عشق بزرگ به مثابهی بستر یک داستان باشکوه و عشق نافرجام به منزلهی مولد یک شاهکار ادبی. عشق همواره شامهی حساس خلاقیت نویسندگان بسیاری را تحت تاثیر قرار دادهاست. از کمدی الهی دانته تا غرور و تعصب جین آستین، این الهههای الهام بخش نویسندگان بودهاند که آنها را به خلق آثار هنریشان برانگیختهاند. با هم مروری میکنیم بر نام برخی از این خداوندگاران الهام شعر و داستان که ادیبان بسیاری را به خلق جواهراتی گرانبها در دنیای ادبیات وادااشتهاند.
فانی براونی ، معشوقهی جان کیتس
شیدایی کوتاه مدت و اندوهبار جانی کیتس و فانی براونی، موجب خلق زیباترین اشعار این نابغهی عالم ادبیات شد. او در عمر کوتاه بیست و پنج سالهاش اشعار بدیع و نغزی سرود که برجستهترینشان متاثر از عشق او به فانی، دختر نوجوان همسایهاش بود. عشقی که از سوی خانواده و جامعه تخطئه میشد و به چند دیدار پنهانی محدود ماند. «ستارهی درخشان» و «بانوی دلربای بیرحم» از نامدارترین این غزلهای عاشقانهاند. ضعف جسمی یا تلخکامی عاشقانه، کدامیک سبب شدهاند تا کیتس عشق و مرگ را در اشعارش مرادف قرار دهد؟ جواب هرچه باشد، شور و تب پرتپش این دو دلداده برای همیشه در تاریخ ماندگار است.
بالشی ساخته از پستانهای رسیدهی عشق لطیفم
برای احساس فراز و فرود ملایمشان تا ابد
برای بیدارشدن در یک بیقراری شیرین تا ابد
برای گوش سپردن به نفسهای ملیح او هنوز، هنوز
و برای زیستنی اینچنین تا ابد
یا تسلیم دربرابر مرگ
بئاتریس پورتیناری، محبوبهی کودکی دانته آلیگیری
بنا به باور پژوهشگران ادبی، نخستین بارقهی عشق دانته به بئاتریس در قرن چهاردهم در فلورانس و هنگامی که هردوی آنها نه ساله بودهاند، درخشیدهاست. دانته به محض دیدن این دختر قلبفام پوش (سرخی عفیفانه) برای تمام عمرش شیفتهی او شد.
دانته در ۱۹ سالگی، نخستین اشعارش را در وصف معشوقهی آسمانی اش سرود و محبوبش بئاتریس را بسان فرشتگان و به پاکی و صفای آنها می دانست. بئاتریس اما با وجود آنکه از علاقه و محبت دانته نسبت به خودش آگاه بود، با شخص دیگری ازدواج کرد. قلب دانته از دوری بئاتریس جریحهدار شد، اما عشقش به او تا ابد پایدار ماند. بئاتریس در بیست و چهار سالگی مرد و ادیب بزرگ همتبارش را به هجری ابدی مبتلا کرد. مصیبتی که دانته را بیش از پیش در شعر و کلمه غرقه کرد.
بئاتریس، به عنوان الههی الهامبخش دانته برای خلق مجموعه اشعار زندگانی نو و شاهکارش کمدی الهی مشهور است. او در کمدی الهی به عنوان تجسم عشق سعادت بخش در نقش راهنمای دانته در بهشت ظاهر میشود.
کتاب «زندگانی نو» بیانگر داستان یک عشق با وقار قرون وسطی و محدودیت های یک عشق محجوبانه است. در این کتاب بئاتریس تجسمی از یک عشق تمامعیار است:
پس از پایان یافتن مراسم سوگواری از آنجا دور شدم،
سر به سوی قلمرو آسمانی بلند کردم و گفتم:
«ای روح زیبا! خوشا حال آن روح مرحمت یافتهای که
زین پس مجاز است تو را نظارهگر باشد…!» (ترجمه: فریده مهدوی دامغانی)
ژان دو وال، معشوقهی شارل بودلر
رابطهی عاشقانهی سودایی و پرتلاطم شارل بودلر با ژان دو وال، شیدایی دیگری بود که مسبب خلق آثار هنری بزرگی شد. بودلر به این زن دو رگهی زاده هاییتی دل بست و او را «ونوس سیاه» خواند. آنها بیست سال کنار یکدیگر زندگی کردند، این همزیستی با آنکه ارمغانی جز اضطراب و شومبختی نداشت، اما ژان تا پایان عمر بودلر هم در زندگی و هم در نوشتههای او پررنگترین نقش را ایفا کرد.
ژان یک هنرپیشه تئاتر بود و طالب یک زندگی سراسر عیاشی و پر اسراف. بودلر میگفت او را به سبب خون وحشیاش دوست دارد و همراه او به ولخرجی میراث پدری و عیش و نوش پرداخت، تا آنجا که کاسهی صبر مادرش لبریز شد و ژان را به تیغزنی، الکلی بودن و بدنامی متهم کرد، به دنبال همین نابسامانیها و پریشانیها بود که بودلر دست به یک خودکشی نافرجام زد. ادوارد مانه نقاش معروف هم طرحی معروف از این زن الهامبخش خلق کردهاست:
ایزدبانوی غریب، تیره و تار چونان شبانگاهان
که عطراش آمیزهی مشک است و تنباکو
«فاوست» بیشه، خالق جادو
ساحرهای با رانهای آبنوس، دختر نیمه شبان تاریک
لذیذتر است برایم از شراب آفریقایی و افیون و شراب بورگونی
اکسیر دهان تو، همانجا که عشق میخرامد.
آن دم که کاروان هوسام به سوی تو بار میبندد
سرچشمهی چشمان تو کویر غمهایم را سیراب میکند
از آن چشمان درشت و سیاه تو، کورهراهیست به سوی جانهامان
آه! ای دیو بیرحم! مرا از شعلههای آتش رها کن
«ستیکس» نیستم که نه بار دورت بچرخم
آه! افسوس نمیتوانم، ای بدکارهی سرکش
که رام کنم تو را، به زانو در آورم تو را
و «پروسرپین» بشوم در بستر چون دوزخ تو
(شعر «ولی نه سیراب» از مجموعه اشعار گلهای بدی)
*عنوان این شعر برگرفته از طنزیست منسوب به «ژوونال» که در باره مِسالین همسر کلادیوس امپراتور رُم سروده بود. مسالین، که گویا به مردبارگی تا حد افراط شهرت داشت، شبها را بیرون از خانه به صبح میرساند و سحر گاهان وقت ترک محل با افسوس میگفت: «خسته ” ولی نه سیرآب! “»
زلدا سایر همسر اف. اسکات فیتز جرالد
اسکات فیتزجرالد در نامهای دربارهی رابطهاش با همسرش چنین مینویسد: «من و زلدا گاهی چهار روز دعوا میکنیم؛ دعوایی که معمولا از یک مهمانی شبانه شروع میشود. با این حال ما هنوز به طرز وحشتناکی همدیگر را دوست داریم و تنها زوج ازدواج کرده خوشبختی هستیم که من میشناسم. شادیبخشترین چیزها در زندگی من اینها هستند: زلدا، و امید به اینکه کتابم چیز فوقالعادهای از کار در بیاید. دلم میخواهد دوباره تحسین شوم.»
زلدا، یکی از زیبارویان شناختهشدهی جنوب ایالات متحده بود. او رقصنده بود و از جمله پیشروان سلسله زنان دهه ۱۹۲۰ در آمریکا به شمار میرفت که به فلاپر شهره بودند و در پوشش و سکنات اجتماعی و زندگی جنسی هنجارشکن عمل میکردند. اسکات فیتزجرالد، نویسندهی کتاب «گتسبی بزرگ» زلدا را در سال ۱۹۱۸ در آلاباما ملاقات کرد و دو سال بعد پس از یک سلسله نامهنگاریهای عاشقانه وکسب موقعیت مالی مورد قبول زلدا، با او عقد ازدواج بست. باوجود زندگی زناشویی آشوبزده و تراژدی وار این دو، نویسندگی فیتزجرالد عمیقا متاثر از زلدا و نحوهی سلوک و کردار او بود، او برای برساختن شخصیتهای زن آثار داستانیاش، درکش از کاراکتر زلدا را با دریافتهایش از دفترچه خاطرات او میآمیخت. زلدا را مرادف شخصیت «نیکول درایور» در رمان «لطیف است شب» دانستهاند و به گونهای شرح حسادتها و تنشهاییست که او و همسرش با آن دست به گریبان بودند.
اما با این حال تاثیر زلدا، بر فیتزجرالد در گسترش نگاه او به زنان «عصر جاز» بسیار قابل تامل تر است. زلدا، پس از ابتلا به بیماریهای روحی روانی در سال ۱۹۳۲ در آسایشگاهی در مریلند بستری شد و در همانجا رمان «والس را برای من آزاد بگذارید» را بر اساس زندگی خودش و اسکات نوشت. در این رمان، شخصیت زن داستان که با مرد موفق و صاحب نامی ازدواج کرده، سعی میکند جایگاهی فراتر از «همسر آدم معروف بودن» پیدا کند و رویاهای شخصی خودش را برای رقص باله پی بگیرد اما هر چند در رقص توفیقاتی به دست میآورد، تحمل فشارهای روانی را ندارد و درهم میشکند. زلدا، سرانجام هم در یک حادثه آتش سوزی در آسایشگاه روانی جان سپرد.
تام لفروی، عشق نافرجام جین آستین
جین آستین، شش رمان نوشت و طی آنها با تمرکز بر تجربه های دختران جوان در مسیر انتخاب شریک زندگی، پایهگذاری ازدواج را ارتقا بخشید. در هر کدام از آنها یک زن شایسته با مردی که به اندازه کافی لیاقت او را دارد، جفت میشود. این مرد ممکن است یک دوست خانوادگی باشد، کاپیتان یک کشتی یا یکی از پسرخالهها. هر کدام از آنها شکل متفاوتی از یک همسر مناسباند. برای یک سال درگیر رابطهای توفانی با تام لفروی، دانشجوی ایرلندی رشته حقوق بود که بعدها قاضی القضات ایرلند شد. این برهه مصادف بود با زمان نگارش شاهکار آستین با نام «غرور و تعصب». آستین، این رمان کلاسیک را در دهه ۱۷۹۰ به نگارش درآورد. به عقیده بسیاری شخصیتهای اصلی این رمان و روابط عاشقانهشان به شکلی وسیع متاثر از این رابطه آستن بودهاست و تام لفروی را الهامبخش خلق شخصیت «آقای دارسی» میدانند. امروز ما میدانیم که عشق آنها به سرانجامی نرسید و آستن تا پایان عمرش مجرد ماند.
ماود گان زنی که قلب ویلیام باتلر ییتس را شکست
ویلیام باتلر ییتس، شاعر، نویسنده و برنده نوبل ادبی سال ۱۹۲۳، بیست و چهار ساله بود که ماود گان، هنرپیشهی زیبا و ملیگرای افراطی لندن را ملاقات کرد و دلباختهی او شد. خودش در این باره نوشته است: «وقتی آن ملیگرای موسرخ را دیدم مصایب زندگیام آغاز شد.» او برای چند سال متمادی از ماد درخوسات ازدواج میکرد و دختر جوان با وجود پاس داشتن دوستی ییتس، سرسختانه از پذیرش زندگی مشترک با او سرباز میزد، چرا که ییتس نه کاتولیک بود و نه یک انقلابی. روح ییتس از پس شکست در این عشق در هم شکست و همین سرخوردگی در اشعار دورهی دوم او بازتاب گستردهای پیدا کرد. او درست یک روز پس از رد بی چون و چرای تقاضای ازدواجش شعر معروف «پرندههای سپید» را نوشت. ماد به ییتس گفته بود که از میان همه پرندگان دوست دارد که مرغ دریایی باشد. ییتز در این سروده این آرزوی ماد را محقق کرده است:
میخواهم که ما پرندههای سپیدی بودیم ، دلدارمن، بر فراز کف کرده موج!
خسته از شراره شهاب ، پیش از آنکه بگریزد و پنهان شود ز اوج؛
و تابش ستاره آبی به گرگ و میش پگاهان ، آویخته از لبه آسمان به زیر،
بیدار کرده در دلهامان، نازنین من، اندوهی که نخواهد مرد به دلپذیر.
نورا بارناکل و جیمز جویس، شور و پروا
۱۶ ژوئن روزی که داستان «اولیسس» جیمز جویس در آن رخ میدهد و و حالا ایرلندیها آن را گرامی میدارند، در حقیقت روزیست که نورا بارناکل، زن یاغی ایرلندی با جیمز جویس برای نخستین بار همدیگر را ملاقات میکنند و در حاشیه رودخانه لیفی همدیگر را کشف میکنند و اینطور شور و حرارت بی مثال نورا سرآغاز رابطهی مالیخولیایی او و جویس را رقم میزند. نورا الهامبخش بسیاری از آثار جویس شد. کاراکتر او در وجود بسیاری از زنان داستانهای شریک زندگیاش هویداست. خاطرهی او از مرگ یکی از عشاق گذشتهاش در شخصیت «گرتا» در داستان «مردگان»، گفتار بی پروا و خاکی «مولی بلوم» در اولیس و کاراکتر «آنا لیویا پلوربل» در بیداری فینیگانها از جملهی این تاثیرات است.
جویس و نورا هم روابط پرتنشی داشتند. نورا زنی عامی و از طبقات فرودست بود و به ندرت کارهای جویس را می خواند و این اوقات مرد را تلخ تر می کرد. نورا گاهی می گفت که ترجیح می داده جویس خواننده شود. جویس نسبت به روابط بیشمار نورا در گذشته حساس بود و به مردانی که در زندگیاش بودند حسادت میکرد. شخصیت مایکِل فیوری در داستان «مردگان» که تمام شب پای پنجره اتاق گِرتا در باران می ایستد و روز بعد جان می سپارد، بر اساس یکی از دوست پسرهای نورا در گالوِی آفریده شده است به نام مایکل فینی. دو تا از دوست پسرهای نورا در زمانی که با او بودند، جان سپردند. دخترهای صومعه ای که نورا در گالوی آنجا درس خوانده بود، به او مرد کُش می گفتند.
«نورای عزیز، بگذار عشقمان همینطور که هست بماند و هیچگاه پایان نپذیرد. حالا عشق حسود لجباز خطاکار عجیبت را درک میکنی عزیزترین من، نه؟ … بگذار تو را به شیوهی خودم دوست بدارم، بگذار احساس کنم قلبت همیشه نزدیک قلب من است تا تکتک تپشها، غصهها و شادیهای زندگیام را بشنوم…»