از دوران نوسنگی، و شاید حتی پیش از آن، نیاکان ما باورهایی را پروراندند و آیینهایی را بهجا میآوردند. احساس دینی و نیاز به باور داشتن، بهطور عمیق در ذهن انسان نهفته است. در جامعه، دیندار شدن فطری نیست، بلکه نتیجه عملکرد انواع و اقسام عوامل ذهنی و روانی و تربیتی و روانشناسانه و جامعه شناسانه و جغرافیایی و نتیجه یک تاریخ اجتماعی است.
چگونه مذهبی شدیم؟
در جامعه یک فرزند وقتی در خانواده ای دینی متولد شد، دارای احوال و عواطف مذهبی می شود و سپس احساس دینی او توسط عوامل ذهنی و عینی و اجتماعی پرداخته می شود و این امر در مرحله بعدی، در مدرسه و محیط اجتماعی و حرفه ای تدارک بیشتر می بیند. این سوژه اجتماعی در ابعاد اجتماعی و فضای عمومی به فرد مذهبی تبدیل می گردد و خود می تواند فعالانه عمل کرده و اعتقاد دینی اش را مستحکم نموده و پایه ایدئولوژیکی اش را تنظیم نماید. بطور عموم فرزند در خانواده یهودی، یهودی می شود و در خانواده مسلمان، مسلمان می شود و در خانواده بودایی، پیرو بودا می گردد. ادیان، با میراث خانوادگی از یک امتیاز بزرگ برخوردار هستند زیرا از آنجا که «دین پدری» امر «مقدس» تلقی می گردد با تمام قوای روانی و عاطفی به فرزندان انتقال پیدا می کند. بقول «کارل گوستاو یونگ»، روانکاو سوئیسی، شعور انسان از ناخودآگاه انسان رشد می کند و در این ناخودآگاه تمامی حالات و احساسات شکل می گیرند(خاطرات، رویاها، تفکرات). افزون برآن بگفته «رنه ژیرار»، جامعه شناس و انسان شناس فرانسوی، میل ما همواره و از اساس از آن دیگران است، همچنانکه میل های دیگران را تقلید می کنیم و خود ما نیز مورد تبلیغ قرار می گیریم و به گفته او فرد در یک روند «میمیک» یا تکرار ناخودآگاه و مکانیکی عادت رفتاری قرار می گیرد. فرد هنجار اجتماعی و فرهنگی و دینی را تکرار می کند. (خشونت و امر قدسی، ۱۹۷۲). البته جامعه، دوری و نزدیکی هنجار را کنترل می کند یا مورد تنبیه و انظباط قرار می دهد ولی جامعه دینی معیارهای مذهبی اش را عادی و طبیعی وانمود ساخته و افراد را در دستگاه خود می سازد و شکل می دهد. فرد پاسیو و غیرفعال است و از خودمختاری فکری برخوردار نیست ولی مدام جذب می کند. ناخودآگاه او تمام پیام های پیرامون را می گیرد و پدیده «مقدس» را در جایگاه ویژه قرار می دهد.
درواقع یهودیان براین باورند که موسی، ده فرمان و تورات را از کوه سینا با خود پایین آورد و بنابراین فرزندی که در درون خانواده یهود متولد شود و کردار او مطابق ده فرمان است، یهودی می باشد. غسل تعمید، تائیدیه (تثبیت ایمان) و عشای ربانی سه آیینی هستند که از طریق آنها فرد به یک مسیحی تبدیل میشود. این سه آیین یک مجموعه کامل را تشکیل میدهند و هویت مسیحی را بنیان مینهند. این آیینها در ایمان به خدای عیسی مسیح تجربه میشوند و در کلیسا و خانواده و مدرسه آموزش داده می شود و تربیت کودکان شکل می گیرد. در فضای دینی و خانوادگی فرد مسلمان می شود. رفتارهای دینی و اجتماعی مانند اذان در گوش نوزاد، دعاخوانی، احترام به قرآن، صلوات فرستادن، نمازخواندن، روزه گرفتن، اشک ریختن برای حسین، آداب «مقدسانه» در حرم و امامزاده، اعتقاد به عمل گناه، سفر حج، و غیره از همان لحظه اول وارد زندگی و ذهنیت می شود. در این روند، ذهنیت نقاد عمل نمی کند بلکه جذب بشکل «میمیک» و غیرآگاهانه و با شیفتگی روانی انجام می شود.
برپایه این گفته فرد مسلمان شیعه از همان ابتدا با ناخودآگاه خود در این فضا مانیپولاسیون می شود، شکل می گیرد و انسان به انسان دینی تبدیل می شود. فرد در یک فضای فرهنگی و سمبولیک، با کدها و قواعد خاصی، با امام پرستی و موهوم گرایی، متولد شده و از همان ابتدا مورد پرداخت شخصیتی قرار می گیرد. در فقدان افکار و باورهای گوناگون، ذهنیت بطرز یکجانبه رشد کرده و در زیر سلطه دگماتیسم، هر گونه قدرت انتقادی را از دست داده و خمیرمایه خود را با دین همآغوش می کند. در خانواده مسلمان هنگامیکه فرزند متولد می شود اولین اقدام در گوش نوزاد دعا و آیه قرآنی می خوانند و اذان می گویند و اینگونه آداب و رسوم و تربیت و عادات و اشتیاق به پدیده موهوم و خرافه، تا پایان عمر ادامه دارد. هنگامیکه کسی می میرد و در لحظه ای که پیکر به زیر خاک می رود و برایش دعا می خوانند و در درون گور برایش اشهد می گویند، افراد زنده پیرامون این سمبول ها و نشانه ها را جذب می کنند. جسم و روان فرد در سراسر عمر، توسط دین و عوامل دینی، پرداخته و ساخته می شوند و شکل می گیرند و هویت دار می گردند. این توتالیتاریسم تربیتی ایدئولوژیکی دینی، انسان را از هر نوع مقاومت فکری و روانی تهی کرده و تمام عنصر دین را به امری کاملن طبیعی و همیشگی و عادی و ابدی تبدیل می کند.
ماکس وبر جامعه شناس آلمانی، می گوید انسان دین را می پذیرد زیرا دین برای او معنابخش است. حال پیش از آنکه این «انتخاب وبری» صورت گیرد و روند پذیریش آگاهانه در ذهن انسان عمل کند، ناخودآگاه انسان با تمام قدرت در حال جذب کردن سمبولها و پیام های اجتماعی و روانی و تاریخی است. در جامعه روند روانشناسانه و روانکاوانه و قدسی گرایی و احساسی و هیجانی در تاثیرپذیری دینی با قدرت بی مانندی عمل می کند و روند و انتخاب آگاهانه نقشی ندارد و یا بسیار فرعی دارد. انسان محصول روند ایدئولوژیکی و خانوادگی و دینی و فرهنگی و احساسی ویژه ایی است که پیش از تولدش در جامعه جاری است. توده مردم دین را انتخاب نمی کنند بلکه تسلط دینی و فضای دینی، انسانها را در خود فرومی برد و قدرت فکری و روانی آنها را ویران نموده و روان تسلیم می گردد. در چنین شرایطی فرد دینی و توده معتقد، به یک واقعیت اجتماعی تبدیل می گردد. کلودلوی استروس، انسان شناس فرانسوی، می گوید دین خود یک «توهم» نیست و واقعیت مادی دارد(توتم گرایی مدرن، پاریس ۱۹۶۲). بزبان دیگر از نظر این جامعه شناس دین یک توهم آبستره نیست، بلکه دین خود از موهومات سرشار است ولی خود دارای یک واقعیت اجتماعی و مادی می باشد. انسان معتقد ساده و یا انسان متعصب و تروریست، با پوست و خون خود موجود است. در طول تاریخ، انسان دین را می آفریند ولی در این مسیر دین به آدم سازی می پردازد.
ماشین ایدئولوژی دینی شیعه گری
با توجه به آچه گفته شد ایرانیان که با فرهنگ و تمدن دیرین خود بودند به دنبال تجاوز ویرانگری اسلام و بدنبال شیعه سازی بدست سلطانهای صفوی، به انسانها مسخ شده تبدیل شدند و یک دین مهاجم و ضد فرهنگ ایرانی را به مذهب خود تبدیل کردند.(به «شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان»، جلال ایجادی، نشر فروغ، نگاه کنید)
بنابراین دین اسلام با جبر روانی و فرهنگی خود، با بار عظیم موهومات و خرافات و افسانه ها و احکام خود بر ذهن تحمیل می شود. قرآن دین اسلام هیچگونه پرورش خودمختارانه و چندگرایی را نمی پذیرد و تنها ملاک، قبول تعبدی دین و روح عبادت و اظهار بندگی است. در بسیاری از سوره ها و نیز سوره بقره می آید که در موضوع الله جای بحث و جدال نیست (آیه ۱۳۹). در سوره آل عمران می آید: «هرگز دینی جز اسلام پذیرفته نمی شود». قرآن تجلی خشونت کلامی و تشویق کننده خشونت جنایتکارانه عملی است. در آن، بارها تاکید می شود که انسان مطیع و تسلیم الله است. شک کردن جایز نیست و به آتش جهنم منجر می شود. تعبد و تهدید و خشونت قرآنی تعیین کننده ساختار ذهنی مسلمان است. قدسی گرایی و خرافه گرایی و دگماتیسم مسلمانان بصورت قطعی و محکم عمل کرده و فرد را از هرگونه نرمش و انعطاف فکری دور می کند. ابعاد عظیم جمود فکری در جهان اسلام و تروریسم و سلفی گری شیعه و سنی و عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی و علمی، نتیجه همین روند روانی و تعبدی است. اسلام به رشد فردیت مدرن و رشد آزادانه فکر نمی انجامد بلکه برعکس به خاطر تعبدگرایی و جزمگرایی، فراهم کننده سقوط روانی و فکری انسان است. از فدانیان اسلام نواب صفوی تا خمینی و خامنه ای، تا داعش و القاعده، تا جهاد اسلامی فلسطین و حماس، تا «اخوان مسلمین» و تروریست های جهادگرای اسلامی در غرب، تا جهادگرایان سلافیست فرانسه و بلژیک، تا بوکوحرام و الشباب، تا آخوندهای شیعه و نواندیشان دینی، همه، به پاتولوژی انجماد دینی روانی دچار هستند که آنها را به وابستگی به اسلام و مقدس دانستن قرآن محکوم نموده است. در میان این گروه ها، کسانی هم که تروریست نیستند و با تکنیک و فعالیت اجتماعی غیر دینی در ارتباط هستند، نمی توانند پیوند روانی و عاطفی خود را با اسلام قطع کنند زیرا ذهن و ناخودآگاه این افراد توسط ایدئولوژی قرآنی مسخ شده است.
در تاریخ ایران عنصر دین ساختار پرور بوده است. تهاجم عرب و تسلط دین استعماری اسلام هویت ایرانی را مسخ نمود. دستگاه های صفوی و قاجار و دوران دوم پهلوی و جمهوری اسلامی، با همکاری تنگاتنگ دستگاه روحانیت ، جامعه را دینی نمودند. این دستگاه های دولتی و رسانه ای و آموزشی، تمامی نخبگان ریز و درشت، تمام آموزگاران و روزنامه نگاران و مسئولان دولتی و توده ایرانیان را مسلمان و شیعه نمودند. سموم خرافی دستگاه دینی و دستگاه ایدئولوژیک دولتی و پروپاگاند روحانیت در تمامی اجزای ذهن و جامعه رخنه کرده و ذهنیت خردسال و بزرگسال را مدام مورد تهاجم تبلیغاتی دینی قرار می دهند. تبلیغ ایدئولوژی قداست یعنی مسدود کردن اندیشه و تبلیغ مرجع تقلید و بندگی، خط اصلی برای شکل دادن ذهن و مهار انسان در جامعه است. ذهنی که تنبل است و حس کنجکاوی را از دست داده، روانی که تقدیرگرا گشته و توانایی واکنش به بدی و تجاوز را از دست داده، نمی تواند مقاومت کند و مستقل باشد و انتقاد گر باشد. بعلاوه استبداد و آدمکشی و هجوم های متعدد تاریخی و اجتماعی، اراده فردی را درهم شکسته و امکان زمانی و قدرت فکرکردن نمی دهد. تجاوز عرب و مغول و دیگر مهاجمان و سرکوبگری حاکمان خلفای عرب بسیاری از ساختارها را ویران نمود و ماشین دین سازی صفویه و آخوندهای داخلی و بیگانه، آسیب دیدگی روان ایرانی را عمیق ساختند و شیعه گری را غلبه دادند. پیروزی شیعه گری در ذهن، به نابودی یا به حاشیه راندن فرهنگ ایرانی و سمبولهای آن مانند پیام مهر و آئین زرتشت و سیاست کورش و شاهنامه فردوسی و شعر خیام و فلسفه رازی، منجر گشت.
دین اسلام فطری نیست بلکه محصول تجاوز و خشونت ایدئولوژیک، محصول تکرار و تکرار و عادت و محصول فلج نمودن تفکر است. از جمله عوامل خشونت، حوزه های روحانیت و مدارس دینی و دستگاه شبکه ای آخوندها هستند. از دیر باز حوزه های قم و تهران و مشهد، مدارس دینی و آموزشی و تبلیغی، نهادهای برگزاری مراسم عاشورا و ماه رمضان، سازمان خطبه های دینی و رساله های آخوندها و مجلس روضه خوانی آخوند، تولیدگران دین شده و میلیونها مغز را به گیرنده های رسم و عادت و پیام دینی خود تبدیل نمودند. چهره و شخصیت جامعه ایران بمرور تغییر یافت زیرا رژیم ها و دستگاه های دینی و تکرار فرهنگ عامیانه دین خو، آشکار و پنهان، کدها و هنجارها و رفتارهای دین خو را در بطن جامعه وارد ساختند و تربیت انسان ها را شکل دادند. دستگاه آخوندها که مظهر فساد و دروغ هستند، دین خود را بطور گسترده پخش نموده تا انسان آزاد نباشد و در اسارت الله و طبقه روحانیت باقی بماند.
البته قرآن و نهج البلاغه، تنها مرجع دین پروری و دین گستری نیست. بخصوص برای شیعه و تمایل آن برای جدا کردن خود از اسلام سنی، انبوهی آثار بوجود آمد که جریان شیعه را بعنوان یک جریان دینی و سیاسی مجزا سامان می بخشد و مشخص تر می سازد. ویژگی این آثار نه در کیفیت فکر و ارزش تاریخی، بلکه در اسطوره سازی های دروغین و موهومات و روایاتی است که به خاندان بنی هاشم و دستگاه ایدئولوژیک شیعه گری متصل شده اند و نقش آنها بازتولید وابستگی روانی و احساسی و شهید پرستی و مرگ ستایی است. جعل های شگفت انگیز دین سازی و امام سازی و کورذهنی در فقه شیعه به اوج می رسد. این کتاب ها کدامند؟
«کتب اربعه» چهار کتاب حدیثی شیعه است که توسط «عالمان متاخر» جمع آوری شده است: «الکافی» از یعقوب کلینی، «تهذیب الاحکام» و «الاستبصارفیما اختلف من الاخبار» از شیخ طوسی، «من لایحضره الفقیه» از شیخ صدوق. این کتابها در زمان آل بویه در قرن چهارم هجری قمری بوجود آمدند. این مجموعه بزرگ با ۴۱۲۶۳ روایت و احادیث غیر تاریخی و غیرعلمی، انبوه روایاتی را تشکیل داده که طی سالیان متمادی توسط کاتبان در اسلام بوجود آمده است. باید افزود که این «کتب اربعه» با مجموعه «جوامع ثانویه»، قرن دهم و یازدهم کامل میشود. این مجموعه، دربرگیرنده «الوافی» از محمد حسین فیض کاشانی، «وسائل الشیعه فی تحصیل مسائل الشریعه» از شیخ حرعاملی، «بحارالانوار» و «حلیه المتقین» از محمد باقر ابن محمد تقی مجلسی، می باشد. بر این لیست باید «نهج البلاغه»، خطبه های منسوب به علی ابن ابی طالب که در قرن چهارم هجری توسط سیدرضی تهیه شده، «صحیفه سجادیه» حاوی دعاهای زین العابدین علی بن الحسین، «مفاتیح الجنان» شامل دعاها و مناجات و زیارت های پیامبر و امامان از شیخ عباس قمی و «صحیفه مهدیه» حاوی دعاهای منسوب به حجت بن الحسن امام دوازدهم، و غیره را اضافه نمود. البته لیست کتاب های شیعه ادامه دارد. در لیست کتابهای مرجع شیعه باید کتابهای زیر را نیز گنجاند: کتاب فقه کاشف الغطاء از شـیـخ جـعـفر کاشف الغطا، کتاب مصادر الجتهاد از سید محمود هادی غضنفری خوانساری، کتاب های متعدد سید هاشم بحرانی و از جمله «البرهان فی تفسیر القران»، کتاب «التبیان فی تفسیر القران» از شیخ طوسی، کتاب «المیزان فی تفسیر القران» از سید محمد حسین طباطبائی. حال به همه این کتاب ها، مجموعه آثار و رسالات عملیه فقهای شیعه مانند: آیت الله بروجردى، خوئی، میرزای نائینی، محقق اصفهانی، حکیم، شیخ کاظم شیرازی، شیخ عبد الکریم حائری، سید محمد صادق روحانی، گلپایگانی، خامنه ای، روح الله خمینی، سیستانی، فاضل لنکرانی، لطف الله صافی، محمد تقی بهجت، وحید خراسانی، منتظری، و دیگران را بیافزائید. شیعه گری یعنی تمام کتاب ها و رساله هایی مه توسط فقیهان و آخوندها و ملاباشی های مرتجع و ضدخرد و ضد مدرنیته بوجود آمده و خاصیت اصلی آنها ویرانگری اندیشه و منطق و دانش است.
نقش این کتاب ها چیست و کدام ارزش فکری از آنها استخراج می شود؟ این کتابها مروج فلسفه و راسیونالیسم فکری نیستند، این کتابها پایه هنر و معماری و دانش نیستند، این کتابهای فاقد جنبه علمی و تاریخی هستند. این کتابها گاه جنبه عرفانی و «تئوزوفی» دارند ولی یک مجموعه موهومات و جعلیات و احکام زیان آور را تشکیل می دهند. این کتاب ها هستند که امامان و امام دوازدهم را بوجود آورده اند. نقش این کتاب ها ایجاد مردم مقلد و تولید کورذهنی، ایجاد رفتار اطاعت، بردگی و مسخ ذهنی است. نقش این کتابها ایجاد تسلیم در برابر الله و نفی خرد و اندیشه انتقادی و آزادی انسان است. نقش این کتابها تشویق به جنایت است زیرا بازتولید مکرر و پردامنه تبعیض، حس برتری ایدئولوژیک دینی، سلطه تعبد دینی بر روان، انسان را به بدی و شرارت نزدیک می کند و کشتار کافر و مشرک و مرتد و منافق و محارب با خدا و تجاوز به زنان را، عادی و مقدس و الهی می سازد. میراث شیعه گری جز خرافه پرستی و جعل و دین سازی چیز دیگری نیست.
ماشین دینی کردن انسان با مکانیسم های پیچیده ایدئولوژیک عمل کرده و شخصیت فرد را به زیر سلطه درمی آورد. فضای دینی و رازآمیز خانواده و جامعه و مجموعه نهادهای ایدئولوژیک و دولتی در جامعه از فرد موجودی مطیع دین میسازد. روشن است که در جامعه بسته و مستبد و در فقدان اندیشه گری و انتقاد، تاثیر این فضای ایدئولوژیکی منکوب کننده تر است. در تمام جوامع دین و رفتار دینی وجود دارد ولی میزان وابستگی به دین و جایگاه دین در جامعه متفاوت است. در جامعه فرانسه و سوئد و آلمان هم دین موجود است، ولی وزنه و تاثیر آن هرگز مانند نفوذ دین در جامعه مصر و عربستان و ایران نیست. روحانیت شیعه یک طبقه سیاسی بوده و برای تحکیم و قدرت گیری خود، ایدئولوژی شیعه را بطور گسترده بکار گرفته است. بقای این طبقه رانت دار به حجم کتاب های احکام و تفسیرهای قرآنی، و نیز نفوذ در اعماق جامعه بستگی داشته است. این آثار بمرور انباشت شده و بمثابه آثار «محترم و مقدس» معرفی شده است و کسی جرات آن را نیافته است که بر آنها نقد بنویسد. البته در دورن روحانیت جدال تفسیری و تناقض شخصیتی بسیار است ولی اجتماع از آن چیزی نمی داند. افزون بر آن هیچیک از نواندیشان دینی اعلام جنگ علیه این آثار نمی کند زیرا چنین اقدامی به تشدید تناقضات درونی منجر می شود. همین نکته نشان دهنده آنست که نواندیشان دینی خواهان اصلاح و رفرم واقعی در دین نیستند زیرا محافظه کاری آنها و محاسبه برد و باخت، آنها را به رفتاری سازشکارانه و بسیار محتاط می کشاند. بنابراین اتحادی صورت گرفته تا دین اسلام و فقه شیعه ادامه یابد. امتیازداران حکومتی و حوزوی و نواندیش دینی، از سلطه اسلام سود می برند. روشنفکران اسلاموفیل و چپ های طرفدار استالینیسم و کاسترویسم و مائوئیسم و پوتینیسم در گذشته و امروز از «اسلام مبارز و ضد امپریالیست» و «روحانیت مترقی» و «دین توده ها»سخن گفتند و باورهای خرافی و ضدعلمی را محکمتر ساختند. به این ترتیب بیماری و ازخوبیگانگی ما نسبت به اسلام و شیعه گری ساخته شد.
گسست همه جانبه از اسلام
به تمام کشورهایی که اسلام بر قانون و سیاست و مغز انسان غلبه دارد نگاه کنید. این کشورها در خاورمیانه اغلب استبدادزده و متعصب و عقب مانده و امتی هستند. در چنین جامعه هایی افرادی که طرفدار خشونت و اجرای فتوای دینی برای کشتن هستند فراوانند. در چنین کشورهایی تمدن به جهت صفر گرایش دارد. ریشه این انحطاط کجاست؟ در اینجا دانش رشد نمی کند، آفرینش ادبی غایب است، نخبگان در مذهب غوطه ورند، الله در زبان و روان آنها غالب است، قانونمداری رایج نیست، از همه پیشرفت های جهان بدور است. برجسته ترین دلیل این فقر اندیشه و فکری و زوال تمدن، همانا قرآن و اسلام و استبداد و سنت کهنه و نیز محافظه کاری و تنبلی و ازخودبیگانگی روشنفکران است. کشورهایی مانند کشورهای جنوب خلیج فارس تلاش نمودند تا در اتحاد با غرب، با مدرنیزاسیون اقتصاد و ساختمان سازی و گسترش گردشگری جهت تازه ای به جامعه دهند. ولی فلسفه و آفرینندگی فکری خاموش است، طاعون اسلام همه جا در گشت و گذار است و ذهن ها را به مستعمره خود تبدیل کرده است.
تسلط اسلام شیعه بر کشور ما خانمانسوز بود و بخش بزرگی از نیروهای انسانی و فرهنگی را از دست دادیم. استقرار حکومت اسلامی بیشترین توانایی علمی و آموزشی و فرهنگی و فلسفی و قانونگرایی و شادی ما را ویران نمود. ملاباشی و آخوند و حاکم اسلامی و مسئولان سیاسی و اداری و اجتماعی مبلغان اسلام شیعه شدند. اسلام عامل انحطاط است زیرا این دین در برابر خرد و فلسفه و درک انتقادی همیشه ایستاده است. قرآن فاقد عنصر علمی و نوآوری و خلاقیت فرهنگی و تمدنی است. نتیجه مهم اسلام رشد تعبد و دگماتیسم و فکرنکردن بوده است و آنجا که بزرگانی در قلمرو اسلامی به فکرکردن پرداختند، مورد تکفیر و بی اعتنایی قرار گرفتند. شکاکیت خیام و ناباوری رازی، آنها را در برابر اسلام مقاوم ساخت. تمام بزرگانی مانند ابوعلی سینا و فارابی و ابن رشد اندلسی و نیز حافظ و مولوی باعتبار خلاقیت شخصی و شناخت و تلاش خود و محیط خانوادگی یا اجتماعی خود، درخشیدند. این بزرگان در فضا و دنیای اسلامی بزرگ شدند و به مکتب رفتند، ولی کسب دانش و روحیه شخصی اشان، آنها را بر پرسش کشاند، آنها را به نفی جزمیت اسلامی کشاند و آنها را وادار ساخت تا عنصر فکر و منطق و تخیل و فلسفه را وارد بینش خود نموده و تا حدودی زایش جدیدی را فراهم سازند. ذهن و اندیشه آنها با تناقض های حاد درگیر بود زیرا استبداد دینی در حکومت و در جامعه آنها را محدود و فلج می کرد. روشن است که فکر آنان گسست از اسلام نیست ولی دارای عنصر تفکر و تخیل و شهامت است. دیوان حافظ و مثنوی مولانا از قرآن نمی آیند، ازشیعه گری الهام نیافته است، بلکه نتیجه نبوغ ادبی و نوآوری انسانی و تاریخ است. ابن رشد و ابوعلی سینا و فارابی از فلسفه یونانی وام گرفته اند و در دنیای بسته اسلام، جزمیات حاکم را سست می کنند و به این خاطر است که آنها در پی پیوند زدن ایمان و عقل هستند. این شخصیت ها محصول تاریخ معین و توتالیتاریسم اسلامی هستند ولی ویژگی آنها با وجود تناقض های خود، هنر و اندیشه می آفرینند. امروز دیگر ما نمی توانیم تکرار گذشته باشیم، هویت واقعی ما در گسست از ایدئولوژی استعماری اسلام شیعی معنا می یابد.
دین مسلط و فرهنگ دینی پیوسته در برابر اندیشه سد آفریده و تخیل را مرعوب میکند. اگر معتزله روی عقل تاکید داشتند اشاعره بر حدیث و سنت پافشاری می کردند. در طول تاریخ اسلام این دو جریان همیشه دارای دوری و نزدیکی بوده اند ولی خط پررنگ همانا دکترین اشاعره و فکر نکردن و دگماتیسم، بوده است. در این فضای دینی ایدئولوژیک تنگ و خفقانی، تمام نفرت دستگاه روحانیت و تازیانه تکفیر آنها علیه اندیشمندان و اندیشه گران آزاد بی سبب نیست. ایدئولوژی قرآنی و اسلامی در پی حاکمیت مطلق ایمان است حال آنکه بینش اندیشمندان بدون نفی دین، در پی هموار نمودن رشد عنصر عقل است. کار متفکران نامبرده تلاش در انطباق دادن فلسفه به دین است و این تلاش نمی توانست راه گشا باشد زیرا دین، عنصر فکری را منهدم می کند و این دو پدیده به یک حقیقت نمی رسند. فشار دین و روحانیت و سنت مذهبی و استبداد سیاسی یک مجموعه سنگین سرکوب را ایجاد نموده و در چارچوب این خفقان، کار فکری مستقل دشوار یا ناممکن است. جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه نتیجه خفقان قرآنی و نتیجه جاه طلبی مستبدانه حاکمانی است که خود را بجای الله می نشانند. خمینی یک مرتجع، متوهم، عارف مسلک، مستبد است که سیاست تصرف قدرت را با عوامفریبی دینی و سرنیزه و اعتقاد به ولایت علی و ولایت مطلقه خود پیاده می کند.
دوران ما، دوران خردگرایی، دوران نقد مدرنیته بر پایه اومانیسم، دوران نقد سلفی گری و تاریک اندیشی، دوران اکولوژِی و جهان دیجیتالی و هوش مصنوعی و فروریزی ارزشهای آرکائیک اجتماعی است. دوران ما، دوران جامعه سیالیت های روانی و اجتماعی و فرهنگی است. دوران ما، دوران آزادی از هر قیدوبند دینی پدرسالارانه و اعتلای روحیه شادی و موسیقی و مناسبات خانوادگی و جنسی غیر دینی است. دوران ما، دوران آزادی زن و حقوق بشر و نقد خدا و مذهب است. این دوران در تناقض آشکار با قواعد جامعه قبیله ای و خشونت بار و تبعیض گرای اسلامی و در تناقض با قصاص و احکام دینی و شریعت اسلامی و ولایت الهی است. البته درضمن بگوئیم مدرنیته پایان مذهب نیست و باورهای دینی در جامعه مدرن ادامه دارند و در همین دوران ایدئولوژها و حاکمان آدمکش و اعتقادهای فاسد فراوانند. از دوران مدرنیته خردگرایی و دانش، قطب نمای بشریت است ولی واقعیت خشن و شرم آور جهان را فراگرفته است. از دوران مدرنیته پارادایم ها و چالش ها و گرایش های نوین مطرح شده است. در بستر گرایش مدرن جهان مطلب بر سر جایگاه دین در جامعه و ذهن انسان است. در این جامعه دین از قدرت مطلق فرومی افتد و عقل بشری و رفتار خردمندانه و زمینی، بر رفتار دینی غلبه می کند. پس ما نیازمندیم تا در رفتار شهروند عقل گرایی برجسته باشد و وزنه اعتقاد دینی در زندگی اجتماعی کاهش یابد، ما نیازمندیم که روحیه انتقادگری غلبه داشته باشد و انسانها خود تصمیم بگیرند. الگوی دینی در تضاد با الگوی مدرنیته و خردمندی است.
دوران ما می طلبد که تفکر کانت و خردگرایی و نظریه داروین و فیزیک نیوتن و انیشتن و علم ژنتیک و دانش نورولوژی و پزشکی و تجربه های علمی انسان شناسی و تئوری های جامعه شناسانه و تاریخ شناسی و تکنولوژی انترنتی و پارادایمهای اکولوژیکی، راهنمای کار ما باشد و از خرافه گرایی دینی بپرهیزیم. ما باید از فرهنگ فلج کننده نواندیش دینی برش کنیم، ما باید از ایدئولوژی تسلیم طلب چپ های وفادار به تقدس اسلامی برش کنیم، ما باید در پی گسست از دین اسلام باشیم. تمام سامان درسی و آموزشی ایران آلوده به اسلام بوده و نیازمند یک تحول عظیم است. فرهنگ مذهبی جاری مبلغ مرگ و اسارت روانی است. اسلام یک انحطاط در اندیشه و فرهنگ و شخصیت انسانی است. در تمامی عرصه ها اسلام و قرآن در برابر ترقی و نوآوری قرار گرفته اند. این دین در برابر خرد است، مخالف هنر و موسیقی است، مخالف آزادی اندیشه و آزادی انسان و برابری زن و مرد است، سدی در برابر دانش فیزیک و زیست شناسی و نظریه داروین و اخلاق لائیک است، و دینی است که طرفدار تبعیض است. این دین سدی برای فکر کردن است زیرا جزمیت و تعبد اساس آنست. این دین و مذهب شیعه گری، ما ایرانیان را از خود بیگانه نموده است. این پاتولوژی را باید بررسی نمود و درمان کرد. گاه کسانی مانند خرده روشنفکران و سیاسیون مصلحب طلب می گویند اسلام خطر بزرگی نیست. اینگونه افراد چوب لای چرخ انتقاد از دین می گذارند و متحدان صاحبان دین هستند و فاقد درک پیشرو و انتقادی در جامعه می باشند. آنها به فضای مسموم دینی عادت کرده اند. آنها خود، مسئله هستند. گسست از اسلام، شناخت و دانش و شجاعت و صداقت می طلبد.
جلال ایجادی
جامعه شناس – دانشگاه پاریس
———————————————————
توضیح در باره نویسنده: جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب ایجادی «شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان» انتشارات فروغ در آلمان در ۴۲۰ برگ. کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. ایجادی اثر دیگر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. کتاب به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ در ۳۵۰ برگ انتشار یافته است. از این نویسنده در گذشته کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته چند برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. افزون برآن، ایجادی در تلویزیون های پربیننده فرانسه بعنوان متخصص در باره خاورمیانه و اسلام و لائیسیته شرکت می کند.