خانه » مقاله (برگ 2)

مقاله

!آقایان ما هم از اجنه هستیم، ول مان کنید

پس از گفته های چند حجت الاسلام از یک سو و مطالبی در سایت سپاه پاسداران «تسنیم» از سویی دیگر(۱) به نظر می آید متفکرین حکومت اسلامی و سران امور نظامی و جنگی شان بالاخره به این نتیجه رسیده اند که اگر تا کنون زور لشگریانی که در کشورهای مختلف با پول مردم ایران صاحب توپ و تانگ و موشک شده اند به اسرائیل نرسیده، به دلیل قدرت نظامی اسرائیل نیست بلکه قدرت برگرفته از «اجنه» است.

ماجرای «این کار جن ها است!» این روزها در ایران بدبخت خرافات زده به جایی رسیده که از «رمان نویس» فکل کراواتی و «روشنفکر» فرنگ رفته تا آخوند و حجت الاسلام شان در حال ترساندن مردم ساده و نادان از جن اند. مردمی که حتی نمی دانند با تعاریفی که همین افراد دارند و «براساس تفسیرهای قران آیت های خودشان) جن موجودی بسیار عاقل و بالغ و منطقی ست.( ۲)

در عین حال از آنجایی که این جماعت نیاکان ما را آتش پرست می دانسته اند. و در سال های گذشته هم ایرانیانی را به دلیل آتش پرستی یا شیطان پرستی به زندان انداخته اند به نظر می آید که خوشبختانه بیشتر ما ایرانی ها هم از ایل و تبار آتش پرست و جن و موجوداتی نازنین و عاقل و بالغ هستیم. فقط مشکل مان این است که گرفتار این جماعتی شده ایم که ۴۵ سال است ما را به جرم عقل و شعور به زنجیر ستم کشیده اند(۳)

شکوه میرزادگی

سی ام سپتامبر

—————————-

۱- «جنگ رژیم اشغالگر رژیم صیهونیستی علیه مردم بی‌دفاع غزه، ابعاد گوناگونی دارد و وجدان‌های بسیاری را به درد آورده است اما شاید چیزی که خیلی‌ها ندانند این است که استفاده از قدرت شیاطین جنی یکی از راه‌هایی است که رژیم صهیونیستی همانند اسلاف خود که روی به جادوگری و استفاده از قدرت شیاطین آورده بودند، از آن بهره می ‌برد. »
۲ ـ دارای عقل، علم، درک و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است. (آیات مختلف سوره جن).
۳ ـ جن موجودی است که از شعله‌های آتش آفریده شده، برخلاف انسان که از خاک آفریده شده است. (آیت الله مکارم شیرازی)

Shokooh Mirzadegi

Writer, Journalist and Cultural Heritage Activist
Email: sh.mirzadegi@gmail.com
http://worldculturalheritagevoices.org

خانه

جامعه شناسی دین و طاعون مهلک اسلام

جلال ایجادی

دین در روان و ذهن و در جامعه بسیار سرسخت است. دین گرایی و روند گیتی مداری در جهان واقعیتی پیچیده است. جایگاه پایدار «امر مقدس» و دین در زندگی اجتماعی معاصر کجاست؟ سه چهارم بشریت به دین باور دارد ولی یک چهارم بشریت خداناباور است و یا از دین پرستی دور است. در قرن نوزدهم اندیشه ورزانی مانند فوئرباخ، مارکس و نیچه وجود خدا را انکار می کردند و انکارگرایان و آگنوستیک ها و بی تفاوتها، همیشه یک قدرت فکری و اجتماعی بزرگ را تشکیل داده اند. ولی دینداری و تنوع در دینداران یک واقعیت سرسخت جامعه شناختی و روانشناختی و آنترپولوژیک نیز بوده است. در بستر رویدادهای اجتماعی و فرهنگی و علمی، در میان دین باوران نوسان و تغییر همیشگی است. به دو دیدگاه توجه کنیم. دیدگاه خطی گیتی مداری یا سکولاریزاسیون، روند تغییر دین را به شکل فروکش تدریجی و جهانی دین، دیده و همه پیچیدگی ها و افت و خیزها را نمی بیند. درک عرفانی از دین، از «بازگشت» همیشگی دین و فطری بودن دین صحبت می کند و از فهم این پدیده پیچیده در تاریخ و جامعه ناتوان است. پارادایم های عمده ای از قرن هجدهم توسط فلسفه و جامعه شناسی برای اندیشیدن در مورد دین و زندگی دینی تعریف شده اند و شایسته است به آنها اشاره ای بکنیم.
جایگاه اسلام و مذهب شیعه در ایران چگونه قابل بررسی است؟ قرنهاست که شیعه گری در ایران غلبه دارد. شیعه گری بمثابه ایدئولوژی طبقه حاکم و قدرت سیاسی و نیز شیعه گری بمثابه باور و رفتار و رسوم روزانه بخشی از اجتماع ایران، یک امر واقعی و ساختاری است. امروز باید در باره اسلام شیعه تحلیل نمود و آسیب های ژرف و ساختاری آنرا مورد بررسی قرارداد. پیش از آنکه فصل های کتاب گشوده شود، پرسش اینجاست که از نظرجامعه شناسی دین چگونه قابل تعریف است؟

اوگوست کنت بنیانگذار جامعه شناسی جدید و فلسفه پوزیتیویسم، عبور از سه مرحله، دوره الهی، دوره مابعد الطبیعی و دوره اثباتی یا مرحله نهایی، را روند تحول ذهن و یا‌ اندیشه علمی می داند. در دیدگاه او دین پایدار نمی ماند. امیل دورکهیم جامعه شناس فرانسوی می گوید دین نظام یکپارچه‌ای از باورداشتها و عملکردهای مرتبط با چیزهای مقدس است، یعنی چیزهایی که جدا از چیزهای دیگر انگاشته شده و از عناصر حریم و حوزه خاص به شمار می‌آیند؛ این باورداشتها و رفتارها و عملکردها، همه کسانی که آنها را در کردار اجرا می‌کنند را در یک اجتماع اخلاقی یگانه و واحد همبسته می‌کند. در تفکر او ویژگی اصلی اعتقادات دینی مساله مابعدالطبیعه نیست، ‌بلکه در دین تقسیم امور جهان به دو حوزه مقدس و نامقدس است. در اندیشه دورکهیم «توتم پرستی کلان» ساده‌ترین و قدیمی‌ترین شکل دین است و همه ادیان دیگر، از ادیان ابتدایی تا ادیان بزرگ، از آن سرچشمه گرفته‌اند. مقصود از‌ اندیشه‌دینی باور به وجود امری مقدس است که بر افراد برتری و سلطه دارد. (دورکهیم، امیل، صورت بنیادین حیات دینی).

ردولف اوتو پژوهشگر و متکلم مسیحی آلمانی در تحلیل مفهوم «امر قدسی» دو جنبه را در آن تشخیص می‌دهد: عنصر غیرعقلانی و عنصر عقلانی. عنصر غیر عقلانی کانون اصلی است که فرد را برپایه تجربه اش، به شوق و حرکت در می آورد یا او را به انقیاد می کشاند. این عنصر که دارای رازآلودگی و افسونگری است انسان را هم می ترساند و هم شوریده و مجذوب می کند. (مفهوم امر قدسى، The Idea of the Holy نوشته «رودلف اتو»). او امر مقدس را همچون مطلق اخلاقی تعریف نمی کند، بلکه مقوله ای خاص است که خود را فراتر از حوزه اخلاق و عقلانیت نشان می دهد. او مفهوم «نومینوس» را مطرح می کند که جنبه ای دوگانه دارد: هم رمز و راز است و هم چیز دیگری که می ترساند. انسان در اعماق خود، با دو پدیده مواجه است mysterium fascinosum، یعنی رازگرایی که انسان را با نوعی شیفتگی جذب می کند. این دو جنبه جدایی ناپذیر هستند. همیشه در برابر امر مقدس انسان به شکلی شگفت هم جذب می شود و هم دفع می شود، هم شیفته می شود و هم می ترسد. در «درونی خاص»، همین جوهر است که ایمان را تعیین می کند: تجربه ای از محو شدن، غرق شدن در نیستی خود در مواجهه با دیگری، که ناگهان بر مخلوق مسلط می شود.

فوئر باخ متفکر ماده اندیش بود و به خدا باور نداشت و ‌اندیشه خدا و دین را زاییده طبیعت انسانی می‌دانست و برآن بود که لحظه حساس تاریخ هنگامی خواهد بود که انسان آگاه شود که تنها خدای انسان، خود انسان است. او می گفت انسان است که خدای خود را متناسب با خود می آفریند. انسان دیندار نیز مستقیما از خویش آگاه است و آگاهی او بر خداوند همان آگاهی اش بر ذات خود اوست. خدا همان ضمیر آشکار شده، همان خود به سخن درآمده انسان است. دین، پرده برداری شکوهمندی از روی گنجهای پنهان آدمی است، تصدیق باطنی ترین اندیشه های اوست؛ گواه آشکار بر اسرار عشق اوست. دین، بودن کودکانه بشریت است. کودک، بودن خودش یعنی بودن انسان را بیرون از خودش می بیند به همین سبب، روند تاریخی در ادیان چنین است که آنچه برای ادیان اولیه امری عینی و بیرونی بود، اینک به امری ذهنی و درونی مبدل می شود، یعنی آنچه به عنوان خدا تصور و پرستیده می شد اینک به عنوان امری انسانی تلقی می شود. نگرش ادیان اولیه برای دینی که پس از آنها می آید، بت پرستی محسوب می شود؛ انسان ذات خویش را می پرستیده است.(فوئر باخ، لودویک، جوهر مسیحیت).

کارل مارکس فیلسوف منتقد دین بود. در ‌اندیشه مارکس، از خود بیگانگی دینی انسان، ‌هم چون سایر جنبه‌های از خود بیگانگی، ریشه در مناسبات اقتصادی، در شرایط زندگی اجتماعی و تضادهای طبقاتی دارد که آن نیز به نوبه خود وابسته به روابط تولیدی و زیربنای اقتصادی جامعه است. در نگاه او در هر جامعه دو جنبه ساختاری مانند زیربنا و روبنا را می‌توان تشخیص داد. مقصود از زیربنا ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه است و مقصود از روبنا، نهادهای حقوقی و سیاسی و دینی و هم چنین طرز فکرها، ‌ایدئولوژی ها، هنرها و فلسفه‌هاست. مارکس دین را نمونه کاملی از ایدئولوژی می داند که در تعریف او عبارت است از یک نظام اعتقادی که هدف عمده آن توجیه وضع موجود به نفع طبقه مسلط و ستمگران است. دولت که ابزار روبنایی طبفه حاکم است ایدئولوژی و دین را اعمال می کند.
در دیدگاه مارکس، دین، آرامش و تسلی بخش است اما تسلی دین، راه حل واقعی به دست نمی‌دهد، بلکه با تحمل‌پذیر نمودن رنج و توجیه آن، از هرگونه راه‌حل واقعی جلوگیری نموده و بدین‌سان به شرایط ایجاد کننده رنج و ستم یاری می‌رساند و به جای دگرگونی جهان، تسلیم را تقویت می‌کند. دین هم چون افیون، تحمل رنج را ساده می‌سازد. دین خلسه می آورد. انسان با ایجاد اوهام مربوط به جهان دیگر، موجبِ شادمانی موهوم مردم می‌شود. انسان دین می‌سازد، دین انسان نمی‌سازد. دین، خود آگاهی آدمی است که یا هنوز به خود دست نیافته است و یا باز خود را گم کرده است. دین عامل ازخودبیگانگی است.(مارکس، کارل، خانواده مقدس)

زیگموند فروید مبتکر مکتب روانکاوی، برآنست که اندیشه‌های دینی اموری غیرواقعی و باطلند و ارتباطی با خدا یا خدایان ندارند. دین عاملی اصیل در رفتار و تفکر آدمی نیست، بلکه محصول غیرمستقیم گرفتاریهای روانشناختی انسان است. دین «عوامل ممنوع» می سازد زیرا ذهن انسان این ممنوعیت را می پذیرد. بنابراین، دین نه واقعیتی فی نفسه و در خود، بلکه ظهور و بیان چیزی دیگر است. دین در دیدگاه فروید محصول روان نژندی و بیماری عصبی انسان است که به نوبه خود در نتیجه فشارهای داخلی مانند غرایز و حالات درونی، به ویژه تمایلات جنسی و نیز اجبار خارجی مانند تمدن و آزار و اذیت دیگران و حوادث طبیعی، وارد روان انسان می گردد. دین نوعی روان رنجوری است که در گذشته کودکی انسان ریشه داشته و از «عقده اُدیپ» ناشی می‌شود و به عبارت دیگر، هم چون علم و هنر، محصول سرکوب غریزه جنسی به ویژه در دوران کودکی است. (فروید، زیگموند، آینده یک پندار).

بر اساس نظر میرچاد الیاده، متخصص تاریخ دین، دین از تقسیم امور به مقدس و نامقدس (= دنیوی) آغاز می‌گردد. امور مقدس به ساحت فوق طبیعت تعلق دارند و امر فوق العاده، خطیر، ابدی، پرتوان، مسلط و سرشار از نیرو پنداشته می‌شوند و انسان در مواجهه با آنها احساس می‌کند که با چیزی متعلق به جهانِ دیگر تماس گرفته است که با واقعیات عادی زندگی تفاوت دارد. در صورتی که امور غیرمقدس این خاصیت را نداشته و به همین امور روزانه و نیازها و دل‌ مشغولی‌های آن تعلق دارند. او می گوید: «بنابراین شهود امر مقدس، هر چند پنهان، منکوب و یا مبهم، همواره یک وجه ماندگارِ‌ اندیشه و عمل انسانی است.». الیاده برآنست که نقش دین این است که شرایط روبرو شدن با «قدسی» را ایجاد نموده و «ارتقا» بخشد. در نگاه او، دین آدمی را از شرایط هستی دنیوی و تاریخی‌اش بیرون آورده و وجود او را به جهانی با کیفیتی دیگرگون و عالمی ذاتاً متفاوت، متعالی و مقدس فرا می افکند. (الیاده، میرچا، مقدس و نامقدس).

ماکس وبر در کتاب «اخلاق پروتستانی و روحیه سرمایه داری» نگرش کالون را الهام بخش اقتصاد می داند و اهمیت کار و ثروت را نتیجه این اخلاق دینی می داند. او روایت «افسون زدایی از جهان» را می سازد و معتقد است که درک آینده دین را نمی توان از تعبیر تنش های بین سیاست و مذهب، دولت و کلیساها جدا کرد، زیرا آنها به طور متناقضی، بینابینی هایی را ایجاد کرده اند که در آن افراد توانسته اند با وجود دین، آزادی خود را بسازند و زندگی خود را دوباره تعریف کنند. ماکس وبر اسلام را فاقد اخلاق الهام دانسته و اسلام را دینی معطوف به جهان آخرت می داند که نمی تواند به سازماندهی زندگی این جهانی پیروان بپردازد.

هانس ژوآس با مطرح کردن دوباره مسئله دین و امر مقدس در جوامع معاصر، نظریه استاندارد سکولاریزاسیون مبنی براینکه وزنه پدیده دین کاهش می یابد و محو می شود را مورد تردید و انتقاد قرار می دهد. جهت انتقاد به افکار ساده لوحانه، ابتدا لازم بود که باستان‌شناسی تاریخ ادیان و یا شاخه‌هایی دیگر مانند جامعه‌شناسی ادیان، انسان‌شناسی، و غیره، صورت گیرد. به گفته هانس ژوآس در کتاب «قدرت های امر مقدس»، این باستان شناسی نظریه های دینی و پراتیک های آئینی اجازه می دهد تا پس از بازخوانی ماکس وبر و «افسون‌زدایی» معروف او، به «جایگزین» فکری دیگری برسیم و متوجه بشویم که تاریخ و تاریخ ادیان به دور از هرگونه تحول خطی، آشکار می‌شود. به بیان دیگر پدیده دین براحتی خاموش نمی شود بلکه رفت و برگشت ها همیشه روی می دهد. دین عقب رانده شده دوباره می تواند حالت تهاجمی بگیرد.

اسلام یک مجموعه بسته از احکام مقدس است که ادعا می شود اجرای آنها بنده را به الله و بهشت نزدیک می کند. این دین طوماری از ممنوعیت ها و امور کفر دارد که بنده را می ترساند و او را به اطاعت و بندگی وادار می کند. اسلام در قرآن مرتب ایجاد ترس و وحشت می کند و در انسان «وحشت زده»، لذت سکس با حوری و غلمان و بهشت جاویدان را تحریک می کند. انسان «اسلامی شده» خود را مغرور می داند زیرا بخاطر فلاکت و بی فرهنگی، غرور خود را از دست داده و غرور الله او را خشنود می کند. غرور او کاذب و خودفریبی است.

شیعه گری که بر اساس اختلاف خانوادگی و قبیله ای عرب بوجود می آید، در طول تاریخ توسط مردمان گوناگون از جمله ایرانیان ساخته می شود و قدرت های سیاسی با ثروت کلان و ماشین ایدئولوژیک ملاباشی ها و حوزوی ها، آنرا توسعه داده و تبدیل به ابزار قدرت خود می کنند. خرافه پرستی، جعلیات، دروغپردازی، گزافه گوئی، مهدویت گرایی، خدعه، تقیه، عرفان گرایی، ایدئولوژی شهادت، نفرت علیه زندگی، سکس گرایی افراطی، سیاست زدگی، عناصر ساختاری مذهب دوازده امامی را تشکیل می دهند. این مذهب افراد را از دنیا بریده، مرگ پرستی و اندوه پرستی را در ذهن و روان انسان مستولی نموده و استقلال شخصیتی و خردگرایی را در فرد ویران می سازد. امام پرستی و نذر در نزد امامزاده ها و انتظار معجزه آنها، افراد را به پست ترین نقطه سوق می دهد. انسان به انگلی بی خاصیت تبدیل می شود و با شیفتگی برای نجات در انتظار مهدی می ماند. به سبب شیعه گری و استبدادزدگی، انسان ایرانی مسخ شده و از تاریخ و زبان و فرهنگ خود دور شده و در دوران مدرنیته و اومانیسم، به سمبول ارتجاع و عقب ماندگی تبدیل می گردد. اسلام با توتالیتاریسم سیاسی درهم آمیخته و کارخانه برده سازی برپاست. در کنار بردگان انسانهایی هستند که نمی خواهند غرق شوند. انسان ایرانی باعتبار فرهنگ و تاریخ پیشا اسلامی، فرهنگ شعری اش و تلاشش در دنیای مدرن، روزنه های امیدبخشی را همیشه بوجود آورده است. درد کلان جامعه طاعون اسلام است. اسلام بیماری مهلک ماست. هم اکنون بیماری مهلک ساختاری را باید دفع کرد. ما می خواهیم زندگی کنیم.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. بزودی کتاب تازه ای به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ منتشر می شود.

اهمیت دومین سالگرد جمعه خونین زاهدان

یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳ مطابق با ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۴ دومین سالگرد قتل عام جمعه خونین زاهدان است که در روانکاوی ذهنی بلوچ برای همیشه ثبت شده است. در این روز سیاه بیش از صد بلوچ بیگناه کشته و بین سیصد تا چهارصد نفر زخمی شدند که بسیاری از آنها برای همیشه فلج شده اند. سال پیش در اولین سالگرد این جنایت هولناک نوشتم که در تاریخ زخم های عمیق و خونینی هستند که برای آنها نه نینوای مرهمی است و نه در گذر زمان التیام می یابند. زخم هایی که تازه می مانند و با عذاب و عزای ابدی داغ پژواک حُزن و خشم نهفته در آنها هرگز گُم و کم نمی شود و یا بقول صائب تبریزی “آنچنان کز زخمهای تازه جوشد خون گرم”. این پژواک داغ جانسوز را در صدای محزون و اندوهبار مادر ء زنده یاد “خدانور لجه ای” یافتم هنگامی که هفته ها بعد از جمعه خونین با او تلفنی صحبت کردم.

بلافاصله بعد از کشتار, در زاهدان حکومت نظامی بل الفعل برقرار گردید و با قطع اینترنت و کنترل بیمارستان ها و سردخانه های شهر توسط سپاه, بسیار از خانواده ها از ترس دژخیمان کشته های خود را مخفیانه دفن کردند و حتی تا به امروز تعداد دقیق قربانیان مشخص نیست. در طی دو سال اخیر خشونت عریان در بلوچستان سیر صعودی داشته است و روزی نیست که اخبار کشته شدن افراد توسط مامورین انتظامی و امنیتی و یا افراد مسلح ناشناس منتشر نشود. رژیم جمهوری اسلامی بستر خشونت در بلوچستان را با اعدام و قتل های روزانه فراهم نموده است که در تاریخ بلوچستان (به استثنای جنایات شنیع, هولناک, نفرت انگیز و غیرقابل توصیف نیروهای قاجار توسط ابوالفتح خان و حبیب الله شاهسون) بی سابقه است.

متاسفانه تاریخ خونبار قاجار در جمعه خونین تکرار شد. همانگونه که بارها نوشته ام در کتاب “بلوچستان در سالهای ١۳٠۷ تا ١۳١۷ قمری” (مقارن حدود ١٢۴ تا ١۳۳ سال پیش) به تالیف عبدالرضا سالار بهزادی ـ تهران ١۳۷٢ انتشار از بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی شماره ۴۵, صفحه ٩۴, آمده است که آقای باستانی پاریزی به نقل از رسانه ابوالحسن خان کوهبنانی می گوید: “با عموم رعایای بلوچیه بجز قتل و قهر رفتاری نکردند و چندین هزار کس از آن طوایف اسیر و قتیل کرد و به سفک دما و هتک اما تطاولی سخت رفت که فی الحقیقه پادشاه عدالت پناه تا بدان حد رضا نداده بود. قساوت و شقاوت حیوانی امیر حبیب الله (شاهسون) در بلوچستان رفتاری بود غیرانسانی و با هر توجیهی غیرقابل دفاع. فرهاد میرزا معتمدالدوله برادر شاه و حاکم فارس در مدح امیر حبیب الله خان شاهسون و آنچه در بلوچستان انجام داد قصیده ای سرود و گفت: در بلوچستان هنرها کردی, احسنت ای امیر / جلوه ها اندر نظرها کردی احسنت ای امیر (صفحه ٩۴ همان کتاب)”.

شوربختانه تا به امروز آمران و عاملان جنایت خونین زاهدان دستگیر و محاکمه نشده اند و به احتمال زیاد همانند دوران قاجار مورد ستایش و ترفیع درجه قرار گرفته اند. البته در زمان قاجار محمدشاه قاجار جهت استمالت دستور داد اسرای برده بلوچ را که به طهران آورده بودند و اکثرا هم در اکناف پراکنده شده بودند هر کدام را به قیمت یک تومان بازخرید کرده و به بلوچستان بازگردانند. بر اساس روایت کتاب مذکور با آنکه بسیاری از اسرا مُرده بودند, سه هزار و هفتصد اسیر به بلوچستان بازگردانده شدند . جنایت قاجار بیش از یک قرن پیش رخ داده. اما خاطره تلخ آن جنایت بصورت شفاهی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است و در ورای گزاره ها واژه “گجر” را در روح و روان بلوچ ابدی کرده است. زیرا برخی از جنایت ها آنقدر شنیع و هولناک هستند که هرگز مشمول فراموشی در گذر زمان نمی شوند و نباید بشوند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

زمان انتقال حزب‌الله از زورخانه به قهوه‌خانه فرا رسیده است / علیرضا نوری زاده

آیا برای ۳۰۰ فرمانده بزرگ حزب‌الله جایگزینی یافت می‌شود؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۵ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۲۶ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۷:۳۰

حسن نصرالله، دبیرکل حزب‌الله، و علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی‌ــ khamenei.ir

خبرگزاری تسنیم وابسته به اطلاعات سپاه روز ۴ مهر در گزارشی تفسیری ادعا کرد: «سانسور نظامی یک سیاست قدیمی رژیم صهیونیستی است که به‌ویژه در زمان جنگ‌ها به‌شکل قابل‌توجهی فعال می‌شود. در همین زمینه، صهیونیست‌ها از زمان آغاز جنگ غزه که نزدیک به یک سال گذشته است، به‌شکل شدیدی از این سیاست استفاده کرده‌اند. با وجود اینکه مجبورند به بخشی از تلفات جانی و مادی که در جریان این جنگ متحمل می‌شوند، اعتراف کنند، سانسور نظامی صهیونیست‌ها در جبهه شمالی فلسطین اشغالی از همان ابتدا بسیار شدیدتر از جبهه غزه بود و این رژیم به‌همراه بازوهای رسانه‌ای خود از انتشار اخبار مربوط به تلفات و خساراتش در جبهه شمالی، خودداری می‌کند. تحلیلگران و کارشناسان صهیونیست معتقدند که در مقابل سانسور نظامی اسرائیل، تحولات جبهه شمالی نشان می‌دهد که حزب‌الله در عرصه اطلاعاتی بسیار توانمندتر از آن چیزی است که به‌نظر می‌رسد و حتی چیزی از اسرائیل کم ندارد.»

برای ارزیابی تحلیل تسنیم، با ذکر چند گزارش ثابت‌شده و گشتی در گذشته، ابعاد ضرباتی را که حزب‌الله در دو ماه اخیر متحمل شد و موفقیت‌هایش را در رویارویی با اسرائیل، بررسی می‌کنم؛ باشد که کارگزاران سپاه در بنگاه معاملات ملکی تسنیم به خود آیند و متوجه شوند دوران گوبلز و اینکه دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد قبولاندن آن آسان‌تر است، به سر آمده و روزگار ما با اینترنت و رویارویی لحظه‌ای در سایت‌های الکترونیک، روزگار اصحاب کهف نیست.

روزهای پس از فتنه

کوتاه زمانی پس از انقلاب با مرحوم پدربزرگ مادری‌ام، میرزا عبدالله چیتگر، سفری به سوریه داشتیم. من چند روزی غیب شدم و به لبنان رفتم. در آن تاریخ به دنبال احضار دیپلمات سرشناس، ابراهیم قلعه‌بیگی، کاردار موقت مانده از روزهای سرفرازی و اقتدار، مرحوم حسن روحانی، قاضی سرشناس دیوان‌عالی کشور (دوست نزدیک پدرم) و یار آشنای مهندس بازرگان از طرف او به سفارت در دمشق رفته بود. در بیروت، هم پرویز اتابکی، نواده مرحوم اتابک اعظم، به تهران احضار شده و جایش را یک آخوند بی‌سواد از یاران محمد منتظری گرفته بود.

هر دو سفارت در بهترین نقاط دمشق و بیروت اعتبار و منزلت خاصی داشتند. در دمشق، مرحوم روحانی شکوه بسیار داشت، تا اینکه مشتی بچه‌آخوند و تفنگ‌به‌دست عملا سفارت را اشغال کردند و میز و مبل و کمد و ظرف‌های نشان‌دار را در انبار کردند و روی پتو می‌نشستند و روی بخاری علاءالدین آبگوشت درست می‌کردند و دنبال شورش و آوردن همپالکی‌هایشان به زینبیه بودند.

همین شکایات را مرحوم دکتر حائری یزدی، فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری، بنیان‌گذار حوزه و روحانی محبوب رضاشاه کبیر، از داماد دکتر یزدی در واشینگتن داشت و همین‌طور دکتر افروز در لندن از بچه حزب‌اللهی‌ها (طبری، از کارمندان سفارت، در حال ساختن بمب برای منفجر کردن آن در تظاهرات یکشنبه ضدرژیم در هایدپارک به علت انفجار بمب کور شد و به ایران فرستاده شد. دکتر افروز هم بعد از گروگان‌گیری چند عرب ایرانی به تهران احضار و بعد… رئیس دانشگاه تهران شد و امروز؟)

چند روز در خدمت دکتر حسن روحانی بودیم که من به لبنان رفتم. آنجا فریاد حسین الحسینی، دبیرکل امل، و خاندان امام موسی صدر عزیز از رفتار و حرف‌های بی‌پایه ملای انقلابی، فخر روحانی، به آسمان بود. سرانجام روزی که او در مصاحبه‌ای، حسین الحسینی و نبیه بری و جنبش امل را وابسته به آمریکا خواند، رژیم به علت واکنش تند جنبش امل او را احضار کرد و احمد متوسلیان را فرستاد که سرنوشت شومی داشت؛ به‌گونه‌ای که جنازه او و همراهانش هنوز پیدا نشده است.

این مقدمه را آوردم تا به اصل برسم و جایگاه شهیدان حزب‌الله، ابراهیم عقیل و احمد وهبی و فواد شکر و … را روشن کنم و اینکه حزب با از دست دادنشان تا چه حد ضربه خورده است.

با ورود محتشمی‌پور به دمشق، ابعاد شلنگ‌تخته‌اندازی‌های رژیم فراتر از انتظار شد. او نخست از شکم امل، امل اسلامی را بیرون آورد. اما دبیرکل جنبش جدید، عباس الموسوی، هنوز نیمه دل در گرو مهر امام موسی صدر داشت. محتشمی‌پور از دل سازمان او سه تن را بیرون کشید: عماد مغنیه، مصطفی بدرالدین و ابراهیم قصیر!

این سه در منطقه حاره حریک در بیروت جوانان تازه‌بالغ شیعه حسینیه ابوعبدالله الحسین را با وعده بهشت زمینی و آسمانی گرد آوردند (حدود ۳۰ تن). بلافاصله عماد و دو یارش همراه با این جوانان به تهران رفتند و در پادگان کرج (جایی که تحت ریاست سرتیپ وطن‌پرست، هلاکو وحدت، سپاه کشاورزی و ترویج تربیت می‌شدند و بعد از فتنه، سپاه روی آن دست گذاشت ) فنون فتنه‌گری، انفجار، ترور و آدم‌ربایی را آموختند.

در بازگشت، چند ماموریت به آن‌ها واگذار شد. انفجار سفارت آمریکا را بر عهده مصطفی بدرالدین و ابراهیم عقیل و عبدالنور شعلان گذاشتند. این عملیات در ۱۸ آوریل ۱۹۸۳ با ۶۳ کشته و ۱۲۰ زخمی‌ــ که از کشتگان ۱۷ تن آمریکایی و باقی کارمندان محلی و مراجعان بودند‌ــ انجام شد. طرح عملیات در صالح‌آباد قم سه بار تمرین شده بود.

در این بین، آمریکا و فرانسه با وارد کردن چند گردان از تفنگداران دریایی و انگلستان با تعدادی کارشناس به‌عنوان نیروهای حافظ صلح، بر آن بودند تا مانع گسترش درگیری‌ها در لبنان شوند و جلو دست‌اندازی این گروه به رهبری مغنیه و مرشدی صبحی الطفیلی را‌ــ که نام جهاد اسلامی بر خود گذاشته بودند و چندین شخصیت لبنانی طعمه ترور آن‌ها شدند‌ــ بگیرند.

چند ماه بعد در ۲۳ اکتبر طی عملیاتی خونین به رهبری عماد مغنیه به مقر تفنگداران آمریکایی و فرانسوی حمله شد و ۲۴۱ نظامی آمریکایی و ۵۸ فرانسوی به قتل رسیدند. رژیم در سال ۲۰۰۴ ستون یادبود شهدای عملیات مارینز (تروریست انتحاری خلیل و شش تن از همدستانش که مجال فرار نیافتند) را در بهشت زهرا بر پا کرد تا افتخار جنایت بیروت برای همیشه در کارنامه رژیم ثبت شود. محتشمی‌پور در زمان انفجار از جانب «امام امت» به خانواده هریک از تروریست‌های مقتول ۵۰ هزار دلار هدیه داد.

آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها به پایگاه جهاد در پادگان قدیمی شیخ عبیدالله در بقاع حمله کردند اما کار چندانی از پیش نبردند.

علیرضا عسکری، معاون بعدی وزارت دفاع که امروز در پناه آمریکا در گوشه‌ای امن کنار همسر دوم و فرزندانش زندگی می‌کند، آن روز فرمانده سپاه در لبنان بود و عملیات را نظارت می‌کرد. او بعدها همه حکایت را به آمریکایی‌ها بازگفت و چنین بود که برای سر مثلث مرگ جایزه گذاشته شد اما دیر و دور. حالا دیگر حزب‌الله اسمی در کرده بود و تمبری چاپ کرد که بر آن نوشته شده بود «الجمهوریه الإسلامیه اللبنانیه».

عماد مغنیه و مصطفی بدرالدین کوشیدند امیر کویت را به قتل رسانند. مصطفی هفت سال به زندان افتاد که به سفارت آمریکا هم بمب انداخته بود. او بعدها در یک هواپیماربایی به دست مغنیه با گروگان‌ها مبادله شد.

ابراهیم عقیل، مصطفی بدرالدین و عماد مغنیه و فواد شکر ده‌ها چهره بزرگ را در لبنان به قتل رساندند. مغنیه در ربودن ویلیام باکلی، رئیس سیا در بیروت، بردن او به تهران و قتلش نقش اساسی داشت. اما زمانی به فرماندهی نیروهای نخبه حزب‌الله معین شد که در پی قتل دبیرکل حزب، عباس الموسوی، به دست اسرائیل، حسن نصرالله به فرمان خامنه‌ای بعد از اتمام طلبگی در مدرسه شهیدین (حقانی) در قم، دبیرکل حزب‌الله شد.

خامنه‌ای شیخ نعیم قاسم، مسن‌تر از نصرالله، را شیخ المشایخ حزب و نماینده ولی فقیه، عماد مغنیه را فرمانده نظامی، مصطفی بدرالدین را فرمانده واحدهای سری، نبیل قاووق، پسرخاله نصرالله، را مسئول اطلاعات و ابراهیم عقیل را به فرماندهی عملیات ماوراء اللیطانی (رودخانه مرزی با اسرائیل ) گمارد.

حالا آن‌ها فرماندهان سپاه حزب‌الله و احمد وهبی فرمانده یگان پهپادها بودند. از جوان‌ترها، علی احمدحسین در سر بریدن ید طولایی داشت و اکبر خوش‌کوشک لبنان بود که در فروردین ۱۴۰۳ به دست اسرائیل به قتل رسید. احمد وهبی عهده‌دار عملیات ضربتی و فواد شکر معاون مغنیه در امور آموزش و تعلیم شد.

چه نازنینانی را کشتند. عماد مغنیه دکتر حسین المروه، فیلسوف آزاده و چپ لبنانی را به قتل رساند. او که در جوانی تمایلات دینی داشت و به نجف رفت و مجتهد شد، بعدها به حزب کمونیست روی آورد و در مقام سردبیر مجله الطریق، کمی پیش از قتلش، مقاله‌ای جانانه علیه خمینی نوشت و او را وجه مشخص «دجال» دانست.

مغنیه در تهران فتوای قتل مروه را از خمینی گرفت و در بازگشت، سحرگاهی به منزل او رفت و مروه را که نواده‌اش را در بغل داشت و برایش شعر زمزمه می‌کرد، با چاقو و کلت کالیبر ۴۵ به قتل رساند. نواده دکتر حسین مروه فریاد می‌زد و می‌گریست. مغنیه مادر او را تهدید کرد که اگر خفه‌اش نکند، همه را می‌کشد. مادر گریان به فکر فرزندش بود و پیکر خونین پدر را پیش رو داشت و مغنیه و جنایتکار دیگری به نام محمود عاصی گریختند. هویت آن‌ها را بعدها داماد دکتر مروه فاش کرد.

مثلث مرگ با هدایت قاسم سلیمانی و فرمانده نظامی سوریه در لبنان ژنرال غازی کنعان‌ــ وزیر کشور بعدی سوریه‌ــ و همراهی جمیل السید، فرمانده سازمان اطلاعات لبنان، طرح کشتن حریری را به عماد مغنیه سپردند. مواد منفجره را احمد جبریل، از نوکران قدیمی اسد و فرمانده جبهه خلق برای آزادی فلسطین، «فرماندهی عمومی» و پسران و همکارانش از سوریه به لبنان بردند.

قتل حریری زلزله‌ای بود که پس‌لرزه‌هایش هنوز باقی است. با همکار عزیزم جمال بزرگ‌زاده در گفت‌وگویی با عبدالحلیم خدام، معاون حافظ اسد، و سپس دستیار فرزندش بشار اسد، در کاخی در پاریس رسما از او پرسیدم قتل حریری چگونه اجرا شد. خدام که از نزدیک‌ترین دوستان حریری بود، با چشمانی پراشک گفت هنوز شک دارید؟ من چرا حکومت را گذاشتم و اینجایم؟ توطئه‌ای گران بود با دو ضلع حکومتی (ایران و سوریه) و یک ضلع اجرایی (مغنیه و بدرالدین و تیم آن‌ها).

مصطفی جحا، روزنامه‌نگار و نویسنده شیعه روزنامه العمل و ضدخمینی، گابریل ماریان هولسن، روزنامه‌نگار آلمانی، سمیرقصیر، فیلسوف و تحلیلگر آزاده نویسنده النهار، جبران توینی، سردبیر النهار و فرزند غسان توینی، موسس النهار و سیاستمدار لبنانی ضدسوری، لقمان سلیم، آزادمرد شیعه و روزنامه‌نگار برجسته، استاد عامل، فقیه بزرگ شیعه و سکولار لبنان، جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان، پی‌یر فرزند امین جمیل، رئیس‌جمهوری سابق لبنان که وکیل و وزیر صنایع لبنان بود، حسن صبرا، مدیر الشراع که ایران‌گیت را فاش کرد و حزب‌الله او را تا لب گور برد اما معجزه‌آسا با سر و روی خونین و دست و پای شکسته نجات یافت و حالا بیش از سه دهه است که همچون ما دور از خانه پدری در مصر روزگار سر می‌کند.

صدها بزرگ در لبنان به فرمان خمینی و خامنه‌ای و شریک سوری‌شان به قتل رسیدند. رفیق حریری، امید لبنان به فردا، را حاج قاسم و رئیس اطلاعات سوریه و مربع مرگ به قتل رساندند (احمد وهبی هم در این جنایت سهیم بود). وقتی اسم‌ها بیرون افتاد، بشاراسد از وحشت پرده‌دری مغنیه در صورت به دام افتادن، با یک انفجار حساب‌شده زیر صندلی خودرویی که مغنیه می‌راند، در پارکینگ ساختمانی که تنی چند از فرماندهان سپاه و حزب‌الله همراه با مغنیه جلسه ویژه‌ای داشتند، او را به قتل رساند (۱۲ فوریه ۲۰۰۸).

سرنوشت مصطفی بدرالدین (ذوالفقار) هم بهتر از مغنیه نبود. او که پسرعمو و برادر همسر مغنیه بود، دوری از عماد را تاب نیاورد. عماد در اتومبیلش در دمشق و مصطفی در میدان نزدیک فرودگاه دمشق «پرپر» شدند؛ چنانکه با حریری و جمیل و قصیر و… کرده بودند. حزب‌الله اما انگشت به سمت داعش گرفت. خانواده‌اش سوریه را مسئول دانستند و حاج قاسم سلیمانی، داماد سرخانه بدرالدین، علیرضا عسکری را که دوست قدیمی بدرالدین بود، متهم کرد که بدرالدین را به آمریکایی‌ها فروخته و ضمن تماس با او از راه دور، مدت‌ها بعد از اختفایش، ردیاب اسرائیل و آمریکا را به محل زندگی پنهان عباس در سوریه رهنمود شده است.

جنایتکاران یکان‌یکان رفتند و در این چند ماه به‌ویژه دو ماه اخیر، مربعات و مثلثات مرگ و فتنه را هم اسرائیل دود کرد و به هوا فرستاد.

در کنار فواد شکر و ابراهیم عقیل، فرمانده و مسئول عملیات واحد رضوان (کنیه عماد مغنیه)، از فرماندهان ارشد کشته‌شده این واحد باید به حسین حدرج، رئیس ستاد کل حزب‌الله، سامر حلاوی، فرمانده ناحیه ساحلی، عباس مسلمانی، فرمانده منطقه قانا، محمد رضا، فرمانده منطقه خیام، حسن مدی، فرمانده ناحیه جبل‌دوف، حسن عبدالستار، فرمانده عملیات، عبدالله حجازی، فرمانده ناحیه رمیم ریج و همچنین احمد وهبی که در طراحی و برنامه‌ریزی (التخطیط و التنفیذ) و اجرای حملات راکتی به اسرائیل دخیل بود، اشاره کنم. بیش از ۱۰ تن از فرماندهان پاره‌پاره‌شده حزب‌الله در فهرست وزارت خزانه‌داری آمریکا رمز و کد و جایزه برای سرشان داشتند.

عقیل تحت تحریم‌های ایالات متحده بود و در سال ۲۰۲۳ وزارت خزانه‌داری آمریکا برای اطلاعاتی که به شناسایی او منجر شود، تا هفت میلیون دلار جایزه تعیین کرد. این وزارتخانه پیش از این ابراهیم عقیل را «رهبر کلیدی» حزب‌الله توصیف کرده بود. او یکی از سه عضو حزب‌الله بود که همراه با حسن نصرالله و مصطفی بدرالدین در طول دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ برای آموزش چند ماه به کره شمالی سفر کرد.

فقط فکرش را بکنید. در کمتر از یک سال و به اعتراف «مقام ولایت» و همه نوچه‌هایش، در «نبردی نابرابر»، حزب‌الله لنگ انداخت و با بلا ساخت. رژیم در لبنان هزاران جنگجو و جنگخو ردیف کرد تا خود را از بلا مصون دارد و در عین حال از اسلام ناب انقلابی محمدی صیانت کند. حالا اما هم خود گرفتار است و هم اهل بیتش در لبنان و یمن و عراق در لرزش‌اند: «شد غلامی که آب جوی آرد/ آب جوی آمد و غلام بِبُرد»

حالا تسنیم قصه ببافد و به قول عرب‌ها «پهلوانیات» سر دهد. واقعیت این است که کمر حزب‌الله شکسته است و این پهلوان دیگر باید لنگ وا کند و از زورخانه به قهوه‌خانه نقل مکان کند.

پیامگیر انفجاری، چشم‌های تاریک؛ دستاورد نبرد با اسرائیل / علیرضا نوری زاده

بهای دیدار سیدعلی و قائم آل علی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۷:۳۰

جمعیت مقابل بیمارستان در لبنان-AFP

ضربه سنگینی که حزب‌الله در روزهای سه‌شنبه و چهارشنبه این هفته متحمل شد، به هر قانون و عرف و عادتی، جنایت بود اما بلافاصله این سوال مطرح می‌شود که اگر حسن نصرالله چنین امکانی را داشت و فناوری اسرائیل در اختیارش بود، آیا دست‌به‌کار نمی‌شد و چشم صدها اسرائیلی را کور نمی‌کرد؟

دیروز «مقام ولایت» با تفنگ‌های ساچمه‌ای پاسدارانش چشم‌های زیبای نسل جوان ایران را (دختر و پسر) هدف قرار داد، امروز دولت اسرائیل دشمنانش را هدف قرار می‌دهد. آن یکی رعایای سرزمینش را کور کرد، این یکی دشمنانش را که به حذف و نابودی‌اش کمر بسته‌اند.

سوالی که در ذهن بسیاری از مردم منطقه و جهان دور می‌زند، در پرتو یک «چرا» شکل می‌گیرد. چرا خامنه‌ای به این فاجعه مرگبار دامن زد؟ نصیب او از به خاک و خون کشیده شدن هزار و اندی اسرائیلی و ۳۰ هزار فلسطینی چیست؟

در این زمینه نخست باید در شخصیت خامنه‌ای کندوکاوی کرد.

سودای خلافت

در حکایت سید خراسانی و تلاش برای کشاندن سید علی خامنه‌ای به وادی جنون زعامت امت واحده بارها نوشته‌ام و دیگرانی در این زمینه تاملات بسیار داشته‌اند. اولین بار، محمدتقی مصباح یزدی، آخوند فاسد حوزه، دو سال قبل از مرگش سوگند جلاله ‌خورد که خامنه‌ای همان سید خراسانی مذکور در بعضی روایات شیعه (ملاباقر مجلسی) است.

احمد جنتی هم سید علی آقا را «سپهسالار لشکر امام زمان» ‌خواند و مسلمانان را مژده داد با معرفتی که به ارتباطات ویژه «مقام معظم رهبری» با قائم آل محمد در دست دارد، به‌زودی شاهد ظهور مهدی موعود خواهیم بود.

دیرگاهی است در قم و مشهد و کربلا و نجف و ضاحیه بیروت و حسینیه‌های صور و مرجعیون لبنان، در منابر از خامنه‌ای با عنوان «امام خامنه‌ای» و «سید خراسانی» یاد می‌کنند.

با تمام این‌ها و در چنین احوالی، آیا انتظار دارید ولی فقیه به کمتر از نابودی اسرائیل و بنی‌صهیون رضایت دهد؟

فرزندان لبنان و سوریه و ایران که به سبب توهم‌های خطرناک ولی فقیه و گوش‌ به‌فرمان‌هایش برای امحای اسرائیل، سه‌شنبه و چهارشنبه این هفته هدف غیرانسانی‌ترین حملات اسرائیل قرار گرفتند و بینایی‌شان را از دست دادند، آیا تنها نتانیاهو را مقصر خاموشی چراغ دیده خود می‌دانند؟

سردار حسن دانایی‌فر، سفیر سابق رژیم در بغداد که از سران سپاه قدس و دستگاه اطلاعاتی قاسم سلیمانی بود و حالا در خدمت اسماعیل قاآنی است و قبلا رئیس مرکز بازسازی عتبات عالیات در عراق بود، در یک سخنرانی در نجف ادعا کرده بود جورج بوش دستور تشکیل کمیته‌ای را داده که کارش جست‌وجو برای یافتن رد پای حضرت حجت است و در این کمیته سفیر آمریکا، فرمانده نیروهای آمریکایی و عناصر اطلاعاتی همراه با ایاد جمال‌الدین (از روحانیون شیعه مخالف رژیم ایران و عضو پارلمان عراق در دوره پیش) عضویت دارند.

یک بار هم محمدی گلپایگانی، محرم اسرار و رئیس دفتر «مقام معظم»، از دیدار «آقا» با ولی عصر در جمکران گفت: «چهارشنبه شبی آقا در خلوت جمکران بودند. شنیدم مردی به عربی فصیح با ایشان گفت‌وگو می‌کرد. وحشت‌زده در را گشودم، اما کسی جز ایشان را ندیدم. آقا دلگیر شدند و من چیزی نگفتم.»

تمام این حرف‌های بی‌اساس در درجه نخست توهین به امام زمان تلقی می‌شود که آقایان ادعای پیروی از او را دارند و ظهورش را آرزو می‌کنند. این‌ها مدعی‌اند که مهدی موعود بیش از ۱۳ قرن است که در غیبت به سر می‌برد. یعنی اینکه به اراده الهی کسی قادر به رویت ایشان نیست. با این حساب چگونه «آمریکایی‌ها درصدد دستگیری و ربودن او هستند» و سید علی آقا هرازگاه به دیدارش مشرف می‌شود؟

اینکه کسانی از تیره مصباح یزدی و محمدی گلپایگانی و احمد جنتی و احمد خاتمی و سعیدی و… ولی فقیه را بر کرسی امامت بنشانند و برایش ولایت خاصه قائل شوند، البته مایه شگفتی نیست اما وقتی حزب‌الله و عصائب اهل حق و حوثی‌های زیدی سر در رکاب می‌گذارند، آن‌وقت جان و چشم هزاران جوان قربانی این جنون می‌شود.

خمینی اما باهوش‌تر بود. وقتی اسرائیل جنوب لبنان را اشغال کرد و ما خود درگیرودار جنون تکریتی خون‌ریز بودیم، محسن رضایی و رفیق دوست و مرتضی رضایی و رحیم صفوی پیشنهاد دادند که یک لشکر به لبنان بفرستیم و جلو اسرائیل را بگیریم و این فرصتی است که امام را قائد عالم اسلامی خواهد کرد. خمینی ابتدا پذیرفت اما به محض رسیدن نزدیک دوهزار سپاهی به سوریه و مخالفت حافظ اسد با ورود سپاهی‌ها به لبنان، خمینی دستور بازگشت داد؛ چرا که صدام حسین هم به خمینی پیغام داد جنگ را تمام کنیم و با هم به جنگ اسرائیل برویم. خمینی گفت: بازی خورده‌اید، این‌ها می‌خواهند صدام را نجات دهند.

خامنه‌ای اما تا گردن در گرداب لبنان فرو رفت. فقط جنگ ۳۳ روزه اسرائیل و حزب‌الله یک میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار برای ملت ما هزینه داشت.

سیدحسن نصرالله هم بارها زیر تصویر خامنه‌ای اقرار کرده که در طول دو سه سال اخیر، رژیم ولایت فقیه بیش از یک میلیارد دلار برای بازسازی لبنان (بخوانید بخشی از مناطق شیعه‌نشین تحت‌سلطه حزب‌الله) پرداخت کرده؛ همچنین بارها یادآور شده است که عضو حزب‌الله ولایت‌مدار و غلام‌حلقه‌به‌گوش حضرت آقا است.

نعیم قاسم، معاون حسن نصرالله، نیز در کتابش می‌گوید: «فرمان جنگ در دستان حضرت ولایت عظما است و هم ایشان‌اند که تکلیف ما را با دشمنان روشن می‌کنند.»

حالا در قرن بیست‌ویکم پول و موشک و توپ و بمب باعث حلقه‌به‌گوشی سالکان طریقت ترور به پیر و مراد همه آدمکشان منطقه می‌شود. بیت‌المال ملت ایران جمع کردن مرید و مقلد و نوکر برای سید علی آقا صرف می‌شود.

باید ترسید؛ وقتی خامنه‌ای که حتی ظرفیت مرجع شدن نداشت، حالا به لطف مشتی ازخدا‌بی‌خبر، آخرین پله‌های عرش را تا مرحله خدایی بالا می‌رود. ما دیگر با سیدعلی بن جواد الحسینی الخامنه‌ای، صاحب الامر و قائد المسلمین، روبرو نیستیم. با رهبری مواجهیم که نمونه‌اش را در تاریخ هیئت ناپلئون و هیتلر دیده‌ایم که صدها هزار انسان را در دروازه‌های مسکو و سن پترزبورگ به نابودی کشاند.

رهبر رژیم دچار همان اوهامی است که عبدالناصر را از پرداختن به مصر بازداشت؛ حال آنکه او انسانی صالح بود و سعادت ملتش را در نظر داشت، اما رویای امت واحده عرب و درگیر کردن کشورش در جنگ با اسرائیل و وحدت با سوریه و سپس جنگ یمن که پیش از ضربه ۶ ژوئن ۱۹۶۷ کمر ارتش مصر را خرد کرد و یک سلسله اقدام‌های عوام‌پسندانه، از طبع دماگوگ ناصر مایه می‌گرفت. بازهم می‌گویم دماگوژی گرفتاری است که بسیاری از رهبران آزاده و صالح و حتی دموکرات به آن مبتلا شده‌اند. دیدن هزاران انسان که تصویرت را بالا برده‌اند و نامت را فریاد می‌زنند و شعار می‌دهند که بالدم بالروح نقدیک یا جمال (با خون و روح فدای توجمال) یا فدای ابوعمار و صدام و خمینی و خامنه‌ای و… می‌تواند حتی پاکدل‌ترین انسان‌ها را به بیراهه کشاند.

تازه یادمان باشد در مورد ناصر یا مصدق و حتی عرفات و صدام حسین و تا حدودی خمینی، توده‌ها از صمیم دل فریاد می‌زدند و به ساندویچ و ساندیس و سکه و دلار برای به خیابان کشاندن آن‌ها نیازی نبود. حال آنکه در مورد سیدعلی آقا، همین حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی و حماس و حشدالشعبی و انصارالله حوثی اگر دو روز مواجبشان قطع شود، به دنبال ارباب تازه‌ای خواهند رفت.

نگاهی به رابطه مجلس اعلای عراق و عمار حکیم و سپاه بدر و سردار سابق، هادی العامری، با جمهوری ولایت فقیه در سال‌های اخیر نیز آشکار می‌کند که پول و مصلحت‌هایی که می‌تواند هر آن تغییر کند، عامل اصلی پیوند گروه‌ها و سازمان‌هایی است که سیدعلی آقا قصر اوهامش را بر زمین شن و ماسه‌ای آن بنا کرده است.

خامنه‌ای تا دیروز عمار حکیم را همچون سید مجتبی عزیز می‌داشت و هنگام سخن گفتن با ترکیب «عمارُنا» (عمار ما) از او یاد می‌کرد. حالا عمار به سبب تمرد و مخالفت با نوکران ولی فقیه در عراق از نوع هادی العامری که غلام سرسپرده عمو و پدرش بود، سر از کاخ قبه ریاست‌جمهوری مصر و ویلای خصوصی پادشاه اردن در می‌آورد.

جمهوری اسلامی در عهد خمینی برای تعویض نعلین آخوندی ایشان با گیوه خلافت اسلامی هزینه داد اما نه به اندازه تعویض کفش هاکوپیان سیدعلی با نعلین زرد حاج محبعلی در بست بالای مشهد. جنگ ایران و عراق با انبوه کشته‌ها، زخمی‌ها، شیمیایی‌ها و معلول‌ها و ویرانی صدها شهر و روستا و تاسیسات صنعتی و فرهنگی و تاریخی، سرانجام بعد از هشت سال، با جام زهر نوشیدن سید روح‌الله خاتمه یافت اما آلودگی تا خرخره در لبنان خامنه‌ای با هزینه میلیاردی همچنان ادامه دارد.

حضور در عراق و افغانستان به صورت نظامی و امنیتی و البته با هزینه‌ای که سر به فلک می‌زند، اداره تشکیلاتی که رشته‌اش از بوگوتا و کاراکاس تا سیرالئون و سودان و پاکستان و مالزی و استرالیا، آسیای میانه از یک‌سو و کانادا و آمریکای شمالی گسترده است، ده‌ها حزب و بنیاد و شورا و جمعیت اسلامی و فرهنگی و ده‌ها مدرسه و حوزه و مرکز پژوهشی در پنج قاره جهان با پول‌های مرحمتی ولی فقیه و حکومتش برای تبدیل کردن جایگاه ولی امر چهارراه آذربایجان به خلیفه‌الله فی‌الارض، واقعیت پیش دیده ما است. دست داشتن در ده‌ها عمل تروریستی در کویت و عربستان سعودی و لبنان و اروپا و آفریقا و داشتن پرصفحه‌ترین پرونده سیاه از اعمال غیرقانونی و مخالف عرف و اخلاق و مقررات بین‌المللی همه و همه هزینه‌هایی‌اند که طی ۴۵ سال گذشته برای دوختن گیوه ولایت امر جهانی برای ولی فقیه اول و ثانی پرداخت شده است.

با در نظر گرفتن تفاوت‌های بین امروز و دهه ۱۹۶۰ در قرن گذشته، باز هم آنچه عبدالناصر برای پوشیدن کفش زعامت عرب و بعد آفریقا و جهان سوم هزینه کرد، بسیار کمتر از هزینه‌ای بود که رژیم تا امروز برای گسترش مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی پرداخته است.

اگر امروز صدا و سیمای رژیم به ۱۲ــ۱۰ زبان برنامه دارد و شبکه اسپانیایی‌زبانش کنار انگلیسی و فرانسه و سواحیلی و اردو و بوسنیایی و بنگالی از صبح تا نیمه شب با تصویر و صدا، در وصف نایب امام زمان عاشقان ولایت را محظوظ می‌کنند، در دهه ۱۹۶۰، صوت العرب به ۴۰ زبان دنیا برنامه داشت. در جهان عرب صدها حزب و روزنامه و اتحادیه و جمعیت فدایی ناصر بودند و شعار «وحدت، آزادی و سوسیالیسم» در چهار سوی جهان عرب شعار نخستین توده‌ها بود. حتی بعد از شکست سهمگین ژوئن ۱۹۶۷، وقتی ناصر استعفا کرد، میلیون‌ها عرب (حتی عرب‌های مسیحی) از رباط تا بغداد خیابان‌ها را پر کردند و فریادهای «بدون تو هرگز» آنان، چند ساعت بعد ناصر را مجبور کرد استعفایش را پس بگیرد.

در مرگ او، میلیون‌ها عرب و غیرعرب که در وجود ناصر، قهرمانان فرضی خود را یافته بودند، گریستند. برای جمعی، عرفات و برای گروهی، صدام حسین و برای بسیاری، هوشی‌مین و چه‌گوارا و حتی مائو و استالین چنین منزلتی داشتند.

حالا از همه آن مردان رویایی که اعتبار و جایگاهشان صدها بار فراتر و مستحکم‌تر از سیدعلی بود، امروز چه مانده است؟ امروز حتی در رابطه با یکی از آزاداندیش‌ترین رهبران توده‌ها یعنی دکتر مصدق که پرونده‌ای از مبارزه با استعمار و استحمار از خود به یادگار گذاشته، سوالات بسیاری مطرح است و انتقادهایی که هیچ‌گاه در زمان حیات او مجال مطرح شدن نداشت.

درباره ناصر و صدام و عرفات و استالین و هیتلر و مائو و لنین و گاندی و البته خمینی نیز همین سوالات و نظایر آن مطرح است.

این شخصیت‌ها که جایگاه و اعتبارشان صدها بلکه هزاران بار فراتر و بیش از ولی فقیه فعلی بود، مسحور توده‌ها و در نهایت قربانی «دماگوژی» شدند که امروز گریبان رژیم حاکم بر وطن ما را گرفته است. اگر در لبنان، اسرائیل می‌تواند جوانان مسحور خمینی و خامنه‌ای و حاج قاسم سلیمانی را به دام اندازد و بسیاری‌شان را به جاسوسی از حزب‌الله وادارد، این فقط به دلیل قدرت و آگاهی‌های اسرائیل نیست؛ بلکه بی‌اعتقادی جوانان حزب به شعارها و آرمان‌های صادره از ام‌القرای تهران سبب آن است.

یکی از مشکلات اداره آمار و ثبت احوال در لبنان رسیدگی به درخواست‌های خانواده‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ایران نام فرزندانشان را خمینی گذاشته‌ بودند و حالا که این فرزندان به میانسالی رسیده‌اند، خواستار تغییر نامشان‌اند. توده‌ها را با شعبده‌بازی و شعار می‌توان برای مدتی فریب داد و با پول و کمک چندی جذب کرد اما بادکنک محبوبیت در نهایت به سوزنی خواهد ترکید و گیوه‌ای که حضرت آقا خواب پوشیدنش را می‌بیند، گشاد از آب در خواهد آمد.

سه‌شنبه و چهارشنبه گذشته اوهام در برابر واقعیات رنگ باخت. صدها تن کور شدند، شماری بسیار فزون‌تر مجروح و چند ده نیز کشته شدند. اسرائیل آشکار کرد نه امام زمانی به یاری ولایتمداران خواهد آمد و نه خامنه‌ای و حسن نصرالله به زیارت بیت‌المقدس نائل خواهند شد. عرفات با واقعیت آشتی کرد، اسرائیل را به رسمیت شناخت و سال‌های پایانی عمرش را در فلسطین سر کرد و همان‌جا به خاک سپرده شد.

رئیس بخش چشم بیمارستان آمریکایی بیروت گفته بود در این چند ساعت آنقدر چشم از حدقه در آوردم که بیش از همه دوران طبابتم بود؛ تصویری هولناک که مسئول اولش سید علی خامنه‌ای است.

سال ۵۷ ما و عربستان سعودی در سال ۱۴۰۳ / علیرضا نوری زاده

پادشاه با چراغی روشن فردا را نشان داد؛ ولی‌فقیه وصف تاریکی می‌کند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۳ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵

معترضان به فضای دانشگاه‌ها قبل از انقلاب-ایمنا

ولیعهد سعودی امیر محمد بن سلمان به نسل جوانی که اکثریت جمعیت سعودی را تشکیل می‌دهند مژده می‌دهد که عربستان سعودی در اندیشه فرداست. دین‌مداری افراطی در سعودی جایی نخواهد داشت. حرف‌هایش به دل می‌نشیند که اثرش را به چشم دیده‌ام. محمد بن سلمان می‌گوید: «ما جزو کشورهای گروه ۲۰ هستیم. یکی از بزرگ‌ترین اقتصادهای جهان‌ایم. ما در محل تقاطع سه قاره‌ایم. بهبود اوضاع عربستان سعودی به معنای کمک به منطقه و تغییر جهان خواهد بود. هدف ما عملی کردن چنین چیزی است و امیدواریم از حمایت همه برخوردار شویم.»

دهه ۵۰ شمسی پادشاه فقید نیز در چنین اندیشه‌ای بود. سال‌های خوب ما.

محمدعلی بهمنی از آن سال‌ها بود که هفته‌ای پیش خاموش شد. آن‌که سروده بود:

به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال‌پرست؟

با اینکه چندی سر از پنجره رژیم بیرون آورد اما من آن بهمنی را می‌شناختم که از «زمانه پست قیل‌وقال پرست» به شکوه بود.

در آن سال‌های به قول اسفندیار منفردزاده «روزگار خوش استبداد» برای ما اهالی قلم و شعر و سینما و موسیقی از همه سو امکاناتی بود که در پربار کردن چشمه احساس و ذوق و اندیشه ما کارساز بود.

مجله فردوسی و عباس پهلوان و ما که در دلش جا داشتیم. و «نگین» عنایت و «خوشه» دکتر عسکری و شاملو را داشتیم و ماهنامه «سخن» بزرگ‌مرد پرویز ناتل خانلری و وحید و «اندیشه هنر» را. هم‌نسلان ما هر ماه تقریبا جُنگی منتشر می‌کردند. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود سهندش از آنجا می‌آمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دل‌های ما می‌ریخت و البته جُنگ حقوقی و یارانش از اصفهان و جُنگ‌های خراسانی با نعمت آزرم و سرشک و اخوان ساکن تهران و اسماعیل جان خوئی از مشهد به تهران می‌آمد و روزهای تشنه ما را پر می‌کرد.

شاملو و اخوان و ایران درودی و سیحون و خوشنام و بقایی و دکتر صدرالدین الهی و احرار و آموزگار و ایرج پزشکزاد رفتند. ابراهیم جان گلستان خاموش شد. سیمین بانویمان نماند تا در موج رقص و آوای دخترانش به وجد آید. صحنه ناگهان خالی شد. از جوان‌ترها داریوش کارگر و کوشان و عباس معروفی و….

امروز که به دهه ۴۰ـ که ما از نیمه‌اش در حاشیه و سپس وسط معرکه افتادیم ـ و دهه۵۰ می‌نگرم، درمی‌یابم که محیط روشنفکری ما در آن سال‌ها تا چه حد در چنگ ایده‌آلیسم توده‌ای و ایده‌آلیسم اسلامی گرفتار بود، تا جایی که رفیق هم‌سفر آن روزهای ما خسرو گلسرخی، که اعدامش بی‌دلیل‌ترین اعدام‌ها پیش از ظهور خمینی بود، از یک‌سو دلبسته مارکس و اندیشه جهان‌شمول دیکتاتوری پرولتاریا شده بود و از سویی دیگر در دادگاهش توسل به کلام حسین بن علی می‌جست. در زندان اسلامی‌ها، رختشان را روی بندی که لباس چپ‌ها روی آن خشک شده بود نمی‌انداختند و در لیوان آن‌ها آب نمی‌خوردند. همان بساط زندان هنوز هم به روایت فائزه هاشمی در زندان رژیم برقرار است. همین نگاه بود که ما جوانان را چنان اسیر آل‌احمد و غربزدگی‌اش کرد که مهدی، رفیقمان با دو تا و نصفی شعر بال‌شکسته، گریبان داریوش آشوری را می‌گرفت که به چه حقی به امامزاده ما حضرت جلال درباب غربزدگی خرده گرفته‌ای؟ و من هر بار که یاد آن منظره می‌افتم به جای مهدی و یک دوجین جوان مثل خودم ایده‌آل‌زده، آن هم ایده‌آل‌هایی مرکب از نوع ترکیبی سید قطب به اضافه چه‌گوارا و خمینی به اضافه هوشی‌مین و لیلی خالد و…، احساس خجالت می‌کنم.

روشنفکر عصر پدر، حتی اگر ارانی‌وار دلبسته مکتب اشتراکی بود، در درجه نخست سرفرازی و پیشرفت وطن و اعتلای نام ایران و رفاه ملتش را در نظر داشت، اما روشنفکر به‌رسمیت شناخته‌شده عصر پسر، در درجه اول در اندیشه تخریب نظم موجود بود، بی‌آنکه جانشینی برای آن یافته باشد. مثلا اگر شما در سال ۴۷ از تک‌تک مشتریان دوشنبه ظهرهای کافه فیروز، چه بزرگشان از نوع آل‌احمد و ساعدی و اسلام کاظمیه و هزارخانی و چه میان‌سالشان و چه از ما نوجوانان، می‌پرسیدید حضرات، گیرم فردا محمدرضا شاه پهلوی رفت و دولت به کام شما شد، چه نوع حکومت و چگونه آدمی را برای به دست گرفتن قدرت در نظر دارید، هرگز پاسخ درست و روشنی دریافت نمی‌کردید.

بستر روشنفکری ما با فقر ـ و گاه ادای فقرا را درآوردن ـ کم‌سوادی، حرف‌های بی‌سروته اما نیشدار به شاه و حکومت، آرزوی حداقل یک بازداشت هرچند کوتاه و اقامت در کمیته و یا اوین داشتن، «صد سال تنهایی» و افادات «امه سزر» و «فرانتس فانون» و سروده‌های لورکا و نرودا را زیر بغل زدن، تقی‌زاده را دشمن داشتن و قول آل‌احمد را در شهید بودن شیخ فضل‌الله نوری مرتجع حق و حقیقت پنداشتن و… عجین بود. بستری بود که زائو در آن البته به جز نوزاد کریه و خون‌ریز و بدخوی انقلاب ۵۷ را نمی‌زایید.
«استبداد رضاشاهی» را اگر به‌درستی نفی می‌کردیم حداقل انصاف داشتیم که تحولات مثبت و اساسی ۱۶ سال سلطنت و دو سه سال سردارسپهی و ریاست وزرایی او را هم منکر نشویم. اما چون نگاه همه نفرت بود و انکار، همه پوچی بود و ایده‌آل‌های بی‌مایه و پایه، نه کار سترگ داور را در ادامه کار مشیرالدوله در برپاساختن عدلیه نوین می‌ستودیم (اما با همه توان مرگ داور را در جمع جرایم رضاشاهی منظور می‌کردیم) نه یکپارچه کردن ایران، نظام نوین حمل و نقل، برپایی مدرسه و دانشگاه، اعزام محصل به خارج، نظام مالیاتی و بودجه‌نویسی، انتقال زن از آشپزخانه و پستو به جامعه، جدا کردن حریم دین از حکومت، شناسنامه‌دار کردن ایرانی (که مورد طعن ملاها بود چون کسی نباید خبردار می‌شد نام عیالشان چیست.) در نگاه ما اصلا ارزشی نداشت، چون ارانی در زندان پهلوی به قتل رسیده بود، آن هم به دروغ.

اگر رضاشاه کبیر قصد کشتن ارانی و یارانش را داشت برخلاف توصیه صدرالاشراف سرنوشت آنها را به دادگاه مدنی نمی‌سپرد و همین نگاه را در باب عصر شاه فقید نیز داشتیم. یعنی به روی معجزه دهه ۴۰ در عرصه اقتصادی و صنعتی و کار سترگ مردانی چون دکتر عالیخانی، مهدی سمیعی چشم می‌بستیم، اسم علی امینی که می‌آمد حکایت کنسرسیوم بلافاصله مطرح می‌شد و یادمان می‌رفت که در همان ۱۴ ماه زمامداری اگر با او همدل شده بود و جبهه ملی پیشنهادات او را به دیده ایجاب نگریسته بود کار ما به خمینی نمی‌رسید و خمینی در هیئت منجی قافله‌دار انقلاب ظاهر نمی‌شد. نسل‌هایی بودیم که مفهوم روشنفکر را به‌درستی درک نکرده بودند، به همین دلیل روشنفکران واقعی را نفی می‌کردند و زیر علم هر روضه‌خوانی از نوع چپ و اسلامی آن سینه می‌زدند.

شخصیت‌هایی مثل دکتر صدیقی و دکتر صناعی و ده‌ها تن از آن‌ها که برای اصلاح نظام و پیشرفت و سربلندی کشور با همه بایدها و نبایدها از دل و جان مایه می‌گذاشتند روشنفکر به حساب نمی‌آمدند، اما کافی بود شما یک شعر چاپ کنید که در آن واژگانی از قبیل جنگل و شب و خون و خلق آمده باشد، یا مقاله و قصه‌ای که طعم مرگ و ویرانی و نفی تاجدار در آن باشد تا به جمع روشنفکران اضافه شوید.

قحطی که ما گرفتارش بودیم با ظهور امام خمینی آشکار شد. اما دریغ از یک پاپاسی که این فضای قحطی‌زده را اندک تغییری ‌دهد. چپ‌هامان قصیده غرا در وصف امام عصر و زمان سرودند و تئوریسین سرشناس توده‌ای در ۷۰ سالگی زیر تیغ ختنه لاجوردی رفت. لیبرال‌هامان کراوات گشودند و ریش نهادند و تسبیح در دست گرفتند و ملی‌هامان بعد از آنکه بختیار را با خنجری از پشت ناک‌اوت کردند، پشت سر «مردی که خورشید وجودش از غرب طلوع کرد» نماز جمعی به جا آوردند. اما ۴۵ سال استبداد و ارتجاع و نفرت و مرگ، اگرچه در عرصه ادبیات و فرهنگ میوه خوش‌عطر و طعمی به بار نیاورد (حسن عرب مرحوم می‌گفت درختی را که با خاک‌انداز آب دهند ثمره‌ای به جز گند نخواهد داشت. البته او واژه دیگری به کار می‌برد.) اما در عرصه روشنفکری در این دوران شاهد بی‌رنگ شدن تابوها و گشوده شدن زبان‌ها، بی‌اعتبار شدن ارزش‌های بی‌پایه هستیم. آشکار شدن واقعیت حکومت دینی، فروپاشی اتحاد شوروی و ورشکستگی اندیشه دیکتاتوری پرولتاریا، از قدسیت افتادن امامزاده‌های چپ و راست دوران ما که این آخری‌ها آن‌قدر بی‌ریشه شده‌ بودند که مثلا قذافی آدمی نیز به جمعشان اضافه شده بود، ظهور انسان‌گرایی در قالب سوسیال دموکراسی نوین، حقوق بشر، و مرگ آپارتاید نژادی، همه و همه در این تحول اساسی نقش داشته‌اند. با این آرزو که اوضاع و احوال امروز راهگشای آنهایی نیز باشد که در تعمیم مفهوم روشنفکر در قالب رایج دهه ۴۰ و ۵۰ نقش اساسی داشتند و خوش‌بختانه هنوز در قید حیات‌اند. اما شماری از آنها در خارج از کشور همچنان گرفتار مفاهیمی‌اند که دیرگاهی است مهر باطل شد را یدک می‌کشند.

سخنان امیر محمد بن سلمان را بار دیگر مرور می‌کنم، مصاحبه‌های دو سال اخیرش را می‌خوانم و یاد سال‌های خوب می‌افتم. نسل‌هایی، دیروز و فردای روشن خود را به سیاهی مرگ و ارتجاع و جنگ و نفرت پیوند زدند. شاه غمگین و ملکه نازنینش با چشمان اشک‌بار خانه پدری را ترک گفتند و ما هنوز از حسرت و افسوس و اشک فارغ نشده‌ایم. این روزها سالگرد پرواز مهساست. رژیم در چهار ماه و نیم بیش از ۴۰۰ تن را اعدام کرد. تا کی باید نشست و حسرت خورد؟ جوان سعودی به فردا با امید می‌خندد، جوان ایرانی در چشم‌انداز فردایش به جز ویرانی و بی‌امیدی و درد نمی‌بیند. به من ایراد گرفتند که چرا دو هفته پیش از حماقت نسلت گفتی، اگر نمی‌گفتم، حماقت ۵۷ از دفتر و دیوان ما پاک می‌شد؟

شیعه گری فاشیستی، سفارت، حوزه و ترور در جهان

جلال ایجادی

پدیده دین در طول تاریخ خود تغییر می کند، انبوه و فربه تر می شود و یا سقوط قطعی می کند و فراموش می شود. دین سیال است و در بستر اجتماعی با وابستگی به گروه های اجتماعی یا قدرت سیاسی و شبکه های نفوذ مورد تمرین و پراتیک قرار می گیرد. مردمان مذهبی فناتیک ستون اجتماعی رشد دین هستند ولی این بازتولید ایدئولوژیکی دین در روان و رفتار انسانها توسط قدرت های حاکم و شبکه ها و جریانهای معطوف به قدرت، هدایت می گردد و پراتیک اجتماعی بصورت آگاهانه و روزمره آنرا تکرار می کند.
چگونگی رشد شیعه و حامیان آن
از زمان صفویه پیوسته حکومت برای استحکام قدرت خود با بودجه کلان دین و مراسم دینی را تقویت کرده است. در دوران قاجاریه آخوندیسم نفوذ گسترده ای بدست آورد و فتوای آخوندها جنگ ایران و روس و در نهایت شکست ایران را فراهم ساخت. در زمان پهلوی دوم میدان عمل اسلامگرایان گسترده و متنوع شد. شاه خود را طرفدار دین اسلام معرفی کرده، به بخشی از آیت الله ها اتکا نموده، سانسور و ساواک را مستولی ساخته و توان و شجاعت در انتقاد از دین را سلب کرده بود. برعکس در جامعه تعرض بیسابقه حوزه و مبلغان شیعه علیه رفرم ارضی شاه و علیه رای دادن و حقوق زن ها اوج می گیرد. دین اسلام بشکل «مدرن تر» وارد جدال علیه سکولاریزاسیون و گیتی مداری جامعه می شود. ایجاد انجمن و مدرسه دینی، نفوذ در میان دانشجویان و جوانان، تریبون شریعتی در حسینه ارشاد، چاپ و پخش کتاب و جزوه و اعلامیه و گفتارهای ضبط شده، چهره سازی از برخی روحانیون در زندان، شیفتگی بخش مهمی از سیاسیون مخالف شاه و هنرمندان و شاعران و نویسندگان نسبت به اسلامگرایانی مانند آیت الله طالقانی مهندس بازرگان و آیت الله خمینی و آیت الله منتظری، همه و همه، از هیولای اسلامی اهرم مبارزاتی و بت سازی مقدس ساخته و جامعه را به گرداب فاشیسم اسلامی کشاندند. شیعه گری در پایان سده بیستم و آغاز سده بیست یکم میلادی اوج می گیرد و اوج گیری ایدئولوژیکی فاشیستی نخبگان بسیاری را بیهوش می کند. ذهنیت روشنفکری این دوران در ایران و نیز در فرانسه مانند ذهنیت میشل فوکو مغلوب هیجانهای فاشیستی و پروپاگاند شیعه می گردد. از زمان پیروزی فاشیسم شیعه در ۱۳۵۷ خورشیدی در ایران ساختار حکومتی، ایدئولوژی حکومتی، مقررات و قوه قضائیه با اسلام شیعه درهم آمیخته است. مصرف دین توسط نهادها و سیاسیون حاکم و مسئولان اداری بیسابقه بالاست. مصرف شبانه روزی دین و شیعه گری، بشکل پروپاگاند تهیجی و دستورهای دینی و حکم های اسلامی و پندها و اندرزهای دینی و اخلاقیات دینی و نوحه ها و روضه خوانی ها، یک واقعیت ناهنجار و زمخت و ساختاری است.
قدرت سیاسی و نظامی شیعه در ایران و تمام دستگاههای ایدئولوژیکی و پروپاگاند و دینی آن، یک حکومت گسترده و کشوری را تشکیل می دهد. شیعه گری ایدئولوژی حکومتی و طبقه حاکم است و در ضمن ابزاری برای اسارت اعضای جامعه و بازتولید وابستگی روانی آنهاست. شیعه فقط مراسم دینی و عزاداری و روایات موهوم امامان شیعه نیست، دربردارنده رسانه های حکومتی دینی، یک سلسله مراتب بزرگ حوزوی و یک شبکه آموزش در داخل کشور است. افزون برآن، رژیم دارای یک سیاست امپریالیستی منطقه ای و جهانی است. ایجاد جنگ و تروریسم و گرگانگیری و حملات سایبری و توطئه های سیاسی و سکسی ویژگی این سیاست است. در این چارچوب، شبکه عظیم تبلیغاتی و تشکیلاتی و جاسوسی، شبکه تروریستی با استخدام افراد غیر ایرانی در خارج از کشور بویژه در خاورمیانه اجزای این سیاست است.
ساختن بیش از ۱۲ هزار امامزاده در ایران، گسترش ایدئولوژی امام زمانی، اربعین سازی، کنکورهای قرآن خوانی، عاشورای حسینی، درس و تکلیف مذهبی برای دختر و پسر در مدرسه، تلفیق دین با درسهای دانشگاه، لشگر عظیم آخوند در حوزه و اداره و مدرسه و رسانه، شمار زیادی معلم و خبرنگار مذهبی، فعالیت مبلغان دینی ریز و درشت بسیار، رسانه های دولتی دینی و روزنامه های حامل ایدئولوژی اسلامی، همه این عناصر ایدئولوژیکی فعالانه تربیت روان های کم فرهنگ و خرافی را بدست گرفته اند. این تربیت با سه روند مرتبط است. این تربیت، از نظر احساس با هیجانهای دینی پرداخته میشود و شور زندگی جای خود را به شور مرگ پرستی می دهد، از نظر معیارهای ارزشی با امور «مقدس دینی» ساختار پیدا می کند و درستکاری و پرهیز از دروغ و خشونت جای خود را به تزویر و ریا و پرستش جنایتکاران دینی مانند محمد رسول الله و علی ابن ابی طالب می سپارد، از نظر شناخت با شبه دانش اندوزی، سامان می یابد و قصه آدم و حوا جای تئوری داروین و زیست شناسی می نشیند و علم تاریخ و بررسی استعمار اسلام و عرب، جای خود را به هجویات اسلام و دین «صلح» می دهد.
اوج گیری استراتژیکی شیعه فقط در ایران نیست. در استراتژی منطقه ای و جهانی، یا دین اسلام باید رشد کند یا باید به حاشیه برود و بمیرد. همه دین ها در تعرض استراتژیک و پروپاگاند و سازماندهی فرقه ای و خانوادگی و قومی رشد کرده اند. در شرایط مدرن ما، پول کلان و تکنولوژی و بازاریابی تهاجمی به روش سنتی افزوده شده اند. در جهان، پروتستانها و اسلامگرایان دو جریان در حال توسعه هستند. شیعه گری با انقلاب خمینیستی در ایران و وجود حکومت مسلط بر ایران و تمام شبکه های تبلیغی جهانی که پول کلان مصرف می کنند در حال رشد است. رژیم دینی در ایران با حجم عظیمی از پول نفت و پولشوئی و مواد مخدر و گروه های نیابتی در حال فربه کردن شیعه در جهان است. شیعه گری تا به امروز هرگز چنین توسعه ای در جهان نداشته است. استراتژی رژیم شیعه ایران در رقابت دینی منطقه ای و جهانی، در توسعه طلبی دینی هرگز کوتاه نیامده است. شیعه گری که یک مذهب ریا و دروغ و توطئه و تقیه و ترور است با موضع خصمانه علیه دمکراسی و آزادی، از میان عقب مانده ترین افراد روی کره زمین عضوگری کرده و شارلاتان ترین ایدئولوگ ها را به دستگاه تبلیغاتی خود متصل می کند. البته فراموش نکنیم که شیعه گری از حمایت نواندیشان دینی مانند عبدالکریم سروش و مدافعان او و روزنامه نگاران مذهبی و بی مایه و فرصت طلب و ولنگار برخوردار است. جوانان اصلاح طلب دیروز به روزنامه نگار تبدیل شده و در رسانه های پرآوازه مقام گرفته و برای نواندیش و «اسلام رحمانی» با زیرکی و نیرنگ چهره سازی مثبت می کنند.
اسلام شیعه با طبقه آخوند به قدرت می رسد و ماشین نظامی و سیاسی و بوروکراتیک و دیپلوماتیک و مالی را تصرف می کند. اسلام شیعه با آخوند و نواندیش و ملی مذهبی، ایران را به محاصره اهریمنی درمی آورد و مغزها را تهی از خردگرایی می کند. این خرابکاری روانی با کمک چپ گرایان «شوروی تبار» و روشنفکران اسلاموفیل و خیل افراد ساکت فرصت طلب بی مایه صورت می گیرد. در عرصه خارجی، رژیم باتوجه به مناسبات جهانی قوای خود را ساماندهی می کند. تمام سفارتخانه های رژیم و مرکزهای رسمی دیپلوماتیک و فرهنگی در خدمت توسعه شیعه گری قرار می گیرد. در تاریخ شیعه، چنین امکانات مالی و سازمانی و سیاسی و دیپلوماتیک گسترده هرگز وجود نداشته است. هر سفارت خانه شیعه محل تبلیغ و توطئه و جاسوسی و همچنین اقدام تروریستی می باشد.

سفارت ایران در پاریس و ماجرای گرجی
سیاست خارجه رژیم شیعه ایران از آغاز بر اساس بحران سازی و در موازات، برقراری روابط پنهانی با غرب بوده است. نمونه ای از این بحران سازی و جاانداختن پایگاه های شیعه، نقش رژیم ایران در بمب گذاریهای تروریستی در پاریس در دهه ۶۰، به گروکان گرفتن شهروندان فرانسوی در لبنان توسط حزب الله و معاملات پنهانی با غرب از جمله فرانسه است. این بحران سازی منجر به محاصره درآمدن سفارت ایران در پاریس برای دستگیری وحید گرجی، نفر شماره دوم سفارت ایران در فرانسه، در ژوئیه ۱۹۸۷ (تیر ۱۳۶۶خورشیدی) گشت. وحید گرجی بطور رسمی، تنها مترجم سفارت ایران در پاریس بود، اما بطور غیر رسمی او نفر شماره دوم سفارت و مسئول اتصال شبکه های اسلامی در فرانسه بشمار می آمد و افزون برآن برای عادی سازی روابط بین دو کشور با مقامات فرانسوی مذاکره می کرد. او از مصونیت دیپلماتیک برخوردار نبود. دادگاه فرانسه با تحقیقاتی که در باره حملات در ۱۹۸۵-۱۹۸۶ (از جمله بمب گذاری در خیابان رن در پاریس) کسب کرده بود، قاضی ژیل بولوک را مسئول پرونده می کند. قاضی پاریسی وحید گرجی که با محمد مهاجر و فواد علی صالح رابطه داشت، را متهم می نماید. از نظر پلیس عامل اصلی عملیات تروریستی پاریس وحید گرجی است. قاضی در تاریخ ۲ ژوئن ۱۹۸۷ درخواست دستگیری او را می نماید. روز بعد پلیس او را در خانه پیدا نمی کند. در واقع با توافق افرادی از پلیس، وحید گرجی در سفارت ایران پناه برد. ولی یادآوری باید کرد سفارت تحت نظارت پلیس بود. در روز ۲ ژوئیه، ماجرای گرجی توسط برخی ایرانیان در یک کنفرانس مطبوعاتی عمومی می شود و گفته می شود یک دیپلمات فرانسوی، دیدیه دسترومو، او را در دقایق آخر با اجازه نخست وزیر شیراک با خبر کرده است. سازش پشت پرده، سناریوی دیگری را رقم زده بود.
برای درک سازش، به روابط ایران و فرانسه و تسلیحات در زمان جنگ با صدام توجه کنیم. زمانی که قوای ایران بندر عراقی فاو را تصرف کردند، مقدار زیادی از موشکهای زمین به دریای «ماترا» ساخت فرانسه بدست قوای ایران افتاد، اما این موشکها دستگاه هدایت کننده نداشتند. وحید گرجی که برای عادی کردن روابط ایران و فرانسه تلاش می کرد و با بعضی از ماموران اداره ضد جاسوسی «مناسبات دوستی» پیدا کرده بود، برای خرید دستگاههای هدایت کننده تلاش کرد و پس از چند ماه تلاش موفق شد این دستگاهها و قطعات مورد لزوم دیگر را خریداری و با دو هواپیمای باری ایرفرانس به ایران بفرستد. افشای احتمالی این معامله پنهانی که به نوعی واترگیت تبدیل می شد، برای دولت فرانسه نگران کننده بود. ژاک شیراک نقش دوگانه بازی می کند. سازش پنهانی، آزادی گرجی و عدم افشای معامله نظامی را دربرمی گرفت. این پرده اول سازش بود.
در تاریخ ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۷، ژاک شیراک، نخست وزیر، هشدار می دهد که وحید گرجی نمی تواند به ایران بازگردد مگر اینکه توسط دستگاه فضائی مورد بازخواست قرار گیرد. در ۱۴ ژوئیه، دیپلماتهای فرانسوی در تهران به گروگان گرفته می شوند، و این اقدام باعث قطع روابط دیپلماتیک بین دو کشور در ۱۷ ژوئیه می گردد. شارل پاسکوا، وزیر کشور فرانسه، که پنهانی با عناصر رژیم در باره سرنوشت گروگانهای فرانسوی در لبنان توسط حزب الله مذاکره می کرد، وحید گرجی را بعنوان وجه المصالحه پیشنهاد می دهد. در ۲۸ نوامبر، دو گروگان، «راجه اوک» و «ژان لویی نورماندن»، توسط حزب الله لبنان آزاد می شوند. روز بعد، وحید گرجی پس از اینکه از طرف قاضی ژیل بولوک احضار و مورد بازخواست قرار می گیرد، بدون هرگونه اتهامی علیه او، آزاد می گردد و سپس بلافاصله به ایران می رود. به این ترتیب می بینیم که تروریسم و گروگان گیری و مناسبات پنهانی و بحران سازی پایه سیاست خارجی جمهوری شیعه است و قدرت های غربی با سازشکاری به جمهوری اسلامی فرصت طلایی می دهند تا به بحران سازی ادامه دهد.

دیپلمات تروریست در اتریش و بلژیک
سفارت جمهوری اسلامی علاوه بر توطئه گری و جاسوسی، در زمینه تروریسم هم نقش فعال داشته است. پس از ماجرای گرجی، ماجرای اسدالله اسدی جنبه دیگری از سیاست رژیم است. بنا بر گزارش پلیس فرانسه، در ژوئن سال ۲۰۱۸ امیر سعدونی و همسرش نسیمه نعامی در روز برگزاری همایش سالانه شورای ملی مقاومت، بمبی را در لوکزامبورگ از دیپلومات ایرانی اسدالله اسدی مقیم اتریش، تحویل گرفتند. برپایه اطلاعات اسرائیل، این دو نفر تعقیب شده و همان روز بازداشت شدند. این زوج ایرانی-بلژیکی ساکن آنتورپ بودند و دستگاه قضایی این شهر بنا بر قاعده رسیدگی در شهر محل اقامت متهمان، پیگیری این پرونده را برعهده گرفت. براساس حکم داگاه مهرداد عارفانی، شهروند ایرانی-بلژیکی، مامور دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی در اروپا معرفی شده است. دادستانی بلژیک اسدالله اسدی را با عنوان مجرمانه «تلاش برای قتل با ماهیت تروریستی» و «مشارکت در فعالیت‌های یک گروه تروریستی» متهم کرده و برای وی درخواست مجازات سخت کرده بود. رژیم ایران و وکلای اسدالله اسدی با اشاره به مصونیت دیپلماتیک وی، صلاحیت دادگاه برای رسیدگی به اتهامات این کارمند سفارت ایران در اتریش را رد کرده بودند. اما دادگاه بلژیکی با وارد ندانستین این استدلال اعلام کرد اسدالله اسدی تنها در وین، کشور محل ماموریت صلاحیت داشته است.
به این ترتیب دادگاه کیفری آنتورپ (انور) در بلژیک اسدالله اسدی، دیپلمات ایرانی را به جرم تلاش برای بمب‌گذاری در گردهمایی سیاسی مجاهدین در شهر ویلپنت (حومه پاریس) در ۲۷ نوامبر ۲۰۲۰ به بیست سال زندان محکوم کرد. چندی بعد، بدنبال سیاست فشار و گروگانگیری و باج خواهی، حکومت دینی برای آزادی دیپلومات تروریست خود طرح جدید می ریزد. در ازای اولیویه واندکاستیل بلژیکی در تاریخ ۲۶ می ۲۰۲۳ طی توافق مبادله زندانیان میان ایران و بلژیک، اسدالله اسدی آزاد می شود. به این ترتیب برخلاف خواست قوه قضایی بلژیک، دولت این کشور بدنبال شگردهای سیاسی و گروگانگیری دولت ایران، تروریست دیپلومات جمهوری اسلامی را آزاد می کند.
غرب در قبال جمهوری اسلامی همیشه دستخوش انحراف بوده است. عقب نشینی در برابر شانتاژ حکومت خامنه ای، ساده لوحی در برابر نیرنگ و تقیه جمهوری اسلامی، سکوت در برابر جنایت های رژیم اسلامی، عدم اجرای تحریم های نفتی در برابر شگردها و دروغگوئی های حکومت شیعه، کوتاه آمدن در برابر فشارهای تبلیغاتی آخوندها، همه و همه بیانگر شکست های ریز و درشت غرب می باشد. آزادکردن اسدالله اسدی و حمید نوری نمونه ای از این شکست است. در مقابله با رژیم خامنه ای در سطح جهانی، فقط تناسب قوا و ایستادگی و افشاگری و محکومیت در مجامع بین المللی و همسوئی با اپوزیسیون دمکراتیک و زنان و جوانان و مردم مخالف رژیم می تواند کارساز باشد. دیپلوماسی غرب با آرزوی کسب منافع مالی و توهم رام کردن رژیم توتالیتر شیعه، از هیولای رژیم شیعه شکست خورده است.

تروریسم خامنه ای و مسجد آبی هامبورگ
جنبه دیگر سیاست شیعه مربوط به مرکز اسلامی در آلمان است. جامعه آلمان در چند دهه اخیر زیرا فشار گروه های تروریستی اسلامی قراردارد و در دوره سال ۲۰۰۰ تا ابتدای ۲۰۲۴ تعداد ۲۵ اقدام تروریستی را خنثی نموده است. اسلامگرایان همیشه با پوشش اسلام و بردباری و نسبیت فرهنگی جلو آمده تا جامعه را خلع سلاح کند و افراد مسلمان را علیه دمکراسی و دولت موجود بسیج کرده و نظام را دمکراتیک را متزلزل نماید. اغلب گروههای مذهبی مخرب سنی می باشند و جدا از دولت ها عمل کرده اند. شیعیان بنیادگرا که با سازماندهی بیت خامنه ای عمل می کنند بطرز دیگر رفتار کرده و این مرکز اسلامی را به نهاد رسمی توطئه گری شیعه تبدیل نموده اند.
مسجد آبی هامبورگ و ۵۳ نهاد وابسته به آن، سالیان دراز به تبلیغ شیعه گری و حمایت از تروریسم اسلامی و ایدئولوژی خمینی و خامنه ای و حسن نصرالله و اسماعیل هنیه پرداخته بود. بدنبال افشاگری مبارزان ایرانی و تحقیقات دولت آلمان این مرکز دینی جاسوسی در ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۴ توسط پلیس تصرف شده و بسته شد. طبق گزارش اشپیگل و اسناد منتشر شده توسط دولت آلمان در ۲۲۰ صفحه، این مرکز اسلامگرا در ارتباط مستقیم با خامنه ای بوده و همچنین روابط فعالی با حزب الله لبنان داشته است. این اسناد نشان می دهد محمدهادی مفتح همه مرکزها را هدایت میکرده و در ارتباط مستقیم با خامنه ای بوده و حکم های ولی فقیه را اجرا می کرده است. در مورد حمله تروریستی ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس علیه اسرائیلی های غیرنظامی، خامنه ای رهنمود تبلیغاتی به این مرکز می دهد و میگوید: تبلیغ کنید که حماس هیچ راه دیگری در برابر اسرائیلی ها نداشته و تنها راه «مقاومت» همینگونه حمله است و ما باید با یک جنگ نهایی علیه دشمن پیش برویم.
ایدئولوژی خامنه ای جهاد علیه جهان است. این مرکز شیعه هامبورگ بلندگوی پروپاگاند خامنه ای بود. این مرکز توسط حجت الاسلام محمد هادی مفتح، نماینده خامنه ای، هدایت میشد که پس از بسته شدن مرکز، این آخوند اخراج می گردد. این مرکز با ایدئولوژی فاشیسم شیعی بوده و بعنوان یک وسیله بزرگ برای گسترش پروپاگاند و تروریسم شیعه در اروپا بوده است. نقش سازماندهی مخفی، نقش مالی در پولشوئی، نقش جذب نیروهای فناتیک، نقش لوژیستیکی و تدارکات، نقش پرورش عناصر آماده برای جهاد و بمب گذاری، نقش شناسائی ایرانیان مخالف رژیم، نقش تبلیغ علیه اسرائیل، و غیره در فعالیت این نهاد هامبورگ بوده است. بعنوان نمونه این نهاد مخوف واسطه ای برای انتقال کمک مالی به حوثی های یمن بوده است و بعلاوه این مرکز کمک های مالی کلانی به حزب الله می کرده است. مسئولان این مرکز پیوسته تبلیغ می کردند که طرفدار صلح هستند و فقط فعالیت مذهبی دارند ولی تحقیقات ضدجاسوسی آلمان نشان داد این مرکز دارای فعالیت های خرابکارانه و متضاد با قوانین آلمان است. این مرکز شیعه در اوت ۲۰۲۴ با تصمیم دولت آلمان بسته و مصادره شد. بدنبال بسته شدن مسجد آبی، جمهوری اسلامی به اعتراض پرداخته و بالاخره چند روز بعد، فعالیت انستیو گوته در تهران را متوقف می کند. مسجد آبی، یک مرکز پروپاگاند اسلامی و مبلغ تروریسم از یکسو و از سوی دیگر انستیو گوته، یک مرکز آموزشی زبان و فرهنگ، موجب بحران سیاسی دیپلوماتیک بین آلمان و ایران می گردد.
در آلمان همه جریان های اسلامیستی یک خطر بزرگ برای بقا و ارزشهاسی این کشور است. محافل جهادی سنی عربی و شبکه وابسته به جمهوری اسلامی خواهان متزلزل نمودن دمکراسی آلمان و تضعیف آلمان در اتحادیه اروپا می باشند. این هدف با هدف پوتینیسم در اروپا و پیشبرد جنگ علیه اوکرائین انطباق دارد. اسلامگرایی خامنه ای در استراتژی جهانی با پوتین متحد هستند. پخش گندآب اسلامی و قرآنی و ایجاد ترور و گسترش ترس در میان مردم هدف اسلامگرایان بوده است. رشد راست افراطی و گرایش های نازیستی در چنین شرایطی آسان است.

مرکز الزهرا در فرانسه و فاشیسم شیعه
در دوره اخیر استراتژی نفوذی و جاسوسی و تبلیغی رژیم شیعه در فرانسه بشدت تقویت شده است. مرکز الزهرا فرانسه در سال ۲۰۰۵ در شهر «گراندسنت» بوجود آمد. این مرکز با ایدئولوژی شیعه به فعالیت پرداخت و ایدئولوژی خود را شیعیگری «ضد صهیونیستی» اعلام نمود. طبق گزارش رسانه بزرگ فرانسه «ال سی ای – تی اف ان» بتاریخ ۱۷ اکتبر ۲۰۱۸، یحیی قواسمی، طاهری جمال، خالد عبدالکریم از موسسان انجمن الزهرا بوده اند. در ضمن خالد عبدالکریم، موسس «حزب ضد صهیونستی» بوده که از مدافعان شخصیت های افراطی ضدیهودی مانند «دیودونه» و «الن سورال» بشمار می آید. این انجمن در زمان فعالیت جریان تروریستی سنی داعش، مقاله ای علیه «گروه تروریستی ابوبکر البغدادی» منتشر کرده و داعش را با «پروژه نازیستی سوسیالیست و صهیونیست» معرفی می کند. در حقیقت این موضعگیری ها ناشی از جنگ دینی سنی ها و شیعه ها می باشد. در واقع شبکه الزهرا در فرانسه که زیر نظر مسئولان مراکشی بود توسط جمهوری اسلامی بوجود آمده و از بودجه مهمی برخوردار بود. این مرکز دارای ساختمان ویلائی بزرگی بود. این مرکز بصورت مخفی در ارتباط با شخصیت ضد یهود بوده و اقدام به یارگیری و سربازگیری برای رژیم شیعه بود.
برپایه تصمیم دادگاه در سال ۲۰۱۸ پلیس فرانسه با دویست نیروی انتظامی این مرکز را محاصره کرده و آنرا به حکم دادگاه بعنوان یک مرکز تبلیغات اسلامیسم ضدیهود و مدافع حزب الله لبنان تعطیل می کند. فاشیسم شیعه یک سنگر را از دست داد ولی بشکل مخفی به کار خود ادامه می دهد.
دیگر اقدام های حکومت اسلامی در فرانسه ایجاد شبکه های دینی سیاسی برای گردشگری امام رضا در مشهد، ایجاد ارتباط های نفوذی در روزنامه هایی مانند لوموند برای شرکت در سمینارها و تبلیغ «فلسفه» امام خمینی، تلاش برای برگزاری نمایش فیلم تبلیغاتی در باره قاسم سلیمانی، پذیرایی مهمانان فرانسوی با چلوکباب در سفارت یا نوفل لوشاتو، برقراری عزاداری ماه رمضان و عاشورا، برگزاری تظاهرات خیابانی در حمایت از فلسطین و حماس در پاریس، تماس با تروریست های عرب، توزیع پول به افراد و محافل واسطه، وغیره می باشد. افزون بر آنچه گفته شد، رژیم شبکه های موازی می سازد که به صورت انجمن های مستقل عمل می کنند و کارشان در زمینه هنری با شعر حافظ، در زمینه کمک به پناهندگان سیاسی، در زمینه مدکاری و جاسوسی، در زمینه ایجاد تفرقه بین گروه های سیاسی با نقش سلطنت طلب افراطی و جمهوری خواه افراطی و ناسیونالیست افراطی و اصلاح طلب و با روش های خشونت کلامی و فحاشی و جعلسازی، در زمینه گرداندن اتاق های کلوپ هاووس، در زمینه روزنامه نگاری می باشد.
رژیم شیعه همزمان با دیپلوماسی اداری و سیاسی با دولت فرانسه، دارای سیاست مخفی برای جاسوسی و تروریسم و گروگانگیری و خرید قطعات الکترونیکی و نظامی و پیشبرد فعالیت اتمی می باشد.

گسترش شبکه حوزه های دینی و تروریسم شیعه در جهان

رژیم خامنه ای یک حکومت ایدئولوژیکی مذهبی است و با تمام قدرت در پی پخش پروپاگاند شیعه گری در جهان است. رژیم خامنه ای دارای ایدئولوژی مهدی گری و امامزمانی برای کل جهان است و خود را دارای این رسالت می داند تا ورود مهدی را تدارک ببیند و آخر زمان را مهیا و اعلام کند. این ایدئولوژی انعکاس یک تبهکاری خشونت بار و جنایت پیشه است.
حوزه دینی شیعی دارای کدام هدف در ایران و جهان می باشد؟

یکم، سیاست خارجی جمهوری اسلامی متکی بر جهادیسم و ایدئولوژی اسلامی است. چنین سیاستی در آنتاگونیسم با لیبرالیسم دمکراسی خواه و دمکراسی شهروندان قرار دارد.
دوم، این سیاست خارجی متکی بر فشار علیه مناسبات مسالمت آمیز و متکی بر توطئه گری و گروگانگیری و تروریسم برای امتیازگیری و ضربه به صلح جهانی است.
سوم، ایجاد هلال شیعه که دربرگیرنده لبنان شیعه، سوریه علوی شیعه، عراق شیعه، یمن زیدی شیعه، بحرین شیعه، بوده و بمثابه یک سنگر و چتر شیعه به رهبری رژیم خامنه ای در برابر اسرائیل و آمریکا و رژیم های عربی سنی عمل می کند.
چهارم، دیپلوماسی اداری و جاسوسی و پروپاگاند شیعه در سفارت ها و مراکز فرهنگی و انجمن های وابسته به رژیم در کشورهای مختلف، که پیوسته به توطئه گری می پردازند.
پنجم، تاسیس حوزه های دینی در جهان با هدف ایجاد یک لشگر از آخوندهای شیعه که برای سلطه مذهبی بر دنیا اقدام می کنند.

حوزه ها ابزار ایدئولوژیکی برای بازتولید مذهب است. این حوزه ها با بودجه های کلان دولتی و خمس و ذکات مردم خرافاتی شیعه و بودجه های مخفی باندها و فرقه ها و مراکز جاسوسی تغذیه می شوند. هر حوزه یک ماشین مغزشوئی برای منحل کردن تفکر و ویرانی روان معقول انسان است.

بیش از دو هزار واحد حوزه علمیه شیعه در کشور وجود دارد و در حال ارائه آموزش دینی شیعه به طلاب است. وظیفه حوزه حذف افکار غیر دینی و حذف باورهای دینی دیگر بوده تا اعتقاد دگماتیک اسلام و قرآن و شیعیگری قطعی گردد. تولید آخوند برای مبارزه علیه خردگرایی است. طبقه آخوند حافظ نظام و ایدئولوژی خرافاتی آنست. طبقه شیعه متشکل از آخوند و نواندیش دینی و مداح و ایدئولوگ و سیاستمدار دینی و روزنامه نگار مذهبی و ملی مذهبی و اصلاح طلب، همه و همه، مبلغان و توزیع کننده پروپاگاند فاشیستی شیعه گری هستند. این طبقه ایدئولوژیک نه تنها در ایران بلکه در همه جهان پراکنده اند و بر ذهن ایرانیان و محافل غیر ایرانی دارای تاثیر مخرب هستند. ایدئولوژی منحط شیعه با پول به یک نظام جاسوس پروری تبدیل شده است.
همه آخوندها و همه اسلامگرایان شیعه تبلیغ مذهب را یک امر مقدس دانسته و علیرغم اختلاف هایشان از رشد شیعه گری خشنودند. ایجاد حوزه یک سرمایه گذاری بزرگ برای بقا و ماندگاری رژیم تلقی می شود.

جمهوری اسلامی در کل جهان یک شبکه بزرگ از حوزه های دینی شیعه بوجود آورده که یک نظام ایدئولوژیکی جاسوسی برای رژیم ساخته است. این ساختار همه فعالان شیعه را آموزش داده و متحد ساخته و محتوای پروپاگاند مذهبی را همسو و همسان ساخته و روان و باور شیعیان را یکسان سازی می کند. همانگونه ایدئولوژی پوتین و دوگین برتری و هژمونی شوینیسم اسلاو علیه لیبرالیسم دمکراسی خواه را تبلیغ می کند، اسلامگرایی قرآنی و مذهب شیعه گری استعمار مذهبی اسلامی را برای بردگی روان انسان ها رواج می دهد. شیعه در عصر کنونی در شعاع جهانی تعریف شده و قدرت مخرب آن در محدوده یک کشور نیست.

کتاب «حوزه‌هاى علمیه شیعه در گستره جهان»، تألیف سیدعلیرضا سیدکباری، یک نکته مطرح می سازد. در این کتاب «وضعیت آموزشى حوزه‌هاى علمیه مورد بررسى قرار گرفته است. فلسفه تعلیم و تعلّم در اسلام، علوم اسلامى و بنیان‌گذاران آن، ادبیات اسلامى، علوم قرآنى، علم الحدیث، اصول فقه و فقه و علوم دیگر اسلامى به‌تفکیک مورد مطالعه قرار گرفته است؛ به‌عنوان مثال در علم فقه اسلامى نام ۲۲۱ فقیه شیعى با ذکر کتب فقهى آنها آورده شده است. این بخش با نام شیخ صدوق و شیخ مفید و روح الله خمینی.» در فصل چهارم این کتاب: «چگونگى شکل‌گیرى و رشد و بالندگى حوزه‌هاى شیعى مورد بررسى قرار گرفته است. مطالعه این بخش از کتاب بر اساس کشور بوده و به ترتیب حجاز، عراق، لبنان، سوریه، ایران مطالعه و به ازبکستان ختم شده است. به‌طور خلاصه درباره ۱۳ کشور به‌تفکیکِ مهم‌ترین مراکز علمى، اطلاعات ارزشمندى از حوزه‌هاى علمیه، علما و آثار منتشره آنها ارائه شده است».
سایت خبرگزاری رسمی حوزه بتاریخ بیست اسفند ۱۳۹۷ از جانب «حجت الاسلام والمسلمین حسینی کوهساری بیان کرد: امروز در عرصه بین الملل حدود ۱۰۰۰ حوزه علمیه وجود داشته و قریب به ۵۰۰ هزار نفر در حوزه های جهان مشغول فعالیت هستند که ۱۰۰ هزار نفر از طلاب خارجی در ایران تحصیل کرده اند و زبان فارسی را می‌دانند».

رژیم دینی فقط به جامعه ایران ضربه نمی زند بلکه دارای یک عملکرد جهانی است و شیعه گری را با هدف جهادگرایی به همه جا انتقال می دهد. پروپاگاند فاشیستی شیعه در جهان سربازگیری کرده و مبلغان مذهبی را پرورش می دهد تا در جنگ دینی ذهن را تحت تاثیر قرار داده و مغلوبه کند. روند آخوندسازی و تدارک جاسوس و تروریست و همکاری با باندهای قاچاق بین المللی درهم تنیده هستند.
در هند در شهر «لکنهو» که از بزرگترین شهرهای علمی هند است حوزه علمیه شیعه وجود دارد. در پاکستان در شهر های «بلتستان» و «گلگت» حوزه های علمیه شیعه دایر است. در افغانستان حوزه های دینی شیعی بیشتر در شهر های کابل، غور و پنجاب غربی قرار دارند. در ازبکستان در سمرقند مدرسه های دینی شیعیان از مدارس مهم علمیه شهر سمرقند محسوب می شوند. از دیگر کشورهایی که مراکز فقهی و حوزه های شیعی در آنها تأسیس شده است می توان به آذربایجان، لبنان، مصر، بحرین، چین، گرجستان، سریلانکا، غنا، سیرالئون، نیجریه، تانزانیا، آلبانی، انگلستان، اندونزی، آفریقای جنوبی، عربستان و بوسنی اشاره کرد.

حوزه های شیعه در جهان در ارتباط تشکیلاتی با سپاه قدس و سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی قراردارند. حوزه ها بخشی از نظام ایدئولوژیک پروپاگاندی و جاسوسی و تروریستی رژیم در خارج از کشور است. این حوزه های شیعه، همراه با انجمن ها و مراکز فرهنگی وابسته به حکومت، همراه با شبکه مخفی آدم ربایی و پولشوئی، همراه با باندهای قاچاق برای کشتن مخالفان رژیم و شهروندان یهودی، همراه با دیپلوماتهای اسلامی تروریست، همراه با فرقه های لابیگری، همراه با مزدوران غیر ایرانی که توسط رژیم خریده شده اند تا به قتل و بمب اندازی دست بزنند، یک ماشین جنایتکار سازمانیافته بزرگ سراسری در جهان را تشکیل می دهند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود.

هستی، نیستی و اندیشیدن / نصرت واحدی

آدمی در قدیم مسئله زمان را به هستی ربط می داده است.
به ویژه زردشت علّت وجود دنیا را پیکار دو قطب تاریکی با روشنائی ( یا، اهورا مزدا با اهریمن) می دانست. پیکاری که امر شدن را در “عالم وجود” به نمایش می گذارد. در این پیکار آدمی نقش دستیار “اهورا مزدا” را بر روی زمین به عهده دارد.
ژرفای فلسفی این سخن در ارائه ﻯ ضمنی دوآلیسم (اهورا مزدا – اهریمن) است که مانند هر دوآلیسم دیگری امر شدن را ممکن می سازد. اما این شدن خودش معرف “هستی بالقوه” از یکسو و نقطه مقابل آن ، “نیستی”(فنا)، از سوی دیگر است.
زردشت به قول پلینیوس (یکی از دانشمندان روم) با لبخند زاده شده است. لبخندی که می تواند هم به معنی زیرکی و روشن بینی و هم به شیطنت تعبیر گردد. اما از آنجا که زردشت مشهور ترین ایرانی در غرب است نویسنده مقاله ای در مورد وی خواهد نوشت.
به زبان مولانا مولوی “شدن” در لفظ “کُن” مرکب از کاف و واو و نون روزگاری “ورد” ایجاد دنیای “وجود”، دنیای واقعیت ها، بوده است. البته جادوگر نخستین دنیای واقعیتها (پدیده ها)، خدای مصری “پتاه” است.
پتاه هر چیزی را که می خواست از نیستی به هستی درآورد “نام” آن را به زبان می آورد. درست همین کار را افلاطون نیز می کند. او نخستین کسی است که پایه دنیای هستی را “ایده ها” (آرمانها) گمان می می نماید. همانهائی که ابدی هستند. غیر وابسته به زمانند. در حالیکه آنچه در دنیا مشاهده می شود همه کپی های متحرکی از این ایده ها هستند. کپی هائی که فانی می باشند (وابسته به زمانند).
پس در این فرآیند کسی و یا ناقلی(هوشمندی) لازم است که به تواند با دو امر، یکی کپی کردن ایده ها و آن دو دیگربه حرکت درآوردنشان، آنها را به عالم وجود منتقل سازد.
پتاه خدای مصری با گفتن نام ویژه ای (یک ورد یا کُد) این گذر را ممکن می ساخت. در حالیکه افلاطون بطور امر کپی کردن و به حرکت درآوردن ایده ها را به عالم وجود ناقل این کار می دانست.
اما اسحاق نیوتون نه رو به کپی کردن بلکه رو به حرکت و قانونمندی این حرکت دارد و آنها را مطرح و تشریح می کند.
پس دستگاه هوشیاری شرط اساسی (آپریوری) پیدایش عالم وجود برای آدمیان است.
این دیالکتیک ندانسته در تمام مذاهب جهان به چشم می خورد (کردگار عالم ابتدا انسان را شبیه خودش (هوشمند) می آفریند.
به عبارتی دیگر حرکت (یا جابجائی چیز ها) اساس پیدایش عالم وجود است. مطلبی که فراز “خدا گفت نور و نور شد” در کتب آسمانی مذاهب ابراهیمی نیز دیده می شود.
این نظرات مشابه در باره عالم هستی و نمایش آن گیتی (عالم وجود) درست نشانه شباهت دستگاه هوشیاری آدمی با یک هوشیاری جوهری است که در واژه “تشبیه” تبلور دارد.
حقیقت این است که حرکت را می توان در واژه “زمان” عینیت داد. کاری که به اندیشه های “لایبنیس” برمی گردد. اما در برابراین واژه جایگاهی نیز در عالم وجود لازم است تا بتواند هر چیزی در آنجا تظاهر داشته باشد.
طبیعت این جایگاه را در “ذهن”، در محلی که با قرنیه چشم رابطه مستقیم دارد، پیش بینی نموده است. ذهن خودش طی میلیارد ها سال از راه فرگشت در مغز انسان پدید آمده است. به زبان ساده، گذر از عالم هستی به عالم وجود به دو وسیله یکی مادی و دو دیگر جوهری (یعنی غیر مادی) به نام هوشیاری، نیاز دارد. پس هوشیاری یک “اتصال ساختاری” است. اتصال ساختاری یعنی تأثیری که نمی‌تواند روی عملیات ذهن اثر بگذارد.
پس عالم هستی (یا وجود بالقوه) “کانتین جنس” یا به زبان فارسی یک “جلال” است. در حالیکه عالم وجود یک “جلوه گاه” یا نمایشگاه عالم هستی است.
اکنون اهمیت اتصال ساختاری به خوبی معلوم می شود. یعنی در عالم وجود همه چیز می‌تواند فانی باشد در حالیکه اصل آن یعنی عالم هستی پایدار است.
این حقیقت را افلاطون نیز می‌دانسته است که عالم “ایده ها” را از عالم “چیزها” به عنوان یک کپی از “ایده” ها فرق گذاشته است.
این واقعیت را می‌توان در مذاهب نیز در شکل روز قیامت مشاهده کرد (روزی که همه به اصل خود بر می گردند).
اکنون با این تعاریف می توان تمام سخنان گفته شده را از زاویه دید یک ناظردانست. ناظری که نه تنها “هوشیاری انسانی” دارد بلکه این هوشیاری دارای زبانی به نام “زبان انسان” است. لزوم این زبان از آنجا معلوم می شود که ذهن هر چه را در خود مشاهده و درک می کند برای مراجعه دوباره به آن(در فرصتهای آینده) خزینه ای در خود ساخته است که می تواند آنچه در ذهن خویش مشاهده می کند به این زبان نیز بیان دارد.
نتیجه اینکه ذات طبیعت یا کیهان اسیر زمان یا سرنوشت خود است. اما این مطلب هنگامی معلوم می شود که در برابر این اسارت چیزی به نام “آزادی” نیز موچود باشد. به زبانی دیگر :
اندیشه ای کردم عیان رویش دل و پشنتش جهان
افلاطون نیز زمان را مستقیم بیان نمی کند بلکه آن را در دایره هستی می جوید.
اما امروز بر همه آشکار است که دنیای وجود دنیای “زمان / مکانی” است. یعنی بدون زمان هیچ پدیده ای رخ نمی دهد. پس شدن نیز در بستر زمان شکل می گیرد. حتی اگر در طول زمان چیزی دگرگون نشود، شاهد این ثبات نیز تنها “زمان” است. اما این زمان چیست ؟ پرسشی که سعی می شود آن را در این مقاله روشن نمود.
مولانا مولوی در دیوان شمس میگوید:
کی بینی اصل این زمان را چون گشت گذار از مکان چشم

پس به قول مولوی انسان نه زمان بلکه لحظه ها را لمس می کند.
اما هنگامیکه عبدالرحمان جامی در هفت اورنگ می سراید :
ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که بود هستی بخش
او نظر افلاطون را در باره “روح” ارائه می دهد. افلاطون روح را به دوبخش تقسیم می کند. بخشی که ابدی است، الهی است و بخشی که فانی است. به این بخش افلاطون “جان” گوید”. چیزی که در لفظ “من” تظاهر دارد. پس جامی “هستی” را بطور متافیزیکی به “هستی بخش” ربط می دهد. ادعائی که ادعای خلقت است.
اما افلاطون مدعی است که دنیای “ایده ها” دنیای ابدی و آنچه که تظاهر دارد همه کپی های متحرکی از ایده ها هستند. پس افلاطون زمان را در مکان ها می بیند. مکانهائی که با کپی های متحرک ایده ها مشاهده می شوند. کارل پوپر نیز به دنیای ایده ها باور دارد و به آن “عالم سوّم گوید!
در اینجا می بایستی توجه داشت آنچه در باره هستی نوشته و گفته می شود همه به زبان آدمی برگردانده شده اند.
حتی زبانی که خلقت را بیان می کند خودش “زبان آدمی” است. چه آدمی موجود زنده ایست که دارای “هوشیاری” است. هوشیاری انسان بخشی دارد که مولد زبان است. این مولّد خود به دو مؤلفه نیاز دارد که درهم تنیده شده اند. یکی “نامی که معرف چیزی در عالم وجود است و آن دیگری خود آن چیز می باشد.
واژه نام برآمده از درون انسان و چیز عنصری بیرون از وی می باشد. اتصال ابدی این دو، آنهم در شکل درهم تنیده شده، بزرگترین توانائی هوشیاری آدمی است.
زیرا این عمل انسان را باهمه کوچکی اش نسبت به گیتی (نمایشگاه هستی بالقوه) موجودی می نماید که همیشه و در هر کجا دنیا را با خود حمل می کند. این توانائی که در کلام تجربه خلاصه می شود ویژگی فقط انسان است.
البته این نمایش می تواند به زبان آدمی نیز برگردانده شود.
اما “زبان آدمی” خودش یکی از ویژگی های زمین است، ویژگی ایکه در وجود دستگاه “هوشیاری انسان” بطور “هاردور” با فرآیند “فرگشت” یعنی تبدیل زمانیت به ساختاری ذهنی صورت یافته است. شکلی نه متافیزیکی بلکه بر پایه برخورد جان ها باهم از یکسو(آدمیان) وبا محیط خویش از سوی دیگرحاصل می شود.
اتفاقأ همین برخورد نمی تواند بدون یک رسانه ممکن گردد. این رسانه را “ادموند هوسرل” «میان ذهنی» نام داده است. بعبارتی دیگر دستگاه هوشیاری انسان یعنی کارخانه معنویت وی کالبدی مادّی دارد تا “جان” را زمینی کند. چنین الزامی کیهانی است. یعنی هر کجا در آسمان شرایطی نظیر کره زمین موجود باشد “گیرنده جان” نیز خواهد شد. این الزام دوآلیسم تن و جان را امری کیهانی می کند.
از دید نویسنده بوجود آمدن هوشیاری انسان معلول طبیعتی است که محکوم به سرنوشت خویش است. یعنی وجود سرنوشت تنها هنگامی قابل نمایش است که اراده ای آزاد در برابرش قد برافرازد. مطلبی که دنیا را مجموعه ای از دوآلیسم می سازد. درست این استدلال را “لایب نیس” برای پاسخ به “چرا شیطان” بکار می برد.
پس هوشیاری انسان که کیهانی است دنیا را دیالکتیکی می بیند. به عبارتی دیگر وجود دنیا تظاهر قانون دیالکتیک است. قانونی که مادر قانونهاست.
اساسأ در کیهان هیچ زبانی جز “زبان آدمی” آنهم در “هوشیاری آدمی” یافت نمی شود.
بر پایه این گفته غیر قابل انکار زبان هر وجود متعالی دیگری در کیهان نمی تواد زبانی جز “زبان آدمی” باشد.
از اینجا نتیجه می شود زبان علم نیز ویژگی زمین است، یکی از سبکهای ارائهﻯ چیزی از این دنیاست.
اما این ویژگی نیز خودش ویژگی دستگاه “هوشیاری ” انسان است. پس هر چیزی که بتواند بر هوشیاری انسان اثر بگذارد وجودی بالقوه دارد. این وجود بالقوه را هستی گویند.
از آنجا که دو چیز بالقوه همزمان هرگز نمی توانند در هوشیاری انسان جا داشته باشند پس همزمانیت همانا “نیستی” است. از این ادعا نتیجه می شود هر چیزی خودش معرف زمان است. مطلبی که مولوی نیز به آن اشاره دارد :
چون گشت گذار از مکان چشم
پس زمان و مکان هم جنس اند. مطلبی که اندیشه “آلبرت انشتین” را تأیید می کند.
به ویژه می بایستی پذیرفت که انسان جیزی را به چز “اندیشه” نمی تواند بیاندیشد. زیرا اندیشه تنها فرایندی است که ایده ها (آرمانها) را بهم پیوند می زند.
اساسأ هنگامیکه می پرسیم “اندیشه ” چیست ؟ خودش انسان را به فکر می اندازد.
اما برای اینکه آدمی به تواند فکر بکند می بایستی ابتدا آن را یاد بگیرد. زیرا انسان به کسی گویند که فکر می کند. این مطلب خودش در راستای این واقعیت به حساب می آید که انسان موجودی عاقل است. عقلی که با “فکر کردن” آشکار می شود.
پس انسان اگر بخواهد می تواند فکر بکند. معذالک ممکن است انسان به خواهد فکر بکند ولی به دلیلی نتواند. متأسفانه در این حالت برای تلاش فکری کردن سبب ضعف فکری می شود.
از سوی دیگر انسان چون می تواند فکر بکند پس برای این فکر کردن همه امکانات را نیز داراست.
ولی داشتن امکنات نمی تواند ضرورت فکر کردن باشد. زیرا فکر کردن یک استعداد است.
اما واژه استعداد مبین میل به چیزی است. این میل ها به واقع پایه های طبع (ذات) انسان اند. یعنی آنها چیزی هستند که طبع انسان آنها را لازم دارد. در اینجا لازم بودن به معنی حافظ و نگه دارنده به کار برده شده است.
از سوی دیگر آنچه انسان را در ذات خودش نگه می دارد تنها هنگامی می تواند مؤثر افتد که آدمی از این لازم ها پاسداری نماید.
به تجربه انسان پاسدار آن چیزهائی است که در حافظه خود دارد. به این جهت هر انسلنی یک حافظه دارد تا بتواند همه اندیشه های کسب شده خود را در آجا نگه داری بکند.
علّت وجود این حافظه درست همین است که آدمی می خواهد آن چه را که وی را استوارا نگه می دارد پاسداری کند. پس این نگه داری خودش اندیشه شده است. چاره یک دشواری است. یعنی این چاره جوئی برای خاطر حفظ آن چیزهائی است که می بایستی ماندگار باشند تا ذات انسان ماندگار باشد.
اما آنچه که چاره است، خودش اندیشه ای برای حفظ چیزی است، به واقع یک مطلوب است. زیرا ذات انسان آن را می طلبد.
پس انسان هنگامی جوهری می گردد که میل به چیزی داشته باشد که چاره کاری است. در غیر اینصورت انسان بی ذات می شود. اسیر ذاتی غیر از ذات خود می گردد.
مانند میلیونها افرادی که در خیابانها فریاد الله و اکبر می زدند، زیرا خودشان چاره ای جز این برای زندگی خود نمی شناختند. این بی چاره بودن که در فارسی بیچارگی نام دارد عاقبتی جز یک اسارت ندارد. اسیر یک رهبر بودن نمایش خود مختار نه بودن است. قدیمی ها به این افراد “هالو” می گفتند. کسی که زیرک نیست. آخر زیرکی ویژگی آنائی است که چاره اندیش اند. چاره اندیشی برآمده از میل به حفظ ذات خود است. آنها که این میل را در دیگری می جویند نه بد ذات بلکه بی ذات اند.

مونیخ ۳۰ اوت ۲۰۲۴ نصرت واحدی

چرا حشدالشعبی به وجود آمد و چرا هنوز دوام دارد؟ / علیرضا نوری زاده

ولی فقیه، به جای دریافت غرامت، سرمایه ملت ایران را در عراق به حراج گذاشته است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۶ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۸:۱۵

رژه نیروهای حشدالشعبی در عراق-وب‌سایت تحولات جهان اسلام

مشاهده صف‌های اربعینی‌ها در کربلا و حشدالشعبی‌ها در کنارشان آزارم می‌دهد، به‌خصوص وقتی خیل پرستاران افسرده میهنم را می‌بینم که در تعرض حملات سرکوبگران و پیام‌های تهدید ولایت جهل و جور و فسادند. نازنین دختران و پسرانی که جان و جهانشان آرام کردن بیماران و نشاندن لبخندی بر لب‌های آنان است.

خامنه‌ای به جای آنکه پدری کند، فرزندان ایران را دشمن می‌دارد و حشدالشعبی را چون حزب‌الله و انصارالله و حوثی و… را فرزندان خود و رژیمش می‌داند.

حشدالشعبی طرحی بود که قاسم سلیمانی به جان ملت عراق انداخت و آیت‌الله سیستانی را با فریب و دغل‌کاری به امضای آن فتوای معروف واداشت. داعش بهانه بود و حریفش آمریکا و متحدانش و ارتش عراق بودند نه قاسم سلیمانی… نوری المالکی و دیگر دزدان بغداد حلقه‌به‌گوش خامنه‌ای تصویری نادرست از آن‌ها به آقای سیستانی نشان دادند که داعش در دوقدمی نجف است و هدف البغدادی نابودی کامل شیعیان و ویرانی اعتاب مقدسه.

نیروهای حشدالشعبی اواسط سال ۲۰۱۴، پس از تسلط داعش بر بخش‌هایی از شمال و شمال غرب عراق، و در پاسخ به فتوای مرجع عالی شیعه، آیت‌الله سیستانی، از گروه‌های مسلح شیعه تشکیل شد. نماینده سیستانی در خطبه‌های نماز جمعه ۱۳ ژوئن ۲۰۱۴ در شهر نجف خواستار پیوستن داوطلبان به نیروهای امنیتی با هدف دفاع از عراق در برابر حمله داعش شد.

این فتوا حدود سه ماه پس از آن صادر شد که نوری المالکی، نخست‌وزیر وقت عراق، از تشکیل ارتش ذخیره خبر داد و این امر را «مقابله با خطراتی که عراق را تهدید می‌کند» توصیف کرد.

در ۱۱ ژوئن ۲۰۱۴، کمیته وزارتی که المالکی تشکیل داده بود، برای مدیریت بحران حمله داعش، در بیانیه‌ای مطبوعاتی تشکیل هنگ‌هایی از داوطلبان را با عنوان «نیروهای بسیج مردمی» برای حمایت از سرویس‌های امنیتی اعلام کرد. ریاست بسیج مردمی عملا در چنگ قاسم سلیمانی با همدستی ابومهدی المهندس و هادی عامری بود. چندین میلیارد پول از خزانه ملت عراق به دست مالکی افتاد تا حشدالشعبی درست کند. آن موقع، به جز جمعی جوان شیعه متعصب، بقیه مزدورانی با دستمزدهای ماهیانه بین ۵۰۰ و ۱۵۰۰ دلار بودند. سنی‌ها و مسیحیان نیز فوج‌هایی بر پا داشتند که خیلی زود ناپدید شدند. مبارزان کرد نیز در بخش‌های بزرگی از شمال عراق با داعش مقابله کردند و خیلی بیش از حشدالشعبی در موصل و سرزمین ایزدی‌ها، که بیشترین آزار را متحمل شدند، توفیق داشتند.

تعداد نیروهای حشدالشعبی ده‌ها هزار نفر از جناح‌های مختلف ازجمله سازمان بدر، گردان‌های حزب‌الله (عراق)، عصائب اهل الحق و جنبش نجبا بودند.

در نوامبر ۲۰۱۶، شورای نمایندگان عراق قانون شماره ۴۰ نیروهای حشدالشعبی را تصویب کرد تا شکلی قانونی به وضعیت این نیروها بدهد، نیروهایی همیار ارتش با حفظ هویت و حریم خصوصی خود.

براساس این قانون، «گروه‌ها و تشکل‌های حشدالشعبی اشخاص حقوقی تلقی شدند که به‌منزله نیروی کمکی و پشتیبان نیروهای امنیتی عراق از حقوق مساوی برخوردار بودند و ملزم به انجام وظایفی مشابه، ولی زمانی که دستور از حاج قاسم و حاشیه‌اش گرفتند تهدیدی مستقیم برای وحدت و امنیت ملی عراق به حساب آمدند. شخصیت‌های ملی و آزاده عراق، شیعه یا سنی، ایزدی یا مسیحی، دربرابر این مجموعه موضع گرفتند. ایاد علاوی، نخست‌وزیر پیشین و برنده دومین انتخابات پارلمانی عراق که ـ با سازش سفیر آمریکا و سفیر رژیم حسن کاظمی قمی ـ نوری المالکی به جای او بر کرسی نشست، حشدالشعبی را بلایی آسمانی دانست که در نوکری رژیم ولایت فقیه حاضر است استقلال عراق را قربانی کند، و کرد.

به این ترتیب، نیروهای حشدالشعبی از داوطلبان پرشور به گروه‌های منظم تحت حمایت و آموزش سپاه قدس درآمدند. شورای وزیران عراق با صدور فرمانی به «شهدای بسیج» امتیازات و امکاناتی داد که شهدای ارتش ملی از آن برخوردار بودند.

نیروهای حشدالشعبی به‌مرور بخشی از یک سیستم اعتقادی شدند که برای مقابله با مخالفان رژیم ولایت فقیه آماده هر اقدامی بودند.

امروز اعضای حشدالشعبی حدود ۶۰ هزار تن تخمین زده می‌شوند. همه آن‌ها شیعه و از جناح‌های مختلف، سازمان بدر، گردان‌های حزب‌الله عراق، عصائب اهل حق، حرکت النجبا، سپاه ابوالفضل عباس، و لشکر فداییان ولایت تشکیل شده‌اند. بودجه اداره حشد را دولت عراق پرداخت می‌کند اما آن‌ها تربیت ‌شده دستگاه ولایت و حقوق مضاعف بگیر از کیسه سید علی خامنه‌ای‌اند. تیپ‌های صلح وابسته به رهبر جنبش صدر، مقتدی صدر، در جنگ‌های چریکی و جنگ‌های خیابانی حاضر بودند، بنابراین ارتش عراق برای مقابله با داعش بر آن‌ها نیز تکیه کرد. اما به‌مرور صدری‌ها کنار رفتند و شماری‌شان جذب قیس خزعلی و گروه عصائب اهل حق شدند.

هادی العامری، دبیرکل سازمان سابق بدر، رهبر عملی حشدالشعبی، و فالح الفیاض رئیس (گماشته‌شده دولت عراق) این گروه است. غیاب فرمانده سپاه قدس، قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس، معاون حشدالشعبی عراق که در اوایل سال ۲۰۲۰ در حمله آمریکایی‌ها در نزدیکی فرودگاه بین‌المللی بغداد کشته شدند، باعث شد برای مدتی تاثیر و نفوذ سپاه قدس در حشدالشعبی کاهش یابد اما پول و اسلحه و ایجاد رعب و وحشت بار دیگر حشدالشعبی را دنبالچه سپاه قدس کرد و در دهمین سالگرد تاسیس، بحث و جدل درمورد ماهیت کار نیروهای الحشدالشعبی و وظایف آن در نیروهای مسلح عراق و موضوع دخالت آنان در امور سیاسی همچنان در عراق و ایران محل بحث و اختلاف است.

زمانی که مقتدی صدر، رهبر بلوک صدر، از طریق یکی از سخنگویان نزدیک به خود، صالح محمد عراقی، خواستار دخالت نکردن در سیاست و تجارت شد، بار دیگر اختلاف‌ها و درگیری‌های سیاسی در حشدالشعبی بالا گرفت. مقتدا کنار کشید و قیس الخزعلی معاونش خدمت به سپاه قدس را تمام‌عیار پذیرا شد و صدر به نجف رفت و حوزه و درس را برگزید، سپس مشق مرجعیت را آغاز کرد و دیگر راه به ایران و قم نکشید.

آن داوطلبانی که به ندای فتوای مرجعیت شیعه پاسخ دادند نیاز به سازماندهی داشتند، از این رو تحت لوای احزاب سیاسی، که از این فرصت استفاده کردند و شاخه‌های نظامی تشکیل داده بودند، قرار گرفتند.

بر پایه قانون احزاب سیاسی تشکلات سیاسی نمی‌توانند شاخه نظامی داشته باشد، اما به برکت سپاه قدس و دارودسته سیاسی وابسته به رژیم همه آن‌ها واحدهای نظامی دارند و این واحدها استخوان‌بندی حشدالشعبی را تشکیل می‌دهند.

به این ترتیب، نیروهای حشدالشعبی از داوطلبانی پرشور به گروه‌های منظم تحت حمایت و آموزش دولت عراق برای تقویت ارتش عراق تبدیل شدند، ولی خیلی زود به مزدورانی تبدیل شدند که تار سبیل ولی فقیه برایشان مقدس‌تر از وطن و هموطنانشان بود. رژیم تعدادی از این‌ها را در نابود کردن مخالفانش در شهرهای خوزستان و کردستان و بوشهر و بندرعباس در سال ۹۸ و بعد از جنبش مهسا به کار گرفت.

رژیم عملا با تشکیلاتی که در عراق به راه انداخته، و با ایجاد حشدالشعبی و مزدورانی که در قالب حشد یا جز آن در خدمت ولی فقیه‌اند، علاوه بر هزینه‌های سنگینی که در طول سال‌ها بر شانه‌های ملت ایران نهاده است، به خاطر طاق ابروی حکیم و عامری و المهندس و قیس خزعلی و فالح فیاض و نوری العامری و ابراهیم جعفری و… از میلیاردها غرامت از عراق آغازگر جنگ «چشم پوشیده است».

طبیعی است جنگ ایران و عراق، از نظر میزان تلفات، طولانی بودن آن، خساراتی که بر دو طرف وارد آورد و بی‌دلیل بودن ادامه‏ آن، دست‏‌کم بعد از آزادی خرمشهر وآزادسازی زمین‌های ایران به‌دست ارتش و سپاه و بسیج، جنگی بسیار تلخ و خونین بود. در آن زمان دولت عراق آماده شده بود که جنگ را پایان دهد و حتی صدام حسین پیغام داده بود که حاضر است قرارداد الجزیره را بند به بند اجرا کند. همسایگان ما در خلیج فارس نیز، مطابق نوشته شخص هاشمی رفسنجانی، آمادگی‌شان را برای پرداخت ۶۰ میلیارد دلار برای بازسازی مناطق جنگ‌زده به ایران اعلام کردند.
خمینی اما در اندیشه‏ آن بود که خلافتش را در جهان اسلام برقرار کند و عراق را بعد از ایران اولین هدفش در این زمینه می‌‏دانست. تمام اسناد و مدارکی که در این‏‌باره منتشر شده است حکایت از آن دارد که قبل از شروع جنگ، کسانی تلاش کردند آقای خمینی را متوجه مخاطرات این سیاست کنند، از جمله محمود دعائی، اولین سفیر ایران در عراق بعد از انقلاب.
به این ترتیب، جنگ فرسایشی و ویرانگر به جنگ خمینی و صدام حسین تبدیل شد و جانشین خمینی پس از اعدام صدام حسین از یاد برد که او چه بلاهایی برسر ایران و ایرانی آورده است. بنابراین به جای مراجعه به سازمان ملل و ترتیب دریافت خسارت، تشکیلات بازسازی عتبات را به راه انداخت، جاده سه خطه به کربلا کشید و تربیت نوکران در هیئت حشد و حزب‌الله و نجبا را هدف عالیه‌اش در عراق قرار داد… سرمایه ملت ایران را در دامن ملاهای عراقی و تروریست‌های شیعه ریخت و همچنان می‌ریزد.

کویت تا دو سه سال پیش از طریق سازمان ملل از عراق غرامت دریافت می‌کرد. پنج درصد از درآمد نفتی عراق به کویت داده می‌‏شد و بند هفتم سازمان ملل ناظر بر شئونات عراق بود. چند سال پیش کویتی‏‌ها هواپیمای عراقی را در فرودگاه لندن توقیف کردند. آن‌ها به‌‏طور جدی به دنبال بازپس‏‌گیری خسارا‏تشان رفتند.
تنها در زمانی که ایاد علاوی نخست‏‌وزیر عراق بود و همین‌‏طور بعد از انتخابات دوره دوم پارلمان عراق، علاوی و فراکسیونش بالاترین کرسی‏‌ها را از آن خود کردند و براساس قانون باید دولت تشکیل می‏‌دادند‌، زمزمه‏‌هایی درمورد غرامت اینجا و آنجا شنیده شد. اما امروز برای ولی فقیه و مزدورانش میلیاردها خسارتی که به‌سبب تجاوز عراق به ملت ما تعلق می‌گیرد گردن حشدی‌ها را کلفت می‌کند و هادی العامری‌ها و نوری المالکی‌ها و عادل عبد المهدی‌ها را برمی‌کشد. ملت ما با عراقی‌ها دشمنی ندارد اما مزدوران عراقی رژیم، مثل خود رژیم دشمنان همیشگی ما هستند.

چکیده ای از ریشه یابی و کالبدشکافی جنگ بین بلوچ و پاکستان

عبدالستار دوشوکی ـ مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

حدود ۲۳ سال پیش در مقاله ای به زبان انگلیسی خطاب به ژنرال پرویز مشرف در سایت بلوچ۲۰۰۰ با اشاره به عکس ضمیمه نوشتم که چگونه می توان توجیه کرد در حالی که گاز استخراجی بلوچستان از طریق لوله کشی به ایالت های دیگر مثل پنجاب و سند می رود و آنها در کارخانه ها و آشپزخانه های خود از نعمت گاز بلوچستان برخوردار می باشند, ولی مردم بلوچ در کنار همان لوله های گاز ناچارند برای آشپزخانه محقر و کپری خودشان چوب و هیمه و هیزم جمع کنند. خوشبختانه من در لندن زندگی می کنم و به خاطر طرح این سوال مشروع قربانی “ناپدید شدن قهری (اجباری)” نشدم. اما در داخل ایالت بلوچستان پاکستان هزاران نفر بلوچ که این سوال را پرسیده بودند توسط سازمان مخوف آی اِس آی (سازمان اطلاعاتی و امنیتی ارتش پاکستان) دستگیر و ناپدید شده اند. اجساد مثله شده حدود نیمی از آنها در کوه و دشت و بیابان پیدا شده است و از نیم دیگری هیچ خبری نیست.

در آن زمان ماهل بلوچ؛ دختر دانشجوی دانشکده حقوق که چند روز پیش بعنوان سومین زن انتحاری بلوچ با خودروی بمب‌گذاری شده به پایگاه ارتش پاکستان حمله انتحاری کرد، احتمالا مثل بسیاری از جوانان و نوجوانان بلوچ که به گروه های مسلح پیوسته اند به دنیا نیامده بودند. اما از همان عنفوان نوجوانی طعم تلخ تبعیض و نابرابری و سرکوب و محرومیت را چشیده اند.

خلاصه تاریخچه مشکلات بلوچستان

در سال ۱۶۶۶ میلادی یعنی بیش از ۳۵۰ پیش حکومت بلوچستان تحت عنوان خان کلات توسط میر احمد برقرار بود. بعد از سلطه بریتانیا بر شبه قاره هند, انگلیس ها بر آن منطقه مسلط شدند و علاوه بر هند بزرگ بلوچستان جزو چند حکومت شاهزاده ای (Princely state) تحت قیومیت بریتانیا در آمد . در سال ۱۹۳۱ میلادی “انجمن اتحاد بلوچستان” برای استقلال بلوچستان تشکیل شد. در دوران گفتگوهای خروج بریتانیا حکومت های شاهزاده ای تحت قیومیت بریتانیا خواهان استقلال شدند. اما لُرد منباتین (. Lord Mountbatten) و هند با آن مخالفت کردند. پاکستان در آگوست سال ۱۹۴۷ به استقلال دست یافت. همزمان خان کلات (حکومت بلوچستان) اعلام استقلال کرد. ولی دولت های پاکستان و بریتانیا آن را نپذیرفتند و ناچارا به مذاکره روی آوردند. در ۲۸ مارس سال ۱۹۴۸, ارتش پاکستان بلوچستان را ضمیمه خود کرد و عملا جنگ بلوچها با پاکستان آغاز شد که حدود دو سال طول کشید. با شکست سیستم قانونی فدرال در سال ۱۹۵۸ نواب نوروزخان جنگ گسترده دوم را با پاکستان آغاز کرد .

جنگ سوم از سال ۱۹۶۳ تا ۱۳۶۹ طول کشید و تعداد زیادی از هر دو طرف کشته شدند. جنگ چهارم در دوران ذوالفقار بوتو از سال ۱۹۷۳ آغاز شد. بوتو توانست با کمک نیروی هوای سلطنتی ایران بلوچها را شکست دهد. جنگ پنجم در سال ۲۰۰۴ آغاز شد و با کشته شدن سردار اکبر خان بگتی توسط ژنرال مشرف در سال ۲۰۰۶ به اوج خود رسید و تا به امروز ادامه دارد. در سال ۲۰۱۸ آی اّس آی از گروه های مسلح مذهبی علیه بلوچ های سکولار و ناسیونالیست استفاده کرد که منجر به کشته شدن و ناپدید شدن تعداد زیادی فعال و تحصیل کرد بلوچ شد. لذا تاریخچه جنگ بین بلوچ و پاکستان ۷۶ ساله است حتی چند ماه قدیمی تر از جنگ اعراب و اسرائیل.

شرایط فعلی بلوچستان

نکته مهم درباره گروه های مسلح بلوچ این است که آنها سکولار هستند و حتی از زگری های بلوچ (غیر مسلمان) نیز در میان آن فراوان است که در مبارزه ناسیونالیستی و نه مذهبی اشتراک نظر دارند زیرا حکومت و ارتش پاکستان نیز مثل اکثریت بلوچها سُنی هستند. در نتیجه برخلاف ایران مذهب فاکتور تعیین کننده نیست.

بلوچستان بیش از ۴۴ درصد خاک پاکستان را تشکیل می دهد و سرشار از منابع معدنی, طبیعی و گاز و فلزات متعدد است. بعنوان مثال معدن رکو دیک (Reko Diq) دومین معدن طلا و مس جهان است که بسیاری از کشورها (از جمله کانادا ـ صاحب اصلی و عربستان) در آن سهامدار هستند. چینی ها علاوه بر پروژه بزرگ بندر گوادر و کریدور اقتصادی بیش از ۶۰ میلیاردی چین, مشغول استخراج برخی از معادن مثل (China Metallurgical Group Corp (MCC)) در بلوچستان هستند.

در چنین شرایطی که بلوچستان مثل استرالیا و یا عربستان وسیع و نسبتا کم جمعیت است, اما از نظر منابع کشف شده معدن, و سنگ های قیمتی مثل مرمر(Onyx/Marble) و معادن طلا, نقره, مس, آهن, آنتیمونی, فلوراید, کرومایت و لیتیوم و زغال سنگ گاز و حتی نفت و غیره در بیش از ۱۶۰۰ معدن دارد. بسیاری از معادن هنوز کشف نشده هستند.

متاسفانه انتخابات در پاکستان (از جمله در بلوچستان) بیشتر به مزایده (حراج مهندسی شده) می مانند که فقط طرفداران حکومت می توانند کرسی های مجلس را تصاحب کنند. وانگهی مردم بلوچ سالهاست که انتخابات را تحریم کرده اند. در چنین شرایطی گروه های مسلح استقلال طلب بلوچ رشد تصاعدی داشته و توانسته اند هزاران بلوچ و بخصوص نسل تحصیل کرده و جوان و زنان را به خود جذب کنند و حتی عملیات انتحاری (فدایی) مانند عملیات هیروف (طوفان ابر سیاه) این هفته را در مناطق مختلف بلوچستان انجام بدهند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

تبدیلِ «گذشته» به «تاریخ» و ضرورت همبستگی ملّی، علی میرفطروس

* در کشور ما تاریخ ابزاری است برای تسویه حساب های سیاسی و «زیستن در گذشته»!

* با الهام از شجاعت اخلاقی روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی، ما نیز می توانیم گذشتۀ ناشادِ سیاسیِ مان را پُشت سر بگذاریم و با همبستگی و آینده نگری برای ساختن ایرانی آزاد و آباد بکوشیم.

***

بگذارید این وطن دوباره وطن شود!

بگذارید دوباره همان رؤیایی شود که بود

بگذارید پیشاهنگ دشت شود

و در آنجا که آزاد است منزلگاهی جوید[۱]

ضرورتِ عبور از گذشته و تبدیل آن به تاریخ موضوعی است که امروزه مورد توجۀ رهبران سیاسی و روشنفکران جوامع مختلف است:از رهبران سیاسی آفریقای جنوبی تا روشنقکران و رهبران سیاسی اسپانیا،شیلی و…در کشور ما-امّا-گوئی تاریخ ابزاری است برای تسویه حساب های سیاسی و زیستن در گذشته.شاید یکی از علل عدم رشد جامعۀ مدنی در ایران،فقدانِ یک تاریخ ملّی و مشترک است؛هم از این رو است که به اندازۀ سازمان ها و احزاب سیاسی ، ما «تاریخ» و«تحلیل های تاریخی» داریم.

سالگرد ۲۸ مردادِ امسال با بی تفاوتی و بی اعتنائی عمومی همراه بود.

این امر نشانۀ عبور جامعه از این رویداد است،اقبال و عنایت خوانندگان ارجمند به مقالۀ نگارنده نیز نشانۀ دیگری از این «عبور» می تواند باشد.با اینهمه،رژیم جمهوری اسلامی در یک کارزارِ تبلیغاتی کوشید تا ضمن برگزاری «دادگاه ۲۸ مرداد»! از این آبِ گِل آلود ماهی بگیرد و بر نفاق و پراکندگی ایرانیان بیافزاید چندان که برخی مدّعی شده: « وضعیت اسف بار کنونی ایران از جمله ریشه در ۲۸ مرداد و استبداد مطلقۀ حاکم پس از آن دارد»[و لذا] «عذر خواهی رضا پهلوی از آن کودتا پیش شرط عبور از آن گذشته و فراهم کردن زمینه تفاهم ملّی است.»!!

با توجه به تفاوت های اساسی بین رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ و کودتای پینوشه در شیلی(۱۱سپتامبر ۱۹۷۳) تجربۀ روشنفکران شیلیائی(که در جریان کودتای پینوشه و سرنگونی حکومت آلنده،سال ها در زندان یا در تبعید بسربرده بودند) برای ما می تواند بسیار آموزنده باشد:

روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی با فروتنی و شجاعت اخلاقی، وجود نوعی«جنون انقلابی»در بینِ نیروهای چپِ شیلی را از عوامل اساسی کودتای پینوشه می دانند. اِرنِستو اوتونه و سِرجیو مونیوز ،دو چهرۀ برجستۀ سازمان جوانان حزب کمونیست شیلی در زمان آلنده ،در کتابِ « بعد از انقلاب، رؤیاپروَری با پاهائی برزمین استوار » رؤیاها، ناکامی ها و بحرانِ اعتقادات در دوران پس از کودتای شیلی را مورد بحث قرار داده و «مسیرِ تعامل»،«به سوی آزادی» و «آزاد اندیشی»در آن کشور را بازگو کرده اند.به عقیدۀ آنان:

-«انقلاب سوسیالیستی،افسانهٔ خطرناکی ست که اگر پیروز شود،دیوِ استبداد را حاکم می کند،و در صورت شکست،راهگشای تروریسم خواهد بود».

این دو چهرۀ سرشناس حزب کمونیست شیلی،ضمن اشاره به اشتباهات نیروهای هوادارِ آلنده،می نویسند:

-«ما از اعتراف به اشتباهات خود هراسی نداریم…ما می خواهیم از خطاهای خود که منجر به کودتای پینوشه گردید،پندبگیریم».

ریکاردو لاگوس (از رهبران سوسیالیست که بعدها رئیس جمهور شیلی شد) کودتا را بهای سنگینی می داند که آلنده و حامیانش بخاطر«شجاعت شان در رؤیاپروری»پرداختند.به نظر لاگوس:«اشتباه اصلی آلنده این بود که با توسّل به زور و اجبار،می خواست تغییراتی ایجاد کند سریع تر از آنچه که بسیاری از مردم شیلی می توانستند آنرا هضم کنند…حکومت نظامیان در شیلی و نیز ،تغییر و تحوّلات جهانی،به حزب سوسیالیست شیلی آموخته است تا در ارزیابیِ وقایع گذشته، متواضع و فروتن باشد».

اریک اشناک،از رهبران حزب سوسیالیست آلنده،پس از بازگشت از تبعید به شیلی تاکید می کند:

– «در بحرانی که ما از آن آسیب فراوان دیدیم،حزب ما نیز از بازیگران اصلی بوده و از این بابت، پوزشی به میهن خود بدهکاریم».

بدین ترتیب:روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی با تواضع و شجاعت اخلاقی، ضمن ارزیابی تازه از گذشتۀ ناشادِ خود،آن را پُلی برای رسیدن به آینده ای بهتر ساخته اند.آن ها با تبدیل کردن گذشته به تاریخ به ما می آموزند که داشتنِ انصاف و فروتنی در ارزیابی رویدادهای سیاسی، زمینه ای است برای رشد آزادی،دموکراسی و جامعۀ مدنی.

با الهام از شجاعت اخلاقی روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی ما نیز می توانیم گذشتۀ ناشادِ سیاسیِ مان را پُشت سر بگذاریم و با همبستگی و آینده نگری برای ساختنِ ایرانی آزاد و آباد بکوشیم .

به اعتقاد نگارنده هم رضا شاه، هم قوام السطنه، هم مصدّق و هم محمد رضا شاه ایران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند هر چند که هریک در بلند پروازی های مغرورانۀ خود – به سان عقابی بلند پرواز- پَرسوختند و پَرپَر زدند.

چنانکه گفته ایم: آیندگان به تکرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط که ما – اکنونیان – گذشته و حال را از چنگ تفسیر هاى انحصارى یا ایدئولوژیک آزاد کنیم. براى داشتن فردائى روشن و مشترک ، امروز باید تاریخى ملّى و مشترک داشته باشیم.

ali@mirfetros.com

[۱] – بخشی از شعرِ لنگستون هیوز (Langston Hughes) ،ترجمۀ احمد شاملو

نسل من بازنده حماقتی بود که دامن‌گیر نسل‌های بعدی هم شد / علیرضا نوری زاده

آیا می‌خواهیم زاویه‌ای از رفاعی‌ها نصیب ما شود یا چشم‌انداز دماوند؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۳۰ اوت ۲۰۲۴ ۹:۰۰

تصویری از روزهای انقلاب ۵۷ در تهران – فرارو

چند ویدیو از روزهای پایانی شاه فقید را می‌بینم؛ پادشاهی روشن‌اندیش و آگاه که در زیر ضربات قدرناشناسی‌های مستمر از پا درآمد. ملتی را که عاشقانه دوست داشت و راضی نشد برای بقای خودش آنان را به کشتن بدهد، بدرود گفت و رفت، بی خط خونی. مرحوم تیمسار معین‌زاده، که دستیار سپهبد اویسی در فرمانداری نظامی بود می‌گوید، فهرستی که از آشوبگران داشتیم ۶۸۰ نفر بودند که می‌شد آن‌ها را از گروه خمینی دور نگاه داشت، بعضی میل به آرامش و احیای قانون اساسی مشروطه داشتند و جمعی چریک و خرابکار بودند. اویسی با این فهرست خدمت شاه رفت و پیشنهاد داد که با دو پرواز آن دسته را که در ایران هستند به قشم یا خارک می‌بریم و حکایت پایان می‌گیرد. شاید اگر پادشاه بیمار نبود نه‌تنها حرف اویسی را با گوش دل می‌شنید که چند هفته بعد او را به جای ازهاری بر تخت صدارت می‌نشاند.

در روزهای اخیر همه‌گاه با مهندس رضا قطبی بودم، بزرگ‌مردی که جان و جهانش ایران بود و ما همه فرزندانش. او را نگاه می‌کنم و جبلی را که امروز تلویزیون موفق قطبی، به دست او و دو سه مدیر پیش از او به ویرانه‌ای تبدیل شده است با ۲۰ هزار کارمند که حتی بلد نیستند سرگرمی‌های ساده درست کنند. وقتی در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۶) از انگلیس به ایران رفتم همه درها به رویم باز بود. قطبی و نیکخواه و جعفریان با چهره‌هایی پرمهر و گشاده در گشودند، حتی سوابق مختصر پیشینم در رادیو را حساب کردند، بعد شبکه ۲ به ریاست زنده‌یاد ایرج گرگین برپا شد، صبح بخیر ایران و عصرانه با رادیو ۲ و…

در آن دوسه سال تا فوران نفرت سید روح‌الله کشمیری، زیباترین سال‌های زندگی‌ام را سر کردم. رادیو، تلویزیون، روزنامه اطلاعات و در ۲۶ سالگی به دبیری سیاسی روزنامه رسیدن. شب‌های شعر گوته را که بامدادان پخش می‌کردم، مهندس قطبی، دکتر جعفریان و پرویز جان نیکخواه با حمایتشان مانع از آن شدند که دوست‌نمایان لطمه‌ای به ما و صبح بخیر ایران وارد کنند. اسماعیل جان میرفخرایی، سعید قائم‌قامی، که نامش اشک به چشمم می‌آورد، محمد پورداد، نادر صدیقی، بهروز نیکزاد، انوش کنگرلو، دلارام کشمیری، آزاده وزیری، فریدون فرح‌اندوز … خدای من عزیزانم کجا شدند؟ کاردان و اسداللهی رفتند، پرویز صیاد با تلخی غربت آن‌همه قابلیت‌هایش را در جان و دلش انباشته کرده است. نوذر آزادی، نقشینه، نصرت کریمی، یاران دایی‌جان رفته‌اند و جایشان را بازجوـ هنرپیشه و گوینده و بازجوـ مدیر گرفته‌ است.

وطنم نور و آب و عطر و عسل بود، حالا اما کور و بی‌برق و تلخکام. نایب امام زمان، در برابر پادشاهی که هنوز ۶۰ سالگی‌اش پا نگرفته رفت، ۸۵ سالگی را پشت سر می‌گذارد. نگاهش می‌کنم، پر از مکر و توطئه. شاه دلبسته کوروش بود و آسوده‌اش بر بالین می‌خواست اما سید علی برجسد حاج قاسم و اسماعیل هنیه و حوثی‌ها نماز وحشت می‌خواند. نخستین بار که برمزار شاه فقید واژگانی ازسر تاثر بر زبان راندم، واحه پتروسیان، روزنامه‌نگار نشریه میدل ایست اکونومیک دایجست (Middle East Economic Digest)، و یارش لیز ترگود آنجا بودند، به حیرت نگاهم کردند، علیرضا گریه می‌کنی؟ گفتم برای حماقت نسلم و نسل پیش و بعد از من می‌گریم، شاه را رها کردیم و عبای خمینی را چسبیدیم.

سایه‌ای از اندوه بر سر و جان خانه پدری نشسته است. دل‌ها و چشم‌های خسته، آفتابی که دیگر دل‌انگیز نیست. صف دو میلیونی اربعین با تظاهر. حتی فرزند حسین برای پدرش اربعین نگرفت اما حالا اربعین دستاویزی برای سید علی است. تا پیش از ظهور فریب‌کاران ولایت فقیه، اربعین نامی بود و یادی و عاشورا جای خود را داشت.

دلم گرفته است. نسل من بازنده حماقتی بود که دامن‌گیر نسل‌های بعدی هم شد. فکرش را بکنید اگر آن پادشاه مانده بود امروز از نور و عطر و عسل هم فراتر رفته بودیم. ۴۵ سال است بر سر و روی هم می‌کوبیم و یگانه امیدی را که داریم آزار می‌دهیم.

به زندگی شهبانوی ایران بنگرید او مادرِ خانه پدری است. با آن‌همه مصائب لحظه‌ای باز نایستاده است. از این خاندان عاشق ایران چه می‌خواهیم؟ اگر به خود نیاییم آن وقت نه فقط بر پهلوی‌ها که بر از دست شدن خانه پدری افسوس خواهیم خورد. در گوشه‌ای از مسجد رفاعی، پادشاهی که اعتبار ایران بود در غربت خفته است، آیا می‌خواهیم ما هم زاویه‌نشین رفاعی‌ها شویم؟

جان و جهان ما بی‌رویت خانه پدری می‌پوسد و خاک می‌شود، حال آنکه قادریم وطن اشغالی را آزاد کنیم، بار دیگر از پنجره‌مان دماوند و بینالود و هزار مسجد و خلیج همیشه فارس را بنگریم.

پانزده سال پیش شاهزاده رضا پهلوی نیز به مرکز نیکسون آمده بود. او سخنران نخست بود و از روابط ایران و آمریکا گفت و اینکه گفت‌وگو اگر با چشم‌اندازی روشن و شناخت حریف انجام نگیرد همان می‌شود که تا کنون شاهدش بوده‌ایم. او تاکید کرد که ارسال پیام‌های غلط به تهران نتایج خطرناکی به همراه دارد. خطر اینکه اهل ولایت فقیه فکر کنند غرب دچار ذلت و گرفتاری است پس آماده امتیاز دادن است. من هم در این جلسه درباره حضور رو به گسترش نظام در آمریکای لاتین سخن گفتم، از نقش مخرب دستگاه‌های اطلاعاتی و نظامی رژیم در لبنان و فلسطین و عراق و افغانستان و حاشیه خلیج فارس گفتم و با ارائه شواهدی یادآور شدم که ایران لیبی نیست و آمریکا و متحدانش نباید فکر کنند که با متوقف شدن برنامه غنی‌سازی در ایران آن‌ها به‌سادگی می‌توانند وحشی‌گری رژیم در برابر مردم ایران را با تسامح و تساهل و مصلحت‌جویی اقتصادی و سیاسی نادیده انگارند.

جلسه با سوالاتی همراه بود، ازجمله یکی از بزرگان دیپلماسی آمریکا از پهلوی سوم پرسید آیا شما در اندیشه بازگرداندن سلطنت به ایران و به تخت نشستن هستید؟ البته در کلامش طنین گزند و طعنه هم به گوش می‌رسید. شاهزاده رضا پهلوی گفت: بحث سلطنت و جمهوری نیست، شما چرا دائم قالب را می‌چسبید و از محتوا سخن نمی‌گویید؟ اگر ما مومن به محتوای قالب باشیم یعنی مردم‌سالاری و سکولاریسم و حاکمیت ملی را بپذیریم، در آن صورت پوسته به هر رنگی باشد اثری در جایگاه یک نظام دموکراتیک نخواهد داشت. من هم به‌منزله یک ایرانی از حق خود که دفاع از حقوق هم‌وطنانم ‌باشد استفاده می‌کنم. چه کسی می‌تواند این حق را از من بگیرد؟ بنابراین در این مرحله سخن از سلطنت و جمهوری به میان آوردن نقض غرض است…

شاهزاده رضا پهلوی حداقل ۴۰ سال است که همین کلام را در کوی و برزن و بازار تکرار می‌کند. او به ششمین دهه از عمرش رسیده است. پخته‌تر از دیروز است و بادرایت و بامطالعه. هر جا هست نماد سرافرازی است. حالا منِ روزنامه‌نگار که دل در هوای وطن دارم و آرزو می‌‌کنم بار دیگر تیتر بزرگی در صفحه اول روزنامه اطلاعات بزنم «شهبانو و شاهزاده رضا بازگشتند» به او و شهبانو با دلی پر از امید می‌گویم: این تیتر یک رویا نیست اگر دل با وطن و جان با هم‌وطن داشته باشیم.

«وفاق ملی» به فرمان خامنه‌ای / علیرضا نوری زاده

هرگز دولتی تا این حد خادم رهبر رژیم نبوده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۲۲ اوت ۲۰۲۴ ۸:۱۵

مسعود پزشکیان و قالیباف در مجلس-خبرآنلاین

سرانجام بعد از ۴۵ سال، دولت «وفاق ملی» از مجلس رای اعتماد گرفت و علی خامنه‌ای به آرزویش رسید و دست‌نشانده‌اش، به اشاره امامانه‌اش، پیروانی را به صحنه آورد که چون خود او ذوب در «مقام مبارک ولایت عظما» هستند.

علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی در دولت نخست مشکلات عمده‌ای نداشت اما در دولت دوم، هر روز در گپ‌وگفت با سیدعلی بود که خود به تختش نشانده بود. محمد خاتمی منهای مهاجرانی و قربانعلی دری نجف‌آبادی که مستقیما به دستور «آقا» وارد کابینه شدند، سر وزرا با رهبر جمهوری اسلامی مشکل داشت. محمود احمدی‌نژاد هم در باب چند تن از وزرا و معاونانش، به‌ویژه رحیم‌مشایی، با سید درگیر بود. روحانی هم علی‌رغم پذیرش اوامر «آقا»، چند نوبت گرفتار مخالفتش شد و رئیسی مطیع و منقاد هم نیش و نوش مجلس بفرموده را بر پوست و گوشتش حس کرد. حالا اما ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شدند تا «مقام ولایت» شب‌ها با آرامش سر بر زمین گذارد و هر روز دستور ندهد که اسماعیل خطیب، وزیر اطلاعات و سیداصغر حجازی، مسئول اطلاعات دربار، و سردار محمد کاظمی، رئیس اطلاعات سپاه، برای وزرا پرونده‌سازی کنند.

با این‌ همه، من بر این باورم که در صف بندگان «مولا» به‌زودی شکاف خواهد افتاد. چون ذوب‌شدگانی داریم که شخصیتی حتی ۱۰ درصد مستقل هم ندارند. خود پزشکیان در باب این جمع می‌گوید: «برای انتخاب آقایان عراقچی، خطیب، مومنی، کاظمی، سرتیپ نصیرزاده و سیمایی صراف بدون هماهنگی این کار را نکرده‌ایم؛ چه با کمیته‌ها و چه با بالا و کسانی که باید، هماهنگ کردیم.»

البته در باب بقیه نیز بین حضرتش و «آقا»، در مقام «سرور معظم»، توافق کامل وجود داشته است. به گفته پزشکیان درباره صالحی، «وزیر ارشاد که نمی‌آمد. آقا به او دستور داد و آمد. من نمی‌خواهم این حرف‌ها را بزنم. چرا مرا وادار می‌کنید این حرف‌ها را بگویم. ایشان را صدا کردم، آمد، صحبت کردیم، چند بار گفت نه و رفت. رفتم خدمت آقا، گفتم این لیست است و این افراد در لیست‌اند و گفتم او نیامد، همان‌جا تلفن را گرفت و گفت به ایشان بگویید که بیاید.»

در باب یگانه وزیر زن، هم پزشکیان گفت: «من نمی‌خواهم جزئیات را بگویم، من می‌خواهم بگویم هماهنگ شده‌ایم و به اینجا آمده‌ایم، شما از ما بپذیرید، خانم صادق را خود آقا گفتند که باشد، چرا مرا وادار می‌کنید چیزهایی را که نباید، بگویم.»

عبدالناصر همتی که از معدود انتقاد‌کنندگان رئیسی بود و در مناظره‌های تلویزیونی‌ لحن تندی داشت، دکتر ظفرقندی، وزیر بهداشت، و احمد میدری وزیر کار، که سال ۱۳۸۸ در ستاد میرحسین موسوی فعالیت می‌کردند، سه نامی‌اند که با انتقادهای حسین شریعتمداری، مدیر موسسه کیهان که از همین حالا بانگ «لا یغفر» (بخشیده نمی‌شود) سر داده است، مواجه می‌شوند.

فردا اگر مثلا همتی بخواهد در نظام مالیاتی کشور تجدیدنظری بکند و هنگام طرح بودجه، به سازمان برنامه توصیه کند که بودجه حوزه و دستگاه ولایت را کاهش دهد، حسین شریعتمداری با او چه خواهد کرد؟

فردا اگر ظفرقندی با برنامه علاج در فرنگ علما مخالفت کرد و به پزشکیان گفت همین‌جا در خانه پدری درمانشان می‌کنیم، چه خواهد شد؟

این جناب وزیر کار، اگر برای تامین خواسته‌های کارگران و صندوق بازنشستگی غارت‌شده‌شان قدمی بردارد، کارش با کرام‌الکاتبین نخواهد بود؟

احد آزادی‌خواه، سخنگوی فراکسیون انقلاب اسلامی مجلس شورای اسلامی، گفته بود که در جلسه این فراکسیون، چهار وزیر پیشنهادی رای نیاوردند و اسامی این چهار وزیر را به این شرح اعلام کرد: محمدرضا ظفرقندی، وزیر پیشنهادی بهداشت، عبدالناصر همتی، وزیر پیشنهادی اقتصاد، رضا صالحی امیری، وزیر پیشنهادی میراث فرهنگی و گردشگری و احمد میدری، وزیر پیشنهادی کار.

با این حال مسعود پزشکیان بعدازظهر چهارشنبه شادمان از رای اعتماد بفرموده در مجلس فرمایشی، نخستین جلسه هیئت دولتش را در پاستور تشکیل داد. این مرد اعتبار باخته در نخستین روز دولتش، ضمن تبریک به وزرای مقبول «آقا»، برایشان آرزوی موفقیت کرد. آرزوی توفیق در کسب رضایت همیشگی رهبر، بی‌ هیچ اشاره‌ای به ملت؛ ملتی که یک بار دیگر درصدی از آن‌ها را در تعزیه خامنه‌ای به بازی واداشت.

البته پزشکیان از سردار قالیباف هم سپاسگزاری کرد و لابد در دل از اینکه دو تن از برگزیدگان او را بر کرسی وزارت نشاند، به خود تبریک گفت. از نمایندگان مجلس هم قدردانی کرد که با همراهی و همدلی و رای قاطعشان به کابینه، زمینه را برای آغاز جدی کار دولت با ترکیب کامل فراهم کردند.

پزشکیان با اشاره به اقدام‌هایی که در خصوص «تعریف مسئولیت‌های هر دستگاه از جمله وزارتخانه‌ها برای اجرای سند چشم‌انداز، سیاست‌های کلی و قانون برنامه» انجام گرفت، از «تدوین و ارائه وظایف و مسئولیت‌های بخش مربوط به هر وزیر تا جلسه آتی هیئت دولت» خبر داد و از وزرا خواست تا «در اسرع وقت» به معاونت‌های زیرمجموعه‌شان ماموریت دهند «با همکاری سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی، مراکز علمی و دانشگاهی و دیگر بخش‌های کارشناسی برای تهیه برنامه عملیاتی اجرای وظایف مربوط به بخششان اقدام کنند».

از خود می‌پرسم آیا بین آن ۸۰ و اندی میلیون ساکنان خانه پدری به جز اهالی قدرت و دولت، چند درصد باور دارند که اتفاقی در کشور رخ داده است؟ واقعا چند درصد باور دارند که قرار است در هفته‌ها و ماه‌های آینده تحولاتی ملموس در دولت و اوضاع ملت رخ دهد؟ تصویری که پزشکیان در نخستین روز تشکیل کابینه‌ بر صفحه اوهامش ترسیم می‌کند، تا چه میزان با تصویری که در جان و جهان ما است، منطبق است؟

جواد ظریف، معلم عراقچی بود که در نشست‌های برجام عرق پیشانی ظریف را پاک می‌کرد؛ او قرار است چه معجزه‌ای بکند؟ از همین حالا مامور شده است تحیر انتقام نگرفتن از اسرائیل را توجیه کند. البته او نشان از دو جا دارد: هم سپاهی و اطلاعاتی بوده و هم خبرچین «مقام معظم» در مذاکرات برجام؛ اما آیا قادر است گره از کار فروبسته رابطه با آمریکا بگشاید؟ آیا به ادامه قائم‌مقامی علی باقری که وزارت را مال خود می‌دانست، تن می‌دهد؟ باقری در دو ماه، شرق و غرب عالم را پیمود و با بزرگ و کوچک گپ زد، به این امید که زمینه‌ساز آینده شود. حالا پزشکیان با دو آماده به فرمان رهبر جمهوری اسلامی روبرو است: یکی برادر داماد «آقا» و یکی دیپلمات پاسدار ذوب‌ ولایت.

خامنه‌ای کابینه‌اش را به پزشکیان خورانده است. با این توضیح که این جمع اضداد هر یک دستی در بیعت با «آقا» دارند و منهای دو سه تن، دستی هم در بیعت با سپاه و اطلاعات.

پزشکیان بر لزوم برخورد صادقانه با مردم تاکید می‌کند: «باید به شکلی با مردم تعامل کنیم که اگر جایی هم نتوانستیم مشکلی را حل کنیم، وقتی دلیل آن را برای مردم توضیح دادیم، باور کنند که ما صادقانه به دنبال کار کردن برای آن‌ها و حل مشکلاتیم و در این مورد بنا به دلایل مطرح‌شده کار به پیش نرفته است. توجه به محرومان و تلاش برای گره‌گشایی از زندگی افراد گرفتار نیز از دیگر محورهای فعالیت دولت چهاردهم خواهد بود.»

اما آیا با برنامه پنجم، اثر یک جمع متوهم و نظرهای رئیس‌المتوهمین، می‌توان رشد اقتصادی زیر صفر را به هشت درصد رساند؟ آنکه می‌توانست، محمدرضا شاه بود و هویدا و علینقی عالیخانی و مهدی سمیعی و کارآفرینانی چون خیامی و لاجوردی و ارجمند و رضایی و… که رشد اقتصادی ایران را در دهه ۱۳۵۰ به ۱۴ درصد رساندند.

به‌دروغ می‌توان از رشد دم زد اما حقیقت را باید در مغرب و مصر و اردن فقیر دید که امروز نیمی از برقشان را انرژی خورشیدی و نیمی را توربین‌های بادی تامین می‌کنند. از همسایگانمان در خلیج فارس نمی‌گویم که روزگار دیگری را با شتاب به سوی پیشرفت طی می‌کنند. انسانی که معاون اولش در درایت و کاردانی زنان شک می‌کند و خود قادر نیست یک وزیر سنی به کابینه‌اش دعوت کند، حالا یقه معاونت‌ها را گرفته و مدعی است که «معاونت‌ها و مدیران بخش‌های مختلف دستگاه‌های اجرایی فارغ از قومیت، جنسیت و مذهب و صرفا بر اساس توانمندی، شایستگی و تعهد به اجرای اسناد کلان انتخاب و منصوب می‌شوند و انتخاب مدیران به هیچ وجه بر اساس رفاقت و انتساب افراد به گروه‌ها یا جناح‌ها انجام نخواهد شد».

پزشکیان با بیان اینکه «ما بر سر اجرای سند چشم‌انداز، سیاست‌های کلی و قانون برنامه با مردم پیمان بسته و تا آخر به این پیمان خود پایبندیم» راه رسیدن به اهداف اسناد کلان را «دشوار» توصیف و تصریح کرد: «باید پایمردی کنیم تا ایران را به جایگاهی که لایق و برازنده مردم آن است، برسانیم. باید این اعتماد و باور را در جوانان ایجاد کنیم که می‌توانند اینجا بمانند و برای آبادانی کشورشان تلاش کنند، نه اینکه احساس کنند اینجا جایی برای آن‌ها وجود ندارد.»

آیا کسی در جمع مشاوران و دوستان مسعود خان هست که به او بگوید عزیزم با مرگ بر آمریکا و نابودی اسرائیل و با جامعه‌المصطفی و حزب‌الله و حماس و حشدالشعبی و حوثی‌ها نمی‌شود جایگاهی شایسته در جهان داشت و رشد اقتصادی درخور، جامعه‌ای عدالت‌گستر، هنر و فرهنگی در سطح قابلیت‌ها به دست آورد. بدون تفکیک قوا، بساط ۴۵ سال گذشته با فرسودگی بیشتر ادامه خواهد داشت.

در چنین شرایطی، هر نوع سستی و درنگ از انسان ایرانی در داخل و خارج کشور معنایی جز آینده‌ای تلخ و دردناک برای فرزندان و نوادگانمان نخواهد داشت. رضاشاه در ۲۰ سال ایرانی نوین ساخت. حالا قدیری ابیانه از روستاهایی که او تصرف کرد، با الفاظی زشت یاد می‌کند و یادش رفته است که رضا شاه به بهبودی گفت: تو دو متر کفن می‌بری، من سه متر. زمین و ده و کارخانه برای قبرم انبار نکردم. برای این است که آباد شوند.

چنانکه پیش از این نوشته‌ام، من برانداز جزو تحریم‌کنندگان انتخابات بودم و کسی را به گمراهی نکشیدم. آن‌ها که برای پزشکیان سینه می‌زدند، با دیدن او در مجلس و شنیدن سخنانش، چه دارند بگویند؟

عقب‌نشینی در قاموس ولی فقیه / علیرضا نوری زاده

پزشکیان از حجله بیرون انداخته شد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۱۶ اوت ۲۰۲۴ ۸:۱۵

تصویر علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی و اسماعیل هنیه-با استفاده از خبرگزاری‌های داخلی و هوش مصنوعی

رهبر جمهوری اسلامی بعد از دو هفته و نیم لشکرکشی در خیال علیه بنی موسی، سرانجام به عقب‌نشینی تاکتیکی و عقب‌نشینی غیرتاکتیکی رسید و گفت: «به تعبیر قرآن کریم، عقب‌نشینی غیرتاکتیکی در هر میدانی چه عرصه نظامی و چه میدان‌های سیاسی، تبلیغاتی و اقتصادی، غضب الهی را به دنبال دارد. عقب‌نشینی گاهی تاکتیکی است، گاهی عقب‌نشینی مانند پیشروی یک تاکتیک است؛ آن عیبی ندارد.» در چند جلسه با خادمان ولایت فرموده بودند، همین که شماها چند روز است خواب راحت از چشم صهیونیست‌ها ربوده‌اید یک پیروزی بزرگ به‌ دست آورده‌اید. دشمن روانی شده، نه روز دارد نه شب، اربابش آمریکا هم در وحشت است. نگاه کنید آمریکا پیش از آنکه بمب اتمی به ژاپن بزند جنگ را برده بود. مسئله دیگر این نبود که بمب اتمی کی می‌رسد، مسئله این بود که حتما می‌رسد و دشمن امروز در چنین احوالی است. می‌داند که معاقبه و تنبیه خواهد شد. سوال این است که کی ضربه فرومی‌آید. اعصابشان را خرد کرده‌ایم، همین نشانه پیروزی ما است (نقل از فردی موثق در جلسه رهبر جمهوری اسلامی با سران نظامی).

آشنایی من و پدرم با آقای خامنه‌ای و میرزا جواد پدر پیرو مکتب الفقر فخری، به روزگاری برمی‌گردد که سید هنوز به نیم‌روضه‌خوانی هم نرسیده بود؛ جوانی با عینک ته‌قابلمه‌ای، کرکی بر چهره و قبایی بر تن. خیلی زود وقتی در منزل مرحوم آیت‌الله حسن طباطبایی قمی به منبر رفت، لباده و عبا نو کرد، کفش هاکوپیان پوشید، قاب عینک شیکی از بیت امیرالشعرا امیری فیروزکوهی به چشم زد و کتاب سید قطب و فلسطین احمد الشقیری (نخستین رییس سازمان آزادی‌بخش فلسطین) را به دست گرفت. با هاشمی‌نژاد، دایی محمد علی ابطحی و واعظ طبسی خیلی رفیق بود. به مرحوم علی آقا مقدادی اصفهانی عارف نامی و فرزند مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اظهار ارادت می‌کرد، و شگفتا که بعد از رحلت حضرت مقدادی اجازه صادر نشد پیکرش در نیمه بالایی مزار پدر در صحن رضوی به خاک سپرده شود.

پیش خود می‌گویم خامنه‌ای حالا به میلیاردرها پوزخند می‌زند، ولی همچنان با فقر روحی، بی‌اعتمادی و وحشتی که لحظه‌ای رهایش نمی‌کند دست‌وپنجه نرم می‌کند. نگاهش در تشییع جنازه هنیه به آسمان است که موشک و پهپاد «نتان» کی فرومی‌آید و هنیه‌وار خاکسترش می‌کند.

این جناب رهبر، تهران که می‌آمد خواب راحتش در خانه پدر میرحسین موسوی بود و عصر دولتش گرد آتش همیشه‌روشن امیرالشعرا فیروزکوهی. امروز مجالستش با افرادی است که البته مرتکب شعر هم می‌شوند و از قزل‌ارسلان خراسانی می‌گویند و رکاب اسبش را می‌بوسند. البته بسیاری از ما شاهد دگردیسی آدم‌ها بوده‌ایم. ستوان دوم قذافی را دیدیم که امپراتور شد؛ ایدی امین آشپز گردان سوم تیپ چارلز انگلیسی که شیر آفریقا و تمساح اوگاندا شد، اما دگردیسی هیچ‌کدام به اندازه صیروره سیدعلی شگفتی‌آور نبود. دقیقا معنای از جمادی مردن و آدم شدن را باژگون کرد که از آدمی مرد و سنگ شد و از عزت مرد و ننگ شد.

ششصد یا کمی بیشتر کشته، شیخه حسینه، دختر مجیب الرحمان را از عرش ۱۴ ساله پایین کشید و فراریش داد. فقیران عالم در گداز فقر و استبداد پیروز شدند و جای شیخه حسینه پروفسور محمد یونس، برنده جایزه نوبل، به ریاست دولت موقت برگزیده شد.

نه ما ملت کمتری هستیم و نه کمبود انسان‌های شایسته و خردمند داریم. فاطمه سپهری را در زندان مشهد داریم و شماری از برجسته‌ترین فرزندان ایران زمین را در اوین و گوهردشت. شاهزاده رضا پهلوی را داریم که در هر شرایطی در مقام پادشاه مشروطه والاترین است. ظریف ۴۰۰ نفر را جمع کرده بود تا ۲۷ وزیر برای پزشکیان دستچین کنند. آیا ما قادر نیستیم با برپایی یک کنگره ملی از فرزانه‌ای در جمع فرزانگانمان دعوت کنیم جمعی از عاشقان ایران‌بانو و دلسوختگان وطن را جمع کند تا ریشه بدعهدان و ناجوانمردان را برکنند؟

من یک هفته حقا افسرده‌ترین بودم. ما ماندیم و بازهم مشغول دوره کردن دیروز و هنوز. در چنین شرایطی رئیسی، که درسش را در نوکری بد پس داده بود، به لقاءالله اعزام شد آن هم با پیکر سوخته دست در گردن امیرعبداللهیان جان‌و‌جهان‌باخته‌. رهبر بازی تازه‌اش را به مهارت و همه کلک‌هایی که طی سال‌های رهبری آموخته است آغاز کرد. اصلاح‌طلبی را به میدان آورد و با ترساندن مردم از جلیلی، مسعود خان را به پاستور فرستاد که چه بشود؟ مشتی وعده و وعید و بعد شورای راهبردی ظریف و تیمی از امنیتی‌ها با دو سه وزیری که مثلا گزینه ظریف و پزشکیان‌اند. ظریف نتوانست بی‌آبرویی‌اش را با استعفا «ماله‌کشی» کند اما مشت سیدعلی را بیشتر و بیشتر وا کرد.

در کابینه پزشکیان دو تن از کابینه دولت رئیسی حضور یافتند: وزیر اطلاعات و رییس سازمان انرژی هسته‌ای. مشخص است به دستور مستقیم خامنه‌ای به این سمت گماشته شده‌اند. این دو نفر در دولت رئیسی هم به دستور خامنه‌ای به این سمت گماشته شده بودند. رئیسی هم تمایلی به حضور خطیب نداشت و قبلا او را از ریاست حراست قوه قضاییه کنار گذاشته بود و فرد مورد نظرش را به این سمت گماشته بود، ولی در مقام ریاست جمهوری مجبور شد خطیب را وزیر معرفی کند و اسلامی را که وزیر راه روحانی هم بود رییس سازمان انرژی اتمی. او تخصصی در زمینه هسته‌ای نداشت ولی قبلا در پروژه آماد، که مقدمه‌چینی آزمایش سلاح هسته‌ای در سال ۱۳۸۱ بود، حضور داشت، او از مدیران فنی مورد اعتمادی بود که محسن فخری‌زاده به کار گرفت.

پزشکیان چندان امکان انتخابی نداشت. او پورمحمدی و یونسی را برای سمت وزارت اطلاعات معرفی کرده بود ولی آقا هر دو را رد کرد. رئیسی عملا امکان انتخاب دیگری نداشت در زمینه هسته‌ای نیز علی‌اکبر صالحی رییس پیشین سازمان حاضر نشد مسئولیتی به عهده بگیرد. علی‌آبادی وزیر صمت دولت رئیسی که اکنون برای وزارت نیرو معرفی شده نیز قبلا برای ستاد اجرایی فرمان امام کار می‌کرد ولی در میان نیروهای سپاه هم هوادارانی داشت چون قبلا رییس شرکت مپنا بود و در کار تولید توربین‌های برقی. شغلی نان و آبدار با بذل و بخشش‌های کلان … اما مهم‌ترین انتقادات به انتخاب وزیرکشور و آموزش و پرورش برمی‌گردد. برای وزارت کشور پزشکیان به توصیه ظریف سه تن را معرفی کرده بود که هر سه را آقا رد کرد.

مجید انصاری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، سردار علایی، فرمانده سابق نیروی دریایی سپاه و مدیر هواپیمایی آسمان، و پورمحمدی، وزیر سابق کشور و دادگستری، کاندیداهای مطرح بودند، اما سردار مومنی از نزدیکان به قالیباف به وزارت کشور رفت. خود مومنی گفته است که از دانشگاه تبریز پزشکیان را می‌شناسد و شخصا با او آشناست. به هر حال، حضور یک نظامی و امنیتی در راس وزارت کشور می‌تواند بساط پزشکیان را به‌کلی به هم ریزد. اگر پزشکیان از این انتخاب می‌توانست امتیازی در مورد محدودسازی خشونت علیه زنان بگیرد می‌توانست از وزیرش بهره ببرد، اما آقا دست‌نشانده‌ای مفید آورده که به پزشکیان لگام نمی‌دهد، بنابراین آقای دکتر مسعود، راهبردی و عملکردی بازی را باخته است.

وزیر آموزش و پرورش نیز برادر رییس اطلاعات سپاه است و بیشتر در قسمت‌های مالی و پرورشی آموزش و پرورش فعال بوده و مدتی نیز عضو ستاد مبارزه با مواد مخدر که در این سمت میلیاردها اندوخته است. حضور او در این سمت با موج مخالفت تعدادی از نیروهای اصلاح‌طلب آموزش و پرورش روبه‌رو شد که نقش مهمی در پیروزی پزشکیان داشتند. آنها در انتظار بانویی فرزانه بودند اما مذکری آمد با برقع امنیتی. در فهرست پزشکیان هرچند برخی دیگر نیز به حمایت از او برخاستند و گفتند وی دیدگاه‌های متفاوتی از اصولگرایان دارد، این تحفه وزیر مورد حمایت کانون‌های صنفی معلمان قرار نخواهد گرفت. در حوزه اقتصاد نیز پزشکیان با چالش جدی روبه‌رو است. سابقه وزیر نفت او پاکنژاد به وزارت اطلاعات بازمی‌گردد. او گزینه زنگنه و عارف است. او در سال‌های ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۱ ریاست حراست وزارت نفت را به عهده داشت. اکنون در بیوگرافی‌اش سعی کرده سابقه حراستش را مخفی کند. او مدیری ستادی است و بعید است بتواند در حوزه تولید نفت‌وگاز و پر کردن ناترازی انرژی کار مهمی انجام دهد. گزینه‌های دیگری که در کارگروه معرفی شده بودند، از جمله امین‌نژاد و عماد حسینی، که معاونت وزارت نفت را داشت، می‌توانستند قوی‌تر از پاکنژاد عمل کنند.

دو وزیر معرفی‌شده برای حوزه اقتصاد هم یعنی همتی برای وزارت اقتصاد و میدری برای وزارت رفاه و تامین اجتماعی از دو سنت متفاوت اقتصادی می‌آیند و هر دو این‌ها با پورمحمدی در برنامه و بودجه اختلاف نظر دارند. این در حالی است که بسیاری معتقدند ممکن است مجلس هم همتی و هم میدری را رد صلاحیت کند. این ناهماهنگی در اقتصاد می‌تواند موقعیت پزشکیان را با توجه به مشکل معیشتی مردم دچار چالش جدی کند و تیم هوادار رییسی را تشجیع کند که انتقادات تندی را علیه وی مطرح کند.

در میان وزرا ظفرقندی وزیر بهداشت نیز بحث‌انگیز است. ظفرقندی از هوارداران پروپاقرص موسوی در سال ۸۸ بود، همچنین پزشک معالج حجاریان بعد از ترورش. ریاست سازمان نظام پزشکی نیز در کارنامه‌اش ثبت است اما در دو دوره قبل برای شرکت در انتخابات نظام پزشکی رد صلاحیت شده بود.

در مجموع کابینه پزشکیان وضعیت مبهمی دارد و مشخص نیست در وضعیت بحرانی کنونی او قادر باشد اوضاع کشور را حتی به حداقل سامانی برساند. در این میان استعفای ظریف و انتقادات اصلاح‌طلبان و نیز مخالفت‌های جامعه و پشیمانی بسیاری از آنهایی که به او رای دادند، موقعیت پزشکیان را به خطر انداخته است و ماه‌عسل او هنوز آغاز نشده به‌سرعت به پایان رسیده است. می‌توان گفت پزشکیان در وصلت با قدرت‌ همان شب اول از حجله بیرون انداخته شد.

نادانی بر مسند قدرت ما را به کجا می‌برد؟ / علیرضا نوری زاده

اگر ولایت فقیه دوام یابد، سرنوشت خانه پدری ما و خانه پدری میلیون‌ها شهروند این‌سوی عالم چگونه رقم خواهد خورد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۷ اوت ۲۰۲۴ ۱۰:۳۰

گروهی از سرداران سپاه در حال سلام نظامی دادن به خامنه‌ای- وبسایت علی خامنه‌ای

همه خبرها نگران‌کننده است. دن‌کیشوت‌های سپاه در حضور «مقام معظم» در مرگ هنیه بیش از قتل رئیسی مویه می‌کنند. شمشیرهای چوبی بالای سر، پهپادها و موشک‌ها در آسمان و خودشان زیر زمین. خامنه‌ای ۱۴ پناهگاه فقط در تهران و حومه دارد و خدا می‌داند چند تا در رامسر و سوادکوه و مشهد و طرقبه و شاندیز. می‌خواهند اسرائیل را تنبیه کنند. خیز برداشته‌اند، بی‌آنکه نتیجه این «هل من مبارز»طلبی را پیش‌بینی کنند و من دلم شور می‌زند.

حالا با کشتن هنیه، ضیف و فواد شکر، نتانیاهوی متزلزل مستحکم شده است. من به‌شخصه از او و روش‌هایش همانقدر منزجرم که از اعمال حزب‌الله و حماس و جهاد و انصار و حشد و… . با این همه او حق دارد وقتی دولتی صد برابرش با ۹۰ میلیون جمعیت، کمر به نابودی او بسته است، مراقب باشد و شدت عمل به خرج دهد و بکوبد و بکشد و به نصایح دوست و تهدید دشمن اعتنایی نکند.

«تقصیر» با مضمون کتاب‌ها و مقالاتی است که موشه دایان و تنی از نظامیان و دولتمردان اسرائیل مثل رابین و شامیر و گلدامایر بعد از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ نوشتند. مضمون همه این نوشته‌ها حکایت از آن دارد که در دو سه روز اول جنگ، اسرائیل روحیه‌اش را باخته و گرفتار وحشت شکست شده بود. مصر در نهایت با سربلندی ولی بدون پیروزی جنگ را خاتمه داد اما حافظ اسد با سرافکندگی و شکست، آتش‌بس را امضا کرد. با این همه وحشت شکست و تحقق آرزوهای امثال احمد الشقیری، نخستین رهبر سازمان آزادی‌بخش فلسطین که در جنگ ژوئن ۱۹۶۷ به عبدالناصر پیام داد: «سیدالرئیس صبحانه را در تل‌آویو میل می‌کنید یا بر جنازه گلدامایر و رابین!» برای بنیان‌گذاران اسرائیل که اغلب خود یا والدینشان داخائو و آشوویتس را تجربه کرده بودند، وحشت‌آور بود.

چنین بود که آریل شارون با یک نیروی زبده در جنوب جبهه به دفرسوار رفت و ارتش سوم مصر را محاصره کرد و وحشت تا حدودی برطرف شد اما شبح شکست همچنان بر جان و جهان اسرائیلی‌ها سایه انداخته بود. در سه نبرد از پس حزب‌الله و حماس و جهاد برآمدند اما ۷ اکتبر چالشی بود که اسرائیل را سخت غافلگیر و آشکار کرد که اگر سیدعلی خامنه‌ای و نیابتی‌هایش دست بالا پیدا کنند، داستان یهودیان بنی قریظه را در ابعادی چند صدبرابر تکرار خواهند کرد.

در هفته‌های نخست پس از ۷ اکتبر، هربار به کلیپ‌هایی که اسرائیل، جمهوری ولایت فقیه و حماس و شبکه‌های عربی و بین‌المللی پخش می‌کردند نگاه کردم، پشتم لرزید. شکم دریدن، جنینی را در زهدان زنی تکه‌تکه کردن، تجاوز به بانویی و… پس ادعای اسلام رحمانی چه شد؟ می‌دیدم و می‌گریستم. آیا اسارت ملت فلسطین و ظلمی که بر آن‌ها روا شده است، می‌تواند توجیه‌گر این وحشی‌گری باشد؟

ابومازن، این رهبر شریف فلسطین، بر قتل فرزندانش به دست اسرائیل می‌گریست اما هم‌زمان لعنت عالم را نثار آتش‌افروزان غزاوی می‌کرد که به ماهی، خانه و زندگی ده‌ها هزار تن را ویران کردند و بیش از همه جنگ‌های عرب‌ها و یهودیان کشته به جا گذاشتند. دوستم نبیل ابوردینه، همدم و مشاور ابومازن، از روزهای سخت پس از جنگ می‌گوید. فلسطینی‌ها شیعه نیستند تا حکام زور مثل جنوب لبنان یک‌شبه آن‌ها را صاحب خانه و مدرسه و بیمارستان کنند؛ برای هر یک درهم باید سینه بزنند و کربلایی شوند.

راستی را اگر حکایت ظلم و جهل و تعصب و حماقت اهل ولایت فقیه دوام یابد، سرنوشت خانه پدری ما و خانه پدری میلیون‌ها شهروند این‌سوی عالم چگونه رقم خواهد خورد؟ فرض کنیم پهپاد شاهدی انتحاری از میان پهپادهای ولی فقیه به برجی مسکونی در تل آویو یا حیفا اصابت کند. برج فرو بریزد و صدها اسرائیلی کشته شوند؛ آیا گمان می‌کنید نتانیاهو این فرصت طلایی را برای زدن سر افعی از دست خواهد داد؟

این یک روایت ذهنی است اما در این سال‌های طاعونی، چه بسیار روایات ذهنی به تلخی به حقیقت نشسته است. یکشنبه ایمن الصفدی، وزیر خارجه اردن، به تهران رفت. دو پیام داشت؛ یکی از پادشاهش که شادمان از به دنیا آمدن نوه‌اش بود و نگران از اینکه اهالی ولایت فقیه فتنه‌ای برپا کنند و شادمانی‌اش را به اندوه بدل کنند و پیامی نیز از بایدن در جیب الصفدی بود؛ پیامی که به قول فقهای بینه، جناب پرزیدنت که طی چهار سال ذره‌ای از حاتم‌بخشی و کرم به اهالی ولایت فقیه کوتاهی نکرد، این بار آشکارا به خامنه‌ای هشدار می‌داد که در صورت سر زدن خطایی از شما، ضبط‌‌ و‌ ربط نتانیاهو از دست من بر نمی‌آید.

این‌ها خیالات نیست؛ بایدن هم مثل خامنه‌ای خرافات‌زده و گرفتار است و دست توسل به عهد عتیق دراز می‌کند و از انجیل متی مدد می‌گیرد. من به همین دلیل نگرانم که با دو ذهن پرورده و دنیانگر مدرن روبرو نیستیم. یکی شفیعش دعانویس پایین‌خیابان سیدهاشم است و آن دیگری از امامزاده دیوید کاپرفیلد امید معجزه دارد. نتانیاهو هم لابد به امامزاده کاخ سفید و پنتاگون دل بسته که البته موساد خودش هم جرارتر است و هم سریع‌الجواب‌تر و در این میان، وطن ما وجه‌المصالحه است.

چهار دهه پیش، ژیسکاردستن در روایتش از گوادلوپ، به‌صراحت نوشت که کارتر گور شاه را کنده بود. شاه فقید آدمکش نبود، دنیا به او حسادت می‌کرد و درشت‌گویی‌های او را تحمل نمی‌کرد؛ خامنه‌ای اما آدم می‌کشد، علنا درشت می‌گوید و در خفا التماس دعا دارد.

صحابه خمسه‌اش، حداد عادل و علی‌اکبر ولایتی، سیداصغر حجازی، محمدی گلپایگانی و آقا وحید با مجتبی بیعت کرده‌اند اما این بیعت کافی نیست. فقط بیعت مسجدیان کوفه نبود که علی را به خلافت برکشید. جیش‌ [سپاه] قهاری هم در میان بود، با بقایای مهاجران و انصار و سلمان و ابوذر و عمار و مالک اشتر. با این‌ همه در معرکه خلافت، مغلوب معاویه و مقتول خوارج شد که همه از مومنان و کُتاب وحی و اصحاب خاصه بودند. آیا خامنه‌ای فکر می‌کند سرلشکر باقری و غلامعلی رشید و دریادار سیاری دست بیعت به مجتبی می‌دهند؟ آیا خاتمی و روحانی سر تعظیم فرود می‌آورند؟

«مقام ولایت» در آشفتگی‌های جان و جهانش هر لحظه می‌تواند اقدامی جنون‌آمیز انجام دهد که خانه پدری را به رحمت نتانیاهو مبتلا کند. من می‌ترسم؛ برای فرزندان و نوادگانم، برای شیرزنان وطنم و مردان سرفراز میهنم.

سپس به بنگلادش نگاه می‌کنم چگونه ملتی فقیر و گرسنه با جنبشی مدنی، شیخه حسینه را بعد از یک سال ولایت به فرار وامی‌دارد. آیا ملت ما قادر نیست حماسه‌ای چنین بیافریند؟ فردای قتل اسماعیل هنیه هم گفتم و هم نوشتم که ۲۹ سپاهی ارشد سپاه انصار دستگیر شده‌اند. چند روز بعد منبع مستقل ایندیپندنت از ۴۰ پاسدار زندانی سخن گفت. با این حساب اطمینان داشته باشید سپاه بعد از چهار دهه نوکر سرسپرده ولی فقیه و آقازاده‌اش نیست و فقط در انتظار فرصت است.

و این تتمه را می‌نویسم که تصویری از خویش و از خانه پدری است که «سویدای دل من تا قیامت/ مباد از شوق سودای تو خالی» .

دلم برای «ایران خانم» تنگ است. نایب کذاب به اسارتش برده است و حالا بیم سربریدنش می‌رود و من می‌ترسم.