اشاره:
«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.
درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.
این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند
محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند
***
دراشکِ ناتوانیِ خود…
۲۶تیرماه۱۳۹۵=۱۶ژوئیهء۲۰۱۶
من سیستانی ها وبلوچ ها را به شرافت و شجاعت و جوانمردی می شناسم.مردمی که ازدوران داستانی(اسطوره ای) وباستانی تاریخ ایران تابه امروز،مرزبانان غیور و صبوراین آب وخاک بوده اند.دردههء۱۳۵۰ من بابرخی ازسران و«سرداران»این نواحی آشنا بودم و حضور یک دبیربلوچستانی (باچهره ای سوخته و زییا)در دبیرستان های شهرِما(لنگرود) ورفت وآمدهای دائمی او به کتابفروشی پدرم،به این آشنائی و شناخت غنای بیشتری داد.
سیستان(سجستان) ازقدیم ترین ایام پایگاه زبان فارسی وفرهنگ ایران بودو-درواقع-سخن یعقوب لیث صفّاری درسرزنش ازستایش او به زبان عربی واینکه: «شعری که من اندر نیابم،چرا می باید گفت»،رخصتی برای سرودن و رواج شعربه زبان فارسی شد،ازاین رو،ما به سیستانی ها بسیارمدیونیم.
درزمان جانشینان یعقوب نیزسیستان پایگاهی برای ترویج زبان وادب فارسی بودبطوری که دوران حکومت ابوجعفرصفّاری(در اواسط قرن ۱۰میلادی)دوران شکوفائی ورونق فکروفلسفه وعلم وصنعت و شعروادبیّات بودوازاین رو،برخی ازپژوهشگران(مانندجوئل کرَمر)دوران وی را «طلیعهء رنسانس ایرانی-اسلامی»نامیده اند.
مؤلف«احیاء الملوک»(تاریخ سیستان تاعصرصفوی) دربارهء تولیدات ومحصولات غذائی سیستان درزمان شاه عبّاس صفوی( درقرن ۱۶میلادی)یادآوری می کندکه این تولیدات آنچنان بود که «۸هزارخروار(حدود۲میلیون ۵۰۰هزارکیلو)غلّهء سیستان توسط شاه عباس خریداری شد»…
ویا:
«یکی از امرای هند با۱۰هزارشتربار،به سیستان آمدند و جمیعِ اهل قافله،مهمان حاکم سیستان شدند!»…
اگرساربانان ونگهبانان هرشتر را فقط دونفربدانیم،تعدادافراد این قافلهء طولانی به ۲۰هزارنفرمی رسد.این رقم نشان می دهدکه سیستان درآن زمان ازنظرشهری وتوسعهء کشاورزی دارای چنان موقعیّتی بودکه می توانست میزبان ۲۰هزارنفرباشد!
امّا…امروز، مقامات مسئول دراستان سیستان و بلوچستان گزارش داده اند:«۴۰۰روستای سیستان درزیرطوفان شن مدفون شده اند…در ۲ روز اخیر وضعیت هوای سیستان به نقطه بحرانی رسید و ۴۰۰ روستا را دفن و راه های بسیاری را مسدود و بیش از ۳۵۰۰ نفر را راهی بیمارستان ها کرده است».
بانگاه به عکس های این گزارش بقول شاملو:
دراشکِ ناتوانیِ خود،ساغری زدم
***
سخن ملک الشعرای بهار وحکایت ما
۱۴خرداد۱۳۹۵=۳ژوئن۲۰۱۶
ملک الشعرای بهاردرآستانهء اضمحلال کامل ایران- دراواخردوران قاجار-می گفت:
وزرا باز نهادند زکف کارِ وطن
وکلا مُهر نهادند به کام و به دَهَن
علما را شبهه نمودند و فتادند به ظنّ
چیره شدکشور ایران را انبوهِ فِتَن
ای وطنخواهان! زنهار، وطن در خطر است
حالا حکایت ملّت ما با این«اُپوزیسیون»است…بقول دوستم،حسن اعتمادی:
-«بایدعلیه رهبران سیاسی ومُدعیان حقوق بشردرخارج ازکشور،اعتراض واعتصاب غذاکرد!».
***
مأموران معذور!
۲۰بهمن۱۳۹۲=۹فوریهء ۲۰۱۴
برای مطالعهء آرشیو روزنامهء اطلاعات،دیروز (۵شنبه)درکتابخانهء انجمن جهانی زرتشتیان (درپاریس) بودم. دکترآبتین ساسانفر(بنیانگذاراین انجمن)بانگرانی می گفت:
-آقا ظاهراً برخی ازکتاب ها ومقالات شما بدجوری«سربازان گمنامِ امام زمان» را آشفته کرده است…
پرسیدم:چطورمگه؟!
گفت:برای اینکه هرازگاهی این«سربازان»با دُرفشانی های شان کوشش می کنندتا برای تان«زندگینامهء تازه»ای جعل کنند!…
باخنده گفتم:نگران نباشیددکتر!،مامسلّح به اللهُ اکبریم!
دکترساسانفر-که بی تفاوتی مرا دید-گفت:
-ازشوخی گذشته،فردی بنام«فرامرز.د»(که مدّعی است«کارشناس اطلاعاتی وافسرپیشین گاردشاهنشاهی وعضوِنهضت مقاومت شاهپوربختیاربوده»و بااین گذشته خطرناک-طبق اسنادِمنتشره وموجود-آزادانه به ایران رفت وآمدمی کند!)زیرِنام«دکترغلامعلی بیگدلی»(دکتر در حقوق از دانشگاه تولوزِ فرانسه)!!!علیه شمادر«ویکی پدیا»وسایت های دیگر قلمفرسائی کرده است.من که بیش از۴۰سال دراینجازندگی می کنم و تحصیلات عالیه ودکترای حقوق را دردانشگاه های فرانسه تمام کرده ام،می دانم که غلامعلی بیگدلی-سال ها پیش-به ایران رفته ودرهمانجا فوت کرده است،به همین حهت وقتی آقای هومرآبراهامیان این«افسراطلاعاتی»و یا آن«دکتردرحقوق ازدانشگاه تولوزفرانسه»را به یک گفتگوی رو در رویِ تلویزیونی دعوت کرد،نه ازآن مرحومِ مغفور(دکتربیگدلی) و نه از این«مأمورمعذور» (فرامرز.د) صدائی درنیامد!
گفتم:مهم نیست دکتر!بگذاریداین«موجودات»مأموریّتِِ«سیاسی-عبادی»شان را انجام دهند!،مانندآن رئیس دانشگاهِ«هوائی»…
دکترساسانفرفکرکردکه من نام دانشگاه را اشتباه گفته ام،لذا پرسید:دانشگاه«هاوائی»؟
گفتم:نه دکتر!دانشگاه«هوائی»یعنی دانشگاهی که اصلاً وجودخارجی ندارد(مانند american global university )وتنهافردِآن(یعنی مدیر و مسئول و کارمند و آبدارچیِ آن)فردی بنام دکتر«ابوالقاسمِ سمّ-دانی»!!بوده که پس ازافشای کلاهبرداری هایش متواری شده و…
دکترساسانفر،بااندوهی درکلام،می گوید:
-ازاین«مأموران معذور»هرکاری ساخته است.وقتی استادانی ماننددکتراحسان یارشاطر،سعیدی سیرجانی ودیگران…«عوامل دولت صیهونیستِ اسرائیل» نامیده می شوند،عذرِمن وشما خواسته است!…تمام رسولان راستینِ تاریخ سنگسارشده اند،اززرتشت وعیسی بگیریدتا حلاّج و شیخ شهاب الدین سُهروردی و…فردوسی بزرگوارِ ما هم خطاب به همین«مأموران معذور»گفته است:
شمارا به دیده درون شرم نیست
ز راهِ خِرَد مهر و آزرم نیست