ولی فقیه، مردم سوریه را نمیبیند که اگرچه در زندانهای اسد برای فرزندانشان اشک میریزند، همزمان سرنگونی او را جشن گرفتهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
دو تصویر را در سالهای تبعیدی هرگز از یاد نخواهم برد. چنانکه نخستین جنایت خمینی بر بام مدرسه رفاه که عنوان «شب ژنرالها» بر آن گذاشتم، هرگز از خاطرم محو نخواهد شد.
تصویر اول
شب نخست بغدادی بود. در میان دود و آتش و خون و جنازههای پارهپاره، ساختمانهای ویران، انتحاریها، شبهنظامیها، حکیم، مقتدی صدر، ابوزهرمار بغدادی و ابو حقهباز تکریتی؛ اما زن و مرد و پیر و جوان در چهارسوی عراق تا صبح خواندند و پای کوفتند و رقصیدند و یگانه شدند.
جمعه شب، دخترکی جوان با صدایی جادویی در بیروت به نام وطن زخمی و پردردش، عراق، از عشق خواند و از آزادی، از آبادی و امید، از دجله خواند و از فرات، از حمورابی و نازک الملائکه. شذی حسون دختر ۲۶ ساله عراقی با آرای هفت میلیون عراقی در مسابقه «استار آکادمی» که همه ساله بین هنرمندان جوان و جویای نام برگزار میشود، برنده شد و تاج هنرمند جوان سال را بر سر گذاشت. پیش از ۱۰۰ میلیون عرب و میلیونها غیرعرب که از ماهها پیش همه هفته این برنامه را دنبال میکردند جمعه شب با اعلام پیروزی شذی اشک شوق ریختند.
شذی کاری را که دولتمردان عراقی از آن عاجز بودند، به نحو تحسینبرانگیزی انجام داد. لحظاتی پس از پیروزی او، مردم عراق، کرد و شیعه و سنی، مسیحی و صائبه و ایزدی، در اربیل کرد و تکریت و رمادی سنینشین تا بصره و نجف شیعهنشین و بغداد مجروح پردرد، به خیابانها ریختند و با سرود و آواز با درآغوش کشیدن یکدیگر، همدلی و همبستگی و وحدت ملی خود را نشان دادند.
دخترک جوان موفق شد در چهارمین سال مسابقات استار آکادمی بر رقبای مصری، لبنانی و تونسی خود پیروز شود. در نجف، که دکانداران دین و وابستگان به والیان فقیه از هر نوع و ملت، چهره شهر را سیاهپوش و وحشتزده کردهاند، صدها جوان به خیابانها ریختند و این بار به جای بالا بردن تصاویر خامنهای و خمینی و سیستانی و مقتدی صدر و عبدالعزیز حکیم، تصاویر شذی حسون را بالا بردند و فریاد زدند: درود بر الهه عشق و آواز! مرگ بر گلوله و استبداد دینی!
جمعه شب، عراق یک بار دیگر اعتبارش را بهعنوان سرزمین عشق و آواز و شعر، خانه فرزدق و اسحاق موصلی و بدر شاکر السیاب و جواهری، کاظم الساهر و نازک الملائکه، به دست آورده بود.
تصویر دوم
در شبکه الحدث میتوان مرور لحظه به لحظه رویدادهای سوریه را دنبال کرد. تلفنم را به بستر میبرم .الحدث برقرار است و گوش نیمهخواب در انتظار خبری که نمیشود تا بامداد به آن بیتوجهی کرد. سوریه در بیم و امید. این جولانی سوری لاغر با انبوهی از خشم و ریش چطور اینقدر مهربان است؟ همان اول کار لقب رعبآورش را با خاطره رژیم اسد در زباله میاندازد و میشود احمد الشرع.
وزیر خارجه ترکیه میگوید ما اینها را تعلیم دادهایم و با اصول زمامداری آشنایشان کردهایم. اما اگر طرف جنمش را نداشت و دردهای ملتش را درک نمیکرد، آیا همان روز اول از پوشش آزاد زنان میگفت و با وزرای پیشین مینشست و جهان را به شگفتی وامیداشت تا جایی که فقط سیدعلی خامنهای درمانده سر تا پا شکست و بشار اسد، او را تروریست بخوانند و در روضه برای بشار جنایتکار، آواز در دهد که: «در سوریه، شهید سلیمانی یک گروه چند هزار نفری از جوانهای خود آنها را آموزش داد، مسلح کرد، سازماندهی کرد، آمادهشان کرد و ایستادند. بعد البته خب بعدها، متاسفانه بعضی از خود مسئولان نظامی آن کشور ایراد درست کردند، مشکل درست کردند، چیزی که به نفع خودشان بود، از آن صرفنظر کردند، متاسفانه… نباید تردید کرد که آنچه در سوریه اتفاق افتاد، محصول یک نقشه مشترک آمریکایی و صهیونیستی است. بله، یک دولت همسایه سوریه [ترکیه] نقش آشکاری را در این زمینه ایفا میکند و ایفا کرد، الان هم ایفا میکند. این را همه میبینند، ولی عامل اصلی توطئهگر و نقشهکش اصلی و اتاق فرمان اصلی در آمریکا و رژیم صهیونیستی است. قرائنی داریم.»
ولی فقیه، مردم سوریه را نمیبیند که اگرچه در زندانهای اسد برای فرزندانشان اشک میریزند، همزمان سرنگونی او را جشن گرفتهاند. این دمشق است. «قلب العروبه النابض» (قلب تپنده عرب). این حما و حمص و لاذقیه است که جای مزار شهیدان را گل میگذارند و پرستوهای بالسپید هم در آسمان به رقص آمدهاند. اینها تصاویر فردای ما است. در چهارسوی خانه پدری.
بعضی هنوز هم تردید دارند که از اسلام ناب انقلابی محمدی جز مرگ و ویرانی ندیدهاند. کاش نزار قبانی زنده بود و میخواند:
رویای دمشقیام تعبیر شد
هان بر اسب سپیدش میآید
صدایش کن شازده رهایی
نگاه کن همه پنجرههای دمشق به مقدمت
سرود میخوانند
بهعنوان کسی که در محیطی اسلامی نشوونما کرده و بهویژه با فرهنگ و فقه شیعی از نزدیک آشنا است، علاقهمندم این سوال را مطرح کنم: در همه تاریخ اسلامی، استبداد و مستبدین محکوم بوده و ملعون به شمار رفتهاند و در همه تاریخ اسلام، شیعیان در صف نخست مخالفان استبداد و ظلم بودهاند. به همین دلیل نیز بسیاریشان به قتل رسیدند، یا تحت آزار و شکنجه و حبس قرار گرفتند. حال چگونه است که قربانیان قرون وقتی به قدرت میرسند، همان میکنند که جلادان دیروز با آنها میکردند؟
آیا شیعیان در معنای ژرف، در طول تاریخ مبشران و مدافعان آزادی اندیشه نبودند؟ آیا نخستین نشان طغیان یک حکم و اعمال وحشیانهاش، با تحمیل عقیده و اندیشه و ایدئولوژی آغاز نمیشد؟ آیا شیعیان همهگاه در برابر طغیان، استبداد و ظلم ایستادگی نمیکردند؟ حال چه شده است که امروز گروهی از شیعیان آن میکنند که تا دیروز از سوی شیعیان تقبیح میشد و مذموم به شمار میرفت؟
چگونه آدمی (خامنهای) جرئت میکند خود را سخنگوی خدا بداند و نماینده او در زمین و مدافع او؟ بدترین وجهی که ارتباط انسان با خدا وجود دارد، خدا را به ملک شخصی خود تبدیل کردن است؛ چنان که در قرون وسطی کشیشان میکردند. نگرشی که به قربانی کردن انسانها و به اسارت درآوردنشان منجر شد.
قبل از اینکه “خون آریایی تان” از عنوان (تیتر) بالا به جوش بیاید, بگذارید صادقانه به شما بگویم تا امروز من هم نمی دانستم که بر اساس مطالعات و آمارهای متعدد ایران نژادپرست ترین کشور دنیا است (لینک ۱)؛ علیرغم اینکه بعنوان یک اقلیت قومی ـ ملی (بلوچ), مذهبی (سُنی) و زبانی (بلوچی) نژادپرستی را در ریخت و شمایل تبعیض سه گانه و نارواگزینی تجربه کرده ام و می دانستم که برخی از ایرانیان بیسواد و متوهم بر این باورند که “هنر نزد ایرانیان است و بس” و یا اینکه فقط زبان فارسی شکر است و باید آن را پاس داشت و بقیه زبانها را زاپاس. مضاف بر اینکه حکومتی بر ایران سلطه دارد که از همه جهات نژادپرست است. اما نتایج مطالعات و بررسی ها و پیمایش های متعدد سالیانه بر اساس رفتار و رویکرد حکومت ها نیست, بلکه بر اساس سلوک و کردار شهروندان و مردم عادی است.
علت کشف این حقیقت عیان
نمی خواهم ادعای “ارشمیدُسی” بکنم و بگویم همانند وی آن در وان حمام کشف کرده و فریاد زدم یافتم ! یافتم. نه اینگونه نبود. یکشنبه این هفته جمهوری اسلامی برای انتقام گیری از هیئت تحریر الشام در سوریه حداقل ده نفر زندانی سُنی (از جمله ۹ بلوچ) را اعدام کرد و بنده خبر آن را برای رسانه های فارسی زبان فرستادم. اما تعجب کردم که هیچکدام از رسانه های بزرگ فارسی زبان (مثل بی بی سی, صدای آمریکا, رادیو فردا, ایران اینترنشنال, رادیو فرانسه و دویچه وله آلمان و غیره) حتی کوچکترین اشاره ای به آن نکردند. لذا برای تهیه یک ویدیو کوتاه در اینترنت به جستجو پرداختم و اقیانوسی از اطلاعات و داده ها از مطالعات و نظرسنجی ها و پژوهش های علمی و آمارهای رسمی متعدد از منابع معتبر مختلف یافتم که طی سالیان طولانی نتایج حاکی از آن این است که در اکثر سالها و بنا بر اکثر پژوهش ها ایران در نژادپرستی رتبه اول را دارد (لینک ۲) و در برخی موارد در کنار کشورهایی نظیر بلاروس, ژاپن, صربستان, اسرائیل, قطر, یونان, روسیه و کره جنوبی ممکن است در رده های سه یا چهار قرار گیرد. اما بیشتر از هر کشوری در مطالعات مختلف در راس جدول نژادپرستی (لینک ۳) قرار دارد؛ که باید گفت برای آنهایی که نمی دانستند شاید مایه بهت و حیرت باشد. علاوه بر لیست نژادپرست ترین کشورهای جهان, (لینک ۴) این ویدئو به زبان فارسی (لینک ۵) را نیز حتما ببینید.
چرا ایران نژاد پرست ترین کشور دنیا است؟
در ایران به دلیل فرهنگ غلط غالب و عدم آموزش و اطلاع رسانی و درک مفاهیم شناخته شده بین المللی از مولفه “نژادپرستی (Racism)” حکومت ها معمولا هدفمندانه با ترویج میهَن شیفتِگی, خودبرتربینی و یا شوونیسم افراطی ستیزه جو تلاش بر برتری طلبی و یکسان سازی از یک سو و تحقیر نژادی دیگران از سوی دیگر نموده اند. نمونه های فراوان انکار نژادپرستی در ایران توسط جمهوری اسلامی وجود دارد. مثلا زمانی که یک سیاهپوست آفریقایی تبار (که پدرش حتی آمریکایی نبود) برای ۸ سال رئیس جمهور آمریکا می شود و یا یک هندی تبار نخست وزیر بریتانیا می شود, رژیم ادعا می کند “نژادپرستی” در آمریکا و انگلیس وجود دارد و نه در ایران.
شوربختانه فرهنگ ایرانی در کلیت خویش از پذیرش تنوع هویتی و “غیرخودی” بعنوان “بیگانه” امتناع می ورزد. حتی روشنفکران مرکزگرا تبعیض و تحقیر نشئت گرفته از نژادپرستی را با کلیشه هایی نظیر “اتنوسنتریسم” حکومت های مرکزی مستبد توجیه می کنند. نه تنها نهادهای رسمی حکومت و رسانه های آن, بلکه رسانههای فارسی زبان برونمرزی نیز وارد بحثهای سنجشگرانه و چالشی در این حوزه نمیشوند و این سکوت هویتی سبب رشد باورها و انگارههایی میشود که گاها نژادپرستانه، تبعیضآمیز یا خارجیستیزانه دارد. وانگهی برخلاف بسیار از کشورها مثل ژاپن و بلاروس و بحرین و قطر و اسرائیل, در ایران خود ایرانیان به دلایل مختلف قومی, زبانی, مذهبی و جغرافیایی در عمل علاوه بر افغان ستیزی, عرب ستیزی, ترک ستیزی و امثالهم, علیه هموطن خویش نیز نژادپرستی را اعمال و توجیه می کنند.
ختم کلام
همانگونه که اشاره کردم رهنورد من در این “گستره پرسش برانگیز” از آنجا آغاز شد که با توجه به تبعیضات آشکاری که مشخصا مبنای قومی دارد آیا رسانه های فارسی زبان در انعکاس اخبار و بخصوص چینش مهمانان و به اصطلاح تحلیلگران و کارشناسان و پوشش خبری, تبعیض نژادی (نوعی نژاد پرستی) اعمال می کنند, و یا اینکه این بخشی از فرهنگ ایرانی است؟ اگرچه این افراد در رسانه های آمریکایی, انگلیسی و یا عربستانی و یا در لندن و واشنگتن و لس آنجلس کار می کنند. صد البته منظورم متهم کردن آنها به نژادپرستی نیست. بلکه با توجه به اینکه طبق پژوهش ها و مطالعات بین المللی ایران نژادپرست ترین کشور (یا بعبارتی مردم) دنیا است, پرسش این سوال و بحث درباره آن بسیار بدیهی و معقول به نظر می رسد.
لینک ۱ ـ https://www.usnews.com/news/best-countries/slideshows/worst-countries-for-racial-equity?slide=12
لینک ۲ ـ https://www.usnews.com/news/best-countries/slideshows/worst-countries-for-racial-equity?slide=11
لینک ۳ ـ https://www.theworkersrights.com/top-24-most-racist-countries-2023
لینک ۴ ـ https://people.howstuffworks.com/most-racist-countries-in-the-world.htm
لینک ۵ ـ https://www.youtube.com/watch?v=koPc3YZ4ZqI
عراقچی مثل بهتزدگان خاطره فلافلخوری در مزه دمشق را به یاد میآورد. چهار روز قبل از سقوط.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۲ دِسامبر ۲۰۲۴ ۹:۱۵
یک هفته است همراه با خانواده زندانیان پدر و پسر دمشقی نمیتوانم چشمه اشک را بخشکانم. آیا میتوان پیکر شکسته دوستم احمد انور، نویسنده و شاعر، را بنگرم و از اشک سرشار نشوم؟ از من جوانتر است. سال ۱۹۷۵ با همسرم در دمشق به خانهاش رفتیم. لیلا همسرش که او هم شاعر بود، با پذیرایی ویژه دمشقی شبی فراموشنشدنی در دلهایمان به یادگار گذاشت.
او سال آخر حکومت حافظ به زندان افتاد و حالا بعد از ۲۰ و اندی سال از زندان بیرون آمده است؛ پوست و استخوانی. همسر زیبایش پیرزنی خسته را میماند. پسرش باسل اما رشید و استوار است و همراه نیروهای معارض درهای زندان صیدنایای دمشق را میگشاید. باورم نیست که او همان احمد شاد و پر شور است که با شراب لاذقی سرخ از ما پذیرایی میکرد و میخواند: این دمشق مهیار و لیلا است/ این دمشق آواز و پرواز است/ اینجا خانه ممدوح (عدوان ) و نزار (قبانی) همیشه عاشق است/ سوریه میهنم/ ستارگان آزادی در کدامین شب آسمانت را فرا میگیرد/ دمشق سرودخوان شرق!
رژیم جهل و جور و فساد در تهران در آینه دمشق خود را میبیند. عراقچی مثل بهتزدگان خاطره حمص و فلافلخوری دکان حاج راضی در مزه دمشق را به یاد میآورد. چهار روز قبل از سقوط.
محمدجواد لاریجانی، تحلیلگر ارشد نظام، استاد فیزیک، فارغالتحصیل امآیتی، در صداوسیمای مقام ولایت با قاطعیت میگوید که اسد سقوط نخواهد کرد. فرماندهان سپاه از نیروی مقاومت میگویند و پیروزی بر صهیونیستها. افسران بلندپایه سپاه در لاذقیه وحشتزده برای سوار شدن هواپیماهای روسی یکدیگر را هل میدهند. در صحرای سوریه تا مرز عراق هزاران شیعه افغان و پاکستانی و سربازان و افسران دونپایه سپاه در سرما با التماس راننده کامیونها و تانکرها را قسم میدادند (و هنوز هم) که آنها را به مرز عراق برسانند.
رهبر رژیم که دست آمریکا و اسرائیل و «یک دولت همسایه» را پشت حوادث سوریه میبیند، بعد از یک هفته سکوت، مردم را و اهل اندیشه و قلم را چنین تهدید میکند: «در داخل اگر کسی در تحلیل یا بیان خود بهگونهای سخن بگوید که معنای آن خالی کردن دل مردم باشد، جرم است و باید با آن برخورد شود. برخی رسانههای فارسیزبان در خارج از کشور نیز تحلیل مشابهی ارائه میکنند که جور دیگری باید با آنها برخورد کرد.» یعنی سرشان را ببریم.
خمینی با اسد عقد اخوت بست اما اسد که به دعوت شاه فقید به ایران آمده بود و ۶۰۰ میلیون دلار وامدار ایران شاهنشاهی بود، تا مرگ خمینی به ایران نیامد و بابت پشت کردن به صدام حسین، در طول جنگ ایران و عراق میلیاردها دلار نقدی و نفتی به جیب زد، اما هرگز مثل قذافی درهای موشکخانهاش را به روی سردار رفیقدوست باز نکرد. عذرش این بود که «من نمیتوانم بر سر برادران و خواهران عراقیام موشک بریزم».
وقتی رفت، بشار به دستبوسی مقام ولایت آمد و به نظر میرسد مهر فرزندی در همان دیدار نخست در دل خامنهای جوانه زد. از همان آغاز قرن ۲۱، خامنهای شیر مرغ و جان آدمیزاد را از بشار دریغ نکرد و وقتی رفسنجانی در سال ۲۰۱۳ با اعزام نیروهای سپاه به سوریه بهشدت مخالفت کرد، دفتر اعمالش از سیاهی پر شد و البته این سیاهی را با آب استخر نیاوران شستند و جانش را هم گرفتند. خمینی پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی را بالا برد و سفیرش در واتیکان (سیدهادی خسروشاهی) را به دیدن عمر التلمسانی، رهبر اخوان المسلمین مصر، در بیمارستان ژنو فرستاد و برایش مقرری تعیین کرد.
جنبش اخوان المسلمین نیز نظیر دیگر گروههای رادیکال اسلامی و چپ در منطقه پیروزی انقلاب ایران و روی کار آمدن خمینی را جشن گرفت و در این توهم که با کمک خمینی بهزودی در انقلابهایی مشابه حکومتهای کودتایی و نیز محافظهکار عرب را یکی بعد از دیگری سرنگون خواهند کرد، باب مراوده و گفتوگو با رژیم اسلامی ایران را گشود. اما در آغاز دهه ۸۰ میلادی در قرن بیستم، وسوسه تسخیر دژ قدرت، اخوان المسلمین سوریه را علیه رژیم کودتایی بعثی حافظ الاسد، به رویارویی مستقیم با رژیم علوی سوریه کشاند.
علویها و نُصیریها طایفهایاند که در سوریه، بخشهایی از ترکیه و مناطقی در شمال لبنان مستقرند. این طایفه در نگاه اهل تسنن رافضی و حتی کافر خطاب میشوند و شیعیان سنتگرا نیز آنها را جزو «غلاه» به حساب میآوردند ولی با آنها با تسامح برخورد میکنند. مذهب علوی آمیزهای از مسیحیت، تشیع، مذهب مهر و آیین اهل حق خودمان است. آنها که در دوران اخیر باورهایشان را چندان آشکار نمیکنند و با توجه به اینکه خمینی آنها را شیعه خالص خوانده، خود را ضمن مذاهب شیعه جا زدهاند، بر این باورند که خداوند جبرئیل را برای ابلاغ پیامبری به علی راهی زمین کرد، اما او با توجه به اینکه علی کودک بود، به اشتباه وحی را بر محمد نازل کرد. در دوران سلطه عثمانیها بر شامات، از آنجا که خانوادههای سنی برای اعزام فرزندانشان به سپاه عثمانی علاقهای نداشتند، بیشتر عساکر غیرترک عثمانی از علویها و کردها بودند. به همین دلیل نیز بعدها علویها و کردها در ارتش سوریه و عراق جایگاه ویژهای یافتند و خیلی از کودتاها در سوریه به دست علویها انجام گرفت.
حافظ الاسد برادرش رفعت را که فرمانده سرایاالدفاع (نوعی گارد ویژه) بود، با توپ و تانک و هواپیما به شهرهای حلب و حمص و حما که خاستگاه اخوانالمسلمین بود فرستاد و کشتاری کرد که به روایتی ۳۰ هزار و به روایت اخوان المسلمین ۶۰ هزار قربانی به جا گذاشت و به ویرانی کامل شهر حما منجر شد. صدها تن از رهبران و کادر و فعالان جنبش اخوان هم دستگیر شدند.
دمشق با متهم کردن اخوانالمسلمین به همکاری با عراق و اسرائیل و مصر در محاکماتی شبیه محاکمات خلخالی، صدها تن از دستگیرشدگان را به اعدام یا حبس ابد محکوم کرد. معروف الدوالیبی، نخستوزیر سابق سوریه و یکی از رهبران بزرگ جنبش اخوان المسلمین سوریه و جهان که غیابی به مرگ محکوم شده بود، به همراه شماری از اندیشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران رفت تا ضمن میانجیگری بین ایران و عراق، برای مقابله با حافظ الاسد از خمینی یاری بگیرد.
او در کتاب خاطراتش، دیدار با سید روحالله مصطفوی را چنین توصیف میکند: «به اتفاق هشت تن از اندیشمندان و بزرگان عرصه فکر و دین در جهان اسلام بر خمینی وارد شدیم. همه ما با خضوع کامل و در نهایت احترام و ادب به او سلام گفتیم و بر زمین نشستیم. انتظار داشتیم او بلافاصله ضمن همدردی با هزاران سوری که قربانی جنایات رژیم علوی دمشق شدند، حافظ الاسد را محکوم کند، اما او یک سلسله حرفهای بیربط و جفنگ تحویلمان داد و مدعی شد که صدام با اسرائیل همدست است و او بهزودی با کندن کلک بعثیهای کافر، عراق و قدس را آزاد خواهد کرد و سپس همه آنهایی را که صدام حسین را یاری دادهاند، تنبیه خواهد کرد.
من ضمن اشاره به اینکه جنگ بین دو کشور مسلمان ایران و عراق فقط دشمنان اسلام را شاد میکند، گفتم ما به عنوان متفکران جهان اسلام آمدهایم که خارج از هر تعلق سیاسی و حزبی، آتش جنگ را فرو نشانیم و پرسیدم: حضرت امام آیا خبر دارید که بعثی کافر دیگری در دمشق هزاران تن از فرزندان مسلمان شما را قتلعام کرده است؟ آیا میدانید سربازان علوی او به عرض و ناموس زنان و دختران مسلمان تجاوز کردهاند؟ آیا خبر دارید که در زندانهای حافظ الاسد بعثی کافر مردان مسلمان را شمعآجین می کنند و پوستشان را مثل مغولها می کنند؟
خمینی بروبر مرا نگاه میکرد. سکوت مطلق بود. علی اکبر ولایتی، وزیر خارجهاش و یک مترجم مفلوک که هنگام ترجمه حرفهای من میلرزید، رنگ به چهره نداشتند. لحظاتی بعد خمینی ناگهان مثل کوه آتشفشان به غرش آمد: این حرفهای بیربط چیست که میگویید؟ شماها بازی خوردید. استکبار شما را بازی داد. رژیم سوریه رژیمی مردمی و برادر ما است. آنها مقام والای امیرالمومنین را به رسمیت میشناسند، بروید زینبیه را ببینید که آقای اسد با چه احترامی هرازچندی از آن دیدن میکند. شماها عامل استکبار و صدام و کافر شدید. شاید ناخودآگاه، اما بروید و توبه کنید. ما به آقای ولایتی میگوییم به دمشق برود و شفاعت شما را نزد آقای اسد بکند.
من دیدم باید چیزی بگویم وگرنه از غضب میترکم. خطاب به او گفتم: آن که بازی خورده شمایید. این شمایید که به روی کشتار ۶۰ هزار مسلمان چشم بستهاید. بعث سوریه با بعث عراق فرقی ندارد.هر دو عقبه میشل عفلق نصرانیاند که بر سر قدرت با هم درگیرند، وگرنه تعالیم هر دو یکی است.
بعد هم به همراهانم گفتم برخیزید، اینجا جای ما نیست. خمینی هم برخاست و سری تکان داد و رفت. ولایتی مثل بهتزدهها ما را تا کنار ماشین همراهی کرد. ساعتی بعد به فرودگاه رفتیم و تهران را ترک گفتیم. برای ما آشکار شد که خمینی یک رهبر اسلامی واقعی نیست، بلکه سیاستمداری است که هر جا لازم باشد، از اسلام سوءاستفاده میکند.»
با این حساب پیدا بود که جانشین خمینی هم برای نجات جانشین اسد نیرو بفرستد و دهها میلیارد دلار به پایش بریزد. علاوه بر آن جاده دمشق لبنان را برای ارسال سلاح و صندوق صندوق پول در اختیار بگیرد و با اقلیت شیعه به جنگ اکثریت سنی برود. در واقع طهماسبوار پسر سلطان علوی را زیر بال گرفت تا به ولایت سنیها پایان دهد.
بعدها دیدیم که محمد مرسی، رئیسجمهوری مصر، که در سفر به تهران برای کنفرانس غیرمتعهدها به رژیم سوریه سخت حمله کرد، سراغ خامنهای نرفت و خامنهای هم بر سرنگونی او اشکی نریخت.
بشار سرنگون شد لابد چون نصایح مقام معظم رهبری را درباره ضرورت تبعیت از قواعد دموکراسی و سکولاریسم گوش نکرد. البته به گفته عباس آقا عراقچی، بشار اسد از ارتشش به او شکایت کرده بود و لابد از بیحجابی دختران سوری زبان به شکوه گشوده بود که سیدنا به دادم برسید.
فارغ از شوخی، قرار بود تهران نصب العین دمشق شود؛ از جنبش سبز و پس از آن دو جنبش بزرگ تا زن زندگی آزادی، اما حالا این سوریه است که چنگ در موج موج آزادی میزند و ما که با چشمهای باز، شادیهایش را دنبال میکنیم و اشکهایش را شریک میشویم.
از بزرگان قلعه راشیا و منشور استقلال تا اشغال لبنان به دست حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۵ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
از لبنان امروز، نصرالله و ولی فقیه و بنیامین بسیار نوشتهام و قصد دارم بعد از انتخاب رئیسجمهوری جدید در ماه ژانویه، از لبنان فردا بنویسم. میماند لبنان دیروز و اینکه چرا به امروز رسید. این هفته به آن پرداختهام.
ساکنان سرزمینی که از طرابلس تا صور در حاشیه دریای مدیترانه و بر بستر بلندیهایی که از دل بقاع تا جبال عالیه امتداد دارد، زیباترین روستاها و شهرها را بنا کردهاند، هر بار در برابر جفای روزگار ناچار ره غربت پیش گرفتند، در سرزمین جدید، خیلی زود اعتبار و جایگاه ویژهای یافته و به ماه و سالی، در بالاترین جایگاه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قرار گرفتهاند.
به جز گزارشهایی که مورخان یونانی و رمی از اهالی لبنان بازگو کردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورود آن به فلسطین و وادی شام، نوشتههایی از نوع سفرنامه حکیم بزرگ قبادیان، ناصر خسرو و ابن بطوطه از مردمانی سخن آوردهاند که در مقایسه با روزگار خود، بسیار متمدن، خوشذوق، اهل حال و مدارا با بیگانه و لطف با خودی بودهاند. نصاری و یهود در کنار محمدیها آن هم به مذاهب گونهگون از حنابله و شافعیها گرفته تا اسماعیلیها و فرقه ناجیه اثنیعشریه و پیروان پینهدوز مهاجر ایرانی، عبدالله درزی، با صفا و صمیمیت زندگی میکردند.
ناقوس کلیسای کسلیک مزاحم صوت اذان مسجد کنار دستش نمیشد و روزهای شنبه، مسلمان و نصاری به حرمت «سبت» یهودیان، در عبور از کنار کنیسهها کلاه از سر بر میداشتند. شگفتا که این لبنان تا پیش از گرفتار شدن به مصیبت فلسطین، تنها یکبار در درون خود شاهد ریخته شدن خون فرزندانش به دست یکدیگر بود، پس از تقسیم فلسطین و نخستین جنگ، هر بار سر برداشت و چشمانداز فردایش روشن و شکوهمند بود، به تحریک خارجی، یک روز مصر و دیگر روز سوریه برادر بزرگتر که هیچگاه حاضر نشد کیان مستقل لبنانی را قبول کند و زمانی آمریکا و اسرائیل و حالا جمهوری ولایت فقیه، بساطش به هم ریخت و سقف خانه را بر سرش فرو آوردند.
روزگاری نه چندان دور در حسینیههای شیعی جنوب لبنان، پیروان مکتب اهل بیت نگاه به کعبه ایران داشتند اما با ظهور سید روحالله خمینی و بعد از او خامنهای، حکایتی دیگر در جمع شیعیان معنا گرفت. در واقع از زمانی که رژیم کوشید با پول و امتیاز دادن به آدمهایی که به طور طبیعی برای ایران جایگاه ویژهای قائل بودند و زیارت مشهد را حتی مهمتر از زیارت کربلا و نجف میدانستند، ولای ایران را در حد مزدوری ولایت فقیه کوچک کند، رابطه ملت لبنان و بهویژه شیعیان با ایران دگرگون شد.
یادمان باشد صفویه بعد از واداشتن ایرانیها به پذیرش تشیع، چون خود از چندوچون مذهب اهل بیت بیخبر بودند، به علمای جبل عامل لبنان متوسل شدند. شیخ بهاءالدین عاملی و اجداد امام موسی صدر که بعدها هم در ایران و هم در عراق به مرجعیت و وزارت و صدارت رسیدند و «میر»های اصفهان و «علاء و داماد» به اعتباری از علمای مهمان از لبنان بودهاند که بعدها از اصیلترین ایرانیها شدند و این از خصائل لبنانیها است که در سرزمین تازه چنان پیوند و ارتباطی با ساکنانش پیدا میکنند که گاه در کمتر از دو نسل، فرزندانشان به امارت و صدارت و ریاست رسیدهاند.
سنونوها، ابی نادرها، منعمها، خوریها، ملحمها، عاصیها و حریریها از این دست مهاجران لبنانی بودند که پدر یا جدشان در یکی از بحرانهای لبنان، گاه تنها و گاهی به همراه اهلوعیال راهی غربت شدند. مسیحیان نگران از پیوستن سوریه به لبنان یا زیر نفوذ اسلام و عربیت قرار گرفتن کشورشان، اگر قادر به جنگ و مقاومت نبودند، راه غربت پیش گرفتند. لبنانیهای سنی اگر تن به سفر دادند و در خارج، رحل اقامت، ولو برای همیشه، افکندند، بیشتر در عربستان سعودی، کشورهای حاشیه خلیج فارس و اروپا مستقر شدند. شیعیان مهاجر اما اغلب به آفریقا رفتند. نبیه بری از جمله آنها است که در ساحل عاج و سنگال صاحب ضیاع و عقار بود.
در جریان حمله اسرائیل به جنوب لبنان نیز گروههایی از شیعیان به آمریکای جنوبی و ایالات متحده رفتند و در اکوادور، پاراگوئه، بولیوی و آرژانتین در آمریکای لاتین و دیترویت و جنوب کالیفرنیا کولونیهای شیعه را به وجود آوردند.
در بعضی از این کولونیها بهویژه در اکوادور و پاراگوئه، با پول مرحمتی ولی فقیه، حسینیهها و مراکزی بر پا شده است که در آنها، تصاویر خمینی و حسن نصرالله و سیدعلی خامنهای را بر درودیوارش آویختهاند. جمعی از آنها نیز با جواز حزب الله و ولی فقیه، به تجارت مواد مخدر پرداختهاند.
لبنان در جنگ دو هویت
در جریان استقلال لبنان که پس از جنگ جهانی دوم و آزادی قهرمانان استقلال از زندان حاکم فرانسوی در قلعه راشیا تحقق پیدا کرد، رهبران مسلمانان پذیرفتند که از اندیشه پیوستن به سوریه دست بردارند. در مقابل، مسیحیان نیز قبول کردند اندیشه ضمیمه کردن لبنان به فرانسه را برای همیشه کنار بگذارند.
با استقلال لبنان، جمع کثیری از مهاجران با سرمایههای کلانی که در غرب اندوخته بودند، به کشور بازگشتند و در ساختن لبنان نوین نقش مهمی ایفا کردند. جمعیت مسلمانان و مسیحیان در لبنان تقریبا برابر است و در میان مسلمانان، شیعیان اکثریت دارند. در حالی که مسیحیان مارونینژاد کاتولیک در میان نصاریها در اکثریتاند.
در لبنان تا پیش از تقسیم فلسطین، در عرصه اقتصاد و زراعت اقلیت یهودی فعالی وجود داشتند که به مرور، از تعداد آنها کاسته شد و زمانی که اسرائیل در سال ۱۹۸۲ به لبنان لشکرکشی کرد، تنها سه شهروند یهودی کهنسال در جنوب لبنان زندگی میکردند.
مهمترین طوایف لبنان مسیحی از این قرارند:
مارونیها که ریشه خود را تا فنیقیها عقب میبرند و شماری از برجستهترین نویسندگان، روشنفکران و شاعران مشهور نه فقط در لبنان بلکه در جهان عرب از این طایفهاند. سعید عقل، مهمترین شاعر و ادیب معاصر قصیدهپرداز در زبان عربی، یک مسیحی مارونی و از نظر سیاسی، خواستار نزدیکی لبنان با غرب و کمرنگ شدن پیوندش با جهان عرب است. بر پایه توافق بین رهبران طوایف لبنان و پیشنویس قانون اساسی، مسند ریاستجمهوری و فرماندهی کل ارتش به مسیحیان مارونی واگذار شده است.
در همین حال، مسیحیان ارتدوکس لبنان به هویت عربی خود سخت پیوند دارند. بسیاری از رهبران جنبشهای قومی و ناصری و نیز وحدتگرا با سوریه از مسیحیان ارتدوکس بودهاند. آنتوان سعاده، رهبر حزب قومی اجتماعی که خواهان وحدت با سوریه بود و به اتهام طراحی یک کودتا محاکمه و اعدام شد، از این طایفه بود.
گروه سوم مسیحیان ارمنیها هستند که بینشان ارمنیهای کاتولیک اکثریت دارند و بعد، ارمنیهای پروتستان و ارتدوکسها و انجیلیها که بدون توجه به مذهبشان، به عنوان طایفه ارمنی صاحب چند کرسی در پارلمان و حداقل دو وزیر در کابینههای بزرگ و یک وزیر در کابینههای کوچک و یک وزیر مشاورند.
مسلمانان لبنان نیز به طوایف زیر تقسیم میشوند:
سنیها بیشتر در بیروت و طرابلس و صیدا ساکناند. مقام نخستوزیری به سنیها تعلق دارد. سنیها در دوران عبدالناصر و بهویژه بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق که به «پیمان بغداد» و ارتباط ویژه اردن و عراق (که حامی غیرمستقیم مسیحیان لبنان بودند) خاتمه داد، به سوی دمشق و قاهره چشم دوختند و بیروت به یک میدان رویارویی تمامعیار مسیحیان غربگرا و مسلمانان قومیتگرا تبدیل شد.
در سال ۱۹۵۸، کامیل شمعون، رئیسجمهوری لبنان، با حمایت غرب تصمیم گرفت مدت ریاستجمهوری خود را تمدید کند. با تحریک دستگاههای امنیتی مصر، این اقدام به شعلهور شدن جنگ داخلی در لبنان منجر شد. شمعون در برابر حمله گسترده چپها و مسلمانان سنی (شیعیان در این رویارویی یا بیطرف بودند یا متمایل به شمعون) از آمریکا کمک خواست و به دستور آیزنهاور، تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت پیاده شدند.
جنگ سرانجام با فرمول «نه برنده و نه بازنده» و با انتخاب فواد شهاب، فرمانده ارتش لبنان، به ریاستجمهوری خاتمه یافت. فواد شهاب در دیداری با عبدالناصر در پی وحدت سوریه و مصر در مرز بین لبنان و سوریه در منطقه شتوره، در مقابل دریافت ضمانت از ناصر برای حفظ استقلال و دموکراسی لبنان، متعهد شد اجازه ندهد کشورش به پایگاهی علیه مصر تبدیل شود.
لبنان از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۰ بهترین سالهایش را پشت سر گذاشت. حتی حضور هزاران آواره فلسطینی در اردوگاههایی که از طرابلس تا بیروت و صیدا گسترده بود، به جایگاه لبنان به عنوان مهمترین پایگاه فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه لطمهای وارد نمیکرد. تا اینکه در سال ۱۹۷۰، دو حادثه مقدمات بحرانی را فراهم کرد که پنج سال بعد، به شکلگیری یک جنگ تمامعیار بین مارونیها و چپگرایان و مسلمانان منجر شد.
حادثه اول درگیری خونین فلسطینیها با ارتش اردن در این کشور و سرانجام کنفرانس سران قاهره و خروج شمار کثیری از جنگجویان فلسطینی از اردن و استقرار آنها در لبنان بود. حادثه دوم هم مرگ ناصر در پایان کنفرانس سران عرب بود که در واقع عامل حفظ استقلال و موازنه در لبنان را از صحنه خارج کرد.
از آن پس، سوریه با تمام قوا تلاش کرد لبنان را به تحتالحمایه خود تبدیل کند. با انتخاب سلیمان فرنجیه به ریاستجمهوری لبنان، حافظ الاسد، دیکتاتور وقت سوریه، مطمئن بود که با توجه به روابط ویژهاش با فرنجیه، لبنان عملا از آن او خواهد بود. در سال ۱۹۷۵، کشته شدن سرنشینان فلسطینی یک اتوبوس در محله عینالرمانه به دست شبهنظامیان مارونی فالانژ، آتش جنگی را شعلهور کرد که عملا ۱۵ سال تمام ادامه داشت.
سوریه در این جنگ، گاه جانب چپها و فلسطینیها را میگرفت و زمانی برای حمایت از مسیحیان و جلوگیری از سقوط لبنان در دست چپها و مسلمانان، وارد کارزار میشد. در جریان محاصره اردوگاه تل الزعتر در بیروت، هزاران فلسطینی و چپ به دست نیروهای سوری به قتل رسیدند. سرانجام اتحادیه عرب تصمیم گرفت برای حفظ امنیت لبنان، نیروهایی را از چند کشور عضو به همراه ارتش سوریه به این کشور اعزام کند.
نیروهای غیرسوری پس از مدت کوتاهی لبنان را ترک گفتند، سوریها اما باقی ماندند و ژنرال غازی کنعان و پس از او رستم عزاله عملا حاکم بلامنازع لبنان بودند. این وضع حتی پس از پیمان طائف در عربستان سعودی بین رهبران طوایف لبنان ادامه یافت و زمانی که ژنرال میشل عون، فرمانده ارتش که با پایان ریاستجمهوری امین جمیل، به ریاست موقت دولت انتخاب شده بود، در برابر سوریه ایستاد، ارتش سوریه مقر او را بر سرش ویران کرد.
ژنرال ناچار با کمک فرانسویها به سفارت آنها و سپس فرانسه رفت و تبعیدش تا بعد از قتل رفیق الحریری و اخراج خفتبار ارتش سوریه از لبنان زیر فشار آمریکا و فرانسه، ادامه پیدا کرد. اما وقتی به تخت نشست، با سوریه ساخت و به حسن نصرالله دست بیعت داد و به متحدانی که عامل بازگشت او به وطن بودند، پشت کرد.
جایگاه شیعیان
تا پیش از ظهور امام موسی صدر در صحنه سیاسی و دینی لبنان، شیعیان لبنان محرومترین و در عین حال مستعدترین مردم لبنان در پیوستن به احزاب چپ و انقلابی از جمله حزب کمونیست و حزب بعث لبنان (هر دو جناح طرفدار دمشق و طرفدار بغداد) بودند.
کنترل جنوب لبنان و منطقه شیعهنشین بیروت و بعلبک را عملا چند خاندان اشرافی شیعه در دست داشتند.
مهمترین خاندانهای اشرافی شیعه عبارت بودند از الحماده، الکاظم، کنعان، الحیدر، العیتانی، الخلیل (آخرین سفیر لبنان در تهران پیش از انقلاب از این خانواده بود)، الاسعد (احمد الاسعد از رجال مبارز برای استقلال لبنان بود و پس از او فرزندش کامل الاسعد سالها ریاست پارلمان لبنان را عهدهدار بود) و شرفالدین که همچون خاندان صدر در عراق و ایران هم مردانی سرشناس در عرصه سیاست داشت و هم بزرگانی در صحنه دین.
علامه شرفالدین بزرگمردی بود که هنگام پیری چون در میان فرزندان و نزدیکان خود فرد لایقی را برای رهبری دینی شیعیان سراغ نداشت، نامهای به آیتالله بروجردی نوشت که فردی شایسته از رجال و آقازادههای حوزه را به لبنان بفرستد. مرحوم بروجردی امام موسی صدر را به لبنان اعزام کرد.
از دیگر خاندانهای بزرگ شیعه باید به المغنیه و مروه هم اشاره کرد. شگفتا که از خاندان مغنیه هم بزرگی چون جواد المغنیه بیرون آمد و هم تروریستی مثل عماد المغنیه که پس از دهها جنایت، در دمشق به قتل رسید.
کامل مروه، روزنامهنگار سرشناس لبنانی و بنیانگذار و سردبیر الحیات، هم از خاندان مروه بود که در اوج نفوذ عبدالناصر به طرفداری از ایران و عربستان سعودی اشتهار داشت و سرانجام به فرمان سازمان امنیت مصر به دست یکی از وابستگان گروه ناصریهای لبنان به قتل رسید. سالها بعد فرزند او الحیات را بار دیگر در لندن منتشر کرد و چندی بعد سرانجام روزنامه را به امیرخالدبن سلطان، فرزند ولیعهد وقت و وزیر دفاع سعودی، واگذار کرد و به بیروت رفت تا در آنجا روزنامه انگلیسیزبان موسسه الحیات یعنی دیلیاستار را منتشر کند.
چهره سرشناس دیگر این خاندان حسین مروه، عالم دین و فیلسوف بزرگ معاصر بود که در جوانی پس از گذراندن دورههای آخوندی در لبنان و عراق، عمامه و عبا از تن برکند و چون علی دشتی، به نفی همه آن چیزهایی پرداخت که دیرگاهی به پایش نشسته بود. شهامت او در نفی ولایت فقیه در روزهایی که حزبالله میکشت و میدرید و ویران میکرد، سرانجام باعث قتل او در سن ۷۵ سالگی شد. نوادهاش را در آغوش داشت، وقتی تروریستها گلولهبارانش کردند. از او دهها کتاب و نوشته باقی مانده است. مردی بود لاییک با تمایلات سوسیالیستی.
پایان ولایت مرگ و قهر حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۹ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۲۹ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
وقتی نوشتم ققنوس لبنان از خاکسترش برمیخیزد، مطمئن بودم که خیلی زود این تحول را شاهد خواهیم بود. به قول میشل ابوجوده، سرمقالهنویس النهار، لبنان بهنوعی مینیاتور یا «منمنمه» ایران است: هر دو سرزمین، یکی بند انگشت کوچک دیگری. ساحل بیروت مثل ساحل دریای مازندران و خلیج همیشه فارس و دریای عمان در سالهای برکت و آرامش و آزادی، سرشار از سرود بود و زیبایی؛ «روشه» را پیاده که میرفتی، از پیادهروی هتل فنیسیا تا دامنه منطقه ویلاهای جونیه، حس میکردی از چالوس راه افتادهای و به نوشهر میرسی، یا بامدادان عسلویه را وداع کردهای که شب در بوشهر پنجه در آسمان بزنی.
چه بسیار شبها بر پشتبامی در کوچه عدلیه مشهد یا کوکبیه امیریه تهران، حس میکردم چقدر آسمان و ستارگان اینجا به شب ستارگان بیروت و صیدا شبیهاند.
کاروان نظامیهای لبنانی به سوی جنوب حرکت میکنند. در دو سوی خیابانهای مملو از انسان و ویرانه ساختمانهایی که روزی زیبا بودند، مردم و بهویژه کودکان آواز میخوانند و کف میزنند. یک گروه کوچک حزبالله تا لب به شعار میگشاید، با شعار «لبنان جاویدان» ساکت میشود. حتی یک تن مجال ندارد شعارهای حزبالله را تکرار کند. «الموت لأمریکا و إسرائیل» جایش را به «زندهباد لبنان» داده است.
به خود میگویم: ماندی و بیداری و احیای لبنان را هم دیدی. مطمئن باش میمانی و بیداری احیای خانه پدری را هم خواهی دید و شعار «چو ایران نباشد» را در پیادهروهای شهرت خواهی شنید.
در سالهای درد در ایران، سر آزادگان و نویسندگان و روزنامهنگاران را بریدند و در لبنان سرشناسان عرصه سیاست را با گلولههای نوکران مقام ولایت خاموش کردند. ابراهیم زالزاده و مختاری و پوینده را که کشتند و سینه داریوش و پروانه را که شکافتند، به اشکهای بیروت مینگریستم که رفیق حریری و سمیر قصیر و جبران توینیاش را حزبالله و حاکم دمشق و قاسم سلیمانی به قتل رسانده بودند.
جبران توینی فقط یک دوست لبنانی و همکار روزنامهنویس نبود. او پسر مردی بود که نامش بیش از نیم قرن در جهان مطبوعات عرب، صدرنشین بود. در واقع غسان توینی، مدیر «النهار» و صاحب مکتب روزنامهنگاری بیعقده و بیکینه و آزاد در منطقه، کسی بود از تیره زندهیاد سناتور عباس مسعودی، مدیر و بنیانگذار موسسه اطلاعات و زندهنام دکتر مصطفی مصباحزاده، مدیر و موسس کیهان. النهار نیز همان جایگاهی را داشت که اطلاعات و کیهان قبل از انقلاب خمینی داشتند و چون دانشگاهی بود که صدها فارغالتحصیل بیرون داده بود که سلسلهشان از میشل ابوجوده تا جبران توینی ادامه داشت.
او و سعد الحریری، شریک سیاسیاش، به همراه شمار دیگری از شخصیتهایی که هدف ماشین ترور رژیم جنایتکار مثلث مرگ بودند، بهناچار خارج لبنان زندگی میکردند اما جبران بعدازظهر یکشنبهای، پس از شرکت در مراسم تجلیل از پدرش که فرانسویها در پاریس برگزار کرده بودند، به فرودگاه رفت و با اولین هواپیما به بیروت بازگشت.
غسان توینی در گفتوگو با ژیزل خوری، همسر سمیر قصیر که چند ماه قبل به قتل رسیده بود، توضیح داد که جبران برای شرکت در جلسه ویژه روز سهشنبه پارلمان تصمیم به بازگشت به بیروت گرفت. قرار بود دتلف مهلیس دوشنبه گزارش خود درباره قتل رفیقالحریری را به کوفی عنان، دبیرکل سازمان ملل، تسلیم کند تا پارلمان لبنان روز سهشنبه در پرتو محتویات این گزارش، تصمیمهای مهمی بگیرد. بنابراین جبران که در جریان انتفاضه مردم لبنان پس از قتل رفیقالحریری علیه سوریها وحزبالله نقش رهبری داشت، مصمم شد به بیروت بازگردد.
او از همان لحظه ورود زیر نظر بود و بامداد دوشنبه زمانی که به سوی پارلمان میرفت، در جاده کوهستانی که از خانهاش تا بلوار ساحلی بیروت ادامه داشت، طعمه بمبهایی شد که در یک اتومبیل متوقفشده کنار جاده کار گذاشته بودند. جبران تکهتکه شد. همسر او که خود نویسندهای در النهار است، دوقلوهای دوسالهاش و دو فرزندی که از همسر اولش داشت، در کنار پدر پیرش و میلیونها لبنانی و عرب در مرگ او گریستند.
تصاویرش بیروت را زیر سایه خود گرفت. نماینده سوریه در سازمان ملل گفته بود «حالا هر… در لبنان بمیرد، کمیسیون تحقیق تشکیل میدهند». غسان توینی در حالی که بر بالای جنازه فرزندش، از لبنانیها میخواست متحد شوند و کینه و بغض را کنار بگذارند، تاکید کرد علیه فیصلالمقداد، نماینده سوریه، شکایتی را در دادگاههای آمریکا دنبال خواهد کرد.
در سوگ جبران، مقالات تکاندهندهای در چهار گوشه جهان منتشر شد. تیتر بزرگ النهار حکایت از آن داشت که «جبران به شهادت رسید اما النهار ادامه دارد». تصویر خروس که علامت ویژه النهار است، با چشمان گریان چند روزی در مطبوعات عرب به چاپ رسید. ولید جنبلاط که میدانست خود او اکنون در صدر هدفهای رژیم مثلث مرگ قرار دارد، از بشارالاسد بهعنوان مریض یاد کرد و گفت که این مرد بیمار باید برود. تا او بر سر حکومت است، لبنان روی خوش نخواهد دید.
غسان توینی و فرزند شهیدش جبران از طایفه ارتدوکسهای لبنان بودند. جبران آخرین فرزند غسان توینی بود. پدر مطبوعات لبنان پیش از این در سوگ دخترش و سپس پسر کوچکش و آنگاه در سوگ نادیه، همسرش که خواهر مروان حماده، دولتمرد دروزی لبنان بود، داغ سنگینی متحمل شده بود و حالا سر بر تابوت جبران نازنینش میگذاشت که بمبهای کین و نفرت رژیم بعثی سوریه قامت بلند و چهره زیبایش را به آتش کشیده بودند.
دیروز فرزندان جبران و همسرش در پیادهرو جلو النهار در کنار بیروتیها، رفتن ارتش به جنوب را با اشک و لبخند جشن گرفتند. حزبالله با دادن سه هزار تلفات، ویرانی هزار و ۱۰۰ مرکز و دفتر و پناهگاه و انبار زیرزمینی، به علی لاریجانی که به لبنان رفته بود، بهصراحت یادآور شد که اخوی دیگر جان و جهان نداریم. مرگ کاشتیم و حالا مرگ درو میکنیم.
«ولی فقیه» در توهماتش، گردانهای حیفا و تلآویو تشکیل میدهد و بسیجش قرار است با کمک زعفر جنی و غایب هزار ساله پر بزند و اسرائیل را نابود کند. آیا کسی نیست به این مرد بگوید که گوش کن رئیس پارلمانت چه میگوید! ۸۶ ساله مردی که هنوز در فکر مرگ و سلاح هستهای است. بیروت اما حسابش را جدا میکند. سوریه هم. هنوز آتشبس لبنان برقرار نشده، مخالفانش دوباره ضربات سنگینی بر گرده او در حلب و حما وارد کردهاند و اسرائیل معابر بین سوریه و لبنان را ویران کرده است و تاکید میکند حتی به یک تفنگ حسنموسی از سوریه اجازه ورود به لبنان نخواهد داد.
سرانجام بعد از ۱۳ ماه جنگ و ویرانی بیهوده، با تلاشهای آمریکا، فرانسه، اتحادیه اروپا، سعودی، مصر و قطر آتشبس در لبنان برقرار شد. حزبالله مدعی بود میجنگد تا در غزه آتشبس برقرار شود. نه آتشبسی در غزه پا گرفت و نه حزب برای اربابش در چهاراه آذربایجان «فتح الفتوحی» عرضه کرد.
بندهای طرح آتشبس همه به نفع اسرائیل و علیه مصالح حزبالله تحریر شد و به مرحله اجرا در ۱۲ بند رسید.
۱ــ اسرائیل و لبنان از ساعت ۴ صبح (به وقت اسرائیل/به وقت اروپای شرقی) ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴، بر اساس تعهداتی که در زیر شرح داده شده است، توقف درگیریها را اجرا خواهند کرد.
۲ــ از ساعت ساعت ۴ صبح (به وقت اسرائیل/به وقت اروپای شرقی) ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴، دولت لبنان از اجرای هرگونه عملیات حزبالله و سایر گروههای مسلح در خاک لبنان جلوگیری میکند.
۳ــ اسرائیل و لبنان قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد را برای دستیابی به صلح و امنیت پایدار به رسمیت میشناسند و متعهد میشوند در جهت اجرای کامل و بدون نقض آن گام بردارند.
۴ــ این تعهدات نه اسرائیل و نه لبنان را از اعمال حق ذاتی برای دفاع از خود، مطابق با قوانین بینالمللی، باز نمیدارد.
۵ــ بدون لطمه به نیروهای موقت سازمان ملل متحد در لبنان (یونیفیل) و مسئولیتهای آن یا تعهدات مندرج در قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامههای قبلی آن، حضور نیروهای نظامی، زیرساختها و تسلیحات مستقر در منطقه لیتانی جنوبی به نیروهای رسمی نظامی و امنیتی لبنان محدود خواهند شد.
۶ــ مطابق قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامههای قبلی آن و برای جلوگیری از استقرار مجدد و تسلیح گروههای مسلح غیردولتی در لبنان، هرگونه فروش یا عرضه سلاح و تجهیزات مربوطه به لبنان مشمول مقررات و کنترل دولت لبنان خواهد بود. علاوه بر این، تولید تمام تسلیحات و تجهیزات مربوطه در لبنان تابع مقررات و کنترل دولت لبنان خواهد بود.
۷ــ برای اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و پس از شروع توقف مخاصمات مطابق بند ۱، دولت لبنان کلیه اختیارات لازم از جمله آزادی حرکت را به نیروهای رسمی نظامی و امنیتی لبنان اعطا خواهد کرد و آنها را طبق قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامههای قبلی آن هدایت میکند تا موارد زیر را انجام دهند:
ــ نظارت و جلوگیری از ورود غیرمجاز سلاح و تجهیزات مربوطه به تمام نقاط لبنان از جمله تمام گذرگاههای مرزی و همچنین جلوگیری از تولید غیرمجاز سلاح و تجهیزات مربوطه در داخل لبنان
ــ با شروع از منطقه لیتانی جنوبی، کلیه تاسیسات غیرمجاز مربوط به تولید سلاح و تجهیزات مربوطه برچیده و از ایجاد چنین تاسیساتی در آینده جلوگیری میشود
ــ با شروع از منطقه لیتانی جنوبی، دولت لبنان تمام زیرساختها و سایتهای نظامی را برمیچیند و تمام سلاحهای غیرمجاز را که بر خلاف این تعهداتاند، مصادره میکند
۸ــ ایالات متحده و فرانسه قصد دارند در کمیته فنی نظامی برای لبنان (MTC4L) کار کنند تا امکان استقرار همهجانبه ارتش ۱۰ هزار نفری لبنان را در جنوب این کشور در اسرع وقت فراهم کنند. علاوه بر این، ایالات متحده و فرانسه قصد دارند به منظور حمایت مناسب از ارتش لبنان، برای دستیابی به این هدف و ارتقای تواناییهای آن با جامعه بینالمللی همکاری کنند.
۹ــ پس از توقف مخاصمات مطابق بند ۱ و بدون لطمه به نیروهای یونیفل، ماموریت و مسئولیتهای آنها بر اساس قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامههای قبلی آن، اسرائیل و لبنان با هماهنگی نیروهای یونیفل مجددا تنظیم خواهند شد و سازوکاری سه جانبه را تقویت میکند. نیروهای مکانیزه یونیفل را ایالات متحده میزبانی میکند و با مشارکت فرانسه هدایت خواهند شد و بر اجرای این تعهدات نظارت، راستیآزمایی و کمک خواهند کرد.
اسرائیل و لبنان با سازوکار فوق همکاری خواهند کرد و امنیت کارگرانشان را تضمین خواهند کرد.
این سازوکار با کمیته فنی نظامی لبنان (MTC4L) همکاری خواهد کرد تا تواناییهای ارتش لبنان را افزایش دهد و به آن آموزش دهد تا سایتها و زیرساختهای غیرمجاز رو و زیر زمین را بازرسی کند و از بین ببرد، سلاحهای غیرمجاز را مصادره کند و از حضور غیرمجاز جلوگیری کند. علاوه بر این سازوکار، یونیفل به کارش مطابق با ماموریت خود ادامه خواهد داد، از جمله حمایت از تلاشها از طریق نقش هماهنگکننده برای افزایش اثربخشی این سازوکار.
۱۰ــ اسرائیل و لبنان هرگونه نقض ادعایی را به سازوکار و نیروهای یونیفل گزارش خواهند کرد، بدون اینکه به حقوق آنها برای ارتباط مستقیم با شورای امنیت سازمان ملل لطمهای وارد شود.
۱۱ــ لبنان با شروع توقف مخاصمات مطابق بند ۱، نیروهای رسمی نظامی و امنیتی خود را در امتداد تمام مرزها و تمام گذرگاههای زمینی، هوایی و دریایی تنظیمشده و غیرقانونی مستقر خواهد کرد. علاوه بر این، نیروهای مسلح لبنان نیروهایشان را مستقر خواهد کرد و در تمام جادهها و پلها در امتداد خطی که منطقه لیتانی جنوبی را مشخص میکند، ایستبازرسیهایی ایجاد میکنند.
۱۲ــ اسرائیل بهتدریج نیروهایش را از جنوب خط آبی خارج خواهد کرد و به موازات آن، نیروهای مسلح لبنان نیز نیروهایش را در مکانهای مشخصشده در طرح ضمیمه استقرار ارتش لبنان مستقر و اجرای تعهدات در چارچوب این تعهدات را آغاز خواهند کرد.
برای لبنان که حاکمیتش، دانشگاههایش، ییلاقها و ساحلش، صدای فیروز و جولیا پطرسش، النهار و جونیهاش، صیدا و صورش ۴۵ سال مصادره شده بود، این تازه اول عشق است. ققنوس جان میگیرد و لبنان آزادی و رهایی را تجربه خواهد کرد.
* فروغی برجسته ترین شخصیّت فرهنگی – سیاسیِ ایران بعد از جنبش مشروطیّت و نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایرانِ معاصر بود.
* فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُر آشوب ایران را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن، پرهیز فروغی از«عوام گرائی» (پوپولیسم) بود.
* به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی عنایت نکرده مگر محمدعلی فروغی.
– «سُبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفته اند»[۱]
این سخنِ حسرتبارِ فروغی دربارۀ قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر است که گوئی از زمانۀ نکبت بار و پُر ادبارِ ما می گوید.
در یادداشتی نوشته ایم: گاهی نامِ افراد تبلورِ شخصیّتِ آنان است، یعنی اسم با مُسمّا همخوان وُ همآهنگ است، مانند: فریدون آدمیّت،فروغ فرّخزاد، منوچهر فرهنگی،داریوش همایون،مرتضی ثاقب فر،منوچهر پیروز ،سعید نفیسی،احسان یارشاطر،غلامحسین صدیقی، بزرگِ نادرزاد ، علی اصغر حکمت و محمّدعلی فروغی (ذُکا المُلک)،
حدود هشتاد سال از خاموشیِ این چلچراغِ می گذرد.از چلچراغ می گوئیم چرا که در ظلماتِ ظالمِ قاجاری، فروغی چهل چراغِ فرهنگ وُ اندیشه وُ ایراندوستی بود و در یکی از شبانه ترین دوره ها (شهریور ۱۳۲۰ و اِشغال ایران توسط ارتش های متّفقین)کشتیِ توفان زدۀ ایران را به ساحلِ امن وُ عافیت هدایت کرد.
در سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی(۵ آذرماه ۱۳۲۱)مقالۀ زیر ادای دینی است به این پیرِ فرزانۀ ادب وُ سیاست وُ فرهنگِ ایران . بخشی از این مقاله در چاپ پنجم کتاب آسیب شناسی یک شکست (فصلِ«مقایسه ها و مقابله ها») آمده است.
***
هر نسل یا دوره ای با فرزانگان و فرهیختگانش اعتبار می یابد . محمدعلی فروغی (ذُکاءالمُلک) بزرگ ترین و برجسته ترین شخصیّت سیاسی- فرهنگی ایران بعد از جنبش مشروطیّت بود[۲]. او نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایران معاصر بود.
به خاطرِ ضعف ساختارهای اجتماعیِ ایران جنبش مشروطیّت نتوانست (و نمی توانست) بسیاری از خواست ها و آرمان های روشنفکران آن عصر را تحقّق بخشد، از آن جمله:
– حاکمیّت قوانین عرفی(مدنی) به جای قوانین شرعی،
– تجدّد و توسعۀ ملّی،
– جدائی دین از دولت ،
– جایگُزین کردنِ «هویّت ملّی» به جای «هویّت اسلامی»،
-ناسیونالیسم ایرانی مبتنی بر تاریخ و فرهنگ ایران باستان.
ضرورتِ مبارزه با «دشمن مشترک»(استبدادِ سلطان قاجار) و طرح شعارهای مُبهم و کُلّی ، ضمن التقاطِ اندیشه های عرفی با عقاید دینی راهِ اختلافاتِ آینده و ناکامی های جنبش مشروطه را هموار ساخت.درچنان شرایطِ سرخوردگی و ناکامی بود که ملک الشعرای بهار خطاب به مَعْشَر(یارانِ) سابقِ خود می گفت:
ای مَعْشَرِ خودخواهِ منافق به چه کارید؟
جز کشتنِ یاران موافق به چه کارید؟
ای خنجری از تُهمت وُ دشنام کشیده
یکسر زده برقلبِ خلایق، به چه کارید؟
ای دامنِ خود کرده پُر ازخاک وُ فشانده
برفرقِ خود وُ چشم حقایق، به چه کارید؟
بیچاره وطن در دَمِ نَزع ست، دریغا!
ای مرگِ وطن را شده شایق، به چه کارید؟[۳]
***
با سقوط رضاشاه و انتشار روزنامه ها و نشریات مختلف فضائی از عصبیّت وُ پرخاشگری در مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید آنچنانکه به قول رحیم زهتاب فرد، مدیر روزنامۀ «ارادۀ آذربایجان»:
–«…قلم جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛همه به نام آزادی…هرکس قادر به انتشار روزنامه ای درچهارصفحه،دو صفحه،حتی به صورت اعلامیه می بود، خود را مجاز دانست به حیثیّت وُ شرف وُ ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِ حمله را از شخصیّتهای سرشناس تر انتخاب می کرد،از معروفیّت بیشتری برخوردار می شد… بلبشویِ عجیبی به نام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت…»[۴]
با پیدایش حزب توده و رواج نوعی تاریخ ایدئولوژیک ،دوران تازه ای از منازعات سیاسی در ایران آغاز شد و اگر بپذیریم که«غالبِ ایدئولوژی ها توجیهاتی هستند برای مقاصد شریرانۀ پنهان»آنگاه به میزان خُسران وُ خسارت اینگونه«توجیهات شریرانۀ پنهان»درارزیابی شخصیّت های تاریخ معاصر می توان آگاه شد.
حزب توده -به عنوان قوی ترین و گسترده ترین حزب کمونیست خاورمیانه- با داشتنِ جمعیّت ها ، سازمانها و سندیکاهای مختلف و با حدود ۱۰۰ نشریه و روزنامه به نام های مختلف در تهران و شهرستان ها [۵] به مدّت نیم قرن درسپهرِ سیاسی وفرهنگی ایران افکارِ عمومی ساخت.با توجه به ماجرای« ۵۳ نفر» و ممنوعیّت فعالیّت های حزب توده توسّطِ رضاشاه ، شخصیّت او، محمدعلی فروغی، تقی زاده ، علی اصغر حکمت و دیگران، نخستین قربانیان کارزارِ تبلیغاتیِ حزب توده بودند.
فروغی که در نخستین روزهای نخست وزیری اش – بعد از رضاشاه – آزادی مطبوعات و رهائیِ زندانیان سیاسی را میسّر کرده بود، دراین باره می نویسد:
-«حملات علیه من در جراید و نطق های نمایندگان شدّت می یابد.درصحن مجلس مورد سوء قصد قرار می گیرم.نمایندگانی که در دیکتاتوری انتخاب شده اند، حالاهمه آزادیخواه شده اند و برای حمایت از دولت من خواهانِ بده و بستانند. برخی آشکارا باج می خواهند…»[۶].
درچنان فضائی ازعصَبیّت وُ احساسات ، شخصیّتِ فروغی در انبوهی از اتّهام ها و افتراهای سیاسی پنهان ماند، از جمله:
۱-عضویّت فروغی در«فراماسونری» ،
۲- نقش برجستۀ وی در اصلاحات اجتماعی دوران رضاشاه ،
۳-نقش او در تداومِ پادشاهی پس ازحملۀ متّفقین و تبعید رضاشاه،
۴- نخستین نخست وزیر محمد رضا شاه[۷]
تأمّلی تازه دربارۀ یک مفهومِ کهنه!
فراماسونری گرایشی برای معماری یا مهندسیِ اجتماعی بود و از جنبش مشروطیّت تا زمان رضا شاه ، این مفهوم کاربُردی مثبت و مترقّیانه داشت[۸].
فراماسونها درانقلاب کبیرفرانسه و انقلاب آمریکا نقش بزرگی داشتند و برخی ازجریان های انقلابی (مانند ژاکوبن ها) و نیز سیاستمداران و نویسندگان برجسته (مانند جورج واشنگتن ، جفرسون، ولتر، منتسکیو و گوته) عضو آن بودند.این جریان در جنبشهای آمریکای لاتین- به رهبری سیمون بولیوار- و نیز در تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران درانقلاب مشروطه نقش فراوان داشت.
فروغی از پدرِ دانشورش( محمّدحسین فروغی، معروف به ذُکاء المُلک اوّل) نقل می کند که:« ناصر الدین شاه از کلمۀ آزادی، دموکراسی و قانون خوشش نمی آمد و از روشن شدن اذهان جوانان ایرانی وحشت داشت. از این رو ما نمی توانستیم هر مطلبی که بوی آزادی طلبی دارد عنوان کنیم. در دورۀ ناصرالدین شاه اگر کسی اسم قانون می بُرد گرفتار حبس وُ تبعید وُ آزار می شد»[۹].
اینکه میرزا فتحعلی آخوندزاده، شیوۀ خاصی در نگارش مکتوبات انتخاب کرده و آنها را تحت نامهای ساختگیِ«کمالالدوله» و«جلالالدوله» نوشته بود، تأئید کنندۀ سخنان محمّد حسین فروغی است.آخوند زاده در ابتدای«مکتوبات»تأکید میکند:
-«اجازه ندارید به هیچکس نام مُصنّف را اظهار کنید مگر به کسانی که ایشان را محرم راز شمرده باشید.این نسخه را باید به کسانی که به معرفت و امانت و انسانیّت ایشان وثوق کامل داشته باشید نشان بدهید»[۱۰].
بنابراین،چنانکه نشان داده ایم– بهنگامِ بررسیِ جنبش های فکری درایران به موانع سیاسی- مذهبیِ حاکم باید توجۀ اساسی کرد. براین اساس، در دوره ای که به خاطر وجود دو استبدادِ سیاسی و مذهبی ،احزاب مترقی درایران ناشناخته بودند، پیدایش فراموشخانه ،مجمع آدمیّت ،لژبیداری و انجمن ترقی را می توان نخستین سازمان های سیاسیِ نیمه مخفی درایران بشمار آورد. فریدون آدمیّت ضمن اشاره به آن محدودیّت ها تأکید می کند که این انجمن ها«هیچ ربطی به فراماسونها دراروپا نداشتند»[۱۱]،هرچند که بیشترآنها تحت تأثیر ادبیّات سیاسی و مفاهیم فلسفیِ اروپا قرار داشتند،از جمله مفهوم «آدمیّت» که ترجمۀ«اومانیسم»بوده است.
کوشش روشنفکران عصر مشروطه برای نوسازی و تجدّدِ اجتماعی و مخالفت آنان با حاکمیّت مذهب و روحانیّت باعث شد تا بسیاری از آنان به اتهام «فراماسون»،«بابی» و«بهائی» مورد نفرت و کینۀ شریعتمداران قرار گیرند.
خواستِ تجدّد گرائی و توسعۀ ملّی جغرافیای گسترده ای از ذهن ، زبان ، فرهنگ ، ادب ، اندیشه، سیاست و دین را شامل می شد و لذا بسیاری از افرادِ ترقیخواه ایران را به خود جلب کرده بود. علاوه بر میرزا فتحعلی آخوندزاده که سال ها پیش در سودای تشکیل فراموشخانه و فراماسونی بود [۱۲]،شخصیّت های برجستۀ زیر نیز از اعضاء یا بانیان فراماسونی در ایران بودند:
میرزا مَلکم خان ، میرزا عباسقلی خان آدمیّت ، سید جمال الدین اسدآبادی ، مستشارالدوله ، شیخ هادی نجم آبادی، سید حسن تقی زاده ، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا حسن خان مشیرالدوله (پبرنیا) ، محمد علی سیّاح ، سید نصرالله تقوی ، کمال الملک نقّاش ، ارباب کیخسرو شاهرخ ، میرزا حسن خان مستوفی الممالک ، علی اکبردهخدا ، محمدعلی فروغی ، دکترمحمد مصدّق ، ادیبالممالک فراهانی و…
اعتقاد به فراماسونری درنزدِ برخی روشنفکران چنان بود که یکی از برجسته ترین شاعران آن عصر- ادیب المماک فراهانی- در منظومۀ بلندِ آئینِ فراماسُن، آنرا«آفتابی که قلبِ ذرّه شکافت» می نامید و انبیاءِ الهی را«نخستین ماسون های عالم» می دانست[۱۳]
دکترمصدّق نیز بهنگام عضویّت در یکی از شعبات فراماسونری- بنام«مجمع آدمیّت»- چنان به مَلکَم خان اعتقاد داشت که ضمن مقایسۀ مَلکم با میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار می گفت:
–« اگر ناصرالدینشاه یک نفر آدم عاقلی بود میبایستی تمام اختیارات خودش را به مَلکم واگذار کند»[۱۴]
فریدون آدمیّت در بارۀ «مجمع آدمیّت» می نویسد:
«مجمع آدمیّت» سه هدف اصلی داشت،
۱-به کار بردنِ مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعۀ ملی،
۲-کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشۀ بشری،
۳-دستیابی به برابری در حقوق برای همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب به منظور حفظ شأن و منزلت همۀ شهروندان[۱۵]
بنابراین،عضویّت مصدّق و فروغی در فراماسونری ازچنین منظری قابل درک و بررسی است.
فروغی و استعمارِ انگلیس
با توجه به عضویّت فروغی در«مجمع آدمیّت» و با توجه به این باورِ رایج که« فراماسون ها عوامل دولتِ فخیمۀ انگلیس بودند»، پرسش اساسی اینست که موضع فروغی در برابر دولت استعماری انگلیس چه بود؟
درمأموریّت های سیاسی و محافل بین المللی، نخستین دغدغۀ فروغی حفظ تمامیّت ارضی و تأمین منافع ملّی ایران بود.آنچه شخصیّت فروغی را به جواهرلعل نهرو نزدیک تر می کرد ، شیوۀ سیاسی آن دو در مبارزه با دولت استعماری انگلیس بود.دراین باره فروغی می گفت:
-«میگویند اگر خلافِ میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اِعمال قوّۀ قهریّه نکند، اِعمال نفوذ و دسیسه میکند. ملّت را منقلب ساخته، اسباب تجزیۀ آن را فراهم میکند…کسی نمیگوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید، فقط مطلب در حدّ تسلیم نسبت به انگلیس[است]که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس بکنیم که بیا قلّاده به گردنِ ما بگذارد…اگر با انگلیس مساعدت کنیم، با ما مساعدت میکند. خیلی خوب هم مساعدت میکند. مقصود از مساعدتِ ما با او چیست؟ آیا تسلیم محض است؟ والله خودِ انگلیس هم به این اندازه که حالا [بر اثر بیلیاقتی دولتمردان ایران] پیشرفت دارد، امیدوار و مترتّب نبود…» [۱۶]
جواهر لعل نهرو نیز با اعتدال وعقلانیّت سیاسی باعث استقلال هند ازانگلستان شده بود، شیوه ای که مورد پسند کسانی مانند دکترمصدّق نبود، ازاین رو، مصدّق اعتقاد داشت:
-«نهرو، دوست انگلستان است و نمیتوان به او اعتماد کرد»[۱۷]
فروغی ضمن انتقاد از تحقیرها و سیاست های استعماری دولت انگلیس ، اعتقاد عمیق خود را به توانائی، استعداد و بضاعت تاریخی ایرانیان برای ادارۀ امورِ خویش اعلام می کند و با طنزی گزنده از انگلیسی ها می پرسد:
–«ایرانیها که ظرف سه هزار سال تاریخ ملّی خود، مملکت خود را در کمال خوبی اداره کرده و غالباً جزو دوَل مُعظَمه بلکه اعظم دوَل بوده، و هر وقت بر حسب پیشامدِ روزگار لطمه به آنها وارد آمده، در اندک مدتی جبران آن را نمودهاند، [حال] نمیتوانند مملکتِ خود را اداره کنند؟»[۱۸]
فروغی از مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ بود که براساس آن، دولت انگلیس ایران را تحت الحمایه یا قیمومیّتِ خود قرار می داد.در اعتراض به این قرارداد و طرح دادخواهی مردم ایران علیه دولت انگلیس، محمدعلی فروغی بهمراه هیأتی عازمِ کنفرانس صلح پاریس شد،امّا «خیانتکاری های ایرانی ها» ، کارشکنی های«دشمنان خانگی» و مخالفت های دولت انگلیس، تلاش های وی و همراهانش را نقش برآب کرد آنچنانکه هیأت ایرانی را به کنفرانس صلح پاریس راه ندادند:
دشمنِ خانگی از خصمِ برونی بَتَر است
شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهدشد؟
فروغی در رنجنامه ای ازپاریس با زبانی تلخ وُ اندوهبار نوشت:
– « ایران نه دولت دارد و نه ملّت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دستشان ساخته است ، مصلحت خودشان را در این ترتیبِ حالیه میپندارند، باقی هم که خوابند… اگر ایران ملّتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر متصوّر نمیشد…ملّت ایران باید صدا داشته باشد. ایران باید ملّت داشته باشد.ایران باید وجود داشته باشد تا بر وجودش اثر مترتّب شود. وجود داشتنِ ایران ، وجودِ افکارِ عامّه است.وجودِ افکارعامّه، بسته به این است که جماعتی- ولو قلیل باشند- از روی بیغرضی در خیرِ مملکت کار بکنند و متّفق باشند.امّا افسوس! بس که گفتم زبانِ من فرسود.»[۱۹]
«هویّت ایرانی» به جای «هویّت اسلامی»
آن «فرسودگیِ زبان» و افسردگیِ جان و تحقیر انگلیسی ها در کنفرانس صلح پاریس- که ایران را «مِلکِ طلقِ خود» می دانستند و موجودیّت چیزی به نام ایران وملّت ایران را انکار می کردند – فروغی را به ضرورتِ ایجاد ملّت و تدوین هویّت ملّی مصمّم ساخت و در این راه، او شاهنامۀ فروسی را پایه و مایۀ کوشش های خود قرار داد تا به قول او« از پاره ای عناصرِ آن برای ایجاد همبستگی ملّی در میان ایرانیان بهره ببرَد». به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی- به عنوان شناسنامۀ هویّتِ ملّی ایرانیان -توجّه نکرده مگر محمدعلی فروغی[۲۰]. او در سخنرانیِ«مقام ارجمند فردوسی» (به سال ۱۳۱۲) شیرازۀ این هویّت ملّی را چنین بیان کرده بود:
-«فردوسی را می توان در مقام اشخاصی ازقبیل کورش،داریوش،اردشیربابکان و زرتشت بشمار آورد،زیرا کورش سلطنت ایران را تأسیس کرد ، داریوش سیاست ایران را تنظیم نمود،اردشیر بابکان دولت ایران را تجدیدکرد ، زرتشت مذهب قدیم ایران را ایجاد نمود، فردوسی هم ملیّت ایران را احیا کرد»[۲۱]
فروغی با تأکید بر زبان ، تاریخ ، فرهنگ و ملیّت ایرانی، کوشید تا هویّت ایرانی را جایگُرینِ هویّت اسلامی سازد. برخلاف مصدّق و نخست وزیرانِ دیگر، او با روحانیون شیعه میانه ای نداشت. در سخنرانی ها و مقالات فروغی اشارۀ چندانی به اسطوره ها و مفاهیم اسلامی نبود.با اینهمه، او به باورهای مذهبی مردم احترام می گذاشت.اعتقاد فروغی به خدا و مذهب بیشتر جنبۀ فلسفی داشت و از باورهای رایجِ مذهبی بسیار دور بود[۲۲].
با اینهمه، فروغی- به عنوانِ واپسین شعلۀ آرمان های عُرفی جنبش مشروطیّت – برای فائق آمدن بر ظلماتِ خرافه پرستی و جهالت ، خروج از منظومۀ عزا، عاشورا ُ امام زاده بازی های سیاسی-مذهبی را لازم می شمرد.به نظر او و دوستانش(خصوصاً تقی زاده،علی اکبر داور،عبدالحسین تیمور تاش) خروج از آن کویر فرهنگی، راهی برای تجدّدِ اجتماعی و توسعۀ ملّی بود.
فروغی درسراسرِ مقالات و سخنرانی هایش به جایگاهِ بلندِ تمدّن و فرهنگ ایران اشاره نموده و به خصلت صلحجو و مدارا گرِ ایرانیان تأکید کرده است.او در مقالۀ ایران را چرا باید دوست داشت؟ می گوید:
–«هر کسی با احوال ایرانیان درست معرفت یابد تصدیق خواهد کرد که این قوم در وظیفۀ خود در عالم انسانیت کوتاهی نکرده بلکه نسبت به بسیاری از اقوام دیگر در راه وظیفه شناسی پیش قدم است و مداومتش در این راه نیز از اکثر ملل بیشتر بوده است.هرچند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متاسفانه دورههای تنزّل و انحطاط نیز پیش آمده که درآن دورهها از ابراز استعداد و مایۀ خداداد ممنوع و محروم گردیده است ولیکن ظلمتِ آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندبادِ حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتشِ ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده».
کوشش های فروغی برای بازآفرینیِ هویّت ایرانی از جمله عبارت بود:
۱-تلاش برای بازسازی تخت جمشید،
۲- برگزاریِ جشن هزارۀ فردوسی با شرکت بسیاری از ایرانشناسان برجستۀ بین المللی،
۳-تلاش در ساختمان آرامگاه فردوسی ، حافظ ، سعدی ، عطارنیشابوری ، خیّام.(گفتنی است که در معماریِ برخی ازاین بناها مهندس محسن فروغی، فرزند محمدعلی فروغی و از پیشگامانِ معماریِ نوین درایران، نقش داشت).
۴- تاسیس فرهنگستان ایران برای جایگُزین کردن لغات بیگانه با واژگان فارسی،
۵- تشکیل انجمن آثار ملّی جهت حفظ آثار ملّی و باستانی ایران ،
۶-کوشش در تأسیس موزۀ ایران باستان،
۷- تآلیف و تصحیح چندین متن کلاسیک(مانند شاهنامۀ فردوسی ، کلیات سعدی ، دیوان حافظ ، رباعیات خیام و…)،
۸-کوشش در تأسیس دانشگاه تهران(به همراهی علی اصغرحکمت،دکترعلی اکبرسیاسی و…).
۹- کوشش درتأسیس کتابخانۀ مجلس شورای ملّی،
۱۰- تألیف کتاب های تاریخ ساسانیان، تاریخ ایران قدیم، تاریخ مختصر ایران.
فیلسوفِ تجدّدگرائی
فروغی از آغازِ جوانی حلِ مشکلات ایران را بطورتاریخی و دراز مدّت می دید و بهمین جهت به نوعی مهندسی اجتماعیِ تدریجی معتقد بود[۲۳].با چنین اعتقادی بود که او آموزش وُ پرورش را پایۀ اساسی تحوّلات جامعه می دانست.
عموم افرادِ خاندان فروغی ، ادیب ، هنرپرور و فرهنگساز بوده و نقش بسزائی در ترویج آموزش وُ پرورش نوین و فرهنگ وُ هنر مدرن در ایران داشتند. پدرِ فروغی(محمّدحسین فروغی،معروف به ذُکا المُلک اوّل) پیش ازمشروطیّت با انتشارِ روزنامۀ تربیـت کوشید تا سپهر فکری و فرهنگی جامعه را دگرگون کند.روزنامۀ تربیت آئینۀ تمام نمائی است که دغدغه های فکری محمدحسین فروغی را نشان می دهد.علی اکبر دهخدا(یا میرزا جهانگیرخانِ صوراسرافیل) در بارۀ روزنامۀ تربیت نوشت:
-«تربیت، اوّل روزنامۀ آزادی است که در داخلۀ ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزرده خاطر بودند، تربیت به واسطۀ شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامهخوان کرد.دیگر اینکه اهل هوش میدانند که تمام مطالب گفتنی را ذُکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگِ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان میگفت که اسباب ایراد نمیشد و معذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامهنویسی کشید و آزار وُ اذیّتهایی که از دوست وُ دشمن دید،به تصوّرِ کسانی که خارج از کار بودند درنمیآید»[۲۴].
روزنامۀ صوراسرافیل ضمن شرحِ بلندی در بارۀ زندگی و خدمات فرهنگی محمدحسین فروغی ، مرگِ وی را«فاجعۀ ادبی»دانست که«شاید به این نزدیکی ها[جامعۀ] ایران به مرمّت آن موفق نشود»[۲۵]
محمدعلی فروغی در کنارِ چنان پدرِ دانشوری پرورش یافت و با آموختنِ زبان های انگلیسی،فرانسه، روسی ،آلمانی و عربی، با تاریخ و فرهنگ و فلسفۀ شرق و غرب آشنا شد،«زبان دان»ی که به قولِ استاد ایرج افشار:«خریدن کتاب های اروپائی جزء واجبات زندگیش بود»[۲۶].
با چنان آگاهی و بضاعتی فروغیِ جوان در هجده سالگی به تدریس فلسفه و تاریخ در دارالفنون پرداخت و سپس به عنوان مترجم انگلیسی و فرانسه در کنار پدرش در«وزارتِ انطباعات» به کارِ انتشار کتاب و مطبوعات مشغول شد.
پس از صدور فرمان مشروطیت (۱۴ مرداد ۱۲۸۵خورشیدی) و با توجه به آگاهی فروغی از قوانین اروپائی، او مسئول دبیرخانۀ مجلس شورای ملّی گردید و پس ازسقوط استبداد صغیرِ محمدعلی شاه ، نمایندۀ مردم تهران شد. فروغی ضمن تدریس درمدرسۀ علوم سیاسی، به ترجمۀ کتاب های مهمّی مانندِ اصول علم ثروت ملل (اکونومی پلتیک)،تاریخ ملل مشرق زمین و حقوق اساسی یا آداب مشروطیتِ دول پرداخت.رسالۀ اخیر، نخستین کتاب اساسی و مهم دربارۀ مشروطیّت و مبانی آن بود[۲۷]
فروغی از چشم دیگران
استادان و فرزانگانِ بسیاری دربارۀ فضل وُ فضیلت محمدعلی فروغی سخن گفته اند،ازجمله ، استاد سعید نفیسی، دکترقاسم غنی، استادمجتبی مینوی، استاد حبیب یغمائی، دکترعلی اکبرسیاسی و…[۲۸] سعید نفیسی در مقالۀ«یک مردِ بزرگ»،از وقار وُ شخصیّت فروغیِ جوان چنین یاد می کند:
-« مشهورترین و برجستهترین و داناترین معلم آن روزگار مردِ آراسته و بسیار خوش رفتار و خوشروی و موقّری بود که با کمالِ وقار به سرِ درس میآمد و با کمال مهربانی و رأفتِ پدرانه با ما رفتار میکرد.این مرد بزرگ در آن روزها بیش از چهل سال نداشت.موقّرترین لباسهای آن روز را میپوشید.همیشه سرداری[جامۀ بلند] از پارچههای پررنگ و بیشتر سیاه و سرمهای در برداشت. کلاهِ ماهوتی نسبتاَ کوتاهی برسر میگذاشت.همۀ دگمههای سرداریِ او همیشه بسته بود و در آن زمان این علامت مُنتهای وقار بود»[۲۹]
علیاکبر سیاسی-نخستین رئیس دانشگاه تهران- ضمن اینکه فروغی را «منشیِ کمنظیر، سخنسنج ، سخنشناس، خطیب، ادیب، مورّخ و دانشمند»می نامد،تأکید می کند که شخصیّت فروغی«مانندتابلوی نقاشیِ گرانبهائی است که برای اینکه بهتر به زیبائی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم»[۳۰]
جانِ عرفانی و ذهنیّتِ عقلانی
مفهومِ«تابلوی نقاشی گرانبها» نشانۀ چند وجهی بودنِ شخصیّت فروغی است.به عبارت دیگر،محمد علی فروغی دارای جانی عرفانی وذهنیّتی عقلانی بود.جانِ عرفانیِ فروغی،وی را با میراث گرانقدرِ فرهنگ و ادب ایران پیوند می داد.تصحیح کلیّات سعدی ،رباعیّات خیّام و شاهنامۀ فردوسی ومقالاتِ متعدّد دربارۀ زرتشت ، فردوسی ، خیّام نیشابوری ، سعدی ، حافظ ، عُرفیِ شیرازی و ابوعلی سینا نشانۀ دانشِ گرانمایۀ فروغی درشعر و ادبیّات و فرهنگ ایران بود.
ذهنیّتِ عقلانی -امّا- محمدعلی فروغی را به اندیشه های سقراط و دکارت پیوند می داد.او در سال ۱۳۰۰با ترجمه و تألیف کتاب معروفِ سَیرِ حِکمت دراروپا جامعۀ ایران را با فلسفۀ غرب آشنا نمود. از نظر تنوّع کتاب ها ، مقالات و سخنرانی ها فروغی را می توان با جواهر لعل نهرو مقایسه کرد[۳۱].
فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُرآشوبِ ایران را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن ، پرهیز فروغی از«عوامگرائی» (پوپولیسم) بود.او نه عوامفریب بود و نه فریفتۀ عوام .فروغی – هیچگاه – مسحورِ«توده ها» نشد و شعور وُ عقلانیّت سیاسی را به شور و «احساساتِ توده ها» تنزّل نداد و لذا، به کسبِ «وجاهت ملّی» بی اعتنا بود.
بخش دوم
[۱] -یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی،به کوشش ایرج افشار،نشر مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی، تهران، ۱۳۸۸، ص۳۵
[۲] -ایران در گذرِ روزگاران(مجموعۀ گفتگوها)، به کوشش مسعود لقمان، نشرشور آفرین، چاپ دوم، تهران،۱۳۹۳، صص۲۱۳-۲۱۷
[۳] -دیوان ملک الشعرای بهار،به کوشش دکتر مهرداد بهار،انتشارات توس،تهران ، ۱۳۶۸، ص ۳۱۴
[۴] -خاطرات در خاطرات،نشر ویستار،تهران،۱۳۷۳،صص۵۰-۵۱؛ مقایسه کنید با سخن وحید دستگردی،«ایران،از فحش ویران است!»: مجلۀ ارمغان ،سال نهم،شمارۀ ۶، صص۲۲۵-۲۲۶ و شمارۀ ۷-۸،سال ۱۳۰۱، صص۲۷۳-۲۸۴؛ برای آگاهی از سَیرِ دشنامگوئی در تاریخ ایران نگاه کنید به مقالۀ نگارنده: نگاهی به یک عارضۀ تاریخی .
[۵] – برای آگاهی از نشریات حزب توده در این دوران نگاه کنید به حدّادی، بهمن، «مطبوعات تودهای» در: حزب تودۀ ایران، ج۲،تهران،۱۳۶۱، صص۲۵۶-۲۸۶
[۶] -«از خلوتِ دولتمرد-فیلسوف»،جلال توکّلیان،ماهنامۀ اندیشۀ پویا،شمارۀ ۳۱،آذر-دی ۱۳۹۴،ص۸۰
[۷] -در مورد اخیر، سرنوشت شخصیّت برجستۀ سیدحسن تقی زاده نیز- بخاطرحمایت و همکاری وی با حکومت رضا شاه – به سرنوشت فروغی شباهت دارد.
[۸] -اینکه بعدها این جریانِ فکری و سیاسی – مانند بسیاری از احزاب و ایدئولوژی های معاصر – به ابزاری برای تأمین منافع دولت های انگلیس یا فرانسه بدَل گردید، بحث دیگری است.
[۹] -مجلهٔ یغما، شمارهٔ ۱۴۲، ۱۳۳۹، ص۶۵–۶۶؛ مقایسه کنید با مقالات فروغی،ج۱، ص ۳۳۶
[۱۰] -نگاه کنید به:فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران، خوارزمی، ۱۳۴۹، صص۱۱۰ و ۲۳۰-۲۳۴ و۲۳۷.
[۱۱] -فریدون آدمیت،اندیشه ترقی و حکومت قانون عصرسپهسالار، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۶،ص ۶۳
[۱۲] -نگاه کنید به:فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده،پیشین، ص ۲۴.
[۱۳] -نگاه کنید به دیوان ادیب الممالک فراهانی، به کوشش وحید دستگردی،مطبعۀ ارمغان،تهران، ۱۳۱۲، صص ۵۷۵-۵۹۷. در بارۀ مقام ادبیِ ادیب الممالک فراهانی نگاه کنید به: یوسفی،غلامحسین، چشمۀ روشن، انتشارات علمی، چاپ دوم ، تهران، ۱۳۶۹، صص۳۴۸- ۳۵۶ ؛ شفیعی کدکنی،محمّد رضا، با چراغ و آینه(درجستجوی ریشه های تحوّل شعر معاصر ایران)،نشر سخن ، تهران ، ۱۳۹۰، صص۳۳۵-۳۴۵.
[۱۴] -نگاه کنید به مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی ، ۳۰ مهر ۱۳۰۶ ، جلسۀ ۱۵۹؛ دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او،گردآوریِ حسین مکی، انتشارات جاویدان،تهران،۱۳۶۴، ص ۳۵۷.
[۱۵] -آدمیّت، فریدون ، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطۀ ایران، نشر سخن، تهران،۱۳۴۰، صص ۲۱۷-۲۰۶.
[۱۶] -مقالات فروغی، ج۱، انتشارات توس،تهران ،۱۳۸۴، صص ۷۵-۷۶
[۱۷] -زیرک زاده،احمد، پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی، نشر نیلوفر،تهران،۱۳۷۶، ص۳۴۳
[۱۸] -مقالات فروغی ، پیشین، ج۲، «جواب فروغی به مطبوعات انگلیس» ، صص۲۸-۳۱
[۱۹] -فروغی،پیشین ، ج۱، صص۷۴،۷۶و۷۹
[۲۰] -نگاه کنید به مجموعۀ مقالات و سخنرانی های فروغی در بارۀ فردوسی: مقالات فروغی،ج۲،پیشین، صص۳۰۹-۴۷۶
[۲۱] -مقالات فروغی،ج۲،ص۳۱۷
[۲۲] – نگاه کنیدبه«وصیّت فروغی به فرزندان خود»:سیاستنامۀ ذکاءالملک ، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور، نشر کتاب روشن،تهران ، ۱۳۸۹،ص۲۹۵،مقایسه کنید با تأمّلات فروغی که نوعی تناسخِ خیّامی را ابراز می کند:خاطرات فروغی،پیشین،۶۵۷
[۲۳] – اصطلاح«مهندسی اجتماعی تدریجی» از کارل پوپر است.نگاه کنیدبه:جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمۀعزّت الله فولادوند،صص۳۵۴-۳۷۵.برای معرّفی این کتاب نگاه کنید به مقالۀ نگارنده:
نگاهی به«جامعۀ باز و دشمنان آن»،علی میرفطروس
[۲۴] – صور اسرافیل، شمارۀ ۱۵،چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵هجری،ص۵.از دوست پژوهشگرم آقای بهمن زبردست که این شمارۀ صوراسرافیل را دراختیارم گذاشته سپاسگزارم.
[۲۵] – صور اسرافیل، شمارۀ ۱۵،چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵هجری،ص۵.
[۲۶] – یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی ، پیشین ، صص۹-۱۲.
[۲۷] – در بارۀ این رساله نگاه کنید به پیشگفتارِ مفصّلِ دکترچنگیز پهلوان: رسالۀ«حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیّت دُوَل، محمدعلی فروغی»،در زمینۀ ایران شناسی، تهران ، زمستان۱۳۶۸،صص ۳۲۹-۴۲۱
[۲۸] – برای برخی از این نظرات نگاه کنید به:سخنانی در بارۀ فروغی[مجموعۀ مقالات و سخنرانیها]، گردآوری ایرج افشار،کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ،۱۳۵۴
[۲۹]– ماهنامۀ کاوه، شمارۀ ۳۴، مونیخ آلمان، فروردین ۱۳۵۰،صص۵۰-۵۱ ؛ مجلۀ بخارا ،شمارۀ ۱۲۱، آذر و دی ۱۳۹۶ – ص ۱۷۸
[۳۰] – نگاه کنید به سخنرانی دکتر علی اکبر سیاسی در:کوهی کرمانی،حسین،از شهریور ۱۳۲۰تا فاجعۀ آذربایجان و زنجان،ج۱،نشر مظاهری ، تهران، ۱۳۲۹؟، ص۲۱۶
[۳۱] – تعداد تألیفات ، ترجمه ها ، تصنیفات ، تصحیحات، مقالات و سخنرانی های محمدعلی فروغی بیش از۴۰ جلد است.گزیدۀ نوشتهها و سخنرانی های نهرو در ۲۰ جلد منتشرشده است.کتاب معروف نهرو با نامِ«نگاهی به تاریخ جهان» در ۳ جلد و در ۱۹۴۴ صفحه با ترجمۀ شیوای محمود تفضّلی به فارسی منتشر شده است.
شیعه گری یک روانپریشی خطرناک است، یک جعل تاریخی ضدعلمی است و یک دستگاه فساد اخلاقی است. شیعه گری ما را از هویت فرهنگی خود، از فلسفه و دانش، از خردگرایی و از اندیشیدن دور کرد. امروز شیعه گری بمثابه یک ایدئولوژی تبهکار و فاشیستی و استعماری عمل می کند. این ایدئولوژی مذهبی در داخل ایران همچون یک توتالیتاریسم سرکوبگر و در خاورمیانه و جهان بمثابه یک امپریالیسم سلطه گر خود را نشان می دهد. فرد ایرانی که در سلطه این مذهب است فردی فلج و ناتوان و مسخ شده بوده که هیچ پیوندی با شخصیت خودمختار و آزاد ندارد. رفع این بیماری ساختاری چگونه قابل تحقق است؟ رفع ازخودبیگانگی کار دشواری است. این ازخودبیگانگی محصول یک تاریخ و ساختارهای جامعه شناختی و روانشناختی و سیاسی سنگین است. جامعه، دین را می سازد و در ضمن تغییر می دهد.
ما می توانیم بازیگران تغییر باشیم. دین در تمامی جامعه ها وجود خواهد داشت. ولی جایگاه تاریخی دین در تمامی جامعه ها تغییر یافته است. آئین زرتشت و مانی و مزدک در ایران زمین فروکش کرد ولی اسلام به زور شمشیر و تخریب روانی غلبه یافت. اگر در ایران اسلام سلطه دارد برای این است که تجاوز عربی اسلامی و قدرت مطلقه حاکمان و نادانی جامعه این سلطه را فراهم ساختند. دین فطری و مادرزادی نیست. دین توسط محیط انسانی به افراد انتقال می یابد. حال در برابر شیعه گری که کشنده خرد و فرهنگ است، سد نیرومند دانش و فلسفه و فرهنگ ضدخرافی لازم است تا بنیان آن سست شود. هیولای قرآنی که انسان را با وحشت و خشونت روانی به بردگی می کشاند و شیعه گری که منبع مرتجعترین افکار در جهان است، پایه ازخودبیگانگی انسان ایرانی را می سازند. این انسان نه فرهنگ تاریخی ایران را می شناسد و نه فرهنگ مدرن را دریافته است، ولی به نورالله جبار و رسول شمشیرکش و علی ابی طالب دارای شمشیرذوالفقار، ایمان دارد و خود را برای آنها به پستی می کشاند و حتی خود را قربانی می کند. باید علیه این بردگی و علیه آخوندها و نواندیشان دینی و اسلاموفیل ها شورش کرد. ما می توانیم در زمینه های زیر عمل کنیم. اراده و آگاهی ما تاثیر گذار است.
قدرت سیاسی لائیک برای سلامت جامعه
یکم، مبارزه همه جانبه و شفاف برای آماده کردن و آموزش دادن لائیسیته و استقرار یک حاکمیت لائیک. تربیت نسل جدیدی از سیاسیون که اهل قربانی نمودن اصول و سیاست لائیک نمی باشد. کمبود آگاهی و گرایش های دینی سیاسیون اپوزیسیون بیانگر یک شکنندگی فرهنگی و سیاسی آنهاست. آنها به لحاظ ضعف خود و فشار محیط دینی می توانند اصول لائیسیته را مورد معامله قرار دهند. ایجاد یک قدرت سیاسی سکولار لائیک، چارچوب کلانی برای قوانین و سیاستهای لائیک می آفریند(به کتاب من «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران»، چاپ فروغ، رجوع کنید.). چنین قدرتی نقش برجسته در انتقال سیاست لائیک در مدرسه، اداره، بیمارستان، رسانه، ارتش، دادگاه، وزارتخانه، شهرداری، وغیره ایفا نموده و از هجوم مدام مذهب شیعه می کاهد. پس از سقوط رژیم دینی دیگر قانون اساسی و قوانین و فرمان های کشوری نباید با دین و قرآن مخلوط باشند. جدایی دین و مذهب از تمامی سیاست های مدیریتی قدرت سیاسی حاکم، باید اجرا گردد. هدف این مبارزه اعتلای روح سکولاریسم در تمام دستگاه های سیاسی و اداری و قضایی و خبری و پزشکی کشور است. قانون گرایی سکولار و لائیک معیار رفتار عرفی انسان هاست. انسان ایرانی در اجتماع و سیاست باید از معیارهای مذهبی خارج شده و دنبال تهیه و اجرای قوانینی باشد که منشا زمینی و خرد انسانی و تجربه بشری دارد. دمکراسی خواهی و حقوق برابر شهروندی نافی دین گرایی در قدرت سیاسی است.
مبارزه فلسفی علیه اسلام
دوم، مبارزه پیگیر فلسفی و فکری علیه موهومات و تابوهای ضدعلمی و خرافی، باید پیوسته یک تلاش نیرومند باشد. تمام اجزای مقدس گونه مذهب شیعه و قرآن باید به نقد علمی و اجتماعی و فرهنگی کشیده شود. این انتقاد یک رسالت روشنفکرانه است که جسارت و هوشیاری می طلبد. دانشگاهیان و روشنفکران و روزنامه نگاران اسلام گرا یا سازشکار با اسلام و شیعه گری، مانع جدی این مبارزه فلسفی و فرهنگی بشمار می آیند. از نظر روانکاوانه ذهنیت و تربیت آنها مذهبی است و قرآن برای آنها مقدس است. عقب ماندگی فکری آنها عظیم است. مدل فکری حاکم روشنفکری ایرانی، مدل ایدئولوژیک زده و مدل اندیشه نکردن است.
در تاریخ یک آسیب ذهنی برای ما رویداده است، ما با امتناع تفکر متولد می شویم. تمام محیط خانوادگی و مدرسه و کوچه و محله و دوستان و آشنایان ما را به خود وابسته می کنند و بشکل پنهان و آشکار، مستقیم و غیر مستقیم، معیارهای مذهبی را مقدس نشان داده و قطره قطره و لحظه به لحظه تربیت ما را شکل می دهند. از تولد تا گور روان را مانیپولاسیون و دستکاری نموده تا همه بنده باشند. افکار ایرانی با اسلام و شیعه گری و صوفی گری پی ریزی می گردد. در جامعه توده ای تربیت می شود که اسیر دین و موهومات هستند و قادر به تفکر نیستند و نخبگانی پرورش می یابند که شلخته و تسلیم طلب در برابر اسلام هستند. با حکومت لائیک و یا بدون حکومت سکولار، مبارزه فرهنگی فلسفی و علمی علیه اسلام و شیعه گری باید پرتوان باشد.
برش از خرافه های اسلامی
سوم، از نگاه جامعه شناحتی میزان فرهنگ مدرن در بخش مهمی از مردم رایج است. زندگی عادی در جامعه چگونه ترسیم می شود؟ زندگی رایج با بهره گیری از علم پزشکی، مسافرت، موسیقی مدرن، شبکه های اجتماعی، کالای لوکس، پوشاک غربی، ترک نماز و روزه، شوخی با امامان، مخالفت با رژیم، تمسخر آخوند، کلاس موسیقی، سینما، کنسرت و غیره، تعریف می شود. ولی این فرهنگ عامیانه با مفاهیم دمکراسی خواهی و حقوق شهروندی در بخش گسترده جامعه پیوند عمیق ندارد. گفتار فلسفی و اندیشه ورزی در این فرهنگ عامیانه جایگاهی ندارد. دشمنی اسلام با فرهنگ خردمندانه منجر به خرافه گرایی همه جانبه شد. اعتقاد به امامزاده های دروغین، باور به قصه شیادانه چاه جمکران و مهدی، اعتقاد به تقوای آدمکشانی مانند محمد رسول الله و علی امام اول، اعتقاد به معجزه شق القمر، اعتقاد به تقلید از یک آیت الله مرتجع، باور به افسانه جهنم و بهشت قرآنی، اعتقاد به الله بیابانهای عربی، اعتقاد به قرآن زشتکاری بمثابه کتاب مقدس آسمانی و غیره، جلوه های خرافه پرستی اسارت بار است. در چنین ذهنیتی، خردگرایی و دانش، امر حاشیه ای و بی ارزش است. البته روشنفکران ایرانی و سیاسیون ایرانی مسخ شده اسلاموفیلی نیز وجود دارند که در زمینه دینی مانند توده عام به خرافه «مقدسات دینی» معتقدند. در چنین ذهن ازخودبیگانه و مسخ شده ای، سمبولهای دینی محمد و علی و حسین و مهدی و شریعتی و طالقانی و منتظری و خمینی و سروش، اسطوره و مقدس و محترم می شوند. در چنین ذهنیتی، آزادی اندیشه و خردمندی نقاد و گرایش به دانش، نمی توانند رشد کنند. ذهنیت پریشان و فلج، محصول این فضای دینی است. مبارزه فکری علیه خرافه پرستی و اسلام و فرهنگ قرآنی یک ضرورت تاریخی است.
فرهنگ سازی علیه اسلام و شیعه گری
چهارم، گسترش فرهنگ انتقادی و فرهنگ سکولار در جامعه یک اصل مهم است. برای این امر چه باید کرد؟ تهیه و پخش برنامه های رسانه ای و نوشتاری و برگزاری نشست های آموزشی و فرهنگی برای افشای مزاحمت ها و زیانها و خودسری های ناشی از دین اسلام در دستگاه های اداری و سیاسی و نظامی و اقتصادی و آموزشی کشور. در این فعالیت ها باید حقانیت قدسی و اسطوره های جادوئی و تقدسات خرافی و شخصیت های دینی و افسانه ها و احکام مذهبی و داستانهای جعلی، مورد انتقاد علمی قرار گیرد و کتاب های جامعه شناسی دین و نقد مذهب و قرآن باید در دسترس مردم قرار گیرد. از زمان انقلاب مشروطه تا به امروز برخی نویسندگان ایرانی به نقد خرافات و نقد دین پرداخته اند.(۱- به برخی کتابهای انتقادی در زیر رجوع شود). این کار فرهنگی بزرگ باید ادامه یابد و گسست از تسلط جهل دینی باید میسر گردد. برای این کار عناصر فرهنگی و زیربنایی فکری هستند که به جامعه کمک می رسانند. کدامین؟
بزرگان اندیشه مانند فردوسی، عمر خیام، رازی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت، ارسطو، ولتر، رنه دکارت، ایمانوئل کانت، باروخ اسپینوزا، هانا آرنت، مارسل گوشه، میشل انفره، ریچارد داوکینز، ژیل کپل، آندره کنت اسپنویل، پاسکال پیک، آرامش دوستدار، و دیگران، آموزش دهندگان ذهن جامعه هستند. آموزش تمدن کهن ایرانیان، درک فلسفه زرتشت، درک شاهنامه، بررسی رباعیات خیام، آموزش آزادی، حقوق شهروندی، شناخت از کشورهای لیبرال دمکراسی، درک برابری زن و مرد، اهمیت محیط زیست، لائیسیته، تئوری فرگشت، نظریه های ژنتیک، فیزیک مدرن، بازنگری تاریخی علمی، هوش مصنوعی، فلسفه غرب و غیره، پایه یک تحول بزرگ روانی و فرهنگی هستند.
از سی و پنج سال پیش در نقد شیعه گری و اسلام و قرآن، مقاله و کتاب نوشتم و یا در برنامه های تلویزیونی و رادیوئی برنامه انتقادی و تابوشکنی تولید کردم. در این مسیر طولانی از هیچ مانع و مخالفتی، نهراسیدم. بشکرانه کاری های من و دیگر منتقدان دینی، فضای خصمانه آن دوران که علیه روشنفکران منتقد بود تغییر کرد. امروز آخوندها و نواندیشان دینی و روشنفکران اسلاموفیل در حمایت از اسلام و در حمله به اندیشه انتقادی فعال هستند، ولی تحول عظیم جامعه شناختی در ایران و تغییر فرهنگی در لایه های مهم اجتماعی، استقبال از نقد دین را بسیار گسترده نموده است. مبارزه علیه خرافه و موهومات، اعتلای فرهنگ فلسفی و علمی و نقد مسخ زدگی، بسیار بسیار سخت و طولانی است. آنهایی که میگویند این مبارزه ضد شیعه گری مهم نیست، خود گرفتار ازخودبیگانگی هستند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————–
۱- بزودی کتاب جلال ایجادی در باره شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان توسط نشر فروغ انتشار می یابد. تا کنون در باره شیعه گری و تاریخ آن کتاب های زیر منتشر شده اند:
شیعیگری، احمد کسروی بهمن ماه ۱۳۲۲
شیعی گری احمد کسروی، محمد امینی، شرکت کتاب ۲۰۱۱
شیعه گری و امام زمان مسعود انصاری، نشر نیما، ژانویه ۱۹۹۹
شیعه گری چیست؟ محمد امیر معزی و کریستیان ژامبه، فایار ۲۰۰۴
اسلام ایرانی، شیعه دوازده امامی، هانری کربن، گالیمار ۱۹۹۱
سیری در زندگی سیاسی و ادبی علی دشتی، بهرام چوبینه
تشیع و سیاست در ایران، بهرام چوبینه ۱۹۸۵
کتاب بیست و سه سال، علی دشتی ۱۳۲۶
توضیح المسائل از کلینی تا خمینی، شجاع الدین شفا ۲۰۱۰
تشیع و قدرت سیاسی در ایران، بهزاد کشاورزی، چهار جلد انتشارات خاوران ۱۳۹۵
پیدایش و نقش دینداران امامی در ایران و جامعهشناسی سیاسی تشیع اثناعشری، اسماعیل نوری علا، شرکت کتاب ۲۰۰۶
نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی، جلال ایجادی، انتشارات مهری ۱۳۹۸
بررسی تاریخی و هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن، جلال ایجادی، انتشارات مهری ۱۹۹۹
اینکه بعد از دو دهه یکباره و برای اولین بار کلیپی از مجتبی خامنهای که در سایه بود، منتشر شد، خود حاوی چند پیام بود. در سراپرده قدرت چه اتفاقهایی در شرف وقوع بود که ضرورت پردهنشینی رسمی را به قطعی بدل کرد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۲۱ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
دوشنبه ظهر از مدرسه رفاه به روزنامه برگشتم. با سرعت خود را به اتاق جلسات صبح و عصر هیئت دبیران، معاونان و خود سردبیر رساندم. صالحیار با آمدن من با صدای بلند گفت: چه آوردهای؟ گفتم: روز پنجشنبه خمینی بازرگان را به نخستوزیری منصوب میکند. گفت: سربهسرم نگذار! در برابر مظفر بقایی و دکتر مکری و آیت و سنجابی، آیا بازرگان محلی از اعراب دارد؟ گفتم: سرم را میدهم.
۱۵ سال بعد مرحوم صالحیار در چند شماره اطلاعات، حکایت آن روزها را بازگفت که موجود است.
پس از اینکه درباره منبع خبر به صالحیار اطمینان دادم، ساعتی بعد روزنامه با تیتر «بازرگان نخستوزیر حکومت انقلابی» چاپ شد.
سرانجام پنجشنبه آمد. هاشمی رفسنجانی حکم نخستوزیری بازرگان را خواند.
۴۵ و اندی سال بعد، میخواهم خبر و گزارشی را بنویسم که میتوانند در آن تشکیک کنند، اما تعهد میدهم که این سناریویی است که اتاق فکر سیدعلی خامنهای و پسرش مجتبی برای جانشینی او ترسیم کردهاند.
شنبه پیش، ۱۶ نوامبر، گزارشهایی درباره وضعیت سلامتی خامنهای مطرح شد.
روز بعد در شامگاه یکشنبه، جلسهای با حضور مجتبی خامنهای برگزار شد. من از این جلسه و آنچه در آن گفته شد، بیخبرم اما میدانم سناریو جانشینی در آن شب کلید خورد.
چند ماه پیش، من همینجا بهاختصار از سناریو جانشینی گفتم. حالا با جزئیات بیشتری آن را برمیشمرم.
نخست اجازه دهید راز بازگشت علی لاریجانی به صحنه و سفرش به بیروت را بازگویم. روزی که علی مجلس را داشت و اخوی صادق قوه قضاییه و خبرگان را، آشکار بود که خامنهای نگران فردای بعد از خود است. صادق با بودن اخوی در راس قوه مقننه، تا رهبری چند پله فاصله داشت اما بهاشارتی، قوه قضاییه را از دست داد و به لابیرنت مجمع تشخیص مصلحت پرتاب شد. علی آقا هم آزرده بهکناری نشست. امروز اما او بازگشته است. دیگر از جانب او و اخوی صادق و پیران ویسه و محمدجواد خطری متوجه مجتبی نیست، پس لقمهاش دهیم و بیروتش فرستیم.
حال برگردیم به روایتی که از جانشینی دارم:
فرا رسیدن زمان اعلام رهبری مجتبی خامنهای
اینکه بعد از دو دهه یکباره و برای اولین بار کلیپی از مجتبی خامنهای که در سایه بود، منتشر شد، خود حاوی چند پیام بود. در سراپرده قدرت چه اتفاقهایی در شرف وقوع بود که ضرورت پردهنشینی رسمی را به قطعی بدل کرد؟
اولین دلیل همان بود که پیش از این نوشتم. ترس از نقطهزنیهای بنیامین از تلآویو. پیام دوم این کلیپ بدین شرح بود که: «ای علما! ای مردم! ای ذوبشدگان در ولایت! آقا جانم بدانید و آگاه باشید که بنده کلاس خارج برگزار میکردم، پس شرایط علمی رهبر شدن را دارم.» و سرانجام بیتالقصید پیام اخیر این بود که این تعطیلی میتواند همیشگی باشد، چرا که «تعطیل شدن کلاسها به دلیل شرایطی است که با پذیرش مسئولیت سنگینی که بر دوش من افتاده و قرار گرفتنم در برابر یک تکلیف شرعی و انقلابی، اجتنابناپذیر است. اینکه حضرت آقا از این موضوع بیاطلاعاند، زمینه را برای زدودن این شائبه فراهم میکند که رهبر شدنم موروثی است و به دستور پدر بوده، در حالی که مجلس خبرگان بنده را «کشف» کرده است».
اما چگونه مجلس خبرگان رهبری به این کشف رسید، موضوع پیچیدهای نیست و سناریو کموبیش در این مسیر قرار دارد.
ابتدا، یکسری خبر نیمهرسمی درباره بیماری خامنهای از طریق سایتها و شبکههای اجتماعی به بیرون درز میکند تا امت حزبالله توجیه شوند که سلامتی «رهبر» در خطر است و «مجلس خبرگان رهبری پس از بحث و بررسی شرایط جسمی و سنی حضرت آیتالله العظمی خامنهای، با اکثریت مطلق آرا، آیتالله سید مجتبی خامنهای را به جانشینی مقام معظم رهبری منصوب و برای انجام دادن بخشی از وظایف رهبری که به تشخیص ایشان، خارج از توان جسمی و سنی معظم له است، اذن شرعی و مجوز قانونی صادر کرده است».
پس از اعلام خبر جانشینی مجتبی خامنهای از سوی مجلس خبرگان رهبری، «مقام معظم رهبری» بیانیهای صادر و در آن تاکید میکند: «من همواره معتقد به جوانگرایی و سپردن مسئولیتهای مختلف از جمله وظایف خطیر رهبری به جوانترها بودهام، اما بارها با طرح نام نزدیکانم مخالفت کردم و گرچه آقا سید مجتبی را دارای ویژگیهای علمی و مدیریتی برجسته میدانم، به دلیل شائبه وراثتی شدن رهبری با آن مخالفم. اگر در این زمینه حق قانونی داشتم، حتما از این حق برای ملغی کردن تصمیم اعضای محترم خبرگان رهبری استفاده میکردم. از این طریق از علمای عظام و روحانیون معزز مجلس خبرگان رهبری میخواهم از شجره طیبه روحانیون، فردی شایسته و مردمی را برای این منظور در نظر بگیرند.»
پس از بیانیه پدر، بیانیه مجتبی خامنهای هم در پی اعلام نظر مجلس خبرگان رهبری در خصوص اعلام جانشین رهبر جمهوری اسلامی صادر میشود: «اینجانب ضمن تشکر از اعتماد علمای مجاهد و فضلای گرانقدر این مجلس و با عنایت به تاکیدهای رهبر انقلاب، از پذیرش این سمت معذورم و خواهان تجدیدنظر در مصوبه جلسه اخیر آن مجلسم.»
و ناگهان دعوت و حمایت گروههای به اصطلاح «مردمی» و دینی از مجتبی خامنهای برای پذیرش نظر مجلس خبرگان رهبری و قبول کردن «مسئولیت خطیر» کمک به هدایت امور جامعه اسلامی فوران میکند.
بعد هم رسانههای حکومتی و ائمه جمعه فریاد برمیدارند که «چه کسی برای کمک و مشاوره به رهبر انقلاب امینتر، مورد اعتمادتر و نزدیکتر از فرزند برومندشان؟ و اگر هم رهبر انقلاب و هم آقا مجتبی با این امر مخالفت کردهاند، به خاطر شائبه وراثتی بودن رهبری است. در حالی که این امر در تصمیم خبرگان رهبری محلی از اعراب نداشته است و نمایندگان مجلس خبرگان باید بر اساس شناخت و تشخیص خود، گزینه اصلح را نام ببرند و برای تثبیت تصمیمشان باید پافشاری کنند». البته «آیات عظام»، ناصر ابوالمکارم شیرازی، احمد جنتی، نوری الهمدانی، وحیدالخراسانی، شبیرالزنجانی، جوادی الاملی و علیرضا الاعرافی طی نامهای بر اهلیت رهبر جدید صحه میگذارند و البته حفید رهبر انقلاب، حاج آقا حسن خمینی مصطفوی و حاج احمد و حاج علی از جوانترها هم با «آیتالله العظمی سید مجتبی» بیعت میکنند.
مجلس خبرگان رهبری تحت فشار ذوبشدگان در ولایت جهل و جور و فساد، با بررسی مجدد مصوبه قبلی و با تعداد آرای بالاتر از جلسه قبلی، بر جانشینی مجتبی خامنهای تاکید میکند و او را فرد «اصلح و امین برای همراهی و مساعدت به رهبر برای پیشبرد و هدایت امور کشور» میداند.
از فردای این اتفاقها هم راهپیماییهای خودجوش!! و دعوت «عناصر انقلابی» از مجتبی خامنهای برای پذیرش مسئولیت رهبری آینده نظام جمهوری اسلامی.
روسای سه قوه و نمایندگان مجلس شورای اسلامی هم با انتشار بیانیههای جداگانه، با مجتبی خامنهای بیعت و اقدام مجلس خبرگان رهبری را «تیر خلاصی به نیات شوم دشمنان» توصیف میکنند.
سرانجام پیام رهبر جمهوری اسلامی با این مضمون منتشر میشود: «اینجانب علیرغم میل باطنی و مخالفت جدی با رهبری آیتالله سید مجتبی خامنهای، فرزند عزیزم، برای ادامه مخالفت خود با رای و نظر منتخبان ملت در مجلس خبرگان رهبری و آحاد ملت ایران که با حضور در خیابانها به اینجانب و آقا مجتبی ابراز اعتماد و محبت کردند، حجت شرعی و قانونی ندارم و تسلیم خواست و نظر ملت میشوم.»
میدانم مردم ایران برای بهزیر کشیدن این رژیم مصمماند و این سناریو کمدیتراژدی روی کاغذ باقی خواهد ماند.
شرایط امروز خانه پدری اگرچه دزدان بیتالمال و قاتلان فرزندان ایرانزمین را در سالروز آبان خونین، به اشتها انداخته است، ملتی که در برابر توطئههای روس و انگلستان، موفق شد سردار بزرگش، رضا شاه کبیر، را بر تخت نشاند، این بار نیز، حسرت ولایت را به دل مجتبی خامنهای خواهد گذاشت: «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست/ عرض خود میبری و زحمت ما میداری»
مصاحبه خانم مسیح علینژاد با فرداد فرحزاد را دیدم و متاثر شدم.
خانم مسیح علینژاد که تقریبا هر روزه رسانه های فارسی زبان فرصت تبلیغات و پلتفرم های خبری و مصاحبه ای در اختیار او قرار می دهند, در آخرین برنامه فرداد فرحزاد (مجری ایران اینترنشنال) به “منتقدین بی صدای” خود حمله کرده و با اینکه در همین برنامه اعتراف می کند که قبلا “اصلاح طلب” بوده, اما اکنون مخالف رژیم است و ابراز ناخرسندی می کند که چرا بقیه مخالفان از طیف های گوناگون و بعضا متضاد (مثل مجاهدین و طرفداران مشروطه) به گفته خود ایشان به او “حمله” می کنند. بسیاری از اصلاح طلبان قبلی بخصوص بعد از جنبش سبز به خارج از کشور آمدند و اکثریت آنها به مخالفان رژیم تبدیل شدند و از پیشینه همکاری خود با رژیم و اصلاح طلبی اظهار ندامت و عذرخواهی کردند, و مورد حمایت و استقبال مخالفان برانداز قرار گرفتند. البته به استثنای عده قلیلی که همچنان “اصلاح طلب خجالتی” باقی ماندند و به صورت مستقیم و غیر مستقیم از رژیم حمایت و علیه “براندازان” سمپاشی می کنند.
و اما چرا خانم علینژاد از این امر استثنا است و علیرغم فعالیت های فراوان علیه رژیم هنوز نتوانسته اعتماد بخش قابل توجه ای از مخالفان نظام را به خود جلب کند, حتی تا بدانجا که بسیاری از آنها اخبار رسانه ها در مورد وی و توطئه های ترورها را با دیده شک و تردید می نگرند. این ادعای بنده نیست بلکه گله و شکایت خود ایشان در برنامه “۲۴ با فرداد فرحزاد” (از دقیقه ۳۵) نسبت به هموطنان است.
صرف نظر از اینکه ایشان با نوعی چند زیستی که هم بعنوان روزنامه نگار کارمند دولت آمریکا (صدای آمریکا) و هم فعال سیاسی است که زمانی می گفت رهبر منم رهبر تویی, و اینکه علیرغم مجری صدای آمریکا بودن اما در حین حال رسانه های دیگر مثل بی بی سی و ایران اینترنشنال و رادیو فردا به او پلتفرم سیاسی می دهند که مقیاس تواتر و تکرار و وفور آن نسبت به بقیه مخالفان ابدا قابل مقایسه نیست, و با توجه به اینکه بنده نیز جزو منتقدین برخی از عملکردهای خانم علینژاد بوده ام و ایشان را از لندن می شناسم, و حتی به رئیس بخش فارسی صدای آمریکا نامه نوشتم و تحریم شدم, اکنون درخواست مشخصی دارم. زیرا معتقدم اکنون زمان آن فرا رسیده است همه ما باید نوک تیز پیکان انتقاد خود را به سوی رژیم نشانه برویم و نه علیه مخالفان و یا رقبای یکدیگر.
یکی از دلایل انتقادات بنده نسبت به ایشان موضع گیری خانم مسیح علینژاد (بعنوان یک اصلاح طلب در لندن در معیت امثال مهاجرانی, نگهدار, علیزاده, بهنود و امثالهم) به زمانی برمی گردد که ایشان معتقد به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری رژیم و حمایت بی شائبه از اصلاح طلبان بخصوص در دوره خاتمی و روحانی بودند. وی زمانی که در لندن بود, برای سالیان متمادی مدعی بود مخالفان برانداز در خارج از کشور هیچگونه جایگاهی در میان مردم داخل کشور ندارند و فقط منتظر کمک خارجی هستند و اصولا عددی نیستند؛ و فقط اصلاح طلبان چه در خارج و چه در داخل مطرح هستند. وی مخالفان برانداز را بی ربط و مردود می شمرد.
با توجه به اینکه همه ما اشتباه می کنیم, اعتراف به اشتباه و ابراز پشیمانی امر پسندیده ای است. زیرا بقول سعدی که می گوید عاقل آن است که اندیشه کند پایان را و یا “گناهی که تو را پشیمان کند بهتر از کار نیکی است که تو را به خودپسندی وادارد”. حمایت کردن از رژیم چه در لباس اصلاح طلبی و غیره, آن هم بعد از کشتارهای دهشتناک اوایل انقلاب و به خصوص دهه ۶۷ و سرکوب و اعدام های هولناک بیشمار چند دهه و نابودی تدریجی ایران توسط مشتی آخوند (از جمله کروبی و خاتمی و روحانی) کار بسیار اشتباهی بوده و است و باید با تهور سیاسی و شجاعت در پیشگاه ملت عذرخواهی کرد و خط بطلان بر کارنامه رفوزه گذشته کشید؛ که خانم علینژاد تا به امروز نکرده است. زیرا بقول حافظ “تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم / از که مینالی و فریاد چرا میداری”.
لذا برای تغییر وضع کنونی و دگرگون شدن موضع مخالفان, ایشان مثل بسیاری از اصلاح طلبان سابق که اکنون “برانداز” شده اند و عذرخواهی کرده اند باید حداقل به خاطر مواضع خود در لندن و توهین به اپوزیسیون برانداز عذرخواهی کنند. عذرخواهی علنی و عمومی از خطای گذشته خود به معنای “خود حقیر پنداری” نیست بلکه نشانه شجاعت و بزرگی است. کاری که بعنوان مثال کارگزاران رژیم و امثال خامنه ای تا هزار سال دیگر نخواهند کرد. خانم علینژاد باید نشان دهد که در مولفه رستگاری و استخلاص و عذر آوردن گناه با حاکمان متکبر و پرنخوت کاملا متفاوت است. منتظر عذرخواهی ایشان نسبت به عملکرد وی در لندن هستم و بعد از آن نگاه بنده و بسیاری دیگر نسبت به ایشان تغییر پیدا خواهد کرد. زیرا درختان بارور خم می شوند و انسان های فروتن متواضع میگردند.
صبح بخیر حضار محترم،
اجازه بدهید سخنم را با عرض تسلیت به مردم اسپانیا، بهویژه مردم والنسیا، آغاز کنم که بهدلیل باران و سیل غیرقابل پیشبینی، عزیزانی را از دست دادهاند. از فرصت ارزشمندی که برای سخنرانی درباره یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین جنبشهای اجتماعی چند سال اخیر در اختیارم قرار گرفته، بسیار سپاسگزارم. جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” که نه تنها صدای زنان ایران، بلکه پژواک صدای تمامی زنان در سراسر جهان شده است. این انقلاب زنانه از دل سالها مبارزه و مقاومت زنان در برابر نابرابری، خشونت، و سرکوب سر برآورده و همچنان پرتوان ادامه دارد.
این جنبش، آغاز خود را مدیون شجاعت زنانی است که برای ابتداییترین حقوق انسانی خویش قیام کردند. جنبش “زن، زندگی، آزادی” نشان داد که مقاومت زنان تنها به مقابله با قوانین و رفتارهای تبعیضآمیز محدود نمیشود، بلکه پیامی جهانی برای برابری جنسیتی، عدالت، امنیت، و آزادی برای همه جامعه در بر دارد. از این منظر، تمامی زنان در کشورهای مختلف در یک سفر تاریخی همراه و همدل هستند. این جنبش با ویژگیهای منحصربهفرد خود از روشهای کلاسیک مبارزه فاصله گرفته، ایدئولوژیک نیست، رهبری فردی ندارد و برای ارتباط و بسیج نیرو از شبکههای اجتماعی استفاده میکند.
در اینجا مایلم از شبکه “استقلال و برابری پایدار زنان” (وایز) یاد کنم که تلاشی زنانه برای دستیابی به برابری جنسیتی پایدار در ایران است. وایز، که حاصل مبارزات زنان ایرانی است، در سال ۲۰۲۰، پیش از جنبش انقلابی ژینا، تأسیس شد و اکنون در ۱۶ کشور دنیا عضو و حامی دارد. تاکنون سه کنفرانس با حضور افراد معتقد به برابری جنسیتی برگزار کرده است، افرادی با دیدگاههای مختلف سیاسی که کنار هم به همبستگی و اتحاد برای حل مسائل زنان پرداختهاند. خوشحالم که اعلام کنم هستههای وایز در مادرید، مالاگا، و بارسلونا نیز فعال هستند. چهار نفر حاضر در این پنل نیز از اعضای وایز هستند که هر کدام نماینده گروه خاصی میباشند.
در شرایط کنونی ایران، مسئولیت تاریخی بر دوش زنان نهاده شده است تا با ادامه رنسانس فرهنگی ژینا، کشورمان را از سلطه حکومتی که متعلق به ۱۴ قرن پیش است و با نیازهای امروز زنان و جوانان همخوانی ندارد، رهایی بخشند. لازم میدانم توضیح مختصری درباره یکی از مشکلات جهانی، یعنی اسلام سیاسی، ارائه دهم. اسلام سیاسی یکی از بزرگترین تهدیدها برای برابری حقوق زنان در جوامعی است که تحت تأثیر این ایدئولوژی قرار دارند. قوانین و نگرشهای افراطی، اغلب با تحمیل محدودیتهای شدید بر آزادی و حقوق زنان، آنها را از حقوق اساسیشان محروم کرده و حتی حق تصمیمگیری درباره بدن و زندگی شخصیشان را از آنها میگیرد. خطر اسلام افراطی محدود به منطقهای خاص نیست و میتواند با گسترش خود، آزادیهای زنان در سراسر جهان را تهدید کند. در چنین شرایطی، همبستگی جهانی زنان و حمایت از یکدیگر برای مبارزه با این نگرشهای افراطی و دستیابی به برابری جنسیتی اهمیت بیشتری پیدا کرده است. زنان در هر نقطه از جهان، با همبستگی و همکاری، نیرویی قدرتمند در برابر افراطگرایی و نقض حقوق بشر خواهند بود و جامعهای آزاد و برابر برای نسلهای آینده خواهند ساخت.
جنبش زنان در ایران تنها متعلق به زنان نیست، بلکه نهادی است که قدرت موجود را به چالش کشیده، در برابر بیعدالتی ایستاده و خواهان جامعهای است که در آن حقوق و کرامت انسانی برای همه محترم شمرده شود. هر زن، با هر قدم و هر فریاد، زنجیره مقاومت را مستحکمتر میکند. این مبارزه ادامه دارد، در قلبهایمان و در گامهایی که هر روز برای آزادی و عدالت برداشته میشود. وظیفه ماست که صدای این زنان و این جنبش را زنده نگه داریم و حمایت خود را از این مبارزات اعلام کنیم تا روزی فرا رسد که هیچ زنی در هیچ جای جهان برای ابتداییترین حقوق انسانیاش سختی نکشد.
در هفته گذشته، دختر جوانی در خیابانهای تهران مورد تعرض جنسی مرد موتورسواری قرار گرفت و شجاعانه برای حق آزادی خود جنگید؛ اما اکنون پروندهای قضایی علیه او تشکیل شده است بهدلیل اینکه بیحجاب بوده است. روز بعد، دانشجوی دختری مورد اهانت حراست دانشگاه قرار گرفت و لباسش را پاره کردند، او شجاعانه، بدون پوشش در مقابل دیدگان دیگران ایستاد. اما او را با خشونت بازداشت و بهعنوان فردی روانی معرفی کردند. در موردی دیگر، ژینا مدرس گرجی، معلم در سنندج، به زندان احضار شد و در میان شعار و تشویق همکاران و دوستانش، راهی زندان شد. و در خبری دیگر، دختری ۱۶ ساله در تهران، تحت فشار مدرسه بهدلیل عدم رعایت حجاب اجباری، اقدام به خودکشی کرد. اینها تنها نمونههایی از ظلم و بیعدالتیهایی است که زنان ایران با آن روبهرو هستند.
ایران، عرصه مبارزهای میان زنان و حکومت شده است. زنان، مبارزان اصلی علیه حکومت اسلامی ایران هستند و هر روز با روشهای گوناگون، نارضایتی خود را از وضعیت موجود اعلام میکنند. حکومت اسلامی ایران، زنان را بزرگترین دشمن خود میشناسد و میداند که مقاومترین گروه اجتماعی در برابر آن، زنان و دختران جوان هستند. در این جلسه، وضعیت غیرقابل قبول زنان را به اطلاع شما رساندم و از همه درخواست دارم همبستگی و همدلی خود را با زنان ایرانی حفظ کنید.
در پایان، معتقدم زنان میتوانند نقشی جدی در ساختن دنیایی بهتر ایفا کنند و در این راستا سه پیشنهاد دارم:
۱. خطر اصلی برای دموکراسی در جهان، اسلام سیاسی و افراطی است. اسلام افراطی تهدیدی برای صلح و دموکراسی جهانی به شمار میآید، زیرا آسیبپذیرترین گروه اجتماعی، یعنی زنان، هدف اصلی این ایدئولوژی افراطی هستند. تنها از طریق همبستگی و همکاری زنان میتوان جهان را از سلطه اسلام افراطی رهایی بخشید.
۲. کنترل جمعیت: در بخشهایی از جهان، سیاستمداران تنگ نظر بهخاطر باورهای نادرست خود، جوانان را به کام جنگها میفرستند و قربانیان اصلی این جنگها، کودکان و زنان هستند. با توجه به ظرفیت محدود جهان، ضروری است که فرزندان کمتری داشته باشیم تا هم مدیریت محیط زیست ممکن باشد و هم از گسترش فقر جلوگیری شود.
۳. مبارزه برای نابودی سلاحهای کشتار جمعی: برای دنیایی بهتر و انسانیتر، ما زنان باید برای نابودی سلاحهای کشتار جمعی متحد شویم. با داشتن سیاستمدارانی که بیاعتنا به عقل و شعور انسانی عمل میکنند، خطر استفاده از سلاحهای اتمی همواره وجود دارد، اما ما زنان در قبال نسلهای آینده مسول هستیم.
یکبار دیگر از برگزارکنندگان و شرکتکنندگان این نشست سپاسگزارم و با شعار “زن، زندگی، آزادی” سخنانم را به پایان میرسانم.
ناهید حسینی
۸ نوامبر ۲۰۲۴
در ابتدا باید به صورت واضح تصریح کنم که شوربختانه صادراتی و نفوذی های رژیم تا عمق جناح های مختلف سیاسی رخنه نموده و مانند جغد شوم در سامانه های مختلف سیاسی جهت ایجاد دعوای حیدری نعمتی لانه کرده اند. آنهایی که با مولفه “جنگ قبیله ای” مبتنی بر تفکرات متعصب جناحی و قرون وسطایی آشنایی دارند نیک می دانند معقول و معتدل ماندن در میانه چنین آرایش خصمانه ِ افراطی گرایی مطلق نوعی خودکشی است. زیرا تیرهای زهرآگین مهلک با ۱۸۰ درجه اختلاف و بصورت نامعقول و متضاد و تلفیق ناپذیر از هر دو طرف بسوی او پرتاب می شوند. حال این داستان من بیچاره است که شاید ضرب المثل “هم از گندم ری جا مانده هم از خرمای بغداد” در این مورد ناوارد و غیر شمول باشد. اما شعر حافظ بیشتر اطلاق پذیر است که می گوید: ” نه در مسجد گذارندم که رندم / نه در میخانه کاین خمار خام است”. حافظ غزل معناداری دیگری هم دارد که می گوید: “بر ما بسی کمانِ ملامت کشیدهاند / ما بی غمانِ مستِ دل از دست دادهایم / پیرِ مُغان ز توبه ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم / قشِ غلط مَبین که همان لوحِ سادهایم.
اخیرا یکی از بظاهر تجزیه طلبان صادراتی بلوچ که ظاهرا برادرش رئیس پایگاه بسیج عشایری سپاه در سیستان و بلوچستان است و به تازگی به خارج آمده, بعد از نوشتن مقاله بنده تحت عنوان “این وطن هرگز برای ما وطن نبوده است” که در آن شدیدا از رژیم و حتی از رضا پهلوی هم انتقاد کرده بودم, با وقاحت و هیاهوی رسانه ای فریاد بر آورد که دوشوکی سلطنت طلب است و ضدبلوچ ! و همه بلوچ ها باید علیه وی بشورند. رسانه های وابسته به سپاه نیز آن را بازتاب گسترده ای دادند. البته این شخص که مکارانه توانسته بود با موضع “کاسه داغتر از آش” در یک حزب “جدایی طلب” بلوچ حتی تا سطح “شورای مرکزی” و جلسات آنها نفوذ کند, بعد از کشف و “رسوایی” به دلایل امنیتی و مالی بسیار تاسف بار از حزب اخراج شد ـ اگرچه کمی دیر و بعد از بسی خسران جبران ناپذیر؛ از جمله دستگیری فعالان در زاهدان.
بعد از نوشتن مقاله “چرا داریوش هم نابجا آتش بیار معرکه شد؟” و انتقاد از شعار تفرقه برانگیز “نه شاه و نه شیخ”, عوامل مجاهدین مطالب تندی علیه اینجانب نوشتند: ” آقای عبدالستار دوشوکی جزو بادمجان دورقاب چین های سلطنتی اعلیحضرت سه راه سیروس هستند” و بعد هم با نوعی آروغ فندُقی مدعی شدند شعار “نه شاه و نه شیخ” شعار قدیمی ملت ایران (بخوان مجاهدین) است, و اینکه من از “زمانه” عقب هستم. در جواب نوشتم که بنده تلاش می کنم با اعتدال و میانه روی با احترام با همه رفتار کنم و هرگز سلطنت طلب “شاه اللهی” نبوده و نیستم و از “جناح بازی ها” به دور بوده ام, و این موضع همیشگی من بوده و است و جنگ مشروطه و جمهوری را در شرایط فعلی “تضاد اصلی” نمی دانم؛ لذا چندان به آن نمی پردازم. همچنین عکسهای قدیمی (ضمیمه این مقاله) از تظاهرات اسفند ۵۷ و نیمه اول ۵۸ در زادگاهم چابهار را برای وی فرستادم و نوشتم که زمانی که مسعود رجوی و موسی خیابانی برای دیدار و بیعت با خمینی به قم رفته بودند, ۴۵ سال پیش از ابداع شعار “نه شاه و نه شیخ” توسط مجاهدین, بنده با دست خط خودم بر روی پارچه و بنرها شعار “دیکتاتوری محکوم است چه با نام شاهنشاهی و چه با نام اسلامی” نوشتم و جمعیت عظیمی را علیه رژیم جمهوری اسلامی که مجاهدین در رفراندوم فروردین به آن رای مثبت داده بودند, به خیابانها آوردم. در ضمن تقریبا همزمان (اردیبهشت ۵۸) مثل بیعت حضوری رجوی و خیابانی با خمینی؛ دانشجویان پزشکی دانشکده ما با چند اتوبوس برای بیعت با خمینی به قم رفتند؛ اما بنده هرگز نرفتم ! باز هم بقول حافظ : “لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق / داوری دارم بسی یارب که را داور کنم؟” مجاهدین حتی تا یک سال بعد از انقلاب, نامه و تلگراف “فدایت شوم” به خمینی که وی را “امام” و “پدر گرامیمان” می خواندند می فرستادند. بعنوان مثال صفحه ۱۲ نشریه مجاهد شماره ۱۰ که در تلگرافی به خمینی نوشتند فرزندان مجاهد شما به انتظار فرمان قاطع امام هستند تا جان های ناچیز خود را بعنوان کمترین فدیه نهایی تقدیم کنند (۱۴/۸/۵۸)
این در حالی است که علیرغم احترام به همه شخصیت های موافق و مخالف از جمله آقای پهلوی, بنده نسبت به سلطنت طلبان و شخص رضا پهلوی و رژیم گذشته و بخصوص فحاشی عناصر شاه اللهی در طی سالها انتقادات زیادی مطرح کرده ام. از جمله مقالاتی نظیر “نقدی بر بیانیه رضا پهلوی در چهلسالگی حصر ایران”؛ “این وطن هرگز برای ما وطن نبوده است”؛ “جلسه و حمایت سوال برانگیز رضا پهلوی از شورای ملی تصمیم”, و “نامه سرگشاده عبدالستار دوشوکی به شاهزاده رضا پهلوی” و دهها مطلب و مصاحبه های تلویزیونی دیگر.
یک نمونه کذب دیگر مقاله ای بود هفته گذشته تحت عنوان ” آقای دوشوکی، بهتر نیست به جای تأدیب داریوش، مقداری هم از درد مردم بلوچستان بگویید؟” توسط فردی گمنام, سایبری و ناشناخته که مدعی است از داخل ایران این مطلب را فرستاده و در سایت گویا که متاسفانه این روزها بنا به دلایلی نامعلوم جولانگاه و پلتفرم تبلیغاتی سایبری ها و عوامل داخلی رژیم (مثل زیدآبادی؛ عبدی؛ زیباکلام) و صادراتی ها (مثل گنجی, سروش و مهاجرانی؛ و بقیه کاسبکاران) می باشد, منتشر شده. وی نوشته : “پس آقای دوشوکی ملاحظه میفرمایند سیاستهای شیخ و شازده هر دو یکسان است”. خنده دار تر اینکه از من می خواهد مقداری هم از درد مردم بلوچستان بنویسم. باید گفت “یا جل الخالق” ای قمر بنی هاشم کمک کن!
از سوی دیگر مذهبیون وهابی بنده را “کمونیست” می خوانند. زیرا بنده از حق و حقوق “چپ” مانند سایر گروه ها دفاع کرده ام. از نظر آنها این بدترین “واژه” است. این اواخر حتی برخی از سایت های وابسته به رفقای چپ (برخلاف گذشته) از انتشار مطالب بنده پرهیز می کردند با این ظن و گمان نادرست که بنده “سلطنت طلب” یا شاه اللهی هستم و ضد چپ. برخی از افراطیون سلطنت طلب و شاه اللهی های دوآتشه بنده را تجزیه طلب می خوانند. جالب اینجاست که رسانه های جمهوری اسلامی همواره به دروغ از بنده بعنوان “تروریست تجزیه طلب” یاد می کنند. تجزیه طلب ها هم همانگونه که اشاره کردم, بنده را “سلطنت طلب” می خوانند. بگذارید صراحتا و شفاف بگویم که برای بنده در شرایط امروز مهمترین ضرورت حیاتی زمان “اتحاد و همسویی” همه نیروها علیه دشمن مشترک غالب و سلطه گر (جمهوری اسلامی) است و برجسته کردن بقیه تضادهای ثانوی (اگرچه مهم) را در چنین شرایطی در راستای منافع ملی نمی بینم. اگر ذاتا به دموکراسی معتقدیم, پس باید بپذیریم که نوع نظام و سیستم آینده ایران را ملت ایران در انتخابات و یا رفراندوم بعد از سرنگونی مشخص خواهد کرد و نه دعواهای درونی غیرضروری امروز ما! شوربختانه همانگونه که بارها نوشته و سخن گفته ام نفوذ جمهوری اسلامی در رسانه های فارسی زبان برای سرگرم کردن مردم در ذکر مصیبت خالی و خالیبندی و گزارش های دایی جان ناپلئونی سوی دیگر سکه شکست ماست که گرفتار بازی دوسر باخت شده ایم. بنابراین به خود آییم و ببینیم چطور در میدان مبارزه عوامل نفوذی و تفرقه برانگیز رژیم فاسد و جنایتکار در جبهه های مختلف بر ما غالب شده اند, و ما غایب ! ۴۶ سال گذشت ! کی میخواهیم بیدار شویم؟
بیاد دارم بلافاصله بعد از انقلاب با هرکسی که می خواستی صحبت یا بحث بکنی, اول اصرار می کرد که “موضعت را مشخص کن” یعنی فدایی هستی یا مجاهد یا توده ای یا مذهبی یا .. . . ” . یعنی که طرف حاضر نبود با شما بحث بکند مگر اینکه بداند جزو کدام گروه و یا سازمان هستی؟ حال قریب به ۴۶ سال است که این قصه پر غصه قبیله گرایی و انگ زنی همچنان ادامه دارد. در این سپهر سیاسی جنگ قبایل ایدئولوژیکی و جناحی متخاصم و اذهان آشفته و دنیای پر مشوش و آلوده سیاسی جاری, مستقل ماندن و اندیشیدن و نوشتن کاری است بسیار پرخطر ! و بقول زنده یاد شاملو روزگار غریبی است نازنین, به اندیشیدن مستقل خطر مکن. زیرا از هر طرف خواهی خورد!
مهمترین سلاح خامنهای برای مهارکردن حوزه آلوده کردن اهالی آن به انواع فساد وجوهات و شهریههای درشت و کلان بوده است علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ نُوامبر ۲۰۲۴ ۹:۰۰
رهبر جمهوری اسلامی با بغض از خبرگانش میخواهد که اگر او نبود به سرعت جانشینش را اعلام کنند. اگر یادتان باشد هفته قبل از آن، علیه شاه فقید سخن گفت و از جشن هنر انتقاد کرد، بعد پالیزدار را جلو انداخت تا از «مجتبی» بگوید که اهل آزادی و مبارزه با فساد است و میآید و لابد شاه عباس دوم میشود.
حجتالاسلام محمدعلی موسوی متقی، از شاگردان آیتالله سید صادق شیرازی، را این هفته در کربلا ربودند و به ایران بردند. چون بر منبر منتقد «مجتبی» بود؛ اما حوزه در نجف و قم ساکت ماند. مراجع عظام و مدرسان کبار در برابر اعدام سروهای وطن، شکنجه و آزار زنان هم ساکتند.
خمینی شئون مراجع حوزهها را تا حدی رعایت میکرد. گو اینکه در عهد او و جانشینش، سیدعلی خامنهای، هزاران بلا بر سر مرحوم شریعتمداری و حسن طباطبایی قمی و سید صادق روحانی و علامه رضا صدر و حاج آقا احمد خوانساری و… وارد کردند و مصیبتهای بسیار و آزار فراوان بر سرشان نازل کردند.
خامنهای فردای به تخت نشستن، حوزه را از آدم خالی کرد. خریدنیها را گاه به ثمن بخس، گاه با پرونده فساد اخلاقی و زمانی با ماموریتهای خارج در جامعهالمصطفی و رایزنیهای فرهنگی خرید. شماری به نجف رفتند که یا آنها را دزدیدند یا مامور بالای سرشان گذاشتند. تردیدی نیست با خاموشی آیتالله سیستانی، مرجعیت هم دود میشود و به هوا میرود. تصور عبارت «حضرت آیتالله العظمی سیدمجتبی حسینی الخامنهای، ولی امر مسلمانان جهان» مرغ پخته را هم به قهقهه وامیدارد.
امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه دارد، کممایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بیسواد بار آمدن طلبههایی است که مقدمات را تمام میکنند و به دروس سطح میرسند. در گذشته، استادان، حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت میرسیدند، آنقدر برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که به جاده مرجعیت قدم نمیگذاشتند و تا پایان عمر تدریس را ادامه میدادند. در نتیجه ما در قم، یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که بهحق در کار خود بیبدیل بودند.
طبیعی است طلبهای که از زیر دست چنین استادانی بیرون میآمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد بهتماممعنا و یک مدرس آگاه بود. فراتر از اینها، عامل دیگری هم بین اغلبــ هرگز نمیگویم همهــ اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات قلبی و مستحکم بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمیخواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم میکرد.
نکته بعدی درباره مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد میشد، بعضی شئون را خیلی رعایت میکرد. مثلا برای خرید مایحتاج خانه، خود به دکان خواربارفروشی و قصابی مراجعه نمیکرد. کاسبکار نبود و شرکت و مافیا نداشت و شکرفروشی و لاستیکفروشی و کارخانه کاندومسازی دایر نمیکرد. طلبهها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.
اوضاع امروز
امروز در حوزهها، دینداران واقعی در اقلیتاند. مراجع عظام امروز همانهاییاند که پیش از انقلاب دروس سطح و سطح عالی را در حوزه تدریس میکردند. متاسفانه آنها برای استمرار بخشیدن به عمل و سیره خود جانشینانی شایسته تربیت نکردند. در نتیجه دروس میانی به جای آنکه میدان بحث و فحص و نقد بین طلبهها و مدرسان و غور و تامل در متون شیعه باشد، به محل مباحثی بیرنگوروغن تبدیل شده است که جذابیت ندارد و حوصله را سر میبرد.
نکته مهم دیگری که در گفتوگو بین استاد و شاگرد همیشه مطرح بود، ذکر علما و نویسندگان گذشته با احترام و طلب رحمت بود. مثلا اگر طلبهای مسئلهای را مطرح میکرد که استاد پاسخ آن را از مرحوم آیتالله حائری نقل میکرد، فاتحهای برای او میخواند. طلبه نیز چنین روشی داشت. حالا اما شاگردان آملی که بزرگشان است و وحید و شبیر زنجانی و البته افرادی از نوع علماالهدی و… علمای صدر مشروطیت را که خواستار تجدد و آزادی بودند، لعنت میکنند و برای شیخ فضلالله صلوات میفرستند.
حوزه به وضع غریبی از هویت و اصالتش دور افتاده است. بعضی اسامی ممنوعهاند و اگر مثلا شاگردی در جلسه درس از مرحوم منتظری یاد کند یا از مرحوم شریعتمداری سخنی به میان آورد، زیر نظر میرود، نمره قبولی نمیگیرد و درها به رویش بسته میشود.
اینکه گفتم مدرسان میانی کمیاب شدهاند، به این دلیل است که جمعیشان به رحمت خدا رفتهاند، بعضی بر کرسی مرجعیت نشستهاند و بعضی دیگر به چاه وابستگی رژیم سقوط کردهاند. بنابراین روزبهروز این تعداد کمتر میشوند.
من به عنوان فردی که هم در زمینه حوزه آشنایی دارم و هم با بسیاری از اهل حوزه آشنا بودم و هستم، یادآور میشوم که بیاعتباری حوزهها و مرجعیت به مصلحت ملت ما است. اینها بهظاهر با مشروطیت راه آمدند، اما هر بار دستشان رسید، ضربه سختی به مشروطیت و اصلاحات پهلویها زدند. آخرینش فتنه خمینی بود و مصائب آن که نه فقط ایران بلکه کل منطقه را گرفتار کرد.
چه عیبی دارد که استاد و مدرس نداشته باشیم و واسطه فرد با پروردگارش دل باشد. گیرم اصلا در تمام حوزه یک دکان دینفروشی هم باز نماند. آیا این امر به نفع مردم ایران نخواهد بود؟ در قرن بیستویکم هزاران انسان را روی زمین نشاندن و «ضرب زید عمرا» را یادشان دادن، چه باری از دوش مردم زجرکشیده ایران برخواهد داشت؟
فساد دولتی و ابعادش در حوزهها به حدی است که به قول خودشان، امام جمعههای موقت پایتخت را به دزدی و زمینخواری کشانده و صدها آخوند دولتی را در مافیای سپاه و حوزه و بیت رهبر آلوده کرده است.
تا امروز مهمترین سلاح خامنهای برای مهارکردن حوزه آلوده کردن اهالی آن به انواع فساد وجوهات و شهریههای درشت و کلان بوده است. بخش عمدهای از این پولها نصیب عوامل رهبر جمهوری اسلامی در خارج هم میشود. حال اگر ما غفلت کنیم، خامنهای و وابستگانش در مجلس خبرگان «مجتبی» را به تخت مینشانند.
با فداکاری و همدلی ملت سرفرازمان و زنان و مردان آزاده کشورمان میتوانیم فردایی بدون سید مجتبی داشته باشیم. این آرزویی محال نیست، فقط همت عالی میطلبد و خالی کردن دل و جان از عقده و نفاق. فردا میتواند درخشانترین دوره تاریخ ما باشد؛ تردید نکنید.
ترامپ خط و ربط قدرت را در منطقه دگرگون خواهد کرد علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۷ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
بارها در برابر این سوال قرار گرفتهام که آیا سپاه پس از خاموشی «نایب امام زمان» دستها را بالا خواهد برد و به عتبهبوسی سیدمجتبی تن در خواهد داد و اگر مجتبی میداندار نشد، با آخوندهای دیگری مثل اعرافی و احمد خاتمی از مافیای حوزه و خبرگان و نماز جمعه یا امثال حسن خمینی و محمد خاتمی بیعت خواهد کرد؟ اگر سپاه را نشناخته بودیم، بدون شک مثل خیلیها در داخل و خارج ایران میپذیرفتیم که اتفاقی نخواهد افتاد و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منتخب خبرگان را (هر که باشد) بر سر خواهد گذاشت و بانگ حلواحلوایش عالمی را پر خواهد کرد.
اما من سپاه را تا حدی از دور و نزدیک میشناسم و از همان آغاز انقلاب بالا و پایینش را زیر نظر داشتهام. سپاه که البته منظورم مافیای فرماندهی و حاشیههای آنها است (سردارانی از طایفه غلامعلی رشید، سردار باقری، سردار سلامی، عزیز جعفری، کاظم، اکبریان و…) که با برنامهای متفاوت از اسلاف خود، چنگشان برای ربایش قدرت باز کردهاند. این کارزار از هر حیث هم برای سپاه و هم برای جماعت ولایتیها، نبرد مرگ و زندگی است.
سپاه، ضامن استقرار نظام
تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نهچندان دور از هم ارکان اولیه نظام بود. البته شخص خمینی با این دو تصور بیگانه بود، چون او جایگاه خود در جامعه را چنان بالا میدید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپرورانند. (بعدا خواهم گفت این نگرش چگونه بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی تغییر کرد)
تصور اول را کسانی چون ابراهیم یزدی و مصطفی چمران داشتند. آنها بر این گمان بودندــ تاثیر چپها در این امر را نباید از نظر دور داشتــ که ارتش شاهنشاهی را باید منحل کرد، ولی چون خمینی با این کار موافق نبود و در عین حال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولیالله قرنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی، نظامیان همراه انقلاب، و داریوش فروهر هم با این نظر بهسختی مخالف بودند، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود، طرح ایجاد یک نیروی شبهنظامی موازی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، بهتصویب رسید.
خمینی همان شب به این فکر نظر موافق نشان داد، به شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز «موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی» باشد.
نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه میدانیها و بازاریهای آشنا با سلاح مثل محسن رفیقدوست، نظامیهای فراری مثل غلامعلی رشید و جوانان چپ اسلامیانقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود)، بعضی وارداتیها از عراق به همراه خمینی همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی (ابووفا که در عراق و کویت و لبنان حضور داشت) و تنی چند از تحصیلکردههای آمریکا و اروپا بودند که راه بعضی آنها به لبنان نیز کشیده شده بود.
تصور دوم را روحانیون دوروبر خمینی داشتند؛ کسانی مثل بهشتی و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی و باهنر و خامنهای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند. آنها اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمیتوانند هدفشان را عملی کنند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبهنظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آنها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند. یعنی اینکه در گزینش افراد، حتما باید قبل از توجه به کارآمدی نظامی و دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آنها به نظام توجه داشت.
صاحبان این تصور تعدادی از طلبهها و فرزندان آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه را نیز وارد سپاه کردند. از سوی دیگر، حامیان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبهنظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران را (از جمله ابوشریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزشدیدگان جنبش فتح در لبنان میانشان دیده میشدند) کنار بزند.
محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباطاتش را با سازمان مجاهدین انقلاب بهکلی قطع کرد.
سپاه در مقام ساواک
از آنجا که با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب، سازمان اطلاعات و امنیت کشور عملا از هم پاشیده بود، هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار بعدی خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف سابق و برادر مهندس صباغیان، معاون نخستوزیر موقت انقلاب، از اعضای این هیئت بودند) در هفتههای نخست پیروزی انقلاب، تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاری بعضی ارباب عمائم و انقلابیون مسلمان با ساواک بودند. همچنین اسنادی را که علیه گروههای رقیب بود (مثل ارتباط شماری از تودهایها و ملیون با ساواک) خارج میکردند تا بعدا از آنها برای ضربه زدن به رقبا، شمشیر بسازند. چنانچه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب، تنی چند از چپها و ملیون به استناد همکاری با ساواک، رد صلاحیت شدند.
دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد. «ساواما» چنین متولد شد اما تا زمانی که بعضی کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضدجاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت و بعضی از دوایر ساواک احیا شوند، بار جمعآوری اطلاعات و برخورد با مخالفان به عهده سپاه گذاشته شد.
اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی) بهسرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی از جمله زنداندیدههای دیروز و جداشدگان از گروههای چریکی اسلامی کوچک جذب این تشکیلات شدند.
بدون شک اطلاعات سپاه و نقشی که در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن طرحها علیه نظام داشت، در تحول سپاه از یک گارد شبهنظامی برای حفاظت از شخصیتهای نظام به یک نیروی نظامی قدر، عاملیت اساسی داشت. ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با از جان گذشتگی و ایثار جوانانی که بهشتاب عازم جبههها شده بودند، توانست بر ضعف کاردانی رزمی خود غلبه کند و در مراحلی، اداره بعضی عملیاتها را در دست گیرد.
با این همه، سپاه تا تصویب قانون همارزی آن با ارتش و برقراری نظام درجات نظامی در مرحله بعد از جنگ، نهتنها بار سیاسی نداشت، بلکه مداخلات گاهبهگاه بعضی فرماندهانش در بازیهای سیاسی به جوانمرگی آنها منجر میشد. از سوی دیگر، بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) اطلاعات سپاه عملا تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبههها و پشت جبهه و داخل عراق و لبنان و سوریه خلاصه میشد.
ذهنیت امنیتیــنظامی رهبر جمهوری اسلامی
سیدعلی خامنهای بر خلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر، بر تودهها و نیز جاذبه مذهبی و شخصیتی خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را حائز بود و نه از نظر شخصیتی، اعتماد به نفس خمینی و قدرت و جاذبه او را داشت، تکیهگاهش را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبر جمهوری اسلامی و احراز بالاترین مقام در دفتر خامنهای نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها پس از رفتن خمینی و آمدن خامنهای بود.
رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاستجمهوری، روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و شماری از آنها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسمعلی ظهیرنژاد، حسن سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… روابطی بسیار نزدیک با او داشتند، در مقام «ولایت عظما»، با یک چرخش ۱۸۰ درجهای، به سپاه دل بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.
در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و پس از او کارآمدترین سپاهی موجود، سرلشکر باقری، و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران در جلسات پنجشنبه شب خامنهای پیوستند؛ جلساتی که در ساعت آخر، با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یک چند دری نجفآبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و امروز محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی) به مرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.
حدود ۹۰ تن از فرماندهان سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی، صاحب درجه و لقب تیمساری شدند. با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات، با سپاه و ارگانهایش و با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت دادند، کار اطلاعات سپاه بالا گرفت و میخش را بر زمین کوبید.
بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبها و قتلها در داخل و خارج ایران، امروز آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه، برنامه سفرش به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با کسب اذن مستقیم از خامنهای، عمل کرد.
فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافهای سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه، مشخص شد که در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای اشارهشده، مشارکت مستقیم داشته است.
بعد از دوم خرداد، فرماندهان سپاه که با شگفتی رای دادن بخش قابل توجهی از سپاهیان به نفع خاتمی را شاهد بودند، در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجویی نشستند و تصمیم گرفتند که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند فرا رسیده است تا بتوانند در کارزارهای سیاسی نظر فرماندهی سپاه و رهبر جمهوری اسلامی را عملی کنند. همزمان با بایکوت شدن محسن رضایی از سوی خاتمی و اصلاحطلبان، محسن رضایی از فرماندهی کنار کشید و جایش را به یحیی رحیم صفوی، جانشین خود، داد که هم در میان بچههای سپاه از او محبوبتر بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت، در رابطه با او به چشم نمیخورد.
در خصوص بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی وسپس سرلشکر باقری و غلامعلی رشید، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها هم در مرحله بعدی بهعنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشتآفرین، بهعنوان سیاهیلشکر قدرت ظاهر شدند.
در فلسطین، بعد از آنکه میلیونها دلار هزینهای که رژیم برای برپایی جهاد اسلامی صرف کرد، به چاه ویل ریخته شد و جهاد اسلامی هیچگاه از یک تشکیلات ۳۰۰ــ۲۰۰ نفره فراتر نرفت، نظر عنایت سیدعلی آقا متوجه حماس شد. بعد از بیماری رمضان شلح، رهبر جهاد اسلامی، که نظیر سلفش، فتحی شقاقیــ که در مالت به دست کماندوهای اسرائیلی کشته شدــ شیعه شده بود، دمشق کوشید یکی از سرسپردگانش را در راس این سازمان بگمارد، اما جمهوری ولایت فقیه در این یک مورد روبروی سوریه ایستاد. از آن سو اسرائیل نیز با استفاده از این فرصت، بیش از ۵۰ تن از رهبران و اعضای جهاد را به قتل رساند.
طی سالهای اخیر، حماس حداقل سالانه ۱۰۰ میلیون دلار از رژیم کمک گرفته و از زمان تشکیل دولت حماس این کمکها تصاعدی شده و به مرز ۲۵۰ میلیون دلار رسیده است. اسماعیل هنیه، رئیس دولت حماس، در سفر اخیرش به تهران، از مراحم ویژه «نایب امام زمان» برخوردار شد. تا آن حد که در سرزمینی که کارگران شرکت واحد و کارگران معدن برای دریافت ۱۰ درصد اضافه حقوق آن همه مصیبت تحمل میکنند، به امر مبارک «امام المسلمین»، دولت جمهوری ولایت فقیه پرداخت شش ماه حقوق دهها هزار کارمند و ماهیگیر فلسطینی را که اسرائیل مانع از کار آنها شد، تقبل کرد.
هنیه نماند تا مراحم «نایب مهدی» را با پوست و گوشت و جیب حس کند. سناریو لبنان برای فلسطین نیز به اجرا درآمد. صفآرایی و زدوخورد خیابانی برای کنار زدن ابومازن که امید فلسطینیها برای داشتن وطنی مستقل و آزاد و دولتی سکولار است، بعد از وصول تعلیمات جدید سیدعلی آقا از تهران آغاز شد. طرح صلح ابراهیم خامنهای را به جنون کشاند که اگر فردا دیگران پرچم فلسطین مستقل را بالا ببرند، بنده ولی فقیه چه کنم؟ میلیاردها دادهام، شهید و جریح فراوان از کیسه خلق تقدیم فلسطین کردهام، حالا بیایم و دست بزنم که دارند فلسطین مستقل برپا میکند؟
این کابوس لحظهای خامنهای را رها نکرد و حالا با پیروزی ترامپ، کابوس دیگری بر کابوس قبلی اضافه میشود. یادمان باشد خامنهای بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، سر به عرش میسایید که پیمان ابراهیم را به خاک سپردم و طرحی نو درانداختم و حالا سنوار سنی و حسن جان شیعه رو به قبله چهارراه آذربایجان نماز میخوانند، اما همه آن رویاها در خان یونس و رفح و بیروت و بعلبک و حدیده و صنعا خاکستر میشود.
یادمان باشد در روزگاری که مصالح ملی ما بهعنوان ملتی که گرفتار سیاهترین نوع استبداد است، با مصالح ایالات متحده نزدیکی پیدا کرد، جامعه روشنفکری و اپوزیسیون ما به جای بهرهمندی از این موقعیت و گفتوگوی جدی با آمریکا در جهت کاستن از احتمال یک حمله نظامی به ایران و عرضه جایگزینی سکولار و مردمسالار که میتوانست تحت حمایت آمریکا و جامعه بینالمللی قرار گیرد، با توجه به باقی ماندن ویروسهای ضدیت با آمریکا و امپریالیسم در اندیشه بسیاری از ما و دشمنی با پهلوی اغلب مواضعی اتخاذ کردند که با مواضع رژیم چندان تفاوتی نداشت.
سپاه حضورش را در مرکز تصمیمگیری بارها نشان داده است و با بهرهبرداری از وحشت خامنهای و نگرانی مافیای حوزه و بازار، روزبهروز حضورش را در همه صحنههای سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی گسترش میدهد. مهم این است که سپاه کنترل «اتاق فکر» رهبر جمهوری اسلامی را در دست داشته باشد و از سوی دیگر عایداتی به جز بودجه دولتی، به کیسهاش سرازیر شود.
حالا با پیروزی دونالد ترامپ و قدرتیابی بیشاز بیش نتانیاهو، سپاه خود را ضلع سوم مثلث قدرت در منطقه فرض میکند و در غیاب خامنهای آماده هر نوع سازش با ایالات متحده و دولت اسرائیل است. سپاه بر این باور است حالا که تاج رهبری را ربوده است، با خاموشی مقام معظم، وقت بر سر نهادن تاج میرسد.
حضور غیر منتظره مولوی عبدالحمید در روز شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۳ در مراسمی که وزیر کشور و بقیه مقامات سپاه و نیروهای انتظامی در آن حضور داشتند و همچنین سخنان وی تعجب برانگیز بود. منصور بیجار بعنوان چهارمین استاندار بومی بعد از انقلاب استان سیستان و بلوچستان (از جمله سه بلوچ و یک سیستانی) توسط دولت پزشکیان انتصاب شد. غلامرضا دانش نارویی اولین بلوچ و سنی مذهب بود که حدود سه هفته بعد از انقلاب استاندار شد. بعد از او حاتم نارویی (بلوچ شیعه) و حبیب الله دهمرده (سیستانی شیعه) سکان استانداری استان را به دست گرفتند. اما هیچکدام از بیست استاندار قبل منصور بیجار در دوران نامیمون جمهوری اسلامی کارنامه موفقی نداشتند و در کنار سیر قهقرایی محرومیت و ظلم و تبعیض و اعدام و کشتار نظیر جمعه خونین زاهدان, افزایش قدرت کنترل فراگیر نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و بخصوص سپاه در بلوچستان کاملا مشهود بوده و است. بسیاری از نمایندگان استان از جمله حسینعلی شهریاری نماینده اصولگرا و ولایتمدار زاهدان که چندین دوره رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی بوده است در مراسم معارفه استاندار جدید (شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۳) خطاب به پاسدار مومنی (وزیر کشور) که در جلسه حضور داشت گفت ما همیشه در استان استاندار سایه داشته ایم. زیرا تصمیمات “جای دیگری” اتخاذ می شوند, حتی در دورانهایی که پاسداران سابق استاندار بودند.
صرفنظر از اینکه رسانه های داخلی و خارجی به نادرستی اما هدفمندانه با بوق کرنا تبلیغ می کردند که “اولین استاندار بلوچ سُنی مذهب” انتصاب شده است, که چند روز پیش در مورد آن در مصاحبه با بی بی سی پرداختم. نکته قابل تامل حضور پر رنگ مولوی عبدالحمید (امام جمعه زاهدان) و بقیه علمای مسجد مکی بعد از بیش از دوسال قهر و تحریم مراسم حکومتی در این جلسه معارفه بود. گویا کشتی بان را سیاستی دگر آمد؛ و آن هم علیرغم اینکه تا به امروز حتی یک مامور و آمر و عامل کشتار بیش از صد نفر در جمعه خونین زاهدان نه تنها محاکمه که مواخذه هم نشده اند. تو گویی “جمعه خونین زاهدان: یاد من تو را فراموش”. هشدار آمیز اینکه (همانگونه که در ویدیو ضمیمه مشاهده می شود) همه علما به نوعی قسم یاد کردند و قول (قول بلوچی) دادند تا زمانی که آمران و عاملان جمعه خونین زاهدان محاکمه و مجازات نشوند, هرگز در مراسم و یا انتخابات حکومتی شرکت نخواهند کرد. چی شده آن قول؟
بنده بر خلاف اکثر فعالان و یا جریانات سیاسی بلوچ, به دور از مصلحت اندیشی فرصت طلبانه در طی بیش از دو دهه از مواضع بر حق مولوی عبدالحمید حمایت کرده ام. اما هرگز خائف از انتقاد نسبت به مواضع ایشان مثلا در مورد درخواست وی برای جاری شدن احکام شریعت در پاکستان (لینک ۱) و یا تمجید و حمایت وی از طالبان (لینک ۲) نبوده ام و در مصاحبه با صدای آمریکا آن را زنگ خطر خواندم. زیرا در زندگی خویش هرگز به دنبال پست و جاه و مقام و موقعیت و عوامگرایی نبوده و نیستم. لذا از درخواست مولوی عبدالحمید برای پیوستن به نیروی سرکوبگر و قاتل شدیدا متعجب و مایوس شده ام.
در توحش و سرکوبگری سپاه و نیروهای انتظامی بلوچستان هیچگونه شک و تردیدی وجود ندارد. نمونه آن علاوه بر اعدام های بی رویه و افزاینده بلوچها؛ کشتار روزانه سوخت بران و جمعه های خونین زاهدان و خاش است که با بیرحمی تمام به سر و سینه نمازگزاران مصلای مسجد مکی شلیک کردند. وانگهی هم اکنون نیز تعداد قابل توجه ای از بلوچهای مزدور در قالب “پایگاه های بسیج عشایری” تحت فرماندهی سپاه با رژیم همکاری می کنند. اما من تعجب کردم که مولوی عبدالحمید بجای دادخواهی قربانیان جمعه های خونین و محاکمه مامورین انتظامی, از وزیر کشور درخواست کرد که اهل سنت خواهان پیوستن به نیروهای مسلح و شهید شدن در کنار آنها هستند, که سخت بُهت آور بود. زیرا وظیفه نیروهای مسلح در بلوچستان جز ستمگری, سرکوب و کشتار مردم بلوچ نیست. پیوستن به چنین نیروی خونریز و دشمن بلوچ و افتخار شهادت در کنار آنها چه توجیهی دارد؟
با توجه به شکاف های جاری عمیق داخلی بین حاکمیت و ملت, و جنگ طلبی و ماجراجویی های رژیم در منطقه و ادعای حمایت ویرانگر از مردم سُنی مذهب فلسطین, گماشتن سه استاندار بومی در سیستان و بلوچستان, کردستان و خوزستان بخشی از توطئه تاکتیکی “خدعه” و فریب است. اگرچه بلوچ و کرد اهل سنت (سُنی های اثنی عشری) که در جمهوری اسلامی به مقامات میانی انتخاب می شوند همگی بلااستثنا ایثارگری انقلابی و اخلاص ولایتمداری و وفاداری مطلق خود به نظام را بارها ثابت کرده اند. لذا مورد وثوق و اعتماد کامل رژیم هستند تا به صورت نمادین و سمبلیک (و نه معنادار و ریشه ای) ویترین نظام برای تبلیغات و بدتر از آن برای ایجاد تغییرات مخرب و ویران گر و مجری و مبلغ و توجیه گر طرح های نظام باشند. لذا از این نظر باید نگران بود و بقول شعر مولانا وقتی تبر به جنگل آمد درختان نباید با خوشحالی فریاد بزنند که ای وای خوش آمد زیرا دسته اش از جنس خود ماست.
الگوی مدیریت خارمیانه از شش سده پیش تا ابتدای سده بیستم، مدل فئودالی و استعماری خلافت عثمانی بود. از جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم در تمام سرزمین های عربی مدل استعماری انگلیسی و فرانسوی بود. از جنگ جهانی دوم به اینسو مدل اصلی مدیریت بر پایه منافع و هژمونی سیاست آمریکا است. در همین دوران، تشکیل دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸، جنگ های اعراب و اسرائیلی ها، انقلاب دینی در ایران و ظهور جمهوری اسلامی در سال ۱۹۷۹ و همچنین مداخله های نظامی آمریکا در عراق، از جمله رویدادهای مهم منطقه بوده اند. در دل دگرگونی های سیاسی خاورمیانه، استقرار جمهوری اسلامی بمعنای آغاز و گسترش الگوی استعماری شیعه خمینیسم بود.
الگوی بازوی مسلح خاورمیانه
از فردای انقلاب خمینیستی امپریالیسم شیعه تلاش نمود تا همه منطقه را تابع منافع خود کند و آمریکا و متحدان او را به حاشیه براند. رایج نمودن ایدئولوژی ضد آمریکائی و کینه ورزی علیه اسرائیل، لازمه امپریالیسم دینی جمهوری اسلامی بود. این هدف چگونه تعریف شد و چگونه به مرحله اجرایی رسید؟
جمهوری اسلامی اعلام کرد انقلاب شیعه تا کربلا در عراق و سپس تا قدس در اسرائیل و در پایان، جهاد علیه کفرجهانی و گسترش نظام امامزمانی در دنیا. این ایدئولوژی جنگ طلبانه مستلزم ایجاد پایگاه اجتماعی و ارتش جنگی و تروریسم بود. سال ۱۹۸۲ میلادی رژیم خمینی حزب الله لبنان را بوجود آورد. در اکتبر سال ۱۹۸۳ سازمان جهاد اسلامی و حزب الله و سپاه قدس رژیم خمینی با انفجارهای تروریستی و بمب گذاری خود، تعداد ۲۴۱ سرباز آمریکایی و ۵۸ چترباز فرانسوی را که توسط سازمان ملل در بیروت پایتخت لبنان مستقر شده بودند را به قتل می رسانند. این ترورها، سرآغاز فعالیت بازوی مسلح رژیم در منطقه و مداخله مستقیم سپاه قدس در کشورهای منطقه مانند لبنان، سوریه، عراق، یمن، بحرین، بود. سپاه قدس با سرپرستی احمد وحیدی بمدت دهسال و سپس قاسم سلیمانی بمدت ۲۵ سال، کشورهای مختلف را بی ثبات و ناآرام نموده و دهها سازمان و گروه تروریستی وابسته به جمهوری اسلامی با بودجه ایرانی بوجود آوردند.
زیر نظر سپاه قدس حزب الله به رهبری حسن نصرالله در چهار دهه، به یک نیروی پرقدرت نظامی و سیاسی و جاسوسی در لبنان تبدیل شد. نیروی نظامی حزب الله با تمام موشک ها و پهپادها و مهمات و فرماندهان و هزاران افراد مسلح، نیروی نظامی اصلی لبنان شد. اقتدارگرائی حزب الله تمام نیروهای سیاسی لبنانی را محکوم به سکوت کرد. زیر نظر سپاه قدس رژیم بشار اسد از سقوط نجات پیدا کرد و سوریه تبدیل شد به حیات خلوت جمهوری اسلامی تا او بتواند عملیات نظامی گوناگونی سازماندهی شود. زیر نظر سپاه قدس، وضع عراق بیش از پیش آشفته شد و به گرد «حشد شعبی»، گروههای متعدد شیعه ساخته شد و سیاستمداران شیعه مزدور خامنه ای در قدرت سیاسی عراق وارد میدان شدند. امروز مناطق وسیعی از عراق زیر کنترل مستقیم سپاه قدس و نیابتی های شیعه است تا بتوانند به سوی اسرائیل موشک پرتاب کنند. سازمان تروریستی حماس که با ایدئولوژی سنی است با توجه به دو عامل مهم به جمهوری اسلامی پیوست. در واقع کسب امکانات مالی گسترده از خامنه ای از یکسو و از سوی دیگر، همسوئی یهودستیزانه و استراتژی هدفمند نابودی اسرائیل، اتحاد حماس و خامنه ای را میسر ساخت و افزون بر آن حمله تروریستی ۷ اکتبر ۲۰۲۳ علیه اسرائیلی ها و کشتار ۱۲۰۰ نفر با اطلاع جمهوری اسلامی و حزب الله بوده است. حوثی های یمن تجهیزات و آموزشهای نظامی بسیاری را از سپاه قدس، حزبالله و گروههای طرفدار جمهوری اسلامی در عراق دریافت کردند. جمهوری اسلامی برای این گروه “مراکز عملیات مشترک” در عراق و لبنان به منظور هماهنگی عملیات نظامی ایجاد کرده است. دامنه انتقال تسلیحات و فناوری نظامی و همچنین حمایت مالی ایران از حوثیها به وسعت بیسابقهای رسیده است. بر اساس برخی برآوردها شمار شبهنظامیان حوثی در اواسط سال ۲۰۲۴ به ۳۵۰ هزار جنگجو رسیده است.
شکست هلال شیعه
این مجموعه نظامی تروریستی، ارتش مزدوران و وابستگان عرب هستند که توسط سپاه قدس سازماندهی شده و بازوی نظامی جمهوری اسلامی در خاورمیانه را تشکیل می دهند. در جنگی که اسرائیل از اکتبر ۲۰۲۳ علیه حماس و حزب الله آغاز کرد، ضربات مهلکی به بازوی نظامی رژیم وارد. شکست نظامی و تخریب حماس و حزب الله قدرت جمهوری اسلامی را در منطقه بشدت کاهش داد. رژیم اسلامی این نیروهای تروریستی را رشد داد تا جنگ با اسرائیل خارج از ایران صورت بگیرد. ولی شکست نیروهای وابسته، جمهوری اسلامی را به دو حمله نظامی مستقیم علیه اسرائیل کشاند. پیرو این حمله های موشکی ناموفق ایران، ارتش اسرائیل نیز بامداد روز شنبه ۲۶ اکتبر ۲۰۲۴ در عملیاتی تلافیجویانه که «روزهای توبه» (ایام الحساب) نامیده است، ۲۰ تأسیسات نظامی ایران را هدف قرار داد. حدود ۱۴۰ جنگنده نیروی هوایی ارتش اسرائیل در این عملیات نقش داشتند. به گفته دولت اسرائیل تمامی هواپیماهای اسرائیلی به سلامت به پایگاه های خود بازگشتند و آنها تاسیسات تولید موشکهایی که ایران در طی سال گذشته به سوی اسرائیل شلیک کرده بود را هدف قرار دادند. در این حمله سامانه های پدافندی رژیم ضربه خورد و بنا به گفته متخصصان سیستم های «اس ۳۰۰» ایران کاملا منهدم شدند. به معنای دیگر ایران برهنه شده است و آسمان ایران فاقد امنیت هوائی است.
با توجه به اینکه رژیم قادر نبوده که کوچکترین بازدارندگی در برابر جنگنده ها و موشک های اسرائیل بوجود بیاورد و همه جهان شاهد تحقیر شدن خامنه ای بودند، بدنبال درخواست سرداران جنگ طلب ضدملی، خامنه ای دوباره اعلام کرد جنگ ادامه دارد. چرا خامنه ای خواهان جنگ است. به دو فرضیه می شود فکر کرد: فرضیه یکم، می شود گفت کارزار پروپاگاند کنونی رژیم برای مصرف داخلی است. شاید با توجه به واقعیت ضعف نیروهای نظامی قوای ایران، تصمیم گیران اسلامی محتاط باقی بمانند و دست به اقدام نظامی نزنند زیرا یک حمله قوی تر از حمله های پیشین، مثلن با شرکت ۱۰۰۰ موشک بالیستیکی، منجر به واکنش نظامی اسرائیل با اهداف نظامی و نفتی و اتمی و ترور شخصیت ها و جنگ سایبری گردد. فرضیه دوم، می توان گفت که کارزار اعلام جنگ توسط خامنه ای واقعی است و حمله سوم برای پاسخگوئی به اسرائیل بوده زیرا حفظ «آبروی» رژیم به اقدام نظامی او وابسته است. انگیزه رژیم از چه ناشی می شود؟ در این فرضیه دوم، عقلانیتی در کار نیست. شور اسلامی و عاشورایی، خواست سرداران فاسد، خواست لایه های فناتیک و امامزمانی، روحیه انتقام گیری نزد خامنه ای، بر ماشین تصمیم گیری حکومتی غلبه یافته اند و راه ادامه جنگ انتخاب شده است.
برای حکومت خامنه ای، مصالح ایران و ملت کوچکترین اهمیتی ندارد. این غارتگران حکومتی به پیروی از محمد رسول و امام علی و خلیفه عمر، فقط اهل تجاوز و غارت و خشونت و تخریب هستند. روانشناسی اسلامی با خشونت پیوند ارگانیک دارد. خشونت و شکنجه علیه افراد غیرمسلمان یک لذت طلبی دینی است. یک اسلامگرای حاد از کشتن و اضطراب غیرخودی ها لذت می برد.
خامنه ای در پیرامون خود مشتی از مداحان، فتنه گران، توطئه چینان، جنگ طلبان، شعبده بازان، رمالان، مرشدها، نظامیان بی شخصیت، فاسدان اخلاقی، کارچاق کن ها، چاپلوسان، نوحه خوانها، قرآن خوانها، آخوندهای مزدور را جمع کرده است. این فضای مسموم دینی، فقط تصمیم های ضدعلمی و ضد اجتماعی و ضدملی و خرافی تولید می کند. خامنه ای محصول این محیط ناسالم و شخصیت اسلامی و کینه جویی خود است. خامنه ای همیشه این چنین بوده است. او نیز مانند نظام ولایت فقیهی خود فاسد و گندیده است. تفکر متعصبانه و ایدئولوژیک خامنه ای اجازه نمی دهد که جهان کنونی را با رئالیسم و هوشیاری نگاه کند زیرا الگوی مذهبی او پدیده های جهان حاضر را برپایه قرآنی «حلال و حرام» و با معیار شیعی «حسین و یزید» می سنجد. این ذهن مرتجع مدام در حال جهاد علیه کفر است و به همین خاطر نمی تواند با دنیای غرب آشتی داشته باشد و خواستار همزیستی مسالمت آمیز با جهان باشد.
بلاهت و خودکشی خامنه ای
با همین دیدگاه، خامنه ای و همه حاکمان سیاسی و نظامی، طرح خاورمیانه مذهبی را تنظیم کرده اند. الگوی شیعی خاورمیانه از درون هذیان های یک ذهنیت بیمار بیرون می آید. تفکر خامنه ای چیست؟ خاورمیانه را با دسته های نظامی و تروریستی به خون کشیدن به امید استقرار امپریالیسم مذهبی شیعه امامزمانی، اینست چکیده تفکر خامنه ای. عدم شعور برای درک زمان کنونی، عدم درک واقعیت سیاسی و جغرافیایی منطقه، عدم درک اهمیت تناسب قوا در خاورمیانه و در جهان، عدم درک نوع رابطه با غرب، عدم درک اهمیت وجود اسرائیل برای غرب، عدم یک برنامه اقتصادی و رفاهی، عدم درک خواست ملت ها، عدم درک مصالح ملت ایران، این عدم درک مسائل اساسی، ویژگی تفکر منحط و اسلامی و جاه طلبانه خامنه ای است. بقیه سران جمهوری اسلامی نیز همین گونه اند و با چاکرمنشی کور و بلاهت خود، عروسک هایی در دست مستبد بزرگ هستند.
طرح خاورمیانه و بازوی نظامی رژیم شکست خورد. البته جریانهای تروریستی مانند حماس و حزب الله بازهم برای زنده ماندن تلاش میکنند. ولی دوران آنها سپری شده است. جمهوری اسلامی باز تلاش می کند که خود و حامیان منطقه ای را بازسازی کند. ولی جمهوری اسلامی در روند فروپاشی است. این رژیم توتالیتر مذهبی بازهم مردم ما را خواهد کشت. ولی رژیم فاشیستی از درون پوسیده است. جنبش مردمی با زور خود رژیم الهی خامنه ای را به درماندگی کامل می کشاند و سقوط آنرا قطعی می کند. جنگی را که رژیم خامنه ای علیه اسرائیل بپاکرده، نظام موجود را شکننده تر می کند. مبارزه برای دمکراسی و حکومت دمکراتیک لائیک محور اساسی تغییر سیاسی در ایران است.
می گویند عقرب زمانی که در محاصره آتش است، خودش را می کشد. حال اگر خودکشی هم نباشد گرمای آتش پروتئین ها و اسیدهای بدن را فلج نموده و نابود می کند. خامنه ای همان عقربی است که در محاصره آتش است. خشم و اعتراض و مبارزه مردم ایران علیه جمهوری اسلامی از یکسو و بحران و جنگی که رژیم در خاورمیانه و با اسرائیل به پانموده از سوی دیگر، گرمایش را به اندازه ای بالا برده که خامنه ای را در خود می سوزاند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. بزودی کتاب تازه ای به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ منتشر می شود.