ادبیات فارسی با پیشینه بیش از هزار ساله اش همواره بستر پرورش واژه ها و موضوع های مختلفی در آثار منظوم و منثور خود بوده است. در این میان برخی از واژه ها همچون «شراب» ، «گل» ، «شمع» ، «یار» ، «عشق» و بسیاری از واژگان دیگر همواره به عنوان ابزار پرمصرفی در دست خالقان آثار نوشتاری مورد استفاده بوده اند. این واژگان پرمصرف نه تنها در طول صدها سال پیام رسان شاعران و نویسندگان ما بوده اند بلکه همچنان در ادبیات معاصر نیز مورد استفاده قرار می گیرند. از آنسو برخی از واژه های پرمصرف پیشین در ابیات کهن، امروزه به دلایل مختلف کمتر در نوشته ها دیده می شوند. برای نمونه ترکیبهایی همانند «لب لعل» و «کمان ابرو» و یا واژگانی همچون «شاهد» و «زنار» سنخیتی با ساختمان ادبیات معاصر ندارند و طبیعی ست که مورد استفاده نیز نباشند. این تغییرها در ادبیات فارسی اتفاق نیکویی ست که نشان از پویایی زبان و ذهنیت امروزی خالقان آثار ادبی دارد.
در این نوشته به طور خاص نگاهی گذرا به استفاده از واژه «پاییز» در ادبیات فارسی داریم. کمتر فارسی زبانی ست که حتی با وجود آنکه اهل شعر و ادبیات نباشد، نوشته ای منظوم یا منثور در وصف زیبایی ها فصل پاییز و حال و هوای عاشقانه اش نخوانده باشد. ولی پرسش این جاست که حضور پررنگ و دامنه دار این واژه در ادبیات فارسی از چه زمانی آغاز شده است.
اگر به ادبیات کهن برگردیم در می یابیم که استفاده از واژه «پاییز» فراوانی زیادی در بین اشعار گذشتگان نداشته و به جای آن واژه «خزان» ابزار کار شاعران بوده است. یکی از معروفترین استفاده های از این واژه در آن شاهکار زیبای «منوچهری دامغانی» است که با صنعت زیبای «واج گرایی» حرف «خ» را به زیبایی زینت بخش شعرش ساخته:
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
حافظ شیرین سخن نیز اینچنین هنرنمایی کرده است:
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
مولوی در میان شاعران کهن از جمله شاعرانی ست که بیشتر از سایرین از واژه خزان استفاده کرده:
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
با دقت در نمونه های ذکر شده می توان دریافت که هیچ اثری از حال و هوای عاشقانه پاییز در آن دیده نمی شود و تمامی استفاده هایی که از این واژه در ادبیات کهن بر جای مانده نیز دارای همین خصوصیت هستند. در واقع «خزان» به عنوان عامل مخرب گلها و بوستانها و یا تشبیهی از پژمردگی و فرسودگی در مقابل سبزی و خرمی قرار داشته است.
و اما از ادبیات کهن که گذر کنیم معروف است که در ادبیات معاصر «پاییز» را بهار عاشقان خوانده اند. کمتر شاعری ست که در وصف پاییز نسروده باشد و عاشقی را در پاییز به تصویر شعر نکشیده باشد. این تغییر کاربری «خزان» به «پاییز» از ادبیات کهن به معاصر بسیار زیبا و ادیبانه است. البته همچنان در ادبیات معاصر نیز «پاییز» نشانه افسردگی و زردی ست ولی حس عاشقانه نهفته در این فصل و همینطور زیبایی های رنگارنگش باعث شده که کاربرد اضافه تری در ادبیات معاصر پیدا کند.
زنده یاد «مهدی اخوان ثالث» که تسلطی کم نظیر نیز بر آثار پیشینیان داشت در وصف زیبایی های پاییز شعری بی نظیر دارد و آن را پادشاه فصلها می خواند. شاعر هم دوران وی «فروغ فرخزاد» نیز از زیبایی و حس عاشقانه و البته ملال انگیز این فصل سخن به میان آورده و در شعر معروفش چنین سروده «وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم/ وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم». دیگر شاعر برجسته دوران ما «محمدعلی سپانلو» نام دفتر شعرش را «پاییز در بزرگراه» گذاشته که ژرفای مفهوم واژه پاییز را نشان می دهد. در بین شاعران معاصر «سهراب سپهری» تنها شاعری ست که چندان به پاییز نپرداخته است. با درنظر گرفتن هر دو کاربرد این واژه نباید هم انتظار داشت که شاعری همانند سهراب که خرمی و سرسبزی را دوست دارد و عاشقانه نیز نمی سراید علاقه ای به استفاده ی پررنگ از این واژه داشته باشد.
آخرین نمونه را از زبان «میلاد عرفان پور» شاعر جوان معاصر می خوانیم که سروده:
تلخ است که لبریز حقایق شده است/ زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی و گر نه می فهمیدی/ پاییز بهاری است که عاشق شده است
بهرحال اینکه نخستین بار چه کسی و یا چه جریان ادبی باعث چنین تغییری شد کم اهمیت نیست ولی مهمتر آن است که بدانیم با استفاده از رویکردی مناسب و ذوق هنری می توان افرینشی دامنه دار و اثرگذار داشت.