ققنوس لبنان از خاکسترش برخاست، ققنوس ایران کی برمیخیزد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ ژانویه ۲۰۲۵ ۸:۰۰
ققنوس لبنان تا ساعت ۲ بعدازظهر پنجشنبه هنوز خاکستری بود که بالکی میزد، اما «مثلث شوم» بالهایش را میکشید و به زمینش میزد. ژنرال با همه ابهتش حیرتزده بود. حرفهای شب پیش نبیه بری، پیر میلیاردری که با آقازادههایش با قالیباف و آقازادهها مسابقه ثروتاندوزی گذاشته چه بود و اطوار امروزش چیست؟
حزبالله ورشکسته و زخمی، جبران باسیل، داماد میشل عون، که بعد از پدرزنش چشم به قصر بعبدا داشت و نبیه بری عصر یکشنبه با اعلام حمایتشان از ریاستجمهوری سلیمان فرنجیه، رئیس جنبش مرده (مریدان) در شمال لبنان، قصد برهم زدن توافقی را داشتند که مسیحیان مارونی منهای باسیل و دارودسته بیرمقش، سنیها، دروزیها و شیعیان مستقل برای انتخاب ژوزف عون به آن دست یافته بودند.
دکتر سمیر جعجع، رهبر «نیروهای لبنانی»، که قویترین رهبر سیاسی مارونیها است و بعد از ژنرال ژوزف عون، نامزد دوم مسیحیان و سنیها به شمار میرفت، برای سلیمان تونی فرنجیه که خونخواه پدر بود (که به دست ایلی حبیقه، متحد سابق جعجع، به قتل رسید) رندانه پیامی فرستاد که «سلیمان! اعلام کن انصراف میدهی، من هم چنین میکنم. مصلحت لبنان فوق مصالح ما است، بیا ژنرال ژوزف عون را حمایت کنیم.»
دوشنبه صبح، فرنجیه بدون مراجعه به مثلت شیعهمارونی (حزبالله، نبیه بری و جبران باسیل) در اطلاعیهای انصرافش را اعلام کرد. تقریبا چهارشنبه آشکار بود که فرمانده کل ارتش لبنان رئیسجمهوری بعدی است، اما وقتی نبیه بری پنجشنبه زنگ رسمیت یافتن جلسه را به صدا درآورد و رایگیری آغاز شد، خیلی زود روشن شد که مثلث بری، حزبالله و باسیل به دنبال باجگیریاند.
هدف آنها گرفتن سه وزارتخانه بود. باسیل وزارت راه و مسکن را میخواست. لبنان ویران نیاز به بازسازی دارد و میلیاردها دلار کمک از کشورهای حاشیه خلیج فارس راهی لبنان خواهد شد. نه حسن نصراللهی در کار است که پولهای «حلال» ولی فقیه را تقسیم کند و نه ولی فقیه آسوپاس و بیآبرو میتواند جیبش را پر کند. وزارت برای او گنج بیپایان بود.
نبیه بری هم دادگستری را میخواست که امکان پروندهسازی و پروندهبازی داشته باشد و حزبالله به دنبال وزارت بهداشت بود. صدها هزار لبنانی از نظر جسمی و روانی آسیب دیدهاند و واردات دارو ممر درآمدی است که میشود رنگ مشروعیت به آن داد.
در فاصله دو رایگیری اول و دوم، نبیه بری پیامهایی از سوی نمایندگان فرانسه، ایالات متحده، بریتانیا و شورای همکاریهای خلیج فارس و همچنین نماینده ویژه عربستان سعودی دریافت کرد که اشاره داشتند اگر رئیسجمهوری امروز انتخاب نشود، لبنان در عزلت و تنهایی خواهد ماند.
بری بلافاصله با همپیمانانش جلسه گذاشت و فراکسیون حزبالله با رایزن سیاسی امنیتی رژیم ولایت فقیه در بیروت تلفنی گفتوگو کرد. چنین بود که در بار دوم، عماد (سپهبد) ژوزف عون بهسهولت و با ۹۹ رای، به ریاستجمهوری انتخاب شد. حزبالله و بعضی نمایندگان امل و باسیل و چند تن از اعضای فراکسیون او رای سپید دادند (در فرهنگ سیاسی ایران، رای کبود).
ژنرال بهعنوان چهاردهمین رئیسجمهوری لبنان از زمان استقلال سوگند یاد کرد و لبنان یکپارچه شادی شد.
ژنرال ژوزف عون بعد از ادای سوگند، طی سخنانی با واژگانی بهدقت گزیدهشده خطاب به نمایندگان و ملتش گفت: «عملکرد سیاسی در لبنان باید تغییر کند. عهد من به لبنانیها در هر کجا که هستند و نیز جهانیان این است که امروز مرحله جدیدی در تاریخ لبنان آغاز شده است و من اولین خدمتگزار این عهد خواهم بود. حفظ قانون اساسی و میثاق ملی و اعمال تمام اختیارات رئیسجمهوری بهعنوان داور عادل بین نهادها عمدهترین وظیفه من خواهد بود.»
او با تاکید بر اینکه اگر میخواهیم کشورمان را بسازیم، همه باید تحت حاکمیت قانون و قوه قضاییه باشیم، افزود: «دخالت در قوه قضاییه ممنوع است. در لبنان جدید، برای مجرم و مفسد، مصونیت وجود ندارد و برای مافیا، قاچاق مواد مخدر یا پولشویی جایی نیست.»
عون خاطرنشان کرد: «من تعهد میکنم برای تصویب لایحه استقلال قوه قضاییه با دولت جدید همکاری کنم و هر قانونی را که ناقض قانون اساسی باشد، به چالش بکشم. نخستوزیری خواهیم داشت که متحد ما است و نه مخالف.»
او حق دولت را در انحصار حمل سلاح تایید کرد. (خیلی ساده یعنی سید علی آقا بساطت را جمع کن و حزبالله فردا مثل دیروز نخواهد بود) و تاکید کرد: «برای کنترل و امنیت مرزها در جنوب (با اسرائیل) و تعیین مرزها در شرق و شمال (با سوریه) و مبارزه با تروریسم و اجرای قطعنامههای بینالمللی و جلوگیری از حملات اسرائیل به لبنان، در ارتش سرمایهگذاری خواهیم کرد.»
عون با تضمین «فعال شدن نیروهای امنیتی بهعنوان ابزاری اساسی برای حفظ امنیت و اجرای قوانین»، اضافه کرد: «من عهد میبندم آنچه را اسرائیل در جنوب، حومه بیروت، بقاع و دیگر نقاط لبنان ویران کرد، بازسازی کنم. شهدای ما جوهر و روح عزم و اراده ما هستند و اسیران ما امانتی بر گردنمان. زمان آن رسیده است که روی سرمایهگذاری لبنان و روابط خارجی خود شرطبندی کنیم، نه اینکه برای قلدری کردن روی سرمایهگذاری خارجی شرطبندی کنیم.» (بازهم نیشی به حزبالله و پولهای حلال سید علی آقا)
رئیسجمهوری منتخب لبنان ۱۰ ژانویه ۱۹۶۴ در منطقه سن الفیل بیروت متولد شد. او بهعنوان دانشجوی افسری داوطلبانه وارد ارتش شد و پس از طی دوره در دانشکده افسری تا رسیدن به درجه ژنرالی، ترفیعهای زیادی گرفت و در سال ۲۰۱۷ به فرماندهی ارتش منصوب شد.
از زمان به دست گرفتن فرماندهی ارتش، عون این نهاد را در گذار از شدیدترین بحران مالی ملی رهبری کرد. دورانی که سقوط ارزش لیره لبنان و افت شدید حقوق سربازانش را شاهد بود. نهادی که در سالهای جنگ داخلی ۱۹۹۰ــ۱۹۷۵ موفق شده بود ثبات داخلی را حفظ کند، با شروع بحران مالی و جذب جوانان به سمت حزبالله، وضعی متزلزل پیدا کرده بود.
ژنرال عون سه بار مدال جنگ، دو بار مدال جراحت در جنگ و نیز مدال وحدت ملی، مدال طلوع جنوب، مدال قدردانی نظامی نقره، نشان لیاقت درجه سوم لبنان و مدال ملی شوالیه را دریافت کرده است و مدال لیاقت لبنان و نشان افسر ملی، مدال ضدتروریسم، مدال افتخار نظامی، درجه نقره و نشان لیاقت درجه یک هم دارد.
ژنرال عون در سالهای ۱۹۸۸، ۱۹۹۵ و ۲۰۰۸ در چندین دوره نظامی در ایالات متحده آمریکا و در سالهای ۱۹۹۶ و ۲۰۰۳ در دورههای نظامی در سوریه شرکت کرد.
او موفق شد ارتش را از جنگ بیش از یک ساله بین اسرائیل و حزبالله، دور نگه دارد. به همین دلیل حزبالله عاشقانه به ژنرال نگاه نمیکرد. در این مدت بیش از ۴۰ سرباز لبنانی در حملات اسرائیل کشته شدند اما ارتش مستقیم با اسرائیل درگیر نشد. حزبالله از درگیریها بهشدت آسیبدیده بیرون آمد و حملات اسرائیل باعث کشته شدن بیشتر رهبران ارشد آن و ویرانی پایگاههای این گروه شد.
حضور عون در رسانهها تاکنون بسیار نادر بوده است ولی از عصر پنجشنبه در لبنان و جهان عرب، به هرسو چشم میدوختی، ژنرال در لباس شخصی یا یونیفرم نظامی، در چشمت مینشست.
عون در حمایت از آتشبس ۶۰ روزهای که با میانجیگری واشینگتن و پاریس در ماه نوامبر آغاز شد، نقش کلیدی داشت. مفاد توافقنامه مستلزم استقرار ارتش لبنان در جنوب لبنان با عقبنشینی نیروهای اسرائیلی و حزبالله است.
ایالات متحده که از سال ۲۰۰۶ بیش از ۲.۵ میلیارد دلار برای حمایت از ارتش لبنان کمک کرده است، برای ارائه کمکهای اضافی از جمله کمک به حقوق سربازان سریعا از طریق فرستاده ویژهاش وارد عمل شد.
عون در بخشی از سخنانش اشاره کرد: «لبنان به طرح عربی دودولت برای برپایی فلسطین ملتزم است. ما اسکان فلسطینیها در لبنان را نمیپذیریم و بر عزم خود برای به عهده گرفتن امنیت اردوگاهها پای میفشریم. ما سیاست بیطرفی مثبت را اعمال خواهیم کرد و تنها بهترین تولیدات کشاورزی و صنعتی خود را به کشورهای دیگر صادر میکنیم و چون گذشتهای نه چندان دور، گردشگر جذب خواهیم کرد.» (اینجا نیز او تلویحا به حزبالله، رژیم اسد و خامنهای که لبنان را به مهمترین صادرکننده قرصهای روانگردان کپتاگون و حشیش و افیون بدل کرده بودند، نیش زد)
او خواستار آغاز گفتوگوی جدی و برابر با دولت سوریه شد تا همه روابط و پروندههای در دست بررسی بهویژه پرونده سوریهای مفقود و آواره و تعیین دقیق مرزها موردبحث و بررسی قرار گیرد.
اسرائیل بارها اعلام کرده که حاضر است پارهخاک اشغالی لبنان یعنی مزارع شبعا را به این کشور پس دهد، منتها چون در زمان جنگ با اعراب این پارهخاک در تصرف سوریه بود، دمشق باید حاکمیت لبنان بر شبعا را در سازمان ملل اعلام کند و رژیم بعثی پدر و پسر در دمشق هرگز حاکمیت لبنان را به رسمیت نشناختند.
ژوزف عون در نهایت یادآور شد: «ما به اقتصاد آزاد متعهدیم و به بانکهایی نیاز داریم که تنها قانون بر آنها حاکم باشد. در حمایت از پول سپردهگذاران کوتاهی نخواهم کرد و قول میدهم برای تدوین قوانین انتخاباتی به دولت آینده فشار بیاورم. کار برای تصویب پیشنویس قانون رفع تمرکز اداری گسترده بلافاصله آغاز خواهد شد.»
ققنوس ایران نیز برمیخیزد
به لبنان دردکشیده که دوستش دارم، لحظهای حسادت میکنم. به یاد سروقدانی مثل نادر جهانبانی، مهدی رحیمی، خسروداد، بدرهای، آیت محققی، مهدیون و… میافتم و روزی را پیش چشم میآورم که اعلامیه شماره ۱ ایران آزاد از رادیو تلویزیون ملی میهنم پخش میشود و طنین آوای دلارام کشمیری و فریدون فرحاندوز در گوش جانمان میپیچد: «هموطنان اینجا صداوسیمای ایران آزاد است.»
نمیدانم چرا، ولی ایمان دارم که آن روز را خواهم دید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳ (هفته جاری) مسعود پزشکیان بعنوان نهمین رئیس جمهور ایران به زادگاه نگارنده (چابهار) سفر می کند تا طبق روال همیشگی روسای جمهور سابق به “وعده درمانی” بپردازد. این دومین سفر وی به بلوچستان است که این بار به چابهار و سپس به زابل خواهد رفت تا در آنجا نیز در مورد حقابه هامون در سیستان همانند احمدی نژاد و روحانی و رئیسی فریبکارانه “وعده فروشی” کند. حدود دو ماه پیش در مقاله ای تحت عنوان “سفر به بلوچستان: از بنی صدر تا پزشکیان” به تاریخچه مَکر مَکاران در سرزمین مَـکّـُران (Makkoran) و کل بلوچستان پرداختم. زیرا در اوایل انقلاب از نزدیک شخصا با رئیس جمهور بنی صدر در چابهار, و خامنه ای (در دانشگاه زاهدان در نیمه دوم ۵۹ زمانی که نماینده خمینی در شورای عالی دفاع ملی در امور جنگ بود) صحبت کردم و وعده دریافت کردم که بلوچستان آباد و مرفه خواهد شد. بقیه روسای جمهور نیز وعده های مشابه دادند, ولی بلوچستان همچنان در قعر جدول شاخص های مختلف توسعه قرار دارد؛ الا در جدول اعدام و فقر و فرق که دارای رتبه اول است. نگارنده در طی یک ربع قرن اخیر بارها در باره ظلم و ستم و تبعیض علیه بلوچها نه تنها توسط جمهوری اسلامی, بلکه توسط رسانه های فارسی زبان برونمرزی وابسته به کشورهای استعماری و غربی و عربی و غیره نوشته ام که اکثر روزنامه نگاران آنها دست پرورده جمهوری اسلامی (حتی معاون وزیر) و “محصولات صادراتی” رژیم هستند, نوشته ام و سخن گفته ام و به شدت انتقاد کرده ام. اما چه سود که جمهوری اسلامی نفوذ بسیار عمیق و گسترده ای در همه این رسانه ها دارد.
تقریبا به صورت هدفمندانه همزمان با این سفر, روز دوشنبه هفته جاری محمدرضا عارف معاون اول رییس جمهور از احتمال انتقال پایتخت به سواحل مَـکّـُران (با محوریت چابهار) خبر داد و از آن بعنوان “گزینه جدی” صحبت کرد. روز بعد (سه شنبه) فاطمه مهاجرانی سخنگوی دولت ایران در کنفرانس خبری هفتگی آن را تکرار کرد و از گزینه مَـکّـُران بعنوان پایتخت آینده ایران سخن گفت و خبر داد که شورایی برای بررسی این کار نیز تشکیل شده است و از همه کارشناسان و دانشگاهیان دعوت کرد تا دولت را در این زمینه کمک کنند. البته از مردم بلوچ نخواهند پرسید. زیرا در جواب خواهند شنید که: بعد از ۴۶ سال ستم بی حد” از طلا گشتن پشیمان گشته ایم, مرحمت فرموده ما را مس کنید”
و اما سواحل مَـکّـُران (Makkoran) کجاست و چه ویژگی هایی دارد؟
منطقه طولانی بلوچ نشین سواحل دریای تاریخی مَـکّـُران (بعضی ها آن را دریای عمان می خوانند) و اقیانوس هند را مَـکّـُران (Makkoran) می نامند که نامی بسیار قدیمی است و در متون تاریخی و کُتب قدیمی و کتیبه های متعدد ذکر شده است. تلفظ درست و دقیق آن مَـکّـُران (Makkoran) می باشد. سواحل مکران به جز ذخایر نفت و گاز, قابلیتهای کشاورزی, دامپروری و بخصوص شیلات دارد. بطور تاریخی تا قبل از قریب به نیم قرن پیش سواحل مَـکّـُران سرشار از تنوع زیستی انواع و اقسام ماهیان و آبزیان بود. اما متاسفانه بخصوص در طی دو دهه گذشته به دلیل صید بی رویه و حضور کشتی های بزرگ ماهیگیری چینی (صید ترال یا کف تراشی به سبک چینی) در سواحل مکران (و همچنین سواحل خلیج فارس) صنعت ماهیگیری رو به افول است. اگرچه کشتی های چینی مجاز به ماهیگیری در سواحل مکران بودند و آزادانه کف دریا را لایروبی کردند و رفتند, اما جمهوری اسلامی با ندادن مجوز صید و یا سوخت برای لنج ها عملا صیادان بلوچ را با خانه نشینی اجباری به روز سیاه نشاند.
البته همه می دانند انتقال پایتخت به مَـکّـُران نیازمند برنامهریزی دقیق و سرمایهگذاری کلان و بومی محور است, که در شرایط فعلی فاقد زیرساختهای لازم از جمله جادهها، فرودگاهها، مدارس، بیمارستانها و مراکز صنعتی و غیره می باشد. لذا سنگ بزرگ علامت نزدن است. حال بگذریم از خطر زلزله و سونامی. تا به اکنون خود جمهوری اسلامی چندین همایش “مانور بین المللی سونامی در سواحل مکران” برگزار کرده است و با رجوع به منابع سازمان ملل و یونسکو و به خصوص زلزله و سونامی دهشتناک سال ۱۹۴۵ میلادی در سواحل مکران (لینک ۱) که ارتفاع امواج تخریبی سونامی در برخی از شهرها و روستاهای مکران به ده متر نیز رسیده بود و در آن زمان با جمعیت بسیار کم تلفات جانی و مالی فراوانی به بار آورد . گسل زلزله خیز مکران به طول حداقل یک هزار کیلومتر از کراچی تا نزدیکی تنگه هرمز با ساحل مَـکّـُران فقط صد کیلومتر فاصله دارد و به گفته رئیس مرکز ملی اقیانوس شناسی دریای عمان و اقیانوس هند این پوسته اقیانوسی در حال فرو رانش در زیر خشکی ایران به میزان سالانه چهار تا پنج سانتیمتر است.
وانگهی مردم بلوچ شدیدا مخالف طرح آمایش سرزمینی و تغییر بافت جمعیتی و به حاشیه راندن هر چه بیشتر بلوچها در زادگاه خویش تحت عنوان “پروژه ضد بلوچ” یا به اصطلاح “طرح توسعه سواحل مَـکّـُران” هستند. هدف اصلی دولت از تبلیغ و مطرح کردن انتقال پایتخت به مَـکّـُران, فروش زمین های تصاحب شده مردم بومی در شهرستان های ساحلی چابهار, دشتیاری, کُنارک و زرآباد به شرکت ها و افراد غیر بومی و تطمیع آنها است؛ آن هم با قیمت بسیار بالا با این ادعا که مثلا چابهار پایتخت بعدی ایران خواهد شد. تا به امروز بسیاری از زمین های تصاحب شده به “نورچشمی ها” و آقازاده ها و مسئولین حکومتی غیر بلوچ داده شده اند. اما زمین های فراوانی بر روی دست دولت مانده است. این درحالی است که حتی فقرای کپرنشین بلوچ را نیز با تخریب کپرهای محقر آنها بی خانمان می کنند. هدف اصلی تشویق غیربومی ها از استان های دیگر برای مهاجرت به سواحل مَـکّـُران و سرمایه گذاری از طریق خرید زمین هیچ چیزی نیست جز کسب درآمد موقت برای دولت ورشکسته پزشکیان!
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
لینک ۱ ـ https://unesdoc.unesco.org/ark:/48223/pf0000232549
مردی که ۴۶ سال است بالا و پایین سیاست را زیر پا گذاشته، حتی یکدهم الشرع جوان از سیاست سررشته ندارد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳ برابر با ۲ ژانویه ۲۰۲۵ ۹:۳۰
بعد از دو هفته از سرنگونی بشار اسد، سه بانو در راس مهمترین مقام سیاسی و اقتصادی سوریه قرار گرفتند. مسیحیان شب سال نو را در دمشق و حمص و لاذقیه جشن میگیرند و در ایران «رژیم جمهوری اسلامی» به ظریف مجال میدهد همراه با بانویش در کلیسای انجیلی حضور بهم رساند و دعای ربانی سر دهد. اولی از سر هوش، دومی از سر فریبکاری و تظاهر.
از لحظه ورود احمد الشرع به دمشق، رفتار و گفتار او را زیر نظر داشتهام. احمد الشرع آرام، چونان یک دولتمرد پخته، هرروز از جعبه جادوییاش برگی بیرون میآورد و طرفداران و مخالفانش را همزمان به شگفتی میاندازد. او عایشه دبس را مسئول امور زنان در حکومت موقت میکند؛ بانویی با سابقهای طولانی در مبارزه با جنایات و فساد بشارالاسد. میسا صابرین، کارشناس اقتصادی و بانکی سوریه، هم به ریاست بانک مرکزی برگزیده میشود و در گام سوم، دولت موقت سوریه محسنه المحیثاوی، بانوی اقتصاددان متولد سال ۱۹۷۰، را به استانداری السویدا در جنوب سوریه، از مناطق درزینشین، برمیگزیند.
در ملاقاتهایش با نمایندگان و وزرای خارجه کشورهای عرب و دولتهای غربی و منطقهای از طرحهایش برای تحول سوریه میگوید و چشمانداز فردای کشورش را ترسیم میکند.
احمد الشرع در گفتوگو با طاهر برکه، دبیر ارشد شبکههای الحدث و العربیه، که با دهها دولتمرد بزرگ عرب در سالهای اخیر گفتگو کرده است، چنان سخن میگوید که پرسشگر باتجربه را به شگفتی میاندازد. بخشی از سخنانش را با هم مرور میکنیم: «من خود را آزادکننده کشور نمیدانم، زیرا همه با ازخودگذشتگی، کشور را آزاد کردند و ملت سوریه با دستان خود، خود را نجات داد.»
احمد الشرع میگوید: «گروههای مسلح در جریان عملیات آزادسازی تلاش زیادی کردند تا از کشته شدن یا آوارگی مردم جلوگیری شود. ما مجدانه تلاش کردیم که روند انتقال قدرت بهشکل آرام انجام شود. آزادسازی سوریه ضامن امنیت منطقه و حوزه خلیج فارس برای ۵۰ سال آینده است.»
در مقابل، خامنهای از تحولات سوریه چنین استقبال میکند: «نباید تردید کرد که آنچه در سوریه اتفاق افتاد، محصول یک نقشه مشترک آمریکایی و صهیونیستی است.»
موضعگیری در قبال ایران
احمد الشرع، فرمانده عملیات نظامی سوریه، ابراز امیدواری میکند که حکومت ایران در محاسبات و سیاستهایش را در مورد مداخلات منطقهای بازبینی کند. به گفته او، بخش بزرگی از مردم منطقه خواستار ایفای نقش مثبت ایران در منطقهاند.
به گفته الشرع، «اداره عملیات نظامی» به وظیفهاش در قبال مراکز دیپلماتیک جمهوری اسلامی، به رغم مشکلاتی که ایجاد شد، عمل کرد و «ما انتظار اظهاراتی مثبت از تهران داریم». او افزود: «ما وارد تهران یا جنوب لبنان نشدیم، بلکه به شهرها و روستاهایمان بازگشتیم. منتظر اظهارات مثبت از سوی تهران بودیم و ایران باید با مردم سوریه همسو میشد.»
الشرع در خصوص شکایت علیه حکومت ایران برای الزام این کشور به پرداخت غرامت به سوریه به دلیل ویرانی کشورش در اثر مداخله نظامی تهران گفت: «کمیتههای حقوقی درخواستهای غرامت از کشورها یا گروههایی را که در ویرانی سوریه نقش داشتند، بررسی خواهند کرد.»
حل بحران با قسد و روابط منطقهای
الشرع میگوید که دولت کنونی در حال مذاکره با نیروهای دموکراتیک سوریه (قسد) به منظور حل بحران شمال شرق سوریه و ضمیمه کردن این گروه به نیروهای مسلح دولتی سوریه است. فرمانده «اداره عملیات نظامی» سوریه تاکید کرد که کردها بخشی جداییناپذیر از مولفههای سوریهاند و این کشور تجزیه نخواهد شد.
احمد الشرع ۴۰ ساله ابراز امیدواری میکند که دولت جدید آمریکا به ریاست دونالد ترامپ سیاست رفع تحریم از سوریه را در پیش بگیرد.
احمد الشرع در ادامه مصاحبه با العربیه، در ارتباط با مواضع اخیر ریاض تاکید میکند که این مواضع بسیار مثبت بود و عربستان سعودی به دنبال ثبات در سوریه است. او همچنین خاطرنشان کرد که عربستان سعودی از فرصتهای سرمایهگذاری عمده در سوریه برخوردار است و نقش آن در آینده سوریه بسیار اهمیت دارد.
الشرع با اشاره به اینکه متولد ریاض است، افزود که تا هفت سالگی در ریاض زندگی کرده و مشتاق سفر مجدد به این شهر است.
از نگاه او، عربستان سعودی به دنبال ثبات در سوریه است و فرصتهای سرمایه گذاری بزرگی در سوریه دارد و در آینده سوریه نقش مهمی خواهد داشت.
خامنهای اما درصدد است با «جوانان غیورش» سوریه را دوباره به آشوب کشد.
روابط با روسیه
احمد الشرع در اولین اظهارنظر صریح و رسمی درباره روسیه و پایگاههای آن در سوریه، تاکید کرد: «دولت فعلی نمیخواهد روسیه بهگونهای خارج شود که شایسته روابط طولانیمدتش با سوریه نباشد.»
پیدا است که احمد الشرع چند سال آموخته است و معلمانی چون فیدان، وزیر خارجه ترکیه، به او یاد دادهاند که بین یک شورشی تندرو سلفی و یک دولتمرد باشعور و آگاه به روند سیاست پیشرو، تفاوتهای زیادی وجود دارد و او باید خود را برای ظهور در هیئت جدیدش آماده کند.
احمد الشرع به طاهر برکه میگوید: «اولویت دولت جدید منافع مردم سوریه است و تلاش میکند از تنش و درگیری با کشورهای دیگر دوری کند.»
او در گفتوگو با طاهر برکه، تاکید میکند که ملت سوریه بهتنهایی خود را نجات داد و با اشاره به اینکه سوریه برای کسی مشکلساز نخواهد بود، میافزاید: «ما سوریه را از هرگونه اختلاف سیاسی در امان نگه خواهیم داشت. هدف ما توسعه و سازندگی اقتصاد در کشورمان است.»
الشرع با انتقاد از اظهارات اخیر خامنهای و سردارانش درباره سرنگونی بشار اسد و پیروزی مخالفانش، گفت: «ما وارد تهران یا جنوب لبنان نشدیم، بلکه به شهرها و روستاهایمان بازگشتیم. منتظر اظهارات مثبت از سوی تهران بودیم و ایران باید با مردم سوریه همسو میشد.»
او در جایی دیگر به خبرنگار ارشد شبکههای العربیه و الحدث گفت: «درهر کشوری که رژیم ایران در آن نفوذ داشت، از جمله عراق، لبنان و سوریه و یمن تنشهای فرقهای در مقیاس بسیار گسترده رخ میدهد. به طوری که به جنگ داخلی منجر میشود، فساد اداری قابلتوجهی در سطح دولت و نهادهای عمومی آن کشور ایجاد میشود و تولید کپتاگون و دیگر انواع مواد مخدر صنعتی آنجا گسترش مییابد. امیدوار بودم ایران در مداخلاتش در منطقه تجدیدنظر کند؛ مسئلهای که دارد به ضرر مردم منطقه تمام میشود.»
او تاکید کرد که سوریه نمیتواند با کشور بزرگی مانند ایران در منطقه قطع رابطه کند، اما روابط دمشق و تهران باید مبتنی بر اصول دیپلماتیک، احترام متقابل به حاکمیت دو کشور، مداخله نکردن در امور داخلی باشد.
الشرع گفت: «معتقدم بخش وسیعی از جامعه داخل ایران آرزو دارند نقش ایران در منطقه مانند هر کشور عادی دیگری مثبت و قابلدرک باشد. بدون دخالت در امور کشورهای دیگر و حمایت از برخی گروههای شبهنظامی و بدون نفوذ به روستاها و شهرهای ما و دستکاری در آنها؛ آنطور که در ۱۴ سال گذشته شاهد بودیم.»
پیر دیر و رهرو جوان سیاست
حال این حرفها را با عباراتی از سید علی خامنهای (از لحظه سقوط اسد) که عمری بیش از دو برابر الشرع دارد، مقایسه و بازخوانی میکنیم تا دریابیم مردی که ۴۶ سال است بالا و پایین سیاست را زیر پا گذاشته، حتی یکدهم الشرع جوان از سیاست سررشته ندارد.
در همان ساعاتی که بشار الاسد به درودیوار میزد و از دمشق به لاذقیه پر میکشید و از آنجا به پایگاه حمیم میرفت تا با کمک روسها به مسکو پرواز کند، درست در همین ساعات، مشاوران چپ و راست و وزیران خامنهای از عراقچی تا لاریجانیها و سلامی گرفته تا سرلشکر باقری بهصراحت از شکست مخالفان اسد و پیروزی جبهه مقاومت میگفتند .
البته خود خامنهای هم چنین تحلیل میکرد: «نباید تردید کرد که آنچه در سوریه اتفاق افتاده، محصول یک نقشه مشترک آمریکایی و صهیونیستی است. بله یک دولت همسایه سوریه نقش آشکاری را در این زمینه ایفا میکند، ایفا کرد، الان هم ایفا میکند. این را همه میبینند، ولی عامل اصلی توطئهگر و نقشهکش اصلی و اتاق فرمان اصلی در آمریکا و رژیم صهیونیستی است. قرائنی داریم. این قرائن برای انسان جای تردید باقی نمیگذارد.»
«البته این مهاجمینی که گفتم هر کدام یک غرضی دارند. اهدافشان با هم متفاوت است، بعضیها از شمال سوریه یا جنوب سوریه دنبال تصرف سرزمیناند، آمریکا به دنبال این است که جای پای خودش را در منطقه محکم کند، اهدافشان اینها است و زمان نشان خواهد داد که انشاالله هیچ کدام به این هدفها نخواهند رسید. مناطق تصرفشده سوریه به وسیله جوانان غیور سوری آزاد خواهد شد؛ شک نکنید این اتفاق خواهد افتاد. جای پای آمریکا هم قرص نخواهد شد. به توفیق الهی، به حول و قوه الهی، آمریکا هم به وسیله جبهه مقاومت از منطقه اخراج خواهد شد.»
سه روز بعد، «مقام معظم» در اوج کلافگی به دلیل دیدن رقص و پایکوبی مردم سوریه در پی سرنگونی بشار، بیآنکه واژهای در محکومیت پدر و پسر بعثی بر زبان آورد، همچنان در شیپور نفاق میدمد و میگوید: «ایجاد فرصتها از دل تهدیدها در گرو هوشیاری، احساس مسئولیت و عمل به وظایف فراهم میشود. مطمئن باشید فردای منطقه از امروز آن بهتر خواهد بود. پیشبینی میکنیم مجموعهای قوی و شرافتمند در سوریه نیز سر برآورد. چرا که امروز جوانان سوری چیزی برای از دست دادن ندارند. مدرسه، دانشگاه، خانه و خیابان آنها ناامن است. بنابراین باید با قوت اراده در مقابل طراحان و مجریان ناامنی بایستند و بر آنها فائق آیند.»
خامنهای شکستخورده و با درکی نادرست سرانجام در پنجمین سالگرد کشته شدن قاسم سلیمانی، برخلاف شیوه همیشگی، دیگر طاقت مجامله و مصلحتجویی نداشت، پس به سیم آخر زد: «آمریکا و متحدانش سرانجام با ذلت از این منطقه خارج خواهند شد. آمریکا و اسرائیل و کشورهای خارجی به خاک سوریه تعرض کردهاند و نمیتوانند در این کشور بمانند و در برابر جوانهای سوری مجبور به عقبنشینی میشوند.»
خامنهای از جوانان مومنی میگوید که از جولان تا حلب و از حما تا لاذقیه و البته دمشق به رقص و پایکوبی مشغولاند و سرنگونی اسد و بعثیهای جنایتکار را جشن گرفتهاند .
خامنهای حتی نوشتههای سایت دیپلماسی برادر عروسش، صادق خرازی، را هم نمیخواند؛ جایی که بعضی از دیپلماتهای قدیمی رژیمش از چند ماه پیش سقوط بشار الاسد را حتمی میدانستند.
او از جوانان «مومن» سخن میگوید که مادران و پداران داغدار با اشک و ناله جنازه دهها هزارشان را در گورهای جمعی و زندانهای مخوف یافتهاند. میگوید: «اقتدار ملی در هر کشوری عواملی دارد که باید حفظ کرد. از اشتباههای بزرگ برخی کشورها این است که عوامل ثبات و اقتدار را از عرصه خارج میکنند، مجموعه جوانان مومنی که حاضرند جانشان را فدا کنند، عوامل ثبات و اقتدارند.»
رهبر جمهوری اسلامی انگار آدرس جوانان مومن را گم کرده است. همان جوانان مومنی که در جنبشهای سالهای اخیر خانه پدری با جانشان در برابر رژیم او ایستادند. بختیاریها، شکاریها، حمیدرضاها و مهساها و صدها تن دیگر که هنوز در زندانهای خامنهای در سختترین شرایط به سر میبرند.
آیا آتش سوزی سینما رکس آبادان را به یاد دارید که در آن ۶۷۷ انسان بیگناه به جرم رفتن به سینما زنده زنده در آتش سوختند تا انقلاب خمینی پیروز شود. در آن زمان اکثریت مطلق روشنفکران و فعالین سیاسی با ایجاد نفرت پراکنی عمیق بعنوان سوخت ضروری انقلاب رژیم پهلوی را مقصر دانستند و هیچ کس جرات به چالش کشیدن روایت غالب را نداشت.
جمهوری خون و جنون که با زنده زنده سوزاندن صدها انسان آغاز شده بود تا به امروز پروژه های کوچک و بزرگ فراوانی را عملی نموده است. پروژه “آب پاشی” قبر ساعدی توسط سربازان گمنام امام زمان در راستای تعمیق شکاف بین جمهوری خواهان و طرفداران سامانه پادشاهی ظاهرا موفق شده است, آن هم با شگرد تفرقه بینداز و حکومت کن. دلایل این پروژه بر هر انسان معقول و خردمندی واضح است.
اولا هیچ کسی در یک گورستان عمومی شلوارش را پایین نمی کشد تا ادرار کند و از خودش فیلم بگیرد؛ این یک جرم پرخطر است. در حالیکه ریختن آب یا قبرشویی از یک بطری آب با منفذ کوچک جرم نیست. مخصوصا گورستان پِر-لاشِز (Cimetière du Père-Lachaise) که طبق ویکی پدیا بزرگترین گورستان پاریس و یکی از مشهورترین و پربازدیدترین گورستان جهان می باشد و هر ساله بیش از ۳٫۵ میلیون بازدیدکننده دارد که روزانه قریب به ده هزار بیشترین آمار در کل جهان به شمار میآید.
ثانیه از زلالی مطلق آب ریخته شده کاملا مشخص است که به رنگ ادرار نیست مگر آنکه شخص بلافاصله قبل از آن در بازده زمانی خیلی کوتاه حداقل چند لیتر آب نوشیده باشد تا رنگ ادرارش صاف و زلال باشد. ثالثا از کجا معلوم که این فرد یک سلطنت طلب واقعی است و نه آژان پرووکاتور (Agent provocateur) مامور و معذور گمنام وزارت اطلاعات. نگارنده در طی بیش از دو دهه گذشته در مورد پروژه های بدسگال پر فریب و نیرنگ آمیز نفوذ و تفرقه برانگیز بارها نوشته است.
حیرت آور است که چگونه افراد شناخته شده صادراتی ضدپهلوی که شب و روز در رسانه های اصلاح طلب مثل بی بی سی و ایران اینترنشنال و صدای آمریکا و رادیو فردا و غیره بعنوان رهبر و کارشناس و متخصص نظیر ف س و ع ا و امثالهم برجسته می شوند, بلافاصله همانند یک ارکستر سمفونی موزون و هماهنگ شده به سامانه پادشاهی حمله می کنند. آنهم بدون زره ای تعمق و دلیل عقلانی برای این نفرت پراکنی و تشدید جنگ حیدری نعمتی.
این ارکستر تک هماهنگ شده تهاجمی توسط صادراتی های شناخته شده و به اصطلاح کارشناسان رسانه های فارسی زبان و فحاشی آنها به پهلوی مرا بیاد واقعه ای حدود ۵۵ سال پیش در دوران کودکی ام در چابهار که در آن زمان شهر خیلی کوچکی بود می اندازد. در چابهار یک مرغ فروش بددهنی بود بنام جلنگر (Jalangar) با بینایی بسیار کم (حدود شاید بیست درصد) که روزانه پیاده با چند مرغ از یکی از محله های شهر برای فروش مرغ هایش به بازار قدیمی چابهار می آمد. دو پسر تُخس حدود ده ساله با نام های گُلام(غلام) و حسن که با پسر دیگری بنام “مُراد رضا (معروف به رضوک یا رضا”) دشمنی و دعوا داشتند نقشه ای پیچیده اما ساده و موثر را جهت انتقام گیری از “رضا” طراحی و اجرا می کنند. آنها در سر راه جلنگر به بازار به اذیت و آزار او می پردازند و جلنگر هم به آنها فحش می داد. با نقشه قبلی غلام با صدای بلند به حسن می گوید: “رضا ! جلنگر را بیش از این اذیت نکنیم ممکن است به پدرت “حاجی امام بخش” شکایت تو را بکند”. در صورتی که رضا آنجا نبود و روحش هم خبر نداشت. اما جلنگر حاجی امام بخش پدر رضا را می شناخت و لذا کینه ای سخت از او به دل گرفت. در آن زمان مردها از جمله “حاجی امام بخش” در کافه ای بنام “کافه گوادری” در بازار کوچک شهر برای صرف چای جمع می شدند. جلنگر وقتی به بازار می رسد شروع می کند به فحش های بسیار رکیک به “حاجی امام بخش و خانواده اش که چرا نمی تواند پسر (بقول او حرامزاده اش) را تربیت کند. این امر سبب آبروریزی بزرگی برای “حاجی امام بخش” می شود و او با خشم و نفرت بلافاصله به منزل می رود و به قصد کشت پسرش “رضا” را کتک می زند. هر چقدر رضا با درد و شیون و گریه می گوید من نبودم, پدرش حاجی امام بخش می گوید خفه شو دروغگو! اکنون همه شهر می دانند این کار تو خبیث بوده و به تنبیه شدید بدنی او ادامه می دهد. نقشه انتقام جویی دو پسر بچه تُخس بلوچ بنام های غلام و حسن از دشمن خود یعنی “رضا” ی یازده ساله کوچکترین نقصی نداشت ! و اینگونه است که داستان تهمت و بهتان و کینه ورزی های مبتنی بر نقشه های خبیثانه “غلام” و “حسن” (بخوان سربازان گمنام امام زمان امروزی) همچنان در فضای مجازی, و حقیقی (بیانیه ۲۴۰ نفری در سایت گویا، که اتفاقا برخی از امضاء کنندگان با فحاشی و تهمت زنی آتش بیار معرکه شدند) ادامه دارد؛ و عقب مانده ترین رژیم منحوس معاصر بر ما همچنان حکومت می کند. به یزدان که گر ما خرد داشتیم؛ کجا این سرانجام بد داشتیم !
پاسخ سرنگونکنندگان بشار الااسد به رهبر رژیم: ۳۰۰ میلیارد دلار طلبکاریم
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ دی ۱۴۰۳ برابر با ۲۶ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
احمد الشرع-ویکیپدیا
آقای احمد الشرع، رهبر فعلی سوریه پس از اسد، عمامه داعشی، قبای طالبانی و ریش بنلادنی خود را تغییر داد یا تعدیل کرد. دو روزی کاپشنی داشت و بلوزی و با ورود وزیرخارجه ترکیه که معلم سیاسیاش به حساب میآید، او و دهها تن از احرار شام «ربطه عنق» (کراوات) بستند. خمینی اما کراواتیها را که بعضا مثل بازرگان و سحابی نیمقرن کراوات زده بودند، یا چون ولایتی و یزدی با کراوات از آمریکا آمدند، با وصف کراوات از زبان هاشمی رفسنجانی به «افسار خر» یا صلیب، خلع کراوات کرد و چندین سال در زمان جنگ به زشتنگاری مرد و زن ایرانی همت گماشت.
ارتشیهای ما زیباترین یونیفرم را داشتند و نیروهای ویژهشان چون کلاهسبزها، رنجرها، هوافضا، کماندوهای دریایی با یونیفرمهایی که چیزی کمتر از همقطاران آمریکایی و اروپایی آنان کم نداشت، در مانورها و رژههایی مثل ۲۱ آذر غرور هر ایرانی وطنپرستی را برمیانگیختند. لحظهای چشم برهم نهید و ارتشبد جم، سپهبد نادر جهانبانی، خسروداد، ربیعی، حجت، امینی افشار و… را پیش دیده آورید. آنگاه چشم بازکنید و افرادی از نوع سلامی و قاآنی و فیروزآبادی مرحوم، سبزوار محسن رضایی، احمد وحیدی و… را ببینید که سران نیروهای مسلح امروزند.
خمینی نماد مرگ و اندوه و چیدن لبخند از لبها شد و احمد الشرع هر روز که میگذرد، امید به فردا را رنگینتر میکند. نتانیاهو یک بار در حیات سیاسیاش راست گفت؛ خاورمیانه بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ خاورمیانه دیگری خواهد شد.
امروز بعد از یک سال و دو ماه و نیم، لبنان دوباره نفس میکشد و کریسمس بیروت و صیدا و جونیه و عالیه بار دیگر با نور و کاج و موسیقی انگار از خواب مرگ بیدار شده است. وقتی جمعی از تندروها کاج پرنور در حومه حما را به آتش میکشند، احمد الشرع بلافاصله محکومشان میکند و وزیر کشور سوریه از دستگیری آتشزنندگان کاج و عاملان تیراندازی به کلیسای ارتدوکسها به مردم خبر میدهد.
در دمشق، مسیحیان و روشناندیشان سوری در اعتراض به عمل تندروهای حما تظاهرات میکنند و نخستوزیر دستور میدهد صیانت از اماکن مقدسه همه ادیان در صدر اولویتهای نیروهای انتظامی قرار گیرد. روز سقوط اسد، آخوندی در مزار دختر حسین در دمشق ناله میکند که غریب ماندی و با تو چه خواهند کرد؟ دو هفته است نه زینبیه هدف حمله قرار گرفته و نه مزار رقیه و سکینه.
ولید جنبلاط، رهبر دروزیها، با تیمور، میراثدارش، و نمایندگان دروزی پارلمان همراه با رهبران مذهبی و روزنامهنگاران و شخصیتهای دروزی به کاخ ریاستجمهوری سوریه در دمشق میرود که ۱۵ سال به رویش بسته بود و آخرین بار از ساکن قصر، بشارالاسد، تهدیدی شنید که مو بر اندامش راست کرد: «اگر میخواهی در سوگ تیمور ننشینی، ساکت شو!» ولید به قصرش در مختاره رفت و دیگر حرفی نزد تا چشمزخمی به تیمور نرسد و او هم مثل جمیلها، شمعونها و حریریها داغدار پدر یا پسرش نباشد.
«حزبالله پیروز است»
وقتی سید علی خامنهای در چهار سخنرانی بعد از حذف رهبر و سران حزبالله و حماس و سپس در دو سخنرانی پس از سرنگونی بشار الاسد، از پیروزی مقاومت، نابودی اسرائیل و سپس توطئه آمریکا و صهیونیستها و یک دولت مجاور سوریه گفت و سلطه تروریستها (احرار شام و …) را بیاساس دانست که بهزودی با خیزش جوانان غیور سوریه (بخوانید دستپروردگان حاج قاسم) آزاد خواهد شد، خانه پدری به رویش خندید و جهان به حیرت آمد که این حضرت چقدر از قافله پرت است.
من به یاد فتحالمبین حزبالله بودم در نبرد ۳۵ یا ۳۷ روزه. در آن زمان، تصمیم خودسرانه حزبالله، با اشاره دمشق و تهران، در به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائیلی بهانهای برای حمله گسترده ارتش اسرائیل به لبنان شد. حملهای که نیمی از لبنان را به ویرانی کشاند. با این همه حسن نصرالله در نشئگی پیروزی و حمایت مالی، سیاسی و نظامی رژیم اسلامی حاکم در ایران موقعیتش را مستحکم کرد و نایب امام زمان درهای نعمت و دولت را به روی او گشود.
یک هفته پس از خاتمه جنگ، اختلافهای گسترده بین گروه ۱۴ مارس که خواستار خلع سلاح حزبالله بودند و میانهبازانی چون میشل عون و دامادش جبران باسیل آشکار شد. حزبالله در پایان جنگ با ادعای پیروزی الهی، مثل قدارهکشان سر چهارراه خواستار سهم بیشتری از قدرت شد.
در عین حال امکانات مالی گستردهای که سید علی خامنهای در اختیار نصرالله گذاشت، حزبالله را تنها گروهی کرد که سخاوتمندانه بین مردم آسیبدیده جنوب لبنان و بخش شیعهنشین بیروت پول تقسیم میکرد و حداقل در کوتاهمدت آن را صاحب هواداران موقتی کرد که در کنار وابستگان و هواداران دائمیاش نیروی وسیعی را تشکیل میدادند.
حزبالله در لبنان کوچک دولتی در دولت به وجود آورد. تعداد کادرها و وابستگان حزبالله بالغ بر ۲۰ هزار تن بود که همگی حقوقبگیر این تشکیلات بودند. این افراد به همراه خانوادهها و نزدیکانشان جمعیتی نزدیک به ۳۰۰ هزار نفر را تشکیل میدادند که حزبالله میتوانست همیشه آنها را به خیابان بیاورد. در تظاهرات پیاپی علاوه بر اینها، طرفداران و وابستگان امل و ژنرال عون و دیگر احزاب و افراد میانهباز نیز شرکت داشتند. یعنی جمعیتی نزدیک به نیم میلیون تا ۷۰۰ هزار نفر.
در این میان، حضور تصاویر خامنهای و حاج قاسم سلیمانی در کنار اسد و نصرالله بهعنوان قاتلان حریری و پییر جمیل و شماری از برجستهترین اهل قلم و اندیشه و سیاستمداران محترم سنی و مسیحی و دروزی، نتوانست آن جبهه قدرتمندی را که پس از قتل رفیق حریری بر پا شده بود، بار دیگر احیا کند. ولید جنبلاط با تهدید ژنرال رستم غزاله، حاکم فعلی لبنان، سرانجام مجبور شد به دمشق برود و به بشار که تیمور جنبلاط را به مرگ تهدید کرده بود، اظهار ارادت کند.
بعد از کنار زده شدن دولتهای سعد حریری و فواد سینیوره و تمام سلام، فرزند دولتمرد روزگار شکوه لبنان صائب سلام، از جبهه ۱۴ مارس و روی کار آمدن نجیب میقاتی سازشکار اما مقبول دو طرف، ولید جنبلاط سرانجام به فغان آمد و آواز داد به اینکه خامنهای خود را یک رهبر دینی میداند و ادعای ولایت امر مسلمانان را دارد و صوفیوار بر ولایت پای میفشارد، اما پیروانش با مسلسل کلاشنیکف در دست، مردم لبنان را به سرنگونی دولت قانونی لبنان دعوت میکنند. شگفتا که مردان خدا امروز مسلسل بهدست دعوت به مرگ و ویرانی میکنند.
چنین بود که لبنان یکسره به چنگ حزبالله افتاد و سفارت جمهوری ولایت فقیه و رایزنی فرهنگی و حسینیهها و زینبیههایش «اوکار التجسس» یعنی لانههای جاسوسی عنوان گرفتند. طی پنج سال، رژیم موفق شد مستقیم از راه آسمان به بیروت و غیرمستقیم از راه آسمان و زمین و دریا از طریق عراق و سوریه، انبارهای زیر و روی زمین حزبالله، حماس و جهاد اسلامی و جبهه خلق برای آزادی فلسطینــ فرماندهی عمومیــ به رهبری احمد جبریل، کمونیست سابق، را از سلاح پرکند.
حزبالله بهتنهایی بیش از ۱۰۰ هزار موشک و پهپاد، منظومههای موشک ضدهوایی و دریایی، صدها اژدر قوی و موشک زیر زمین انبار کرد. سه کارخانه تولید پهپاد و موشکهای میانبرد بالیستیک در تونلهایی به سبک تونلهای حماس و جهاد درغزه دیگر به دولتمردان و زنان لبنانی مجالی نمیداد تا زبان گشایند و از کشور اشغالشدهشان و مسببان وضع سخنی به میان آورند.
جمعهها به نام خامنهای و نصرالله در مساجد شیعیان خطبه خوانده میشد. یک میلیون گردشگر عرب از عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس از لبنان پرکشیدند و هتلها و مصایف (استراحتگاهها و ویلاهای تابستانی) که سه ماه و چهار ماه در اجاره بودند، خالی ماندند. هتلها یکی پس از دیگری ورشکست شدند.
چهارم اوت ۲۰۲۰ با انفجار انبارهای نیترات آمونیوم حزبالله در بندرگاه تجاری لبنان که رفیق حریری بازسازیاش کرده بود، دهها کشته و صدها زخمی روی دست لبنان ماند، با نیم شهرکی ویران از آن بندرگاه تجاری زیبا و مدرن. با این انفجار لبنان حقا از نفس افتاد.
از اواخر ۲۰۲۲ در دهها نشست در تهران و دمشق، سران حماس، جهاد اسلامی، حزبالله با خامنهای و سران سپاه، سپاه قدس ، معاونت سیاسی وزارت خارجه، معاونت برونمرزی اطلاعات سپاه و سپاه قدس طرح اقصی را دهها بار بررسی و ضروریات اجرای موفق آن را یکایک مشخص کردند.
از یاد نبریم قتل مغنیه، عماد بدرالدین، در فردای نصر الهی و دهها افسر سپاه و البته حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس چنان خشمی را در دل خامنهای انباشته بود که او را به ماجراجویی ۷ اکتبر کشاند. یک سال بعد، نه از تاک نشانی ماند نه از تاکنشان. حماس به فلج دائم دچار شد وغزه آباد به ویرانهای ترمیمناپذیر بدل شد.
امپراتوری حزبالله هم با تمام پهپادهای ابابیل و مهاجر و صاعقه و منظومههای موشکی قادر و نوح و سجیل دود شد و به هوا رفت و قایقهای تندرو منظومههای دفاعی باور ۳۷۳، سامانه رعد و… که صدها میلیون دلار صرف ساخت و خرید آنها شد، در آتش بمبارانهای اسرائیل نابود شدند.
طوفان الاقصی فاجعهای بود که حماس و حزبالله و در جوارشان انصارالله یمن و نانجیبهای نجبای عراق، بخشی از حشد الشعبی خاصه و عصائب اهل حق و دارودسته بدر به رهبری هادی عامری هزینهای بسسنگین بابت آن پرداختند.
فقط کافی است به «مقام معظم رهبری» نگاهی بیندازید.
خامنهای در روزهای فقر و جوانی به ظاهرش توجه داشت و برخلاف آخوندهای سرشناس که کوس مرجعیت میزنند، نعلین زرد و قهوهای نمیپوشید. کفشهایش با طرح انگلیسی باتای هاکوپیان در شاهرضا تهیه میشد. در جوانی هم ستاره مشهد کفشهایش را میدوخت. عبایش، هدیه حاج آقا در کرمان، بعد از روضه سه دهه محرم تقدیم میشد. عمامه را حاج آقا برخورداری پشت سکوی حرمین میپیچید.
از منبریها، مرحوم سید عبدالرضا حجازی، حاج آقا صادق طباطبایی قمی، فرزند آیتالله حاج آقا حسن قمی (که سردفتر شد و در تصادفی مشکوک همراه با همسر و فرزندانش کشته شد)، هاشمینژاد، دایی آقای ابطحی، رئیسدفتر خاتمی با خامنهای چهار آخوندی بودند که در لباس و حفظ ظاهر باهم رقابت داشتند؛ تا همین اواخرکه رابطهها به جز با هاشمینژاد تیره شد. حجازی اعدام شد (به فرمان خمینی) حاج آقا صادق به تیر غیب گرفتار شد و هاشمینژاد به دست پیروان مسعود رجوی با نارنجک در دفتر حزب جمهوری اسلامی در مشهد به قتل رسید.
خامنهای را بعد از رویدادهای اخیر با کمی تامل بنگرید و بینظمی ابرو و ریش و موی گوش و شقیقههایش را نگاه کنید. بعد عمامه را حذف کنید. بلافاصله پیرمرد بوف کور پیش دیدگانتان نقش میبندد. این دیگر سیدعلی با برق کفش و توتون «کاپتن بلاک» نیست. پیری جانوجهان باخته است که در قمار غزه نه فقط برگهای برندهاش را از دست داده، بلکه حالا مانده است با یک مشت پول خرد بیبها که حاجی سیزده خانه چهارراه سیدعلی در برابرشان حتی یک جعبه ازگیل هم نمیدهد. آمریکا و اسرائیل که جای خود دارند.
به گزارش سایت خبری لبنانی «المدن»، یک منبع مرتبط با حاکمان جدید سوریه گفته که دولت جدید سوریه در حال تهیه متنی برای ارائه به دادگاههای بینالمللی و مطالبه غرامت ۳۰۰ میلیارد دلاری از جمهوری اسلامی برای ملت و دولت سوریه است. این منبع آگاه درباره دلیل این غرامت این گونه ادعا کرده است: «این مبلغ غرامت بابت ضرری است که سیاستهای جنایتکارانه جمهوری اسلامی ایران و حمایت نظامی ایران به همراه شبه نظامیانش از نظام بشار اسد، به مردم سوریه و زیرساختهای سوریه وارد کرد.»
۱۰۰ میلیارد که سید علی خامنهای از ارث ابوی به سوریه اسد داد. ۳۰۰ میلیارد هم رویش برای سوریه بعد از اسد.
جلال ایجادی
حماس نابود شد، حزب الله تخریب شد، رژیم اسد سرنگون شد، رژیم خامنه ای در آستانه سقوط قرارگرفت. هلال شیعه ویران شد و بازوی مسلح منطقه ای جمهوری اسلامی در بخش وسیع اش متلاشی گردید. در یکسالی که گذشت منطقه خاورمیانه دگرگون شد و تناسب قوای همیشگی آن بهم ریخت. رژیم خامنه ای و رژیم پوتین ضربه شدید خورده و مجبور به اتخاذ استراتژی «حفظ بقای حداقلی» شدند. آمریکا با حمایت کشورهای عربی در موضع هژمونی طلبانه تازه قرار گرفت. اسرائیل برهم زننده جغرافیای سیاسی موجود شد. رژیم ترکیه خواهان نقشه استراتژی تازه در خاورمیانه شد و طرفداران خود را در قدرت نشاند. در این سلسله رویدادهای پرشتاب آیا رژیم خامنه ای مورد هدف قرار گرفته است؟
نابودی رژیم اسد
رژیم اسد ستون فقرات هلال شیعه بود که ایران را به لبنان وصل می کرد ولی در طی ۱۰ روز کاملن نابود شد. ماشین سرکوب و فساد اسد با سرعت فروریخت. دیکتاتورها به اعتبار پول و نیروی نظامی و مشتی چاپلوس و بیشرف، فکر میکنند ابدی هستند. آنها در خلوت خود نگران واکنش شورشی جامعه و کودتاچیان و سوء قصد احتمالی به جان خود هستند. ولی دروغ می گویند و ترس خود را پنهان می کنند. جاه طلبی و کوربینی آنها مقاومت می کند و لحظه سقوط بازگشت ناپذیر برای آنها در دقیقه های پایانی حس می شود. تا آن لحظه پایانی، دیکتاتورهای خاورمیانه ای با سرکوب وحشیانه و با ایدئولوژی اسلامی گندیده، خود را در قدرت نگه می دارند.
شورشیان سوری، به رهبری گروه جهادی هیئت تحریر الشام و مخالفان رژیم بشار اسد، دیکتاتور سوریه، در عرض ۷۲ ساعت توانستند شهر حلب، دومین شهر پرجمعیت پس از دمشق، را پس از سالها بنبست استراتژیک تصرف کنند. جریان اسلامگرا هیئت تحریر الشام سالهاست که منطقه ادلب را در کنترل داشت و ظرفیتهای نظامی خود را برای آمادهسازی چنین حملهای تقویت نموده بود. این گروه یک تشکیلات نظامی حرفهای تحت مدیریت جهادی ها و افسران جداشده از ارتش سوریه بوده، از نظر ایدئولوژیکی اسلامگرا بوده و بخشی از آنها جزو جریان تروریستی القاعده بوده اند.
شورشیان مدعی بودند شورش آنها بخاطر نقض توافق آتشبس سال ۲۰۱۹ بین روسیه، حامی رژیم اسد، و ترکیه، حامی برخی گروههای شورشی در شمال سوریه، تلقی می شود. این شورشیان اسلامی ادامه مخالفان اسد از سال ۲۰۱۱ و نیز بنیادگرایان القاعده و عناصر «میهنی اسلامی» می باشند. در سوریه گروهنبدی های نظامی فعال بودند: گروهبندی ارتش ملی سوریه با ائتلاف ارتش آزاد سوریه و گروههای جهادی تندرو مانند اهل الشام، لوا سلطان مراد، جبهه الشامیه، فلیق الشام، لواالمعتصم. این گروهبندی بیشتر در شمال و شمال شرقی سوریه مانند عفرین، اعزاز الباب هستند. گروهبندی هیئت تحریر الشام و گروه های ائتلافی که بیشتر در شمال غربی سوریه مستقر بودند. در میان آنان گروه جبهه النصره شاخه القاعده بوده که مدعی تغییر سیاست است. منطقه خاورمیانه بطور عمده جریانهایی متکی بر فاشیسم اسلامی و قرآنی می آفریند و اگرهم اسلامیسم حاد پایه بینش جریانهای سیاسی نباشد ولی اغلب در این فقر فرهنگی، با طاعون اسلام خود را تعریف می کنند.
هیئت تحریر الشام در منطقه ادلب بود و تا سال ۲۰۲۰ حدود ۹۰۰۰ کیلومتر مربع را زیر کنترل داشت. در زمانی که رژیم خامنه ای و روسها تلاش کردند تا حضور این جریان را در این منطقه از بین ببرند. این جریان به ابزاری برای نفوذ ترکیه تبدیل شد. ترکها با فرستادن ۱۰ هزار نیرو، مانع از حمله روسها و ایرانیها در منطقه ادلب شدند. بمرور مرزها تثبیت شد و دیگر به هیت تحریر تعرضی نشد. این منطقه در ادلب تحت حکومت ابومحمد الجولانی، رهبر هیئت تحریر الشام قرار داشت. این سازمان شاخهای از القاعده محسوب میشود، هرچند از سال ۲۰۱۶ هیچ بیعتی با القاعده انجام نداد و استقلال خود را اعلام نمود، ولی ایدئولوژی آن مشابه ایدئولوژی القاعده یا داعش است. با این حال، برخلاف داعش، آنها یک مدل حکومتی اسلامی سنتی را پذیرفتهاند. حکومت آنها «امارت اسلامی» نامیده شد و آنها خود را آماده نمودند تا به مناطق دیگر تعرض کرده و حکومت اسد را منقرض کنند.
عوامل شتاب در فروپاشی
رژیم اسد به زور حمایت پوتین و خامنه ای بر سرکار بود ولی از درون پوسیده و کرم خورده بود. تغییر تناسب قوا در منطقه، مذاکره پشت پرده آمریکا و ترکیه و شورش ادلب کار را تمام کرد. ابتکار شورش نتیجه اقدام گروهنبدی هیئت تحریر الشام در شمال غربی بود یعنی آنجائیکه ترک ها مستقر بودند. ولی یک سری عوامل همسو شدند تا بشار اسد فرار کند. باید پرسید عوامل همسو و تشویقی حمله سریع این شورشیان کدامند؟
یکم، موفقیت حمله شورشیان و فروپاشی نیروهای نظامی رژیم اسد، نتیجه کارآمدی عملیات نظامی اسرائیل علیه حماس و سپس علیه گروه تروریستی شیعه لبنانی حزبالله متحد رژیم اسلامی ایران از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به بعد می باشد. نابودی رهبری حزب الله و تخریب بخش وسیعی از امکانان نظامی و سلسله مراتب درونی حزب الله منجر به ضعف حزب الله در سوریه شد. برخی از نیروهای تروریستی حزبالله و شبهنظامیان شیعه از سوریه به لبنان منتقل شدند تا با عملیات زمینی اسرائیل مقابله کنند. کاهش قدرت نظامی حزبالله در سوریه و شکست حزب الله در لبنان و تشتت نظامیان خامنه ای در منطقه پایه های رژیم اسد را لرزانید.
دوم، علاوه بر دلیل بالا، تجاوز روسیه به اکرائین نیز منجر به تضعیف قوای نظامی روسها در خاورمیانه شد. روسیه سه سال است که در جنگ تجاوزی به اوکراین متمرکز شده و نیروها و امکانات خود را در سوریه کاهش داده بود. روسیه در سوریه منافع متعددی دارد و از جمله روسها دارای دو پایگاه نظامی در غرب این کشور است. در ابتدای شورش روسیه جنگنده های خود را علیه مواضع شورشیان بکارگرفت ولی از آنجایی که توانایی گذشته را نداشت و تصمیم در مذاکرات پشت پرده را می دانست، رژیم اسد را رها کرد.
سوم، رژیم بشار اسد که از سال ۲۰۰۰ در قدرت بود پیوسته مردم سوریه را سرکوب کرده و نزدیک نیم میلیون انسان را کشت. همین رژیم در ۲۰۱۱ همزمان با بهار عربی اپوزیسیون کشور را مورد حمله وحشیانه قرار داد و برای این امر از حمایت عملی سپاه قدس و قاسم سلیمانی برخوردار بود. گورهای دسته جمعی در سوریه محصول جنایت مشترک خامنه ای و اسد است. شکنندگی و گسیختگی وضعیت دولت استبدادی اسد و پاشیدگی قوای نظامی و فقدان انگیزه سربازان اسد در مناطق شمالی و بیزاری مردم سوریه نسبت به خاندان اسد، علت دیگری در تشویق حمله شورشیان تا تصرف دمشق بود.
خامنه ای بازنده در آستانه سقوط
چهارم، خامنه ای در حلقه تنگ قرار گرفت. در زمان دولت تازه دونالد ترامپ، رژیم دینی حاکم در ایران با تحریمهای بیشتر و فشار اقتصادی شدیدتری مواجه خواهد شد و به احتمال قوی میزان فروش نفت صادراتی که در حال حاضر یک و نیم میلیون در روز است افت شدید خواهد کرد. این عامل ترمز بزرگی در هزینه های اتمی و نظامی پدید می آورد. البته رژیم خامنه ای اقدام می کند تا حشدشعبی عراقی را به سازماندهی جدیدی برساند و حزب الله سامان دهد. ولی آمریکایی ها و اسرائیلی ها تمام حرکت های رژیم اسلامی را زیر نظر دارند. با تصرف قدرت توسط شورشیان اسلامگرا در دمشق، اسرائیل مراکز نظامی اسد و وسایل جنگی بافی مانده را بمباران کرد و نابود ساخت. افزون برآن، پایگاه های جمهوری اسلامی و انبارهای مهمات سپاه قدس در اسرائیل مورد حمله اسرائیل قرار گرفت. راه ارتباطی حمل و نقل قوای نظامی سپاه قدس توسط آمریکا و اسرائیل بسته شد. سوریه دیگر پایگاه رژیم خامنه ای و حزب الله نیست. بنابراین نیروهای سپاه قدس شکست فاحش خورده و عقب نشینی نموده و نظامیان پاسدار و بسیجی بسوی عراق گریختند.
یکی از فرماندهان شورشیان اسلامگرا می گوید: «ما به ایران اجازه نخواهیم داد در مناطق ما بجنگند و نخواهیم گذاشت ایرانیها در اینجا مستقر شوند و اجازه نمی دهیم از شبهنظامیان ایرانی برای انجام اقدامات خصمانه علیه مناطقی که ما آزاد کردهایم، چه در ادلب و چه در استان حلب، حمایت کنند. ما به حزبالله اجازه نخواهیم داد در مناطق ما بجنگد.» رهبر شورشیان، جولانی گفت ایران سوریه را به مزرعه خود تبدیل نموده بود و رژیم ایران برای سوریه فسادآور بود.
آخوند خامنه ای فکر می کرد که سیاست استعماری اش در منطقه برای همیشه پیروز است. با توجه به نابودی حماس و ضربه مهلک به حزب الله و حمله هوائی اسرائیل به مراکز نظامی رژیم ولایت فقیهی در ایران و در سوریه، خامنه ای در موقعیت دفاعی عقبنشینی و درماندگی قرار گرف، زیرا اهرمهای بازدارنده مؤثر خود علیه اسرائیل، یعنی حماس و حزبالله و رژیم اسد، را از دست داد. در حمله هوایی اسرائیل در ۲۶ اکتبر ۲۰۲۴ رژیم ایران از سیستم پدافندی محروم گشت. از بازوی مسلح رژیم خامنه ای در منطقه یک شبح باید مانده است. عراقی ها خواهان جلوگیری از فعالیت نظامی و تعرضی حشدشعبی شده و اختلافات درونی آنها رشد یافته است. علیرغم تلاش مذبوحانه احتمالی مجدد برای بازسازی، این شرایط شکست قطعی منطقه ای جمهوری اسلامی است. سوریه ستون فقرات هلال شیعه بود و رژیم خامنه ای بیش از ۵۰ میلیارد دلار در سوریه هزینه کرد تا استعمار هژمونیستی منطقه ای ادامه یابد. هرچند که حشدشعبی و حوثی ها فعال هستند ولی بحران های درونی آنها سرباز کرده و آنها انگیزه اولیه خود را از دست داده اند. البته این نیروها مزدور هستند و با پول های کلان رژیم ایران به حیات خود ادامه می دهند ولی آنها تنها هستند و ورشکستگی رژیم را می بینند. بازسازی هلال شیعه دیگر ممکن نیست و با توجه به ناتوانی ساختاری رژیم و روند فروپاشی آن و نیز کنترل مشترک آمریکا و اسرائیل و ترکیه، دیگر فرصتی باقی نمانده است.
بازی مشترک ترکها و آمریکایی ها
سقوط رژیم اسد به نفع منافع غربیها تمام شد زیرا روسیه و خامنه ای باختند. در واقع، ما شاهد یک بازآفرینی از زورآزمایی میان کشورهای غربی و ترکیه از یکسو و از سوی دیگر روسیه و ایران در خاک سوریه بودیم. در این شرایط باید منافع مبهم و دشوار ترکیه را نیز در نظر داشت. حتی در جریان جنگ علیه داعش، ترکیه هرگز نتوانست و یا نمی خواست موقعیت خود را به روشنی مشخص کند، زیرا سیاستهای این کشور تحت تأثیر اخوانالمسلمین و حزب عدالت و توسعه اردوغان قرار دارد. این حزب ضد اسرائیلی است، اما در عین حال نمیتواند این رویکرد را آشکارا و مستقیم پیش ببرد، زیرا ترکیه عضو پیمان ناتو است و پیش از به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه، روابط خود با اسرائیل را عادی کرده بود. این تضادها، وضعیت را بسیار پیچیده کرده است. ترکیه در واقع یک گره از پارادوکسهای سیاسی است. هیئت تحریر الشام یک ابزار ماهوارهای ترکیه است و ترکیه در پی کنترل و سرکوب کردها می باشد و در ضمن در رویای امپراتوی عثمانی است.
ایالات متحده نیز با دولت منطقه ادلب روابطی داشته و احتمالاً با هیئت تحریر الشام در ارتباط است. بسیاری از کارشناسان معتقدند زمانی که ابوبکر البغدادی، رهبر داعش، در ۲۷ اکتبر ۲۰۱۹ توسط یک نیروی کماندویی آمریکایی کشته شد این امر در منطقه ادلب بود. بنابراین این قتل با هماهنگی قبلی میان آمریکائی ها و افراد هیئت تحریر الشام صورت گرفته است. آمریکا در حال حاضر دارای ۹۰۰ نظامی در سوریه است. دونالد ترامپ از سیاست ترکیه برای سرنگونی اسد حمایت می کند ولی نگران حمله ارتش ترک علیه کردها می باشد. در سالهای پیش آمریکا در جستجوی بیرون رفتن از منطقه و تمرکز در دریای چین بود ولی رویدادهای منطقه و اتحاد با اسرائیل و حل کردن مسئله ایران، نظر آنها را تغییر داد. اسرائیل با تمام پیروزی های نظامی در پی حمله به مراکز هسته ایران است. این سیاست میتواند مورد توافق آمریکا باشد. فقط عقب نشینی قطعی خامنه ای با کنارنهادن سیاست نظامی هسته ای و سیاست موشکی، می تواند رضایت آمریکا را جلب کند. در ایران با توجه به وضع کنونی، تشدید سرکوب زنان برای حجاب اسلامی، قحطی گاز برای خانواده ها و کارخانه ها، نفرت مردم نسبت به حکومت خامنه ای، پروازهای ناشناس شبانه، نابودی سیستم پدافند ضد هوائی، روحیه ضدآخوند و نفرت روزافزون از اسلام و شیعه گری و غیره، جز عناصر تشدید شکنندگی و فلاکت رژیم ولایت فقیهی معنای دیگری ندارد.
ملت ما دمکراسی و حکومت لائیک می طلبد و همیشه در تاریخ خود نشان داده که شایستگی در تغییر و مبارزه علیه نظام توتالیتر اسلامی دارد. دمکراسی محصول آگاهی شهروندانه و اقدام ملتی آگاه خواهد بود که سرنوشت خود را تعیین می کند. شرایط بین المللی می تواند تسریع کننده تغییر سیاسی باشد.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. بزودی کتاب تازه ای به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ منتشر می شود.
ولی فقیه، مردم سوریه را نمیبیند که اگرچه در زندانهای اسد برای فرزندانشان اشک میریزند، همزمان سرنگونی او را جشن گرفتهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
دو تصویر را در سالهای تبعیدی هرگز از یاد نخواهم برد. چنانکه نخستین جنایت خمینی بر بام مدرسه رفاه که عنوان «شب ژنرالها» بر آن گذاشتم، هرگز از خاطرم محو نخواهد شد.
تصویر اول
شب نخست بغدادی بود. در میان دود و آتش و خون و جنازههای پارهپاره، ساختمانهای ویران، انتحاریها، شبهنظامیها، حکیم، مقتدی صدر، ابوزهرمار بغدادی و ابو حقهباز تکریتی؛ اما زن و مرد و پیر و جوان در چهارسوی عراق تا صبح خواندند و پای کوفتند و رقصیدند و یگانه شدند.
جمعه شب، دخترکی جوان با صدایی جادویی در بیروت به نام وطن زخمی و پردردش، عراق، از عشق خواند و از آزادی، از آبادی و امید، از دجله خواند و از فرات، از حمورابی و نازک الملائکه. شذی حسون دختر ۲۶ ساله عراقی با آرای هفت میلیون عراقی در مسابقه «استار آکادمی» که همه ساله بین هنرمندان جوان و جویای نام برگزار میشود، برنده شد و تاج هنرمند جوان سال را بر سر گذاشت. پیش از ۱۰۰ میلیون عرب و میلیونها غیرعرب که از ماهها پیش همه هفته این برنامه را دنبال میکردند جمعه شب با اعلام پیروزی شذی اشک شوق ریختند.
شذی کاری را که دولتمردان عراقی از آن عاجز بودند، به نحو تحسینبرانگیزی انجام داد. لحظاتی پس از پیروزی او، مردم عراق، کرد و شیعه و سنی، مسیحی و صائبه و ایزدی، در اربیل کرد و تکریت و رمادی سنینشین تا بصره و نجف شیعهنشین و بغداد مجروح پردرد، به خیابانها ریختند و با سرود و آواز با درآغوش کشیدن یکدیگر، همدلی و همبستگی و وحدت ملی خود را نشان دادند.
دخترک جوان موفق شد در چهارمین سال مسابقات استار آکادمی بر رقبای مصری، لبنانی و تونسی خود پیروز شود. در نجف، که دکانداران دین و وابستگان به والیان فقیه از هر نوع و ملت، چهره شهر را سیاهپوش و وحشتزده کردهاند، صدها جوان به خیابانها ریختند و این بار به جای بالا بردن تصاویر خامنهای و خمینی و سیستانی و مقتدی صدر و عبدالعزیز حکیم، تصاویر شذی حسون را بالا بردند و فریاد زدند: درود بر الهه عشق و آواز! مرگ بر گلوله و استبداد دینی!
جمعه شب، عراق یک بار دیگر اعتبارش را بهعنوان سرزمین عشق و آواز و شعر، خانه فرزدق و اسحاق موصلی و بدر شاکر السیاب و جواهری، کاظم الساهر و نازک الملائکه، به دست آورده بود.
تصویر دوم
در شبکه الحدث میتوان مرور لحظه به لحظه رویدادهای سوریه را دنبال کرد. تلفنم را به بستر میبرم .الحدث برقرار است و گوش نیمهخواب در انتظار خبری که نمیشود تا بامداد به آن بیتوجهی کرد. سوریه در بیم و امید. این جولانی سوری لاغر با انبوهی از خشم و ریش چطور اینقدر مهربان است؟ همان اول کار لقب رعبآورش را با خاطره رژیم اسد در زباله میاندازد و میشود احمد الشرع.
وزیر خارجه ترکیه میگوید ما اینها را تعلیم دادهایم و با اصول زمامداری آشنایشان کردهایم. اما اگر طرف جنمش را نداشت و دردهای ملتش را درک نمیکرد، آیا همان روز اول از پوشش آزاد زنان میگفت و با وزرای پیشین مینشست و جهان را به شگفتی وامیداشت تا جایی که فقط سیدعلی خامنهای درمانده سر تا پا شکست و بشار اسد، او را تروریست بخوانند و در روضه برای بشار جنایتکار، آواز در دهد که: «در سوریه، شهید سلیمانی یک گروه چند هزار نفری از جوانهای خود آنها را آموزش داد، مسلح کرد، سازماندهی کرد، آمادهشان کرد و ایستادند. بعد البته خب بعدها، متاسفانه بعضی از خود مسئولان نظامی آن کشور ایراد درست کردند، مشکل درست کردند، چیزی که به نفع خودشان بود، از آن صرفنظر کردند، متاسفانه… نباید تردید کرد که آنچه در سوریه اتفاق افتاد، محصول یک نقشه مشترک آمریکایی و صهیونیستی است. بله، یک دولت همسایه سوریه [ترکیه] نقش آشکاری را در این زمینه ایفا میکند و ایفا کرد، الان هم ایفا میکند. این را همه میبینند، ولی عامل اصلی توطئهگر و نقشهکش اصلی و اتاق فرمان اصلی در آمریکا و رژیم صهیونیستی است. قرائنی داریم.»
ولی فقیه، مردم سوریه را نمیبیند که اگرچه در زندانهای اسد برای فرزندانشان اشک میریزند، همزمان سرنگونی او را جشن گرفتهاند. این دمشق است. «قلب العروبه النابض» (قلب تپنده عرب). این حما و حمص و لاذقیه است که جای مزار شهیدان را گل میگذارند و پرستوهای بالسپید هم در آسمان به رقص آمدهاند. اینها تصاویر فردای ما است. در چهارسوی خانه پدری.
بعضی هنوز هم تردید دارند که از اسلام ناب انقلابی محمدی جز مرگ و ویرانی ندیدهاند. کاش نزار قبانی زنده بود و میخواند:
رویای دمشقیام تعبیر شد
هان بر اسب سپیدش میآید
صدایش کن شازده رهایی
نگاه کن همه پنجرههای دمشق به مقدمت
سرود میخوانند
بهعنوان کسی که در محیطی اسلامی نشوونما کرده و بهویژه با فرهنگ و فقه شیعی از نزدیک آشنا است، علاقهمندم این سوال را مطرح کنم: در همه تاریخ اسلامی، استبداد و مستبدین محکوم بوده و ملعون به شمار رفتهاند و در همه تاریخ اسلام، شیعیان در صف نخست مخالفان استبداد و ظلم بودهاند. به همین دلیل نیز بسیاریشان به قتل رسیدند، یا تحت آزار و شکنجه و حبس قرار گرفتند. حال چگونه است که قربانیان قرون وقتی به قدرت میرسند، همان میکنند که جلادان دیروز با آنها میکردند؟
آیا شیعیان در معنای ژرف، در طول تاریخ مبشران و مدافعان آزادی اندیشه نبودند؟ آیا نخستین نشان طغیان یک حکم و اعمال وحشیانهاش، با تحمیل عقیده و اندیشه و ایدئولوژی آغاز نمیشد؟ آیا شیعیان همهگاه در برابر طغیان، استبداد و ظلم ایستادگی نمیکردند؟ حال چه شده است که امروز گروهی از شیعیان آن میکنند که تا دیروز از سوی شیعیان تقبیح میشد و مذموم به شمار میرفت؟
چگونه آدمی (خامنهای) جرئت میکند خود را سخنگوی خدا بداند و نماینده او در زمین و مدافع او؟ بدترین وجهی که ارتباط انسان با خدا وجود دارد، خدا را به ملک شخصی خود تبدیل کردن است؛ چنان که در قرون وسطی کشیشان میکردند. نگرشی که به قربانی کردن انسانها و به اسارت درآوردنشان منجر شد.
قبل از اینکه “خون آریایی تان” از عنوان (تیتر) بالا به جوش بیاید, بگذارید صادقانه به شما بگویم تا امروز من هم نمی دانستم که بر اساس مطالعات و آمارهای متعدد ایران نژادپرست ترین کشور دنیا است (لینک ۱)؛ علیرغم اینکه بعنوان یک اقلیت قومی ـ ملی (بلوچ), مذهبی (سُنی) و زبانی (بلوچی) نژادپرستی را در ریخت و شمایل تبعیض سه گانه و نارواگزینی تجربه کرده ام و می دانستم که برخی از ایرانیان بیسواد و متوهم بر این باورند که “هنر نزد ایرانیان است و بس” و یا اینکه فقط زبان فارسی شکر است و باید آن را پاس داشت و بقیه زبانها را زاپاس. مضاف بر اینکه حکومتی بر ایران سلطه دارد که از همه جهات نژادپرست است. اما نتایج مطالعات و بررسی ها و پیمایش های متعدد سالیانه بر اساس رفتار و رویکرد حکومت ها نیست, بلکه بر اساس سلوک و کردار شهروندان و مردم عادی است.
علت کشف این حقیقت عیان
نمی خواهم ادعای “ارشمیدُسی” بکنم و بگویم همانند وی آن در وان حمام کشف کرده و فریاد زدم یافتم ! یافتم. نه اینگونه نبود. یکشنبه این هفته جمهوری اسلامی برای انتقام گیری از هیئت تحریر الشام در سوریه حداقل ده نفر زندانی سُنی (از جمله ۹ بلوچ) را اعدام کرد و بنده خبر آن را برای رسانه های فارسی زبان فرستادم. اما تعجب کردم که هیچکدام از رسانه های بزرگ فارسی زبان (مثل بی بی سی, صدای آمریکا, رادیو فردا, ایران اینترنشنال, رادیو فرانسه و دویچه وله آلمان و غیره) حتی کوچکترین اشاره ای به آن نکردند. لذا برای تهیه یک ویدیو کوتاه در اینترنت به جستجو پرداختم و اقیانوسی از اطلاعات و داده ها از مطالعات و نظرسنجی ها و پژوهش های علمی و آمارهای رسمی متعدد از منابع معتبر مختلف یافتم که طی سالیان طولانی نتایج حاکی از آن این است که در اکثر سالها و بنا بر اکثر پژوهش ها ایران در نژادپرستی رتبه اول را دارد (لینک ۲) و در برخی موارد در کنار کشورهایی نظیر بلاروس, ژاپن, صربستان, اسرائیل, قطر, یونان, روسیه و کره جنوبی ممکن است در رده های سه یا چهار قرار گیرد. اما بیشتر از هر کشوری در مطالعات مختلف در راس جدول نژادپرستی (لینک ۳) قرار دارد؛ که باید گفت برای آنهایی که نمی دانستند شاید مایه بهت و حیرت باشد. علاوه بر لیست نژادپرست ترین کشورهای جهان, (لینک ۴) این ویدئو به زبان فارسی (لینک ۵) را نیز حتما ببینید.
چرا ایران نژاد پرست ترین کشور دنیا است؟
در ایران به دلیل فرهنگ غلط غالب و عدم آموزش و اطلاع رسانی و درک مفاهیم شناخته شده بین المللی از مولفه “نژادپرستی (Racism)” حکومت ها معمولا هدفمندانه با ترویج میهَن شیفتِگی, خودبرتربینی و یا شوونیسم افراطی ستیزه جو تلاش بر برتری طلبی و یکسان سازی از یک سو و تحقیر نژادی دیگران از سوی دیگر نموده اند. نمونه های فراوان انکار نژادپرستی در ایران توسط جمهوری اسلامی وجود دارد. مثلا زمانی که یک سیاهپوست آفریقایی تبار (که پدرش حتی آمریکایی نبود) برای ۸ سال رئیس جمهور آمریکا می شود و یا یک هندی تبار نخست وزیر بریتانیا می شود, رژیم ادعا می کند “نژادپرستی” در آمریکا و انگلیس وجود دارد و نه در ایران.
شوربختانه فرهنگ ایرانی در کلیت خویش از پذیرش تنوع هویتی و “غیرخودی” بعنوان “بیگانه” امتناع می ورزد. حتی روشنفکران مرکزگرا تبعیض و تحقیر نشئت گرفته از نژادپرستی را با کلیشه هایی نظیر “اتنوسنتریسم” حکومت های مرکزی مستبد توجیه می کنند. نه تنها نهادهای رسمی حکومت و رسانه های آن, بلکه رسانههای فارسی زبان برونمرزی نیز وارد بحثهای سنجشگرانه و چالشی در این حوزه نمیشوند و این سکوت هویتی سبب رشد باورها و انگارههایی میشود که گاها نژادپرستانه، تبعیضآمیز یا خارجیستیزانه دارد. وانگهی برخلاف بسیار از کشورها مثل ژاپن و بلاروس و بحرین و قطر و اسرائیل, در ایران خود ایرانیان به دلایل مختلف قومی, زبانی, مذهبی و جغرافیایی در عمل علاوه بر افغان ستیزی, عرب ستیزی, ترک ستیزی و امثالهم, علیه هموطن خویش نیز نژادپرستی را اعمال و توجیه می کنند.
ختم کلام
همانگونه که اشاره کردم رهنورد من در این “گستره پرسش برانگیز” از آنجا آغاز شد که با توجه به تبعیضات آشکاری که مشخصا مبنای قومی دارد آیا رسانه های فارسی زبان در انعکاس اخبار و بخصوص چینش مهمانان و به اصطلاح تحلیلگران و کارشناسان و پوشش خبری, تبعیض نژادی (نوعی نژاد پرستی) اعمال می کنند, و یا اینکه این بخشی از فرهنگ ایرانی است؟ اگرچه این افراد در رسانه های آمریکایی, انگلیسی و یا عربستانی و یا در لندن و واشنگتن و لس آنجلس کار می کنند. صد البته منظورم متهم کردن آنها به نژادپرستی نیست. بلکه با توجه به اینکه طبق پژوهش ها و مطالعات بین المللی ایران نژادپرست ترین کشور (یا بعبارتی مردم) دنیا است, پرسش این سوال و بحث درباره آن بسیار بدیهی و معقول به نظر می رسد.
لینک ۱ ـ https://www.usnews.com/news/best-countries/slideshows/worst-countries-for-racial-equity?slide=12
لینک ۲ ـ https://www.usnews.com/news/best-countries/slideshows/worst-countries-for-racial-equity?slide=11
لینک ۳ ـ https://www.theworkersrights.com/top-24-most-racist-countries-2023
لینک ۴ ـ https://people.howstuffworks.com/most-racist-countries-in-the-world.htm
لینک ۵ ـ https://www.youtube.com/watch?v=koPc3YZ4ZqI
عراقچی مثل بهتزدگان خاطره فلافلخوری در مزه دمشق را به یاد میآورد. چهار روز قبل از سقوط.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۲ دِسامبر ۲۰۲۴ ۹:۱۵
یک هفته است همراه با خانواده زندانیان پدر و پسر دمشقی نمیتوانم چشمه اشک را بخشکانم. آیا میتوان پیکر شکسته دوستم احمد انور، نویسنده و شاعر، را بنگرم و از اشک سرشار نشوم؟ از من جوانتر است. سال ۱۹۷۵ با همسرم در دمشق به خانهاش رفتیم. لیلا همسرش که او هم شاعر بود، با پذیرایی ویژه دمشقی شبی فراموشنشدنی در دلهایمان به یادگار گذاشت.
او سال آخر حکومت حافظ به زندان افتاد و حالا بعد از ۲۰ و اندی سال از زندان بیرون آمده است؛ پوست و استخوانی. همسر زیبایش پیرزنی خسته را میماند. پسرش باسل اما رشید و استوار است و همراه نیروهای معارض درهای زندان صیدنایای دمشق را میگشاید. باورم نیست که او همان احمد شاد و پر شور است که با شراب لاذقی سرخ از ما پذیرایی میکرد و میخواند: این دمشق مهیار و لیلا است/ این دمشق آواز و پرواز است/ اینجا خانه ممدوح (عدوان ) و نزار (قبانی) همیشه عاشق است/ سوریه میهنم/ ستارگان آزادی در کدامین شب آسمانت را فرا میگیرد/ دمشق سرودخوان شرق!
رژیم جهل و جور و فساد در تهران در آینه دمشق خود را میبیند. عراقچی مثل بهتزدگان خاطره حمص و فلافلخوری دکان حاج راضی در مزه دمشق را به یاد میآورد. چهار روز قبل از سقوط.
محمدجواد لاریجانی، تحلیلگر ارشد نظام، استاد فیزیک، فارغالتحصیل امآیتی، در صداوسیمای مقام ولایت با قاطعیت میگوید که اسد سقوط نخواهد کرد. فرماندهان سپاه از نیروی مقاومت میگویند و پیروزی بر صهیونیستها. افسران بلندپایه سپاه در لاذقیه وحشتزده برای سوار شدن هواپیماهای روسی یکدیگر را هل میدهند. در صحرای سوریه تا مرز عراق هزاران شیعه افغان و پاکستانی و سربازان و افسران دونپایه سپاه در سرما با التماس راننده کامیونها و تانکرها را قسم میدادند (و هنوز هم) که آنها را به مرز عراق برسانند.
رهبر رژیم که دست آمریکا و اسرائیل و «یک دولت همسایه» را پشت حوادث سوریه میبیند، بعد از یک هفته سکوت، مردم را و اهل اندیشه و قلم را چنین تهدید میکند: «در داخل اگر کسی در تحلیل یا بیان خود بهگونهای سخن بگوید که معنای آن خالی کردن دل مردم باشد، جرم است و باید با آن برخورد شود. برخی رسانههای فارسیزبان در خارج از کشور نیز تحلیل مشابهی ارائه میکنند که جور دیگری باید با آنها برخورد کرد.» یعنی سرشان را ببریم.
خمینی با اسد عقد اخوت بست اما اسد که به دعوت شاه فقید به ایران آمده بود و ۶۰۰ میلیون دلار وامدار ایران شاهنشاهی بود، تا مرگ خمینی به ایران نیامد و بابت پشت کردن به صدام حسین، در طول جنگ ایران و عراق میلیاردها دلار نقدی و نفتی به جیب زد، اما هرگز مثل قذافی درهای موشکخانهاش را به روی سردار رفیقدوست باز نکرد. عذرش این بود که «من نمیتوانم بر سر برادران و خواهران عراقیام موشک بریزم».
وقتی رفت، بشار به دستبوسی مقام ولایت آمد و به نظر میرسد مهر فرزندی در همان دیدار نخست در دل خامنهای جوانه زد. از همان آغاز قرن ۲۱، خامنهای شیر مرغ و جان آدمیزاد را از بشار دریغ نکرد و وقتی رفسنجانی در سال ۲۰۱۳ با اعزام نیروهای سپاه به سوریه بهشدت مخالفت کرد، دفتر اعمالش از سیاهی پر شد و البته این سیاهی را با آب استخر نیاوران شستند و جانش را هم گرفتند. خمینی پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی را بالا برد و سفیرش در واتیکان (سیدهادی خسروشاهی) را به دیدن عمر التلمسانی، رهبر اخوان المسلمین مصر، در بیمارستان ژنو فرستاد و برایش مقرری تعیین کرد.
جنبش اخوان المسلمین نیز نظیر دیگر گروههای رادیکال اسلامی و چپ در منطقه پیروزی انقلاب ایران و روی کار آمدن خمینی را جشن گرفت و در این توهم که با کمک خمینی بهزودی در انقلابهایی مشابه حکومتهای کودتایی و نیز محافظهکار عرب را یکی بعد از دیگری سرنگون خواهند کرد، باب مراوده و گفتوگو با رژیم اسلامی ایران را گشود. اما در آغاز دهه ۸۰ میلادی در قرن بیستم، وسوسه تسخیر دژ قدرت، اخوان المسلمین سوریه را علیه رژیم کودتایی بعثی حافظ الاسد، به رویارویی مستقیم با رژیم علوی سوریه کشاند.
علویها و نُصیریها طایفهایاند که در سوریه، بخشهایی از ترکیه و مناطقی در شمال لبنان مستقرند. این طایفه در نگاه اهل تسنن رافضی و حتی کافر خطاب میشوند و شیعیان سنتگرا نیز آنها را جزو «غلاه» به حساب میآوردند ولی با آنها با تسامح برخورد میکنند. مذهب علوی آمیزهای از مسیحیت، تشیع، مذهب مهر و آیین اهل حق خودمان است. آنها که در دوران اخیر باورهایشان را چندان آشکار نمیکنند و با توجه به اینکه خمینی آنها را شیعه خالص خوانده، خود را ضمن مذاهب شیعه جا زدهاند، بر این باورند که خداوند جبرئیل را برای ابلاغ پیامبری به علی راهی زمین کرد، اما او با توجه به اینکه علی کودک بود، به اشتباه وحی را بر محمد نازل کرد. در دوران سلطه عثمانیها بر شامات، از آنجا که خانوادههای سنی برای اعزام فرزندانشان به سپاه عثمانی علاقهای نداشتند، بیشتر عساکر غیرترک عثمانی از علویها و کردها بودند. به همین دلیل نیز بعدها علویها و کردها در ارتش سوریه و عراق جایگاه ویژهای یافتند و خیلی از کودتاها در سوریه به دست علویها انجام گرفت.
حافظ الاسد برادرش رفعت را که فرمانده سرایاالدفاع (نوعی گارد ویژه) بود، با توپ و تانک و هواپیما به شهرهای حلب و حمص و حما که خاستگاه اخوانالمسلمین بود فرستاد و کشتاری کرد که به روایتی ۳۰ هزار و به روایت اخوان المسلمین ۶۰ هزار قربانی به جا گذاشت و به ویرانی کامل شهر حما منجر شد. صدها تن از رهبران و کادر و فعالان جنبش اخوان هم دستگیر شدند.
دمشق با متهم کردن اخوانالمسلمین به همکاری با عراق و اسرائیل و مصر در محاکماتی شبیه محاکمات خلخالی، صدها تن از دستگیرشدگان را به اعدام یا حبس ابد محکوم کرد. معروف الدوالیبی، نخستوزیر سابق سوریه و یکی از رهبران بزرگ جنبش اخوان المسلمین سوریه و جهان که غیابی به مرگ محکوم شده بود، به همراه شماری از اندیشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران رفت تا ضمن میانجیگری بین ایران و عراق، برای مقابله با حافظ الاسد از خمینی یاری بگیرد.
او در کتاب خاطراتش، دیدار با سید روحالله مصطفوی را چنین توصیف میکند: «به اتفاق هشت تن از اندیشمندان و بزرگان عرصه فکر و دین در جهان اسلام بر خمینی وارد شدیم. همه ما با خضوع کامل و در نهایت احترام و ادب به او سلام گفتیم و بر زمین نشستیم. انتظار داشتیم او بلافاصله ضمن همدردی با هزاران سوری که قربانی جنایات رژیم علوی دمشق شدند، حافظ الاسد را محکوم کند، اما او یک سلسله حرفهای بیربط و جفنگ تحویلمان داد و مدعی شد که صدام با اسرائیل همدست است و او بهزودی با کندن کلک بعثیهای کافر، عراق و قدس را آزاد خواهد کرد و سپس همه آنهایی را که صدام حسین را یاری دادهاند، تنبیه خواهد کرد.
من ضمن اشاره به اینکه جنگ بین دو کشور مسلمان ایران و عراق فقط دشمنان اسلام را شاد میکند، گفتم ما به عنوان متفکران جهان اسلام آمدهایم که خارج از هر تعلق سیاسی و حزبی، آتش جنگ را فرو نشانیم و پرسیدم: حضرت امام آیا خبر دارید که بعثی کافر دیگری در دمشق هزاران تن از فرزندان مسلمان شما را قتلعام کرده است؟ آیا میدانید سربازان علوی او به عرض و ناموس زنان و دختران مسلمان تجاوز کردهاند؟ آیا خبر دارید که در زندانهای حافظ الاسد بعثی کافر مردان مسلمان را شمعآجین می کنند و پوستشان را مثل مغولها می کنند؟
خمینی بروبر مرا نگاه میکرد. سکوت مطلق بود. علی اکبر ولایتی، وزیر خارجهاش و یک مترجم مفلوک که هنگام ترجمه حرفهای من میلرزید، رنگ به چهره نداشتند. لحظاتی بعد خمینی ناگهان مثل کوه آتشفشان به غرش آمد: این حرفهای بیربط چیست که میگویید؟ شماها بازی خوردید. استکبار شما را بازی داد. رژیم سوریه رژیمی مردمی و برادر ما است. آنها مقام والای امیرالمومنین را به رسمیت میشناسند، بروید زینبیه را ببینید که آقای اسد با چه احترامی هرازچندی از آن دیدن میکند. شماها عامل استکبار و صدام و کافر شدید. شاید ناخودآگاه، اما بروید و توبه کنید. ما به آقای ولایتی میگوییم به دمشق برود و شفاعت شما را نزد آقای اسد بکند.
من دیدم باید چیزی بگویم وگرنه از غضب میترکم. خطاب به او گفتم: آن که بازی خورده شمایید. این شمایید که به روی کشتار ۶۰ هزار مسلمان چشم بستهاید. بعث سوریه با بعث عراق فرقی ندارد.هر دو عقبه میشل عفلق نصرانیاند که بر سر قدرت با هم درگیرند، وگرنه تعالیم هر دو یکی است.
بعد هم به همراهانم گفتم برخیزید، اینجا جای ما نیست. خمینی هم برخاست و سری تکان داد و رفت. ولایتی مثل بهتزدهها ما را تا کنار ماشین همراهی کرد. ساعتی بعد به فرودگاه رفتیم و تهران را ترک گفتیم. برای ما آشکار شد که خمینی یک رهبر اسلامی واقعی نیست، بلکه سیاستمداری است که هر جا لازم باشد، از اسلام سوءاستفاده میکند.»
با این حساب پیدا بود که جانشین خمینی هم برای نجات جانشین اسد نیرو بفرستد و دهها میلیارد دلار به پایش بریزد. علاوه بر آن جاده دمشق لبنان را برای ارسال سلاح و صندوق صندوق پول در اختیار بگیرد و با اقلیت شیعه به جنگ اکثریت سنی برود. در واقع طهماسبوار پسر سلطان علوی را زیر بال گرفت تا به ولایت سنیها پایان دهد.
بعدها دیدیم که محمد مرسی، رئیسجمهوری مصر، که در سفر به تهران برای کنفرانس غیرمتعهدها به رژیم سوریه سخت حمله کرد، سراغ خامنهای نرفت و خامنهای هم بر سرنگونی او اشکی نریخت.
بشار سرنگون شد لابد چون نصایح مقام معظم رهبری را درباره ضرورت تبعیت از قواعد دموکراسی و سکولاریسم گوش نکرد. البته به گفته عباس آقا عراقچی، بشار اسد از ارتشش به او شکایت کرده بود و لابد از بیحجابی دختران سوری زبان به شکوه گشوده بود که سیدنا به دادم برسید.
فارغ از شوخی، قرار بود تهران نصب العین دمشق شود؛ از جنبش سبز و پس از آن دو جنبش بزرگ تا زن زندگی آزادی، اما حالا این سوریه است که چنگ در موج موج آزادی میزند و ما که با چشمهای باز، شادیهایش را دنبال میکنیم و اشکهایش را شریک میشویم.
از بزرگان قلعه راشیا و منشور استقلال تا اشغال لبنان به دست حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۵ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
از لبنان امروز، نصرالله و ولی فقیه و بنیامین بسیار نوشتهام و قصد دارم بعد از انتخاب رئیسجمهوری جدید در ماه ژانویه، از لبنان فردا بنویسم. میماند لبنان دیروز و اینکه چرا به امروز رسید. این هفته به آن پرداختهام.
ساکنان سرزمینی که از طرابلس تا صور در حاشیه دریای مدیترانه و بر بستر بلندیهایی که از دل بقاع تا جبال عالیه امتداد دارد، زیباترین روستاها و شهرها را بنا کردهاند، هر بار در برابر جفای روزگار ناچار ره غربت پیش گرفتند، در سرزمین جدید، خیلی زود اعتبار و جایگاه ویژهای یافته و به ماه و سالی، در بالاترین جایگاه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قرار گرفتهاند.
به جز گزارشهایی که مورخان یونانی و رمی از اهالی لبنان بازگو کردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورود آن به فلسطین و وادی شام، نوشتههایی از نوع سفرنامه حکیم بزرگ قبادیان، ناصر خسرو و ابن بطوطه از مردمانی سخن آوردهاند که در مقایسه با روزگار خود، بسیار متمدن، خوشذوق، اهل حال و مدارا با بیگانه و لطف با خودی بودهاند. نصاری و یهود در کنار محمدیها آن هم به مذاهب گونهگون از حنابله و شافعیها گرفته تا اسماعیلیها و فرقه ناجیه اثنیعشریه و پیروان پینهدوز مهاجر ایرانی، عبدالله درزی، با صفا و صمیمیت زندگی میکردند.
ناقوس کلیسای کسلیک مزاحم صوت اذان مسجد کنار دستش نمیشد و روزهای شنبه، مسلمان و نصاری به حرمت «سبت» یهودیان، در عبور از کنار کنیسهها کلاه از سر بر میداشتند. شگفتا که این لبنان تا پیش از گرفتار شدن به مصیبت فلسطین، تنها یکبار در درون خود شاهد ریخته شدن خون فرزندانش به دست یکدیگر بود، پس از تقسیم فلسطین و نخستین جنگ، هر بار سر برداشت و چشمانداز فردایش روشن و شکوهمند بود، به تحریک خارجی، یک روز مصر و دیگر روز سوریه برادر بزرگتر که هیچگاه حاضر نشد کیان مستقل لبنانی را قبول کند و زمانی آمریکا و اسرائیل و حالا جمهوری ولایت فقیه، بساطش به هم ریخت و سقف خانه را بر سرش فرو آوردند.
روزگاری نه چندان دور در حسینیههای شیعی جنوب لبنان، پیروان مکتب اهل بیت نگاه به کعبه ایران داشتند اما با ظهور سید روحالله خمینی و بعد از او خامنهای، حکایتی دیگر در جمع شیعیان معنا گرفت. در واقع از زمانی که رژیم کوشید با پول و امتیاز دادن به آدمهایی که به طور طبیعی برای ایران جایگاه ویژهای قائل بودند و زیارت مشهد را حتی مهمتر از زیارت کربلا و نجف میدانستند، ولای ایران را در حد مزدوری ولایت فقیه کوچک کند، رابطه ملت لبنان و بهویژه شیعیان با ایران دگرگون شد.
یادمان باشد صفویه بعد از واداشتن ایرانیها به پذیرش تشیع، چون خود از چندوچون مذهب اهل بیت بیخبر بودند، به علمای جبل عامل لبنان متوسل شدند. شیخ بهاءالدین عاملی و اجداد امام موسی صدر که بعدها هم در ایران و هم در عراق به مرجعیت و وزارت و صدارت رسیدند و «میر»های اصفهان و «علاء و داماد» به اعتباری از علمای مهمان از لبنان بودهاند که بعدها از اصیلترین ایرانیها شدند و این از خصائل لبنانیها است که در سرزمین تازه چنان پیوند و ارتباطی با ساکنانش پیدا میکنند که گاه در کمتر از دو نسل، فرزندانشان به امارت و صدارت و ریاست رسیدهاند.
سنونوها، ابی نادرها، منعمها، خوریها، ملحمها، عاصیها و حریریها از این دست مهاجران لبنانی بودند که پدر یا جدشان در یکی از بحرانهای لبنان، گاه تنها و گاهی به همراه اهلوعیال راهی غربت شدند. مسیحیان نگران از پیوستن سوریه به لبنان یا زیر نفوذ اسلام و عربیت قرار گرفتن کشورشان، اگر قادر به جنگ و مقاومت نبودند، راه غربت پیش گرفتند. لبنانیهای سنی اگر تن به سفر دادند و در خارج، رحل اقامت، ولو برای همیشه، افکندند، بیشتر در عربستان سعودی، کشورهای حاشیه خلیج فارس و اروپا مستقر شدند. شیعیان مهاجر اما اغلب به آفریقا رفتند. نبیه بری از جمله آنها است که در ساحل عاج و سنگال صاحب ضیاع و عقار بود.
در جریان حمله اسرائیل به جنوب لبنان نیز گروههایی از شیعیان به آمریکای جنوبی و ایالات متحده رفتند و در اکوادور، پاراگوئه، بولیوی و آرژانتین در آمریکای لاتین و دیترویت و جنوب کالیفرنیا کولونیهای شیعه را به وجود آوردند.
در بعضی از این کولونیها بهویژه در اکوادور و پاراگوئه، با پول مرحمتی ولی فقیه، حسینیهها و مراکزی بر پا شده است که در آنها، تصاویر خمینی و حسن نصرالله و سیدعلی خامنهای را بر درودیوارش آویختهاند. جمعی از آنها نیز با جواز حزب الله و ولی فقیه، به تجارت مواد مخدر پرداختهاند.
لبنان در جنگ دو هویت
در جریان استقلال لبنان که پس از جنگ جهانی دوم و آزادی قهرمانان استقلال از زندان حاکم فرانسوی در قلعه راشیا تحقق پیدا کرد، رهبران مسلمانان پذیرفتند که از اندیشه پیوستن به سوریه دست بردارند. در مقابل، مسیحیان نیز قبول کردند اندیشه ضمیمه کردن لبنان به فرانسه را برای همیشه کنار بگذارند.
با استقلال لبنان، جمع کثیری از مهاجران با سرمایههای کلانی که در غرب اندوخته بودند، به کشور بازگشتند و در ساختن لبنان نوین نقش مهمی ایفا کردند. جمعیت مسلمانان و مسیحیان در لبنان تقریبا برابر است و در میان مسلمانان، شیعیان اکثریت دارند. در حالی که مسیحیان مارونینژاد کاتولیک در میان نصاریها در اکثریتاند.
در لبنان تا پیش از تقسیم فلسطین، در عرصه اقتصاد و زراعت اقلیت یهودی فعالی وجود داشتند که به مرور، از تعداد آنها کاسته شد و زمانی که اسرائیل در سال ۱۹۸۲ به لبنان لشکرکشی کرد، تنها سه شهروند یهودی کهنسال در جنوب لبنان زندگی میکردند.
مهمترین طوایف لبنان مسیحی از این قرارند:
مارونیها که ریشه خود را تا فنیقیها عقب میبرند و شماری از برجستهترین نویسندگان، روشنفکران و شاعران مشهور نه فقط در لبنان بلکه در جهان عرب از این طایفهاند. سعید عقل، مهمترین شاعر و ادیب معاصر قصیدهپرداز در زبان عربی، یک مسیحی مارونی و از نظر سیاسی، خواستار نزدیکی لبنان با غرب و کمرنگ شدن پیوندش با جهان عرب است. بر پایه توافق بین رهبران طوایف لبنان و پیشنویس قانون اساسی، مسند ریاستجمهوری و فرماندهی کل ارتش به مسیحیان مارونی واگذار شده است.
در همین حال، مسیحیان ارتدوکس لبنان به هویت عربی خود سخت پیوند دارند. بسیاری از رهبران جنبشهای قومی و ناصری و نیز وحدتگرا با سوریه از مسیحیان ارتدوکس بودهاند. آنتوان سعاده، رهبر حزب قومی اجتماعی که خواهان وحدت با سوریه بود و به اتهام طراحی یک کودتا محاکمه و اعدام شد، از این طایفه بود.
گروه سوم مسیحیان ارمنیها هستند که بینشان ارمنیهای کاتولیک اکثریت دارند و بعد، ارمنیهای پروتستان و ارتدوکسها و انجیلیها که بدون توجه به مذهبشان، به عنوان طایفه ارمنی صاحب چند کرسی در پارلمان و حداقل دو وزیر در کابینههای بزرگ و یک وزیر در کابینههای کوچک و یک وزیر مشاورند.
مسلمانان لبنان نیز به طوایف زیر تقسیم میشوند:
سنیها بیشتر در بیروت و طرابلس و صیدا ساکناند. مقام نخستوزیری به سنیها تعلق دارد. سنیها در دوران عبدالناصر و بهویژه بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق که به «پیمان بغداد» و ارتباط ویژه اردن و عراق (که حامی غیرمستقیم مسیحیان لبنان بودند) خاتمه داد، به سوی دمشق و قاهره چشم دوختند و بیروت به یک میدان رویارویی تمامعیار مسیحیان غربگرا و مسلمانان قومیتگرا تبدیل شد.
در سال ۱۹۵۸، کامیل شمعون، رئیسجمهوری لبنان، با حمایت غرب تصمیم گرفت مدت ریاستجمهوری خود را تمدید کند. با تحریک دستگاههای امنیتی مصر، این اقدام به شعلهور شدن جنگ داخلی در لبنان منجر شد. شمعون در برابر حمله گسترده چپها و مسلمانان سنی (شیعیان در این رویارویی یا بیطرف بودند یا متمایل به شمعون) از آمریکا کمک خواست و به دستور آیزنهاور، تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت پیاده شدند.
جنگ سرانجام با فرمول «نه برنده و نه بازنده» و با انتخاب فواد شهاب، فرمانده ارتش لبنان، به ریاستجمهوری خاتمه یافت. فواد شهاب در دیداری با عبدالناصر در پی وحدت سوریه و مصر در مرز بین لبنان و سوریه در منطقه شتوره، در مقابل دریافت ضمانت از ناصر برای حفظ استقلال و دموکراسی لبنان، متعهد شد اجازه ندهد کشورش به پایگاهی علیه مصر تبدیل شود.
لبنان از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۰ بهترین سالهایش را پشت سر گذاشت. حتی حضور هزاران آواره فلسطینی در اردوگاههایی که از طرابلس تا بیروت و صیدا گسترده بود، به جایگاه لبنان به عنوان مهمترین پایگاه فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه لطمهای وارد نمیکرد. تا اینکه در سال ۱۹۷۰، دو حادثه مقدمات بحرانی را فراهم کرد که پنج سال بعد، به شکلگیری یک جنگ تمامعیار بین مارونیها و چپگرایان و مسلمانان منجر شد.
حادثه اول درگیری خونین فلسطینیها با ارتش اردن در این کشور و سرانجام کنفرانس سران قاهره و خروج شمار کثیری از جنگجویان فلسطینی از اردن و استقرار آنها در لبنان بود. حادثه دوم هم مرگ ناصر در پایان کنفرانس سران عرب بود که در واقع عامل حفظ استقلال و موازنه در لبنان را از صحنه خارج کرد.
از آن پس، سوریه با تمام قوا تلاش کرد لبنان را به تحتالحمایه خود تبدیل کند. با انتخاب سلیمان فرنجیه به ریاستجمهوری لبنان، حافظ الاسد، دیکتاتور وقت سوریه، مطمئن بود که با توجه به روابط ویژهاش با فرنجیه، لبنان عملا از آن او خواهد بود. در سال ۱۹۷۵، کشته شدن سرنشینان فلسطینی یک اتوبوس در محله عینالرمانه به دست شبهنظامیان مارونی فالانژ، آتش جنگی را شعلهور کرد که عملا ۱۵ سال تمام ادامه داشت.
سوریه در این جنگ، گاه جانب چپها و فلسطینیها را میگرفت و زمانی برای حمایت از مسیحیان و جلوگیری از سقوط لبنان در دست چپها و مسلمانان، وارد کارزار میشد. در جریان محاصره اردوگاه تل الزعتر در بیروت، هزاران فلسطینی و چپ به دست نیروهای سوری به قتل رسیدند. سرانجام اتحادیه عرب تصمیم گرفت برای حفظ امنیت لبنان، نیروهایی را از چند کشور عضو به همراه ارتش سوریه به این کشور اعزام کند.
نیروهای غیرسوری پس از مدت کوتاهی لبنان را ترک گفتند، سوریها اما باقی ماندند و ژنرال غازی کنعان و پس از او رستم عزاله عملا حاکم بلامنازع لبنان بودند. این وضع حتی پس از پیمان طائف در عربستان سعودی بین رهبران طوایف لبنان ادامه یافت و زمانی که ژنرال میشل عون، فرمانده ارتش که با پایان ریاستجمهوری امین جمیل، به ریاست موقت دولت انتخاب شده بود، در برابر سوریه ایستاد، ارتش سوریه مقر او را بر سرش ویران کرد.
ژنرال ناچار با کمک فرانسویها به سفارت آنها و سپس فرانسه رفت و تبعیدش تا بعد از قتل رفیق الحریری و اخراج خفتبار ارتش سوریه از لبنان زیر فشار آمریکا و فرانسه، ادامه پیدا کرد. اما وقتی به تخت نشست، با سوریه ساخت و به حسن نصرالله دست بیعت داد و به متحدانی که عامل بازگشت او به وطن بودند، پشت کرد.
جایگاه شیعیان
تا پیش از ظهور امام موسی صدر در صحنه سیاسی و دینی لبنان، شیعیان لبنان محرومترین و در عین حال مستعدترین مردم لبنان در پیوستن به احزاب چپ و انقلابی از جمله حزب کمونیست و حزب بعث لبنان (هر دو جناح طرفدار دمشق و طرفدار بغداد) بودند.
کنترل جنوب لبنان و منطقه شیعهنشین بیروت و بعلبک را عملا چند خاندان اشرافی شیعه در دست داشتند.
مهمترین خاندانهای اشرافی شیعه عبارت بودند از الحماده، الکاظم، کنعان، الحیدر، العیتانی، الخلیل (آخرین سفیر لبنان در تهران پیش از انقلاب از این خانواده بود)، الاسعد (احمد الاسعد از رجال مبارز برای استقلال لبنان بود و پس از او فرزندش کامل الاسعد سالها ریاست پارلمان لبنان را عهدهدار بود) و شرفالدین که همچون خاندان صدر در عراق و ایران هم مردانی سرشناس در عرصه سیاست داشت و هم بزرگانی در صحنه دین.
علامه شرفالدین بزرگمردی بود که هنگام پیری چون در میان فرزندان و نزدیکان خود فرد لایقی را برای رهبری دینی شیعیان سراغ نداشت، نامهای به آیتالله بروجردی نوشت که فردی شایسته از رجال و آقازادههای حوزه را به لبنان بفرستد. مرحوم بروجردی امام موسی صدر را به لبنان اعزام کرد.
از دیگر خاندانهای بزرگ شیعه باید به المغنیه و مروه هم اشاره کرد. شگفتا که از خاندان مغنیه هم بزرگی چون جواد المغنیه بیرون آمد و هم تروریستی مثل عماد المغنیه که پس از دهها جنایت، در دمشق به قتل رسید.
کامل مروه، روزنامهنگار سرشناس لبنانی و بنیانگذار و سردبیر الحیات، هم از خاندان مروه بود که در اوج نفوذ عبدالناصر به طرفداری از ایران و عربستان سعودی اشتهار داشت و سرانجام به فرمان سازمان امنیت مصر به دست یکی از وابستگان گروه ناصریهای لبنان به قتل رسید. سالها بعد فرزند او الحیات را بار دیگر در لندن منتشر کرد و چندی بعد سرانجام روزنامه را به امیرخالدبن سلطان، فرزند ولیعهد وقت و وزیر دفاع سعودی، واگذار کرد و به بیروت رفت تا در آنجا روزنامه انگلیسیزبان موسسه الحیات یعنی دیلیاستار را منتشر کند.
چهره سرشناس دیگر این خاندان حسین مروه، عالم دین و فیلسوف بزرگ معاصر بود که در جوانی پس از گذراندن دورههای آخوندی در لبنان و عراق، عمامه و عبا از تن برکند و چون علی دشتی، به نفی همه آن چیزهایی پرداخت که دیرگاهی به پایش نشسته بود. شهامت او در نفی ولایت فقیه در روزهایی که حزبالله میکشت و میدرید و ویران میکرد، سرانجام باعث قتل او در سن ۷۵ سالگی شد. نوادهاش را در آغوش داشت، وقتی تروریستها گلولهبارانش کردند. از او دهها کتاب و نوشته باقی مانده است. مردی بود لاییک با تمایلات سوسیالیستی.
پایان ولایت مرگ و قهر حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۹ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۲۹ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
وقتی نوشتم ققنوس لبنان از خاکسترش برمیخیزد، مطمئن بودم که خیلی زود این تحول را شاهد خواهیم بود. به قول میشل ابوجوده، سرمقالهنویس النهار، لبنان بهنوعی مینیاتور یا «منمنمه» ایران است: هر دو سرزمین، یکی بند انگشت کوچک دیگری. ساحل بیروت مثل ساحل دریای مازندران و خلیج همیشه فارس و دریای عمان در سالهای برکت و آرامش و آزادی، سرشار از سرود بود و زیبایی؛ «روشه» را پیاده که میرفتی، از پیادهروی هتل فنیسیا تا دامنه منطقه ویلاهای جونیه، حس میکردی از چالوس راه افتادهای و به نوشهر میرسی، یا بامدادان عسلویه را وداع کردهای که شب در بوشهر پنجه در آسمان بزنی.
چه بسیار شبها بر پشتبامی در کوچه عدلیه مشهد یا کوکبیه امیریه تهران، حس میکردم چقدر آسمان و ستارگان اینجا به شب ستارگان بیروت و صیدا شبیهاند.
کاروان نظامیهای لبنانی به سوی جنوب حرکت میکنند. در دو سوی خیابانهای مملو از انسان و ویرانه ساختمانهایی که روزی زیبا بودند، مردم و بهویژه کودکان آواز میخوانند و کف میزنند. یک گروه کوچک حزبالله تا لب به شعار میگشاید، با شعار «لبنان جاویدان» ساکت میشود. حتی یک تن مجال ندارد شعارهای حزبالله را تکرار کند. «الموت لأمریکا و إسرائیل» جایش را به «زندهباد لبنان» داده است.
به خود میگویم: ماندی و بیداری و احیای لبنان را هم دیدی. مطمئن باش میمانی و بیداری احیای خانه پدری را هم خواهی دید و شعار «چو ایران نباشد» را در پیادهروهای شهرت خواهی شنید.
در سالهای درد در ایران، سر آزادگان و نویسندگان و روزنامهنگاران را بریدند و در لبنان سرشناسان عرصه سیاست را با گلولههای نوکران مقام ولایت خاموش کردند. ابراهیم زالزاده و مختاری و پوینده را که کشتند و سینه داریوش و پروانه را که شکافتند، به اشکهای بیروت مینگریستم که رفیق حریری و سمیر قصیر و جبران توینیاش را حزبالله و حاکم دمشق و قاسم سلیمانی به قتل رسانده بودند.
جبران توینی فقط یک دوست لبنانی و همکار روزنامهنویس نبود. او پسر مردی بود که نامش بیش از نیم قرن در جهان مطبوعات عرب، صدرنشین بود. در واقع غسان توینی، مدیر «النهار» و صاحب مکتب روزنامهنگاری بیعقده و بیکینه و آزاد در منطقه، کسی بود از تیره زندهیاد سناتور عباس مسعودی، مدیر و بنیانگذار موسسه اطلاعات و زندهنام دکتر مصطفی مصباحزاده، مدیر و موسس کیهان. النهار نیز همان جایگاهی را داشت که اطلاعات و کیهان قبل از انقلاب خمینی داشتند و چون دانشگاهی بود که صدها فارغالتحصیل بیرون داده بود که سلسلهشان از میشل ابوجوده تا جبران توینی ادامه داشت.
او و سعد الحریری، شریک سیاسیاش، به همراه شمار دیگری از شخصیتهایی که هدف ماشین ترور رژیم جنایتکار مثلث مرگ بودند، بهناچار خارج لبنان زندگی میکردند اما جبران بعدازظهر یکشنبهای، پس از شرکت در مراسم تجلیل از پدرش که فرانسویها در پاریس برگزار کرده بودند، به فرودگاه رفت و با اولین هواپیما به بیروت بازگشت.
غسان توینی در گفتوگو با ژیزل خوری، همسر سمیر قصیر که چند ماه قبل به قتل رسیده بود، توضیح داد که جبران برای شرکت در جلسه ویژه روز سهشنبه پارلمان تصمیم به بازگشت به بیروت گرفت. قرار بود دتلف مهلیس دوشنبه گزارش خود درباره قتل رفیقالحریری را به کوفی عنان، دبیرکل سازمان ملل، تسلیم کند تا پارلمان لبنان روز سهشنبه در پرتو محتویات این گزارش، تصمیمهای مهمی بگیرد. بنابراین جبران که در جریان انتفاضه مردم لبنان پس از قتل رفیقالحریری علیه سوریها وحزبالله نقش رهبری داشت، مصمم شد به بیروت بازگردد.
او از همان لحظه ورود زیر نظر بود و بامداد دوشنبه زمانی که به سوی پارلمان میرفت، در جاده کوهستانی که از خانهاش تا بلوار ساحلی بیروت ادامه داشت، طعمه بمبهایی شد که در یک اتومبیل متوقفشده کنار جاده کار گذاشته بودند. جبران تکهتکه شد. همسر او که خود نویسندهای در النهار است، دوقلوهای دوسالهاش و دو فرزندی که از همسر اولش داشت، در کنار پدر پیرش و میلیونها لبنانی و عرب در مرگ او گریستند.
تصاویرش بیروت را زیر سایه خود گرفت. نماینده سوریه در سازمان ملل گفته بود «حالا هر… در لبنان بمیرد، کمیسیون تحقیق تشکیل میدهند». غسان توینی در حالی که بر بالای جنازه فرزندش، از لبنانیها میخواست متحد شوند و کینه و بغض را کنار بگذارند، تاکید کرد علیه فیصلالمقداد، نماینده سوریه، شکایتی را در دادگاههای آمریکا دنبال خواهد کرد.
در سوگ جبران، مقالات تکاندهندهای در چهار گوشه جهان منتشر شد. تیتر بزرگ النهار حکایت از آن داشت که «جبران به شهادت رسید اما النهار ادامه دارد». تصویر خروس که علامت ویژه النهار است، با چشمان گریان چند روزی در مطبوعات عرب به چاپ رسید. ولید جنبلاط که میدانست خود او اکنون در صدر هدفهای رژیم مثلث مرگ قرار دارد، از بشارالاسد بهعنوان مریض یاد کرد و گفت که این مرد بیمار باید برود. تا او بر سر حکومت است، لبنان روی خوش نخواهد دید.
غسان توینی و فرزند شهیدش جبران از طایفه ارتدوکسهای لبنان بودند. جبران آخرین فرزند غسان توینی بود. پدر مطبوعات لبنان پیش از این در سوگ دخترش و سپس پسر کوچکش و آنگاه در سوگ نادیه، همسرش که خواهر مروان حماده، دولتمرد دروزی لبنان بود، داغ سنگینی متحمل شده بود و حالا سر بر تابوت جبران نازنینش میگذاشت که بمبهای کین و نفرت رژیم بعثی سوریه قامت بلند و چهره زیبایش را به آتش کشیده بودند.
دیروز فرزندان جبران و همسرش در پیادهرو جلو النهار در کنار بیروتیها، رفتن ارتش به جنوب را با اشک و لبخند جشن گرفتند. حزبالله با دادن سه هزار تلفات، ویرانی هزار و ۱۰۰ مرکز و دفتر و پناهگاه و انبار زیرزمینی، به علی لاریجانی که به لبنان رفته بود، بهصراحت یادآور شد که اخوی دیگر جان و جهان نداریم. مرگ کاشتیم و حالا مرگ درو میکنیم.
«ولی فقیه» در توهماتش، گردانهای حیفا و تلآویو تشکیل میدهد و بسیجش قرار است با کمک زعفر جنی و غایب هزار ساله پر بزند و اسرائیل را نابود کند. آیا کسی نیست به این مرد بگوید که گوش کن رئیس پارلمانت چه میگوید! ۸۶ ساله مردی که هنوز در فکر مرگ و سلاح هستهای است. بیروت اما حسابش را جدا میکند. سوریه هم. هنوز آتشبس لبنان برقرار نشده، مخالفانش دوباره ضربات سنگینی بر گرده او در حلب و حما وارد کردهاند و اسرائیل معابر بین سوریه و لبنان را ویران کرده است و تاکید میکند حتی به یک تفنگ حسنموسی از سوریه اجازه ورود به لبنان نخواهد داد.
سرانجام بعد از ۱۳ ماه جنگ و ویرانی بیهوده، با تلاشهای آمریکا، فرانسه، اتحادیه اروپا، سعودی، مصر و قطر آتشبس در لبنان برقرار شد. حزبالله مدعی بود میجنگد تا در غزه آتشبس برقرار شود. نه آتشبسی در غزه پا گرفت و نه حزب برای اربابش در چهاراه آذربایجان «فتح الفتوحی» عرضه کرد.
بندهای طرح آتشبس همه به نفع اسرائیل و علیه مصالح حزبالله تحریر شد و به مرحله اجرا در ۱۲ بند رسید.
۱ــ اسرائیل و لبنان از ساعت ۴ صبح (به وقت اسرائیل/به وقت اروپای شرقی) ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴، بر اساس تعهداتی که در زیر شرح داده شده است، توقف درگیریها را اجرا خواهند کرد.
۲ــ از ساعت ساعت ۴ صبح (به وقت اسرائیل/به وقت اروپای شرقی) ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴، دولت لبنان از اجرای هرگونه عملیات حزبالله و سایر گروههای مسلح در خاک لبنان جلوگیری میکند.
۳ــ اسرائیل و لبنان قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد را برای دستیابی به صلح و امنیت پایدار به رسمیت میشناسند و متعهد میشوند در جهت اجرای کامل و بدون نقض آن گام بردارند.
۴ــ این تعهدات نه اسرائیل و نه لبنان را از اعمال حق ذاتی برای دفاع از خود، مطابق با قوانین بینالمللی، باز نمیدارد.
۵ــ بدون لطمه به نیروهای موقت سازمان ملل متحد در لبنان (یونیفیل) و مسئولیتهای آن یا تعهدات مندرج در قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامههای قبلی آن، حضور نیروهای نظامی، زیرساختها و تسلیحات مستقر در منطقه لیتانی جنوبی به نیروهای رسمی نظامی و امنیتی لبنان محدود خواهند شد.
۶ــ مطابق قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامههای قبلی آن و برای جلوگیری از استقرار مجدد و تسلیح گروههای مسلح غیردولتی در لبنان، هرگونه فروش یا عرضه سلاح و تجهیزات مربوطه به لبنان مشمول مقررات و کنترل دولت لبنان خواهد بود. علاوه بر این، تولید تمام تسلیحات و تجهیزات مربوطه در لبنان تابع مقررات و کنترل دولت لبنان خواهد بود.
۷ــ برای اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و پس از شروع توقف مخاصمات مطابق بند ۱، دولت لبنان کلیه اختیارات لازم از جمله آزادی حرکت را به نیروهای رسمی نظامی و امنیتی لبنان اعطا خواهد کرد و آنها را طبق قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامههای قبلی آن هدایت میکند تا موارد زیر را انجام دهند:
ــ نظارت و جلوگیری از ورود غیرمجاز سلاح و تجهیزات مربوطه به تمام نقاط لبنان از جمله تمام گذرگاههای مرزی و همچنین جلوگیری از تولید غیرمجاز سلاح و تجهیزات مربوطه در داخل لبنان
ــ با شروع از منطقه لیتانی جنوبی، کلیه تاسیسات غیرمجاز مربوط به تولید سلاح و تجهیزات مربوطه برچیده و از ایجاد چنین تاسیساتی در آینده جلوگیری میشود
ــ با شروع از منطقه لیتانی جنوبی، دولت لبنان تمام زیرساختها و سایتهای نظامی را برمیچیند و تمام سلاحهای غیرمجاز را که بر خلاف این تعهداتاند، مصادره میکند
۸ــ ایالات متحده و فرانسه قصد دارند در کمیته فنی نظامی برای لبنان (MTC4L) کار کنند تا امکان استقرار همهجانبه ارتش ۱۰ هزار نفری لبنان را در جنوب این کشور در اسرع وقت فراهم کنند. علاوه بر این، ایالات متحده و فرانسه قصد دارند به منظور حمایت مناسب از ارتش لبنان، برای دستیابی به این هدف و ارتقای تواناییهای آن با جامعه بینالمللی همکاری کنند.
۹ــ پس از توقف مخاصمات مطابق بند ۱ و بدون لطمه به نیروهای یونیفل، ماموریت و مسئولیتهای آنها بر اساس قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامههای قبلی آن، اسرائیل و لبنان با هماهنگی نیروهای یونیفل مجددا تنظیم خواهند شد و سازوکاری سه جانبه را تقویت میکند. نیروهای مکانیزه یونیفل را ایالات متحده میزبانی میکند و با مشارکت فرانسه هدایت خواهند شد و بر اجرای این تعهدات نظارت، راستیآزمایی و کمک خواهند کرد.
اسرائیل و لبنان با سازوکار فوق همکاری خواهند کرد و امنیت کارگرانشان را تضمین خواهند کرد.
این سازوکار با کمیته فنی نظامی لبنان (MTC4L) همکاری خواهد کرد تا تواناییهای ارتش لبنان را افزایش دهد و به آن آموزش دهد تا سایتها و زیرساختهای غیرمجاز رو و زیر زمین را بازرسی کند و از بین ببرد، سلاحهای غیرمجاز را مصادره کند و از حضور غیرمجاز جلوگیری کند. علاوه بر این سازوکار، یونیفل به کارش مطابق با ماموریت خود ادامه خواهد داد، از جمله حمایت از تلاشها از طریق نقش هماهنگکننده برای افزایش اثربخشی این سازوکار.
۱۰ــ اسرائیل و لبنان هرگونه نقض ادعایی را به سازوکار و نیروهای یونیفل گزارش خواهند کرد، بدون اینکه به حقوق آنها برای ارتباط مستقیم با شورای امنیت سازمان ملل لطمهای وارد شود.
۱۱ــ لبنان با شروع توقف مخاصمات مطابق بند ۱، نیروهای رسمی نظامی و امنیتی خود را در امتداد تمام مرزها و تمام گذرگاههای زمینی، هوایی و دریایی تنظیمشده و غیرقانونی مستقر خواهد کرد. علاوه بر این، نیروهای مسلح لبنان نیروهایشان را مستقر خواهد کرد و در تمام جادهها و پلها در امتداد خطی که منطقه لیتانی جنوبی را مشخص میکند، ایستبازرسیهایی ایجاد میکنند.
۱۲ــ اسرائیل بهتدریج نیروهایش را از جنوب خط آبی خارج خواهد کرد و به موازات آن، نیروهای مسلح لبنان نیز نیروهایش را در مکانهای مشخصشده در طرح ضمیمه استقرار ارتش لبنان مستقر و اجرای تعهدات در چارچوب این تعهدات را آغاز خواهند کرد.
برای لبنان که حاکمیتش، دانشگاههایش، ییلاقها و ساحلش، صدای فیروز و جولیا پطرسش، النهار و جونیهاش، صیدا و صورش ۴۵ سال مصادره شده بود، این تازه اول عشق است. ققنوس جان میگیرد و لبنان آزادی و رهایی را تجربه خواهد کرد.
* فروغی برجسته ترین شخصیّت فرهنگی – سیاسیِ ایران بعد از جنبش مشروطیّت و نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایرانِ معاصر بود.
* فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُر آشوب ایران را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن، پرهیز فروغی از«عوام گرائی» (پوپولیسم) بود.
* به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی عنایت نکرده مگر محمدعلی فروغی.
– «سُبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفته اند»[۱]
این سخنِ حسرتبارِ فروغی دربارۀ قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر است که گوئی از زمانۀ نکبت بار و پُر ادبارِ ما می گوید.
در یادداشتی نوشته ایم: گاهی نامِ افراد تبلورِ شخصیّتِ آنان است، یعنی اسم با مُسمّا همخوان وُ همآهنگ است، مانند: فریدون آدمیّت،فروغ فرّخزاد، منوچهر فرهنگی،داریوش همایون،مرتضی ثاقب فر،منوچهر پیروز ،سعید نفیسی،احسان یارشاطر،غلامحسین صدیقی، بزرگِ نادرزاد ، علی اصغر حکمت و محمّدعلی فروغی (ذُکا المُلک)،
حدود هشتاد سال از خاموشیِ این چلچراغِ می گذرد.از چلچراغ می گوئیم چرا که در ظلماتِ ظالمِ قاجاری، فروغی چهل چراغِ فرهنگ وُ اندیشه وُ ایراندوستی بود و در یکی از شبانه ترین دوره ها (شهریور ۱۳۲۰ و اِشغال ایران توسط ارتش های متّفقین)کشتیِ توفان زدۀ ایران را به ساحلِ امن وُ عافیت هدایت کرد.
در سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی(۵ آذرماه ۱۳۲۱)مقالۀ زیر ادای دینی است به این پیرِ فرزانۀ ادب وُ سیاست وُ فرهنگِ ایران . بخشی از این مقاله در چاپ پنجم کتاب آسیب شناسی یک شکست (فصلِ«مقایسه ها و مقابله ها») آمده است.
***
هر نسل یا دوره ای با فرزانگان و فرهیختگانش اعتبار می یابد . محمدعلی فروغی (ذُکاءالمُلک) بزرگ ترین و برجسته ترین شخصیّت سیاسی- فرهنگی ایران بعد از جنبش مشروطیّت بود[۲]. او نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایران معاصر بود.
به خاطرِ ضعف ساختارهای اجتماعیِ ایران جنبش مشروطیّت نتوانست (و نمی توانست) بسیاری از خواست ها و آرمان های روشنفکران آن عصر را تحقّق بخشد، از آن جمله:
– حاکمیّت قوانین عرفی(مدنی) به جای قوانین شرعی،
– تجدّد و توسعۀ ملّی،
– جدائی دین از دولت ،
– جایگُزین کردنِ «هویّت ملّی» به جای «هویّت اسلامی»،
-ناسیونالیسم ایرانی مبتنی بر تاریخ و فرهنگ ایران باستان.
ضرورتِ مبارزه با «دشمن مشترک»(استبدادِ سلطان قاجار) و طرح شعارهای مُبهم و کُلّی ، ضمن التقاطِ اندیشه های عرفی با عقاید دینی راهِ اختلافاتِ آینده و ناکامی های جنبش مشروطه را هموار ساخت.درچنان شرایطِ سرخوردگی و ناکامی بود که ملک الشعرای بهار خطاب به مَعْشَر(یارانِ) سابقِ خود می گفت:
ای مَعْشَرِ خودخواهِ منافق به چه کارید؟
جز کشتنِ یاران موافق به چه کارید؟
ای خنجری از تُهمت وُ دشنام کشیده
یکسر زده برقلبِ خلایق، به چه کارید؟
ای دامنِ خود کرده پُر ازخاک وُ فشانده
برفرقِ خود وُ چشم حقایق، به چه کارید؟
بیچاره وطن در دَمِ نَزع ست، دریغا!
ای مرگِ وطن را شده شایق، به چه کارید؟[۳]
***
با سقوط رضاشاه و انتشار روزنامه ها و نشریات مختلف فضائی از عصبیّت وُ پرخاشگری در مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید آنچنانکه به قول رحیم زهتاب فرد، مدیر روزنامۀ «ارادۀ آذربایجان»:
–«…قلم جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛همه به نام آزادی…هرکس قادر به انتشار روزنامه ای درچهارصفحه،دو صفحه،حتی به صورت اعلامیه می بود، خود را مجاز دانست به حیثیّت وُ شرف وُ ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِ حمله را از شخصیّتهای سرشناس تر انتخاب می کرد،از معروفیّت بیشتری برخوردار می شد… بلبشویِ عجیبی به نام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت…»[۴]
با پیدایش حزب توده و رواج نوعی تاریخ ایدئولوژیک ،دوران تازه ای از منازعات سیاسی در ایران آغاز شد و اگر بپذیریم که«غالبِ ایدئولوژی ها توجیهاتی هستند برای مقاصد شریرانۀ پنهان»آنگاه به میزان خُسران وُ خسارت اینگونه«توجیهات شریرانۀ پنهان»درارزیابی شخصیّت های تاریخ معاصر می توان آگاه شد.
حزب توده -به عنوان قوی ترین و گسترده ترین حزب کمونیست خاورمیانه- با داشتنِ جمعیّت ها ، سازمانها و سندیکاهای مختلف و با حدود ۱۰۰ نشریه و روزنامه به نام های مختلف در تهران و شهرستان ها [۵] به مدّت نیم قرن درسپهرِ سیاسی وفرهنگی ایران افکارِ عمومی ساخت.با توجه به ماجرای« ۵۳ نفر» و ممنوعیّت فعالیّت های حزب توده توسّطِ رضاشاه ، شخصیّت او، محمدعلی فروغی، تقی زاده ، علی اصغر حکمت و دیگران، نخستین قربانیان کارزارِ تبلیغاتیِ حزب توده بودند.
فروغی که در نخستین روزهای نخست وزیری اش – بعد از رضاشاه – آزادی مطبوعات و رهائیِ زندانیان سیاسی را میسّر کرده بود، دراین باره می نویسد:
-«حملات علیه من در جراید و نطق های نمایندگان شدّت می یابد.درصحن مجلس مورد سوء قصد قرار می گیرم.نمایندگانی که در دیکتاتوری انتخاب شده اند، حالاهمه آزادیخواه شده اند و برای حمایت از دولت من خواهانِ بده و بستانند. برخی آشکارا باج می خواهند…»[۶].
درچنان فضائی ازعصَبیّت وُ احساسات ، شخصیّتِ فروغی در انبوهی از اتّهام ها و افتراهای سیاسی پنهان ماند، از جمله:
۱-عضویّت فروغی در«فراماسونری» ،
۲- نقش برجستۀ وی در اصلاحات اجتماعی دوران رضاشاه ،
۳-نقش او در تداومِ پادشاهی پس ازحملۀ متّفقین و تبعید رضاشاه،
۴- نخستین نخست وزیر محمد رضا شاه[۷]
تأمّلی تازه دربارۀ یک مفهومِ کهنه!
فراماسونری گرایشی برای معماری یا مهندسیِ اجتماعی بود و از جنبش مشروطیّت تا زمان رضا شاه ، این مفهوم کاربُردی مثبت و مترقّیانه داشت[۸].
فراماسونها درانقلاب کبیرفرانسه و انقلاب آمریکا نقش بزرگی داشتند و برخی ازجریان های انقلابی (مانند ژاکوبن ها) و نیز سیاستمداران و نویسندگان برجسته (مانند جورج واشنگتن ، جفرسون، ولتر، منتسکیو و گوته) عضو آن بودند.این جریان در جنبشهای آمریکای لاتین- به رهبری سیمون بولیوار- و نیز در تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران درانقلاب مشروطه نقش فراوان داشت.
فروغی از پدرِ دانشورش( محمّدحسین فروغی، معروف به ذُکاء المُلک اوّل) نقل می کند که:« ناصر الدین شاه از کلمۀ آزادی، دموکراسی و قانون خوشش نمی آمد و از روشن شدن اذهان جوانان ایرانی وحشت داشت. از این رو ما نمی توانستیم هر مطلبی که بوی آزادی طلبی دارد عنوان کنیم. در دورۀ ناصرالدین شاه اگر کسی اسم قانون می بُرد گرفتار حبس وُ تبعید وُ آزار می شد»[۹].
اینکه میرزا فتحعلی آخوندزاده، شیوۀ خاصی در نگارش مکتوبات انتخاب کرده و آنها را تحت نامهای ساختگیِ«کمالالدوله» و«جلالالدوله» نوشته بود، تأئید کنندۀ سخنان محمّد حسین فروغی است.آخوند زاده در ابتدای«مکتوبات»تأکید میکند:
-«اجازه ندارید به هیچکس نام مُصنّف را اظهار کنید مگر به کسانی که ایشان را محرم راز شمرده باشید.این نسخه را باید به کسانی که به معرفت و امانت و انسانیّت ایشان وثوق کامل داشته باشید نشان بدهید»[۱۰].
بنابراین،چنانکه نشان داده ایم– بهنگامِ بررسیِ جنبش های فکری درایران به موانع سیاسی- مذهبیِ حاکم باید توجۀ اساسی کرد. براین اساس، در دوره ای که به خاطر وجود دو استبدادِ سیاسی و مذهبی ،احزاب مترقی درایران ناشناخته بودند، پیدایش فراموشخانه ،مجمع آدمیّت ،لژبیداری و انجمن ترقی را می توان نخستین سازمان های سیاسیِ نیمه مخفی درایران بشمار آورد. فریدون آدمیّت ضمن اشاره به آن محدودیّت ها تأکید می کند که این انجمن ها«هیچ ربطی به فراماسونها دراروپا نداشتند»[۱۱]،هرچند که بیشترآنها تحت تأثیر ادبیّات سیاسی و مفاهیم فلسفیِ اروپا قرار داشتند،از جمله مفهوم «آدمیّت» که ترجمۀ«اومانیسم»بوده است.
کوشش روشنفکران عصر مشروطه برای نوسازی و تجدّدِ اجتماعی و مخالفت آنان با حاکمیّت مذهب و روحانیّت باعث شد تا بسیاری از آنان به اتهام «فراماسون»،«بابی» و«بهائی» مورد نفرت و کینۀ شریعتمداران قرار گیرند.
خواستِ تجدّد گرائی و توسعۀ ملّی جغرافیای گسترده ای از ذهن ، زبان ، فرهنگ ، ادب ، اندیشه، سیاست و دین را شامل می شد و لذا بسیاری از افرادِ ترقیخواه ایران را به خود جلب کرده بود. علاوه بر میرزا فتحعلی آخوندزاده که سال ها پیش در سودای تشکیل فراموشخانه و فراماسونی بود [۱۲]،شخصیّت های برجستۀ زیر نیز از اعضاء یا بانیان فراماسونی در ایران بودند:
میرزا مَلکم خان ، میرزا عباسقلی خان آدمیّت ، سید جمال الدین اسدآبادی ، مستشارالدوله ، شیخ هادی نجم آبادی، سید حسن تقی زاده ، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا حسن خان مشیرالدوله (پبرنیا) ، محمد علی سیّاح ، سید نصرالله تقوی ، کمال الملک نقّاش ، ارباب کیخسرو شاهرخ ، میرزا حسن خان مستوفی الممالک ، علی اکبردهخدا ، محمدعلی فروغی ، دکترمحمد مصدّق ، ادیبالممالک فراهانی و…
اعتقاد به فراماسونری درنزدِ برخی روشنفکران چنان بود که یکی از برجسته ترین شاعران آن عصر- ادیب المماک فراهانی- در منظومۀ بلندِ آئینِ فراماسُن، آنرا«آفتابی که قلبِ ذرّه شکافت» می نامید و انبیاءِ الهی را«نخستین ماسون های عالم» می دانست[۱۳]
دکترمصدّق نیز بهنگام عضویّت در یکی از شعبات فراماسونری- بنام«مجمع آدمیّت»- چنان به مَلکَم خان اعتقاد داشت که ضمن مقایسۀ مَلکم با میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار می گفت:
–« اگر ناصرالدینشاه یک نفر آدم عاقلی بود میبایستی تمام اختیارات خودش را به مَلکم واگذار کند»[۱۴]
فریدون آدمیّت در بارۀ «مجمع آدمیّت» می نویسد:
«مجمع آدمیّت» سه هدف اصلی داشت،
۱-به کار بردنِ مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعۀ ملی،
۲-کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشۀ بشری،
۳-دستیابی به برابری در حقوق برای همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب به منظور حفظ شأن و منزلت همۀ شهروندان[۱۵]
بنابراین،عضویّت مصدّق و فروغی در فراماسونری ازچنین منظری قابل درک و بررسی است.
فروغی و استعمارِ انگلیس
با توجه به عضویّت فروغی در«مجمع آدمیّت» و با توجه به این باورِ رایج که« فراماسون ها عوامل دولتِ فخیمۀ انگلیس بودند»، پرسش اساسی اینست که موضع فروغی در برابر دولت استعماری انگلیس چه بود؟
درمأموریّت های سیاسی و محافل بین المللی، نخستین دغدغۀ فروغی حفظ تمامیّت ارضی و تأمین منافع ملّی ایران بود.آنچه شخصیّت فروغی را به جواهرلعل نهرو نزدیک تر می کرد ، شیوۀ سیاسی آن دو در مبارزه با دولت استعماری انگلیس بود.دراین باره فروغی می گفت:
-«میگویند اگر خلافِ میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اِعمال قوّۀ قهریّه نکند، اِعمال نفوذ و دسیسه میکند. ملّت را منقلب ساخته، اسباب تجزیۀ آن را فراهم میکند…کسی نمیگوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید، فقط مطلب در حدّ تسلیم نسبت به انگلیس[است]که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس بکنیم که بیا قلّاده به گردنِ ما بگذارد…اگر با انگلیس مساعدت کنیم، با ما مساعدت میکند. خیلی خوب هم مساعدت میکند. مقصود از مساعدتِ ما با او چیست؟ آیا تسلیم محض است؟ والله خودِ انگلیس هم به این اندازه که حالا [بر اثر بیلیاقتی دولتمردان ایران] پیشرفت دارد، امیدوار و مترتّب نبود…» [۱۶]
جواهر لعل نهرو نیز با اعتدال وعقلانیّت سیاسی باعث استقلال هند ازانگلستان شده بود، شیوه ای که مورد پسند کسانی مانند دکترمصدّق نبود، ازاین رو، مصدّق اعتقاد داشت:
-«نهرو، دوست انگلستان است و نمیتوان به او اعتماد کرد»[۱۷]
فروغی ضمن انتقاد از تحقیرها و سیاست های استعماری دولت انگلیس ، اعتقاد عمیق خود را به توانائی، استعداد و بضاعت تاریخی ایرانیان برای ادارۀ امورِ خویش اعلام می کند و با طنزی گزنده از انگلیسی ها می پرسد:
–«ایرانیها که ظرف سه هزار سال تاریخ ملّی خود، مملکت خود را در کمال خوبی اداره کرده و غالباً جزو دوَل مُعظَمه بلکه اعظم دوَل بوده، و هر وقت بر حسب پیشامدِ روزگار لطمه به آنها وارد آمده، در اندک مدتی جبران آن را نمودهاند، [حال] نمیتوانند مملکتِ خود را اداره کنند؟»[۱۸]
فروغی از مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ بود که براساس آن، دولت انگلیس ایران را تحت الحمایه یا قیمومیّتِ خود قرار می داد.در اعتراض به این قرارداد و طرح دادخواهی مردم ایران علیه دولت انگلیس، محمدعلی فروغی بهمراه هیأتی عازمِ کنفرانس صلح پاریس شد،امّا «خیانتکاری های ایرانی ها» ، کارشکنی های«دشمنان خانگی» و مخالفت های دولت انگلیس، تلاش های وی و همراهانش را نقش برآب کرد آنچنانکه هیأت ایرانی را به کنفرانس صلح پاریس راه ندادند:
دشمنِ خانگی از خصمِ برونی بَتَر است
شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهدشد؟
فروغی در رنجنامه ای ازپاریس با زبانی تلخ وُ اندوهبار نوشت:
– « ایران نه دولت دارد و نه ملّت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دستشان ساخته است ، مصلحت خودشان را در این ترتیبِ حالیه میپندارند، باقی هم که خوابند… اگر ایران ملّتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر متصوّر نمیشد…ملّت ایران باید صدا داشته باشد. ایران باید ملّت داشته باشد.ایران باید وجود داشته باشد تا بر وجودش اثر مترتّب شود. وجود داشتنِ ایران ، وجودِ افکارِ عامّه است.وجودِ افکارعامّه، بسته به این است که جماعتی- ولو قلیل باشند- از روی بیغرضی در خیرِ مملکت کار بکنند و متّفق باشند.امّا افسوس! بس که گفتم زبانِ من فرسود.»[۱۹]
«هویّت ایرانی» به جای «هویّت اسلامی»
آن «فرسودگیِ زبان» و افسردگیِ جان و تحقیر انگلیسی ها در کنفرانس صلح پاریس- که ایران را «مِلکِ طلقِ خود» می دانستند و موجودیّت چیزی به نام ایران وملّت ایران را انکار می کردند – فروغی را به ضرورتِ ایجاد ملّت و تدوین هویّت ملّی مصمّم ساخت و در این راه، او شاهنامۀ فروسی را پایه و مایۀ کوشش های خود قرار داد تا به قول او« از پاره ای عناصرِ آن برای ایجاد همبستگی ملّی در میان ایرانیان بهره ببرَد». به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی- به عنوان شناسنامۀ هویّتِ ملّی ایرانیان -توجّه نکرده مگر محمدعلی فروغی[۲۰]. او در سخنرانیِ«مقام ارجمند فردوسی» (به سال ۱۳۱۲) شیرازۀ این هویّت ملّی را چنین بیان کرده بود:
-«فردوسی را می توان در مقام اشخاصی ازقبیل کورش،داریوش،اردشیربابکان و زرتشت بشمار آورد،زیرا کورش سلطنت ایران را تأسیس کرد ، داریوش سیاست ایران را تنظیم نمود،اردشیر بابکان دولت ایران را تجدیدکرد ، زرتشت مذهب قدیم ایران را ایجاد نمود، فردوسی هم ملیّت ایران را احیا کرد»[۲۱]
فروغی با تأکید بر زبان ، تاریخ ، فرهنگ و ملیّت ایرانی، کوشید تا هویّت ایرانی را جایگُرینِ هویّت اسلامی سازد. برخلاف مصدّق و نخست وزیرانِ دیگر، او با روحانیون شیعه میانه ای نداشت. در سخنرانی ها و مقالات فروغی اشارۀ چندانی به اسطوره ها و مفاهیم اسلامی نبود.با اینهمه، او به باورهای مذهبی مردم احترام می گذاشت.اعتقاد فروغی به خدا و مذهب بیشتر جنبۀ فلسفی داشت و از باورهای رایجِ مذهبی بسیار دور بود[۲۲].
با اینهمه، فروغی- به عنوانِ واپسین شعلۀ آرمان های عُرفی جنبش مشروطیّت – برای فائق آمدن بر ظلماتِ خرافه پرستی و جهالت ، خروج از منظومۀ عزا، عاشورا ُ امام زاده بازی های سیاسی-مذهبی را لازم می شمرد.به نظر او و دوستانش(خصوصاً تقی زاده،علی اکبر داور،عبدالحسین تیمور تاش) خروج از آن کویر فرهنگی، راهی برای تجدّدِ اجتماعی و توسعۀ ملّی بود.
فروغی درسراسرِ مقالات و سخنرانی هایش به جایگاهِ بلندِ تمدّن و فرهنگ ایران اشاره نموده و به خصلت صلحجو و مدارا گرِ ایرانیان تأکید کرده است.او در مقالۀ ایران را چرا باید دوست داشت؟ می گوید:
–«هر کسی با احوال ایرانیان درست معرفت یابد تصدیق خواهد کرد که این قوم در وظیفۀ خود در عالم انسانیت کوتاهی نکرده بلکه نسبت به بسیاری از اقوام دیگر در راه وظیفه شناسی پیش قدم است و مداومتش در این راه نیز از اکثر ملل بیشتر بوده است.هرچند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متاسفانه دورههای تنزّل و انحطاط نیز پیش آمده که درآن دورهها از ابراز استعداد و مایۀ خداداد ممنوع و محروم گردیده است ولیکن ظلمتِ آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندبادِ حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتشِ ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده».
کوشش های فروغی برای بازآفرینیِ هویّت ایرانی از جمله عبارت بود:
۱-تلاش برای بازسازی تخت جمشید،
۲- برگزاریِ جشن هزارۀ فردوسی با شرکت بسیاری از ایرانشناسان برجستۀ بین المللی،
۳-تلاش در ساختمان آرامگاه فردوسی ، حافظ ، سعدی ، عطارنیشابوری ، خیّام.(گفتنی است که در معماریِ برخی ازاین بناها مهندس محسن فروغی، فرزند محمدعلی فروغی و از پیشگامانِ معماریِ نوین درایران، نقش داشت).
۴- تاسیس فرهنگستان ایران برای جایگُزین کردن لغات بیگانه با واژگان فارسی،
۵- تشکیل انجمن آثار ملّی جهت حفظ آثار ملّی و باستانی ایران ،
۶-کوشش در تأسیس موزۀ ایران باستان،
۷- تآلیف و تصحیح چندین متن کلاسیک(مانند شاهنامۀ فردوسی ، کلیات سعدی ، دیوان حافظ ، رباعیات خیام و…)،
۸-کوشش در تأسیس دانشگاه تهران(به همراهی علی اصغرحکمت،دکترعلی اکبرسیاسی و…).
۹- کوشش درتأسیس کتابخانۀ مجلس شورای ملّی،
۱۰- تألیف کتاب های تاریخ ساسانیان، تاریخ ایران قدیم، تاریخ مختصر ایران.
فیلسوفِ تجدّدگرائی
فروغی از آغازِ جوانی حلِ مشکلات ایران را بطورتاریخی و دراز مدّت می دید و بهمین جهت به نوعی مهندسی اجتماعیِ تدریجی معتقد بود[۲۳].با چنین اعتقادی بود که او آموزش وُ پرورش را پایۀ اساسی تحوّلات جامعه می دانست.
عموم افرادِ خاندان فروغی ، ادیب ، هنرپرور و فرهنگساز بوده و نقش بسزائی در ترویج آموزش وُ پرورش نوین و فرهنگ وُ هنر مدرن در ایران داشتند. پدرِ فروغی(محمّدحسین فروغی،معروف به ذُکا المُلک اوّل) پیش ازمشروطیّت با انتشارِ روزنامۀ تربیـت کوشید تا سپهر فکری و فرهنگی جامعه را دگرگون کند.روزنامۀ تربیت آئینۀ تمام نمائی است که دغدغه های فکری محمدحسین فروغی را نشان می دهد.علی اکبر دهخدا(یا میرزا جهانگیرخانِ صوراسرافیل) در بارۀ روزنامۀ تربیت نوشت:
-«تربیت، اوّل روزنامۀ آزادی است که در داخلۀ ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزرده خاطر بودند، تربیت به واسطۀ شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامهخوان کرد.دیگر اینکه اهل هوش میدانند که تمام مطالب گفتنی را ذُکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگِ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان میگفت که اسباب ایراد نمیشد و معذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامهنویسی کشید و آزار وُ اذیّتهایی که از دوست وُ دشمن دید،به تصوّرِ کسانی که خارج از کار بودند درنمیآید»[۲۴].
روزنامۀ صوراسرافیل ضمن شرحِ بلندی در بارۀ زندگی و خدمات فرهنگی محمدحسین فروغی ، مرگِ وی را«فاجعۀ ادبی»دانست که«شاید به این نزدیکی ها[جامعۀ] ایران به مرمّت آن موفق نشود»[۲۵]
محمدعلی فروغی در کنارِ چنان پدرِ دانشوری پرورش یافت و با آموختنِ زبان های انگلیسی،فرانسه، روسی ،آلمانی و عربی، با تاریخ و فرهنگ و فلسفۀ شرق و غرب آشنا شد،«زبان دان»ی که به قولِ استاد ایرج افشار:«خریدن کتاب های اروپائی جزء واجبات زندگیش بود»[۲۶].
با چنان آگاهی و بضاعتی فروغیِ جوان در هجده سالگی به تدریس فلسفه و تاریخ در دارالفنون پرداخت و سپس به عنوان مترجم انگلیسی و فرانسه در کنار پدرش در«وزارتِ انطباعات» به کارِ انتشار کتاب و مطبوعات مشغول شد.
پس از صدور فرمان مشروطیت (۱۴ مرداد ۱۲۸۵خورشیدی) و با توجه به آگاهی فروغی از قوانین اروپائی، او مسئول دبیرخانۀ مجلس شورای ملّی گردید و پس ازسقوط استبداد صغیرِ محمدعلی شاه ، نمایندۀ مردم تهران شد. فروغی ضمن تدریس درمدرسۀ علوم سیاسی، به ترجمۀ کتاب های مهمّی مانندِ اصول علم ثروت ملل (اکونومی پلتیک)،تاریخ ملل مشرق زمین و حقوق اساسی یا آداب مشروطیتِ دول پرداخت.رسالۀ اخیر، نخستین کتاب اساسی و مهم دربارۀ مشروطیّت و مبانی آن بود[۲۷]
فروغی از چشم دیگران
استادان و فرزانگانِ بسیاری دربارۀ فضل وُ فضیلت محمدعلی فروغی سخن گفته اند،ازجمله ، استاد سعید نفیسی، دکترقاسم غنی، استادمجتبی مینوی، استاد حبیب یغمائی، دکترعلی اکبرسیاسی و…[۲۸] سعید نفیسی در مقالۀ«یک مردِ بزرگ»،از وقار وُ شخصیّت فروغیِ جوان چنین یاد می کند:
-« مشهورترین و برجستهترین و داناترین معلم آن روزگار مردِ آراسته و بسیار خوش رفتار و خوشروی و موقّری بود که با کمالِ وقار به سرِ درس میآمد و با کمال مهربانی و رأفتِ پدرانه با ما رفتار میکرد.این مرد بزرگ در آن روزها بیش از چهل سال نداشت.موقّرترین لباسهای آن روز را میپوشید.همیشه سرداری[جامۀ بلند] از پارچههای پررنگ و بیشتر سیاه و سرمهای در برداشت. کلاهِ ماهوتی نسبتاَ کوتاهی برسر میگذاشت.همۀ دگمههای سرداریِ او همیشه بسته بود و در آن زمان این علامت مُنتهای وقار بود»[۲۹]
علیاکبر سیاسی-نخستین رئیس دانشگاه تهران- ضمن اینکه فروغی را «منشیِ کمنظیر، سخنسنج ، سخنشناس، خطیب، ادیب، مورّخ و دانشمند»می نامد،تأکید می کند که شخصیّت فروغی«مانندتابلوی نقاشیِ گرانبهائی است که برای اینکه بهتر به زیبائی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم»[۳۰]
جانِ عرفانی و ذهنیّتِ عقلانی
مفهومِ«تابلوی نقاشی گرانبها» نشانۀ چند وجهی بودنِ شخصیّت فروغی است.به عبارت دیگر،محمد علی فروغی دارای جانی عرفانی وذهنیّتی عقلانی بود.جانِ عرفانیِ فروغی،وی را با میراث گرانقدرِ فرهنگ و ادب ایران پیوند می داد.تصحیح کلیّات سعدی ،رباعیّات خیّام و شاهنامۀ فردوسی ومقالاتِ متعدّد دربارۀ زرتشت ، فردوسی ، خیّام نیشابوری ، سعدی ، حافظ ، عُرفیِ شیرازی و ابوعلی سینا نشانۀ دانشِ گرانمایۀ فروغی درشعر و ادبیّات و فرهنگ ایران بود.
ذهنیّتِ عقلانی -امّا- محمدعلی فروغی را به اندیشه های سقراط و دکارت پیوند می داد.او در سال ۱۳۰۰با ترجمه و تألیف کتاب معروفِ سَیرِ حِکمت دراروپا جامعۀ ایران را با فلسفۀ غرب آشنا نمود. از نظر تنوّع کتاب ها ، مقالات و سخنرانی ها فروغی را می توان با جواهر لعل نهرو مقایسه کرد[۳۱].
فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُرآشوبِ ایران را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن ، پرهیز فروغی از«عوامگرائی» (پوپولیسم) بود.او نه عوامفریب بود و نه فریفتۀ عوام .فروغی – هیچگاه – مسحورِ«توده ها» نشد و شعور وُ عقلانیّت سیاسی را به شور و «احساساتِ توده ها» تنزّل نداد و لذا، به کسبِ «وجاهت ملّی» بی اعتنا بود.
بخش دوم
[۱] -یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی،به کوشش ایرج افشار،نشر مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی، تهران، ۱۳۸۸، ص۳۵
[۲] -ایران در گذرِ روزگاران(مجموعۀ گفتگوها)، به کوشش مسعود لقمان، نشرشور آفرین، چاپ دوم، تهران،۱۳۹۳، صص۲۱۳-۲۱۷
[۳] -دیوان ملک الشعرای بهار،به کوشش دکتر مهرداد بهار،انتشارات توس،تهران ، ۱۳۶۸، ص ۳۱۴
[۴] -خاطرات در خاطرات،نشر ویستار،تهران،۱۳۷۳،صص۵۰-۵۱؛ مقایسه کنید با سخن وحید دستگردی،«ایران،از فحش ویران است!»: مجلۀ ارمغان ،سال نهم،شمارۀ ۶، صص۲۲۵-۲۲۶ و شمارۀ ۷-۸،سال ۱۳۰۱، صص۲۷۳-۲۸۴؛ برای آگاهی از سَیرِ دشنامگوئی در تاریخ ایران نگاه کنید به مقالۀ نگارنده: نگاهی به یک عارضۀ تاریخی .
[۵] – برای آگاهی از نشریات حزب توده در این دوران نگاه کنید به حدّادی، بهمن، «مطبوعات تودهای» در: حزب تودۀ ایران، ج۲،تهران،۱۳۶۱، صص۲۵۶-۲۸۶
[۶] -«از خلوتِ دولتمرد-فیلسوف»،جلال توکّلیان،ماهنامۀ اندیشۀ پویا،شمارۀ ۳۱،آذر-دی ۱۳۹۴،ص۸۰
[۷] -در مورد اخیر، سرنوشت شخصیّت برجستۀ سیدحسن تقی زاده نیز- بخاطرحمایت و همکاری وی با حکومت رضا شاه – به سرنوشت فروغی شباهت دارد.
[۸] -اینکه بعدها این جریانِ فکری و سیاسی – مانند بسیاری از احزاب و ایدئولوژی های معاصر – به ابزاری برای تأمین منافع دولت های انگلیس یا فرانسه بدَل گردید، بحث دیگری است.
[۹] -مجلهٔ یغما، شمارهٔ ۱۴۲، ۱۳۳۹، ص۶۵–۶۶؛ مقایسه کنید با مقالات فروغی،ج۱، ص ۳۳۶
[۱۰] -نگاه کنید به:فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران، خوارزمی، ۱۳۴۹، صص۱۱۰ و ۲۳۰-۲۳۴ و۲۳۷.
[۱۱] -فریدون آدمیت،اندیشه ترقی و حکومت قانون عصرسپهسالار، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۶،ص ۶۳
[۱۲] -نگاه کنید به:فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده،پیشین، ص ۲۴.
[۱۳] -نگاه کنید به دیوان ادیب الممالک فراهانی، به کوشش وحید دستگردی،مطبعۀ ارمغان،تهران، ۱۳۱۲، صص ۵۷۵-۵۹۷. در بارۀ مقام ادبیِ ادیب الممالک فراهانی نگاه کنید به: یوسفی،غلامحسین، چشمۀ روشن، انتشارات علمی، چاپ دوم ، تهران، ۱۳۶۹، صص۳۴۸- ۳۵۶ ؛ شفیعی کدکنی،محمّد رضا، با چراغ و آینه(درجستجوی ریشه های تحوّل شعر معاصر ایران)،نشر سخن ، تهران ، ۱۳۹۰، صص۳۳۵-۳۴۵.
[۱۴] -نگاه کنید به مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی ، ۳۰ مهر ۱۳۰۶ ، جلسۀ ۱۵۹؛ دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او،گردآوریِ حسین مکی، انتشارات جاویدان،تهران،۱۳۶۴، ص ۳۵۷.
[۱۵] -آدمیّت، فریدون ، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطۀ ایران، نشر سخن، تهران،۱۳۴۰، صص ۲۱۷-۲۰۶.
[۱۶] -مقالات فروغی، ج۱، انتشارات توس،تهران ،۱۳۸۴، صص ۷۵-۷۶
[۱۷] -زیرک زاده،احمد، پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی، نشر نیلوفر،تهران،۱۳۷۶، ص۳۴۳
[۱۸] -مقالات فروغی ، پیشین، ج۲، «جواب فروغی به مطبوعات انگلیس» ، صص۲۸-۳۱
[۱۹] -فروغی،پیشین ، ج۱، صص۷۴،۷۶و۷۹
[۲۰] -نگاه کنید به مجموعۀ مقالات و سخنرانی های فروغی در بارۀ فردوسی: مقالات فروغی،ج۲،پیشین، صص۳۰۹-۴۷۶
[۲۱] -مقالات فروغی،ج۲،ص۳۱۷
[۲۲] – نگاه کنیدبه«وصیّت فروغی به فرزندان خود»:سیاستنامۀ ذکاءالملک ، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور، نشر کتاب روشن،تهران ، ۱۳۸۹،ص۲۹۵،مقایسه کنید با تأمّلات فروغی که نوعی تناسخِ خیّامی را ابراز می کند:خاطرات فروغی،پیشین،۶۵۷
[۲۳] – اصطلاح«مهندسی اجتماعی تدریجی» از کارل پوپر است.نگاه کنیدبه:جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمۀعزّت الله فولادوند،صص۳۵۴-۳۷۵.برای معرّفی این کتاب نگاه کنید به مقالۀ نگارنده:
نگاهی به«جامعۀ باز و دشمنان آن»،علی میرفطروس
[۲۴] – صور اسرافیل، شمارۀ ۱۵،چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵هجری،ص۵.از دوست پژوهشگرم آقای بهمن زبردست که این شمارۀ صوراسرافیل را دراختیارم گذاشته سپاسگزارم.
[۲۵] – صور اسرافیل، شمارۀ ۱۵،چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵هجری،ص۵.
[۲۶] – یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی ، پیشین ، صص۹-۱۲.
[۲۷] – در بارۀ این رساله نگاه کنید به پیشگفتارِ مفصّلِ دکترچنگیز پهلوان: رسالۀ«حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیّت دُوَل، محمدعلی فروغی»،در زمینۀ ایران شناسی، تهران ، زمستان۱۳۶۸،صص ۳۲۹-۴۲۱
[۲۸] – برای برخی از این نظرات نگاه کنید به:سخنانی در بارۀ فروغی[مجموعۀ مقالات و سخنرانیها]، گردآوری ایرج افشار،کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ،۱۳۵۴
[۲۹]– ماهنامۀ کاوه، شمارۀ ۳۴، مونیخ آلمان، فروردین ۱۳۵۰،صص۵۰-۵۱ ؛ مجلۀ بخارا ،شمارۀ ۱۲۱، آذر و دی ۱۳۹۶ – ص ۱۷۸
[۳۰] – نگاه کنید به سخنرانی دکتر علی اکبر سیاسی در:کوهی کرمانی،حسین،از شهریور ۱۳۲۰تا فاجعۀ آذربایجان و زنجان،ج۱،نشر مظاهری ، تهران، ۱۳۲۹؟، ص۲۱۶
[۳۱] – تعداد تألیفات ، ترجمه ها ، تصنیفات ، تصحیحات، مقالات و سخنرانی های محمدعلی فروغی بیش از۴۰ جلد است.گزیدۀ نوشتهها و سخنرانی های نهرو در ۲۰ جلد منتشرشده است.کتاب معروف نهرو با نامِ«نگاهی به تاریخ جهان» در ۳ جلد و در ۱۹۴۴ صفحه با ترجمۀ شیوای محمود تفضّلی به فارسی منتشر شده است.
شیعه گری یک روانپریشی خطرناک است، یک جعل تاریخی ضدعلمی است و یک دستگاه فساد اخلاقی است. شیعه گری ما را از هویت فرهنگی خود، از فلسفه و دانش، از خردگرایی و از اندیشیدن دور کرد. امروز شیعه گری بمثابه یک ایدئولوژی تبهکار و فاشیستی و استعماری عمل می کند. این ایدئولوژی مذهبی در داخل ایران همچون یک توتالیتاریسم سرکوبگر و در خاورمیانه و جهان بمثابه یک امپریالیسم سلطه گر خود را نشان می دهد. فرد ایرانی که در سلطه این مذهب است فردی فلج و ناتوان و مسخ شده بوده که هیچ پیوندی با شخصیت خودمختار و آزاد ندارد. رفع این بیماری ساختاری چگونه قابل تحقق است؟ رفع ازخودبیگانگی کار دشواری است. این ازخودبیگانگی محصول یک تاریخ و ساختارهای جامعه شناختی و روانشناختی و سیاسی سنگین است. جامعه، دین را می سازد و در ضمن تغییر می دهد.
ما می توانیم بازیگران تغییر باشیم. دین در تمامی جامعه ها وجود خواهد داشت. ولی جایگاه تاریخی دین در تمامی جامعه ها تغییر یافته است. آئین زرتشت و مانی و مزدک در ایران زمین فروکش کرد ولی اسلام به زور شمشیر و تخریب روانی غلبه یافت. اگر در ایران اسلام سلطه دارد برای این است که تجاوز عربی اسلامی و قدرت مطلقه حاکمان و نادانی جامعه این سلطه را فراهم ساختند. دین فطری و مادرزادی نیست. دین توسط محیط انسانی به افراد انتقال می یابد. حال در برابر شیعه گری که کشنده خرد و فرهنگ است، سد نیرومند دانش و فلسفه و فرهنگ ضدخرافی لازم است تا بنیان آن سست شود. هیولای قرآنی که انسان را با وحشت و خشونت روانی به بردگی می کشاند و شیعه گری که منبع مرتجعترین افکار در جهان است، پایه ازخودبیگانگی انسان ایرانی را می سازند. این انسان نه فرهنگ تاریخی ایران را می شناسد و نه فرهنگ مدرن را دریافته است، ولی به نورالله جبار و رسول شمشیرکش و علی ابی طالب دارای شمشیرذوالفقار، ایمان دارد و خود را برای آنها به پستی می کشاند و حتی خود را قربانی می کند. باید علیه این بردگی و علیه آخوندها و نواندیشان دینی و اسلاموفیل ها شورش کرد. ما می توانیم در زمینه های زیر عمل کنیم. اراده و آگاهی ما تاثیر گذار است.
قدرت سیاسی لائیک برای سلامت جامعه
یکم، مبارزه همه جانبه و شفاف برای آماده کردن و آموزش دادن لائیسیته و استقرار یک حاکمیت لائیک. تربیت نسل جدیدی از سیاسیون که اهل قربانی نمودن اصول و سیاست لائیک نمی باشد. کمبود آگاهی و گرایش های دینی سیاسیون اپوزیسیون بیانگر یک شکنندگی فرهنگی و سیاسی آنهاست. آنها به لحاظ ضعف خود و فشار محیط دینی می توانند اصول لائیسیته را مورد معامله قرار دهند. ایجاد یک قدرت سیاسی سکولار لائیک، چارچوب کلانی برای قوانین و سیاستهای لائیک می آفریند(به کتاب من «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران»، چاپ فروغ، رجوع کنید.). چنین قدرتی نقش برجسته در انتقال سیاست لائیک در مدرسه، اداره، بیمارستان، رسانه، ارتش، دادگاه، وزارتخانه، شهرداری، وغیره ایفا نموده و از هجوم مدام مذهب شیعه می کاهد. پس از سقوط رژیم دینی دیگر قانون اساسی و قوانین و فرمان های کشوری نباید با دین و قرآن مخلوط باشند. جدایی دین و مذهب از تمامی سیاست های مدیریتی قدرت سیاسی حاکم، باید اجرا گردد. هدف این مبارزه اعتلای روح سکولاریسم در تمام دستگاه های سیاسی و اداری و قضایی و خبری و پزشکی کشور است. قانون گرایی سکولار و لائیک معیار رفتار عرفی انسان هاست. انسان ایرانی در اجتماع و سیاست باید از معیارهای مذهبی خارج شده و دنبال تهیه و اجرای قوانینی باشد که منشا زمینی و خرد انسانی و تجربه بشری دارد. دمکراسی خواهی و حقوق برابر شهروندی نافی دین گرایی در قدرت سیاسی است.
مبارزه فلسفی علیه اسلام
دوم، مبارزه پیگیر فلسفی و فکری علیه موهومات و تابوهای ضدعلمی و خرافی، باید پیوسته یک تلاش نیرومند باشد. تمام اجزای مقدس گونه مذهب شیعه و قرآن باید به نقد علمی و اجتماعی و فرهنگی کشیده شود. این انتقاد یک رسالت روشنفکرانه است که جسارت و هوشیاری می طلبد. دانشگاهیان و روشنفکران و روزنامه نگاران اسلام گرا یا سازشکار با اسلام و شیعه گری، مانع جدی این مبارزه فلسفی و فرهنگی بشمار می آیند. از نظر روانکاوانه ذهنیت و تربیت آنها مذهبی است و قرآن برای آنها مقدس است. عقب ماندگی فکری آنها عظیم است. مدل فکری حاکم روشنفکری ایرانی، مدل ایدئولوژیک زده و مدل اندیشه نکردن است.
در تاریخ یک آسیب ذهنی برای ما رویداده است، ما با امتناع تفکر متولد می شویم. تمام محیط خانوادگی و مدرسه و کوچه و محله و دوستان و آشنایان ما را به خود وابسته می کنند و بشکل پنهان و آشکار، مستقیم و غیر مستقیم، معیارهای مذهبی را مقدس نشان داده و قطره قطره و لحظه به لحظه تربیت ما را شکل می دهند. از تولد تا گور روان را مانیپولاسیون و دستکاری نموده تا همه بنده باشند. افکار ایرانی با اسلام و شیعه گری و صوفی گری پی ریزی می گردد. در جامعه توده ای تربیت می شود که اسیر دین و موهومات هستند و قادر به تفکر نیستند و نخبگانی پرورش می یابند که شلخته و تسلیم طلب در برابر اسلام هستند. با حکومت لائیک و یا بدون حکومت سکولار، مبارزه فرهنگی فلسفی و علمی علیه اسلام و شیعه گری باید پرتوان باشد.
برش از خرافه های اسلامی
سوم، از نگاه جامعه شناحتی میزان فرهنگ مدرن در بخش مهمی از مردم رایج است. زندگی عادی در جامعه چگونه ترسیم می شود؟ زندگی رایج با بهره گیری از علم پزشکی، مسافرت، موسیقی مدرن، شبکه های اجتماعی، کالای لوکس، پوشاک غربی، ترک نماز و روزه، شوخی با امامان، مخالفت با رژیم، تمسخر آخوند، کلاس موسیقی، سینما، کنسرت و غیره، تعریف می شود. ولی این فرهنگ عامیانه با مفاهیم دمکراسی خواهی و حقوق شهروندی در بخش گسترده جامعه پیوند عمیق ندارد. گفتار فلسفی و اندیشه ورزی در این فرهنگ عامیانه جایگاهی ندارد. دشمنی اسلام با فرهنگ خردمندانه منجر به خرافه گرایی همه جانبه شد. اعتقاد به امامزاده های دروغین، باور به قصه شیادانه چاه جمکران و مهدی، اعتقاد به تقوای آدمکشانی مانند محمد رسول الله و علی امام اول، اعتقاد به معجزه شق القمر، اعتقاد به تقلید از یک آیت الله مرتجع، باور به افسانه جهنم و بهشت قرآنی، اعتقاد به الله بیابانهای عربی، اعتقاد به قرآن زشتکاری بمثابه کتاب مقدس آسمانی و غیره، جلوه های خرافه پرستی اسارت بار است. در چنین ذهنیتی، خردگرایی و دانش، امر حاشیه ای و بی ارزش است. البته روشنفکران ایرانی و سیاسیون ایرانی مسخ شده اسلاموفیلی نیز وجود دارند که در زمینه دینی مانند توده عام به خرافه «مقدسات دینی» معتقدند. در چنین ذهن ازخودبیگانه و مسخ شده ای، سمبولهای دینی محمد و علی و حسین و مهدی و شریعتی و طالقانی و منتظری و خمینی و سروش، اسطوره و مقدس و محترم می شوند. در چنین ذهنیتی، آزادی اندیشه و خردمندی نقاد و گرایش به دانش، نمی توانند رشد کنند. ذهنیت پریشان و فلج، محصول این فضای دینی است. مبارزه فکری علیه خرافه پرستی و اسلام و فرهنگ قرآنی یک ضرورت تاریخی است.
فرهنگ سازی علیه اسلام و شیعه گری
چهارم، گسترش فرهنگ انتقادی و فرهنگ سکولار در جامعه یک اصل مهم است. برای این امر چه باید کرد؟ تهیه و پخش برنامه های رسانه ای و نوشتاری و برگزاری نشست های آموزشی و فرهنگی برای افشای مزاحمت ها و زیانها و خودسری های ناشی از دین اسلام در دستگاه های اداری و سیاسی و نظامی و اقتصادی و آموزشی کشور. در این فعالیت ها باید حقانیت قدسی و اسطوره های جادوئی و تقدسات خرافی و شخصیت های دینی و افسانه ها و احکام مذهبی و داستانهای جعلی، مورد انتقاد علمی قرار گیرد و کتاب های جامعه شناسی دین و نقد مذهب و قرآن باید در دسترس مردم قرار گیرد. از زمان انقلاب مشروطه تا به امروز برخی نویسندگان ایرانی به نقد خرافات و نقد دین پرداخته اند.(۱- به برخی کتابهای انتقادی در زیر رجوع شود). این کار فرهنگی بزرگ باید ادامه یابد و گسست از تسلط جهل دینی باید میسر گردد. برای این کار عناصر فرهنگی و زیربنایی فکری هستند که به جامعه کمک می رسانند. کدامین؟
بزرگان اندیشه مانند فردوسی، عمر خیام، رازی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت، ارسطو، ولتر، رنه دکارت، ایمانوئل کانت، باروخ اسپینوزا، هانا آرنت، مارسل گوشه، میشل انفره، ریچارد داوکینز، ژیل کپل، آندره کنت اسپنویل، پاسکال پیک، آرامش دوستدار، و دیگران، آموزش دهندگان ذهن جامعه هستند. آموزش تمدن کهن ایرانیان، درک فلسفه زرتشت، درک شاهنامه، بررسی رباعیات خیام، آموزش آزادی، حقوق شهروندی، شناخت از کشورهای لیبرال دمکراسی، درک برابری زن و مرد، اهمیت محیط زیست، لائیسیته، تئوری فرگشت، نظریه های ژنتیک، فیزیک مدرن، بازنگری تاریخی علمی، هوش مصنوعی، فلسفه غرب و غیره، پایه یک تحول بزرگ روانی و فرهنگی هستند.
از سی و پنج سال پیش در نقد شیعه گری و اسلام و قرآن، مقاله و کتاب نوشتم و یا در برنامه های تلویزیونی و رادیوئی برنامه انتقادی و تابوشکنی تولید کردم. در این مسیر طولانی از هیچ مانع و مخالفتی، نهراسیدم. بشکرانه کاری های من و دیگر منتقدان دینی، فضای خصمانه آن دوران که علیه روشنفکران منتقد بود تغییر کرد. امروز آخوندها و نواندیشان دینی و روشنفکران اسلاموفیل در حمایت از اسلام و در حمله به اندیشه انتقادی فعال هستند، ولی تحول عظیم جامعه شناختی در ایران و تغییر فرهنگی در لایه های مهم اجتماعی، استقبال از نقد دین را بسیار گسترده نموده است. مبارزه علیه خرافه و موهومات، اعتلای فرهنگ فلسفی و علمی و نقد مسخ زدگی، بسیار بسیار سخت و طولانی است. آنهایی که میگویند این مبارزه ضد شیعه گری مهم نیست، خود گرفتار ازخودبیگانگی هستند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————–
۱- بزودی کتاب جلال ایجادی در باره شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان توسط نشر فروغ انتشار می یابد. تا کنون در باره شیعه گری و تاریخ آن کتاب های زیر منتشر شده اند:
شیعیگری، احمد کسروی بهمن ماه ۱۳۲۲
شیعی گری احمد کسروی، محمد امینی، شرکت کتاب ۲۰۱۱
شیعه گری و امام زمان مسعود انصاری، نشر نیما، ژانویه ۱۹۹۹
شیعه گری چیست؟ محمد امیر معزی و کریستیان ژامبه، فایار ۲۰۰۴
اسلام ایرانی، شیعه دوازده امامی، هانری کربن، گالیمار ۱۹۹۱
سیری در زندگی سیاسی و ادبی علی دشتی، بهرام چوبینه
تشیع و سیاست در ایران، بهرام چوبینه ۱۹۸۵
کتاب بیست و سه سال، علی دشتی ۱۳۲۶
توضیح المسائل از کلینی تا خمینی، شجاع الدین شفا ۲۰۱۰
تشیع و قدرت سیاسی در ایران، بهزاد کشاورزی، چهار جلد انتشارات خاوران ۱۳۹۵
پیدایش و نقش دینداران امامی در ایران و جامعهشناسی سیاسی تشیع اثناعشری، اسماعیل نوری علا، شرکت کتاب ۲۰۰۶
نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی، جلال ایجادی، انتشارات مهری ۱۳۹۸
بررسی تاریخی و هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن، جلال ایجادی، انتشارات مهری ۱۹۹۹
اینکه بعد از دو دهه یکباره و برای اولین بار کلیپی از مجتبی خامنهای که در سایه بود، منتشر شد، خود حاوی چند پیام بود. در سراپرده قدرت چه اتفاقهایی در شرف وقوع بود که ضرورت پردهنشینی رسمی را به قطعی بدل کرد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۲۱ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
دوشنبه ظهر از مدرسه رفاه به روزنامه برگشتم. با سرعت خود را به اتاق جلسات صبح و عصر هیئت دبیران، معاونان و خود سردبیر رساندم. صالحیار با آمدن من با صدای بلند گفت: چه آوردهای؟ گفتم: روز پنجشنبه خمینی بازرگان را به نخستوزیری منصوب میکند. گفت: سربهسرم نگذار! در برابر مظفر بقایی و دکتر مکری و آیت و سنجابی، آیا بازرگان محلی از اعراب دارد؟ گفتم: سرم را میدهم.
۱۵ سال بعد مرحوم صالحیار در چند شماره اطلاعات، حکایت آن روزها را بازگفت که موجود است.
پس از اینکه درباره منبع خبر به صالحیار اطمینان دادم، ساعتی بعد روزنامه با تیتر «بازرگان نخستوزیر حکومت انقلابی» چاپ شد.
سرانجام پنجشنبه آمد. هاشمی رفسنجانی حکم نخستوزیری بازرگان را خواند.
۴۵ و اندی سال بعد، میخواهم خبر و گزارشی را بنویسم که میتوانند در آن تشکیک کنند، اما تعهد میدهم که این سناریویی است که اتاق فکر سیدعلی خامنهای و پسرش مجتبی برای جانشینی او ترسیم کردهاند.
شنبه پیش، ۱۶ نوامبر، گزارشهایی درباره وضعیت سلامتی خامنهای مطرح شد.
روز بعد در شامگاه یکشنبه، جلسهای با حضور مجتبی خامنهای برگزار شد. من از این جلسه و آنچه در آن گفته شد، بیخبرم اما میدانم سناریو جانشینی در آن شب کلید خورد.
چند ماه پیش، من همینجا بهاختصار از سناریو جانشینی گفتم. حالا با جزئیات بیشتری آن را برمیشمرم.
نخست اجازه دهید راز بازگشت علی لاریجانی به صحنه و سفرش به بیروت را بازگویم. روزی که علی مجلس را داشت و اخوی صادق قوه قضاییه و خبرگان را، آشکار بود که خامنهای نگران فردای بعد از خود است. صادق با بودن اخوی در راس قوه مقننه، تا رهبری چند پله فاصله داشت اما بهاشارتی، قوه قضاییه را از دست داد و به لابیرنت مجمع تشخیص مصلحت پرتاب شد. علی آقا هم آزرده بهکناری نشست. امروز اما او بازگشته است. دیگر از جانب او و اخوی صادق و پیران ویسه و محمدجواد خطری متوجه مجتبی نیست، پس لقمهاش دهیم و بیروتش فرستیم.
حال برگردیم به روایتی که از جانشینی دارم:
فرا رسیدن زمان اعلام رهبری مجتبی خامنهای
اینکه بعد از دو دهه یکباره و برای اولین بار کلیپی از مجتبی خامنهای که در سایه بود، منتشر شد، خود حاوی چند پیام بود. در سراپرده قدرت چه اتفاقهایی در شرف وقوع بود که ضرورت پردهنشینی رسمی را به قطعی بدل کرد؟
اولین دلیل همان بود که پیش از این نوشتم. ترس از نقطهزنیهای بنیامین از تلآویو. پیام دوم این کلیپ بدین شرح بود که: «ای علما! ای مردم! ای ذوبشدگان در ولایت! آقا جانم بدانید و آگاه باشید که بنده کلاس خارج برگزار میکردم، پس شرایط علمی رهبر شدن را دارم.» و سرانجام بیتالقصید پیام اخیر این بود که این تعطیلی میتواند همیشگی باشد، چرا که «تعطیل شدن کلاسها به دلیل شرایطی است که با پذیرش مسئولیت سنگینی که بر دوش من افتاده و قرار گرفتنم در برابر یک تکلیف شرعی و انقلابی، اجتنابناپذیر است. اینکه حضرت آقا از این موضوع بیاطلاعاند، زمینه را برای زدودن این شائبه فراهم میکند که رهبر شدنم موروثی است و به دستور پدر بوده، در حالی که مجلس خبرگان بنده را «کشف» کرده است».
اما چگونه مجلس خبرگان رهبری به این کشف رسید، موضوع پیچیدهای نیست و سناریو کموبیش در این مسیر قرار دارد.
ابتدا، یکسری خبر نیمهرسمی درباره بیماری خامنهای از طریق سایتها و شبکههای اجتماعی به بیرون درز میکند تا امت حزبالله توجیه شوند که سلامتی «رهبر» در خطر است و «مجلس خبرگان رهبری پس از بحث و بررسی شرایط جسمی و سنی حضرت آیتالله العظمی خامنهای، با اکثریت مطلق آرا، آیتالله سید مجتبی خامنهای را به جانشینی مقام معظم رهبری منصوب و برای انجام دادن بخشی از وظایف رهبری که به تشخیص ایشان، خارج از توان جسمی و سنی معظم له است، اذن شرعی و مجوز قانونی صادر کرده است».
پس از اعلام خبر جانشینی مجتبی خامنهای از سوی مجلس خبرگان رهبری، «مقام معظم رهبری» بیانیهای صادر و در آن تاکید میکند: «من همواره معتقد به جوانگرایی و سپردن مسئولیتهای مختلف از جمله وظایف خطیر رهبری به جوانترها بودهام، اما بارها با طرح نام نزدیکانم مخالفت کردم و گرچه آقا سید مجتبی را دارای ویژگیهای علمی و مدیریتی برجسته میدانم، به دلیل شائبه وراثتی شدن رهبری با آن مخالفم. اگر در این زمینه حق قانونی داشتم، حتما از این حق برای ملغی کردن تصمیم اعضای محترم خبرگان رهبری استفاده میکردم. از این طریق از علمای عظام و روحانیون معزز مجلس خبرگان رهبری میخواهم از شجره طیبه روحانیون، فردی شایسته و مردمی را برای این منظور در نظر بگیرند.»
پس از بیانیه پدر، بیانیه مجتبی خامنهای هم در پی اعلام نظر مجلس خبرگان رهبری در خصوص اعلام جانشین رهبر جمهوری اسلامی صادر میشود: «اینجانب ضمن تشکر از اعتماد علمای مجاهد و فضلای گرانقدر این مجلس و با عنایت به تاکیدهای رهبر انقلاب، از پذیرش این سمت معذورم و خواهان تجدیدنظر در مصوبه جلسه اخیر آن مجلسم.»
و ناگهان دعوت و حمایت گروههای به اصطلاح «مردمی» و دینی از مجتبی خامنهای برای پذیرش نظر مجلس خبرگان رهبری و قبول کردن «مسئولیت خطیر» کمک به هدایت امور جامعه اسلامی فوران میکند.
بعد هم رسانههای حکومتی و ائمه جمعه فریاد برمیدارند که «چه کسی برای کمک و مشاوره به رهبر انقلاب امینتر، مورد اعتمادتر و نزدیکتر از فرزند برومندشان؟ و اگر هم رهبر انقلاب و هم آقا مجتبی با این امر مخالفت کردهاند، به خاطر شائبه وراثتی بودن رهبری است. در حالی که این امر در تصمیم خبرگان رهبری محلی از اعراب نداشته است و نمایندگان مجلس خبرگان باید بر اساس شناخت و تشخیص خود، گزینه اصلح را نام ببرند و برای تثبیت تصمیمشان باید پافشاری کنند». البته «آیات عظام»، ناصر ابوالمکارم شیرازی، احمد جنتی، نوری الهمدانی، وحیدالخراسانی، شبیرالزنجانی، جوادی الاملی و علیرضا الاعرافی طی نامهای بر اهلیت رهبر جدید صحه میگذارند و البته حفید رهبر انقلاب، حاج آقا حسن خمینی مصطفوی و حاج احمد و حاج علی از جوانترها هم با «آیتالله العظمی سید مجتبی» بیعت میکنند.
مجلس خبرگان رهبری تحت فشار ذوبشدگان در ولایت جهل و جور و فساد، با بررسی مجدد مصوبه قبلی و با تعداد آرای بالاتر از جلسه قبلی، بر جانشینی مجتبی خامنهای تاکید میکند و او را فرد «اصلح و امین برای همراهی و مساعدت به رهبر برای پیشبرد و هدایت امور کشور» میداند.
از فردای این اتفاقها هم راهپیماییهای خودجوش!! و دعوت «عناصر انقلابی» از مجتبی خامنهای برای پذیرش مسئولیت رهبری آینده نظام جمهوری اسلامی.
روسای سه قوه و نمایندگان مجلس شورای اسلامی هم با انتشار بیانیههای جداگانه، با مجتبی خامنهای بیعت و اقدام مجلس خبرگان رهبری را «تیر خلاصی به نیات شوم دشمنان» توصیف میکنند.
سرانجام پیام رهبر جمهوری اسلامی با این مضمون منتشر میشود: «اینجانب علیرغم میل باطنی و مخالفت جدی با رهبری آیتالله سید مجتبی خامنهای، فرزند عزیزم، برای ادامه مخالفت خود با رای و نظر منتخبان ملت در مجلس خبرگان رهبری و آحاد ملت ایران که با حضور در خیابانها به اینجانب و آقا مجتبی ابراز اعتماد و محبت کردند، حجت شرعی و قانونی ندارم و تسلیم خواست و نظر ملت میشوم.»
میدانم مردم ایران برای بهزیر کشیدن این رژیم مصمماند و این سناریو کمدیتراژدی روی کاغذ باقی خواهد ماند.
شرایط امروز خانه پدری اگرچه دزدان بیتالمال و قاتلان فرزندان ایرانزمین را در سالروز آبان خونین، به اشتها انداخته است، ملتی که در برابر توطئههای روس و انگلستان، موفق شد سردار بزرگش، رضا شاه کبیر، را بر تخت نشاند، این بار نیز، حسرت ولایت را به دل مجتبی خامنهای خواهد گذاشت: «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست/ عرض خود میبری و زحمت ما میداری»
مصاحبه خانم مسیح علینژاد با فرداد فرحزاد را دیدم و متاثر شدم.
خانم مسیح علینژاد که تقریبا هر روزه رسانه های فارسی زبان فرصت تبلیغات و پلتفرم های خبری و مصاحبه ای در اختیار او قرار می دهند, در آخرین برنامه فرداد فرحزاد (مجری ایران اینترنشنال) به “منتقدین بی صدای” خود حمله کرده و با اینکه در همین برنامه اعتراف می کند که قبلا “اصلاح طلب” بوده, اما اکنون مخالف رژیم است و ابراز ناخرسندی می کند که چرا بقیه مخالفان از طیف های گوناگون و بعضا متضاد (مثل مجاهدین و طرفداران مشروطه) به گفته خود ایشان به او “حمله” می کنند. بسیاری از اصلاح طلبان قبلی بخصوص بعد از جنبش سبز به خارج از کشور آمدند و اکثریت آنها به مخالفان رژیم تبدیل شدند و از پیشینه همکاری خود با رژیم و اصلاح طلبی اظهار ندامت و عذرخواهی کردند, و مورد حمایت و استقبال مخالفان برانداز قرار گرفتند. البته به استثنای عده قلیلی که همچنان “اصلاح طلب خجالتی” باقی ماندند و به صورت مستقیم و غیر مستقیم از رژیم حمایت و علیه “براندازان” سمپاشی می کنند.
و اما چرا خانم علینژاد از این امر استثنا است و علیرغم فعالیت های فراوان علیه رژیم هنوز نتوانسته اعتماد بخش قابل توجه ای از مخالفان نظام را به خود جلب کند, حتی تا بدانجا که بسیاری از آنها اخبار رسانه ها در مورد وی و توطئه های ترورها را با دیده شک و تردید می نگرند. این ادعای بنده نیست بلکه گله و شکایت خود ایشان در برنامه “۲۴ با فرداد فرحزاد” (از دقیقه ۳۵) نسبت به هموطنان است.
صرف نظر از اینکه ایشان با نوعی چند زیستی که هم بعنوان روزنامه نگار کارمند دولت آمریکا (صدای آمریکا) و هم فعال سیاسی است که زمانی می گفت رهبر منم رهبر تویی, و اینکه علیرغم مجری صدای آمریکا بودن اما در حین حال رسانه های دیگر مثل بی بی سی و ایران اینترنشنال و رادیو فردا به او پلتفرم سیاسی می دهند که مقیاس تواتر و تکرار و وفور آن نسبت به بقیه مخالفان ابدا قابل مقایسه نیست, و با توجه به اینکه بنده نیز جزو منتقدین برخی از عملکردهای خانم علینژاد بوده ام و ایشان را از لندن می شناسم, و حتی به رئیس بخش فارسی صدای آمریکا نامه نوشتم و تحریم شدم, اکنون درخواست مشخصی دارم. زیرا معتقدم اکنون زمان آن فرا رسیده است همه ما باید نوک تیز پیکان انتقاد خود را به سوی رژیم نشانه برویم و نه علیه مخالفان و یا رقبای یکدیگر.
یکی از دلایل انتقادات بنده نسبت به ایشان موضع گیری خانم مسیح علینژاد (بعنوان یک اصلاح طلب در لندن در معیت امثال مهاجرانی, نگهدار, علیزاده, بهنود و امثالهم) به زمانی برمی گردد که ایشان معتقد به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری رژیم و حمایت بی شائبه از اصلاح طلبان بخصوص در دوره خاتمی و روحانی بودند. وی زمانی که در لندن بود, برای سالیان متمادی مدعی بود مخالفان برانداز در خارج از کشور هیچگونه جایگاهی در میان مردم داخل کشور ندارند و فقط منتظر کمک خارجی هستند و اصولا عددی نیستند؛ و فقط اصلاح طلبان چه در خارج و چه در داخل مطرح هستند. وی مخالفان برانداز را بی ربط و مردود می شمرد.
با توجه به اینکه همه ما اشتباه می کنیم, اعتراف به اشتباه و ابراز پشیمانی امر پسندیده ای است. زیرا بقول سعدی که می گوید عاقل آن است که اندیشه کند پایان را و یا “گناهی که تو را پشیمان کند بهتر از کار نیکی است که تو را به خودپسندی وادارد”. حمایت کردن از رژیم چه در لباس اصلاح طلبی و غیره, آن هم بعد از کشتارهای دهشتناک اوایل انقلاب و به خصوص دهه ۶۷ و سرکوب و اعدام های هولناک بیشمار چند دهه و نابودی تدریجی ایران توسط مشتی آخوند (از جمله کروبی و خاتمی و روحانی) کار بسیار اشتباهی بوده و است و باید با تهور سیاسی و شجاعت در پیشگاه ملت عذرخواهی کرد و خط بطلان بر کارنامه رفوزه گذشته کشید؛ که خانم علینژاد تا به امروز نکرده است. زیرا بقول حافظ “تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم / از که مینالی و فریاد چرا میداری”.
لذا برای تغییر وضع کنونی و دگرگون شدن موضع مخالفان, ایشان مثل بسیاری از اصلاح طلبان سابق که اکنون “برانداز” شده اند و عذرخواهی کرده اند باید حداقل به خاطر مواضع خود در لندن و توهین به اپوزیسیون برانداز عذرخواهی کنند. عذرخواهی علنی و عمومی از خطای گذشته خود به معنای “خود حقیر پنداری” نیست بلکه نشانه شجاعت و بزرگی است. کاری که بعنوان مثال کارگزاران رژیم و امثال خامنه ای تا هزار سال دیگر نخواهند کرد. خانم علینژاد باید نشان دهد که در مولفه رستگاری و استخلاص و عذر آوردن گناه با حاکمان متکبر و پرنخوت کاملا متفاوت است. منتظر عذرخواهی ایشان نسبت به عملکرد وی در لندن هستم و بعد از آن نگاه بنده و بسیاری دیگر نسبت به ایشان تغییر پیدا خواهد کرد. زیرا درختان بارور خم می شوند و انسان های فروتن متواضع میگردند.