خانه » مقاله (برگ 20)

مقاله

رهبر جمهوری اسلامی، بحران سالخوردگی جمعیت ایران و دلایل تشویق ازدیاد جمعیت

سیاستهای جمعیتی جمهوری اسلامی به علت فقدان برنامه ریزی ، مدیریت درست و نبود مسولان کارامد از جنبه های مختلف دچار بحران شده است. در حالیکه منابع اقتصادی ورشد تولید ناخالص داخلی جمهوری اسلامی دایما در حال کاهش است و خط فقر نیز با سیاستهای هسته ای و منطقه ای جمهوری اسلامی دایما در حال افزایش است. رهبر جمهوری اسلامی دایما سخن از سیاستهای مشوق افزایش جمعیت سخن میگوید و خواستار آن شده بود که دولت مزایایی برای خانواده های بیش از دو فرزند داشته باشند . خامنه ای در نخستین و تنها باری که از اعمال سیاستی ابراز پشیمانی کرد، حمایتش از سیاست تنظیم خانواده در دهه هفتاد شمسی بود . وی جدا از ابراز پشیمانی با فشاری که بر روی دولت رییسی و مجلس شورای کنونی که با فیلتر گسترده شورای نگهبان انتخاب شده اند و نمایندگانش مطاع فرمان نهاد رهبری هستند در همان ماههای اغازین به کار دولت رییسی قانونی به مجلس داد که حمایت از خانواده و جوانی جمعیت نام گرفت ودر مجلس تصویب شد و شورای نگهبان نیز اجرای آزمایشی آن را به مدت هفت سال تایید کرد.
این طرح که طبق اصل ۸۵ در کمیسیون مشترک و بدون بررسی در صحن علنی مجلس تصویب شده بود، برخی از امتیازات مالی و شغلی به افراد صاحب فرزند اعطا می کند. اما در کنار این مشوق های مالی، امکان پیشگیری از بارداری و سقط جنین را محدود و ممنوع می کند.
اما آنچه که در این مورد خبر ساز شد و در این مورد موردانتقاد شدید جامعه پزشکی قرار گرفت ممنوعیت خرید کاندوم و جمع آوری ابزارهای پیشگیری از بارداری بود.
در این میان یکی از اعضا کمیته کشوری مبارزه با ایدز و ستاد ملی مقابله با کرونا در ایران، این قانون را کاملا غیر کارشناسی توصیف کرد و هشدار داده که محدودیت های ایجاد شده برای روش های پیشگیری از بارداری در ایران با هدف افزایش جمعیت میتواند، بارداری های ناخواسته و بیماری های آمیزشی از جمله اچ آی وی را افزایش دهد. پزشکان منتقد با این سیاست افراد با حاملگی ناخواسته به سقط های غیر قانونی روی می آورند که می تواند عوارض بسیار خطرناکی داشته باشد و حتی باعث مرگ زن یا از دست رفتن فدرت باروری همیشگی او بشو د. گزارش ماههای اخیر رسانه ها نیز از افزایش سقط جنین قانونی به این دلایل حکایت دارد و حکومت هم چاره ای برای این مسئله نیندیشیده است .
اما جدا از این افزایش مرگ ومیر بخاطر کورونا ، کاهش ازدواج .و افزایش طلاق و نیز افزایش مهاجرت نرخ رشد جمعیت را به شدت کاهش داده است و از۱.۲ به ۶ دهم درصد رسانده است که میتواند به صفر هم برسد .
برخی از کارشناسان معتقدند رهبر جمهوری اسلامی نگران است که با کاهش زادو ولد درمناطق شیعی و افزایش نرخ زاد وولد در مناطق سنی نشین مانند سیستان و بلوچستان و کردستان ،ترکیب جمعیتی به نفغ مناطق سنی نشین تغییر کند و برای حکومتی که خود را برمبنای ایدئو لوژی شیعه به پیش می برد چنین امری نگران کنننده است. و دایما علما و روحانیون و مراجع از این بابت به حکومت و دولت تذکر وهشدارداده اند .علاوه براین با افزایش جمعیت انهم در وضعیتی که خط فقر افزایش مییابد مسئله بقا و معیشت مهمترین و ضروری ترین مسئله برای زندگی می باشد ولذا اصرار حکومت از این بابت هم نگاهی به تداوم قدرت حکومت و روحانیون دارد .تلقی جکومت این است که با افزایش جمعیت به خصوص در مناطق روستایی و حاشیه نشین پتانسیل رشد و گسترش اعتقادات مذهبی مانند کشور پاکستان بیشتر خواهد شد و موقعیت جناح روحانیت در قدرت همچنان پایدار خواهد ماند . اما فقط از این جنبه نیست مشکلات کاهش نرخ جمعیت و افزایش جمعیت سالخوردگان از جنبه های مالی و اجتماعی هم به سیستم فشار وارد میاورد .
حسام‌الدین علامه رئیس دبیرخانه شورای ملی سالمندی، با اشاره به اینکه ایران در سال ۱۴۱۰ یک کشور سالخورده خواهد شد، بر ضرورت راه‌اندازی مستمری و بیمه مراقبت سالمندان تاکید کرد.وی که این اظهارات ر در جلسه هم‌اندیشی سند ملی سلامت سالمندان، عنوان می‌کرد، با اشاره به اینکه در گروه سنی ۴۰ الی ۶۰ سال،‌ یک میلیون و ۵۰۰ هزار مجرد هستند، نسبت به افزایش این جمعیت هشدار داد. علامه در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به میزان پرداختی کمیته‌ی امداد به سالمندان، که تنها ۳۱۰ هزار تومان است، تاکید کرد در کشور باید برای پرداخت مستمری سالمندی برنامه‌ریزی جدی انجام شود.
رئیس دبیرخانه شورای ملی سالمندی در بخش دیگری از این اظهارات، بر ضرورت تعیین یارانه برای دوران سالمندی تاکید کرد و با اشاره به اینکه بسیاری از سالمندان حقوق ندارند، اظهار داشت دولت باید اقدامات لازم را در این خصوص انجام دهد. وی همچنین به افزایش تعداد مستاجرین در سال‌های اخیر اشاره کرد و با بیان اینکه گروهی از این مستاجرین، سالمندان هستند، بر ضرورت برنامه‌ریزی در این خصوص تاکید کرد.
علامه در بخش دیگری به کمبود تخت برای سالمندان در ایران اشاره کرد و با اشاره به استاندارد جهانی در این خصوص اظهار داشت در دنیا به ازای هر ۱۸ سالمند یک تخت در نظر گرفته شده است، در حالی که این میزان در ایران بسیار محدود است و به ازای هر ۶۱۰ سالمند یک تخت وجود دارد.
وی به افزایش میزان امید به زندگی در سال‌های اخیر اشاره کرد و با بیان اینکه با وجود افزایش امید به زندگی زیرساخت‌های جمعیتی فراهم نشده، تاکید کرد جمعیت سالمندی کشور از سال ۱۴۱۰ از آمار ۱۴ درصد عبور خواهد کرد و ایران یک کشور سالخورده خواهد شد.
این مدیر حوزه‌ی سالمندی کشور ضمن ابراز نگرانی از نبود لایحه جامع حمایت از حقوق سالمندان و فقدان بیمه مراقبت طولانی‌مدت در کشور، از نبود مستمری برای سالمندان و همچنین فقدان بودجه مناسب و فقدان حمایت از نهادهای حمایتی نیز انتقاد کرد.
علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی بیش از انکه به این جنبه فکر کند بیشتر به تقویت حکومت فکر میکند و را ه حلش طرح افزایش جمعیت است وتوجه ندارد که باید برای جمعیت جوان اموزش کار و امکانات زندگی باید فراهم کرد و گرنه با سیاست تنش افرینی در حوزه داخلی و خارجی امکان چنین چیزی فراهم نمیشود .از سوی دیگر این سیاست تنش افرین نمیتواند برای سالمندان و جمعیت مسن کشور که روز به روز افزایش میباید تدارک زندگی لازم را ببیند و از لحاظ اجتماعی انها را اسیب پذیر کرده است . کارشناسان با تایید موضوع افزایش جمعیت سالمندی در دهه‌های آینده در کشور، بارها تاکید کرده‌اند که راه کاهش چالش سالمندی در ایران، که به زودی بحرانی جدی برای جمعیت ایران خواهد بود، افزایش هزینه و افزایش سرمایه‌گذاری برای افزایش جمعیت نیست، ‌بلکه یکی از مهم‌ترین راهکارها برنامه‌ریزی برای مدیریت جمعیت سالمندی است و دولت به جای اینکه تمام تمرکز خود را بر سرمایه‌گذاری برای افزایش جمعیت قرار دهد،‌ بهتر است بخش مهمی از این سرمایه‌گذاری را در حوزه‌ی سالمندی قرار دهد و برای کاهش رنج‌های سالمندان در آینده‌ی نزدیک برنامه‌ریزی‌ها و سرمایه‌گذاری‌های لازم را انجام دهد.
جکومت جمهوری اسلامی در حوزه جمعیتی بدون اتخاذ یک سیاست راهبردی درست در امور داخلی و خارجی و استفاده از مدیران مجرب در مردابی که خود ساخته غرق میشود و این در نه تنها مورد سیاستهای جمعیتی که در همه سیاستها که مشخصات ان نداشتن چشم انداز درست اند و در چنبره ارزشهای مذهب و نظرت علما محسور شده صدق میکند .

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد / علیرضا نوری زاده

غروب شوم ۱۸ فروردین، سالروز قتل امیرعباس هویدا به دستور خمینی

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار

پنج شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۷ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۳۰

هویدا از اسرار بسیاری مطلع بود؛ از جمله ۱۵۰ میلیون تومانی که توزیع میان مراجع و آخوندها و روضه‌خوان‌ها و در اختیار نخست‌وزیر بود‌ـ رکنا

به نیمه فروردین که می‌رسم، بار دیگر آن چشم‌های نجیب و چهره‌ای که معنای «افسوس» را به پهنای آن می‌دیدم و حس می‌کردم، رهایم نمی‌کند. شروع کار من به‌عنوان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات با کناره‌گیری او و برکناری اسدالله علم محتضر و جلوس او بر کرسی وزارت دربار هم‌زمان بود. بزرگ‌ترها و پیشکسوتان من با او دوستی داشتند. بدون شک امیر طاهری و مسعود بهنود و زنده‌یادان دکتر سمسار، علی باستانی، نصیر امینی و… او را بسیار بهتر از من می‌شناختند و در سفر و حضر همراهش بودند.

با دکتر آموزگار میانه‌ای نداشتم ولی شریف امامی از طریق مرحوم نقابت که دوست صمیمی پدرم بود، همان روز اول نخست‌وزیری‌ خود، مرا به دفترش خواند که رفتم و بار دوم، به اتفاق همکارانم در سردبیری اطلاعات و کیهان و رستاخیز و آیندگان به دیدارش رفتیم و ناهار نخست‌وزیری را هم خوردیم.

باری امیرعباس هویدا را در دوران وزارت دربار یک‌ بار در زندان حکومت نظامی پادشاه، بار دوم، در مدرسه رفاه در محبس موقت سید روح‌الله خمینی، سلطان جدید و سپس تا زمان قتلش در زندان قصر چند بار دیده بودم.

دکتر عباس میلانی در «معمای هویدا» به دیدار احمد خمینی و مرحوم بنی‌صدر با هویدا در زندان خمینی اشاره کرده است. اتفاقا من خیلی پیش از احمد و بنی‌صدر با مرحوم هویدا دیدار کرده بودم (البته دیگر زندانی‌ها را هم دیدم) که شرح آن در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. در ۱۸ فروردین ۱۳۵۸، زنده‌یاد امیرعباس هویدا به قتل رسید و می‌دانم که خانم پری کلانتری، منشی او و آموزگار و شریف امامی و زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، آن روز از فرط گریه حتی توان سخن گفتن نداشت. بگذارید آن روزها را دوباره تصویر کنم.

شرح دیدار نخست بماند برای وقتی دیگر؛ دومین دیدار در دوران نخست‌وزیری دکتر بختیار و با اجازه او برای گفت‌وگو با همه زندانیان حکومت صورت گرفت. از آن دیدار عکسم با زنده‌یاد دکتر داریوش همایون را دارم. باقی عکس‌ها از جمله با عکسم هویدا در بایگانی روزنامه اطلاعات است.

پرسیدم: «جناب هویدا چرا با پادشاه خارج نشدید؟» گفت: «همه کودکی و نوجوانی‌ام در خارج گذشت. می‌خواهم در وطنم بمیرم! بعد هم کسی که مرا بازداشت کرده، باید در دادگاه توضیح دهد که جرم من چیست. من ترسی از دادگاه ندارم. …»

دیدار بعدی در روز دوم پیروزی خمینی و انقلابش بود. مثل روزهای قبل به مدرسه علوی (بیرونی انقلاب) و مدرسه رفاه (اندرونی انقلاب) رفتم. آنجا ستادی درست کرده بودند. هنوز مهندس بازرگان به نخست‌وزیری نرفته بود. آدم‌ها را هم می‌گرفتند روی سرشان کیسه می‌کشیدند و می‌آوردند آنجا تحویل می‌دادند. در همان‌جا یک زندان هم درست کرده بودند و بزرگان نظام گذشته را چه آن‌هایی که خود آمده بودند و چه آن‌هایی که مردم یا تفنگ به دست‌ها به اسارت گرفته بودند، به این زندان موقت تحویل می‌دادند تا بعد از احراز هویت جایشان مشخص شود.

احمد خمینی را در راهرو طبقه اول دیدم. پرسید: «می‌خواهید این آقایان را ببینید؟» این آرزویم بود. می‌خواستم ببینم دکتر جعفریان چه می‌کند؛ می‌خواستم بدانم مهندس روحانی کجاست: تیمسار جهانبانی که شنیده بودم او را گرفته‌اند و دکتر بختیار را چون دائم می‌گفتند که دکتر بختیار را گرفته‌اند که خبر درست نبود. در واقع معلمی را گرفته بودند که بسیار به دکتر بختیار شبیه بود. بعد چون مرحوم هویدا در اتاق با مرحوم آزمون بحثش شده بود، به او احترام گذاشته و به اتاقی که متعلق به ناظم مدرسه، منتقل کرده بودند.

نخست با احمد به سالن بزرگی رفتیم که ۴۷ زندانی تا آن لحظه دربند بودند. مردان عصر تمدن بزرگ حالا به هم چسبیده در اتاقی سرشار از درد، در چنگ ضدتمدن اسلام ناب ولایی و مردان عقده‌ای حقیری مثل رفیق‌دوست و حاج عراقی افتاده بودند.

تا نگاهم به جعفریان افتاد، او گریست و من هم گریستم. احمد خمینی گفت: «ایشان کیست؟» گفتم: «آقای دکتر محمود جعفریان، معاون رادیو تلویزیون.» گفت: «همان که عربی بلد است؟» گفتم: «بله.» جلو آمد و گفت: «السلام‌علیکم یا دکتر!» دکتر جعفریان هم سلام و علیک کرد. گفت: «راحتید اینجا؟ خواهشی ندارید؟» جعفریان گفت: «البته بنده ترجیح می‌دادم در یک جای ساکت‌تری بودم. ما همه عمرمان، تلاشمان خدمت به ایران بود و فکر نمی‌کنم خیانتی کرده باشیم.» احمد گفت: «نه! نه! اینجا محکمه عدل اسلامی است. این حرف‌ها چیست آقای دکتر؟» به بقیه هم همین را گفت. مرحوم آزمون جلو آمد و نامه‌ای داد که من نواده شیخ فضل‌الله نوری‌ام و من خدمت کردم و قانون رفع سانسور را من امضا کردم. راست می‌گفت. در جریان اعتصاب روزنامه‌نگاران بود. احمد خمینی هم گفت: «آقای آزمون ما که با شما این حرف‌ها را نداریم!»

به تیمسار نادر جهانبانی که به دیوار تکیه داده بود که رسید، گفت: «شما خارجی‌ای؟!» تیمسار نگاهش کرد و آرام گفت: :ایرانی خالص و همه قبیله من مردان رزم بودند.» چشمم در نگاه زنده‌یاد منصور روحانی به اشک رسید. سه هفته پیش او را در زندان حکومت نظامی دیده بودم که دفاعیه می‌نوشت. باور داشت مهندس بازرگان نخواهد گذاشت آسیبی به او برسانند و مگر او نبود که دستور داد بر ماشین‌های سازمان آب تهران بنویسند: «و من الماء کل شیئ حی» (همه‌چیز از آب زنده است)

بیرون آمدیم و به دیدار مرحوم هویدا رفتیم. تا مرا دید گفت: «به فلانی و فلانی (دو تا از قدیمی‌های روزنامه) بگو من که به شماها بدی نکردم، آخه این‌ها چیست که برداشتید نوشتید؟» خیلی متاثر بود. احمد خمینی پرسید: «شما حالتان خوب است؟« گفت: «بله» احمد گفت: «چیزهایی که می‌خواهید در اختیارتان است؟» هویدا گفت: «بله. من کتاب می‌خواهم و یک مقدار توتون پیپ.» به من هم گفت اگر می‌شود کمی برایش ببرم که من هم به علی باستانی گفتم با هم رفتیم کریم‌خان و از آقای پرویزی چند کتاب فرانسه و دیوان شعر نزار قبانی را خریدیم. باستانی توتو کاپیتان بلک را هم جور کرد. گفتم بیا با هم برویم دلگرفته گفت: «بهتر است نیایم. طاقت دیدنش در زندان را ندارم.» و بعدازظهر آن روز تنهایی رفتم و کتاب‌ها و توتون را به‌وسیله حسین خمینی به دست مرحوم هویدا رساندم.. هویدا خیلی آرام و خونسرد کتاب‌هایش را می‌خواند، لباس معمولی تنش بود؛ یک پلیور روی پیراهن، بسیار خونسرد، بسیار متین…

من به روزنامه برگشتم و حکایت دیدارهایم را نوشتم که با عنوانی شبیه دیدار با زندانیان انقلاب چاپ شد. روز بعد، پنجشنبه‌، حدود ساعت ۲۰:۳۰ یا ۲۱، علامه سید هادی خسروشاهی، از دوستان قدیمی، زنگ زد و گفت: «آقا خودت را برسان! امشب آتش‌باران است.» اصلا هم صحبت این نشد که قرار است بر بام مدرسه رفاه کسی را اعدام کنند که کردند. حکایت تیرباران تیمسار رحیمی، خسروداد، ناجی و نصیری را بارها نوشته‌ام. رحیمی و خسروداد قهرمانانه با فریاد«جاوید شاه، پاینده ایران» جان باختند.

با انتقال مرحوم هویدا به زندان قصر و دیدارهای کوتاهش با زنده‌یاد اسدالله مبشری و شنیدن پیام مهندس بازرگان و حرف‌های احمد خمینی، او چه آن شب که با احمد به دیدنش رفتیم و لابد آن شب هم که بنی‌صدر پیش او نهایت ادب را به جا آورد، کاملا امیدوار شده بود که خمینی قصد کشتنش را ندارد.

هویدا از اسرار بسیاری مطلع بود؛ از جمله ۱۵۰ میلیون تومانی که توزیع میان مراجع و آخوندها و روضه‌خوان‌ها در اختیار نخست‌وزیر بود. این پول تا روز آخری که هویدا نخست‌وزیر بود، وجود داست. بعد که این بودجه در اختیار مرحوم آموزگار قرار گرفت،‌ او مخالفت کرد و گفت چرا به آخوندها پول بدهیم؟ و این پول را در اختیار بنیاد شهبانو یا بنیاد فلسفه… نمی‌دانم، در اختیار یکی از این بنیادها، گذاشت. در هر حال این پولی که به مراجع داده می‌شد، قطع شد و این کار نابجایی بود.

بعد، هویدا در دادگاه راجع به مسائل مملکتی صحبت کرد؛ از جمله رابطه نزدیکی که با روحانیون داشت. به‌خصوص وقتی به او گفتند شما بهائی بودی، گفت که بهائی بودن پدربزرگ و حتی پدر دلیل بر بهائی بودن خانواده نیست: «همه می‌دانند مادر من چه بانوی مسلمان معتقدی است و خود من هم مکه مشرف شده‌ام، زبان عربی بلدم، قران خوانده‌ام بارها…»

هویدا بسیار متین و واقعا باید بگویم بدون هیچ‌ نقطه‌ضعفی در بیدادگاه خمینی ظاهر شد. صادق خلخالی، زواره‌ای، همکلاسی ما در دانشکده حقوق که اسلامش در ماه‌های نزدیک به انقلاب گل کرد، ربانی شیرازی که بعدها در راه شیراز در تصادفی ساختگی، به قتل رسید و هادی غفاری، قاضی و دادستان و بازپرس و حاکم شرع و شاهد بودند.

هویدا دو روز پیش از به قتل رسیدن با تامل در حرف‌های زواره‌ای و هادی غفاری و خلخالی دریافت که قصد جانش را دارند. مرحوم بازرگان و مبشری سخت در تلاش‌اند بودند نجاتش دهند. بازرگان نیمه‌شب با هلی‌کوپتری که در دانشکده افسری بود به قم رفت و از موافقت خمینی برای انتقال هویدا به زندان دادگستری و تحویلش به دکتر مبشری را گرفت و در تهران، برادرزاده‌اش را با نامه خمینی به زندان قصر فرستاد. چند نظامی نیز همراهش بودند. خلخالی همه ما را ساعت ۵ عصر به بهانه نماز مغرب و کارهایش بیرون کرد. همه جلو در بزرگ زندان جمع بودیم. حضور یک لبوفروش و یک باقلافروش دوره‌گرد سرما را قابل تحمل می‌کرد.

هویدا را اعدام نکردند چون می‌دانستند مهندس بازرگان از خمینی اجازه گرفته که مرحوم هویدا به دادگستری تحویل داده شود. به مرحوم دکتر مبشری. خلخالی خودش اقرار کرد که پریز تلفن را کشیده درها را بسته بود و با بیرون کردن روزنامه‌نگاران خیالش جمع بود از غیرخودی‌ها کسی شاهد جنایتش نخواهد بود. در زدن‌های فرستاده مهندس بازرگان و دادوفریادهای ما به چائی نرسید. ناگهان صدای تیری ما را میخکوب کرد. پشت‌بندش صدای رگبار. عکاس من که توانسته بود توسط رفیق افسری که داشت در اتاق او مخفی شود مدتی بعد با سرو روی آشفته و دوربین باز بیرون آمد. منصور چه شد.؟ هادی غفاری گلوله‌ای به گردن هویدا زد و بعد لاشخورها دست‌وپا و تنش را به رگبار بستند. هادی غفاری در هنگام زندانی شدن پدرش از طریق دفتر نخست‌وزیری اطلاعاتی داده بود که خودش را نگیرند این را حاج مهدیان مکرر می‌گفت.

آیا آقای خمینی صادقانه حجم انتقال هویدا را به زندان دادگستری به مهندس بازرگان داده بود؟ بعدها از ربانی شیرازی شنیدم که هم‌زمان احمد با تلفن به خلخالی گفته بود بکشیدش… سروانی که دوست ما بود و خدا حفظش کند که چقدر به من اطلاعات داد، برای ما گفت، لحظه‌ای که مرحوم هویدا را از زندان؛ به حیاط کوچک قصر آوردند،‌ هادی غفاری از پشت یک گلوله به گردنش زد و هویدا افتاد و شروع کرد به خِرخِر کردن. بعد آقایانی که آنجا بودند ناجوانمردانه شروع کردند به زانوانش و پشتش و شکمش و پیشانی‌اش گلوله زدن، و هویدا را زجرکش کردند. ما جسد را در پزشک قانونی دیدیم، شاید پنجاه شصت تا گلوله به بدنش زده بودند، به شکل خیلی وحشت‌آوری.

۱۸ فروردین بود. و آسمان و همه ما پر از اشک.

ماجرای بسیج نمایندگی های ایران برای بازگرداندن آثار باستانی ایران، چیست؟ / شکوه میرزادگی

بنیاد میراث پاسارگاد

این روزها نمایشگاهی از ۲۹ اثر باستانی ایران در موزه ملی به نمایش درآمده که به تازگی از فرانسه به موزه ملی ایران در تهران تحویل شده است. قدمت این آثار از پنج هزار سال قبل تا دوره اسلامی می باشد.*

رییس موزه ملی ایران در این بار گفته است که: این آثار توسط نوادگان یکی از سفرای فرانسه که در زمان جنگ جهانی دوم در ایران سفیر بود و این اشیاء را با خود خارج کرده و به فرانسه برده بود، به ایران اهدا شده است.

او همچنین درباره خاستگاه این اشیاء تاریخی توضیح داد که: «فعلا نمی‌توان محوطه‌هایی را که این آثار به دست آمده‌اند مشخص کرد، اما شبیه به آثار محوطه‌های شوش، سیلک و تخت جمشید هستند که با تحویل گرفتن آن‌ها، کارشناسان اصالت‌سنجی آثار را انجام خواهند داد».

مدیرکل همکاری‌های فرهنگی و امور ایرانیان خارج از کشور نیز در ابن باره به خبرنگاران گفت:« سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به عنوان متولی تمام فعالیت‌های فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور، به ۸۰ نمایندگی ایران در ۶۵ کشور تاکید کرد، یکی از شرح وظایف آن‌ها، شناسایی آثار و اشیاء تاریخی فرهنگ و تمدن ایران است که باید در دستور کارشان قرار بگیرد. رایزن‌های فرهنگی ما در حال انجام آن هستند و هماهنگی‌های لازم نیز انجام شده است». او افزود: «رایزن‌های فرهنگی ما در تعدادی از کشورها درحال شناسایی تعداد دیگری از آثار هستند، بعد از مذاکرات و اقداماتی که در این زمینه انجام می‌شود، این موارد را اعلام خواهیم کرد».

البته روشن نیست که پشت این اقدام جدید حکومت اسلامی چه نقشه هایی نهفته است. در تمام ۴۳ سال گذشته حکومت اسلامی هرگز گزارش درستی از کشف ها و حفاری ها و سرنوشت آثاری که به دست می آید به خبرنگاران و مردمان ایران که مالکان اصلی این آثار هستند نداده است. در عوض و با همه ی پنهان کاری ها، خبرهایی مبنی بر قاچاق آثار تاریخی ایران و بردن به خارج و فروختن آنها مرتب منتشر شده و یا به گوش رسیده است. اکنون نیز هشتاد نمایندگی در خارج ایران کار و زندگی شان را کنار گذاشته اند و دنبال آثاری تاریخی هستند که حکومت آن ها را نشانه های طاغوت می داند! آن ها حتی بیشتر محوطه های تاریخی و فرهنگی ایران را که خانه این آثار هستند به حال خود رها کرده و به باد و باران و یا قاچاقچیان آثار تاریخی سپرده اند.

به هر حال باید منتظر بود و دید نقشه تازه حکومت اسلامی درباره جمع آوری آثار تاریخی از سراسر جهان و در اختیار گرفتن آن ها چیست. همانطور که کسی نمی داند پس از این نمایشگاه سرنوشت ۲۹ اثر تاریخی بازگردانده از فرانسه چه خواهد شد. کاش باستانشناسان و کارمندان دلسوز سازمان های مربوط به میراث فرهنگی اگر اطلاعاتی دارند؛ آن را (با نام های مستعار) در اختیار مردمان ایران و جهان بگذارند.

۲۹ آثاری که از فرانسه تحویل ایران شده است عبارتند از: ظرف سفالی لوله‌دار متعلق به دوره آهن اول، پیکرک‌های سفالی دوره ایلام میانه، ظرفی از جنس قیر طبیعی دوره ایلام میانه، پیکرک سفالی دوره اسلامی، دوات سفالی لعابدار دوره سلجوقی و بشقاب سفالی دوره اشکانی است. قدیمی‌ترین ش‌ء یک قطعه سفال دوره عصر مفرغ است که حدود پنج هزار سال قدمت دارد.

بنیاد میراث پاسارگاد

خانه


* استرداد ۲۹ شی‌ء تاریخی از فرانسه به ایران

دربارۀ روشنفکران (نگاهی به دو کتاب)، علی میرفطروس

روشنفکری در آزمونِ لحظات حسّاس و سرنوشت ساز خود را نشان می دهد چرا که در شرایط عادی همه می توانند «روشنفکر» باشند.

* ژان پل سارتر«پدر معنوی و آکادمیک هزاران جوان پُرشور و انقلابی» بود.او با اعتقاد به«ماهیّت شرارت آمیز دولت ها» و «ضرورت مبارزۀ قهرآمیز با آن»تأثیرات مرگباری بر اندیشۀ سیاسیِ جوانان داشت.

۱-روشنفکران، پال جانسُن

ترجمۀ جمشید شیرازی

نشر فرزان، تهران، ۱۳۷۶، ۶۷۸ صفحه

۲- متفکّران چپ نو (احمق‌ها، شیّادان و هوچی ها)، راجر اسکروتن

ترجمۀ بابک واحدی

نشرِ مینوی خِرَد، تهران، ۱۳۹۸، ۴۲۰ صفحه

روشنفکران و نقش‌شان در سیاست و اجتماع همواره مورد بحث‌های فراوان بوده است. شاید بتوان گفت که واقع بینی، شجاعت اخلاقی و آینده نگری از مؤلّفه‌های اصلیِ روشنفکری است. از این گذشته، روشنفکری در آزمونِ لحظاتِ حسّاس و سرنوشت ساز خود را نشان می‌دهد چرا که در شرایط عادی همه می‌توانند «روشنفکر» باشند.

ریمون آرون، اندیشمند برجستۀ فرانسوی، وقتی که «افیون روشنفکران» را منتشر می‌کرد می‌دانست که با وجود سلطۀ بلا منازع مارکسیسم بر فضای روشنفکری فرانسه، کتاب و شخصیّت‌اش موردِ انتقادات شدید روشنفکرانی مانند ژان پل سارتر قرار خواهد گرفت، ولی او در اندیشۀ سیاسی نوعی تعهّد یا مسئولیّت اجتماعی می‌دید که سکوت و مماشات را نادرست می‌دانست و همین مسئولیّت وی را به انتشار کتاب «افیون روشنفکران» در سال ۱۹۵۵متعهّد ساخت. ریمون آرون نخستین متفکری بود که مارکسیسم را به مثابۀ «افیون روشنفکران» مطرح کرد. «افیون» اشاره‌ای بود به سخن کارل مارکس مبنی بر «دین افیون توده هااست» و آرون با این اشارۀ تلویحی می‌گفت که مارکسیسم نیز اینک به صورت یک «دین» در آمده که با «تعصّب، تقلید و ایمان»، راهِ هر گونه شک و تردید را فرو بسته است.

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و شکست ایدئولوژی‌های فریبا روشنفکرانِ اروپائی-خصوصاً ژان پل سارتر- مورد انتقادات تُند قرار گرفتند. از بهترین نمونه‌های این نقدها کتاب «روشنفکران» اثر پال جانسُن روزنامه نگار و نویسندۀ برجستۀ انگلیسی است که در سال ۱۹۸۸ منتشر شده و دیگری، کتاب «متفکّران چپ نو» اثر راجر اسکروتن است که در سال ۱۹۸۵ انتشار یافته ولی ویرایش تازۀ آن با نامِ «احمق‌ها، شیّادان و هوچی ها» در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است. هدف هر دو کتاب اسطوره شکنی و زدودنِ هاله‌های تقدّس از روشنفکرانی است که تأثیرات مهمّی در زمان و زمانۀ خود داشته‌اند.

عکس روشنفکران،نهائی.jpgموضوع مشترک هر دو کتاب، نقد متفکّران چپ است. کتاب پال جانسُن از نظر زمانی (تاریخی) گسترۀ بیشتری را شامل می‌شود. این کتاب -با منابع و مآخذ بسیار- زندگی و عقاید نویسندگانی مانند ژان ژاک روسو، تولستوی، ایبسن، کارل مارکس، برتولت برشت، همینگوی، لیلیان هلمن، ژان پل سارتر، نوآم چامسکی و برخی دیگر را بررسی کرده است در حالیکه کتابِ «احمق‌ها…» ناظر به عقاید و عملکردهای روشنفکران چپِ نو (معاصر) می‌باشد از جمله: ژاک دریدا، تامسون، لوکاچ، گرامشی، لویی آلتوسر، میشل فوکو، هابرماس و ژان پل سارتر. این دو کتاب-به سانِ دو آینه -زنگارهای عقیدتیِ روشنفکران برجسته را عیان می‌کنند؛ ضعف‌ها و زنگارهائی که گاه حیرت انگیز می‌نمایند. به خاطر تنوّع موضوعی، خلاصه کردن مطالبِ این دو کتاب بسیار دشوار است ولی با توجه به تأثیرات ژان پل سارتر در عرصۀ روشنفکری ایران، اشاره‌ای به چند نکته در بارۀ وی می‌تواند فضای عمومیِ آنها را به دست دهد:

منظورِ جانسُن از روشنفکران نوعِ خاصی از روشنفکران است که خود، آنان را «روشنفکران آرمانشهری» نامیده است، «روشنفکرانی که حاضرند مردمِ واقعی را در مذبحِ اندیشه‌های انتزاعی قربانی کنند» (ص۹).

به نظر جانسُن: «بسیاری از روشنفکران-برخلاف ستایش‌های اوّلیّۀ‌شان از عدالت و حقیقت- به خاطر حقیقتِ والاتری که مدّعی آن بوده اند،با شور و شوق، عدالت و حقیقت را لگدکوب کردند… آنان «در بی عدالتی و بی رحمیِ به اندازه‌ای توانا بودند که پیش از آن تقریباً دیده نشده و تنها با جنایات اهریمنی نازی‌های آلمان قابل مقایسه است» (صص ۵۸۶ و ۶۴۱). جنایات دوران استالین نمونه‌ای از این «جنایات اهریمنی» بود. آرتور کویستلر روشنفکرِ چپ و نویسندۀ برجستۀ مجارستانی- انگلیسی در تصویر دوران استالین نوشته است:

– «ما براى شما پیام آورِ راستى و حقیقت بودیم ولى این پیام‌ها در دهان هاى مان به دروغ تبدیل شدند. ما براى شما آزادى به ارمغان آوردیم که در دستان ما به شلّاق تبدیل شد. ما به شما وعدۀ حیات و زندگى دادیم، ولى صداى ما به هر کجا رسید، درختان را خشکاند و صداى خش خش برگ‌ها به هوا برخاست»[۱]

دوران پُل پوت (در کامبوج) نیز نمونۀ دیگری از این «جنایات اهریمنی» بود. به اعتقاد جانسُن: همۀ رهبران «خِمرهای سرخ» در دهۀ ۱۹۵۰ در فرانسه درس خوانده بودند و در آنجا نه تنها عضو حزب کمونیست بودند بلکه آموزه‌های سارتر را در موردِ «خشونت ضروری» فرا گرفته بودند و لذا، «این قتل عام کنندگان فرزندان ایدئولوژیک سارتر به شمار می‌آمدند» (ص۴۶۳). در همان زمان – امّا -روشنفکر برجسته‌ای مانند نوآم چامسکی می‌کوشید ثابت کند که «جنایت پُل پوت جنایت آمریکا بوده است… استدلال‌های روشنفکرانی مانند چامسکی بی شک نقش مهمی در وارونه ساختنِ چیزی بازی کرد که در اصل عزمی نیرومند از سوی ایالات متحده برای دادن فرصتی به ایجاد یک جامعۀ دموکرات در هندو چین بود» (صص ۶۳۹ و ۶۴۱).

سارتر همواره دیگران را به «عمل» تشویق می‌کرد و عمل معمولاً به معنای خشونت بود. مقدّمۀ سارتر بر کتابِ «دوزخیان زمینِ» فرانتس فانون- که جانسُن آنرا «انجیل خشونت» می‌نامد- در واقع، «بیش از خودِ کتاب تشنۀ خون بود». سارتر نوشت که برای یک سیاهپوست «کشتنِ یک اروپائی دو نشانه با یک تیر است-نابود کردن همزمان ستمگر و ستمدیده». سارتر بود که شِگرد کلامیِ «خشن» دانستنِ نظم موجود (یعنی خشونت نهادی شدۀ دولت ها) را اختراع کرد و بدین سان، آدمکُشی را برای برانداختن آن موجّه دانست» (صص ۴۶۲-۴۶۳).

جانسُن می‌نویسد: «سارتر در مدّت چهار سالی که به طور مداوم از خط حزب کمونیست پشتیبانی می‌کرد، چیزهائی گفت و کارهائی کرد که باور کردنش تقریباً ناممکن است. او آدمی را به یاد حقیقتِ نفرت انگیزِ این جملۀ قصارِ دکارت می‌اندازد: «یاوه‌ای یا حرفی باورنکردنی وجود ندارد که این فیلسوف از آن دفاع نکرده باشد».

در ژوئیۀ ۱۹۵۴ سارتر پس از بازگشت از سفری به روسیه، با روزنامۀ چپ گرای لیبراسیون مصاحبه‌ای دو ساعته انجام داد. به نظر جانسُن: پس از سفر رسوای «جورج برنارد شاو» در اوایل دهۀ ۱۹۳۰، این[مصاحبه] چاکرمنشانه ترین شرحی است که یک روشنفکر برجستۀ غربی در بارۀ دولت شوروی داده است. سارتر گفت: علت اینکه شهروندان شوروی به خارج سفر نمی‌کنند، این نیست که از سفرِ آنها جلوگیری می‌شود بلکه[علّت] این است که [آنها]نمی خواهند کشور دوست داشتنی خود را ترک کنند… شهروندان شوروی بیشتر و مؤثّرتر از ما از حکومت خود انتقاد می‌کنند و در واقع، در اتحاد شوروی آزادی کاملِ انتقاد وجود دارد». سارتر سال‌ها بعد به دروغگوئی خود اعتراف کرد» (۴۵۹).

ژان پل سارتر «پدر معنوی و آکادمیک هزاران جوان پُرشور و انقلابی» بشمار می‌رفت و نظرش دربارۀ «ماهیّت شرارت آمیز دولت‌ها و ضرورتِ مبارزۀ قهر آمیز با آن» تأثیراتِ مرگباری بر اندیشۀ سیاسی جوانان در کشورهای مختلف داشت؛ جنبش چریکی در ایران – از جمله – متأثّر از آنگونه عقاید بود و چنانکه گفته ام: «مبارزۀ مسلّحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک» تیرِ خلاصی بود بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشۀ سیاسی در ایران. بر بستر آن بى بضاعتى فکرى و بى نوائى فلسفى، هر کس «یوسفِ گم گشتۀ» خود را در «کنعانِ» اندیشه هاى ضدِ تجدّد مى یافت و در فضائى از اسطوره وُ وهم وُ خیال زمزمه مى کرد:

نادری پیدا نخواهد شد «امید»

کاشکی اسکندری پیدا شود

در آغاز این مقال گفته‌ام: روشنفکری در آزمونِ لحظات حسّاس و سرنوشت ساز خود را نشان می‌دهد چرا که در شرایط عادی همه می‌توانند «روشنفکر» باشند. پال جانسُن معتقد بود که در زندگی بسیاری از روشنفکران آرمانشهری مرحلۀ شومی وجود دارد که می‌توان آنرا «یائسگی فکری» یا «فرار عقل» نامید (ص۶۴۱). راجر اسکروتن این دسته از روشنفکران را «احمق‌ها، شیّادان و هوچی ها» نامیده است. در رویدادهای منجر به انقلاب اسلامی بیشترِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران- خصوصاً دکتر رضا براهنی-مصداق این سخن بوده اند؛ستایشگرِ « شعبده بازِ سپیده‌ای که دروغین بود» یا از «معماران تباهی امروز».

***

راجر اسکروتن استاد فلسفه در دانشگاه اکسفورد از معدود روشنفکرانی بود که برخلاف ژان پل سارتر، میشل فوکو و دیگران در سال ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹با انقلاب اسلامی و قدرت گیری آیت الله خمینی مخالفت نموده بود. چهار سال بعد (در ۶ نوامبر ۱۹۸۴) نیز او با انتشارِ مقالۀ « در رثای ایران » کیفرخواستی علیه روشنفکران اروپائی و حامیان انقلابِ اسلامی صادر کرد و از جمله نوشت:

– «چه کسی ایران را بخاطر می‌آورَد؟. چه کسی هجوم گلّه‌وار و شرم‌آورِ خبرنگار‌ها و روشنفکران [غربی] برای همراهی با انقلاب[اسلامی] را بخاطر می‌آورَد؟ چه کسی کارزارهای تبلیغاتی هیستریک علیه شاه را بخاطر می‌آورَد؟ چه کسی هزاران دانشجوی ایرانی در دانشگاه‌های غربی را به یاد دارد که مزخرفات مارکسیستیِ مُدِ روز را که رادیکال‌های پشتِ میزنشین به آن‌ها می‌فروختند، با اشتیاق می‌خریدند؟ همان‌هایی که بعدها جریان فریب‌ها و شورش‌هایی را رهبری کردند که به سقوط شاه منتهی شد. چه کسی آزادی و امنیّتی را بخاطر دارد که در پرتو آن روزنامه‌ نگارها می‌توانستند در ایران بچرخند و به جمع‌آوری شایعاتی بپردازند که بتوانند چاشنی داستان‌های خیالی‌شان دربارۀ حکومت وحشت کنند؟… بله! شاه، خود رأی (autocrat) بود، امّا خود رأئی و ستمگری (tyranny) دو چیز یکسان نیستند».

اسکروتن دستگاه نظریِ بیشترِ روشنفکرانِ چپِ اروپا را «دستگاهِ مُهمل ‌بافیِ» نامیده و با زبانی تُند و بی پروا به نقد عقاید و عملکرد‌شان پرداخته است. او-خود- کتابش را «اعلامیّۀ تحریک آمیز» خوانده است (ص۱۰).

با چنان صراحت و شجاعتی انتشارِ کتاب اسکروتن در سال ۱۹۸۵ توفانی از توهین و تهدید و افتراء علیه وی برانگیخت چندان که باعث جمع آوری و تحریم آثارش توسط نیروهای چپ و اخراج وی از دانشگاه آکسفورد گردید. به روایت اسکروتن:

– «[چاپ اوّلِ کتاب متفکران چپ نو ]با استهزا و خشم روبرو شد و منتقدان در تُف انداختن بر جنازۀ آن از هم گوی سبقت می‌ربودند… و منتقدان و یادداشت نویسان در شایستگی فکری من و نیز شخصیّت اخلاقی‌ام شکِ جدّی وارد آوردند. این خُسران و از دست رفتنِ ناگهانی جایگاه، به حمله به همۀ نوشته‌هایم انجامید… یک فیلسوفِ دانشگاهی در نامه‌ای به لانگمن – ناشرِ کتابِ قبلی‌ام – نوشته بود که «علیرغمِ میلِ باطنی‌ام باید به عرض‌تان برسانم که بسیاری از همکارانم در این‌جا (یعنی، در دانشگاه آکسفورد) بر این گمان هستند که دامانِ انتشاراتِ لانگمن- که انتشاراتِ محترمی است- به‌سببِ همکاری با اسکروتن لکّه‌دار شده است». او در ادامه با ‌لحنِ تهدید، ابرازِ امیدواری می‌کند که «واکنش‌هایِ منفی‌ای که این کتاب به‌دنبال داشته، موجب شود لانگمن در آینده احتیاطِ بیش‌تری در انتخابِ سیاستِ نشرش به خرج دهد». یکی از پرفروش ‌ترین نویسندگانِ کتبِ آموزشیِ لانگمن هم تهدید کرده بود اگر انتشارِ کتابِ من ادامه یابد آثارش را به انتشاراتِ دیگری خواهد سپرد، و چنین شد که، مطابقِ انتظار، نسخه‌هایِ باقی‌ماندۀ متفکرّانِ چپِ نو به‌سرعت از کتاب‌فروشی‌ها جمع ‌آوری و در اتاقکِ حیاطِ من انبار شدند. از آن پس – طبعاً – میلی به بازگشتن به صحنۀ چنین فاجعه‌ای نداشتم» (صص۶-۹).

سخن اسکروتن نشان می‌دهد که در دوران استیلای مارکسیسم سرکوبگرانِ اندیشه – چه در روسیّۀ شوروی و چه در فرانسه و انگلیس و ایران – از اَبزارِ مشابهی در مقابله با دگراندیشان استفاده کرده‌اند: سرکوب و سانسور!.

آنچه که اسکروتن «فاجعه» می‌نامید یادآور سرنوشت میخائیل بولگاکف، نویسندۀ بزرگ اوکرائینی تبارِ روسیّه است که در زیرِ پلید ترین سرکوب‌ها و سانسور‌های استالینی نوشته بود:

– «همۀ کارهایم نقدهای نامطلوب و سُخره آمیز دریافت کرده‌اند، و نام من نه فقط در مطبوعاتِ ادواری که حتّی درکتاب‌های دائره المعارف کبیر شوروی و دائره المعارف ادبی شوروی لجن مال شده است… روز به روز نقدهای مطبوعات بی رحمانه تر شده به طوری که الان این نقدها به فحش و ناسزاهای عنان گسیخته مبدّل شده‌اند… من هیچ توانی برای دفاع از خود ندارم».

ییلنا (همسرِ بولگاکف) نیز از منتقدانی یاد می‌کند که «با نقدهای عنادآمیز و رذیلانه» باعثِ لطمات روحیِ بولگاکف شده بودند.

برای نگارنده سخنان بولگاکف و اسکروتن یادآورِ هیاهوهای نفرت انگیزِ منتقدانِ کتابِ «آسیب شناسی یک شکست» است؛ کتاب کوچکی که می‌خواست «نگاهی دیگر» به شخصیّت دکتر مصدّق و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ داشته باشد تا در پرتوِ آن زوال اندیشۀ سیاسی از انقلاب مشروطه به انقلاب مشروعه (۱۳۵۷) را نشان دهد… دریغا که «هر گاو-گند چاله دهانی، آتشفشانِ شعلۀ خشمی شد»[۲]. هیاهوی نفرت انگیزِ منتقدان، علّت دیگری نیز داشت و آن، «موضع ضدِ انقلابیِ من» در برابرِ انقلاب اسلامی و انعکاس آن در«آخرین شعر»م بود، به همین جهت، مشّاطه گران و عوامل رژیم نیز با ارکستر بی شکوهِ منتقدان همآواز شده بودند. با اینهمه، این کتاب کوچک -به سان آبی زلال – صَخره‌ها و سُخره‌های سهمناک را درنوَردید و به چاپ پنجم رسید[۳].

پال جانسُن تأکید می‌کند: «بدترین نوع استبداد، خودکامگیِ سنگدلانۀ عقاید است» (ص۶۴۳). معروف است که وقتی بوخارین – نظریّه پردازِ برجستۀ بلشویسم – از برخی «رفقای سابق» شدیداً انتقاد می‌کرد،استالین فریادکنان می‌گفت:

– «آفرین! آفرین! بوخارین برای آنان استدلال نمی‌کند، بلکه سلّاخی ‌شان می‌کند».

وظیفۀ روشنفکران واقعی برخوردِ متین و متمدّنانه با اندیشه‌های دلیر یا دلیری اندیشه است و چنانکه گفته ام: انجام این وظیفه صفِ روشنفکرانِ واقعی را از چُماقداران و سرکوبگران اندیشه متمایز می‌کند. از این گذشته، پیروزیِ نظریِ روشنفکرانی مانند بولگاکف، ریمون آرون، اسکروتن، کویستلر، کارل پوپر، محمد علی فروغی و خلیل ملکی به ما می‌آموزد که مرعوبِ هیاهوی «وَزَغ‌های ادبی» و «سوسمارانِ رسانه ای» نشویم چرا که«قدرتِ حقیقت» از«حقیقتِ قدرت» (از جمله استالینیسم) نیرومندتر است…

[۱] – ظلمت در نیمروز، آرتور کویستلر،ترجمۀ محمود ریاضی و علی اسلامی،نشر چاپخش ، تهران،۱۳۶۱، ص۶۰

[۲] – فردِ غیر امینی نیز با چشم بستن بر غلطنامۀ پیوستِ کتاب،کوشید تا به سوداگری های خویش «حقّانیّت» دهد!!

[۳] – چاپ پنجم این کتاب در قطع بزرگ و برای کمک به زلزله زدگان کرمانشاه انتشار یافته بود.چاپ ششم (با الحاقات و اضافات بسیار) در حدود ۸۰۰ صفحه منتشر خواهد شد.

١٢ فروردین ۵٨ آغاز سقوط و استحاله دیکتاتوری اسلامی/عبدالستار دوشوکی

روز ١٢ فروردین ۵٨ که نتایج همه پرسی عوام فریبانه و ضد دموکراتیک نظام جمهوری اسلامی (نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد) اعلام شد, آشکارا آغاز یک دیکتاتوری مذهبی دُگم و انحصارطلب در ایران بود. شوربختانه بسیاری از کسانی که امروز ادعای بصیرت و حکمت دارند, ۴۳ سال پیش در چنین روزی سرمست از آرمان گرایی دینی تولد یک “هیولای” هفت سر را جشن گرفتند و به یکدیگر تبریک گفتند. در صفحه ” همه‌پرسی نظام جمهوری اسلامی در ایران” در ویکی پدیا (دانشنامه آزاد) آمده است: ” به گفته مسئول وقت مرکز آمار یعنی (دکتر) حسین لاجوردی، در همه‌پرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، تقلبی «چند میلیونی» صورت گرفته‌است. بنده با ایشان کاملا موافقم زیرا تحت لوای “تقیه” تقلب کردند.

در برخی از مناطق کشور نظیر بلوچستان و یا کردستان مردم به پای صندوق های رای نرفتند. در بعضی از شهرهای بلوچستان از جمله زادگاه نگارنده در چابهار صندوق رای را به آتش کشیدند. اما با تقیه و تقلب در روز ١٢ فروردین ۵٨ اعلام کردند که حدود ٩٨ درصد مردم در همه پرسی شرکت کردند و بیش از ٩٨ درصد نیز به جمهوری اسلامی آری گفتند. البته همه دیکتاتورها از جمله صدام حسین در رفراندوم و همه پرسی ها بیش از ٩٨ درصد رای می آوردند. اما مشکل اساسی همه پرسی روز ١٢ فروردین ۵٨ این است حتی کسانی که اکنون به ظاهر از نظام بریده اند و در لباس مخالف هستند, معتقدند که تقلبی صورت نگرفته بود چون در آن زمان همه مردم مسخ خمینی شده بودند و این یک “بیعت” با “امام” از طرف “امت” بود. مردم در آن همه پرسی هیچ گزینه دیگری نداشتند جز “جمهوری اسلامی” که ما آن را در شعار تظاهرات چابهار “جمهوری مجهول” لقب داده بودیم. زیرا محتوای آن معلوم نبود و همه‌پرسی قانون اساسی جمهوری مجهول و مجعول در آذرماه ۵٨ برگزار شد. در آن همه پرسی نیز آشکارا تقلب صورت گرفته بود. رژیم اعلام کرد فقط حدود ۷٨ هزار نفر در سراسر کشور به قانون اساسی تبعیض آمیز و ضد دموکراتیک رای منفی دادند.

به گفته پایگاه اطلاع رسانی حوزه, ١٢ فروردین “یوم الله” ای است که در آن روز افسون ساحران جادوگر، و تلاش خناسان وسوسه گر باطل گشت؛ روزی که دوازده شهر شهادت را آذین بستیم، دوازده ستون برافراشتیم، به تعداد دوازده ماه سال، دوازده برجِ فلک، دوازده امام معصوم، دوازده نهر خون . . . روزی که ولی فقیه بر اساس قانون الهی ولایت امر و امامت اُمت را بر عهده می گیرد و مسؤول هدایت آنان می شود.” تو گویی مردم “گله ای” بیش نیستند که به چوپان نیاز دارند. این از همان آغاز نگاه سردمداران مذهبی جمهوری اسلامی به “عوام” یا “امت” بود, که خیلی ها که امروز ادعای خردورزی و ژرف اندیشی دارند با اشتیاق فراوان به آن رای دادند.

تجربه حکومت دزد سالار و رو به زوال و مستبد جمهوری اسلامی که بر پایه زور و زر و تزویر بنا شده است از همان آغاز محکوم به شکست بود. بعد از ۴٣ سال رژیم مطرود و کشور منزوی شده و استقلال خود را از دست داده و نیمه مستعمره روس و چین گشته است. از آزادی فقط آزادی چپاول و غارت و سرکوب مانده است و بس. از جمهور (مردم) در تعیین سرنوشت خویش خبری نیست. جمهور یعنی امت تحت قیومیت ولایت و امامت. از “ملت” خبری نیست. لذا جمهوری اسلامی آئینه تمام ‌نمای شکست آرمانگرایی دینی می باشد. آئینه ای که دیریست شکسته است . اما دریغا بسیاری صدای شکستن آن را از همان آغاز سقوط و استحاله نشنیده بودند,

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

جمعه ١٢ فروردین ١۴٠١

لطف بایدن به سپاه / علیرضا نوری زاده

نزاهت حوثی‌ها، سازمان بدر و حالا سپاه ولی‌ فقیه
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۳۱ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۳۰

علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، همراه سرادارن سپاه پاسادارن- STRINGER / KHAMENEI.IR / AFP

هنوز هم آقای رابرت مالی به‌واسطه‌هایی که بین او و علی باقری و حسین امیرعبداللهیان در آمدوشدند، اطمینان می‌دهد که اندکی صبر، ظفر نزدیک است و به‌زودی سپاه را بر دیده می‌نشانیم و مثل تروریست‌های حوثی از فهرست سیاه خارجش می‌کنیم. هم‌زمان بلینکن، وزیر خارجه آمریکا که در نشست نقب، با توفانی از انتقادهای وزرای خارجه مصر، امارات، بحرین، مراکش و اسرائیل روبه‌رو بود، سخنان مالی را بی‌پایه می‌خواند و قسم می‌خورد که ما با شماییم. با این حال مصر به‌عنوان بزرگ جهان عرب همراه با عربستان سعودی که در کنفرانس غایب بود و امارات و مراکش که همراه بحرین بودند، ملامتگرانه به وزیر خارجه آمریکا گوشزد کردند که گذشت روزگاری که سلف شما، خانم کلینتون، با بی‌احترامی به حسنی مبارک ساعتش را نگاه می‌کرد که چرا هنوز نرفته است؟ چنان‌ که سایروس ونس و سولیوان با شاه فقید ایران چنین کردند.

نقب پیامی روشن به بایدن فرستاد: با حضور مصر آزرده از شما، حواستان باشد در بی‌اعتنایی به خواسته‌های ما زیاده‌روی نکنید. دیدید آقای بوریس جانسون را چگونه دست خالی راهی کردیم؟ دیدید که پادشاهی عربستان سعودی و ولیعهد امارات با چه اقتداری به قدرت مسلط زمانه نه گفتند و دلاورانه تلفنش را پاسخ ندادند؟

من در باب سپاه و فعالیت‌های تروریستی‌ آن از بیروت تا کویت و از ریاض تا بغداد، از دارالسلام تا نایروبی و از بوینس‌آیرس تا تفلیس و دهلی و واشنگتن بسیار نوشته‌ام و چند هفته پیش در همین زاویه یادآور شدم که چرا سپاه را تروریست می‌دانم. این بار کمی به عقب می‌روم تا شبکه جهانی سپاه را به‌تفصیل بشکافم و چگونگی تشکیل آن را بازگویم.

روزی که ایالات متحده برای سر و و گاه سر و تن تروریست‌ها جایزه گذاشت و حتی برای تروریست‌های درجه ۲ و ۳ مثل عادل الحربی و محسن الفضلی قیمت‌های بالایی تعیین کرد (برای این دو ۱۲ میلیون دلار) من با حیرت پرسیدم که اگر این دو چنین قیمتی دارند، بهای سر قاسم سلیمانی، سید محمد حجازی، حسین دهقان، غلامرضا سلیمانی، محسن ربانی، علیرضا افشار، سبزوار رضایی، محمدرضا زاهدی و … که برخی در شکنجه و قتل ویلیام باکلی، رئیس دفتر اطلاعات آمریکا در خاورمیانه، مستقیما دست داشتند، هواپیمای تی‌دبلیو‌ای را با هدایت عماد مغنیه ربودند و پیکر شهروند بی‌گناه آمریکایی را در فرودگاه بیروت به زمین پرتاب کردند، به امیر فقید کویت سوء قصد کردند، رفیق حریری و ده‌ها شخصیت برجسته در جهان عرب (و البته ده‌ها تن در ایران و خارج از دروازه‌های ایران) را کشتند، عبادتگاه یهودیان در آرژانتین و برج‌های خبر در عربستان سعودی و… را ویران کردند و ده‌ها بلکه صدها انسان بی‌گناه را در خون خود شناور کردند، با حساب آمریکایی‌ها چند است؟

در نهایت دیدم آن دو سه تن مثل عماد مغنیه و پسرش و قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را که با کمک اسرائیلی‌ها کشتند، برایشان هزینه‌ای نداشت؛ یعنی برخلاف مورد بن لادن و البغدادی پولی از خزانه‌داری به خبرچین‌ها ندادند.

یادمان باشد که عادل الحربی و محسن الفضلی از نظر وزارت خزانه‌داری آمریکا آن‌قدر اهمیت دارند که ۱۲ میلیون دلار برایشان جایزه تعیین می‌شود و این دو در جمهوری ولایت فقیه زندگی می‌کردند و از ایران، یکی از طریق کویت و دیگری از سلفی‌های ثروتمند خلیج فارس پول جمع می‌کردند و به آدمکشان القاعده می‌رساندند.

وقتی حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات سابق رژیم، و رمضانی، معاون سابق اطلاعات سپاه، ادعا می‌کردند که در سرزمین امام زمان، بزرگ و کوچک زیر نظر سربازان گمنام و نامدار امام زمان‌اند و از همه‌چیز خبر دارند، پیدا است که دو عضو القاعده بدون موافقت و مساعدت امنیت‌خانه مبارکه نمی‌توانند آزادانه در ایران فعالیت کنند و تعجب من از این است که آیا شیطان بزرگ و شیطانچه‌های اروپایی به‌اندازه من روزنامه‌نگار از داخل ایران خبر ندارند و مثلا رابطه القاعده با رژیم ولایت فقیه را همین تازگی‌ها کشف کرده‌اند؟ مگر آمریکا نمی‌دانست که آقای سیف العدل، نفر سوم القاعده، ۲۲ سال یا بیشتر در ایران بود و از همان‌جا برنامه انفجار الخبر در عربستان سعودی را تدارک دید و این جنایت را از راه دور هدایت کرد؟

هر بار به واشنگتن می‌رفتم، با شنیدن مطالبی که بر نگرانی‌هایم می‌افزود، با اندوه و اضطراب بیشتری به تبعیدگاهم بازمی‌گشتم. در پی رویدادهای اخیر مذاکرات برجام ۲، مشاطه کردن سپاه، بالا گرفتن آتش درگیری‌ها و انتحاری‌ها و رسولان نفرت و کین در عراق و افغانستان و لبنان، بحث‌ها در پایتخت ینگه‌دنیا دیگر حول محور چگونگی برخورد با القاعده و جهاد و جیش المهدی و حماس و حزب‌الله نمی‌چرخد.

از یک سفیر سابق آمریکایی که حالا مشاور ارشد مرکز مطالعات بزرگی در واشنگتن است، شنیدم که می‌گفت همه راه‌های ترور به تهران ختم می‌شود. بعد به گزارشی اشاره کرد که کمیته‌ای مشترک از کارشناسان پنتاگون، وزارت امنیت داخلی و سازمان اطلاعات مرکزی برای رئیس‌جمهوری‌ آمریکا نوشته است. بر پایه این گزارش، جمهوری اسلامی ایران هم‌اکنون مهم‌ترین منبع مالی و تسلیحاتی و آموزشی برای هشت گروه شناخته شده تروریستی و شبه‌تروریستی در خاورمیانه، منبع درجه ۲ و ۳ برای ۱۱ گروه دیگر از جمله القاعده و طالبان و منبع مالی گاه‌به‌گاه برای هفت گروه افراطی در شرق آسیا و آفریقا است.

همین گزارش به سلول‌های تروریستی‌ اشاره می‌کند که با پول رژیم و آموزش سپاه در چند کشور آمریکای لاتین بر پا شده‌اند. افراد این سلول‌ها را شیعیان مهاجر لبنانی و جمع اندکی از عراقی‌ها تشکیل می‌دهند. مقام‌های تصمیم‌گیرنده در واشنگتن روزبه‌روز بیشتر قانع می‌شوند که در مبارزه با تروریسم اسلامی جز با برخورد سنگین و همه‌جانبه با جمهوری اسلامی ایران به نتیجه نخواهند رسید و غلبه بر گروهی مثلا در افغانستان به هیچ روی از ابعاد خطر ترور در عراق نخواهد کاست؛ چرا که حکومتی در منطقه هست که سالیانه می‌تواند ۷۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار نفت بفروشد و بخش مهمی از این درآمد را نه برای رفاه مردم و توسعه و پیشرفت کشورش، بلکه برای گسترش امپراتوری ترور هزینه کند.

از دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش تا سپاه قدس

تقریبا یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش در وزارت خارجه به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از دوستان نزدیک ابوالحسن بنی‌صدر و مترجم خمینی، در پاریس تشکیل شد (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد، اما با عزل بنی‌صدر او را گرفتند. البته خیلی زود توبه‌نامه نوشت و بعد هم کاسب شد و همان زندان عامل جدایی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند).

دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش و انقلابی در واقع دکانی بود که برای برقراری ارتباط با سازمان‌های غیرقانونی انقلابی در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و آفریقا و به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالا دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بود، ایجاد شد؛ اما خیلی طبیعی بود که چنین اداره‌هایی با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل سدیفی سازگار نباشد.

چنین شد که با تاسیس سپاه پاسداران، این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی، داماد آقای منتظری، ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز به‌عنوان سفیر سیار این تشکیلات با داشتن اختیارات کامل مسئول برقراری ارتباط با سازمان‌های انقلابی و آزادی‌بخش شد.

نخستین نشست این سازمان‌ها که هم سازمان آزادی‌بخش فلسطین در آن حضور داشت و هم جبهه فطانی تایلند و سازمان انقلاب اسلامی در جزیره العرب و هم حزب الدعوه عراق و… زمستان ۱۳۵۸، هم‌‌زمان با جشن‌های نخستین سالروز انقلاب در تهران برپا شد. اما به‌مرور از تعداد سازمان‌هایی که از طریق دفتر سازمان‌های انقلابی و آزادی‌بخش از نعمت‌های انقلاب اسلامی بهره می‌بردند کاسته شد؛ تا آنجا که عملا در آغاز دهه ۶۰، تنها شش سازمان و گروه مقرری مشخص و امکان آموزش افراد خود در ایران را داشتند.

در این میان، با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یک‌سو دست به کار آموزش و مسلح کردن گروه‌های عراقی مخالف صدام حسین شد و از سوی دیگر به تقویت گروهک‌هایی پرداخت که قصد داشتند در کشورهای حاشیه خلیج فارس به‌ویژه عربستان سعودی، کویت و بحرین آشوب و انقلاب کنند. اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمدند، چیزی جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و جمعی از معاودین کسی به جا نماند.

ایاد سعید ثابت، یکی از برجسته‌ترین مخالفان صدام حسین، که از سال‌ها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود درباره روابطش با رژیم و سپاه می‌نویسد: «ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم. گروهی نزدیک به ۱۰۰ نفر بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریعا به جبهه رفتیم؛ اما تنها یک ماه دوام آوردیم؛ چون هر روز برای ما بامبول تازه‌ای درست می‌کردند. مثلا یک روز می‌گفتند افراد شما ایستاده ادرار می‌کنند و خود را نمی‌شویند. هرچه می‌گفتیم برادران این‌ها در جبهه جنگ‌اند، به گوش آن‌ها نمی‌رفت. روز دیگر می‌گفتند چرا بچه‌های شما شب‌ها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت، پاسور بازی می‌کنند. می‌گفتیم آقاجان در عراق رسم است که مردم در ساعت بیکاری سر سلامتی پاسور یا تخته می‌زنند؛ اما آن‌ها می‌گفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچه‌های ما را که دعای توسل می‌خوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقی‌ها نامریی شوند، خراب می‌کنید و به همین دلیل نیز عراقی‌ها بچه‌های ما را هنگام جنگ می‌بینند و آن‌ها را هدف قرار می‌دهند. خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفت‌تیر کشیدم و گفتم کله پدرتان! ما برمی‌گردیم به لیبی و سه روز بعد بازگشتیم.»

این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و محمد محمدی الآصفی، پدرخوانده الدعوه، به خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی به نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقی‌های مخالف را زیر یک چتر درآورد، خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود، بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضایی و محسن رفیق‌دوست و محسن رضایی و کلاهدوز و… را صدا زد که کمک کنید عراقی‌های معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.

به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگویی آن منصوب شد و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی، حکیم جای او را گرفت. همین آقای هادی العامری، عضو مجلس عراق، نیز به‌عنوان فرمانده شبه‌نظامیان مجلس اعلا مشغول یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه شد. بنابراین نخستین مجموعه‌ای که مستقیما زیر چتر سپاه قرار گرفت، شبه‌نظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها نام سپاه بدر به‌عنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، به آن‌ها اطلاق شد.

با این‌ همه، تنها هنگام اعزام دو هزار تن از افراد سپاه به لبنان در اوایل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران را به دست آورد. علی اکبر محتشمی پور، سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور، توانست با کمک حسین الموسوی از شکم جنبش امل که یاد و آرمان‌های امام موسی صدر را در دل و جان داشت، نخست امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر، به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزب‌الله را علم کند.

حزب‌الله حقا فرزند دست‌آموز سپاه است. از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۱ سپاه بین یک هزار و ۵۰۰ تا سه هزار نیرو در لبنان داشت. بعد از پیمان طائف و برپایی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۱۳۵۸ و ورود تفنگداران دریایی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فؤاد شهاب تا قرارداد طائف و جمهوری سوم پس از طائف)، سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزش‌دیده و اطلاعاتی‌های سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شد، در لبنان حضور داشتند و هنوز هم هستند.

سپاه در عین حال در آموزش و مسلح کردن شماری از گروهک‌های فلسطینی جداشده از سازمان‌های بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشت.

در دهه ۹۰ قرن بیستم میلادی، با اعزام تعدادی از واحدهای سپاه به سودان، سپاه آموزش تروریست‌های مصری و مراکشی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر، جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون امنیتی فعلی وزارت کشور، با دکتر ایمن الظواهری، نایب بن لادن و مغز متفکر القاعده، از همین سودان شکل گرفت.

در این حال، سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپایی‌ تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزش‌دیده (گاه در کره شمالی و چین) بود، با استقرار در قرارگاه شماره ۱ رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با ماموریت جمع‌آوری اطلاعات در سرزمین‌های دشمن به‌ویژه در عراق با امکانات محدود، فعالیت خود را در دهه ۸۰ آغاز کرد؛ اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیت‌الله خمینی، با ماموریت‌های جدید از جمله پاکسازی و نابودی مخالفان رژیم در خارج با نظارت و همکاری وزارت اطلاعات- روزبه‌روز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفرات زبده و پرتوانی، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی، به واحدهایش اضافه شد.

سپاه قدس و تروریسم

سپاه قدس اینک یک ستاد مرکزی (قرارگاه) و چهار ستاد عملیاتی دارد. رهبری عملیات تروریستی علیه نیروهای چندملیتی در عراق به وسیله گروه‌های شیعه و چند گروهک سنی مثل انصارالاسلام انجام می‌شود . در کنار ماموریت‌های اطلاعاتی در عراق و آموزش‌های ویژه به شماری برگزیده از نیروهای سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و گروهک‌های مستقل تروریستی شیعه (زیر چتر عصائب اهل الحق) و همه این‌ها زیر سایه حشد الشعبی، سر به فرمان سپاه قدس و ولی‌فقیه دارند.

سپاه پاسداران از طریق تشکیلات اطلاعاتی خود و نیز وابستگان نظامی ایران در خارج که اغلب از میان افسران سپاه انتخاب می‌شوند، ارتباط و تماس خود با گروه‌های به اصطلاح مبارز و مقاومت در سرتاسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را روزبه‌روز بیشتر گسترش می‌دهد. در عین حال، سپاه قدس نیز که بازوی اصلی اطلاعاتی سپاه در خارج ایران (و کمی در داخل) است، ارتباطات سریع‌تر با گروه‌های تروریستی را که بعضی چون القاعده و طالبان و القاعده فی‌ بلاد الرافدین به ظاهر ضدشیعه و مخالف جمهوری اسلامی‌اند، دنبال می‌کند.

گروه‌های برخوردار از الطاف سپاه

گروه‌هایی که امروز از حمایت سپاه برخوردار و از مواهب آموزش نظامی، تسلیحاتی و کمک‌های مالی سپاه پاسداران بهره‌مندند، به دو دسته تقسیم می‌شوند:

الف- بچه‌های حلال‌زاده سپاه یا به عبارتی آن‌ها که حاصل ارتباطات علنی با سپاه‌اند و این ارتباطات را نه سپاه پنهان می‌کند و نه آن‌ها عبارت‌اند از:

– حزب‌الله لبنان که دست‌آموز سپاه است و امروز حداقل ۸۰۰ میلیون دلار بودجه سالانه دارد و صدها میلیون دلار از سلاح سبک و نیمه‌سنگین از جمله ۱۱ هزار خمپاره و موشک در اختیارش قرار گرفته است.

ـ حماس که از بعد از یک فترت در آغاز جنبش ملی سوریه علیه بشار الاسد علاوه بر دریافت کمک‌های مالی و سلاح از سپاه، سالانه بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر از افرادش را برای آموزش به ایران می‌فرستد و شماری نیز زیر نظر سپاه و حزب‌الله در لبنان آموزش می‌بینند.

ـ جهاد اسلامی در فلسطین که این گروه نیز مثل حزب‌الله ساخته‌وپرداخته و دست‌آموز سپاه است و حدود یک هزار مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد.

ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری احمد جبریل که نوکر مشترک تهران و دمشق بود و از او و افرادش برای اجرای بسیاری از ماموریت‌های کثیف استفاده می‌شد (قتل رفیق الحریری، تلاش نافرجام برای قتل دکتر مروان حماده وزیر و عضو مجلس و یار وفادار ولید جنبلاط، کشتن فرزند امین جمیل، رئیس‌جمهوری سابق لبنان و قتل جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان و… که با مرگ احمد جبریل بساط او نیز جمع شد و پسرش نیز به پدر پیوست)

از دیگر نوکران جمهوری ولایت فقیه باید به این‌ها اشاره کرد: سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و جیش المهدی و گروهک‌های کوچک شیعه که ذکرش رفت (مثل گروهک ابومصطفی الشیبانی و مجموعه یاسر الشیبانی)

ب: گروه‌هایی که فرزندخوانده‌های سپاه‌اند و ارتباط با آن‌ها بسیار مخفی و اغلب مرحله‌ای و مقطعی است. مهم‌ترین این گروه‌ها عبارتند از:

ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینی‌های ضد ابومازن

ـ انصار الاسلام در کردستان عراق

ـ حزب اسلامی گلبدین حکمتیار

ـ جناح‌هایی از القاعده و طالبان

ـ گروهای حزب‌الله در حاشیه خلیج فارس به‌ویژه کویت و بحرین.

ـ گروه‌هایی از اسلامی‌های مصر و مراکش و یمن (از جمله حوثی‌ها در یمن که شماری از افرادش در ایران آموزش دیده‌اند و می‌بینند و رژیم با اشغال بخشی از یمن قصه خرافی ملاقات خراسانی و یمانی در مدینه و بار عام یافتن خدمت مهدی موعود را بافته و پرداخته است)

به این گروه‌ها البته مجموعه‌های کوچک و بزرگ در اندونزی، هند، ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، اردن و… را که بیفزایید، آن‌گاه مشخص می‌شود چگونه می‌توان انگشت سپاه یا تشکیلات وابسته به آن را در اغلب ترورها و فتنه‌انگیزی‌هایی که در کشورهای منطقه انجام می‌شود، مشاهده کرد.

پیش‌درآمد دو قرن؛ سال امید، سال درد و فقر / علیرضا نوری زاده

لحظه‌ای چشم برهم گذارید، روایت پدرها و پدربزرگ‌ها و برگ‌های تاریخ یک قرن را پیش دیده بگذارید، احتمالا شما نیز مثل من با تصویر‌هایی چنین روبه‌رو می‌شوید.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ مارس ۲۰۲۲ ۱۶:۳۰

به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنه‌ای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشسته‌اند- عکس از شبکه اجتماعی

روز اول حمل (فروردین) ۱۳۰۱، دومین نوروز بعد از کودتای سوم حوت (اسفند) از بازیگران کودتا یکی «سید ضیاءالدین طباطبائی» سه ماه بعد تا مرز عراق بدرقه شده و آن یکی «رضاخان میرپنج» که اعلامیه داده بود به‌جز من دنبال رهبر کودتا نگردید، قدرقدرت و قوی‌شوکت می‌رود تا کارها را قبضه کند و سه سال بعد، بر تخت جم تکیه زده، تاج پادشاهی بر سر گذارد.

ملت فقیر، با زخم و شپش و لباده ژنده و کلاه‌های از چربی و ناپاکی خشک‌شده بر سر و گیوه‌ای در پا، زنان روی پوشیده در چاقچور و نقاب (منهای چند امیرزاده و بزرگ‌زاده مثل دختران فرمانفرما در حجابی سبک‌تر) خیابان‌های خاک‌گرفته و خانه‌های بی‌رنگ و نیم‌مخروبه (باز منهای تک‌‌‌وتوک خانه‌های بزرگان و دولتمندان) شاه بی‌حال و در اندیشه هرچه زودتر رساندن خود به سوییس و فرانسه و بهره‌مندی از منظر روح‌نواز دلربایان پاریس و برن و ژنو، دل‌کنده از وطن، ترجیح می‌دهد هر آنچه رضاخان میرپنج می‌طلبد تقدیم کند و با خرج سفری شاهانه، راهی فرنگ شود. در چنین فضایی، افسر بلند‌قد قزاق، فرمانده کل قوا و وزیر جنگ، با اقدام‌هایش شعله امید به فردا را کم‌کمک در دل‌ها زنده می‌کند.

شکست جنگلی‌ها، متحد کردن نیروهای مسلح، اعتبار وزارت جنگ را بالا‌بردن به‌گونه‌ای که در کابینه یلی مثل قوام‌السلطنه با همان اقتدار امور نیروهای مسلح را اداره می‌کند. در نوروز ۱۳۰۱، چند رویداد در زندگی رضا‌خان و کشور رخ می‌دهد که انعکاس چشمگیری در رویدادهای بعدی دارد؛ نخست، تولد علیرضا پهلوی در ۱۲ فروردین، در آغاز سال ۱۳۰۱ است.

شورای عالی معارف (فرهنگ) ایران نخستین جلسه خود را به ابتکار میرزاعلی‌اکبر دهخدا تشکیل داد و در همان جلسه درباره تعطیلات نوروزی مدارس که بعدا به اقتباس از ساسانیان یک هفته تعیین شد، به بحث و مذاکره پرداخت و قرار شد که پیش‌نویس «قانون اساسی معارف» تنظیم و به پارلمان داده شود.
در آن زمان، همه امور فرهنگی ایران از آموزش و پرورش تا کتاب و هنر و فرهنگ و صدور پروانه انتشار جراید در دست این شورا بود، شورایی مرکب از ادبا، دانشمندان و اندیشمندان طراز اول کشور.

در همین نوروز، قانون بودجه ۱۳۰۱ وزارت معارف و صحیحه و اوقاف و صنایع مستظرفه مصوب ۲۳ اسفند ۱۳۰۱ مجلس شورای ملی (ماده واحده- مجلس شورای ملی بودجه هذه السنه ۱۳۰۱ معارف) را که مشتمل بر شش فصل و ۲۹ ماده و بالغ بر ۶۵۲ هزار و ۵۳۸ تومان و یک قرآن و ۲۰۰ دینار است، تصویب کرد.

روز عید نوروز سال ۱۳۰۱، درست در لحظه تحویل سال، در لحظه‌اى که موذن‌ها اذان مى‌گفتند، ماهى‌ها در آب مى‌چرخیدند و در شهرهاى بزرگ، در نقاره‌خانه‌ها، طبال‌ها برطبل مى‌کوبیدند فرخرو پارساى به دنیا آمد؛ این دومین دختر مادر تبعیدى بود.

۵۷ سال بعد خمینی اورا بر‌ دار کشید که پادافره عمری خدمت به فرهنگ ایران زمین را در برابر دیواره‌های قلعه معروف مصیبت بدهد.

(شناسنامه رضاشاه پهلوی)

سال ۱۳۰۱ در نوروز، اتفاق مهم دیگری هم افتاد (کار بسیاری از ما باید آن باشد که دانسته‌ها و برداشت‌های خویش را از روزگار پدر و پسر بازگوییم. خجالت نکشیم از اینکه با انقلاب همراه بودیم یا از پهلوی‌ها بدمان می‌آمد. دریافت‌های تازه خود را بازگوییم. خجالت ابدی نصیب ما خواهد بود اگر سکوت کنیم و حقایق را در پرده شعار و مالیخولیای انقلاب بپوشانیم).

اتفاق مهم دیگر این بود که دبیرستان البرز در صبح عید به محل آشنای ما در چهارراه کالج منتقل شد و بعد از دکتر جردن، بزرگ‌مردی چون دکتر مجتهدی هدایت آن را به‌عهده گرفت و بهترین محصلان را به دانشگاه فرستاد.

هر نوروز رضاشاه، حادثه‌ای است و من نگاهی به شماری از این حوادث می‌اندازم.

نوروز ۱۳۰۲، برای نخستین بار، از سال سچقان ئیل و مار و سوسک و … خبری نیست، ماه‌های ایرانی جان می‌گیرد، نوروز نخستین روز فروردین است و پایان سال آخر اسفند. البته چند سال طول می‌کشد که اسامی ماه‌های ایرانی در دل‌ها و بر زبان‌ها جای گیرد. در این سال، رضا‌‌خان به نخست‌وزیری منصوب می‌شود و پایه‌های نخست ریاست‌جمهوری و با مخالفت روحانیون، سلطنت خود را استوار کرد.

سال ۱۳۰۳ مدل برنز انقلاب ثور (اردیبهشت) منتشر می‌شود. رضا‌شاه تیمورتاش را که از یارانش بود مامور کرد طرح نشان‌هایی را بریزد تا ایران جدید را نمایندگی کند.

(نشان خدمت نقره درجه یک)

درهمین سال و در دوران نخست‌وزیری، رضاشاه با پیروزی در خوزستان، پایان‌ دادن به ملوک‌الطوایفی و هرج‌و‌‌مرج، با کمک فرمانده‌هان میهن‌دوست و لایق نظامی‌اش در پایان سال ۱۳۰۳، ایرانی یکپارچه را برپا کرد که از زمان آقا محمدخان قاجار، رنگ وحدت و پیوستگی را ندیده بود. این‌ را دکتر صادق زیبا‌کلام با شجاعت در تلویزیون رژیم آواز کرد. ما حتی در خارج شجاعت زیباکلام را نداریم؟

سال سلطنت

سال ۱۳۰۴، رضاخان به‌عنوان نخست‌وزیر پیام نوروزی داد و کوتاه زمانی بعد، تاج کیانی بر سر نهاد.

(نشان انقلاب ثور)

از سال ۱۳۰۷، همانند عهد باستان، اعلام ترفیع نظامیان به نوروز موکول شد. بعدا، اعلام بخشودگی تمام و یا قسمتی از مجازات محکومان نیز همانند عهد باستان، به نوروز موکول شد.

کوروش بزرگ نوروز را برای دادن ترفیع به نظامیان و بخشودگی محکوم‌شدگان در نظر گرفته بود.

ناوگان ایران که با کمک ایتالیای عهد موسولینی به‌طور محرمانه ایجاد شده بود در نخستین نوروز پس از ورود به خلیج فارس، به پایگاه نظامی انگلستان در «باسعیدو» حمله برد و آن را به خاک وطن باز‌گردانید. انتخاب نوروز برای حمله به این سبب بود که انگلیسی‌ها انتظار نداشتند ایرانیان در روز ملی بزرگ خود دست به این کار بزنند. انگلستان که از قرن شانزدهم نمی‌خواست ایران نیروی دریایی موثر داشته باشد در ماجرای شهریور ۱۳۲۰، با توسل به نیرنگ، ناوگان ایران را نابود کرد. دولت لندن هیچگاه مایل نبوده است که کشورهای حوزه خلیج‌ فارس دارای قدرت دریایی شوند. سیاست این دولت بود که باعث شد در این منطقه کشورهای کوچک متعدد به وجود آید تا به‌اجبار مطیع قدرت‌های خارج از منطقه باشند.

بگذارید از یادداشت‌های سلیمان بهبودی منشی مخصوصش خاطره‌ای نوروزی را نقل کنم.

عیدی پهلوی

سلیمان بهبودی از یک شب عید که حقوق و پاداش اهل دربار داده می‌شد در حضور رضاشاه بود و صحبت شیرینی اضافه حقوق و عیدی شب عید از جانب سلیمان بهبودی مطرح می‌شود.

بهبودی می‌گوید: «وقتی که رضاشاه را سر کیف دیدم عرض کردم قربان بین ما ایرانیان مثالی هست. فرمودند مثلا؟ عرض کردم می‌گویند از دریا چه یک جام آب برداری و چه یک جام آب بریزی فرقی نمی‌کند، خداوند به اعلی‌حضرت همایونی همه چیز داده و به اندازه یک مملکت بلژیک شاید بیشتر ملک و نقدینه داده است. به محض اظهار این مطلب، چنان تغییر حال دادند که واقعا رنگ صورت برافروخته شد و سفیدی چشم به‌کلی تغییر کرد و از پشت میز تحریر بلند شدند و آمدند وسط اتاق و چند بار نفس عمیق کشیدند، دست‌های خود را به هم مالیدند و طوری تغییر حال دادند که حال سکته به بنده دست داد و می‌خواستم از دفتر فرار کنم، ولی پاهایم قدرت نداشت ساکت و بی‌حرکت ایستادم. بعد از اینکه چند مرتبه طول اتاق را قدم زدند و آه‌های سرد کشیدند با رنگ پریده به این شرح فرمودند من خیال می‌کردم کارهایی که می‌کنم شماها که مثل پیراهن تن من می‌مانید می‌دانید و به دیگران که نمی‌دانند می‌گویید؛ امشب فهمیدم که متاسفانه شما هم نمی‌دانید و خیلی باعث تاسف من شد. آن وقت به بنده نزدیک‌تر شدند تا حدی که نفس اعلی‌حضرت همایونی به بنده می‌خورد و سوال فرمودند پدر شما مرده یا زنده هست؟ خواستم جواب بدهم خودشان فرمودند می‌دانم، مرده. باز فرمودند چه ثروتی داشت؟ خودشان فرمودند می‌دانم چه داشت. می‌خواهم بگویم که وقت مردن من نیز مانند پدر تو خواهم مرد؛ در وقت مردن دو ذرع و نیم چلوار خواهم برد، آنچه هست و من دارم همین جا می‌ماند. این‌ها که من دارم آبروی مملکت است. اگر منظور املاک است تمامشان می‌ماند. من می‌بینم صاحبان املاک مزروعی به این خوبی اصلا به آن‌ها توجه ندارند و به‌کلی ویرانه شده است. سرتاسر شمال بهترین املاک مزروعی است که می‌توان از عایدات آن بودجه مملکت را تامین کرد. تو که جغرافیا و تاریخ خواندی می‌دانی سوییس کجاست و چه دارد، آیا سوییس مثل ما نفت دارد؟ معدن دارد؟ جز چند کارخانه ساعت‌سازی چیز دیگری دارد؟ هیچ میدانی مملکت به این کوچکی بودجه‌اش از بیشتر ممالک بزرگ بیشتر است؟ از کجا این عایدات را می‌آورد؟ فقط منظره‌های زیاد دارد، ولی آن منظره‌ها را تمیز نگه داشته و زینت کرده و وسیله آسایش برای جهانگردان تهیه کرده است. این است که از بیشتر نقاط دنیا جهانگردان در موقع معین پول‌های خود را می‌برند و در آن‌جا خرج می‌کنند و برمی‌گردند. ما که هر گوشه از مملکتمان سوییس است چرا وسیله تهیه نکنیم که از این پول‌ها در مملکت ما هم خرج شود و استفاده ببریم؟ مگر فراموش کردید که من دستور دادم در مازندران به متمولین اطلاع دهند و اعلان کنند هرکس بهترین عمارات را که دارای تمام وسایل زندگی باشد بسازد من جایزه می‌دهم ولی کسی اقدام نکرد. منظورم این بود که اگر خارجی‌ها در ایران به شمال خواستند بروند اقلا جای خواب راحتی داشته باشند به همین مناسبت دستور دادم کنار راه‌آهن، نزدیک شهرها و قصبات عمارت‌های کوچک بسازند آن هم از پول خودم. شنیده‌ام در سوییس اگر کسی بخواهد جنگل ببیند باید برود به جنگل و اگر دریا بخواهد ببیند برود جای دیگر و جلگه و دشت بخواهد ببیند باید برود جای دیگر. اما در رامسر ما در یک نقطه که بایستد با حرکت دادن سر، هم جنگل و هم جلگه و هم دریا خواهد دید. خداوند محل به این خوبی به ما داده آن‌وقت به آن کثافت افتاده بود، عاقبت مجبور شدم خودم این کار را بکنم. آب معدنی رامسر کجا پیدا می‌شود؟ چرا نتوانستیم استفاده ببریم؟ به تجار و سرمایه‌داران سفارش و تاکید کردم کارخانه بیاورید نیاوردند، خودم آوردم، باز تاکید و سفارش کردم مهمان‌خانه بسازید و تشکیل شرکت بدهید نکردند. حتی شنیده بودم نزدیک دریا حمام دریا تهیه می‌کنند٬ سفارش کردم نکردند باز هم خودم کردم. می‌گویند من از آب کره می‌گیرم. این چه کره‌ای است که من می‌گیرم؟ در بابلسر٬ رامسر و چالوس مهمان‌خانه ساختم٬ از سوییس متخصص مهمان‌خانه استخدام کردم و عده‌ای مستخدم در این مهمان‌خانه‌ها از اول تا آخر سال می‌خورند و می‌خوابند فقط دو ماه فصل شمال و دریاست، در این دو ماه چه عایدی می‌دهد که مخارج ده ماه دیگر را تامین کند؟ جز خرج و کار دیگری هست؟ اینها را برای چه می‌کنم؟ تمام این‌ها را برای آبروی مملکت است. من می‌بنیم بهترین آب و هوا و بهترین منظره طبیعی را داریم چرا استفاده نبریم؟ من امروز پادشاهی هستم مالک و زارع، مهمانخانه چی، کارخانه چی، و حمامی. مگر من نمی‌دانم پادشاه مملکت نباید این کارها را بکند؟ اما ملاحظه می‌کنم که فرد ایرانی امروز که صد تومان خرج می‌کند می‌خواهد فردا صد تومان از خرجی که کرده عایدی بردارد، درصورتی که خارجی‌ها میلیون‌ها تومان خرج می‌کنند و سال‌ها فعالیت می‌کنند، و بعد از سال‌ها زحمت، بهره‌برداری می‌کنند. من هم مملکتم را دوست دارم، بنابراین شخصا اقدام می‌کنم. فردا هم که رفتم تمام آنچه که کردم می‌ماند برای مملکت. بعد از یک ساعت فرمایش، در حالی که واقعا به گریه افتاده بودم بنده را با کمال تاثر و ناراحتی مرخص فرمودند.» کتاب خاطرات سلیمان بهبودی صفحه ۳۷۸-۳۷۹.

در طول ۱۶ سال سلطنت، هر سال رضاشاه دستاوردی کلان داشت؛ تحول مطبوعات، آغاز کار رادیو، خطوط سراسری راه آهن با یک ریال مالیات قند و شکر، افتتاح دانشگاه تهران، برپایی دادگستری و آموزش‌و‌پرورش مدرن، و کندن شر آخوندها از دستگاه عدالت و تعلیم با همدلانی مثل فروغی و داور و تیمورتاش و مخبرالسطنه هدایت و متین دفتری و دشتی و بهار، و کشف حجاب…

درباره رضاشاه چه بگویم وقتی در پاسخ آتاتورک که می‌پرسد به سرباز بی‌سواد ترک دوماهه خواندن و نوشتن با الفبای لاتین یاد می‌دهیم شما چرا خط فارسی را لاتین نمی‌کنید؟ می‌گوید: «من مشکل زیادی دارم چون باید پاسخ فردوسی و حافظ و سعدی را بدهم به آن‌ها چه بگویم اگر خط فارسی را عوض کنم؟»

شگفتی است موضع بعضی از چپ‌زدگان درباره رضا‌شاه، ذوب‌شدگان در ولایت که تکلیفشان معلوم است وقتی می‌شنوم که افسانه دوختن دهان فرخی‌‌یزدی را هزار‌ بار تکرار می‌کنند می‌پرسم چرا این‌ها از کشتارهای خمینی و خامنه‌ای نمی‌گویند.

نخستین فروردین انقلاب مانند بهمن و اسفند خونین بود. مهندس بازرگان به خمینی ملتمسانه گفت زندانیان را در عید نکشید، فکر خانواده‌شان باشید که گناهی ندارند. خمینی موجودی انباشته از کین و نفرت در ۱۲ فروردین ۵۸، جواب بازرگان را داد که این‌ها مفسد ‌‌فی‌الارض‌اند و به محاکمه احتیاج ندارند. آن‌گاه ماشین کشتارش به‌ راه افتاد و در کمتر از دو هفته، شماری از خدمتگزاران این آب و خاک را که بعضا نوروز ۱۳۰۱ را به یاد داشتند (پاکروان، مطبوعی، صدری و …) در برابر جوخه اعدام قرار داد.

۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر و وزیر دربار، ساعت ۱۹ و ۲۵ دقیقه تیرباران شد. در این روز، در ساعت ۱۴، دومین و آخرین دادگاه امیرعباس هویدا برگزار شد. اعضای دادگاه یک رئیس، پنج قاضی و یک دادستان از سازمان مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی و توده‌ای‌ها و جبهه ملی و نهضت آزادی و اسلامیون بودند. رئیس دادگاه ساعت ۱۷ و ۳۵ دقیقه کافی بودن محاکمه را اعلام داشت و پس از یک ساعت شور، هویدا به‌عنوان مفسد فی‌الارض تیرباران شد. هنگامی که سومین تیر شلیک شد قاتلان هویدا سه بار الله اکبر گفتند. (نخستین تیر را درگلوی او هادی غفاری شلیک کرد و بر جان کندنش می‌خندید.)

۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، شامگاهان، ستوان یکم حسین مختاری اردکانی، فرمانده قرارگاه شهربانی بوشهر، و پاسبان عبدالرسول شیخی، مامور شهربانی بوشهر، تیرباران شدند.

۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، ۱۵ دقیقه پس از نیمه‌شب، استوار یکم شهربانی محمد باقر رستمی در قم تیرباران شد.

۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، پاسبان رحمان عبداللهی و پاسبان سیدکاظم اشرف‌زاده ساعت چهار بامداد در گورستان ولی‌آباد دزفول تیرباران شدند.

۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ ناصر قلی هوشمند، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اسپهان، هنگامی که برای دادرسی به تهران برده می‌شد، در جاده قم به ضرب گلوله‌های پاسداران کشته شد.

۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت یک و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد علی محمد خواجه نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ ارتشتاران ۲- سپهبد امیر حسین ربیعی، فرمانده نیروی هوایی ۳- دکتر منوچهر آزمون، وزیر مشاور، در کابینه شریف امامی ۴- سرپاسبان بلالی، مامور کلانتری ۲ فرمانیه، در زندان قصر تیرباران شدند.

۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج و سی دقیقه بامداد ۱- ستوان یکم عباسقلی داودی، رئیس کلانتری ۲ بهبهان ۲- سر پاسبان یدالله رفعت‌نیا ۳- پاسبان خسرو ملک‌زاده ۴- پاسبان سیدهاشم موسوی در نزدیکی گورستان احمدآباد بهبهان تیرباران شدند.

۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج بامداد سرهنگ عزیزالله رحمانی، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کهگیلویه و بویر‌احمد، مفسد فی‌الارض شناخته و تیرباران شد.

۲۱ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ هوشنگ توانا، افسر فرماندار نظامی تهران، تیرباران شد. بامداد سرهنگ انصاری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت قزوین، تیرباران شد. تراب حاج‌علی‌لو، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اردبیل، در این شهر تیرباران شد. ساعت پنج و بیست دقیقه بامداد ۱- ستوان عزت‌الله دشتی ۳۸ ساله ۲- سرپاسبان حسن بیدادمست در زندان شهربانی بروجرد تیرباران شدند. بامدادان استوار محمد بیگلو، رئیس پاسگاه ژاندارمری راور کرمان، به جرم هواداری از سامانه مشروطه شاهنشاهی تیرباران شدند.

۲۲ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت دو و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد ناصر مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ۲- سپهبد بازنشسته محمد تقی مجیدی به اتهام شرکت در دادگاه فداییان اسلام و نواب صفوی ۳- سپهبد علی حجت کاشانی، رئیس سازمان تربیت‌بدنی به اتهام نابودی ورزش ۴- سرلشکر حسن پاکروان، سفیر ایران در پاکستان و فرانسه و رئیس پیشین سازمان اطلاعات و امنیت کشور و رها‌‌‌‌سازنده خمینی از اعدام ۵- سرلشکر علی نشاط، فرمانده گارد جاویدان ۶- سرلشکر حسین علی بیات، نماینده مجلس شورای ملی ۷- عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه، به جرم بستن قراردادهای ساختن راکتورهای اتمی ۸- عبدالله ریاضی، رئیس مجلس شورای ملی ۹- سناتور علامه وحیدی ۱۰- منصور روحانی، وزیر کشاورزی ۱۱- غلامرضا نیک‌پی، شهردار تهران، به جرم پیاده‌کردن پروژه نقشه جامع تهران، مفسد فی‌الارض شناخته و تیرباران شدند. این بزرگان لشکری و کشوری در دادگاه حاضر شدند و به پرسش‌های کوتاه رئیس دادگاه که بیشتر در زمینه شناسایی آنان بود پاسخ دادند و سپس، دادگاه‌های انقلاب اسلامی آغاز به رای دادن کردند و حکم بی‌درنگ اجرا شد.
******
قرن ۱۴ با امید ملتی به فردا آغاز شد و سال ۱۳۰۱ امیدها پررنگ‌تر شد. قرن ۱۵ شمسی با درد و فقر و مرگ آغاز می‌شود، به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنه‌ای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف و محمدی گلپایگانی در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشسته‌اند. حکایت علی بابا و چهل دزد بغداد که آدم هم سر می‌برند و می‌درند، در پوست و روح و دیده می‌خلد و نوروز با یاد نوید افکاری، نیما زم، سهراب اعرابی، ندا آقاسلطان اشک می‌ریزد.

نوروز ماندگار در دل ما زنده است / علیرضا نوری زاده

فرهنگ و ادب و هنر و سنت‌های ایرانی جان‌های رخوت گرفته را با شادابی و امید پیوند خواهد داد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۲ ۱۹:۳۰

هر نوروز با دل‌هایی پر از عشق یاد آن‌ها را گرامی داریم – ATTA KENARE / AFP

نوروز جاودانه دلخسته از راه می‌رسد، اما جان و جهان میهن ما با درد و گرانی و استبداد، گویی که سرخوشی و شادمانگی را از یاد می‌برد.

سر می‌زنم به تاریخ؛ سالی پس از شکست و مرگ تلخ شاه‌شهان یزدگرد به دست‌ خائن مروی در آسیاب بادی؛ سال صف طویل اسیران از تیسفون تا کوچه‌های خالی مدینه؛ شهزادگان و سرداران، دوشیزگان پارسی در بند، بیع و شراء انسان در بازار بردگان؛ سال فروشکستن و ویرانی ایوان باشکوه مدائن؛ ویران و سرشکسته.

با حیرتی به وسعت ایران، نوروز می‌رسید. وقتی برای ماندن باید یا بیان دین مهاجم را آواز کرده باشی یا مالیات کفرت را تقدیم فاتحان بنمایی، نوروز معنا نداشت اما ایرانیان به بهانه صحراگردی و زراعت، زن و فرزندان را به بیرون باره نیشابور و شوش و ساری و بلخ و خیوه و مرو و سیستان و… می‌بردند و در سایه درختی چشم به افق می‌دوختند تا برج حمل سر رسد و پیش از آن در سه‌شنبه آخر، سال آتش می‌افروختند و از رویش می‌پریدند. عید به عزیزانشان سکه‌ای، شیرینی و بالاپوشی هدیه می‌دادند. ۱۳۰ سال بعد، بزرگ‌ترین جشن نوروز در بغداد بر پا می‌شد و مامون عباسی نوروز را بزرگ‌ترین احتفال بشری می‌خواند.

روزی که خمینی به تخت نشست، گمان می‌کرد که اسلام ناب انقلابی نه فقط پرچم شیروخورشیدنشان را می‌بلعد و سازمان شیروخورشید را هلال احمر می‌کند، که به بهانه شهدایی که تعدادشان به قول دری‌گویان به دوصد نمی‌رسد و دو صدهزارش کرده بود، گفت: «ما عید نداریم؛ محمدرضا عید ما را عزا کرد.» مرحوم بازرگان پاسخ داد: «عید داریم، خوبش را هم داریم» و وزرایش را واداشت لباس نو برتن کنند و کراوات‌های شیک بزنند (فروهر دیرگاهی بود که بالاپوش خاص خود داشت) آن سال سلام عید هم برگزار شد.

۴۳ سال است هر بار که به استقبال نوروز می‌روم، در دل و جانم زمزمه‌ای می‌شنوم. یک سال دیگر می‌رود و ما همچنان دوره می‌کنیم خاطرات خوش خانه پدری را؛ چه در وطن و چه در تبعیدگاه‌ها از آلاسکا تا استرالیا؛ به امید آنکه در فردایی نه‌چندان دور بار دیگر بخت مشاهده سرافرازی و اعتلای میهن عزیزمان را داشته باشیم. یک سال دیگر چهارشنبه‌سوری را بی‌اعتنا به توصیه‌های شیخ مطهری و جانشینان فکری او زردی جان را به آتش می‌دهیم و سرخی‌اش را به جان می‌خریم تا حرارت زندگی را در قلب‌هایمان حفظ کند.

مراسم چهارشنبه سوری- ATTA KENARE / AFP

از نخستین نوروز پس از خمینی ۴۴ سال را با جنگ و مبارزه و زندان و شکنجه و اعدام سرکرده‌ایم؛ اما آقای سپهری و خانم سپیده قلیان از دل زندان آواز می‌دهند که روزگار تلخ استبداد به سر می‌آید و نوروز نیمه مصادره شده آزاد خواهد شد.

با آنکه نایب امام زمان از فردای به تخت نشستن جامه سیاه بر ملت ایران پوشاند و فریاد زد که «ما عید نداریم! چهارشنبه‌سوری و سیزده‌بدر نداریم!» و شیعه باید فقط توی سرش بزند و اشک بریزد، ملت ما افتان‌وخیزان پرچم نوروزی را که چند هزار سال پیش در جهان وحشت و جهل برافراشته بود، این بار نیز در عصر ولایت جهل و جور و مرگ در فضای پر از درد و نفرت و مرگ جمهوری ولایت فقیه به اهتزاز درآورد.

عید دروغ نیست؛ ولایت خلیفه دروغ است. عید می‌ماند و او فنا خواهد شد و روزی خواهد آمد که در بهاران، مزار شهدای آزادی را بنفشه‌زار کنیم و هر نوروز با دل‌هایی پر از عشق یاد آن‌ها را گرامی داریم.

با آنکه در سال گذشته تقریبا هرروز در گوشه‌ای از میهنمان فریاد اعتراض بر آسمان می‌شد -معلمان، بازنشستگان، کارگران، حماسه‌سازان خوزستان و اصفهان- با این‌ همه رفتار جامعه جهانی در برابر رژیمی که بی‌محابا می‌کشد، آدم‌ربایی می‌کند، باج می‌گیرد، نازنین زاغری را شش سال گروگان می‌گیرد و با ۴۰۰ میلیون پوند و بهره‌اش معاوضه می‌کند، در یمن و سوریه به کشتار مردم مشغول است و در لبنان به کار نابود کردن یک ملت است، بی‌اعتنا به همه این جرائم و جنایات، به لبیک ولی فقیه به برجام۲ دل خوش کرده و همین امر دلسردی ایرانیان در سال اخیر را به همراه داشته است.

هم‌زمان، عملکرد مسئولیت‌گریزانه ایالات متحده در افغانستان و رها کردن ملتی که ۲۰ سال با سرفرازی تحولات چشمگیری را شاهد بود در چنگ طالبان، عامل دیگری بود که به یاس منتشر شده در جامعه ما دامن زد.

بسیاری از ایرانیان تبعیدی به این نقطه رسیده‌اند که دیگر امیدی نیست و ملت گرفتار ما به این زودی‌ها از شر شعبده‌ای که جمعی آخوند بی‌ایمان و منافق و دستیاران اغلب جاهل و بعضا حقه‌باز آنان به صحنه آورده‌اند، خلاص نخواهد شد. من خود با مشاهده سیاست‌بازی‌های دور از اخلاق ولی فقیه و ذوب‌شدگانش، نفاق غرب و به‌ویژه آمریکا و نگاه به آن توده‌های محروم و دردکشیده‌ای که حالا بالای خط فقرشان میوه دانه‌ای می‌خرد و زیرخط فقر دریغ از پارسال، دچار حال غریبی شده‌ام.

من برخلاف بعضی از همکارانم نمی‌توانم حال و روز خود را از واژگانم پنهان دارم. به محض آنکه عنان دل و عقل به دست قلم می‌دهم، دیگر مرا اختیاری نیست. تا امروز من بوده‌ام و دلی که احساساتی است و عقلی که بیشتر به دنبال نیمه‌پر لیوان بوده است. بنابراین اگرچه دیدن تصاویر وطن و شنیدن خطابه اهل ولایت فقیه آزارم می‌دهد و نادانی‌ها و خرافه‌پرستی و تعصب بعضی از هموطنان به فریادم وامی‌دارد، هنوز باور دارم که با بودن نوروز، با زنده ماندن آتش چهارشنبه‌سوری، با حضور حضرت فردوسی در دل‌ میلیون‌ها ایرانی و همنشینی خواجه بزرگ شیراز با دل‌های ما، ایران چونان ققنوس از خاکستر خود برخواهد خاست و بار دیگر خورشید حیات‌بخش فرهنگ و ادب و هنر و سنت‌های ایرانی جان‌های رخوت گرفته را با شادابی و امید پیوند خواهد داد.

اقوام کرد با افروختن آتش به پیشواز نوروز می‌روند- ایسنا

به گمان من نوروز به نوعی بهتر از نوروز پار است. تا پارسال روسای‌جمهوری داشتیم که همچنان می‌کوشیدند حداقل در پیام نوروزی، چهره سیاه خون‌گرفته نظام را رنگی از زیبایی بزنند و مژده می‌دادند که در پرتو مردم‌سالاری دینی، امسال برای ملت ایران سالی پربرکت و توفیق خواهد بود؛ اما امسال چنین نیست. عامل کشتار حداقل شش هزار تن بر کرسی امارت تکیه زده است و ولی فقیه چیزی به هم می‌بافد که به عنوان پیروزی‌های بزرگ اسلام و انقلاب به ملت شهیدپرور گرسنه عرضه کند.

سید روح‌الله مصطفوی خمینی در آستانه نوروز به بهانه آنکه احترام به ده‌ها هزار شهید انقلاب ایجاب می‌کند عید نداشته باشیم، (عماد باقی در کتاب ارزنده‌اش آشکار کرد که هم ولی فقیه و اصحابش و هم اهالی ولایت استالین و مائو و… چقدر درباره شهدا دروغ به هم بافته‌اند، یک را ۱۰ و ۱۰ را ۱۰۰ و… کرده‌اند) و بر آن شد تا مانع از برگزاری مراسم چهارشنبه‌سوری و سپس نوروز شود. آن سال مردم چهارشنبه‌سوری را باشکوه‌تر از هر سال برگزار کردند. نایب امام زمان که هوا را پس دید، ناچار شد در مورد عید نیز هم چون عنوان نظامش تقیه کند. روز عید هم پیامی فرستاد که یک واژه‌ شادی‌آور هم در آن نبود. در آن شب عید، گلوله‌های خشم و کین انقلاب چراغ خانه بسیاری از مردانی را که سال پیش از ظهور آقا، چشم‌وچراغ حکومت بودند، خاموش کرده بود.

مهندس بازرگان و دکتر مبشری بسیار به خمینی گوشزد کرده بودند که محاکمات رجال عصر پهلوی را به بعد از عید موکول کند. اما هم‌زمان انقلابی‌ها از هر نوع و طایفه‌شان، اصرار داشتند که کار این رجال را باید هرچه زودتر فیصله داد که مردم خون می‌خواهند. تنها چند روز اعدام‌ها متوقف شد؛ اما فروردین آن سال به خونین‌ترین فروردین تاریخ ایران تبدیل شد.

چه بی‌رحم بود انقلابی که می‌خواست عشق و آزادی و عدالت را همراه با نفت و خوشبختی بین اهالی ایران تقسیم کند. نوروز ضمن دیدارها با جمعی از احباب و عزیزان، سری به بیت مرحوم شریعتمداری زدم. پیرمرد سخت وحشت‌زده بود. از اوباشی می‌گفت که هر روز سر کوچه‌ جمع می‌شدند و شعار مرگ بر ضدانقلاب و امام سر می‌دادند. تصویر پیکرهای سوراخ‌سوراخ ژنرال‌های شاه و مردانی که بعضی‌شان را می‌شناخت و در ایمان و درستی‌شان تردیدی نداشت، او را سخت آزار می‌داد. از آخرین خبرها برایش بازگفتم و اینکه قرار است از ششم فروردین محاکمات چنددقیقه‌ای آغاز شود و سپس از دیدارم با جمعی از بزرگان عصر پهلوی دوم در زندان خبر دادم و اینکه آزمون و روحانی و جعفریان و هویدا و پاکروان چشم امیدشان به لطف روحانیون و به‌ویژه شخص او است.

چهره‌اش سخت گرفته بود. گفت پاکروان چون خمینی را از مرگ نجات داده، بیش از همه درخطر است و بعد حکایت پاسبانی را برایم بازگو کرد که زن و بچه‌اش همان روز به دیدن آقا ـشریعتمداری- رفته بودند به امید شفاعتی. و این همان پاسبان بود که روز دستگیری خمینی با اتومبیل فولکس سید را به تهران برد و چون موقع ورود سید به اتومبیل سر مبارک به بالای در خورد، پیدا بود که صاحب اتومبیل را نخواهد بخشید. اگرچه ۱۳ سال از بازنشستگی او گذشته باشد. به امر خمینی، پاسبان بیچاره را اعدام کردند؛ همان‌طور که پاکروان و ایرج مطبوعی را، علامه وحیدی و منوچهر آزمون را.

حالا ۴۳ نوروز را در پی نوروز خونین انقلاب پشت سر گذاشته‌ایم. نوروزهای جنگی با موشک‌های عباس و حسین و طیرا ابابیل، نوروزهای سیاه بعد از ۳۰ خرداد و سال ۱۳۶۷ که مردان خدا دو دستی آدم می‌کشتند. نوروز پس از خمینی، آنگاه که مردم امید داشتند با رفتن سید دکان تظاهر و فریب و مرگ بی‌رونق شود؛ اما برخلاف تصوراتشان هر روز بر رونق این دکان افزوده‌ شد.

نخستین نوروز اصلاحات نیز از یادنرفتنی است. خاتمی در پناه گل و سبزه پیام دوستی و مهر و عدالت و مردم‌سالاری داد و تاکید کرد فصلی دیگر در تاریخ ملت ایران آغاز شده و زمان قهر و نفرت به سر آمده است و فرشتگان رحمت و محبت و تساهل و تسامح اینک بر شانه‌های اهل ولایت فقیه نشسته‌اند. اما دیری نگذشت که فرشتگان برقع تزویر از چهره برگرفتند و چهره‌های آزمند و خونریز خود را به تماشا گذاشتند.

نوروزها را یک به یک در عصر ولایت سالوسان سر کرده‌ایم اما به قول شهیار قنبری، «بوی عیدی، بوی سبزه، بوی اسکناس تانخورده مادربزرگ» با ما مانده است. در مصر کتابی خریدم که نخستین بار در عهد خدیوی اسماعیل حاکم مصر که کانال سوئز در زمانش ساخته شد، به چاپ رسیده بود. من چاپ جدیدش را از کتابفروشی «مدبولی» خریدم. عنوان کتاب «تراث الفرس» است که می‌شود آن را به تمدن و سنن فارس‌ها ترجمه کرد. در این کتاب فصلی هست که از نخستین نوروزها پس از حمله عرب‌ها یاد می‌کند. نوروزهایی که مردم ایران یک چشم خون و یک چشم اشک بودند.

«در جلولا آنجا که فارس‌ها ماه‌ها پیکر همسران و فرزندان خود را می‌جستند و هر گوشه‌ای استخوانی می‌یافتند، به این گمان که از آن عزیز آن‌ها است، پس گلابش می‌زدند و به حریری می‌پوشاندند که چون گبران نمی‌توانستند استخوان بر غاری بلند نهند که عقابان و کرکس‌ها به آسمانش برند، زمزمه درگرفت که چیزی به تحویل سال فارس‌ها نمانده است. عساکر دستور یافتند هر جا فارسی دیدند که شال نو بر شانه انداخته یا کودکان را نقل و کشمش می‌دهد و سکه‌ای به تهنیت عید، یا اگر از پس روزنی، سینی دیدند که سبزه گندم و جو و ذرت از آن سر برکرده یا عطر سنبل در کوچه‌ای مستشان کرد یا بر بام‌ها دیدند بنفشه کاشته‌اند، به هوش باشند که این‌ها از آثار نوروز گبران است؛ پس وقت ضایع نکرده، جامه‌های نو بدرند، کودکان را تازیانه زنند،‌ گل‌ها را لگدکوب کنند و سبزه‌ها را به جوی ریزند؛ که این مردم را اگر مجال دهند تا نوروز و عید آتش ـچهارشنبه‌سوریـ که مظهر پرستش آتش گبران است و سده و دیگر رسوم گبران را برپا دارند، زود باشد که به عهد اجدادی برگردند و کفر از سر گیرند. درنگ نباید کرد. مجالشان نشاید داد که این‌ها به جادوی آتش و سنبل و شکرپاره می‌خواهند فرزندان خود را بار دیگر به ضلال ـ گمراهی ـ بکشند…»

در جای دیگر این فصل می‌آید: «آن سال گفتند در همه ملک نهاوند و تیسفون و جلولا دوصد هزار خانه بی مرد بود ـیعنی مردانشان را عرب‌ها کشته بودندـ اما هیچ خانه‌ای بدون آتش و سنبل و شکرپاره نماند و زنان با چشم گریان رو به فرزندان خنده می‌زدند و عیدانه می‌دادند. شربتی یا سیبی یا شکرپاره‌ای و اگر اندک مکنتی مانده بود سکه‌ای…»

چنین بود که حتی ظهور نایب امام زمان، نواده سید احمد کشمیری، نیز نتوانست میر نوروزی را از خواندن باز دارد. باور کنید جلوه‌های روشن عید از مظهر تباهی و نفرت که ۴۳ سال است در برابر چشم ما است، پرتلألوتر است. سیدعلی رهبر و سید مجتبای در آرزوی رهبری از آن عرب‌هایی که به وعده دستیابی به مواهب بهشت عجم و زنانی که پیکر در جوی شیر می‌شویند دیوانه‌وار شمشیر می‌زدند و می‌دریدند و می‌سوختند و ویران می‌کردند، عارضه کوتاهی بیش نیستند. نگاه کنید حتی مومنانی که روز عید ره به جمکران می‌کشیدند تا در چاه ساخته دست جهل و خرافه عریضه به پیشگاه آقا ارسال کنند، لباس نو پوشیده‌اند و نوروز را گرامی می‌دارند.»

یک‌بار دیگر می‌نویسم؛ عید حقیقتی است که پرتو آن چشم دشمنان ایران در طول تاریخ شگفتی‌آور خانه پدری را بسیار بار به کوری دچار کرده است.

نوروز را جشن می‌گیریم؛ چنانکه نیاکانمان در جلولا و تیسفون و نیشابور و مرو و قندهار و لاهور در همه ایران‌زمین در فصل خون و درد حمله عرب‌ها جشن گرفتند. حالا تنها نیستیم؛ میلیون‌ها تاجیک و افغان و ازبک و کرد و آذری، حتی گرجی‌ها و ارمنی‌ها، همراه با میلیون‌های دیگر از این اقوام که با چندین میلیون ایرانی دور از وطن در غربتکده‌های بی‌شمار همراه و همسفرند، پرچم نوروز در دست دارند و با نوای میر نوروزی شادی می‌کنند.

در خانه پدری، امسال نیز چون پار و پیرار، رژیم جهل و جور و فساد چراغ خانه‌های بسیاری را شکسته است. در خانه‌های بسیاری در خوزستان عرب‌های ایرانی نوروز را با خاطره عزیزانی آغاز می‌کنند که پیکرهاشان بر دار ظلم ولایت فقیه آویزان شد. در کردستان خانواده و دوستان ده‌ها کرد دلاور دیگر که قربانی ظلم و جهل حاکم بر وطن شدند، در اصفهان زارعان دلاور زاینده‌رود، در تهران و شمال میهن که معلمان و بازنشستگان به پا خاستند و شوری در وطن برپا کردند؛ صدها ایرانی با یاد نوروز پیشین که عزیزانشان در کنارشان بودند، چراغ عید را برمی‌افروزند.

امسال رژیم سرگردان‌تر و وحشت‌زده‌تر از همیشه چشم به وین و اوکراین دوخته است. اگر جهان و به‌ویژه آمریکا دست از نفاق و دلجویی از ولایت فقیه برمی‌داشت و برایش افغانستان و عراق و ایران و لبنان، به اندازه اوکراین اهمیت داشت، حماسه مقاومت ملت ما را می‌دید. اما ظاهرا باید دست جو بایدن را در فاصله خواب‌ها و قیلوله‌اش گرفت و رو به قبله ایرانش کرد و از او خواست تا سر زدن سبزه‌ها، شکوه معطر سنبل‌ها، آتش جاودانه چهارشنبه‌سوری و آفتاب نوروزی و کودکان پر از خنده و امید را و… تماشا کند. به ملتی بنگرد که ۴۳ سال است مقاومت می‌کند، به پا می‌خیزد، زمین می‌خورد؛ اما امیدش را از دست نمی‌دهد و با سوسن زخمی و نیم سیبی نوروز را جشن می‌گیرد.

خدای را! مسجد من کجا است؟ / علیرضا نوری زاده

اخلاق سیاسی؛ پیش و پس از خمینی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۱۵

جمهوری اسلامی ایران به تربیت «پرستو» برای جلب و جذب و گاه حذف هدف‌های خودی یعنی ایرانی پرداخت – عکس از فرارو

حکایت سراسر شور و عشق و جاسوسی و امنیتی بالاتر از خطر با بازیگری خانم کاترین شکدوم و نقش اول مردی مثل سردار جوانی و نیم‌مرد اولی چون رفیق صفراف سابق و صفرزاده لاحق، ما ایرانی‌های عاشق داستان‌های پلیسی و امنیتی را در این زمستان جنگ و کرونا و مذاکرات وین سخت به وجد آورد. حتی سرکارعلیّه کاترین نیز که این اشتیاق را مشاهده کرد، ناگهان عابد و زاهد و مسلمان شد و حرف‌های پیشین را انکار کرد. مفسران باذوق و طنزپردازمان هم هریک با کشفیات تازه‌ای کاترین را شبی به بستر سردار فرستادند و شام دیگر در رختخواب حضرت حجت‌اسلام جای دادند.

شگفت اینکه آن جمهوری که بنیان‌گذارش مدعی بود اسلام ناب محمدی انقلابی را بر سر ایرانیان نازل کرده، باری فرمود که تجسس در راه اسلام کار پسندیده‌ای است. لابد آن‌ها که کاترین خانم را به تهران فرستادند نیز بر این باورند که تجسس در آیینشان پسندیده است.

۳۶ سال پیش یک خانم اهل انگلستان که در نیروی هوایی ایران زبان انگلیسی درس می‌داد، با دیدن حجت‌الاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر فعلی آیت‌الله خامنه‌ای از ۳۴ سال پیش تا امروز و نماینده «امام خمینی» در نیروی هوایی آن زمان، زلیخاوار به جای انار سبابه عزیز را به تیغ زد، یک‌ دل نه صد دل عاشق شیخ زن و بچه‌دار شد. چندی در محضرش تلمذ کرد؛ بعد شیعه ناب انقلابی محمدی را برگزید و سپس به عقد شیخ درآمد. شیخ بنا بر عدل اسلامی برای او خانه‌ای در شمیران و خانه‌ای در لندن خرید. به لطف الهی، او فرزندانی برای شیخ آورد که زیبایی را از مادر و کلک‌بازی را از پدر به ارث بردند. بنابراین اگر امروز می‌شنیدید سردار جوانی با کاترین خانم ازدواج کرده است، نباید تعجب می‌کردید.

در پاکستان چند سال، پیش خبرنگار یک مجله کم‌تیراژ و غیرمعروف آمریکایی که درباره مذهب تشییع تحقیق می‌کرد، ناگهان عاشق رئیس جمعیت تنفیذ فقه جعفری، از سرسپردگان بارگاه ولایت، شد. بعد خطبه عقد بود و انتقال بانوی آمریکایی به لاهور. روزی که وزارت اطلاعات به حقوق‌بگیر خود خبر داد ماموری برای عرض تبریک و تقدیم هدیه مقام معظم رهبری به مناسبت ازدواج میمون و مبارکش به لاهور می‌آید، شیخ عیال را خبر کرد. بامداد فردا نه خبری از عیال بود و نه اثری از طلا و جواهرات و نه نشانی از ۲۰۰ هزار دلاری که شیخ از سفر تهران آورده بود و برای صیانت از آن یکجا به همسر آمریکایی‌اش داده بود تا در جای امنی پنهان کند. خانم رفت و شیخ در هجر او و درد ناشی از کلک خوردن به‌واقع یک‌شبه خردوخمیر و پیر شد.

بهره‌گیری از زنان براى به خدمت درآوردن مدیران ارشد یک نظام شیوه‌ای رایج در نظام‌های کمونیستى مرحوم، اسرائیل و شماری از کشورهای غربی بود و هست. جمهوری اسلامی ایران نیز به تربیت «پرستو» برای جلب و جذب و گاه حذف هدف‌های خودی یعنی ایرانی پرداخت و اندک‌اندک دایره عمل پرستوها را وسعت داد تا هدف‌های اجنبی را هم شامل شود.

راه دیگر، شیوه شنود بود که امروز حتى در کشورهاى جهان سوم نیز استفاده نمی‌شود. اطلاع یافتن از مسائل مالى و خصوصی مدیران و تجار و مخالفان براى آنان که هوش ضعیف و عقده‌های روانى گوناگون دارند، شاید جذاب و قابل‌استناد باشد، اما این شیوه با بدیهی‌ترین اصول اخلاقی و درعین حال شرعی مورد استناد اهل ولایت‌فقیه مغایر است. با این همه شنود جمعی و انفرادى دو شیوه رایج براى در هم شکستن شخصیت انسان‌ها است که سید علی آقا گهگاه از حرمتش دم می‌زند اما به دلیل خو گرفتن عناصر اصلى نظامش به روش شنود، این روش به یک الگوى مهم برای دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی نظام تبدیل شده است.

کنترل ۶۰ هزار خط موبایل و ده‌ها هزار خط زمینی و استخدام صدها بسیجى و معلولان جنگ براى شنود و پیگیری مکالمات آنلاین، پارازیت فرستادن روی ماهواره‌ها و سدسازی در برابر موج سایت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اصیل از مهم‌ترین ماموریت‌های ویژه اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات است.

عوارض این عملیات گسترده به منازل بزرگان ولایت نیز کشیده شد. لاریجانی‌ها، قاسم سلیمانى، عزیز جعفرى، غلامعلی رشید، وحید حقانیان، محمدی گلپایگایگانى، اصغر حجازى و احمدى مقدم از کسانی بودند که شنود شامل حالشان شد. استقرار یک مرکز کنترل در محوطه خاکى نزدیک منزل روحانى، اعتراض او در نشست حضورى با رهبر نظام را به دنبال داشت. یک روز پس از اعتراض روحانى، این مرکز که با پوشش ایستگاه نیروى انتظامى تاسیس شده بود، برچیده شد.

لابد چنین مرکزی برای رئیسی نیز برپا شده است. احمدی‌نژاد در آن یک هفته‌ای که وزارت اطلاعات را در کف داشت، اسنادی را بیرون برد که تا امروز «حرز جواد» او بوده است ولی مدیر یک شبکه بزرگ تلویزیونی فارسی‌زبان در ترکیه که دوستان احمدی‌نژاد بر آن بودند اسرارش را در یکی از کانال‌های او فاش کنند، در تروری تکان‌دهنده جان خود را از دست داد. لاریجانی را هم ضبط سخنان محرمانه‌اش درباره آقا مجتبی، پسر خامنه‌ای، به زمین زد.

سپاه زیرنظر اطلاعات

دستگیرى شخصى به نام جمشیدى به دستور حسین طائب، رئیس اطلاعات سپاه، که از دلالان نفتى مرتبط با سپاه است، پس از هفته‌ها شنود تلفن‌های او و بازداشت ۱۰ روزه و پرس‌وجو از او درباره عزیز جعفرى، فرمانده سابق کل سپاه، نگرانى بخش عمده‌ای از فرماندهان سپاه را به همراه داشت. سکوت معنادار عزیز جعفرى و به دنبال آن دلجویى رهبر جمهوری اسلامی ایران از او قبل از برکناری‌، به یک بحران پنهانى بین فرماندهان سپاه و سیستم خودساخته طائب تبدیل شد.

به گفته جمشیدی، در بازجویى او شخص طائب حضور داشت و مکررا خود را رئیس سازمان اطلاعات رهبرى معرفى می‌کرد. جمشیدى در مدت بازداشت به دلیل رابطه خانوادگی‌ با عزیز جعفری زیر شدیدترین شکنجه‌های روحی و البته کمی مهمان‌نوازی با مشت و لگد قرار گرفت تا جای دوست و دشمن و میزان پورسانت‌های جعفری و فرماندهان رده‌بالای سپاه را لو دهد. او مکرر گفته بود جعفری دزد نیست، اما شما را فاسد می‌داند.

طائب به دلیل بیمارى توهم که از بعد از اخراجش از وزارت اطلاعات در سال ۱۳۷۴ به آن دچار شد -به‌گونه‌ای که به هر خبر و گزارش واصله به شکلی هیجان‌انگیز واکنش نشان می‌دهد- بى محابا به هر کس و هر مقام انگ مافیا، فساد یا انگلیسى بودن می‌زند. البته خود طائب و معاونانش از محراب تا نجات و محقق محراب از جانی‌ترین تا فاسدترین مدیران رژیم به شمار می‌روند که فقط طی هشت سال ریاست احمدی‌نژاد، میلیون‌ها دلار از معاملات پنهانی و غیر مشروع نفت و گاز به جیب زدند.

قتل عباس یزدان پناه به دست ماموران طائب در فجیره نخستین آبروریزى در روابط خارجى را برای روحانی به همراه داشت؛ طائب پرستو به سراغ عباس فرستاد. او مرد خانواده بود و همسرش را عاشقانه دوست داشت و به دام نیفتاد. این بار قاتل به سراغش فرستادند؛ چون در لندن به صورت آنلاین در دادگاه بین‌المللی که به شکایت کرسنت علیه ایران رسیدگی می‌کرد، به‌عنوان شاهد زنده حرف‌هایی زد که دستگاه نفت و شخص طائب را سخت به وحشت انداخت.

روحانی با همه توان در روزهای اعتبار و عزتش نزد خامنه‌ای نتوانست طائب را کنار بزند. روحانى طائب را مرکز فتنه می‌خواند و می‌خواست برای تحقیق درباره او کمیته‌ای تشکیل شود. اما طائب برادرش را به زندان انداخت و امروز ماه‌ها پس از پایان ریاست‌جمهوری او، تیمی را برای تنظیم پرونده خرد کردن پرزیدنت شیخ حسن، مامور کرده است که ریاست آن با محراب، معاون سابقش، است.

نسل ما و معنای انقلاب

ما نسل ساده و ببخشید احمقی بودیم که انقلاب را مترادف پاکی، درستی، راست‌گویی، ایثار وطن‌دوستی، عدالت، مساوات و … می‌دانستیم. تصویر چه‌گوارا نیمه‌برهنه با سیگار برگ در بین پری‌پیکران لاپاز را می‌دیدیم و تفسیرمان این بود مردم قهرمان را می‌پرستند. صفرعلی از زندان آزاد می‌شد و فریاد شوق سرمی‌دادیم و کسی نمی‌گفت این مردک یک افسر شهربانی را با اره زنده‌زنده تکه‌تکه کرده است، چرا برایش دست می‌زنی؟

برای ما اخلاق معنا داشت. تار سبیل گرو گذاشتن و لوطی‌گری در نسل ما مفهومی تازه یافته بود.عبدالکریم حاجیان سه پله، همکلاسی من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در سال سوم به زندان افتاد. او شاگرد اول کنکور سال ۱۳۴۶ بود. در دادگاه او حکم ابد گرفت اما وقتی دید رفقایش اعدام شدند، به پاس آن اخلاق و پرنسیب‌ها تا پای جان ایستاد که جانش را بگیرند و گرفتند.

در دوران سربازی، ما گروهان دانشجویی یعنی دارندگان مدرک لیسانس و فوق‌لیسانس و دکترا بودیم. شبی به دستور زنده‌یاد تیمسار امینی افشار فیلم زاپاتا را برایمان پخش کردند. فردا مرا که منشی گروهان بودم، به دفتر سرگرد دانشمند، فرمانده گردان، فراخواندند. سرگرد دانشمند انسان وارسته‌ای بود. گفت تیمسار فرماندهی کل خواسته‌اند احساس پنج تن از دانشجویان را درباره فیلم دیشب بنویسید. یکی از پنج تن خودم بودم که نوشتم زاپاتا می‌گوید انقلابی فساد نمی‌کند، دزد نیست و به مردم خیانت نمی‌کند.

مفاهیم با خمینی

رهبر محبوب که از سفر آمد، همه ناشایستی‌ها، بایسته شد؛ حرام حلال شد و دزدی معنای بهره‌وری از برکات الهی معنا گرفت؛ اعدام‌ها صدی و هزاری شد و در شب‌های شوم اوین و عادل‌آباد و دیزل آباد، با تجاوز به نوامیس در زندان با این توجیه که باکره به بهشت می‌رود و ما نمی‌خواهیم این زن به بهشت رود، بی‌اخلاقی انقلابی جای اخلاق را گرفت.

امروز به برکت انقلاب ناب و دین تحریف‌شده و آلوده به دستان روضه‌خوان‌ها، رژیم پریچهر وارد و صادر می‌کند، می‌کشد، می‌دزدد، توطئه می‌کند، ایران را به خاک سیاه می‌نشاند، لبنان سربلند و دارالعلم و هنر را به دارالفقر و جهل و تعصب تبدیل می‌کند؛ عراق را محل تزویر و تبعیض مذهبی می‌کند و یمن، دار ملکه سبا و سلیمان را، پشت قباله اوباش حوثی می‌اندازد. اخلاق در ویرانه‌های حلب دفن می‌شود و شرف و انسانیت در حاشیه کی‌یف به آتش کشیده می‌شود.

نجفی، دولت‌مرد پاکدست و عاشق ایران را که پرونده دزدی‌های قالیباف و شرکا را گشود، به پرستویی می‌سپارد و خود او را با تصویری مخدوش نزد مردم می‌کشد و به نجفی می‌گوید -ازخویشاوندش شنیدم و از وکیلش- «گردن بگیر، قصاصت نمی‌کنیم فقط اسم سردار (قالیباف) را دیگر نیاور!»

خدای را مسجد من کجا است؟

کارشکنی روسیه در آستانه احیا برجام ، و اختلافات درون ساختار قدرت کشور

در حالی که بیشتر کارشناسان سیاسی و تحلیلگران سیاسی تاکید دارند که جمهوری اسلامی باید از فرصت ایجادشده در تنش بین غرب و روسیه به نفع خود استفاده کند و مذاکرات را به نفع خود پیش ببرد، مذاکره‌کندگان ایرانی همچنان چشم‌شان به دهان روسیه است که درباره ایران و برجام چه تصمیمی بگیرد.
کارشناسان با اشاره به سیاست نگاه به شرق افراطی در کشور، و با بیان این موضوع که این شرق‌گرایی تعادل سیاست خارجی را برهم زده،‌ تاکید دارند که این رویکرد ایران را درگیر بحرانی تازه‌ و منفعت طلبی یک بازیگر جدید که روسیه است خواهد کرد.
این تحلیلگران تاکید دارند که عدم اشاعه هسته‌ای و مذاکرات برجام، روسیه را در موضع مخالفت با برجام قرار خواهد داد و به این نتیجه رسانده است که تنها با نفوذ در حل مساله‌ی هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران است که روسیه خواهد توانست بحران‌ها و تنش‌های خود با غرب را حل و فصل کند. کارشناسان حتی پیش‌بینی می‌کنند که روسیه با تحت فشار قرار دادن ایران، خواهد توانست که مدیریت مذاکرات را به نفع خود پیش ببرد و مانع از به خطر افتادن منافع خود بشود.
گرچه تحلیلگران تاکید دارند که جمهوری اسلامی نباید بار خطای استراتژیک حمله‌ روسیه به اوکراین را به دوش بکشد و نباید اجازه دهد تا بخشی از این بازی پیچیده شود، اما شواهد و برخی اظهارنظرها نشان می‌‌دهد که جمهوری اسلامی به دلایل ناشناخته و موهومی همچنان در صدد جلب رضایت روسیه و محافظت از منافع روسیه در غرب است تا حدی که می‌تواند حتی به کلی از منافع اقتصادی و سیاسی خود به نفع روسیه چشم‌پوشی کند.
کارشناسان شرایط را به شدت برای مذاکره مستقیم بین ایران و امریکا برای به بن‌بست کشاندن روسیه برای پیشبرد اهداف خود مناسب ارزیابی می‌کنند.
این در حالی است که لاوروف وزیر خارجه روسیه به صراحت خواستار تضمین امریکا برای برقراری روابط تجاری با ایران شده است و تاکید کرده است که تحریم‌های غرب علیه روسیه به صورت مانعی در برابر احیای برجام در خواهد آمد. وی تاکید کرده است که غرب باید منافع ملی روسیه را درنظر بگیرد. اقدامی که به روایت ناظران روسیه با آن تلاش می‌کند از قرارداد اتمی ایران به‌عنوان گروگانی برای مقابله خود با غرب در بحران اوکراین استفاده کند.
طبق تقاضای اخیر روسیه از آمریکا، تجارت ایران و روسیه باید از تحریم‌های اخیر روسیه معاف شوند و غرب تقریباً برای رد این درخواست مطمئن است چون یک شکاف بزرگ در روند تحریم‌های این کشور ایجاد می‌کند.در این‌ صورت مسکو ممکن است کل قرارداد اتمی را وتو کند. این اقدام از سوی مقامات ایرانی حرکت سازنده‌ای برای مذاکرات اتمی وین تلقی نشده است و خواستار شفاف سازی روسیه در این زمینه شده اند .
این در حالی است که قرارگرفتن ایران ذیل منشور هفت سازمان ملل و اعمال همه جانبه تحریمهای بین المللی در دهسال قبل تنها با رای مثبت چین و روسیه امکان‌پذیر شد و این کشورها نه تنها در شرایط تحریمی به نفع ایران عمل نکردند و در طرف ایران نایستادند، بلکه حتی از قدرت خود در سازمان ملل برای کاهش مشکلات و چالش‌های ایران نیز استفاده نکردند.
کارشناسان با بیان این موضوع که احیای برجام در این مقطع زمانی به سود روسیه نیست، هدف روسیه را جلوگیری از بازگشت نفت ایران به بازار عنوان کرده و تاکید دارند که روسیه در تلاش است که تا حد ممکن بازگشت نفت ایران به بازار به تعویق بیفتد. علاوه براین در حالتی که جنگ روسیه و امریکا در حوزه های مختلف در حال افزایش است بسته شدن پرونده ایران فرصت بیشتری به غرب و اروپا میدهد که تمرکز بیشتری برروی روسیه و مقابله با این کشور داشته باشند
روسیه از فرصت برجام برای تحت فشار قراردادن غرب استفاده می‌کند و در تلاش است تا از این طریق مانع از تحقق تحریم‌های غرب علیه روسیه شود.
تحلیلگران ایرانی تاکید دارند که بازگشت ایران به بازار نفت تا حدودی از نیاز بازار به نفت روسیه خواهد کاست و در همان حال موجب کاهش قیمت نفت بین ۱۰ تا ۱۵ درصد خواهد شد.
کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند که کارشکنی‌های روسیه در این خصوص و همچنین همراهی ایران با خواسته‌های روسیه ممکن است کار توافق را چند هفته طولانی‌تر کند و موجب به دراز کشیده شدن کار شود. و البته میتواند فرصتی برای مخالفان داخلی برجام از جمله جناح تندرو سعید جلیلی نماینده خمینی در شورای عالی امنیت ملی ایران و برخی جناحهای سپاهیی مخالف برجام و تحت نفوذ روسیه قرار دعد .
در همین حال برخی کارشناسان ایرانی تاکید دارند که جمهوری اسلامی باید از این فرصت برای مذاکره مستقیم با امریکا استفاده کند. رضا نصری یکی از حقوانان که در برجام فعال بوده در این خصوص خطاب به امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه از وی خواسته است به وین برود و هم با هیات روسیه و هم با هیات امریکایی نشست دو جانبه برگزار کند و به جهان این سیگنال را بدهد که سیاست خارجی ایران تابع هیچ کشوری نیست و تنها محرک آن منافع ملی ایران است. وی تاکید کرده است که ایران در وین می‌تواند نقش مهم خود در تامین سوخت را به جهان یادآوری کند و نشان دهد که یکی از مهم‌ترین تأمین‌کننده‌های سوخت جهان است.
بعید است که جمهوری اسلامی ایران در این خصوص منافع ایران را در اولویت قرار دهد و همانگونه که برخی از تحلیلگران در ابتدای درگیری‌های روسیه در منطقه پیش‌بینی کرده بودند، جنگ روسیه با اوکراین و اعمال محدودیت‌های سیاسی و اقتصادی غرب علیه روسیه، با توجه به سیاست فرصت سوزی مقامات جمهوری اسلامی و توهماتی که جناحهای تندرو از شرایط محیط بین المللی و موقعیت ایران در صحنه بین المللی دارند ممکن است از ایجاد یک فرصت جدید برای بهبود رابطه با غرب و تنش زدایی با این کشور منجر به یک تهدید جدید برای کشور و حتی مرگ برجام منجر شود ر و حتی لتیدر نهایت به ضرر ایران و برجام تمام خواهد شد.زیرا اکنون اسراییل و روسیه با هم داستان و هم موضع شده اند . هر چند ممکن است مخالفان این جناحها با توجه به شرایط بحرانی اقتصادی کشور از اقدام و نزدیکی با روسیه فاصله بگیرند که برخی ناظران شانس آن را کم ارزیابی نمی کنند و روسیه هم متوجه این جناح بندی در درون حکومت ایران شده و از این بابت نگران هست

از ستارخان تا زلنسکی؛ از پوتین تا خامنه‌ای / علیرضا نوری زاده

خامنه‌ای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و به همین دلیل، ماه‌ها است که این گفت‌وگوها به جایی نرسیده است.

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۳ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۴۵

ستار خان و زلنسکی هر دو در کنار ملت ماندند و با دشمن متجاوز جنگیدند – AFP

با تجاوز پوتین به اوکراین، نه فقط برجام ۲ چون قبل اولویت ندارد، بلکه باید گفت جهان یک‌سو و اوکراین سویی دیگر است. ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و آلمان و… البته پوتین گمان می‌بردند کار اوکراین سه‌روزه تمام است. آقای بایدن درصدد ارسال هواپیمای ویژه برای رئیس‌جمهوری اوکراین بود تا او را به‌جایی امن در واشنگتن منتقل کند و آقای مکرون ادعا کرد که پاریس نزدیک‌تر است، تشریف بیاورید اینجا! بوریس جانسون نیز در بریتانیا خواستار انتقال رئیس‌جمهوری زلنسکی به لندن شد که بیاید و در ساحل تیمز آرام گیرد. اما همگی شگفت‌زده شدند وقتی این بزرگ‌مرد میهن‌پرست پاسخ داد: «من در کنار ملتم می‌ایستم؛ با دشمن متجاوز می‌جنگم و تسلیم نمی‌شوم و کشورم را ترک نمی‌کنم.»

این کلام او، سه تصویر تاریخی، یکی را بر صفحه روزنامه و دومی و سومی را در فیلم و عکس به یادم آورد.

نخستین، از آن ستارخان، سردار ملی، است. در دوران استبداد صغیر، تبریز در اشغال روس بود و در تبریز خونین، آزادی‌خواهان بر دار می‌شدند و قزاق و حاکم مستبد می‌زدند و می‌کشتند و می‌بردند. کنسول روس که از بازتاب آسیب دیدن ستار خان بیمناک بود، برای او پیغام فرستاد که خواستار دیدارم. ستارخان پذیرفت. پاختیاتف، کنسول روس، در آغاز دیدار گفت: «پرچم دولت بهیه روس را بر بام خانه‌ات بنشان تا آسیب نبینی.» کنسول روس به ستارخان پیشنهاد پناهندگی هم داد که با پاسخ دلاورانه او مواجه شد: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.»

پاختیانوف که انتظار چنین پاسخی نداشت، خیره و شگفت‌زده بر جای ماند و قدرت نداشت حرف دیگری بزند؛ پس از جای برخاست. هنگام رفتن سفیر، ستارخان دست به اقدام شگفتی زد که در معنا، مکمل پاسخ پرشکوه او بود: «چون کنسول برخاست برود، ستارخان هفت تن از سواران قره‌داغ را که در جنگ‌ها دستگیر کرده بودند، به او سپرد که همراه نوکران خود به دوه‌چی برساند. کنسول از این رفتار بسیار شادمان شد.»

کنسول این جوانمردی پرمعنا را هم پیش‌بینی نکرده بود.

مورد دوم که خود دیدم مربوط به ژنرال نیازی، فرمانده ارتش پاکستان شرقی، در زمان جنگ جدایی بین دو پاره پاکستان و حمله هند به کمک جدایی‌طلبان (طرفداران شیخ مجیب‌الرحمان) بود. حاصل این جنگ ۹ ماهه، سه میلیون کشته و جدایی پاکستان شرقی بود. در دفتر مجله فردوسی نشسته بود. می‌خواستم بر تصویر ژنرال نیازی شرحی بنویسم. در طول روزهای جنگ، روزنامه‌ها به نقل از خبرگزاری‌ها از شجاعت ژنرال بسیار می‌نوشتند که یک روز می‌گفت: «هند را ویران می‌کنم» و روز دیگر بشارت می‌داد: «به‌زودی دهلی و بمبئی را می‌گیرم و پا جای پای جدم جهانگیر می‌گذارم». اما حالا من تصویرش را می‌دیدم که زانو زده بود و فرمانده ارتش هند با شمشیر پاگون‌ها و درجاتش را می‌کند.

بهتم زده بود. پهلوان، سردبیرم، گفته بود شرحی با احساس بر تصویر بنویس! صدای زنده‌یاد جهانبانویی، مدیر فردوسی، درگوشم بود: «ای مردک بزدل باید آن‌قدر مرد بودی که تا پای جان می‌ایستادی. فردا تف و لعنت ملتت نثارت خواهد شد. برای چه؟ برای اینکه پنج سال دیگر زنده باشی و ۱۰ تا بطری مشروب و ۳۰ تا جوجه بیشتر در شکمت بریزی؟ تو در برابر سه میلیون کشته هم‌میهنت که حرف‌های تو را باور کردند، مسئولی.» حرف‌های مدیر زمینه‌ساز شرح عکس من شد.

و سرانجام تصویر سوم؛ آن روز داغ ۳۰ تیر ۱۳۶۱ در پایگاه هوایی نوژه؛ شش عقاب نیروی هوایی ایران از دست‌پروردگان نادر جهانبانی و سرتیپ محققی با سه فروند جنگنده به آسمان بغداد رفتند تا از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد جلوگیری کنند:

هواپیمای شماره ۱ به خلبانی سرلشکر شهید عباس دوران و سرتیپ آزاده منصور کاظمیان
هواپیمای شماره ۲ به خلبانی سرتیپ محمود اسکندر و کمک سرهنگ ناصر باقری
هواپیمای شماره ۳ به خلبانی کاپیتان توانگریان و کاپیتان خسروشاهی.

هدف‌ها یکی پالایشگاه الدوره و دومی قصر المؤتمرات (کاخ کنفرانس‌ها) بود که صدام حسین با میلیون‌ها دلار به شکل قصرهای هزارویک‌شب برپا کرده بود. این عملیات با دو فروند فانتوم اف۴ انجام می‌شد و هواپیمای سوم پشت مرز ماند تا اگر ضرورت بود، به خاک عراق وارد شود.

این هواپیماها هر دو هدف اصابت موشک‌های ضدهوایی عراق قرار گرفتند ولی ماموریت درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره را انجام دادند. هواپیمای دوم که در مسیر رفت پشت هواپیمای شماره ۱ قرار داشت و بعد از گردش، اینک در جلو پرواز می‌کرد، هدف اصابت پدافند سبک دشمن قرار گرفت و هر دو خلبان زخمی شدند. خلبان عباس دوران به آن‌ها اطلاع داد که هدف قرارگرفته‌اند و موتور سمت راست را از دست داده‌اند و با توجه به حجم بالای پدافند دشمن، برای آن‌ها امکان برگشت نیست و تاکید کرد که سریعا به سمت مرز حرکت کنند.

در همین هنگام، کاظمیان هم به دوران اطلاع داد که هواپیما دیگر قابل‌کنترل نیست و باید خود را برای خروج اضطراری آماده کند. کاظمیان دست خود را بر دستگیره صندلی‌ پرّان دو نفره قرار داد که ناگهان دوران که آمادگی کمک خلبان خود برای خروج از هواپیما را شنیده بود، دکمه صندلی‌ پرّان کابین عقب را فشرد و کاظمیان با سرعت به سمت بالا پرتاب شد.

کاظمیان هنگام خروج بی‌هوش شد و وقتی به‌هوش آمد، دریافت که در اسارت عراقی‌ها است. او نقل می‌کند: «وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم، یاد صحبت شب قبل از عملیات افتادم که او به من می‌گفت: منصورجان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد، تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و ماموریتم را تمام کنم.»

سرتیپ منصور کاظمیان هم‌زمان با شهادت عباس دوران، به اسارت درآمد و پس از هشت سال و دو ماه، در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد و به خانه بازگشت؛ اما حماسه خلبان دوران ادامه یافت. او زمانی که دریافت بر بالای کاخ کنفرانس قرار دارد، با هواپیمایش به روش کامیکازه ها، بر کاخ فرود آمد و رویای صدام حسین را دود کرد و به هوا فرستاد.

مدتی پیش از تحقق این حماسه، شاهزاده رضا پهلوی از تبعیدگاه خود تلگرامی به فرمانده نیروی هوایی ایران فرستاد. خود او در این باره می‌گوید: «من نخستین پرواز سولو [انفرادی] خودم را با هواپیمای بونانزا در ۱۳ سالگی انجام دادم و حدود ۱۶ سال سن داشتم که با هواپیمای جنگنده اف-۵ سولو شدم. بعد از گرفتن مدرک دیپلم، برای دوره‌های پیشرفته پرواز در آمریکا به پایگاه هوایی ریس تگزاس آمدم و قرار بود بعد از یک دوره فشرده یک‌ساله به ایران بازگردم و به دانشگاه افسری بروم. شش ماه بعد که انقلاب شد، دقیقا وسط دوره‌ آموزشی پروازم بود. بعد از درگذشت پدرم، من هنوز در قاهره بودم که جنگ آغاز شد و من از طریق سفارت سوییس در قاهره نامه‌ای به ستاد مشترک ارتش و نیروی هوایی ارسال کردم و درخواست کردم که به عنوان یک خلبان جنگنده این امکان را داشته باشم که وظیفه خود در دفاع از کشورم را انجام بدم.»

«متاسفانه هیچ‌وقت به نامه من جوابی داده نشد و جمهوری اسلامی ایران تصور کرد که این نامه مقدمه‌ای است که از طریق من کودتایی علیه حکومت انجام شود، با وجود اینکه خمینی سر کار بود، من آمادگی کامل داشتم که در چارچوب همان سیستم و حکومت و زیر پرچم جمهوری اسلامی وظیفه ملی و میهنی خودم را انجام دهم و به عنوان یک خلبان از کشورم دفاع کنم.» (گفت‌وگو با وب‌سایت تقاطع)

این تصاویر را با تصویر ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی و سید علی خامنه‌ای کنار هم بگذارید. پوتین، سرهنگ کوتوله کاگ‌ب، با تجاوز به یک ملت سربلند شجاع، قصد دارد کاریکاتور استالین کوچولوی بی‌سبیل شود. زلنسکی که بایدن و مکرون در دومین روز جنگ فاتحه‌اش را خوانده بودند و می‌خواستند برای انتقالش به واشنگتن یا پاریس هواپیمای ویژه بفرستند پاسخ داد که «من در کنار ملتم می‌مانم و تا آخرین قطره‌ خونم از اعتبار و منزلت میهنم و هم‌میهنانم دفاع خواهم کرد». اما سید علی خامنه‌ای، رهبر یکی از منفورترین نظام‌های استبدادی جهان، در حالی که ملت ایران در برابر سفارت روسیه فریاد مرگ بر پوتین سر می‌دهد، چنین اظهار لحیه سر داده‌اند که «اوکراین قربانی سیاست‌های آمریکا است»!

او که صبح روز سه‌شنبه، ۱۰ اسفندماه، از طریق شبکه‌های تلویزیونی با مردم سخن می‌گفت، در یک سخنرانی به مناسبت عید مبعث که زمان آن به‌طور کم‌سابقه‌ای خیلی کوتاه بود، دولت آمریکا را «یک رژیم مافیایی» دانست و گفت آمریکا از ایجاد بحران در کشورهای مختلف تغذیه می‌کند. رهبر رژیم که در سخنرانی خود به روسیه هیچ اشاره‌ای نکرد، با اشاره به اینکه حکومت ایران خواستار توقف جنگ است، دولت آمریکا را متهم کرد با دخالت در اوکراین و «حرکت مخملی» و «کودتای رنگی» در این کشور، وضعیت را «طبیعتا به این نقطه» رسانده است.

علی خامنه‌ای در بخش دیگری از سخنانش، بدون اشاره به مقاومت مردم اوکراین در مقابل تهاجم روسیه ادعا کرد: «اگر مردم در اوکراین وارد میدان می‌شدند، وضع دولت و مردم اوکراین این‌طوری نمی‌شد.»

پیش از رهبر جمهوری اسلامی، برخی از مقام‌های بلندپایه جمهوری اسلامی ایران هم اقدام روسیه برای حمله به اوکراین را مقابله با «یکجانبه‌گرایی غرب» و گسترش سازمان ناتو خوانده و از آن دفاع کرده‌ بودند. در همین زمینه، علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، در توییتی اشاره کرد که حمله روسیه به اوکراین از نمونه جنگ‌هایی است که با هدف ایستادگی در برابر راهبرد غرب انجام می‌شود. او غرب را مسئول مستقیم جنگ‌ دانست.

روزنامه جوان وابسته به سپاه نیز با انتقاد از کسانی که حکومت ایران را در جریان جنگ اوکراین، حامی روسیه معرفی کرده‌اند، از حمایت‌ اخیر کاربران رسانه‌های اجتماعی از رئیس‌جمهوری اوکراین انتقاد کرد.

ادعای رهبر جمهوری اسلامی درباره ولودیمیر زلنسکی مبنی بر اینکه او از حمایت مردم اوکراین برخوردار نیست، در حالی مطرح می‌شود که عملکرد رئیس‌جمهوری اوکراین که در روزهای اخیر با وجود فشارهای فراوان، با پیشنهاد خروج از کی‌یف مخالفت کرده، در رسانه‌های اجتماعی فارسی‌زبان با استقبالی گسترده‌ مواجه شده است و بسیاری از کاربران در توییتر از مقاومت او تمجید کرده‌اند.

خامنه‌ای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و با بازی او است که تا امروز، ماه‌ها است که این گفت‌وگوها به جایی نرسیده است. به باور من، پوتین در این قمار بازنده مطلق خواهد بود؛ حتی اگر تا سقف ژتون‌های پلاستیکی چیده باشد. پیروز سرفراز این دفاع جانانه از خانه پدری زلنسکی و ملتش خواهند بود.

در باب سید علی خامنه‌ای فقط می‌توانم بگویم: «خسرالدنیا و الآخره». قطیش ندیم، دوست تحلیلگر و طنزپرداز لبنانی‌ام درباره خامنه‌ای نوشته بود: «شگفتا مردی که تبربه‌دست، روز و شب برای ویرانی خود می‌کوشد. ای‌کاش یکی از خدّام بارگاه ولایت مانند استاد حداد عادل و دکتر علی‌اکبر طبیب حضور، ولایتی، لقمان‌الدوله آقا و سید اصغر حجازی، رئیس امنیت‌خانه ویژه، به ایشان تذکر می‌دادند که سر جدّت کوتاه بیا! امروز هیچ رهبری به‌اندازه زلنسکی در دل ملتش، جای ندارد. بغل گوش شما مرگ بر شما می‌گویند و شما ادعا می‌کنید با ملت ایران یک جان در دو قالب‌اید!»

به پیشنهاد بنیاد میراث پاسارگاد، سال 1401 سال زرتشت بزرگ نام می گیرد / شکوه میرزادگی

بنیاد میراث پاسارگاد به رسم هر ساله ی خود، امسال نیز، در آستانه ی بزرگترین و مهم ترین عید و جشن ایرانیان، نامی را برای سالی که از راه می رسد انتخاب و پیشنهاد می کند.

این انتخاب، چون همیشه، در چارچوب نگاهداری و نگاهبانی از میراث های فرهنگی و تاریخی انجام می گیرد و به پاس ارزش های کم نظیر میراث های فرهنگی ایرانزمین، در طول تاریخ، بوده است؛ میراث هایی که به دلیل بی توجهی و نادانی، فرهنگ ستیزی و یا تبعیض های فرهنگی در سایه مانده اند ومتاسفانه در دوران حکومت اسلامی بیشتر از همیشه در خطر ویرانی و یا نابودی قرار گرفته اند.

یکی از این میراث ها شخصیت های بزرگی هستند که به دلیل استثنایی بودن در حوزه های علمی، ادبی، و فرهنگی دهش های مهمی به تاریخ سرزمین ما و به جوامع بشری داشته اند و می توانند در «فهرست میراث ملی حافظه جهانی یونسکو» قرار گیرند.

امسال بنیاد میراث پاسارگاد، تصمیم گرفته است تا سال ۱۴۰۱ را به نام زرتشت بزرگ، فیلسوف، اندیشمند، و پیام آور نیکی ها نام گذاری کند.

تاریخ زاد روز «زرتشت سپنتمان» و یا محل دقیق زندگی او روشن نیست. پژوهشگرانی بر اساس شواهد زبانی و فرهنگی، می گویند او در هزاره دوم قبل از میلاد حضور داشته، و تاریخ نگارانی نیز او را معاصر کوروش بزرگ و داریوش اول می دانند. اما آن چه روشن به نظر می آید، این است که دین زرتشت از قرن ششم قبل از میلاد تا قرن هفتم پس از میلاد دین ایرانیان، و دین برخی از مردمان سرزمین های دیگر بوده است.

دین پژوهان اروپایی زرتشت را به دلیل آموزه های اخلاقی اش یک اصلاح گر مذهبی می دانند و معتقدند که او توانست بر ادیان دیگری چون یهودیت و اسلام، و به ویژه مسیحیت اثرات کاملا مشخصی بر جای گذارد.

در عین حال بسیاری از اندیشمندان و فلاسفه جهانی از زرتشت به عنوان اولین فیلسوف و متفکر جهان نام برده و او را تحسین کرده اند. او اولین کسی بود که قربانی کردن را، گناه، و نگاهبانی از طبیعت و آب و خاک و گیاه و حیوان را نوعی نیایش خواند.

بر کنار از همه ی این ها، آن چه که پشتوانه نامگذاری این سال شده، اثراتی است که آموزه های زرتشت مستقیم یا غیر مستقیم بر زندگی ایرانیان داشته است، اثراتی که بسیار بیش از اثرات یک مذهب و یا مرام می باشد.

اندیشه های زرتشت به عنوان یک فیلسوف، یک اندیشمند انسانمدار و یک شاعر و ادیب برزگ در زمانه خود، توانسته است زیر بنای فرهنگی را بسازد که ما اکنون به آن «فرهنگ ایرانی» می گوییم؛ فرهنگی که با همه ی قدمتی که دارد کاملا قابل به روز شدن بوده و هست. به همین دلیل اندیشه های زرتشت قرن های قرن در آثار فلاسفه، شعرا و اندیشمندان ایرانی حضور پیدا کرده و در دل و جان هر ایرانی با هر مذهب و مرام و بی مذهبی جای گرفته است؛ آنچنان که تا همین امروز و اکنون حتی هیچ مذهب و مرامی نتوانسته آن را ازمیان بردارد.

گوهر و ارزش فرهنگی که زرتشت به ما هدیه کرده بر این اصل مهم و امروزین استوار است که «انسان صاحب اراده و اختیار است؛ اختیار انتخاب بین بدی و نیکی، نور و تاریکی و شر و خیر» و با این تاکید که: شکست خوردن بدی ها و تاریکی ها به دست انسان اجتناب ناپذیر است.

و از دل این فرهنگ است که نوروز، مهرگان، یلدا، سده و اسپندگان و ده ها جشن دیگر زاییده شد؛ تا انسان مقاومی را بسازد که قرن ها مقابل سخت ترین رنج ها ایستادگی کرده و همچنان ایستادگی می کند.

بر تارک فرهنگی که زرتشت به ما هدیه کرده، کلامی زیبا و جادویی نوشته شده:« پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» و در دستانش آتشی دارد برای روشنایی بخشیدن، و یافتن اندیشه های نو و تازه.

بنیاد میراث پاسارگاد،ضمن اعلام سال ۱۴۰۱، به نام زرتشت بزرگ، نوروز زیبای جهانی و سال نوی ایرانی را به همگان تبریک می گوید.

بیایید سال نو را به نام زرتشت بزرگ، و اندیشه ی انسانمدار و روشن او، آغاز کنیم و برای همه مردمان ایران و جهان سالی سرشار از صلح و آزادی و شادمانی آرزو کنیم.

با مهر و خرمی

از سوی بنیاد میراث پاسارگاد

شکوه میرزادگی

در آستانه سال ۱۴۰۱ خورشیدی مارچ ۲۰۲۲

سپاه فقط شایسته لقب تروریست است / علیرضا نوری زاده

چهار دهه کشتار در داخل و خارج کشور و فساد و خیانت نامش چیست؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۶:۰۰

رهبر، سرکوبگری‌های وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه می‌دزدی حلالت، پاداش داد- عکس از وبسایت خامنه‌ای

سردبیر در مقاله خواندنی‌اش سئوال ساده‌ای را مطرح کرده بود؛ اگر سپاه پاسداران سازمان تروریستی نیست پس چیست؟
درواقع درگیرودار مذاکرات برجام ۲، علی باقری، سرپرست تیم مذاکره‌کننده جمهوری اسلامی و برادر داماد رهبر به‌دفعات به رابط أتریشی اش با رابرت مالی مسئول آمریکائی پرونده ایران، گفته بود به ایشان بگویید اگر جناب رئیس‌جمهور سپاه را از فهرست سیاه و تروریستی بیرون آورد مشکلات طی دو روز حل می‌شود.

راستی این‌همه پافشاری برای تغییر صفت جامع، کامل و واقعی تروریست برای چیست؟ آیا سید علی خامنه‌ای نمی‌داند تنها در دوران رهبری بیش از سه دهه او سپاه مبارکش در داخل و خارج کشور چه جنایت‌هایی را یا به‌فرمان مستقیم حضرتش یا با جواز «آتش به اختیار» مرتکب شده است؟ جنایت‌های سپاه را می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ جنایت‌های سپاه در داخل و خارج کشور و آلودگی‌هایش پس از پایان جنگ با عراق در یک ‌سو و جنایت‌هایش پس از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در ‌سوی دیگر.

در دوران خاتمی فرماندهی سپاه، (همین‌هایی که با شکم‌های اغلب برآمده و آلوده‌دامانی مالی همچنان می‌برند و می‌کشند و درجه و امتیاز می‌گیرند) در جریان ۱۸ تیر و اخطاریه‌ای که برای خاتمی پس از دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنه‌ای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیم‌گیری نشان داد. ازآن‌پس سپاه با بهره‌برداری از وحشت خامنه‌ای و نگرانی مافیای حوزه و بازار روزبه‌روز حضور خود را در همه صحنه‌های سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و به‌طور طبیعی نظامی گسترش داد و در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهره‌های پشت پرده ارگان‌های امنیتی و اقتصادی‌اش بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند.

اما در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه در محاسبه شد و درحالی‌که بخش عمده‌ای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر سرتیپ محمدباقر قالیباف قرار گرفته بود (حضور مجتبی خامنه‌ای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که سید علی، نایب امام زمان نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که موضع عوض کند و نیروی خود را برای حمایت از احمدی‌نژاد به میدان آورد. بااین‌همه بعد از پیروزی احمدی‌نژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گستره‌ها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست و عایداتی به‌جز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد.

شکست احمدی‌نژاد برای کنترل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار کرد که پشت پرده توافق اصولی بین رهبری سپاه و سید علی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه عدالت‌گستر دربار سلطان فقیه و تشکیلات بی‌حدومرز سپاه پاسداران و ارگان‌هایش افزایش خواهد یافت. سپاه در طول چهار سال نخست ریاست احمدی‌نژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز ازجمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساخت‌وساز بزرگ (جاده‌سازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) امضا کرد. سپاه با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاه‌های پیام و امام خمینی، اقلامی از‌ تولیدات صنعتی، برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد یا به خارج صادر می‌کرد و بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، آذربایجان و به‌ویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران بود.

سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرد و ازآنجاکه محمود احمدی‌نژاد پس از نمک خوردن، نمکدان را شکسته بود، او نیز درنهایت به زیر کشیده شد. درواقع همین‌که طرفداران او نتوانستند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای شورای شهر تهران و ۲۰ شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی داشتند، ارائه دهند (چراکه عامل سپاه در تنظیم فهرست‌ها علاوه بر همکاری نکردن، کارشکنی هم کرده است) گویای این حقیقت بود که سپاه با برنامه‌ای متفاوت از احمدی‌نژاد وارد کارزار انتخابات شده است. در دوران روحانی باج خوری سپاه در ابعاد گسترده‌تری ادامه یافت ضمن اینکه حضور رو به افزایشش در آشوب‌های منطقه‌ای از بیروت و دمشق گرفته تا افغانستان و یمن هم بسیار درآمدزا بود و هم زمینه‌های تبدیل شدن به یگانه قدرت مورد اعتماد رهبر رژیم را فراهم کرد.

سپاه ضامن استقرار نظام

تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نه‌چندان دور از هم نزد ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود چون او جایگاه خود را در جامعه چنان بالا می‌دید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه کشور جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپروراند. (البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی تغییر کرد.) تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مجاهدین خلق و تا حدودی فدائیان که دربازی نبودند در سر داشتند. دکتر ابراهیم یزدی و تا حدی مرحوم منتظری بر این گمان بودند که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد، اما خمینی با این کار موافق نبود و درعین‌حال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولی‌الله قرنی، دکتر دریادار مدنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی (نظامیان همراه انقلاب) و داریوش فروهر به‌سختی با این نظر مخالف بودند.

طرح ایجاد یک نیروی موازی شبه‌نظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود به تصویب رسید و همان شب خمینی نیز با این فکر نظر موافق نشان داد به‌شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی باشد. نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه بازاری‌های آشنا با سلاح و گروه‌های مسلح اسلامی مثل محسن رضایی، محسن رفیق‌دوست، مرتضی رضایی و سرباز فراری مثل غلامعلی رشید (سرباز جوانی که ارتش را رها کرد و به انقلابی‌ها پیوست) و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود) و بعضی از وارداتی‌ها از عراق که همراه خمینی آمده بودند همانند عباس زمانی ابو‌شریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی در آموزش نخستین واحدهای سپاه حاضر بودند.

جواد منصوری که بعدها در وزارت خارجه سفیر در پاکستان و چین شد، مامور تعلیم ایدئولوژیک سپاه شد و مدتی نیز موقتا فرماندهی را عهده‌دار بود. (محمد خاتمی ابو‌وفا که در عراق، کویت و لبنان حضور داشت، یک سال پیش سپاه قدس او را در عراق ربود و به ایران برد، انسان شریفی بود که با مشاهده اولین جنایت‌های سپاه از ایران گریخت و رژیم معتقد است او طرح نخستین به قتل رساندن دکتر شاپور بختیا‌ر را لو داد. سال‌ها پیش حزب‌الله او را در بیروت ربود و بعد از ماه‌ها شکنجه تحویل سپاه داد. زمانی که پدر او مرحوم آیت‌الله خاتمی از دستگیری پسرش آگاه شد نزد خمینی رفت، عمامه بر زمین زد که اگر مویی از سرش بکنی با من و هزاران محب من و خاندانم روبرو می‌شوی. خمینی اورا از نجف می‌شناخت و آقامحسن، پسر بزرگ خاندان در نجف از شاگردانش بود، دستور آزادی محمد را که پای چوبه اعدام بود صادر کرد و محمد با کمک یاران آیت‌الله مرحوم سید محمد شیرازی از ایران گریخت، اما ۳۶ سال بعد بازهم به چنگ سپاه افتاد.)

تعدادی از تحصیل‌کرده‌های آمریکا و اروپا که بعضا راهشان به لبنان نیز کشیده شده بود نیز در نوشتن اساسنامه سپاه و راه انداختن تشکیلات نقش داشتند. روحانیون دوروبر خمینی مثل بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، باهنر و خامنه‌ای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمی‌توانند هدف خود را عملی سازند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبه‌نظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آن‌ها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند؛ یعنی اینکه حتما باید در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی، دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آن‌ها به نظام توجه داشت و بنابراین تعدادی از طلبه‌ها، بچه آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه نیز وارد سپاه شدند.

سال‌ها پیش دوست گرامی، دکتر محسن سازگارا در نوشته‌ای در رابطه با نقش خود و شمار دیگری از جوانان تحصیل‌کرده (بعضا مثل خود او عضو انجمن‌های اسلامی دانشجویان در خارج از کشور) در عملی شدن فکر ایجاد یک گارد ملی اسلامی بعد از انقلاب در کنار ارتش به‌ تفصیل سخن گفت. درواقع سازگارا و دوستانش با همان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبه‌نظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران (ازجمله ابو‌شریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده می‌شدند) را کنار بزند. محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباط خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به کلی قطع کرد.

سپاه در مقام ساواک

ازآنجاکه با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب عملا سازمان اطلاعات و امنیت کشور ازهم‌پاشیده بود. در هفته‌های نخست پیروزی انقلاب هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف اسبق، برادر مهندس صباغیان، معاون نخست‌وزیر موقت انقلاب از اعضای این هیئت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاری‌های بعضی از روحانیان و انقلابی‌های مسلمان با ساواک بودند و نیز اسنادی را که علیه گروه‌های رقیب بود (مثل ارتباط شماری از توده‌ای‌ها، مجاهدین و ملی‌-مذهبی‌ها با ساواک) خارج می‌کردند تا بعدها از آن شمشیری برای ضربه زدن به رقبا بسازند .(چنانکه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب تنی چند از چپی‌ها و ملی‌-مذهبی‌ها به اعتبار همکاری با ساواک رد صلاحیت شدند و یکی‌شان، مرحوم ابوالفضل قاسمی نیز پس از پیروزی در انتخابات با رد اعتبارنامه و سپس زندان روبرو شد).

دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد و ساواما تاسیس شد، اما در عمل تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضد جاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت شدند و بعضی از بخش‌های ساواک احیا شد، بار جمع‌آوری اطلاعات و برخورد با مخالفان بر عهده سپاه گذاشته شد. اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی که امروز از قارون‌های سپاه است) به‌سرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی ازجمله زندان دیده‌های دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروه‌های چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.

بدون شک مسئولیت اطلاعات سپاه و نقشی که اطلاعات سپاه در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن چند طرح‌ علیه نظام و سپس برخورد خونین با مجاهدین خلق داشت در تحول سپاه از یک گارد شبه‌نظامی برای حفاظت از شخصیت‌های نظام به یک نیروی نظامی قدرتمند نقش اساسی داشت، ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با ازجان‌گذشتگی و ایثار جوانانی که به‌شتاب عازم جبهه‌ها شده بودند، توانست بر ناتوانی نظامی خود غلبه کند و در مراحلی اداره بعضی از عملیات‌ها را در دست گیرد. بااین‌همه سپاه تا تصویب قانون هم‌عرضی‌اش با ارتش و برقراری درجات نظامی در مرحله بعد، نه‌تنها بار سیاسی نداشت بلکه مداخله‌های گاه‌به‌گاه بعضی از فرماندهانش در بازی‌های سیاسی به جوانمرگی آن‌ها منجر می‌شد. از سوی دیگر بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) عملا اطلاعات سپاه تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبهه‌ها، پشت جبهه و داخل عراق خلاصه می‌شد.

ذهنیت امنیتی ـ نظامی رهبر

سید علی خامنه‌ای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر توده‌ها، جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه ازنظر شخصیتی دارای اعتمادبه‌نفس خمینی و قدرت و جاذبه او بود، تکیه‌گاه خود را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. با رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوری‌اش روابط نزدیکی با ارتشی‌ها برقرار کرده بود و شماری از ارتشی‌ها از‌جمله علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسن سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… دارای روابطی بسیار نزدیک با او بودند در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.

در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، حسین علائی، احمد وحید، احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک و علی شمخانی (که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهده‌دار شد) و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به جمع حاضران جلسه‌های پنجشنبه‌شب خامنه‌ای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، مدتی دری نجف‌آبادی‌، جواد آزاده‌، سپس ایروانی‌، محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای و محمدی گلپایگانی) با عنوان «اتاق فکر رهبری» نامیده شد.

سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و لقب تیمساری گرفتن ۹۰ تن از فرماندهانش و همدلی و همکاری کامل وزیر اسبق اطلاعات، علی فلاحیان با سپاه و ارگان‌هایش و ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان گروه‌های مخالف در خارج، میخ خود را بر زمین کوبید. بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوب‌ها و قتل‌ها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیس‌جمهوری فرانسه برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیس‌جمهوری وقت و با کسب اذن به‌صورت مستقیم از رهبر عمل کرده است. فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافات سعید امامی و اکبر خوش کوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای مورداشاره، مشارکت مستقیم داشت. طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتل‌های زنجیره‌ای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپاره‌انداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه برای حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.

بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان را به نفع خاتمی شاهد بود در برابر ملامت و توبیخ خامنه‌ای به چاره‌جویی نشست و به این نتیجه رسید که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطه‌نظرهای فرماندهی و رهبری را عملی سازد، فرا رسیده است. هم‌زمان خاتمی و اصلاح‌طلبان با بایکوت کردن محسن رضایی باعث شدند از فرماندهی کنار بکشد و جای خود را به یحیی رحیم صفوی بدهد که هم در میان بچه‌های سپاه محبوب‌تر بود و هم حساسیت‌هایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمی‌خورد. در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دوره‌های آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجی‌ها در مرحله بعدی مانند زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشت‌آفرین، سیاهی لشگر قدرت ظاهر شدند.

سپاه بعد از جنبش سبز

رهبر رژیم، سرکوبگری‌های وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه می‌دزدی حلالت، پاداش داد. از آن پس در خیزش‌های دی‌ و آبان‌ماه سپاه ذره‌ای شرافت در کشتن فرزندان وطنش نشان نداد و بعد در مشهد، خوزستان و اصفهان مانند مغول‌ها آمدند، کشتند، سوختند و بردند، اما مانده‌اند تا آرزوی خامنه‌ای را در تاج‌گذاری مجتبی، تحقق بخشند.

برای بررسی جنایات سپاه در خارج از مرزهای ایران؛ باید مقاله‌ای دیگر نوشت. تنها به این مختصر بسنده می‌کنم که از سال ۱۹۸۲ هزاران لبنانی، فلسطینی، آمریکایی و فرانسوی و … قربانیان سپاه و وابستگان رژیم و در راس‌ آن‌ها حزب‌الله بوده‌اند. فقط رفیق حریری را به یاد آورید که قاسم سلیمانی، عماد مغنیه (تروریستی که در دمشق به قتل رسید)، غازی کنعان (‌وزیر کشور سوریه که او را خودکشی کردند)، آصف شوکت (شوهر خواهر بشار اسد که در انفجار انتحاری کشته شد) و احمد جبرئیل (فرمانده جبهه خلق فرماندهی عمومی) طراحان و مجریان قتل او بودند. قتل‌ها، آدم‌ربایی‌ها در کویت و سوءقصد به امیر اسبق این کشور، هزاران کشته در عراق از نظامیان آمریکایی تا خلبانان، نظامیان، دولتمردان و رهبران مذهبی، قربانیان سپاه قدس و اطلاعات سپاه شدند و حالا به وضع مصیبت‌بار یمن بنگرید؛ اگر سپاه در یمن حضور نداشت سال‌ها بود طرح صلح کویتی‌ها به نتیجه رسیده بود و امروز یمن با یک حکومت ائتلافی و کمک‌های عربستان سعودی، امارات و کویت وارد سال‌های سازندگی شده بود.

سپاه و اطلاعاتش و در چند مورد وزارت اطلاعات، ده‌ها شخصیت ایرانی را در سال‌های گذشته در خارج از کشور به وحشی‌ترین شکل به قتل رسانده‌اند. آیا دلایل دیگری برای تروریست بودن سپاه می‌خواهید؟ باشد برای وقتی دیگر. اما یک سئوال بی‌پاسخ می‌ماند که این عشق یک‌طرفه دولت آمریکا به جمهوری ولایت‌فقیه از کجا منشا گرفته است؟ فقط فکر کنید اگر هر رژیم دیگری در منطقه و جهان به‌اندازه جمهوری ولایت‌فقیه، آمریکایی کشته و ربوده بود و به اعتبار و حیثیتش با همان گروگان‌گیری دیپلمات‌هایش ضربه زده بود، آیا امروز درصحنه حضور داشت؟ آیا صدام حسین و معمر قذافی شهروندان آمریکایی را کشته یا به گروگان گرفته بودند که چنان سرنوشت شومی را ایالات متحده برایشان رقم زد؟ من در حیرتم شما چطور؟

نسخه دیگری از کتبیه ی سنگی خشایارشاه کشف شد و، این بار به خط ایلامی/ شکوه میرزادگی

مدیر پایگاه میراث جهانی تخت جمشید گفت: «مرکز پژوهش‌های کتیبه‌شناسی پایگاه میراث جهانی تخت جمشید که به منظور مستندنگاری و بررسی مجدد این آثار تشکیل شده است، با همکاری دیگر کارشناسان تلاش می‌کند به زودی بخش بزرگی از این میراث زبانی را (بویژه کتیبه‌ها و الواح میخی) را آماده انتشار کنند.». که البته ممکن است چون آثار دیگری که انتشارشان را وعده داده بودند؛ به فراموشی سپرده شود.

نسخه فارسی این کتیبه بهمن ماه ۱۳۴۵ خورشیدی در شمال تخت جمشید، و در کنار جاده کشف و توسط زنده یاد بدالزمان قریب استاد رشته زبان‌های باستانی دانشگاه شیراز مطالعه و منتشر شد. در آنزمان خبرنگاران می توانستند شاهد این کشفیات و در جریان نتیجه به دست آمده خوانش آن ها باشند.

در پی کشف روز گذشته؛ سهیل دلشاد، متخصص زبان های باستانی گفت: بخش بزرگی از متن این کتیبه در حقیقت یک نسخه از کتیبه داریوش بر روی آرامگاه وی در نقش رستم (در دو طرف ورودی آرامگاه) است و قطعاتی از این کتیبه در دوران کاوش‌های «هرتسفلد» در محوطه موسوم به «فرته‌داران» کشف گردیده بود.

دلشاد گفت: «وجود تعداد بالا و متنوعی از قطعات حاوی خط میخی از دوران هخامنشی و پیشا هخامنشی در مخزن موزه تخت جمشید و همچنین وجود کتیبه‌های متنوع از دوران هخامنشی تا معاصر در سرتاسر محوطه‌های تخت جمشید و نقش رستم، این مجموعه را تبدیل به یکی از غنی‌ترین مجموعه‌های دنیا از نقطه نظر کتیبه‌شناسی نموده است».

متاسفانه همانطور که بارها گفته ایم، در دو سه دهه گذشته، وضعیت این یافته های میراث فرهنگی و تاریخی سرزمین مان روشن نیست. یعنی از آنجا که خبرنگاران و کلا مردمان ایران نه این کشفیات را می بینند و نه می دانند که نتیجه خوانش های روی آن ها چیست، از سرنوشت این اموال با ارزشی که متعلق به خود آنهاست کاملا بی خبر بوده اند

بنیاد میراث پاسارگاد

تبلیغات اغراق‌آمیز، ترفندی برای پرده‌پوشی بر ناکامی‌های جمهوری اسلامی ایران / ایندیپندنت فارسی

دیری نمی‌پاید که این رژیم با شورش و قیام‌های مردمی مواجه می‌شود

عبدالرحمن الراشد
چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ فِورِیه ۲۰۲۲ ۳:۱۵

حتی پایان تحریم‌های غرب نمی‌تواند جمهوری اسلامی را از وضعیت دشوار کنونی نجات دهد

هرچند تهران درباره پیروزی‌ در مذاکرات وین بزرگ‌نمایی می‌کند، حقایق فراوانی وجود دارند که خلاف این ادعا را ثابت می‌کنند. در تابستان سال ۲۰۱۵، جمهوری اسلامی ایران از فرط شادی و خوشحالی دست‌افشانی و پایکوبی می‌کرد و محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه وقتش، عکس معروفی داشت که او را در بالکن یک ساختمان نشان می‌داد که سند برجام را در دست داشت و شادی‌کنان به بیرون نگاه می‌کرد. اما از آن زمان به بعد، اتفاق‌های بسیاری رخ داد که مهم‌ترین آن‌ها زیان‌های مالی هنگفت و بی‌سابقه‌ای بود که جمهوری اسلامی ناگزیر به تحمل آن‌ها شد.

به دنبال امضای برجام، رژیم ایران بیش از ۱۲۰ میلیارد دلار از پول‌های بلوکه‌شده از زمان شاه را که در بانک‌های سوییس و آمریکا نگهداری می‌شدند، همراه با بهره آن‌ها دریافت کرد؛ اما قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس و رهبر پروژه نظامی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور، با هزینه کردن این مبلغ هنگفت در جنگ‌های سوریه، لبنان و یمن، ده‌ها هزار مزدور جنگی افغان، عراقی، لبنانی و غیره را برای جنگ استخدام کرد. پس از تمام شدن این دلارها، سلیمانی ناگزیر شد برای تامین هزینه عملیات نظامی در سوریه و نقاط دیگر منطقه از عراقی‌ها باج‌خواهی کند.

خسارت‌های جمهوری اسلامی ایران همین‌جا به پایان نرسید؛ زیرا دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری پیشین آمریکا، به محض ورود به کاخ سفید از برجام خارج شد و نسبت به تحریم‌های قبل از توافق هسته‌ای علیه ایران، تحریم‌های سخت‌تری اعمال کرد. در نتیجه، رژیم جمهوری اسلامی در مدت پنج سال گذشته از دستیابی به ۲۰۰ میلیارد دلار دیگر نیز محروم شد؛ در صورتی که تهران می‌توانست میزان تولید و صادرات نفت را افزایش دهد، صادرات نفت ایران به یک چهارم کاهش یافت و تهران ناگزیر شد نفت را با هزینه بسیاری بالایی به خارج انتقال دهد و آن را در ازای بهایی بسیار اندکی بفروشد.

علاوه بر آن، مذاکره‌کنندگان ایرانی نتوانستند غرامت زیان‌های ناشی از تحریم‌ها را به‌عنوان شرط بازگشت به برجام به دست آورند. از سوی دیگر، تلاش‌های بین‌المللی به‌منظور وادار کردن ایران به گسترش چارچوب توافق و الزام این کشور به توقف فعالیت‌های نظامی و خرابکارانه منطقه‌ای آن نیز با شکست مواجه شد. قابل ذکر است که مسائل پیشنهادشده در اصل در توافق قبلی نبودند و درج آن‌ها در پیش‌نویس توافق جدید به درخواست کشورهای منطقه مطرح شد. در نتیجه، می‌توان گفت که صحبت ایران از دستیابی به پیروزی، با واقعیت اوضاع مغایر است و تنها در محدوده هیاهو و تبلیغات خلاصه می‌شود.

جمهوری اسلامی در طول چند دهه گذشته همواره از تبلیغات به‌عنوان سلاح مهم و عامل تاثیرگذار در راستای رسیدن به اهداف راهبردی خود استفاده کرده است. دستگاه تبلیغاتی رژیم تهران آنچنان گسترده است که دستاوردهای تخیلی ایران در ذهن بسیاری از مردم منطقه به‌عنوان واقعیت عینی جا گرفته است. جمهوری اسلامی ایران خود را برای هوادارانش به‌عنوان یک نظام فراگیر مردمی، یک پروژه عادلانه، یک کشور دموکراتیک، یک رهبر اسلامی، دژی تسخیرناپذیر در مقابله با استکبار آمریکا و آزادکننده قدس و فلسطین معرفی کرده است.

با گذشت زمان، پرده از روی ادعاهای واهی و طرح‌های اغراق‌آمیز رژیم ایران کنار رفت و جمهوری اسلامی بسیاری از هواداران منطقه‌ای خود را از دست داد؛ در حالی‌ که در آغاز انقلاب، احزاب و گروه‌های بسیاری در منطقه از جمله احزاب چپ‌گرای عربی، ملی‌گرایان ناصری، ناسیونالیست‌ها و حتی احزاب اسلام‌گرا به حمایت از رژیم ایران تمایل داشتند. امروز اغلب گروه‌های یادشده ایران را یک نظام فرقه‌ای افراطی با برنامه‌های توسعه‌طلبانه منطقه‌ای می‌بینند. علاوه بر آن، تصویری که جمهوری اسلامی ایران از خود به‌عنوان حامی مستضعفان ارائه کرده بود و برخی توده‌های مردمی عرب آن را دولتی متعهد به دفاع از اهداف عادلانه مانند مسئله فلسطین می‌دیدند، نیز از دست داد.

نخستین اقدامی که ماهیت اصلی رژیم جمهوری اسلامی ایران را آشکار کرد، حمایت آن از شبه‌نظامیان فرقه‌ای در عراق بود که ملت عراق را قتل‌عام کردند. سپس مشخص شد که رژیم ایران در برنامه‌ریزی و ترور رهبران لبنانی از جمله رفیق حریری نیز نقش داشته است؛ اما بزرگ‌ترین اقدامی که چهره واقعی رژیم تهران را پیش چشم میلیون‌ها تن از اعراب آشکار کرد و به انزجار و نفرت منجر شد، نقش مستقیم جمهوری اسلامی در بحران جنگ سوریه و کشتار بیش از نیم میلیون شهروند سوری در آن کشور بود.

ادامه سیاست فرقه‌گرایانه تهران تنها به از دست دادن همگرایی توده‌های مردمی دوردست منجر نشد، بلکه جامعه شیعه را نیز به شورش علیه سیاست‌های تهران واداشت؛ به‌ویژه اینکه گروه‌های شیعه معتقد بودند وفاداری آن‌ها به رژیم جمهوری اسلامی ایران تضمینی برای آن‌ها نخواهد بود. به همین دلیل، صدای اعتراض‌ها و مخالفت روشنفکران شیعه در لبنان، عراق و کشورهای حوزه خلیج فارس علیه رژیم ایران و گروه‌های وابسته به آن در منطقه بلند شد.

در عراق، شیعیان علیه گروه‌های عراقی وفادار به جمهوری اسلامی ایران به مخالفت برخاستند و به مبارزه علیه آن‌ها ادامه می‌دهند. در لبنان نیز خانواده‌های هزاران شهروند جوان لبنانی که در جنگ‌های ایران در سوریه و یمن کشته شدند، سرانجام این واقعیت تلخ را دریافتند که حزب‌الله و ایران با زندگی فرزندان آن‌ها معامله می‌کنند؛ علاوه بر اینکه رژیم جمهوری اسلامی حتی در داخل ایران هم به‌شدت منفور است.

رژیم ایران به‌رغم رویارویی با بحران شدید مالی و اقتصادی، حمایت مالی حزب‌الله و رساندن کمک‌ها، پرداخت غرامت‌ها و دیه‌های این سازمان لبنانی را هرگز متوقف نکرد و در بخش‌های مختلف اقتصادی و تجاری نیز به حمایت حزب‌الله و متحدان آن در منطقه ادامه داد. به همین دلیل، به‌صراحت می‌توان گفت که جمهوری اسلامی درخشش، نفوذ و توانایی‌‌های خود را از دست داده است و حتی پایان تحریم‌های غرب نمی‌تواند جمهوری اسلامی را از وضعیت دشوار کنونی نجات دهد و دیری نمی‌پاید که این رژیم در داخل و خارج از کشور خود با شورش و قیام‌های مردمی مواجه می‌شود و میلیون تن از مردم ایران که نفرت و انزجارشان از جمهوری اسلامی پیوسته در حال افزایش است، علیه آن قیام خواهند کرد.

برگرفته از روزنامه الشرق الاوسط