خانه » مقاله

مقاله

وقتی قورباغه ابوعطا می خواند/ ژاله آذری

ژاله آذری
کنشگر سیاسی
نوشته سرکارخانم ژینا سنندجی از زنان مبارز ایران با عنوان « اگر چپ نفهمید، چرا هنوز ازاو می هراسید؟ » را می خواندم که توجه ام به نوشته اقای محسن جلال پور رئیس اسبق اتاق بازرگانی ایران و کرمان در کانال تلگرامی ایشان جلب شد .او که از سال ۱۳۹۰ در یک انتخابات مهندسی شده توسط باند کرمانی ها به رهبری« مهندس جهانگیری – مرعشی » ودرتقابل با باند اصفهانی های اتاق بازرگان علم شد تا قبل ان پیشینه مقاله نویسی و سخنرانی نداشت و بازاریان کرمانی اورا پسر شاطر نانوای دوره شاه می دانستند . مدتهاست که او همچون مرادش دیگر بزرگ مرد رفسنجانی دست به خاطرات نویسی جعلی و ساخت پیشینه ای بس بزرگ برای خود و پدرش زده است. کرمان که روزگاری سرزمین و مهد بزرگانی چون میرزاآقاخان کرمانی ، شیخ احمدروحی ، میرزا رضاکرمانی ، ناظم الاسلام کرمانی ،مهندس زیرک زاده ، دکتر بقائی و میرزا رضای کرمانی وبزرگان شیخیه بود، بعد انقلاب به دستراتخواران دولتی و زمین خواران رانتی و باند اکبررفسنحانی و مرعشی و امثال جلال پور درآمده که ازنگاه مردم کرمان دارای هیچ پیشینه مبارزاتی و اجتماعی نبوده و در جنایات این خطه همپالکی باند موتلفه و لاجوردی ها بوده اند.
محسن جلال پور در کانال تلگرامی خود نوشته :{« آخرین قسمت سریال تاسیان را دیدم. این سریال از معدود آثاری بود که مرا به دوران شیرین نوجوانی و سال‌های پایانی پیش از انقلاب برد. به خاطر دارم در نوروز ۱۳۵۷ با خانواده به تهران سفر کردیم. قرار بود چند روزی بمانیم و سپس به شمال برویم. تهران آن روزها بسیار زیبا و دلربا بود. خیابان‌ها چراغانی شده بودند و هیچ نشانه‌ای از ناآرامی دیده نمی‌شد. همان‌طور که در ابتدای سریال دیدیم، مردم مشغول زندگی عادی و روزمره خود بودند اما ناگهان همه چیز به هم ریخت. هر یک از شخصیت‌ها بخشی از جامعه آن روزها را به تصویر می‌کشند. جمشید نجات نماینده کارآفرینان ایران‌دوستی است که برای ساختن ایرانی مدرن تلاش می‌کردند اما در عین حال همچنان با سنت گره خورده بودند و نتوانستند با خواسته‌ها و دیدگاه‌های نسل جدید، همراهی کنند. جمشید نجات نماینده نسلی است که سختی بسیاری تجربه کرد اما با تلاش فراوان توانست کارخانه‌ای دست و پا کند. او عاشق کار و تلاش بود و کارخانه و کارکنانش را مانند خانواده دوست داشت. جمشید در قامت انسانی خودساخته، خانواده‌دوست و میهن‌پرست، نماینده بسیاری از صنعتگران و تجار آن دهه است که همه فکر و ذکرشان تولید، حفظ و توسعه کارخانه بود، هرچند کارگران به خاطر القائات گروه‌های چپ، هیچ‌گاه به عشق آشکار او به ساختن پی نبردند. مرحوم اصغر حاجی‌بابا در فیلم مستند «پنبه و آتش» تعریف کردند که در ابتدای انقلاب، کارآفرینان را در بشکه‌ می‌گذاشتند و دور کارخانه می‌چرخاندند. بقیه شخصیت‌ها هم در جامعه آن دوران، نمونه‌هایی داشتند.حاج رضا، بازاری مسلمان که مورد اعتماد اهالی محله و بازار است. همسرش، قدسی‌، نیز نمونه‌ای از زنان همیشه نگران است که تمام فکر و ذکرش به خانه، حاج رضا و فرزندانش معطوف است. دو پسرشان، امیر و امید، با وجود بزرگ شدن در یک خانه، شخصیت‌هایی کاملاً متفاوت دارند. یکی انقلابی و مخالف ساختار است و دیگری مانند بسیاری از جوانان آن زمان، جوانی عاشق‌پیشه است.
از همه این‌ها مهم‌تر، شخصیت استاد کمونیست دانشگاه تهران بود که من را یاد روشنفکرانی انداخت که در گمراه کردن جامعه نقش داشتند و در نهایت کشور را گرفتار آشوب کردند و خودشان از مهلکه گریختند. »}
شرافت انسانی حکم می کند حضرت جلال پور لااقل بگوید ما هم در این داستان بودیم و اشتباه کردیم اما این مارهای کزکرده در گوشه و کنار کشور که اتفاقا در آن دوران بخش لمپنی جامعه را تشکیل می دادند و بعدانقلاب از سر ریش و عنبر همان کارخانجاتی که بعد انقلاب مصادره وبرایش مصیبت می خوانند ، خود و رفقایشان به ثمن بخس مالک شدند امروز مدعی هستند آن استاد کمونیست و چپ ها کارخانه ها و کارخانه داران را فراری دادند. تولید فیلم هائی نظیر داستان نیم روز ، سریال تاسیان ، که این یکی توسط سرکارخانم تینا پاکروان خواهرزاده سپهبد پاکروان دومین رئیس ساواک ایران تهیه شده بوشهری و همگی زیر چتر بخش هنری سپاه و وزارت اطلاعات ساخته و پرداخته می شوند و در رسانه جمعی از کارگزاران رژیم هم تبلیغ ومعرفی شده خود نشانه حکایتی دیگر از « چپ کشی » دارد تا راست ها بتوانند ازبوی تعفنی که در کشور با بی آبی و بی برقی و بی نانی برای مردم بارمغان آورده اند فرارکنند.
درواقع آقای محسن جلال پور باید به مردم توضییح بدهد وقتی برادران مذهبی ایشان در بحبوبه انقلاب با تاکید بر نگرش اکبرهاشمی رفسنجانی و به قصد تصاحب باغات پسته خاندان شیخیه بزرگ شیخیه «ابوالقاسم خان سرکارآقا» را ترورکردند در کدام کمیته انقلاب اسلامی عضو بودند ودرآن ماجرا چه نقشی داشتند. البته در کشوری که امیرکبیر اسلامیش دیپلم ردی مدرسه رفسنجان باشد ، سمبل کارآفرینی آن هم آقا محسن بچه نانوائی است که با زدوبند با باند مرعشی و مولی الموحدین به تنهائی ۱.۵ میلیارددلار درپروژه های ساختمانی تورنتو به مدیریت آقا زاده کانادائیش سرمایه گذاری نموده وبرای فرار از عقوبت مدعی است که پس از انقلاب همین حدود صادرات پسته داشته است .
بررسی حوادث بعد انقلاب نشان می دهد که از همان سال های اولیه انقلاب ، یک پیوند نامیمون بین اتاق بازرگانی و موسسه مولی الموحدین منعقد شده که زیر پوشش این دونهاد میلیاردها دلار منابع استانی به غارت رفته که این روزها گوشه ای ازآن منجمله وامهای نکول شده ۵ هزار میلیارد تومانی موسسه خیریه مولی الموحدین از بانک تحارت و وام ۶ هزار میلیارد تومانی شرکت ماهتاب گسترکارمان یاب متعلق به همین موسسه قطره ای از غارت است.
بررسی مسیر غارت و چپاول نشان می دهد که هم زمان با تصدی آقای جلال پور درسال ۱۳۹۰ در اتاق کرمان ، اتاق شرکتی را بنام شرکت سرمایه گذاری گلشن تاسیس و این شرکت با پرداخت سه میلیارد تومان (معادل سه میلیون دلارآن زمان) بخشی از سهام شرکت سرآوا- مالک شرکت دیجی کالا ، دیوار، علی بابا و ..- را خریداری می نماید .سپس شرکت گلشن به نمایندگی محسن جلال پوردرسال ۱۳۹۳ همان سهام را به شرکت تدبیر و سایر سهامداران به قیمت ۴.۵ میلیارد تومان قسطی واگذار می نماید (معادل ۱.۴ میلیون دلار آن زمان ) . و انگاه در سال ۱۴۰۳ دارودسته جلال پور و شرکا همین سهام را به قیمت ۱۲ هزار میلیارد تومان به شرکت همراه اول می فروشند. یعنی معامله جنجالی مذکور درواقع سهام متعلق به آقا محسن کلاهبرداربوده است اما اقا محسن که می داند دیر یا زئد این معاملات افشا میشود برای سپرانداری پنهان سازی فساد خود مدتهاست که با عکس گرفتن با استادان اقتصاد کشور که مدعی حمایت از بخش خصوصی و رقابت هستند و پول پاشی به مدیران و خبرنگاران معلوم الحال دنیای اقتصاد در قالب هزینه آگهی از اتاق کرمان و دعوت هیاتی از گردانندگان این روزنامه و دعوت استادان خوش نامی که شاید این مسائل را ندانند ؟! خودرا در زمره اقتصددانان کارآفرین صادرکننده پسته جازده و کاه و بیگاه اتاق نویسندگان این روزنامه معلوم الحال به نام آقا جلال با شداد و غلاظ در باره مصیبت بخش خصوصی و صادرات سر می دهند تا کسی جرئت نکند بپرسد ارزهای صادراتی و تصفیه آن چه شده است.
حال با چنین پیشنه گرانبهائی حضرت جلال پور – که خوانندگان را به جلال فیلم قیصر می اندازد – مدعی شده که کویا آن استاددانشگاه چپ باعث ویرانی اقتصاد شده است . زهی بی شرمی که سوار بر الاغ وارد شهر شوی و با قطار برون روی و بر دیگران تهمت زنی؟!
مضحک ترین روایت آقا محسن آن جاست که مدعی شده پدرش در دوران جنگ جهانی ، نان مجانی بین اهالی گرسنه توزیع می کرده اما فراموش کرده که مردم کرمان بیاددارند که آن توزیع کننده نان مرحوم دیلمقانی نامی بوده که هیچ نسسبت و قرابتی با خاندان ایشان نداشته است . از دیگر کرامات شیخ محسن تاسیس شرکت گلشن آرای ارم با مشارکت باند مرعشی درجوار فرودگاه جیرفت برای ایجاد پایانه صادراتی بوده که از این شرکت هم جز دریافت ارز ۱۸ میلیون دلاری هیچ خبری پس از سالها تاسیس نیست . ظاهرا پول پاشی و زور باند کرمانی های حلقه زده اطراف مرعشی و جلال پور ان قدراست که افشا گر معروف فسادهای کشور هم دراین ارتباط سکوت اختیارکرده است و به افشای باغ صدیقی دل خوش کرده اما فراموش کرده بنویسد این باند در سالیان گذشته به رهبری« مرعشی – محسن ضرابی موسس موسسه اعتباری رسالت و جلال پور » بخش وسیعی ازاراصی فاقدکاربری اطراف کرمان را را به ثمن بخش از دولت خریداری و با احداث جاده «کرمان -ماهان» اولا همین جاده را به میلیاردها تومان به وزارت راه فروختند و اراضی اطراف حاده را هم به نام باغ ویلا به خلق الله انداختند . در سال ۱۳۹۱ نیز موسسه مولی الموحدین که قراربوده خیریه باشد و کارهای عام المنفعه انجام دهد در زمان ریاست محسن حلال پور بخشی از همین اراضی به مساحت ۱۳.۵ هکتار را بمبلغ ۱۳.۵ میلیارد تومان (معادل ۱۱ میلیون دلاروقت ) به اتاق بازرگانی فروختند و سپس در سال ۱۴۰۱ اتاق کرمان همان اراضی را بقیمت ۷۰ میلیارد تومان به موسسه مولی الموحدین فروختند درحالی که گفته شده قیمت کارشناسی اراضی بالغ بر ۴۰۰ میلیارد تومان بوده است . از دیگرهنرهای بزرگ کلاهبرداران ریش دار ولایت فقیه که پیرو ولایت هاشمی رفسنجانی و برادر همسر ایشان (مرعشی ) هستند، تاسیس شرکت ماهتاب گستر کارمان یاب « با مشارکت سیدمحمد صدرهاشمی موسس بانک اقتصادنوین و ابربدهکار بانکی و مرعشی و..» برای خرید نیروگاه های عرضده شده دولتی بوده که ازطریق اخذوام از بانکهای کشور درکرمان تاسیس و بدون هیچگونه دارائی و صرفا یک قرارداد خرید در بحران بزرگ بورس تهران در سال ۱۳۹۹ با همدستی شورای بورسبه مبلغ ۵۴ هزار میلیارد تومان به خلق الله عرضه شد. – در ان روزگار حسن سلاح ورزی نوچه مرعشی به عنوان نماینده اتاق بازرگانی در شورای بورس شرکت و این معامله را جوش داده بود-که در حال حاضر به قیمت یک هزارم قیمت فروش شده است. فروشندگان سهام نیز باند «صدرهاشمی- مرعشی و مولی الموحدین » بودند. یکی دیگراز شاهکارهای باند وافور وغارت تاسیس پتروشیمی و فولاد درمجاورت شرکت پتروشیمی انتقال گاز ایران به پاکستان در مهنوج مجاور خط ۷ می باشد که منابع ارزی انرا دریافت و بخش قابل ملاحظه آن را به خارج انتقال داده اند. ممکن است این سئوال پیش آید که اگر این همه فساد علنی روی داده چرا نهادهای نظارتی – قضائی تا کنون هیج اقدامی بعمل نیاورده اند. باند مافیای کرمان برای ایجاد سپر حفاظی از همان ابتدا سردار قاچاقچی قاسم سلیمانی و برادر گرانمایه ایشان را شریک منافع نموده واز طریق هواپیمائی ماهان و سایر کمک ها بخشی از بودجه سپاه قدس را تامین می کردند. لذا در مواقع لازم بنا به اعترافات« اکبر طبری » دلال معروف قوه قضائییه در جریان بازداشت مفسدان کرمانی با توصییه شخصی آقا قاسم آنان بازداشت نشدند. نمونه معروف بازداشت نصرت اله نوربخش عضو اتاق کرمان به جرم جاسوسی برای انگلستان بود که پس از مدتی آزاد و بی سروصدا به زندگی در جواراتاق بازرگانی مشغول است.
تاصف دراین است که این افراد که بخشی از حاکمیت منحوس جمهوری اسلامی درقالب اصلاح طلبان و کارکزاران غارت تاریخی این ۴۷ سال بوده که از صادرات آّب و خاک کشور هم دریغ نکرده اند با شعار « آی دزد آی دزد » منادی آزادی بخش خصوصی – یعنی هرچه بیشتر غارت کردن – شده اند و خودشان را درمقام دادخواهی از چپ ها هم می دانند؟!.
امثال جلال پور که بدون شک قادر به نوشتن یک ورق کاغد سی سطری نبوده ونیستند و نوشته های انان توسط روزی نامه مستقر در طبقه سوم ساختمان خیابان قائم مقام خیابان بیستم تهران نوشته میشود که روزی مدیر مسئول و سایرین هم به وفور اعطاء می شود. حاکمان جمهوری اسلامی چه درلباس بازرگان و نظامی و استاددانشگاه در این روزها در تب وتاب فروپاشی جمهوری اسلامی و برملا شدن دادگاه ثابتی نگران آینده خودشده اند درصدد هستند از خود واعوان انصارشان درانقلاب ۱۳۵۷ تبری جویند و به یاد مصادره شدگان و صنعتگران دوران شاه برامده اند غافل از این که همین افراد اموال قبلی ها را مصادره کرده و در اختیاردارند .بدون شک شرافت کاری و انسانی امثال اقایان« آگاه ، مهدی هرندی ، حاج برخوردار، لاجوردی ها، خسروشاهی ها و ایروانی ها و ملک زاده یزدی و حسن مولوی ها و..» هیچگاه قابل مقایسه با بی هویت هائی که در بعد انقلاب درصدد هویت سازی و تبدیل شاطر نانوا به حسن رشدیه برآمده اند، نیست؟!.
چپ ایرانی که ریشه در انقلاب مشروطیت دارد و توانسته در یکصدو بیست سال اخیرا نام خودرا بر پرچم همه جنبش های سیاسی – اجتماعی درج نماید امروز می تواند با افتخار به نسل «زن ، زندگی ، آزادی » و کارگران و زحمتکشان اعلام نماید اگرچه در بحبوبه انقلاب ۱۳۵۷ با درک نادرست از مناسبات ضدامپریالیستی در مقطعی کوتاه در افشای حاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی سرگردان بود اما بخش مستقل چپ ایرانی از فردای سال ۱۳۵۸ در افشای گشادترین کلاه تاریخ که برسر ایرانی ها با رنگ ولعاب « ولایت فقیه» رفت فعال بود وتقاص این افشا را با اعدام وتیرباران هزاران نفر هم چون« مجاهدین خلق آن روزگار» داد. البته همان طوری که در این مقاله حساب سرمایه داران نیک نام دوران شاه با سرمایه داران زالو صفت ریش دار و بی ریش جمهوری اسلامی تفاوت قائل شده ایم بدون شک بخشی از چپ ایرانی که غرقه در مناسبات وابستگی و ضدامپریالیستی بود در همراهی با اردوگاه به اصطلاح سوسیالیسم دررکاب ولایت فقیه درآمدند که حساب آنان نیز با کرام الکاتبین است و عملکرد آنان ربطی به عملکرد و مقاومت ومبارزه چپ مستقل ایرانی که ریشه در افکار اوتیس سلطان زاده ، دکترتقی ارانی و سلیمان میرزا و رهبران فدائیان اولیه ندارد. خوشبختانه علیرغم هجوم همه جانبه و مشترک ارتجاع جمهوری اسلامی و پادوهای دانشگاهی کت و شلوار کراواتی و سرمایه داری جهانی برعلیه چپ ، شاهد برآمدن چپ دمکراسی خواه و آزادیخواهی هستیم که درسراسر جهان درحال عرض اندام هستند.

۲۸ مرداد ۳۲ و میراثِ آن، علی میرفطروس

(بخش۱)

* در فاصلۀ چاپ نخستِ کتاب«آسیب شناسی یک شکست» تا کنون بیش از بیست تن از پژوهشگران «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند.

* تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ«امتناع تفکّر» شد.

* دکتر آبراهامیان ضمن بی توجهی به عللِ انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز ۲۸ مرداد و مخالفت او با هرگونه کمکِ مردمی برای مقابله با «کودتاچیان»، عکس چند تانک ارتشی را زینت بخش روی جلد کتابش نموده تا وقوع «کودتا»را در ذهن خواننده «عینیّت»بخشد در حالیکه تانک‌هائی که خانۀ مصدّق را ویران کردند،متعلّق به واحدهای نظامی دولت مصدّق بودند.

چشم ها را باید شُست

جور دیگر باید دید

(سهراب سپهری)

جامعۀ سیاسی ایران پس از مشروطیّت در فضائی از کشمکش های نَفَسگیر کمتر روی آرامش و اعتدال بخود دیده است.مشروطیّت بخاطر ضعف ساختارهای اجتماعی ایران فاقد ظرفیّت های لازم برای تحقّق برخی شعارها (خصوصاً آزادی و دموکراسی) بود.تفسیر قوانین عرفی ذیل شعارهای اسلامی پیچیدگی های توسعه و تجدّد در ایران را بیشتر می کرد.در آن « بُن بَست تاریخی» قدرت گیریِ سردار سپه(رضاشاه) در واقع، تبلورِ خواستِ بخش بزرگی از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود چندانکه به قول عارف قزوینی:

تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست

امیدی جز به سردار سپه نیست

در مقالۀ حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها» و تأمّلاتی در بارۀ «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» به این موضوع پرداخته ایم.

با إشغال ایران توسط نیروهای متّفقین(سوم شهریور۱۳۲۰) و سقوط حکومتِ رضا شاه به مدّت ۱۲سال(تا سال ۱۳۳۲) فضای بازِ سیاسی در ایران – همه – در آشوب و آشفتگی گذشت و رهبران سیاسی نتوانستند از آن فضای آزاد و باز برای تجدّد و توسعۀ ملّی استفاده کنند. در این دوران نوعی ادبیّات در عرصۀ سیاست و مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید. نامِ برخی نشریّات این دوره محتوای درونیِ آنها را فاش می کند:

شورش، شلّاق،آتش،شفقِ انقلاب،زنگِ انقلاب،حمله،کارزار،شُعلۀ خشم، مُشتِ کارگر، واهمه، آخرین نبرد، رزم و…

آشوب ها و آشفتگی های سیاسی و خصوصاً ترور شاه در دانشگاه تهران باعث شد تا به توصیۀ برخی از رجال برجسته، محمدرضاشاهِ جوان بتدریج از سلطنت به حکومت کشیده شود و با استقرار ثبات سیاسی به نوسازی و اصلاحات اجتماعی بپردازد.

حزب توده و تاریخ معاصر!

حزب توده – به عنوان بزرگترین حزب کمونیست خاورمیانه – ضمن برخورداری از کمک های مالی و ایدئولوژیک حزب کمونیست شوروی ، در تاریخنویسیِ ایرانِ معاصر نقشی زیانبار داشته است.به عبارت دیگر، بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران(خصوصاً دوران مصدّق) آمیخته به روایت ها و تفسیرهای حزب توده است. این حزب با جذب بهترین شاعران، هنرمندان و روشنفکران ضمن انتشار حدود ۱۰۰ نشریه و روزنامه،توانست در جامعۀ ایران افکار عمومی بسازد.از این رو، شخصیّت های برجسته ای مانند محمد علی فروغی منفور و منزوی ماندند. حزب توده در اعتصابات کارگری و آشوب های خیابانی دوران مصدّق بسیار فعّال بود و از این رو،در تضعیف دولت مصدّق نقش اساسی داشت.

از سوی دیگر،در جوامعی که فاقد سُنّت سیاسی یا حزبی هستند، مفاهیم مدرن سیاسی با عدم شفّافیّت و آشفتگی همراه اند و «مُدّعیان»در کشاکشِ علایق خود این مفاهیم را «تعبیر» و «تفسیر» می کنند.یکی از زیان های این ابهام و عدم شفّافیّت ایجاد منازعه های دیرپا و اختلاف در همبستگی های ملّی است که رویدادِ ۲۸ مرداد۳۲ از آن جمله است.در واقع،مفهوم«کودتای ۲۸مرداد» و تثبیت آن در حافظۀ تاریخی ما ناشی از تبلیغات حزب توده و شکست آن حزب در ایجادِ«ایرانستانِ وابسته به شوروی» بود.

مفهوم«کودتای ۲۸ مرداد»همچنین محصول تلاش های پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان است که در مقاله ای به آن پرداخته ایم.تلاش های آبراهامیان شاید بازتابی از مبارزات وی علیه رژیم شاه و حمایت از آیت الله خمینی است. او در کتاب« ایران بین دو انقلاب» در اظهار نظری حیرت انگیز می گوید:

-«در روز ۲۸ مرداد سرلشکر زاهدی به فرماندهی ۳۵ تانک شرمن ،اقامتگاه مصدّق را محاصره و پس از ۹ ساعت نبرد،مصدّق را بازداشت کرد»!

با توجه به بحران اقتصادی دولت مصدق دانسته نیست که چند دستگاه تانک پیشرفتۀ شرمن در اختیار ارتش ایران بود؟ولی بنظر می رسد که وجود تعداد ۳۵ تانک شرمن در تهران بسیار اغراق آمیز است.دکتر غلامحسین صدیقی (وزیرِ کشور دولت مصدّق ) در گزارش دقیق خود از روز ۲۸ مرداد می نویسد:

-«در ساعت شانزده و چهل دقیقه، بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت: «دو تانک شرمن را که قوی‌تر از تانک‌های ما است، مخالفین تصاحب کرده و به طرف ما آورده‌اند.»

از این گذشته، سرلشکر زاهدی مصدّق را بازداشت نکرد بلکه مصدّق و یارانش با کمک مهندس جعفر شریف امامی در روز ۲۹مرداد خود را به فرمانداری نظامی تهران معرّفی کردندکه با استقبال و رعایت احترام و ادبِ سرلشکر زاهدی همراه بود.

دکتر آبراهامیان ضمن بی توجهی به عللِ انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز ۲۸ مرداد و مخالفت وی با هرگونه درخواست کمک مردمی برای مقابله با «کودتاچیان»،عکس چند تانک ارتشی را زینت بخش روی جلد کتابش نموده تا وقوعِ«کودتا»را در ذهن خواننده «عینیّت» بخشد بی آنکه بگوید انفعال مصدّق باعث شده بود تا بسیاری از تانک های متعلّق به واحدهای نظامی دولت مصدّق در خیابان های تهران بلاتکلیف باشند. عکس های موجود از روز ۲۸ مرداد نشان می دهندکه بسیاری از تانک ها توسط مردم عادی تصرّف شده اند.سرگردانی و بلاتکلیفی تانک های واحدهای نظامی دولت مصدّق چنان بود که به روایت بابک امیر خسروی کادر برجستۀ حزب توده:

-«تانک‌ها و نیروهای زرهی که خانۀ مصدّق را ویران کردند، متعلّق به همان واحد هائی بودند که سرتیپ کیانی، معاون ستاد ارتش مصدّق به دستور سرتیپ ریاحی برای سرکوب و متفّرق کردن آشوبگران راهیِ خیابان‌ها کرده بود …و یا تانک‌هائی بودند که فرماندهی بعضی از آن‌ها در دست افسران توده‌ای، نظیر شادروان قربان‌نژاد یا ستوان ایروانی قرار داشت.»

گویا تهدید هندرسون،سفیر آمریکا مبنی بر«خطر کمونیست های حزب توده» باعث انفعال مصدّق شده بود. مصدّق از آیندۀ سیاسیِ ایران نگران شد و نمی خواست ایران به دست نیروهای توانمند حزب توده بیافتد لذا،از شامگاهِ ۲۷ مرداد مصدّق ضمن دستگیری حدود ۹۰۰ تن از کادرها و هواداران حزب توده کوشید تا بین شاه و حزب توده یکی را انتخاب کند. در عصر روز ۲۷ مرداد مصدّق معتقد شده بود:

-«از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند.»

از این گذشته،در سراسر روزهای ۲۵ تا ۲۸مرداد مصدّق ضمن پذیرفتنِ عزل خود،در جستجوی شاه بود و به پسرش دکتر غلامحسین مصدّق گفته بود:

-«می‌خواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده، کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را دست چه کسی بسپارم بروم؟»

درک و فهمِ این «تغییر جهت» برای یاران مصدّق(خصوصاً دکتر فاطمی) بسیار دشوار و ناگوار بود چندانکه دکتر فاطمی در مخالفتِ شدید با مصدّق برای «عدم توزیعِ سلاح بین توده ای ها»یا عدمِ «درخواست کمک مردمی از طریقِ رادیو»، فریادکُنان از اطاقِ مصدّق خارج شد و گفت:

– «این پیرِ مرد همۀ ما را به کشتن خواهد داد.»

آبراهامیان معتقد است:

-«حزب توده، مُسلّح نبود» و «برنامه‌ای برای تصرّفِ قدرت سیاسی نداشت»!

اسناد حزب توده نشان می دهند که این حزب در صدد تسخیر قدرت سیاسی بود.برنامه‌ها و بیانیه‌های رهبران این حزب نشان می‌دهند که آنان، حزب توده را «تجلّی ارادۀ ملّت ایران» ‌دانسته و «حزبِ ما» را مترادفِ «ملّت ما» بشمار می‌آوردند. در پائیز سال ۱۳۳۱حزب توده با انتشار«برنامه»‌ای رسماً خواستارِ برانداختنِ نظام سلطنتی، تغییر قانون اساسی و استقرارِ «جمهوری دموکراتیک توده ای» شده بود، موضوعی که در شعارهای این حزب در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ آشکارتر شد.

سازمان نظامی حزب توده (متشکّل از افسرانی که در رده های فرماندهی- هر یک – صدها نیروی نظامی را در اختیار داشتند) دِژِ استواری برای تسخیر قدرت سیاسی بود. بابک امیر خسروی از سازمان افسران حزب توده به عنوان «سپاه عظیم و رزم‌دیدۀ توده‌ای‌ها»یاد می‌کند.این سازمان نظامی از قدرت و نفوذی حیرت انگیز برخوردار بود ،به قول نورالدین کیانوری:«عناصر حزب توده در تمام واحدهای عملیـّاتی ارتش و حتّی در گارد شاهنشاهی حضور داشتند»چندانکه سروان ماشاالله ورقا مأمور حفظ جانِ شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی در تشریفات رسمی و دیگر بازدیدها بود!

مهندس احمد زیرک زاده(از رهبران برجستۀ جبهۀ ملّی در زمان مصدّق) تأکید می کند:

– «از اواخر سال ۱۳۲۴ تا مرداد ۱۳۳۲ حزب توده هر وقت می‌خواست می‌توانست با یک کودتا تهران را تصـّرف کند».

سرگرد فریدون آذرنور(عضو بلندپایۀ سازمان نظامی حزب توده) در بارۀ امکانات نظامی حزب توده در روز ۲۸ مرداد تأکید می‌کند:

-«تمام ۲۴۳ عضو سازمان افسران در تهران، در روز ۲۸ مرداد در انتظارِ دستور از بالا بودند که وارد عمل شوند. در بین آن‌ها، ۲۹ افسر هوائی، ۷ افسر توپخانه، ۹ افسر سوار، ۱۷ افسر پیاده، ۲۵ افسر مهندس، ۲۳ افسر ژاندارمری بودند که هرکدام متناسب با وضع شغلی، امکاناتِ خود را داشتند…»

روایت سرگرد آذرنور تنها ناظر به امکانات حزب توده در تهران است و لذا، قابل درک است که چرا طرح سازمان سیا «پاکسازی حزب توده»(ت.پ. اژاکس) نامیده شده بود. با اینهمه،دکتر آبراهامیان امکانات نظامی حزب توده را «ناچیز» دانسته است!

آبراهامیان در بارۀ قتل محمد مسعود می نویسد:

-«پلیس در تحقیقات مربوط به ترور محمد مسعود سردبیر نشریۀ جنجالی مرد امروز که اطلاعات نامطلوبی را در بارۀ خاندان سلطنتی فاش کرده بود،مسامحه می کرد…خبرنگار تایمز لندن به دلیل آن که اعضای خانوادۀ سلطنتی را عامل قتل مسعود قلمداد کرده بود،فوراً از ایران اخراج شد.»

در حالیکه احسان طبری «شبکۀ ترور سازمان افسران حزب توده»(به رهبری خسرو روزبه و نورالدین کیانوری) را عامل قتل محمد مسعود دانسته و تأکید کرده:

– «قتل محمد مسعود برای ایجاد یک شوکِ عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو روزبه اطمینان داشت که این قتل ۱۰۰٪ به حساب دربار تمام خواهد شد.»

بر این اساس، پرسش اینست که آیا «کمیتۀ ترور سازمان نظامی حزب توده» در قتل سرتیپ افشار طوس(رئیس کُلِ شهربانی دولت مصدّق)نیز دست داشت؟ نگارنده در چاپ تازۀ کتابِ«آسیب شناسی…»کوشیده تا به این پرسشِ مهم پاسخ دهد. ادامه دارد

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

شکستی دیگر در میدان دیپلماسی / علیرضا نوری زاده

حکایت دبیر شورای‌عالی امنیت ملی و بیروتی که دیگر پذیرای او نیست
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۱۵ اوت ۲۰۲۵ ۸:۰۰

علی لاریجانی در کنفرانس خبری در لبنان-تسنیم

از اواخر سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۲۴ یعنی به مدت ۴۰ سال، حزب‌الله مثل یک بچه مار از شکم انقلاب خمینی بیرون زد. البته مرحله دگردیسی به کرم شدن، با مادری چون علی‌اکبر محتشمی‌پور بین سال‌های ۱۹۸۲ و ۱۹۸۴ در جنبش امل اسلامی و سپس افواج المقاومه المومنه، طی شد.

از آن پس، از مدیر آبدارخانه وزارت امور خارجه تا کفشدار جمکران و از مدیر امور چسب و پاکت وزارت ارشاد تا وزرای مربوطه، معاونان رئیس‌جمهوری تا خودش، هر زمان پا به لبنان می‌گذاشتند، حس ارباب‌رعیتی در دل و جانشان فوران می‌کرد. پاسدار کلبعلی، مامور نظافت لانه جاسوسی رژیم در بیروت، طوری با مسئولان لبنانی حرف می‌زد که انگار آن‌ها نوکر و او ارباب است. سفرای رژیم از فخر روحانی تا غضنفر رکن‌آبادی و از عبدالعظیم رضانیا تا سبحانی‌نیا و فیروزنیا و فتحعلی و صادق امانی و… یا عضو منتخب اطلاعات سپاه بودند یا عامل وزارت اطلاعات یا اصغر حجازی.

آن‌ها که چهره فرهنگی مدرن و سنتی لبنان را با وقاحت تغییر می‌دادند و به جای آوای آسمانی فیروز، صدای سعید طوسی، قاری موردعنایت ولی فقیه و آقازادگان خاندان مبارکه، را در سالن زیبای دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) پخش می‌کردند. جشنواره آواز فیروز و ودیع الصافی در بعلبک هم جای خود را به زیارت عاشورای عباس الموسوی و صبحی الطفیلی و این آخری‌ها حسن نصرالله و نعیم قاسم داد.

اگر لبنان را پیش از نکبت حزب‌الله می‌شناختی، سال ۲۰۲۳، بعد از شروع عملیات اسرائیل در پاسخ به حمله حماس، اصلا باور نمی‌کردی این همان بیروتی است که فقط شش ماه قبل از انقلاب در خدمت امام موسی صدر و صادق طباطبایی بود. از بالکن دفتر آقا به دریا و بلندی و روشه و فنیسیا می‌نگریستی و حکایت شب دوش را در کازینو لبنان با صدای گوگوش که تصویرش روی جلد مجله محبوب و پرتیراژ الحوادث نقش بسته بود، بازمی‌گفتی. آن بیروت چه شده بود؟ به جای علی دشتی و زین‌العابدین رهنما و بهنام ظلی و عبدالرحیم میرفندرسکی، حالا سپاه، سفارت شاهنشاهی را اشغال کرده بودند و موسی صدر در لیبی با درخواست حواریون خمینی در نجف و پاریس، طعمه حوض اسید شد تا راه برای خمینی بازتر شود.

مدیرکل وزارت امور خارجه رژیم از پاسداران سابق و لاحق، با چهار چمدان پول به بیروت می‌آمد تا جیب حسن نصرالله یک لحظه هم خالی نماند.از فرودگاه به بعبدا می‌رفت تا رئیس‌جمهور را ببیند. بعد به سرای حکومتی که نخست‌وزیر را ببیند. آنگاه ره به بسترس و قصر منصور می‌کشید تا با وزیر خارجه دیدار کند. بعد به پارلمان سر می‌زد تا با غلام خانگی، نبیه خان، دیدار کند. بعد تازه وقت سر زدن به جنوب می‌رسید و بوسیدن محاسن سیدحسن و تقدیم چمدان حاوی هدایای ولی فقیه به نور چشمش و اینکه همراه بچه حزب‌اللهی‌ها در باغ‌ها و روستاهای در چنگ حزب‌الله، گشتی بزند.

من اما حکایت دیگری از لبنان دارم که بعد جنگ‌های داخلی با همت مردانی چون رفیق‌ الحریری بار دیگر به پا خاست. از بیروتی می‌گویم که پس از سال‌های تلخ ویرانی و مرگ و انفجار، دوباره عروس شهرهای خاورمیانه شده بود و پایتخت مالی منطقه، اما حزب‌الله و حاج قاسم و رستم غزاله با کشتن رفیق حریری، دوباره لبنان را به سیاهی مرگ و «یا سید علی» کشاندند.

فستیوال بعلبک مهم‌ترین حادثه فرهنگی و هنری در خاورمیانه قرار بود کار خود را آغاز کند و به سال‌های خوب لبنان بازگردیم. وقتی فیروز و نصری شمس‌الدین و ودیع‌الصافی ستارگان بعلبک بودند و فیروز «القدس فی بالی» را می‌خواند. اما صدای قاریان متهم به تجاوز به کودکان و نوحه‌خوانان چاقوکش ولایت فقیه آرزوی برپایی لبنان خوب را به کابوسی بدل کرد که فقط نتانیاهو توانست نقطه ختم بر آن بگذارد.

تا شب هفتم اکتبر ۲۰۲۳، شاهد تحول یافتن حزب‌الله از میلیشیای (شبه‌نظامی) شیعه به نیروی مقاومت اسلامی بودیم. حزب‌الله با ضرباتی که به ارتش اسرائیل در جنوب لبنان وارد کرد، اسرائیلی‌ها را به خروج از لبنان واداشت و بلافاصله نیز در حالی که قرارداد طائف تاکید داشت ارتش لبنان باید در مرزهای این کشور با اسرائیل مستقر شود، سرتاسر جنوب لبنان را تحت کنترل درآورد.

حضور ۴۰ هزار سرباز سوری در لبنان هم که عملا این کشور را در اختیار داشتند، به حزب‌الله امکان داد هم نیروی نظامی خود را حفظ کند و هم به‌عنوان یک حزب قدرتمند در پارلمان لبنان و کابینه نخست‌وزیران بعد از طائف (رفیق‌ الحریری، سلیم الحص، عمر کرامی و فواد سینیوره، نجیب میقاتی و …) حضور داشته باشد.

اتحاد راهبردی بین تهران و دمشق، دست جمهوری اسلامی را برای ارسال هزاران خمپاره و موشک و سلاح‌های سبک و نیمه‌سنگین باز می‌گذاشت. در عین حال، صدها تن از افراد حزب‌الله در مراکز آموزشی سپاه پاسداران در ایران آموزش‌های نظامی را در سطوح مختلف از جنگ تن‌به‌تن تا هدایت هواپیماهای کایت (بدون موتور) و پرتاب موشک و استفاده از قایق‌های سریع و سلاح توپخانه و… طی کردند و از ۱۸ سال پیش، همواره نیرویی از متخصصان سپاه به‌ویژه در بخش سلاح موشکی و آموزشگران، در لبنان مستقر بود. تعداد این نیروها بین ۱۰۰ و ۱۵۰ تن تخمین زده می‌شود. موشک‌های چینی که سپاه در اختیار حزب‌الله گذاشته بود و اسرائیل در جریان درگیری‌های اخیر صدها فروند از آن‌ها را نابود کرد.

بودجه حزب‌الله که در آغاز ۱۰ میلیون دلار بود، سال ۲۰۲۳ به بیش از ۷۰۰ میلیون دلار رسید. البته همراه با درآمدهای دیگری از قاچاق قرص‌های کپتاگون و هروئین. تنها شبکه تلویزیونی ماهواره‌ای المنار بیش از ۸۰ میلیون دلار برای ملت ایران هزینه برمی‌دارد. حزب‌الله ۲۰ هزار رزمنده آموزش‌دیده، حدود سه هزار شبه‌بسیجی و حدود دو هزار تن کادر آموزشی، مالی، مسئول ارگان‌های آموزشی، بهداشتی، زنان، شهدا و جانبازان، بخش ایدئولوژی و… داشت. همه این افراد حقوق‌ ماهیانه‌ای بین ۵۰۰ تا ۱۰ هزار دلار دریافت می‌‌کردند.

لاریجانی در زمان دبیری شورای امنیت ملی و ریاست پارلمان چندین بار به بیروت سفر کرد. در مقام مشاور ولی فقیه هم در ۲۰۲۴ به لبنان رفت. دیدار او با باد به غبغب انداختن در نشست با سران حزب‌الله و به‌اصطلاح «جبهه مقاومت» انعکاس گسترده‌ای داشت. اما این بار با پادرمیانی نبیه بری، مردی برای همه رنگ‌ها و نیرنگ‌ها، با ژوزف عون، رئیس‌جمهوری و نواف سلام، نخست‌وزیر دیدار کرد. وزیر خارجه لبنان هم ادعای او را در رابطه با اینکه کمبود وقت باعث شد با وزیر خارجه دیدار نداشته باشد، رد کرد و گفت اگر وقت داشتم، هم با او ملاقات نمی‌کردم.

ژوزف عون نیز محترمانه به او گفت که هرگونه دخالت در امور داخلی لبنان را رد می‌کنیم. او در این دیدار تاکید کرد: «لبنان خواهان همکاری با ایران در چارچوب حاکمیت و دوستی مبتنی بر احترام متقابل است.»

عون ضمن انتقاد از اظهارات اخیر برخی مقام‌های جمهوری اسلامی گفت: «لحن اخیر برخی مقام‌های ایرانی برای لبنان مفید نبود. دوستی که ما می‌خواهیم بین لبنان و ایران برقرار کنیم، باید با تمام لبنانی‌ها باشد، نه با یک فرقه یا یک عنصر خاص در لبنان.»

او تصریح کرد: «لبنان تنها سرزمین مادری برای تمام شهروندانمان، چه مسیحی و چه مسلمان، است. دولت از طریق نهادهای قانون اساسی و امنیتی خود مسئول حفاظت از تمام عناصر در کشور است.»

رئیس‌جمهوری لبنان تاکید کرد: «هیچ گونه دخالتی در امور داخلی خود را از سوی هیچ طرفی نمی‌پذیریم و می‌خواهیم فضای لبنان بدون تبعیض و به نفع همه لبنانی‌ها امن و باثبات باقی بماند.»

علی لاریجانی نیز تایید کرد که ایران قصد دخالت در امور لبنان را ندارد و به هر تصمیمی که لبنانی‌ها بگیرند، احترام می‌گذارد. او گفت که کشورهای خارجی نباید به لبنان دستور بدهند و مردم لبنان قادرند برای خود تصمیم‌گیری‌ کنند (و فراموش کرد که تقریبا ۴۰ سال با همدستی سوریه لبنان را به اسارت گرفته بودند).

لاریجانی روز چهارشنبه در یک کنفرانس مطبوعاتی در عین التینه پس از دیدار با نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان، ادعا کرد که کشورش از این سفر به لبنان که با آن در این مرحله بهترین روابط را دارد، بسیار خوشحال است و مردم لبنان را که آن‌ها را «ستاره‌ای درخشان در آسمان مقاومت در برابر تجاوز اسرائیل» توصیف کرد، ستود.

تلویزیون‌های لبنان پس از اظهارات لاریجانی و به‌خصوص دیدارش با نعیم قاسم و بقایای یتیم حزب‌الله، بر سرش فریاد زدند که آقا حزب‌اللهت را بردار و برو! جالب اینکه یک روز بعد از ورودش به لبنان، سه روزنامه لبنانی آن را با عنوان «شکستی دیگر» تفسیر کردند.

یادمان باشد لاریجانی در بغداد هم به موفقیت چشمگیری دست نیافت. خبرگزاری‌های رژیم از عقد پیمان امنیتی با عراق سخن گفتند، اما دولت عراق بلافاصله این ادعا را نفی کرد و یادآور شد تنها یک تفاهمنامه امنیتی به تایید رسید که از مدت‌ها قبل مقام‌های دو کشور روی آن توافق کرده بودند. کردهای عراق هم درباره اهداف حقیقی سفر لاریجانی به عراق اظهار نگرانی کردند.

اوج نفاق و شارلاتانیسم سیاسی در سخنان دبیرشورای عالی امنیت رژیم آنجا ظاهر شد که در مصاحبه مطبوعاتی‌اش گفت: «قدرت ایران در انسجام میان مردمش ناشی از انقلاب نهفته است» و تاکید کرد که تهران «دوستان خود را به‌عنوان ابزار نمی‌بیند» و مقاومت «از تفکر استراتژیک قوی برخوردار است». چقدر بی‌حقیقتی می‌خواهد که نماینده رژیم از تفکر راهبردی و انسجام میان مردم و رژیم سخن می‌گوید. زهی تصور باطل، زهی خیال محال.

در همین زمینه، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران از لبنانی‌ها خواست که بین دوست و دشمن تمایز قائل شوند و مقاومت را «پایتخت جهان اسلام» بدانند و ارزش آن را درک کند.

رد دیکته‌های خارجی

لاریجانی تاکید کرد که پیام او به لزوم قوی و مستقل بودن کشورهای منطقه «و دستور نگرفتن از آن سوی اقیانوس‌ها» محدود است. او افزود که ایران در تصمیم‌گیری‌های لبنان دخالت نمی‌کند و کسانی که در امور لبنان دخالت می‌کنند، کسانی‌اند که برنامه‌ها و ضرب‌الاجل‌ها را به آن تحمیل می‌کنند.

او خاطرنشان کرد که محور مقاومت «با دستورات خارجی تاسیس نشد»، بلکه برای مقابله با دخالت‌های خارجی وجود داشت. او افزود که «حزب‌الله در زمان حمله اسرائیل به لبنان حضور نداشت»، بلکه با مقاومت با آن مقابله کرد و ادعا کرد که حزب‌الله و دولت لبنان از شرایط فعلی درک عمیقی دارند (دروغی دیگر)

از سوی دیگر، عون بر تمایل لبنان برای همکاری با ایران در چارچوب حاکمیت و دوستی مبتنی بر احترام متقابل تاکید کرد و گفت سخنانی که اخیرا برخی از مقام‌های ایرانی بیان کردند، بی‌فایده است. او خاطرنشان کرد که دوستی با ایران باید با همه لبنانی‌ها باشد، نه با یک فرقه یا گروه قومی خاص و تاکید کرد که لبنان وطن نهایی همه شهروندانش است و دولت از طریق نهادهای قانون اساسی و امنیتی، مسئول حفاظت از همه آنان است.

رئیس‌جمهوری لبنان همچنین با ذکر اینکه لبنان به حریم خصوصی سایر کشورها، از جمله ایران، احترام می‌گذارد، اعلام کرد هیچگونه دخالت در امور داخلی کشورش را نمی‌پذیرد.

او گفت: «استفاده از نفوذ خارجی علیه سایر لبنانی‌ها برای همه گران تمام شده است و هیچ طرفی مجاز به حمل سلاح یا جستجوی نفوذ خارجی نیست. هرگونه چالشی که از دشمن اسرائیلی یا دیگران ناشی شود، چالشی برای همه لبنانی‌ها است و بهترین راه برای مقابله با آن‌ها از طریق وحدت است.»

لاریجانی در دیدار با نعیم قاسم و کادرهای یتیم و گریان حزب‌الله، به نیابت از ولی فقیه گفت: «ممکن است به شما بی‌مهری و کینه‌توزی شود، اما بدانید این کینه‌توزی‌ها به دلیل اهمیت و تاثیرگذاری شما است. اگر حرکت شما تاثیری نداشت، این قدر به شما کینه‌توزی نمی‌کردند (به‌به یا اخی، به‌به از این همه ذکاوت! شیخ زاده ما عسل را چشید و گفت انگبین است!)

لاریجانی با دست خالی به تهران بازگشت. البته جیب پسر آقای آملی هیچ‌وقت خالی نیست.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

زن و درخت شبیه‌اند؟ گاهی آری و گاهی نه

نگاشته ای از شعله پاکروان

درخت با ریشه‌هایش زمین را می‌گیرد و در برابر طوفان‌ها می‌ایستد؛ زن نیز با عشق، دانش یا نقش اجتماعی‌اش، ریشهٔ خانواده یا جامعه را نگه می‌دارد.
چه باید کرد وقتی جمهوری شیطانی زنان ریشه‌دار را محکوم به اعدام می‌کند؟ شریفه‌هایی که شریف‌اند و برای جامعه‌ای پویا و مترقی فعالیت می‌کنند.
اگر پوست درخت زخمی شود، با گذر زمان لایه‌ای تازه می‌سازد؛ زن هم در برابر دردها و سختی‌ها توان بازسازی و برخاستن دوباره دارد. فاطمه سپهری را ببینید: با وجود ناتوانی ناشی از بیماری و جراحی‌های سنگین، حتی از پشت میله‌ها همچون شیر می‌رزمد.
همان‌طور که درختان در معرض قطع بی‌رویه‌اند، زنان نیز در بسیاری از جوامع ـ از جمله ایران ـ با تبعیض و استفادهٔ ابزاری مواجه می‌شوند. درختان با شرایط سخت اقلیمی مبارزه می‌کنند، زنان هم در برابر فشارهای اجتماعی و فرهنگی مقاومت می‌کنند. حجاب اجباری، تبعیض جنسیتی در قوانین مردسالارانه، بی‌حقی مادر در مورد فرزندان، زن‌کشی و قتل‌های ناموسی و بسیاری دیگر از نابرابری‌ها، واقعیت تلخ جامعه است؛ اما مقاومت زنان در برابر قوانینی مانند «لایحه خانواده» ستودنی است. جنبش انقلابی مهسا (ژینا) امینی نیز نماد مقاومت بی‌بدیل زنان ایرانی‌ست که جهان را وادار به احترام کرد. نیکاها، ساریناها و حدیث‌ها جانشان را دادند تا بر حق آزادی پافشاری کنند.
همان‌طور که حفظ جنگل‌ها برای بقای زمین ضروری است، حفظ کرامت و امنیت زنان برای بقای جامعه حیاتی است. بند زنان زندان اوین پر بوده از چنین زنانی که بی‌رحمانه در جهنمی به نام قرچک محبوس شده‌اند؛ زندانی که شایستهٔ هیچ انسانی نیست.
و بسیاری شباهت‌های دیگر که در این مجال نمی‌گنجد. اما تنها موردی که شخصاً تجربه کرده‌ام و در آن زنان را با درختان متفاوت یافته‌ام، این است: بریدن و بر زمین انداختن شاخه‌های تر و تازهٔ یک درخت، آن را نابود نمی‌کند؛ دوباره جوانه می‌زند و به حیاتش ادامه می‌دهد. اما کشتن یا مرگ فرزند، بخش بزرگی از جان و دل زن را خاکستر می‌کند، حتی اگر به ظاهر زنده بماند. چه بسیار زنان خاکسترشده‌ای که یک یا چند جگرگوشه را در خیابان یا زندان از دست داده‌اند؛ زنانی که در صف مقدم مبارزات مردم برای دادخواهی و برقراری عدالت ایستاده‌اند.
دهه‌هاست که ایران در صدر جدول آمار اعدام به نسبت جمعیت قرار دارد. بر این اساس، از شما مخاطب گرامی دعوت می‌کنم به جنبش علیه اعدام و قطع درختان بپیوندید.
منبع: زنان_وایز

علی آقا، مردی برای همه فصول ولایت استبداد / علیرضا نوری زاده

پسران آقای آملی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۷ اوت ۲۰۲۵ ۸:۰۰

علی لاریجانی – ایندیپندنت فارسی

مرحوم میرزا هاشم اردشیرآملی، از آخوندهای شوخ و خوش‌مشرب بود. نکته‌گویی و مزه‌پراکنی در میان منبری‌ها متداول است. کسانی مثل کافی و فلسفی و نوقانی و سبزواری از منبری‌هایی بودند که همراه با خطبه عاشورا مزه‌پراکنی هم می‌کردند و گاه حقا نکته‌های بامزه‌ای حتی درباره خودشان، یعنی ارباب عمائم، بر زبان می‌آوردند. اما کسی که عنوان آیت‌الله داشت و به مرجعیت رسیده بود هرگز لطیفه‌ای بر زبان نمی‌آورد و عبوس بود و در جمع ساکت و صامت، مگر زائری و مقلدی سوالی بر زبان می‌آورد که او ناچار به پاسخگویی می‌شد. آقای آملی اما با همه فرق می‌کرد، از عراق که با اهل و عیال به ایران آمد و در قم مستقر شد برخلاف بعضی از آقایان که در برابر حکومت و نمایندگانش چهره در هم می‌کشیدند که مثلا لطفی به حکومت ندارند (و گاه پنهانی داشتند) او روابط بسیار طبیعی با فرمانداران روسای شهربانی و حتی ساواک داشت و چون در سیاست دخالت نمی‌کرد مورد احترام دولتی‌ها بود. مرحوم آملی در هر زمینه‌ای لطیفه‌ای به یاد داشت. تقریبا همه شعرها و حکایات عبید زاکانی را در سینه داشت. با فرزندانش، برخلاف دیگر علمای اعلام، خشک و خشن نبود. آنها را به آموختن علوم جدید تشویق می‌کرد و اگر هم رهی به حوزه تزویر و نفاق زدند، چون صادق و علی، به‌شدت با آخوند شدن علی مخالفت کرد و صادق هم زیر عبای پدر زنش وحید خراسانی عمامه بر سر نهاد و ملا شد. معروف است شبی آملی در شب قدر رمضان میهمان هم‌دندانش مرعشی نجفی بود. دو پیرمرد چنگ در خاطرات زدند و یادی از جوانی‌ها کردند. شب از نیمه گذشته بود که آملی برخاست تا به خانه رود. مرعشی از سر تعارف گفت شیخنا امشب بر دیده میزبان بمان، سرد است و دیر، کجا می‌روی؟ شیخ آملی کمی درنگ کرد و گفت یا سیدالمجتهدین می‌خواهی فردا اگر ایرادی بر ما گرفتند دادگاه ویژه مدعی شود ما شب قدر در یک بستر خفته‌ایم؟

مرحوم آملی عربی را با همان ته‌لهجه مازندرانی‌اش حرف می‌زد، با مرحوم شریعتمداری روابطی نزدیک داشت و خمینی را هرگز به خاطر بی‌آزرمی‌هایش درمورد شریعتمداری نبخشید. اما فرزندانش ره دیگری پیمودند. باقر که پزشک بود همراه با فاطمه هاشمی ریاست سازمان بیماری‌های خاص را عهده‌دار بود و بعدها به ریاست دانشکده پزشکی و چند بیمارستان مامو رشد. فرزندان آیت‌الله آملی همه دختر از مراجع گرفتند. بزرگترینشان محمد جواد، فاضل و علی متولد نجف، و صادق و باقر در قم زاده شده‌اند. فریده خانم بااستعدادترین دختر مرتضی مطهری در حین تحصیلات دانشگاهی زن علی لاریجانی شد. صادق به دامادی وحید خراسانی رفت و باقر به مصاهرت با دختر جوادی آملی از اقوام دورش سر نهاد. خواهر آنها، که یکی یکدانه پدر بود و اهل بحث و فحص، همسری شایسته یافت که جدش شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیان‌گذار حوزه بود. به عبارت دیگر، خواهر لاریجانی‌ها همسر آیت‌الله دکتر سید مصطفی محقق داماد شد که حضورش در شوراهای علمی دانشگاهی در داخل و خارج از کشور اعتبار و جایگاه ویژه‌ای برای او نزد اهل علم فراهم کرده است. در میان هزار فامیل حاکم بر ایران، که البته نیمی از آنها را شبکه‌های مافیایی ثروت و قدرت از تازه به ‌دوران رسیده‌های سپاه و امنیت‌خانه مبارکه و صنایع نفت و گاز و پتروشیمی تشکیل می‌دهند، سه خانواده که با اغلب اقطاب و اوتاد مرجعیت و قیادت شیعه در ایران و عراق و لبنان در پیوندند خاندان‌های صدر و اردشیر آملی لاریجانی و مهدوی و باقری کنی برادرش هستند. بیش از دویست تن از بزرگان رژیم در ایران و عراق و لبنان با خاندان صدر مرتبط‌ند. خواهران و خواهرزادگان و برادرزادگان و نوادگان امام موسی صدر، علامه سید رضا و علی آقاصدر و خواهران و دختران و پسران این سه رجل و رباب بانو صدر اقطاب این خاندان‌اند.

خاندان اردشیر لاریجانی ریشه در بردمه لاریجان و آمل دارند و می‌گویند اجدادشان از میرزاهای علویان طبرستان ازجمله حاکم خون‌ریز حسن مثنی نواده امام حسن بوده‌اند. محمد جواد، که از ارادتمندان دکتر ابراهیم یزدی در انجمن اسلامی آمریکا بود، از فردای انقلاب، با آنکه استاد فیزیک عالی و فیزیک اتمی بود، با یزدی به وزارت خارجه رفت. او به‌شدت با گروگان‌گیری دیپلماتی آمریکایی مخالف بود و میز مدیرکلی وزارت خارجه را به همین دلیل با تشر خمینی از دست داد و حتی در عهد خامنه‌ای هم اعتبار سیاسی‌اش احیا نشد. فاضل رئیس دانشگاه آزاد آمل شد و چندی وابسته فرهنگی ایران در کانادا بود. صادق که از مجتهدان بنام قم شد تا آنجا رفت که باد رهبری در سرش افتاد و از ریاست قوه قضائیه و عضویت در شورای نگهبان به حضیض مجمع تشخیص مصلحت نظام فرو کشیده شد. علی تمام مدارج بالاشدن را از پاسداری تیر خلاص‌زنی در اطلاعات سپاه، وردستی حسن روحانی و کمال خرازی در ستاد جنگ و شورای‌عالی دفاع، سرپرستی اطلاعات سپاه ، نمایندگی و ریاست مجلس شورای اسلامی برای سه دوره را طی کرده و در کارنامه‌اش مدیر عاملی صداوسیمای ولی‌فقیه برای ده سال و وزارت ارشاد نیز ثبت شده است. به نظر می‌رسید که زمان ورود شاه‌داماد به حجله زفاف ریاست‌جمهوری فرا رسیده است، اما مقام معظم رهبری هنگام جنگ گلادیاتورها انگشت شست را رو به زمین گرفت، یعنی علی آقا پر!

همه انتظار داشتند حداقل مثل برادرش صادق که از ظلم به برادر به فغان آمد و از شورای نگهبان استعفا داد، او نیز چیزی بگوید و اعتراضی بکند. اما علی آقا، که از پدر زنش یاد گرفته بود هم در خلوت با سید حسین نصر و کیف‌کش او غلامعلی حداد عادل همنشین باشد و هم با سید روح‌الله مصطفوی در نجف، هم در «زن روز» بنویسد و هم در مکتب اسلام، به تأسی از او هم آش نذری ولی فقیه را می‌خورد و هم حلیم رفسنجانی را؛ عید نوروز برای تبریک نزد خاتمی می‌رفت و روز اربعین با پیراهن سیاه و کاهی بر سر به زیارت سید علی؛ نه اعتراضی کرد و نه زبان به گلایه گشود. پایداری‌ها نقشه قتلش را کشیده بودند، اما با همه بیزاری از سعید جلیلی زبان در کام کشید و به‌قولی به گوشه‌ای نشست و گریان همی‌گفت یا مقام معظم مگر در نوکری خطایی از من سر زد که اینک درشتی می‌کنی‌. او نیز مثل کمال خرازی آرام نشست تا الاغ امارت بار دیگر در برابر خانه‌اش درنگ کند. اینکه خامنه‌ای نه فقط مطابق گفته حسین همدانی، نماینده‌اش در استان البرز، نگاه شتری دارد، که کینه شتری هم دارد. بیش از دو دهه سید عطاءالله مهاجرانی در پنهان و در علن مدحش گفته و سرش را به عرش رسانده، اما سید علی کینه از او را به خاطر انتخاب رمان احمد محمود «مدار صفر درجه» به‌عنوان بهترین رمان سال، و کوتاه عباراتی که در باب شوکران اصلاحات عبدالله نوری نوشت، تا امروز از دل و دیده پاک نکرده است. او فکر می‌کند اظهار ارادت وزیر ارشاد خاتمی از سر مهر نیست، تظاهر است. اما درمورد علی لاریجانی از عبارتی که در خانه برادرزنش علی مطهری رد و بدل شده بود گذشت. (درآن نشست در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری گفته شده بود سید که بمیرد علی در مقام رئیس‌جمهوری و صادق در مقام رئیس قوه قضائیه و عضویت در خبرگان ، دو کرسی از شورای رهبری را دارا خواهند شد. در چنین احوالی نشاندن صادق بر کرسی ولایت کار سختی نخواهد بود.)

با این مقدمات، در جریان حمله اسرائیل، علی لاریجانی با اغتنام فرصت از غیاب رهبر و ارکان نظام، چه مقبورشان، چه غایبشان و چه ساکتشان، به میدان پرید، مصاحبه پشت مصاحبه، در عظمت و شهامت آقا که ماشاءالله در فرماندهی مارشال مونتگمری را در جیب قبا می‌گذارد و در اداره سیاسی مملکت وینستون چرچیل را در جیب ساعتی جا می‌دهد. در واقع با نبودن اخوی در ریاست یکی از سه قوا، رهبر رژیم احتمالا به این ارزیابی رسیده که حالا که شورای دفاع را احیا می‌کنیم و اکبریان یا یکی دیگر از نوکران خدوم را به ریاست شورا منصوب می‌کنیم لاریجانی‌ها دیگر خطری به حساب نمی‌آیند، به‌ویژه آنکه محمد جواد هم مراتب عبودیت خود را مثل علی در طول ۱۲ روز جنگ و پس از آن به‌خوبی آشکار کرده است. بنابراین بودن علی در مقام دبیری شورای امنیت می‌تواند مفید فایده افتد.

یکی از دوستان دانشگاهی‌ام، که سال‌ها از دور و نزدیک با لاریجانی‌ها همکاری داشته، چند سال پیش به من گفت در میان برادران علی از همه عاقل‌تر است، به‌سادگی می‌تواند هفت رنگ عوض کند؛ صبح پراگماتیک است، ظهر نماز جعفر طیار پشت سر ابوالارتجاع احمد خاتمی می‌خواند، عصر با همسرش سری به فرهنگسرای نیاوران می‌زند؛ شام را در منزل پدر زن مرحومش می‌خورد و در آنجا نطق مشروحی در مناقب و صفات الهی مقام معظم رهبری می‌کند و قبل از خواب زنگی هم به آقای هاشمی رفسنجانی می‌زند که حاج آقا تا ابد نمک‌پرورده‌ایم؛ گاهی هم جمعه‌ها سری به آقای ظریف و روحانی و خاتمی می‌زند. خلاصه بت عیاری است که هم بازی را بلد است و هم ضد بازی را؛ در مجلس حسین اشک می‌ریزد و در عروسی یزید سنج می‌زند.

من سال‌ها بر عملکرد علی لاریجانی تامل کرده‌ام. اوایل انقلاب یک بار او را به همراه برادرش محمد جواد در دفتر دکتر یزدی دیدم، خیلی جوان بود و آن‌قدر آهسته سخن می‌گفت که به‌زحمت شنیده می‌شد، در حالی که محمد جواد به‌رغم خشی که در صدایش هست با صدای بلند سخن می‌گفت. حس کردم رابطه هر دو با یزدی رابطه نزدیکی است. آن روزها خورشید از پس کلاه نهضت آزادی طلوع می‌کرد و بدیهی بود که آقازاده‌های آقای آملی مدح حاکم روز را بکنند.

علی آقا دوره ابتدایی و متوسطه را در قم به مدرسه رفت و بعد دوره کارشناسی رایانه را در دانشگاه شریف با نمرات خوب به پایان برد؛ همان‌جا که اخوی فیزیک خوانده بود. اما برخلاف محمد جواد به آمریکا نرفت، بلکه با اصرار مرحوم مطهری در دانشگاه تهران رشته فلسفه را انتخاب کرد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد و دکترای فلسفه شد. رساله دکترایش تحت نظر غلامعلی حداد عادل درباره فلسفه ریاضیات کانت بود و من در شگفت‌ام که حداد عادل آیا در عمرش اصلا با مقوله‌ای به عنوان «فلسفه ریاضیات کانت» آشنایی داشته که استاد راهنمای علی خان شود؟ به هر روی، علی بازگشته است تا اسب درلجن‌مانده مقام ولایت را به ساحل لاجوردی امنیت و آرامش راهبر شود.

این تفسیری است از گزینش لاریجانی و اعزام مجدد او به شورای عالی امنیت ملی است. تفسیر دیگری هم هست، اینکه لاریجانی می‌تواند چهره مقبول‌تری از الباقی پایوران و تدارکچی‌های ولایت فقیه ارائه دهد. حال در انتظار علی آقا باشید که قرار است در روزها و هفته‌های آینده نمایشنامه پر شر و شوری را در صحنه‌های داخلی و بین‌المللی به صحنه آورد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

مسخ شدگی و ریشه های عقب ماندگی روشنفکران / جلال ایجادی

جلال ایجادی
کار جامعه شناس و روشنفکر هورا کشیدن و نفرت پراکنی و جعل نیست. کار جامعه شناس و روشنفکر بررسی داده های عینی، حفظ فاصله نسبت به محتوای ایدئولوژیک، عدم هراس از انگ زدن حریفان و بازیگران، بررسی منافع سیاسی و شخصی و استراتژی افراد درگیر، تحلیل خصومت های فردی و گروهی، آگاهی بر شگردهای تبلیغاتی فردی، توجه به واکنش های روانی افراد، بررسی تحول فکری و روایت افراد، بررسی جنبه خانوادگی و سیاسی، عدم شیفتگی به «قهرمانان پاکیزگی»، کوتاه نیامدن در برابر استبدادهای خرد و کلان، نهراسیدن از تابوهای جامعه و دین، ایستادگی در برابر فضاسازی ها و بالاخر جستجوی حقیقت، می باشد. روشنفکر مسخ شده قدرت واقع بینی و اندیشه گری را از دست داده و در هیجان ایدئولوژیک دست و پا میزند. البته یک روشنفکر و جامعه شناس آکادمیک از خطا برکنار نخواهد بود ولی قدرت اندیشیدن و توانایی انتقادی و صداقت فردی ویژگی بارز او بشمار می آید. بهرحال در واقعیت جامعه روشنفکران ایدئولوژیکی وجود دارند که بجای تحلیل و بررسی علمی، کار تبلیغ و پروپاگاند می کنند.

سقوط روشنفکری
بسیاری از روشنفکران ایرانی سیاست زده و ایدئولوژیک و متاثر از شیعه گری هستند و به همین خاطر نمی توانند اصول بالا را در روش کار رعایت کنند. بسیاری از روش جدالی و ایدئولوژیکی لنیستی تاثیر گرفته و قربانی هیاهوی سیاسی و پروپاگاند یکجانبه نگری می باشند. آنها براحتی تحریف می کنند و داده های ناقص و غربال شده را بعنوان «شناخت» علمی تبلیغ می کنند. آنها براحتی انگ میزنند و برای پاکیزه نشان دادن خود حریف را «بد مطلق» و «دشمن ناب» و «طاغوتی» و «شیطانی» معرفی می کنند. آنها نکات حاشیه ای را بزرگ نمایی میکنند، «فلفل و نمک» روایت اشان را تند می کند، عناصر را دستچین می کنند تا توده عامی بسرعت متاثر شود. آنها اولویت ها را نمی توانند و یا نمی خواهند تشخیص دهند. آنها مسائل ساختاری را درک نمی کنند یا نمی خواهند ببینند بلکه موضعی که باور ایدئولوژیک آنها را نوازش می دهد انتخاب می کنند. در رفتار عاطفی روان آنها، هیجان و احساس جای استدلال و شناخت و فکر کردن را می گیرد و از آنجا که آنها ایدئولوژی زده می باشند بنابراین قضاوت آنها نه بر پایه خردگرایی منطقی بلکه بر هیجان ایدئولوژیک استوار است.
چنین وضعی بیان فقر آکادمیک و ناتوانی اندیشه انتقادی پژوهشی است. این روشنفکران اغلب فکر می کنند با «رادیکالیسم سیاسی» خود قادر هستند یک پدیده را نقد کنند. نقد علمی روشی است که واقعیت را پنهان نمی کند، داده های مطلوب خود را دستچین نمی کند و پیچیدگی را با انگ زدن سیاسی به کنار نمی گذارد. کنشگران سیاسی و بسیج کننده در جستجوی طرفدار می باشند، افرادی که تهییج می شوند و هورا می کشند. روشنفکرانی که دارای توهم و آشفتگی سیاسی هستند مانند کنشگران هیجانی رفتار می کنند. حال آنکه روشنفکر در پی درک پیچیدگی ها و در پی معنا است. ولی روشنفکری که از تهییج های سیاسی و توهم سیاسی نجات نیافته است نزول کرده و با شعاردهندگان کوچه برابر می شود.
عوامل بازدارنده شناخت و ریشه عدم سیالیت فکری در نزد روشنفکران ایرانی کدامند؟
مسخ شدگی ناشی از اسلام
روشنفکران بسیاری هستند که دارای وابستگی به اسلام و شیعه گری هستند و این دین را بعنوان دین توده «محترم» دانسته و هیچ انتقادی را بر زبان جاری نمی کنند. آنها در گفتارهای خود سکوت می کنند و بخاطر نبود جسارت و شناخت، در نوشته های خود پنج خط هم در نقد قرآن و اسلام ننوشته اند. آنها فاقد شناخت در باره دین هستند و با وجود تجربه حسی در جامعه و گندآب اسلامی، سر خود را مانند کبک زیر برف کرده اند. آنها ازخودبیگانه هستند و به بازتولید استعمار اسلامی در ذهن ادامه می دهند. در نزد آنها، کشتارهای محمد و علی تا خمینی و خامنه ای خللی در مقدس دانستن قرآن بوجود نمی آورد. این روشنفکران از بررسی های پژوهشی علمی در مورد اسلام نیز اطلاعی ندارند و تمایل به شناخت علمی ندارند. آنها با محافظه کاری بیمارگونه خود متحدان سیاسی نواندیش دینی و ملی مذهبی هستند و میخواهند فقط برای آنها مفید باشند. آنها توسط اسلام منحط مسخ شده اند.
وابستگی به مارکسیسم
روشنفکرانی هستند که زیر سیطره ایدئولوژی مارکسیستی و لنینیستی قرار دارند. همان الگوهای کهنه مانند پرولتاریا و انقلاب سوسیالیستی و کمونیسم و حزب لنینی و تولید اشتراکی، بر ذهن و رفتار و باورهای مقدس آنها غلبه دارد. این افراد اغلب حتا کتاب های مارکس هم نخوانده اند ولی با پروپاگاند شوروی و توده ائیسم و چریکیسم و کاستریسم، چپ گرا شده اند. از ویژگی های آنان دگماتیسم و عقب ماندگی و اصرار در ندیدن تحولات امروز جهان است. کشتار سی میلیون نفر در جهان توسط کمونیسم، ایمان آنها را سست نمی کند. در میان آنها کسانی هستند که تا حدودی از مدلهای بالا فاصله گرفته اند ولی در ساختار ذهنی خود تقدس مارکسیستی را حفظ کرده اند. در واقع این وابستگی ایدئولوژیکی مارکسیستی با تقدسگرایی شیعه در ذهن بسیاری از روشنفکران گره خورده و عقب ماندگی فکری آنها را بازتولید می کند. آنها با حرارت و غرور، حرفهای پنجاه سال پیش را بعنوان «دکترین علمی» تکرار می کنند.
هراس از پادشاهی
روشنفکرانی هستند که با کابوس بازگشت دوران پهلوی زندگی می کنند. آنها به محض شنیدن نام یکی از شخصیت های خاندان پهلوی خشمناک شده و تعرض هیجانی ایدئولوژیکی خود را آماده کرده و با ناسزاگویی حمله می کنند. واکنش آنها از جنس «پاولفی» می باشد. جنایت های ساواک و خفقان و سانسور زمان پهلوی فراموش ناشدنی است و نیز خشونت گروه های افراطی سلطنت واقعیت انکارناپذیر است و این پدیده ها باید نقد شوند. ولی روشنفکرانی هستند که در انتزاع فکری و روانی خود از «پهلوی» یک هیولای یکدست ساخته و همه تابلوی زمان پهلوی در گذشته و آینده را سیاه می بینند. آنها در مورد کشتار میلیونی و جنایات سنگین اسلام و کمونیسم سکوت می کنند. آنها از بیان نقش رضا شاه در مدرن سازی ایران هراس دارند ولی ناسزاگوئی علیه او و «لعنت» کردن آن دوران را وظیفه «مقدس» خود می دانند. برخورد آنها به دوران پهلوی، نه تاریخی و عقلانی، بلکه «ناموسی» و «هیجانی» است. حمله های هیستریک و هیجانی این روشنفکران به همایش «همکاری ملی برای نجات ایران» در مونیخ در ۲۶ ژوئیه ۲۰۲۵ و کینه ورزی و ناسزاگویی و جعلیات علیه شاهزاده رضا پهلوی نمونه روشن از این آسیب مهلک روشنفکری و هیولا سازی ذهنی آنها است. در تاریخ ایران پادشاهی متنوع بوده و امروز در جهان مفهوم جمهوریت ملاک ارزشیابی شکل های حکومتی جمهوری و پادشاهی است.
ضدیت با آمریکانیسم
روشنفکرانی هستند که خود را ضدامپریالیست تعریف می کنند و نسبت به آمریکا نفرت بزرگی را بنمایش می گذارند. کارل پوپر از جامعه باز و دشمنانش سخن می گوید و این روشنفکران همیشه خود را دشمن آمریکا و در واقع دشمن جامعه باز معرفی می کنند. روشن است که آنها به معنای دقیق تر دشمن لیبرالیسم سیاسی و دمکراسی بوده و پیوسته خطای یک دولت را بمعنای پوسیدگی الگوی دمکراسی ارزیابی می کنند. این روشنفکران در ناخودآگاه و انتخاب خود به مدل سوسیالیستی پرولتری یا مدل شاوزی یا مدل کاستروئی یا مدل اسلامی رحمانی یا توهمات بی سروته شخصی، وفادارند. ضدیت با لیبرالیسم دمکراتیک ناشی از اسلامگرایی و کمونیسم است و این دگماتیسم فرتوت با پوپولیسم امتزاج یافته و منجر به «اسلاموگوشیسم» یا «اسلامگرایی چپگرا» می گردد. یکی از نتایج این وضعیت تولید شیفتگی در برابر مدل های اقتدارگر و استبدادی است. در واقع مارکسیست ها و اسلامگرایان بطور متحد مخالف دمکراسی غربی هستند. به تبلیغات مارکسیست ها و اسلامگرایان توجه کنید، هر دو گرایش خواهان نابودی لیبرالیسم غربی هستند.
یهودستیزی
یهودستیزی پدیده ای است که در دین های پرتستانی و کاتولیکی در اروپا و اسلام دارای ریشه عمیقی است. یهودستیزی در نازیسم و کمونیسم ادامه می یابد و امروز در جهان رشد بیسابقه یافته است. در تاریخ ایران یهودستیزی وجود داشته و با ایدئولوژی آخوندی و جمهوری اسلامی ابعاد تازه ای به خود میگیرد. یهودستیزی استالین خود را در دادگاه های مسکو و کشتار رهبران یهودی بلشویک نشان می دهد. روان اغلب کمونیست های ایرانی از این یهودستیزی استالینی تاثیر پذیرفت و بعلاوه همزیستی سیاسی و پارتیزانی شماری از کمونیستهای ایرانی در اردوگاه های فلسطینی در زمان پهلوی، روحیه ضداسرائیلی و ضدیهودی آنها را تقویت نمود. این روحیه یهودستیزی امروز به شکل های گوناگون (ضدیت با پرچم اسرائیل، تبلیغات علیه وجود اسرائیل و علیه یهودیها، همسوئی با جمهوری اسلامی علیه اسرائیل) خود را نشان میدهد. همیشه یهودستیزی بطرز آشکار خود را نشان نمی دهد. در بسیاری از موارد این گرایش در لفافه و بشکل غیر مستقیم نمایان می شود. بعنوان نمونه حمایت از فلسطین در بسیاری از موارد ناشی از یهودستیزی است. خیلی طبیعی است که به عملکرد دولت نتانیاهو در غزه انتقاد شود. ولی وقتی در مورد حماس جنایتکار و همراهی فلسطینی ها با رژیم توتالیتر خامنه ای سکوت میشود، این امر نشان همان یهودستیزی است.

معماران سیاست و اندیشه
بسیاری از روشنفکران ایرانی مسخ شده و دارای عقب ماندگی فکری بزرگی هستند. عوامل برشمرده در بالا گاه بشکل مجزا و گاه به صورت ترکیبی در روان و عاطفه و هیجان روشنفکر ایرانی اثر گذاشته و آنها را به افراد ایدئولوژیکی سرشار از کینه ورزی و سطحی نگری تبدیل کرده است. آنها به خاطر این مکانیسم های ایدئولوژیکی و دینی نمی توانند اندیشه کنند. گفتار اینان قبل از هرچیز انعکاس ذهن آسیب دیده ایدئولوژی زده است که خود را با جعلسازی و حاشیه پردازی گرم نگه میدارد و از شناخت فلسفی و تشخیص پارادایم های اصلی و فهم مصالح عمومی، محروم است. جامعه ایران زیر سلطه توتالیتاریسم شیعه قرار دارد و با اسلام در انسداد کامل گرفتار آمده است. مبارزه علیه توتالیتاریسم و اسلام مستلزم یک تلاش بزرگ سیاسی و فرهنگی و فکری است تا خود را آماده کنیم. ولی همین روشنفکران مبارزه علیه اسلام و مارکسیسم و پوپولیسم را به کنار نهاده و اغلب مشغول معامله گری با میرحسین موسوی و نواندیش مذهبی هستند. آنها بجای انتقال انرژی مثبت به جامعه، متاسفانه در عمل تفرقه افکنی و پراکندگی در برابر نظام ستمگر حاکم را تبلیغ می کنند. آنها مانند چریک ها و بمب اندازان خراب می کنند ولی مانند معماران نمی توانند بسازند. آنها برای یک مبارزه مشترک ناتوان هستند و با منفی گرایی و ناسزاگوئی مانع از اتحاد عمل و ائتلاف نیروهای سالم دمکراتیک و لائیک می باشند.
من یک روشنفکر جمهوریخواه هستم و در هیچ سازمان سیاسی ایرانی نیستم. ولی آرزو دارم نیروهای دمکرات و لائیک جمهوری خواه و پادشاهی خواه و ملی گرا در برابر دشمن ایران یعنی حکومت اسلامی بتوانند به همسویی و همکاری بیشتر دسترسی پیدا کنند. در میان ایرانیان، روشنفکرانی وجود دارند که انتقادگر و عقلانی بوده، برای لائیسیته و دمکراسی و فلسفه آزادی تلاش نموده، دارای توانایی روشنگرانه علیه اسلام و شیعه گری بوده و چالش های اساسی زمانه و مصالح ملی ایران را درک می کنند. ولی افراد و گروه های روشنفکری دیگری هستند که اغلب در جدال با اشباح هستند، با مدلهای ایدئولوژیک کهنه زندگی می کنند و انرژی خود را به هدر می دهند.
جلال ایجادی
جامعه شناس – دانشگاه پاریس
———————————————————
توضیح در باره نویسنده: جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب ایجادی «شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان» انتشارات فروغ در آلمان در ۴۲۰ برگ. کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. ایجادی اثر دیگر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. کتاب به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ در ۳۵۰ برگ انتشار یافته است. از این نویسنده در گذشته کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته چند برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. افزون برآن، ایجادی در تلویزیون های پربیننده فرانسه بعنوان متخصص در باره خاورمیانه و اسلام و لائیسیته شرکت می کند.

فردای روشن آزادی یا گورستان‌های تاریک دیروز؟ / علیرضا نوری زاده

کوه مونیخ شیرزنان و دلاورمردان زایید
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۳۱ ژوئیه ۲۰۲۵ ۷:۳۰

شاهزاده رضا پهلوی در همایش همکاری ملی برای نجات ایران، مرداد ۱۴۰۴-داریوش معمار-/ایندیپندنت فارسی

خوشحال شدم از اینکه سرانجام جهانیان نیز پذیرفته‌اند تشکیلات سرتاپا فساد و دروغ و تزویری که ۴۶ سال است ایران را به‌ اشغال خود درآورده است، با هیچ متر و معیاری نمی‌تواند به‌عنوان یک نظام سیاسی (چه مستبد و آدمخوار چه خردگرا و دموکراتیک، صفاتی‌ که البته هر یک به فراخور باورها و نگرشمان به سیاست بر نظام اطلاق می‌کنیم) پذیرفته شود.

با آنکه بیش‌وکم حکایت را به تفصیل خوانده و شنیده و دیده‌اید و بین سطور نیز آنقدر نکته و سخن هست که شما را به نص حقیقت و اصل مطلب رهنمود شود، همچنان دوست دارم درباره نشست مونیخ چند عبارتی بازگویم.

بیش از هرچیز، فضای نشست، استواری و صبوری شاهزاده رضا پهلوی، تنوع شرکت‌کنندگان، حضور مادران و پداران و برادران و خواهران داغدار، پیام شخصیت‌های ملی مثل شهبانوی عزیز، حضور قهرمانان ملی در عرصه ورزش، چهره‌ها از گوگوش تا کاوه یغمائی، شاهدخت نور پهلوی که حداقل ۱۲ ساعت در جمع ما بود و به سخنان خرد و کلان گوش سپرد، همه و همه این نشست را در بین نشست‌های سالیان اخیر در جایگاهی متمایز قرار می‌دهد.

بیش از ۶۰۰ تن از چهارسوی جهان آمده بودند و ده‌ها تن از درون زندان‌های رژیم پیام فرستاده بودند. چهره‌هایی ناشناخته از امیدهایشان به برنامه شاهزاده می‌گفتند و نوجوانانی که ماموران جلاد به دستور خامنه‌ای چشمشان را کور کرده بودند، همچنان سرشار از امید بودند.

هرازچندگاه به چهره شاهزاده رضا پهلوی نگاه می‌کردم و به نور پهلوی در کنار پدرش که حالا تاکید می‌کند فراتر از «پدر» لقبی نمی‌جوید. در این چهره و واژگانی که از بامدادان بر زبان شاهزاده نشست، جز صداقت و مهر ندیدم و نشنیدم. به همین دلیل نیز به خود شاهزاده و حاضران در نشست حال دلم را بازگفتم. از سیاست و راه‌های براندازی جمهوری ولایت فقیه سخنی بر زبان نیاوردم که هر روز کار من این است، اما در نشست مونیخ، آن همه دل و چشم و اشک با دل و دیده‌ام در سخن بودند. پس اگر با دل گفتم، فقط پاسخ آواز دل‌ها را می‌دادم.

بیرون از سالن روی آی‌پد خبرها را به‌سرعت مرور می‌کردم. چهره خامنه‌ای بود و حرف‌های نتانیاهو و سرنوشت محتومی که لحظه‌لحظه‌اش را می‌دیدم. به چهره‌ سید علی می‌نگرم، نشانه‌های خدایی را می‌بینم؛ نه اینکه سینه صافی دارد و در وجودش، ترانه‌های الهی زنگ می‌زند. نه! در نگاهش بت‌های کهنه را می‌بینم. هم لات را و هم عزی را، هم آن بت بزرگ، هُبل را. بر منبر حسینی، غولی نشسته با سر و ریشی دراز و زبر.

در واژگان او، نه از حضور و یاد حسینی حرفی است، نه از زینب و خطابه غرایش در مجلس یزید. گویی زبان او از جنس دستمال حریر است.

حس می‌کنم که در مجلس یزیدم. سرها یکی‌یکی بر سینی طلا در پیشگاه حضرت سلطان بروبحر، در خون تپیده است. من می‌شناسم این سرها را. آنجا ندا و مهسا بر سینی طلا لبخند می‌زند. سهراب را ببین! آن سومی هم فرزاد کرد ما است که می‌خواست روی لبان کودک سردشتی، شعر و ترانه بنشاند. او که می‌خواست تا تمامی کردستان آواز و ساز باشد.

در مجلس عزای حسینی، رهبر، جای یزید نشسته و در نشئه صدای هلالی، لبخند می‌زند. عالیجناب امیرالمومنین، یعنی ولی امر مسلمانان در چهار سوی عالم، سرشار از غرور، با چوب خیزران، روی لبان سرخ مهسا می‌کوبد.

سردار قالیباف یک طرف و حضرت حدادعادل ، با چوبِ دست‌های کریهش، سرهای سبز را، در خون نشانده است. آن‌سو، عالیجناب دکتر (ولایتی) برای علی آقا اردشیر لاریجانی جا باز می‌کند. مداحان از نوع داخلی و صادراتی هم مشغول‌اند.

دیروز در مسجد سپهسالار و گهگاه کاخ گلستان، آن‌ کو طاغوتش نام دادیم، در آن سه روز درد محرم، با یاد و نام و خاطره کربلا، هر سال مجلسی می‌افراشت. گفتیم و گفت سید روح‌الله، این مجلس و تمام مجالس، در دین ما، اسلام ناب، چیزی به جز دروغ و تظاهر نیست. ای ملت شریف، هرگز فریب طاغوتی را، این روضه سه روزه و واژگان واعظ سلطان را در سینه‌های عاشقتان جا نمی‌دهید.

وقتی که آمدیم، چون اصل و فرعمان از نان روضه‌خوانی بارور شده است، آن‌گونه روضه‌ای برپا کنیم تا گریه تمامی انسان‌ها را درآوریم. وقتی که آمدیم تا در چهارسوی عالم، درد و بلا و فتنه و ویرانی برپا کنیم و یک جهان جنایت را با خون نوجوانان، هر سو روان کنیم، اسلام ناب را با خود می‌آوریم. ما حضرت ولی فقیهیم. دین اعتبار ما است و یک جهان مسلمان همراه و یار ما است. ما روضه‌خوان هر دو جهانیم. در مرگ هم ضریح مطهر برپا شده است. زین رو، ما هم امام پیدا و هم نایب امام زمانیم.

در چشم‌های خامنه‌ای، حتی یک لحظه عشق نیست. همه مرگ است و ظلم و درد و شکنجه و یک مشت نوکر درنده. دیروز، آن کو طاغوتش نام دادیم، آن مستبد ترسان از سلطنت به کرسی خونین، در روزهای عاشورا، غمباد می‌گرفت. انگار روز مرگ پدر یا برادر است. او را، ما دشمن خدا و ابوالفضل خواندیم.

یادش بخیر، کاخ گلستان، یا مسجد سپهسالار. آقای بهبهانی، مداحی ذبیحی، با نیش و نوش دکترمان شیخ عباس مهاجرانی،… یادش بخیر باد!

امشب در مجلس فرزند پادشاهی که در انتظار انتقال استخوان‌هایش به خانه پدری هستیم، جز مهر و عشق و رویای آزادی نمی‌بینم. آن‌ سو در خانه اشغالی من، ولی فقیه عالیجناب رهبر، بت بزرگ، با چوب خیزران، لب‌های سرخ‌گون مهسا را، چشمان پرترنم مهدی را و گونه‌های خسته فرزاد را، خونین کرد. اما امروز در مجلس شاهزاده ترنم پیروزی در گوش می‌نشیند.

هرگاه در رابطه با موضوعی که نگاه به دیروز و امروز را می‌طلبد، به تامل در روایات گذشته و حال می‌پردازم، اول از همه گریبان خود را می‌گیرم که آخر چه مرگتان بود که استبداد شیک متمدن جشن هنرپرداز را که اگر زندانمان هم می‌کرد، بعد از محاکمه، دست از سرمان برمی‌داشت و می‌توانستیم در زندان حلقه درس و بحث و فحص داشته باشیم و جمعه‌ها ملاقاتی و دوشنبه و چهارشنبه والیبال و هر شب فیلم و شو تلویزیونی تماشا کنیم، گذاشتیم و به جایش با کسانی بیعت کردیم که می‌کشند، لبخند را از لبان ما قیچی کردند (جمله معروف حسین خمینی) آواز و پرواز در عصرشان حرام شد و روزگار برای آدمکشان و شکنجه‌گران و دزدان و مفسدان و بچه‌بازها و متجاوزان به ناموس مردم، به‌کام شد.

در میخانه که بسته شد و شراب خانگی رنگ محتسب خورده به بازار آمد و کراک و شیشه و اکستزی نقل مجالس عزای حسینی شد، هم‌زمان دروازه تزویر و ریا تا آنجا گشوده شد که شیخ فاسد شاهدبازی مثل مصباح یزدی مدرسی دین کرد و احمد جنتی، مبشر خیرات جنت شد و احمد ابوقداره خاتمی زیارت عاشورا خواند.

این دین در معنای جدیدش بین اوباش و چاقوکشان بسیجی و لباس شخصی‌ها، پیروانی دارد. عرب‌های ایرانی در خوزستان، سنتی در ذکر عاشورا دارند که به آن «مقتل» می‌گویند. کسی مثل قوالان از بامداد احوال کربلا و صبح و ظهر عاشورا را شرح می‌دهد و لابلای آن با صدای حزینی می‌خواند و حکایتش را پرشورتر و حزن‌انگیزتر می‌کند. عزاداران نیز از خرد و کلان، عارف و عامی و فقیر و غنی، با شنیدن مقتل اشک می‌ریزند.

در خراسان و سیستان مراسم به وجهی نزدیک به زبان فارسی برپا می‌شود. هر گوشه ایران در پناه سنت‌ها و گذشته تاریخی و فرهنگی خود همانطور که مراسم عزا و عروسی خاص خود دارند، در عزای حسینی نیز ساز خود را می‌زنند و سوز دل خویش را به زبانی شرح می‌دهند.

حالا اما حکومت که خود را مسئول بهشت و دوزخ ما هم می‌داند، با تشکیل سازمان‌هایی مثل سازمان تبلیغات اسلامی و بنیاد غدیر و مجمع اهل البیت و دفتر مرکزی ائمه جمعه، درست همانگونه که ارکان اسلام ناب محمدی خالص برای امت همیشه در صحنه هم شکر فرد اعلا با مارک ناصر ابوالمکارم شیرازی، لاستیک چهارخطی با مارک محمد یزدی، و محصولات دیگری با مارک حضرت آیت‌الله شیخ حسین نوری همدانی و… تولید می‌کند، در امر مراسم عزای حسینی نیز کارخانه ولایت، جمعی روضه‌خوان ذوب‌شده در ولایت، مداحان پیرو خط التون جان، منابر فرد اعلا از درخت خیانت و جنایت و تزویر و فریب‌کاری و اشعار بدیع و دلنشین برآمده از احساس خالص سیدعلی‌دوستی ملک‌الشعرا، احمد عزیزی، سیدالشعرا، علی آقا معلم، شاعره مومنه محجبه موردلطف دربار ملک پاسبان خدایگان نایب سابق امام زمان و خود امام زمان بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری، سُمیه بانو، را تولید و در اختیار خیل مومنان قرار داده است تا همصدا با حاج منصور و آقا رضا و حاج مرتضی، با ریتم سامبا سینه‌زنان آن را زمزمه کنند.

همسفر آقا کیه؟ سید علی، نوکرشیم بی معطلی
حسین کجاس؟ پیش آقاس، آقا کجاس؟ تو کبریاس

عاشورای حسینیه، بزن به سر، بزن به سر
فتنه‌گر بی‌پدرو، کرده علی جون دربه در

یا نوحه‌ای از این دست:

امشب به خاک کربلا/ در همه سو درد و بلا
حسین تو را صدا زده/ آتیش به قلب ما زده

آب فرات رو بستن/ کنار رود نشستن
خوابش نبرده زینب/ بنت علی مُعذب

بگو که لشکر حق/ به لطف و امر یا رب
می‌یاد و پیروز می‌شه/ امشب نشد فردا شب…

حالا این مزخرفات را مقایسه کنید با «جوانان بنی هاشم بیایید» و اشعار محتشم کاشانی که آن روزها می‌خواندند. آن وقت با من همصدا می‌شوید که اگر دین و ایمانی هم وجود داشته باشد، در جمع جوانان که در برابرشان به جز فریب و جنایت و فساد نمی‌بینند، خریداری ندارد.

به سالن همایش بازمی‌گردم. پیام شاهین نجفی پخش می‌شود. چشم می‌بندم و مجلس «نایب المهدی» را نیز پیش دیده می‌آورم. پیرمردی درهم شکسته در سوراخی پنهان، ترسان از وعده‌های وزیر دفاع اسرائیل برای امحاء «مقام معظم»، با مشاورانی که مطمئن است بعضا با موساد سروسری دارند.

رضا پهلوی مبشر فردای زندگی و روشنایی است و سیدعلی نوحه‌خوان مرگ و جنگ و نفرت. روز سه شنبه وعده می‌دهد ایران را به قله ترقی و عظمت برساند، چهارشنبه بی برقی در ۱۴ استان روزگار مردم را جهنمی‌تر می‌کند و لابد پنجشنبه در ۱۴ استان دیگر همین وضع تکرار می‌شود.

در مونیخ اما سخن از رهایی وطن، آشتی با دنیا، آزادی و همدلی است. کدام را برمی‌گزینیم: فردا را یا گورستان‌های دیروز را؟!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

سپاه دیوثان اجتماعی / گذری گذرا بر کارنامۀ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در برخورد با زنان ایران

ایاز آسیم

یادآوری: ادبیات و اصطلاح محوری این نوشتار شاید برای برخی ناگوار باشد. پیشاپیش پوزش می‌‌خواهم، ولی نگارنده برای بیان یک حقیقت عریان اجتماعی، ناگزیر از چنین ادبیاتی شده است؛ هرچند در این نوشتار هیچ شخصی حقیقی مورد نظر نیست.
هر یک از دانش‌‌‌ها ادبیات ویژه‌‌ای دارند که با کاربرد درست و بِه‌‌‌جای آن، معانی و مقاصد گوینده و نویسنده، به‌‌‌طور کامل به خواننده، شنونده، یا بیننده، رسانده می‌‌شود. افزون بر آنکه کاربرد درست و به‌‌جای هر واژه و اصطلاح در رشته و صنف خود، نشان از استواری و شیوایی یک زبان دارد. در گذشته، نویسندگان می‌‌کوشیدند ادبیات هر رشته را برای همان رشته به‌‌کار ببرند و از به‌‌‌کار بردن و درآمیختگی واژگان و اصطلاحات یک رشته و پیشه در دیگر پیشه‌‌‌ها و رشته‌‌‌ها خودداری می‌‌کردند؛ بدان روی که آن را با ساختار و شیوایی زبان سازگار نمی‌‌دانستند. در روزگار ما ولی یکی از دگرگونی‌‌های برجستۀ زبانی، به‌‌کارگیری واژگان و اصطلاحات یک رشته در رشته‌‌های دیگر است؛ به‌‌ویژه به‌‌کار بردن واژگان ورزشی، رایانه‌‌ای و ارتباطی در گفتارها و نوشتارهای حقوقی، سیاسی، هنری، فرهنگی، اقتصادی و حتی ادبی.
با این پیش‌‌درآمد می‌‌خواهم منظورم از عنوان این نوشتار را روشن کنم.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی در ایران که حکومت سلطنتیِ خاندان پهلوی برافتاد و حکومت اسلامی جایگزین آن شد، نهادهای تازه‌‌ای در زمینه‌‌های گوناگون اداری ـ اجتماعی، فرهنگی و نظامی در ایران سامان داده شدند.
در حوزۀ اداری ـ اجتماعی، بنیاد مستضعفان، بنیاد مسکن، بنیاد پانزده خرداد و …؛ در حوزۀ فرهنگ، نهادهایی چون وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه‌‌ها، سازمان فرهنگ و ارتباطات و …؛ در حوزۀ نظامی، کمیتۀ انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفین تشکیل شدند.
در میان نهادهای نظامی شکل‌‌گرفته پس از انقلاب، سپاه پاسداران که بر پایۀ الگوی پاسدران شهری انقلاب کوبا، با کارکردی محدود و برای دورانی موقت برپا شده بود، چون روحانیان حاکم به ارتش برجامانده از دوران پهلوی اعتماد نداشتند و از سوی دیگر نیازمند نیروی نظامی سرسپرده و چشم‌‌‌و‌‌‌گوش‌‌‌‌بسته‌‌‌ای بودند که بتوانند اهداف ایدئولوژیک خود را به دست آنان به اجرا بگذارند و نیز قدرت خود را تثبیت کنند، سپاه پاسداران را به نهادی پایدار، با شرح وظایف گسترده تبدیل کردند. چنین بود که سپاه پاسداران رفته‌‌رفته جای ارتش را گرفت و در همان دهۀ اول برپایی حکومت اسلامی، همزمان با حفظ چهرۀ نظامی خود، بر حوزه‌‌های گوناگون اطلاعاتی ـ امنیتی، فرهنگی، حقوقی، هنری، پزشکی، ارتباطات و رسانه و بخشی از سیاست نیز چیره شد و خود به کارگزار این حوزه‌‌‌ها تبدیل شد. سپاه پاسدران تا این زمان، هنوز بازوی اجرایی روحانیان حاکم بود. با پایان جنگ ایران و عراق (اَمرداد ۱۳۶۷) و در فرایند بازنگری قانون اساسی، قدرت و جایگاهی به سپاه پاسداران داده شد که توانست افزون بر حوزه‌‌‌های نام‌‌‌برده، باقی‌‌‌ماندۀ نهاد سیاست و بخش اصلی نهاد اقتصاد کشور را نیز در دست بگیرد. قدرت‌‌گیری روزافزون سپاه در داخل، بدان جا رسید که روحانیت و تا اندازۀ بسیاری رهبر حکومت را دنباله‌‌رو خود کرد. از هنگامی که سپاه پاسداران کانون قدرت شد، همۀ کارهای سیاسی و اجتماعی ایران از روند نیمه‌‌معمولی خود خارج و یکسره زیرزمینی، پنهانی و مافیایی شد. سپاه پاسداران که در آغاز، نهادی نظامی ـ مذهبی نشان می‌‌داد، در این زمان به یک نهاد تبهکار قانونی تبدیل شد و چون از جنگ برگشته بود که هنوز بوی خون می‌‌داد، خون ریختن و خون خوردن و کشتار برایش عادی می‌نمود. در اینجا، هم به فرمان روحانیان و هم خودسر به انواع جنایت آشکار و نهان رو آورد و چون سلاح و رسانه و پول و نهاد قضا و اطلاعات و … همه را در دست داشت، به هیچ جا پاسخگو نبود و از سوی هیچ نهاد فراتری نیز مورد پرسش قرار نمی‌‌گرفت. روحانیان به‌‌ویژه رهبران حکومت نیز چون بقای قدرت خود را در رفتار مافیایی سپاه پاسداران می‌‌دیدند، دست آنها را در چپاول و تاراج سرمایه‌ها و دزددی و سرکوب و کشتار و شکنجه و تبعیض و فساد باز گذاشتند. دیگر زمانه‌‌ای رسید که حتی سران قوا هم با نظر و نفوذ و مشورت سپاه پاسداران انتخاب می‌شوند.
یکی از مهم‌‌ترین برنامۀ سپاه پاسداران، برآوردن خواسته‌‌های روحانیان در رعایت خرافه‌‌های اسطوره‌‌ای و باستانی عرب‌‌های شبه‌‌‌جزیرۀ عربستان در ۱۴۰۰ سال پیش به نام اسلام و در پرتو آن تحمیل و اجبار پوششی به نام حجاب شرعی بر زنان ایران بوده و هست. در همین راستا سپاه پاسداران با تشکیل گروه‌‌ها و سازمان‌‌های درونی، ایست و بازرسی‌‌های شهری، نصب دوربین‌‌های الکترونیکی، باز کردن زندان‌‌های اختصاصی و ده‌‌ها روش کنترلی، به آزار و دستگیری و جریمه و شکنجه و کشتار زنان پرداخت.
همزمان سپاه پاسداران در کنار روحانیان زیاده‌‌خواه که در پی جهان‌‌‌گشایی ایدئولوژیک بودند، حرکت به سوی تولید بمب اتمی را آغاز کردند که از چشم جهانیان دور نماند؛ ازاین‌‌رو، کشورهای زورمند و نهادهای حقوقی جهانی، حکومت اسلامی و بازوی آن سپاه پاسداران را تحریم کردند. در فرایند تحریم، درآمدهای کشور کاهش یافت و تا اندازه‌‌ای دست سپاه پاسداران، برای ویژه‌‌خواری و ریخت‌‌وپاش‌‌ها و فساد اداری بسته شد. چنین بود که سپاه پاسداران در پی چاره برآمد. این نهاد نظامی برای تأمین مالی برنامه‌‌های خود چاره‌‌های گوناگونی اندیشید: از قاچاق مواد مخدر گرفته تا قاچاق کالا و نفت و دارو و …؛ به‌‌ویژه قاچاق زنان به کشورهای حوزۀ خلیج فارس، ترکیه، تایلند و کشورهایی که به تجارت جنسی معروفند. این دومین برنامۀ سپاه پاسداران در بارۀ زنان است که نشان از اصالت قدرت و ثروت نزد آنان می‌‌دهد؛ هرچند دستیابی به چنین قدرت و ثروتی به ناددیده انگاری شرع و اخلاق و ناموس ملی بینجامد.
سومین برنامۀ سپاه پاسداران برای بهره‌‌کشی از زنان کشور، استخدام شماری از زنان جوان و زیبارو به‌‌‌عنوان جاسوس جنسی در مناسبات داخلی و خارجی است که قربانیان بسیاری در میان زنان و سیاستمداران برجا نهاده است. این برنامه به‌‌دلیل ماهیت امنیتی‌‌‌اش چندان گشوده نشده و نیازمند تحقیق است. قطعاً در آینده که رازها از پرده برون می‌‌افتد، در این باره بیشتر خواهیم دانست.
چهارمین رویارویی سپاه پاسداران با زنان کشور، برخوردی غیرمستقیم است که به‌‌طور مستقیم بر زندگی آنان اثر گذاشته است و آن اجرای سیاست‌‌های اقتصادی ناکارآمد و فساد اقتصادی و تاراج و چپاول سرمایه‌‌های کشور است که به فقر فزایندۀ مردم، فروپاشی خانواده‌‌ها، تبعیض جنسیتی در توزیع منابع کشور و در نتیجه رویکرد شمار فراوانی از زنان به فحشا و روسپی‌‌گری آشکار و پنهان انجامیده است.
پنجمین رفتار سپاه پاسداران با زنان کشور، شکنجۀ جنسی زنانی است که به‌‌طور رسمی یا غیررسمی و پنهانی بازداشت کرده‌‌اند. خاطرات زنان زندانی و بازداشت‌‌‌شده، گسترۀ بزرگی از اطلاعات در این زمینه به‌‌‌دست می‌‌دهد.
ششمین برنامه و رفتار سپاه پاسداران، کشتار زنان و دختران جوانی است که برای احقاق هویت انسانی و حقوق اجتماعی خود برخاسته‌‌اند. کشتار زنان حق‌‌‌طلب و آزادی‌‌خواه و دگراندیش، هرچند از آغاز دهۀ ۱۳۶۰ خورشیدی در دستور کار سپاه پاسداران بوده، ولی چهرۀ عریان و گسترده و گستاخانۀ آن از هنگام خیزش زنان در سال ۱۴۰۱ نمایان شد. در این خیزش که به خیزش «زن، زندگی، آزادی» نام‌‌گذاری شده، سپاه پاسداران به کشتار، کور کردن و دستگیری گستردۀ زنان دست زد تا بتواند نظام را از فروپاشی برهاند.
اینها گذری گزارش‌‌گونه بر رفتار سپاه پاسداران در برابر زنان ایران است. از چشم‌‌‌انداز اخلاق اجتماعی ـ نه اخلاق فردی ـ زنان همچنان‌‌که بخشی از ملت و بخشی از نیروی انسانی جامعه به شمار می‌‌روند، ناموس جامعۀ خود به شمار می‌‌روند. حتی اگر بر پایۀ نگرش‌‌‌های مردسالارانه هم ارزیابی کنیم، زنان کشور باید در پناه سازمان‌‌های امنیتی، نظامی، حقوقی و سیاسی باشند. چنانچه این نهادها و سازمان‌‌ها با آگاهی و برنامه‌‌ریزی و سازماندهی، آرامش و آسایش و امنیت و حقوق آنان را پایمال، و عفت و حیثیت آنان را لکه‌‌دار و جان آنان را بگیرند، تا در برابر آن قدرت و ثروت خود را حفظ کنند، بر پایۀ همان فرهنگ سنتی اجتماعی، ناموس خود را نادیده گرفته و بسا که فروخته‌‌اند. همچنان که در مقیاس فردی، «به مردی که با گرفتن پول، مال یا جاه، زن، دختر یا یکی از نزدیکانش را وادار به همخوابگی با مردان بیگانه کند، یا مردی که همسرش را آراسته، به رقص و فحشا به آغوش این و آن می‌‌افکند، یا مردی که نسبت به رابطۀ جنسی زنش با دیگران غیرت و تعصب ندارد، در فرهنگ و زبان پاسی «دیوث» گفته می‌‌شود» (فرهنگ بزرگ سخن، ج ۴، ص ۳۴۹۷)، در مقیاس اجتماعی نیز می‌‌توان گفت نهاد یا سازمانی که خود عامل مستقیم تبعیض جنسی و جنسیتی، بهره‌‌کشی جنسی، سرکوب جنسی، فحشای جنسی، نابودسازی و تحقیر شخصیت، گرفتن آزادی، تضییع حقوق، سلب‌‌‌کنندۀ امنیت و گرفتن جان زنان است، «دیوث اجتماعی» نامید.
در اینجا با توجه به تاریخچۀ عملکرد سپاه پاسداران، می‌‌توان با تمثیل و استعارۀ ادبی و به‌‌کار بردن واژگان اخلاق فردی در زمینۀ اجتماعی، این نهاد نظامی ـ ایدئولوژیک را که به تبعیض، بهره‌‌کشی جنسی، سرکوب، فحشای جنسی، نابودسازی و تحقیر شخصیت، گرفتن آزادی، تضییع حقوق، سلب امنیت و گرفتن جان زنان دست زده و می‌‌زند، در مقیاس کلان «سپاه دیوث اجتماعی» نامید؛ هرچند ممکن است هر یک از کارگزاران و سران و اعضای این نهاد و سازمان‌‌ در مقیاس فردی، بسیار هم حافظ حقوق و امنیت و جان آسایش زنان خانوادۀ خود باشند!
ایاز آسیم ـ ششم اَمرداد ۱۴۰۴

دولت فاتح «فتح‌الفتوح» از تامین آب و برق و نان مردم عاجز است / علیرضا نوری زاده

از اعتراف عبدالناصر به شکست تا ادعای خامنه‌ای به پیروزی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵ ۸:۰۰

مردم در حال گرفتن آب از تانکر آب-شرق

سید علی خامنه‌ای که بیش از ۴۶ سال است در بطن قدرت، سه پله یکی و در کمتر از ۱۰ سال، بر کرسی «ولایت مطلقه فقیه» جای گرفت، تا امروز در این مقام، با دفتری سیاه از جنایت و خیانت و نابود کردن زیربناهای اقتصادی و دفاعی و فرهنگی ایران، بی‌آبرو کردن نام و اعتلای آن و تحمیل انزوای سیاسی و محاصره اقتصادی کشوری که تا پیش از ورود او و ارباب محترم و یارانشان به حلقه قدرت، جزیره ثبات و آرامش و تاج سر منطقه بود، ایران سرفراز را به ذلت و ادبار کشانده است.

احمد الشرع، رئیس دولت موقت دولت سوریه، که تا پیش از فتح ۱۱ روزه دمشق با سران جهان کمترین آشنایی را داشت، امروز از معروف‌ترین رهبران منطقه است.

من یک بار خامنه‌ای را با الشرع مقایسه کرده‌ام و قصد تکرار ندارم. هدفم این بار بررسی جهان‌بینی دو حریف است.

۷ اکتبر ۲۰۲۳ سید علی خامنه‌ای با رویای فتح تل‌آویو به خواب رفت. اخبار «فتح‌الفتوح» حماس به وجدش می‌آورد. لابد گمان می‌داشت فردا اسرائیل کمرشکسته در برابر ضربه تکان‌دهنده حماس، متزلزل خواهد شد، بعد ما برادران حزب‌الله و حشدالشعبی و حوثی را هم وارد معرکه می‌کنیم و جهان درخواهد یافت که منطقه تحت اختیار ما است و بدون اراده ما، برگی بر زمین نخواهد افتاد. چهار پایتخت را زیر نگین داریم و حالا صهیونیست‌ها در تل‌آویو و حیفا نیز عظمت اسلام ناب انقلابی محمدی را درک خواهند کرد.

خامنه‌ای در باب سلطه‌اش پربیراه نمی‌گفت. خیزش‌های مردم ایران را یکی بعد از دیگری به وحشیانه‌ترین شکل ممکن سرکوب کرده بود. در لبنان، بعد از ترور رفیق حریری و جبران توینی و بزرگان همه طوایف، سکوت مرگ بر جامعه سایه انداخته بود و دیگر صدایی برنمی‌خاست و همه از ترس جان، عملا سلطه حزب‌الله را پذیرفته بودند.

در یمن، هم دولت قانونی به نفس‌نفس افتاده بود و حوثی‌ها می‌تاختند.

در فلسطین، دولت خودمختار ابومازن، رئیس قانونی فلسطین، با ضربات مادی و معنوی حماس و جهاد، ضعیف شده بود و حماس و جهاد سلطه خود را مستحکم می‌کردند.

در سوریه، بشار اسد بعد از کشتار ۱۲ ساله مردم کشورش با اتکا بر بیت‌المال مردم ایران و سربازان «نایب امام زمان» از ایران و عراق و افغانستان و پاکستان و مراحم سرور ولادیمیر پوتین، ذره‌ای دغدغه مخالفانش را نداشت.

در عراق نیز که همه صف‌اولی‌ها از نوکران «حضرت ولی فقیه» و حاج قاسم و کاظمی قمی و… بودند.

البته «سلام فرمانده» در نیجر و مالی و بورکینافاسو با پنج دلار به هر دانش‌آموز و بچه روستایی و در نیجریه و غنا و گینه و تانزانیا، با ۱۰ تا ۲۰ دلار و در تایلند و کامبوج، با ۱۰۰ دلار شهره آفاق شده بود و سید علی با شنیدن گزارش‌های سازمان تبلیغات و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و سفارتخانه‌هایش درباره شدت شوق شیعیان و بعضا غیرشیعیان جهان برای خواندن سرود «سلام فرمانده» و ابراز مراتب ارادت و ایمان به «آقا»، مقام عظما را در خلسه دائمی فرو برده بودند. دنیا به کام و ولایت مستدام به نظر می‌رسید.

بگذارید تصویر ۲۰ ماه بعد را نیز پیش چشمتان قرار دهم.

مقام ولایت و قائد امت روزها و شب‌ها در نهانگاه، فرماندهان نظامی‌اش با پهپادهای انتحاری و موشک‌های نقطه‌زن در گور و دولتش در حال زوال و از هم پاشیدگی، دستگاه امنیتی‌اش فلج مطلق، اعتبارش غباری بر آسمان و هیبتش آنقدر که حتی بچه گربه نوه‌اش را هم نمی‌ترساند.

در عراق، حشدالشعبی دست به‌دامان سیستانی که مولانا به دادمان برس، نایب امام زمان دیگر قادر به رساندن حق نوکری به ما نیست. آقای سیستانی هم ظاهرا گفته بود به آن‌ها مراجعه کنید که عراق را واگذارشان کردید.

در سوریه، اسرائیل تتمه مزدوران مقام معظم را دستگیر و به زندان تل‌آویو برده بودند.

در یمن، حوثی‌ها ناچار به جستن سوراخ در کوه و کمر صعده شده‌اند.

با این همه، هنوز حکایت حزب‌الله تراژیک‌تر از بقیه است. هفته پیش خبری در لبنان همه را شوکه کرد. شیخ نعیم قاسم، نماینده و وکیل ولی فقیه و دبیرکل موقت حزب‌الله، نزد نبیه بری که ۴۰ سال است به برکت حمایت حزب‌الله بر کرسی ریاست پارلمان تکیه زده است، فرستاده‌ای فرستاد.

در پرانتز بگویم که جناب نبیه بری که با همدستی سفیر رژیم و حزب‌الله جایگاه دولتمرد شرافتمند شیعه حسین‌الحسینی از یاران نزدیک امام موسی صدر را متصرف شد، شب بر سفره سفیر آمریکا لقمه‌چین است و بامدادان، صبحانه را در محضر حسین نوش جان می‌کند و ناهار را در مجلس ابن زیاد به سر می‌برد و البته در اغلب هفته‌ها، شب جمعه هم گعده‌ای با سفیر رژیم و …. دارد، امروز در مقام ریاست مجلس ملی لبنان با صدها میلیون ثروت، به قارون لبنان اشتهار دارد.

نعیم قاسم ملتمسانه درخواست کرده بود که جناب استاد نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان، یاران شما در حزب در شرایط بدی قرار گرفته‌اند که ممکن است از سر استیصال، باعث پیوستن آن‌ها به دشمن شود. خلاصه اینکه ما پای شما ایستادیم که ریاست شما بر پارلمان ابدی شود و حالا برادر و خواهران و فرزندان شما در حزب‌الله نیازمند مرحمت شما هستند.

آقای بری هم استمداد رهبر حزب‌الله را با دوراندیشی همیشگی خود، با پاسخ منفی و لابد اینکه پول‌ها دست عیال سیده رنده بانو است و بنده معذورم، بازپس فرستاد. از طرفی نایب امام زمان هم، لابد با معذوریت بیشتر، پیغام داد که اوضاع ما را خود شاهدید. آنچه را با هزار کلک از طریق فرزندان اسلام ناب در ترکیه و گرجستان و سیرالئون فرستادیم، صهیونیست‌ها کشف‌ و مصادره کردند. سفیر مقام ما در بیروت نیز محتاج خرج آبگوشت بزباش شب جمعه‌ها است.

حالا آقای نعیم قاسم مانده است و حقوق ۲۰ هزار جنگجو و ۱۲ هزار کادر امنیتی و مالی و اداری و خدماتی.

امپراتوری ولی فقیه از هم پاشیده شده و فقط نامی از آن باقی مانده است. روزگاری هزینه پوشک طبی اهالی حزب‌الله هم تامین می‌شد، حالا مقام ولایت از تامین نانشان هم عاجز است.

هر رهبری اگر به فاصله یک شب داروندار کشورش را به باد می‌داد و ۳۰۰ فرمانده عالی‌رتبه نظامی و امنیتی‌اش به قتل می‌رسیدند و هزار پایگاه دفاعی و هجومی‌اش ویران شده بود، آن‌ هم به دست دشمنی که بارها وعده داده بود با سه سوت نابودش خواهد کرد، حداقل شهامتش را داشت که اقرار کند خطا کردم و معرکه را باختم و حالا این آمادگی را دارم که هزینه خطایم را بپردازم.

بگذارید ماجرایی را از ژوئن ۱۹۶۷ برای شما جوان‌ترها نقل کنم.

عبدالناصر، رئیس‌جمهوری مصر و قهرمان میلیون‌ها عرب، در یک خطای تاریخی و در واکنش به هوچی‌بازی‌های رژیم تندرو دمشق که او را به همدستی با اسرائیل متهم کرده بود، سربازان سازمان ملل را از منطقه آتش‌بس سینا اخراج کرد و راه عبور آبی اسرائیل به تنگه تیران را بست و بی‌آنکه بخواهد، وارد جنگی شد که او را نابود کرد و سینا و غزه به اشغال اسرائیل درآمد.

در طول جنگ شش‌روزه، رادیو صوت العرب با صدای پرطنین احمد سعید، از پیروزی‌های عظیم در هوا و زمین و دریا خبر می‌داد و احمد شقیری، رئیس وقت سازمان آزادی‌بخش فلسطین، در تلگرامی به ناصر می‌پرسید شام را دوست دارد در تل‌آویو میل کند یا در بیت المقدس.

روز استعفا، پنج روز پس از آغاز جنگ که حسنین هیکل، روزنامه‌نگار بزرگ مصر، از آن به‌عنوان سخت‌ترین روز عمرش یاد می‌کند، عبدالناصر نوشته استعفایش را چند بار با اشک ویرایش کرد و بعد به دست او داد.

ناصر در برابر دوربین تلویزیون مصر و کشورهای عربی چنین گفت: «ما عادت کرده‌ایم که در زمان پیروزی و زمان سختی، در زمان‌های خوب و بد، کنار هم بنشینیم، با قلب‌های باز صحبت کنیم و در مورد حقیقت رک باشیم و باور داشته باشیم که تنها از طریق این مسیر می‌توانیم همیشه مسیر درست خود را پیدا کنیم. مهم نیست شرایط چقدر دشوار باشد و مهم نیست نور چقدر کم باشد…

اکنون به نقطه مهمی در این افشاگری می‌رسیم و از خود می‌پرسیم: آیا این به معنای آن است که ما در قبال عواقب این شکست هیچ مسئولیتی نداریم؟ صادقانه به شما می‌گویم‌ــ و علی‌رغم هر عاملی که ممکن است در طول بحران موضع خود را بر آن بنا نهاده باشم‌ــ من آماده‌ام که تمام مسئولیت را بر عهده بگیرم و تصمیمی گرفته‌ام که می‌خواهم همه شما در آن به من کمک کنید: من تصمیم گرفته‌ام که به طور کامل و دائمی از هر مقام رسمی و هر نقش سیاسی کناره‌گیری کنم و به صفوف توده‌ها بازگردم و مانند هر شهروند دیگری، وظیفه خود را با آن‌ها انجام دهم.»

این جملات از سخنرانی رئیس‌جمهوری جمال عبدالناصر شوک بزرگی برای توده‌های مردم مصر و شاید مردم بسیاری از کشورهای عربی دیگر از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس بود. آنچه عصر روز ۹ ژوئن ۱۹۶۷، چند روز پس از شکست مصر و ارتش‌های عربی از ارتش اسرائیل، از رادیو مصر پخش شد، یک بیانیه دیرهنگام و صریح خطاب به مردم مصر بود؛ پس از آنکه آن‌ها روزها با اخبار پیروزی‌های ساختگی و سال‌ها قبل از آن با بیانیه‌های خوش‌بینانه، فریب خورده بودند.

حال تصور کنید اگر سید علی خامنه‌ای این‌قدر صداقت داشت که مثل عبدالناصر در برابر مردم اعتراف می‌کرد که کارهایش غلط بوده و جنگ را باخته است، چقدر می‌توانست در بازسازی تصویر خودش موثر باشد؟ اما خامنه‌ای مرد باشهامتی نیست. او از لحظه نخست حملات اسرائیل، بزدلانه به پناهگاه پناه برد و عزلت و ذلت را تجربه کرد.

عبدالناصر سه سال بعد از نطق استعفا، وقتی در سپتامبر ۱۹۷۰ بعد از بازسازی ارتش مصر و در پی بدرقه امیر کویت، فروشکست و ساعتی بعد خاموش شد، میلیون‌ها عرب از کازابلانکا تا بغداد و از مسقط تا عدن به خیابان‌ها ریختند و فریاد «ناصر ناصر» از همه‌جا به گوش می‌رسید. از ایران هم مرحوم هویدا و ایرج گرگین در راس تیم خبری تلویزیون به قاهره رفتند و آن تصاویر باورنکردنی را به تهران فرستادند.

امروز اما دریغ از یک پاپاسی غیرت. ولی فقیه با توهماتش اسرائیل را له می‌کند، آمریکا را می‌لرزاند، سپهسالار می‌شود و از سوراخ، نبرد با دشمن را هدایت می‌کند، اما دولتش از تامین آب و برق و نان مردم هم عاجز است.

مافیای فساد نیز همچنان مشغول غارت است و هکتور شمخانی و اخوان بر تعداد جزیره نخل‌های خود در دبی می‌افزایند. اسرائیل هم زیج نشسته تا فصل پایانی سناریو خود را به‌موقع به صحنه آورد. آن‌وقت دل سید علی آقا گرم است که هر شب در یک پناهگاه است و مجتبی جانش در پناهگاهی دیگر و دولت با سه واسطه، گزارش‌ها را به عرض «رهبر معظم» می‌رساند و دستورها را اخذ می‌کند.

چیزی از هیبت دولت باقی نمانده است، حتی قبل از آنکه از رهبر و نظامش چیزی باقی نماند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

جنبش از پایین، نه رؤیای رفراندوم

چرا بدون فروپاشی جمهوری اسلامی و سازمان‌یابی اجتماعی، سخن از رفراندوم و مجلس مؤسسان انحرافی است
ژینا سنندجی زندانی سیاسی و کنشگر فعال
چهار دهه تجربه زیسته در جمهوری اسلامی به ما آموخته که این نظام اگرچه برآمده از رای توده های متوهم بوده اما با رأی همان مردم یا فرزندان آنان نخواهدرفت . جمهوری اسلامی نه به قوانین بین‌المللی پایبند است، نه به اصول اخلاقی، و نه به خواسته‌های مردم. حکومتی که بر پایه سرکوب، فساد، جعل، و تحمیل ایدئولوژی بر مردم استوار شده، با رفراندوم، انتخابات آزاد، یا مجلس مؤسسان قابل اصلاح یا گذار نیست.
بیانیه‌ها و مواضع مخالفان نظام که به رفراندوم به‌عنوان راه برون‌رفت اشاره می‌کنند، هرچند نشانگر زنده بودن جوشش و جنبش در حوزه مقاومت در داخل هستند، اما بدون عمل اجتماعی سازمان‌یافته، در بهترین حالت پژواک رسانه‌ای و در بدترین حالت برتوهم مردم و انحراف مبارزه تأثیر خواهند داشت .قانون و تجربیات مبارزات یکصد ساله خود مردم ایران و همجنین درس گیری از مبارزات دودهه اخیر منطقه نشان می دهد که صدور بیانیه، فعالیت رسانه‌ای، و امید بستن به کنشگری مجازی، جای سیاست‌ورزی واقعی و سازمان‌دهی نیروهای اجتماعی را نمی‌گیرد. تجربه نشان داده که حتی فراخوان‌های گسترده، وقتی به سازمان‌یابی و بسیج از پایین متصل نباشند، بازتابی در خیابان بعنوان میدان عمل خواسته های جنبش مردمی نخواهند داشت. اگر چه در دهه گذشته ما شاهد جوشش و خروش بخش های مختلف مردم و بویژه زنان مبارز در قالب اعتراض‌های خودجوش و خیزش‌های محلی و سراسری بوده ایم ، اما متاسفانه چشم اسفندیار این خیزش ها یعنی نبود سازمان‌یابی ورهبری واحد چه در قالب تشکیلات های سنتی و جه در اشکال نوین شبکه ای و فقدان پیوند ارگانیک با پایگاه‌های اجتماعی، هیچ‌کدام به جنبش توده‌ای فراگیر تبدیل نشده‌اند. رژیم جمهوری اسلامی نیز همجون همه رژیم های دیکتاتوریدارای اتاق فکر و سرومغزی است که علیرغم کارکرد مناسب در سیاست و اقتصاد اما همین سر و مغزمعیوب با بهره گیری از بخشی از باصطلاح اپوزیسیون قلابی برای مهارجنبش فعال هستند.
چرا رفراندوم در جمهوری اسلامی معنا ندارد؟
رفراندوم، اگر معنای واقعی داشته باشد، نتیجه یک نبرد اجتماعی و فروپاشی قدرت است — نه ابزاری برای تغییر از درون یک رژیم سرکوبگر. تنها دو حالت برای تحقق رفراندوم واقعی متصور است:
اول -وقتی جمهوری اسلامی بر اثر جنبش توده‌ای فروپاشیده و دولت موقت زمینه را برای رفراندوم آماده کرده باشد.
دوم – وقتی جنبش مردمی آن‌چنان قدرتمند شده که نظام را به عقب‌نشینی واداشته و آزادی‌های اساسی را به‌دست آورده باشد.
در هر دو حالت، قدرت از دست نظام خارج شده یا به‌شدت تضعیف شده است. در غیر این صورت، هر رفراندومی در چارچوب جمهوری اسلامی فقط یک نمایش مهندسی‌شده دیگر با نتیجه دلخواه ولایت فقیه نظیر برآمدن آقای پژشکیان از جعبه مارگیری انتخابات خواهد بود.
بیانیه نویسان و شخص آقای موسوی باید به این پرسش مشخص مردم پاسخ بدهند که اگرجمهوری اسلامی بهر دلیلی مخالف برگزاری رفرندام ومجلس موسسان باشد ، چه باید کرد؟ آیا به زاری و التماس در خواهد آمد که ای آقا بس است ۳۶ سال ولایت داشته اید لطفا برو کنار؟ وآیا اگر در همین شرایط حضرت آقا بدلیل کهولت سن یا ابتلای به مرض جانشینی ، آقا مجتبی یا فرددیگری را به رهبری برگزینند ، تمکین خواهندکرد؟ اگر پاسخ منفی باشد به معنی آن است ککه طرح شعار رفرندام ومجلس موسسان صرفا برای اتمام حجت با حاکمیت بوده ومنبعد مردم مجازند خودبهرطریق صلاح بدانند نسبت به برانداختن حضرت آقا و حامیت مبتنی برقانون اساسی ضد مردمی اقدام کنند که در جنین حالتی باید گفت نه قبلا و نه فعلا مردم دنبال اخذ مجوز از هیج مرجع یا گروهی برای تداوم مبارزه خود نبوده اند لذا توصییه ما به این دوستان و به خصوص دوستان امضا کننده بیانیه ۱۷ نفره آن است که وقت مماشات و جند پهلو گفتن از زمان شعار« مرگ بردیکتاتور» گذشته است و سیاسیون و دل باخته گان منافع مردم ستمدیده که چشم بر آینده کشور و مردم دوخته اند با صراحت نفی جمهوری اسلامی را در دسورروز خودقراردهند. آنجه مایه حیرت است وجود برخی اسامی خارج نشین در هردوبیانیه «نگران سرنوشت ایرانیم» و « بیانیه میرحسین » است که در بیانیه موسوی مضوع اصلاحات ساختاری و در بیانیه دوم رسما عبراز رژِم جمهوری اسلامی تویه شده است ؟! این به معنی آن است که برای این افراد که سالخوردگان انقلاب ۱۳۵۷ هستند صرفا مطرح شدن نام شان مقدس است نه بیانیه این یا آن گروه .
اپوزیسیون بی‌عمل، اپوزیسیون بی‌اثر
بخش‌هایی از اپوزیسیون به‌جای سازمان‌دهی مردم، به توهم فروپاشی خودبه‌خودی یا دخالت خارجی دل بسته‌اند. آنان به‌جای پیوند با مردم، سرگرم بیانیه‌نویسی، مصاحبه، و تخریب دیگر مخالفان هستند. این توهم فروپاشی خودبه‌خودی یا با حمله خارجی، نه‌تنها فایده‌ای نداشته، بلکه جنبش مردمی را به انفعال و انتظار کشانده است.از دیگرسو اپوزیسیونی که به گذار دموکراتیک باور دارد، هنوز نتوانسته است از سطح بیانیه‌نویسی به سطح کنش سیاسی و سازمان‌دهی برسد.
افزون بر این، اگرچه از صادرکنندگان بیانیه‌ها انتظار برخورد طبقاتی نمی‌رود، اما هر سه جریان اصلی بیانیه‌نویس، فاقد حمایت جدی از سوی طبقه کارگر و مزدبگیرانی هستند که با خانواده‌های خود حدود ۷۰٪ جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند. به‌ویژه بیانیه ۱۸۰ استاد دانشگاه، که محتوایش بیشتر بر اصلاحات اقتصادی و بهبود بازار سرمایه در چارچوب جمهوری اسلامی تأکید دارد تا حتی تغییرات و اصلاحات بنیادین نظیر برکناری نهادهای غیرپاسخگو و برقراری شایسته سالاری مناصب حاکمیتی
جنبش اجتماعی: ضرورت سازمان‌یابی و پرهیز از توهم
جنبش‌هایی مانند خیزش «زن، زندگی، آزادی» اگرچه به‌ظاهر به نتیجه سیاسی فوری نرسیدند، اما فرهنگ سیاسی جامعه را دگرگون کردند. اما تا زمانی که این جنبش‌ها به سازمان‌دهی پایدار، پیوند با اقشار ولایه‌های مختلف اجتماعی، و خلق ائتلاف‌های ماندگار منجر نشوند، توان عبور از سطح اعتراض خیابانی را نخواهند داشت. لذا مبارزان نمی‌توانند به اعتراضات خودجوش دلخوش باشند. آنان باید برای سازمان‌دهی، تقویت بدنه اجتماعی، و آماده‌سازی زمینه‌های واقعی فروپاشی نظام نیز برنامه‌ریزی کنند. زیرا فقط در بستر یک جنبش توده‌ای قدرتمند و رهبری اجتماعی مشروع، امکان گذار واقعی از جمهوری اسلامی وجود دارد. باید پذیرفت پرهیز از خشونت به معنای انفعال نیست. بلکه به معنای تکیه بر اعتصاب، نافرمانی مدنی، مقاومت سازمان‌یافته و بسیج مردم است.
فروپاشی، نه نسخه آشپزی!
باید بیان داشت اگرچه مطلوب مبارزان گذر از جمهوری اسلامی به صورت خشونت پرهیز و با کمترین هزینه های اجتماعی است اما گذر از جمهوری اسلامی چه در قالب براندازی یا فروپاشی رژیم، همچون تهیه غذا با یک دستوراداری نیست که صرفا با اراده مبارزان حاصل گردد وفعل وانفعالات متعدد و پیچید ای است که این فرآیندرا رقم خواهد زد. لذا احتمال دارد در روند جنبش، تعرض مستقیم به ساختارهای سرکوب و مراکز قدرت نیز ناگزیر شود و مدعیان گذر با هرشکلی نباید ازاشکال مختلف گذر غافل یا هراسان شوند جز این که همه مبارزان باید با دخالت خارجی و بیگانگانی که طمع وهوس سیطره مجدد بر مردم وکشوررا دارند پرهیزکنند. این البته بدان معنی نیست که مبارزان ومردممی توانند از هر منفذی که گشایش شود در عبوراز جمهوری اسلامی وبرقراری آزادی و دمکراسی استفاده کنند. تاریخ نشان داده که هیچ دیکتاتوری با بیانیه خواهش و تمنا سقوط نکرده که اگر چنین بود محمدرضا شاکه از این جماعت عاقلتر بود تن به بیانیه معروف سه تن از رهبران جبهه ملی در۲۲ خردادماه سال ۱۳۵۶ می داد و این فاجعه حکومت توتالیترچادرنشینان عهد دقیانوس روی نمیداد.
آنان در آن بیانیه نوشته بودند :« پیشگاه اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی ، فزایندگی تنگناها و نابسامانی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاکنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمیشناسیم و در حالیکه تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام میشود و انتخاب نمایندگان ملّت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاسها و بنابراین مسئولیت ها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می نمائیم.». اما دیدیم که اعلیحضرت هم به این بیانیه ها وقعی ننهاد تا چه رسد به ناخلفان ولایت فقیه که اساسا ملت را رعیت و عبد وعبید می دانند و خامنه ای نیز به وضوح قبلا در خصوص مطالب رفراندام گفته بود:«در کجای دنیا برای همه مسائل رفراندوم برگزار می‌کنند؟» و دیگر اینکه «مگر همه مردم که باید در رفراندوم شرکت کنند امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟» . حال باید از جناب مهندس موسوی که خود بیش از هشت سال جزء سکانداران اصلی همین رژیم با همین مختصات بوده پرسید مگر آن نبود که حتی انتخاب دور دوم جنابعالی بعنوان نخست وزیر با تنفیذ بیرون مجلس توسط خمینی بوده ، پس چه انتظاری از نایب خمینی و نایب امام غایب دارید که او تن به مصالحه با خواسته های بیانیه نویسان که اتفاقا بخشی از خواسته های مردم هم هستند بدهد ؟ کجای دنیا دریک رژیم توتالیتر فاشیستی ، حاکمی پیدا شده که منافع مردم را بر منافع خود و مافیای قدرت ترجیح دهد که خامنه ای دومی آن باشد. استناد به اصل « ۵۹ » قانون اساسی که بنیادش بر ولایت فقیه و قدرت ماورائی بیرون از جامعه دارد حتی برای رفرندام بسی عبث ونوعی توهم زائی توده ها برای این که گویا در رژیم جمهوری اسلامی و قانون اساسی ولایت مدارآن پتانسیل رفرندام مردمی وجوددارد. مهندس موسوی و یارانش به خوبی بیاددارند که دراثر همان رفراندم کذائی دوم که پس از فوت خمینی صورت گرفت موجبات حذف او و به اصطلاح خط امامی ها با قدرت ولایت مطلقه فقیه فراهم شد. اتکای به رای مردم مربوط به زمانی بود که تود های متوهم و نیروهای سیاسی توهم زده ضد امپریالیسم سر به فدای رهبر می دادند که خمینی بیان داشت «میزان رأی ملت» است .
استناد به اصل پنجاه و نهم قانون اساسی که به همه پرسی و مراجعه مستقیم به آرا مردم اشاره دارد و بیان داشته « در مسایل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همه ‏پرسی و مراجعه مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. درخواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد.» . براین اساس ملت باید به کسانی که توسط اکثریت مردم انتخاب نشده اند- نمایندگان قبلی وفعلی مجلس شورای جهالت – نمایندگی بدهند تا تقاضای رفرندام از ساحت مقدس ولایت فقیه کنند تا چنانچه ایشان موافقت نمایند رفراندمی با نظارت بقایای کشتی نوح – جنتی وشورای نگهبان – برگزارشود که از هم اکنون میتوان نتیجه آن را با ۹۵ درصد به نفع حصرت ولایت پیش بینی کرد؟ مخالفت ولایت عظمی با همه پرسی ورفراندام مستقل نشان از مولفه چسبنده اقتدارطلبانه مندرج در نظریه و نهاد ولایت فقیه نیست بلکه یک استکبار فکری متکی به صغارت عموم ملت را آشکار می‌کند. از دیدگاه نظریه ولی فقیه حکمرانی محدود به خواص است و مردم به نام عوام استضعاف ذهنی دارند که راه علاجش پیروی از حاکم اصلح است.» که او هم توسط مشتی صغارفکری عهد دقیانوس تعیین ومعرفی می شود همانطوری که درفیلم افشا شده انتخاب خودخامنه ای نشان داده شد است.
تجربه حمله خارجی و تأثیر آن بر جنبش
همان طوری که خمینی و سایررهبران جمهوری اسلامی همچون اکبررفسنجانی و خامنه ای و بهشتی بارها به صراحت گفته بودند « جنگ عراق با ایران موهیت الهی ونعمت بود که باعث انسجام نیروهای خودی در برابر مخالفان دیکتاتوری ولایت فقیه شد » و تواستند به بهانه جاسوسی و همکاری با متجاوزان به کشور نیروهای مبارزرا سرکوب کنند ، حملات اخیر اسرائیل، که ضعف ساختاری جمهوری اسلامی در همه ارکان را نشان داد، نه‌تنها به تقویت جنبش‌ درجریان که تداوم جنبش ژینائی بود کمک نکرد، بلکه به تعطیلی اعتراضات و اعتصابات منجر شد.این حمله و درگیری‌ها برای جمهوری اسلامی «نعمت» بوده — بهانه‌ای برای سرکوب داخلی، بسیج نیروهای سرکوب، و مهار جامعه. به طوری که بسیجی ها که بعد از جنبش مهسائی زن -زندگی -آزادی ازحصور علنی در خیابان ها وحشت داشتند و ترس از شناسائی در شلوارآنها رخنه کرده بود توانستند درشرایط حمله اسرائیل و تحت توجیه برقراری نظم به خیابانها بازگردند و عملا خیابان ها در کنترل انها قرارگرفت . در این میان موضع گیری آن بخش از اپوزیسون عمدتا خارج نشین که رسما و بی پروا خودرا به «عصای پیروان موسی» آویزان شده تا از «یاران محمد» رهائی یابند و از حمله ارتش یک کشور بدنام خارجی که به نسل کشی متهم است ، به کشورایران دفاع کردند نیز به تقویت حس وطن دوستی بخش دیگری از اپوزیسیون که اتفاقا روزگاری بخشی از حاکمیت و دیکتاتوری جمهوری اسلامی بودند کمک نمود و هردو بخش اپوزیسیون به دوروش مختلف حامی ولایت فقیه شدند تا رهبر فراری از غیبت صغرا به درآید؟!
به همین علت مبارزان ومحالفان واقعی جمهری اسلامی با وجود آن که به‌ صراحت مخالف ادامه جنگ و تجاوز خارجی بودند ، ولی در دام وطن پرستی موهوم جمهوری اسلامی نیفتادند و رسما اعلام کردند تنها جنبش مردم، نه بمب‌های بیگانه، می‌تواند به پایان جمهوری اسلامی بیانجامد. مردم مخالف حکمرانی دینی و دیکتاتوری حتی با تغییر و تعویض یا ظهور آقا مجتبی – قند توی دل دختربابا فائزه هاشمی – و یا صعود حسن خمینی که عمری بر بیت المال غنوده وبه خوشگذرانی مشغول است ، نخواهندداد. چرا که جنبش مردمی مدت هاست از رژیم منحط ارتجاعی جمهوری اسلامی عبورکرده اند اما هنوز ایستگاه مقصد را نیافته اند ؟!لیکن به مصداق « جوینده یابنده است » مقصد راهم پیدا خواهندکرد. شک نکنید که کاروان به راه افتاده سرانجام ساربان خودرا خواهدیافت تا کاروان به منزلگه مقصود فرودآید.

پایان توهم، آغاز عمل
رفراندوم، مجلس مؤسسان، حتی اصلاحات واقعی اقتصادی — هیچ‌کدام بدون فروپاشی قدرت جمهوری اسلامی مبتنی بر مافیاهای پول و قدرت معنا ندارد زیرا تجربیات جهانی بویژه در سه دهه اخیر تاکیددارد که تا زمانی که مردم نیرویی سازمان‌یافته و قدرتمند نباشند، هیچ گذار دموکراتیکی رخ نخواهد داد. به همین منظور تمرکز مبارزان اعم از خشونت پرهیز و غیره باید بر مطالبات ملموس مردم باشد: آزادی زندانیان سیاسی، برکناری مفسدان، توقف سرکوب که این مهم با سازمان‌دهی باید از پایین با اتحاد عمل محلات، اصناف، دانشگاه‌ها.کارخانجات و معلمان و بازنشستگان حول خواسته‌های واقعی، نه شعارهای کلی و بی‌اثر صورت گیرد. و مهم‌تر از همه، باید باور کنیم: هیچ دیکتاتوری بدون فشار اجتماعی، بدون فروپاشی از درون، و بدون مقاومت از پایین سرنگون نمی‌شود. باید پذیرفت پرهیز از خشونت به معنای انفعال نیست. بلکه به معنای تکیه بر اعتصاب، نافرمانی مدنی، مقاومت سازمان‌یافته و بسیج مردم است.
جنبش خونین مبارزاتی چوانان وارث انقلاب مشروطیت که فرزندان مبارزان پنجاه و هفتی و پرجم داران وشهدای مقاومت ده شصت هستند با درس گیری از انقلاب سال ۱۳۵۷ و مبارزات دهه شصت ازهرحرکتی هرجقدر کوچک که بتواند براندازی را یک گام به جلوبراند – حتی نظیر بیانیه های منتشر شده – حمایت می کند همان طوری که .ظیفه خود می داند هرحرکت انحرافی و یا مماشات و لابیگری تشریم مساعی در قدرت ارتجاعی حاکمیت را که موجب خدشه در فرآیند مبارزه شود را افشا خواهندکرد
مبارزانی که در چندسال اخیر با شهادت و زندانی شدن بسیاری درخت تناور مقاومت ومبارزه را در خیابان های سرایر کشورکاشته اند ، معتقدند بیانیه‌نویسی بی‌عمل، فقط دامنه توهم توده های مردم را توسعه می دهد . بدون شک در فرایند اوج گیری جنبش و توانائی آن برای تاثیرگزاری بر رفتار حاکمیت ارتجاعی و وقتی عمل آغاز شود، اگر لازم باشد، رفراندوم هم، واقعی و از دل مردم خواهد آمد — نه پیش از آن، نه به میل بیگانگان، و نه با معامله در پشت‌پرده‌ها.
سخن پایانی آن که انتشار بیانیه های سه گانه و چندگانه که بعید نیست منبعد هم صورت گیرد ، پس از قریب نیم قرن حاکمیت قهقرائی دینی و دیکتاتوری و انبوه تجربه تلخ سرکوب، فساد، و سرقت امید مردم، برای همگان روشن کرده که جمهوری اسلامی نه اصلاح‌پذیر است و نه با بیانیه، نصیحت، و رفراندوم در چارچوب موجود عقب‌نشینی خواهد کرد و تنها یک راه باقی مانده است« اتحاد، مبارزه، و سازمان‌یابی از پایین ».
نه آرزوی دخالت بیگانه، نه تکیه بر شخصیت‌های فرصت‌طلب، و نه امید به شکاف‌های درون قدرت- که بدون شک مبارزان ومخالفان ازآن استفاده خواهندکرد-، هیچ‌یک ما را به پیروزی نخواهد رساند. تنها با اتحاد واقعی میان نیروهای مختلف مردم، با استمرار مبارزه در کف خیابان، اعتصابات، و مقاومت مدنی سازمان‌یافته است که می‌توانیم به شیرینی پیروزی برسیم. لذا رژیم جمهوری اسلامی را باید، همچون پاره‌های پوسیده‌ی تاریخ، به پستوها و تاریکخانه‌های واپس‌گرایانه‌ای چون طالبان و داعش تبعید کرد — همان‌جایی که جایشان است.آینده ایران از دل اتحاد مردم و تداوم مبارزه، نه از صندوق‌های رأی نظام و رفراندوم‌های قلابی، زاده خواهد شد.
چه بایدکرد؟
باید تلاش ورزید جنبش های مدنی که فعال بودند و بدلیل حمله اسرائیل در رکودو رخوت فرورفتند مجددا فعال شوند . بنیاد موتور این فعالیت مصایب اقتصادی است که در پسا حمله اسرائیل و برنج دانه ای ۷۰ تومان به شدت خودرا نشان داده است . خامنه ای که تا پیش حمله خودرا مخالف هرنوع مذاکره میدانست این روزها با توسل به شخثیت های پوشالی که تاریخ مصرف آن ها نیز مثل زعیم عالیقدرتمام شده با کرنش در برابر روسیه و اروپا مترصد است رژیم را بهر طریق ممکن در همین چارچوب عقب مانده ولائی حفظ کند. او حتی حاضر نیست در شرایط کنونی که مدعی یاری مردم بود شخصیت های منفور نظام همجون شیخ گریان صدیقی که هم درعمل و هم در جهره خبیث و قابل تحمل نیستند را دستگیر یا برکنار نماید.باید دانست که کلیه بیانیه نویسان بطورعموم در برپائی و مشارکت در جمهوری اسلامی ازآغاز تا اخراج فعال بودند و تا کنون هیچ نیروی چپ مستقلی در پی شعار رفراندم و مجلس موسسان با وجودبرقراری جمهوری اسلامی نبوده است .مضافا مردم باید بدانند بسیاری زندانیان سیاسی چپ از زمان دستگیری تا کنون حتی به مرخصی نرفته و از تسهیلات سایر زندانیان سیاسی برخوردار نبوده و حاضر به قبول رژیم جمهوری اسلامی در هیچ شکل و یا قالبی دیگرنیستند .درهمین رابطه رژیم وولایت فقیه میخواهند با کمترین امتیاز از مهلکه پیش رو فرارکنند غافل از این که جنبش زن – زندگی – آزادی تومارتقدیس ولایت و خیمه اسلام ، و حمله اسرائیل نیز جنبه تقدیش خیمه نظامیگری رژیم را به باد فنا دادند. دیگر همگان می دادند که دستمال معصومین هم سرپوش مناسبی برای گریز از گزند انقلاب نیست . پیامد حملات اخیر اسرائیل اگر با موزونی فعالیت های مدنی – اجتماعی همراهی شود شکاف بین نیروهای حامی رژیم را تشدید خواهدکرد که مبارزان با استفاده از تشدید شکاف و اتکای به توانمندی و سازماندهی مبارزات خود قادر خواهند بود سرانجام جمهوری اسلامی را به انجام رسانند . در این میان صف اصلی مبارزات را، شوراها و تشکیلات های کارگری ، انجمن های معلمان و بازنشستگان و زنان ستیزه جوی ایران تشکیل خواهدداد.
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
اتحاد- مبارزه -پیروزی
پیش به سوی مبارزات بنیان سوز جمهوری اسلامی

بیانیه میرحسین موسوی و عقب ماندگی سیاسیون

جلال ایجادی
بیانیه آقای میرحسین موسوی، نخست وزیر سابق جمهوری اسلامی، مدافع دوران طلایی آیت الله خمینی و یکی از مسئولان جنایت در ایران و سرکوب مردم و پرده پوش اعدام های ۶۷، که در تاریخ ۲۰ تیرماه ۱۴۰۴ منتشر شد، مورد استقبال بیش از ۷۰۰ نفر از سیاسیون و نویسندگان و کنشگران داخل و خارج قرار گرفت.
در این بیانیه از «جنایات اخیر اسرائیل و آمریکا» صحبت می شود ولی هرگز از جنایت جمهوری اسلامی در کشور ایران و خاورمیانه و ایجاد و تقویت گروههای تروریستی مانند حزب الله و حشد شعبی و حماس و سیاست خانمان برانداز اتمی و یهودستیزی سخن نمی گوید. بیانیه از دشمن خارجی می گوید و فراموش می کند که بگوید «دشمن ما همین جاست».
بیانیه از «فرزندان نظامی ملت» که «شهید» شدند می گوید. حال آنکه سرداران سپاه مانند سلامی و باقری و حاجی زاده از جنایتکاران بوده و در کشتارهای گوناگون مسئول بوده اند. این سرداران مدافع خامنه ای همیشه ثروتهای کشور را نابوده کرده و انرژی خود را به جنگ طلبی و تروریسم اختصاص داده اند.
بیانیه از «شیوه حکمرانی ناکارآمد» سخن می گوید حال آنکه ما با واقعیت یک رژیم توتالیتر شیعه و استبداد فاسد فردی مواجه هستیم. ماهیت این حکومت مذهبی با پروپاگاند فاشیستی و سرکوب متداوم زنان و آزادیخواهان و دیگراندیشان مشخص می شود.
بیانیه از «برگزاری رفراندوم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی» می گوید و انتظار دارد حکومت خامنه ای مستبد راه را برای رفراندوم آزاد و مجلس موسسان مستقل و قانون اساسی تازه باز نماید. سخنان توهم انگیز و عوامفریبانه ای که بیش از ۴۶ سال اصلاح طلبان تکرار می کنند.
این بیانیه که با جمله اسارتبار «بسم الله» شروع می شود با آیه ای از قرآن ضد ایرانی پایان می یابد و نشان می دهد که طرفدار فرهنگ استعماری عربی بنی هاشمی بوده و برضد فرهنگ و تمدن ایرانی است.
حال باید دانست که این بیانیه اصلاح طلبانه اسلامی مورد حمایت بیش از ۷۰۰ شخصیت سیاسی فرهنگی قرار میگیرد. امضاکنندگان که اغلب خود را مستقل و سکولار معرفی میکنند ذوق زده و شیفته بناگاه همه خواسته های خود را فراموش کرده و به بهانه پراگماتیسم سیاسی، ستایشگر اصلاح طلبی می گردند. بطور مسلم باید از خشونت پرهیز نمود و باید تغییر کامل نظام با کمترین هزینه تحقق یابد و افزون برآن باید تناسب قوا را تغییر داد و بر پایه منشور ائتلافی دمکراتیک و لائیک نیروها را همسو ساخت. ولی این سیاسیون دنباله دور اصلاح طلبان حرفه ای می شوند و زبان و اصول خود را فراموش می کنند. این نکته نشان میدهد که آنان فاقد درک عمیق به مبانی دمکراسی خواهی هستند و از همان اول در مقابل اسلامیون کوتاه می آیند و اهل مماشات روی اصول هستند.
در متن امضا کنندگان از «خطاهای پی درپی حکمرانان» صحبت می شود ولی از جمهوری اسلامی بمثابه یک نظام فاسد مستبد و نظام جنگ طلب تروریست پرور سخنی نیست. در واقع امضاکنندگان که بسیاری از آنان در خارج زندگی میکنند ادبیات خود را در سطح اصلاح طلبان داخل نزول می دهند، از اصول خود صرفنظر می کنند و این امر نشانه ناتوانی شخصیتی و فکری آنانست.
در متن امضا کنندگان از فعالیت غنی سازی اورانیوم و تلاش رژیم برای ساختن بمب اتم و هزینه کردن میلیاردها دلار برای جاه طلبی استعماری در منطقه و فقیر کردن جامعه خبری نیست. پس شاید امضاکنندگان مدافع بمب اتم میباشند.
در متن امضاکنندگان از دورنمای یک حکومت سکولار و لائیک در فردای پس از جمهوری اسلامی مطلبی نمی آید. شاید امضاکنندگان بگویند این امر عاجل نیست. این گونه استدلال بیان پایمال نمودن اصول و امتیازدهی کلان و غیر اصولی به اسلامگرایان است. پس از ۴۶ سال حکومت دینی این سیاسیون سازشکار از توتالیتاریسم دینی چیزی نفهمیدند و حکومت متکی بر «اسلام رحمانی» را تدارک می بینند.
در متن امضاکنندگان انقلاب «زن زندگی آزادی» فراموش شده، جنبش های مردمی از یاد رفته، خواست برابری حقوق زن و مرد نادیده گرفته شده و میدان برای رمالان فقه شیعه و حقه بازان باز شده است.
جلال ایجادی
جامعه شناس – دانشگاه پاریس

عده‌ای برای رهایی از شر افعی ولی فقیه، به مار غاشیه پناه برده‌اند / علیرضا نوری زاده

شاپور فقیه بر اسب و والرین نتانیاهو زانوزده در پیشگاه او
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۷ تیر ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ ژوئیه ۲۰۲۵ ۸:۰۰

میرحسین موسوی و خامنه‌ای-خبرآنلاین

کوه نازا است؛ اگر هم معجزه کند و بزاید، حاصلش ظهور موش کوری خواهد بود که به تعبیری می‌شود آقا مجتبی، ولیعهد نایب امام غایب یا میرحسین موسوی، نخست‌وزیر ۱۰ ساله خمینی که آرزو داشت ما را به «عصر طلایی امام» بازگرداند. اسدالله علم جا به جا در خاطراتش می‌نویسد: «الملک عقیم». بنابراین نمی‌توان از خلیفه‌‌ای که بساط سلطانی پهن کرده و هم مفتاح عالم فانی را در دست دارد و هم کلید جهان باقی را در جیب قبا دارد، انتظار داشت هنگام زایش، نوزادی شبیه به فرزند آدم را به ملت عرضه کند.

به عبارت دیگر، از درون ولایت سیدعلی، آزادمنشی به دنیا نمی‌آید. آن‌ها که از سفره او لقمه برمی‌چینند، از تیره حداد‌عادل‌اند که شرافت استادی و منزلت فرهنگ‌مداری را یک‌جا به پای سلطان فقیه ریخت.

سربازان نایب امام زمان یا از نوع ولایتی و یحیی رحیم‌صفوی و علی آقا شمخانی، بابای هکتورند، یا از تیره محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی. مجتبی، فرزند ولی فقیه و رهبر حزب‌الله و چاقوکشان لباس‌شخصی، که قرار است به‌زودی عنوان ولایت‌عهدی خلیفه چهارراه آذربایجان را از مجلس خبرگان دریافت کند، در راس کمیته‌ای است که با حضور اصغر حجازی و قالیباف و محسنی اژه‌ای و حسین بازجو (شریعتمداری)، محمدباقر ذوالقدر، قائم‌مقام همه کارها، و البته غلامعلی خان حدادعادل تشکیل شده است.

نگویید چرا مرتب اسم «حضرت دکتر» را می‌آورم. انسانی که مظهر صیروره معکوس می‌شود و از پرش از مکان ملائک به نادیده‌ها، به قعر گودال فلاکت و ذلت نوکری سلطان خلیفه سقوط می‌کند، به‌مراتب آلوده‌دامن‌تر و جنایت‌پیشه‌تر از مثلا حاج طائب معزول (میثم سابق) است که از نوجوانی آدم کشته است.

کمیته ویژه سیدمجتبی جز سر کار گذاشتن همه ما هدفی ندارد و شگفتا که اصلاح‌طلبان داخل حکومت که از پس و پشت ماجرا باخبرند، با سر در صحنه‌ای افتاده‌اند که سیدمجتبی برایشان چیده است.

۱۲ روز کوبیدن خانه پدری و ۱۲ روز کل ولایت و اتباع به سوراخ‌موش‌ها خزیدن، به ملتی که حالا مقام ولایت برایش دستمال ابریشمی به دست گرفته، کاملا آشکار کرد که این طایفه حاکم ذره‌ای حب وطن ندارند. فردای آتش‌بس‌ بفرموده دونالد ترامپ، نجات‌دهنده سیدعلی از مرگ حتمی، ایروانی، رئیس هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی در سازمان ملل، با معاون همتای آمریکایی‌اش ملاقات کرد تا حرز جواد سالم ماندن ارباب فقیهش را از ترامپ دریافت کند.

تحولات روزهای پس از جنگ آشکار کرد که هیچ‌کدام از بازیگران اصلی جمهوری ولایت فقیه پایگاه مردمی وسیعی که بتوانند با تکیه بر آن قدرتمدار شوند، ندارند. در اینجا دوست دارم نکته‌ای را بازهم با اصلاح‌طلبان داخل و سینه‌زنان در خارجشان مطرح کنم.

این دوستان هرجا وضع خود را در خطر می‌بینند و به قولی، حقشان را می‌خوردند، به فکر ملت و آزادی‌خواهان می‌افتند و فریاد برمی‌دارند که مسلمانی نیست و آزادی و حقوق بشر و عدالت زیر پا گذاشته شد، اما هرگز حاضر نیستند برای کسانی که گاه به علت حمایت از آن‌ها خود متحمل هزینه‌های کلان شده‌اند، هزینه بدهند.

در این لحظاتی که اصلاح‌طلبان از فردای سرنگونی رژیم و بیرون ماندن از دایره قدرت نگران‌اند، قصد زخم‌زبان زدن و ملامت کردنشان را ندارم، اما ضروری است به این حضرات یادآور شوم اگر وارد این بازی زشت نمی‌شدید و با شفافیت، جنگ را ناشی از توهمات غلط سیدعلی و نوکرانش می‌دانستید و به خاطره کشتار یهود بنی‌غریضه (۷۵ تن در یک روز به دست مولا علی) مجال ظهور و فوران نمی‌دادید، امروز جایگاهی یافته بودید که ولی فقیه و نوکرانش به‌آسانی نمی‌‌توانستند تسخیرش کنند یا به تخریبش بپردازند.

جمهوری ولایت فقیه با‌ آبروی ازدست‌شده شماها جان می‌گیرد و امید سر پا شدن دارد. امروز هم به استمالت از شما و بازی دادنتان نیاز دارد.

حالا دیگر جای تردیدی نمانده که وزن اپوزیسیون ملی و محکوم‌کنندگان جنایت خامنه‌ای و نوکرانش از همه گروه‌ها و طوایف بیشتر است. تبلیغات گسترده نظام در این محور که ملت ایران در پشت سرش ایستاد و شهنشاه معمم، شاپور پایین‌خیابانی، «والرین نتانیاهو» را در جلو پای اسبش به کرنش واداشت، حتی اهالی ولایت فقیه را به تمسخر می‌کشاند.

ایجاد یک غرور کاذب و احساس ملی بر اینکه موشک‌ها و پهپادهای نظرکرده آقا مهدی از کوه صهیون تلی خاک به جا گذاشتند و شهرهای تل‌آویو و حیفا را تقریبا با خاک یکسان کردند، برای ملتی به عظمت و بزرگی ملت ایران، شوخی تلخی بود که فقط ملایان قادر به تکرار آن‌اند.

در محاصره اصفهان به دست محمود افغان و فقط سه هزار نیرویش، سرداران فاسد غلام‌باره هر روز به شاه سلطان حسین خبر می‌دادند که دیشب به اشاره امام زمان، زعفر خان جنی نیمی از لشکریان محمود را دود کرد و به هوا فرستاد. حالا هم نوکران سیدعلی از پشت سیمای میلی (و نه ملی) خبر می‌دهند که فاطمه‌زهرا دستی تکان داد و هلی کوپترها و هواپیمای صهیونیست‌ها در آسمان به هم خوردند و نابود شدند.

رژیم با به میدان فرستادن بعضی از افراد (از جمله چند خودباخته خودفروخته) طی دو هفته اخیر، این دروغ را به بسیاری از مردم از جمله شماری از مخالفانش، قبولاند که برای حفظ وطن و حاکمیت ملت لازم است در این مرحله حساس، حتی اگر با حکومت هم مخالفیم، سنگر را خالی نکنیم و دست در دست هم در برابر استکبار و صهیونیسم بایستیم.

طرح رفراندوم میرحسین موسوی از همان آغاز، طوری به چنبره رویازدگان و خیال‌فروشان مدعی مخالفت با رژیم افتاد که شاید خود موسوی هم اگر صداقتی در طرح آن داشت، انگشت ندامت به دندان گرفت که «من جرب المجرب، حلت به الندامه» [معادل آزموده را دوباره آزمودن خطا است].

در مقابل، همه هم‌وغم رژیم معطوف به آن شد که کاریکاتورهایی را که هخاوار می‌خواستند کلک رژیم را چندساعته بکنند، به عنوان اپوزیسیون و بدیل خود، در شبکه‌های تلویزیونی متعددش عرضه کند و از سوی دیگر خطر به میدان آمدن «خواهرمریم» و چارقد و مرحوم رجوی را به مردم گوشزد کند که اگر ما برویم، این‌ها می‌آیند.

تمام این چهارهفته تبلیغات رژیم را دنبال می‌کردم. نوک حمله فقط متوجه نواده رضاشاه کبیر و فرزند شاه فقید بود. چون رژیم خوب می‌داند جایگاه او در دل مردم کجا است.

به گمان من، اگر ذره‌ای انصاف و دوراندیشی و درایت در مدعیان مخالف‌خوان رژیم وجود داشت، بعد از آنچه در کشور روی داد، با شهامت اعلام می‌کردند که خطاب و پیام ما تا امروز غلط بود و از این پس باید اندیشه‌ای نو و طرحی تازه را عنوان کنیم. در واقع در این مرحله می ‌توان به طرح برپایی یک جبهه گسترده برای دموکراسی و حقوق بشر اعتبار و جایگاه والاتری داد، از مبارزان داخل در حرکت تازه‌شان حمایت کرد و اجازه نداد شعبده‌بازان خیال‌فروش بار دیگر از مصیبت و درد مردم، دکان تزویر خود را پررونق کنند.

در هر کاری نخستین شرط ورود به آن، داشتن تخصص است. سیاست ساحتی گسترده است که شناخت زوایایش نخستین شرط ورود به آن است. البته بدون عشق نمی‌توان بدین وادی قدم گذاشت. چگونه ما می‌‌پذیریم کسانی که بلاهت از رفتار و گفتارشان می‌بارد، در میدان سیاست، پشتک‌وارو بزنند. از این پس، دیگر نمی‌‌توان با خبرهای عجیب‌غریب و مبالغه‌آمیز که در داخل کشور اسباب خنده و شوخی است و به اسم اینکه نیت ما آزاد کردن مردم دربند ساکن خانه پدری از جنگ حکومت جهل و جور و فساد است، رژیم را در نگاه حتی مخالفان سرسختش، موجه جلوه داد.

این‌ها چنان مردم را سر کار گذاشته‌اند که ملت واقعا خیال کند علی‌آباد شهری است و طی دو سه روز، غلامعلی خان بر جایگاه خامنه‌ای خواهد نشست. آیا انتظار داریم مردم رنج‌ودردکشیده ایران، مردمی که طی ۴۶ سال گذشته در کوره حوادث آبدیده شده‌اند، دستورالعمل‌های صادره از پشت بعضی از شبکه‌ها و سایت‌ها را به روی چشم گذارند و بدون هیچ برنامه و رهبری، به خیابان بریزند و رژیم را در یک چشم‌به‌هم زدن سرنگون کنند؟

در نهایت، یادمان باشد که ولی فقیه با همه توانش بر آن است که تا وقتی در سوراخ است، حاجب‌الدوله‌ها و مداحان تیرخلاص‌زن خود را مامور رتق‌وفتق امور کند و تلخ‌تر از این واقعیت، این است که عده‌ای برای رهایی از شر افعی ولی فقیه، به مار غاشیه پناه برده‌اند واعلامیه ۴۰۰ و ۵۰۰ امضایی منتشر می‌کنند.

آیا مردم ما ۴۶ سال پس از نکبت انقلاب، به آن درجه از ذلت و فلاکت رسیده‌‌اند که بزدلی معمم بر آن‌ها حکم براند و آن‌ها از سر ناچاری، دست توسل به سوی اصلاحات‌چی و تدارکات‌چی و هخاها دراز کنند؟ وقتی رضا پهلوی را داریم و ۴۶ سال پیداوپنهانش را آزموده‌ایم، به دنبال کی هستیم؟ این خباثت و عداوت در بعضی از ما آیا سرچشمه‌اش به جز خیانت و حمایت از رژیم نیست؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

آسمان وطن در کف اسرائیل، زمین و زمان در اختیار روسیه / علیرضا نوری زاده

از ذکاءالملک فروغی تا مسعود پزشکیان
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴ برابر با ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۵ ۸:۰۰

علی خامنه‌ای و مداح حکومتی در مراسم محرم-وب‌سایت خامنه‌ای

رژیم اسلام ناب محمدی بیش از چهار دهه است که ادعا می‌کند حتی یک وجب از خاک ایران را از دست نداده و از حدود و ثغور خانه پدری قدرتمندانه حراست کرده است.

در دانشکده حقوق، زنده‌یاد دکتر علی‌آبادی از سیادت و حاکمیت ملی (National sovereignty) و صیانت از حدود و ثغور وطن (Protecting the boundaries of the homeland) تعریف ویژه‌ای داشت. اگر از فدرالیسم سخن به میان می‌آمد، عصبانی می‌شد و برافروخته و با صدای بلند می‌گفت: «از استخوان‌های خاکسترشده اجدادت خجالت بکش! آن‌ها این خاک سربلند را با جان و پوست و گوشت خود حراست کردند.»

او حکایتی زنده‌یاد ذکاءالملک فروغی نقل می‌کرد که با همه دلخوری‌هایش از رضاشاه به علت اعدام دامادش، مرحوم اسدی، در ماجرای مسجد گوهرشاد، وقتی شاه به او گفت جناب فروغی وطن در خطر است، این نیاخاک که امانتی نزد ما است، در معرض خطر تجزیه و اشغال و نابودی قرار دارد، مرحوم فروغی به شاه پاسخ داد: «اعلیحضرت ربع‌ساعتی به بنده مرحمت فرمایند، تا لباس عوض کنم و در خدمت باشم.»

فروغی آن روز دلگیری و اعدام دامادش را از یاد برد، چون وطن به پاسداری و حراست از بندبند خاکش نیاز داشت. فروغی آمد و وطن را نجات داد و حفظ کرد.

رژیم ولایت فقیه بعد از ۱۲ روز خفت، از دست دادن آسمان و دریای وطن و پنهان شدن رهبر و ارکان نظامش در سوراخ، حالا ناگهان «وطن‌وطن» می‌کند و برای خاک جاودانه‌ای که به غارتش برده و شمال و جنوبش را به بیگانه سپرده و آسمانش در تصرف بی‌چون‌وچرای اسرائیل است، روضه علی‌اکبر می‌خواند.

بدون هیچ تردیدی، رژیم ولایت فقیه خائن‌ترین رژیمی است که تاریخ ایران‌زمین به خود دیده است و من این را در نوشته‌ام آشکار خواهم کرد. جنگ ایران و عراق فقط معلول جنون صدام حسین و بلندپروازی‌های او نبود. وگرنه در دوران شاه فقید منظورش را عملی می‌کرد. صدام در برابر تحریکات خمینی و دعوت ارتش عراق به سرنگونی او و آگاهی از بلایی که خمینی بر سر ارتش قدرتمند ایران آورده بود، به ایران حمله کرد و صدها کیلومترمربع از خاک ایران را متصرف شد که بعد‌ها برای بازپس‌گیری وجب به وجب از این خاک، ده‌ها و گاه صدها کشته و زخمی به خاک افتادند و هنوز هم کیلومترهایی از خاک ما سرنوشت مبهمی دارد.

صیانت از حدود و ثغور وطن از فروغی و قوام السلطنه برمی‌آمد، چون جان و جهانشان ایران بود. رژیمی که سوریه را مهم‌تر از استان خوزستان می‌دانست، معنای حدود و ثغور را نمی‌داند. من در اینجا به چند مورد اشاره می‌کنم که ثابت می‌کند این رژیم ولایتی هیچ‌گاه در اندیشه وطن و آسمان و زمین و دریایش نبوده است.

حدود و ثغور فقط زمین نیست، آسمان و آب هم هست. آسمان وطن نزدیک به یک ماه عرصه بلامنازع گردش هواپیماها، پهپادها و موشک‌های اسرائیل بود و البته آمریکا هم با بمباران فردو و اصفهان و نطنز، در آسمان‌گردی ایران شرکت کرد.

رژیم مطابق پیمان

۷ اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی برابر با ۲۶ فوریه ۱۹۲۱ میلادی پیمان‌نامه ۱۹۲۱ بین ایران و شوروی بسته شد که مربوط به مسائل ارضی، مالی، اقتصادی، نظامی و سیاسی بین ایران و شوروی بود و در عمل، به اشغال نظامی ایران در میانه جنگ جهانی دوم منجر شد.

برای حکومت شوروی، امنیت سرحدات اهمیت بیشتری داشت و فصل‌های ۵ و ۶ این قرارداد در ازای خودداری از همه دعاوی درباره اموال روسیه تزاری، گنجانده شد. این دو فصل از امکان اقامت یا عمل سازمان‌ها و گروه‌های درگیر در تقلای مسلحانه علیه حکومت هر یک از کشورها در کشور دیگر جلوگیری می‌کرد و امکان ورود سربازان شوروی به قلمرو ایران را در صورت ناتوانی حکومت ایران از رفع این تهدید، پیش‌بینی می‌کرد.

فصل ۶ عنوان می‌کرد: «هرگاه ممالک ثالثی بخواهند به وسیله دخالت مسلحانه سیاست غاصبانه را در خاک ایران مجری دارند، یا خاک ایران را مرکز حملات نظامی ضد روسیه قرار دهند، دولت شوروی حق خواهد داشت قشون خود را به خاک ایران وارد کند تا برای دفاع از خود اقدام‌های لازم نظامی را به عمل آورد.»

این دو فصل که بی‌شک حقوق اقتدار ایران را نقض می‌کردند، در جریان جنگ جهانی دوم اجرا شدند و انگلستان و روسیه و آمریکا ایران را اشغال کردند. قرارداد ۱۹۲۱ در روابط دو کشور بنیادین است و تا به امروز معتبر مانده است. البته فصل‌های ۵ و ۶ به‌طور یک‌جانبه پس از انقلاب اسلامی با تلاش صادق قطب‌زاده، از طرف ایران؛ لغو شد (و حال پیدا است که قطب‌زاده جانش را بر سر این تهور گذاشت).

محمد ری‌شهری، دادستان دادگاه‌های نظامی و وزیر اطلاعات خمینی تمام نظامیانی را که تمایلات ضد شوروی داشتد یا متمایل به غرب بودند، به مرگ محکوم یا از ارتش اخراج کرد. در واقع بعد از تصفیه‌های یک سال نخست انقلاب، در تصفیه‌های بعدی حتی افرادی چون مهدیون و آیت محققی که در رابطه با جنبش نقاب (نوژه) به قتل رسیدند، به ضدیت با شوروی آن روز مشهور بودند.

پیمان جدید

یک قرن بعد در روز جمعه ۲۸ دی‌ماه ۱۴۰۳ در آیینی در کرملین، پیمان جدید همکاری و تعاون بین جمهوری ولایت فقیه و اتحادیه روسیه به امضا مسعود پزشکیان و ولادیمیر پوتین، روسای‌جمهوری دو کشور رسید. این پیمان در قالب یک مقدمه و ۴۷ ماده منتشر شد (بی‌آنکه تبصره‌ فصل‌های ۵ و ۶ لحاظ شود)

در پیمانی که تمام ادعاهای رژیم را در رابطه با استقلال زیر سوال می‌برد، در دو بند ۵ و ۶ چنین آمده است:

۱ــ طرف‌های متعاهد روابط خود را بر پایه اصول برابری حاکمیتی، تمامیت ارضی، استقلال، مداخله نکردن در امور داخلی یکدیگر، احترام به حاکمیت، همکاری و اعتماد متقابل تحکیم خواهند بخشید.

۲ــ طرف‌های متعاهد اقدام‌هایی را جهت ترویج متقابل اصول فوق‌الذکر در سطوح مختلف روابط به صورت دوجانبه، منطقه‌ای و جهانی اتخاذ می‌کنند و به سیاست‌های منطبق با این اصول پایبند خواهند بود و آن‌ها را پیش خواهند برد.

۳ــ در صورتی که هر یک از طرف‌های متعاهد در معرض تجاوز قرار گیرد، طرف متعاهد دیگر هیچ کمک نظامی یا کمک دیگر را به متجاوز که به تداوم تجاوز کمک کند، ارائه نخواهد کرد و به حصول اطمینان از اینکه اختلافات به‌وجود آمده بر اساس منشور ملل متحد و همچنین سایر قواعد قابل اعمال حقوق بین‌الملل حل‌وفصل شود، کمک خواهد کرد.

۴ــ طرف‌های متعاهد اجازه استفاده از قلمرو خود را برای حمایت از تحرکات جدایی‌طلبانه و سایر اقدام‌هایی که ثبات و تمامیت ارضی طرف متعاهد دیگر را تهدید می‌کند و همچنین در راستای حمایت از اقدام‌های خصمانه علیه یکدیگر، نخواهند داد.

ماده ۵

۱ــ به منظور تقویت امنیت ملی و مقابله با تهدیدات مشترک، نهادهای اطلاعاتی و امنیتی طرف‌های متعاهد به تبادل اطلاعات و تجربیات و ارتقای سطح همکاری‌های خود خواهند پرداخت.

۲ــ نهادهای اطلاعاتی و امنیتی طرف‌های متعاهد در چارچوب موافقتنامه‌های جداگانه همکاری خواهند کرد.

ماده ۶

۱ــ به منظور توسعه همکاری نظامی بین نهادهای ذی‌ربط خود، طرف‌های متعاهد به تهیه و اجرای توافق‌های مرتبط در چارچوب کارگروه همکاری‌های نظامی اقدام خواهند کرد.

۲ــ همکاری نظامی بین طرف‌های متعاهد طیف گسترده‌ای از موضوع‌ها را از جمله تبادل هیئت‌های نظامی و کارشناسی، دیدار از بندرها با کشتی‌ها و شناورهای نظامی طرف‌های متعاهد، آموزش کارکنان نظامی، تبادل دانشجویان افسری و استادان، شرکت‌ــ بر اساس توافق میان طرف‌های متعاهد‌ــ در نمایشگاه‌های بین‌المللی دفاعی به میزبانی طرف‌های متعاهد، برگزاری رقابت‌های مشترک ورزشی، رویدادهای فرهنگی و سایر رویدادها، عملیات مشترک امداد و نجات دریایی و همچنین مبارزه با دزدی دریایی و سرقت مسلحانه در دریا، در برخواهد گرفت.

۳ــ طرف‌های متعاهد در برگزاری مانورهای نظامی مشترک در قلمرو هر دو طرف متعاهد و فراتر از آن با رضایت متقابل و با در نظر گرفتن قواعد قابل‌اعمال عموما شناخته‌شده حقوق بین‌الملل، تعامل نزدیک خواهند داشت.

۴ــ طرف‌های متعاهد در زمینه مقابله با تهدیدهای نظامی و امنیتی مشترک دارای ماهیت دوجانبه و منطقه‌ای به رایزنی و همکاری خواهند پرداخت

رژیم مدعی است که یک وجب از خاک ایران را از دست نداده، اما آسمان را به اسرائیل و زمین و دریا را به روسیه واگذار کرده است. البته چین هم بی‌نصیب نمانده و تا کف‌روبی خلیج فارس را برعهده گرفته است. حال یگانه سوالی که با بی معنا شدن سه اصل «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» باقی می‌ماند، این است که آیا هنوز هم در غیر قانونی بودن رژیم تردید داریم؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

دو قرن سکوت یا قرن‌ها ستیز؟ / علیرضا نوری زاده

جنگ ۱۲روزه حقایقی تکان‌دهنده را آشکار کرد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۳ تیر ۱۴۰۴ برابر با ۴ ژوئیه ۲۰۲۵ ۹:۴۵

انفجارهای متعدد در تهران-کانال وحیدآنلاین

جنگ ۱۲ روزه حقایق بسیاری را آشکار کرد. بعضی از این حقایق را زیر لب زمزمه می‌کردیم و بعضی بر زبانمان نمی‌نشست. در هر جنبشی در طول عمر جمهوری ولایت فقیه و به‌ویژه پس از جنبش مهسا، ما در خارج و بسیاری از هموطنان در خانه پدری با این پرسش روبرو بودیم که چرا مردم مبارزه را نیمه‌کاره رها کردند؟ چرا این حکومت فاسد جنایت‌پیشه همچنان مانده است و چرا ما در سال ۱۳۵۷ نظامی را که همه امکانات را برای بهتر شدن داشت، در یک نمایش تراژیک، سرنگون کردیم و ۴۶ سال است رژیمی را که هزاران تن از رجال و بلندپایگان ارتش و پلیس و دستگاه امنیتی و ده‌ها هزار کودک و نوجوان و جوان و پیر را کشته و زندان‌هایش پر از زنان و مردان آزاده است، با سعه صدر و امعان نظر پذیرا شده‌ایم؟

ما پادشاهی را که بالاترین مقام اجرایی کشور را به دکتر شاپور بختیار، از رهبران جبهه ملی مخالفش سپرد، رد کردیم و با رگ گردن‌های برآمده فریاد زدیم تا «شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود». آن‌گاه رژیمی را که حتی یک معمم از طایفه خودش را هم با بی‌آبرویی، به یک تدارکاتچی تبدیل کرد، پذیرفتیم و ناروایی‌هایش را تحمل کردیم.

رژیمی که ریاست‌جمهوری را به چنان سطحی نزول داد که یک قاتل هزاران جوان خانه پدری بر کرسی آن نشست و اگر خود رهبر امر به حذفش نداده بود، ما هشت سال گرفتار سید القائد و سیدالرئیس توهم‌زده بودیم.

۱۲ روز جنگ بار دیگر ما را در برابر این سوال مکرر قرار داد که راستی چرا مردم از این فرصت طلایی بهره نبردند و چرا در تهران نماندند و در زمان فرار رهبر، بیرون نریختند و کلک رژیم را نکندند؟

پاسخ این سوال‌ها نیاز به تحلیلی طولانی دارد و من با ذکر اشاراتی از استاد فرزانه‌ام، زنده‌یاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، در «دو قرن سکوت» یادآور می‌شوم که ایرانیان همان‌طور که بعد از حمله اسکندر به‌ظاهر از حکم سلوکی‌ها تمکین کردند، خیلی زود آن‌ها را به شکل خود درآوردند. آن‌ها بعد از حمله اعراب هم به‌ظاهر دو قرن سکوت کردند و همه ناروایی‌ها را متحمل شدند، اما در این مدت، حضور یعقوب لیث صفار، ابومسلم خراسانی، طاهر ذوالیمینین، استاذسیس، المقفع، بابک و مازیار و افشین و… همگی نشانه مقاومتی است که ایرانیان رها نکردند. همین‌طور بعد از حمله مغولان، همین ملت الجایتو را به سلطان محمد خدابنده تبدیل کرد.

همه تاریخ ما از این نمونه‌ها سرشار است. ملت ما در ۴۶ سال گذشته بارها نشان داده که با این رژیم سر آشتی ندارد، اما برانداختن رژیم شرایطی را می‌طلبد که نبودش مهم‌ترین عامل استمرار ولایت فقیه در کشور ما است.

حالا اجازه بدهید با نگاهی به اوضاع عمومی کشور به این سوال پاسخ بدهم که چرا رژیم مانده و چرا همه اعتراض‌ها با به جا گذاشتن صدها کشته و مجروح و زندانی و هزاران فراری از خانه پدری، موفق نشده است.

اختلاف روبه‌افزایش بین جمهوری اسلامی و آمریکا و اسرائیل و نیز جامعه بین‌المللی بر سر برنامه هسته‌ای تهران، منطقه را در معرض سناریوهای مختلف تشدید، تنش از تحریم‌های اقتصادی در همه اشکال آن گرفته تا حملات «گزینشی» یا «جراحی» علیه برخی سایت‌های هسته‌ای، قرار داد. سپس در حالی که بسیاری از کشورهای غربی به رهبری ایالات متحده گزینه‌های خود را بررسی می‌‌کردند و در عین حال طی دوران جو بایدن و ماه‌های دولت دونالد ترامپ درهای گفتگو را باز گذاشته بودند و حتی ایالت متحده در آستانه ششمین دور مذاکره با رژیم ولایت فقیه بود، اسرائیل حمله خود را آغاز کرد.

از نظر نخبگان نظامی رژیم تا پیش از ۷ اکتبر، دولت ابدمدت «نایب امام زمان» با قدرت پیدا و پنهان خود و دعای زعفر جنی و حمایت امام زمان و دعای نیمه‌شعبان ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی، قادر بود اسرائیل را همدست با نیابتی‌ها، ظرف سه سوت از نقشه جهان محو کند.

بعد از از کار افتادن نیابتی‌ها هم از حدود سه ماه پیش از حمله اسرائیل، سید علی خامنه‌ای و فرماندهان نظامی‌اش در بوق‌های تبلیغاتی می‌دمیدند که «نه مذاکره نه جنگ». بعد که مذاکره آغاز شد، «نه تسلیم، نه جنگ» شعار رژیم شد. سرلشکر یحیی رحیم صفوی، فرمانده سابق سپاه و مشاور «رهبر معظم» همراه با سلامی، فرمانده سپاه، حاجی‌زاده، فرمانده هوافضای سپاه، غلامعلی رشید، فرمانده قرارگاه خاتم‌الانبیا و سبزوار (محسن) رضایی، فرمانده سابق سپاه، صریحا در مورد آمادگی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی برای مقابله با هرگونه اقدام نظامی صحبت کردند.

قاآنی، فرمانده مشکوک و موردسخره سپاه قدس، هم از مردمی می‌گفت که در خیابان راهش را می‌گیرند که چه بلایی سر اسرائیل آورده‌اید و اسرائیل را بیچاره کرده‌اید و… . سرداران مقام ولایت همچنین به مخالفان ایرانی، از هر طیفی، در مورد هرگونه اقدامی علیه رژیم در این دوران «حساس» هشدار می‌دادند.

سپاه در رزمایش‌های خود چه قبل و چه بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، برای حمله با موشک‌های کوتاه‌برد و میان‌برد (که به اسرائیل می‌رسند) و پهپادهای انتحاری و شاهد و خرمشهر و طیرابابیل، نابودی تاسیسات اتمی، نظامی و امنیتی فرضی دشمن تمرین می‌کرد. در تمام این تهدیدها آشکار بود که رژیم در واقع با بسیج نیروهای داخلی و بهره‌برداری از قابلیت‌های نظامی، خود را برای یک رویارویی احتمالی آماده کرده است.

بسیاری از مقام‌های جمهوری اسلامی معتقد بودند که رویارویی اجتناب‌ناپذیر است و حمله دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد. در حالی که مراکز تحقیقات جنگی در ایالات متحده و کشورهای اروپایی، به همراه نهادهای نظامی و دولتی در غرب، در حال مطالعه احتمال جنگ بین جمهوری اسلامی و اسرائیل یا جمهوری اسلامی و ایالات متحده بودند، رژیم در پس پرده ادعاهایش در چندین جلسه شورای‌عالی امنیت ملی از زبان بزرگانش مکررا ادعا می‌کرد که ترامپ اهل جنگ نیست و محال است به اسرائیل اجازه دهد به ساحت مقدس جمهوری اسلامی تعرض کند.

در چندین سمینار غیرعلنی در مرکز مطالعات دفاعی و استراتژیک وابسته به سپاه پاسداران، هم سخنرانان با گردن‌فرازی بیش از آنکه به خطر حمله احتمالی اسرائیل اشاره کنند، از خطر یک انفجار اجتماعی در تابستان به دلیل کمبود برق و بنزین و گاز و نان و… سخن‌ها به میان آوردند.

به عبارت دیگر، سپاه از سه چهار ماه پیش از حمله اسرائیل، بیش از آنکه نگران حمله اسرائیل باشد، نگران یک جنبش اجتماعی خطرناک‌تر از جنبش مهسا بود. ستاد برخورد با وضع فوق‌العاده تشکیل شد و به‌ویژه بعد از شروع مذاکره با آمریکا، قوه قضاییه، نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه بر بگیروببندها افزودند و اعدام‌ها سرعت گرفت.

تحلیل مشاوران رهبر جمهوری اسلامی بر این بود که ترامپ کاری ندارد ما چند نفر را می‌کشیم و می‌گیریم و می‌بندیم. بنابراین باید از مردم زهر چشم بگیریم تا فیلشان یاد هندوستان نکند، اما اسرائیل با حمایت ضمنی ایالات متحده ناگهان تمام رویاهای رژیم را به کابوس تبدیل کرد؛ همان رژیمی که وعده داده بود در صورت حمله اسرائیل و آمریکا با حمله موشکی به اسرائیل و تاسیسات نظامی آمریکا در منطقه، بستن تنگه هرمز و متوقف کردن صادرات نفتی از خلیج فارس انتقام خواهد گرفت.

در همان زمان یکی دو تلویزیون عربی وابسته به رژیم مدعی شدند که در حال حاضر بیش از صدها موشک میان‌برد و دوربرد و پهپادهای انتحاری از پایگاه‌ها و سکوهای ثابت به سمت تاسیسات و پایگاه‌های اقتصادی و نظامی در کشورهای همسایه در سواحل خلیج فارس آماده پروازند.

در مورد موضع طبقه سیاسی جمهوری اسلامی در رابطه با این گزینه، فرماندهان بسیج، سپاه پاسداران و سرویس‌های امنیتی، به‌ویژه ذوب‌شدگان در ولایت، خواستار اقدام‌های پیشگیرانه بودند. یکی از این افراد سردار شیرازی، مشاور نظامی و مسئول نظامی دفتر رهبر جمهوری اسلامی، بود که در نشستی گفته بود: «ما باید ۱۰۰ عملیات هم‌زمان انجام دهیم و قبل از اینکه مورداصابت قرار بگیریم، هزار موشک به اسرائیل، پایگاه‌های آمریکا در قطر و عراق و برخی تاسیسات نفتی و اقتصادی در منطقه پرتاب کنیم. به این ترتیب، آمریکا و متحدانش را فلج خواهیم کرد.»

با این حال سرانجام این اسرائیل بود که با حمایت ضمنی ایالات متحده، به بیش از هزار هدف نظامی در چهار سوی ایران حمله کرد، ده‌ها تن از فرماندهان مشهور رژیم را به قتل رساند و گزینه‌های رژیم در پاسخ به اسرائیل، یک به یک به دیوار خوردند و به جای آن، از همان فردای حمله اسرائیل، بخش اخیر طرح «وضعیت فوق‌العاده» یعنی سرکوب مردم این بار با دستگیری هرجوان موبایل‌به‌دست و هر کوله‌بر کرد و بلوچ به‌عنوان جاسوس اسرائیل را به مرحله اجرا گذاشتند.

بازهم می‌گویم شکست سنگین، ویرانی صدها پایگاه و قرارگاه و مراکز ساخت و و تولید سلاح و البته تاسیسات اتمی، در اهداف رژیم برای سرکوبی و قلع‌وقمع هر جنبشی در پرتو حمله اسرائیل ذره‌ای تغییری ایجاد نکرد. رهبر جمهوری اسلامی به غیبت صغری رفته، اما با استناد به گزارش‌هایی که این روزها خوانده‌ایم و شنیده‌ایم، در وحشت از مردمی که از او در هر شرایطی سوال خواهند کرد که «مردک جبون در لحظه‌های ویرانی وطن کجا بودی؟ همچنان مقابله با هرنوع حرکت مردمی در صدر اولویت‌هایش بود و هست.

حال ما در این سوی مرزهای میهن آیا می‌توانیم ملتی را که زیرآتش و درد و ویرانی، با تورم ۵۵ درصدی، گرانی وحشتناک، ترس از وحشی‌گری‌های رژیم و تشکیلات سرکوبش و ده‌ها کمبود روبرو است، ملامت کنیم که چرا به مقابله با رژیم برنخاستی و مانع از خروج فرزندت به خیابان و احتمالا کور شدنش شدی؟

یک جنبش علاوه بر پیش‌زمینه‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، باید در برابر کسانی که مشارکتشان را در جنبش انتظار دارد، چشم‌اندازی از فردای بعد از پیروزی را قرار دهد.

در طول این ۴۶ سال، مخالفان رژیم کدام همدلی و همبستگی را با هم نشان داده‌اند؟ شما فقط ملاحظه کنید ما در طول این سال‌ها بر سر کسانی که سرمایه‌های ملی ما بودند، چه بلایی آورده‌ایم. فقط کافی است با مراجعه به سایت‌ها و پایگاه‌های سیاسی و اجتماعی دایر در عرصه اپوزیسیون، حملاتی را که به شاهزاده رضا پهلوی شد و دروغ‌هایی را که به او نسبت دادند بررسی کنیم.

در چنین شرایطی آیا انتظار داریم مردم ما با چشم بسته از جان و جهان خویش بگذرند؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بعدازظهر روز دوازدهم / علیرضا نوری زاده

آیا مفلوک‌تر از سیدعلی سراغ دارید؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۵ تیر ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ ژوئن ۲۰۲۵ ۷:۳۰

تصویری از پیام ویدیویی ضبط شده علی خامنه‌ای از مکانی نامعلوم-خبرگزاری دانشجو

بعدازظهر روز دوازدهم از نبرد یک‌طرفه بین اسرائیل و جمهوری اسلامی، در لحظاتی که آتش‌بس بر هر دو حریف الزامی شد، گمان می‌کردم «مقام ولایت» چند دقیقه‌ای هم که شده، ظاهر می‌شود و برای تسلای ملتی که دو سه هفته پیش آوازش داده بود که نه جنگ می‌شود و نه مذاکره می‌کنیم، کلماتی بر زبان خواهد راند، اما نه در روز آتش‌بس و نه فردا و پس‌فردایش، از ترسوترین رهبر عالم خبری نبود.

خانه پدری ۱۲ روز زیر شدیدترین بمباران‌های موشکی و پهپادی قرار داشت. بیش از ۹۰۰ پایگاه و تاسیسات دفاعی و عملیاتی، ده‌ها سایت اتمی از جمله فردو و نطنز و اصفهان با بمب‌های سنگرشکن ویران شدند و درهم شکستند. بیش از ۳۰۰ تن از مهم‌ترین فرماندهان سپاه و نیروهای مسلح از باقری، رئیس ستادکل، گرفته تا سلامی، فرمانده سپاه، حاجی‌زاده، قاتل مسافران هواپیمای اوکراینی عازم کانادا، تا کاظمی اطلاعات سپاه را به قتل رسیدند.

فقط نگاهی به فهرست زیر بیندازید. این‌ها قربانیان صف اول فرماندهان «نایب مهدی موعود»ند:

– سرلشکر مهدی ربانی، معاون عملیات ستاد کل نیروهای مسلح
– سرلشکر غلامرضا محرابی، معاون اطلاعات ستاد کل نیروهای مسلح
– سرلشکر امیر مظفری‌نیا، فرمانده مرکز تسلیحات ویژه سپند وزارت دفاع
– سرلشکر محمد کاظمی، فرمانده اطلاعات سپاه
– سرلشکر محسن باقری، معاون رئیس سازمان اطلاعات سپاه
– سرلشکر محمدجعفر اسدی، معاون بازرسی کل قرارگاه خاتم الانبیاء
– سرلشکر محمدرضا نصیرباغبان، نماینده فرمانده کل قوا در اداره اطلاعات سپاه
– سرتیپ داوود شیخیان، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران
– سرتیپ محمد باقر طاهرپور، فرمانده یگان پهپادی نیروی هوافضای سپاه
– سرتیپ مسعود شانه‌ای، رئیس دفتر فرمانده کل سپاه
– سرتیپ خسرو حسنی، معاون اطلاعات نیروی هوافضای سپاه
– سرتیپ منصور صفرپور، فرمانده نیروی هوافضای سپاه در تهران
– سرتیپ امیر پورجودکی، معاون فرمانده نیروی هوافضای سپاه
– سرتیپ مسعود طائب، سخنگوی نیروی هوافضای سپاه
– سرتیپ جواد جرسرا، سخنگوی نیروی هوافضای سپاه
– سرتیپ حسن محقق، معاون دوم رئیس اطلاعات سپاه
– سرتیپ محمد سعید ایزدی، فرمانده لشکر فلسطینی نیروی قدس سپاه
– سرتیپ تقی یوسف‌وند، فرمانده واحد اطلاعات بسیج
– سرتیپ مجتبی کرمی، جانشین فرمانده سپاه استان البرز
– سرتیپ اکبر عنایتی، معاون اجتماعی سپاه در استان البرز
– سرتیپ علیرضا لطفی، معاون رئیس سازمان اطلاعات فرج
– سرتیپ بهنام شهریاری، فرمانده واحد ۱۹۰، واحد انتقال سلاح نیروی قدس سپاه پاسداران
– سرتیپ میثم رضوان‌پور، معاون امور اجتماعی سازمان بسیج
– سرتیپ سید مجتبی معین پور، فرمانده قرارگاه سپاه استان البرز
– سرتیپ علی محمد مدداللهی، مشاور فرمانده نیروی هوافضای سپاه
– سرتیپ عباس نوری، معاون پشتیبانی قرارگاه منطقه‌ای جنوب غرب، نیروی زمینی.

از این جمع ۱۵ تن در روسیه ، هفت تن در چین و سه تن در کره شمالی دوره‌های عالی هوافضا، هوابرد، موشکی، ضدهوایی و اطلاعات نظامی را طی کرده بودند.

در این ۱۲ روز، مرتب از خود می‌پرسیدم چرا چپ‌های ما همصدا با فیلسوفان ذوب‌شده درولایت خ‌خ (خمینی‌خامنه‌ای) یا سکوت کرده‌اند یا به یاد دهکده مای‌لای ویتنام مشغول ضربه زدن به امپریالیسم‌اند. از همه قابل تامل‌تر، ارباب پوتین کجا است؟ مگر قرارداد راهبردی سه‌منظوره با رژیم ولایت فقیه امضا نکرده بود؟ مگر قرآن را ختم نکرده بود که «مُجی جان» را بر تخت ولایت بنشاند؟

فقط نوه کیم ایل سونگ بود که زیر تصویر پدربزرگش با سیدعلی، مشتی تکان داد و آمریکا و اسرائیل را لعنت کرد. خامنه‌ای یک هفته پس از تجاوز روسیه به اوکراین، صدها پهپاد شاهد به روسیه فرستاد تا زیرساخت‌های اوکراین را ویران کند، اما انگار رفیق ولادیمیر پوتین هم مثل رفیقش خامنه‌ای، از روز نخست حمله اسرائیل آب شد و به زمین رفت و حتی یک تماس تلفنی با نتانیاهو نگرفت. فقط مدعی شد قرارداد همکاری راهبردی ما را به هیح تعهدی برای دفاع از ایران ملتزم نمی‌کند. البته سفیرش در عراق قبلا گفته بود در صورت حمله آمریکا و اسرائیل به ایران، ۱۵۰ میلیون روسی برای رژیم ولایت فقیه دعا خواهند کرد (لابد در برابر حرم حضرت عباس و حبیب بن مظاهر).

سرهنگ پوتین؛ دوست رژیم، دشمن ایران

چهار نسل از چپ‌های ما به ویروس چپ‌زدگی مبتلا بودند. به گونه‌ای که در طول بیش از ۷۵ سال هر جا پای مصالح «دایی یوسف» و جانشینانش پیش آمد، مصالح ملی را گاه جلو سفارت شوروی در تهران، زمانی در ساختمان کا‌گ‌ب در سفارت اتحاد روسیه در تهران و وقتی دیگر، در اتاق‌های پنهان به زمین زدند و سر بریدند.

ویروس مربوطه بار دیگر در پرتو عشق ولی فقیه به پوتین زنده شد و این بار رفیق ولادیمیر پوتین، سرهنگ سابق و لاحق کا‌گ‌ب که جای «دایی یوسف» را گرفته، کار نشر و پخش ویروس مورداشاره را عهده‌دار شد. به علاوه او، آن‌ها که از روزگار نوجوانی دچار این ویروس شدند و حالا اغلب در روزگار پیری، چه در خانه پدری و چه در تبعیدگاه‌های امپریالیستی و استکباری، روزی پنج بار رو به قبله مسکو نماز می‌گزارند و نمازهای نافله و قضا را هم رو به قبله هاوانا و پیونگ‌یانگ ادا می‌کنند. اگر هم بخت یار شد و پولی در بساط آمد، به زیارت کعبه در پکن می‌روند و حیرت‌زده از پیشرفت‌های محیرالعقول چین کمونیست، در بازگشت برای دوستان و آشنایان قصه سر می‌دهند، بی‌آنکه توجه کنند این پیشرفت‌ها با نظام اقتصاد آزاد و سرمایه‌گذاری امپریالیست‌ها و مک‌دونالد و کوکاکولا به دست آمده است، نه با نسخه‌های بیمارکش صدر مائو.

مشکل اساسی این است که سیدعلی آقای نایب امام زمان و اصحاب و حواشی نیز از همان روزهای آغازین ولایت فقیه گرفتار این ویروس شدند. سردبیر یکی از نشریات پایتخت برایم نوشته بود که اخیرا از دفتر «مقام معظم رهبری» با همه روزنامه‌ها تماس گرفتند (یعنی حتی از کانال حسین بازجو نرفتند، بلکه اصغرآقا حجازی مستقیم به ارباب جراید هشدار داد) که مبادا یک‌وقت کلمه‌ای در ذم برادر پوتین و نامردی او در معرکه آخرالزمانی ۱۲ روز اخیر بنویسند.

من به دفعات در مورد خطر حضور روبه‌گسترش روس‌ها در خانه پدری هشدار داده‌ام و اینک با دریافت گزارشی از همدلی‌های پوتین با اسرائیل، یک بار دیگر یادآور می‌شوم که ولادیمیر پوتین، سرهنگ کا‌گ‌ب، با قرارداد ربع‌قرنه خود با خامنه‌ای و تضمین کردن ولایت سید مجتبی، بر آن است تا ایران را به صورت برده‌ای زخمی در چنگ بفشارد. با این همه، عشق روسیه چنان صغیر و کبیر اهل ولایت فقیه را به جنون کشانده که حاضرند برای گُل روی جانشین «دایی جان یوسف»، ایران را یک‌جا قربانی کنند.

در رابطه با ویروس و ابتلای بعضی از ما حتی در خارج از کشور در سال‌های اخیر به آن، اضافه می‌کنم وقتی سخنان بعضی از دوستان چپ‌زده (من برای سوسیالیست‌های آرمان‌خواه حرمت بسیار قائلم و اقرار می‌کنم در جمع بسیاری از چپ‌های امروز انسان‌هایی را دیده‌ام آزادی‌خواه، مردم‌دوست، دل‌نگران میهن و مستقل و قائم بر خویش. من چپ‌های واقعی را با چپ‌زدگان یکی نمی‌دانم) را می‌شنوم یا می‌خوانم‌، چه آن‌ها که اسلام ناب را با مارکسیسم ناب پیوند زده‌اند و چه آن‌ها که در خارج کشور به ظاهر از سکولاریسم سخن می‌گویند، اما با خرده‌عشوه‌ای از اهل ولایت فقیه، در مسیر چپ‌زدگی ناگهان غش و ضعف می‌کنند و آب از بندبند وجوشان به راه می‌افتد، کاملا درمی‌یابم که ویروس مربوطه علاج‌ناپذیر است و با شیر، اندرون شده و با جان، به در شود.

این‌ها فروافتادن سربازان آمریکایی و انگلیسی و… در عراق و افغانستان را با لذت تماشا می‌کردند. مهم نیست عمامه بر سر داشته باشند یا کلاه، شیعه باشند یا سنی، اهل تبریز باشند یا متولد زاهدان، در کنار شط‌العرب زندگی کنند یا در جوار آلاداغ. برای این‌ها صدام حسین چون به دست آمریکایی‌ها اسیر شد و بعد حکومت برشده از حضور آمریکا و انگلستان در عراق به دارش کشید، می‌شود قائد اعظم و قهرمان اسلام و سیدالشهدا مرحوم صدام حسین مجید تکریتی!! آن‌ها که در خلوت با دیدن عباس آقا عراقچی در مسکو یک روز قبل از آتش‌بس به میدان می‌پرند و شادمانه می‌گویند دیدید این رفیق پوتین بود که جنگ را خاتمه داد و به دونالد ترامپ گوشزد کرد که «با ما طرفی !!»

روس‌ها آمده‌اند و جا خوش کرده‌اند. البته سرهنگ پوتین اخیرا چون حس کرد ممکن است نیروگاه بوشهر که بابت ساخت آن تا امروز میلیاردها دلار از کیسه مردم ایران به تاراج رفته، هدف حمله قرار گیرد، کارشناسانش را به بهانه التزام نداشتن ایران به تعهدات مالی‌اش، به همراه خانواده از دو هفته پیش از حمله اسرائیل، به روسیه فراخواند. بعد هم اعضای سفارت و کنسولگری‌اش را از راه انزلی از ایران خارج کرد.

گذشت آن دورانی که کا‌گ‌ب در زمان اقتدار اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، خود را به درودیوار می‌زد و میلیون‌ها دلار خرج می‌کرد تا فقط بفهمد چگونه اداره هشتم ساواک موفق شد به ارتباط تیمسار مقربی با جاسوسانش پی ببرد. حالا از تصدق سر ابتلای اهل ولایت فقیه به ویروس پوتینی، موساد اسرائیل حتی از اندرونی آقایان هم باخبر است.

اسلام ناب انقلابی محمدی حقا برکتی بود که برای روس‌ها، از آسمان نازل شد و برای اسرائیل، از زمین. بدون خامنه‌ای، آیا اسرائیل هرگز می‌توانست به همین سادگی کلک حزب‌الله و حماس و جهاد را بکند و سایه ولی فقیه را از سر بغداد و دمشق و بیروت و صنعا کم کند؟

سید علی آقا وارد معرکه‌ای تمام‌باخت شد که از ساعات اولش مجبور بود لچک به سر کند و در پناهگاه‌های سوپرمدرن هم از رقص موشک‌ها و بمب‌های اسرائیلی بر فراز آسمان ایران وحشت کند و غریب‌الغربا را قسم دهد که جانش را مصون دارد. هرازگاه هم از ترس خیانت وحید آقا و اصغر حجازی و سرلشکر رحیم صفوی بر خود بلرزد که مبادا مثل سرداران نادر، نیمه شب بر سرش ریزند و به لقاءالله راهی‌اش کنند.

صدام و قذافی در جنون خود شجاعت داشتند. خامنه‌ای در وحشت خود نیز با همه حراست و حفاظت‌ها و سپاه ولی امرش، حتی می‌ترسد برای سرداران شهیدش نماز میت بخواند.

زلنسکی از شروع تجاوز روسیه به کشورش، همواره با یونیفرم رزم و در صف نخست جبهه، حاضر بود. قمر بنی‌هاشم فقیه که اتفاقا مثل حضرت عباس به اسب‌سواری هم دلبسته است، تنها با دو پیام با صدای لرزان و وحشت بی‌کران، از پیروزی گفت واز نصر ابدی سخن به میان آورد.

هرگز کسی را بدین پایه ذلیل ندیده بودم که حتی قلدرترین متحدش، ولادیمیر پوتین، تنهایش گذاشت. ملتی در حسرت مرگش دست به دعا برداشته‌اند. بزرگ‌ترین دشمنش دونالد ترامپ دست شفقت بر سرش کشیده و نتانیاهو همچنان در جستجوی لحظه‌ای است که شکارش کند.

آیا مفلوک‌تر از سیدعلی سراغ دارید؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.