوابد. اما در واقع امر، او را کُشتند و نباید این جنایت را بخشید. در تاریخ ادبیات ایران، نامش و یادش هرگز فراموش نمی شود. مانند احمد میرعلایی، غفار حسینی، احمد تفضلی، علی اکبر سعید سیرجانی، محمد جعفر پوینده، محمد پوینده و … و با کشتن این اهل قلم هم، شعله کانون نویسندگان ایران، خاموش نمی شود…

بکتاش، دوست، شاعر مهربان، انسانی خوش فکر، که رویایش « ترویج انسانیت» بود. دوست داشت کانون نویسندگان، رشد یابد.. دیگر پتیاره ای بی هویت با قیافه های منحوس و حق به جانب ، او را به بازجویی نمی کشاند، دیگر ماموری بیسواد و میرغضبی بی سلیقه، به سانسور و حذف او نمی نشیند. قلم ها را می‌شکنند و صاحب قلم ها را می کشند؛ مبادا جز میل جلاد خونخوار، سخنی بنویسی و بگویی به دروغ و سانسور، دل خوش اند!

اما این سانسورچی ها و شکنجه گران عصر توحش و تاریکی در فاسدترین اسلام ناب محمدی و خونخوارترین حکومت الله بر زمین؛ با جنایت و تروریسم و شکنجه زنده اند! کسی هست که بگوید، ‏دقیقا ‎ بکتاش آبتین چه کرده بود که وی از پشت میز نوشتن و شعر گفتن به سینه قبری تاریک در گورستان فرستادید؟ جُرم اش چه بود؟ …

‎بکتاش آبتین، از سانسور و خفقان رها شد و با نامی نیک و عاقبت به خیر شد و رفت جُرم اش آن بود که می دانست بقای نظام ننگین و خونخواره جمهوری اسلامی مُلایان شیعه، در گرو قلم شکستن، خون ریختن، خفه کردن، گسترانیدن تاریکی- خفقان- فقر است! زیرا مراکز توسعه خرافات و موهومات، کارشان همان است… ای تُفو بر صورت شما نمایندگان امام زمان جعلی بر زمین!

‏از زندگی شاعرانه به سوی قبرستان؛ در واقع آئین شمشیر و یاسای چنگیزی سفیه وقیح [*ولی فقیه] در شوم ترین ایام تاریخ ایران است.. این دوران ۴۳ ساله اسلام ناب محمدی و حکومت الله بر زمینِ مُلایان (با زنجیر تعصب و زنگوله خرافات بر گردن)، جزو تاریکترین ادوار تاریخ ایران است.

با صدای بلند باید گفت :من دچار خفقانم، خفقان!

‎توگویی، تا در زمانه باقی است، تا زمانی که ویروس و میکروب مُلای شیعه از کالبد ایرانی، دفع نشود و ۱۱۰۰۰ امامزاده ویران نشود، صدای شوم نعلین و عمامه و عبا تروریسم اسلامی آخوندی، ادامه دارد…. این بیضه داران دین، با یاسای چنگیزی، ثناخوان مرگ بوده اند با عطش تخریب و ویرانگری و چپاول. و شده اند کانون عذاب ملت ایران.

به قول منزوی: همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، کو ؟ / آن که سامان بدهد این همه ویرانی را

آیا کلاب هاوس در حال بلعیدن و نابودی اپوزیسیون است؟/عبدالستار دو شوکی

ویدئوهای جنجالی اما تاسف آور “کلاب هاوسی” فراوانی در مورد برخوردهای توهین آمیز و تند شخصیت های اپوزیسیون به یکدیگر وجود دارد که نشان می دهد کلاب هاوس در اعماق فضای مجازی به سیاه چاله ای (Blackhole) با گرانش مخرب اما جذاب و نیرومند تبدیل گشته است که در حال بلعیدن و نابودی اپوزیسیون در درون وب تاریک (Dark Web) خویش است. یکی از ویژگی های “سیاهچاله” پیدایش “افق رویداد” است که از منظر استدلال تمثیلی مثال مناسبی برای به دام افتادن اپوزیسیون به درون این “سیاهچاله” بغایت و مکتوم و متراکم می باشد که مولفه مکان و زمان ۴۳ سال گذشته را کژ و منحرف می کند, تا بدانجا که حتی نور روشنگری فاقد سرعت گریز لازم برای خروج از آن است. در این وب تاریک ء کلاب هاوس عده ای زیرک برای شخصیت های اپوزیسیون اتاق (در حقیقت دام) فراهم می کنند تا به جای اتحاد، در “سیرک های تماشایی” دست به تطاول و نابودی متقابل بپردازند. بقول ضرب المثل انگلیسی “به متوهم یک تکه ریسمان بده, ظاهرا برای نجات از چاه به مثابه وسیله ارتباط و اتصال, اما در عوض خود را با آن حلق آویز می کند”.

سقوط پرشتاب به اندرون این سیاهچاله تاسف بار است آنهم در روزهایی که امثال بکتاش آبتین ها توسط همکاران “اکبر خوشکوشک” کشته میشوند, عده ای ذوق زده, از دیپلمات اسبق رژیم جمهوری اسلامی گرفته تا دیگران, حضور این شکنجه گر و قاتل بدنام در کلاب هاوس و همنشینی با وی را رویدادی میمون و مبارک معرفی می کنند؛ و برخی از او حتی مجددا دعوت به گفتگو دو طرفه می کنند و بلطائف الحیل و با فریبندگی اشتیاق هم صحبتی با یک قاتل را اینگونه توجیه می کنند که هدف به چالش کشیدن قاتل است و لاغیر! درست مثل آنهایی که با تردستی مردم را به تماشای اعدام و دار زدن و شلاق و سنگسار در ملاء عام دعوت می کنند تا به زعم خویش به “عوام الناس” نشان دهند جمهوری اسلامی چقدر بی رحم است. اما در حقیقت, به دور از اصول و پرنسیب با مطرح کردن ضمنی خودشان به جنایتکار کمک می کنند تا صدایش بیشتر شنیده شود. متاسفانه این نوع متوهمین کژپندار ء دوره گرد و فرصت طلب ء “همه فن حریف و فریب” و دمدمی مزاج که تلاش می کنند مثل شیربرنج به هر مزاجی بسازند در “فضای مزاجی” فراوان هستند

اخیرا به یکی از این افراد ایمیل زدم و از ایشان درخواست بازنگری در این شیوه نگرش و ذوق زدگی همنشینی با یک قاتل, نمودم. چونکه بقول سعدی که در باب دوم گلستان و به نقل از لقمان حکیم می گوید: دریغ از کلمه “آشکار نمودن” و حکمت با امثال خوشکوشک ها گفتن. زیرا آهنی را که موریانه بخورد / نتوان برد از او به صیقل زنگ. با سیه دل چه سود گفتن وعظ / که نرود میخ آهنین در سنگ. و اینکه بنده نظرم را در این مورد در مقاله ای در سایت گویا منتشر کرده ام که در عرض کمتر از ۴٨ ساعت بیش از هزار نفر به آن رای مثبت دادند و کمتر از بیست نفر رای منفی. و توضیح دادم اگر چه این آرای مثبت و منفی علمی نیستند, اما می تواند بارومتر یا نمایشگر کلی افکار عمومی در مورد همنشینی و همصحبتی اپوزیسیون با یک عنصر جنایتکار و سابقه دار تبهکار باشد. و ضمنا توضیح دادم آن مقاله اگرچه حاشیه پیدا کرد اما بقول ضرب المثل قدیمی “حرفو که بندازی زمین صاحبش برمیداره”. لذا پاسکاری های بعدی چیزی نبود جز حاشیه سازی تخس، مُفتِن و دوبهم زن.

یکی از این هموطنان نوشته بود که “حضور خوشکوشک نه تریبون دادن به او بلکه بازپرسی و استنطاق بود”. به او گفتم اتفاقا با آقای ایرج مصداقی گپ تلفنی داشتم, که بعنوان یک قربانی و زندانی این “عنصر پلید” را از کمیته نازی آباد (در پشت باشگاه تاج در جنوب تهران) از اوایل انقلاب می شناسد و حدود دو دهه پیش در کتاب خویش پلشتی ها, خونریزی ها, و قساوت و شقاوت وی را به رشته تحریر درآورده بود. از آقای مصداقی پرسیدم شما چرا با حمید نوری ننشستید و به اصطلاح گفتمان نکردید, مثل برخی از اپوزیسیون که با “اکبر خوشکوشک” در کلاب هاوس با نوعی درهم آمیختگی و امتزاج, محاوره و مجادله کردند. ایرج مصداقی به درستی جواب داد: ما با این جانیان و قاتلان بسیار بی رحم (بنا به تجربه شخصی خود وی) و توبه نکرده و مصّر حرفی نداریم و اگر بازپرسی و استنطاقی در کار باشد باید در دادگاه صالح جنایی صورت بگیرد. اما دریغ که بقول گوته هیچ کس نمی تواند ما را بهتر از خودمان فریب دهد.

در کشورهای دموکراتیک غربی رسم نیست که با شکنجه گران و جانیان و کسانی که دستشان به خون بیگناهان آلوده است و به یُمن خونریزی و خدمت به دستگاه شکنجه و اعدام, اکنون تاجر بیلیونر شده اند, به بهانه افشاگری و روشنگری و غیره, به گفتگو بنشینند. همین چند ماه پیش در اکتبر سال ۲٠٢١) مامور نگهبان حکومت نازی آلمان بنام “جوزف اس” که صد ساله بود را دستگیر و به پای میز محاکمه کشاندند. یک سال قبل تر از آن نیز مامور ٩۳ ساله دیگری بنام “برونو دیی” را دستگیر و زندانی کردند. در نتیجه حتی ٨٠ سال بعد از تاریخ ارتکاب جرم, افراد صد ساله را هم دستگیر و محاکمه می کنند, و نه اینکه با قبح زدایی و دادن اکسیژن تبلیغاتی و “حضور در پلتفرم مشترک” جنایت را عادی سازی و جنایتکار را با غسل تعمید تحت لوای بظاهر گفتمان و افشاگری تطهیر کنند. و از پشت ویترین کلاب هاوس نماد جنایت و شکنجه و تبهکاری را “برندسازی” بکنند.

سهیم بودن یا به اشتراک گذاشتن عملی یک پلتفرم با یک جنایتکار تحت هر بهانه ای غیر قابل قبول است. زیرا علاوه بر نادرستی زیست اخلاقی و حقوق بشری این عمل, بقول ملک‌الشعرا بهار “مرا با همنشینی مفتخر کرد / کمال همنشین در من اثر کرد” نیز حاوی پیام بسیار بدی برای مردم عادی از طرف اپوزیسیون و فرهیختگان جامعه می باشد که از منظر روانکاوی اجتماعی ـ سیاسی جنایت و هم نشینی با جنایتکاران را در ضمیر ناخودآگاه عوام عادی سازی می کند. از این رو علاوه بر پرهیز از جدال درونی، نباید اجازه بدهیم این “عادی سازی” صورت بگیرد.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

دوشنبه ٢٠ دی ١۴٠٠

doshoki@gmail.com

حوزه علمیه در قرن بیست‌و‌یکم/علیرضا نوری زاده

رنسانس مذهب شیعه به دست حوزویان صورت خواهد گرفت یا سروشیان؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰ برابر با ۶ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۴۵

حوزه امروز دربرگیرنده کارگاه‌هایی است که به ظاهر عنوان مدرسه دارند، ولی در آن‌ها کارگزاران و پایوران رژیم تربیت می‌شوند – عکس از فارس

مسیح مهاجری مدیر و سردبیر قدیمی‌ترین روزنامه رژیم جمهوری اسلامی ایران، که خود از یاران دکتر بهشتی و مهندس میرحسین موسوی در زمان تأسیس حزب جمهوری اسلامی بود، اخیرا با مشاهده کوفتن آخرین میخ بر تابوت مرجعیت در بودجه ۱۴۰۱، یادآورشده بود (نقل به مضمون) که مرجعیت زمانی نزد مؤمنان جایگاه و اعتبار داشت که از استقلال برخوردار بود و مردم از طریق وجوهات شرعیه، نیازهای حوزه را تأمین می‌کردند. جز او شمار دیگری از اهل حوزه، از جمله بزرگانی چون مجتهد شبستری، علامه محقق‌داماد، و علوی بروجردی نیز به شدت با دولتی شدن مرجعیت مخالفت کرده‌اند.

۴۳ سال پس از روی کارآمدن نظام جمهوری اسلامی در ایران و به ویژه در ولایت سیدعلی حسینی خامنه‌ای، حوزه تفاوت‌های آشکاری با گذشته دارد. در درجه اول، استداد عمومی در سطح حوزه به شکل سنگین‌تری سایه انداخته است. قبل از انقلاب همین آقای ناثر مکارم شیرازی در بحثهایش در مکتب اسلام با آتییست‌ها بحث می‌کرد. امروز اما نمادی از استبداد و ارتجاع مطلق است که ولایت فقیه را به جای خدا نشانده است و هر انتقادی از ولی فقیه، توهین به خدا و اسلام تلقی می‌شود.

مسئله طلبه‌های خارجی

در دوران پیش از انقلاب ۵۷ طلبه‌های شیعه خارجی، به ویژه از افغانستان، پاکستان، بحرین، کویت، عراق، عربستان سعودی و…، در حوزه بودند، اما به ندرت بعضی از آن‌ها به خدمت دستگاه امنیتی وقت درمی‌آمدند. اغلب آن‌ها می‌آمدند و چند سالی «تلمذ» می‌کردند و بعد با دلی سرشار از عشق به ایران و گاه با همسری ایرانی، به سرزمین خود بازمی‌گشتند. اما ماجرا بعد از روی کار آمدن دولت امام زمانی فرق کرد و از دل طلبه‌ها کسانی بیرون آمدند از تیره سوءقصدکنندگان به جان امیر پیشین کویت، مسئولان انفجار خُبر در عربستان، حزب‌اللهی‌های لبنان و حاشیه خلیج فارس، تروریست‌های نیجریه و فیلیپین، و…

بخش عمده طلاب خارجی که در حوزه علمیه قم حضور دارند، عرب‌های عراقی، لبنانی، بحرینی، سعودی، کویتی، یمنی‌ها هستند، و نیز پاکستانی‌ها، هندی‌ها، افغان‌ها، کشمیری‌ها، تبتی‌ها، مالزیایی‌ها، اندونزیایی‌ها، و آفریقایی‌ها، به‌ویژه از مالی و نیجریه و تانزانیا، و شماری از شهروندان تازه مسلمان شیعه اروپای شرقی، آمریکای لاتین و… .

بعضی از این طلبه‌ها قبلا در نجف بوده‌اند، ولی به علت تضییقاتی که در زمان صدام حسین بر حوزه نجف اعمال می‌شد، به ایران ره کشیدند. ورود این طلبه‌ها به ایران به دو صورت بوده است.
نخست آن‌ها که به صورت آزاد اجازه تحصیل و ورود به ایران را کسب کرده‌اند و یا از طریق ارگان‌های دولتی وارد کشور شده‌اند، و دوم آن‌ها که به صورت غیرقانونی در قم اقامت دارند، یا با خروج و دخول مجدد هر شش ماه یک بار اقامت خود را تمدید می‌کنند. شماری از عراقی‌ها و افغان‌ها نیز پس از چند نوبت آمدو‌شد به ایران، طلبگی را رها کرده و دنبال کاسبی رفته‌اند و بعضی نیز نصف روز درس می‌خوانند و نصف روز کار می‌کنند تا هزینه تحصیل خود را فراهم کنند. این افراد، اعم از عراقی و افغان و پاکستانی، ارتباطی با ارگانهای دولتی ندارند و خود به صورت مستقل، یا با دریافت شهریه از مراجع حوزه زندگی می‌کنند. بسیاری از این افراد به علت علاقه زیاد به ایران و مذهب تشیع به قم آمده‌اند.

در کنار این جمع، شمار زیادی از طلبه‌های سعودی و کویتی و بحرینی با داشتن وضع مالی خوب، از تسهیلات دولتی و امتیازاتی که برای طلبه‌های آماده نوکری برای اطلاعات فراهم است، استفاده نمی‌کنند. البته هستند در میان آن‌ها کسانی که از بعضی مراجع شهریه می‌گیرند، و نیز آن‌هایی که پس از مدتی گندکاری اخلاقی یا بدهی مالی به بار می‌آورند، یا با ازدواج‌های موقت و دائم صاحب فرزندانی می‌شوند و بعد آن‌ها را به امان خدا رها می‌کنند و به کشور خویش می‌گریزند. تعدادی نیز بعد از چندی طلبگی را کنار می‌گذارند و به دلالی ارز یا گرفتن وجوهات از ثروتمندان عرب شیعه در حاشیه خلیج فارس به عنوان دلال مراجع عمل می‌کنند؛ یعنی ثلث وجوهات را برای خود برمی‌دارند و الباقی را به مرجع مورد نظر می‌دهند. در چند سال اخیر عده ای از ملاهای شیعه سعودی و بحرینی و کویتی وارد تجارت ملک و خانه در مشهد، به‌ویژه «پروژه شاندیز» شده‌اند و پول‌های کلانی به جیب زده‌اند که البته سهم بزرگان حوزه مشهد، مثل علم‌الهدی و سرداران سپاه را فورا پرداخت کرده‌اند. این خانه‌ها معمولا به زوار شیعه اجاره داده می‌شود که به قصد زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد سفر می‌کنند.

شمار زیادی از طلبه‌های خارجی با معرفی دوستان و یا استادان محلی خود که با ارگان‌های رژیم رابطه دارند، به حوزه معرفی می‌شوند. این‌ها در آغاز در مجتمع‌های مسکونی ویژه طلاب اقامت می‌کنند و بعد که تأهل اختیار ‌کردند، خانه مستقلی اجاره می‌کنند. گاهی نیز یک طلبه خارجی پولدار خانه‌ای را به نام دوست و یا شریک ایرانی‌اش خریداری می‌کند و بعد اتاق‌های آن را به طلبه‌های هموطنش اجاره می‌دهد. کسانی مانند مرحوم سیدمحمدباقر حکیم، مهدی آصفی، فاضل مالکی، و ساجد نقوی البته از جانب دولت ایران اجازه تملک گرفته‌اند، چون با حفظ تابعیت عراقی و پاکستانی، با دریافت شناسنامه ایرانی می‌توانند در ایران صاحب خانه و زمین شوند. برای نمونه، یکی از فرزندان سیدساجد نقوی که دارای شناسنامه‌ای صادره از مشهد است، ده‌ها خانه در آن شهر دارد. شماری از طلبه‌های خارجی هم در مجتمع‌های مسکونی اقامت دارند که با هزینه تأمین شده از سوی مراجعی مثل مرحوم آیت‌الله خویی یا سیستانی برپا شده است و داماد ایشان، حجت‌الاسلام سیدجواد شهرستانی سرپرستی مجتمعی را بر عهده دارد که در آن صدها طلبه و مدرس در وضعیت رفاهی عالی زندگی میکنند. (۱)

«مدینه‌العلم» در منطقه زنبیل‌آباد قم، مجتمعی است که طلبه‌های آفریقایی در آن سکونت دارند. در سال‌های اخیر وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه به تعدادی از طلبه‌های لبنانی، پاکستانی، تاجیک، و نیز یک طلبه کانادایی شناسنامه و گذرنامه ایرانی داده‌اند و این افراد خانه‌هایی برای سکونت طلبه‌ها خریده‌اند.

بخشی از طلبه‌های خارجی در حین تحصیل، در پادگان‌های منذریه و صالح‌آباد قم دوره نظامی می‌بینند و بعضی نیز شش ماه در دانشگاه امام‌باقر وزارت اطلاعات دوره‌های امنیتی ویژه‌ای را طی می‌کنند و آماده برای «سرباز بمب‌ساعتی» شدن ولی فقیه، به کشورهاشان بازمی‌گردند.

سیاسی شدن حوزه نه تنها کمکی به برخورداری بیشتر حوزه از مدارا و تسامح و سعه‌صدر مذهبی و فرهنگی نکرده است، بلکه حوزه امروز را عملا به مدرسه تربیت چریک و ترویج تعصب و خرافات تبدیل کرده است. روزگاری نه چندان دور، امام موسی صدر و اخوی وی، علامه رضا صدر، آقای سید‌هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، همین آقای ناصر ابوالمکارم شیرازی، و نیز مرتضی مطهری، بحث و درسشان پیرامون عالم بوعلی و ابوالعلای معری و حکمت خسروانی دور می‌زد. امروز اما شرح معجزات مسجد جمکران و دیدار آقای خامنه‌ای با «آقا» (امام زمان)، نقل محفل‌شان در چهار شنبه عصرها است. البته استثناهایی نیز هنوز وجود دارند.

خیلی شهامت می‌خواهد که آدم در قمی که می‌تواند صاحب دبدبه و کبکبه مرجعیت باشد، و با سرمایه جهل عوام و سنگینی بار خرافه بر اندیشه‌های توده‌های محروم و مسکین، «مکارم»وار، با داشتن کارخانه قند و شکر و انحصار واردات لاستیک و پلاستیک و کاندوم از چین و تایوان، عمری سلطنت کند، اما چون روح آزاده دارد و درون از آز و حرص و طمع و ریاست‌طلبی پاک کرده است، لذا دستار ریا از سر بیندازد و قبای نفاق از تن برکَند، نعلین‌های تظاهر را به رودخانه خشک قم پرتاب کند که رنگ طراوت و طعم بارانِ عشق را نچشیده است، و آنگاه سبکبال، مانند پروانه بر شاخ و گل باغ حکمت و فلسفه بنشیند. در زیر آفتاب علم زنگ‌های به‌جا مانده از روزگار تعبد و دانستن امّا دم فرو بستن، فلسفه در خفا خواندن و حکمت در زیر نور ماه فراگرفتن، عمرو شدن و بر سر زید کوفتن و خیار اقاله را از کاسه فقه تارعنکبوت بسته برداشتن و…، را از جان و جهان بزداید و بشود استاد مجتهد شبستری، علامه محقق‌داماد، یا فرزانگان رفته‌ای از قبیله آقامهدی حائری و علامه رضا صدر و جلال‌الدین آشتیانی.

بدون شک امروز سران حوزه همچون اعرافی و احمد خاتمی و شیخ حسین نوری همدانی، ابوالارتجاع‌های معاصر، نه فهم درک سخنان شبستری را دارند و نه ذوق سرشار شدن از طنین خوش کلامش را. برای مکارم و و صافی گلپایگانی، پیام محمدی را از زبان ملاّی رومی شنیدن، کفر است؛ حال آن که اهالی طریقت، حقیقت را در جذبه مولانا یافته‌اند و می‌یابند.

روزی که تأملات مجتهد شبستری را درباره قرآن و وحی و رسالت خواندم، تردیدی نداشتم که این فرزانه مؤمن صادق، مورد انواع و اقسام سرزنش‌ها و تحقیر و تفسیق و تکفیر قرار خواهد گرفت. و با آن که دیری است عطای حوزه را به لقایش بخشیده است، اما جاهلانی گریبانش را خواهند گرفت. که این حوزه آن حوزه‌ای نیست که ده دوازده مرجع قدَر در آن حضور داشتند و صدها مدرس و طلابی معتقد و شرافتمند در مدارس و معاهدش با چندرغاز شهریه، به تلمذ و تحقیق و تدریس مشغول بودند؛ حوزه‌ای که دارالتبلیغ آن به حمایت مالی و معنوی آیت‌الله کاظم شریعتمداری، جمعی از خوش‌فکرترین آزاداندیشان را از جمع روحانیون جذب کرده بود تا «مکتب اسلام» را بیرون دهند.

حوزه امروز (استثناهایی البته هم در جمع علما و هم در بین طلاب وجود دارند) دربرگیرنده کارگاه‌هایی است که به ظاهر عنوان مدرسه دارند، ولی در آن‌ها کارگزاران و پایوران رژیم تربیت می‌شوند. پا که درون مدرسه حقانی گذاشتی، ناچاری شرافت و وجدان و اعتقادت را پشت در بگذاری تا بتوانی سیره و سلوک فارغ التحصیلان قبلی از تیره فلاحیان و خسرو خوبان (معروف به روح‌الله حسینیان که چندی پیش با هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد) و ریشهری و خویینی‌ها را به خوبی بیاموزی.

باری، از بحث دور نشوم، پیش از مجتهد شبستری‌ها، کسان دیگری نیز از حوزه‌ها و مدارس دینی راه طریقت را در پیش گرفته‌اند و در روزگاری که مثنوی مولانای بزرگ را ابوالارتجاع‌های حوزه و دکانداران دین با انبر جا‌به‌جا می‌کردند، در محضر ملای روم و خواجه شیراز و بوسعید و ابوالعلا و…، خدا را و وحی را شناخته‌اند. اما این همه در دورانی چنین کردند که چاه جمکران رونقی نداشت، سید‌علی‌آقا نامی بر عرش ولایت تکیه نزده بود، دادگستری کشور دست محسنی اژه‌ای نبود . بله، در سال‌هایی که آزادمردان اهل طریقت در بلاد اسلام زبان می‌گشودند و دین تعبّدی را برنمی‌تافتند و با شجاعت در برابر مقدس‌نماها و دین‌محوران خشک‌مغز می‌ایستادند، صدراعظم یهودی و وزیر نصرانی و مستشار عجم زرتشتی دستگاه خلافت اسلامی را در بغداد می‌چرخاندند، در قونیه پاشای ترک در سماع درویشان در صف نخست بود، در شیراز شاه‌شجاعی ظهور می‌کرد که در دفاع از آزادی و آزادگی و حقوق اهل قلم و نظر به روی پدر خشک‌مغزش شمشیر می‌کشید. این درست که سر منصور حلاج به دار شد و گردن شیخ اشراق به تیغ، یکی در بغداد و دومی در حلب، اما در کنار این‌گونه علما و عرفای شهید راه آزادی اندیشه و رنسانس دینی، صدها تن دیگر هم هستند که با عزت و احترام زیستند و در پایان عمر عزتی بیش از روزگار حیات یافتند. تسامح، حتی در عصر قاجار، آن هم پس از سال‌های آخوندنوازی خاقان مغفور، چنان بود که اجله علمای عصر به شنیدن مدعیات سیدعلی‌محمد باب حکم تکفیر و ارتدادش را ندادند، بلکه نظر ناصرالدین‌شاه را پذیرفتند و با او به مباحثه و مناظره پرداختند و در پایان مجلس، حکمشان نظر به خلل در عقل سید داشت و لذا نه به قتلش. آنچه بعدها بر سر سید باب آمد، مقوله دیگری است که جدا گانه باید مورد بحث قرار گیرد که تا ارزیابی دوباره‌ای، شرمی سنگین در آن باره برشانه‌های ما سایه‌انداز خواهد بود. یا در مورد احمد کسروی، پاسخ اکثریت حوزویان به نوشته‌های او، نوشته بود و خطابه. تنها تروریست‌هایی از نوع سیدمیرلوحی ملقب به نواب صفوی، حکم قتلش را دادند؛ حکمی که مرجع عصر، آیت‌الله بروجردی، با آن مخالف بود.

مفتوح بودن باب اجتهاد در تفکر شیعی، امکان تعاطی فکر و نظر و اختلاف در مسلک و مشرب و تفسیر و تحلیل متون دینی، از جمله قرآن را، همواره فراهم می‌کرد. امروز اما حکایت را قلم ارتجاع می‌نویسد و شگفتا وقتی دکتر سروش با زبان شاعرانه مؤثر، پا را فراتر از مجتهد شبستری می‌گذارد، اول کسی که گریبانش را می‌گیرد نه شیخ سبحانی، بل بهاءالدین خرمشاهی است (البته جناب شیخ نیز مباحثه را تا حد نزدیک شدن به تکفیر دنبال می‌کند). خرمشاهی اما از همان ابتدا بر آن است که در بهشت ولایت فقیه، غرفه خود را وسیع‌تر، و مواهب مرحمتی «نایب امام زمان» را کلان‌تر و باارزشتر کند. به همین دلیل تمام اصول و ضوابط حوزه اندیشه و تفسیر و تحلیل را زیر پا می‌گذارد و در همان حد ملاهای مرتجع، حکم ارتداد سروش را صادر می‌کند.

ما در شرایط بسیار حساسی در عرصه اندیشه و بحث فرهنگی و دینی به سر می‌بریم. در جامعه ما حالا حسین الله‌کرم‌هایی که آماده تنفیذ احکام حضرت خرمشاهی و شرکا هستند، بسیارند. دستمزد تکفیر و تفسیق و مرتد خواندن آزاداندیشان و متفکران و اهل قلم و نظر، بسیار بالاست، حتی می‌تواند (چنان که در مورد فلاحیان و خسرو خوبان و ناصر ابوالمکارم شیرازی و احمد خاتمی و احمد جنتی کارساز بود و آن‌ها را به وکالت و وزارت و بالاتر رساند) فرش قرمز ریاست جمهوری را زیر پای فرد بگسترد (که برای سید ابراهیم رئیسی گسترد). زمانی که مجید مجیدی (فیلم‌سازی که کارهایش را در عرصه سینما بارها ستوده‌ام) با سنگ‌پراکنی به سروش، صاحب فیلمنامه تصویب شده می‌شود و بلافاصله نیز به فرموده نایب امام زمان، هزینه ساخت فیلم در اختیارش قرار می‌گیرد، نباید شگفت‌زده شد. پیش از او خرمشاهی حکم قتل را صادر کرده است.

به هر روی، کار سترگ مجتهد شبستری و ایضاح و تکلمه و پی‌نوشت دکتر سروش در باب وحی و کلام قرآن و رسالت را پاس داریم. به گمان من این وظیفه همه آزادگان و فرزانگان اهل قلم و نظر از حوزویان تا دانشگاهیان است که با حمایت از حق مجتهد شبستری و دکتر سروش برای بیان اعتقادات و نقطه نظرهایشان، مجال ندهند که ابوالارتجاع‌های حوزه و کیف‌کش‌های مکلای آن‌ها از نوع قلم‌به‌دست و دوربین بر دوش، در میدان بحث و فحص پیرامون دین و مذهب و فرهنگ یکه‌تاز شوند.

حوزه در چنگ استبداد و خرافه‌پرستان است. اما کامپیوتر نه‌تنها سرتا به پای بدعت ولایت فقیه را عریان کرده است، بلکه حالا با توییتر و تلگرام واینستاگرام و فیس‌بوک و این فضول بی‌بند و مهار گوگل، دنیاهای ناشناخته‌ای به روی طلبه‌ها و مدرسین باز شده است که بند و زنجیر و تهدید و تکفیر و بتفیق ولایت نمی‌تواند باردیگر پنهانش کند.

۴۳ سال پس از مصادره حوزه، برآمدن موجی را شاهدیم که می‌تواند بر سلطه ولی فقیه و نظامش بر حوزه، نقطه پایان بگذارد. و این مرحله مبارکی است که بدون لغو حکم مصادره حوزه به‌دست خود حوزویان و رهایی از چنگ ولایت جهل و جور و فساد، کار ساده‌ای نیست.

*

(۱) مجتمع فرهنگی مسکونی آیت‌الله سیستانی ـ قم.

این مجتمع در زمینی به مساحت ۴۰ هزار متر مربع در شهر قم قرار دارد و کلنگ آغاز آن پروژه در سوم شعبان ۱۴۱۶ هـ. ق. به مناسبت ولادت امام حسین به زمین زده شد. این مجتمع شامل ۳۲۰ واحد مسکونی است که مساحت برخی از آن‌ها به ۱۱۵ متر مربع، و مساحت بعضی دیگر ۱۰۰ متر مربع است.

مجتمع مسکونی مهدیه ـ قم.

از مهم‌ترین پروژه‌های اسکان در قم، پروژه مجتمع مسکونی مهدیه است که در اجرای آن تعدادی از دفاتر مراجع سهیم هستند. دفتر آیت‌الله سیستانی نیز ساخت ۲۰۰ واحد مسکونی از آن مجتمع با وسایل گوناگون رفاهی را به عهده گرفت.

واق واق موجودی بنام اکبر خوشکوشک در کلاب هاوس علیه اینجانب/عبدالستار دوشوکی

ویژه نامه گویا

منبع: سایت گویا https://news.gooya.com/2022/01/post-60156.php

اکبر خوشکوشک مهره سوخته, لمُپن و روانی وزارت اطلاعات که طبق اعتراف خودش ناچار است روزانه بین ۲٠ تا ۳٠ قرص مصرف بکند, در کلاب هاوس علاوه بر طرح اتهامات مضحک و بی اساس بر علیه برخی از چهره های شاخص اپوزیسیون از جمله دکتر علیرضا نوری زاده و جناب آقای شهرام همایون, مدعی می شود که عبدالستار دوشوکی با عبدالمالک ریگی تماس می گیرد و می گوید بیا اینجا (در قرقیزستان), قرار است پول بگیریم و پایگاه نظامی بزنیم (لینک ویدئو از دقیقه ٨۴ یا ۱:۲۴)؛ سپس دوشوکی این را به دکتر علیرضا نوری زاده می گوید و نوری زاده ریگی را لو می دهد؛ و دوشوکی می گوید “ضربه بزرگی خوردم”. متاسفانه در آن اطاق کلاب هاوس افراد “قرص خور” دیگری نیز بودند که ظاهرا خود را اپوزیسیون نظام معرفی می کنند اما “ارادت” خود را به اکبر خوشکوشک اعلام می کنند و از دیگران می خواهند باعث رنجش خاطر خوشکوشک نشوند؛ و همیشه با زرنگی خاص خود مبلغ کلاب هاوس هستند. باید گفت عجب؟

صد البته مهملات این مهره روانپریش پشیزی ارزش ندارد. اما از آنجایی که این هجمه بخشی از طرح نهاد های امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی است و هزاران نفر در آن اطاق حضور داشتند که به شعور جمعی آنها بارها با لاف و گزاف و گُنده گویی بیمارگونه توهین می شد, لازم است در مورد چند نکته روشنگری کنم.

اول: بنده در تاریخ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ مقاله ای تحت عنوان ” کلاب هاوس، زمین جدید بازی جمهوری اسلامی برای فریب اپوزیسیون” نوشتم (لینک١ ) و توضیح دادم که کلاب هاوس زمین بازی “جو فروشان گندم نما” است. جلساتی نظیر این نشست نمونه بارز آن است.

دوم: بنده همیشه با خشونت و کشتار جندالله مخالف بودم و در مقالات و مصاحبه های خویش آن را بدون تعارف محکوم کرده ام. بعنوان مثال در روز چهارشنبه ٢۴ آذر ۱۳۸۹ کشتار فجیع و ضد انسانی بمب گذاری جندالله در زادگاهم چابهار را شدیدا محکوم کردم و نوشتم: ” خشونت و کشتار های ضد انسانی جندالله نظیر آنچه که امروز در چابهار رخ داد نفرت و انزجار هر انسان با وجدانی را بر می انگیزد و آن را شدیدا ً تقبیح و محکوم می کند” (لینک ۲). طبیعتا داشتن تلفن ماهواره ای ثریا و تماس با رهبر گروهی که از نظر بریتانیا (محل زندگی من), اتحادیه اروپا و آمریکا یک گروه تروریستی محسوب می شد, کاملا خارج از دایره عقل و باورپذیری است. در روز چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹ گروگانگیری جندالله را شدیدا محکوم کردم (لینک ۳) و هرگز هیچگونه سنخیت فکری یا تماس مستقیم یا غیر مستقیم با جندالله نداشته ام.

سوم: بقول علی تهرانی نیا, اکبر خوش کوشک قبل از انقلاب جزو اراذل و اوباش نازی آباد تهران بود که بلافاصله بعد از انقلاب به کمیته انقلاب در محله نازی آباد پیوست و مراتب رذالت و جنایت و آدمکشی را به سرعت تا رده‌های بالا پیمود. او یکی از دست‌اندرکاران جنایتکار قتل‌های زنجیره‌ای بود که مدتی بعد از دستگیری سعید امامی به همراه دیگر جنایتکاران بعنوان “گروه فاسد و آدمکش” بازداشت شد. (لینک ۴)

چهارم: این را حتی کودک دبستانی هم درک می کند که وزارت اطلاعات هرگز مهره های خود را افشاء نمی کند. در نتیجه افرادی نظیر آقایان شهرام همایون و علیرضا نوری زاده از نظر نهادهای امنیتی و اطلاعاتی موثرترین و خطرناک ترین دشمنان جمهوری اسلامی هستند, و حکم این است که باید “تخریب” شوند. این را یاوه گویی ها و ترهات این موجود واق واق کن و “لاشی” مفلوک ثابت می کند. غافل از اینکه نتیجه برعکس می دهد.

پنجم: در مورد خود بنده نیز این نوع “جفنگیات” یک مهره حقیر و بیمار ولی جانی و آدمکش ء ثابت شده تازگی ندارد. در طی دو دهه گذشته رسانه های مختلف جمهوری اسلامی نظیر خبرگزاری فارس, کیهان شریعتمداری, تسنیم, شیعه نیوز, جوان, مشرق نیوز, رجا نیوز, همواره بنده را تجزیه طلب, وهابی, و غیره نامیده اند. در صورتی که همه هموطنان محترم که با بنده حداقل آشنایی را دارند, عکس آن را باور دارند. زیرا بنده به اعتدال, احترام, رواداری, و همیاری و همکاری بین همه نیروهای اپوزیسیون در چارچوب “اتحاد” و تمامیت ارضی ایران به دور از هر نوع تضاد یا نفرت پراکنی قومی و مذهبی و غیره باور دارم؛ و تضاد اصلی را بین “ملت ایران” و رژیم ضد ایرانی جمهوری اسلامی تعریف کرده؛ و برجسته نمودن بقیه تضادها را به نفع جمهوری اسلامی می دانم. جمهوری اسلامی از شخصیت هایی که برای “وصل” کردن همه ایرانیان و همگرایی و اتحاد بر روی حداقل مخرج مشترک ملی جهت سرنگونی نظام فعالیت می کنند هراس دارد. رژیم توسط مامورین نفوذی خود تلاش می کند تا با ایجاد نفرت و تفرقه آتش جنگ قومی و جنگ مذهبی را روشن نگه دارد. من از مفصل این نکته مجملی گفتم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

در پایان باید با تاسف و تاثر فراوان عرض کنم که برای تک تک همه آنهایی که خود را جزو مخالفین نظام می خوانند اما برای ساعت ها پامنبری یک قاتل بیمار و جنایتکار در کلاب هاوس جمهوری اسلامی شدند, سخت متاسفم. دریغ از حکمت نداشته آنان که آن را در اختیار یک قاتل روانی گذاشتند و اجازه دادند یک متوهم روانی بیشعور در یک اتاق وابسته به عوامل شناخته شده رژیم به شعور آنها توهین کند. زهی دریغ و هزار تاسف!

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

سه شنبه ١۵ دی ١۴٠٠

doshoki@gmail.com

١ ـ https://news.gooya.com/2021/05/post-51371.php

۲ ـ https://news.gooya.com/politics/archives/2010/12/114844.php

۳ ـ https://shahrvand.com/archives/11262

۴ ـ https://news.gooya.com/2021/11/post-58178.php

ایران فردا ، سوگوار استاد دکتر صدرالدین الهی … که أتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

استادم ، عزیزم ، معلم و مقتدایم دکتر صرالدین الهی خاموش شد چند ماهی است عزای یاران و بزرگان رهایم نمیکند . پرویز کاردان ، ناصر انقطاع ، دکتر سیروس آموزگار ، دکتر إسماعیل جان خوئی ، دوهفته پیش اردشیرخان زاهدی ، هفته پیش محمد جان سفریان و حالا صدرالدین الهی . هفته پیش مژده داد با ایرج ادیب زاده قرار گذاشته هفته ای ۵ دقیقه در برنامه اش در ایران فردا ، ظاهر شود. زنگ زدم دکتر سپاس ، از عترت بانو یار و نیمه اش گفتم که هزار سپاس ، میدانم راضی به خستگی دست و دل صدرایت نیستی اما … دوبرنامه پخش شد و سومی … الهی میماند با ما عاشقان روایتهایش ، شاگرد ان کلاسهای رسمی و غیر رسمی اش . با کارون و ارغنون و سپیده اش ، با زنی به نام هوس ، شیرها و شمشیرها ، امیرکبیر و زن آواز طلائیش با سیدضیاء و خانلری و ساعدش ، میماند با دانشکده علوم ارتباطاتش حتی اگر ملایان نامش دگر کنند که کردند .”إیران فردا ” را دوست داشتی ، ما همه در ایران فردا عاشقانه دوستت داشتیم و جایگاهت جاودانه دردلهای ماست .

علیرضا نوی زاده مدیر عامل ،
و خانواده ایران فردا

پوتین و رئیسی؛ «مسکو چای»، ضمانتی برای مجتبی؟

روس‌ها آمده‌اند؛ حالا برویم پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنیم و دلمان خوش باشد که «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار پنج شنبه ۹ دی ۱۴۰۰ برابر با ۳۰ دِسامبر ۲۰۲۱ ۱۷:۴۵

دیدار پوتین با خامنه‌ای در تهران، سال ۱۳۹۶-

در فردای شکست دوم و شرم‌آور فتحعلی‌شاه در برابر روسیه، در حالی که دلال اصلی صلح یعنی بریتانیا برآن بود تا از نمد شکست خاقان کلاهی بدوزد، با بلند شدن زمزمه‌های پسران ماشاءالله رشید و ریش‌بلند شاه در فارس و خراسان و اصفهان و کرمانشاه و …، درباره مسئولیت ولیعهد (عباس‌ میرزا) در جنگ‌های ایران و روس و ضرورت عزل او، عباس میرزا به‌شدت نگران شد. او که در آن شکست کمترین نقش را داشت و عاملان جنگ و شکست در درجه اول آخوندهای کوردلی چون سیدمحمد مجاهد و سیدمحمدتقی برغانی بودند(۱)، نگران از فردای خود و فرزندانش، دستورداد در مسوده قرارداد ترکمنچای، التزام روسیه در حمایت از سلطنت عباس میرزا و فرزندان و نوادگانش، حفظ شود (نامه عباس میرزا به حریف روسی‌اش، ایوان پاسکیوئویچ). روس‌ها به‌راحتی آن شرط را پذیرفتند. به این ترتیب، پایه‌های سلطنت قاجار با چکش تزار محکم شد، وگرنه بعد از شکست و از دست رفتن ۱۷ شهر قفقاز و تحریکات برادران ولیعهد، حتی احتمال سرنگونی سلطنت قاجاریه هم بسیار بود.

لنین البته بندهای فراوان قرادادهای تزار با ایران را لغو کرد، اما از بندهای جغرافیایی دوقرارداد نگین نگذشت و آن ۱۷ شهر را مثل تزار بلعید. در کنفرانس صلح پاریس نیز شکوه‌های هیأت ایرانی به جایی نرسید و با وجود نیم‌همدلی آمریکا، بریتانیای کبیر و دیگر بازیگران کنفرانس جایی برای مطالبات حقه ایران باز نکردند. بعد‌ها نیز اگر درایت قوام‌السلنه و همدلی ترومن نبود، آذربایجان نیز به ۱۷ شهر قفقاز اضافه شده بود (۲).

درعمل، روس‌ها هرگز یار شفیق ایران نبوده‌اند. این تنها شاه فقید بود که با قراردادهای گاز مقابل ذوب‌آهن، خریدهای نظامی، و صادرات گسترده بخش خصوصی به شوروی، نیش روس‌ها را یک‌چند کُند کرد، اما آن تفاهمات مانع از آن نشد که روس‌ها از انقلاب ارتجاعی سید‌روح‌الله خمینی استقبال نکنند.

رئیسی در خدمت حضرت اوست!

فیلد مارشال ایوب‌خان، رئیس جمهوری اسبق پاکستان، کتابی داشت با عنوان «دوستان نه اربابان». دبستان می‌رفتم که کتاب را در پاورقی اطلاعات خواندم. هنوز یادم هست که چقدر عنوان آن کتاب را دوست داشتم. ایوب‌خان با اشاره به روابط کشورش با بریتانیا، تأکید می‌کرد که آن‌ها «حالا دوستان ماهستند، نه اربابان».

حجت‌الاسلام ابراهیم رئیسی به روسیه می‌رود؛ چنان که رفسنجانی و خاتمی و احمدی‌نژاد و روحانی رفتند، واین سؤال هنوز از سوی حکومت بی‌پاسخ مانده است که به‌راستی، روس‌ها دوستان ما هستند یا اربابان ما.

زمانی در آفریقا و آمریکای لاتین، عبارت «روس‌ها دارند می‌آیند» به معنای زنگ خطری بود که سازمان‌های اطلاعاتی غرب در به‌صدا درآوردنش نقش اصلی داشتند. در ایران امروز اما «روس‌ها آمده‌اند». و این روس‌ها هیچ تفاوتی با تاواریش‌های دوران ولایت فقیهی استالین و برژنف ندارند. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از نظر حجم کوچکتر شده و به جای «پولیت بورو» هم شورای مافیای نفتی و نظامی و تسلیحاتی (و البته پول‌شویی و فحشا و طلا و الماس و…) تحت ارشادات داهیانه ولی امر متمردهای جهان، پرزیدنت ولادیمیر پوتین، دست در دستKGB قدرت را در دست دارد. در شوروی سابق سربه‌نیست کردن مخالفان حداقل به صورت علنی و با قلدری انجام نمی‌گرفت (گاهی حتی فشارهای بین‌المللی باعث می‌شد قلم‌زنی مثل سولژنیتسین مجال خروج از بهشت شوراها را پیدا کند و…)، حالا اما روز روشن نه فقط مخالفان درداخل فدراسیون روسیه عظمی سر به نیست می‌شوند، بلکه دست تطاول KGB تا رستوران لندنی نیز دراز می‌شود و مأمور سابق را با ماده رادیواکتیو به لقاءالله می‌فرستد. در جمهوری ولایت فقیه فعلا شیاف پتاسیم تجربه شده است، همین طور رادیواکتیو درمزاج شیخ‌علی‌اکبر بهرمانی، و با نزدیکی بیشتر ولایت فقیه با ولایت پوتین، شاگردان عقب افتاده حوزه ولایت مطمئنا در زمینه سربه‌نیست کردن نیز از استادان روسی تعلمیات لازم را خواهند گرفت.

دو سال پیش از انقلاب، روس‌ها (اتحاد شوروی آن روز) به یکی از مسئولان بلندپایه وزارت خارجه ایران که زبان روسی می‌دانست ولی دانستن زبان باعث نشده بود در تاس لغزنده KGB بیفتد، پیشنهاد کرده بودند که ۱۰ میلیون دلار می‌دهند اگر او بتواند پرونده سرتیپ مقربی را که جاسوس روس‌ها بود و دستگیر و اعدام شد، به آن‌ها بدهد. در واقع KGB در حیرت بود که چگونه اداره هشتم ساواک توانسته است ارتباط تیمسار را با مأموران و مزدورانش کشف کند. (شرح این ماجرا را مرحوم تیمسار منوچهر‌هاشمی در کتاب خاطراتش به وجه عالی عنوان کرد. او رئیس اداره هشتم ساواک بود.) چند ماه پس از انقلاب، محمدرضا سعادتی، نفر سوم سازمان مجاهدین خلق در آن تاریخ، در حالی که اسناد و پرونده‌های ساواک را در رابطه با تیمسار مربوطه در اختیار نماینده KGB در تهران، آن هم در بالاخانه یک آژانس هوایی در خیابان ویلا، می‌گذاشت، دستگیر شد.

مهندس بازرگان شخصا خبر را به من داد و خواست آن را به سرعت منتشر کنم. شماره جدید «امید ایران» در چاپخانه بود. من صفحه آخر را در چاپ دوم عوض کردم و خبر دستگیری سعادتی و مأمور روسی را نوشتم. روز بعد به قول عرب‌ها «قامت‌القیامه»، برادرمهدی ابریشمچی، عضو برجسته مجاهدین خلق، در دانشکده تربیت معلم سخنرانی داشت. حضرتش چاپ خبر جاسوسی نفر سوم مجاهدین برای KGB را بهانه کرد تا عقده دل را نسبت به صاحب این قلم خالی کند. باری هفته بعد پاسخ تیغ‌کشی را دادم؛ آن هم تحت عنوان «تیغی که برادر مجاهد بر ما کشید». این مقدمه را آوردم تا آشکار کنم امروز که روس‌ها آمده‌اند و در چهار اقلیم اهل ولایت فقیه میخ خیمه ولادیمیری را کوبیده‌اند، پایگاه هوایی و زمینی و دریایی در خانه پدری در تصرف دارند، و دیگر نیاز به کسی ندارند که رژیم، او را ناجوانمردانه در پایان دوران محکومیتش اعدام کرد.

در دوران خمینی، هرچند KGB در ایران حاضر و ناظر بود، پس از فرار «کوزیتشکین»، سرپرست دفتر خاورمیانه‌ای KGB در تهران به سفارت بریتانیا و خروج او از کشور با یک گذرنامه سیاسی، عملا دست و پایش بسته شد. دستگیری سران حزب توده و چریکهای فدایی خلق (اقلیت و اکثریت)، عملا KGB را با بحرانی بزرگ روبه‌رو کرد. با این‌همه، سازمان اطلاعات و جاسوسی شوروی با همه توان کوشید نوکران ناشناخته خود را از گزند روزگار مصون دارد. نزدیک به ۳۰۰ تن از کادرهای توده‌ای و فدایی هم به شوروی گریختند. شمار کثیری در ازبکستان و تاجیکستان و جمع محدودی در آذربایجان و اوکراین مورد استقبال قرار گرفتند، و از همان نخستین روزها دریافتند که بهشتی که جان و جهان و جوانی خود را در آرزوی رؤیتش قربانی کردند، سرزمینی عقب‌مانده، با رژیمی سرکوبگر و متمرکز است. (خاطرات یکی از این ایده‌آلیست‌ها را در کتاب خواندنی «میهمانان دایی یوسف» بخوانید).

باری، با ظهور یلتسین، روسیه قرار بود ره دیگری بگیرد، اما وقتی بزرگمرد کوچک، پوتین، از پس پرده KGB بیرون آمد، خیلی‌ها دریافتند که این آقاخان جوان که از پستان KGB شیر خورده و روی زانوی روح پرفتوح مرحوم «بریا» پرورش یافته است، انشاءالله به لطف نفس طیبه نایب امام زمان، و دعای خیر حجت‌الاسلام والمسلمین محمد موسوی خویینی‌ها از اصلاح‌طلبان، و حسین شریعتمداری از قبیله قلم به‌دستان ولایت، و سیداصغر حجازی، از اصحاب خاصه آقای خامنه‌ای، به زودی بساط فروشکسته تزارهای سرخ احیا می‌شود و کرملین به همت او به چنان امامزاده‌ای تبدیل خواهد شد که نه تنها اعتبارش از مسجد جمکران بالاتر می‌رود، بلکه معجزات چاهش به مراتب مهمتر از معجزات دو تا چاه جمکران خواهد بود.

پرواز کلاغ و لاشخور

۴۳سال است که فریاد «مرگ بر آمریکا و اسراییل» اهل ولایت فقیه گوش عالمی را کر کرده است. اگر مثلا در یالقوزآباد بورکینافاسو مسلمانی از روی خر بیفتد و تلف شود، طوطیان سخنگو و کلاغان قلم و میکروفن در دست جمهوری ولایت فقیه فریاد وااسلاما و وامصیبتا برمی‌دارند که بله، کار کار شیطان بزرگ آمریکای جهان‌خوار و صهیونیست‌های جنایتکار بوده و چون این برادر مستضعف آفریقایی نور ولایت در دل داشته، شیطان بزرگ او را به شهادت رسانده است. هم‌زمان، کشتار هزاران چچنی توسط سربازان برادر پوتین و تجاوز به نوامیس خاتون‌های مسلمان در «گروزنی» و اطرافش اصلا باعث ناراحتی و آزردگی خاطر خطیر سیدعلی‌آقای رهبر و اتباع و اصحابش نشد. اگر هم کسی به کنایه حرف و سخنی به میان آورد، بلافاصله با این پاسخ کلیشه‌ای روبه‌رو شد که این چچنی‌ها به ظاهر و اسما مسلمانند، وگرنه عکس امام راحل و جانشین او را حداقل در آشپزخانه خود نصب می‌کردند و مسکرات هم نمی‌خوردند؛ این‌ها عوامل آمریکای جهان‌خوارند و از همان زمانی که در پی جنگ‌های ایران و روس سر از اطاعت خاقان مغفور برداشتند، به نفرین ابدی دچار شدند.

اختصاصی ایندیپندنت فارسی: هشدار روس‌ها به ایران در باره پرداخت نشدن هزینه نیروگاه بوشهر
حسن نصرالله حزب‌اللهی عطسه می‌کند، سیدعلی‌آقا شب خوابش نمی‌برد، میرزا‌علی‌اکبرخان ولایتی حکیم‌الملک آستان ولایت را به عیادت می‌فرستد، اما حتی نیم نگاهی به پیکر سوراخ سوراخ شده ده‌ها ستیزه‌گر چچن (و مسلمانان چینی در بند و شکنجه) نینداختند که هر روز ده‌ها نمونه آن در روزنامه‌های بین‌المللی به چاپ می‌رسد یا در تلویزیون‌های جهانی عرضه می‌شود. معروف بود «کبوتر با کبوتر، باز با باز» می‌پرد، حالا اما کلاغ با لاشخور میل پرواز دارد. نکته‌ای که در این میان جای شگفتی دارد، و در عین حال آشکار می‌کند که هر که خود یا اجداد طاهرینش در حزب طرازنوین، جرعه‌ای از آب رودخانه «مسکوا» نوشیده باشد، نمی‌تواند سر از سرسپردگی برتابد. به عبارت دیگر، فرقی نمی‌کند که ارباب، کرملین لنین باشد یا بولگانین، استالین باشد یا آندروپف، گورباچف باشد یا ولادیمیر پوتین (البته پدرکیانوری در کتاب خاطراتش گورباچف را از اهل بیت نمی‌داند و معتقد است که حضرتش عروسک آمریکایی‌ها بود که به آرمان‌های حزب و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خیانت کرد و دست آخر نیز سرخشت نشست و یلتسین را زایید).

وقتی می‌بینم بعضی از دوستان چپ چنان از لگداندازی‌های گاه‌به‌گاه پوتین به سوی آمریکا و اروپا به وجد می‌آیند که برای پوتین سه بار صلوات می‌فرستند و جهت سلامتی و پیروزی‌اش سفره ابوالفضل نذر می‌کنند، ساده‌ترین دلایل دلبستگی اهل ولایت فقیه به روس‌ها را درک میکنم. در واقع، مسکو بار دیگر جایگاه بین‌المللی خود را به عنوان قبله کوتوله‌های سیاسی از تیره احمدی‌نژاد و هوگو چاوز و بشارالاسد و مورالیس و…، و حالا سید ابراهیم رئیسی تثبیت کرده است. کوتوله‌های سیاسی البته فقط آن‌ها نیستند که بر اریکه قدرت تکیه زده‌اند، بلکه همه آن‌هایی را شامل می‌شود که هنوز هم به ضریح مرحوم اتحاد شوروی سابق دخیل می‌بندند و بر این باورند که پوتین می‌تواند گره از بخت فروبسته آن‌ها بگشاید و با معجزه‌هایی که در آستین دارد، آمریکای جهان‌خوار را با سه تا فوت به خاک سیاه بنشاند. امروز روسیه بار دیگر در هیأت همان خرسی ظاهر شده که جای دندان‌هایش بر میهن ما، حداقل از عهد خاقان مغفور، باقی است. اگر دیروز ۱۷ شهر قفقاز و بخشی از شمال خراسان و دهکده فیروزه را بالا کشیدند، بعد در جریان جنگ جهانی دوم آمدند و بیرون کردن‌شان کار حضرت فیلی چون قوام‌السلطنه بود، وگرنه آذربایجان و کردستان و زنجان و قزوین را بالا کشیده بودند. وابستگانشان هم که شناسنامه ایرانی داشتند، منهای آن‌هایی که به امید رویت بهشت خانه پدری را ترک گفته و «میهمانان» دایی‌جان یوسف شدند) و چه‌ها کشیدند که شرح احوال هر یک حکایتی است که خون به دیده می‌آورد، (طی دوران پس از جنگ جهانی دوم تا روزهای عابد شدن و نماز جمعه رفتن و دعای کسا خواندن، معروف حضورتان هستند.)

رویای پطر کبیر برای آن که سربازانش پای خود را در آب‌های گرم خلیج فارس بشویند، به برکت روی کار آمدن نظام ولایت فقیه نه تنها تحقق یافته و کارشناسان روسی و خانواده در پلاژ مخصوص بوشهر به شنا و تفرج مشغولند، بلکه روس‌ها دریای مازندران را که حتی در دوران ضعف ایران در عهد قاجارها، حاکمیت ایران بر نیمی از آن برقرار بود، فعلا نیمه‌کاره بالا کشیده‌اند و به همراه اقمار خود از ۵۰ درصد سهم ما، ۱۱ درصد را پشت قباله وصلت خود با جمهوری ولایت فقیه کرده‌اند. ما چه نفعی از این رابطه برده‌ایم جز خریدن بنجلهایی که نه به درد دنیامان می‌خورد نه به کار آخرت ما؟ در زمانی که اقتداری داشتیم و زبانی گویا، البته روس‌ها منبع خیر شدند و در مقابل دریافت گاز، ذوب‌آهن را به ما دادند. اما امروز که در موضع قدرت نیستیم، با فلاکت ۷۰۰ میلیون دلار به آن‌ها می‌دهیم تا ۴۰ منظومه موشکی ضدهوایی اس۳۰۰ به ما بفروشند؛ آن هم نوع پست‌تر آن را که روی سکوهای متحرک کار گذاشته می‌شود. ده سال طولش دادند و عاقبت با محکوم شدن در دادگاه لاهه، مجبور به ارسالش شدند که بیت آقا و جماران و مجلس، زیر پوشش قرار گیرد.

دو میلیارد و یکصد میلیون دلار دادیم سه زیردریایی کیلوکلاس با تکنولوژی جنگ جهانی دوم خریدیم و نام عربی طارق را روی آن گذاشتیم تا در چابهار و بندرعباس خدمه‌اش کنگر بخورند و لنگر بیندازند. در طول ۳۰ سال اخیر، ما بیش از ۱۴ میلیارد دلار از روس‌ها اسلحه خریده‌ایم و از آغاز دهه ۹۰ قرن گذشته میلادی نیزبابت نیروگاه اتمی بوشهر کمابیش حدود ۸ میلیارددلار به روس‌ها پرداخته‌ایم. قبل از انقلاب، کارشناسان و مهندسان روسی که در طرح ذوب‌آهن اصفهان مشارکت داشتند، کاملا تحت کنترل بودند و در هتل ساحل اصفهان اقامت داشتند. یادم هست صاحب آن هتل که از چهره‌های سرشناس اصفهان بود، هرگونه خلافی را از میهمانان روس خود گزارش می‌کرد. حالا اما روسها همه جا هستند. بیش از دو هزار تن از آن‌ها همراه با خانواده‌هاشان در بوشهرو اصفهان و تهران اقامت دارند و در صنایع نظامی ما تعداد کارشناسان روس و اوکراین و بلاروس از صدها فزون است. علاوه بر این، صدها دانشجو و عناصر سپاه پاسداران در روسیه درس خوانده‌اند و می‌خوانند و خیلی از آن‌ها از طرق گوناگون با مقام مقدس امامزاده KGB دیدار داشته‌اند و در بازگشت، اغلب ارتباط خود را با امامزاده مربوطه حفظ می‌کنند.

به گفته یکی از افسران سپاه که در یک ای‌میل با ابراز نگرانی از حضور گسترده کارشناسان نظامی و امنیتی روسیه در ارتش و سپاه، مطالب نگران کننده‌ای نوشته بود، بیش از ۵۰۰ تن از خلبانان و کمک‌خلبانان ارتش و سپاه نزد روس‌ها آموزش دیده‌اند و این رقم در مورد افسران و درجه داران واحدهای زرهی (تانک و توپخانه) و واحدهای موشکی، رقمی باور نکردنی است. روسها آمده‌اند. حالا با نیروگاه اتمی، خوش‌نشینی ۲۵ ساله‌ای را که عمر متوسط این نوع نیروگاه‌هاست، برای خود تضمین کرده‌اند؛ ضمن آن که با خرید هواپیماهای میگ و سوخو و ایلیوشین و آنتونف و تانک‌های تی ۷۲ و تی ۸۰ و مدل‌های قدیمی‌تر تی ۶۲ و تی ۵۵ و تی ۵۴ و زره‌پوشها و نفربرهای روسی، تا سال‌ها گرفتار لوازم یدکی و وسایل روسی خواهیم بود. البته در این میان KGB بیکار نیست. هم‌اکنون در جمع دیپلمات‌ها و کارکنان سفارت روسیه در تهران که دیرگاهی است همگی زیر آسمان پارک اتابک در آپارتمان‌هایی که در مجتمع سفارت ساخته‌اند گرد هم جمع شده اند، حداقل ۲۰ افسر KGB گرم فعالیت و به دام انداختن آدم‌های مستعد در درون دستگاه‌های رژیم هستند. علاوه بر این، از ۲۷ سال پیش، بین وزارت اطلاعات جمهوری ولایت فقیه و KGB قرارداد همکاری و تبادل اطلاعات موجود است. راه‌های مدرن اقرار گرفتن از زندانیان و سر‌به‌نیست کردن دشمنان اسلام ناب انقلابی محمدی از سوی استادان و کارشناسان KGB در دانشکده جلیله امام باقر وزارت اطلاعات، و نیز در تشکیلات اطلاعات سپاه آموزش داده م‌یشود.

روس‌ها در جمع هیأت حاکمه، نوکران بانفوذی پیدا کرده‌اند و اغلب از همان روش‌های قدیمی برای به دام انداختن افراد استفاده می‌کنند. برای نمونه، فردی که در آلمان و تهران و بلغارستان و سوئد شرکت‌های عریض و طویلی دارد و با الیاس محمودی (سرهنگ ژاندارمری و رئیس سابق حفاظت اطلاعات قوه قضاییه) روابط دوستانه و تجاری بسیار نزدیکی داشت، زمانی که در مسکو دفتری تأسیس کرد، الیاس محمودی و یک وکیل دادگستری شمالی را با خود به مسکو برد. شب دوم اقامت آن‌ها، «پریچه»‌ای روسی به سراغ الیاس محمودی رفت. از آن پس، جناب‌سرهنگ سابق که محرم اسرار بزرگان نظام و از افراد مورد اعتماد رهبر نظام بود، دربست در اختیار روس‌ها قرار گرفت و خیلی از همکاران نظامی و اطلاعاتی خود را هم به نوکری KGB مفتخر کرد. (البته پس از فاش شدن ارتباطش طرد شد و از سرنوشت امروزش بی‌خبریم.)

روسها آمده‌اند. حالا برویم پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنیم، چند شعار مرگ بر آمریکا سر دهیم، و دلمان خوش باشد که آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. اما روسها می‌توانند.

رئیسی می‌رود تا سند همکاری ۲۰ ساله را امضا کند ( و در ذیل سند حمایت، روس‌ها را از نیابت مهدی موعود شدن مجتبی بن‌علی ‌الحسینی الخامنه‌ای و فرزندانش تضمین کند. )

آیا ملت ایران اجازه می‌دهد که آخوندها یک بار دیگر ترکمنچای مدرن را به خانه پدری تحمیل کنند؟

***

۱- گرچه فتحعلی‌شاه آماده کارزار با روسیه نبود، بنا به نوشته بسیاری از نگارش‌گران، روحانیان او را در فشار گذاشتند. آخوندها گفتند که چنانچه فتحعلی‌شاه آماده به کارزار با روسیه نباشد، آنان خود دست به آن کارخواهند زد. (۲)

بدین روش، سید محمد باقربهبهانی در پایان شوال ۱۲۴۱ برای وادار کردن فتحعلی‌شاه به جنگ، ازکربلا به تهران آمد (۲) آن گاه به همه آخوندهای شهرستان‌ها نامه نوشت و آنان را برای وادارکردن فتحعلی‌شاه به جنگ، به تهران فراخواند.

سپس گروهی از آنان چون حاج ملامحمدجعفر استرآبادی، آقا سید‌نصرالله استرآبادی، حاج سیدمحمد‌تقی برغانی، سید‌عزیزالله طالشی وشماری دیگر، به جایگاه تابستانی فتحعلی‌شاه در سلطانیه رفتند. همچنین شماردیگری از آنان چون احمد نراقی وملاعبدالوهاب قزوینی در حالی که کفن سپید پوشیده وخود را آماده شهادت ساخته بودند، پیش فتحعلی‌شاه رفتند.

با آن که در آن زمان آلکساندر اول تازه به امپراتوری روسیه رسیده بود وبه دنبال داشتن روابط دوستانه با ایران می‌گشت و در اندیشه جنگ نبود، فتحعلی‌شاه زیر فشار بیش از اندازه آخوندها، به جنگ تن درداد. فتحعلی‌شاه از سید محمد مجاهد درخواست یک نوشته برای آغاز جنگ با روسیه کرد، تا درشب اول قبر آن را به نکیر ومنکر نشان دهد که به دستورآنان (آخوندها)، به جنگ پرداخته است. (نقش روحانیت در تاریخ معاصر ایران – دکتر م یاوری، صفحات ۲۱ تا ۲۳، و نیز رجوع کنید به روضه‌الصفای ناصری رضاقلی‌خان هدایت.)

۲- عهدنامهٔ ترکمانچای

۱- خانات ایروان

۲- خانات نخجوان

۲- خانات تالش (بخش‌های بیشتری نسبت به عهدنامهٔ گلستان به تصرف روسیه درآمد.

عهدنامهٔ گلستان:

۱- ایالت گنجه

۲- ایالت قره‌باغ

۳- ولایت شکی

۴- ولایت شیروان

۵- ولایت قبه

۶- ولایت دربند (خانات دربند)

۷- ولایت بادکوبه

۸- ولایت داغستان (حدود ۷۰ درصد داغستان امروزی)

۹- ولایت گرجستان (نیمهٔ شرقی گرجستان)

۱۰- محال شوره‌گل

۱۱- محال آچوق‌باشی (ولایت ایمرتی یا باش‌آچوق) در غرب گرجستان. مسلمانان ولایت ایمرتی در گرجستان غربی را که مرکزش کوتاییس بود، به نام باش آچوق (به زبان ترکی یعنی سر برهنه) روزیه (کورنه) شامل چچن و اینگوش امرو

۱۲- محال منگریل ((منکریل)

۱۳- محال آبخاز و سامگرلو (مرگالیا) و گوریا (غرب گرجستان)

افزون بر آن، بخشی از سرزمین تالش (خانات تالش) نیز به تصرف روس‌ها درآمد (هرجا از ولایت تالش را که عملا در تصرف روسیه بود) و حاکمیت بدون منازع ایران بر دریای مازندران، خدشه‌دار شد. (دانشنامه آزاد)

* در نظام اسلامی البته فقط ۱۱ درصد از دریای مازندران برای ما باقی ماند.