خانه » مقاله (برگ 20)

مقاله

خدای را! مسجد من کجا است؟ / علیرضا نوری زاده

اخلاق سیاسی؛ پیش و پس از خمینی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۱۵

جمهوری اسلامی ایران به تربیت «پرستو» برای جلب و جذب و گاه حذف هدف‌های خودی یعنی ایرانی پرداخت – عکس از فرارو

حکایت سراسر شور و عشق و جاسوسی و امنیتی بالاتر از خطر با بازیگری خانم کاترین شکدوم و نقش اول مردی مثل سردار جوانی و نیم‌مرد اولی چون رفیق صفراف سابق و صفرزاده لاحق، ما ایرانی‌های عاشق داستان‌های پلیسی و امنیتی را در این زمستان جنگ و کرونا و مذاکرات وین سخت به وجد آورد. حتی سرکارعلیّه کاترین نیز که این اشتیاق را مشاهده کرد، ناگهان عابد و زاهد و مسلمان شد و حرف‌های پیشین را انکار کرد. مفسران باذوق و طنزپردازمان هم هریک با کشفیات تازه‌ای کاترین را شبی به بستر سردار فرستادند و شام دیگر در رختخواب حضرت حجت‌اسلام جای دادند.

شگفت اینکه آن جمهوری که بنیان‌گذارش مدعی بود اسلام ناب محمدی انقلابی را بر سر ایرانیان نازل کرده، باری فرمود که تجسس در راه اسلام کار پسندیده‌ای است. لابد آن‌ها که کاترین خانم را به تهران فرستادند نیز بر این باورند که تجسس در آیینشان پسندیده است.

۳۶ سال پیش یک خانم اهل انگلستان که در نیروی هوایی ایران زبان انگلیسی درس می‌داد، با دیدن حجت‌الاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر فعلی آیت‌الله خامنه‌ای از ۳۴ سال پیش تا امروز و نماینده «امام خمینی» در نیروی هوایی آن زمان، زلیخاوار به جای انار سبابه عزیز را به تیغ زد، یک‌ دل نه صد دل عاشق شیخ زن و بچه‌دار شد. چندی در محضرش تلمذ کرد؛ بعد شیعه ناب انقلابی محمدی را برگزید و سپس به عقد شیخ درآمد. شیخ بنا بر عدل اسلامی برای او خانه‌ای در شمیران و خانه‌ای در لندن خرید. به لطف الهی، او فرزندانی برای شیخ آورد که زیبایی را از مادر و کلک‌بازی را از پدر به ارث بردند. بنابراین اگر امروز می‌شنیدید سردار جوانی با کاترین خانم ازدواج کرده است، نباید تعجب می‌کردید.

در پاکستان چند سال، پیش خبرنگار یک مجله کم‌تیراژ و غیرمعروف آمریکایی که درباره مذهب تشییع تحقیق می‌کرد، ناگهان عاشق رئیس جمعیت تنفیذ فقه جعفری، از سرسپردگان بارگاه ولایت، شد. بعد خطبه عقد بود و انتقال بانوی آمریکایی به لاهور. روزی که وزارت اطلاعات به حقوق‌بگیر خود خبر داد ماموری برای عرض تبریک و تقدیم هدیه مقام معظم رهبری به مناسبت ازدواج میمون و مبارکش به لاهور می‌آید، شیخ عیال را خبر کرد. بامداد فردا نه خبری از عیال بود و نه اثری از طلا و جواهرات و نه نشانی از ۲۰۰ هزار دلاری که شیخ از سفر تهران آورده بود و برای صیانت از آن یکجا به همسر آمریکایی‌اش داده بود تا در جای امنی پنهان کند. خانم رفت و شیخ در هجر او و درد ناشی از کلک خوردن به‌واقع یک‌شبه خردوخمیر و پیر شد.

بهره‌گیری از زنان براى به خدمت درآوردن مدیران ارشد یک نظام شیوه‌ای رایج در نظام‌های کمونیستى مرحوم، اسرائیل و شماری از کشورهای غربی بود و هست. جمهوری اسلامی ایران نیز به تربیت «پرستو» برای جلب و جذب و گاه حذف هدف‌های خودی یعنی ایرانی پرداخت و اندک‌اندک دایره عمل پرستوها را وسعت داد تا هدف‌های اجنبی را هم شامل شود.

راه دیگر، شیوه شنود بود که امروز حتى در کشورهاى جهان سوم نیز استفاده نمی‌شود. اطلاع یافتن از مسائل مالى و خصوصی مدیران و تجار و مخالفان براى آنان که هوش ضعیف و عقده‌های روانى گوناگون دارند، شاید جذاب و قابل‌استناد باشد، اما این شیوه با بدیهی‌ترین اصول اخلاقی و درعین حال شرعی مورد استناد اهل ولایت‌فقیه مغایر است. با این همه شنود جمعی و انفرادى دو شیوه رایج براى در هم شکستن شخصیت انسان‌ها است که سید علی آقا گهگاه از حرمتش دم می‌زند اما به دلیل خو گرفتن عناصر اصلى نظامش به روش شنود، این روش به یک الگوى مهم برای دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی نظام تبدیل شده است.

کنترل ۶۰ هزار خط موبایل و ده‌ها هزار خط زمینی و استخدام صدها بسیجى و معلولان جنگ براى شنود و پیگیری مکالمات آنلاین، پارازیت فرستادن روی ماهواره‌ها و سدسازی در برابر موج سایت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اصیل از مهم‌ترین ماموریت‌های ویژه اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات است.

عوارض این عملیات گسترده به منازل بزرگان ولایت نیز کشیده شد. لاریجانی‌ها، قاسم سلیمانى، عزیز جعفرى، غلامعلی رشید، وحید حقانیان، محمدی گلپایگایگانى، اصغر حجازى و احمدى مقدم از کسانی بودند که شنود شامل حالشان شد. استقرار یک مرکز کنترل در محوطه خاکى نزدیک منزل روحانى، اعتراض او در نشست حضورى با رهبر نظام را به دنبال داشت. یک روز پس از اعتراض روحانى، این مرکز که با پوشش ایستگاه نیروى انتظامى تاسیس شده بود، برچیده شد.

لابد چنین مرکزی برای رئیسی نیز برپا شده است. احمدی‌نژاد در آن یک هفته‌ای که وزارت اطلاعات را در کف داشت، اسنادی را بیرون برد که تا امروز «حرز جواد» او بوده است ولی مدیر یک شبکه بزرگ تلویزیونی فارسی‌زبان در ترکیه که دوستان احمدی‌نژاد بر آن بودند اسرارش را در یکی از کانال‌های او فاش کنند، در تروری تکان‌دهنده جان خود را از دست داد. لاریجانی را هم ضبط سخنان محرمانه‌اش درباره آقا مجتبی، پسر خامنه‌ای، به زمین زد.

سپاه زیرنظر اطلاعات

دستگیرى شخصى به نام جمشیدى به دستور حسین طائب، رئیس اطلاعات سپاه، که از دلالان نفتى مرتبط با سپاه است، پس از هفته‌ها شنود تلفن‌های او و بازداشت ۱۰ روزه و پرس‌وجو از او درباره عزیز جعفرى، فرمانده سابق کل سپاه، نگرانى بخش عمده‌ای از فرماندهان سپاه را به همراه داشت. سکوت معنادار عزیز جعفرى و به دنبال آن دلجویى رهبر جمهوری اسلامی ایران از او قبل از برکناری‌، به یک بحران پنهانى بین فرماندهان سپاه و سیستم خودساخته طائب تبدیل شد.

به گفته جمشیدی، در بازجویى او شخص طائب حضور داشت و مکررا خود را رئیس سازمان اطلاعات رهبرى معرفى می‌کرد. جمشیدى در مدت بازداشت به دلیل رابطه خانوادگی‌ با عزیز جعفری زیر شدیدترین شکنجه‌های روحی و البته کمی مهمان‌نوازی با مشت و لگد قرار گرفت تا جای دوست و دشمن و میزان پورسانت‌های جعفری و فرماندهان رده‌بالای سپاه را لو دهد. او مکرر گفته بود جعفری دزد نیست، اما شما را فاسد می‌داند.

طائب به دلیل بیمارى توهم که از بعد از اخراجش از وزارت اطلاعات در سال ۱۳۷۴ به آن دچار شد -به‌گونه‌ای که به هر خبر و گزارش واصله به شکلی هیجان‌انگیز واکنش نشان می‌دهد- بى محابا به هر کس و هر مقام انگ مافیا، فساد یا انگلیسى بودن می‌زند. البته خود طائب و معاونانش از محراب تا نجات و محقق محراب از جانی‌ترین تا فاسدترین مدیران رژیم به شمار می‌روند که فقط طی هشت سال ریاست احمدی‌نژاد، میلیون‌ها دلار از معاملات پنهانی و غیر مشروع نفت و گاز به جیب زدند.

قتل عباس یزدان پناه به دست ماموران طائب در فجیره نخستین آبروریزى در روابط خارجى را برای روحانی به همراه داشت؛ طائب پرستو به سراغ عباس فرستاد. او مرد خانواده بود و همسرش را عاشقانه دوست داشت و به دام نیفتاد. این بار قاتل به سراغش فرستادند؛ چون در لندن به صورت آنلاین در دادگاه بین‌المللی که به شکایت کرسنت علیه ایران رسیدگی می‌کرد، به‌عنوان شاهد زنده حرف‌هایی زد که دستگاه نفت و شخص طائب را سخت به وحشت انداخت.

روحانی با همه توان در روزهای اعتبار و عزتش نزد خامنه‌ای نتوانست طائب را کنار بزند. روحانى طائب را مرکز فتنه می‌خواند و می‌خواست برای تحقیق درباره او کمیته‌ای تشکیل شود. اما طائب برادرش را به زندان انداخت و امروز ماه‌ها پس از پایان ریاست‌جمهوری او، تیمی را برای تنظیم پرونده خرد کردن پرزیدنت شیخ حسن، مامور کرده است که ریاست آن با محراب، معاون سابقش، است.

نسل ما و معنای انقلاب

ما نسل ساده و ببخشید احمقی بودیم که انقلاب را مترادف پاکی، درستی، راست‌گویی، ایثار وطن‌دوستی، عدالت، مساوات و … می‌دانستیم. تصویر چه‌گوارا نیمه‌برهنه با سیگار برگ در بین پری‌پیکران لاپاز را می‌دیدیم و تفسیرمان این بود مردم قهرمان را می‌پرستند. صفرعلی از زندان آزاد می‌شد و فریاد شوق سرمی‌دادیم و کسی نمی‌گفت این مردک یک افسر شهربانی را با اره زنده‌زنده تکه‌تکه کرده است، چرا برایش دست می‌زنی؟

برای ما اخلاق معنا داشت. تار سبیل گرو گذاشتن و لوطی‌گری در نسل ما مفهومی تازه یافته بود.عبدالکریم حاجیان سه پله، همکلاسی من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در سال سوم به زندان افتاد. او شاگرد اول کنکور سال ۱۳۴۶ بود. در دادگاه او حکم ابد گرفت اما وقتی دید رفقایش اعدام شدند، به پاس آن اخلاق و پرنسیب‌ها تا پای جان ایستاد که جانش را بگیرند و گرفتند.

در دوران سربازی، ما گروهان دانشجویی یعنی دارندگان مدرک لیسانس و فوق‌لیسانس و دکترا بودیم. شبی به دستور زنده‌یاد تیمسار امینی افشار فیلم زاپاتا را برایمان پخش کردند. فردا مرا که منشی گروهان بودم، به دفتر سرگرد دانشمند، فرمانده گردان، فراخواندند. سرگرد دانشمند انسان وارسته‌ای بود. گفت تیمسار فرماندهی کل خواسته‌اند احساس پنج تن از دانشجویان را درباره فیلم دیشب بنویسید. یکی از پنج تن خودم بودم که نوشتم زاپاتا می‌گوید انقلابی فساد نمی‌کند، دزد نیست و به مردم خیانت نمی‌کند.

مفاهیم با خمینی

رهبر محبوب که از سفر آمد، همه ناشایستی‌ها، بایسته شد؛ حرام حلال شد و دزدی معنای بهره‌وری از برکات الهی معنا گرفت؛ اعدام‌ها صدی و هزاری شد و در شب‌های شوم اوین و عادل‌آباد و دیزل آباد، با تجاوز به نوامیس در زندان با این توجیه که باکره به بهشت می‌رود و ما نمی‌خواهیم این زن به بهشت رود، بی‌اخلاقی انقلابی جای اخلاق را گرفت.

امروز به برکت انقلاب ناب و دین تحریف‌شده و آلوده به دستان روضه‌خوان‌ها، رژیم پریچهر وارد و صادر می‌کند، می‌کشد، می‌دزدد، توطئه می‌کند، ایران را به خاک سیاه می‌نشاند، لبنان سربلند و دارالعلم و هنر را به دارالفقر و جهل و تعصب تبدیل می‌کند؛ عراق را محل تزویر و تبعیض مذهبی می‌کند و یمن، دار ملکه سبا و سلیمان را، پشت قباله اوباش حوثی می‌اندازد. اخلاق در ویرانه‌های حلب دفن می‌شود و شرف و انسانیت در حاشیه کی‌یف به آتش کشیده می‌شود.

نجفی، دولت‌مرد پاکدست و عاشق ایران را که پرونده دزدی‌های قالیباف و شرکا را گشود، به پرستویی می‌سپارد و خود او را با تصویری مخدوش نزد مردم می‌کشد و به نجفی می‌گوید -ازخویشاوندش شنیدم و از وکیلش- «گردن بگیر، قصاصت نمی‌کنیم فقط اسم سردار (قالیباف) را دیگر نیاور!»

خدای را مسجد من کجا است؟

کارشکنی روسیه در آستانه احیا برجام ، و اختلافات درون ساختار قدرت کشور

در حالی که بیشتر کارشناسان سیاسی و تحلیلگران سیاسی تاکید دارند که جمهوری اسلامی باید از فرصت ایجادشده در تنش بین غرب و روسیه به نفع خود استفاده کند و مذاکرات را به نفع خود پیش ببرد، مذاکره‌کندگان ایرانی همچنان چشم‌شان به دهان روسیه است که درباره ایران و برجام چه تصمیمی بگیرد.
کارشناسان با اشاره به سیاست نگاه به شرق افراطی در کشور، و با بیان این موضوع که این شرق‌گرایی تعادل سیاست خارجی را برهم زده،‌ تاکید دارند که این رویکرد ایران را درگیر بحرانی تازه‌ و منفعت طلبی یک بازیگر جدید که روسیه است خواهد کرد.
این تحلیلگران تاکید دارند که عدم اشاعه هسته‌ای و مذاکرات برجام، روسیه را در موضع مخالفت با برجام قرار خواهد داد و به این نتیجه رسانده است که تنها با نفوذ در حل مساله‌ی هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران است که روسیه خواهد توانست بحران‌ها و تنش‌های خود با غرب را حل و فصل کند. کارشناسان حتی پیش‌بینی می‌کنند که روسیه با تحت فشار قرار دادن ایران، خواهد توانست که مدیریت مذاکرات را به نفع خود پیش ببرد و مانع از به خطر افتادن منافع خود بشود.
گرچه تحلیلگران تاکید دارند که جمهوری اسلامی نباید بار خطای استراتژیک حمله‌ روسیه به اوکراین را به دوش بکشد و نباید اجازه دهد تا بخشی از این بازی پیچیده شود، اما شواهد و برخی اظهارنظرها نشان می‌‌دهد که جمهوری اسلامی به دلایل ناشناخته و موهومی همچنان در صدد جلب رضایت روسیه و محافظت از منافع روسیه در غرب است تا حدی که می‌تواند حتی به کلی از منافع اقتصادی و سیاسی خود به نفع روسیه چشم‌پوشی کند.
کارشناسان شرایط را به شدت برای مذاکره مستقیم بین ایران و امریکا برای به بن‌بست کشاندن روسیه برای پیشبرد اهداف خود مناسب ارزیابی می‌کنند.
این در حالی است که لاوروف وزیر خارجه روسیه به صراحت خواستار تضمین امریکا برای برقراری روابط تجاری با ایران شده است و تاکید کرده است که تحریم‌های غرب علیه روسیه به صورت مانعی در برابر احیای برجام در خواهد آمد. وی تاکید کرده است که غرب باید منافع ملی روسیه را درنظر بگیرد. اقدامی که به روایت ناظران روسیه با آن تلاش می‌کند از قرارداد اتمی ایران به‌عنوان گروگانی برای مقابله خود با غرب در بحران اوکراین استفاده کند.
طبق تقاضای اخیر روسیه از آمریکا، تجارت ایران و روسیه باید از تحریم‌های اخیر روسیه معاف شوند و غرب تقریباً برای رد این درخواست مطمئن است چون یک شکاف بزرگ در روند تحریم‌های این کشور ایجاد می‌کند.در این‌ صورت مسکو ممکن است کل قرارداد اتمی را وتو کند. این اقدام از سوی مقامات ایرانی حرکت سازنده‌ای برای مذاکرات اتمی وین تلقی نشده است و خواستار شفاف سازی روسیه در این زمینه شده اند .
این در حالی است که قرارگرفتن ایران ذیل منشور هفت سازمان ملل و اعمال همه جانبه تحریمهای بین المللی در دهسال قبل تنها با رای مثبت چین و روسیه امکان‌پذیر شد و این کشورها نه تنها در شرایط تحریمی به نفع ایران عمل نکردند و در طرف ایران نایستادند، بلکه حتی از قدرت خود در سازمان ملل برای کاهش مشکلات و چالش‌های ایران نیز استفاده نکردند.
کارشناسان با بیان این موضوع که احیای برجام در این مقطع زمانی به سود روسیه نیست، هدف روسیه را جلوگیری از بازگشت نفت ایران به بازار عنوان کرده و تاکید دارند که روسیه در تلاش است که تا حد ممکن بازگشت نفت ایران به بازار به تعویق بیفتد. علاوه براین در حالتی که جنگ روسیه و امریکا در حوزه های مختلف در حال افزایش است بسته شدن پرونده ایران فرصت بیشتری به غرب و اروپا میدهد که تمرکز بیشتری برروی روسیه و مقابله با این کشور داشته باشند
روسیه از فرصت برجام برای تحت فشار قراردادن غرب استفاده می‌کند و در تلاش است تا از این طریق مانع از تحقق تحریم‌های غرب علیه روسیه شود.
تحلیلگران ایرانی تاکید دارند که بازگشت ایران به بازار نفت تا حدودی از نیاز بازار به نفت روسیه خواهد کاست و در همان حال موجب کاهش قیمت نفت بین ۱۰ تا ۱۵ درصد خواهد شد.
کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند که کارشکنی‌های روسیه در این خصوص و همچنین همراهی ایران با خواسته‌های روسیه ممکن است کار توافق را چند هفته طولانی‌تر کند و موجب به دراز کشیده شدن کار شود. و البته میتواند فرصتی برای مخالفان داخلی برجام از جمله جناح تندرو سعید جلیلی نماینده خمینی در شورای عالی امنیت ملی ایران و برخی جناحهای سپاهیی مخالف برجام و تحت نفوذ روسیه قرار دعد .
در همین حال برخی کارشناسان ایرانی تاکید دارند که جمهوری اسلامی باید از این فرصت برای مذاکره مستقیم با امریکا استفاده کند. رضا نصری یکی از حقوانان که در برجام فعال بوده در این خصوص خطاب به امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه از وی خواسته است به وین برود و هم با هیات روسیه و هم با هیات امریکایی نشست دو جانبه برگزار کند و به جهان این سیگنال را بدهد که سیاست خارجی ایران تابع هیچ کشوری نیست و تنها محرک آن منافع ملی ایران است. وی تاکید کرده است که ایران در وین می‌تواند نقش مهم خود در تامین سوخت را به جهان یادآوری کند و نشان دهد که یکی از مهم‌ترین تأمین‌کننده‌های سوخت جهان است.
بعید است که جمهوری اسلامی ایران در این خصوص منافع ایران را در اولویت قرار دهد و همانگونه که برخی از تحلیلگران در ابتدای درگیری‌های روسیه در منطقه پیش‌بینی کرده بودند، جنگ روسیه با اوکراین و اعمال محدودیت‌های سیاسی و اقتصادی غرب علیه روسیه، با توجه به سیاست فرصت سوزی مقامات جمهوری اسلامی و توهماتی که جناحهای تندرو از شرایط محیط بین المللی و موقعیت ایران در صحنه بین المللی دارند ممکن است از ایجاد یک فرصت جدید برای بهبود رابطه با غرب و تنش زدایی با این کشور منجر به یک تهدید جدید برای کشور و حتی مرگ برجام منجر شود ر و حتی لتیدر نهایت به ضرر ایران و برجام تمام خواهد شد.زیرا اکنون اسراییل و روسیه با هم داستان و هم موضع شده اند . هر چند ممکن است مخالفان این جناحها با توجه به شرایط بحرانی اقتصادی کشور از اقدام و نزدیکی با روسیه فاصله بگیرند که برخی ناظران شانس آن را کم ارزیابی نمی کنند و روسیه هم متوجه این جناح بندی در درون حکومت ایران شده و از این بابت نگران هست

از ستارخان تا زلنسکی؛ از پوتین تا خامنه‌ای / علیرضا نوری زاده

خامنه‌ای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و به همین دلیل، ماه‌ها است که این گفت‌وگوها به جایی نرسیده است.

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۳ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۴۵

ستار خان و زلنسکی هر دو در کنار ملت ماندند و با دشمن متجاوز جنگیدند – AFP

با تجاوز پوتین به اوکراین، نه فقط برجام ۲ چون قبل اولویت ندارد، بلکه باید گفت جهان یک‌سو و اوکراین سویی دیگر است. ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و آلمان و… البته پوتین گمان می‌بردند کار اوکراین سه‌روزه تمام است. آقای بایدن درصدد ارسال هواپیمای ویژه برای رئیس‌جمهوری اوکراین بود تا او را به‌جایی امن در واشنگتن منتقل کند و آقای مکرون ادعا کرد که پاریس نزدیک‌تر است، تشریف بیاورید اینجا! بوریس جانسون نیز در بریتانیا خواستار انتقال رئیس‌جمهوری زلنسکی به لندن شد که بیاید و در ساحل تیمز آرام گیرد. اما همگی شگفت‌زده شدند وقتی این بزرگ‌مرد میهن‌پرست پاسخ داد: «من در کنار ملتم می‌ایستم؛ با دشمن متجاوز می‌جنگم و تسلیم نمی‌شوم و کشورم را ترک نمی‌کنم.»

این کلام او، سه تصویر تاریخی، یکی را بر صفحه روزنامه و دومی و سومی را در فیلم و عکس به یادم آورد.

نخستین، از آن ستارخان، سردار ملی، است. در دوران استبداد صغیر، تبریز در اشغال روس بود و در تبریز خونین، آزادی‌خواهان بر دار می‌شدند و قزاق و حاکم مستبد می‌زدند و می‌کشتند و می‌بردند. کنسول روس که از بازتاب آسیب دیدن ستار خان بیمناک بود، برای او پیغام فرستاد که خواستار دیدارم. ستارخان پذیرفت. پاختیاتف، کنسول روس، در آغاز دیدار گفت: «پرچم دولت بهیه روس را بر بام خانه‌ات بنشان تا آسیب نبینی.» کنسول روس به ستارخان پیشنهاد پناهندگی هم داد که با پاسخ دلاورانه او مواجه شد: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.»

پاختیانوف که انتظار چنین پاسخی نداشت، خیره و شگفت‌زده بر جای ماند و قدرت نداشت حرف دیگری بزند؛ پس از جای برخاست. هنگام رفتن سفیر، ستارخان دست به اقدام شگفتی زد که در معنا، مکمل پاسخ پرشکوه او بود: «چون کنسول برخاست برود، ستارخان هفت تن از سواران قره‌داغ را که در جنگ‌ها دستگیر کرده بودند، به او سپرد که همراه نوکران خود به دوه‌چی برساند. کنسول از این رفتار بسیار شادمان شد.»

کنسول این جوانمردی پرمعنا را هم پیش‌بینی نکرده بود.

مورد دوم که خود دیدم مربوط به ژنرال نیازی، فرمانده ارتش پاکستان شرقی، در زمان جنگ جدایی بین دو پاره پاکستان و حمله هند به کمک جدایی‌طلبان (طرفداران شیخ مجیب‌الرحمان) بود. حاصل این جنگ ۹ ماهه، سه میلیون کشته و جدایی پاکستان شرقی بود. در دفتر مجله فردوسی نشسته بود. می‌خواستم بر تصویر ژنرال نیازی شرحی بنویسم. در طول روزهای جنگ، روزنامه‌ها به نقل از خبرگزاری‌ها از شجاعت ژنرال بسیار می‌نوشتند که یک روز می‌گفت: «هند را ویران می‌کنم» و روز دیگر بشارت می‌داد: «به‌زودی دهلی و بمبئی را می‌گیرم و پا جای پای جدم جهانگیر می‌گذارم». اما حالا من تصویرش را می‌دیدم که زانو زده بود و فرمانده ارتش هند با شمشیر پاگون‌ها و درجاتش را می‌کند.

بهتم زده بود. پهلوان، سردبیرم، گفته بود شرحی با احساس بر تصویر بنویس! صدای زنده‌یاد جهانبانویی، مدیر فردوسی، درگوشم بود: «ای مردک بزدل باید آن‌قدر مرد بودی که تا پای جان می‌ایستادی. فردا تف و لعنت ملتت نثارت خواهد شد. برای چه؟ برای اینکه پنج سال دیگر زنده باشی و ۱۰ تا بطری مشروب و ۳۰ تا جوجه بیشتر در شکمت بریزی؟ تو در برابر سه میلیون کشته هم‌میهنت که حرف‌های تو را باور کردند، مسئولی.» حرف‌های مدیر زمینه‌ساز شرح عکس من شد.

و سرانجام تصویر سوم؛ آن روز داغ ۳۰ تیر ۱۳۶۱ در پایگاه هوایی نوژه؛ شش عقاب نیروی هوایی ایران از دست‌پروردگان نادر جهانبانی و سرتیپ محققی با سه فروند جنگنده به آسمان بغداد رفتند تا از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد جلوگیری کنند:

هواپیمای شماره ۱ به خلبانی سرلشکر شهید عباس دوران و سرتیپ آزاده منصور کاظمیان
هواپیمای شماره ۲ به خلبانی سرتیپ محمود اسکندر و کمک سرهنگ ناصر باقری
هواپیمای شماره ۳ به خلبانی کاپیتان توانگریان و کاپیتان خسروشاهی.

هدف‌ها یکی پالایشگاه الدوره و دومی قصر المؤتمرات (کاخ کنفرانس‌ها) بود که صدام حسین با میلیون‌ها دلار به شکل قصرهای هزارویک‌شب برپا کرده بود. این عملیات با دو فروند فانتوم اف۴ انجام می‌شد و هواپیمای سوم پشت مرز ماند تا اگر ضرورت بود، به خاک عراق وارد شود.

این هواپیماها هر دو هدف اصابت موشک‌های ضدهوایی عراق قرار گرفتند ولی ماموریت درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره را انجام دادند. هواپیمای دوم که در مسیر رفت پشت هواپیمای شماره ۱ قرار داشت و بعد از گردش، اینک در جلو پرواز می‌کرد، هدف اصابت پدافند سبک دشمن قرار گرفت و هر دو خلبان زخمی شدند. خلبان عباس دوران به آن‌ها اطلاع داد که هدف قرارگرفته‌اند و موتور سمت راست را از دست داده‌اند و با توجه به حجم بالای پدافند دشمن، برای آن‌ها امکان برگشت نیست و تاکید کرد که سریعا به سمت مرز حرکت کنند.

در همین هنگام، کاظمیان هم به دوران اطلاع داد که هواپیما دیگر قابل‌کنترل نیست و باید خود را برای خروج اضطراری آماده کند. کاظمیان دست خود را بر دستگیره صندلی‌ پرّان دو نفره قرار داد که ناگهان دوران که آمادگی کمک خلبان خود برای خروج از هواپیما را شنیده بود، دکمه صندلی‌ پرّان کابین عقب را فشرد و کاظمیان با سرعت به سمت بالا پرتاب شد.

کاظمیان هنگام خروج بی‌هوش شد و وقتی به‌هوش آمد، دریافت که در اسارت عراقی‌ها است. او نقل می‌کند: «وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم، یاد صحبت شب قبل از عملیات افتادم که او به من می‌گفت: منصورجان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد، تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و ماموریتم را تمام کنم.»

سرتیپ منصور کاظمیان هم‌زمان با شهادت عباس دوران، به اسارت درآمد و پس از هشت سال و دو ماه، در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد و به خانه بازگشت؛ اما حماسه خلبان دوران ادامه یافت. او زمانی که دریافت بر بالای کاخ کنفرانس قرار دارد، با هواپیمایش به روش کامیکازه ها، بر کاخ فرود آمد و رویای صدام حسین را دود کرد و به هوا فرستاد.

مدتی پیش از تحقق این حماسه، شاهزاده رضا پهلوی از تبعیدگاه خود تلگرامی به فرمانده نیروی هوایی ایران فرستاد. خود او در این باره می‌گوید: «من نخستین پرواز سولو [انفرادی] خودم را با هواپیمای بونانزا در ۱۳ سالگی انجام دادم و حدود ۱۶ سال سن داشتم که با هواپیمای جنگنده اف-۵ سولو شدم. بعد از گرفتن مدرک دیپلم، برای دوره‌های پیشرفته پرواز در آمریکا به پایگاه هوایی ریس تگزاس آمدم و قرار بود بعد از یک دوره فشرده یک‌ساله به ایران بازگردم و به دانشگاه افسری بروم. شش ماه بعد که انقلاب شد، دقیقا وسط دوره‌ آموزشی پروازم بود. بعد از درگذشت پدرم، من هنوز در قاهره بودم که جنگ آغاز شد و من از طریق سفارت سوییس در قاهره نامه‌ای به ستاد مشترک ارتش و نیروی هوایی ارسال کردم و درخواست کردم که به عنوان یک خلبان جنگنده این امکان را داشته باشم که وظیفه خود در دفاع از کشورم را انجام بدم.»

«متاسفانه هیچ‌وقت به نامه من جوابی داده نشد و جمهوری اسلامی ایران تصور کرد که این نامه مقدمه‌ای است که از طریق من کودتایی علیه حکومت انجام شود، با وجود اینکه خمینی سر کار بود، من آمادگی کامل داشتم که در چارچوب همان سیستم و حکومت و زیر پرچم جمهوری اسلامی وظیفه ملی و میهنی خودم را انجام دهم و به عنوان یک خلبان از کشورم دفاع کنم.» (گفت‌وگو با وب‌سایت تقاطع)

این تصاویر را با تصویر ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی و سید علی خامنه‌ای کنار هم بگذارید. پوتین، سرهنگ کوتوله کاگ‌ب، با تجاوز به یک ملت سربلند شجاع، قصد دارد کاریکاتور استالین کوچولوی بی‌سبیل شود. زلنسکی که بایدن و مکرون در دومین روز جنگ فاتحه‌اش را خوانده بودند و می‌خواستند برای انتقالش به واشنگتن یا پاریس هواپیمای ویژه بفرستند پاسخ داد که «من در کنار ملتم می‌مانم و تا آخرین قطره‌ خونم از اعتبار و منزلت میهنم و هم‌میهنانم دفاع خواهم کرد». اما سید علی خامنه‌ای، رهبر یکی از منفورترین نظام‌های استبدادی جهان، در حالی که ملت ایران در برابر سفارت روسیه فریاد مرگ بر پوتین سر می‌دهد، چنین اظهار لحیه سر داده‌اند که «اوکراین قربانی سیاست‌های آمریکا است»!

او که صبح روز سه‌شنبه، ۱۰ اسفندماه، از طریق شبکه‌های تلویزیونی با مردم سخن می‌گفت، در یک سخنرانی به مناسبت عید مبعث که زمان آن به‌طور کم‌سابقه‌ای خیلی کوتاه بود، دولت آمریکا را «یک رژیم مافیایی» دانست و گفت آمریکا از ایجاد بحران در کشورهای مختلف تغذیه می‌کند. رهبر رژیم که در سخنرانی خود به روسیه هیچ اشاره‌ای نکرد، با اشاره به اینکه حکومت ایران خواستار توقف جنگ است، دولت آمریکا را متهم کرد با دخالت در اوکراین و «حرکت مخملی» و «کودتای رنگی» در این کشور، وضعیت را «طبیعتا به این نقطه» رسانده است.

علی خامنه‌ای در بخش دیگری از سخنانش، بدون اشاره به مقاومت مردم اوکراین در مقابل تهاجم روسیه ادعا کرد: «اگر مردم در اوکراین وارد میدان می‌شدند، وضع دولت و مردم اوکراین این‌طوری نمی‌شد.»

پیش از رهبر جمهوری اسلامی، برخی از مقام‌های بلندپایه جمهوری اسلامی ایران هم اقدام روسیه برای حمله به اوکراین را مقابله با «یکجانبه‌گرایی غرب» و گسترش سازمان ناتو خوانده و از آن دفاع کرده‌ بودند. در همین زمینه، علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، در توییتی اشاره کرد که حمله روسیه به اوکراین از نمونه جنگ‌هایی است که با هدف ایستادگی در برابر راهبرد غرب انجام می‌شود. او غرب را مسئول مستقیم جنگ‌ دانست.

روزنامه جوان وابسته به سپاه نیز با انتقاد از کسانی که حکومت ایران را در جریان جنگ اوکراین، حامی روسیه معرفی کرده‌اند، از حمایت‌ اخیر کاربران رسانه‌های اجتماعی از رئیس‌جمهوری اوکراین انتقاد کرد.

ادعای رهبر جمهوری اسلامی درباره ولودیمیر زلنسکی مبنی بر اینکه او از حمایت مردم اوکراین برخوردار نیست، در حالی مطرح می‌شود که عملکرد رئیس‌جمهوری اوکراین که در روزهای اخیر با وجود فشارهای فراوان، با پیشنهاد خروج از کی‌یف مخالفت کرده، در رسانه‌های اجتماعی فارسی‌زبان با استقبالی گسترده‌ مواجه شده است و بسیاری از کاربران در توییتر از مقاومت او تمجید کرده‌اند.

خامنه‌ای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و با بازی او است که تا امروز، ماه‌ها است که این گفت‌وگوها به جایی نرسیده است. به باور من، پوتین در این قمار بازنده مطلق خواهد بود؛ حتی اگر تا سقف ژتون‌های پلاستیکی چیده باشد. پیروز سرفراز این دفاع جانانه از خانه پدری زلنسکی و ملتش خواهند بود.

در باب سید علی خامنه‌ای فقط می‌توانم بگویم: «خسرالدنیا و الآخره». قطیش ندیم، دوست تحلیلگر و طنزپرداز لبنانی‌ام درباره خامنه‌ای نوشته بود: «شگفتا مردی که تبربه‌دست، روز و شب برای ویرانی خود می‌کوشد. ای‌کاش یکی از خدّام بارگاه ولایت مانند استاد حداد عادل و دکتر علی‌اکبر طبیب حضور، ولایتی، لقمان‌الدوله آقا و سید اصغر حجازی، رئیس امنیت‌خانه ویژه، به ایشان تذکر می‌دادند که سر جدّت کوتاه بیا! امروز هیچ رهبری به‌اندازه زلنسکی در دل ملتش، جای ندارد. بغل گوش شما مرگ بر شما می‌گویند و شما ادعا می‌کنید با ملت ایران یک جان در دو قالب‌اید!»

به پیشنهاد بنیاد میراث پاسارگاد، سال 1401 سال زرتشت بزرگ نام می گیرد / شکوه میرزادگی

بنیاد میراث پاسارگاد به رسم هر ساله ی خود، امسال نیز، در آستانه ی بزرگترین و مهم ترین عید و جشن ایرانیان، نامی را برای سالی که از راه می رسد انتخاب و پیشنهاد می کند.

این انتخاب، چون همیشه، در چارچوب نگاهداری و نگاهبانی از میراث های فرهنگی و تاریخی انجام می گیرد و به پاس ارزش های کم نظیر میراث های فرهنگی ایرانزمین، در طول تاریخ، بوده است؛ میراث هایی که به دلیل بی توجهی و نادانی، فرهنگ ستیزی و یا تبعیض های فرهنگی در سایه مانده اند ومتاسفانه در دوران حکومت اسلامی بیشتر از همیشه در خطر ویرانی و یا نابودی قرار گرفته اند.

یکی از این میراث ها شخصیت های بزرگی هستند که به دلیل استثنایی بودن در حوزه های علمی، ادبی، و فرهنگی دهش های مهمی به تاریخ سرزمین ما و به جوامع بشری داشته اند و می توانند در «فهرست میراث ملی حافظه جهانی یونسکو» قرار گیرند.

امسال بنیاد میراث پاسارگاد، تصمیم گرفته است تا سال ۱۴۰۱ را به نام زرتشت بزرگ، فیلسوف، اندیشمند، و پیام آور نیکی ها نام گذاری کند.

تاریخ زاد روز «زرتشت سپنتمان» و یا محل دقیق زندگی او روشن نیست. پژوهشگرانی بر اساس شواهد زبانی و فرهنگی، می گویند او در هزاره دوم قبل از میلاد حضور داشته، و تاریخ نگارانی نیز او را معاصر کوروش بزرگ و داریوش اول می دانند. اما آن چه روشن به نظر می آید، این است که دین زرتشت از قرن ششم قبل از میلاد تا قرن هفتم پس از میلاد دین ایرانیان، و دین برخی از مردمان سرزمین های دیگر بوده است.

دین پژوهان اروپایی زرتشت را به دلیل آموزه های اخلاقی اش یک اصلاح گر مذهبی می دانند و معتقدند که او توانست بر ادیان دیگری چون یهودیت و اسلام، و به ویژه مسیحیت اثرات کاملا مشخصی بر جای گذارد.

در عین حال بسیاری از اندیشمندان و فلاسفه جهانی از زرتشت به عنوان اولین فیلسوف و متفکر جهان نام برده و او را تحسین کرده اند. او اولین کسی بود که قربانی کردن را، گناه، و نگاهبانی از طبیعت و آب و خاک و گیاه و حیوان را نوعی نیایش خواند.

بر کنار از همه ی این ها، آن چه که پشتوانه نامگذاری این سال شده، اثراتی است که آموزه های زرتشت مستقیم یا غیر مستقیم بر زندگی ایرانیان داشته است، اثراتی که بسیار بیش از اثرات یک مذهب و یا مرام می باشد.

اندیشه های زرتشت به عنوان یک فیلسوف، یک اندیشمند انسانمدار و یک شاعر و ادیب برزگ در زمانه خود، توانسته است زیر بنای فرهنگی را بسازد که ما اکنون به آن «فرهنگ ایرانی» می گوییم؛ فرهنگی که با همه ی قدمتی که دارد کاملا قابل به روز شدن بوده و هست. به همین دلیل اندیشه های زرتشت قرن های قرن در آثار فلاسفه، شعرا و اندیشمندان ایرانی حضور پیدا کرده و در دل و جان هر ایرانی با هر مذهب و مرام و بی مذهبی جای گرفته است؛ آنچنان که تا همین امروز و اکنون حتی هیچ مذهب و مرامی نتوانسته آن را ازمیان بردارد.

گوهر و ارزش فرهنگی که زرتشت به ما هدیه کرده بر این اصل مهم و امروزین استوار است که «انسان صاحب اراده و اختیار است؛ اختیار انتخاب بین بدی و نیکی، نور و تاریکی و شر و خیر» و با این تاکید که: شکست خوردن بدی ها و تاریکی ها به دست انسان اجتناب ناپذیر است.

و از دل این فرهنگ است که نوروز، مهرگان، یلدا، سده و اسپندگان و ده ها جشن دیگر زاییده شد؛ تا انسان مقاومی را بسازد که قرن ها مقابل سخت ترین رنج ها ایستادگی کرده و همچنان ایستادگی می کند.

بر تارک فرهنگی که زرتشت به ما هدیه کرده، کلامی زیبا و جادویی نوشته شده:« پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» و در دستانش آتشی دارد برای روشنایی بخشیدن، و یافتن اندیشه های نو و تازه.

بنیاد میراث پاسارگاد،ضمن اعلام سال ۱۴۰۱، به نام زرتشت بزرگ، نوروز زیبای جهانی و سال نوی ایرانی را به همگان تبریک می گوید.

بیایید سال نو را به نام زرتشت بزرگ، و اندیشه ی انسانمدار و روشن او، آغاز کنیم و برای همه مردمان ایران و جهان سالی سرشار از صلح و آزادی و شادمانی آرزو کنیم.

با مهر و خرمی

از سوی بنیاد میراث پاسارگاد

شکوه میرزادگی

در آستانه سال ۱۴۰۱ خورشیدی مارچ ۲۰۲۲

سپاه فقط شایسته لقب تروریست است / علیرضا نوری زاده

چهار دهه کشتار در داخل و خارج کشور و فساد و خیانت نامش چیست؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۶:۰۰

رهبر، سرکوبگری‌های وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه می‌دزدی حلالت، پاداش داد- عکس از وبسایت خامنه‌ای

سردبیر در مقاله خواندنی‌اش سئوال ساده‌ای را مطرح کرده بود؛ اگر سپاه پاسداران سازمان تروریستی نیست پس چیست؟
درواقع درگیرودار مذاکرات برجام ۲، علی باقری، سرپرست تیم مذاکره‌کننده جمهوری اسلامی و برادر داماد رهبر به‌دفعات به رابط أتریشی اش با رابرت مالی مسئول آمریکائی پرونده ایران، گفته بود به ایشان بگویید اگر جناب رئیس‌جمهور سپاه را از فهرست سیاه و تروریستی بیرون آورد مشکلات طی دو روز حل می‌شود.

راستی این‌همه پافشاری برای تغییر صفت جامع، کامل و واقعی تروریست برای چیست؟ آیا سید علی خامنه‌ای نمی‌داند تنها در دوران رهبری بیش از سه دهه او سپاه مبارکش در داخل و خارج کشور چه جنایت‌هایی را یا به‌فرمان مستقیم حضرتش یا با جواز «آتش به اختیار» مرتکب شده است؟ جنایت‌های سپاه را می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ جنایت‌های سپاه در داخل و خارج کشور و آلودگی‌هایش پس از پایان جنگ با عراق در یک ‌سو و جنایت‌هایش پس از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در ‌سوی دیگر.

در دوران خاتمی فرماندهی سپاه، (همین‌هایی که با شکم‌های اغلب برآمده و آلوده‌دامانی مالی همچنان می‌برند و می‌کشند و درجه و امتیاز می‌گیرند) در جریان ۱۸ تیر و اخطاریه‌ای که برای خاتمی پس از دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنه‌ای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیم‌گیری نشان داد. ازآن‌پس سپاه با بهره‌برداری از وحشت خامنه‌ای و نگرانی مافیای حوزه و بازار روزبه‌روز حضور خود را در همه صحنه‌های سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و به‌طور طبیعی نظامی گسترش داد و در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهره‌های پشت پرده ارگان‌های امنیتی و اقتصادی‌اش بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند.

اما در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه در محاسبه شد و درحالی‌که بخش عمده‌ای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر سرتیپ محمدباقر قالیباف قرار گرفته بود (حضور مجتبی خامنه‌ای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که سید علی، نایب امام زمان نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که موضع عوض کند و نیروی خود را برای حمایت از احمدی‌نژاد به میدان آورد. بااین‌همه بعد از پیروزی احمدی‌نژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گستره‌ها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست و عایداتی به‌جز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد.

شکست احمدی‌نژاد برای کنترل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار کرد که پشت پرده توافق اصولی بین رهبری سپاه و سید علی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه عدالت‌گستر دربار سلطان فقیه و تشکیلات بی‌حدومرز سپاه پاسداران و ارگان‌هایش افزایش خواهد یافت. سپاه در طول چهار سال نخست ریاست احمدی‌نژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز ازجمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساخت‌وساز بزرگ (جاده‌سازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) امضا کرد. سپاه با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاه‌های پیام و امام خمینی، اقلامی از‌ تولیدات صنعتی، برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد یا به خارج صادر می‌کرد و بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، آذربایجان و به‌ویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران بود.

سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرد و ازآنجاکه محمود احمدی‌نژاد پس از نمک خوردن، نمکدان را شکسته بود، او نیز درنهایت به زیر کشیده شد. درواقع همین‌که طرفداران او نتوانستند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای شورای شهر تهران و ۲۰ شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی داشتند، ارائه دهند (چراکه عامل سپاه در تنظیم فهرست‌ها علاوه بر همکاری نکردن، کارشکنی هم کرده است) گویای این حقیقت بود که سپاه با برنامه‌ای متفاوت از احمدی‌نژاد وارد کارزار انتخابات شده است. در دوران روحانی باج خوری سپاه در ابعاد گسترده‌تری ادامه یافت ضمن اینکه حضور رو به افزایشش در آشوب‌های منطقه‌ای از بیروت و دمشق گرفته تا افغانستان و یمن هم بسیار درآمدزا بود و هم زمینه‌های تبدیل شدن به یگانه قدرت مورد اعتماد رهبر رژیم را فراهم کرد.

سپاه ضامن استقرار نظام

تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نه‌چندان دور از هم نزد ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود چون او جایگاه خود را در جامعه چنان بالا می‌دید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه کشور جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپروراند. (البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی تغییر کرد.) تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مجاهدین خلق و تا حدودی فدائیان که دربازی نبودند در سر داشتند. دکتر ابراهیم یزدی و تا حدی مرحوم منتظری بر این گمان بودند که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد، اما خمینی با این کار موافق نبود و درعین‌حال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولی‌الله قرنی، دکتر دریادار مدنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی (نظامیان همراه انقلاب) و داریوش فروهر به‌سختی با این نظر مخالف بودند.

طرح ایجاد یک نیروی موازی شبه‌نظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود به تصویب رسید و همان شب خمینی نیز با این فکر نظر موافق نشان داد به‌شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی باشد. نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه بازاری‌های آشنا با سلاح و گروه‌های مسلح اسلامی مثل محسن رضایی، محسن رفیق‌دوست، مرتضی رضایی و سرباز فراری مثل غلامعلی رشید (سرباز جوانی که ارتش را رها کرد و به انقلابی‌ها پیوست) و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود) و بعضی از وارداتی‌ها از عراق که همراه خمینی آمده بودند همانند عباس زمانی ابو‌شریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی در آموزش نخستین واحدهای سپاه حاضر بودند.

جواد منصوری که بعدها در وزارت خارجه سفیر در پاکستان و چین شد، مامور تعلیم ایدئولوژیک سپاه شد و مدتی نیز موقتا فرماندهی را عهده‌دار بود. (محمد خاتمی ابو‌وفا که در عراق، کویت و لبنان حضور داشت، یک سال پیش سپاه قدس او را در عراق ربود و به ایران برد، انسان شریفی بود که با مشاهده اولین جنایت‌های سپاه از ایران گریخت و رژیم معتقد است او طرح نخستین به قتل رساندن دکتر شاپور بختیا‌ر را لو داد. سال‌ها پیش حزب‌الله او را در بیروت ربود و بعد از ماه‌ها شکنجه تحویل سپاه داد. زمانی که پدر او مرحوم آیت‌الله خاتمی از دستگیری پسرش آگاه شد نزد خمینی رفت، عمامه بر زمین زد که اگر مویی از سرش بکنی با من و هزاران محب من و خاندانم روبرو می‌شوی. خمینی اورا از نجف می‌شناخت و آقامحسن، پسر بزرگ خاندان در نجف از شاگردانش بود، دستور آزادی محمد را که پای چوبه اعدام بود صادر کرد و محمد با کمک یاران آیت‌الله مرحوم سید محمد شیرازی از ایران گریخت، اما ۳۶ سال بعد بازهم به چنگ سپاه افتاد.)

تعدادی از تحصیل‌کرده‌های آمریکا و اروپا که بعضا راهشان به لبنان نیز کشیده شده بود نیز در نوشتن اساسنامه سپاه و راه انداختن تشکیلات نقش داشتند. روحانیون دوروبر خمینی مثل بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، باهنر و خامنه‌ای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمی‌توانند هدف خود را عملی سازند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبه‌نظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آن‌ها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند؛ یعنی اینکه حتما باید در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی، دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آن‌ها به نظام توجه داشت و بنابراین تعدادی از طلبه‌ها، بچه آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه نیز وارد سپاه شدند.

سال‌ها پیش دوست گرامی، دکتر محسن سازگارا در نوشته‌ای در رابطه با نقش خود و شمار دیگری از جوانان تحصیل‌کرده (بعضا مثل خود او عضو انجمن‌های اسلامی دانشجویان در خارج از کشور) در عملی شدن فکر ایجاد یک گارد ملی اسلامی بعد از انقلاب در کنار ارتش به‌ تفصیل سخن گفت. درواقع سازگارا و دوستانش با همان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبه‌نظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران (ازجمله ابو‌شریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده می‌شدند) را کنار بزند. محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباط خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به کلی قطع کرد.

سپاه در مقام ساواک

ازآنجاکه با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب عملا سازمان اطلاعات و امنیت کشور ازهم‌پاشیده بود. در هفته‌های نخست پیروزی انقلاب هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف اسبق، برادر مهندس صباغیان، معاون نخست‌وزیر موقت انقلاب از اعضای این هیئت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاری‌های بعضی از روحانیان و انقلابی‌های مسلمان با ساواک بودند و نیز اسنادی را که علیه گروه‌های رقیب بود (مثل ارتباط شماری از توده‌ای‌ها، مجاهدین و ملی‌-مذهبی‌ها با ساواک) خارج می‌کردند تا بعدها از آن شمشیری برای ضربه زدن به رقبا بسازند .(چنانکه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب تنی چند از چپی‌ها و ملی‌-مذهبی‌ها به اعتبار همکاری با ساواک رد صلاحیت شدند و یکی‌شان، مرحوم ابوالفضل قاسمی نیز پس از پیروزی در انتخابات با رد اعتبارنامه و سپس زندان روبرو شد).

دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد و ساواما تاسیس شد، اما در عمل تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضد جاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت شدند و بعضی از بخش‌های ساواک احیا شد، بار جمع‌آوری اطلاعات و برخورد با مخالفان بر عهده سپاه گذاشته شد. اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی که امروز از قارون‌های سپاه است) به‌سرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی ازجمله زندان دیده‌های دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروه‌های چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.

بدون شک مسئولیت اطلاعات سپاه و نقشی که اطلاعات سپاه در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن چند طرح‌ علیه نظام و سپس برخورد خونین با مجاهدین خلق داشت در تحول سپاه از یک گارد شبه‌نظامی برای حفاظت از شخصیت‌های نظام به یک نیروی نظامی قدرتمند نقش اساسی داشت، ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با ازجان‌گذشتگی و ایثار جوانانی که به‌شتاب عازم جبهه‌ها شده بودند، توانست بر ناتوانی نظامی خود غلبه کند و در مراحلی اداره بعضی از عملیات‌ها را در دست گیرد. بااین‌همه سپاه تا تصویب قانون هم‌عرضی‌اش با ارتش و برقراری درجات نظامی در مرحله بعد، نه‌تنها بار سیاسی نداشت بلکه مداخله‌های گاه‌به‌گاه بعضی از فرماندهانش در بازی‌های سیاسی به جوانمرگی آن‌ها منجر می‌شد. از سوی دیگر بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) عملا اطلاعات سپاه تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبهه‌ها، پشت جبهه و داخل عراق خلاصه می‌شد.

ذهنیت امنیتی ـ نظامی رهبر

سید علی خامنه‌ای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر توده‌ها، جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه ازنظر شخصیتی دارای اعتمادبه‌نفس خمینی و قدرت و جاذبه او بود، تکیه‌گاه خود را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. با رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوری‌اش روابط نزدیکی با ارتشی‌ها برقرار کرده بود و شماری از ارتشی‌ها از‌جمله علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسن سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… دارای روابطی بسیار نزدیک با او بودند در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.

در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، حسین علائی، احمد وحید، احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک و علی شمخانی (که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهده‌دار شد) و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به جمع حاضران جلسه‌های پنجشنبه‌شب خامنه‌ای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، مدتی دری نجف‌آبادی‌، جواد آزاده‌، سپس ایروانی‌، محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای و محمدی گلپایگانی) با عنوان «اتاق فکر رهبری» نامیده شد.

سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و لقب تیمساری گرفتن ۹۰ تن از فرماندهانش و همدلی و همکاری کامل وزیر اسبق اطلاعات، علی فلاحیان با سپاه و ارگان‌هایش و ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان گروه‌های مخالف در خارج، میخ خود را بر زمین کوبید. بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوب‌ها و قتل‌ها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیس‌جمهوری فرانسه برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیس‌جمهوری وقت و با کسب اذن به‌صورت مستقیم از رهبر عمل کرده است. فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافات سعید امامی و اکبر خوش کوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای مورداشاره، مشارکت مستقیم داشت. طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتل‌های زنجیره‌ای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپاره‌انداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه برای حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.

بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان را به نفع خاتمی شاهد بود در برابر ملامت و توبیخ خامنه‌ای به چاره‌جویی نشست و به این نتیجه رسید که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطه‌نظرهای فرماندهی و رهبری را عملی سازد، فرا رسیده است. هم‌زمان خاتمی و اصلاح‌طلبان با بایکوت کردن محسن رضایی باعث شدند از فرماندهی کنار بکشد و جای خود را به یحیی رحیم صفوی بدهد که هم در میان بچه‌های سپاه محبوب‌تر بود و هم حساسیت‌هایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمی‌خورد. در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دوره‌های آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجی‌ها در مرحله بعدی مانند زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشت‌آفرین، سیاهی لشگر قدرت ظاهر شدند.

سپاه بعد از جنبش سبز

رهبر رژیم، سرکوبگری‌های وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه می‌دزدی حلالت، پاداش داد. از آن پس در خیزش‌های دی‌ و آبان‌ماه سپاه ذره‌ای شرافت در کشتن فرزندان وطنش نشان نداد و بعد در مشهد، خوزستان و اصفهان مانند مغول‌ها آمدند، کشتند، سوختند و بردند، اما مانده‌اند تا آرزوی خامنه‌ای را در تاج‌گذاری مجتبی، تحقق بخشند.

برای بررسی جنایات سپاه در خارج از مرزهای ایران؛ باید مقاله‌ای دیگر نوشت. تنها به این مختصر بسنده می‌کنم که از سال ۱۹۸۲ هزاران لبنانی، فلسطینی، آمریکایی و فرانسوی و … قربانیان سپاه و وابستگان رژیم و در راس‌ آن‌ها حزب‌الله بوده‌اند. فقط رفیق حریری را به یاد آورید که قاسم سلیمانی، عماد مغنیه (تروریستی که در دمشق به قتل رسید)، غازی کنعان (‌وزیر کشور سوریه که او را خودکشی کردند)، آصف شوکت (شوهر خواهر بشار اسد که در انفجار انتحاری کشته شد) و احمد جبرئیل (فرمانده جبهه خلق فرماندهی عمومی) طراحان و مجریان قتل او بودند. قتل‌ها، آدم‌ربایی‌ها در کویت و سوءقصد به امیر اسبق این کشور، هزاران کشته در عراق از نظامیان آمریکایی تا خلبانان، نظامیان، دولتمردان و رهبران مذهبی، قربانیان سپاه قدس و اطلاعات سپاه شدند و حالا به وضع مصیبت‌بار یمن بنگرید؛ اگر سپاه در یمن حضور نداشت سال‌ها بود طرح صلح کویتی‌ها به نتیجه رسیده بود و امروز یمن با یک حکومت ائتلافی و کمک‌های عربستان سعودی، امارات و کویت وارد سال‌های سازندگی شده بود.

سپاه و اطلاعاتش و در چند مورد وزارت اطلاعات، ده‌ها شخصیت ایرانی را در سال‌های گذشته در خارج از کشور به وحشی‌ترین شکل به قتل رسانده‌اند. آیا دلایل دیگری برای تروریست بودن سپاه می‌خواهید؟ باشد برای وقتی دیگر. اما یک سئوال بی‌پاسخ می‌ماند که این عشق یک‌طرفه دولت آمریکا به جمهوری ولایت‌فقیه از کجا منشا گرفته است؟ فقط فکر کنید اگر هر رژیم دیگری در منطقه و جهان به‌اندازه جمهوری ولایت‌فقیه، آمریکایی کشته و ربوده بود و به اعتبار و حیثیتش با همان گروگان‌گیری دیپلمات‌هایش ضربه زده بود، آیا امروز درصحنه حضور داشت؟ آیا صدام حسین و معمر قذافی شهروندان آمریکایی را کشته یا به گروگان گرفته بودند که چنان سرنوشت شومی را ایالات متحده برایشان رقم زد؟ من در حیرتم شما چطور؟

نسخه دیگری از کتبیه ی سنگی خشایارشاه کشف شد و، این بار به خط ایلامی/ شکوه میرزادگی

مدیر پایگاه میراث جهانی تخت جمشید گفت: «مرکز پژوهش‌های کتیبه‌شناسی پایگاه میراث جهانی تخت جمشید که به منظور مستندنگاری و بررسی مجدد این آثار تشکیل شده است، با همکاری دیگر کارشناسان تلاش می‌کند به زودی بخش بزرگی از این میراث زبانی را (بویژه کتیبه‌ها و الواح میخی) را آماده انتشار کنند.». که البته ممکن است چون آثار دیگری که انتشارشان را وعده داده بودند؛ به فراموشی سپرده شود.

نسخه فارسی این کتیبه بهمن ماه ۱۳۴۵ خورشیدی در شمال تخت جمشید، و در کنار جاده کشف و توسط زنده یاد بدالزمان قریب استاد رشته زبان‌های باستانی دانشگاه شیراز مطالعه و منتشر شد. در آنزمان خبرنگاران می توانستند شاهد این کشفیات و در جریان نتیجه به دست آمده خوانش آن ها باشند.

در پی کشف روز گذشته؛ سهیل دلشاد، متخصص زبان های باستانی گفت: بخش بزرگی از متن این کتیبه در حقیقت یک نسخه از کتیبه داریوش بر روی آرامگاه وی در نقش رستم (در دو طرف ورودی آرامگاه) است و قطعاتی از این کتیبه در دوران کاوش‌های «هرتسفلد» در محوطه موسوم به «فرته‌داران» کشف گردیده بود.

دلشاد گفت: «وجود تعداد بالا و متنوعی از قطعات حاوی خط میخی از دوران هخامنشی و پیشا هخامنشی در مخزن موزه تخت جمشید و همچنین وجود کتیبه‌های متنوع از دوران هخامنشی تا معاصر در سرتاسر محوطه‌های تخت جمشید و نقش رستم، این مجموعه را تبدیل به یکی از غنی‌ترین مجموعه‌های دنیا از نقطه نظر کتیبه‌شناسی نموده است».

متاسفانه همانطور که بارها گفته ایم، در دو سه دهه گذشته، وضعیت این یافته های میراث فرهنگی و تاریخی سرزمین مان روشن نیست. یعنی از آنجا که خبرنگاران و کلا مردمان ایران نه این کشفیات را می بینند و نه می دانند که نتیجه خوانش های روی آن ها چیست، از سرنوشت این اموال با ارزشی که متعلق به خود آنهاست کاملا بی خبر بوده اند

بنیاد میراث پاسارگاد

تبلیغات اغراق‌آمیز، ترفندی برای پرده‌پوشی بر ناکامی‌های جمهوری اسلامی ایران / ایندیپندنت فارسی

دیری نمی‌پاید که این رژیم با شورش و قیام‌های مردمی مواجه می‌شود

عبدالرحمن الراشد
چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ فِورِیه ۲۰۲۲ ۳:۱۵

حتی پایان تحریم‌های غرب نمی‌تواند جمهوری اسلامی را از وضعیت دشوار کنونی نجات دهد

هرچند تهران درباره پیروزی‌ در مذاکرات وین بزرگ‌نمایی می‌کند، حقایق فراوانی وجود دارند که خلاف این ادعا را ثابت می‌کنند. در تابستان سال ۲۰۱۵، جمهوری اسلامی ایران از فرط شادی و خوشحالی دست‌افشانی و پایکوبی می‌کرد و محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه وقتش، عکس معروفی داشت که او را در بالکن یک ساختمان نشان می‌داد که سند برجام را در دست داشت و شادی‌کنان به بیرون نگاه می‌کرد. اما از آن زمان به بعد، اتفاق‌های بسیاری رخ داد که مهم‌ترین آن‌ها زیان‌های مالی هنگفت و بی‌سابقه‌ای بود که جمهوری اسلامی ناگزیر به تحمل آن‌ها شد.

به دنبال امضای برجام، رژیم ایران بیش از ۱۲۰ میلیارد دلار از پول‌های بلوکه‌شده از زمان شاه را که در بانک‌های سوییس و آمریکا نگهداری می‌شدند، همراه با بهره آن‌ها دریافت کرد؛ اما قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس و رهبر پروژه نظامی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور، با هزینه کردن این مبلغ هنگفت در جنگ‌های سوریه، لبنان و یمن، ده‌ها هزار مزدور جنگی افغان، عراقی، لبنانی و غیره را برای جنگ استخدام کرد. پس از تمام شدن این دلارها، سلیمانی ناگزیر شد برای تامین هزینه عملیات نظامی در سوریه و نقاط دیگر منطقه از عراقی‌ها باج‌خواهی کند.

خسارت‌های جمهوری اسلامی ایران همین‌جا به پایان نرسید؛ زیرا دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری پیشین آمریکا، به محض ورود به کاخ سفید از برجام خارج شد و نسبت به تحریم‌های قبل از توافق هسته‌ای علیه ایران، تحریم‌های سخت‌تری اعمال کرد. در نتیجه، رژیم جمهوری اسلامی در مدت پنج سال گذشته از دستیابی به ۲۰۰ میلیارد دلار دیگر نیز محروم شد؛ در صورتی که تهران می‌توانست میزان تولید و صادرات نفت را افزایش دهد، صادرات نفت ایران به یک چهارم کاهش یافت و تهران ناگزیر شد نفت را با هزینه بسیاری بالایی به خارج انتقال دهد و آن را در ازای بهایی بسیار اندکی بفروشد.

علاوه بر آن، مذاکره‌کنندگان ایرانی نتوانستند غرامت زیان‌های ناشی از تحریم‌ها را به‌عنوان شرط بازگشت به برجام به دست آورند. از سوی دیگر، تلاش‌های بین‌المللی به‌منظور وادار کردن ایران به گسترش چارچوب توافق و الزام این کشور به توقف فعالیت‌های نظامی و خرابکارانه منطقه‌ای آن نیز با شکست مواجه شد. قابل ذکر است که مسائل پیشنهادشده در اصل در توافق قبلی نبودند و درج آن‌ها در پیش‌نویس توافق جدید به درخواست کشورهای منطقه مطرح شد. در نتیجه، می‌توان گفت که صحبت ایران از دستیابی به پیروزی، با واقعیت اوضاع مغایر است و تنها در محدوده هیاهو و تبلیغات خلاصه می‌شود.

جمهوری اسلامی در طول چند دهه گذشته همواره از تبلیغات به‌عنوان سلاح مهم و عامل تاثیرگذار در راستای رسیدن به اهداف راهبردی خود استفاده کرده است. دستگاه تبلیغاتی رژیم تهران آنچنان گسترده است که دستاوردهای تخیلی ایران در ذهن بسیاری از مردم منطقه به‌عنوان واقعیت عینی جا گرفته است. جمهوری اسلامی ایران خود را برای هوادارانش به‌عنوان یک نظام فراگیر مردمی، یک پروژه عادلانه، یک کشور دموکراتیک، یک رهبر اسلامی، دژی تسخیرناپذیر در مقابله با استکبار آمریکا و آزادکننده قدس و فلسطین معرفی کرده است.

با گذشت زمان، پرده از روی ادعاهای واهی و طرح‌های اغراق‌آمیز رژیم ایران کنار رفت و جمهوری اسلامی بسیاری از هواداران منطقه‌ای خود را از دست داد؛ در حالی‌ که در آغاز انقلاب، احزاب و گروه‌های بسیاری در منطقه از جمله احزاب چپ‌گرای عربی، ملی‌گرایان ناصری، ناسیونالیست‌ها و حتی احزاب اسلام‌گرا به حمایت از رژیم ایران تمایل داشتند. امروز اغلب گروه‌های یادشده ایران را یک نظام فرقه‌ای افراطی با برنامه‌های توسعه‌طلبانه منطقه‌ای می‌بینند. علاوه بر آن، تصویری که جمهوری اسلامی ایران از خود به‌عنوان حامی مستضعفان ارائه کرده بود و برخی توده‌های مردمی عرب آن را دولتی متعهد به دفاع از اهداف عادلانه مانند مسئله فلسطین می‌دیدند، نیز از دست داد.

نخستین اقدامی که ماهیت اصلی رژیم جمهوری اسلامی ایران را آشکار کرد، حمایت آن از شبه‌نظامیان فرقه‌ای در عراق بود که ملت عراق را قتل‌عام کردند. سپس مشخص شد که رژیم ایران در برنامه‌ریزی و ترور رهبران لبنانی از جمله رفیق حریری نیز نقش داشته است؛ اما بزرگ‌ترین اقدامی که چهره واقعی رژیم تهران را پیش چشم میلیون‌ها تن از اعراب آشکار کرد و به انزجار و نفرت منجر شد، نقش مستقیم جمهوری اسلامی در بحران جنگ سوریه و کشتار بیش از نیم میلیون شهروند سوری در آن کشور بود.

ادامه سیاست فرقه‌گرایانه تهران تنها به از دست دادن همگرایی توده‌های مردمی دوردست منجر نشد، بلکه جامعه شیعه را نیز به شورش علیه سیاست‌های تهران واداشت؛ به‌ویژه اینکه گروه‌های شیعه معتقد بودند وفاداری آن‌ها به رژیم جمهوری اسلامی ایران تضمینی برای آن‌ها نخواهد بود. به همین دلیل، صدای اعتراض‌ها و مخالفت روشنفکران شیعه در لبنان، عراق و کشورهای حوزه خلیج فارس علیه رژیم ایران و گروه‌های وابسته به آن در منطقه بلند شد.

در عراق، شیعیان علیه گروه‌های عراقی وفادار به جمهوری اسلامی ایران به مخالفت برخاستند و به مبارزه علیه آن‌ها ادامه می‌دهند. در لبنان نیز خانواده‌های هزاران شهروند جوان لبنانی که در جنگ‌های ایران در سوریه و یمن کشته شدند، سرانجام این واقعیت تلخ را دریافتند که حزب‌الله و ایران با زندگی فرزندان آن‌ها معامله می‌کنند؛ علاوه بر اینکه رژیم جمهوری اسلامی حتی در داخل ایران هم به‌شدت منفور است.

رژیم ایران به‌رغم رویارویی با بحران شدید مالی و اقتصادی، حمایت مالی حزب‌الله و رساندن کمک‌ها، پرداخت غرامت‌ها و دیه‌های این سازمان لبنانی را هرگز متوقف نکرد و در بخش‌های مختلف اقتصادی و تجاری نیز به حمایت حزب‌الله و متحدان آن در منطقه ادامه داد. به همین دلیل، به‌صراحت می‌توان گفت که جمهوری اسلامی درخشش، نفوذ و توانایی‌‌های خود را از دست داده است و حتی پایان تحریم‌های غرب نمی‌تواند جمهوری اسلامی را از وضعیت دشوار کنونی نجات دهد و دیری نمی‌پاید که این رژیم در داخل و خارج از کشور خود با شورش و قیام‌های مردمی مواجه می‌شود و میلیون تن از مردم ایران که نفرت و انزجارشان از جمهوری اسلامی پیوسته در حال افزایش است، علیه آن قیام خواهند کرد.

برگرفته از روزنامه الشرق الاوسط

بازیهای نمایشی اصولگرایان برای افزایش چانه زنی در مذاکرات وین

در حالی که برجام به روزهای پایانی خود نزدیک می‌شود و تمامی شواهد حاکی از دستیابی قریب‌الوقوع توافق بین ایران و کشورهای غربی است، اصولگرایان مجلس که بیشتر افرادی گوش به فرمان نهاد رهبری هستند در حرکتی که بیشتر واکنشی به بیانیه نمایندگان جمهوریخواه کنگره امریکا میباشد و بیشتر به افزایش چانه زنی در مذاکرات وین می باشد با صدور بیانیه‌ای، از رییسی خواستار آن شدند که آمریکا و سه کشور اروپایی به ملت ایران تعهد دهند که تحریم‌ها علیه ملت ایران به بهانه‌های واهی هسته‌ای، تروریسم، موشکی و حقوق بشر را لغو خواهند کرد. در این بیانیه تاکید شده که کشورهای اروپایی و امریکا باید به ایران تعهد دهند که تحریم‌های آیسا، کاتسا و U-Turn که مربوط به معاملات تحریم دلاری است را لغو خواهند کرد.
در این بیانیه همچنین ازوی خواسته‌اند که تمامی اقدامات برای لغو تمامی تحریم‌ها را انجام دهد. در این بیانیه تاکید شده است که دولت آمریکا و سایر کشور‌های غربی باید تضمین دهند که از برجام خارج نمی‌شوند و همچنین از مکانیسم ماشه استفاده نخواهند کرد. در بیانیه تاکید شده است که دولت جمهوری اسلامی موظف است انجام تعهدات از سوی طرف غربی در لغو تحریم‌ها به ویژه تحریم‌های نفتی و بانکی و برگشت پول صادرات ایران به صورت بانکی و بدون هیچ مشکلی را به مجلس گزارش کند و در صورت تایید و تصویب مجلس، می‌تواند نسبت به گام‌های کاهشی در زمینه هسته‌ای اقدام نماید.
این اظهارات در حالی عنوان می‌شود که بارها تاکید شده است که مذاکرات فقط در چارچوب برجام و فعالیت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران انجام خواهند شد و در صورت لغو تحریم‌ها هم تنها تحریم‌هایی مدنظر قرار خواهند داشت که مربوط به محدودیت‌های هسته‌ای باشند و مذاکراتی در خصوص لغو دیگر تحریم‌های ایران انجام نخواهند شد. اصولا در خواست نمایندگان از جمله رفع تحریم دلار امریکا حتی در توافق نخست برجام نیز عملیاتی نشد .
علاوه براین قبل از روی کار آمدن دولت ابراهیم رئیسی هم یکی از مناقشه‌آمیزترین بحث‌ها در مذاکرات، موضوع لغو تحریم اشخاصی بود که نه به واسطه‌ی پرونده‌ی هسته‌ای، بلکه به دلایل حقوق بشری در لیست تحریم‌های ایالات متحده امریکا قرار گرفته بودند. برخی کارشناسان ادعا می‌کردند که دلیل توقف و کندی مذاکرات در ماه‌های گذشته در دولت ابراهیم رئیسی اصرار جمهوری اسلامی برای لغو تحریم این اشخاص و مقاومت امریکا برای لغو تحریم‌های این اشخاص است که ابراهیم رئیسی هم در بین آنها قرار دارد. اما امریکا بارها تاکید کرده است که در صورت لغو تحریم‌ها، این تحریم‌ها فقط شامل تحریم‌های هسته‌ای خواهد بود و لغو تحریم‌های حقوق بشری مستلزم اقدامات و مذاکرات دیگری خواهد بود.
این اظهارات و صدور این بیانیه از طرف مجلس بیش از هرچیز نشان‌دهنده‌ی این موضوع است که مجلسی‌ها کمترین اطلاعی در خصوص فرایندهای رفتار دیپلماتیک در سطح بین‌المللی ندارند و به این نکته بدیهی توجه ندارند که لغو تحریم‌های حقوق بشری و همچنین تحریم‌های اقتصادی که طی ۴۰ سال اخیر علیه جمهوری اسلامی ایران وضع شده در قالب مذاکرات برجامی که تنها به موضوعات و مسائل مرتبط با هسته‌ای می‌پردازد، امکان‌پذیر نیست.
جمهوری اسلامی همواره این تصور را دارد که در حوزه‌ی روابط بین‌المللی و روابط دیپلماتیک و سیاسی با دیگر کشورها می‌تواند تنها دریافت‌کننده‌ی امتیازات باشد و بدون اینکه از مواضع خود کوتاه بیاید، یا حاضر باشد امتیازاتی را به طرف‌های مقابل بدهد، تنها امتیازاتی را از طرف مقابل کسب کنند .
علیرغم این تبلیغات اما به نظر میرسد فرایند انجام توافق رو به جلو میباشد . و علیرغم شعارهایی که جمهوری اسلامی داده است در بسیاری از مسائل عقب نشینی کرده اند و انجام توافق عملی تر شده است . جمهوری اسلامی بدون انجام توافق در سال اینده با بحرانهای جدی روبرو خواهد بود که مایلند این توافق قبل از عید عملیاتی شود .
گفته میشود نهادهای اصولکرا همچنین در صدد توجیه هواداران خود برامده اند که شعارهای قبلی انها علیه برجام کاملا خنثی شود . هر چند رهبر جمهوری اسلامی مدعی شد که برجام اشکال داشته ولی نگفت در توافق جدید چه کاری میخواهند انجام دهند که اشکالات قبل را نداشته باشد .

دشمنی جمهوری اسلامی و عوامل آن با روز جهانی زبان مادری/عبدالستار دوسوکی

دوشنبه ٢١ فوریه ٢٠٢٢ مطابق با ٢ اسفند ١۴٠٠ روز جهانی زبان مادری است. امروز بخش هایی از کنفرانس یونسکو در مورد اهمیت زبان مادری را به صورت زنده مشاهده کردم که در آن مسئولین سازمان ملل متحد و متخصصین از کشورهای مختلف حول محور تم امسال که درباره چالش ها و فرصت ها در استفاده از تکنولوژی مدرن برای آموزش چند زبانه بود صحبت کردند.

در حالی که همه کارشناسان در مورد حق آموزش و یادگیری زبان مادری اتفاق نظر دارند, اما متاسفانه جمهوری اسلامی حق آموزش زبان مادری را نه تنها به رسمیت نمی شناسد, بلکه با دیده تهدید و چالش امنیتی به آن می نگرد. شوربختانه برخی از هموطنان نیز همسو با سیاست های تبعیض گرایانه جمهوری اسلامی در چنین روزی در توجیه سیاست های حذفی و تبعیضی تحت عناوینی نظیر “ایرانگرا” و غیره قلم فرسایی می کنند و با نفی سیاست های سازمان ملل متحد جانب جمهوری اسلامی را می گیرند. یعنی در حقیقت برای جمهوری اسلامی کاسه داغ تر از آش می شوند. این در حالیست که سال پیش در چنین روزی حتی خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی (ایرنا) چنین نوشت: “زبان مادری به ما می‌گوید نمی‌توان پهنه‌های فرهنگی را در چارچوب قوانین سیاسی محدود کرد و سرزمین‌ها را نمی‌توان در قالب کلمات محصور داشت، از این رو از میان رفتن زبان مادری، نابودی یک فرهنگ را رقم خواهد زد. در بسیاری از فرهنگ‌ها، در تاریخ، ادبیات و اسطوره، مادر معادل سرزمین در نظر گرفته شده است، مادری که رشد کودک به او بستگی دارد. سرزمین مادری، زبان مادری و کهن الگوی مادر، همواره بخش بزرگی شناخت هویت فردی را شکل داده است. این تفکر که از دوره مادرسالاری، یعنی بیش از ۸هزار سال پیش باقی مانده، هنوز هم یکی از مهم ترین ارکان فرهنگی تمدن‌های گوناگون است که حتی مرزبندی‌های سیاسی امروز، نتوانسته از آن عبور کند”.

شوربختانه، در ایران تک صدایی و تک زبانی مطالبهء بر حق برای خواندن و نوشتن و آموزش زبان مادری در کنار زبان رسمی کشور یعنی فارسی را “خواستهء دشمن روی گسل های قومی و در راستای تجزیهء ایران” قلمداد کرده و با نگاه امنیتی و سرکوبگرانه آن را به حاشیه می رانند. برخی از هموطنان “دلواپس” از درک این حقیقت ساده عاجز هستند که زبان مادری هر کسی برای او “شکر” است؛ و این حلاوت مختص زبان فارسی نیست که فقط آن را پاس بداریم و بقیه زبانها را زاپاس..

آموزش و تدریس زبان مادری نه تنها به مثابه یک حق طبیعی و مسلم انسان، بلکه به عنوان اساسی ترین وسیله ارتباط انسان و موثرترین واسطه کـُنش و واکـُنش او با محیط خویش می باشد. ترقی و پیشرفت انسان ها و جوامع آنها ارتباط کاملاً مستقیم با توانایی آنها در تحصیل دانش و آموختن علم از گهواره تا گور دارد. متأسفانه فرزندان بلوچ و اقوام دیگر آموزش ابتدایی را نه تنها با نابرابری زبانی (در مقایسه با فارس زبانان) آغاز می کنند که قبل از فراگرفتن نوشتن و خواندن، ناچارند زبان مادری جدیدی را یاد بگیرند بلکه، وحشتناک تر از آن، با کم داشت و کاستی های فراوان در عدم وجود تسهیلات آموزشی، مدرسه مناسب، معلم و امکانات مالی و غیره روبرو هستند. این عدم توازن دوگانه و تبعیضات چند لایه باعث تولید رقابت نابرابر و ستم مضاعف و بروز نارضایتی و شکاف های عمیق در بدنهء جامعه و “هویت ملی” می شود. اکثریت فرزندان هموطنان فارس زبان در تهران، مشهد، کرمان، شیراز، اصفهان و یزد و صد‌ها شهر دیگر با امکانات نسبی بسیار فراوان آموزش و پرورش را به زبان مادری خود آغاز می‌کنند. چالش بزرگ فرزندان این هموطنان یاد گرفتن نوشتن الفباء و خواندن است و بس. اما در بلوچستان و مناطق اتنیکی علاوه بر فراگیری حروف الفبا و اعداد، یاد گرفتن زبان جدیدی به نام زبان فارسی نیز مطرح است.

اصل ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می گوید:” زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است”. حال من در عجبم که چرا جمهوری اسلامی و عوامل برون مرزی آن نه تنها با میثاق های بین المللی مخالف هستند, بلکه مخالف قانون اساسی خودشان نیز هستند.

عبدالستار دوشوکی

دوشنبه ٢١ فوریه ٢٠٢٢ مطابق با ٢ اسفند ١۴٠٠

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

همسر رییسی ، خیز نخست برای ایفای نقش بانوی اول کشورو پشت پرده شکل دهی به انتصابات دولت رییسی

-جمیله علم‌الهدی، همسر ابراهیم رئیسی در یک گام جاه طلبانه قصددارد که نقش بانوی اول همسر رییس جمهور را که عملا در جمهوری اسلامی در سالهای گذشته بخاطر در حاشیه بودن همسران رییس جمهور بر مبنای الگوی میشل اوباما بانوی سابق اول امریکا احیا کند . او الته چنین نقشی را مدتهاست در خفا دارد اجرا می کند او از هما ن زمان به قدرت رسیدن رییسی با گرفتن دفتری در شمال شهر و با همراهی داماداش که اقای نیلی میباشد سعی کرد در انتخاب وزراو نیروهای جدید در کابینه کاملا خط دهی انجام دهند و نیروهای مرتبط به دولت تزریق کنند و اقدامات لازم را انجام دهند .
اسحاق خانزادی وزیر اقتصاد از جمله این افرادیست که به این سمت انتخاب شده است . این دخالتها در عزل و نصبها حتی صدای نمایندگان مجلس را نیزدراورده است . وی در نماز جمعه نیز سخنرانی کرد . تاکنون همسر هیچ رییس جمهوری چنین نقشی را به عهده نداشته است . و چنین نقش فعالی نداشته است . وی که دختر علم الهدی امام جمعه محافظه کار مشهد می باشد . اکنون خط دهی به دولت را هدایت میکند. حتی علی باقری معاون کنونی وزیر امور خارجه که اروابط فامیلی با همسر رییسی دارد با فشار رییسی میخواست به سمت وزارت امور خارجه برسد و حتی برای تحویل گرفتن امور به ورارتخانه رفت و در جلسه با وزیر امور خارجه هند هم همراه رییسی و ظربف که هنوز وزیر خارجه بود حضور داشت ولی خامنه ای در اخرین لحظه از این امر ممانعت کرد. وی هم اکنون در صدد است که در وزارتخانه های مهم و سازمانهای اقتصادی تلاش کند که معاونین و یا مدیران کل را منصوب کند.
اما در اخرین حرکت از خیز وی برای احیا نقش بانوی اولی وی طی سخنانی در همایش دولت سیزدهم در همایش گفتمان دولت سیزدهم ،عدالت و معنویت که در جامعه الزهراء قم برگزار شد از الگو بودن میشل اوباما سخن گفته و ابراز علاقه کرده که خودش نیز چنین نقشی به عهده بگیرد . وی گفت که چند روز پیش کتاب میشل اوباماهمسر رئیس جمهورسابق آمریکا باعنوان میشل رویای دختر آمریکایی را به من دادند که در ایران ۳۷ بار ترجمه شده و هر بار با تیراژ بالامنتشر شده است وی افزود از من خواستند مشابه این کتاب را بنویسم. کتاب را خواندم خیلی قشنگ و جذاب وتاثیرگزار بود. حتی بخش‌هایی از آن را به رئیس‌جمهور نشان دادم و ایشان گفتند کتاب نوشتن شما در این زمینه کار درستی است. وی گفت بعید می‌دانم یک نفر این کتاب را نوشته باشد و تیم متخصص درگیر آن بوده‌اند.
وی گفت کتاب برای دختران جهان الگوسازی می‌کرد. الگوی او الگوی سیندرلا است. دختری معمولی از زندگی معمولی حرکت می‌کند و به بالاترین مقام دنیوی می رسد. وی افزود در سفر رئیس‌جمهور مانده بودیم چه هدیه معنوی به روسیه ببریم. گفتم آیا چهل حدیث درباره زنان داریم؟ گفتند نه. گفتم کتابی که بتواند صد زن برتر اسلام را معرفی کند داریم؟ گفتند نه. صد روز دیگر همسر رئیس جمهور زیمباوه قرار است بیاید و کتابی که بتواند از زبان معصومان یا قرآن در این حوزه باشد نداریم. باید چنین آثاری داشته باشیم و به زبان‌های قوی ترجمه شود.
سطح فکری و برداشت جمیله علم الهدی که بیشترین نفوذ را بر رییس جمهور دارد چشم اندازهای فرهنگی کشور در اینده را نشان میدهد . اما انچه مهمی است رقابت پنهانی است که از هم اکنون میان این جناح و مجتبی خامنه ای در مورد آینده رهبری پدید امده است. این نوع مهره چینی ها که کنون از سوی رییسی و خانوده و پدر همسرش دنبال میشود . مورد حساسیت مجتبی خامنه ای و طایب رییس سازمان اطلاعات سپاه قرار گرفته که کار های اطلاعاتی و امنیتی در این زمینه را دنبال میکند . لذا انتصابات ی را که انها دنبال میکنند مورد حساسیت انها قرار گرفته است . اخیرا یکی از روسای بانکها که به جناح مجتبی خامنه ای نزدیک است توسط دولت و به توصییه جمیله علم الهدی
برکنار شد . که حساسیت انها را برانگیخت و همین سبب شده که اکنون انها در صدد تضعیف نقش همسر وی و نیز تخریب انتصاباتی است که انها به کار می گمارند .

مجلس رویایی ما و مجلس فردای غیبت آقا / علیرضا نوری زاده

افشای مذاکرات محرمانه فرمانده سابق سپاه محمدعلی جعفری را جدی بگیرید. این افشاگری ساده نیست و از دفتر رهبر به بیرون درز نکرده است

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار

پنج شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۵:۱۵

امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که به‌زودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنند‌ـ

۴۳ سال بعد از روز به تخت نشستن روح‌الله مصطفوی خمینی؛ بدون هیچ تعارفی امروز تردیدی ندارم که اغلب آن‌ها که هنوز نفسی در وطن و در غربت می‌کشند و از ماندگاران آن موج‌های تب‌زده‌اند که از جام شراب روحانی سید روح‌الله مست شدند، امروز نه‌تنها مستی از سرشان پریده بلکه بسیاری با نوشیدن سطل پرمنگنات کوشیده‌اند آثار زهر هلاهل انقلاب را با شعارهای لبریز از فریب و تظاهر، از جان و جهانشان پاک کنند.

برای نمونه آیا شما فکر می‌کنید محمدرضا خاتمی که در آغاز انقلاب دانشجوی جوانی بود با دید انقلابی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفت؛ نوه آقای خمینی زهرا خانم صبیه آقای اشراقی را به زنی گرفت، در دوران ریاست جمهوری برادر در رکاب بود و نماینده اول تهران، از ده پانزده سال پیش که خانمش با قاطعیت گفت دخترشان باید آزادی انتخاب داشته باشد و رشته‌ای را که خود می‌خواهد در دانشگاه برگزیند و روپوش روشن و روسری گلدار و پرنشاط بر سر اندازد، همان محمدرضایی است که به همراه عبدی و میردامادی و مصطفوی و ملائک، با گروگان‌گیری آن‌چنانی ملتی را به گروگان داد؟

همین عباس عبدی که به همت زنده‌یاد دکتر نراقی و روزنامه جامعه در پی زندانی شدن برادرش و ماه‌های طولانی را پس از روی کار آمدن برادر بزرگ‌تر و یار و یاورش محمد خاتمی در زندان سیدعلی آقا، سر کرد، به دیدار «بری روزن» گروگانش و وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا در تهران به فرانسه رفت و دهها تن حضوری و هزاران هزارتن، تصویری، دیدارشان را شاهد شدند و عبدی نیمه پوزشی خواست و از اینکه روزن را بدون هیچ گناهی به مدت ۴۴۴ روز به گروگان گرفته ابراز ندامت و پشیمانی کرد، همان عبدی است که با خواهر مری زنده‌یاد امیرانتظام را وعده اعدام می‌داد؟

من فردای آن روز نوشتم این آقا آن عبدی نبود که با محسن میردامادی و مهدی مصطفوی و دون ژوان گروگان گیران، علیه من که با همان روزن دوست بودم جعلیات به هم بافتند و به غربتم، گرفتار کردند.

استاد فاضل «محقق داماد» که دیروز پذیرفت در بی‌عدالت‌خانه خمینی مسئولیت پذیرد و تا متوجه فریب بزرگ شد، نه به قدرت دل بست و نه به شوکت و دولت. همو امروز چشم و چراغ اهل فضل است و باب مدینه ‌العلم بی‌ دق‌الباب به رویش بازاست.

همین وضع را بسیاری دیگر از سینه‌چاکان انقلاب و خمینی و خامنه‌ای دارند. امرز حتی اگر به ده‌نمکی که سرسپردگی خود را به رژیم با حزب‌الله و شبیخون به کوی دانشگاه و… بارها اثبات کرده بود و از صدقه‌ی اعمال ضد ملی و انسانی خود به فیلم‌سازی رسید بگوئید «حزب‌اللهی چطوری؟» رو ترش می‌کند و فریاد میزند خودتی!

محمدجواد لاریجانی دوست دارد خود را لیبرال‌مسلک نشان دهد و اخوی او علی‌آقا هر وقت فرصت کند پنهان از چشم عسس با دیر مغانیان همدلی می‌کند. از آن دم که دریافت «آقا» چگونه تحقیرش کرد و رئیسی را به جای او برگزید.

همین احمدی‌نژاد را بنگرید که رهبرش سر او به شانه می‌گرفت و آشکارا گفت آقای دکتر احمدی‌نژاد از آقای هاشمی رفسنجانی با من همدل و همفکر ترست. امروز احمدی‌نژاد با حرف‌های تند و عبور مکررش از خط قرمزها یکی از دردسرهای بزرگ خامنه‌ای است.

دیدن محسن مخملباف فیلم‌ساز سرشناس و آزاداندیش روزی روزگاری انقلابی ما، با پاپیون و اسموکینگ در فستیوال کن و رم و برلین به همراه سمیرائی که پرشکوه اما بدون چادر کمری و مقنعه در کنار پدرش ظاهر می‌شود، نه‌تنها مرا به طعنه زدن وا نمی‌دارد بلکه بسیار خوشحالم که بساط دعانویسان و سر کتاب بازکن‌های قم دیگر رونقی حداقل نزد اهل سینما و فرهنگ و ادب و فلسفه ندارد.

محمدجواد لاریجانی بدون شک به یاد سال‌های پرشور دانشگاه ام‌آی‌تی (MIT) است و علی برادرش به یاد آن روزهای خوب است که مرحوم کوثری سرپرست مدارس بین‌النهرین بود و به مدرسه شرافت می‌آمد و او و همکلاسی‌ها و رفقای هم‌مدرسه‌ای، در عراق عرب، پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان را بالا می‌بردند و سرود «ای ایران…» را می‌خواندند.

نمی‌دانم چند تن از شما حکایت سعدالدوله را خوانده‌اید یا با احوال محمدولی سپهدار تنکابنی آشنایید. اولی عمود استبداد بود و ابوالملله شد، دومی از محمدعلی شاه فرمان گرفت که ریشه آزادی برکند اما از نیمه راه تیغ به روی استبداد کشید و در فتح تهران سردمدار آزادی‌خواهان بود.

حالا فکر می‌کنید خیلی دور از ذهن است که مثلاً این سرداران چپ و راست مثل محمدعلی جعفری و حسین علائی و ایزدی… روزی نه چندان دور مکنونات قلبی آشکار کنند و دست مودت به سوی کسانی دراز کنند که امروز در صف رویاروی آن‌ها قرار گرفته‌اند و اگر دستشان برسد مستبد و حامیان و یارانش را از فراز کرسی قدرت فروکشند؟

از سروش بگویم، بگذارید با او کمر سخن را بشکنم. تردید نکنیم که سروش روی جمع زیادی از دانشجویان به‌ویژه آن‌ها که دستی در بیعت دین داشته و یا دارند نفوذ و تأثیر بسیاری دارد. در واقع سروش از اوایل دهه هفتاد شمسی بازتاب انقلاب روحی را که خود بدان متحول شد، در واژگان و گفتار و تأملاتش آشکار ساخت. رشته بندگی خواجه و خدمت مولانا بر گردن انداخت. ادب را جامه سیاست پوشاند و سیاست خشک ملازده بی ‌پدر و مادر را چنان آراست که یک دل نه صد دل عاشق و دل‌بسته برای وصلش صف کشیدند. موی یار دولت را چنان کرد که دیگر نه شانه شیخ علی‌اکبر چیزی به آن می‌افزود و نه مشاطه سیدعلی آقا چیزی از آن می‌کاست. از جمع «کیان» او کسانی برشدند که بیرق اصلاحات را در چهارراه ولایت جهل و جور و فساد برافراشتند و در حلقه مریدانش جوانانی سر بالا گرفتند که در مجلس یزید خطبه زینبی می‌خواندند و در پیشگاه حاکم حلب سر بر نطع می‌گذاشتند.

حال فقط برای یک لحظه سالنی را تصور کنید که در آن یکسو سروش و مهندس حسن شریعتمداری؛ محمد مجتهد شبستری و دکتر محسن کدیور و اکبر گنجی و محسن سازگارا و علی افشاری نشسته‌اند و در ردیف کنارشان زنان مبارز اهل قلم و حقدان از جمله، شیرین عبادی و فاطمه سپهری، نسرین ستوده، مهرانگیز کار، شادی صدر نرگس محمدی، گیتی پورفاضل و نوشابه امیری و کاملیا انتخابی‌فرد… نشسته‌اند، سوی دیگر عبدالله نوری و ملک مدنی و محمدرضا خاتمی و احمد شیرزاد و عبدالله مؤمنی و دکتر جلالی‌زاده، در زاویه‌ای دیگر سرلشگر سعدی حسنی و غلامحسین کرباسچی و عباس عبدی و عباس ملکی و محمدجواد ظریف و محمدجعفر محلاتی و… قرار گرفته‌اند، و گوشه‌ای را به اهل قلم و اندیشه؛ شاعران و روشنفکران و نویسندگان روزنامه‌نگاران سرشناسی چونان ابراهیم گلستان، عباس پهلوان، علیرضا میبدی، جمشید چالنگی، ناصر شاهین‌پر، صادق صبا، ماشاءالله شمس‌الواعظین، مجتبی واحدی، حشمت‌الله طبرزدی و محمد نوری‌زاد… اختصاص داده‌اند. چون در این جمع کسی در اندیشه به وزارت و صدارت رسیدن نیست بنابراین به هیچ روی مشکلی در جلو و عقب نشستن و یا تعدادشان وجود ندارد. البته حسین بازجوی کیهانی و انبارلویی رسالتی و آقا مسیح جمهوری اسلامی و یک دوجین دیگر از ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی آقا را به این سالن راهی نیست. باری، در گوشه‌ای دیگر رهبران جبهه ملی داخل و خارج در کنار مهندس کوروش زعیم و عیسی خان حاتمی و دکتر موسویان، دکتر عبدالکریم انواری و مهندس هوشنگ کردستانی عضو آخرین شورای جبهه ملی بعد از انقلاب و یار و رفیق دکتر شاپور بختیار؛ و بخش کوچکی از ملی مذهبی‌ها (و نه همه ‌آن‌ها) و تنی چند از چپ‌های ملی و مستقلین از سران سابق جنبش دانشجوئی چونان چنگیز پهلوان و مهران براتی، پرویز دستمالچی، دکتر کاظم کردوانی و محسن خاتمی دست در دست مهدی خان‌بابا تهرانی که به مشاهده جمع به وجد آمده از راه می‌رسند.

روحانیون مومن به جدایی دین از حکومت مثل حسن یوسفی اشکوری و دکتر ابوالقاسم دیباجی، دیپلمات‌هایی چون مرتضی سرمدی، مجتبی ارسطو، امیر محلاتی، عباس ملکی و… نیز حضور دارند. جزیی از سالن را به نمایندگان اقتصاد و صنعت کشور سپرده‌اند، که از داخل و خارج کشور در این اجتماع حضور یافته‌اند. از سوی دیگر وکلا و نمایندگان دانشگاهیان داخل کشور و خارج حضور دارند که در جمعشان می‌توان بزرگانی از تیره پروفسور رضا و دکتر احمد مهدوی دامغانی و دکتر شفیعی کدکنی و احمد کریمی حکاک و دکتر جلال متینی را دید و هم داریوش آشوری را، دکتر ماشاءالله آجودانی و دکتر جلیلی و عباس میلانی، چنگیز پهلوان و جمشید اسدی، و خاوند را مشاهده کرد. وگرنه در آرزوهای دور و دراز من جا برای همه هست. و افسوس می‌خورم که دکتر صدرالدین الهی، دکتر سیروس آموزگار، إیرج پزشکزاد و اردشیر زاهدی که باید حضور داشتند به سفر ابدی رفته‌اند. مهدی جان خان بابا برمی‌خیزد و خبر می‌دهد شهبانو فرح پهلوی همراه با فرزندشان شاهزاده رضا، از راه رسیدند. واکنش جمع را حدس بزنید.

مجلس ما برپا می‌شود یا مجلس آقا؟

شاید آقای خامنه‌ای خیلی خوشحال باشد از اینکه امروز به‌ظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی شاه‌عباس صفوی دارد و در دربارش چنان‌که در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، بوزینگان روز و شب به معلق زنی مشغول‌اند و مدح و ثنای ذات مبارکش می‌کنند و «مشارق الارض و مغاربها» به اشاره انگشت مبارکش کن فیکون می‌شود.

اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاه‌خود و عده‌ای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و هم‌نشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملأ زعفران ـ چیزی شبیه به ملا برادر و ملا متقی فعلی ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بن‌لادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.

آقای خامنه‌ای خیال می‌کند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زنده‌خواران دربار معدلت‌گستر می‌توانند رهبران جهان را لقمه چپ کنند. اتاق فکر خیال آقا را راحت کرده که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همه‌چیز حضرتش از حرکت سوسک‌ها و در بیت مبارک نیز باخبر است. انتشار گفتگوی سردار جعفری فرمانده پیشین سپاه و صادق ذوالقدرنیا، به کارگردانی محمد باقرذوالقدر، کار کوچکی نیست و بدون تردید خامنه‌ای از انتشار آن بی‌خبر بود. ضربه جعفری و یاران پنهانش نخست قالیباف و بعد حسین طائب و از فراز سر آن‌ها؛ سید علی و آقازاده‌اش مجتبی را منظور داشت.

پیش از این در همین‌جا درباره ذوالقدر نوشته‌ام، ذوالقدر امروز در جایی است که به یک اشاره انگشت می‌تواند کاری کند کارستان. مجتبی خیلی بهتر از آقا این را می‌داند. به همین دلیل نیز سرتاپا همدل با مجموعه‌ای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شده‌اند بلکه جناب ولی فقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد. گاهی ـطی دو سه سال اخیرـ برای نشان دادن قدرتشان به آقا کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلاً یکی دو بار میکروفون‌های مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص آقا کار گذاشته بودند کشف کردند یا موقع سفرهای آقا به زادگاهش، در هواپیما و دور باغ ملک آباد توطئه‌ای را کشف کردند که هدفش به لقاءالله فرستادن آقا بود. بعد هم طوری قضیه را تشریح کردند که آقا بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است.

در طول از دوران ریاست جمهوری خاتمی، آقا روز به روز بیشتر به اطلاعاتی‌ها وابسته شد. تیمی که آن‌ها درست کرده‌اند از هر نظر کامل است و با جرح و تعدیلاتی، امروز در جمعشان این‌ها را می‌بینیم. در جمع آدم‌های عملیاتی، رمضانی، احمد وحید، سبزوار (محسن) رضایی؛ علی شمخانی (این یکی کم کمک به دسته اولی که در بخش نخست تشکل احتمالی‌شان را ذکر کردم نزدیک می‌شود درست مثل محمدعلی جعفری فرمانده پیشین سپاه) غلام علی رشید، سرلشگر باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، پورفلاح و ذوالقدر و… آدم‌های رسانه‌ای مثل حسین شریعتمداری، حسین صفار هرندی، یوسف پور، حاج غفور و سعید محمد و جبلی، و باسابقه‌های با عبا و عمامه مثل فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و محسنی اژه‌ای رئیس فعلی قوه قضائیه، و حسین طائب در همین صف‌اند. استراتژیست هم دارند از تیره حسن رحیم‌پور ازغدی؛ حسن عباسی و حسین الله کرم و سعید جلیلی؛ الیاس نادران و مهدی چمران.

در صف تازه‌پیوستگان، وزیر خارجه رئیسی، حسین امیر عبداللهیان، و اخوی داماد آقا علی باقری رئیس این دوره تیم گفتگوهای برجامی. دیپلمات و سیاستمدار هم دارند، علی‌اکبر ولایتی و محمدحسن اختری اصغر حجازی که آقای کل بوده و هست و مغز و قلب آقا را در اختیار دارد. این‌ها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچه‌های مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل از جمله سرلشگر دکتر موسوی. همان سال‌های نخست حکومت خاتمی با استفاده از وحشت و نگرانی که بر آقا مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی مثل خاتمی بیاید و بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.

برای این کار همان‌طور که هاشمی رفسنجانی و خامنه‌ای و ری‌شهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی؛ قاپ احمد آقا را دزدیدند و او را با خود همراه کردند این‌ها نیز از میان فرزندان آقا، مجتبی را که خیلی احساس ولیعهدی می‌کرد انتخاب کردند. میثم انتخاب اول آن‌ها بود ولی این آقازاده بعد از اینکه سر درس آقا رضی شیرازی حاضر شد، حال و روزی دیگر پیدا کرد و خیلی عابد و گوشه‌گیر و اهل درس و فحص و جمع‌آوری ترهات ابوی و تدبیر و تدارک دفتر او شد. کاری که دکتر سلمان رحیم صفوی برادر سردار یحیی یک‌چند بعد از اخذ دکترا از سوآس، عهده‌دار آن بود و میثم کنارش زد.

آن‌ها نیاز داشتند سه چهار تنی را که آقا دربست قبولشان داشت و کاملاً مورد اعتماد او بودند نیز جذب کنند. اولین فرد حداد عادل بود. جذب او کاری نداشت، در واقع آدمی که عاشق مقام است و برای نشستن روی صندلی ریاست حاضر است روحش را به شیطان بفروشد طعمه سهلی است. تا وقتی هاشمی رفسنجانی نفس می‌کشید، چنان استخوانی تیز در گلوی آقا و سربازان ذوب‌شده‌اش جاگیر شده بود. سرش به آب دادند و استخوان بیرون شد.

امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که به‌زودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنند. ارتش را که کاملاً خنثی کرده‌اند، در مورد سپاه نیز برنامه کنار گذاشتن یحیی رحیم صفوی به‌زودی اجرا خواهد شد. مرتضی رضایی برای فرماندهی پیر است. بنابراین احتمال بازگشت ذوالقدر به سپاه و یا انتخاب فدوی فرمانده سابق نیروی دریایی سپاه به فرماندهی کل از احتمالات اصلی است. طی سال‌های اخیر، سپاه قدس را چنان بال و پر دادند که سردار سرلشگر قاسم سلیمانی، رستم دستان ولی فقیه شد. سحرگاهی که او را کشتند رهبر رژیم مثل سال‌های عاطفی دور و دیر که در مرگ هاشمی نژاد زار می‌زد به هق‌هق افتاده بود.

***

یک لحظه فکر کنید؛ فردا اگر بشنوید، سید به هفت‌هزارسالگان پیوسته؛ آیا آرزوی نخست من تحقق خواهد یافت و شماری از فرزندان آزاده و به خود آمده وطن قادر خواهند بود، روزگار پس از ولایت عمامه و عبا را رقم زنند؟ و یا گمان می‌کنید پاسداران نظامی و سیاسی و امنیتی و اقتصادی و تبلیغاتی ولی فقیه قادر خواهند بود قایق شکسته ولایت را مرمت کنند و به ساحل استقرار برسانند. تحقق آرزوی من بقای خانه پدری، سرفرازی و سر به آسمان سائیدن ایران را تضمین می‌کند. سوال من این است، آیا آرمان و آرزویم رنگ واقعیت می‌گیرد و ما شاهد فعلیت یافتن کنگره ملی خواهیم بود آن‌گونه که هندیان و مردم افریقای جنوبی شاهد شدند.

از اسماعیل ولی‌الله تا خمینی روح‌الله / علیرضا نوری زاده

مدیریت در نظام ولایی برچه قاعده‌ای استوار است؟

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ فِورِیه ۲۰۲۲ ۲۰:۱۵

جز دوران «آل بویه» که شیعیانی معتدل و اهل فرهنگ و هنر بودند، در دوران شاه اسماعیل صفوی، او به نام اهل بیت و «ولی» خواندن خود، تا آنجا پیش رفت که دراذان، «اشهد انا اسماعیل ولی‌الله» را وارد کرد و ده‌ها هزار اهل سنت را وحشیانه به قتل رساند و در کاسه سر شیبک خان ازبک که لایه‌ای از طلا و نقره بر آن پوشانده بودند، ۴۰ شبانه روز شراب خلار بدخشانی نوشید.

چند سالی پس از توبه شاه‌ طهماسب و عابد و زاهد و مسلمان شدنش، اسماعیل دوم، پسر شاه‌ طهماسب که در قلعه قهقهه به امر پدر زندانی بود و به لطف خواهر سیاستمدار و مکارش، «پری‌خان خانم»، کوتاه‌زمانی بعد از مرگ پدر به تخت نشست، اهل سنت را تکریم کرد و جلو رفتار تعصب‌آمیز و خرافی ملایان وارداتی شیعه از عراق و لبنان را گرفت. اما او سپس به دست همان خواهر که به تختش نشاند، با افزودن افیون به شربت «فلونیا» (آمیزه‌ای از افیون و بنگ) به قتل رسید و محمد خدابنده، برادر علیلش که در شیراز بود، به تخت نشست که اهل تعصب نبود و عارفانه می‌زیست.

پسر او، شاه‌عباس بعدی، در نوجوانی مثل جدش، وقتی تاج و تخت را به دست آورد، در دست مرشد قلی‌خان استاجلو، «کلب (سگ) آستان علی» لقب گرفت. با این همه آنچنان آزاده بود که نصاری و موسوی و زرتشتی در عهدش به آسودگی زیستند. روز میلاد مسیح با فرستادگان بریتانیا و ونیز و نمسه (اتریش) و آلمان به کلیسای جلفا رفت و جام خود را به سلامتی پاپ اعظم بالا برد و رئیس اسقفان اصفهان را تکریم کرد و آخوند مرتجع چهارباغی را واداشت روزه بشکند و جام دراندازد. شاه‌عباس دوم و سلیمان نیز چون او بودند و فقط شاه‌ سلطان‌ حسین بود که هنگام حمله افاغنه قندهار، زنان حرمش پنج هزار نخود را با دعای حرز جواد به آش ریختند تا محمود افغان سحر شود و دست و پایش به لطف قائم آل محمد چلاق شود.

نادر، دلاورمردی بی‌باور به دکانداران منبر بود، و کریم خان زند به حاجی‌قنبر روضه‌خوان گفت (مطابق نص رستم التواریخ) «حاجی این دجالی که ساخته‌اید با خرش که سی ذرع طول و ده ذرع عرض دارد، اگر بخواهد از کوهرنگ عبور کند، هم خودش و هم خرش به تیغه کوه می‌خورند و تکه پاره می‌شوند. دکانتان را جمع کنید دروغ‌پردازان!»

در جمع شاهان قاجار، آغامحمد خان ضدآخوند بود و فتحعلی‌ شاه، برادر‌زاده‌اش، ذلیل آخوند. محمد شاه درویش‌مسلک بود، و پسرش ناصرالدین‌ شاه ضدآخوند، بود ولی از آن‌ها باک داشت. شبی را بی‌ «بُردو»ی ناب و ساز و‌ آواز خنیاگران دربار به سرنبرد، اما پسرخرافاتی‌اش وقتی به فرنگ می‌رفت، سید روضه‌خوان بحرینی را با خود می‌برد تا وقتی قطار وارد تونل می‌شود و او وحشت می‌کند، به زیر عبایش پناه ببرد. بعد از استبداد صغیر، شیخ ابراهیم زنجانی، ملای سرفراز مشروطه‌خواه، کبیرالعلماء شیخ فضل‌الله نوری را اعدام کرد.

پهلوی اول، بعد از انقلابی که با کمک داور در عدلیه صورت داد، با کمک حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیان‌گذار حوزه قم، ده دوازده هزار طلبه و ملای بی‌سواد را به صف کرد تا مرحوم حائری امتحان‌شان کند. ۸۰۰ تن قبول شدند، یک عده هم علمای سن و‌سال‌دار بودند که در مدرسه و مسجدی، گرم دعا به حضرت اقدس شهریاری بودند.

محمدرضا شاه با سفره و نذری مادر و آش شله‌قلمکار خواهر ناتنی همدم‌السلطنه، واقعا به مذهب باورداشت. وقتی حاج حسین‌ آقا قمی که در عهد رضا‌شاه در اعتراض به کشف حجاب تبعیدی عراق شده بود، با رفتن رضاشاه به ایران بازگشت و آمرانه به سهیلی، دولتمرد سرشناس، امرکرد که ضروری است مدارس مختلط تفکیک شود، میخانه‌ها تعطیل گردد، سینماها و مراکز فسق و فجور غنا که حرام اندر حرام است برای همیشه بسته شود، اوقاف زیر نظر مرجعیت باشد و…، حضرت سهیلی بی‌حرف و سخنی با یک «سمعا و طاعتا»، اوامر آقا را بر دیده نهاد.

با این همه، هرگز در تاریخ ایران پس از رسمیت یافتن مذهب تشیع، آخوند در حوزه عملی مدیریت، چه خرد و چه کلان، تا این اندازه صاحب قدرت، مکنت، و توان عملی و حسی نبوده است.

بسیاری از ما از این که محمود احمدی‌نژاد به افشای فساد آلوده‌دامنان جمهوری ولایت فقیه پرداخته خوشحالیم. به هر حال، او رئیس جمهوری نظامی بود که بینان‌گذارش در همان روز ورود، علاوه بر وعده برق و آب و تلفن و گاز مجانی، تاکید کرده بود که آمده است تا ریشه فساد برکند و جامعه‌ای معطر از معنویت و ایمان برپا کند. اشکال کار احمدی‌نژاد اما در آنجا است که از فساد و مافیا می‌گوید، اما آدرس غلط می‌دهد. خودش نیز می‌داند که آدرس غلط می‌دهد، اما چون از یک سو بنده درگاه سیدعلی آقا است و از سوی دیگر می‌داند چنان پشه‌ای اگر سر از فرمان نایب امام زمان و آقازاده مجتبی و قمر‌ وزیر اصغر حجازی و شمس‌ وزیر محمدی گلپایگانی برتابد، به فوتی دود می‌شود و به هوا می‌رود. و از آنجا که ولی‌ فقیه ثانی اعتباری برای عهد و پیمان و دین اخلاقی قائل نیست، لذا بخت آن را نیز نخواهد داشت که حداقل همچون نخستین رئیس جمهوری ایران، مرحوم بنی‌صدر، ره غربت گیرد و از راه دور به مبارزه بپردازد. بنابراین له می‌شود و دیگر نه اثری از تاک به‌جا خواهد ماند و نه از تاک‌نشان. البته این نکته را باید در نظر داشت که احمدی‌نژاد با اشاره‌های مستمرش به گروه‌های مافیایی و پایورانی که در طول ۴۳ سال گذشته دولت و قدرت و ثروت در کف بی‌کفایتشان بوده است، همان را می‌گوید که دیرسالی است ما می‌گوییم و ملت دردکشیده ما از شرش به فریاد است. من اما بر آنم که کار آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد را آسان کنم. و طبیعی است که وقتی سخن از مافیا به میان می‌آید، نخست باید سراغ پدرخوانده‌ها رفت. در جمهوری ولایت فقیه، امروز نزاع پدرخوانده‌ها است که کسانی هم چون حسین شریعتمداری را از یک سو و سردار دکتر حاج محسن رضایی را از سوی دیگر، به سنگ‌اندازی به سوی هم وامی‌دارد. در پی این جنگ است که حسین موسویان که منبع اسرار است و محرم بیعار، به جاسوسی و فاش کردن اسناد طبقه‌بندی متهم و محکوم می‌شود و احمدی‌نژاد با انگشت اشاره به برادر سردار قالیباف، رقیب قدر قدرتش، و محسن (سبزواری) رضایی، طاهر ذوالیمینین در دولت رئیسی و سپاه را (که دستی در بیعت رئیسی و دست دگر در بیعت مجتبی خامنه‌ای دارد)، در قضیه مافیای سیگار نشانه می‌رود. من برای آن که شناخت مافیا و پدرخوانده‌ها و نیز ترکیب دایره قدرت روشن‌تر شود، نخست مطالبی را می‌آورم که شاید به شکل انتزاعی و جدا از هم در نظر شما آمده باشد، اما هیچ‌گاه در چارچوب یک ترکیب ناهمگون و غیرمنسجم با عنوان جمهوری ولایت فقیه، مورد بررسی قرار نگرفته است.

مدیریت در نظام

در رژیم حاکم بر ایران، مدیر کلان نظام، ولی فقیه، رهبر، فرمانده کل قوا است که می‌تواند همه مدیریت‌های زیردست خود را به هم بریزد. به معنای دیگر، در هیچ یک از نظام‌های موجود، یک فرد تا این حد در جای «خدا»ننشسته است. آقای خامنه‌ای مطابق سلطه‌ای فراتر از چهارچوب قانون اساسی، به مرور و به علت حقارت هیئت حاکمه و عقب نشینی‌های پیاپی مدیران رده‌های بعدی، امروز خدایی می‌کند. به اشاره او و یا حلقه‌ای که تمثیل اراده او را متجلی می‌کند (مجتبی خامنه‌ای، اصغر حجازی)، از چوب، و صاحب تصدیق ششم ابتدایی، رئیس جمهوری و وزیر و سردار می‌تراشند و حضرتش با انفاس قدسی در چوب می‌دمد و جانش می‌بخشد. هم اوست که کنترل نهایی ثروت نفتی کشور را در دست دارد.

پس از مدیران کلان، نظام بر اهرم‌های زیر استوار است:

الف: مدیریت عالی، شامل روسای سه قوه، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، و رئیس مجلس خبرگان. در این سطح، نزاع و پرونده‌سازی در گسترده‌‌ترین شکل طی دوران ولایت رهبر رژیم جریان داشته است و ابعاد آن در ماه‌های اخیر روز به روز وسیع‌تر شده است.
ب: مدیریت راهبردی، شامل وزرا، فرماندهان عالی نیروهای مسلح، مدیران بنیادها و موسسات کلان اقتصادی و فرهنگی، تبلیغاتی و مذهبی. مدیر صدا و سیما، شهردار تهران.

ج: مدیریت میانی، شامل معاونان وزرا، مدیران کل نهادهای سیاسی، فرهنگی، امنیتی، استانداران، شماری از سفرا، نمایندگان ولی فقیه و ائمه جمعه (بعضی از ائمه جمعه و نمایندگان خامنه‌ای همچون واعظ طبسی و پس از او رئیسی، و امروز پدر همسرش، علم‌الهدی و مروی در سطح مدیریت استراتژیک و حتی عالی قرار می‌گیرند. البته با نصب رئیسی در مقام ریاست جمهوری، او در سه گروه از مدیران کلان جای دارد.) نمایندگان مجلس، رئیس دیوان عالی کشور، و شورای سیاست‌گذاری نماز جمعه نیز در این رده قرار می‌گیرند.

۲ـ حوزه مدیران کلان (عالی) از اواسط دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی در دو محور «مهدویت» و «رویارویی با دشمن در غیر خاک خودی» استراتژی اصلی حوزه شد. درباره مهدویت، تمرکز روی داخل و در آغاز حوزه‌های تشییع در عراق و لبنان و بحرین بود، اما چون این مقوله در خارج از کشور جلوه‌ای نیافت و دکان‌دارانی رقیب چون سید صُرخی در عراق پیدا شدند که حداقل زبان مهدی موعود را بی‌غلط حرف می‌زدند، حوزه کارکرد کاملا به داخل انتقال یافت. اختصاص ۵۰۰ میلیون دلار برای گسترش جمکران و تبلیغات مربوط به حضور قائم آل محمد در آنجا و شفابخشی‌هایش، و نیز ارتباط سیدعلی‌آقا با «آقا»ی مطلق و گپ و گفت چهارشنبه‌های آن‌ها (مطابق مدعیات محمدی گلپایگانی)، همه در مسیر جذب و کسب توده‌هایی بود که راه برون‌رفت از فلاکت و بدبختی‌های خود را تنها در سایه الطاف «آقا» و نایب برحقش جست‌وجو می‌کردند.

البته در ایران نیز مدعیانی پیدا شدند که همچون سیدعلی‌آقا مشغول گفت‌وگو با «آقا»ی مطلق بودند. یکی گاو نظرکرده در اصفهان داشت و دیگری کشمش شفابخش در مشهد، اما به برکت امنیت‌خانه مبارکه نایب امام زمان، صدای همه آن‌ها، حتی آن که فرزندش معاون رئیس دفتر خاتمی بود، یکی بعد از دیگری خفه شد. برکشیدن احمدی‌نژاد که هنگام شهرداری، مسیر سبز حرکت حجت‌ بن حسن را از چاه سامرا تا مسجد جمکران با میلیون‌ها تومان به صورت برجسته و نورانی با چراغ‌های جیوه‌ای ترسیم کرده بود، نیز از همین استراتژی نشات می‌گرفت.

در همین روال، جنبش تشیع تئوریزه شد. نواب برحق طبقه‌بندی شدند و از «سبازاده» یمنی تا شیخ صدوق بسته به اهل بیت و نواده صفی‌الدین اردبیلی که یک‌شبه نور ولایت، آن هم در چهارده سالگی، در سرش ساطع شد، همه و همه در جایی قرار گرفتند و سیدعلی‌آقا در جایی دیگر. مسئله امام خمینی را نیز این طور حل کردند که ایشان جزو مبشران بوده است و در واقع بشارت ظهور سیدعلی آقا را داده است. اگر دقت کنید، از حدود اولین سال ریاست جمهوری احمدی‌نژاد (۱۳۸۵) به موازات بی‌رمق و کم‌رنگ شدن مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی که روزگاری سیدعلی‌آقا با تصاحب آن، بی‌اعتنا به زنده‌یاد شیخ محمدتقی قمی که پایه‌گذار دارالتقریب بود و آن نامه معروف مبنی بر جواز برخورداری مذهب شیعه از «رکنی در بیت‌الله‌الحرام» و حقانیت آن را از شیخ محمود شلتوت امام الازهر گرفته بود (و درست هفته‌ای پیش از برپایی جشن ربودن عنوان دارالتقریب از سوی اهالی ولایت فقیه، در حادثه تصادف یک کامیون در پاریس به طرز مرموزی به قتل رسید) می‌خواست ولی امر جهان اسلام شود، اعتبار و جایگاه مجمع جهانی اهل بیت، خبرگزاری غدیر، مراکز متعدد شیعه‌شناسی و مهدی‌شناسی در کشور بالاتر شد. حتی سازمان تبلیغات اسلامی حداقل در حوزه داخل همه تمرکز خود را روی موضوع مهدویت قرار داد. در دفتر مقام معظم رهبری، بخش ویژه‌ای برای هدایت مداحان و روضه‌خوان‌ها و خطبا ایجاد شد که هدف آن ترویج فرهنگ مهدویت از سوی وابستگان به بخش ویژه بود. باز در همین دوران است که آقای خامنه‌ای در جلسات حلقه مریدان فرمایشاتی صادر می‌کنند که از آن بوی الهام و وحی به مشام می‌رسد. بیش از هر کس، اصغر حجازی که روحیات و نقطه‌نظرهای اربابش را می‌داند، در سوق دادن آقای خامنه‌ای به مرحله کشف و شهود و اتصال با عالم بالا نقش دارد. هم‌او است که ویژگی‌های سید مجتبی را از میان پسران رهبر برای ایفای نقش ولیعهدی کشف می‌کند. و پیش از این نیز هم‌او بود که زمینه وصلت خانواده خامنه‌ای را با حداد عادل فراهم کرد. (فرزندان دیگر آقای خامنه‌ای اهل سیاست نیستند. مصطفی که داماد آیت‌الله خوشوقت است، همان که فتوای قتل فروهرها را صادر کرده بود، بچه سربه‌زیری است که ملایی می‌کند. میثم و مسعود نیز دنبال سواری و زندگی و گاه ملایی هستند، و البته مسعود دنبال عتیقه جمع‌کنی و اداره دفتر و تارنمای پدر نیز هست. و این آخری خواهر صادق خرازی را به همسری اختیار کرده است. دختران آقا، هدی و بُشری، نیز به خانه بخت رفته‌اند و با آن که دختران درس‌خوانده و دانشگاه دیده‌ای هستند، سرشان به زندگی و خانه‌داری گرم است. البته یکی از دامادهای آقا، شیخ‌محمدجواد، فرزند محمدی گلپایگانی است، و همسر هدی، مصباح الهدی، برادر علی باقری، معاون وزارت امور خارجه و رئیس تیم مذاکره کننده اتمی است.)

باری، آقا مجتبی در همان آغاز ولایتعهدی کاری کرد که همگان دریافتند این آقازاده آدم معمولی نیست و در پس چهره آرام او مردی مدعی پنهان شده که برای جانشینی پدر، با همه توان دست‌ به‌ کار است.

ماجرا از این قرار بود که آقای حداد عادل زمینی داشت به مساحت هزاران متر در بالای افسریه. ایشان در دوره‌های شهرداری مهندس ملک مدنی و الویری و احمدی‌نژاد، نتوانست زمینش را تغییر کاربری بدهد؛ یعنی از مسکونی به تجاری تبدیل کند. موضوع را با ولیعهد سیدعلی‌آقا در میان گذاشت و ایشان سردار قالیباف، شهردار تهران را که از احباب و رفقای عزیزشان است، احضار کردند و دستور تحقق درخواست جناب اجل‌العلما، غلامعلی‌خان حداد عادل را صادر فرمودند. قالیباف نیز به «علی اشراقی»، نوه دختری آیت‌الله خمینی که مسئول کمیسیون ماده ۵ شهرداری بود، دستور داد سریعا پروانه تجاری بودن کاربری زمین را صادر کند. علی زیر بار نرفت و تاکید کرد که آن کار غیرقانونی است. چنین بود که او را در انتخابات پیش رویش رد صلاحیت کردند و قالیباف شخصا پروانه را صادر کرد؛ با این حساب که پروانه برای زمین ۶۰ درصد تجاری و ۳۰ درصد مسکونی صادر شد. ۱۰ درصد از زمین نیز نصیب شهرداری شد تا صرف جاده‌کشی و خیابان‌بندی شود و خدای ناکرده هنگام خیابان‌بندی، تعرضی متوجه سهم غلامعلی‌خان مشاورحضور نشود.

آن دم که «آقا» آمد/ علیرضا نوری زاده

«دیو» گریان رفته بود، فرشته با یک «هیچی» آمد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار

پنج شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۳ فِورِیه ۲۰۲۲ ۲۰:۰۰

تصاویری از روزهای انقلاب در دل و جان و دیده‌ام حضور ابدی دارند و تا آخرین لحظه‌ زندگی‌ام، از یاد و دلم محو نخواهند شد. دفتر انقلاب را مرور می‌کنم البته به قول الف بامداد، هنوز را چشم انتظارم. بازگشته‌‌ام به آن هفته پایانی؛ هفته‌ای غریب که در آن دوستی‌ها رنگ باخت، دشمنی‌ها عمیق شد و صداقت کالای نایابی شد که حتی اگر با چراغ هم به دنبالش می‌رفتی، کمترش می‌یافتی.

این هفته چند تصویر را در برابرتان می‌گذارم؛ تصویرهایی که به چشم دیدمشان و هنوز هم پس از ۴۳ سال، یادآوری آن‌ها تکانم می‌دهد. بیش از هر کس آرزو دارم فرزندانم، نسل انقلاب و نسل ۳۰ سال «ولی‌فقیه ثانی» با تامل درباره آنچه می‌گویم، با چشمانی باز و دل‌های سرشار از عشق و امید و نه نفرت و درد و یاس، مبارزه خود برای برکندن ریشه استبداد را دنبال کنند.

شب بازگشت «آقا»

ساعت ۴ بعدازظهر روزنامه را ترک می‌کنم. حدود ساعت ۱ سردبیر (زنده‌یاد غلامحسین صالح‌یار) وظایف هر یک از ما را تعیین کرده بود. محمد ابراهیمیان در سرویس هنری و گروهش مسئول گزارش از فرودگاه تا بهشت‌زهرا شده‌اند. من و علی باستانی که معاون سردبیر و برادر بزرگ و عزیز من است، باید پیاپی گزارش‌ها را بگیریم و تنظیم کنیم و برای حروف‌چینی و سرپرست آن، «مژده‌بخش»، بفرستیم که تیتری هم‌عرض «شاه رفت» تهیه کرده است.

باید به «امید ایران» هم سری بزنم که دومین شماره دوره جدیدش را بیرون می‌دهم. سر راه به نخست‌وزیری می‌روم؛ مثل همیشه پری کلانتری، نازنین بانوی نخست‌وزیری، اول از آخرین خبرها می‌پرسد و بعد، به‌محض آنکه دکتر بختیار به او زنگ می‌زند که فردی را احضار کند، به دکتر می‌گوید که علیرضا اینجا است.

جواز ورودم مثل همیشه صادر شده است؛ پری لبخند بر لب تعارفم می‌کند. در را می‌گشایم؛ دکتر از پشت میزش برمی‌خیزد. آن‌قدر مبادی‌آداب است که سن و سال فرد وارد شده در رفتارش تاثیری ندارد. رضا حاج مرزبان، یار تازه‌آشنا اما استوار و وفادار او، روی مبل نشسته است و به‌تندی چیزی می‌نویسد. دکتر بختیار منتظر ارتشبد قره‌باغی است؛ می‌پرسد: از پاریس چه خبر؟

آنچه از قطب‌زاده در آخرین مکالمه با او یکی دو ساعت پیش شنیده‌ام، بازمی‌گویم. یک هیئت بزرگ از خبرنگاران خارجی با آقا می‌آیند. در واقع این هیئت بیمه‌نامه او است؛ مبادا نظامی‌ها دست به اسلحه ببرند یا هواپیمایش را در هوا بزنند. پوزخندی می‌زند؛ «این‌ها که می‌گفتند برای شهادت آماده‌اند؛ پس ترسشان از چیست؟» بعد می‌گوید: «لابد بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده هم با اویند.» می‌گویم: «بله و خیلی‌های دیگر؛ ظاهرا داریوش ـ فروهرـ نیز با او می‌آید.»

اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه
در این دو سه هفته، درد و اندوه دکتر از همراهی رفیق دیرودورش با دکتر سنجابی و خط امامی‌های جبهه را کاملا حس کرده‌ام. شبی در همین نخست‌وزیری گفت: «با داریوش عالم دیگری داشتیم؛ هم در دوران زندان مشترک و هم بعد از آن، از برومند برایش کار گرفتم و هر بار دلم می‌گرفت، زنگ می‌زدم که پروانه خانم دارم می‌آیم. چقدر اصرار کردم او با سنجابی نرود اما رفت. بعد هم که با سنجابی در خانه حفاظت‌شده تحت نظر بود، مراقب بودم پروانه و یاران داریوش نگران نشوند. توی این‌ها خسرو سیف و هوشنگ کردستانی پایمرد و وفادار به آرمان‌های مایند اما از این تکمیل همایون خوشم نمی‌آید. او بیشتر شبیه این صباغیان و دباغیان‌ها است که بازرگان دور خودش جمع کرده.» (این‌ها را همان شب در دفتر روزانه‌ام نوشتم)

مرزبان به بحث ما پیوسته است. او بر این باور است که اگر ارتش استوار و محکم کنار دکتر بایستد، خمینی چاره‌ای جز مدارا نخواهد داشت: «آقا، مطمئن باشید اگر فقط شما سه ماه وقت داشته باشید و زمینه انتخابات فراهم شود، خمینی هم آرام می‌گیرد. من خیلی نگران هایزر و تماس‌های او با ارتشم.»

دکتر بختیار می‌گوید: «قره‌باغی الان می‌آید. صبح هم به فردوست زنگ زدم؛ او سخت با آمدن خمینی مخالف بود.» سپس از مرزبان می‌پرسد: «راستی شما این تیمسار خسروداد را می‌شناسی؟» مرزبان که چند سالی را در حواشی نیروی دریایی بوده، خسروداد را کاملا می‌شناسد: «او افسر فوق‌العاده باشهامت و کاردانی است؛ می‌توانید روی او حساب کنید.»

خسروداد دو سه روز پیش طرحی را برای دکتر فرستاده است که به‌موجب آن در صورتی که آیت‌الله خمینی پس از بازگشت آرام نگیرد و به تحریک و به قول او توطئه ادامه دهد، این طرح به اجرا گذاشته می‌شود. (این طرح دو هفته پس از انقلاب به دستم رسید؛ آن را به مرحوم صالح‌یار، سردبیرم در روزنامه اطلاعات، دادم و او متن کامل آن را چاپ کرد.) طرح خسروداد ناظر به دستگیری یک جمع ۵۰۰ نفری است که در آن چهره‌های سرشناس مذهبی و سیاسی و البته مطبوعاتی که خسروداد آن‌ها را محرکان اصلی فتنه می‌داند، دیده می‌شود.

مرزبان طرح را بدون وجود یک نیروی مردمی حامی دولت، خطرناک می‌داند. او بر این باور است که باید اقلیت خاموش را به حرکت درآورد. طبق ارزیابی‌های او، حداقل نیمی از مردم با انقلاب نیستند؛ اما از اظهارنظر و ابراز تمایلاتشان ترس دارند. می‌گویم: «غیر از دکتر صدیقی و رضا شایان یکی بیرون از جبهه و دیگری عضو هیئت اجرائی، هنوز کسی صریحا از شما حمایت نکرده، در جمع اهل قلم و روشنفکران نیز دکتر مهدی بهار در فردوسی، دکتر مصطفی رحیمی در جمع یارانش و مهشید امیرشاهی در آیندگان. هنوز آن‌ها که باید به میدان بیایند پا پیش نگذاشته‌اند.» (از همان دیداری که بارها ذکرش را کرده‌ام -منظورم دیدار دکتر بختیار با مطبوعاتی‌ها ساعاتی پیش از شکستن اعتصاب، با تعلیق ماده ۵ و ۸ حکومت نظامی توسط او است- هر روز گفت‌وگویی یا نقل‌قولی از دکتر را در صفحه نخست اطلاعات چاپ کردم و دکتر از این بابت تا آخرین دیدارمان، دو ماه و نیم پیش از ذبح اسلامی‌اش، قدردان بود)

یک هفته پس از شروع نخست‌وزیری دکتر بختیار، به دیدار دکتر صدیقی رفتم. همان خانه‌ای که سه هفته پیش با دکتر صدیقی که قرار بود کابینه تشکیل دهد دیدار کرده بودم. (از بزرگواری شنیدم شب قبل از آن شبی که داریوش و پروانه فروهر به منزل استاد آمدند و با چشمان پراشک او را از پذیرش نخست‌وزیری بر حذر داشتند و پیام دکتر سنجابی را به او دادند. ناصر تکمیل همایون که از شاگردان دکتر بود، با نامه‌ای به امضای دبیرکل جبهه ملی به دیدار دکتر صدیقی آمده و نصیب او از غضب دکتر بسیار بیش از آن بود که من در شب دیدار فروهرها دیده بودم)

دکتر صدیقی در حضور بانوی بزرگوارشان از عکاس اطلاعات که با من بود خواستند، عکسی نگیرد؛ او به ستایش و تقدیر از دکتر بختیار پرداخت. در پایان دیدار پرسیدم آیا استاد اجازه می‌دهند سخنانشان را چاپ کنم؟ فرمودند: «حتما چاپ کنید و به دکتر بختیار بگویید این پیر تا پایان راه با او خواهد بود.» روز بعد، گفته‌های دکتر صدیقی را در کنار سخنان آیت‌الله طالقانی که در حضور فرزندش مهدی، دوست قدیم و ندیم، عنوان کرده بود، چاپ کردم.

صدیقی ضمن ستایش و تقدیر از دکتر بختیار از ویژگی‌های او یاد کرده بود: «ویژگی‌هایی که شخصیت او را از همه جبهه‌ای‌ها و غیرجبهه‌ای‌ها متمایز می‌کند، شجاعت او است. او چنان شجاع است که در این روزها که همه در اندیشه قهرمان شدن‌اند، بدون آنکه وجاهت ملی را برای سنگ قبر ذخیره کند، به میدان آمده است. او یک میهن‌پرست واقعی است که عشق و مهرش به وطن و استقلال وطن هیچ‌گاه در طول زندگی‌اش متزلزل نشده و من از صمیم دل اعتقاد دارم این یک پیروزی بزرگ برای ملت ما است که شاپور بختیار کابینه تشکیل بدهد. او دارای چنان شهامت و ازخودگذشتگی بوده که در این لحظات حساس از تاریخ میهنمان به میدان بیاید. ما همه وظیفه داریم از او حمایت کنیم. آقا مملکت در خطر است. دیگر صحبت درباره بنده و جبهه ملی و آقای دکتر بختیار و حتی اعلی‌حضرت نیست؛ بلکه مملکت را باید نجات داد، مملکتی که حفظ و صیانتش بر عهده ما است. ایمان دارم که مردم وطن‌پرست کشورمان خیلی زود ارزش دکتر بختیار را درمی‌یابند و او را می‌فهمند؛ البته خیلی‌ها ظواهر را چسبیده‌اند. بنده حرف‌هایی از بعضی‌ دوستان در باب اسلامی شدنشان می‌شنوم که دود از سرم بلند می‌شود. آقای جبهه‌ای در عمرش دو رکعت نماز نخوانده؛ آن وقت همصدا با آقایان روضه‌خوان‌ها حکومت اسلامی می‌خواهد»

متن تایپ‌شده مطلبم در حروف‌چینی دستکاری می‌شود؛ سردبیر چند جمله را برمی‌دارد. من آن متن را مثل خیلی دیگر از متن‌ها دارم. با این‌همه، چاپ این مطلب چنان دکتر بختیار را به وجد آورد که به هرکس می‌رسید، آن را به دستش می‌داد که ببین دکتر صدیقی چه گفته است.

به دستور دکتر بختیار، روز آمدن آیت‌الله خمینی قرار شد تلویزیون که دست هیئت موسس اعتصابی بود، مراسم ورود را پخش کند. زنده‌یاد دکتر سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات، با تصمیم دکتر بختیار موافق بود اما مرحوم مسعود برزین، مدیرعامل رادیو تلویزیون، به‌شدت با این دستور مخالف بود. آموزگار می‌گفت: «بگذارید مردم این آقا را با آن «هیچی» هزار بار در تلویزیون ببینند تا حقیقت این مرد را دریابند.» اما برزین معتقد بود که مراسم استقبال از خمینی و حرف‌هایش یک ضربه سنگین به اعتبار نظام قانونی کشور و شخص دکتر بختیار خواهد بود.

برزین با شرایط سختی روبه‌رو بود؛ انقلابی‌های یک‌شبه در هیئت موسس که ناگهان از مداحان شاه و مرحوم هویدا به دشمنان رژیم تبدیل شده بودند، او را سخت آزار می‌دادند. او به جای قطبی آمده بود؛ بزرگمردی که از هیچ، بزرگ‌ترین شبکه رادیو تلویزیونی در خاورمیانه با برگزیده‌ترین کادرهای فنی، رسانه‌ای، اداری را برپا کرد.

«رهبر محبوب خلق از سفر آید» در حال پخش بود که یک سرگرد فرمانداری نظامی که در ورودیه تلویزیون در اتاق شیشه‌ای می‌نشست، طاقت نیاورد و با عصبانیت به داخل اتاق پخش رفت و پخش مستقیم مراسم را متوقف کرد و با پخش سرود شاهنشاهی، مانع از ادامه کار اعتصابی‌ها شد. دکتر بختیار از این کار ناراضی بود. او معتقد بود مردم حالت تب‌زده دارند و با دیدن خمینی تبشان فرو خواهد نشست. پیام او یک روز پیش از آمدن آیت‌الله خمینی، ابعاد روشن‌بینی مردی را که یارانش او را تنها گذاشتند و با بدترین واژگان به او حمله کردند، کاملا آشکار می‌کند. آنجا که گفته بود: «ادامه یافتن این انقلاب یک نظام دیکتاتوری در قفای خود به همراه می‌آورد. وضع کشور خطرناک است و شما مردم باید با روشن‌بینی و تعقل راه خود را انتخاب کنید. مفهوم آزادی برای من روشن است و در این مدت کوتاه آن را نشان داده‌ام. شما مردم عزیز ایران با احترام به قانون از این آزادی‌ها استفاده کنید. در غیر این صورت مملکت بدون تردید به یک دوران سیاه دیکتاتوری بازخواهد گشت. امروز مطبوعات آزادشده ما زیر فشار دو سانسور جدید قرار گرفته‌اند. سانسور مذهبی‌ها و سانسور سرخ‌ها. اهل مطبوعات نباید این سانسور جدید را تحمل کنند… وقتی انقلاب‌ها طولانی می‌شود، یک نظام دیکتاتوری در قفای خود می‌آورد… .»

بختیار می‌دانست که بعضی از حقوق‌بگیران ساواک و ادارات دولتی حالا در مطبوعات تیم‌های انقلابی تشکیل داده‌اند. در روزنامه اطلاعات خود ما یک خبرنگار سرویس شهرستان‌ها که از ساواکی‌های سرشناس بود، در کنار یکی از توده‌ای‌های معروف که نامش بعدا در کتاب هشت هزار ساواکی درآمد، پرچمدار انقلاب بودند و ما را وابسته به بختیار و امینی و محافظه‌کار می‌خواندند. بختیار در پیامش به این‌ها اشاره کرده بود.

غروب روز بازگشت خمینی، پیش از آنکه به مدرسه علوی و مدرسه رفاه بروم، به نخست‌وزیری سری می‌زنم. دکتر بختیار سخت افسرده است. رضا حاج مرزبان نیز در شهر چرخی زده و بازگشته است. دکتر به سرهنگ ضرغام، رئیس‌دفترش، گفته است به کسی وقت ندهد. خانم کلانتری که در کنار سه نخست‌وزیر زیسته و در مقام منشی مخصوص نخست‌وزیر نیاز به پرس‌وجو ندارد تا حال دکتر بختیار را درک کند، پیشخدمت را با چای به داخل می‌فرستد. سوال دکتر بختیار فقط این است: «این مردم از این مرد آزادی می‌خواهند؟ این آدم هنوز نرسیده بدتر از هر دیکتاتوری صحبت می‌کند. توی دهان می‌زند، دولت تشکیل می‌دهد، نفت و آب مجانی می‌کند، آقای خمینی خیال می‌کند مملکت‌داری مثل حوزه‌ داری است؟ راستی این مردمی که شعار آزادی می‌دهند، با این آقا می‌خواهند به آزادی برسند؟ آیا در عمرشان از آزادی که حالا برخوردارند، هرگز برخوردار بوده‌اند؟ در دوران دکتر مصدق هم این آزادی وجود نداشت…»

فضا سنگین است. به دکتر می‌گویم که آقا را از نیمه راه بردند و ملت بیچاره به دنبال اتومبیل اخوی ایشان دویدند. آقا به بیمارستان پهلوی رفت و بعد هم لابد منزل کسی مثل حاج روغنی؛ رئیس کمپانی فورد انگلیسی که خانه‌اش در قلهک پس از آزادی آقای خمینی بعد از جریان‌های ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مدتی محل اقامت او بود. این نکته ظریف را یادآور شوم که مرحوم نجاتی، سردفتر و اخوی مرحوم آیت‌الله حاج آقا حسن طباطبائی قمی، آقای خمینی را به اتفاق برادرش که او نیز از زندان خلاص شده بود، به منزل خود بردند، اما چون کسانی که برای دیدار آقایان می‌آمدند، نخست به حاج آقا حسن که محاسن سپیدی داشت، ادای احترام می‌کردند و بعد به آقای خمینی، دو روز بعد آقای خمینی گفته بود من می‌روم و از آنجا به خانه حاج روغنی رفت که فرزندش مهدی در سال دوم و سوم دبیرستان همکلاسی ما بود. به همین دلیل نیز نخستین بار توانستیم آقای خمینی را آنجا ببینیم.

بعد هم گفتم که تیمسار ربیعی آقا را با هلی‌کوپتر از مدخل بهشت‌زهرا تا قطعه شهدا برد.

خطر کودتا

در تحریریه روزنامه نشسته‌ایم که از دفتر ارتشبد قره‌باغی زنگ می‌زند که تیمسار مطلب مهمی دارند و فورا سردبیران به ستاد کل بیایند. علی باستانی که قره‌باغی را می‌شناسد، می‌رود. از دیروز، با انتشار سخنان سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی که ضمن اعلام حمایت از دولت بختیار و قانون اساسی، تلویحا اخطار کرده که ارتش به سوگند خود وفادار است و اجازه نخواهد داد کسانی درصدد تغییر اوضاع کشور برآیند، شایعه کودتای نظامی همه‌جا پیچیده است. حتی یکی از همکاران ما که برادرش افسر ارتش است، مدعی شده که اولین کار نظامیان اشغال، روزنامه‌ها و دستگیری ما است.

باستانی بازمی‌گردد و با همان نیم‌لبخند و واژگان پرطنزش می‌گوید: «خبری نیست! آقایان از جایشان تکان نخواهند خورد که هیچ، بلکه بنده حس کردم آقایان ممکن است فردا به انقلاب بپیوندند.» خود باستانی متن سخنان تیمسار را تنظیم می‌کند و به چاپخانه می‌سپارد. خیالمان از کودتا هم آسوده می‌شود. فردا اما حادثه‌ای رخ می‌دهد که سوالات بسیاری را به دنبال می‌آورد.

ساعت ۸ صبح تازه از جلسه تحریریه بیرون آمده‌ایم که آقای فردوسی پور از مدرسه علوی زنگ می‌زند که فورا بیایید ارتش برای بیعت با آقا آمده است. به همراه خاکی، عکاس روزنامه که این روزها همدم همیشگی من است، با جیپ اطلاعات راه می‌افتیم. در مدرسه غوغایی بر پا است. از همان روز بازگشت آقای خمینی، دو افسر نیروی هوایی در مدرسه ساکن شده‌اند. روز اول یونیفرم بر تن داشتند و بعد البته لباس عادی پوشیدند. همین‌ها عده‌ای از همافران را به مدرسه آورده بودند؛ با چند درجه‌دار جمعا حدود ۲۵۰ نفر یا کمی بیشتر. همگی با لباس غیرنظامی آمده بودند و در زیرزمین، یونیفرم‌ها را پوشیدند.

احمد آقا و همان دو افسر و غلامعلی رشید که حالا سرلشگر پاسدار و بعد از نیابت رئیس ستاد کل فرمانده خاتم الانبیا است، این جمع را به حیاط آوردند و در برابر پنجره‌ای که آقای خمینی در روزهای از پس آن، بارها آنجا ظاهر شد، نظامی‌ها را به صف کردند.

تصویربرداری از روبه‌رو ممنوع شد. در آن روزها آقای خمینی و یارانش به‌شدت از واکنش ارتش وحشت داشتند؛ البته مذاکراتی که روز بازگشت خمینی با رفتن زنده‌یاد داریوش فروهر با نامه آیت‌الله به ارتشبد قره‌باغی آغاز شده بود، در پس‌پرده جریان داشت. عکس از پشت سر گرفته شد. همکار کیهانی من به‌سرعت به روزنامه رفت و تصویر بزرگ رژه نظامیان در صفحه نخست کیهان به چاپ رسید اما در اطلاعات آن روز این عکس را چاپ نکردیم؛ چون داستان را برای مرحوم صالح‌یار شرح داده بودم.

دکتر بختیار در مجلس و در حال سخنرانی بود که خبر رژه و سوءاستفاده دستگاه تبلیغاتی خمینی و البته حزب توده از تصویر ۲۵۰ همافر و درجه‌دار را به او رساندم. در میانه سخنانش، به ورقه‌ای که به دستش داده شد، نگاهی انداخت و حکایت تزویر مدرسه علوی را باز گفت. دیگر کمر حکومت شکسته شده بود اما بختیار هنوز هم امیدوار بود.

ملتی که به‌سوی ژاپن پرواز می‌کرد، امروز کجا است؟ / علیرضا نوری زاده

دیدار رئیسی از روسیه؛ سرشکستگی رژیم، آزردگی ملت

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۲۷ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۴۵

سه هفته پیش از زیارت حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدابراهیم رئیسی از قبله مربوطه در مسکو و برگزاری نماز عصر در کرملین (که به گفته امیرعبداللهیان، وزیر خارجه‌ ایشان، برنامه‌اش از قبل تدارک دیده شده بود)، من مقاله‌ای در همین باره داشتم با عنوان «پوتین و رئیسی؛ مسکوچای، ضمانتی برای مجتبی؟» در این مقاله، پیش‌بینی کرده بودم مردی با اعتبار رئیسی (که امضایش حداقل زیر پنج هزار حکم اعدام هست)، برای گرفتن یک ضمانت‌نامه دوقبضه برای آینده آقا مجتبی خامنه‌ای، سند بندگی و عبودیت را به نیابت از سرورش، به مهر خود ممهور خواهد کرد: «هست خادم در کرملین شما/ سید آبراهیم عبد مجتبی!»

همه مراحل و لحظات سفر یک‌طرف، آن لحظه اتصال به حضرت باری در سایه چند تفنگچی درباری، یک‌طرف. رئیس شورای مفتی‌های روسیه گفته بود که بانگ تکبیرش به هلسینکی رسید و لابد جناب صفراف، ایران‌شناس معروف، هم یادآور شده بود که انوار ایمان ساطع از چهره پرزیدنت رئیسی، شام سرد مسکو را حرارتی خورشیدگون بخشیده است.

رئیسی رفت و «مسکوچای» نیز شفاهی رسمیت یافت. پوتین حتی یک عکس یادگاری هم برایش امضا نکرد؛ فقط آن‌سوی میز ۲۰ متری نشست و آدامس جوید. مهمانش با یک دکترای افتخاری از یک دانشگاه بی‌اعتبار پولکی که البته با کمک‌های کریمانه رژیم برای برپایی دوره‌های دکترا در «خمینی شناسی» و «ابعاد اندیشه‌های امام خامنه‌ای» و…، که به او اهدا شد، به وطن بازگشت و مطمئن بود که بابت نماز در کرملین و رساندن سلام «امام خامنه‌ای» به بی‌خداترین موجود زمین، از مقام ولایت جایزه مخصوصی دریافت خواهد کرد؛ اما اصول‌گرا پیش از اصلاح‌طلب همراه با ملیون در داخل و خارج کشور همگی سفر حقارت‌بار او را برنتافتند و شاید فقط اجداد و پدران و بعضی فرزندان توده‌ و چپ‌های وابسته شرفیابی رئیسی به حضور پوتین را افتخاری برای او و خود بدانند.

ویروس دایی یوسف (ژوزف استالین)

سه شاید هم چهار نسل از چپ‌های ما به این ویروس مبتلا شدند؛ به‌گونه‌ای که در طول نزدیک به یک قرن (۱۹۲۲، سال سوار اسب قدرت شدن استالین؛ همان دایی یوسف!) هر جا پای مصالح دایی یوسف و جانشینانش پیش آمد، مصالح ملی را گاه جلو سفارت شوروی در تهران، زمانی در ساختمان کا.گ.ب. و در وقتی دیگر، در اتاق‌های پنهان، به زمین زدند و سر بریدند.

حالا ویروس مربوطه بار دیگر از خواب چندساله بیدار شده و این بار سرهنگ سابق و لاحق کا.گ.ب، رفیق ولادیمیر پوتین، که جای دایی یوسف را گرفته، کار نشر و پخش ویروس مورداشاره را عهده‌دار شده است. علاوه بر آن‌ها که از روزگار نوجوانی دچار این ویروس‌اند و حالا اغلب در روزگار پیری چه در خانه پدری و چه در تبعیدگاه‌های امپریالیستی و استکباری، روزی پنج بار رو به‌ قبله مسکو نماز می‌گزارند؛ البته نمازهای نافله و قضا را هم رو به‌ قبله هاوانا و پیونگ‌یانگ ادا می‌کنند و اگر بخت یار شد و پولی در بساط آمد، به زیارت کعبه در پکن هم می‌روند و حیرت‌زده از پیشرفت‌های محیرالعقول چین کمونیست، در بازگشت برای دوستان و آشنایان قصه سر می‌دهند؛ بی‌آنکه توجه کنند این پیشرفت‌ها با نظام اقتصاد آزاد و سرمایه‌گذاری امپریالیست‌ها و مک‌دونالد و کوکاکولا به دست آمده است و نه با نسخه‌های بیمارکش صدر مائو.

مشکل اساسی در این است که سیدعلی آقای نایب امام زمان و اصحاب و حواشی‌اش نیز به این ویروس گرفتار شده‌اند. سال‌ها پیش، سردبیر یکی از نشریات پایتخت برایم نوشته بود که اخیرا از دفتر «مقام معظم رهبری» با همه روزنامه‌ها تماس گرفته‌اند (نه از کانال وزارت ارشاد یا اطلاعات؛ بلکه اصغر آقا حجازی مستقیم به ارباب جراید هشدار داده است) که مبادا یک‌وقت کلمه‌ای در ذم برادر پوتین بنویسید یا با مسلمانان چچن اظهار همدردی کنید. در واقع در مکتب ولایت عظمی، مسلمانان چچن مستحق قتل و تجاوز و نابودی‌اند.

در دوره اول احمدی‌نژاد، دبیر سیاسی روزنامه اعتماد، و سردبیر اعتماد ملی، را کنار گذاشتند؛ چون مطالبی در ذم روس‌ها و عهدشکنی‌هایشان در قرارداد همکاری‌های هسته‌ای به چاپ رسانده بودند. حالا چین هم به روسیه اضافه شده است. رائفی پور، از بلبلان ولایت، بعد از سفری به چین، برای مائو و جانشینانش آبرو باقی نگذاشت و سه روز بعد، مداحی برای چین را آغاز و رهبر چین را با امیرالمومنین مقایسه کرد.

من به‌دفعات در مورد خطر حضور روبه‌گسترش روس‌ها در خانه پدری هشدار داده‌ام و اینک با دریافت گزارشی از برنامه خریدهای تازه نظامی رژیم از روسیه که بعد از دیدار سرلشگر باقری، رئیس ستاد کل ارتش، از مسکو، برگه‌های آن نوشته شد، یک‌بار دیگر یادآور می‌شوم که ولادیمیر پوتین، سرهنگ کا.گ.ب، با این قرارداد که بیش از ۱۲ میلیارد دلار برای ملت ما هزینه خواهد داشت، بر آن است تا شمار دیگری از بنجل‌های زمینی و هوایی روسی را به ایران قالب کند.

یادتان باشد که روس‌ها از دادن مثلا هواپیمای میگ۳۱ به جمهوری اسلامی ایران خودداری می‌کنند اما آن را به هند می‌دهند و در مورد تانک‌ها، از تی۷۲ بالاتر نمی‌روند. به عبارت دیگر، ما در سال ۲۰۲۲ دلار می‌دهیم و جنس‌های دهه ۷۰ قرن بیستمی تحویل می‌گیریم.

درباره منظومه‌های دفاع هوایی مدرن (موشک‌های ضدموشک اس۳۰۰ تور ام۱) که بابت خرید و آموزش کادر و قطعات یدکی آن نزدیک یک میلیارد دلار پرداخت شد، باید بگویم که روس‌ها از دادن نوع جدید و پیشرفته آن به ما خودداری کردند و هم‌اکنون نیز حاضر نیستند موشک‌های دفاعی اس۴۰۰ را به ما بدهند؛ در حالی که به ترک‌ها و سوری‌ها داده‌اند.

روس‌ها حتی از فروش یک اسکادران هواپیمای سوخو۳۰ به ما هم امتناع کرده‌اند. با این همه عشق روسیه چنان صغیر و کبیر اهل ولایت فقیه را به جنون کشانده است که حاضرند برای گل‌ روی جانشین دایی جان یوسف ایران را یکجا قربانی کنند.

درباره ویروس و ابتلای بعضی از ما حتی در خارج از کشور در سال‌های اخیر به آن، اضافه می‌کنم وقتی سخنان بعضی از دوستان چپ‌زده (من برای سوسیالیست‌های آرمان‌خواه حرمت بسیار قائلم و همان‌طور که عملکرد رهبری حزب توده را پیش و پس انقلاب به هیچ روی به حساب آرمان‌خواهانی چون مرحوم علی خاوری نمی‌گذارم و اقرار می‌کنم در جمع بسیاری از چپ‌های دیروز و آرمان‌خواهان امروز همچون دوست آزاده‌ام مهدی خانبابا تهرانی، انسان‌هایی را دیده‌ام آزادی‌خواه، مردم‌دوست، دل‌نگران میهن و مستقل و قائم بر خود، چپ‌های واقعی را با چپ‌زدگان و مبتلایان به ویروس دایی یوسف یکی نمی‌دانم) وقتی اظهارات کسانی را که اسلام ناب را با مارکسیسم ناب پیوند زده‌اند، می‌شنوم یا می‌خوانم یا افاضات آن‌هایی را که به‌ظاهر از سکولاریسم سخن می‌گویند اما با خرده عشوه‌ای از اهل ولایت فقیه در مسیر چپ‌زدگی ناگهان غش‌وضعف می‌کنند و آب از بندبند وجودشان به راه می‌افتد، دنبال می‌کنم، کاملا درمی‌یابم که ویروس مربوطه علاج‌ناپذیر است و با شیر اندرون شده، با جان به در شود.

مهم نیست عمامه بر سر داشته باشند یا کلاه، شیعه باشند یا سنی، اهل تبریز باشند یا متولد زاهدان، کنار اروند زندگی کنند یا در جوار آلاداغ، برای این‌ها، صدام حسین چون به دست آمریکایی‌ها اسیر شد و بعد حکومت برآمده از حضور آمریکا و انگلستان در عراق، به دارش کشید، می‌شود «قائد اعظم» و قهرمان اسلام و سیدالشهدا مرحوم صدام حسین مجید تکریتی!!

آن‌ها در خلوت، با دیدن احمدی‌نژادهایی که سر بر شانه هوگو چاوز گذاشته و مشغول ناسزاگویی به آمریکا بودند و هستند، به وجد می‌آیند و بعضی‌هایشان که در خارج گرفتار شرم حضورند و نمی‌توانند وسط میدان بپرند و رقصی خوش در برابر اهل ولایت فقیه آغاز کنند، ناچار شیفتگی خود به آقا و نوکرش را در پرده ابهام همراه با ارسال بوسه‌ای از راه دور برای ولادیمیر پوتین- بیان می‌کنند.

یکی از این‌ها کلمه‌ای در باب سفر حقارت‌آمیز رئیسی به مسکو بر زبان و قلم نیاورد. چند هفته پیش نوشتم که روس‌ها آمده‌اند و جا خوش کرده‌اند. هم پایگاه هوایی و دریایی دارند، هم پلاژ خوش‌منظر برای زن و مرد و پیر و جوان در بوشهر. صدها کارشناس روسی در صنایع نظامی و دستگاه‌های امنیتِی و اتمی کشور مشغول به کارند و از جزیی‌ترین مسائل امنیتی، نظامی، اقتصادی و سیاسی ایران باخبرند.

در چنین شرایطی، سند همکاری ۲۰ ساله با روسیه تنظیم کردن و یک ۲۵ ساله‌اش را هم به چینی‌ها واگذاشتن، سرنوشت ملتی است که ۴۳ سال پیش پر پرواز گشوده بود که تا به ژاپن پرواز کند اما اینک در پهن‌دشت خاورمیانه، در عزلت و منفور همسایگان، در چنگ خرس روسی و اژدهای چینی دست‌وپا می‌زند.

با مراجعه کوتاهی به گوگل، لحظاتی از استقبال همه بزرگان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از شاه فقید و ملکه را مشاهده کنید و بعد کلیپ ورود سید‌الأنام آبراهیم رئیسی به مسکو را تماشا کنید؛ آنگاه تفاوت دیروز و امروز بهتر آشکار خواهد شد.

میزگرد: انزوا، طبیعت‌گرایی و تصویرپردازی در شعر هوشنگ چالنگی

اشاره: برای گفت‌وگو پیرامون شعر هوشنگ چالنگی، از سه‌تن از صاحب‌نظران، آتفه چهارمحالیان، مهدی گنجوی و فرشاد سنبل‌دل دعوت کردم و در یک گفت‌و‌گوی آنلاین در اسکایپ از شعر و میراث ادبی چالنگی سخن گفتیم. گفت‌وگو از روی فایل ویدیویی پیاده شده و با ویرایش مختصر منتشر می‌شود. برای حفظ وجه زنده‌ی گفت‌وگوی شفاهی، لحن شکسته را تا جایی که ابهام‌انگیز نباشد حفظ کردیم. توضیحاتی که در پرانتر یا کروشه آمده، از باب توضیح و تصریح افزوده شده‌اند. (ع.آ.)

شرکت‌کنندگان: علیرضا آبیز، آتفه چهار‌محالیان، مهدی‌ گنجوی، فرشاد سنبل‌دل

آتفه چهارمحالیان، متولد ۱۳۶۰ خوزستان، شاعر و پژوهشگر ادبی.
از وی تاکنون مجموعه شعرهای «معشوق کاغذی» نشر سه‌شنبه ۱۳۷۸، «دارم با رشد شانه‌های میت راه می‌روم» انتشارات نگاه سبز ۱۳۸۰، «بغلم کن شبلی» نشر آفتاب ۱۳۸۴ چاپ اول، نشر نیماژ ۱۳۹۵ چاپ دوم، «کتابی که نمی‌خواستم» نشر چشمه ۱۳۹۲ و نیز بهشت دسته‌جمعی (مجموعه داستان گروه داستان نویسی کودکان کار؛ گردآوری، تدوین و ویرایش)، چاپ اول۱۳۹۷، چاپ دوم وسوم ۱۳۹۸ نشر نیماژ منتشر شده‌است. برخی از مقالات وی درمجموعه «کتابت روایت» نشر آگه ۱۳۹۵ آمده و جز آن مقالات، مصاحبه‌ها، اشعار و نقدهای متعدد در نشریات و رسانه‌های گوناگون ادبی، فرهنگی- اجتماعی داخل و خارج از کشور منتشر کرده‌است.

مهدی گنجوی (فارغ التحصیل دکترا از دانشگاه تورنتو) شاعر، مترجم ادبی و پژوهشگر تاریخ ادبیات مدرن فارسی است. گنجوی مدخل «بیژن الهی» را برای دایره‌المعارف ایرانیکا نوشته‌ است. از او تاکنون چهار مجموعه شعر منتشر شده است. ترجمه‌های گنجوی از شعر زیست بومی، فرامدرنیستی و مکتب نیویورک در مجلاتی چون نوشتا و ناممکن منتشر شده است. ترجمه‌های مشترک او از لیکو، شعر هجایی رودبار، در Modern Poetry in Translation و همچنین Asymptoteبه چاپ رسیده است.
یکی دیگر از زمینه‌‌های فعالیت های او ویرایش و احیای آثار ادبی پس از مشروطه است. تاکنون ویرایش او از پنج اثر عبدالحسین‌ صنعتی‌زاده، از جمله «رستم در قرن بیست و دوم» و «مجمع دیوانگان»، و همچنین رمان «صادق ممقلی، شرلوک هلمس ایران، داروغه اصفهان» اثر کاظم مستعان السلطان به چاپ رسیده و به زودی ویرایش انتقادی او از «ترجمه هِنریه» به قلم محمد باقر خراسانی بزنجردی، قدیمی‌ترین ترجمه هزارو‌یک شب به فارسی، منتشر خواهد شد.

فرشاد سنبل‌دل شاعر و پژوهشگر، فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران و دکتری ادبیات مدرن از دانشگاه سنت‌اندروز بریتانیا است. او در سالهای اخیر مقالات متعددی در زمینه شعر مدرن فارسی به زبان‌های فارسی و انگلیسی منتشر کرده و یا در کنفرانس‌های بین‌المللیِ مطالعات ادبی ارائه داده است. از وی دو کتاب شعر با عنوان «متروپلیس» در سال ۱۳۹۴ (نشر زیرزمینی) و‌«شعر بلند شرایط» در ۱۳۹۸ (نشر افراز) منتشر شده‌است. اثر پژوهشی وی «گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین» در بررسی آثار تندرکیا (شاعر آوانگارد نیمه اول قرن بیستم) را نشر گوشه در سال ۱۳۹۵ منتشر کرده‌است. او در سال جاری مجموعه مقالاتی از فعالین حوزه نقد ادبی خارج از کشور جمع‌آوری و با عنوان «نقد ایراد» از سوی نشر فارسی در تهران منتشر کرده است. سنبل‌دل در حال حاضر به عنوان کتابدار مجموعه خاورمیانه و استراتژیست مجموعه مطالعات منطقه‌ای در دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا مشغول کار است.

علیرضا آبیز: خب داره رکورد [ضبط] میشه. سلام بر دوستان عزیز. در خدمت آقای مهدی گنجوی، فرشاد سنبل‌دل و خانم آتفه چهارمحالیان هستم و من هم علیرضا آبیز . می‌خواهیم درمورد شعر هوشنگ چالنگی صحبت کنیم. طبیعتاً ممکنه به زندگی‌ش هم بپردازیم و هدفمون این هست که در حد دانش خودمون ببینیم که چالنگی چه‌جور شاعری بود، چه درس‌هایی می‌تونیم ازش بگیریم و جایگاهش در شعر معاصر چی می‌تونه باشه. گفتگو رو همون‌طور که پیش از ضبط خدمت‌تون عرض کردم تقریباً به طور غیر رسمی پیش می‌بریم و اگر دوستان نکته‌ای به ذهشون رسید و خواستند مطرح بکنن در خلال صحبت بقیه می‌تونن مطرح بکنن. من دیدم که خانم چها‌محالیان گفتگویی با چالنگی انجام داده‌بودن در سال ۱۳۸۷، درست میگم؟

آتفه چهارمحالیان: بله

علیرضا آبیز: بله و جزو معدود گفتگوهایی‌ست که با ایشون انجام شده و در اون گفتگو ایشون به اصطلاح در مورد ذهنیتش و درکش از شعر صحبت می‌کنه ولی یه نکته ای رو هم میگه که من از خلال اون به این نتیجه رسیدم – حالا ممکنه نتیجه‌گیری من خیلی درست نباشه- که نشریات ادبی در دهه‌ی چهل که ایشون آغاز کار شاعریش بوده واقعا اهمیت تعیین کننده‌ای داشته‌اند تا جایی که برای برخی ها انگار جای چاپ کتاب رو می‌گرفته و همین که مثلا شعرشون در نشریاتی منتشر می‌شده به ویژه اگر اون نشریات، نشریات معتبری محسوب می‌شدن انگار که اون میل به چاپ کتاب در اون‌ها ارضاء می‌شده و ضرورتی برای چاپ کتاب حس نمی‌کرده‌اند. حالا ممکنه دلایل دیگه‌ای هم البته داشته باشه ولی این یکی از استنباط‌هایی بود که میشد از اون گفتگو کرد. چالنگی در دهه‌ی ۴۰ شعرهایی رو در نشریات منتشر می‌کنه ولی اولین کتابشو در ۶۳ سالگی منتشر می‌کنه و تا ۶۳ سالگی هیچ کتابی منتشر نمی‌کنه. میتونیم از آتفه جان شروع بکنیم و بپرسم آیا شما با این نکته‌ای که من گفتم بر اساس شناختی که از چالنگی داری و از دل گفتگوهایی که با ایشون داشتی و به طور کلی از فضای شعری دهه‌ی ۴۰ تا چه حد موافقی و اگر موافقی فکر میکنی که چه عوامل دیگری علاوه بر این عامل سبب شد که برخی از شاعرانی که الان نامی پیدا کرده‌اند و شاعران مهمی تلقی میشن- دست کم برای بخشی از خوانندگان و صاحب نظران- اصلا هیچ کتابی منتشر نکردن در اون دهه و حتی دهه‌ی بعد.

آتفه چهارمحالیان: فکر می‌کنم قاعدتاً چند مجله محل تبلور این نحله‌ یا موج‌ و جریان‌ها بود؛ مثل تماشا، طرفه، بارو؛ حتی قبل‌ترش موج نو که هوشنگ ایرانی در فرانسه منتشر می‌کرد. اما تاثیرگذارتر، آدم‌هایی بودند که در این نشریات این افراد را معرفی می‌کردند. به طور مثال در مجله تماشا چالنگی بود، در طرفه بیژن الهی بود [اگر اشتباه نکنم] ، بعدها فریدون رهنما که آمد و این‌ها را نامگذاری کرد و قبل‌تر از اینکه مانیفست شعر حجم منتشر بشه، خود رویایی بود که این شاعران رو حمایت می‌کنه…

مهدی گنجوی: مجله تماشا را خیلی عذر می‌خوام آتشی [مسئول] بود.

آتفه چهارمحالیان: بله آتشی! عذر می‌خوام اگر گفته‌ام چالنگی. اینها در واقع این دوستان رو پیدا می‌کنند. بین این بچه‌های عموماً شعرِ دیگری، یک چیزی که نمی‌دونم اسمش رو بذاریم گارد ذهنی، یک[سنت]یا فرهنگ عرفانی بوده مبنی بر اینکه عموماً خودشان ارائه‌دهنده و منتشرکننده‌ی شعرشون نباشند؛ یعنی اگر کسی آثار رو از آنها می‌گرفت و منتشر می‌کرد، این شعرها تجلی بیرونی پیدا می‌کردند، در غیراین‌صورت خیلی براشون مهم بوده که خودشان ارائه دهنده شعرشون نباشند. اما افرادی مثل بیژن الهی، فریدون رهنما یا قبل‌تر مثلاً یدالله رویایی کسانی بودند که در واقع این نکات مشترک و این «آن‌»ها و دقایقِ شعر دیگری‌ها رو یافتند و سعی کردند که به هرحال دریک قالب‌هایی شکل و شمایل‌شان دهند، جمع‌هایی رو پیرامون‌اش صورت بدهند، نشست‌هایی رو برایش بگذارند یا مثلاً توی همون مجموعه‌ی« شعر به دقیقه‌ی اکنون» این شعرها رو یک مجموعه کنند وتا آخر هم، ما می‌بینم، انفعالی که خود این شاعران در زندگی ادبی و حرفه‌ای‌شان داشتند (به اون معنایی که مثلاً یک شاعر انتظار داریم نقطه ی آ الی آخر رو در حیات شعری اش طی کند) در این‌شاعران ادامه پیدا می‌کنه و وقتی کسی پیدا نمی‌شود اینان را بیابد و با آنها مصاحبه‌ای کند یا شعری ازشان منتشر کند یا کتابشان را مجموعه کند، خودشون هم در پی‌اش نمی‌روند. اینجاست که آن نشریاتی که این شاعران رو نمایان می‌کنند، قاعدتاً خیلی مهم می‌شوند.

علیرضا آبیز: خُب با این وضع من فکر میکنم آتفه یک نکته دیگه‌ای رو اضافه کرد به اون استنباط اولیه‌ی من و اون نوعی سلوک شخصیِ انتخابیِ چالنگی و گروهی دیگر از شاعران بود و در عین حال در پاسخی که به پرسش من داد اشاره کرد به انتساب چالنگی به یک‌سری جریان‌های شعری. حالا باز من از همین ‌جا می‌خوام پرسش دیگری رو مطرح بکنم که البته پیشاپیش میدونم شاید پاسخ قطعی نداشته باشه و شاید دوستان هم پاسخ قطعی برای این پرسش نداشته باشن ولی دیدگاه‌شون به هر حال حتما مفید و کمک‌کننده خواهد‌بود. احساس من اینه، استنباط من اینه که چالنگی تقریبا میشه گفت شاعری گوشه‌گیر است؛ به جز مدت کوتاهی که در نشریات بوده، کار کرده و فعال بوده. بعد به دلایل شغلی بر میگرده به شهرستان و در اونجا سال‌های طولانی معلمی می‌کنه و تقریبا جزو افرادی نیست که خیلی در مورد خودش اینور و اونور حرف بزنه یا اینکه اهل جمع و جماعت باشه. با این وجود می‌بینیم به دو جریان شعری منتسب میشه؛ هم شعر دیگر و هم به اصطلاح شعر ناب. آیا تناقضی در این می‌بینید؟ به نظرتون یک آدمی که منزوی است آیا در عین حال اهل کار جمعی است؟ یا این‌که این نوع انتساب‌ها خیلی هم به اصطلاح دقیق نیست و دیگران یه همچین تصوری از این نوع جمع دارن؟ یا مثلا جریان شعر دیگر یا جریان موج ناب آیا میشه گفت که اینها جریان‌ها، نهضت‌ها یا حرکت‌های شعری بودند اصلاً؟ یا این‌که یک تصور همگانی شکل گرفت بر اساس نوعی اشتراکات در سبک یا حتی براساس حلقه‌های دوستانه و ارتباطات دوستانه که بین چندتا شاعر وجود داشت؟ این نکته خیلی مهمه. با این‌که سال ها در مورد این جریانات شعری حرف زده شده ولی هنوز ما این نکات بدیهی را نمی‌دونیم که آیا میشه این‌ها رو یک جریان نامید؟ میشه این‌ها رو یک سبک نامید؟ آیا یک نهضت ادبی بودند این‌ها یا این‌که فقط یک محفل بودند که نامی هم بهشون داده شد؟ هر کدوم از دوستان که مایل هستند صحبت کنند. مهدی جان شما مثل اینکه می‌خواین شروع کنید.

مهدی گنجوی : ممنون علیرضا جان، سوال سختی پرسیدی. خوب میدونی چالنگی خودش یک دوره‌بندی برای شعر خودش قائله. شاید ما بتونیم این دوره‌بندیشو تکمیل بکنیم و بهش حواشی هم بزنیم. چالنگی سال ۴۶ رو سال ویژه‌ای توی دوره‌بندی شعر خودش میدونه و میگه که قبل از سال ۴۶ من شعرهایی که صبغه اجتماعی داشتن میگفتم. و کارهاش هم از نظر نشریات، در خوشه چندتاش در اومده که بعضی‌هاش از معروف‌ترین‌هایی هست که در اذهانِ خیلی‌ها هم تکرار میشه. و از سال ۴۶ به نقل از خودش، در همون مصاحبه «شناسنامه به روایت دست» که با انتشارات مانیاهنر در اومده ]به کوشش علی عبدالله‌پور[ میگه که من گرایش پیدا کردم از اون نوع شعر به شعری که اسمشو میذاره «هستی‌شناسی فردی» و شعرهای دوره ۴۶ به بعد خودش رو در واقع زیر مجموعه این دومی قرار میده.

خوب می‌دونید «زنگوله تنبل» شعرهای سال‌های ۴۷ تا ۵۰ ایشون هست. تقریبا یعنی این دوره دوم. این دوره دوم شاید در واقع یکی از تاثیرگذارترین‌ها از باب همین مسئله‌ای هست که تو گفتی؛ هم در شکل‌گیری «شعر ناب»، ]یا به عبارت دقیق‌تر[ انتساب «شعر ناب» به چالنگی و هم از نظر «شعر دیگر». البته ما بعدا می‌تونیم در مورد شعر‌های ۴۰ سال آخر عمر چالنگی هم جدا صحبت کنیم. ببینیم اونها چه شکلی هستن و من بعدا به این موضوع دوباره برمی‌گردم وقتی ما بحث طبیعت توی شعر چالنگی رو خواهیم داشت.

درباره این دوتا موضوع: انتسابش به «شعر دیگر» و «شعر ناب». در مورد «شعر دیگر»، خودش بخشی از اون گروه بوده؛ گروهی که در اون دوران دوتا جزوه‌ی «شعر دیگر» رو چاپ میکنن. ولی در مورد «شعر ناب» خوب تفاوت داره چون «شعر ناب» عمدتاً حول مجله تماشا در سال‌هایی شروع به کار می‌کنه که دیگه چالنگی به‌شخصه چندان فعال نیست در عرصه ادبی؛ و در واقع سکوتِ طولانی‌ش آغاز شده. چند سالی هم هست که آغاز شده. انتساب چالنگی به «شعر ناب» به‌طور خاص توسط منوچهر آتشی هست. این‌طوری که من متوجه می‌شم. این آتشی‌ست که یک جوری تبار شعر خودشون رو، یا این نوع شعرگویی رو، به شعر چالنگی برمی‌گردونه و نه اینکه خود چالنگی لزوماً بخشی از اون ]ملاقات[ باشه. من خوشم آمد فیروزه میزانی گروه «شعر ناب» را به عنوان یک «ملاقات» معرفی میکنه، نه یک جنبش. چالنگی خودش بخشی از اون «ملاقات» افراد در محدوده‌ی شعر ناب نیست. در مورد «شعر دیگر» اما همین جور که گفتم چالنگی بخشی از آن جریان بوده؛ به طوری که بر سلوک ادبی‌ش هم تاثیر گذار بوده مشخصا؛ بخشی از اون چیزی که خانم چهارمحالیان هم اشاره کردن. اینکه حتی نوعی از رفتار ادبی که آیا یک چیزی رو منتشر بکنیم یا نه، اینها متاثر از این گروه بوده، یعنی مثلاً اگر درخواست مصاحبه ازش در اون دوره می‌کردن به خاطر ورودش در این گروه «شعر دیگر» و اون صحبت‌هایی که در اون گروه بوده اون مصاحبه رو رد کرده. یا ما می‌دونیم که در شبِ شعرِ خوشه که قرار بوده چالنگی شعر بخونه ولی به خاطر اینکه افراد گروه یک‌جور به این نتیجه میرسن که مثلا در این جریان شعرخوانی نداشته باشن اون شعرخوانی رو در خوشه رد می‌کنه. میخوام بگم این مراوداتش هم یک مراوداتی‌ست در حیطه نظری؛ یعنی مکالمات ادبی دارن، درباره زیبایی‌شناسی شعر صحبت میکنن. و در یک دیالوگ با هم هستن که روی هم تاثیر میذارن و از هم تاثیر میپذیرن. و هم مراوداتی که بر سلوک ادبی‌ش به عنوان یک شاعر تاثیر می‌ذاره. چون من چالنگی رو به یک معنا جزو اون شاعرانی میدونم که شعر درونشون یک وضعیته و نه فقط یک حرفه. یعنی یک انسانِ شاعر است به عنوان اینکه شعر به عنوان بخشی از هویتش است که در رفتار روزمره‌اش هم حاکمه؛ یا میشه مشاهده‌اش کرد.

به طور خلاصه، درباره‌ی نسبت چالنگی با «شعر دیگر» به نظرم نسبت درستیه و بخشی از اون جریان است. ولی نسبتش با «شعر ناب» یک نسبت انتسابی است، و آن هم انتساب توسط بخشی از اعضای «شعر ناب». مثلا هرمز علیپور آن‌طور که من دنبال کردم آن‌چنان تاکیدی نداره بر هوشنگ چالنگی به عنوان شخصیت موثر بر شاعری خودش. یا فیروزه میلانی به طور خاص…

علیرضا آبیز: فیروزه میزانی

مهدی گنجوی: ببخشید فیروزه میزانی. میزانی حتی از بیژن جلالی یاد می‌کنه به عنوان کسی که روی شعر خودش و در شکل‌گیری نوع نگاه خودش به شعر موثر بوده. بیشتر اینکه چالنگی رو به شعر ناب انتساب بدن متاثر از آتشی و نقش مجله تماشا به عنوان یک ارگانی که تو اون دوره خیلی در پیشبرد این نوع صدا و گرد آوردن این «ملاقات» موثر بوده میشه یاد کرد.

علیرضا آبیز: خیلی ممنونم آقای سنبل‌دل یا خانم چهارمحالیان شما میخواید چیزی اضافه کنید یا برم سرِ پرسش بعدی.

فرشاد سنبل‌دل: من اگه اشکال نداره یه چیز کوتاهی اضافه کنم. خیلی موافقم البته با بحثی که مهدی مطرح کرد. یه نکته‌ی دیگه به نظرم میرسه در رابطه با جریان بندیها. ببین به هر حال ما منکر این نمی‌تونیم بشیم که حرکت شعرِ دیگر درواقع تلویحاً اعم از سایر جریان‌ها مثل موج شعر ناب یا موج سوم و قسّ‌علی‌هذا انگاشته شده. بحثی که وجود داره اینه که به نظر میرسه یه نوع سیالیت تو این جریان بندی‌های شعردیگر-محور وجود داره. البته از اونجایی که ما تاریخ نویسی ادبی جدی برای شعر مدرن فارسی نداریم این سیالت اجتناب‌ناپذیز است. یعنی مشخصاً و صرفا محدود به جایگذاری چالنگی یا حالا این شاعر، این فردیت تاریخی خاص در این جریان‌های مشخص و ویژه نیست. مثلا فرامرز سلیمانی در کتاب «شعر شهادت است» چالنگی رو به عنوان محور یه جریان دیگه ای در نظر میگیره و براش نمودار و چارت هم درست میکنه که نشون بده این شعر چه نوع شعری است. سلیمانی نموداری ترسیم میکنه با عنوان خط تاثیرگذاری هوشنگ چالنگی. در این نمودار سه شاخه منشعب از شعر چالنگی رو معرفی میکنه که یکی از آنها موج نابه. مقصودم از این مثال این بود که عموما در میان شاعران نزدیک به هم، مشخصا کسانی که در طیف شعر دیگر تا شعر ناب میشینن هر گاه محوریت به یک شاعر ویژه داده میشه حولش یک صورت‌بندیِ شبه‌نظری به مقصود تولید یک ساختمان، یک موج، یک حرکت یا جریان صورت گرفته. حال این ممکن بوده شفاهی باشه به مناسبت. اصلاً این شاعران مایل به یک نوع سنت شفاهی غیرنظری هم هستن و تن به اینکه تحلیل بشن، تثبیت بشن نمیدن. این البته ویژگی مهمی هست در این شاعران. همین ویژگی هست که درواقع آوانگارد نگهشون میداره. این شاعران از اینکه صورت‌بندیِ نظری بشن و به یک تئوری شعر شفاف برسن فرار میکنن. و به واسطه‌ی همین ویژگی بیرون از صورت‌بندی‌های مین‌استریم ]جریان اصلی[ قرار میگیرن. پس هرگاه شما محوریت رو به یکی از شاعران شاخص در این جریان‌ها بدین جریان‌های دیگری شکل میگیرن و این احتمالا دلیل اصلی این مشکلات در صورت‌بندی‌های تاریخی و نظریِ شعر مدرنه.

علیرضا آبیز
آتفه چهارمحالیان
مهدی گنجوی: علیرضا جان من می‌تونم یک نکته‌ای رو بگم به‌خصوص درباره این بحث انزوا. آیا چالنگی شاعر گوشه‌گیری بوده یا نه؟ به نظرم اگر منظور این باشه که به چه میزان با حلقه‌های ادبی در طول زندگیش در ارتباطِ فعال بوده، نمی‌تونیم بگیم که همیشه گوشه‌گیر بوده. تا سن حدود ۳۴ و ۳۵ سالگی ]مرتبط بوده[. خودش هم واضحاً حتی یک لحظه‌ی خیلی مشخصی توی زندگی خودش هست که هی مرورش می‌کنه که گویا از یک سفرِ هیپی‌وار به هند بر‌می‌گشته ایران؛ در مرز قرنطینه می‌شه به خاطر یه بیماری که در اون موقع درست یادم نیست از افغانستان یا پاکستان میومده ایران. در قرنطینه میشنوه که معلم می‌خوان و می‌تونه بره معلم بشه. این به لحظه‌ای خاص در زندگیش تبدیل میشه که بعد از اون به سمت زندگی زناشویی – به نقل از خودش – می‌ره و ]از محافل ادبی[ فاصله می‌گیره.

ولی مثلا دوره قبلشو نگاه میکنی ما با شاعری مواجهیم که در تهران تو بنگاه فرانکلین کار میکنه؛ با پرویز اسلامپور کار میکنه؛ با حلقه‌های مختلف شاعری در ارتباط است. در شکل‌گیری نشریات ادبی و چاپ اشعار در نشریات ادبی فعال است. با شاملو رفت‌و‌آمد میکنه. به «خوشه» مطلب میده. ما در اون دوره با یک شاعر کم‌گو که مراودات ادبی محدود داره مواجه نیستیم. بعدش است که یک تصمیم می‌گیره و این مراودات تغییر می‌کنه.

علیرضا آبیز: درسته. البته این استباط من بود از همون گفت‌و‌گویی که خانم چهارمحالیان با آقای چالنگی انجام داده‌بود و در اون دستِ‌کم در مورد انتسابش به موج ناب با اما و اگر صحبت کرده‌بود. حالا البته ما میخواستیم بیشتر بر خود چالنگی متمرکز باشیم ولی برای اینکه از این بحث گذر کنیم یک پرسش دیگر از دوستان بپرسم. در‌واقع ما از ته شروع کردیم اومدیم به سر. خواستم از جزء به کُل برسیم حالا از کُل برمی‌گردیم به جزء. این نام‌گذاری که مثلا در همین دو کانسپت]مقوله[ -حالا هرچی اسمشو بذاریم- مثلا «ملاقات» که چالنگی منسوب بهش هست هر دوشون از نظر نام‌گذاری ویژگی‌های خاصی دارند. مثلا شعرِدیگر یک نام سلبی است به جای این که یک نام ایجابی باشه. یعنی اگر واژه دیگر را به عنوان نام در نظر بگیریم داره خودشو به عنوان جریانی فارغ از یا سوای از جریان‌های مسلط روز معرفی میکنه بدون اینکه هیچ‌گونه صفتِ ایجابی برای خودش قائل باشه. یعنی همان‌طور که آقای سنبل‌دل هم گفنتد مثل یک چتر گسترده ‌است. تو گویی که اگر ما به یک جریان اصلی در شعر اون زمان قائل بوده باشیم، شعرِدیگر داره ادعا می‌کنه که ما اون نیستیم. نمی‌گه ما چه هستیم اما میگه ما اون نیستیم. حالا یک پرسش اینه که اون چیه که این خودش رو از اون جدا میکنه؟ آیا منظور از جریان اصلی همون جریان شعرِ اجتماعی‌ست که بخش قابل توجهی از شعر این دوره است؟ ما همزمان جریان شعر رمانتیک و غنایی و عاشقانه و این‌ها رو هم داریم اما در هر حال وجه نسبتاً مهمی از شعر دهه‌ی ۴۰ و حتی تا بخشی دهه‌ی ۵۰ شعر اجتماعی و سیاسی است. در مورد شعر ناب هم من باز با همین نام‌گذاری مسئله دارم. عنوان شعر ناب هم هیچ چیزی درباره‌ی شعر به ما نمیگه چون یک صفت بسیار کلی و غالباً تفسیرپذیره ولی هیچ محملی، هیچ توصیفی نیست از این جریانات. این دو نکته را گفتم حالا میخوام این پرسشو مطرح کنم: با این وضع این نام‌گذاری‌ها به‌ جز اینکه به مورخ ادبی کمک بکنه چه سود دیگه‌ای داره؟ یعنی برای خواننده‌ی عام شعر آیا این نام‌گذاری‌ها هیچ مفهومی داره یا فقط به درد تاریخ ادبیات می‌خوره؟

آتفه چهارمحالیان: علیرضا جان به نظرم دست روی نکته‌ی مهمی گذاشتی، چون از مخاطبان حرفه‌ایِ ادبیات گرفته تا مخاطبان دور‌تر مدام درباره‌ی این نام‌گذاری‌ها و اینکه مثلا فلانی منسوب به آن جریان است و دیگری منسوب به این جریان‌ می‌شنوم. منتها می‌خواستم اشاره کنم که فکر می‌کنم چرا در این دوره تاریخی این اتفاق افتاده؛ این باید مهم باشه که تعدادی از اصحاب و سران این چند جریان در همه‌ی این نحله‌ها دیده می‌شن. به طور مثال شما مثلا پرویز اسلامپور را در نظر بگیرید که در شعر دیگری‌ها دیده می‌شه، بعد بخشی از این شعر دیگری‌ها که به نوعی خودشون رو میراث‌دار موج نو می‌دونند می‌آیند ومانیفست شعر حجم رو ابداع می‌کنند، ازآن طرف، بعدتر موج ناب منشعب می‌شه که خودش را متاثر از تعدادی از شعرِ دیگری‌ها می‌دونه. اشاره کنم به مصاحبه‌ای از بهرام اردبیلی که در آن خیلی ساده و سر‌راست گفته که اصلاً آن موقع ظاهراً در چه گروهی بودن و شاعر بودن گویا لازم و ملزوم همدیگر شده‌بودند و همینطور گروهی پس از گروهی دیگر در حال زاده‌شدن بود. با دریافت شخصی خودم در مجموع فکر می‌کنم عناصر مشترکی، هم در شعر حجم و هم موج نو، هم شعر دیگر وهم در شعر ناب می‌توانیم پیدا کنیم. اما از میان این جریان‌ها، شعر حجم بود که آمد و مانیفست داد و در واقع بسیار آگاهانه، گذری از امپرسیونیسمی که مثلا در شعر دیگری‌ها دیده می‌شد به سمت نوعی اکسپرسیونیسم ادبی انجام داد و یدالله رویایی آمد اعلام کرد که اصلاً شعر دیگر وجود نداره؛ لحظه‌ای بارقه‌ای بوده، درخشیده و از بین رفته و شکل تبلور یافته، فرموله شده و در واقع منتهی به سبک آن را ما قرار است در شعر حجم ببینیم. می دانیم رویایی مذاکراتی با این افراد داشته برای امضا گرفتن‌ ازشان، در مورد امضا ندادن‌شان وتا جایی که من می‌دونم، بیژن الهی که (در همون مصاحبه‌ چالنگی اشاره می‌کنه) به نوعی تئوریسین شعر دیگر بود، تاکید داشته که نباید مانیفست شعر حجم رو امضاکنند، آنچه بهرام اردبیلی از آن به عنوان دام-چاله نام می‌بره. اما در ارتباط با چالنگی، تاکید و اصرار خود اوست که شعر دیگری خونده بشه و نه موج نابی. حتی در همون مصاحبه هم می‌گه که او ۱۰ سال فاصله داره از اولین زمان‌هایی که چیزی به نام موج ناب در حال پا گرفتن بوده‌است. به‌هر رو در این قضیه به نوعی روی همون تاثیرگذاری شاخص‌ها می‌شه بحث کرد. اینکه گفتی شعر دیگر یک نام سلبیه و ایجابی نیست رو هم قبول دارم چون در مصاحبه‌های دیگرهم که قبل‌تر تک و توک انجام شده مشهوده. چالنگی، اردبیلی و یک مصاحبه شجاعی انجام داد. آریاپور حرف زد. حتی خود اون‌ها هم در قالب مثلاً یک، دو، سه، چهار یا «ا» تا «ی» نمی‌توانند شعرشان رو فورمولایز [صورت‌بندی] کنند و نمی‌تونن بگن که الان اینها بر مبنای این محورها شکل گرفته و آنها تعمد داشته‌اند. دو تا سه تا محور بوده گویا که یکی‌اش این بوده که بله شعر اجتماعی رو برایش تعریف دیگری دارند و بر امرِ فردیت شعری بر اساس اینکه ذهن شاعر به مثابه یک اثر هنری بیش از یک اثر هنری فردیت یافته باشه، تاکید دارند و روی نکته‌ی درستی دست گذاشتی که حالا با این حساب ما باید به عنوان یه جریان به این آثار نگاه کنیم یا یک سبک ببینمیش یا در واقع چه صورت‌بندی ادبی می‌تونیم براش قائل باشیم.

علیرضا آبیز: خیلی ممنونم. فرشاد جان شما نکاتی رو که خواستی بگی لطف میکنی بگی؟

فرشاد سنبل‌دل: مرسی. من فکر کردم که خیلی جالب بود به نظرم این آنالیز از اسم شعر دیگر. بحث اینه که اتفاقا من موافق این نیستم که این سلبیت سرشت نمای شعر دیگر نیست یا اینکه از ویژگی‌های این جریان چیزی به‌دست نمیده و صرفا نامیه بر چیزی گذاشته شده. در واقع عنوان «شعر دیگر» اتفاقا تعریف این جریانه به این مناسبت که حتی آوانگارد تاریخی رو هم این‌جوری تعریف میکنن. تعریف آوانگاردیسم دو تا وجه داره. یک وجهش اینه که از نهادینه شدن فرار میکنه. جریان آوانگارد یا آرتیست آوانگارد از اینکه تعریف بشه مشخص بشه جایگذاری بشه در تاریخ؛ از این فرار میکنه. وجه دوم اینه که من علیه هر آن چیزی هستم که پابرجاست؛ که پایه داره، نهاد است. پس آوانگارد علیه هرگونه نهاد است. در عنوان «شعر دیگر»، اتفاقا اون دیگری که داره مراد میکنه علیه هر آن چیزیه که به عنوان نهاد در بدنه شعر فارسی موجود بوده در اون تاریخ. به همین مناسبته که من اتفاقا مایلم که این دسته از آوانگاردهای استتیک رو که آوانگاردهای غیر متعهد هستن، اگر چه کارکرد سیاسی داره اون تجربه‌های فرمی که میکنن که بحث دیگری هست، به اسم جریان‌های اصلی آوانگارد یا آوانگاردهای تاریخی بخونم. به خاطر این‌که اصلا بر این مبنا و بر این دو اصل زاده شدن اینها. وجه دیگه‌ای جز این دو اصل نداریم یعنی اصلا بر مبنای سلبیت هست که اینها فعالیت میکنن. یه دلیل اینکه گروهی از دل گروهی دیگر بر میومده به مناسبت‌های مختلف و توی شرایط مختلف، همین بوده. چون هر آن لحظه که اینها احساس میکردن چیزی در گروه فعلی نهادینه شده ازش بیرون میزدن و یک گروه سیال تعریف ناشدنیِ تجربه‌گرای دیگر رو بنیان یا «نابنیان» میذاشتن. تا زمانی که اون هم نهادینه بشه و از اون هم عبور کنند. به همین مناسبت فکر می‌کنم اتفاقا «شعر دیگر» تعریف شعر دیگره نه فقط نامش؛ همین طور شعر ناب. شعر ناب در واقع همین وجه سلبی رو دوباره داره و اتفاقا به یه اصل دیگه‌ای از آوانگارد تاریخی اشاره داره و اون هم اینه که آوانگاردهای تاریخی اگر چه متاثر از وضعیت جهان دست به تجربه می‌زدن، مشخصا بعد جنگ جهانی و فضای اطرافشون، اما سعی میکردن موجودیت امر روزمره و امر ملموس را در کار خودشون تا اونجایی که میشه از بین ببرن تا اونجایی که میشه بیرون بذارن و هر آن چیزی که از روزمرگی وجود داره، از اون جهان واقع در اطرافشون وجود داره، رو تبدیل بکنن به تعریف خودشون از واقعیت. شعر ناب هم به نظر من میرسه که گوشه چشمی به همچین بحثی داره. اون نابیت به نظر میرسه که همون دیدن چیز نادیدنی در واقعیت جهان بیرون است یعنی اون رو بکشیم بیرون و بیاریم داخلش کنیم. یعنی در حالی که در جهان خارج انقلابه، جنگه، قحطیه یا هزار چیز دیگه مشخصاً در این دوره تاریخی در این جریان وجود داره و رشد و نمو میکنه و بعد هم داره استبلیش [تثبیت] میشه فارغ از همه‌ی آن چیزها، بیاییم و اون جان مطلب رو ازش در بیاریم. اون چیزی که ناب هست و روزمره نیست. به همین مناسبت فکر می‌کنم در شعر ناب هم به درجه‌ای مثل شعر دیگر اون نام کارکرد تعریفی هم براش داره. صرفا یه لیبل [برچسب] نیست که یه صورت‌بندی تاریخی بهش داده باشه و همین‌جوری که شما بهش اشاره کردید صرفا به کار تاریخ ادبیات بیاد. میشه از تو دلش این بحثو در آورد اگرچه این فقط یه تحلیل مدل مطالعات فرهنگیه دیگه. یعنی احتمالا واقعیت تاریخی میتونه اینو تغییرش بده؛ یعنی ما اگر فکت تاریخی داشته باشیم که چرا این اسم به این مناسب مثلا کپی شده از جایی اومده یا مثلا به یه مناسبت تولید شده.

علیرضا آبیز: خُب البته این خیلی مرتبط به بحثمون نیست ولی در مورد آوانگاردیسم من خیلی با شما هم‌نظر نیستم. یعنی نمونه‌ای سراغ ندارم، نه اینکه بخوام از حیث نظری با شما مخالفت کنم، ولی نمونه‌ای سراغ ندارم از یک حرکت آوانگارد یا جنبش آوانگارد که راه به دهی باز کرده‌باشه و بعد از مدتی به جریان اصلی بدل‌ نشه و به همین دلیل به نظر من آوانگاردیسم همیشه زمان‌مند و مکان‌منده یعنی حرکتی که مثلا در دهه ۳۰ میلادی در پاریس آوانگارد بوده و در دهه ۴۰ میلادی در پاریس یک حرکت مین استریم [جریان اصلی] ممکنه در دهه ۷۰ شمسی در تهران یه حرکت آوانگارد محسوب بشه. اما در هر حال اگر این حرکت آوانگارد حرکت اصیلی باشه و راهی به جایی باز بکنه، خود اون حرکت چاره‌ای نداره جز اینکه تبدیل به جریان اصلی بشه. حالا افراد میتونن دوباره آوانگارد باشن ولی حرکت‌شون نمیتونه آوانگارد بمونه. مثلا شاعران دیگر میتونن آوانگارد باشن و هر لحظه از خودشون فرا برن یا فرو برن. در هر حال آوانگاردیسم به یک معنا یک انحرافه، الزاما به بالا نیست. میتونه به چپ، راست و هر سویی بره.

فرشاد سنبل‌دل : بله برای اینکه خلط مبحث نشه اضافه کنم که من با شما موافقم. اتفاقا جان اشبری میاد همین صحبت رو میکنه. میگه مسئله اینه که آوانگارد، آوانگارد باقی نمیمونه. به محض اینکه مین استریم [جریان اصلی] بشه، به محض اینکه به تماشای عموم گذاشته میشه دیگه آوانگارد نیست بلکه آوانگارد تاریخیه. یعنی به عنوان یک نمونه آوانگارد در اون بازه زمانی بررسی خواهد شد و در لحظه دیگه کارکرد آوانگاردی نداره. چالنگی هم همین ویژگی رو داره. من یادمه که اون موقعی که یه گزیده‌ای از شعراشون درآورد مروارید [نشر مروارید] من همون موقع یه چیزی نوشتم و تو اعتماد [روزنامه اعتماد] منتشر کردم. البته خوب خامی و جوونی کردم و زیادی تند بود که نباید می‌بود. منتها اونجا بحث این بود که چالنگی خیلی تلاش کرده‌بود در اون مقدمه که بگه کی گفته ما نیمایی نبودیم ما خیلی هم نیمایی بودیم. ما خیلی هم نیما میخوندیم. اون موقع من اعتراضم به این بود که چالنگی ویژگی سلبی جریان خودش رو یا حالا هر جریانی که منتسب بهشه، که یه ویژگی آونگارده، و آوانگارد اینجا نه به معنی مکتب به معنی خاصیت بکار می‌برم، کار خودشو [از اون ویژگی] خالی میکنه تا امروز که بخشی از جریان اصلی باشه. چون این موج شروع شده بود اون تاریخ. خیلی کوتاه بود بعد از مرگ الهی که این گزیده شعر دراومد با مروارید. و این موج شروع شده بود. یعنی هر جا که نگاه می‌کردی یه بخش از یه شعری مشخصاً حالا الهی و اردبیلی می‌دیدی که خیلی زیاد بود اون روزها تو نسل من حداقل. به نظر من در اون تاریخ این یه تلاشی‌یه برای اینکه حالا نهادینه کنیم اون چیزی که یه جریان آوانگارد بود و حالا کمک کنیم به اینکه مین استریم[جریان اصلی] بشه.

علیرضا آبیز: خیلی ممنونم. اگه دوستان در این مورد نکته ای دارن بگن وگرنه من یک پرسش مطرح کنم.

آتفه چهارمحالیان: علیرضا جان، حالا اگر آقای گنجوی می‌خواهند صحبت کنند، من بعداً می‌گم.

مهدی گنجوی: شما بفرمایید، من بعد از شما.

آتفه چهارمحالیان: می‌خواستم بگم حداقل تا جایی که از حشرونشر محدود شخصی با این آدم‌ها سراغ دارم، در دوره‌ای که شعر می‌گفتن تاکیدی بر آوانگارد بودن (به معنایی که حداقل نسل ما از آونگاردیسم سراغ دارند) نداشتند اما به طور مشخص چون بحث ما اینجا خود چالنگی یه، او به غایت بر مدرن بودن تاکید داشت و مثلاً نیما را یکی از معدود شاعران مدرن می‌دید و شعر دیگر رو در شاخص‌هایی منتزع از شعر نیما می‌دونست. حتی در مصاحبه‌هایی که این اواخر با هوشنگ آزادی‌ور شد در ارتباط با شعردیگر، او اشاره می‌کنه به اینکه از قضا شعردیگر با همان معنایی که ما از معنازاییِ شعر پسامدرن سراغ داریم خودش رو در اون زمان تعریف می‌کرده و می‌دیده و می‌دونسته داره چه‌کار می‌کنه، اما در عین حال فکر می‌کنم از قضا این دوستان از مین استریم [جریان اصلی] شدن گریزان بودند و همان‌طور که فرشاد ابتدای صحبت اولش اشاره کرد از قضا از نهاد بودن هم گریزان بودند و یک مسئله و مشکلی که داشتند این بود که برخلاف یکی مثل رویایی که دنبال امضا می‌گشت برای اینکه آن دامنه ی شعر حجم را گسترش بده، این‌ها از تکثر گریزان بودند.

علیرضا آبیز: خیلی ممنونم. مهدی جان شما بفرمایید.

مهدی گنجوی: فقط درباره‌ی صحبتی که کردی درباره‌ی «شعر دیگر»؛ نکته‌ای هست و اشاره‌ای هم داشتند خانم چهارمحالیان. مثلا وقتی ما به «شعر حجم» می‌رسیم متن مرجع داریم، یا متنی که می‌تونیم بهش برگردیم و حولش صحبت بکنیم. ولی در مورد «شعر دیگر» اتفاقی که افتاده ما با روایت‌های گاهی متضاد یا متعارضِ حافظه مواجهیم. چون به جای متون، نقل‌ها داریم و این نقل‌ها هم در سال‌های اخیر ضبط شده؛ در سال‌هایی که توی یک پروسه‌ای هستن و شکل گرفتن – که فرشاد هم بهش اشاره کرد – پروسه‌ی کنونیزیشن [کانونی‌شدن] این شاعران. یعنی این شاعرانی که چند دهه از کارشون گذشته در یک دوره‌ی تاریخی خاص – نه لزوماً توسط خودشون – که به نظر من اصلاً دلیل‌شون خودشون نبوده و در مورد این میشه صبحت کرد که چرا این شاعران در دوره‌ی دیگری چند دهه بعد کنونانیز [کانونی] میشن. توی اون دوره‌ای که این پروسه کنونیزیشن [کانونی شدن] اتفاق می‌افته، این افراد باید نقل بکنن خاطراتشونو از یک دوره‌ی دیگر و ما با یک همچین چیزی مواجهیم.

و لیکن در نقلِ مثلا آزادی‌ور و چالنگی چیزی که مشترک هست از همین که «شاعران دیگر» که ما کی بودیم بر همین که ما با دیگران متفاوت بودیم در شعری که دنبالش بودیم تاکید دارن؛ یعنی بر وجه چیزی که تو بهش میگی سلبی. ولی اینجا در حالیکه یک وجه سلبی هست ]وجه دیگر هم هست.[ من یه چیزی رو به نظرم میاد که مشترک است هم بین شاعران «شعر دیگر» و هم «شعر حجم» و «ناب». مثلا وقتی چالنگی در مورد «شعر دیگر» صحبت می‌کنه؛ یعنی در مورد اون گروه شاعران صحبت می‌کنه با حافظه‌ی چند دهه بعدش، میگه ما اون زمان بحث می‌کردیم که چه چیزی بوده که عنصرِ پایدارِ شعر در طول تاریخ بوده. چه چیزی هست که در شاعران یونان باستان بوده، در حافظ بوده و ما امروز هم باید اون رو جست‌و‌جو بکنیم و در شعرمون پیاده بکنیم؛ یعنی به عنوان یه زیبایی‌شناسی فرا‌تاریخی. میخوام اشاره بکنم یک رگه این‌جوری و یک خوانش این‌جوری درون‌شون بوده. حالا این منو یاد یه نامه می‌ندازه. نمی‌دونم نامه‌های رویایی به پرویز اسلامپور که نشر آفتاب در آورده رو مشاهده کردید یا نه. این یه نامه‌ای هست که یه بریده‌اش رو من برای صحبت امروز گذاشتم. خیلی جالبه. رویایی به پرویز اسلامپور درست بعد از امضایِ مانیفستِ «شعر حجم» نامه میده و این دو پاراگراف رو از اونجا میخونم. میگه:

سهراب سپهری تلفن کرده بود که: مانیفست را خوانده است. به به به. چقدر خوب است که این‌قدر زنده هستید توی این برهوت…ولی خب البته می دانید…می خواهم بگم که..اه… و بالاخره خالی کرد که: فکر می‌کنید سر این عقیده باقی بمانید؟ فکر نمی‌کنید چهار سال بعد به چیزهای نوتری در هنر برسید، آن هم در زمانی که این همه متحول و سریع است…

گفتم که این یک کانسپشن جهانی ست و در قلمرو تمام هنرها، ما به این حقیقت رسیده ایم که ناب ترین خلاقیت‌های ذهن بشر از کهن تا معاصر وقتی به نابی و اطلاق رسیده است که همین مکانیسم را داشته است که به اختصار نوشته ایم، یعنی عبور از اسپاسمان‌های ذهن. اگر قبول می‌کنید که اسپاسمانتالیسم به عنوان کشف تازه، شعر و هنر و معارف بشری را در گذشته و امروز و فردا حیات تازه و دیگر می‌دهد کافی ست که نه تنها مانیفست بدهیم بلکه هر دست افشانی دیگر را نیز برایش بکنیم.

این نقل را از صفحه ۴۰ و ۴۱ این کتاب، که خیلی هم کتاب خوندنی‌ای هست آوردم. میخوام بگم که این وجه، این تاکید بر یک زیبایی‌شناسی و یا به عبارت دقیق‌تر کشف یا کوشش برای کشف یک زیبایی‌شناسی فراتاریخی، به نظر من این اونجایی هست که «شعر دیگر» و اعضای «شعر دیگر» رو، ولو اینکه خودشون رو به نیما منتسب بکنن – که به واقع هم همشون در یک دیالوگ مداوم با نیما بودن یا شعرشون در بستر این دیالوگ ساخته شده – ولی یه انشقاق جدی در تئوری میکنن با شعر نیما. که اون‌جوری که من می‌بینم‌اش در شعر نیما ما همیشه با یک زیبایی‌شناسی تاریخی مواجه هستیم؛ یعنی در نیما زیبایی‌شناسی یک امر تاریخی هستش. ولی در این شاعران، این پروسه ]کوشش برای کشف زیبایی‌شناسی فراتاریخی[ پروسه‌ای هستش که من فکر میکنم یه فاصله‌گیری از ]نیماست.[ گرچه یک حرکت مدرنیستی هست ولی لزوما در ادامه فلسفه‌ی نیما و زیبایی‌شناسی تاریخمند نیست. در واقع معکوس اون هست.

حالا این رو اگه بعدا بتونیم صحبت کنیم درباره این‌که چه جوری می‌تونیم این پدیده، این اتفاق، رو از منظر همان کالچرال استادیز [مطالعات فرهنگی] که فرشاد اشاره کرد، در بسترِ تحولاتِ سیاستِ فرهنگیِ عصرِ پهلوی دوم و در بستر کل تحولاتِ بومی‌گرایی در اون عصر و مسائلی از این دست بازخوانی کنیم، آیا می‌تونیم این رو در دل جریان‌های تاریخی اون دوره – که در هنرهای مختلفی غیر از شعر مثلا در مکتب سقاخانه و غیره و ذلک هم نمونه‌هایی داره – آیا می‌تونیم این رو به اون پیوند بدیم و تاریخ‌نگاریش بکنیم. این یک بحثیه که اگه خواستیم می‌تونیم بهش ورود بکنیم؛ ولی خواستم اینو بهش اشاره داشته باشم.

علیرضا آبیز: خب خیلی ممنونم. نکات خیلی جالبی مطرح شد. نکته‌ای رو که مهدی گفت استفاده بکنم و این رهیافت رو با شما درمیون بزارم که آیا تصور می‌کنید اگر با همین دیدگاه که شما الان خیلی خوب توضیح دادید- دیدگاه فرا‌تاریخی و حتی اون ذهنیت کشف عنصر پیوند دهنده‌ی همه‌ی شاعران یعنی اون چیزی که بین شاعران کهن و شاعران امروز انگار که مشترک هست نگاه بکنیم- میشه توضیح داد نوعی تصور یا، حتی بگم توهم اشکال نداره، توهم فرزانگیِ شرقی در شماری از این شاعران بوده و مثلا ما چالنگی را میتوانیم دچار یا در واقع بهره‌مند از -بستگی داره چطور تعبیر بکنیم- از یه جور فرزانگی شرقی و در دل اون یک نوع تقدیرگرایی ببینیم که در شعرش هم نمودهایی داره یا نه؟ با این برداشت تا چه اندازه موافقید. یا خیلی کلی و مبهم گفتم.

مهدی گنجوی
فرشاد سمیل دل
مهدی گنجوی: اگر دوستان می خوان صحبت کنند وگرنه من یه اشاره‌ای می‌کنم که یک یادداشتی پشت همین کتابِ انتشارات نشر افراز بود. ناشرش افراز بود؟ همون کتابی که کلیات آثار…

علیرضا آبیز: بله نشر افراز. مجموعه کامل اشعار

مهدی گنجوی: بله، پشت جلدش یک سطر هم از رضا براهنی هست در توضیح آثار چالنگی. فکر می‌کنم من از اینجا میتونم حداقل یک ورودی بکنم به پاسخ به سؤالت. به نقل از تکاپو آذر ۷۲. رضا براهنی گفته: «شعر هوشنگ چالنگی، لحن بیان چیستانی الحان عرفانی را دارد و ترکیباتش یاداور برش‌های شکیل متون دردمندانه عرفانی‌ست».

اینو میگم به خاطر اینکه من در شعر چالنگی رابطه با شطحیات می‌بینم، با ادبیات شطح و با ادبیات صوفیانه. ولی لزوماً این رو هیچ ربطی به سوررئالیسم نمی‌دم و تفاوت قائلم بین این ارتباط گرفتن و بهره‌گیری از امکاناتی که ادبیات شطح داره به ما میده، با جنبش سوررئالیستی در شعر جهان. از اینجا میخوام برگردم به صحبتی که خودت داری. من فکر می‌کنم که در خیلی از شاعران «شعر دیگر»، اتفاقاتی میفته در شعرشون به خاطر همین که یک مراوده‌ای پیدا میکنن با ادبیات عرفانی. میتونن به شعر مدرنیستی صوفیانه و به شکل‌گیری‌ش کمک برسونن. اتفاقی که در یک مواردی در شعر بیژن الهی به نظر میاد میفته. ولی لزوماً به این معنا نیستش که وقتی با ادبیات شطح در ارتباط هستن اون شطحیات رو میان مثلاً با فرویدیسم، یا جنبش‌های سیاسی‌جهانی و مواردی از این دست پیوند میدن. یعنی یک افتراق خیلی جدی از نظر اینکه اون انقلاب نظریشون توی زیبایی‌شناسی شعر چه نسبتی با انقلاب اجتماعی-‌سیاسی داره و چه نسبتی با انقلابِ نگاهِ ما به هستی‌شناسی انسان و رابطه‌ی انسان با طبیعت و رابطه‌ی ناخودآگاه و خودآگاه داره یک تفاوت جدی هست بین این دو. البته دارم مبهم صحبت می‌کنم. امیدوارم وقتی دوستان هم جواب بدن بتونم ذهنم را شفاف‌تر در این مورد بیان کنم.

آتفه چهارمحالیان: علیرضا جان فکر می‌کنم همین مسئله هم در شعر ناب و هم در موج نو که اشاره کردی بهش، یک جور احساس تقدیرگراییِ قرین با اندوه است، که درآن گزاره‌ها گویی میل به کلان‌الگو شدن دارند و این باعث شده بیان‌ها اکثراً پیامبروار باشه و انگار به طور مداوم ما در آن واحد با یک ایزدان فانیِ رو به مرگ اما در عین حال خدایان ِگیاه و طبیعت هم سروکار داشته باشیم. از قضا نگاه می‌کردم به یادداشت هام که می‌خواستم شاخص‌های مشترک این نحله ها رو پیدا کنم، متوجه شدم اکثراً رویکردها در موج ناب این‌طوره ، حالا شعر حجم یک مقدار می‌ره به سمت اینکه علت‌ها و جهت‌ها را مشخص کنه یا ریتم داخلی قطعاتش معلوم باشه، ولی در موج ناب و شعردیگری‌ها عموماً شعرها یک ساختار رکوئیم یا مرثیه مانند دارن و در واقع انگار از زبان یک قهرمان مرده یا قهرمانی در حال ِکشته‌شدن سروده می‌شوند. اصولاً در مرثیه و اندوه ما عنصر جبرگرایی و تسلیم رو به قول دوست‌مون در شکل فرا تاریخی اون می‌بینیم. حتی گویا این دوستان به شکل مسیح‌واری اندوهشان را نشانه‌ی تعالی انسانی‌شون می‌دونن و این بخشی ازآن مانیفست و روح حاکم بر سرایش این شعرهاست. گویی یک نظام ِ ذهنی بر همه‌ی عناصر شعری‌شان داره حکومت می‌کنه و به طور پنهان تلالو داره از درون. البته یک نکته‌ای رو در ارتباط با چالنگی بگم چون این سؤال خود من هم بود و به طور مشخص از او پرسیده‌ام، که البته خیلی محتاطانه تبری جست از اعتقاد به هر نوع عرفانی و به نوعی حتی اشاره کرد به اینکه اصلاً پوزیتیویسم در نظام استدلالی و عقلانیت محاسباتی‌اش خیلی هم برایش محترمه بر خلاف دیگر دوستان. بر خلاف کسی مثل بهرام اردبیلی که به قول شما به دنبال اون عرفان شرقی می‌ره هند یا مثلا هر کدوم از دیگر ِ این دوستان که به یه صورتی از عرفان معتقد بودند که در بعضی‌هاشون جایگزین اون مرکز می شه که حالا طبیعته و نه خدا یا متافیزیک و چالنگی تبری می‌جوید از این نوع نگاه. شاید همین‌جاست که ما می‌بینیم شعر چالنگی در واقع از شعری که می خواهد در یک لحظه کارش را انجام بده و تبدیل بشه به یک اثرآبستره هنری و تمام، فاصله می‌گیره و به سمت یه شعر ساختارمندتر حرکت می‌کنه. به سمت روایت حرکت می‌کنه و تصویر در شکلی که ما در رمانتیسیسم طبیعت‌گرا سراغ داریم. در واقع بیشتر از بقیه شعرش به زبان می‌آد. آنچه که بیشتر در الهی می‌بینیم.

علیرضا آبیز: خب خیلی ممنونم. فرشاد جان شما

فرشاد سنبل‌دل : مرسی من چیزی ندارم اضافه کنم.

علیرضا آبیز: مهدی جان شما میخواید نکته‌‌یی را اضافه کنید یا یه کم نزدیک‌تر بشیم به شعر خود چالنگی

مهدی گنجوی: می‌تونیم کم‌کم موردی درباره اشعار خودش صحبت کنیم.

علیرضا آبیز : خب ببینید پس میخوام یه پرسشی از شما بکنم. شاید یه پرسش خیلی کلیشه‌ای به نظر برسه ولی احتمالاً به ما کمک خواهد کرد که وارد بحث جدی چالنگی بشیم. از نظر موضوعی یعنی درون‌مایه به نظر شما مهم‌ترین درون‌مایه‌های شعر چالنگی چیه؟ منظورم از درون‌مایه در واقع اون دغدغه‌های ذهنی ست. مضامینی که بیشتر در شعرش تکرار میشه و بسامد بالاتری داره چیه؟ و هرچی که هست چه اهمیتی داره؟ حالا برای اینکه روشن‌تر بگم: صحبت کردیم قبلاً و دوستان هم چندین بار در صحبت شون از طبیعت نام بردند. آیا طبیعت به نظر شما یه درون‌مایه هست در شعرش؟ اگر هست اهمیت خاصی هم داره یا اینکه صرفا به دلیل مثلا تعلقات جغرافیایی یا وصف محیط اطرافش به شعرش وارد شده. حالا چیزهای دیگه‌ای هم که مورد نظرتون هست رو بگید.

فرشاد سنبل‌دل: چون بحث طبیعت شد حالا فکر می‌کنم یه خُرده جذاب‌تره بحث کردن راجع به شعر چالنگی. حالا اگه از زاویه اکوکریتیسیزم [نقد بوم‌گرایانه] بخوایم بهش نگاه کنیم، اینکه این طبیعت در شعر چالنگی اتفاقا از جنس اون طبیعت‌گرایی به شکل نامفهوم که در تعریف و تبین شعر دهه ۶۰ ازش استفاده میشد نیست و خیلی شباهتی به اون تصور از طبیعت‌گرایی نداره.

علیرضا آبیز: معذرت میخوام، اون طبیعت‌گرایی رو می‌تونید بگید منظور چیه؟

آتفه چهارمحالیان: اصلا منظورم ناتورالیسم نبود.

فرشاد سنبل‌دل: بله متوجه‌ام.

علیرضا آبیز: طبیعت‌گرایی که در دهه ۶۰ گفتید، که این اون نیست، چه جور طبیعت‌گرایی است؟ یعنی وصف رمانتیک طبیعت؟ اینه منظورتون؟

فرشاد سنبل‌دل: بله مثلا مراد از اون طبیعت‌گرایی وقتی در تحلیل اون نوع شعر حرف زده می‌شد این بود که این حضور طبیعت یا ابسترکت [انتزاعی] بود، یا به عنوان متافور [استعاره] یا وصف در اشکال قدمایی‌ش و… . جذابیت چالنگی واسه من اتفاقا اینجا ست که طبیعت حتی استعاره‌ای از خود شاعر نیست، طبیعت خودشه اصلا. از همون شعر اول تو مجموعه زنگوله تنبل، «پرنده‌ی نقره‌گون»، که تصویری از یک شب مهتاب تماشایی است، دونه دونه عناصر این شعر در واقع شاعرن نه بخشی از او، نه استعاره‌ای از وضعیت شاعر یا روحیه شاعر یا یه همچین چیزی. این یکی‌شدگی شاعر و طبیعت اون چیزیه که این درو باز میکنه که بیایم از زاویه اون نقد بوم‌گرایانه بهش نگاه بکنیم. جایی که مسئله اینه که یک پرده‌ی دیگه بین انسان و طبیعت برداشته میشه و اینها باز به هم نزدیک‌تر میشن یا یکی میشن در یک نقطه ایده‌آل. توی پایان‌بندی اون شعر اتفاقا که میگه «کمان کشیده میشود و من شانه‌هایم را از آهی طولانی بیرون می‌برم» این تصویر در ادامه یه توصیف از محیط داره میاد. جاییه که انگار شما احساس می‌کنید بدون اینکه دیگه اون عناصر توی این پایان‌بندی وجود داشته باشن، بیش از این‌که این تصویر یک انسان باشه یا حالا آه می‌کشه، احساس می‌کنید که اون محیطه که داره حرکت می‌کنه. تو ذهن من این تصویر تصویر کوهه که داره حرکت می‌کنه. تصویر اون ماهه که داره حرکت می‌کنه. این‌ها به هم کشیده می‌شن از هم عبور می‌کنن. این یکی شدن اون یکی شدن فرا تصویری، فرا‌ایماژی یا مثلا توصیفی است. اون یکی شدن فلسفی‌یه که درواقع این ایده‌های جدید نقد بوم‌گرایانه دنبالشه. یه مقاله‌ای من ترجمه کرده بودم برای «زنده رود» که در واقع یکی از این امهات متون اکوکریتیسیزم [نقد بوم‌گرایانه] است. در تحلیل شعر آلباتروس کولریج است. همین تحلیل در واقع اونجا هم اتفاق می‌افته که اون شاعر و دریانورد و آلباتروس چه‌طور یک چیزند. نه اینکه استعاره‌ای از هم هستند. چه‌طور این‌ها همون یک چیزند. من این رو در شعر چالنگی می‌بینم. حالا فکر می‌کنم مهدی اتفاقا اینجا کار کرد روی اکوکریتیسیزم [نقد بوم‌گرایانه] و این‌ها احتمالا بحث و جالب‌تر باز میکنه. دوست دارم که من این درو باز کنم، پنجره رو باز کنم وارد این بحث بشیم چون نگاه یونیکیه [بی‌همتا] توی چالنگی. یعنی تکنیک نیست براش، یه ویژگی سبکی نیست. این یکی‌شدگی در واقع یه حقیقتیه در شعر چالنگی یا بخشی از حقیقته. کارکرد سیاسی شعرش هم اتفاقا از قضا از همین جا میاد. یعنی این نسبت برقرار کردن با بوم یا اون محیط زیست اتفاقا امر جدی سیاسی شعر چالنگی است. که یعنی نسبت‌های معمول عمومی جامعه رو با امر سیاسی با تعهدات اجتماعی پس می‌زنه .یه مسئله‌ی حیاتی رو پیش می‌کشه و بر اون تاکید می‌کنه و نه با اشاره کردن بهش، با یکی شدن با آن. حالا فکر می‌کنم دوستان بحثای بیشتری دارن.

علیرضا آبیز: صحبت‌های شما پرسشی در ذهن من ایجاد کرد ولی می‌تونم این پرسشو بزارم بعد از حرفای یکی از دو تا دوست بپرسم شما هم یک استراحتی بکند ذهنت. یا این‌که الان بپرسم. مهدی‌جان می‌خوای من پرسشمو بپرسم از فرشاد یا می‌خوای شما حرف‌تو بزن بعد من بپرسم.

مهدی گنجوی: هر جوری که خودتون دوست دارید. من می‌تونم صحبت کنم ولی فرشاد هم …

علیرضا آبیز: می‌خوای شما صحبت کنید شاید پرسش من رو هم شما ناخواسته جواب دادی. دیگه لازم نباشه که من بپرسم.

مهدی گنجوی: من هم مثل فرشاد به همین مسئله طبیعت علاقه‌مندم. چون دو تا موضوع زیاد می‌بینم درباره‌ی چالنگی گفته می‌شه و کلا بعدها در مورد «شعر ناب». که یکی‌شون تاکیدشون بر طبیعت و حالا در مورد «شعر ناب»، چون که خیلی‌هاشون مسجد سلیمانی بودن، طبیعتِ مسجد سلیمان؛ و دومی سوررئالیسم. درباره‌ی سوررئالیسم خواستم البته تا حدی گنگ در صحبت قبل اشاره کنم و بگم چرا مخالفم شعرش سوررئالیستی‌ست. و فکر می‌کنم شعر شطح‌گون است، نه سوررئالیستی. از اون بگذریم بریم سراغ طبیعت.

من این دور که می‌خوندم سعی می‌کردم تاریخی هم نگاه بکنم به برخوردهایی که چالنگی داره با طبیعت توی شعرش می‌کنه و به نظر میاد که می‌تونیم به طور تاریخی ببینیم که ابراز و نمایان‌شدن طبیعت در شعر چالنگی چندگانه‌اس. در شعرهای اولیه‌اش که پیش از «زنگوله‌ی تنبل»، یعنی قبل از سال ۴۷ سروده شدن ما با شعرهایی مواجهیم که یک مقدار به شعر محیط زیستی نزدیک می‌شن؛ به این معنا که مسئله‌ی رابطه‌ی انسان و طبیعت توشون پر‌رنگه و اتفاقی داره می‌افته حول این تضاد انسان و طبیعت؛ مثلا در شعر «اینجا» میگه:

«اینجا»

اینجا پرنده‌ها

در یک شعاع محدود

پشت حصارهایی از آهن

خود را،

با زندگی تازه‌ی خود وفق داده‌اند

….

گنجشک‌های پیر که دیگر

حتی صدایشان هم فرتوت گشته است

در چهارچوب پنجره‌ها «شب» را

در یک مرور سطحی می‌خوانند

اینجا،

برنامه‌ی تفرج فوج پرندگان

بر لوحه‌ای بزرگ منقوش است

(خرداد ۱۳۴۶)

یا در شعر «دعوت» من این نوع نگاه رو می‌بینم، این نوع تضاد انسان و طبیعت را – که به یک معنا وقتی شما توی عصر تاریخی اون دوره هم ببینید، با صنعتی شدنِ ناگهانی و با شهرنشینی ناگهانی و مواردی از این دست، می‌تونید خیلی هم مرتبطش ببینین.

۱۸۰ درجه: نقد و بررسی و بازخوانی در بانگ. کاری از همایون فاتح

«دعوت»

مرا به واژه‌ی «اضمحلال»

مرا به واژه‌ی «احیا»

تسکین ده!

سکوت آینه‌ها را به حال خود بگذار

و از تمامی روح فصول با من گوی

-و از تمامی روح گیاه –

حتی یک جاهایی به نظر میاد توی شعرهای این دوره‌اش، یعنی قبل از «زنگوله‌ی تنبل‌»ش و قبل از اینکه خودش را منتسب به «شعر دیگر» بکنه با دوگانه‌ای مثل آنکه رفته – آنکه مهاجر است – و مانده سعی می‌کنه با این‌ها هم صحبت بکنه مثلا در شعر «در حرف‌هایتان»:

«در حرف‌هایتان»

آه ای برادران مهاجر!

از دورها

ما را چگونه می بینید؟

در اشتباه فاصله

در اشتباه تشخیص!

در حرف‌هایتان، آیا

از ما به نام «مانده» حکایت نمی‌‌کنید؟

من بارها به گوش شما خواندم:

ما را برای خویش نگه دارید
آه، ای برادران مهاجر؟

من بارها به گوش شما خواندم!

(بهمن ۱۳۴۵)

ولی خب بعدش می‌رسیم به طبیعتش از «زنگوله‌ تنبل» و در دوره‌ای که «زنگوله تنبل» را سروده و برخی از شعرهای بعدش. و اینجا من خیلی حرف فرشاد را هم تایید می‌کنم و موافقم باهاش که در جاهایی به چیزی که میشه اسمش را «شعر زیست‌بومی» گذاشت نزدیک می‌شه؛ یعنی شعری که دیگه مرکز جهان اصلاً شاعر نیست، مرکز جهان خود طبیعت است. شاعر دیگر سخنِ خودش رو نمیگه، شاعر داره سخن یک زیست‌بوم یا یک اکوسیستم رو میگه. به اونجا نزدیک میشه. در این موارد من مثلا یاد شعر «آشغال» آمونز[R.A. Ammons- آر.ای. آمونز، شاعر آمریکایی ۲۰۰۱-۱۹۲۶] می‌افتم که مثلا در اونجا آمونز اصلاً بر این گزاره می‌تازه که «در آغاز کلمه بود» و میگه چرا «در آغاز کلمه بود»؟ در آغاز جهان بود. یعنی تاکید رو بر میداره و می‌گذاره بر مسئله جهان و طبیعت تا سیستم‌های نمادینی مثل زبان.

ولی این‌که همه‌ی «شاعران دیگر» در این موضوع شریکن، به نظرم جواب نه است. مثلا در شعر بیژن الهی – و من اینو در یه مقاله در زمانه یادداشت کردم – به نظرم میاد گاهی اوقات از طبیعت ماده‌زدایی می‌شه. یعنی طبیعت بر می‌گرده و تبدیل می‌شه به تجلی‌گاه، به یک مفهوم. یک مفهوم انتزاعی می‌شه. مثلا در شعر «چلچله» می‌گه:

چل تر از چلچله

هر جا بشود خانه‌دار می‌شوم

دلم اما در خانه بند نمی‌شود

می‌آیم شکار کنم، شکار می‌شوم

من این‌جوری این شعر رو می‌خونمش که حالا چلچله داره تبدیل می‌شه به استعاره تازه‌ای برای کشف یک معنای معنوی و یک برداشت درباره‌ی معنای جهان. این ولی کاری نیست که چالنگی می‌کنه. از این نظر برای من هم طبیعت در شعر چالنگی برجسته است. من به طبیعت در دوره‌ی پیش از «زنگوله تنبل» هم احترام می‌ذارم به خاطر این‌که رویکرد محیط زیستی و این تضاد انسان و طبیعت‌ش پر‌ رنگه ولی در دوره «زنگوله تنبل» هم می‌بینم که طبیعت هیچ‌وقت تبدیل به تجلی‌گاه نمی‌شه در شعرش، جایی نمی‌شه که در روابط طبیعت بخواد کشف معنا بکنه، بلکه جوری می‌شه که یا اساسا انگار انسان حذف شده و طبیعت هست که داره سخن می‌گه و فرد، یعنی راوی، بخشی از طبیعت است. چیزی که فرشاد بهش اشاره کرد.

یا در مواردی این اتفاق نمی‌افته بلکه طبیعت به تصویرهای شطح‌گون دامن می‌زنه. یعنی روابط شطح‌گون در طبیعت رخ می‌ده. طبیعت تبدیل به یک میانجی می‌شه که می‌تونی در عین حال احساسات خیلی گوتیک و گروتسک خود شاعر یا خودت رو در اون‌ها باز بیابی. باز طبیعت، طبیعت آرامش‌بخشی لزوماً نیست؛ به یک معنا طبیعتی هستش که تو رو فرامی‌خونه که پیچیدگی‌های درونت رو و پیچیدگی‌هایی که معنای روشنی نمی‌تونی براشون پیدا کنی در اون توضیح بدی. با تصویرهایی که غریب‌اند. که اینجا منو یاد شعر «مرا بیدار می‌کند» به عنوان یک مثال می‌اندازد:

مرا بیدار می کند

مرا بیدار می کند

پلک هایم را می فشارد

زنبوری کور

که در خونم به رنگ سبز تهدیدش می کنم

یا در شعر «دیگر» که می‌گه:

دیگر نمی خندند

دیگر نمی‌خندند در این آتش مرگ‌زده

جز موران سپید

دیگر هیچ سگ

کهربای دریده را نمی بیند

نه رمه‌ها دهانش را می‌جویند

نه سم کوچک تاریکش می‌کند

یا در یک شعر دیگه می‌گه:

با دهان سپید

و وقتی که بگرید

ملک کوچک

درختان خواهند بخشید

سرهای اسب را

به ماه.

مواردی از این دست را در «زنگوله تنبل» می‌بینیم.

در نهایت خیلی مختصر باید بگم توی شعرهای دوره ۴۰ سال آخر چالنگی هم گاهی – چون می‌خوام نشون بدم روابط پیچیده و متعدد به طبیعت داره – در شعر «نرگس» تلاش می‌کنه یک جهان نمادینی که دور نرگس هست و همه‌ی اون اسطوره‌ها به عنوان یک گیاه که به خودش نگاه کرده، نارسیسیست [خود‌شیفته] بوده و نرگس شده اون رو بشکونه:

نرگس

خانم

این ها این گلت کردند

که به خویش می نگرد

در عرق بدن

زیبایی‌هایت همین‌ها بود

که نمی‌دیدیم

بر برکه‌های خاموش

(خرداد ۱۳۹۵)

که این هم به نظر من تلاش قابل توجهی‌ست که طبیعت رو نجات بدی از حِکمتی که برش سوار شده سال‌ها و در دوره‌های طولانی. تلاش بکنی که یه فرصت تازه بدی به طبیعت، به خودت در واقع، که طبیعت رو ببینی.

علیرضا آبیز: خیلی ممنونم .آتفه جان شما چیزی می‌خوای اضافه بکنی یا من پرسشمو بپرسم از فرشاد.

آتفه چهارمحالیان: نه موارد رو دوستان گفتند.

علیرضا آبیز: خُب فرشاد جان، شما گفتی که در رویکردی که چالنگی به طبیعت داره شاعر همون طبیعته و طبیعت همون شاعر. میخوام بپرسم که به نظر تو چه‌طوری این کار رو می‌کنه یعنی ابزار شعری‌شو عرض می کنم چون در واقع ما با واژگان سرو کار داریم دیگه و کلمه رو داریم می‌خونیم. در متن با چه وسیله‌ای به ایجاد اون وضعیت که تو توصیف می‌کنی می‌رسه. آیا از راه ایماژ به اینجا میرسه یعنی تصاویر به کمکش میاد؟ آیا ویژگی‌های سبکی خاص، به اصطلاح شگردهای ادبی ویژه‌ای به‌ کار می‌بره که همچین حسی رو به شما می‌ده؟

فرشاد سنبل‌دل: بله مشخصاً تکنیک‌های ویژه‌ی خودش رو داره چالنگی برای این کار. خیلی از این تکنیک‌ها تصویری هستن. اما شاید اون چیزی که بیش از همه به کمکش میاد اون ایجاز در شعر چالنگی‌یه. این طبیعت ایجاز در شعر چالنگی این امکان رو بهش می‌ده که گزاره‌ها رو خلاصه و یکی کنه و حتی به شما این حس رو القا کنه که چند روایت و چند گزاره دارن توی هم ادغام می‌شن. و اتفاقاً توی همون شعری که من پایان بندی‌ش رو خوندم می‌گه: بزارید من این شعرو بخونم :

«تو پرنده‌ی نقره‌گون و

گل‌های صخره را نخواهی دید

این‌جا

که سایه های اشباحی

تن به مرگ نمی‌سپرند

پس کنار این سوت‌های بخشنده

که می‌گذرند

و نفس این نقره

که فرو می‌ریزد

بمان و نگاه کن

گیاهی بومی را

که روح اقلیمیِ خویش به تماشا نهاده‌ست

اما من دورم دور و

می‌توانم در این یال‌ها بخزم و

مرگ را تحقیر کنم

برخاسته‌ام

ولی به یاد نمی‌آرم

خلوتی را که برای وداع داشتم

کمان کشیده میشود و من

شانه‌هایم را از آهی طولانی

بیرون می‌برم.»

حالا بماند که چقدر فوق العاده‌ست این پایان بندی. تو اون لحظه‌ای که می‌گه «و می‌توانم در این یال‌ها بخزم و مرگ را تحقیر کنم» این تصویر شاعره در میان صخره‌ها، که من توی کوهستانی دارم می بینمش، و این یال‌ها در واقع رشته کوهه. شاعر می گه دارم می خزم و لحظه‌ای که داره می‌خزه مرگ تحقیر می‌شه. به این معنی که شاعر با اون کوه یکی می‌شه. این تصویر در واقع چندتا ژرف ساخت داره. چند تا جمله‌اند: اینکه من تن به کوه زدم، من توی کوهستانم ( یعنی انسان مراجعه کرده به طبیعت)، من در مواجهه با این کوه احساس یگانگی می‌کنم (حالا این رجوع عاطفی به طبیعت)، من در این یال‌ها می‌خزم (یعنی انسان و فیزیک طبیعت داره به‌هم متصل می‌شه) و در نهایت مرگ رو تحقیر می‌کنه (که اون یکی شدنشه با اون کوه که در واقع مرگ برایش متصور نیست توی اون اسکیل [مقیاس] انسانی). این ایجاز، این فشردگی تصویر و در واقع استفاده از اون ژرف ساخت‌ها و خلاصه‌ش کردن توی تصویر تکنیک اصلی چالنگی‌یه به نظر من برای تولید اون لحظات. من فکر می‌کنم که چالنگی به شکل برجسته‌ای نسبت به دیگر شاعرانی که ما طبیعت رو تو شعرشون ردیابی می‌کنیم با اون شعر زیست‌بومی یا بوم‌گرایانه، حالا البته این نوع شعر نیست نوع تحلیله ، یعنی به غایت قابل صورت‌بندی با اون نوع نگاه به ادبیات نزدیک می‌شه.

علیرضا آبیز: بله کاملاً موافقم با شما. در واقع همان‌طور که گفتید این با طبیعت می‌تونه یکی بشه. گاهی‌اوقات آدم فکر می‌کنه که در واقع این طبیعته که داره سخن می‌گه مثلا این مه هست که می‌گه من در این تپه‌ها می‌خزم و هر لحظه به یک رنگی درمیاد. حالا می‌خوام به نکته‌ای برگردم که آقای گنجوی در مورد سوررئالیسم گفت و این که چرا کسانی رگه‌هایی از سوررئالیسم تو شعر چالنگی دیدن که آقای گنجوی موافق نیست. استنباط من اینه که شاید به دلیل تصاویری باشه که چالنگی استفاده می‌کنه. میخوام بدونم شما چه‌قدر با من موافق‌اید. تصاویری که چالنگی استفاده می‌کنه به نظر من شبیه تصاویر ایماژیست‌های اوایل قرن بیستمه. ولی درعین حال یک فشردگی خاصی داره. یعنی تصویر در تصویره و شاید یکی از دلایلی که بعضی‌ها رو به خطا انداخته و به دلیل اینکه تصاویر فشرده است طبیعتاً پرش‌های چندگانه ممکنه در اون تصاویر باشه برخی‌ها همین رو به عنوان سوررئالیسم تعبیر کرده‌ن. نمی‌دونم شما آیا با این موافق‌اید و دوم این‌که اگه موافق هستید یا نیستید نظرتون درباره نوع تصاویری که چالنگی به‌کار می‌بره یعنی سبک تصویرش چیه. من برای این‌که ذهن‌مون باز‌بشه یک نمونه از تصویراش می‌خونم. ببین مثلا در شعری در صفحه ۲۶ کتاب، همون شروعش میگه که «نان از میان پنجره مثل صبح خود را میان سفره ما انداخت» در ظاهر این یک تصویر یک وجهی‌ست ولی این که نان خودشو انداخت میان سفره ما خود یک تصویره، بعد از درون پنجره خودش را انداخت و بعد نان مثل صبح خودش را انداخت یعنی در واقع صبح خودش را انداخت درون سفره ما. در یک سطر ساده به نظر من سه تا ایماژ به کار می‌یره و به این دلیل انگار یه‌ جور فشردگی ایجاد می‌کنه و این نوعی از ایجازی است که ما در کارش می‌بینیم. حالا نمونه‌های دیگری از تصاویرش هم هست. مثلا در صفحه ۲۹ می‌گه «مثل این است که میدان‌ها خواب دوران تجمع را می‌بینند» این که میدان خواب دیده خودش یک وجه داره و بعد خواب دوران تجمع رو می‌بینه این هم یک وجه دیگه‌ ست. این‌جور تصاویر به اصطلاح دور از ذهنه. دست کم می‌شه گفت دیریابه. می‌خواستم ببینم به نظر شما این تصویرگرایی چالنگی چه جور کار‌کردی در شعرش داره. چه وجه خاص و ویژه‌ای به شعر چالنگی داده که مثلا با کسایی دیگه که از تصویر استفاده می‌کنن خیلی همسان نیست. یا اصلاً سؤالم بی‌ربط بود؟

آتفه چهارمحالیان: روی محور تصویرگرایی و ایماژهاش می‌شه بیشتر صحبت کرد تا بحث سوررئال بودنش.

علیرضا آبیز: این نمونه‌هایی که من خوندم هیچ عنصر سوررئالیسم درش نبود. من گفتم که شاید تصاویرش یک مقداری دور از ذهنه. در واقع یه جور شبیه تصاویر سبک هندی‌ یه. یه‌ کم نازک خیالی داره توش. برخی آدم‌ها ممکنه این نازک خیالی رو تعبیر به سوررئالیسم بکنن. البته این یک حدسه، ممکنه این نباشه. ممکنه منظورشون از سوررئالیسم چیز دیگری هم باشه . نازک خیالی شبیه نازک خیالی سبک هندی خیلی رایج نیست در شعر مدرن ایران به نظرم. نمی‌دونم نظر دوستان چیه.

شعر بانگ، کاری از همایون فاتحشعر بانگ، کاری از همایون فاتح

آتفه چهارمحالیان: خب، چالنگی یه شعری داره که می گه «گرگی که تا سپیده دمان / برآستانه‌ی ده می ماند/ بوی فراوانی را در مشام دارد». شما مثلا اگر این را بخواهی در کانتکست [زمینه] نقاشی ترجمه‌اش کنی به نقاشی، کشیدنِ بوی فراوان در یک مشام را می‌شود سوررئالیستی دید ولی از آنجایی که داره کل تصویر رو از یه مرجع واقعی می‌گیره، از زاویه و دیدی دیگر کاملاً می‌شه رئالیستی هم باشه. یعنی منطبق با تجربه‌ی زیستی خود شاعر. که می‌دونیم خود چالنگی حتی با ایل، ییلاق و قشلاق می‌کرده و سفرها داشته و ده‌نشین بوده. می‌خوام برگردم به اون بحث مهم که گفتی چالنگی چطوری این کار رو می‌کنه. یعنی طبیعت‌گرایی چگونه در شعر چالنگی اتفاق می‌ا‌فته که می‌شه شعر چالنگی و مثلاً نمی‌شه شعر سهراب سپهری. به نظر من این جایی است که دوستانی که در مباحث زبانی غور و تفحص بیشتری دارند، می توانند بهتر ببینندش و بنمایانندش. برای خود من جالب، روش برجسته‌سازی زبانی درکارکسانی مثل چالنگی بود. اینکه زبانشون رو چطوری برجسته می‌کنن و بعد به نوعی فرارکردن‌شان از جنبه‌های خودکار زبانی، که بعداً کسی مثل سید علی صالحی با بازگشت به آن ویژگی‌ها، شعر گفتار را ادعا می‌کنه و همون طور که فرشاد عنوان انطباق شاعر بر طبیعت رو استفاده کرد، می‌خوام بگم به نوعی انگار طبیعت در شعر چالنگی جایگزین حقیقت می‌شه. و این جایگزینی در یک موتیف‌هایی [ایده‌هایی، الگوهایی] هی تکرار می‌شه و این موتیف‌ها انگار می‌خواهند ما را از قضا به بن‌مایه‌هایی که علیرضا خودت اشاره کردی که ریشه‌های مفهومی شعرها هستن ارجاع بدن، بن‌مایه‌هایی که اون‌ها هم از جنس طبیعت هستند مثل گرگ، غروب، بهار، رود، درخت. مثلا یکی از درخشان‌ترین شعرهای چالنگی می‌گه: «گاوها/ که شاخه‌هایی بودند آویخته از آسمان/ آری گاوها نشانه‌ بودند/که می‌گرییم و باز/ ادامه می‌دهیم.»

به نظرم شاعر ایگوی فردیت یافته‌ی بسیار متمایل به تشخص خودش رو از طریق طبیعت داره ملموس می‌کنه به نوعی و این‌که مدام از این جریان خودکار زبان به سمت دراماتیزه کردن تمام عناصر پیش می‌ره. یعنی به نوعی تمام کلمات و حتی ساختارهای گزاره‌ها دراماتیزه هستند در شعر چالنگی. گاهی وقتا می‌بینم عواطف جایگاه تعقل رو در آن پیدا می‌کنه؛ یعنی شاعر با احساسات و تاثراتش در واقع داره می‌اندیشه. روایت، منطبق بر مشاهده‌ای در لحظه‌ است. یعنی اون فاصله‌گذاریِ برشتی هم کلاً اینجا حذف می‌شه و همین‌جاست که مخاطب هم از قضا با سراینده و مشاهده‌کننده یکی می‌شه و حقیقت با جزئی از خودش و جزء با کل یکی می‌شه، همون اتفاقی که عموماً در عرفان شرقی هم می‌افته. فکر می‌کنم چالنگی ا‌ین ساختار رو دریافته. یعنی اینو به صورت فرم شعری خودش درآورده. یک موردی که می‌خواستم اشاره کنم نحوه‌ی استفا‌ده‌ی خاص چالنگی از زبانه که مثلا می بینیم جاهایی طبقه‌ی دستوری صفت رو عوض کرده و می‌گه: «آن آهویی که جوشان می‌رفت/ مرد شکارچی را می‌جست.» ببینید نحوه‌ی به‌کارگیری صفت اینجا چه‌جوریه! نمی‌گه آهوی جوشان، نمی‌گه رفتنِ جوشان ِآهو. صفت را جایی استفاده می‌کنه که موصوف هم دویدن آهوست و هم خود آهو؛ و اینها به لحاظ معناشناختی به هم متصل می شوند و تصویری پس از تصویر دیگر می‌یاد. یعنی تصویرها لزوماً همدیگر رو معنا نمی‌کنن یا اصلاً دنبال هارمونی پیدا کردن با هم یا ساختن یک فضای به اتفاق همدیگه نیستند. تاثر پشت تاثره که اون حس رو از فضا برای تو می‌سازه. به هر حال این کاری‌یه که می‎بینید مثلاً سمبولیست‌ها می‌کنند یا در نقاشی مثلا امپرسیونیست‌ها می‌کنند و این خیلی کار اون‌ها رو در عین آبسترکت [تجریدی] بودن (حداقل کار چالنگی رو) ملموس هم می‌کنه.

علیرضا آبیز: یعنی منظورت اینه که با نمایشی کردن، ملموس میکنه. یعنی تصاویر انتزاعی هستن ولی با نمایشی کردن، دراماتیزه کردن، اون‌ها رو ملموس میکنه.

آتفه چهارمحالیان: نمایشی کردن‌شون، تصویر کردن‌شون. به نوعی همون اشاره‌ای که خودت هم داشتی، کم گوی و بسیار گویِ چالنگی اینه که شاعر، آنی از گفتن را انتخاب بکند که بسیارش‌رو درون مخاطب رقم بزنه در لحظه. ایجازشون رو این‌جوری اجرا می کنن. چالنگی به دقت روی بحث ایجاز و این‌که چه کلمه‌ای انتخاب بکنه، چه صفتی انتخاب بکنه، دقت و وسواس فکری داشت.

علیرضا آبیز: درسته. البته در شعراش مشخصه. این حساسیت رو آدم تقریباً در همه شعراش می‌بینه حتی در اندازه شعرها که معمولا شعراش همه کوتاه‌اند. زائد نداره، اطناب تقریبا اصلاً نداره. دوستان هم گفتن که ایجاز یکی از ویژگی‌های سبکی شعر چالنگی است. دوستان نکته‌ای هست که بخواید بگید؟ چه در مواردی که صحبت کردیم و یا هر چیز دیگری که دوست داشتید بگید و مطرح نشد. الان نزدیک یک ساعت و نیم صحبت کردیم و به هر حال احتمالاً شاید خسته باشید. اگر نکاتی مغفول مونده و مطرح نشده خیلی دوست دارم بشنویم.

مهدی گنجوی: من فقط علیرضا جان در توضیح اون گزاره‌ای که قبلا گفتم یه چیزی بگم. یعنی ترجیح می‌دهم وقتی ما در مورد سوررئالیسم صحبت می‌کنیم این رو در پیوند با و در معنای مشخص تاریخی‌ش به کار ببریم. برای همین وقتی به سوررئالیسم فکر می‌کنم هم آدمی باید به اتوماتیزاسیون کاری‌یه که می‎بینید مثلاً سمبولیست‌ها می‌کنند یا در نقاشی مثلا امپرسیونیست‌ها می‌کنند و این خیلی کار اون‌ها رو در عین آبسترکت [خود به خود نویسی – نوشتن خودکار] به عنوان یک روش نوشتن فکر بکنه؛ هم به پیوندی که کل این جریان برای ایجاد رابطه بین خودآگاه و ناخودآگاه داشته در سوررئالیست‌ها و هم این‌که از نظر سیاسی عمده‌شون یا کمونیست بوده‌ن یا تروتسکیست بوده‌ن و فقط جریان خیلی محدودی از جنبش سوررئالیسم در جهان بوده که اتفاقاً رویکردی داشته که از سیاست فاصله بگیره. ولی از اون طرف اگر به نظرم به سمت توجهی که هم در رویایی و هم در الهی و در اکثر «شاعران دیگر» – به میراث شعر هندی که خودت اشاره کردی به درستی و به میراث نثر صوفیانه و شطحیات به طور خاص داشتند به عنوان یک امکان زبانی، برای برجسته کردن زبان و غریب‌سازی تصویری؛ اگه به این توجه بکنیم فکر میکنم این پدیده‌ها رو بهتر توصیف کردیم و دقیق‌تر و پیوندشون رو هم با سابقه شعر فارسی درست‌تر دیدیم.

علیرضا آبیز: کاملاً موافقم. کاملاً درسته. فرشاد جان شما چیزی می‌خوای بگی؟

فرشاد‌ سنبل‌دل : نه دیگه، همه دوستان خیلی عالی جمع‌بندی کردن.

علیرضا آبیز: آتفه جان نکته‌ای مونده که نگفته باشی؟

آتفه چهارمحالیان: فقط یک جمله! فکر می‌کنم که تاکید غالب این دوستان شاید بر این بوده که تجربه‌ی ادبی بر تجربه‌ی زیسته‌هم‌پوشانی داشته باشه و این به نوعی در همه‌ی این دوستان دیده می‌شه و این شاید برای ما که شاعریم قابل ارج باشه.

مهدی گنجوی: من هم یک اشاره‌ای اول این گفتگو کردم که براشون شعر یک وضعیته، نه یک حرفه. اشاره‌م به همین موردی بود که شما فرمودید.

علیرضا آبیز: حالا البته به اصطلاح بعد از خداحافظی دم در باز دارند یاد سوالاتی می‌افتن که به ذهن‌شون می‌رسه. یه نکته‌ای می‌خوام بپرسم صرف‌نظر از بحث‌هایی که کردیم. تا حدی که مقدور بود سعی کردیم در مورد شعر چالنگی صحبت بکنیم، در مورد انتسابش به جریان شعر دیگر و موج ناب کمی صحبت کردیم، به نقد طبیعت‌گرایانه که نمی‌شه گفت، نقد بوم زیستی، زیست بومی (فرشاد سنبل‌دل: بوم گرایانه ترجمه کرده‌ن)، بله بوم گرایانه تا حدی صحبت کردیم. در مورد ویژگی‌های سبکی اون به ویژه ایجازش و نوع تصویرگرایی، احتمالا نوعی تاثیر‌پذیری از سبک هندی و شرق و این‌ها صحبت کردیم. حالا میخوام سؤالی بپرسم: به نظر شما جایگاه چالنگی به عنوان یه شاعر در تاریخ ادبیات در حدی که امروزه مطرحه، نه اینکه من بگم مثلا ۵۰ سال دیگه مردم چه فکر خواهند کرد، ولی همین الان با توجه به اینکه از زمان سرودن عمده‌ی شعراش حدود ۵۰ سال دست کم می‌گذره، اگر ما پایان دهه ۴۰ رو مبنا قرار بدیم. از زمان انتشار زنگوله تنبل هم ، ۱۳۸۳ بود انتشارش به گمانم که حدود ۲۰ سال می‌گذره، جایگاهش به عنوان یه شاعر چیه؟ یعنی نسل خوانندگان امروز چه تصوری از چالنگی دارن؟ آیا اونو یه شاعر مهم می‌دونن؟ آیا یه شاعر قابل خواندن میدونن؟ آیا به جریان اصلی شعر وصل شده؟ البته دوستان گفتن در کلیت شاعران شعر دیگر و این‌ها حال از نظر فکر کنم آقای گنجوی بود که گفت این ها وارد کانون [canon] شعر فارسی شدن. حالا خود کانونی‌شدن هم البته باز نسبی یه تقریباً. نمی‌دونم می‌شه گفت وارد کانون [canon] شده‌ن؟ صرف نظر کنیم از کانال‌های رسمی ادبی، دولتی و این‌ها که قاعدتاً وارد کتاب‌های در‌سی نشده‌ن ولی می‌شه آیا این رو در نظر گرفت و گفت الان وارد کانون [canon] ادبیات شده‌ن؟ چه جور تصور یا ذهنیتی نسبت به چالنگی وجود داره؟ آیا یک شاعر فرعی یه با توجه به این‌که کلاً دو تا مجموعه شعر ازش منتشر شده و حجم شعراش، کلیاتش، تقریبا ۲۰۰ صفحه است؟ سؤال سختی پرسیدم. جواب نداره می‌دونم.

فرشاد سنبل‌دل: نه یه نکته‌ای که وجود داره اینه که فکر می‌کنم مفهوم کانونی که مهدی سعی می‌کنه اینجا به‌ش اشاره بکنه یه‌خورده باید با تسامح به‌ش نگاه کرد. مثلا کانون [canon] آزادانه در اون منطقه جغرافیایی اصلا ایجاد نمی‌شه چون اون دخالت‌های فرا ادبیاتی وجود داره. منتها من موافقم که چالنگی بخشی از کانون شعر مدرن فارسی‌یه. به این مناسبت که چالنگی را ما هم ، مثلاً توی صحبت خیلی خودمانی، اگه بخوایم یه وجه سرشت‌نما از بخشی از شعر مدرن فارسی انتخاب کنیم و چیزی را نمایش بدیم، چیزی رو تاکید کنیم، اون بخش به احتمال قریب به یقین جزئی‌ش از مجموعه شعرهای چالنگی هست. یعنی چالنگی به نحو قابل توجه‌ای سرشت نمای یه تکه‌ا‌ی از شعر فارسی یه. حتی اگر خودش فیگور یا در واقع فردیت تاریخی اصلی زمان خودش یا دوره خودش نباشه اما سرشت‌نمای بخشی از شعر نوی فارسی است. اهمیت چالنگی هم به نظر من در همینه. به عنوان مخاطب شعر به نظرم چالنگی یکی از بهترین شاعران شعر فارسی یه. امکان نداره من شعری ازش بخونم و چیزی نباشه درش که شگفت زده‌ام نکنه. بسیار به عنوان مخاطب لذت میبرم ازش. منتها سهمش در تاریخ ادبیات فارسی هم نباید نادیده گرفته بشه، هم نباید غلو بشه. بخشی از کانون شعر مدرن فارسی هست و سهم قابل توجهی در شکل‌گیری شعر مدرنی که ما الان می‌شناسیم در کنار فیگورایی که مکمل حرکتش هست داشته. این نتیجه‌گیریِ منطقی منه از حضور چالنگی. مسئله‌ی حضور خیلی اهمیت داره دیگه در چالنگی، تا حدودی نزدیک به الهی. با عدم حضورش یه حضوری داره که یه چیزی رو رهبری میکنه با عدم حضور تو سال‌های مختلف. منتها به همون نسبت هم از وجوه دیگری که میتونه تبدیلش کنه به فردیت تاریخی مهم باز می‌مونه. مثل آموزش، مثل نهاد تولید کردن، مثل گروه ایجاد کردن. اینها هم بالاخره در اون رسپشن [پذیرش] شعر یا جریان شعری یا اون محدوده‌ی شعری بسیار موثرن، و اینکه بحث انتقال هم هست دیگه. یعنی اگرمی‌خواستیم به عنوان اتفاق به این جریان، مشخصاً چالنگی، نگاه بکنیم امروز راجع بهش صحبت نمی‌کردیم. چون اون وقت برامون یه شیء موزه‌ای بود. یعنی چیزی بود در تاریخ که می‌گفتیم خُب اون موقع این اتفاق افتاده بوده و این هم ویژگی‌هاش. به عنوان یه بخش زنده‌ای از شعر فارسی بهش نگاه می‌کنیم و حتی با عطف به آینده، یعنی فکر می‌کنیم شعر چالنگی تاثیر هم می‌گذاره روی شاعران نسل بعدی و همچنین شاعرانی که الان فعال‌اند. در نتیجه چالنگی به خاطر غیابش حداقل تو بخش آموزش، منظورم آموزش مستقیم نیست یعنی کارگاه و فلان و این‌ها، سهمی که یه شاعر می‌تونه در انتقال اون تجربیات و انتقال مفهوم شعر در ذهنش به نسل بعدی شاعران یا به شاعر بعدی ایفا کنه. به خاطر اون غیاب بخشی از اعتبارش رو از دست می‌ده متأسفانه در صورتی که می‌تونست اهمیت بیشتری داشته باشه.

علیرضا آبیز: آقای گنجوی.

مهدی گنجوی: فرشاد خیلی خوب صحبت کرد و نمی‌دونم چیز بیشتری دارم که اضافه بکنم. فقط اشاره کنم که تاکید من بیشتر‌از خود «کانون» [canon] بر «کنونیزیشن» کانون [canonizationکانونی شدن] است به عنوان یک پروسه. تلاشی توسط برخی از افراد و ناشرین که یک جریان ادبی رو که غایب بوده تا یه حدی در چند دهه، بیارن و پر رنگش بکن و تاثیر (من فکر میکنم اینترنتم قطع شد) (علیرضا آبیز: نه ما هم صداتو داریم و هم تصویرتو داریم) کنونیزیشن به عنوان یه پروسه که تلاش بکنن که یک جریان ادبی دوباره فراخوانده بشه به جریان اصلی؛ و به عنوان یک آلترناتیو خیلی جدی حتی برای جریان اصلی یا آن چیزی که به عنوان جریان اصلی شناخته میشه معرفی بشه و تاثیراتی رو به طور خاص بر نسلی از نویسندگان معاصر، هم در شعر و هم در ترجمه و حتی در داستان داشته و ما داریم می‌بینیم. یعنی ]پروسه‌ای که[ حتی بر نثر، شعر و ترجمه تاثیر می‌ذاره. به این عنوان به این پروسه کنونیزیشن اشاره کردم. و به این که همه‌ی این شاعران هم خواه یا ناخواه حافظه‌شون و خاطره‌شون از دوره «شعر دیگر» در این پروسه هست که پرسیده شده ازشون. در این پروسه هست که افراد دوباره رفتن سراغ بهرام اردبیلی، هوشنگ آزادی‌ور و دیگران و ازشون خواستن به یاد بیارن و پروسه‌ای که یک استارت ]یا به عبارت دقیقتر عامل شدت‌بخش[ خیلی مشخصِ تاریخی خیلی مهم داره و اون فوت بیژن الهی است به یک معنا. ولی درباره‌ی بقیه سؤال صحبت‌های فرشاد رو من هم باهاش همراهم. یعنی چالنگی ازش بسیار می‌شه آموخت و باهاش می‌شه بسیار فکر کرد به شعر و من هم به عنوان یک مخاطب از دیرباز به شعرش توجه داشتم. باهاش دست‌و‌پنجه نرم کردم و باهاش در گفت‌وگو بودم و فکر می‌کنم تا مدت‌ها هم این گفتگو برایم ادامه خواهد داشت. ولی آیا این پروسه کنونیزیشن چقدر موفق میشه یا نه، یه میزانی هم بستگی به مواردی داره. من شخصاً جزو کسانی هستم که با وجود همه علاقه‌ای که به این شاعر دارم به نحوه کنونیزیشنی که داره اتفاق می‌افته انتقاداتی دارم و نوعی که نگاه میکنم به پروسه‌ی کنونیزیشن عمدتاً یه پروسه‌‌ی تخریب‌گری هست. امیدوارم همه شاعرانِ کانونی رو کانون‌زدایی کنیم. به کانون‌زدایی بیشتر علاقه‌مندم تا به کانونی کردن در ادبیات. حالا این بحث مفصل است و بماند برای زمانی دیگر اگه فرصت شد.

علیرضا آبیز: این بحث برای کوچه‌س، یعنی باید از در بریم بیرون. آتفه جان شما چیزی دارید که بگید؟ مهدی جان چیزی می‌خواستی بگی؟

مهدی گنجوی: نه ممنون، خیلی از صحبتا یاد گرفتم و دوست داشتم.

علیرضا آبیز: آتفه جان شما

آتفه چهارمحالیان: در واقع تاثیر چالنگی بر شعر جنوب، دیگه! خارج از بحث‌هایی که دوستان به درستی اشاره کردند، چالنگی عمده‌ی شعرهاش و عمده توجهی که به‌ش می‌شه همون نیمه‌ی اول دهه‌ی ۴۰هست؛ حدود سال ۴۶ شعرهاش منتشر می‌شه و یک دهه بعد تا به قول معروف شعر او بیاد، می‌رسیم به سال‌های ۵۶ و ۵۷ که سال‌های انقلاب است و سال‌های درهم پیچیده شدن است و تا حداقل ۶۲ و ۶۳ ادبیات به محاق می‌ره و خیلی از شاعرانِ شعر دیگری هم پراکنده می‌شوند. چالنگی تا یه دوره‌ای بعد از اون سکوت اختیار می‌کنه. دوره‌ای که بحث‌های شعر سیاسی و شعر متعهد خیلی مطرحه و قاعدتاً امثال شعر دیگر رو مخاطب باهاشون برخوردهای جدی سیاسی داره. اما در تمام این زمان‌ها شعر چالنگی به عنوان یک شاعرِ لیدر، درجنوب درحال خوانده شدن بود. فکر می‌کنم پیش ازگفت‌وگو بهت گفتم که اصلاً تا قبل از اینکه زنگوله‌ تنبل منتشر بشه خیلی از شعرهای چالنگی هنوز کتاب نشده بودند، اما برای خود من به عنوان یک خواننده‌ی جنوبی شعرهای بالینی‌ام بودند و برای خیلی از شاعران دیگری که می‌شناختم در اون خطه و ما در حال تاثیر گرفتن از او بودیم. به هررو تصویرها، تصویرهای بدیعی هستن، مفهوم پردازی‌ها بدیع هستند؛ حتی به عنوان نوعی کانتکسِ [زمینه] مرجع می‌شود به آن‌ها نگاه کرد در خیلی جاها. اما در سال‌های اخیر توجهی به شعر چالنگی شده که فکر می‌کنم ما باید از الان به بعد منتظر تاثیر دیگرگونه‌‌ی او بر شعر هم باشیم .می‌دونید که در واقع تعیین‌کننده‌ی این‌که یک شعر تاثیرگذار بشه در ادبیات، فقط آن شعر و شاعر نیست. همون بحث ِحضور که فرشاد گفت و دست‌های دیگری که نهادینه کنند شعر رو و بشناسونندش، باعث خوانده شدنش بشوند. الان بحث رسانه‌ها و خیلی چیزهای دیگر هم در این قضایا دخالت می‌کنند. به همین دلیل فکر می‌کنم چالنگی از این به بعد بیشتر خوانده بشه و تاثیر بیشتری هم بزاره.

علیرضا آبیز: خیلی ممنونم از همه‌ی دوستان.

در همین دوسیه: