هر جا پای کشتار و سرکوب و اعدام و البته فساد در کار است، آقایان گروه منصورون هم هستند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ برابر با ۲۳ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۴۵
علی شمخانی- ایندیپندنت فارسی
در وصف احوالات سردار دریادار علی شمخانی، حافظ شیرازی نغزترین و کوتاهترین وصفها را برای نسلهایی که پس از او آمدند و میآیند، به جا گذاشته است. نخست آنکه «یارب روا مدار که گدا معتبر شود» و بعد، وصف دوم که دایره شمول گستردهتری دارد و همه اهالی ولایت فقیه را در برمیگیرد: «زاهدان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند/ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»
من با دکُلته پوشیدن ستایش شمخانی، لباس عروس خریدن از مزونهای پاریسی، لباس زیبا و گرانبهای عارفه بانو، همسر سوم شمخانی (مادرعروس)، انگشتر الماس عروس و کمی گرانبهاتر، خاتم سفارشی مادرشان از هدایای علی خان در سفر به دبی برای همسر زیبایش، هیچ مخالفتی ندارم. برگزاری عروسی چند میلیاردی در هتل اسپیناس پالاس تهران را هم عیب نمیدانم.
در هر نظامی، اهالی حکومت به مکنت و دولت میرسند و چون اغلب نوکیسهاند، از افراط و تفریط در نمایش ثروت و اعتبارشان پرهیزی ندارند. بر عکس آنها که اعتبارشان مدیون خانواده و نیاکانشان یا اعتبار و جایگاه فرهنگی و انسانی آنها است، از این نوع نمایشها پرهیز میکنند.
مشکل من و میلیونها ایرانی، مکتبی است که رنگ دین دارد، اما سر تا پا پر از فریب و نفاق و دروغزنی است. آنها که نمازشان فریب است و صیامشان تزویر، بین نافلهها سر میبرند و پس از دعای کمیل، چشمها را از بینایی محروم میکنند. مکتبی که هم شقاوت چنگیزی دارد و هم فساد شاه سلطانحسینی. هم جلادباشی دارد و هم لعابچیباشی. خلوتش آلوده است و جلوتش، بیشرمی و جنایت. صدها پولدار برای دختر و پسرشان در هتل اسپیناس جشن میگیرند، شمخانی هم روی آنها، اما… .
یکی از دلائل رشد عجیب شمخانی عرب بودن او و ارتباطش با عشایر شیعه عراقی در منطقه بصره بود. رژیم که در سرکوبی عربهای ایران، همچون بلوچها و کردها و لرها و بختیاریها و شاهسونیها و تالشیها، بیرحم بود، با اتکا به شمخانی بیشر عربها را تحت کنترل داشت.
سادهزیستی و مدیریت سرکوبگرانه شمخانی توجه خامنهای را به او جلب کرد تا جایی که به وزارت سپاه رسید. روزی که خامنهای شمخانی را به فرماندهی نیروی دریایی ارتش (و سپاه) منصوب کرد، صدای بسیاری از افسران نیرو دریایی ارتش درآمد. تا آنکه شمخانی یونیفرم سپید زریننشان نیروی دریایی ارتش را بر تن کرد و فرماندهان نیروی دریایی را به دفترش خواند و در آنجا با نطقی حسابشده، آنان را آرام کرد.
لب کلامش این بود که حق با شما است و من استحقاق این منصب را ندارم، اما به هر دلیلی، امروز اینجا نشستهام و با امکاناتی که میگیرم، قصد بازسازی نیروی دریایی را دارم. کمکم کنید. این به نفع شما و نیروی دریایی است.
ورود شمخانی به مافیای سپاه پس از این دوران آغاز شد و ثروت و تجمل سردار را به وادی دیگری کشاند. فرزندانش از همسر اول، آذرمیدخت طباطبایی، زنی محجبه و دور از زندگی اجتماعی، عاطفه و زینب و حسن و حسین را با پول کلان و ضیاع و عقار، زبان عتاب بست و برج شمخانی در خیابان وزرا جولانگاه اهل بیت نخست شد و سردار دلمشغول با معصومه خانم، همسر دوم. اما آن که دل از کف او ربود، عارفه خانم بود؛ مادر ستایش که در فیلم عروسی کنار دختر و همسرش راه میرود، میرقصد و در لندن پنتهاوس دارد با ستایش دخترش و در خیابان فرشته، در درکه و در کردان و رامسر، در فرمانیه و در تهران ویلاهایی به نام دارد.
البته دخترش از همسر اول، یعنی همسر حسین میرمحمدعلیآذر، همان کسی است که حکایت ویلای باشکوه او به نام کودک خردسالش شهره خاص و عام است؛ ویلایی که طبقه اضافی آن در لواسان تخریب شد.
سردار دریادار در مقام دبیر شورای عالی امنیت ملی با این واقعیت که فرد مورداعتماد رهبر است، توانست در منطقه و اروپا اعتباری دستوپا کند. گزارش دیدار او با جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در تیرماه ۱۴۰۱ واقعا نشان میدهد که شمخانی تا چه میزان نفوذ و اختیارات دارد.
آرامش در روابط با امارات و سپس ورود به مسئله مصالحه با عربستان سعودی موفقترین عملکرد او در مقام دبیری شورای عالی امنیت بود و جایگاه شمخانی را در مرکز تصمیمگیریها، فراتر از دیگر همردیفانش، قرار داد. یادمان نرود او از زمان محمد خاتمی که در کابینهاش وزیر دفاع بود، عشق خود به ریاستجمهوری را پنهان نکرد، اما اعتقاد سیدعلی خامنهای به اینکه یک نظامی نباید در راس دولت قرار گیرد، او و قالیباف را چندین نوبت ناکام کرد، هرچند ماندگاری او در بالاتری سطوح قدرت حفظ شد.
ببینید او درباره با مواضع سیاسی و رقبای انتخاباتیاش چه میگوید: «علی شمخانی، مشاور رهبر جمهوری اسلامی و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام که در دوران ریاستجمهوری حسن روحانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی بود، میگوید که در هیچ انتخاباتی به آقای روحانی رای نداده بود. او در مصاحبهای به مناسبت روز دانشجو به وبسایت خبری نورنیوز میگوید که من نه به احمدینژاد رای دادم، نه به رئیسی و نه به روحانی. هیچ وقت. اما به پزشکیان رای دادم … به هیچکدام از آن روسایجمهور رای ندادم. آدمهای رقیبشان مناسبتر بودند.»
او در این مصاحبه از عملکرد روحانی در برجام هم انتقاد میکند و میگوید: «روحانی هیچ قصدی برای واکنش به خروج آمریکا از برجام نداشت… او میخواست به تلافی، موانع قاچاق مواد مخدر و ورود افغانها به اروپا را بردارد، اما این راهش نبود… ما قانون راهبردی را طراحی کردیم که تنها راه مقابله بود.»
این سخنان او در حالی بیان میشود که روحانی در بخشی از خاطراتش از دوران ریاستجمهوری که اواخر مرداد منتشر شد، نوشته است که خامنهای ابتدا با انتخاب دریابان علی شمخانی بهعنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی «مخالف» بود. روحانی میگوید خودش هم بعد از این انتصاب «پشیمان» شد، اما «دیگر راه بازگشت مناسبی» وجود نداشت. او درباره انتخاب شمخانی نوشته بود: «او فکر نمیکرد من ایشان را معرفی کنم، چون دامادشان در جریان انتخابات علیه شخص من فعال بود، اما میگفتند دامادش را قبول ندارد و با او رابطه ندارد.»
شمخانی از «اصحاب خمسه ولایت» است که همراه با محسن رضایی، یحیی رحیم صفوی، محمد باقر قالیباف، و غلامعلی رشید بهلقاءالله پیوسته، از روزهای پیش تا همه روزهای پساانقلاب، به عبای ولایت چنگ انداختهاند.
رضایی و شمخانی در قتل پدر گرامی دکتر مهرزاد بروجردی، رئیس دانشگاه در آمریکا (مدیر سرشناس صنعت نفت قبل از انقلاب)، در ترور مستشار آمریکایی و سرنگونی هلیکوپتر هوانیروز حضوری پررنگ داشتند. بعد از انقلاب هم که تکلیف روشن است. هر جا پای کشتار و سرکوب و اعدام و البته فساد در کار است، آقایان گروه منصورون هم هستند؛ هم در میدانهای شهر برای کشتن و کور کردن، هم در ویلای همسرانشان در قیطریه و هم در عروسی ستایش بانو در هتل اسپیناس پالاس. حکومت عدل «علی» و ولایت فقیه جز این هم نباید باشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
گناه علی شریعتی که نخستین آتش را در وادی اندیشه، نه برای تنویر و روشنگری، بلکه برای تخریب و ویرانگری و ضد فرهنگ و تمدن غرب و علیه یهود روشن کرد، کمتر از گناه خمینی نبود. بدبختی این است که شاگردان و همپالکیهای او هنوز هم دستبردار نیستند.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۱۷ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۳۰
غیبت نمایندهای از ایران در نشست تاریخی شرمالشیخ نشانه دیگری بود از اینکه رژیم ضد یهود است نه ضد اسرائیل. ضد صلح است و نه حامی آزادی ملت فلسطین و برپایی دولت مستقل فلسطین.
سالها پیش در مقالهای نوشتم: جمهوری ولایت فقیه ضد اسرائیل نیست، ضد یهود است. شاید در آن تاریخ کسانی که به باور آنها اسلام اصحاب کتاب از یهود و نصاری و حتی زرتشتیها و صائبه را به رسمیت شناخته است و اهل ذمهشان میداند، در سخن من وجه مبالغهای دیدند، اما من میگفتم اینها پیرو اسلام ناب انقلابی از نوع «ولایتی» آناند که دشمن خونی یهودیان است و اگر دستش برسد، در نابود کردن قوم یهود تردید نمیکند.
در حالی که رژیم مدعی دشمنی با اسرائیل بهعنوان یک کیان سیاسی و جغرافیایی است، خوب که دقت کنیم، میبینیم هدفش همه یهودیان است. استفاده از واژه «صهیونیستها» در یاد کردن از مردم اسرائیل بهترین گواه بر این مدعا است که اهالی ولایت فقیه یهودستیزند، وگرنه دستراستیهای اسرائیل بهترین متحدان رژیم به شمار میروند.
طی سالهای اخیر، هر جا افراطیهای اسرائیل کم آوردند، رژیم با خطاب سیاسی و عملکردش، به یاریشان شتافته است. فکرش را بکنید. اگر رژیم جمهری اسلامی دست در حلقه زلف حماس و جهاد و حسن نصرالله و احمد جبریل نمیکرد، راستهای اسرائیلی چگونه میتوانستند از الزامات کشورشان نزد جامعه جهانی شانه خالی کنند و سیاست انکار حقوق ملت فلسطین و ادامه تصرف سرزمینهایشان را توجیه کنند؟
اسلام ناب ولایی از همان آغاز انقلاب به روی پیروان مسیح و موسی شمشیر کشید و پس از آنکه تعدادی از کشیشان مسیحی را به قتل رساند، باقی را در بیم و امید نگاه داشت تا ضمن ستایشگری «مقام معظم رهبری»، مراقب باشند دست از پا خطا نکنند وگرنه سرنوشت کشیش دیباج و هوسپیان و سودمند و میکائیلیان و… در انتظار آنها است.
باری، گفتم که جمهوری اسلامی ضد یهود است. درست مثل رایش سوم. فلسفه رایش هزار ساله بر پایه تبعیض نژادی و مذهبی استوار است. در این نوع تفکر، تنها پیروان اسلام ناب انقلابی حق حیات دارند. چنین است که میبینیم اسلام طالبانی ولایت فقیهی روزبهروز به اسلام طالبانی ملاعمری نزدیکتر میشود.
رایش هزار ساله امروز به برکت حضور ولایت فقیه در ایرانزمین و افراطگرایان سنی در پاکستان و افغانستان و غزه و یمن و سومالی پیش میرود. نفرت از غرب، بیزاری از تمدن و فرهنگ غرب، اولویت بخشیدن به نابودی و مرگ بهعنوان هدف غایی زندگی، نفی ارزشهای انسانی و در راس همه آنها عشق و دوستی، منع بهرهمندی اتباع از لذایذ دنیوی و مشروع و جایز دانستن همه لذایذ حرام برای خود، از جمله اصول بنیادین بساطی شود که در دارالایمان غزه و جنوب بیروت و وزیرستان پاکستان و افغانستان و البته در امالقرای دارالخلافه طهران از ۴۶ سال پیش برپا شده است.
پاکستان مار در آستین پرورد. دکتر نجیبالله را که حاضر نشد معبر کشورش با چین را به پاکستان واگذار کند، همراه با ملاهای طالبان در برابر دفتر سازمان ملل و سفارت فرانسه به قتل رساند و ملا عمر را بر کرسی خلافت نشاند، بی آنکه گمان برد اینها فردا امنیت و حاکمیت خودش را به خطر خواهند انداخت و حالا دارد هزینه یک حماقت تاریخی را می پردازد.
اگر خطای رژیم ولایتی و ابوهای حماس و سیدحسن و هاشم صفیالدین در ارزیابی قدرت خود پیش از عملیات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نبود، امپراتوری وحشت و جنایت امروز در اوج اقتدار در منطقه حکمفرمایی نمیکرد. در باب هر یک از این احکام در دو وجه شیعه علوی ولایی و افراطگرایی سنی جهادی مثالهایی میآورم.
در دارالایمان غزه، حکومت غیرقانونی معزول ابوهای حماس و جهاد با برقراری قوانین اسلامی، به جداسازی دختران و پسران در مدارس و دانشگاهها پرداخت، جلوس پسرها و دخترها را کنار هم در کافهها، اتوبوس و اماکن عمومی غیرقانونی اعلام کرد، زنان در تابستان حق استفاده از دریا با لباس شنا را نداشتند، در جشنهای میلاد مسیح و سال نو، پخش موسیقی شاد و رقص در هتلها ممنوع بود، اگر زنی را در حال کشیدن قلیان میدیدند، بلافاصله دستگیرش میکردند و حجاب نیز عملا نه فقط برای زنان مسلمان بلکه برای مسیحیان نیز به مرور اجباری شد.
در این حال خانواده رهبران حماس از جمله خالد مشعل و محمود زهار و موسی ابومرزوق در دمشق و قاهره و بیروت و دوحه در ویلاهای آنچنانی از همه مواهب زندگی برخوردار بودند و فرزندانشان در لندن و لسآنجلس و شیکاگو و پاریس، با دلارهای اهدایی ولی فقیه، نماد اسلام ناب انقلابی ولایی، به انجام دادن همه منهیات مجاز بودند.
در جنوب بیروت، حزبالله خاک مرگ بر سر ساکنان این بخش از بیروت و جنوب لبنان پاشید، کافهها و شبکدهها را قبای اسلام پوشاند و عرضه مشروبات الکلی را ممنوع کرد. در حالی که آقازادهها و خانمزادههای رهبران حزب در ویلاهای باشکوه بدون مشرف در صیدا و صور و مرجعیون با استخرهای خصوصی و زمین تنیس و… عشق دنیا را میکردند و مردان حزبالله با صیغههای ریز و درشت، به لطف عطایای ولی امر مسلمانان، به بهشت واقعی دست یافته بودند.
در نجف حشدالشعبی و سازمان بدر و الدعوه اگر یک پسر و دختر برای دیدن یکدیگر و لحظاتی گفتگو به گوشه پارکی میرفتند یا در قبرستان وادیالسلام قدم میزدند، آسمان به زمین میآمد و کفر جهان را میگرفت.
آن وقت روحانیون ایران، قحطی و گرانی و خشکسالی علتش بیحجابی یا بدحجابی بانوان و توطئه استکبار و صهیونیسم است. جلو پسران و دختران را در خیابان میگیرند که به چه حقی کنار هم راه میروید یا چرا در یک خودرو نشستهاید. مهمانیهای شبانه مختلط ممنوع اعلام میشود، حتی اگر مهمانان همگی قوم و خویش و از یک فامیل و طایفه باشند، اما فسق و فجور در شنیعترین اشکالش برای اهل ولایت فقیه مجاز است.
وجه بنلادنی-ملاعمری تندیسهای بودای فرزانه را ویران میکند و وجه ولایی اثنیعشری، به ویران کردن مزار کوروش و تخت جمشید و مقبره استر مردخای کمر بسته است.
آقای باراک حسین اوباما و با چهار سال فاصله، جو بایدن، عملا زمینهساز جنایت ۷ اکتبرشدند. ۷۰ میلیارد پولی که از ژنو به تهران ارسال شد، چنان خزانه معموره ولی فقیه را از ارز انباشت که «آقا» حس کرد به برکت اهدایی باراک حسین، فصل جهانگیری فرا رسیده است.
نگاه کنید به شعارهای خامنهای و اطرافیانش پس از وصول پولهای توقیفی که حاتم طاییوار دست به بذلوبخشش زد، از نابودی اسرائیل گفت و پروژه موشکها و پهپادهای نقطهزن را امر به تنفیذ داد.
این غول بدقواره زشت را خمینی از شیشه بیرون آورد. اگر ما در سال ۱۳۵۷ ذرهای هوشمندی به خرج داده بودیم، امروز خود و دیگران را گرفتار این بلای سهمناک نمیکردیم.
گناه علی شریعتی که نخستین آتش را در وادی اندیشه، نه برای تنویر و روشنگری، بلکه برای تخریب و ویرانگری و ضد فرهنگ و تمدن غرب و علیه یهود روشن کرد، کمتر از گناه خمینی نبود. بدبختی این است که شاگردان و همپالکیهای او هنوز هم دستبردار نیستند.
بدعت نامبارک ولایت فقیه زمینهساز بیرون شدن اصحاب کهف ارتجاع از مغاک قهر و کین و تظاهر و فریب و دزدی و فساد و نااخلاقی شد. بدعتی که در بطن خود ضدیت با یهود، دشمنی با آمریکا و غرب و کینه و نفرت از دستاوردهای بزرگ غرب را در عرصه های صنعتی، فرهنگی، تبادل اندیشه، خردگرایی و سکولاریسم کاشته است.
این حکایت از جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده و حسن البناء و ابوالعلاء مودودی به اخوان المسلمین، فداییان اسلام و خمینیسم در ایران و بن لادنیسم در جهان عرب و اسلام میرسد و شکل وحشیانهترش در حماس و داعش و حوثی و حشدالشعبی و البته حزبالله و همین سپاه قدس تجلی پیدا میکند.
راویان مرگ و مومنان به نابودی فرهنگ و تمدن غرب و صلح و آشتی در منطقه و جهان البته که نباید در شرمالشیخ حاضر میشدند؛ حتی اگر دعوتنامه دوقبضه هم دریافت کرده باشند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
اگر اسلو تا پایان ادامه یافته بود امروز دولت فلسطین جایگاه شایستهاش را در جهان پیدا کرده بود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۱۱ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۰۰
تصویر دونالد ترامپ، بنیامین نتانیاهو، گروهی از مردم غزه و شبهنظامیان حماس- wikipedia / times of israel / AFP
اسلو دروازه بهشت را به روی عرفات و ملتش گشود. تلاشهای جورج بوش پدر به ثمر نشست. مادرید در پی آزادی کویت و سپس بیل کلینتون با سرپرستی مذاکرات بسیار محرمانه، در یک ویلای حفاظتشده در حومه اسلو، یک آرزوی تاریخی را به تحقق نزدیک کرد.
نخستین بار محمد انورالسادات بود که بعد از پیمان کمپ دیوید عرفات را صدا زد و مطابق روایت حسنین هیکل، سردبیر الاهرام و یار غار جمال عبدالناصر و کوتاهزمانی یاور سادات و بعد مخالفش، به او گفت: «گوش کن، یا رویا را کنار میگذاری و صلح میکنی و صاحب کشوری میشوی یا دنبال … صدام حسین و قذافی و حافظ اسد و خمینی میروی و عاقبتت مثل رفقایت پیکری خونآلود و مغزی ترکیده خواهد بود.»
البته عرفات نصیحت برادرانه سادات را نپذیرفت و دلخوش به وعدههای رهبران بهاصطلاح انقلابی عرب و خمینی تازه از راه رسیده شاخه زیتون فروگذاشت و کلاشنیکوف را بالا برد. اما در پی نشست مادرید دریافت با وعدههایی که بوش پدر به عربها ــ بهویژه سعودیها و اردنیها و سوریها که با آمریکا در حمله به عراق همراهی کردند ــ داده است، این بار فرصتی حقیقی برای دستیابی به صلح فراهم شده است.
در واقع، رابین و عرفات هر دو دریافتند که فرصتی تاریخی برای پایان دادن به دردهای ملتشان فراهم شده است.
اسلو بعد از مادرید کلید خورد. محمود عباس (ابومازن) و شیمون پرز مذاکرات نهایی را دنبال کردند. فلسطین بعد از ۸۰ سال مصیبت و جنگ متولد شد.
اگر دو طرف به اسلو پایبند بودند و رهبری فلسطین میتوانست جلو توطئه رژیمهای بهاصطلاح انقلابی عربی و جمهوری ولایت فقیه را بگیرد، امروز پرچم فلسطین مستقل بر بام اقصی در اهتزاز بود.
به مراحل اجرای توافق اسلو بنگریم:
– اجرای اعلامیه اصول خودمختاری در سرزمینهای اشغالی یک ماه پس از امضای آن آغاز خواهد شد که ظاهرا در روزهای بعد در واشینگتن دی سی، در چارچوب مذاکرات صلح انجام شود.
– ظرف دو ماه پس از لازمالاجرا شدن اعلامیه اصول، دو طرف درمورد خروج نیروهای اسرائیلی از نوار غزه و منطقه اریحا در کرانه باختری توافقی منعقد خواهند کرد.
– پس از لازمالاجرا شدن اعلامیه اصول، اسرائیل قدرت محدودی به فلسطینیها خواهد داد.
– بلافاصله پس از امضای توافق درمورد نوار غزه و منطقه اریحا، اسرائیل، طبق یک برنامه زمانی مشخص، نیروهای نظامیاش را بهسرعت از نوار غزه و منطقه اریحا خارج خواهد کرد. این خروج حداکثر چهار ماه پس از امضای توافق انجام خواهد شد.
– انتخابات مستقیم برای شورای خودگردان فلسطین در سرزمینهای اشغالی حداکثر ۹ ماه پس از لازمالاجرا شدن اعلامیه اصول برگزار خواهد شد. پس از تشکیل شورای فلسطین، دولت نظامی اسرائیل عقبنشینی خواهد کرد.
– نیروهای اسرائیلی حداکثر تا قبل از انتخابات، در کرانه باختری خارج از مناطق مسکونی مستقر خواهند شد. استقرار مجدد بیشتر نیروهای اسرائیلی در مکانهای از پیش تعیینشده، بهتدریج در کنار پلیس فلسطین، که مسئولیت نظم عمومی و امنیت داخلی را برعهده میگیرد، انجام خواهد شد.
– دوره موقت پنج ساله با عقبنشینی از نوار غزه و منطقه اریحا آغاز میشود.
– مذاکرات درمورد وضعیت نهایی سرزمینهای اشغالی در اسرع وقت و حداکثر تا آغاز سال سوم دوره موقت آغاز خواهد شد.
امضاکنندگان: از سوی اسرائیل: اسحاق رابین و از سوی فلسطین: یاسر عرفات؛ رئیسجمهوری آمریکا. محل امضا: کاخ سفید
ازجمله مراحل پیوسته به اسلو:
– همکاری در زمینه حمل و نقل و ارتباطات، با تهیه برنامهای که طرح کلی ایجاد «منطقه بندری غزه» را مشخص میکند و ساخت خطوط حمل و نقل و ارتباطات از و به کرانه باختری و غزه به اسرائیل و سایر کشورها را فراهم میکند. علاوه بر این، این برنامه ساخت جادهها، راهآهن، خطوط ارتباطی و لازم را فراهم خواهد کرد.
– همکاری در زمینه تجارت، شامل مطالعات و تهیه «برنامههای ارتقای تجارت» با هدف تشویق تجارت محلی، منطقهای و بین منطقهای. علاوه بر این، مطالعهای درمورد امکان ایجاد مناطق آزاد تجاری در نوار غزه و اسرائیل که برای هر دو طرف باز است، و همکاری در سایر زمینههای مرتبط با تجارت.
– همکاری در حوزه صنعت، ازجمله تهیه «برنامه توسعه صنعتی» که ایجاد مراکز اسرائیلیـفلسطینی برای تحقیق و توسعه صنعتی را پیشبینی، تشکیل شرکتهای فلسطینیـاسرائیلی را تشویق و خطوط کلی همکاری در صنایع نساجی، غذایی، دارویی، الکترونیک، الماس، کامپیوتر و سایر صنایع مرتبط را ترسیم میکند.
الف) برنامه توسعه اقتصادی برای کرانه باختری و نوار غزه، شامل این موارد: برنامه توانبخشی اجتماعی، شامل برنامه مسکن و ساخت؛ برنامه توسعه بنگاههای کوچک و خصوصی؛ برنامه توسعه زیرساختها (آب، برق، حمل و نقل، ارتباطات) و غیره.
ب) برنامه توسعه اقتصادی برای منطقه میتواند شامل این موارد باشد: ایجاد صندوق توسعه خاورمیانه در گام اول، و بانک توسعه خاورمیانه در گام دوم؛ ایجاد یک «برنامه مشترک اسرائیلیـفلسطینیـاردنی» برای هماهنگی سرمایهگذاری در منطقه بحرالمیت؛ کانال مدیترانه (غزه)ـبحرالمیت؛ شیرینسازی آب و سایر پروژههای توسعه منابع آب در منطقه؛ یک برنامه منطقهای برای توسعه کشاورزی، ازجمله اقدام منطقهای برای جلوگیری از بیابانزایی؛ اتصال شبکههای برق؛ همکاری منطقهای برای حمل و نقل، توزیع و بهرهبرداری صنعتی از گاز، نفت و سایر منابع انرژی؛ یک برنامه منطقهای برای گردشگری، حمل و نقل و ارتباطات؛ همکاری منطقهای در سایر زمینهها.
ج) دو طرف تلاشهای گروههای کاری چندجانبه را با هدف موفقیت آنها تشویق و هماهنگ خواهند کرد. دو طرف ادامه فعالیتها و تهیه مطالعات درمورد امکانسنجی اجرای آنچه را در گروههای کاری مختلف چندجانبه توافق شده است تشویق میکنند.
اگر اسلو تا پایان ادامه یافته بود امروز دولت فلسطین با آن همه قابلیت که در ملت فلسطین سراغ داریم جایگاه شایستهاش را در جهان پیدا کرده بود، اما عدم فهم حقیقت و موقعیت عاملی شد تا اوسلو فرجامی بهتر ازآنچه میبینیم نیابد. حالا با ترامپ روبهرو هستیم و طرح آتشبس که قرار است به صلح پایدار منجر شود. تفاوت اسلو با طرح صلح ترامپ چیست؟
اجازه دهید نگاهی سریع به طرح غزه بیندازیم. یادمان باشد اسلو در پی نبردی میان اسرائیل و فلسطینیان اجرایی نشد، بلکه جنگ آمریکا باعراق زمینهساز آن شد، در حالی که طرح صلح غزه در پی جنگی ویرانگر اجرایی میشود، جنگی با حداقل پنجاه هزار کشته، و نابودی دهها شهر و شهرک.
دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، از طرح صلح بیست مادهای برای پایان دادن به جنگ در نوار غزه رونمایی کرد. برجستهترین نکات این طرح آن طور که کاخ سفید آن را رسما منتشر کرده از این قرار است:
– غزه منطقهای عاری از افراطگرایی و تروریسم خواهد بود و هیچ تهدیدی برای همسایگان خود نخواهد داشت؛
– غزه به نفع ساکنان آن، که به اندازه کافی رنج کشیدهاند، بازسازی خواهد شد؛
– با موافقت هر دو طرف با این پیشنهاد جنگ بلافاصله پایان مییابد.
– ظرف ۷۲ ساعت پس از پذیرش عمومی این پیشنهاد از سوی اسرائیل، همه گروگانها، مرده و زنده، بازگردانده خواهند شد.
پس از آزادی همه گروگانها، اسرائیل ۲۵۰ زندانی فلسطینی محکوم به حبس ابد را آزاد خواهد کرد، علاوه بر یک هزار و ۷۰۰ نفر از ساکنان غزه که پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ دستگیر شدهاند، ازجمله تمامی زنان و کودکانی که در این زمینه دستگیر شدهاند. در ازای جنازه هر گروگان اسرائیلی، اسرائیل بقایای ۱۵ فلسطینی کشتهشده را تحویل خواهد داد. احتمالا شخصیت سرشناس فلسطینی و رهبر بالفعل آینده فلسطین در میان آزادشدگان باشد.
پس از بازگشت همه گروگانها، اعضای حماس که متعهد به همزیستی مسالمتآمیز و خلع سلاح شوند، عفو دریافت خواهند کرد. برای اعضای حماس که مایل به ترک غزه به مقصد کشورهای پذیرنده هستند، گذرگاه امنی فراهم خواهد شد.
پس از تایید این توافق، کمکهای فراوانی بلافاصله به نوار غزه ارسال خواهد شد. میزان کمکها با مفاد توافقنامه کمکهای بشردوستانه ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵، ازجمله بازسازی زیرساختها (آب، برق و فاضلاب)، و همچنین بیمارستانها و نانواییها، و ورود تجهیزات مورد نیاز برای جمعآوری آوار و پاکسازی جادهها، مطابقت خواهد داشت. از سایر بندهای جزئی عبور میکنیم تا به اصل اداره امور غزه برسیم.
غزه به دست یک کمیته موقت فلسطینی متشکل از تکنوکراتهای غیرسیاسی که مسئول مدیریت روزانه خدمات عمومی و امور شهری در غزه هستند اداره خواهد شد. این کمیته متشکل از فلسطینیهای واجد شرایط و کارشناسان بینالمللی، تحت نظارت یک نهاد انتقالی بینالمللی جدید به نام «شورای صلح» خواهد بود که ریاست آن را دونالد جی. ترامپ به همراه سایر اعضا و سران کشورهای اعلامشده، ازجمله تونی بلر، نخستوزیر سابق بریتانیا، برعهده خواهند داشت.
این نهاد توسعه مجدد غزه را تامین مالی خواهد کرد تا زمانی که تشکیلات خودگردان فلسطین برنامه اصلاحاتش را، همانطور که در پیشنهادهای مختلف ازجمله طرح صلح ترامپ در سال ۲۰۲۰ و پیشنهاد عربستان سعودی-فرانسه تشریح شده است، تکمیل کند و بتواند با آسودگی و به طور موثر کنترل غزه را دوباره به دست گیرد. این نهاد بهترین استانداردهای بینالمللی را برای ایجاد یک سیستم حاکمیتی مدرن و موثر، که به مردم غزه خدمت میکند و به جذب سرمایهگذاری کمک میکند، اعمال خواهد کرد.
تیمی از کارشناسانی که در ایجاد شهرهای پررونق و مدرن در خاورمیانه نقش داشتهاند، طرح توسعه اقتصادی پیشنهادی ترامپ را برای بازسازی غزه تدوین خواهند کرد. گروههای بینالمللی پیشنهادهای سرمایهگذاری هوشمندانه و طرحهای توسعهای هیجانانگیزی را ارائه دادهاند و این طرحها برای توسعه چارچوبهای امنیتی و حاکمیتی برای جذب و تسهیل این سرمایهگذاریها بررسی خواهند شد، سرمایهگذاریهایی که در غزه شغل، فرصت و امید ایجاد خواهند کرد.
همین بندها برای آنکه مردم غزه شادی کنند و شیرینی در جمع توزیع شود کافی است. در عین حال، میتوان ناراحتی سید علی خامنهای در غیبتگاهش را درک کرد. حماس همه را سپاس گفت به جز قائد امت وهمی. جهان از فردای آتش بس به اجرایی شدن بقیه بندها چشم میدوزد، فلسطین و اسرائیل که جای خود دارند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
سرنوشت دو برادر در فردای انقلاب در کمیتههای انقلابی اصفهان رقم زده شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۱ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۳ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۸:۰۰
یحیی و سلمان رحیم صفوی-تسنیم
سرلشکر یحیی رحیمصفوی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران، و دستیار و مشاور رهبر رژیم، مدتی کوتاه پیش از حمله آمریکا با تاکید بر اینکه قصد کشورگشایی نداریم، اما اگر آمریکا به ما هجوم بیاورد، تا آن سوی دریاها دنبالش میکنیم، تایید کرد که عمق دفاع راهبردی را باید به پنج هزار کیلومتر برسانیم.
صفوی در بخش دیگری از اظهاراتش گفت: «ما ایرانیها سه مرتبه تا دریای مدیترانه پیش رفتیم. حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد، کوروش کبیر به اورشلیم رفت و بیتالمقدس و یهودیان را آزاد کرد. ۴۸۰ سال قبل از میلاد، خشایارشاه ۶۰۰ هزار نیرو را از ایران به آناتولی (ترکیه فعلی) برد و از تنگه داردانل یا بسفر عبور کرد و یونان را گرفت. در دفعه سوم با شکلگیری جبهه مقاومت حزبالله لبنان کنار مدیترانهایم.»
این عبارات را یحیی ادا کرد اما حقیقت این است که آنها را سلمان بر لبان برادر نهاد (این سخنان را با تامل دوباره مرور کنید. اینها حرفهای پاسدار یحیی نیستند، بلکه از ذهن دکتر سلمان تراوش کردهاند).
در جمع اخوان انقلابی، چند برادر عزت و اعتبار یافتند، حتی با مرگ برادری که نامدار و انقلابی درجه یک بود (مثل باهنر و چمران و حداد عادل)، برادران زنده به دولت و نعمت رسیدند. یحیی و قهرمان (یا سلمان که در عین حال رنگ و طعم اسلامی بیشتری داشت) دو برادری بودند که هنگام بالا گرفتن آتش انقلاب، جایگاهی همعرض داشتند. حتی میتوان گفت سلمان نهفقط بلندقدتر از یحیی بود، بلکه در مسائل سیاسی بسیار از یحیی بهتر میاندیشید. با این همه در صحنه مخالفت، صدای هر دو همسان بود.
هر دو با سازمان توحیدی صف همکاری میکردند و در سرنگون کردن هلیکوپتر هوانیروز دست در دست محسن رضایی و… داشتند. سرنوشت این دو برادر در فردای انقلاب در کمیتههای انقلابی اصفهان رقم زده شد. هردو ژ۳ به دست، پاسدار کوچه و خیابان شدند. این دو برادر لنجانیهمامیاصفهانی با چشمانی زاغ و موی و سبلتی بور، در همان روزها به حوزه اصفهان نیز سری زدند.
یحیی که در سال ۱۳۵۴ بعد از فارغالتحصیلی در رشته زمینشناسی دانشگاه تبریز، به سربازی رفته بود، حتی به قم قدمرنجه کرد و نزد بعضی از مدرسین درجه ۳ محبوبیت یافت. بعد هم با کمک محمد منتظری، از ایران خارج شد تا فنون چریکی را از معلمان فلسطینی فرا گیرد. بعد از بازگشت به ایران، تفنگ دست گرفت و به سنندج رفت و در کشتار کردها با رفقای دیروز همچون جلاییپور سهیم شد و بعد هم جبهه جنگ بود و متهم شدن به سستی و خیانت به همراه محسن رضایی و پادرمیانی هاشمی رفسنجانی برای نجات او و محسن رضایی نزد خمینی و سرانجام تاج ۱۰ سال فرماندهی سپاه را بر سر گذاشتن و در نهایت به خلوت همدلی و مشاورت سلطان دست یافتن، حکایت یحیی با انقلاب بود.
اما قصه قهرمان یا سلمان به گونه دیگری رقم زده شد. مرکز بینالمللی صلح (مرکزی که او، نماینده پیشین خامنهای در لندن، شیخ محسن اراکی، برادر خامنهای، سید محمد، بر پا کردند) درباره سلمان چنین مینویسد:
«دکتر سید سلمان صفوی، روحانی روشنفکر، از کادرهای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دارای دکترا از دانشگاه لندن است. او نویسنده و چهره بینالمللی فعالی در حوزه مطالعات مقایسهای و روابط بینالملل و چهرهای آزادیخواه، ضدامپریالیست، حامی جنبشهای آزادیبخش و منافع ملتهای جهان است. او از نظریهپردازان «دولت حداقلی»، «استراتژی بازدارندگی غیرمتعارف غیرهستهای» و «توجه به منافع مشروع همه بازیگران» (all sides concern) است. از او ۱۰ کتاب به فارسی و ۱۱ کتاب به انگلیسی و دهها مقاله و مصاحبه با اسکاینیوز، بیبیسی، فاکسنیوز، دیلیتلگراف، گاردین، همشهری، ایلنا، ایرنا، ایسنا، مهر، آفتابنیوز، بازتاب، تابناک، فردانیوز، جماران، سلام و…در لندن، واشینگتن و تهران منتشر شده است.
او که در سال ۱۳۸۷ برنده جایزه بینالمللی کتاب سال شد، مدیر آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS/لیس)، مدیر مرکز بینالمللی مطالعات صلح (IPSC) و سردبیر مجله بینالمللی «ترانسندنت فیلوسوفی» [Transcendent Philosophy/فلسفه متعالی] است. آکادمی مطالعات ایرانی لندن درباره فرهنگ و سیاست خارجی ایران تحقیقات علمی میکند و تاکنون دها کنفرانس در لندن برگزار کرده است. این آکادمی پل گفتگوی فلسفی بین ایران و غرب است. این گفتگوها عمدتا از طریق مجله بینالمللی ترانسندنت فیلوسوفی و اخیرا مجله اسلامیک پرسپکتیو پیگیری میشود.»
البته با این اشارات که حضرتش هم ضدامپریالیست و آزادیخواه و لیبرال و در عین حال طرفدار مقاومت (بخوانید تروریستهای نیابتی حزبالله و حماس و جهاد اسلامی و حشدالشعبی و گروههای تروریست عراقی و حوثیهای یمنی و دیگر سربازان گمنام امام زمان در جابلقا و جابلسای عالم) است، بهآسانی سفر میکند و نامش در فهرست سیاه آمریکا و اروپا هم نیست. در کنفرانسهای بینالمللی در مشرق و مغرب عرش شرکت میکند. البته بدون لقب رحیم بلکه سلمان صفوی از نوادگان شاهان صفوی و شیخ صفیالدین اردبیلی است، بنابراین لقب سیدی ایشان نیز جعلی است. مثل لقب جد بزرگوارش شاه اسماعیل شرابخواره خونریز که دستور داد جد بزرگوارش را که شیخی از صوفیان پاکنهاد اهل تسنن بود، در قبر به مقام سیادت مفتخر کنند.
دکتر سلمان این روزها کابینه سایه اخوی را به منظور مرحله بعد از غیبت کبرای مقام معظم برای به دست گرفت قیادت امت آماده میکند. این کابینه هر هفته جلسات منظم دارد. جناب دکتر سلمان با عمامه و بیعمامه، حرفهای بزرگ میزند و با توجه به علائقی که با سیدمجتبی دارد، در عین حال بهعنوان اصغر حجازی ولایت سوم، میکوشد یار پشت پرده باشد. البته هرازگاه در مصاحبهای و گپوگفتی اظهارات فاضلانه را بیرون میریزد.
این نکته نیز قابلتوجه است که دکتر حجتالاسلام سلمان صفوی بعد از چلهنشینی ۱۰ ساله در لندن به دارالخلافه تهران بازگشت و در کمتر از یک سال مامور شد دفتر «مقام رهبری» را مدرنیزه کند، اما در عمل با صاحبان حصه و ایوان در دفتر مقام معظم درگیر شد و به قهر به قم رفت و دفتر و دستکی به راه انداخت که تا امروز ادامه یافته است.
«از جمله موارد تخصص ایشان دیپلماسی شهری است. دیپلماسی شهری که معادل فارسی Urban Diplomacy است، در رشتههای روابط بینالملل، جامعهشناسی سیاسی، دیپلماسی و جغرافیای شهری اصطلاح رایجی است. دیپلماسی شهری هنر کاربردی روابط بینالملل برای مذاکرات، تعامل، توسعه و بهسازی روابط بین ملتها و رفع مشکلات و معضلات روابط دولتها است و بخش مهمی از دیپلماسی عمومی (Public Diplomacy) کشورهای دموکراتیک و پیشرفته به شمار میرود. در این تعریف بر سه وجه تمایز دیپلماسی شهری از دیپلماسی دولتی تاکید میکنیم. دیپلماسی شهری اولا یک هنر است دوم کاربردی است و سوم در این دیپلماسی، هدف اصلی ملتها هستند، نه الزاما دولتها.»
دکتر سلمان فیلسوف لنجانیلندنی که امروز ره به شرق و غرب جهان دارد، در مصاحبهای با مهسا رمضانی در مرکز دایرهالمعارف اسلامی افاضاتی قابلتامل کرد که خواننده را قانع میکند اخوی سپهسالار ولایت، نقشهها و ایدههایی جهانی و نه فقط داخلی، در سر میپروراند. به این چند عبارت از مصاحبه توجه کنید:
ــ جناب دکتر صفوی، به نظر میرسد میل به گفتگو و پرهیز از خشونت در فرهنگ ما بهویژه در ادبیات سیاسی دولتمردان ما بسیار پررنگ است؛ چنانکه در دولت اصلاحات با طرح «گفتگوی تمدنها» و در دولت یازدهم با نظریه «جهان عاری از خشونت» این روحیه صلحدوستی ایرانیان ابراز و به جهانیان ارائه شد. تحلیل شما دراینباره چیست؟ جامعه بینالملل چقدر ما را با این دیدگاه صلحطلبی قضاوت میکند؟
ــ واقعیت این است که دولت اصلاحات با ایده «گفتگوی تمدنها» نقش مهمی در بازسازی مثبت چهره جهانی ایران و اسلام ایفا کرد و فرهنگ دیالوگ را گفتمان غالب سیاسی در سپهر فرهنگ سیاسی ایران کرد. هرچند بعد از دولت اصلاحات، وقفهای در این طرح ایجاد شد، مردم بار دیگر معادلات و محاسبات سیاسی را تغییر دادند و با روی کار آوردن دولت اعتدال با شعار «جهان عاری از خشونت» مجددا وجهه جهانی و داخلی جمهوری اسلامی را بهبود بخشیدند. لذا میتوان گفت در میان روشنفکران دینی و علمای آزادیخواه ما نظیر طالقانی، بهشتی، موسویاردبیلی، امینی و… «فرهنگ گفتگو» غالب است. فرهنگ گفتگو زمانی در جامعه و ملتی ظهور پررنگی پیدا میکند که «فرهنگ نقدپذیری» در آن جامعه نهادینه شده باشد و کیش شخصیتپرستی از جامعه و ساختار قدرت برچیده شود. برخی حاکمان به غلط فکر میکنند که حق فقط در آستین آنها است و مردم حق انتخاب ندارند. این نگاه باطلی است که هیچ جایگاهی در اندیشه قرآنی و سنت نبوی و علوی ندارد. صلح در جامعه وقتی رخ میدهد که شکاف طبقاتی برچیده و حق اقلیت به رسمیت شناخته شود.
توافق هستهای اثباتکننده توانایی دیپلماسی ما برای حل مناقشات بینالمللی است. این توافق نشان داد بدون جنگ نیز میتوان به امنیت رسید و راه صلح و امنیت همیشه از لوله تفنگ نمیگذرد. این توافق غلبه «هنر دیپلماسی خردگرا» بر جنگطلبان نومحافظهکار آمریکایی، صهیونیسم جهانی و ارتجاع عرب است.
در عین حال نباید فراموش کنیم که همین توافقنامه ماهیت زیادهطلبی قدرتهای جهانی را بار دیگر اثبات کرد. ما در حالی که هیچ سلاح هستهای نداریم و هیچ مدرکی نیز در اثبات قصد ما برای تولید آن وجود ندارد، مقید به پذیرش شروطی شدهایم، اما اسرائیل و قدرتهای جهانی مستثنی شدهاند. در حالی که آمریکا است که نخستین بمب هستهای را ساخت و آنها هستند که برای نخستینبار در تاریخ بشر از سلاح هستهای برای نابودی غیرنظامیان استفاده کردند و هزاران ژاپنی غیرنظامی را بیرحمانه قتلعام کردند و هنوز نیز از این جنایت علیه بشریت عذرخواهی نکردهاند.
صلح از منظر فلسفی و اندیشه سیاسی در ساحتهای مختلف فرد، گروه، جامعه، دولتملت، بینالمللی و بینالدولی مطرح میشود و هر یک از این ساحتها با هم در رابطهای دیالکتیکی قرار میگیرند. از طرفی صلح در تمامی این ساحتها قابل تعریف به «عدم» و «ایجاب» است؛ در «تعریف عدمی» صلح به عدم شرایط هشدار و تهدید در روابط بین یک گروه، ملت یا جامعه جهانی و از «منظر ایجابی» به آرامش، تعادل قوا و تعامل سازنده بین واحدها تعریف میشود. این در حالی است که من خود با تعریف ایجابی از صلح، همدلترم و از این زاویه در رابطه با آن حرف میزنم.
از این رو، صلح از منظر متافیزیکی و در ساحت فرد، به تعادل قوای درونی آدمی تحت لوای خرد ربانی تعریف میشود. به تعبیری قوای انسان همواره با هم در منازعهاند تا سرانجام با مدیریت عقل، یکی بر دیگری غلبه کند و به دنبال این امر است که تعادل و آرامش بین قوای درونی میسر و سهم هر کدام بر اساس مقتضیات زمان و مکان داده میشود. بر این اساس، صلح یا جنگ در درون آدمی، میتواند انعکاس بیرونی در ساحت واحد خانواده، گروه، جامعه، دولت و جهان داشته باشد. از این رو، مادامی که شرایط صلح در درون آدمی فراهم نشود، منازعات بیرونی همچنان ادامه خواهد داشت.
بر این اساس، ریشه صلح درونی است و با نیروی پلیس بیرونی نمیتوان از منازعات بیرونی ممانعت کرد. صلح در ساحت فردی امری وجودی است و در ساحت بیرونی یعنی جامعه و جهان امری قراردادی است. …»
حال با توجه به تودهنی دولت رئیسی به اصلاحات و ظهور پزشکیان با هیئت مصلح ولایتی، معلوم نیست حجتالاسلام دکتر قهرمان «سلمان» رحیم صفوی به ویژه بعد از جنگ ۱۲ روزه و به سلامت جستن اخوی از توطئه «صهیونیستها»، چه نقشهراهی را برای فردای ایران اسلامی هخامنشی در نظر گرفتهاند که اخوی شاهاسماعیلوار قدرت را به دست گیرد و نخست پرچم ولایت مدرن را با آقا مجتبی بالا برد و بعد البته پرچم را شیروخورشید نشان کند و به دست اخوی بدهد.
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
احمد الشرع یک ساله شعوری فراتر از ۶۰ سال حکم پدر و پسر خونخوار دمشق ارائه میدهد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۴ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۱۵:۴۵
تصاویر محمد خاتمی، احمد الشرع و مسعود پزشکیان در زمان سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل/AFP
در مجمع عمومی امسال سازمان ملل در کنار حضور و سخنان تاثیرگذار دونالد ترامپ، رئیسجمهوری ایالات متحده، سه رئیس دیگر چنان گفتند و رفتار کردند که یکی یکشبه ره صدساله پیمود و دیگری یکی با اقتدار از ملتش گفت و فردای رهایی، اما سومی با گردن کج پشت تریبون رفت.
سه فراز از سخنان این سه رئیس را میآورم و بعد به تحلیل انعکاس این سخنان و برخورد جهان با گویندگانش میپردازم.
دکتر مسعود پزشکیان، جراح قلب، نماینده پارلمان و رئیسجمهوری منتخب رهبر جمهوری اسلامی با چند میلیون رای، هنگامی که عازم نیویورک بود، از طریق محمد مخبر، معاون اول رئیسی و مشاور ویژه ولی فقیه و رابط او با دنیای بیرون از ۱۷ پناهگاه، به خدمت سید علی مشرف شد. در این دیدار، او دستورالعملهایی دریافت کرد که همه بر محور تلاش برای رفع خطر از «مقام معظم» و کسب و جلب قدرتهای بزرگ از جمله آمریکا استوار بود.
قمی، مشاور بینالمللی «نایب المهدی» نیز که از دو سال پیش به جای محمدی گلپایگانی ازنفسافتاده، روسایجمهوری را در سفرهای خارجیشان بدرقه میکند و در گوششان دعای سفر میخواند، یک بار دیگر به جناب پرزیدنت همدلی «آقا» با او را وعده داد.
در نیویورک، نخست پرزیدنت مسعود با عراقچی و معاونش یعنی عالیجناب غریبآبادی، داماد مربوطه سردار ذوالقدر، ایروانی، آتشبیار بغداد و نماینده دائمی و غیرقابل تغییر ولی فقیه در سازمان ملل، و مشاورانش جلسه ویژهای در هتل ملنیوم هیلتون برپا کرد.
در آن سالی که من بهعنوان نویسنده و گزارشگر الشرق الاوسط، صدای آمریکا و دویچه وله و کیهان لندن و زندهیاد ایرج گرگین، سفر محمد خاتمی به نیویورک را پوشش میدادیم. خاتمی طرح گفتگوی تمدنهای شهبانو فرح را به حساب خود زده بود و حالا آلبرایت برایش پنج دقیقه کف میزد، تا اینکه یک پچپچ کمال خان خرازی، وزیر دول خارجه مقام معظم، خاتمی بازی را به هم زد و خاتمی از در عقب گریخت و به هتل پلازا بازگشت و… .
این بار اما پزشکیان غریب و بالشکسته، آمد و با گردن کج، پشت تریبون رفت و مثل بچهمکتبیها، نطق نوشتهشده برایش را به دست گرفت و در چارچوب توجیهات ارباب شعارها را سرازیر کرد، بی آنکه در واژگانش، روح و در کلامش، حسوحالی باشد.
مسعود پزشکیان سخنرانی خود را با گفتههایی از سنتهای اسلامی و مسیحی و تورات آغاز کرد و همگان را به «صلح و دوستی» فراخواند و گفت که جهان در دو سال گذشته، این چنین [بر اساس آموزههای این سنتها] نبود و نسلکشی در غزه و حمله به لبنان، سوریه، یمن را شاهد بود.
پزشکیان گفت که همه اینها با حمایت قدرتمندترین کشور جهان رخ داد.
او بیتوجه به مهندسی سپاه و اراده امامانه سید علی آقا در به خون کشیدن هزار و ۲۰۰ اسرائیلی، تجاوز و قتل زنان و کودکان و به گروگان گرفتن بیش از ۲۰۰ شهروند اسرائیل، حتی در کنار محکوم کردن اسرائیل هم حاضر نشد حماس را محکوم کند که با جنایتش میدان به دست راستیهای اسرائیلی داد تا ۵۰ هزار فلسطینی از جمله هزاران کودک و زن و مرد فلسطینی را به آتش کشند، غزه را ویران کنند و تحقق آرمان یک ملت را برای استقلال و حاکمیت ملی، سالها عقب بیندازند.
پزشکیان بر بلندای خطابه مجمع عمومی، آنقدر کوچک بود که گمان میبردی هیچ ابن هیچ، میراثدار «هیچی» خمینی در هواپیمای ایرفرانس در بازگشت به ایران است. پزشکیان نه دولتمرد، بل غلامی بود که به دستور ارباب، برای مشاطه کردن چهره زشت و خونین رژیمش به نیویورک رفت.
او در بخشی از سخنانش مدعی شد هفته گذشته، سه کشور اروپایی پس از آنکه نتوانستند با بدعهدی ۱۰ ساله و به دنبال آن با حمایت از تجاوز نظامی، مردم سربلند ایران را به زانو دربیاورند، به دستور ایالات متحده با فشار، قلدری، تحمیل و سوءاستفاده آشکار کوشیدند قطعنامههای لغوشده شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی را بازگردانند. آقا هنوز به جهان عهد استعمار تعلق دارد و نمیداند کشورهای اروپایی «نوکر آمریکا» نیستند.
آن سوتر، مردی که دولت آمریکا یک سال پیش برای سرش ۱۰ میلیون دلار جایزه گذاشته بود، آمد. اما نه آن جولانی قبل، بل دولتمردی که یکشبه ره صدساله پیموده است، کراواتهای شیک میزند، موی بریانتینزده براق میکند و با تانی و آرام، از آرزوهای ملتش میگوید. روزگاری سلفی بوده است، اما از کتاب و سبحه و سنت نامی نمیآورد و بعد از ۶۰ سال بهعنوان رهبر سوریه در جایی نشسته است که اسد و آقازاده جانیتر از پدرش، هرگز افتخار نشستن و ایستادن در آن جایگاه را نیافتند.
از جمله سخنان احمد الشرع، این عبارات دلنشین بود که هزاران سوری در خیابانهای دمشق و حمص و حلب و لاذقیه با شور و آواز از آن استقبال کردند: از زمان سقوط نظام سابق، سیاست ما روشن و مبتنی بر دیپلماسی متوازن، ایجاد ثبات امنیتی و توسعه اقتصادی بوده است و تلاش کردهایم خلا قدرت را پر کنیم.
او گفت که رژیم سابق از بدترین ابزارهای شکنجه علیه مردم استفاده میکرد، حدود یک میلیون انسان را کشت و حدود دو میلیون خانه را ویران کرد. اکنون سوریه به کشوری تبدیل شده که در پی صلح و شکوفایی است. متعهد میشوم هرکس را که دستش به خون مردم آلود است، به دستگاه عدالت بسپارم.
رئیس دولت موقت سوریه همچنین مدعی شد که رژیم سابق مردم ضعیف و ناتوان را در بیش از ۲۰۰ حمله مستندشده، با سلاحهای شیمیایی هدف قرار داد.
او با اشاره به اینکه خواستار گفتگوی ملی فراگیر است، مدعی تلاش برای تشکیل یک دولت شایسته و تقویت اصل مشارکت شد و افزود: «ما از ترکیه، قطر، عربستان سعودی و همه کشورهای عربی و اسلامی، آمریکا و اتحادیه اروپا تشکر میکنیم.»
احمد الشرع از گفتگو با اسرائیل برای خاتمه دشمنیهایی سخن گفت که طی ۸۰ سال دهها هزار انسان را به قتل و ویرانی و نفرت کشاند، حال اما وقت آشتی است.
او پس از سخنرانی، در جمع خبرنگاران در نیویورک گفت که امیدوار است تحریمها علیه کشورش همگی درنهایت لغو شوند و افزود: «سوریه نمیخواهد هیچ ملتی رنجی را که ما کشیدیم تجربه کند. ما درد جنگ و ویرانی را میفهمیم.» او همچنین در بحبوحه جنگ اسرائیل، همبستگی خود را با فلسطینیان غزه اعلام کرد اما بدون شعار مرگ بر اسرائیل و تکیه روی ترکیبهای حزب ولایت فقیه.
از آن سو، پرزیدنت محمود عباس، چریک پیری که ۶۰ سال در جبهه جنگ و صلح برای آزادی و استقلال میهنش تلاش کرده، علیرغم بینزاکتی ترامپ در ویزا ندادن به او، از طریق تماس ویدیویی، با همه دلش از آرزوهای ملتش گفت.
۱۰ سال پیش که به دیدارش رفته بودم، گفت ما فلسطینیها باید بپذیریم که اسرائیل همسایه همیشگی ما است. او در خطابهاش گفت که فلسطینیها حمله اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل را محکوم میکنند و متعهد شد که این گروه مسلح در حکومت آینده نوار غزه پس از پایان جنگ هیچ نقشی نخواهد داشت و باید سلاحهایش را تحویل دهد.
ابومازن، رهبر ملت فلسطین، تصریح کرد که فلسطینیها در باریکه غزه با جنگی همراه با نسلکشی، ویرانی، گرسنگی و آوارگی از سوی اسرائیل روبرو هستند.
او چشمانداز مورد نظر خود برای شکل حکومت در سرزمینهای فلسطینی پس از پایان جنگ را هم ترسیم کرد و گفت که تشکیلات خودگردان فلسطینی «آماده است مسئولیت کامل حکومت و امنیت را بر عهده بگیرد».
به گفته رهبر ملت فلسطین، سپیدهدم آزادی فرا خواهد رسید. او از آن دسته از رهبران جهان که در جریان جنگ غزه، از فلسطینیها حمایت کردند، تشکر کرد و گفت که موج اخیر به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» امید به صلح و پایان درگیری را برای مردمش زنده کرده است. او از کشورهای فرانسه، بریتانیا و کانادا بابت به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» تشکر کرد و از دیگر کشورهایی که هنوز این گام را برنداشتهاند، خواست چنین کنند.
با این حال تاکید کرد که برای پاسخ به شرایط کنونی، به رسمیت شناختن نمادین کافی نیست. او گفت: «زمان آن رسیده که جامعه جهانی در حق ملت فلسطین عدالت را اجرا کند، تا آنها بتوانند به حقوق مشروع خود برای رهایی از اشغال دست یابند و دیگر گروگان نوسانهای سیاستهای اسرائیل نباشند؛ سیاستهایی که حقوق ما را انکار میکنند و به ظلم، سرکوب و تجاوز خود ادامه میدهند.»
بدون هیچ توضیح اضافی، این سخنان را کنار هم قرار دهید. خیلی آسان میتوانید سره را از ناسره تشخیص دهید. برای محمود عباس و احمد الشرع، سپیده آزادی فرا خواهد رسید، اما برای مسعود پزشکیان، فردا سیاهتر از امروز تصویر میشود. ملتی سرفراز که جنبش مهسایش قلب جهان را لرزاند، امروز با نوکرانی که دستبسته ولایتاند، آرزو میکند فرصت احیای آزادی را بیابد. با بودن شاهزاده رضا پهلوی، نگران مرحله گذار نیستیم. همتی باید و درد مشترکی.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
در بارۀ حوادث منجر به انقلاب اسلامی کتاب ها و مقالات بسیاری منتشر شده است.نگارنده نیز در چند مقاله نظراتی در این باره ابراز کرده است.
مقالۀ زیر سال ها پیش نوشته شده که می تواند پرتوی به «کُشتارِ میدان ژاله» باشد. ع.م
ایدئولوژی های تمامیّت خواه (فاشیسم،استالینیسم و بنیادگرائی اسلامی)در سودای تسخیر قدرت سیاسی به هر شیوۀ ممکن اقدام می کنند.این ایدئولوژی ها«ارزش»ها و«اخلاقیّات»خود را دارند که با حقوق بشر و آزادی های اساسی انسان بیگانه است.در فلسفۀ سیاسیِ استالین،هیتلر،موسولینی و آیت الله خمینی،آنچه به هدف اصلیِ نظام خدمت میکرد،«اخلاقی»، و آنچه که در تحقّقِ این هدف مانع ایجاد می نمود،«غیراخلاقی» بود و لذا،مفهومِ«هدف، وسیله را توجیه می کند»در نزد آنان کاربُردِ عملی و فواید تئوریک داشت آنچنانکه به قول آیت الله خمینی:
-«اگر امام یا ولی فقیه فرمان داد که فلان محل را بگیرید،فلان خانه را آتش بزنید،فلان طایفه را که مضرّ به اسلام و مسلمین و ملت ها هستند،از میان ببرید،بر همه لازم است که از او اطاعت کنند».(ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص ۷۵ و ۷۸. همچنین نگاه کنید به سخنرانی او چاپ شده در روزنامۀ اطلاعات، ۱۷ دی ماه ۶۶).
آتش زدن سینما رکس آبادان (۲۸مرداد۵۷)، کُشتار میدان ژاله (۱۷شهریور۵۷)، قتل عام مردم روستای «قارنا» در کردستان (۱۱ شهریور ۱۳۵۸)، قتل عام هزاران زندانی سیاسی (تابستان ۶۷)، طرح سقوط اتوبوس نویسندگان و شاعران ایران به درّه در سفر ارمنستان (مرداد ۱۳۷۵)، قتلهای زنجیرهایِ رهبران سیاسی، نویسندگان و روشنفکران ایران (پاییز ۱۳۷۷)، سرکوب خونین معترضان در سال های۱۳۸۸، ۱۳۹۶، کشتارِ هولناکِ مردم در خیزشِ آبان ماه۹۸ و … جنبش مهسا مصداقهای عینیِ چنان ایدئولوژی و اندیشهای است. رویداد۱۱سپتامبر۲۰۰۱ نیز مصداق بین المللی این باورِ دینی است. (برای نمونه هائی از پیشینۀ تاریخی این موضوع در تاریخ اسلام نگاه کنیدبه: ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، ۱۹۸۸،بخش دوم ).
نهضت آزادی ایران به رهبری مهندس مهدی بازرگان به سال ۱۳۴۰ و در پیوند با «جبهۀ ملّی دوم» تشکیل شده بود.در دی ماه ۱۳۴۲ گروهی از هواداران «نهضت آزادی»با نام «سازمان مخصوصِ اتحاد و عمل»(سماع) برای مبارزات مسلّحانه علیه رژیم شاه و آموختنِ عملیّات چریکی، عازم پایگاه های فلسطینی در لبنان و مصر و عراق شدند،از جمله،دکتر مصطفی چمران،دکتر ابراهیم یزدی،صادق قطب زاده ،علی شریعتی، ابوالفضل بازرگان،دکترمحمد توسّلی ، پرویز امین و رضا رئیسی.اکثرِ این افراد با استفاده از بورس دولت شاهنشاهی برای تحصیل به اروپا و آمریکا رفته بودند.
دکتر مصطفی چمران از شاگردان برجستۀ مهندس مهدی بازرگان در دانشکدۀ فنی تهران بود که در سال ۱۳۳۷ به عنوان شاگردِ ممتاز با بورس دولتی به امریکا اعزام شد و در یکی از معتبرترین دانشگاه های امریکا -برکلی-به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما موفق شده بود. به روایت مصطفی چمران :او در سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۳)به همراه قطب زاده ، ابراهیم یزدی و عدهای دیگر عازم مصر شدند و دو سال تعلیمات جنگ های چریکی و سازماندهی مخفی دید و سپس با برخی دیگر از اعضای«نهضت آزادی» به فلسطین رفت.چمران در پایگاه های فلسطینی دارای چنان موقعیـّت ممتازی شد که«مؤسّس ستاد جنگهای نامنظم»گردید و شیخ محمد نصرالله ،از رهبران کنونی حزب الله لبنان در سن ۱۸ سالگی حکم فرماندهی منطقۀ «نبطیّه»را از دکتر چمران دریافت کرد.
چمران با رهبران فلسطینی -و در رأس آنها،با یاسر عرفات- همکاری نزدیک داشت بهطوریکه یاسر عرفات و دیگر رهبران فلسطینی از او کسب نظر و مشورت میکردند.از افرادِ مهمّی که در ناحیۀ «طیّبه»(مرزلبنان-اسرائیل) توسط دکتر چمران آموزش نظامی دید،سید احمد خمینی بود. به گفتۀ آیت الله لاهوتی: در سال ۵۴ سید احمد خمینی در انفجارِ یگانه سینمای شهر قم دست داشت.
به روایت دکترمحمّد توسّلی (دبیرکُل نهضت آزادی):«در پایگاه های نظامی، برخی از آموزشها را خودِ دکتر چمران به ما میداد.فقط بخشی از آموزشهای تخصّصی که مربوط به مواد منفجره و تخریبی بود و یک چریک باید یاد میگرفت را برخی کارشناسان و سرهنگهای خبرۀ مصری آموزش میدادند». سازمان«سماع»ازکمک های مالی، نظامی و رادیوئیِ دولتِ مصر برخوردار بود (ابراهیم یزدی،شصت سال صبوری و شکوری، ج۲، صص۲۹۹-۳۰۶).
به روایت عبدالعلی بازرگان ،برادر زاده مهندس مهدی بازرگان و کادرِ ورزیده و فعّالِ این گروهِ چریکی:
-« ازجمله آموزشهایی که به ما میدادند نحوۀ استفاده از مواد منفجره و تلههای انفجاری و مانند آن بود.در یک مورد، پُلی را در یک روستا به ما نشان دادند و گفتند که نقشۀ این پُل را بکشید و بعد محاسبه کنید که مواد منفجره به چه میزان و در کجاها باید کار گذاشته شود تا در هنگام انفجار، پل به طور کامل از بین برود».
از فعالیّت های این گروهِ چریکی در آستانۀ انقلاب اسلامی – و خصوصاً در ۱۷شهریور۵۷ – اطلاعی در دست نیست،به قول محمد توسلی:«ازمیان افراد فوق،رضا رئیسی به ایران برگشت تا اطلاعات را به ایران منتقل کند».اینکه آن«اطلاعات» چه بود؟ خبری نداریم،امّا می دانیم که دکتر محمد توسلی در اردیبهشت ۵۷ از تهران به لبنان رفت و در جنوب این کشور با دکتر چمران دیدار کرده است. سفرِ توسّلی به لبنان زمانی بود که روزنامۀ کیهان در شمارۀ ۷ اردیبهشت ۱۳۵۷ خبر داد:
-«مقدار زیادی اسلحه بطور قاچاق وارد ایران شد ».
همین روزنامه در تاریخ ۱خرداد۵۷ نوشت:
-«سلاح های قاچاق از چند کشور وارد ایران شده است».
در بحبوحۀ رویدادهای ۵۷، دکتر چمران در نظر داشت که ۵۰۰ رزمنده از سازمان «اَمَل» را تجهیز کرده و خود را به ایران برساند. دولت سوریه نیز پذیرفته بود که برای انتفال چریکهای چمران امکانات نظامی و هواپیما در اختیارِ وی بگذارد تا در هر جا که میخواهد رزمندگانش را پیاده کند. (نگاه کنید به کتاب لبنان، مصطفی چمران، بنیاد شهید چمران، تهران، ۱۳۷۶، ص۲۹۸).با توجه به پیوند فلسطینی ها با دکتر چمران،به روایت دکترابراهیم یزدی:برخی گروه های فلسطینی خود را در انقلاب ایران،سهیم وُ شریک می دانستند (یزدی، ج۲،ص۳۱۷) و لذا، طبیعی بود که اوّلین مهمان خارجی پس از انقلاب اسلامی، یاسرعرفات باشد!
دکترابراهیم یزدی در بارۀ تشدید اقداماتش بعد از کُشتارِ میدان ژاله می نویسد:
-«کمیته های مختلف مرکّب از ایرانیان و دانشجویان تشکیل شد.یک هفته بعد از«جمعۀ خونین» تظاهرات اعتراضی وسیعی از طرفِ«سازمان جوانان مسلمان» در برابر کاخ سفید برگزار شد…چند روز بعد آقای مهندس شهرستانی و یکی دیگر از برادران مسلمان از تهران با مقادیر زیادی عکس و فیلم به هوستون آمدند.عکس ها،همان طور که گفته شد بسیار خوب تهیه شده بودند و به موقع هم رسیدند.عکس ها دقیقاً جای گلوله ها را در سر وُ صورت وُ سینۀ مقتولین نشان می داد. جای گلوله ها به وضوح نشان میداد که تیراندازی به قصدِ کشتار بوده است.تکثیر این عکس ها و انتشار آنها در محافل بین المللی سر وُ صدای بسیاری علیه رژیم شاه به وجود آورد.تظاهرات واشنگتن، مصاحبه های تلویزیونی و مطبوعات نیز بسیار موثر واقع شد».( یزدی،ج۳،ص۲۸(
پس از کشتارِ میدان ژاله، دکتریزدی عازم نجف شد تا آیت الله خمینی را از عراق خارج و در پاریس مستقر کند.
بنابراین، پُرسش این است که نقشِ احتمالیِ یارانِ فلسطینی یا ایرانیِ دکتر چمران در کُشتارِ میدانِ ژاله چه بود؟.
دکترامیراصلان افشار(آخرین رئیس کل تشریفات دربار شاه)در گفتگو با نگارنده،می گوید:
-«یکی از دوستان میگفت که در میدان ژاله دیده بود که زیر صندوقهای انگورِمیوه فروشی ها، اسلحه پنهان کرده بودند تا به موقع آنها را بین افراد خودشان پخش کنند…یکی از انقلابیّون اشاره می کندکه فردی ازبستگان نزدیکش در ۱۷شهریور۵۷ مأموریـّت داشت تا از مسجدِ بازار تهران یک کامیونت کفشهای لنگه به لنگه، زنانه و مردانه و بچگانه را در فلان گوشۀ میدان ژاله خالی کند. بقول این فرد:«…بعداً همه در تلویزیونها دیدند.این انبوهِ کفشهای لنگه به لنگه، نشانۀ هزاران زن و مرد و کودکی بود که در تظاهرات میدان ژاله توسّط ارتش شاه کشته شده بودند!!…روز بعد که به کاخ رفتم با سپهبد بدرهای صحبت کردم که گفت:«ما کسی را نکشتیم و از طرف ما هم کسی کشته نشده چون افرادی را که به محل میفرستیم، به اندازۀ معیـّنی به آنها فشنگ میدهیم و بعداً فشنگها را از آنها پس میگیریم تا معلوم شود اینها تیر درکردهاند یا نه.ما چیزی پیدا نکردیم که بگوییم حقیقتاً ارتش در این کار دخالت داشته.این، کارِ خودشان است، به همۀ راهها متوسّل میشوند بخاطر اینکه ارتشِ ما را بدنام کنند».
صبح شنبه در بارۀ آن حادثه با اعلیحضرت صحبت کردم.گفتند:« بله همۀ این اتّفاقات را درست میکنند و تقصیر را به گردن ارتش و ما میاندازند»…(خاطرات امیراصلان افشار،صص۴۶۸-۴۷۰).
از این هنگام نوعی آشفتگی و «سردرگمی» در شاه پدید آمد.دکتر امیر اصلان افشار دربارۀ روحیّه وُ روان شاه می گوید:
-« اعلیحضرت این جریانات را مهندسی شده ( Téléguidé ) می گفتند،یعنی جریاناتی که از جائی هدایت وُ رهبری می شدند…مخالفان ما فضیلت اخلاقی نداشتند و برای رسیدن به قدرت به هر دروغی متوسل می شدند…[آتش زدن سینما رکس آبادان]خیلی خیلی در روح اعلیحضرت اثر گذاشت. همه مبهوت بودند که چه سازمانی ممکن است این جنایت هولناک را کرده باشد.در آن شرایط، روزی اعلیحضرت در دفتر کارشان قدم می زدند و هی تکرار می کردند:
شیعه در انتظار یک مارتین لوتر، نه امام زمان
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۷:۳۰
عمامهگذاری طلبههای حوزه علمیه قم-العالم
سید علی خامنهای قبل از جنگ ۱۲ روزه با شِکوههای بسیاری از سوی سران حوزه به اصطلاح علمیه که اغلب برکشیده خود او هستند، روبرو شده بود که «سیدنا! طلبهها دیگر مثل سابق نیستند و اطاعت امر نمیکنند. حرفهای عجیبوغریب در مباحثاتشان به گوش میرسد. روزهای تعطیل شلوارجین و کاپشن به تن میکنند. بعضا تنیس و شطرنج بازی میکنند و به جای زیارت جمکران ره به ‘جابن’ میکشند. اینجور که پیش میرویم، فردا در حوزه مرجعی پیدا نخواهد شد و از حالا باید فاتحه حوزهها را خواند.»
خامنهای در ابتدا کوشید غائله را بخواباند، اما با حمله اسرائیل و کشته شدن ۳۰۰ تن از سران سپاه و امنیتخانه مبارکه و زرادخانه اتمی و به راه افتادن موج تازه انتقادهای طلبههای جوان حوزه، عملا بحث اصلاح حوزه جایش را به سخن در باب سرنوشت نهایی نظام داد.
سپس این مقوله مطرح شد که آیا اصولا جامعه به جایگاه و مرکزی بهعنوان مرجعیت دینی نیاز خواهد داشت؟ بحث داغی که بین طلاب مدرسه شهیدین درگرفته است. چه کسانی بر ناصیهشان از هم اکنون نشان مرجعیت ظاهر شده و مارتین لوتر شیعه آیا هم اکنون سر برداشته یا هنوز از لاک بیرون نیامده است؟
اینها سوالاتیاند که شاید در نظر بعضی از شما، بین اولویتهای جامعه ما بهویژه در پی برافتادن جمهوری ولایت فقیه (به هر شکل و طریق) جا و مکانی ندارند، اگر جامعه را خوب بشناسیم و نگاهمان فراتر از نوک بینی ایدئولوژی یا باورهای سیاسیمان را ببیند، آنگاه درمییابیم که یافتن پاسخ سوالات مذکور ضروری است و در واقع بدون بررسی احتمالاتی که در فردای حوزهها امکان تحقق خواهد داشت، اصولا مسئله عبور از ولایت فقیه و نظام مذهبی غیرممکن است.
جایگاه دین در جامعه
در جامعه امروز ایران، بر پایه نگرش مردم به دین میتوان جایگاه دین و در کنار آن روحانیت را در جامعه مشخص کرد. در ایران چند نگاه آشنا به مقوله دین و روحانیت وجود دارد که ریشه حداقل یکی از آنها در گذشته پیش از انقلاب و روزگاری دورودیر است.
الفــ نگاه سنتی به دین و روحانیت
بخشی از دینداران در جامعه ما نه با آمدن جمهوری اسلامی و ظهور خمینی مسلمان شدهاند که مثلا با سقوط رژیم، دینشان از دست برود و روی از روحانیت برگردانند و نه عملکرد رژیم را به حساب دین میگذارند که به علت جنایت و فساد و نفاق و فریبکاری اهل ولایت فقیه، تزلزلی در ایمانشان پیدا شود.
در میان این جمع که تعدادشان هم کم نیست و طیفهایی از مومنان در جامعه را شامل میشود، مرجعیت غیردولتی هنوز هم اعتبار دارد و شخصیتی مثل سیستانی در عراق و وحید خراسانی و علوی بروجردی در ایران نزد این مومنان از مقام و منزلت برخوردارند. ثروتمندان این گروه سر موقع خمس و وجوهات شرعیه خود را میپردازند. حال آنکه مثلا برای گریختن از پرداخت مالیات دولتی که آن را ناحق و جائرانه میدانند، ممکن است به هر حیله و وسیلهای متوسل شوند. بخشی از سنتیهای بازار، کسبه صاحبریشه، قشری از کارمندان، بخشی از نظامیان بهویژه در ارتش و نیروهای انتظامی به این گروه تعلق دارند.
بــ نگاه سیاسی به دین و روحانیت
این نگاه را در دو قشر و گروه میتوان دید؛ نخست ذوبشدگان در ولایت که شعارها و تظاهرات دینمدارانه رژیم را باور دارند و سیدعلی آقا را نایب امام زمان میدانند و دیدار جمکران و انداختن نامه در آن دو چاه کذایی سقف اعلای آرزوها و مطالبات آنها است. البته بعد از فرو شکستن پرچم ولایت در دست سرداران اسلام ولایی، این گروه حقانیت رژیم را زیر سوال بردهاند و دیگر عملکرد رژیم را منطبق با مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی نمیدانند.
قرائت فاشیستی رژیم از دین برای این دسته از مومنان حکم وحی مُنزل را دارد و هرچه آقا و اصحاب میگویند، عین دین و حقیقت است. رژیم اغلب دستنشاندگانش را از میان این جماعت برمیگزیند. وقتی کسی باور داشته باشد با دعای سیدعلی آقای پایینخیابانی به بهشت میرود و نوری همدانی عصاکش او در روز حشر خواهد بود، دیگر نمیتوان از او انتظار داشت در صف آزادگان جای گیرد و برای مقوله مردمسالاری سینه چاک دهد. به جز معدودی از روحانیون، افراد سپاه و بسیج و اطلاعات و نوجوانان مغزشوییشده، گروه قلیلی از کارمندان و پایوران رژیم به این مجموعه تعلق دارند.
گروه دوم کسانیاند که پوچی و نادرستی اسلام حکومتی را بهخوبی میدانند ولی در کل اصل دین تردید ندارند. با این همه، زیر پرچم تقیه و سازش، میکوشند مثل گروه اول خود را وفادار به نظام دینی نشان دهند. بخش عمدهای از بازاریان، نیروهای مسلح، طلبهها و مدرسان و گروهی از جوانان بهظاهر متدین در دانشگاهها از این دستهاند.
حضور این نوع تفکر و نگرش به دین و سیاست را بهمرور در جمع نیروهای بهظاهر حامی نظام از جمله سپاه، بسیج و روحانیت وابسته مشاهده میکنیم. طرف بهظاهر سردار سپاه یا عضو جامعه مدرسان حوزه و بهظاهر تا گردن ذوبشده در ولایت سید علی آقا و آماده جانبازی در راه حفظ آرمانهای انقلاب و آرزویش شمشیر زدن در رکاب امام زمان است، اما اگر پایش بیفتد و خریدار خوب پول دهد، حاضر است آش جمهوری اسلامی را با جایش تقدیم «دشمن» کند.
با شماری از این جمع طی این سالیان برخورد داشتهام.
جــ نگاه اصلاحگرایانه به دین
سومین گروه در جامعه ما که با نگاه اصلاحگرایانه به دین مینگرند، در درجه اول دیندارند؛ البته با درجه اعتقادی که حد معینی ندارد و بنا به وضعیت اجتماعی و محیط زندگی فرد بالا و پایین میرود. اینها جماعتیاند که روشنفکران دینی، ملی مذهبیها، دانشگاهیانی که ریشدار و بیریش در میانشان بسیار است. ملاهاییاند که در سخنرانیها و نوشتههایشان به جای استناد کردن به شیخ صدوق و علامه مجلسی و شیخ عباس قمی، از دکارت و کانت و هگل مثال میآورند و با راسل و سارتر و هایدگر دست به گریباناند و به نوعی سکولاریسم و جدایی دین از حکومت را پذیرفتهاند.
روشنفکران این گروه نیز همچنان درصدد پیوند بخشیدن ترمودینامیک به شرح اللمعه بودند و زمانی که از حکومت مدنی سخن میگفتند، ضرورت استفاده نکردن حاکم از تیغ ریشتراشی و استفاده از ما نمره ۴ برای کم کردن محاسن را از یاد نمیبردند. آفتابه هم در زندگی این دسته از روشنفکران جایگاه ویژهای داشت. هنوز این جمع به مرجعیت دلبستهاند، منتها مراجعی که دیگر اثر وجودی و برکات عینی ندارند و «گفتند فسانهای و درخواب شدند» (مثل منتظری، تبریزی ، بهجت و …)
بعضیها به اشتباه تفکر اسلام ناب انقلابی مجاهدین خلق را در این دایره قرار میدهند. در حالی که تفکر اصحاب مسعود روی دیگر سکه تفکر ذوبشدگان در ولایت است. یعنی گروه دوم «حلقه ب» که پیش از این، از آنها گفتم. با این تفاوت که در تفکر مجاهدین، رجوی جای خمینی و بعد از او خامنهای مینشیند، سید المحدثین در جایگاه میرزا علی اکبرخان طبیبحضور ولایتی قرار میگیرد و آقامهدی همان نقشی را پیدا میکند که احمدینژاد برعهده داشت. کافی است فیلم وصل شدن مسعود به امام زمان را در سامرا و رفتار پیروانش را در برابر او مشاهده کنید تا برایتان روشن شود نگاه پیروان ولی فقیه سابقا در جوار وطن با سرسپردگان ولی فقیه حاکم بر وطن تفاوتی ندارد.
دــ گروهی که سابقا دیندار بودند و حالا ضد دین شدهاند
گروه چهارم کسانیاند که یا در گذشته افرادی مومن و معتقد بودند اما بهمرور و با شناخت نظام، در یک واکنش انفعالی حالت ضددین و روحانیت پیدا کردهاند. در میان این جمع همه نوع آدمی پیدا میشود؛ بازاری، نظامی، دانشجو، استاد، کارگر، کارمند و حتی آخوند.
این افراد در جلوت تظاهر به بیدینی نمیکنند، اما در خلوت بیاعتقادی خود را آشکار میکنند. اغلب سران رژیم جمهوری ولایت فقیه به این دسته تعلق دارند.
این جمع، اگر در درون نظام باشند، روحانیت و مرجعیت بهعنوان پایه اصلی نظام دینی موردتوجه است، اما اگر در بیرون نظام باشند، اعتنایی به مرجعیت و روحانیت ندارند.
بخش دیگر در این دایره به کسانی تعلق دارد که اصولا دین را باور ندارند. بعضیهایشان به یک منبع متافیزیکی و خالقی که بر اساس تفکر فرد، شکل و عملش متفاوت است، اعتقاد دارند و بیاعتقادی مطلق در جوامعی مثل جامعه ما را خطرناک میدانند، اما یکسره مذاهب را نفی میکنند.
گروه دیگرشان به کلی منکر خدا و دین و آییناند، اما چون در یک جامعه سنتی زندگی میکنند و صبح تا شب صحبت بهشت و دوزخ و نکیر و منکر و پل صراط را میشنوند، گاه میکوشند برای بیاعتقادی خود محملی اعتقادی پیدا کنند. مثلا از یکسو خدا و پیغمبر و ائمه را منکر میشوند و از سوی دیگر پیام زرتشت و آموزههای میترا و توصیههای مزدک و مانی را تقدیر میکنند و گاه خواستار آن میشوند که جامعه ما به دو هزار و ۵۰۰ سال پیش بازگردد و همه ما به جای امام زمان به انتظار ظهور سوشیانت بنشینیم.
ملاحظه میکنید که جامعه عجیب و غریبی داریم و این شترگاوپلنگ بودن همزمان برخی از ما، برای رژیمی از نوع جمهوری ولایت فقیه نعمتی است که بر آن دو شکر واجب است.
حال در چنین جامعهای میتوان مطمئن بود حکایت دین و آخوند و بالتبع مرجعیت، قصه درازی است که حتی پس از زوال جمهوری ولایت فقیه، ادامه خواهد داشت.
در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بخشی از روحانیون جوان آن روز حوزه با حمایت مرحوم شریعتمداری و دارالتبلیغ اسلامی که مایه و اعتبار از شریعتمداری میگرفت، نشریهای را بیرون دادند با نام «مکتب اسلام». در این نشریه دو گروه روحانی جوان ظهور کردند؛ گروهی از نوع امام موسی صدر، ناصر مکارم، سید محمد بهشتی، سید هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، سیدرضا صدر، گلسرخی و… که در حوزه دین نیمنگاهی هم به سیاست داشتند و از همان ابتدا، به تشک و مخده مرجعیت چشم نداشتند بلکه بر آن بودند تا در حوزههای سیاست و فرهنگ و علوم اجتماعی بختآزمایی کنند.
در جریان انقلاب گو اینکه بعضی از این روحانیون به صف انقلاب پیوستند و حتی عهد و میثاق خود با شریعتمداری را از یاد بردند و دست بیعت به خمینی دادند، غیر از بهشتی که بعد از خمینی قدرتمندترین رکن انقلاب شد، ولی خیلی زود به لقاءالله فرستاده شد، بقیه در عین حضور در دایره قدرت ترجیح دادند در صف اول قرار نگیرند. مثل سید هادی خسروشاهی که به ارشاد و سپس وزارت خارجه رفت.
گروه دوم کسانی بودند که ظهور در این هیئت حوزوی وسیلهای برای رسیدن آنها به جایگاه مرجعیت بود. ناصر مکارم شیرازی در راس این قاعده قرار داشت. به همین دلیل هم وقتی از سوی حکومت خلعت مرجعیت پوشید، به سنتیترین پایگاه مرجعیت پیوست و با فراموش کردن حرفها و نوشتههای دیروز، به یکی از مرتجعترین مراجع قم تبدیل شد.
در مقابل، صدر بلاغی که نویسنده و خطیبی سرشناس بود و برای مرجعیت چیزی کم از ناصر ابوالمکارم شیرازی نداشت، حوزه و مرجعیت را طلاق گفت و حضورش در سیاست نیز در صف مخالفان برانداز نظام بود؛ تا جایی که در جریان قطبزاده تا پای مرگ هم رفت.
علی حجتی نیز که بسته سببی امام موسی صدر بود، از همان آغاز انقلاب آبرو به سایهبان قناعت حفظ کرد و دست به خون نیالود.
جوانان آن روز حوزه که امروز ریشی تا پر شال دارند، با همه نگرشهای که به دین داشتند، با برپایی حکومت دینی، جنبه ایدئولوژیکی و دینی آرزوهای خود را براورده دیدند. بنابراین منهای مجتهد شبستری و مصطفی محقق داماد، از هیچکدام اندیشه نوینی در عرصه دین و مذهب ظهور نکرد.
در عوض در طول ۴۶ سال گذشته و در زمانی که حکومت دست آخوندها و مرجعیت نیز زیر سلطه حکومت بود (با منظور داشتن استثناها)، روحانیونی که بعد از انقلاب وارد حوزه شدند و بعضی از خوان کرم سید علی آقا نان خوردند و شهریه گرفتند، این امید را در دلها رویاندند که ظهور مارتین لوتری شیعه از میان آنها دور نیست.
اینکه میگویم این رنسانس یک ضرورت است، به دلیل حضور کسانی مثل ناصر مکارم و شیخ حسین نوری همدانی و اعرافی در حوزه است که فردا با رفتن آقایان ۸۰ و ۹۰ ساله، مرجعیت را قبضه میکنند و آنوقت سروکار ما با مشتی آدم بیخدای بیاعتقاد به اخلاق و شرافت انسانی خواهد افتاد، از تیره نوری همدانی و محسن غرویان و و آقا تهرانی معلم اخلاق که میتوانند هر رذالتی را در جایگاه فضیلت بنشانند.
منصور و عبدالله سفاح در راهاند. حال چه کسی میتواند در برابر اینها بایستد؟ از نواب درراه گفتهام، از گروه دوم هم گفتم. سومیها را به بعد میگذارم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
عدهای هنوز در جستجوی رهبر بعدی، حسن خمینی و مجتبی خامنهای را زیر نظر دارند. جایگاه فرزندان خامنهای و نواده خمینی، ندامتگاه تاریخ است، نه مشاطهگری چهره ولایت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۲ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۸:۰۰
اعتراضات مردمی در ایران-خبرگزاری فرانسه
چالش بزرگ «دگراندیشان»؛ وقتی میگویی دگراندیش، دایره را وسیع میکنی و تنگنظری مدعیان روشنفکری شامل حالت نمیشود. نگفتم «روشنفکران»، مبادا خدای ناکرده متولیان روشنفکری در فرنگ و در ایران که علیرغم اشتباهات گاه در حد جنایت در حق مردم ایران، هنوز هم مرغشان یک پا دارد و اگر زبان بگشایی که پدر جان! در روزگار خوش «استبداد» آن پسر (عمر بعضیشان البته به پدر هم میرسد) حداقل کسی دهانمان را نمیبویید مبادا گفته باشیم دوستت دارم، یقهات را میگیرند که بله… سلطنتطلب و پهلویچی شدهای و نباید عملکرد ضدبشری این رژیم باعث شود عملکرد آن رژیم را از یاد ببری. بعد هم خطکش از کیسه در میآورند تا میزان روشنفکریات را اندازه بگیرند.
گو اینکه به اعتقاد من، طایفه روشنفکران و بعضا آزادیخواهان با همه اختلافنظرها و تفاوت مشرب، میتوانند (و به گمان من وظیفه دارند) در چارچوب پذیرش اصل جدایی دین از دولت (بدون بیحرمتی به جایگاه دین) حاکمیت ملی، تمامیت ارضی کشور، برابری همه شهروندان ایرانی با هم فارغ از جنس و نژاد و مذهب، در جبههای به وسعت ایران برای تحقق اصول مورداشاره همعهد شوند، اما فعلا «من» آنها، عامل لکنت زبانشان در سر دادن بانگ همبستگی شده است.
در عین حال، هر بار یک مسئله اساسی مثل برنامه اتمی، احتمال گرفتار شدن خانه پدری در جنگی نابرابر (مثل جنگ ۱۲ روزه اخیر) و گاه البته انتخابات (در همه وجوهش) پیش میآید، این مجموعه بزرگ دگراندیش چنان گرفتار اختلاف نظر میشود که گاه آرش دگراندیش به گونهای میگوید و مینویسد که اگر اسمش را برداری و به جایش بنویسی حسین بازجو، نماینده سید علی آقا در کیهان، کسی شک نمیکند که این گفته یا نوشته از شریعتمداری نبوده است.
همینطور وقتی آزاداندیشان و تکنوکراتها و نویسندگان و تحلیلگرانی در داخل کشور زیر تیغ امنیتخانه مبارکه نایب امام زمان، در باب قضیه اتمی و ضرورت گفتگوی مستقیم با آمریکا سخن به میان میآورند و مدعیات رژیم را نفی میکنند و سیئات و مصائب و خطرات رویای اتمی ولیفقیه و ذوبشدگان در او را بازگو میکنند، حس میکنی چقدر بین آنها و تو که دیرسالی است چرنوبیل را در یاد داری و میدانی سید در اندیشه دستیابی به سلاح هستهای است تا از حالا تا ظهور حضرت دل، آسوده باشد که نه ملت جرات مخالفت با او را خواهد داشت و نه عالمیان به ساحت مقدسش جسارت خواهند کرد، بدون اینکه یکدیگر را دیده باشید، نزدیکی بیشتری با آنها حس میکنی تا با فسیلهای چپزده.
طی سالهای گذشته در زمان انتخابات (شوراها، مجلس و ریاستجمهوری) مدعیان دگراندیشی چنان گرفتار اختلاف و نفاق میشوند که رژیم ولایتفقیه با شادمانی، تردیدی به دل راه نمیدهد که از این انتخابات نیز چون قبلیها، بالاترین بهرهها را خواهد برد و در حالی که دگراندیشان مخالف آن سرگرم زدوخوردند، به سه شماره، اعضای شورا یا مجلس یا رئیسجمهوری تازه را جهت پابوسی و بیعت با «ولی امر مسلمانان جهان» به صف خواهد کرد.
من حیرت میکنم که صداهای حقیقتگو و گوشها و دلهای حقیقتجو در وطن بیشتر از آوارگان و بهغربتنشستگانی است که مدعی مبارزه با رژیم جنایتپیشه ولایتفقیهاند. امروز شرایط خانه پدری با همیشه تفاوت دارد. اسرائیل با حمله اخیر به قطر و کشتن شماری از رهبران حماس، آشکار کرد که هیچ خط قرمزی را به رسمیت نمیشناسد و آنجا که پای امنیت و بقایش در میان باشد، نه عزیز و دوستش، شیخ تمیم، جلودار او است و نه حامیاش دونالد ترامپ. البته یادمان نرود زیر پا گذاشتن حاکمیت قطر نخستین بار به دست جمهوری ولایتفقیه صورت گرفت.
شگفتآور است که پزشکیان با دعای خیر سیدعلی، به نشست شانگهای میرود و با آنکه رئیسی در همین نشست دو سال قبل در جمع رهبرانی نشست که یک دست جام باده و دست دیگرشان به زلف یار بود، آقای دکتر پزشکیان وقتی فهمید در مراسم شام، شراب بوردو و شیرازــ به حرمت حضورشــ و انواع ویسکی سرو میشود، سردرد و تاخیر را بهانه کرد و به نشست نرفت.
به گفته عباس عراقچی، وزیر امور خارجهاش، او دو ساعت با پوتین گفتگو کرد، اما من از یک دوست شنیدم که حداقل سه ساعت و نیم با حضور مهدی سنایی، مشاور روسیدان خود، با پوتین سرگرم چانه زدن بود.
سنایی تدریس در دانشکده حقوق و علوم سیاسی را از سال ۱۳۸۲ در گروه روابط بینالملل آغاز کرد و سپس با شکلگیری گروه مطالعات منطقهای، دو دوره و تا سال ۱۳۹۲ عضو وابسته این گروه بود. او گروه مطالعات روسیه را در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران در سال ۱۳۸۶ و مرکز مطالعات غیردولتی ایران و اوراسیا با عنوان ایراس را در سال ۱۳۸۳ بنیان گذاشت. او تا به حال چندین کتاب تالیف و ترجمه کرده و چند اثر نیز از او به زبان روسی منتشر شده است.
چندی پیش دکتر محمد صدر، از مشاوران پزشکیان و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، در باب پوتین و البته زیرلبی، چین، سخنانی ادا کرد که رژیم ناچار شد برای ساکت کردن ارباب ولادیمیر، علیه او اعلام جرم کند. ابتدا بگذارید درباره خود محمد آقا یادآور شوم که در روزگار معاونت وزارت کشور، پدرش علامه وارسته مرحوم سیدرضا صدر، برادر امام موسی صدر، را به زندان بردند تا نتواند وصیت آیتالله سید کاظم شریعتمداری را مبنی بر نماز گزاردن بر جسدش به جا آورد و او نهتنها اعتراضی نکرد، بلکه به نوشته علامه صدر، برادر امام موسی صدر، به مجلس افطاری معاویه رفت و پدر را از یاد برد.
سیدمحمد صدر جزو جوانان دلبسته به انقلاب و خمینی بود. برخلاف عمویش، امام موسی، که همیشه میگفت با خمینی به بهشت هم نمیروم. محمد از سالهای پیش از انقلاب در برپایی و تثبیت رژیم جهل و جور و فساد نقش کلیدی داشت. او معاون سیاسی وزارت کشور در دولت میرحسین موسوی بود و در حال حاضر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است و بارها از ضرورت پیوستن به گروه اقدام ویژه مالی یا افایتیاف (FATF) حمایت کرده است.
او در تازهترین اظهاراتش، گفته بود ترور سید ابراهیم رئیسی کار اسرائیل بود و روسیه اطلاعات پدافندی جمهوری اسلامی را در اختیار اسرائیل قرار داد! صدر قرارداد با روسیه را هم کشک خواند و گفت روسیه به ترکیه که عضو ناتو است، اس ۴۰۰ فروخته، اما به ایران که متحدش است، اس ۴۰۰ نداده است.
صدر به واقعیت تحویل اس۳۰۰ از روسیه به ایران با یک تاخیر ۱۰ ساله هم اشاره میکند و میگوید مردم ایران خاطره خوشی از روسها نداشتند و ندارند. علت این است که روسها ۲۵۰ هزار کیلومترمربع از سرزمینهای ایران را بلعیدند و روسیه دوران پوتین شش قطعنامه شورای امنیت به ویژه قطعنامه ۱۹۲۹ را که قطعنامهای فلجکننده علیه جمهوری اسلامی بود، امضا کرد. مهمتر اینکه روسها به ایران از پشت خنجر زدند و از ادعای امارات درباره جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی حمایت کردند.
در جنگ اخیر و جنگ قبلی که اسرائیل در واقع تمام مراکز پدافندی ما را زد، شک و تردیدهایی بود که چرا اسرائیل از اینها دقیق مطلع است. من تحلیلی به شما میگویم. روسها اطلاعات را به اسرائیلیها داده بودند. روسیه این است. البته اینکه به شما میگویم، معنایش نیست که روسیه نامرد و غربیها مردند، ولی اینها اینجوریاند.
آمریکا اولین و روسیه دومین کشوری است که پس از تشکیل اسرائیل در سازمان ملل، با آن رابطه برقرار کرد، یعنی روسیه گرایش خاصی به اسرائیل داشت. البته حالا توجیهاتی میکنند که چند میلیون یهودی روس در اسرائیل داریم، ولی در این قضیه هم نشان داده شد که آن پیمان راهبردی با روسیه کشک است. میگویند ما خشنود نیستیم که اسرائیل به ایران حمله کرد، اما اینکه بخواهد کمکی بکند، این کار را نکرده است.
از آن مهمتر اینکه، ترکیه عضو ناتو و ناتو مقابل روسیه است. با این حال، روسیه حاضر شد اس ۴۰۰ به ترکیه بدهد اما به ما نمیدهد؛ به مایی که پیمان راهبردی با هم داریم. مدتها است بحث خرید هواپیمای سوخو۳۵ مطرح است که روسیه به ما نمیدهد. حالا البته سوخو ۵۰ و بالاترش را هم ساخته است.
اینها که گفتم معنایش این نیست که نباید با روسیه رابطه داشته باشیم. همسایه ما است و باید با آن رابطه داشت، اما اعتماد نداشته باشیم. یعنی اینکه فکر کنیم در روز مبادا میآید و به ما کمک میکند و با آمریکا درگیر میشود، خیر، اصلا از این شوخیها ندارد.
حالا پزشکیان ۲۴ ساعت هم با پوتین حرف بزند، در صورت و نتیجه معادله، تغییری نخواهد داد. همانطور که وزیر خارجهاش، عباس عراقچی، کوشید در قاهره با وساطت همتای مصریاش، بدر عبدالعال، با رافائل گروسی، دبیرکل آژانس بین المللی انرژی اتمی، به مفاهمه برسد. البته عراقچی ذوقزده شده بود، اما فکر میکنید سید علی خامنهای میتواند سه شرط اروپاییها را برای جلوگیری عملی شدن مکانیسم ماشه عملی کند؟ اینکه غنیسازی به حال تعلیق درآید، ۴۵۰ کیلو اورانیوم غنیشده با درجه ۶۰ را تحویل دهد و در نهایت با ایالات متحده وارد گفتگوی مستقیم شود و در حاشیه حوثیها را هم به امان خدا رها کند؟
وزیر کشور سوریه اعلام کرده است که حزبالله با تعلیمات رژیم حاکم بر ایران بر آن بود تا در سوریه آشوب به راه اندازد. با این سوابق، آیا اصولا توافق هستهای و سیاسی با جمهوری اسلامی معنا دارد؟
من با همه تاسف و اندوهم، بر این باورم که اسرائیل با اندک بهانهای، برای به اجرای فصل پایانی سناریو خود وارد میدان خواهد شد. تجربه تلخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل آموخت که با همه حمایتهای بینالمللی، هنوز باید متکی به خود باشد. یک ۷ اکتبر دیگر در ابعاد کمی بزرگتر میتواند اسرائیل را فروشکند. این را هم اسرائیلیها دریافتهاند، هم عربها. حتی خود فلسطینیها هم از جنگ خستهاند و آرامش و پیشرفت و تسامح میطلبند، اما تا زمانی که رژیم صاحبالزمانی با ایدئولوژی مخربش و میلیاردها دلار پول، در صحنه است، رویای اسرائیل و ملت فلسطین و همسایگانش تحقق پیدا نخواهد کرد.
رژیم اگر مجال ماندن پیدا کند، پروژههای دیگرش را چون زلزال، طیرا ابابیل، فتح و… در منطقه برای به آتش کشیدن لبنان و مصر و فلسطین و اردن و مغرب و عراق از چهارسو و کشورهای حاشیه خلیج فارس را از درون اجرا خواهد کرد. در اتاق فکر «مقام معظم رهبری» و حلقه بسته مرکز مطالعات استراتژیک نظامی در دانشگاه امام حسین و دانشکده امنیتی امام محمد باقر، نیز طرحهای مالیخولیایی تسخیر غرب، با به دست گرفتن قدرت در ترکیه و آلبانی و بوسنی و کوزوو و همسایه چین شدن در شرق با تسخیر قلههای قدرت در آسیای میانه و افغانستان و همسایه شدن با سین کیانگ و… مطالعه میشود.
این حرفها خیالپردازی یا شوخی نیست. اگر بدانید طی یک سال حسین اللهکرم، چاقوکش حرفهای انصار حزبالله، در محل ماموریتش در زاگرب، پایتخت کرواسی، چه میکرده و سفر چند صد تن از بچهمسلمانهای شرق اروپا را به ایران برای آموزش نظامی و ایدئولوژیکی ترتیب داده است، آن وقت سادهتر میپذیرفتید که چرا همه ما باید یکصدا برای جلوگیری از نابودی خانه پدری به دست مشتی مجنون و جمعی مرعوب، گروهی ماکیاولیست بیاخلاق جنایتکار و دستههایی از ارباب عمائم و ریش و تسبیح با مافیای سپاه و مخدرات و پولشویی، به پا خیزیم.
اروپاییها دیروز از سقوط بشار اسد نگران بودند، چون باعث میشد میلیونها سوری از کشورشان فرار کنند و بنابراین معتقد بودند باید توی سر بشار زد، ولی او را نگه داشت. درباره رژیم خامنهای نیز تا چندی پیش همین را میشنیدیم. اسد سرنگون شد و جانشینش ایدهآل مردم سوریه نبود، ولی سوریها زیادی تا امروز به خانه پدری بازگشتهاند. حتی جمال خدام، پسر عبدالحلیم خدام که ۳۰ سال وزیر خارجه و معاون رئیسجمهوری بود، به دمشق بازگشت. همراه با هزاران روشنفکر و نویسنده و شاعر و روزنامهنگار.
با سقوط رژیم ولایتفقیه، میلیونها ایرانی به خانه پدری بازخواهند گشت. من تردیدی در این امر ندارم. به نظر میرسد غربیها این واقعیت را دریافتهاند بنابراین الان وقت برخاستن است. ما برخلاف سوریها، جولانی را پیش رو نداریم. ما شاهزاده رضا پهلوی را داریم که ناچار نیست بعد از ورود به تهران، ریش کوتاه کند، حرفهای خوب بزند و کروات سبز اردوغان را به گردن ببندد.
احتمالا او همه آخوندها و پاسدارانی را که ریش به دور میریزند و قیافه آدمی میگیرند، صاحب کراوات خواهد کرد. او به مترجم احتیاج ندارد. از دختران ایران با سعه صدر و مهر استقبال میکند و دستش را توی جیب پنهان نمیکند. او آدابدان است و با کسی جنگ ندارد. قصد بر پا کردن چوبههای دار هم ندارد. دوران گذار را به دموکراسی پیوند میزند.
نترسیم. یکدل و یکزبان، کندن شر ولایت فقیه و جمهوری جهل و جور و فساد تحقق پذیر است. نپالیها را دیدید؟ بیایید ما نیز برای ملتهای دربند، نماد سرفرازی، شهامت و آزادگی باشیم. کار سختی نیست. فقط کمی از خود گذشتگی میطلبد، وگرنه این بساط تا ظهور حضرت ادامه خواهد داشت. دو قرن و نیم یا بیشتر بعد از سرنگونی صفویه، هنوز سیدمجتبی میرلوحی میتواند مدتی بر حماقت و خرافهپرستی جمعی سوار شود و عمامه و لقب نواب صفوی را اختیار کند. نگذاریم تاریخ در شکل تراژدی آن تکرار شود.
عدهای هنوز در جستجوی رهبر بعدی، حسن خمینی و مجتبی خامنهای را زیر نظر دارند. جایگاه فرزندان خامنهای و نواده خمینی، ندامتگاه تاریخ است، نه مشاطهگری چهره ولایت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
قربانیان افراطگرایی؛ از ترور نحاس پاشا تا قتل احمد کسروی و از خسروداد تا محمد مختاری
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۴ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۸:۱۵
اصلاحطلبان و اصولگرایان در کنار هم با لباس سپاه پاسداران- مهر
بیانیه اخیر اصلاحطلبان از نوع معمم و یقهباز و یقهولایتیشان، مرا به سالهای دیرودور برد. با این تفاوت که پیش از خمینی و اهالی ولایت فقیه در ایران و حکومت اخوان المسلمین در مصر و تونس و عراق، نمونههایی از این نوع بیانیهها را بسیار میدیدی که البته اسلامپناهان کراواتی و درسخوانده در ینگه دنیا و بلاد اروپا هم امضایشان را زیر آن میگذاشتند.
«به باور جبهه اصلاحات ایران، رکن بازگشت به مردم بر این اصل استوار است که اکنون یک فرصت طلایی تغییر پیش روی ملت و حاکمیت قرار دارد و میتواند به سکوی پرش برای توسعه پایدار، بازسازی سرمایه اجتماعی و تعامل عزتمندانه با جهان تبدیل شود. حال آنکه هرگونه بیاعتنایی به ضرورت تغییر، کشور را به مسیر فروپاشی تدریجی سوق میدهد. بنابراین ما از همه نیروهای سیاسی ملی مدافع رویکرد اصلاحات مسالمتجویانه و خشونتپرهیز اعم از داخل و خارج کشور و از تمام نهادهای تصمیمگیر حامی حقوق ملت، میخواهیم که به جای تداوم مرزبندیهای مصنوعی و بیثمر، بر محور منافع ملی گردهم آیند. این لحظه، لحظه تصمیم بزرگ عبور از گذشته و گشودن دروازههای آیندهای متفاوت است. فردا ممکن است دیر باشد.»
به عبارت دیگر، «حضرت ولی فقیه کمی کوتاه بیا و ما را به دایره قدرت راه بده! آنوقت ما جاده را برای فرزندان و نوادگانت تا ۱۰۰ سال دیگر هموار میکنیم».
اسلام انقلابی و افراطی در بازههای زمانی مختلف، از دهه دوم نیمه قرن نوزدهم و سپس همه قرن بیستم، نه فقط خود منشا و مبنای ترور و ناآرامی و به همریختن مبانی زندگی مدرن اجتماعی شد، بلکه جنینهای خارج از رحمی از سه نوع «عمامهای شیعه» (از نواب صفوی فدایی اسلام تا خمینی، ولی فقیه و سیدعلی حسینی )، «دستار بر سر» مانند بن لادن و البغدادی و الظواهری، و «کرواتی» از طایفه مودودی و عمر الطلمسانی و محمد المرسی و راشد الغنوشی در جهان اسلام و شریعتی و یزدی و حسن حبیبی و کراواتیهای ریشوی پس از صدام حسین در عراق، پروراند که تنها هدفشان رسیدن به قدرت، به هر قیمت، و شرعی کردن جنایت و غارت بود و هست.
بسیار نوشتهام و گفتهام که اسلام افراطی در تمام وجوه، یک هدف دارد که همانا به زنجیر کشیدن بندگان خدا به نام الله و رسولالله و در مورد ایران، اهل بیت رسولالله است.
اولین شرط مومن به اسلام افراطی بودن، فراموش کردن عواطف و ضمیر انسانی، اعتقاد نداشتن به خدا و انسان و شرافت و عهد و پیمان، جایز شمردن هر وسیلهای برای رسیدن به قدرت و حفظ آن، استفاده از جهل و اعتقادات عوام برای پیشبرد هدفها، توجیه جنایات و خلافکاریها با استناد به متون دینی و روایات و احادیث اغلب جعلشده است. نکاتی که با اندک تامل روی عملکرد و گفتار نمادهای مشهور و مشهود اسلام افراطی از نوع ولایی و سلفی و اخوانی، قابلرویت است.
جمالالدین اسدآبادی که در واقع سمت پدربزرگی جنبشهای اسلامی در منطقه را داشت و شاگردان مکتبش از محمد عبده گرفته تا علاء مودودی، از قدیسان اخوان و سلفیها هستند، به هیچ روی به اخلاق پایبند نبود. در لندن، آنگاه که در محله ناتینگهیلگیت زندگی میکرد، مجالس شبانه و دوستان دختر داشت و به محفل ماسونی میرفت و ردای ماسونی میپوشید. یک روز مدح سلطان عثمانی سنی میکرد و روز دیگر، شانه ناصرالدینشاه شیعه را میبوسید و دیگر روز سر به آستان خدیو مصر میسایید و البته برای ملکه انگلستان هم نامه فدایت شوم میفرستاد.
سیدمیرلوحی یا نواب صفوی هم در مدرسه صنعتی، از اراذل بود و بعد که عمامه گذاشت، مثل مقتدی صدر، یکشبه ملا شد. آدمکشی، نقض عهد، دروغگویی، کلاشی و حقهبازی از ویژگیهای او بود. مرحوم بروجردی او را «منحرف و هدام دین» میدانست و راهش نمیداد.
ملاهای سنتی شیعه مثل خویی و شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی و حاج آقا احمد خوانساری نیز دو دهه بعد، خمینی را «برهم زننده دین و ایمان مردم» میدانستند.
پیروان اسلام افراطی وقتی دارای صفت انقلابی هم میشوند، دیگر نه خدا را میشناسند و نه به اصولی باورمندند. یک روز در مصر به امر مرشدشان، نقراشی پاشا را هدف قرار میدهند و روز دیگر قصد جان نحاس پاشا را میکنند. در تهران، هم احمد کسروی روشنگر را هدف قرار میدهند، هم رزمآرا و هژیر را، هم به حسین فاطمی گلوله میزنند، هم به حسین علای اشرافزاده آزاداندیش اصولی.
افراطیهای، حسنعلی منصور اصلاحگرا را میکشند و در مصر، قلب عبدالناصر را هدف میگیرند. ریشه آنها در خون شناور و قتل و کشتار و فریبکاری و نفاق اصل باورشان است. فرقی نمیکند جهادی طالبانی در افغانستان و پاکستان باشند یا انتحاری در عراق و یمن. مهم نیست که دستار سیاه و سفید شیعه سرشان را پوشانده باشد یا مندیل ملاعمری و عمامه بنلادنی بر سر گذاشته باشند؛ زیر دستار و عمامه، مغزی است سرشار از سیاهی و مرگ.
آنها که ریش و کراوات را با هم دارند، خطرناکترند که دزدان با چراغاند. خمینی از آنها استفاده کرد تا به قدرت برسد. آنها فقر و درد و محرومیت تودههای مصری و تونسی را دستمایه میکنند تا به قدرت برسند. کشته شدن سه هزار و اندی انسان بیگناه در نیویورک را پنهانی جشن میگیرند، اما به لفظ و تظاهر، کار تروریستهای افراطی را محکوم میکنند. فتوای قتل تفنگداران دریایی آمریکا و کارکنان سفارتش را در بیروت به همان سادگی صادر میکنند که حکم قتل بختیار را.
اگر لازم بدانند، رفقای مجاهد و مقاوم خود را هم میکشند و هزاران انسان را به جرم مخالفت، به دار میکشند، کور میکنند و به آوارگی میکشانند. فرقی نمیکند قربانیها از خودیهای دیروز و نامشان عماد مغنیه باشد یا سیدمحمد باقر حکیم. شریفواقفی باشد یا محمد بهشتی. ابوجهل مغربی باشد یا ابوبطن سودانی. سپهبد رحیمی و آیت محققی و خسروداد باشد یا فدایی و ملی و مجاهد یا محمد مختاری و حاجیزاده، شاعر کرمانی و پسر هفت سالهاش.
خمینی از همان آغاز کاری را کرد که محمد مرسی و مرشدش و راشدالغنوشی و دامادش قصد انجام دادن آن را در مصر و تونس داشتند. منتها بخت تونسیها و مصریها بلند بود، چون طعم اسلام افراطی سلفی را از راه دور چشیده بودند و زیاد تعجب نکردند وقتی نوع کراواتی ریشدار و بیریش آن نیز بعد از هشت دهه مظلومنمایی و سازماندهی و فریبکاری، بر شانههای ملت و با سوءاستفاده از صندوقهای رای و حمایت آمریکا و اروپا، به قدرت رسیدند. در حالی که برنده واقعی احمد شفیق بود که مثل دکتر بختیار، قربانی توافق ژنرالهای مبارک با اخوان المسلمین شد.
مرسی نیز وقتی خرش از پل گذشت، ژنرال طنطاوی و رئیس ستاد ارتش و دهها تن از فرماندهان ارتش و پلیس را بازنشسته کرد. تلاش او برای عزل دادستان نیز نخستین گامش برای تسخیر قوه قضاییه بود. کاری که خمینی با سپردن دستگاه قضا به بهشتی و انتخاب فردی به نام خلخالی در مقام قاضی شرع و انقلاب انجام داد.
دومین حکمی که خمینی بعد از حکم نخستوزیری مرحوم بازرگان، صادر کرد، حکم ریاست رادیوتلویزیون برای قطبزاده بود. بعد هم در روزنامههای اطلاعات و کیهان نماینده تعیین کرد و حکم مصادرهشان را داد و در مرداد ۱۳۵۸، روزنامهها و مجلات مستقل را قتلعام کرد.
مرسی نیز همین اقدامها را با لبخند و تحت عنوان پاکسازی رسانهها و دستگاه قضا و سازمانهای اجتماعی و کانونهای صنفی از فلول (عنوانی که برای رجال عصر مبارک گذاشتهاند)، آغاز کرد. در جو سرشار از اختلاف بین احزاب و شخصیتهای ملی و سکولار و سوسیالیست و لیبرال، به مرور گمان برد میتواند با کمک لباسشخصیهای اخوانالمسلمین و ارعاب اهل اندیشه و سکولارها، سیاست «اخونه مصر» یا اخوانیزه کردن مصر را به پیش ببرد و با تصویب قانون اساسی، سلطه شرع را بر عرف رسمیت بخشد.
اما نه تونس با جامعه مدنی توانمند، زنان طعم آزادی و برابری چشیده، رسانههای آزاد و اتحادیههای صنفی قدرتمند، تسلیم راشد الغنوشی و دامادش شد و نه مصر حاضر شد قسمهای محمد مرسی را باور کند که پس از صدور قانون اختیارات ویژه رئیسجمهوری (وضع قوانین بدون آنکه دستگاه قضایی یا هر دستگاه دیگری قادر به نقض آنها باشد)، ادعا کرد این اختیارات موقتی است و با تصویب قانون اساسی که نیروهای غیردینی آن را قبول نداشتند و با خروج از شورای تدوین قانون اساسی به آن رای منفی داده بودند، این اختیارات ملغی میشود.
جامعه مدنی مصر که میدانست مرسی و اربابش، یعنی مرشد اخوان المسلمین، چه خوابی برای مصر دیدهاند، به پا خاست. مرسی کوشید در صف مخالفان شکاف اندازد، اما تیرش به سنگ خورد و کسی به جز متحدانش و چند چهره اپوزیسیون از نوع اصلاحطلبان داخل خودمان، حاضر نشدند دعوت او به گفتگو را بپذیرند و سرانجام مصر به پا خاست و مرسی با آنکه حمایت اوباما را در پشت سر داشت، بهسرعت حمایت مردم را از دست داد و صدای تظاهراتکنندگان در برابر کاخ ریاستجمهوری را شنید که میگفتند: «الشعب یرید اسقاط النظام» (مردم سرنگونی رژیم را میخواهند) و «ارحل یا مرسی» (بزن به چاک مرسی). اینجا بود که ارتش ملی مصر وارد کار شد و کلک اخوانیها را کند.
در تونس، نیز جامعه مدنی غنوشیهایی را که طرح لچک بر سر کردن زنان را در سر داشتند، عملا از قدرت بیرون انداختند.
امروز در شرایط سخت و غیرانسانی که ملت ما با آن روبرو است، کسی به امید نجات وطن با دستهای آلوده اصلاحطلبان نیست. سالها است که مردم از عمامهای و یقهگرد و حتی کراواتی ریشدار گذشتهاند. بنابراین بیانیه اصلاحطلبان را ترفندی دیگر میدانند برای خنداندن مرغ پخته.
خانه پدری نیاز به جنبشی همهگیر و ملی دارد. شاهزاده رضا پهلوی فرصت دگرگونگی ریشهدار را در چشمانداز ما قرار داده است. گمان میکنید مردم نقد او را رها میکنند و دنبال نسیه اصلاحطلبان میروند؟ اگر وطن و سرنوشت ۹۰ میلیون هموطن در سینههای ما جایی داشته باشد، بیانیه اخیر جبهه اصلاحات را در جیب میگذاریم و با شاهزاده همدل و همراه میشویم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
جنگ ۱۲ روزه آشکار کرد که اسرائیل بزرگترین شبکه جاسوسی را در ایران بر پا کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۲۸ اوت ۲۰۲۵ ۷:۳۰
دیدار علی خامنهای و یاسر عرفات در سفرش به ایران- تاریخ ایرانی
در طول ۱۲ روز جنگ اسرائیل و به معنایی آمریکا و جمهوری ولایت فقیه، جاسوس مفهومی مختلف از مفهوم امروز داشت. هدفم از نوشتن این سطور مشخص کردن مرزهایی است که نیروهای مخالف رژیم گذشته بهراحتی از آن عبور کردند.
در گذشته، سرتیپ درخشانی به دام حزب توده و بعد کاگب میافتاد و از سال ۱۳۳۲ تا روز دستگیری در خانه خود با تجهیزاتی که روسها داده بودند، بعضی اسرار نظامی را که به دستش میافتاد، محرمانه به روسها میداد. مرحوم تیمسار هاشمی، رئیس اداره ضدجاسوسی ساواک، در خاطراتش چگونگی دستگیری درخشانی را شرح داد. روسها تا چند ماه بعد از انقلاب، دنبال پرونده درخشانی در ساواک بودند تا دریابند او چگونه لو رفت. سرانجام سعادتی، از کادرهای مهم مجاهدین خلق، این پرونده را تحویل مامور روسی داد، اما از بخت بد او و سعادتی، ماشاالله قصاب و تیمش با هماهنگی قطبزاده و اطلاعات نخستوزیری، هر دو را دستگیر کردند. دیپلمات روس به سلامت جست، اما سعادتی به دام افتاد و به اعدام محکوم شد، اما با تلاش تنی از حقوقدانان، تخفیفی نصیبش شد. با این حال مدتی بعد، در محاکمات دقیقهای خرداد ۱۳۶۰ اعدامش کردند.
تعدادی دیگر از نظامیان و غیرنظامیان نیز که عضو حزب توده و سازمانهای چپ بودند، از جمله ناخدا بهرام افضلی، فرمانده نیروی دریایی در جریان جنگ با عراق، و … که اطلاعات محرمانه را به کیانوری، دبیرکل حزب توده، تحویل داده بودند، به همین دلیل اعدام شدند.
گروههای اسلامگرا و مارکسیست، توجیهگر جاسوسی
مهندس توسلی، داماد بازرگان و نخستین شهردار انقلاب، که از اعضای اصلی و کادر اولیه نهضت آزادی است، سالها پیش در گفتگویی، درباره ارتباطات مخالفان اسلامی و ملیــمذهبی رژیم گذشته با مصر و آمدوشدشان به عراق و سوریه و لبنان بهتفصیل سخن گفته بود.
در اواخر دهه ۱۳۵۰ و سرتاسر دهه ۱۳۶۰، افرادی در ایران بهویژه اسلامیهایشان، نگاه بسیار مثبتی به عبدالناصر داشتند. دو کیان سیاسی در ایران بعد از جنگ جهانی دوم در ابعادی محدود و پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در ابعادی گستردهتر، ارتباط با بیگانه را با منطق ماکیاول توجیه کردند.
شرایط ایران بین مرداد ۱۳۳۲ و خرداد ۱۳۴۲، حضور پررنگ حزب توده زیر چتر اتحاد شوروی و اقمارش در خارج ایران و ارتباط نداشتن بقایای حزب در ایران با بدنه اصلی و کادر رهبری حزب از جمله دلایلی بودند که باعث شدند ارتباط احزاب و گروههای سیاسی با بیگانگان به حال تعلیق درآید.
در فرهنگ سیاسی ایران پیش از ظهور رضاشاه کبیر، با آنکه وابستگی به بیگانه مذموم بود و فرد و گروه مرتبط با بیگانه منفور جامعه میشد، حضور سنگین دو همسایه شمالی (روسیه) و جنوبی (بریتانیا) در همه شئون زندگی ما عملا مجالی نمیداد تا دولتمردی مستقل از این دو قدرت بتواند در صحنه سیاسی ایران جلوه کند.
ناصرالدینشاه در حداقل ۴۰ سال از سلطنت ۵۰ سالهاش کوشید بین وابستگان این دو قدرت موازنهای ایجاد کند. یک عده هم سیاستمداران سنتی از اشراف ایران بودند که به دو ابرقدرت آن روز وابستگی مستقیم نداشتند، اما بنا به مشرب و نوع تربیت و تحصیل و تعلقاتشان، به این یا آن دولت متمایل بودند.
خاندان هدایت (مخبرالدوله و سپس فرزندش مخبرالسلطنه و صنیعالدوله و عموها مثل نیرالدوله) نخستین خاندانی بودند که به آلمانها تمایل داشتند. چنانکه قوامالسلطنه در سالهای نخستین قرن شمسی گذشته، کوشید با وارد کردن ایالات متحده به صحنه سیاست ایران، برای دو همسایه همیشهمزاحم، رقیبی بتراشد. اما دیدیم هم در آن نوبت و هم نوبت بعدی که پس از جنگ جهانی دوم که قوام دست توسل به سوی آمریکا دراز کرد، پایینش کشیدند و بعد برای حل مسئله آذربایجان، ناچار شد ولو درظاهر، به خواستههای اتحاد شوروی روی خوش نشان دهد.
رضاشاه طبعا ضداجنبی بود و از سیاستمدارانی که درباره ارتباط آنها با اجنبی شبهه وجود داشت، بدش میآمد. این شبهه به محاکمه و قتل تیمورتاش، نصرتالدوله و شماری دیگر یا خانهنشینی و تبعید آنها منجر شد. تمایل او به آلمان هم عمدهترین دلیلش همان بود که قوام السلطنه را متوجه آمریکا کرد.
با جنگ جهانی دوم، بار دیگر وابستگی به بیگانه، بهویژه روسیه (اتحاد شوروی) و انگلستان در سیاست ما، پررنگ شد.
بعد از سال ۱۳۳۲، به مرور آمریکا جانشین بریتانیا در سیاست ایران شد. اصولا آمریکا هم چون دولت استعمارگر شمرده نمیشد، در کسب دوست، دنبال نوکر و حقوقبگیر نبود. در عین حال به علت داشتن روابط نظامی و امنیتی و اقتصادی گسترده با ایران بهویژه از نیمه دهه ۱۳۴۰ تا پایان رژیم گذشته در ۱۳۵۷، به استخدام جاسوس یا مزدور که اطلاعات محرمانه را به دستش برسانند، نیازی نداشت.
در حالی که اتحاد شوروی چه در تعامل با حزب توده و چه در رابطه با افرادی که یا در دام ایدئولوژی به مزدوری گرفتار میشدند یا در دام کاگب میافتادند، نگاه اربابــنوکری به این افراد داشت. البته بودند کسانی که واقعا اعتقاد داشتند دادن اطلاعات محرمانه کشور به شوروی به نفع مبارزه جهانی با امپریالیسم است و در نهایت برای برخوردار کردن ایران از یک رژیم کمونیستی، لازم است قبله کمونیسم را از همه اسرار باخبر کرد.
ناخدا افضلیپور، فرمانده نیروی دریایی، گزارش جلسات شورایعالی دفاع را از طریق کیانوری در اختیار روسها میگذاشت، آن هم در زمان جنگ. بعد سرهنگ کبیری را داریم که دست در دست ریشهری، در اعدام شایستهترین فرزندان ارتش ایران نقش داشت و اگر مداخله سرهنگ کتیبه، رئیس رکن ۲ ارتش، نبود، شاید به فرماندهی کل ارتش هم میرسید و جاسوسی برای روسها را ادامه میداد.
به هر روی، بعد از سال ۱۳۴۲، غیر از چپ وابسته که در خدمت روسها و شمار کمتری چینیها و سه چهارتن هم انور خوجه، بودند، دو مجموعه نهتنها با بیگانه بلکه با دشمنان وحدت و ملیت ایرانی (بعثیها و قومیهای عرب) ارتباطات تنگاتنگ برقرار کردند. در واقع همینها که ارتباط مجاهدین خلق را با رژیم بعثی صدام حسین سند خیانت مجاهدین و وطنفروشی و همدستی با دشمن در حال جنگ با ایران میدانند (که البته عمل مسعود رجوی و کادر رهبری سازمان در این زمینه در دوران جنگ با هیچ متر و معیاری قابلدفاع نیست)، خود در سالهای پیش از امضای قرارداد الجزیره در ۱۹۷۵، همکاری وسیعی با استخبارات عراق داشتند.
بارزان التکریتی، برادر صدام حسین، که پس از سقوط رژیم بعثی، محاکمه و اعدام شد، در دو مصاحبه و یک کتاب، بهتفصیل از ارتباط اسلامیهای طرفدار خمینی با استخبارات عراق که او ریاستش را داشت، پرده برداشته است. خمینی مانع از آن نشد که فرزندش مصطفی و شاگردان و مریدانش مثل موسوی خویینیها، محتشمیپور و حجتالاسلام محمود دعایی، مدیر روزنامه اطلاعات و وکیل هفت دوره مجلس شورای اسلامی که اولین سفیر رژیم بعد از انقلاب در عراق بود، با عراقیها همکاری نزدیک نداشته باشند.
دعایی برنامه رادیویی داشت که با اسم مستعار علی اراکی تحت عنوان «نهضت روحانیت در ایران» هر شب از برنامه فارسی رادیو بغداد پخش میشد. رژیم امروز، ما را به دلیل آنکه بهعنوان مفسر و تحلیلگر در رسانههای بینالمللی ظاهر میشویم، نوکر و جاسوس میخواند، اما دیروز سخن گفتن از پشت میکروفن رادیو رژیم بعثی عراق، دشمن ایران، موجه بود و اشکالی نداشت.
پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی فقط به همکاری با رژیم بعثی عراق بسنده نکردند، بلکه شماریشان در خدمت ابوعلی، رئیس استخبارات سوریه، بودند که هم برایشان گذرنامه سوری صادر میکرد، هم ترتیب انتقالشان را به لبنان میداد و هم به کاگب وصلشان میکرد تا از جیب خود دلار ندهد. بلکه سفره یاران و شاگردان سید روحالله مصطفوی را از کیسه «تاواریش وینوگرادوف» لبریز کنند.
در لبنان، جلالالدین فارسی در اردوگاه صبرای فلسطین، خیمه و خرگاه داشت و بچهمسلمانهای ازراهرسیده را آموزش میداد. بسیاری از کادرهای اولیه مجاهدین جزو این بچهها بودند که در کتیبه (هنگ) جلال الفارسی آموزش میدیدند.
در اردوگاه شتیلا، جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جورج حبش، زعیم قومیهای عرب، گوشهای را در اختیار داشت. حبش در تل الزعتر و کارانتینه و در جنوب در صور و صیدا نیز حاضر بود و بعضی بچهایرانیها را برای آموزش آنجا میفرستاد. همینطور در برجالبراجنه در بیروت و عینالحلوه در جنوب. خلقیها بعد از آموزش در اردوگاههای فتح اگر چپی میشدند، به جبهه خلق حبش و دموکراتیک نایف حواتمه میپیوستند. بچههای فدایی هم زیر پرچم جورج حبش بودند و مسئول مستقیم آنها تیسر قبعه بود.
همه اینها را گفتم، اما ارتباط با مصر امر دیگری بود. ناصر پس از آنکه شاه فقید، اسرائیل را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناخت، یعنی اینکه حق وجود دارد، روابطش با شاه فقید تیره شد. در حالی که ترکیه از فردای برپایی اسرائیل، کیان صهیونیستی راــ به قول اهل ولایت فقیهــ به رسمیت کامل (دوژوره) شناخت و گستردهترین روابط امنیتی و نظامی و اقتصادی را با این کشور برقرار کرد. در واقع دیرسالی یگانه کشور اسلامی بود که بهترین روابط را با اسرائیل و عربها داشت، اما ناصر دوفاکتو ما را پیراهن عثمان کرد و در سخنرانی معروفش در اسکندریه، در آستانه وحدت با سوریه، سخت به شاه و ایران تاخت و شعار «من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی» (از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) عرصه قومیت عرب را به شعار از اقیانوس اطلس به خلیج عربی تبدیل کرد و که البته قافیهاش تنگ آمد و لنگ ماند.
ناصر همچنین فردی به نام ضرابی را که از دوروبریهای سید ابوالقاسم کاشانی بود و البته ادعای مصدقی بودن داشت، در مصر پذیرا شد تا از طریق برنامه فارسی رادیو قاهره، روزی یک ساعت علیه شاه و ایران، خزعبلات سرهم کند. این ضرابی بعد از انقلاب به ایران آمد و فکر میکرد او را رئیس رادیوتلویزیون میکنند.
تنها این را بگویم که هنگام دیدار با حسنین هیکل در زمان نوشتن رساله دانشگاهی خود، از او در باب ارتباط مخالفان شاه با مصر پرسیدم. هنوز دو سال تا انقلاب فاصله داشتیم. هیکل تنها دکتر یزدی و مرحوم چمران را میشناخت، اما دو سال بعد که به مصر رفتم و بخت دیدار از آرشیو ملی مصر نصیبم شد، چند سند در این رابطه دیدم که عرق سرد بر پیشانیام نشاند. چون مشاهده کردم ماجرا در حد آموزش نظامی و کمکهای مالی خلاصه نمیشد، بلکه سه چهار تن از به اصطلاح ملیــمذهبیها، برخلاف مهندس توسلی و دو سه تن دیگر، برای اطلاعات مصر جاسوسی هم میکردهاند.
مرحوم شیخ محمدتقی قمی، رئیس دارالتقریب اسلامی، همان زمان در نامهای به مرحوم علم، یادآور شده بود مراقب بچه مذهبیهایی که به مصر میآیند، باشید. بهخصوص وقتی تابستانها برای گذراندن تعطیلات به ایران میآیند، چون متاسفانه اغلبشان در چنگ سازمان امنیت مصر افتادهاند. از سرنوشت بسیاری از این جوانان خبری ندارم اما احوالات دکتر یزدی و مهندس توسلی و مرحوم چمران و بهرام … و قطبزاده را همگی میدانیم.
شگفتا که امروز بعضی از همانها که در خدمت بارزان ابراهیم تکریتی، اخوی صدام حسین و رئیس استخبارات عراق، بودند یا برای جناب صلاح نصر، رئیس سازمان امنیت عبدالناصر، جاسوسی میکردند، در متهم کردن مخالفان رژیم فعلی به جاسوسی و وابستگی به خارج، پرگوترین دهانها را دارند. همین «حسین بازجو» (شریعتمداری) که روز و شب از وابستگی ماها میگوید، در همان سالهای نخست انقلاب برای سعد مجبر، سفیر لیبی در تهران، جاسوسی میکرد و علی حسینپناه را هم او به سعد مجبر بهعنوان رابط معرفی کرد. حسینپناه بعدها دستگیر شد و یک سال در زندان بود.
همه آنچه را گفتم بیش از آنکه ناشی از جاسوسی در مقابل دستمزد برای بیگانه باشد، مایه و پایه در دلبستگیهای ایدئولوژیک و پیوندهای عاطفی داشت، اما جنگ ۱۲ روزه و موفقیتهای قبلی اسرائیل در حمله به تاسیسات اتمی و قتل دانشمندان هستهای و خالی کردن گاوصندوق اسناد اتمی و موشکی، آشکار کرد که اهالی ولایت فقیه و ذوبشدگان در آن همانطور که در روزگار شاه فقید، برای روسها، چینیها، مصر، عراق، سوریه، کوبا و… جاسوسی میکردند، حالا برای کارفرمایی دیگر جاسوسی میکنند.
به روایتی، اسرائیل حداقل هزار جاسوس در میان کادر سپاه ، وزارت امور خارجه ، تشکیلات سازمان انرژی اتمی و وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه دارد. حسن نصرالله، کادر رهبری حزبالله و بسیاری از فرماندهان سپاه در سوریه و لبنان با کمک جاسوسان اسرائیل در اطلاعات سپاه و بادیگاردهای فرماندهان سپاه شناسایی و نابود شدند.
شبکهای که موساد در ایران بر پا کرده است، با حلقههای وابسته به بریتانیا و روسیه و حتی آمریکا در دوران قبل فرق میکند. امروز بیت «مقام معظم» آبدارخانهاش، منزل آقازادهها و حاشیههایشان، کتابخانه و اتاق گعده از چشمان موساد دور نیست. به همین دلیل خامنهای توان اسرائیل را برای حذف خود درک میکند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
*پُرسش هائی از رهبران جبهۀ ملّی(داخل و خارج)پس از ۷۰ سال.
*در ۲۸ مرداد ،مصدّق در برابرِ یک«انتخابِ سرنوشت ساز»قرار داشت: حزب توده؟ یا شاه؟
انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد و نتایج سرنوشت سازِ آن هنوز -چنانکه باید- مورد عنایت پژوهشگران ایرانی قرار نگرفته است.این بی توجهی «سنگر»ی بوده تا در پُشت آن، آینده نگری و عاقبت اندیشی مصدّق در روز ۲۸ مرداد،مغفول یا نادیده بماند.این بی اعتنائی و سکوت برای پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان زمینه ای شد تا -به گمان خود- «کودتا» را در ذهن و ضمیر خوانندگان «تثبیت» کنند!
روشن است که مصدّق با شاه اختلافات اساسی داشت (از جمله در بارۀ مسئولیّت وزارت جنگ که مصدّق در جریان قیام ۳۰ تیر از آنِ خود کرده بود) امّا او از قدرت نمائی های روزافزونِ حزب توده هراسان بود.این حزب اعتصابات عمومی ۶۵ هزار نفری را در صنعت نفت خوزستان سازمان داده بود و در زمان مصدّق ، در فاصلۀ یک سال موجبِ۲۰۰ اعتصاب کارگری شده بود.این اعتصابات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را«ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و«شَبحِ کمونیسم در ایران» را در میان دولتمردان آمریکا تقویت میکرد.
اوج تظاهرات ضد آمریکائی حزب توده در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ بود.این تظاهراتِ غیر- قانونی در مخالفت با سفر هریمن (نمایندۀ ویژۀ دولت آمریکا برای حل مسئلۀ نفت) بود که طی آن در تهران و خوزستان حدود۴۰ تن کشته و حدود ۵۰۰ نفر زخمی شدند.این تظاهرات خونین راهِ مصالحه را به روی مصدّق مسدود ساخت. بابک امیر خسروی ـ از کادرها و مسئولان تظاهراتهای حزب توده ـ در بارۀ این تظاهرات غیرقانونی یادآور میشود:
-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند که چوب های پلاکارد و پرچمها را طوری تهـّیه کنند که بتوان از آنها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده کرد.بسیاری از شرکتکنندگان در جیبهای خود فلفل و پنجه بوکس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقامکِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند».
از این گذشته،توصیه های خلیل ملکی، دکتر مظفرِ بقائی،مهندس احمد زیرک زاده و دیگران از «خطر حزب توده»، حضور ارتش سرخ شوروی را در ذهن و ضمیرِ مصدّق بیدار می کرد.
شکستِ مذاکرات نفت،اختلافات و انشعابات جبهۀ ملّی،گرانی و بحران های اقتصادی ، قدرت نمائی های هر روزۀ حزب توده، قطع کمک های مالی آمریکا (که دولت مصدّق مانند اکسیژن به آن نیاز داشت)،خروج شاه از ایران و دیدار سفیر آمریکا با مصدّق در شامگاه ۲۷مرداد و اعتراض او به حضور توده ایها و اذیّت و آزارِ اتباع آمریکائی و تهدیدِ تُندِ هندرسون به قطع حمایت آمریکا، مصدّق را در برابر یک موقعیـّت تراژیک قرار داده بود،انتخاب آگاهانه در برابرِ دو سرنوشت:
۱-حزب توده؟
۲-یا شاه؟
مصدّق «جرأت ، ازخودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقع» را از ویژگی های اصلی یک رهبر سیاسی می دانست.با این اعتقاد،در روز ۲۸ مرداد مصدّق حتّی با نزدیکترین یارانش مشورت نکرد و به قول محمد علی موحّد:
-«آنچه را که میاندیشید به کسی نگفت و تمامِ بارِ مسئولیـّت را خود بر دوش گرفت».
مهندس زیرکزاده که از بامداد ۲۸ مرداد در کنار مصدّق بود، میگوید:
-«در آن روز، واضح بود که دکتر مصدّق مردم را در صحنه نمیخواهد. از همان ساعات اوّل تمام آنهائی که در آن روز در خانۀ نخستوزیر (بودند) بارها و بارها،تکتک و یا دستهجمعی از او خواهش کردند اجازه دهد مردم را به کمک بطلبیم،موافقت نکرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم. در روز ۲۸ مرداد مصدّق نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».
پُرسش های بی پاسخ!
۱-در ۲۸ مرداد چرا مصدّق ضمن «ممنوع کردنِ هرگونه تظاهرات ضد سلطنتی»، از هواداران خود خواست تا«در خانه های شان بمانند و از تظاهراتی ضد شاهی خودداری کنند»؟
۲-چرا مصدّق با «کمک خواستن از مردم توسط رادیو » مخالفت کرده بود؟
۳-چرا مصدّق با پیشنهاد دکتر حسین فاطمی مبنی بر «توزیع سلاح در میان نیروهای رزمندۀ حزب توده» مخالفت کرده بود؟
۴-چرا در روز ۲۸ مرداد ،مصدّق-به عنوان مسئول وزارت جنگ – فرماندهیِ سه پُستِ مهمِ نظامی و انتظامی را – همزمان – به سرتیپ محمّد دفتری (طرفدار معروف شاه) واگذار کرده بود؟
۵- آیا سخن پسرِ مصدّق(دکتر غلامحسین مصدّق)در روز ۲۵ مرداد مبنی بر اینکه:«میخواهم ببینم حالا که[شاه] مرا عزل کرده، کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را دست چه کسی بسپارم بروم؟» قابل قبول دوستدارانِ مصدّق نیست؟
۶- آیا این سخن مصدّق که«در عصر روز ۲۷ مرداد از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شده بود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند» نادرست است؟
پاسخِ شجاعانۀ رهبران و نظریّه پردازان جبهۀ ملّی به این پُرسش ها کلید فهم و درک رویداد ۲۸ مرداد است و می تواند به تفاهم ملّی در این باره کمک کند.
همدستی حسین فاطمی و حزب توده؟
در بخش«دکتر حسین فاطمی؛ آشوبگر سیاسی»ما به خصوصیّت های اخلاقی و سیاسی وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت مصدّق اشاره کرده ایم،با اینهمه، نگاهی تازه به حوادث آن عصر پُرسش های تازه ای ایجاد می کند،از جمله: آیا سازمان افسران حزب توده و حسین فاطمی در «اتحادی نانوشته» سناریوی مشترکی را در حوادث شبِ ۲۵ مرداد ۳۲ اجرا کرده اند؟
فاطمی بهنگام دستگیری در شبِ «کودتای ۲۵ مرداد ۳۲»، «خوش می گفت و خوش می خندید!» گوئی که «کودتاچیان» او را به «پیک نیک» می بـردنـد!. بـه روایت مهندس احمد زیرک زاده:
– «هیچگونه نگرانی و اضطرابی نداشتیم و دکتر فاطمی و حق شـناس کـه هـر دو جـوک گـو بـوده و قصّه های خوشمزه می دانستند، می گفتند و می خندیدیم».
پس از ۲۸ مرداد فاطمی در مخفیگـاهِ شـخصِ کیانوری مخفی شد و پس از چندی به خانــۀ یکی از افسران وابسته به حزب توده منتقل گردید. آیا جبهۀ ملّی آنقدر بی مکان و بی امکان بود که نمی توانست مهم ترین چهرۀ دولت مصدّق را مخفی و پنهان کند؟!
ابلاغ فرمان عزل مصدّق توسط سرهنگ نصیری در شبِ ۲۵ مرداد و اعلام رسیدِ «دستخط مبارک» توسط مصدّق و حذف تیتر«نخست وزیر» در ذیل این رسید حاکی از این بود که مصدّق با پذیرفتن عزلِ خود،آمادۀ کناره گیری از قدرت بود ولی دستگیری سرهنگ نصیری توسط ستوان علی اشرف شجاعیان ( عضو سازمان افسران حزب توده) رَوَند طبیعی ابلاغ فرمان عزل مصدّق را مختل ساخت،نکتۀ بسیار مهمی که متأسفانه در آثارِ بسیاری از پژوهشگران،خصوصاً دکتر آبراهامیان نادیده گرفته شده است!
در آن لحظاتِ حسّاس،آزادی فاطمی از«زندان کودتاچیان» و حضور ناگهانی وی در اقامتگاهِ مصدّق و اظهارات تحریک آمیز و تأثّربارِ فاطمی مبنی بر«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش» مصدّقِ اخلاقی را چنان آشفته کرد که با اصرار فاطمی اعلامیّۀ«کودتای نافرجام نظامی افسران گاردِ شاهنشاهی» منتشر شد در حالیکه دیدیم بهنگام دستگیری، فاطمی «جوک می گفت» و «خوش می گفت و خوش می خندید!»و اصلاً خبری از«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش»نبود!
طبق اسناد سازمان سیا ،از جمله گزارش معروف ویلبر:«این سازمان در آن زمان برای کمک به طرح کودتا هیچ عامل نظامی در ایران نداشـت و سیا برای این نوع عملیـّات، بی نهایت فاقد آمادگی بود».طبق این اسناد: سرلشکر زاهدی نیز« فاقد هرگونه طرح دقیق یا سازمان و نفرات نظامی بود و لـذا «نمی شد روی سرلشکر زاهدی حساب کرد». از این گذشته ، خودِ زاهدی با هرگونه عملِ شتابزده یا «اقدام شبیه کودتا» مخالف بود.
با توجه به انحلال مجلس توسط مصدّق و صدورِ فرمان قانونی عزل او توسط شاه انجام طرح کودتا علیه دولت مصدّق- خود به خود – منتفی شده بود خصوصاً اینکه «رهبران کودتا» همه در زندان مصدّق بودند.با اینحال، تبلیغات گستردۀ حزب توده در بارۀ «کودتای قریب الوقوع»چندان بود که به قول مصدّق:«در ۲۲ مرداد ۳۲ اخبارِ کودتا به حـدِّ شیاع [مکرّر و متواتر] رسیده بود» با اینهمه مصدّق خطاب به دکتر کریم سنجابی گفته بود:
-«قـدرتِ حکومـت در دسـتِ مـا اسـت و خودمـان از آن [کودتـا] جلـوگیری می کنیم.»
به روایت بسیاری از دوستداران مصدّق(از جمله :سرهنگ نجـاتی ، سـرهنگ حسـینقلی سر رشـته، دکتر کریم سنجابی،مسعود حجازی،بابک امیر خسـروی و کاوۀ بیات:
– « عموم تیـپ هـای ارتـش مستقــر در پادگان های تهران به دکتر مصدّق وفادار بودند … در نیروی هوائی که اغلـب شـاغل پُسـت های ستادی و فرماندهی بودند، [عوامل کودتا] نتوانسـتند حتّی یک نفر خلبـان را برای پرواز و سرکوب مردم آماده کنند.»
بنابراین، امکان کودتای نظامی علیه دولت مصدّق در روز ۲۸ مرداد غیرممکن بود!
***
کارل پوپر، وظیفۀ یک سیاستمدار صدیق را خوشبخت کردن جامعه یا تقلیل بدبختی هایش میداند و میگوید:در آنجا که سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز میمانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از کار کناره گیرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.ملّی کردن صنعت نفت با انگیزه های سیاسی آغاز شده بود و از این رو، در سراسرِ این ماجرا تنزّه طلبی، فرافکنی و دشمن تراشی حلِ معقول مسئلۀ نفت را به موضوعی «دست دوم» تبدیل کرده بود.پس از قتل افشار طوس مصدّق با احضار ابوالقاسم امینی(کفیل دربار) به وی گفت:
-«برو به شاه بگو تحریک می کنی که رئیس شهربانی و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟و از یک طرف در مصاحبه ها دَم از همکاری با دولت میزنی؟حالا که کارِ ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملّت ایران به حق خودش برسد،من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب می دهم و اَسرار ربودنِ افشار طوس و قتل او را که دست دربار و سرلشکر زاهدی و پسرِ او به چشم می خورَد به دنیا اعلام می کنم.»
در چنان فضائی از عصبیّت و عصبانیّت بنظر می رسد که مصدّق به جای حل «مسئلۀ نفت» درگیرِ تسویه حساب با دشمنان سیاسی خود بود.این درگیریها باعثِ ناامیدی و خستگی مردم شده بود که از بیکاری و گرانی های سرسام آور رنج می بردند.این امر موجب دگرگونی های ژرفی در روح و روان مردم می شد. خروج شاه از ایران ( ۲۴ مرداد ۳۲)؛سخنرانی تند حسین فاطمی علیه شاه( ۲۵ مرداد)،پرچم های سرخ و شعارهای تند حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد پازلِ سقوطِ حیرت انگیز دولت مصدّق را کامل کرد.به روایت شاهدان:
پخش سخنان تند حسین فاطمی از رادیو تهران و تکرار آن در طـول روز هـای ۲۵- ۲۷ مـرداد و خصوصاً تخریـب مجسّـمه هـای رضـا شـاه و محمّدرضا شاه و پائین کشیدن عکس های شاه و افراد خاندان سلطنتی از ادارات و مغازه ها و حتّی اقدام حزب توده در تعویض نـام خیابان های تهران با پرچم های سرخ و شعار «برچیـده بـاد سـلطنت! پیـروز بـاد جمهوری دموکراتیک» باعث نگرانیِ شدید پیشه وران و مردم عادی تهـران شد و در ذهـن بسـیاری از مردم حضور نیروهای ارتش سرخ در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ را زنده کرد. بافت سُنّتی ارتش، مبتنـی بر حـّس شاهدوستی بود و شعار «خدا،شاه، میهن» در ساختار عاطفی سربازان،درجه داران و دیگر نیروهای نظامی و انتظامی جایگاه مهـّمی داشت.در ذهن بسیاری از سربازان و درجه دارانی که از روستاها و شهرهای دور آمده بودند،شاه،مظهـرِ اتـّحاد و یکپارچگی کشور بشمار می رفت و از احترام و تقدّس معنوی برخوردار بود و لذا، حذف نامِ شـاه و سرود شاهنشاهی در مراسـم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان ها،عاطفه و احساسات سُنّتی سربازان ، درجه داران و دیگر نیروهای ارتشی و انتظامی را جریحه دار ساخت و این،مسئله ای بود که در آن شرایط حسـّاس نیروهای هوادارِ مصدّق از درک آن غافل بودند. خلیل ملکی تأکید می کند:
-«روشنفکران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود میپرسیدند به کجا میرویم؟ در حالی که پشتیبانان نهضت[هواداران مصدّق] مردّد و نگران میگردیدند… بازاریها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند. عدّهای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت میپرسیدند: آیا واقعاً مملکت کمونیستی خواهد شد؟»
بر این اساس، در ۲۸ مرداد ۳۲ دکتر مصدّق در یک انفعال حیرت انگیز،ضمن ممنوعیّت هرگونه تظاهرات ضد شاهی و رد هرگونه کمکِ مردمی از طریق رادیو موجب وقوع حوادثی شد که هم باعثِ ناباوری و شگفتی عوامل سازمان سیا در تهران، هم موجب حیرت و حیرانی هواداران دکتر مصدّق و هم موجب تعجـّب سلطنت طلبان و هواداران حزب توده شد بطوریکه به گزارش هندرسون (سفیر آمریکا در تهران)، ویلبر (یکی از طرّاحان اصلی سازمان سیا) ، کابِل (قائم مقام سازمان سیا)و بابک امیر خسروی:
-«یک جنبش نیرومند و غیرمنتظرۀ مردمی و نظامی، منجر به تسخیر واقعی شهر تهران توسط نیروهای هوادار شاه شده… نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلکه شاهیها و تودهایها هم از این موفقیـّت آسان و سریع که تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته، در شگفتاند…».
میراث ۲۸ مرداد
در فاصلۀ چاپ نخستِ«آسیب شناسی یک شکست» (۲۰۰۸)تا کنون بیش از بیست تن از پژوهشگران «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند[نام این پژوهشگران در پیشگفتار چاپ ششم کتاب آمده است.این کتاب با افزوده های بسیار در ۷۰۰ صفحه منتشر خواهد شد].کارگردان فرهیخته،دکتر بهمن مقصود لو نیز با وجود تدارکات بسیار «تا اطلاع ثانوی»از ساختنِ فیلمِ مستندِ «دکتر مصدّق و کودتای ۲۸ مرداد» پرهیز کرد…این نمونهها نشان می دهندکه بررسی دوران مصدّق و خصوصاً رویداد ۲۸ مرداد اینک وارد مرحلۀ تازهای گردیده و از اسارت ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیک آزاد شده است.این امر – در عین حال – برای نگارنده نوعی پیروزی نظری بشمار می رود.
تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر رهبران سیاسی و روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ«امتناع تفکّر»شد که طی آن ایران «کویرِ وحشت» تلقّی می شد و عموم روشنفکران – با نهیلیسمی ویران ساز- زمزمه می کردند:
نادری پیدا نخواهد شد «امید»
کاشکی اسکندری پیدا شود
وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی در مبارزه با امپریالیسم آمریکا باعث اتحادِ آنان در مبارزه با «رژیم دست نشاندۀ شاه» شد در حالیکه شاه در نبرد علیه کمپانی های بزرگ نفتی در ۶ بهمن ماه ۱۳۴۹ هشدار داده بود:«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد».
چند روز بعد (۱۹بهمن ۱۳۴۹) آغازِ مبارزۀ مسلّحانه در سیاهکل تیرِ خلاصی بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران بود.
«وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی» جنبۀ دیگری نیز داشت و آن، نادیده گرفتنِ توسعۀ عظیم صنعتی و اصلاحات گستردۀ اجتماعی شاه بود؛ از جمله در بارۀ آزادی و حقوق زنان،مدیریّت آب ها و جنگل ها، بهداشت و درمان رایگان ، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها ، تحصیل رایگان برای همگان تا سطح دانشگاه ها، توجه به تاریخ و فرهنگ ایران در قالب جشنِ هنر شیراز،جشنوارۀ توس و…). معروف ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرِ آن زمان جلال آل احمد ضمن دیدار و بیعت با خمینی به سیمین دانشور گفته بود:
-«اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد [خمینی] خواهد بود و من وُ تو به این ترتیب با او بیعت کرده ایم».
با چنان اعتقادی،آل احمد در بارۀ تحوّلات عظیم دوران شاه می گفت:
-«حکومت شاه زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است.»
بدین ترتیب،در سال ۵۷ عموم روشنفکران ایران «معماران تباهی امروز» گردیدند:
«حاصل عشقِ مترسک به کلاغ
مرگ یک مزرعه بود.»
***
چنانکه گفته ایم:اگر می خواهیم که آیندۀ دموکراسی و جامعۀ مدنی در ایران به گذشتۀ پـُر اشتباه بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ما نبازد،باید شجاعانه و بی پروا به چهرۀ حقیقت تلخ نگریست و از آن، چیزها آموخت. این گذشتۀ پـُر اشتباه باید همۀ ما را فروتن و در برخورد با مسائل و مشکلات میهن مان هوشیارتر سازد با این امید که از بازتولید و تکرار ایدئولوژی های خِرَدگریز و تجدّدستیز جلوگیری گردد. علی میرفطروس
https://mirfetros.com/
ali@mirfetros.com
دو تصحیح در بخش نخست مقاله:
۱- شاعرِ «تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست/امیدی جز به سردار سپه نیست» ایرج میرزا است.
۲- رقمِ دستگیرشدگان حزب توده در شامگاه ۲۷ مرداد ۶۰۰ تن بوده است.
پزشکیان دنیا و آخرت به فرمانی فروخت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۱ اوت ۲۰۲۵ ۷:۳۰
مسعود پزشکیان در مجلس-رجانیوز
از مسعود پزشکیان دلگیر نیستم، چون از ابتدا از او انتظاری نداشتم تا امروز از عملکرد و رفتارش گلهمند و آزردهخاطر باشم، اما در نگاه به انتقادها و گاه عصبانیت مردم، در برابر این سوال قرار میگیرم که چرا او وعدههایی داد که هیچیک عملی نشد.
پزشکیان بعد از اینکه وزارت کشور پیروزیاش را در چهاردهمین دور انتخابات ریاستجمهوری اعلام کرد، بیانیهای به این مضمون صادر کرد: «پیروزیتان مبارک باد! کار را تمام کردید و گامی بلند در مرحله دوم انتخابات برداشتید. فرصتی برای ایران آفریدید و امید و نشاط را به فضای نارضایتی و آزردگی و دلمردگی جامعه بازگرداندید. سپاسگزار همه شما در خلق این امید و این رای معنادار به تحول و اصلاحم. همه شمایی که به راه و رویکرد من یا نامزد رقیب رای دادید یا در این انتخابات نیامدید، برای من برابرید.»
پزشکیان در همین بند اول خیلی صریح و آشکار، پیروزی خود را پیروزی ملت فرض میکند. از فرصت بزرگ میگوید و با اشاره به دلمردگی و آزردگی جامعه، از مردم قدردانی میکند که امید و نشاط را به جامعه بازگرداندهاند.
در بند بعدی، او از چشمانداز فردایی که قرار بود به دست و همت او و یارانش، به روزهای سعادت و شادی و پیروزی ملت تبدیل شود، سخن راند و گفت: «آزمون بزرگتری پیش روی ما است؛ آزمون عبور ایران از تنگناها و چالشها و بحرانهای پیش رو و آزمون کاستن از نگرانیهای متعدد و متفاوت مردم برای داشتن یک زندگی بهتر. قدردان وسعت نظر و گرهگشایی مقام معظم رهبریام که در این انتخابات، عرصه را بر مشارکت و رقابت و سلامت نقشآفرینی بیشتر شهروندان و جریانهای سیاسی گشودند.
در این عرصه مراجع و عالمان دین، اندیشمندان و دانشمندان، استادان و دانشجویان، معلمان و فرهنگیان، اصحاب فرهنگ و هنر و اندیشه، پزشکان و پرستاران، زنان و جوانان، روستاییان و کارگران، کارمندان، ایثارگران و خانوادههای معظم شهدا، اصناف و بازاریان و کارآفرینان، ایرانیان دور از وطن، اقوام و پیروان مذاهب و ادیان، بازنشستگان و سالمندان بودند که همه جا را میدان گفتگو، نقد و بازاندیشی برای ایران کردند. حاصل همه این تلاشها رسیدن به فصلی نو برای خدمت به ایران شد.»
تا اینجا آقای دکتر پرزیدنت در درجه اول از «مقام معظم» قدردانی میکند که از روی ناچاری او را برگزید و جلیلی را مثل قالیباف، حسرت به دل ریاستجمهوری گذاشت. بعد هم از اصلاحطلبانی که خاتمیوار با نشان دادن لولوی جلیلی، برایش ۱۵ میلیون رای دستوپا کردند و بعد در ترکیب دولت بیشترین سهم را گرفتند.
در اینجا، ذکر نکتهای ضروری است؛ جواد ظریف، محمد صدر، سعید حجاریان، غلامحسین کرباسچی، عارف و محمد جواد آذری جهرمی تیم برنامهریزی و تبلیغاتی پزشکیان را تشکیل میدادند، اما خامنهای با حضور ثابت همه آنها در کابینه، غیر از عارف که طرف اعتمادش بود، مخالفت کرد. محمد صدر پلهای بالاتر از مشاور غیر رسمی نرفت و ظریف هم در پله نخست سرنگون شد و در آزمون بعدی نیز توفیق نیافت.
در بخش دیگری از پیامش، پزشکیان از «نقش فعال شخصیتهای دلسوز ملی و حضور جریانهای سیاسی و نهادها و تشکلهای مدنی تاثیرگذار» یاد کرد که حاصل تلاشهایشان، رسیدن به فصلی نو برای خدمت به ایران شد. «فصلی که بدنه علمی کارشناسی و تخصصی کشور نیز به زبان آمد و نشان داد که وضعیت خطیر است ولی میتوان با تفاهم و اجماع و امید بسیاری از تهدیدهای پیش رو را دور کرد و فرصتهایی تازه را برای پاسخگویی به مطالبات کشف یا ایجاد کرد».
آیا این امید آقای رئیسجمهور منتخب ولی فقیه به حقیقت پیوست؟ البته که پاسخ منفی است.
پزشکیان در بخش بعدی، بدون توجه به توان سیاسی، تجارب و امکانات و حوزه اختیاراتش، یادآور شد: «من به دستور خداوند، متعهدم که ‘اوفوا بالعهد، ان العهد کان مسئولا’ (به عهد خویش وفا کنید که بازخواست خواهید شد). من رای شما را طوقی سنگین بر گردنم میدانم، اما تعهد میدهم که همچنان گوش شنوایی برای سخنان شما و صدای بیصدایان و طردشدگان باشم. پس به گفته حضرت علی، باز هم از گفتن حق یا رای زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم.
پزشکیان بازهم بدون توجه به دستان بستهاش و بودن کلید در دست ولی فقیه، مدعی شد: «من آمدهام تا با هم سایه تحریم و تهدید و جنگ را از ایران دور کنیم. به دنبال صلح پایدار و آرامش و همکاری در منطقه و گفتگو و تعامل سازنده با جهان باشیم و همه اینها را در خدمت منافع ملی کشور و نیازهای مردم قرار دهیم. خواهم کوشید اشخاص را با حق بسنجم، نه حق را با اشخاص. اصلاحات را باید به پیش بریم، پس از حسین بن علی بیاموزیم که نهضتش را فراتر از اصلاح آمرانه یعنی طلب و اراده اصلاح امور میدانست، این یعنی ابراز خواست و حضور مستمر مردم برای اصلاح. به روان پاک همه شهدا و شهیدان دولت از رجایی و باهنر تا رئیسجمهوری فقید، رئیسی، و سرباز افتخارآمیز وطن، سردار قاسم سلیمانی، درود میفرستم. یکشنبه آغاز ماه محرم است به اندیشه و راه حسینی بازگردیم و حرمت این ایام را پاس بداریم.»
روحانی و رئیسی در ماه محرم در جلسه هیئت دولت روضه میخواندند. پزشکیان هم کوتاه نیامد و خود را رهرو راه حسین و کربلا خواند و از یاد برد ملتی که مخالف ولی فقیهاند، نه به دنبال راه حسینیاند و نه به رفع مشکلاتشان با دعای حبیب بن مظاهر امیدی دارند.
پزشکیان شب اول ریاستجمهوری با کشته شدن اسماعیل هنیه، از بزرگان حماس، بغض کرد و از شب دوم طعنهها از سمت باند جلیلی آغاز شد.
۱۰۰ روز بعد، دولت با درماندگی بسیار در برابر وعدههایی که کمترینش رفع ممنوعیت و سانسور اینترنت و شبکههای اجتماعی، پایین آوردن نرخ تورم ، ایجاد اشتغال و کمک به کارآفرینان در صنایع کوچک بود، عملا عجزش را اعلام کرد.
یک سال پس از ریاست، نزدیک بود او نیز مانند دیگر مردان نظامی و امنیتی و اتمی رژیم، شکار کماندوهای اسرائیلی شود.
اولین مشکل پزشکیان میراثی بود که از دولت رئیسی به او رسیده بود. بر اساس نامه رسمی احسان خاندوزی، وزیر امور اقتصادی و دارایی دولت سیزدهم، به محمد مخبر، سرپرست وقت ریاستجمهوری، به تاریخ ۶ مرداد ۱۴۰۳، موجودی نقدی خزانه ۱۰ هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان، معادل حدود ۱۷۰ میلیون دلار بود. در واقع موجودی خزانهای که دولت سیزدهم تحویل دولت چهاردهم داد، بنا بر آمارها و روایت ها تنها برای دادن حقوق دو تا سه روز کارمندان دولت کفایت میکرد و هیچ پولی در خزانه دولت وجود نداشت.
خبر آنلاین ۹ آذر ۱۴۰۳ در تفسیری درباره شکستها و موفقیتهای رئیسی نوشت: «ابراهیم رئیسی در شرایطی دولت سیزدهم را تحویل گرفت که یکدست بودن جناحهای سیاسی مزیتی بزرگ برای دولت او محسوب میشد. کل وزرای دولت سیزدهم از جناح موافق و اصولگرا انتخاب شدند. غالب رسانههای حاکمیتی و دولتی به همراه صداوسیما حمایت از دولت را در دستور کار قرار دادند. از همین رو پیشبینیها بر این بود که رئیسی با پشتیبانی رسانهای و سیاسی اصولگرایان میتواند کار نیمهتمام مذاکرات احیای برجام را به سرانجام برساند و سایه تحریمها از سر کشور برداشته شود، اما دولت نتوانست یا نخواست و آخرین شانسها برای احیای برجام از دست رفت.
این تفسیر دستگاه خبری دولتی پیش از پزشکیان بود. تفسیر خبر آنلاین درباره دولت بیپناه و بدون پشتیبانی مافیای قدرت پزشکیان از این قرار بود: «دولت پزشکیان هم اگر چه با شعار رفع تحریمها روی کار آمد، تنشهای ایران و اسرائیل پس از ترور اسماعیل هنیه و سیدحسن نصرالله، شرایط دیپلماسی دولت چهاردهم را به گونهای دیگر رقم زد. حمله اسرائیل به خاک ایران و موشک باران تلآویو توسط ایران از نمونههای تنشهای اخیر است. همچنین پس از برگزاری انتخابات آمریکا و پیروزی دونالد ترامپ، سرنوشت مذاکرات تهران و واشینگتن هم در هالهای از ابهام است.»
پزشکیان یک سال و یک ماه پس از نشستن بر کرسی ریاست، چه دارد تا به آنها که به او رای دادند، عرضه کند؟ با آنکه در ۱۲ روز حمله اسرائیل در صحنه ماند تا غیبت رهبر جبون را توجیه کند، هیچ امتیازی و تقدیری نصیبش نشد و به عبارتی مسعود ماند و حوضی خالی. در حالی که سید علی با حوض خالی حالا در استخر پیروزی موهوم شیرجه میزند و از ستایش نوکرانش، خرسند میشود.
به گفته یکی از نزدیکانش، روزی که «آقا» او را احضار کرد، به او مژده داد که نظر امامانه ما بر آن قرار گرفته است که شما را به اداره امور بگماریم .فقط انتظار ما این است که سمعا و طاعتا و مطیعا مطاع باشید و روی حرف ما سخن نگویید.
مغبچه عاشق در ارمنستان مطیع و منقاد ماند، اما امروز دستاورد ریاستش و سفر به جابلقا و جابلسای عالم، تنها تصویر یک دختر ارمنی است که ستایشگر او است و دیگر هیچ.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.
ژاله آذری
کنشگر سیاسی
نوشته سرکارخانم ژینا سنندجی از زنان مبارز ایران با عنوان « اگر چپ نفهمید، چرا هنوز ازاو می هراسید؟ » را می خواندم که توجه ام به نوشته اقای محسن جلال پور رئیس اسبق اتاق بازرگانی ایران و کرمان در کانال تلگرامی ایشان جلب شد .او که از سال ۱۳۹۰ در یک انتخابات مهندسی شده توسط باند کرمانی ها به رهبری« مهندس جهانگیری – مرعشی » ودرتقابل با باند اصفهانی های اتاق بازرگان علم شد تا قبل ان پیشینه مقاله نویسی و سخنرانی نداشت و بازاریان کرمانی اورا پسر شاطر نانوای دوره شاه می دانستند . مدتهاست که او همچون مرادش دیگر بزرگ مرد رفسنجانی دست به خاطرات نویسی جعلی و ساخت پیشینه ای بس بزرگ برای خود و پدرش زده است. کرمان که روزگاری سرزمین و مهد بزرگانی چون میرزاآقاخان کرمانی ، شیخ احمدروحی ، میرزا رضاکرمانی ، ناظم الاسلام کرمانی ،مهندس زیرک زاده ، دکتر بقائی و میرزا رضای کرمانی وبزرگان شیخیه بود، بعد انقلاب به دستراتخواران دولتی و زمین خواران رانتی و باند اکبررفسنحانی و مرعشی و امثال جلال پور درآمده که ازنگاه مردم کرمان دارای هیچ پیشینه مبارزاتی و اجتماعی نبوده و در جنایات این خطه همپالکی باند موتلفه و لاجوردی ها بوده اند.
محسن جلال پور در کانال تلگرامی خود نوشته :{« آخرین قسمت سریال تاسیان را دیدم. این سریال از معدود آثاری بود که مرا به دوران شیرین نوجوانی و سالهای پایانی پیش از انقلاب برد. به خاطر دارم در نوروز ۱۳۵۷ با خانواده به تهران سفر کردیم. قرار بود چند روزی بمانیم و سپس به شمال برویم. تهران آن روزها بسیار زیبا و دلربا بود. خیابانها چراغانی شده بودند و هیچ نشانهای از ناآرامی دیده نمیشد. همانطور که در ابتدای سریال دیدیم، مردم مشغول زندگی عادی و روزمره خود بودند اما ناگهان همه چیز به هم ریخت. هر یک از شخصیتها بخشی از جامعه آن روزها را به تصویر میکشند. جمشید نجات نماینده کارآفرینان ایراندوستی است که برای ساختن ایرانی مدرن تلاش میکردند اما در عین حال همچنان با سنت گره خورده بودند و نتوانستند با خواستهها و دیدگاههای نسل جدید، همراهی کنند. جمشید نجات نماینده نسلی است که سختی بسیاری تجربه کرد اما با تلاش فراوان توانست کارخانهای دست و پا کند. او عاشق کار و تلاش بود و کارخانه و کارکنانش را مانند خانواده دوست داشت. جمشید در قامت انسانی خودساخته، خانوادهدوست و میهنپرست، نماینده بسیاری از صنعتگران و تجار آن دهه است که همه فکر و ذکرشان تولید، حفظ و توسعه کارخانه بود، هرچند کارگران به خاطر القائات گروههای چپ، هیچگاه به عشق آشکار او به ساختن پی نبردند. مرحوم اصغر حاجیبابا در فیلم مستند «پنبه و آتش» تعریف کردند که در ابتدای انقلاب، کارآفرینان را در بشکه میگذاشتند و دور کارخانه میچرخاندند. بقیه شخصیتها هم در جامعه آن دوران، نمونههایی داشتند.حاج رضا، بازاری مسلمان که مورد اعتماد اهالی محله و بازار است. همسرش، قدسی، نیز نمونهای از زنان همیشه نگران است که تمام فکر و ذکرش به خانه، حاج رضا و فرزندانش معطوف است. دو پسرشان، امیر و امید، با وجود بزرگ شدن در یک خانه، شخصیتهایی کاملاً متفاوت دارند. یکی انقلابی و مخالف ساختار است و دیگری مانند بسیاری از جوانان آن زمان، جوانی عاشقپیشه است.
از همه اینها مهمتر، شخصیت استاد کمونیست دانشگاه تهران بود که من را یاد روشنفکرانی انداخت که در گمراه کردن جامعه نقش داشتند و در نهایت کشور را گرفتار آشوب کردند و خودشان از مهلکه گریختند. »}
شرافت انسانی حکم می کند حضرت جلال پور لااقل بگوید ما هم در این داستان بودیم و اشتباه کردیم اما این مارهای کزکرده در گوشه و کنار کشور که اتفاقا در آن دوران بخش لمپنی جامعه را تشکیل می دادند و بعدانقلاب از سر ریش و عنبر همان کارخانجاتی که بعد انقلاب مصادره وبرایش مصیبت می خوانند ، خود و رفقایشان به ثمن بخس مالک شدند امروز مدعی هستند آن استاد کمونیست و چپ ها کارخانه ها و کارخانه داران را فراری دادند. تولید فیلم هائی نظیر داستان نیم روز ، سریال تاسیان ، که این یکی توسط سرکارخانم تینا پاکروان خواهرزاده سپهبد پاکروان دومین رئیس ساواک ایران تهیه شده بوشهری و همگی زیر چتر بخش هنری سپاه و وزارت اطلاعات ساخته و پرداخته می شوند و در رسانه جمعی از کارگزاران رژیم هم تبلیغ ومعرفی شده خود نشانه حکایتی دیگر از « چپ کشی » دارد تا راست ها بتوانند ازبوی تعفنی که در کشور با بی آبی و بی برقی و بی نانی برای مردم بارمغان آورده اند فرارکنند.
درواقع آقای محسن جلال پور باید به مردم توضییح بدهد وقتی برادران مذهبی ایشان در بحبوبه انقلاب با تاکید بر نگرش اکبرهاشمی رفسنجانی و به قصد تصاحب باغات پسته خاندان شیخیه بزرگ شیخیه «ابوالقاسم خان سرکارآقا» را ترورکردند در کدام کمیته انقلاب اسلامی عضو بودند ودرآن ماجرا چه نقشی داشتند. البته در کشوری که امیرکبیر اسلامیش دیپلم ردی مدرسه رفسنجان باشد ، سمبل کارآفرینی آن هم آقا محسن بچه نانوائی است که با زدوبند با باند مرعشی و مولی الموحدین به تنهائی ۱.۵ میلیارددلار درپروژه های ساختمانی تورنتو به مدیریت آقا زاده کانادائیش سرمایه گذاری نموده وبرای فرار از عقوبت مدعی است که پس از انقلاب همین حدود صادرات پسته داشته است .
بررسی حوادث بعد انقلاب نشان می دهد که از همان سال های اولیه انقلاب ، یک پیوند نامیمون بین اتاق بازرگانی و موسسه مولی الموحدین منعقد شده که زیر پوشش این دونهاد میلیاردها دلار منابع استانی به غارت رفته که این روزها گوشه ای ازآن منجمله وامهای نکول شده ۵ هزار میلیارد تومانی موسسه خیریه مولی الموحدین از بانک تحارت و وام ۶ هزار میلیارد تومانی شرکت ماهتاب گسترکارمان یاب متعلق به همین موسسه قطره ای از غارت است.
بررسی مسیر غارت و چپاول نشان می دهد که هم زمان با تصدی آقای جلال پور درسال ۱۳۹۰ در اتاق کرمان ، اتاق شرکتی را بنام شرکت سرمایه گذاری گلشن تاسیس و این شرکت با پرداخت سه میلیارد تومان (معادل سه میلیون دلارآن زمان) بخشی از سهام شرکت سرآوا- مالک شرکت دیجی کالا ، دیوار، علی بابا و ..- را خریداری می نماید .سپس شرکت گلشن به نمایندگی محسن جلال پوردرسال ۱۳۹۳ همان سهام را به شرکت تدبیر و سایر سهامداران به قیمت ۴.۵ میلیارد تومان قسطی واگذار می نماید (معادل ۱.۴ میلیون دلار آن زمان ) . و انگاه در سال ۱۴۰۳ دارودسته جلال پور و شرکا همین سهام را به قیمت ۱۲ هزار میلیارد تومان به شرکت همراه اول می فروشند. یعنی معامله جنجالی مذکور درواقع سهام متعلق به آقا محسن کلاهبرداربوده است اما اقا محسن که می داند دیر یا زئد این معاملات افشا میشود برای سپرانداری پنهان سازی فساد خود مدتهاست که با عکس گرفتن با استادان اقتصاد کشور که مدعی حمایت از بخش خصوصی و رقابت هستند و پول پاشی به مدیران و خبرنگاران معلوم الحال دنیای اقتصاد در قالب هزینه آگهی از اتاق کرمان و دعوت هیاتی از گردانندگان این روزنامه و دعوت استادان خوش نامی که شاید این مسائل را ندانند ؟! خودرا در زمره اقتصددانان کارآفرین صادرکننده پسته جازده و کاه و بیگاه اتاق نویسندگان این روزنامه معلوم الحال به نام آقا جلال با شداد و غلاظ در باره مصیبت بخش خصوصی و صادرات سر می دهند تا کسی جرئت نکند بپرسد ارزهای صادراتی و تصفیه آن چه شده است.
حال با چنین پیشنه گرانبهائی حضرت جلال پور – که خوانندگان را به جلال فیلم قیصر می اندازد – مدعی شده که کویا آن استاددانشگاه چپ باعث ویرانی اقتصاد شده است . زهی بی شرمی که سوار بر الاغ وارد شهر شوی و با قطار برون روی و بر دیگران تهمت زنی؟!
مضحک ترین روایت آقا محسن آن جاست که مدعی شده پدرش در دوران جنگ جهانی ، نان مجانی بین اهالی گرسنه توزیع می کرده اما فراموش کرده که مردم کرمان بیاددارند که آن توزیع کننده نان مرحوم دیلمقانی نامی بوده که هیچ نسسبت و قرابتی با خاندان ایشان نداشته است . از دیگر کرامات شیخ محسن تاسیس شرکت گلشن آرای ارم با مشارکت باند مرعشی درجوار فرودگاه جیرفت برای ایجاد پایانه صادراتی بوده که از این شرکت هم جز دریافت ارز ۱۸ میلیون دلاری هیچ خبری پس از سالها تاسیس نیست . ظاهرا پول پاشی و زور باند کرمانی های حلقه زده اطراف مرعشی و جلال پور ان قدراست که افشا گر معروف فسادهای کشور هم دراین ارتباط سکوت اختیارکرده است و به افشای باغ صدیقی دل خوش کرده اما فراموش کرده بنویسد این باند در سالیان گذشته به رهبری« مرعشی – محسن ضرابی موسس موسسه اعتباری رسالت و جلال پور » بخش وسیعی ازاراصی فاقدکاربری اطراف کرمان را را به ثمن بخش از دولت خریداری و با احداث جاده «کرمان -ماهان» اولا همین جاده را به میلیاردها تومان به وزارت راه فروختند و اراضی اطراف حاده را هم به نام باغ ویلا به خلق الله انداختند . در سال ۱۳۹۱ نیز موسسه مولی الموحدین که قراربوده خیریه باشد و کارهای عام المنفعه انجام دهد در زمان ریاست محسن حلال پور بخشی از همین اراضی به مساحت ۱۳.۵ هکتار را بمبلغ ۱۳.۵ میلیارد تومان (معادل ۱۱ میلیون دلاروقت ) به اتاق بازرگانی فروختند و سپس در سال ۱۴۰۱ اتاق کرمان همان اراضی را بقیمت ۷۰ میلیارد تومان به موسسه مولی الموحدین فروختند درحالی که گفته شده قیمت کارشناسی اراضی بالغ بر ۴۰۰ میلیارد تومان بوده است . از دیگرهنرهای بزرگ کلاهبرداران ریش دار ولایت فقیه که پیرو ولایت هاشمی رفسنجانی و برادر همسر ایشان (مرعشی ) هستند، تاسیس شرکت ماهتاب گستر کارمان یاب « با مشارکت سیدمحمد صدرهاشمی موسس بانک اقتصادنوین و ابربدهکار بانکی و مرعشی و..» برای خرید نیروگاه های عرضده شده دولتی بوده که ازطریق اخذوام از بانکهای کشور درکرمان تاسیس و بدون هیچگونه دارائی و صرفا یک قرارداد خرید در بحران بزرگ بورس تهران در سال ۱۳۹۹ با همدستی شورای بورسبه مبلغ ۵۴ هزار میلیارد تومان به خلق الله عرضه شد. – در ان روزگار حسن سلاح ورزی نوچه مرعشی به عنوان نماینده اتاق بازرگانی در شورای بورس شرکت و این معامله را جوش داده بود-که در حال حاضر به قیمت یک هزارم قیمت فروش شده است. فروشندگان سهام نیز باند «صدرهاشمی- مرعشی و مولی الموحدین » بودند. یکی دیگراز شاهکارهای باند وافور وغارت تاسیس پتروشیمی و فولاد درمجاورت شرکت پتروشیمی انتقال گاز ایران به پاکستان در مهنوج مجاور خط ۷ می باشد که منابع ارزی انرا دریافت و بخش قابل ملاحظه آن را به خارج انتقال داده اند. ممکن است این سئوال پیش آید که اگر این همه فساد علنی روی داده چرا نهادهای نظارتی – قضائی تا کنون هیج اقدامی بعمل نیاورده اند. باند مافیای کرمان برای ایجاد سپر حفاظی از همان ابتدا سردار قاچاقچی قاسم سلیمانی و برادر گرانمایه ایشان را شریک منافع نموده واز طریق هواپیمائی ماهان و سایر کمک ها بخشی از بودجه سپاه قدس را تامین می کردند. لذا در مواقع لازم بنا به اعترافات« اکبر طبری » دلال معروف قوه قضائییه در جریان بازداشت مفسدان کرمانی با توصییه شخصی آقا قاسم آنان بازداشت نشدند. نمونه معروف بازداشت نصرت اله نوربخش عضو اتاق کرمان به جرم جاسوسی برای انگلستان بود که پس از مدتی آزاد و بی سروصدا به زندگی در جواراتاق بازرگانی مشغول است.
تاصف دراین است که این افراد که بخشی از حاکمیت منحوس جمهوری اسلامی درقالب اصلاح طلبان و کارکزاران غارت تاریخی این ۴۷ سال بوده که از صادرات آّب و خاک کشور هم دریغ نکرده اند با شعار « آی دزد آی دزد » منادی آزادی بخش خصوصی – یعنی هرچه بیشتر غارت کردن – شده اند و خودشان را درمقام دادخواهی از چپ ها هم می دانند؟!.
امثال جلال پور که بدون شک قادر به نوشتن یک ورق کاغد سی سطری نبوده ونیستند و نوشته های انان توسط روزی نامه مستقر در طبقه سوم ساختمان خیابان قائم مقام خیابان بیستم تهران نوشته میشود که روزی مدیر مسئول و سایرین هم به وفور اعطاء می شود. حاکمان جمهوری اسلامی چه درلباس بازرگان و نظامی و استاددانشگاه در این روزها در تب وتاب فروپاشی جمهوری اسلامی و برملا شدن دادگاه ثابتی نگران آینده خودشده اند درصدد هستند از خود واعوان انصارشان درانقلاب ۱۳۵۷ تبری جویند و به یاد مصادره شدگان و صنعتگران دوران شاه برامده اند غافل از این که همین افراد اموال قبلی ها را مصادره کرده و در اختیاردارند .بدون شک شرافت کاری و انسانی امثال اقایان« آگاه ، مهدی هرندی ، حاج برخوردار، لاجوردی ها، خسروشاهی ها و ایروانی ها و ملک زاده یزدی و حسن مولوی ها و..» هیچگاه قابل مقایسه با بی هویت هائی که در بعد انقلاب درصدد هویت سازی و تبدیل شاطر نانوا به حسن رشدیه برآمده اند، نیست؟!.
چپ ایرانی که ریشه در انقلاب مشروطیت دارد و توانسته در یکصدو بیست سال اخیرا نام خودرا بر پرچم همه جنبش های سیاسی – اجتماعی درج نماید امروز می تواند با افتخار به نسل «زن ، زندگی ، آزادی » و کارگران و زحمتکشان اعلام نماید اگرچه در بحبوبه انقلاب ۱۳۵۷ با درک نادرست از مناسبات ضدامپریالیستی در مقطعی کوتاه در افشای حاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی سرگردان بود اما بخش مستقل چپ ایرانی از فردای سال ۱۳۵۸ در افشای گشادترین کلاه تاریخ که برسر ایرانی ها با رنگ ولعاب « ولایت فقیه» رفت فعال بود وتقاص این افشا را با اعدام وتیرباران هزاران نفر هم چون« مجاهدین خلق آن روزگار» داد. البته همان طوری که در این مقاله حساب سرمایه داران نیک نام دوران شاه با سرمایه داران زالو صفت ریش دار و بی ریش جمهوری اسلامی تفاوت قائل شده ایم بدون شک بخشی از چپ ایرانی که غرقه در مناسبات وابستگی و ضدامپریالیستی بود در همراهی با اردوگاه به اصطلاح سوسیالیسم دررکاب ولایت فقیه درآمدند که حساب آنان نیز با کرام الکاتبین است و عملکرد آنان ربطی به عملکرد و مقاومت ومبارزه چپ مستقل ایرانی که ریشه در افکار اوتیس سلطان زاده ، دکترتقی ارانی و سلیمان میرزا و رهبران فدائیان اولیه ندارد. خوشبختانه علیرغم هجوم همه جانبه و مشترک ارتجاع جمهوری اسلامی و پادوهای دانشگاهی کت و شلوار کراواتی و سرمایه داری جهانی برعلیه چپ ، شاهد برآمدن چپ دمکراسی خواه و آزادیخواهی هستیم که درسراسر جهان درحال عرض اندام هستند.
* در فاصلۀ چاپ نخستِ کتاب«آسیب شناسی یک شکست» تا کنون بیش از بیست تن از پژوهشگران «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند.
* تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ«امتناع تفکّر» شد.
* دکتر آبراهامیان ضمن بی توجهی به عللِ انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز ۲۸ مرداد و مخالفت او با هرگونه کمکِ مردمی برای مقابله با «کودتاچیان»، عکس چند تانک ارتشی را زینت بخش روی جلد کتابش نموده تا وقوع «کودتا»را در ذهن خواننده «عینیّت»بخشد در حالیکه تانکهائی که خانۀ مصدّق را ویران کردند،متعلّق به واحدهای نظامی دولت مصدّق بودند.
چشم ها را باید شُست
جور دیگر باید دید
(سهراب سپهری)
جامعۀ سیاسی ایران پس از مشروطیّت در فضائی از کشمکش های نَفَسگیر کمتر روی آرامش و اعتدال بخود دیده است.مشروطیّت بخاطر ضعف ساختارهای اجتماعی ایران فاقد ظرفیّت های لازم برای تحقّق برخی شعارها (خصوصاً آزادی و دموکراسی) بود.تفسیر قوانین عرفی ذیل شعارهای اسلامی پیچیدگی های توسعه و تجدّد در ایران را بیشتر می کرد.در آن « بُن بَست تاریخی» قدرت گیریِ سردار سپه(رضاشاه) در واقع، تبلورِ خواستِ بخش بزرگی از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود چندانکه به قول عارف قزوینی:
تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست
امیدی جز به سردار سپه نیست
در مقالۀ حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها» و تأمّلاتی در بارۀ «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» به این موضوع پرداخته ایم.
با إشغال ایران توسط نیروهای متّفقین(سوم شهریور۱۳۲۰) و سقوط حکومتِ رضا شاه به مدّت ۱۲سال(تا سال ۱۳۳۲) فضای بازِ سیاسی در ایران – همه – در آشوب و آشفتگی گذشت و رهبران سیاسی نتوانستند از آن فضای آزاد و باز برای تجدّد و توسعۀ ملّی استفاده کنند. در این دوران نوعی ادبیّات در عرصۀ سیاست و مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید. نامِ برخی نشریّات این دوره محتوای درونیِ آنها را فاش می کند:
آشوب ها و آشفتگی های سیاسی و خصوصاً ترور شاه در دانشگاه تهران باعث شد تا به توصیۀ برخی از رجال برجسته، محمدرضاشاهِ جوان بتدریج از سلطنت به حکومت کشیده شود و با استقرار ثبات سیاسی به نوسازی و اصلاحات اجتماعی بپردازد.
حزب توده و تاریخ معاصر!
حزب توده – به عنوان بزرگترین حزب کمونیست خاورمیانه – ضمن برخورداری از کمک های مالی و ایدئولوژیک حزب کمونیست شوروی ، در تاریخنویسیِ ایرانِ معاصر نقشی زیانبار داشته است.به عبارت دیگر، بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران(خصوصاً دوران مصدّق) آمیخته به روایت ها و تفسیرهای حزب توده است. این حزب با جذب بهترین شاعران، هنرمندان و روشنفکران ضمن انتشار حدود ۱۰۰ نشریه و روزنامه،توانست در جامعۀ ایران افکار عمومی بسازد.از این رو، شخصیّت های برجسته ای مانند محمد علی فروغی منفور و منزوی ماندند. حزب توده در اعتصابات کارگری و آشوب های خیابانی دوران مصدّق بسیار فعّال بود و از این رو،در تضعیف دولت مصدّق نقش اساسی داشت.
از سوی دیگر،در جوامعی که فاقد سُنّت سیاسی یا حزبی هستند، مفاهیم مدرن سیاسی با عدم شفّافیّت و آشفتگی همراه اند و «مُدّعیان»در کشاکشِ علایق خود این مفاهیم را «تعبیر» و «تفسیر» می کنند.یکی از زیان های این ابهام و عدم شفّافیّت ایجاد منازعه های دیرپا و اختلاف در همبستگی های ملّی است که رویدادِ ۲۸ مرداد۳۲ از آن جمله است.در واقع،مفهوم«کودتای ۲۸مرداد» و تثبیت آن در حافظۀ تاریخی ما ناشی از تبلیغات حزب توده و شکست آن حزب در ایجادِ«ایرانستانِ وابسته به شوروی» بود.
مفهوم«کودتای ۲۸ مرداد»همچنین محصول تلاش های پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان است که در مقاله ای به آن پرداخته ایم.تلاش های آبراهامیان شاید بازتابی از مبارزات وی علیه رژیم شاه و حمایت از آیت الله خمینی است. او در کتاب« ایران بین دو انقلاب» در اظهار نظری حیرت انگیز می گوید:
-«در روز ۲۸ مرداد سرلشکر زاهدی به فرماندهی ۳۵ تانک شرمن ،اقامتگاه مصدّق را محاصره و پس از ۹ ساعت نبرد،مصدّق را بازداشت کرد»!
با توجه به بحران اقتصادی دولت مصدق دانسته نیست که چند دستگاه تانک پیشرفتۀ شرمن در اختیار ارتش ایران بود؟ولی بنظر می رسد که وجود تعداد ۳۵ تانک شرمن در تهران بسیار اغراق آمیز است.دکتر غلامحسین صدیقی (وزیرِ کشور دولت مصدّق ) در گزارش دقیق خود از روز ۲۸ مرداد می نویسد:
-«در ساعت شانزده و چهل دقیقه، بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت: «دو تانک شرمن را که قویتر از تانکهای ما است، مخالفین تصاحب کرده و به طرف ما آوردهاند.»
از این گذشته، سرلشکر زاهدی مصدّق را بازداشت نکرد بلکه مصدّق و یارانش با کمک مهندس جعفر شریف امامی در روز ۲۹مرداد خود را به فرمانداری نظامی تهران معرّفی کردندکه با استقبال و رعایت احترام و ادبِ سرلشکر زاهدی همراه بود.
دکتر آبراهامیان ضمن بی توجهی به عللِ انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز ۲۸ مرداد و مخالفت وی با هرگونه درخواست کمک مردمی برای مقابله با «کودتاچیان»،عکس چند تانک ارتشی را زینت بخش روی جلد کتابش نموده تا وقوعِ«کودتا»را در ذهن خواننده «عینیّت» بخشد بی آنکه بگوید انفعال مصدّق باعث شده بود تا بسیاری از تانک های متعلّق به واحدهای نظامی دولت مصدّق در خیابان های تهران بلاتکلیف باشند. عکس های موجود از روز ۲۸ مرداد نشان می دهندکه بسیاری از تانک ها توسط مردم عادی تصرّف شده اند.سرگردانی و بلاتکلیفی تانک های واحدهای نظامی دولت مصدّق چنان بود که به روایت بابک امیر خسروی کادر برجستۀ حزب توده:
-«تانکها و نیروهای زرهی که خانۀ مصدّق را ویران کردند، متعلّق به همان واحد هائی بودند که سرتیپ کیانی، معاون ستاد ارتش مصدّق به دستور سرتیپ ریاحی برای سرکوب و متفّرق کردن آشوبگران راهیِ خیابانها کرده بود …و یا تانکهائی بودند که فرماندهی بعضی از آنها در دست افسران تودهای، نظیر شادروان قرباننژاد یا ستوان ایروانی قرار داشت.»
گویا تهدید هندرسون،سفیر آمریکا مبنی بر«خطر کمونیست های حزب توده» باعث انفعال مصدّق شده بود. مصدّق از آیندۀ سیاسیِ ایران نگران شد و نمی خواست ایران به دست نیروهای توانمند حزب توده بیافتد لذا،از شامگاهِ ۲۷ مرداد مصدّق ضمن دستگیری حدود ۹۰۰ تن از کادرها و هواداران حزب توده کوشید تا بین شاه و حزب توده یکی را انتخاب کند. در عصر روز ۲۷ مرداد مصدّق معتقد شده بود:
-«از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند.»
از این گذشته،در سراسر روزهای ۲۵ تا ۲۸مرداد مصدّق ضمن پذیرفتنِ عزل خود،در جستجوی شاه بود و به پسرش دکتر غلامحسین مصدّق گفته بود:
-«میخواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده، کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را دست چه کسی بسپارم بروم؟»
درک و فهمِ این «تغییر جهت» برای یاران مصدّق(خصوصاً دکتر فاطمی) بسیار دشوار و ناگوار بود چندانکه دکتر فاطمی در مخالفتِ شدید با مصدّق برای «عدم توزیعِ سلاح بین توده ای ها»یا عدمِ «درخواست کمک مردمی از طریقِ رادیو»، فریادکُنان از اطاقِ مصدّق خارج شد و گفت:
– «این پیرِ مرد همۀ ما را به کشتن خواهد داد.»
آبراهامیان معتقد است:
-«حزب توده، مُسلّح نبود» و «برنامهای برای تصرّفِ قدرت سیاسی نداشت»!
اسناد حزب توده نشان می دهند که این حزب در صدد تسخیر قدرت سیاسی بود.برنامهها و بیانیههای رهبران این حزب نشان میدهند که آنان، حزب توده را «تجلّی ارادۀ ملّت ایران» دانسته و «حزبِ ما» را مترادفِ «ملّت ما» بشمار میآوردند. در پائیز سال ۱۳۳۱حزب توده با انتشار«برنامه»ای رسماً خواستارِ برانداختنِ نظام سلطنتی، تغییر قانون اساسی و استقرارِ «جمهوری دموکراتیک توده ای» شده بود، موضوعی که در شعارهای این حزب در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ آشکارتر شد.
سازمان نظامی حزب توده (متشکّل از افسرانی که در رده های فرماندهی- هر یک – صدها نیروی نظامی را در اختیار داشتند) دِژِ استواری برای تسخیر قدرت سیاسی بود. بابک امیر خسروی از سازمان افسران حزب توده به عنوان «سپاه عظیم و رزمدیدۀ تودهایها»یاد میکند.این سازمان نظامی از قدرت و نفوذی حیرت انگیز برخوردار بود ،به قول نورالدین کیانوری:«عناصر حزب توده در تمام واحدهای عملیـّاتی ارتش و حتّی در گارد شاهنشاهی حضور داشتند»چندانکه سروان ماشاالله ورقا مأمور حفظ جانِ شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی در تشریفات رسمی و دیگر بازدیدها بود!
مهندس احمد زیرک زاده(از رهبران برجستۀ جبهۀ ملّی در زمان مصدّق) تأکید می کند:
– «از اواخر سال ۱۳۲۴ تا مرداد ۱۳۳۲ حزب توده هر وقت میخواست میتوانست با یک کودتا تهران را تصـّرف کند».
سرگرد فریدون آذرنور(عضو بلندپایۀ سازمان نظامی حزب توده) در بارۀ امکانات نظامی حزب توده در روز ۲۸ مرداد تأکید میکند:
-«تمام ۲۴۳ عضو سازمان افسران در تهران، در روز ۲۸ مرداد در انتظارِ دستور از بالا بودند که وارد عمل شوند. در بین آنها، ۲۹ افسر هوائی، ۷ افسر توپخانه، ۹ افسر سوار، ۱۷ افسر پیاده، ۲۵ افسر مهندس، ۲۳ افسر ژاندارمری بودند که هرکدام متناسب با وضع شغلی، امکاناتِ خود را داشتند…»
روایت سرگرد آذرنور تنها ناظر به امکانات حزب توده در تهران است و لذا، قابل درک است که چرا طرح سازمان سیا «پاکسازی حزب توده»(ت.پ. اژاکس) نامیده شده بود. با اینهمه،دکتر آبراهامیان امکانات نظامی حزب توده را «ناچیز» دانسته است!
آبراهامیان در بارۀ قتل محمد مسعود می نویسد:
-«پلیس در تحقیقات مربوط به ترور محمد مسعود سردبیر نشریۀ جنجالی مرد امروز که اطلاعات نامطلوبی را در بارۀ خاندان سلطنتی فاش کرده بود،مسامحه می کرد…خبرنگار تایمز لندن به دلیل آن که اعضای خانوادۀ سلطنتی را عامل قتل مسعود قلمداد کرده بود،فوراً از ایران اخراج شد.»
در حالیکه احسان طبری «شبکۀ ترور سازمان افسران حزب توده»(به رهبری خسرو روزبه و نورالدین کیانوری) را عامل قتل محمد مسعود دانسته و تأکید کرده:
– «قتل محمد مسعود برای ایجاد یک شوکِ عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو روزبه اطمینان داشت که این قتل ۱۰۰٪ به حساب دربار تمام خواهد شد.»
بر این اساس، پرسش اینست که آیا «کمیتۀ ترور سازمان نظامی حزب توده» در قتل سرتیپ افشار طوس(رئیس کُلِ شهربانی دولت مصدّق)نیز دست داشت؟ نگارنده در چاپ تازۀ کتابِ«آسیب شناسی…»کوشیده تا به این پرسشِ مهم پاسخ دهد. ادامه دارد
حکایت دبیر شورایعالی امنیت ملی و بیروتی که دیگر پذیرای او نیست
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۱۵ اوت ۲۰۲۵ ۸:۰۰
علی لاریجانی در کنفرانس خبری در لبنان-تسنیم
از اواخر سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۲۴ یعنی به مدت ۴۰ سال، حزبالله مثل یک بچه مار از شکم انقلاب خمینی بیرون زد. البته مرحله دگردیسی به کرم شدن، با مادری چون علیاکبر محتشمیپور بین سالهای ۱۹۸۲ و ۱۹۸۴ در جنبش امل اسلامی و سپس افواج المقاومه المومنه، طی شد.
از آن پس، از مدیر آبدارخانه وزارت امور خارجه تا کفشدار جمکران و از مدیر امور چسب و پاکت وزارت ارشاد تا وزرای مربوطه، معاونان رئیسجمهوری تا خودش، هر زمان پا به لبنان میگذاشتند، حس اربابرعیتی در دل و جانشان فوران میکرد. پاسدار کلبعلی، مامور نظافت لانه جاسوسی رژیم در بیروت، طوری با مسئولان لبنانی حرف میزد که انگار آنها نوکر و او ارباب است. سفرای رژیم از فخر روحانی تا غضنفر رکنآبادی و از عبدالعظیم رضانیا تا سبحانینیا و فیروزنیا و فتحعلی و صادق امانی و… یا عضو منتخب اطلاعات سپاه بودند یا عامل وزارت اطلاعات یا اصغر حجازی.
آنها که چهره فرهنگی مدرن و سنتی لبنان را با وقاحت تغییر میدادند و به جای آوای آسمانی فیروز، صدای سعید طوسی، قاری موردعنایت ولی فقیه و آقازادگان خاندان مبارکه، را در سالن زیبای دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) پخش میکردند. جشنواره آواز فیروز و ودیع الصافی در بعلبک هم جای خود را به زیارت عاشورای عباس الموسوی و صبحی الطفیلی و این آخریها حسن نصرالله و نعیم قاسم داد.
اگر لبنان را پیش از نکبت حزبالله میشناختی، سال ۲۰۲۳، بعد از شروع عملیات اسرائیل در پاسخ به حمله حماس، اصلا باور نمیکردی این همان بیروتی است که فقط شش ماه قبل از انقلاب در خدمت امام موسی صدر و صادق طباطبایی بود. از بالکن دفتر آقا به دریا و بلندی و روشه و فنیسیا مینگریستی و حکایت شب دوش را در کازینو لبنان با صدای گوگوش که تصویرش روی جلد مجله محبوب و پرتیراژ الحوادث نقش بسته بود، بازمیگفتی. آن بیروت چه شده بود؟ به جای علی دشتی و زینالعابدین رهنما و بهنام ظلی و عبدالرحیم میرفندرسکی، حالا سپاه، سفارت شاهنشاهی را اشغال کرده بودند و موسی صدر در لیبی با درخواست حواریون خمینی در نجف و پاریس، طعمه حوض اسید شد تا راه برای خمینی بازتر شود.
مدیرکل وزارت امور خارجه رژیم از پاسداران سابق و لاحق، با چهار چمدان پول به بیروت میآمد تا جیب حسن نصرالله یک لحظه هم خالی نماند.از فرودگاه به بعبدا میرفت تا رئیسجمهور را ببیند. بعد به سرای حکومتی که نخستوزیر را ببیند. آنگاه ره به بسترس و قصر منصور میکشید تا با وزیر خارجه دیدار کند. بعد به پارلمان سر میزد تا با غلام خانگی، نبیه خان، دیدار کند. بعد تازه وقت سر زدن به جنوب میرسید و بوسیدن محاسن سیدحسن و تقدیم چمدان حاوی هدایای ولی فقیه به نور چشمش و اینکه همراه بچه حزباللهیها در باغها و روستاهای در چنگ حزبالله، گشتی بزند.
من اما حکایت دیگری از لبنان دارم که بعد جنگهای داخلی با همت مردانی چون رفیق الحریری بار دیگر به پا خاست. از بیروتی میگویم که پس از سالهای تلخ ویرانی و مرگ و انفجار، دوباره عروس شهرهای خاورمیانه شده بود و پایتخت مالی منطقه، اما حزبالله و حاج قاسم و رستم غزاله با کشتن رفیق حریری، دوباره لبنان را به سیاهی مرگ و «یا سید علی» کشاندند.
فستیوال بعلبک مهمترین حادثه فرهنگی و هنری در خاورمیانه قرار بود کار خود را آغاز کند و به سالهای خوب لبنان بازگردیم. وقتی فیروز و نصری شمسالدین و ودیعالصافی ستارگان بعلبک بودند و فیروز «القدس فی بالی» را میخواند. اما صدای قاریان متهم به تجاوز به کودکان و نوحهخوانان چاقوکش ولایت فقیه آرزوی برپایی لبنان خوب را به کابوسی بدل کرد که فقط نتانیاهو توانست نقطه ختم بر آن بگذارد.
تا شب هفتم اکتبر ۲۰۲۳، شاهد تحول یافتن حزبالله از میلیشیای (شبهنظامی) شیعه به نیروی مقاومت اسلامی بودیم. حزبالله با ضرباتی که به ارتش اسرائیل در جنوب لبنان وارد کرد، اسرائیلیها را به خروج از لبنان واداشت و بلافاصله نیز در حالی که قرارداد طائف تاکید داشت ارتش لبنان باید در مرزهای این کشور با اسرائیل مستقر شود، سرتاسر جنوب لبنان را تحت کنترل درآورد.
حضور ۴۰ هزار سرباز سوری در لبنان هم که عملا این کشور را در اختیار داشتند، به حزبالله امکان داد هم نیروی نظامی خود را حفظ کند و هم بهعنوان یک حزب قدرتمند در پارلمان لبنان و کابینه نخستوزیران بعد از طائف (رفیق الحریری، سلیم الحص، عمر کرامی و فواد سینیوره، نجیب میقاتی و …) حضور داشته باشد.
اتحاد راهبردی بین تهران و دمشق، دست جمهوری اسلامی را برای ارسال هزاران خمپاره و موشک و سلاحهای سبک و نیمهسنگین باز میگذاشت. در عین حال، صدها تن از افراد حزبالله در مراکز آموزشی سپاه پاسداران در ایران آموزشهای نظامی را در سطوح مختلف از جنگ تنبهتن تا هدایت هواپیماهای کایت (بدون موتور) و پرتاب موشک و استفاده از قایقهای سریع و سلاح توپخانه و… طی کردند و از ۱۸ سال پیش، همواره نیرویی از متخصصان سپاه بهویژه در بخش سلاح موشکی و آموزشگران، در لبنان مستقر بود. تعداد این نیروها بین ۱۰۰ و ۱۵۰ تن تخمین زده میشود. موشکهای چینی که سپاه در اختیار حزبالله گذاشته بود و اسرائیل در جریان درگیریهای اخیر صدها فروند از آنها را نابود کرد.
بودجه حزبالله که در آغاز ۱۰ میلیون دلار بود، سال ۲۰۲۳ به بیش از ۷۰۰ میلیون دلار رسید. البته همراه با درآمدهای دیگری از قاچاق قرصهای کپتاگون و هروئین. تنها شبکه تلویزیونی ماهوارهای المنار بیش از ۸۰ میلیون دلار برای ملت ایران هزینه برمیدارد. حزبالله ۲۰ هزار رزمنده آموزشدیده، حدود سه هزار شبهبسیجی و حدود دو هزار تن کادر آموزشی، مالی، مسئول ارگانهای آموزشی، بهداشتی، زنان، شهدا و جانبازان، بخش ایدئولوژی و… داشت. همه این افراد حقوق ماهیانهای بین ۵۰۰ تا ۱۰ هزار دلار دریافت میکردند.
لاریجانی در زمان دبیری شورای امنیت ملی و ریاست پارلمان چندین بار به بیروت سفر کرد. در مقام مشاور ولی فقیه هم در ۲۰۲۴ به لبنان رفت. دیدار او با باد به غبغب انداختن در نشست با سران حزبالله و بهاصطلاح «جبهه مقاومت» انعکاس گستردهای داشت. اما این بار با پادرمیانی نبیه بری، مردی برای همه رنگها و نیرنگها، با ژوزف عون، رئیسجمهوری و نواف سلام، نخستوزیر دیدار کرد. وزیر خارجه لبنان هم ادعای او را در رابطه با اینکه کمبود وقت باعث شد با وزیر خارجه دیدار نداشته باشد، رد کرد و گفت اگر وقت داشتم، هم با او ملاقات نمیکردم.
ژوزف عون نیز محترمانه به او گفت که هرگونه دخالت در امور داخلی لبنان را رد میکنیم. او در این دیدار تاکید کرد: «لبنان خواهان همکاری با ایران در چارچوب حاکمیت و دوستی مبتنی بر احترام متقابل است.»
عون ضمن انتقاد از اظهارات اخیر برخی مقامهای جمهوری اسلامی گفت: «لحن اخیر برخی مقامهای ایرانی برای لبنان مفید نبود. دوستی که ما میخواهیم بین لبنان و ایران برقرار کنیم، باید با تمام لبنانیها باشد، نه با یک فرقه یا یک عنصر خاص در لبنان.»
او تصریح کرد: «لبنان تنها سرزمین مادری برای تمام شهروندانمان، چه مسیحی و چه مسلمان، است. دولت از طریق نهادهای قانون اساسی و امنیتی خود مسئول حفاظت از تمام عناصر در کشور است.»
رئیسجمهوری لبنان تاکید کرد: «هیچ گونه دخالتی در امور داخلی خود را از سوی هیچ طرفی نمیپذیریم و میخواهیم فضای لبنان بدون تبعیض و به نفع همه لبنانیها امن و باثبات باقی بماند.»
علی لاریجانی نیز تایید کرد که ایران قصد دخالت در امور لبنان را ندارد و به هر تصمیمی که لبنانیها بگیرند، احترام میگذارد. او گفت که کشورهای خارجی نباید به لبنان دستور بدهند و مردم لبنان قادرند برای خود تصمیمگیری کنند (و فراموش کرد که تقریبا ۴۰ سال با همدستی سوریه لبنان را به اسارت گرفته بودند).
لاریجانی روز چهارشنبه در یک کنفرانس مطبوعاتی در عین التینه پس از دیدار با نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان، ادعا کرد که کشورش از این سفر به لبنان که با آن در این مرحله بهترین روابط را دارد، بسیار خوشحال است و مردم لبنان را که آنها را «ستارهای درخشان در آسمان مقاومت در برابر تجاوز اسرائیل» توصیف کرد، ستود.
تلویزیونهای لبنان پس از اظهارات لاریجانی و بهخصوص دیدارش با نعیم قاسم و بقایای یتیم حزبالله، بر سرش فریاد زدند که آقا حزباللهت را بردار و برو! جالب اینکه یک روز بعد از ورودش به لبنان، سه روزنامه لبنانی آن را با عنوان «شکستی دیگر» تفسیر کردند.
یادمان باشد لاریجانی در بغداد هم به موفقیت چشمگیری دست نیافت. خبرگزاریهای رژیم از عقد پیمان امنیتی با عراق سخن گفتند، اما دولت عراق بلافاصله این ادعا را نفی کرد و یادآور شد تنها یک تفاهمنامه امنیتی به تایید رسید که از مدتها قبل مقامهای دو کشور روی آن توافق کرده بودند. کردهای عراق هم درباره اهداف حقیقی سفر لاریجانی به عراق اظهار نگرانی کردند.
اوج نفاق و شارلاتانیسم سیاسی در سخنان دبیرشورای عالی امنیت رژیم آنجا ظاهر شد که در مصاحبه مطبوعاتیاش گفت: «قدرت ایران در انسجام میان مردمش ناشی از انقلاب نهفته است» و تاکید کرد که تهران «دوستان خود را بهعنوان ابزار نمیبیند» و مقاومت «از تفکر استراتژیک قوی برخوردار است». چقدر بیحقیقتی میخواهد که نماینده رژیم از تفکر راهبردی و انسجام میان مردم و رژیم سخن میگوید. زهی تصور باطل، زهی خیال محال.
در همین زمینه، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران از لبنانیها خواست که بین دوست و دشمن تمایز قائل شوند و مقاومت را «پایتخت جهان اسلام» بدانند و ارزش آن را درک کند.
رد دیکتههای خارجی
لاریجانی تاکید کرد که پیام او به لزوم قوی و مستقل بودن کشورهای منطقه «و دستور نگرفتن از آن سوی اقیانوسها» محدود است. او افزود که ایران در تصمیمگیریهای لبنان دخالت نمیکند و کسانی که در امور لبنان دخالت میکنند، کسانیاند که برنامهها و ضربالاجلها را به آن تحمیل میکنند.
او خاطرنشان کرد که محور مقاومت «با دستورات خارجی تاسیس نشد»، بلکه برای مقابله با دخالتهای خارجی وجود داشت. او افزود که «حزبالله در زمان حمله اسرائیل به لبنان حضور نداشت»، بلکه با مقاومت با آن مقابله کرد و ادعا کرد که حزبالله و دولت لبنان از شرایط فعلی درک عمیقی دارند (دروغی دیگر)
از سوی دیگر، عون بر تمایل لبنان برای همکاری با ایران در چارچوب حاکمیت و دوستی مبتنی بر احترام متقابل تاکید کرد و گفت سخنانی که اخیرا برخی از مقامهای ایرانی بیان کردند، بیفایده است. او خاطرنشان کرد که دوستی با ایران باید با همه لبنانیها باشد، نه با یک فرقه یا گروه قومی خاص و تاکید کرد که لبنان وطن نهایی همه شهروندانش است و دولت از طریق نهادهای قانون اساسی و امنیتی، مسئول حفاظت از همه آنان است.
رئیسجمهوری لبنان همچنین با ذکر اینکه لبنان به حریم خصوصی سایر کشورها، از جمله ایران، احترام میگذارد، اعلام کرد هیچگونه دخالت در امور داخلی کشورش را نمیپذیرد.
او گفت: «استفاده از نفوذ خارجی علیه سایر لبنانیها برای همه گران تمام شده است و هیچ طرفی مجاز به حمل سلاح یا جستجوی نفوذ خارجی نیست. هرگونه چالشی که از دشمن اسرائیلی یا دیگران ناشی شود، چالشی برای همه لبنانیها است و بهترین راه برای مقابله با آنها از طریق وحدت است.»
لاریجانی در دیدار با نعیم قاسم و کادرهای یتیم و گریان حزبالله، به نیابت از ولی فقیه گفت: «ممکن است به شما بیمهری و کینهتوزی شود، اما بدانید این کینهتوزیها به دلیل اهمیت و تاثیرگذاری شما است. اگر حرکت شما تاثیری نداشت، این قدر به شما کینهتوزی نمیکردند (بهبه یا اخی، بهبه از این همه ذکاوت! شیخ زاده ما عسل را چشید و گفت انگبین است!)
لاریجانی با دست خالی به تهران بازگشت. البته جیب پسر آقای آملی هیچوقت خالی نیست.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.