نگاهی دیگر به سکسوالیته ی ایرانی
نویسنده: نجمه موسوی – پیمبری
انتشارات : مجله آرش
چاپ اول: ۲۰۱۷ – ۱۳۹۶
چاپ دوم: ۲۰۱۷ – اردیبهشت ۱۳۹۶
جلد وصفحه آرایی: جهانگیرسروری
طرح روی جلد: ش. ف
طرح های داخل کتاب: کورس نادری
ویراستار: نرگس یاسمینی
پیش از پیشگفتار وشروع متن اثر، سروده ی تکان دهنده فروغ فرخزاد.
درد واندوه سنگین مادران است که، شاعر، سوگوارانه، با بغص گره خورده درگلو فریاد می کشد:
«به لب هایم مزن قفل خموشی
که دردل قصه ای ناگفته دارم
زپایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
منم آن مرغ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه ی پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینه ی تنگ
به حسرت ها سرآمد روزگارم
به لب هایم مزن قفل خموشی
که می باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را .
پس از پیشگفتار، نویسنده شرح انگیزه ی پژوهش خود درباره “سکسوالیته زنان” و شخصیت هایی که با آن ها مصاحبه کرده است شرح می دهد:
«هدف از انجام این پروژه دادن تصویری از وضعیت روابط جنسی زن ایرانی و گاه تحلیل آن بوده است. بخشی از این زنان مقیم اروپا و بخشی ساکن ایران هستند».
سروده ی «خدا » از ژیلا مساعد :
«هربار
که این پنجره را
به سوی لطافت غریزه باز کردیم
خدا ایستاده بود
با حمایلی ازآتش
تقدیر مجازات
با وعده رنجی
که به جسممان می داد»
هردو شاعر، همراه با نویسنده با زبانی عریان و خشمگین، انسان وآفریننده را مخاطب قرار داده ظلم و ستم، توهین و تحقیرهای تاریخی به زنان را از زبان شخصیت های کتاب روایت می کنند.
عنوان:
امیال سرخورده درآینه ی عشق پرده در
نخستین ملاقات ومصاحبه باخانم فرانسیس فرانسوی شصت و دوساله است. قبلا شوهرداشته زمان مصاحبه طلاق گرفته دارای شش فرزند می باشد:
« به تازگی عاشق پسری سی ساله شده است. پسری باکره»
به روایت نویسنده قبل ازفرانسیس، با افتخار مصاحبه انجام داده است:
« افتخار متولد ۱۳۱۰ شمسی، که هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده صاحب دو فرزند شده وقتی شوهرش زیر آور رفت و او بیوه شد یک بچه اش دوساله و دیگری شش ماهه بود. خوش برورو بود و جوان». دایی شوهرش روزی با پستان های پرشیر او بازی می کند. زن جوان درمانده و ترس از آبرو ریزی هر دو بچه را رها کرده ازخانه فرار می کند.
هردوبچه را خانم باجی که مادرشوهرش بوده بزرگ می کند.
«هیچوقت نفهمید چرا عروس سبکسرش دوکودک یتیم را رها کرد و رفت».
صدیقه از ۲۵ سالگی بیوه شده . شوهر بین راه مشهد مرده وصیت کرده درهمان نزدیک های قهوه خانه دفنش کنند. پنج فرزندش را با لحاف دوزی بزرگ کرده :
«سه دختررا شوهرداده بود وبرای دوپسرش زن گرفته بود. خانه از خود نداشت اتاقی داشت درخانه پسرکوچک ترش و مدام ازاین خانه به خانه می شد».
ملاحت هم بیوه بود و تنها زندگی می کرد. نامی ازشوهرش نمی برد. معلوم نبود شوهرش کی مرده؟ «شاید هم طلاق گرفته بود و برای حفظ آبرو حرفی ازآن نمی زد چرا که شوهرمرده بهتربود از طلاق داده شده ».
نویسنده، سپس توضیح می دهد که این ها زن هایی بودند که به یاد دارم و دیده بودم.
«زنانی که به چشم دختری ده – دوازده ساله پیر می نمودند. آن ها را همیشه پیر دیده بودم زنان این نسل که مادر بزرگ های من محسوب می شدند».
وحشتاک ترین خبر این که ازقول ملاحت می گوید:
«شب اول شوهرش دست وپای او را با طناب می بندد و تامدت ها به این کار ادامه می دهد تا بالاخره او تسلیم مراسم شبانه می شود».
ازنسل دوم می گوید واشاره ای دارد به فاطمه دختر ملاحت. که درشانزده سالگی با داشتن فرزندی یک ساله بیوه شده بود. «شوهرش خود را دار زده بود». حیرت آور این که فاطمه فرزند خود را به مادر می سپارد :
« قرارشد هرگرنامی از او نبرد تا دیگران ندانند او دختر نبوده است. ازآن پس، پسرش شد برادرش. مادربزرگ، نوه اش را به نام پسربزرگ کرد».
راضیه نیز ازاین نسل است که :«درچهارده سالگی ازدواج کرده و درسی وپنج سالگی طلاق داده شد. طلاق نگرفت چون شوهرش اورا با سه بچه جلوی خانه ی پدری اش گذاشت و رفت تا با زنی که هم سن دختر بزرگش بود ازدواج کند». همو باهمه جوانی بی شوهر می ماند عارش بود ازمرد دیگری حرفی بزنند واو بشنود :
«مادرش ازاین که دخترش الحمد الله “شوهری” نیست به خود می بالید».
نویسنده به سراغ نسل سوم رفته. از سارا می گوید که زن دوم شوهر راضیه شده است. این یکی شوهرتحفه است و شاهکار! مردانگی و انسانیت را . . .
«سارا درهفده سالگی پذیرفت رحم اش را درآوردند چون شوهر راضیه که بنا بود شوهرش شود دیگر بچه نمی خواست .فقط به این شرط حاضرشده بود با او ازدواج کند».
پژوهشگر، با درک ضرورت واین گونه اندوخته هاست که به نگارش این اثر گرانمایه دست یازیده. با تحمل سال ها زحمت وتلاش بخشی از مهمترین ورایج ترین مشکل اجتماعی را از پشت پرده های تاریک و همیشه پنهان مردم و تاریخ، بیرون کشیده لخت و عریان درمنظر دید همگان به نمایش گذاشته است.
درملاقات ها با تک تک شخصیت ها وشکافتن درد دل آنها صمیمانه و مهربان دل می سپارد به بازآفرینی گذشته ها. تا پایان ماجرا با جزئیات پیش می رود و با امانتداری دردها را مکتوب می کند.
در رهگذر این دیدارها ، می خواهد، تفاوت ها و وجوه اختلاف ها را بداند. حتا فرق موقعیت و اختلاف ها بین زنان خارجی و هموطنان را هم به کنجکاوی دنبال می کند.
بعد از سی سال دوستی با فرانسیس، پس ازگدراندن جشن نودسالگی اش، می خواهد وجه تمایز او با صدیقه و ملاحت را دریابد. فرانسیس که درحومه پاریس به دنیا آمده سرگذشت خود را می گوید. ازمرد اول که بدمست بوده وکتک ش می زده با داشتن شش بچه ازاو طلاق گرفته، ولی درهمان وقت ها با داشتن شوهر مدت هفت سال با مردی رابطه ی عاشقانه داشته و این را به صراحت تعریف می کند.
وقتی می پرسد که احساس گناه نمی کردی؟
پاسخ می دهد نه! هیج کدام مان احساس گناه نمی کردیم.
درهمان حال از زهراخانم می گوید که به علت سقط جنین سر سجاده می نشست و گریه می کرد که خدا از سر تقصیراتش بگذرد:
«معصیت او سقط جنین هایی بود که در فاصله ی زایمان ها و شیردادن های هشت بچه اش کرده بود».
از دردهای دیگر زن ها روایت های تلخی دارد که پایداری سنت زن آزاری و تحقیر زن درفرهنگ مرد سالاری را توضیح می دهد.
نویسنده، غرقه در اندوه و غم سنگین “زن” به ناگهان فریاد تکان دهنده یِ یاغی ترین شاعر پرآوازه ی زن کشور در سرش می پیچد
دیو شب فروغ فرخزاذ:
… ناگهان خامشی خانه شکست
دیوشب بانگ برآورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناه است گناه
دیوم اما تو زمن دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده!
آه بردار سرش از دامن
طفلک پاک کجا آسوده؟
بانگ می میرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
می کنم ناله که کامی ، کامی
وای بردار سر از دامن من».
درپس این سروده، از آثار اجتماعی مذهب و اخلاق بحث می کند و در جنبش انقلاب اسلامی، تآثیرات فرهنگی آن را در دگرگونی های سیاسی – اجتماعی ایران می بیند و لمس می کند. با چنین تجربه ی عینی یادآور می شود که:
«می بینم که کارکنشگران حقوق زنان در چنین جامعه ای چقدر مشکل بوده است».
به روایت ازخاطرات تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه، گفتاری آورده که بی اطلاعی وناآگاهی تاریخی زنان را تشخیص داده، حکومت وحکومتگران را بانی تیره بختی زنان معرفی کرده است.
ازروابط برخی مادرها دردوران بلوغ دخترهایشان، روایت های تلخ دارد. همچنین ازقول دختری که حامله شدن مادر خود از طبقه ی اشراف را تعریف می کند:
«که درایرن باردارشده به فرانسه آمده پس از زایمان درهتلی فرزند خود را با «نامه ای کنار قنداق اش درهتل رها کرده و رفته».
در عنوان سایه های نامرئی از مهتاب می گوید. که از شوهرش جدا شده. گفتگو بین آن دو روراست وعریان. نویسنده با او به گفتگو نشسته. می گوید ایرانی ها هر زن تنها را که ببینند میگن جنده است. «ولی وقتی به زنشان خیانت می کنند و با هرکسی هر کار می کنند به خودشان نمی گویند «جنده»:
«خب پس اگر قرار است کسی که با این و آن می رود خراب باشد خب مردهم می تواند مثل زن خراب باشد».
درعنوان: فصلی دیگر، جغرافیای دیگر:
نگاه کلی نویسنده به تاریخ مردانه بودن اجتماعات بشری درجهان است و اعمال مالکیت “تن زن” توسط مردان:
«تن زن از دیرباز جولانگاه قدرت مردان بوده است. مردان خواه درمقام پدر، شوهر، برادر، کشیش، پاستور، ملا، معلم و مربی و خواه درمقام دولت همواره نقش قیم را بازی کرده اند. پیکرزن سرزمینی است که نخستین دریچه ی برمسند نشستن را به روی آنان می گشاید».
مردسالاری با سابقه دیرینه، در ادیان و مذاهب، حتی در دنیای پس از مرگ نیزحضور دارد. دربهشت خیالی حوریان و زیبایان بهشتی درکنار نهرهای عسل وشراب درآغوش مردان است! اما زنان، در میان شعله ای جاودانه ی آتش جهنم به جرم بیرون ماندن تارمویی اززیر روسری یا چادر، دردهن افعی های مهیب سال ها می سوزند و می سوزند!
و این فکرکفرآمیز را تداعی می کند که نکند خدا نیزانسان بوده و مرد، وآن روایت افسانه ای درست بوده باشد که از باورهای مشرکان به بت های کعبه بوده قبل ازاسلام :
«بت های لات وعزی ومنات، هرسه زمینی بوده اند ازابزار زندگی مردم. لات به شکل انسان عزی به شکل درخت مقدس و منات سنگ سفید».
داستان نابرابری زن و مرد، ازبزرگ ترین و کهن ترین میراث های ننگین بشری ست که هنوز دربخش وسیع جهان باهمه مدعای برابری “جنسیت”، با رسم و رسوم دوران سیاه برده داری زنان به بند کشیده شده اند!
نویسنده، دراین بخش ازتوجه فیلم های سینمای ایران به برابری حقوق زن ومرد و ضرورت طرح دگرگونی های اجتماعی فرهنگی، از این معضل یاد می کند، با اینکه هرگز از شعله های خشم وغضب سنتگرایان متحجرغافل نیست؛ درگفتاری با یک هنرمند ایرانی، از مبارزات زنان در دوران گذشته وامروز، و پافشاری زنان، با همه فشار و اختناق حاکم می گوید :
«با وجود مشکلات و سدهای بسیاری که جمهوری اسلامی سرراه آنان قرار می دهد و می کوشد نه تنها تن آنان که اندیشه شان را هم چنان درحجاب نگهدارد با موانع بسیاری مواجه هستند می دانم که کلامی گاها به قیمت جان ونام آن ها تمام می شود».
گفتنی ست که رفتار وکردار زن ها به ویژه نسل پس ازانقلاب با تغییرات زیادی دگرگون شده. مهار قلم و زبان در مرزگسیختگی ست. اما اندیشه نه! قوت گرفتن کنجکاویها زمینه ی نوید بخشی ست درفروریختن دیوارهای سانسور. ادبیات زنان خلاف گذشته، پرده های حجب کلام را دریده. شجاعانه، آگاهانه و عقلانی ترشده است. سنجیده و بسی ستودنی. نویسنده که این دگرگونی و طرز رفتار زن ها، با چماقداران را دریافته، درتحلیلی درست شیوه ی برخورد زن ها با حکومت فاسد ملایان را توضیح داده است.
گفتگو با اشخاص گوناگون ادامه دارد. درواقع، هربخش ازگفتمان ها، تجربه ی شخصیت های کتاب، پژوهشی است جامعه شناسانه که باید به دقت خواند و ارزش کار نویسنده را دریافت.
در عنوان پایان سخن
بااشاره به تحولات زیست شناختی، روابط جنسی را با توجه به این که امروزه تولید مثل، تنها ازطریق سکسوالیته نیست، و با معالجات علمی پزشگی می توان باردار شد، و مهم اینکه: «هرتولید مثلی نیزهمیشه با لذت همراه نیست امروزه با پیشرفت علم این دوعمل کاملا ازهم متمایز شده اند». مدت هاست که در اروپا زوج های نا بارور بدون نزدیکی به هم، می توانند بچه دار بشوند.
اشاره ای دارد به :
«جدایی دین و دولت، سرچشمه ی بسیاری ازتغییراتی است که در روابط و رفتارهای اجتماعی پیش آمده»
تغییرات اجتماعی فرهنگی و مزایای آن را یادآور می شود. جمهوری اسلامی و سیاست مخفی کردن بدن زن را به باد انتقاد می گیرد:
«جمهوری اسلامی از زمان به قدرت رسیدن درایران با نخستین گام های خود برقراری حجاب اجباری بود. سیاست مخفی کردن زن را به پیش برد . . . . . در نخستین نگاه به پدیده ی سکسوالیته درایران گمان می رود که این نزاع به سود مدرنیته درجریان است. اما با نگاهی دقیق تر . . . ریشه های عمیق همان سنت های هزارساله را دید که جا به جا بیرون زده اند ومانع از رشد عقلانی آن می شوند».
از نبود کتاب های زیست شناختی، روانشناختی و انسان شناختی که درایران جایشان خالی است با تۀسف یاد می کند. عارضه های ویرانگر وخانمانسوز اختناق و سانسور حکومت اسلامی را توضیح می دهد:
«جامعه ی جوان ایران تنها برای مخالفت با قدرت حاکم، به هر آن کاری دست می زند که امر به ممنوعیت اش کرده اند تا قدرتنمایی کند . . . هر روز برشمار معتادان و کشنده تر شدن نوع اعتیاد می افزایند . . . دوازده هزار امامزاده ی تازه برپا شده. حرم های متحرک ساخته اند که درخیابان ها می چرخند تا از مردم صدقه بگیرند!
سنتگرایان حکومتی درپیشبرد برنامه های جهل وخشونت ونابودی فکرواندیشه ی جوانان، باسرمایه گذاری های بی دریغ تلاش دارد بلکه بتواند فرهنگ طاعت و بندگی را گسترش دهد، که با بیداری مردم موفق نشده است!
پژوهشگر آگاه، کتاب خواندنی خود را با پیام های امیدآفرین زنی که قرن ها زودتر از زمانه اش آمد زودتر هم رفت، به پایان می رساند:
«فروغ فرخزاد درگوشم زمزمه می کند:
هیچ صیادی درجوی حقیری که به گودالی می ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد. اما هم اوست که به من امید می دهد که درهمان جامعه هم پری های کوچکی هستند که “شب ازیک بوسه می میرند وسحرگاه ازیک بوسه به دنیا می آیند».