نیمهی آگوست امسال مصادف است با هشتادمین سالگرد خاموشی گراتزیا کوزیما دلددا. زنی که ۱۴۵ سال پیش در خانواده ای روستایی در جزیره ی ساردنی واقع در جنوب ایتالیا به دنیا آمد و با وجود پرورش در جامعهای که هنوز حق تحصیل و تفکر را برای زنان را به رسمیت نمی شناخت، دست به قلم برد و از عشقهای مگوی مردم زادبومش قصه کرد. او سرانجام نام خودش را در تاریخ جوایز نوبل، به عنوان دومین زن نویسنده پس از سلما لاگرلوف سوئدی و همینطور دومین نویسنده ایتالیایی پس از جوسوئه کاردوچی ثبت کرد.
گراتزیا که تنها توانسته بود تا مقطع سوم ابتدایی تحصیل کند، راه پرورش اندیشه اش را در کتابخانه ی بزرگ عمه اش یافت. جایی که او ضمن مطالعه ی آثار نویسندگان ایتالیایی، روس و فرانسوی، دانسته های خود را ارتقا داد و بی توجه به مشکلات و تنگناهای عدیده ی خانوادگی اش به نوشتن روی آورد. دلدا اولین داستان کوتاه خود با عنوان ” خون کسی از اهالی ساردنی” را در هفده سالگی نوشت و آن را با نام مستعار در یکی از مجلات رم به چاپ رساند.
او پس از آن به مطالعه در حیطه ی داستان کوتاه و رمان روی آورد و در کنار آن به واکاوی در افسانه ها واسطوره های دیگر کشورهای اروپایی نیز پرداخت. دلدا نتیجه ی این مطالعات و پژوهش ها را در کتاب “ارواح شرافتمند”( ۱۸۹۵) به رشته ی تحریر در آورد. کتابی که ضمن نمایش تصویری حقیقی از مردم و جامعه ی آن روز ایتالیا از افسانه های کهن نیز تاثیر گرفته بود.
“راه خطا”( ۱۸۹۶) نخستین رمان دلدا بود که موجب به شهرت رسیدن وی شد. کتاب درباره ی عشق نوکری ست به دختر اربابش و روایتگر خیانتی که منجربه طی راهی به ظاهر خطا می شود. شخصیت پردازی بی نقص، فضا سازی منحصر به فرد و پایان غیر قابل انتظار این اثر از جمله مواردی هستند که نگاه ها را به سوی این زن نویسنده جلب کردند:
“به راه ادامه می داد. راه می رفت ، آری در زندگی نیز باید چنین راه پیمود. بدون اینکه با خبر باشی در جاده عمر به چه کسی برخورد خواهی کرد”
دلدا در سال ۱۹۰۰ در سن ۲۹ سالگی با کارمندی به نام “پالمیرو مادزانی” ازدواج کرد و عازم رم شد. شهری که موجب آشنایی او با جهان عینی و ذهنی مدرن و بارورشدن اندیشه ی ادبی اش شد، تا جایی که موفق شد برجسته ترین آثار خود را در همین دوره خلق کند.
گراتزیا دلدا درست مشابه “ویرجینیا وولف” از جمله زنان پیشرو در زمینه ی زنانه نویسی ست. تیغ نگاه زنانه ی او که شخصیتهای زنان داستانش را کالبد شکافی می کند، چنان برنده و ظریف است که داستانهای او را به آثار روانکاوانه ی حیرت انگیزی بدل کرده است. آثاری که عموما به شرح آشوبها، دوگانگی ها و سرگشتگی های سرشت بشر می پرداختند و در همان حال قوانین دست و پاگیر جوامع و سنتهای زنجیر شده برپای انسانهای امروز را مورد نقد قرار می دهند.
دلدا در رمان “پس از طلاق” ( ۱۹۰۲) به شرح احوال هجرانی ” کنستانتینو” و “جووانا” مرد و زن جوانی می پردازد، هجرانی که به سبب زندانی شدن مرد عاشق به اتهام قتل رخ می دهد.
رمان با آن که شرحی ست افسانه وار از داستانی عاشقانه ، اما در حقیقت انتقادی گزنده و تلخ است به قوانین “طلاق غیابی” و نگاه های مرتجعانه ی مردم سنت زده. قوانین بی پایه ای که سرانجام عاشق مهجور مانده و خشمگین را به انتقام وا می دارد واین بار او را حقیقتا به سوی جنایت می کشاند.
در میان آثار دلدا، “الیاس پورتولو” ( ۱۹۰۳) به دلیل واکاوی شخصیتی قهرمانهای داستان منزلت ویژه ای دارد. تحلیل ریز بینانه و موشکافی روحی شخصیتها در این اثر از جایگاه ادبی بالایی برخوردار است و تصویر نبرد میان اراده و وسوسه آنقدر ظریف و هنرمندانه صورت گرفته که خواننده وسوسه را به شکل نیرویی فوق طبیعی تصویر می کند.
“وسوسه” ( ۱۹۲۰) رمان دیگری ست که دلدا در آن به درون نگری خارق العاده ای دست زده است. کتاب تصویر گر احساسات غریزی و سرکوب شده ی کشیش جوانی به نام “پائولو” و نگرانی های جنون آمیز مادر اوست. پائولو کشیش دهکده ای ست که زندگی مردمش با خرافات و سنتهای سفت و سخت گره خورده است و کلیسای دهکده را مسخر روح کشیش ” منحرف” پیشین می دانند.
دلدا در “وسوسه” با شرح زیبایی عشق و ازدواج، تعارض قوانین کلیسا با قوانین انسانی و الهی را به نمایش می کشد و درامی را خلق می کند که در آن پائولو خداوند را سدی برای رسیدن به معشوقه اش ” آنیزه” می بیند. اما آنچه بر عمق این داستان می افزاید، علقه ی عاطفی پائولو به مادرش است. مادری که ریشه ی اضطرابهای بی پایانش ملغمه ای ست از عاطفه ی مادری و پایبندی به سنن مذهبی. همان چیزی که درنهایت خود را قربانی آن می سازد.
ازدیگر آثار شاخص این نویسنده می توان به ” در سرزمین باد”، ” چشمهای سیمونه”، “رقص گردنبند”، “راز مرد گوشه گیر”، ” حریق در باغ زیتون”، “آنالنا بیلیسنی” و ” خاکستر” اشاره کرد. گفتنی ست رمانهای دلدا با ترجمه های روان و قوی “بهمن فرزانه” در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار گرفته اند.
آخرین کتابی که در زمان حیات دلدا منتشر شد “مریم منزوی” نام داشت که داستان زندگی زن جوانی ست که مبتلا به سرطان است. بیماری ای که نهایتا خود گراتزیا دلدا را نیز در اگوست ۱۹۳۴ از پای در آورد، کسی که خود درباره ی مر گ می گفت :
“ما هرگز نخواهیم مرد. تا وقتی جرقهای از عشق وجود دارد، نخواهیم مرد.”