خانه » مقاله

مقاله

از نیابتی‌ها چه مانده است؟ / علیرضا نوری زاده

ولی فقیه پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ با برگ‌های برنده‌اش باور داشت که امپراتوری قدرتمندی را برای فرزندش مجتبی به ارث خواهد گذاشت، امروز اما با دست خالی، سر میز قمار به مصاف آمریکا و اسرائیل می‌رود.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۱۰ آوریل ۲۰۲۵ ۸:۱۵

ششم اکتبر ۲۰۲۳ را به یاد می‌آورید؟ آن که گمان می‌برد صلاح‌الدین ایوبی است و در چهار پایتخت منطقه، خطبه به نامش می‌خوانند و سفرایش در بیروت و صنعا و بغداد، هدایت دولت را عهده‌دار بودند و در غزه، نیم‌دولت حماس و جهاد اسلامی به برکت دلارهایش حرف اول و آخر را می‌زنند، شامگاهان سر به بالین گذاشت و فرشته اوهام را در آغوش کشید که فردا قرار بود عصای موسایش دریا شکافد و حبل متینش گردن آل‌موسی بشکند. او خواب می‌دید که فردا، جهان اسلام از جاکارتا تا تیمبوکتو و از کراچی تا چچنستان، مدح و ثنایش می‌گویند و به دعایش، نهر لیتانی بشکافد و جنود صهیونیست را ببلعد. موشک‌ها و پهپادهایش آسمان‌ها را درنوردد و در خانه نتانیاهو به زمین نشیند.

روز بعد هم تا شامگاهان، جشن و سرورش در دل و کبوتر غرورش در اوج فلک، پر می‌زد، اما به پس‌فردا نرسیده، کبوتر به پلخمون‌ [تیرکمان در زبان مشهدی] آل‌صهیون بر خاک افتاد و نیابتی‌هایش در جستجوی پناه، به مغاره‌ها و دهلیزهای پنهان در زمین پناه بردند و «صلاح‌الدین» چشم به آسمان دوخته، آرام و قرار نداشت که دشمن از کجا خواهد آمد.

در روزهای تلخ و خونین پس از ۷ اکتبر، سیدعلی خامنه‌ای اندک‌اندک خویش را گم می‌کرد. چهار پایتخت از دستش بیرون می‌رفت و آوردگاهش در مدیترانه و دجله و فرات و دریای سرخ و لیتانی تا دریاچه نمک قم عقب می‌نشست.

صاحب چهار پایتخت به امید تسخیر پنجمی، دین و دل به سنوار و حسن نصرالله و عبدالملک زیدی و هادی العامری کربلایی باخت و به نقطه‌ای رسید که امروز بیمناک از جانش است.

دیروز فصل اقتدار بود و فتح بیروت و غزه و صنعا و کربلا، امروز فصل وحشت است و فردا، زمانه شکست و فلاکت و مرگ. بگذارید به نیابتی‌ها نگاهی بیندازیم. آن‌ها که ۶ اکتبر در اوج اعتبار و قدرت بودند و ۱۸ ماه بعد، پای‌بسته و بال‌وپر شکسته به فردای خود می‌اندیشیدند.

حزب‌الله

در سال ۲۰۰۸، دولت لبنان تحت حمایت غرب تلاش کرد شبکه ارتباطی حزب‌الله را ببندد و رئیس امنیت فرودگاه بیروت را به دلیل روابطش با این حزب برکنار کند. حزب‌الله در واکنش به آن، کنترل بخش‌های وسیعی از بیروت را پس از درگیری با گروه‌های سنی رقیب، به دست گرفت.

این درگیری‌های فرقه‌ای به کشته شدن ۸۱ نفر منجر شد و لبنان را در آستانه یک جنگ داخلی جدید قرار داد. دولت برای تقسیم قدرت با حزب‌الله و متحدانش مجبور به عقب نشینی و دستیابی به توافقی شد و یک‌سوم پارلمان را به آن‌ها واگذار کرد که می‌توانست به منزله حق وتو باشد تا هر تصمیم دولت را لغو کند.

نفوذ این حزب در زندگی سیاسی لبنان پس از توافق طائف برای حل بحران سیاسی لبنان آغاز شد و دبیرکل حزب ضمن ابراز تردید در مورد برخی مفاد پیمان طائف، از آن حمایت کرد. حزب برای اولین بار در انتخابات ۱۹۹۲ لبنان شرکت کرد و با به دست آوردن ۱۲ کرسی پارلمان، به پیروزی بزرگی دست یافت.

در انتخابات سال ۲۰۰۹، حزب‌الله ۱۰ کرسی پارلمان را به دست آورد و در دولت وحدت ملی لبنان باقی ماند.

در اواخر همان سال، حسن نصرالله، دبیرکل حزب‌الله، منشور سیاسی جدیدی برای این حزب صادر کرد که هدف آن تعریف «دیدگاه سیاسی» این سازمان بود. در این منشور به تاسیس «جمهوری اسلامی» که یکی از نکات مندرج در منشور ۱۹۸۵ بود، هیچ اشاره‌ای نشده بود. با این حال، همان موضع ضداسرائیلی و ضدآمریکایی را حفظ کرد و بر حق حزب‌الله برای حفظ سلاح‌هایش تاکید می‌کرد.

در سال ۲۰۱۱، حزب‌الله و متحدانش دولت وحدت ملی به رهبری سعد حریری، نخست‌وزیر سنی تحت حمایت عربستان سعودی را سرنگون کردند. حزب‌الله هشدار داد که در برابر اتهامات چهار تن از اعضایش مبنی بر دست داشتن در ترور رفیق حریری (نخست‌وزیر سابق و پدر سعد حریری) در سال ۲۰۰۵ سکوت نخواهد کرد.

از نبرد ۳۳ روزه حزب‌الله و اسرائیل‌ــ که حسن نصرالله علی‌رغم همه جنجال‌ها در باب «فتح مبین» و به باد رفتن میلیاردها دلار از سرمایه ملت ایران، اعلام کرد اگر از ابعاد واکنش اسرائیل تصور درستی داشت، هرگز سربازان اسرائیلی را اسیر نمی‌کرد‌ــ تا ۷ اکتبر ۲۰۲۳، زمامدار واقعی لبنان حزب‌الله بود. با داشتن نبیه بری، رهبر جنبش امل در ریاست پارلمان که نام و یاد و راه امام موسی صدر را به حزب‌الله واگذاشت، دو سه وزیر قدرتمند، متحدان مارونی و سنی‌اش مثل امیل لحود، میشل عون و دامادش جبران باسیل، عمر کرامی و نجیب میقاتی و… رئیس‌جمهوری انتخاب می‌کرد، نخست‌وزیر مستقل را حریری‌وار تکه‌تکه می‌کرد و نمایدگان مجلس را می‌کشت و نیز روزنامه‌نگارانی را همچون جبران توینی و سمیر قصیر، روشنفکرانی چون جورج حاوی کمونیست. می غصوب، نویسنده و تحلیلگر و چهره تلویزیونی هم بود که حزب‌الله خودرو او را منفجر کرد و با قطع پاهایش، او را بر صندلی چرخدار نشاند.

۷ اکتبر ۲۰۲۳ حزب‌الله در اوج قدرت موفق شده بود بیش از دو سال از انتخاب رئیس‌جمهوری جدید لبنان جلوگیری کند، زیرا با وجود تمایل مسیحیان و سنی‌های لبنان به انتخاب ژوف عون، فرمانده ارتش، به ریاست‌جمهوری، نظر حزب جبران باسیل، داماد میشل عون، بود.

در کمتر از یک سال، هم حسن نصرالله اعتراف کرد که باز هم در ارزیابی واکنش اسرائیل خطا کرده است و هم در قماری سرشار از ضرر، جانش را از دست داد.

در ششم اکتبر، یک روز قبل از حمله حماس به اسرائیل، قدرت حزب‌الله بیش‌وکم از این قرار بود: ۱۲ هزار جنگجوی نخبه، سه هزار کماندو ورزیده که بعضا در ایران آموزش دیده بودند، ۵۰۰ نیروی دریایی، پنج هزار رزمنده در سوریه، ۵۰۰ تن در یمن، ۳۰۰ تن در عراق و ده‌ها تن در آفریقا و آمریکای لاتین، شبکه مالی قرض‌الحسن با میلیاردها دلار آمدوشد سرمایه و شبکه گسترده قاچاق مواد مخدر، کادر رهبری متشکل از شورای قیادت، فرماندهی رزمی، سازمان اطلاعات و امنیت و بازوی اقتصادی شامل ده‌ها شرکت و موسسه محلی و بین‌المللی.

بودجه حزب هم شامل یک میلیارد دلار کمک از جمهوری اسلامی، سه میلیارد عایدات قاچاق مواد مخدر، واردات و صادرات به/از لبنان، کادر اداری و مالی و تخصصی در حاشیه خلیج فارس، مالی، غنا، سیرالئون، تانزانیا، آفریقای جنوبی، ماداگاسکار، ونزوئلا، اکوادور، شیلی، آرژانتین، کانادا، مکزیک و پاناما و در آسیا، پاکستان، هند، تایلند، مالزی و اروپا بود.

امروز از این نیم‌دولت غول‌پیکر، با فقدان صدها کادر رزمنده و اطلاعاتی، ۹۰۰ تن از کادر رهبری، نابودی اغلب شبکه‌های بیرون لبنان، متلاشی شدن شبکه‌های حزب در اغلب نقاط خارج لبنان، نیم‌ورشکستگی مالی در غیاب کادرهای برجسته و نادر سیاسی نظامی امنیتی و تکنیکی، حزب ناچار شد شیخ نعیم قاسم روضه‌خوان، نماینده خامنه‌ای، به‌عنوان رهبر مجبور شد.

از مخالفت آمریکا با حضور وزرای حزب در کابینه و حضور اورتگاس، معاون امور خاورمیانه دولت ترامپ در لبنان در جریان انتخاب رئیس‌جمهوری، نخست‌وز‌‌یر و وزرا آشکار کرد که حزب‌الله دیگر قادر مطلق نیست و روزهای سروری به سر آمده است. با سرنگونی رژیم سوریه، راه رساندن پول و سلاح به حزب هم بسته شد و حالا نعیم قاسم، دبیرکل حزب، نیز خوش‌نشین قصر فیروزه سپاس است

حشدالشعبی

این مجموعه شیعه به اشاره آیت‌الله سیستانی برای نبرد با داعش از داوطلبان و گروه‌های شیعه وابسته به رژیم برپا شد و قاسم سلیمانی عملا فرماندهی حشدالشعبی را عهده‌دار بود، با دو بازوی اجرایی: هادی العامری و ابومهدی المهندس.

العامری که به وزارت هم رسید، حالا در ویلایش در کاظمین گوشه‌نشین سیاست شده است. حال الباقی نیز بهتر از او نیست. ابومهدی المهندس که همسفر قاسم سلیمانی شد، قیس الخزعلی هم در نجف به حوزه برگشت و مقتدی صدر مشق مرجعیت می‌کند.

از آن شکوه و عظمت و قدرتی که دکتر ایاد علاوی و مصطفی کاظمی، دو نخست‌وزیر ملی و مستقل عراق بعد از صدام حسین، را به زیر کشید، خبری نیست و اخیرا آیت‌الله سیستانی در پاسخ به شیاع السودانی، نخست‌وزیر، که با حشد چه کنیم، گفت که در ارتش و پلیس ادغام شوند.

حماس و جهاد

حماس علی‌رغم دریافت کمک‌های میلیونی از «مقام معظم»، چون شیعه نبود هرگز محور نیابتی‌ها نبودند. هنیه و زهار و سنوار ابومرزوق و خالد مشعل دست به سینه نماز می‌خواندند و مداحی‌شان از خامنه‌ای بسیار کم‌رنگ‌تر از مدح شیخ تمیم قطری و رجب طیب ترک بود. مزدوری می‌کردند و وجه نقد می‌گرفتند. رژیم البته جهاد اسلامی را داشت که شماری از رهبران سابق و لاحقش (عبدالعزیز عوده، فتحی الشقاقی، رمضان شلح و زیاد نخاله) شیعه شدند، ولی توانشان هرگز از بسیج چند گردان فراتر نرفت.

امروز حماس و جهاد اسلامی شکسته‌یال‌وکوپال و قدرت از کف‌داده، با هشت تا ۱۲ هزار کشته و زخمی و اسرایی که روی دستشان مانده و ۴۵ هزار کشته فلسطینی، آنچنان به نفرت در دل اهل غزه دامن زده‌اند که در چندین رویارویی آشکار، مردم خسته بی‌نان و سقف، فریاد «بره بره» (بزن به چاک و غیرمودبانه آن، برو گمشو) سردادند.

حوثی‌ها

از آن روزی که جوانان زیدی یمن و مریدان شیخ بدرالدین حوثی با خمینی و بعد خامنه‌ای بیعت کردند، یمن سعید (بخت بلند) تا امروز روی خوش ندیده است. شباب مومن صعده که بعدها به رهبری حسین حوثی، انصارالله شدند، در پرتو روابط با رژیم ولایت فقیه و دریافت کمک‌های مالی و تسلیحاتی، اگرچه توانستند در پی جنگ‌های داخلی بعد از سقوط علی عبدالله صالح، با رهبری عبدالملک الحوثی صنعا را تسخیر کنند، با حمایت جمهوری ولایت فقیه و حضور نزدیک به هزار تن از پاسداران ایرانی و حزب‌الله لبنانی و عراقی در مناطق تحت اشغالشان و حمایت عربستان سعودی، همسایه قدرتمند شمالی، از دولت قانونی مستقر در عدن، در عمل هرگز نتوانست به استقلال و به رسمیت شناخته شدن دست پیدا کند.

با ورود به جنگ حماس و اسرائیل به فرمان ولی فقیه، حوثی‌ها با توان نظامی/ اقتصادی /فرهنگی و تخصصی به‌مراتب فرودست‌تر از حزب‌الله و حماس، در کوتاه‌زمانی در رویارویی با آمریکا، انگلستان و اسرائیل بخش بزرگی از توانشان را از دست دادند. لطمه آن‌ها به اقتصاد مصر و کشورهای حاشیه دریای سرخ باعث شد همدردی در خاورمیانه و آفریقا پیدا نکنند. امروز سیدعلی خامنه‌ای ضلع چهارم امپراتوری‌اش را به‌سرعت از دست می‌دهد.

ولی فقیه پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ با برگ‌های برنده‌اش باور داشت که امپراتوری قدرتمندی را برای فرزندش مجتبی به ارث خواهد گذاشت، امروز اما با دست خالی، سر میز قمار به مصاف آمریکا و اسرائیل می‌رود. اصرارش برای گفتگوی غیرمستقیم نه از سر کینه‌ورزی و اعتماد نداشتن به آمریکا است. او دیگر آسی در دست ندارد، حتی ژوکرهایش نیز رنگ‌ورو باخته‌اند و از سور زدن هم محروم است.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

کنفرانس کادیز۲ چه ربطی به تهدیدات آمریکا و هوش مصنوعی دارد؟

قریب به یک سال پیش یک سفر تفریحی ـ تعطیلاتی مجانی تحت عنوان کنفرانس کادیز توسط عده ای از هموطنان اتفاق افتاد که هم فال بود و هم تماشا. چون برخی از هموطنان علاقه فراوانی به “هم زیارت هم تجارت” دارند, مخصوصا اگر آن را با سیاست ادغام کنند می شود “هم زیارت هم تجارت هم سیاست” که وقتی “قاطی” شوند باید پرسید در چارچوب فعالیت های اپوزیسیون ارتباط آن با معامله قریب الوقوع احتمالی جمهوری اسلامی با آمریکا طی هفته ها و ماه های آینده چیست؟ بخصوص اینکه ترامپ چند روز پیش گفت: “نامه را فراموش کنید؛ جمهوری اسلامی گفتگوی مستقیم می‌خواهد”. این در حالی است که دو ماه پیش خامنه ای صراحتا و فتوا گونه تاکید کرد “مذاکره کردن با آمریکا عاقلانه، هوشمندانه و شرافتمندانه نیست” و ما هم باور کردیم و تحلیلگران بر همین مبنا تحلیل ارائه دادند. غافل از اینکه از شخصی پرسیدند روباه تخم گذار است یا بچه زا؟ گفت نمیدانم, اما از این موجود هرچه بگویند برآید.

بعد از کنفرانس کادیز که به ناگاه در سپهر سیاست اپوزیسیون (مثل بسیاری از پدیده ها و نشست ها و کنفرانس های ناگهانی و غیرمترقبه مانند قارچ روئیدند و رفتند), برگزارکنندگان آن کنفرانس وعده تشکیل کنفرانس کادیز۲ را با شرکت تعداد بیشتری از مدعوین در ماه ژوئن سال گذشته دادند و حتی در یک برنامه نقد تلویزیونی کانال یک که با حضور سه مجری شناخته شده آن کانال در مقابل بنده صورت گرفت, مسئول برگزاری کنفرانس کادیز۲ به بنده نیز وعده داد که بزودی دعوت نامه برای نگارنده ارسال خواهد شد و اکنون بعد از قریب به یک سال نه از نامه خبری است و نه از نامه رسان. و در مورد خود کنفرانس کادیز۲ باید گفت نه از “تاک” نشان است و نه از “تاک نشان”. همان زمان در مقاله ها و حتی در آن مناظره جنجالی در تلویزیون کانال یک گفتم که کنفرانس کادیز۲ ای در کار نخواهد بود.

دلیل انتخاب کنفرانس کادیز بعنوان مشت نمونه خروار در میان دهها کنفرانس و نشست اپوزیسیون بعنوان یک مثال ناکام در ایجاد همبستگی در این مرحله مهم بخاطر این است که بلافاصله بعد از آن با تجزیه و تحلیل علمی و دقیق آن به این نتیجه رسیده بودم که “این نیز بگذرد” و گذشت و دیگر برنگشت, درست مثل دهها کنفرانس به اصطلاح همبستگی اپوزیسیون برای رهایی میهن (از شهر شهر اروپا گرفته تا کانادا و آمریکا) که تقریبا همه آنها نه تنها اتلاف هزینه های گزاف و انرژی و وقت و امید بودند بلکه با تکرار مکررات “فرصت ها” را نیز بی معنا کردند. یکی از مفاهیم مهم علمی “هزینه فرصت” (Opportunity Cost) است که وقتی تصمیمی گرفته می‌شود و گزینه‌های واقعگرایانه دیگر کنار گذاشته می‌شوند، هزینه فرصت به وجود می‌آید. آخرین و غم انگیزترین و شوربختانه مخرب ترین نمونه آن کنفرانس دانشگاه جورج تاون بود که نه تنها باعث همبستگی جمع اضداد نشد, بلکه بلکه بیشترین گزند و آسیب ها را باعث شد که عواقب و تاثیرات مخرب آن را در جنگ شدید حیدری نعمتی در فضای مجازی و واقعی بین فرقه های غوغاسالار “خود محق ـ پندار” می بینیم.

صرفنظر از اینکه چه کسانی و با چه هزینه های (که منابع مالی آنها هرگز مشخص نشد) نه تنها با گرد هم آوردن تعمدی و هدفمندانه “جمع اضداد” این فرصت ها را سوزاندند, بلکه به امید و اعتماد مردم نیز خدشه جدی وارد کردند, که بزرگترین منتفع و سود یابنده آن جمهوری اسلامی می باشد. نگارنده بارها در این مورد نوشته و سخن گفته ام و مورد انتقاد هم قرار گرفته ام. لذا این بار برای ریشه یابی و تجزیه و تحلیل ناکامی های اپوزیسیون از هوش مصنوعی (Grok3) کمک گرفتم و پرسیدم: “چرا کنفرانس کادیز شکست خورد”. جواب گروک۳ جالب بود. اما اولین و مهم ترین عامل را جمع اضداد و عدم انسجام و اختلافات درونی نامید. نرم افزار معروف دیگر بنام چت جی پی تی (ChatGPT) نیز همین علت را دلیل اصلی نامید. حتی وقتی از نرم افزار هوش مصنوعی کلود (Claude.ai) پرسیدم “علت ناکامی اپوزیسیون ایرانی چیست؟” ۹ علت را برشمرد و در صدر آنها تشتت و پراکندگی جمع اضداد بود تا نتوانند صدای واحدی داشته باشند. هوش مصنوعی گوگل بنام جمَنای (Gemini) نیز پاسخ مشابه داد و جمله آخرش این بود: “آینده جنبش اپوزیسیون همچنان نامشخص است”. بنابراین این ادعای نگارنده نبوده و نیست که به شیوه انتقادی در طی سالیان متمادی آن را دلسوزانه, مشفقانه و ناصحانه مطرح کرده ام. بلکه معروف ترین و کارآمدترین نرم افزارهای هوش مصنوعی دنیا همین را می گویند. در مقاله بعدی از این نرم افزارها در مورد مقوله نفوذ گسترده و عمیق عوامل جمهوری اسلامی در رسانه ها و به درون همه طیف های اپوزیسیون خواهم پرسید.

کلام آخر اینکه برای جمهوری اسلامی “حفظ نظام از اوجب واجبات است” و با توجه به تهدیدات و ضرب الاجل آمریکا و هماهنگی آن با اسرائیل و پایان مهلت برجام و مکانیسم ماشه تا مهر ماه سال جاری, پر واضح است که علیرغم ادعای ظاهری خامنه ای مبنی بر غیرعاقلانه و بی شرافتمندانه بودن مذاکره با آمریکا, جمهوری اسلامی احساس خطر جدی کرده است و با آمریکا مذاکره خواهد نمود و جام زهر مذاکره و مماشات را خواهد نوشید و تسلیم خواهد شد تا بسیاری از تحریم ها برطرف شوند و رژیم به سرنوشت صدام و طالبان(۱) و قذافی و حماس و حزب الله دچار نشود؛ که در نهایت اپوزیسیون و ملت ایران را نسبت به امکان سرنگونی رژیم در آینده ای نزدیک نومیدتر خواهد کرد. و اینجاست که هوش مصنوعی به کمک ما می آید تا بدانیم چه کسانی و چرا هوشمندانه بر مبنای “هزینه فرصت” مجال اتحاد را از ما گرفتند و با اصرار برای تجمیع جمع اضداد “فرصت ها” را هدر دادند؟

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

کاتبان عرب قرآن را نوشتند و آن را «مقدس» اعلام کردند

جلال ایجادی
قرآن یک کتاب تاریخی و محصول کاتبان و حکمرانان است. اسلام و قرآن «کلام الله»، جادوگرانه بر ذهن ها نشستند و گرایش به خردگرایی را مورد ضربه مهلک قرار دادند. خاموشی در برابر این هجوم فقط بیان مسخ زدگی است. کار پژوهشی در راستای نقد رازگرایی از قرآن و دسترسی به حقیقت تاریخی قرآن است. پژوهش های علمی در این زمینه در جهان بسیارند و برای افزایش خردگرایی و هموارسازی رشد دانش و آزادی سازی ذهن مسخ شده ایرانیان، ماهم باید اینگونه پژوهش ها را به پیش ببریم. قرآن که یک کتاب ایدئولوژیک و بیان یک فرهنگ استعماری و ضد خرد است، باید بطرز همه جانبه رازگشائی شده و به انتقاد علمی گسترده ما کشیده شده، تا آگاهی جامعه افزایش یابد. قرآن فاقد تقدس است و یک منشور حکومتی برای سلطه گری است. در جامعه ایرانی، رشد تقدس زدایی آغاز شده و تقویت فرهنگ ایرانی و فرهنگ مدرن، با نقد اسلام و قرآن پیوند محکم دارد.

بررسی قرآن با روش هرمنوتیک

بررسی ما از قرآن متکی بر دیدگاه هرمنوتیکی و تاریخی و جامعه شناسانه می باشد. واژه «هرمنوتیک» از ریشه یونانی است و به معنای گفتار، تفسیر نوشته، ریشه یابی متن و تئوری خوانش می باشد. هرمنوتیک کلاسیک بشکل منطق ارسطوئی یا تفسیر کتاب دینی بود و هرمنوتیک مدرن تئوری خوانش و تبارشناسی شناخت در زمینه فلسفی و ادبی و تاریخی و روانکاوی و حقوقی و جامعه شناسی و دینی می باشد. تئوریسین هایی مانند مارتین هایدگر، هانس گئورگ گادامر، پل ریکور، میشل فوکو، یورگن هابرماس، فردریش شلایرماخر، ویلهلم دیلتای، هانس روبر ژوس، فردریش نیچه، ژاک لاکان، ژاک دریدا، از برجسته ترین اندیشمندانی هستند که این روش را بکارگرفته یا تدوین نموده اند.
هانس گئورگ گادامر در سال ۱۹۶۰ کتاب خود «حقیقت و روش» را در باره هرمنوتیک فلسفی منتشر کرد. از دیدگاه گادامر هر عمل فهم را می توان به دو ویژگی نسبت داد. از یکسو، کل فهم پدیده ای است که در ذات خود تاریخی است و از سوی دیگر هر فهمی با پیشداوری آغاز می شود. برپایه این دیدگاه، هیچ تفسیری وجود ندارد که متاثر از سنت‌های تاریخی و فرهنگی مخصوص آن نباشد. با وجود این، اگر چه هر تفسیری با جهت گیری یک زاویه خاص آغاز می شود، ولی این بدان معنا نیست که تفسیر در چارچوب پیش فرض هایی که آن را ممکن می سازند اسیر و محصور می ماند.
گادامر استدلال می کند که ما باید تفسیر را به منزله فعالیتی خودنگرانه تلقی کنیم که جهت گیری های موجود در آن می توانند از طریق مشارکت و گفت و شنود فعال با متن، مورد نقد قرار گیرند. به دیگر سخن، متن بنا به دیدگاه گادامر، دریافت کننده منفعل معنایی نیست که خواننده فعالانه به آن تحمیل می کند، بلکه خود متن دارای شخصیت است و مقاومت می کند. در مورد هرمنوتیک، گادامر از معضل ذهن و هنر فهمیدن سخن می گوید و می نویسد:«وظیفه هرمنوتیک عبارتست از فهم معنای گفتار بر مبنای زبان». این روش به معنای قرار دادن موضوع در بطن و در لحظه تولد و زندگی پدیده یا رویداد خاصی با توجه به عوامل پیرامونی آن می باشد. پدیده ای که از تاریخ خود کنده شده باشد قابل فهم نیست. نه تنها تاریخ جلو آمده و زمان ها تغییر یافته اند بلکه بعلاوه عوامل شرکت کننده در لحظه و پیدایش، متعدد و پیچیده و پنهان و آشکار بوده و توضیح ساده انگارانه و یک جانبه و مکانیکی، قادر به تحلیل علمی نیست.

بنابر تعریف فیلسوف فرانسوی «پل ریکور»: هرمنوتیک «به معنای رمزگشایی از نمادهایی است که معنای دوپهلو دارند»، تفسیر از این نگاه در حکم «کاری است فکری که باید معنای باطنی را در معنای ظاهری رمزگشایی کند و سطوح معنایی منضم در معنای تحت اللفظی را وابگشاید.»(«نزاع در تفسیر ها»، چاپ سوی ۱۹۶۹). برای «پل ریکور» هرمنوتیک روش بدگمانی نسبت به حوادث بوده و پرسشگر است. آنچه که خود را حقیقت می نمایاند چه بسا ظنین است و از میزان آگاهی ما سوء استفاده می کند. به گفته او ثمره این ویرانگری نجات آگاهی است، زیرا سبب می شود که آگاهی خودش را بهتر بشناسد و از بند توهمات برهد.(همانجا). هرمنوتیک فقط رازگشایی نمی کند بلکه کارش قابل فهم کردن معانی یک متن است و معنای یک متن کار ساده ای نیست زیرا باید به ساختار زبانی و فرهنگی و به جهان آن متن وارد شد. جهان آن متن یعنی فرهنگ و رفتار و روان و تاریخ و ایدئولوژی و آنتروپولوژی و منافع و ارزش های نهفته در آن و این امر کار بسیار پیچیده ای است. البته ما فقط وارث و کشف کننده «میراث» پیشین نیستیم بلکه خود نیز دارای نیروی تحلیلی بوده، توانایی داشته و تاثیر گذاریم. بنابراین بقول پل ریکور «هویت روایت ها» بسته به افراد و جامعه نیز دارد زیرا ذهن کنونی ما در جستجوی تاریخ گذشته است. ذهن های گوناگون تحلیل های گوناگون تولید می کنند. پس همیشه باید محتاط باشیم زیرا ما به پدیده تاریخی نزدیک می شویم ولی بر آن تصاحب و تسلط نداریم و بقول ژاک دریدا هرمنوتیک کاملن واقف است که تمام وجود هستی هرگز به فهم در نمی آید. (رجوع شود به «هرمنوتیک»، ژان گروندن، نشر ماهی تهران ۱۳۹۳). حال با توجه به دشواری دسترسی به شناخت، آیا ما ناتوانیم و از پدیده خارج می مانیم؟ آیا در گرداب نیهیلیسم نادانی ماندگار می شویم؟

همانگونه که شلایرماخر وظیفه هرمنوتیک را فهم معنای گفتار بر مبنای زبان می داند، بنابراین ما از طریق زبان و تعقل به حقیقت نزدیک می شویم. زبان هم بر اساس قواعد دستوری و هم روان شناختی است که ناخودآگاه فرد را می نمایاند، زبان فعال است و وسیله رسیدن به شناخت است. «یورگن هابرماس» با آشنایی از افکار «گادامر» در کتاب «منطق علوم اجتماعی» صحبت از دلبستگی به شناختی «رهایی بخش» که قوه محرکه علوم اجتماعی است، می کند. برای او زبان در خود نیست بلکه نافذ بوده و می تواند به درون برود. از نظر او عقل بر زبان متکی است و «عقل گرایی بالقوه ی مستتر در ذات زبان» است، که راهنمای ما برای شناخت حقیقت می باشد. بنابراین با توجه به آنچه که گفتیم از نظر هرمنوتیک شناخت تبارشناسانه امکانپذیر است و ما می توانیم با دقت علمی و با روحیه کنکاش به جستجوی دین و نسخه های متون دینی برویم، این پدیده تاریخی و اجتماعی و جغرافیایی را تحلیل کنیم و رازهای آن را بازگو نمائیم. باستانشناسی و سکه شناسی و قوم شناسی و زبانشناسی، روش هایی هستند که پژوهش ما را شفافتر و استوارتر می گردانند. هرمنوتیک دین گرا نیست، ایدئولوژی گرا نمی باشد، دارای روش از پیش ساخته شده نیست، بلکه جریان سیال و همه نگر و بدور از ارزش گذاری، در پی حقیقت می باشد. در همین جا یادآوری کنیم که نواندیشان دینی مانند محمد مجتهد شبستری، در «هرمنوتیک، کتاب و سنت» و یا برخی دیگر، دست به تحریف زده و هرمنوتیک را «موافق» دین اسلام وانمود می کنند. من اینگونه تحریف ها و دستبردها را در کتاب های خودم مانند «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی» و «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن»، مورد انتقاد قرارداده ام. هیچ اسلامگرایی نمی تواند نگاه علمی داشته باشد. بیطرفی علمی، خارج از دین و ایدئولوژی ممکن است. برای شناخت قرآن پژوهشگران غربی در فرانسه و آلمان و انگلیس و آمریکا، با روش هرمنوتیک و نیز روشهای دیگر اقدام کرده اند. نوشته های گوناگون من و از جمله «بررسی تاریخی، هرمنوتیک، جامعه شناختی قرآن» در راستای همین پژوهش علمی قرار میگیرد. این کتاب در ادبیات فارسی در باره اسلام و قرآن، نادر است زیرا بدون ملاحظات سیاسی و دینی و بدون خجالت و تردید و با دقت علمی، اعلام میدارد که قرآن یک کتاب التقاطی تاریخی، یک کتاب ضد خرد و سراسر طرفدار تبعیض و خشونت است.

«قرآن» در فقدان زبان عربی

زبان عرب از خانواده زبانهای آفریقایی آسیایی و از شاخه زبانهای سامی می باشد و با زبان عبری یهودیان هم ریشه می باشد. بنابر گواهی برخی متخصصان اولین نشانه کتبی ابتدایی این زبان به سده چهارم بعد از میلاد میرسد. قبایل عرب پیش از اسلام دارای سنت شفاهی و شعر شفاهی بودند. این زبان شفاهی فاقد هماهنگی بوده و بنابراین با گویش های مختلف قبایل بوده است. اسلامگرایان می گویند قرآن از جانب الله به جبرائیل فرستاده شده و او به محمد نازل کرده است و تمام قرآن کلام الله است. این گفتار دینی و خرافی است. زمانی که آیات قرآن به محمد «الهام» می شود، زبان کتبی عربی وجود نداشته، «آیات» شفاهی بوده و در دوره بعد، قرآن بر اساس کلام شفاهی و حافظه کاتبان و یا نوشته مستقیم آنها «تنظیم» می گردد. شکل نوشتاری و کتبی و دستوری قرآن در سده هشتم میلادی تحقق می یابد.(رجوع شود به آثار «سمیر ابوعبسی، استاد زبان در دانشگاه «تولدو» در اوهایو، مقاله بزبان فرانسه «تاریخ و تحول زبان عرب» در «دفترهای اسلام» تاریخ ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۲). پس زبان کتبی عربی در زمان پیامبر اسلام، محمد ابن عبدالله (۵۷۰ تا ۶۳۲ میلادی) وجود نداشت. زبان عرب، زاده اراده سیاسی عثمان خلیفه سوم و دوران بنی امیه (۶۶۱ تا ۷۵۰ پس از میلاد) و دوران بنی عباس (۷۵۰ تا ۱۲۵۸ پس از میلاد) می باشد. زبان عربی زمان محمد، فاقد نگارش، فاقد قواعد دستوری روشن، فاقد واژه های متنوع، فاقد مبانی فونولوژیک و گرافیک بوده است (رجوع کنید به «مدیترانه»، لویی ژان کالوه، ۲۰۱۶ پاریس). باید دانست که خرده نوشته ها بر پوست و چوب پراکنده و نامفهوم بوده و مجموعه ای یکتا و همگون و کتبی ناممکن بود. بنابراین قرآن امروز، هرگز نمی توانسته زاده الله یا هوش محمد و یا حتا نبوغ کاتبان دوران عثمان باشند. قرآن را بمرور، طی چهار قرن، تنظیم کرده اند.

بعلاوه قرآن از نظر فیلولوژیک و فونولوژیک و گرافیک و نگارشی در حالت های متنوع وجود داشته و این امر ناشی از شفاهی بودن آن و متنوع بودن راویان و کاتبان در دوران گوناگون می باشد. گفته می شود در زمان زندگی پیامبر ۳۷ نفر حافظ کل قرآن بودند و تعداد «کاتبان وحی» که برای خود نسخه‌ای برمی‌گرفتند به بیش از پنجاه نفر می‌رسیده‌است.(تاریخ قرآن، کامیار، برگ ۲۵۵). ناگفته نماند که بنابر کارشناسی پژوهشگران قرآن محصول زمانهای مختلف و طولانی، یعنی دوره پیش از پیامبر تا سده ها پس از مرگ او میباشد. بعنوان نمونه در نسخه خطی قرآن دمشق و نیز نسخه خطی قرآن صنعا که در شرایط حاضر توسط پژوهشگران «کالج دو فرانس» و زیر نظر «فرانسوا دورش»، مورد بررسی قرار گرفته ما مشاهده میکنیم که واژه ها فاقد واکه‌ها (مُصَـوِّت‌ها) می باشند. در این زبان واکه‌های کوتاه زِبَـر (فتحه)، زیر (کسره)، و پیش (ضمه) نامیده می‌شوند که در موارد ابهام‌زدایی به‌صورت سه نشانه (ـَــِــُ) به حروف افزوده می‌شوند. واکه ها در حروف الفبا نماینده ندارند و در مقابل حرف (شکل)، به آنها «حرکت» (نشانه) می‌گویند. در زبان عربی این واکه ها تغییرات مهم معنایی بوجود می آورند. دستنوشته های کهن قرآن و از جمله نسخه های صنعا نشان می دهد که آیات فاقد واکه ها می باشد و کلمات پاک شده بسیار اند و در زمانهای طولانی، کاتبان با سلیقه خود نگارش می کرده اند. کلام قرآن کلام الله نیست، بلکه واژه ها و جملات ساخته شده توسط بشر است. کلام قرآن کلام غیبی نمی باشد زیرا زبان عربی بشکل کتبی و ساختارمند وجود نداشت و آن تکه پاره هایی که در حیات محمد در حجاز موجود بود، هیچ ربطی به قرآن امروزی مسلمان ندارد.

التقاط در نوشته قرانی و ابهام ها

آیا قرآن یک اعجاز است؟ آیا نوشته قرآنی شگفت آور است؟ اینگونه توصیف ها فقط از جانب مسلمانان ناآگاه و مبلغان دین صورت می گیرد. تحقیقات متعددی که در غرب در باره تورات و انجیل صورت گرفته است تجربه بزرگی برای بررسی اسلام است. در غرب آثار دینی کهن بند به بند مورد تحلیل قرار گرفته و جنبه جادوئی خود را از دست داده اند. تحقیقات در باره قرآن در محافل آکادمیک غرب امروز به امر عادی تبدیل شده و این تحلیل تنها به تاریخ متن محدود نمی شود بلکه به ارزیابی زبانشناسانه نیز توجه دارد. بخش های بسیاری از قرآن بسیار گنگ و نارسا و بی معناست. مسلمانان می گویند ابهام های موجود در قرآن، بیانگر رازهای الهی می باشد. حال آنکه این ابهام ها ناشی از گنگی و فقدان کیفیت زبانی قرآن می باشد و ناشی از التقاطی است که در دوره های متفاوت کاتبان گوناگون به متن افزوده اند.

متن قرآن از زمان عثمان شروع شد و تا سالیان متمادی ادامه داشت و در طی این مسیر قرآن رنگ های مختلف به خود گرفت. برخی از مورخان مانند «ویلیام مونتگمری وات» و «ریچارد بل»، برخورد خوشبینانه ای ارائه نموده و می گویند قرآن کم و بیش ثابت مانده است و اگر هرگونه تغییری از راه افزودن، حذف کردن، و یا تغییر در متن قرآن اتفاق افتاده بود، کم وبیش با قطعیت کشمکش در می‌گرفت، ولی ما رد و نشان کمی از کشمکش مشاهده می‌کنیم. این نظر بطور گسترده توسط تحقیقات جدید و پژوهشگران معتبر رد شده است. البته این دو مورخ می افزایند سبک قرآن تغییر یافته است و کار عثمان مبتنی بر آتش زدن قرآن های دیگر یک خطای بزرگ بوده است. این مورخان ابراز می کنند کسان زیادی رفتار عثمان را توهین آمیز یافتند و عثمان خلیفه سوم، سرانجام بسیار غیرمحبوب شد. بعلاوه این متخصصان می‌گویند که ما در قرآن شاهد دگرگونی‌های تند ریتم، تکرار واژه‌ها یا عبارات در آیات کنار هم، حضور ناگهانی آیه‌ای که موضوعی متفاوت با آیات اطرافش دارد، برخورد متفاوت با یک موضوع در آیات کنار هم، شکاف‌ها در ساختار گرامری، دگرگونی‌های ناگهانی در درازای آیات، تغییر ناگهانی سوم شخص به نخست شخص، یا مفرد به جمع، و کنار هم آمدن آیاتی که در ظاهر معنی متفاوتی دارند هستیم. (رجوع شود به «مقدمه بر قرآن» دانشگاه ادنبورگ ۱۹۷۷). این آشفتگی در سبک و بافت قرآنی، نتیجه جبری سرهم کردن پاره گفته ها توسط افراد متعدد، در فضای فرهنگی و روانی و جغرافیایی دوره های گوناگون و سلیقه های فردی کاتبان و حکم حاکمان می باشد. متن قرآن یک سبک درهم و آشفته و پراز تناقض و ابهام است و از نظر زبانی به گفته برخی متخصصان بسیار ابتدایی و نامنزه و بدون کیفیت است.

بسیارند از دانشمندانی که از تغییرات فراوان در قرآن می گویند زیرا نیازهای هر دوره متفاوت بوده و تلاش برای تغییر و دستکاری در زبان همیشه ادامه پیداکرده است. قرآن از زمان پیش از تولداش، از زمان زندگی محمد و چهار خلیفه و از زمان دوران بنی امیه و بنی عباس، مایه گرفته و تاثیر پذیرفته است. ساختار التقاطی قرآن را تاریخ بوجود آورده است. التقاط قرآن در طول تاریخ اش، ناشی از سنتهای متفاوت، کپی برداری های گوناگون، کتابت های رنگارنگ، سلیقه های مختلف، عاریت گرفتن از ادیان دیگر و خواست های حاکمان گوناگون می باشد. میراث دین یهود و مسیحیت در قرآن فراوان است. نکته اساسی اینستکه در قرآن ما شاهد جا پای اشکار تورات و انجیل هستیم زیرا قرآن در رقابت با دین های پیش نمی توانست خود را از نوشته های پیش بی نیاز کند. سوره علق چه از نظر روش بیانی، نیایشی و نیز در مضون از تورات و انجیل وام گرفته است. سوره اخلاص بطور گسترده ملهم از تورات و انجیل است.(قرآن روشهای جدید، ، آنژلیک نوویرس، چاپ پاریس، برگی ۱۲۷تا ۱۴۴). محققانی هستند که دیدگاه‌هایی تازه مطرح ساخته و جنبه های ترکیبی و التقاطی نوشته قرانی را با کتاب های دینی تورات توضیح می دهند. برای نمونه «جان وانسبرو» بر این باور است که قرآن کنار هم گذاشته شده متون مقدس دیگر، از آن میان متون مقدس مسیحی-یهودی است.(قرآن چیست؟ ۱۹۹۹). «گرد پوین» می‌گوید که قرآن ملغمه‌ای از متونی است که برخی از آنها چه بسا صد سال پیش از محمد هم وجود داشته‌اند(همانجا).

قرآن برای قدرت سیاسی عرب

بعلاوه ما اگر به رقابت خلفای چهارگانه توجه کنیم متوجه می شویم که این رقابت برای کسب قدرت و اتوریته بوده و این جدال خود را در مسابقه برای جمع آوری قرآن، نشان می دهد. خلفا خواهان قرآن خود بودند. پس از مرگ محمد در سال ۶۳۲ میلادی جنگ قدرت میان خانواده ها بالا می گیرد. یکی از جلوه های برجسته این درگیری، نزاع سران بر سر نوع قرآن است. هر یک از خلفا و بزرگان می خواهد خود را وارث محمد نشان دهد و قدرت را تصاحب کند. قرآن بعنوان سند حاکمیت زیر کنترل چه کسی تنظیم می شود؟ کنترل قرآن و تعیین محتوای درونی آن بیان مشروعیت قدرت سیاسی است. قرآن مورد دعوای سران عرب است، زیرا مسئله اینجاست که چه کسی بینش خود را تحمیل کرده و امتیازات خود را با متن قرآن تضمین می کند. جمع آوری و تهیه قرآن از این جدال بیگانه نیست. بعنوان نمونه درگیری حاد و نزاع عثمان و علی ابن ابیطالب و سوزاندن نسخه قرآن علی توسط عثمان، حادثه جالبی در تحلیل قدرت است.

علی ابن ابیطالب نسخه خود را تهیه می کند تا سلیقه خود را غلبه دهد ولی عثمان در برابر او ایستاده است. «سلیم بن قیس هلالى »، که او را بعنوان «تاریخ نگار شیعه» معرفی می کنند و مرگ اش را در سال ۷۶ هجری قمری می دانند، در کتاب خود از سلمان روایت می کند که علی ابن ابیطالب پس از درگذشت پیامبر خانه نشین شده و به جمع آوری قرآن روی آورد؛ سلیم بن قیس می گوید بالاخره پس از تلاش زیاد علی نسخه قرآنی خود را با بهره گیری از پارشومن و چوب ها و پوست و پارچه در یک مجموعه تنظیم نمود و برآن مهر زد. علیرغم این روایت، تاریخ ثبت کرده است که عثمان خلیفه سوم جهت تحکیم قدرت خود، علی را خانه نشین ساخته، از قدرت کنار زده و تنها انتخاب معقول برای منافع خود را نابودی قرآن علی می داند. برخلاف ادعا در باره قرآن علی، از این نسخه اثری برجا نیست تا بتوان جنبه های دیگری از قرآن را دریابیم. همین اندازه بدانیم که بنابر گمان برخی محققان نسخه علی میزان سه برابر بیشتر برگ داشته است. این ادعا ثابت نشده است. ولی بهرحال نسخه علی قابل اثبات نیست ولی در نزد شیعیان این باور وجود دارد. حال این پرسش مطرح است که بنابراین آیا قرآن کنونی می تواند مورد اعتقاد شیعه باشد؟

قرآن ابن مسعود نیز جنبه دیگری از رقابت طلبی سران عرب است. در کتاب «صحیح بخاری»، عبدالله بن مسعود از اولین حافظین قرآن در زمان پیامبر شمرده شده است. او دارای نفوذ بسیار بود و مردم کوفه اصحاب و طرفداران او بحساب می آمدند. ابن مسعود نیز نسخه قرآن خویش را تنظیم کرده بود و آنرا از دیگر متون معتبرتر می دانست. در نسخه او ترتیب سوره‌ها و بخشهای قرآنی تفاوتهایی داشت. بعنوان نمونه در نسخه او سوره حمد، سوره ناس، سوره فلق نیامده است. از ابن مسعود روایت شده است که سوره مائده در زمان پیامبر چنین بوده است: «یا ایها الرسول بلغ ماانزل الیک من ربک، ان علیا مولی المومنین…» یعنی: «ای پیامبر آن چه به تو نازل شده‌است را ابلاغ کن که علی مولای مومنان است.» (دانشنامه رشد). میان او که فرد شناخته شده و معتبری بود و عثمان اختلافات بسیار فراوانی وجود داشت. در این شرایط عثمان، ابن مسعود را امر کرده «مصحف» خود را تحویل نماید تا به همراه دیگر «مصاحف» از بین برده شود. بنابه برخی روایات، ابن مسعود به این امر تن در نداد و به همین سبب به امر عثمان مضروب شد.(ابن ابی داوود، برگ ۱۳ تا ۱۸). بهرحال گویند نسخه ابن مسعود نیز سوزانده می شود.

عثمان با توجه به وجود نسخه های گوناگون و احتمال سردرگمی ها و اختلافات و دودستگی ها و جنگ میان جناح های مختلف در قلمرو اسلامی، تصمیم می گیرد تا برای نسخه رسمی قرآن شورایی تشکیل شود. این جمع تصمیم می گیرد برخی نسخه ها را نابود کرده و برخی دیگر را بعنوان انتخاب رسمی مورد تائید قرار دهد. براساس اراده حاکمان عرب، نسخه عثمانی بعنوان متن رسمی و پایه جهت حکمرانی، نه تنها باید متن رسمی برای شبه جزیره حجاز و عراق بلکه برای ایران و سوریه و مصر نیز باشد. برای تحقق این امر، عثمان فرمان جمع آوری همه نوشته ها و روایت ها و نسخه ها و گفتارها را می دهد تا یک متن واحد تولید شود. براساس این تصمیم تعداد زیادی از اسناد و دستنوشته ها و نسخه ها از جمله نسخه علی ابن ابیطالب و ابن مسعود سوزانده می شود. عثمان نسخه آماده شده در مدینه را تکثیر نموده و به مراکز مختلف مانند مکه، بصره، کوفه، دمشق و قاهره ارسال می کند. قرآن عثمانی و درگیری های سیاسی پیرامون آن، مرحله ابتدایی تاریخ قرآن است. قرآن نویسی و قرآن سازی طی چند قرن ادامه می یابد. قرآن کنونی بیشتر محصول دوران خلفای عباسی است. خلیفه المقتدر که در اکتبر ۹۳۲ میلادی میمیرد فرمان می دهد که شورایی زیر نظر ابن مجاهد بوجود آید تا هرج و مرج پایان یابد و قرآن نهایی تنظیم شود. ابوبکر احمد بن موسی بن مجاهد التمیمی معروف به ابن مجاهد که در سال ۹۳۵ میلادی در بغداد می میرد با ایجاد یک شورا، این کار را بسرانجام می رساند.

جلال ایجادی
جامعه شناس – دانشگاه پاریس
———————————————————

منابع :
محمد مجتهد شبستری، «هرمنوتیک، کتاب و سنت»، انتشارات طرح نو، تهران، چاپ هفتم ۱۳۸۹،
ژان گروندن، «هرمنوتیک»، نشر ماهی، تهران، چاپ اول ۱۳۹۳،
فرانسوا دروش ، «قرآن، روشهای جدید»، ۲۰۱۳ پاریس،
تئودور نولدکه، «تاریخ قرآن»
برونو اولمرقرآن، منشا کتاب»، مستند، تلویزیون «آرته» فرانسه
لویی ژان کالوه، «مدیترانه، مادر زبانهای ما»، ۲۰۱۶ پاریس
گئورگ گادامر، «حقیقت و روش»، ۱۹۶۰
پل ریکور، «نزاع در تفسیر ها»، چاپ سوی ۱۹۶۹پاریس
ویلیام مونتگمری وات و ریچارد بل، «مقدمه بر قرآن» دانشگاه ادنبورگ ۱۹۷۷
جلال ایجادی، «بررسی تاریخی هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن» ، انتشاران مهری لندن ۲۰۱۹
جلال ایجادی، «جامعه‌شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران». چاپ دوم، انتشارات مهری لندن.
——————————————————————–
توضیح در باره نویسنده: جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب ایجادی «شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان» انتشارات فروغ در آلمان در ۴۲۰ برگ. کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. ایجادی اثر دیگر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. کتاب به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ در ۳۵۰ برگ انتشار یافته است. از این نویسنده در گذشته کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته چند برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. افزون برآن، ایجادی در تلویزیون های پربیننده فرانسه بعنوان متخصص در باره خاورمیانه و اسلام و لائیسیته شرکت می کند.

کارنامه سیاه ۴۶ سال دیکتاتوری ایدئولوژیک / علیرضا نوری زاده

ملت بزرگ ما در نوروز آشکار کرد در کجای افق ایستاده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۳ آوریل ۲۰۲۵ ۸:۰۰

تصویر خمینی در انقلاب- عکس راسخون

رهبر جمهوری اسلامی نوروز را به کام ملت ما تلخ خواست، اما خانه پدری از شور و سرود و شعار و رقص پر شد و از حافظیه تا مزار حضرت فردوسی و خیام و از پرسپولیس تا مشهد مرغاب از زمزمه سرشار شد و «پهلوی» نماد عشقی شد که رژیم ۴۶ سال کوشید آتشش زند.

علی خامنه‌ای در عید فطر هم مهربان نبود. جهان اسلام همه‌سو از داکا تا دارالسلام و از ریاض تا دارالبیضا با لباس‌های نو، کودکان شادمان و آب‌نبات چوبی، زنان با لبان سرخ و پیراهن پولک‌دوزی‌شده به حلول عید رمضان سلام کردند، اما سیدعلی خبر از مرگ داد و قهر و ملت را کوفتن و مدعی شد که به دست ملت، ملی‌خواهی را سرکوب خواهد کرد.

برکات اسلام ناب

بسیار بار در بحث‌هایی که بین خودمان در می‌گیرد، برای آنکه بفهمم بین ما آیا هستند کسانی که در بین دستاوردهای جمهوری ولایت فقیه، نکته مثبتی را یافته باشند، می‌پرسم آیا شماها در این ۴۶ سال حتی یک دستاورد مثبت در حساب نظام نوشته‌اید؟

اگر کارنامه رژیم را بدون تعصب و کمی فراتر از مصالح شخصی و گروهی، بررسی کنیم، حقا به چه نکات غرور برانگیز و مثبتی می‌رسیم که در آینده در تاریخ این دوره از حیات ملت ایران ثبت خواهد شد؟

من فقط به ترتیب زمانی و بدون اولویت بخشیدن به هر یک از عملکردهای نظام، آنچه را ملت ما طی ۴۶ سال شنید و دید و آنچه را تجربه کرد، می‌آورم. قضاوت در باب مثبت و منفی بودن آن را بر عهده شما خوانندگان عزیزم می‌گذارم.

ــ یک خروار وعده‌های پاریسی، از آزادی احزاب و مطبوعات و اندیشه گرفته تا برقراری عدالت و رفع ظلم و مساوات بین زن و مرد و مردم ایران فارغ از نژاد و مذهب و زبان و تفکر سیاسی

ــ آغاز اعدام نظامیان و دولتمردان و پایوران حکومت شاه بر بام مدرسه رفاه سه روز پس از به قدرت رسیدن

ـــ مصادره مطبوعات، منع فعالیت احزاب و گروه‌های سیاسی، نقض وعده به قم رفتن و از دور بر کار حکومت نظارت کردن بعد از زمانی کوتاه و مداخله در ریزودرشت کارها

ــ اشغال سفارت آمریکا و گروگان‌گیری

ــ آغاز کشتار مخالفان هم‌زمان با شروع جنگ ایران و عراق (کشتارهای گروهی سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷)

ــ جنگ میهنی برای دو سال تا آزادی خرمشهر و سپس جنگ خمینی و صدام با نیم میلیون کشته و زخمی و شیمیایی و مفقود، ویرانی هزار شهر و شهرک و روستا، آوارگی سه میلیون ایرانی

ــ حجاب اجباری یک سال بعد از انقلاب و طنین‌انداز شدن شعار «یا روسری یا توسری»

ــ انقلاب فرهنگی و تصفیه دانشگاه‌ها و مراکز علمی از بهترین استادان و دانشجویان کشور

ــ حضور رژیم در صحنه تروریسم بین‌المللی و پدرخواندگی خمینی و جانشینش خامنه‌ای برای همه تروریست‌های بین المللی

ــ گریز میلیون‌ها ایرانی که اکثریت آن‌ها از زبدگان و نخبگان بودند، در موج اول و دوم و سوم و…گریز از وطن

ــ کاهش ارزش پول ملی با معدل ۲۰ درصد در سال و سرانجام رسیدن به دلار ۱۰۵ هزار تومانی در عهد ولی‌فقیه ثانی

ــ حضور هشت باند مافیایی در راس قدرت در گستره سیاست، اقتصاد، هنر، روابط اجتماعی و…

ــ کشتار چهره‌های برجسته اپوزیسیون در خارج و قتل‌های زنجیره‌ای برجسته‌ترین چهره‌های سیاسی، ملی و فرهنگی و مطبوعاتی و ادبی و علمی به دست ارگان‌های اطلاعاتی رژیم و باندهای اوباش و ذوب‌شدگان در ولایت فقیه در داخل و اعدام و ذبح اسلامی شایسته ترین جوانان نسل انقلاب در دهه‌های ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ و نابینا کردن صدها دختر و پسر جوان با تفنگ ساچمه‌ای

ــ نابودی دادگستری و جانشین کردن محاکم شرع زیر نظر فاسدترین آخوندها به جای دادگستری نوین با قضات پاکدامن و آزاده

ــ تحمیل انزوای سیاسی و اقتصادی بر ایران و حاکمیت «شعار» و شکست «شعور»

ــ سلطه نفاق و دروغ و تزویر و فریب بر فرهنگ عمومی جامعه

ــ تهی کردن جامعه از مفاهیم فرهنگ سنتی و جایگزین کردن آن با ضدفرهنگ تظاهر و تقیه و فریب

ــ سلطه مادیات بر عقل و دل و اندیشه افراد جامعه

ــ دو و سه شخصیتی شدن نسل انقلاب و نسل دوم و سوم انقلاب و نابودی نخبگان جامعه (مرگ یا گریز)، از بین رفتن خاندان‌های اشرافی سنتی و به قدرت رسیدن نمایندگان طوافان و دستفروشان و شاگردبقالان و بچه‌آخوندها و شاگرد سوهان‌فروش‌ها و چاقوکشان پایین‌ شهرها در مهم‌ترین مراکز قدرت سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی، فرهنگی، هنری و ورزشی

ــ رویارویی با ملت در وحشیانه‌‌ترین شکل، کشتار خیابانی، شکنجه‌های قرون‌وسطایی و تجاوز به زندانیان سیاسی و فرهنگی، صدور احکام جائرانه در حق شماری از برجسته‌ترین روزنامه‌نگاران، نویسندگان، روشنفکران و هنرمندان و استادان و دانشجویان

ــ محو بنیان مذهب تشییع و ایجاد مذهبی تازه که از همان الفبای مذهب سنتی شیعه‌ــ مذهب اکثریت مردم ایران‌ــ استفاده می‌کند

در مذهب جدید، اخلاق و سنت رنگ باخته و مرشد و مقتدای این مذهب، جامعه‌ای پرداخته که دروغ و تزویر و فریب حلیتی است که اگر به آن آراسته نباشی، کلاهت پس معرکه است.

این‌ها دستاوردهای نکبتی است که در سال ۱۳۵۷ نصیب ما شد.

از استقلال بگویم که خمینی شیپورش را می‌زد و خامنه‌ای بر طبلش می‌کوبد؛ آقای خامنه‌ای بدون واهمه از آمریکا و انگلستان و روس، آدم می‌کشد، سرمایه ملت ایران را خرج تروریست‌ها می‌کند، وحشتی از عفو بین‌الملل و دیده‌بان حقوق بشر و حتی سازمان ملل ندارد. از برکت استقلال به دست آمده، ناوگان آمریکا و انگلستان و فرانسه و اسرائیل و… در خلیج فارس مانور می‌دهند. همان خلیج فارسی که تا پیش از انقلاب زیر سلطه مطلق ایران قرار داشت.

این درست که کارشناسان و مربیان نظامی آمریکا و اروپا از ایران رفته‌اند، اما به جای آن‌ها مشتی از چین و کره شمالی و پاکستان و اوکراین و روسیه سفید و روسی همه شئون نظامی و امنیتی و اقتصادی ما را زیر نظر دارند. آقایان مدعی بودند و هستند که قبل از انقلاب سرسپرده و وابسته به آمریکا و انگلستان بودیم و از تصدق سر ولی فقیه اول و دوم، حالا به استقلال کامل رسیده‌ایم و باز از برکات این استقلال، سهم حداقل ۳۰ درصدی ما از دریای مازندران به ۱۱ درصد رسید، دلار هفت تومانی‌مان حالا معادل بیش از ۱۰۰ هزار تومان است و سنگک ۱۰ ریالی، ۱۰ هزارتومانی شده است.

چون وابسته بودیم، برای ورود به ۱۲۸ کشور جهان ویزا نمی‌خواستیم. حالا که مستقل شده‌ایم، تنها چهار کشور راهمان می‌دهند و برای ورود به بورکینافاسو هم باید چند هفته در صف روادید انتظار بکشیم. من دانشجوی آن زمان با ۱۲۰۰ تومان بلیت رفت‌وبرگشت پرواز انگلستان می‌خریدم و هنگام ورود به لندن، با احترام فقط گذرنامه‌ام را نگاه می‌کردند و خوشامد می‌گفتند. حالا باید برای روادیدی که شاید بدهند، شاید ندهند، میلیون‌ها تومان بپردازی و اگر صاحب ویزا نشوی، پولت را پس نمی‌دهند. بعد هم ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیون تومان پول بلیت هواپیما بدهی و با پوند ۱۱۰ هزار تومانی، فقط ویترین مغازه‌ها را تماشا کنی.

با آنچه برشمردم، هر ملتی به جز ملت ایران امروز به مردمانی از نوع مردم لیبی تبدیل شده بودند. اما ملتی که در برابر حملات سهمگین اسکندر و مهاجمان مسلمان و چنگیز و تیمور و… سرفراز بیرون می‌آید و شکست نظامی را به پیروزی فرهنگی تبدیل می‌کند، این بار نیز در مبارزه‌ای جانانه، به بازشناسی خود می‌پردازد. تاریخش را می‌خواند، فرهنگ و ادب و هنرش را قدر می‌نهد. فرزندانش را به آموزش موسیقی تشویق می‌کند، حمیت و غیرت خود را در برابر دشمن خارجی و داخلی آشکار می‌کند و در هر گستره‌ای که مجالی پیدا کند (ورزش، سینما، ادبیات، علوم، فلسفه، فرهنگ و هنر و…) در والاترین سطح، ظاهر می‌شود.

به کودکان و نوجوانان امروز ایران نگاه کنید. بسیاری‌شان در عرصه هنر موسیقی، کامپیوتر، ریاضیات، ورزش و… سرآمد اقران خودند. در عین حال مردم به سرنوشت خود و کشورشان سخت دلبسته‌اند، بحث و گفتگوی سیاسی در داغ‌ترین شکل در همه سطوح، در روستا و شهر، در جریان است. این‌ها دستاوردهای مثبت مردم از سال‌های فتنه و مصیبت ولایت فقیهی است؛ دستاوردهایی که ربطی به رژیم ندارد.

مگر خامنه‌ای نبود که از توجه دانشجویان و دانش آموزان به موسیقی به‌شدت انتقاد می‌کرد؟ باز او بود که گسترش علوم انسانی را بین جوانان مذموم خواند و هم به دستور او شماری از رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه‌های ایران مشمول «مراحم فقیهانه» سید علی آقا و از دانشگاه‌ها حذف شدند.

اگر در عرصه صنعت و مدیریت صنعتی، بخش خصوصی ما دستاوردهای بعضا چشمگیری داشته است، باز هم این ربطی به رژیم و برنامه‌هایش ندارد. چرا که از برکات استقلال و نبوغ مردان سیاست و اقتصاد جمهوری ولایت فقیه، بیش از یک هزار واحد صنعتی کوچک و متوسط در چهار سال اخیر ورشکست شدند یا در حال ورشکستگی‌اند. صنایع کفش و پارچه‌بافی، تریکو، پلاستیک و نایلون و… به علت ورود بی‌رویه بنجل‌های مشابه از چین (رشوه کلان رژیم به چین) عملا در آستانه نابودی است.

با آنچه برشمردم، گمان نمی‌کنم به جز سه چهار میلیون شهروند برخوردار از مزایای ولایت سیدعلی خامنه‌ای یا در جهل مرکب مانده تا ابدالدهر و باورمند مذهب جدید ولی فقیه، دیگر هموطنان ما در ضرورت پایان دادن به فصل ننگین حکومت حافظان بیضه‌ مذهب جدید، اختلاف نظری داشته باشند.

پیش از این نوشته‌ام و باز خواهم نوشت. هیچ یک از ملل استبدادزده در حال مبارزه با استبداد صاحب چهره‌هایی مثل رضا پهلوی نیستند و در عین حال از غنای فرهنگی‌رسانه‌ای گویا و مکتوب و تصویری که ما برخوردار از آنیم، برخوردار نیستند .این همه تنوع سیاسی و چهره‌های نخبه در عرصه فرهنگ و سیاست و اندیشه را در کدام گستره مخالفان دیکتاتورها و مستبدان سراغ دارید؟

حال با این منزلت فرهنگی و سیاسی و هنری، با جوانانی که دیده به تماشایشان و گوش به شنیدن آوایشان سرشار از غرور و سربلندی می‌شود، ما هنوز از برکندن رژیمی جائر و جاهل عاجزیم؟ چرا از زائران مزار حضرت فردوسی نمی‌آموزیم؟

ملت بزرگ ما در نوروز آشکار کرد در کجای افق ایستاده است.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

نوروز، ایران را زنده نگه داشت / علیرضا نوری زاده

در سال ۱۴۰۴، حساب ملت از رژیم بیش از هر زمان دیگر جدا شده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ مارس ۲۰۲۵ ۸:۴۵

تصویری از برگزاری جشن نوروز در ایران ــ‌عصر ایران

روح‌الله خمینی سه روز بعد از به ولایت رسیدن، حکم تیرباران داد. ببندید این دهان‌ها را، بشکنید این قلم‌ها را، بکشید این سروهای آزاده را. بام مدرسه رفاه کابوسی شد که همیشه با من است، تا آن دم که نفس باز نیاید.

بهمن ۱۳۵۷ با خون چهار ژنرال بر بام مدرسه علوی پایان گرفت و سپس قاضی شرع خمینی، به جان بزرگمردان نظامی، سیاسی، فرهنگی و حتی مذهبی رژیم افتاد؛ پرویز امینی افشار، فرمانده ما در لشکرک و لویزان در دوره سربازی، نعمت‌الله معتمدی، فرمانده تیپ زرهی قزوین، منوچهر ملک، معاون تیپ زرهی قزوین، و حسین همدانیان، رئیس سازمان اطلاعات.

در ۱۴ اسفند، هفت تن دیگر تیرباران شدند. این هفت تن احمد بیدآبادی، فرماندار نظامی تبریز، فخر مدرس، رئیس دادرسی ارتش، علی‌اکبر یزدجردی، فرماندار نظامی مشهد، مصطفی زمانی، رئیس زندان قصر، عبدالله خواجه‌نوری، رئیس دادگاه‌های ارتش، جهانگیر تارخ، بازجوی سازمان اطلاعات و امنیت، سالار جاف، نماینده پاوه در مجلس شورای ملی، در بامداد ۱۴ اسفند به حکم حاکم شرع، تیرباران شدند.

جعفرقلی صدری، رئیس سابق شهربانی، ناصر قوامی، افسر شهربانی، قاسم ژیان‌پناه، افسر نگهبان زندان قصر، هم ۱۹ اسفند به حکم خلخالی تیرباران شدند. روز ۲۲ اسفند اما فاجعه‌بارترین بود. ساعت‌ها برای نادر جهانبانی، محمود جعفریان و پرویز نیکخواه جلو زندن قصر اشک می‌ریختم.

تصاویر پیکر خونین آن‌ها در صفحه نخست روزنامه‌ها تکان‌دهنده بود. تصویر نادر جهانبانی، معاون فرماندهی نیروی هوایی شاهنشاهی و از خلبانان ارشد ایران، بالاتر از بقیه به چشم می‌خورد.

علاوه بر تیمسار جهانبانی که به ژنرال چشم‌آبی شهرت داشت، در همان روز، ۱۱ تن دیگر اعدام شدند. محمدولی زند، رئیس اداره زندان‌ها و رئیس کمیته مشترک ضدخرابکاری، محمود جعفریان، معاون مدیرعامل سازمان رادیو تلویزیون ملی و سرپرست خبرگزاری پارس و قائم مقام حزب رستاخیز، پرویز نیکخواه، مدیر واحد مرکزی خبر، غلامحسین دانشی، روحانی و نماینده آبادان در مجلس شورای ملی، منوچهر وثوقی، افسر گارد جاویدان و مامور فرمانداری نظامی، حسین فرزین، هوادار نظام سلطنتی، میراحمد کوچصفهانی، بازپرس ارشد سازمان اطلاعات و امنیت، عبدالله منوچهری قشقایی، فرمانده تیم ضد تخریب اداره دوم ستاد، محمد نوید، کارمند سازمان اطلاعات و امنیت، حسین شه‌کمان، افسر ضداطلاعات شعبه تخریب اداره دوم ستاد و محمد آقاحسنی، استوار شهربانی.

در جمع قربانیان صادق خلخالی، و خمینی در روز ۲۲ اسفند، یک هفته به نوروز، شش نظامی دیگر هم در شهرستان‌ها تیرباران شدند. خلخالی مصمم بودند مرحوم هویدا را قبل از عید نوروز اعدام کند. مهدی بازرگان از خمینی مهلت خواست. به‌ظاهر قبول کرد ولی بلافاصله بعد از عید، به خلخالی اشاره زد که راحتش کن. این ماموریت را نخست هادی غفاری با گلوله‌ای به گردن مرحوم هویدا و سپس خلخالی و محسن رفیق‌دوست با ده‌ها گلوله در زانو مغز، چشم و… هویدا او را به قتل رساندند.

با تصاویر عکاسم در روزنامه اطلاعات به غیر از توده‌ای‌ها و خبرچین‌های ساواک، همه می‌گریستند. به‌ویژه به تماشای سرو استوار نیروی هوایی، نادر جهانبانی، و جعفریان و نیکخواه؛ مردی که به قول معلم همه عمرم بیهقی «بزرگا مردی بودی».

نوروز ۱۳۵۸ خمینی بر آن بود تا مانع از جشن نوروزی شود. شاگردش مطهری هم فرمان نابودی چهارشنبه‌سوری را صادر کرد. ملت سرفراز اما جشن‌های نوروزی پرشکوهی بر پا کرد. آن سال بسیاری از خانه‌ها رنگ عزا داشت. مادر پیر هویدا فهمیده بود برای امیرش گرفتاری پیش آمده. بانوی فرهیخته‌ای که از خویشان هویدا بود، پیکرش را نجات داده و به شکلی محتشم به خاک سپرده بود، مرتب به مادر می‌گفت امیرعباس خان خارج کشور است. مادر اما باور نداشت. «مگر می‌شود او بدون من برود؟» بر سجاده نشسته بود و دعا می‌کرد.

نوروزها را یک به یک در عصر ولایت سر کرده‌ایم و به چهل‌وششمین رسیده‌ایم، اما به قول شهیار قنبری، «بوی عیدی، بوی سبزه، بوی اسکناس تانخورده مادربزرگ» با ما مانده است. در مصر، کتابی خریدم که نخستین بار در عهد خدیوی اسماعیل، حاکم مصر که کانال سوئز در زمانش ساخته شد، به چاپ رسیده بود. من چاپ جدیدش را از کتابفروشی «مدبولی» خریدم. عنوان کتاب «تراث الفرس» است که می‌شود آن را به تمدن و سنن ایرانی‌ها ترجمه کرد. در این کتاب، فصلی هست که از نخستین نوروزها پس از حمله مسلمانان یاد می‌کند؛ نوروزهایی که مردم ایران یک چشم خون و یک چشم اشک، بودند.

«در جلولا آنجا که فارس‌ها ماه‌ها پیکر همسران و فرزندان خود را می‌جستند و هر گوشه‌ای استخوانی می‌یافتند، به این گمان که از آن عزیز آن‌ها است، پس گلابش می‌زدند و به حریری می‌پوشاندند که چنان گبران نمی‌توانستند استخوان بر غاری بلند نهند که عقابان و کرکس‌ها به آسمانش برند، زمزمه درگرفت که چیزی به تحویل سال فارس‌ها نمانده است. عساکر دستور یافتند هر جا فارسی دیدند که شال نو بر شانه انداخته یا کودکان را نقل و کشمش می‌دهد و سکه‌ای به تهنیت عید، یا اگر از پس روزنی، سینی دیدند که سبزه گندم و جو و ذرت از آن سر برکرده، یا عطر سنبل در کوچه‌ای مستشان کرد یا بر بام‌ها دیدند بنفشه کاشته‌اند، بهوش باشند که این‌ها از آثار نوروز گبران است، پس وقت ضایع نکرده، جامه‌های نو بدرند، کودکان را تازیانه زنند،‌ گل‌ها را لگدکوب کنند، سبزه‌ها را به جوی ریزند که این مردم را اگر مجال دهند تا نوروز و عید آتش‌ (چهارشنبه سوری) که مظهر پرستش آتش گبران است و سده و دیگر رسوم گبران را برپا دارند، زود باشد که به عهد اجدادی برگردند و کفر از سر گیرند. درنگ نباید کرد. مجالشان نشاید داد که این‌ها به جادوی آتش و سنبل و شکرپاره می‌خواهند فرزندان خود را بار دیگر به ضلال بکشند.»

در جای دیگر این فصل می‌آید: «آن سال گفتند در همه ملک نهاوند و تیسفون و جلولا دوصد هزار خانه بی‌مرد بود‌ــ یعنی مردانشان را کشته بودندــ اما هیچ خانه‌ای بدون آتش و سنبل و شکرپاره نماند و زنان با چشم گریان رو به فرزندان خنده می‌زدند و عیدانه می‌دادند. شربتی یا سیبی یا شکرپاره‌ای و اگر اندک مکنتی مانده بود سکه‌ای…»

چنین بود که حتی ظهور خمینی نیز نتوانست میر نوروزی را از خواندن باز دارد. جلوه‌های روشن عید، باور کنید از مظهر تباهی و نفرت که ۴۶ سال است در برابر چشم ما است، پرتلالوتر در برابر ما قرار دارد. حکمرانان کنونی، در برابر آن غازیانی که به وعده دستیابی به مواهب بهشت، عجم و زنانی را که پیکر در جوی شیر می‌شستند، دیوانه‌وار شمشیر می‌زدند و می‌دریدند و می‌سوختند و ویران می‌کردند، عارضه کوتاهی بیش نیستند.

یک بار دیگر می‌نویسم. عید حقیقتی است که پرتوش چشم دشمنان ایران را در طول تاریخ شگفتی‌آور خانه پدری، بسیار بار به کوری دچار کرده است.

نوروز را ملت بزرگ ما در چهار سوی خانه پدری به‌ویژه بر مزار کوروش ، حافظیه شیراز، اصفهان و نشابور و توس با آوای تقدیر از پهلوی، فقیرانه اما سرفرازانه، جشن می‌گیرد، چنانکه نیاکانمان در جلولا و تیسفون و در همه ایران‌زمین در فصل خون و درد، جمله جشن گرفتند. حالا تنها نیستیم. میلیون‌ها تاجیک و افغان و ازبک و کرد و آذری، حتی گرجی‌ها و ارمنی‌ها، همراه با میلیون‌ها تن از این اقوام که با چندین میلیون ایرانی دور از وطن در غربتکده‌های بی‌شمار همراه و همسفرند، پرچم نوروز در دست دارند و با نوای میرنوروزی شادی می‌کنند.

امسال رژیم سرگردان‌تر و وحشت‌زده‌تر از همیشه چشم به واشینگتن دوخته است، جهان دیگر صبر خود را برای تعامل با کارگزاران رژیمی فاسد از دست داده است. رژیم البته هنوز امیدوار است که با حمله اسرائیل یا آمریکا به نیروگاه‌های اتمی‌اش در نطنز و فردو و سمنان و… بتواند کربلای نطنز و کوفه فردو و نجف سمنان برپا کند. در حالی که مردم فقط به لحظه‌ای چشم دوخته‌اند که رژیم دست‌ها را به تسلیم بالا برد.

به قول مسعود روغنی زنجانی، «ولی فقیه اول» جام زهر قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را سرکشید و «ولی فقیه دوم» سمی مهلک‌تر را از دست دونالد ترامپ نوش جان خواهد کرد. بزرگان جهان یک به یک به احترام ملت بزرگ و مبارز ایران کلاه از سر بر می‌گیرند. در سال ۱۴۰۴، حساب ملت از رژیم بیش از هر زمان دیگر جدا شده است. ایرانیان آشکار کرده‌اند که به رژیم جمهوری اسلامی هیچ تعلقی ندارند. این را هم ترامپ خوب می‌داند و هم نتانیاهو.

یمن از سلیمان تا عبدالملک حوثی و از ملکه سبا تا ولی فقیه / علیرضا نوری زاده

عبدالناصر با دخالت در یمن جنگ شش روزه را باخت و خامنه‌ای حیات سیاسی‌اش را خواهد باخت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۲۱ مارس ۲۰۲۵ ۱۰:۱۵

من یمن را با فیلم «سلیمان و ملکه سبا» شناختم. جلو سینما مولن‌ روژ جاده قدیم شمیران جای سوزن انداختن نبود. یول براینر سلیمان بود و جینا لولوبریجیدا ملکه سبا. فیلم را سه بار دیدم.

این حکایت پر از عشق در هفت‌هشت سالگی برای من معنایی دیگر داشت. بعدها قصه سلیمان نبی را خواندم که لشکر جن و ملائک در رکابش بودند.

به نوجوانی که رسیدم، یمن از دو دیدگاه نظرگاه نسل من بود. یکی مبارزات یمن جنوبی به رهبری قحطان الشعبی برای استقلال علیه انگلستان و دیگری سرنگونی امام یمن به دست سرهنگ عبدالله سلال که به جنگ داخلی هفت ساله و اعزام ۷۰ هزار نظامی مصری در زمان جمال عبدالناصر به یمن منجر شد.

با حمایت عربستان سعودی و اردن از امام بدر زیدی، شکست مصر در جنگ شش روزه و امضای موافقتنامه فیصل/ ناصر بر جنگ‌های یمن نقطه پایان گذاشته شد، اما این کشور روی آرامش ندید و کودتاهای پیاپی حتی مجال ندادند که سرهنگ ابراهیم محمد حمدی، نظامی ملی و میهن‌دوست، چندان دوام بیاورد.

ریشه‌های ایدئولوژیک جنبش حوثی در پیروی از فرقه زیدی است، شاخه‌ای از اسلام شیعی که از نظر فقهی نزدیک‌ترین به اسلام سنی است. از نظر تاریخی، فرقه زیدی با قیام علیه بی‌عدالتی شناخته می‌شوند و در ادبیات دینی شیعی، به‌عنوان امتداد قیام حسینی توصیف می‌شود.

«جوانان مومن»

مراحل اولیه این پدیده اوایل دهه ۱۹۹۰ با شکل‌گیری اولین جنبش به نام «جوانان مومن» آغاز شد. این نهضت ابتدا خصلت فکری داشت و بر تحقیق و تدریس در چارچوب مکتب زیدی متمرکز بود. پس از افزایش فعالیت مردان جوانی که به صفوف آن پیوستند و در نماز جمعه در مساجد شعار «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل» سر می‌دادند، این جنبش بیشتر موردتوجه قرار گرفت. با این همه مقام‌های دولتی با ملایمت با آن‌ها برخورد می‌کردند.

امام بدرالدین حوثی، اولین رهبر جنبش، به شیوه امامان یمن و عمان دستار کج می‌گذاشت. ای کاش امام و سلطانی به معنای واقعی بود تا کشورش مثل عمان به این درجه از استقرار و توسعه می‌رسید.. او در سفری به قم بعد از به قدرت رسیدن سید روح‌الله مصطفوی خمینی و دیدار با او و تنی از مراجع قم، مذهب زیدی را واگذاشت و اثنی‌عشری شد.

پس از او فرزند بزرگش، حسین بدرالدین الحوثی، پرچمدار طایفه شد. او در اوایل فعالیت سیاسی خود با یک حزب سیاسی کوچک موسوم به «حق» در انتخابات سال ۱۹۹۳ دو کرسی در پارلمان یمن به دست آورد که یکی از آن‌ها را خود در اختیار داشت.

پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حوادث بعدی مانند حمله به عراق، حسین الحوثی رویکرد فکری جدیدی را دنبال کرد. او «دکترین احیاگر» را با «ضدامپریالیسم» متاثر از اندیشه‌های کلی انقلاب اسلامی در ایران ترکیب و ملغمه‌ای به اسم «جوانان مومن انقلابی» ایجاد کرد که بعدها برادر کهترش، عبدالملک، آن را «انصارالله» نام داد.

دامنه فعالیت‌ جنبش «جوانان مومن» که ابتدا به دفاع از حقوق مردم منطقه صعده محدود می‌شد، به ارائه خدمات اجتماعی و آموزشی گسترش پیدا کرد و وجهه سیاسی روشن‌تر و موثرتری یافت. مخالفت با حکومت علی عبدالله صالح، رئیس‌جمهوری مقتول یمن، نخستین تجلی این تحول بود.

حسین الحوثی نیز مثل پدر به ایران رفت و دست ولی فقیه را بوسید و از چهارامامی به ۱۲امامی ارتقا پیدا کرد. پس از آن، ده‌ها جوان زیدی یمنی عازم قم شدند و در کنار آموزش‌های عقیدتی، آموزش‌های رزمی نیز دیدند. حسین به یمن بازگشت و در صعده برای مقابله با دولت جنبشی به راه انداخت.

این جنبش در سال ۲۰۰۴ در بحبوحه درگیری با نیروهای دولتی به یک سازمان مسلح تبدیل شد؛ همان سالی که حسین الحوثی کشته شد و برادر کوچک‌ترش، عبدالملک، جانشین او و رهبر شد.

اگرچه زیدی‌ها در طول تاریخ تا سرنگونی امامت در شمال یمن در سال ۱۹۶۲ بر یمن حکومت می کردند، دژ حوثی‌ها در صعده، به دور از کنترل دولت مرکزی، در غفلت تمام و در عزلت جز تکیه بر خویش چاره‌ای نیافت و صعده در حاشیه ماند و مردم منطقه مجبور شدند برای اداره خود به منابعشان تکیه کنند و هر زیرساختی را که می‌توانند، خودشان بسازند.

دلیل دیگر ظهور پدیده حوثی در یمن ارتباط مستقیم آن با گسترش گروه‌های تندرو و داعشی و نفوذ روزافزون آن‌ها در یمن و حتی رسیدن به پایگاه‌های حوثی‌ها است. تا دهه ۱۹۸۰، کوه‌های صعده کاملا زیدی بودند و طبقه‌ای از «سیدها» آن را کنترل می‌کردند که ۵ درصد جمعیت را تشکیل می‌دادند.

مدتی بعد، حوثی‌ها وارد جنگ مسلحانه با دولت صالح شدند. شش جنگی که بین سال‌های ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ در مناطق تحت کنترل حوثی‌ها در شمال یمن رخ داد، زخم‌های عمیقی به جا گذاشت. آمار واقعی تلفات جنگ در سال‌های ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ که دولت به دلیل خاموشی رسانه‌ها «عملیات زمین سوخته» نامید، ناشناخته است، اما ده‌ها هزار نفر را آواره کرد و باعث یک بحران انسانی بزرگ شد.

حوثی‌ها در سال ۲۰۱۱ به طور گسترده در تظاهرات علیه حکومت صالح شرکت کردند و از بازیگران اصلی جلسات گفتگوی ملی بودند. سقوط رژیم صالح در سال ۲۰۱۲ فرصتی ارزشمند برای حوثی‌ها بود تا موقعیت و نفوذشان را در یمن تقویت کنند، به‌ویژه پس از آنکه برخی حامیان دشمن سرسخت آنان، صالح، به حمایت نظامی از آن‌ها روی آوردند.

در سال ۲۰۱۴، حوثی‌ها به سمت صنعا پایتخت رفتند و پس از شکست دادن نیروهای ژنرال علی محسن الاحمر و نیروهای علی عبدالله صالح، نهادها و ادارات دولتی را به کنترل درآوردند. اوایل سال ۲۰۱۵، آن‌ها کاخ ریاست‌جمهوری را محاصره کردند و رئیس‌جمهوری عبد ربه هادی منصور (جانشین صالح ) و اعضای دولت را در بازداشت خانگی قرار دادند. یک ماه بعد، هادی موفق شد از حبس خانگی فرار کند و به جنوب یمن برسد و بعدا به عربستان سعودی برود.

حوثی‌ها و دشمن دیروز، علی عبدالله صالح، در تلاش برای گسترش کنترل خود بر تمام یمن متحد شدند، اما عربستان سعودی که ایران را به حمایت از حوثی‌ها متهم می‌کرد، به‌شدت نگران این ائتلاف و تلاش‌های آن برای کنترل یمن بود. اتحاد حوثی‌ها و صالح چندان نپایید زیرا دل جمهوری اسلامی هیچ‌گاه با علی عبدالله صالح صاف نشد و صالح دسامبر ۲۰۱۷ هنگام تلاش برای فرار از صنعا، به دست حوثی‌ها کشته شد.

تمام آن رشته‌هایی که در دوران خاتمی و رفسنجانی برای بهبود روابط با عربستان سعودی و اعتماد سازی بافته شده بود، پنبه شد. مداخله رژیم در یمن و زیر پا گذاشتن سیادت و امنیت سعودی و حمله موشکی به تاسیسات نفتی و صنعتی این کشور موضوعی نبود که برای ریاض قابل‌ تحمل باشد. سعودی‌ها با ایران همه‌گونه همکاری می‌کردند، تا جایی‌ که پیمان امنیتی با هم امضا کرده بودند، همه‌ این‌ رشته‌ها از هم گسست.

باید گفت چهارسال حکومت احمدی‌نژاد و برنامه‌هایی که داشت، این روابط را به‌هم ریخت و جمهوری اسلامی مدعی بود که سعودی‌ها از طریق وسایل ارتباطی‌ از جمله تلویزیون العربیه در رویدادهای سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) جانب جنبش سبز و اصلاح‌طلبان را گرفتند. به هرحال می‌توان گفت که سعودی‌ها کاملا به جمهوری اسلامی بدبین‌اند.

جمهوری اسلامی بدون اینکه هیچ نوع مشروعیتی از این نظر داشته باشد یا مردمانی به او وکالت داده باشند، در جایی‌ که شیعه‌ چهارامامی‌ بودند، وسط پرید و خود را خیلی نگران نشان داد، در حالی‌ که کشتار ۱۰۰ هزار مسلمان در چچن یا کشتار هزاران مسلمان در چین از نظر این‌ها اهمیتی ندارد. حتی در جمهوری آذربایجان، کشتار آذربایجانی‌های شیعه در قره‌باغ از نظر ‌آن‌ها اصلا اهمیت ندارد. این نشان می‌دهد که نگاه جمهوری اسلامی نگاهی سیاسی است و نه نگاهی دینی و مذهبی و باعث می‌شود کشورهای منطقه به ایالات متحده و غربی‌ها فشار بیاورند که جمهوری اسلامی دنبال براندازی نظام ما است، دنبال برنامه‌ دیگری است و شما تا جایی که می‌توانید جمهوری اسلامی را تحت فشار قرار دهید و کوتاهی نکنید.

حوثی‌ها قرن‌ها روابط حسنه بین سنی‌ها و زیدی‌ها را به هم ریختند و این نه از سر باور بلکه به فرمان سیدعلی ولی فقیه بود. آنچه رشته مودت بین ایران و عربستان سعودی را از هم گسست نیز فقط اعدام شیخ نمر نبود، بلکه هفت سال جنگ نیابتی حوثی‌ها با عربستان سعودی زمینه‌ساز بحران در روابط دو کشور شد که هنوز هم علی‌رغم مصالحه با پادرمیانی پکن بین تهران و ریاض، ادامه دارد.

مقام‌های سعودی ۹ آوریل ۲۰۲۳ در صنعا، پایتخت تحت کنترل حوثی‌ها، با حضور میانجی‌هایی از عمان، با حوثی‌ها دیدار کردند. این مذاکرات عربستان سعودی و حوثی‌ها که برای اولین بار علنی برگزار می‌شد، این پرسش را مطرح کرد که آیا آن‌ها پس از هشت سال درگیری به جنگ یمن پایان خواهند داد یا خیر.

اما ورود حوثی ها به جنگ حماس و اسرائیل به دستور ولی فقیه و «نایب مهدی غایب» صحنه را به کلی به هم ریخت. حالا حوثی‌ها به فرمان ارباب فقیه، به جنگ سعودی نرفته‌اند، اما امروز آن‌ها با دنیا طرف‌اند و با غرب و جهان آزاد درگیر شده‌اند. موشک‌اندازی به اسرائیل یا نفتکش هلندی و کشتی تجاری پانامایی عبدالملک حوثی را از یک متمرد یمنی به دشمنی برای صلح و امنیت منطقه تبدیل کرده است که مثل حسن نصرالله و یحیی سنوار، هزینه‌اش را خواهد داد. شاید بدین‌گونه مردم یمن هم از آشوب ۷۰ ساله نجات یابند. سعودی‌ها طرح جامعی برای بازسازی یمن در دست دارند.

جمهوریت چیست؟

جلال ایجادی
در میان ایرانیان در عرصه سیاسی اختلاف حاد به گرد شکل حکومتی، جمهوری یا سلطنت، دور می زند. موضع گیری های حاد که گاه همراه با ناسزاگوئی و هیجان تند همراه است. ما نیازمند اندیشه گری بیشتری هستیم. در جامعه شناسی سیاسی و در فلسفه سیاسی یک مبحث اساسی وجود دارد که همان «جمهوریت» است. روشن است که شرایط سیاسی ایران و وجود توتالیتاریسم اسلامی شیعی، می طلبد که پس از سقوط رژیم در روند سیاسی و انتخاباتی، فرم و شکل جمهوری یا سلطنت روشن گردد. ولی در لحظه کنونی چالش پایه ای در باره محتوا و مضمون و ساختار حکومت و قدرت سیاسی است. آیا قدرت آینده باید متکی بر جمهوریت باشد یا نه؟ پس جمهوریت چیست؟
تاریخ اندیشه
ارسطودر کتاب «سیاست» پولیتیکا(۱)، از شهر و از رژیم متکی به خیر و منافع همگانی و از رژیم متکی به خیر و منافع ویژه فرمانروایان می گوید و برآنست که در شهر قانون ها و نهادها لازم اند تا زندگی نیکویی برای شهروندان برپا گردد. او از گردش مسئولیت ها و دمکراسی صحبت می کند. در دیدگاه ارسطو در میان سه نظام حکومتی: پادشاهی، اشراف سالاری و جمهوری، مدل جمهوری قانونمدار است و با دمکراسی پیوند دارد. سیسرون سیاستمدار رومی می گوید جمهوری خواست مردم را در نظر دارد، مردم را در اداره امور و رای دهی میسر می گرداند و از دفاع گروه خاص می پرهیزد.
غایت نهایی جامعه اجتماعی انسانی، تشکیل یک شهر، یک دولت است. تنها دولت قادر به ایجاد محدودیتی است که هدف آن عدالت است. در واقع با شهر، خشونت جای خود را به حاکمیت قانون می دهد. از آنجا که قانون حاکمیت جامعه سیاسی است، عدالت یک ارزش سیاسی است. اما این اجرای عدالت است که تعیین می کند چه چیزی عادلانه است. بنابراین شهر به فرد اجازه می دهد تا به کمال برسد. هر معاشرت سیاسی مستلزم فضایل حکمت و عدالت است: بر پایه‌های اخلاقی استوار است. بدون فضیلت، انسان منحرف ترین و درنده ترین موجود است و پست ترین انسانها تنها به لذت های شکم می پردازند.

امانوئل کانت در اثر خود «به سوی صلح پایدار»(۲) که به تاریخ ۱۷۹۵ نوشته شده به مسئله جمهوری می پردازد. کانت می گوید قانون اساسی مدنی باید جمهورسالار باشد. برای او، جمهوری بر سه اصل اساسی استوار است:
اصل آزادی همه افراد جامعه،
اصل وابستگی همه به قوانین مشترک و فرمانبرداری قانونی همگان،
برابری شهروندان در برابر قانون.
کانت جمهوری را از استبداد متمایز می کند. به گفته وی، یک کشور جمهوری بر اساس قانون اساسی مبتنی بر تفکیک قوا و رضایت شهروندان است. بر خلاف سلطنت مطلقه یا استبداد، که در آن فقط یک نفر در مورد جنگ تصمیم می گیرد، در یک جمهوری شهروندان باید به جنگ رضایت دهند و به گفته کانت، جمهوری آنها را بیشتر به دنبال صلح می برد. او همچنین معتقد است که فقط یک فدراسیون جمهوری‌ها می‌تواند صلح دائمی را تضمین کند، زیرا رژیم‌های جمهوری‌خواه نسبت به سلطنت‌ها یا دیکتاتوری‌ها علاقه کمتری به جنگ دارند. کانت در اندیشه سیاسی خود به سازماندهی داخلی دولت ها محدود نمی شود. این قانون همچنین یک قانون جهانی را پیش بینی می کند که در آن کشورها به قوانین جهانی خاصی احترام می گذارند و صلح و همکاری بین آنها را ترویج می کنند. به طور خلاصه، برای کانت، جمهوری رژیم سیاسی است که بیشترین سازگاری را با اصول عقل و قانون دارد و ستون اساسی صلح دائمی بین ملت ها را تشکیل می دهد.

شارل منتسکیو ۱۶۸۹-۱۷۵۵ در کتاب «روح قانون»(۳) از سه گونه حکومت جمهوری پادشاهی و استبداد سخن می گوید. او از شکنندگی همیشگی جمهوری می نویسد زیرا این رژیم ستودنی است ولی در ضمن در درون آن خطر فساد و تباهی وجود دارد. جمهوری بر پایه منافع همگانی است ولی چنانچه فضیلت و اخلاق جمهوری و قانونموداری رعایت نگردد فساد گسترده می شود. هنگامیکه شهروندان به فساد روی می آورند و فضیلت را از دست می دهند دمکراسی راه تباهی می پیماید. منتسکیو می گوید در جمهوری روم کهن تفرقه ها و کشاکش و دعواها و فشارها وجود داشت و این پدیده ها مفید است زیرا مردمان بی باک تر میشوند و ترس آنها می ریزد و می بینند که همه چیز کامل نیست. توسعه قانونگرایی و فضیلیت در جامعه استواری و نیرومندی جامعه را افزایش می دهد. تجربه فرانسه و امریکا اندیشه جمهوریت را مطرح ساخت. این ایده پی آیند لیبرالیسم فیلسوف انگلیسی جان لاک است.

ویژگی‌های اصلی جمهوریت
جمهوریت چیست؟ جمهوریت یک نظام حکومتی است که در آن قدرت و حاکمیت از آنِ مردم است و توسط نمایندگان منتخب آن‌ها اعمال می‌شود. در یک رژیم متکی بر جمهوریت، برخلاف نظام‌های سلطنتی موروثی، حاکمان از طریق انتخابات و فرآیندهای دموکراتیک به قدرت می‌رسند و معمولاً برای مدت‌زمان مشخصی حکومت می‌کنند. پیش از آنکه به شکل جمهوری یا سلطنت بپردازیم توجه کنیم که جمهوریت یک محتوای عمیق در شکل های گوناگون است.
انتخابی بودن حکومت یک اصل است و مردم از طریق رأی‌گیری نمایندگان و مسئولان خود را انتخاب می‌کنند. حاکمیت قانون برای همه است. قوانین بر اساس اصول عدالت و حقوق شهروندی تدوین می‌شوند و همه افراد، حتی حاکمان، ملزم به رعایت آن هستند. تفکیک قوا پایه ای است برای جلوگیری از اقتدارگرایی. قوه‌ی مجریه، قوه‌ی مقننه و قوه‌ی قضاییه از یکدیگر جدا هستند تا مانع تمرکز قدرت شوند. پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری حکمرانان یک اصل است. دولت‌ها و مسئولان منتخب موظف به پاسخگویی در برابر مردم هستند. حقوق شهروندی یک معیار اساسی است. در جمهوریت حقوق اساسی شهروندان مانند آزادی بیان، آزادی تجمع و برابری در برابر قانون تضمین می‌شود.
جمهوریت متناسب تاریخ و جغرافیا و تجربه سیاسی و حساسیت جامعه به صورت های گوناگون جلوه می کند. جمهوریت، در اصل، یک روش حکمرانی است که بر پایه مشارکت مردم و حاکمیت قانون بنا شده است و می‌تواند در شرایط فرهنگی، تاریخی و سیاسی هر کشور، شکل‌های متفاوت و ویژه به خود بگیرد.
جمهوری دموکراتیک که در آن مردم مستقیماً یا غیرمستقیم بر حکومت تأثیر می‌گذارند.
جمهوری پارلمانی که در آن رئیس دولت از طریق پارلمان انتخاب می‌شود.
جمهوری ریاستی که در آن رئیس‌جمهور قدرت اجرایی مستقل دارد.
در زیر به دو جمهوری و یک پادشاهی پارلمانی توجه کنیم. این مدل ها و شکل ها در درون کلیت جمهوریت جای دارند.

الگوی آمریکا
ایالات متحده آمریکا یک جمهوری فدرال و دموکراتیک است. نوع حکومت آن جمهوری ریاستی محسوب می‌شود، به این معنا که رئیس‌جمهور در رأس قوه مجریه قرار دارد و هم رئیس دولت و هم فرمانده کل قوا است. ویژگی‌های جمهوری آمریکا فدرال به این معنا که فدرالیسم شامل ۵۰ ایالت است که هر کدام دارای دولت‌های محلی با اختیارات خاص خود هستند. تفکیک قوا سه قوه مجریه (رئیس‌جمهور)، مقننه (کنگره شامل مجلس نمایندگان و سنا) و قضائیه (دیوان عالی) از یکدیگر مستقل‌اند. انتخابات دموکراتیک رئیس‌جمهور و اعضای کنگره از طریق رأی‌گیری انتخاب می‌شوند. قانون اساسی محوری ایالات متحده دارای یک قانون اساسی پایدار و تأثیرگذار است که از سال ۱۷۸۹ اجرا شده است. این سیستم باعث شده آمریکا یکی از قدیمی‌ترین جمهوری‌های پایدار در جهان باشد.
کتاب «تحلیل دموکراسی در آمریکا»(۴)، نوشته ی آلکسی دو توکویل است که اولین بار در سال ۱۸۳۵ به انتشار رسید. آلکسی دو توکویل در بیش از ۱۷۵ سال پیش، از فرانسه به ایالات متحده رفت تا معنا و چگونگی کارایی دموکراسی را مورد ارزیابی قرار دهد. او در این کتاب، امتیازها و خطرهای حکومت اکثریت را به بحث می گذارد؛ حکومت اکثریت در نظر «دو توکویل»، می تواند درست به اندازه ی حکومتی سلطنتی و اشرافی، مستبدانه باشد. او می نگارد: «در آمریکا به ماورای آمریکا نظر داشتم، در آن جا دموکراسی را جست و جو می کردم و به تمایلات و خصوصیات و هیجانات دموکراسی توجه داشتم، و در اندیشه ی این بودم که از دموکراسی چه امیدها و چه بیم هایی می توان انتظار داشت.»

الگوی فرانسه

پس از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و الغای نظام پادشاهی، در سال ۱۷۹۲ جمهوری اول بوجود می آید. این جمهوری در ۱۸۰۲ با استقرار امپراتوری ناپلئون بناپارت پایان یافت. پس از جنگ دوم جهانی جمهوری پنجم فرانسه با محتوای جدید شکل گرفت.
نوع جمهوری فرانسه چگونه است؟ فرانسه یک جمهوری نیمه‌ریاستی است که به آن جمهوری پنجم فرانسه نیز گفته می‌شود. این نظام در سال ۱۹۵۸ با تدوین قانون اساسی جدید توسط شارل دوگل شکل گرفت و ترکیبی از ویژگی‌های جمهوری ریاستی و پارلمانی را دارد. ویژگی‌های جمهوری فرانسه کدامند؟ سیستم نیمه‌ریاستی هم رئیس‌جمهور و هم نخست‌وزیر در رأس قوه مجریه هستند، اما رئیس‌جمهور قدرت بیشتری دارد. رئیس‌جمهور قدرتمند رئیس‌جمهور از طریق رأی مستقیم مردم انتخاب شده و مسئول سیاست‌های کلان کشور، روابط خارجی و دفاع ملی است. نخست‌وزیر و دولت نخست‌وزیر توسط رئیس‌جمهور منصوب می‌شود اما باید از حمایت اکثریت در پارلمان برخوردار باشد. او مسئول اجرای سیاست‌های داخلی است. پارلمان دو مجلسی شامل مجمع ملی و سنا که قوانین را تصویب می‌کنند و دولت را نظارت می‌کنند. تفکیک نسبی قوا برخلاف سیستم ریاستی (مانند آمریکا)، قوه مجریه و مقننه تا حدی به هم وابسته هستند، اما رئیس‌جمهور همچنان نقش محوری دارد. درمواقعی که رئیس ‌جمهور و نخست‌وزیر از احزاب سیاسی متفاوتی باشند، شرایطی به نام «هم‌زیستی سیاسی» ایجاد می‌شود که درآن اختیارات نخست‌وزیر افزایش می‌یابد.

الگوی انگلستان

بریتانیا یک پادشاهی مشروطه است، به این معنی که پادشاه (یا ملکه) به عنوان رئیس کشور عمل می‌کند، اما قدرت اجرایی در دست دولت منتخب و نخست‌وزیر است. در بریتانیا تفکیک قوا وجود دارد، اما این به معنای جمهوری بودن نظام آن نیست. تفکیک قوا یک اصل در بسیاری از نظام‌های حکومتی، از جمله پادشاهی‌های مشروطه پارلمانی و جمهوری‌های پارلمانی دمکراتیک است.

براستی تفاوت جمهوری و پادشاهی مشروطه بریتانیا در چیست؟
یکم، وجود مقام پادشاهی. در یک جمهوری، رئیس کشور معمولاً منتخب است مانند رئیس‌جمهور که با رای مردم انتخاب می گردد، اما در بریتانیا، شاه چارلز سوم به‌صورت موروثی رئیس کشور است.
دوم، قانون اساسی نانوشته. بریتانیا برخلاف بسیاری از جمهوری‌ها یک قانون اساسی مدون ندارد و قوانین آن بر اساس عرف، قوانین پارلمانی و رویه‌های قضایی است.
سوم، تفکیک قوا در چارچوب سلطنت مشروطه. در بریتانیا، قوه مجریه (دولت) از طریق انتخابات عمومی تعیین می‌شود، اما مشروعیت نهایی آن از پادشاه می‌آید برای نمونه نخست‌وزیر توسط پادشاه منصوب می‌شود، اگرچه او ملزم به انتخاب رهبر حزب اکثریت است.
بنابراین، تفکیک قوا ویژگی جمهوری نیست، بلکه ویژگی یک نظام دموکراتیک است. جمهوری و پادشاهی هر دو می‌توانند دموکراتیک باشند، اما جمهوری‌ها رئیس دولت منتخب دارند، درحالی‌که پادشاهی‌های مشروطه یک پادشاه موروثی دارند. جمهوریت یک مضمون (ماهیت) است و جمهوری یک شکل حکومتی می‌توان کشوری را یافت که ماهیت جمهوری داشته باشد اما شکل جمهوری نداشته باشد، یا بالعکس.

الگوی حکومتی بریتانیا مضمون جمهوری، اما شکل پادشاهی دارد. بریتانیا از نظر مضمون شباهت زیادی به جمهوری دارد: تفکیک قوا وجود دارد، دولت منتخب مردم است، حاکمیت قانون و حقوق شهروندی رعایت می‌شود، اما از نظر شکل حکومتی، پادشاهی مشروطه است، رئیس کشور (پادشاه) موروثی است و بالاخره برخی از اختیارات نمادین همچنان در دست پادشاه باقی می‌ماند. جمهوری یک نوع شکل حکومت است که در آن حاکمان از طریق انتخابات تعیین می‌شوند و قدرت بر اساس قانون اساسی اعمال می‌شود. این نوع حکومت در مقابل نظام‌های سلطنتی قرار دارد که در آن قدرت به صورت موروثی منتقل می‌شود.
بریتانیا از لحاظ مضمون، به جمهوریت نزدیک است، اما از لحاظ شکل، جمهوری نیست بلکه یک پادشاهی مشروطه دموکراتیک است. بنابراین، وجود تفکیک قوا و دموکراسی، یک کشور را الزاماً جمهوری نمی‌کند، بلکه «شکل» نظام نیز مهم است. جمهوریت یک اصل یا دکترین سیاسی است که بر مشارکت مردم در حکومت، برابری در برابر قانون و نفی حاکمیت موروثی تأکید دارد. جمهوریت می‌تواند به عنوان یک ویژگی درون یک حکومت باشد، حتی اگر نام آن “جمهوری” نباشد

جمهوریت و دمکراسی و توتالیتاریسم

تفکیک بین جمهوریت و جمهوری چگونه میسر است؟ جمهوریت مضمون و ماهیت است. به این معناست که حکومت بر اساس اراده مردم و نمایندگی عمومی است. قدرت سیاسی از مردم ناشی می‌شود، نه از یک فرد یا خانواده خاص. مشارکت مردم در تصمیم‌گیری‌های کلان از طریق نهادهای دموکراتیک تضمین می‌شود. پس تفکیک قوا، انتخابات آزاد، حاکمیت قانون و حقوق شهروندی از ویژگی‌های آن است.

جمهوری شکل حکومتی به نظامی گفته می‌شود که در آن رئیس کشور انتخابی است، نه موروثی. معمولاً دارای یک رئیس‌جمهور به عنوان رهبر کشور است، می‌تواند دموکراتیک باشد (مانند فرانسه) یا غیردموکراتیک مانند برخی جمهوری‌های دیکتاتوری مانند ایران، کره شمالی، روسیه.
جمهوریت و دموکراسی مفاهیمی مرتبط اما متمایز از یکدیگر هستند. هر جمهوری می‌تواند دموکراتیک باشد، اما این دو واژه دقیقاً مترادف نیستند. دموکراسی یک شیوه حکمرانی است که بر پایه مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم مردم در تصمیم‌گیری‌های سیاسی بنا شده است. در یک جمهوری، حاکمان منتخب هستند و حکومت بر اساس قوانین و اصول پایدار مانند قانون اساسی اداره می‌شود
در یک دموکراسی مستقیم، مردم مستقیماً در تصمیم‌گیری‌ها نقش دارند، در حالی که در یک دموکراسی غیرمستقیم یا نمایندگی، مردم نمایندگانی را برای تصمیم‌گیری انتخاب می‌کنند.
در یک جمهوری، قانون اساسی و حقوق فردی و حقوق اقلیت ها در برابر رأی اکثریت محفوظ می‌مانند. در یک دموکراسی، اکثریت می‌تواند تصمیمی بگیرد که حقوق اقلیت را محدود کند. در چنین حالتی دمکراسی نقض می شود زیرا دمکراسی برای همگان است و اگر اقلیت سرکوب شود دمکراسی نقض شده است.
یک کشور می‌تواند جمهوری باشد ولی دموکراتیک نباشد مانند جمهوری‌های استبدادی کمونیستی یا اسلامی که در واقع اقتدارگرا و توتالیتر هستند. یک دموکراسی می‌تواند جمهوری باشد، اما می‌تواند در شکل سلطنت مشروطه پارلمانی نیز عمل کند مانند بریتانیا و اسپانیا و ژاپن که بنیاد آنها جمهوریت است.
ریمون آرون (۱۹۰۵-۱۹۸۳) فیلسوف، جامعه‌شناس و تحلیل‌گر سیاسی فرانسوی است. او یکی از مهم‌ترین متفکران قرن بیستم بود که درباره دموکراسی، توتالیتاریسم و لیبرالیسم نظرات مهمی ارائه کرد. او در آثارش، به‌ویژه در کتاب «دموکراسی و تمامیت‌خواهی»(۵) دموکراسی را در تقابل با حکومت‌های استبدادی تحلیل می‌کند. به نظر وی دموکراسی به‌عنوان یک سیستم باز و رقابتی است. آرون معتقد بود که دموکراسی یک نظام حکومتی است که در آن قدرت از طریق رقابت آزاد میان نخبگان سیاسی اعمال می‌شود. در این سیستم، احزاب مختلف برای کسب رأی مردم رقابت می‌کنند و دولت در برابر جامعه پاسخگو است. آرون برآن بود که رژیم لیبرالیسم سیاسی و دمکراسی، بهترین رژیم است و در ضمن به نقد ایده‌آلیسم افراطی درباره دموکراسی می پرداخت. آرون برخلاف برخی متفکران، دموکراسی را یک سیستم کامل و بدون نقص نمی‌دانست. او تأکید داشت که دموکراسی همیشه در معرض تهدیدهایی مانند پوپولیسم، هرج‌ومرج و ناپایداری سیاسی قرار دارد. برای آرون تفاوت دموکراسی و تمامیت‌خواهی عظیم است. آرون یکی از منتقدان سرسخت توتالیتاریسم بود. او معتقد بود که در نظام‌های دموکراتیک، شهروندان آزادی دارند و نهادهای مستقل از حکومت مانند رسانه‌ها و احزاب بر عملکرد دولت نظارت می‌کنند، درحالی‌که در نظام‌های تمامیت‌خواه مانند نازیسم و کمونیسم شوروی، حکومت تمام جنبه‌های زندگی مردم را کنترل می‌کند.

جمهوریت پویا
جمهوریت بمرور با دمکراسی تقویت شد. رشد پلورالیسم سیاسی، توسعه آزادی بیان، مبارزه زنان برای برابری، اندیشه اومانیسم مدنی، الگوی دمکراسی مشارکتی، آزادی مطبوعات و رسانه ها، مبارزه برای حفظ محیط زیست، مبارزه فیلسوفان، میهن دوستی، حقوق بشر، آزادی اندیشه و نقد،همه و همه، مفهوم جمهوریت دمکراتیک را گسترش داده و نیرومند ساختند. جمهوریت متناسب با تجربه انسانها و آزادی خواهی شهروندانه رشد کرده و دقیق تر شده است.
جان استوارت میل در کتاب «درآزادی»(۶) بطور وسیع در باره ضرورت آزادی می گوید و این امر را نشانه تربیت و تمدن میداند. او می گوید نبود مدافعان فراوان یک اندیشه دلیلی برای خاموش کردن آن اندیشه نیست. برای جان استوارت میل، آزادی اندیشه باید کامل باشد. او می گوید سقراط را بخاطر امر ضد اخلاقی محکوم کردند و مسیح را بخاطر کفرگوئی محکوم نمودند. او میگوید جامعه میخواست نشان دهد که خطاناپذیر است و این افراد منحرف باید حذف شوند. حال آنکه جامعه خطاکار بود زیرا مخالف آزادی بیان بود.
کتاب «نظریه عدالت»(۷) به قلم جان راولز، فیلسوف و استاد دانشگاه هاروارد، که در سال ۱۹۷۱ منتشر شد فرصتی به دست داد تا دو باره مفهوم لیبرالیسم متکی بر عدالت اجتماعی و ایده جمهوریت و گفتمان در باره تعهد مدنی و خیرهمگانی و حاکمیت قانون طرح گردد. از نگاه او لیبرالیسم فقط دفاع از حقوق فرد نیست. این حقوق فردی با عدالت اجتماعی پیوند دارد. جان راولز برآنست که عدالت اجتماعی تناقضی با پیشرفت اقتصادی ندارد. او می نویسد هدف من ارائه دیدگاهی از عدالت است که قرارداد اجتماعی مورد نظر جان لاک و ژان ژاک روسو و کانت را ارتقا می دهد. این قرارداد اجتماعی متکی بر همکاری اجتماعی است و تعیین کننده نوعی توزیع امتیازات اجتماعی است. تئوری عدالت بمعنای نوعی انصاف و دادگری در قرارداد اجتماعی است.(برگ ۳۷ چاپ پاریس ۲۰۰۹).
دو متفکر ژاک الول فرانسوی و هانس ژوناس آلمانی، چالش زیست محیطی و اتیک مسئولیت پذیری را به مرکز توجه در جامعه کنونی و برای نسل های بعدی تبدیل کردند. در نگاه هانس ژوناس در کتاب «اصل مسئولیت»(۸)، حقوق شهروندی و مدیریت قدرت سیاسی و پایداری دمکراسی با تلاش برای حقوق طبیعت گره خورده است. در مفهوم جمهوریت در زمان مدرن چالش زیستبوم گرایی یک اصل است. جمهوریت برای زندگی با کیفیت انسان است و کیفیت زیست انسانی در مدل های سیاسی از کیفیت زیست محیطی جدا نیست.( به کتاب «بحران بزرگ» من رجوع کنید.).
حکومت دمکراتیک شد زیرا خود را از تقدس آسمانی و استبدادی خارج کرد و متکی بر اصل جدایی دین از حکومت و اصل برابری شهروندان شد. اصل جدایی یا لائیسیته عامل صلح اجتماعی است و همه دینداران و خداناباوران و ندانم گرایان را در داشتن دین و فلسفه خود آزاد می گذارد. براساس این اصل قانونی حکومت نسبت به دین ها بیطرف است و از دین هیچگونه جانبداری نمی کند. لائیسیته در مقابل مداخله دین ها و از جمله اسلام و شیعه گری در سیاست کشورداری و قدرت سیاسی می ایستد. مفهوم «سکولاریسم» ناروشن است و برای برخی وسیله مماشات است. در ایران با توجه به ماهیت استعماری و تجاوزکارانه اسلام، لائیسیته با شفافیت و قدرت بیشتر است. جمهوریت و برابری شهروندان با حکومت لائیک میسر است.
فیلسوف فرانسوی «سرژ ادیه» در کتاب «نظریه های جمهوری و جمهوریت»(۹) از رویارویی جمهوریت باوری محافظه کار و جمهوریت باوری اجتماعی نام می برد. این گفتار بمعنای وجود میدان وسیع گرایش های فکری در این زمینه است. جمهوریت نیاز به مبارزه فکری و آموزشی دارد تا در جامعه کنونی به پایه فرهنگی تبدیل شود. بنابراین خوب است تا ایرانیان و اپوزیسیون ایران در این زمینه بحث و گفتگو را بازکنند. پیش از آنکه جدال هیجانی روی شکل جمهوری و پادشاهی باشد، ما باید در باره مضمون قدرت سیاسی و محتوای حکومت و امر جمهوریت، فکر خود را توسعه دهیم.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
منابع:
۱-Aristote, Les Politiques, éd : GF Flammarion – ۲۰۰۹
۲-Kant Emmanuel, la Paix perpétuelle, éd : Vrin
۳-Montesquieu, De l’esprit des Lois, éd : Flammarion
۴-Tocqueville, De la Démocratie en Amérique, éd : Flammarion
۵-Aron Raymond, Démocratie et Totalitarisme, éd : Folio
۶-Mill John Stuart, De la liberté, éd : Folio
۷-Rawls John, Théorie de la justice, éd : Essais
۸-Jonas Hans, Principe Responsabilité, éd : Champs
۹- سرژ ادیه، نظریه های جمهوری و جمهوریت، مترجم عبدالوهاب احمدی، انتشارات بایگانی، تهران ۱۴۰۳.

توضیح در باره نویسنده: جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب ایجادی «شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان» انتشارات فروغ در آلمان در ۴۲۰ برگ. کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. ایجادی اثر دیگر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. کتاب به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ در ۳۵۰ برگ انتشار یافته است. از این نویسنده در گذشته کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته چند برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. افزون برآن، ایجادی در تلویزیون های پربیننده فرانسه بعنوان متخصص در باره خاورمیانه و اسلام و لائیسیته شرکت می کند.

سیمای زن در ایران معاصر؛ مبارزات، دستاوردها و چالش ها

ناهید حسینی

مقدمه:
در ایران معاصر، زنان نقش‌های متنوع و پویایی در عرصه‌های مختلف ایفا کرده‌اند و با چالش‌ها و دستاوردهای متعددی روبه‌رو بوده‌اند. در این نوشتار، به بررسی فعالیت‌های زنان در طول یک قرن گذشته پرداخته می‌شود. ابتدا نقش آنان در انقلاب مشروطه و سپس وضعیت زنان در دوران پهلوی و جمهوری اسلامی مورد بررسی قرار می‌گیرد، با تأکید ویژه بر جنبش انقلابی ژینا. تمرکز اصلی این بحث بر فعالیت‌های اخیر زنان در ایران خواهد بود.
در این صد سال، روند تحول وضعیت زنان در ایران را می‌توان در چند دوره اصلی بررسی کرد: دوران مشروطه، که آغازگر قانون‌مندی و حقوق شهروندی بود؛ دوران رضاشاه، که اصلاحات از بالا را به شکلی مقتدرانه پیش برد؛ دوران محمدرضاشاه، که اصلاحات ضروری را بدون ایجاد نهادهای فرهنگی پایدار برای استحکام قوانین، به پیش برد و در نهایت، دوران جمهوری اسلامی، که با قوانین مستبدانه اسلامی دولتی همراه بود، اما هم‌زمان، مقاومت مردم و تلاش برای فرهنگ‌سازی در جامعه در قالب جنگ سنت و مدرنیته، آینده با ثباتی را برای حکومت غیر ممکن ساخته است.

۱. دوران مشروطه (۱۲۸۵ شمسی)
نخستین بار در جنبش مشروطیت، زنان به‌طور جدی وارد عرصه‌های اجتماعی و سیاسی شدند و هویت سیاسی پیدا کردند. تأسیس انجمن‌های زنان مانند «انجمن مخدرات وطن» و «مجمع نسوان وطن‌خواه ایران» به ریاست محترم اسکندری، نقش مهمی در آگاهی‌بخشی و آموزش زنان ایفا کرد. همچنین، تأسیس مدارس دخترانه مانند مدرسه ناموس و مدرسه تربیت نسوان، علی‌رغم مخالفت‌های گسترده، از دیگر دستاوردهای این دوره بود.
با این حال، پس از تدوین قانون اساسی مشروطه، زنان در کنار جنایتکاران و دیوانگان از حق رأی محروم شدند. در واکنش، بسیاری از زنان به خیابان‌ها آمدند، حجاب از سر برداشتند و خواستار حقوق شهروندی برابر شدند، اما با مخالفت شدید روحانیان روبه‌رو گشتند. با وجود این موانع، جامعه مردسالار ایران نتوانست صدای زنان را خاموش کند. آنان سازمان‌های مستقل زنان را تشکیل دادند و با هزینه شخصی، مدارس دخترانه را بازگشایی کردند.

۲. دوران پهلوی ۱۳۰۴–۱۳۵۷
در دوران رضاشاه پهلوی، اصلاحات اجتماعی متعددی انجام شد که یکی از مهم‌ترین آنها، کشف حجاب در ۱۷ دی ۱۳۱۴ بود. این اقدام، اگرچه برای زنان امکانی فراهم کرد تا از فضای اندرونی خارج شده و در جامعه حضور یابند، اما به دلیل عقب‌ماندگی فرهنگی و نفوذ عمیق باورهای دینی، با مخالفت‌های گسترده‌ای از سوی جمعیت مذهبی روبه‌رو شد. با این وجود، این دوره زمینه را برای ورود زنان به عرصه‌های آموزشی و اشتغال فراهم کرد.
اما از سوی دیگر، سازمان‌های مستقل زنان که پیش از آن به همت خودشان تأسیس شده بود، تعطیل شدند و در عوض، کانون بانوان با حمایت دولت، برنامه‌های آموزشی را پیش برد. سیستم نوین آموزشی شکل گرفت، زنان برای اولین بار وارد دانشگاه شدند و امکان تحصیل در خارج از کشور نیز برای برخی از آنان فراهم شد.
در دوران محمدرضا شاه پهلوی، کانون بانوان منحل و به جای آن، حزب زنان و جمعیت زنان با حمایت دولت تأسیس شد. همچنین، نشریات ویژه زنان، مانند نشریه زنان ایران، منتشر شد که یکی از اهداف آن، تشویق زنان برای ورود به مشاغل سیاسی بود.
در سال ۱۳۳۲، دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر وقت، دو برنامه مهم را در دستور کار خود داشت: ملی شدن صنعت نفت و اعطای حق رأی به زنان. اما تحت فشار روحانیان و سیاستمداران سنتی، مجبور شد از برنامه اعطای حق رأی به زنان صرف‌نظر کند و فقط بر ملی شدن نفت تمرکز نماید.
سرانجام، با اجرای اصلاحات انقلاب سفید در سال ۱۳۴۱، زنان ایران حق رأی و امکان انتخاب شدن را به دست آوردند. این اقدام، مخالفت شدید روحانیان را برانگیخت. آیت‌الله خمینی از جمله کسانی بود که صراحتاً با این اصلاحات مخالفت کرد و بیانیه‌ای را با امضای ۹ تن از روحانیان برجسته در محکومیت مشارکت زنان در انتخابات منتشر کرد. امام خمینی (س) – اعلامیه مشترک امام خمینی و مراجع (شرکت زنان در انتخابات)

دستاوردهای زنان ایرانی در دوران پهلوی دوم
ناگفته نماند که زنان ایران در سال ۱۳۴۱ شمسی (۱۹۶۳ میلادی) حق رأی را به دست آوردند؛ یعنی هشت سال زودتر از زنان سوئیس (۱۹۷۱) و ۵۲ سال زودتر از زنان عربستان (۲۰۱۵) که در آن سال علاوه بر حق رأی، اجازه رانندگی نیز دریافت کردند.
حضور زنان در مجلس شورای ملی و تصویب قانون حمایت از خانواده (۱۳۵۳)، که حقوقی مانند حق طلاق و حضانت فرزندان را تا حدی به زنان اعطا کرد، از دیگر پیشرفت‌های مهم این دوره بود. همچنین، برای اولین بار در تاریخ ایران، زنان به کابینه دولت راه یافتند.
فرخ‌رو پارسا، نخستین زن وزیر در تاریخ ایران، از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۳ وزیر آموزش‌ و پرورش بود و نقش مهمی در توسعه آموزش دختران و اصلاحات آموزشی ایفا کرد. جا دارد از مادر او، فرخ‌لقا پارسا، نیز یاد کنیم؛ زنی که در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی با تأسیس اولین دبستان دخترانه در قم، علیه جهل و عقب‌ماندگی جنگید. اقدام او باعث شد که مورد خشم و نفرت روحانیون قرار گیرد.
مهناز افخمی، وزیر مشاور در امور زنان از ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷، نیز نقشی کلیدی در اصلاح برخی قوانین مربوط به زنان داشت.
وضعیت سوادآموزی زنان در آن دوران
در سال ۱۳۵۶، جمعیت ایران ۳۴ میلیون نفر و میزان باسوادی ۴۷ درصد بود: ۵۸ درصد مردان و ۳۵ درصد زنان باسواد بودند. در مقایسه، در همان سال نرخ باسوادی در ترکیه برای مردان ۴۸ درصد و برای زنان ۲۲ درصد بود، که نشان می‌دهد ایران در آن زمان وضعیت بهتری داشت.
در سال ۱۳۳۵، نرخ باسوادی زنان تنها ۸ درصد بود و روحانیون یکی از موانع اصلی تحصیل دختران به شمار می‌رفتند. علاوه بر آن، نبود امکانات آموزشی در روستاها، که حدود ۶۰ درصد جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند، مشکل دیگری بود. اما با گسترش مدارس دخترانه، نهضت سوادآموزی، سپاه دانش و اصلاحات آموزشی، به‌تدریج تعداد دختران در مدارس و دانشگاه‌ها افزایش یافت.
در بخش بعدی، به وضعیت زنان پس از ۱۳۵۷ خواهم پرداخت. زیرا مسئله اصلی امروز این است که در شرایط ویرانی کشورمان، ما زنان چه نقشی می‌توانیم ایفا کنیم تا اشتباه بزرگ انقلاب ۵۷ تکرار نشود؟
تاریخ وظیفه‌ای سنگین بر دوش زنان ایران گذاشته است: نجات کشور از هیولای حکومت دینی. این همان کاری است که مردان، با وجود داشتن توانایی و فرصت، نتوانستند یا نخواستند انجام دهند، زیرا از امتیازات آن بهره‌مند بودند.

۳. نقش زنان در انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن
زنان از اقشار و گروه‌های مختلف، از دانشجویان و روشنفکران تا نیروهای مذهبی، در جریان انقلاب ۱۳۵۷ نقش فعالی داشتند. بخشی از نیروهای دانشجویی و روشنفکران به‌دنبال آزادی‌های سیاسی بودند، زیرا نه آزادی بیان وجود داشت و نه رسانه‌های مستقل. اما هرگز هدفشان تشکیل یک حکومت دینی نبود.
همراهی مجاهدین، گروه‌های چپ و ملیون با خمینی از یک سو، و از سوی دیگر، عدم حمایت غرب از شاه، منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد. جمعیت میلیونی در خیابان‌ها، مساجد به‌عنوان مراکز تصمیم‌گیری و بسیج نیرو، و رهبری کاریزماتیک خمینی، راهی برای شاه باقی نگذاشت جز ترک کشور.
اما اولین دستور خمینی پس از قدرت گرفتن، اجباری کردن حجاب در محیط‌های کاری و آموزشی بود. سپس، قوانین خانواده به ضرر زنان و کودکان تغییر کرد و در گام بعدی، اخراج زنان از برخی مشاغل و پاک‌سازی عقیدتی در دانشگاه‌ها و ادارات دولتی آغاز شد.
بستن دانشگاه‌ها به مدت سه سال برای اجرای «انقلاب فرهنگی»، با هدف اسلامیزه کردن آموزش، رسانه و فضای کار، ضربه سنگینی به نظام آموزشی ایران زد. وقتی دانشگاه‌ها بازگشایی شدند، تنها ۱۰ درصد دانشجویان زن بودند.
برنامه‌های حکومتی با اجرای قوانین شرعی، تفکیک جنسیتی و خانه‌نشین کردن زنان، زن را به شهروند درجه دوم تبدیل کرد. اما این روند با مقاومت زنان روبه‌رو شد.

اولین اعتراض گسترده زنان علیه حکومت خمینی
تنها یک ماه پس از پیروزی انقلاب، در ۸ مارس ۱۹۷۹ (۱۷ اسفند ۱۳۵۷)، زنان نخستین اعتراض تاریخی را علیه حکومت جدید آغاز کردند. آنان با شعارهای «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» و «نه روسری، نه توسری»، در خیابان‌ها حاضر شدند و اقتدار خمینی را، که برای بسیاری چهره‌ای مقدس شده بود، به چالش کشیدند.
https://www.aasoo.org/fa/articles/1767

این اعتراضات چندین روز ادامه یافت، اما زنان با مشت و لگد در خیابان‌ها سرکوب شدند، موهایشان را روی آسفالت کشیدند، آن‌ها را به جدول‌های کنار خیابان کوبیدند و زخمی کردند. مردانی که مست از امتیازات جدید بودند، به سرکوب زنان کمک کردند و حجاب اجباری، که در ابتدا یک دستور بود، به‌تدریج به قانون تبدیل شد.
همان‌گونه که زنان در انقلاب مشروطه نقشی جدی ایفا کردند اما در قانون اساسی مشروطه در کنار دیوانگان قرار گرفتند، این بار نیز زنان در اعتراضات انقلاب ۵۷ حضور پررنگ داشتند، اما قوانین شرعی جایگزین حقوق مدنی‌شان شد. اما امروز، در انقلاب سوم، این سناریو تکرار نخواهد شد. این بار، زنان اجازه نخواهند داد که مردان برایشان تصمیم بگیرند.
در قسمت بعدی به چگونگی شکل گرفتن جنبش ژینا در دو سال اخیر خواهم پرداخت، اما ابتدا برای تحلیل آن پروسه اشاره کوتاهی به “نظریه قدرت” میشل فوکو خواهم انداخت البته آن بخشی که با شرایط جامعه ما همخوانی دارد.

ما به کجا می‌رویم؟
یکی از اساسی‌ترین تصمیمات حکومت در تدوین قوانین شرعی، کنترل بدن زن و واگذاری مالکیت آن به کل جامعه بود. پدر، شوهر، برادر و حتی عمو حق کشتن زن را دارند. مادر، شبانه‌روز مراقب دخترش است. از سوی دیگر، مأموران امنیتی، ولی‌فقیه، رئیس‌جمهور و حتی پسران ۱۳-۱۴ ساله‌ای که در مدرسه شست‌وشوی مغزی شده‌اند، در این تملک سهیم هستند.
زنان و دختران به دو شکل تحت کنترل قرار دارند:
کنترل قانونی: در مدرسه، حجابش کنترل می‌شود. در خیابان، مورد هجوم گشت ارشاد و نگهبانان قانون قرار می‌گیرد. در خانه، افراد خانواده بر پوشش و رفتار او نظارت دارند. در کوچه، همسایگان به قضاوت و کنترل او می‌پردازند.
کنترل فرهنگی و اجتماعی: شبکه‌های مختلف اجتماعی، رسانه‌های حکومتی و تبلیغات مذهبی، فرهنگ نظارت بر زنان را در جامعه نهادینه کرده‌اند.
نماد عینی این کنترل و سلطه بر بدن زن، همان «حجاب اجباری» است که امروز به یکی از مهم‌ترین میدان‌های مقاومت زنان تبدیل شده است.
در اینجاست که نظریه قدرت میشل فوکو با وضعیت واقعی زنان ایرانی مطابقت دارد. فوکو نشان می‌دهد که قدرت فقط از طریق دولت اعمال نمی‌شود، بلکه در شبکه‌های اجتماعی، نهادهای مذهبی، مدرسه، خانواده و حتی بدن خود فرد نهادینه می‌شود. (کتاب میشل فوکو: دانش و قدرت)
در ایران، قدرت نه ‌فقط در قوانین، بلکه در تک ‌تک اجزای جامعه نفوذ کرده است و زنان، برای بازپس‌گیری بدن و هویت خود، در حال نبردی مداوم با این سازوکار پیچیده هستند.

قدرت، سرکوب و مقاومت زنان
قدرت در جامعه تنها در اختیار دولت و پلیس نیست، بلکه در تمام ساختارهای اجتماعی، از خانواده و مدرسه تا اداره و خیابان، جاری است. بسیاری از افراد، ناخودآگاه نقش پلیس را برای یکدیگر ایفا می‌کنند، بدون آنکه دستمزدی بگیرند.
قدرت دیداری (ساختاری) شامل نهادهای رسمی سرکوب مانند گشت ارشاد، قوانین تبعیض‌آمیز و تبلیغات حکومتی است. اما قدرت غیر دیداری (غیرساختاری)، ذهن را تحت سلطه می‌گیرد. مدارس، ابزار اصلی این کنترل هستند: تصاویر رهبران، آموزش شهادت‌طلبی، تفکیک جنسیتی، اجبار به چادر و القای نقش خانه‌داری و مادری از سنین کودکی، دختران را به پذیرش سلطه عادت می‌دهد.
اما هرچه فشار بیشتر باشد، مقاومت شدیدتر خواهد شد. درست مانند فنری که با افزایش سرکوب، قدرت جهش بیشتری پیدا می‌کند. زنان در ۴۵ سال گذشته با روش‌های مختلف از شیوه‌های مدنی تا اعتراضات خیابانی را آزمایش کرده‌اند؛ جنبش ژینا، حاصل سال‌ها مقاومت زنان بود. مرگ مهسا امینی تنها یک جرقه نبود؛ بلکه نتیجه روندی طولانی از سرکوب و نارضایتی‌ بود که تمام جامعه را دربر گرفت. اکنون، زنان نه‌تنها قربانی، بلکه پیشگامان تغییر هستند.
جنبش “زن، زندگی، آزادی” حاصل دهه‌ها سال فعالیت و مبارزه زنان ایرانی برای حقوق برابر است. در دو تا سه دهه اخیر، با افزایش آگاهی نسبت به برابری جنسیتی، افزایش تعداد زنان تحصیل‌کرده، تغییرات اجتماعی مانند ازدواج‌های سفید، شروط ضمن عقد، و کمپین‌هایی نظیر “آزادی‌های یواشکی”، “چهارشنبه‌های سفید”، و “دختران میدان انقلاب”، زنان نقش برجسته‌تری در مبارزات اجتماعی ایفا کرده‌اند. امروز، کمپین‌های “نه به اعدام”، مبارزه زنان زندانی، و جنبش “مادران دادخواه” نیز در جنبش ژینا ادغام شده‌اند.
انتخاب هوشمندانه شعار “زن، زندگی، آزادی” توسط زنان سقز در مراسم خاکسپاری مهسا امینی، به سرعت فراتر از مرزهای ایران رفت و به شعاری جهانی تبدیل شد. این شعار، نتیجه گفتمانی بود که زنان ایرانی از ابتدای انقلاب اسلامی در انتظارش بودند. در مدتی کوتاه، این حرکت به نخستین انقلاب زنانه در جهان تبدیل شد، نشان‌دهنده مبارزه‌ای که سال‌ها در بطن جامعه ایران جریان داشت.
تأثیرات جنبش انقلابی ژینا
۱. زنان ایرانی از موقعیت ابژه (شئی) خارج شده و به سوژه‌ای سیاسی و تأثیرگذار تبدیل شده‌اند.
۲. جامعه ایران آمادگی ذهنی بیشتری برای پذیرش برابری جنسیتی پیدا کرده است.
۳. زنان کنترل بیشتری بر بدن خود دارند و این موضوع در رفتارهای اجتماعی نمود پیدا کرده است.
۴. میزان آزار خیابانی از سوی مردان غیرحکومتی کاهش یافته است.
۵. همکاری مردان با زنان، به‌ویژه در میان نسل جوان، افزایش یافته است.
زنان ایرانی در انقلاب مشروطه و انقلاب ۱۳۵۷ نیز نقش فعالی داشتند، اما در جنبش انقلابی ژینا، آنان رهبری اعتراضات را به دست گرفتند. این بار، روسری را خود برداشتند، نه آنکه کسی از سرشان بردارد یا بر سرشان بگذارد. آنان روسری‌ها را سوزاندند، گیسوانشان را قیچی کردند، و نمادهای سنتی سرکوب را به چالش کشیدند. بدون هیچ رفرمی از بالا، قانون حجاب اجباری را در عمل بی‌اثر کردند و این یعنی یک انقلاب واقعی فرهنگی.
شاید بتوان گفت که در تاریخ معاصر ایران، بسیاری از مردان در قدرت، خیانت و جنایت کرده و کشور را به ورطه ویرانی کشانده‌اند. اما امروز، زنان پرچم آزادی را به دست گرفته‌اند. زنی که خود حجاب براندازد، دیگر فریب مستبدان دینی را نخواهد خورد.
حرف آخر: ما کجا ایستاده‌ایم؟
اگر نتوانیم ویژگی‌های یک جنبش اجتماعی مؤثر را تشخیص دهیم و منافع فردی، رقابت‌های بی‌مورد و اختلافات نظری را بر همکاری، مذاکره، سازش و ائتلاف ترجیح دهیم، برنده این میدان جمهوری اسلامی خواهد بود.
زنان آگاه هستند که این حکومت اصلاح‌پذیر نیست؛ این مبارزه برای براندازی است. دیر یا زود، خیابان‌ها بار دیگر از زنان پر خواهد شد، و این بار مردان بیشتری همراه خواهند بود. اما برای ایجاد یک تغییر بزرگ، یک دست صدا ندارد.

جهان رو به زوال خامنه‌ای از بیروت تا تهران / علیرضا نوری زاده

بسیاری از من می‌پرسند خامنه‌ای به کجا می‌رود؟ چگونه فریادها را نمی‌شنود و دردهای ۹۰ میلیون ایرانی را حس نمی‌کند؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۹ اسفند ۱۴۰۳ برابر با ۲۷ فِورِیه ۲۰۲۵ ۹:۱۵

علی خامنه‌ای، دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو بر زمینه‌ای از پرچم آمریکا‌ــ REUTERS/White House/Khamenei.ir

آدم‌ها در طول زمان دگرگون می‌شوند. مولانا دگردیسی یا «صیروره» را به زیباترین شکلی وصف می‌کند: «از جمادی مردم و نامی شدم…» زنده‌یاد سعیدی سیرجانی هم از صیروره معکوس می‌گوید؛ آنجا که به جای از مَلَک پران شدن، به جمادی شدن می‌رسد و نه درد انسان‌هایی که زیر تیغش‌اند، به دردش می‌آورد و نه از کشتن و زجر دادن و به حبس و حصر انداختن دیگران ابایی دارد.

آقای خامنه‌ای دونالد ترامپ را «توهم‌زده» می‌خواند. در حالی که ترامپ با همه خوب و بدش، یک دولتمرد و تاجر عمل‌گرا است. چهار سال زیر تیغ بود، اما مبارزه کرد و دوباره به کاخ سفید رفت؛ با ده‌ها طرح و برنامه که از روز نخست دل‌مشغولشان شده است. همین آقای ترامپ مانند همه روسای‌جمهوری آمریکا اگر برای طرحی ۱۰۰ میلیون دلار نیاز داشته باشد، باید از کنگره اجازه بگیرد، اما خامنه‌ای میلیاردها دلار ثروت ملت ایران را به یک نیش قلم، به این و آن سرسپرده تروریست می‌دهد.

خامنه‌ای تا دو سه سال بعد از کسب مقام ولایت‌، وامدار رفسنجانی بود و می‌کوشید اصول شراکت را رعایت کند، اما به مرور با قدرت گرفتن دفتر «مقام معظم رهبری» و وسوسه‌های دو معاون سابق وزارت اطلاعات، محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی، که همه‌کاره دفتر بودند، وضع عوض شد.

آن‌ها خامنه‌ای را جای مهدی الغائب نشاندند. درست مثل شاه سلطان حسین؛ اما اگر او یک «مجلسی» داشت و یک «کلباسی»، سید علی آقا صدتا مجلسی دارد که در شرق و غرب بلاد و شمال و جنوبش وصف مراد می‌کنند و کاظم صدیقی‌وار زمین ۱۰۰ میلیاردی بالا می‌کشند.

علی خامنه‌ای که روزگاری صلای «من هیچم و من هیچم» سر می‌داد، بانگ «انا ولاغیر» برداشت و به فرمانش، کوس قیادت و طبل ولایت بر سر هر کوی و برزن و بازار به صدا درآمد. سید امروز تنها است. خیال می‌کند اطرافیانش به او وفادارند. این را گمان می‌کند اما از وحشت، به‌سختی به خواب می‌رود.

این درست که همه دیکتاتورها دچار مالیخولیا می‌شوند و کابوس توطئه لحظه‌ای آن‌ها را رها نمی‌کند، اما در مورد سید خامنه‌ای این وضع به‌مراتب سخت‌تر و در عین حال خطرناک‌تر است. در هیچ نقطه‌ای از جهان، یک رئیس دولت، چه شاه چه رئیس‌جمهوری، به اندازه سیدعلی خامنه‌ای قدرت و امکانات ندارد. رئیس‌جمهوری یگانه ابرقدرت واقعی جهان آمریکا در برابر کنگره، دست‌بسته است. هرکدام از سناتورها و نمایندگان حتی از حزب رئیس‌جمهوری صاحب استقلال رای‌اند و گاه در مخالفت با سیاست‌های رئیس‌جمهوری شخصیت و اعتبار خود را نشان می‌دهند، اما برای سید علی، مجلس شورای اسلامی جایی است که مشتی گوش‌به فرمان در آنجا تسبیح‌گوی ذات اقدس ولی فقیه‌اند.

هیچ قدرتی قادر نیست او را زیر سوال ببرد. زمانی که بحث اشراف دولت بر نهادهای زیر نظر رهبر و گرفتن مالیات از آن‌ها را مطرح شد، خاتمی و بعد از او احمدی‌نژاد و روحانی مغضوب و از «بیت مبارک» به بیرون پرتاب شدند. در ایران آقای خامنه‌ای، برخلاف نص صریح قانون، بسیاری از زندانیان سیاسی حتی پس از پایان محکومیتشان در زندان باقی می‌مانند.

در فرانسه، اگر در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۵ میلیون نفر به فردی رای دهند، او به‌عنوان برگزیده اکثریت مردم، قادر است به مدت پنج سال ریاست قوه مجریه را بی‌دغدغه در دست داشته باشد. در ایران اما رای ۲۵ میلیون ایرانی در انتخابات تا زمانی که مهر مبارک «ولی امر مسلمانان جهان»!! زیر آن نخورد، هیچ ارزشی ندارد.

بسیاری از من می‌پرسند خامنه‌ای به کجا می‌رود؟ چگونه فریادها را نمی‌شنود و دردهای ۹۰ میلیون ایرانی را حس نمی‌کند؟ این چه شحصی است که هزینه نمایش دفن حسن نصرالله را در امامزاده در دست ساخت در بیروت می‌پردازد و پیام می‌دهد: «مجاهد کبیر و زعیم پیشتاز مقاومت در منطقه، حضرت سید حسن نصرالله (اعلی‌الله مقامه)، اکنون در اوج عزت است. بدن پاک او در سرزمین جهاد فی‌سبیل‌الله به خاک سپرده می‌شود، ولی روح و راه او هر روز سرافرازتر از پیش جلوه خواهد کرد، ان‌شاءالله، و راه را به رهروان نشان خواهد داد. دشمن بداند که مقاومت در برابر غصب و ظلم و استکبار تمام‌شدنی نیست و تا رسیدن به سرمنزل مقصود ادامه خواهد یافت، باذن‌الله. نام نیک و چهره‌ نورانی جناب سیدهاشم صفی الدین (رضوان‌الله علیه) نیز ستاره‌ درخشان تاریخ این منطقه است. او یاور نزدیک و جزء جدانشدنی رهبری مقاومت در لبنان بود. سلام خدا و بندگان صالحش بر این دو مجاهد سرافراز و بر دیگر مبارزان شجاع و فداکار که در برهه‌ اخیر به شهادت رسیدند و بر همه‌ شهدای اسلام. و سلام ویژه‌ من به شما فرزندان عزیزم، جوانان سلحشور لبنان.»

یادمان باشد سید علی پیش از این به «جوانان غیور» سوری پیغام داده بود وطن را از چنگ مزدوران به درآورند. امروز این جوانان را می‌بینیم که با چه شوروعشقی برای بازسازی میهنشان به پا خاسته‌اند. احمد الشرع در نگاه خامنه‌ای مزدور و درچشم ملتش برکننده شر آل اسد بعد از نیم قرن به شمار می‌رود. خیلی از دوستان سوری من با آنکه سکولار و ضد نظام‌های دینی‌اند، الشرع را تحسین می‌کنند که در کمتر از سه سال از یک تروریست اصول‌گرای داعشی به انسانی خردمند تغییر چهره داده که نه مقام‌های رژیم اسد را به قتل رساند و نه زندان‌ها را پرکرد.

خمینی را کارتر و ژیسکار و اشمیت و کالان بر شانه‌هایشان تا تخت قدرت راه بردند. احمد الشرع ریش کوتاه کرد و کراوات بست و از همدلی و وحدت ملی گفت، با بانوان وطنش به سخن نشست و مرگ بر آمریکا و استکبار سر نداد. وسوسه طالبان و البغدادی و سیدعلی هم در جانش ننشست و به توهم مجال نداد اختیاردار فعل و قولش شود. حقا این ۴۰ ساله‌ مرد را تحسین می‌کنم و ۸۶ساله را تقبیح.

الشرع هم مثل ترامپ در ابعاد خود و کشورش برنامه‌هایی دارد که با امید به فردا در پی انجام آن است. سیدعلی خامنه‌ای هم برنامه‌هایی دارد که توفیقش در اجرای آن‌ها نابودی وطن و شکست در آن‌ها ویرانی، فلاکت، افلاس و دردهای ملتی را به همراه خواهد داشت که مستحق چنین مصیبتی نیستند.

خامنه‌ای به امیر قطر که به میانجی‌گری بین ولایت سید و دولت ترامپ آمده، می‌گوید البته واضح و مبرهن است که شما پسر خوبی هستی، ولی ما انتظار داشتیم هفت میلیاردی را که از کره جنوبی و از طلب‌های ما به بانک‌ها و موسسات مالی شما سرازیر شد، علی‌رغم مخالفت آمریکا به ما بدهید که مجبور نشویم سالگرد شهدای مقاومت را قسطی و بی‌شکوه برگزار کنیم.

شیخ تمیم، امیر قطر، با شگفتی به سخنان خامنه‌ای گوش داد و بعد با تکان دادن سرش و لبخندی، انگار گفت می‌خواهی به سرنوشت شما دچار شوم؟

پیش‌درآمد برگزاری مراسم شهدای مقاومت را می‌دیدم. صدها تن از نیروهای ولایت بسته‌های غذا و نوشیدنی را آماده می‌کردند تا در بین شرکت‌کنندگان مراسم تدفین سیدمقاومت توزیع کنند. آقای نبیه بری که دنیا و آخرت را به ثمنی خوش معامله کرده، در استادیوم کامیل شمعون حاضر بود تا به نمایندگی از رئیس‌جمهوری اشکی بریزد.

هواپیماهای اسرائیلی از فراز سر نمایندگان ولی فقیه قالیباف و عراقچی و سردار فدوی و آن هزاران که به استادیوم آمده بودند، عبور کردند. در آن فضای عجیب، انگار نمایشی تراژیک را در میدان گلادیاتورهای روم تماشا می‌کردی. لبنان به زندگی باز می‌گشت و ذوب‌شدگان در ولایت مرگ را به صورت نمادین تجربه می‌کردند.

رهبری تبهکار شیعیان جهان / جلال ایجادی

مدل قدرت در مذهب شیعه بشکل عمودی است و پرنفوذترین آیت الله بعنوان رهبر شیعیان جهان تلقی می شود. درگذشته، آیت الله بروجردی توسط بسیاری از شیعیان بعنوان رهبر جهانی شیعه قلمداد میشد. سپس روح الله خمینی چنین مقامی را کسب نمود. البته این رهبری برپایه معیار روشن و دمکراتیک تعریف نمی شود. شبکه قدرت، قدرت مالی، توزیع پول میان حوزه ها، سالخوردگی، میزان تبلیغات مذهبی و سیاسی، شمار «مقلدان»، قدرت سیاسی، قدرت فریبکاری و توطئه گری، تعیین کننده «مقام رهبری» است. این معیارها مورد توافق همه شخصیت های مذهبی در درون حوزه ها نیست. آیت الله خمینی، آیت الله حکیم، آیت الله سیستانی، آیت الله خامنه ای، هر یک برای خود این ادعا را نموده و یا مبلغان این عنوان را برای آنها تبلیغ می کنند. «رهبری شیعه» با انقلاب خمینیستی پررنگ شد و خمینی و خامنه ای این عنوان را برای تحکیم قدرت مطلقه خود بکارگرفتند. در نظریه گفته می شود که برخلاف اهل سنت که دارای مرکزیت یگانه ای نیست، شیعه دارای رهبری متمرکز یگانه است. این توصیف غیر واقعی است. هر یک از آیت الله های پر نفوذ و قدرت، فرقه و دستگاه تبلیغاتی خود را دارد. دنیای شیعه با جدال ها و رقابت های درونی و حاد درگیر است. تقیه و نیرنگ و حیله متقابل آخوندها و منافع جمعی فرقه ای شیعی، تضادها را کم رنگ نشان می دهد. گویند مولوی در مورد سران شیعه، چنین می گوید:
زانک این زاغ خس مردارجو / صد هزاران مکر دارد تو به تو

واتیکان می تواند ادعای رهبری یگانه کاتولیک های جهان را داشته باشد حال آنکه در مورد شیعه این ادعا دروغین است. امروز به لحاظ شرایط انحصاری خود، خامنه ای ادعا دارد که رهبر شیعیان جهان است. حال بیائیم با توجه به همین ادعا، کیفیت و ویژگی رهبری شیعه را ارزیابی کنیم. براستی سیاست و رفتار و عملکرد خامنه ای بعنوان رهبری شیعه، چگونه باید ارزیابی گردد. وقتی کل جهان را می نگریم اسلامگرایان بعنوان خشن ترین و زشت ترین جریان دینی ارزیابی می شوند. شیعه گری نیز با توتالیتاریسم و تروریسم و خرافه پرستی حاد تعریف می گردد. شیعه گری مورد مطالعه احمد کسروی با خرافه پرستی و گزافه گوئی و دروغ تعریف می شود. حال آنکه امروز از نظر من، شیعه گری مجموعه ای از اعتقادات خرافه پرستی، امامزاده سازی، پروپاگاند ایدئولوژی مرگ، پراتیک تحقیر انسان، سیاست بردگی، یهودستیزی، بهایی ستیزی، توتالیتاریسم سیاسی، تروریسم و توطئه گری و بحران سازی در جهان، ضدیت با هویت ایرانی، سیاست نابودی ثروت ملی، شبکه تروریستی در منطقه، ضدیت با هنر و آزادی اندیشه، سیاست شکنجه و کشتار، ضدیت با حقوق زنان، ضدیت با طبیعت و محیط زیست، ضدیت با حقوق بشر و دمکراسی، سیاست تبعیض، شیفتگی به خاندان بنی هاشم، تمایل به تجاوز جنسی و کودک آزاری و غیره، می باشد. این مجموعه یک نظام دینی سیاسی ایدئولوژیکی را تشکیل داده که در تناقض با اومانیسم و دمکراسی است. در طول تاریخ شهروندان گوناگونی بوده اند و هستند که از ایدئولوژی ها و مذاهب تاثیر پذیرفته اند. روشن است که شهروندان در حقوق شهروندی باید مورد احترام باشند و آنها در ایمانشان آزادند. در اینجا انتقاد از ایدئولوژی و شیعه گری است. تبهکاری و خرافه پرستی و توهین به کرامت انسانی، در اندام یک مذهب گرد آمده است. این مذهب، شیعه گری، دارای رهبری دینی و سیاسی است. این رهبری و این مذهب مورد داوری ماست. این رهبری دینی سیاسی که ادعای پرهیزگاری و فضیلت دارد و خود را دارای «بهترین» مذهب جهان و تاریخ می داند، مورد ارزیابی ماست. در واقع رهبری شیعه گری علی خامنه ای منحط ترین و فاسدترین و مستبدترین و خرافی ترین رهبری دینی در جهان است.
خودکامگی و فساد رهبری شیعه

خمینی میگوید:
«ﻗﻀﯿﻪ ﻭﻻﯾﺖ ﻓﻘﯿﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﻻﯾﺖ ﻓﻘﯿﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻻﯾﺖ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﻭﻻﯾﺖ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺗﺮﺳﻨﺪ.»
(ﺻﺤﯿﻔﻪ خمینی ج۱۰ص ۳۰۸).
برای خمینی ولایت فقیه مطلقه همان حکومت رسول و الله است. خامنه ای همان ایدئولوژی را دارد. خامنه ای دارای قدرت مطلقه فردی است که توسط قانون اساسی جمهوری اسلامی برسمیت شناخته شده و تمام نهادهای سیاسی و نظامی و اداری و دینی به قدرت او وابسته هستند. نام این نهاد توتالیتر ولایت فقیه است. از نظر مالی اقتصادی ثروتمندترین و فاسدترین شخص در ایران است. خبرگزاری رویترز دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸ گزارشی منتشر کرد مبنی بر اینکه «دارایی رهبر انقلاب بالغ بر ۹۵ میلیارد دلار تخمین زده می شود». حال میزان ثروت خامنه ای بطور مسلم بیشتر است زیرا با توجه به فقدان خطوط مشخص مالکیت نهادهای مذهبی (آستان قدس) و سپاه و دولت و افراد خانواده، تسلط او به ثروت عظیم است. خامنه ای پیوسته مانع گزارش دهی اقتصادی نهادهای مالی مذهبی و شرکت های وابسته به سپاه شده است. خامنه ای یعنی تجمع فساد سیاسی و مالی و اخلاقی. تمام فعالیت های اتمی و نفتی در ایران آلوده به فساد مالی هستند و سران نظامی و آخوندها از توزیع کمیسیون و سهم برخوردار میباشند.
خامنه ای فرمان کشتار مردم را می دهد، تاریخ به یاد خواهد داشت و امروز جهانیان شاهد آن هستند. چرا خامنه ای و بیت او چنین مصمم برای قتل ایرانیان است؟ خامنه ای دارای ایدئولوژی شیعه است و علاقه ای به مصالح ملت ایران ندارد. جمهوری اسلامی از ابتدا دو اهرم اساسی داشت: یکم، ماشین دولتی تبلیغات شیعه با بودجه هنگفت حکومتی بمنظور مغزشوئی و تولید ذهن اسلامی. دوم، ماشین سرکوب سپاه و بسیجی و سازمانهای اطلاعاتی جاسوسی برای تخریب هرگونه مقاومت و اعتصاب و مبارزه و سرکوب هرگونه تشکل سندیکایی و سیاسی. هدف خامنه ای حفظ قدرت مطلقه فردی، حفظ ثروتهای کلان شخصی و خانوادگی و کاست مالی سیاسی، تحکیم ایدئولوژی قرآنی اسلامی برای بازتولید بندگی انسان و ضدیت با آزادی و دمکراسی است. قدرت مطلق فردی خامنه ای روی ساختار هرمی قرار دارد که متشکل از باندها و فرقه ها و دسته های آخوندی و مالی و ایدئولوژیکی و سرکوبگر می باشد.

تجاوز جنسی و زندگی انگلی

از نظر جامعه شناسی آخوندها یک گروه اجتماعی انگل را تشکیل می دهند. یکی از عوامل موثر در زندگی انسان محیط خانوادگی و درسی و شغلی فرد است. خامنه ای محصول یک محیط محرومیت دیده و حقارت دیده و متعصب مذهبی است. تمایل خامنه ای به چاپیدن از عقده های دیروز و جاه طلبی های امروز اوست. سید علی حسینی خامنه‌ای فرزند حاج سید جواد حسینی خامنه‌ای، در فروردین سال ۱۳۱۸ خورشیدی در مشهد بدنیا آمد. پدر او آخوند پردرآمدی نبود و او می نویسد: «شب‌هایی اتفاق می‌افتاد که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت برای ما شام تهیه میکرد. آن شام هم نان و کشمش بود». این گفته چه بسا حیله گرانه و گزافه گوئی باشد. ولی آخوندها از دیر باز برای پخش تبلیغات مذهبی زهرآگین خود از خمس و زکات فربه می شدند. این پول بعنوان سهم امام یا سهم الله از طریق مراجع تقلید یا بطور مستقیم توزیع می شود. حال از زمان برقراری جمهوری اسلامی بیشترین غارت ثروت ملی ایرانیان توسط آخوندها و طبقه حاکم صورت می گیرد.
در اسلام معنویت نیست و نزد آخوند فقط نیرنگ و دروغ است. آیت الله مشکینی در باره آیه ۲۴ سوره نسا تاکید می کند: و ( نیز بر شما حرام شد ) زنان شوهردار جز آنهایی که ( در جنگ از زنان کفار ) به بردگی شما درآمده اند. اینها ( احکام ) نوشته و مقرر شده خدا بر شماست و غیر اینها برای شما حلال شد و گناهی نیست. در رسم قرآنی به زنان کفار می توان تجاوز کرد و افزون برآن در قرآن «غلمان» یا پسران بهشتی موجودند و همچنین «حورالعین» در بهشت فراوانند، تا مردان بنده الله سیراب بشوند. سکس افراطی همچون یک بیماری روانی در فضای قرآنی و آخوندی حاضر است. سخن امام خمینی در مورد سکس با دختر بچه شیرخواره: کسیکه زوجه ای کمتر از ۹ سال دارد وطی (عمل دخول) او برای وی جایز نیست چه اینکه زوجه دائمی باشد، و چه منقطع، و اما سایر کام گیریها از قبیل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخیذ (بین رانها) اشکال ندارد هرچند شیرخواره باشد. (تحریرالوسیله، مسئله ۱۲).
آخوند نه تنها از نظر فکری فاسد و نادان است بلکه بسیاری از آنها در میان خود مناسبات فاحشگی در حوزه ها دارند و پیوسته در پی طعمه بوده و در جستجوی تجاوز به نوجوانان هستند. رژیم دادگاه روحانیت را از نظام دادگاهی رسمی جدا می کند تا خبر فساد آخوندیسم در جامعه شنیده نشود. بعنوان نمونه میزان ٢٩٣ مورد پرونده فساد جنسی مردان زیر عنوان «تجاوز جنسی به نوجوانان» در سال ۱۳۹۸ در دادسرای ویژه روحانیت ثبت شده است. بیادداریم که چگونه خامنه ای سعید طوسی، عامل تجاوز جنسی به کودکان و نوجوانان را مورد حمایت قرار داد. آخوند یک انگل اجتماعی است که به اعتبار نادانی و خرافه پرستی مردم زندگی میکند. هر چقدر جامعه نادان تر باشد بساط آخوند پررونق تر است. از ابتدا و از نوجوانی تمام تلاش آخوند این است که چگونه با ذکر قرآن و روایات شیعه و روضه خوانی مردم را فریب بدهد و بچاپد. آخوند اخلاق اجتماعی را ویران می کند و حامل فساد دین اسلام در جامعه است. رهبری شیعه گری چنین است.

تعصب و ضدیت با مردم

خامنه ای از نظر روانی با افکار مردابی شیعه تغذیه کرده است. علی خامنه ای در یک خانواده آخوندی در سال ۱۳۱۸ خورشیدی بدنیا می آید. جد و پدر خامنه ای آخوند بودند و مادر خامنه ای نیز بسیار مذهبی بود. بقول خامنه ای: «ما وقتی بچه بودیم، همه می نشستیم و مادرم قرآن میخواند». او پس از پایان دوره‌ی دبستان، وارد دنیای طلبگی شد. هم‌زمان با کلاس پنجم دبستان، تحصیلات مقدماتی حوزوی را نیز آغاز کرد. وی در ۱۳۳۶ خورشیدی همراه خانواده به نجف می رود و سپس به قم برمیگردد. سید علی خامنه‌ای، در قم نزد حسین بروجردی، ‌روح الله خمینی، ‌مرتضی حائری یزدی، سیدمحمد محقق داماد و علامه طباطبایی «تلمذ» نمود. این فضای خانوادگی دینی و ارتباط با آخوندها، از خامنه ای یک فرد مرتجع اسلامی بار آورد. تمام این زندگی حوزوی و خانوادگی او، برای آماده کردن یک ذهن بیمار بیگانه پرست است. فردی مانند خامنه ای از کودکی بجای گاتهای زرتشت و شاهنامه فردوسی، احکام منحط قرآن و نهج البلاغبه را میخواند، بجای دیدار دانشمند و خردمند، فقط در برابر آخوندهای مرتجع زانو می زند و بجای مهر و دوستی نسبت به میهن و ملت، فقط به خاندان استعمارگر بنی هاشم عشق می ورزد. در واقع خودآگاه، ناخودآگاه، عاطفه، احساس، هیجان، رفتار روانشناختی آخوند به پستی و انحطاط و بیگانه پرستی تمایل دارد. به همین خاطر هنگامی که در پرواز از فرانسه در هواپیما از خمینی پرسیده می شود برای بازگشت به ایران چه احساسی دارید، او می گوید:هیچ. این پاسخ بیان بی اعتنایی او به میهن دوستی و مردم دوستی است. آخوندها مردم را دوست ندارند. آنها با ایدئولوژی زهرآگین عاشورایی خود در پی تحریک احساس و هیجان «امت» هستند تا وابستگی روانی مردم برای خدمت به آخوند محکم شود. به همین خاطر است که خامنه ای از خانواده های قربانیان هواپیمای اوکرائین دلجوئی نمی کند و پیوسته باندهای فاشیستی اسلامی بسیجی را علیه مردم و علیه زنان تحریک کرده است.
مرجع تقلید برای بازتولید بندگی

همانگونه که میدانیم هدف «مطالعات حوزوی» تولید قشون آخوند و پرورش ایدئولوگ های فاشیسم اسلامی است. در واقع این تولید برای آماده سازی «مراجع تقلید» است تا آنها استعمار مغزهای انسانها را طراحی کنند و هرگونه خردگرایی را در جامعه منکوب نمایند. براساس یک تخمین در ایران در حال حاضر بیش از چهارصد هزار طلبه و آخوند وجود دارد و در راس آنها پنجاه آیت الله بزرگ قرارگرفته است. یکی از نشانه های آیت اللهی و قدرت اجتهادی آنها، همانا «رساله عملیه» آنهاست. این رساله عملیه مجموعه ای از فقه شیعه پوسیده و احکام و اصول منحط و ضدعلمی است که هر مغزعقل اندیش را ویران می کند و مسخ شدگی اسلامی را در جامعه می پراکند. طبق روال سنتی شیعه، خامنه ای مرجع تقلید نیست و برخی میگویند که او «مجتهدی است که متصدی مقام مرجعیت نبوده و رساله عملیه هم ندارد.». افزون برآن، بیانیه‌ای منسوب به «جمعی از طلاب و مدرسین حوزه‌های علمیه قم، مشهد و تهران» در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده که در آن آمده است: «علی خامنه‌‌ای مجتهد و مرجع تقلید نیست»(۳۰/۹/۲۲میلادی). لیست ۲۵ تن از مراجع تقلید زنده شیعه انتشار یافته که بین ۶۵ سال تا ۱۰۴ سال سن دارند. این افراد ایرانی و بحرینی و عراقی هستند. سالخورده ترین آنها حسین وحید خراسانی ۱۰۴ ساله، حسین نوری همدانی ۹۹ ساله، ناصر مکارم شیرازی ۹۸ ساله، موسی شبیری زنجانی ۹۶ ساله، سیدعلی سیستانی ۹۴ ساله و غیره می باشند. این افراد اجازه اجتهاد خود را از یک آخوند دیگر میگیرند. بعنوان نمونه سیدعلی سیستانی از آیت الله ابوالقاسم خوئی اجازه و پروانه اجتهاد را دریافت کرد. این پروانه ها بر اساس فرقه گرایی ها و خوش خدمتی های متقابل داده می شود. برخی فتواهایی که سیستانی منتشر کرده در باره قواعد آسان طهارت و نجاست است. سیستانی عرفان ابن عربی را قبول ندارد. فتوای دیگر او علیه داعش بود. او از پیروان خود در ایران خواسته است تا تحت رهبری علی خامنه ای باقی بمانند.
دونالد رامسفلد، وزیر دفاع «بوش» پسر رئیس جمهور آمریکا در یادداشتى اعلام نمودایالات متحده آمریکا به «آیت الله سیستانى» دویست میلیون دلار اهدا کرده تا عراق را به آمریکا تحویل داده و به مردم دستور دهد به سربازان آمریکایى حمله نکنند. آمریکا در بهار ۲۰۰۳ این مبلغ را به آیت الله «سیستانی» داده تا ایشان فتواى علیه ورود آمریکا و هم پیمانانش به عراق را صادر نکند و با کشتار سربازان صدام توسط آمریکا موافقت کند.

تصرف قدرت توسط خامنه ای

از سال ۱۳۴۲ خورشیدی آخوندهای شیعه به رهبری خمینی در پی تصرف قدرت بودند و بالاخره در ۱۳۵۷ قدرت سیاسی به دست خمینی افتاد. از ابتدای انقلاب شوم اسلامی، همه آخوندها متحد در پشت خمینی بودند ولی رقابت در میان آنها حاد بود تا پس از خمینی جناح خود را پیروز کنند. خامنه ای که از مبلغان سید قطب بود، از تبلیغاتچی آیت الله طالقانی و آیت الله خمینی در پیش از انقلاب به شخص مورد احترام خمینی تبدیل شد و پس از انقلاب شوم ۵۷ همراه با بهشتی و هاشمی رفسنجانی از کارگزاران اصلی دستورهای خمینی گشت. در ابتدا سید روح‌الله خمینی که به تزویر با تصدی روحانیون در مقام ریاست جمهوری موافق نبود، با نامزدی خامنه ای موافقت کرد و «انتخابات» در ۱۰ مهر ۱۳۶۰ خورشیدی برگزار شد و خامنه‌ای برای دوبار رئیس جمهور شد. در دوران هشت‌ساله ریاست جمهوری سید علی خامنه‌ای، دستگاه سیاست خارجی و دیپلماسی برای توطئه های بیشتر و تروریسم فعال‌ شد، تبلیغات علیه لیبرالیسم سیاسی و تمدن غربی اوج گرفت و رابطه با سوریه و لیبی و چین و کره شمالی و عراق و لبنان تقویت شد. در داخل، خامنه ای به چیدن مهره های خود اقدام نمود و شبکه مافیایی فساد سیاسی و مالی را تحکیم نمود. خمینی در ۸۶ سالگی در ۱۳ خرداد ۱۳۶۸ درگذشت و جدال جانشینی حاد بود. فردای مرگ در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ وصیت نامه روح الله خمینی توسط علی خامنه ای در مجلس خبرگان خوانده شد و سپس با نیرنگ و حمایت رفسنجانی، خامنه ای به عنوان رهبر موقت جمهوری اسلامی انتخاب شد. از این پس، خامنه ای همه موانع را برای برقراری ولایت فقیه مطلقه خود پشت سرگذاشت. خامنه ای همه قدرت را تصرف کرد و حریفان خود را یا خفه کرد، یا کشت و یا خدمتگذار خود کرد. از آن پس خامنه ای پایه های اقتدار فاسد خود را تحکیم نمود. او روزنامه های بیشماری را تعطیل نمود و با توطئه، احزاب خودی اصلاح طلب را وسیله معامله قرار داد. او قاسم سلیمانی را فرمانده نیروی قدس در منطقه گردانید تا تنش ها و تروریسم منطقه ای را سازمان دهد و با حکم «آتش به اختیار» سرکوب روشنفکران و دانشجویان و کارگران را سازماندهی نمود و جنبش های متعددی مانند جنبش های سال های ۹۶ و ۹۸ خورشیدی و نیز انقلاب مهسا، زن زندگی آزادی، را سرکوب وحشیانه نمود.

ستم علیه زنان

در قرآن و در تاریخ اسلام و در جمهوری اسلامی همیشه زنان مورد توهین قرار گرفته، حقوقشان نقض شده و مورد سرکوب دائم بوده اند. اسلامگرایان با نیرنگ همیشه گفته اند «بهشت زیر پای مادران است». با این گفته آنها به جنبه بازتولید پافشاری نموده و در ضمن با این گفته فریبکارانه، بیشترین جنایات ها را در باره زنان مرتکب شده اند. در سراسر جمهوری اسلامی، زنان آگاه مبارزه کرده و عموم زنان تبعیض و فشار را در مورد خود دیدند و تجربه کردند.
خامنه ای بیشترین ضربه ها را به زنان وارد ساخت. او پیوسته دارای افکار منحط ترین آخوندها علیه زن بوده است. در ژوئیه ۱۹۹۷، او اندیشهٔ مشارکت برابر زنان در جامعه را منفی و ابتدایی و کودکانه خواند(ویکیپدیا). بعلاوه او «خانه‌داری» و «فرزندآوری» را مجاهدت و هنر زنان دانست.(همانجا). خامنه ای علیرغم ادعای مزورانه شعر دوستی همیشه از مرتجعانه ترین احساسها و اعتقادات دینی پیروی کرده است. در اسلام ستمگری علیه زن، یک اصل است و طبق قرآن، آیه ۳۴ سوره النسا، مرد بر زن برتری دارد، زن باید در خدمت نیاز جنسی مرد باشد و در صورت نافرمانی، مرد باید زن را تنبیه کند. تمام دستور و سفارش قرآنی توسط خامنه ای اجرا شد و باندهای فاشیستی گشت ارشاد و بسیجی و اسیدپاشان اسلامی زندگی زنان را تباه نمودند. طبق قانون اسلامی و فقه شیعه چهار زن در رختخواب در خدمت مرد هستند، زنان صیغه ای متعدد برای مرد فراهم است و زنها از هرگونه امتیاز سیاسی و اجتماعی باید محروم باشند. روشن است که سرکوب زنان مورد پسند همه آخوندهاست، همه آخوندها حتا اگر با خامنه ای اختلاف نظر سیاسی داشته باشند با بنیاد تفکر اسلامی و فقهی او موافق هستند. تمام رساله های عملی آیت الله های شیعه در انطباق با قرآن و همسو با نظر خامنه ای هستند. افکار ارتجاعی و جعلی علی شریعتی در باره فاطمه، مدل ایدئولوژیک برای همه آخوندها بوده است. رهبری فقهی و ایدئولوژیکی اسلامی همانند می باشند. حجاب اسلامی که جلوه ایی از همان ستمگری قرآنی است، مورد قبول آخوند و نواندیش و مجاهدین می باشد. در ولایت مطلقه خمینی و خامنه ای همیشه زنان آگاه علیه حجاب کوشیده اند. در انقلاب «زن زندگی آزادی» دختران دلاور حجاب اسلامی را در آتش سوزاندند و رقصیدند. این سمبولیسم مبارزاتی دختران بیان آرزوی آنان برای طرد ستمگری اسلامی و دسترسی به آزادی است.

سلطه بر همه آخوندها برای رشد شیعه گری

در تمام این دوران اسلامی، آخوند خامنه ای با سوء استفاده از ثروتهای کشوری بیشترین امکان مالی و سیاسی را برای حوزه ها و همه آخوندها و مداحان و بسیجی ها و سرداران سپاه فراهم ساخت. خامنه ای بیشترین خدمت ها را به اسلام نمود و این ایدئولوژی وحشت را در جامعه و بر رسانه و دانشگاه و مدرسه حاکم ساخت. استراتژی قدرت فردی خامنه ای می طلبید تا خامنه ای همه طبقه آخوند را مطیع و جیره خوار خود نماید. بنابراین مسئله مرجع تقلید نبودن خامنه ای بر پایه موازین سنتی شیعه، فاقد ارزش بود. خامنه ای در قدرت قرارگرفت و همه آخوندها در آستان او به سجده درآمدند. آخوندهای پول پرست دروغگو در برابر ضحاک زمانه و برای بهره گیری از «نوازش پدرانه»، پیوسته با خامنه ای کنار آمده اند و دشمنی خود را با ملت و خردگرایی نشان داده اند. آیت الله های مرتجع مانند آیت الله اراکی، آیت الله گلپایگانی، آیت الله مرعشی نجفی، آیت الله یوسف صانعی، آیت محمد باقر حکیم، آیت الله مشکینی، آیت الله فاضل لنکرانی، آیت الله جوادی آملی از خامنه ای و مرجعیت او حمایت نمودند و گفتند «ما اجتهاد و عدالت حضرت آیت الله خامنه‌ای (دامت برکاته) را تأیید می‌کنیم.»
در طول تاریخ شیعه هر ملاباشی و آخوندی، یک به یک، روایت سازی و دین سازی کردند تا فرقه خود را مستحکم کند. شیعه گری بزرگ ترین جریان فرقه ای دروغگو می باشد. شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی در سده دهم میلادی شیعه گری فقهی را بناکردند. میرداماد، ملاصدرا، میرفندرسکی، محمدتقی مجلسی، ملاهادی سبزواری، ملا احمد نراقی، میرزای شیرازی، فضل الله نوری، حسین طباطبایی بروجری، محمدحسین طباطبایی، روح الله خمینی، سلسله بزرگی را تشکیل می دهند که عرفان شیعه و تفسیر قرآن و فقه شیعه و روایت سازی شیعی را ساختند و ساختار فکری ایدئولوژیکی شیعه گری را تنومند کردند. در این مسیر تاریخی رهبران شیعه از ثروتهای کلان و از حمایت حکومتی برای نظام خرافه پرستی خود بهره گرفتند. ولی باید اعلام داشت که خامنه ای بعنوان رهبری سیاسی و فقهی شیعه، بزرگترین امکانات مالی و سیاسی و تکنیکی را در اختیار اسلامگرایان شیعه قرار داد. شیعه گری دوران خامنه ای با چپاول مستمر و سازمانیافته و دولتی شده، بطرز بیسابقه فربه شد. امپراتوری مالی و فساد و تروریستی و خرافه پروری شیعه، نه تنها در ایران بلکه در خاورمیانه و کل جهان توسعه یافت.

وحشت و درماندگی خامنه ای

در جامعه ایران انقلاب سوم در جریان است و هدف آن سرنگونی ولایت مطلقه خامنه ای و پایان دادن به ساختار سیاسی دینی و فاسد کنونی است. دوره آنتاگونیسم قطعی جامعه ایران با اسلام سیاسی و حکومت مطلقه است، دوره شتاب فروریزی دین اسلام و شیعه گری است، دوره رنسانس ایرانیت و پیوند آن با ارزش های بزرگ انسان گرایی و مدرنیته مانند دمکراسی و آزادی و حکومت لائیک است، دوره برابری زن و مرد و برآمد آشکار نقش زنان در تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در ایران است. دنیای استبداد دینی مذهبی خامنه ای به زلزله بیسابقه دچار شده و امکان فروپاشی رژیم آخوندی بیش از هر زمانی مطرح است. نابودی بخش مهمی از متحدین تروریستی خامنه ای مانند رژیم اسد و حزب الله لبنان و حماس فلسطین، خامنه ای را در درماندگی قرار داده است. ضربه مهلک اسرائیل روی نظام پدافندی رژیم و احتمال حمله نظامی علیه مراکز اتمی خامنه ای را پریشان و درمانده نموده است. خامنه ای تشنه قدرت مطلقه شیعه به وحشت افتاده است زیرا نگران از دست دادن قدرت مطلقه خود و ثروتهای بسیار کلان خود و جان خود و خانواده اش است. درون نظام تبهکارش شکاف افتاده، دلسردی و تردید و خستگی در نیروهای سرکوب ظاهر شده، رژیم اش در جهان کاملن در انزوا قرارداشته و بنابراین در زمانه ای که ایدئولوژی منحط اسلام قدرت بسیج خود را از دست داده است، سرکوب خیابانی و شکنجه در زندان و قتل تظاهرکنندکان و اعدام جوانان به اوج رسیده است.
خامنه ای در سخن آبان ۱۴۰۱ خود خطاب به بسیجی ها گفت :«ولاتهنواولاتحزنواوانتم الاعلون ان کنتم مومنین. و سست نشوید و غمگین نگردید و شما برترید، اگر ایمان داشته باشید.». ما میدانیم که بسیاری از آیه های جنایتکارانه در قرآن، یا در حال سفارش برای انجام کشتار است و یا در ایجاد دلگرمی برای نیروهای کشتار است. این سخن خامنه ای بیانگر ترس او از شرایط شور انقلابی ملت ایران است. او به سرکوبگران می گوید مردم را بکشید، تردید نکنید و سست نشوید. ولی پیام مردم مبارز و متحد ایران به خامنه ای اینست: استالین با اردوگاه هایش نابود شد، هیتلر با جنگ طلبی و کوره های آدم سوزی اش به هلاکت رسید و رهبر شیعه، خامنه ای جنایتکار آدمکش اسلامی نیز، با انقلاب ایرانیان و با دگرگونی های جامعه و جهان نابود خواهد شد. رژیم خامنه ای بیان واقعیت شیعه گری در سده بیستم و بیست و یکم است. این شیعه گری امروز شیعه گری آغازین نیست. فرقه شیعه و مذهب با جمهوری اسلامی به یک هیولای دینی و سیاسی و یک توتالیتاریسم سیاسی تبدیل شد. این مذهب در گذشته و با تصرف کامل قدرت سیاسی، به هویت فرهنگی ما ضربه های مهلک وارد ساخت و ما مسخ شدیم و دچار ازخودبیگانگی گشتیم. روند بیداری علیه اسلام و شیعه گری آغاز شده است.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. ایجادی اثر دیگر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. کتاب تازه به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ در ۳۵۰ برگ انتشار یافته است. از این نویسنده در گذشته کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته چند برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. افزون برآن، ایجادی در تلویزیون های پربیننده فرانسه بعنوان متخصص در باره خاورمیانه و اسلام و لائیسیته شرکت می کند.

سعودی با هوشمندی ولیعهدش امروز قلب جهان عرب و منطقه است / علیرضا نوری زاده

در طول تاریخ، هیچ‌گاه ملتی به‌سرعت ما، به ویرانی خود برنخاست که ما برخاستیم
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳ برابر با ۲۱ فِورِیه ۲۰۲۵ ۸:۰۰

شاهزاده محمد بن سلمان-عرب‌نیوز

امروز جمعه ریاض میزبان کشورهای عضو شورای همکاری‌های خلیج فارس، مصر، اردن و دولت خودمختار فلسطین است. قرار است در این نشست به پیشنهاد حیرت‌انگیز دونالد ترامپ درباره تخلیه غزه از ساکنانش و ساختن یک «ریویرا» تحت حاکمیت ایالات متحده، پاسخ رسمی تهیه و طرح مصر برای بازسازی غزه هم بررسی شود.

ریاض هفته پیش میزبان مارکو روبیو، وزیر خارجه آمریکا، و تیمش وسرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، و تیمش بود. حضور کیریل دمیتریف، رئیس صندوق ثروت ملی روسیه، در کنار لاوروف نشان از امیدهای بسیار پوتین به آینده روابط اقتصادی کشورش با آمریکا بود.

مصر و اردن که همراه اسرائیل از بزرگ‌ترین کمک‌های واشینگتن برخوردارند، حتی با تهدید مبنی بر قطع این کمک‌ها عقب ننشستند، چرا که امیدشان به ریاض است که طرح ترامپ را قاطعانه رد کرد.

در دهه ۱۹۶۰ و پیش از جنگ شش‌روزه عرب‌ها و اسرائیلی‌ها، رادیو صوت العرب در قاهره پرشنونده‌ترین رادیو جهان عرب بود. «گوبلز» عبدالناصر احمد سعید نام داشت. حسنین هیکل با همه نزدیکی به رهبر مصر، هرگز گوبلز نشد، اما احمد سعید با آن صدای خوش‌آهنگ و بم و جذاب می‌توانست به‌سرعت، رهبری را خائن یا خدمتگزار ملت معرفی کند.

او برنامه‌ای داشت با عنوان «حقائق و اکاذیب» یعنی راست‌ها و دروغ‌ها. در این برنامه، آرم ایستگاه رادیوهای عربی پخش می‌شد و او پشت هرکدام می‌گفت: «هنا تونس /اکاذیب. هنا بغداد /حقائق و…» رادیو امان، پایتخت اردن، هم تا دوم ژوئن ۱۹۶۷ با صفت اکاذیب ذکر می‌شد و در پی آن احمد سعید می‌گفت: «این حکم اعدام تو است ای حسین که برای آب خوردن هم از سفارت انگلستان اجازه می‌گیری.»

روزی که ملک حسین تحت فشار تبلیغات و افکار عمومی دومیلیون فلسطینی، با هواپیمای خود به قاهره پرواز کرد و شریک ناصر در جنگ شد، ناگهای رادیو امان صدای «حقائق» شد و ملک حسین، برادر قهرمان. در طول جنگ شش‌روزه، میلیون‌ها عرب گمان داشتند که ارتش مصر مشغول استقرار در تل‌آویو است، در حالی که هزاران سرباز مصری تشنه و مجروح و خسته، در صحرای سینا به دنبال جرعه‌ای آب بودند.

ملک حسین ماند و بی شعار و با سربلندی در کنار سادات، به مخاصمه با اسرائیل خاتمه داد. فرزندش عبدالله هم راه و سلوک او را دنبال کرد. امروز اردن نفت و زر ندارد و با کمک‌های آمریکا و سعودی و سرویس‌های خدماتی پزشکی و دانشگاهی‌اش زندگی می‌کند، ولی ملتی سرفراز است که تن به خفت نمی‌دهد.

مصر هم چنین است. اما سعودی با ثروت کلان و هوشمندی ولیعهدش، امروز قلب جهان عرب و منطقه است؛ جایگاهی که در عصر پهلوی دوم از آن ایران بود. ایرانی که ۴۶ سال بعد از طاعون انقلاب با یک دوجین شکست، منفور خاص و عام و باجگیر محله است. اگر ناصر یک احمد سعید داشت، سید علی ده‌ها دارد.

در کنار احمد سعید، فاروق شوشه، ادیب مصری، هم برنامه «زبان زیبای ما» (لغتنا الجمیله) را پخش می‌کرد که ۱۰ بار هم می‌شنیدی، تازگی داشت. اما صداوسیمای نایب المهدی بعد از برنامه‌های زجرآور خبری، روضه سید ملک خاتون را پخش می‌کند.

در طول ۱۴ و نیم دولت روبه‌زوال جمهوری ولایت فقیه، نگاهی به سعودی بیندازیم. ملک خالد، فهد، عبدالله، سلمان و ولیعهدش که بعد از نخست‌وزیری ملک فیصل در پادشاهی برادرش ملک سعود، این دومین بار است که ولیعهد عهده‌دار ریاست شورای وزیران هم هست.

امیر محمد بن سلمان تیمی از جوانان و میانسالان سعودی را که همگی در بهترین دانشگاه‌های منطقه و جهان تحصیل کرده‌اند، در کنار خود دارد. نگاهی به وزیر خارجه‌اش بیندازیم: شاهزاده فیصل بن فرحان بن عبدالله آل سعود (متولد ۱۹۷۴) از ۲۳ اکتبر ۲۰۱۹ وزیر خارجه سعودی است. از زمان بنیان‌گذار خاندان سعودی ملک عبدالعزیز، او ششمین وزیر خارجه از زمان تاسیس وزارت در سال ۱۹۳۰ است. او متولد فرانکفورت آلمان و به زبان‌های انگلیسی و آلمانی مسلط است و البته عربی زبان مادری او است.

شاهزاده فیصل بن فرحان در سال ۱۹۹۵ نایب‌رئیس هیئت‌مدیره شرکت بهره‌برداری و نگهداری عربستان سعودی و به مدت بیش از ۱۰ سال نماینده گروه فناوری صنعتی بویینگ در هیئت‌مدیره شرکت صنایع هوافضای السلام و همچنین رئیس‌هیئت مدیره این شرکت بود. پس از آن ریاست شرکت منت (ment) بین سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۷ و عضو هیئت‌مدیره شرکت صنایع نظامی عربستان سعودی و رئیس کمیته اجرایی در سال ۲۰۱۷ از سوابق کاری او است.

او در سال ۲۰۱۷ به سمت مستشاری ولیعهد منصوب شد. بین سال‌های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ به‌عنوان مشاور ارشد سفارت عربستان سعودی در واشینگتن منصوب شد و سپس چند ماه به‌عنوان سفیر سعودی در آلمان خدمت کرد تا اینکه حکم پادشاه برایش به‌عنوان وزیر خارجه صادر شد.

همتای او، عباس عراقچی، و پیش از او، حسین امیرعبداللهیان از ذوب‌شدگان ولایت سید علی و فرماندهان اطلاعات سپاه بوده‌اند. البته وزرای خارجه ما در عصر دو پهلوی همه از برجسته‌ترین شخصیت‌های سیاسی و اداری باسابقه ممتد دیپلماسی و دارای جایگاه بین‌المللی بلندمرتبه بوده‌اند. درمیان میرزابنویس‌های امور خارجه ولی فقیه، محمدجواد ظریف همه عنوان‌ها و مدارج سیاسی را که یک دیپلمات باید داشته باشد، داشت، اما مشکل او بی‌شخصیتی بود. انسانی که در داووس در شرح بی‌حجابی در ایران و آزادی همکارانش در دولت برای انتخاب پوشش و اوضاع درخشان ایران می‌گفت و می‌سرود، دو سه هفته بعد در تهران، در اطاعت از اوامر ولی امر درباره بیهودگی مذاکره با آمریکا سخن‌سرایی کرد.

نگاهی به کارنامه زنده‌یاد باقر کاظمی، یدالله عضدی، عباسعلی خلعتبری، میر فندرسکی و… بیندازیم و صفحاتی از کارنامه‌شان را بررسی کنیم. از فیصل بن فرحان نمی‌گویم اما می‌توان جایگاه آن بزرگ میهن‌پرست، عباسعلی خلعتبری، نواده یکی از قهرمانان انقلاب مشروطیت، را با عباس عراقچی مقایسه کرد.

۴۶ سال است هماره در بهمن‌ماه، یاد و تصویر مردان میهن‌پرست و آزاده عصر پهلوی دوم و تنی از دولتمردان عصر رضاشاه کبیر مثل پاکروان و مطبوعی و علامه وحیدی که خمینی جانشان را گرفت، چند روزی غم عالم را به جان و جهانم می‌ریزد. آن دولتمردان با پیکری خونین رفتند و کسانی آمدند که همگی فارغ‌التحصیلان مدرسه فریب و دروغ و نفاق بودند و هستند.

به سعودی‌ها حسد نمی‌برم، اما همواره این سوال در ذهنم می‌پیچد که چرا مردان و زنان شایسته، آزاد‌اندیش و آموزش‌دیده میهنم باید یا تبعیدی و مهاجر باشند یا در وطن بی‌قرار و در حسرت جایگاهی که شایسته آن‌ها است. مجید تخت‌روانچی و عراقچی و علی باقری و علم‌الهدی و ناصر ابوالمکارم و اهل و اولاد جایی برای آن‌ها باقی نگذاشته‌اند.

برخی ادعا می‌کنند «عرب‌ها پول دارند و با پول برای خود اعتبار می‌خرند». کشورهای ثروتمند عرب در زمان پادشاه فقید هم ثروتمند بودند، اما آن روز جایگاه ما در مکانی بود که به همسایگانمان حسودی نمی‌کردیم و حسرتشان را نمی‌خوردیم که خود در محل حسرت دیگران بودیم.

از سعادت به ذلت افتادن ملت‌ها (و نیز ملت خودمان) زمان می‌برد. مغولان یک‌شبه میهن ما را به خاک‌وخون نکشیدند. مدت‌ها طول کشید تا سلطه یافتند. در طول تاریخ، هیچ‌گاه ملتی به‌سرعت ما، به ویرانی خود برنخاست که ما برخاستیم (به گفته الف بامداد شاملو: هرگز کسی این‌گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم)

امروز جمعه طرح بازسازی غزه به تایید می‌رسد. نه ترامپ و نه نتانیاهو قادر نخواهند بود غزه را مصادره کنند. فلسطینی‌ها ریویرا را برای غیر نمی‌خواهند، بلکه یک غزه آباد و مجاور مدیترانه منبع درآمدی سرشار خواهد بود که زوار عرب را به غزه خواهند برد.

سید علی خامنه‌ای به رهبران باقی‌مانده جهاد و حماس می‌گفت: « پیروز شدیم و شدید». مادر بیوه‌شده فلسطینی و یتیمانش در خرابه‌های خان یونس، اما بر سینه می‌کوبند و نفرینش می‌کنند. یک تصویر سیدعلی را در غزه نمی‌بینیم، اما تصاویر شاهزاده بن سلمان همه‌جا هست. خامنه‌ای نماد مرگ و ویرانی است و بن سلمان، نماد دگرگونی و سازندگی و آینده.

سال ۱۳۵۷ تنها بخش بسیار کوچکی از جامعه جوان آن روز (و به احتمالی، بخش کوچک‌تری از پیران آزرده مخالف شاه از چپ و ملی و مذهبی) در اندیشه انتقام بودند. غیر از مورد یک افسر جوان که همسر باردارش را برای وضع حمل به بیمارستان شاهرضا برده بود و آنجا گرفتار خشونت انقلابیون شد و نیز یک پاسبان در اصفهان و یک ساواکی در شیراز، تا روز به تخت نشستن سید روح‌الله مصطفوی، مردم ما از روز بعد از سقوط هیچ تصوری نداشتند.

سران این انقلاب منحوس بارها اقرار کرده‌اند که سرعت رویدادها آن‌ها را غافلگیر کرد؛ به گونه‌ای که نمی‌دانستند چه کنند. خمینی اما می‌دانست. او همانند سیاستمداری کارکشته، فرصت‌طلب و بی‌پروا از عهدشکنی و دروغگویی، اولین حکم را روز ۲۳ بهمن به صادق قطب‌زاده داد تا صداوسیما را زیر نظر گیرد. دومین حکمش هم به خلخالی بود.

کمتر کسی معنای «حاکم شرع» و حدود اختیارات او را می‌دانست. سه روز بعد، وقتی ویران و حیران از پشت‌بام مدرسه علوی همراه با عکاس روزنامه اطلاعات، بعد از درنگی کوتاه در خانه که شرحش را بسیار نوشته‌ام، به روزنامه رفتم تا ویژه‌نامه‌ روز جمعه را منتشر کنیم، تازه معنای قاضی شرع را مزه‌مزه می‌کردم.

روزنامه که با تصاویر چهار ژنرال سرشناس در خون خفته منتشر شد، خیلی‌ها تکان خوردند. یک میلیون نسخه به‌سرعت برق‌وباد فروش رفت. انقلاب تازه داشت به مردمی که با کشتار و خونریزی و کودتاهای چپ و راست و اعدام‌های خیابانی و سر بریدن آشنا نبودند، چهره خود را نشان می‌داد.

ایران، عراق نبود که مردمانش هم پیکر پاره‌پاره نوری سعید را دیده باشند، هم سر از تن جدا‌شده عبدالکریم قاسم را در تلویزیون تماشا کرده باشند. ترورهایی که فداییان اسلام در دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ انجام دادند، مثل ترور حسنعلی منصور به دست بخارایی، و ترورهای چریک‌های چپ و چپ اسلامی که در پایان دهه ۱۳۴۰ و آغاز دهه ۱۳۵۰ شمسی، جمعی از نظامیان ایرانی و مستشاران خارجی را هدف قرار دادند، بیش از آنکه افتخاری نصیب عاملان ترور یا سازمان‌های که به آن وابسته بودند، بکنند، در سطح جامعه اشمئزاز و محکومیت را به همراه داشتند.

یادمان نرود که یاران سیاهکل با کمک مردم و بومیان آن سو به دام افتادند و در خون نشستند. این‌ها را نوشتم تا یادآور شوم جامعه قبل از انقلاب ما، خشونت‌ مذهب و منظر نبود. با این همه در همان ماه‌های نخست برپایی «حکومت الله»، معنای خشونت، قساوت، کشتار جمعی را با پوست و گوشت و روحش تجربه کرد.

۴۶ سال بعد، رژیم‌های انقلابی منطقه یکی بعد از دیگری محو شدند، اما سعودی و اردن و کویت و عمان و بحرین امارات و مغرب ماندند. خون در رودخانه‌هایشان جاری نشد. شورای انقلاب چپ و راست حکم اعدام و تیرباران صادر نکرد، اما نصیب ما نکبت انقلاب شد و حسرت سال‌های خوب اعتبار و زندگی و روشنی.

دوست روزنامه‌نگارم در تهران می‌گفت لعنت ابدی بر آن‌ها که من ۷۰ ساله را مجبور کرده‌اند برای لقمه‌ای نان، مدح واعظ طبسی کنم.

وقتی تصویر دو وزیر سعودی را می‌بینم که مذاکرات روبیو و لاوروف را در ریاض سرپرستی می‌کنند، یاد کنفرانس معروف اوپک در تهران می‌افتم.

ملت‌ها با هوشمندی راهشان را پیدا می‌کنند، ما هوشمندیم اما راهمان را پیدا نمی‌کنیم. شاهزاده رضا پهلوی در ژنو و در مقر دفتر اروپایی سازمان ملل و پیش از آن در آلمان، سخنانی گفت که تحسین بسیاری را برانگیخت. امیدوارم مستمعان ایرانی او دریابند که ما نیز با گزینه‌ای درست، می‌توانیم جایگاه والا و ارجمندمان را دوباره بازیابیم. چشم به ریاض بدوزیم. حاصل نشست امروز چه خواهد بود؟

چرخش ناگهانی و هشدار دهنده رضا پهلوی به “راست افراطی”

با توجه به سابقه دو دهه همکاری و گفتگو و دیدارها در لندن و واشنگتن با شاهزاده رضا پهلوی و شرکت فعال در پروژه های مختلف مثل رفراندوم و شورای ملی ایران و غیره و حتی اواخر آگوست سال ۲۰۰۷ میلادی برای تشکیل “جنبش نجات ایران” به همراه تعداد انگشت شماری از هموطنان چند روزی به دعوت ایشان مهمان وی در واشنگتن بودیم, برای جلوگیری از هر نوع سوء تفاهم و سوء برداشت از نیت خیرخواهانه بنده؛ هیچ تمایلی برای نوشتن این مقاله نداشتم، اما از ره اخلاص اضطراری و نیک خواهی دلسوزانه و در عین حال با تردید و ناخوشداشت ناچارا می نویسم زیرا علاوه بر خطر ابرهای سیاه استبداد راست افراطی ناهمایون و بلاانگیز در افق تیر و تار, تغییر موضع سیاسی شاهزاده به سمت طیف “افراطیون راستگرای ایرانی” را که کاملا ملموس است می بینم و خاموشی گزیدن در مقابل نه تنها خطر تعمیق گسل ها و تشدید تفرقه در بین اپوزیسیون بلکه دورنمای در غلتیدن از یک استبداد نعلینی قرون وسطایی حاکم به استبداد “چکمه” مدرن و مالامال از کینه و انتقامجویی کور را بسیار بدشگون و ناالزام آور می دانم. وانگهی با عطف به اینکه قبل از سفر اخیر شاهزاده در ماه فوریه ۲۰۲۵ به اروپا جناب آقای امیرحسین اعتمادی گرامی مشاور شاهزاده از من خواستند مشخصات دقیق پاسپورتی خود را بفرستم تا در جلسه اروپایی شاهزاده دعوت نامه بفرستند, که بنده با عرض سپاس معذوریت خود را در عدم شرکت در این جلسه توضیح دادم و مشخصات را نفرستادم. لذا با پیشدستی و نقدپذیری مشفقانه می نویسم تا در نشست های جاری ایشان چه در مونیخ, ژنو و یا پاریس چاره اندیشی شود و مسیر افراطی گری متوقف گردد.

از منظر تاریخی زمانی شاپور بختیار که مرغ طوفان بود و ما طوطی ایوان, با شهامت و بینش سیاسی و صراحت لهجه هشدار داد که ای خلق “مبتلا به جنون دست جمعی” با چشمانی بسته از زیر دیکتاتوری چکمه بیرون می آیید و میروید زیر دیکتاتوری نعلین”. اما اسفا که چشم ها کور و گوش ها کر بودند. حال عده ای میخواهند تاریخ را “معکوس” کنند و با “نعل وارونه” ما را از “چاه نعلین” درآورده و به “چاله چکمه” برگردانند که این چاله نیز اکنون خود نوید دهنده دورنمایی از “چاه ویل” است با چشم اندازی خونین و منظره ای هولناک از کینه توزی و انتقام. لذا از سر دلسوزی و احترام ناچارم این نوشتار هشدارگونه را (که چند ماه پیش نیز به شاهزاده منتقل کرده بودم) بصورت مکتوب مطرح کنم تا هشداری باشد پیش از واقعه.

بعد از شکست نشست جورج تاون برخی از طرفداران سلطنت با درغلتیدن به رادیکالیسم شوونیسم راست افراطی خود را تنها نماینده مولفه هایی نظیر وطن دوستی, میهن پرستی, ملی گرایی, توسعه طلبی, ایران گرایی و ادعاهایی از این قبیل مانند کفن پوشان چماق بدست حزب اللهی انحصارطلب بعد از انقلاب که شعار “مرگ بر این و آن” و “اعدام باید گردد” سر می دادند و با تکیه بر ذات فردپرستی بالفطره خویش فریاد می زدند: “حزب فقط حزب الله و رهبر فقط روح الله”, اینان نیز با فریاد مرگ بر همه “مفسدین” و یا “رهبر ما پهلویه, هر کی نگه اجنبیه” غیر خودی ها را طرد, تکفیر و تهدید می کنند؛ و با نفی کثرتگرایی تلاش می کنند سلطه خویش را با غوغاسالاری و تهدید و تکفیر بر همه شئون زندگی ایرانیان و مخالفان استبداد مذهبی غالب کنند.

شاهزاده که در طی دو دهه گذشته بیشتر با چپ و جمهوریخواهان همنشین و محشور بود و جمهوریت را بر پادشاهی ترجیح می داد (لینک ۱), و معتقد بود نباید خود را قبل از تصمیم مجلس خبرگان و همه پرسی ملت در فردای ایران آزاد “پادشاه” و یا “رئیس جمهور” خواند, اکنون در مقابل فریاد “کینگ رضا پهلوی” لبخند رضایت می زند و بسوی آنها بوسه پرتاب می کند و دستش را بر روی قلبش می گزارد و سپس آن را به طرف هواداران هیجان زده خویش نشانه می رود. تو گویی که همه ادعاهایی بیش از دو دهه به وادی فراموشی سپرده شده اند و یا اینکه کشتیبان را سیاستی دگر آمده است.

شاهزاده چند هفته پیش در مصاحبه با شاهین نجفی (لینک ۲) صراحتا گفت: “من صاف و پوست کنده و بدون رودربایستی باید بگم که به هیچ قیمتی حاضر نیستم این آزادی را که دارم از دست بدم ـ به هر دلیلی که باشه. اینکه بگویند تنها کسی که آزادی خودش را باید “معامله” بکنه, این معامله منصفانه ای نیست”. به باور نگارنده که ۴۲ سال است در کشور پادشاهی مشروطه بریتانیا زندگی می کنم, معنی این حرف این است که نمی خواهم پادشاه مشروطه باشم. نمونه اش شاهزاده چارلز ولیعهد بریتانیا بود که برای دهه ها بعنوان شاهزاده و ” منتظر السلطنه” آزاد بود که در مورد هر موضوعی نظر بدهد و سکوت نکند. اما در روز ۸ سپتامبر ۲۰۲۲ وقتی که بر تخت پادشاهی جلوس کرد, آزادی بیان و حق ابراز نظر خود را از دست داد. زیرا طبق رسم “مشروطه” پادشاه بالاتر از “اظهار نظر” و دخالت در امور سیاسی است و باید با سکوت, بی طرفی خود را در امور مملکت ثابت کند, که اکنون اینگونه است.

لذا باید پرسید شاهزاده چگونه این تناقض درونی را توضیح می دهند که در مقابل طرفداران خودش برای فریاد “کینگ رضا پهلوی” بوسه پرتاب می کند و عملا آنها را تشویق به دادن این شعار می کنند, علیرغم اینکه تصریح کرده است که نمی خواهد یک “پادشاه مشروطه” باشد؛ این سوال را به ذهن متبادر می‌کند که آیا وی به دنبال ظهور یک اعلیحضرت قدر قدرت و شوکت الاقدس تام الاختیار است؟ آنگونه که خیل کثیری از سلطنت طلبان دو آتشه از جمله تئوریسن های اتاق فکر احیای پادشاهی یعنی اندیشکده فریدون (لینک ۳) و نوفدی (اتحادیه ملی برای دموکراسی در ایران) بارها گفته اند که پیشرفت و توسعه ایران تحت حاکمیت یک حکومت پادشاهی مقتدر (بخوان مستبد) از نوع باستانی بر سیستم سیاسی لیبرال ـ دموکراسی نوع غربی ارجحیت و ضرورت دارد. این تفکر اُلتراناسیونالیست افراطی ِ رادیکال, سلطه طلب, اقتدارگرا و بسیار خطرناک هرگز حضور گرایشات و تفکرات سیاسی متفاوت و دگراندیش را تحمل نمی کند. به همین دلیل شعار محوری آن‌ها “رهبر ما پهلویه، هر کی نگه اجنبیه” می باشد. ایشان چهار سال پیش با صراحت و شفافیت گفته بودند: “به عنوان یک دموکرات نمی توانم توجیه بکنم که مبنای تعیین شدن یک مسوول حتی به مفهوم سمبلیک می تواند یک مبنای موروثی داشته باشد” (لینک ۱). حال باید پرسید چه اتفاقی افتاده است که ایشان برای شعار دهندگان “کینگ رضا پهلوی” و “رهبر ما پهلویه هر کی نگه اجنبیه” بوسه تایید پرتاب می کنند؟

متاسفانه بسیار از این جماعت و رسانه های کوچک یوتیوبی حامی آنها با ایدئولوژی ستیزه جویانه و دگر ستیز با پیش داوری خودمحق پندارانه و فهم معیوب به اصطلاح “خالص گرایانه”, اکثریت ایرانیان را از ره طردگرایی, “ناخالص” و دشمن ایران فرض کرده و تنوع و کثرت را تهدید امنیتی و دشمنی با ایران قلمداد می کنند, تو گویی که ایران ملک طلق پدری فقط این گروه است که در سند تک برگی وراثت آنها ثبت و ضبط شده است. اینان بقیه “غیرخودی ها” را از جمله مخالفان سامانه پادشاهی, چپ, جمهوریخواهان, ملی مذهبی ها, جبهه ملی, و بخصوص بلوچ و کرد و عرب و ترک و ترکمن را تجزیه طلب و دشمن ایران می خوانند و در دوگانه سازی و نفرت پراکنی علیه آنان تلاش های فراوان می کنند. این جماعت با فهم غلط اسطوره‌ای-اتوپیایی از تاریخ, مانند مرتجعین مذهبی واپسگرا و “رجعت پسند” هستند که مرا بیاد امثال جلال آل احمد و علی شریعتی می اندازد که برای رستگاری و پیشرفت معتقد به پسرفت و “بازگشت به خویشتن” و رنسانس اسلامی بودند. اینان نیز معتقد به بازگشت به خویشتن” و “رنسانس ایرانی ـ باستانی” هستند, و “قبا” را به رنگ مورد علاقه خودشان از مغازه های خودشان می خرند و با متراژ خودشان می بُرند و می دوزند و می پوشند و فخر می فروشند.

به همین دلیل حدود شش ماه پیش در ایمیلی به شاهزاده رضا پهلوی به تفصیل در مورد خطر “راست افراطی” نوشتم و گفتم اجازه ندهید این متعصبین به ظاهر “شاه الهی” کاری را با ایران بکنند که حزب الله با اسلام و شیعه کرد که میلیونها نفر را بیزار و گریزان از دین نمود و بقول حافظ “جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند”. لازم به توضیح است که ایشان قریب به دو دهه پیش آدرس ایمیل خصوصی خود را به من داده بودند که همواره در طی سالیان مکاتبه می کردیم. و با وجود اینکه دو هفته قبل از این ایمیل, لطف کرده بودند و بلافاصله جواب ایمیل قبلی بنده را در رابطه با موضوعی دیگر داده بودند, اما هرگز جواب این ایمیل مشخص را ندادند که حدس زدم جریان چیست؛ چون ایمیل صددرصد به دست ایشان رسیده بود.

دو بند طرح پنج گانه نامکتوب اخیر رهبری ایشان مرتبط با جلب حمایت دولت های غربی و یک بند آن مربوط به جذب و تطهیر “نیروهای ریزشی نظام” می باشد. یعنی اگر یک جنایتکار که چهار دهه در جنایات رژیم شریک بوده, رهبری شاهزاده را بپذیرد در پروسه “عزیزسازی” با آغوش باز جذب و تطهیر خواهد شد. اما افراد و یا گروهایی که از همان آغاز جمهوری اسلامی مخالف آن بوده اند و علیه آن مبارزه کرده اند و دهها هزار قربانی داده اند, در پروسه “دشمن سازی” بعنوان چپ و مجاهد و تجزیه طلب و ۵۷تی و غیر طرد و تکفیر و تهدید می شوند, که این خود از عجایب روزگار است. یعنی هیچ بند و برنامه ای برای جذب نحله های مختلف سیاسی و کثرتگرایی وجود ندارد. بنده بارها از “فرقه گرایی” گروه های مختلف انتقاد کرده ام. چهار ماه پیش در مقاله ای به نام “تکذیب ملامت دروغین چپ و راست و مجاهد و تجزیه طلب و غیره” نوشتم که “بنده تلاش می‌کنم با اعتدال و میانه روی با احترام با همه رفتار کنم و هرگز سلطنت طلب “شاه اللهی” نبوده و نیستم و از “جناح بازی ها” به دور بوده‌ام، و این موضع همیشگی من بوده و است و جنگ مشروطه و جمهوری را در شرایط فعلی تضاد اصلی نمی‌دانم”. بیش از ۱۶ سال پیش نیز در مقاله مفصلی تحت عنوان “زمینه یابی علل ناکامی اپوزیسیون در بستر تاریخ فرهنگ استبدادی و سنتی ایران” از فرهنگ اطاعت انقیادگونه ء “چه فرمان یزدان چه فرمان شاه” انتقاد کردم. لذا این نوشتار هشدارآمیز مشفقانه نیز بر منوال همان رگه و روال ِ پرهیز از پایه گذاری استبداد و ایجاد گسست و تفرقه بین مخالفان رژیم است.

کلام آخر

امیدوارم طیف افراطی راستگرای و نوظهور طرفدار شاهزاده که همانند غولی به ناگاه از شیشه زمان خارج شده و از بطری مکان صادر, بر بنده کمان ملامت و تکفیر نکشند. زیرا بقول جامی بودم آن روز من از طایفه دُردکشان, که نه از تاک نشان بود و نه از تاک ‏نشان. از آنها درخواست می کنم با کمال خونسردی داستان “دوستی خاله خرسه” را بخوانند و بیابند که هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست, نه هرکه چهره برافروخت و پیرهن درید و سر بتراشید قلندری داند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

لینک ها

لینک ۱ ـ https://www.bbc.com/persian/iran-56422456

لینک ۲ ـ https://www.aparat.com/v/ofqeoc5

لینک ۳ ـ https://www.fereydoun.org/home

کابینه لبنان بی نفس مرگ حزب‌الله / علیرضا نوری زاده

مستاجران موقت لبنان رخت برکشیده‌اند و فصلی نو آغاز شده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۱۳ فِورِیه ۲۰۲۵ ۸:۴۵

سرانجام نواف سلام، نخست‌وزیر لبنان، کابینه‌اش را معرفی کرد، بی‌آنکه حزب‌الله و جمهوری اسلامی در آن نفوذی داشته باشند. کابینه‌ای که لبنان باشکوه دیروز را به یاد می‌آورد و علی‌رغم حضور سه عضو امل و یک دوست خانواده نبیه بری که صاحب کرسی وزارت اقتصاد شد، بقیه وزرا سرشان به تنشان می‌ارزد.

معاون نخست‌وزیر: طارق متری
وزیر خارجه: یوسف رجی، دیپلماتی برجسته که به زبان‌های عربی، فرانسوی و انگلیسی مسلط است
وزیر دفاع: میشل منسی
وزیر دارایی: یاسین جابر که نماینده مستقیم نبیه بری است
وزیر فرهنگ: غسان سلامه شخصیتی برجسته که نماینده لبنان در یونسکو بود

از میان این وزرا، پنج وزیر شیعه از جنبش امل و شیعه مستقل‌اند که از این میان، یک وزیر را نیز نخست‌وزیر تعیین کرده است. این به معنای این است که حزب‌الله قدرت وتو را در کابینه از دست داده؛ چرا که تصویب تصمیم‌های کابینه مستلزم رای دو‌سوم وزرا است و حزب‌الله و جنبش امل ۹ رای لازم را برای وتو ندارند.

به این ترتیب لبنان بعد از تقریبا ۴۰ سال، در سالروز انقلاب نکبت‌بار برای ما و منطقه و جهان، نفسی به‌راحتی می‌کشد و سایه خمینی و سیدعلی بر سرش سنگینی نمی‌کند.

این در حالی است که مورگان اورتگاس، معاون فرستاده ویژه ایالات متحده در امور خاورمیانه، در سفر به لبنان، گفته بود که گروه حزب‌الله نمی‌تواند در دولت آینده این کشور نقش داشته باشد.

در میان کشورهای عربی، لبنان به دلیل ویژگی‌های فرهنگی، هنری، آموزشی و تنوع اقوام و مذاهبش، از اوایل قرن نوزدهم، جایگاه خاصی داشت که حتی در دوران دو جنگ داخلی هم حفظ شد (مکرون، رئیس‌جمهوری فرانسه اخیرا در گفتگوی تلفنی با همتای لبنانی‌اش ژوزف عون، گفته بود لبنان بسیار بزرگ‌تر از اندازه جغرافیایی خود است) تا اینکه حزب‌الله مثل خوره به جان لبنان افتاد و ویژگی‌هایش را یکی پس از دیگری، مصادره کرد و تنها چیزهایی که باقی ماندند، دیوان اشعار سعید عقل، آوازهای فیروز و ماجده، شبحی از روزنامه النهار و نمادهایی از سولیدر (منهتن بیروت که رفیق حریری ساخت) بودند.

سعودی‌ها در دهه‌های گذشته، به‌ویژه در طول جنگ داخلی ۱۵ ساله، نقشی پیشرو در حمایت از امنیت و ثبات لبنان ایفا کردند. آن‌ها نشست طائف لبنان را برپا کردند که در آن هریک از دولتمردان و سلحشوران جنگ‌های داخلی سهمی گرفتند و پیمان صلح را امضا کردند.

در طائف آن‌ها میزبان جلسات پارلمان لبنان هم بودند. این تلاش‌ها به امضای توافق طائف منجر شد که چارچوب جدیدی را برای همزیستی سیاسی بین جناح‌های مختلف لبنان معنا کرد و نقطه عطفی بود که پس از سال‌ها، ثبات را به لبنان بازگرداند.

از طریق این توافق، عربستان تعهد عمیقش را به حمایت از راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز و دستیابی به ثبات در کشورهای عربی نشان داد و موقعیتش را به‌عنوان یک طرف قابل‌اعتماد در درگیری‌های منطقه‌ای تقویت کرد.

سعودی‌ها علاوه بر حمایت از توافق طائف، با حمایت سیاسی و اقتصادی از لبنان، به بازسازی آنچه در جنگ ویران شده بود، کمک قابل‌توجهی کردند. حاضران در طائف علاوه بر وکلای پارلمان، دولتمران سال‌های استقلال و بعد آن بودند که تا سال‌ها با ارائه کمک‌های مالی بشردوستانه، بازسازی زیرساخت‌ها و بهبود شرایط زندگی مردم لبنان را کمک با دستان پرتوان رفیق حریری و برنامه‌ریزی‌هایش در گروه المستقبل، عهده‌دار شدند و لبنانی تازه بنا کردند.

پیمان طائف چهار بند اساسی داشت. بند نخست در پاراگراف‌های متعدد، هویت عربی لبنان را تضمین می‌کرد و نظام حکومتی لبنان به‌عنوان نظامی پارلمانی و دموکرات بازمعنا می‌شد. مثلا در این بند، نخست‌وزیر مسئول کامل قوه مجریه و شریک رئیس‌جمهوری می‌شد. توزیع کرسی‌های مجلس نمایندگان به طور مساوی بین مسلمانان و مسیحیان تبصره دیگر بند و گزینش مدیران و مسئولان سیاسی، نظامی و دانشگاهی بر مبنای یک فرمول پیچیده و نه فقط مذهبشان، تبصره بعدی بود.

در بند دوم، گسترش حاکمیت کامل دولت لبنان بر تمامی اراضی لبنان، انحلال تمامی گروه‌های شبه‌نظامی لبنانی و غیرلبنانی، تقویت نیروهای امنیتی داخلی و نیروهای مسلح، حل مشکل آوارگان و تایید حق آن‌ها برای بازگشت به خانه و کاشانه اصلی خود تصریح شده بود.

در بند سوم، بر لزوم آزادسازی بخش‌های اشغالی لبنان از چنگ اسرائیل و اجرای قطعنامه ۴۲۵ شورای امنیت تاکید شد.

بند چهارم، به روابط لبنان و سوریه می‌پرداخت؛ روابطی که بر پایه آن، لبنان هرگز به گذرگاهی علیه سوریه تبدیل نمی‌شد و مخالفان رژیم سوریه هم حق فعالیت ولو فرهنگی، علیه رژیم اسد را نمی‌داشتند. همین بند بود که بعدها از نگاه جنایت‌پیشه اسد و نماینده‌اش غازی کنعان و پس از او رستم غزاله، کشتار رهبران سیاسی، نظامیان، روزنامه‌نگاران و هنرمندان لبنانی و فلسطینی مخالف اسد را در لبنان موجه جلوه می‌داد.

حریری با طائف به لبنان آمد. نه به‌عنوان بچه صیدایی که در سعودی پولدار شده است؛ گواینکه حقیقت هم همین بود. حریری حسابدار یک شرکت ساختمانی بود که بعد خود شرکتی زد به نام «سولیدر» و مقاطعه‌کار ساخت جاده ریاض‌ــ‌جده شد. او شش ماه زودتر از موعد کار را تمام کرد و موردتحسین ملک فهد قرار گرفت و یک میلیون دلار پاداش دریافت کرد اما او از ملک خواستار گذرنامه سعودی شد.

چنین بود که حریری با کمک عربستان سعودی توانست چند پروژه عمرانی را در وطنش لبنان به بهترین وجه به انجام رساند. در طائف او مرد اول بود و بعد از طائف، به لبنان بازگشت و در لبنان مرد اول شد.

حریری بعد از طائف، پنج بار نخست‌وزیر شد؛ از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۸ و بعد از ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵. طی این مدت، او لبنان جدیدی بر پا کرد. بیروت اقتصادی با بانک‌ها و موسسات مالی و هتل‌های زیبا در محله سولیدر بیروت. لبنان جان گرفت اما دمشق شادمان نبود که اداره لبنان دارد اندک‌اندک از کف خارج می‌شود. تمدید ریاست امیل لحود، متحد حزب‌الله و امل و بعضی مسیحیان که با اسد بیعت کرده بودند، به دستور بشار اسد انجام شد و حریری را در مقابل اسد قرار داد. سپس مثلث مرگ‌ــ رستم غزاله، اسد، تیم بدرالدین حزب‌الله و قاسم (سلیمانی)‌ــ به حرکت در آمد و حریری ظهر ۱۴ فوریه ۲۰۰۵ در بازگشت از پارلمان لبنان در بلوار روشه بیروت، جانش به آتش کین سوخت و جهان لبنانش هم به آتش کشیده شد.

عماد مغنیه (حاج رضوان) برای دور بودن از صحنه پس از توفیق در نابود کردن رفیق الحریری، به تهران رفت. او در طول ۱۰ سال آخر زندگی‌اش فقط مسئول سازمان اطلاعات حزب‌الله و فرماندهی عملیات ویژه نبود. او صدها جنگجوی شیعه جیش‌المهدی را آموزش داد و حداقل سه دور تعلیمات نظامی فشرده برای بچه‌های شیعه بحرینی و کویتی و سعودی برگزار کرد؛ افرادی که محمدحسن اختری‌ آن‌ها را از دمشق، بدون مهر کردن گذرنامه‌هایشان و ظاهرا برای درس آخوندی، به قم می‌فرستاد، اما از اردوگاه‌های سری تعلیمات نظامی سپاه سر در می‌آوردند؛ جایی که عماد به‌عنوان مربی اول و با اسم حاج رضوان، نخست مغز و عقل آن‌ها را می‌دزدید و بعد آن‌ها را به آدم‌کوکی‌هایی بدل می‌کرد که به اشاره‌ای، به بمب‌های متحرک و مرگ‌آور تبدیل می‌شدند.

عماد بعد از قتل رفیق حریری، به ایران رفت. دو سال بعد که برای استراحتی کوتاه و دیدار با پدر و مادر و همسر نخست لبنانی و فرزندانش به لبنان رفت، فضای لبنان بعد از قتل رفیق الحریری، خروج خفت‌بار ارتش سوریه از این کشور و سپس انتخابات و تشکیل دولت تازه به ریاست فواد سینیوره، فضایی متفاوت با آن بود که عماد دیرسالی می‌شناخت.

غیبت او درست بعد از قتل حریری تردیدی باقی نگذاشت که او یا خود در این جنایت دست داشت یا از جزئیات آن باخبر بود. با خروج سوریه، متحدانش به‌ویژه حزب‌الله و وابستگان سلیمان فرنجیه از مسیحیان، عمر کرامی از سنی‌ها، ارسلان از دروزی‌ها و افرادی از تیره عاصم قانصوه و ناصر قندیل و البته نبیه بری و جنبش امل که دربست در خدمت دمشق بود، وضع بسیار بغرنج و آشفته‌ای پیدا کرده بودند.

مغنیه با طرح یک نقشه جنون‌آمیز و اجرای آن (ربودن دو سرباز اسرائیلی در جنوب لبنان) لبنان را به کام جنگی ناخواسته فرستاد که بعد از شش هفته، حاصلش ویرانی یک‌سوم خاک لبنان و نابودی دستاوردهای دوران سازندگی رفیق الحریری در سال‌های پس از جنگ‌های داخلی بود. اسرائیل به لبنان حمله کرد و عماد همراه با برادران سپاه که برای هدایت عملیات به لبنان سرازیر شده بودند، همه دانش خود را در زمینه جنگ‌های نامنظم و شلیک خمپاره‌ها و موشک‌های والفجر و نازعات و شاهین و… به کار بست و بیش از ۴۰ روز، بیش از دو هزار خمپاره و موشک به سوی اسرائیل و نظامیانش پرتاب کرد. زمانی هم که جنوب و خط ساحلی بیروت به تلی خاک بدل شد، شادمان از پیروزی راهی تهران شد تا از دست سیدعلی خامنه‌ای مدال بگیرد و تقدیر نثارش کنند.

با این حال اوضاع در بیروت روزبه‌روز بدتر می‌شد. سید حسن نصرالله که می‌پنداشت با «پیروزی الهی‌»ــ عنوانی که خودش بر ماجراجویی خود نهاده بود‌ــ لابد نه فقط لبنانی‌ها بلکه همه عرب‌ها و مسلمانان وظیفه دارند از او به عنوان سپهسالار اسلام و صلاح‌الدین ایوبی ثانی تجلیل کنند و حزب‌الله را روی سر گذارند، خود را در مقابل موج ملامتی دید که روزبه‌روز گسترده‌تر می‌شد. حالا آشکار بود که او در خدمت جمهوری ولایت فقیه و ولایت بعث همه اعتبار و جایگاهی را که از فردای خروج اسرائیلی‌ها از جنوب لبنان به دست آورده بود، به‌سرعت از دست می‌دهد.

سوریه بعد از حریری، از طریق عواملش شماری از برجسته‌ترین شخصیت‌های سیاسی و مطبوعاتی لبنان را به قتل رساند و حسن نصرالله با میلیون‌ها دلار اهدایی جمهوری اسلامی، هم وابستگان به سوریه را سیراب کرد و هم کاریکاتور لبنانی ناپلئون، میشل عون، را به خدمت گرفت تا مانع انتخاب رئیس‌جمهوری و برپایی دادگاه بین‌المللی رسیدگی به جنایت قتل رفیق الحریری و حداقل شش شخصیت دیگر لبنانی شود.

اما آمریکا و متحدانش در کنار عربستان سعودی، مصر و اردن و کشورهای حاشیه خلیج فارس، ضمن حمایت از دولت فواد سینیوره و اکثریت مخالف سوریه و جمهوری ولایت فقیه، انتخابات رئیس‌جمهوری جدید لبنان (میشل سلیمان، فرمانده ارتش) را یک ضرورت ملی می‌دانست که سوریه و لبنان و وابستگانش در لبنان مانع تحقق آن بودند.

زمانی که عمرو موسی، دبیرکل جامعه عرب، با طرح موردحمایت عرب‌ها به لبنان آمد، اقلیت لبنان در چنان تنگنایی قرار گرفت که برای گریز از پذیرش انتخاب سلیمان، هر روز بر مطالباتش افزود و این موضوع نیز عامل دیگری شد تا موج نفرت و غضب از حزب‌الله و مهره‌های سوریه و جمهوری اسلامی در میان اکثریت لبنانی‌ها بالا گیرد. در چنین احوالی بود که عماد مغنیه از تهران راهی لبنان شد؛ سفری که در سوریه خاکسترش کردند.

تیم مغنیه به جز رفیق حریری حداقل ۳۶ تن از برجسته‌ترین شخصیت‌های سیاسی، نظامی، فرهنگی، مذهبی و رسانه‌ای لبنان را به قتل رساند. تیمی مرکب از قاسم سلیمانی، عماد مغنیه، عباس بدرالدین، سلیم جمیل عیاش، اسد حسن صبرا، حسن حبیب مرحی و حسن اونیسی که هریک با مرگی عجیب انتقام جنایاتشان را پس دادند، اما حریری در یادها جاودانه شد و لبنان باقی است و بازهم یکی از خاندان «سلام» در سرای حکومتی جای گرفت.

مستاجران موقت لبنان رخت برکشیده‌اند و فصلی نو آغاز شده است. به پایداری مردم لبنان سلام کنیم. روز آفتابی خانه پدری نیز نزدیک می‌شود.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

نامه به دبیر کل سازمان ملل متحد / هوشنگ کردستانی

نامه به دبیر کل سازمان ملل متحد، جناب آقای آنتونیو گوترش دبیر محترم سازمان ملل‌ متحد.. با احترام، یاد اور می شود که اصل اساسی عضویت در سازمان ملل متحد این است که حاکمیت آن قابل پذیرش اکثریت مردم آن کشور بوده باشد. چنانچه از حمایت کمتر از پنجاه در صد مردم برخودار باشد دارای حقانیت قانونی و پایگاه مردمی نخواهد بود ، آنرو عضویتش در شورای سازمان ملل متحد نمی تواند مورد قبول ملت خود و نیز سازمان ملل متحد بوده باشد آن مقام آگاه هستند که جمهوری اسلامی حاکم بر ایران بنا بر نتیجه اخرین دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری که در درستی شمارش ارای آن محل تردید است در دور نخست شمار شرکت کنندگان در رای گیری را حدود بیست و دو درصد و اجدین شرایط رای دادن و در دور دوم حدود چهل و هشت در صد اعلام‌ کرد.ه است آماری که البته مورد تایید اپوزیسیون آزادیخواه ایران قرار نگرفت. طبیعی است که چنین حاکمیتی نمی‌تواند نماینده قانونی ملت ایران بوده باشد ،از این رو از دید مردم ایران که صاحبان اصلی کشور خود هستند ،هر نوع قرار داد ، عهد نامه و یا پیمانی‌که توسط نمایندگان جمه‌وری اسلامی که غاصبان حق طبیعی و قانونیان هستند با هر دولت خارجی که منعقد شود مورد قبول ملت ایران نخواهد بود و دولت آینده ایران که بر گزیده‌ای ارای اکثریت ملت ایران خواهدبود این حق را برای خود محفوظ می‌دارد که از مجامع بین المللی ابطال آنرا در خواست .و از منا فع ملی ایران یران دفاع نماید ‌طبیعی است که چنین حاکمیتی نمی‌تواند نماینده واقعی و قانونی ملت ایران بوده باشد. از این رو از دید مردم ایران که صاحبان اصلی کشور هستند،هر نوع قرار داد،عهد نامه و یا پیمانی‌که توسط نمایندگان جمهوری اسلامی که غاصبان حق طبیعی و قانونی مردم ایران هستند با هر دولت خارجی منعقد شود مورد قبول ملت ایران نخواهد بود. و دولت آینده ایران که بر گزیده‌ای ارای اکثریت مردم ایران خواهد بود ایران حق را برای خود محفوظ می‌دارد که از مجامع قانونی بین المللی ذر خواست ابطال آن هایی را که مغایر منافع ملی ایران است نموده و پیگیری نماید.. هوشنگ کردستانی. جبهه ملی ایران. پاریس به تاریخ دهم فوریه سال ۲۰۲۵ بیست و دوم بهمن سال ۱۴۰۴ خورشیدی. رونوشت برای پنج کشور عضو دائمی شورای امنیت آمریکا،چین،انگلیس،فرانسه و روسیه.

ریاض سرمشق الشرع، کابل و قم، خون و مرگ و شهادت / علیرضا نوری زاده

کریم آقاخان حسینی با آرامش و امان و به جا نهادن صدها موسسه و مدرسه و دانشگاه و عبادتگاه برای ۱۵ میلیون پیروش نزد خدایش رفت. خمینی و بن لادن و ظواهری و قاسم سلیمانی و سنوار و هنیه و حسن نصرالله هم نزد قاصم جبار شدند تا اسناد اعمال خود را ارائه دهند.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۹ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۷ فِورِیه ۲۰۲۵ ۸:۰۰

برادران لاریجانی، خامنه‌ای، جنتی و حسن خمینی در مراسم عزاداری-تسنیم

احمد الشرع، رئیس‌جمهوری موقت سوریه، اخیرا در طواف کعبه با همسرش، لطیفه، وزیرخارجه و رئیس دفترش و همسران آن‌ها حضور داشت.

آن‌سوی جهان، هزاران انسان در سوگ رهبرشان اشک به دیده می‌آورند و دعای رحمت برایش می‌خوانند. او ۸۸ سال زیست. جدش، آقاخان بزرگ، پسرش علی خان را کنار گذاشت و کریم آقاخان جوان را که بسیار شباهت به جوانی خودش داشت، به امامت طایفه اسماعیلیه برگزید.

کریم آقاخان در مدرسه‌ای درس خواند که پادشاه میهن اجدادی‌اش، ایران، در آنجا با ۱۰ سال فاصله درس خوانده بود؛ مدرسه له‌روزه Le Rosey. بعد هم به هاروارد رفت و پس از فارغ‌التحصیلی، با بنی‌عمش، شاهزاده صدرالدین، در سازمان ملل، کمسیون پناهندگان و شورای حقوق بشر در کنار خدمت به پیروانش تا پایان عمر مشغول بود.

کارهای او در بدخشان تاجیکستان و هند و پاکستان و کنیا و تانزانیا و اوگاندا و بدخشان افغانستان درخشان بود و هست. مدرسه و بیمارستان و دانشگاه بر پا کرد. هتل و ورزشگاه ساخت. موسساتش در لندن و پاریس و قاهره و… میعادگاه بزرگان اندیشه و فرهنگ بود. دو دوستم، زنده‌یاد شاهرخ مسکوب و دکتر محمد جوزی اهل فلسفه در موسسه اسماعیلی لندن پس از انقلاب و دوران غربت به کار تحقیق مشغول بودند. شخصیتی مثل دکتر بدخشانی رابط بزرگان اندیشه و شعر و فرهنگ پارسی با موسسه بود.

روزی با افتخار در تیم ورزشی ایران حضور داشت و روزی مهمان پرغرور پادشاه فقید و شهبانو بود و زمانی فرزند و جانشینش رحیم آقاخان را به کاخ باکینگهام می‌برد تا با ملکه الیزابت دوم آشنا شود.

در بدخشان و لبنان و یزد شباهت‌های شگفتی بین اسماعیلی‌ها و زرتشتی‌ها و درزی‌ها یافتم. مشایخ آن‌ها با ریش انبوه و ردای سپید و کلاهی همرنگ خیلی بهتر از آخوندهای ما نماد نیکی و مهر و آشتی بودند و هستند.

این دو نمونه، احمد الشرع و کریم آقاخان را آوردم تا به نکته‌ای برسم که دیرسالی است اندیشه‌ام را مشغول داشته است. آیا وجه دین اسلام باید فقط داعش و طالبان و ولایت فقیهی باشد؟ وقتی در سرزمین وحی، فستیوال فیلم و هنر و فرهنگ برگزار می‌شود و در کویت و ابوظبی، دیدنی‌ترین نمایشنامه‌ها به صحنه می‌آید. در قاهره، راس‌الحسین و سیده زینب بعد از نسل عمالقه (غول‌ها) عبدالوهاب و ام کلثوم و عبدالحلیم حافظ و فریدالاطرش، صدها هنرمند در صحنه نمایش و آواز و سینما راه بزرگان را ادامه می‌دهند و چنین است مغرب عربی و اردن و عراق و سوریه.

برایم باورکردنی نبود، وقتی تجلی آزاداندیشی ولیعهد سعودی به آزادی زنان، شراکتشان در اداره کشور، حضور چشمگیرشان را در عرصه فرهنگ و هنر به چشم دیدم و ایران پیش از ۱۳۵۷ در جان و جهانم زنده شد.

رضاشاه کبیر شب ۱۷ دی‌ماه ۱۳۱۴ تب کرده بود. به بهرامی، رئیس‌دفترش، گفته بود فردا روز سختی است. باید همسر و دخترانم را سر برهنه به دانشسرا ببرم ولی این‌ کار ضروری است. باید نیمی از جمعیت کشورم از یوغ بندگی رها شود. به جز تمرد چند آخوند و شورش گوهرشاد با رهبری بهلول حرکت عمده‌ای علیه کار بزرگ رضا شاه کبیر صورت نگرفت. بهلول به افغانستان و ژاپن و سپس عراق گریخت و بعد از بازگشت خمینی به ایران آمد، اما آبش با خمینی در یک جوی نرفت و به چاک زد.

امان‌الله، پادشاه متجدد افغانستان، بر سر همین کار تاج‌وتختش را به ملابچه سقای (پیش طالبانی) باخت تا بعد نادرشاه تاج را پس گیرد و بچه سقا را که شیخ فضل‌الله افغانستان بود، به دار کشد.

کریم آقاخان حسینی با آرامش و امان و به جا نهادن صدها موسسه و مدرسه و دانشگاه و عبادتگاه برای ۱۵ میلیون عضو طایفه غنی نزد خدایش رفت. خمینی و بن لادن و ظواهری و قاسم سلیمانی و سنوار و هنیه و حسن نصرالله هم نزد قاصم جبار شدند تا اسناد اعمال خود را ارائه دهند.

حالا دو حریف در صحنه‌اند. یکی با نیمه‌ای جوان (اردوغان و احمد الشرع که نگاهش به ریاض دوخته شده و نخستین سفر خارجی‌اش به عربستان سعودی بوده است) و یکی پیر و فرتوت و توهم‌زده (سید علی خامنه‌ای) با یک ملاهبت‌الله طالبانی.

همسر خامنه‌ای غربت‌نشین در حرم ولایت است و همسر هبت‌الله با چادرشبی بر سر و پیکر، در اتاق عقبی قصر ریاست در حال بچه‌داری است، اما همسران اردوغان و احمد الشرع در کنارهمسرانشان، گیرم کلاهکی و چارقدی نیز دارند، راه می‌روند.

دختر تحصیلکرده و محتشم امیر بندر بن سلطان، سفیر سعودی در واشینگتن است. یعنی دختری که نشان از پدر دارد. ۴۶ سال بعد از انقلاب خمینی، اگر گوهرالشریعه‌ای سفیر شود، روز اول باید چادر و چاقچورش را جور کند که ناگهان غیرت برادر رسایی و هیجان نماینده قم در مجلس منفجر نشود، از اینکه ناموس اسلام به باد رفت.

طالبان در افغانستان هم بهشت خویش و هم دوزخ زنان را زیر نام اسلام انقلابی کنار هم بر پا کرده‌اند.

امروز عربستان سعودی به‌عنوان خاستگاه اسلام با نگاهی متسامح و آزاد، سرمشق بسیاری از کشورهای اسلامی است. این درست که رئیس‌جمهوری موقت سوریه از هاکان فیدان، رئیس سابق اطلاعات ترکیه (میت) و وزیر خارجه امروز، تربیت سیاسی گرفته، اما نگاهش به ریاض دوخته شده است؛ نگاهی به سوی فردا با نسل‌هایی خردمند که به شعار «مرگ بر…» الفتی ندارند.

احمد الشرع اما با زنان سوری متشخص که از غربت آمده‌اند، با حضور همسرش دیدار می‌کند و کاری به حجابشان ندارد. پنج بانو از جمله رئیس بانک مرکزی و وزیر امور بانوان و استاندار بی‌حجاب السویدا، بانو محسنه المحیثاوی، مدیر کل وزارت خارجه و معاون وزارت بهداشت عضو کابینه‌اند.

کریم آقاخان با سرفرازی به ابدیت می‌پیوندد، طالبان و سیدعلی هم می‌روند و نفرین و بدنامی بر جای می‌گذارند و احمد الشرع، قلب سوری‌ها را تسخیر می‌کند. باشد که عاقبت همه‌شان را ببینیم؛ چنانکه عاقبت سنوار و حسن نصرالله و قاسم سلیمانی و چند دوجین دیگر را دیدیم.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.