مسابقات جام فوتبال کشورهای عربی جنوب خلیج فارس با حضور تیم های عربستان, بحرین, یمن (دولت ضد حوثی ها), عراق، عمان، کویت، قطر و امارات با حضور فیفا در شهر بصره عراق در جریان است. دور فعلی این مسابقات در استادیوم بزرگ شهر بصره عراق تحت عنوان “مسابقات خلیج عربی” (کاس الخلیج العربی ـ “کاس” یعنی کاسه یا جام؛ “الخلیج العربی” هم که ترجمه نمی خواهد) در حال برگزاری می باشد.
لعنت بنده به جمهوری اسلامی حداقل چهار دلیل عمده دارد:
١ ـ جمهوری اسلامی در ساخت این استادیوم در بصره از پول مردم فقیر ایران کمک و بذل و بخشش فراوانی نمود تا در چنین روزی ” کاس الخلیج العربی” در آنجا برگزار شود. این در حالی است که درآمد سرانه عراق از ایران بیشتر است. سایت تابناک با بی شرمی نوشت: “افتتاح زیبا و دیدنی بیست و پنجمین دوره رقابتهای فوتبال جام “خلیج فارس” در شهره بصره عراق با سخنرانی نخست وزیر این کشور برگزار شد, گفته میشود این ورزشگاه با همکاری ایران ساخته شده است”. در این خبر تابناک یک دروغ و یک حقیقت وجود دارد. دروغ اینکه اسم رسمی این مسابقات ” کاس الخلیج العربی” است. نکته حقیقت اینکه این ورزشگاه با همکاری رژیم (بخوان پول بیت المال) ساخته شده است.
٢ ـ بیش از ده سال پیش همزمان با ساخت این استادیوم در بصره, استانداری سیستان و بلوچستان با کبکبه و دبدبه اعلام کرد مردم فقیر و پابرهنه بلوچستان میلیاردها تومان از بودجه عمرانی سیستان و بلوچستان را برای بازسازی و توسعه اعتاب مقدسه در کشور عراق تقدیم و پیشکش کرده اند و این در تاریخ افتخاری خواهد بود برای مردم بلوچ که به عتبات عالیات اهل بیت در عراق کمک کرده اند. این عمل یک دزدی آشکار بدون اطلاع مردم بلوچ بود. بیاد داریم که سه ماه پیش همین رژیم جنایتکار و دروغگو و “ضد ایرانی ء بیگانه پرست” در جمعه خونین زاهدان صدها بلوچ را به اتهام دروغین تجزیه طلب و “طرفدار عرب ها” به گلوله بست و حدود صد نفر را کشت و بیش از سیصد نفر را زخمی کرد.
۳ ـ جمهوری اسلامی در طی ٢۵ سال گذشته هزاران میلیارد تومان برای اجرای صدها پروژه مذهبی, عمرانی, صنعتی, کشاورزی, زیربنایی و بهداشتی (از جمله بیمارستان تخصصی پیشرفته ۲۲۰ تختی در نجف) به عراق و همچنین کمک های نقدی فراوان از بیت المال ملت فقیر ایران به ستاد بازسازی “عتبات عالیات” عراق” در شهرهایی مثل کربلا، نجف، سامرا و کاظمین نموده است که مجموعه مبلغ آن نه تنها سرسام آور که ترس آور است. فقط در مورد یک فقره کوچک بعنوان مثال, سالها پیش یوسف افضلی معاون ستاد توسعه و بازسازی عتبات عراق از بودجه اولیه بیش از یکهزار و سیصد میلیارد تومان برای یک طرح توسعه زیرسطحی به نام “صحن امام محمد باقر” با وسعت شش هزار متر مربع در شهر کاظمین در کنار بقیه طرح ها مثل سنگ فرش های قیمتی و طلاکاری و توسعه حرم ها خبر می دهد.
۴ ـ در طی قریب به ۳٠ سال گذشته عراق بیش از ۵٢ میلیارد دلار خسارت جنگی به کویت پرداخت کرده است که آخرین پرداخت به مبلغ ۶٣٠ میلیون دلار دقیقا یک سال پیش بود. این در حالی است که ایران نه تنها یک دلار خسارت جنگی دریافت نکرد, بلکه برعکس تا به امروز میلیاردها دلار به عراق کمک کرده است. هر دو جنگ, یعنی تجاوز علیه ایران و کویت, توسط صدام حسین آغاز شده بودند که خسارات به ایران صدها برابر خسارات به کویت بود. بعد از سرنگونی صدام, رژیم ء اجنبی پرست نه تنها از حق مسلم ملت ایران گذشت کرد, بلکه در عمل میلیاردها دلار از جیب مردم محروم ایران به عراق کمک کرد. اما کویت که از نظر درآمد و سرمایه و ذخایر مالی و بانکی در مقایسه سرانه صد برابر از ایران ثروتمندتر است و بعنوان یک کشور عربی همسایه با عراق با یکدیگر “أُخُوَه العرب” هستند حاضر نشد در طی سی سال گذشته حتی یک “سنت” از آن مبلغ چشم پوشی کند و اکنون بعد از دریافت تمامی بیش از ۵٢ میلیارد دلار خسارت جنگی؛ این هفته خوشحال و خندان در بصره به همراه بقیه ممالک ” الاخوه العرب” خود به ریش ” ایران و ایرانی” یا بقول خودشان “عجم” می خندند. درباره این نوع “خنده پایانی” فرنگی ها مثلی دارند که می گوید: (having the last laugh at our expense). لذا بنده معتقدم سرنگونی این رژیم ضدایرانی, غارتگر و بیگانه پرست یک “واجب ملی” است. زیرا بقول فردوسی حکایت جنایات و خیانت های این رژیم به ایران و ایرانی “یکی داستانست پر آب چشم” که از شرح آنها “دل نازک از رستم آید بخشم”.
*از نامه سه امضائی خرداد ۵۶ به پادشاه تا پیام جنبش سبز
*شاه دیکتاتور خونریز نبود ، سید علی اما هست
علیرضا نوری زاده
*در جریان خیزش ملی و سرفرازانه زن ؛ زندگی ؛ آزادی ، هیچ چیزی بیش از وسط بازیهای ملی مذهبی ها و اصلاح طلبانی از تیره بهزاد نبوی ها ، برایم أزار دهنده نبوده است. اینها میدانند در هرتحول زیربنائی باید پاسخگو باشند. أقای سید محمد خاتمی به شیوه نصیحه الملوک نامه به نایب امام زمان ولی فقیه مینویسد و أبطحی یارغارش فاش میکند حضرتش حتی دوکلمه جواب به رئیس جمهوری اطلاح طلب نداد. احمدی نژاد أصول گرا که قبل از جنبش هراز گاهی دمی به سوی مردم و ناخنی به سید علی أقا نشان میداد آنقدر حقیر بود که با یک صندلی مجمع تشخیص ورشکستگان سیاسی خفقان گرفت . مصاحبه اخیر بهزاد نبوی شرم آوربود .مدعی شد که ضد انقلاب (مردمی ) است و راه رهائی را اصلاحات میداند.
در بحبوحه انقلاب مادر بزرگوار نبوی و پدرش را در منزل شوهر خاله ام که دوستشان بود دیدم. فرزند را نفرین میکردند .مادر بزرگوارش میگفت هرچه داریم از پهلوی ها داریم حالا پسر ما جاروکش خمینی دجال شده است. در رژیم گذشته بهزاد با همه ی شیطنتهایش أزاری ندید اما در نظام ولایت فقیه هم به وزارت رسید و هم بارها به زندان افتاد . می اندیشیدم راستی اگر وقتی أموزگار مسیرش را طی میکرد و به انتخابات أزاد میرسیدیم و پادشاه دلگرفته مریض به مردم میگفت (مثل ملک حسین )زمان کوتاهی مهمان شما هستم و فرزندم و خانواده ام را به شما می سپارم چه میشد ؟ اگر واقعا انتخابات پارلمانی أزادی انجام میگرفت ، فراکسیون جبهه ملی و ملیون أکثریت را بدست میأورد نه خمینی از نجف بیرون میزد و نه یزدی و قطب زاده و بنی صدر و حزب توده و فدائی و مجاهد میداندار انقلاب میشدند و مرتجعترین ملای زمانه و تالی شیخ فضل الله نوری را به تخت سلطنت فقیه می نشاندند . لابد شخصیتهائی مثل دکتر صدیقی ، أللهیار صالح ، دکتر بختیار و سنجابی و اردلان و پارسا و بازرگان و فروهر ، نزیه و متین دفتری به صدارت و وزارت میرسیدند و کشورمان در چنگ ملایان رها نمیشد .
البته تاریخ گذار خود را دارد و مسیرش را خطاها و خیانتها و درسوی دیگر خدمات و فداکاریها تعیین میکند .با إینهمه پیشاپیش میتوان با یک تصمیم درست مسیر تاریخ را تغییر داد . همانطور که بارها نوشته و گفته ام ، شاه فقید اگر از أن تصویری که از جبهه ملی ساخته بود رها میشد و درپاسخ نامه مشترک زنده یادان دکتر شاپور بختیار ، داریوش فروهر و مرحوم سنجابی پاسخ مثبتی میداد ؛ أنها را به گفتگو دعوت میکر نه سنجابی به پاریس میرفت ، نه فروهر بلکه در وطنشان می ماندند و به خدمت مشغول میشدند. من در جریان نوشته شدن نامه بودم .مرحوم بازرگان و أیت الله زنجانی ، دکتر صدیقی با همه ی دل نامه را پسندیدند و بازرگان قبول کرد متن را امضاکند اما مشکل از أنجا أغاز شد که مهندس بازرگان اسامی جمعی از یارانش را برای امضای متنی که خودش نیز در تهیه آن نقش داشت ؛ با اصرار زیر نامه گذاشت .دکتر بختیار بشدت مخالفت کرد که بازرگان جایگاه و منزلتی دارد من با دیاغیان و صباغیان به بهشت هم نمیروم . سرانجام نامه سه امضا داشت و پاداش این سه پا و دست شکسته بختیار و فروهر و دکتر انواری و … بود که در اجتماع جبهه ملی در کاروانسرا سنگی حضور داشتند ، ناگهان مورد حمله چماقداران قرار گرفتند .روز بعد به دیدن دکتر بختیار رفتم با روحیه ای سرشار گفت عیبی ندارد امیوارم اعلیحضرت نامه را خوانده باشد. (از أنجا که قصد دارم پیوند دیروز و امروز را بررسی کنم پاره ای از آنچه این سه قطب جبهه ملی در نامه به پادشاه نوشتم باز میگویم .
نامه با بیشترین احترامات به پادشاه عرضه شده بود “پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی”
“فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاکنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمیشناسیم و در حالیکه تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام میشود و انتخاب نمایندگان ملّت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاسها و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرمودهاند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور مینمائیم.”
در نامه پس از اشاره به نابسامانیهای کشور در هر زمینه ای که فریاد اعتراض ملت را به دنبال داشته است ؛ پیشنهادهای برای خروج از بحران و احیای مشروطه ذکر شده بود که پادشاه یکسال و نیم بعد یعنی از شهریور ۵۷ أماده برآورده شدنش بود ولی أنقدر در اینکار به قول مرحوم دکتر علی امینی تعلل شد که یک ملای مرتجع گوی قدرت و چماق تکفیر و تسفیق را را ربود و صدها روشنفکر و تکنوکرات و دولتمرد و نظامی یا به دار رفتند و یا به فرار ؛ أنها که ماندند اغلب تنها و بیمار کارشان به خانه پیران کشید. (گفتگو با دکتر علی امینی پاریس بهار ۱۳۶۸ )
در پایان نامه چنین أمده بود ؛
“این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که بر خلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کردهاست.
در حالیکه «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت در پهنهٔ تاریخ ایران میباشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترین ابهامی تعیین و «قوای مملکت ناشی از ملّت» و «شخص پادشاه از مسئولیت مبری» شناخته شدهاست.
در روزگار کنونی و موقعیت جغرافیائی حساس کشور ما اداره امور چنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم در محیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسانها امکانپذیر میشود.
این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم میگردد که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد فرمودهاند: «نتیجه تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش میگیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگیها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت است که انسانها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است» و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرمودهاند: «رفع عیب به وسیله هفتتیر نمیشود و بلکه بوسیله جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد».
بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملّی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید میکند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملّت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
۲۲ خرداد ماه ۱۳۵۶
دکتر کریم سنجابی دکتر شاپور بختیار داریوش فروهر
باره ها به رجال أن دوره گفته ام چرا شما شاه فقید را به پذیرش طرح اصلاحی جبهه ملی و شخصیتهائی چون عبدالله إنتظام ؛ سروری ، بقائی ، دشتی ، أمیرتیمور ، دکتر امینی و … تشویق و تشجیع نکردید ؟ پاسخ أغلبشان جز این نبود که شاه بیمار بود و میل سلطنت را از دست داده بود نه اهل مقابله و سرکوبی بود و ئه سازش با مخالفان معتدل
باری اینهمه نوشتم چون با أدمهائی متفاوت بعد از ۴۴ سال به نقطه ای کم و بیش شبیه به هم رسیده ایم با تفاوتهائی که به أن اشاره میکنم .
شاه فقید با ۳۷ سال پادشاهی و تجارب تلخ و شیرین بسیار ؛ سرانجام گزینه ماندن با تکیه بر نیروی نظامی را که میتوانست کشور را با تلفاتی هزار بار کمتر از جنایات سید روح الله مصطفوی ؛ نجات دهد.
والبته در این صورت ؛ خمینی در مقام قدیسن مینشست و شاه در مکان چنگیز خان. شاه فقید این گزینه را رد کرد و بعد از ۱۵ ماه ؛ به نویسندگان نامه خرداد ۵۶ متوسل شد و بختیار را برگزید که ؛ شهامت و صداقت ویژه ای داشت.أنچه در ضمیر و وجود دکتر سنجابی نخستین گزینه اش وجود نداشت. روزی که بختیار از مجلس رأی اعتماد گرفت شاه با چشم اشکبار ولی محترم و معزز به میهمانی دوستش محمد انورالسادات رفت که با أغوش باز او وشهبانو را پذیرا شد تا آن روز که پرفسور لبنانی الأصل … با یک خطای عمدی پرونده حیاتش را بست .
شاه به دهه ششم زندگیش قدم گذاشته بود ؛ که رفت . أنچه به جا گذاشت کشوری پیشرفته در همه زمینه ها به جز توسعه سیاسی بود که مسئولیتش چنانکه بعد ها روشن شد با پهلوی سوم بود .
۴۴ سال بعد یک أخوند هفت خط که ابلیس را درس میدهد ، در برابر ملتی که مرگ اورا فریاد میزند ، به امید پیروزی گزینه سرکوبی خیزش زن ؛ زندگی ؛ أزادی ، با بسیج و سپاه و احمد رضا رادان آلوده فاسد ؛ دل بسته است .َ
سال ۸۸ با جنبش سبز ، موسوی راه خروج از بن بست و باقی ماندن را به او نشان داد. اما او دل به بوزینه هائی بسته بود که یا رفیق مجلس کوکنارش بودند (ولایتی ، حداد عادل ؛ أصغر حجازی و محمدی گلپایگانی ) و یا مثل وحید حقانیان و یحیی رحیم صفوی و سردار شیرازی ؛ أفتابه دارش . گوش به أنها و البته مجتبی داد که باید ولایتعهدیش تضمین میشد. اگر در سال ۵۷ ؛ دکتر بختیار به جای شریف امامی أمده بود ، شاه به سرفرازی حکومت را به ملکه فرح و فرزندش تحویل میداد. و یک دمکراسی پارلمانی جایگزین حکومت حزب واحد میشد.
بی مقایسه شاه فقید و سید علی أقا پائین خیابانی ، تأکید میکنم اگر سید به موسوی گوش سپرده بود ؛ بقای نظامش تضمین میشد و تحولات مثبتی در جهت تکیه بر جایگاه “صندوق رأی ” رخ میداد.ولی فقیه اما قصد أشتی با مردم را نداشت میخواست با إرعاب و زندان و اعدام و قتل عام (۱۵۰۰ تن در آبان ۹۸) وبا بالهای کرکسی که از لبنان تایمن را در بند استبداد کرده است سلاله سلطانی را به مجتبی و در پی او مسعود إلی ما لا نهایه ، امتداد بخشد .
در ارزیابی خیزش شهریوری زن ؛ زندگی و آزادی هم به خطا رفت. حسین سلامی که خرفت ترین سردار سپاه بود جای عزیز جعفری هوشمند نشست که خیلی به غلامعلی رشید ، نزدیک شده بود. بعد به تسویه حساب با هر أنکس پرداخت که ولایتش را بی قید و شرط قبول نداشت. حتی قالیباف را تحمل نکرد و رئیسی شش کلاسه تهی از هر نوع قابلیت رابه کرسی ریاست نشاند بدین امید که فرش ولایت را زیر پای مجتبی بیندازد . حالا میبیند که فرش را از زیر پای خودش هم جمع میکنند. در فتنه خمینی ؛ شاه باید کفن میشد که وطن وطن شود. شاه کفن شد تا ملتی درعذاب ۴۴ ساله از پیر و جوان ، زن و مرد هربار که شاه را می بیند و میشنود ، هرزمان که اعتبار ریال پادشاهی و ریال کمتر از پشیز ولایتی را پیش چشم میأورد ، یک سیر خاکشیر را به بهای خانه ای در عهد پهلوی دوم میخرد ، لعنتی (أگر جوان باشد) به نسل ما و پیش و بعد ما نثار کند و أگر انقلاب خمینی را دیده باشد لعنتی بر خود نثار کند.
خامنه ای از فردای دوم خرداد وارد نبری سراپا باخت با مردم شد. هرچه جلوتر أمد نسلهای جوانتر و زنان در برابرش صف کشیدند و اینک توانسته است أکثریت ملت را علیه خود و نظامش بسیج کند . دیکتاتور اغلب نادان است و پس از سالیانی خرفت ترین میشود وگرنه به دنبال رادان و مثل او نمیرفت .
برخلاف سال ۵۷ ، دیگر کسی با سید علی حرفی ندارد . حتی از نامداران نظامش و روحانیون مزدورش؛ نه صدائی به ملاطفت بر میخیزد و نه آوازی به دلسوزی .أنهائیکه خطابش میکنند قدیانی وار و حسین علائی گونه ملامتش میکنند . دیکتاتور هنوز در انتظار معجزه حسین سلامی و محسنی اژه ای و سردار کاظمی ، نماز توسل میخواند .
حال در بربر این سؤال که بعدش چی ؟ این چهرگان سرشناس اپوزیسیونند که باید تکلیف خود را روشن کنند. مردم معطل نمیمانند .اراده آنها باسرنگونی رژیم ، پیوند خورده است . و زمانی را برای تحقق هدف بزرگ خود در نظر گرفته اند . شورای اپوزیسیون میتواند این زمان را بسیار کوتاه ترکند.
تصویر نامه سه امضائی سنجابی ، بختیار و فروهر به پادشاه در خرداد ۵۶
زمان قرائت بیانیه شماره ۱ نیروهای مسلح فرا میرسد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۹ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۵:۰۰
چشم أنداز نیل همیشه زیباست ، در جهان عرب و شرق میانه “روشه” بیروت و منظر نیل برای من عزیزترین مناظر است . أخرین بار روشه را در سال ۱۹۹۱ دیدم .سفری پر از دلهره ، سه روزه و در پناه دوست کهن ولید جنبلاط . حزب الله دنبالم بود و از فرودگاه تاشهر ذر اختیارش. حتی در خونین ترین فصل زندگی النانیها (محاصره اردوگاه فلسطینی تل الزعتر توسط ارتش سوریه و بمباران روز و شب) دیدار از بیروت ممکن بد. همه طرفهای درگیر اصولی را رعایت میکردند .اما بعد از تولد نوزاد حرامزاده ولایت فقیه “حزب الله ” مارا به شهر نور و سرود ” راهی نبود .قاهره اما همیشه أغوشی باز داشت و همچنان دارد. محمد مرسی به تخت نشسته بود. او مهندس بازرگان نبود اما با ابراهیم یزدی هم اندیش و همدل بود بی أنکه اورا بشناسد . قاهره اینبار رنگ و طعم دیگری داشت . جمعه ظهر نماز در چارسوی شهر برپا بود .فکر کردم مثل ماههای اول انقلاب باید فاتحه شب را خواند . دوسه کانال تلویزیونی غیر دولتی بر عهد سابق بودند أم کلثوم و عبدالحلیم حافظ و…فیلمهای قدیمی سانسور شده و حرف و حرف و حرف.
شب به خیابان زدیم کنار نیل مثل همیشه اما کم صداتر پر از خانواده هائی بود که بر سفره ای کوچک با “فول – باقالا ” نان و ترشی و فلافل ، و رادیو یا ضبطی ، حال میکردند و بعضا بقول بچه های تهران پیکی دور از چشم محتسب بالا میأنداختند . قاهره تسلیم زاهدان فکلی ریاکار نشده بود و با چنگ و دندان زندگیش را إدامه میداد.
شنبه در مرکز پژوهشهای إستراتژیک الأهرام سخنرانی داشتم کنفرانسی بود درباره انقلاب مصر و تحولات شش ماهه . سرلشگر بازنشسته خالد عمره کنفرانس را اداره میکرد. خوب میدان داد که خدمت جمهوری جهل و جور و فساد برسم ، یکی اعتراض کرد به نام احمد که فهمیدم کارمند محلی دفتر رعایت مصالح رژیم و در بخش فرهنگی است .بعد که نزدم أمد و گپ دوستانه زدیم فهمیدم از زمان مرحوم سید هادی خسرو شاهی که ۵ سال رئیس دفتر بود استخدام شده . خسدوشاهی اورا که در دانشگاه قاهره فارسی خوانده بود شش ماهی به تهران فرستاده بود .بعد هم عملا سردبیری مجله ای که بزبان فارسی در باب ادب و فرهنگ فارسی در بخش فرهنگی دفتر حفاظت منافع منتشر میکرد به اوداده بود. عصر همان روز قرار گذاشت که در “ماریوت ” به اتفاق دکتر ملحم زکی از استادان فارسی دانشگاه چای نوش کنیم.
دکتر زکی واژگان فارسی را مینوشید .دائم از خیام میخواند که این بزرگ معنای زندگی را درک کرده بود. از حافظ و عبید گفت . عبید ؟ پرسیدم چگونه ره به خلوت عبید یافته است ؟ خیلی ساده گفت چون ضد شیخ است . معارض با تظاهر و ریا ، بافریبکاری ملایان ؟ گفتم ملایان از هر نوعش ؟ راستی کرواتی های ریشدار در ارزیابی شما کجا قرار دارند؟ گفت صددرجه بدتر از شیوخ فینه دار و دستار بسرند. حس کردم احمد علاقمند به دنبال کردن این بحث نیست .صحبت را به ادب معاصر کشاندم. گفتم بخشهائی از منظومه حلاج صلاح عبدلصبور را ترجمه کرده ام . او از فروغ و سپهری گفت .ساعت شش برخاست که درس داشت من ماندم و احمد که با رفتن دکتر زبانش باز شده بود. به شدت از مرسی دلخور بود و افسوس میخورد که چرا احمد شفیق رقیب محمد مرسی با أنکه میدانست برنده انتخابات اوست اعتراض جدی نکرد ، به ابوظبی رفت و کشور را به گرگها داد. بعد با لحنی پر از عتاب گفت شماهم به بختیار پشت کردید و کشور را به خمینی دادید! دحمد مرا شگفتی زده کرده بود ، مردی که میپنداشتم جیره خور نظام است ودر کنفرانس مرا به سبب موضع گیری تندم علیه جمهوری اسلامی ملامت کرده بود ؛ حالا پا به پای من اسلام سیاسی را بدر کشورش و خانه ی پدری من محکوم میکرد. وقتی از هم خداحافظی میکردیم گفت ،ما طاقت مرسی را نداریم .
آنچه در مصر در یکسال حکومت اخوان گذشت ؛ نه تنها اسباب نگرانی بلکه گویای این حقیقت بود که دکتر محمد البرادعی رئیس اسبق أزانس بین المللی انرژی اتمی و یکی از شخصیتهای مطرح برای ریاست دولت چند روز قبل از انتخابات أن را اعلام در عمل حقیقت یافت «آنچه رخ داد انقلاب بیعقلی علیه خرد بود». در واقع مصر همانطور که استاد تازه به سفر ابدی رفته ام احمد احرار سالها پیش یادآور شده بود با کمی تفاوت که ناشی از ویژگیهای مصر نسبت به ایران میشود، همان تجربۀ ما را در جریان انقلاب، تجربه میکند. تفاوت عمده در جامعه مدنی مصر، و رسانههای آزادی است که پایهاش در زمان سادات و حسنی مبارک گذاشته شد.
اخوان المسلمین بهعنوان یک جنبش ۸۰ ساله با داشتن یک سازمان قدرتمند که مثل حزب توده در دهه ۲۰ و سی خورشیدی در همه سو عواملی داشت، طی سالهای مبارزه آشکار و پنهان در تمام سازمانها و مؤسسات دولتی و غیردولتی ریشه دوانده بود. و در عین حال با دراختیار داشتن دوسوم مساجد و شوراهای محلهای، توانست بی آنکه در انقلاب نقش اساسی بازی کند، در پس پرده، ضمن ساخت و پاخت با شماری ازنظامیان (اعلام بیطرفی ارتش در ایران) در صف نخست جای گیرد و یک به یک بازیگران اصلی انقلاب را کنار بزند. بازیگرانی که بعضاً مثل حمدی صباحی و محمد البرادعی و ژنرال احمد شفیق ،از محبوبیت بسیار بین انقلابیون برخوردار بودند. مرسی را برگزیدند که در آمریکا درس خوانده بود و خانم کلینتون سخت از او حمایت میکرد. مرسی زمانی که با کمک نظامیان و تغییر کوچکی در آرا به ریاست جمهوری رسید، تازه متوجه شد به این دلیل در مقام ریاست قرار گرفته که اوامر آخوان را اجرا کند. همین امر طی ماههای گذشته برای مردم مصر، دردناک بود. مصر در آشفته بازار یکساله مرسی پنجههای اسلام ناب را بر پوست و روح خود حس کرد.کشتار مردم ادامه یافت و سلفیها و میلیشیای اخوان نیز به جمع آدمکشان اضافه شدند (بخوانید بسیج و اوباش سید علی .)
مرسی در حیرت، خیابانها لبریز از مردم خشمگین، اقتصاد مصر در حال رکود، توریسم در حال نابودی و اکثریت مردم از غلطی که کردهبودند در پشیمانی . در حدی که در سالروز سقوط مبارک هزاران تن به نفع او تظاهرات کردند. جمعیت چند ملیونی به میدان التحریر ریختند. آدمکشان اخوان به جنگ با مردم دست زدند .ژنرال ألسیسی بعد ها درمصاحبه ای گفت : (شبی با شماری از همکارانم کارنامه حکومت مرسی را سریعا بررسی کردیم بعد به خیابان نظر انداختیم. مردم سرنگونی اخوان را میخواستند. ما فرزندان و برادران همین مردمیم . پیمان بستیم که مصر و مصری ها را أزاد کنیم. با أنکه میدانستیم غرب و بویژه أمریکا به بهانه تجاوز به دمکراسی و صندوق رأی ما را مورد بدترین حملات قرار خواهند …)
شش ماه بعد از دیدارم با احمد که حالا از دفتر حفاظت منافع جمهوری ولایت فقیه استعفاداده و کار أکادمیک را در دانشگاه أسیوط أغاز کرده بود ؛ مرسی در زندان بود و ژنرال السیسی بر ریاست شورای نظامی تکیه زده بود. یکسال ریاست مرسی که مثل خمینی با حمایت أمریکا روی کارآمد برای مصر هزینه ای چنان داشت که هنوزهم زدودنش به پایان نرسیده است اما مصر که رویاروی اخوان و حمایت مالی قطر و سیاسی ترکیه از أنها روبرو بود با درایت عبدالرحمن السیسی و همکارانش ، جایگاه خود را باز یافته است .شیخ قطر و اردوگان به پوزش خواهی به قاهره رفتند ، اخوان را راندند و قطر چند ملیارد در بانک مرکزی مصر بودیعه گذاشت و در رقابت با عربستان سعودی که کریمانه با مصر برخورد میکند ، چند ملیاردی نیز سرمایه گزاری کرد .
اینهمه گفتم تا به نقطه ای مرتبط با انقلاب ملت ما بعد از ۴۴ سال نکبت خمینی و خامنه ای برسم . اخوان المسلمین با اندیشه جهانشمولی اسلام از دهه سی میلادی در افق سیاسی مصر ظاهر شدند. چند نخست وزیر و دولتمرد را به قتل رساندند. همتای ایرانی أنها( فدائیان اسلام ) در دایره ای بمراتب کوچکتر، شخصیتهای مهمی چون رزم آرا ، هژیر ، آحمد کسروی و …. را بقتل رساندند . برنامه ای که در مصر اجرا شد در سال ۵۷ در ایران به صحنه أمد . أقای رمزی کلارک حقوقدان و وزیر دادگستری اسبق دوزانو در برابر خمینی نشست و عهد و پیمان بست و أرزوی جیمی کارتر را برای پیروزی انقلاب اسلامی به ایشان ابلاغ کر . البته دکتر ابراهیم یزدی مترجمی و دلبری میکرد. یک دمکرات دیگر باراک حسین اوباما ، مصرا را به اخوان بخشید و جنبش عظیم سبز را در ایران به رسمیت نشناخت و روز قتل نازنین ندا أقا سلطان برای خامنه ای ، نامه عاشقانه فرستاد بعد هم با برجام یک ، ملیارد ها دلار از پولهای توقیف شده ایران را به خامنه ای داد تا ، با دست پر فتنه ولایت فقیه را در عراق و لبنان و یمن و بورکینا فاسو ؛ مستحکم سازد.
امروز ارتش ما باید در کنار ملت جای گیرد .همانطور که ارتش مصر در روزهای سیاه وطن در کنار ملتش جای گرفت و نوکران قطر و ترکیه و أمریکا را به مزبله تاریخ انداخت . این گفته بمنزله کاستن از جایگاه پاسداران باشرف و أزاده نیست که تا امرو حاضر نشده اند گوش بفرمان سید علی إقا ؛ سینه فرزندان ایران زمین را هدف قرار دهند . اما ارتش جایگاه ویژ ای دارد. این تصویر را در نظر آورید.
“دهها هزار هموطن در میدان آزادی/ شهیاد به شیوه مصریان در میدان التحریر إجتماع کرده اند . ارتش با حضوردر خیابان اقتدار ملی را تثبیت میکند. أنگاه یک نظامی جوان ؛ درصدا و سیما نخستین بیانیه نیروهای مسلح ایران را به ملت بزرگ و أزاده تقدیم میکند؛ هموطنان عزیز ، أزاد زنان و مردان ایران زمین ، این صدای ارتش ملی شماست ، هموطنان عزیز ، این صدای ملت ایران است …
سقوط آزاد سیدعلی خامنهای؛ دگردیسی از خطیب مشهدی باحال تا قاتل نوجوانان وطن
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۲ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۰۰
به سخنانش گوش میدهم و فریاد «خامنهای قاتله، ولایتش باطله» در گوشم میپیچد و بعد، القاب تازه او: سیدعلی کذاب، سیدعلی کودککش، مجنون بیمار… و این همه نصیب دیکتاتوری میشود که روزی میخواست «علامه» شود و در عالم معنا، لولهنگ شیخ سهروردی را بردارد؛ اما وقتی شیخ علیاکبر بهرمانی نوقی ملقب به رفسنجانی با به روی صحنه بردن نمایشی هم مضحک و هم تراژیک در تئاتر خبرگان، از جیب قبا قصه بیرون کشید که حضرت سیدعلی منتخب مرحوم امام خمینی است و لوای قیادت را به دستش داد، سید از همان شب اول وصلت با «قدرت خانم» آدم دیگری شد و بهمرور، به هیولایی تبدیل شد که میکشد، میدرد، حامی فاسدان میشود و بر بیتالمال دست میگشاید تا مزدورانش در لبنان و غزه و عراق و بورکینافاسو را سیر کند. راستی او کیست و در این ۳۰ و اندی سال چه بر سرش آمد؟
شعر و پیپ و دوتار
سید علی حسینی تبریزی، فرزند سید جواد تبریزی ملقب به میرزای تبریزی، در آستانه انقلاب روحانی نسبتا جوانی بود که در جمع بچهمذهبیهای مشهد و شماری از اهل سخن و شعر و هنر در مشهد و تهران، اندک شهرتی داشت. در این تاریخ، شهرت سید محمد، برادرش، که لیسانس حقوق داشت و وکالت میکرد و در ماههای پایانی رژیم گذشته دفاع از برخی زندانیان سیاسی را عهدهدار بود، بهمراتب از او بیشتر بود. با این همه در جمع برادران و خواهران، سید علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جایگاه ویژهای داشتند و در میان اهل قلم و نظر هم سید علی دارای اعتبار و احترام خاصی بود.
مرحوم میرزا جواد، پدر خامنهای، ملایی زاهد و قناعتپیشه بود که به نان خشک و خانه ۱۰۰ متری پایینخیابان مشهد قانع بود و در برابر احدی سر خم نمیکرد. البته حاجآقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم میلانی هم هوای او را داشتند؛ بهخصوص از آن زمان که پای سید علی به بیت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پیدا کرد.
سید علی و بدری خانم، خواهرش که مثل او اهل شعر و کتاب بود، معمولا روزهای جمعه به همراه پدر به حرم شاه خراسان میرفتند. در واقع میرزا جواد در مشهد یگانه آخوندی بود که از ظاهر شدن در ملاعام به همراه همسر و دخترش ابایی نداشت. در آن روزهای مشهد، چنین امری غیرعادی تلقی میشد اما میرزا همهگاه با افتخار میگفت که خانم خون شیخ محمد خیابانی را در رگ دارد و همچون خال شهیدش شجاع و سخنور است.
سید علی آقا، آنگونه که به یاد میآورمش، جوانی باریک با قد بلند بود که یک عینک تهاستکانی با فریم مشکی شبیه عینکی که در تصاویر دورودیر نامآورانی چون کسروی و هدایت و محمدصادق طباطبایی دیدهایم، بر چشم داشت. کرکهای صورتش هنوز ریش نشده بودند. نیمتنهای روی شلوار میپوشید با پیراهن بدون یقه. او و شیخ عباس واعظ طبسی و مرحوم هاشمینژاد (دایی محمدعلی ابطحی، یار غار خاتمی) از همان روزگار نوجوانی یاران شب و روز یکدیگر بودند و در دوران طلبگی نیز همدرس شدند.
از آنجا که خامنهای چندان دلبسته لباس آخوندی و درس و فحص فقهی نبود، پس از طی دوره مقدمات نزد پدر و دو سه تن از مدرسان درجه ۳ و ۴ مشهد، به دروس بزرگانی از تیره مرحوم آیتالله دامغانی (والد مرحوم استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی) یا مرحوم میرزای آشتیانی، فیلسوف فرزانه، راه پیدا نکرد. حتی آمدوشد او به بیت حاج حسن آقا طباطبایی یا آقای میلانی و شیخ احمد کفایی بیشتر برای تقرب جستن و بهرهوری از مجالست آقازادههای این آقایان بود و نه در طلب علم شرع و فقه و حدیث.
با این همه، تمام کسانی که خامنهای را میشناسند، اذعان دارند که سید از همان نوجوانی خطیبی خوشسخن و یک منبری جذاب بود که با دو دانگ صدای دلنشینش، وقتی در پایان سخن ره به کوچه کربلا یا نجف میکشید و ابیاتی از محتشم کاشانی و دکتر قاسم رسا (ملکالشعرای آستان قدس) زمزمه میکرد، پیر و جوان جذب کلام و صدایش میشدند.
سید علی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) کمکم ره به سیاست کشید و همزمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان که در مشهد بود)، در شعر و موسیقی نیز طبعآزمایی میکرد. معاشرت با فکلیهای مشهد طبعا به او روحیهای متفاوت از روحیه جوجهآخوندهای متشرع همسنوسالش داده بود. حتی زمانی که با نزدیک شدن محرم و صفر، مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا میکردند که آقا یک منبری مورداعتماد به ولایت و دیار آنها روانه کند، سیدعلی خامنهای به دلیل آشنایی با حاجآقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، راهی کرمان میشد که در آنجا، دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود که هم روحش را تازه میکرد و هم جانش را از عطر گل کوکنار در باغ حاج … میانباشت. پاکت آخر روضه نیز معمولا از پاکت مرحمتی صاحبان عزای حسینی در دیگر شهرها ضخیمتر بود. در عین حال، در کرمان همیشه فرصتی دست میداد که سید به آستان شاه نعمتالله ولی در ماهان سری بزند و با درویشان حلقه ماهان همآواز شود و دزدکی، مراتب ارادت خود را به پیروان ولایت عرفان سرکار آقا (ابراهیمی) ابراز کند.
خامنهای در کوتاهزمانی که به قم آمد و با مرحوم سیدهادی خسروشاهی و علی آقا حجتی کرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشکار کرد که اهل بحث و فحص حوزوی و شریعتبازی نیست. حضورش در درس منتظری به چند هفته نکشید؛ در حالی که به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دل بسته بود. سیدعلی اصولا به اهل شریعت اعتنایی نداشت؛ بهخصوص که مدتی بود با فرزند محمدتقی شریعتی، یعنی دکتر علی شریعتی، آشنا شده بود و سخنان او درباره روحانیت متحجر ایستا و روحانیت مترقی پویا و شیعه صفوی و شیعه علوی را بسیار میپسندید.
ریاستجمهوری
در دوران ریاستجمهوری، رنجی که خامنهای از دست خمینی کشید، بدون شک کمتر از رنجی نبود که بعدها خاتمی از دست او کشید. خمینی که در زمان انتخاب خامنهای گفته بود «ما از سر ناچاری و چون آدم نداشتیم، به ورود روحانیون به عرصه اجرایی و انتخاب آقای خامنهای رای دادیم وگرنه هر زمان آدم صالح و مورداعتمادی پیدا کنیم، ایشان باید به جایگاه اصلیاش یعنی مسجد بازگردد»، از همان نخستین ماههای انتخاب خامنهای، از یکسو در ستیز و رویارویی او با میرحسین موسوی، نخستوزیر که خود را رئیس قوه مجریه و خامنهای را ناظر تشریفاتی بر این قوه میدانست، جانب موسوی را گرفت و حتی یک بار توی دهان رئیسجمهوری زد که «جنابعالی معنای حکومت اسلامی را نفهمیدهاید» و حکایت احکام ثانویه را مطرح کرد که «بله ما حتی میتوانیم حج را موقوف کنیم و مبانی دین را نیز و جنابعالی وارد این معقولات نشوید». یک بار هم سر جریان سلمان رشدی بار دیگر دست بالا برد که توی دهان سید بزند که چرا گفته بود اعلام پشیمانی رشدی کافی است.
با این حال، همان سید هم که روزگاری صلای «من هیچ ابن هیچم» سر میداد، بانگ «انا و لا غیر» برداشت و کوس قیادت و طبل ولایت به فرمانش بر سر هر کوی و برزن و بازار به صدا درآمد. سید امروز تنها است؛ خیال میکند که این بوزینگانی که در حضورش زمین میبوسند و خاک نعلین مبارکش را توتیای چشم میکنند و حسین شریعتمداریوار، تفاله چایش را برای علاج متعلقان به منزل میبرند، به او وفادارند. این را گمان میکند اما از وحشت، سخت به خواب میرود. یکی از دوستان قدیمیاش میگفت هنگام دیدن او، همه گفتوسخنش در باب توطئه است و اینکه آمریکای جهانخوار و انگلستان مکار و صهیونیستهای غدار کاروباری ندارند جز اینکه صبح تا شب برای لطمه زدن به ساحت مقدس او و متزلزل ساختن نظام الهیاش دسیسه بچینند.
این درست است که همه دیکتاتورها دچار مالیخولیا میشوند و کابوس توطئه لحظهای آنها را رها نمیکند؛ اما در مورد سید خامنهای، این وضع بهمراتب سختتر و در عین حال خطرناکتر است. در هیچ نقطهای از جهان، یک رئیس دولت چه شاه باشد چه رئیسجمهوری، به اندازه سیدعلی خامنهای قدرت و امکانات ندارد. رئیسجمهوری ابرقدرت آمریکا اگر بخواهد یک میلیون دلار از بودجه کشورش را برای منظور خاصی خرج کند، ناچار است از کنگره اجازه بگیرد. در حالی که خامنهای همه ساله صدها میلیون دلار به نوکران عرب و آفریقانی و… خود میدهد و به هیچ مرجعی پاسخگو نیست. در ایران، انتخاب رئیسجمهوریها تا زمانی که زیر سند آرای میلیونها ایرانی مهر مبارک ولی امر مسلمانان جهان!! نخورد، هیچ ارزشی ندارد. حال فردی با این موقعیت و در محاصره مداحانی اغلب فاسد و سیاهکار، آیا حاضر میشود قدرت خانم را که چهارچشمی و روز و شب مشغول پاییدن او است، با دست خود تقدیم ملت میکند؟
با این همه، هر روز او را به گوشهای میبرند که بانگ «مرگ بر خامنهای» را نشنود. روزی ویلای لتیان، روزی کردان و شبی در احمدآباد خراسان. تریلری بیمارستانیاش همهگاه در سفر است. در این چهار ماه، هر بار بزکش کرده و قبایش آراستهاند، چرندیاتی تحویل داده است که مرغ پخته را به قهقهه میاندازد.
سیدعلی دلبسته کسانی است که مدحش میگویند و قدح [نکوهش] مخالفانش. درست در بحبوحه سروصداها درباره دزدیهای شهردار سابق، سردار قالیباف (رئیس فعلی مجلس شورای ولایت)، قالیباف شبی دواندوان نزد او رفت که مولایم! ولی امرم! به دادم برس که والده آقا مصطفی حال بدی دارد و خونریزی مستمر… سید علی آقا به شیوه مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی، خرمایی به قالیباف داد که «با دعای جوشن کبیر به خوردش بده و منتظر صبح باش». فردا به گوشش رسید که سردار زمین و زمان را گواه میگیرد که مقام ولایت نفس قدسی دارد و عیالش را به خرمایی خوب کرده است. این گفتهها چنان به گوش سید خوش نشست که از فردا دستور داد در باب سردار محمدباقر از گل نازکتر نگویند و ننویسند.
از آغاز انقلاب زن زندگی آزادی، سید با گزارش آدمخوارانی که حوزه ولایت را در میان گرفتهاند، با رئیس عملیاتش، سید مجتبی، هر روز از واقعیت دورتر میشود. در آغاز، فرزندان سربلند ایرانزمین را مشتی فریبخورده و جاهل میخواند که بازیچه دست استکبار و صهیونیستها شدهاند. بعد تندتر شد؛ به طوری که در آخرین فرمانش به حسین سلامی، فرمانده پاسدارانش، چنگیزوار به قتلعام امر میدهد. ۶۱ تن از اسرای جوان در دست جیش او، هدف تجاوز قرار گرفتهاند، ۴۸۹ تن کشته شدهاند و محسن شکاری و مجید رضا رهنورد، عزیزان ملت، به فرمانش، حلاجوار بر بلندای چوبه دار به رقص مرگ درآمدند.
تاریخ حکم زوال سید علی را زودتر از اینها صادر کرده بود؛ حکمی که بهزودی اجرایش را شاهد خواهیم بود؛ آنگونه که مردم لیبی و عراق شاهد شدند. سید لیاقت نداشت تا همچون ملایان سربلند خراسانی به خاک رود. نصیبش لولهای زنگزده چون قذافی است یا در پس دیواری بر طناب داری؛ صدامگونه.
خیز آخر باید با حضور همه شما در یک روز یا یک شب انجام گیرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۱۵ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰
باد شرطه بهجز از موجموج جمعیت شما زنان و جوانان آزاده و شجاع ایرانزمین برنمیخیزد تا کشتی در حال غرق رژیم جهل و جور و فساد را در هم بشکند. کشتی در حال غرق شدن است؛ مسئله زمان غرق شدنش را نیز شما دلاوران تعیین میکنید. خیز آخر باید با حضور همه شما در یک روز یا یک شب انجام گیرد. تسخیر صداوسیمای فریب، بیت مبارک، مجلس شورای اوباشان، خبرگان در خواب و مجمع تشخیص خیانتکار کار را به قول عزیزان افغان، فیصله خواهد داد.
معروف است از کشتی در حال غرق نخست موشها فرار میکنند؛ اما در جمهوری ولایت فقیه، موشها آخرین خواهند بود. محمد خاتمی چهار نامه به ولیامر مینویسد؛ ولیامری که سه شاهی قبولش ندارد و آخرش التماس میکند که ای نایب امام غایب! بیا و خودت کار را به سامان برسان و یادش میرود آن روز که محبوب بود و با بالاترین آرا به کاخ ریاستجمهوری رفت، چند نوبت به آقا التماس کرد که بیا و خودت رهبر اصلاحات شو، ما در خدمتت دستبهسینهایم: چون دایره ما ز پوستپوشان توییم/ در دایره حلقهبهگوشان توییم/ ار بنوازی ز دل خروشان توییم/ ور ننوازی زجان خموشان توییم. اما سید علی آقا که در آن روزها ملت با انتخاب خاتمی و دهانکجی بزرگ به او حالش به ببری کاغذی میمانست که مجلس اصلاحات آتش به جانش زده بود، به خاتمی گفت که شما با اصلاحاتتان حال کنید، بنده هم ناظرم تا پایان ماجرا را شاهد شوم؛ و پایان ماجرا اشک خاتمی بود و ظهور تحفه ارادان، محمود احمدینژاد.
بهزاد نبوی همچنان دلبسته جمهوری ولایت فقیه و حضرت امام است و حسین دهباشی در توییتی قربان صدقه رهبر میرود که از این بهترش را نداریم. در این کشتی در حال غرق شدن چند نوع آدم داریم و ذوبشدگان در ولایت جهل و جور و فساد که دو مجموعهاند؛ نخست کسانی چون قالیباف و شمخانی و رستم قاسمی (که اخیرا راهی دیار عدم شد) که بعد از رویدادهای ۱۳۸۸ (جنبش سبز) با ارسال اهل و بعضا دو و سه عیال به مالزی و انگلستان و کانادا و استرالیا و… بساط زندگی مجلل را پیشاپیش چیدند و حالا نیز منتظرند که چاوشی بانگ رحیل بردارد تا آنها شال و کلاه کنند که وقت رفتن است.
جمع دیگر ذوبشدگان ولایت بیخیال خارجاند. آنهایی که ۴۳ سال است بهشت را در وطن تجربه کردهاند و از عمرشان چیز زیادی نمانده است؛ پس با سید علی آقا میمانند، رحیم صفویوار حراستش میکنند، ولایتیوار و حدادگونه مجلس عصرانهاش را روشن میکنند و نبات و باقلوا و دیشلمهاش را میخورند و مینوشند تا به لقاءالله نزول اجلال کند. آنگاه تصمیم میگیرند که «بودن یا نبودن؟»
در مجموعه بعدی، ۸۰ درصد پایوران رژیم جای گرفتهاند که دله دزدیهایشان در حد ماشین و خانه بوده است. اینها از فردا وحشتزدهاند. کسانی چون قضات و کارکنان قوه قضاییه، افسران نیروی انتظامی، فرماندهان رده دوم سپاه، فرماندهان بسیج، نمایندگان مجالس نظام و شماری از وزرا که در آلودگی و جنایت دستی داشتهاند؛ اینها با دلهره میخوابند و گاه از طریق دوست و آشنایی بچهها را به ترکیه میفرستند تا با هویت جعلی که پدر جور کرده است، تقاضای پناهندگی کنند. بعضی از آنها را از دور و نزدیک میشناسم.
جمعی نیز از رژیم دل کندهاند ولی راه وصول به مخالفان را نمیشناسند؛ در عین حال اطمینانی هم به آنها ندارند. بچههای محلات بعضی از آنها را جذب کردهاند و پنهانی کمکشان میکنند. قتل محسن شکاری و مجید رضا رهنورد به شکل اعدامی وحشیانه تزلزلها در این جمع و دسته اول ذوبشدگان را بهسرعت افزایش داد. خروج محمد سرافراز، رئیس سابق صداوسیما، منتخب رهبر و رفیق گرمابه و گلستان مجتبی خامنهای و حمله شدید او به رژیم و تماس حداقل ۹ تن از سفرا و دیپلماتهای ارشد نظام با نمادهای مبارزه در خارج ابعاد تزلزل (در ماندن با نظام) و ترکهای بیشتر بر بدنه کشتی در حال غرق را آشکار کرد.
در آغاز چهارمین ماه خیزش، وضع ارتش همچنان مبهم است. افزوده شدن نام سرلشکر موسوی، فرمانده ارتش، و کیومرث حیدری، فرمانده نیروی زمینی، به فهرست سیاه جنایتپیشگان در آمریکا و اتحاد اروپا، به هیچ روی به معنای محکومیت ارتش نیست. بیش از ۲۵۰ هزار کادر درجهدار و افسر و ۱۸۹ تا ۲۰۰ هزار نیرو با درجههای سرباز، درجهدار، ستوان ۲ و ۱، اگرچه دوره عقیدتی-سیاسی و ایدئولوژی را گذراندهاند یا میگذرانند، اغلبشان در هوای ارتش زیستهاند. به یونیفرمشان بنگرید و آن را با یونیفرم سپاه و بسیج مقایسه کنید. ارتشیها سالها ریشی تنک میگذاشتند اما از سال ۱۳۸۲، بخشنامه سفتوسختی به ارتش ابلاغ شد که ارتشیها از سرهنگ به بالا باید ریش کامل بدون تزیین داشته باشند (یعنی گودی و برجستگیهای دور لپ را مشاطه نکنند) در درجات پایینتر، نمره ۴ برای نگاه داشتن حد ریش کافی است. دریادار حبیب سیاری، فرمانده سابق نیروی دریایی و معاون ستاد کل، از معدود امرایی است که ریش بهقاعده میگذارد.
در ارتش، واحدهای تجسس بسیارند. چهار سازمان در نیروی هوایی، چهار تا در نیروی دریایی، پنج سازمان در پدافند هوایی و ۱۱ سازمان در نیروی زمینی رفتار، افکار و ارتباطات فرماندهان، افسران و درجهداران و حتی زیرپرچمیها را کنترل میکنند. در چنین فضایی، از نیروهای ارتشی انتظار همدردی با مردم داشتن، عبث است؛ اما ارتش در درون میجوشد. تاکنون ۴۰۰ درجهدار و افسر یا بیشتر بازداشت شدهاند. جرم آنها همدلی با جوانان محلات و انتقاد از هیئت حاکمه درون پادگانها در کردستان، تمرد از دستور و غیبت از محل خدمت بوده است.
از مهر ۱۴۰۱ بیش از ۸۳۰ ارتشی به بهانه بیماری خود یا همسر و فرزندانشان، خود را بازنشسته کردهاند. ۱۱ درجهدار و یک ستوان پزشک وظیفه و ۷۷ سرباز وظیفه گریختهاند و به جز دو تن، بقیه تاکنون در خفا زندگی میکنند. ضمن ارائه آموزشهای دفاعی به بچههای محلات، دو درجهدار پزشکیار و یک ستوان یکم پزشک هم بچههای زخمی را یاری دادهاند. این آمار را از دو ارتشی آزاده که میشناسم، دکتر الف، بچههای محلات و مادر و همسر سه تن از فراریها دریافت کردهام. بیشتر آمار را بعدا سرهنگ ع که مقام مهمی دارد، تایید کرد و بعضی از این آمارها حتی در بولتن محرمانه ستاد کل برای فرماندهان در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۱ هم ذکر شده است.
در چهارمین ماه
به چهارمین ماه رسیدهایم. بعد از دو اعدام، وحشت از واکنشهای این بار «خشونتهمراه» به اعدامی تازه سیدعلی خامنهای را به تجدیدنظر در تصمیمش برای اعدام حداقل ۱۰۰ نوجوان واداشته است؛ اما این کافی نیست. هر نوع تزلزلی در ادامه خیزش، کمرنگ شدن تظاهرات خیابانی و تعدیل شعارها، به مرگ خیزش منجر میشود. دستاوردهای جنبش در درون و بیرون کم نبوده است. رژیم را همین هفته از کمیسیون مقام زن سازمان ملل بیرون کردند. نقش نماینده آمریکا در تصویب این طرح و استقبال بینظیر کامالا هریس، معاون جو بایدن، از این تصمیم، پیروزی بزرگی برای زنان و خیزش ملت ایران بود. با این حال نباید به این دستاورد بزرگ دلخوش کرد. سیدعلی و مجتبی و نوکرانشان بهراحتی از قدرت دست نخواهند کشید.
در چهارمین ماه، چند طرح باید به اجرا در آید. نخست آنکه تظاهرات شبانه– بهویژه – باید وسعت و ابعاد بیشتری پیدا کند.
هزینه نقطه پایان بر کتاب زندگی ولی فقیه و رژیم فاسد و جنایتپیشه و کودککش آن گذاشتن ممکن بیشتر از حالا باشد اما یک بار است. حضور دومیلیون هموطن در خیابان (حدفاصل شهناز و شهیاد/ میدان امام حسین تا میدان آزادی کنونی) تسخیر صداوسیما، مجلس شورای اسلامی و… سرعت دستیابی به پیروزی را به شکل اعجابآوری بالا خواهد برد. در خارج از میهن، باید فشار برای طرد دیپلماتهای رژیم، بستن جاسوسخانههایی چون مرکز اسلامی لندن، مسجد امام علی سوئد، مراکز اسلامی اتریش و پاریس، مراکز اسلامی و حسینیهها در کانادا، آمریکا و آمریکای لاتین در دستور کار جامعه بینالمللی قرار گیرد.
همزمان، چهرههایی که هویت اپوزیسیون گرفتهاند و هریک اعتبار و منزلتی یافتهاند، باید در این مرحله حساس «من» را سر طاقچه بگذارند و به «ما» بیندیشند. بدون هر نوع مجامله، برایم ثابت شده است که هیچ تجمعی بدون حضور شاهزاده رضا پهلوی به جایی نخواهد رسید. او نمادی از گذشتهای است که منهای بد و خوبش، جوانها و زنان ولو از راه فیلمها، نوشتهها و گفتهها، حسرتش را میکشند. در همین هفتههای اخیر، با هر یک از جوانان سرفراز میهن سخن گفتهام، اولین سوالشان درباره حال و روزگار شاهزاده بوده است. بزرگترها هم همینطور. دوستی شاعر و استاد از اصفهان گفت به ایشان برسانید که آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست/ هرکجا هست خدایا به سلامت دارش. ما منتظریم. چه میشد خویشتن کنار میرفت و حلقهای میدیدیم که در آن شهبانوی عزیز، مادر ایران، شاهزاده، گروه گذار، کومله، حزب دموکرات کردستان، همبستگی اهواز، نماینده شورای جبهه ملی، چهرههای تازه عرصه اپوزیسیون مثل آقای اسماعیلیون، خانم بنیادی، شیرین بانو عبادی و خانم سپهری از درون زندان وکیلآباد، خانمها نرگس محمدی، نسرین ستوده، سهیلا حجاب از زندانهای ولی فقیه و… حضور دارند. آن زمان خارجی جنبش را جدیتر میگرفت چون نمایندگانی بودند که فریاد ملت ایران و خیزش انقلابیاش را به گوش جهانیان برساند. به استاد شاعر و دوست هزارسالهام وعده دادم سخنانش را منتقل کنم و حالا بر بلندای ایندیپندنت فارسی به گوش جهانش میرسانم.
موضوع کمک و همراهی با اعتصابکنندگان در مرحله بعدی قرار دارد. در سال ۱۳۵۷، هم بازار جیب خمینی را پر میکرد هم سرگرد ابراهیم جلود، مرد شماره ۲ لیبی، که با ۵۰ میلیون دلار تقدیمی قذافی به نوفل لوشاتو میرفت؛ اما امروز بازار توان گذشته را ندارد؛ با این حال بسیارند ایرانیان ثروتمند در داخل و خارج کشور که با بخشش اندکی از دارایی خود، میتوانند خیزش ملت را به پیروزی نزدیکتر کنند. راه رساندن پول را هر ایرانی در این سالها آموخته است. از طریق دوستی، خویشی، آشنایی و در داخل کشور بسیار سادهتر.
باور کنید با گام نهادن به چهارمین ماه خیزش انقلابی ملت بزرگمان امید به زیارت خانه پدری بیش از هر زمان در دلم حضوری روشن پیدا کرده است.
جنبش همبستگی در گدانسک و حومه در جریان بود، جنبش خانه پدری در سراسر ایران
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۸ دِسامبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
والسا روستازادهای کارگری بود که اخراجش از کار و همصدایی کارگران با او و تشکیل کمیته همبستگی او را سر زبانها انداخت. AFP
ساعت ۳ بعدازظهر به ورشو رسیدیم. خبرنگاران گاردین و دیلی تلگراف هم بودند که در فرودگاه ورشو با هم آشنا شدیم. پرسوجو از همان باجه توریست دولتی آشکار کرد که با بینظمی قطارها، بعید نیست گرفتار شویم و نتوانیم شب به گدانسک برسیم. جوانی که کمی انگلیسی بلد بود، گفت اتومبیلی دارد و حاضر است در ازای ۲۵۰ دلار هر سه ما را به گدانسک ببرد. منتها با مهر گفت که در این سرما و جاده پربرف، حرکت به مصلحت ما (و البته ماشین او) نیست و بهتر است در همان اطراف در هتلی منزل کنیم و صبح اول وقت راه بیفتیم.
ما در هتلی متوسط منزل کردیم و شب را به گرم کردن پوست و استخوان با دختر رز مشغول بودیم و هرکدام دانش خود از جنبش همبستگی را عرضه کردیم. جد خبرنگار تلگراف لهستانی بود و او از جنبش و کشتیسازی گدانسک و معدنچیان و شخص لخ والسا کلی اطلاعات دستاول در خورجین ذهن داشت.
۸ صبح روز بعد، پس از صرف صبحانهای مختصر حرکت کردیم. پیش رو برف بود و ما در جاده زیبا و صافی که پوشیده از برف بود و کاج و سروهای بلند داشت، در ماشین هنری (یک پولسکی– فیات وطنی) که حداقل پنج ساله بود، بهسوی مقصدی میراندیم که حالا چشم امید اقمار مسکو در اروپای شرقی و در عین حال، مرکز اهتمام و توجه جهان موسوم به «آزاد» بود.
در راه، در یک پمپبنزین که بورش (نوعی سوپ) و نان و سوسیس میفروخت، درنگی کردیم. برخلاف کشورهایی مثل آلمان شرقی و بلغارستان که از لحظه ورود حس میکردی چشمانی مراقب تو است، در لهستان، نه چشم پنهانی را حس میکردی و نه ماموری را میدیدی که چهارچشمی مراقبت باشد. همه سو زیبایی بود و برف. همراهان اتفاقی من چند نوبتی به اینسو آمده بودند و چقدر بختم بلند بود که به برکت آشنایی و دانش آنها بهویژه سباستین با ریشه لهستانی، با دست پر به لندن بازگشتم؛ با مصاحبهای با لخ والسا که سردبیرم آن را روی جلدی کرد و کلی تحسین و دستمایهای که چه بهجا بود.
در گدانسک، به توصیه سباستین به پانسیونی رفتیم که صاحبانش زن و شوهری میانسال بودند. پسرشان به آمریکا رفته بود و با پولی که میفرستاد، به آنها کمک کرده بود به سروروی خانه قدیمی سه نسل خود دستی بکشند و با مختصری رشوه به شهرداری، جواز پانسیون بگیرند. جایی تمیز با ودکا و سوسیس و پنیر همیشگی و زن و مردی بهغایت مهربان که امیدشان رفتن به آمریکا نزد فرزند و دیدار با عروس و دو نوهشان بود.
بامداد فردا با هنری صحبت کردم که به ازای روزی ۵۰ دلار با من بماند و در بازگشت به ورشو نیز ۲۵۰ دلار به او بدهم به علاوه سه وعده غذا و هزینه پانسیون. فوری قبول کرد و آنجا بود که فهمیدم دانشجوی طب دانشگاه ورشو است و با این سفر هزینه یک سال تحصیل و زندگیاش را فراهم میکند. دو همکار انگلیسی قصد داشتند طولانیتر بمانند. به این ترتیب، در پایان سه روز من و هنری به ورشو بازگشتیم و آنها ماندند.
حاصل سه روز توقفم چند گزارش، گفتوگویی با والسا و البته صید زیباییها با دوربین بود.
جنبش همبستگی در شکل استعاری آن به دهه ۷۰ بازمیگشت اما تجلی واقعی آن با اعتصاب معدنچیان و کارگران کشتیسازهای گدانسک معنا پیدا کرد. در واقع از آغاز دهه ۸۰ تا پیروزی همبستگی، زمان درازی نبود؛ اما در دیدار با لخ والسا، او خیلی صریح گفت: «پیروز میشویم.» وقتی گفتم شکاف بین خودتان را چگونه پر میکنید، گفت که پیروزی اختلافها را پاک میکند.
والسا مترجمی داشت که آن زمان دانشجو بود. سالها بعد در زمستانی دیگر که بهعنوان مدیر تلویزیون ایران فردا به دیدارش رفتم، نه والسا آن کارگری بود که دور یک بخاریدستی سخن میگفتیم و نه من آن جوانی بودم که سرتاپا گوش میخواستم حرفهایش را بنیوشم. لخ والسا را بین دو دیدار در لندن دیدم؛ البته نه برای مصاحبه، بلکه در خیابان ارگ سلطنتی که به کاخ باکینگهام ختم میشد، او را در کالسکهای به همراه همسرش و در مقام رئیس دولت لهستان دیدم.
در دیدار دوم در دفتر همبستگی در ورشو که شبیه دفاتر حقوقی مدافعان حقوق بشر در سراسر جهان بود، پرسیدم در کالسکه سلطنتی چه حالی داشتی؟ گفت: «سربلندی ملتم را با تمام وجود حس میکردم. من کجا و کاخ ملکه کجا؛ اما به برکت مبارزه ملت، توانستم به نمایندگی از آنها در جهان بایستم از آزادی و دموکراسی دفاع کنم.»
اینهمه را گفتم تا بین آنچه در لهستان، با پیشزمینههای دیرودور طی ۱۰ سال رخ داد و آنچه در خانه پدری ۸۲ روز است جریان دارد، مقایسهای سریع انجام دهم.
جنبش همبستگی لهستان از اساس و پایه، کارگری بود اما جنبش ایران همهوجهی است؛ زنان جوانان، دانشجویان، روشنفکران، کارگران و صنعتپیشگان، همه در خیزش انقلابی وطن ما شرکت دارند. در لهستان، گدانسک مرکز و محور جنبش بود؛ در ایران ۲۰۰ شهر و مردمان کرد و آذری و لر و عرب و ایلامی و جنوبی و بلوچ و سیستانی و خراسانی و ترکمن، مازنی و گیلانی و تالشی و … شرکت دارند. آیا در چنین فضایی میشود خیزش را به یک منطقه محدود کرد؟
در لهستان، سه چهار تن از جمله والسا میداندار بودند. کسی به سمتشان گلوله شلیک نمیکرد و حتی بعد از حکومت نظامی هم، گفتوگو بین دولت و نمایندگان جنبش همبستگی قطع نشد. دو طرف در اندیشه حذف دیگری هم نبودند. جنبش همبستگی میدانست که دست یاروزلسکی زیر ساطور مسکو است و نباید فشار را چنان زیاد کند که دولت تسلیم ارباب روس شود و تانک و توپ به خیابان بیاورد.
هدف جنبش در لهستان آرام جویدن ریشههای نخنماشده استبداد بود تا از هم بگسلد. انقلاب ایران برکندن ریشههای رژیم را یکباره میخواهد. ما ۴۳ سال است در برابر رژیمی قرار داریم که نه هنجار سیاسیاش، نه فرهنگش و نه ایدئولوژیاش با ما همخوانی ندارد و رویاهای مشترکی هم با هم نداریم.
در لهستان، تمرکز در گدانسک بر محور حقوق عادلانه کارگران بود. در ایران، بازسازی وطن و نظام سیاسی آن هدف است. در این بین، نه مذاکره معنا دارد و نه کشوقوس برای امتیازگیری.
در لهستان زندگی جریان داشت. میخانهها، سینماها، تئاترها، دانشگاهها و دیسکوها بیاعتنا به آنچه در گدانسک میگذشت، به کار خود ادامه میدادند. سالها بعد در ارگ سلطنتی لندن، عبور والسا بهسوی کاخ باکینگهام را بر صفحه بیبیسی میدیدم. دست همسرش را گرفته بود و با سربلندی، از پنجره کالسکه مردمی را میدید که با اعجاب به او مینگریستند. نمیدانم در این لحظات آیا چشمبسته بود که روزگار تلخ گذشته را به یاد بیاورد؟ آن بخاریدستی، دفتر محقر، یک بطری ودکای نیمه، دو تخممرغ آبپز، نانی سخت و سیاه و ظرفی لوبیای سرد که هرازگاه بر صفحه بخاریدستی مینشست. اما حالا داشت به مهمانی میرفت که میزبانش علیاحضرت ملکه الیزابت دوم و همسفرهایهایش اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا، نخستوزیر و اعضای دولت، لردها و روسای مجلس عوام و سنا بودند.
شانس بزرگی که والسا و آزادیخواهان و عدالتجویان لهستانی دنبال آن بودند و نصیبشان شد، حضور مردی به اسم ژنرال یاروزلسکی در راس حکومت بود. یاروزلسکی گو اینکه نظامی بود و در ۳۳ سالگی به درجه ژنرالی نائل شده بود، برخلاف منتقدانش، یک نظامی خونریز نبود. او اشرافزادهای بود که قلبا هیچ علاقهای به مکتب کمونیسم نداشت. این را والسا نیز اقرار میکرد. در مقابل، والسا روستازادهای کارگر بود که نه تاریخ میدانست و نه اقتصاد. اخراجش از کار و همصدایی کارگران با او و تشکیل کمیته همبستگی او را سر زبانها انداخت.
یاروزلسکی در دوران استالین و پس از توافق هیتلر و استالین برای ورود ارتش سرخ به بخشی از لهستان، با خانوادهاش به تبعید به سیبری رفت. اما زمانی که هیتلر عهدش با استالین را زیر پا گذاشت، یاروزلسکی داوطلبانه به واحدهای سرخ مقاومت پیوست. بعد از جنگ، بهسرعت ترقی کرد و در سال ۱۹۶۴، به عضویت کمیته مرکزی حزب و چهار سال بعد به وزارت دفاع رسید و ۱۵ سال در این مقام ماند. سالها بعد، از اینکه برای سرکوبی بهار پراگ به این کشور نیرو فرستاده بود از لهستانیها و سپس در پراگ، از چکسلواکیها عذرخواهی کرد. یاروزلسکی کودتای خود در لهستان را نیز شری کوچک برای دفع شری بزرگتر میدانست. رئیسجمهوری بعد از والسا، یعنی الکساندر کازینفکسی، هم از یاروزلسکی اعاده حیثیت و آشکار کرد که کودتای نظامی او بهحق مانع از یک کشتار و عقب راندن نهایی آزادیخواهان شده است. والسا نیز وقتی ژنرال در بستر مرگ افتاده بود، به دیدارش شتافت.
در دومین دیدارمان، از والسا خواستم از لحظه دیدارش با ژنرال در بیمارستان بگوید. درنگی کرد و بعد با لحنی که تاثرش پنهانشدنی نبود، گفت: ژنرال خیلی دلش میخواست بداند حالا نگاه مردم به او چگونه است. به او گفتم: آرام باش! مردم لحظههای بد را از یاد بردهاند و تصویری که از شما دارند، به چهره پدری میماند که گاه غضب میکرد و چوبش را بالا میبرد اما پشتپرده سعی میکرد اشکش را پنهان کند.
یاروزلسکی با آنکه در انتخابات ریاستجمهوری به پیروزی رسید، خیلی زود کنار رفت و جایگاه ریاستجمهوری را برای لخ والسا خالی کرد.
تمام رژیم های استبدادی و توتالیتر با ماشین سرکوب و پروپاگاند برای بقای خود در دل اعضای جامعه ترس می آفرینند. سازماندهندگان سرکوب و متخصصان ایدئولوژیک، خواهان فلج کردن اندیشه و آسیب رساندن به بدن و روان انسان هستند تا حاکمان در آرامش بچاپند و غارت کنند. در مدت دو ماه، از آغاز انقلاب سوم ایران، طبق سازمان حقوق بشر ۴۱۶ توسط رژیم اسلامی به قتل رسیدند و ۱۵۰۰۰ نفر دستگیر شده و در زندان هستند. همزمان با این سرکوب گسترده، رژیم خامنه ای تمام شگردهای تبلیغاتی و ایدئولوژی شیعه اسلامی و خرافات و جعلیات رسانه ای را بکار گرفته، ولی درماندگی همه جانبه رژیم در مقابله با انقلاب، حاکمان را به وحشت انداخته است. رژیم بسیاری از نیروهای سرکوب را بیرون آورده است، کشتار کرد و بلوچ را با سلاح های سنگین در دستور کارقرارداده است، ترور و زخمی کردن تظاهرکنندگان با گلوله های جنگی و ساچمه ای را در همه ایران ادامه می دهد، اما قادر نیست انقلاب را خاموش کند. این رژیم جنایتکار در صحنه جهانی کاملن منزوی شده است و نگران از تحریم های جدید علیه سران حکومتی است. ولی خامنه ای مرتجع و مستبد با تمام اراذل و اوباشان پیرامون خود، می داند هرگونه عقب نشینی، برابر با بی ثباتی بیشتر است. پس می کشد تا بماند.
خامنه ای به فحاشی عریان پرداخته و معترضان را «جاهل و مزدور» می خواند و آخوندهای ساکت و خانواده سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب را به موضع گیری فرامیخواند و پسرش را به ملاقات با خانواده هاشمی و خانواده خمینی می فرستند. ورزشکاران را به زندان می افکند، روزنامه نگاران خارج کشور را «تروریست» خطاب می کند، درپی ایجاد جنگ در اقلیم کردستان عراق است، در پی ترور شخصیت ها در خارج است، در شورای حقوق بشر سازمان ملل شکست می خورد و نگران ورود هیات حقیقت یاب در باره جنایت و کشتار در ایران است. رژیم ولایت فقیه فلج است و گیج است و حس می کند به پایان خط رسیده است. درست است، بطرز قاطع رژیم دینی در شکست است.
روان ایرانی در شورش
اسلام خواهان کشتن روح ایرانی بود، آخوندها و سایر اسلامگرایان روح ایرانی را در بند کردند و جمهوری اسلامی ما را کشت. از زمان تصرف قدرت در ۱۳۵۷، اسلامگرایان حاکم کشتند و چپاول کردند. در سراسر حکومت اسلامی، جنایت علیه بشریت، یک واقعیت عریان است. در آبان ۱۳۹۸ رژیم تعداد ۱۵۰۰ نفر را کشت تا جنبش خاموش بشود. امروز پس از آبان ۹۸ می بینیم که اجتماعی در غلیان و جوشش انقلابی است. از فردای قتل مهسا ژینا امینی فصل تازه از جنبش اعتراضی آغاز شد. این خیزش در پویایی و دینامیک خود، بسرعت انگیزه و هدف سیاسی خود را پیدا کرد. این قتل اولین قتل حکومتی نبود، ولی رویداد تراژیکی بود که جامعه دیگر نمی توانست تحمل کند. انفجار خشم در مقابله با انباشت بیدادگری و جنایتکاری ناگزیر بود. پیش زمینه ها روان جامعه را بسیار آزرده کرده بود. خشم جامعه و همبستگی و ورود روزافزون معترضان در میدان مبارزه، ترس را حاشیه ای نموده است. امروز در روحیه مردم، جسارت و دلیری اصل است. در نزد معترضان احتیاط وجود دارد ولی علیرغم کشتار بیش از ۴۱۶ نفر، در رفتار روانی و احساسی و عاطفی، ترس فلج کننده و دلسرد کننده خنثی شده است.
بطور عموم، در جنبش ها و انقلابها، روح جمعی بخش مهمی از جامعه را دربرمی گیرد، برای وحدت گرایی و همسوئی و همبستگی ملی انرژی تولید می کند، برخورد های فرسایشی را محدود می کند، اختلافهای فرعی را به حاشیه می راند و در برابر توطئه های حکومتی جداسازی، تلاش متحد گروهی را تشویق می کند. شکست یک انقلاب با دلسردی و یاس بازیگران آن آغاز می شود. اگر بازیگران انگیزه نداشته باشند و روحیه ضعف برآنها غلبه کند، مایوس شده و از میدان بیرون می روند. در ایران، روح انقلاب در گشت و گذار است و سرآرامش ندارد. روحیه جوانان دختر و پسر در خیابانهای ایران قوی است، آنها پیوسته ابتکار می زنند و رژیم را به چالش می کشند. آنها تنها نیستند، نسل های دیگر به آنها پیوسته اند و کشته ها و زخمی ها آنها را به وحشت نمی اندازد و سوگواری هر کسی که با گلوله های اسلامگرایان به زمین می افتد، به صحنه بزرگ همدردی و همکاری و کف زدن مردم علیه رژیم تبدیل می شود. امروز روح مهسا ژینا، دختر کرد سقزی به روح ملی ایرانیان تبدیل شده و خواست سرنگونی نظم سیاسی دینی موجود، خواست همگان است.
روانشناسی جامعه نشان می دهد در همین دوره کنونی، سختی خشونت رژیم، آدمکشی های دولتی، به مسلسل بستن مردم، کشتن بیش از پنجاه نوجوان، ملت را به خشم می آورد. این درد بیکران، دلسردی ببار نمی آورد بلکه مردم را به هم نزدیکتر می کند. رژیم با کشتار کردها و بلوچ ها بعنوان «تجزیه طلب» در پی تحریک بقیه جامعه و درپی تفرقه ملت است. ولی تظاهرکنندگان می گویند از کردستان تا تهران جانم فدای ایران، از زاهدان تا تهران جانم فدای ایران، مهاباد کردستان چشم و چراغ ایران. این شعارهای ملی به دشمن می گوید: تو نمی توانی ما را تجزیه کنی. این شعارها همبستگی ملی را به نمایش می گذارد. ما نیز مشاهده می کنیم که در مترو و خیابان مهربانی و همدلی است و دست های دوستی شکلات پخش می کنند و آغوش های باز آدمها و بوسه مهربانانه آنها، گرمای انسانی را نشان می دهد. خانواده ها برای تظاهرکنندگان غذا درست می کنند، آنها را پناه می دهند و آنها را از چنگال بسیجی و نظامی بیرون می آورند. چه در شعار سیاسی، چه در توزیع غذا، چه همآغوشی مهربانانه و چه گردهمایی در سوگواری ها، انسان ها احساس یاری به یکدیگر دارند. زمان انقلاب منطق خاص خود را دارد، یک زندگی ویژه انقلاب در درون زندگی همیشگی جاری می شود. این زندگی ویژه دربرگیرنده مبارزه جاری، مقاومت جمعی، همبستگی انسانی، دوستی تازه، شورانقلابی، همدلی ها و مهربانی های کوچک و بزرگ است. انسان هایی که به انقلاب روی می آورند متناسب وضع و توانایی و شرایط خود، در آن شرکت می کنند. برخی فعالانه انقلابی می گردند و برخی گاه به گاه همراهی عملی دارند و برخی دیگر دلشان با انقلاب است. آنها همه مخالف قدرت سیاسی استبدادی هستند ولی به یک میزان هزینه نمی دهند. روانشناسی انقلاب همه این پدیده ها را تحلیل می کند تا قدرت روانی پشتیبان یک انقلاب یا جنبش اجتماعی را دریابد. این روانشناسی، افسردگی و یاسی که منجر به افول انقلاب می شود را کشف می کند و نیز انگیزه های انسانی که به انقلاب نیرو می دهد را بررسی می کند. روانشناسی انقلاب ایران نشان می دهد که از ابتدا شرکت کنندگان به خود اعتماد داشته و دشمن را خوار دانسته و امید به پیروزی دارند. این احساس قدرت، یک احساس بی مایه نیست، بلکه از آزادی خواهی و کرامت انسانی نیرو می گیرد.
مراحل دگردیسی اجتماعی
در حال حاضر خواست تغییر نظام بخش مهمی از جامعه را فراگرفته است. بیعدالتی اقتصادی و اجتماعی و سرکوب فرهنگی و گسترش فقر و کشتن فرزندان مردم و چپاول ثروتهای ملی، بشکه باروت اجتماعی را فراهم نمود و اکثریت کامل جامعه را به نفی رژیم دینی سوق داد. این خواست، موتور سیاسی اجتماعی انقلاب کنونی است که در برابر رژیم اسلامی، هویت ایرانی و مدرنیت و دمکراسی و آزادی را می طلبد. جامعه برای رسیدن به این نقطه دستخوش یک دگردیسی اجتماعی شد که از سه مرحله روانشناختی جامعه شناختی «درهم آمیختگی، تضاد، شورش» گذشته است.
مرحله یکم، دوران درهم آمیختگی سیاسی حکومت و جامعه. با انقلاب اسلامی ۵۷، رژیمی که محصول تاریخی استعمار اسلامی است مستقر می شود و بخش عظیم جامعه را با خود همسو و همراه می کند. ایدئولوژی قرآنی اسلامی، اعتقاد و احساس و ناخودآگاه بالایی ها و پائینی ها را یکسان سازی نموده و اقتدارگرایی دولتی و ماشین ایدئولوژیک، مغز و تربیت و رفتار را ساخت می دهد. در این مرحله آغازین انقلاب اسلامی، مغز از طریق مخچه کلیه عملکردها و تفسیرهای حسی از جهان پیرامون را با ایدئولوژی اسلامی تنظیم می کند. حکومت و فرد عضو جامعه در سرشت ایدئولوژیک یگانه می شوند. در این مرحله اکثریت ایرانیان شیفته حکومت اسلامی اند. این دوران تا پایان جنگ ایران و عراق، حدود دهسال طول می کشد.
مرحله دوم، دوران تضاد رشدیابنده بین حکومت و اعضای جامعه. قدرت انحصاری دولت و حوزه دینی بیش از پیش در برابر خواست های لایه های اجتماعی قرار می گیرند. توتالیتاریسم دینی و ساختار فساد قدرت و طبقه انگل و رانتخوار، به حذف و فشار و سرکوب دست زده، به توهین و خشونت علیه اعضای جامعه پرداخته و نارضایتی اجتماعی را وسعت می دهند. در این مرحله حاکمان تمام اعتراض ها را به بیگانگان نسبت دادند و هرگونه حقانیت خواست ها را نفی کردند. استبداد دینی و خرافه آخوندی جامعه را شلاق می زند، توهین به اعضای جامعه را به اوج می رساند و تضادها حاد می شوند. روشن است که رشد تضادها، هم ریشه اجتماعی و اقتصادی دارد و هم ناشی از افشاگری علیه رژیم توسط اپوزیسیون است و هم نتیجه نقد قرآن و شیعه گری توسط نخبگان فرهنگی و جامعه شناختی است. در این دوران لایه های اجتماعی متعددی از رژیم کنده می شوند و به قطب مخالفان می پیوندند. ریزش از جمهوری اسلامی و ریزش از مذهب شیعه در طول بیست و پنج سال ادامه می یابد.
مرحله سوم، دوران شورشگری و روند انقلاب. این دوران پس از شکست فکر اصلاحات و پایان یافتن توهم تغییر در نظام موجود، اوج می گیرد. جنبش ۱۳۹۶ اعلام می کند «اصولگرا اصلاح طلب دیگر تمام شد ماجرا» و نیز شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» در خیابانهای ایران داده می شود. این شعارها بیانگر یک گسست سیاسی بزرگ بود. این خیزش و سپس خیزش برزگ ۱۳۹۸ در همه ایران، بیان دوران قطع امید کامل از ساختار قدرت دینی و طرد دین بمثابه سیاست کشورداری بود. انقلاب سوم فرا رسید، انقلابی که گرایش زنانه دارد، خواهان براندازی جمهوری اسلامی است، تمایل لائیک دارد، خصلت سراسری و ملی دارد. جوانان دختر و پسر انقلاب را آغاز کردند ولی جنبش نسل های دیگر را نیز در برمی گیرد، طبقه ها و لایه های اجتماعی گوناگون را با خود همسو کرده است، فرمهای مبارزاتی مانند راه پیمایی خیابانی، تجمع و اعتصاب کارگری، اعتراض معلمان، تجمع بازنشستگان، مراسم سوگ غیردینی، بستن مغازه و بازار و غیره را درکنار هم قرارداده است. در این مرحله، ایران وارد تغییر تمدنی گشته و الگوی سیاسی و فرهنگی قرآنی را به چالش کشیده و عناصر هویتی مرتبط به اسلام را در مقیاس جامعه به انتقاد می کشاند. البته رژیم نماینده ایدئولوژی استعماری اسلام هنوز در قدرت است و اسلام زدگی در بخش های مهمی در لایه های اجتماعی وجود دارد. ولی ما از گسست در اعماق سخن می گوئیم.
رژیم اسلامی در بحران حاد است و احتمال فروریزی آن بسیار بالاست. ولی روند انقلاب کنونی فقط روند سیاسی نیست بلکه یک روند تمدنی و فلسفی و هویتی است. انقلابیون با طرح براندازی و جانفشانی های گسترده، با طرح شعارهای غیرمذهبی و سازماندهی پیگیر شبانه روزی، دختران و جوانان با به آتش کشیدن حجاب اسلامی و پایکوبی و سرود، پایان رژیم و پایان دنیای کهنه اسلامی را اعلام کردند. این شورش انقلابی علیه یک حکومت فاسد دینی توتالیتر و علیه ایدئولوژی قرآنی است. در این روند انقلابی خواست های عدالت جویانه اجتماعی و نیز خواست دمکراسی و پلورالیسم سیاسی فرهنگی، رفع کامل ستمگری علیه زنان و دست یافتن به یک قدرت سیاسی لائیک موج می زند. مبارزه علیه حکومت خامنه ای با مبارزه علیه ایدئولوژی دینی توام شده است. ساختار قدرت سیاسی مطلقه و نیز اسلام مزاحم و مداخله گر در سیاست و زندگی اجتماعی و تباه کننده روح انسانی به چالش کشیده شده است. قرآن انسان ایرانی را به تباهی کشاند و شیعه گری انسان را به بنده آخوند تبدیل کرد. اسلام فرهنگ ایرانشهری را ویران کرد و مانع نفوذ فرهنگ مدرن دمکراسی خواهی و دانش فلسفی در ایران شد. امروز در انقلاب سوم، اسلام، هم بمثابه ایدئولوژی قدرت سیاسی، هم بعنوان وسیله تحمیق و سرکوب ذهنی و شستشوی مغزی و هم بمثابه منشا قانون و احکام اجتماعی و سیاسی، در جامعه ما محکوم می شود.
سه مرحله روانشناختی جامعه شناختی «درهم آمیختگی، تضاد، شورش»، بیان تاریخی و سیر حرکت روانی و اجتماعی جامعه ماست. انقلاب سوم یک رویداد تاریخی و بزرگ در کشورماست و پیروزی آن برای کل خاورمیانه و جهان پدیده تاثیرگذار بزرگی خواهد بود. این انقلاب اعلام شکست اسلام سیاسی و عامل تشدید افول فرهنگ منحط قرآنی و اسلامی و شیعه گری است. هدف کوتاه مدت این انقلاب سرنگونی جمهوری اسلامی، رسیدن به دمکراسی، پلورالیسم، قانون متکی بر حقوق بشر، قدرت سیاسی لائیک و احترام به طبیعت است. هدف دیگر پیوسته به هدف بالا، پیشروی در عرصه مدرنیته فلسفی، تعمیق روند شهروندی، ادامه مبارزه فکری علیه ایدئولوژی ها و همه خرافه ها، گسترش پیکار فکری و سیاسی علیه اسلام های رنگارنگ حوزوی و نواندیشی و عرفانی، مبارزه فرهنگی برای آموزش نسل های جوان در نقد انحطاط اسلامی و نیز مبارزه فلسفی برای خردگرایی و انسان آزاد است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. نویسنده در باره انقلاب سوم در ایران، نوشته های گوناگونی انتشار داده است.
پس از چهل و سه سال تلاش دوستداران فرهنگ ایران(در داخل و خارج) برای ثبت جهانی یلدا، بالاخره یلدا جهانی شد.
در هفدهمین نشست کمیته پاسداری از میراثفرهنگی ناملموس یونسکو که از چند روز قبل کار بررسی بیش از ۳۰ پروندۀ ناملموس را در مراکش آغاز کرده بود، چهار پرونده از ایران را در فهرست میراث ناملموس جهانی به ثبت رساند: یلدا، هنر ساختن و نواختن عود، ترکمن دوزی، پرورش کرم ابریشم.
در تمام سال های اخیر، حکومت اسلامی راضی نشده بود که پرونده یلدا، مهرگان، سده، چهارشنبه سوری، سیزده به در و جشن های دیگرایرانی را به یونسکو بفرستد. و در عوض مرتب برای به ثبت رساندن میراث های مذهبی ـ شیعی چون تعزیه ، مراسم عاشورا، اربعین و دیگر «میراث» مذهبی ـ شیعی همه ی تلاش خود را به کار برده است.
ما همزمانی جهانی شدن یلدا را، که سمبل مبارزه روشنایی با تاریکی ست، با خیزش آزادی خواهانه مردمان ایران به فال نیک می گیریم. و آرزو می کنیم که هر چه زودتر خورشید آزادی بر فراز سرزمین مان بدرخشد و مردمان ایران دوباره در سایه فرهنگ خردمدار و زیبای ایرانی شان، با مردمان پیشرفته جهان همگام شوند.
تاریخ تکرار میشود؛ اما نه همیشه و نه با لحظههای مشابه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۱ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۰:۳۰
مهسا یک شهابک در ظلمات استبداد بود؛ آنگاه باران شهابها و شهابکها آغاز شد. جنبشهای بزرگ اجتماعی و سیاسی همیشه بر پایه یک حقکشی یا ارزیابی غلط هیئت حاکمه آغاز میشوند و در صورت هدایت صحیح، دیر یا زود به تحقق آرمانهایی بهمراتب بزرگتر از آنچه عامل پاگرفتنشان بود نائل میآیند.
انقلاب مشروطه در اعتراض به فلک کردن یک تاجر قند و سپس کشته شدن طلبهای به نام عبدالحمید آغاز شد. در انقلاب اسلامی هم نخست، عمل کردن به قانون اساسی مشروطه و آزادی زندانیان سیاسی مطرح بود و اندکاندک، «شاه باید برود» و سپس سرنگونی رژیم شاهنشاهی خواسته جنبش شد. حضور یک چهره مذهبی (آیتالله خمینی) در صحنه به یکباره اهداف جنبش را تغییر داد. به عبارت دیگر، خمینی که آغازگر جنبش نبود، با هوشمندی، مسیر جنبش را به نفع خود و اندیشهاش منحرف کرد و اهدافی را که در آرزوهای ۱۰۰ ساله ملت برای دستیابی به آزادی و مردمسالاری ریشه داشت، به یک هدف تبدیل کرد: برپایی جمهوری اسلامی.
مصباح یزدی راست میگفت که «آقا» به دنبال جمهوریت نبود؛ به دنبال حکومت اسلامی بود اما مستلزمات عصر او را به تقیه وادار کرد و برای جلوگیری از پاشیده شدن وحدت و همبستگی گروهها و جریانهای حاضر در جنبش، جمهوری را پذیرا شد.
امروز نیز جنبش در آغاز مسیری است که تا رسیدن آن به هدف غایی و نهایی، بدون شک ظهور و غیبت بسیاری از چهرههای آشنا و کمترآشنا را شاهد خواهد بود. از هماکنون حکم صادر نکنیم؛ بلکه با تامل، صحنه را زیر نظر داشته باشیم.
با این حال، بسیاری از اهالی اندیشه و قلم در روزهای این انقلاب خونین و پرشوری که در خانه پدری جاری است، این انقلاب را با انقلاب پوچ و بیثمر خمینی مقایسه میکنند و با ذکر لحظهها و تحولات دو انقلاب، مسیر این انقلاب را با فتنه خمینی یکی میدانند. به عنوان مثال، زمانبندی رویدادها را بر اساس روزها و هفتههای سال ۱۳۵۷ پذیرا شدهاند. یکی میگوید آبان و مهر ۱۳۵۷ را به یاد بیاورید و با آبان و مهر امسال مقایسه کنید؛ تحولات بسیار مشابهت دارند.
به گمان من، این ارزیابی درست نیست. تاریخ تکرار میشود اما نه همیشه و نه با لحظههای مشابه. در سال ۱۳۵۷، دولت آموزگار تلاش میکرد با اصلاحاتی که اغلب دیر بود، مانع از تحول اعتراضها به یک انقلاب شود. اما سلسله رویدادها و در صدر آنها جنایت بزرگ به آتش کشیدن سینما رکس آبادان (که عوامل خمینی صورت دادند اما به پای حکومت نوشته شد) و بعد حادثه ۱۷ شهریور اعتراضها را به انقلاب بدل کرد.
شاه آدمکش نبود. قذافی نبود که فرمان دهد دانشجویان مخالف را در دانشگاه طرابلس در برابر او اعدام کنند. صدام هم نبود که طی سه روز در بصره سه هزار تن را قتلعام کند. او خمینی نبود که ظرف چند روز، حکم اعدام چند هزار دختر و پسر جوان را به صحه امامانه برساند یا خامنهایوار، طی دو هفته در آبان ۹۸، بیش از دو هزار تن را بکشد. شاه زمانی که حس کرد ملتی که گمان داشت قدردان خدمات او است، به او پشت کرده، ایران را ترک کرد؛ با دیدگانی گریان و قلبی پر از اندوه و سرطانی که جانش را گداخته بود.
انقلاب ۱۳۵۷ خمینی طی کمتر از یک سال به پیروزی رسید؛ اما در ایران ۱۴۰۱، حداقل بعد از دو هفته، پیدا بود که این رودخانه را سر بازایستادن نیست. این را خامنهای درک نکرد؛ حسوحال او همچون حال قذافی است؛ او توهمزدهای است که گمان میبرد زمین و زمان از بام تا شام در یک اتاق مخفی، مشغول توطئه علیه جمهوری ولایت فقیه و شخص قائد معظماند.
صاحبان مغزهای توهمزده به ویروس توطئه آمریکا، اسرائیل و انگلستان و همزمان عربستان سعودی دچارند. هر اتفاقی در ایران رخ میدهد، حتما یکی از این کشورها محرک آن و تامینکننده هزینههای آن بودهاند. در عرصه فرهنگی، ذهن بیمار ناگهان «ناتو فرهنگی» را کشف میکند و به عرض مقام عظمای ولایت میرساند که در واشنگتن و لندن و پاریس، اهالی ولایت سیاست و فرهنگ از بام تا شام، مشغول توطئه علیه رژیم بیمثلومانند نایب امام زماناند.
اما حکایت در صحنه سیاست داخلی جز این است؛ اذهان عجیبوغریب در داخل در خدمت امنیتخانه مبارکه مقام معظم رهبریاند. به این معنا که هرچه میگویند و مینویسند، با رشتهای نامریی به قلب و گاه به حنجره مقام معظم متصل است. هر اشاره «آقا» عملههای فرهنگی او را توجیه میکند که هنگام نبرد است؛ پس شمشیر را از رو ببندید و یا علی بکشید و به سوی شکستن گردن و دریدن سینه دشمن خانگی بشتابید.
آنچه این روزها در بلندگوهای مکتوب و گویا و تصویری رژیم درباره شماری از چهرههای ورزشی و فرهنگی و هنری که در حمایت از انقلاب زنان و نوجوانان پیشگام شدند، منتشر میشود، مرا بهشدت نگران میکند.
این روزها سالگرد قتل فروهرها و قتلهای زنجیرهای است. یادم نمیرود چند ماهی پیش از ذبح اسلامی پروانه و داریوش فروهر و شکستن گردن محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و…، در کیهان حسین بازجوی شریعتمداری و نیز چند نشریه ذوبشده در ولایت جهل و جور و فساد، مطالبی از این دست میدیدیم: «اخیرا شنیده شده رهبر حزب سه نفره ملت ایران همراه با زنش که در میان دوستان او بدون حجاب اسلامی و به شکل زنندهای ظاهر میشود، در جمعی، منکر عصمت و حجاب فاطمهالزهرا شده و با لحن مسخرهای گفته است زن من هزار بار با عصمتتر است…» یا مطلبی از این دست: «یک منبع بسیار آگاه اخیرا فاش کرده که مختارینامی از اعضای کانون منحله نویسندگان در سفری به سوئد، در جمع شماری از نویسندگان سوئدی گفته که دولت ایران بر یک دروغ مسخره استوار است و رژیم از این میترسد که دروغش را همگان کشف کنند. این منبع یادآور شد منظور مختاری این بوده که در جهان، حضور آدمی که هزار و ۳۰۰ سال پیش به دنیا آمده و بعد هم غیب شده است، حضوری افسانهای تلقی میشود. از سوی دیگر عضو ناشناخته همان کانون به نام پوینده کتابی را ترجمه و نشر داده که سرتاسر آن اهانت به ائمه معصومین و انکار وجود حضرت حجت است…»
اینها دیگر بخارات مغزهای بیمار و علیل عجیب و غریب نبودند؛ بلکه تکتک این واژگان باحسابوکتاب در روزنامهها میآمدند. بعد هم یک روز صبح زود، حسین بازجو به همراه برادر صداقت یا شفاعت یا اسلامی و هاشمی و رسولی و سیدی، اسمهای مستعار مورداستفاده سربازان گمنام وزارت اطلاعات، به قم رفت و به دستبوسی ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و حاج عزیز خوشوقت و صافی میلیاردر گلپایگانی و… نائل شد تا درباره معضل مورداهتمام و توجه حضرت آقا، استمزاج رای کند. خیلی طبیعی است که ابوالارتجاعی مثل ناصر ابوالمکارم بیدرنگ بگوید کسی که عصمت فاطمه زهرا را انکار کند، سزایش مرگ و مثله شدن است.
با صدور فتوا، خیال «برادران» (منظورم همان سربازان گمنام امام زمان است) راحت شد. چنانکه همگی با زبان روزه و وردخوانان به خانه فروهرها خزیدند و با شکافتن سینه او و همسرش، تکلیف الهی خود را انجام دادند.
تمام قربانیان قتلهای زنجیرهای منهای دکتر کاظم سامی، دکتر مظفر بقایی و سعیدی سیرجانی، به این شیوه و با فتواهایی از این دست به قتل رسیدند؛ «بسمهتعالی، آنان که عصمت صدیقه کبری فاطمه الزهرا را انکار میکنند، در رده منافقان قرار میگیرند و بعضا مفسدفیالارض و مهدورالدماند. مورد مذکور در استفتای برادران در صورت صدق مدعی، از مظاهر بارز مفسدین فیالارض به شمار میرود و دفع او واجب شرعی است. العبدالفقیر، عزیز خوشوقت.»
فتوای قتل فروهرها با امضای خوشوقت همینگونه و مزد حضرتش بابت این فتوا عضویت در مجلس خبرگان رهبری بود. به این دلیل، حداقل در حوزه سیاست داخلی، صادرات مغزهای عجیبوغریب مبتلا به ویروس توطئه را باید جدی تلقی کرد؛ چون هر نوع سادهانگاری میتواند به قیمت جان طرف تمام شود.
این بار با بیاثر درآمدن نمایش خونین شاهچراغ در همان آغاز جنبش و رفتار زنان و نوجوانان در روزهای گذشته، در ذهن توهمزده رژیم هم ناکارآمدی مذهب در تحریک تودهها و توجیه جنایات رژیم آشکار شده است. پیشتر نیز طرح ایجاد وحشت از «جداییطلبان» در کردستان و بلوچستان، با شکست روبرو شد.
حال زمزمه از طرحی به گوش میرسد که بر پایه اظهارات منبعی نزدیک به دبیر شورای عالی امنیت ملی، «حضرت آقا» دستور اجرای آن را به شمخانی داده است. مطابق دستور «آقا»، شماری از چهرها و ستارهها را باید معدوم کرد، بعضی را صدمه زد و جمعی را بیآبرو کرد. گروه بلک ریوارد با هک کردن خبرگزاری فارس، سندی درباره مولوی عبدالحمید منتشر کرد که از دستورهای خامنهای درباره او خبر میداد: «او را بازداشت نکنید، بیآبرویش کنید.»
گوشههایی از این طرح منتشر شده است و گوشههایی دیگر حاکی از تصادفهای ساختگی مثل طرح فلاحیان برای در کیسه انداختن نویسندگان و کشتن دکتر صانعی و…، دامگذاریهای جنسی و زنای محصنه، ارتباط با خارج و جاسوسی، فساد مالی و قاچاق ارز، ارتباط با محافل بهائی و… از جمله طرحهای امنیتیاند که بهمرور اجرا خواهند شد. البته شاید بخت رژیم سیاهتر از آن باشد که تا پایان اجرای این طرح روی پا بماند.
برای اجرای این طرح دیگر به فتوا نیازی نیست؛ چون دیگر آبرو و اعتباری برای مراجع نمانده است تا برای کشتن و بیآبرو کردن مخالفان به فتوایشان متوسل شوند.
میتوانم با قاطعیت بگویم کار سیدعلی آقا تمام است. البته تعیین زمان آن روزی که بساط اموی برچیده شود و علی بن جواد اگر خیلی بخت بلندی داشته باشد مجتمع آذربایجان را ترک کند و به جزیرهای که در ونزوئلا به ۷۰۰ میلیون دلار خرید راهش دهند، کار رمالان و پیشگویان است. اما در این نکته ذرهای تردید ندارم که نایب امام زمان نیز بیآنکه از اسلاف و اقران خود درس بگیرد، به همان راهی میرود که چائوشسکو و قذافی و صدام حسین رفتند.
او میتوانست سرچشمه را با بیل شیخ علیاکبر بگیرد اما گمان کرد با حسین سلامی و کیومرث حیدری و محمد باقری و … چشمه که هیچ، جلو دریا را هم خواهد گرفت. حالا حتی آخوندهایی که ۲۰ سال از حلقوم ملت زد و به کیسه آنها ریخت، مثل ناصر مکارم شیرازی، هم رهایش کردهاند. از آن همه مداح و کاسهلیس فقط جانورانی از نوع احمد خاتمی و اصغر حجازی برایش ماندهاند؛ بهخصوص که «آقا» حالا دربست در اختیار سید مجتبی است و ملاقاتهایش را هم سید مجتبی و اصغر حجازی ترتیب میدهند.
زمان تشکیل یک جمع همدل برای گفتوگو با دولتهای بزرگ فرا رسیده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۰:۳۰
به گمان من، جام جهانی فوتبال و آنچه در حاشیه حضور تیم ملی ایران تاکنون رخ داد، تحول خیزش به انقلاب را چشمگیرتر کرد. رژیم از ماهها پیش با حمایت ضمنی و بعد علنی قطر (مکنده گاز ایران با دستگاههای پیچیده آب-خاکی) نقشهای بسیار گسترده در سه محور به قرار زیر طراحی کرده بود:
۱- با قبول پذیرایی از شماری تماشاگران بینالمللی در هتلهای کیش و قشم و بندرعباس، در عرصه جهان برای خود برگه حسن سلوک و اعتبار و آدمیت بگیرد.
۲- با سرمایهگذاری قطر در جزایر مذکور و فراهم کردن فرصت شغلی، هم پولی به جیب خود بریزد و هم با پول بیگانه، منت سر مردم بگذارد که برایشان کار ایجاد کرده است.
۳- رژیم از دو ماه پیش، با شروع خیزشی که حالا به یک انقلاب تبدیل شده است، بند سومی به طرح گسترده خود افزود؛ اینکه با شروع مسابقات، مردم سرگرم بازیها خواهند شد و جوانانی که سخت به فوتبال علاقهمندند، «مرگ بر خامنهای» یادشان میرود و به جایش «زنده باد ملیپوشان» میگویند.
هیئتهای قطری و ایرانی در آخرین دیدارشان، پیشبینیهای ضروری و تدابیر لازم برای مقابله با هر نوع عمل سیاسی تماشاگران را بررسی کردند و در پی آن، ۵۰ مامور امنیتی از سپاه و وزارت اطلاعات سه روز پیش از شروع بازیها، در قطر مستقر شدند.
با شروع بازیها، به جز چند ایرانی و اماراتی، کسی حاضر نشد در خارج از قطر، آن هم در هتلهای ایرانی، اقامت کند که «یک ناله مستانه ز جایی نشنیدیم/ ویران شود این شهر که میخانه ندارد». تماشاگر اروپایی و آمریکایی دوست دارد بعد از پایان هر بازی دمی به خمره بزند و آبجویی سر بکشد. بدتر از همه، در ایران این خطر وجود دارد که به جای آبجو، آب جوی اطلاعات سپاه سر رسد و شهروند اروپایی و آمریکایی را به جرم جاسوسی را با خود ببرد. مگر چوب به مغز تماشاگر فوتبال خورده که چهار سال پساندازش را خرج این سفر کند که به قشم و کیش برود و تازه آخر شب در رستوران دریا، ماءالشعیر نوش جان کند.
در باب موضوع دوم هم آن همه وعده برای ساخت هتل و سرمایهگذاری، به پول نقدی بدل شد که به جیب ارباب رفت.
تیم ملی فوتبال ایران خسته به دوحه رسید. بازیهای تمرینی و اردو با بالا گرفتن فریاد «مرگ بر دیکتاتور» عملا لغو شدند. دیدار اجباری فوتبالیستها با رئیسی و اظهار بندگی یکی از بازیکنان هم با واکنش تند خیابان روبرو شد و دامان همه را گرفت. با این وضع آشکار بود که بازیکنان با روحیهای خردوخمیر پا به میدان بگذارند. بعد هم ناگهان موجی از فریاد «بیشرف بیشرف» در گوششان پیچید و شکستن بینی دروازهبانی که نزد رئیسی خودشیرینی کرده بود، هم حتی کلامی مبنی بر همدلی بر زبان تماشاگران ایرانی جاری نکرد.
بازیکنان گمان میکردند با نخواندن سرود جمهوری ولایت فقیه، خطای دیدار اجباریشان با رئیسی بخشوده خواهد شد؛ اما در انقلابی به عظمت انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، انتقام کیان، گل بچه انقلاب، چیزی فراتر از نخواندن سرود میطلبید. کسی بر باخت سنگین تیم ملی اشک نریخت و بازیکنان شکسته و غمگین زمین را ترک کردند. در سالن کنفرانس مطبوعاتی، حرفهای کیروش بر غمشان افزود. مردک که نگران میلیون دلارش است، یادش رفته بود کاپیتالسیون دیرگاهی است به خاک سپرده شده و دوره تعیین تکلیف دولت فخیمه و سفیر تزار برای یک ملت بزرگ به سر آمده است؛ دولت او جایی در جهان ندارد که برای ملت ایران تعیین تکلیف کند.
برای قربانیان خیابان از صمیم دل گریستهام. برای تیم ملی هم گریستم. چهره اشکآلود جوانان تیم ملی نفرت مرا از ولایت جهل و جور و فساد بیشتر و بیشتر کرد و در مقابل، ستایشم از جوانان دلاور میهنم و سترگ زنان خانه پدری را نیز به اوج رساند.
دوحه اقرارنامهای بود مبنی بر اینکه خیزش به مرحله انقلاب رسیده است.
شورش تا انقلاب
۴۴ سال تلاش، دهها طرح براندازی کوچک و بزرگ از فردای سوار شدن ولایتمداران بر اسب قدرت، دهها طرح انفجار و کشتار از ویرانی حزب جمهوری اسلامی و دفتر ریاستجمهوری گرفته تا سربهنیست کردن احمد خمینی، از جنگ با عراق تا صفآرایی اسرائیل و غرب مقابل جیش اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی، قتلهای زنجیرهای، قتلهای خارج ایران،… و در کنار آن، حضور نه دهها بلکه صدها گروه و سازمان و حزب و جبهه مخالف در داخل و خارج ایران که برخی توپ و تانک و هلیکوپتر و موشکهای اهدایی رژیم بعثی عراق را هم داشتند، به اندازه این خیزش (حالا ۷۰ روزه) نتوانست اعتمادبهنفس و اعتبار ایرانی بودن را به ما بازگرداند.
از سوی دیگر، رژیمی که زمینههای ماندگاری خود را حداقل برای ربع قرن دیگر فراهم کرده بود، به گونهای در چشم جهانیان بیاعتبار و متزلزل نشان داده شد که رئیسجمهوری بزرگترین قدرت جهان ناچار شد تمام برنامههایی را که از ماهها پیش از ورودش به کاخ سفید، تدارک دیده بود و هدف اصلی آنها رسیدن به تفاهم با اهل ولایت فقیه بود، کنار بگذارد و به خیابانهای تهران چشم بدوزد و از صفحه تلویزیون و اینترنت، با دیدن جان باختن دهها نوباوه دختر و پسر در خیابانهای خانه پدری، ستایشگر ملتی شود که تا دیروز گمان داشت ویروس اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی همه وجودش را تسخیر کرده است.
در این چند هفته، نه تنها دیوار جدایی که رژیم بین داخل و خارج ایران بر پا کرده بود و سالها پیش فرو ریخت و رژیم آن را بازسازی کرد، محو شد، بلکه به زمینی مشترک در داخل و خارج میهن رسیدیم که در آن، سنگی نبود تا به سر هم بزنیم. در این زمین، تنها انقلاب جای داشت. رویدادهای ایران و موضعگیریهای هر یک از ما تکلیف تکتک ما را در برابر مردم و جنبش سرفراز و استوار روشن کرد. احزاب کرد همزمان با پیام دایی ژینا (مهسا)، ضمن کنار گذاشتن اختلافهای دیر و دور و نزدیک، بانگ همبستگی سر دادند و وحدت کشور و حاکمیت ملی را با جان خود تضمین کردند.
همبستگی ملی در داخل ایران در خارج کشور هم بازتاب عملی داشت. همانگونه که همدلی ما به همان اندازه که خیزش انقلابی و نسل جوان شعله امید را در دلهای ما روشن کرد، در داخل کشور بازتاب موثری در تحکیم پیوند داخل و خارج برقرار کرد. ماهوارهها دیرگاهی است که دیوار جدایی بین داخل و خارج را فروریختهاند. اینک سطح راه هموارتر از فهم رژیم است.
با تاکید بر این گفته که هیچکس در خارج نماینده انقلاب زنان و نوجوانان و اینک همه اهل خانه نیست و ملت ایران برای رهبری انقلاب به کسی وکالت نداده است، آرزوی من در طول سه دهه اخیر اتفاقا برپایی یک جمع همبسته بر پایه مدارا و احترام متقابل بین متفکران، اهل قلم و فعالان سیاسی و فرهنگی بوده است. بارها تا آستانه تشکیل این جمع رفتیم و بعد، نفس اماره و منیت و کیش شخصیت بعضی از ما خیمه را هنوز بر پا نکرده، فرو انداخت؛ اما این بار با وضع دیگری مواجهیم.
از یکسو در داخل ایران رودخانهای در خروش است که در آن همه یکدل و خوشآوازند؛ با طنین یک هارمونی روحنواز که نتهایش از جنس آزادگی و عشق است. در این ارکستر هماهنگ، آنکس که سمفونی عشق و آزادی را رهبری میکند، زنان و نوجواناناند. برای اولین بار در موسیقی جنبشی که جهان را به اعجاب انداخته است، همچون حیطه فقه، تقلید از میت جایز است. به عبارت دیگر، حتی در پردهای از این آهنگ دلنواز که در روزهای تظاهرات بر جان مینشیند، به قول حمید مصدق نازنینم که ایکاش بود و زمزمهها را میشنید، «سخنی نیست ز دارایی داماد و عروس/ چهرهای نیست عبوس».
هر روز وقتی ایمیلهایم را میگشایم، شگفتیام از بلندنظری و شایستگی نسل انقلابی بیشتر میشود. در میان پیامها، کمتر سخنی میبینم که بوی جدایی و خطکشی بدهد. در چنین فضایی، بایسته است که ما در خارج، با حفظ هویت سیاسی و تعلقات فکری خود، بر اساس میثاقی که میتوان بندهایش را با اتفاقنظر معین کرد، هیئتی را برگزینیم که معرف همه نحلههای فکری جامعه ما باشد و در عین حال بتواند در پیوند با داخل، نه فقط کارشکنی و نقض عهد را محکوم کند و مذموم بداند، بلکه هر روز بیش از پیش، برای رسیدن به نقطه برپایی یک شورای ملی یا کنگره ملی تلاش کنیم.
برخورد مثبت اغلب اهل نظر در داخل و خارج کشور با نوشته دو شماره پیش من در ایندپندنت فارسی دلم را روشن کرد. پیدا بود که نسل دهه ۸۰ و جنبشی که چراغ آن را عصاره یک قرن مبارزه برای دستیابی به مردمسالاری روشن کرده، از خطکشیهای ما عبور کرده است. در این جنبش همه «خودی»اند. بین ترک و فارس و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و تالش و لر و قشقایی و گیلک و مازندرانی ایرانی هیچ تفاوتی نیست. نه کسی در مقام نکیر و منکر پرسشگر دین و آیین تو است و نه مقام و جایگاه سابق و لاحق به امتیاز گرفتن یا بیاعتبار شدن شخص منجر میشود. همه عاشقیم و معبودمان همه ما را فرزندان خود میداند و حقه مهر خود را به نام فرد یا گروهی به ثبت نرسانده است.
در این خیزش به انقلاب رسیده، به قول محضریها، ثبت با سند برابر است؛ یعنی آنکس که فریاد میزند «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله» گفته خود را با جوهر خونش ثبت کرده است. در این سفر از استبداد به مردمسالاری، باز به قول محضریها، هیچ خیاری [اختیار] از جمله «خیار غبن» [امکان فسخ معامله برای شخصی که از معامله زیان فاحش دیده است] به جز «خیار مردمسالاری» مقبول نیست و آنکه به این میدان قدم مینهد، نخست «اسقاط کافه خیارات» [از بین بردن تمام اختیاراتی که به موجب آنها میتوان قرارداد را به صورت یک جانبه از بین برد] را اعلام میکند و گزینهای جز مردمسالاری، آن هم از نوع غیردینی آن، نمیجوید.
یک بار کلاه بر سرمان رفت. امروز نه خمینیهای معمم و کلاهبهسر اعتباری دارند و نه مردم برای خوابرفتگان دعوای ۲۸ مرداد ارزشی قائلاند. شکوهمند خیزشی برخاسته است که در آن، از ایران تا دوحه و از بیروت و بغداد تا برلین و واشنگتن و تورنتو… رنگینکمان عزیزکم کیان جای خدا را تسخیر کرده است. مبارک باد این انقلاب سرفراز و پیروز باد این ملت عاشق و همدل و یکجان!
نفرین به ما که هر بود را نبودی و شعار را بر شعور چیره کردیم تا از گلستان وطن خرزهره بیرون زند علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۴۵
آرش ساعت ۱۱ شب از کرج زنگ زد و گفت که از «جوانان محلات» است؛ یعنی آنها که عملا کنترل کف خیابان در دستشان است و به دعوتشان، هزاران تن به خیابان میآیند. گفت پدرم دوست دارد پیامی به شما بدهد. پدر گوشی را گرفت و به عربی فصیحی گفت که از اهالی حوزه است و دیشب گفتوگوی مرا با شبکه الحدث/العربیه دیده و از توصیف من درباره بچههای محلات خیلی خوشش آمده است. من با توجه به روایت جاودانه نجیب محفوظ، نویسنده مصری «اولاد حارتنا» (بچههای محله ما)، در پاسخ به سوال گوینده الحدث که پرسید رهبر این انقلاب کیست، گفته بودم «اولاد الحارات»؛ یعنی بچههای محلات.
به پدر گفتم آنچنان با این بچهها نزدیکم که حس میکنم همه را میشناسم. بعد از پدر، دقایقی چند با آرش گپ زدم. از آرمانهایش گفت که هیچکدام شبیه آرمانهای ما نبودند. یک بار عاشق شده بود؛ آن هم ۵۲ روز پیش وقتی مشاهده کرد مادر بر به خون نشستن دختری کرد به نام ژینا (مهسا) اشک میریزد. همان لحظه عاشق شده بود؛ عاشق دختری که دیگر نبود اما جهانی به مظلومیت و زیباییاش کرنش میکرد. آرش باور داشت که انقلاب پیروز میشود؛ چون رو به زندگی است. نسل او میخواهد زندگی کند. کفش و لباسی مثل همه فرزندان جهان داشته باشد، با دوستدخترش به سینما برود و سرخری مزاحمش نباشد.
از رابطهاش با پدری که روحانی است، پرسیدم. صادقانه گفت: «کاری به کار هم نداریم. او غرق در کتاب است، من غرق در موسیقی و وبگردی و فیلم. تا پیش از خیزش، رسالهام را هم مینوشتم برای فوقلیسانس. اما حالا مسئولیت کوچه و خیابان واجب دیگری بر عهدهام گذاشته است؛ رساله را همیشه میتوان نوشت اما انقلاب یک بار در جانت متولد میشود.»
حرفهایش شعله میشوند و جانم را میسوزانند. اگر اینها نسل جوان ایراناند، پس ما چه بودیم؟ نفرین به آنها که در دهههای ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ در سرزمین ما با یک خطکشی پررنگ، هر اندیشمند و نویسنده و شاعر و متفکری را که اندک نگاه مثبتی به دستگاه داشت، مطرود و محکوم میکردند و در مقابل، هر بچهمکتبی را که جفنگیاتی به عنوان شعر و قصه و مقاله سر هم میکرد و در آن، نیشی به دستگاه میزد و در آثارش «شب» و «جنگل» و «گلوله» و «خلق» جایی والا داشتند، ناگهان به ضرب یک موج که هدایتش دست تودهایهای سابق (که بعد از انقلاب لاحق شدند) و مخالفان کینهورز شاه بود، به نابغه نوظهور تبدیل میشد.
زمانی که ما به عنوان مریدان جلال آلاحمد دوشنبهها در جوار حضرتش در کافه فیروز سعی میکردیم سری توی سرها درآوریم، با دیده و دل به کلام آلاحمد بر صفحه کاغذ یا فراز آوایش که فرمان دهد چه کسی مزدور است و چه کسی مبارز و مجاهد و شرافتمند، چشم دوخته بودیم. با چنین نگرشی بود که در آن سالها، شاعری فرزانه و مقتدر در عرصه شعر همچون زندهیاد منوچهر آتشی چون در مجله «تماشا» کار میکرد و گاه در تایید نظام قلمی میزد و شعری از صمیم دل برای رضا شاه کبیر سروده بود، با کنایه و کملطفی و گاه کینه و عداوت روبرو میشد (در مصاحبهای که با او در مجله امید ایران داشتم، گفت که بعد از انقلاب برایش تیغ کشیدند؛ درددلهایش اشک به چشم میآورد). آتشی را در کانون نویسندگانی که زیر تیغ تودهایها درآمده بود، محاکمه کردند و حضرات تودهای برای ایفای نقش قاضی صلواتی پیشاپیش، سرو دست میشکستند.
ایران آن روز از همه کشورهای خاورمیانه و دورتر، پیشرفتهتر و مرفهتر بود. در چهار سالی که در انگلستان بودم، هر تابستان که به خانه پدری سرمیزدم، سرزمینم را با اعجاب و شگفتی مینگریستم که طی یک سال گذشته چه تحولاتی را شاهد بوده است. اصفهان سالها از بوی عفن فاضلابهای سرباز در عذاب بود. وقتی در پایان تحصیل به ایران بازگشتم- با اتومبیلی که چهار سال معاف از مالیات بود، (امکانی که دولت برای دانشجویان تحصیلکرده خارج درنظر گرفته بود)- به سرزمین اجدادی رفتم. اصفهان با زایندهرود پرآب و کوچههای تمیز بیبو و در غیبت گاریهایی که هر صبح برای بردن مدفوع انسانها به کوچهها میآمدند، شهر دیگری بود. شهر را دگرگون کرده بودند.
دوستم، از بچههای جُنگ محمد حقوقی و یارانش، یادآور شد که این از برکت سر استاندار است که با طرح اگو همچون معجزهای اصفهان را از قاذورات هزارساله پاک کرد. اینها را میدیدیم اما ویروس چپزدگی که در جان و جهان سه نسل متولد دهههای ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ لانه کرده بود، چشم بصیرت را بسته بود.
به شیراز هم رفتم و چند بار با منصورجان اوجی خیابان زند را طی کردیم. آیا خیابانی زیباتر از این در جهان وجود داشت؟ دانشگاه پهلوی چشموچراغ شیراز و ایران بود. صدها دانشجوی خارجی در این دانشگاه به زبان انگلیسی درس میخواندند. اینهمه را داشتیم اما چریکهای چپمان نزد صدام بعثی و عبدالناصر و جورج حبش قومی و رفیق مائو جنگ مسلحانه شهری آموزش میدیدند و مجاهدین منتظر ظهور در اردوگاه فتح دوره میگذراندند و با کمک استخبارات صدام حسین، هواپیماربایی میکردند تا برادر موسی را نجات دهند؛ وای بر ما که چه کردیم!
به قول زنده یاد اسماعیل خویی عزیز که جای خالیاش پرشدنی نیست، «هر بود را نبودی کردیم و هر نبود را بودی».
رفیق شاعری که فارسی را بهدرستی نمیدانست اما عشق چریکی به سرش زده بود، عصرها در خیابان شاهرضا نزدیک فرصت، با سهچهار جوان معرکه میگرفت و چه تلخ که بیسبب جان باخت و به شاعر ملی کشور تبدیل شد. با همین نگرش، چهرههای برجسته مطبوعات از طایفه مدیران و سردبیران و نویسندگان چون زندهیادها عباس مسعودی و دکتر مصباحزاده، دکتر سمسار و غلامحسین صالحیار، حسین سرفراز، دکتر صدرالدین الهی، دکتر محمود عنایت، هوشنگ وزیری، اسماعیل پوروالی، ایرج نبوی، داریوش همایون و… و از ماندگان که عمرشان دراز باد عباس پهلوان، احمد احرار، امیر طاهری و … هر یک به صفتی، با این عنوان که مطبوعاتیهای دولتی یا مورد تایید حکومتاند، از طرف جامعه روشنفکری زیر سوال قرار گرفتند؛ با آنکه آثارشان در نشریات همین افراد منتشر میشد و گاه زمین و زمان را به هم میبافتند تا شعری، نوشتهای یا حتی ذکری از آنان در نشریاتشان منتشر شود.
در مقابل، قهرمانان روزنامهنگاری با فرخی یزدی آغاز و به کریم پورشیرازی ختم میشدند و هیچکس آماده نبود با یک بررسی دقیق و تحقیق علمی نشان دهد که کریمپور و محمد مسعود و بازماندگان مکتب آنها در مطبوعات چه تاجی بر سر دموکراسی و فرهنگ و روزنامهنگاری ایران گذاشتهاند. در روزگاری که چهگوارا قهرمان و ایدهآل ما بود و امامزاده هوشیمین از مجربترین امامزادهها، طبیعی بود که نه در دایره ادیبان و فرهنگورزان ما و نه در گستره سیاست و نه در بستر ادب، جایی برای زندهیادان شجاعالدین شفا و محیط طباطبایی و احسان یارشاطر و جلالالدین همایی و عبدالحسین زرینکوب و احمد مهدوی دامغانی نباشد.
در زمانهای که یک فاشیست دوآتشه و ذوبشده در هایدگر مثل احمد فردید به جایگاه خدایی میرسید، آشکار است آدمهایی از تیره دکتر صاحبالزمانی و عصار و علینقی عالیخانی و پروفسور رضا و دکتر داریوش آشوری، هدف کنایه و کینه و نفرت قرار میگرفتند و ترور شخصیت میشدند.
محمود اعتمادزاده، نویسنده و مترجم مشهور و چپزده در کتاب «از هر دری»، در جایجای یادداشتهایش ستایشگر ژوزف استالین، آدمکش گرجی، و نافی و معاند و دشمن محمدرضا پهلوی است که در نگاه او، نوکر امپریالیستها است و نمیگذارد ایران در سایه مهر برادر و رفیق شمالی به مستعمره اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شود. خشمگین است که چرا دستگاه امنیتی شاه جبار آدمکش سرتیپ مقربی، جاسوس شوروی به مدت ۴۰ سال، را شناسایی، دستگیر، محاکمه و اعدام کرده است.
در نگاه بهآذین، رفیق سرتیپ آزادمردی بود که در راه پیروزی خلق و وحدت و همبستگی خلقهای ایران و اتحاد شوروی و علیه امپریالیسم وحشی یانکیها جاسوسی میکرد؛ بنابراین در دادگاه عدل پرولتاریایی بهآذین، او نهتنها جرمی مرتکب نشده بود، بلکه باید دو سه درجه هم به او میدادند و در مقام ارتشبدی مینشست و از کار جاسوسیاش تقدیر میشد.
کمتر از نفرین چه گویم به آنها که از زندهیادان محمود جعفریان و رضا قطبی و ایرج گرگین، چهرههایی غیرواقعی ساختند؛ بیآنکه بیندیشند کارشان باعث خواهد شد به جای این سه، جبلی و حاج عزت و سردار غفور و برادر سرافراز و برادر نصیری و برادر عاطفیها بر کرسی ریاست و معاونت و سیاستگذاری صداوسیما بنشینند.
شفا چون رئیس کتابخانه پهلوی بود، چون دهها فرزانه دیگر، هدف حمله مستمر موج چپولان بود و جایگاه ادبی و فرهنگیاش نفی میشد. لابد در آن فضای آشفته اوایل انقلاب است که رهبران حزب توده بعد از اسلام آوردن، به کشف علایق و ارتباطات پنهان بین دیالکتیک امامزاده لنین و ثقهالاسلام زینوویف و حجتالاسلام راحل سید لئونید برژنف طاب ثراه و مبانی دیالکتیک توضیحالمسائل «حضرت امام روحالله مصطفوی الخمینی» و حاشیههای شیخ عباس قمی و ایضاحات حاج حبیب موتلفه مشغول بودند و کسی برای «از کلینی تا خمینی» شجاعالدین شفا اعتباری قائل نبود. چنانچه برای اثر دیگرش «تولدی دیگر» و «حقوق بشر، قانون بیضه و بمب اتمی» نیز تنها کسانی اشتیاق نشان دادند که از نخستین قربانیان شعبده بزرگ قرن یعنی ولایت فقیه بودند. چقدر از هموطنان معتقد و سادهدل را دیدم که کتابهای شفا جهان تاریک و جاهلانهشان را روشن کرده بود.
به روزهای دور بازگشتهام؛ روزگار شعار و دست کشیدن از شعور؛ روزگاری که «غربزدگی» جلال آلقلم عین حق و صدق مطلق به حساب میآمد و محیط روشنفکری انتقادهای داریوش آشوری و ناصر وثوقی و دکتر بهار را برنمیتافت. شگفتا که در آستانه انقلاب، این مهدی بهار و مصطفی رحیمی بودند که جمهوری مرحمتی سید روحالله را با قاطعیت و استدلالی اصولی رد میکردند و این مهشید امیرشاهی بود که در آن هوای آلوده به مرگ و شعار و نفرت، نفس بختیار را که آمیخته به عطر دموکراسی و آزادمنشی بود، برای مردمانی معنی میکرد که تا خرخره، در لجن تعصب و نفرت و کینه فرورفته بودند.
در طول چهار دهه اخیر، چه کسی به اندازه بهرام مشیری دکان ولایتمداران و حامیان چپول آنها را تخته کرده است؟ حضرات زورشان میآید اقرار کنند چهار دهه روشنگریهای مشیری و امثال او تحول و دگرگونی اندیشه امثال آرشها را پیریزی کرده است.
اینک نسلی دیگر با عباراتی دیگر به میدان آمده است که تودهایها با کمال وقاحت، خیزش بزرگشان را توطئه امپریالیسم میدانند و همصدا با حسین بازجو، رفیق خامنهای، در چهرههای نجیب و پرتوانشان، نقش عمله و اکره آمریکا و… را جستوجو میکنند. آتشفشان شهریور رودخانهای مذاب را در چهارسوی وطن جاری کرده است؛ اما بر صفحه این رود مذاب، تزویر و دغا و دغلکاری نمیبینی. هر آنچه هست، ایمان به پیروزی، عشق و آزادی و زن و زندگی است. آتش بر ابراهیم و سارا گلستان خواهد شد و ایران جایگاه فردوس برین را باز پس خواهد گرفت.
کلامی از مادر عروس در نجف بیاعتبار
علیرضا نوریزاده
سپیده سرزد و آواز نور پیدا شد/ زپشت شیشه شب، روشنی هویدا شد
وطن که فتنه کشمیریاش بیابان کرد/ به شبنم نفست خشک بود و دریا شد
دیرگاهی است که از هرچه ارباب عمائم در وطن و عراق و… دل بریدهام. یک ملای سنی (مولوی عبدالحمید) با دستار سپید و دلسوختهاش نشان داد که بر تمامی دستاربهسران ما برتری دارد. انسان است و ایرانی؛ دلش با ملتش است و جان و جهانش ایران. جنایتکاری چون موسوی تبریزی با آن پرونده سنگین سیاه به او زنگ میزند که «یا مولوی! کوتاه بیا! اینها (از جمله خود من) رحم نمیکنند؛ میکشند و میدرند. نگاه کن که طنابها یکییکی بالا میرود…» اما مولوی کوتاه نمیآید. او نه فقط از روحانیون سنیمذهب بلکه از دیگر آحاد ملت نیز سخن میگوید. در این میان، ناگهان مادرعروس از گوشه نجف به میدان میپرد و از جنبش «زن، زندگی، آزادی» و «نه به حجاب اجباری» و عمامهپرانی ابراز نگرانی میکند.
بگذارید حکایتی مستند بازگویم از او (مقتدی صدر) که تا دو ماه پیش، از ظلم و دخالت جمهوری ولایت فقیه در کشورش به فغان بود و بعد از دریافت یک پیام تند از مامور اطلاعات رژیم، در بغداد خانهنشین شد و با خفت، نمایندگان گروهش در مجلس عراق را به استعفا وادار کرد.
ما خبر قتل مرحوم عبدالمجید خویی، فرزند مرجع اعلای تشیع مرحوم ابوالقاسم خویی، را با وحشت و حیرت دریافت کردیم. عبدالمجید درست در همان روزهای نخست ورود سربازان آمریکایی به خاک عراق، بیتوجه به تقاضای دوستان و اقوامش برای اندکی تامل، به قول متداول آن روزها، همراه و همنشین آمریکاییها، به وطنش بازگشت.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
دو سه روز پس از قتل او، معد فیاض، همکار آن روزم در الشرقالاوسط که همراه خویی بود، شرح ذبح او را که آب به چشم هر انسانی، حتی ناآشنا با خویی میآورد، نوشت. معد خود نیز جراحاتی برداشته بود.
او چنین شرح میدهد: همراه آقا مجید و کلیددارباشی نجف به حرم حضرت علی رفتیم. در آنجا، عدهای از اوباش و بچهلاتهای نجف که زیر علم مقتدی- که خود از رفقایش دستکمی نداشت- سینه میزدند، کوشیدند کلیددار را که چندین نسل مقام کلیدداری حرم را داشت، به اتهام اینکه در برابر صدام حسین کوتاه آمده است، از دست خویی بیرون بکشند و به دستور مقتدی، همانجا سر ببرند. خویی مقاومت کرد و گفت: این چه حرفی است؟ مگر در زمان صدام حسین ارباب شما جرات کرد به قتل پدرش اعتراضی کند؟ اما اوباش حمله کردند و کلیددار را با ضرب چاقو، دست بستند. بعد به سراغ خویی آمدند که آزادهترین فرزند پدرش و از استبداد و ولایت فقیه و اوباش نجف بیزار بود.
او و کلیددار را کشانکشان به منزل مقتدی بردند. او در باز نکرد و فریاد زد که بکشید این حرامیان را. آنگاه ضربات دشنه و خنجر و چند گلوله عبدالمجید و کلیددار را خاموش کردند. پیکرشان را کشانکشان بر خاک میکشیدند که جمعی از روحانیون و تجار رسیدند و دو پیکر پارهپاره را محترمانه به در بردند.
از آن پس، مقتدی صاحبنام شد و بچهشلوغ کوچههای نجف را حجتالاسلام نامیدند و او مثل همه سران مافیا، صاحب اعتبار شد. با روی کار آمدن شورای رهبری و نشستن پل بریمر بر تخت ولایت، مقتدی عصیان کرد و چنان رعب و وحشتی در نجف به راه انداخت که بزرگانی چون سیستانی و حکیم و فیاضی و… زبان در کام کشیدند؛ اما ماموران خامنهای کوشیدند از طریق کاظم حائری، از یاران سید صادق صدر، او را به صف نوکران خود درآورند.
زمانی که دکتر ایاد علاوی، آزادمرد عراق، نخستوزیری موقت را عهدهدار شد، مقتدی شورش کرد و نجف را گرفت. علاوی با تایید سیستانی، لشکری راهی نجف کرد و مقتدی وحشتزده به ایران گریخت و نجف آرام شد. او در ایران صیغهای گرفت و نزد حائری مثلا درس خواند و در عرض ششماه، در مقوله نجاسات و حیض و استبراء مجتهد جامعالشرایط شد.
در بازگشت به عراق، سر به زیرانداخت و به متلک انداختن گاهبهگاه به قمنشینان و نوکران رژیم در عراق بسنده کرد. بعد میل ددر به سرش افتاد و با سفرهایی به حاشیه خلیج فارس، با ۱۵۰ میلیون دلار در کیسه، به بغداد بازگشت و «هل من مبارز»گویان به صحنه آمد. جعفری و عادل عبدالمهدی و تا حدودی حیدر عبادی با او مدارا کردند اما با نوری المالکی و هادی العامری بهسختی درافتاد و آشوبهایی به پا کرد که شماری از مردم بیگناه عراق در آنها به قتل رسیدند.
اوباش او برخی کرواتی، شماری معمم و عدهای نیز گوششکسته و بینیپهن باجگیر مدینهالصدر بودند. رژیم با ترتیب دادن یک سوءقصد نافرجام، به او هشدار داد که اگر زیادی شکر شیوخ خلیج فارس را بخوری، خدمتت میرسیم.
مقتدی صدر در انتخابات سال ۲۰۲۱، به دلیل نفرت مردم عراق از نوکران ولی فقیه، بیشترین کرسیها را به دست آورد اما با بیثباتی، تلونمزاج، حرفهای صدتایکغاز پراکندن و بعد آخرین اخطار اسماعیل قاآنی- فقط با این شرط که نوری المالکی نخستوزیر شود (اما وردستش السودانی اشکالی ندارد)- میدان را به حریف واگذاشت. او چندی به تجدیدفراش و جمعآوری مریدان بیشتر مشغول شد تا اینکه هفته پیش «ذات نایافته از هستی» خود را آشکار کرد و جسارت را به آنجا رساند که قدح جنبش بزرگ زنان و جوانان ایران را بر زبان یاوهگوی خود جاری کرد.
من قصد پاسخگویی به او را نداشتم؛ ولی وقتی دیدم با خانهنشینی حائری و استعفای عملی او از مرجعیت، حالا این جوجه ریشسپید پا بر پیکر صدها شهید راه آزادی گذاشته و به یاری سیدعلی برخاسته است، ضروری دیدم زبان یاوهگویش را بچینم. جناب مقتدی! تو که اگر در فقه و اصول مثلا با دکتر محسن کدیور امتحان بدهی، از صفر پلاس نمره بیشتری نخواهی گرفت، چگونه به خود جرات میدهی بزرگترین جنبش عدالتجویی و نفی تزویر و ریا را به سخره بگیری و زبان تطاول بر آن گشایی؟
من بهدفعات نوشتهام که مرجعیت و روحانیت به دست خمینی و سید علی به خاک افتاد و بیاعتبار شد. امروز نه سیستانی جایگاه دهه نخست قرن بیستویکم را دارد و نه برای وحید خراسانی نزد شیعیان اعتباری مانده است. حضرات خفقان گرفته و به قول بهرام مشیری فرزانه، دنبال مغلطهبافیاند. حجاب را ستون اسلام ناب و دروغ و فریب را اساس حکم اسلامی میدانند و کار به جایی رسیده که قاتل عبدالمجید خویی سر از لاک در آورده است و عزای حجاب و پرواز عمامه به دست نوجوانان وطن ما را میگیرد. حالا مقتدی صدر که در بلبشوی عراق، دکان و دستگاه پررونقی یافته، به سفیر رژیم در بغداد تضمین داده است در عراق، جنبشی از شیعیان متعصب علیه زنان و نوجوانان وطن ما به راه اندازد؛ البته دستمزد دوقبضهای را نیز میطلبد.
یکی از روحانیون محترم که پیش از انقلاب و با همه جوانی، به خمینی پشت کرد، برایم نوشت که فقط پای مقتدای هوچی در میان نیست؛ بلکه وزارت اطلاعات به همه مراجع و آخوندهای سرشناس سرزده و پیغام داده که وقت کارزار است؛ یا به میدان آیید یا بهزودی تکلیفمان را با شما مفتخورها روشن میکنیم.
آنسو در خانه پدری، جنبشی که مهسا با خون خود پرچمدار آن شد، اینک به حرمت و اعتباری رسیده است که هرروز جهانشمولتر میشود. وقتی جاستین ترودو، همراه با هزاران تن از هموطنانم زوال استبداد را آواز داد، زمانی که جو بایدن با همه ملاحظهکاریاش، از پیروزی ملت ایران سخن به میان آورد و فرزندان ایران در مقام رئیس مجلس نروژ و عضو بوندستاگ و شهرداری فرانکفورت، مرگ ولایت جهل و جور و فساد را آرزو کردند و به خامنهای یادآور شدند که هواپیمای چارتر برای انتقال او و سید ابراهیم رئیسی و حسین سلامی به دادگاه بینالمللی رسیدگی به جنایت علیه بشریت در لاهه آماده است، آیا یاوهگویانی چون مقتدی صدر در عراق و حسین بازجو شریعتمداری و آن دویستواندی دستچین شدههای ولی فقیه در طویله مجلس اسلامی که خواستار اعدام نوجوانان و زنان میهنم شدهاند، بهجز این جواب که «بسوزید و بترسید و بمیرید که این رودخانه را سر باز ایستادن نیست»، پاسخی دیگر را شایستهاند؟
چنان سرشار از امیدم که هر نیمهشب از خواب میپرم و با رویای خانه پدری به بامداد میرسم. من و بسیاری دیگر از بهتبعیدپرتابشدگان چهار دهه، سه دهه، دو دهه و… فریاد زدیم و بالاخره جان و جهانمان با تلخیها و گاه شیرینیهای زودگذر جنبش آزادیخواهی میهنمان، شهریور امسال چشم گشود. این نه دیگر جنبش سبز است و نه آن خیزشهای برخاسته و زمینخورده؛ همینکه مقتدی صدر وحشتزده زبان به ذم جنبش میگشاید و حسین بازجو توصیه میکند مبادا مثل شاه صدای انقلاب را بشنوید (که شنیدهاند)، وجه تمایز این جنبش با دیگر خیزشهای سالهای گذشته است.
در این میان، موههای سپیدم و هزاران شعر و نوشته و بغضهای شکسته و بیرونریخته و اشکهای پنهانوآشکارم این حق را به من میدهد که به فرزندانم، به خواهران و دختران و برادرهایم از تزلزلی بگویم که هنگام شنیدن تهدیدها و تماشای اطوار رستمنماهای سید علی آقا از نوع سلامی شمشیربهکف، ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و مقتدی صدر جاهل، میتواند خیزش را به درنگ و حسابگری وادارد. در برابر نفس خائنان ذوبشده در ولایت تزویر، یادتان باشد که نفسهای آتشین شما در قلب رژیم نویدبخش فروپاشی نظام در آیندهای نهچندان دور است.
در صف ارتشیهای دلاور و آزاده ما بسیارند آنهایی که مرحله پایانی نکبت و نقش ویژه خود را از هماکنون در دل و باهم بازمیگویند. من میدانم در جمع سربازان، درجهداران، افسران ارتش امثال موسوی و کیومرث حیدریها که فقط یونیفرمشان با سلامی و باقری فرق دارند، بسیار نیستند. درجهداری از نوهدها گفته بود از مصاف با عراق پیروز بیرون شدیم؛ در مصاف با اهرمن از پیروزی فراتر خواهیم رفت.
هر روز که جنبش خیزشی تازه و ابتکاری تازه را رقم میزند، مقتدی معمم و حسین بازجوی مکلا و حسین سلامی تیغدار و جبلی صداوسیمادار، فرسودهتر و بیمایهتر میشوند. مهسا، دختر ایران سر به آسمان میساید و عزتالشریعهها و چرخندهها و خواهرمریهای ولایت ذلیلتر و بیآبروتر به خاک میافتند.
در سال ۱۳۵۷ ژنرالهای پرستاره مثل برف آب شدند؛ بعضی گریختند و بعضی هم کنار دیوار فریاد «پاینده ایران» سر دادند و با گلوله غدر خمینی جان باختند؛ اما امروز نظامیان ما در برابر ملتی قرار دارند که اهل کینهورزی و انتقام نیست؛ بلکه حضور آنان در جمع خود را قدر مینهند و بدان مباهات میکنند.
بازگردم به مقتدی و مقتدیها، حسن نصراللهها و قیسخزعلیها، نعیم قاسم و قاووقها، عبدالملک حوثیها و ابراهیم زکزکیها، یعنی لژیون خارجی سیدعلی؛ بدانید که اربابتان میرود؛ اما ملت ایران با جاودانگی پیوند دارد و هرگز دوستان و دشمنانش را فراموش نمیکند؛ خودیهای بدتر از بیگانه که جای خود دارند.
هشت هفته پس از خیزش، نیابتیها هم کنار میکشند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۳ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
آوای پرخروش ملت سرفراز ایران نظام فاسد و قاتل را روزبهروز ضربهپذیرتر میکند. دلار ۳۵ هزارتومانی، خروج میلیاردها تومان و دلار از بازار بورس و گاه از ایران، تورم بالای ۵۰ درصد و توسل آدمکشان رژیم به شدیدترین نوع ارعاب و آدمکشی (حتی کودککشی) برای خروج نظام از شدیدترین بحرانی که از آغاز انقلاب با آن روبرو بوده، راهی جز آن باقی نگذاشته است که به بالاترین حماقت دست بزند و بکوشد شعله یک جنگ در منطقه علیه عربستان سعودی را روشن کند؛ ولو از طریق وابستگانش در عراق یا حوثیهای یمن.
از نگاه سید علی خامنهای، سعودیها از چشم آمریکا افتادهاند (به سبب اختلاف در افزایش تولید نفت) و این به او فرصت خواهد داد از آلسعود انتقام بگیرد. در آخرین دیدارش با اعضای شورای عالی امنیت ملی، مکرر گفته بود: «سعودیها آتش افروختند و ما را گرفتار کردند. حالا نوبت ما است که سر تا پایشان را بسوزانیم.»
من از این جلسه گزارش مشروحی داشتم که در نوشته و گفتههایم به زبان عربی به گوشههایی از آن اشاره کردم.
جالب اینکه سربازحلبیهای ولی فقیه که معمولا در برابر کودکان و نوجوانان و پیران غیرمسلح حسین سلامیگونه و رستم قاسمیوار، به تیر و خنجر و گرز و کمند میدرند و میکوبند و میبندند، در برابر اسرائیل موش و مقابل آمریکا خرگوشاند و در این جلسه خاص، حرفهایی زدند که کاملا آشکار میکرد مرد میدان نبرد نیستند.
در زمان جنگ با عراق، چربی فساد هنوز شکمهایشان را مصداق این شعر صائب نکرده بود که «دیدم که ز دور اشکمی میآید/ بعد از دو سه روز صاحبش پیدا شد» و گردنهایشان به این قطوری نشده بود؛ هنوز آرمان و ایثار برایشان اندک معنایی داشت و اگر ارتش نبود، خوزستان را داده بودند. اما همینها امروز معرکه را در روز اول خواهند باخت.
فکر میکنید این سرداران با درجههای درپیتی که فقط بلدند شبها زیر بلندای اکباتان و برجهای مسکونی خطاب به خانوادههای محترم شعارهای رکیک دهند، قادرند با پهپادها و موشکهای حسنموسایشان در برابر حملات نه آمریکا، که همسایگانشان با مدرنترین ناوگان هواپیماهای جنگی، به نبردی واقعی وارد شوند؟ از نظر من که کار در نهایت از پرتاب چند موشک از جنوب عراق و شمال یمن فراتر نخواهد رفت.
با وجود جنبش بزرگ مردم ایران، برگههای نظام یعنی نیابتیها نیز تروریستهایی بیش نیستند که دندانهایشان یکی پس از دیگری فرو میریزد. حسن نصرالله ناچار شد دمش را زیر عبایش پنهان کند و قرارداد تعیین مرزهای لبنان و اسرائیل را پذیرا شود و عملا اسرائیل را- چنانکه نخستوزیر اسرائیل بهصراحت گفت- بهصورت دوفاکتو به رسمیت بشناسد. البته ارباب فقیهش اذن رکوع در برابر اسرائیل را صادر کرده بود.
خمینی و هوچیهای دوروبرش و تودهایهای تازه ختنهشده و چپزدگان، سالها پادشاه فقید ایران را که با همسایگان عربش بهترین روابط را داشت و اسرائیل را بهصورت دوفاکتو به رسمیت شناخته بود، عامل صهیونیست و آمریکا میخواندند. شاه نه پنهانی از اسرائیل اسلحه گرفت (خمینی ایرانگیت را مبارکباد گفت) نه در مسقط با آمریکاییها نرد عشق میباخت؛ بلکه هرجا مصلحت ملی وطن و مردمش ایجاب میکرد، سختترین انتقادها از آمریکا را بر زبان میراند و به نوشته مرحوم علم، مثل ایوب خان، رئیسجمهوری سابق پاکستان که عنوان کتابش خطاب به انگلستان را گذاشته بود «دوستان نه اربابان»، بارها به جرالد فورد و کارتر گفته بود اگر دوستیم، رعایت شئون دوستی از سوی هر دو طرف، لازمه استمرار دوستی است.
چگونه میتوان شاه را وابسته و خمینی و سیدعلی را قهرمان مبارزه با آمریکا و اسرائیل خواند، وقتی هم عرفات و هم محمود عباس، رهبر ملت فلسطین، در گفتههایشان به من که در مقالاتم در کیهان لندن روزگار نو و الشرق الاوسط و… هم منتشر شد، تاکید کردند ضرباتی که رژیم خمینی و خامنهای بر پیکر انقلاب فلسطین وارد کرد، گاه از ضربات اشغالگران اسرائیلی هم آزاردهندهتر بود.
شاه فقید به فلسطینیها کمکهای سخاوتمندانهای کرد. دولت ایران اردوگاه حسین با بهترین تجهیزات را در امان، پایتخت اردن، برای آوارگان فلسطینی بر پا کرد. وقتی در دهه اول قرن جدید با همکارم، جمال بزرگزاده، به اردوگاه حسین رفتیم، اشکمان درآمد. جمهوری ولایت فقیه به جای پرداخت تعهدات ایران به دولت اردن، دلارهای نفتی را به جیب تروریستهای جهاد و حماس میریخت تا مانع از تشکیل دولت وحدت ملی و همبستگی فتح و حماس شود. با این پترودلارها چه خونها ریخته شد و چه برادرکشیها به راه افتاد.
نایب امام زمان نمایش روز قدس را به صحنه آورد اما از زبان یکی از بزرگانش که عمامه هم بر سر داشت، شنیدم که گفته بود: «خدا بنیموسی را خیر دهد که پوست این سنیهای فلسطینی را میکند.» و این آقای روحانی سفیر رژیم در چند کشور عربی بود.
شاه فقید از دوستی با فلسطینیها دم نمیزد ولی با داشتن دیپلماتهایی چون مشایخ فریدنی، جعفر رائد، جعفر ندیم، دکتر خلعتبری و… نه تنها بانفوذترین رهبر مسلمان در جهان اسلام و عرب بود، بلکه با برپایی اردوگاه حسین و دادن بورس تحصیلی به دانشجویان فلسطینی در اردوگاهها، حمایت شیعیان لبنان و امام موسی صدر را هم با خود داشت؛ تا پیش از اینکه سرتیپ ساواک، منصور قدر، تیشه به دست گیرد و رابطه صدر و شاه را تخریب کند؛ وگرنه اصلا روحالله مصطفوی نامی با لقب خمینی در نوفللوشاتو ظهور نمیکرد.
مصائب رژیم برای ملتهای عرب
اولین سفیر خمینی در بیروت آخوندی به نام فخر روحانی بود که چند سال پیشتر، امام موسی صدر او را از بیروت بیرون کرده بود. در دمشق، زندهیاد حسن روحانی، قاضی سرشناس و دوست مرحوم مهندس بازرگان، سفیر بود اما دولتش پاینده نبود و خیلی زود، یزدی او را به تهران فراخواند تا به امر ارباب فقیه، علیاکبر محتشمیپور، یکی از تلفنچیهای خمینی در پاریس، را به سفارت، راهی دمشق کند.
در بیروت، فخر روحانی که استوارنامه خود را هرگز به دولت لبنان تقدیم نکرد، در مصاحبه با روزنامههای بیروت، علیه جنبش امل و دبیرکل وقت آن، حسینالحسینی، و به طور تلویحی علیه امام موسی صدر، حرفهایی زد که به اعتراض بزرگان شیعه و دولت لبنان منجر شد. رژیم ناچار او را فرا خواند و محسن موسوی را که از بچه معاودها [ایرانیانی که درگذشته مقیم عراق بودند و اوایل دهه ۵۰ به دلیل تشدید اختلاف میان حکومت محمدرضا شاه و رژیم بعث اقامتشان تمدید نشد و به ایران بازگشتند] بود، به عنوان کاردار راهی بیروت کرد.
با حمله اسرائیلیها به لبنان در سال ۱۹۸۲، خمینی نخست فرمان اعزام نیرو به لبنان را صادر کرد اما با مخالفت سوریها روبرو شد؛ چون میترسیدند اسرائیل به سراغشان بیاید. یادتان باشد سوریهای که روزوشب شعار آزادی فلسطین سر میدهد و به همه گروههای ضدصلح خاورمیانه از حماس و جهاد اسلامی گرفته تا جبهه خلق فرماندهی عمومی احمد جبریل و فتح انقلابی ابوموسی پناه داده و زعامت جبهه رفض مخالف صلح را عهدهدار است، از زمان آتشبس اکتبر ۱۹۷۳ تا امروز حتی یک تیر هم به سوی اسرائیل نینداخته و با آنکه اسرائیل بخش بزرگی از خاکش در جبلالشیخ و جولان را ضمیمه سرزمین خود کرده است، نه حافظ اسد و نه آقازادهاش، بشار، هرگز اجازه ندادند ارتش سوریه که فقط برای سرکوبی مردم و ارعاب آنها به کار میآید، گامی در جهت آزادی جولان بردارد.
باری، محسن موسوی و محتشمیپور سرانجام موافقت سوریها را برای اعزام نمادین یک تیپ سپاه پاسداران به شرق لبنان جلب کردند و نخستین دستههای سپاه راهی لبنان شدند. محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، رضا خواستگار، احمد متوسلیان، حسین اللهکرم و… از جمله فرماندهان ارشدی بودند که به لبنان اعزام شدند.
افراد سپاه در پادگان شیخ عبیدالله در شهر بعلبک که قبل از جنگهای داخلی در اختیار ژاندارمرهای لبنان بود، مستقر شدند. از آنجا که جنبش امل حاضر به نوکری رژیم نبود، محتشمیپور در بعلبک به رهبری حسین الموسوی که یک معلم رادیکال شیعه عضو امل بود، امل اسلامی را ایجاد کرد. بعد، افواج المقاومه المومنه را به ریاست ابومصطفی الدیرانی (رباینده ران آراد، خلبان اسرائیلی، که کماندوهای اسرائیلی او را ربودند و سالها در زندانهای اسرائیل بود و پس از آزادی ادعا کرد که سربازان اسرائیلی به او تجاوز کردهاند) برپا کرد؛ اما هیچکدام از این دو گروه کوچک نتوانستند اهداف رژیم در لبنان را تحقق بخشند.
سرانجام محتشمیپور توانست با خریدن تعدادی از فرماندهان امل و استخدام جوانان شیعه و همراهی چند آخوند از جمله صبحی الطفیلی، اولین دبیرکل حزبالله که بعدها علیه رژیم تهران و رهبری حسن نصرالله تمرد کرد و امروز از دشمنان سرسخت خامنهای است، عباس الموسوی، دبیرکل بعدی حزب که کماندوهای اسرائیلی او را کشتند، شیخ نعیم قاسم، نماینده خامنهای در لبنان و معاون دبیرکل فعلی حزبالله، شیخ قاووق، شیخ صفیالدین و… از شکم جنبش امل، نوزاد حرامزادهای به نام حزبالله را بیرون بکشد.
حضور ۴۰ هزار سرباز سوری در لبنان که عملا این کشور را در اختیار داشتند، به حزبالله امکان داد هم نیروی نظامی خود را حفظ کند و هم در مجلس لبنان و در کابینه نخستوزیران بعد از طائف (رفیقالحریری، سلیم الحص، عمر کرامی، فواد سینیوره و عمر المیقاتی) به عنوان یک حزب قدرتمند حضور داشته باشد.
اتحاد راهبردی تهران و دمشق دست جمهوری اسلامی را برای ارسال هزاران خمپاره و موشک و سلاحهای سبک و نیمهسنگین باز میگذاشت. در عین حال، صدها تن از افراد حزبالله در مراکز آموزشی سپاه پاسداران در ایران، در سطوح مختلف از جنگ تنبهتن گرفته تا هدایت هواپیماهای کایت (بدون موتور) و پرتاب موشک و استفاده از قایقهای سریع و سلاح توپخانه و… آموزشهای نظامی گذراندند و از پنج سال پیش، همواره بخشی از متخصصان سپاه بهویژه در بخش سلاح موشکی و آموزش در لبنان مستقر بودهاند. تعداد این نیروها بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر تخمین زده میشود. موشک سی۸۰۲ (C802) کپیشده از نوع چینی که در جریان درگیریهای اخیر، متخصصان موشکی سپاه با دو فروند آن ناوچه اسرائیلی را هدف قرار دادند، سپاه در اختیار حزبالله گذاشته بود.
بودجه حزبالله که در آغاز ۱۰ میلیون دلار بود، سال ۲۰۲۱ به بیش از یک میلیارد دلار رسید. فقط تلویزیون ماهوارهای المنار امروز بیش از ۱۵۰ میلیون دلار در سال برای ملت ایران هزینهبر میدارد. حزبالله دارای پنج هزار رزمنده آموزشدیده، حدود سه هزار شبهبسیجی و حدود دو هزار نیروی کادری آموزشی، مالی و مسئولان ارگانهای آموزشی، بهداشتی، زنان، شهدا و جانبازان، ایدئولوژی و… است. حقوق ماهیانه این افراد بین ۵۰۰ تا ۱۰ هزار دلار است. البته شبکه المیادین، متحد حزب الشیطان و العالم، در کنار پرستی وی، هیسپانست و عاشورا و کربلا و دو طفلان مسلم، کوفه و… ماشینهای بلع بیتالمالاند که نه به کار دنیا میخورند و نه به درد آخرت.
بعد از قتل رفیقالحریری به دست سوریها و اخراج خفتبار ارتش سوریه از لبنان، بسیاری از شخصیتهای لبنانی از جمله گروههای موسوم به ۱۴ مارس به رهبری سعدالحریری که اکثریت را در مجلس و دولت در اختیار داشتند، خواستار خلع سلاح حزبالله و خروج نیروهایش از مرزهای جنوبی و استقرار ارتش لبنان در این مرزها شدند.
حسن نصرالله که از هوادارانش لقب «سید مقاومت» دریافت کرده بود، به علت مواضعی که در حمایت از سوریها اتخاذ کرد، بهمرور محبوبیت خود را از دست داد و نوکری ولی فقیه به اعتبار و جایگاه او و حزبالله نزد مردم لبنان و بسیاری از دولتهای عرب از جمله عربستان سعودی و مصر و اردن، ضربه سختی وارد کرد. امروز حزبالله که «حزبالشیطان» خوانده میشود، فقط در قلعه خود در جنوب لبنان و در پناه دلارهای ولی فقیه نفس میکشد. حالا صبحی الطفیلی، نخستین دبیر کل، همدل با جوانان ایرانی، ولایت فقیه را ننگ مذهب شیعه میداند و خواستار برچیده شدن بساط تزویر و فریب ولایت جهل و جور و فساد از لبنان است. علامه علی الامین، روحانی بزرگ شیعه، هم خواهان رهایی کشورش از چنگال خونین پاسداران فریب و دروغ است.
بازگردیم به وطن؛ به سرزمین نور و عسل؛ به بهترین سرزمین دنیا؛ به دریای عشق و شور و آزادی؛ به فردای روشن بیداری و سلام کنیم به ژینا، حدیث، پیمان، نیکا، غزاله، سارینا، زکریا خیال و به مهرشاد شهیدی؛ به ایران سلام کنیم؛ به رودخانهای که سر باز ایستادن ندارد. بعد به سید علی بیندیشیم که در وحشت و کوری و کری، همچنان زبان دارد و «دشمن دشمن» میکند. آمریکا و انگلستان و اسرائیل دشمنان ولی فقیه نیستند. دشمنان او بر بیت و دفترش، بر ستاد سپاه و بر چهره معصوم مهرشاد سایه انداختهاند. لعنت ابدی و نفرین جاودانه او را تا پایان خط دنبال میکند.
انقلاب کنونی ایران دمکراتیک زنانه و لائیک است. انقلابی مدرن و جهانگرا و شهروندانه و جوانانه و در برگیرنده همه اقشار و گروهبندی ها در گستره ای ملی است. انقلابی است که مردم ایران را متحد کرد، بسیاری از کدورتها را شست و بمیزان وسیعی همبستگی ملی عملی و اعتمادسازی را تحقق بخشید. انقلابی که سازمان های سیاسی سنتی را پشت سرگذاشت، آنها را غافلگیر نمود و به آنها پیام داد که ادعای رهبری تاریخی آنها بی پایه است و باید نگرش خود را تغییر دهند. انقلابی که جهان را به شگفتی واداشت، مردمان دمکرات جهان را به ستایش کشاند و نیروهای چپ جهان را به دو دسته موافقان خود و مخالفان اسلاموفیل تقسیم نمود. انقلابی که استراتژی های دولت های غربی را به چالش کشانده و آنها وادار به تجدید نظر در سیاست خارجی نسبت به حکومت ایران نمود. انقلابی که چهره ایران را دگرگون نمود و حکومت اسلامی را بطور بیسابقه در جهان منزوی ساخت. انقلابی که خواهان پایان دادن به قدرت سیاسی دینی حاکم است. انقلابی که در بطن یک دارای یک زایش بزرگ است. سرآغاز بیرون رفتن از خودبیگانگی و مسخ اسلامی.
خودمختاری انسان
این انقلاب سوم ایران در اعماق حکایت از یک گسست فرهنگی دارد. میراث اسلام و شیعه گری برای تاریخ و فرهنگ ما، جز آسیب شخصیتی، انحطاط اخلاقی اجتماعی و تبدیل انسانها به خرافه پرستان، نمی باشد. باوجود این میراث شوم، در دل این انقلاب یک گرایش برای تولدی جدید شکل گرفته است و جامعه و تمدن ایران در مسیر تازه ای قرارداده است. البته خطرهای بیشماری در پیش است ولی هوشمندی جامعه باید اجازه دهد تا زایش انجام پذیرد.
چرخش نسبت به اسلام و به گفته ایمانوئل کانت بیرون آمدن از صغارت و وابستگی و تحول به سوی خودمختاری انسان، بیان این گرایش تازه است. این گرایش هنوز صیقل نیافته است ولی روند پختگی و هوشمندی خود را به نمایش درآورده است. اسلام، ایرانیان را به آخوندپرست و امام پرست تبدیل نمود، اسلام مغزهای ایرانیان را فلج نمود و ایرانیان حس کردند که در بردگی خود خوشبخت هستند. ایرانیان که دارای فرهنگ تاریخی بزرگی بودند به مدافعان قبیله استعمارگر بنی هاشم و دعاگویان قرآن و احادیث گندیده تبدیل شدند و بخاطر عبودیت در برابر الله، از خرد و فلسفه و دانش و مدرنیته و شهروندی دور گشتند.
در این انقلاب تاریخ به پرسش کشیده شده و پدیده نوینی در جریان است. ما میخواهم از انسان اسلام زده و ازخودبیگانه بیرون بیاییم. زایش اجتماعی امر ساده ای نیست و بسیار زمان بر است ولی روندها در پنهانی ها و آشوبها آغاز می شوند. در ژرفای این انقلاب ایرانیان بیش از پیش حس می کنند که در حال یک گسست فرهنگی و شخصیتی هستند. در سالهای آینده این گسست عریان تر خواهد شد ولی نمادهای آن فراوانند. نمادهای تولد کدامند؟ اسلام دارای مقدسات پایه ای مانند توحید و حجاب و پیروی از اولی الامر یا اطاعت نماینده الله دارد. همه آیت الله ها خود را اولی الامر می دانند. امروز جوانان و بویژه دختران متعلق به نسل هشتاد، نمایندگان الله را محکوم می کنند و آنها را فاقد ارزش می دانند. دختران به میدان عمومی وارد می شوند و می گویند: «من هستم، من بازیگر اجتماعی هستم، من یک دخترم». امروز دختران حجاب را می سوزانند و به این ترتیب تابوها و خرافه پرستی ها را به آتش می سپارند. دختران در خیابانها می رقصند و درمی یابند که به اعتبار مبارزه اشان پس از چهار دهه، می توانند زندگی شاد داشته باشند و دست در دست پسر بگذارند. پسران و دختران شجاعانه و در کنار هم، در خیابانها فریاد زده «مرگ بر ولایت فقیه» و «مرگ بر این جمهوری اسلامی» و آنها به این نتیجه رسیده اند که باید در خارج از نظام اسلامی، زندگی کرد. در این شعارها، آنها فقط استبداد را نقد نمی کنند بلکه افزون برآن، دین مزاحم و زورگو را نیز نفی می کنند. این دین بر تمام قوانین و ضوابط و روح جامعه سایه انداخته است. امروز اسلام توتالیتر که در پی انحصار است با مخالفت شهروندانه مواجه شده و جوانان شایستگی آنرا کاملن رد می کنند. دین اسلام بعنوان منبع فساد تلقی شده و دیگر اشتیاق برانگیر نیست. نه اسلام قرآنی، نه اسلام حوزوی، نه اسلام اصلاح طلبان و نواندیشان دینی و نه اسلام عرفانی، قادر نیستند برای جامعه دلربایی کرده و جهنم را به عنوان بهشت اجتماعی بفروشند. در این شرایط، خودمختاری انسانی بیش از هر زمانی خود را نشان می دهد، گرایش به آزادی فردی، عرفی گری و لائیسیته برجسته می شود. پشت شعار «مرگ بر ولایت فقیه»، جدایی دین از قدرت سیاسی ترسیم می شود. در هر حجابی که دختران می سوزانند، صدای اعتراضی علیه جبارت مذهبی و دین متجاوز شنیده می شود.
در همین روزهای خیزش علیه نیروی سرکوب، دیدیم جوانان در رستوران های دانشگاه در کنار هم نشستند و سرود خواندند و نشان دادند که زندگی مدرن با مشارکت مهربانانه خواست آنان است. در برخی نقاط شهر می بینیم که دختران گروه گروه با موهای رها شده در باد، در خیابانها درگذرند و گوئی بطور قطع از دوران اسلامی گسسته اند. در این روزها می بینیم چگونه جوانان عمامه آخوند را به زمین انداخته و می گویند «آخوند باید گم بشه» و برای خامنه ای نیز شعار میدهند مرگ بر خامنه ای و حتا مستقیم علیه اسلام شعار می دهند. بطور مسلم دین در زیربنای روانی بخش مهمی از جامعه وجود پررنگ دارد ولی حکایت از برآمد گرایش های نوین در جامعه است.
این پدیده ها نشان می دهد که ابتکارها و رفتارهای اجتماعی تازه ممنوعیت ها را می شکنند. اتهام «گناه و خلاف شرع» از جانب حکومت، برای جوانان بی معناست و آنها با دلیری همه موانع را پشت سر می گذارند. ضابطه های الهی و حکومتی به سخره گرفته می شود و ذهن جوانان، معیارهای مدرن و آزادی را ملاک زندگی قرار می دهد. همه انسان ها به یکسان عمل نمی کنند و هم زمان وارد مدرنیته نمی شوند. جدال ها و تشویش های روانی انسان ها را در پیچیدگی قرار می دهند ولی گرایش تازه در همین بحران ها بوقوع می پیوندند.
ریشه های انقلاب سوم و زایش جدید
در لحظه های انقلابی تغییر انسان سریع است زیرا دگرگونی های جامعه شناختی و روانشناختی و فرهنگی بسیارند. فیلسوفان و جامعه شناسان و هنرمندان و موسیقی دانان و بازیگران اجتماعی و لیدرهای تیزبین و کنشگران روشندل و شجاع و با شرافت، بسترسازان و یاران خودمختاری انسان هستند. تلاش برای خروج از بردگی روانی و فکری چالش بزرگ همیشگی است. آخوندها و نواندیشان دینی و چپ های اسلاموفیل و روشنفکران شیفته اوهام اسلامی و عرفانی تلاش دارند از فروریزی ایدئولوژی دین اسلام جلوگیری کنند. وظیفه ما اندیشه ورزان آزاد فکر و مسئول، کاملن بر خلاف آنها، در جهت ویران نمودن کاخ اسلام و ایدئولوژی اسارت بار شیعه گری و ارتجاع قرآنی است. نقش تاریخی نخبگان فرهنگی و اندیشه ورزان در این زمینه مشخص می شود که آیا با زایش تازه همراهی می کنند و یا با ارتجاع فکری متحد می شوند. در انقلاب سوم کنونی، ما شاهدیم که در ایران، در ذهن و سیاست، اسلام فرومی ریزد. این تمایل به خودمختاری شخصیتی، این گرایش دوری از دین، این تغییر در ذهن جوانان ناگهانی نیست بلکه نتیجه تحول های چند دهه در اجتماع ایران است.
به پنج عامل زیر توجه کنیم:
عامل یکم، سمت گیری انقلابی جامعه
جنبش «رای من کجاست؟» در سال ۱۳۸۸، یک جنبش رفرمیسیتی و اصلاح طلبانه بود. شهروندان مایوس تلاش کردند حق خود را بگیرند ولی دروغ و زور پیروز شد. پس از آن، مبارزه متنوع کارگران و زنان و محیط زیستی ها و مالباختگان و غیره ادامه یافت ولی استبداد با چماق و وعده و توطئه آنها را خاموش کرد. جنبش ۹۶ از مشهد شروع شد و در ۱۶۰ شهر ایران گسترش یافت. جنبش علیه گرانی و فساد حکومتی و استبدادولایت فقیه بود. در این جنبش اصلاح طلبان شرکت نداشتند و ماهیت جنبش غیر دینی بود. شعارهای این جنش چنین بودند: مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر روحانی، هم اسلام، هم قرآن، هر دو فدای ایران، استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی، اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرانه، غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران، خامنهای قاتله، ولایتش باطله، سید علی بدونه، به زودی سر نگونه، مرگ بر روسیه، چه اشتباهی کردیم که انقلاب کردیم، رضاشاه روحت شاد، نان، کار و آزادی.
سپس خیزش آبان ۹۸ برعلیه سهمیه بندی بنزین در ایران و افزایش ۲۰۰ درصدی قیمت آغاز شد و در ۲۹ استان و ۷۱۹ جای کشور دامنه یافت. برای سرکوب سریع، رژیم بمدت ۱۰ روز اینترنت را در سراسر کشور قطع نمود و طبق گفته سازمانهای حقوق بشری بیش از ۸۰۰۰ نقر دستگیر شدند و ۱۵۰۰ نفر به قتل رسیدند. شعارهای این خیزش چنین بودند: جمهوری اسلامی، نمیخوایم، نمیخوایم، ننگ ما ننگ ما، رهبر الدنگ ما، بنزین گرون تر شده، فقیر فقیرتر شده، دشمن ما همینجاست، دروغ میگن آمریکاست، ای ملاها جمع کنین، شَرتونو کم کنین، آزادی و عدالت، این است شعار ملت، ایرانی میمیرد ذلت نمیپذیرد، ملت چرا نشستی، منجی خودِ تو هستی، ای شاه ایران، برگرد به ایران، مرگ بر خامنهای.
بدنبال این خیزش ها، جنبش زیست محیطی ۱۴۰۰ بوجود می آید و پس از آن، بالاخره با قتل دولتی مهسا ژینا امینی، انقلاب ۱۴۰۱ با شعار مرکزی «زن، زندگی، آزادی» آغاز شد. مهسا کلید رمزی برای انقلاب سوم شد. از سقز تا همه کردستان تا تهران و سراسر ایران قیام آغاز شد. تمام احساس خشم و احساس تحقیر مردم علیه حکومت به انفجار کشیده شد. قتل مهسا، ستمدیدگی زنان و خشونت دینی را عریان ساخت. ملت تحقیر شده، ملت چاپیده شده، ملت زخمی شده بپاخاست. دختران به اعتراض علیه باندهای فاشیستی اسلامی «گشت ارشاد» حجاب های خود را در میدان و خیابان به آتش کشیدند، موهای خود را چیدند و فریاد مرگ بر جمهوری اسلامی را سردادند. جوانان، دختران و پسران، به خیابانها ریختند و به مقابله قهرمانانه با نیروهای سرکوب پرداختند. انقلاب از خیابان به دانشگاه و مدرسه رفت و به کارخانه و اداره گسترش یافت. جوانان همه جا نوشتند زن زندگی آزادی و عکس های خمینی و خامنه ای را پاره کردند و سرود «ای ایران» را خواندند و ترانه «برای» شروین را زمزمه کردند.
انقلابیون در خیابانها اعلام کردند : «اصولگرا، اصلاح طلب، دیگه تمام شد ماجرا»، «مرگ برخامنه ای»، «مرگ به ولایت فقیه»، «آزادی زندانی سیاسی»، «آزادی، آزادی، آزادی» و «مرگ بر جمهوری اسلامی». این شعارها بیان روح جنبش ۹۶ بوده و چکیده طرد و پس زدن اصلاح طلبی و کل نظام سیاسی بود. نزد انقلابیون کلیت هیات حاکمه، اصولگرا و اصلاح طلب، محکوم شده و در ذهنیت مبارزان جدید اصلاح طلبی و جریانهای «اسلام رحمانی» طرد می گردد و آنها می گویند «کل نظام نشانه است». اصلاح طلبان، متحدان ولایت فقیه، واکنش شدید نشان داده و مبارزان را «شورشگر و غیر مسئول» می خوانند و محمد خاتمی به مردم می گوید خشونت نکنید و مانند گذشته به دفاع از حکومت نکبت بار اسلامی بلند می شود. در واقع همه آیت الله ها و آخوندها و اصلاح طلبان و بسیاری از نواندیشان دینی و ملی مذهبی ها طرفدار نظام اسلامی هستند و فقط به «زیاده روی» خامنه ای ولی فقیه اعتراض دارند. این انقلاب از همه آنها گذشته است. دیگر بسیاری توهم ها نسبت به امکان بهتر شدن وضع از درون نظام فرو ریخته است. چند دهه گذشت و بالاخره شکست اصلاح طلبی اعلام می شود و برای جوانان آغاز تازه ای بشمار میآید. خیمه شب بازی اصلاح طلبان و نیرنگ های تاکتیکی حاکمان و شگردهای ولایت فقیه به حاشیه کشانده شد و روحیه انقلاب علیه ستمگران دینی و ساختار قدرت آنها رشد نمود. بازگشت به اصلاح طلبی ناممکن است انقلابیون انقلاب می خواهند.
عامل دوم، تغییر فرهنگ خانوادگی
چند دهه جنایت و فساد و دورغگوئی های حاکمان، به طبقه های اجتماعی ماهیت پست حکومت و ایدئولوژی منحط اسلامی او را نشان داد. خانواده ها وعده های خمینی در باره جامعه الهی را دیدند، «عدالت» علی چشیدند و «آزادی» حسین را تجربه کردند و متوجه شدند جهنم جمهوری اسلامی زشت ترین جهنم است. همه اسلام یک دروغ بزرگ و توهین به بشریت مترقی است. توهم پدر و مادر در خانواده ها فروریخت و در فرهنگ روزمره و خانوادگی افشای حکومت و نقد مقدسات و به مضحکه کشاندن آخوندها و امامان، به امر عادی تبدیل شد. بسیاری از خانواده ها دریافتند که آخوندیسم جز تبهکاری و بی اخلاقی و بیشرافتی نسبت به خردانسانی چیز دیگری نیست. رژیم برای ماندگاری خود نه تنها خشونت فیزیکی را همیشه مورد استفاده قرارداده بلکه خشونت ایدئولوژیک و سمبولیک را نیز در مدرسه و دانشگاه و اجتماعی پیوسته بکار گرفته تا از جوانان سربازان امامزمانی بسازد.
از همان ابتدای رژیم، جوانان و نوجوانان در مدرسه ایدئولوژی دینی را باجبار متحمل می شدند ولی در خانه هم حقایقی در باره قدرت دینی و فاجعه آخوندیسم می شنیدند. در این محیط خانوادگی نسل جوان هشتادی رشد کرد و تقدس مذهبی و ارزشهای سنتی در ذهن این نسل دیگر نمی توانست محکم باشد. متلک گوئی بر ضد آخوند، به ریشخند کشیدن مقدسات و زندگی امامان، افشاگری ضد دینی و پخش فرهنگ جهانی، ذهن جوانان را از اسلام دور کرد. افزون برآن، رشد میهن پرستی و ارزش فرهنگ باستانی، اسلام را به عنوان یک دین متجاوز در ذهن منعکس نمود و عامل فرهنگ جهانی و شبکه های اجتماعی منجر به بیداری ذهن حساس ترین لایه های اجتماعی شد.
عامل سوم، فرهنگ شبکه های اجتماعی
جوانان هشتادی محصول دوران اینترنتی و شبکه های اجتماعی می باشند. ارتباط آنها با جهان روزمره است، شیوه زندگی و آرزوهای آنها به جوانان پاریس و لندن و نیویورک و برلین نزدیک است، ارزش های آنان با آزاد زیستن و عشق ورزیدن و موسیقی و سفر و شادمانی، گره خورده است. تربیت عرفی و سکولار و جهانی در روان و رفتار او نفوذ کرده است. در این ساختار ذهنی موعظه های پدرانه و دینی و ضد غربی، دیگر اثر ندارد. بغیر از قشرهای عقب افتاده و متعصب جامعه که در دین حوزوی و پریشان فکری اصلاح طلبی و نواندیش دینی گیر کرده، بخش مهم جامعه و افراد پرشماری از جوانان از شبکه های اجتماعی تاثیر گرفته و متحول شده اند.
در ذهن نسل جوان، اتوریته های سنتی خانوادگی متزلزل شده و بخصوص اتوریته های دینی و احکام حوزوی و دولتی فاقد ارزش هستند. در ذهن جوان، آخوند فاقد هرگونه احترام است. عقب راندن ذهن مذهبی و کسب ارزش های عرفی و اهمیت بخشیدن به میل ها و آرزوهای شخصی، ترس را کوچکتر نموده و سرکشی نسبت به هنجارهای مذهبی و اقتدارگرا را تقویت کرده است. بطور مسلم، ذهنیت عقب مانده و خرافه گرای بخشی از جامعه در اعتقاد دینی و احترام به رسوم مذهبی عاشورا و اربعین و امامزاده پرستی در بند است. در چنین شرایط لایه های اجتماعی روزافزون از اسلام و مذهب شیعه دور می شوند زیرا میلیونها پیامک و فیلم و تصویر، شبانه روز روی ساختار ذهنی و ناخودآگاه جوانان تاثیر می گذارد و پیامها ضد مذهب و ضد تقدسگرایی بسیارند.
با توجه به آمار روزافزون جمعیت جهانی و در نظر گرفتن ۷.۸ میلیارد جمعیت جهان، تعداد کاربران اینترنت، ۶۱.۴ درصد جمعیت جهانی است. فیسبوک، فیسبوک مسنجر، اینستاگرام، توییتر، لینکدین، اسنپ چت، کلاب هاوس، از جمله شبکه های اجتماعی هستند که در فعالیت اقتصادی و اجتماعی و خانوادگی و مناسبات دوستانه و سیاسی مورد استفاده قرار می گیرند. در ایران آمار و اطلاعات سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی نشان میدهد که تا پایان خردادماه ۹۹ بالغ بر ۷۸ میلیون و ۸۶ هزار و ۶۶۳ نفر در ایران از اینترنت استفاده میکنند و به بیان دیگر مشترک اینترنت هستند. آمار سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی از روند نفوذ اینترنت در کشور، گویای ضریب نفوذ ۹۴ درصدی اینترنت است و به بیان دیگر از هر ۱۰۰ نفر در کشور ۹۴ نفر از اینترنت استفاده میکنند. در این ارتباط فعالیت های شغلی و اقتصادی جایگاه برجسته ای دارد و نیز فعالیت اجتماعی و سیاسی توسط جوانان بسیار پررنگ است.
عامل چهارم، انقلاب نقد قرآن
در دوران قاجار نقد خرافه های دینی توسط میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آفاخان کرمانی و در دوران پهلوی نقد احمد کسروی به شیعه گری، انتقاد صادق هدایت به خرافه ها و اسلام و بررسی انتقادی علی دشتی در کتاب بیست و سه سال، کارهای ارزنده ایی بودند. به گفته برخی کارشناسان پس از انقلاب اسلامی نقد قرآن و اسلام توسط برخی روشنفکران و شخصیت های فرهنگی مانند «شجاع الدین شفا و مسعود انصاری و آرامش دوستدار و علی میرفطروس و جلال ایجادی» رشد یافت. نقد جعلیات در تاریخ رسمی اسلام در کتاب «دو قرن سکوت» عبدالحسین زرین کوب نقش مهمی در فروریزی تاریخ نگاری رسمی ایفا نمود. در این فضای فکری باید از برنامه های تلویزیون بهرام مشیری و شعر محمدجلالی چیمه (سحر) و اسماعیل وفا یغمایی یاد کرد.
بدنبال رشد نقد و افشاگری دین، رسانه های رسمی دیپلوماتیک خارج از کشور مانند بی بی سی مجبور شدند تا مناظره ها و گفتگوهای محتاطانه میان مخالفان و موافقان اسلام را تنظیم کنند، ولی به شکلی که در نهایت نواندیشان دینی و مبلغین دینی مانند عبدالکریم سروش و محسن کدیور «برنده» شوند. یادآوری باید کرد که همزمان با نقد اسلام و افشای مذهب شیعه در جامعه، نواندیشان در برخی رسانه ها از یک رانت دینی و رسانه ای برخوردار بودند و تلاش کردند نقد علمی دین را خنثی کنند. در برابر نقد خردمندانه و شجاعانه قرآن و اسلام توسط ما منتقدان، نواندیشان دینی کارزار انحرافی «رویاهای رسولانه» را بپا کردند و از «هرمنوتیکی» صحبت کردند که به گمان آنها از درک قرآن عاجز است و فقط باید به بررسی قرائت ها و تفسیرها بپردازد.
در برابر این جبهه، تلویزیون های مستقل مانند «سرزمین جاوید» و «مانی» و «میهن»، با برنامه های هفتگی، با حضور روشنفکران آزاداندیش و کارشناسان، بشکل سازمانیافته برنامه نقد قرآن و اسلام و شیعه گری و روایت دینی را در دستور کار قراردادند. انتشار مقاله های انتقادی علمی و کتابهای جدی و آکادمیک در نقد دین و در نقد الله و قرآن، فضای سانسور و محتاط را شکست. استقبال این نوشته ها در داخل و خارج از کشور منجر به پخش نقد دین در میان همه ایرانیان گشت. در دوره های اخیر رشد «کلاب هاوس» با رشد نقد دین و قرآن همراه شد و به تریبونی در نقد بی پروای مذهب و تاریخ قرآن تبدیل گشت. این رویدادها یک فضای فرهنگی جدید بوجود آورد، تابوها را شکست و قدسیت قرآن و پیامبر و امامان فروافکند. مبارزه های فکری علیه اسلام و گسترش مناظره ها در شبکه های اجتماعی، اسطوره های دینی مانند الله و پیامبر و علی و حسین و فاطمه و صادق و مهدی را شکست دادند و اقتدار جمهوری اسلامی و احکام دینی را منهدم نمودند.
عامل پنجم، فروریزی دین باوری در جامعه
جمهوری اسلامی در ابتدای انقلاب اسلامی اعلام نمود که ۸۹ درصد جامعه شیعه، ۱۰ درصد اهل سنت و یک درصد هم در اجتماع جایگاه بقیه دین هاست. این ادعای حکومتی در سال ۲۰۱۱ میلادی تکرار شد. اما سنجش موسسه گمان در سال ۲۰۲۰ میلادی چهره جدیدی از دین در ایران به دست می دهد. بر اساس این سنجش علمی در ایران امروز شیعیان ۳۲ درصد از دینداران ارزیابی می شوند. بنابراین اعتقاد شیعه بشدت ضربه خورده و حاکمان دیگر قادر نیستند واقعیت افت باورمندی شیعه را پنهان کنند. براساس همین سنجش، ایرانیانی که می گویند هیچ دینی را قبول ندارند ۲۲ درصد و کسانی که خود را آتئیسیت ناباور معرفی می کنند ۸.۸ درصد هستند. بقیه کسانی که مورد پرسش قرار گرفتند به افراد زرتشتی، معنویت گرا، ندانم گرا، مسلمان سنی، عرفانگرا، انسانیت گرا، مسیحی، بهائی، یهودی و دیگر موارد، تقسیم می شوند. سنجش سال ۲۰۲۰ میلادی از یک فروریزی دین باوری در ایران حکایت می کند و بویژه مذهب شیعه دستخوش بحران و سقوط شده است. علیرغم بودجه سنگین دولتی و حوزوی برای استوار نمودن دین در ذهن جوانان و نوجوانان، علیرغم کنترل همه رسانه های کشوری در دست اسلامگرایان شیعه و علیرغم دینی نمودن همه کتابهای درسی، جوانان از دین گریخته و اغلب خانواده ها خواهان جدا سازی دین از آموزش و از سیستم سیاسی هستند.
اعتقاد دینی پدیده ای جامعه شناختی و روانشناسانه است که ریشه در نیاز روان برخی انسانها در مقابل ترس و نگرانی و مرگ و عادت دارد. انسانها با دین خود، دژ درونی امنیتی می سازند ولی این دژ در واقعیت جز توهم و سرگشتگی چیز دیگری نیست. این دژ روانی در شرایط فرهنگی پرقدرت مانند آزادی طلبی و جهانی شدن و نیز در رویدادهای بزرگ اجتماعی مانند انقلاب سوم کنونی، ویران می شود و یا به سختی آسیب می بیند. دین استعماری اسلام که در طول تاریخ به فرهنگ و شخصیت انسانی ضربه زده است، امروز توسط رفتار و ذهنیت تازه ایرانیان و بویژه جوانان دختر و پسر به چالش کشیده شده است. اسلام با تصرف قدرت همه جانبه در سال ۵۷ خورشیدی در سیاست و در جامعه به اوج قدرت رسید، ولی این اوج در ضمن سرآغاز سقوط تاریخی اسلام است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند.
هیئتمدیره مشروطیت را نجات داد علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۵ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۲۷ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۹:۰۰
شاهزاده رضا پهلوی در مصاحبه اخیر خود در روز پنجشنبه، ۲۸ مهر، یادآور شد که ملت متحد در سراسر ایران همه پشتوپناه یکدیگرند و ایرانیان با تمام تنوع تباری، زبانی، جنسیتی، عقیدتی و آیینی، ملتی یکپارچهاند و هر کس، به هر شکلی، در صفوف متحد مردم نفاق بیفکند، خواسته یا ناخواسته به این رژیم خونریز و متوحش کمک کرده است.
میتوانم بهراحتی بگویم که طی این سالها، هیچگاه در سخنان و مصاحبههای ولیعهد پیشین ایران، دوراندیشی و خرد را تا این حد لمس نکرده بودم. پذیرش تکثر بهخودیخود یعنی نفی استبداد و نفی بیدادگری و چشمانداز ایرانی که در آن یک نفر برای یک ملت تصمیم نمیگیرد، در سخنان شاهزاده ترسیم میشود. بنابراین آنها که چند ماه پیش، بعد از مصاحبه مطبوعاتی او، «صدای پای فاشیسم» را شنیدند، حتما یک پوزش بزرگ به او و ملت ایران بدهکارند.
در سپهر مخالفان خارج ایران، منهای پیروان «مرحوم رجوی» و «بانو عضدانلو قاجار» که هنوز چارقد را رها نکرده است (گو اینکه هر لحظه بهرنگی محصولات مزونهای پاریس را امتحان میکند)، مجال همدلی به شکلی اعجاببرانگیز تقریبا بهسرعت فراهم میشود. کردهای میهنم توطئه رژیم را ارائه برای تصویری هولناک از جداییطلبی و سوریه شدن ایران و به وحشت انداختن مردم، بیرنگ و بیاعتبار کردند. کاک عبدالله مهتدی و کاک مصطفی هجری، رهبران کومله و حزب دموکرات کردستان ایران، و یارانشان با تاکید بر اینکه جزئی از ملت بزرگ ایراناند و مهسا دختر کرد ایرانی است، در واقع پیوند اقوام ایرانی با وطن را با رشتههای ناگسستنی هزاران ساله مستحکم کردند.
خواهران و برادرانم در آذربایجان و اردبیل در عزای مهسا فریاد زدند و اشک ریختند. تالشیها در سوگ «حدیث» همدل با بلوچهای داغدار ۹۰ بلوچ نازنین، علیمردانها و لیلاهای لرستان، مرگ استبداد را فریاد زدند. در سواحل جنوب و جزایر خلیج فارس، نوجوانان آزاده میهنم طنینانداز آوای بانوی اهوازی بودند که به مردان عرب خوزستان گفت آیا ترجیح میدهید زنان و دختران شما با چادر کف خیابانها گدایی کنند یا اختیار انتخاب لباسشان را داشته باشند. روز بعد اهواز به پا خاست و من یک جمله از سر بیمهری درباره ایران یکپارچه و همبسته نشنیدم.
در دیگر نقاط ایران، در جمع بختیاریهای دلاور، بویراحمدیها و قشقاییها که هیچگاه گردن شکسته خسروخان بر فراز دار را از یاد نمیبرند، در بین کردهای خراسان و شیرازیها (که رژیم شبشان و شاهچراغشان را به خون کشید تا انقلاب نوباوگان میهن را بدنام کند) و یزدیها، همشهریان سهراب سپهری در کاشان، سرزمین دلاوران مازندران و زنان و مردان شجاع گیلک و اهالی مشهد و نیشابور و سبزوار و بیدخت معطر و گرگان و بندر ترکمن و ساری، نوشهر و انزلی و رشت استوار و مقاوم، همه سو لوای وحدت برافراشتهاند و توطئههای رژیم را به مزبله انداختهاند.
در استبداد صغیر، نیروهای مقاومت بلافاصله مقابل ارتجاعیون متحد شدند. جامعه اصناف در پشتیبانی از مشروطهخواهان اعتصابهای عمومی بر پا کرد و هزاران نفر داوطلب مسلح از انجمن آذربایجانیها برای دفاع از مجلس شورای ملی آماده شدند. یک دیپلمات انگلستانی اتحاد نیروهای مقاومت را چنین توصیف کرده است: «درون و بیرون این دو ساختمان از شگفتآورترین تودهای که دیده روزگار کهن در برابر نیروی ستم اهریمن تیرهگون تاکنون ندیده بود، پر بود. اروپارفتگان با یقه سفید آهاردار، کلاه نمدیها، دهقانان و کارگران، عباپوشان بازاری، همگی درهم آمیخته و در دلشان آتش مقدس فروزان است و در جنگی به سود آزادی به امید فداکاری گام نهادند. کیست که از روی غریزه فصل آتشین اثر کارلایل درباره روز فتح باستیل را به یاد نیاورد؟»
این تصویر روزهای استبداد صغیر است. حال در برابر استبداد کبیر با موج خروشان زنان و نوجوانان میهنم چه چیزی میتواند جلو ایجاد هیئتی از نیروهایی جوان در داخل و خارج کشور با حضور خردمندان امتحان پسداده را بگیرد؟
گمان نمیکنم کسی تردید کند که دیگر مدیریت کشور در فردای سرنگونی جمهوری جهل و جور و فساد، قائمبهذات یک فرد نخواهد بود؛ چه شاه باشد، چه رئیسجمهوری، چه نظام پارلمانی باشد چه ریاستی. بنابراین صدای پای فاشیسم از هر نوعش، شنیده نخواهد شد. شمیم وحدت فضا را پر کرده است؛ اگرچه ماموران و نادانان و حسودان هنوز به جداییطلبی و مرتبط کردن حسن به نقی و اسماعیل به مرحوم ولی فقیه تبعیدی در بغداد که خواب ولایت میدید و زیارت عاشورا میخواند، مشغولاند.
این خیزش بزرگ که حالا به یک انقلاب مورد ستایش جهانیان بدل شده است، اسم رمزش، وحدت و همبستگی، لقبش، حاکمیت ملی و هویتش، دموکراسی است. جدا از این، هر چه گفته شود آب در آسیاب دشمن ریختن است. نه بلوچ در اندیشه جدایی است، نه عرب و نه کرد، آذربایجانی صاحبخانه است؛ ۶۰۰ سال حکومت با آنها بود؛ ادبیات ایران و جنبش آزادی مدیون آنها است و حالا آن سه چهار تا و نصفی را که عاشق دلارهای الهام علیاف و سلطان رجب طیب و مدعی جنوب و شمالاند، میتوان از جمع ۳۰ میلیون ترک ایرانی بیرون ریخت.
بازگردم به موضوع هیئتمدیره یا هر اسم دیگری که بر آن بگذارید.
بعد از استبداد صغیر، در حالی که دستهبندیهای ترک و فارس و تنکابن و بختیاری، هریک بنا به مصالح خود فریاد میزدند، اتفاق شگفتی رخ داد. با موفقیت انقلابیون تبریز و گسترش امید در میان مشروطهخواهان، جوشش و خروشی در دیگر شهرهای ایران پدید آمد. در رشت گروهی به رهبری یپرمخان ارمنی و سه ارمنی رادیکال دیگر تشکیل شد که کمیتهای به عنوان کمیته ستار تشکیل دادند و با سوسیال دموکراتها متحد شدند. یپرمخان رشت را تصرف کرد و سپس پرچم سرخ خود را بر ساختمان شهرداری انزلی برافراشت. بعد با چریکهای قفقازی همپیمان شد و با لشکریانش به سمت تهران حرکت کرد.
سردار اسعد بختیاری نیز از جنوب با صمصامالسلطنه متحد شد و پس از تصرف اصفهان نیروهایش را به سمت تهران حرکت داد. انقلابیون در کرمانشاه هم نیروهای ارتجاع را از شهر بیرون راندند و در مشهد، اصناف بازار اعتصاب سراسری کردند.
با این جوشش و خروشی که در سراسر ایران به وجود آمد، جبهه استبداد و ارتجاع بهشدت تضعیف شد و بسیاری از اشراف و تجار به سفارت عثمانی گریختند. سرانجام در ۲۲ تیرماه، یپرمخان و صمصامالسلطنه به تهران رسیدند و پایتخت را تصرف کردند. انقلابیون اکنون بر مرتجعان پیروز شده بودند و استبداد صغیر به پایان رسیده بود.
مشروطهخواهان محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کردند و فرزند ۱۲ سالهاش، احمد، را به سلطنت گماشتند. دادگاههای ویژهای هم برای محاکمه سلطنتطلبان و مرتجعان برپا شد و پنج تن از مخالفان سرسخت مشروطیت از جمله شیخ فضلالله نوری اعدام شدند. مجلس جدید پیششرط دارایی نمایندگان را از یک هزار تومان به ۲۵۰ تومان کاهش داد، اقلیتهای مذهبی را به رسمیت شناخت و نمایندگی طبقات و مشاغل را لغو کرد و انقلاب مشروطه ایران در آبان ۱۲۸۸، پیروز شد.
با فرار محمدعلی شاه به سفارت روسیه، در روز ۲۷ جمادیالثانی ۱۳۲۷ ساعت ۴ بعدازظهر در بهارستان، مجلس مهمی به نام مجلس فوقالعاده عالی با حضور روسای دوره اول مجلس شورای ملی و سرداران قشون ملی و عدهای از تجار و وزرا و شاهزادگان تشکیل شد. در این مجلس، سردار اسعد بهاتفاق آرا، به سمت وزیر داخله منصوب شد.
همین مجلس فوقالعاده عالی بهاتفاق آرا، محمدعلی شاه از سلطنت خلع و سلطنت را به پسرش احمد میرزا واگذار کرد و چون احمد میرزا کوچک بود و بیش از ۱۲ سال نداشت، علیرضا خان ملقب به عضدالملک به سمت نیابت سلطنت تعیین شد.
چون شور و مشورت در مسائل سیاسی و امور مملکتی در مجلس عالی مرکب از طبقات مختلف، کار مشکلی بود و اغلب پس از بحث طولانی در مطالب مهم بهجایی نمیرسیدند، لذا مصلحت دانستند که مجلس فوقالعاده عالی را منحل کنند و بهجای آن، یک هیئت مدیره مرکب از ۱۲ انتخاب کنند که یکی از اعضای این هیئت علیقلی خان سردار اسعد بود. اعضای این هیئت مدیره، هیئت قضات دادگاه عالی انقلاب را برگزیدند. علیقلی خان مفاخرالملک، سید محمد خان صنیع حضرت و شیخ فضل الله نوری به حکم همین دادگاه اعدام شدند.
در کابینهای که به تاریخ ۱۸ ربیعالثانی ۱۳۲۸ ه.ق. تشکیل شد، علیقلی خان سردار اسعد وزیر جنگ و با استعفای سپهدار تنکابنی، مستوفیالممالک رئیس الوزرا شد و دوره اول زمامداری سپهدار که از فتح تهران در ۲۷ جمادیالثانی ۱۳۲۷ه.ق. آغاز شده بود، بالاخره پس از یک سال به پایان رسید. (برگرفته از خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه، ملکزاده، ابراهیم صفایی)
در شرایط فعلی، فکرش را بکنید چه چیزی میتواند مثل یک شورای عالی، هیئتمدیره، کنگره همبستگی ملی یا هر اسم دیگری که نماد همبستگی و همدلی باشد، مردم ایران را مطمئن کند که با سرنگونی سید علی آقا، ایران سوریه نخواهد شد. ایران سربلند به دست فرزندانش و با پیوند بزرگانش مثل دوران پس از استبداد صغیر (و البته امروز استبداد کبیر) اساس خانه را از نو مینهد و در پناه تفاهم، تساهل و همدلی، دموکراسی را محقق میکند.
من به شورایی میاندیشم که در آن هم جای مشروطهخواه باشد، هم جمهوریطلب، هم جبهه ملی و هم چپ ملی، هم ترک آذری و هم کرد سلحشور، هم بلوچ و هم عرب ایرانی، نوه سردار اسعد باشد و نبیره ناصرخان قشقایی و ندیده خان تالش هم باشند؛همچنین آزادگان کرد خراسانی؛ هم فاطمه سپهری باشد، هم نرگس محمدی؛ هم شیرین عبادی باشد و هم حامد اسماعیلیون، هم نازنین بنیادی باشد هم علی کریمی و… .
سه نسل از حضور رژیم جهل و جور و فساد رنج کشیدهاند. نمایندگان هر سه نسل باید در این جمع حضور داشته باشند.