باز هم صفحه چهرهنما و باز هم گشت و گذاری به چهارسوی دنیای فرهنگ و هنر. در نوزدهمین شماره این صفحه، از بزرگانی یاد کرده ایم که به قول شاعر ما نغمه ای ماندگار در صحنه ی زندگی سرودند و رفتند. همراه گزیده نویسی های این هفته ی ما به چهارگوشه ی دنیا سفر کنید و از حال فرهنگ سازان بزرگ این کره ی خاکی، خبر شوید…
زنده باد میهن
آلفونس دوده در سال ۱۸۴۰ در خانواده ای مرفه در جنوب فرانسه زاده شد و از هفده سالگی کار نوشتن را به طور جدی آغاز کرد. دیوان “زنان دلداده ” ی او که در هژده سالگی اش منتشر شد، با چنان اقبالی مواجه شد که ستون ادبی روزنامه ها را در اختیارش گذاشت.
اما دوده شهرت جهانی اش را مدیون مجموعه داستان ” نامه هایی از آسیاب من” است، او در این داستانها با نثری روان و دلنشین و با چاشنی طنز زندگی مردم زادبومش را به تصویر کشیده است.
نخستین رمان دوده، در سال ۱۸۶۸ و با عنوان لوپتی شوز Le Petit Choose منتشر شد، او در این کتاب بیش از پیش توده ی مردم را به خوانندگانش شناساند و پس از آن بود که در روزنامه های معروفی چون فیگارو Figaro مشغول به کار شد. رمان لوپتی شوز در کنار روایت داستانی و تخیلی اش زندگی نامه ی دوده را هم روایت می کند، این کتاب شرحی ست از خاطرات کودکی او ، از کوچ و تغییر محیط خانوادگی تا خاطرات دوران مدرسه و کار مشقت بارش در کارخانه ذوب فلزات.
آلفونس دوده تصویرگر زبردست مصائب مردمان تنگدست جامعه بود، نگاه حامیانه ی او به این قشر محروم و به نقد کشیدن اقویا و ثروتمندان بسیار مشابه نگرش چارلز دیکنز است. روح حساس او در برابر بی عدالتی ها می شورید و نمایشی ادیبانه و جاودان از آنها ارائه می داد.
داستانهای کوتاه دوده در زمره ی آثار ادبی برجسته ی جهان به شمار می روند، داستانهایی که با زبانی روان و بی تکلف، و با پرداختن به امور هر روزه خواننده را به مسائل انسانی و روحیات میهن پرستانه متوجه می کند و بر لزوم پرورش بینش و فکر پافشاری می کند.
داستان کوتاه آخرین درس از مجموعه داستان” قصه های دوشنبه” یکی از مشهورترین آثار اوست ، این داستان از زبان کودکی روایت می شود که طی سالها به اهمیت زبان مادری و ارزشهای فرهنگی و اخلاقی سرزمین خود پی نبرده است، ولی اشغال میهنش توسط نیروهای دشمن و سخنان تکان دهنده ی معلم او را به شدت متاثر می کند. این داستان از سادگی و زیبایی خاصی برخوردار است و روش ویژه ی آلفونس دوده را در داستان نویسی نشان می دهد.
زنان زیبارو در قفسهای زرین
گوستاو کلیمت در زمستان سال ۱۸۶۲ در حومه شهر وین و در خانواده ای فقیر و پرجمعیت زاده شد، او دومین فرزند یک زرگر فقیر بود که از زادگاه اصلی شان ، بوهم، کوچ کرده و در اتریش مقیم شده بود. گوستاو از نوجوانی مدرسه هنرهای کاربردی وین رفت و در همان سالها بود که به همراه دیگر هنرمندان به نقاشی دیواری روی آورد و سقف و دیوار بسیاری از ساختمانهای عمومیوین را نقاشی کرد. او بعدها از تلفیق شیوه ی نوین نقاشی و کهن گرایی سبک و سیاقی را سامان داد که طرفداران بیشمارانی مجذوبش شدند.
گوستاو به دلیل شغل آبا و اجدادی اش در قلمزنی روی فلزات گرانبها شیفته ی نقش آفرینی بر این عناصر طبیعی بود و ترکیببندی موزون رنگها و اشیاء، خطوط ظریف در عین استحکام، پیریزی یگانگی کارهای اوست.
کلیمت در سال ۱۹۰۰ تابلوی «فلسفه» را در نمایشگاهی ارائه داد ، اثری که به عقیده ی دانشگاهیان اروتیک و مهمل خوانده شد و از جانب بسیاری مطرود و منفور به حساب آمد. اما او در برابر این انتقادها و بلواها کوتاه نیامد و تابلوهای بعدی اش را با جسارت بیشتر و برهنگی گستاخانه تر به معرض دید گذاشت. او در تمام این نقاشی ها هم به نقاشیهای مذهبی گرایش داشت و هم به هنر یونان و اسطورهشناسی.
کلیمت پس از یک دوره ی طولانی کشمکش با دانشگاهیان، به دوره ی طلایی نقاشی اش وارد شد. او در این برهه پرتره ی زنان ثروتمند وسرشناس وین را با زبان نماد و تمثیل ترسیم می کرد. زنانی که چون پرندگانی اسیر قفسهای طلایی و مدفون زیر آبشار ثروت و جواهر تصویر می شدند.
الهه اغوا
در سالگرد در گذشت آوا گاردنر، هنرمندی که او را ” ملیح ترین موجود روی زمین ” لقب داده بودند، مروری گذرا می کنیم بر او و آثارش.
او در زمستان سال ۱۹۲۲ به دنیا آمد، در میان خانواده ای شلوغ و پر جمعیت از گارگران کشاورز و در ایالت کارولینای شمالی؛ او در محیطی آکنده از نداشتن ها و مصائب لاجرم زندگی فقرا، و به دور از هیجان و سودای هنر با پدیده های زندگی آشنا شد . با این همه اما زیبایی به واقع ناب او ، به همراه جادوی دوربین و ثبت تصویر، به مددش آمدند تا او مسیر زندگی اش را به کل در راهی دیگر ببیند . او که، برای دیدار خواهرش به نیویورک سفر کرده بود در برابر دوربین شوهر خواهر عکاسش نشست؛ عکس او هم در آتلیه ی عکاسی مورد توجه استعداد یاب های هالیوود قرار گرفت تا او در همان سال با یکی از معتبرترین کمپانی های تهییه کننده ی فیلم قرار داد ببندد و از سال ۱۹۴۱ در استخدام شرکت معروف مترو گولدون مایر قرار بگیرد.
اوا، از پس چند تجربه ی معمول و نه چندان آشنا در فیلم های کوتاه و بلند، سرانجام در سال ۱۹۴۶ و با فیلم قاتل ها، سری در میان سرها در آورد و به جرگه ی سینماگران صاحب نام وارد شد. جالب تر از این دیده شدن اما تثبیت جایگاه او به عنوان زنی اغواگر بود که با زیبایی غریب و شخصیت واقعی او هم سازگار بود.بازی خوب اوا در این نقش، باعث شد تا او جایگاهش را به عنوان یک بازیگر حرفه ای مستحکم کند و بدل به هنر پیشه ای پرکار در سالهای پیش رو شود.
او در دومین گام، به بازی در نسخه ی سینمایی ” برف های کلیمانجارو ” رسید که بر روی داستانی معروف به قلم ارنست همینگوی ساخته و پرداخته شده بود. بازی روان گاردنر در این فیلم در جلد زنی که بیشتر از همه سعی بر زندگی شاد دارد و جز از شادی در ی چیز دیگری نیست، باعث شد تا اهالی مطبوعات اندکی با او مهربان تر شوند و پس از سالها، سوای از زیبایی، هنر او را هم در نظر آورند.
بازی ها و حضورمستدام چهل ساله او در عرصه سینما باعث شد تا او از جمله ی نام آشناترین زنان تاریخ هنر هفتم نام بگیرد و در فهرست برترین های انستیتوی فیلم آمریکا هم در نظر آورده شود. اوا در این فهرست، بیست و پنجمین زن تمام تاریخ سینما لقب گرفت و برای همیشه ماندگار شد.